عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ ابو عمرو یعقوب تُرْجَعُونَ بفتح تا و کسر جیم خوانند، معنى آنست که بترسید از روزى که شما در آن روز با اللَّه گردید. باقى تُرْجَعُونَ بضم تا و فتح جیم خوانند، یعنى که شما را در آن روز با اللَّه برند: ثُمَّ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ پس هر تنى را پاداش آنچه کرد در دنیا، اگر نیکى کرد و اگر بدى، اگر در صلاح کوشید و اگر در فساد، پاداش آن بتمامى بوى دهند وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ و از آن هیچ بنکاهند. انس مالک رض روایت کرد از
مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «ان اللَّه لا یظلم المؤمن حسنة یثاب علیها الرزق فى الدنیا و یجرى بها فى الآخرة، و اما الکافر فیطعم بحسناته فى الدنیا، حتى اذا افضى الى الآخرة لم تکن له حسنة یعطى بها خیرا»
و روى ابن عباس قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان اللَّه تعالى کتب الحسنات و السیئات، من همّ بحسنة فلم یعملها کتبت له حسنة، فان عملها کتبت عشرا الى سبعمائة الى اضعاف کثیرة و من هم بسیّئة فلم یعملها کتبت له حسنة، فان عملها کتبت واحدة، او محاها اللَّه عز و جل و لا یهلک على اللَّه تعالى الّا هالک»
مفسران گفتند پسین آیت از آسمان این آیت آمد، جبرئیل گفت ضعوها على رأس ثمانین.
و مائتین من سورة البقرة و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بعد از آن هفت روز بزیست، و گفته‏اند بیست و یک روز پس از آن بزیست، و گفته‏اند هشتاد و یک روز. ابن عباس گفت پسین آیات که از آسمان فرو آمد این بود و اوائل سورة المائدة الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ و مفسران را خلافست که آخرتر کدام بود، ابى کعب گفت آخرتر لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ بود. براء عازب گفت «یسفتونک» بود، سدى و ضحاک و جماعتى گفتند «وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ» بود.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى الآیة... این آیت دلیل است که سلم دادن در شرع جایز است، همان سلم که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم شرح داد و بیان کرد و گفت‏ «اسلفوا فى کیل معلوم و وزن معلوم و اجل معلوم».
ابن عباس گفت اشهد ان السلف المضمون الى اجل مسمى قد احلّه اللَّه فى کتابه و اذن فیه، فقال یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى معنى سلم و سلف هر دو یکسانست، و در عقد سلم نه شرط است: اول آنک در وقت عقد گوید این سیم یا این زر یا این جامه بسلم بتو دادم بچندین گندم یا بچندین جو یا بچندین ابریشم، یا آنچه بود و صفت کند آن گندم و جو و ابریشم، و هر صفت که مقصود بود و قیمت بدان بگردد، و در عادت بآن مسامحت نرود، همه بگوید تا معلوم شود. و آن کس که سلم بوى میدهد، گوید فرا پذیرفتم، و اگر بجاى لفظ سلم گوید از تو خریدم چیزى بدین صفت هم روا بود. شرط دوم آنست که آنچه فرا دهد، بگزاف ندهد، بل که وزن و مقدار آن معلوم کند. شرط سوم آنک هم در مجلس عقد رأس المال تسلیم کند شرط چهارم آنک در چیزى سلم دهد که بوصف معلوم گردد چون حبوب و پنبه و ابریشم و جامه و میوه و گوشت و حیوان، اما هر چه معجون بود، یا مرکب از چند چیز که مقدار آن معلوم نشود، چون غالیه و کمان و کفش و موزه و نعلین و مانند آن سلم در آن باطل بود که وصف نپذیرد. و درست آنست که سلم در نان رواست اگر چه آمیخته است به نمک و آب، که آن مقدار نمک و آب مقصود نیست و جهالت نیارد. شرط پنجم آنست که اگر دین مؤجّل بود وقت حلول اجل باید که معلوم بود. اگر گوید تا نوروز و نوروز معروف باشد، یا گوید تا جمادى درست بود و بر اول حمل کنند. شرط ششم در چیزى سلم دهد که در وقت عقد موجود بود، اگر آن دین حال بود، پس اگر دین مؤجل بود بوقت حلول اجل باید که موجود بود، و اگر در میوه سلم دهد تا وقتى که در آن میوه نرسیده باشد باطل بود. شرط هفتم آنک جاى تسلیم معین کند بشهر یا بروستا، و احتراز کند از هر چه در آن خصومت و خلاف رود. شرط هشتم آنک بهیچ عین اشارت نکند نگوید انگور فلان بستان، یا گندم این زمین، که این باطل بود، اگر گوید از میوه فلان شهر این روا باشد. شرط نهم آنست که سلم در چیزى که عزیز الوجود و نایافت بود ندهد، چون لؤلؤ نفیس و کنیزک آبستن، و کنیزک نیکو با فرزند بهم، و هر چند بر این اصول تفریعات بسیارست، اما شرط ما اختصارست. و آنچه در معاملات مهم است بدان اشارتى کرده شد، اگر کسى را زیادتى شرح باید، بکتب فقه نشان باید داد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ تداین و مداینة با یکدیگر افام دادن و ستدن است، ادان یدین، افام داد، ادان یدان افام ستد. بعد از آنک تداینتم گفته بود «بدین» در افزود تا گمان نیفتد که این تداین بمعنى مجازاة است، بل که بمعنى معاطات است افام دادن و ستدن. فاکتبوه یعنى الدّین الى ذلک الاجل. خلافست میان علما که این امر وجوب است یا امر تخیر و اباحت. قومى گفتند که امر وجوب است، و این نبشتن فرض است، و همچنین اشهاد گفتند که فرض است، چنانک اللَّه گفت: وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ و دلیل قول وجوب از خبر آنست که رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «ثلاثة یدعون اللَّه فلا یستجاب لهم. رجل کان له دین فلم یشهد، و رجل اعطى سفیها مالا و قد قال تعالى: وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ و رجل کانت عنده امرأة سیئة الخلق فلم یطلّقها»
و قول بیشترین مفسران آنست که این در ابتداء اسلام فرض بود پس منسوخ شد، بآنچه گفت: فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ اما امروز حکم این کتابت و اشهاد در انواع بیاعات بر استحباب است نه بر وجوب، اگر خواهد کند و اگر خواهد نه.
وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ اى بین البایع و المشترى و المستدین و المدین کاتِبٌ بِالْعَدْلِ اى بالحق و الانصاف، لا یزید فى المال و الاجل و لا ینقص منهما وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ ضحاک گفت در ابتداء اسلام بر دبیر واجب بود این نبشتن چون از وى در خواستندید، و همچنین بر گواه واجب بود، پس منسوخ شد بآنچه گفت وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ میگوید وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ مبادا که سرباز زند دبیر از نبشتن، چنانک اللَّه وى را در آموخت و با وى فضل کرد و بر دیگران افزونى داد بدبیرى، پس گفت وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ املال و املا یکى است، میگوید تا آن کس که دین بر وى است املا کند و بزبان اقرار دهد بر خویشتن و از خداى بترسد، و از آنچه بر وى است از مال در املا کردن و اقرار دادن هیچ چیز بنکاهد.
بخس نقص است چنانک گفت «وَ هُمْ فِیها لا یُبْخَسُونَ» فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً سفیه جامه باشد بد بافته و سست، مى گوید اگر آن کس که بروى مال باشد نادان و نازیرک و سست خرد بود، طفلى بود نا، أَوْ ضَعِیفاً یا جاهلى نادریابنده، أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ یا خود نتواند که املا کند که لال بود بى زبان فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ اللَّه میگوید فرمودم تا قیم ایشان یا میراث دارایشان، یا آن کس که بجاى ایشان بود املا کند و بر دبیر دهد براستى و انصاف. وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ اى و اشهدوا شاهدین مِنْ رِجالِکُمْ اى من اهل ملتکم، و دو گواه خواهید تا بر شما گواه باشند در آن معاملت که کردید. آن گه گفت: مِنْ رِجالِکُمْ از مردان شما که اهل اسلام آید، یعنى که تا دانند که گواه مسلمان باید.
فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ نگفت فان لم یکن رجلان، که آن گه تا مرد بودى گواهى زن روا نبودى. گفت: فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ معنى آنست که این دو گواه اگر نه مردان باشند که مردى و دو زن باشد، با وجود مردان هم روا باشد مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ ازین گواهان که شما بپسندید بعدالت و ثقت از مردان و زنان. جاى دیگر ازین گشاده‏تر گفت وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ.
فصل فى الاشهاد
بدانک اشهاد در عقود معاملات است یا در عقود مناکحات، اما در عقود مناکحات: بمذهب شافعى اشهاد فرض است. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت‏ «کل نکاح لم یحضره اربعة فهو سفاح: خاطب و ولى و شاهدان.» و روى انه قال «لا نکاح الّا بولى و شاهدى عدل» و در عقود معاملات مستحبّ است و امر در آن امر ندب و استحباب است، نه امر فرض و ایجاب. و در جمله اهل شهادت ده کس‏اند: اول بالغ که کودک را شهادت نیست. و دیگر عاقل که دیوانه را نیست. سدیگر آزاد که بنده را نیست، اگر چه قنّ باشد و اگر مکاتب، یا بعضى آزاد و بعضى بنده، بهیچ وجه ایشان را شهادت نیست. چهارم مسلمان که کافر را نیست، نه بر کافر و نه بر مسلمان. پنجم دریابنده قوى حفظ که مغفل را نیست اگر چه عاقل بود. ششم عدل که فاسق را نیست، و عدل اوست که از کبائر پرهیز کند، و طاعات وى بر صغائر غلبه دارد. هفتم کسى که با مروّت بود که بى مروّت را شهادت نیست. و بى مروّت آنست که در میان بازار طعام خورد و باک ندارد، یا نه بر زىّ معتاد خود بیرون آید. هشتم کسى که وى را در آن شهادت حظى نبود، نه جذب منفعت نه دفع مضرت، ازین جهت شهادت فرزند پدر را مقبول نیست، و نه شهادت پدر فرزند را، و نه شهادت خصم بر خصم و نه دشمن بر دشمن، و نه در محل تعصب و کینه.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لا یجوز شهادة خائن و لا زان و لا خائنة و لا زانیة و لا ذى غمز على اخیه.»
نهم کسى که بر سنت و جماعت بود، که شهادت اهل اهواء و بدعت داران مردود است. دهم آنک مرد باشد، که شهادت زن در بعضى احکام چون حدود و نکاح و طلاق و عتاق و رجعت و وصیت و توکیل و قتل عمد مردود است. اما در بیع و اجارت و رهن و ضمان وهبه و هر چه سر با مال دارد، گواهى زنان با مردان در آن مقبول است. و آنچه مردان را بر آن اطلاع نبود، چون عیب زنان و ولادت و رضاع، شهادت زنان محض در آن مقبول است، چهار زن بجاى دو مرد. و حقوق مردم که ثابت میشود در شرع بدو مرد عدل یا بیک مرد و سوگند خصم ثابت شود. و عماد شهادت معرفت است. رسول خداى را پرسیدند که گواهى چون دهیم‏
«فقال ترى الشمس؟ قال نعم قال «على مثلها فاشهد او دع»
و فى الخبر «اکرموا الشهود فان اللَّه یستخرج بهم الحقوق و یدفع بهم الظلم».
أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ قراءة حمزه است کسر الف در اول و رفع راء در آخر بر معنى شرط و جزا، دیگران همه بفتح الف خوانند أَنْ تَضِلَّ و نصب راء فَتُذَکِّرَ و قراءة مکى و بصرى فَتُذَکِّرَ مخفف است و قراءة دیگران بتشدید کاف، و در معنى تفاوت نیست که ذکّر و اذکر هر دو یکسانست چون نزّل و انزل و کرّم و اکرم. و ضلال اینجا بمعنى نسیان و غلط است چنانک آنجا گفت لا یَضِلُّ رَبِّی وَ لا یَنْسى‏ و معنى الآیة فرجل و امرأتان کى تذکر احدیهما الأخرى ان ضلت میگوید تا آن گه که یکى از آن دو زن گواهى فراموش کند، آن دیگر زن با یاد وى دهد. وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا این هم در تحمل است و هم در ادا، اما در تحمل مخیر است و در اداء فرض کفایت، مگر که در عدد گواهان قلت باشد که آن گه اداء فرض عین بود. میگوید فرمودم تا گواهان سرباز نزنند، آن گه که ایشان را با گواهى خوانند.
روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال فى تفسیر هذه الآیة «لا یأب الشاهد اذا اشهد على شهادة یدعى الیها ان یقوم بها».
ثمّ قال: وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ اى لا یمنعکم الضجر و الملال ان تکتبوا ما شهدتم علیه من الحق، صغر ام کبر الى اجل الحق ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ اى الکتابة اعدل عند اللَّه فى حکمه و ابلغ فى الاستقامة للشهادة، لان الکتاب یذکّر الشهود، فیکون. لشهادتهم اقوم وَ أَدْنى‏ أَلَّا تَرْتابُوا اى اقرب الى ان لا تشکّوا فى مبلغ الحق و الاجل إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً بنصب عاصم خواند از بهر آن که او کان اینجا ناقصه مینهد که بخبرش حاجت بود و تِجارَةً بنصب خبر اوست، و حاضِرَةً صفت تجارت باشد، و اعراب صفت چون اعراب موصوف بود، و اسم کان بدین قراءة مضمر است و آن مداینه است یا مبایعه. و تقدیرش چنان است که الّا ان تکون المداینة و المبایعة تجارة حاضرة باقى قراءة تِجارَةً حاضِرَةً برفع خوانند، که ایشان کان بمعنى وقع مى‏نهند، و چون چنین بود تامّه باشد و خبر نخواهد، و ما بعد آن بفعل خویش برفع بود تقدیره الا ان تقع تجارة و این همچنانست که آنجا گفت وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ اى و ان وقع معسر، پس تِجارَةً بدین قراءة مرتفع است بفعل خود و فعلش تقع است و حاضِرَةً صفت اوست.
قوله: وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ این اشهاد که میفرماید منسوخ است بآن آیت که گفت فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ یضارّ بمعنى فاعل بود و بمعنى مفعول بود، بمعنى فاعل آنست که دبیر را فرمودم تا نرنجاند که او را گویند بنویس، نپیچد و از حق و داد و نصیحت چیزى نکاهد، و بمعنى مفعول وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ فرمودم تا این دبیر را نرنجانند، اگر دست در کارى دارد از آن خود او را نشتابانند، و اگر مزد خواهد مزد از وى باز نگیرند. وَ لا شَهِیدٌ فرمودم گواه را تا نرنجاند و نه گزایاند، که بگواه بودن خوانند آید و چون بگواهى دادن خوانند آید و البته هیچ سر نپیچد، که بگواه بودن خوانند آمدن وى را تطوّع است، و وى را بر آن مزد و چون بگواهى دادن خوانند آمدن بتعجیل بر وى واجب است و درنگى بر وى و بال، مگر که وى را شکى افتد که مى‏یاد آرد، یا ریبتى افتد که مى‏بصیرت جوید. دیگر وجه فرمودم تا گواه را نرنجانند، اگر از آن خود کارى دارد، و وى را نشتابانند.
وَ إِنْ تَفْعَلُوا و اگر کنید که در دبیرى چیزى در نبشتن از حق بکاهید، یا آن گه که قیم باشید در املاء حق بکاهید، یا بگواهى دادن خوانند بازنشینید فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ آن بشما فسق است، بیرون شدن از راستى و نافرمانى. ثم خوّفهم فقال وَ اتَّقُوا اللَّهَ فى الضرار وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ من اعمالکم عَلِیمٌ این آیت دین صد و سى کلمت است، و در وى چهارده حکم است، و در وى سى و یک میم است و چهل واو.
وَ إِنْ کُنْتُمْ عَلى‏ سَفَرٍ این على بمعنى فى است و سفر آن را سفر نام کرده‏اند لانه یسفر عن طوایا الرجال. معنى آیت آنست که اگر در سفر باشید و نویسنده نیابید فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ آن را مقبوضه گفت که رهن بى قبض درست نباشد، ازینجا است که رهن دین درست نباشد، که قبض رکن رهن است، و قبض جز در عین صورت نبندد. قراءة مکى و ابو عمرو فرهن، و رهن جمع رهان است، کجدار و جدر و کتاب و کتب و حمار و حمر. و گفته‏اند رهن بضم راء و حاء، و قراءت باقى فرهان بالف و کسر راء رهان جمع رهن است کحبل و حبال، و بحر و بحار و رهن جمع رهان است کجدار و جدر و کتاب و کتب و خمار و خمر و گفته‏اند رهن، جمع رهن است کسقف و سقف. زجاج گفت فعل در جمع فعل اندک است، لکن درست است. ابو عبید گفت در سخن عرب نیافتیم فعل که جمع آن فعل است الّا این دو کلمت، رهن و سقف، یقال رهن و رهن و سقف و سقف. و مرا هنت گروستدن و دادن بود، رهنت گرو دادم، ارتهنت گرو ستدم، و ارهنت بجاى رهنت استعمال کردن فصیح نیست، اگر چه آورده‏اند. قال ابن فارس.
یقال رهنت الشی‏ء و لا یقال ارهنته. و ارهان بمعنى اسلاف درست است. یقال ارهنت فى کذا، اى اسلفت فیه. و الرّهن و الرهین و الرهینه گروگان بود، و المرهون گروگان کرده بود. فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً بمعنى ائتمن است، میگوید اگر کسى از شما کسى را امین کند و امانت پیش وى نهد، فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ روا بود که ها باز ستاننده شود که او امین آن امانت است، پس آن امانت اوست باستوارى با وى منسوب است نه بخداوندى، و با خداوند منسوب است بخداوندى وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ و فرمودم این امانت دار را که از خشم و عذاب اللَّه بپرهیز، و امانت بجاى آر، و بى خیانت بازرسان.
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «آیة المنافق ثلاث و ان صام و صلى و زعم انه مسلم، اذا حدث کذب، و اذا وعد اخلف. و اذا اؤتمن خان.»
و روى انه قال «لا ایمان لمن لا امانة له و لا دین لمن لا عهد له»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «اربع اذا کن فیک لا تبال ما فاتک من الدنیا حفظ امانة و صدق حدیث و عفت فى طعمة و حسن خلیقة»
و قال «اداء الحقوق و حفظ الامانات دینى و دین النبیین من قبلى.»
پس خطاب با گواهان گردانید و گفت وَ لا تَکْتُمُوا الشَّهادَةَ، ابن عباس در تفسیر این آیت گفت من الکبائر کتمان الشهادة. و فى الخبر «من کتم شهادة اذ دعى کان کمن شهد بالزور»
و قال «عدلت شهادة الزور بالاشراک باللّه ثلاث مرات، ثم قرء: فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزور»
میگوید گواهى پنهان مدارید اگر صاحب حق نداند که تو وى را گواهى، پیش از پرسیدن گواهى باید داد، بحکم خبر که مصطفى گفت ع‏
«خیر الشهود الذى یأتى بالشهادة قبل ان یسألها»
و اگر صاحب حق داند که تو وى را گواهى، پس تا از تو گواهى دادن در نخواهد گواهى نباید داد، بحکم آن خبر که گفت «خیرکم قرنى ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم، ثم یفشوا الکذب حتى یشهد الرجل قبل ان یستشهد»
وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ قال مجاهد اى کافر قلبه، گفت هر که گواهى پنهان دارد دل وى کافر شد، وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ من بیان الشهادة و کتمانها.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اشتقاق «اسم» از سموّ است. و معنى سموّ ارتفاع است، یعنى که نام سماء نامورست و نشان ارتفاع او. و خداوند ما را عزّ و جلّ نامهاست در کتاب و در سنّت و بدان نامها نامور است، آن نامست که هست و آن هست که نام هرگز چنو نامور بدین صفت. کدام مخلوق را شیر نام کنند و بد دل آید؟ و دریا نام کنند و بخیل بود؟ و ماه نام کنند و زشت آید؟ خالق جل ثناؤه بر خلاف اینست که خداوندى بى عیب و بر صفت کمالست. با عزت و با جلالست با لطف و با جمالست. با فضل و با نوالست. وجود او دلها را کرامت است! شهود او جانها را ولایت است! نادر یافته در عیان، و شیرین در حکایت است! یک نظر بعنایت اگر کند همه را کفایتست.
اگر روزى بیندازد کمند از برج ایوانش
بسا دلها که اندر حضرت او در شکار آرد
آن پیر طریقت گفت: «خداوندا! نثار دل من امید دیدار تست، بهار جان من در مرغزار وصال تست.» آن همان آرزوست که آن مخدّره کرد «ربّ ابن لى عندک بیتا فى الجنة».
