عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
ملک‌الشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۱۷، ۱۸، ۱۹، ۲۰
با دژآگاه (‌نادان و بی‌تربیت‌) مرد همراز مباش‌.
با خشمگین مردم همره مباش‌.
با خلج (‌پوچ و پست‌) مردم هم‌سگالش (‌هم‌مشورت‌) مشو
با بسیارخواسته مرد (‌متمول‌) هم‌خورش مباش.
سگالش مکن با خلج مرد زفت
مگو با دژآگاه راز نهفت
ابا خشمگین مرد همره مباش
هم آواز مرد دژ آگه مباش‌
مشو هیچ همباز پرخواسته
که گردد ترا خواسته کاسته
ملک‌الشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۲۱
با مست مرد هم‌خورش مشو.
مشو هم‌خور و خفت‌بامست‌مرد
که آمیزش مست رنجست و درد
ملک‌الشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۲۲
از بدگوهر مرد، و بد تخمه مرد افام مستان و مده‌، چه وخش گران باید دادن و همه گاه به درخانهٔ تو بایستد و همیشه پیامبر به درگاه تو برپای دارد و ترا زیان گران از وی باشد.
به بدگوهران وام هرگز مده
چو دادی بر آن خواسته دل منه
هم از بدنژادان و بدگوهران
مکن‌ وام کش هست و خشی گران
پی زر دراستد همی بر درت
پیمبر فرستد همی در برت
زیان‌ها بسی هست از ایدر ترا
مکن وام از مرد بدگوهرا
ملک‌الشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۲۳
دشن چشم (‌بدچشم‌) مرد به یاری مگیر.
مشو هیچ با مرد بدچشم یار
که بدچشم مردم نیاید به کار
ملک‌الشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۲۴
بر ارشکین (‌حسود) مرد خواسته منمای‌.
به رشکاوران هیچ منمای زر
بپرهیز از سیزک بی‌هنر
ملک‌الشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۲۵
اندر پادشاهان وژیر ( گزیر، چاره و تدبیر) به دروغ به پایان مبر.
چو پیدا شدت نزد شاهان فروغ
نگر تا نگویی بدیشان دروغ
سخن جز به آیین دانش مگوی
که نزد شهان باشدت آبروی
ملک‌الشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۲۶
از سیزک (‌خبرچین‌) و دروغ مرد سخن مشنو.
مکن گوش هرگز به مرد دروغ
که در گفته‌هایش نبینی فروغ
ملک‌الشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۲۷
به بادافره بر مردمان کردن‌، ورندک (‌برنده - تندرو) مباش‌
به بادافره اندر مشو تند و تیز
کسی را به گیتی میازار نیز
ملک‌الشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۲۸، ۲۹
اندر خوردن با مردم همچشمی و پیکار مکن‌، مردم را مزن‌.
مشو در خورش باکسان هم‌نبرد
دل میزبان را میاور به درد
ملک‌الشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۳۰
گاه را مکوش‌.
به بیگاه کوشش مکن بهر جاه
که جاه است بسته به هنگام و گاه
ملک‌الشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۳۱
با آزادچهره ‌مرد (‌نجیب مرد) کارآگاه و زیرک و خوش‌خیم‌مرد، همپرسشی (‌صحبت‌) کن و دوست باش‌.
همان زیرک و مرد آزادچهر
سخن پرس و پیش آر آواز نرم
ملک‌الشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۳۲
به نبرد بسیار بیندیش که بار گران با تو نباشد.
شوی چون به پیکار جنگاوران
نگر تا نباشدت بار گران
ملک‌الشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۳۳‌
از کینه‌ور مرد پادشاه (‌صاحب‌نفوذ) دور باش‌.
ز دارای کین‌توز دوری گزین
همان به که نشناسدت مرد کین
ملک‌الشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۳۴
با دبیر مرد همال (‌خصم‌) مباش‌.
سخنگوی داننده را دوست گیر
بپرهیز از خشم مرد دبیر
مزن پنجه با مرد دانش‌پژوه
مهل تات دشمن شوند این گروه
ملک‌الشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۳۵‌
با مرد یاوه گوی راز خود آشکار مکن‌.
مکن راز با مردم یاوه کوی
که رازت پراکنده سازد به کوی
ملک‌الشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۳۶
‌پیشگاه مرد دانا را گرامی دار و از وی سخن پرس و سخنش بشنو
بر مرد داننده خاموش باش
سخن‌ پرس‌ و دیگر همه گوش‌ باش
خردمند استاده در پیشگاه
نگر تا چه گوید به بیگاه و گاه
ملک‌الشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۳۷
به هیچ کس دروغ مگوی.
دلت را ز نیکو سخن ده فروغ
میالای هرگز دهان از دروغ
ملک‌الشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۳۸
کسی که او را شرم نیست ازش خواسته مگیر.
اگر وام خواهی ز یاران بخواه
ز بی‌شرم زر خواستن نیست راه
ملک‌الشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۳۹
چشم آگاه را به هیچ چیز گرو منه‌.
کسی کش به چیز تو چشمست تیز
گروگان منه در برش هیچ چیز
ملک‌الشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۴۰
نه به راست نه به دروغ سوگند مخور.
ز سوگند خوردن ‌سخن کاستست
مخور گر دروغ‌ است‌ اگر راستست