عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
سعدی : باب ششم در ضعف و پیری
حکایت شمارهٔ ۱
با طایفه دانشمندان در جامع دمشق بحثی همی‌کردم که جوانی در آمد و گفت درین میان کسی هست که زبان پارسی بداند؟ غالب اشارت به من کردند. گفتمش خیرست گفت پیری صد و پنجاه ساله در حالت نزعست و به زبان عجم چیزی همی‌گوید و مفهوم ما نمیگردد گر به کرم رنجه شوی مزد یابی، باشد که وصیتی همی‌کند. چون به بالینش فراز شدم این میگفت
دریغا که بر خوان الوان عمر
دمی خورده بودیم و گفتند بس
معانی این سخن را به عربی با شامیان همی‌گفتم و تعجب همی‌کردند از عمر دراز و تاسف او همچنان بر حیات دنیا. گفتم چگونه‌ای درین حالت؟ گفت: چه گویم؟
ندیده‌ای که چه سختی همی‌رسد به کسی
که از دهانش به در میکنند دندانی
قیاس کن که چه حالت بود در آن ساعت
که از وجود عزیزش بدر رود جانی
گفتم تصور مرگ از خیال خود بدر کن وهم را بر طبیعت مستولی مگردان که فیلسوفان یونان گفته‌اند مزاج ارچه مستقیم بود اعتماد بقا را نشاید و مرض گرچه هایل دلالت کلی بر هلاک نکند. اگر فرمایی طبیبی را بخوانم تا معالجت کند. دیده بر کرد و بخندید و گفت
دست بر هم زند طبیب ظریف
چون حرف بیند اوفتاد حریف
خانه از پای بند ویران است
خواجه در بند نقش ایوان است
پیرمردی ز نزع مینالید
پیر زن صندلش همی‌مالید
چون مخبط شد اعتدال مزاج
نه عزیمت اثر کند نه علاج
سعدی : باب هفتم در تأثیر تربیت
حکایت شمارهٔ ۹
در تصانیف حکما آروده‌اند که کژدم را ولادت معهود نیست چنان که دیگر حیوانان را، بل احشای مادر را بخورند و شکمش را بدرند و راه صحرا گیرند و آن پوست‌ها که در خانه کژدم بینند اثر آنست. باری این نکته پیش بزرگی همی‌گفتم، گفت دل من بر صدق این سخن گواهی میدهد و جز چنین نتوان بودن در حالت خردی با مادر و پدر چنین معاملت کرده‌اند لاجرم در بزرگی چنین مقبلند و محبوب
پسری را پدر وصیت کرد
کای جوان بخت یادگیر این پند
هر که با اهل خود وفا نکند
نشود دوست روی و دولتمند
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۱
مال از بهر آسایش عمرست نه عمر از بهر گرد کردن مال عاقلی را پرسیدند نیک بخت کیست و بدبختی چست گفت نیک بخت آن که خورد و کشت و بدبخت آنکه مرد و هشت.
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۳
دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند یکی آن که اندوخت و نخورد و دیگر آن که آموخت و نکرد
علم چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست نادانی
نه محقق بود نه دانشمند
چارپاپیی برو کتابی چند
آن تهی مغز را چه علم و خبر
که بر او هیزم است یا دفتر
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۴
علم از بهر دین پروردنست نه از بهر دنیا خوردن
هرکه پرهیز و علم و زهد فروخت
خرمنی گرد کرد و پاک بسوخت
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۵
عالم ناپرهیزگار کور مشعله دار است
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۶
ملک از خردمندان جمال گیرد و دین از پرهیزگاران کمال یابد پادشاهان به صحبت خردمندان از آن محتاج ترند که خردمندان به قربت پادشاهان
جز به خردمند مفرما عمل
گرچه عمل کار خردمند نیست
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۱۳
تا کار بزر بر می‌آید جان در خطر افکندن نشاید

حلالست بردن به شمشیر دست
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۱۶
نصیحت از دشمن پذیرفتن خطاست ولیکن شنیدن رواست تا به خلاف آن کار کنی که آن عین صوابست
حذر کن زآنچه دشمن گوید آن کن
که بر زانو زنی دست تغابن
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۳۱
هر چه زود بر آید دیر نپاید
خاک مشرق شنیده ام که کنند
به چهل سال کاسه ای چینی
صد بروزی کنند در مردشت
لاجرم قیمتش همی‌بینی
آنکه ناگاه کسی گشت به چیزی نرسید
وین به تمکین و فضیلت بگذشت از همه چیز
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۳۶
اگر شبها همه قدر بودی، شب قدر بی قدر بودی.
گر سنگ همه لعل بدخشان بودی
پس قیمت لعل و سنگ یکسان بودی
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۳۷
نه هر که بصیرت نکوست سیرت زیبا دروست کار اندرون دارد نه پوست.
توان شناخت به یک روز در شمایل مرد
که تا کجاش رسیده است پایگاه علوم
ولی ز باطنش ایمن مباش و غره مشو
که خبث نفس نگردد به سالها معلوم
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۳۹
پنجه بر شیر زدن و مشت با شمشیر کار خردمندان نیست
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۴۰
ضعیفی که با قوی دلاوری کند یار دشمنست در هلاک خویش
سست بازو به جهل می‌فکند
پنجه با مرد آهنین چنگال
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۴۴
هر که را دشمن پیشست اگر نکشد دشمن خویشست
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۴۵
کشتن بندیان تأمل اولی تر است به حکم آن که اختیار باقیست توان کشت و توان بخشید و گر بی تأمل کشته شود محتمل است که مصلحتی فوت شود که تدارک مثل آن ممتنع باشد
نیک سهل است زنده بی جان کرد
کشته را باز زنده نتوان کرد
شرط عقلست صبر تیر انداز
که چو رفت از کمان نیاید باز
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۴۶
نه عجب گر فرو رود نفسش
عندلیبی غراب هم قفسش
جفایی بیند
تا دل خویش نیازارد و درهم نشود
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۴۷
خردمندی را که در زمره اجلاف سخن ببندد شگفت مدار که آواز بربط با غلبه دهل بر نیاید و بوی عنبر از گند سیر فرو ماند
نمی‌داندکه آهنگ حجازی
فرو ماند ز بانگ طبل غازی
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۴۸
جوهر اگر در خلاب افتد همچنان نفیسست و غبار اگر به فلک رسد همان خسیس. استعداد بی تربیت دریغ است و تربیت نامستعد ضایع. خاکستر نسبی عالی دارد که آتش جوهر علویست ولیکن چون به نفس خود هنری ندارد با خاک برابر است و قیمت شکر نه از نی است که آن خود خاصیت وی است.
چو کنعان را طبیعت بی هنر بود
پیمبر زادگی قدرش نیفزود
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۴۹
مشک آنست که ببوید نه آنکه عطار بگوید. دانا چو طبله عطارست خاموش و هنر نمای و نادان خود طبل غازی، بلند آواز و میان تهی.