عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ الایة تفسیر محرّمات و محلّلات از شرع پرسیدند، و تکیه بر فتواى شرع کردند، دانستند که پاک آنست که شرع پاک کرد، و پلید آنست که شرع پلید کرد. راه آنست که شرع نهاد، چراغ آنست که شرع افروخت، و تخم آنست که شرع ریخت. بى‏شرع روشن هیچ کس بکار نیست، بى‏شرع دین هیچ کس پذیرفته نیست.
اگر نز بهر شرعستى در اندر بنددى گردون
و گر نز بهر دینستى کمر بگشایدى جوزا
شرع ایشان را جواب داد که حلال آنست که پاک است، و پاک آنست که زبان بر ذکر دارد، و دل در فکر آرد، و جان با مهر پردازد. و بدان که دل را دو صفت است: یکى صفوت دیگر قسوت. صفوت از خوردن حلال بود، قسوت از خوردن حرام خیزد. مرد که حرام خورد دلش سخت شود، چنان که رب العزة حکایت کرد از قومى که: «قست قلوبهم و زین لهم الشیطان ما کانوا یعملون». پس زنگ بى‏وفایى بر آن نشیند، چنان که گفت: کَلَّا بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ. پس غاشیه بى‏دولتى در سر وى کشید که: قُلُوبُنا غُلْفٌ، پس شهره زمین و آسمان گردانید که: أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ. و او که حلال خورد دلش صافى گردد تا از مهر خود با مهر حق پردازد، و از یاد خلق با یاد حق پردازد. همه او را خواند، همه او را داند. اگر بیند بوى بیند، اگر شنود بوى شنود، اگر گیرد بوى گیرد، و الیه‏
اشار النبى (ص) حکایة عن اللَّه عزّ و جلّ: «فاذا احببته، کنت له سمعا یسمع بى، و بصرا یبصر بى، و یدا یبطش بى».
بنده خاص ملک باش که با داغ ملک
روزها ایمنى از شحنه و شبها ز عسس
وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبِینَ آن سگ شکارى بیک مراد خود که بگذاشت، و طبیعت خود که دست بازداشت، تا آن صید خواجه خویش را نگه داشت، لا جرم فریسه وى حلال گشت، و اقتناء وى در شرع جائز، و نجاست و خساست وى در منفعت وى مستغرق، و نیز شایسته قلاده زرین گشت، و پاى تخت ملوک. از روى اشارت همیگوید که:
آزاد شو از هر چه بکون اندر
تا باشى یار غار آن دلبر
سگ خسیس بیک ادب که بجاى آورد خست وى بعزت بدل گشت، پس چه گویى درین جوهر حرمت اگر ادب حضرت بجاى آرد، و خودپرستى را با حق‏پرستى بدل کند، و مراد خود فداى حکم ازل کند. کمتر نواختى که از حضرت او را پیش آید آنست که در فراغت بر وى بگشایند، تا بلذت خدمت رسد، باز حلاوت قربت تو بیابد، باز سرور معرفت، باز روح مناجات، باز برق محبت، باز کشف مشاهدت، باز شغلى در پیش آید که از آن عبارت نتوان، تا آنکه همه زندگانى شود در آن.
پیر طریقت گفت: «مسکین او که عمرى بگذاشت و او را ازین کار بویى نه، ترا از دریا کسان چیست که ترا جویى نه!» الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ یوسف بن الحسین گفت: الطیبات من الرزق ما یبدو لک من غیر تکلف و لا اشراف نفس، طیبات رزق آنست که از غیب درآید و برضاى حق آید، بجان و دل قبول باید، و زاد راه دین را بشاید، و گفته‏اند: طیبات رزق آنست که صفت طهارت یافته و عین نظافت گشته. و طهارت دو قسم است: یکى از روى ظاهر یکى از روى باطن، و رموز هر دو قسم درین آیت روان است که رب العزة گفت: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ الایة طهارت ظاهر سه فصل است: یکى طهارت از نجاست. دوم طهارت از حدث و جنابت، سیوم طهارت از فضولات تن، چون ناخن و موى و شوخ و غیر آن، و هر یکى را ازین سه فصل شرحى و بیانى است بجاى دیگر گفته شود ان شاء اللَّه، و طهارت باطن سه وظیفه است: اول طهارت جوارح از معصیت، چون غیبت و دروغ و حرام خوردن و خیانت کردن و در نامحرم نگرستن، چون این طهارت حاصل شود بنده آراسته فرمان بردارى و حرمت‏دارى گردد، و این درجه ایمان پارسایان است نشان وى آنست که همواره ذکر حق او را بر زبان است و ثمره وعده در دل، و تازگى منت در جان، پیوسته در عیادت بیماران، و زیارت گورستان، و بدعاء نیکان شتابان، و فرا بهشت یازان. وظیفه دوم طهارت دل است از اخلاق ناپسندیده چون عجب و حسد و کبر و ریا و حرص و عداوت و رعونت. عجب آئینه دوستى خراب کند.
حسد قیمت مردم ناقص کند. کبر آیینه دل تاریک کند. ریا چشمه طاعت خشک کند.
حرص حرمت مردم نهد. عداوت آب الفت باز بندد. رعونت میخ صحبت ببرد. بنده چون ازین آلایشها طهارت یافت، در شمار متقیان است. نشان وى آنست که از رخصت بگریزد، و در شبهت نیاویزد، پیوسته ترسان و لرزان و از دوزخ گریزان، بلقمه‏اى و خرقه‏اى راضى، جهان بجهانیان باز گذاشته، و خود را در بوته اندوه بگداخته. ایمان مایه وى، تقوى زاد وى، گور منزل وى، آخرت مقصد وى. با اینهمه پیوسته بزبان تضرع میزارد، و میگوید: الهى! هر کس بر چیزى، و من ندانم که بر چه‏ام، بیمم همه آنست که کى پدید آید که من که‏ام؟ الهى! پیوسته در گفت و گویم، تاوا ننمایى در جست و جویم، از بیقرارى در میدان بى‏طاقتى میپویم، در میان کارم، اما بویى نمیبویم الهى! مرکب وا ایستاد، و قدم بفرسود، همراهان برفتند، و این بیچاره را جز تحیر نیفزود:
قد تحیرت فیک خذ بیدى
یا دلیلا لمن تحیر فیکا
وظیفه سیوم طهارت سراست از هر چه دون حق، یقول اللَّه عز و جل: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ. این طهارت امروز حلیت ایشانست که فردا جام شراب طهور در دست ایشان است. امروز نور امید در دلشان مى‏تاود و فردا نور عیان در جان. امروز از شوق آب جگر در دیده روان، و فردا آب مشاهدت در جوى ملاطفت روان. امروز صبح شادى از مطلع آزادى برآمده، و فردا آفتاب عنایت در آسمان معاینت ترقى گرفته. نشان این طهارت آنست که مهر دنیا بشوید، و رسوم انسانیت محو کند، و حجاب تفرق بسوزد، تا دل در روضه انس بنازد، و جان در خلوت عیان با حق پردازد. نکو گفت آن جوان مرد که: آخر روزى ازین طبل برآید آوازى، و از آن کریم باشد واجان محب رازى، عجب کارى و طرفه بازاى! اینست مؤانست من غیر مجانست، چون همجنسى نیست این انس چیست؟ چون هم کفوى نیست این مهر چیست؟ چون تو او را ندیده‏اى این بى‏طاقتى چیست؟
چون شراب در عنب است این هستى چیست؟ چون انتظار همه محنت است این شادى دل چیست؟ چون دیده سر ازو محجوب است این وجد چون آتش چیست؟ چون این طریق همه بلاست در میان بلا این لذّت چیست؟
هر چند بر آتشم نشاند غم تو
غمناک شوم گرم نماند غم تو
فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ چنان که در طهارت ظاهر روى شستن بفرمان شریعت واجب است، در طهارت باطن باشارت حقیقت آب روى خویش نگاه داشتن، و در طلب خسایس پیش دنیاداران بنریختن واجبست، و چنان که در آن طهارت دست شستن واجب است درین طهارت دست از خلایق بشستن و کار بحق سپردن واجبست، و چنان که مسح سر واجب است سر بگردانیدن از خدمت مخلوق، و از تواضع هر خسى و ناکسى پرهیز کردن واجبست، و چنان که پاى شستن فرض است، بر کار خیر پاى نهادن، و بر طاعت اللَّه رفتن واجبست.
و گفته‏اند: تخصیص این اعضاء چهارگانه بطهارت از آن جهت است که آدمى شرف و فضل که یافت بر دیگر جانوران، باین اعضا یافت. یکى صورت رویست که دیگران را برین صفت نیست. ربّ العالمین منّت نهاد و گفت: وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ. دیگر هر دو دست‏اند که آدمى بدان طعام خورد، و همه جانوران دیگر بدهن خورند. ربّ العزّة منّت نهاد و گفت: وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ یعنى بالیدین الباطشتین الصّالحتین للاکل و غیره. سیوم سر است که در آن دماغ است، و در دماغ عقل است، و در عقل شرف دانایى است که دیگران را نیست. ربّ العالمین منّت نهاد و گفت: لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ. چهارم دو پاى‏اند بر قامت راست زیبا کشیده تا بدان میروند و دیگران را پاى برین صفت نیست، یقول اللَّه تعالى: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ.
چون این نعمت بر فرزند آدم تمام کرد طهارت این جوارح از وى درخواست شکر آن نعمت را. و گفته‏اند: طهارت سبب آسایش است و راحت پس از اندوهان و محنت، چنان که در قصه مریم است. بوقت ولادت عیسى چون آن چشمه آب پدید آمد طهارت کرد و از اندوه ولادت و وحشت غربت برست. و سبب دفع وساوس شیطان است که مصطفى گفت: «اذا غضب احدکم فلیتوضّأ».
و سبب کشف بلا و محنت است، چنان که در قصّه ایّوب پیغامبر است. و ذلک فى قوله تعالى: ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ، و گفته‏اند: سر طهارت درین اعضاء چهارگانه بى‏هیچ آلایشى که در آن است، از دو وجه است: یکى آنکه تا مصطفى (ص) فرداى قیامت امّت خود واشناسند، و از بهر ایشان شفاعت کند، و نشان آن بود که رویها دارند روشن و افروخته از روى شستن، و همچنین دست و پاى و سر ایشان سپید و روشن و تازه از آب طهارت، و به‏
یقول النّبی (ص): «ان امّتى یحشرون یوم القیامة غرّا محجلین من آثار الوضوء».
وجه دیگر آنست که بنده مملوک چون فروشند، عادت چنان رفته که او را بنخاسى برند، و دست و پاى و روى و سر بر مشترى عرضه کنند، و اگر چه کنیزک باشد شرع دستورى دهد که بر رویش نگرند، و مویش بینند، و دست و پایش نگرند. فردا مصطفى (ص) نخاس قیامت خواهد بود، و حق جلّ جلاله مشترى، پس بنده را فرمودند تا امروز این اعضا را نیک بشوید، و تا تواند آب از آن نسترد، و در تجدید طهارت بکوشد، تا فردا در اعضاء وى نور افزاید، و چون او را بنخاس خانه قیامت عرضه کنند، دست و پاى و روى و سر وى روشن بود و پسندیده.
فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً حکمت در آنکه طهارت از آب یا از خاک گردانید بوقت ضرورت نه با چیزى دیگر، آنست که رب العالمین آدم را از آب و خاک آفرید تا آدمى پیوسته از آن بر آگهى بود، و شرف خویش در آن بداند، و شکر این نعمت بجاى آرد، و آدم (ع) ازین جهت بر ابلیس شرف یافت که ابلیس از آتش بود، و آدم از خاک، و خاک به از آتش، که آتش عیب نماى است و خاک عیب پوش. هر چه بآتش دهى عیب آن بنماید. سیم سره از ناسره پدید آرد. زر مغشوش از خالص پیدا کند. باز خاک عیب پوش است. هر چه بوى دهى بپوشد، عیب ننماید. و نیز آتش سبب قطع است، و خاک سبب وصل. با آتش بریدن و کشتن است، با خاک پیوستن و داشتن است. ابلیس از آتش بود لا جرم بگسست. آدم از خاک بود لا جرم پیوست. و نیز طبع آتش تکبّر است برترى جوید، طبع خاک تواضع است فروترى خواهد. برترى ابلیس را بدان آورد که گفت: «أَنَا خَیْرٌ». فروترى آدم را بدان آورد که گفت: رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا. ابلیس گفت: من و گوهر من، آدم گفت: نه من بلکه خداى من.
حکمتى دیگر گفته‏اند در تخصیص آب و خاک اندر طهارت، گفتند که: هر جایى که آتش درافتد زخم آن آتش بآب و خاک بنشانند، و مؤمن را دو آتش در پیش است: یکى آتش شهوت در دنیا، دیگر آتش عقوبت در عقبى. رب العالمین آب و خاک سبب طهارت وى گردانید، تا امروز آتش شهوت بر وى بنشاند، و فردا آتش عقوبت.
و بدان که ابتداء طهارت از آن عهد معلوم گشت که اندر خبر آمده از امیر المؤمنین على بن ابى طالب (ع) از رسول خدا (ص) گفت: چون فرشتگان حدیث آدم و صفت وى شنیدند، گفتند: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ؟ بعد از آن ازین گفت پشیمان شدند، و از عقوبت اللَّه بترسیدند، زارى کردند و بگریستند، و از خداى عزّ و جلّ خشنودى خواستند. فرمان آمد از اللَّه که خواهید تا از شما درگذارم، و گرانى این گفتار از شما بردارم، و بر شما رحمت کنم، دریایى آفریده‏ام زیر عرش مجید، و آن را بحر الحیوان نام نهاده‏ام. بدان دریا شوید، و بدان آب رویها و دستها بشویید و سرها را مسح کنید، و پایها را بشویید. فرشتگان فرمان بجاى آوردند. امر آمد که هر یکى از شما تا بگوید: «سبحانک اللهم و بحمدک، اشهد ان لا اله الا انت، استغفرک و أتوب الیک».
ایشان بگفتند، و فرمان آمد که توبه‏هاى شما پذیرفتیم، و از شما اندر گذاشتیم. گفتند: خداوندا! این کرامت ما راست على الخصوص؟ یا دیگران ما را در آن انبازند؟ گفت: شما راست، و آن خلیفت را که خواهم آفرید، و فرزندان وى تا قیام الساعة. هر که این چهار اندام را آب رساند چنان که شما را فرمودم، اگر از زمین تا آسمان گناه دارد از وى درگذارم، و او را خشنودى و رحمت خود کرامت کنم.
