عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۱۶
چشمم ار بی‌تو جهان بیند بگیرش عیب ازانک
خیرهٔ بی‌دیدهٔ آلودهٔ تر دامنی است
ساقیا گر می خورم بی تو نگویی کان می است
مردنم را شربتی و آتشم را روغنی است
اندران مجلس که خود را زنده سوزند اهل عشق
ای بسا مرد خدا کو کمتر از هندو زنی است
عندلیبان را غذای روح باشد بوی گل
مرغ دشت است آنکه عاشق برجو و بر ارزنی است
هر شبی خسرو که گوید سینهٔ در کویت بدرد
زیر دیوار تو سلطان پاسبان چوبک زنی است
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۲۲
پامال گشت در رهٔ ما خسرو ودیت
او را همین بس است که او پایمال ماست
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۲۴
ما و مجنون در ازل نوشیده‌ایم از یک شراب
در میان ما از آن دو اتحاد مشربست
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۲۸
ما جان فدای خنجر تسلیم کرده‌ایم
خواهی ببخش و خواه بکش رای رای تست
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۲۹
دل من به جانانی آویختست
چو دزدی کز ایوانی آویختست
فدا باد جانها بدان زلف کش
بهر تار مو جانی آویختست
چه زنار کفر است هر موی او
که در هر یک ایمانی آویختست
بتان رامزن سنگ ای پارسا
به هر بت مسلمانی آویختست
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۳۳
به می سوگند خوردم جرعه‌ای بخش
که ما را در گلو سوگند ماندست
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۳۷
هر شب من و از گریه سر کوی تو شستن
بدبختی این دیده که آن پا نتوان شست
دریا ز پی بخت بد از دیده چه ریزم
چون بخت بد خویش به دریا نتوان شست
عشق از دل ماکم نتوان کرد که ذاتی است
چون مایهٔ آتش که ز خارا نتوان شست
از دردی خم شوی مصلای من مست
کز آب دگر کهنه مارا نتوان شست
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۴۰
خون من در گردنم کامروز دیدم روی او
چنگ من فردای محشر هم به دامان منست
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۴۲
عمر به پایان رسید در هوس روی دوست
برگ صبوری کراست؟ بی رخ نیکوی دوست؟
گر همه عالم شوند منکر ما گو شوید
دور نخواهیم شد ما ز سرکوی دوست ؟
قبله اسلامیان کعبه بود در جهان
قبلهٔ عشاق نیست جز خم ابروی دوست
ای نفس صبح‌دم گر نهی آنجا قدم
خسته دلم رابجو در شکن موی دوست
جان بفشانم زشوق در ره باد صبا
گربرساند بما صبح دمی بوی دوست
روز قیامت که خلق روی به هر سو کنند
خسرو مسکین نکرد میل به جز سوی دوست
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۴۵
بیدار شو دلا که جهان جای خواب نیست
ایمن درین خرابه نشستن صواب نیست
از خفتگان خاک چه پرسی که حال چیست
زان خواب خوش که هیچ کسی را جواب نیست
طیب حیات خواستن از آسمان خطاست
کز شیشهٔ دلیل امید صواب نیست
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۴۶
عطار گو ببند دکان را که من ز دوست
بویی شنیده‌ام که به مشک و عبیر نیست
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۵۱
شب دوشینه جان سویش چنان رفت
که زان اوست گویی زان من نیست
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۵۳
سرو را با قد تو هستی نیست
میلش الا به سوی پستی نیست
در دهان و میانت می بینم
نیستی هست لیک هستی نیست
گاه‌گاهم قبله بودی روی
تا تو در پیش من نشستی نیست
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۵۶
امشب شب من نور ز مهتاب دگر داشت
وز گریهٔ شادی جگرم آب دگر داشت
هنگام سحر خلق به محراب و دل من
ز ابروی بتی روی به محراب دگر داشت
قربان شوم و چون نشوم وای که آن چشم
بر جان من از هر مژه قصاب دگر داشت
نی داشت خبر از خود و نی از می و مجلس
خسرو که خرابی ز می ناب دگر داشت
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۶۱
سرآن قامت چون سرو روان خواهم گشت
خاک آن سلسلهٔ مشکفشان خواهم گشت
بنده عشقم و آنانکه درین غم مردند
تازیم گرد سر تربتشان خواهم گشت
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۶۴
بی شاهد رعنا به تماشا نتوان رفت
بی سرو خرامنده به صحرا نتوان رفت
صحرا و چمن پهلوی من هست بسی لیک
همره تو شو ای دوست که تنها نتوان رفت
مائیم و سر کوی تو گر پیش نخوانی
اینجا بتوان مرد و از اینجا نتوان رفت
گفتم که ز کویت بروم تا ببرم جان
گفتی بتوان جان من اما نتوان رفت
ای قافله در بادیه‌ام پای فرو ماند
بگذر تو که در کعبه به این پا نتوان رفت
مپسند که در پیش لبت مرده بمانم
نازیسته از پیش مسیحا نتوان رفت
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۶۸
من به نقد امروز با وصل بتانم در بهشت
زاهد بیچاره در دل وعده فردا گرفت
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۷۳
خصم بسی طعنه زد دوست بسی پند داد
چشم به سوی تو بود گوش بدیشان نرفت
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۷۴
ستمی کز تو کشد مرد ستم نتوان گفت
نام بیداد تو جز لطف و کرم نتوان گفت
چون منی باید تا باورش آید غم من
تو که دیوانه و مستی بتو غم نتوان گفت
غازیی از پی دین برهمنی را می‌کشت
گفت از بهر سری ترک صنم نتوان گفت
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۷۵
تر کن من دی سخن به ره می گفت
هر که رویش بدید مه می گفت
او همی رفت وخلق در عقبش
وحده لا شرک له می گفت
دل خطش را زوال جان می‌خواند
نیم شب را زوالگه می گفت
گفتمش تیر میزنی بردل
خنده می زد به ناز و نه می گفت
خسرو از دور هم‌چو مدهوشان
نظری می فکند دوه می گفت