عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ الآیة... روى عن وهب بن منبه قال: اوحى اللَّه عز و جل الى آدم ع أنا اللَّه ذو بکة اهلها جیرتى، و زوارها و فدى و اضیافى و فى کنفى، اعمّره باهل السماء و اهل الارض، یأتونه افواجا شعثا غبرا، یعجّون بالتکبیر عجیجا، و یضجّون بالتلبیة ضجیجا، و شجون الدماء شجا، فمن اعتمره لا یرید غیره، فقد زارنى و ضافنى و وفد الىّ، و نزل بى، و حق لى ان اتحفه بکرامتى، اجعل ذلک البیت و شرفه و ذکره و سناه و مجده لنبى من ولدک یقال له ابراهیم ارفع به قواعده، و اقضى على یدیه عمارته، و انبط له سقایته، و اریه حلّه و حرمه، و اعلمه مشاعره، ثم یعمّره الامم من بعده حتى ینتهى الى نبىّ من ولدک یقال له محمد، هو خاتم النبیین فاجعله من سکّانه و ولاته و حجّابه و سقاته، فمن سأل عنّى یومئذ فانا مع الشعث الغبر الموفین بنذورهم، المقبلین الى ربهم.» معنى حدیث آنست که خداوند بزرگوار کردگار نامبردار بآدم صفى وحى فرستاد، که اى آدم منم خداوند جهان و جهانیان، آفریدگار همگان، پادشاه کامران، منم خداوند بکة، نشینندگان در آن همسایگان منند، و زوّار آن وفد من‏اند، و مهمانان من اند، و در پناه من اند، باهل آسمان و زمین آبادان دارم و بزرگ گردانم این بقعه، تا از هر سویى و هر قطرى جوک جوک مى‏آیند مویهاشان از هم بر کرده، و رویها گرد گرفته از رنج راه، تکبیر گویان و لبیک زنان، روى بدان صحراى مبارک نهاده، و بخون قربان زمین آن رنگین کرده، اى آدم! هر که این خانه را زیارت کند، و در آن مخلص بود، وى مهمان منست، و از کسان منست، و از نزدیکان بمن است. سزاى جلال من آنست که وى را گرامى کنم، و با تحفه رحمت و عطاء مغفرت باز گردانم، اى آدم! در فرزندان تو پیغامبریست نام وى ابراهیم، خلیل من و گزیده من، بدست وى بنیاد این خانه بر آرم، و عمارت فرمایم، و شرف آن پیدا کنم، و سقایه آن پدید آرم، و حرم آن را نشان کنم، و پرستش خود در آن وى را بیاموزم. پس از وى جهانیان را فرا عمارت آن دارم، و توقیر و تعظیم آن در دلشان نهم، تا نوبت به محمد عربى رسد، خاتم پیغامبران، و چراغ زمین و آسمان، مولد و منشأ وى گردانم، مهبط وحى منزل کرامت وى کنم، سقایة و نقابة و ولایت آن بدست وى مقرر کنم، وانگه مؤمنانرا از اطراف عالم عشق آن در دل نهم، تا سر و پاى برهنه، ضیاع و اسباب بگذاشته، جان بر کف دست نهاده، مویها از هم بر کرده، رویها گرد گرفته، همى روند و گرد آن خانه طواف میکنند، و از ما آمرزش میخواهند. اى آدم! هر که ترا پرسد از ما که تا با ایشان چکنم؟ گوى که من بعلم با ایشانم، موجود نفس و حاضر دل ایشانم، و آن درد ایشان را درمانم، از دیده‏هاشان نهانم، اما جانهاى ایشان را عیانم.
اندر دل من بدین عیانى که تویى
وز دیده من بدین نهانى که تویى!
وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ الآیة... حج عوام دیگرست، و حج خواص دیگر، حجّ عوام قصد کوى دوست است، و حج خواص قصد روى دوست، آن رفتن بسراى دوست، و این رفتن براى دوست!
در دم نه ز کعبه بود کز روى تو بود
مستى نه ز باده بود کز بوى تو بود.
عوام بنفس رفتند در و دیوار دیدند، خواص بجان رفتند گفتار و دیدار یافتند، روش خاصگیان درین راه چنانست که آن جوانمرد گفته:
خون صدّیقان بپالودند و زان ره ساختند
جز بجان رفتن درین ره یک قدم را بار نیست
او که بنفس رود رنج یابد و بار کشد، تا گرد کعبه بر آید، و این که بجان رود بیارامد و بیاساید، و کعبه خود گرد سرایش برآید. و اندرین معنى حکایت ابراهیم خواص است قدس اللَّه روحه، گفتا: «وقتى از سر محرومى خود بروم افتادم، گردان گردان، چنانک افتاده‏اند بهر جاى مردان، متحیر و سرگشته، بیچاره‏وار گم کرده سر رشته!
مردان جهان شدند سرگشته تو
مى‏باز نیابند سر رشته تو
خبر در روم افتاد که ملک روم را دخترى دیوانه گشته، و پدر مر آن دختر را به بند دیوانگان بسته، و اطباء بجملگى از علاج آن بیمار درمانده، زمان تا زمان نفس سرد مى‏آرد، و اشک گرم مى‏بارد، گهى گرید و گهى خندد! بجاى آوردم که آنجا تعبیه ایست، رفتم بدر سراى ملک و گفتم بعلاج بیمار آمدم. چون دیده ملک بر من افتاد گفت «مانا که بعلاج دخترم آمده؟ و گمان برم که طبیبى؟» گفتم آرى خداوندى دارم طبیب، من آمده‏ام تا دخترت را علاج کنم گفتا بر کنگره‏هاى قصر ما نگر تا چه بینى؟ گفت بر نگرستم سرها دیدم بریده، و بر آن کنگره‏ها نهاده! گفت هر که او را علاج نکند مکافاتش اینست که مى‏بینى! گفتم باکى نیست!
گویند مرا که خویشتن کرد هلاک
عاشق ز هلاک خویش کى دارد باک‏
ملک چون دید که من آن سرها بر آن کنگره دیدم و ناندیشیدم، خانه باشارت بمن نمود، و دختر در آن خانه بود. گفتا در رفتم، هنوز قدم در خانه ننهاده که این آواز شنیدم قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ همانجا بماندم، سر سیمه وقت وى گشتم، و متحیر حال وى شدم، دیگر باره آواز آمد که اى پسر خواص شراب لا یزید الّا العطش، و طعام لا یزید الّا الدهش! از پس پرده گفتم یا امة اللَّه! این چه حال است و این چه وجه؟ گفت «اى شیخ وقتى در میان ناز و نعمت نشسته بودم با کنیزکان و خاصگیان خویش، ناگاه دردى بدلم فرو آمد، و اندوهى بجانم رسید، از خود فانى گشتم و واله شدم. هنوز بخانه فرو ناآمده تمام که آن درد مستحکم شد و آن کار تمام!
اى راه ترا دلیل دردى
فردى تو و آشنات فردى
از جام تو دانه و عصرى
وز جام تو قطره و مردى!
گفتا: چون از آن وجد و وله آسوده تر شدم، خود را در بند و زنجیر یافتم، حکمش را پسند کردم، و بقضاش رضا دادم، دانستم که وى دوستان خود را بد نخواهد تا خود سرانجام این کار بچه رسد. گفتم چه گویى اگر تدبیر کنیم و حیلت سازیم تا بدار الاسلام شویم؟ و اسلام را تربیت کنیم که دریغ آید مرا چون تو عزیزى را بدار الکفر بگذاشتن! گفت یا ابن الخواص چه مردى بود بدار الاسلام اسلام را پرورش دادن، مرد آنست که بدار الکفر اسلام را در بر گیرد! و بجان و دل به پرورد، و در دار الاسلام چیست که اینجا نیست؟ گفتم کعبه مشرف معظم مکرم که مقصد زائرانست و مشهد مشتاقان! گفت کعبه را زیارت کرده؟ گفتم زیارت کرده‏ام آن را هفتاد بار. گفت بر نگر! برنگرستم، کعبه را دیدم بر سر سراى وى ایستاده! آن گه گفت اى پسر خواص! هر که بپاى رود کعبه را زیارت کند، و هر که بدل رود کعبه بزیارت وى شود! گفتم بآن خداى که ترا بعز اسلام عزیز گردانید. که سرّ این با من بگوى! این منزلت بچه یافتى؟ گفت نکرده‏ام کارى که آن حضرت را بشاید، اما حکمش را پسند کردم و بقضاء وى رضا دادم! گفتم اکنون مرا تدبیر چیست که ازینجا بیرون شوم گفت چنانک ایستاده روى فرا راه کن و مى‏رو تا بمقصد خود رسى! گفتا بکرامت وى راهى پدید آمد که در آن هیچ حجاب و منع نبود و کس را بر من اطلاع نه، تا از سراى وى بیرون آمدم و از دار الکفر بدار السلام باز آمدم.»
قوله تعالى: الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ الآیة... حاء اشارتست بحلم خداوند با رهیکان خود، جیم اشارتست بجرم بندگان و آلودگى ایشان، چنانستى که اللَّه گفتى «بنده من! اکنون که جرم کردى بارى دست در حبل حلم من زن و مغفرت خواه تا بیامرزم، که هر کس آن کند که سزاى وى باشد، سزاى تو نابکارى و سزاى من آمرزگارى! قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ بنده من! گر زانک عذرخواهى، عذر از تو و عفو از من، جرم از تو و ستر از من، ضعف از تو و برّ از من، عجز از تو و لطف از من، جهد از تو و عون از من، قصد از تو و حلم از من. بنده من! چندان دارد که عذرى بر زبان آرى، و هراسى در دل، و قطره آب گردیده بگردانى، پس کار وا من گذار، بنده من! وعده که دادم راست کردن بر من، کار که پیوستم تمام کردن بر من، بنا که نهادم داشتن بر من، تخم که پر کندم به برآوردن بر من، چراغ که افروختم روشن داشتن بر من، در که گشادم بار دادن بر من، اکنون که فرا گذاشتم در گذاشتن بر من، اکنون که بدعا فرمودم نیوشیدن بر من، اکنون که بسؤال فرمودم بخشیدن بر من! هر چه کردم کردم، هر چه نکردم باقى بر من! قال رسول اللَّه «مرّ رجل من بنى اسرائیل بجمجمة، فوقع ساجدا فقال اللهم انت انت و انا انا، انا العوّاد بالذنوب، و انت العواد بالمغفرة، فسمع صوتا من ناحیة السماء: ارفع رأسک فان اللَّه عز و جل قد استجاب لک.» و یحکى عن بشر و کان رجلا قد حج کثیرا، و کان عارفا بالطرق و المواقف و المشاهد، قال فاتنى سنة من السنین الوقوف بعرفة مع الامام، فلما ادرکت کان الناس قد انصرفوا الى المزدلفة، و کنت اعرف الطریق و صرت الى الموقف، فلما وقفت بالموقف کان الموقف کله عذرات و قذرات فقلت «انا للَّه الیه راجعون» فاتنى الحج لان الموقف یکون نظیفا، و هذا لیس هو الموقف، قال فجلست کثیبا حزینا لفوت الحج، و غلبنى النوم، فسمعت هاتفا یقول هذا الذى انت فیه هو الموقف، و لکن هذه ذنوب الناس ترکوها هاهنا! و مرّوا، قال فجلست حتى أصبحت و کنت بالموقف و لم اکن ارى من ذلک شیئا.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ چون فارغ شوید از مناسک حج خویش فَاذْکُرُوا اللَّهَ یاد کنید و بستائید خداى را کَذِکْرِکُمْ آباءَکُمْ چنانک پدران خود را مى‏ستائید و یاد میکنید، أَوْ أَشَدَّ ذِکْراً و در افزونى و نیکویى ذکر سخت تر از آن، فَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ از مردمان کس است که میگوید رَبَّنا خداوند ما آتِنا فِی الدُّنْیا ما را از دنیا چیزى بخش در دنیا وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ... و او را در خیر آن جهان هیچ نصیب نه.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ و ازیشان کس است که میگوید رَبَّنا خداوند ما آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً ما را درین جهان نیکویى ده، وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً و در آن جهان هم نیکویى ده، وَ قِنا عَذابَ النَّارِ و از ما باز دار عذاب آتش‏
أُولئِکَ ایشانند لَهُمْ نَصِیبٌ که ایشانراست بهره مِمَّا کَسَبُوا از هر چه خواستند هم این جهانى و هم آن جهانى وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ و خداى زود شمارست و آسان توان.
وَ اذْکُرُوا اللَّهَ یاد کنید خداى را به بزرگوارى و پاکى و برترى فِی أَیَّامٍ مَعْدُوداتٍ در روزهاى شمرده، فَمَنْ تَعَجَّلَ فِی یَوْمَیْنِ هر که بشتابد ببازگشت با خانه خود در نفر اول فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ برو بزه نیست. وَ مَنْ تَأَخَّرَ و هر که تمام کند مقام خود آن سه شب بمنا فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ بر وى از گناهان گذشته وى هیچ باقى نیست، لِمَنِ اتَّقى‏ آن کس را که در باقى عمر خود از خشم خداى به پرهیزد، وَ اتَّقُوا اللَّهَ و از خشم و عذاب خداى به پرهیزید وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (۲۰۳) و بدانید که شما را بر خواهند انگیخت و بهم خواهند کرد و پیش وى خواهند برد.
وَ مِنَ النَّاسِ و از مردمان کس است مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ که ترا مى خوش آید سخن او فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا در زندگانى این جهان، وَ یُشْهِدُ اللَّهَ و خداى را گواه میدارد عَلى‏ ما فِی قَلْبِهِ بر آن بد که در دل دارد وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ (۲۰۴) و او پیچانتن است جنگ جوى ستیزه‏کش.
وَ إِذا تَوَلَّى و چون از پیش تو برگردد سَعى‏ فِی الْأَرْضِ در زمین بنهیب بد برود لِیُفْسِدَ فِیها تا تباهى کند در آن، وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ و تباه کند کشته و جانور وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ (۲۰۵) خداى تباهى دوست ندارد.
وَ إِذا قِیلَ لَهُ چون وى را گویند اتَّقِ اللَّهَ از خداى به ترس و از خشم وى به پرهیز أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ زور کافرى وى را بگیرد فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ بسنده است وى را دوزخ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ (۲۰۶) و بد آرام گاه که آنست.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ الآیة... سبب نزول این آیت آن بود که عرب چون از حج و مناسک فارغ مى‏شدند، هر کسى بر در کعبه بیستادى و مناقب و مآثر پدر خویش در گرفتى، این یکى گفتى پدرم مهمان دار بود و درویش نواز، و آن یکى گفتى پدرم مبارز بود و جنگها مردانه بکردمى، و گفتى چون خاندان ما بجوانمردى و نیکوکارى و سرافرازى هیچ خاندانى نیست، هر کسى بنوعى تفاخر میکرد، و مناقب اسلاف خود مى‏خواند، رب العالمین ایشان را از آن برگردانید و بذکر خود فرمود گفت: چنانک پدران خود را یاد مى‏کنید مرا یاد کنید و مرا ستائید، که آن همه نیکویى بپدران شما من کردم، و من خواستم، و من بر آن داشتم، پس شکر همه مراست، و منت مرا! «أنا و الملأ فى بناء عظیم اخلق فیعبد غیرى و انعم فیشکر غیرى» ابن عباس گفت معنى آیت آنست: که چون پدر ترا بدى میگویند و در حق وى ناسزا شنوى خشم گیرى و از آن فراهم آیى، چون که از مبتدعان و بى دینان در حق ما ناسزاها مى‏شنوى و گزافها مى‏بینى بدان خشم نگیرى، و چشم از آن برهم نهى، چنین مکن! فَاذْکُرُوا اللَّهَ کَذِکْرِکُمْ آباءَکُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِکْراً یاد کرد اللَّه بخشم گرفتن در ناسزا که بحق وى میشنوى بیشتر کن از یاد کرد پدران بخشم گرفتن در بدایشان شنیدن. و هم ازین باب آنست آنچه رب العالمین گفت «لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» و به‏
قال النبى: «اوثق عرى الایمان الحبّ فى اللَّه و البغض فى اللَّه.»
قومى گفتند «فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ» خطیب را میگوید بمنا در ایام منا، که مرا ستائید و مرا یاد کنید چنانک بروزگار گذشته پدران خود را مى‏ستودید، و مى‏یاد کردید، بل که بیشتر. و اگر ایشان را حق تربیت است ما را حق کردگارى و روزى گمارى است. اینجا نکته است بآنچه حق پدر گفت نه حق مادر، یعنى که پدر را بحرمة و هیبت یاد کنید، و مادر را بشفقت و رحمت و اللَّه تعالى هو الذى یرحم و لا یرحم.
فَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا الآیة... این قومى راست که همّت ایشان دنیا بود، مال و زر و سیم و غلام و کنیزک وضعیت و ماشیه، اللَّه میگوید وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ کسى که از ما همه این خواهد وى را از خیر آن جهانى هیچ نصیب نه. همانست که گفت: وَ مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ‏
فى بعض الاخبار من بدأ بنصیبه من الدنیا فانه نصیبه من الآخرة و لا یدرک منهما ما یرید، و من بدأ بنصیبه من الآخرة وصل الیه نصیبه من الدنیا و ادرک من الآخرة ما یریده.
آن گه صفت پیغامبران و مؤمنان در گرفت، و باز نمود که ایشان چه خواهند و مقصود ایشان چه بود، گفت وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ مفسران را قولهاست در حسنه این جهانى و حسنه آن جهانى. على بن ابى طالب (ع) گفت: حسنه این جهانى هم جفت شایسته است، و آن جهانى حوراء بهشتى، و عذاب آتش که از آن مى‏پرهیز خواهند هم جفت بد است در دنیا یدلّ علیه ما
روى ابو الدرداء انّ رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم قال «من اوتى فى الدنیا قلبا شاکرا و لسانا ذاکرا و زوجة مؤمنة تعینه على امر دنیاه و آخرته، فقد اوتى فى الدنیا حسنة و فى الآخرة حسنة»
قتاده گفت حسنة دو جهانى عافیت است: و دلیل برین تأویل آنست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بعبادت بیمارى شد، و آن بیمار را چون بچه مرغ بى بال دید، فقال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم «هل کنت تدعوا اللَّه بشی‏ء او تسأله شیئا ایّاه؟ قال کنت أقول اللهم ما کنت معاقبى به فى الآخرة فعجّله لى فى الدنیا، فقال سبحان اللَّه اذا لا تستطیعه او لا تطیقه، هل لا قلت «اللهم ربنا آتنا فى الدنیا حسنة و فى الآخرة حسنة و قنا عذاب النار فدعا اللَّه بها فشفاه.
و قیل من اتاه اللَّه الاسلام و القرآن و اهلا و مالا و ولدا فقد اوتى فى الدنیا حسنة و فى الآخرة حسنة. وَ قِنا عَذابَ النَّارِ ابن عباس قال: «عند رکن الیمانى ملک قائم منذ خلق اللَّه السماوات و الارض یقول آمین، فقولوا رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ.
رب العالمین گفت ایشان که این دعا کنند و خیر دنیا و آخرت از من خواهند ایشانراست هر چه از من خواهند، فذلک قوله أُولئِکَ لَهُمْ نَصِیبٌ مِمَّا کَسَبُوا اى سألوا ابن عباس گفت مردى آمد پیش رسول خدا و گفت: «مات ابى و لم یحجّ أ فأحجّ عنه؟ فقال النبى «لو کان على ابیک دین فقضیته اما کان ذلک یجزى؟ قال بلى قال فدین اللَّه احق ان یقضى. قال فهل لى من اجر؟ فانزل اللَّه هذه الآیة یعنى من حج عن میت کان الاجر بینه و بین المیّت.
و عن انس، قال رسول اللَّه: فى رجل اوصى بحجّة کعب له اربع حجات: حجة للذى کتبها، و حجة للذى نفذها، و حجة للذى اخذها، و حجّة للذى امر بها.
وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ الآیة...
قال النبى ان اللَّه تعالى یحاسب الخلق فى قدر حلب شاة
میگوید اللَّه زود شمارست که چون یکى را شمار کرد همه خلق را شمار کرد، چندان که کسى یک چشم زخم بیرون نکرد وى شمار همه خلقان همه بکند، که نه حاجت بشمار کردن دارد، نه در آن تأمل و تفکر کردن، از دور آدم تا منتهى عالم لا بل که از ابتداء آفرینش تا آخر که قیامت پدید آید، اعمال بندگان و حرکت آفریدگان و دم زدن ایشان همه داند و شمردن آن تواند، و خرد و بزرگ آن بیند، و بنده را از آن خبر دهد، و جزا کند، اینست که گفت عز و علا: یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا، أَحْصاهُ اللَّهُ وَ نَسُوهُ وَ اذْکُرُوا اللَّهَ فِی أَیَّامٍ مَعْدُوداتٍ الآیة... ایام معدودات ایام تشریق است، و آن یازدهم ذى الحجة است و دوازدهم و سیزدهم. یازدهم را یوم القر گویند، لان الناس یقرون فیه بمنا، و یفرغون من معظم النسک. و دوازدهم یوم النفر الاول گویند، و سیزدهم یوم النفر الثانى گویند، در خبرست که انّها ایام اکل و شرب و ذکر اللَّه عز و جل و شب چهاردهم لیلة الحصبا گویند، لان الناس ینزلون فیها بالمحصب و دهم ذى الحجة روز نحر است و نهم روز عرفة و هشتم روز ترویه و جمله دهه ذى الحجة ایام معلومات گویند، بمذهب شافعى. و شرف این روزها را مصطفى گفت: «ما من ایام افضل عند اللَّه، و لا العمل فیهن احبّ الى اللَّه، من هذه الایام العشر.
فاکثروا فیهن من التهلیل و التکبیر، فانها ایام تهلیل و تکبیر و ذکر اللَّه عز و جل، و انّ صیام یوم منها یعدل بصیام سنة، و قیام کل لیلة منها کقیام لیلة القدر، و العمل فیهن یضاعف بتسع مائة ضعف.
و قال صلى اللَّه علیه و آله و سلّم: «سیّد الشهور شهر رمضان و اعظمها ذو الحجة»
و از فضل و شرف ایام معلومات آنست که ابراهیم خلیل را در آن خواب نمودند بذبح فرزند، و آن قصه برفت، و تشریف بیافت. و موسى کلیم در آن وعده مناجات یافت، گویند که آن سى روز که وى را وعده دادند ماه ذى القعده بود و ده روز که بر افزودند از اول ماه ذى الحجة بود. فذلک قوله تعالى وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ و مصطفى را درین ده روز بشارت دادند باتمام نعمت، و اکمال دین و شریعت، و بر دشمن ظفر، و نصرت و خشنودى خداوند عز و جل، و ذلک فى قوله تعالى الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ الآیة...
