عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
عمان سامانی : قصاید
شمارهٔ ۷
دایم بیاد قامت آن سرو کشمری
ما را چوبید لرزد، قلب صنوبری
اللّه که قامت الف آسای آن نگار
مانند دال، پشت مرا کرده چنبری
بهرام و تیر و کیوان در رتبه کیستند
ای زهره‌ی ترا مه و خورشید، مشتری؟
جامی بده که خاطر توحید زای من
شیر آورد ز شوق به پستان مادری
طوطی فکرتم ز دراری طرازها
مقدار بشکند به سخن گفتن دری
بگشاید از نشاط، سر نافه‌ی مراد
و آفاق را به توفد مغز از معطری
سر بر زند ز گلشن تحقیق من گلی
الفرع بالثریا و الاصل بالثری
منگر به خاکساری و بی دست و پائیم
آبی فراهم آور و بنگر شناوری
عشقم ز سدره، صد ره بالا کشید و ماند
عقل از روش، که کردی دعوی صرصری
خفض الجناح، روح الامین گر کند رواست
با همرهی عشق من از سست شهپری
بی رهبری عشق، بسر چشمه‌ی مراد
کی ره بری هم ار کندت خضر، رهبری؟
هم آسمان نتیجه‌ی عشق‌ست و هم زمین
هم آدمی ملازم عشق‌ست و هم پری
اللّه، که عمر بیش بهاتر ز ممکنات
از دست شد بهر زه درایی و خود سری
گامی براه عشق نگشتیم رهسپار
آوخ که گشت عمر گرانمایه، اسپری
باللّه که ننگری بجهان از سر نشاط
«ای نفس، گر بدیده‌ی تحقیق بنگری»
ور دانی آنکه عزت و ذلت کدام راست
«درویشی اختیار کنی بر توانگری»
طاووس باغ جنتی ای از خبر تهی
طوطی شاخ سدره‌یی ای از خرد بری
در سنگلاخ صفحه‌ی بومان، چه می‌چری
در تنگنای عرصه‌ی زاغان، چه می‌پری؟
عرشی هژبر، باره‌ی گرگان چه می‌روی؟
قدسی غزال در صف خوکان چه می‌چری؟
بانگ هم آشنایان از هر طرف بلند
تو خود عبور داده بسر کوچه‌ی کری!
موسی ز آدمیت، محو لقای حق
تو سر خوش پرستش گوساله از خری
چوگانی از ارادت اگر نبودت بدست
کی مرد وارگوی سعادت بدر بری؟
بی صدق و بی خلوص، بدرگاه مصطفی
سلمانی از کجا دهدت دست و بوذری
عارف کسی بود که کند گاه اتفاق
در آب ماهئی و در آتش سمندری
همسنگی ار نماید محنت بکوه قاف
یک جو بحکم او نتواند برابری
صد ره ز موج خیز حوادث بچابکی
بیرون کشیده رخت بری دامن از تری
سر گر نهد بخشت ز روی بلا کشی
تن گردهد بخاک ز راه قلندری
بهتر ز قاقمش کند آن خشت، بالشی
خوشتر ز سندسش کند آن خاک، بستری
در سر هوای حق و بجان شور احمدی
در تن نوای دین و بدل مهر حیدری
دارای دین که از پی بوسیدن درش
صد بار بیش خورد، سلیمان، سکندری
قدرش به ملک امکان، بس نامناسب‌ست
آن در بزرگواری و این از محقری
پیشی گرفته ذات شریفش به ممکنات
وز هر جوان، جوانتر با این معمری
هرگز نداشت صیقل شمشیرش ار نبود
آیینه‌ی مکدر دین این منوری
تا شخص مصطفی را شهری بود ز علم
او را بود بدان شهر از مرتبت دری
من کرده‌ام طلا، بولایش، مس وجود
ای مدعی بیا و ببین کیمیا گری
مدحش نوشته می نشود تا بحشر اگر
اغصان کنند کلکی و اوراق دفتری
ای صادر نخست که در رتبه خلق را
مشتقی‌ست و ذات ترا هست مصدری
امروز پرده از رخ مدحت بر افکنم
نسبت گر این و آن ندهندم بکافری
اللّه اکبر از تو که هر کس ترا شناخت
از دل کشید نعره‌ی اللّه اکبری
مقصود حق بخلق شناساندن تو بود
بر هر که داد خلعت خاص پیمبری
کشتی نوح، غرقه بدی گر نکردیش
عون تو بادبانی و حفظ تو لنگری
یوسف بدامن کرمت دست زد دمی
کز دست رفت دامن مهر برادری
از پرتو اشارت برد و سلام تو
آذر بپور آزر ننمود آذری
آنجا که مهر تست به مستوجب عذاب
دوزخ کند بهشتی و ز قوم کوثری
بس در قرار چار محالم گرفت دل
یا من هوالمجاور بالساحة الغری
هرکس که این قصیده‌ی شیوا شنید، گفت:
امروز ختم گشته به عمان، سخنوری
رشیدالدین میبدی : ۱- سورة الفاتحة
النوبة الاولى
قوله تعالى بِسْمِ اللَّهِ بنام خداوند الرَّحْمنِ جهان دار دشمن پرور ببخشایندگى الرَّحِیمِ (۱) دوست بخشاى بمهربانى‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ ستایش نیکو و ثناء بسزا خداى را رَبِّ الْعالَمِینَ (۲) خداوند جهانیان و دارنده ایشان الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ (۳) فراخ بخشایش مهربان‏ مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ (۴) خداوند روز رستخیز و پادشاه روز شمار و پاداش‏
إِیَّاکَ نَعْبُدُ ترا پرستیم وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ (۵) و از تو یارى خواهیم اهْدِنَا راه نمون باش ما را الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ (۶) براه راست و درست صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ راه ایشان که نواخت خود نهادى و نیکویى کردى برایشان غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ نه راه جهودان که خشم است بر ایشان از تو وَ لَا الضَّالِّینَ (۷) و نه ترسایان که گم انداز راه تو آمین خدایا چنین باد.
رشیدالدین میبدی : ۱- سورة الفاتحة
النوبة الثالثة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الباء بهاء اللَّه، و السین سناء اللَّه، و المیم ملک اللَّه، از روى اشارت بر مذاق خداوندان معرفت باء بسم اللَّه اشارت دارد ببهاء احدیت، سین بسناء صمدیت، میم بملک آلهیّت. بهاء او قیمومى، و سناء او دیمومى، و ملک او سرمدى. بهاء او قدیم و سناء او کریم و ملک او عظیم. بهاء او باجلال، و سناء او با جمال، و ملک او بى زوال. بهاء او دل ربا، و سناء او مهر فزا، و ملک او بى فنا.
اى پیش‏رو از هر چه بخوبیست جلالت
اى دور شده آفت نقصان ز کمالت‏
زهره بنشاط آید چون یافت سماعت
خورشید بر شک آید چون دید جمالت‏
الباء برّه باولیائه، و السّین سرّه مع اصفیائه و المیم منّه على اهل ولائه. باء برّ او بر بندگان او، سین سرّ او با دوستان او، میم منّت او بر مشتاقان او. اگر نه برّ او بودى رهى را چه جاى تعبیه سرّ او بودى، و رنه منّت او بودى رهى را چه جاى وصل او بودى، رهى را بر درگاه جلال چه محل بودى. و رنه مهر ازل بودى رهى آشنا لم یزل چون بودى؟
آب و گل را زهره مهر تو کى بودى اگر
هم بلطف خود نکردى در ازل‏شان اختیار
مهر ذات تست الهى دوستان را اعتقاد
یاد وصف تست یا رب غمگنان را غمگسار
ما طابت الدنیا الّا باسمه و ما طابت العقبى الّا بعفوه و ما طابت الجنة الا برؤیته.
در دنیا اگر نه پیغام و نام اللَّه بودى رهى را چه جاى منزل بودى، در عقبى اگر نه عفو و کرمش بودى کار رهى مشکل بودى، در بهشت اگر نه دیدار دل افروز بودى شادى درویش بچه بودى؟ یکى از پیران طریقت گفت الهى بنشان تو بینندگانیم، بشناخت تو زندگانیم، بنام تو آبادانیم، بیاد تو شادانیم، بیافت تو نازانیم، مست مهر از جام تو مائیم، صید عشق در دام تو مائیم.
زنجیر معنبر تو دام دل ماست
عنبر ز نسیم تو غلام دل ماست‏
در عشق تو چون خطبه بنام دل ماست
گویى که همه جهان بکام دل ماست‏
بسم اللَّه گفته‏اند که اسم از سمت گرفته‏اند و سمت داغ است، یعنى گوینده بسم اللَّه دارنده آن رقم و نشان کرده آن داغ است.
بنده خاص ملک باش که با داغ ملک
روزها ایمنى از شحنه و شبها ز عسس‏
هر که او نام کسى یافت، از این درگه یافت
اى برادر کس او باش و میندیش ز کس‏
على بن موسى الرّضا ع گفت‏:«اذا قال العبد بسم اللَّه فمعناه و سمت نفسى بسمة ربّى.»
خداوندا داغ تو دارم و بدان شادم اما از بود خود بفریادم، کریما بود من از پیش من برگیر که بود تو راست کرد همه کارم.
پیر طریقت گفت: الهى! نور تو چراغ معرفت بیفروخت دل من افزونى است.
گواهى تو ترجمانى من بکردند نداء من افزونى است، قرب تو چراغ وجد بیفروخت همت من افزونى است، ارادت تو کار من بساخت جهد من افزونى است، بود تو کار من راست کرد بود من افزونى است. الهى از بود خود چه دیدم مگر بلا و عنا؟ و از بود تو همه عطا است و وفا اى ببرّ پیدا و بکرم هویدا، ناکرده کرده گیر کرد رهى و آن کن که از تو سزا.»
اگر کسى گوید نامهاى خدا فراوانند در نصوص کتاب و سنّت و همه بزرگوارند و ازلى و پاک و نیکو چه حکمت را ایتاء قرآن عظیم باین سه نام کرد؟ و از همه این اختیار کرد و برین نیفزود؟ جواب آنست که دو معنى را این سه نام اختیار کرد و بر ان اقتصار افتاد: یکى که تا کار بر بندگان خود در نام خود آسان کند و از ثواب ایشان هیچیز نکاهد، دانست که ایشان طاقت ذکر و حفظ آن نامهاى فراوان ندارند، و اگر بعضى توانند بیشترین آنند که درمانند، و در حسرت فوت آن بمانند، پس معانى آن نامها درین سه نام جمع کرده و معانى آن سه قسم است: قسمى جلال و هیبت راست، قسمتى نعمت و تربیت راست، قسمى رحمت و مغفرت راست. هر چه جلال و هیبت است در نام اللَّه تعبیه کرد، و هر چه نعمت و تربیت است در نام رحمن هر چه رحمت و مغفرت است در نام رحیم تا گفتن آن بر بنده آسان باشد و ثواب وى فراوان، و رأفت و رحمت اللَّه بر وى بى‏کران.
معنى دیگر آنست که ربّ العالمین مصطفى را بخلق فرستاد و خلق در آن زمان‏ سه گروه بودند: بت پرستان بودند و جهودان و ترسایان. اما بت پرستان از نام خالق اللَّه میدانستند، و این نام در میان ایشان مشهور بود. و لهذا قال تعالى «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ» و جهودان در میان ایشان نام رحمن معروف بود، و لهذا
قال عبد اللَّه بن سلام لرسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «لا أرى فى القرآن اسما کنّا نقرأه فى التوریة قال و ما هو؟ قال الرّحمن فانزل اللَّه «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ»
و در میان ترسایان نام معروف رحیم بود. چون خطاب با این سه گروه بود و در میان ایشان معروف این سه نام بود، اللَّه تعالى بر وفق دانش و دریافت ایشان این سه نام فرو فرستاد در ابتداء قرآن، و بر آن نیفزود.
امّا حکمت در آن که ابتدا باللَّه کرد پس برحمن پس برحیم آنست: که این بر وفق احوال بندگان فرو فرستاد و ایشان را سه حال است اول آفرینش، پس پرورش، پس آمرزش، اللَّه اشارت است بآفرینش در ابتدا بقدرت، رحمن اشارت است بپرورش در دوام نعمت، رحیم اشارت است بآمرزش در انتها برحمت. چنان استى که اللَّه گفتى اول بیافریدم بقدرت پس بپروریدم بنعمت آخر بیامرزم برحمت.
پیر طریقت گفت: «الهى نام تو ما را جواز، و مهر تو ما را جهاز. الهى شناخت تو ما را امان و لطف تو ما را عیان. الهى فضل تو ما را لوا و کنف تو ما را ماوى. الهى ضعیفان را پناهى، قاصدان را بر سر راهى، مؤمنانرا گواهى، چه بود که افزایى و نکاهى! الهى چه عزیزست او که تو او را خواهى ور بگریزد او را در راه آیى. طوبى آن کس را که تو او رائى آیا که تا از ما خود کرائى؟» الحمد للَّه ستایش خداى مهربان، کردگار روزى رسان، یکتا در نام و نشان.
خداوندى که ناجسته یابند، و نادریافته شناسند، و نادیده دوست دارند. قادر است بى احتیال، قیوم است بى‏گشتن حال، در ملک ایمن از زوال، در ذات و نعمت متعال، لم یزل و لا یزال، موصوف بوصف جلال و نعمت جمال. عجز بندگان دید در شناخت قدر خود، و دانست که اگر چند کوشند نرسند، و هر چند بیوسند نشناسند. و عزّت قرآن بعجز ایشان گواهى داد که وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ بکمال تعزّز و جلال و تقدس ایشان را نیابت داشت و خود را ثنا گفت، و ستایش خود ایشان را در آموخت و بآن دستورى داد، و رنه که یارستى بخواب اندر بدیدن اگر نه خود گفتى خود را که الحمد للَّه و در کلّ عالم که زهره آن داشتى که گفتى الحمد للَّه.
فلوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحل‏
ترا که داند که ترا تو دانى، ترا نداند کس، ترا تو دانى بس. اى سزاوار ثناء خویش و اى شکر کننده عطاء خویش! رهى بذات خود از خدمت تو عاجز و بعقل خود از شناخت منت تو عاجز، و بکلّ خود از شادى بتو عاجز، و بتوان خود از سزاى تو عاجز.
کریما! گرفتار آن دردم که تو درمان آنى، بنده آن ثنا ام که تو سزاى آنى، من در تو چه دانم تو دانى، تو آنى که گفتى که من آنم آنى.
و بدان که حمد بر دو وجه است: یکى بر دیدار نعمت دیگر بر دیدار منعم.
آنچه بر دیدار نعمت است از وى آزادى کردن و نعمت وى بطاعت وى بکار بردن، و شکر وى را میان در بستن. تا امروز در نعمت بیفزاید و فردا ببهشت رساند. و به‏
قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «اوّل من یدعى الى الجنّة الحمّادون للَّه على کلّ حال.»
این عاقبت آن کس که حمد وى بر دیدار نعمت بود اما آن کس که حمد وى بر دیدار منعم بود بزبان حال میگوید:
و ما الفقر من ارض العشیرة ساقنا
و لکنّنا جئنا بلقیاک نسعد
ع صنما ما نه بدیدار جهان آمده‏ایم.
این جوانمرد در اشراب شوق دادند و با شرم هام دیدار کردند تا از خود فانى شد. یکى شنید و یکى دید و بیکى رسید. چه شنید و چه دید و بچه رسید؟ ذکر حق شنید، چراغ آشنایى دید، و با روز نخستین رسید. اجابت لطف شنید، توقیع دوستى دید، و بدوستى لم یزل رسید. این جوانمرد اول نشانى یافت بى دل شد، پس باز یافت همه دل شد، پس دوست دید و در سر دل شد.
پیر طریقت گفت: دو گیتى در سردوستى شد و دوستى در سر دوست، اکنون نمى‏یارم گفت که اوست.
چشمى دارم همه پر از صورت دوست
با دیده مرا خوشست تا دوست دروست‏
از دیده و دوست فرق کردن نه نکوست
یا اوست بجاى دیده یا دیده خود اوست‏
رب العالمین پروردگار جهانیان و روزى گمار ایشان، یکى را پرورش تن روزى یکى را پرورش دل روزى، یکى تن پرور بنعمت یکى دل پرور بران ولى نعمت.
نعمت حظّ کسى است که جهد در خدمت فرو نگذارد، و راز ولى نعمت حظ اوست کش امید بدیدار اوست. طمع دیدار دوست صفت مردان است، پیروزتر از آن بنده کیست که دوست او را عیانست.
عظمت همّة عین طمعت فى أن تراکا
او ما یکفی لعین ان ترى من قدر آکا
آن غذاء دل دوستان که در پرورش جان بکار دارند و شبانروز از حضرت عزت بادرار؟ بایشان میرسانند آنست که مهتر عالم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت‏ «أظلّ عند ربى یطعمنى و یسقینى»
طعامهاى لذیذ و شراب‏هاى روشن مروّق مى نخورد و دیگران را نیز میگفت‏ «ایّاکم و النّعم فانّ عباد اللَّه لیسوا بالمتنعّمین»
گفتند یا سید چرا مى‏نخورى؟ گفت ما را از شراب مطالعه جمع چنان مست کرده‏اند که پرواى شراب مروّق شما نیست. صد هزار و بیست و چهار هزار نقطه عصمت تاختن بخلوت خانه او بردند که تا مگر جرعه یابند از آن شراب، این پشت دست بروى ایشان وانهاد، که‏ «انّ لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبیّ مرسل.»
گفتند این شرب خاصّ آن کس است که آیات کبرى در راه دیده او تجلى کرد و او برین ادب بود که ما زاغ البصر و ما طغى.
اى منظر تو نظاره گاه همگان
پیش تو در او فتاده راه همگان
اى زهره شهرها و ماه همگان
حسن تو ببرد آب و جاه همگان‏‏
رَبِّ الْعالَمِینَ یعنى یربّى نفوس العابدین بالتأیید و یربّى قلوب الطاهرین بالتشدید و یربّى احوال العارفین بالتوحید کسى که تربیت وى از راه توحید یابد مطعومات عالمیان او را چه بکار آید؟
کسى کش مار نیشى بر جگر زد
و را تریاق سازد نى طبرزد
عالمیان در آرزوى طعام‏اند و این جوانمردان طعام در آرزوى ایشان. عتبة بن الغلام شاگرد یزید هارون بود او را فرمود که خرما نخورد، مادر عتبه روزى در نزدیک یزید هارون شد خرما میخورد گفت پس چرا پسرم را ازین باز زنى که خود میخورى؟ یزید گفت پسرت در آرزوى خرماست و خرما در آرزوى ما، ما را مسلم است و او را نه. خلق عالم در آرزوى بهشت‏اند و بهشت در آرزوى سلمان، چنانک در خبر است‏
«انّ الجنّة لتشتاق الى سلمان.»
لا جرم فردا او را بهشت ندهند که از آتش ور گذرانند، و در حضرت احدیت بمقام معاینتش فرو آرند
فالفقراء الصّبر جلساء اللَّه عزّ و جل یوم القیامة.
اگرت این روز آرزوست از خود برون آى چنانک مار از پوست، جز از درگاه او خود را مپسند که قرارگاه دل دوستان فناء قدس اوست.
چهره عذرات باید بر در وامق نشین
عشق بو دردات باید گام سلمان وار زن‏
الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الرّحمن بما روّح، و الرّحیم بما لوّح، فالتّرویح بالمبار و التلویح بالانوار. رحمن است که راه مزدورى آسان کند، رحیم است که شمع دوستى برافروزد. در راه دوستان مزدور همیشه رنجور، در آرزوى حور و قصور، و دوست خود در بحر عیان غرقه نور.
روزى که مرا وصل تو در چنگ آید
از حال بهشتیان مرا ننگ آید
رحمن است که قاصدان را توفیق مجاهدت داد، رحیم است که واجدانرا تحقیق مشاهدت داد. آن حال مرید است و این صفت مراد. مرید بچراغ توفیق رفت به مشاهده رسید، مراد بشمع تحقیق رفت بمعاینه رسید. مشاهده برخاستن عوائق است میان بنده و میان حق، و معاینه هام دیدارى است. چنانک بنده یک چشم زخم غائب نشود بچشم اجابت فرا محبت مى‏نگرد، بچشم حضور فرا حاضر مى‏نگرد، و بچشم انفراد فرا فرد مى‏نگرد، بدورى از خود نزدیکى وى را نزدیک شود و بگم‏شدن از خود آشکارایى وى را آشنا گردد، بغیبت از خود حضور وى را بکرم حاضر بود، که او نه از قاصدان دور است نه از طالبان گم، نه از مریدان غایب.
رحمتى کن بر دل خلق و برون آى از حجاب
تا شود کوته‏بینان ز هفتاد و دو ملت داورى‏
مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ: اشارت است بدوام ملک احدیت و بقاء جبروت الهیت.
یعنى که هر ملکى را روزى مملکت بآخر رسد و زوال پذیرد و ملکش بسر آید و حالش بگردد، و ملک اللَّه بر دوام است امروز و فردا، که هرگز بسر نیاید و زوال نپذیرد. در هر دو عالم هیچ چیز و هیچکس از ملک و سلطان وى بیرون نیست و کس را چون ملک وى ملک نیست. امروز ربّ العالمین و فردا مالک یوم الدّین، و کس را نبود از خلقان چنین. عجبا کار رهى چون میداند؟ که در کونین ملک و ملک اللَّه راست بى شریک و بى‏انباز و بى حاجت و بى‏نیاز، پس اختیار رهى از کجاست؟ آن را که ملک نیست حکم نیست، و آن را که حکم نیست اختیار نیست، و ربّک یخلق ما یشاء و یختار ما کان لهم الخیرة.
و گفته‏اند: معنى دین اینجا شمار است و پاداش میگوید مالک و متولّى حساب بندگان منم تا کس را بر عیوب ایشان وقوف نیفتد که شرمسار شوند، هر چند که حساب کردن راندن قهر است، اما پرده از روى کار برنگرفتن در حساب عین کرم است، خواهد تا کرم نماید پس از آنک قهر راند. اینست سنّت خداى جلّ جلاله هر جاى که ضربت قهر زند مرهم کرم برنهد.
پیر طریقت گفت: فردا در موقف حساب اگر مرا نوایى بود و سخن را جایى بود گویم بار خدایا از سه چیز که دارم در یکى نگاه کن اول سجودى که هرگز جز ترا از دل نخواست است. دیگر تصدیقى که هر چه گفتى گفتم که راست است. سدیگر چون باد کرم برخاست است دل و جان جز ترا نخواست است.
جز خدمت روى تو ندارم هوسى
من بى تو نخواهم که بر آرم نفسى‏
إیّاک نعبد و إیّاک نستعین اشارت بدو رکن عظیم است از ارکان دین و مدار روش دین داران باین هر دو رکن است: اول تحلیة النفس بالعبادة و الاخلاص، خود را آراسته داشتن بعبادت بى ریا و طاعت بى نفاق. رکن دیگر تزکیة النّفس عن الشرک و الالتفات الى الحول و القوّة. نفس خود را منزى کردن، و از شرک و فساد پاک داشتن، و تکیه بر حول و قوت خود ناکردن. آن تحلیت اشارت است بهر چه مى‏بباید در شرع، و این تزکیت اشارت است بهر چه مى نباید در شرع. درنگر باین دو کلمه مختصر که جمله شرایع دین از این دو کلمه مفهوم میشود کسى را که در دل آشنایى و روشنایى دارد، تا ترا محقق شود آنچه مصطفى گفت علیه السّلام: «اوتیت جوامع الکلم و اختصر لى الکلام اختصارا.»
و گفته‏اند ایّاک نعبد توحید محض است، و هو الاعتقاد ان لا یستحقّ للعبادة سواه. داند که خداوندى اللَّه را سزاوار است، و معبود بى‏همتا اوست که یگانه و یکتاست و ایّاک نستعین اشارت است بمعرفت عارفان و هو العرفان بانّه سبحانه متفرّد بالافعال کلّها، و انّ العبد لا یستقلّ بنفسه دون معونته. و اصل آن توحید و مادّه این معرفت آنست که حق را جلّ جلاله بشناسى بهستى و یکتایى، پس بتوانایى و دانایى و مهربانى، پس به نیکوکارى و دوستدارى و نزدیکى. اوّل بناء اسلامست، دوم بناء ایمان است سوم بناء اخلاص. راه معرفت اول بدیدار تدبیر صانع است در گشاد و بند صنایع راه معرفت، دوم بدیدار حکمت صانع است در خود شناختن نظائر راه معرفت، سوم بدیدار لطف مولى است در ساختن کارها و در فراگذاشتن جرمها، و این میدان عارفان است و کیمیاء محبان و طریق خاصگیان.
اگر کسى گوید چه حکمت را ایّاک در پیش کلمه نهاد و نعبدک نگفت با آن که لفظ نعبدک موجزتر است و معنى هم چنان میدهد؟ جواب آنست که این از اللَّه، بنده را تنبیه است تا بهیچ چیز بر اللَّه پیشى نکند و نظر که کند از اللَّه بخود کند نه از خود باللَّه، از اللَّه بعبادت خود نگرد نه از عبادت خود باللَّه.
پیر طریقت شیخ الاسلام انصارى گفت: ازینجاست که عارف طلب از یافتن یافت نه یافتن از طلب، و سبب از معنى یافت نه معنى از سبب. مطیع طاعت از اخلاص یافت نه اخلاص از طاعت، عاصى را معصیت از عذاب رسید نه عذاب از معصیت. براى آنک رهى رفته سابقه است بدست او نه استطاعت و نه عجز است. بهیچ کار بر اللَّه بیشى نتوان یافت. او که پنداشت بر اللَّه بیشى توان یافت وى از اللَّه خبر نداشت. از اینجا بود که مصطفى ع گفت به ابو بکر چون در غار بودند لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا ذکر معبود فرا پیش داشت و ادب خطاب در آن نگه داشت لا جرم او را فضل آمد بر موسى که گفت انّ معى ربّى موسى از خود به اللَّه نگرست و مصطفى از اللَّه بخود نگرست. این نقطه جمع است و آن عین تفرقه، و شتّان ما بینهما پیر طریقت گفت از او به او نگرند نه از خود به او که دیده با دیده ور پیشین است و دل با دوست نخستین.
اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ عین عبادت است و مخ طاعت، دعا و سؤال و تضرّع و ابتهال مؤمنان، و طلب استقامت و ثبات در دین یعنى دلّنا علیه و اسلک بنافیه و ثبّتنا علیه. مؤمنان میگویند بار خدایا راه خود بما نماى وانگه ما را در آن راه بر روش دار وانگه از روش بکشش رسان. سه اصل عظیم است: اول نمایش، پس روش، پس کشش، نمایش آنست که رب العزة گفت یُرِیکُمْ آیاتِهِ.
