عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۰
ای باد برقع برفکن آن روی آتش‌ناک را
وی دیده گر صفرا کنم آبی بزن این خاک را
ریزی تو خون برآستان من شویم از اشک روان
که آلوده دیده چون توان آن آستان پاک را
زان غمزه عزم کین مکن تاراج عقل و دین مکن
تاراج دین تلقین مکن آن هندوی بی باک را
تا شمع حسن افروختی پروانه وارم سوختی
پرده دری آموختی آن امن صد چاک را
جانم چو رفت از تن برون وصلم چه کار آید کنون
این زهر بگذشت از فسون ضایع مکن تریاک را
گویی بر آمد گاه خواب اندر دل شب آفتاب
آن دم کز آه صبح تاب آتش زنم افلاک را
خسرو کدامین خس بود کز شور عشق از پس بود
یک ذره آتش بس بود صد خرمن خاشاک را
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۵
از درونم نمیروی بیرون
که گرفتی درون و بیرون را
نام لیلی بر آید اندر نقش
گر ببیزند خاک مجنون را
گریه کردم بخنده بگشا دی
لب شکر فشان میگون را
بیش شد از لب تو گریهٔ من
شهد هر چند کم کند خون را
هر دم الحمد میزنم به رخت
زانکه خوانند برگل افسون را
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۶
مهر بگشای لعل میگون را
مست کن عاشقان محزون را
رخ نمودی و جان من بر دی
اثر این بود فال میمون را
دل من کشته شد بقای تو باد
چه توان کرد حکم بی‌چون را
از درونم نمی‌روی بیرون
در گرفتی درون و بیرون را
نام لیلی براید اندر نقش
گر بریزند خون مجنون را
گفت خسرو نگیردت ما ناک
خاصیت سلب گشت افسون را
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۲
جان ز نظاره خراب و ناز او ز اندازه بیش
ما به بویی مست وساقی پر دهد پیمانه را
حاجتم نبود که فرمایی به ترک ننگ و نام
زان که رسوایی نیاموزد کسی دیوانه را
خسرو است و سوز دل و ز ذوق عالم بی‌خبر
مرغ آتش خواره کی لذت شناسد دانه را
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۳
بس که خوشدل با غم شبهای در خویش را
دوست میدارم چو طفل کور دل آدینه را
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۵
جان برلب است عاشق بخت آزمای را
دستوریی خنده لب جان‌فزای را
مطرب بزن رهی و مبین زهد من از انک
بر سبحهٔ نست شرف چنگ و نای را
نازک مگوی ساعد خوبان که خرد کرد
چندین هزار بازروی زور آزمای را
ای دوست عشق چون همه چشم است گوش نیست
چه جای پند خسرو شوریده رای را
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۷
برسرکوی تو فریاد که از راه وفا
خاک ره گشتم و برمن گذری نیست ترا
دارم آن سر که سرم در سر کار توشود
با من دلشده هر چند سری نیست ترا
دیگران گرچه دم از مهر و وفای تو زنند
به وفای تو که چون من دگری نیست ترا
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۱
ای طبیب از ما گذر درمان درد مام جوی
تاکند جانان ما از لطف خود درمان ما
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۶۱
منم و قامت آن لب بر وای خواجه مؤذن
تو درمسجد خود زن والی ربک فارغب
به کرشمه ترا برو مکن از بهر خدا خم
که زمحراب تو برشد به فلک نعرهٔ یارب
اگر این سوخته گوید سخن از بوس و کناری
مکنش عیب که هست این هذیان گفتنش از تب
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۶۲
مرا ز ابروی تو شبهه می‌رود به نماز
که سجده می‌کنم و صورتست در محراب
مرا که سوخته گشتم ز آفتاب رخت
از آن لب اربتوانی به شربتی دریاب
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۶۶
بلای مردم اهل نظر بود چشمش
بناز اگر بدر آید ز مکتب آن محبوب
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۶۹
هست سر بردوش من باری و باری می کشم
تا مگر اندازمش در پای خوبان عاقبت
رای آن دادم که خونم را بریزند اهل حسن
شد موافق رای من با رای خوبان عاقبت
بارها گفتم که ندهم دل به خوبان لیک دل
گشت از جان بنده و مولای خوبان عاقبت
با چنان خونین لبی کاید همی زو بوی شیر
خون من می‌خور حلالست آن چو شیر مادرت
چشم من دور ار بگویم مردم چشم منی
زانکه هرساعت همی بینم برآب دیگرت
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۷۸
نسیما آن گل شبگیر چون است؟
چسانش بینم و تدبیر چون است؟
دل من ماند در زلفش که داند
که آن دیوانه از زنجیر چونست؟
نگویی این چنین بهر دل من
که آن بالای هم‌چون تیر چون است؟
ز لب آید همی بوی شرابش
دهانش داد بوی شیر چون است؟
من ازوی نیم کشت غمزه گشتم
هنوزم تا به سر تدبیر چون است؟
اگر چشمش به کشتن کرد تقصیر
لبش در عذر آن تقصیر چون است؟
نپرسد هرگز آن مست جوانی
که حال توبهٔ آن پیر چونست؟
ز زلفش سوخت جان مردم آری
بگو آن دام مردم گیر چون است؟
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۸۱
آنجاست دل من و هم آنجاست
کان کج کله بلند بالا ست
خوابش دیدیم دوش و مستیم
کان خواب هنوز در سرماست
آهسته رو ای صبا بدان بام
کان مست شبانهٔ من آنجاست
از دوزخ اگر نشان بپرسند
من گویم : خوابگاه تنهاست
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۸۷
چه نقش بندی از اندیشه‌ای که بی عشق است
چه روی بینی از آیینه یی که در زنگ است
هزار پاره کنم جان مگر که در گنجد
که چشم خوبان هم‌چون دهانشان تنگ ست
شگوفه غالیه بو گشت و باغ گل‌رنگ است
هوای بادهٔ صافی و نغمهٔ چنگ است
مکن ز سنگ‌دلی جور بر من مسکین
که آخر این دل مسکین دل است نی سنگ است
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۸۹
جعد مرغولت که در هربند او صد حلقه است
دام دلهای اسیران گرفتار بلاست
هر که در کوی تو بویی برد از عالم گذشت
هر که از دردت نصیبی یافت فارغ از دواست
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۹۵
مرا داغ تو بر جان یادگار است
فدایش باد جان چون داغ یار است
اگر جان می‌رود گو رو غمی نیست
تو باقی مان که مارا با تو کار است
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۹۶
هر کرا کن مکن و هوش و خرد در کار است
مشنو از وی سخن عشق که او هشیار است
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۰۱
پندم مده که نشنوم ای نیک‌خواه از انک
من با توأم ولی دل و جان جای دیگر است
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۰۷
تن پاکت که زیر پیرهن است
وحده لاشریک له چه تن است
هست پیراهنت چو قطرهٔ آب
که تنگ گشته برگل و سمن است
با خودم کش درون پیراهن
که تو جانی و جان من بدن است
تازیم در غم تو جامه درم
وز پس مرگ نوبت کفن است
دل بسی برده‌ای نکو بشناس
آنکه خسته تر است ازان من است
اندرا و میان جان بنشین
که تو جانی و جان ترا بدن است