عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۹
پیش رخ چون شمع توأم پروانه
با غیر توأم در دو جهان پروا نه
گفتی که براتی به لبت خواهم داد
مردیم به انتظار آن پروانه
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۱
جانا به کمال حسن مغرور مشو
وز راه وفا و مردمی دور مشو
ای دل چو طبیب ما ندارد رحمی
از درد فراق دوست رنجور مشو
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۶
چون شمع منم سوخته ساخته ای
خود را ز هوا در آتش انداخته ای
فرهاد صفت زان لب شیرین محروم
جان را به فریب چشم درباخته ای
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۷
چون شمع منم سوخته ساخته ای
ویرانه دل را به تو پرداخته ای
گویند که پروانه کند جانبازی
من شمعم و در غم تو سر باخته ای
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۹
در خاک درت آب رخم ریخته ای
وز حلقه زلفت دلم آویخته ای
درد دل من ز لعل جان پرور تست
زان روی تو گل با شکر آمیخته ای
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۰
دلدار نمی دهد مرا کام شبی
دلشاد نگشتم از دلارام شبی
چون بر درت آیم و درم نگشایی
شاید که بیایم از در بام شبی
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۱
ای نام تو بر زبان جانم جاری
همراه توأم به خواب و در بیداری
تا بنده بیچاره خود را آخر
محروم ز لطف خویشتن مگذاری
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۲
تا چند مرا بی سر و سامان داری
چون زلف خودم حال پریشان داری
چون مشکل ما پیش تو سخت آسانست
زان روی بتا درد من آسان داری
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۳
محروم مگر از کرمم نگذاری
زین بیش به دریای غمم نگذاری
چون غیر در تو نیستم ملجایی
امید چنان که ضایعم نگذاری
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۴
هر روز به شیوه ای و لطفی دگری
چندانکه نظر می کنمت خوبتری
گفتم که به قاضی برمت تا دل خویش
بستانم و ترسم دل قاضی ببری
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۷
بیچاره دل از فلک جفا برده بسی
جز لطف توأم در دو جهان نیست کسی
من منتظرم نشسته بر راه امید
فریادرسم که نیست فریادرسی
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۸
سرگردانم چو گوی در دست کسی
کز وی نتوانم که شکیبم نفسی
برخیز و بیا که طاقت هجر نماند
بشتاب که انتظار بردیم بسی
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۹
یاد تو ز دل دور نباشد نفسی
غیر از سر کوی تو ندارم هوسی
مستغرق بحر غصّه گشتم یارب
فریاد رسم که نیست فریادرسی
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۲
کردیم بسی جام لبالب خالی
تا بو که نهیم لب بر آن لب حالی
ترسنده از آن شدم که ناگاه ز جان
بی وصل لبت کنیم قالب خالی
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۳
لیلی لیلی ز دست دل واویلی
من دوست یکی دارم و دشمن خیلی
من جان به غم عشق تو درباخته ام
آخر ز چه سوی ما نداری میلی
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۴
تا کرد دلم به عشق رویت میلی
در دیده نشست از خیالت خیلی
گویند که صبر کن ز رویش مجنون
گفتا که نفس چون بزنم بی لیلی
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۵
تا دید جمال تو به چشمم لیلی
از دیده روانست به هر سیلی
مجنون توأم ز جانت ای سرو روان
فریاد که سوی ما نداری میلی
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۷
مجنون نفسی بزد که لیلی لیلی
آخر ز چه نیستت به سویم میلی
لیلی به زبان حال گفتا مجنون
در دیده ما شد از خیالت خیلی
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۸
رنجور غم عشق توأم تا دانی
من درد تو دارم و توأم درمانی
گفتم به طبیب اگر بدانی حالم
بی شک به علاج درد ما درمانی
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۰
چون لاله نزار خون جگر تا دانی
تا چند به ما دست جفا افشانی
بردی دلم از دست و بدادی بر باد
ای جان و جهان این همه از نادانی