روش آنست که گفت لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ. کشش آنست که گفت وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا مصطفى ع از اللَّه نمایش خواست گفت‏ «اللّهم أرنا الاشیاء کما هى»
و روش را گفت‏ «سیر و اسبق المفرّدون»
و کشش را گفت‏ «جذبة من الحق توازى عمل الثقلین»
مؤمنان درین آیت از اللَّه هر سه میخواهند که نه هر که راه دید در راه برفت، و نه هر که رفت بمقصد رسید. و بس کس که شنید و ندید و بس کس که دید و نشناخت و بس کس که شناخت و نیافت.
بسا پیر مناجاتى که از مرکب فرو ماند
بسا یار خراباتى که زین بر شیر نر بندد
و یقال فى قوله اهدنا اقطع اسرارنا عن شهود الاغیار، و لوّح فى قلوبنا طوالع الانوار و افرد قصورنا الیک عن دنس الآثار، و رقّنا عن منازل الطلب و الاستدلال، الى ساحات القرب و الوصال، و حلّ بیننا و بین مساکنة الامثال و الاشکال بما تلاطفنا به من وجود الوصال، و تکاشفنا به من شهود الجلال و الجمال.
صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ گفته‏اند این راه و روش اصحاب الکهف است که مؤمنان خواستند گفتند خداوندا راه خود بر ما بى ما تو بسر بر، چنانک بر جوانمردان اصحاب الکهف فضل کردى، و نواخت خود برایشان نهادى، ایشان را سر ببالین انس باز نهادى، و تولّى کشش ایشان خود کردى، و گفتى در این غار شوید و خوش بخسبید که ما خواب شما بعبادت جهانیان برگرفتیم، خداوندا ما را از آن نعمت و نواخت بهره کن، و چنانک بى‏ایشان کار ایشان بفضل خود بسر بردى بى ما کار ما بفضل خود بسربر، که هر چه ما کنیم بر ما تاوان بود، و هر چه تو کنى ما را اساس عزّ در جهان بود.
پیر طریقت گفت: الهى نمیتوانیم که این کار بى تو بسر بریم نه زهره آن داریم که از تو بسر بریم، هر گه که پنداریم که رسیدیم از حیرت شمار واسر بریم. خداوندا کجا باز یابیم آن روز که تو ما را بودى و ما نبودیم تا باز بآن روز رسیم میان آتش و دودیم، اگر بدو گیتى آن روز یابیم بر سودیم، ور بود خود را دریابیم به نبود خود خشنودیم.
و گفته‏اند: انعمت علیهم بالاسلام و السنّة اسلام و سنّت درهم بست که تا هر دو بهم نشوند بنده را استقامت دین نبود. در آثار بیارند که شافعى گفت: حقّ را جلّ جلاله بخواب دیدم که مرا گفت: تمنّ علىّ یا بن ادریس. از من آرزوى خواه اى پسر ادریس گفتم امتنى على الاسلام. یا رب مرا میرانى بر اسلام میران گفتا اللَّه گفت قل و على السّنة بگو و بر سنّت بیکدیگر خواه از من، که اسلام بى سنّت نیست، و هر چه نه با سنّت است آن دین حق نیست. مصطفى ع از اینجا گفت: لا قول الّا بعمل و لا قول و عمل الّا بنیّة و لا قول و عمل و نیّة الّا باصابة السّنّة
گفته‏اند اسلام بر مثال شجره است و سنّت بر مثال چشمه آب، درخت را از چشمه آب گریز نیست همچنین اسلام را از سنّت گزیر نیست. هر سینه که بعزّت اسلام آراسته گشت مدد گاهى از نور سنّت آن اسلام را پدید کرده آمد، اینست که رب العالمین گفت أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ. یقال هو نور السنّة. و در خبر است که فردا در انجمن قیامت و مجمع سیاست که اهل هفت آسمان و هفت زمین را حشر کنند هر کسى را پاى بکردار خویش فرو شده و سر در پیش افکنده و بکار خویش درمانده، مدهوش و حیران، افتان و خیزان، تشنه و عریان، همى ناگاه شخصى مروّح و مطیّب از مکنونات غیب بیرون خرامد و تجلى کند نسیم آن روح بمشام اهل سعادت رسد همه خوش بوى شوند و در طرب آیند، گویند بار خدایا این چه روح و راحت است؟ این چه جمال و کمال است؟ خطاب درآید که این چهره جمال سنّت رسول ماست، هر کس که در سراى حکم متابع سنّت بودست او را بار دهید تا قدم امن در سرا پرده عزّ او نهد، و هر که در آن سراى از سنّت بیگانه بودست ردّوه الى النّار او را بدوزخ دهید که امروز هم بیگانه است، و هم رانده.
سنّى و دین دار شو تا زنده مانى زانک هست
هر چه جز دین مردگى و هر چه جز سنت حزن‏
غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لَا الضَّالِّینَ خداوندا ما را از آنان مگردان که ایشان را بخود باز گذاشتى، تا به تیغ هجران خسته گشتند و بمیخ ردّ بسته شدند. آرى چه بار کشد حبلى گسسته؟ و چه بکار آید کوشش از بنده نبایسته؟ و در بیگانگى زیسته؟ امروز از راه بیفتاده، و راه کژ راه راستى پنداشته، و فردا درخت نومیدى ببر آمده، و اشخاص بیزارى بدر آمده، و منادى عدل بانک بیزارى در گرفته که ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً
گفتم که بر از اوج برین شد بختم
و ز ملک نهاده چون سلیمان تختم‏
خود را چو بمیزان خرد بر سختم
از بنگه دونیان کم آمد رختم
اکنون ختم کنیم سورة الحمد را بلطیفه از لطایف دین: بدانک این سوره را مفتاح الجنّة گویند، کلید بهشت از انک درهاى بهشت هشت است: و گشاد هر درى را قسمى از اقسام علوم قران معیّن است. تا آن هشت قسم تحصیل نکنى و بآن معتقد نشوى این درها بر تو گشاده نشود. و سورة الحمد مشتمل است بر آن هشت قسم که کلیدهاى بهشت است: یکى از آن ذکر ذات خداوند جلّ جلاله (الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ)، دوم ذکر صفات (الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ)، سیم ذکر افعال (إِیَّاکَ نَعْبُدُ)، چهارم ذکر معاد (وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ) پنجم ذکر تزکیه نفس از آفات (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ)، ششم تحلیه نفس بخیرات، و این تحلیه و آن تزکیه هر دو بیان صراط مستقیم است، هفتم ذکر احوال دوستان و رضاء خداوند در حق ایشان (صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ)، هشتم ذکر احوال بیگانگان و غضب خداوند بریشان (غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لَا الضَّالِّینَ)، این هشت قسم از اقسام علوم بدلایل اخبار و آثار هر یکى درى است از درهاى بهشت و جمله درین سورة موجود است پس هر آن کس که این سوره باخلاص برخواند در هشت بهشت بروى گشاده شود. امروز بهشت عرفان و فردا بهشت رضوان، در جوار رحمان، و ما بینهم و بین ان ینظروا الى ربّهم الّا رداء الکبریاء على وجهه فى جنة عدن. هکذا صحّ عن النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
الم (۱) سرّ خداوندست در قرآن‏
ذلِکَ الْکِتابُ این آن نامه است. لا رَیْبَ فِیهِ که در آن شک نیست. هُدىً لِلْمُتَّقِینَ (۲) راه نمونى پرهیزگاران را.
الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ ایشان که بنا دیده و پوشیده میگروند. وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ و نماز بپاى میدارند بهنگام خویش. وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ (۳) و زانچه ایشان را روزى دادیم هزینه میکنند.
وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ و ایشان که میگروند بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ بآنچه فرو فرستاده آمد بر تو از قرآن، و جز زان هر چه بود از پیغام و فرمان وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ و هر چه فرو فرستاده آمد پیش از تو از سخن و کتب و صحف. وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ (۴) و بسراى آن جهانى بى گمان میگروند.
أُولئِکَ عَلى‏ هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ ایشان که بدین صفت‏اند بر راه نمونى و نشان راست انداز خداوند ایشان.
وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۵) و ایشانند که بر پیروزى و نیکى بمانند جاودان.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند سَواءٌ عَلَیْهِمْ یکسانست بریشان. أَ أَنْذَرْتَهُمْ ایشان را بیم نمایى و آگاه کنى أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ یا بیم ننمایى و آگاه نکنى لا یُؤْمِنُونَ نخواهند گروید.
خَتَمَ اللَّهُ مهر نهاد اللَّه عَلى‏ قُلُوبِهِمْ بر دلهاى ایشان وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ و بر گوش ایشان، وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ و بر چشمهاى ایشان غِشاوَةٌ پرده‏ایست وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ و ایشانراست عذابى بزرگ.
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ از مردمان کس است که میگوید آمَنَّا بِاللَّهِ بگرویدیم بخداى وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ و بروز رستاخیز وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ (۸) و ایشان گرویده نیستند
یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا چنان مى‏پندارند که خداى را مى‏فریبند و مؤمنانرا وَ ما یَخْدَعُونَ و فریب نمیسازند.
إِلَّا أَنْفُسَهُمْ مگر با تنهاى خویش وَ ما یَشْعُرُونَ (۹) و نمیدانند که این فرهیب است که در آنند.
فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ در دلهاى ایشان بیمارى و گمان است فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً ایشان را بیمارى دل افزود وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ و ایشانراست عذابى درد نماى درد افزاى بِما کانُوا یَکْذِبُونَ (۱۰) بآنچه دروغ گفتند که رسول و پیغام دروغ است‏
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ و چون که ایشان را گویند لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ تباهى مکنید در زمین قالُوا جواب دهند گویند إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ (۱۱) ما نیک کنندگانیم و با سامان آورندگان‏
«الا» آگاه بید إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ بدرستى که ایشان آنند که تباه کاران‏اند وَ لکِنْ لا یَشْعُرُونَ (۱۲) و لکن نمیدانند که غایت آن فساد چیست.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا حقیقت کفر در لغت عرب بپوشیدن است، و بیگانه را بآن کافر گویند که نعمتهاى خداوند عزّ و جلّ بر خود بپوشد.
و نعمتهاى اللَّه سه قسم است یکى نعمت بیرونى چون مال و جاه، دیگر نعمت بدنى چون صحت و قوت، سدیگر نعمت نفسى چون عقل و فطنت. و نعمت نفسى تمامتر است و عظیم‏تر، فیها یتوصّل الى الطّاعات و الخیرات و استحقاق الثّواب. و بر حسب این تقسیم شکر و کفر نهادند. پس کفر عظیم آنست که مقابل نعمت نفسى است، و کافر مطلق بروى افتد که نعمت نفسى را کفران آرد که حاصل وى بجحود وجدانیّت و نبوت و شرایع باز میگردد، و این آیت هر چند که از روى ظاهر لفظ عامّ است اما معنى و مراد بآن خاصّ است که نه همگان کافران را حکم ازلى در شقاوت ایشان سابق بود و از انذار رسول خدا بى فایده ماندند، که بعد از نزول این آیت بسى کافران مسلمان گشتند و بانذار رسول منتفع شدند. بس معلوم گشت که این آیت قومى مخصوص را فرود آمد ضحاک گفت ابو جهل بود و پنج کس از اهل بیت وى. ابن عباس گفت قومى جهودان بودند که در عهد مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم در نواحى مدینه مقام داشتند و پس از آن که به نبوت مصطفى معرفت داشتند بوى کافر شدند. ربیع انس گفت مشرکان عرب بودند که روز بدر همه کشته شدند بدست مسلمانان و در شأن ایشان این آیت آمده بود که أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً..
ثم قال سَواءٌ عَلَیْهِمْ اى متساویا عندهم الانذار و ترکه. خداى را عزّ و جل صفت انذار گویند که جاى دیگر گفت انّا انذرناکم عذابا قریبا و معنى انذار مرکب است از دو صفت که خداوند قدیم جلّ جلاله بهر دو صفت موصوف است یکى اعلام و دیگر تخویف. و به قال تعالى ذلک یخوّف اللَّه به عباده. و سواء لفظ واحد آن است و سواسیه جمع آن، و هو جمع على المعنى دون اللفظ.
أَنْذَرْتَهُمْ بمدّ و تلیین همزه ثانى قراءة ابو عمرو و نافع و ابن کثیر است و لغت اهل حجاز است و تحقیق همزتین بى مدّ قراءة باقى و اختلاف قرءات از اختلاف لغات عرب است و بمعنى همه یکسان و ظاهر کلمه استخبار است اما بمعنى اخبار است.
کأنّه قال سواء علیهم الانذار و ترک الانذار.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا میگوید ایشان که حق بپوشیدند و بوحدانیت اللَّه اقرار ندادند و مصطفى را براست نداشتند و استوار نگرفتند و فرمان شرع ما را گردن ننهادند اگر بیم نمایى و آگاه کنى ایشان را یا نکنى یکسان است برایشان، نگروند و گردن ننهند، که ایشان را رقم شقاوت کشیده‏ایم در ازل، و حکم ما بحرمان ایشان سابق است.
عَلَیْهِمْ از بهر آن درآورد که ایشان در حکم محروم‏اند و پس ببلا محجوج.
فایده انذار بمصطفى ع باز میگردد از جهت استحقاق ثواب که کافران را بحکم حرمان ازلى از آن انذار فایده نیست و از اینجاست که سَواءٌ عَلَیْهِمْ گفت و علیک نگفت تا مصطفى را فضل انذار و ابلاغ مى‏بود و بر کافران حکم حرمان خود روان نهاد.
آدم هنوز آب و گل بود که این رقم بیگانگى و حرمان در علم خدا و ایشان بود. خبر درست است. که سلمان فارسى گفت یا عبد اللَّه مسعود انّ اللَّه تعالى خمرّ طین آدم اربعین یوما فضرب بیدیه، فخرج فى یمینه کلّ طیّب و خرج فى یده الأخرى کلّ خبیث.»
آن روز که این قسمت میکرد حکم خداوند چنین بود که این بیگانه از قسم خبیث باشد.
از اینجا گفت لا یُؤْمِنُونَ این همچنانست که نوح پیغمبر را گفت انّه لن یؤمن من قومک الّا من قد آمن پس چون حکم شقاوت در حق ایشان برفت درهاى سعادت بریشان بسته شد و مهر بر دل ایشان نهاد تا نور هدى و روشنایى آشنایى بآن نرسد.
گفت خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ درین آیت رد قدریان روشن است و دلیل اهل سنة در اثبات قدر و نفى استطاعت قوى بحمد اللَّه و منّه. میگوید اول دلهاى ایشان را در کنّ بپوشید آن گه مهر کرد، و این مهر که نهند از بهر آن نهند تا از بیرون هیچ چیز درو نشود و از اندرون هیچ چیز بیرون نیاید. مهر بر دل کافران نهاد تا توحید و آشنایى در آن نشود و شرک و نفاق از آن بیرون نیاید. و نظیر این در قرآن فراوان است: و طبع على قلوبهم فهم لا یفقهون، و طبع اللَّه على قلوبهم فهم لا یعلمون، بل طبع اللَّه علیها بکفرهم فلا یؤمنون الّا قلیلا، و نطبع على قلوبهم فهم لا یسمعون و چنانک مهر بر دل نهاد تا حق در نیافتند نیز بر گوش نهاد تا حق نشنوند، چنانک گفت: ام تحسب انّ اکثرهم یسمعون او یعقلون، ان هم الّا کالانعام، و لو علم اللَّه فیهم خیرا لاسمعهم، انّک لا تسمع الموتى و لا تسمع الصمّ الدّعاء و کانوا لا یستطیعون سمعا، کمثل الذی ینعق بما لا یسمع لو کنّا نسمع او نعقل و فى آذاننا وقرا أ فأنت تسمع الصّمّ، اولئک ینادون من مکان بعبد. و چنانک مهر بر دل و بر گوش ایشان نهاد تا حق درنیافتند و نشنودند، دیده ایشان نیز در حجاب غفلت و پوشش کفر برد تا حق به ندیدند چنانک گفت وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ «أ فانت تهدى العمى فعمیت علیکم و هو علیهم عمى» فعموا و صمّوا حجابا مستورا و من بیننا و بینک حجاب. این همه بستن راه آشنا ایست بریشان و برگردانیدن دلها از شناخت حق و بر گماشتن شیاطین بر ایشان و اسپر گذاشتن ایشان در دست هوا و پسند ایشان، و کژ گردانیدن دلها، و کژ نمودن راستیها، و دریغ داشتن آشنایى ازیشان. اعمش گفت «صفت آن ختم مجاهد ما را بحسّ بنمود گفتا کف دست خویش برگشاد و گفت این مثال دل آدمى است چون گناهى کند یک گوشه آن دل فرو گیرند و انگشت کهین خود فروگرفت بهم، گفت پس چون دیگر باره گناه کند پاره دیگر فرو گیرند، و یک انگشت دیگر در جنب آن فرو گرفت، همچنین میگفت تا آنکه ختم کرد بانگشت آخر و همه فرو گرفت. گفتا و آن گه مهرى بر آن نهند تا ایمان در آن نشود و کفر از آنجا بیرون نیاید. و مصداق این خبر مصطفى ص است‏
قال اذا ذنب المؤمن ذنبا کانت نکتة سوداء فى قلبه، فان تاب صقلت و ان زاد زادت حتى تغلق قلبه، فذلک الرّین الّذى قال اللَّه تعالى کلّا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون.
و عن ابى سعید رضى اللَّه عنه قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «القلوب اربعة فقلب اجرد فیه مثل السّراج یزهر، و قلب اغلف مربوط بغلافه و قلب منکوس و قلب مصفّح فامّا القلب الاجرد فقلب المؤمن و سراجه فیه نوره، و امّا القلب الاغلف فقلب الکافر، و امّا القلب المنکوس فقلب المنافق. عرف ثم انکر، و امّا القلب المصفّح فقلب فیه ایمان و نفاق، فمثل الایمان فیه کمثل البقله یمدّها الماء الطّیب، و مثل النّفاق فیه کمثل القرحة یمدّها القیح و الدّم، فاىّ المدّتین غلبت الأخرى غلبت علیه.»
مصطفى ع گفت دلها چهار است یکى برهنه یعنى از علایق در ان دل مانند چراغى افروخته، این دل مؤمن است از کفر و معاصى پاک و نور حق اندر وى تابان. دیگر دلى است پوشیده گرد وى غلافى در آورده تا ایمان و توحید در آن نشود، این دل کافر است. سدیگر دلى سرنگون اول در آن بود معرفت عاریتى پس از معرفت خالى شد و نکرت بجاى معرفت نشست، این دل منافق‏است. چهارم که درو هم ایمانست و هم نفاق، مثل ایمان در وى مثل سبزى است که آب خوش آن را مدد میدهد تا مى‏بالد و افزونى میگیرد و مثل نفاق در وى مثل جراحت است که خونابه آن را مدد میدهد و زان مى‏افزاید هر کدام که مدد وى غالب‏تر جانب وى قوى‏تر و بوى پاینده‏تر. معروف کرخى این دعا بسیار کردى: «اللّهمّ قلوبنا بیدک لم تملّکنا منها شیئا، فاذ قد فعلت بها ذلک فکن انت ولیّها و اهدها الى سواء السّبیل.»
و عن ابى ذرّ رض قال قال رسول اللَّه «انّ قلوب بنى آدم بین اصبعین من اصابع الرّحمن فاذا شاء صرفها و اذا شاء نکسها، و لم یعط اللَّه احدا من الناس شیئا هو خیر من ان یسلک فى قلبه الیقین، و عند اللَّه مفاتح القلوب فاذا اراد اللَّه بعبد خیرا فتح له قفل قلبه، و جعل قلبه وعاء واعیا لما یسلک فیه، و جعل قلبه سلیما و لسانه صادقا و خلیقته مستقیمة. و جعل اذنه سمیعة و عینه بصیرة و لم یؤت احد من النّاس شیئا، هو شر من ان یسلک اللَّه فى قلبه الشکّ لدینه، و غلّق اللَّه الکفر على قلبه، و جعله ضیقا حرجا کانّما یصعّد فى السّماء».
اگر کسى از طاعنان گوید که اللَّه بر دل ایشان مهر نهاد تا ایمان در آن نشود، و نیز جاى دیگر گفت لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها ایشان را چون عذرى است اگر نگروند؟ جواب آن از دو وجه است یکى آنک ربّ العزة این ختم بر دل ایشان بر سبیل جزا نهاد، یعنى که چون کافر شدند و از پذیرفتن حق سروا زدند اللَّه بر دل ایشان مهر نهاد و چشم و گوش حقیقى واستد، تا پس خود ایمان نتوانند آورد. جواب دیگر آنست که این در علم اللَّه سابق بود که ایشان هرگز در ایمان نیایند و نگروند پس حکم کرد بحرمان ایشان بآنک خود دانسته بود که ایمان نیارند.
وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ بنصب تا قرائت عاصم است بروایت مفضل بر اضمار فعل. چنانک جاى دیگر گفت و جعل على بصره غشاوة اگر کسى گوید چه معنى را قلب و سمع بختم مخصوص است و بصر بغشاوة؟ جواب آنست: که فعل خاصّ دل دریافتن است و فعل خاص گوش سماع و این دریافت دل و سماع گوش بیک جهت مخصوص نیست بلکه جهتها همه در آن متساوى‏اند پس در منع دل و سمع از فعل خاصّ خویش لفظى بایست که از همه جهت منع کند و بیک جهت مخصوص نبود و آن جز لفظ ختم نیست.
امّا دیدار چشم بیک جهت مخصوص است و آن جهت مقابل است، و در منع بصر از دیدار که فعل خاصّ وى است لفظ غشاوة اولى‏تر که هم مخصوص است بجهت مقابله تا توازن لفظ و تناسب معنى در آیت مجتمع شود.
وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ در قرآن پنج جایست اینجا و در آل عمران یرید اللَّه الّا یجعل لهم حظّا فى الآخرة و لهم عذاب عظیم این هر دو منافقان راست. و در سوره نحل فعلیهم غضب من اللَّه و لهم عذاب عظیم مشرکان قریش راست، و در سورة نور لعنوا فى الدنیا و الآخرة و لهم عذاب عظیم قذفه عایشه صدّیقه را است، و در سورة الجاثیة هم کافران قریش راست. و مفسّران گفتند عذاب عظیم قتل و اسر است در دنیا و عذاب جاوید در عقبى قال الخلیل: العذاب ما یمنع الانسان من مراده و منه الماء العذب لأنّه یمنع من العطش، و قیل العذاب کلّ ما یعنّى الانسان و یشقّ علیه، و منه عذبة السّوط لما فیها من وجود الالم.
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ... در شأن منافقان فرو آمد عبد اللَّه بن ابى بن سلول و معتب بن قشیر، و جد بن قیس و اصحاب ایشان و بیشترین منافقان جهودان بودند.
ابن سیرین گفت منافقان از هیچ آیت چنان نترسیدند که ازین آیت که پرده ایشان باین آیت برگرفته شد و سرّ ایشان آشکارا. و اللَّه تعالى گواهى بداد که این آن کلمت شهادت که به زبان میگویند ایشان را در عداد مؤمنان نیارد، و بگفت مجرّد ایمان ایشان درست نشود.
گفت وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ بآنچه گویند بسر زبان که آمنّا کار بر نیاید و مؤمن نشوند تا دل با زبان راست نبود چنانک گفت ربّ العزّه جاى دیگر الّذین قالوا آمنّا بافواههم و لم تؤمن قلوبهم جاى دیگر گفت و یقولون آمنّا باللّه و بالرّسول و اطعنا ثم یتولّى فریق منهم من بعد ذلک و ما اولئک بالمؤمنین یعنى که منافقان میگفتند بگرویدیم بخدا و به پیغامبران و فرمان برداریم، آن گه برگردند گروهى ازیشان از فرمان بردارى پس آن طاعت که بردند، آن گه گفت و ما اولئک بالمؤمنین این منافقان هرگز گرویده نباشند، آن گه در صفت ایشان بیفزود و اذا دعوا الى اللَّه و رسوله تا آنجا که گفت و اقسموا باللّه جهد ایمانهم لئن امرتهم لیخرجنّ. منافقان سوگند یاد میکردند و مى‏گفتند مصطفى را اینما کنت نحن معک ان اقمت اقمنا و ان خرجت خرجنا و ان امرتنا بالجهاد جاهدنا. پس اللَّه تعالى دیگر باره ایشان را فضیحت کرد و باطن ایشان را آشکار گردانید گفت قل لا تقسموا طاعة معروفة اى هذه طاعة بالقول و اللّسان دون الاعتقاد فهى معروفة منکم بالکذب. همانست که جایى دیگر گفت و یحلفون باللّه أنّهم لمنکم و ما هم منکم معویة الهذلى صحابى بود گفت «ان المنافق لیصلّى فیکذّبه اللَّه و یصوم فیکذّبه اللَّه و یتصدّق فیکذّبه اللَّه و یجاهد فیکذّبه اللَّه و یقاتل فیقتل فیجعل فى النّار» و عاقبت کار منافقان و ثمره طاعت ایشان در آن جهان آنست که مصطفى گفت: اذا کان یوم القیمة امر باقوام الى الجنّة حتّى اذا نظروا الى نعیمها، و ما اعدّ اللَّه عزّ و جلّ فیها، نودوا ان اصرفوهم عنها فلا حقّ لهم فیها، فیقولون ربنا لو ادخلتنا النّار قبل أن ترینا الجنّة و ما اعددت فیها کان اهون علینا، فیقول هبتم الناس و لم تهابونى، اجللتم الناس و لم تجلّونى، ترکتم للنّاس و لم تترکوا الى، فالیوم اذیقکم الیم عذابى مع ما احرمکم من جزیل ثوابى.
وَ مِنَ النَّاسِ در قرآن ده جایست چهار منافقان را و پنج کافران را و یکى مؤمنانرا: امّا منافقان را یکى اینست، و دیگر و من النّاس من یعجبک در شأن اخنس منافق آمد حلیف بنى زهرة شیرین سخن بود و منظرى نیکو داشت روز بدر سیصد مرد از بنى زهره بفریفت تا از جنگ دشمن باز پس ایستادند. او را اخنس باین خوانند یعنى خنس بهم یوم بدر. سدیگر در سورة الحج و من النّاس من یعبد اللَّه على حرف هو المنافق یعبد اللَّه بلسانه دون قلبه. چهارم در سوره العنکبوت و من النّاس من یقول آمنّا باللّه و آن پنج که مشرکان راست: یکى در سورة البقره و من یتخذ دیگر در سورة لقمان و من النّاس من یشترى لهوا الحدیث و سه جایگاه و من النّاس من یجادل فی اللَّه بغیر علم دو در حج و یکى در لقمان در شأن نضر بن الحارث فرود آمد این سه و کان کثیر الجدال، فکان یقول الملائکة بنات اللَّه، و القرآن اساطیر الاوّلین، و یزعم انّ اللَّه غیر قادر على احیاء من عاد ترابا رمیما. و آن یکى که مؤمنانراست در سورة البقره در شان صهیب بن سنان الرومى من النّاس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات اللَّه.
