قسم
به آتشی که ز فریاد خلق برخیزد
به نالهای که ز رگهای جان بهدر گردد
به شعلهای که ز انفاس رنجبر خیزد
مدام باعث آزار معتبر گردد
به سر دویدن اشکی که دامنی نگرفت
به دامنی که ز خوناب دیده تر گردد
به مادری که برد، درد فقر فرزندش
به آه و زاری طفلی که بیپدر گردد
به اضطراب دل بیپناه طفل اسیر
به درد سینهٔ تنگی که پُر شرر گردد
به عالمی که رسد عشق و نامرادی و درد
به آندلی که به این هر سه غم سپر گردد
به شور فکر کز اندیشهٔ جوان خیزد
به رای پیر که بی کینه همسفر گردد
که هیچ حقِّ کسی بر کسی نمیماند
اگر جهان همه بر کام رنجبر گردد
کابل، خزان ١۳۳۵
به نالهای که ز رگهای جان بهدر گردد
به شعلهای که ز انفاس رنجبر خیزد
مدام باعث آزار معتبر گردد
به سر دویدن اشکی که دامنی نگرفت
به دامنی که ز خوناب دیده تر گردد
به مادری که برد، درد فقر فرزندش
به آه و زاری طفلی که بیپدر گردد
به اضطراب دل بیپناه طفل اسیر
به درد سینهٔ تنگی که پُر شرر گردد
به عالمی که رسد عشق و نامرادی و درد
به آندلی که به این هر سه غم سپر گردد
به شور فکر کز اندیشهٔ جوان خیزد
به رای پیر که بی کینه همسفر گردد
که هیچ حقِّ کسی بر کسی نمیماند
اگر جهان همه بر کام رنجبر گردد
کابل، خزان ١۳۳۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:عید من
گوهر بعدی:کاش!
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.