و بر وفق این معنى خبر درست است از على مرتضى (ع)، گفت: هر چه از رسول خدا (ص) بشنودمى اللَّه مرا بدان منفعت دادى. یقین علم و صلاح عمل از آن بدانستمى، و اگر خبرى من نشنوده بودمى، و کسى مرا روایت کردى آن کس را سوگند دادمى. چون سوگند یاد کردى بر وى اعتماد رفتى، و ابو بکر صدیق مرا روایت کرد، و راست گفت. او را سوگند ندادم از آنکه وى همیشه راستگوى بود. گفت: از رسول خدا (ص) شنیدم که گفت: هر بنده مؤمن که گناهى کند، پس از آن گناه آبدست کند، و آب تمام بجاى رساند، و چون فارغ شود دو رکعت نماز کند، اللَّه تعالى آن گناه از وى درگذارد، و از وى عفو کند، و بیان این خبر در قرآن مجید است: وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ یاد کنید نعمت خداى و نیکوکارى وى بر خویشتن، و مِیثاقَهُ و پیمان وى، الَّذِی واثَقَکُمْ بِهِ آن پیمان که با شما بست، إِذْ قُلْتُمْ آن گه که گفتید: سَمِعْنا وَ أَطَعْنا شنیدیم و فرمانبرداریم، وَ اتَّقُوا اللَّهَ و بپرهیزید از خشم و عذاب خداى، إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (۷) و بدانى که خداى دانا است بآنچه در دلهاست.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند. کُونُوا قَوَّامِینَ بحق گفتن بپاى ایستید، لِلَّهِ خداى را، شُهَداءَ گواهان باشید، بِالْقِسْطِ بداد و راستى، وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ و شما را بر آن مداراد و بدان میاراد، شَنَآنُ قَوْمٍ دشمنى گروهى، عَلى‏ أَلَّا تَعْدِلُوا بر آنکه راست نروید و راست نگویید، اعْدِلُوا راست گوئید و راست روید، هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏ این چنین نزدیکتر بود بپرهیزگارى، وَ اتَّقُوا اللَّهَ و بترسید از خشم خداى، إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (۸) که اللَّه دانا است بآنچه شما میکنید.
وَعَدَ اللَّهُ وعده داد خداى، الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ایشان را که بگرویدند و کارهاى نیک کردند، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ ایشان را آمرزش است، وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ (۹) و مزد بزرگوار.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا و ایشان که کافر شدند، وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و بدروغ داشتند سخنان ما، أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ (۱۰)، ایشانند که آتشیانند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ یاد کنید و یاد دارید نعمت اللَّه بر خویشتن، إِذْ هَمَّ قَوْمٌ آن گه که آهنگ کرد گروهى، أَنْ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ که دست بگشایند و دست گذارند بشما ببدى، فَکَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ بازداشت اللَّه دستهاى ایشان از شما، وَ اتَّقُوا اللَّهَ و بترسید از خداى، وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (۱۱) و چنین باد که با خدا باد کار سپردن و پشتى داشتن گرویدگان.
وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ خداى پیمان ستد از بنى اسرائیل، وَ بَعَثْنا و فرستادیم، مِنْهُمُ از ایشان، اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً دوازده نقیب، وَ قالَ اللَّهُ
و خداى گفت: إِنِّی مَعَکُمْ من با شماام، لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ ار نماز بپاى دارید بهنگام، وَ آتَیْتُمُ الزَّکاةَ و زکاة دهید از مال، وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِی و بگروید بفرستادگان من، وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ و ایشان را شکوه دارید و یارى دهید، وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ و وام دهید خداى را، قَرْضاً حَسَناً وامى نیکو، لَأُکَفِّرَنَّ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ بهمه حال از شما گناهان شما ناپیدا کنم، وَ لَأُدْخِلَنَّکُمْ جَنَّاتٍ و در آرم شما را در بهشتهایى، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ میرود زیر درختان آن جویها، فَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ مِنْکُمْ هر که نعمت پوشد و نسپاس گردد پس آن از شما، فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ (۱۲) گم گشت از میان راه راست.
فَبِما نَقْضِهِمْ مِیثاقَهُمْ بشکستن ایشان پیمان خویش را، لَعَنَّاهُمْ بر ایشان لعنت کردیم، وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِیَةً و دلهاى ایشان سخت کردیم، یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ سخنان من در بعثت محمد میگردانیدند از جاى خویش، وَ نَسُوا حَظًّا و فراموش کردند بهره خویش، مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ از آن پند که ایشان را داده بودند، وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى‏ خائِنَةٍ مِنْهُمْ و تو همیشه مطلع باشى بر خیانتى که از ایشان آید، إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ مگر اندکى از ایشان، فَاعْفُ عَنْهُمْ در گذار از ایشان، وَ اصْفَحْ و روى گردان، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (۱۲) که خداى دوست دارد نیکوکاران را.
وَ مِنَ الَّذِینَ قالُوا و ازینان که گفتند: إِنَّا نَصارى‏ ما ترسایانیم،، أَخَذْنا مِیثاقَهُمْ از ایشان هم پیمان بستدیم، فَنَسُوا حَظًّا بگذاشتند بهره خویش، مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ از آن پند که ایشان را داده بودند، فَأَغْرَیْنا برآغالیدیم و انگیختیم، بَیْنَهُمُ میان ایشان، الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ دشمنى و بزومندى، إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ تا روز رستاخیز، وَ سَوْفَ یُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِما کانُوا یَصْنَعُونَ (۱۴) و خبر کند اللَّه ایشان را فردا که آن چیست که میکنند ایشان امروز.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى و تقدس: وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ این خطاب باصحابه رسول است و با جمله مؤمنان امت تا بقیامت. صحابه با رسول خدا بیعت کردند، و دین و کتاب و سنت در پذیرفتند، از آنکه آیت آمد، بود: فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِیعُوا.
ربّ العزة ایشان را درین آیت فرمود که قرآن و سنت بشنوید، و طاعت‏دار باشید، و امر و نهى بر کار گیرید، و بآیات و کلمات و صحف و کتب ما ایمان آرید، و رسولان را که فرستادیم استوار گیرید، و آنچه گفتند و از غیب خبر دادند، از احوال قیامت و بهشت و دوزخ و غیر آن، همه قبول کنید، و بجان و دل آن را تصدیق کنید. مؤمنان آن همه در پذیرفتند، و گفتند: سَمِعْنا وَ أَطَعْنا. رب العالمین از سمع و طاعت ایشان حکایت باز کرد، و گفت: وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا.
اکنون درین آیت ربّ العزة آن نعمت و آن میثاق و آن قول با یاد ایشان میدهد و میگوید: یاد دارید آن نواخت که من بر شما نهادم، تا نعمت اسلام بر شما تمام کردم.
همان است که جایها در قرآن منّت بر نهاد و گفت: وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی، وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ، وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ، این همه نعمت اسلام و ایمانست، که اللَّه تعالى بر مؤمنان تمام کرده است.
وَ مِیثاقَهُ الَّذِی واثَقَکُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا یاد دارید آن پیمان که اللَّه با شما بست، و شما گفتید: سَمِعْنا وَ أَطَعْنا. مجاهد گفت: این میثاق آن عهد است که ربّ العزة روز میثاق بر فرزند آدم گرفت، آن گه که ایشان را از صلب آدم بیرون گرفت، و همه بربوبیّت اللَّه اقرار دادند، و سمعا و طاعة گفتند. امروز در سراى حکم هر که بالغ شود و بر موجب آن اقرار عمل کند. و ایمان آرد مؤمن است و از اهل سعادت و نجات. و هر که بعد از بلوغ ایمان نیارد و عمل نکند، نقض آن عهد کرد، و در شمار مؤمنان نیست. اما اطفال مشرکان که بلوغ نرسیدند. و زمان عمل درنیافتند، از ابن عباس پرسیدند که حال ایشان چیست؟ گفت: ایشان بر میثاق اول‏اند، خداى داند که عمل ایشان چه بودى اگر روزگار زندگانى دریافتندى.
آن گه گفت: وَ اتَّقُوا اللَّهَ این تهدید است بر نقض عهد، میگوید: بترسید از خشم خدا، و نقض عهد مکنید، و پس از آنکه بالغ شدید ایمان آرید، و عمل کنید.
إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ و بحقیقت دانید که خداى آگاه است از آنچه در دل شماست از ایمان یا از شک یا از نفاق یا از وفاق. این کلمتى جامع است، هر چیز را که در دل بود از سرّ، یا درافتد از ظنّ، یا برگذرد از خاطر، خداى بهمه داناست و از همه آگاه.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ تقومون للَّه بکل حق یلزمکم القیام به.
میگوید: اى شما که مؤمنانید قیام کنید، بر ایستادگى نمائید خداى را بهر حقى که شما را لازم آید که بدان قیام کنید و بپاى ایستید، و گفته‏اند: کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ اى قوالین للَّه.
سخن که گوئید خداى را گوئید، و بحق گفتن حق را بپاى ایستید.
شُهَداءَ بِالْقِسْطِ تشهدون بالعدل فى الغضب و الرضا و الفقر و الغنى و الشدة و الرخاء. گواهى که دهید بداد و راستى دهید. نزدیک را چون دور و دشمن را چون دوست، در غضب و رضا و فقر و غنا و در دشخوارى و آسانى یکسان.
وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلَّا تَعْدِلُوا مؤمنان را میگوید: مبادا که عداوت شما با کفار مکه، و بغض شما مر ایشان را، شما را بر آن دارد که در گواهى دادن عدل و راستى بگذارید، و محرمى از ایشان حلال دارید، بلکه دوست و دشمن را، آشنا و بیگانه را، گواهى یکسان دهید. اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏ اى الى التقوى. وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ. وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ اى قال لهم. لأن الوعد قول، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ اى تغطیة على ذنوبهم، وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ اى جزاء على ایمانهم. وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ مضى تفسیره.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ الایة قتاده گفت این آیت برسول خدا فروآمد، و وى در هفتم غزا بود به بطن نخل فرو آمده، کافران مکر ساختند، و اتفاق کردند که چون محمد و یاران وى در نماز شوند، و سر بسجود نهند، ما بر ایشان حمله بریم، که ایشان نماز دوست دارند، و نماز بنگذارند.
درین همت بودند که ربّ العالمین جبرئیل را فرستاد بنماز خوف، و درین آیت منت بر ایشان نهاد که دست دشمن از شما کوتاه کردم و شما را از مکر ایشان خبر دادم جابر بن عبد اللَّه گفت که: رسول خدا (ص) در بعضى سفرها بمنزل فرو آمد، و یاران همه متفرق گشتند، و رسول خدا سلاح که داشت از خود باز کرد، و از درختى درآویخت، و در سایه آن درخت بنشست. اعرابیى بیامد، و شمشیر رسول برگرفت، و روى برسول نهاد، و گفت: من یمنعک منى؟ رسول خدا گفت: «اللَّه یمنعک منى».
سه بار این سخن باز گفت. پس اعرابى شمشیر در نیام کرد. و هراسى بر وى افتاد، و یاران فراهم آمدند، و جبرئیل در آن حال این آیت آورد.
مجاهد و عکرمه و کلبى و مقاتل گفتند: سبب نزول این آیت آن بود که قریظه و نضیر با رسول خدا عهد داشتند که قتال نکنند، و یکدیگر را در دیات یارى دهند. رسول ایشان را در دیات ایشان یارى دهد، و ایشان رسول را در دیات مسلمانان یارى دهند. پس دو مرد معاهد از بنى سلیم بدست مسلمانان کشته شدند. اولیاء مقتول دیت طلب کردند. رسول خدا برخاست و به یهود بنى النضیر شد و ابو بکر و عمر و عثمان و على و عبد الرحمن عوف با وى بودند. در پیش کعب اشرف شدند، و بنى النضیر آنجا حاضر. رسول خدا با ایشان استعانت کرد بدیت دو مرد، بر مقتضاى آن عهد که از پیش رفته بود. ایشان در پذیرفتند. و رسول خدا و یاران را در خانه بنشاندند، و خود بخلوت باز شدند، و مکر ساختند، گفتند اگر هرگز بر وى ظفر یابیم، امروز وقت آنست. کیست که این کار را شایسته است؟ عمرو بن جحاش بن کلیب گفت: این کار منست، و من مرد آنم. آسیا سنگى عظیم بسر وى فرو گذارم، و شما را ازو باز رهانم. رفت با جماعتى و این مکر ساخته. رب العالمین جبرئیل را فرستاد، و رسول را از آن مکر ایشان خبر کرد. رسول (ص) برخاست و بیرون شد، و على (ع) را بر جاى خود بداشت بر در آن سراى، و خود سوى مدینه رفت، پس ایشان نیز بیرون آمدند، و از پى رسول برفتند. رب العالمین در میان این قصه آیت فرستاد. آن گه بر عقب این آیت خبر داد از بنى اسرائیل: هم چنان که این قوم عهد رسول را نقض کردند، و پیمان شکستند، بنى اسرائیل که پدران ایشان بودند عهدى که با خدا بسته بودند نقض کردند، و پیمانى که داشتند بشکستند، و ذلک فى قوله تعالى: وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ یعنى فى التوراة، الّا یشرکوا به شیئا، و بالایمان باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و احلال ما احل اللَّه لهم و تحریم ما حرم اللَّه علیهم.
وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً النقیب، الرئیس على القوم لانه ینقب عن امورهم، یبحث عنها، و یستخبرها، و یبین وجوهها. این دوازده نقیب از دوازده سبط بودند از اولاد یعقوب، از هر سبطى نقیبى، و عدد اسباط فراوان هزاران بودند. موسى چون خواستى که با بنى اسرائیل بیعتى کند، با ایشان بیعت کردى و عهد با ایشان بستى تا از هر نقیبى از سبط خویش بیعت ستدى و با ایشان عهد بستى. و گفته‏اند این میثاق آنست که اللَّه تعالى وعده داد موسى را که دیار شام و زمین مقدسه بموسى و قوم وى سپارد، و جباران را که سکان آن زمین‏اند هلاک کند، پس چون بمصر آرام گرفتند، اللَّه تعالى ایشان را فرمود که به اریحاى شام روید، و با جباران جنگ کنید، که من خداى شماام، شما را نصرت دهم. و موسى را فرمود تا از دوازده سبط از هر سبطى نقیبى برگزیند، که پیش رود، وکیل در قوم خویش باشد، و ایشان را بر وفاء عهد و امتثال فرمان داد. موسى آن نقیبان را برگزید، و چون بزمین کنعان رسیدند، ایشان را بجاسوسى بفرستاد، تا احوال جبابره بازدانند. عوج عنق برایشان رسید، گویند: این عوج بالاى عظیم داشت چنان که دست وى بقعر دریا رسیدى، و ماهى بگرفتى، و بحرارت قرص آفتاب آن را بریان کردى و بخوردى، و گفته‏اند که: بروزگار طوفان نوح که همه روى زمین آب گرفت، و بهر کوهى و بالایى که در زمین بود آب برگذشت، بدو زانوى عوج بیش نرسید، و نوح او را بر کشتى ننشاند، و گرد عالم میگشت، و سه هزار سال عمر وى بود، و بروزگار موسى او را هلاک کردند: پس چون آن نقبا بر عوج رسیدند، عوج ایشان را بگرفت، و بخانه برد، و با اهل خویش گفت: اینان‏اند که بجنگ ما آمده‏اند. چه بینى اگر من ایشان را بیک بار در زیر پاى نهم، و خرد کنم. اهل وى گفتند: ایشان را مکش، تا باز گردند، و قوم خود را بگویند که چه دیدند، و از شما خبر دهند. پس چون از دست عوج رهایى یافتند، با یکدیگر گفتند و عهد بستند که: با بنى اسرائیل قصه عوج نگوئیم
که ایشان بترسند، و مرتد شوند، و از قتال باز گردند. بلى با موسى و هارون بگوئیم، تا ایشان تدبیر کار کنند. پس باز گشتند، آن عهد نقض کردند، و هر نقیبى قوم خود را از قتال نهى کردند و بترسانیدند، مگر کالب بن یوحنا، و یوشع بن نون کالب نقیب سبط یهودا بود و یوشع نقیب سبط یوسف. این است قصه دوازده نقیب و شکستن پیمان ایشان.