و فى ذلک ما روى عن ابن عباس قال: کل بیعة الرضوان فى عشر ذى الحجة، و بناء الکعبة فى عشر ذى الحجة، و کمال الدین کان فیه، و فیه وقعت التوبة لادم، و فیه وقع النداء و الاجابة بالحج. قال تعالى وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ، و فیه وقع التقرب و التکلیم لموسى بن عمران، و فیه وقع الفداء بالذبح لاسماعیل، و قال «و ابتنى على بفاطمة علیهما السلام فى ذى الحجة من اثنین و عشرین من الشهر.»
و فى روایة اخرى عن میمون بن مهران عن عبد اللَّه بن عباس قال قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم: «ان اول یوم من ایام العشر هو الیوم الذى تاب اللَّه على آدم و غفر له، فمن صام ذلک الیوم غفر اللَّه له ذنوبه و تاب علیه. و الیوم الثانى نجى اللَّه فیه یونس من بطن الحوت، فمن صام ذلک الیوم کان کمن عبد اللَّه الف سنة لم یعصه فیه و نجاه من کل غمّ و کرب و الیوم الثالث، استجاب اللَّه فیه لزکریا، فمن صام ذلک الیوم استجاب اللَّه له کل دعوة دعا بها لدنیاه و آخرته. و الیوم الرابع ولد فیه عیسى بن مریم، فمن صام ذلک الیوم نفى اللَّه البؤس و الفقر من بین عینیّه و یکون یوم القیمة مع السفرة الکرام البررة، و الیوم الخامس، ولد فیه موسى بن عمران فمن صام ذلک الیوم برى من النفاق، و الیوم السادس فتح اللَّه خیبر على النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، فمن صام ذلک الیوم نظر اللَّه الیه، و من نظر الیه لم یعذّبه ابدا، و الیوم السابع تغلق فیه ابواب جهنم السبعة، و الیوم الثامن و هو یوم الترویه یفتح اللَّه فیه ابواب الجنان الثمانیة، و الیوم التاسع و هو الیوم المشهود و هو یوم عرفة و هو یوم الحج الاکبر، فمن صام ذلک الیوم کتب له صیام سنتین، سنة قبلها و سنة بعدها یباهى اللَّه به ملائکته، و غفر له ذنوبه کلها، و الیوم العاشر و هو یوم النحر فمن اهرق فیه دما غفر اللَّه له باول قطرة تقطر من دم اضحیته، و غفر له ذنوبه، و ذنوب عیاله کلهم، و من اطعم من نسکه و تصدّق به بعث یوم القیمة آمنا و تکون تلک الاضحیة فى میزانه اثقل من جبل احد، و تطفئ عنه اضحیته حر جهنم.
وَ اذْکُرُوا اللَّهَ فِی أَیَّامٍ مَعْدُوداتٍ الآیة.... ذکر اینجا تکبیر است، و علما را اختلاف است در وقت آن و قدر آن، و اجمع اقاویل آنست که روز عرفه نماز بامداد در گیرد تا آخر ایام تشریق نماز دیگر کرده از پس نمازها، و در مجمعها میگوید «اللَّه اکبر اللَّه اکبر اللَّه اکبر لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر، و للَّه الحمد على ما هدانا.» و اصل این تکبیر از عهد ابراهیم خلیل است اندر آن حال که خواست فرزند را قربان کند، چون صدق عهد از وى ظاهر گشت، و فرمانبردارى را میان ببست اللَّه تعالى ندا داد جبرئیل اندر هوا ندا کرد، و گوسفند فدا را همى آورد و همى گفت «اللَّه اکبر، اللَّه اکبر، لا اله الا اللَّه، اللَّه اکبر و للَّه الحمد» ابراهیم بر نگرست بدید آواز برداشت و گفت که «لا اله الا اللَّه، اللَّه اکبر» اسماعیل آگاه گشت و آواز برداشت گفت.
«اللَّه اکبر و للَّه الحمد» اللَّه تعالى این ذکر اندرین امّت مشروع کرد، تا اندرین ایام همى گویند و از آن حال یاد همى آرند. و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «زیّنوا اعیادکم بالتکبیر»
و یروى «زینوا العیدین بالتهلیل و التقدیس و التحمید و التکبیر»
و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم روز عید چون بیرون شدى این دعا گفتى: «اللهم بحق السائلین الیک، و بحق مخرجى هذا، لم اخرج اشرا، و لا بطرا، و لا ریاء و لا سمعة. خرجت اتقاء سخطک و ابتغاء مرضاتک، فعافنى اللهم بعافیتک من النار.»
فَمَنْ تَعَجَّلَ فِی یَوْمَیْنِ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ الآیة... هر که تعجیل نماید و از منا برود در نفر اول، و سه شب از ایام تشریق بمنا بنپاید، او را رخصت هست و بر وى هیچ بزه نیست، پس اگر شب سیم آفتاب فرو شده نرفته باشد پس روا نیست که تعجیل کند تا روز سیم که سنگ افکند، آن گه با مردم برود. و قیل فى معناه فمن تعجل فى یومین فهو مغفور له لا اثم علیه، و لا ذنب و من تأخر فکذلک. قال سعید بن المسیب «توفى رجل بمنا فى آخر فى ایام التشریق، فقیل لعمر أ فلا تشهد دفنه؟ قال عمر و ما یمنعنى ان ادفن رجلا لم یذنب منذ غفر له.»
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ الآیة... این در شأن مردى آمد از قریش، ازین منافقى، نیکو سخنى، بد فعلى، که منظرى شیرین داشت و سخنى نرم و زبانى خوش اما کافر دل بود، و سوگند خوار و سخت خصومت و بد سیرت. آمد بر مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم و سوگند یاد کرد که من ترا دوست دارم و بر دین توام. و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم او را بدین بنواخت و نزدیک خود کرد، و سخنش خوش آمد. گویند که اخنس بن شریق بود و گویند که ثعلبه بود.
وَ یُشْهِدُ اللَّهَ عَلى‏ ما فِی قَلْبِهِ و آن گه خداى را مر گواه گرفتى که آنچه میگویم راست است و دروغ بود و یُشْهِدُ اللَّهَ خوانده‏اند بفتح یا و رفع هاء اللَّه و معنى آنست که خداى گواه است پنهان بد او در دل او.
وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ قال شدید القسوة فى معصیة اللَّه، جدل بالباطل، عالم اللسان، جاهل للعلم، یتکلم بالحکمة و یعمل بالخطیئة.
قال النبى: «انّ ابغض الرجال الى اللَّه الالدّ الخصم».
وَ إِذا تَوَلَّى سَعى‏ فِی الْأَرْضِ الآیة... دو معنى گفته‏اند این را، یکى آنست که چون بر گردد از تو این منافق در زمین تباه کارى کند، که جایى بگذشت و کشت زارى را دید، و آتش در آن زد، و چهار پاى را بکشت. معنى دیگر آنست که این منافق چون والى شود و او را ولایتى و عملى بود بیداد کند و فساد جوید تا اللَّه تعالى بشومى وى باران باز گیرد، تا چهار پایان نیست شوند و کشت زار خشک گردد و تباه شود.
وَ إِذا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ ... این عزت حمیّت است و این اثم کفر، یعنى چون او را گویند که از خدا بترس، حمیت جاهلیت و قوت کفر او را بر آن دارد که فساد و معصیت کند. قال عبد اللَّه بن مسعود انّ من اکبر الذنب عند اللَّه عز و جل ان یقال للعبد اتق اللَّه، فیقول علیک بنفسک.» ضحاک گفت کافران قریش مکر ساختند و کسى را به مدینه فرستادند، که ما مسلمان شدیم، و جماعتى را از یاران درخواستند تا ازیشان دین حق بیاموزند. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قومى را بفرستاد، نام ایشان خبیب بن عدى الانصارى و مرثد بن ابى مرثد الغنوى، و عبد اللَّه بن طارق، و خالد بن بکیر، و زید بن الدثنه، و عاصم بن ثابت امیر ایشان بود، بیامدند از مدینه و هفتاد مرد از کافران براه ایشان آمدند، و مرثد و خالد و عبد اللَّه کشته شدند، و عاصم هفت تا تیر داشت، بهر تایى مردى را از عظماء مشرکان بکشت، آن گه گفت «اللهم انى حمیت دینک صدر النهار فاحم لى آخر النهار» پس کافران گرد وى درآمدند و او را بکشتند، خواستند تا سر او از تن جدا کنند و به مکه برند، رب العالمین لشکر زنبور بفرستاد تا کافران را از وى باز داشتند، که عاصم را با خداى عهدى بود که هیچ کافر را هرگز بر وى غلبه نباشد، و دست هیچ کافر بود نرسد، و او را نپاسد پس گفتند بگذارید تا زنبوران از وى باز گردند آن گه سرش از تن جدا کنیم، پس بارانى عظیم ببارید و سیلى در آمد، و عاصم را برگرفت. چنین آورده‏اند که عاصم را برگرفت و به بهشت برد، و کافران را برگرفت و بدوزخ برد. پس خیب بن عدى را با سیرى بردند، و بنو الحارث بن عامر بن نوفل بن عبد مناف او را بخریدند تا به پدر خویش باز کشند، که پدر ایشان حارث روز احد بدست خبیب کشته شد دختران حارث گفتند هرگز هیچ اسیر چون خبیب ندیدیم، که در مکه هیچ میوه نبود، و هر وقت بدست وى خوشه انگور میدیدیم، پس او را از حرم بیرون بردند تا بردار کنند و در آن حال این شعر بگفت:
فلست ابالى حین اقتل مسلما
على اى شق کان فى اللَّه مصرعى‏
و ذلک فى ذات الاله و ان یشأ
یبارک فى اوصال شلو ممزّع‏
آن گه گفت «اللهم انک تعلم انه لیس احد حولى یبلّغ رسولک سلامى، فابلغه سلامى» پس مردى از مشرکان نیزه بر سینه وى نهاد، خبیب گفت «اتّق اللَّه» آن کافر خشم گرفت و در طعنه بیفزود و گذاره کرد، رب العالمین این آیت در شأن وى فرستاد وَ إِذا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ الآیة... ابتداء مناسک حج و عمره نیّت است، و اول رکنى از ارکان آن احرام است، و احرام از جامه بیرون آمدن است، از روى اشارت میگوید هر که بتن زیارت خانه ما کند از جامه بیرون آید، پس هر که بدل قصد حضرت ما کند اولى تر که از مرادات بشرى بیرون آید «المکاتب عبد ما بقى علیه درهم» ربّ العالمین رعایت دل درویش را فرمود که چون بدرگاه من آئید! بصفت درویشان و عاجزان آئید! سر و پاى برهنه، و از اسباب راحت و لذت بازمانده، نه جامه نیکو، نه بوى خوش، نه صحبت هم جفت، تا درویشان چون پادشاهان و جهانداران بصفت درویشى همچون خودشان بینند، بر درگاه عزت دل ایشان بنماند، و قدر درویشى بدانند، و خطر آن بشناسند. آرى، هر که گوهر درویشى شناسد، آسان آسان از دست بندهد، سیرت درویشان در روش راه دین چنان باید که سیرت حاجیان در اعمال حج، که هر چه نابکار و ناشایست است چشم و زبان و دل خویش از آن نگه دارد، و ذلک فى قوله فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ الآیة... روش دین داران هم برین سان نهادند، چشم خویش از ملاحظت اغیار فرو گیرند، و دل خویش همچون کاروان سراى گدایان منزل گاه هر بیهده نگردانند، و گر حاسدان و جاهلان جمله متفق شوند، و دل و دیده ایشان نشانه طعن خویش سازند، ایشان آزاد وار بر گذرند، و مکافات نکنند، هم روى با خود کنند و بر نفس خود با خصم خود برخیزند یقول اللَّه تعالى وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً.
با خود ز پى تو جنگها دارم من
صد گونه ز عشق رنگها دارم من
در عشق تو از ملامت بى خبران
بر جان و جگر خدنگها دارم من‏
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً الآیة... گفته‏اند که حسنه این جهانى که مؤمنان میخواهند علم و عبادت است، و حسنه آن جهانى بهشت و رؤیت. این جهانى شهود اسرار است و آن جهانى رؤیت ابصار، این جهانى توفیق خدمت و آن جهانى تحقیق وصلت، این جهانى اخلاص در طاعت و آن جهانى خلاص از حرقت و فرقت، این جهانى سنت و جماعت آن جهانى لقا و رؤیت، این جهانى ثبات الایمان آن جهانى روح و ریحان، این جهانى حلاوت طاعت آن جهانى لذت مشاهدت، این جهانى را عمل باید در طاعت آن جهانى را درد باید اندر معرفت، و از عمل تا درد راه دورست او که بدین بصر ندارد و معذورست، حاصل آن عمل حور و قصور است، و صاحب این درد در بحر عیان غرقه نورست.
اى راه ترا دلیل دردى
فردى تو و آشنات فردى‏
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا الآیة... درین آیت لطیفه است آن کس که دنیا خواست از ثواب عقبى لا محاله درماند، که اللَّه گفت وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «من احبّ دنیاه اضرّ بآخرته و من احب آخرته اضر بدنیاه، فآثروا ما یبقى على ما یفنى»
و آن کس که هم دنیا و هم عقبى خواست رب العزة از وى دریغ نداشت، و او را داد آنچه خواست، ففى الخبر «ان اللَّه لیستحیى من العبد ان یرفع الیه یدیه فیردّهما خائبتین»
و روى «ان اللَّه لیستحیى من ذى الشیبة اذا کان مسددا لزوما للسنة ان یسأله فلا یعطیه»
بماند اینجا قومى دیگر که حقیقت رضا بشناختند، و بحکم خداى تن در دادند، و تقدیر وى پسندیدند، و از ثناء اللَّه باز سؤال از وى نپرداختند، نه تعرض دنیا کردند و نه عقبى خواستند، رب العالمین در حق ایشان میگوید «من شغله ذکرى عن مسئلتى اعطیته افضل ما اعطى السائلین» وَ اذْکُرُوا اللَّهَ فِی أَیَّامٍ مَعْدُوداتٍ الآیة... ذکر سه قسم است: ذکر عادت و ذکر حسبت و ذکر صحبت. ذکر عادت بى قیمت است، از بهر آنک از سر غفلت است، ذکر حسبت بى زینت است که سرانجام آن طلب اجرت است، ذکر صحبت ودیعت است از بهر آنک زبان ذاکر در میان عاریت است. ذکر، خائف از بیم قطیعت است، ذکر راجى بر امید یافت طلبت است، ذکر محب از رقت حرقت است. خائف بگوش ترس نداء و عید شنید در دعا آویخت، راجى بگوش رجا نداء وعد شنید در ثنا آویخت، محب بگوش مهر ندا فراتر شنید با بهانه نیامیخت، عارف را ذکر ازل در رسید از جهد در بخت گریخت.
وَ اذْکُرُوا اللَّهَ فِی أَیَّامٍ مَعْدُوداتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِی یَوْمَیْنِ الایة...
این صفت او را آخر نسک است، و عاقبت اعمال حج، وقت است اکنون که سخنى جامع برود مشتمل بر جمله مشاعر و مناسک، مقرون باشارات و لطائف.
بدان که حرم دواند: حرم ظاهر و حرم باطن، گرد بر گرد بکه حرم ظاهرست و گرد دل مؤمنان حرم باطن. در میان حرم ظاهر کعبه است قبله مؤمنان، و در میان حرم باطن کعبه ایست نشانه نظر رحمن، آن مقصد زوار و این محلّ انوار «فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ»، آن آزادست از دست اشرار و کفار، و این آزادست از چشم و اندیشه اغیار، در حرم ظاهر اگر لقطه یابند هم بر جاى بگذارند تا خداوندش پدید آید، و بسر آن رسد، و درین حرم باطن اگر لقطه بود هم گرد آن گشتن روى نیست، و آن جز سرّ اللَّه نیست. خداى را عز و جل در هر دلى سرى است، و کس را بآن سرّ راه نیست، میگوید جل جلاله: استودعته قلب من احببت من عبادى سرّ ما مجوى! که هر که سرّ ما جوید خویشتن را در غرقاب بلا افکند، بنده را با سرّ ربوبیت چه کار! و لم یکن ثم کان بلم یزل و لا یزال چه راه؟
پیر طریقت گفت: این علم سر حق است، و این مردمان صاحب اسرار، پاسبان را بار از ملوک چه کار؟ در پیش آن کعبه ظاهر بادیه مردم خوار، و در پیش این کعبه باطن بادیه اندوه و تیمار!
عالمى در بادیه عشق تو سر گردان شدند
تا که یابد بر در کعبه قبولت بر و بار
آن کعبه قبله معاملت است، و این کعبه قبله مشاهدات، آن موجب مکاشف، و این مقتضى معاینت، آن درگاه عزت و عظمت، و این پیشگاه لطف و مباسطت!
گر نباشد قبله عالم مرا
قبله من کوى معشوقست و بس
در زیارت آن کعبه ازار وردا معلومست، در زیارت این کعبه ازار تفرید و رداء تجرید است، احرام آن لبیک زبان است، و احرام این بیزارى از هر دو جهانست!
لبیک عاشقان به از احرام حاجیان
کینست سوى کعبه و آن است سوى دوست‏
کعبه کجا برم چه برم راه بادیه
کعبه است کوى دلبر و قبله است روى دوست‏
جزاء آن حجّ حور و قصور است و نعیم و راحت بهشت، جزاء این حجّ آنست که در قبه غیرت بنشاند بر بساط عز، بر تخت قرب، و تکیه گاه انس، فیکاشفه بصفاته و یشاهده بذاته، گه در جلال مکاشفت و گه در لطف مشاهدت، فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ مِنَ النَّاسِ و از مردمان کسست مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ که خویشتن را مى خرد و دنیا مى‏فروشد ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ اسلام را و جستن خشنودى خداى را وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ و اللَّه سخت مهربان بخشاینده است بر رهیکان.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند و پیغام‏رسان را استوار گرفتند ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ در صلح شید کَافَّةً همگان بیکبار وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ و بر پى گامهاى دیو مروید و خلاف مجوئید إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ که شیطان شما را دشمنى است آشکارا.
فَإِنْ زَلَلْتُمْ و اگر شما را بر جاى زلت افتد که پاى از جاى بشود مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْکُمُ الْبَیِّناتُ پس پیغامهاى روشن که بشما رسید فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ بدانید که خداى با هر کس تا و دو هر چیز داند.
هَلْ یَنْظُرُونَ چشم نمیدارند این مشرکان که از تصدیق مى‏باز ایستند إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ مگر خداى آید بایشان روز رستخیز فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ در ظلّها از میغ، وَ الْمَلائِکَةُ و فریشتگان آیند وَ قُضِیَ الْأَمْرُ و کار برگزارند وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ و همه کارها باز گردد با خواست خداى.
سَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ پرس از پسران اسرائیل کَمْ آتَیْناهُمْ چند دادیم ایشان را مِنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ از نشانهاى روشن وَ مَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ و هر که نعمة خداى بدل کند و بگرداند مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُ پس آنک بوى آید فَإِنَّ اللَّهَ پس خداى شَدِیدُ الْعِقابِ سخت عقوبت است سخت گیر
زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا بر آراستند بر ناگرویدگان الْحَیاةُ الدُّنْیا زندگانى این جهان وَ یَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا و افسوس میآید ایشان را و خنده از گرویدگان وَ الَّذِینَ اتَّقَوْا و گرویدگان که باز پرهیزند از شرک فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ زبر ایشانند و برتر ازیشانند فردا برستخیز، وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ و اللَّه روزى میدهد او را که خواهد بى شمار.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ الایة... این آیت در شأن صهیب بن سنان الرومى آمده است. مردى بود از جمله صحابه از عرب ابن نمر بن قاسط کنیت وى ابو یحیى دو پسر بود او را یکى حمزه نام، و یکى یحیى، و مصطفى او را باین کنیت خواند، بکودکى در غارت بدست روم افتاد، در میان ایشان بالید، وى را بدان رومى خواندند. عمر خطاب وصیت کرد تا وى بر او نماز کرد رسول خدا وى را دوست داشت و از وى راضى مرد، آن گه که بر رسول خدا مى‏آمد بهجرت، مشرکان وى را در راه بگرفتند، قصد کردند که وى را بکشند یا باز گردانند، آنچه از مال دنیا با خود داشت فرا ایشان داد، و آنچه بخانه داشت نشان فرا داد تا بستدند، و خویشتن را ازیشان باز خرید اسلام را، و هجرت را برسول خدا آمد بوى. در خبر آورده‏اند که چون پیش وى آمد مصطفى او را گفت: «صهیب ربح البیع ربح البیع»، و گفته‏اند که مشرکان او را روزگارى در مکه تعذیب کردند، گفت «انى شیخ کبیر فهل لکم ان تأخذوا مالى و تذرونى و دینى، ففعلوا، ثم خرج الى المدینة، فتلقاه ابو بکر و عمر فى رجال، فقال له ابو بکر ربح بیعک ابا یحیى و قرأ علیه هذه الآیة. یشرى و یشترى و یبیع و یبتاع همه یکى است خرید را و فروخت را عرب هر چهار گویند. ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ طلبا لمرضاته، مشرکان صهیب را عذاب میکردند تا مرتد شود، گفت: من پیر مردیم، اگر من با شما باشم هیچ نفعى بشما عاید نگردد و هیچ مضرتى نرسد، مرا بگذارید و مالم فرا گیرید، پس مال ازو بستدند و او مراجعت بمدینه کرد.
وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ این عباد جماعتى مسلمانان بودند در مکه، کافران ایشان را تعذیب میکردند و رنج مى‏نمودند، تا بعضى را بکشتند و بعضى را باز فروختند عمار یاسر بود و مادر وى سمیه، و پدر وى یاسر، و بلال و خباب بن الارت، میگویند اول کسى را از مسلمانان که کشتند در اسلام مادر و پدر عمار یاسر بودند، قیل ربطت ام عمار بین بعیرین ثم وجئى قبلها بالرمح مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بوى بر گذشت و او را بر آن صفت دید، گفت صبرا، آل یاسر، فان موعدکم الجنة.
