عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۹۴
اگر یک دم خیال سرش از دل دور می افتد
چو مرهم زخم ما از دیده ناسور می افتد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۰۴
تا کی از عکس تو آیینه گلستان گردد
سوی عاشق نظری تا همه تن جان گردد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۰۸
ز لعلت شور بلبل تازه گردد
ز بویت گل بلند آوازه گردد
چو خندان بگذری بر طرف گلشن
گلستان یک دهن خمیازه گردد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۰۹
ز تاب روی تو اشکم گلاب می گردد
نظاره ام عرق آفتاب می گردد
گلی در دیده دارم کز نگاهی آب می گردد
دلی در سینه دارم کز غمی خوناب می گردد
نمی دانم دلش سنگ است یا موم اینقدر دانم
که از یادش دلم سرچشمه سیماب می گردد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۱۰
وطنم بی تو سفر می گردد
طاقتم زیر و زبر می گردد
بعد عمری که به برآمده ای
تیر مژگان تو بر می گردد
چقدر نام خدا خوش چشمی
نگهت نور نظر می گردد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۱۱
اگر آهی کشم افشاگر صد راز می گردد
اگر مژگان زنم بر هم پر پرواز می گردد
دلم صیدی است فتراکش نفس در سینه دزدیدن
به جولانگاه آن ترک شکار انداز می گردد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۱۳
دلی به خاک ره انتظار می بندد
ز گرد خویش چمن را نگار می بندد
کلید باغ دل میکشان نسیم گل است
طلسم توبه به نام بهار می بندد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۱۹
بر قصد طره سنبل چو زلفش تاب بر دارد
درآید آفتاب از پا چو سر از خواب بر دارد
به سیل گریه دادم در سر کویش دل خود را
مگر غافل خیال گل کند از آب بردارد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۲۰
لب از تبسم و چشم از ادا خبر دارد
کسی نگفت که دل از کجا خبر دارد
به شکوه لب چه گدازم عجب که راز مرا
غریب بیشتر از آشنا خبر دارد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۲۱
گرد جولان تو را گل به جبین بر دارد
هر چه بارد ز هوا ابر زمین بر دارد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۲۲
اگر امروز دل در سینه پرواز دگر دارد
پری دیده است این دیوانه انداز دگر دارد
همه تحسین بلبل می کنند اما نمی دانند
کسی گر بشنود پروانه آواز دگر دارد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۲۴
دلم به لاله و گل بی رخت جدل دارد
بهار داغم از این عیش بیمحل دارد
به باغ خاطر ما هر طرف که می نگری
گلی شکفته که صد لاله در بغل دارد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۲۶
سرشته ایم به دل درد را گلاب ندارد
نوشته ایم به خون نامه را جواب ندارد
شهید سحر بیانی هلاک نامه ندانی
که گفته حرف سخن عاجزان جواب ندارد؟
چه مکتب است ندانم تپیدن دل عاشق
هزار مسئله اش هست و یک کتاب ندارد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۲۷
کدامین جلوه یارب اختیار این چمن دارد
که ما را در طلسم سایه سرو و سمن دارد
ز تاراج غمش راهی به دلها کرده ام پیدا
نگاهش سرگران با هر که می گردد به من دارد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۳۰
دور از تو قدح شکوه صراحی گله دارد
از حسرت لعلت دل جام آبله دارد
تنها به دلی چشم تو راضی نشد از من
دزدی است که سر در پی این قافله دارد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۳۲
ز مژگان می کند رم چشم آهویی که او دارد
ز وحشت می گریزد وحشت خویی که او دارد
شود آیینه تا در برکشد عکس خرامش را
ز رشکم می کشد آه از سر کویی که او دارد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۳۳
ز بیداد تو عاشق خاطر بی کینه ای دارد
جدا هر ذره خاکسترش آیینه ای دارد
خمار دوستی درد سرش جاوید می ماند
صداع می همین دود شب آدینه ای دارد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۳۸
نیاز عشق پیش از آشتی رنجیدنی دارد
دلی دارم که در هر دیدنی وادیدنی دارد
عجب گل چیدنی دارد بهار سینه صافیها
بهار سینه صافیها عجب گل چیدنی دارد
زخاکم لاله می روید ز اشکم غنچه می خندد
تماشاگاه وحدت خوشنما خندیدنی دارد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۴۰
ز چشم فتنه ات محشر غم پنهانیی دارد
به ذوق جلوه ات افلاک پر افشانیی دارد
چه سازم شیوه خونریزی از یاد نگاهش رفت
مگر از چشم مستی سرمه حیرانیی دارد
دل ما دست از دامان مژگان نخواهد داشت
نظر از چشم او می خواهد و قربانیی دارد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۴۱
گرفتم او گذاری بر سر بیمار می آرد
کجا دل طاقت حیرانی دیدار می آرد
ز راز دل حجاب عشق می بندد زبانم را
ترحم با منش هرگاه در گفتار می آرد