۳۳۶ بار خوانده شده
بازم شراب جهل کشد سوی خرمی
بیغم مباد دل که بلایی است بیغمی
بوی غرور میوزد از باغ خاطرم
یارب مباد قسمت این باغ خرمی
بیش و کم زمانه خیالی است،می بیار
تا پشت پا زنیم بر این بیشی و کمی
جد من آدمی شد و آگه نبود از آنکه
حیوان شود به سایهٔ فرهنگ آدمی
نامحرمان کوی حقیقت چه راحتند
سودی نبرد جان من آوخ ز محرمی
عمری به راه عزلت و بیگانگی شدم
کآگه نبود خاطرم از لطف همدمی
محنت سراست هستی و خوش گفت آنکه گفت
<<کس را ندادهاند برات مسلمی>>
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
بیغم مباد دل که بلایی است بیغمی
بوی غرور میوزد از باغ خاطرم
یارب مباد قسمت این باغ خرمی
بیش و کم زمانه خیالی است،می بیار
تا پشت پا زنیم بر این بیشی و کمی
جد من آدمی شد و آگه نبود از آنکه
حیوان شود به سایهٔ فرهنگ آدمی
نامحرمان کوی حقیقت چه راحتند
سودی نبرد جان من آوخ ز محرمی
عمری به راه عزلت و بیگانگی شدم
کآگه نبود خاطرم از لطف همدمی
محنت سراست هستی و خوش گفت آنکه گفت
<<کس را ندادهاند برات مسلمی>>
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:جانشین
گوهر بعدی:خوب کردی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.