یحیى معاذ همین گفت «الهى! أخلى العطایا فى قلبى رجاؤک، و أحبّ الساعات إلیّ ساعة فیها لقاؤک» آن چه جایى بود که وعده دیدار فراموش کند؟، و آن چه دلى بود که نسیم معارف از گلزار وصال نبوید؟، و آن چه زبانى بود که جز نام دوست بخود راه دهد؟ کز نام دوست بوى دوست آید، و از حدیث دوست راحت جان فزاید!
روى ما شادست تا تو حاضرى با روى تو
جان ما خوش باد چون غائب شوى با یاد تو
اى بسا در حقّه جان غیورانت که هست
نعرهاى سر بمهر از درد بى فریاد تو
قوله: الم، اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الم رمز دوستى است، خطابى سربسته با عاشقان کار افتاده. اللَّه توحید عارفانست، اسباب و اشکال و اغیار فراموش کرده، و زبانشان با نفى این‏ها ناپرداخته، هم از اول بر سر نکته اثبات حق افتاده. «لا إله إلّا هو». توحید عامه مؤمنانست، از در نفى درآمده و از تاریکى بیگانگى و پراکندگى باز رسته، و بعاقبت بنور توحید بر افروخته!
چو لا از صدر انسانى فکندت در ره حیرت
پس از نور إلهیت باللّه آى از إلّا
اول راز با عاشقانست، آخر نیاز آشنایانست، میانه ناز عارفانست و راز عاشقى تا نیاز آشنایى هزار منزلست آشنایان را فرود آرند «فى جنّات و نهر» عارفان را فرود آرند «فى مقعد صدق» عاشقان را فرود آرند در حضرت عندیّت «عند ملیک مقتدر». چندان که میان آشنایى و عاشقى است همچندان میان جنات و نهر و میان عند ملیک مقتدر است، هر کس را بقدر همت و اندازه معرفت خویش.
خطاب آشنایان از جبّار عالم آنست که مصطفى (ص) گفت: ان شئتم انبأتکم ما اوّل ما یقول اللَّه عزّ و جلّ للمؤمنین و اول ما یقولون له؟ قلنا نعم یا رسول اللَّه. قال: انّ اللَّه یقول للمؤمنین هل احببتم لقایى؟ فیقولون نعم. فیقول: لم؟ فیقولون: رجاء عفوک و مغفرتک فیقول: وجبت لکم مغفرتى»
حاصل کار آشنایان آنست که از خدا مغفرت و عفو خواهند، و حاصل کار عاشقان آنست که با مصطفى ص گفت شب معراج: «کن لى کما لم تکن فاکون لک کما لم ازل».
من آن توأم تو آن من باش ز دل
بستاخى کن چرا نشینى تو خجل‏
آن گه خطاب با مواجهت گردانید و منّت بر آن مهتر عالم نهاد و گفت: «نزّل علیک الکتاب بالحق» اى مهتر! ترا چه زیان گر بادیه غیبت روز کى چند نصیب خلق را در پیش کعبه وصالت نهادم؟ تو آن بین که یک ساعت ترا از فراموش کردگان نکردم، نه پیغام و نامه از تو باز گرفتم. عاشق را همه تسلى در نامه دوست بود، غریب را همه راحت از نامه خویش بگشاید.
«ورد الکتاب بما اقرّ الاعینا
و شفى النفوس فنلن غایات المنى‏
مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ اى مهتر! انبیاء پیشینه را و امّت گذشته را گفته بودم در آن نامها که بایشان دادم که مرا دوستى عزیز است و حبیبى کریم، بمؤمنان رحیم، با درویشان چرب سخن و مهربان، و با خلق عظیم، بساط شرع او در آخر الزمان گسترانیم تا همه شرعها نسخ کند، و همه عقدها فسخ کند. این نامه که بتو فرستادم اى مهتر! تحقیق آن وعده موعودست که وعده ما بازى نبود و سخن ما مجازى نبود. وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ مِنْ قَبْلُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ اى مهتر نگر تا غیریّت در راه نبوت نیاید. بدانکه انبیا را نامه‏ها فرستادم پیش از تو، که مضمون آن نامه‏ها حدیث تو بود و ترتیب کار تو و کرامت تو،
«فعندى لاخوانى الغائبین
صحائف ذکرى عنوانها».
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ اى مهتر! تا کى حق خویش فداء این رمیدگان کنى و هزیمت ایشان از سیاست قطیعت ماست، لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ. تا کى گرد دلهاى زنگار گرفته ایشان برائى؟ و خرابى آن دلها از صولت عزّت ماست بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ.
تا کى تدبیر کشاندن آن قفلها کنى؟ و نقش آن مهر از خزینه عدل ماست، أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها تا کى وعد و وعید و ناز و نعیم بسمع بو طالب و بو جهل فرو خوانى؟
و ریزنده آن ارزیر بسمع ایشان قهر ماست! إنّک لا تهدى من أحببت. تا کى ماه بدو نیم کنى؟ و معجزات عرضه کنى؟ آن هیچ گه در چشمشان نیاید که پوشش آن بصیرت و نجاست آن نهاد ایشان از حکم ماست. أولئک الّذین لم یرد اللَّه أن یطهّر قلوبهم. نعوذ باللّه من عذابه و نقمته.
إِنَّ اللَّهَ لا یَخْفى‏ عَلَیْهِ شَیْ‏ءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ اى خداوند داناى پاک دان، نیک دان، همه دان، دوربین نزدیک دان، تویى از نهان آگاه و آگاه بهر گاه تویى.
از راز دلم جملگى آگاه تویى
اندر دل من بگاه و بیگاه تویى
ترا چه بانک بلند چه راز باریک، چه روز روشن چه شب تاریک، اى شنوایى که همه آوازها شنوى، اى دانایى که بهمه رازها رسى، اى بینایى که همه دورها بینى.
وسع الذى تحت النجوم سمائه
من فوق عرش ثابت الارکان
ابصر به و الذّرّ یخطو فى الثّرى
تریانه من ربک العینان‏
هر ان چیزى که شد پنهان نبیند دیده ما آن
بهر چیزى که شد پنهان بود یزدان ما بینا
کرا باشد بصر زین سان که هر یک ذره زین عالم
نگردد زو کم از وادى نپوشد زو شب یلدا
هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ الآیه... سخن درین از دو وجه است: یکى در اثبات صورت آفریدگار جل جلاله و عز شانه، دیگر در بیان قدرت وى و اظهار نعمت و بر نهاد منت در تقدیر و تصویر خلق. اما در اثبات صورت خالق خبر درست است از مصطفى ص: «خلق آدم على صورته و طوله ستون ذراعا.»
و روى «على صورة وجهه».
اهل تأویل که مایه دین ایشان تمویه و تأویل و نفى است اضافت «ها» از حق جل جلاله بگردانیدند و از ظاهر برگشتند. و اهل سنت که مایه دین ایشان سمع و قبول و تسلیم است تأویل بگذاشتند و بر ظاهر برفتند و گفتند اضافت «ها» دین خبر با خداست و بحث و تفکر و تأویل نرواست، و بتشبیه پنداشتن خطاست، که حق جل جلاله در همه صفات بى‏همتاست.
و در باب رؤیت خبرها فراوانست، که حق را جل جلاله، صورة و وجه تابانست ابن عباس روایت کند که مصطفى ص گفت «رأیت ربى فى احسن صورة»
و بروایت ابو امامة باهلى مصطفى گفت «تراءا لى ربى فى احسن صورة فقال یا محمد! فقلت لبّیک و سعدیک! فقال فیم اختصم الملأ الاعلى؟...»
و این خبر بسطى دارد و بجاى خویش گفته شود انشاء اللَّه و روایت جابر ابن سمره آنست که «إن اللَّه تبارک و تعالى تجلّى لى فى احسن صورة»
و بروایت انس‏
«اتانى ربى فى احسن صورة».
و هم انس میگوید (موقوف بروى): إن فیما یمن اللَّه عز و جل به على آدم یوم القیامة ان یقول له: «الم انحلک صورتى».
و عن ابن عباس قال: «سخط موسى على بنى اسرائیل فلما نزل بالحجر قال اشربوا یا حمیر! فاوحى اللَّه تعالى الیه «مثّلت خلقا خلقتهم على صورتى بالحمر».
و در خبر قیامت معروفست که مصطفى ص گفت «فیاتیهم اللَّه عز و جل فى غیر الصورة اللتى یعرفون، فیقول انا ربکم، فیقولون ربّنا، فیتبعونه»
و عن عکرمه عن ابن عباس قال النبى: «الصورة الرأس فاذا أقطع فلا صورة»
درین خبرها خداوندان دل را بیان روشن است و برهان صادق که آفریدگار را صورت است و لفظ محترز متبع آنست که گویند «له صورة» یا گویند «هو ذو صورة،» نگوئیم او را که مصوّر است، که ائمه سلف این نگفته‏اند و نپسندیده بلکه گفته‏اند که او را صورة است و وجه است، و خود عز جلاله بعلم آن مستأثر، و خلق از دریافت کیف و کنه آن عاجز، چنان که خود بخلق نماند صورة و وجه وى بصورة و وجه خلق نماند. صورة خلق ریزد و ناچیز شود و فانى گردد، و صورة خداوند با جلال و اکرامست و با سبحات نور و برقهاى درخشان، اگر حجاب از آن بردارد از سبحات و روشنایى و درخشانى وى آسمان و زمین بسوزد و بریزد. و این در خبر است: «لو کشفها لأحرقت سبحات وجهه کلّ شی‏ء ادرکه بصره.»
گر یک نظرت چنان که هستى نگرى
نه بت ماند نه بت پرست و نه پرى‏
اما سخن از روى تصویر آنست که رب العالمین منت بر آدمیان نهاد باین صورة بر کمال و چهره باجمال که ایشان را داد گفت: «وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ».
جاى دیگر گفت: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ» و این تخصیص آدمیان است از میان جانوران، و بجز ایشان کس را این منزلت نداد و بدین مثابت نرسانید ور همه فریشته مقرب است. در آثار بیارند که یا عجبا، فریشته را بیافرید نام وى جبرئیل، وى را ششصد پر طاوسى داد مرصّع بجواهر، با جلجله‏هاى زرّین، آگنده بمشک بویا چون بر خود بجنبد از هر جلجلى آوازى خوش بیرون آید و نغمتى که بدان دیگر نماند. و آن فریشته دیگر اسرافیل که یک پایه عرش بر دوش ویست هر گه که تسبیح درگیرد همه فریشتگان آسمان خاموش شوند و تسبیح خویش در باقى نهند از آن صوت نیکو و نغمت خوش که اسرافیل بیرون مى‏دهد. و زینجا فراگذر عرش عظیم، که مستوى بر وى خداى جهانست، و او را کنگره‏هاست که در وهم آدمى نیاید، و قدر آن کس نداند، و نور آفتاب در جنب نور عرش ناپدیدست و ناچیز.
این همه مخلوقات برین صفت بیافرید و هیچیز را نگفت که نیکوش صورتى دادم یا نیکوش آفریدم، مگر آدمى را که از خاک تیره بر کشید و وى را بدان منزلت رسانید که در آفرینش وى گاه خود را ستود و گاه وى را: خود را، گفت «فتبارک اللَّه أحسن الخالقین،» و وى را گفت «اولئک هم الراشدون» «اولئک خیر البریة» سبحانه سبحانه هذا هو الفضل الکبیر و الفوز العظیم. یقول تعالى فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ. او آنست که فرو فرستاد بر تو این نامه، مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ ازوست آیتهاى استوار داشته و تمام کرده هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ معظم قرآن و مایه دین داران و علم جویان آنست. وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ و آیتهاى دیگر است که بهم مانند در ظاهر، و جز از یکدیگرند در حقیقت فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ اما ایشان که در دل ایشان کژى و چفتگى است‏.
فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ بر پى آن متشابه ایستاده‏اند از این کتاب «ابتغاء الفتنة» جستن شور دل را و آشفتگى دین را، وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ و جستن تأویل آن، که تا حقیقت مراد خداى از آن چیز بدانند وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ و نداند تأویل آن مگر خداى وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ، یَقُولُونَ و تمام دانشان که در علم پاى بر استوارى دادند مى‏گویند آمَنَّا بِهِ بگرویدیم بآنچ خداى فرو فرستاد کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا همه از نزدیک خداى ماست... وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ (۷) و حق در نیابد و پند نپذیرد مگر خداوندان مغز.
رَبَّنا خداوند ما! لا تُزِغْ قُلُوبَنا مجسبان دلهاى ما را بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا پس آنکه راه نمودى ما را وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً و ما را از نزدیک خود رحمتى بخش إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (۸) تویى که تویى خداوند فراح بخش نیکو دار.
رَبَّنا! خداوند ما، إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ تویى فراهم آرنده مردمان لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ روزى را که در بودن آن روز گمان نیست، إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ (۹) که خداى خلاف نکند هنگامى که نامزد کند یا وعده که دهد.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا.... ایشان که کافر شدند (و نعمت خداى بر خود بپوشیدند) لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً بکار نیاید و سود ندارد ایشان را مالهاى ایشان و نه فرزندان ایشان بنزدیک خدا هیچیز، وَ أُولئِکَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ (۱۰) و ایشان آنند که بایشان آتش افروزند (فردا).
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ همچون عادت و شأن آل فرعون وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ و ایشان که پیش از ایشان بودند، کَذَّبُوا بِآیاتِنا دروغ گرفتند سخنان ما، فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ تا پس فرا گرفت خداى ایشان را بگناهان ایشان، وَ اللَّهُ شَدِیدُ الْعِقابِ (۱۱) و خداى سخت عقوبتست (و سخت گیر.)
قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا (جهودان و مشرکان) را گوى سَتُغْلَبُونَ آرى باز مالند شما را ایدر (و باز شکنند) وَ تُحْشَرُونَ إِلى‏ جَهَنَّمَ و فردا شما را بسوى دوزخ انگیزانند وَ بِئْسَ الْمِهادُ (۱۲) و بد آرامگاههایى است (دوزخ دوزخیان را.)
قَدْ کانَ لَکُمْ آیَةٌ شما را شگفتى بود (سخت نیکو،) فِی فِئَتَیْنِ الْتَقَتا دو گروه که هم روى شدند و هم دیدار، فِئَةٌ تُقاتِلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یک گروه کشتن مى‏کردند در پیدا کردن راه بخداى. وَ أُخْرى‏ کافِرَةٌ و دیگر گروه کافران بخدا، یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ (این گروه مسلمانان گروه کافران را) مى‏دیدند بشمار دو بار چند خویشتن، رَأْیَ الْعَیْنِ بر دیدار چشم آشکارا وَ اللَّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشاءُ و خداى نیرو میدهد او را که خواهد بیارى دادن خود، إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ (۱۳) در آنچه شما دیدید عبرتى است بینایان (و خردمندان) را.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ الآیه... جلیلا! خدایا! کریما! مهربانا! که در وعید کافران مومنان را وعده مى‏دهد! و در ذم ایشان اینان را مى‏نوازد، میگوید: کافران را فرداى قیامت مال و فرزند بکار نیاید، و ایشان را سود ندارد، یعنى که مؤمنانرا بکار آید هر گه که حقوق آن بجاى آرند، و آن را دام دین خویش سازند، و سعادت ابدى بدان جویند. مصطفى ص گفت: «نعم المال الصالح للرجل الصالح، نعم العون على تقوى اللَّه المال»
همانست که رب العالمین گفت: وَ ابْتَغِ فِیما آتاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ مى‏گوید: در آنچه ترا داد ازین جهان آن جهان بدست آر! و سعادت آخرت طلب کن! و این سعادت آخرت در معرفت خداى است، و معرفت از نور دلست، و نور دل از چراغ توحید، و اصل این چراغ موهبت الهى است امّا مادّت آن از اعمال و طاعات تن است، و طاعات از قوه نفس است، و قوه نفس از طعام و شراب و کسوتست، و طعام و شراب و کسوة عین مالست. پس مال بدین تدریج سبب سعادت ابدى است. اما باید که بقدر کفایت برنگذرد، که آن گه سبب طغیان شود، چنان که گفت: إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏ وز بهر این رسول خدا دعا کرد گفت: بار خدایا! قوت آل محمد قدر کفایت کن! این قدر کفایت چون براى فراغت عبادت بود خود عین عبادتست که زاد راه است و زاد راه هم از راهست.
شیخ ابو القاسم گرگانى را ضیعتى بود حلال، که از آن کفایت وى در آمدى، یک روز غله آن ضیعة آورده بودند. شیخ یک کف از آن بر گرفت و گفت: «این با توکل همه متوکلان عوض نکنم» و سر این کسى شناسد که بمراقبت دل مشغول بود، و داند که فراغت از کفایت چه مدد دهد رفتن راه راه..
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ الایة... اگر هر چه خزائن زمین است و اموال دفین است کافران را باشد و جمله فداى تن خویش کنند تا خود را بآن باز خرند، و از عذاب اللَّه برهند، ازیشان نپذیرند و آن انفاق مال ایشان را سود ندارد و بکار نیاید، خواه تا در مواساة درویشان بود، خواه تا در مصالح عموم خلق از بهر آنکه عبادت مالى در مراتب طاعت رتبت سوّم است: نخست اعتقاد صافى باید، پس عبادت بدنى، پس عبادت مالى. و کافران را نه اعتقادست، و نه عبادت بدنى پس عبادت مالى ایشان را بچه کار آید و چه سود دارد؟ باز بنده مومن دلى دارد معتقد، زبانى دارد موحّد، ارکانى دارد متعبّد، پس اگر سر اعتقاد دل و ذکر زبان و تعبّد ارکان صدقه دهد، یا بوجهی از وجوه خیرات خرجى کند، اگر چه شبهت را در آن مدخل بود امیدست که چون بدرقه اعتقاد با آن همراه بود، آن را ردّ نکنند. ازین عجبتر که با صفاى اعتقاد احکام اصول سنت اگر از اعمال خیزد ز دیوان وى چیزى بر نیاید هم امید رستگارى هست. بحکم آن خبر که مصطفى ص گفت: «یقول اللَّه تعالى قد شفع النبیون و الملائکه و المؤمنون و بقى ارحم الراحمین.» قال: فیقبض قبضة او قبضتین من النار فیخرج خلقا کثیرا لم یعملوا خیرا.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى زُیِّنَ لِلنَّاسِ برا راستند مردمان را حُبُّ الشَّهَواتِ. دوستى آرزوها (و بایستها) مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ از زنان و پسران وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ و قنطارهاى گرد کرده، مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ از زر و سیم، وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ و اسبان بانگاشت (و رنگ نیکو) وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ و چهارپایان و کشت‏زار ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا اینست برخوردارى این جهانى وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ، (۱۴) و بنزدیک اللَّه است مومنان را نیکویى بازگشتن‏گاه.
قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ بگو شما را خبر کنم بِخَیْرٍ مِنْ ذلِکُمْ ببه از آنچه بهره کافرانست ایدر لِلَّذِینَ اتَّقَوْا ایشان راست که بپرهیزند از شرک عِنْدَ رَبِّهِمْ بنزدیک خداوند ایشان جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ بهشتها که مى‏رود زیر آن جویهاى روان، خالِدِینَ فِیها جاودان در آن وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ و جفتان پاک داشته (و پاک کرده) وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ و خشنودى و پسند از خدا، وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ (۱۵)، و خداى بینا (و دانا) ست ببندگان خود (که هر کس بچه سزاست.)
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى. زُیِّنَ لِلنَّاسِ این ناس کافرانند، و این تزیین بر آراستن دنیاست در چشم ایشان، و دریافت آن بحسّ باشد نه بعقل، از اینجاست که در قرآن تزیین همه در اوصاف دنیا آمده است نه در اوصاف آخرت، و آن گه همه در حق کافران گفته که مدرک ایشان از محسوسات در نگذرد، و ذلک فى قوله تعالى زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا و جاى دیگر گفت إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَیَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ، جایى دیگر اضافت تزیین با شیطان کرد گفت: وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُونَ نه از آن که از حقیقت تزیین و گم‏راهى ایشان در شیطان چیزى هست، لکن شیطان سبب گمراهى و آراستگى عمل بد بر ایشان بود، پس بر سبیل تسبّب اضافت تزیین با شیطان شد، چنان که جاى دیگر اضافت اضلال با اصنام کرد رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ‏
و معلوم است که اضلال در بتان نیست، فانّ الهادى و المضل هو اللَّه عزّ و جل، لکن اصنام سبب ضلالت ایشان بودند پس بر سبیل تسبب اضلال با نام ایشان کرده، اینجا همچنانست زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ. معنی آنست: زین للناس الشهوات و حببت الیهم. شهوات آرزوى نفس است، و لذت راندن، و بر پى هواى خود ایستادن، آن گه شهوات را تفسیر کرد و ابتدا بزنان کرد. فانّهن حبائل الشیطان و اقرب الى الافتنان. که این زنان دام شیطانند، و مرد بهیچ چیز چنان زود فتنه نگردد که برین زنان. مصطفى ص گفت: «ما ترکت بعدى فتنة أضرّ على الرجال من النساء».
