عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۷۳
از شادی تو پر است شهر و وادی
از روی زمین و آسمان را شادی
کس را گله‌ای نیست ز تو جز غم را
کز غم همه را بداده‌ای آزادی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۷۶
از گل قفس هدهد جانها تو کنی
از خاک سیه شکرفشانها تو کنی
آن را که تو سرمه‌اش کشیدی او داند
کاینها ز تو آید و چنانها تو کنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۷۸
استاد مرا بگفتم اندر مستی
کگاهم کن ز نیستی و هستی
او داد مرا جواب و گفتا که برو
گر رنج ز خلق دور داری رستی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۸۲
امشب برو ای خواب اگر بنشینی
از آتش دل سزای سبلت بینی
ای عقل برو که تو سخن می‌چینی
وی عشق بیا که سخت با تمکینی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۸۶
اندر دو جهان دلبر و جانم تو بسی
زیرا که بهر غمیم فریادرسی
کس نیست به جز تو ایمه اندر دو جهان
جز آنکه ببخشیش باکرام کسی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۸۸
اندر سرم ار عقل و تمیز است توئی
وانچ از من بیچاره عزیز است توئی
چندانکه به خود می‌نگرم هیچ نیم
بالجمله ز من هر آنچه چیز است توئی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۹۱
ای آنکه تو از دوش بیادم دادی
زان حالت پرجوش بیادم دادی
آن رحمت را کجا فراموش کنم
کز گنج فراموش بیادم دادی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۹۳
ای آنکه ره گریز می‌اندیشی
تو پنداری که بر مراد خویشی
شه می‌کشدت مجوی با شه بیشی
که را بکند شهنشه درویشی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۹۴
ای آنکه ز حد برون جان‌افزایی
بی‌حدی و حد هر نفس بنمایی
دانی که نداری به جهان گنجایی
در غیب بچفسیدی و بیرون نایی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۹۸
ای آنکه طبیب دردهای مائی
این درد ز حد رفت چه میفرمائی
والله اگر هزار معجون داری
من جان نبرم تا تو رخی ننمائی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۹۹
ای آنکه غلام خسرو شیرینی
با عشق بساز گر حریف دینی
پیوسته حریف عشق و گرمی میباش
تا عاشق گرم از تو برد عنینی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۰۱
ای آنکه مرا دهر زبان میدانی
ور زانکه ببندند دهان میدانی
ور جان و دلم نهان شود زیر زمین
شاد است روانم که روان میدانی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۰۲
ای آنکه نظر به طعنه میاندازی
بشناس دمی تو بازی از جان بازی
ای جان غریب در جهان میسازی
روزی دو فتاد مرغزی بارازی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۰۴
ای از تو مرا گوش پرودیده بهی
خوش آنکه ز گوش پای بر دیده نهی
تو مردم دیده‌ای نه آویزهٔ گوش
از گوش بدیده آ که در دیده نهی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۰۷
ای باده تو باشی که همه داد کنی
صد بنده به یک صبوح آزاد کنی
چشمم به تو روشنست همچون خورشید
هم در تو گریزم که توام شاد کنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۰۸
ای باطل اگر ز حق گریزی چه کنی؟
وی زهر به جز تلخی و تیزی چه کنی؟
عشق آب حیات آمد و منکر چو خری
ای خر تو در آب درنمیزی چه کنی؟
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۰۹
ای باغ خدا که پر بت و پر حوری
از چشم خلایق اینچنین چون دوری
ای دل نچشیده‌ای می منصوری
گر منکر آن باغ شوی معذوری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۱۰
ای بانگ رباب از کجا می‌آئی
پرآتش و پر فتنه و پر غوغائی
جاسوس دلی و پیک آن صحرائی
اسرار دلست هرچه می‌فرمائی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۱۳
ای بنده اگر تو خواجه بشناختیی
دل را ز غرور نفس پرداختیی
گر معرفتش ترا مسلم بودی
یک لحظه به غیر او نپرداختیی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۱۴
ای پیر اگر تو روی با حق داری
یا همچو صلاح دست مطلق داری
اینک رسن دراز و اینک سر دار
بسم الله اگر سر انا الحق داری