و گفته‏اند، که این آیت در شأن امیر المؤمنین على بن ابى طالب (ع) آمد آن گه که مصطفى هجرت کرد، و على را بر جاى خواب خود خوابانید، و ذلک ان اللَّه تعالى اوحى الى جبرئیل و میکائیل، انى آخیت بینکما و جعلت عمر احد کما اطول من عمر الآخر، فایکما یؤثر صاحبه بالحیاة، فاختار کلاهما الحیاة، فاوحى اللَّه الیهما أ فلا کنتما مثل على بن ابى طالب، آخیت بینه و بین نبى محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فبات على فراشه یفدیه بنفسه، و یؤثره بالحیاة. اهبطا الى الارض فاحفظاه من عدوّه، فنزلا، و کان جبرئیل عند رأس على، و میکائیل عند رجلیه، و جبرئیل ینادى «بخ بخ من مثلک یا بن ابى طالب، یباهى اللَّه عز و جل بک الملائکة.» فانزل اللَّه عز و جل على رسوله و هو متوجّه الى المدینة فى شأن على: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ... الآیة.
قوله تعالى یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً الآیة... بفتح سین قراءت حجازى و کسایى است، و بکسر سین قرائت باقى، اگر بفتح خوانى صلح است و اگر بکسر خوانى اسلام. و معنى هر دو متداخل اند که هر که در اسلام آمد در صلح مسلمانان آمد، و هر که در صلح مسلمانان آمد در بعضى معانى اسلام و شرایع آن پیوست. گفته‏اند که آیت در شأن مؤمنان اهل کتاب آمد عبد اللَّه بن سلام، و ثعلبة بن سلام، و ابن یامین و اسد و اسید ابنى کعب، و شعبة بن عمرو، و بحیر الراهب که روز شنبه را بزرگ میداشتند و گوشت و شیر شتر خوردن بر خود حرام میشناختند چنانک حکم جاهلیت بود پیش از اسلام، و نیز میگفتند یا رسول اللَّه توریة هم کتاب خدا است اگر دستورى باشد تا برخوانیم و بدان قیام کنیم. اللَّه تعالى با ایشان خطاب کرد که ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً جمله بشرایع دین محمد در آئید، و احکام اسلام همه در پذیرید، و دین جهودى بیکبارگى دست بدارید. روى جابر بن عبد اللَّه انّ عمر بن الخطاب اتى رسول اللَّه فقال انّا نسمع احادیث من یهود، فتعجبنا، أ فترى ان نکتب بعضها؟ فقال أ متهوکون انتم کما تهوّکت الیهود و النصارى؟ لقد جئتکم بها بیضا نقیة، و لو کان موسى حیّا ما وسعه الّا اتباعى و گفته‏اند که این خطاب جمله مؤمنانست میگوید: بر اسلام پاینده باشید، و حدود سهام آن بجاى آرید.
عن على (ع) قال قال رسول اللَّه «الاسلام ثمانیة اسهام: الاسلام سهم، و الصلوات سهم، و الزکاة سهم، و صوم رمضان سهم و الحج سهم، و الجهاد سهم، و الامر بالمعروف سهم و النهى عن المنکر سهم، و قد خاب من لا سهم له».
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «کما لا تحسن الشجرة و لا تصلح الّا بالورق الاخضر، کذلک لا یصلح الاسلام الّا بالکفّ عن محارم اللَّه و الاعمال الصالحة»
وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ الآیة... بر گامهاى شیطان مروید و خلاف مجوئید و از صلح سر مکشید، و از راه سنت و جماعت بمگردید، و با امیر خویش و با جماعة خویش خلاف میارید، قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «الجماعة رحمة و الفرقة عذاب، و ید اللَّه على الجماعة، فاتبعوا السواد الاعظم فان من شذّ شدّ فى النار.»
فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْکُمُ الْبَیِّناتُ الآیة... آن قوم را میگوید که بدین جهودى میل داشتند پس اسلام. میگوید اگر شما از شرایع اسلام بگردید و پاى از جاده شرع محمد و احکام قرآن برگیرید، و چیزى را از شرایع منسوخ پیش گیرید، و دل فاز آن دهید، از تعظیم روز شنبه و تحریم گوشت شتر بعد از آنک اسلام و قرآن بشما آمد، و حلال و حرام بر شما روشن گشت.
فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ اگر چنان کنید، پس بدانید که خداى تواناست و دانا و عقوبت کردن را توان دارد، آنچه از آن باز زند بدانش باز زند، و آنچه فرماید بدانش فرماید.
آورده‏اند که کعب الاحبار در ابتداء اسلام وى سورة البقرة مى‏آموخت، چون باین آیت رسید، معلم او را گفت: «فاعلموا ان اللَّه غفور رحیم» کعب گفت: این نه بر وجه است و قرآن چنین نتواند بود، غفور رحیم» گفتن اینجایگه لایق نیست، پس بمصحف بازگشتند در مصحف نبشته بود که فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ گفت «اجل هکذا هى» اکنون قرآن است براستى، و نظم قرآن بدرستى، گفتند از چه بدانستى؟ گفت «علمت ان الحکیم لا یتوعد ثم یقول غفور رحیم.»
هَلْ یَنْظُرُونَ الآیة... عکرمه روایت کند از ابن عباس رض قال «یاتى اللَّه فى ظلل من السخاب، و قد قطعت طاقات» و فى روایة عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال من الغمام طاقات یاتى اللَّه عز و جل فیها محفوفة بالملائکة و ذلک قوله الّا ان یأتیهم اللَّه فى ظلل من الغمام.
ظلل جمع ظله، و ظلّه سایه‏بان است، و غمام ابرى باشد سپید رقیق همانست که در سورة الفرقان گفت: وَ یَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ اى عن الغمام، میگوید آن روز که باز شکافد آسمان از ابر سپید نزول خداى را عز و جل حین ینزل فى ظلل من الغمام.
آن گه گفت وَ الْمَلائِکَةُ یعنى که اللَّه آید و جوکى فریشتگان با وى.
قال ابن عباس مع الکروبیین، لها قرون، لهم کعوب ککعوب القنا ما بین اخمص احدهم و کعبه مسیرة خمسمائة عام.» مذهب اهل سنت و اصحاب حدیث در چنین اخبار و آیات صفات، بظاهر برفتن است و باطن تسلیم کردن، و از تفکر در معانى آن دور بودن، و تأویل نه نهادن، که تأویل راه بى راهان است، و تسلیم شعار اهل سنة و ایمانست. و بر وفق این آیت بروایت بو هریره مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «فبینا نحن وقوف یعنى یوم القیمة اذ سمعنا حسّا من السماء شدیدا، فهالنا ثم ینزل اهل السماء الدنیا بمثلى من فى الارض من الجن و الانس، حتى اذا دنوا من الارض، اشرقت الارض لنورهم، و اخذوا مصافهم فقلنا لهم فیکم ربنا عز و علا؟ قالوا لا و هو آت. ثم ینزل اهل السماء الثانیة بمثلى من نزل من الملائکة من اهل السماء الدنیا و بمثلى من فیها من الجن و الانس، حتى اذا دنوا من الارض اشرقت الارض لنورهم و اخذوا مصافهم، قلنا لهم فیکم ربنا؟ قالوا لا و هو آت، ثم ینزلون على قدر ذلک من التضعیف، حتى ینزل الجبّار تبارک و تعالى فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِکَةُ و یحمل عرشه یومئذ ثمانیة، و هم الیوم اربعة اقدامهم على تخوم الارض السفلى و السماوات الى حجزهم، و العرش على مناکبهم، لهم زجل من التسبیح، یقولون: «سبحان ذى العز و الجبروت، سبحان ذى الملک و الملکوت، سبحان الذى لا یموت، سبحان الذى یمیت الخلائق و لا یموت، سبوح قدوس، رب الملائکة و الروح، سبحان ربنا الاعلى الذى یمیت الخلائق و لا یموت.» فیضع اللَّه تبارک و تعالى کرسیه حیث شاء من ارضه، ثم یهتف بصوته فیقول یا معشر الجن و الانس انى قد انصت لکم، منذ خلقتکم الى یومکم هذا، اسمع قولکم و ابصر اعمالکم، فانصتوا الى، فانما هى اعمالکم و صحفکم، تقرء علیکم منذ خلقتکم، فمن وجد خیرا فلیحمد اللَّه، و من وجد غیر ذلک فلا یلومنّ الّا نفسه.
وَ قُضِیَ الْأَمْرُ و پاداش گرویدگان بسپارند، و در سراى پاداش فرو آرند و پاداش ناگرویدگان بسازند.
وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ و بازگشت هر کار با خواست خداست، و بازگشت هر چیز با علم وى، و هر بودنى با حکم وى. تُرْجَعُ بضم تاء قراءة حجازى و بو عمر و عاصم است، و بفتح تا قراءت باقى، و در معنى متقارب اند و متداخل، لان الامور کلها ترجع الى اللَّه، اذا رجعها اللَّه اى امرها بالرجوع الیه. بعضى مفسران گفتند در معنى تُرْجَعُ الْأُمُورُ که این تصرف بندگانست و ملکت ایشان در اموال و اسباب دنیا، و نفاذ فرمان بعضى بر بعضى در قیامت، آن همه باطل گردد، و فرمان و حکم جز خداى را عز و جل بر خلق نبود، چنانک گفت وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ و گفته‏اند امور اینجا ارواح است، که جاى دیگر روح را «امر» نام کرد: قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی باز نمود که روحها همه بوى باز گردد، چنانک جاى دیگر گفت اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها و قال تعالى کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ.
قوله تعالى: سَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ الآیة... بنى اسرائیل اینجایگه مؤمنان و گرویدگان اهل توراتند، و گفته‏اند که جهودان مدینه‏اند، که میگوید بپرس ازیشان یعنى بر سبیل تنبیه و تقریع، که چند دادیم پدران ایشان را، و گذشتگان ایشان را، ازین نشانهاى روشن، و پیغامهاى نیکو، و معجزات پیدا، و کرامتهاى آشکارا، چون عصا، و ید بیضا، و شکافت دریا، و رهانیدن ایشان از کید اعدا، و از آن پس در تیه منّ و سلوى.
وَ مَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ الآیة... و هر که کتاب خداى بگرداند، و در آن تغییر و تبدیل آرد، و آن نعمت که اللَّه تعالى بر ایشان ریخت و در کتاب بایشان داد در کار محمد و بیان نعت وى بپوشد، و در باطل بکوشد فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ بدرستى که خداى سخت عقوبت است، عذاب کند این پوشنده نعمت را، و جدا کننده کلمت را، و گفته‏اند که نعمت ایدر مصطفى است، میگوید هر که این نعمت که محمد است بدل کند، پس از آنک بوى آمد، که استوار باید گرفت نااستوار گیرد و تصدیق بتکذیب بدل کند، خداى او را عقوبت کند و سخت گیرد.
زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا الآیة... جاى دیگر ازین گشاده‏تر گفت: وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ شیطان بر ایشان آراست و بچشم ایشان نیکو نمود این زندگانى دنیا، که جز بساط لهو و لعب نیست، و جز متاع الغرور نیست روزى فراروزى بردن بفرهیب و برخوردارى اندک، و بر آراست بر ایشان کردار بد ایشان، تا بر مؤمنان و بر درویشان سخریت و افسوس میدارند، و مى‏خندند. کافران قریش بودند که بر درویشان صحابه چون بلال، و سلمان، و ابو الدرداء، و عبد اللَّه مسعود، و عمار یاسر، و خباب، و صهیب و ابن ام مکتوم مى‏خندیدند، و بر طریق سخریّت میگفتند یکدیگر را: که در نگرید در کار محمد! که میگوید باین درویشان و گدایان که من کار جهان راست کنم، و عرب را بر شکنم، و قاعده دین نو نهم! آن گه گفتند اگر دین وى حق بودى سادات و اشراف قریش و برادران پس رو بودى، نه این گدایان و بى کسان!.
اللَّه تعالى گفت وَ الَّذِینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ الآیة... فردا این گدایان و بى‏کسان بالاى ایشان باشند، اینان در فردوس برین و درجه علیا، و ایشان در قعر جهنم در درکه سفلى.
روى على علیه السّلام قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «من استذل مؤمنا او مؤمنة او حقّره لفقره، و قلة ذات یده، شهره اللَّه تعالى یوم القیمة ثم یفضحه، و من بهت مؤمنا او مؤمنة او قال فیه ما لیس فیه، اقامه اللَّه على نار من نار جهنم، حتى یخرج مما قاله فیه، و ان المؤمن اعظم عند اللَّه عز و جل، و اکرم علیه من ملک مقرب.
و لیس شی‏ء احبّ الى اللَّه عز و جل من مؤمن تائب او مؤمن تائبه. و انّ المؤمن یعرف فى السماء کما یعرف الرجل اهله و ولده».
و قال ابو بکر الصدیق: لا تحقرن احدا من المسلمین فان صغیر المسلمین عند اللَّه کبیر و قال یحیى بن معاذ بئس القوم قوم ان استغنى بینهم المؤمن حسدوه و ان افتقر بینهم استذّلوه.
ثم قال وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ خداى او را که خواهد روزى میدهد بى اندازه، یعنى بى تبعه در دنیا، و بى شمار و واخواست در عقبى، و گفته‏اند که معنى این آنست که روزى دهد چنانک خود خواهد، بى آنک کسى بر وى اعتراضى کند، یا شمار کند که این را چند دادى؟ و او را چون دادى؟ از آنک بى شریک و بى منازع است، و بى‏نظیر و بى قسیم و بى معانداست، سدیگر معنى آنست که روزى دهد بى شمار، که نه خزینه وى مى‏برسد تا بشمار دهد، یا از اجحاف مى‏ترسد تا باندازه دهد، و این کسى را باشد که امروز در سراى خدمت و طاعت حساب از میان برگیرد، و چندانک تواند و طاقت دارد عبادت کند، و چشم از آن بیفکند، و بر حق نشمرد، تا فردا در سراى جزا و نعمت، در ثواب دادن حساب از میان بر گیرد، و بى شمار نعیم خلد بر وى ریزد.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ الآیة... آنجا که عنایت است پیروزى را چه نهایت است، فضل خدا نهانى نیست، و بر فعل وى چون و چرایى نیست و معرفت وى جز عطائى نیست، بو جهل قرشى و بو طالب هاشمى در آتش قطعیت سوختند، و ذره معرفت ازیشان دریغ داشتند، و طلیعت آن دولت باستقبال صهیب و بلال به روم و حبشه فرستادند، و قرآن مجید جلوه‏گاه ایشان کردند که وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ. دو قوم را دو آیت بهم یاد کردند، یکى را سوخته آتش قطعیت کرد، یکى را افروخته شمع محبت: آن یکى را گفت: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ این یکى را گفت وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ، سرانجام یکى را گفت وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ بد جایگاهى که جایگاه ایشانست، عذاب آتش و فرقت جاودان! و نواخت این یکى را گفت وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ مهربانست بر بندگان، خداى جهان و جهانیان. آرى با دولت بازى نیست! و نواخت الهى مجازى نیست! و از رأفت و رحمت احدیت بر ایشان آنست که غیرت عزت ایشان را متوارى دارد، در حفظ خویش بداشت و بنعت محبت در خلوت وَ هُوَ مَعَکُمْ به پرورد، و قدر شریعت مصطفى ایشان دانستند، و حق سنت ایشان گزاردند، و نسبت آدم در عالم حقائق بایشان زنده شد،و منهج صدق به ثبات قدم ایشان معمور گشت، دلها بذکر سیر ایشان شاد و خرم، و روى زمین بچراغ علم ایشان روشن: «اصحابى کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم».
روزى مصطفى از حجره مبارک خویش بیرون آمد، بر جماعتى ازیشان گذر کرد، جوان مردانى را دید همه صدف اسرار ربوبیّت، همه مقبول شواهد الهیت، همه انصار نبوت و رسالت. هر یکى را سوزى و نیازى! هر یکى را دردى و گدازى! هر یکى کان حسرت شده، و اندوه دین بجان و دل باز گرفته، و با درویشى و بینوایى در ساخته، بظاهر شوریده و بباطن آسوده! قلاده معیشت و نعمت از هم بگسسته! و راز ولى نعمت بدل ایشان پیوسته!
ازین مشتى ریاست جوى رعنا هیچ نگشاید
مسلمانى ز سلمان جوى و درد دین ز بو دردا
مصطفى چون حال ایشان چنان دید، و آن نیاز و گداز و آن راز و ناز ایشان دید، گفت: ابشروا یا اصحاب الصّفة! فمن بقى منکم على النعت الذى انتم علیه الیوم، راضیا بما فیه، فان من رفقایى یوم القیمة»
قوله تعالى: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ این آیت جاى ناز عارفانست، و چراغ دل موحدانست و روشنایى چشم سنیّان است، و خس در دیده مبتدعانست. سنّیى را که راه مى‏جوید راه است، وى را مى‏راند، بزمام حق، در راه صدق، در سنن صواب، بر چراغ هدى، و بدرقه مصطفى، روى بنجات نهاده، وادى بوادى منزل بمنزل، تا فرود آرد او را در مقعد صدق عند ملیک مقتدر. و مبتدع که راه تسلیم گم کرد، و در وهده تأویل افتاد، وى را با این آیت آشنایى نه، که در دل وى از سنّت هیچ روشنایى نه! وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً. خبر ندارد آن مسکین که تأویل مى‏نهد و از تسلیم مى‏گریزد، که درک تسلیم را ضامن خدا است، و درک تأویل را ضامن رأى هر چه از تأویل آید بر ماست، هر چه از تسلیم آید بر خداست، تسلیم راهیست آسان، به بهشت نزدیک، منازل آن آبادان، تأویل راهیست دشوار، بضلالت نزدیک، منازل آن ویران، تأویل بر پى رائى رفتن است: و بر پى راى رفتن شوم‏تر از آنک بر پى شک رفتن، تسلیم از پى رسول رفتن است و سنت او را نگاه داشتن، و او را در آن استوار گرفتن، ظاهر آن پذیرفتن، و باطل بحق سپردن!
سنت ز هواى بدعت آراى توبه!
لفظ نبوى ز لفظ بد راى توبه!
من از سخن رسول گویم تو ز رأى، آخر سخن رسول از راى توبه! برو! در پى تسلیم باش که سلامت در تسلیم است، و راه تسلیم بى هراس و بیم است، فرّ اهل سنت دانى هر روز چرا بیش است؟ که چراغ تسلیم ایشان را در پیش است.
هر که راه تسلیم گرفت از خود برست و بمولى پیوست. آن دین که جبرئیل بآن آمد و مصطفى با آن خواند، و قرآن بآن آمد، و بهشت بآن یافتند، و ناجیان بآن رستند، تسلیمست! آن کار که اللَّه بدان راضى، و بنده بآن پیروز، و گیتى بدان روشن، تسلیم است! راه تسلیم! راه تسلیم! زینهار تا بمانى بر دین قدیم! چون اللَّه خود را فعل ذات گفت نزول و اتیان بعرصات روز حشر، اظهار هیبت و عزت را و نزول بآسمان دنیا، هر شب اظهار لطف و کرم را بجان و دل قبول کن، ظاهر آن پذیرفته و شناخته، شناختنى تصدیقى، و تسلیمى گردن نهاده، و گوش فرا داشته، و تهمت بر خرد خود نهاده، و زبان و دل از معنى آن خاموش داشته، و از دریافت چگونگى آن نومید شده، که خرد را فرا دریافت آن به تکلف راه نیست، و پیچیدن را روى نیست: مصطفى از جبرئیل نام و نشان شنید، و سخن شنید، برو نه پیچید که حقیقت و غایت و کیف در عقل وى نگنجید آنچه چهل سال در تیه بنى اسرائیل آمد از یک پیچ آمد آنچه بر اصحاب سبت بارید از یک حیلت بارید، آنچه ابلیس دید از یک لجاج دید، آنچه بلعم آزمود از یک قصد آزمود، تقصیر را روى هست و پیچیدن را روى نیست، تقصیر از بیچارگیست و پیچیدن از شوخى! بیچارگى صفت آدمیست و شوخى نشان بیگانگى!
دع الخبط فالدین دین العجوز
علیک بذلک و دین الغلام‏
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من احب سنّتى فقد احبّنى، و من احبّنى فهو معى فى الجنة، من تمسک بسنتى عند فساد امتى فله اجر مائة شهید، من تمسک بسنتى عند اختلاف امتى کالقابض على الجمر، من رغب عن سنتى صرفت الملائکة وجهه عن حوضى، من رغب عن سنتى فلیس منى، من خالف سنتى فقد کفر»
و قال ع «یجی‏ء قوم یمیتون السنة و یدغلون فى الدین فعلى اولئک لعنة اللَّه و لعنة اللاعنین من الملائکة و الناس اجمعین‏
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: ستة لعنتهم و لعنهم اللَّه و کلّ نبىّ مجاب: الزاید فى کتاب اللَّه، و المکذب بقدر اللَّه، و المتسلط بالجبروت، یذل بذلک من اعز اللَّه، و یعزّ به من اذل اللَّه، و المستحلّ لحرم اللَّه و المستحل من عترتى ما حرّم اللَّه و التارک لسنتى.
قوله: سَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ کَمْ آتَیْناهُمْ مِنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ الآیة... چندان که دادیم و نمودیم ایشان را ازین نشانهاى روشن! لختى آثار رحمت، لختى آیات و روایات قدرت، لختى بدایع و عجائب و حکمت، لختى دلائل و امارات نبوت، لکن چه سود که دیده ادراک ایشان در حجاب است! و سلطان بصائر در بند! «و ما تغنى الآیات و النذر عن قوم لا یؤمنون»
و ما انتفاع اخى الدنیا بمقلته
اذا استوت عنده الانوار و الظلم
اگر خواستى آن بند مذلت ازیشان برداشتى، تا در عالم حقائق روان شدندید لکن لم یرد اللَّه ان یطهّر قلوبهم». آن سر اشقیا را گفتند: چه خواستى که فرمان نه بردى؟ و سجود نه کردى؟ گفت: فرمان دیگرست و نهاد دیگر، فرمان بر من بود و نهاد در من، و من تغییر نهاد را درمانى ندانم.
دانى که سر کوى تو بد معدن من
دانى که بنا کام بد این رفتن من
زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا الآیة... مشتى بیگانگان ناخواستگان بى علت که دنیا بر ایشان آراستند، و شیطان بر ایشان گماشتند، تا بهر ناسزاى پیوستند وز راه وفا بر گشتند، زبان طعن بر مؤمنان دراز کردند، هر ساعت تیز سخریت در دل و دیده ایشان زدند، و ایشان خود در شهود جلال و کشف جمال حق چنان مستغرق بودند که پرواى زخم و طعن ایشان نداشتند، و با جواب ایشان نه پرداختند. لا جرم ربوبیت ایشان را نیابت داشت و جواب داد که: وَ الَّذِینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ الآیة... این آنست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «من کان للَّه کان اللَّه له»
آن گه خبر داد که استقاء منهل ایشان از کدام مشرب است؟ فقال تعالى: وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ...
