عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۸۸
ناله من بزم عشرت را مصیبتخانه کرد
اشک شور من نمک در دیده پیمانه کرد
تازه شد زخم هواداران، مگر باد صبا
زلف مشکین ترا در دامن خود شانه کرد؟
(در گلستانی که روید دام چون سنبل ز خاک
بلبل دون همت ما میل پروازی نکرد)
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۸۹
بوی خون از غنچه گل بر دماغم می خورد
سوده مشک از خط ریحان به داغم می خورد
زلف سنبل گر چه شد سر حلقه آشفتگان
پیچ و تاب رشک از دود چراغم می خورد
روی گرمی هرگز از داغ نمکسودم ندید
پنبه گر فرصت بیابد خون داغم می خورد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۹۱
بر گل رخسار او تا زلف پیچ و تاب زد
شهپر پروانه سیلی بر رخ مهتاب زد
از شکرخواب خزان امید بیداری نداشت
سایه سرو تو بر روی گلستان آب زد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۹۳
بی تو بر من شش جهت چون خانه زنبور شد
چار دیوار عناصر تنگنای گور شد
از سر مشق جنون افتاده بودم سالها
نوخطی دیدم که داغ کهنه ام ناسور شد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۹۴
تا دل از زلفش جدایی کرد از جان سیر شد
نافه تا افتاد دور از ناف آهو پیر شد
روزی لب تشنگان را می دهد سامان خدا
دایه هر خونی که خورد از دست طفلان، شیر شد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۰۸
روز قسمت چون ادا فهمی به ابرو داده اند
دلربایی را به آن چشم سخنگو داده اند
از کسی پروا ندارد دیده گستاخ من
در دیار حسن چون آیینه ام رو داده اند
در تمنای لب او بوسه های آبدار
می پرستان بر لب جام و لب جو داده اند
بی حنای بیعت گل نیست دستی در چمن
عندلیبان را مگر بیهوشدارو داده اند؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۱۰
فتنه و آشوب از هر سو به من رو کرده اند
تا دگر چشمان پرکارش چه جادو کرده اند
چشم آهو چشم من هرگز به این مستی نبود
گوییا در سرمه اش بیهوشدارو کرده اند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۱۱
زهر در پیمانه کردم انگبین پنداشتند
خون دل خوردم شراب آتشین پنداشتند
خط کشیدم بر سر سوداپرست خویشتن
ساده لوحان جهان چین جبین پنداشتند
بدگمانی لازم بدباطنان افتاده است
گوشه از خلق جهان کردم کمین پنداشتند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۱۵
روز روشن آه ما بر قلب گردون می زند
عاجزست آن کس که بر دشمن شبیخون می زند
دست گستاخم به زلف او شبیخون می زند
بوسه ام خود را بر آن لبهای میگون می زند
سرکه ابروی زاهد گر چنین تندی کند
نشأه می همچو رنگ از شیشه بیرون می زند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۲۲
کدامین سینه مجروح مهمان تو می گردد؟
که شور حشر بر گرد نمکدان تو می گردد
نیندیشد ز دوزخ هر که دارد داغ هجرانت
نپردازد به جنت هر که حیران تو می گردد
تو کز شوخی بنای کعبه را زیر و زبر کردی
کجا ویرانی ما گرد دامان تو می گردد؟
خیال روی او تا در کدامین سینه می گردد
که آب حسرتی در دیده آیینه می گردد
طریق دوستداری نیست خاموشی پس از رنجش
شکایت چون گره گردید در دل، کینه می گردد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۲۹
(غبارم را نسیم ناتوانی دربدر دارد
غریب کشور طالع چه پروای سفر دارد؟)
(غلط کردم ز بزم او جدا گشتم، ندانستم
خمار باده لعلش چه عالم دردسر دارد)
ز نخوت تاج شاهان فتنه ها در زیر سر دارد
ازین باد مخالف کشتی دولت خطر دارد
مخور زنهار از همواری وضع جهان بازی
که این بیدادگر در موم پنهان نیشتر دارد
مده سررشته کوچکدلی از دست در دولت
که گر از دیده سوزن فتد عیسی خطر دارد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۳۰
ازان فرهاد دایم جای در کوه و کمر دارد
که از هر لاله نقش پای گلگون در نظر دارد
دلم از فکر مژگانش نمی آید برون صائب
همیشه خون گرم من جدل با نیشتر دارد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۳۲
چه زنگ از خاطر من دیده نمناک بردارد؟
چه گرد از روی برگ تاک، اشک تاک بردارد؟
نمی اندیشد از زخم زبان چون عشق کامل شد
که سیل تندرو از راه خود خاشاک بردارد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۳۶
کسی چون چشم ازان رخسار آتشناک برگیرد؟
که انگشت از اشارت کردنش چون شمع درگیرد
توان کردن به وحشت سرکشان را زیردست خود
که کوه قاف را عنقا ز عزلت زیر پر گیرد
عقل کوته بین جدل با عشق سرکش می کند
بوریا چین جبین در کار آتش می کند
از گریبان تجرد سر برون آورده ام
بوی پیراهن دماغم را مشوش می کند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۴۰
چشم مستت سرمه را بیهوشدارو می کند
زهر قاتل وسمه را آن تیغ ابرو می کند
بر گلستانی که آن شمشاد بالا بگذرد
سرو را انگشت حیرت بر لب جو می کند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۴۱
با دلم آتش نگاهی دستبازی می کند
برق با عاجز گیاهی دستبازی می کند
شکوه گل را به دیوان مروت می بریم
سخت با طرف کلاهی دستبازی می کند
در میان قمریان چون طوق بر گردن نهم؟
سرو من با هر گیاهی دستبازی می کند
پیچ و تاب رشته جانم گذشت از حد، مگر
با عنانش دادخواهی دستبازی می کند؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۴۳
چند حرف بوسه او بر لب جان بشکند؟
چند جامم در کنار آب حیوان بشکند؟
از شکست دل نشد کم هیچ شور گریه ام
کی به یک کشتی شکستن خشم طوفان بشکند؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۵۲
بی تو گر ساغر زنم خون در رگم نشتر شود
بی دم تیغت اگر آبی خورم خنجر شود
غیرت ما ناز از معشوق نتواند کشید
بلبل مغرور ما از خنده گل، تر شود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۶۱
خیال زلف او در دیده خونبار می زیبد
خرام موج در دامان دریا بار می زیبد
ز پیش چشم دل بردن، به زیر چشم دل دادن
به خال گوشه چشم تو ای پرکار می زیبد
به کار گل نبندد اهل دل را هیچ کس زاهد
ترا تسبیح بر گردن، مرا زنار می زیبد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۶۵
ز راه چشم، غم در جان غم فرسود می پیچد
ز روزن در مصیبت خانه ما دود می پیچد
ز شمشیر که دارد صبح این زخم نمایان را؟
که دردم بر جگر زان رخت خون آلود می پیچد
کسی چون چشم ازان رخسار آتشناک بردارد؟
که از روزن تماشایش عنان دود می پیچد