عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
نگه دید و خرد پیمانهورد
نگه دید و خرد پیمانهورد
که پیماید جهان چار سو را
میشامی که دل کردند نامش
بخویش اندر کشید این رنگ و بو را
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
چه قومی در گذشت از گفتگوها
چه قومی در گذشت از گفتگوها
ز خاک او برویدرزوها
خودی ازرزو شمشیر گردد
دم او رنگ ها برد ز بوها
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
وصال ما وصال اندر فراق است
وصال ما وصال اندر فراق است
گشود این گره غیر از نظر نیست
گهر گم گشتهٔ غوش دریا است
ولیکنب بحر ،ب گهر نیست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
به روما گفت با من راهب پیر
به روما گفت با من راهب پیر
که دارم نکته ئی از من فراگیر
کند هر قوم پیدا مرگ خود را
ترا تقدیر و ما را کشت تدبیر
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
شنیدم مرگ با یزدان چنین گفت
شنیدم مرگ با یزدان چنین گفت
چه بی نم چشمن کز گل بزاید
چو جان او بگیرم شرمسارم
ولی او را ز مردن عار ناید
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
ثباتش ده که میر شش جهات است
ثباتش ده که میر شش جهات است
بدست او زمام کائنات است
نگردد شرمسار از خواری مرگ
که نامحرم ز ناموس حیات است
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
بگو ابلیس را از من پیامی
بگو ابلیس را از من پیامی
تپیدن تا کجا در زیر دامی
مرا این خاکدانی خوش نیاید
که صبحش نیست جز تمهید شامی
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
جهان تا از عدم بیرون کشیدند
جهان تا از عدم بیرون کشیدند
ضمیرش سرد و بی هنگامه دیدند
بغیر از جان ما سوزی کجا بود
ترا ازتش مافریدند
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
بیا تا نرد را شاهانه بازیم
بیا تا نرد را شاهانه بازیم
جهان چار سو را درگدازیم
به افسون هنر از برگ کاهش
بهشتی این سوی گردون بسازیم
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
حریف ضرب او مرد تمام است
حریف ضرب او مرد تمام است
کهنتش نسب والامقام است
نه هر خاکی سزاوار نخ اوست
که صید لاغری بر وی حرام است
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
مرا از منطقید بوی خامی
مرا از منطقید بوی خامی
دلیل او دلیل ناتمامی
برویم بسته درها را کشاید
دو بیت از پیر رومی یا ز جامی
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
بیا از من بگیرن دیر ساله
بیا از من بگیرن دیر ساله
که بخشد روح با خاک پیاله
اگربش دهی از شیشهٔ من
قددم بروید شاخ لاله
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
در دل را بروی کس نبستم
در دل را بروی کس نبستم
نه از خویشان نه از یاران گسستم
نشیمن ساختم در سینهٔ خویش
ته این چرخ گردان خوش نشستم
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
دو صد دانا درین محفل سخن گفت
دو صد دانا درین محفل سخن گفت
سخن نازکتر از برگ سمن گفت
ولی با من بگون دیده ور کیست؟
که خاری دید و احوال چمن گفت
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
بچشم من جهان جز رهگذر نیست
بچشم من جهان جز رهگذر نیست
هزاران رهرو و یک همسفر نیست
گذشتم از هجوم خویش و پیوند
که از خویشان کسی بیگانه تر نیست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
به این نابودمندی بودن آموز
به این نابودمندی بودن آموز
بهای خویش را افزودن آموز
بیفت اندر محیط نغمهٔ من
به طوفانم چو در، آسودن آموز
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
خرد بیگانهء ذوق یقین است
خرد بیگانهء ذوق یقین است
قمار علم و حکمت بد نشین است
دو صد بوحامد و رازی نیزرد
بنادانی که چشمش راه بین است
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
قماش و نقره و لعل و گهر چیست؟
قماش و نقره و لعل و گهر چیست؟
غلام خوشگل و زرین کمر چیست؟
چو یزدان از دو گیتی بی نیازند
دگر سرمایهٔ اهل هنر چیست؟
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
چو دیدم جوهرئینهٔ خویش
چو دیدم جوهرئینهٔ خویش
گرفتم خلوت اندر سینهٔ خویش
ازین دانشوران کور و بی ذوق
رمیدم با غم دیرینهٔ خویش
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
ز پیری یاد دارم این دو اندرز
ز پیری یاد دارم این دو اندرز
نباید جز بجان خویشتن زیست
گریز از پیشن مرد فرودست
که جان خود گرو کرد و به تن زیست