و عجب آنست که این زنان را دام خواند و شیطان را دام نهنده، پس کید دام نهنده را ضعیف گفت، إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعِیفاً و کید دام عظیم خواند: إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ، از بهر آنکه کید شیطان چون با رحمت خداى مقابل کنى ضعیف باشد، و کید زنان چون با شهوت مردان و میل ایشان مقابل کنى قوى باشد و عظیم.
وَ الْبَنِینَ و از شهوات دنیا که مردم آن را سخن دوست دارند پسرانند، مصطفى ص گفت انّهم لثمرة القلوب و قرّة الاعین، و انهم مع ذلک لمجبنة منجلة محزنة.
و روى: ما من اهل بیت یولد فیهم ولد ذکر إلّا و اصبح فیهم عز لم یکن.
وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ قناطیر جمع قنطارست، و در لغت عرب قطعى نیست بر کمیت و حدّ ان. جایى که گذرگاه مردم بود آن را قنطره گویند و قنطار مالى باشد که گذرگاه زندگى تو بود، پس باحوال مردم بگردد همچون بى‏نیازى و توانگرى، یکى باندک مال خود را بى‏نیاز و مستغنى بیند، یکى تا مال بسیار جمع نکند خود را بى‏نیاز و مستغنى نداند، و جماعتى از مفسران در قنطار سخن گفته‏اند و آن را حدّى پدید کرده گفتند: هزار دینار، و گفتند: که پانصد، و گفتند که نصاب زکاة، آن که زکاة در آن واجب شود. و گفته‏اند که پرى پوست گاو دینار یا درم، و گفته‏اند: دوازده هزار درم دیت مردى مسلمان. و المقنطرة المجموعة قنطارا قنطارا آنچه قنطار قنطار با هم آرى و گرد کنى. گویند مقنطره همچون دراهم مدرهمه و دنانیر مدنّرة. و قیل: المقنطرة المحکمة، یقال قنطرت الشی‏ء اذا احکمته و منه سمیت القنطره وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ اسبان را خیل خواند لما فیه من الخیلاء هیچ کس بر پشت اسب سوار نشود که نه در خود خیلاء و کبر نبیند و اصل ذلک من خیلت الشی‏ء و هو ظن یقرب من الکذب، و منه الخیال میگوید و از شهوات دنیا اسبان مسوّم‏اند: «مسوّم» را دو معنى است یکى: المطیّة المعلمة فى الحرب، یعنى اسبان با سومه نیکو نگاشت» آن نیکو، رنگ آن نیکو. سومه نشانى باشد که متوسّم عیب و هنر و نژاد اسب بآن بجاى آرد. دیگر معنى و الخیل المسومه اى المرسلة فى الرعى اسبان سائمه کرده کلها بصحرا گذاشته. یقال سامت الخیل فسوم سوما. فهن سائمة اذا رعت، و اسمتها أنا اسامة فهى مسامة، و سوّمتها تسویما فهى مسوّمة. و منه قوله تعالى فِیهِ تُسِیمُونَ‏
روى على ابن ابى طالب ع قال رسول اللَّه ص: لما اراد اللَّه عز و جلّ ان یخلق الخیل قال لریح الجنوب انى خالق منک خلقا اخلقه عزّا لاولیائى، و مذلة لاعدائى، و جمالا لاهل طاعتى. قالت الریح اخلق. فقبض منها قبضة فقال خلقتک فرسا. و جعلتک عزیزا و جعلت الخیر معقودا بناصیتک و الغنائم محتازة على ظهرک، و انت بغیتى، آثرتک فسحة من الرزق. و آثرتک على غیرک من الدواب.
و اعطیت علیک صاحبک، و جعلتک تطیر بلا جناح، و انت المطلب و انت المهرب، و ساجعل على ظهرک رجالا یسبحوننى و یحمدوننى و یهلّلوننى و یکبّروننى، فسبّحى اذا سبحوا و هلّلى اذا هلّلوا و مجدّى اذا مجّدوا و کبّرى اذا کبّروا. فقال رسول اللَّه ص ما من تسبیحة و تحمیدة و تمجیدة و تکبیرة یکبر بها صاحبها، فتسمعه الّا فتجیبه بمثلها. قال: فلمّا ان سمعت الملائکه الصفة و خلق الفرس. قالت: یا رب نحن ملائکتک نسبحک و نحمدک، فما ذا لنا؟ قال: فحلق لها خیلا بلغا لها اعناق کاعناق البخت تمرّ بهم الى من یشاء من انبیائه و رسله. قال على ع و البراق منهن. قال فارسل الفرس فى الارض فلمّا استوت قدماه فى الارض صهل. فمسح الرحمن تعالى بیده على عرفه و ظهره فقال بورکت ما احسنک! فلما ان عرض اللَّه عز و جل على آدم من کل شی‏ء مما خلق اللَّه، قال له: اختر من خلقى ما شئت فاختار الفرس فقال له. اخترت عزّک و عز ولدک خالدا باقیا ما بقوا برکتى علیک و علیهم، ما خلقت خلقا احب الى منک و منهم.
و عن انس قال لم یکن شی‏ء احبّ الى رسول اللَّه ص بعد النساء من الخیل. و عن ابى ذر قال قال رسول اللَّه ص ما من فرس عربى الّا یوذن له عند کل فجر بدعوة: اللهم من حولتنى من بنى آدم و جعلتنى له، فاجعلنى احب اهله و ماله الیه.
و عن خباب قال: قال رسول اللَّه ص، «الخیل ثلاثة: فرس للرحمن و فرس للشیطان و فرس للانسان: فامّا فرس الرحمن فما اتخذ فى سبیل اللَّه و قوتل علیه اعداء اللَّه، و امّا فرس الانسان فما استطرق علیه، و اما فرس الشیطان فما روهن علیه و قومر علیه.»
وَ الْأَنْعامِ و ز شهوات دنیا که مردم را بر آراستند چهارپایانند یعنى شتر و گاو و گوسفند. وَ الْحَرْثِ و کشته‏زار. فرق میان حرث و زرع آنست که حرث زمین ساختن و خویش کردن و تخم در آن ریختن است، و زرع بعد از آن رویانیدن و پروریدن است. ازینجا که رب العالمین اضافت حرث را با خلق کرد بیرون از زرع قال تعالى: أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا آنچه گفتیم ازین شهوات و لذات چندان بجایست که دنیا بجایست، بر خوردارى ناپاینده پیدایى آن چندان ماند که دنیا ماند. اهل معانى گفتند: حیاة بر دو قسم است: حیاة دانیه دنیه، و هى الحیاة الدنیا حیاتى نزدیک یعنى این جهان با دنائت و خساست. و دنائت و خسّت وى آنست که رب العالمین آن را لعب و لهو خواند، و ذلک فى قوله: اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ الى قوله ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً قسم دوم حیاة آن جهانى است، با راحت و آسانى، با شرف و شادى، و شرف وى آنست که رب العالمین آن را حیاة طیبه خواند و حقیقت زندگى آن نهاد بآن که گفت: وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ. کافران و بیگانگان حیاة همان قسم اول دانند، و بآن راه برند، و قسم دوم خود نشناسند و در نیابند، لا جرم آن را منکر شدند گفتند: لا تَأْتِینَا السَّاعَةُ، إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا و مومنان بنور معرفت و تأیید الهى این حیاة آن جهانى بشناختند، و دریافتند، و بآن ایمان آوردند. رب العالمین آن ایمان ایشان بپسندید، و ایشان را در آن بستود و گفت.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها، وَ یَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ آنکه در آخر آیت گفت: وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ اى حسن المرجع، و هى الجنة. آنچه گفت درین آیت که رفت وصف کافرانست و بهره ایشان. اکنون وصف مؤمنان در گرفت، و آنچه از بهر ایشان ساخت گفت: قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذلِکُمْ. روى عن عمر رضى اللَّه عنه لمّا سمع هذه الآیات، قال: «ربنا انک زیّنت و بینّت هذه انّ ما بعدها خیر منها فاجعل لعمر و آل عمر الّذی هو خیر منها. معنى آیت آنست که یا محمد: گوى شما را خبر کنم به از آنچه نصیب کافرانست. اینجا سخن تمام شد.
پس ابتداء کرد و گفت: لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ گفته‏اند: که تقوى سه منزلست: منزل اول ترک الکفر و الشرک، از شرک پرهیز کردن و از کفر دور بودن، منزل دوم ترک المحارم الّتى تحظرها الشریعة حرامها، که شریعت آن را بسته است و حرام کرده و از آن پرهیز کردن، سوم منزل حفظ الخواطر و النیات، خاطر و نیت خویش را پاس داشتن وز پراکندگى نگاه داشتن. اول منزل مسلمانانست، دوم منزل مؤمنانست، سوم منزل عارفانست. میگوید: ایشان که از شرک بپرهیزیدند و از محظورات شرع باز ایستادند، و خاطر و نیّت خویش را پاس داشتند. تا در توحید درست آمدند و راست رفتند، ایشان راست بنزدیک خداوند ایشان بهشتهاى.
جَنَّاتٌ بلفظ جمع گفت از بهر آنکه نه یک بهشت است، که هفت بهشت‏اند چنان که ابن عباس گفت: جنة (۱) الماوى و جنة (۲) النعیم و دار الخلد (۳) و دار السلام (۴) و جنة (۵) الفردوس و جنة (۶) عدن، و علّیون (۷). و اشتقاق جنّت از جنّ است، و معنى جنّ پوشش است، یعنى که از حسّ بصر پوشیده‏اند، که ایشان را نه‏بینند. و دل را جنان گویند که از چشمها پوشیده است همچنین جنّات را بآن خوانند که امروز در دنیا از چشمها پوشیده است و لذلک قال تعالى فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ.
آن گه صفت بهشت کرد تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ. در همه قرآن این ها و الف با اشجار شود مگر آنجا که من تحتهم است، و معنى همانست که میگوید: میرود زیر ایشان جویهاى روان یعنى زیر درختها و نشستگاههاى ایشان.
خالِدِینَ فِیها جاودان در آن بهشت‏اند با ناز و نعیم، جاى دیگر فرمود وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِینَ. از آن ناز و نعیم‏شان هرگز بیرون نیارند، و از عزّ وصال با ذلّ اخراج نگردانند، وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ و ایشان راست در آن بهشت جفتان پاکیزه، و گزیده از قاذورات و تغیّر، لا یبلن و لا یتغوّطن و لا یحضن و لا یشبنّ.
روى انّ یهودیّا سأل النبى ص «أ تزعم انّ فى الجنة نکاحا و اکلا و شربا» و من اکل و شرب کانت له عذرة. فقال النبى ص: و الذى نفسی بیده انّ فیها اکلا و شربا و نکاحا و یخرج منهم عرق اطیب من ریح المسک. فقال رجل: صدق رسول اللَّه خلق اللَّه دودا یاکل مما تاکلون و یشرب مما تشربون فیخلف عسلا سائغا، فقال علیه الصلاة و السلام هذا مثل طعام الجنة.»
وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ بو بکر از عاصم «رضوان» در همه قرآن بضم رآ خواند، و این لغت تمیم و قیس است. باقى بکسر را خوانند بر لغت اهل حجاز. یقال رضى یرضی رضى و مرضاة و رضوانا و رضوانا موسى گفت: خدایا! «دلّنى على عمل اذا عملته، رضیت عنى»: مرا کارى درآموز و بعملى راه‏نماى که چون آن بجاى آرم تو از من راضى شوى. رب العالمین گفت: یا موسى طاقت ندارى و آنچه میخواهى بر نتاوى! موسى بسجود در افتاد و تضرع کرد، آن گه رب العالمین گفت: یا بن عمران رضایى فى رضاک بقضایى: رضاء من در آنست که بحکم من راضى شوى. مصطفى ص این دعا بسیار کردى: «اللّهمّ، انّى اسألک الرضاء بعد القضاء و برد العیش بعد الموت، و اسألک لذة النظر الى وجهک»
شیخ ابو عثمان حیرى را پرسیدند: چه معنى را رضا بعد القضاء خواست؟ گفت: رضا پیش از قضاء عزم باشد بر رضا نه عین رضاء، و بعد از قضاء حقیقت رضا آن بود.
وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ اى بصیر باعمال العباد، فیجازیهم علیها و قیل بصیر بالعباد اى علیهم بما یصیرون الیه من العدى و التولى.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ. آن مهتر عالم و سید ولد آدم مصطفى ص خبر داد از کردگار قدیم جل جلاله و عزّ کبریاء گفت: آن گه که بهشت بیافرید رب العالمین بجبریل گفت «یا جبریل اذهب فانظر الیها»
رو درین بهشت نظاره کن و آنچه من ساخته‏ام و آفریده‏ام بندگان و دوستان خود را یکى ببین، جبرئیل رفت و آن بهشتهاى آراسته با ناز و نعیم بى‏نهایت دید، و آن طرب‏گاه در آن منزلگاه در جوار حضرت اللَّه ساخته و پرداخته عزیزان راه را و دوستان اللَّه را. جبرئیل چون آن دید گفت: «بار خدایا!
«و عزّتک لا یسمع بها احد الّا دخلها»
بعزّت و خداوندى تو که هیچکس صفت این بهشتها نشنود که نه بآن قصد دارد و طاعت‏دار بود تا در آن شود. پس رب العالمین هر چه دشوارى و رنج بود ازین نابایستها و بى‏مرادیها گرد آن بهشت در گرفت، و راهش را پل بلوى ساخت تا هر که قصد مولى دارد نخست پل بلوى باز گذارد.
شیخ الاسلام انصارى رحمة اللَّه گفت: من چه دانستم که مادر شادى رنج است، و زیر یک ناکامى هزار گنج است! من چه دانستم که این باب چه بابست و قصه دوستى را چه جوابست! من چه دانستم که صحبت تو مهینه قیامت است، و عز وصال تو در ذل حیرتست! جان و جهان کعبه جایى خوش است و معشش اولیاست و مستقرّ صدیقانست اما بادیه مردم خوار در پیش دارد، میل در میل و منزل در منزل، تا خود کرا جست آن بود که آن میلها و منزلها باز برد و بکعبه معظم رسد!
عالمى در بادیه مهر تو سرگردان شدند
تا که یابد بر در کعبه قبولت بردبار
(سنایى) پس چون راه بهشت بر بى‏مرادى و ناکامى نهاد فرمان در آمد که: یا جبریل! اکنون بازنگر تا چه بینى؟ جبریل آن راه پر خطر دید، و آن میلهاى مجاهدت، و منزلهاى با ریاضت دید که بر راهگذار بهشت نهاده، و عزت قرآن خبر مى‏دهد که تا آن میلهاى مجاهدت باز نبرى راه بحضرت ما نیابى وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا. جبرئیل که چنان دید گفت: «بار خدایا! نپندارم که ازیشان یک کس در بهشت شود.» مصطفى ص گفت پس رب العالمین دوزخ را بیافرید با انکال و سلاسل و با زقوم و حمیم. جبرئیل را فرمود: که یا جبرئیل یکى در رو درین زندان، تا اثر غضب ما بینى، و صفت عقوبت ما بدانى. جبرئیل رفت و دوزخ را دید با آن درکات و انواع عقوبات گفت: بار خدایا!
«و عزّتک لا یسمع بها احد فیدخلها»
بعزت تو خداوندا که کسى صفت این دوزخ نشنود و آن گه کارى کند که بأن کار در دوزخ شود. پس رب العالمین هر چه از شهوات دنیا بود از آنچ درین آیت بشمرد مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ این همه گرد دوزخ در گرفت و راه آن بر مراد و هواء نفس نهاد تا هر که بر پى مراد و هواء نفس خود رود بعاقبت سر بدوزخ باز نهد آن گه گفت: یا جبرئیل! اکنون بازنگر این دوزخ را یعنى که تا راه آن به بینى.
جبرئیل چون آن دید گفت: بار خدایا! ترسم که هیچ کس نماند از ایشان که نه در دوزخ شود. پس مصطفى از راه هر دو سراى خبر داد گفت: «حفّت الجنة بالمکاره و حفت النار بالشهوات».
روندگان در نابایست قدم در بهشت نهند، و اندکا که ایشان خواهند بود! و روندگان در شهوت قدم در دوزخ نهند، و فراوانا که ایشان خواهند بود! آن راه بهشت پر بلاست و بانشیب و بالاست، و آن راه دوزخ آسانست و بر نفسها نه گران است! ألا انّ عمل الجنة حزن بربوة، الا ان عمل النار سهلة بشهوة.
قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذلِکُمْ الآیة. حدیث دشمنان و صفت زندگانى و غایت مقصور ایشان باز نمود و بیان کرد، باز درین آیت دیگر قصه دوستان در گرفت آنان که امروز تقوى شعار ایشان و فردا بهشت و رضوان سرانجام کار ایشان، گفت لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ هم چنان که تقوى را مراتب است بهشت را درجاتست: اول درجه جنة المأوى است، و اول رتبه در تقوى از حرام و هواء نفس پرهیز کردن است. قرآن مجید هر دو درهم بست و گفت: وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى‏. و اعلى درجات جنة عدن است، و به از جنة عدن رضوان اکبر است پس غایت مقصد بهشتیان رضوان اکبرست. چنان که رب العالمین گفت: «وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ» و این رضوان اکبر کسى را بود که بنهایت تقوى رسد و نهایت تقوى این است که هر چه داغ حدوث و نشان آفرینش دارد همه را دشمن خود داند، چنان که خلیل گفت «فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ» و از همه روى بر گرداند تا بدلى فارغ با غم عشق حقیقت پردازد، و یقین داند که با غم عشق او زحمت اغیار در نگنجد، وز همه دل و جان خود بُرد.
«دل باغ تو شد پاک ببر زان که درین دل
یا زحمت ما گنجد و یا نقش خیالت
جان نیز بنزد تو فرستیم بدین شکر
صد جان نکند آنچه کند بوى وصالت»
فردا هر کسى را بغایت مقصد و همت خویش رسانند، یکى در آرزوى جنة الماوى او را گویند از حرام محض بگریز تا عادل باشی، وز تو دریغ نیست. یکى در آرزوى دار الخلد، او را گویند از شبهت بپرهیز، تا زاهد باشى و از تو دریغ نیست. یکى در آرزوى فردوس است، او را گویند از حلال محض دور باش در دنیا تا عارف باشى، و از تو دریغ نیست. قومى بمانند که ایشان را خود آرزویى نبود و مرادى نباشد، مراد ایشان مُراد دوست و اختیار ایشان اختیار دوست! بهشت‏ها بر ایشان عرض کنند، و از بهر ایشان کنیزکان و ولدان بر کنگره‏ها نشانند با نثارهاى عزیز و ایشان از همه فارغ، روى خویش از ایشان بگردانند، و گویند: اگر لا بد دل بکسى باید داد بارى بکسى دهیم که کرا کند.
ناگاه بدان لاله رخان دادم دل
او بود سزاى دل از آن دادم دل
اکنون رضوان اکبر گوئیم و آیت بأن ختم کنیم: روى انس بن مالک قال ابطأ علینا رسول اللَّه ص یوما فلما خرج قلنا له لقد احتبست، فقال ذلک ان جبرئیل اتانى کهیئة المرأة البیضاء فیها نکتة سوداء، فقال ان هذه الجمعة فیها ساعة خیر لک و لامتک. و قد ارادها الیهود و النصارى فاخطأوها» قلت یا جبرئیل ما هذه النکتة السوداء؟ فقال هذه الساعة الّتى فى یوم الجمعة، لا یرافقها مسلم یسأل اللَّه فیها خیرا الّا اعطاه ایّاه، او ذخر له مثله یوم القیامة، او صرف عنه مثله من السّوء، و انّه خیر الایام عند اللَّه، و انّ اهل الجنة یسمّونه، یوم المزید فقلت یا جبرئیل و ما یوم المزید؟ فقال ان فى الجنة اودیا افیح فیه مسک ابیض، ینزل اللَّه کل یوم الجمعة فیه فیضع کرسیّه، ثم یجاء بمنابر من نور فتوضع خلفه، فتحفّ به الملائکة ثم یجاء بکراسىّ من ذهب فتوضع، و یجىّ بالنبیّین و الصدیقین و الشهداء و المؤمنین اهل الغرف فیجلسون ثم یبتسم اللَّه فیقول: اى عبادى! سلوا. فیقولون: نسألک رضوانک: فیقول: قد رضیت عنکم.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا ایشان که میگویند خداوند ما إِنَّنا آمَنَّا ما که مائیم بگرویدیم فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا بیامرز ما را گناهان ما وَ قِنا عَذابَ النَّارِ (۱۶) و باز دار از ما عذاب آتش
الصَّابِرِینَ شکیبایانند وَ الصَّادِقِینَ و راست‏گویان وَ الْقانِتِینَ و فرمان برداران وَ الْمُنْفِقِینَ و نفقه کنندگان وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ (۱۷) و آمرزش خواهان (و خاصه) بسحرگاهان.
