عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۰۷
بیخود باشی هزار رحمت بینی
با خود باشی هزار زحمت بینی
همچون فرعون ریش را شانه مکن
گر شانه کنی سزای سبلت بینی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۱۲
تا چند ز جان مستمند اندیشی
تا کی ز جهان پرگزند اندیشی
آنچه از تو ستد همین کالبد است
یک مزبله گو مباش چند اندیشی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۱۴
تا درد نیابی تو به درمان نرسی
تا جان ندهی به وصل جانان نرسی
تا همچو خلیل اندر آتش نروی
چون خضر به سرچشمهٔ حیوان نرسی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۱۷
تا هشیاری به طعم مستی نرسی
تا تن ندهی به جان پرستی نرسی
تا در غم عشق دوست چون آتش و آب
از خود نشوی نیست به هستی نرسی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۱۹
تو آب نی خاک نی تو دگری
بیرون ز جهان آب و گل در سفری
قالب جویست و جان در او آب حیات
آنجا که توئی از این دو هم بی‌خبری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۲۱
تو دوش چه خواب دیده‌ای می‌دانی
نی دانش آن نیست بدین آسانی
در دست و تن تو کاله پنهان کرده است
ای شحنه چراش زو نمی‌رنجانی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۲۵
جان در ره ما بباز اگر مرد دلی
ورنی سر خویش گیر کز ما بحلی
این ملک کسی نیافت از تنگ دلی
حق می‌طلبی و مانده در آب و گلی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۲۶
جان دید ز جانان ازل دمسازی
می‌خواهد کز من ببرد هنبازی
این بازیها که جان برون آورده است
ما را به خود تمام بازی بازی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۳۱
چشم مستت ز عادت خماری
افغان که نهاد رسم تنها خواری
چون می مددیست ای بخیلیت چراست
می می نخوری و شیره می‌افشاری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۳۳
چون جمله خطا کنم صوابم تو بسی
مقصود از این عمر خرابم تو بسی
من میدانم که چون بخواهم رفتن
پرسند چه کرده‌ای جوابم تو بسی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۳۵
چون ساز کند عدم حیات افزائی
گیری ز عدم لقمه و خوش می‌خائی
در می‌رسدت طبق طبق حلواها
آنجا نه دکان پدید و نه حلوائی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۳۶
چونست به درد دیگران درمانی
چون نوبت درد ما رسد درمانی
من صبر کنم تا ز همه وامانی
آئی بر ما چو حلقه بر درمانی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۳۹
چون مست شوی قرابه بر پای زنی
با دشمن جان خویشتن رای زنی
هم باده خوری مها هم نای زنی
این طمع مکن که هر دو یک جای زنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۴۵
خواهی که حیات جاودانه بینی
وز فقر نشانهٔ عیانی بینی
اندر ره فقر بد مرو تا نرود
مردانه درآ که زندگانی بینی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۴۶
خواهی که در این زمانه فردی گردی
یا در ره دین صاحب دردی گردی
این را به جز از صحبت مردان مطلب
مردی گردی چو گرد مردی گردی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۴۹
خوش باش که خوش نهاد باشد صوفی
از باطن خویش شاد باشد صوفی
صوفی صاف است غم بر او ننشیند
کیخسرو و کیقباد باشد صوفی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۵۰
خوش می‌سازی مرا و خوش می‌سوزی
خوش پرده همی دری و خوش می‌دوزی
آموختیم جوانی اندر پیری
از بخت جوان صلای پیرآموزی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۵۷
در دست اجل چو درنهم من پائی
در کتم عدم در افکنم غوغائی
حیران گردد عدم که هرگز جائی
در هر دو جهان نیست چنین شیدائی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۶۰
در روزه چو از طبع دمی پاک شوی
اندر پی پاکان تو بر افلاک شوی
از سوزش روزه نور گردی چون شمع
وز ظلمت لقمه لقمهٔ خاک شوی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۶۱
در زهد اگر موسی و هارون آئی
وانگاه چو جبرئیل بیرون آئی
از صورت زهد خود چه مقصود ترا
در سیرت اگر یزید و قارون آئی