عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
شاه نعمت‌الله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۷۹
در این صورت بیا معنی طلب کن
بیان این سخن یعنی طلب کن
به هر صورت که بنماید جمالش
جمالش بین و آن صورت خیالش
گذر کن بر سر بازار جنّت
که او بنمایدت معنی به صورت
به هر صورت تو را حسنی نماید
از آن صورت تو را معنی فزاید
بود هر صورتی آئینه‌ای خوب
که بنماید به تو معنی محبوب
تو را در جنّت و ما را همین جا
بود این سلطنت ای جان بابا
شاه نعمت‌الله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۸۱
دیدیم خیال موج و دریا
نقشی است بر آب دیدهٔ ما
بر پردهٔ چشم ما سوی اللّه
نقشی است خیال بسته واللّه
نقاش نگر که نقش بسته
با نقش خوشش خوشی نشسته
یک عین بود بسی مظاهر
عینی به مظاهر است ظاهر
ذاتش بنمود در مرایا
صورت بستند جمله اشیا
فیاض به فیض اقدس ای ‌جان
فرموده تعینات اعیان
اعیان در علم ثابتانند
بالذات بدانکه عین ذاتند
هر عین به تو عیان نماید
اسمی چو نقاب برگشاید
مجموع صفات او نسب ‌دان
انساب همه از او فرو خوان
بحر است و حباب و موج و جو چار
هر چار یکی بود به ناچار
هر فیض خوشی از این فیوضات
فتحی است که بخشدت فتوحات
جامی به کف آر تا توانی
می نوش ز خم خسروانی
می نوش به ذوق در سحر گاه
شادی روان نعمت‌اللّه
شاه نعمت‌الله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۸۵
کثرت و وحدت که می‌ گوئی چنان
اعتبار عقل باشد این و آن
علم و عقل و زهد من بر باد رفت
غیر یاد او مرا از یاد رفت
در خرابات فنا افتاده‌ام
سر به پای خم می بنهاده‌ام
موج و دریا نزد ما باشد یکی
هر دو یک آبند آن یک بی‌ شکی
یک مسمی باشد و اسما هزار
آن یکی در هر یکی خوش می ‌شمار
جامی از می پر زمی بستان بنوش
این چنین می شادی رندان بنوش
قطره و موج و حباب از ما بجو
یک حقیقت از همه اشیا بجو
دل به دریا ده که صاحبدل توئی
وز وجود بحر و بر حاصل توئی
روح ما از نور اعظم نور یافت
وز وجود آل او منشور یافت
از خلافت خلعتی انعام کرد
نعمت‌اللّه او مرا خوش نام کرد
گنج اسما بر سر عالم فشاند
هر یکی بر مسند وحدت نشاند
هر که بینی غرقهٔ دریای اوست
عالمی سرگشتهٔ سودی اوست
ای که گوئی باشد این رشته دو تو
باشد آن یک تو ولی بی ما و تو
آینه روشن کن ای جان پدر
در همه آئینه او را می‌ نگر
هر که آن یک را نبیند در همه
کور باشد نزد بینا بر همه
نور روی او به نور او ببین
دیده ‌ای از وی طلب نیکو ببین
خوش خیالی نقش بسته در نظر
در خیال او جمالش می ‌نگر
یک شرابی نوش کن از جامها
ساقئی را می ‌نگر در جامها
عارفان را می‌ رسان از ما سلام
صد سلام از ما به یاران والسلام
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴
عالم چو سرابست و نماید سر آب
نقشی و خیالیست که بینند به خواب
در بحر محیط چشم ما را بنگر
کان آب حیات را نموده به حباب
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶
عشقست که جان عاشقان زنده از اوست
نوریست که آفتاب تابنده از اوست
هر چیز که در غیب و شهادت یابی
موجود بود ز عشق و پاینده از اوست
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹
گفتم جنت گفت که بستان شماست
گفتم دوزخ گفت که زندان شماست
گفتم که سراپردهٔ سلطان دو کون
گفتا که بجو در دل ویران شماست
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱
دارنده چو ترکیب چنین خوب آراست
باز از چه سبب فکندش اندر کم و کاست
گر خوب نیامد این صور عیب کراست
ور خوب آمد شکستش بهر چراست
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲
ترکیب طبایع ار نگشتی کم و کاست
صورت بستی که طبع صورتگر ماست
پرورد و بکاست تا بدانند کسان
کاین عالم را مصوری کامرواست
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳
ای دل به طریق عاشقی راه یکی است
در کشور عشق بنده و شاه یکیست
تا ترک دو رنگی نکنی در ره عشق
واقف نشوی که نعمت الله یکیست
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴
صبح و سحر و بلبل و گلزار یکیست
معشوقه و عشق و عاشق و یار یکیست
هرچند درون خانه را می نگرم
خود دایره و نقطه و پرگار یکیست
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶
در مذهب ما محب و محبوب یکیست
رغبت چه بود راغب و مرغوب یکیست
گویند مرا که عین او را بطلب
چه جای طلب طالب و مطلوب یکیست
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸
ناخورده شراب مستیش چندان نیست
وان مستی او ستودهٔ مستان نیست
مستی که نه از می بود او مخمور است
دستش بگذار کو ازین دستان نیست
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰
طاعت ز سر جهل به جز وسوسه نیست
احکام وصول ذوق در مدرسه نیست
عارف نشوی به منطق و هندسه تو
برهان و دلیل عشق در هندسه نیست
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱
همه نیکند هیچ خود بد نیست
آنکه نیکو نباشد آن خود نیست
جز یکی نیست در همه عالم
صد مگو ای عزیز من صد نیست
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲
توحید تو پیش ما همه شرک و دوئی است
اثبات یگانگی همه عین دوئیست
از وحدت و اتحاد بگذر که احد
ایمن ز منی باشد و فارغ ز دوئیست
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳
دیدم رندی که سید رندانست
از هر دو جهان گذشته و رند آن است
در گنج بقاست گر چه در کنج فناست
پیداست به ما و از جهان پنهانست
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶
این هفت فلک سیاره از آه منست
عرش و ملک و ستاره همراه منست
این من نه منم جمله از او می گویم
این گفتهٔ من تمام ز الله منست
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹
این عین که عین جملهٔ اعیانست
عینی است که آن حقیقت انسانست
در آینهٔ دیده ما بتوان دید
اما چه کنم ز دیده ها پنهانست
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۵
مردود بود کسی که مردود وی است
مقتول بود کسی که مردود وی است
بی جود وجود او وجودی نبود
هر بود که هست بودی از بود وی است
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۸
گنجینه و گنج پادشاهی دل تو است
وان مظهر الطاف الهی دل تو است
مجموعهٔ مجموع کمالات وجود
از دل بطلب که هر چه خواهی دل تو است