عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۸۱
هر روز یکی شور بر این جمع زنی
بنیاد هزار عاقبت را بکنی
تا دور ابد این دوران قائم بود
بر جا فقیران کرم چون تو غنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۸۴
هرگز نبود میل تو کافراشت کنی
تا عاشق آنی که فرو داشت کنی
بسم الله ناگفته تو گوئی الحمد
ناآمده صبح از طمع چاشت کنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۸۶
هرکس کسکی دارد و هرکس یاری
هرکس هنری دارد و هرکس کاری
مائیم و خیال یار و این گوشهٔ دل
چون احمد و بوبکر به گوشهٔ غاری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۸۹
هم دل به دلستانت رساند روزی
هم جان سوی جانانت رساند روزی
از دست مده دامن دردی که تراست
کان درد به درمانت رساند روزی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۹۰
همسایگی مست فزاید مستی
چون مست شوی بازرهی از هستی
در رستهٔ مردان چو نشستی رستی
بر باده زنی ز آب و آتش دستی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۹۱
یاد تو کنم میان یادم باشی
لب بگشایم در این گشادم باشی
گر شاد شوم ضمیر شادم باشی
حیله طلبم تو اوستادم باشی
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۰۰
به جائی دلت گرم سوداست گوئی
دل بی‌سر و برگ از آنجاست گوئی
تو را مستی هست پنهان نه پیدا
ولیکن نه مستی صهباست گوئی
دل نیست برجا فلک بر تو دیدی
ز جام هوس باده پیماست گوئی
به من می‌کنی لطفی از حد زیاده
مرادت ازین لطف ایذاست گوئی
بهر چشم برهم زدن بهر قتلم
ز چشمت به ابرو صد ایماست گوئی
فلک بر زمین از دو چشم تر من
گمارنده هفت دریاست گوئی
متاع قرار و سکون در دل ما
درین عهد اکسیر و عنقاست گوئی
به دل هرچه دیدند بردند خوبان
دل عاشقان خوان یغماست گوئی
پراکنده عشقی که دانم به طعنش
لب اوست گویا دل ماست گوئی
ز بزم بتان محتشم خاست طوفان
ستیزندهٔ مست من آنجاست گوئی
محتشم کاشانی : غزلیات از رسالهٔ جلالیه
شمارهٔ ۶۴
هر کجا حیرانم اندر چشم گریانم توئی
روی در هرکس که دارم قبلهٔ جانم توئی
گرچه در بزم دگر شبها چو شمعم در گداز
آن که هر دم می‌کشد از سوز پنهانم توئی
گرچه هستم موج خور در بحر شوق دیگری
آن که از وی غرقه صد گونه طوفانم توئی
گرچه خالی نیست از سوز بت دیگر دلم
آن که آتش می‌زند در ملک ایمانم توئی
گرچه بنیاد حضورم نیست زان مه بی‌قصور
جنبش افکن در بنای صبر و سامانم توئی
گرچه زان گل همچو بلبل نیستم بی‌نالهٔ
غلغل‌افکن در جهان از آه و افغانم توئی
گرچه نمناکست زان یک دانهٔ گوهر دیده‌ام
قلزم انگیز از دو چشم گوهر افشانم توئی
گرچه می‌آلایم از دیدار او دامان چشم
گل‌رخی کز عصمت او پاک دامانم توئی
گرچه جای دیگرم در بندگی چون محتشم
آن که او را پادشاه خویش میدانم توئی
محتشم کاشانی : مثنویات
شمارهٔ ۱۱
سخن طی می‌کنم ناگاه در خواب
در آن بی‌گه که در جو خفته بود آب
به گوش آمد صدایی در چنانم
که کرد از هزیمت مرغ جانم
چنان برخاستم از جا مشوش
که برخیزد سپند از روی آتش
چنان بیرون دویدم بیخودانه
که خود را ساختم گم در میانه
من درمانده کز بیرون این در
به آن صیاد جان بودم گمان بر
ز شست شوق تیری خورده بودم
که تا در می‌گشودم مرده بودم
محتشم کاشانی : مثنویات
شمارهٔ ۱۲
چه گویم نطقم آن قدرت ندارد
که اینجا کلک خود در جنبش آرد
کند آغاز ناخوش داستانی
برد خوشحالی از طبع جهانی
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۲۳۰
یا سندا لحاظه عاقلتی و مسکنی
یا ملکا جواره مکتنفی و مؤمنی
انت عماد بنیتی انت عتاد منیتی
انت کمال ثروتی انت نصاب مخزنی
قره کل منظر مقصد کل مشتری
قوه کل ناعش قدره کل منحنی
انت ولی نعمتی مونس لیل وحدتی
انت کروم نائل حول جناه نجتنی
سید کل مالک مخلص کل هالک
هادی کل سالک ناعش کل منثنی
چند خموش می‌کنم سوی سکوت می‌روم
هوش مرا به رغم من ناطق راز می‌کنی
پروین اعتصامی : مثنویات، تمثیلات و مقطعات
قطعه
ما نیز در دیار حقیقت، توانگریم
کالای ما چو وقت رسد، کارهای ماست
ما روی خود ز راه سعادت نتافتیم
پیران ره، بما ننمودند راه راست
پروین اعتصامی : مثنویات، تمثیلات و مقطعات
قطعه - مرد پندارند پروین را، چه برخی ز اهل فضل
از غبار فکر باطل، پاک باید داشت دل
تا بداند دیو، کاین آئینه جای گرد نیست
مرد پندارند پروین را، چه برخی ز اهل فضل
این معما گفته نیکوتر، که پروین مرد نیست
پروین اعتصامی : مثنویات، تمثیلات و مقطعات
قطعه
گر شمع را ز شعله رهائی است آرزو
آتش چرا به خرمن پروانه میزند
سرمست، ای کبوترک ساده دل، مپر
در تیه آز، راه تو را دانه میزند
پروین اعتصامی : مثنویات، تمثیلات و مقطعات
بیت
دل پاکیزه، بکردار بد آلوده مکن
تیرگی خواستن، از نور گریزان شدن است
پروین اعتصامی : مثنویات، تمثیلات و مقطعات
ابیات پراکنده
خیال کژ به کار کژ گواهی است
سیاهی هر کجا باشد، سیاهی است
به از پرهیزکاری، زیوری نیست
چو اشک دردمندان، گوهری نیست
مپوش آئینه کس را به زنگار
دل آئینه است، از زنگش نگهدار
پروین اعتصامی : مثنویات، تمثیلات و مقطعات
بیت
برهنمائی چشم، این ره خطا رفتم
گناه دیدهٔ من بود، این خطاکاری
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۲۰۴
در شهر مرد نیست ز من نابکارتر
مادر پسر نزاد ز من خاکسارتر
مغ با مغان به طوع ز من راست‌گوی تر
سگ با سگان به طبع ز من سازگارتر
از مغ هزار بار منم زشت کیش‌تر
وز سگ هزار بار منم زشت کارتر
هر چند دانم این به یقین کز همه جهان
کس راز حال من نبود کارزارتر
اینست جای شکر که در موقف جلال
نومیدتر کسی بود امیدوارتر
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۷
چون مرا دیدی تو او را دیده‌ای
چون ورا دیدی تو دیدی مر مرا
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۱۱
هر کسی محراب کردست آفتاب و سنگ و چوب
من کنون محراب کردم آن نگارین روی را