شبهای آشنا
اینجا که باد زندگیانگیز نوبهار،
بر سنگ لاله کارد و گل پرورد ز خار،
اینجا که هر بهار،
مشّاطگیش را-
در حُسن نوعروس طبیعت برد به کار،
وینوس عشق در دل تابوت روزگار،
بیجان فتادهاست.
اینجا که آفتاب بهاری نظررباست،
دریا و کوه و درّه پُر از گوهر و طلاست،
اینجا که گنجهاست،
در بیکران سرد،
در جسم این مجسمههای پرینگار-
بستهست پای فکر و شکستهست دست کار.
اینجا که در بهار جنونخیز گل به باغ،
از آشیان مرغ چمن برپریده زاغ،
سرسام و بیدماغ.
کس را مجال نیست-
تا لحظهای به سایهٔ گلبن کند سراغ،
آنراحتی که دارد از اندوه و غم فراغ.
اینجا که در بهار نسیم طربفزا،
یکسان وزد به کاخ شه و کلبهٔ گدا.
شبهای آشنا-
میآیدم به گوش:
زآنجا، صدای غلغل و فریادِ نوشنوش
زینجا، صدای نالهٔ طفلان بینوا.
کابل، فروردین ١۳۴۳
بر سنگ لاله کارد و گل پرورد ز خار،
اینجا که هر بهار،
مشّاطگیش را-
در حُسن نوعروس طبیعت برد به کار،
وینوس عشق در دل تابوت روزگار،
بیجان فتادهاست.
اینجا که آفتاب بهاری نظررباست،
دریا و کوه و درّه پُر از گوهر و طلاست،
اینجا که گنجهاست،
در بیکران سرد،
در جسم این مجسمههای پرینگار-
بستهست پای فکر و شکستهست دست کار.
اینجا که در بهار جنونخیز گل به باغ،
از آشیان مرغ چمن برپریده زاغ،
سرسام و بیدماغ.
کس را مجال نیست-
تا لحظهای به سایهٔ گلبن کند سراغ،
آنراحتی که دارد از اندوه و غم فراغ.
اینجا که در بهار نسیم طربفزا،
یکسان وزد به کاخ شه و کلبهٔ گدا.
شبهای آشنا-
میآیدم به گوش:
زآنجا، صدای غلغل و فریادِ نوشنوش
زینجا، صدای نالهٔ طفلان بینوا.
کابل، فروردین ١۳۴۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شبستان قبرها
گوهر بعدی:شعر من!
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.