عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۴
مبتلائی دیدمش خوش در بلا
گفتمش خواهی بلا گفتا بلی
از بلا چون کار ما بالا گرفت
جان ما جوید بلا از مبتلا
بینوایان را نوائی دیگر است
خوش نوائی می طلب از بینوا
آبرو جوئی درین دریا بجو
عین ما می جو به عین ما چو ما
دُرد دردش عاشقانه نوش کن
تا ز دُرد درد دل یابی دوا
در محیط بیکران افتاده ایم
نیست ما را ابتدا و انتها
نعمت الله ساقی و ما رند مست
با حریفان در خرابات فنا
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۷
موج است و حباب و آب و دریا
هر چار یکی بود بر ما
هم آب و حباب و آب دریا
دریا داند حقیقت ما
بنگر به یقین که جز یکی نیست
هم قطره و جود سیل و دریا
می دانکه حجاب ما هم از ماست
ما را نبُود حجاب جز ما
بیگانه شوی ز هر دو عالم
گر زانکه تو را بود سر ما
تا رسته نگردی از من و ما
سید نشوی تو واصل ما
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۰
فلولاه و لولانا لما کان الذی کانا
اگر نه ما و او بودی نبودی این و آن جانا
و اما عینه فاعلم اذا ما قلت انسانا
یکی عین است و دو نامش یکی موج و یکی دریا
فانا عبده حقا و ان الله مولانا
حقیقت بندهٔ اوئیم و سلطان است او ما را
فلا تحجب بانسان فقد اعطاک برهانا
برون آ از حجاب خود نگر برهان ما پیدا
فاعطیناه ما یبدی به فینا و اعطانا
عطا کردیم سر او و شداین مشکلَت حلا
قضا رالامر مقسوما بایاه و ایانا
به هم پیوسته می باید که تا پیدا شود آنها
فاحیاه الذی یدری بقلبی حین احیانا
چه خوش حبی که می بخشد حیات او حیات ما
و کنافیه اکوانا و اعیانا و ازمانا
همه بودیم در ذاتش که پیدا گشته ایم اینجا
و لیس دائم فینا و لیکن ذاک احیانا
نباشد حال ما دایم بود حق دایما با ما
به نور مهر و مه بنگر که هر دو نعمت اللهند
ز هر روز و ز شب روشن ببین در دیدهٔ بینا
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۱
در عین حباب آب دریاب
آن آب در این حباب دریاب
نقشی است خیال عالم ای یار
خوابی است و هم به خواب دریاب
مستیم و خراب در خرابات
این مست خوش خراب دریاب
مجموع حروف نقطه‌ای دان
مجموعهٔ آن کتاب دریاب
آئینه به نور او است روشن
مه بنگر و آفتاب دریاب
با ما بنشین خوشی در این بحر
ما را بنگر حجاب دریاب
پرسی تو ز ذوق نعمت الله
گفتیم تو را جواب دریاب
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۳
در دل ما نقد گنج ما طلب
گوهر ار جوئی از این دریا طلب
یک زمان در بحر ما با ما نشین
عین ما را هم به عین ما طلب
عشق را جائی معین هست نیست
جای آن بی جای ما هر جا طلب
نور او در جمله اشیا می نگر
یک مسمی از همه اسما طلب
دنیی و عقبی به این و آن گذار
نصرت یکتای بی همتا طلب
طالب و مطلوب را با هم ببین
این نظر از دیدهٔ بینا طلب
نعمت الله را اگر جوئی بیا
ما به دست آور ز ما ، ما را طلب
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۴
نقد گنج کنت کنزا را طلب
گوهر دُر یتیم از ما طلب
عاشقانه خم می را نوش کن
جرعه ای بود بیا دریا طلب
از دوئی بگذر که تا یابی یکی
از همه یکتای بی همتا طلب
عارفانه دولت خود را بگیر
آنچه گم کردی همه آنجا طلب
چشم عالم روشنست از نور او
نور او در دیدهٔ بینا طلب
نعمت الله است و عالم سر به سر
نعمتی خوش از همه اشیا طلب
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۱