وَ قالَ اللَّهُ إِنِّی مَعَکُمْ یعنى مع النقبا، و قیل مع بنى اسرائیل فى النصر لکم و الدفع عنکم. اینجا سخن تمام گشت، آن گه گفت: لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ یا معشر بنى اسرائیل بحدودها و فروضها و اوقاتها و معانیها و خشوعها، وَ آتَیْتُمُ الزَّکاةَ المفروضة علیکم فى اموالکم، وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِی کلهم وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ اى نصرتموهم، و قیل اعنتموهم بالسیف. و التعزیر الادب فى غیر هذا الموضع، وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً اى صادقا من کل انفسکم، و هى کل نفقة یبتغى فیها وجه اللَّه، من النوافل و الفرائض، لَأُکَفِّرَنَّ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ لَأُدْخِلَنَّکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ.
ثم قال: فَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ مِنْکُمْ اى بعد العهد و المیثاق، فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ اى اخطأ قصد الطریق. گویند از این دوازده نقیب پنج ملک بخاستند که خداى را عزّ و جلّ طاعت دار بودند: داود و سلیمان و طالوت و حرقیما و پسر وى، و از آن هفت دیگر سى و دو جبار بخاستند که ملک از اهل حق بقهر بستدند، و تباهکارى کردند، و طاغى گشتند.
فَبِما نَقْضِهِمْ مِیثاقَهُمْ «ما» صلت است، توکید قصه را درافزود، تقدیره: فبنقضهم میثاقهم. این پیمان شکستن آن بود که ایشان را گفته بودند وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِی وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ مراد بآن محمد بود، ایشان را ایمان دادن بدو و تعزیر و نصرت او فرموده بود، و ازیشان پیمان ستده، پیمان شکستند و بوى کافر شدند، لَعَنَّاهُمْ یعنى چون پیمان بشکستند بر ایشان لعنت کردیم، پس آن لعنت که بر ایشان بود بکافر شدن ایشان بعیسى مریم. و گفته‏اند: این لعنت جزیت بود که بر ایشان نهاد، و قومى را ممسوخ کرد. وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِیَةً و دلهاشان سخت کردیم، و بقراءت حمزه و على: و جعلنا قلوبهم قسیة، دلهایشان بهرج کردیم و نفایه و ناسره.
یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ اى یغیرون کلام اللَّه عن جهته من آیة الرجم و نعت النبى و صفته. ابراهیم نخعى گفت: تحریف آن بود که در سخنان خدا که بایشان فرو آمده بود، این کلمات بود: «یا ابناء احبارى، یا ابناء رسلى». ایشان بنوشتند که یا ابناء ابکارى. و در آثار بیارند که بنى اسرائیل بکلمه‏اى کافر شدند که بتصحیف برخواندند: قال اللَّه تعالى لعیسى فى الانجیل: «انت نبیى، و انا ولّدتک»، اى ربیتک، فحرفته النصارى، و قرءوا: انت نبیى و انا ولدتک. وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ اى ترکوا نصیبا مما امروا به فى کتابهم من اتباع محمد (ص) و اقامة الحدود. وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى‏ خائِنَةٍ مِنْهُمْ اى على خیانة منهم، کقوله تعالى: لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ اى کذب، و خیانت اینجا معصیت است بآن نقض عهدها که کردند، چنان که کعب اشرف کرد، آن گه که به مکه، شد و به ابو سفیان برساختند که بجنگ محمد شوند، و نیز روز احزاب نقض عهد کردند، و مشرکان را پشتى دادند در حرب محمد، و آن روز که به بنى النضیر شدند بطلب دیت. نقض عهد کردند، و مکر ساختند.
رب العالمین منّت مینهد بر مصطفى (ص) که ما پیوسته از اسرار ایشان ترا خبر میدهیم، و آن نقض عهد که میکنند، و بر تو مکر میسازند، با تو میگوییم، تا بر اسرار ایشان مطلع میشوى آن گه گفت: إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ مگر اندکى که این نقض عهد نکردند، چون عبد اللَّه سلام و اصحاب وى. فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ اول ایشان را فرمود که این نقض عهد ایشان و معصیت ایشان در گذار و عفو کن. پس بعاقبت این عفو و صفح منسوخ شد بآیت سیف.
وَ مِنَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّا نَصارى‏ أَخَذْنا مِیثاقَهُمْ میگوید: چنان که از جهودان در تورات عهد و پیمانى ستدیم، از ترسایان در انجیل هم پیمان ستدیم باتّباع محمد، و نبوت وى پذیرفتن، و بنعت و صفت وى اقرار دادن، و هم چنان که جهودان نقض عهد کردند ترسایان هم نقض عهد کردند. رب العالمین گفت: فَأَغْرَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ ما عداوت و بغض در میان جهودان و ترسایان افکندیم. جهود دشمن ترسا و ترسا دشمن جهود تا بقیامت، و گفته‏اند: این عداوت خود میان ترسایانست، و «بینهم» ضمیر ترسایانست، نطوریه و یعقوبیه و ملکانیه همه دشمن و خصم یکدیگرند، در طلب ملک و جاه عداوت یکدیگر در دل گرفته، و در خون یکدیگر شده. و گفته‏اند: این عداوت و بغضاء هواهاى مختلف است در میان ایشان، و جدال در دین، ذکره النخعى رحمه اللَّه.
معویة بن قره گفت: «الخصومات فى الدین تحبط الاعمال»، در دین خصومت کردن، و در جدال آویختن، عمل باطل کند. روایت کنند از على (ع) که گفت: «ایاکم و الخصومات فانها تمحق الدین»، وقال النبى (ص): «اجتنبوا اهل الاهواء فان لهم عرّة کعرّة الجرب»، و قال الحسن: «ایاکم و هذه الاهواء المتفرقة المتباعدة من اللَّه، التی جماعتها الضلالة، و مستقرها النار، و قال الفضیل بن عیاض: «نظر المؤمن الى المؤمن جلاء للقلب، و نظر الرجل الى صاحب البدعة و الهواء یورث العمى»، و عن الاوزاعى قال: «بلغنى ان اللَّه تعالى اذا اراد بقوم شرا الزمهم الجدل، و منعهم العمل» «وَ سَوْفَ یُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِما کانُوا یَصْنَعُونَ» یعنى ینبئهم فى الآخرة بما کانوا یصنعون فى الدنیا من التکذیب‏ بالنبى (ص) و اخفاء نعمته. این سخن بر طریق تهدید گفته است، چنان که کسى را گویى: آرى بخبر کنم ترا و آگاه شوى.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ رب العالمین جل جلاله و تقدست اسماؤه، و تعالت صفاته، و توالت آلاؤه و نعماؤه، درین آیت مؤمنان را مینوازد، و دو چیز با یاد ایشان میدهد: یکى نعمت که برایشان ریخت، دیگر پیمان که با ایشان بست.
نعمت چیست؟ و پیمان چیست؟ نعمت دل گشادن است، و هدى دادن، و چراغ آشنایى در دل افروختن، و دل را خلعت معرفت پوشانیدن، و میان دل و میان دشمن از عظمت حصار ساختن. میگوید ربّ العزة جلّ جلاله که: یاد کنید این نعمت که من بشما دادم. از من آزادى کنید، و شکر گوئید، تا مستوجب زیادت نعمت گردید: لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ، دیگر میثاق است که با یاد ایشان میدهد، میگوید: یاد دارید پیمان و عهد که پذیرفتید، و امر و نهى که برداشتید. دانید که چه پذیرفته‏اید، و چه برداشته‏اید. بارى که هفت آسمان و هفت زمین و کوه‏ها برنیارستند داشتن، شما دلیرى کردید، و برداشتید.
آسمانها و زمینها از آن برمیدند، از بیم توانى و تقصیر بگریختند، و بخداوند خویش زینهار خواستند، شما برداشتید، و خداوند خویش را بطاعت پاسخ کردید.
قومى گفتند: این میثاق آن پیمان است که ربّ العزة با تو بست. سود و زیان تو بخرید، و بهشت بعوض بتو داد، و قرآن بر تو حجت کرد، گفت: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ. خداى تعالى بخرید از مؤمنان تنهاى ایشان، تا خدمت کنند، بروز گرم روزه دارند، بشب تاریک نماز کنند، بزمستان سرد آبدست تمام کنند، بجان عزیز و بمال نفیس حج و غزا کنند، بیماران را عیادت کنند، درویش حقیر را بپرسند، «و اموالهم» مالهاى ایشان بخرید تا از فراوان اندکى بخشند، و از مایه آن صدقه و زکاة دهند، برهنه را بپوشند، گرسنه را سیر کنند، اسیر را بازخرند، درمانده را دست گیرند.
چون ایشان این عهد بجاى آرند ایشان را بر من چه باشد؟ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ تا درین جهان باشند نکو دارم. بدر مرگ یارى دهم. در گور تلقین و بشارت دهم. در قیامت سپید روى انگیزم. از فزع اکبر ایمن گردانم. عیبها پوشانم، و گناهان اندر گذارم. خصمان خشنود کنم، و از حوض کوثر آب دهم، و بر صراط جواز دهم، و در بهشت جاى دهم. رضوان خود در تو پوشم. حجاب بردارم. دیدار باقى کرامت کنم.
آن گه گفت: وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ؟ کیست در هفت آسمان و هفت زمین بوفاى عهد باز آمده‏تر از خداى، وافى تر و کافى‏تر از اللَّه، در قول راست‏تر و در فعل قوى تر از اللَّه، آن گه از بندگان گله کرد که من بوفاى عهد بازآمدم، و ایشان بوفا باز نیامدند: وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ از بى‏وفایى و بى‏عهدى ایشان گله میکند، میگوید: با همه وفا کردم، بیشترین ایشان بى‏وفا یافتم. همه را نعمت دادم، اندکى شاکر یافتم.
همه را پند دادم، اندکى پند پذیر یافتم. همه را خواندم، اندکى مجیب یافتم. آن گه ایشان را پند داد و بتقوى فرمود، گفت: وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ پرهیزید از خشم و عذاب من باز آئید بوفاى من. دریابید پند من. بترسید از بى‏وفایى من.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا این از اللَّه گواى است که ایمان بنده عطاء است.
کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ از روى اشارت میگوید: بندگان من! گواهى دهید از بهر من، تا من نیز گواهى دهم از بهر شما. گواهى دهید امروز که آفریدگار و پروردگار شما منم، تا فردا شما را گواهى دهم که بندگان و گزیدگان من‏اید، و ذلک فى قوله تعالى: وَ اللَّهُ شَهِیدٌ عَلى‏ ما تَعْمَلُونَ، بوفا و عهد باز آیید، تا بوفا و عهد شما باز آییم، وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ بانابت از بر من باز آیید تا ببشارت از بر شما و از آیم.
وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى‏ و هو المشار الیه بقوله تعالى: هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ. وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ این آیت ردّ است بر دو گروه: گروهى که گفتند: معصیت طاعت باطل کند، و گروهى که گفتند: عذاب کردن بیگناه در حکمت جائز نیست، و این هر دو خلاف حق است، و نه طریق سنت است. معصیت طاعت باطل نکند که رب العزة مؤمنانرا بستود، و بعمل صالح موصوف کرد، آن گه وعده مغفرت داد، و آن کس که سزاى مغفرت بود بیگناه نباشد. پس با گناه عمل صالح از وى بنیفتاد. و نیز بیان کرد که: بنده اگر چه با عمل صالح است، محتاج عفو و مغفرت است، و اگر چه پاکدامن است، نیازمند رحمت است، که نجات در رحمت و مغفرتست نه در طاعات و اعمال. مصطفى (ص) گفت: «لو عذبنى اللَّه و ابن مریم لعذبنا ابدا، و هو غیر ظالم».
و قال الحسین بن منصور: «من جوز التخلیق من غیر علة جوز التعذیب من غیر زلة». آن کس که بخواند بى‏علت، اگر براند بى‏زلّت، کس را بر صنع وى چرا نیست، و در حکم وى چون نیست. خداوندا! در راستى کار تو تهمت نیست، و صنع ترا علت نیست.
درماندیم در مقامى که راه واپس نیست و از پیش یارا نیست در دریایى که آن را کران نیست. خداوندا! رهى را دریاب، که رهى را بیش از این طاقت نیست. بپیوند و ببخشاى که مقتضاى کرم جز این نیست. فتح شخرف از اسرافیل مصرى پرسید استاذ ذو النون که: هل تعذب الاسرار قبل الزلل؟ اسرافیل سه روز زمان خواست. روز چهارم گفت: مرا جواب دادند بشنو اگر روا بود ثواب بیش از عمل، هم روا بود عذاب بیش از زلل.
این بگفت و زعقه‏اى زد، و در شورید، و از دنیا برفت.
پیر طریقت گفت: «آن درنگ خواستن زندگانى بود که اگر بوقت جواب دادى هم بر جاى برفتى».
وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً بو بکر وراق گفت که: در بنى اسرائیل نقبا بودند پیشروان و گزیدگان ایشان، و در همه حال مرجع قوم با ایشان، و درین امت بدلاءاند اوتاد جهان که دلهایشان چون دلهاى پیغمبران.
مصطفى (ص) گفته: «یکون فى هذه الامة اربعون على خلق ابراهیم و سبعة على خلق موسى و ثلاثة على خلق عیسى و واحد على خلق محمد».