یکى از بزرگان طریقت گفت: این رزق بى حساب نه رزق اشباح است، و حظوظ نفس، که هر چند بسیار بود آخر سر بغایتى باز نهد، و حصر پذیرد، بل که آن رزق ارواح است، و غذاء اسرار، که مؤمنانرا بر دوام است، و با درار ایشان را روانست، و آن دو چیز است: استغراق دل از ذکر حق، و امتلاء سرّ از نظر حق و ذلک فى حقّهم دائم غیر منقطع و منه قول بعضهم: لو حجبت عنه ساعة لمت‏
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً الآیة... اى على ملة واحدة. خلافست میان علما که این ملت کفر است با ملة اسلام، قومى گفتند ملت کفر است، میگوید مردمان همه بر ملت کفر بودند، یعنى در سه روزگار در آن زمان که نوح علیه السلام پیغام آورد بخلق، و در آن زمان که ابراهیم ع پیغام آورد، و در آن زمان که محمد مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم پیغام آورد، مردمان همه درین سه وقت یک گروه بودند، بر یک کیش، در هر کنجى صنمى، در هر سینه از کفر و شرک رقمى، در هر میان زنارى، در هر خانه بیت النارى، هر چند در انواع کفر مختلف بودند اما در جنس یکى بودند فالکفر کلّه ملة واحدة. اما بقول ایشان که گفتند ملت اسلام است، معنى آنست که مردمان همه بر ملت اسلام بودند، یعنى از عهد آدم تا مبعث نوح، و میان ایشان ده قرن بودند، همه بر ملت اسلام و دین حق و کیش پاک پس در روزگار نوح مختلف شدند، و روزگار عمر نوح بقول عکرمة هزار و هفصد سال بود، از آن جمله هزار کم پنجاه سال مدت بلاغ و دعوت بود.
روى فى الخبر انه کانوا یضربونه کل یوم عشر مرات حتى یغشى علیه‏
کلبى گفت: کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً اهل سفینه نوح بودند یک گروه راست بر ملت اسلام و دین حنیفى، پس مختلف شدند بعد از وفات نوح، و اللَّه تعالى بایشان پیغامبران فرستاد. ابى کعب گفت «کان النّاس امّة واحدة» یعنى روز میثاق که رب العالمین فرزندان آدم را همه از پشت آدم بیرون کرد، و همه را فا آدم نمود، و نام هر یکى آدم را بگفت که چیست، و عمر هر یکى چند است، آن گه با ایشان عهد بست و پیمان بستد ازیشان بر خداى خویش، و بندگى ایشان، و همه را بر یکدیگر گواه کرد، آن روز مردم همه بر یک ملت بودند و بر یک فطرت، پس بعد از آدم در اختلاف افتادند فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ و اللَّه بایشان پیغامبران و کتاب فرستاد، و پیغامبران خداى چه از آدمیان و چه از فریشتگان صد هزار و بیست و چهار هزارند. سیصد و سیزده ازیشان مرسل.
و در قرآن ازیشان بیست و هشت نام برده‏اند، و زین پیغامبران کس بود که صوتى شنید بآن پیغامبر گشت، و کس بود که خوابى دید بآن خواب پیغامبر گشت، و خواب پیغامبران وحى باشد، و کس بود ازیشان که در دل وى افکندند که پیغامبر است. على الجمله چنانک امروز بر بسیط زمین اولیا اند در آن عهد پیشین انبیا بودند، اما پیغامبران مرسل فریشته را بمیان دیدند بصورت مرد، و بایشان سخن گفت، و فى ذلک ما
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «من الانبیاء من یسمع الصوت فیکون بذاک نبیا، و کان منهم من ینفث فى اذنه و قلبه فیکون بذلک نبیا، و ان جبریل ع یأتینى فیکلّمنى کما یکلم احدکم صاحبه»
و بر هر مسلمان واجب است که جمله پیغامبران را دوست دارد، و بهمه ایمان آرد، و جدا نکند میان یکى از ایشان با دیگران در تصدیق، و همه را درود فرستد.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «صلّوا على انبیاء اللَّه و رسله، فان اللَّه بعثهم کما بعثنى»
وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ اى بالعدل و الصدق لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ حاکم اینجا خداست: جل جلاله، که احکم الحاکمین بحقیقت اوست و رسول که فرستاده اوست، و کتاب که نامه اوست. و چون بکتاب حکم کنند روا باشد، که بر سبیل توسع کتاب را حاکم گویند، نظیره قوله هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ ثم قال: فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ این‏ها با کتاب شود، إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ جهودان و ترسایانند، که کتاب بایشان دادند و در آن مختلف و دو گروه شدند. و این اختلاف ایشان بر دو وجه بود: یکى آنک ببعضى کتاب مؤمن و ببعضى کافر مى‏شدند، چنانک اللَّه گفت: وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ. وجه دیگر آنست که در کتاب تحریف و تبدیل آوردند، و صفت و نعت محمد بگردانیدند، چنانک گفت: یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ یا خود بر گرفتند و پنهان داشتند چنانک اللَّه گفت: إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْکِتابِ کعب احبار گفت: از راهبى پرسیدم که آن آیتها که جهودان در توریة بپوشیدند کدامند؟
گفت: شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الایة وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً الآیة و الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ الى قوله الْإِسْلامِ دِیناً الآیة وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ و مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ الآیة هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ الآیة ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ بَغْیاً بَیْنَهُمْ... و آن اختلاف ایشان و کتمان ایشان جز حسد را نبود، که در توریت دانسته بودند که نبوت محمد حق است و راست، چون او را از عرب یافتند حسد آمد ایشان را، و بحسد در کار وى مختلف شدند، پس هر کس که اللَّه تعالى بفضل خود او را هدایت داد، و در علم وى از مؤمنان بود حقیقت این اختلاف بشناخت، و بتوفیق و ارادت حق بدین حق راه یافت، و بر سنن صواب راه برد.
اینست که رب العالمین گفت فَهَدَى اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا الى آخر الآیة ابن زید در تفسیر این آیت گفت: اختلفوا فى الصلاة، فمنهم من یصلّى الى المشرق و منهم من یصلى الى المغرب، و منهم من یصلى الى بیت المقدس، فهدانا اللَّه للکعبة و اختلفوا فى الصیام: فمنهم من یصوم بعض یوم و منهم من یصوم باللیل، فهدانا اللَّه فیه الى الحق و هو شهر رمضان. و اختلفوا فى الجمعة: فاخذت الیهود السبت و النصارى الاحد، فهدانا اللَّه للجمعة، و اختلفوا فى ابراهیم: فقالت الیهود کان یهودیا، و قالت النصارى کان نصرانیا فهدانا اللَّه فیه الى الحقّ. بِإِذْنِهِ الاذن الامر، و العلم، و الارادة جمیعا.
وَ اللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ الآیة... قال عطاء لمّا دخل رسول اللَّه و اصحابه المدینة اشتد الضرّ علیهم، لانهم خرجوا بالامال و ترکوا اموالهم و دیارهم فى ایدى المشرکین، فانزل اللَّه تطبیبا لقلوبهم أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ المیم صلة، معناه أ ظننتم یا معشر المؤمنین ان تدخلوا الجنة من غیر بلاء و لا مکروه؟ میگوید شما که مؤمنانید مى‏پندارید که بى رنجى و بلائى که بشما رسد در بهشت شدید؟ جاى دیگر گفت أَ یَطْمَعُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِیمٍ؟ کَلَّا! هر کس پندارد و طمع دارد که در بهشت شود رنج نابرده و بار بلانا کشیده کلا! نه چنانست که مى‏پندارند و طمع دارند، همانست که در خبر مى‏آید
«الاحمق من اتبع نفسه هواها و تمنى على اللَّه وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ الآیة... مضوا من قبلکم.
اى و لم یصبکم مثل الذى اصابهم، فتصبروا کما صبروا، میگوید پندارید که در بهشت شوید و هنوز بشما نرسید آنچه بگروه پیشینیان رسید، و در صبر بر بلاها رنجها نه کشیدید چنانک ایشان کشیدند. و انگه تفسیر کرد که ایشان را چه رسد.
مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ بایشان رسید درویشى و ناکامى و سختى وَ الضَّرَّاءُ و بیمارى و شکستگى اندام و گرسنگى گفته‏اند که بأساء رنج تن بود، و ضراء زیان مال، وهب منبه گفت: وجدوا فیما بین مکة و الطائف سبعین نبیا میتین، کان سبب موتهم الجوع و القمّل. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت حکایت از کردگار قدیم جل جلاله: أ یفرح عبدى اذا بسطت له رزقى؟ و صببت علیه الدنیا صبا؟ أما یعلم عبدى انّ ذلک له منّى قطعا و بعدا؟ أ یحزن عبدى اذا منعت عنه الدنیا و رزقته قوت الوقت؟ اما یعلم عبدى ان ذلک له قربا و وصلا؟ و ذلک من غیرتى على عبدى.»
خواص گفته که این بلاوبى کامى و درویشى و بى‏نوایى در دنیا لبسه مؤمنان است، و حیلت پیغامبران، و زینت عارفان، و رأس المال صدّیقان، فرعونى که مطرود مملکت بود او را چهار صد سال عمر بود، که هرگز او را تبى نگرفت، و رنجى نرسید و بى‏کامى ندید، و در آن تمرد و طغیان خود میگفت «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏»، «ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرِی» حال آن دشمن چنین بود، و حال مصطفى بر خلاف این بود! عایشه صدیقه میگوید هرگز روزى فراشب نشدى که مصطفى را از کافران جفایى نرسیدى! یا او را تبى نگرفتى یا به نوعى رنجى در او نگرفتى، گفتند یا رسول اللَّه این همه رنج و بلا از کجا روى بتو نهاده است؟
گفت نمیدانید که این رنج و بلا باندازه ایمان بود، هر کرا ایمان تمامتر، بلاء وى بیشتر، چون ایمان ما بر ایمان عالمیان بیفزود، لا جرم بلاء ما نیز بر بلاء عالمیان بیفزود. و روى فى بعض الاخبار «ان اللَّه عز و جل لیبتلى المؤمن بالفقر شوقا الى دعائه».
وَ زُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ برفع لام قراءة مدنى است، و برین وجه مستقبل بمعنى ماضى بود اى حتى قال الرسول میگوید، ایشان را از جاى بجنبانیدند از پس مصیبتها که بایشان رسید، و بلاها که بر ایشان ریختند، تا آن گه که رسول ایشان گفت و مؤمنان که با وى بودند مَتى‏ نَصْرُ اللَّهِ این فتح ما را کى برآید؟ و اللَّه ما را بر دشمن کى نصرت دهد؟ و گزند از ما کى باز برد؟ رب العالمین گفت أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ جواب دادیم آن گروه را در عهد خویش همان جواب که مى‏دهم شما را اى مهاجر و انصار و یاران رسول من، آگاه بید که هنگام یارى دادن اللَّه نزدیک است.
عسى الکرب الّذى امسیت فیه
یکون وراءه فرج قریب‏
این آیت در شأن فقراء مهاجرین آمد، آن درویشان و شکستگان و اندوهگنان که روى ایشان از هیبت خداى بر سوخته، وز تعظیم دین اسلام خویشتن را در بوته ریاضت فرو گداخته، بترک خان و مان و دیار وطن بگفته، بر ناکامیها و دشواریها صبر کرده، و طلب رضاء خدا و صحبت رسول وى بر همه اختیار کرده، چون رنج ایشان بغایت رسید، و جان بچنبر گردن رسید، و منافقان از پس وقعه احد زبان طعن دراز کرده که «الى متى تقتلون انفسکم؟» رب العالمین تسکین دل ایشان را این آیت فرستاد.
و روى مصعب بن سعد عن ابیه: قال قلت یا رسول اللَّه اى النّاس اشد بلاء؟ قال الانبیاء ثم الامثل فالامثل، حتى یبتلى الرجل على قدر دینه، فان کان صلب الدین اشتد بلاؤه، و ان کان فى دینه رقة ابتلى على قدر ذلک، فما یبرح البلایا بالعبد حتى یمشى على الارض و ما علیه خطیئة.»
و عن خباب بن الارث قال شکونا الى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم و هو یتوسد بردة له فى ظلّ الکعبة، فقلنا ألا تدعوا اللَّه؟ ألا تستنصر اللَّه لنا؟ فجلس یحمارّ لونه او وجهه، فقال لنا لقد کان من قبلکم یؤخذ الرجل فیحفر له فى الارض، ثم یجاء بالمنشار فیجعل فوق رأسه ثم یجعل بفریقین، ما یصرفه عن دینه، او یمشط با مشاط الحدید ما دون عظمه من لحم و عصب، ما یصرفه عن دینه، و لینصر اللَّه هذا الامر حتى یصیر الراکب منکم من صنعاء الى حضرموت، لا یخشى الا اللَّه عز و جل، و الذئب على غنمه لکنکم تستعجلون.»
و عن عبد الرحمن بن زید قال: کان وزیرى لعیسى ع رکب یوما فاخذه السبع، فاکله قال عیسى یا رب وزیرى فى دینک و عونى على بنى اسرائیل، و خلیفتى فیهم، سلّطت علیه کلبک فاکله قال نعم کانت له عندى منزلة رفیعة لم اجد عمله بلغها فابتلیته بذلک لا بلّغه تلک المنزله.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ ترا مى‏پرسند ما ذا یُنْفِقُونَ که چه هزینه کنند قُلْ بگوى ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ هر چه نفقه کنید از مال فَلِلْوالِدَیْنِ بر پدر و مادر کنید وَ الْأَقْرَبِینَ و بر خویشاوندان وَ الْیَتامى و نارسیدان پدر مردگان وَ الْمَساکِینِ و درویشان وَ ابْنِ السَّبِیلِ و راه گذریان و مهمانان، وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ و هر چه نفقه کنید از مال فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ خداى بآن دانا است.
کُتِبَ عَلَیْکُمُ واجب نبشته آمد بر شما الْقِتالُ کشتن کردن با دشمنان دین وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ و شما را آن دشوار آمد وَ عَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ و مگر که دشوار آید شما را چیزى و آن بهتر بود شما را وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ، و مگر دوست دارید چیزى و آن بدتر بود شما را، وَ اللَّهُ یَعْلَمُ و خداى داند که بخلق چه خواهد و ایشان را چه راند و ایشان را بهى در چه بود وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ و شما ندانید
یَسْئَلُونَکَ مى‏پرسند ترا عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِیهِ از ماه حرام و کشتن کردن در آن قُلْ بگوى قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ کشتن کردن در ماه حرام کارى بزرگ است وَ صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و باز داشتن است راه گذرى را از راه بردن و حاج را از حج کردن وَ کُفْرٌ بِهِ و کافر شدنست بآزرم ماه حرام وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ و کافر شدنست بحق مسجد حرام وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ و بیرون کردن شما از مکه که اهل آن بودید و آن خانه شما بود أَکْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ آن مه است نزد خداى از آن مشرک که شما گشتید وَ الْفِتْنَةُ و آن که شما را فتنه میکردند و عذاب مى‏کردند که از مسلمانى باز پس آئید و بمحمد کافر شید، أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ آن مه بود از کشتن که شما مشرکى کشتید وَ لا یَزالُونَ یُقاتِلُونَکُمْ و همیشه با شما کشتن خواهند کرد هر گاه که دست یابند حَتَّى یَرُدُّوکُمْ عَنْ دِینِکُمْ تا شما را از دین خود بر گردانند إِنِ اسْتَطاعُوا اگر توانند، وَ مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ و هر که بر گردد از شما از دین خویش فَیَمُتْ وَ هُوَ کافِرٌ و بمیرد و او کافر بود، فَأُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ ایشان آنند که حابط گشت و باطل و تباه کردارهاى ایشان، و از پاداش آن در ماندند فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ هم در این جهان و هم در آن جهان، وَ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ و ایشانند آتشیان جاویدان در آن.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ایشان که بگرویدند وَ الَّذِینَ هاجَرُوا و ایشان که از خان و مان خویش ببریدند وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ و از بهر خدا در راه وى جهاد کردند، و با دشمنان او باز کوشیدند أُولئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ ایشان بخشایش اللَّه مى‏پیوسند وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ و خداى آمرزگارست مهربان‏
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ الآیة... فرمان آمد در قرآن چند جایگه که أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ و أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ نفقت کنید، و از آنچه شما را روزى کردیم چیزى بیرون دهید، پرسیدند که چه دهیم؟ و چند دهیم؟ و فرا که دهیم؟ و این پرسنده گویند که عمرو بن الجموح بوده درین آیت جواب آمد که فرا که دهید: گفت هر چه نفقت کنید از مال خیر اینجا بمعنى مال است، فَلِلْوالِدَیْنِ یعنى على الوالدین، ابتدا به پدر و مادر کنید، و این یکى در نفقات واجب منسوخ گشت، اکنون نفقه پدر و مادر بر فرزندان واجب است، و زکاة و صدقه و وصیّت ایشان را حرام. دلیل قرآن بر وجوب نفقه پدر و مادر آنست که گفت: وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً و من الاحسان الانفاق علیهما.
و دلیل سنت آنست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «ان اطیب ما یأکل الرجل من کسبه و انّ ولده من کسبه.
وَ الْأَقْرَبِینَ و خویشاوندان یعنى ایشان که نه وارثان اند، و فاضلتر آنست، که احسان با پیوستگى خویش کند، و صدقه بایشان دهد، اگر چه با ایشان بخصومت بود، که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «افضل الصدقة على ذى الرحم الکاشح».
و میمونة بنت الحارث گفت: «یا رسول اللَّه اعتقت جاریة لى فقال صلى اللَّه علیه و آله و سلم آجرک اللَّه اما انّک لو اعطیتها اخوالک کان اعظم لاجرک. و قال صلى اللَّه علیه و آله و سلم لزینب امرأة عبد اللَّه بن مسعود: زوجک و ولدک احق من تصدقت علیهم.
وَ الْیَتامى‏ و پدر مردگان نا.
قال النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم: «اذا بکى الیتیم اهتز عرش الرحمن لبکائه» فقال اللَّه عز و جل للملائکة من ابکى عبدى و انا قبضت اباه و واریته فى التراب؟ قال فتقول الملائکة اى رب! لا علم لنا، فیقول اللَّه لملائکته اشهدکم انه من ارضاه ارضیته»
و قال صلى اللَّه علیه و آله و سلم «کافل الیتیم له او لغیره، انا و هو کهاتین فى الجنّة یعنى السبابة و الوسطى»
وَ الْمَساکِینِ و درویشان و مسکین آنست که خرج مهم وى از دخل بیش بود، و کفایت یک ساله تمام ندارد، هر چند که سراى و جامه ضرورت و فرش و خنور خانه دارد و بدان محتاج است، هم مسکین بود.
ابو سعید خدرى گفت: احبّوا المساکین فانى سمعت رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یقول «اللهمّ احینى مسکینا! و امتنى مسکینا! و احشرنى فى زمرة المساکین!»
وَ ابْنِ السَّبِیلِ مهمان است اگر سفرى باشد و اگر حضرى، و حق مهمان دارى سه روز است، چون ازین سه روز بر گذشت معروف باشد، و کل معروف صدقة وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ و هر چه هزینه کنید در وجوه برّ، و مصالح، و احسان با مردمان، خداى بداند آن از شما، یعنى که بر شمارد و بآن پاداش دهد، همچنانست که گفت: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ اى یرى المجازاة علیه. قال ابو جعفر یرید ابن القعقاع «نسخت الزکاة کل صدقة فى کتاب اللَّه تعالى، و نسخ شهر رمضان کل صوم، و نسخ ذباحة الاضحى کل ذبح.
کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ الآیة... مسلمانان را ده سال بمکه و روزگارى‏ بمدینه باعراض و صفح میفرمودند، آخر فرمان آمد بقتال، اول فرمان آمد و فریضه کرد که یک مسلمان با ده کافر باز کارد، و بجنگ بیستد، و پشت ندهد بهزیمت، آن بر مسلمانان دشوار آمد که ثواب قتال نیز نشنیده بودند و با زندگانى و دوستى جان گرائیدند، این آیت آمد که: کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ قومى مفسران گفتند این حکم صحابه رسول راست على الخصوص، دون غیرهم، از اینجاست که ابن جریح عطا را گفت، که بحکم این آیت غزو بر همه مسلمانان واجب است؟ قال لا، کتب على اولئک حینئذ» و قومى ظاهر آیت بر کار گرفتند و غزو بر همه مسلمانان واجب دیدند، الى قیام الساعة و ما
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یدل علیه، قال: ثلاث من اصل الایمان: الکف عمن قال لا اله الا اللَّه، لا نکفره بذنب و لا نخرجه من الاسلام بعمل، و الجهاد ماض منذ بعثنى اللَّه عز و جل الى ان یقاتل آخر امتى الدجال لا یبطله جور و لا عدل و الایمان بالاقدار، و قال من لم یغزو لم یحدّث نفسه بالغزو، مات على شعبة من النفاق.
و قول صحیح و مذهب مشهور آنست که جهاد و غزو فرض کفایت است نه فرض عین، اذا قام به من فئة کفایة، سقط الفرض عن الباقى، کحضور الجنازة و رد السلام و تشمیت العاطس.
اهل معانى گفتند: وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ این کراهیت نه آنست که فرمان خداى را عز و جل کاره بودند، یا بظاهر کراهیتى نمودند، لکن در طبع خود نفورى میدیدند از آنک هم بر مال مؤنت میدیدند، و هم بر نفس مشقت، و هم بر روح خطر، پس بعاقبت که ثواب جهاد و فوائد آن از رسول خدا شنیدند آن کراهیت برخاست. عکرمه گفت انهم کرهوه ثم احبوه و یشهد لذلک قصة عمّ انس بن مالک، قال انس غاب عمّى انس بن النصر عن قتال بدر، فشق علیه لما قدم، و قال غبت عن اول مشهد شهده رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، لئن اشهدنى اللَّه قتالا لیرین اللَّه بما اصنع، فلما کان یوم احد مشى بسیفه، فلقیه سعد بن معاذ، فقال اى سعد، و الذى نفسى بیده انى لاجد ریح الجنة دون احد. فقال سعد، فما استطعت یا رسول اللَّه ما صنع قال انس. فوجدناه بین القتلى، به بضع و ثمانون جراحة، من بین ضربة بسیف و طعنة برمح و رمیة بسهم، و قد مثلوا به فما عرفناه حتى عرفته اخته بثیابه. و صح فى الخبر ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال: «و الذى نفسى بیده لوددت انى اقتل فى سبیل اللَّه ثم احیى، ثم اقتل، ثم احیى ثم اقتل.»
