عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۳
تا چند دلا ناله و فریاد کنی
بر جان من شکسته بیداد کنی
عمرم به غم فراق بگذشت چو باد
جانا چه شود گرم دمی شاد کنی
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۴
تا چند دلم را به غمی رام کنی
در سلسله زلف تو در دام کنی
در چین سر زلف تو گوش امید
تا چند چو روزه دار بر شام کنی
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۵
ای دوست چه شد چه شد که یادم نکنی
یک لحظه به وصل خویش شادم نکنی
مقصود من از جهان وصال تو بود
آخر ز چه رو دمی مرادم نکنی
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۶
دارم به امید یار خندان دهنی
چون گل ز نسیم صبح در انجمنی
تو سرو چمانی و کجا در نظرت
ای نور دو دیده ی من آید چو منی
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۷
ای مایه درمان نفسی ننشینی
تا صورت حال دردمندی بینی
گر من به تو فرهاد صفت شیفته ام
عیبم مکن ای جان که تو بس شیرینی
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۸
آمد به مشامم از سر زلف تو بوی
افکند دل مرا دگر در تک و پوی
از بس که به چوگان جفا زد ما را
سرگشته از آن کرد چنانم چون گوی
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۰
ای دل تو به او تا نرسی هیچ مگوی
با کس غم دل اگر کسی هیچ مگوی
از صبر مراد بخت حاصل گردد
خواهی که به کام دل رسی هیچ مگوی
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۱
گفتم بر ما خرام ای سرو سهی
کز هجر تو بر خاک نشستست رهی
گفت آنکه شبی رسد به وصلت صنما
او را نبود هیچ بجز روز بهی
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۴
چون رای بلند تو نباشد رایی
مثل رخ خوب تو جهان آرایی
جز درگه تو نیست مرا ملجایی
چون بنده تو را بسیست در هر جایی
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۵
دل بستدی از من که کنی دارایی
یا گلشن وصل را شبی آرایی
بردی و به دست غم سپردی زنهار
تا دل دگر از دست کسی نربایی
جهان ملک خاتون : در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها
شمارهٔ ۱
دردا و حسرتا که مرا کام جان برفت
و آن جان نازنین به جوان از جهان برفت
دل پر ز مهر روی چو ماهش بدی چه سود
کاندر فراق روی وی از تن روان برفت
بلبل بگو که باز نخواند میان باغ
کان روی همچو گل ز در بوستان برفت
ای دل بگو به منزل جانان تو کی رسی
کآن جان نازنین ز پی کاروان برفت
فریاد و ناله ام ز سر چرخ هفتمین
بگذشت و اشک دیده ام از ناودان برفت
سلطان بخت من به سر تخت وصل بود
آخر چرا به بخت من او ناگهان برفت
ای نور دیده شد ز غم تو جهان خراب
کان نور دیده ام ز جهان نوجوان برفت
آخر کدام حسرت و دردی که از جهان
با خود ببرد و از دو جهان ناتوان برفت
جهان ملک خاتون : در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها
شمارهٔ ۲
ای دل و دیده دل و دیده من پر خونست
سوزش جان من از شرح و بیان افزونست
چشم نم دیده ام از دور فلک پر خون بود
این زمان از غم هجران تو چون جیحونست
دوستانم به تفقّد همه دستان گویند
کای ستمدیده درین واقعه حالت چونست
چه بگویم که درین واقعه بر من چه رسید
هرچه گویم همه دانید کزان افزونست
چون زخار فلک سفله ننالم به ستم
که گل روی تو در خاک لحد مدفونست
در فراق رخ خوب تو چنان می گریم
که رخ جان من از خون جگر گلگونست
لیلی جان من آخر به کجا رفت بگو
که جهانی ز فراق رخ او مجنونست
عمر شیرین چو به تلخی به سرآید ای دل
می کش این درد که بر تو نه بلا اکنونست
از جهان غیر جفانیست نصیبم چه کنم
که مرا پشت دل از غصّه ز غم چون نونست
جهان ملک خاتون : در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها
شمارهٔ ۳
گل فرو ریخت و رخ از باغ جهان پنهان کرد
بلبل دلشده را خسته دل و نالان کرد
گل نخندید ز بستان امیدم به ستم
خار هجران تو ای جان اثرم در جان کرد
بخت برگشت ز من تا تو شدی از بر من
روز هجران توأم بی سر و بی سامان کرد
روز وصل تو نشد روزی من زآنکه مرا
بخت وارونه حوالت به شب هجران کرد
بس عجب واقعه ای بد که مثل را گویند
رخ خورشید به گل کی بتوان پنهان کرد
زاری من به فلک بر شد لیکن چه کنم
بجز از صبر و تحمّل تو بگو چتوان کرد
درد هجر تو چنانست که طبیبان جهان
نتوانند یکی درد مرا درمان کرد
درد بسیار کشیدم ز فلک لیک عجب
آن همه درد و بلا بر دل من آسان کرد
تیر هجران عزیزان به دلم بود بسی
لیک پیکان فراق تو اثر در جان کرد
جهان ملک خاتون : در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها
شمارهٔ ۱۱
تیر غم هجران تو ازجان بگذشت
دل بود سپر تیر به پیکان بگذشت
چون دید جراحتم طبیب دل گفت
بیچاره تو را درد ز درمان بگذشت
جهان ملک خاتون : در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها
شمارهٔ ۱۲
تا چند کنی فلک به جانم بیداد
از روی من خسته جگر شرمت باد
هرگز نروی دمی به کام دل من
یکدم به غلط نگشت جانم زو شاد
جهان ملک خاتون : در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها
شمارهٔ ۱۴
تا چند فلک جامه غم می دوزد
بر قامت جان بین که دلم می سوزد
چون شرح توان داد که مسکین دل من
خون از ستم زمانه می اندوزد
جهان ملک خاتون : در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها
شمارهٔ ۱۸
چون از من دلخسته به یکباره رمید
هجران به وصال من دلخسته گزید
بر جان خود و حال جهان رحم نکرد
آری مگر آه و سوز مادر نشنید
جهان ملک خاتون : در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها
شمارهٔ ۱۹
تا رفته ای از بر من ای فخر کبار
یک ذرّه نماند بی توأم صبر و قرار
ای مردم دیده خواب تا کی باشد
ای جان و جهان دمی سر از خواب برآر
جهان ملک خاتون : در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها
شمارهٔ ۲۱
در درد فراق یک زمان نغنودم
وز حادثه چرخ دمی ناسودم
آن نور دو دیده ام تلف شد ناگاه
از دیده شد و ز دیده خون پالودم
جهان ملک خاتون : در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها
شمارهٔ ۲۲
با درد تو درمان نپذیرد دل من
مهر غم تو نمی رود از گل من
از وصل تو یک زمان نیاسود دلم
جز هجر تو نیست در جهان حاصل من