عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۸۵
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۸۶
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۸
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۱۴
غیرت وجه حالی من وجهک المنقش
شوشت حال قلبی من صد غک المشوش
ای قد و قامتت خوب وی زلف و عارضت خوش
آبی بر آتشم زن آبی بده چو اتش
مهلا فداک روح فالجسم فات عشقا
رفقا فکدت انی من دمعی الموشش
خوش خوش نشاط گستر بر دامن گل اکنون
کافگند روی گیتی از سبزه رنگ مفرش
یا منیتی و روحی فات الفؤاد فارحم
یا سلوتی و عیشی طال العناء فانعش
چون باخت دیده و دل خوش خوش مجیر با تو
روزش مخواه تیره عیشش مخواه ناخوش
شوشت حال قلبی من صد غک المشوش
ای قد و قامتت خوب وی زلف و عارضت خوش
آبی بر آتشم زن آبی بده چو اتش
مهلا فداک روح فالجسم فات عشقا
رفقا فکدت انی من دمعی الموشش
خوش خوش نشاط گستر بر دامن گل اکنون
کافگند روی گیتی از سبزه رنگ مفرش
یا منیتی و روحی فات الفؤاد فارحم
یا سلوتی و عیشی طال العناء فانعش
چون باخت دیده و دل خوش خوش مجیر با تو
روزش مخواه تیره عیشش مخواه ناخوش
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۱۶
شقیق النفس هات علی الشقائق
شرابی کان بدین وقت است لایق
گل اندر باغ می خندد چو معشوق
و قدیبکی السحاب بلحن عاشق
ادر بنت الکروم علی کرام
همه دانا وواقف بر دقایق
به جام لاله می خور بر رخ گل
فمالک مانع عنه و عایق
اذ ما الصبح کاذبة تجلی
بر آر از مشرق خم صبح صادق
جهان باد است یکسر باده پیمای
و خالف من علیه لا یوافق
اذا اغلقت کمل کأس راح
که سالم بادی از بند علایق
مرا می ده مروق تا کنم نظم
کلام فی مدیح الحال لایق
جلال الدین و الدنیا ملیک
که خشنودند از خلقش خلایق
شرابی کان بدین وقت است لایق
گل اندر باغ می خندد چو معشوق
و قدیبکی السحاب بلحن عاشق
ادر بنت الکروم علی کرام
همه دانا وواقف بر دقایق
به جام لاله می خور بر رخ گل
فمالک مانع عنه و عایق
اذ ما الصبح کاذبة تجلی
بر آر از مشرق خم صبح صادق
جهان باد است یکسر باده پیمای
و خالف من علیه لا یوافق
اذا اغلقت کمل کأس راح
که سالم بادی از بند علایق
مرا می ده مروق تا کنم نظم
کلام فی مدیح الحال لایق
جلال الدین و الدنیا ملیک
که خشنودند از خلقش خلایق
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۱۷
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۲۱
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۲۵
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۲۷
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۳۰
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۳۱
قم هات با عز الملح
صرفا سلافا فی القدح
کز باده می زاید فرح
در سینه غمگین من
من رقدة السکر انتبه
فاطلب زجاجا واسق به
بستان ز من عقل و بده
داد دل مسکین من
یا بدر دام الخیر لک
ارحم کئیبا قد هلک
تا کی کند هجرت نمک
در چشم عالم بین من
لا تحترق منی الجنان
لا تبل نفسی بالهوان
کانصاف سلطان ارسلان
از تو بخواهد کین من
صرفا سلافا فی القدح
کز باده می زاید فرح
در سینه غمگین من
من رقدة السکر انتبه
فاطلب زجاجا واسق به
بستان ز من عقل و بده
داد دل مسکین من
یا بدر دام الخیر لک
ارحم کئیبا قد هلک
تا کی کند هجرت نمک
در چشم عالم بین من
لا تحترق منی الجنان
لا تبل نفسی بالهوان
کانصاف سلطان ارسلان
از تو بخواهد کین من
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۳۳
