عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۲
گلروی من از غرور در ورد آویخت
با سرو سهی و یاسمن مهر آمیخت
خورشید رخش چو بر گل انداخت نظر
بیچاره ز تاب روش فی الحال بریخت
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۳
برخیز و به باغ آی که گل در جوش است
بی روی تو بلبل چمن خاموش است
زنبورصفت چرا زنی نیش مرا؟
گفتا چه شود که نیش من با نوش است
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۵
ای دل گل روی یار دیدن چه خوش است
وز لعل لبانش بوسه چیدن چه خوش است
یک لحظه وصال او به بازار غمش
دل کرده فدا به جان خریدن چه خوش است
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۷
صبحی به چمن سوسن آزاد بخاست
وز قامت خود صحن چمن می آراست
رخسار چو لاله اش بدیدم گفتم
در سوخته خرمن زدن آتش نه رواست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
از روشنی روی تو مه در کم و کاست
خورشید جهان نما ز رویت زیباست
اندر چمن خلد یکی سرو نرست
مانند قد تو گر ز من پرسی راست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۵
بی یاد تو گردمی زنم بر بادست
خرّم دل آنکه با غمت دلشادست
بی یاد تو من نفس نمی یارم زد
آنجا که تویی کجا منت در یادست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
ما را غم عشق تو به جان آوردست
و اوصاف جمالت به زبان آوردست
ورنه ز من خاکی سرگشته چرا
خون دلم از دیده روان آوردست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۷
تا روی چو گل به بوستان آوردست
این بلبل طبعم به زبان آوردست
از غمزه چشم مست و ابروش ببین
این تیر جفا که در کمان آوردست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۸
هستم من سرگشته به عشقت سرمست
جان خسته ز عشق یار و دل داده ز دست
از گلبن وصل او نچیدم یک گل
وز خار جفا جان جهانی را خست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۹
مستیم چو چشم مست شهلای تو مست
پستیم به پیش قد و بالای تو پست
آیا بود آنکه در میان بستان
گردیم کنار سبزه ات دست به دست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۱
در دیده دلم خیال رویش می بست
دلبر به کرشمه گفت زان نرگس مست
خوش باش که کام تو برآرم روزی
بخشیدن مست اگر بود دست به دست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
چون چشم تو نرگسی ندیدم سرمست
چون دید دلم گشت به زلفت پابست
پیوسته به خم بود چو ابروت دلم
جان کرد فدا و ز غم آن نیز نرست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
نقش رخ خوب تو خیال انگیزست
وان غمزه سرمست تو بس خونریزست
زلفت چو بنفشه است و بر روی چمن
از باد بهار بین که عنبر بیزست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۷
ای دل ستم از یار جفاپیشه بسیست
دل بر غم او منه که او هیچ کسیست
بحریست دل نازک تو بی پایان
انگار که در بحر ضمیر تو خسیست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۸
در زلف کجت خسته دلی بسته دلست
زان حسن دل هر دو جهان خسته دلست
شاهی جهان بی تو نخواهم یک دم
آن کیست که از غم رخت رسته دلست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۹
از شام سر زلف تو صبحم شامست
پختم هوس لب تو لیکن خامست
چشمت نظری نکرد در حال جهان
بیچاره به هرزه در جهان بدنامست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۴۱
بیچاره دلم که بود از عشق تو مست
در شست سر زلف تو بودش پابست
چشمت به خطا در او نگاهی می کرد
زان روی به ابروان شوخت پیوست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
زیبا رخ تو ماه درفشان منست
شیرین لب تو لعل بدخشان منست
زلف تو که عالمی از او آشفتست
جمعیت خاطر پریشان منست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۴۵
ای دوست دل از دست فراقت خونست
در خون دلم روی جان گلگونست
لیلی صفتا ببین که دیوانه دلم
از روز فراقت ای صنم مجنونست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
بر ذکر تو دایماً زبانم جاریست
همراه تو دل به خواب و در بیداریست
از روی کرم نظر به حالم فرمای
کاین دل به غم عشق تو بس بازاریست