و بو عثمان مغربى گفته: «البدلاء اربعون و الامناء سبعة و الخلفاء من الأئمة ثلاثة، و الواحد هو القطب، و القطب عارف بهم جمیعا، و یشرف علیهم، و لا یعرفه احد، و هو امام الاولیاء». خیار خلق‏اند این قوم، و مصابیح دین و اعلام یقین. ملوک طریقت و امناء شریعت. رب العالمین ایشان را از جهانیان برگزیده، و به ربطه «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» ببسته. و بقید «وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى‏» استوار کرده، در وادى عنایت شمع رعایت ایشان را افروخته، در دبیرستان ازل ایشان را ادب صحبت درآموخته. اى جوانمرد! کار نه کرد بنده دارد، کار خواست اللَّه دارد.
بنده بجهد خویش نجات خویش کى تواند؟ چون اللَّه بنده خیر خواهد، دل او را بنظر خویش بیاراید، تا حق از باطل وا شناسد. بعلم فراخ کند، تا دیدار قدرت در آن جاى یابد. بینا کند تا بنور منت مى‏بیند. شنوا کند تا پند ازلى مى‏نیوشد. راست دارد تا گمان و شک در آن نیامیزد. بعطر وصال خوش کند تا در آن مهر دوست روید. بنور خویش روشن کند، تا ازو با وى نگرد، بصیقل عنایت بزداید تا در هر چه نگرد او را بیند:
آن را که بلطف خویش حق بگزیند
بر باطن او گرد جفا ننشیند
نیک و بد اغیار ز دل بر چیند
در هر چه کند نظاره حق بیند
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیراً الى قوله وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ این آیت وصف رسول خداست، و دلیل علم و حلم وى در آن پیداست، فاظهار ما ابدى دلیل علمه، و العفو عمّا اخفى برهان حلمه. آنچه از اسرار ایشان اظهار کرد، دلیل است بر کمال نبوّت، و صحّت رسالت، و علم بى‏شبهت، و آنچه عفو کرد از آن نفاق که ایشان در دل داشتند، و بظاهر خلاف آن مینمودند، و رسول خدا از آن خبر داشت، و پرده از روى کار برنداشت، آن دلیل بر خلق عظیم و حلم کریم وى. و نشان کمال حلم وى آنست که روزى در مسجد مدینه نشسته بود، اعرابیى درآمد از قبیله بنى سلیم، و در میان جامه خویش سوسمارى پنهان کرده بود، و با رسول خدا سخن درشت گفت، چنان که اجلاف عرب گویند بى‏محابا، گفت: یا محمد به لات و عزى که من هرگز کس از تو دروغ زن‏تر ندیده‏ام، نه از مردان نه از زنان. یا محمد بلات و عزّى که در روى زمین بر من از تو دشمن‏تر کس نیست. عمر خطاب حاضر بود. از آن ناسزاى که میشنید خشم گرفت، برخاست، گفت: یا رسول اللَّه! دستورى ده تا این دشمن خدا و رسول خدا بتیغ خویش سر بردارم، و پشت زمین از نهاد وى پاک گردانم. یا رسول اللَّه! آرام و سکون در دل عمر کى آید! و در تو سخن ناسزا از زبان بیگانه میشنود؟ رسول خدا نرمک فرا عمر گفت که: یا عمر ساکن باش، و او را یک ساعت بمن فرو گذار. آن گه روى فرا اعرابى کرد، گفت: اى جوانمرد! این سخن بدین درشتى چرا مى‏گویى؟ نمى‏دانى که من در آسمان و زمین امینم؟! و پسندیده جهانیانم؟! و دست مؤمنانم؟! و تیمار بر ایشانم؟! مرا زشت مگوى، که نه خوب بود.
اعرابى از آن درشتى لختى را کم کرد، گفت: یا محمد! مرا ملامت مکن بر آنچه گذشت. بلات و عزّى که بتو ایمان نیارم، تا این سوسمار براستى تو گواهى ندهد! رسول خدا در آن سوسمار نگرست. سوسمار بتواضع پیش آمد، و سرک میجنبانید که: چه فرمایى یا محمد؟ رسول گفت: «یا ضبّ من ربّک؟»
اى سوسمار خداى تو کیست؟
سوسمار بزبان فصیح جواب داد که: خداى من جبّار کائناتست. خالق موجوداتست.
مقدر احیان و اوقاتست. دارنده زمین و سماوات است. فرمان و سلطان وى در آسمان و زمین و برّ و بحر و فضا و هوا روانست. آن گه گفت: «و من انا یا ضب»؟
اى سوسمار! من که‏ام که ترا ازین پرسنده‏ام؟ گفت: «انت رسول رب العالمین، و خاتم النبیین، و سید الاوّلین و الآخرین». تو رسول خدایى بجهانیان، خاتم پیغامبران، سرور و سالار عالمیان، و در قیامت شفیع عاصیان، و مایه مفلسان.
اعرابى چون این سخن بشنید در شورید. پشت بداد تا رود، رسول خدا گفت: یا اعرابى! چنان که آمدى مى‏بازگردى؟ و بدین خرسندى؟! گفت: یا محمد نه چنان که درآمدم باز میگردم، که بدان خداى که جز وى خداى نیست، که چون درآمدم بر روى زمین در دلم از تو دشمن‏تر کسى نبود، و اکنون که همى باز گردم بر وى زمین از تو عزیزتر مرا کس نیست. پس رسول خدا بر وى اسلام عرضه کرد، و مهرى از اسلام بر دل وى نهاد. آن گه گفت: یا اعرابى! معیشت تو از چیست؟ گفت: بوحدانیت اللَّه و نبوت تو یا محمد که در بنى سلیم از من درویش‏تر کس نیست. رسول خدا یاران را گفت: که دهد وى را شترى تا من او را ضامن باشم بناقه‏اى از ناقه‏هاى بهشت؟
عبد الرحمن عوف بر پاى خاست، گفت: یا رسول اللَّه فداک ابى و امى، بر من است که وى را دهم ماده شترى، بده ماهه آبستن، از بختى کهتر، و از اعرابى مهتر، سرخ موى آراسته چون عروسى همى آید خرامان. رسول گفت: تو شتر خویش را صفت کردى، تا من آن را که ضمان کرده‏ام نیز صفت کنم. شترى است اصل آن از مروارید، گردنش از یاقوت سرخ، دو بناگوش وى از زمرد سبز، پایهاش از انواع جواهر، پالانش از سندس و استبرق. چون بر وى نشینى ترا همى برد تا بکنار حوض من. پس عبد الرحمن شتر بیاورد، و بوى داد. آن گه مصطفى گفت: یا اخا سلیم خداى را عزّ و جلّ بر ترا فریضه‏هایى است چون نماز و روزه و زکاة و حج، و نخستین چیزى نماز است، تا ترا چندان بیاموزم که بدان نماز توانى کردن. اعرابى پیش رسول نشست، و سورة الحمد و سورة اخلاص و معوذتین آموخت، رسول بیاران نگرست، گفت: چه شیرین است ایمان و مسلمانى! چون با هیبت است این دین حنیفى! دین پاک و ملت راست، و کیش درست! آن گه اعرابى را برنشانید، و بازگردانید، و گفت: نگر تا خداى را بنده باشى، و نعمتهاش را شاکر، و بر بلاها صابر، و بر مؤمنان مشفق و مهربان.
قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ اشارتست که تا نور توحید از موهبت الهى در دل بنده نتابد، بجمال شریعت مصطفى (ص) و در بیان کتاب و سنت بینا نگردد، از آنکه نور هم بنور توان دید، و روشنایى بروشنایى توان یافت. دیده‏اى که رمص بدعت دارد، نور سنت از کجا بیند! چشم نابینا از روشنایى آب چه بهره دارد!
و ما انتفاع اخى الدنیا بمقلته
اذا استوت عنده الانوار و الظلم.
پیر طریقت گفت: «قومى را نور امید در دل مى‏تاود. قومى را نور عیان در جان ایشان، در میان نعمت گردان، و ازین جوانمردان عبارت نتوان».
یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ الایة نور کتاب و سنت امروز کسى بیند که در ازل توتیاى توحید در دیده دل وى کشیدند، و بحلیت رضا صفات او بیاراستند، تا امروز آن رضوان ازلى او را بمحل رضا رساند، حکمش را پسند کند، و قولش قبول کند، و از راه چون و چرا برخیزد، گوید: بنده‏ام و سزاى بندگى خویشتن بیفکندن «۲» است، و گردن نهادن، و تن فرا دادن، فلذلک قوله عز و جل: وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصارى‏ نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ دور افتادند آن بیحرمتان که خداى را جلّ جلاله پسر گفتند. کسى که عدد او را نه سزا باشد، ولد کى او را روا باشد! ولد اقتضاء جنسیت کند، و حق جلّ جلاله پاک است از مجانست، منزّه از مماثلت. ربّ العالمین آن سخن بر ایشان ردّ کرد، گفت: بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ نه چنانست که شما گفتید که ما پسرانیم. پسران نه‏اید که آفریدگانید. دوستان نه‏اید که بیگانگانید. و درین آیت مؤمنانرا که اهل محبت‏اند بشارتست، و امان از عذاب، بآنچه گفت: فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ، میگوید اگر دوستانید پس چراتان بگناهان بگیرد، و عذاب کند. دلیل است که هر که مؤمن بود و محب، او را بگناهان نگیرد، و عذاب نکند.
یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلى‏ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ الآیة این باز منتى دیگر است که بر مؤمنان مینهد، و نعمتى عظیم که با یاد ایشان میدهد، که پس از روزگار فترت و پس از آنکه اسلام روى در حجاب بى‏نیازى کشیده بود، و جهان ظلمت کفر و غبار بدعت گرفته، و باطل بنهایت رسیده، رسولى فرستادم بشما که دلهاى مرده بدو زنده گشت، و راههاى تاریک بوى روشن شد. رحمت جهانیان است و چراغ زمین و آسمان، پدر یتیمان، و دل دهنده بیوه زنان، و نوازنده درویشان، و پناه عاصیان. عائشه صدّیقه گفت: شبى چیزى همى دوختم. چراغ فرو مرد، و سوزن از دستم بیفتاد، و ناپدید گشت. رسول خدا (ص) درآمد، و بنور وى و صورت زیبا و چهره با جمال وى همه خانه روشن گشت، و بدان روشنایى سوزن بازیافتم. عائشه گفت: پس گریستنى بر من افتاد، گفت: یا عائشه: ایدر جاى شادیست نه جاى گریستن.
چرا میگریى؟ گفتم: یا محمد بدان بیچاره میگریم که فردا در قیامت از مشاهده کریم تو باز ماند، و روى نیکوى تو نبیند. آن گه گفت: یا عائشه! دانى که در قیامت از دیدار من که بازماند؟ آن کس که امروز نام من شنود، و بر من درود ندهد، و به موسى کلیم وحى آمد که: یا موسى! بنى اسرائیل را بگوى که دوسترین خلق من بمن، و نزدیکترین ایشان بمن آنست که محمد را دوست دارد، و وى را راستگوى دارد، اگر او را بیند یا نبیند.
وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ فرق است میان امتى که یاد نعمت بزبان موسى از ایشان مى درخواهد که: یا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ، و میان امتى که یاد خود بیواسطه مخلوق از ایشان مى‏درخواهد که: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ.
آنان اهل نعمتند، و اینان سزاى محبت. آنان اسیران بهشتند، و اینان امیران بهشت.
آنان اصحاب جودند، و اینان ارباب وجود.
وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً این خطاب هم با مؤمنان امت است بر عموم و هم با صدّیقان امت بر خصوص. مؤمنان را میگوید: جعلکم قانعین بما اعطیتم، و القناعة هى الملک الاکبر، و صدیقان را میگوید: جعلکم احرارا من رقّ الکون و ما فیه.
اگر قناعت گوییم معنى ملک بى‏نیازى است، از آنکه پادشاه را بکس حاجت و نیاز نباشد، و هر کس را بدو نیاز و حاجت بود، همچنین درویشان که قناعت کنند بکسشان نیاز نبود، و هر کس را بدعا و همت و برکت ایشان نیاز بود، و تا پادشاه بر جاى بود و ملک وى مستقیم، نظام کار عالم بر جاى بود. چون پادشاه نماند رعیت ضایع شوند، و نظام کار عالم گسسته گردد. همچنین تا اولیاء خداى برجاى‏اند، و برکت و دعا و همت ایشان بر جاى بود، خلق خداى در آسایش و راحت باشند. چون دعا و همت ایشان بریده گردد، از آسمان عذاب آید، و خلق هلاک شوند. و اگر گوئیم معنى ملک آزادیست از رقّ کون، پس این صفت صدّیقان و نزدیکان باشد، که عالى همت باشند، چنان که ملوک بهر دونى فرو نیایند، و با کونین خود ننگرند، و جز صحبت و قربت مولى نخواهند.
ملوک تحت اطمار صفت ایشان، سکوت نظار غیّب حضار حلیت ایشان، بتن با خلق‏اند و بدل با حلق.
مصطفى (ص) از اینجا گفت: «اظلّ عند ربى یطعمنى و یسقینى».
بتن با خلق‏اند گزاردن شریعت را، و بدل با حق‏اند غلبات محبت را. چون غلبات محبت آمد محبت در محبوب پیوست، که نیز از وى جدا نگردد. همى بزبان توحید از حقیقت تفرید این خبر دهد که:
عجبت منک و منّى
افنیتنى بک عنى
ادنیتنى منک حتى
ظننت انک و انى.
در قصه تو بتا! بسى مشکلها است
من با تو بهم میان ما منزلها است!
بو یزید ازینجا گفت: چهل سالست تا من با خلق سخن نگفته‏ام، هر چه گفته‏ام با حق گفته‏ام، هر چه شنیده‏ام از حق شنیده‏ام. و یقال: جَعَلَکُمْ مُلُوکاً لم یحوجکم الى امثالکم، و لم یحجبکم عن نفسه بأشغالکم، و سهّل سبیلکم الیه فى عموم احوالکم. وَ آتاکُمْ ما لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ اتاکم قلوبا سلیمة من الغلّ و الغش و اعطاکم سیاسة النبوة و آداب الملک.
یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ شتان بین امة و امة! اسرائیلیان را گفتند که: درین زمین مقدسه شوید که بر شما نوشتیم، و فرض کردیم. ایشان راه آن با صعوبت و شدت دیدند، بترسیدند، و سر وازدند، گفتند: إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِیها.
باز امت احمد را گفتند: وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ الایة، ما در کتاب اوّل چنان نبشتیم که شما درین زمین نشینید، و جهانداران باشید. پس چون در وجود آمدند، راه زمین بر ایشان گشادند، و آن را نرم و ذلول کردند. چنان که ربّ العزة گفت: جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا فِی مَناکِبِها وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ، زمین شما را مسخر است، چنان که خواهید روید، و آنچه خواهید خورید، که بر شما تنگى نیست، و نعمت از شما دریغ نیست.
