عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۶۳
در عالم حسن اینت سلطان که توئی
در خطهٔ لطف شهره برهان که توئی
در قالب عاشقان بی‌جان گشته
انصاف بدادیم زهی جان که توئی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۶۸
درویشان را عار بود محتشمی
واندر دلشان بار بود محتشمی
اندر ره دوست فقر مطلق خوشتر
کاندر ره او خوار بود محتشمی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۶۹
در هر دو جهان دلبر و یارم تو بسی
زیرا که به هر غمیم فریاد رسی
کس نیست به جز تو ایمه اندر دو جهان
جز آن که ببخشیش باکرام کسی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۷۰
دستار نهاده‌ای به مطرب ندهی
دستار بده تا ز تکبر برهی
خود را برهان از اینکه دستار نهی
دستار بده عوض ستان تاج شهی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۷۱
دل از می عشق مست می‌پنداری
جان شیفتهٔ الست می‌پنداری
تو نیستی و بلای تو در ره تو
آنست که خویش هست می‌پنداری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۷۴
دل گفت مرا بگو کرا می‌جوئی
بر گرد جهان خیره چرا می‌پوئی
گفتم که برو مرا همین خواهی گفت
سرگشته من از توام مرا می‌گوئی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۷۵
دل کیست همه کار و گیائیش توئی
نیک و بد و کفر و پارسائیش توئی
گفتم که برو مرا همین خواهی گفت
سرگشته من از توام مرا می‌گوئی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۷۷
دوش از سر عاشقی و از مشتاقی
می‌کردم التماس می از ساقی
چون جاه و جمال خویش بنمود به من
من نیست شدم بماند ساقی ساقی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۸۳
دی مست بدی دلا و چست و سفری
امروز چه خورده‌ای که از دی بتری
رقصان شده سر سبز مثال شجری
یا حاجب خورشید بسان سحری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۸۵
رفتم به طبیب گفتم ای بینائی
افتادهٔ عشق را چه می‌فرمایی
ترک صفت و محو وجودم فرمود
یعنی که ز هر چه هست بیرون آئی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۸۶
رقص آن نبود که هر زمان برخیزی
بی‌درد چو گرد از میان برخیزی
رقص آن باشد کز دو جهان برخیزی
دل پاره کنی ور سر جان برخیزی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۸۸
روزی به خرابات گذر می‌کردی
کژ کژ به کرشمه‌ای نظر می‌کردی
آنها که جهان زیر و زبر می‌کردند
چون کار جهان زیر و زبر می‌کردی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۸۹
زان ماه چهارده که بود اشراقی
گشتم زر ده دهی من از براقی
آن نیز ببرد از من تا هیچ شدم
ار ده ببرد چهار ماند باقی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۹۰
زاهد بودم ترانه گویم کردی
سر فتنهٔ بزم و باده‌جویم کردی
سجاده‌نشین با وقارم دیدی
بازیچهٔ کودکان کویم کردی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۹۱
زاهد که نبرد هیچ سود ای ساقی
آن زهد نبود می‌نمود ای ساقی
مردانه درآ مرو تو زود ای ساقی
کاندر ازل آنچه هست بود ای ساقی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۹۳
سرسبزی باغ و گلشن و شمشادی
رقاص کن دلی و اصل شادی
ای آنکه هزار مرده را جان دادی
شاگرد تو می‌شوم که بس استادی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۹۴
سرمستم و سرمستم و سرمست کسی
می خوردم و می خوردم و از دست کسی
همچون قدحم شکست وانگه پرکرد
آخر ز گزاف نیست اشکست کسی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۹۵
سوگند همی خورد پریر آن ساقی
می‌گفت به حق صحبت مشتاقی
گر باده دهم به شهری و آفاقی
عقلی نگذارم به جهان من باقی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۹۹
شمعی است دل مراد افروختنی
چاکیست ز هجر دوست بردوختنی
ای بی‌خبر از ساختن و سوختنی
عشق آمدنی بود نه آموختنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۰۱
عاشق شوی ای دل و ز جان اندیشی
دزدی کنی و ز پاسبان اندیشی
دعوی محبت کنی ای بی‌معنی
وانگه ز زبان این و آن اندیشی