تیر و تیغست بر دل و جگرم
غم و تیمار دختر و پسرم
هم بدینسان گدازدم شب و روز
غم و تیمار مادر و پدرم
جگرم پاره است و دل خسته
از غم و درد آن دل و جگرم
نه خبر می رسد مرا ز ایشان
نه بدیشان همی رسد خبرم
بازگشتم اسیر قلعه نای
سود کم کرد باقضا حذرم
مسعود سعد سلمان از زندانی شدنش شکوه می کند و از این می نالد که از خانواده اش دور افتاده و از آنها بی خبر مانده است.می گوید دوباره به قلعه ی نای بازگشته و در آن اسیر هستم. با وجود تمام احتیاطها و دوراندیشی که کردم،دست سرنوشت من را به این زندان بازگرداند یعنی حزم و احتیاط سودی نبخشید.