النَّاسِ جمع انسانست. و مردم را انسان بآن نام کردند که فراموش کارست لقوله تعالى و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى اللَّه تعالى آدم را فراموش کار خواند و این عیب در سرشت آدم و فرزندان نهاد، و از خود جلّ جلاله نفى کرد و گفت و ما کان ربّک نسیّا. و گفته‏اند انسان بآنست که انس ایشان بمشاهدت یکدیگر بود چنانک آدم را بیافرید و آدم مستوحش میشد از وحدت، حوا را بیافرید تا بوى مستانس شد و قیل سمّى بذلک لظهوره و ادراک البصر ایّاه من قولک انست کذا اى ابصرت.
وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ روز رستاخیز را روز پسین خواند از بهر آن که آن روز را نه کرانست و نه شب.
وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ پیدا کرد که اقرار بتصدیق محتاج است از دل و از کردار این آیت ردّ است بر مرجیان که میگویند ایمان اقرارست مجرّد بى تصدیق، و ردّ است بریشان که میگویند ایمان قول است بى‏عمل که منافقان را قول و اقرار بود بى تصدیق و بى عمل و اللَّه تعالى ایشان را مؤمن نخواند. و در جمله بباید دانست که مردم درین مسئله بر چهار گروه‏اند سه بر باطل و یکى بر حق: امّا آن سه گروه که بر باطل‏اند یکى جهمیان اند که میگویند ایمان معرفت است بى اقرار و بى عمل و اگر چنین بودى جهودان همه مؤمنان بودندى که ایشان را معرفت بود لهذا قال تعالى یعرفونه کما یعرفون ابناءهم . گروه دیگر مرجیان‏اند که میگویند ایمان اقرارست و تصدیق بى عمل و این مذهب اصحاب راى است، و اول کسى که این گفت جماد بن ابى سلیمان الکوفى بود، و اگر چنین بودى ابلیس مؤمن بودى که وى را هم اقرار بود و هم تصدیق لکن چون عمل نبود مؤمن نبود.
سوّم گروه جماعتى اند هم از مرجیان که میگویند ایمان اقرار مجرّد است بى تصدیق و بى عمل و اگر چنان بودى منافقان مؤمن بودندى. و ربّ العالمین ایشان را میگوید ما هم بمؤمنین چهارم گروه اهل سنت اند که میگویند ایمان اقرارست و تصدیق و عمل بر وفق سنّت، یزید بالطّاعة و ینقص بالمعصیته جماعتى از مصطفى ص پرسیدند که «اىّ الاعمال افضل؟ قال ایمان باللّه قیل ثم ما ذا؟ قال ثم الجهاد فى سبیل اللَّه قیل ثم ما ذا؟
قال ثمّ حج مبرور»
از عمل پرسیدند و جواب داد که ایمان باللّه این دلیل است که ایمان عین عمل است.
و عن انس بن مالک قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «لا یقبل قول الّا بعمل و لا یقبل قول و عمل الّا بنیّة و لا یقبل قول و عمل و نیّة الّا باصابة السنّة»
و عن على بن ابى طالب ع قال «سألت النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم عن الایمان ما هو؟ قال معرفة بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالارکان.»
ازینجا بعضى علما گفتند ایمان خصلتى است بسه قسم کرده یکى شهادت دوم عقیدت سیم عمل در شهادت حقن دماء و عصمت اموال است، و در عمل ثبوت عدالت، و در عقیدت حصول معرفت. اما شهادت و عمل ظاهراند و احکام ان ظاهر و عقیدت غیبى است و حکم آن در آخرت، ترک عقیدت نفاق است، و ترک عمل فسق، و ترک شهادت کفر.
یُخادِعُونَ اللَّهَ معنى آن از دو وجه: است یکى آنست که قصد آن دارند و بآن میکوشند که اللَّه را فرهیبند. جایى دیگر گفت إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یعنى قصد آن دارند و بآن میکوشند که اللَّه را اذى نمایند و نه بفریب او رسند و نه اذى او توانند که اللَّه تعالى از درک هر دو پاک است. معنى دیگر تعظیم رسول را نام خویش در پیش نهاد میگوید رسول مرا مى‏فریبند و مؤمنانرا، و هر که فرهیب رسول میجوید فرهیب من جوید و نرسد، و انجا که گفت یؤذون اللَّه و رسوله میگوید رسول مرا اذى مى‏نمایند و هر که رسول مرا اذى نماید چنانست که مرا اذى نماید. و در خبرست که‏ من اذى ولیا من اولیائى فقد بارزنى بالمحاربة
این همچنانست که گفت فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ و قال تعالى إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و در خبر مى‏آید که عبدى مرضت فلم تعدنى اى مرض عبدى، همه از یک باب است.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا و مؤمنانرا مى‏فرهیبند یعنى میگویند با مؤمنان که انّا معکم و على دینکم.
اللَّه گفت وَ ما یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ و فرهیب نمى‏سازند مگر با خویشتن یعنى اذا کانوا غدا على الصّراط حیث یصیرون فى ظلمة، و یطلبون من المؤمنین النّور، فیقولون انظرونا نقتبس من نورکم فقد کنّا معکم، فتردّ علیهم الملائکة المؤمنون ارجعوا وراءکم فالتمسوا نورا بما خدعتم فى دار الدّنیا المؤمنین. و ما یخدعون و ما یخادعون هر دو خوانده‏اند بالف قرائت حجازى و بو عمرو ست، و بى الف قراءة باقى. و آن کس که بالف خواند گوید اصل این یخدعون است لکن در معرض یخادعون افتاد که در پیش است.
وَ ما یَشْعُرُونَ و نمیدانند که آن فرهیب است که در آنند و جز با خویشتن نمیکنند و گفته‏اند منافقان از بهر آن نفاق میکردند با مسلمانان و خود را بریشان مى‏آراستند تا اسرار مسلمانان بدانند و با کافران یکى شوند در بد خواست مسلمانان، اللَّه تعالى وبال آن بایشان در رسانید و مؤمنانرا خبر داد در ضمیر ایشان تا نعمت دنیا و صحبت مؤمنان بریشان منغّص شد، و در عقبى با عذاب جاوید بماندند. و حقیقت مخادعت در لغت عرب آنست که بزبان آن گوید که در دل ندارد و بعمل مى‏نماید آنچه قصد بخلاف آن دارد. مصطفى ص را پرسیدند درست کارى در چیست؟ گفت در آنک باللّه مخادعت نکنى گفتند یا رسول اللَّه مخادعت باللّه چون بود؟ گفت: ان تعمل بما امر اللَّه ترید به غیر اللَّه‏
یعنى آن کین که اللَّه فرمود لکن نه آن خواهى بآن عمل که اللَّه از تو خواست.
و عن ابى الدرداء قال قال رسول اللَّه ص اوحى اللَّه الى بعض انبیائه قل للّذین یتفقّهون لغیر دین و یتعلّمون لغیر العمل و یطلبون الدنیا بعمل الآخرة و یلبسون مسوک الضّأن، قلوبهم کقلوب الذّئاب، السنتهم احلى من العسل، و قلوبهم امرّ من الصبر، ایّاى یخادعون ام بى یستهزءون؟ فبى حلفت لامتحن لهم فتنة تدع الحکیم حیران.»
فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ در دلهاى ایشان بیمارى است یعنى شک و نفاق. شک را بیمارى خواند که نه قبول محض است و نه رد محض، همچنانک بیمار نه مرده است و نه زنده تمام.
فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً اللَّه بیمارى در دل ایشان بیفزود بما انزل اللَّه من کتابه و ما فیه من الحدود، چندان که میدیدند که کتاب و وحى از آسمان بمصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم روانست و حدود شرع در افزونى، ایشان را بیمارى دل مى‏افزود. و در سورة توبه گشاده‏تر کرد و گفت: وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً... الى قوله فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ و در سورة المائدة گفت وَ لَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیاناً وَ کُفْراً معنى دیگر فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ در دلهاى ایشان بیمارى است که کار مصطفى مى‏بینند روى در اقبال و مسلمانان در افزونى، و اسلام هر روز آشکاراتر و قوى‏تر فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً این بیمارى دل ایشان بیفزود بزیادت نصرت و قوت مسلمانان، تا هر روز که برآمد اسلام در افزونى بود و کلمه حق عالى‏تر و کفر نگونسارتر. این آیت بر اهل قدر و اعتزال ردّ است که ایشان منکر نه‏اند که این مرض نه مرض اوجاع است بل که مرض کفر و نفاق است. و قد قال اللَّه تعالى فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ. یبلغ ألمه الى القلب.
بِما کانُوا یَکْذِبُونَ. بتخفیف و تثقیل هر دو خوانده‏اند، تخفیف قرائت کوفى است و تثقیل قرائت باقى. بتخفیف دو معنى دارد: یکى آنست که ایشان را عذابى دردنماى است بآنچه دروغ گفتند که رسول و پیغام حق دروغ است. معنى دیگر بآن دروغ که میگفتند با مؤمنان که ما گرویدگانیم و در باطن خلاف آن داشتند. و بتثقیل معنى آنست که ایشان را عذاب است بآنچه رسول را دروغ زن گرفتند و قرآن را بدروغ داشتند. و گفته‏اند «من کذب على اللَّه فهو کفر و من کذب على النبىّ فهو کفر و من کذب على النّاس فهو خدیعة و مکر» و قال النبیّ (ص). «ایّاکم و الکذب مجانب الایمان.»
و قال: «اذا کذب العبد کذبة تباعد منه الملک میلا من نتن ما جاء به.»
و قال «برّ الوالدین یزید فى العمر و الکذب ینقص الرّزق، و الدعاء یرد القضاء.»
و قیل فى قوله تعالى بِما کانُوا یَکْذِبُونَ یعنى یکذّبون بالقدر و فى ذلک ما روى عن النبی ص إنّه قال ثلثه لا یقبل اللَّه منهم صرفا و لا عدلا عاق و منّان و مکذّب بقدر»
و قال «یکون فى امّتى و فى آخر الزّمان رجال یکذّبون بمقادیر الرّحمن عزّ و جلّ، یکونون کذّابین، ثمّ یعودون مجوس هذه الامّة و هم کلاب اهل النّار.».
و عن عائشة قالت قال رسول اللَّه ص «ستّة لعنتهم و لعنهم اللَّه و کلّ نبیّ مجاب. الزّائد فى کتاب اللَّه، و المکذّب بقدر اللَّه، و المتسلّط على امّتى بالجبروت لیذلّ من اعزّه اللَّه و یعزّ من اذلّه اللَّه، و المستحلّ محارم اللَّه، و التّارک لسنّتى و المستحل من عترتى ما حرم اللَّه.»
وَ إِذا قِیلَ قرائت کسایى و یعقوب اشمام ضمّ است در فاء الفعل یعنى که تا دلالت کند بر واو منقلبه و بر اصل کلمه که اصل آن قول بوده است، و نیز فاصل بود میان صدر و مصدر وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ یعنى لهؤلاء المنافقین و قیل للیهود. میگوید چون مؤمنان منافقان اوس و خزرج را گویند تباه کارى مکنید در زمین و تباه کارى ایشان آن بود که دلهاى ضعیف ایمانان در مى‏شورانیدند و طعنها در رسول و در دین در سخنان خویش مى‏تعبیه کردند، و مردمان را از غزا دل میگردانیدند و از سخاوت مى‏فروداشتند، و چون ایشان را گویند این فساد مکنید جواب دهند که ما مصلحانیم یعنى میخواهیم که صلح دهیم مؤمنانرا و اهل کتاب را.
و قیل: إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ اى الّذى نحن علیه صلاح عند انفسنا و ذلک لانّ الشّیطان زیّن لهم سوء اعمالهم کقوله تعالى أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً. چون ایشان گفتند ما مصلحانیم و در طلب صلاح میکوشیم ربّ العالمین باطن ایشان را آشکارا کرد و مؤمنانرا از ضمیر ایشان آگاه گردانید گفت: أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ الا حرف تنبیه است و اصله لا دخل علیه الف الاستفهام فاخرجته الى معنى التحقیق. میگوید آگاه بیداى مسلمانان که ایشانند مفسدان و تباه کاران وَ لکِنْ لا یَشْعُرُونَ لکن نمیدانند که رسول و مؤمنان از سرّ ایشان و تباه‏کارى ایشان خبر دارند. معنى دیگر لکن نمیدانند که غایب آن فساد چیست و آن عذاب که ایشان را ساخته‏اند چونست. و گفته‏اند فساد درین آیت بمعنى معصیت است و صلاح بمعنى طاعت چنانک در سورة الاعراف گفت وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها و در سورة النّمل گفت یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ. یعنى یعلمون بالمعصیة فى الارض و لا یطیعون اللَّه فیها. و در قرآن فساد است بمعنى هلاک چنانک گفت لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا اى لهلکتا. و فساد است بمعنى قتل چنانک گفت: أَ تَذَرُ مُوسى‏ وَ قَوْمَهُ لِیُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ و فسادست بمعنى خراب چنانک گفت: إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ و بمعنى سحر إِنَّ اللَّهَ لا یُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِینَ و بمعنى قحط باران ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ، و فساد بمعنى تضییع در خبرست و ذلک فى‏ قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «بدأ الاسلام غریبا و سیعود غریبا کما بدأ، فطوبى للغرباء، قیل یا رسول اللَّه و من الغرباء؟ قال الّذین یصلحون ما افسد الناس بعدى من سنتى.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ... و چون که مؤمنان ایشان را گویند آمِنُوا بگروید. کَما آمَنَ النَّاسُ چنانک مردمان گرویده‏اند.
قالُوا جواب دهند و گویند أَ نُؤْمِنُ با شما بگرویم کَما آمَنَ السُّفَهاءُ چنانک سبکساران و سبک خردان گرویدند. أَلا آگاه بید إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ بدرستى که ایشان نازیرکان و سبکسارانند وَ لکِنْ لا یَعْلَمُونَ. و لکن نمیدانند که سزاى نام سفه ایشانند
وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا چون که مؤمنانرا ببینند قالُوا آمَنَّا
گویند ما گرویده‏ایم وَ إِذا خَلَوْا إِلى‏ شَیاطِینِهِمْ و چون که واسالاران خویش رسند و از گرویدگان خالى شوند. قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ گویند ما با شماایم إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ (۱۴) ما بر مؤمنان افسون‏گرانیم
اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ اللَّه برایشان مى‏افسوس کند. وَ یَمُدُّهُمْ و مى‏فرا گذارد ایشان را فِی طُغْیانِهِمْ در گزاف ایشان یَعْمَهُونَ (۱۵) تا متحیّر مى‏باشند.
أُولئِکَ الَّذِینَ ایشان آنند اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى‏ که گمراهى را بخریدند و راست راهى بفروختند.
فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ سودمند نیامد بازرگانى ایشان وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ (۱۶) و راست راه نیامدند.
مَثَلُهُمْ صفت ایشان کَمَثَلِ الَّذِی راست چون صفت مردى است اسْتَوْقَدَ ناراً که آتشى افروخت در هامون فَلَمَّا أَضاءَتْ چون روشن کرد آتش ما حَوْلَهُ گرد بر گرد وى ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ اللَّه آن روشنایى ایشان ببرد وَ تَرَکَهُمْ و ایشان را گذاشت فِی ظُلُماتٍ در تاریکیها لا یُبْصِرُونَ. (۱۷) که هیچ نمى‏بینند
صُمٌّ کران‏اند بُکْمٌ گنگان‏اند عُمْیٌ نابینایان‏اند فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ پس ایشان از کفر باز نیایند.
أَوْ کَصَیِّبٍ یا چون بارانى سخت مِنَ السَّماءِ از آسمان فِیهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ که در آن باران هم تاریکیها بود و هم رعد و هم برق. یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ انگشتهاى خود در گوشهاى خود میکنند مِنَ الصَّواعِقِ از بیم آن که صاعقه رسد بایشان حَذَرَ الْمَوْتِ از بیم مرگ وَ اللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکافِرِینَ.(۱۹) و اللَّه پادشاه است بر ناگرویدگان و تاونده با ایشان.
یَکادُ الْبَرْقُ خواهد آن برق درخشنده یَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ که دیده‏هاى ایشان برباید کُلَّما أَضاءَ لَهُمْ چون ایشان را جاى روشن کند مَشَوْا فِیهِ در آن بروند وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ و چون و از تاریک گردد ور ایشان قامُوا بر پاى بمانند. وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ و اگر خواهد اللَّه لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ هم شنوایى ایشان برد و هم دیده‏هاى ایشان إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ. (۲۰) بدرستى که اللَّه همه چیز را قادر است و همه کار را توانا.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا پیش از آنک معنى آیت گوئیم بدانک این آیت اشارت بدو گروه است از آن قوم که رسول را دیدند: یک گروه از ایشان اهل صدق و وفاق‏اند، و دیگر گروه اهل شک و نفاق، و ما وصف و سیرت هر دو گروه بگوئیم آن گه بمعنى آیت باز آئیم ان شاء اللَّه. اما گروه اول که اهل صدق و وفاق‏اند صحابه رسول‏اند، خیار خلق و مصابیح هدى، اعلام دین و صیارفه حق، سادات دنیا و شفعاء آخرت رسول خداى را بپذیرفتند و باخلاص دل وى را گواهى دادند و بر تصدیق یقین وى را پیشوا گزیدند و بتعظیم و مهر بوى پى بردند و بر سنّت وى خداى را پرستیدند. ایشانند که اللَّه گفت ایشان را کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً شما اید امّت گزیده پسندیده.
بهینه زمینیان. جابر بن عبد اللَّه گفت روز حدیبیه هزار و چهار صد مرد بودیم رسول خدا در ما نگرست گفت: «انتم خیر اهل الارض».
و قال عبد اللَّه بن مسعود ان اللَّه اطّلع فى قلوب العباد فوجد قلب محمّد خیر قلوب العباد فاصطفاه لنفسه و بعثه برسالته. ثم نظر فى قلوب العباد بعد قلب محمّد فوجد قلوب اصحابه خیر قلوب العباد فجعلهم وزراء نبیّه یقاتلون عن دینه فما رآه المسلمون حسنا فهو عند اللَّه حسن، و ما رآه المسلمون سیّئا فهو عند اللَّه سیّئ، و قال ابن عمر «لمقام احدهم مع رسول اللَّه مغبّرا وجهه خیر من عبادة احدکم عمره.» ابن عمر فراقوم خویش گفت یک بار که در حضرت مصطفى یاران در مقام جهاد و معارک ابطال شمشیر زدند و مبارزى کردند آن خاک که بر چهره ایشان نشست آن ساعت فاضلتر از جمله عبادت شماست در عمر شما. خبر درست است که گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: خیر هذه الامّة اربعة قرون القرن الّذى انا فیهم، ثم الّذین یلونهم ثم الّذین یلونهم، و واحد فرد. اشار صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بهذا الى المتمسّکین بالدّین فى آخر الزّمان، الذین ورد فیهم الاخبار بالثّناء علیهم، منها
قوله ص «من اشدّ امّتى لى حبّا ناس یکونون بعدى یردّ احدهم لو رآنى باهله و ماله.»
امّا گروه دوم اهل شک و نفاق بر سه فرقه‏اند: از بهر آنکه نفاق بر سه رتبت است نفاق مهین و کهین و میانه. مهین آنست که در دل شک و نفاق بود و ریب چنانک گفت فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ و بغض مصطفى در دل گیرد و دشمنان وى را دوست دارد.
و نفاق میانه آنست که نماز بکسلانى کند و عمل با ریا و صدقه بکراهیت دهد. و نفاق کهین در نماز بجماعت تقصیر کردن است و در عهد غدر کردن و در امانت خیانت، و سوگند بدروغ یاد کردن و میان مردم سخن‏چینى کردن و با مردم دو زبان و دو روى بودن امّا نفاق مهین کفر است و عین الحاد. کسى که آن نفاق بروى دست شود او را از مسلمانان نشمرند و بر کفر وى گواهى دهند و ترحم نکنند. چنانک در عهد رسول خدا عبد اللَّه ابى سلول بود و اصحاب وى و ایشان که مسجد ضرار را بنا کردند و ایشان که در عقبه همت کردند که رسول را بیوکنند رسول خدا بنفاق ایشان مطلق گواهى داد و تعیین کرد. و فى ذلک ما روى حذیفة رضى اللَّه عنه قال «کنت اسوق برسول اللَّه على العقبة و عمار یقود به فجاء اثنى عشر راکبا لینفروا بالنبى فجعلت اضرب وجوههم و ادفعهم عنّا فقال النبیّ هذا فلان و فلان فسمّى باسمائهم کلّهم و قال هم المنافقون فى الدّنیا و الآخرة، فقلت یا رسول اللَّه الا تبعثنا الیهم فنأتیک برءوسهم قال انى اکره ان یقول النّاس قاتل بهم حتى اذا ظفر بهم فقتلهم و لکنّهم ذرهم یکفیهم اللَّه بالدّبیلة قلت و ما الدبیله؟ قال نار توضع على نیاط قلب احدهم فتقتله.»
امّا نفاق میانه و نفاق کهین بیش از فسق و معصیت نیست و على الاطلاق اسم نفاق بریشان نهادن روا نیست. و در عهد رسول خدا اسم صحبت ازیشان بنیفتاد و ترحّم باز نگرفتند. و ازین بابست آنچه مصطفى گفت: «اربع من کنّ فیه کان منافقا خالصا اذا حدّث کذب و اذا وعد خلف و اذا عاهد غدر و اذا خاصم فجر، و من کانت فیه خصلة منهنّ کانت فیه خصلة من النّفاق حتّى یدعها.»
و قال «تجد من شرار النّاس‏ ذا الوجهین الّذى یأتى هؤلاء بوجه و من کان ذا اللسانین فى الدّنیا جعل اللَّه عزّ و جلّ له یوم القیمة لسانین من نار.»
و روى انّ عبد اللَّه بن عمر لمّا حضرته الوفاة، قال انظروا فلانا لرجل من قریش فانى کنت قلت له فى ابنتى قولا کشبه العدّة و ما احبّ ان القى اللَّه بثلث النّفاق و انى اشهدکم انّى قد زوّجته.
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم من لم یغر و لم یحدّث نفسه بالغزو مات على شعبة من النّفاق.»
این همه از یک بابست و امثال این فراوانست برین اقتصار کنیم.
قوله تعالى وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَما آمَنَ النَّاسُ معنى آنست که چون مؤمنان فرا منافقان گویند که پیغمبر را و پیغام را براست دارید و استوار گیرید و بگروید چنانک صدّیقان صحابه و مؤمنان اهل کتاب گرویده‏اند. قالُوا یعنى فیما بینهم ایشان با هام سران و هام نشینان خویش گویند أَ نُؤْمِنُ؟ استفهام است بمعنى انکار و جحد یعنى لا نؤمن ما نگرویم چنانک بى خردان و سبکساران گرویدند، ایشان این با قوم خویش گفتند و اللَّه بر مؤمنان آشکارا کرد و ایشان را جواب داد و گفت (أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ) آگاه بید و بدانید که بى خردان و سفیهان ایشانند و لکن نمى‏دانند که جاهلان و سفیهان ایشانند که حق نپذیرفتند و نافرمانى کردند. سفه و سفاه و سفاهة نازیرکیست و تهى سارى بود، تسفّه بى‏خردى کردن و گفتن بود. و منافقان هم از آنجا مصدّقان را سفها خوانند که هذا من حشویّات المشبّهة متکلمان مثبتان را حشویان خوانند گفتند ایشان سخن میشنوند و مى‏پذیرند و بر معقول خویش عرضه نمیکنند، و آن را در خرد باز نمى‏جویند سفیهان و سبکساران‏اند. منافقان مخلصان را همین گفتند و اللَّه تعالى جواب ایشان براستى باز داد و آن گفته ایشان بریشان ردّ کرد و اهل حق را نصرت داد، میگوید جلّ جلالهَ کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ».
مفسران گفتند «نسا» درین آیت صحابه رسول‏اند و مؤمنان اهل کتاب. و آنجا که گفت: «لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ» جمله اهل شرک‏اند از هر امّت که بودند، و آنجا که گفت: «لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ» اهل مصراند. و آنجا که گفت: وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ‏ اهل مکه‏اند. و آنجا که گفت: کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً اهل کشتى نوح‏اند. و آنجا که گفت: أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ بنى اسرائیل‏اند.
مِنْ حَیْثُ أَفاضَ النَّاسُ اهل یمن‏اند. یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ همه مردم‏اند و در قرآن ناس بیاید که معنى یک مرد باشد چنانک گفت: أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ اینجا مصطفى است جاى دیگر گفت: الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ اینجا نعیم بن مسعود الثقفى است انّ النّاس قد جمعوا لکم بو سفیان حرب است.
وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا این آیت در شان عبد اللَّه ابى سلول الخزرجى و اصحاب وى فرود آمد
خرجوا ذات یوم فاستقبلهم نفر من اصحاب رسول اللَّه فقال لاصحابه انظروا کیف اردّ هؤلاء السفهاء عنکم، فاخذ بید ابى بکر فقال مرحبا بالصدیق سید بنى تیم و شیخ الاسلام و ثانى رسول اللَّه فى الغار الباذل نفسه و ماله لرسول اللَّه، ثم اخذ بید عمر فقال مرحبا للسیّد بنى عدى بن کعب، الفاروق، القوىّ فى دین اللَّه، الباذل نفسه و ماله لرسول اللَّه. ثم اخذ بید على فقال مرحبا بابن عمّ رسول اللَّه و ختنه، سیّد بنى هاشم ما خلا رسول اللَّه. فقال له على یا عبد اللَّه اتّق اللَّه و لا تنافق فانّ المنافقین شرّ خلیقة اللَّه. فقال له عبد اللَّه یا ابا الحسن الىّ تقول هذا و اللَّه انّ ایماننا کایمانکم و تصدیقنا کتصدیقکم.
ثم افترقوا فقال لاصحابه کیف رأیتمونى فعلت فاذا رایتموهم فافعلوا کما فعلت فاثنوا علیه خیرا و قالوا لا تزال بخیر ما عشت. فرجع المسلمون الى رسول اللَّه و اخبروه بذلک.
فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا.