مصطفى بتخاصیص قربت و بصیرت نبوت بدید آنچه رب العزة شهیدان را ساخته است در غیب، از لطائف کرامات و شرائف درجات، تا لاجرم نقدى درین سراى فانى این آرزویش بخواست که «وددت انى اقتل فى سبیل اللَّه ثم احیى ثم اقتل» باز دیگران که باین مثابت نرسیدند، و این دیده غیب بین نداشتند، لعمرى که همین آرزو کنند، اما نه امروز لکن فردا در فردوس که آن احوال براى العین بینند. مصداق این آن خبرست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «ما احد یدخل الجنة یحب ان یرجع الى الدنیا و له ما فى الارض من شی‏ء الّا الشهید یتمنّى ان یرجع الى الدنیا فیقتل عشر مرات، لما یرى من الکرامة.»
و روى ان اللَّه عز و جل اطّلع علیهم اطلاعة فقال: هل تشتهون شیئا؟ قال اىّ شى‏ء نشتهى. و نحن نسرح من الجنة حیث شئنا، ففعل ذلک بهم ثلث مرات فلما رأوا انهم لن یترکوا من ان یسألوا، قالوا یا رب نرید ان ترد ارواحنا فى اجسادنا حتى نقتل فى سبیلک مرة اخرى. فلما رأى ان لیس لهم حاجة ترکوا.
عَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ الآیة... و مگر که شما را چیزى کراهیت آید و آن خود شما را به بود، یعنى که غزو کردن کراهیت میدارید و در آن از دو نیکى یکى هست: امّا الظفر و الغنیمة، و امّا الشهادة و الجنة.
وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ الآیة... و مگر که چیزى دوست دارید شما و آن خود بتر است شما را، یعنى باز ماندن و با پس نشستن از غزو که در آن هم ذل فقر است، و هم حرمان غنیمت و شهادت.
قال ابن عباس کنت ردیف النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فقال یا ابن عباس ارض عن اللَّه بما قدّر و ان کان بخلاف هواک، انه لمثبت فى کتاب اللَّه عز و جل. قلت یا رسول اللَّه این و قد قرأت القرآن؟ قال وَ عَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ‏
و فى معناه انشدوا.
ربّ امر تتقیه خیر امر ترتضیه
خفى المحبوب منه و بد المکروه فیه
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ الآیة... این آیت در شأن قومى آمد از یاران رسول خدا که در سفرى بودند، در پسین روز محرم، روز سى ام رسیدند فرامردى از مشرکان، و گله گوسپند با وى و آن مشرک تنها و جاى خالى، و آن مرد خویشتن را مى ایمن شمرد که ماه حرام است ازین جوک مسلمانان لختى قصد کشتن آن مرد کردند و گفتند که مرد مشرک است، و در گوسپند رغبت کردند و گفتند مگر دوش ماه نو بوده است، و امروز صفر است، و لختى از مسلمانان گفتند نه! که ماه حرام است آن قوم که در گوسپند رغبت کردند، آن مشرک را بکشتند. اولیاء کشته برسول خدا آمدند و دعوى خون کردند، و تشنیع کردند که ماه حرام بود، رسول خدا دیت آن کشته باز پذیرفت، و این آیت آمد: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ... یعنى یسئلونک عن قتال فى الشهر الحرام، قُلْ قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ اى عظیم العقوبة فیه. پیش از نزول این آیت در ماههاى حرام هیچکس کشتن نکردى تعظیم آن را تا این واقعه بیفتاد و این قصه برفت، و مشرکان ملامت و تعییر در گرفتند که در ماه حرام کشتن چون کنند؟ و آزرم آن چرا بگذارند؟.
گویند که عبد اللَّه جحش نامه نوشت بمؤمنان اهل مکه: اذا عیرکم المشرکون بالقتال فى الشهر الحرام فعیّروهم انتم بالکفر و اخراج رسول اللَّه و منعهم عن البیت. گفت چون کافران شما را تعییر کنند که در ماه حرام قتال کردید، شما ایشان را تعییر کنید که شما نیز کفر آورید، و رسول خدا و یاران را از مکه و مسجد حرام باز داشتید، پس این حکم خود منسوخ گشت بآیت سیف: قال اللَّه تعالى: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ اى فى الحلّ و الحرم. اجماع مسلمانان امروز آنست که قتال با کافران در همه ماهها حلال آن و حرام آن رواست. پس این قوم که آن مشرک را کشته بودند گفتند یا رسول اللَّه چه بینى؟ اگر ما آن مرد مشرک را که در ماه حرام کشتیم ما را ثواب جهاد در سبیل خداى بود؟ این آیت آمد که إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا میگوید ایشان که بگرویدند، و رسالت تو پذیرفتند، و پیغام ما بجان و دل باز گرفتند وَ الَّذِینَ هاجَرُوا و ایشان که خان و مان و اوطان خویش بدرود کردند، و از اسباب و علائق و از خویش و پیوند خود ببریدند و صحبت رسول و موافقت وى بر همه اختیار کردند، و بحکم این فرمان برفتند که «هاجروا تورثوا ابناءکم مجدا» وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ و از بهر خدا در راه خدا با اعداء دین بکوشیدند، و جان بذل و تن سبیل، و دل فدا، و بخوش دلى استقبال این فرمان شرع مقدس کرده، که «اغزوا بسم اللَّه و فی سبیل اللَّه، قاتلوا من کفر باللّه» و تسکین دل ایشان را و تحقیق امید ایشان را مصطفى علیه السلام میگوید: «من قاتل فى سبیل اللَّه فواق ناقة وجبت له الجنة، من أنفق نفقة فى سبیل اللَّه کتب له سبعمائة ضعف رباط، یوم فى سبیل اللَّه خیر من الدنیا و ما فیها.»
أُولئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ بر فرمى مشکل شود رجا و تمنى، و آن را فرقى نه نهند و فرق آنست: که اگر با رجا غفلت بود، و در طاعت فترت، آن را تمنى گویند و تمنى آرزوست، و آرزو در راه دین معلول است و حال صاحب رجا بعکس اینست، و در راه دین محمول است. رب العزة درین آیت عین معاملت و حقیقت طاعت از ایمان و هجرت و مجاهدت در پیش داشت، آن گه رجاء ایشان پس اجتهاد و طاعة به پسندید، و ایشان را در آن بستود گفت: أُولئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ جاى دیگر گفت یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ ابن خبیق گفت: امیدواران سه مرداند: یکى نیکو کردار امید میدارد که کردارش قبول کنند، و وى را در آن پاداش دهند. دیگر مردى بد کردار که توبه کرد و از بدى بازگشت، و دل در عفو و مغفرت بست، امید میدارد که عفو کنند و وى را بیامرزند. سدیگر مردى است سر بگناهان در نهاده، و ناپاکیها بر دست گرفته، آن گه میگوید امید دارم که بیامرزد: این یکى صاحب تمنى است و آن دو دیگر صاحب رجاء
روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم دخل على اصحابه من باب بنى شیبه فرآهم یضحکون فقال أ تضحکون؟ لو تعلمون ما أعلم، لضحکتم قلیلا و لبکیتم کثیرا. ثم مرّ ثم رجع القهقرى، و قال نزل علىّ جبرئیل، و اتى بقوله تعالى نَبِّئْ عِبادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ‏
و عن ابن مسعود رض قال «الکبائر: الاشراک باللّه، و الامن من مکر اللَّه، و القنوط من رحمة اللَّه، و الیأس من روح اللَّه عز و جل.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ الآیة... مال باختن در راه شریعت نیکوست، لکن نه چون جان باختن در میدان حقیقت، بوقت مشاهدت از غیر جدا شدن، و بشرط وفا بودن نیکوست، لکن نه چنان که از خویشتن جدا شدن و قدم بر بساط صفا نهادن.
از غیر جدا شدن سر میدانست
کار آن دارد که در خم چوگانست‏
یکى میپرسد که از مال چه دهیم؟ و چون خرج کنیم؟ شریعت او را جواب میدهد از دویست درم پنجدرم و از بیست دینار نیم دینار. دیگرى مى‏پرسد و حقیقت او را جواب میدهد که با تو بجان و تن هم قناعت نکنند. آرى حدیث مزدوران دیگرست و داستان عارفان دیگر، معرفت مزدور تا جان شناختن است، و معرفت عارف تا جان باختن‏
مال و زر و چیز رایگان باید باخت
چون کار بجان رسید جان باید باخت
آن دولتیان صحابه نه بآن مى‏پرسیدند از کیفیت انفاق که راه بدرویشى نمى بردند، لکن بامید آنک تا از حضرت عزت این نواخت بایشان رسد که: وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ هر چه شما دادید و میدهید من که خداوندم میدانم، و بدان آگاهم. این چنانست که موسى را آن شب دیجور در بیابان طور بر خواندند که یا مُوسى‏! موسى از لذت این خطاب سوخته این ندا شد، از سر سوز و اشتیاق گفت من الذى یکلمنى؟ کیست این که با من سخن میگوید؟ میدانست، لکن موسى در بحر اشتیاق دیدار حق غرق شده بود، دستگیرى طلب میکرد گفت: درین یک ندا بسوختم باشد که یک بار دیگرم بر خواند مگر بر افروزم، فرمان آمد که یا موسى! نمیدانى که ترا که میخواند؟ گفت «دانم! لکن منتظر آنم که خواننده گوید انّى انا اللَّه رب العالمین.
لبیّک عبدى و انت فى کنفى
فکلّما قلت قد علمناه!
سلنى بلا حشمة و لا رهب
و لا تخف، اننى أنا اللَّه!
دو آیت است: یکى در اول و رد اشارتست بانفاق عابدان از مال خویش تا بمعرفت رسند. دیگر آیت بآخر ورد اشارتست. بانفاق عارفان از جان خویش بحکم جهاد تا بمعروف رسند. و ذلک قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بعد از ایمان حدیث هجرت کرد، و هجرت بر دو قسم است یکى ظاهر، و دیگر باطن. اما هجرت ظاهر دو طرف دارد: یکى آنک از دیار و اوطان و اسباب خویش هجرت کند، و بطلب علم شود، و طرف دیگر آنست که بطلب معلوم شود، و هر آن روش که ازین دو طرف بیرونست آن را خطرى و وزنى نیست.
و الیه الاشارة
بقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «الناس عالم او متعلم و سائر الناس همج»
و تا نگویى که طالب علم و طالب معلوم هر دو بر یک رتبه‏اند، که طالب علم در روش خود است، و طالب معلوم در کشش حق. و آن کس که در روش خود بود در رنج و ماندگى و گرسنگى بماند. چنانک موسى در آن سفر که طالب علم بود گفت آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً باز وقتى دیگر که بطلب معلوم مى‏شد، چنان مؤید بود بتأیید عصمت و کشش حق، که سى روز در انتظار سماع کلام حق بماند، که نه از ماندگى خبر داشت نه از گرسنگى استاد بو على دقاق گفت برحمة اللَّه: نواخت طلبه علم بجایى رسید که فردا چون از خاک برآیند، مرکب ایشان پرهاى فریشتگان بود، لقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان الملائکة لتضع اجنحتها لطالب العلم رضا بما یصنع»
گفتا: چون مرکب طلبه علم پر فریشتگان بود مرکب طلبه معلوم خود در وهم چه آید که چون بود؟
لو علمنا ان الزیارة حق
لفرشنا الخدود ارضا لترضى‏
رفتار بتان خوب بر خاک حرام
من دیده زمین کنم تو بر دیده خرام
این خود بیان هجرت ظاهرست. و هجرت باطن آنست که از نفس بدل رود و از دل بسر رود، و از سر بجان رود، و از جان بحق رود. نفس منزل اسلام است، و دل منزل ایمان، و سر منزل معرفت، و جان منزل توحید. در روش سالکان از اسلام بایمان هجرت باید، و از ایمان بمعرفت، و از معرفت بتوحید، نه آن توحید عام میگویم که بشواهد درست گردد، و بناء اسلام و ایمان بر آنست، بل که این توحید از آب و خاک پاکست، و از آدم و حوا صافست، علایق از آن منقطع، و اسباب مضمحل، و رسوم باطل، و حدود متلاشى، و اشارات متناهى، و عبارات منتفى، و تاریخ مستحیل! استاد امام بو على قدس اللَّه روحه روزى غریق دریاى محبت شده بود و در توحید سخن میگفت که: اگر از جواهر حرمت یکى را بینى که قدم در کوى دعوى نهد و حدیث توحید کند، نگر تا فریفته نشوى، و از آب و خاک آن معنى پاک دانى، که آن جمال احدیت بود که در میدان ازل بنظاره جلال صمدیت شد، و با خود بنعت تعزز رازى گفت آن راز را توحید نام نهادند، که روستم را هم رخش روستم کشد! شیخ الاسلام انصارى قدس اللَّه روحه باین توحید اشارت کرده و گفته:
ما وحد الواحد من واحد
اذ کلّ من وحّده جاحد
توحید من ینطق عن نعته
عاریة أبطلها الواحد
توحیده ایاه توحیده
و نعت من ینعته لاحد!
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۰ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ ترا مى‏پرسند عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ از مى و قمار قُلْ بگوى فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ در مى و قمار بزه بزرگ است وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ و مردمان را در آن منفعتهاست، وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما اما بزه‏مندى آن مهتر است از منفعت آن، وَ یَسْئَلُونَکَ و ترا مى‏پرسند ما ذا یُنْفِقُونَ که چند نفقه کنیم قُلِ الْعَفْوَ بگوى آنچه بسر آید از شما و ازیشان که داشت ایشان واجب است بر شما، کَذلِکَ چنین هن یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ پیدا میکند خداى شما را سخنان خویش، و نشانهاى مهربانى خویش.
لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ تا مگر در اندیشید در آن منتها که وى را بر شماست.
فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ در آن نیکویها که با شما کرد در این جهان و وعده دادن در آن جهان، وَ یَسْئَلُونَکَ و ترا مى‏پرسند عَنِ الْیَتامى‏ از یتیمان و گرد مال ایشان گشتن؟ قُلْ بگوى إِصْلاحٌ لَهُمْ خَیْرٌ اگر مال ایشان را بصلاح آرید و بحسبت نگاه دارید، و رایگان در آن تجارت کنید، و خود را سود مجوئید آن به است. وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ و اگر در ایشان آمیزید فَإِخْوانُکُمْ على حال برادران شمااند در دین، وَ اللَّهُ یَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ و خداى باز داند تباه کار از نیکو کار در کار ایشان، وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَکُمْ و اگر خداى خواهد کارى دشوار ناتاوست بآن فرا سر شما نشانید، إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ که خداى توانا است بى همتاى دانا.
وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ و بزنى مکنید زنان مشرکان را حَتَّى یُؤْمِنَّ تا آن گه که بگروند وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ و کنیزکى گرویده خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکَةٍ به از آزاد زنى ناگرویده، وَ لَوْ أَعْجَبَتْکُمْ و هر چند که شما را خوش آید آن زن مشرکه بصورت یا بمال یا به نسب، وَ لا تُنْکِحُوا الْمُشْرِکِینَ و زن مسلمان بمرد مشرک مدهید حَتَّى یُؤْمِنُوا تا آن گه که بگروند وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ و بنده گرویده خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ به از آزاد مردى ناگرویده، وَ لَوْ أَعْجَبَکُمْ هر چند که شما را خوش آید از آن آزاد مشرک بصورت و مال و نسب. أُولئِکَ یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ این مشرکان که با مؤمنان در صحبت آمیزند ایشان را با شرک میخوانند، با آتش، وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ و اللَّه رهیکان خود را فرا بهشت مى‏خواند و با آمرزش، بِإِذْنِهِ بخواست و توفیق و فضل خویش، وَ یُبَیِّنُ آیاتِهِ لِلنَّاسِ و پیدا میکند سخنان خویش و نشانهاى مهربانى خویش، لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ تا مگر ایشان پند پذیرند و حق دریابند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ الآیة... این اول آیت است که در کار مى‏آمد، که هنوز در تحریم آن از آسمان پیغام نیامده بود و قومى از مسلمانان کراهیت میداشتند مى‏خوردن، از آنچه در آن میدیدند از هتک حرمت، و خرق مروت، و عیب زوال عقل و زیان مال و عداوت و عربده که در آن مى‏دیدند. همواره از رسول خدا مى‏پرسیدند که در کار مى هیچ چیز نیامد؟ و آن پرسنده عمر خطاب بود، جواب آمد، این آیت: قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ منفعت در آن آن بود، که در مجلس مى شتران مى‏کشتند، و درویشان را در جنب آن مى‏رفق بود. رب العالمین گفت: بزه کارى و بزه‏مندى آن مه است از منفعت آن. مردمان چون این بشنیدند، قومى از مى باز ایستادند و قومى نه. تا آن روز که عبد الرحمن عوف میزبانى کرد جماعتى را از یاران رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، و در میان ایشان خمر بود، مى خوردند تا مست شدند، وقت نماز شام در آمد، یکى فرا پیش شد بامامى، و سورة قل یا ایها الکافرون در گرفت و نه بر وجه برخواند، که بر جاى «لا اعبد ما تعبدون» اعبد گفت تا بآخر سورة، گفت: لکم دینکم الشرک ولى دینى الاسلام پس رب العالمین این آیت فرستاد: که یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى‏ حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ گرد مسجد مگردید که مست باشید، تا آن گه که بهوش باز آئید و دانید که مى چه خوانید و چه مى‏گویید. قومى باز از مسلمانان گفتند که خیر نیست در چیزى که از مسجد باز دارد و از مى‏خوردن باز ایستادند، و قومى هم چنان میخوردند و اوقات نماز در آن نگه میداشتند، تا آن گه که قومى از انصار در خانه یکى ازیشان مهمان بودند و با ایشان مى بود. و حمزة بن عبد المطلب حاضر بود. حمزه بیرون آمد و شراب در وى کار کرده، و دو شتر دید از آن برادر زاده خود على بن ابى طالب. که بر آن اذخر میآورند، شمشیر بر کشید و قصد شتران کرد وى را گفتند که این آن على‏اند. وى گفت «هل انتم الّا عبید لابى» جواب داد که شما که اید مگر بندگان پدر من عبد المطلب؟ و ایشان را هر دو پى زد و شکم بشکافت، و جگر بیرون کشید، و بر آتش افکند. على، در رسید، و آن حال دید گریستن بر وى افتاد، بر رسول خدا شد، و آن قصه باز گفت. جبرئیل آمد و آیت آورد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ تا آنجا که گفت فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ؟ رسول خدا بر منبر شد، و این آیت بر خواند، و مى حرام کرد. مسلمانان برخاستند، و با خانهاى خود شدند، و میها مى‏ریختند. تا مى در کویهاى مدینه برفت و جایهاى آن مى کس بود که مى شکست، و کس بود که بآب و گل مى شست بعضى مفسران گفتند که موضع تحریم آنست که گفت: فَاجْتَنِبُوهُ اى فاترکوه. و قومى گفتند.
فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ؟ اى انتهوا کما قال فى سورة الفرقان: أَ تَصْبِرُونَ و المعنى اصبروا و لهذا قال عمر عند نزول الآیة: ا «نتهینا یا رب!»
فصل
مذهب شافعى آنست: که هر شرابى که جنس آن مستى آرد، اگر خمر بود و اگر نبیذ مطبوخ یا خام، از خرما، یا از مویز، یا از گندم، یا از گاورس، یا از عسل، اندک و بسیار آن حرامست، و آشامنده آن مستوجب حدّ، اگر مست شود و اگر نه مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «کل مسکر خمر، و کل خمر حرام انّ من التمر خمرا و ان من البر خمرا و ان من الشعیر خمرا و ان من العسل خمرا»
و روى انه قال: «انهاکم عن قلیل ما اسکر کثیره»
و عن عبد اللَّه بن عمر قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «من‏ شرب الخمر لم یقبل اللَّه له صلاة اربعین صباحا، فان تاب تاب اللَّه علیه، فان عاد لم یقبل اللَّه له صلاة اربعین صباحا، فان تاب تاب اللَّه علیه فان عاد لم یقبل اللَّه له صلاة اربعین صباحا فان تاب تاب اللَّه علیه فان عاد الرّابعة لم یقبل اللَّه له صلاة اربعین صباحا فان تاب لم یتب اللَّه علیه و سقاه من نهر الخبال. قال و من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلا یجلس على مائدة یدار علیها الخمر، قال: و الذى بعثنى بالحق، انّ شارب الخمر یجی‏ء یوم القیمة مسودا وجهه یسیل لعابه على قدمه، یقذره کل من رآه. قال: و من کان فى قلبه آیة من کتاب اللَّه و یصبّ علیه الخمر یجی‏ء کل حرف من تلک الآیة یأخذ بناصیته حتى یقیمه عند الرب، فیخاصمه، و من خاصمه القرآن خصم»
گفته‏اند که این خمر معجون لعنت است، آن جوش آواز دست شیطان است، چون دست درو کند بجوشد، پس آب دهن درو اندازد تا تلخ گردد، پس بول درو کند تا بگندد. آن مسکین که خمر میخورد بول شیطان میخورد، و معجون لعنت است که بکار میدارد، این خمر زهر دین است، چنانک تن را با زهر بقا نیست؟ دین را با خمر بقا نیست. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «شارب الخمر کعابد الوثن»
این بمعنى خوف عاقبت گفت، یعنى که بسیار افتد مى خواره را که بعاقبت از ایمان درماند، و بعبادت وثن کشد. چنانک یکى مى خواره را بوقت مرگ گفتند بگو «لا اله الا اللَّه» وى میگفت شاد باش و نوش خور. بوقت مرگ بر بنده آن غالب شود، که جمله روزگار خویش بآن بسر برده باشد. و به‏ قال النبى یموت الرجل على ما عاش علیه.
عایشه گفت: اگر قطره مى در چاهى افتد و آن چاه انباشته شود، پس از آنجا گیاه برآید، و گوسپند بخورد من کراهیت دارم که گوشت آن گوسپند خوردم. مى خواره را هم سقوط عدالت است، و هم زوال ولایت، و هم وجوب لعنت، و هم فساد عاقبت، و هم خوف خاتمت. اما سقوط عدالت آنست که باجماع امت شهادت وى مقبول نیست، و بقول بعضى علما وى را ولایت بر دختر نیست، و وجوب لعنت آنست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «ان اللَّه لعن الخمر و عاصرها و معتصرها و شاربها و ساقیها و حاملها و المحمولة الیه و بایعها و مشتریها و آکل ثمنها.»