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۳۵
یا قمرا مقامرا ملکت قلب القمر
قم اسقنی الخمر فقد قام خطیب السحر
صبح رخ از پرده نمود ای بدو رخ رشگ پری
خیز و مکن وقت سحر همچو سحر پرده دری
واسق ثلثا صافیا مسلما عن کدر
من زر جون مزجت بما فیک العطر
بی خبرم کن به سه می تا مگر از بی خبری
هم من ازین غم برهم، هم تو ازین عشوه گری
وزد علیه قبلة وخذ بهذا القدر
فالعمر ظل زایل فلا تبق بالعمر
داد مجیر از لب خود بده که تا در نگری
عمر وی آید به فنا حسن تو گردد سپری
قم اسقنی الخمر فقد قام خطیب السحر
صبح رخ از پرده نمود ای بدو رخ رشگ پری
خیز و مکن وقت سحر همچو سحر پرده دری
واسق ثلثا صافیا مسلما عن کدر
من زر جون مزجت بما فیک العطر
بی خبرم کن به سه می تا مگر از بی خبری
هم من ازین غم برهم، هم تو ازین عشوه گری
وزد علیه قبلة وخذ بهذا القدر
فالعمر ظل زایل فلا تبق بالعمر
داد مجیر از لب خود بده که تا در نگری
عمر وی آید به فنا حسن تو گردد سپری
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۳۸
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۴۰
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۴۳
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۴۷
اقبلا هذا مکانی منعما لولا زمانی
اسمعی یا نور عقلی صوت قلبی من لسانی
مردم از بهر خدا را ای غلام از دوستکانی
بر کفم نه تا زمانی زین جهان بازم رهانی
بارک الله ملاء بدر انت فی برج نعیم
هل نعیم الود لکن لیس خبر کالعیان
من به جان و تن نگارا با تو کی کردم توقف؟
تو مرا خوشتر ز جسمی تو مرا خوشتر ز جانی
طلع النجم الیمانی فأرقها فی الاوانی
نوش بادت در جوانی جام آب زندگانی
بین انس و أنیس و أغان و غوانی
هم سماعت ارغنونی هم شرابت ارغوانی
اسمعی یا نور عقلی صوت قلبی من لسانی
مردم از بهر خدا را ای غلام از دوستکانی
بر کفم نه تا زمانی زین جهان بازم رهانی
بارک الله ملاء بدر انت فی برج نعیم
هل نعیم الود لکن لیس خبر کالعیان
من به جان و تن نگارا با تو کی کردم توقف؟
تو مرا خوشتر ز جسمی تو مرا خوشتر ز جانی
طلع النجم الیمانی فأرقها فی الاوانی
نوش بادت در جوانی جام آب زندگانی
بین انس و أنیس و أغان و غوانی
هم سماعت ارغنونی هم شرابت ارغوانی
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۴۸
مجیرالدین بیلقانی : ترکیبات
شمارهٔ ۱
یارب آن قامت چون سرو خرامان نگرید
یارب آن عارض و آن زلف پریشان نگرید
یوسف و چاه و رسن هر سه بهم دیده نه اید
زلف او بر لب آن چاه زنخدان نگرید
صد هزاران دل از پای در افتاده ز غم
سر نگونسار در آن چاه به زندان نگرید
باد عهدی است ولی سنگ دل ای دلشدگان!
با چنان سختی دل سستی پیمان نگرید
بر لبش کو شکری تنگ شد و تنگ شکر
عقل را فتنه شده از بن دندان نگرید
زلف او سایه طوبی است بکوشید مگر
سایه بر چشمه خورشید درفشان نگرید
آن مبینید که او نوش لب آمد شب وصل
عیش چون زهر من اندر شب هجران نگرید
دولت یوسف گم گشته چه بینید به مصر
زاری و محنت یعقوب به کنعان نگرید
گفتمش بوسه و جان، گفت که اینک سر و سنگ
هان و هان بوسه خران بوسه ارزان نگرید
عالمی فتنه او گشته و صد چون او را
عاشق بارگه خسرو ایران نگرید
تاج بخشی که بدو سلطنت آرام گرفت
خواجه نه فلک از بندگیش نام گرفت
یارب آن عارض و آن زلف پریشان نگرید
یوسف و چاه و رسن هر سه بهم دیده نه اید
زلف او بر لب آن چاه زنخدان نگرید
صد هزاران دل از پای در افتاده ز غم
سر نگونسار در آن چاه به زندان نگرید
باد عهدی است ولی سنگ دل ای دلشدگان!