جاى دیگر گفت: وَ إِذا لَقُوکُمْ قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا یعنى من المؤمنین و انصرفوا إِلى‏ شَیاطِینِهِمْ اى مردتهم و کهنتم و هم خمسة نفر من الیهود و لا یکون کاهن الّا و معه شیطان تابع له کعب بن الاشرف بالمدینة و ابو برزة الاسلمى فى بنى اسلم و عبد الدار فى بنى جهینه و عوف بن مالک فى بنى اسد و عبد اللَّه بن السوداء بالشام. میگوید منافقان چون مؤمنانرا بینند گویند ما بگرویدیم و چون از مؤمنان خالى باشند و با سالاران و سران خویش رسند گویند إِنَّا مَعَکُمْ و على دینکم ما با شماایم و بر مؤمنان استهزا میکنیم. شیاطین اینجا ماردان و معاندان‏اند. جاى دیگر گفت شیاطین الانس و الجنّ از آدمیان و پریان هر کس از حق شطون گرفت و دورى شیطانست. برین معنى اصل شیطان از شطون است نون در آن اصلى، بر وزن فیعال و قیل هو فعلان من شاط یشیط اذا هلک. مالک دینار گفت در زبور داود خواند طوبى لمن لم یسلک سبیل الأئمة و لم یجالس الخطائین و لم یدخل فى هزؤ المستهزئین، طوبى للرحماء اولئک یکون علیهم الرحمة و ویل للمستهزءین کیف یحرقون بالنار.
اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ پارسى آنست که اللَّه بریشان مى‏افسون کند، و معنى آنست که اللَّه ایشان را بر آن افسوس مى‏پاداش کند. چنانک در خبرست‏ من سب عمارا سبه اللَّه‏ هر که عمّار را دشنام دهد اللَّه او را دشنام دهد یعنى اللَّه آن کس را پاداش دهد جاى دیگر گفت فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ و هم از این بابست نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ منافقان اللَّه را فراموش کردند تا اللَّه ایشان را فراموش کرد، و اللَّه فراموش کار نیست که گفت عزّ و علا وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا. این سخن در مخرج معارضه بیرون آمد و مراد بآن خبر است یعنى فرو گذارد ایشان را. چون فراموش کاران. و فى الخبر انّ اللَّه تعالى یقول للشقىّ یوم القیمة هل ظننت انک تلقانى یومک هذا فیقول لا، فیقول الیوم انساک، کما نسیتنى»
و در قرآن ازین باب بسیار وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ انّهم یَکِیدُونَ کَیْداً وَ أَکِیدُ کَیْداً شیخ الاسلام انصارى رحمه اللَّه گفت این مکر و کید و استهزاء و سخریّت اللَّه تعالى جایها در قرآن بخود منسوب کرد و هر چند که این خصلتها از جز اللَّه ناراست آید و نانیکون و بجور آمیخته و بعیب آلوده امّا از اللَّه راست آید و نیکو و تدبیر بحق و عدل و از عیب و عار و جور پاک. از هر چیز که ازو آید و او کند ازو راست است و پاک بحجّت خداوندى و سزاى آفریدگارى فللّه الحجة البالغة لا یسئل عمّا یفعل. از پاداش استهزاست که کافر را گفت: «لا تَرْکُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلى‏ ما أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَ مَساکِنِکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْئَلُونَ میگوید چون بایشان رسید روز گرفتن من پاى در جنبانیدن گیرند، ایشان را گوئید پاى مجنبانید و و از گردید واجاى تنعّم و ناز و توانگرى خویش و با خانه و پیشگاه خویش تا بخدمت شما آیند و شما را پرسند. و دیگر جاى گفت که دوزخى را در دوزخ گویند ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ بچش که تو آن عزیزى و کریمى، على حال آن خواجه و کد خداى، ابن عباس گفت در معنى آیت ان اللَّه تعالى یطلع المؤمنین و هم فى الجنّة على المنافقین و هم فى النّار فیقولون لهم أ تحبّون ان ندخل الجنّة فیقولون نعم فیفتح لهم باب من الجنّة و یقال لهم ادخلوا فیسبّحون و یتقلّبون فى النّار: فاذا انتهوا الى الباب سدّ عنهم و ردّوا الى النّار و یضحک المؤمنون و ذلک قوله إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ. الى قوله فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ عَلَى الْأَرائِکِ یَنْظُرُونَ.
وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ مدّ در عذاب گویند و امدّ در نعمت، قال اللَّه وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا و قال تعالى وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ و الطغیان مجاوزة الحدّ و العمة التحیّر معنى آنست که ایشان را متحیّر و گزاف کار و گم راه روزگارى دراز فرو گذارد تا حجت بریشان لازم‏تر بود و عقوبت ایشان صعبتر. قال محمد بن کعب القرظى لما قال فرعون لقومه ما علمت لکم من اله غیرى، نشر جبرئیل اجنحة العذاب غضبا للَّه تعالى، فاوحى اللَّه تعالى الیه مه یا جبرئیل انما یعجل العقوبة من یخاف الفوت، فامهله اللَّه بعد هذه المقالة اربعین عاما. و اوحى اللَّه الى عیسى بن مریم یا عیسى کم اطیل النسئة و احسن الطلب و القوم فى غفلة.
أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى‏ ایشانند که گم راهى براستراهى خریدند جهودان بودند که پیش از مبعث رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بر هدى بودند که بوى ایمان داشتند پس از مبعث بتکذیب و جحود بدل کردند. هذا قول قتاده و مقاتل.
و لفظ اشتراء بر سبیل توسّع گفت، که آنجا بیع و شرى نیست امّا استدلال و اختیار هست یعنى استبدلوا الکفر بالایمان و اخذوا الضّلالة و ترکوا الهدى، و ذلک لانّ کلّ واحد من البیّعین یاخذ ما فى یدى صاحبه و یختاره على ما فى یدیه. کسى که دنیا بر عقبى اختیار کند او را بر طریق توسّع گویند عقبى بدنیا بفروخت اگر چه آنجا خرید و فروخت نیست، این همچنانست و گفته‏اند حق بندگان خدا و سزاى ایشان آنست که خداى را عبادت کنند و معرفت وى حاصل کنند که ایشان را براى آن آفریده‏اند. چنانک اللَّه گفت وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ. و راه راست و دین پاک این دانند و باین راه روند. پس کسى که اختیار کفر و ضلالت کند و بر راه کژ و طریق شیطان رود و این ضلالت بآن هدایت بدل پسندد راست آن باشد که اللَّه گفت اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى‏ و اصل ضلالت حیرت است و بگشتن از راه راست یقال ضللت المکان اذا تحیّرت فیه و لم تهتد الیه، و اضللت الشی‏ء اذا ذهب عنک. و در قرآن ضلالت بر وجوه است: بمعنى غىّ و کفر چنانک درین آیت و در آن آیت که گفت وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ و بمعنى خطا قوله إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ و بمعنى ابطال قوله وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ. و بمعنى نسیان قوله فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ و قوله أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما. و بمعنى هلاک و بطلان قوله أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ و بمعنى محبّت قوله إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ.
فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ اى ما ربحوا فى تجارتهم میگویند باین بازرگانى که کردند و این بدل که پسندیدند و پیروز نیامدند و سودى نکردند. پس گفت وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ.
یعنى نه بازرگانى ایشان سودمند آمد و نه راه بآن یافتند، که بسیار بازرگان بود که سود نکند لکن راه آن داند و شناسد، اللَّه تعالى میگوید ایشان نه سود کردند و نه راه بآن دانستند. سفیان ثورى گفت: کلکم تاجر فلینظر امرؤ ما تجارته هر کس از شما مى‏بازرگانى کند، یکى ور نگرید تا خود بچه بازرگانى میکنید و خود چه در دست دارید، عزت قرآن ترا ببازرگانى سودمند راه مى‏نماید و میگوید هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ، تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ...
مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً چون حقیقت حال ایشان فرمود تعقیب کرد بضرب مثل از جهت زیادتى توضیح و تقریر، زیرا که آن اوقع است و امقع، در دل واقع است از حجت خصم الد. و مثل در اصل بمعنى نظیر است یقال مِثلٌ و مَثلٌ و مثیلٌ کشِبه و شَبه و شبیه. و معنى آن است که حال عجیبه ایشان همچون حال آن کس است که بیفروزد آتشى. و الَّذِی بمعنى الّذین است کما فى قوله تعالى وَ خُضْتُمْ کَالَّذِی خاضُوا. اگر چنانچه مرجع در بنورهم بایشان باشد. و الاستیقاد طلب الوقود و السعى فى تحصیله و هو سطوع النار و ارتفاع لهبها و اشتقاق النار من نار ینور نورا اذا نفر لانّ فیها حرکة و اضطرابا.
فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ اى النار حول المستوقد ان جعلتها متعدیة و الا ممکن است که مسند باشد به لفظة ما. و تأنیث أضاءت از جهت آن است که ما حول آن اشیاء و اماکن است. معنى آن است که چون روشن گردانید آتش پیرامون مستوقد را ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ جواب لمّا و ضمیر هم راجع است به الّذى و جمع ضمیر حمل بر معنى است، و بنورهم گفت و بنارهم نگفت زیرا که مراد افروختن آتش است یا استینافى است که جواب معترض است، گوئیا میگوید حال ایشان چیست که حال ایشان تشبیه کرده‏اند بحال مستوقدى که آتش او منطفى شده؟ و اسناد اذهاب به اللَّه تعالى است از بهر آنکه همه افعال راجع است باو تعالى، یقال ذهب السلطان بماله اذا اخذه و ما اخذه و امسکه فلا مرسل له. و عدول کرد از ضوء بنور، پس اگر گفتنى ذهب اللَّه بضوئهم احتمال ذهاب بودى با زیادتى که در ضوء است.
وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ. پس ذکر تاریکى کرد که آن عدم نور است و طمس نور بکلى، و جمع تنکیر ظلمات و وصف آن کرد بظلمتى خالصه که هیچ شبح آن را نبیند، و ترک بمعنى طرح و حلى است، و ترک یک مفعول میخواهد پس صیرورت در او تضمیر کرد و او را جارى مجراى افعال قلوب گردانید و فرمود وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُماتٍ هم چنان که شاعر گفته:
فترکته جرز السباع بنشئه
یضمن قلّة رأسه و المعصم‏
و الظلمة مأخوذ من قولهم ما ظلمک ان تفعل کذا اى ما منعک لانها تسد البصر و تمنع الرؤیة.
قول ابن عباس و قتاده و ضحاک و مقاتل و سدى آن است که این آیت در شأن منافقان فرود آمد و مَثَلُهُمْ ضمیر ایشانست سعید بن جبیر و محمّد بن کعب القرظى و عطا میگویند در شأن جهودان است وَ مِثْلَهُمْ ضمیر ایشانست، گفتند چون نبوّت بنى اسرائیل منقطع شد و با عرب افتاد جهودان قریظه و نضیر و بنى قینقاع در توریة خواندند که پیغامبر آخر الزمان محمد خواهد بود و امت وى خیار خلق‏اند، و گزین عالم و میراث دار پیغامبران، از شام برخاستند و آمدند تا بمدینه مصطفى که مهبط وحى است، و محل رسالت، و حرم مصطفى، و هجرت گاه دوستان حق. مردى بود با این جهودان او را عبد اللَّه بن اهبان میگفتند ابو الهیبان و ایشان را پند دادى و نصیحت کردى، و نعت مصطفى و سیرت و اخلاق وى چنانک در توریة دیده بود بریشان خواندى، و گفتى امید دارم که بروزگار وى در رسم و او را دریابم و بوى ایمان آرم اگر این طمع راست شود، و الّا زینهار که قدر وى بدانید و خطر وى بشناسید و رسالت وى بجان و دل قبول کنید، و قدم از جاده شریعت وى بنگردانید تا سعید ابد گردید. جهودان این نصیحت قبول کردند و تصدیق مصطفى در دل میداشتند، و در امید این روشنایى روزگارى بودند تا بوقت بعثت مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و تحقیق نبوت و رسالت وى. پس جهودان چون بعیان بدیدند آنچه مى‏شنیدند و از کتب میخواندند بوى کافر شدند و در ظلمت کفر بماندند. پس رب العالمین ایشان را این مثل زد.
این قول سعید جبیر. اما قول ابن عباس و مقاتل و جماعتى آنست که این صفت منافقانست و مثل ایشان، میگوید مثل این منافقان در شهادت گفتن و کفر نهانى در دل داشتن راست چون مثل مردى است یعنى قومى و این در لغت عرب رواست، و لهذا قال فى الآخر الآیة ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ قومى در شب تاریک در بیابانى بى مهتاب و بى چراغ که هیچ فراجاى خویش و راه خویش نمى‏بینند، و از ددان و دشمنان میترسند، و در آن‏ تاریکى لختى خار و گیاه فراهم نهند و آتش در آن زنند. چندانک آتش برافروزد ایشان فرا راه بینند و جاى خویش بشناسند و از ددان و دشمنان ایمن شوند. پس چون آتش فرو میرد ایشان در تاریکى و حیرت فرو مانند و در ترس و هراس افتند. آن شب مثل کفر منافقان است و آن آتش مثل شهادت ایشان، چون شهادت گویند در اسلام آیند و چون با شیاطین خویش رسند. و گویند إِنَّا مَعَکُمْ از آن روشنایى شهادت بیفتند، و در کفر خویش فرو مانند، که هیچ فرا حق نبینند. معنى دیگر این که منافقان تا زنده‏اند در میان مسلمانان بروشنایى کلمه شهادت میروند و ایمن مى‏نشینند و با مسلمانان یکى‏اند در احکام شرع، پس چون بمیرند بظلم و حیرت باز شوند و در عذاب جاوید بمانند و گفته‏اند تشبیه منافقان بایشان که آتش افروختند در شب تاریک از بهر آنست که آن کس که از روشنایى در تاریکى شود ظلمت وى صعبتر و حال وى دشوارتر از آنست که از ابتدا خود در ظلمت باشد. و این تاریکیها یکى تاریکى شب است، و دیگر تاریکى فرو مردن آتش، سدیگر تاریکى گور در حق منافق.
سؤال کنند که هر که در تاریکیها باشد خود هیچ نبیند پس چه معنى را گفت لا یُبْصِرُونَ؟ پس از آنکه فى ظلمات گفته بود؟ جواب آنست که بعضى حیوانات در ظلمت بینند و تاریکى ایشان را از دیدن منع نکند، اللَّه تعالى بینایى و روشنایى بیکبار ازیشان نفى کرد که ایشان چون آن حیوانان و چهار پایان نیستند بلکه از آن بتراند و نادانتر اولئک کالانعام بل هم اضلّ و در قرآن ظلماتست بمعنى کفر و شرک چنانک گفت یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ. و بمعنى سیاهى شب چنانک گفت وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ. بمعنى اهوال چنانک گفت قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ.
آن گه منافقان را صفت کرد گفت صُمٌّ کران‏اند، یعنى از سماع قرآن بُکْمٌ گنگان‏اند، یعنى از خواندن قرآن عُمْیٌ نابینایانند، یعنى از دین رسول و معجزات و دلائل نبوّت وى، هر چند که بگوش ظاهر میشنوند و بزبان ظاهر میگویند و بچشم ظاهر مى‏بینند چنانک رب العالمین گفت فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ اما چون اعتقاد دل و بصیرت سر با آن نبود وجود و عدم آن یکسان بود. و قیل صم عن سماع المدح و الثناء
عن النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم، بکم عن ان یتکلموا بالمدح و الثناء على النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم، عمى عن رؤیة الخیر و ما ینفع النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم و اصحابه.
و گفته‏اند صمّ کران‏اند که هیچ حق نشنوند، بکم گنگان‏اند که بر شهادت گفتن قوّت نیابند، عمى نابینایان‏اند که نشان حق نبینند.
فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ. پس ایشان از کفر باز نیایند این حکم است بر شقاوت منافقان و حرمان ایشان از ایمان چنانک أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ حکم است بر حرمان مشرکان قریش. میگوید این منافقان هرگز از کفر توبه نکنند و ایشان را برستاخیز بانفاق انگیزند. و ذلک فى‏
قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «یبعث کلّ عبد یوم القیمة على ما مات علیه. المؤمن على ایمانه و المنافق على نفاقه.
و چگونه از کفر باز آیند و رب العالمین بشقاوت ایشان حکم کرده و گفته إِنَّ الَّذِینَ حَقَّتْ عَلَیْهِمْ کَلِمَتُ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ.
و لو جاءتهم کلّ آیة و قضاء القاضى لا یفسخ.
آن گه مثلى دیگر زد هم ایشان را گفت أَوْ کَصَیِّبٍ یعنى او کاصحاب صیّب این أو اباحت راست نه شکّ را، که بر اللَّه شک روانیست و در صفات وى سزا نیست، و معنى آنست که مثل منافقان با آن قوم زنند که آتش افروختند یا باین قوم که ایشان را باران سختى رسید بهر کدام که مثل زنند راست است و مباح و در خور کَصَیِّبٍ باران سخت است، و هو فعیل من صاب یصوب اذا نزل و انحدر، فهو المطر الشدید الّذى له صوت. و السَّماءِ اسم جنس است یکى از آن سماوة گویند و اصله سما و لأنّه من سما بسمو فقلبت الواو همزه. قومى گفتند سما اینجا سحاب است فِیهِ یعنى فى ذلک السّحاب و قیل فى الصّیّب ظلمات فى ظلمة السّحاب و ظلمة اللیل و ظلمة المطر. فقد قالوا انّ المطر ظلمة اذا نزل بالعذاب وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ اصل الرّعد من الحرکة و الصّوت و البرق من البریق و هو الضّوء. رَعْدٌ بقول بعضى مفسران فریشته است که اللَّه را تسبیح میکند. و در خبرست که جهودان از رسول ص پرسیدند که این رعد چیست؟ فقال مُلْکِ من الملائکة موکّل بالسّحاب معه مخاریق یسوق بها السحاب حیث یشاء اللَّه گفت فریشته ایست بر میغ موکّل، آن را میراند بمخراق نور و هو شبه السّوط. تا آنجا راند که فرمانست، و مخراق آن برق است که مى‏درخشد.
گفتند یا محمد ص آن آواز چیست که میشنویم؟ گفت که بانگ آن فریشته است که بر میغ مى‏زند. چنانک شبان بانگ بر گوسپند زند.
آورده‏اند از رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم که گفت در مدینه آواز رعد آمد آوازى بلند و دراز بر کشید، گفتا جبریل را پرسیدم که چه میگویند؟ جبریل گفت من از میغ پرسیدم که کجات فرموده‏اند که باران ریزى؟ میغ گفت زمینى در حضرموت آن را بیمیم خوانند فرموده‏اند مرا که آنجا باران ریزم. شهر حوشب گفت: «الرّعد ملک موکل بالسحاب یسوقه کما یسوق الحادى ابله فاذا خالفت سحابة صاح بها، فاذا اشتدّ غضبه تناثرت من فیه الشّر و هى الصّواعق التی رأیتم.» عن وهب بن منبه قال «ثلاثة ما اظنّ احدا یعلمها إلّا اللَّه: الرعد، و البرق، و الغیث.» و قال ابو الدرداء، «الرّعد للتسبیح، و البرق للخوف و الطمع، و البرد عقوبة و الصّواعق بالخطیئة، و الجراد رزق لقوم و رجز لآخرین، و البحر بکمال و الجبال بمیزان.» رسول گفت هر که که بانک رعد شنود خداى را یاد کنند که ذاکران را از آن گزند نرسد. و گفتى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم هر گه که آواز رعد شنیدى: «اللّهم لا تقتلنا بغضبک، و لا تهلکنا بعذابک، و عافنا قبل ذلک.»
حسن بصرى گفت «سبحان الّذین یسبّح الرّعد بحمده، و الملائکة من خیفته، سبحان اللَّه و بحمده، سبحان اللَّه العظیم.» ابن عباس گفتى «سبحان الّذی سبّحت له» کعب احبار گفت هر که آواز رعد شنود سه بار بگوید: سبحان من یسبح الرعد بحمده و الملائکة من خیفته وى را از آن رعد هیچ گزند نرسد و گر در آن نقمتى باشد وى از آن معاف باشد.
الصَّواعِقِ جمع صاعقه است و صاعقة آتش است که از ابر بیفتد و گفته‏اند صیحه عذاب است یقال ان دون العرش بحورا من نار تقع منها الصواعق و لا تصیب ذاکر اللَّه.
یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ الضمیر لا صحاب الصّیب، و اگر چه لفظ اصحاب محذوفست لیکن معنى او باقیست، پس جائز است که مقول علیه باشد کقول حسّان:
یسقون من وره البریص علیهم
بر دى یصفق بالرّحیق السلسبیل‏
که تذکیر ضمیر کرده از براى آنکه معنى ماء بردى است و جمله استینافیه است، کانّه یاد کردى چیزى که مؤذن بهول و شدّت بود گوئیا. کسى گفت حال ایشان باین نوع چیست؟ جواب دادند که یجعلون اصابعهم، و چرا اطلاق اصابع کرد در محل انامل؟ از جهت مبالغه مِنَ الصَّواعِقِ یجعلون اى من اجلها یجعلون، کقولهم سقاه من العتمه و الصّاعقة، فتصفه رعد هائل معها نار لا تمرّ بشى‏ء الّا انت علیه من الصّعق و هو شدة الصّوت و التاء فیها للمبالغة کالعافیة و الکاذبة.
حَذَرَ الْمَوْتِ منصوبست براى آنکه مفعول له است چنان که شاعر گفته و اغفر عوراء الکریم ادخاره.
و الموت زوال الحیات و گفته‏اند عرض فرمود بضد آن چنان که خلق الموت و الحیات.
وَ اللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکافِرِینَ احاطت هم از روى علم باشد هم از روى قدرت، حاصل کردن چیزى بعلم و قدرت خویش و رسیدن بهمگى آن احاطت گویند و گفته‏اند معنى احاطت اهلاک است کقوله تعالى إِلَّا أَنْ یُحاطَ بِکُمْ اى تهلکون جمیعا.
مفسران ازینجا گفتند محیط بالکافرین اى مهلکهم و جامعهم فى النار. میگویند اللَّه پادشاه است برنا گرویدگان، و تاونده بایشان، و رسیده بایشان، و آخر هلاک کننده ایشان.
أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّماءِ معنى آن است که مثل منافقان بقومى ماند که گرفتار شوند ببارانى سخت در شبى تاریک. باران چنان سخت و شب چنان تاریک و رعد چنان بزور و برق چنان روشن که میترسند ایشان در آن هامون که ازین سختیها ایشان را صاعقه رسد و بمیرند. باران مثل قرآن است لانه یحیى القلوب کما یحیى المطر الموات، و ظلمات مثل کفر ایشان است که در آن درمانده‏اند. و رعد مثل آن آیات است در قرآن که در آن بیم ایشان و تخویف ایشان است، و برق مثل شهادت ایشان است. یعنى که چون برق تاود مقدارى فرا راه بینند در آن تاریکى و باران. و چون برق فرو ایستد، باز مانند این منافقان، همچنان‏اند چون شهادت گویند، فرا مسلمانى پیوندند. پس چون واشیاطین خود رسند شهادت خود را انکار کنند و با تاریکى کفر افتند، و چنانک برق دائم نباشد و درمانده را در تاریکى از آن نفعى حقیقى نه، منافق را از آن شهادت هم نفعى نه، که آن شهادت را حقیقى نه. و چنانک آن درماندگان در تاریکى انگشت در گوش میکنند تا صیحه عذاب و صاعقه بایشان نرسد که از آن بیم مرگ باشد منافقان همچنین انگشت در گوش میکنند تا آیات قرآن و وحى و تنزیل که در آن اظهار سرّ ایشانست بگوش ایشان نرسد از بیم آنکه دل ایشان بآن میل کند و ایشان را باسلام و ایمان در آرد چنان بر کفر خود حریص بودند که مى‏ترسیدند که اگر از آن بیفتند. با سلام رسند.
حَذَرَ الْمَوْتِ یعنى حذر الاسلام، و ایشان اسلام کفر مى‏شمرند و کفر مرگ باشد، چنانک آنجا گفت أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ اى کافرا فهدیناه سدى گفت دو مرد منافق از مصطفى ص بگریختند و بیرون شدند و ایشان را این حال صعب پیش آمد شب تاریک باران سخت و آواز رعد و برق و صاعقه، انگشت در گوش نهادند در آن حال از بیم هلاک و ترس و جان، چون برق درخشنده فرا راه دیدند و پاره‏ء برفتند باز چون تاریکى روز گرفت هم چنان بر پاى بودند و هیچ فرا راه نمیدیدند. درین حال با یکدیگر گفتند: «لیتنا اصبحنا فنأتى محمدا فنضع ایدینا فى یده فرجعا و حسن اسلامهما» ربّ العالمین گفت منافقان در مدینه باین دو مرد منافق مانند که از پیش رسول برفتند به بین تا چه رسید ایشان را مثل منافقان مثل ایشانست، چون بحضرت مصطفى آیند و قرآن شنوند و وعد و وعید و احوال و قصّه پیشینیان انگشت در گوش نهند، ترسند که اگر آیتى آید در شأن ایشان و اظهار سرّ ایشان و فرمودن بقتل ایشان، از بیم قتل و مرگ انگشت در گوش نهند چنانک آن دو مرد از بیم صاعقه در آن بیابان انگشت در گوش نهادند.
اینست که گفت: یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ و چون مال و پسران و غنیمتها و فتحها روى بایشان دارد و اقبال دنیا بینند گویند نیکو دینى است این دین محمد ص، همچون آن دو مرد که چون برق درخشنده فرا راه دیدند در آن برفتند و ایشان را خوش آمد اینست که گفت: کُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ اى اضاء لهم البرق الطّریق فحذف الطّریق للعلم به و چون بلاها و مصیبتها روى بایشان نهد، و دختران زایند، و اموال و املاک ایشان نیست شود، متحیر مى‏نشینند و میگویند بد دینى است و نا این دین محمد، همچون آن دو مرد که چون تاریکى روز گرفت متحیر بر پاى بماندند اینست که گفت: وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قامُوا و قیل: کُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ اى کلّما انقطع الوحى و ترکوا و ما یخفون و سکت الرسول عن حدیثهم ارتاحوا و فرحوا وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قامُوا اى و اذا تکلّم فیهم و صرّح بهم تبلّدوا و تحیّروا.
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ و اگر اللَّه خواستى آن شهادت که منافق بزبان میگوید بى دل، و آن سخن که از رسول میشنود بى اعتقاد، این نیوشیدن و آن گفتن هر دو از وى باز ستدى. چنانک از کافران باز ستد. و گفته‏اند معنى آنست که اگر اللَّه خواستى ایشان را یکبارگى هلاک کردى تا مستأصل شدندى و نام و نشان ایشان نماندى. سمع و بصر از جمله تن اینجا بذکر مخصوص کرد از بهر آن که در آیت پیش ذکر بصر رفته است اینجا که گفت: فِی آذانِهِمْ و در آیت دیگر یَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ تا این سخن مجانس آن باشد پس گفت: إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ اللَّه بر همه چیز قادر است و بر همه کار توانا تا منافقان از سطوت و بأس حق بهراسند، میگوید بپرهیزید از مخادعت رسول و یاران و مؤمنان، و فرهیب ایشان مجوئید و بترسید از عقوبت و نقمت من که خداوندم، که من هر چیز را تواننده‏ام و با هر کاونده تاونده.
