عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۶۱
چون زور کمان در بر و دوش تو رسد
تیرش به لب چشمهٔ نوش تو رسد
گوئی زهش از حدیث من تافته‌اند
زیرا که به صد حیله به گوش تو رسد
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۶۳
سرمایهٔ روزگارم از دست بشد
یعنی سر زلف یارم از دست بشد
بر دست حنا نهادم از بهر نگار
در خواب شدم نگارم از دست بشد
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۶۴
گفتم نظری که عمر من فاسد شد
گفتا ز حسد جهان پر از حاسد شد
گفتم بوسی به جان دهی گفت برو
بازار لب من اینچنین کاسد شد
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۶۵
این اشک عقیق رنگ من چون بچکد
آب از دل سنگ و چشم گردون بچکد
چشمم چو ز تو برید ازو خون بچکید
شک نیست که از بریدگی خون بچکید
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۶۶
سودازدهٔ جمال تو باز آمد
تشنه شدهٔ وصال تو باز آمد
نو کن قفس و دانهٔ لطفی تو بپاش
کان مرغ شکسته بال تو باز آمد
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۷۱
گل ساخت ز شکل غنچه پیکانی چند
تا حمله برد به حسن بر تو دلبند
خورشید رخت چو تیغ بنمود از دور
پیکان سپری کرد سپر هم افکند
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۷۲
شهری زن و مرد در رخت می‌نگرند
وز سوز غم عشق تو جان در خطرند
هر جامه که سالی پدرت بفروشد
از تو عاشقان به روزی بدرند
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۷۴
بس جور کز آن غمزهٔ زیبات کشند
بس درد کز آن قامت رعنات کشند
بر نطع وفا بیار شطرنج مراد
آخر روزی به خانهٔ مات کشند
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۷۸
تا سنبل تو غالیه‌سائی نکند
باد سحری نافه‌گشایی نکند
گر زاهد صد ساله ببیند دستت
بر گردن من که پارسایی نکند
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۷۹
آن کاتش مهر در دل ما افکند
در آب نظر بر رخ زیبا افکند
بند سر زلف خویش آشفته بدید
پنداشت که کار ماست در پا افکند
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۸۵
مه بر رخ تو گزیدنم دل ندهد
وز تو صنما بریدنم دل ندهد
تا از لب نوش تو چشیدم شکری
از هیچ شکر چشیدنم دل ندهد
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۸۸
چشمم چو به چشم خویش چشم تو بدید
بی چشم تو خواب چشم از چشم رمید
ای چشم هم چشم به چشمت روشن
چون چشم تو چشم من دگر چشم ندید
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۹۰
بس غصه که از چشمهٔ نوش تو رسید
تا دست من امروز به دوش تو رسید
در گوش تو دانه‌های دٌر می‌بینم
آب چشمم مگر به گوش تو رسید
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۹۱
هرگه که دلم فرصت آن دم جوید
کز صد غک دل با تو یکی برگوید
نامحرم و ناجنس در آن دم گوئی
از چرخ ببارد از زمین بروید
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۹۲
جانا تو ز دیده اشک بیهوده مبار
دلتنگی من بس است دل تنگ مدار
تو معشوقی گریستن کار تو نیست
کار من بیچاره به من باز گذار
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۹۴
ای لعل تو تا لانهٔ بستان بهار
با دام توام ز آب رزان داده خمار
در حسرت شفتالویت ای سیب زنخ
رنگم چو به است و اشک چون دانه انار
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۹۵
از من صنما قرار مستان آخر
مشکن به جفا و جور پیمان آخر
گر نامهٔ من همی نیرزد به جواب
این .... و برخوان آخر
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۹۶
نسرین تو زد پریر بر من آذر
دی باز ز سنبلت مرا داد خبر
امروز در آبم از تو چون نیلوفر
فردا ز گل تو خاک ریزم بر سر
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۰۴
از بس که کند زلف تو با روی تو ناز
بیم است که از رشک کنم کفر آغاز
من بندهٔ بادی شوم ای شمع طراز
کو زلف تو را ز روی بر دارد باز
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۰۸
من تازه‌گلی که نباشد خارش
یا بلبل خوش‌گو که بود غمخوارش
بازی که سر دست شهان جاش بود
در دام تو افتاد نکو می‌دارش