عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۸۳
سرمست توام نه از می و نز افیون
مجنون شده‌ام ادب مجوی از مجنون
از جوشش من جوش کن صد جیحون
وز گردش من خیره بماند گردون
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۸۷
شد کودکی و رفت جوانی ز جوان
روز پیری رسید بر پر ز جهان
هر مهمانرا سه روز باشد پیمان
ای خواجه سه روز شد تو بر خیز و بران
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۹۰
صورت همه مقبول هیولا میدان
تصویر گرش علت اولی میدان
لاهوت به ناسوت فرو ناید لیک
ناوست ز لاهوت هویدا میدان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۹۳
عقلی که خلاف تو گزیدن نتوان
دینی که ز عهد تو بریدن نتوان
علمی که به کنه تو رسیدن نتوان
زهدی که در دام تو رهیدن نتوان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۹۶
گر تیغ اجل مرا کند بی‌سر و جان
در حسن برآیم ز زمین صد چندان
از خاک چو جمله دانه‌ها میروید
هم دانهٔ آدمی بروید میدان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۹۸
گر شادم و گر عراق و گر لورستان
روشن شده زانچهرهٔ چون نورستان
با منکر و با نکیر همدستی کن
تا دست زنان رقص کند گورستان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۰۰
گر مشتاقی به پیش مشتاق نشین
روزان و شبان بر در عشاق نشین
آنگاه چو این حلقه گشائی کردی
از خلق گذر کن بر خلاق نشین
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۰۱
کس نیست به غیر از او در این جمله جهان
نی زشت و نه نیکو و نه پیدا و نهان
هر تیر که جست هست از آن سخت کمان
هر نکته که هست جست از آن شعله دهان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۰۴
گلباغ نهانست و درختان پنهان
صد سال نماید او و او خود یکسان
بحریست محیط و بی‌حد و بی‌پایان
صد موج ز موج او درون صد جان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۰۵
ما زیبائیم خویش را زیبا کن
خوبا ما کن ز دیگران خو واکن
ور میخواهی که کان گوهر باشی
دل را بگشای و سینه را دریا کن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۰۶
ما کاهگلان عشق و پهلو به زمین
کرده است زمین را کرمش مرکب و زین
تا میبرد این خفتگکانرا در خواب
اصحاف الکهف تا سوی علیین
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۰۷
ما مرد سنانیم نه از بهر سه نان
ما دست زنانیم نه از دست زنان
در صید بدانیم نه در صید بدان
از بند جهانیم نه در بند جهان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۰۸
مجموع جهان عاشق یک پارهٔ من
چاره‌گر و چاره‌ساز بیچارهٔ من
خورشید و فلک غلام سیارهٔ من
نظاره‌گر دو کون نظارهٔ من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۰۹
معشوق من از همه نهانست بدان
بیرون ز کمان هر گمانست بدان
در سینهٔ من چو مه عیانست بدان
آمیخته با تنم چو جانست بدان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۱۰
من بندهٔ مستی که بود دست زنان
دورم ز کسی که او بود مست زنان
باری من خسته دل چنینم نه چنان
آلوده مبا بنان عشاق بنان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۱۲
من بینم آنرا که نمی‌بینم من
وز قند لبش نبات می‌چینم من
هر چند چو سین میان یاسینم من
یاسین نهلد دمی که بنشینم من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۱۶
مردان تو در دایرهٔ کن فیکون
دل نقطهٔ وحدتست و از عرش فزون
گر در چیند نقطهٔ دردت ز درون
حالی شوی از دایرهٔ کون برون
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۱۷
نزدیک منی مرا مبین چون دوران
تو شهد نگر به صورت زنبوران
ابلیس نه‌ای به جان آدم بنگر
اندر تن او نظر مکن چون کوران
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۱۸
هر خانه که بی‌چراغ باشد ای جان
زندان بود آن نه باغ باشد ای جان
هرکس که بطبل باز شد باز نشد
بازش تو مخوان که زاغ باشد ای جان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۲۰
هر روز نو برآئی ای دلبر جان
سودای نوی درافکنی در سر جان
در ده پرده بهر سحر ساغر جان
ای تو پدر جان من و مادر جان