عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۱۲
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین
با هر که نیست عاشق کم کن قرینیا
باشد گه وصال ببینند روی دوست
تو نیز در میانهٔ ایشان ببینیا
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۱۳
آتش نمرود هرگز پور آذر را نسوخت
پور آذر پیش ازین آتش چو خاکستر شده‌است
تا بدین آتش نسوزی تو یقین صافی نه‌ای
خواه گو دیوانه خوانی خواه گویی بیهده‌است
ای دریغا جان قدسی کز همه پوشیده‌است
بس که دیدست روی او یا نام او بشنیده‌است
هر که بیند در زمان آن حسن او کافر شود
ای دریغا کین شریعت کفر ما ببریده‌است
کون و کان بر هم زن و از خود برون شو یک رهی
کین چنین جان را خدا از دو جهان بگزیده‌است
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۱۶
می هست و درم هست و بت لاله رخان هست
غم نیست و گر هست نصیب دل اعداست
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۱۷
هر آن دلی که ترا، سیدی بدان نظرست
خطر گرفت اگرچه حقیر و بی‌خطرست
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۱۹
هر آن دلی که نهفتست زیر هفت زمین
که تو بدو نگری همتش ز عرش برست
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۲۱
ای ترک جان نکرده و جانانت آرزوست
زنار نابریده و ایمانت آرزوست
در هیچ وقت خدمت مردی نکرده‌ای
و آنگه نشسته صحبت مردانت آرزوست
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۲۲
رنج مردم ز پیشی و بیشیست
راحت و ایمنی ز درویشیست
بر گزین زین جهان یکی و بس
گرت با دانش و خرد خویشیست
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۲۳
از دوست پیام آمد کاراسته کن کار
مهر دل پیش آر و فضول از ره بردار
اینست شریعت
اینست طریقت
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۲۸
برون ز گوشه بهشت برین سقر باشد
فزون ز توشه شکر معده بار خر باشد
هر آنکه توشهٔ روزی و گوشه‌ای دارد
به راستی ملک ملک بحر و بر باشد
زیادت از سرت ار یک کله بدست آری
به خاکپای قناعت که درد سر باشد
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۳۴
ما دل آسوده تا خدا چه کند
خواجه در حیله تا به ما چه کند
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۳۵
بزیر قبهٔ تقدیس مست مستانند
که هر چه هست همه صورت خدا دانند
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۳۶
کار همه راست چنانکه بباید
حال شادیست شاد باشی شاید
انده و اندیشه را دراز چه داری
دولت تو خود همان کند که بباید
رای وزیران ترا به کار نیاید
هر چه صوابست بخت خود فرماید
چرخ نیارد بدیل تو ز خلایق
وانکه ترا زاد نیز چون تو نزاید
ایزد هرگز دری نبندد بر تو
تا صد دیگر به بهتری نگشاید
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۴۴
معدن شادیست این معدن جود و کرم
قبلهٔ ما روی یار قبلهٔ هر کس حرم
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۴۹
مدتی هست که ما از خم وحدت مستیم
شیشهٔ کثرت این طایفه را بشکستیم
اینکه گویند فنا هست غلط میگویند
تا خدا هست درین معرکه ما هم هستیم
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۵۰
بس که جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان
تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان
تا که می‌جستم ندیدم تا بدیدم گم شدم
گم شده گم کرده را هرگز کجا یابد نشان
در خیال من نیامد در یقینم هم نبود
بی نشانی که صواب آید ازو دادن نشان
چند گاهی عاشقی برزیدم و پنداشتم
خویشتن شهره بکرده کو چنین و من چنان
در حقیقت چون بدیدم زو خیالی هم نبود
عاشق و معشوق من بودم ببین این داستان
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۵۱
تعویذ گشت خوی بدان روی خوب را
ورنه به چشم بد بخورندیش مردمان
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۵۳
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین
با هر که نیست عاشق کم گوی و کم نشین
باشد که در وصال تو بینند روی دوست
تو نیز در میانهٔ ایشان نه‌ای ببین
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۵۶
ما و همین دوغ وا و ترب و ترینه
پختهٔ امروز یا ز باقی دینه
عز ولایت به ذل عزل نیرزد
گرچه ترا نور حاج تا به مدینه
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۵۷
حال عالم سر بسر پرسیدم از فرزانه‌ای
گفت: یا خاکیست یا بادیست یا افسانه‌ای
گفتمش، آن کس که او اندر طلب پویان بود؟
گفت: یا کوریست یا کریست یا دیوانه‌ای
گفتمش: احوال عمر ما چه باشد عمر چیست؟
گفت: یا برقیست یا شمعیست یا پروانه‌ای
بر مثال قطرهٔ برفست در فصل تموز
هیچ عاقل در چنین جاگاه سازد خانه‌ای
یا مثال سیل خانست آب در فصل بهار
هیچ زیرک در چنین منزل فشاند دانه‌ای
فیلسوفی گفت: اندر جانب هندوستان
حکمتی دیدم نوشته بر در بت خانه‌ای
گفتم: آن حکمت چه حکمت بود؟ گفت: این حکمتست
آدمی را سنگ و شیشه چرخ چون دیوانه‌ای
نعمت دنیا و دنیا نزد حق بیگانه است
هیچ عاقل مهر ورزد با چنین بیگانه‌ای؟
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۵۹
ای ساقی پیش آر ز سرمایهٔ شادی
زان می‌که همی تابد چون تاج قبادی
زان باده که با بوی گل و گونهٔ لعلست
قفل در کرمست و کلید در شادی