یَکادُ الْبَرْقُ استیناف ثانى است گوئیا جواب کیست که میگوید ما حالهم مع تلک الصّواعق؟ و کاد گردانیدن از افعال مقاربه است، که وضع کرده‏اند از براى نزدیک گردانیدن.
چیز از وجود از جهت عارض شدن از سبب او لیکن موجود نباشد، یا از جهت فقد شرط یا از جهت وجود مانع، و عسى موضع است از براى رجا، پس آن خبر محض است. و الخطف الاخذ بسرعة و قرئ یخطف بکسر الطّاء و یخطّف على انه یختطف فنقلت التاء الى الخاء ثم ادغمت فى الطّاء و یخطّف بکسر الخاء لالتقاء السّاکنین و اتباع الیاء لها.
کُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ استیناف ثالث است گوئیا که گفتند که چه میکنند ایشان با آن ربودن رعد و برق و گوش گرفتن؟ در جواب گویند کلّما اضاء لهم الى الآخر و اضاء اگر متعدّیست مفعولش محذوفست، یعنى کلّما نوّر لهم ممشى اخذوه.
و اگر لازم است معنى آنست که کلّما لمع لهم مشوا فیه فى مطرح نون، و اظلم نیز هم چنان متعدى آمده است، منقول از ظلم اللّیل و قراءت ظلم بر بناء مفعول شاهد آنست. »
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳ - النوبة الثالثة
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا الآیة اى خداوند کریم، اى کردگار نامدار حکیم، اى در وعد راست و در عدل پاک، و در فضل تمام، و در مهر قدیم، آنچه میخواهى مى‏نمایى و چنانک خواهى مى‏آرایى. هر یک را نامى و در دل هر یک از تو نشانى‏ رقم شایستگى بر قومى، و داغ نبایستگى بر قومى، شایسته از راه فضل درآورده بر مرکب رضا ببدرقه لطف در هنگام اکرام در نوبت تقریب. و ناشایسته در کوى عدل رانده بر مرکب غضب ببدرقه خذلان در نوبت حرمان. این حرمان و آن تقریب نه از آب آمد و نه از خاک، که آن روز که این هر دو رقم زد نه آب بود و نه خاک، فضل و لطف ازلى بود و قهر و عدل سرمدى، آن یکى نصیب مخلصان و این یکى بهره منافقان.
پیر طریقت گفت: «آه از قسمى پیش از من رفته! فغان از گفتارى که خودرائى گفته! چه سود ارشاد بوم یا آشفته؟ ترسان از آنم که آن قادر در ازل چه گفته!» منافقان که در زیر هدم عدل افتادند خویشتن را خود پسندیدند، و نیکنامى بر خود نهادند. و مخلصان و صدّیقان و صحابه رسول را سفها گفتند. رب العالمین بکرم خود این نیابت بداشت و ایشان را جواب داد که سفیهان نه ایشانند سفیهان آنند که ایشان را سفیهان گویند. آرى هر که خویشتن را نبود اللَّه وى را بود، هر که فرمانبردارى اللَّه را کمر بست اللَّه بوى پیوست، من کان للَّه کان اللَّه له.
کافران فرا مصطفى را گفتند که تو مجنونى یا ایّها الّذى نزّل علیه الذّکر انّک لمجنون اللَّه گفت یا محمد اینان ترا دیوانه میگویند و تو دیوانه نه «ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ» تو دوست مایى پسندیده مایى! ترا چه زیان که ایشان ترا نپسندند، ترا آن باید که منت پسندم. دوست دوست پسند باید نه شهر پسند.
وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا منافقان خواستند که جمع کنند میان صحبت مسلمانان و عشرت کافران، اللَّه تعالى میگوید یریدون ان یأمنوکم و یأمنوا قومهم خواهند که هم از شما ایمن باشند هم ازیشان، اکنون نه از شما ایمن‏اند نه ازیشان، مذبذبین بین ذلک لا الى هؤلاء و لا الى هؤلاء.
مهر خود و یار مهربانت نرسد
آن خواه گر این و اگر آنت نرسد ‏
ارادت و عادت با یکدیگر نسازند تاریکى شب و روشنایى روز هر دو در یک حال مجتمع نشوند در یک دل دو دوستى نگنجد.
ایّها المنکح الثّریا سهیلا
عمرک اللَّه کیف یلتقیان‏
هى شامّیة اذا ما استقلّت
و سهیل اذا استقل یمان‏
منافقان که بر مؤمنان استهزاء میکردند و جز زانک در دل داشتند بزبان میگفتند وا شیاطین سران خود یکى شدند تا بر مؤمنان کیدها ساختند و عذاب ایشان را در حال مى‏نگرفت، آن نه از نتوانستن اللَّه بود با ایشان یا از فرو گذاشتن ایشان کلّا! و حاشا! فإنّ اللَّه تعالى یمهل و لا یهمل. اللَّه زودگیر و شتابنده نیست، که شتابنده بعذاب کسى باشد که از فوت ترسد و اللَّه تعالى بر همه چیز بهمه وقت قادر بر کمال است، و تاونده با هر کاونده. بوى هیچ چیز در نگذرد و از وى فائت نشود. فرعون چهار صد سال دعوى خدایى کرد و سر از ربقه بندگى بیرون برد و اللَّه تعالى وى را در آن شوخى و طغیان فرا گذاشت و عذاب نفرستاد. نه از آنک با وى مى نتاوست یا در مملکت مى‏دربایست، و لکن خداوندى بزرگوارست و بردبار و صبور، از بزرگوارى و بردبارى وى بود که او را زود نگرفت، و بزبان موسى کلیم بوى پیغام فرستاد و گفت: «یا موسى، انطلق برسالاتى فانّک بعینى و سمعى و معک ایدى و نصرى، الى خلق ضعیف من خلقى بطر نعمتى و امن مکرى، و غرّته الدّنیا حتى جحد حقّى و انکر ربوبیّتى، و عبد دونى، و زعم انّه لا یعرفنى و انّى اقسم بعزّتى لو لا العذر و الحجّة اللّذان وضعت بینى و بین خلقى لبطشت به بطشة جبّار بغضب یغضبه السّماوات و الارض و الجبال و البحار، فان امرت السّماء حصبته، و ان امرت الارض ابتلعته، و ان امرت الجبال دمّرته، و ان امرت البحار غرقته، و لکنّه هان علىّ و سقط من عینى، و وسعة حلمى، فاستغنیت عن عبیدى. و حقّ لى أنّى انا الغنىّ لا غنىّ غیرى، فبلّغه رسالتى و اعده الى عبادتى، و ذکّره بایّامى، و حذّره نقمتى و بأسى، و اخبره انّى انا اللَّه الى العفو و المغفرة اسرع منى الى الغضب و العقوبة، و قل له اجب ربّک، فانّه واسع المغفرة. فانّه قد امهلک اربع مائة سنة و هو یمطر علیک السّماء و ینبت لکن الارض و لم تسقم و لم تهرم و لم تفتقر و لم تغلب. و لو شاء ان یجعل ذلک بک فعل و لکنّه ذو أناة و حلم عظیم».
ذکره وهب بن منبه. قال قال اللَّه عزّ و جل لموسى علیه السّلام و ذکر الحدیث بطوله.
مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً این مثل کسى است که بدایتى نیکو دارد حالى پسندیده، و وقتى آرمیده، تن بر خدمت داشته، و دل با صحبت پرداخته روزى چند درین روشنایى رفته، و عمرى بسر آورده ناگاه دست قدر از کمین گاه غیب در آید و او را از سر وقت خود در رباید، و آن روشنایى ارادت به ظلمت حرص بدل شود، و طبع جافى بر جاى وقت صافى نشیند. در بند علاقت چنان شود که نیز از آن رهایى نیابد. آن گه روزگارى در طلب حطام دنیا و زینت آن بسر آرد، و از حلال و حرام جمع کند، و آلوده تبعات و خطرات شود. پس چون کار دنیا و اسباب آن راست کرد و دل بر آن نهاد برید مرگ کمین گاه مکر بر گشاد! که هین رخت بردار که نه جاى نشستن است و نه وقت آرمیدن! آن مسکین آه سرد میکشد و اشک گرم از دیده مى‏بارد، و بروزگار خود تحسّر میخورد، و بزبان حسرت این نوحه میکند که:
گلها که من از باغ وصالت چیدم
درها که من از نوش لبت دزدیدم‏
آن گل همه خارگشت در دیده من
و ان در همه از دیده فروباریدم‏
و کان سراج الوصل ازهر بیننا
فهبّت به ریح من البین فانطفى‏
اینست اشارت آیت که ربّ العالمین گفت: فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ. و لکن صاحبدلى باید که اسرار قدم قرآن بگوش دل بشنود و بداند و بدیده سرّ حقایق آن به بیند و بشناسد. اما ایشان که صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ صفت ایشان و حکم حرمان رقم بیدولتى ایشان، نه گوش دل دارند تا حق شنوند نه زبان حال تا با حق مناجات کنند، نه دیده سرّ تا حقیقت حق بینند، لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها. وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ اگر اللَّه خواستى شنوایى و بینایى ازیشان دریغ داشتى چنانک روشنایى دانایى دریغ داشت، و اگر خواستى برق اسلام فرا دل ایشان گذاشتى تا بخود ربودى و به اسلام درآوردى، و اگر خواستى آن را تواننده بودى که وى خداوندیست هر کار را تواننده و بهر چیز رسنده و بهیچ هست نماننده!
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳ - النوبة الاولی‏
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان، اعْبُدُوا رَبَّکُمُ خداوند خویش را پرستید و او را بندگى کنید، الَّذِی خَلَقَکُمْ آن خداوند که شما را او آفرید وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ و ایشان را که پیش از شما بودند لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ تا مگر از خشم و عذاب او پرهیزیده‏اید.
الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ. آن خداوند که شما را این زمین کرد فِراشاً بساطى باز گسترده، وَ السَّماءَ بِناءً، و آسمان کارى برداشته، وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً، و فرو فرستاد از آسمان آبى، فَأَخْرَجَ بِهِ تا بیرون آورد به آن آب مِنَ الثَّمَراتِ از میوه‏هاى گوناگون رِزْقاً لَکُمْ شما را روزى ساخته انداخته بهنگام، فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً خداى را پس همتایان مگویید وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ که میدانید که آسمان و زمین او آفرید و او ساخت روزى‏ وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ و اگر شما در شور دل و گمان میباشید، مِمَّا نَزَّلْنا از آنچه فرو فرستادیم، عَلى‏ عَبْدِنا بر رهى و بنده خویش از پیغام، فَأْتُوا بیارید بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ یک سورة هم چون قرآن، وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ وانگه پس این معبودان که دارید ایشان را خدا میخوانید مِنْ دُونِ اللَّهِ فرود از خدا إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ اگر این که از شما خواستند توانید و در توان نمودن راست گوئید.
فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا ار پس نکنید که نتوانید، وَ لَنْ تَفْعَلُوا و خود نتوانید، فَاتَّقُوا النَّارَ، پس از آتش بپرهیزید، الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ آن آتش که هیزم آن مردم است و سنگ، أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ بساختند آن آتش ناگرویدگان را.
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا و شاد کن ایشان را که بگرویدند، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و کارهاى نیک کردند، أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ که ایشانراست بآخرت بهشت‏ها تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ میرود زیر درختان آن جویهاى روان.
کُلَّما رُزِقُوا هر گه که ایشان را روزى دهند، مِنْها از آن درختها، مِنْ ثَمَرَةٍ میوه رِزْقاً روزى ساخته، قالُوا گویند، هذَا الَّذِی رُزِقْنا این آن میوه است که ما را روزى داده بودند، مِنْ قَبْلُ، پیش از ما در دنیا، وَ أُتُوا بِهِ و آرند پیش ایشان آن میوه بهشت، مُتَشابِهاً مانند میوه دنیا. بنام، وَ لَهُمْ فِیها و ایشانراست در آن بهشت، أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ هم جفتهاى پاک کرده، وَ هُمْ فِیها خالِدُونَ و ایشان در آن سراى جاویدانند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ اینت خطاب خطیر و نظام بى نظیر، سخنى پر آفرین و بر دلها شیرین، جان را پیغام است و دل را انس، و زبان را آئین. فرمان بزرگوار از خداى نامدار میگوید بلطف خویش بسزاى کرم خویش: اعْبُدُوا رَبَّکُمُ بندگان من مرا پرستید و مرا خوانید و مرا دانید، که آفریدگار منم، کردگار نامدار بنده نواز آمرزگار منم، مرا پرستید که جز من معبود نیست، مرا خوانید که جز من مجیب نیست، آفریننده منم چرا دیگران را مى‏پرستید بخشنده منم چونست که از دیگران مى‏بینید؟!
یقول جلّ جلاله آنا و الملأ فى بناء عظیم، اخلق فیعبد غیرى و انعم فیشکر غیرى. و قال جلّ و عزّ «یا ابن آدم انا بدّک اللازم فاعمل لبدّک، کل الناس لک منهم بد و لیس منى بدّ»
و روى انّ اسعد بن زرارة اقام لیلة العقبة فقال «یا رسول اشترط لربک و اشترط لنفسک و اشترط لاصحابک» فقال امّا شرطى لربى فان تعبدوه و لا تشرکوا به شیئا، و اما شرطى لنفسى فان تمنعونى ممّا تمنعون منه انفسکم و اولادکم، و اما شرطى لاصحابى فالمواساة فى ذات ایدیکم» قالوا فاى شى‏ء لنا اذا فعلنا ذلک قال «لکم الجنّة قال ابسط یدیک ابایعک.
اعْبُدُوا رَبَّکُمُ گفته‏اند که این خطاب عوام است که عبادت ایشان بر دیدار نعمت بود و بواسطه تربیت، و آنجا که گفت «اعْبُدُوا اللَّهَ» خطاب با اهل تخصیص است که عبادت ایشان بر دیدار منعم بود بى واسطه تربیت و بى حظ بشریّت. همانست که جاى دیگر گفت یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ، جاى دیگر گفت یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ با خطاب تعمیم اتَّقُوا رَبَّکُمُ گفت و با خطاب تخصیص اتَّقُوا اللَّهَ. آن بهشتیانراست و این حضرتیان را. جنید از اینجا گفت آن روز که در جمع عوام نگریست که از جامع المنصور بیرون میآمدند هؤلاء حشو الجنة و للحضرة قوم آخرون.
و در آخر آیت گفت لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ این تنبیه است که عبادت اللَّه بنده را بنهایت تقوى رساند، و از نهایت تقوى بنده به بدایت دوستى حق و پیروزى جاودانه رسد. چنانک جاى دیگر گفت وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ و هم ازین بابست «اعبدوا ربکم و افعلوا الخیر لعلکم تفلحون».
پس آن گه راه شناخت خویش باز نمود گفت: الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً آن گه عجایب قدرت و بدایع حکمت در زمین و در آسمان دلیل است بر خداوندى و آفریدگارى و گواهست بر یکتایى و دانایى و توانایى او آن هفت قبه خضرا از بر یکدیگر بى عمادى و پیوندى بر بد بداشته. نشان قدرت او این هفت کلّه اغبر بر سر آب داشته، بیان حکمت او آن یکى را گفته وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرِینَ و این یکى را «فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ»، وانگه این مثال دو کبوتر سیاه و سپید بین که در فضاء گنبد ازرق بیرون آمده، بر جناح یکى رقم فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ و بر آن دیگر وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً این سیاه از آن سپید زاده و آن سپید ازین سیاه پدید آمده، یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَى النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّیْلِ، یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ، پاکى و بى عیبى خداى را که روشنایى روز از شب دیجور بر آورد و تاریکى شب دیجور از روشنایى روز پدید کرد. از این عجب‏تر که روشنایى دانایى در نقطه خون سیاه دل نهاد، و روشنایى بینایى در نقطه سیاهى چشم نهاد تا بدانى که قادر با کمال بخشنده با فضل و افضال، این روز روشن نشان عهد دولت است، و آن شب تاریک مثال روزگار محنت، میگوید. اى کسانى که اندر روشنایى روز دولت آرام دارید ایمن مباشید که تاریکى شب محنت بر اثر است، و اى کسانى که اندر شب محنت بى آرام بوده‏اید نومید مباشید که روز روشن بر اثر است. همین است احوال دل گهى شب قبض و گاه روز بسط: اندر شب قبض هیبت و دهشت و با روز بسط انس و رحمت، در حال قبض بنده را همه زاریدن است و خواهش از دل ریش، و در حال بسط همه نازیدن است و رامش در پیش.
پیر طریقت گفت: «الهى گر زارم در تو زاریدن خوشست، ور نازم بتو نازیدن خوشست. الهى شاد بدانم که بر درگاه تو میزارم، بر امید آنک روزى در میدان فضل بتو نازم، تو من فا پذیرى و من فاتو پردازم، یک نظر در من نگرى و دو گیتى بآب اندازم.» ارباب حقایق این آیت را تفسیرى دیگر کرده‏اند و رمزى دیگر دیده‏اند گفته‏اند که این مثلهاست که اللَّه زد درین آیت، زمین مثل تن است و آسمان مثل عقل و آب که از آسمان فرو آید مثل علم است که بواسطه عقل حاصل شود و ثمرات مثل کردار نیکوست که بنده کند بمقتضاى علم، اشارت میکند که اللَّه آن خداوندیست که شما را شخص و صورت و تن آفرید و آن تن بجمال عقل بیاراست، وانگه بواسطه عقل علم داد و زیرکى و دانش، تا از آن علم ثمرهاى بزرگوار خاست، آن ثمرتها کردار نیکوست که غذاء جان شما و حیاة طیّبة شما در آنست. آن خداوندى که مهربانى وى و رحمت وى بر شما اینست چرا در عبادت وى شرک مى‏آرید و دیگرى را با وى انباز میگیرید؟ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ مکنید، و با وى انباز مگیرید وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا آیة اول در اثبات توحید حجت است بر مشرکان عرب و این در اثبات نبوّت حجت است بر اهل کتاب و ذمّت. و کلمه شهادت مشتمل است بر هر دو طرف باثبات توحید و اثبات نبوت، تا بهر دو معترف و معتقد نشود و بر موجب هر دو عمل نکند بنده در دایره اسلام در نیاید. و اثبات نبوت آنست که مصطفى را صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گزیده حق و بهینه خلق دانى، و نبوت و رسالت وى بجان و دل قبول کنى، و گفتار و کردار و سنن و سیر وى پیشرو و رهبر خود گیرى و بحقیقت دانى که قول او وحى حق است و بیان او راه حق است و حکم او دین حق است، و نفس و بلاغ او در حال حیاة و ممات حجت حقّ است. آدم هنوز در پرده آب و گل بود که سرّ فطرت محمد بر درگاه عزت کمر بسته بود و نظر لطف حق بجان وى پیوسته.
و هو المشار الیه‏ بقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطّین».
فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ نشر بساط عزت قرآنست از طى قدس خویش تا نامحرم را دست رد بسینه باز نهد و سوخته عشق را نقاب جمال فرو گشاید.
ببینى بى‏نقاب آن گه جمال چهره قرآن
چو قرآن روى بنماید زبان ذکر گویا کن ‏
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا این آیت نواخت دوستانست و امید دادن ایشان بناز و نعیم جاودان، و ترغیب مؤمنان و حث ایشان بر طاعت و طلب زیادت نعمت. و آیت پیش تحذیر بیگانگانست از شور دل و شرک زبان، و بیم دادن ایشان از آتش عقوبت و سیاست قطیعت حق، مؤمن آنست که چون آیت اول شنود بترسد و بى آرام شود، و از عذاب دوزخ باندیشد و چون آیت دوم شنود شاد شود و دل در بندد و امید قوى کند و آرام در دل آرد. رب العالمین هر دو کسرا بستود، آن ترسنده و این آرمیده ترسنده را میگوید إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ و آرمیده را میگوید.
الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ و سنت خداوند کریم جل جلاله آنست که هر جا که آیت خوف فرستد و بندگان را بآن بترساند از پى آن آیت رجا و رحمت فرو فرستد و دل ایشان را آرام دهد تا نومید نشوند.
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا هر که امروز در میدان خدمت است بشارتش باد که فردا در مجمع روح و ریحان است، و نه هر که ببهشت رضوان، بکرامت روح و ریحان رسید. بهشت رضوان غایت نزهت متعبدان است، و روح و ریحان قبله جان محبانست بهشت رضوان علّیین و دار الاسلام است، و روح و ریحان در حضرت عندیّة تحفه جان عاشقانست، هر که حرکات را پاس دارد ببهشت رضوان رسد هر که انفاس را پاس دارد بروح و ریحان رسد. این روح و ریحان که تواند شرح آن و چه نهند عبارت از آن، چیزى که نیاید در زبان شرح آن چون توان، بادى درآید از عالم غیب که آن را باد فضل گویند میغى فراهم آرد که آن را میغ برّ گویند، بارانى ببارد که آن را باران لطف گویند سیلى آید از آن باران که آن را سیل مهر گویند
سیلى باید که هر دو عالم ببرد
تا نیز کسى غمان عالم نخورد‏
آن سیل مهر بر نهاد آب و خاک گمارند تا نه از آب نشان ماند نه از خاک خبر، نه از بشریت نام ماند نه از انسانیت اثر هر شغل که خاست از آب و گل خاست، هر شور که آمد از بشریت و انسانیت آمد. هر دو بگذار تا بنیستى رسى و از نیستى بر گذر تا بروح و ریحان رسى.
دیدیم نهان گیتى و اصل جهان
از علت و عار بر گذشتیم آسان‏
آن نور سیه ز لا نقط برتر دان
زان نیز گذشتیم نه این ماند و نه آن‏
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳ - النوبة الاولی‏
قوله تعالى إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی اللَّه تعالى شرم نکند أَنْ یَضْرِبَ که زند مَثَلًا ما مثلى هر چه بود بَعُوضَةً به پشه فَما فَوْقَها یا چیزى که فزون از آن بود فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا اما ایشان که گرویدگانند فَیَعْلَمُونَ میدانند أَنَّهُ الْحَقُّ که آن مثل راست است و نیکو و بر عیار حکمت مِنْ رَبِّهِمْ از خداوند ایشان. وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا و اما ایشان که کافرانند فَیَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ چه خواست اللَّه؟ بِهذا مَثَلًا باین مثل که زد یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً بآن مثل که میزند فراوانى را بى راه میکند از رسیدن بمعنى حکمت آن وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً و فراوانى را بآن راه مینماید. وَ ما یُضِلُّ بِهِ و بى راه نکند بآن إِلَّا الْفاسِقِینَ مگر ایشان را که از فرمانبردارى بیرون شده‏اند.
الَّذِینَ یَنْقُضُونَ ایشان که مى‏شکنند عَهْدَ اللَّهِ پیمان خدا که و ریشان گرفت، مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ از پس محکم بستن پیمان او وَ یَقْطَعُونَ و مى‏برند ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ آنچه اللَّه فرمود که آن را به پیوندند وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ و در زمین تباهى میکنند أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ ایشانند که زیان کارانند.
کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ چونست که کافر میمانید بخداى. وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً و شما نطفه‏هاى مرده بودید فَأَحْیاکُمْ پس شما را مردمان زنده کرد، ثُمَّ یُمِیتُکُمْ آن گه بمیراند شما را ثُمَّ یُحْیِیکُمْ پس زنده میگرداند شما را ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ آن گه شما را فا او خواهند گردانید.
هُوَ الَّذِی او آن خداوندست خَلَقَ لَکُمْ که بیافرید شما را ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً هر چه در زمین چیز است همه، ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ آن گه آهنگ بالا کرد فَسَوَّاهُنَّ راست کرد و راغ آن آسمانها را سَبْعَ سَماواتٍ هر هفت آسمان وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ، و او خداوند بهر چیز داناست.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا الآیة بدانک خداى را عزّ و جلّ نامهاى بزرگوار است. و صفتهاى پاک، نامهاى نیکو و صفتهاى پسندیده، نامهاى ازلى و صفتهاى سرمدى، خود را بآن صفتها بستود و در پیغام و نامه خویش آن صفتها و اخلق نمود. از آنها یکى حیاست اللَّه تعالى بآن موصوف و اثبات آن در آیت و در خبر معلوم. آیت آنست که گفت جلّ جلاله: إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا جاى دیگر گفت وَ اللَّهُ لا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِّ و خبر درست است از مصطفى صلع که روزى نشسته بود با یاران سخن میرفت در میان ایشان سه مرد از دور مى‏آمدند روى بوى داده، یکى از آن سه بکران آنجایگه نزدیک مردمان رسید. هم آنجا بنشست، رسول خدا گفت «استحیى فاستحیى اللَّه منه» و هم در خبر است که‏ «ان اللَّه حیى کریم، یستحیى من عبده اذا مدّ یده» الحدیث این صفت حیا و امثال این هر چه درست شود بنصوص کتاب و سنت واجب است بر بنده خدا که چون آن شنود یا خواند بر نام و صفت بیستد و زبان و دل از معنى آن خاموش دارد و از دریافت چگونگى آن نومید باشد که خرد را فرا دریافت آن بتکلف و تأویل راه نیست، میگوید جلّ جلاله: وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً معنى آنست که خلق بخود و بعقل خود وى را در نیابند، مگر که وى را بآن صفت که خود کرد خود را و بآن نام که خود را برد خود را بشناسد، شناختنى و تصدیقى و تسلیمى گردن نهاده، و نادر یافته پذیرفته، و تهمت بر عقل خود نهاده، هر که این راه رود و بجز این طریق خود را نپسندد سنّى عقیدت است پاکیزه سیرت پسندیده طریقت از اینجا گشاید چشمه حکمت و صدق فراست و نور معرفت، و این منزلت کسى را بود که چون دیگران از خلق شرم دارند و قبول خلق طلبند وى از حق شرم دارد، و قبول حق طلبد، و از حق کسى شرم دارد که در دل بینایى دارد و در سرّ آشنایى، و داند بهر حال که باشد که اللَّه بوى نگرانست و بر کردار وى دیده ور و نگه‏بان. یقول تعالى أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى‏
فى الخبر «اعبد اللَّه کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک»
بیچاره آدمى که کشته غفلت است و گرفته جهالت، از خلق مى شرم دارد و از اللَّه شرم مى ندارد، و ربّ العالمین بکرم و حلم خود این فاخواست میکند و میگوید که وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ میگوید از مردم شرم دارى و اللَّه سزاوارتر بآن که از وى شرم دارى.
یقول اللَّه جلّ جلاله «ما انصفنى عبدى یدعونى فاستحیى ان اردّه و یعصینى و لا یستحیى منى».
در خبرست که فردا در قیامت چون بنده بصراط باز گذرد نامه در دست وى نهند مهر بر آن نهاده، چون سر آن باز کند در آن نوشته بیند بنده من فعلت ما فعلت و لقد استحییت ان اظهر علیک، فاذهب فانى قد غفرت لک. قال یحیى بن معاذ فى هذا الخبر سبحان من یذنب العبد فیستحیى هو.»
