عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۸۴
ابروی کجت شکل هلالی دارد
پیوسته قرار با ملالی دارد
درهم کشد او هلال با من ز جفا
بگریزم از او ولی خیالی دارد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۸۶
مرغ دل سرگشته هوایی دارد
امشب هوس هوای جایی دارد
گفتم که مرو بر سر کویش ای دل
چون شاه فراغت از گدایی دارد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۸۸
در هجر خودم نعره زنان می دارد
خوناب ز دیده ام روان می دارد
جانا نه گناه این دل سنگین است
بخت بد من مرا بدین می دارد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۸۹
ما را غم هجرت نگران می دارد
سرگشته مرا گرد جهان می دارد
آخر ز چه رو آن بت دلخواه مرا
پیوسته مرا گرد جهان می دارد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۹۰
ما را غم عشق تو زبون می دارد
چشمت دل ما را به فسون می دارد
زلفت کجت ای نگار ما را به چه روی
دایم چو بنفشه سرنگون می دارد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۹۳
در باغ شدم سحر که از غایت درد
می گفت به خنده سرخ گل با گل زرد
بلبل ز فراق روی من نالانست
از درد بگو روی تو را زرد که کرد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۹۴
ای روی من از فراق تو چون گل زرد
تا چند کشد دل ز غمت غصّه و درد
گفتم به گل زرد که ای بیچاره
دیدی که فراق با من و با تو چه کرد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۹۸
ای سرو چمن چیده ز بالای تو درد
نسبت به قد و قامت تو سرو که کرد
دامن تو میالای به خون دل ما
تا از من خاکی ننشیند به تو گرد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۰
دستار چه گر بوی تو را برگیرد
چون خضر دگر زندگی از سر گیرد
جان می دهم از بهر وصالت عمریست
ای نور دو دیدگان اگر درگیرد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۱
گفتم که دلم همچو تو یاری گیرد
یا دست من خسته نگاری گیرد
بگشای دو زلف بی قرارت صنما
تا این دل شوریده قراری گیرد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۲
در باغ بدیدم صنمی سیمین خد
کز غایت حسن طعنه بر گل می زد
گفتم بگذار تا ببوسم پایت
گفتا نتوان ز دست هم صحبت بد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۳
چشمت به کرشمه خون دلها ریزد
زلفت به قمر عنبر سارا ریزد
درد دل من بسیست زان روی طبیب
از لعل لبت گل به شکر آمیزد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۴
دل تنگ مشو که جان به جانان برسد
و این درد مرا نوبت درمان برسد
امید ز روز وصل بر نتوان داشت
باشد که شب هجر به پایان برسد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۵
این درد مرا مگر دوایی برسد
وین ناله به گوش بینوایی برسد
نی نی غلطم که از گلستان رخش
کی بوی گلی به بینوایی برسد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۶
آن دوست که آرام دل ما باشد
گویند که زشتست بهل تا باشد
شاید که به چشم کس نه زیبا باشد
تا باری از آن من تنها باشد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۷
تا آرزوی روی نگارم باشد
در دیده جان ز غم غبارم باشد
گویی که به دل آب صبوری می زن
بر آتش عشق چون قرارم باشد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۸
تا کی دلم از هجر تو پر خون باشد
وز خانه اختیار بیرون باشد
مشتاق به وصلت من و از من تو ملول
و این نیز هم از طالع وارون باشد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۰
چون چشم خوشت مست و خرابی باشد
تابنده چو رویت آفتابی باشد
ای دوست رخ تو دیده ام دوش به خواب
روشن تر از این خواب چه خوابی باشد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۱
با دل گفتم اگر مجالی باشد
یا با بت گل رخت وصالی باشد
از بنده بگویش که به وصلم برسان
دل گفت مگو که این محالی باشد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۲
چشمت به کرشمه بین که جان می بخشد
مستست و به یک لحظه جهان می بخشد
دل را ز من خسته مسکین بربود
و آنگاه به ابروش روان می بخشد