شَهِدَ اللَّهُ گواهى داد خداى أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ که نیست خدایى جز او وَ الْمَلائِکَةُ و فرشتگان او وَ أُولُوا الْعِلْمِ و خداوندان دانش (از آفریدگان او) قائِماً بِالْقِسْطِ ایستاده بداد، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدایى جزو، الْعَزِیزُ قادر قوی الْحَکِیمُ (۱۸) دانا بهمه کار.
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ دین نزدیک خداوند اسلام است وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ و دو گروه نشدند ایشان که کتاب دادند ایشان را إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ مگر پس آن که قرآن بایشان آمد بَغْیاً بَیْنَهُمْ بحسدى که میان ایشان بود، وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیاتِ اللَّهِ و هر که بسخنان خداى کافر شود فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ (۱۹) اللَّه زود شمارست، (زودتوان، زودپاداش.)
فَإِنْ حَاجُّوکَ پس اگر با تو حجت جویند، (و پیکار آرند) فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ گویى من فرا دادم (فرا سپردم) همگى خود خداى را، وَ مَنِ اتَّبَعَنِ و هر که بر پى من ایستاد (همین کرد که من کردم،) وَ قُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ گوى ایشان را که کتاب دادند وَ الْأُمِّیِّینَ و امیان عرب أَ أَسْلَمْتُمْ خویشتن بیوکنید؟ فَإِنْ أَسْلَمُوا پس اگر خویشتن بیوکنند (و مسلمان شوند) فَقَدِ اهْتَدَوْا بر راه راست آمدند وَ إِنْ تَوَلَّوْا و اگر برگردند فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ بر تو که هست پیغام رسانیدن است وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ (۲۰) و اللَّه بیناست به بندگان خود.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا این الذین همان گروهند که لِلَّذِینَ اتَّقَوْا در آیت اول اشارت به ایشانست میگوید گفتار ایشان اینست که رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا و کردار ایشان الصَّابِرِینَ وَ الصَّادِقِینَ این آیت بیان گفت ایشان و آن آیت نعت کرد ایشان گفتار بجاى اساس است و کردار بجاى بنا، و اساس بى‏بنا بکار نیاید و بناى بى‏اساس پاى ندارد. یعنى که تا هر دو خصلت سر درهم ندهند بنده بدرجه ایمان نرسد، و انّنا آمنّا در حق وى محقق نشود.
فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا میگوید خداوند ما! بیامرز گناهان ما. وَ قِنا عَذابَ النَّارِ اى احفظنا من الشهوات و الذنوب المودّیة الى النار: و مگذار ما را فرا کارى و گفتى که سرانجام آن آتش بود.
الصَّابِرِینَ مکسور است بآن لام که در لِلَّذِینَ اتَّقَوْا است. و صبر در لغت عرب حبس است. و مصبوره که مصطفى از خوردن گوشت او نهى کرده است، آن جانور است که در جاهلیت او را در جایى بیافتند و وى را مى‏زدند تا مردار گشت هم موقوده است و هم مصبوره. پس معنى الصَّابِرِینَ آنست که گله و نالش فرو خود گیرند و بیرون ندهند. مفسران گفتند الصَّابِرِینَ ای على ما امر اللَّه عز و جل و فرائضه، و الصابرین على دینهم و على ما اصابهم. یعنى که شکیبایان‏اند بر گذاردن فرمان اللَّه، و بجاى آوردن فرائض و لوازم. و شکیبایان‏اند بهر چه بایشان رسد از رنجها و مصیبتها و بى‏کامیها.
وَ الصَّادِقِینَ یعنى فى الاعتقاد و القول و العمل، و ذلک غایة الایمان، راست گویان و راست روان و راست کاران، در دل با صدق اعتقادند، و در زبان با صدق گفتارند، و در ارکان با صدق کردارند. وَ الْقانِتِینَ اى المطیعین للَّه، و الدائمى العبادة فى السرّ و الجهر خداى را فرمان برداران‏اند، و همیشه وى را پرستندگان چه در نهان و چه در آشکارا در همه حال چنانند. وَ الْمُنْفِقِینَ یعنى من الحلال فى طاعة اللَّه، هزینه کنندگان و صدقه دهندگانند، و آنچه دهند حلال دهند، و در راه خدا دهند، نعمت اللَّه در طاعت اللَّه خرج کننده وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ.
یعنى المصلّین من آخر اللیل، نماز کنندگان‏اند در سه یک بازپسین از شب. جماعتى از مفسران بر آنند که این مستغفران ایشان‏اند که نماز بامداد بجماعت گذارند و ذکر استغفار در قرآن سى و سه جایست. و معنى استغفار آمرزش خواستن است و آنچه بنده گوید «استغفر اللَّه و اتوب الیه» عزم است بر استغفار نه حقیقت استغفار.
ربیع خثیم کسى را دید که میگفت: استغفر اللَّه و اتوب الیه. گفت: اى جوانمرد تو مى‏گویى که من از اللَّه آمرزش میخواهم وز معصیت با طاعت وى میگردم، نى اگر نکنى دروغ باشد این سخن و گناهی دیگر. آن مرد گفت: یا ربیع! اکنون چون گویم؟ گفت بگو «اللّهمّ اغفر لى و تب على» شهر حوشب گفت: این معنى در خبر است که مصطفى ص کسى را دید که همان سخن میگفت، جواب وى همین داد که ربیع خثیم داد.
وهب ابن منبه گفت که در زبور داود خوانده‏ام که «یا داود! بشنو از من که من حق‏ام، و حق میگویم، اگر بنده از بندگان من بپرى دنیا گناه دارد پس پشیمان شود باندازه یک دوشش پستان، و از من که خدایم آمرزش خواهد یک بار، راست، و من دانم از دل وى که آن صدق است، و نمى‏خواهد که با سر گناه رود، یا داود! من آن گناهان از وى زودتر از آن بیفکنم که قطرات باران که از هوا بزمین افتد.
و عن عبد الرحمن ابن دلهم: ان رجلا قال یا رسول اللَّه علمنى عملا ادخل به الجنة، قال: «لا تغضب و لک الجنة»، قال: یا رسول اللَّه زدنى: قال «لا تسأل الناس شیئا و لک الجنة» قال زدنى، قال استغفر اللَّه فى الیوم سبعین مرة یغفر لک ذنب سبعین عاما. قال یا رسول اللَّه لیس لى ذنب سبعین عاما، قال فلامّک، قال لیس لامّى، قال فلابیک قال و لیس لابى قال فلاهل بیتک، قال لیس لاهل بیتى، قال فلجیرانک.
و عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه رأس الاستغفار کل یوم الف مره.
این سه خبر که گفتیم در استغفار اشارة است بسه مقام از مقامات راه دین بر ترتیب: اول مقام سابقانست، ایشان را یک بار استغفار فرمود که گفتشان با کمال صدقست و حقیقت اخلاص. و در خبر است که «اخلص العمل یجزک منه القلیل»
، دوم مقام مقتصدانست، از اللَّه بهشت خواستند ایشان را هفتاد بار استغفار فرمود. سوم مقام ظالمانست، معیشت دنیا و روزى فراخ خواستند، ایشان را هزار بار فرمود. و کلید روزى فراخ استغفار بسیار ساخت. مصطفى گفت: «من استبطأ رزقه، فلیکثر من الاستغفار.»
در آثار بیارند که یکى از فرزندان عباس نام وى ابو جعفر از بنى مروان بگریخت که قصد وى میکردند، باعرابى فرود آمد، و روزگارى در توارى با آن اعرابى بماند. پس که اعرابى بیامد، وى را گفت: اگر شنوى که خلافت ما را راست شد و بر ما قرار گرفت قصد حضرت ما کن تا با تو نیکویى کنیم. اعرابى بعد از روزگارى بیامد بحضرت او، و خلافت بر وى راست شده و از وى طلب معیشت کرد ابو جعفر گفت: من ترا چیزى بیاموزم اگر بکاردارى پیش از یک سال اللَّه ترا مستغنى گرداند. اعرابى گفت آن چیست؟ گفت هر روز هزار بار استغفار کن. و عیال خود را هم چنین بفرماى تا هزار بار استغفار کند. اعرابى رفت و وصیت امیر المؤمنین بر کار گرفت، نه بسى بر آمد که بمال دفین در افتاد، عاملان امیر المؤمنین از وى خمس خواستند برخاست و بحضرت خلافت باز آمد و گفت: یا امیر المؤمنین! من وصیت تو بر کار گرفتم، و بمال فراوان دفین در افتادم، اکنون عاملان تو خمس میخواهند، امیر المؤمنین گفت: مال چند باشد؟ گفت سى و شش هزار درهم امیر المؤمنین ساعتى سر در پیش افگند، آن گه گفت یا اعرابى رو که آن مال همه آن تو است، و کس را نیست که از تو خمس خواهد. پس آن گه از ابو جعفر پرسیدند که این از کجا گفتى؟
گفت از قول خداوند عز و جل اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً الى قوله وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً میگوید استغفار کنید تا روزى شما فراخ و روان شود، مصطفى ص گفت «رأس الاستغفار کل یوم الف مرة»
دانستم که هر که بحکم این خبر و بر وفق این آیت استغفار کند روزى وى فراخ شود، که اللَّه تعالى و عده خود خلاف نکند.
«وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ» جعفر بن محمد ع گفت: «من صلى من اللیل ثم استغفر فى آخره سبعین مرة کتب من المستغفرین بالاسحار»
ابن عمر نماز شب کردى تا بوقت سحر و بعد از سحر استغفار کردى تا بوقت صبح. و این تخصیص بوقت سحر بآنست که عبادت در آن وقت بر تن دشوارتر بود و وقت صافى‏تر و دل حاضرتر و رقیق‏تر . داود علیه السلام از جبرئیل پرسید که در شب کدام ساعت فاضلتر؟ گفت: این ندانم و لکن هر شب بوقت سحر عرش عظیم در اهتزاز و جنبش مى‏آید.
روى عن النبى ص قال: «انّ ثلاثة اصوات یجیبهم اللَّه: صوت الدیک، و صوت الّذی یقرأ القرآن، و صوت المستغفرین بالاسحار.»
و عن معاذ بن جبل قال: قال اللَّه تبارک و تعالى حقت محبتى بعبادى الذین یعمّرون مساجدى، و یکثّرون ذکرى، و یستغفرون بالاسحار، اولئک الذین اذا اردت نقمةً بعبادى خففت بهم نقمتى من عبادى.
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الایة، مصطفى ص گفت هر که این آیت برخواند آن ساعت که در خواب میشود تا آنجا که گفت لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ وَ أَنَا عَلى‏ ذلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ رب العالمین هفتاد هزار فرشته بر وى گمارد تا از بهر وى استغفار میکنند تا بقیامت. و بخبرى دیگر مى‏آید هر که این آیت برخواند و بآخر گوید
«و انا اشهد بما شهد اللَّه و استودع اللَّه هذه الشهادة، فهی لى عند اللَّه ودیعةٌ.»
روز قیامت این خواننده را بیارند و ربّ العالمین گوید: انّ لعبدى هذا عهداً و انا احقّ من وافى بالعهد، ادخلوا عبدى الجنة
: گوید این بنده را با من عهدیست و کیست از من سزاوارتر بوفاء عهد، فرود آرید بنده مرا ببهشت.
زبیر ابن العوام گفت عشیه عرفه نزدیک مصطفى فرا رفتم تا بدانم که چه میخواند گفتا شَهِدَ اللَّهُ مى‏خواند تا بآخر، آن گه میگفت و انا على ذلک من الشاهدین هم چنان باز پس میخواند تا بوقت افاضت. حکایت کنند که مردى شهد اللَّه برخواند، آن گه گفت بار خدایا ودیعت منست بنزدیک تو تا روز حاجتم باز دهى، پس بوقت وفات آن مرد گویند زبانش گشاده گشت و میخواند شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ تا باین کلمه شهادت فروشد و در آن حال هاتفى آواز داد که «هذه ودیعتک رددناها الیک». کلبى گفت سبب نزول این آیت آن است که، دو حبر از احبار شام آمدند نزدیک مصطفى ص چون چشم ایشان بر مدینه افتاد، یکدیگر را گفتند چه نیکو ماند این مدینه بمدینة آن پیغامبر که در آخر الزمان بیرون آید. پس چون مصطفى را دیدند، او را بآن صفت و نعت دیدند که خوانده بودند و دانسته، گفتند: «انت محمد؟» تو محمدى؟ جواب داد که: آرى من محمدم، گفتند «تو احمدى؟» گفت «آرى من احمدم» گفتند ترا از شهادتى پرسیم اگر ما را از آن خبر دهى و بیان کنى ناچار بتو ایمان آریم و بگرویم، رسول خدا گفت: بپرسید آنچه خواهید.
گفتند: «اخبرنا عن اعظم شهادة فى کتاب اللَّه عز و جل» ما را بخبر کن که کدام شهادة است بزرگوارتر و عظیم‏تر در کتاب خداى، جبرئیل آمد و آیت آورد شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ..
قرائت بو جعفر: شهداء اللَّه است ممدود و منصوب بر صفت یا بر حال، و چون این قرائت خوانى پیوسته باید خواند بِالْأَسْحارِ و بانه. اما قرّاء ثمانیة همه فعل خوانند شَهِدَ اللَّهُ، میگوید گواهى داد اللَّه که جز او هیچ خدا نیست، گواهى داد خود را بخود پیش از گواهى خلق او را، بى‏نیاز بگواهى خود از گواهى جز از خود، بسزاء حق خویش بیش از پیدایى خلق خویش.
قال المفسرون شَهِدَ اللَّهُ اى بیّن و اظهر بما نصب من الادلّة على توحیده.
مفسران گفتند: معنى شهادت بیان کردن است و بیرون دادن آنچه نهفته بود، یعنى که دلائل توحید بر عالمیان روشن کرد تا هر که نظر کرد بآن هیکل علوى، و درین مرکز سفلى، و درین آیات و روایات قدرت وى، و در زمین، و در سماوات، در برّ و در بحر، در هواء و در فضا، دلیل گرفت بر صانع با جلال و قادر بر کمال عز جلاله و عظم شانه.
حاصل معنى آنست: که «لا تستوحش من تکذیب الکافرین لک فقد اظهرک اللَّه من الآیات ما ینبى انه تعالى شاهد لک بصدق دعواک.» وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ اى و شهدت الملائکة گفته‏اند: که شهادت اللَّه اخبار و اعلام است، و شهادت فرشتگان و اولوا العلم اقرار است، چنان که گفت‏هِدْنا عَلى‏ أَنْفُسِنا
اى اقررنا. و این شهادة ایشان که معطوف است بر شهادت اللَّه نه از روى معنى است که از روى لفظ است، چنان که جاى دیگر گفت انّ اللَّه و ملائکته یصلّون على النبى ص و شهادت علماء که در شهادة خود بست و در شهادت فرشتگان دلیل است بر فضل علماء و شرف ایشان مصطفى ص گفت «ساعةٌ من عالم یتکئُ على فراشه ینظر فى علمه خیرٌ من عبادة العابد سبعین عاما».
و روى انه قال: خیار امتى علمائها و خیار علمائها رحمائها، الا و ان اللَّه تعالى یغفر للعالم اربعین ذنبا قبل ان یغفر للجاهل ذنبا واحدا، ألا و ان العالم الرحیم یجی‏ء یوم القیامة و ان نوره أضاء ما بین المشرق و المغرب.
قائِماً بِالْقِسْطِ. ترتیب آیت آنست که شهد اللَّه قائما بالقسط نصب است بر حال، یعنى که ایستاده بعدل. قائم و قیّوم و قیّام و قیّم همه نامهاى خداوند عز و جل‏اند، و معنى آن پائنده بر حال بیک نعت، نه حال گردد و نه نعت تغییر پذیرد.
و گفته‏اند که معنى قائِماً بِالْقِسْطِ آنست که مدبّر رازق، مجاز بالاعمال. یقال فلان قائم بامر فلان اى مدبّر له متعهد لاسبابه، و قائم بحق فلان اى مجاز له.. قسط نامیست داد را، و اقساط مصدرست و قسوط مصدر قاسط است، یقال معنى قسط اى اخذ قسط غیره و هو جور، و اقسط اى اعطی غیره قسطه، و ذلک عدل.
لا إِلهَ إِلَّا هُوَ اول این کلمه شهادت است و آخر آیت همان کلمت، یعنى که اول بجاى دعوى و شهادتست و آخر بجاى حکم جعفر ابن محمد ع گفت: اول وصف و توحید است و آخر رسم و تعلیم. و گفته‏اند: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ در آخر آیت از آن باز آورد که الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ از پس آن بود، و مخلوق را باین هر دو نام خوانند، یعنى که عزت او نه چون عزّ مخلوقاتست و حکمت او نه همچون حکمت ایشان، هر چند که هم نامى هست هم‏سانى نیست، که هیچ خدا جز ازو نیست تا هم سانى میان ایشان باشد. لا إِلهَ إِلَّا هُوَ در پیش داشت تا این معنى را تنبیه کند.
الْعَزِیزُ عزیز در اصل شدید است و عزّت شدّت است و غلبه. پارسى عزت زور است عرب گوید عز على اى شقّ علی. عزیز علیه ما عنتّم اى شدید شاق.
و عزنی فى الخطاب اى غلبنى و شادنى
یعزّ علىّ فراقى لکم
و ان کان سهلا علیکم یسیرا
و اصل حکیم زیرکست و حکمت به است از علم، حکمت نامیست علم محکم درواخ را که اختلاف نپذیرد و بران تهمت نبود و در آن گمان نیامیزد.
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ. الایة... کسایى خوانده است تنها إِنَّ الدِّینَ بنصب الف معطوف در آن که شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ، و إِنَّ الدِّینَ و کسانى آن از کس نشنیده است و بر کس نخوانده، جز زان که قرائت ابن عباس است. معنى آنست که دین معروف که آن را ملّت و کیش خوانند. آن نزدیک خدا اسلام است، و اگر تفصیل آن خواهى که بدانى، قول و عمل و نیت است، و اگر روشن‏تر و گشاده‏تر خواهى پنج چیز است: یکى قرآن و حکم آن، دیگر رسول و سنت وى، سدیگر اجماع علماء اهل سنت، چهارم آثار پیشینیان، پنجم قیاس سمعى. این همان دینست که رب العالمین گفت وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً. و بعضى مفسران گفته‏اند که این جواب مشرکان است، که هر کسى ازیشان بآنچه داشت از ملت و کیش فخر مى‏آورد، و میگفت لا دین الا دیننا و هو دین اللَّه. پس ربّ العالمین ایشان را دروغ زن کرد باین آیت و گفت: نه چنان است که ایشان مى‏گویند، انّ الدین عند اللَّه السلام الذى جاء به محمد ص. و دین را چند معنى است: فرمان دارى، و ولایت‏دارى، و پاداش، و شمار، و عادت و این همه در دین ملت داخل‏اند.
و اصل اسلام خویشتن فرادست دادن است، و فرماینده را خویشتن بیفکندن است، و اختیار خود برگرفتن، و کسى در دست کسى دهند که او را چنانک خواهى میکن او را، گویند او را مسلّم در دست وى نهادند و اسلام و استسلام هر دو یکسان است:
فالآن قد جئت مستسلما
فما شئت فافعل بمستسلم‏
قوله: وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ ایشان که مختلف شدند جهودان‏اند، و کتاب توریت است، و علم اینجا قرآن است. و گفته‏اند که محمد است. و از بهر آن او را علم نام نهادند که معلوم ایشان بود بنعت و صفت وى بیش از بعثت وى. میگوید تا نیامده بود یک گروه بودند بیک قول که او آمدنى است و بودنى براستى، و چون بیامد دو گروه شدند: قومى گفتند که استوارست، قومى گفتند که نیست. آن گه گفت بَغْیاً بَیْنَهُمْ یعنى این اختلاف که افتاد بحسدى بود که در میان ایشان بوده. حسد آنست که در دلست، چون بگفت و کرد آید بغى است.
وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیاتِ اللَّهِ قیل: یعنى بمحمد و القرآن فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ اى سریع التعریف للعامل عمله.
فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ میگوید: اگر این جهودان با تو خصومت کنند، در کار دین. تو بگوى من قرار دادم و سپردم خودى خود و کردار خود و دل خود و نیت خود از براى خداى وَ مَنِ اتَّبَعَنِی و مهاجر و انصار که بر پى من ایستاده‏اند، همین کردند که من کردم. و آنچه گفت: أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ مراد وجه مفرد نیست که همه تن و جمله جوارح مرادست. اما وجه با آن مخصوص کرد که شریف ترین جوارح است و عظیم‏تر همه، چون وجه بخضوع درآید همه جوارح تبع وى بود، وَ قُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ و گو جهودان و ترسایان را که توریت و انجیل ایشان را دادند وَ الْأُمِّیِّینَ و امیان عرب یعنى مشرکان، ایشان که کتاب نداشتند. أَ أَسْلَمْتُمْ؟: لفظ استفهام است و معنى امر، چنان که جاى دیگر گفت فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؟ و جاى دیگر فَهَلْ أَنْتُمْ شاکِرُونَ؟ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ؟ أَ أَسْلَمْتُمْ خود را بیوکنید.
فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا مصطفى ص این آیت بریشان خواند یعنى بر اهل کتاب ایشان گفتند «اسلمنا» ما مسلمان شدیم. رسول خدا گفت: جهودان را
«أ تشهدون انّ عیسى کلمة من اللَّه و عبده و رسوله؟»
ایشان گفتند: معاذ اللَّه که عیسى بنده باشد. این است که رب العالمین گفت: وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ. بلاغ اسم است و تبلیغ مصدر. میگوید: اگر ایشان از اسلام و دین برگردند، بر تو جز تبلیغ رسالت نیست، و راه نمودن کار تو نیست: لیس علیک هداهم» و این آیت پیش از نزول آیت قتال فرود آمد، پس چون آیت قتال فرود آمد این آیت منسوخ گشت.
وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ یعنى بصیر بمن آمن بک و صدّقک و بمن کفر بک و کذّبک. مومن و کافر را مى‏بیند، و اعمال همه مى‏داند، و فردا همه را پاداش مى‏دهد، هر کسى را سزاء خویش و جزاء خویش، چنان که گفت «و وفیّت کل نفس ما عملت و هو اعلم بما یفعلون.»
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا رب العالمین جل جلاله و تقدست اسمائه و لا اله غیره، درین آیت دوستان خود را مى‏نوازد، و روش ایشان باز مى‏گوید و گفتار و کردار ایشان مى‏ستاید، و مى‏پسندد. آفرین خدا بر آن جوانمردان باد که در هر چه گویند و هر چه خواهند و هر قاعده که نهند از اول نام دوست برند، و ازو گویند، و باو گویند، که با او خو کرده‏اند و بآن آسوده‏اند.
با هر که سخن گویم گر خواهم و گر نه
ز اول سخن نام توام در دهن آید
آن گه در هر چه شنوند و خوانند گویند: «آمنّا» در گفته اللَّه گویند «آمنّا» در گفته رسول گویند «آمنا» از ذات صمدى و صفات سرمدى شنوند گویند «آمنّا» بهشت و دوزخ و ترازو و صراط شنوند گویند «آمنّا» امروز نادیده در غیبت «آمنّا» فردا در قیامت با مشاهدت «آمنّا» جلال رؤیت ذو الجلال، و رضوان اکبر، هم در قیامت هم در بهشت ثمره «آمنّا.»
بهرچ از اولیا گویند ارزقنا و دفّقنا
بهرچ از انبیا گفتند: آمنّا و صدّقنا
اگر نیاز نمودند و آمرزش خواستند فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا خداوندا! خط کرم بر گناهان ما کش، و این نهادهاى ضعیف را مسوز بآتش. خداوندا! بحرمت این دلهاى با وصال تو خوش، که نسوزى ما را بآتش! فریاد ازو که باو بد گمانست، از گمان بدت او را چه زیان است! وَ قِنا عَذابَ النَّارِ خداوندا! ما را از آتش دوزخ پرهیز ده! و از عقوبت خویش ما را گریز ده! این جا نکته عزیز گفته‏اند: آتش هر چند قوى‏تر و سوزان‏تر بود چون آب بآن رسد نیست شود، یا بباید کشته گردد، آن ساعت که تو خلوتى را دست آرى، و در پس زانو نشینى، و قطره چند آب از چشم فروبارى، فرشته را گویند این آب نگه‏دار. نفسى سرد از سر حسرت و درد بر آرى، فرشته دیگر را گوینداین بردار. تا فردا که آتش دوزخ تاختن آرد، از یک سو آب آید و از یک سو باد، و آن آتش هزیمت گیرد، بنده گوید بار خدایا! این چیست؟ گویند او را: این آب دیده تو و آن آه سینه تو.
الصَّابِرِینَ اى بقلوبهم، الصَّادِقِینَ بارواحهم، الْقانِتِینَ بنفوسهم، الْمُنْفِقِینَ بمیسورهم، الْمُسْتَغْفِرِینَ بالسنتهم. آن جوانمردانى که گفتارشان آنست، کردارشان اینست که بدل شکیبایانند بر فرمان حق، بروح راست روانند در عهد حق، بتن فرمان بردارانند در حق حق، بمال هزینه کنندگانند در راه حق، بزبان آمرزش خواهانند و جویندگانند از کرم حق.
الصَّابِرِینَ اى صبروا على البلوى، و رفضوا الشکوى حتى و صلوا الى المولى، و لم یقطعهم شی‏ء من الدنیا و العقبى. بهر بلوى صبر کردند، و شکوى بگذاشتند، از دنیا و عقبى روى برتافتند تا بمولى رسیدند. وَ الصَّادِقِینَ اى صدقوا فى الطلب فقصدوا، ثم صدقوا حتى شهدوا، ثم صدقوا حتى وجدوا، ثم وجدوا حتى قعدوا فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر. راست گفتند تا در روش آمدند، پس راست رفتند تا منزل بریدند، راست اندیشیدند تا بمقصد رسیدند، پس شاهد صدق بگذاشتند و خود را فرا آب دادند تا بساحل امن و مقعد صدق رسیدند، عند ملیک مقتدر.
الْقانِتِینَ اى بملازمة الباب، و تجرّع الاکتئاب، و ترک المحاب، و رفض الاصحاب، الى ان تحققوا بالاقتراب، جامه فقر بپوشیدند، و بر در سراى کرم دست نیاز برداشتند، که تا نگشایى نرویم، و تا ننوازى برنگردیم، ساجدا و قائما یحذر الآخرة و یرجو رحمة ربه. گه در سجود و گه در قیام، گه با بیم و گه با امید. از حضرت عزّت این نواخت مى‏آید که میدان راه دوستى افرادست، آشامنده شراب آن از دیدار بر میعاد است. برسد هر که صادق است روزى بآنچه مرادست.
بخت از در خان ما در آید روزى
خورشید نشاط ما بر آید روزى‏
و از تو بسوى ما نظر آید روزى
و این انده ما هم بسر آید روزى
وَ الْمُنْفِقِینَ اى جادوا بمیسورهم من الاموال، ثم بنفوسهم من حیث الاعمال، ثم بقلوبهم من صدق الاحوال. گه مال بازند و گه حال، گه تن بازند و گه جان. مال در راه دوست، و حال در کار دوست، تن در جستن دوست، و جان در دیدار دوست.
ما را همه هر چه هست ایثار تراست
گوش از قبل سماع گفتار تراست
دیده نظر جمال بسیار تراست
جان و دل و دین نثار دیدار تراست‏
وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ اى یستغفرون عن جمیع ذلک اذا رجعوا الى الصّحو عند ظهور الاسفار من فجر القلوب، لا من فجر یظهر فى الاقطار. تا در روش باشند این سان و صفت ایشان و نعت و سیرت ایشان! باز که بکشش رسند و صبح یگانگى از افق تجلى اسفار دهد، از آن شواهد خوف و رجا و صدق و صبر استغفار کنند. مصطفى ص ازین جا گفت: انّه لیغان على قلبى لانّى لاستغفر اللَّه فى الیوم سبعین مرة
از معرفت فرا گذرند تا بمعرفت رسند، و از دوستى برتر شوند تا دوست بینند، دوستان را دوستى منزل است و دوست وطن، با شناخته آرام گیر نه با شناختن! این است که ربّ العزت گفت: وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهى‏.
شیخ الاسلام انصارى رحمه اللَّه بجمله این معانى اشاره کرده است و گفت: نشان حوادث در ازلیت کوم، سیل که بدریا رسید از آن سیل چه معلوم؟ همه هستیها نیستند در آن اول قیّوم! اى رستاخیز شواهد و استهلاک رسوم، عارف به نیستى خود زنده است، اى ماجد قیوم! جهان از روز پر و نابینا محروم! ظاهر شدى سخن شدم سخن نماند، پیدا شدى دیده شدم دیده نماند!
دیدیم نهان گیتى و اصل جهان
وز علت و عار برگذشتیم آسان‏
آن نور سیه ز لا نقط برتر دان
زان نیز گذشتیم نه این ماند و نه آن
قوله: شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ شهد الحقّ للحقّ بانّه الحقّ، خود را خود ستود! و خود را خود گواهى داد، بسزاى خویش، از صفت خویش، در کلام خویش خبر داد از وجود خویش، و صمدیت خویش، و قیّومیت خویش، و دیمومیت خویش، شهد سبحانه بجلال قدره و کمال عزّه حین لا جحد و لا جهل و لا عرفان لمخلوق، و لا عقل و لا وفاق و لا نفاق و لا حدثان و لا سماء و لا فضاء و لا ظلام و لا ضیاء. نه عالم بود و نه آدم، نه هوا و نه فضا، نه بر و نه بحر، نه نور و نه ظلمت، نه فهم و نه فرهنگ، نه وفاق و نه نفاق. که ربّ العالمین بجلال قدر خویش و کمال عز خویش سخن گفت و گواهى داد بیکتایى و بى‏همتایى خویش، و خبر داد از صفات و ذات خویش! امروز همانست که بود، و جاوید همان! هرگز نبود که نبوده و هرگز نباشد که نباشد! اولست و آخر، ظاهر و باطن! اول که همیشه هست، و بود و نبودها دانست! آخر که همیشه باشد، و میداند آنچه دانست. ظاهر بکردگارى، و غالب هر کس بجبّارى، و برتر از هر چیز به بزرگوارى! باطن از دریافت چون، و از قیاس وهمها بیرون! و پاک از گمان و پندار و ایدون.
در ذات لطیف تو حیران شده فکرتها
بر علم قدیم تو پیدا شده پنهانها
وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ بزرگست شرف فرشتگان و انبیاء و علما، و شگرف بر آمد کار ایشان، که اللَّه شهادت ایشان با شهادت خود پیوند داد، نه از آن که شهادت وى را بوحدانیت خود پیوندى مى‏دریابد از شهادت مخلوقان! نى‏نى که عزت وى وى شناسد و عزت وى احدیت وى داند، از نبود پس بود پیوند نیابد، و وحدانیت او را موحّدى مى‏درنیابد، و هستى وى را مقرّى مى درنیابد، و دوام ملک وى را آسمان و آسمانیان و زمین و زمینیان مى‏درنیابد، و کمال الوهیت وى را دنیا و آخرت، بهشت و دوزخ مى‏درنیابد، کبریاء وى عزت وى شناسد و عزت وى احدیت وى داند!
فلوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحلّ‏
ترا که داند که ترا تو دانى و تو، ترا نه داند کس، ترا تو دانى بس!، بلى سعادت فرشتگان و انبیاء و علما بود و تشریف و اکرام ایشان و تخصیص ایشان از میان خلقان که خود خواست و خود کرد و خود نواخت، و بمعرفت خودشان راه داد. و اللَّه یختص برحمته من یشاء.
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ دین پسندیده که خداى را ببندگى بآن برزنند و بر حکم آن وى را پرستند، و رضاى وى بآن جویند، و بآن بوى باز گردند دین اسلام است. و اسلام را سه منزل است: اول منزل اعتراف حقن دماء و اموال است، شمشیر از گردن بردارد، و مال وى بر وى نگه دارد، اگر موافق باشند یا منافق، متّبع یا مبتدع. منزل دیگر اعتراف است با اعتقاد درست، و اتباع سنت، و وفاء عمل. سوم منزل اسلام استسلام است: و این غایت کار است، و پسندیده اللَّه است، و معرفت را پناه است. خود را بر درگاه عزّت حق بیفکندن و وى را منقاد بودن، و بحکم وى راضى شدن. و بآن اعتراض نیاوردن، و از آن اعراض نکردن و آن را تعظیم نهادن، و شکوه داشتن! و آنچه ابراهیم دعا کرد خود را و اسماعیل را مسلمان خواست غایت این منزل سوم بود و گفت: رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ همانست که گفتند او را أَسْلِمْ فقال أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ و هو المشار الیه بقوله تعالى حکایة عن یوسف علیه الصلاة و السلام تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۶ - النوبة الاولى
قوله، تعالى: إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ ایشان که کافر مى‏شوند و نمى گروند بِآیاتِ اللَّهِ بسخنان خداى وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ و پیغامبران را میکشند بناحق وَ یَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ و میکشند ایشان را که بداد و راستى فرمایند. مِنَ النَّاسِ از مردمان، فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ (۲۱) بشارت ده ایشان را بعذابى دردنماى.
أُولئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ ایشان‏اند که تباه گشت (و نیست شد) کردار هاى ایشان، فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ هم درین جهان (ببى نامى) و هم در آن جهان (ببى پاداشى.) وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ (۲۲) و نه ایشان راست هیچ یارى ده.
أَ لَمْ تَرَ؟ نمى‏بینى و ننگرى إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ بایشان که ایشان را بهره‏اى دادند از کتاب (آسمانى) یُدْعَوْنَ إِلى‏ کِتابِ اللَّهِ مى‏باز خوانند ایشان را با نامه خدا لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ تا حکم کند کتاب خدا میان ایشان ثُمَّ یَتَوَلَّى آن گه بر مى‏گردد. فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (۲۳) گروهى ازیشان روى گردانیده (باک نداشته، و فرو گذاشته.)
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا آن (دلیرى ایشان) بآنست که ایشان گفتند، لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ فردا آتش بکسى از ما نرسد مگر روزى چند شمرده، وَ غَرَّهُمْ فِی دِینِهِمْ و ایشان را فریفته کرد در دین ایشان ما کانُوا یَفْتَرُونَ (۲۴) آنچه خود مى‏ساختند از دروغ.
فَکَیْفَ إِذا جَمَعْناهُمْ تا چون بود حال ایشان آن گه که فراهم آریم ایشان را، لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ روزى را که در بودن آن روز گمان نیست وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۲۵) و سپرده آید بهر تنى آنچ کرد، و بر هیچ کس از ایشان بیداد نیابد.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى. إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ الآیة... آیات این جا قرآن و دین است بقول بعضى مفسران، و بقول بعضى: آیات اللَّه حجتهاى روشن است و برهان صادق بر وحدانیت و فردانیت خداى در کتابهاى وى، و بیرون از کتاب دلائل روشن در آفاق و در انفس بر اثبات نبوّات و شرائع، که خلق باعتبار آن محثوث‏اند و مامور، و الیه الاشارة بقوله: وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها ربّ العزّة گفت: جهودان و ترسایان بآیات ما کافر شوند وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ و پیغامبران را بجور و دلیرى و بنا حق میکشند. ابو عبیده جراح گفت: یا رسول اللَّه! من اشد عذابا یوم القیامة؟» ازین مردمان کرا عذاب سخت‏تر و صعب‏تر باشد بروز رستخیز؟ رسول خدا جواب داد: «من قتل نبیّا او رجلا امر بمعروف او نهى عن منکر»
گفت عذاب صعب کسى را باشد که پیغامبرى را کشت یا آن مرد که امر بالمعروف و نهى عن المنکر فرماید، پس مصطفى (ص) این آیت برخواند و آن گه گفت: یا ابا عبیده! بنى اسرائیل چهل و سه پیغامبر را بیک ساعت از اول روز بکشتند، پس صد و دوازده مرد از نیک مردان و عابدین بنى اسرائیل برخواستند، تا بر ایشان امر بمعروف رانند و نهى منکر کنند، ایشان آن صد و دوازده مرد را در آخر روز بکشتند، مفسران گفتند این ملوک بنى اسرائیل بودند از آن جهودان که بعد از موسى برخاستند، و این آیت در شان ایشان فرود آمد.
و یقاتلون الذین الایه... قرائت حمزه است و نصیر از کسانى. و مقاتلت این جا بمعنى قتل باشد، و مفاعله بر معنى فعل در لغت هست، چنان که گویند «عافاه اللَّه» «قاتله اللَّه!». و در خبرست: «بئس القوم قوم یقتتلون الّذین یأمرون بالقسط من الناس، بئس القوم قوم لا یأمرون بالمعروف و لا ینهون عن المنکر، بئس القوم قوم یمشى المؤمن بینهم بالتقیة و الکتمان.
آن گه گفت: فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ. در قرآن جایها بشارت گفت بمعنى نذارت، این از آن است. و عذاب اسم است و تعذیب مصدر و اصله من قولهم «ماء عذب» فالتعذیب ازالة ذلک العذب، کقولهم مرّضته، و قذّیته، فی ازالة المرض و القذى. و فرق میان عذاب و عقاب این است که عقاب بر سبیل مجازاة باشد، یعنى که بر عقب جرم متقدّم میرود، و عذاب همه جاى کار فرمایند در مجازاة و غیر آن. هر چند که جهودان در روزگار رسول اللَّه قتل نکردند بلکه اسلاف ایشان کردند، اما بحکم آنکه متّبع اسلاف خویش بودند، و بر فعل ایشان و قتل ایشان رضا دادند، و آن مى‏پسندیدند، مستوجب عذاب گشتند هم ایشان و هم اسلام ایشان. میگوید ایشان را خبر ده که هم ایشان را عذاب است و هم اسلاف ایشان را، هر چند که این متاخران جهودان اگر ایشان را بر مصطفى و بر مؤمنان دست رس بودى هم قتل کردندى چرا که ایشان هم بر اعتقاد اسلاف خود بودند، نبینى که در بعضى جنگها و حربها که ایشان را با رسول (ص) بود همت قتل کردند، اما رب العالمین وى را از ایشان نگه داشت، و ایشان را از وى باز داشت، و هو المشار الیه بقوله وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ. در بعضى اخبار بیارند که هیچ مسلمان با جهود همراه نشود که جهود همت قتل مسلمان کند اگر تواند یا از پیش شود، پس ایشان را بحکم این اعتقاد گفت: فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ..
قوله: أُولئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ... الایه. اما فى الدنیا فلانهم لم یحقن دماءهم و اموالهم، و لم یحصلوا منها محمدة، و اما فى الآخرة فلانهم لم یستحقوا بها ثوابا. و اعمال جهودان آنست که بدعوى مى‏گفتند که ما پذیرنده توراتیم و بر شریعت موسى ایستاده، ربّ العالمین گفت: این اعمال که دعوى میکنند باطل است و تباه، که نه درین جهان ایشان را نیک نامى داد، نه در آن جهان پاداش.
قوله: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ... الآیة این رؤیت حقیقى است، میگوید نمى‏بینى و ننگرى باین جهودان که ایشان را نصیب دادند از آسمان یعنى کتاب توریت یُدْعَوْنَ إِلى‏ کِتابِ اللَّهِ این کتاب دوم قرآن است و احکام آن، بقول قتاده. میگوید: آن جهودان را با کتاب قرآن و حکم آن و اتباع محمد (ص) خواندند، نپذیرفتند، و از آن برگشتند و روى بر گردانیدند، با آنکه وى را مى‏شناختند بنام و صفت و نعت. فانهم یجدونه مکتوبا عندهم فى التوریة و الانجیل، و بیک روایت از ابن عباس یُدْعَوْنَ إِلى‏ کِتابِ اللَّهِ مراد از این کتاب هم تورات است و آن را قصه است، میگویند: مردى و زنى از اهل خیبر از اشراف ایشان زنا کردند، و بحکم کتاب تورات مستوجب رجم شدند، امّا کراهیت مى‏داشتند رجم ایشان را، که از اشراف و مهتران بودند، بر مصطفى (ص) آمدند تا از وى رخصتى یابند در کار ایشان، رسول خدا ایشان را حکم رجم کرد نعمان بن ابى اوفى و یحیى ابن عمرو از سران جهودان بودند، گفتند: یا محمد! بیداد میکنى بر ایشان، که بر ایشان رجم نیست» مصطفى گفت: «بینى و بینکم التوراة».
میان من و شما توراة است یعنى بحکم تورات فرود آئیم، ایشان باین رضا دادند، پس رسول خدا گفت از شما که داناتر است بتورات؟ گفتند مردى است اعور از دانشمندان فدک او را ابن صوریا گویند، و او را بخواندند، رسول گفت: تویى ابن صوریا؟ گفت آرى! گفت تو عالم جهودانى؟ گفت چنین میگویند. آن گه رسول خدا توریت بعضى بخواست که در آن ذکر رجم بود، ابن صوریا در گرفت و میخواند تا بآیت رجم در گذشت. آن گه دست بر آن نهاده و پوشیده داشت. پس عبد اللَّه ابن سلمان دست وى بگرفت و آن آیت رجم بهر رسول اللَّه و بهر جهودان خواند، نبشته بود: «المحصن و المحصنة اذا زنیا، و قامت علیهما البینة، رجما و ان کانت المراة حبلى، تتربص بها حتى تضع ما فى بطنها» پس رسول خدا فرمود: تا آن هر دو جهودان را که زنا کرده بودند رجم کنند جهودان از آن در خشم شدند و بیرون رفتند، رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد. ثُمَّ یَتَوَلَّى فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ میگوید: گروهى از ایشان برگشتند و روى گردانیدند از حق، یعنى علما و رؤساء ایشان بعد از آنکه دانستند که رجم حق است و حکم تورات است.