پیر طریقت گفت: «شرم حصار دین است و مایه ایمان و نشان کرم. و خلق درین مقام بر سه گروه‏اند: غافلان و عاقلان و عارفان. غافلان از خلق شرم دارند ایشان ظالمان‏اند، عاقلان از فرشته شرم دارند ایشان مقتصدانند، عارفان از حق شرم دارند ایشان سابقان‏اند». و گفته‏اند حیا بر هفت وجه است: حیاء جنایت چنانک حیاء آدم (ع)، آن گه که در زلّت افتاد و تاج و حله از وى بربودند، چون متواریان ازین گوشه بدان گوشه مى‏شد. خطاب آمد که «یا آدم أ فرارا منّا فقال لا، بل حیاء منک» دوم حیاء تقصیر چنانک حیاء فرشتگان آن گه گویند سبحانک ما عبدناک حق عبادتک. سوم حیاء اجلال چنان که حیاء اسرافیل تسر بل بجناحیه حیاء من اللَّه عزّ و جلّ. چهارم حیاء کرم چنانک حیاء مصطفى (ع) کان یستحیى من الصحابة اذا دخلوا بیته ان یقول لهم اخرجوا، فقال اللَّه عزّ و جلّ «وَ لکِنْ إِذا دُعِیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ» پنجم حیاء حشمت چنانک‏
حیاء على علیه السّلام حین سأل المقداد حتى سأل رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم عن حکم المذى لمکان فاطمة.
ششم حیاء استحقار چنانک حیاء موسى (ع) حین قال انّه لتعرض لى الحاجة من الدنیا فاستحیى ان اسألک یا ربّ، فقال اللَّه سلنى حتى ملح عجینک و علف شاتک.
هفتم حیاء حق است جلّ جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته و قد مضى ذکره.
کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ از روى اشارت میگوید اى گم کرده سر رشته خویش اى افتاده در چاه بشریت خویش، راه ازین روشنتر خواهى چونک مى نروى؟
میدان ازین کشیده‏تر خواهى چونک سوارى نکنى؟ شمع ازین افروخته تر خواهى چونک از جاده مى‏بیفتى؟ اى سالها بر تو گذشته و هنوز بویى نایافته، اى بر هزار خوان نشسته و هنوز گرسنه! اى هزاران لباس پوشیده و هنوز برهنه. مسلمانان! میدان فراخست سواران کجااند؟ دیوان فرو نهادند متظلمان کجااند؟ طبیب حاضر است بیماران کجااند؟ جمال در کشف است عاشقان کجااند؟
وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ میگوید اگر مرده بودید زنده کردم چون که ننگرید؟ اگر جاهل بودید داناتان کردم چون که در نیابید؟ راهتان نمودم چرا مى‏نروید؟
مرد باید که بوى داند برد
و رنه عالم پر از نسیم صباست‏
پیر طریقت گفت «الهى بنده با حکم ازل چون برآید و آنچه ندارد چه باید جهد بنده چیست؟ کار خواست تو دارد بنده بجهد خویش نجات خویش کى تواند؟
ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ گفته‏اند مرگ بر سه قسم است: و زندگانى بر سه قسم، مرگ لعنت، و مرگ حسرت، و مرگ کرامت. مرگ لعنت کافرانراست و مرگ حسرت عاصیانراست و مرگ کرامت متقیانراست. و زندگانى سه قسم است: یکى زندگانى بیم، دیگر زندگانى امید، سوم زندگانى مهر زندگانى بیم در برّ پیدا، زندگانى امید در خدمت پیدا، زندگانى مهر در یاد پیدا. زنده بیم روز مرگ او را ایمن کنند که: أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا، زنده امید را روز پسین فا نوازند که أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ، زنده مهر را از دوست بر بساط کرم در مجلس انس این کرامت آید که ارْجِعِی إِلى‏ رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً.
پیر طریقت گفت «الهى اى سزاى کرم و اى نوازنده عالم! نه با جز تو شادیست نه با یاد تو غم، خصمى و شفیعى و گواهى و حکم. هرگز بینما نفسى با مهر تو بهم، آزاد شده از بند وجود و عدم، باز رسته از زحمت لوح و قلم، در مجلس انس قدح شادى بر دست نهاده دمادم».
جز عشق تو بر ملک دلم شاه مباد
وز راز من و تو خلق آگاه مباد
کوته‏بینان نشود عشق توام زین دل ریش
دستم ز سر زلف تو کوتاه مباد
هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً جاى دیگر گفت وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ میگوید هر چه مملکت زمین است همه براى شما آفریده‏ام و مسخر شما کردم، عطاء ما مختصر نبود، کرامت ما در حق سوختگان ما سرسرى نبود، نواخت ما را در حق شما هرگز تراجع نبود، و چنان نیست که بر مملکت زمین اقتصار کردم که آسمانها را هم از بهر نظر شما و نزهت بصر شما و خزینه روزى شما راست کردم، بنده من! چون قدم در کوى عهد ما نهى تو ندانى که آسمانیان را و زمینیان را چه بشارت رسد و یکدیگر را چه تهنیت کنند، آن من دانم که من هر چیز را داننده‏ام و بهر کس رسنده وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ.
در این آیت لطیفه ایست، نگفت (خلقکم لما فى الارض جمیعا) که گفت خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ یعنى که هر چه مملکت زمین و آسمانست از بهر تو آفریدم بنده من! و ترا از بهر خود آفریدم، نه بینى که على الخصوص موسى را گفت. «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» و على العموم خلق را گفت وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ قدر این خطاب مصطفى دانست و شکر این نعمت وى گزارد، که آن شب قرب و کرامت که که وى را بآسمان بردند هر چه آفریس بود و ممالک کونین همه نثار قدم صدق وى کردند، و آن مهتر بگوشه چشم بهیچ باز ننگرست و گفت ما را براى این نیافریده‏اند ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏ نوشش باد! بو یزید بسطامى که در راه سنّت مصطفى نیکو رفت و ادب حضرت نیکو بجاى آورد گفت: «لم ازل اقطع المهالک حتى وجدت الممالک، ثم ترکت الممالک حتى وصلت الى شواهد الممالک، فقلت الجائزة فقال قد وهبت لک کلّما رأیت، قلت انت المراد قال فانا لک کما انت لى.»
پیر طریقت گفت: «الهى! نسیمى دمید از باغ دوستى دل را فدا کردیم بویى یافتیم از خزینه دوستى بپادشاهى بر سر عالم ندا کردیم، برقى تافت از مشرق حقیقت آب و گل کم انگاشتیم و دو گیتى بگذاشتیم، یک نظر کردى در آن نظر بسوختیم و بگداختیم، بیفزاى نظرى و این سوخته را مرهم ساز و غرق شده را دریاب که «مى زده را هم بمى دارو و مرهم بود» و فى معناه انشد:
تداویت من لیلى بلیلى من الهوى
کما یتداوى شارب الخمر بالخمر
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى وَ إِذْ قالَ هر جا که در قرآن وَ إِذْ گفت بجاى آنست که گویند نیوش تا گویم که چه بود، و این اشارت ببدو خلق آدم است یعنى ابتداء آفرینش شما آن بود که رب العالمین فریشتگان را خبر داد و گفت من آفریدگار خلیفتى‏ام در زمین یعنى آدم و این اظهار شرف آدم را گفت و فضیلت وى که اللَّه تعالى چون بنده را تشریف دهد پیش از آفرینش وى خبر دهد، چنانک فرشتگان را و انبیا را خبر داد از مصطفى صلع پیش از آفریدن وى و ذلک فى قوله تعالى وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ... الى آخر الآیة و عیسى را فرمود تا از وى خبر دهد پیش از آفرینش وى و ذلک فى قوله «إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ» و اصحاب وى را در توریة و انجیل صفت کرد پیش از آفرینش ایشان و ذلک فى قوله تعالى ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ اى صفتهم و ذکرهم. و قیل انما اخبرهم بکونه قبل ایجاده تطبیبا لقلوب الملائکة ، و ان لا ینازعهم بالعزل عن الولایة. کقول ابراهیم انّى ارى فى المنام انّى اذبحک تطبیبا لقلبه لیکون مستعدّا للمأمور به متأهبا.
وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ نام فرشته در عربیت از پیغام گرفته‏اند عرب پیغام را مألَکه گویند و مألِکه گویند و الوک گویند یقال الک لى و الکنى اى ارسلنى. و بر قیاس این اشتقاق مآلکه است نه ملائکة بر وزن مفاعله، لکن الهمزة منقولة من موضعها فقیل ملائکة. مفسّران گفتند این فرشتگان ایشان بودند که زمین داشتند پس از جان، و سبب آن بود که اللَّه تعالى آن گه که زمین را بیافرید جانّ را و فرزندان وى را از آتش دود آمیغ بیافرید چنانک گفت وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ و ایشان را ساکنان زمین کرد و قومى شهوانى بودند و در راه شرع مکلّف، ایشان تباهکارى کردند در زمین و خونها ریختند، ربّ العالمین ابلیس را که خازن بهشت بود آن هنگام با لشکرى از فریشتگان بزمین فرستاد و اولاد جانّ را بجزیره‏هاى دریا راندند و خود بجاى ایشان نشستند و اللَّه را عبادت میکردند و تسبیح و تهلیل مى‏آوردند ابلیس عجبى در خود آورد که من اللَّه را آن همه عبادت کردم هم در آسمان هم در زمین، از من بهتر و مهمتر همانا که کس نیست. راست که تکبر و عجب بر خود نهاد او را معزول کردند. ابتداء عزل وى این بود که قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً آدم را خلیفه نام کرد از بهر آن که بر جاى ایشان نشست که پیش از وى بودند در زمین و فرزندانش هر قرن که آیند خلف و بدل ایشان باشند که از پیش بودند و به یقول اللَّه لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ و فرق میان خلیفه و ملک آنست که سلمان گفت آن گه که از وى پرسیدند: ما الخلیفة من الملک فقال الخلیفة الّذى یعدل فى الرعیّة و یقسم بینهم بالسّویّة و یشفق علیهم شفقة الرّجل على اهله و یقضى بکتاب اللَّه عزّ و جلّ. و عمر خطاب روزى سلمان را گفت املک انا ام خلیفة؟
فقال سلمان ان انت اخذت من ارض المسلمین درهما او اقلّ او اکثر و وضعته فى غیر حقّه فانت ملک قال فاستعبر عمر. و کان معاویة یقول على المنبر یا ایّها النّاس انّ الخلافة لیست بجمع المال و لا تفریقه و لکنّ الخلافة العمل بالحقّ و الحکم بالعدل و اخذ النّاس بامر اللَّه عزّ و جلّ. و قال النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «الخلافة بعدى ثلاثون سنة ثمّ یکون ملکا».
قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها فریشتگان گفتند: خداوندا میخواهى آفرید در زمین کسى را که تباهکارى کند چنانک بنو الجانّ کردند قاسوا الشاهد على الغائب بعضى مفسران گفتند اینجا ضمیرى محذوفست یعنى: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها ام تجعل فیها من لا یفعل هذا، کقوله تعالى أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ یعنى کمن هو غیر قانت. سدى گفت چون رب العالمین ایشان را گفت إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً ایشان گفتند و ما یکون من الخلیفة و اصحابه؟ از آن خلیفه و اصحاب وى چه آید؟ اللَّه گفت عزّ جلاله یکون منهم سفک الدّماء و الحسد و الفساد ازیشان خون ریختن و حسد و تباهکارى آید، آن گه ایشان گفتند أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها از بهر آنکه ایشان علم غیب ندانستند تا اللَّه ایشان را از آن خبر ندادى نگفتندى. و به قال عزّ و جلّ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ و قال تعالى یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ و اشارت فساد و خون ریختن هر چند که از روى لفظ با آدم میشود اما از روى معنى با فرزندان شود، که آدم نه خون ریخت و نه تباهکارى کرد بلکه فرزندان کردند. و این در لغت عرب رواست چنانک گفت هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ لفظ عام است و آدم بآن مخصوص، فانّه خلق من الطّین و الخلق بعده من النّطف.
وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ حسن بصرى گفت سبحان اللَّه و بحمده میگفتند» بو ذر از مصطفى پرسید
اىّ الکلام افضل قال ما اصطفاه للملائکة سبحان اللَّه و بحمده
و گفته‏اند تسبیح اینجا نماز است و حمد بمعنى امر اى: (نصلّى لک بامرک) کقوله یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ اى بامره، و گفته‏اند نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ این بابموضع حال است اى: (نسبّح حامدین لک کما یقال خرج زید بسلاحه اى متسلّحا.
وَ نُقَدِّسُ اى ننزّهک عمّا لا یلیق بک؟ و قیل نطهّر لک قلوبنا من الشرک و ابداننا من المعصیة و ذلک بحمدک لا بانفسنا. تسبیح در لغت عرب تنزیه است چیزى را نزه و بى عیب خواندن و تقدیس تطهیر است پاک داشتن در دانش و پاک گفتن در یاد.
و از بس که فریشتگان و پیغامبران بزمین مقدسه فرو آمدند و خلق را از ضلالت و معصیت پاک میکردند و بر خداى عزّ و جلّ میخواندند آن را بیت المقدس نام کردند.
و تسبیح و تقدیس دو نامست خداى را عزّ و جل سبّوح و قدّوس سبّوح در خبر است و قدّوس در قرآن، سبّوح اى تنزیه للَّه و قدّوس اى طهارة للَّه جلّ ثناؤه و قدّوس بنصب قاف و رفع آن هر دو گویند قال رؤبه.
دعوت ربّ العزّة القدوسا
دعاء من لا یعبد النّاقوسا
وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ. این سخن از فریشتگان نه اظهار منّت است که این غایت تواضع است. چنانک عرب گوید بخدمت در خواستن. أ تستعین بغیرى و انا مجد فى خدمتک؟ و على ذلک قوله وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ.
چون فریشتگان چنین گفتند، اللَّه تعالى ایشان را جواب داد: إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ من آن دانم که شما ندانید، از آدم توبه دانست و از ابلیس معصیت. و ایشان را باین دو هیچ علم نبود و گفته‏اند انّى اعلم یعنى میدانم که از آدم پیغامبران و رسولان و صالحان فرزندان در وجود آیند که مرا تسبیح و تقدیس کنند. و قیل انّى اعلم ما لا تعلمون لانّکم تعلمون فساد جوارحهم و انا اعلم محبّة قلوبهم و محبّة قلوبهم شفیع فساد جوارحهم و فى ذلک یقول القائل:
و اذا الحبیب اتى بذنب واحد
جاءت محاسنه بالف شفیع
و یقال انّى اعلم ما لا تعلمون من انکسار قلوبهم و ان ارتکبوا قبیح افعالهم و صولة قلوبکم عند اظهار تسبیحکم و تقدیسکم فانتم فى تیه وفاقکم و فى عصمة افعالکم و فى تحمّل تسبیحکم، و هم منکسرون عن شواهدهم متذلّلون بقلوبهم. و انّ لانکسار قلوبهم عندنا ذماما قویّا. قال تعالى لبعض انبیائه أنا عند المنکسرة قلوبهم من اجلى.
وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها. فریشتگان چون این خطاب بشنیدند که انّی جاعل فی الأرض خلیفة با یکدیگر گفتند لن یخلق خلقا اعلم منّا هر کس را که آفرید از ما عالمتر نباشد. پس ربّ العالمین آدم را بیافرید و او را بریشان افزونى داد بعلم و نام هر چیز او را در آموخت فذلک قوله وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها و سمّى آدم لانّه خلق من ادیم الارض یدلّ علیه ما
قال النبى انّ اللَّه تعالى خلق الآدم من قبضة قبضها من جمیع ادیم الارض، فجاءت بنو آدم على قدر الارض، منهم الاحمر و الأبیض و الاسود و بین ذلک، و السّهل و الحزن و الخبیث و الطیب
خبر مصطفى در آفرینش آدم و برداشتن خاک آدم از زمین اینست. اما اثر صحابه آنست که عبد اللَّه مسعود و جماعتى از صحابه گفتند لمّا فرغ اللَّه من خلق ما احبّ استوى على العرش، و قال للملائکة إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً الى قوله إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ من شأن ابلیس فبعث جبریل الى الارض لیأتیه بطین منها فقالت الارض انّى اعوذ باللّه منک أن تنقص منّى او تشینى، فرجع و لم یأخذ. فقال یا ربّ انّها قد عاذت بک فاعذتها. فبعث میکائیل فقالت مثل ذلک، فرجع. فبعث ملک الموت فعاذت منه. فقال و انا اعوذ باللّه ان ارجع و لم انفذ امره، فاخذ من وجه الارض و خلط، فلم یأخذ من مکان واحد و اخذ من تربة حمراء و بیضاء و سوداء، فلذلک خرج بنو آدم مختلفین، فصعد به فبلّ ترابه حتّى عاد طینا لازبا و اللّازب هو الّذى یلتزق بعضه ببعض، ثم لم یزل حتى انتن و تغیّر.
فذلک حین یقول من حماء مسنون قال منتن. قال للملائکة انّى خالق بشرا من طین فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحى فقعوا له ساجدین فخلقه اللَّه بیدیه لکیلا یتکبّر ابلیس علیه لیقول اللَّه تکبّر عمّا عملت بیدىّ و لم أ تتکبّر عنه فخلقته بشرا، فکان جسدا من طین اربعین سنة من مقدار یوم الجمعة، فمرّت به الملائکة ففزعوا منه لمّا رأوه، و کان اشدّهم فزعا منه ابلیس. فکان یمرّ به و یضر به فیصوّت الجسد کما یصوّت الفخّار.
فتکون له صلصلة فذلک حین یقول من صلصال کالفخّار و یقول لامر ما خلقت، و دخل فى فیه و خرج من دبره. فقال للملائکة لا ترهبوا من هذا فهو اجوف و لئن سلّطت علیه لاهلکنّه. فلمّا بلغ الحین الّذى یرید اللَّه ان ینفخ فیه الروح قال للملائکة اذا نفخت فیه من روحى فاسجدوا له فلمّا نفخ فیه الروح فدخل الروح فى رأسه عطس فقالت له الملائکة قل الحمد للَّه فقال الحمد للَّه. فقال اللَّه عزّ و جلّ رحمک ربک فلمّا دخل الرّوح فى عینیه نظر الى ثمار الجنّة، فلمّا دخل فى جوفه اشتهى من الطّعام، فوثب قبل ان یبلغ الرّوح فى رجلیه عجلان الى ثمار الجنّة، فذلک حین یقول خلق الانسان من عجل.
وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها. ابن عباس گفت حتى القصعة و القصیعة و الفسوة و الفسیوة اللَّه در آدم آموخت نامهاى همه چیزها تا کاسه بزرگ و کاسه کوچک و باد که از جانور رود نرم و نیم نرم. ربیع گفت نامهاى فریشتگان در وى آموخت.
ابن زید گفت نامهاى ذریّت آدم و لغتها که در آن سخن میگویند عربى و پارسى و عبرانى و سریانى و غیر آن، هر لغت که فرزند آدم در آن سخن میگویند. ضحاک از ابن عباس گفت اسماى اجناس بود چون مردم و پرى و چهار پاى مرغان و ددان بیابان و درختان و زمین و آسمان و مانند آن. مقاتل گفت جانوران و جمادات را همه فرا آدم نمود که همه آفریده بود در آن شش روز از پیش، و آدم را از پس همه آفرید در آخر روز جمعه، چنانک در خبرست آن گه نام یک یک وى را در آموخت و گفت یا آدم هذا فرس و هذا بغل و هذا حمار الى آخرها عطیة بن بشر گفت علّمه الف حرفة ثم قال قل لاولادک ان أردتم الدّنیا فاطلبوها بهذه الحرف و لا تطلبوها بالدّین. اهل اشارت گفتند مقتضى لفظ عموم آنست که هر چه اسما بود آدم را در آموخت هم اسماء خالق هم اسماء مخلوقات، پس آدم بدانستن اسماء مخلوقات از فرشتگان متمیّز شد و متخصّص، و افزونى وى بریشان پیدا شد و علم وى بنامهاى آفریدگار خود سرّى بود و متخصص و افزونى وى بریشان پیدا، و علم وى بنامهاى آفریدگار خود سرّى بود میان وى و میان حق که فریشتگان را بر آن اطلاع نبود، پس ثمره علم نام مخلوق در حق آدم آن بود که مسجود فریشتگان گشت، و ثمره علم خالق آنک بمشاهده حق رسید و کلام حق شنید.
ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ پس آن مسمّیات و اشخاص را فرا فریشتگان نمود و در میان ایشان عقلا بودند از ملائکة و انس و جن و شیاطین از بهر آن گفت: ثُمَّ عَرَضَهُمْ. ابن زید گفت رب العالمین فرزندان آدم را از پشت آدم بیرون آورد و بفریشتگان گفت: أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ مرا خبر کنید که نامهاى ایشان چیست؟
اگر مى‏راست گوئید إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ که از شما عالمتر کس نیافریدم. این امر تعجیز گویند، اللَّه تعالى خواست تا عجز ایشان بریشان پیدا شود در شناخت نامهاى آنچه مى‏بینند بچشم سر، چون عاجز آید از علم آنچه ندیدند و در آنچه غیب است اولیتر که عاجز باشند. پس فرشتگان بزبان اعتذار و عجز گفتند: سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا پاکى و بیعیبى ترا و کس را بر علم غیب جز از تو اطلاع نیست، و ما را دانش نیست مگر آنچه تو آموختى ما را، دانا بحقیقت تویى، که بى تعلّم دانایى و در دانش بیهمتایى و خداوندى را سزایى، که راست دانش و راست کارى، تو دانى که خلافت را که سزاست و آن پنداشت ما جمله خطاست.
آن گه آدم را گفت: أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فریشتگان را خبر کن از نامهاى ایشان این آیت دلیل است که آدم پیغامبرى بود مرسل بفریشتگان و قیل کان رسولا الى ولده. بو امامه باهلى گوید مردى پیش رسول آمد گفت: یا رسول اللَّه ا نبیّا کان آدم؟ قال نعم، مکلم.
پس چون آدم نامهاى ایشان فریشتگان را باز گفت، اللَّه گفت فرشتگان را بر سبیل توبیخ و ملامت فرمود: أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ نه گفتم شما را که من غیب آسمان و زمین دانم، چنانک این نامها ندانستید و اشخاص را نشناختید و از شما پنهان کردم و آدم را در آموختم. احوال آدم و ذریت و سر خلافت ایشان و معصیت و طاعت ایشان من دانم و شما ندانید، چرا گفتید؟ أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها پس گفت: وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ و چنانک غیب آسمانها و زمینها دانم نهان و آشکاراى شما نیز دانم، آنچه آشکارا گفتید که أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها دانستم، و آنچه پنهان گفتید با یکدیگر که لن یخلق خلقا اعلم منا دانستم، و آنچه ابلیس با خود اندیشید لئن فضّلت علیه لاهلکنّه و لئن فضّل على لاعمینّه هم دانستم، که آن گفت و این اندیشه کرد همه آفریده منست، و آفریده من از من پنهان نباشد. درین قصه باز نمود که فضل علم برتر از فضل عمل است که فریشتگان بر آدم فضل داشتند بدرازى ایام طاعت و فراوانى طاعت و عبادت بى فترت، و آدم بریشان فضل‏ داشت بیک علم، و آن یک علم از عبادت ایشان بحکم اللَّه مه آمد و فریشتگان با آن همه عبادت فضل آدم بر خود بسبب آن یک علم اسماء بدانستند. و مصطفى گفت‏ «فضل العلم خیر من فضل العبادة» و قال النّبی «فقیه واحد اشدّ على الشیطان من الف عابد»، و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «مسئلة واحدة یتعلّمها المؤمن خیر له من عبادة سنة و خیر له من عتق رقبة من ولد اسماعیل، و انّ طالب العلم و المرأة المطیعة لزوجها و الولد البارّ بوالدیه یدخلون الجنّة مع الانبیاء بغیر حساب»
و گفته‏اند علم بر عمل شرف دارد از چهار وجه: یکى آنست که مقام علم مقام نبوت است و علما بجاى پیغمبرانند و به‏ قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «العلماء ورثة الانبیاء»
و مقام عمل مقام ولایت است و صاحب عمل بر مقام اولیاست، چندانک میان انبیاء و اولیاء فرق است نیز همچندان میان عالم و عامل فرق است. وجه دیگر آنست که عمل لازم است، از عامل فراتر نشود و بدیگرى سرایت نکند، و علم متعدى است نفع آن و اثر آن بدیگران تعدى کند، راست همچون چراغست که خود روشن است و دیگران را روشن دارد، روشنایى خود بدیگران دهد و از وى چیزى نکاهد، عالم همچنانست. وجه سوم آنست که عمل بى علم بکار نیاید و عبادت نبود و علم بى عمل بکار آید و عبادت بود. وجه چهارم آنست که عمل از ماست و علم از خداست. و روى عن النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم انه قال «العلماء مفاتیح الجنّة و خلفاء الانبیاء»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «أ تدرون ما قال لى جبرئیل؟ قال یا محمد لا تحقرنّ عبدا اتاه اللَّه علما و ان اللَّه لم یحقره حین علّمه، انّ اللَّه جامع العلماء فى بقیع واحد فیقول لهم انى لم استودعکم علمى الّا لخیر اردته بکم، قد غفرت لکم على ما کان منکم»
و فى روایة اخرى «لم استودعکم حکمتى و انا ارید ان اعذّبکم ادخلوا الجنّة برحمتى».
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ و گفتیم فریشتگان را اسْجُدُوا لِآدَمَ سجود کنید آدم را، فَسَجَدُوا سجود کردند فریشتگان إِلَّا إِبْلِیسَ مگر ابلیس «ابى» سر وازد وَ اسْتَکْبَرَ و برترى جست وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ و در علم خدا خود از کافران بود.
وَ قُلْنا یا آدَمُ و گفتیم اى آدم اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ با جفت خویش در بهشت بنشین، وَ کُلا مِنْها و میخورید از آن رَغَداً فراخ و بناز و خوش و آسان، حَیْثُ شِئْتُما هر جا که خواهید، وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ و نزدیک این یک درخت مگردید، فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ که اگر از آن بخورید از ستمکاران باشید بر خویش.
فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها پس بیوکند دیو ایشان را هر دو از بهشت و بگردانید از طاعت، فَأَخْرَجَهُما پس ایشان را بیرون آورد مِمَّا کانا فِیهِ از آنچه در آن بودند از شادى و ناز، وَ قُلْنَا اهْبِطُوا و گفتیم فرو روید بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ یکدیگر را دشمن و بر یکدیگر گماشته وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ و شما راست در زمین. مُسْتَقَرٌّ آرام گاهى، وَ مَتاعٌ بر خوردارى جاى، إِلى‏ حِینٍ هر کس را تا مرک و خلق را تا رستاخیز.
