عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۰۵
ما بادهٔ ز خون دل خود می‌نوشیم
در خم تن خویش چو می می‌جوشیم
جان را بدهیم و نیم از آن باده خوریم
سر را بدهیم و جرعه‌ای نفروشیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۰۸
ما جان لطیفیم و نظر در نائیم
در جای نمائیم ولی بیجائیم
از چهره اگر نقاب را بگشائیم
عقل و دل و هوش جمله را بربائیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۰۹
ما خاک ترا به آب زمزم ندهیم
شادی نستانیم و از این غم ندهیم
این صورت ما نصیب آدمیانست
از صورت تو آب به آدم ندهیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۱۱
ما را بس و ما را بس و ما بس کردیم
ما پشت بروی یار ناکس کردیم
مردار همه نثار کرکس کردیم
در قبلهٔ تو نماز واپس کردیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۱۲
ما رخت وجود بر عدم بربندیم
بر هستی نیست مزور خندیم
بازی بازی طنابها بگسستیم
تا خیمهٔ صبر از فلک برکندیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۱۴
ما کار و دکان و پیشه را سوخته‌ایم
شعر و غزل و دو بیتی آموخته‌ایم
در عشق که او جان و دل و دیدهٔ ماست
جان و دل و دیده هر سه بردوخته‌ایم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۱۵
ما مذهب چشم شوخ مستش داریم
کیش سر زلف بت‌پرستش داریم
گویند جز این هر دو بود دین درست
از دین درست ما شکستش داریم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۱۷
ماهی فارغ ز چارده می‌بینم
بی‌چشم بسوی ماه ره می‌بینم
گفتی که از او همه جهان آب شده است
آوخ که در این آب چه مه می‌بینیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۲۰
مائیم که بی‌قماش و بی‌سیم خوشیم
در رنج مرفهیم و در بیم خوشیم
تا دور ابد از می تسلیم خوشیم
تا ظن نبری که ما چو تونیم خوشیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۲۲
مائیم که دل ز جسم و جوهر کندیم
مهر از فلک و جهان اغبر کندیم
از کبر جهان سبال خود میمالید
از دولت دل سبلت او را کندیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۲۳
مائیم که دوست خویش دشمن داریم
اما دشمن هر عاشق و هر بیداریم
با قاصد دشمنان خود یاریم
ما دامن خود همیشه در خون داریم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۲۸
من بحر تمامم و یکی قطره نیم
احول نیم و چو احولان غره نیم
گویم به زبان حال و هر یک ذره
فریاد همی کند که من ذره نیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۳۰
من بندهٔ قرآنم اگر جان دارم
من خاک در محمد مختارم
گر نقل کند جز این کس از گفتارم
بیزارم از او وز این سخن بیزارم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۳۹
من سیر نیم ولی ز سیران سیرم
بر خاک درت ز آب حیوان سیرم
ایمان به تو دادم وز جان برگشتم
سیرم از این چو ملحد از آن سیرم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۴۰
من عادت و خوی آن صنم میدانم
او آتش و من چو روغنم میدانم
از نور لطیف او است جان می‌بیند
آن دود به گرد او منم میدانم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۴۴
من عهد شکسته بر شکستی بزنم
وز عشوه ره عشوه پرستی بزنم
امروز که ارواح به رقص آمده‌اند
ناموس فرود آرم و دستی بزنم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۴۶
من قاعدهٔ درد و دوا می‌شکنم
من قاعدهٔ مهر و جفا میشکنم
دیدی که به صدق توبه‌ها میکردم
بنگر که چگونه توبه‌ها میشکنم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۴۸
من گردانم مطرب گردان خواهم
من زهرهٔ گردنده چو کیوان خواهم
جانم جانم ز صورت جان خواهم
من جغد نیم که شهر ویران خواهم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۴۹
من گرسنه‌ام نشاط سیری دارم
روباهم و نام و ننگ شیری دارم
نفسی است مرا که از خیالی برمد
آنرا منگر جان دلیری دارم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۵۰
من مالک ملک لامکانی شده‌ام
من عارف گنج زرکانی شده‌ام
تا از صدف تن گهر دل سوزد
در عالم جان بحر معانی شده‌ام