پس از آنکه بنى اسرائیل سر وازدند، موسى بحضرت باز شد، گفت: رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلَّا نَفْسِی وَ أَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ. فرق است میان وى‏ و میان مصطفى (ص) که شب معراج چون بحضرت اعلى رسید، و آن راز و ناز دید، و از جناب جبروت سلام و تحیت در پیوست که: «السلام علیک ایها النبى و رحمة اللَّه و برکاته»، در آن ساعت امّت خود فراموش نکرد، و شفقت برد، و ایشان را از آن نواخت بهره داد، گفت: «السّلام علینا و على عباد اللَّه الصّالحین»، و چون این ثنا از حق بیافت که: آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ، امّت را نیز در آن گرفت، گفت: وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ، و در آخر عهد که ازین سراى حکم نقل کرد، همه سخن وى با جبرئیل حدیث امّت بود، و غمّ و همّ وى در کار امّت بود. فردا در قیامت چون سر از خاک برآرد، همه پیغامبران در خویشتن فرو مانند که «نفسى نفسى» و وى گوید: «امّتى امّتى».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ بر ایشان خوان: نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ خبر دو پسر آدم، بِالْحَقِّ براستى و پیغام من، إِذْ قَرَّبا قُرْباناً آن گه که قربان کردند هر دو، فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما بپذیرفتند قربان از یکى از ایشان دو، وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ و نپذیرفتند از آن دیگر، قالَ گفت: لَأَقْتُلَنَّکَ لا بد ترا بکشم، قالَ جواب داد: إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ (۲۷) اللَّه که کردار پذیرد، از پرهیزگاران و راستان پذیرد.
لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ ار چنانست که دست گذارى بمن، لِتَقْتُلَنِی تا مرا کشى، ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ من آن نه‏ام که دست گذارم بتو، لِأَقْتُلَکَ تا ترا کشم، إِنِّی أَخافُ اللَّهَ من مى‏ترسم از خداى، رَبَّ الْعالَمِینَ (۲۸) خداوند جهانیان.
إِنِّی أُرِیدُ من میخواهم، أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَ إِثْمِکَ که بآن باز آیى که گناه مرا برى و گناه خود، فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ تا از دوزخیان باشى از اهل آتش، وَ ذلِکَ جَزاءُ الظَّالِمِینَ (۲۹) و پاداش ستمکاران اینست.
فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ، بفرمان آورد و خوش‏منش کرد و دلیر تن وى او را، قَتْلَ أَخِیهِ کشتن برادر خویش را، فَقَتَلَهُ و بکشت او را، فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِینَ (۳۰) تا از زیانکاران شد.
فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً بینگیخت اللَّه کلاغى را، یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ تا در زمین خاک برمى‏انگیخت لِیُرِیَهُ، تا در وى نماید. کَیْفَ یُوارِی که چون پنهان کند، سَوْأَةَ أَخِیهِ جیفه برادر خویش را. قالَ گفت: یا وَیْلَتى‏ اى واى بر من! أَ عَجَزْتُ ناتوان بودم و کم آمدم، أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ که من چون این کلاغ بودمى، فَأُوارِیَ سَوْأَةَ أَخِی و عورت برادر خود پنهان کردمى، فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ (۳۱) از پشیمانان شد.
مِنْ أَجْلِ ذلِکَ از بهر دلیرى وى بر خون برادر، کَتَبْنا نوشتیم عَلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ بر فرزندان اسرائیل: أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً که هر کس که تنى کشد، بِغَیْرِ نَفْسٍ بى‏قصاص تنى، أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ یا بى‏تباهکارى که در زمین کرده بود، فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً هم چنان بود که همه مردمان را بکشته بود، وَ مَنْ أَحْیاها و هر که تنى زنده کند، فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً هم چنان بود که همه مردمان را زنده کرده بود، وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ و آمد به بنى اسرائیل، رُسُلُنا فرستادگان ما، بِالْبَیِّناتِ به پیغامهاى روشن، ثُمَّ إِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ پس آن گه فراوان از ایشان، بَعْدَ ذلِکَ پس آن، فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ (۳۲) در زمین بگزاف میروند و گزاف میکنند.
إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ پاداش ایشان که جنگ میکنند با خداى و رسول وى، وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً و در زمین بتباهى و ناایمن داشتن میکوشند، أَنْ یُقَتَّلُوا آنست که ایشان را بکشند، أَوْ یُصَلَّبُوا یا بردار کنند، أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ یا دستهاشان ببرند، وَ أَرْجُلُهُمْ یا پایهاشان، مِنْ خِلافٍ یکى از راست یکى از چپ، أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ یا نفى کنند ایشان را از زمین، ذلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا آن ایشان را خزى است و رسوایى در این جهان، وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ و ایشانراست در آن جهان، عَذابٌ عَظِیمٌ (۳۳) عذابى بزرگوار.
إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مگر ایشان که بازگشتند بتوبه، مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ پیش از آنکه شما قادر شدید بر ایشان، فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۳۴) بدانید که خداى آمرزگار است و مهربان.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى و تقدّس: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ این دو پسر آدم یکى هابیل است و دیگر قابیل، و قیل قاین و هو الاصح و آدم را علیه السلام چهل فرزند بود به بیست بطن بیامده، هر بطنى پسرى و دخترى مگر شیث که مفرد آمد بى‏هم‏بطنى که با وى بود، و اوّل فرزند که آمد وى را، قابیل بود، و توأمه وى اقلیمیا، دوم هابیل، و توأمه وى لوذا، و آخر فرزندان عبد المغیث بود، و توأمه وى امة المغیث.
پس ربّ العالمین در نسل آدم برکت کرد، و بسیار شدند فرزند فرزندان، چنان که آدم چهل هزار ازیشان بدید، پس از دنیا بیرون شد. و در مولد قابیل و توأمه وى اختلافست علما را، قومى گفتند: در بهشت بود پیش از آنکه بزلّت در افتاد، و حوا در آن ولادت هیچ درد زه و رنج طلق و اثر نفاس ندید، از آنکه در بهشت قاذورات نبود. پس چون بزمین آمد بهابیل و توأمه وى یار گرفت، و بولادت ایشان رنج و نفاس دید، چنان که زنان بینند. قومى گفتند: ولادت ایشان در بهشت نبود که هم در زمین بود، پس از آنکه از بهشت بیرون آمد بصد سال، پس چون بحدّ بلوغ رسیدند، فرمان آمد از حق جلّ جلاله بآدم که خواهر هابیل بزنى بقابیل ده، و خواهر قابیل بهابیل، و در شرع وى روا بود که پسر این بطن، دختر آن بطن دیگر بزنى کردى. یا دختر هر بطنى که خواستى، مگر توأمه خویش که هم بطن وى بود، این یکى روا نبود.
آدم این پیغام ملک جلّ جلاله با حوا بگفت، و حوّا با هر دو پسر گفت.
هابیل رضا بداد و پیغام خداى را گردن نهاد، و قابیل خشم گرفت، و فرمان نبرد، و گفت: این آدم میکند نه خداى میفرماید، و من خواهر خود بزنى بهابیل ندهم، که خواهر من نیکوتر است، و کانت اجمل بنات آدم. من او را خود بزنى کنم، و من بدو سزاترم، که ولادت ما در بهشت بوده، و ولادت ایشان در زمین، و مرا و خواهرم را بر ایشان فضل و شرف است، و بدان رضا ندهم که بوى دهند. آدم گفت: حلال نیست که تو وى را بزنى کنى. خواهر هابیل ترا حلال است، و فرموده خداى است. جواب داد که: این راى تو است نه فرموده خداى، و من نشنوم، و فرمان نبرم.
آدم گفت: اکنون هر یکى قربانى کنید، هر آن کس که قربانى وى پذیرفته آید اقلیمیا زن وى باشد. و هابیل شبان بود، گوسفندان داشت، و قابیل برزیگر بود کشاورزى کردى. هابیل رفت و آن نر میشى نیکو پسندیده فربه که در میان گله معروف بود، و نام وى زریق، این نر میش بیاورد و پاره روغن و شیر چندان که حاضر بود، و قابیل رفت و از آن خوشهاى ردّى بى‏مغز چیزى جمع کرد، و آورد. هر دو بر کوه شدند، و آن قربانى خویش بر سر کوه نهادند، و آدم با ایشان بود، و قابیل در دل داشت که اگر قربانى من پذیرند یا نپذیرند، خواهر خود بزنى بوى ندهم، و هابیل رضا و تسلیم در دل داشت. پس آدم دعا کرد تا آتشى سفید از آسمان فرو آمد، و نخست فرامیش هابیل شد، و بوى بوى فرا داشت، آن گاه با قربانى وى گشت و بخورد، و فرامیش قابیل شد، و وى را ببوئید آن گه فرا قربان وى شد، و نخورد، هم چنان بگذاشت تا مرغان و ددان بخوردند، و در آن روزگار نشان قبول قربان این بود، آتش برین صفت از آسمان فرو آمدى و صاحب قربان را ببوییدى، آن گه با قربان وى گشتى، اگر بخوردى مقبول بودى، و اگر نخوردى مردود بودى، و گفته‏اند: آن نر میش که هابیل قربان کرد، و پذیرفته آمد، خداى تعالى آن را ببهشت بازداشت روزگار دراز، تا آن روز که ابراهیم خلیل را ذبح فرزند بخواب نمودند، و آن کبش فداى وى شد.
و در این قصه تزویج بنات آدم مر پسران وى را، هیچ کس از علما خلاف نکرد مگر جعفر صادق (ع) که گفت: معاذ اللَّه که آدم دختر خود به پسر خود داد، که اگر این روا بودى و آدم کردى مصطفى (ص) همان کردى، و روا داشتى، که دین هر دو یکسان بود. اما ربّ العزّة جل جلاله چون خواست که نسل آدم در پیوندد، حورائى از بهشت بزمین فرستاد، بصورت انسى، و در وى رحم آفرید، و با آدم وحى آمد که این حورا بزنى بهابیل ده، و دخترى را از اولاد جانّ صورت انسى داد، و آدم را فرمود که وى را بزنى بقابیل ده، پس قابیل خشم گرفت و با آدم گفت: من پسر مهینم، و هابیل پسر کهین، چرا حورا بوى دادى و من بدو سزاوارتر بودم؟!. آدم گفت: «یا بنى ان الفضل بید اللَّه»، این فضل خداست، او را دهد که خود خواهد. قابیل گفت: این رأى تو بود نه فرموده خداى. گفت: اکنون قربانى کنید هر یکى از شما، تا آن کس که قربان وى پذیرفته بود، فضل و شرف وى را بود، و حورا سزاى وى بود.
پس چون قربان هابیل پذیرفته آمد، و قربان قابیل مردود، قابیل را حسد آمد بر برادر، و بغى کرد با وى، و آن حسد و بغى و کینه در دل میداشت، تا آن روز که آدم به مکه میشد بزیارت خانه کعبه، و آدم (ع) چون خواست بمکّه شود آسمان را گفت: «یا سماء احفظى ولدى» یا آسمان فرزند من گوش‏دار، و امانت من نگه‏دار.
آسمان سر وازد، و نپذیرفت، آن گه گفت: «یا ارض احفظى ولدى» زمین هم چنان سر وازد.
آن گه گفت: «یا جبال احفظى ولدى»، کوه‏ها نیز سر وازدند. پس بقابیل سپرد، قابیل درپذیرفت، اینست که ربّ العالمین گفت: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ» یعنى قابیل، «إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا» حین حمل امانة ابیه، ثم خانه.
پس چون آدم غائب گشت، قابیل بر هابیل شد آنجا که گله بر چرا داشت، گفت: «لأقتلنک یا هابیل» من آدم تا ترا بکشم یا هابیل، که قربان من رد کردند و نپذیرفتند، قربان تو پذیرفتند، و خواهر من که با جمال و حسن است بتو میدهند، و خواهر تو که بى‏جمال است و بى‏حسن، بمن میدهند. فردا مردم درین سخن گویند، و فرزند تو بر فرزند من شرف آورد، و فضل جوید. هابیل گفت: من پاکدل بودم بى‏خیانت و بى‏حسد، از آنست که قربان من بپذیرفتند، و ترا این صفا و پاکى نبود، بلکه حسد و بغى بود، از آن نپذیرفتند، و إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ و خداى که قربان پذیرد از ایشان پذیرد که پرهیزگار و پاکدل باشند. پس بدانست که وى را خواهد کشت. زبان تضرّع و نصیحت بگشاد. عبد اللَّه عمر گفت: نه از آنکه عاجز بود از کوشیدن با وى، که این از وى قوى‏تر بود، لکن پرهیزگارى و پارسایى وى را نگذاشت که دست بوى باز کند، و با وى بکوشد. گفت: یا برادر از خداى بترس و مرا مکش. مى‏بینى که آدم از یک زلّت چه دید! تو از قتل من خود چه خواهى دید! اگر مرا بکشى خوار و ذلیل شوى در میان مردم، و از هر کس و هر چیز بترسى. در آثار آورده‏اند که آن ساعت که وى را بکشت، ندا آمد از آسمان که: «کن خائفا ابدا یا قابیل، لا ترى احدا الا خفت منه حتّى تراه یقتلک».
آن گه گفت: «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ» اگر تو دست بمن گذارى تا مرا بکشى، من دست بتو نگذارم، و ترا نکشم، که من از خداى ترسم نه از آنکه نشکیبم، یا با تو برنیایم، إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَ إِثْمِکَ.
اگر کسى گوید چون اللَّه گفت: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏ پس چگونه گناه وى بردارد، و این مناقض آن مینماید. جواب آنست که این اثم هر دو با کشنده میشود یعنى بالاثم الّذى من قبلى فى قتلک ایّاى و اثمک الّذى تقدم. میگوید آن گناه که پیش ازین قتل کردى، و این گناه که بسبب قتل من کردى هر دو با خود ببرى. و آنچه گفت: من میخواهم، این نه ارادت تمنّى است، که این طلب سلامت است، و از کینه خواستن فرو نشستن، و کار بحق سپردن، و قیل «إِنِّی أُرِیدُ» معناه لا ارید، لقوله «یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا» اى لا تضلّوا.
فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ اى فطاوعته نفسه فى قتل اخیه. نفس وى او را فرمانبردار شد، و بطوع پیش آمد در آن قتل، و هیچ سر وانزد، تا او را بکشت.