ای دل اسرار ما ز جان دریاب
بگذر از خود بیا خدا دریاب
شاهد غیب در شهادت بین
شاه در کسوت گدا دریاب
موج و دریا و خلق و حق بنگر
یک مسمی دو اسم را دریاب
جام وحدت به روی ساقی نوش
ذوق می خوارگی ما دریاب
رنج عشقش بکش شفا بشناس
دُرد دردش بخور دوا دریاب
مطرب عشق ساز ما بنواخت
بشنو ای بینوا نوا دریاب
سایه و آفتاب را بنگر
سید و بنده را بیا دریاب
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۵
در موج و حباب آب دریاب
آن آب در این حباب دریاب
در آینهٔ مه منور
نور رخ آفتاب دریاب
هر برگ گلی که رو نماید
در عارض او گلاب دریاب
با ساقی یاد می برآور
ساغر بسِتان شراب دریاب
بگذر ز حجاب خودپرستی
معشوقهٔ بی حجاب دریاب
نقشی که خیال غیر بندد
باشد اثری ز خواب دریاب
گنجیست وجود نعمت الله
آن گنج درین خراب دریاب
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۷
وجود مطلق الحق اوست دریاب
مقید او و مطلق اوست دریاب
خیال باطلت دارد پریشان
ببین مجموع را حق اوست دریاب
توئی طالب توئی مطلوب ما فهم
بگو از جان که صدق اوست دریاب
دل و دلدار و جان ما همه اوست
محیط و موج و زورق اوست دریاب
از آن ما غرقهٔ دریای عشقیم
روان جان و مغز اوست دریاب
به حق تحقیق شد ما را حقیقت
که موجود محقق اوست دریاب
شراب ناب بی غش نوش کردیم
ز جامی کش مروق اوست دریاب
طلسم گنج عشق دوست مائیم
ولی فتاح و مطلق اوست دریاب
اگر سید اناالحق زد به حق زد
چو گویای اناالحق اوست دریاب
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۲
صورت و معنی ما آب و حباب
خود که دارد این چنین جام و شراب
ما ز دریائیم و دریا عین ماست
می نماید موج ما ، ما را حجاب
جز یکی در هر دو عالم هست نیست
ور تو گوئی هست می بینی به خواب
بسته روبندی ز نور روی خود
آفتابست او و لیکن با نقاب
جامی از می پر ز می بستان بنوش
تا ببینی خوش حباب پر ز آب
ساقی ار بخشد تو را خمخانه ای
شادی او نوش می کن بی حساب
در خرابات مغان دامنکشان
نعمت الله می رود مست و خراب
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۵
دیده ام مهر منیر مه نقاب
ذره ای از نور رویش آفتاب
جامی از می پر ز می داریم ما
نوش کن جام شرابی از شراب
ما در این دریا به هر سو می رویم
ساغری داریم پر آب از حباب
موج و دریا و حباب و قطره هم
چار اسم و یک حقیقت عین آب
چشم ما روشن به نور روی اوست
لاجرم بینیم رویش بی حجاب
هر دمی نقش خیالی می کشد
گه به بیداری بُود گاهی به خواب
نعمت الله یافتم از لطف او
بی خطا والله اعلم بالصواب
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۷
مظهر و مظهرند آب و حباب
نظری کن به عین ما در آب
عقل گوید حباب و آب دو اَند
عشق گوید یکیست آب و حباب
ظاهر و باطن همه نور است
خوش ظهوری که نور اوست حجاب
نقش غیری خیال اگر بندی
آن خیال است و دیده ای در خواب
غرق آبی و آب می جوئی
گرچه با ما نشسته ای در آب
نور او روز آفتاب نمود
باز در شب نمایدت مهتاب
نعمت الله به نور او دیدم
این چنین دیده اند اولوالالباب
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۹
چیست عالم سایه و آن آفتاب
تن بود چون سایه و جان آفتاب
نور عالم شمس دینش خوانده اند
سِر این دریاب و می خوان آفتاب
از برای نزل و بزم عاشقان
جام زرین است بر خوان آفتاب
آفتاب حسن او عالم گرفت
تا قیامت باد تابان آفتاب
