عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۲۵
گر دل غبار گشته امید خیال هست
باران شکار ابر پراکنده حال هست
پروانه آبروست گهر صاف طینت است
هر جا که حسن پاک بود انفعال هست
سر می کنیم پیش تو گر پر گشودنی است
در طالع خموشی ما یک سؤال هست
آهی بساط گریه ما را گشوده است
صدگونه گل به سایه یک نو نهال هست
رنگین تر از بهار به مطلب رسیده ایم
حیرت به کام روز و شب و ماه و سال هست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۲۶
وحدت جهان گرفت و تماشا چنانکه هست
صدرنگ گل برآمد و بلبل همان که هست
دارد دلم برای غمت کارخانه ای
بیرون از این زمین و از این آسمان که هست
عکس تو را به روی گل و خار می کشد
آیینه را شناخته ایم آنچنان که هست
پیش از خیال محرم راز تو بوده ایم
در خاطر تو جای دلم آن نشان که هست
چندانکه پاس خاطر راز تو داشتیم
دل در میان نبود و همان بد گمان که هست؟
صد کاروان غبار شد و ره همان که بود
برخاست گرد منزل و مقصد همان که هست
مشت غباری از ره مقصود بیش نیست
این قوم و این قبیله و این دودمان که هست
شوقت همیشه بلبل توحید باد اسیر
بیرون مباد یکدم از این گلستان که هست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۲۸
اگر ستم کند امید احترامی هست
جواب اگر دهد اندیشه سلامی هست
ز خاک رهگذرت صیدگاه می جوشد
به هر طرف که سمند تو رفته دامی هست
خلل پذیر نگردد بنای ناز و نیاز
جفای یار و وفای مرا دوامی هست
نظاره محرم راز نهان عاشق نیست
اگر خیال لبش می برد پیامی هست
اسیر عشقم و صیاد وحشی سخنم
به یاد چشم توام الفت تمامی هست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۲۹
با اشک تلخکام اسیران گلاب چیست
با گرد راه زنده دلان آفتاب چیست
آیینه خانه دل ما وقف الفت است
مردود این دیار چه و انتخاب چیست
ای محتسب خمارم و گستاخ مشرب است
نرخ شراب چند و بهای کباب چیست
تعبیر خوابهای پریشان نمی کنم
از زلف خویش بپرس که تعبیر خواب چیست
حسن از کجا و مرتبه عشق از کجا
تا اشک عندلیب گدازد گلاب چیست
در محفلی که ناز و نیازی به هم رسند
دانم اگر سؤال نباشد جواب چیست
یاران سؤالی از ره انصاف می کنم
پست و بلند عشق (و) جنون را جواب چیست
ما شخص غفلتیم ندانیم حال اسیر
ای هادی طریق محبت مآب چیست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۳۱
دماغ وحشی ما صید بوی الفت کیست
دل گداخته پیمانه محبت کیست
بهار غنچه تصویر صفحه چمن است
شکفتگی گل سیراب اشک حسرت کیست
به بیقراری ما رشک می برد دل ما
خیال چشم تو بیمار دار طاقت کیست
دو روزه تنگدلی غنچه را به کام رساند
دلی که وا نشود تا به حشر قسمت کیست
به خون تپیده آن رنگ و بو چه دیده اسیر
که لاله داغ که و گلستان جراحت کیست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۳۶
بوی چمن ز خانه به دوشان شوق کیست
گل دسته بند خار بیابان شوق کیست
خورشید سایه پرور گلزار شرم او
مه در حجاب سایه دامان شوق کیست
بلبل شده است شوخی پروانه در چمن
رنگین شرار گرمی جولان شوق کیست
از دست دامنش مگذارید گلرخان
آیینه خانه زاد گلستان شوق کیست
گل ریخت نقل شبنم و شاخ نبات شد
باد صبا طفیلی مهمان شوق کیست
جوید صبا جواهر و سازد معاش خویش
گلزار خاکروبه ایوان شوق کیست
صید هوا به دام غباری نمی کند
پرواز دل به بال پریشان شوق کیست
حیرت بهار آبله پایان جستجو
طوفان اشک ریگ بیابان شوق کیست
یاران جواب مسئله ما محبت است
عالم تمام زنده به ایمان شوق کیست
همچون غبار می بردم خواب در سفر
آسودگی نسیم بیابان شوق کیست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۳۷
گلزارها ز اشک جگرتاب چشم کیست
ویرانه ها نمونه ای از آب چشم کیست
هرگز خیالت از نظر ما نمی رود
دانسته ای که سیر رخت باب چشم کیست
شبنم چکد ز گلبن شوخ شرارها
صحرای جستجوی تو سیراب چشم کیست
هر آسمان نشان دهد از تخته پاره ای