گفته‏اند که اوّل راه بقتل نمى‏برد، و نمیدانست که چگونه میباید کشت. ابلیس بیامد، و در وى آموخت که بگذار تا در خواب شود، چون در خواب شد، سنگى بوى داد که این سنگ بر سر وى زن. چنان کرد بفرمان ابلیس، و او را بکشت، و هابیل آن روز بیست ساله بود که کشته شد، و در آن حال زمین خون وى فرو خورد، چنان که آب فرو خورد. رب العالمین آن زمین بلعنت کرد، و سباخ گردانید، تا هرگز نبات نروید پس از آن روز هرگز زمین هیچ خون فرو نخورد، از آنجاست که امروز خون بر سرزمین ببندد، و هیچ چیز از آن بخاک فرونشود. پس چون وى را کشته بود، ندانست که با وى چه باید کرد، و چون دفن باید کرد؟ وى را بر پشت خویش گرفت، و هشتاد روز با خود میگردانید، و بروایتى سه روز، از بیم آنکه ددان بیابان و مرغان او را بخورند. پس از آن رب العالمین دو کلاغ بینگیخت، تا با یکدیگر جنگ کردند، و یکى کشته شد.
آن کلاغ دیگر بمنقار و چنگ خویش حفره‏اى بکند، و آن کلاغ کشته را در آن حفره زیر خاک پنهان کرد، و قابیل در آن مینگرست.
آن گه گفت: «یا وَیْلَتى‏ أَ عَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِیَ سَوْأَةَ أَخِی». آن گه پشیمان شد چنان که اللَّه گفت فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ. گویند پشیمان نه بدان شد که چرا او را بکشتم، بدان پشیمان شد که چرا چندین روز او را داشتم، و در خاک پنهان نکردم، و گویند پشیمانى وى بر فوات برادر بود نه بر گناه خویش، آن ندامت نه توبه بود که میکرد، که آن تحسر بود بر نایافت برادر. و آن پشیمانى که عین توبت است، و مصطفى (ص) بر آن اشارت کرده که‏ «الندم توبة» آن خاصه امّت احمد است، و هیچ امت دیگر را نبود.
پس ندا آمد از آسمان که: «یا قابیل ما فعل اخوک»؟ برادر تو چه کرد؟
و کجاست؟ جواب داد که: من ندانم، و نه بر وى من رقیب بودم. گفتند: «قتلته لعنک اللَّه»؟ او را بکشتى، رو که لعنت بر تو باد. قابیل بترسید از آن آواز، و از میان خلق‏ بگریخت، و با وحش بیابان بیامیخت، و در آن وقت وحش بیابانى با آدمى متأنس بودند، و وحشى نبودند. چون روزى چند برآمد گرسنه شد. طعامى نمى‏یافت. آهوى بیابانى را بگرفت، و سنگ بر سر وى میزد تا بکشت آن را، و بخورد. رب العالمین آن روز موقوذه در شرائع حرام کرد، و وحش بیابانى ازو نفرت گرفتند. و پس از آن با بنى آدم انس نگرفتند.
پس قابیل ترسان و لرزان دست خواهر خویش گرفت اقلیمیا، و او را بزمین عدن برد از دیار یمن. ابلیس او را گفت: تو ندانى که آتش چرا قربان هابیل بخورد، و قربان تو نخورد، از بهر آنکه وى خدمت و عبادت آتش کرد، تو نیز آتشى بساز، تا ترا و جفت ترا معبود بود. آن بیچاره بدبخت فرمان ابلیس برد، و آتشگاهى بساخت.
اوّل کسى که آتشگاه ساخت، و آتش پرستید، وى بود. ربّ العزّة فرشته‏اى بر وى گماشت، تا پاى راست وى با سرین چپ وى بست، و پاى چپ وى با سرین راست بست، و استوار کرد و او را محکم ببست، آن گه او را در آفتاب گرم افکند، و هفت حظیره آتش گرد وى درآورد، و هشتاد سال او را چنین عذاب کرد، پس از آن وحى آمد از حقّ جلّ جلاله، که: اخسفى به، قابیل را بزمین فرو بر، زمین او را تا بهر دو کعب فروبرد. قابیل فریاد کرد، و رحمت خواست. ربّ العزّة گفت: «ویحک انما اضع رحمتى على کلّ رحیم»، من رحمت بر رحیمان کنم «الراحمون یرحمهم الرحمن، ارحموا من فى الارض یرحمکم من فى السماء». دیگر باره فرمان آمد بزمین که وى را فرو بر، تا بنیمه تن فرو شد. سدیگر فرمان آمد بزمین که او را فروبر، فرو شد، و تا بقیامت فرو میشود.
و گفته‏اند که: این آلات لهو و فسق که در دنیاست چون طبل و ناى و بربط و چنگ و امثال آن، و نیز خمر خوردن و زنا و فاحشها و آتش پرستیدن همه آنست که اولاد قابیل بدید آوردند، و جهان ازیشان پر از فساد گشت تا بروزگار نوح. پس رب العالمین ایشان را بیک بار بطوفان غرق کرد، و نسل ایشان بریده شد، و نسل شیث پیوسته گشت. مصطفى (ص) گفت: «لا تقتل نفس مسلمة الا کان على ابن آدم کفل من دمه لانّه اوّل من سنّ القتل»، و قال (ص) حین سئل عن یوم الثلاثاء، فقال: «یوم دم».
قالوا: و کیف یا رسول اللَّه؟ قال: «فیه حاضت حوّاء و قتل ابن آدم اخاه».
ابن عباس گفت: چون هابیل بدست قابیل کشته شد، آن روز در درختان خار پدیدآمد، و میوه‏ها بعضى ترش گشت، و طعمها بگردید، و روى زمین دیگرگون گشت. آدم به مکه بود، گفت: «قد حدث فى الارض حدث» امروز در زمین حادثه‏اى پدیدآمده است، ندانم تا چه بوده؟ بر اثر آن برفت تا آن احوال بدید، و این چند کلمت بزبان سریانى بگفت، و بعضى فرزندان وى نقل با عربیت کردند:
تغیرت البلاد و من علیها
و وجه الارض مغبر قبیح‏
تغیر کلّ ذى طعم و لون
و قلّ بشاشة الوجه الصّبیح‏
و مالى لا اجود بسکب دمع
و هابیل تضمّنه الضریح‏
و جاءت سهلة و لها رنین
لهابلها و قابلها یصیح
لقتل ابن النّبی بغیر جرم
فقلبى عند قتلته جریح‏
و پس از آن آدم روزگارى دراز بگریست، و اندوهگن میبود بر فراق هابیل، و نمیخندید، تا ربّ العزّة وى را گفت: «حیّاک اللَّه و بیّاک» اى اضحکک، پس از آن بخندید، و دل وى خوش گشت، و از پس قتل هابیل پنجاه سال برآمد، و عمر آدم بصد و سى سال رسید، شیث آورد و نام وى هبة اللَّه. ربّ العزّة عبادت خلق در ساعت‏ شب و روز وى را در آموخت، و پنجاه صحیفه با وى فرو فرستاد، و وصى آدم بود، و پس از وى خلیفه و ولى عهد وى، و نور مصطفى (ص) از حوّا با وى انتقال کرده، و این خصوصیت از میان فرزندان یافته، و در آن قصه‏ایست معروف بجاى خود گفته شود ان شاء اللَّه تعالى.
مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ درین «اجل ذلک» مخیرى، خواهى با «نادمین» بر، یعنى پشیمان شد از بهر آن، ورخواهى ابتدا کن.
«مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا» اى من سبب فعل قابیل فرضنا و اوجبنا، «عَلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ» از بهر آنکه قابیل در خون برادر شد، و او را بکشت، ما بر بنى اسرائیل فرض کردیم. و این حکم بر همه خلق فرض کرد اما بنى اسرائیل را بذکر مخصوص کرد، که ایشان اهل توراتند و بیان این حکم اول در تورات فرو آمد، و بر دیگران که واجب شد هم بتورات واجب شد. میگوید: واجب کردیم بر ایشان که هر کسى که تنى بکشد، «بِغَیْرِ نَفْسٍ» یعنى بغیر قود، «أَوْ فَسادٍ» یعنى بغیر فساد «فِی الْأَرْضِ» بى‏قصاص یا بى‏انبازى که در خون کشته‏اى داشته بود با کشنده‏اى، یا پس احصان زنایى کرده بود، یا از دین برگشته بود، «فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً» هم چنان بود که همه مردمان کشته بود، یعنى باستحقاق عقوبت و دورى از مغفرت، نه باندازه عذاب و مقادیر عقوبت، که اندازه آن اللَّه داند، چنان که خود خواهد بقدر گناه عقوبت کند یا عفو کند.
«یَفْعَلُ ما یَشاءُ» و «یَحْکُمُ ما یُرِیدُ».
وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً و هر که تنى زنده کند یعنى او را از دست کشنده‏اى رها کند، یا از غرقى و حرقى و هدمى برهاند، یا از ضلالتى و کفرى بازآرد، هم چنان بود که همه مردمان زنده کرده بود، یعنى مزد وى چندان باشد که‏ همه مردمان رهانیده باشد. ابن عباس گفت: «من قتل نبیا او اماما عدلا فکأنما قتل الناس جمیعا، و من شد على عضد نبى او امام عدل فکأنما احیا الناس جمیعا». فتاده و ضحاک گفتند: «عظم اللَّه اجرها و عظم وزرها، فمعناها من استحلّ قتل مسلم بغیر حقه فکأنما قتل الناس جمیعا، لأنهم لا یسلمون منه، و من احیاها فحرمها، و تورع عن قتلها، فکأنما احیا الناس جمیعا، لسلامتهم منه».
قال رسول اللَّه (ص): «من سقى مؤمنا شربة من ماء، و الماء موجود، فکأنما اعتق سبعین، و من سقى فى غیر موطنها فکأنما احیا نفسا، وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً».
وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ بما بان لهم صدق ما جاءوهم به، ثُمَّ إِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ اى مجاوزون حد الحق.
إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ این آیت در شأن قاطعان است و راهزنان، ایشان که راهها ببیم دارند و مکابره در خون و مال مسلمانان سعى کنند، و آنچه گفت که با خدا و رسول بجنگ‏اند، آنست که در ناایمنى راهها انقطاع حج است و عمره و غزو و زیارت و صلات ارحام و امثال آن. مقاتل گفت و ابن جبیر که: این در شأن قومى عرینان فرو آمد که آمدند برسول خدا و بر اسلام بیعت کردند، و در دل نفاق و کفر میداشتند، پس گفتند: ما در مدینه نمیتوانیم بودن، و از وباء مدینه میترسیم، و آب و هواء آن ما را سازگار نیست. رسول خدا ایشان را بصحرا فرستاد، آنجا که شتران صدقات ایستاده بودند، گفت: روید و ابوال و البان آن بکار دارید، و از آن بخورید، تا صحت یابید. ایشان رفتند، و رعاة را کشتند، و شتران را جمله براندند، و مرتد گشتند. خبر بمدینه افتاد، و لشکر اسلام تاختن بردند، و ایشان را گرفتند و آوردند. رسول خدا فرمود: تا دستها و پایهاشان ببرند، و داغ بر چشمهاشان بنهند، و میل درکشند، و در آفتاب گرم بیفکنند ایشان را، تا بمیرند. جبرئیل آمد در آن حال، و این آیت آورد، گفت: یا محمد ملک میگوید جل جلاله، که: جزاء ایشان آنست که ما درین آیت بیان کردیم، نه آن مثلت که تو فرمودى. پس رسول خدا مثلت نهى کرد، و شرب بول بعد از آن منسوخ گشت.
کلبى گفت: این در شأن ابو بریدة الاسلمى آمد، و هو هلال بن عویمر، که با رسول خدا عهد بست که یارى وى ندهد، و دشمنان را نیز بر وى یارى ندهد، و مسلمانان را از خود ایمن دارد، و مسلمانان نیز از خود ایمن دارند، و هر کس که بر هلال بگذرد، و قصد مصطفى (ص) و اسلام دارد، هلال او را منع نکند، و راه بوى فرو نگیرد.
پس قومى از بنى کنانه بطمع اسلام قصد رسول خدا کردند. اصحاب هلال بر ایشان افتادند، و هلال خود حاضر نبود، و ایشان را کشتند، و مال بردند. رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد، میگوید که: جزاء ایشان که راه زنند، و در زمین تباه‏کارى کنند، و بناایمن داشتن راهها میکوشند، أَنْ یُقَتَّلُوا آنست که: هر که کشتن کرده بود و مال نستده، او را بکشند، اگر چه ولى دم عفو کند عفو سود ندارد، که طریق آن طریق حد است نه طریق قصاص، و درست آنست که تکافؤ درین قتل شرط نیست، أَوْ یُصَلَّبُوا و آنکه کشتن کرده بود و مال ستده، او را بکشند، و بردار کنند، سه روز پیش از قتل یا پس از قتل، چنان که رأى امام باشد. أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ و آنکه مال ستده بود و کشتن نکرده، دستى و پایى از آن وى ببرند، یکى از راست و یکى از چپ، و باید که مال کم از نصاب سرقت نبود. أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ و آنکه کشتن نکرده بود و مال نستده اما با ایشان بود، و ایشان را انبوه دارد و قوى، و ایشان را پشتیوان بود، وى را نفى کنند. نفى آن بود که او را بترسانند و میجویند تا میگریزد، و جایى قرار نگیرد، فاما یتوب او یحصل فى ید الامام، فیقیم علیه الحد.
چون در دست امام افتد حد قطاع طریق بر وى براند. این مذهب بو حنیفه است، و بنزدیک وى بناء این عقوبات بر محاربت است نه بر مباشرت فعل، قال: و هذا الردی‏ء المعاون محارب معنى و ان لم یکن مباشرا صورة.
اما بمذهب شافعى بر تعزیر اقتصار کنند، که از وى مباشرت فعل نبود، و نه حقیقت محاربت، حضور مجرد و تکثیر سواد حدى لازم نکند، بلکه تعزیر کفایت باشد. قول حسن و ابن المسیب آنست که «او» درین آیت بمعنى اباحت است و تخییر، یعنى که امام درین عقوبات مر قاطع طریق را مخیر است، آن یکى که خواهد میکند، و معنى نفى حبس است در زندان، که هر کرا در زندان کردند گویى که وى را از دنیا بیرون کردند.
ذلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا اى هوان و فضیحة فى الدنیا، وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ این عذاب کافران است على الخصوص آن قوم عرینان که آیت در شأن ایشان فرو آمد، اما مسلمانان چون ازیشان جنایتى آید، و حد شرعى بر ایشان برانند، آن ایشان را کفارت گناهان باشد، و در آن جهان ایشان را عذاب نبود، و ذلک فى‏
قوله (ص): «من اصاب ذنبا اقیم علیه حد ذلک الذنب فهو کفارته»، و روى: «من اصاب حدا فعجّل عقوبته فى الدنیا، فاللّه اعدل من ان یثنى عبده العقوبة فى الآخرة، و من اصاب حدا فستره اللَّه علیه، و عفا عنه، فاللّه اکرم من ان یعود فى شى‏ء قد عفا عنه».