فَتَلَقَّى آدَمُ فرا گرفت آدم «من ربه» از خداوند خویش کَلِماتٍ سخنانى، فَتابَ عَلَیْهِ توبه داد او را و باز پذیرفت و با خود آورد، إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ که اوست خداوند توبت پذیر عذر نیوش مهربان.
قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها گفتیم فرو روید همگنان از بهشت، جَمِیعاً همگنان بهم، فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی اگر بشما آید از من، هُدىً، پیغامى و نشانى، فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ هر که پى برد بپیغام و نشان من، فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ بیمى نیست و ریشان که این کردند، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ و فردا هیچ اندوهگین نباشند.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند، وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و سخنان و نشان ما دروغ شمردند، أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ ایشان آتشیانند و دوزخیان، هُمْ فِیها خالِدُونَ ایشان در آنند جاودان.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا بَنِی إِسْرائِیلَ اى فرزندان یعقوب اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ یاد کنید نواخت من که شما را نواختم و آن نیکویى که با شما کردم، وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی و باز آئید پیمان مرا أُوفِ بِعَهْدِکُمْ تا باز آئیم شما را به پیمان شما، وَ إِیَّایَ فَارْهَبُونِ و از من بترسید.
وَ آمِنُوا و استوار گیرید بِما أَنْزَلْتُ بآنچه فرو فرستادم از کتاب و پیغام مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ استوار گیر و گواه آن کتاب را که با شماست، وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ و اول کافرى مباشید بکتاب و فرستاده من، وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلًا و بفروختن نامه و سخنان من و پیغامهاى من بهاء اندک مخرید و رشوت مستایند تا سخنان من پنهان کنید وَ إِیَّایَ فَاتَّقُونِ و از خشم و عذاب من بپرهیزید
وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ حق بباطل بیامیزید وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ و آنچه حق است و راست (از نبوت مصطفى) پنهان مکنید، وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ و شما دانید (که او رسول حق است).
وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ و نماز بپاى دارید، وَ آتُوا الزَّکاةَ و زکاة بدهید، وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ و با نمازکنان نماز کنید.
أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ مردمان را به نیکى میفرمائید وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ و خویش را فرو گذارید و نفرمائید، وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ و شما نامه من میخوانید، أَ فَلا تَعْقِلُونَ آیا پس در نمى‏یابید.
وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ یارى خواهید بشکیبایى و نماز وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ و شکیبایى و نماز کردن بارى گرانست و شغلى بزرگ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِینَ مگر بر فرو شکسته دلان و تیمار داران.
الَّذِینَ یَظُنُّونَ ایشان که بى‏گمان میدانند أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ که ایشان با خداوند خویش هام دیدار خواهند بود و او را خواهند دید، وَ أَنَّهُمْ إِلَیْهِ راجِعُونَ و بى گمان میدانند که ایشان با وى خواهند گشت.
یا بَنِی إِسْرائِیلَ اى فرزندان یعقوب اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ یاد کنید نواخت و نیکویى من الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ آن نیکویى که با شما کردم و نواخت که بر شما نهادم، وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ شما را افزونى و بیشى دادم بر جهانیان روزگار شما.
وَ اتَّقُوا یَوْماً و پرهیز کنید از بدروزى، لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً که بسنده نبود و بکار ناید کس کس را بهیچ چیز، وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ و از هیچ تن نپذیرند شفاعت شفیعى، وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ و از هیچ تن فداى نستانند و وى را باز نفروشند، وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ و ایشان را بر اللَّه یارى ندهند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى یا بَنِی إِسْرائِیلَ ابتداى قصه بنى اسرائیل است و سخن با ایشان پس از هجرت است. در روزگار مقام مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بمدینه. اول منتهاى خود و نواختهاى خود و ریشان یاد کرد آن گه گله‏ها از ایشان در پیوست، و در همه حجت الزام کرد و تاوان بیان کرد، و بتهدید مهر کرد یا بَنِی إِسْرائِیلَ مردان و زنان را میگوید همچنانک یا بَنِی آدَمَ ذکر پسران و دختران در آن داخل‏اند، و عرب بسیار گوید و اخوانى و بدین مردان و زنان خواهد و اسرائیل نام یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم. است و پنج کس را از پیغمبران در قرآن هر یکى دو نام است محمد و احمد، و الیاس و الیاسین، و یونس و ذو النون، و عیسى و مسیح، و یعقوب و اسرائیل، و در قرآن شش جاى ایشان را باین ندا باز میخواند و اصل ایشان دوازده پسر یعقوب‏اند. و رب العالمین ایشان را در قرآن اسباط خوانده است، چنانک عرب را قبایل گفت. و در بنى اسرائیل نبوت در یک سبط بود، و ملک در یک سبط، نبوت، در فرزندان یوسف بود و ملک در فرزندان یهودا. وهب منبه گفت پنج تن از بنى اسرائیل در زیر پوست نیم انار مى‏شدند و خوشه انگور که بر چوب افکنده بودند به بیست و اندکس بر مى‏توانستند گرفت. و اسرائیل نام عبریست و هر نام عبرى که بدین لفظ آید چون جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و شمخائیل صاحب بر آنها نماز است، و حزقیل که پیغامبرى است از پیغامبران بنى اسرائیل. معنى این همه عبد اللَّه است. اسر نام بنده و ایل نام خداوند.
یا بَنِی إِسْرائِیلَ ایشان را برخواند آن گه نعمت خود در یاد ایشان داد و گفت اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ جهودان بنى اسرائیل را میگوید ایشان که در عهد رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بودند اهل توریة و مقام ایشان بمدینه بود، رب العالمین آن نواختها و نیکوئیها که و پدران ایشان کرده است در یاد ایشان میدهد و میگوید اذْکُرُوا یاد دارید فراموش مکنید آن نواخت‏ها که در پدران شما نهادم، هم از ایشان پیغامبران فرستادم بایشان، و ایشان را کتاب دادم و از بهر ایشان دریا شکافتم، تا ایشان را از دشمن برهانیدم، زان پس جویهاى روان ایشان را از سنگ براندم و در تیه از ابر بر سر ایشان سایه افکندم و منّ و سلوى بى رنج ایشان را روزى دادم، و در شب تاریک ایشان را بجاى شمع عمود نور فرستادم تا ایشان را روشنایى دادم، این همه نعمت و شرف پدران شما را دادم و شرف پدران شرف پسران باشد، اکنون بشکر آن چرا فرستاده من مصطفى را براست ندارید و او را طاعت دارى نکنید؟ پس از آنک در آن عهد با من کرده‏اید پیمان واشما بسته‏ام، و ذلک فى قوله تعالى وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ میگوید رب العالمین از اهل توریة پیمان ستد که فرستاده مرا محمد براست دارید و استوارى و راستگویى و پیغام رسانى وى مردمان را پیدا کنید و پنهان مدارید. آن گه بوفاء این عهد باز آمدن ازیشان درخواست و گفت وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ یقال وفیت بالعهد فانا واف و اوفیت بالعهد فانا موف، و الاختیار اوفیت. و به نزّل القرآن فى مواضع کثیرة میگوید باز آئید پیمان مرا تا باز آیم پیمان شما را در آنچه گفتم یؤتکم کفلین من رحمته شما را دو بهره تمام از مزد دهم برحمت خویش، یک مزد بر پذیرفتن کتاب اول و دیگر مزد بر پذیرفتن کتاب آخر. پس هر کس بوفاء عهد باز آمد وى را دو مزد دادند، چنانک گفت أُولئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ و هر که پیمان شکست و کافر شد دو بار خشم خداوند آمد بر وى، چنانک گفت، فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى‏ غَضَبٍ آن گه ایشان را بر نقض عهد تهدید کرد گفت وَ إِیَّایَ فَارْهَبُونِ. گفته‏اند این اشارت بزاهدانست که در ترس و رهبت مقام ایشان است.
وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ و ایمان آرید بآنچه فروفرستادیم بمحمد از قرآن که موافق کتاب شما است، که آنچه در قرآن است از بیان نعت مصطفى و ثبوت نبوت وى در توریة و انجیل همچنانست. پس اگر قرآن را تکذیب کنید کتاب خود را تکذیب کرده باشید، مکنید این! وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ یعنى بمحمد و بالقرآن اول کسى مباشید که تکذیب کند و نگرود که آن گه در ضلالت پیشوا باشید و گناه پس روان بر شما نهند. قال تعالى وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «من سنّ سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الى یوم القیمة، و من سنّ سنة سیئة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الى یوم القیامة
و روا بشد که أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ باینها کنایت از توریة نهند، پس معنى آن بود که چون شما ذکر و نعت مصطفى (ع) که در توریة است بپوشید و بدان کافر شید، بجمله توریة کافر گشتید، همچون کسى که بیک آیت از قرآن کافر شد بهمه آن کافر شد. یقال هم بنو قریظه و النضیر کانوا اوّل کافر به ثم کفر به اهل خیبر و فدک و تتابعت على ذلک الیهود من کل ارض.
وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلًا این را سه معنى گفته‏اند: یکى آنست که از آیات دین خواهد و بثمن قلیل دنیا، میگوید دنیا را بدین مخرید وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى‏
و خداى عز و جل در قرآن جایها ذم کرده است ایشان را که دنیا بر دین اختیار کردند. فقال تعالى ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ و قال تعالى بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا و قال تعالى أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ الآیة. معنى دیگر آنست که کعب اشرف و اصحاب او که علماء جهودان بودند نعت مصطفى که در توریة خوانده بودند پنهان میداشتند از سفله و عامه ایشان و از مهتران خویش که جنگ میکردند با رسول خداى، بدان سبب رشوتها میستدند و مى‏ترسیدند که اگر بیان نعت محمد کنند آن رشوتها ازیشان فائت شود، پس این آیت در شأن ایشان آمد.
سدیگر معنى آنست که ابو العالیه گفت لا تأخذوا علیه اجرا میگوید چون مسلمانى را دین حق آموزید بدان مزد مخواهید. و در توریت است یا ابن آدم علّم مجّانا کما علّمت مجانا و قال تعالى لنبیّه ع قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ.
وَ إِیَّایَ فَاتَّقُونِ میگوید از من ترسید نه از دیگرى، که چون از من ترسید هر چه مخلوقاتست از شما بترسد. مصطفى ع گفت من خاف اللَّه خوّف اللَّه منه کلّ شی‏ء، و من لم یخف اللَّه خوّفه من کل شی‏ء اصل تقوى پرهیزگارى است، و متقیان بر سه قسم‏اند: مهینه و کهینه و میانه. کهینه آنست که توحید خود بشرک و اخلاص خود بنفاق و تعبد خود ببدعت نیالاید و میانه آنست که خدمت بریا و قوت بشبهت و حال بتضیّع نیالاید، و مهینه آنست که نعمت بشکایت نیالاید و جرم خود بحجّت نیاراید، و ز دیدار منت نیاساید، جاى این متقیان بهشت باقى است و نعیم جاودانى و ذلک فى قوله تعالى تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ گفته‏اند حق اینجا تصدیق توریة است و باطل تکذیب قرآن. میگوید تصدیق توریة بتکذیب قرآن تباه مکنید، و گفته‏اند این خطاب با منافقانست که بظاهر کلمه شهادت میگفتند و آن حق بود، و در دل کفر میداشتند که باطل بود، رب العالمین ایشان را گفت این شهادت ظاهر بکفر باطن بمیامیزید.
و گفته‏اند این خطاب با جهودان است قومى که میگفتند این محمد فرستاده حق است و راستگوى. اما بقومى دیگر فرستاده‏اند نه بما و بر ما نیست که بوى ایمان آریم.
اللَّه تعالى گفت اول سخن شما حق است و آخر باطل، آن حق باین باطل بمیامیزید، که او را بهمه خلق فرستاده‏اند بهر رنگى که خلق‏اند و لهذا
قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «بعثت الى الاحمر و الاسود و الأبیض».
ابن عباس گفت حق اینجا توریة است و باطل آنچه جهودان در آن آوردند از تحریف و تبدیل. قتاده گفت حق دین اسلام است و باطل دین جهودى و ترسایى میگوید دین حق با بدعت جهودان و آئین ترسایان میامیزید.
و گفته‏اند حق صدق است و باطل دروغ یعنى که صدق با دروغ بمیامیزید، مصطفى علیه السّلام گفت «علیکم بالصدق فانه یهدى الى البرّ و هما فى الجنّة، و ایّاکم و الکذب فانّه یهدى الى الفجور و هما فى النّار.»
وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ اى و لا تکتموا الحق، راست گفتن و گواهى دادن و اقرار ببعثت مصطفى و صدق قرآن و پیغام پنهان مکنید. وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ و خود میدانید در کتاب خوانده‏اید که پیغام بر راست است و رسول بحق.
و بدانک ذکر حق در قرآن فراوان است و معانى آن جمله بر یازده وجه گفته‏اند: یکى از آن معانى اللَّه است جل جلاله و ذلک فى قوله تعالى وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ و فى قوله تعالى وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ، اى باللّه انه واحد جلّ جلاله. دوم حق بمعنى قرآن است، چنانک اللَّه گفت حَتَّى جاءَهُمُ الْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُبِینٌ و قال تعالى فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبِینٌ، و قال تعالى بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ، فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا. سوم حقّ است بمعنى اسلام چنانک گفت وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ و چهارم حق است بمعنى عدل چنانک گفت افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ اى بالعدل، و قال تعالى یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ یعنى حسابهم العدل، وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ اى العدل البیّن. پنجم حق است بمعنى توحید چنانک گفت بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِینَ، جاى دیگر گفت أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ ششم حق است بمعنى صدق چنانک در سورة یونس گفت وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا اى صدقا فى المرجع الیه وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌّ هُوَ یعنى أصدق هو همانست که در سورة الانعام گفت قَوْلُهُ الْحَقُّ یعنى الصدق و له الملک الحق هفتم حق است نقیض باطل چنانک در سورة الحج گفت ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ و غیره من الالهة باطل، همانست که در سورة یونس و در انعام گفت ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ هشتم حق است بمعنى مال چنانک در سورة البقرة گفت وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ اى المال. نهم حق است بمعنى اولى چنانک گفت وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ دهم حق است بمعنى حظ چنانک گفت فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ اى حظ مفروض. یازدهم حق است بمعنى نبوت محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و ذلک فى قوله تعالى وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ.
وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ میگوید نماز بپاى دارید که نماز شعار مسلمانانست و شفاء بیماران، و سبب گشایش کارهاى فرو بسته. حذیفه یمان گفت کان رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم اذا احزنه امر فزع الى الصّلاة هر گه که رسول خداى را کارى سخت پیش آمدى در نماز شدى، و آن کار بر وى آسان گشتى. و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بو هریره را دید که از درد شکم مى‏نالید و بر وى در افتاده بود گفت: یا ابا هریره قم فصلّ فانّ فى الصلاة شفاء و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «خیار عباد اللَّه الذین یراعون الشمس و القمر و النجوم و الاظلة بذکر اللَّه عز و جل».
وَ آتُوا الزَّکاةَ زکاة در نماز پیوست و در قرآن هر جاى که ذکر نماز کرد ذکر زکاة در آن پیوست، چنانک در نماز تقصیر روا نیست در زکاة هم روا نیست.
بو بکر صدیق گفت آن گه که قتال اهل رده در گرفت «و اللَّه لا افرق بین ما جمعه اللَّه عز و جل» و اللَّه که آنچه خداى در هم پیوست من از هم باز نبرم یعنى نماز و زکاة.
اندر نماز عبادت حق است و اندر زکاة خلق با خلق است. معنى زکاة افزودن است و زکاة را بدان نام کردند که سبب افزودن مال است، هر مالى که زکاة از آن بیرون کنند بیفزاید، و شرح آن فیما بعد گفته شود ان شاء اللَّه.
وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ بعضى از نماز یاد کرد و همه نماز خواست، چنانک جاى دیگر گفت وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ قیام فرمود و بآن جمله نماز خواست. وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ سجود یاد کرد و مقصود همه نماز است، و گفته‏اند وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ حثّ است بر نماز جماعت، مصطفى ع گفت «یک نماز بجماعت چنانست که بیست و پنج نماز به تنها» بروایتى بیست و هفت.
صحّ عن رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم انه قال «تفضل صلاة الجمیع على صلاة احدکم بخمسة و عشرین جزءا».
و روى «صلاة الجماعة تفضل صلاة الفذّ بسبع و عشرین درجة»، و روى «فضل صلاة الرجل فى جماعته على صلوته فى بیته و صلوته فى سوقه خمس و عشرون درجة»
و قال ع «ان اعظم الناس اجرا فى الصّلاة ابعدهم فابعدهم ممشى و الذى ینتظر الصّلاة حتى یصلّیها مع الامام اعظم اجرا من الذى یصلّیها ثم ینام»
و قیل فى قوله وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ اى کونوا فى امة محمد و منهم. و قیل اقتدوا بآثار السلف فى الاحوال و تجنّبوا سنن الانفراد، فان الشیطان مع الفذّ و عن الاثنین ابعد.
أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ میگوید مردمان را براست گفتن میفرمائید و خود دروغ مى‏گویید؟ بوفا میفرمائید و خود عهد مى‏شکنید؟ باقرار میفرمائید و خود انکار میکنید؟ بگواهى دادن میفرمائید و خود پنهان میکنید؟ بنماز کردن میفرمائید و زکاة دادن و خود نمى‏کنید؟
روى عن النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم انه قال «مررت لیلة اسرى بى على قوم تقرض شفاههم بمقاریض من نار، فقلت من هؤلاء یا جبرئیل؟ قال هؤلاء الخطباء من امتک، یأمرون الناس بالبر و ینسون انفسهم وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ
و قال النبی «یطلع قوما من اهل الجنة الى قوم من اهل النار، فیقولون لهم ما ادخلکم النار و انما ادخلنا اللَّه فى الجنة بفضل تادیبکم و تعلیمکم، و قالوا انا کنّا نامر بالخیر و لا نفعله».
مردى پیش ابن عباس شد گفت خواهم که امر معروف کنم و نهى منکر بجاى آرم. ابن عباس گفت اگر نترسى که ترا فضیحت آید بسه آیت از قرآن این کار بکن: یکى أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ دیگر لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ سدیگر وَ ما أُرِیدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلى‏ ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ. و قیل فى معنى الآیة أ تبصرون من الخلق مثقال الذر و مقیاس الحب و تسامحون لانفسکم امثال الرمال و الجبال و به‏ قال النبى ع «یبصر احدکم القذاة فى عین اخیه و یدع الجذع فى عینه»
و فى معناه انشدوا:
و تبصر فى العین منّى القذى
و فى عینک الجذع لا تبصره‏‏
وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ معنى آنست که شما دیگران را میفرمائید که دین محمد گیرید و بوى ایمان آرید و خود نمیکنید، پس از آنک در توریة نبوت محمد و تنزیل نامه او مى‏یابید و میخوانید. أَ فَلا تَعْقِلُونَ در نمى‏یابید زشتى این کار و ناهموارى که میکنید؟ و ذلک ان الیهود کانت تقول لاقربائهم من المسلمین اثبتوا على ما کنتم علیه و هم لا یؤمنون فانزل اللَّه هذه الآیة توبیخا لهم.
وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ مجاهد گفت این صبر بمعنى صوم است و خطاب با جهودان است، و ایشان در بند شره و ریاست بودند، ترسیدند که اگر بیان نعت مصطفى کنند آن ریاست و معیشت که ایشان را از سفله ایشان فایده میبود بریشان فائت شود، رب العالمین ایشان را بروزه و نماز فرمود. و روزه بدان فرمود تا شره ببرد، و نماز بدان فرمود تا کبر ببرد و خشوع آرد، و هر چند که نماز و روزه از فروع دین است نه از اصول اما بمذهب شافعى و جماعتى از ائمه دین کافران بفروع دین مخاطب اند، و این اصل را شرحى است بجاى خویش گفته شود انشاء اللَّه تعالى.
بعضى مفسران گفتند این خطاب با مسلمانان است، میگوید شما که مسلمانان‏اید و بهشت جاودانه و رضاء حق طلب میکنید اسْتَعِینُوا على ذلک بِالصَّبْرِ على الطاعة و الصبر على المعصیة، بر اداء طاعت شکیبا باشید و بر باز ایستادن از معصیت شکیبا، و خطاب شرع امر است بطاعت و نهى از معصیت، طاعت مخالف هواى نفس و معصیت موافق هواى نفس، پس در هر دو صبر مى‏باید هم بر طاعت که خلاف نفس است و هم بر باز ایستادن از معصیت که نفس خواهنده آنست، پس رب العالمین مسلمانان را على العموم ازینجا بصبر و نماز فرمود گفت وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ مصطفى را على الخصوص فرمود، فقال تعالى وَ اصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ و روى ان ابن عباس نعى الیه بنت له و هو فى سفر فاسترجع، ثم قال عورة سترها اللَّه، و مؤنة، کفاها اللَّه، و اجر ساقها اللَّه، ثم نزل و صلّى رکعتین، ثم قال صنعنا ما امر اللَّه عزّ و جل.
وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ این هاء کنایت نماز است خصها بالذکر لانها الاغلب و الافضل و الاعم. میگوید این نماز شغلى بزرگ است و کارى گران. إِلَّا عَلَى الْخاشِعِینَ اى الخائفین المؤمنین حقا، مگر بر ترسندگان و مؤمنان براستى و درستى. خشوع بیمى است با هشیارى و استکانت، خاطر را از حرمت پر کند و اخلاق را تهذیب کند، و اطراف را ادب کند، و خشوع هم در علانیت است و هم در سرّ، در علانیت ایثار تحمل است و در سر تعظیم و شرم.
الَّذِینَ یَظُنُّونَ ظنّ را دو معنى است هم یقین و هم شک و، در قرآن جایها ظن است بمعنى یقین و ذلک فى قوله تعالى إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاقٍ حِسابِیَهْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ إِنْ ظَنَّا أَنْ یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ و ظن بمعنى شک آنست که گفت إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ و عرب که یقین را ظن گوید از بهر آن گوید که اول دانش پنداره بود تا آن گه که بى گمان شود. معنى آیت آنست که نماز بارى گرانست بر آن کس که برستاخیز ایمان ندارد و بدیدار اللَّه امید ندارد و از رسیدن بر اللَّه بیم نبود، اما قومى که برستاخیز و ثواب و عقاب و بدیدار اللَّه ایمان دارند طاعت و عبادت بریشان گران نیاید، که گوش بثواب آن میدارند و بدیدار حق امید میدارند و از رسیدن بر اللَّه ببیم میباشند، و بحقیقت بدان که روز رستاخیز آن آشناى خوانده بر اللَّه رسد و آن بیگانه رانده هم بر اللَّه رسد، و بهر دو حدیث صحیح است: امّا بیگانه را مصطفى ع گفت بروایت ابو هریره و بو سعید
یؤتى بالرجل یوم القیمة فیقول اللَّه الم اجعل لک مالا و ولدا، و سخّرت لک الانعام و الخیل و الإبل، و اذرک ترأس و تربع؟ قال فیقول بلى یا رب قال هل ظننت انک ملاقىّ؟ فیقول لا فیقول الیوم انساک کما نسیتنى»
این خطاب هیبت است که اللَّه تعالى با شقى بصفت هیبت سخن گوید و شقى کلام حق بهیبت شنود و حق را بصفت غضب بیند، و یک دیدار حق بصفت غضب صعب‏تر است از هزار ساله عقوبت بآتش دوزخ، نعوذ باللّه من غضب اللَّه و سخطه.
امّا بنده مؤمن اللَّه را بصفت رضا بیند، و سخن اللَّه بلطف و رحمت شنود، ابن عمر گفت سمعت رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم یقول «یدنو المؤمن من ربّه عزّ و جلّ حتى یضع کنفه علیه، فیقرّره بذنوبه فیقول له أ تعرف کذا و کذا فیقول یا رب نعم فیعرفه ذنوبه. فیقول انى سترتها فى الدّنیا و انا اغفرها لک الیوم.»
یا بَنِی إِسْرائِیلَ شرح این آیة رفت. وَ اتَّقُوا یَوْماً این همچنانست که گفت وَ اخْشَوْا یَوْماً لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ میگوید بترسید از عذاب روزى که پدر پسر را بسنده نبود و او را هیچ چیز بکار نیاید، و نه پسر پدر را. جاى دیگر گفت یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ نه خواسته بکار آید آن روز و نه پسران، و قال تعالى یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَیْئاً وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ و آن حال از دو بیرون نیست: یا از آن باشد که هر کسى بکار خویش درمانده بود و از فزع و هول رستاخیز بکس نپردازد، چنانک گفت عز سبحانه لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ یا آنک خویش و پیوند از یکدیگر بریده شوند چنانک یکدیگر را وا ندانند و ذلک فى قوله له تعالى فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ و قال تعالى تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ‏
و قالت عایشه یا رسول اللَّه «هل تذکرون اهالیکم یوم القیمة»؟ فقال الّا فى ثلاثة مواضع فلا عند الصراط و الحوض و المیزان».
و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم یوما و هى عنده «یبعثون یوم القیمة عراة حفاتا عزلاء» فقالت «و اسوء تاه للنّساء من الرّجال فقال رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «یا عائشة انّ عن ذلک لشغلا»
وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ جهودان میگفتند. پدران ما پیغامبران بودند ایشان از بهر ما شفاعت کنند، رب العالمین ایشان را نومید کرد و گفت وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ. تقبل بتاء قراءة مکى و بصرى است میگوید هیچ تن را شفاعت شفیعى نپذیرد یعنى هیچکس از بهر کافران شفاعت نکند تا بپذیرند و گفته‏اند، وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ معنى آنست که هیچ شفاعت نپذیرند مگر شفاعتى که بدستورى حق تعالى بود چنانک گفت مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ و مصطفى را مقام شفاعت است و او را دستورى داده‏اند، گفت
«لیس من نبىّ الّا و قد اعطى دعوة مستجابة و انّی اختبأت دعوتى شفاعة لامّتى»
و قال «شفاعتى لاهل الکبایر من امتى»
وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ اى فدیة. و منه قوله تعالى وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ اى و ان تفد کل فدیة لا یؤخذ منها. و سئل النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم عن الصرف و العدل فقال «الصّرف التوبة، و العدل الفدیة»
معنى آیت آنست که هیچ تن را باز نفروشند که از آن بدلى ستانند یا فدایى پذیرند.
وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ و ایشان را بر اللَّه یارى ندهند، چنانک ایشان را شفیع نیست روز رستخیز ایشان را یارى دهنده نیست.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى یا بَنِی إِسْرائِیلَ اشارتست بلطف و کرم حق وابندگان و مهربانى وى بریشان، منت مى‏نهد بریشان که منم خداوند کریم و سپاس دارنده و بر رهى بخشاینده و بهر جفایى ببرّ پیش آینده، و رهى را با همه جرم وامدح خود خواننده، و شکر نعمت خود از وى در خواهنده، اینست که بنى اسرائیل را گفت اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ اى فرزندان اسرائیل شکر نعمت من بگزارید و حق نعمت من بر خود بشناسید، تا مستحق زیاده گردید و نیکنام و بهروز شوید، بسا فرقا که میان بنى اسرائیل است و میان این امّت ایشان را گفت، اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ و این امت را گفت فَاذْکُرُونِی ایشان را گفت نعمت من فراموش مکنید، و این امت را گفت مرا فراموش مکنید، ایشان را نعمت داد و این امّت را صحبت داد، ایشان را بشهود نعمت از خود باز داشت و اینان را بشرط محبت با خود بداشت. و لسان الحال یقول‏
فسرت الیک فى طلب المعالى
و سار سواى فى طلب المعاش‏‏
پیر طریقت گفت الهى! کار آن دارد که با تو کارى دارد، یار آن دارد که چون تو یارى دارد، او که در دو جهان ترا دارد هرگز کى ترا بگذارد! عجب آنست که او که ترا دارد از همه زارتر میگذارد، او که نیافت بسبب نایافت مى‏زارد، او که یافت بارى چرا میگذارد،
در بر آن را که چون تو یارى باشد
گر ناله کند سیاه کارى باشد‏‏
وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ نظیر این در قرآن فراوانست: ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ، فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ بنده من درى بر گشاى تا درى برگشایم، در انابت بر گشاى تا در بشارت بر گشایم، وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى‏. در انفاق برگشاى تا در خلف برگشایم، وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ، در مجاهدت بر گشاى تا در هدایت برگشایم، وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا، در استغفار برگشاى تا در مغفرت برگشایم، ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً
، در شکر بر گشاى تا در زیادت نعمت برگشایم، و لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ بنده من بعهد من و از آى تا بعهد تو و از آیم.
وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ گفته‏اند که خداى را وابنده عهدهاى فراوانست و در هر عهدى که بنده را در آن وفاء است از رب العالمین در مقابله آن وفاء است. اول آنست که بنده اظهار کلمه شهادت کند از رب العزّة در مقابله آن حقّ دما و اموال است، و ذلک فى‏
قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «من قال لا اله الا اللَّه فقد عصم منى ماله و دمه».
و آخر آنست که بنده نظر خویش پاک دارد و خاطر خویش را پاس دارد، از رب العزّة در مقابله آن این کرامت است که «اعددت لعبادى الصالحین ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر».
و میان آن بدایت و این نهایت وسائط فراوانست، از آن عهدها که اللَّه را با بندگانست از بنده کردار و گفتار و از اللَّه ثواب بیشمار. و منها ما قال بعضهم اوفوا بعهدى بحضور الباب، اوف بعهدکم بجزیل الثواب، اوفوا بعهدى بحفظ اسرارى اوف بعهدکم بجمیل مبارّى، اوفوا بعهدى بحسن المجاهدة، اوف بعهدکم بدوام المشاهدة. اوفوا بعهدى بصدق المحبة، اوف بعهدکم بکمال القربة، اوفوا بعهدى فى دار محنتى على بساط خدمتى بحفظ حرمتى، اوف بعهدکم فى دار نعمتى على بساط قربتى بسرور وصلتى، اوفوا بعهدى الذى قبلتم یوم المیثاق، اوف بعهدکم الذى ضمنت لکم یوم التلاق، اوفوا بعهدى بان تقولوا ابدأ ربى، اوف بعهدکم بان اقول لکم عبدى.
وَ إِیَّایَ فَارْهَبُونِ همانست که گفت وَ إِیَّایَ فَاتَّقُونِ رهبت و تقوى دو مقام است از مقامات ترسندگان، و در جمله ترسندگان راه دین بر شش قسم‏اند: تایبان‏اند و عابدان و زاهدان و عالمان و عارفان و صدیقان تایبان را خوف است چنان که گفت یَخافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ و عابدان را و جل الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ و زاهدان را رهبت یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً و عالمان را خشیت إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ، و عارفان را اشفاق إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ و صدیقان را هیبت وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ. اما خوف ترس تایبان و مبتدیان است حصار ایمان و تریاق و سلاح مؤمن، هر کرا این ترس نیست او را ایمان نیست که ایمنى را روى نیست، و هر کرا هست بقدر آن ترس ایمانست. و وجل ترس زنده دلان است که ایشان را از غفلت رهایى دهد و راه اخلاص بریشان گشاده گرداند و امل کوتاه کند، و چنانک و جل از خوف مه است رهبت از وجل مه، این رهبت عیش مرد ببرد و او را از خلق ببرد، و در جهان از جهان جدا کند این چنین ترسنده همه نفس خود غرامت بیند همه سخن خود شکایت بیند همه کرد خود جنایت بیند. گهى چون غرق شدگان فریاد خواهد، گهى چون نوحه گران دست بر سر زند، گهى چون بیماران آه کند: و ازین رهبت اشفاق پدید آید که ترس عارفان است. ترسى که نه پیش دعا حجاب گذارد نه پیش فراست بند، نه پیش امید دیوا، ترسى گدازنده کشنده که تا نداء «أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا» نشنود نیارامد. این ترسنده را گهى سوزند و گاه نوازند، گهى خوانند و گاه کشند، نه از سوختن آه کند نه از کشتن بنالد.
کم تقتلونا و کم نحبّکم
یا عجبا کم نحبّ من قتلا‏‏
از پس اشفاق هیبت است بیم صدیقان بیمى که از عیان خیزد و دیگر بیمها از خبر، چیزى در دل تابد چون برق، نه کالبد آن را تابد نه جان طاقت آن دارد که با وى بماند، و بیشتر این در وقت وجد و سماع افتد چنانک کلیم را افتاد بطور وَ خَرَّ مُوسى‏ صَعِقاً و تا نگویى که این هیبت از تهدید افتد که این از اطلاع جبار افتد.
یک ذره اگر کشف شود عین عیان
نه دل برهد نه جان نه کفر و ایمان‏‏‏
هذا هو المشار الیه‏ بقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «حجابه النور لو کشفها لاحرقت سبحات وجهه کل شی‏ء ادرکه بصره».
وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ نگر تا حق و باطل در هم نیامیزى، راست و دروغ پسندیده و ناپسندیده در هم نکنى، نگویم باطل را مشناس بباید شناخت تا از آن بپرهیزى و حق بباید شناخت تا بر پى آن باشى مصطفى گفت: «اللّهم ارنا الحق حقا و ارزقنا اجتبائه و ارنا الباطل باطلا و ارزقنا اجتنابه»
ارباب حقائق گفته‏اند در معنى وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ حظ نفس و غذاء دل در هم میامیزید که با یکدیگر در نسازند، خداوند دل بحق حق مبسوط است و بنده نفس بحظ نفس مربوط است، پس بیکدیگر کى رسند؟ دنیا خسیس است و عقبى نفیس با یکدیگر چون بسازند؟
دوستى خالق سعادت ازلى و ابدى است و دوستى مخلوق وبال نقدى در یک دل چون بهم آیند؟ «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ» خویشتن پرستى و خداپرستى یکدیگر را ضداند در یک نهاد چگونه مجتمع شوند؟
مهر خود و یار مهربانت نرسد
این خواه گر آن که این و آنت نرسد
وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ فرمان آمد یا سیّد امت خویش را بگوى که در کارها صبر کنید تا بمراد رسید که «الصبر مفتاح الفرج» هر که صبر مردان ندارد تا گرد میدان مردان نگردد.
پاى این مردان ندارى جامه مردان مپوش
برگ بیبرگى ندارى لاف بیخویشى مزن‏
آن مهتر عالم زان پس که قدم در این میدان نهاد یک ساعت او را بى غم و بى اندوه نداشتند، اگر یک ساعت مربع نشست خطاب آمد که بنده وار نشین، یک بار انگشترى در انگشت بگردانید تازیانه عتاب فرو گذاشتند که: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً، یک بار قدم به بستاخى بر زمین نهاد گفتند او را وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً چون کار بغایت رسید و از هر گوشه بلا بوى روى نهاد، نفسى بر آورد و گفت‏ «ما اوذى نبى قطّ بمثل ما اوذیت»
خطاب آمد از حضرت عزت که اى مهتر کسى که شاهد دل و جان وى ما باشیم از بار بلا بنالد، هر چه در خزائن غیب زهر اندوه بود همه را یک قدح گردانیدند و بر دست وى نهادند، وز آنجا که سرّ است پرده برداشتند که اى مهتر این زهرها بر مشاهده جمال ما نوش کن «وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا» و لسان الحال یقول.
و لو بید الحبیب سقیت سمّا
لکان السّمّ من یده یطیب‏
از دستت از آتش بود ما را ز گل مفرش بود
هرچ از تو آید خوش بود خواهى شفا خواهى الم‏‏
وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِینَ خشوع از شرط نماز است و بنده را نشان نیاز است، و خاشعان اندر نماز ستودگان حق‏اند و گزیدگان از خلق. قال اللَّه عز و جل قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ و خشوع اندر نماز هم از روى ظاهر است و هم از روى باطن: ظاهر آنست که جوارح خویش بشرط ادب دارى و براست و چپ ننگرى، اندر حال قیام چشم بموضع سجود دارى، و در حال رکوع بر پشت پاى، و در حال سجود بر سر بینى، و در حال تشهد در کنار خود. رسول خدا گفت باز نگریستن اندر نماز ابلیس را نصیب دادن است. و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «ان العبد اذا قام فى الصّلاة فانما هو بین عینى الرحمن عز و جلّ، فاذا التفت یقول اللَّه عز و جل ابن آدم الى من تلتفت الى خیر لک منى تلتفت؟ ابن آدم اقبل علىّ فانا خیر لک ممن تلتفت الیه.»
و خشوع باطن ترسکارى دلست از ذکرى و فکرى یا از سکرى و شکرى. رسول خدا چون نماز کردى خشوع باطن وى چنان بودى که جوش دل وى همى شنیدند. چنانک در خبرست و لجوفه ازیز کازیز المرجل من البکاء روزى بمردى برگذشت که اندر نماز بود و بدست با موى بازى میکرد، رسول گفت ع‏
«لو تواضعت قلبه لخشعت جوارحه‏، اگر این مرد را دل ترسکارستى دست وى بنعت خشوع استوارستى.
و در آثار بیارند که على ع در بعضى از آن حربهاى وى تیرى بوى رسید چنانک پیکان اندر استخوان وى بماند جهد بسیار کردند جدا نشد گفتند تا گوشت و پوست بر ندارند و استخوان نشکنند این پیکان جدا نشود، بزرگان و فرزندان وى گفتند اگر چنین است صبر باید کرد تا در نماز شود، که ما وى را اندر ورد نماز چنان همى بینیم که گویى وى را از این جهان خبر نیست. صبر کردند تا از فرائض و سنن فارغ شد و بنوافل و فضائل نماز ابتدا کرد، مرد معالج آمد و گوشت بر گرفت و استخوان وى بشکست و پیکان بیرون گرفت و على اندر نماز بر حال خود بود. چون سلام نماز باز داد گفت درد من آسان‏تر است. گفتند چنین حالى بر تو رفت و ترا خبر نبود گفت اندر آن ساعت که من بمناجات اللَّه باشم اگر جهان زیر و زبر شود یا تیغ و سنان در من میزنند مرا از لذت مناجات اللَّه از درد تن خبر نبود. و این بس عجیب نیست که تنزیل مجید خبر میدهد از زنان مصر که چون زلیخا را بدوستى یوسف ملامت کردند زلیخا خواست که ملامت را بر ایشان غرامت کند ایشان را بخواند و جایگاهى ساخت و ایشان را بترتیب بنشاند و هر یکى را کاردى بدست راست و ترنجى بدست چپ داد، چنانک گفت جل و علا وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً چون آرام گرفتند، یوسف را آراسته آورد و او را گفت بریشان برگذر اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ برون شو بریشان. چون زنان مصر یوسف را با آن جمال و کمال بدیدند در چشم ایشان بزرگ آمد فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ، همه دستها ببریدند و از مشاهده جمال و مراقبت کمال یوسف از دست بریدن خود خبر نداشتند.
پس بحقیقت دانیم که مشاهده دل و سر جان على مر جلال و جمال و عزت و هیبت اللَّه را بیش از مشاهده زنان بیگانه بود مر یوسف مخلوق را پس ایشان چنین بیخود شدند و از درد خود خبر نداشتند اگر على چنان گردد که گوشت و پوست وى ببرند و از درد آن خبر ندارد عجب نباشد و غریب نبود.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى وَ إِذْ نَجَّیْناکُمْ و رهانیدیم شما را مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ از کسان فرعون یَسُومُونَکُمْ مى‏رسانیدند و مى‏جنبانیدند شما را سُوءَ الْعَذابِ رنج عذاب یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ میکشتند پسران شما وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ و زنده میگذاشتند زنان شما وَ فِی ذلِکُمْ در آنچه میبود بشما بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ آزمونى بود از خداوند شما عَظِیمٌ آزمایشى بزرگ.
وَ إِذْ فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ باز شکافتیم و آب دریا از هم جدا کردیم شما را، فَأَنْجَیْناکُمْ تا رهانیدیم شما را، وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ و بآب بکشتیم کسان فرعون را وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ پیش چشم شما و شما مى‏نگرستید.
وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى‏ و ساختیم و هنگام نهادیم موسى أَرْبَعِینَ لَیْلَةً چهل شب، ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ پس آن گه شما گوساله بخدایى گرفتید، مِنْ بَعْدِهِ از پس غائب شدن موسى وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ و شما در آن بر خویشتن ستمکاران بودید.
ثُمَّ عَفَوْنا عَنْکُمْ پس آن را فرو گذاشتیم بر شما مِنْ بَعْدِ ذلِکَ پس آنک گوساله را بخدایى گرفته بودید لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ تا مگر از من سپاس دارید و آزادى کنید
وَ إِذْ آتَیْنا مُوسَى و دادیم موسى را، الْکِتابَ نامه وَ الْفُرْقانَ و آنچه بآن حق از باطل جدا شود، لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ تا بحق راه ببرید و فرا صواب بینید.
وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ موسى گفت. قوم خویش را که گوساله پرست شدند، یا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ اى قوم شماستم کردید بر خویشتن، بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْلَ بخدایى گرفتن شما گوساله را، فَتُوبُوا اکنون پس بازگردید إِلى‏ بارِئِکُمْ با خداوند و آفریدگار خویش، فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ خویشتن را بکشید ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ آن به است شما را عِنْدَ بارِئِکُمْ بنزدیک آفریدگار شما، فَتابَ عَلَیْکُمْ چون این کردید خداوند شما را باز پذیرفت، إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ که او خداوندیست باز پذیرنده مهربان
وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى‏ و گفتید اى موسى لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ استوار نداریم ترا و نگرویم، حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً تا اللَّه را به بینیم آشکارا، فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ پس بگرفت شما را زلزله ببانگ جبرئیل وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ چشمهاتان گشاده نگران از فزع.
ثُمَّ بَعَثْناکُمْ پس آن گه برانگیختیم و زنده کردیم شما را، مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ از پس مردگى شما لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ آن را کردیم تا از من سپاس دارید و آزادى کنید.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِذْ نَجَّیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ کریم است و مهربان، لطیف است و نگاهبان، خداوند جهان و جهانیان، فریاد رس نومیدان، ذخیره منقطعان، چاره بیچارگان، نوازنده رنجوران، رهاننده بندوران، در نگر بحال پیغمبران و رسولان که هر یکى را ازیشان رنجى دیگر بود و اندوهى دیگر، منت نهاد بریشان و جهانیان را گفت باز برنده اندوهان و رهاننده ایشان منم. آنک نوح پیغمبر در دست قوم خویش گرفتار شده و درمانده، و شخص عزیز وى نشانه زخم ایشان شده. رب العالمین گفت وَ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ آخر او را از دست ایشان رهانیدیم، و اندوهان وى را پایان پدید کردیم. و در حق لوط پیغامبر گفت وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْقَرْیَةِ الَّتِی کانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ. و در حق ایوب پیغامبر گفت فَکَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ و در حق یونس گفت وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ او را از غم برهانیدیم و از ظلمتها بیرون آوردیم و درد وى را مرهم پدید کردیم. در حق موسى و بنى اسرائیل همین میگوید، و منت مى‏نهد وَ إِذْ نَجَّیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ در عذاب و رنج فرعون بودند کارهاى دشوار و بار گران بریشان مى‏نهاد و فرزندان ایشان را میکشت، آخر آن محنت ایشان را پایان پدید کردیم، و آن رنج ازیشان برداشتیم، و آن غمّ و آن همّ از دل ایشان برگرفتیم.
تبارک اللَّه سبحانه ما کل همّ هو بالسرمد
آخر بسوى سعادت آید را هم
بیرون جهد از محاق روزى ما هم‏‏‏
وَ إِذْ فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ الآیة بیان ثمره سفر موسى است. موسى را دو سفر بود: یکى سفر طرب دیگر سفر هرب. بیان سفر طرب آنست که گفت وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‏ لِمِیقاتِنا باین سفر مناجات حق یافت و قربت خداوند جل جلاله. و سفر هرب آنست که گفت وَ أَوْحَیْنا إِلى‏ مُوسى‏ أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی باین سفر هلاک دشمن و رستگارى ازیشان یافت، چنانک گفت وَ إِذْ فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَیْناکُمْ و چنانک موسى را دو سفر بود نیز مصطفى را دو سفر بود یکى سفر ناز دیگر نیاز: سفر نیاز از مکه بود تا مدینه بود از دست کفار و کید اشرار، و سفر ناز از خانه ام هانى بود تا بمسجد اقصى، و از مسجد اقصى تا بآسمان دنیا، و از آسمان دنیا تا بسدره منتهى از سدره منتهى تا بقاب قوسین او ادنى. فرقست میان سفر کلیم و سفر حبیب، کلیم بطور رفت تا وى را گفتید وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا حبیب بحضرت رفت تا از بهر وى گفت دَنا فَتَدَلَّى از قرّبناه تا دنا راه دورست و او که این بصر ندارد معذور است.
وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى‏ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً موسى از میان امت خویش چهل روز بیرون شد، امت وى گوساله پرست شدند و اینک امت محمد پانصد و اند سال گذشت تا مصطفى ع از میان ایشان بیرون شده، و دین و شریعت او هر روزه تازه‏تر، و مومنان بر راه راست و سنت او هر روز پاینده‏تر، بنگر پس از پانصد سال رکن دولت شرع او عامر، عود ناضر، شاخ مثمر، شرف مستعلى، حکم مستولى. نیست این مگر عزّ سماوى و فر خدایى، و لطف ازلى و مهر سرمدى، در هر دل از سنت وى چراغى و در هر جان از مهر وى داغى بر هر زبان از ذکر وى نوایى، در هر سر از عشق وى لوائى، من اشد امتى لى حبّا ناس یکونون بعدى یودّ احدهم باهله و ماله نه از گزاف مصطفى ایشان را برادران خواند، و خود را ازیشان شمرد، و ایشان را از خود، فقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «این اخوانى الذین انا منهم و هم منى، ادخل الجنّة و یدخلون معى»
لطیفة اخرى یتعلق بهذه الآیة موسى ع که بمیعاد حق پیوست و آن سفر در پیش درگرفت هارون را خلیفه خود ساخت و امت را بوى سپرد، گفت اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی لا جرم در فتنه افتادند، و سامرى ایشان را از راه حق برگردانید. و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بآخر عهد که طلعت مبارک وى را مرکب مرگ فرستادند، و الهیّت بنعت عزت آن طلعت را از مرکب مرگ در ربود. و در کنف احدیت گرفت، بلال مؤذن در سرّ بوى بگفت‏
«هلّا استخلفت علینا؟» قال «اللَّه خلیفتى فیکم»
امت خود باحدیت سپرد، احدیت ایشان را در قباب حفظ بداشت، لا جرم اگر متمردان عالم و شیاطین الانس و الجن‏ گرد آیند. تا یک بنده مؤمن را از راه حق برگردانند نتوانند و از آن درمانند و عاجز آیند.
ثُمَّ عَفَوْنا عَنْکُمْ اگر ایشان را قدرى و خطرى بودى آن چنان جرم عظیم را بدین آسانى و زودى عفو نیامدى. سرعة العفو على عظیم الجرم یدلّ على حقارة قدر المعفوّ عنه با نزدیکان و عظیم قدران مضایقه بیش رود. زنان رسول را صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم میگوید
«من یأت منکنّ بفاحشة مبیّنة یضاعف لها العذاب ضعفین»
این نه از مذلت و اهانت ایشان بود بلکه این از تعزّز و کرامت ایشان بود. بنى اسرائیل را چنان گفت، که بى قدر و بى خطر بودند و این امت را گفت وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ فهذا العظم قدر هم و ذلک لقلّة خطرهم.
وَ إِذْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ وَ الْفُرْقانَ موسویان را فرقان بظاهر داد و محمدیان را فرقان در باطن نهاد، فزون از ظاهر و فرقان باطن نور دل دوستانست که حق از باطل بدان نور جدا کنند، و الیه الاشارة بقوله تعالى إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً و زینجا بود که مصطفى ع وابصة را گفت‏ «استفت قلبک» و گفت‏ «اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور اللَّه» و کسى را که این فرقان در باطن وى پدید آید شرب و همت او از غبار اغیار پاک گردانند، مذهب ارادت او از خاشاک رسوم صیانت کنند، ببساط روزگار او را از کدورات بشریت فشانده دارند، دیده وقت او از دست حدثان نگه دارند تا آنچه دیگران را خبر است او را عیان گردد، آنچه علم الیقین است عین الیقین شود، که در مملکت حادثه در وجود نیاید که نه دل وى را از آن خبر دهند. مصطفى ع را پرسیدند که این را نشانى هست؟ فقال اذا دخل النور القلب انشرح الصدر نشانش آنست که سینه گشاده شود بنور الهى، چون سینه گشاده شود همت عالى گردد، غمگین آسوده شود، پراکندگى بجمع بدل گردد، بساط بقا بگسترد، فرش فنا در نوردد، زاویه غمان را در ببندد، باغ وصال را در بگشاید، بزبان حال از سر ناز و دلال گوید:
در کوى امید منزلى دارم خوش
در قصه عشق مشکلى دارم خوش‏
تفصیل دلم چه پرسى اى جان جهان
‏‏‏ در جمله همى دان که دلى دارم خوش‏
وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْلَ موسى گفت قوم خویش را نگر تا باین عبادت گوساله که شما کردید گمان نبرید که جلال صمدیت را از آن زیانى است، یا پادشاهى و خداوندى وى را نقصانى است. بل که زیان کارى و بد روزى شمار است، اگر بد افتادى هست شما راست که از چنو خداوندى باز ماندید. و رنه او چون شما بندگان فراوان دارد. سهل عبد اللَّه گفت اللَّه با موسى سخن گفت بر کوه طور و از عزت کلام بار خدا آن کوه چون عقیق شد. موسى را نظر با خود آمد که چون من کیست؟ که خداى جهان و جهانیان با من سخن میگوید بى واسطه، و قدم گاه من عقیق گشته! اللَّه تعالى از وى در نگذاشت گفت یا موسى یکى براست و چپ خویش نگاه کن تا چه بینى. موسى باز نگریست هزار کوه دید از عقیق بر مثال کوه طور، بر هر کوهى مردى بصورت موسى چون او گلیمى پوشیده، و کلاهى بر سر و عصائى در دست، و با خداوند عالم سخن میگوید. زبان حال موسى گوید.
پنداشتمت که تو مرا یک تنه
کى دانستم که آشناى همه‏
درویشى را دیدند که با خداى رازى داشت، و میگفت اللهم ارض بى محبّا فان لم ترض بى محبّا فارض بى عبدا، فان لم ترض بى عبدا فارض بى کلبا» گفت خداوندا مرا بدوستى به پسند، اگر اهل دوستى نیم به بندگیم به پسند، ور اهل بندگى نیم بسگیم بپسند تا سگ درگاه تو باشم.
گرمى ندهى بصدر حشمت بارم
بارى چو سگان برون در میدارم‏
فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ از روى باطن این خطاب با جوانمردان طریقت است که نفس خود را بشمشیر مجاهدت سر بر گیرند تا بمارسند وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا. و نگر تا نگویى که این قتل نفس از روى مجاهدت آسان تراست از آن قتل که در بنى اسرائیل رفت. که آن قتل ایشان خود یک بار بود، و از آن پس همه آسانى و آرام بود، و این جوانمردان را هر ساعتى و لحظه قتلى است.
لیس من مات فاستراح بمیت
انما المیت میّت الاحیاء
و عجب آنست که هر چند آسیب دهره بلا بیش بینند ایشان هر روز عاشق‏تراند، و بر فتنه خویش چون پروانه شمع هر روز فتنه‏تراند.
نور دلى ار چه جفت نارم دارى
تاج سرى ار چه خاکسارم دارى
چون دیده عزیزى ار چه خوارم دارى
شادم بتو گرچه سوگوارم دارى‏
چنانستى که هر ساعت بجان این عزیزان از درگاه عزت برید حضرت بنعت الهام پیغام مى‏آرد که اى جوانمرد آغاز این کار قتل است و آخر ناز، ظاهر دوستى خطر است و باطن راز. من احبّنى قتلته و من قتلته فانادیته.
گر کشته دست را دیت دینار است
مر کشته عشق را دیت دیدار است‏‏
وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى‏ لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً مطالعه ذات بر کمال و تعرض رؤیت ذى الجلال چون نه بنعمت هیبت و شرط مراقبت رود ترک حرمت بود، و ترک حرمت موجب صاعقه باشد لا محالة، از آن بگرفت ایشان را صاعقه که بزبان جهل و ترک حرمت دیدار خواستند. و موسى هر چند بزبان هیبت و نعت حرمت بر دوام مراقبت دیدار خواست اما بتصریح خواست نه بتعریض، لا جرم جوابش بتصریح دادند که: لَنْ تَرانِی و بهر درگاه ملوک شرط ادب و مقتضاى حرمت آنست که سؤال بتعریض کنند، چنانک مصطفى ع تقاضاى رؤیت کرد بر سبیل تعریض، و شمّه از آرزوى دل خویش باز نمود باشارت جبرئیل را دید و گفت هل رأیت ربک؟ جبریل چون این سخن بشنید از هیبت و عزّت آن معنى بر خود بگداخت، پس، چون بحضرت عزّت باز رفت، اللَّه گفت یا جبرئیل تو مقصود آن دوست ما در نیافتى، بآنچه گفت وى را تقاضاى دیدار بود که میکرد، یا جبریل رو و او را بیار که ما نیز بوى مشتاقیم «و انى الى لقائهم لاشدّ شوقا»