عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۴
از شرم رخ تو گل ز کار افتاده
در پای تو ریخت سخت زار افتاده
مهمان عزیزست به بستان بخرام
بیچاره ببین چگونه خوار افتاده
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۵
گل با رخ دوست بی نسق افتاده
در مجلس رندان به ورق افتاده
چون روی تو را بدید نیکوش ببین
کز شرم رخ تو در عرق افتاده
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۶
از جور فلک خون به دلم افتاده
وز غم به دو پای در گلم افتاده
ای دوست میان این همه دشمن و دوست
بی وصل تو من بس خجلم افتاده
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۷
مسکین دل من دور ز جان افتاده
سرگشته ز عشق در جهان افتاده
از غصّه روزگار و از درد فراق
بیچاره به کام دشمنان افتاده
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۸
ای پیش قدت سرو سهی پست شده
نرگس به خمار چشم تو مست شده
از شرم رخ خوب تو گلهای چمن
در پای تو افتاده و از دست شده
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۹
بیداد به من ز حد بشد، دادم ده
تا چند خورم غم، تو دلی شادم ده
در هر نفسی که می‌زنم در شب و روز
نامی ز هزار و یک، یکی یادم ده
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۱
ای نوش لبت دلم به نیش افکنده
چشمت دو هزار خسته پیش افکنده
هرکس که نشد به عید رویت قربان
دایم فلکش برون ز کیش افکنده
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۲
لعلت نمکی در دل ریش افکنده
فریاد به بیگانه و خویش افکنده
چون چشم تو دید نرگس اندر بستان
از خجلت و شرم سر به پیش افکنده
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۴
دستارچه از غم جهان آسوده
گه بر لب جانبخش تو گه بردیده
بیچاره کسی که در فراق رخ تو
خون جگر از دیده جان پالوده
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۵
ای بی رخ دوست رفته خواب از دیده
خوناب روان گشته چو آب از دیده
در حسرت آن دو لعل شکّر خایش
دایم چکدم دُرّ خوشاب از دیده
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۶
بیچاره دلم کرد فغان از دیده
و آمد ز فراق تو به جان از دیده
دل شرح فراق تو نمی یارد گفت
دارد گله ها به صد زبان از دیده
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۷
دل دست جفا به سر زنان از دیده
فریادکنان جامه دران از دیده
گر دیده ندیدی رخ زیبای تو را
دل کی دیدی نام و نشان از دیده
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۸
ای کرده روان فرات خون از دیده
آویخته اشک سرنگون از دیده
با این همه درد دل خیال رخ دوست
آخر تو بگو که چون رود از دیده
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۹
آه از دل بیقرار و آه از دیده
خون دل ما که کرد راه از دیده
تا دیده ندید دل بدو میل نکرد
گاهی گله از دلست و گاه از دیده
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۰
تا گشت بتا رخت نهان از دیده
افتاد مرا بی تو جهان از دیده
تا روی تو دید دیده در خونم شد
اینست مرا سود و زیان از دیده
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۱
در هجر توأم دجله روان از دیده
خون جگرم ز غم چکان از دیده
حال دل و دیده ام چنین می گذرد
تا شت رخ دوست روان از دیده
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۲
اشکم شده از درد روان از دیده
خون جگرم چکان چکان از دیده
دانی که ز کی شد این بلا بر دل من
تا گشت رخ دوست نهان از دیده
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۳
ای بی رخ تو چو لاله زارم دیده
گرییده چو ابر نوبهارم دیده
روزی بینی در آرزوی رخ تو
چون اشک چکیده در کنارم دیده
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۴
بیچاره دلم ز هجر تو غم دیده
و این دیده مهجور ز غم نم دیده
چون طاقت هجران تو آرد که به غم
مسکین دل من هست به غم خم دیده
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۵
خون گشت مرا از غم هجران دیده
آخر چکنم با دل هجران دیده
گویند که هجر جان ز تن سخت بود
مسکین دل من چو روز هجران دیده