عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۴۶
زاهد بودی ترانه گویت کردم
خاموش بدی فسانه گویت کردم
اندر عالم نه نام بودت نه نشان
ننشاندمت و نشانه گویت کردم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۴۷
زنبور نیم که من بدودی بروم
یا همچو پری به بوی عودی بروم
یا سیل شکسته تا برودی بروم
یا حرص که در عشوهٔ سودی بروم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵۰
ساقی امروز در خمارت بودم
تا شب به خدا در انتظارت بودم
می در ده و از دام جهانم به جهان
امشب چو به روز من شکارت بردم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵۱
ساقی چو دهد بادهٔ حمرا چکنم
چون بوسه طلب کند مه‌افزا چکنم
امروز که حاضر است اقبال وصال
گر گول نیم حدیث فردا چکنم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵۳
شادم که ز شادی جهان آزادم
مستم که اگر می‌نخورم هم شادم
از حالت هیچکس ندارم بایست
این دبدبهٔ خفیه مبارکبادم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵۵
شاعر نیم و ز شاعری نان نخورم
وز فضل نلافم و غم آن نخورم
فضل و هنرم یکی قدح میباشد
وان نیز مگر ز دست جانان نخورم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵۶
شب رفت و هنوز ما به خمار خودیم
در دولت تو همیشه سر کار خودیم
هم عاشق و هم بیدل و دلدار خودیم
هم مجلس و هم بلبل گلزار خودیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵۷
شب گوید من انیس می‌خوارانم
صاحب جگر سوخته را من جانم
و آنها که ز عشقشان نصیبی نبود
هر شب ملک‌الموت در ایشانم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۶۰
عالم جسم است و نور جانی مائیم
عالم شب و ماه آسمانی مائیم
چون از ظلمات آب و گل دور شویم
هم خضر و هم آب زندگانی مائیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۷۰
قاشانیم و لاابالی حالیم
فتنه شدگان ازال آزالیم
جانداده به عشق رطل مالامالیم
صافی بخوریم و درد بر سر مالیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۷۸
گر خوب کنی روی مرا خوب توام
ور چنگ کنی چو چوب هم چوب توام
گر پاره کنی ز رنج ایوب توام
ای یوسف روزگار یعقوب توام
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۷۹
گردان به هوای یار چون گردونیم
ایزد داند در این هوا ما چونیم
ما خیره که عاقلان چرا هشیارند
وانان حیران که ما چرا مجنونیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۸۰
گر دریائی ماهی دریای توام
ور صحرائی آهوی صحرای توام
در من می‌دم بندهٔ دمهای توام
سرنای تو سرنای تو سرنای توام
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۸۱
گر دل دهم و از سر جان برخیزم
جان بازم و از هر دو جهان برخیزم
من بنده به خوی تو نمیدانم زیست
مقصود تو چیست تا از آن برخیزم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۸۶
گر صبر کنی پردهٔ صبرت بدریم
ور خواب روی خواب ز چشمت ببریم
گر کوه شوی در آتشت بگدازیم
ور بحر شوی تمام آبت بخوریم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۹۲
گویی تو که من ز هر هنر باخبرم
این بی‌خبری بس که ز خود بیخبری
تا از من و مای خود مسلم نشوی
با این ملکان محرم و همدم نشوی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۹۳
گفتم دل و دین بر سر کارت کردم
هر چیز که داشتم نثارت کردم
گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی
آن من بودم که بیقرارت کردم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۹۶
گفتم که ز چشم خلق با دردسریم
تا زحمت خود ز چشم خلقان ببریم
او در تن چون خیال من شد چو خیال
یعنی که ز چشمها کنون دورتریم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۹۸
گنجینهٔ اسرار الهی مائیم
بحر گهر نامتناهی مائیم
بگرفته ز ماه تا به ماهی مائیم
بنشسته به تخت پادشاهی مائیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۰۰
گه در طلب وصل مشوش باشیم
گاه از تعب هجر در آتش باشیم
چون از من و تو این من و تو پاک شود
آنگه من و تو بی من و تو خوش باشیم