عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۴
نه چنان تنگ گرفته است دل تنگ مرا
که برآرد ز کدورت می گلرنگ مرا
نیست در عالم افسرده جگرسوخته ای
به چه امید برآید شرر از سنگ مرا؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۹
زهی رخ تو نموداری از بهشت خدا
نهال قد تو برهان عالم بالا
گرفته راهی عشق از ملال خاطر ماست
حباب در گره افکنده کار این دریا
خوشا کسی که ازین تنگنای بی حاصل
به خاک برد دلی همچو سینه صحرا
سیاه روز چو فانوس بی چراغ بود
درون پرده چشمی که نیست نور حیا
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۳
غافل مشو ز رتبه شوق بلند ما
از ساق عرش (حلقه) رباید کمند ما
بی طاقتان شوق، هلاک بهانه اند
از ماهتاب سوخته گردد سپند ما
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۹
هر نگه صد کاسه خون می خورد
تا به مژگان می رساند خویش را
هر سر خاری که گل کرد از زمین
در رگ من می دواند نیش را
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۲
چنان ز ساده دلی ها رمیده ام ز کتاب
که بوی خون به مشامم رسید ز سرخی باب!
تمام شب به خیال تو عشق می بازم
ز سادگی به کتان صاف می کنم مهتاب
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۳
گر ز روی خود براندازی نقاب
پشت بر دیوار ماند آفتاب
ای رسانده کاوش مژگان تو
خانه چشم اسیران را به آب
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۴
گل رخسار او در عالم آب
زند ترخنده بر یاقوت سیراب
نبرد تلخی بادام را قند
نشد کم زهر چشمش از شکرخواب
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۸
سجده گاه بوسه من نقش پای او بس است
دست پیچ حسرتم زلف رسای او بس است
از لب شیرین چه می خواهند خون کوهکن؟
زخم دندان تأسف خونبهای او بس است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۲
خوش آن شبی که کنم مست دیده بانش را
به دست بوسه دهم خاک آستانش را
حدیثی از گل رخسار او که می گوید؟
که همچو غنچه پر از زر کنم دهانش را
گلی که نیست به فرمان او، چو نافرمان
برآورم ز پس سر برون زبانش را
شهید باده چو خواهید جان نو یابد
به چوب تاک بسوزید استخوانش را
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۴
ز ناز بوسه لب دلستان نداد مرا
به لب رسید مرا جان و جان نداد مرا
به صبر گفتم ازان لب، دهن شود شیرین
خط از کمین بدر آمد امان نداد مرا
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۰
چه نسبت است به روی تو روی آینه را؟
که خشک کرد فروغ تو جوی آینه را
به یاد روی تو با گل خوشم که طوطی مست
به یک نظر نگرد پشت و روی آینه را
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۸
مجنون کند فریب نگاهت غزاله را
بوی خوش تو تازه کند داغ لاله را
صد زخم ناف سوز خورد آهوی ختا
بر هم زنی چو طره مشکین کلاله را
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۷۱
لعل سیراب تو ترخنده به صهبا زده است
نگهت زهر به سرچشمه مینا زده است
گوهر جرات من در صدف طوفان نیست
بارها قطره من بر صف دریا زده است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۷۳
داغ مشکینم که ناف لاله ها را سوخته است
از تب غیرت گل خورشید را افروخته است
آنچه بر رخساره او می نماید خال نیست
شبنم نازک دلی در آتش گل سوخته است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۷۴
در غلط می افکند هر دم سپند بزم را
عکس رخسارت ز بس آیینه را افروخته است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۷۵
دل به دام زلف آن مشکین کمند افتاده است
مرغ بی بال و پری در کوچه بند افتاده است
در حریم خاکساری سرکشی را بار نیست
شعله این بزم در پای سپند افتاده است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۷۷
تا خیال عارضش در دیده مأوا کرده است
گریه خونها خورده تا در چشم من جا کرده است
مژده باد ای اختر طالع که چشم مست او
گوشه چشمی به حال سرمه پیدا کرده است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۸۵
بس که بر رویم غبار کلفت از هر سو نشست
گرد از تمثال من آیینه را بر رو نشست
تیر آه خاکساران را نمی باشد خطا
برحذر باش از کمانداری که بر زانو نشست
از تپیدن دور کرد از خود دل بی تاب من
غیر تیر او مرا هر کس که در پهلو نشست
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۹۰
تا خیال زلف او ره در دل دیوانه داشت
از پر و بال پری جاروب این ویرانه داشت
شیشه ناموس من تا بر کنار طاق بود
هر که سنگی داشت از بهر من دیوانه داشت
می شکست از خون من دایم خمار خویش را
چشم مخموری که در هر گوشه صد میخانه داشت
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۹۳
به این عنوان اگر قامت کشد سرو دلارایت
نماید طوق قمری جلوه خلخال در پایت
نخواهی از گزیدن مانع دندان من گشتن
اگر دانی چه خونها در جگر دارم ز لبهایت