عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۴۶
توبه کردم ز توبه کردن ای جان
نتوان ز قضا کشید گردن ای جان
سوگند بسر می‌نبرم لیک خوش است
سوگند به نام دوست خوردن ای جان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۴۸
جانم بر آن قوم که جانند ایشان
چون گل به جز از لطف ندانند ایشان
هرکس کسکی دارد و کس خالی نیست
هر یک چو قراضه‌ایم و کانند ایشان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۴۹
جانهاست همه جانوران را جز جان
نانهاست همه نان طلبان را جز نان
هر چیز خوشی که در جهان فرض کنی
آن را بدل و عوض برود جز جانان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۵۰
جز بادهٔ لعل لامکان یاد مکن
آنرا بنگر از این و آن یاد مکن
گر جان داری از این جهان یاد مکن
مستی خواهی ز عاقلان یاد مکن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۵۱
جز جام جلالت اجل نوش مکن
جز نغمهٔ عشق کبریا گوش مکن
در کان عقیق فقر عشرت نقد است
می می‌خور و قصهٔ پرندوش مکن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۵۲
چون شاه جهان نیست کسی در دو جهان
نی زیر و نه بالا و نه پیدا و نهان
هر تیر که جست از آن سخت کمان
هر نکته که هست هست از آن شهره بیان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۵۵
چون بنده نه‌ای ندای شاهی میزن
تیر نظر آنچنانکه خواهی میزن
چون از خود و غیر خود مسلم گشتی
بی‌خود بنشین کوس الهی میزن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۵۶
چون جوشش خنب عشق دیدم ز تو من
چون می به قوام خود رسیدم ز تو من
نی نی غلطم که تو می و من آبم
آمیخته‌ایم و ناپدیدم ز تو من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۵۷
حرص و حسد و کینه ز دل بیرون کن
خوی بدو اندیشه تو دیگرگون کن
انکار زیان تست زو کمتر گیر
اقرار ترا سود دهد افزون کن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۵۸
چون زرد و نزار دید او رو یک من
خونابه روان ز چشم چون جو یک من
خندید و به خنده گفت دلجو یک من
ای ظالم مظلومک بدخو یک من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۶۰
در باده‌کشی تو خویش را ریشه مکن
وز باده و از ساده تو اندیشه مکن
با زنگی زلف او در آنور مجوی
اندیشهٔ باریک چنین پیشه مکن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۶۲
در پوش سلاح وقت جنگ است ای جان
اندیشه مکن که وقت تنگ است ای جان
بگذر ز جهان که جمله رنگست ای جان
هر گوشه یکی موش و پلنگ است ای جان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۶۴
در حضرت توحید پس و پیش مدان
از خویش مدان خالی و از خویش مدان
تو کج نظری هرچه درآری به نظر
هیچ است همه ز آتشی بیش مدان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۶۵
در دیدهٔ ما نگر جمال حق بین
کاین عین حقیقت است و انوار یقین
حق نیز جمال خویش در ما بیند
وین فاش مکن که خونت ریزد به زمین
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۶۶
در راه نیاز فرد باید بودن
پیوسته حریص درد باید بودن
مردی نبود گریختن سوی وصال
هنگام فراق مرد باید بودن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۶۸
دل از طلب خوبی بی‌چون گشتن
دریا خواهد شدن ز افزون گشتن
دل خون شد و شکر میکند زانکه بسی
دلها خون شد در هوس خون گشتن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۷۱
دل گرسنهٔ عید تو شد چون رمضان
وز عید تو شد شاد و همایون رمضان
وانگه عمل کمان به مو وابسته است
گر مو شود اندیشه نگنجد به میان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۷۹
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین
نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین
نی حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین
اندر دو جهان کرا بود زهرهٔ این
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۸۰
رو درد گزین درد گزین درد گزین
زیرا که دگر چاره نداریم جزین
دلتنگ مشو که نیستت بخت قرین
چون درد نباشدت از آن باش حزین
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۸۲
زان خسرو جان تو مهر شاهی بستان
وانگاه ز ماه تا به ماهی بستان
ای آنکه مراغه می‌کنی و از حیرت
تبریز بگوی و هرچه خواهی بستان