و خوف خاتمت آنست که در آثار بیارند که پنج چیز نشان بدبختان است، و در وقت مرگ بیم زوال ایمان در آنست: ترک الصلاة، و اکل الربوا، و الاصرار على الزنا، و عقوق الوالدین، و الادمان على شرب الخمر. و فساد عاقبت آنست که مى خواره فرداى قیامت ناچار بدوزخ رسد، و حمیم جهنم خورد، چنانک در خبر است: و الذى بعثنى بالحق من شرب من مسکر ثلث شربات کان حقا على اللَّه ان یسقیه من طینة الخبال، یقال طینة الخبال ما ذاب من حراقة اجساد اهل النار
درین خبر سه شربت گفت، و در خبر دیگر یک جرعة گفت و ذلک فى‏
قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «ان اللَّه بعثنى رحمة و هدى للعالمین و اقسم ربى بعزته لا یشرب عبد من عبیدى جرعة من خمر الّا سقیته مکانه من حمیم جهنم، معذبا کان او مغفورا له، و لا یسقیها صبیا صغیرا الا سقیته مکانه من حمیم جهنم، معذبا کان او مغفورا له. و لا یدعها عبد من عبیدى من مخافتى الا سقیتها ایاه فى حظیرة القدس.
اما حد مى خواره اگر آزاد باشد و عاقل و بالغ و مختار نه مکره، چهل تازیانه است و اگر بنده باشد بیست تازیانه، و اگر راى امام چنان بود که آزاد را هشتاد زند و بنده را چهل روا باشد، که در عهد رسول خدا و روزگار خلفا این اختلاف بوده است، و همه نقل کرده‏اند، و اگر بجاى تازیانه دست زنند و نعلین و چوب و جامه تا بداده رواست که بو هریره گفت یکى را حاضر کردند که مى خورده بود، رسول خدا گفت: بزنید او را، کس بود که طپانچه مى‏زد، و کس بود که نعلین، و کس بود که چوب، و کس بود که گوشه جامه یعنى جامه تا بداده سخت کرده، گفتا بعاقبت کسى او را گفت: اخزاک اللَّه، رسول خدا گفت لا تقولوا هکذا، و لا تعینوا علیه الشیطان و لکن قولوا اللهم اغفر له اللهم ارحمه.
و کسى را که حد شرعى زدند، در کبیره که از وى در وجود آید، آن حد کفارت گناه وى باشد. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: من اصاب ذنبا فاقیم علیه حد ذلک الذنب فهو کفارته.
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: من اصاب حدا فعجّل عقوبته فى الدنیا فاللّه اعدل من ان یثنى على عبده العقوبة فى الآخرة، و من اصاب حدا فستره اللَّه علیه و عفا عنه، فاللّه اکرم من ان یعود فى شى‏ء قد عفا عنه.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ الآیة... مى را خمر نام کرد لانها تخامر العقل، از بهر آنک در خرد آمیزد و آن را بپوشد. و میسر قمار است و از کسب عرب بود، و قومى از عجم. رب العالمین آن را با مى حرام کرد. و مفسران گفتند کل شى‏ء فیه قمار فهو من المیسر حتى لعب الصبیان بالجوز و الکعاب و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ایاکم و هاتین الکعبتین المشؤمتین فانهما من میسر العجم و قال القاسم بن محمد کل شى‏ء الهى عن ذکر اللَّه و عن الصلاة فهو میسر.
قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ بنا قراءت حمزة و على است دیگران ببا خوانند و بمعنى متقارب‏اند، که در خمر و قمار هم عظیمى گناهست و هم بسیارى گناه چنانک در آیت دیگر بر شمرد: إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ الى آخر الایة...
وَ یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ الآیة... برفع و او قراءت بو عمر است اى الذى تنفقونه العفو دیگران بنصب و او خوانند. على معنى تنفقون العفو اى ما عفى، یعنى ما فضل من اموالکم، یقال صمیم مالى لفلان و عفوه لفلان اى فضله.
این هم جواب سؤال عمر و جموح است که گفت: یا رسول اللَّه دانستیم که صدقات به که میباید داد یعنى فى قوله ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ فَلِلْوالِدَیْنِ الآیة، اکنون خواهیم تا بدانیم که چند دهیم و چه دهیم؟ آیت آمد قُلِ الْعَفْوَ بگوى آنچه بسر آید یعنى از نفقه خود و عیال خود.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «افضل الصدقة ما کان عن ظهر غنى و ابدأ بمن تعول»
و روى ابو هریرة ان رجلا قال یا رسول اللَّه عندى دینار. قال انفقه على نفسک فقال عندى آخر. فقال انفقه على ولدک، قال عندى آخر، قال انفقه على اهلک، قال عندى آخر، قال انفقه على خادمک، قال عندى آخر قال انت اعلم.
پس هر که خداوند مال و ضیاع و املاک بود یک ساله نفقه خود و عیال در کسوة و در طعام و در شراب بنهادى، و باقى بصدقه دادى و هر که را نفقه خود و عیال از مزد و کار و کسب نقدى بودى یک روزه بنهادى و باقى صدقه دادى، پس کار دشوار شد بر ایشان، تا خداى تعالى این آیت فرستاد: خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها قالوا یا رسول اللَّه کم ناخذ؟ فبینت السنة اعیان الزکاة من الورق و الذهب و الماشیة و الزرع.
فصارت هذه الآیة اعنى قوله تعالى: خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ ناسخة لقوله تعالى قل العفو.
قوله کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ.... چنانک احکام مى و قمار و انفاق بیان کرد و روشن، خداى شما را بیان میکند و پدید میآرد نشانهاى کردگارى و مهربانى خویش. لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ تا شما تفکر کنید در کار دنیا و آخرت و بدانید که این دنیا سراى بلا و فنا است، و آخرت سراى جزا و بقا.
روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه: «ایها الناس اتقوا اللَّه حق تقاته و اسعوا فى مرضاته، و ایقنوا من الدنیا بالفناء، و من الآخرة بالبقاء، و اعملوا لما بعد الموت، فکانکم بالدنیا لم تکن، و بالآخرة لم تزل. ایها الناس! ان من فى الدنیا ضیف و ما فى یده عاریة، و ان الضیف مرتحل، و العاریة مردودة، ألا! و ان الدنیا عرض حاضر یاکل منها البرّ و الفاجر، و الآخر وعد صادق یحکم فیها ملک قادر، فرحم اللَّه امرأ نظر لنفسه و مهد لرمسه ما دام رسنه مرخى و حبله على غاربه ملقى، قبل ان ینفد أجله و ینقطع عمله‏
وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْیَتامى‏.... این آیت در شأن قومى آمد که قیمان یتیمان بودند در مال ایشان، و شنیدند که خداى تعالى در قرآن در صدر صورة النساء چه تشدید کرد در خوردن مال یتیمان، بترسیدند و قصد کردند که گریزند از قیام کردن بامر یتیمان، و مال یتیمان مى ضایع خواست ماند، این آیت آمد: قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَیْرٌ بگوى این قیمان یتیمان را، اگر در مال یتیمان تجارت کنید، و بى مزد ایشان را نگه دارید، آن بهتر است و نیکوتر.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «من ولى یتیما له مال فلیتجر فیه و لا یترکه حتى یأکله الصدقه»
وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ الآیة... و اگر با ایشان در آمیزید، و مال ایشان با مال خود درهم نهید، و آمیخته دارید، آن گه مزدى معروف بر گیرید بچم، بى اسراف و بى شطط، و بگذارید ایشان را تا در جاى شما نشینند، و شما در جاى ایشان نشینید ایشان بر فرش شما نشینند، و شما بر فرش ایشان نشینید، ایشان با شما میخورند از آن شما، و شما با ایشان میخورید از آن ایشان، اگر چنین کنید فَإِخْوانُکُمْ على حال ایشان برادران شمااند در دین، و برادران در دین با یکدیگر چنین باید که زندگانى کنند. و الیه الاشارة
بقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «لا تحاسدوا و لا تباغضوا و لا تدابروا و لا تقاطعوا و کونوا عباد اللَّه اخوانا».
وَ اللَّهُ یَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ الآیة... و اللَّه باز داند مفسد را از مصلح، آن کس که در آمیزد پوشیدن مال خویش بمال ایشان، از آن کس که در آمیزد و از ایشان دریغ ندارد مال خویش ازیشان، مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «خیر بیت المسلمین بیت فیه یتیم مکرم»
و فیه روایة
«یحسن الیه و شر بیت المسلمین بیت فیه یتیم یساء الیه»
وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ الآیة... این در شأن مرثد بن ابى مرثد الغنوى آمد، مردى بود قوى دلاور، رسول خدا وى را بمکه فرستاد، تا قومى از مسلمانان که آنجا بودند نهان از کافران بیرون آرد. چون بمکه رسید، زنى مشرکه آمد نام آن زن عناق و در جاهلیت آن زن با مرثد سرو کارى داشت. مرثد را بخود دعوت کرد، مرثد سر وازد گفت: ویحک یا عناق! ان الاسلام حال بیننا و بین ذلک» گفت: مرا بزنى کن مرثد جواب داد که تا از رسول خدا پرسم، پس آن زن آواز برآورد، و فریاد خواست تا قومى آمدند، و مرثد را بزدند. چون با مدینه آمد این قصه با رسول خدا بگفت و دستورى خواست تا وى را بزنى کند. رب العالمین آیت فرستاد وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ الآیة... زنان مشرکات را بزنى مکنید، و گرد ایشان مگردید، تا مشرک باشند، اکنون حرام است بر مسلمانان که زنان بت پرستان و گبران و همه طواغیت پرستان بزنى خواهند. مگر حرایر اهل کتابین که قرآن ایشان را مستثنى کرد: فقال تعالى وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ. اگر کسى گوید که حرایر اهل کتابین هم از کافران اند و نکاح سبب مودت، لقوله تعالى وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً، و مودت با کافران منهى است باین آیت که اللَّه گفت لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ...؟ جواب آنست که ان مودت که منهى است مودت دینى است، و مودت نکاح مودت نفعى و شهوانى است پس در تحت آن نهى نشود.
وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ الآیة... این در شأن عبد اللَّه رواحه آمد، که کنیزکى سیاه داشت، روزى بر وى خشم گرفت و طپانچه بر وى زد. آن گه برسول خدا شد و آن حال باز گفت، رسول گفت «و ما هى؟»؟
چیست آن کنیزک؟ قال هى تشهد أن لا اله الا اللَّه، و انک رسوله، و تصوم شهر رمضان، و تحسن الوضوء، و تصلى. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم چون وصف وى شنید گفت: «هذه مؤمنة».
این کنیزک مؤمنه است. عبد اللَّه گفت بآن خداى که ترا براستى بخلق فرستاد که وى را آزاد کنم، پس او را بزنى خواهم، چنان کرد. پس مردمان وى را طعن کردند که کنیزکى سیاه بزنى خواست، و آزاد زنى مشرکه با مال و جمال با وى عرضه میکردند و نخواست! رب العالمین گفت: آن کنیزک سیاه مؤمنه به از آن آزاد زن مشرکه، با مال و جمال. و گفته‏اند این در شأن خنساء فرو آمد، کنیزکى بود از آن حذیفه یمان، حذیفه او را گفت: یا خنساء قد ذکرت فى الملأ الاعلى مع سوادک و دمامتک پس وى را آزاد کرد و بزنى خواست.
وَ لا تُنْکِحُوا الْمُشْرِکِینَ حَتَّى یُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ وَ لَوْ أَعْجَبَکُمْ الآیة.... میگوید زن مسلمان را بمرد مشرک مدهید، نه رواست بهیچ حال که مرد کافر زن مسلمان خواهد، که این نکاح استدلال است، و نوعى اقتهار، و رب العزت نخواست که زن مسلمان زیردست و مقهور مرد کافر گردد، و لن یجعل اللَّه للکافرین على المؤمنین سبیلا، أُولئِکَ یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ این همچنانست که گفت: یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ جاى دیگر گفت: وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ چون خلق را بر روش راه دین، و رنج بردن و بار کشیدن در مسلمانى میخواند، بواسطه باز گذاشت گفت: ادْعُ إِلى‏ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ باز چون دعوت دار السلام و مغفرت و رحمت بودى واسطه ایشان را خود خواند گفت وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ و اللَّه اعلم‏
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ الآیة... شراب اهل غفلت را و سر انجام و صفت اینست که گفتیم، بار خداى را عز و جل بر روى زمین بندگانى‏اند که آشامنده شراب معرفت‏اند، و مست از جام محبت. هر چند که از حقیقت آن شراب در دنیا جز بویى نه، و از حقیقت آن مستى جز نمایشى نه، زانک دنیا زندان است، زندان چند بر تابد؟ امروز چندانست، باش تا فردا که مجمع روح و ریحان بود، و معرکه وصال جانان، و رهى در حق نگران.
امید وصال تو مرا عمر بیفزود
خود وصل چه چیزست چو امید چنین است
شوریده بکلبه خمار شد، در مى داشت بوى داد. گفت: باین یک درم مرا شراب ده! خمار گفت: مرا شراب نماند. آن شوریده گفت: من خود مردى شوریده‏ام، طاقت حقیقت شراب ندارم! قطره بنماى تا از آن بویى بمن رسد، بینى که از آن چند مستى کنم! و چه شور انگیزم! سبحان اللَّه! این چه برقیست که از ازل تابید، دو گیتى بسوخت. و هیچ نپائید؟ یکى را شراب حیرت از کاس هیبت داد، مست حیرت شد گفت.
قد تحیرت فیک خذ بیدى
یا دلیلا لمن تحیّر فیکا
کار دشخوارست آسان چون کنم؟
درد بى داروست درمان چون کنم؟
از صداع قیل و قال ایمن شدم
چاره دستان مستان چون کنم؟
یکى را شراب معرفت از خمخانه رجا داد بر سر کوى شوق بر امید وصل همى گوید:
بخت از درخان ما درآید روزى،
خورشید نشاط ما برآید روزى،
و ز تو بسوى ما نظر آید روزى،
وین انده ما هم بسر آید روزى!
یکى را شراب وصلت از جام محبت داد بر بساط انبساطش راه داد، بر تکیه‏گاه انسش جاى داد، از سر ناز و دلال گفت:
بر شاخ طرب هزار دستان توایم،
دل بسته بدان نغمه و دستان توایم!
از دست مده که زیر دستان توایم،
بگذار گناه ما که مستان توایم!
یکى را خود از دیدار ساقى چندان شغل افتاد، که با شراب نپرداخت!
سقیتنى کأسا فاسکرتنى
فمنک سکرى لا من الکاس‏
آنان زنان مصر که راعیل را ملامت میکردند در عشق یوسف، چون بمشاهده یوسف رسیدند چنان بیخود شدند که دست ببریدند و جامه دریدند، و آن مستى مشاهده یوسف بر ایشان چندان غلبه داشت که نه از دست بریدن خبر داشتند نه از جامه دریدن. همین بود حال یعقوب غلبات شوق دیدار یوسف وى را بر آن داشت که بهر چه نگرست یوسف دید، و هر چه گفت از یوسف گفت.
با هر که سخن گویم اگر خواهم و گرنه
ز اوّل سخن نام توام در دهن آید
تا روزى که جبرئیل آمد و گفت: نیز نام یوسف بر زبان مران، که فرمان چنین است! پس یعقوب بهر که رسیدى گفتى نام تو چیست؟ بودى که در میانه یوسف نامى برآمدى، و وى را بدان تسلى بودى!
دل زان خواهم که بر تو نگزیند کس،
جان زان که نزد بى غم عشق تو نفس،
تن زان که بجز مهر تواش نیست هوس،
چشم از پى آنک خود ترا بیند و بس‏
وَ یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ الآیة... ارباب معانى گفتند سؤال بر سه ضرب است: یکى سؤال تقریر و تعریف، چنانک، رب العزة گفت: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ و هو المشار الیه‏
بقول النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم لا یزول قدما عبد یوم القیمة حتى یسئل عن اربع: عن شبابه فیما ابلاه، و عن عمره فیما افناه، و عن ماله من این جمعه، و فیما ذا انفقه، و ما ذا عمل بما علم.»
دیگر سؤال تعنّت است، چنان که بیگانگان از مصطفى پرسیدند که قیامت کى خواهد بود؟ و بقیامت خود ایمان نداشتند، و به تعنت مى‏پرسیدند، و ذلک قوله: یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها، و کذلک قوله: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ الآیة. سدیگر سؤال استفهام است و طلب ارشاد، چنانک درین آیات گفت! یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ، وَ یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ، وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْیَتامى‏، وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ این همه سؤال استر شاداند و مردم درین سؤال مختلف‏اند. یکى از احوال مى‏پرسید، بزبان واسطه جواب مى‏شنید و او که از محول احوال میپرسید بى واسطه از حضرت عزت بنعت کرم جواب مى‏شنود که «انى قریب»! پیر طریقت گفت: خواهندگان ازو بر در او بسیاراند، و خواهندگان او کم! گویندگان از درد بى درد او بسیارند، و صاحب درد کم. و در تفسیر آورده‏اند که رب العالمین گفت: منکم من یرید الدنیا و منکم من یرید الآخرة، فأین من یریدنى؟
وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْیَتامى‏ الآیة... چندان که توانى یتیمان را بنواز و و در مراعات و مواساة ایشان بکوش، که ایشان درماندگان و اندوهگنان خلقند، نواختگان و نزدیکان حقند. ان اللَّه یحب کل قلب حزین، فرمان در آمد که اى مهتر عالمیان! و چراغ جهانیان! یتیمان را واپناه خود گیر، که سراپرده حسرت جز بفناء دل ایشان نزدند، و حسرتیان را بنزدیک ما مقدار است. اى مهتر! ترا که یتیم کردیم از آن کردیم تا درد دل ایشان بدانى، ایشان را نیکودارى.
با تو در فقر و یتیمى ما چه کردیم از کرم
تو همان کن اى کریم از خلق خود بر خلق ما
اى یتیمى دیده اکنون با یتیمان لطف کن
اى غریبى کرده اکنون با غریبان کن سخا
انس مالک گفت: روزى مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم در شاهراه مدینه میرفت، یتیمى را دید که کودکان بر وى جمع آمده بودند و او را خوار و خجل کرده، و هر یکى بروى تطاولى جسته، آن یکى میگفت پدر من به از پدر تو. دیگرى میگفت: مادر من به از مادر تو، سدیگرى میگفت: کسان و پیوستگان ما به از کسان و پیوستگان تو، و آن یتیم مى‏گریست، و در خاک مى‏غلتید. رسول خدا چون آن کودک را چنان دید، بر وى ببخشود، و بر وى بیستاد، گفت: اى غلام کیستى تو؟ و چه رسید ترا که چنین درمانده؟ گفت: من پسر رفاعه انصارى‏ام، پدرم روز احد کشته شد، و خواهرى داشتم فرمان یافت، و مادرم شوهر باز کرد، و مرا براند، اکنون منم درمانده، بى کس! و بى‏نوا! و ازین صعب‏تر مرا سرزنش این کودکان است! مصطفى از آن سخن وى در گرفت، و آن درد در دل وى بدو کار کرد، و بگریست! پس گفت اى غلام اندوه مدار، و ساکن باش، که اگر پدرت را بکشتند من که محمدم پدر توام، و فاطمه خواهر تو، و عایشه مادر تو. کودک شاد شد و برخاست، و آواز برآورد که اى کودکان، اکنون مرا سرزنش مکنید و جواب خود شنوید «ان ابى خیر من آبائکم! و امّى خیر من امهاتکم! و اختى خیر من اخواتکم؟» آن گه مصطفى دست وى گرفت، و بخانه فاطمه برد، گفت یا فاطمه! این فرزند ما است و برادر تو، فاطمه برخاست، و او را بنواخت و خرما پیش وى بنهاد، و روغن در سر وى مالید، و جامه در وى پوشید، و همچنین وى را بحجره‏هاى مادران مؤمنان بگردانید. فکان یعیش بین ازواجه حتى قبض النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، فوضع التراب على رأسه، و نادى «وا ابتاه! الیوم بقیت یتیما» فابکى عیون المهاجرین و الانصار، فاخذه ابو بکر. و هو یقول یا بنىّ مصیبة دخلت على المسلمین اذا اختلس محمد من بین اظهرهم، انا ابوک یا بنى! فکان مع ابى بکر حتى قبضه اللَّه عز و جل‏
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ مردى آمد بر رسول خدا نام وى ثابت بن الدحداح گفت یا رسول اللَّه! زنان را در حال حیض نزدیکى کنیم و پاسیم یا نه؟ که بگذاریم ایشان را در وقت حیض و نپاسیم؟ آیت آمد وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ قُلْ هُوَ أَذىً، فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِی الْمَحِیضِ حیض و محیض یکى است، همچون کیل و مکیل و عیش و معیش. و معنى حیض رفتن خون است، یعنى آن دم معروف سیاه رنگ، بحرانى که از قعر رحم برآمد، کمینه آن یک شبانروزست و مهینه پانزده شبانروز، و غالب آن شش یا هفت روز است، و هر چه نه از قعر رحم بیامد و نه سیاه رنگ بود آن را دم استحاضه گویند. و احکام حیض در آن نرود.
روى ان فاطمة بنت ابى حبیش قالت لرسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «انى مستحاض أ فأدع الصلاة؟ فقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: ان دم الحیض اسود یعرف، فاذا کان کذلک فامسکى عن الصلاة، و اذا کان الآخر فتوضئ و صلى فانما هو عرق.»
فاطمة بنت ابى حبیش گفت یا رسول اللَّه من زنى مستحاضه‏ام نماز بگذارم در حال استحاضه یا نه؟ رسول خدا گفت دم حیض دم سیاه است معروف‏ که در آن نماز نگذارند، چون آن باشد نماز مگذار، و اما چون دم استحاضه باشد وضو کن و نماز کن، که آن رگى است که روان میشود، و نماز منافى آن نیست ابن عباس گفت آن رگ در ادنى الرحم است نه در قعر رحم، و حکم مستحاضه آنست که خویشتن را بشوید و استوار به بندد، و هر نماز فریضه را بعد از دخول وقت وضو کند، و بعد از وضو البته در نماز تأخیر نکند. چون این حدود بجاى آرد اگر چه قطرات خون از وى میرود نماز وى درست بود، و کسى را که ادرار البول باشد یا سلس المذى بود، حکم وى همین باشد.
