عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۰۲
عالم سبز است و هر طرف بستانی
از عکس جمال گل‌رخی خندانی
هر سو گهریست مشتعل از کانی
هر سو جانیست متصل با جانی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۰۴
عشق آن نبود که هر زمان برخیزی
وز زیر دو پای خویش گردانگیزی
عشق آن باشد که چون درآئی به سماع
جان در بازی وز دو جهان برخیزی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۰۵
عشقت صنما چه دلبری‌ها کردی
در کشتن بنده ساحری‌ها کردی
بخشی همه عشقت به سمرقند دلم
آگاه نی چه کافری‌ها کردی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۱۰
کافر نشدی حدیث ایمان چکنی
بی‌جان نشدی حدیث جانان چکنی
در عربدهٔ نفس رکیکی تو هنوز
بیهوده حدیث سر سلطان چکنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۱۲
گر آنکه امین و محرم این رازی
در بازی بیدلان مکن طنازی
بازیست ولیک آتش راستیش
بس عاشق را که کشت بازی بازی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۱۶
گر خوب نیم خوب پرستم باری
ور باده نیم ز باده مستم باری
گر نیستم از اهل مناجات رواست
از اهل خرابات تو هستم باری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۱۹
گر سوزش سینه را به کس می‌داری
وز مهر ضمیر پر هوس می‌داری
باید که چو نالهٔ تو آرام دلست
آن ناله قرین هر نفس می‌داری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۲۰
گر صید خدا شوی ز غم رسته شوی
ور در صفت خویش روی بسته شوی
میدان که وجود تو حجاب ره تست
با خود منشین که هر زمان خسته شوی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۲۱
گر عاشق روی قیصر روم شوی
امید بود که حی قیوم شوی
از هجر مگو به پیش سلطان وصال
میترس کزین حدیث محروم شوی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۲۵
گر گفتن اسرار تو امکان بودی
پست و بالا همه گلستان بودی
گر غیرت نخوت نه در ایام بدی
هر فرعونی موسی عمران بودی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۲۷
گر من مستم ز روی بدکرداری
ای خواجه برو تو عاقل و هشیاری
تو غره به طاعتی و طاعت داری
این آن سر پل نیست که می‌پنداری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۲۹
گرنه حذر از غیرت مردان کنمی
آن کار که دوش گفته‌ام آن کنمی
ور رشک نبودی همه هشیاران را
بی‌خویش و خراب و مست و حیران کنمی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۳۰
گرنه کشش یار مرا یار بدی
با شاه و گدا مرا کجا کاربدی
گرنه کرم قدیم بسیار بدی
کی یوسف جان میان بازار بدی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۳۲
گر یک نفسی واقف اسرار شوی
جانبازی را به جان خریدار شوی
تا منست خود تو تا ابد تیره‌ستی
چون مست از او شوی تو هشیار شوی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۳۳
گر یک ورق از کتاب ما برخوانی
حیران ابد شوی زهی حیرانی
گر یک نفسی به درس دل بنشینی
استادان را به درس خود بنشانی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۳۴
گفتم به طبیب داروئی فرمائی
نبضم بگرفت از سر دانائی
گفتا که چه درد میکند بنمائی
بردم دستش سوی دل سودائی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۳۶
گفتم صنمی شدی که جان را وطنی
گفتا که حدیث جان مکن گر ز منی
گفتم که به تیغ حجتم چند زنی
گفتا که هنوز عاشق خویشتنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۳۸
گفتم که دلا تو در بلا افتادی
گفتا که خوشم تو به کجا افتادی
گفتم که دماغ دوا باید، گفت
دیوانه توئی که در دوا افتادی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۳۹
گفتم که کدامست طریق هستی
دل گفت طریق هستی اندر پستی
پس گفتم دل چرا ز پستی برمد
گفتا زانرو که در درین دربستی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۴۱
گفتی که تو دیوانه و مجنون خوئی
دیوانه توئی که عقل از من جوئی
گفتی که چه بی‌شرم و چه آهن روئی
آئینه کند همیشه آهن روئی