نور روی نعمت الله دیده ام
می نماید در نظر آن آفتاب
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۳
صدف و گوهریم و بحر و حباب
جوهرش آب و گوهرش دریاب
قدمی نه درآ درین دریا
نظری کن به عین ما در آب
بزم عشقست و عاشقان سرمست
باده نوشند شادی اصحاب
بر در می فروش رندانه
با مسبب نشسته بی اسباب
آفتابی به ماه رو بنمود
نور مهر است و نام او مهتاب
چشم پندار ما عیان بیند
گر خیالش تو دیده ای در خواب
نعمت الله عطای سید ماست
هب بی عوض دهد وهاب
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۴
موج است و حباب هر دو یک آب
با ما بنشین و آب دریاب
روشن بنگر که آفتاب است
آن نور که خوانیش به مهتاب
رندانه روان رَوم به هر در
تا دریابم ورا به هر باب
اسباب و مسببند با هم
آثار مسببند اسباب
هستیم همه محب و محبوب
محبوب چو ما بجو ز احباب
با ساقی باقی خرابات
رندانه و عاشقانه بشتاب
پیغام خوشی ز نعمت الله
مستانه ببر به سوی اصحاب
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۵
موجیم و حباب هر دو یک آب
آبست حجاب آب دریاب
آنها که به چشم عقل بینند
بینند خیال غیر در خواب
عقل ارچه چراغ بر فروزد
هرگز نرسد به نور مهتاب
معشوق خودیم و عاشق خود
عشقست دلیل راه اصحاب
آن نقطه بدان که اصل حرفست
یک فصل بخوان ولی ز هر باب
ما را نسب است از خداوند
عالی تر از این که راست انساب
در بحر محیط عشق غرقیم
مانند حباب و عین ما آب
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۷
آفتابی ز ماه بسته نقاب
می نماید به چشم ما دریاب
نظری کن در آینه بنگر
ور نداری تو آینه دریاب
نقش غیری خیال اگر بندی
آن خیالی بود ولی در خواب
صورت و معنی همه داند
هر که او باشد از اولوالالباب
لیک در هرچه روی بنماید
هم مسبب ببین و هم اسباب
آفتاب است ماه خوانندش
نور مهر است گفته ام مهتاب
نعمت الله مربی نیکوست
تربیت یافته وی از ارباب
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۲۶
موج است و حباب هر دو آب است
آبست که صورتاً حباب است
روشن بنگر که آفتابی
بنموده جمال و مه نقاب است
صورت دیدی و ماه گفتی
معنی بنگر که آفتاب است
مستیم و خراب در خرابات
معمور خوشی چنین خراب است
در جام جهان نما نماید
جامی ز شراب پر شراب است
بحریم و حباب و موج جوئیم
این مائی ما به ما حجاب است
قولی که حدیث سید ما است
می‌گو که خلاصهٔ کتاب است
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۲۷
جامی ز حباب پر ز آب است
آب است که صورتاً حباب است
در ظاهر و باطنش نظر کن
دریاب حجاب آب ، آب است
آن جام جهان نمای اول
یک عین و صفات بی‌حساب است
بی جود وجود چیست عالم
گوئی سر آب نه ، سراب است
ماهی که تو را به شب نماید
خورشید بُود که در نقاب است
نقشی که خیال غیر بندد
بگذار که آن خیال خواب است
گر پرسندت که چیست توحید
خاموشی تو ، تو را جواب است
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۲۸
آئینهٔ ذات عین ذات است
ذات است که مجمع صفات است
بی‌ جود وجود حضرت او
عالم به تمام فانیات است
می نوش مدام دُردی درد
کاین دُردی درد دل دوات است
میخانهٔ ما است در خرابات
و این خانه ورای شش جهات است
سیراب شدند خلق عالم
آری همه چیز ذو‌حیات است
گر کشته شوی به تیغ عشقش
آن حی قدیم خونبهات است
سید به حضور نعمت‌الله
دایم به وضو و در صلات است