عالم شکسته کشتی سیلاب چشم کیست
از ترکتاز شوخ نگاهان نشد غبار
تا سرزمین آینه سیراب چشم کیست
بلبل ترانه لب خاموش بیدلی است
پروانه تا نظاره بیتاب چشم کیست
امیدوار باش چو دانسته ای اسیر
بیداری دل از اثر خواب چشم کیست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۳۸
جنون بوی گل افسانه کیست
محبت گردش پیمانه کیست
نگه روشنگر آیینه ماست
تغافل ساقی میخانه کیست
سرشکم دیده امشب خواب سیلاب
خرابی خوش نشین خانه کیست
نمی دانم می از ساغر گل از جام
بهار جلوه مستانه کیست
پریشان کرد اوراق محبت
دل دیوانه مکتبخانه کیست
شنیدم خاطر آسوده ای هست
ندانستم چراغ خانه کیست
ز جوش صورت و معنی خرابی
چه می دانی می میخانه کیست
می نظاره در دل می کنم صاف
ز شرم نرگس مستانه کیست
به استغنای نومیدی بنازم
نمی گویم جهان ویرانه کیست
نمیدانی چو با بیگانه هایی
اسیر بینوا دیوانه کیست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۴۰
گریه بیقرار پیدا نیست
نمک روزگار پیدا نیست
دیدم آیینه خانه دو جهان
هیچکس غیر یار پیدا نیست
بسکه در دل گداختیم نفس
خاک ما را غبار پیدا نیست
بینش ناقص که می گوید
که نهان آشکار پیدا نیست
دود آه که گشت عالمگیر
شعله شبهای تار پیدا نیست
حیرتم صد چمن شکفت و هنوز
اثر از نوبهار پیدا نیست
چه بهشتی است عالم مشرب
خواری از اعتبار پیدا نیست
اعتدال هوای دل ما را
همه گل کرده خار پیدا نیست
چه بگویم ز راز عشق و جنون
رنگ و بوی بهار پیدا نیست
بر سر راه انتظار اسیر
روزم از روزگار پیدا نیست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۴۱
رفت از پیر و جوان طاقت و کس پیدا نیست
عالمی گشته گرفتار و قفس پیدا نیست
همچو آن شعله که از دود نگردد پیدا
بسکه پیچیده به دل آه نفس پیدا نیست
می‌کشد زارم و از شوق به خود می‌بالم
که در این معرکه یک اهل هوس پیدا نیست
در دلم غیر خیال تو تجلی نکند
که در این آینه عکس همه کس پیدا نیست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۴۲
به فکر خاطر ناشاد ما نیست
دل بیگانه هیچش یاد ما نیست
سفر طوق گرفتاران شوق است
چو قمری آشیان صیاد ما نیست
ز دل منشور نادانی گرفتیم
فلک در فکر استعداد ما نیست
چرا داد دل از گردون نخواهیم
کسی را گوش بر فریاد ما نیست
فلک خون اسیران چون ننوشد
مگر خاک ره جلاد ما نیست
اسیر از عشق شیرین دیده بستیم
دویی اندیشه فرهاد ما نیست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۴۸
جلوه ای از چشم دل مستور نیست
لن ترانی پرده دار طور نیست
پاکبازی را نشان دیگر است
هر که سربازی کند منصور نیست
تا تو می آیی قیامت رفته است
وعده وصل اینقدرها دور نیست
از غبارم آسمانها ساختند
بیش از این افتادگی مقدور نیست
چون به گل نسبت کند روی تو را
دیده ای دارد تماشا کور نیست
توبه کی دارد خلاف شرع دل
در قیامت بوالهوس معذور نیست
تخم حسنت در جهان پاشیده اند
حرص اگر دارد گناه مور نیست
دیده ام سیر دو عالم می کند
یک سر مژگان تماشا دور نیست
تا چه خواهد کرد با دل چشم او
خانه آیینه هم معمور نیست
نشئه در عالم سراسر می رود
از نگاهت هیچکس مخمور نیست
گر شود خاک آب گوهر می شود
ساغر دل کاسه فغفور نیست
از برای چشم بیمارش اسیر
شربتی چون شربت انگور نیست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۵۳
خجلت الفت کشد هر دل که با ما صاف نیست
نسخه ای رنگین تر از مجموعه انصاف نیست
سینه صافم دوست از دشمن نمی داند دلم
می زنم داد محبت با دو عالم لاف نیست
صید معنی گشته ام پیشش گواه حال من
باطنم چون ظاهر آیینه صورتباف نیست
نقد هستی صرف یغمای محبت کرده ام
گر شود صد عمر صرف یک نگه اسراف نیست
مهربانی با تغافل دوستی با دشمنی
بی مروت عالم بیداد را اعراف نیست
گرمی بازار دل را عیب پوشیهاست تنگ
هر که قلب خلق رایج نشمرد صراف نیست
چون اسیر خاکسار از جام عشرت سر خوشم