با چنان سختی دل سستی پیمان نگرید
بر لبش کو شکری تنگ شد و تنگ شکر
عقل را فتنه شده از بن دندان نگرید
زلف او سایه طوبی است بکوشید مگر
سایه بر چشمه خورشید درفشان نگرید
آن مبینید که او نوش لب آمد شب وصل
عیش چون زهر من اندر شب هجران نگرید
دولت یوسف گم گشته چه بینید به مصر
زاری و محنت یعقوب به کنعان نگرید
گفتمش بوسه و جان، گفت که اینک سر و سنگ
هان و هان بوسه خران بوسه ارزان نگرید
عالمی فتنه او گشته و صد چون او را
عاشق بارگه خسرو ایران نگرید
تاج بخشی که بدو سلطنت آرام گرفت
خواجه نه فلک از بندگیش نام گرفت
مجیرالدین بیلقانی : ترکیبات
شمارهٔ ۲
نیست روزی که به من از تو جفایی نرسد
وز فراقت به دلم رنج و عنایی نرسد
دل به درد تو اگر خوش نکنم خوش نبود
چون یقین شد که مرا از تو دوایی نرسد
من زنم با تو گر از بخت خطایی نرود
میکنم جهد گر از چرخ قضایی نرسد
به دل من که به صد گونه غم آزرده تست
سالها شد که ز تو بوی وفایی نرسد
عمر در کار وصال تو کنم ترسم از آنک
برسد عمرم و این کار به جایی نرسد
ساز وصل تو به بخت من از آن رفت ز ساز
تا به گوش من ازو بانگ نوایی نرسد
گر به من گوهر وصلت نرسد نیست عجب
ملک سنجر چه عجب گر به گدایی نرسد؟
چمن جان، رخ گلرنگ تو شد لیک چه سود؟
که به دست کس ازو مهر گیایی نرسد
در زبانم به شب و روز دعای لب تست
چکنم دست من الا به دعایی نرسد؟
نظر شاه جهان بر سر خوبی تو باد
تا به رویت نظر بی سر و پایی نرسد
نصرت الدین که ازو شیر فلک را بیم است
مالک شش جهت و خسرو هفت اقلیم است
وز فراقت به دلم رنج و عنایی نرسد
دل به درد تو اگر خوش نکنم خوش نبود
چون یقین شد که مرا از تو دوایی نرسد
من زنم با تو گر از بخت خطایی نرود
میکنم جهد گر از چرخ قضایی نرسد
به دل من که به صد گونه غم آزرده تست
سالها شد که ز تو بوی وفایی نرسد
عمر در کار وصال تو کنم ترسم از آنک
برسد عمرم و این کار به جایی نرسد
ساز وصل تو به بخت من از آن رفت ز ساز
تا به گوش من ازو بانگ نوایی نرسد
گر به من گوهر وصلت نرسد نیست عجب
ملک سنجر چه عجب گر به گدایی نرسد؟
چمن جان، رخ گلرنگ تو شد لیک چه سود؟
که به دست کس ازو مهر گیایی نرسد
در زبانم به شب و روز دعای لب تست
چکنم دست من الا به دعایی نرسد؟
نظر شاه جهان بر سر خوبی تو باد
تا به رویت نظر بی سر و پایی نرسد
نصرت الدین که ازو شیر فلک را بیم است
مالک شش جهت و خسرو هفت اقلیم است