و بهر آن گروهى باعراض مخصوص کرد، نه همه که لختى از علماى ایشان چون عبد اللَّه بن سلام و اصحاب او مسلمان شده بودند و ایمان آورده.
و گفته‏اند که فرق میان تولّی و اعراض آنست که: تولى آنست که حاجتى را برگردد بر عقد و نیّت آن که باز آید، و اعراض آنست که بدل و همت برگردد و روى برگرداند یعنى یترک المنهج و یاخذ فى عرض الطریق متخبّطا. گفته‏اند تولى آنست که دوستى و هواخواهى بگذارد، اما بتن برنگردد. و اعراض آنست که دوستى بگذارد و بتن نیز برگردد.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا اى ذلک الاعراض عن حکمک بسبب اغترارهم، حیث قالوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ این ایام معدودات آن چهل روز خواهند که در آن گوساله مى‏پرستیدند یعنى بعدد آن روزها که گوساله پرستیدیم ما را عذاب خواهد بود. رب العالمین گفت: این دروغ ایشان را فرهیفته کرد، خود دروغ‏ فرا مى‏سازند و خود بدان فرهیفته مى‏گردند. و دروغ آنست که گفتند لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ و گفته‏اند آن دروغ که ایشان را فرهیفته کرد آنست که گفتند «نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ».
قوله: فَکَیْفَ إِذا جَمَعْناهُمْ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ گفته‏اند: که معنى یوم وقت است و آنچه گفت «فى ستة ایام، فى اربعة ایام، فى یومین» معنى همه وقت است، که این روز و شب بر اختلاف نزدیک ما است، و اللَّه تعالى لیس عنده لیل و نهار عبد اللَّه بن مسعود گفت. «انّ ربّکم لیس عنده لیل و لا نهار، نوّر السماوات من نور وجهه.»
فَکَیْفَ إِذا جَمَعْناهُمْ الایة... میگوید: که تا چون بود حال و قصه ایشان که ما ایشان را با هم آریم لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ روزى را که در بودن آن روز گمانى نیست و نه شور دل را جایى. اگر کسى گوید چگونه شک از آن نفى کرد، و بسیار کس هست از مردمان یعنى کافران که در آن بشک‏اند، چنان که ربّ العزت حکایت کرد از قومى: إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ جواب آنست که: این آیة لا ریب بمعنى نهى است چنان که گفت فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ اى لا ترفثوا و لا تفسقوا. دلیل برین آنست که جاى دیگر نهى صریح کرد: فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ، فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ اگر گویند این شک در قصد و اختیار مردم نیاید، چگونه نهى میکند چیزى که در آن اختیار نیاید؟ جواب آنست که: هر چند چنین گفت اما معنى آن حثّ است بر تدبر و تفکر، یعنى که تفکر کنید و نیک بیندیشید و باز دانید. و این تدبّر و تفکّر در قصد و اختیار آید، و گمان و شور دل باز برد. و روى ابو هریرة قال: قال النبى ص یجمع اللَّه الخلق یوم القیامة فى صعید و احد ثمّ یطلع علیهم ربّ العالمین، فیقول: یتبع کل انسان ما کان یعبد، و یبقى المسلمون فیطلع علیهم و یعرفهم بنفسه، ثم یقول انا ربکم فاتبعونى، و قال النبى ثم تنشق الارض عنکم فتخرجون منها شابا کلکم على سن ثلاثین، و لسان یومئذ سریانى، فتخرجون عراتا حفاة غلفا غزلا الى ربکم تنسلون، و انا اول من تنشق عنه الارض.»
وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ: اى جزاء ما کسبت وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ بنقصان حسناتهم و زیادة سیّئاتهم. قال الضحاک عن ابن عباس: فاول رایة ترفع لاهل الموقف ذلک الیوم من رایات الکفار رایة الیهود، فیفضحهم اللَّه على رؤس الاشهاد ثمّ یأمر بهم الى النار.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ الایه... اى الّذین ربطناهم بالخذلان و وسمناهم بوصف الحرمان، اخبرهم انا سوف ننقلهم عن دار الهوان و من الخذلان و الحرمان الى العقوبة و النیران، کسى که در ازل خسته تیغ شقاوت شد، در ابد کمند سعادت او را نگیرد، و آن را داغ خذلان بر جان نهادند، نى! روزبه و دولت یار او نباشد، آن را که نواختند آن روز نواختند، و آن را که راندند آن روز راندند.
عباس را که کمند سعادت از مکنون غیب بینداخته بودند، در کعبه شد و سر پیش بر سجود نهاد و مى‏گفت یا لات! یا هبل! بار خداى عالم میگفت: لبیک عبدی لبیک!» غلغل در فرشتگان افتاد که بار خدایا! او لات و هبل میخواند و تو بعزّت خویش جواب میدهى! گفت اى فرشتگان! آرام گیرید، که شما را بر مکنونات غیب ما اطلاع نیست، اگر او را در بندگى سهو و غلط افتاد ما را در خداوندى سهو و غلط نیفتاد، و شما نظارگیان آئید نظاره کنید، تا تقدیر ما در حق وى و فرزندان وى تا بقیامت چه اعجوبه بیرون دهد! و آنکه آن میر پیغامبران نوح پیشانى خویش بدان درگاه در خاک مالید و گفت: بار خدایا! در دل پدران در حق فرزندان تو به دانى، تواند بود که برین ضعف و پیرى ما رحمت کنى، و این پسر را دین اسلام کرامت کنى. از جبار عالم خطاب آمد که: إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ یا نوح! حکم ما چنان رفت در ازل که سر فرزند تو کلاه توحید را نشاید، و حکم ما را مرد نه، و بر آن مزید نه! تا بدانى که این کاریست رفته و بوده! آن را که خواندند آن روز خواندند، و وسیلت نه، و آن را که راندند آن روز راندند، و علت در میان نه! آن کشته قضا چندین سال بساط عبادت پیمود بر امید وصل، چون پنداشت که دیده املش گشاده شود، یا نفحه وصال در دلش وزد، از سماء سمو بر خاک مذلّت افتاد اخلد الى الارض سیاه افتاد است.
پیش تو رهى چنان تباه افتادست
کز وى همه طاعتى گناه افتادست‏
این قصه کز آن روى چو ماه افتادست
این رنگ گلیم ما سیاه افتادست.
قوله: فَکَیْفَ إِذا جَمَعْناهُمْ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ. آیا تا چون بود حال ما روز رستخیز؟ که جهانیان را از اول موجودات تا آخر دور مخلوقات بیک نفخه اسرافیلى از خاک جهان برانگیزند، و بیک لمحه در عرصات قیامت حاضر کنند، وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً
باش تا از صدمه صور سرافیلى شود
صورت خوبت نهان و سیرت زشت آشکار.
باش تا اظهار عزت و ریاست کوه‏ها فرا رفتن آید، دست و پاى و پشت و پهلو فرا گرفتن آید، و آن عیبها پوشیده و سرها آلوده فرا دیدن آید، و با تو گویند.
فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ. پرده از روى کارت بر گرفتیم، یعنى که خود را چه توخته و چه ساخته؟ همان بینى که خود فرستاده! همان خورى که خود پخته، همان دروى که خود کشته؟ اینست که رب العالمین گفت هُنالِکَ تَبْلُوا کُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ، هر چه تو امروز به پناه او شوى فردا از تو برگردد، و ترا بگذارد، مگر تقوى که درین سراى و در آن سراى ترا ضایع نگذارد. همه حسبها را آن روز داغ کنند، و همه نسبها را پى کنند، تقوى را گویند بیا که امروز روز بازار تست، هر کرا از تو نصیبى بود در آن سراى امروز در سراى جزا او را بر قدر نصیب او بمنزلى فرود آر، آشنایان خویش را در مَساکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ فرود آر: عاشقان خویش را در حضرت رضا و رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ فرود آر، آشنایان تقوى دیگرند و عاشقان تقوى دیگر، آشنایان او کسانى‏اند که از حرام و شبهات بپرهیزند، و حرکات و سکنات و اقوال و افعال ایشان بدستورى تقوى باشد، و عاشقان تقوى کسانى‏اند که از طاعات و حسنات خویش از روى نادیدن چنان بپرهیزند که دیگران از معاصى و سیئات بپرهیزند. ابو القاسم نصیر آبادى رحمه اللَّه از خواص متقیان بود، او را گفتند: تقوى چیست؟ از حالت خویش از تقوى خبر داد و گفت: ان یتقى العبد ما سوى اللَّه تقوى آنست که از هر چه جز اللَّه است پرهیزى. هر آینه این کس برابر نبود با آن کس که از حرام تنها بپرهیزد. اشارت قرآن چنان است که إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ فردا که روز رستخیز باشد، و روز نواخت و سیاست هر کس که بمراتب تقوى برتر، او بحضرت آلهیت نزدیکتر و گرامى‏تر!. همانست که رب العالمین گفت: وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قُلِ اللَّهُمَّ گوى بار خدایا، مالِکَ الْمُلْکِ دارنده و خداونده پادشاهى، تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ دهى پادشاهى او را که خود خواهى، وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ و میکشى پادشاهى از دست هر که خواهى، وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ و عزیز میکنى او را که مى‏خواهى، وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ و خوار میکنى او را که مى‏خواهى، بِیَدِکَ الْخَیْرُ بدست تست همه نیکى إِنَّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ (۲۶) تو بر همه چیز توانایى.
تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ مى‏درآرى شب و روز وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ و مى‏درآرى روز و شب وَ تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ و زنده از مرده مى‏بیرون آرى وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ و مرده از زنده مى‏بیرون آرى. وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ (۲۷) و روزى دهى او را که خواهى بفراخ بخشى (بى‏تقتیر.)
لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مبادا که گیرند گرویدگان ناگرویدگان را بدوستى، مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ بیرون از گرویدگان. وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ و هر که آن کند (که موالات گیرد از مومنان با کافران) فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْ‏ءٍ او از خدا در هیچ چیز نیست إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً مگر آنکه بپرهیزید از ایشان، وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ و حذر مى‏نماید خداى شما را از خویشتن وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ (۲۸) و با خداست بازگشت.
قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِی صُدُورِکُمْ گوى اگر پنهان دارید آنچه در دلها دارید أَوْ تُبْدُوهُ یا (بگفت و کرد) آن را پیدا کنید، یَعْلَمْهُ اللَّهُ در هر دو حال خداى آن را مى‏داند وَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ و مى‏داند هر چه در آسمانهاست و هر چه در زمین است. وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ (۲۹) و خداى بر همه چیز تواناست.
یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ آن روز که بیابد هر تنى ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً آنچه کرد از نیکى حاضر کرده پیش وى، وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ و هر چه کرد از بدى تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ، دوست دارد و خواهد که میان او و میان آن بدى، أَمَداً بَعِیداً اندازه بودى دور (که نه او آن بیند و نه آن باو رسد) وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ و حذر مى‏نماید خداى شما را از خویشتن، وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (۳۰) و اللَّه سخت مهربانست به بندگان.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قُلِ اللَّهُمَّ، مالِکَ الْمُلْکِ... ابن عباس گفت: معاذ بن جبل از مسجد رسول بازماند و نمى‏شد، رسول او را دید، گفت: یا معاذ! چرا از مسجد باز ماندى و نمى‏آیى؟ گفت یا رسول اللَّه یوحناى جهود را بر من دینى است، و بر راهم مترصد نشسته و چیزى ندارم که این دین بگذارم، ترسم که اگر بیرون آیم مرا بمسجد نگذارد، و از حضرت تو باز دارد. رسول گفت: یا معاذ! خواهى که اللَّه گردن تو ازین دین آزاد کند، و کار فروبسته بگشاید، بر خوان قُلِ اللَّهُمَّ.. تا آخر هر دو آیت. معاذ گفت، خواندم و اللَّه تعالى آن کار بر من آسان کرد، و دین گذارده شد. و بروایتى دیگر این قصه دین با على ع رفت. رسول اللَّه ص على را گفت: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ بر خوان آن گه بآخر گوى‏
«یا رحمن الدنیا و الآخرة و رحیمهما تعطى منها ما تشاء و تمسک منها ما تشاء اقض عنّى الدّین و اغننى عن العیلة»، ابن عباس گفت: که از مصطفى ص شنیدم که نام اعظم خداى در سوره آل عمران است در آیت: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ.
اما سبب نزول این آیت: مفسران گفتند که: مصطفى ص را فتح مکه برآمد، و امت خود را وعده داد بملک پارس و روم. منافقان و جهودان را این سخن بس دور آمد و مستبعد داشتند و گفتند، کجا صورت بندد که ملک فارس و روم باین امت قرار گیرد!! محمد را مکه و مدینه نه بس است؟ تا نیز به فارس و روم طمع دارد! رب العالمین آیت فرستاد: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ.... و گفته‏اند که وعده دادن مصطفى امّت خود را بملک پارس و روم آنست که روز خندق بر یاران قسمت کرد که هر ده کس را چهل گز خندق مى‏باید کند، و سلمان مردى با قوت بود، مهاجران گفتند از ماست، انصار گفتند از ماست، مصطفى ص گفت و نواخت سلمان را: «سلمان منّا اهل البیت»
عمرو بن عوف گفت من بودم و سلمان و حذیفه نعمان و شش کس دیگر از انصار و چهل گز نصیب ما، چنان که رسول خدا در آن خط کشیده بود، گفت ما را سنگى سخت پیش آمد که آلات ما همه در آن شکسته شد، و از آن درماندیم و از آن جا برگشتن و خط بگذاشتن روى نبود. سلمان را بحضرت مصطفى ص فرستادیم تا وى را ازین حال خبر دهد. مصطفى بیامد، و تبر از دست سلمان فرا گرفت، و یکى بر آن سنگ زد، پاره شکافته شد و از آن زخم تبر وى نورى بتافت، که چهار گوشه مدینه از آن روشن گشت، ماننده چراغ روشن در شب تاریک. مصطفى ص تکبیرى گفت، مسلمانان همچنین تکبیر گفتند. یکى دیگر بزد، هم برین صفت، و هم بران سان روشنایى بتافت. سوم بار هم چنان بر آن نسق، و آن سنگ شکسته گشت و پاره پاره شد. سلمان گفت: یا رسول اللَّه! عجب چیزى دیدم که هرگز مانند آن ندیده بودم! رسول خدا با قوم نگریست و گفت: شما همان دیدید که سلمان دید؟ گفتند: آرى، دیدیم! رسول گفت باول ضرب که آن نور پیدا شد کوشکهاى حیره و مدائن کسرى جمله بدیدم، و جبرئیل آمد و مرا خبر کرد که: امت تو بر آنچه دیدى غلبه کنند، و پادشاهى آن دیار و اقطار ایشان را باشد، و ضربت دوم که نور پیدا شد کوشکهاى حمیر از زمین روم بمن آشکارا شد، و جبرئیل آمد و همان گفت و بضربت سوم کوشکهاى صنعاء آشکارا بدیدم جبرئیل همان گفت: آن گه مصطفى ص ایشان را بشارت داد، مومنان همه شاد شدند، گفتند الحمد للَّه که ما را وعده نصرت و قوت داد. منافقان گفتند: عجب نیست این سخن که محمد میگوید، و وعده باطل که مى‏دهد؟ از مدینه او قصور حیره و مدائن کسرى چون بینند؟ و ایشان را امروز چندان ترس است از دشمنان که حاجت بآن است که خندق پى امن مدینه فرو برند، کى توانند که بیرون آیند و بملک صنعاء و روم و حمیر رسند؟ رب العالمین در شان آن منافقان گفت: وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً. و تسکین دل مومنان را و تصدیق وعده مصطفى را این آیت فرستاد: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ.. الایة.
و معنى آنست که: یا محمد! بگوى، اى خداوند پادشاهان! پادشاهى آن را دهى که خودخواهى او را که خواهى بپادشاهى عزیز کنى و بنوازى و گرامى دارى، چون محمد مصطفى مهتر عالمیان، و گزیده جهانیان، و امّت وى بهینه امتان، و نزدیک خدا پسندیدگان، او را که خواهى خوار دارى و بیوکنى چون دشمنان وى منافقان و جهودان و مشرکان. بدانکه این ملک کارى عظیم است و صفتى بزرگ.
رب العالمین در قرآن با کتاب و نبوّت قرین کرد و گفت: فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً و قال تعالى: إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیاءَ وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً. و گفته‏اند: «الدّین بالملک یقوى، و الملک بالدین یبقى» جاى دیگر اضافت ملک با خود کرد تخصیص و تعظیم ملک را: وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ این اشارت بملک مطلق است آن ملک حقیقى که در آن جور و غصب و بى‏دیانتى نباشد، و چهار معنى قرین آن بود: علم، و قدرت، و سیاست، و عدد، بالعلم یدبّر، و بالقدرة ینفّذ، و بالسیاسة ینظم، و بالجمع یحفظ، ملک حقیقى این است، نه آن تسلط و غصب که بر سبیل مجاز ملک گویند. و على ذلک قوله، وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً سمّاه ملکا مع کونه عاصیا. و هم از این باب است آنچه مصطفى گفت «اغیظ رجل عند اللَّه عز و جل یوم القیامة و اخبشه رجلٌ یسمّى ملک الاملاک، لا ملک الّا للَّه.»
قُلِ اللَّهُمَّ... این میم مشدد در افزود بجاى یاء ندا که از سر بیفکنده بود.
اصل آنست که «یا اللَّه» و ضمه هاء بر جاى گذاشت که نداء مفرد بود. بو رجاء عطاردى گفت: هفتاد نام از نامهاى خداوند عز و جل درین میم اللّهمّ تعبیه است، نصر ابن شمیل گفت: هر آن کس که بگفت: «اللّهمّ» خداى را بهمه نامهاى وى خواند پس ثواب وى چندان است که خداى را بهمه نامهاى وى یاد کند و برخواند ابو الدرداء روایت کرد از مصطفى‏
قال: «ان اللَّه عز و جل یقول انا اللَّه لا اله الّا انا، مالک الملوک و ملک الملوک، قلوب الملوک بیدى، و ان العباد اذا اطاعونى حوّلت قلوب ملوکهم علیهم بالرأفة و الرحمة، و ان عصونى حوّلت قلوب ملوکهم علیهم بالسخطه و النّقمة، فساموهم سواء العذاب، فلا تشغلوا انفسکم بالذّل على الملوک، و لکن اشغلوا انفسکم بالذکر و التضرع الى اکفیکم ملوککم»
قوله: تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ میگوید: پادشاهى او را دهى که خود خواهى، یعنى مصطفى ص و اصحاب وى که ایشان را فتح مکه داد و نصرت بر کافران، با ده هزار مرد مسلمان در مکه شد، و کافران را مقهور و مخذول کرد، و شرک را با طى ادبار خویش برد. وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ و او را که خواهى خواردارى و مقهور دارى، یعنى ابو جهل و اصحاب وى که سرهاى ایشان بریدند و در قلیب بدر افکندند و گفته‏اند: تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ یعنى آدم و فرزندان وى، وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ یعنى ابلیس و پس رو آن وى. تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ گویند: ملک داود است چنان که گفت وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ. و تَنْزِعُ الْمُلْکَ ملک طالوت است که از وى با داود شده، و گفته‏اند که: مراد باین ملک عافیت و قناعت است چنان که مصطفى ص گفت «من اصبح آمنا فى شربه، معافى فى بدنه، و عنده قوت یومه فکأنّما حیزت له الدنیا بحذافیرها.»
و گفته‏اند که ملک بهشت است که رب العالمین از آن خبر داد بقوله: ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً عبد العزیز بن یحیى گفت: تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ یعنى الملک على ابلیس و قهر الشیطان:، کما
قال رسول اللَّه فى حق عمر بن الخطّاب «ان الشیطان لیفرق من جیش عمر، و ما سلک عمر فجّا الّا سلک الشیطان فجّا آخر.»
وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ حتى یغلبه الشیطان، کما
قال علیه السلام «انّ الشیطان یجرى من ابن آدم مجری الدم»
ابن المبارک سفیان ثورى را گفت: «اخبرنى ما النّاس؟» مرا خبر کن که مردمان که‏اند؟ یعنى ایشان که اوصاف مردمى و خصال ستوده در ایشان است و بآن مستحق ثنا و مدح گشته‏اند؟ جواب داد، که: دانشمندان و زیرکان. گفت ملوک که‏اند؟ گفت زاهدان. گفت اشراف که‏اند؟ گفت پرهیزگاران. گفت سفله که‏اند گفت ظالمان. گفت اغویا که‏اند؟ گفت: «الّذین یکتبون الاحادیث لیستا کلوا به اموال الناس.»
وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ گفته‏اند که: این اشارتست به کمال قدرت خداى که قادر بر کمال آن باشد که جمع کند میان هر چیزى با ضد وى، چنان که هر دو داند و هر دو تواند: اگر خواهد عزیز کند و بران قادر، و اگر خواهد خوار کند و بران قادر. و برین صفت جز خداوند ذو الجلال و قادر بر کمال نیست.
بِیَدِکَ الْخَیْرُ اى النصر، و الغنیمة، و عزّ الدنیا و الآخرة. میگوید: بدست تست خدایا! عز دنیا و آخرت، و نصرت بر دشمنان، و نیکى کردن با دوستان. إِنَّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ من العزّ و الذّل قَدِیرٌ همه تو دادى و بر همه توانایى، خواهى عزیز کنى، خواهى خوار دارى، خواهى بخوانى و بنوازى، خواهى برانى و بیندازى، همه تویى، کار تو دارى کریم و مهربانى، رحیم و رحمانى، عزیز و سلطانى، اگر کسى گوید: چون خیر و شر همه درید اوست و بخواست او، پس چرا خیر مفرد گفت: و این تخصیص خیر بذکر از کجاست؟ جواب آنست که: این تخصیص از آن است که خلق که ازو همه چیز مى‏خواهند و خیر میجویند و رغبت بخیر دارند پس آنچه رغبت بآنست و خواست و همت خلق بآنست بر زبان در دعا و ذکر، همان گفتند اگر چه باعتقاد داشتند که خیر و شر همه ازوست، و آفریده اوست، و بارادت و مشیت اوست.
تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ ینقص من احدهما و یزید فى الآخر. و معنى این درآورد آنست که روز پانزده ساعت است در اطول الایام، و شب نه ساعت، از روز مى‏کاهد و در شب مى‏افزاید، تا شب به پانزده ساعت شود، و روزها نه ساعت آید در اقصر الایام. هر چه ازین کاهد در آن افزاید، و هر چه از آن بکاهد درین بیفزاید. قال بعض العلماء: ان اللَّه تعالى احبّ ان یریکم عزته، فأراکم اللیل و احبّ ان یریکم من رحمته، فاراکم النهار، فاللیل یذکّر النّار و ما فیها، و النهار یذکّر الجنة و ما فیها.
وَ تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ: میت و میّت بتشدید و تخفیف در لغت است از دو گروه عرب معنى هر دو یکسانست، اما بتشدید قراءت نافع است و حمزه و کسایى و حفص. باقى بتخفیف خوانند، میگوید: زنده از مرده بیرون مى‏آرى و مرده از زنده. این مرده نطفه است، و خایه مرغ، و تخم نبات، و شب تاریک. و این زنده جانور است، و نبات، و روز روشن. این از آن بیرون مى‏آرد و آن ازین.
وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ بغیر تضییق و تقتیر. و شرح این در سوره البقره رفت.
قوله لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ این در شأن قومى آمد از مومنان که پنهان دوستى داشتند با جهودان. رب العالمین ایشان را از آن باز زد و نهى کرد و گفت: مبادا که مؤمن کافر را بدوستى گیرد. همانست که گفت: لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ. و جاى دیگر گفت: وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ.
مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ اى من غیر المؤمنین و سواهم. میگوید: بیرون از مؤمنان کسى را بدوست مگیرید، این استحثاث مؤمنان است از ربّ العالمین بدوستى گرفتن یکدیگر را، و پسند آن بنزدیک خداى. و الیه الاشارة بقوله: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ. ولىّ دوست بود از دل، مدار او مداجات، و آمیختن بظاهر نه اولیاء باشند.
وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ الاتخاذ. فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْ‏ءٍ اى فارق دینه و برئ اللَّه منه. و میگوید: هر مومن که موالات گیرد با کافران اللَّه ازو بیزارست یعنى از تولّاى وى بیزارست، نپذیرد خداى طاعت وى، و نپسندد.
إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً و تقاة و تقیّة و اتقاء و توقى یکى است، و جمع تقاة تقى است. و یعقوب تنها تقیّة خواند. و معنى همه پرهیزیدن است، میگوید: مگر که از ایشان ترسید و ازیشان پرهیزید، که پس رخصت است شما را که مومنانید موالات ایشان بزبان نه بدل، چنان که جاى دیگر گفت: إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ.
مفسران گفتند: معنى آیت آنست که مؤمنان را روا نیست مداهنت کافران و موالات با ایشان، مگر که کافران بر مسلمانان غلبه کنند، یا مردى مسلمان تنها در میان کافران افتد، وزیشان ترسد، آن گه او را رخصت باشد که خویشتن را باظهار کلمه حق در دست ایشان ننهد و خود را هلاک نکند، بلکه مداهنت کند و بزبان موالات کند، چندان که در آن استحلال خون مسلمانان و اضاعت مال ایشان نباشد.
آن گه این را تقیّة گویند. تقیه در اسلام رواست بدو شرط: بیم سَر، و سلامت دل. در خبر است که مسیلمه کذاب دو مرد را از یاران رسول خدا بگرفت، با یکى گفت که گواهى میدهى که من رسول خداام؟ گفت آرى گواهى میدهم، دست از وى باز گرفت و رهایى یافت. آن دیگر سرباز زد و نگفت آنچه مراد مسیلمه بود، و او را بکشت. این قصه با مصطفى بگفتند مصطفى علیه السلام گفت: «امّا المقتول فمضى على صدقه و یقینه و اخذ بالفضل، و امّا الآخر فاخذ برخصة اللَّه و اللَّه یغفر له»
و قال صعصعة بن صوحان لاسامة بن زید: خالص المؤمن و خالق الکافر، فان الکافر یرضى منک بالخلق الحسن، و یحق علیک ان تخالص المؤمن» این در حال تقیه است و مذهب جماعت مفسران است. امام مذهب معاذ بن جبل و مجاهد و جماعتى از علما آنست که: این تقیه در ابتداء اسلام بود و پیش از آنکه دین اسلام مستحکم شود و قوت گیرد، اما امروز تقیه در دار الحرب است نه در دار الاسلام که بحمد اللَّه رکن اسلام قوى است، و رایت اسلام ظاهر وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا.
آن گه مسلمانان را بترسانید، و حذر نمود از خشم خویش اگر با کافران دوستى گیرند گفت: وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ اى عذاب نفسه وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ میگوید: بازگشت همه با اللَّه است یعنى آنچه در دنیا بندگان را داده بود. از ملک و ملک و تصرفات آن همه ازیشان در قیامت واستانند، و با اللَّه شود، و همانست که جایها در قرآن گفت: إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ.
آن گه تمامى تحذیر را گفت: قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِی صُدُورِکُمْ گوى اگر پنهان کنید آنچه در دل دارید از موالات کفّار، یا از نااستوار گرفتن رسول و بگذاشتن حق او أَوْ تُبْدُوهُ یا آنچه در دل دارید بکردار پیدا کنید که با رسول بحرب و قتلا بیرون آئید، یَعْلَمْهُ اللَّهُ فیجازیکم علیه، خداى میداند هر دو حال از شما، و شما را بآن پاداش دهد، چنان که سزاى شما و کردار شما بود.
آن گه گفت یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ، وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ او خداوندیست که هر چه در آسمانها و هر چه در زمین است مى‏داند، و جزاء هر کس از مغفرت و عذاب تواند، پس بدانید که ضمائر دل شما هم داند و آن کس که همه داند و جزاء همه تواند سزاست که از وى بترسند، و از عذاب و خشم وى بر حذر باشند.
اهل معانى گفته‏اند تُخْفُوا فرا پیش تبدوا داشت تا تنبیهى باشد که اللَّه عمل و نیت ما مى‏داند پیش از اظهار آن. و على هذا قوله، سَواءٌ مِنْکُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ و قال تعالى: یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ در هر دو آیت سرّ فرا پیش جهر داشت. آن معنى را که بیان کردیم. جاى دیگر بر عکس این گفت: إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ تبدوا فرا پیش داشت تا تنبیهى باشد که علم هر دو او را یکسانست، او را آشکارا چه نهان است، نه از آن نهان او را در علم نقصان است. نه ازین آشکارا زیادتى که در هر دو حال داناى گمانست.
یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً تقدیره و یحذرکم اللَّه نفسه، یوم تجد، اگر خواهى ابتداء این آیت با یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ، پیوند، و معنى آن باشد که اللَّه شما را حذر مى‏نماید از عذاب خود در آن روز قیامت که هر کس بجزاء کردار خود رسند، نیکان بثواب، و بدان بعذاب. و اگر خواهى به، وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ پیوند، و معنى آن باشد که خداى روز رستخیز بر همه چیز قادر است از عذاب و ثواب نواخت و سیاست و رحمت و نقمت یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً همانست که جاى دیگر گفت: یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا احصاه اللَّه و نسوه.
وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ یعنی القبیح من العمل، یقرأ من کتابه تَوَدُّ اى تمنّى النفس عند ذلک لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً من المشرق الى المغرب.
آن گه تاکید را و استظهار بر ایشان کلمه تحذیر اعادت کرد و گفت: وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ و نیز رأفت و رحمت و مهربانى در تحذیر بست گفت: وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ و معنى آنست که من بر شما سخت مهربانم و بخشاینده، که تعجیل عقوبت نکردم، و شما را باید کردارى فرانگذاشتم، بلکه از عاقبت کار و سرانجام کردار خبر دادم و حذر نمودم، تا بیدار و هشیار باشید، و بعاقبت رستگار شوید.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ. بزرگست و بزرگوار، خداوند کردگار، مهربان وفادار، بار خداى همه بار خدایان، و پادشاه همه پادشاهان، نوازنده رهیگان، راه‏نماى ایشان. دانست که ایشان بسزاء ثناى او نرسند و حق او نشناسند، و قدر عظمت او ندانند، بمهربانى و کرم خود ایشان را گرامى کرد و بنواخت، و بآن ثناء خود خود کرد آن گه با نام ایشان کرد، و ایشان را در آن بستود و نیک مردان کرد، و گفت: اى بندگان و رهیگان! مرا همان گوئید که من خود را گفتم، گوئید یا مالک الملک! اى پادشاه بر پادشاهى و پادشاهان! اى آفریننده جهان!، اى یگانه یکتا از ازل تا جاودان! اى یگانه یکتا در نام و نشان! اى سازنده کار کارسازندگان! اى بسر برنده کار بندگان بى‏بندگان! خداوندا، ستوده خودى بى ستاینده! خداوندا تمام قدرى نه کاهنده نه افزاینده! خداوندا، بزرگ عزتى بى‏پرستش بنده! پادشاهى ترا انداز نیست، و کس با تو در پادشاهى انباز نیست! که خود بکست نیاز نیست: تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ یکى را برکشى و بنوازى، و یکى را بکشى و بیندازى، یکى را بانس خود آرام دهى و او را غم عشق خود سرمایه دهى، تا بى‏غم عشق تو آسایش دل و آرام جانش نبود،
تا جان دارم غم ترا غمخوارم
بى‏جان غم عشق تو بکس نسپارم‏
یکى با رضوان در ناز و نعم جنت، یکى با مالک در زندان وحشت و نقمت، یکى بر بساط بسط بر تخت ولایت منتظر رؤیت، یکى در چاه بشریّت با خوارى و با مذلت. آن صاحب ولایت بزبان شادى از دولت وصال خود خبر میدهد:
کنون که با تو بهم صحبت اوفتاد مرا
دعا کنم که وصالت خجسته باد مرا
و آن بیچاره کشته مذلت بزبان مهجورى از سر حرمان خویش این ترنم میکند:
باىّ نواحى الارض ابغى وصالکم
و انتم ملوک ما لمقصدکم نحو
حال دل خود ترا نمودیم و شدیم
بر درد دل اندوه فزودیم و شدیم‏
ابو بکر وراق گفت: تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ این ملک قهر نفس است، و هواء خود زیردست خود داشتن، همان ملک است که سلیمان پیغمبر خواست. بقول بعضى از علماء، گویند که: هر روز چندین گاو و گوسفند قربان میکرد و چندین گونه الوان اطعمه در مهمان خانه او بودى، و خود نان جوین خوردى و مرقّع پوشیدى، و خشوع وى بآن اندازه بود که چهل سال بر آسمان ننگرست هیبت و اجلال خداى را راه در مسجد شدى درویشى را دیدى در جنب او نشستى و گفتى: «مسکین جالس مسکینا.»
وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ آن کس که این سیاست و پادشاهى بر نفس امّاره از وى دریغ دارند، سلطان هوا بر وى مستولى شود، راست حال وى چنان باشد که رب العالمین گفت: أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ، هَواهُ آن را که پادشاهى ظاهر بوى دهند و آن گه اسیر هوى و شهوت خویش شود، او را از پادشاهى بحقیقت چه نصیب بود؟ امیر المؤمنین على علیه السلام بجماعتى درویشان گذر کرد آن هیبت دیدار ایشان بر وى تافت، گفت: «ملوک تحت الخمار».
اگر هیچکس بحقیقت درین دنیا پادشاه است، جز این درویشان نباشند که هواء نفس خود زیر قدم آوردند، تا از همه فتنها بر آسودند. آن پادشاهان ظاهر که اسیر هواء خودند هر کجا پى‏زنند از آن جا گرد برآرند. إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً. و این پادشاهان طریقت هر کجا گذر کنند سنگ ریز آن مروارید شود و خاک آن مشک و عبیر گردد.
خاکى که بران پاى نهى مشک و عبیرست
تختى که برو تکیه کنى عود مطرّاست‏
آن را که در لباس خلقان مقامش دار الملک عزّت بود، و اعلى علّیّین، او را از خلقان چه زیان؟ و آن را که از تخت ملک بربایند و بسجین رانند أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً او را از آن مملکت چه سود؟ سفیان ثورى امام عصر بود، روزى جامه‏اى که بر تن او بود قیمت کردند، درمى و چهار دانگ بر آمد. او را گفتند: این چیست؟ گفت:
ما ضرّ من کانت الفردوس منزله
ما ذا تجرّع من بؤس و أقتاد
تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ اى خداوندى که شب محنت بروز شادى در آرى، تا أمن بنده بردارى که ایمنى نیست در راه تو! و روز شادى بر شب محنت درآرى، تا نومیدیى بنده باز برى که ناامیدى نیست در دین تو!، لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ، لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ.
وَ تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ اى خداوندى که از بیگانه آشنا بیرون آرى! چنان که محمد ص از آمنه و ابراهیم ع از آذر، و از آشنا بیگانه بیرون آرى! چون قابیل از آدم ع و کنعان از نوح ع. و مصطفى ص روزى در حجره عایشه شد، و زنى بنزدیک عایشه بود که هیئتى نیکو داشت و صالحه بود. رسول ص پرسید: که این کیست؟ عایشه گفت که: این خالده دختر اسود بن عبد یغوث مصطفى ص گفت: سبحان الذى یخرج الحى من المیت و یخرج المیت من الحى‏
و این بهر آن گفت که او مؤمنه بود و صالحه و پدرش کافر بود.
لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ حقیقت ایمان بنده و غایت روش وى در راه توحید سر بدوستى خداى باز نهد. و حقیقت دوستى موافقت است، یعنى که با دوست وى دوست باش، و با دشمن وى دشمن. اشارت صاحب شرع این است «اوثق عرى الایمان الحبّ فى اللَّه و البغض فى اللَّه.» در آثار بیارند که: رب العالمین به پیغامبرى از پیغامبران پیشینه وحى فرستاد که بندگانم را بگوى که درین دنیا زهد پیش گرفتید، تا راحت خویش تعجیل کنید و از رنج دنیا بر آسائید. و بیرون از زهد طاعتى و عبادتى که کردید، بآن عزّ خود و نیکنامى خویش جستید، اکنون بنگرید که براى من چه کردید؟ هرگز دوستان مرا دوست داشتید؟ یا با دشمنان من دشمنى گرفتید؟ همانست که با عیسى ع گفت: یا عیسى اگر عبادت آسمانیان و زمینیان در راه دین با تو همراه باشد و آن گه در آن دوستى دوستان من، و دشمنى با دشمنان من نبود، آن عبادت ترا بکار نیاید و هیچ سود ندارد.
در خبر است که: بو ادریس خولانى فرا معاذ گفت که: من ترا در راه خدا دوست دارم. معاذ رض گفت: بشارت باد که از رسول خدا شنیدم که روز قیامت کرسیها بنهند پیرامن عرش مجید، گروهى را که رویهاى ایشان چون ماه شب چهاردهم باشد، همه از هیبت رستاخیز در هراس باشند و ایشان ایمن. همه با بیم باشند و ایشان ساکن. گفتند: یا رسول اللَّه! این قوم که باشند؟ گفت: «المتحابّون فى اللَّه.»
و روى ان اللَّه عزّ و جلّ یقول: «وجبت محبتى للمتحابّین فی، و المتجالسین فىّ، و المتزاورین فی، و المتباذلین فیّ».
مجاهد گفت: دوستان خدا چون در روى یکدگر خندند، گناهان از ایشان فرو ریزد، هم چنان که برگ از درختان تا آنکه پاک بخداى رسند، و برستاخیز ایشان را با پناه خود گیرد و ایمن کند. بزرگان دین گفتند: هر که امروز بر حذر نباشد، فردا باین امن نرسد. که امن بعد از حذر باشد لا محالة، و حذر بنده ثمره تحذیر حقّ است عزّ و علا که در دو جایگه گفت: وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ و این خطاب نه با عامه مؤمنانست، بلکه با خواص اهل معرفت است. ایشان را بخود ترسانید بى‏واسطه‏اى که در میان آورد. باز که خطاب با عامه مؤمنان کرد، ایشان را بروز قیامت و آتش دوزخ ترسانید. گفت وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِی، و اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ هر که صاحب بصیرت است، داند که در میان هر دو خطاب چه فرقست! آن گه گفت: وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ تابنده در گردش احوال افتد گه در خوف، گه در رجا گه در قبض، گه در بسط گه در سیاست، گه در کرامت. قهر و سیاست وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ بنده را در دهشت و حیرت افگند، تا از خود بى‏خود شود آن گه نواخت: وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ او را بر کشتى لطف نشاند، و از غرقاب دهشت بساحل انس رساند. پیرى از بزرگان دین گفت: گویى! هرگز بادا که ما از غرقاب خود با کشتى خلاص افتیم! هرگز بادا که دست عطف ما را از موج امانى دست گیرد! هرگز بادا که برهان وحدانیت حجاب تفرقت از پیش ما بردارد! هرگز بادا که این دل از بار این تن بر آساید!
صد هزاران کیسه سودائیان در راه حرص
از پى این کیمیاء خالى شد از زرّ عیار
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ یا محمد ص فرا جهودان و ترسایان گوى: اگر دوست میدارید اللَّه را، فَاتَّبِعُونِی بر پى من ایستید، یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ تا دوست دارد خداى شما را، وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ و بیامرزد شما را گناهان شما، وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۳۱) و خدا آمرزگارست و عیب‏پوش و بخشاینده.
قُلْ گوى أَطِیعُوا اللَّهَ فرمان برید خداى را بتوحید، وَ الرَّسُولَ و پیغامبر را بتصدیق. فَإِنْ تَوَلَّوْا پس اگر برگردید، فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرِینَ (۳۲) خداى دوست ندارد کافران را.
إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ خداى برگزید آدم ع را وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ و نوح را برگزید و ابراهیم و کسان وى را برگزید وَ آلَ عِمْرانَ و برگزید مریم دختر عمران و پسر وى عیسى، عَلَى الْعالَمِینَ (۳۳) بر جهانیان روزگار ایشان.
ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ ایشان را فرزندان و نجاد ساخت از یکدیگر نیکان از نیکان، وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۳۴) و اللَّه شنوائیست دانا.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ الایة... سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى ص، کعب اشرف و اصحاب او را از جهودان با دین اسلام دعوت کرد، و سید و عاقب را از ترسایى با اسلام خواند. ایشان گفتند: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ سخن ترسایانست، و أَحِبَّاؤُهُ سخن جهودان گفتند: ما خود پسران و دوستان اللَّه‏ایم بوى نزدیکتر از آنیم که تو ما را بآن میخوانى! رسول خدا و مؤمنان گفتند: اگر آنک شما پسران و دوستانید، چرا بر شما غضب و لعنت است ازو؟ گفتند: این چنان است که پدر بر پسر خشم گیرد، یکبارگى ازو نبرد و دوستى برنخیزد. پس رب العالمین آیت فرستاد: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی. معنى آنست که: یا محمد ص! ایشان را گوى که اگر اللَّه را دوست میدارید، چنان که مى‏گوئید پس مرا دوست دارید که نسبت وى دارم از روى نبوت و رسالت و محبت و بر پى من باشید که من بر طاعت و عبادت وى میخوانم، و دوستى شما مر او را لا محالة از آنست که او نیز شما را دوست میدارد و آن گه شما را دوست دارد که وى را طاعت دار و فرمان بردار باشید. پس واجب است بر شما که اتّباع من کنید در طاعت او، تا شما را دوست دارد. درین آیت نشان دوستى و محبت اتّباع رسول ساخت جاى دیگر آرزوى مرگ نشان دوستى کرد. إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ میگوید: اگر راست مى‏گوئید که اللَّه را دوست مى‏دارید، آرزوى مرگ کنید که دوستى داعیه شوق است، و شوق‏زده را همان مراد وى دیدار دوست بود. و آن کس که همه مراد وى دیدار دوست بود، همیشه آرزوى آن باشد که بر دوست برسد و راه رسیدن بر دوست جز مرگ نیست. پس چرا کراهیّت مى‏دارید مرگ را؟ و مرگ سبب وصال دوست است! اما گفتند: که این مرگ قومى را راحت است، و قومى را آفت. آن را که راحت است، از آن است که: «من احبّ لقاء اللَّه احبّ اللَّه لقائه».
و آن را که آفت است، از آن است که: «من کره لقاء اللَّه کره اللَّه لقائه»
زاهدى را گفتند که: مرگ را دوست دارى؟ توقف کرد. پس پرسنده گفت: اگر زهد تو با صدق تو بودى از مرگ کراهیت نبودى! سدیگر نشان در صدق محبت آنست که: همواره ذکر محبوب بر دل و بر زبان محبّ تازه بود. چنان که غفلت و نسیان بوى راه نبرد. و على هذا
قال النبى ص «من احبّ شیئا اکثر ذکره».
چهارم نشان در وفاء دوستى آنست که: هر چه با محبوب نسبتى دارد، آن را دوست دارد.
چنان که قرآن کلام وى، کعبه خانه وى، مصطفى ص رسول وى، مؤمنان دوستان وى.
مصطفى ص گفت: «احبّوا اللَّه لما یغذوکم به من نعمة، و احبّونى لحبّ اللَّه ایّاى، و احبّوا اهل بیتى لحبّى»
آن گه گفت: وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ. درین تنبیه است که محبّت نه معلول است، نه باکتساب بنده تا بتحصیل طاعت یا از اجتناب معصیت فرا دست آید. یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ. پس آنچه گفت: یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ که بنده باشد که گناهان دارد، آن گه خدا را دوست دارد و اللَّه وى را دوست دارد. هم ازین بابست خبر نعمان که وى را بخمر خوردن چند بار حدّ زدند. پس یکى وى را لعنت کرد، رسول خدا گفت: لعنت مکن که وى خدا و رسول او را دوست میدارد. مفسران گفتند: چون این آیت فرو آمد، عبد اللَّه بن ابى سر منافقان با اصحاب خویش گفت: محمد طاعت خود در طاعت خدا بست، میخواهد تا چنان که خداى را طاعت داریم، وى را نیز طاعت داریم و میفرماید تا وى را دوست داریم، چنانک ترسایان عیسى ع را دوست داشتند.
رب العالمین در جواب ایشان این آیت فرستاد، یعنى من که خدایم بطاعت دارى میفرمایم.
قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ بگوى ایشان را که، فرمان بردار باشید، و او را یگانه و یکتا دانید، و بخداوندى و معبودى وى اقرار بدهید، و رسول وى را فرمان‏بردار باشید، و او را بنبوت و رسالت استوار دارید و در آیت اوّل اتّباع وى فرمود، و درین آیت طاعت وى فرمود، از بهر آنکه افتد طاعت دارى که اتّباع سیرت و افعال و اخلاق با آن نبود. و این جا هم طاعت دارى باید و هم اتّباع، تا بنده بر راه حق افتد و بر سنن صواب. آن راه که بنده در آن بکمال سعادت خویش رسد و قرآن مجید بآن اشارت میکند: قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ، عَلى‏ بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی بزرگان دین گفتند: این راه بر سه منزل نهادند: منزل اول: شناخت احکام ظاهر شرع است و بآن کار کردن و شرط آن بجا آوردن. منزل دوم: شناخت علم و زهد و ورع است که حاصل آن شناختن عیب خویش است، و قمع شهوات، و مجاهدت نفس. و منزل سوم: شناخت خواطر است که آن توقیعات سلطان ربوبیت است. و خاطرى که توقیع ربوبیّت باشد، خطا در آن راه نبرد، و بلکه همه شکستگیها بوى درست شود. مصطفى ص گفت: «اتّقوا فراسة المؤمن فانّه ینظر بنور اللَّه».
این سه منزل که گفتیم، رسول بسه کلمه باز آورده و راه تحصیل آن باز نموده گفت: «سائل العلماء و خالط الحکماء و جالس الکبراء».
آن گه گفت: فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرِینَ. اگر برگردند از طاعت خدا و رسول وى، خداى ایشان را دوست ندارد هر چند که ایشان مى‏گویند، وى را دوست داریم آن گفت ایشان بى‏حاصل است، و آن دعوى ایشان باطل.
قوله: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ الایة... صفوت از هر چیز بهینه آنست. میگوید اللَّه برگزید آدم ع را بمحبّت و ولایت و نبوّت، او را رسول کرد بفرزندان خویش و بفرشتگان. و لهذا قال تعالى: أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ. در خبر است که مردى گفت: «یا رسول اللَّه! أ نبیّا کان آدم؟ قال: نعم، مکلّم»
و برگزید نوح ع را و ابراهیم ع را، و آل وى اسماعیل و اسحاق و لوط و یعقوب و انبیاء فرزندان او. ابراهیم را خلّت داد و امام ملّت کرد، و ایشان را که برشمردیم از خاندان وى اهل رسالت کرد، و بریشان درود پیوست تا جاوید. آل مرد کسان وى باشند از نزدیکان و خاصگان قبیله و عشیره و موافقان در دین. پس هر که در دین موافق نباشد و در اتّباع درست نیاید، او را آل نگویند اگر چه نسب دارد. و با موافقت و اتّباع در دین آل گویند، اگر چه نسب ندارد. و الیه الاشارة بقوله: «فمن تبعنى فانّه منّى»
و قال تعالى: وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ. و پسر نوح که نه موافق نوح ع بود در دین، از آل وى نشمرد و گفت: إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ. و آل فرعون را گفت: أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ که در ملت کفر همه یکسان بودند و بر پى یکدگر رفتند.
مصطفى (ص) خویشان کافر را گفت: «انّ آل ابى لیسوا لى باولیاء، انّما ولیّى اللَّه و صالح المؤمنین، و لکن لهم رحم ابلّها ببلالها».
روى أنّ النبى (ص) مرض فاتى اهل قبا یعودونه و قالوا: یا رسول اللَّه لم نعلم بمرضک الّا الآن، فجئنا فادعوا اللَّه لنا.
فقال سوف ادعولکم و لآل محمد. قالوا: یا رسول اللَّه و من آل محمد؟ قال: سألتمونى عن شی‏ء ما سألنى عنه احد غیرکم، المسلمون، آل محمد ص کلّ مؤمن تقىّ‏
و گفته‏اند که: اهل دین که نسبت ایشان با رسول خداست بر دو قسم‏اند: گروهى خاصیگان وى‏اند. و متبعان وى، بعلم متقن و عمل محکم شرائط شرع او بجا آورند و براه دین وى راست روند. ایشان را «آل» گویند. قسم دیگر گروهى‏اند که با وى نسبت دارند و عمل ایشان بر سبیل تقلید باشد و با تقصیر و تفریط بود، نه ایشان را علم متقن است نه عمل محکم ایشان را امّت گویند نه آل. پس آل پیغامبر همه امّت اواند، نه همه امّت او آل اواند. اینجاست که جعفر بن محمد (ع) را گفتند: چه گویى باین مردمان که مى‏گویند مسلمانان همه آل محمداند؟ جواب داد که: کذبوا و صدقوا. گفتند: این چه معنى دارد، دروغ و راست هر دو جمع کردن؟ گفت: دروغ است آنچه میگویند که مردمان با این همه تقصیر در دین آل محمداند، و راست است چون شرائط شریعت او بجاى آرند و براه اتّباع او تمام روند، و راست روند.
وَ آلَ عِمْرانَ و برگزید آل عمران یعنى موسى ع و هارون ع. مقاتل گفت: این عمران پدر موسى و هارون است. هو عمران بن یصهر بن قاهث بن لاوى بن یعقوب ع.
و گفته‏اند: آل عمران مریم است و پسر وى عیسى ع و آن عمران بن ماثان است النّجار، نیک مردى بود از نیک مردان زمین مقدس.
عَلَى الْعالَمِینَ اى عالمى زمانهم. گفته‏اند: که: عالم نامى است از هر چه در موجودات است، از زمین و آسمان، و هوا و فضا، و برّ و بحر و حیوانات و جمادات. و چون عقلاء از آدمیان و فریشتگان در جمله آن بودند، جمع بنام ایشان باز کرد که در آفرینش ایشان اصل‏اند، و دیگر چیزها تبع ایشانست. و گفته‏اند که: هر جنسى از موجودات که هست، آن را عالمى گویند. چنان که جنس آدمیان، و جنس فریشتگان، و جنس پریان، و جنس مرغان، و غیر ایشان. و گفته‏اند که: اهل هر عصرى را عالمى گویند. اهل تحقیق گفتند: عالم دو است: عالم کبیر و عالم صغیر.
کبیر آنست که گفتیم، و صغیر هر آدمى بنفس خویش عالمیست و هر چه در عالم کبیر است نمودگار آن در عالم صغیر است، از زمین و کوه و نبات و جوى روان و باد و آب و آتش و سرما و گرما و پیشه‏وران و فریشتگان و چهارپایان و غیر آن. ازین جاست که ربّ العالمین در نفس آدمیان همان نظر فرمود که در عالم کبیر فرمود و گفت: وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ؟. و در آیت دیگر هر دو در هم بست، گفت: سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ. مصطفى (ص) گفت: اعلمکم بنفسه، اعلمکم بربه
و جاى دیگر گفت: وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ تنبیها، على انهم لو تفکروا فى انفسهم لما خفى معرفته علیهم.
ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ذرّیة نصب است بر حال، و گفته‏اند بر بدل و گفته‏اند بر تکریر. اى: اصطفى ذریّة و اشتقاق ذریّت از «أذرأ اللَّه الخلق» است، فترکت همزته، کبریّة و نبى. و گفته‏اند: هى فعلیة من الذرّ و چنان که نسل را ذرّیت گویند، اصل را نیز گویند، و ذلک فى قوله: وَ آیَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ اى آباءهم. و زنان را ذرارى گویند. مصطفى (ص) گفت: حجوا بالذرارى و لا تأکلوا مالها و تذروا ارباقها فى اعناقها
باین ذرارى زنان خواهد بود نه کودکان، که کودکان را در شرع حج کردن درست نیاید.
بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ اى من ولد بعض، فکلهم من ذریة آدم ع ثم ذریة نوح ع ثم ذریة ابراهیم ع و قیل بعضهم من بعض یعنى فى الموالاة الدینیه لقوله تعالى: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ و قوله تعالى: الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ اهل معانى گفتند: تعلق این آیت که إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ الخ بآیت پیش از دو وجه است: یکى آنکه: ایشان همه مقرّ بودند که اتّباع این پیغامبران که بر شمردیم واجب است میگوید: چرا اتّباع محمد ص نمیکنید و ایشان همه یکسانند؟
آنچه اتّباع این پیغامبران واجب کرد، نبوت و رسالت است و آن در محمد ص موجود است، پس او را متبع باشید. وجه دیگر آنست که: اصطفائیّت این پیغامبران از آنست که خداى را فرمان‏بردار شدند تا مستحق محبت او گشتند، یعنى شما نیز این طاعت بجاى آرید تا بآن محبت رسید.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی. این آیت از روى حقیقت رمزى دیگر دارد و ذوقى دیگر. میگوید: هر کرا ازین حدیث سودایى در سینه مى‏بود، بگوى بر پى ما بیرون آى که کارها همه در قدم ما تعبیه کردند. دل خود را بعقل در مبند که عقل پاسبانیست، راهبر نیست، تا عنان باو دهى و راه نیست، تا روى در وى آرى. آنچه طلب کنى از عقل طلب مکن از نبوّت طلب کن. عقل غاشیه کش احکام دین است، عزت و کبریاء دین در میزان عقل نگنجد، و در حیّز جوهر و عرض نیاید. دین ما همان دین است که صد هزار و بیست و چهار هزار انبیاء و رسل را بوده است، و شهادت عزّت قرآن برین سخن شامل است که میگوید: شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً الایة مرتبت‏دار دین ما دو چیز است: قال اللَّه و قال رسول اللَّه و گر آنچه مایه دین اهل بدعت است از جواهر و اعراض و فصول متکلمان و تصرفات عقول ایشان در آفرینش یک بار نیست گردد و متلاشى شود، و با کتم عدم رود. یک ذرّه نقصان در آستانه عزّت دین و سدّه عظمت سنّت نیاید. تا از رب العزّت بحکم اقبال بأهل سنت این خطاب مى‏آید که: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً اینجا نه کلام متکلمان در گنجد، نه فصول متفلسفان، نه بیان عرض و جوهر ایشان.
طریق الکلام طریق الظلام
و شرّ الظلام ظلام الکلام‏
علیک بمنهاج اهل الحدیث
و ناهیک بالمصطفى من امام‏
دع الخبط، فالدین دین العجوز
علیکم بذاک و دین الغلام‏
قوله: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی پیش از وجود عالم و خاک آدم ع بهزاران سال، ارواح خلائق جمع کردیم و عهدى بر ارواح انبیاء و رسل گرفتیم که: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی هر که خدمت در گاه آن صدر مملکت و نقطه دولت میخواهد، از امروزینه بخدمت او کمر بندد و بچاکرى وى اقرار دهد. اینست که ربّ العالمین ازیشان حکایت کرد: «قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا» پس همه را بیکبار بکتم عدم بردیم، تا در میدان قدرت و قضاء ربوبیت یک چند نفسى بر زدند، پس یک یک را ازیشان سر باین عالم در دادیم آدم ع آمد و رفت، ابراهیم ع آمد و رفت، موسى ع آمد و رفت، عیسى ع آمد و رفت و على هذا چندین هزاران پیغامبران بخاک فرو شدند. پس ندا کردیم که یا محمد ص اکنون میدان خالى است. و وقت وقت تست.
سید قدم در مملکت بنهاد، چهارده کنگره از قصر کسرى بیفتاد و در کعبه سیصد و شصت بت بود، همه در روى در افتادند. و از چهار گوشه عالم بانگ برآمد که: جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ. گوهر نبوت بر بساط عزّت قرار گرفت، و سرا پرده رسالت بر عرصه زمین زدند، و اطناب آن از شرق عالم تا غرب عالم برسید: نقاب از چهره جمال برگرفته شد، جهان از نثار لفظ شیرین پر درّ و جوهر گشت و از مکارم اخلاق کریم آراسته و پیراسته گشت. و على هذا
قوله، (ص) «بعثت بجوامع الکلم، و لأتمم مکارم الاخلاق».
مهره کس را ندید اندر همه دریاى مهر
تا نقاب از چهره جان مقدّس برگرفت
هر که صاحب دیده بود آنجا دل از جان در گرفت‏
یک صدف بگشاد و دریاها همه گوهر گرفت‏
قوله: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ ابتداء این آیت بزبان اهل طریقت بجمع و تفرقت باز مى‏گردد تُحِبُّونَ اللَّهَ تفرقت است، یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ جمع است. تُحِبُّونَ اللَّهَ خدمت شریعتست، یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ کرامت حقیقت است خدمت از بنده بخداى بر شود، و الیه الاشارة بقوله: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ. کرامت از خداى به بنده فرو آید، و هو المشار الیه بقوله: وَ رَبَطْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ. هر چه از بنده شود تفرقت است بفرض معلول، بپراکندگى موصول. هر چه از خداى آید جمع است، پاک باشد بى‏غرض، آزاد باشد از هر علت. نظیر این آیت و معناى جمع و تفرقت آنست که رب العالمین گفت: وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‏ لِمِیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ جاءَ مُوسى‏ عین تفرقت است و کَلَّمَهُ رَبُّهُ حقیقت جمع. تفرقت صفت اهل تکوین است، و جمع صفت اهل تمکین. موسى ع در مقام تکوین بود. نه‏بینى که چون خداى با وى سخن گفت از حال بحال گشت، و تغیّر و تلوّن در وى آمد؟! تا کس در روى وى نتوانست نگرستن! و مصطفى (ص) اهل تمکین بود، و در عین جمع لا جرم بوقت رؤیت و مکالمت در حال استقامت و تمکن بماند، و یک موى بر اندام وى متغیر نگشت. ثمره روش موسى ع با تفرقت این بود که: وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا. ثمره کشش مصطفى ص در عین جمع این بود که: «دنى فتدلى» اى دنا منه الجبّار ربّ العزّة فتدلّى هکذا فسّره رسول اللَّه.
قوله تعالى: فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ بسا فرقا میان این کلمه که حبیب ص گفت، و میان آن کلمه که خلیل ع گفت: فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی. چندان که میان محبت و خلّت است، همچندان میان کلمتین است. خلیل ع گفت: هر که بر پى ماست، او از ماست.
حبیب ع گفت: هر که بر پی ماست، دوست خداست. و برتر از حال دوستى حالى نیست، خوشتر از ایام دوستى روزگارى نیست.
دوستى سه منزل است: هوى صفت تن، محبت صفت دل، عشق صفت جان.
هوى بنفس قائم، محبت بدل قائم، عشق بجان قائم. نفس از هوى خالى نه، و دل از محبت خالى نه، و جان از عشق خالى نه عشق مأواى عاشق است، و عاشق مأواى بلاست.
عشق عذاب عاشق است و عاشق عذاب بلا.
در آتش تیز و آب من دانم بود!
در عشق تو، گبر ناب من دانم بود!
دل سوخته، جان کباب، من دانم بود!
روز و شب در عذاب من دانم بود!
این عشق که صفت جان آمد، نیز بر سه قسم است: اول راستى، میانه مستى، آخر نیستى. راستى عارفانراست، مستى والهان راست، نیستى بى‏خردانراست.
راستى آنست که آنچه گویى کنى و آنچه نمایى دارى و آنجا که آواز دهی باشى.
مستى بى‏قرارى و وله‏زدگى است. گه نظر مولى دائم گردد، دل هاؤم گردد گه عطا بزرگ گردد، از طاقت یافت برگذرد.
مستى هم نفس راست، هم دل را، هم جان را. چون شراب بر عقل زور کند، نفس مست گردد. چون آشنایى بر آگاهى زور کند، دل مست شود. چون کشف بر انس زور گیرد، جان مست شود. چون ساقى خود متجلّى گردد، هستى آغاز کند و مستى صحو شود.
من نیستم اى نگار، تو هستم کن
یک جرعه شراب وصل بر دستم کن‏
با من بنشین بخلوت و مستم کن
گر سیر شوى بنکته‏اى پستم کن‏
اما نیستى آنست که در سر دوستى شوى، نه بدین جهان با دید آیى، نه در آن جهان. دو گیتى در سر دوستى شد و دوستى در سر دوست، اکنون نمى‏یارم گفت که منم، نمى‏یارم گفت که اوست!
از دیده و دوست، فرق کردن نه نکوست
یا اوست بجاى دیده، یا دیده خود اوست‏
آن پیر طریقت گفت: خداوندا! یافته میجویم، با دیده‏ور میگویم: که دارم چه جویم؟ که بینم چه گویم؟ شیفته این جست و جویم، گرفتار این گفتگویم. خداوندا! خود کردم و خود خریدم، آتش بر خود خود افروزانیدم! از دوستى آواز دادم، دل و جان فرا ناز دادم. مهربانا! اکنون که در غرقابم، دستم گیر که گرم افتادم:
زین بیش مزن تو اى سنایى غم عشق
کآواره چو تو بسند، در عالم عشق‏
بپذیر تو پند و گیر یک ره کم عشق
کز آب روان گرد برآرد غم عشق
آرى! مشتاق کشته دوستى است، هر چند که سر ببالین است. نیکوتر آنست که کشته دوستى به از کشته شمشیر است، نه از کشته دوستى خون آید و نه از سوخته آن دود! کشته بکشتن راضى، و سوخته بسوختن خشنود!
کم تقتلونا و کم نحبّکم
یا عجبا لم نحبّ من قتلا
هر چند بر آتشم نشاند غم تو
غمناک شوم، گرم نماند غم تو