شکرها دارم که قدرم صید استخفاف نیست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۵۴
عشق اگر سوزد بر آتش حسن او را باک نیست
شعله را پروای جان افشانی خاشاک نیست
بی فریب زلف او رام گرفتاری شدیم
صید ما را یک سر مو منت از فتراک نیست
اشک اگر افشای رازت کرد از مژگان مبین
می اگر صد فتنه انگیزد گناه تاک نیست
ای که با وصل تو خاکستر نشین هم محرم است
دامن آیینه از گرد تعلق پاک نیست
بس که از عشق تو می سوزد درونم شاه هجر
نیست یک آهم که برق خرمن افلاک نیست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۵۵
جز مراد دلت مرادم نیست
درد با صاف اعتقادم نیست
گفتمش وعده های بوسه چه شد
کرد لب خنده ای که یادم نیست
داد گردم به باد راز جنون
چه کنم با کس اعتمادم نیست
هرزه دردسر دعا چه دهم
مطلبی در خور مرادم نیست
من کجا قید نام و ننگ کجا
سر و سودای انقیادم نیست
درد دل گوش می کند فریاد
مصرع ناله ای به یادم نیست
جان سپارد به سینه ام دل اسیر
گر نگوید که خانه زادم نیست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۵۶
کدام صبح که سرمشق انتظارم نیست
کدام شب که سر گریه در کنارم نیست
ز بیزبانی خود شکر بر زبان دارم
که سهو شکوه در اوراق روزگارم نیست
ز ابر سایه برگ خزان سرشته گلم
شکفتگی است که در خاطر بهارم نیست
شکفتگی نپذیرد اگر غبار شوم
ز سخت رویی دل عقده ای به کارم نیست
دلم به یاد تو سرگرم شعله آرایی
کدام شب که چراغان انتظارم نیست
مرا در آتش افسردگی گداخته اند
شراب صندل(و) درد سر خمارم نیست
به گوش حلقه زنجیر راز می گویم
اسیر بر دل دیوانه اعتبارم نیست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۵۷
به دور چشم توام التجا به دوران نیست
نگاه گرم کم از خاتم سلیمان نیست
فریب خورده دام نگاه می داند
که زیر تیغ تغافل نشستن آسان نیست
ز گرد راه تو روشن کنم سواد نظر
غبار بینشم از سرمه صفاهان نیست
مرا که یاد رخ دوست گلشن نظر است
هجوم گریه کم از جوش عندلیبان نیست
جنون پرستم و آشفتگی بهار من است
دماغم از گل باغ کسی پریشان نیست
ندیده روی خریدار گفتگوی اسیر
در آن دیار که خیل کسادی ارزان نیست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۵۹
در سراپای شهید غم پنهان تو نیست
گل زخمی که نظرکرده مژگان تو نیست
جای آن است که بیتابی سیماب کند
یک نفس گر سر آیینه به دامان تو نیست
گریه ابر ندارد نمک اشک مرا
مکر آگاه ز شور لب خندان تو نیست
مو به مو آگهی از راز دلم چون گذری
نکته ای فاش تر از خنده پنهان تو نیست
گر چه از دامن گل پا نگذرد بیرون
غنچه را مرتبه گوی گریبان تو نیست
خبری از سر سرگشته خود نیست مرا
ای جفا پیشه ببین در خم چوگان تو نیست
زخم پنهان چو ز مژگان تو می دزدد اسیر
آگه از عربده چشم نگهبان تو نیست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۶۰
دیده ناکام را جز تهمت نظاره نیست
شوخ چشمی در محبت چون دل صدپاره نیست
حلقه زنجیر زلفت موجه آب بقاست
گر بر افتد نام هستی درد ما را چاره نیست
بگذر از بیگانگی هر چند محرم تر شوی
شوق را نازم که با آوارگی آواره نیست
هر دم از گلشن به صحرا می کشد دیوانه را
همچو زنجیر جنون یک شوخ آتشپاره نیست
تا به کی در پرده حرف کشتنم گوید اسیر
هر چه می خواهد بگوید کار من یکباره نیست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۶۲
آیا دیگر چه مدعا داشت
بیگانه نگاه آشنا داشت
خجلت نکشید مشت خاکم
سامان ضیافت صبا داشت
برداشت ز خاک اعتبارم
تیر تو مگر پر هما داشت
نگشود لب شکایت ما
گنجوری حاتم حیا داشت
حرصم به نمک چشی فرستاد
جایی که قناعت امتلا داشت
بی عشق تو صاف زندگانی
خاصیت آب ناشتا داشت
هرگز نشکست کشتی ما
لنگر از صبر ناخدا داشت
خوش گرد سرکسی نگشتیم
حقا که هزار مرحبا داشت
شد نکهت گل کف غبارم
شوق تو به من چه کارها داشت
پیراهن صبر اسیر زد چاک
دیوانگی انتظار ما داشت