سوره فتح دعای نصر دعای توسل
عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۴۵
برو به گوهر
ای یاد تو تسبیح زبان و لب من
اندیشهٔ تو مونس روز و شب من
ای دوست مکن ستم که کاری بکند
دودِ دل و آهِ سحر و یا ربِ من
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۴۴
برو به گوهر
کو آه همه زنهار و عهدت با من
در بستن و عهد آن همه جهدت با من
ناکرده جنایتی بگو از چه سبب
شد زهر سخن‌های چو شهدت با من
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۴۷
برو به گوهر
در دام غم تو بسته‌ای هست چو من
وز جور تو دل شکسته‌ای هست چو من
بر خاستگان عشق تو بسیارند
در عهد وفا نشسته‌ای هست چو من
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۴۹
برو به گوهر
ای بی‌خبر از غایت دلداری من
فارغ ز دل ستمکش و زاری من
خه خه ز شب کوته و شب خفتن تو
وه وه ز شب دراز و بیداری من
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۴۸
برو به گوهر
گر خون تو ای بوده پسندیدهٔ من
شد ریخته از اختر شوریدهٔ من
خون من مستمند شیدا به قصاص
تا دیدن تو بریخت از دیدهٔ من
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۵۰
برو به گوهر
افتاده ز محنت من آوازه برون
ای خانه مهر تو ز دروازه برون
ز اندازه برون است ز جور تو غم
فریاد ازین غم ز اندازه برون
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۵۲
برو به گوهر
ای زلف تو حلقه حلقه و چین بر چین
طغرای خط تو برزده چین بر چین
حور از بر تو گریخت پرچین بر چین
زیور همه بر تو ریخت پرچین بر چین
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۵۴
برو به گوهر
آب ارچه نمی‌رود به جویم با تو
جز در ره مردمی نپریم با تو
گفتی که چه کرده‌ام نگوئی با من
آن چیست نکرده‌ای چه گویم با تو
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۵۹
برو به گوهر
چون نیست پدید در غمم بیرون شو
ای دیده تو خون گری و ای دل خون شو
ای دل تو نوآموز نه‌ای در غم عشق
حاجت نبود مرا که گویم چون شو
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۶۱
برو به گوهر
معشوقه لطیف و چست و بازاری به
عاشق همه با ناله و با زاری به
گفتا که دلت ببرده‌ام باز ببر
گفتم که تو برده‌ای تو باز آری به
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۶۲
برو به گوهر
ای دست تو دست من به دستان بسته
با زلف تو عهد بت‌پرستان بسته
وای نرگس مست تو به هنگام صبوح
هشیاران را به جای مستان بسته
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۶۳
برو به گوهر
اندر دل من ای بت عیار بچه
مرغ غم تو نهاده بسیار بچه
این پیچش و شورش دل از زلف تو زاد
از مار چه زاید به جز از مار بچه
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۶۴
برو به گوهر
ای روی تو ماه را شکست آورده
و ای قد تو سرو را به پست آورده
دانم به سر کار تو در خواهد شد
این جان به خون دل به دست آورده
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۶۷
برو به گوهر
دلدار به من گفت که می بر کف نه
داد دل خود ز آب انگور بده
گفتم که به نقل ناز به یا شفتالو
سیب زنخش گفت که شفتالو
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۶۹
برو به گوهر
زلف و رخ خود به هم برابر کردی
امروز خرابات منور کردی
شاد آمدی ای خسرو خوبان جهان
ای آنکه شرف بر خور خاور کردی
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۷۵
برو به گوهر
مضراب ز لف و نی ز قامت سازی
در شهر تو را رسد کبوتربازی
دل‌ها چو کبوترند در سینه تپان
تا تو نیِ وصل در کدام اندازی
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۷۸
برو به گوهر
گر من به مثل هزار جان داشتمی
در پیش تو جمله بر میان داشتمی
گفتی دل هجر هیچ داری گفتم
گر داشتمی دل دل آن داشتمی
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۷۹
برو به گوهر
از دیده اگر نه خون روان داشتمی
رازت ز دل خسته نهان داشتمی
ور زانکه نبودی دم سرد و رخ زرد
رازت نه ز دل نهان ز جان داشتمی
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۸۰
برو به گوهر
ای تُنگ شکر چون دهن تنگت نی
رخسارهٔ گل چون رخ گلرنگت نی
از تیر مژه این دل صد پارهٔ من
میدوز و ز پاره دوختن ننگت نی
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۸۳
برو به گوهر
جسمی دارم دلی خراب اندر وی
جانی دارم هزار تاب اندر وی
وز آرزوی تو دارم شب و روز
چشمی و هزار چشمه اندر وی