عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۰۷
چندانکه به کار خود فرو می‌بینم
بی‌دیده‌گی خویش نکو می‌بینم
با زحمت چشم خود چه خواهم کردن
اکنون که جهان به چشم او می‌بینم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۰۹
چون مار ز افسون کسی می‌پیچم
چون طرهٔ جعد یار پیچاپیچم
والله که ندانم این چه پیچاپیچست
این میدانم که چون نپیچم هیچم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۱۰
چون می‌دانی که از نکوئی دورم
گر بگریزم ز نیکوان معذورم
او همچو عصا کش است و من نابینا
من گام به خود نمیزنم مأمورم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۱۱
حاشا که ز زخم تیر و خنجر ترسیم
وز بستن پای و رفتن سر ترسیم
ما گرم روان دوزخ آشامانیم
از گفت و مگوی خلق کمتر ترسیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۱۳
خود راز چنین لطف چه مانع باشیم
چون صنع حقیم پیش صانع باشیم
در مطبخ چرخ کاسه‌ها زرین‌اند
حاشا که به آب گرم قانع باشیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۱۷
در بحر خیال غرقهٔ گردابم
نی بلکه به بحر میکشد سیلابم
ای دیده نمی‌خواب من بندهٔ آنک
در خواب بدانست که من در خوابم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۱۹
در دور سپهر و مهر ساقی مائیم
سرمست مدام اشتیاقی مائیم
در آینه وجود کردیم نگاه
مائیم و نمائیم که باقی مائیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۲۰
در چشمهٔ دل مهی بدیدیم به چشم
ز آن چشمه بسی آب کشیدیم به چشم
ز آن روز بگرد گرد آن چشمهٔ دل
مانندهٔ دل، همی دویدیم به چشم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۲۱
در عالم گل گنج نهانی مائیم
دارندهٔ ملک جاودانی مائیم
چون از ظلمات آب و گل بگذشتیم
هم خضر و هم آب زندگانی مائیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۲۳
در عشق تو معرفت خطا دانستیم
چه عشق و چه معرفت کرا دانستیم
یک یافتنی از او به فریاد دو کون
این هست از آن نیست که ما دانستیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۲۴
در کوی خرابات گذر میکردم
وین دلق بشر دوخت بدر میکردم
هرکس نظری به جانبی میافکند
من بر نظر خویش نظر میکردم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۲۶
در هر فلکی مردمکی می‌بینم
هر مردمکش را فلکی می‌بینم
ای احوال اگر یکی دو می‌بینی تو
بر عکس تو من دو را یکی می‌بینم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۲۷
دستارم و جبه و سرم هر سه به هم
قیمت کردند به یک درم چیزی کم
نشنیدستی تو نام من در عالم
من هیچکسم هیچکسم هیچکسم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۳۱
دل میگوید که نقد این باغ دریم
امروز چریدیم و به شب هم بچریم
لب میگزدش عقل که گستاخ مرو
گرچه در رحمت است زحمت ببریم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۳۴
دوش از طربی بسوی اصحاب شدیم
وز غوره فشانان سوی دوشاب شدیم
وز شب صفتان جانب مهتاب شدیم
با بیداران ز خویش در خواب شدیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۳۷
دیوانه‌ام نیم ولیک همی خوانندم
بیگانه‌ام ولیک میرانندم
همچون عسسان بجهد در نیمهٔ شب
مستند ولی چو روز میدانندم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۳۸
ذات تو ز عیبها جدا دانستم
موصوف به مغز کبریا دانستم
من دل چکنم چونکه به تحقیق و یقین
خود را چو شناختم ترا دانستم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۴۱
روزت بستودم و نمی‌دانستم
شب با تو غنودم و نمی‌دانستم
ظن برده بدم به خود که من من بودم
من جمله تو بودم و نمی‌دانستم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۴۳
رویت بینم بدر من آن را دانم
وانجا که توئی صدر من آن را دانم
وانشب که ترا بینم ای رونق عید
از عمر شب قدر من آن را دانم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۴۵
ز اول که حدیث عاشقی بشنودم
جان و دل و دیده در رهش فرسودم
گفتم که مگر عاشق و معشوق دواند
خود هر دو یکی بود من احول بودم