اما احکام حیض آنست که بر زن حرام بود در حال حیض خواندن قرآن، که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: لا یقرأ الجنب و لا الحائض شیئا من القرآن»
و حرام است بر وى پاسیدن قرآن لقوله تعالى لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ، و حرام است بر وى در مسجد درنگ کردن‏
لقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لا یحل المسجد لجنب و لا لحائض»
، و حرام است بر وى طواف کردن که مصطفى عایشه را گفت: «اصنعى ما یصنع الحاج غیر ان لا تطوفى»
یعنى فى حال الحیض، و حرامست بر وى نماز کردن و روزه داشتن، اما روزه را قضا باید کردن و نماز نه، که زنى از عایشه پرسید ما بال الحائض تقضى الصوم و لا تقضى الصلاة؟ فقالت لها أحروریة انت قالت لست بحروریة، و لکنّى اسأل. فقالت کان یصیبنا ذلک على عهد رسول اللَّه فتؤمر بقضاء الصوم و لا نؤمر بقضاء الصلاة. و حرامست بر مرد رسیدن بحائض و مباشرت با وى که مصطفى گفت: «من وطى‏ء امرأته و هى حائض فقضى بینهما ولد فاصابه جذام، فلا یلومنّ الّا نفسه، و من احتجم یوم السبت و الاربعاء فاصابه وضح فلا یلومنّ الا نفسه.»
پس اگر مباشرت کند در حال حیض حدّى واجب نشود، اما کفّارت بر وى لازم آید، اگر در ابتداء حیض باشد یک دینار بصدقه دهد، و اگر در آخر بود نیم دینار، چنانک در خبرست: و این قول قدیم شافعى است. اما بقول جدید بر وى هیچ چیز لازم نیاید از کفارت، اما بزه کار شود، همچنانک مباشرت بموضع مکروه نه بمحل حرث که حرام است و موجب کفارت نیست، اینجا همچنانست.
و زن حائض را روا باشد که ذکر خدا کند، و حیض ایشان را کفّارت گناهان است و ذلک فیما
روى عن عائشة قالت قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ما من امرأة تحیض الا کان حیضها کفارة لما مضى من ذنوبها، و ان قالت اول یوم حاضت الحمد اللَّه على کل حال و استغفر اللَّه من کل ذنب کتب اللَّه لها براءة من النار و جوازا على الصراط و أمانا من العذاب»
فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِی الْمَحِیضِ... الآیة. چون این آیة آمد زنان را در زمان حیض از خانها بیرون کردند، جماعتى آمدند از اعراب مدینه گفتند یا رسول اللَّه سرما سخت است، و جامه اندک، و زنان حائض از خانه بیرون کرده‏ایم اگر جامه بایشان دهیم ما سرما یابیم، و اگر ندهیم ایشان برنج آیند، چکنیم که درماندیم؟ مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت شما را نفرمودند که ایشان را از خانها بدر کنید، شما را فرمودند که مجامعت ایشان مکنید، و سبب آن بود که جهودان و گبران از زنان خویش در حال حیض پرهیز میکردند و فرا هیچ کار نمى‏گذاشتند، و ترسایان بر عکس این مجامعت میکردند و از حیض نمى‏اندیشیدند، رب العالمین این امت را راه میانه برگزید. و خیر الامور اوساطها گفت چنانک گبران و جهودان کنند نباید کرد، و چنانک ترسایان کنند هم نه.
«افعلوا کل شی‏ء الّا الجماع»
این لفظ خبر است و عن عایشه رض: ان رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال ناولینى الخمرة فقلت انى حائض فقال ان حیضتک لیست فى یدک، و سئلت عایشه: هل تأکل المرأة مع زوجها و هى طامت؟ قالت نعم کان رسول اللَّه یدعونى فآکل معه، و انا عارک، و کان یأخذ العرق فیقسم على فیه فاعترق منه، ثم اضعه فیأخذ، فیعترق منه و یضع فمه حیث وضعت فمى من القدح و یدعوا بالشراب فیقسم علىّ فیه قبل ان یشرب منه فآخذه فاشرب منه ثم اضعه فیأخذه فیشرب منه و یضع فمه حیث وضعت فمى من العرق و یدعوا بالشراب فیقسم على فیه قبل ان یشرب منه القدح.
و در خبرست که: عایشه با رسول خدا در یک جامه خفته بود، ناگاه عایشه از جاى برجست. رسول گفت چه رسید ترا؟ مگر حیض رسید؟ گفت آرى رسول گفت: ازار بر بند استوار و به جایگاه خویش باز آى.
وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى یَطْهُرْنَ الآیة... بتشدید طا و ها قراءة ابو بکر و عاصم و حمزه و کسایى است، معنى آنست که گرد ایشان بمجامعت مگردید تا آن گه که غسل کنند از حیض خویش. باقى قراءة بتخفیف طا و ضم ها خوانند حَتَّى یَطْهُرْنَ یعنى با ایشان نزدیکى مکنید تا از رفتن خون حیض پاک کردند، به بریدن خون حیض.
و علما را اختلاف است در مجامعت بعد از آن که حیض بریده شود، و پیش از غسل، مذهب شافعى آنست و جماعتى عظیم علما بر آنند که چون حیض بریده شد تا غسل نکنند یا تیمم اگر آب نیابند، حلال نیست رسیدن بوى، پس گفت فَإِذا تَطَهَّرْنَ اى اغتسلن چون پاک گشتند و خویشتن را شستند بغسل.
فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ الآیة... بایشان مى‏رسید اگر خواهید از آنجا که خدا فرمود شما را، یعنى از آنجا که فرزند روید، معنى دیگر فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ بایشان مى‏رسید، از آن روزى که اللَّه فرمود شما را، یعنى با عقد نکاح و در زمان طهر، نه در حال فجور و نه در ایام حیض، که چون وطى در حال حیض رود بیم آن باشد که فرزند سیاه روى آید، کما
روى ان رجلا و امرأة فى ایام سلیمان بن داود اختصما فى ولد لهما اسود فقالت المرأة هو منک و ابى الرجل، فقال سلیمان هل جامعتها فى المحیض؟ قال نعم، قال هو لک و انما سوّد اللَّه وجهه عقوبة لفعلکما، قال ابن کیسان فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ الآیة... یعنى لا تأتوهن صائمات و لا معتکفات، و لا محرمات، و اقربوهن و غشیانهن لکم حلال.
اگر کسى خواهد که ادب مباشرت بداند، اول باید که بریدى فرا پیش دارد، چنانک در خبر است از معانقه و ملاعبه و دست فرا گرفتن و بر ماسیدن و تقبیل کردن و در حال مباشرت روى از قبله بگرداند، و بسم اللَّه بگوید، و این دعا بر خواند: «اللهم جنبنا الشیطان و جنب الشیطان ما رزقتنا» و تعجیل نکند که مصطفى گفت: اذا جامع احدکم امرأته فلا یعجلها، فان لهن حاجة کحاجتکم
و عزل نکند، که مصطفى را از عزل پرسیدند گفت: ذلک الواد الخفى، و تلا اذا الموؤدة سئلت‏
مگر که موطوئه کنیزک وى باشد، یا کنیزک دیگرى بزنى کرده، یا حرّه بود و دستورى عزل داده، و کراهیت است در عورت زن نگرستن، و فرزند را از آن بیم طمس باشد، و بهیچ حال سر خویش با سرّ اهل خود بیرون ندهد، که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: ان اعظم الامانة عند اللَّه یوم القیمة و روى شر الناس عند اللَّه منزلة یوم القیمة، الرجل یفضى الى امرأته و تفضى الیه، ثم ینشر سرّها».
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ الآیة... دوست دارد خداى بازگردانندگان را یعنى ایشان که از شرک با ایمان گردند و در ایمان از معصیت با طاعت گردند، و در طاعت از ریا با اخلاص کردند، و در اخلاص از خلق با حق کردند، پس مؤمن اگر چه مطیع باشد و مخلص، وى را از توبت چاره نیست. ازینجا گفت رب العالمین: وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ گفته‏اند توبت بر سه رتبت است: اول توبت، پس انابت، پس اوبت، هر که از بیم عقوبت توبه کند او را تائب گویند و هر که امید ثواب را توبه کند او را منیب گویند و هر که فرمان و اجلال حق را توبه کند او را اوّاب گویند توبه صفت مؤمنان است، وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ، انابت صفت مقربانست وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ اوبت صفت پیغامبران است نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ و یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ میگوید خداى دوست دارد پاکان را، ایشان که از نجاسات بپرهیزند، و خود را از خبائث حدث و جنایت طهارت دهند، تا حضرت نماز را بشایند. قال ابو العالیة و محمد بن کعب: اما التطهّر بالماء فحسن، و لکن یحب المتطهرین من الذنوب. خبرى جامع که ببعضى ازین آیت تعلق دارد: روایت کنند که مصطفى روزى در حجره عایشه بود، زنى آمد و طعامى آورد، که مردى انصارى فرستاده بود، رسول خدا گفت: هذه حنطة معمولة بلحم تسمّیها الاعاجم هریسة عوّضنیها اللَّه تعالى من الخمر
و مهتران صحابه خلفاء و راشدین و ائمه دین حاضر بودند، رسول خدا دست مبارک فراز کرد، شکسته بر آورد تا تناول کند این چند کلمت در آن حال بگفت: حببت الى من دنیاکم ثلاث: الطیب و النساء و قرة عینى فى الصلاة
ابو بکر صدّیق موافقت مصطفى را شکسته برآورد و گفت: و انا احب منها ثلاثا یا رسول اللَّه: النظر الیک و انفاق المال علیک و تلاوة ما انزل الیک. عمر خطاب همچنین لقمه برداشت گفت: «و انا احب منها ثلاثا امرا بمعروف و نهیا عن منکر و حدا اقیمه اللَّه عز و جل. عثمان عفان نیز شکسته برداشت. و گفت: انا احب منها ثلاثا: اطعام الجوعان و کسوة العریان و الصلاة باللیل و الناس نیام» على مرتضى ع نیز موافقت کرد و لقمه برداشت، گفت: و انا احب ایضا ثلاثا: قرى الضیف، و الصوم فى صمیم الصیف، و الضرب بین یدى رسول اللَّه بالسیف.
جبرئیل امین ع، پیک حضرت ربّ العالمین آن ساعت در آمد، و بمساعدت گفت: و انا احب منها ثلثا: غرس الاشجار و قتل الکفار و سقى الأبرار»
جبریل امین بآسمان برشد، هم در ساعة فرود آمد، و پیغام ملک جل جلاله آورد که
یا رسول اللَّه، اللَّه یقرئک السلام، و یقول: و انا احب منها ثلثا «توبة التائبین، و طهارة المتطهرین و دعوة المضطرین.»
قوله: نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ این آیت در شأن قومى آمد از اهل مدینه که هم شهریان ایشان که جهودان بودند ایشان را گفتند هر کس که بزن خویش رسد از پس وى در محل حرث، فرزند احول آید، مسلمانان از بیم آن از آن فعل تحرّج کردند این آیت آمد أَنَّى شِئْتُمْ الآیة... اذا کان فى مأتى واحد یعنى که چون رسید بزن آنجا بود که فرزند روید چنانک خواهى مى‏باشد. عن ابن عباس رض قال: «لا یکون الحرث الّا حیث یکون النبات» و عن عمر قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان اللَّه لا یستحیى من الحق، لا تأتوا النساء فى ادبار هن»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم لا ینظر اللَّه عز و جل الى رجل اتى رجلا او امرأة فى دبرها» و قال «ملعون من اتى امرأته فى دبرها»
وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ گفته‏اند این تسمیت است و دعا بوقت مباشرت، و ذلک ما
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «اذا اراد احدکم ان یأتى اهله فلیقل: «بسم اللَّه اللهم جنبنا الشیطان و جنّب الشیطان ما رزقنا » فان قدر بینهما ولد لم یضره شیطان»
و گفته‏اند معنى وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ طلب فرزند است و ایشان را از پیش فرا فرستادن، چنانک در خبر است
«من قدّم ثلاثة من الولد لم یبلغوا الحنث. لم تمسّه النار الا تحلّة القسم، فقیل یا رسول اللَّه و اثنان؟ قال و اثنان. فظننا انه لو قیل واحد، لقال واحد.
و یقال قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ ان یعمل للَّه سبحانه بما یحبّ و یرضى وَ اتَّقُوا اللَّهَ. فیما امرکم به و نهاکم عنه. وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاقُوهُ فیجزیکم باعمالکم وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بالجنة.
وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَیْمانِکُمْ الآیة.. عرضه آن چیز بود که میان تو و میان کارى در آید تا ترا از آن کار باز دارد. میگوید سوگند خوردن بنام من عرضه مسازید تا خویشتن را باز دارید از نیکوکارى، یعنى سوگند مخورید بر کارى کردنى که آن نکنیم، یا بر کارى ناکردنى که آن کنیم. و این چنین سوگند خوردن معصیت است، و راست داشتن آن معصیت، و دروغ کردن آن واجب، و کفارت دادن فریضه.
قال النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم «من حلف على یمین فرأى غیرها خیرا منها، فلیأت الذى هو خیر و لیکفّر عن یمینه.»
کلبى گفت این آیت در شأن عبد اللَّه بن رواحه آمد که از داماد خویش بخواهر بشیر بن النعمان الانصارى ببرید و سوگند خورد که با وى سخن نگویم، و در پیش وى نروم، و در صلاح وى نکوشم و او را با خصمان او و با برادران او صلح ندهم، و ببهانه سوگند با وى نمى‏پیوست. تا رب العالمین این آیت فرستاد، و مصطفى صلى اللَّه علیه و آله و سلم بر وى خواند، فرجع عما کان علیه. مقاتل حیان گفت ابو بکر صدیق سوگند یاد کرد با پسر خویش عبد الرحمن نه پیوندد، و با وى نیکویى نکند تا آن گه که مسلمان شود. رب العالمین در شأن وى این آیت فرستاد. و یقال فى قوله تعالى أَنْ تَبَرُّوا. معناه لدفع ان تبرّوا فحذف المضاف، و قیم المضاف الیه مقامه کقوله تعالى وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ و اشباهه.
لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ لغو سوگند ان بود که نامى از نامهاى خداوند از زبان کسى بسوگند بیرون آید، بشتاب، یا بر عادت، یا در حال غضب و ضجر، و وى را در آن قصد و عزم سوگند نبود. چنانک عادت است عرب را در نظم سخن که رانند گویند «لا و اللَّه، بلى و اللَّه». وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ این کسبت گفت و آن «عَقَّدْتُمُ الْأَیْمانَ» که در سورة المائدة گفت. و گفته‏اند: که لغو سوگند آن بود که سوگند یاد کند بر کارى، و چنان داند و پندارد که در آن راست گوى است، پس بر خلاف آن بود که پنداشت و دانست. رب العزت گفت شما را نگیرم باین سوگند، و بزه نه بر شما و نه کفارتى، لکن بآن گیرم که سوگند یاد کنید بر کارى و دانید که دروغ است و قصد آن دروغ دارید در دل، و بر زبان این چنین سوگند سبب عقوبت است و موجب کفارت. عقوبت آنست که مصطفى گفت: «من حلف على یمین و هو فاجر لیقطع بها مال امرئ مسلم لقى اللَّه عز و جل و هو علیه غضبان.»
و جاء اعرابى الى النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فقال یا رسول اللَّه ما الکبائر؟ قال الاشراک باللّه، قال ثم ما ذا؟ قال عقوق الوالدین. قال ثم ما ذا؟ قال ثم الیمین الغموس.»
قیل للشعبى ما الیمین الغموس؟ قال اللتى یقتطع بها مال امرئ و هو فیها کاذب.
و روى انه قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «الیمین الفاجره تدع الدیار بلاقع»
و کفّارت آنست که در سورة المائدة گفت: فَکَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکِینَ الآیة... بنده‏اى آزاد کند، یا ده درویش را طعام دهد هر یکى را مدّى، یا ایشان را جامه کند هر یکى را پیراهنى، یا ازار پایى، یا دستارى، یا کلاهى، و در اعتاق و اطعام و کسوة مخیرست، آن یکى که خواهد میدهد، پس اگر درویش بود و مال نداشته باشد سه روز روزه دارد پیوسته یا گسسته چنانک خواهد. و بدان که سوگند از کسى درست آید که مکلف بود و نیز بطوع خویش سوگند یاد کند، و در آن نه مکره بود، که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «لیس على مقهور یمین»
و عقد سوگند که بسته شود بنامهاى خداى و صفات وى عز جلاله بسته شود، هر چه بیرون از آنست از مخلوقات و محدثات سوگند نه بندد، و کراهیت باشد بآن سوگند یاد کردن. قال الشافعى: و اخشى ان یکون معصیة.
روى ابى عمر قال، قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من کان حالفا فلا یحلف الّا باللّه»
و عن ابى هریره رض قال، قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «لا تحلفوا بآبائکم و لا بالانداد، و لا تحلفوا الّا باللّه، و لا تحلفوا باللّه الّا و انتم صادقون».
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «من حلف انه برى‏ء من الاسلام، فان کان کاذبا فقد قال کفرا، و ان کان صادقا فلن یرجع الى الاسلام سالما»
و بدانک استثنا در سوگند شود همچنانک در طلاق شود و در عتاق، و در نذر و در اقرار. در طلاق چنانست که زن خود را گوید «انت طالق ان شاء اللَّه» باین استثنا که در طلاق پیوست طلاق نیفتد. و در عتاق آنست که بنده خود را گوید «انت حرّ ان شاء اللَّه.» آزاد نشود، و در نذر آنست که گوید للَّه على کذا ان شاء اللَّه این نذر منعقد نشود، و در اقرار آنست که گوید «لفلان على کذا ان شاء اللَّه» باین اقرار چیزى بروى لازم نیاید. همچنین اگر سوگند یاد کند در نفى یا در اثبات، و استثنا در آن پیوندد، چنانک سخنى یا سکوتى دراز در میان نیفتد گوید و اللَّه لأفعلن کذا ان شاء اللَّه یا گوید «و اللَّه لا افعل کذا ان شاء اللَّه» عقد سوگند بسته نشود.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم من حلف على یمین ثم قال ان شاء اللَّه فقد استثنى.
ثم قال فى آخر الآیة وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ یؤخر العقوبة عن الکافرین و العصاة، و الحلم من الناس التثبت و الاناة، و من اللَّه الامهال.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ قُلْ هُوَ أَذىً الآیة کلام خداوند حکیم، یاد آن کردگار عظیم، ما جدى نامدار کریم، یار هر ضعیف مونس هر لهیف، مایه هر درویش، امید هر نومید، دلیل هر گم راه، درماندگان و عاجزان را نیک پناه، خداوندى که از مهربانى و نیک خدایى عطاء خود بر خلق ریزان کرد، و هر کس را آنچه صلاح و بهینه آن کس دید آن کرد، بنگر که چه کرد از فضل، و چه نمود از کرم باین زنان عاجز رنگ ضعیف نهاد، ملول طبع، چون دانست که بنیت ایشان با ضعف است، و طبع ایشان با ملالت، و طاقت دوام خدمت ندارند، و در آن خللها آرند، ایشان را عذرى پدید کرد، در بعضى روزگار تا لختى طاعت و گران بارى خدمت ازیشان بیفتاد، بى اختیار ایشان، و ایشان را در آن جرمى نه، باز چون روزگارى برآید و نشاط بیفزاید، و آرزوى خدمت و طاعت بریشان تازه شود، آن عذر بریده گردد، و خطاب باز متوجه شود. اینت نکو کارى و مهربانى! اینت خداوندى و بنده نوازى! ازین عجبتر که ایشان را در آن حال که بازداشت، از خدمت باز داشت نه از مخدوم، تا اگر تن از خدمت باز ماند دل از مخدوم باز نماند، ایشان را دستورى ذکر داد هم در دل هم بر زبان و مرهمى نهاد بآنچه گفت «أنا جلیس من ذکرنى» تا نومید نشوند، و از بساط قرب به نیوفتند، چون از خدمت باز ماندند که نه هر که رسید خود بخدمت و طاعت ظاهر رسید، اگر علت رسیدن خدمت ظاهر بودى از سحره فرعون چه خدمت آمد؟ و از ابلیس مهجور چه بود از خدمت که نیامد؟
ایشان را بى خدمت بر خواند، و این را با خدمت براند، این بود خواست او، و چنین آمد حکم او، نه برخواست او اعتراض! نه از حکم او اعراض، یفعل اللَّه ما یشاء و یحکم ما یرید.
شهریست بزرگ و من بدو در میرم
تا خود زنم، و خود کشم، و خود گیرم
نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ الآیة... بنده را نفس است و دل، نفس از عالم سفلى است و اصل آن از آب و خاکست، و دل از عالم علوى است، یعنى آن لطیفه ربانى که مایه آن نور پاک است، نفس را مقام غیبت آمد، و دل را مقام شهود، و الیه الاشارة بقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «ما من آدمیّ الّا و قلبه بین اصبعین من اصابع اللَّه» پس نفس که در غیبت بماند شرع او را با امثال و اشکال خویش مساکنت داد، و بدان منت بر نهاد گفت: نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنَّى شِئْتُمْ جاى دیگر گفت فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ، جاى دیگر گفت: لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً این حظوظ یافتن و بامثال و اشکال گرائیدن نصیب نفس است که در وهده غیرت بماندست، امّا دل که در مقام مشاهدت است حرام است او را که بغیرى گراید، یا خود بمخلوقى فرو آید، و تا خود را از خلق باز نبرد و سرّ خویش از غیر حق طهارت ندهد، در تحت این کلمت نشود که یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ. رب العالمین دوست دارد این چنین پاکان را، و ایشان را مردان خواند آنجا که گفت: فِیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ.
و بدانک خبائث درین سراى حکم بر دو قسم است: یکى خبث عین است که هرگز بشستن پاک نشود، اگر مردارى هزار بار به بحر محیط فرو برى هرگز پاک نشود، که نجاست او عینى است. دیگر خبث صفت است، و در اصل پاک بود اما نجاستى بدو رسد، که چون بشویى پاک شود، لکن این نجاست هم بر دو قسم است: بعضى خفیف که بیک آب پاک شود، و بعضى غلیظ که شستن بآب و خاک بباید تا پاک شود. خبائث در اصل دین هم این تقسیم دارد یکى خبث عین، است که هرگز زائل نشود، و آن خبث شرک است که نیامرزد إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ، إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ.
