عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۶۷
گر مست شوم [سر] تو هشیار کند
گر خواب روم لطف تو بیدار کند
در هر رنگی برو چو گل پنهان شو
بوی تو مرا از تو خبردار کند
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۷۷
تا پای تو سر، سر تو تا پا نشود
از رشتهٔ کار تو گره وانشود
نفست گوید فنا شدم حق گشتم
باور نکنی که خر مسیحا نشود
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۸۵
خواهی که رسی به دوست جولان بگذار
اول سر خویش را قربان بگذار
یک عمر ز خویشتن سفر کن و آن گاه
دل در خم زلف ماهرویان بگذار
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۹۰
بی تو نفسی خوش نکشیدم هرگز
وز باغ جهان گلی نچیدم هرگز
بسیار به چشم سر و سر عالم را
گردیدم و چون تویی ندیدم هرگز
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۹۷
تا صبح نشستم من و جان بر در دل
دیشب که نهان بود ز من پیکر دل
من دور و تو در دلم خدا می داند
تا روز چها گذشته است از سر دل
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۹۹
دیروز درآمدم به کاشانهٔ دل
بینم که چه می کنی تو در خانهٔ دل
دیدم به بهانه ای تو را از دوری
می خوردی خون دل به پیمانهٔ دل
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۲
تنها نه به هجر آشنا گردیدم
اندر ره آشنا چها گردیدم
از آن نفسی که دورم از همدمیت
چون نی بالله بینوا گردیدم
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۸
ای بسته میان تو کمر بر دل و جان
بادا دو جهان فدای آن موی میان
یک دل بی زخم تیغ ابروی تو نیست
در دست تو یک کمان و عالم قربان
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۹
گاهی نزدیک و گاه دورم از تو
گه مضطرب و گاه صبورم از تو
گه عین گنه کنی و گه عین صواب
من روز و شبم ظلمت و نورم از تو
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۸
در راه وفا ندیده ام قافله ای
از پا افتاده ای برد مرحله ای
آن دیده که از روی تو باشد محروم
در پای نگاه باشد او آبله ای
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۶
دارم دم سرد، چشم خون پالایی
اندر غمت ای سرو قد رعنایی
بسیار نشستیم و [فکندیم] نظر
برخیز نما چشم مرا بالایی
سعیدا : مفردات
شمارهٔ ۷
چرا آن گوشهٔ ابرو ز من چون بخت می گردد
کمان بی چله چون بسیار ماند سخت می گردد
سعیدا : مفردات
شمارهٔ ۱۴
دلبرم منعم است و من درویش
من چو او او گدا شود چه کنم
سعیدا : مفردات
شمارهٔ ۱۵
ز خال پشت لب او تحیری دارم
که این سپند در آتش چرا نمی سوزد
سعیدا : مفردات
شمارهٔ ۱۶
هر نفس در دیده من طرح قیامت می کشم
انتظار جلوهٔ آن سرو قامت می کشم
سعیدا : مفردات
شمارهٔ ۱۸
جز مهر ما ستارهٔ گرمی ندیده ایم
بی داغ در جهان دل نرمی ندیده ایم
سعیدا : مفردات
شمارهٔ ۱۹
کشت ما را انتظارت تیز ترا از نگاه
در نظرهای رقیبان گو شود عالم سیاه
قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۲
ای دل و جان عاشقان خسته ی تیغ مرحبا
غلغله ی او در سمک کوکبه ی تو در سما
غیرت تو هزار را برده به عالم فنا
بر سر کوی عاشقی کشته به تیغ ابتلا
باده بنوش و دم مزن صید در حرم مزن
لاف ز بیش و کم مزن بر در بام کبریا
چون که به حضرتش روی،گر همه کهنه،گر نوی
بال و پرت فنا کند پرتو نور آن لقا
گر تو بهار و گلشنی در همه چشم روشنی
یاد حبیب جان دهد آینه ی تو را صفا
نعره ی «قل کفی » زدم جام می صفا زدم
چون که رسید از آن کرم جان و دلم به منتها
قاسم،اگر تو عاشقی چیست طریق صادقی؟
تیغ خورند بر قفا صبر کنند در بلا
قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۵
برافشان زلف مشکین را، که خوش حالیم ازین سودا
که می یابم ز بوی او نسیم جنت الماوا
دل و جان راتو محبوبی،همه طالب، تو مطلوبی
زهی حسن و زهی خوبی، تعالی ربناالاعلا
سلامت مسکن زاهد سعادت ما من صادق
ملامت شیوه عاشق محبت عروه و ثقا
طریق زاهدان تقوی حدیث مفتیان فتوی
مقام راهبان عفت میان عاشقان غوغا
زهر جوهر چه می جویی؟ که او دریا و تو جویی
بخوان مطرب بنیکویی ولو لا هو لما کنا
تو دانا باش و ره می رو میان رهروان رهرو
که شد عالی تر از اعلا مقام قرب او ادنا
تو در عقل لجوج خود گرفتاری، نمی بینی
میان مجلس رندان چه عشرتها، چه دولتها!
چو خورشید جمال او نقاب از رخ براندازد
بیانها منطوی گردد، عیان شد مقصد اقصا
سخن از عقل و هوشیاری مگو با قاسمی دیگر
که عیش جاودان دارند سرمستان ناپروا
قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۸
تا پریشان نکند زلف ترا باد صبا
متصور نشود حالت جمعیت ما
موکشان برد مرا عشق ز مسجد بکنشت
الله الله،چه تفاوت، زکجا تا بکجا؟
هرچه در وصف توگفتند، زمه تا ماهی
سخنی بود بنسبت ز سمک تا بسما
راست ناید بقلم، گرد و جهان شرح دهند
تا قیامت صفت عشق من و حسن ترا
شاهد جان منی، پیش جمالت چون شمع
دارم امشب هوس سوختن از سر تا پا
دوش گفتی که: در آیینه رخساره من
بخدا می نگری؟ گفتم: آری بخدا
دل قاسم ز سر جان گرامی برخاست
به وفاداری حسن تو، زهی حسن وفا!