اینک جاوید در دوزخ بمانند، از آنست که نجاست ایشان نجاست عین است، طهارت پذیر نیست، و بهشت جز جاى پاکان نیست، و آن خبث دیگر در دین خبث صفت است و آن خبث معصیت است، طهارت پذیرست، امّا هم بر دو قسم است بعضى صغایر و بعضى کبائر، صغایر خفیف است: بگذرى که بر دوزخ کند پاک شود: «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها» و کبائر غلیظ است: بگذرى پاک نشود، بیشتر بماند، اما جاوید بنماند که عین او نجس نیست و نجاست او طهارت پذیرست، اگر درین سراى بآب توبه و حسرت بشوید، پاک شود، و اگر درین سراى طهارت نیابد طهور آن سراى جزا جز آتش باشد، تا به نسوزدش پاک نشود، و تا پاک نشود بخداوند پاک نرسد. «ان اللَّه تعالى طیّب لا یقبل الا الطیّب» بداود ع وحى آمد که: «یا داود طهر لى بیتا اسکنه» خانه ما پاک گردان تا خداوند خانه بخانه فرو آید. گفت خداوندا چگونه پاک گردانم؟ گفت آتش عشق درو زن تا هر چه نسب ما ندارد سوخته شود، پس بجاروب حسرت بروب تا اگر چیزى ماده بود از هواى نفس که بآتش عشق نسوخته است جاروب حسرتش بروبد که عروس وصل ما با هواى نفس تو بنسازد.
اى برادر روى ننماید عروس دین ترا
.
چون زنان تا کى نشینى بر امید رنگ و بوى
تا هواى نفس تو در راه دین دارد قرار
همت اندر راه بند و گام زن مردانه وار
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: لِلَّذِینَ یُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ الآیة... از روى اشارت درین آیات موعظتى بلیغ است و نصیحتى تمام مراعات حقوق حق را جل جلاله، که چون حق خلق را چندین وزن و خطر نهاد که آن را فرمان جزم فرستاد، و از بگذاشت آن بیم داد، پس حق اللَّه سزاوارتر که نگه دارند، و از بگذاشت آن به بیم باشند. در بعضى اخبار بیاید که فردا در قیامت جوانى را بیارند که حقوق اللَّه ضایع کرده باشد در دنیا، رب العزة بنعت هیبت و عزت با وى خطاب کند که شرم نداشتى و از خشم و سیاست من نه ترسیدى؟ که حق من ضایع کردى؟ و آن را تعظیم و شکوه ننهادى؟ ندانستى که من ترا در آن تهاون و تغافل مى‏دیدم؟ و کرد تو بر تو مى‏شمردم؟ خذوه الى الهاویة ببرید او را بدوزخ، که وى سزاى آتش است و آتش سزاى وى.
و عن ابن عباس رض عن النبى قال قال اللَّه عز و جل «انى لست بناظر فى حق عبدى حتّى ینظر عبدى فى حقى»
و در صحف است که اللَّه گفت: «انا اکرم من اکرمنى و اهین من هان علیه امرى»
من او را گرامى دارم که او مرا گرامى دارد، و او را خوار کنم که او فرمان من خوار دارد. بنگر این انتقام که از بنده مى‏کشد بحق خود، بآنک حق وى را بنا بر مسامحت است، و بیشتر آن باشد که در گذارد. اما حقوق مخلوق که در آن هیچ مسامحت نرود انتقام اللَّه لا جرم در آن بیشتر بود، تا بدان حد که گفته‏اند اگر کسى را ثواب هفتاد پیغامبر بود، و یک خصم دارد به نیم دانگ که بر وى حیف کرده بود، تا آن خصم از وى راضى نشود در بهشت نرود.
پس حقوق خلق نگاه باید داشت، و در مراعات آن بجدّ باید کوشید، خاصه حقوق زنان و هم جفتان که رب العالمین درین آیت نیابت ایشان مى‏دارد، و از شوهران در خواست مراعات ایشان میکند. و مصطفى ع فرمود: «خیرکم خیرکم لاهله و انا خیرکم لاهلى»
و قال «استوصوا بالنساء خیرا فانهنّ عوان عندکم لا تملکن لانفسهن شیئا، و انما اخذتموهن بامانة اللَّه و استحللتم فروجهن بکلمة»
گفت این زنان زیر دستان شمااند و امانت خدااند بنزدیک شما، با ایشان نیکویى کنید و ایشان را خیر خواهید، خاصه که پارسا باشند و شایسته که زن پارساى شایسته سبب آسایش مرد باشد، و یار وى در دین.
روزى عمر خطاب گفت یا رسول اللَّه از دنیا چه گیرم و چه برگزینم؟ رسول جواب داد: «لیتخذ احدکم لسانا ذاکرا و قلبا شاکرا و زوجة مؤمنة»
گفت زبانى ذاکر و دلى شاکر و زنى شایسته پارسا. بنگر تا زن شایسته را چه منزلت نهاد که قرین ذکر و شکر کرد! و معلوم است که ذکر زبان و شکر دل نه از دنیاست بلکه حقیقت دین است، زن پارسا که قرین آن کرد همچنانست. ابو سلیمان دارایى ازینجا گفت: جفت شایسته از دنیا نیست که از آخرت است، یعنى که ترا فارغ دارد تا بکار آخرت پردازى، و اگر ترا ملالتى در مواظبت عبادت پدید آید که دل در آن کوفته شود وز عبادت بازمانى، دیدار و مشاهده وى انسى و آسایشى در دل آرد، که آن قوت باز آید، و رغبت طاعت بر تو تازه گردد امیر المؤمنین على علیه السّلام ازینجا گفت: راحت و آسایش یکبارگى از دل باز مگیرید که دل از آن نابینا شود. رسول خدا ع گاه بودى که در مکاشفات کارى عظیم بر وى درآمدى، که قالب وى طاقت آن نداشتنى بعائشه گفتى: «کلّمینى یا عائشة»
باین سخن خواستى که خود را قوتى دهد تا طاقت کشیدن بار وحى دارد، پس چون وى را فازین عالم دادندى، و آن قوت تمام شدى تشنگى آن کار بر وى غالب شدى، گفتى
«ارحنا یا بلال!».
اندرین عالم غریبى زان همى گردى ملول
تا ارحنا یا بلالت گفت باید بر ملا
پس روى بنماز آوردى، و قرة العین خود در نماز باز یافتى، چنانک در خبرست: «جعلت قرّة عینى فى الصّلاة»
عائشة گفت: از آن پس که روى بنماز آوردى گویى هرگز ما را نشناخت، و ما او را نشناختیم، و بودى که در تجلى جلال چنان مستغرق شدى که گفتى
«لى مع اللَّه وقت لا یسعنى غیر ربّى».
در عالم تحقیق این گردش را ستر و تجلى خوانند، اگر نه ستر حق بودى در معارضه جلال تجلى بنده در آن بسوختى، و با سطوات سلطان حقایق پاى نداشتى. و الیه الاشارة بقوله: «لو کشفها لاحرقت سبحات وجهه کل شی‏ء ادرکه بصره»
آن مهتر عالم و آن سید مملکت بنى آدم، که گاه گاه استغفار کردى آن طلب ستر بود، که میکرد فان الغفر هو الستر و الاستغفار طلب الغفر. آن گه ستر وى این بود که ساعتى با عایشه پرداختى و با وى عیش کردى. از اینجا گفته‏اند در وصف اولیاء: که اذا تجلّى لهم طاشوا و اذ استر علیهم ردّوا الى الحظّ فعاشوا ابو عبد اللَّه حفیف را گفتند که عبد الرحیم اصطخرى چرا با سگ بانان بدشت مى‏شود و قبا مى‏بندد؟ گفت «یتخفف من ثقل ما علیه». میخواهد که از بار وجود سبک‏تر گردد، و دمى برزند، و یقرب منه قول القائل:
ارید لانسى ذکرها فانّما
تمثّل لى لیلى بکل مکان
میگوید بهانه جویم که ترا فراموش کنم تو در یاد آیى بهانه بگریزد و من خیره فرو مانم.
پیر طریقت گفت: الهى چون از یافت تو سخن گویند از علم خود بگریزم، بر زهره خود بترسم، در غفلت آویزم، همواره از سلطان عیان در پرده غیب مى‏آویزم، ته کامم بى لکن خویشتن را در غلطى افکنم تا دمى بر زنم.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: الطَّلاقُ مَرَّتانِ آن طلاق که از آن آشتى توان گرفت دواست، فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ و پس از آن دو طلاق نگاه داشتن است بچم.
أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ یا گسیل کردنى است بنیکویى، وَ لا یَحِلُّ لَکُمْ و شما را حلال نیست أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً که چیزى ازیشان باز ستانید از آن کاوین که ایشان را داده باشید، إِلَّا أَنْ یَخافا مگر که بدانند و ترسند أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ که ایشان را با هم بر آورد نخواهد بود، و فرمانهاى خدا و شرطهاى صحبت بپاى نتوانند داشت، فَإِنْ خِفْتُمْ اگر بدانید و بترسید أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ که ایشان را با هم بر آورد نخواهد بود که حدهاى فرمان اللَّه و اندازه آن در معاملت و صحبت بروزگار با یکدیگر نگاه دارند و بپاى دارند فَلا جُناحَ عَلَیْهِما فِیمَا افْتَدَتْ بِهِ تنگى نیست بر ایشان درین که زن خویشتن بچیزى از کاوین خویش از شوى باز خرد تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَعْتَدُوها این اندازهااند که خداى نهاد از آن در مگذرید وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ و هر که از اندازه خداى در گذرد فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ ایشانند بر خویش ستمکاران.
فَإِنْ طَلَّقَها اگر که مرد زن را طلاق دهد فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ آن زن وى را بزنى حلال نیست پس از آن، حَتَّى تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ تا آن گه که شویى دیگر کند و آن شوى بوى رسد، فَإِنْ طَلَّقَها اگر این شوى دوم وى را طلاق دهد فَلا جُناحَ عَلَیْهِما تنگى نیست برین زن و بر شوى پیشین، أَنْ یَتَراجَعا که با هم آیند «به نکاحى نو» إِنْ ظَنَّا اگر دانند أَنْ یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ که بپاى خواهند داشت در معاملت و صحبت و حدها و شرطها آنچه فرمان است از خداى وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ و این اندازهاى خدااند یُبَیِّنُها لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ پیدا میکند آن را و در مى‏آموزد دانایان را.
وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ و چون زن را طلاق دهید فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ و این زن عدت بکران برد، فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ آن زن را نگاه دارید، و بزنى باز آرید بنیکویى بچم، أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ یا بگشائید او را و گسیل کنید بنیکویى و بچم، وَ لا تُمْسِکُوهُنَّ ضِراراً و با خود مگیرید اگر بستیز گیرید ایشان را و بزیان کارى، لِتَعْتَدُوا تا اندازه خشنودى من در گذارید و پاى از پسند من فرا نهید وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ و هر که آن کند فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ بر خویشتن بیداد کرد وَ لا تَتَّخِذُوا آیاتِ اللَّهِ هُزُواً و سخنان و دین خداى بافسوس مگیرید، وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ و یاد کنید نیکو کارى خداى بر خود وَ ما أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ و آنچه فرو فرستاد بر شما مِنَ الْکِتابِ وَ الْحِکْمَةِ از نامه و دانش راست، یَعِظُکُمْ بِهِ که پند میدهد شما را بآن وَ اتَّقُوا اللَّهَ و بپرهیزید از خشم و عذاب خداى وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ و بدانید که خداى بهمه چیزها دانا است از کرد و گفت و نیت خلق‏
وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ و چون زن را طلاق دهید فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ چون آن زن را عدت بکران آید فَلا تَعْضُلُوهُنَّ باز مدارید آن زن را أَنْ یَنْکِحْنَ أَزْواجَهُنَّ که به نکاح با شوى خویش گردد، إِذا تَراضَوْا بَیْنَهُمْ که این زن و آن مرد هامداستان گشتند بباز رسیدن با هم بِالْمَعْرُوفِ به نیکویى و راستى ذلِکَ یُوعَظُ بِهِ این پند است که خداى میدهد مَنْ کانَ مِنْکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ آن کس را که گرویده است از شما بخدا و روز رستاخیز ذلِکُمْ أَزْکى‏ لَکُمْ وَ أَطْهَرُ که چنین کنید شما را بهتر است و هنرى تر و پاکتر وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ و خداى داند و شما ندانید.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: الطَّلاقُ مَرَّتانِ الآیة.... ندب الى تفریق الطلاق لئلا یتنازع الى اتمام الفراق، تفریق طلاق از آن مندوب است که حقیقت فراق مکروه است. هر چند که طلاق در شرع مباح است خداى دشمن دارد که سبب فراق است، و بریدن اسباب الفت و وصال است. رسول خدا گفت‏ «ابغض المباحات الىّ الطلاق»
و عزت قرآن ثنا میکند بر قومى که پیوندها نبرند و فراق نجویند و گفت وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ و در ملکوت اعلى فریشتگانى آفریده یک نیمه ایشان برف است و یک نیمه آتش، و بقدرت خود این هر دو ضد در هم ساخته و بر جاى بداشته، و تسبیح ایشان اینست که: سبحان من یؤلف بین النار و الثلج الف یا رب بین قلوب المؤمنین من عبادک پیر صوفیان گفت: در بیابان میرفتم شخصى را دیدم منکر، آبى در پیش وى ایستاده، و از آن آب نبات بر آمده، گفتم تو کیستى؟ گفت من ابو مره ام، گفتم این چه آبست؟ گفت اشک چشم من است، و این سبزیها و نبات از آب چشم من بر آمده، گفتم چرا مى‏گریى؟ گفت: ابکى فى ایّام الفراق لایّام الوصال. مهجوران را دندنه وصال در ایّام فراق روح دل باشد، بگذار تا بر خود بگریم که از من زارتر بجهان کس نیست.
گفتم چو دلم با تو قرین خواهد بود
مستوجب شکر و آفرین خواهد بود
باللّه که گمان نبردم اى جان جهان
کامّید مرا فذلک این خواهد بود
حسن بن على علیهما السلام زنى داشت طلاق داد، او را، پس چهل هزار درم مهر آن زن بود بوى فرستاد تا دلش خوش شود، زن آن مال پیش نهاد و گریستن در گرفت گفت: متاع قلیل من حبیب مفارق‏
مرا خواسته جهان چه بکارست که کنارم تهى از یارست! و دوست از من بیزار است!
کسى کش مار نیشى بر جگر زد
ورا تریاق سازد نى طبرزد
گویند این سخن با حسن بن على افتاد، در وى اثر کرد، و او را مراجعت کرد.
در آثار بیارند که امیر المؤمنین على علیه السّلام روزى بزیارت بیرون رفت بر سر گور فاطمه، میگریست میگفت:
مالى وقفت على القبور مسلّما
اکل التراب محاسنى فنسیتکم
قبر الحبیب فلم یرد جوابى‏
فعلیکم منّى السلام تقطعت
فهتف هاتف:
و أنارهین جنادل و تراب‏
قال الحبیب و کیف لى بجوابکم
و حجبت عن اهلى و عن اصحابى‏
منّى و منکم وصلة الاحباب‏
گفت: چه بودست؟ و دوست را چه رسیدست؟ که سلام میکنم و مى‏پرسم و جواب نمیدهد.؟ هاتفى آواز داد که دوستت میگوید: چون جواب دهم، که مهر مرگ بر دهنم نهاده، در میان سنگ و خاک تنها بمانده، و از خویش و پیوند باز مانده، از من بتو درود باد. آن نظام دوستى و پیوستگى امروز میان ما از هم فرو ریختست. و قلاده آن از هم بگسستست.
على ع از سر آن رنجورى برخاست و میرفت و این بیت میگفت:
لکلّ اجتماع من خلیلین فرقة
و کلّ الّذى دون الفراق قلیل
و انّ افتقادى واحدا بعد واحد
دلیل على ان لا یدوم خلیل
چون درد فراق در جهان چیست، بگو
عاجز ز فراق ناشده کیست، بگو؟
گویند مرا که در فراقش مگرى
آن کیست که از فراق نگریست، بگو؟
مالک دینار برادرى داشت نام وى ملکان، از دنیا بیرون شد. مالک بر سر خاک وى نشست و میگفت: یا ملکان، لا تقرّ عینى حتى اعلم این صرت، و لا اعلم ذلک ما دمت حیّا، آن گه بسیار بگریست، او را گفتند: اى مالک بمرگ وى چندین مى‏بگریى؟ گفت نه بآن مى‏گریم که از دنیا بیرون شد، یا بآنک امروز از وى بازماندم، بآن میگریم که اگر فردا برستخیز از وى باز مانم، و او را نه بینم، این خود تحسر فوات دیدار مخلوق است، ایا تحسر فوات دیدار خالق خود کرا بود؟ و چون بود؟ گویند که فزع اکبر در قیامت داغ حسرت فرقت بود، که بر سر دو راه بر جان قومى نهند، و ایشان را از دوستان و برادران باز برند، این آسان ترست و درد آن کمتر، صعب‏تر آنست که اگر داغ فرقت اللَّه بر جان ما نهند و از راه سعادت بگردانند:
این همه آسان و خواراست آه اگر گوید که رو
کز تو بیزاریم ما و بار تو عصیان شده‏
گویند فردا در انجمن قیامت یکى را بیارند، ازین شوریده روزگارى، بد عهدى، فرمان در آید که او را بدوزخ برید، که داغ مهجورى دارد، چون بکناره دوزخ رسد دست فراز کند، و دیده خود بر کشد، بیندازد، گویند این چیست که کردى؟ گوید:
ما را ز براى یار بد دیده بکار
اکنون چکنم بدیده بى دیدن یار
لمّا تیقنت انّى لست ابصرکم
غمضت عینى فلم انظر الى احد
روز و شب و گاه و بى گه آن ماه سما
یک دم زدن از برم نمى‏بود جدا،
پرسید کسى نشان ما زو عمدا
گفتا چه کسست؟ او ز کجا ما ز کجا؟
پیر بزرگ بسیار گفتى: دل رفت و دوست رفت، ندانم که از پس دوست روم یا از پس دل؟
حشاشة نفس ودّعت یوم ودّعوا
فلم ادر اىّ الظّاعنین اشیّع
فردا برود هر دو گرامى بدرست
بدرود کرا کنم ندانم ز نخست؟!
گفتا بسرّم ندا آمد که از پس دوست شو، که عاشق را دل از بهر یافت وصال دوست باید، چون دوست نبود دل را چه کند.
چون وصال یار نبود گو دل و جانم مباش
چون شه و فرزین نماند خاک بر سر فیل را
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ الْوالِداتُ زایندگان مادران یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ شیر دهند فرزندان خود را حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ دو سال تمام، لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَةَ آن کس را که خواهد که شیر دادن فرزند تمام کند وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ و برین پدرست که فرزند او را زادند رِزْقُهُنَّ روزى این زنان که فرزند زادند، وَ کِسْوَتُهُنَّ و جامه ایشان بِالْمَعْرُوفِ بانصاف و بر اقتصاد، لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها بر نه نهند بفرمان بر هیچ تن مگر توان آن، لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها مبادا که ستیز کناد و بر فرزند خویش گزند آراد هیچ مادر، وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ و مبادا که ستیز کناد و گزند نمایاد هیچ پدر بطفل خویش، وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ و بر قیم است از فرمان و حکم در کار طفل همین که بر پدر و مادر است، فَإِنْ أَرادا فِصالًا پس اگر خواهند از شیر باز کردن عَنْ تَراضٍ مِنْهُما از هامداستانى دل هر دو، وَ تَشاوُرٍ و باز گفتن هر دو با یکدیگر، فَلا جُناحَ عَلَیْهِما بریشان تنگى نیست در دایه گرفتن وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ و اگر خواهید که دایه گیرید شیر دادن فرزند را فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ بر شما تنگى نیست إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ که مزد دایه که پذیرفته بودید شیر دادن را بسپردید بانصاف و بچم وَ اتَّقُوا اللَّهَ و به پرهیزید از خشم و عذاب خداى وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۲۳۳) و بدانید که خداى بآنچه میکنید بیناست و دانا.
وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ و ایشان که بمیرند از شما وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً و زنان گذارند یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ درنگ کنند به تن خویش أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً چهار ماه و ده روز فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ پس چون بپایان عدّت خویش رسند. فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ نیست بر شما تنگى فِیما فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ در آنچه کنند در تن خویش از شوى کردن بِالْمَعْرُوفِ بدو گواه و ولىّ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (۲۳۴) و خداى بآنچه شما میکنید داناست و از نهان آگاه.
وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ و نیست بر شما تنگى فِیما عَرَّضْتُمْ بِهِ در آنچه بتعریض سخن سر بسته گوئید، مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ از خواستایى زنان أَوْ أَکْنَنْتُمْ فِی أَنْفُسِکُمْ یا نهان در دل میدارید سگالش خواستائیى، عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَّ میداند اللَّه که شما بایست و سگالش خواستایى زنان معتدّه در دل میدارید، وَ لکِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا لکن سخن گشاده بزبان در عدت ایشان را وعده خواستایى مدهید، إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً مگر که بگوئید گفتى نیکو و سخنى بچم، وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّکاحِ و با آن زن سخن روشن و وعده درست بستن نکاح را، و بند تزویج را مگویید، و وعده منهید، حَتَّى یَبْلُغَ الْکِتابُ أَجَلَهُ تا آن گه که بمدّت آن زن بکران آید، وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی أَنْفُسِکُمْ و بدانید که اللَّه میداند آنچه در دلهاى شما است، فَاحْذَرُوهُ حذر کنید از او و از آگاهى او وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ (۲۳۵) و بدانید که اللَّه آمرزگارست و بردبار.
لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ نیست بر شما تنگى اگر زن را طلاق دهید ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ تا آن گه که ایشان را نپاسیده بید، أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً یا آن زن را کاوین مسمّى و مقدّر بر خویشتن فریضه نکرده بید، وَ مَتِّعُوهُنَّ و ایشان را چیزى دهید و تهى گسیل مکنید، عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ بر مرد توانگر باندازه توان وى وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ و بر مرد درویش باندازه توان وى، مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ چیزى فرا دست آن زن، چیزى بچم که از آن بر دهنده زور نیاید، و آن زن را از آن ننگ ناید، حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِینَ (۲۳۶) این را سزاى نهادیم بر نیکوکاران.
وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ و اگر آن زن را طلاق دهید مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ پیش از آن که بآن زن رسیده باشید، وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً و آن زن را کاوین نامزد کرده باشید فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ واجب بر شما نیمى است از آن کاوین که نامزد کرده باشید، إِلَّا أَنْ یَعْفُونَ مگر که آن زن و ولى وى آن نیمه فرا گذارند و ببخشند، أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ یا این شوى باز گرفتن نیمه کاوین فرا گذارد و کاوین بتمامى فرا دهد وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏ و اگر فرا گذارید نزدیکتر است به پرهیزگارى، وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ و فراموش مکنید در میان خویش بفضل و نیکوکارى رفتن إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۲۳۷) که خداى بآنچه شما میکنید بینا است.