إِلَّا الَّذِینَ تابُوا یعنى تابوا من الشّرک، و رجعوا من الکفر، و آمنوا و اصلحوا، مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فتعاقبوهم، فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ لا سبیل علیهم بشی‏ء من الحدود الّتى ذکرها اللَّه فى هذه الایة، و لا تبعة لاحد قبله فیما اصاب فى حال کفره لا فى مال و لا فى دم. میگوید: مگر ایشان که توبت کنند از شرک و کفر، و در اسلام آیند پیش از آنکه در دست شما افتند، و ایشان را عقوبت کنید، کس را بر ایشان راهى نه، و حدى برایشان لازم نه. اسلام آن همه از ایشان برداشت و مغفرت اللَّه در ایشان رسید، لقوله تعالى: إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ، و قال النبى (ص): «الاسلام یهدم ما قبله».
این حکم مشرکان است، ایشان که توبه کنند از محاربت و باسلام درآیند، اما مسلمانان که از محاربت و راه زدن توبه کنند علما در آن مختلف‏اند، و احوال در آن مختلف است: اگر پس از آن توبت کند که در دست امام افتاده باشد، و بر وى ظفر یافته، آن توبت هیچ حکم از احکام شرع از وى بازندارد، و تغییر در آن نیارد، و گر پیش از آن توبت کند، حقوق آدمیان چون ضمان اموال و وجوب قصاص، هیچ چیز از وى اسقاط نکند. اما حقوق اللَّه تعالى بر دو ضربست: بعضى از آن بمحاربت مخصوص است، و هو انحتام القتل و الصلب و قطع الید و الرجل، این همه بیفتد، و بعضى آنست که بمحاربت مخصوص نیست چون حد زنا و حد شرب خمر، این دو قولى باشد: بیک قول بیفتد، و بیک قول نه. سدى گوید: اگر محاربى بزینهار آید و توبت کند پیش از آنکه امام را برو دستى بود، یا کسى برو ظفر یابد، خود بازآید و توبت کند، و امان جوید، او را توبت پذیرند، و امان دهند، و بجنایات گذشته او را نگیرند. گفتا: و دلیل برین قصه على الاسدى است، مردى محارب بود راهزن، فراوانى از خون و مال مسلمانان در گردن وى، و ائمه و عامه پیوسته در طلب وى بودند، و بر وى ظفر مى‏نیافتند. آخر روزى کسى را دید که این آیت میخواند: قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ. آن بر دل وى اثر کرد، و همچون مرغ نیم بسمل بارى چند در خاک بغلطید، سلاح بیفکند، و برخاست‏ و در مدینه شد اندر میانه شب، بوقت سحر غسلى برآورد، و بمسجد رسول خدا شد، و با مسلمانان نماز بامداد بجماعت بگزارد، آن گه فرا پیش بو هریره شد، و جماعتى یاران مصطفى (ص) حاضر بودند، گفت: یا باهریره منم فلان مرد گنهکار، جئت تائبا من قبل ان تقدروا علىّ، و اللَّه عز و جل یقول: إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. بو هریره گفت: راست گفتى، کس را بر تو دست نیست، و کس را بر تو تبعت نیست. پس بو هریره دست وى گرفت، و پیش مروان حکم برد، که روزگار امارت وى بود، و قصه وى بگفت. مروان او را بنواخت، و گفت: کس را بر تو دست نیست. پس آن مرد بغزا شد، و در بحر روم غرق گشت رحمه اللَّه.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ الایة قصه دو برادر است از یک پدر، یکى صاحب دولت، بر بساط ولایت، در منزل قربت، نسیم مشاهدت یافته، و از یاد خود با یاد حق پرداخته، و آن دیگر برادر از بى‏دولتى در مغاک وحشت و مذلّت افتاده، و گرد بیگانگى بر رخسار تاریک وى نشسته، و نامش سر جریده اشقیا گشته.
چه توان کرد! کار نه بآنست که از کسى کسل آید، وز کسى عمل، کار بآنست که تا خود چه رفت در ازل! مثال آن دو برادر از یک پدر، دو شاخ است از یک درخت، یکى شیرین و یکى تلخ. تلخ هم از آن آب خورد که شیرین خورد، و تلخ را جرمى نبوده که تلخ آمد. شیرین را هنرى نبوده که شیرین آمد. آن بارادت آمد و این بمشیت. نه آن را علت بود نه این را وسیلت.
پیر طریقت گفت: «الهى! آن را که نخواستى چون آید، و او را که نخواندى کى آید. ناخوانده را جواب چیست؟ و ناکشته را از آب چیست؟ تلخ را چه سود گرش آب خوش در جوار است، و خار را چه حاصل از آن کش بوى گل در کنار است. آرى نسب نسب تقوى است، و خویشى خویشى دین». مصطفى (ص) سلمان را نسب تقوى درست کرد، و او را در خود پیوست، گفت: «سلمان منا اهل البیت، من اراد أن ینظر الى عبد نوّر اللَّه قلبه فلینظر الى سلمان»، و بو لهب عم رسول بود، ببین تا از نسب قریش و قرابت رسول او را چه سود بود! تا بدانى که کار توفیق و عنایت دارد نه نسب و لحمت.
لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ هابیل گفت: مر برادر خویش را که: اگر تو مرا بکشى، من ترا نکشم، که ترا حسد دادند، و مرا تقوى.
تقوى مرا نگذارد که ترا کشم، و حسد ترا بر آن دارد که مرا کشى. تو مقهورى از روى قدرت و عزت، و من مجبورم از روى لطافت و رحمت:
تو چنانى که ترا بخت چنان آمد
من چنین‏ام که مرا سال چنین آمد
ممشاد دینورى از بعضى سلف نقل کرده که: گناه آدم از حرص بود، و گناه پسر وى قابیل از حسد، و گناه ابلیس از کبر. حرص حرمان آرد، و حسد خذلان، و کبر اهانت و لعنت. حرمان درماندن است از بهشت، و خذلان بازماندن است از دین، و اهانت راندن از حضرت، و آدم (ع) هر چند که از بهشت بازماند، و بظاهر آن عقوبتى مینمود، اما از روى حقیقت تمامى کار آدم بود، و سبب کمال معرفت وى، که از حضرت عزت خطاب آمد که: یا آدم! ما میخواهیم که از تو مردى سازیم. تو چون عروسان برنگ و بوى قناعت کردى. مردان بدین صفت نباشند، و دل در ناز و نعم نبندند: «او من ینشؤ فى الحلیة»؟! کار مردان دیگر بود و کار بناز پروردگان دیگر.
چون زنان تا کى نشینى بر امید رنگ و بوى
همت اندر راه بند و گام زن مردانه‏وار.
کَتَبْنا عَلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً این همچنانست که مصطفى (ص) گفت: «من سنّ سنّة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الى یوم القیامة، و من سنّ سنّة سیئة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الى یوم القیامة».
وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً اشارتست که هر که بنده را از ظلمت کفر بنور ایمان آرد، یا از ظلمت بدعت بنور سنت آرد، یا از جهل با علم آرد، همچنانست که وى را زنده گردانید، و چون وى را زنده گردانید چنانست که همه مردمان را زنده گردانید، و حقیقت زندگانى خود علم است و ایمان و سنت، زیرا که زندگى زندگى دلست، و دل بروح ایمان و سنت زنده است:
سنى و دیندار شو تا زنده مانى زانکه هست
هر چه جز دین مردگى و هر چه جز سنت حزن‏
إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ الایة محاربان خدا و رسول ایشانند که پیوسته با تقدیر با جنگ‏اند، در محنت اندر شکایت و در نعمت اندر بطر.
بتن زنده، بدل مرده، بروز بطال، بشب بیکار، و بهمت همه زیانى را خریدار. عمر بر باد، و بزیان بود خود شاد. نه از خصمان باک، و نه گناهان در یاد، عیش چون عیش فرعونان، و ظن چون ظن صدیقان، و الحمد للَّه الملک الدیان:
طیلسان موسى و نعلین هارونت چه سود
چون بزیر یک ردا فرعون دارى صد هزار!
پیر طریقت جوانمردى را پند میداد، و نصیحت میکرد که: «اى مسکین! تا کى میروى و رداء مخالفت بر دوش! دیر است تا اجل ترا میخواند یک بار با او نیوش. اى عاشق بر شقاوت خویش، بر خود بفروخته مایه خویش، پیش از دیدار عزرائیل‏ یک روز بیدار گرد، پیش از هول مطلع یک لحظه هشیار گرد. شعر:
پیش از آن کین جان عذرآور فرو ماند ز نطق
پیش از آن کین چشم عبرت بین فرو ماند زکار
تا کى از دار الغرورى سوختن دار السرور
تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار!
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، اتَّقُوا اللَّهَ بپرهیزید از خشم و عذاب خداى، وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ و بوى نزدیکى جویید، وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ و باز کوشید با دشمن وى از بهر وى، لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (۳۵) تا مگر بر راه پیروزى بمانید.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند، لَوْ أَنَّ لَهُمْ اگر ایشان را بود، ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً هر چه در زمین چیز است همه، وَ مِثْلَهُ مَعَهُ و هم چندان با آن، لِیَفْتَدُوا بِهِ و خواهندى که خود را بآن باز خریدندى، مِنْ عَذابِ یَوْمِ الْقِیامَةِ از عذاب روز رستاخیز، ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ نپذیرندى از ایشان، وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۳۶) و ایشانراست عذابى درد نماى.
یُرِیدُونَ میخواهند، أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ که بیرون آیندى از آتش، وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنْها و ایشان از آتش بیرون آمدنى نه‏اند، وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِیمٌ (۳۷) و ایشانراست عذابى پاینده.
وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ دزد اگر مرد است و اگر زن، فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما دست ایشان ببرید، جَزاءً بِما کَسَبا پاداش بآن دزدى که کردند، نَکالًا مِنَ اللَّهِ نکالى است از اللَّه، وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (۳۸) و خدا تواناى است داناى راست دان.
فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ هر که توبه کند پس از آن دزدى که کرد، وَ أَصْلَحَ و کار خود راست کند، فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ اللَّه وى را توبت دهد و از وى توبت پذیرد، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۳۹) که خداى آمرزگار است مهربان.
أَ لَمْ تَعْلَمْ نمیدانى، أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ که اللَّه را است پادشاهى آسمان و زمین، یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ عذاب کند او را که خواهد، وَ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ و بیامرزد او را که خواهد، وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ (۴۰) و اللَّه بر همه چیز تواناست.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ اى پیغامبر! لا یَحْزُنْکَ اندوهگن مکناد ترا، الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ اینان که میشتابند بکفر، مِنَ الَّذِینَ قالُوا ازین منافقان که گفتند بزبان، آمَنَّا بگرویدیم، بِأَفْواهِهِمْ این گفت زبان است بدهنهاى ایشان، وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ و دلهاى ایشان هنوز ناگرویده، وَ مِنَ الَّذِینَ هادُوا و ازینان که جهود شدند، سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ دروغ شنوان‏اند، و دروغ پذیران، سَمَّاعُونَ جاسوسان و سخن‏گیران و سخن‏جویان، لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ سخن میبرند با غایبان خویش که بتو نمى‏آیند، یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ سخن مى‏بگردانند، مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ پس آنکه اللَّه نهاد آن را بجاى خود، یَقُولُونَ میگویند، إِنْ أُوتِیتُمْ هذا اگر شما را درین حکم حد دهند نه رجم، فَخُذُوهُ گیرید و پذیرید آن حکم را، وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ و اگر چنانست که شما را حد ندهند فرود از رجم، فَاحْذَرُوا از پذیرفتن آن پرهیزید، وَ مَنْ یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ و هر که اللَّه فتنه دل وى خواهد، فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً بدست تو از خداى وى را هیچ چیز نیست، أُولئِکَ الَّذِینَ ایشان آنند، لَمْ یُرِدِ اللَّهُ که اللَّه مى نخواهد، أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ که دلهاى ایشان پاک کند، لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ ایشانراست در دنیا رسوایى و فرومایگى، وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ (۴۱) و ایشانراست در آخرت عذابى بزرگوار.
سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ دروغ نیوشان و دروغ پذیرانند از یکدیگر، أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ رشوت‏خواران، فَإِنْ جاؤُکَ اگر بتو آیند، فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ حکم کن میان ایشان، أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ یا روى گردان از ایشان، وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ و اگر روى گردانى از ایشان، فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئاً نگزایند ترا هیچ چیز، وَ إِنْ حَکَمْتَ و اگر حکم کنى میان ایشان، فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ حکم کن براستى و داد، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ (۴۲) که اللَّه راستکاران و داد دهان دوست دارد.
وَ کَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ و ترا حاکم چون پسندند، وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ و کتاب تورات بنزدیک ایشان، فِیها حُکْمُ اللَّهِ حکم خدا براستى در آن، ثُمَّ یَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ و مى‏برگردند از کار کردن بآن، وَ ما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ (۴۳) و هرگز گرویدگان نه‏اند بآن.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى و تقدس: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ معنى توسل تقرب است، یقال: توسلت الى فلان اى تقربت الیه، و گفته‏اند: معنى وسیلت محبت است، ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ اى تحبّبوا الى اللَّه، میگوید: اى شما که مؤمنانید، دوست خدا باشید، و بوى تقرب کنید، و نزدیکى جویید باخلاص اعمال، و اجتناب محارم، و احسان با خلق، و گفته‏اند: وسیلت درجه عظیم است در بهشت ساخته از بهر مصطفى (ص)، و فى ذلک‏ یقول النبى (ص): «سلوا اللَّه لى الوسیلة، فانها درجة فى الجنة، لا ینالها الا عبد واحد، و أرجو ان اکون انا هو»، و عن على بن ابى طالب (ع)، قال: «ان فى الجنّة لؤلؤتین الى بطنان العرش، واحدة بیضاء، و الأخرى صفراء، فى کل واحدة منهما الف غرفة، فالبیضاء هى الوسیلة لمحمد (ص) و اهل بیته، و الصفراء لابراهیم (ع) و اهل بیته.
و نظیر هذه الایة قوله تعالى و تقدس: أُولئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلى‏ رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ. یقال: و سل یسل وسیلة، فهو واسل، و جمع الوسیلة وسائل. وسائل آن وسائط است که میان رهى و مولى پیوستگى را نشانست، و سبب اتصال بنده بمولى آنست. وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ اى فى طاعته، لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ اى تظفرون بعدوّکم و تسعدون فى آخرتکم.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ اى ضعفه معه، لِیَفْتَدُوا بِهِ اى لیفتدوا به انفسهم. مِنْ عَذابِ یَوْمِ الْقِیامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ.
قال النبى (ص): «یقال للکافر یوم القیامة: أ رأیت لو کان لک مثل الارض ذهبا لکنت تفتدى به؟ فیقول: نعم. فیقال قد سئلت ایسر من ذلک».
یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنْها همانست که جاى دیگر گفت حکایت از دوزخیان: رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها خداوندگارا! بیرون آر از آتش، و برهان از عقوبت. جواب ایشان دهند پس از هزار سال: اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ.
جاى دیگر گفت: إِنَّکُمْ ماکِثُونَ این خطاب با کافرانست، و قضیت کفر ایشان که جاوید در دوزخ بمانند و هرگز بیرون نیایند. و دلیل برین ابتداء آیت است که گفت: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا. اما مؤمنان اهل معصیت اگر چه بگناهان خویش در دوزخ شوند، جاوید در آن نمانند و بیرون آیند، لقول النبى (ص): «لیصیبنّ اقواما سفع من النار بذنوب اصابوها عقوبة، ثم یدخلهم اللَّه الجنة بفضل رحمته فیقال لهم الجهنمیون».
و فى روایة اخرى: «یخرج قوم من امتى من النّار بشفاعتى یسمّون الجهنمیین»
و روى: «اذا فرغ اللَّه من القضاء بین عباده، و اراد أن یخرج من النّار من اراد ان یخرجه ممّن کان یشهد ان لا اله الا اللَّه، امر الملائکة أن یخرجوا من کان یعبد اللَّه، فیخرجونهم، و یعرفونهم بآثار السجود، و حرم اللَّه على النّار ان تأکل اثر السجود، فکل ابن آدم تأکله النار الا اثر السجود، فیخرجون من النّار قد امتحشوا و عادوا حمما، فیصبّ علیهم ماء الحیاة. فینبتون کما تنبت الحبّة فى حمیل السیل».
این اخبار صحاح دلیلهاى روشن‏اند که از مؤمنان هیچ کس در دوزخ نمیماند.
گرچه گنهکار و بد کردار بود، چون اصل توحید و مایه ایمان بر جاى بود اگر چه اندکى باشد، ربّ العالمین چون خواهد که ایشان را برهاند، و کرم خود بخلق نماید، قومى را برگمارد ازین مؤمنان مخلصان تا در آن عرصه قیامت جدال درگیرند، و از بهر آن برادران که در آتشند سخن گویند. در خبر است که گویند: «ربّنا اخواننا کانوا یصومون معنا و یصلّون و یحجّون، فادخلتهم النّار»! خداوندا برادران ما که با ما نماز کردند، و روزه داشتند، و حج کردند، اکنون ایشان را بدوزخ فرستادى! ربّ العزّة گوید: روید، و هر که را بصورت شناسید، بیرون آرید که صورتهاشان برجاست.
آتش صورت ایشان نخورد. ایشان روند، و خلقى بسیار بیرون آرند. پس رب العالمین ایشان را گوید: «ارجعوا» بدین قناعت کنید، باز گردید، هر کرا در دیوان وى از خیر یک مثقال ببینید، بیرون آرید. ایشان روند، و بحکم فرمان قومى را بیرون آرند، پس با نیم مثقال آید، پس با همسنگ یک ذرّه آید. پس گویند: ربّنا لم نذر فیها خیرا. خداوندا نمى‏بینیم در دوزخ کسى که در وى هیچ خیر مانده است. پس ربّ العالمین گوید: شفعت الملائکة، و شفع النبیّون، و شفع المؤمنون، و لم یبق الا ارحم الراحمون، فیقبض قبضة من النار، فیخرج منها قوما لم یعلموا خیرا قطّ، قد عادوا حمما، فیلقیهم فى نهر فى افواه الجنّة، یقال له نهر الحیاة، فیخرجون کما تخرج الحبة فى حمیل السیل، فیخرجون کاللؤلؤ فى رقابهم الخواتیم، فیقول اهل الجنة هؤلاء عتقاء الرحمن، ادخلهم الجنة بغیر عمل عملوه.
وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما این در شأن طعمة بن ابیرق فرو آمد که آن درع دزدید، و قصه وى در سورة النساء رفت، و رفع آن بر معنى جزاء است، یعنى: من سرق فاقطعوه. و روا باشد که خبر ابتدایى باشد که در آن مضمر است، یعنى: فیما فرض علیکم و السارق و السارقة فاقطعوا. میگوید: در آنکه بر شما فرض کردند حکم دزدان است، و آن حکم آنست که دستهاى ایشان ببرید، یعنى که مرد را دست راست ببرید، و زن را دست راست چون دزدى بر ایشان روشن شود، و این آن گه باشد که دزد عاقل بود، و بالغ، و باختیار خویش، نه مکره و ملتزم حکم اسلام، نه حربى و نه مستأمن، بیک قول، و آنکه در حرز مسلمان شود یا ذمى ثابت العصمة، و کالایى که در شرع متقوّم بود، از حرز خویش بیرون آرد: زر و سیم و خزّ و بزّ و امثال آن از اندرونها در خانه‏هاى دربسته، یا حارس بر آن نشسته، و کفن از گور، و بیرون از کفن نه، و چارپاى‏ از اصطبل، و میوه از خرمنگاه که گوشوان بر آن نشسته، و گوسفند از گله، و شتر از قطار، چون شبان و جمّال بیدار باشند، و در آن مى‏نگرند، و آواز ایشان بدان میرسد، و آن چیز که بیرون آرد از آن حرز، قیمت آن کم از دانگى و نیم زر باشد بمذهب شافعى، یا ده درم سفید بمذهب ابو حنیفه، یا سه درم بمذهب مالک.
و حجّت شافعى خبر صحیح است، قال النبى (ص): «لا تقطع ید السارق الا فى ربع دینار فصاعدا»
، و آنکه در آن شبهتى نبود که نه مال فرزند بود یا فرزند فرزند، و نه مال پدر بود یا اجداد وى، و نه مال هم جفت بود بیک قول، و آنکه یک نصاب بیک بار، تنها، بى‏شریکى از حرز بیرون آورده، یا دو نصاب بدو کس، چون این شرایط در وى مجتمع گشت، دست راست وى ببرند، از آنجا که مفصل کف است. پس اگر باز آید دوم بار پاى چپ وى ببرند. اگر بازآید سیوم بار دست چپ وى ببرند. اگر بازآید چهارم بار پاى راست وى ببرند، لما
روى ابو هریرة أن النبى (ص) قال فى السارق: «ان سرق فاقطعوا یده، ثمّ ان سرق فاقطعوا رجله، ثمّ ان سرق فاقطعوا یده، ثمّ ان سرق فاقطعوا رجله».
پس اگر پنجم بار دزدى کند، درست آنست که بر وى قتل نیست، و در شرع بر وى جز از تعزیر حدّى نیست. پس چون حدّ بر وى راندند تاوان آنچه دزدیده است بر وى واجب است، اگر درویش باشد، و اگر توانگر. امّا بمذهب کوفیان تاوان بر وى نباشد مگر که آنچه دزدیده بود خود بر جاى بود که بخداوند خویش باز دهند، و اگر صاحب مال آن مال بدزد بگذارد بصدقه یا بهبه، بعد از آنکه با امام افتاد، و حدّ واجب شد، آن حدّ بنیوفتند، بدلیل خبر صفوان بن امیه که رداء وى بدزدیدند. صفوان دزد را بگرفت، و پیش رسول خدا برد. رسول بفرمود تا دست وى ببرند. صفوان گفت: یا رسول اللَّه او را نه بدین آوردم، آن ردا بصدقه بوى دادم.
رسول خدا گفت: «فهلّا قبل أن تأتینى به»؟
و بعد از آنکه بر بنده حدّ واجب شد اگر قطع باشد و اگر غیر آن، روا نباشد که در آن شفاعت کنند، و با سقاط آن مشغول شوند، لما
روى عن عائشة ان قریشا اهمّهم شأن المرأة المخزومیّة التی سرقت، فقالوا من یکلّم فیها رسول اللَّه (ص)؟ و من یجرى علیه الا اسامة بن زید، حبّ رسول اللَّه، فکلّم اسامة، فقال رسول اللَّه: «الشفع فى حدّ من حدود اللَّه؟ ثمّ قام فاختطب، ثمّ قال: «انّما اهلک الّذین قبلکم، انّهم کانوا اذا سرق فیهم الشریف ترکوه، و اذا سرق فیهم الضعیف اقاموا علیه الحدّ، و ایم اللَّه لو أن فاطمة بنت محمد سرقت لقطعت یدها»، و روى أنّه قال (ص): «من حالت شفاعته دون حدّ من حدود اللَّه، فقد ضادّ اللَّه، و من خاصم فى باطل هو یعلمه، لم یزل فى سخط اللَّه حتى ینزع».
جَزاءً بِما کَسَبا بقول کسایى نصب على الحال است، و بقول زجاج مفعول له، اى لجزاء فعلهما، و بقول قطرب مصدر است، و کذلک اعراب قوله: «نَکالًا مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ». فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ این توبه و اصلاح عمل بعد از قطع است و ردّ مال، یعنى که چون حدّ خداى بر وى براندند، و مال که برده است باز داد، بآن مخالفت شرع و ارتکاب محظور دین که از وى بیامده، اگر توبت کند و در خدا زارد. و نیز نکند، و عمل خویش باصلاح آرد، خداى آمرزگار است و توبت‏پذیر و بخشاینده.
و دلیل بر این، خبر ابن عمر است، گفتا: در عهد رسول خدا زنى دزدى کرد، و او را بگرفتند، و بحضرت رسول خدا بردند. رسول بفرمود که: «اقطعوا یدها» دست وى ببرید. قوم آن زن گفتند: یا رسول اللَّه! او را مى‏بازخریم به پانصد دینار. رسول خدا بدان التفات نکرد، گفت: «اقطعوا یدها». پس دست ببریدند. آن گه آن زن گفت: یا رسول اللَّه هل لى من توبة؟ مرا توبت هست از آنچه کردم؟ گفت: «نعم»، ترا توبت هست، و تو امروز پاکى از گناهان، چنان که آن روز که از مادر زادى. در آن حال این آیت فرو آمد که: فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ.
أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خزائن السماوات، المطر و الرزق، و خزائن الارض النّبات. یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ من مات منهم على کفره، وَ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ من تاب منهم على کفره، و قیل: یعذب من یشاء على الذنب الصغیر، و یغفر لمن یشاء الذنب العظیم، و وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ من التعذیب و المغفرة.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ اى لا یحزنک مسارعتهم فى الکفر، اذ کنت موعود النصر علیهم، میگوید: یا محمد: نبادا که شتافتن این منافقان و جهودان بکفر، ترا اندوهگن کند بعد از آنکه اللَّه تعالى وعده نصرت بر ایشان داد، این نصرت زود بود. تو اندوهگن مباش، اگر چه پشتى دارند بیکدیگر، که ایشان را کارى از پیش نشود، و قوت نبود. مِنَ الَّذِینَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ این حجت است بر مرجیان که میگویند: ایمان قولست و مجرد اقرار، بى‏تصدیق دل.
رب العالمین ایشان را دروغ زن کرد، و ایشان را مسارعان در کفر گفت. چون تصدیق دل با گفت زبان نبود.
وَ مِنَ الَّذِینَ هادُوا این سخن را دو وجه است: یکى آنکه: من الّذین قالوا و من الّذین هادوا، آن گه جهودان را صفت کرد: و هم سماعون. دیگر وجه آنست که وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ تم الکلام، آن گه گفت: وَ مِنَ الَّذِینَ هادُوا سخنى مستأنف.
سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ یعنى قائلون له، لقوله: سمع اللَّه لمن حمده اى قبل اللَّه حمده و اجاب، و بپارسى گویند: این سخن از وى مشنو یعنى مپذیر، ما سمع فلان کلامى اى ما قبله. میگوید: این جهودان دروغ شنوان و دروغ پذیرانند، یعنى از دانشمندان خویش، که ایشان را میگویند که محمد نه رسول است. سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ سفیان عیینه را پرسیدند که جاسوس را در قرآن ذکرى هست؟ این آیت را برخواند: سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ. میگوید: این جهودان بنى قریظه و نضیر بجاسوسى بنزدیک تو مى‏آیند، و سخن میگیرند، و با غائبان خویش میبرند، آنان که بنزدیک تو نمى‏آیند، و ایشان جهودان خیبرند. این همانست که جاى دیگر گفت: وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ، وَ إِذا خَلَوْا إِلى‏ شَیاطِینِهِمْ.
یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ یعنى یغیرون القرآن من بعد وضع اللَّه ایاه مواضعه، این آنست که خداى تعالى گواهى دادن محمد را بپیغامبرى در تورات بجاى تصدیق بنهاد، و حدود بر جاى تقریر و تنفیذ بنهاد. جهودان آن شهادت بر جاى تکذیب بنهادند، و حدود بر جاى تعطیل و تبدیل بنهادند. یَقُولُونَ إِنْ أُوتِیتُمْ هذا فَخُذُوهُ این در شأن دو جهود آمد از اشراف خیبر. مردى و زنى زنا کرده بودند، و محصن بودند، و آن زنا بر ایشان درست شده. جهودان خواستند که حدّ از ایشان بیفکنند، تا مسلمانان شماتت نکنند. در میان ایشان اختلاف افتاد در آن کار. یکدیگر را گفتند: بیایید تا باین پیغامبر عرب شویم، و این حکم پیش او بریم، اگر او در دین خویش حکم کند در ایشان بحدّ فرود از کشتن، آن را بپذیریم، و آن حدّ که در تورات است فروگذاریم، و گوئیم که: بحکم پیغامبر کار کردیم. وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا و اگر چنانست که شما را از دین محمد حدّى ندهند فرود از کشتن، از پذیرفتن سخن محمد پرهیزید. آمدند بر رسول خداى و پرسیدند. رسول (ص) گفت: رجم است ایشان را، سنگسار کردن و کشتن. ایشان گفتند که: در تورات این نیست، که در تورات تحمیم است، روسیاه کردن و بر شتر بگردانیدن.
رسول خدا گفت ایشان را: فأتوا بالتوریة تورات بیارید. تورات بیاوردند، و عبد اللَّه بن سلام حاضر بود و ابن صوریا تورات خواندن گرفت، چون بآیت رجم رسید، دست بر آن نهاد. عبد اللَّه بن سلام گفت که: دست بر آیت رجم نهاد.
رسول گفت ایشان را: بآن خداى که به طور سینا، موسى را از خود سخن شنوانید، و تورات داد، و بآن خداى که بنى اسرائیل را دریا شکافت، و از فرعون و قبطیان برهانید، که شما در تورات زانى محصن را چه مى‏یاوید؟ گفتند که: رجم. رسول خدا فرمود: تا ایشان را سنگسار کردند، و بسنگ بکشتند، قال و نزل فیه: یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیراً مِمَّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتابِ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ.
آن گه ابن صوریا گفت: یا محمد خواهم که از تو سه چیز بپرسم اگر دستورى دهى؟ رسول خدا وى را دستورى سؤال داد. اول گفت: اخبرنى کیف نومک؟
مرا خبر ده که خواب تو چونست؟ رسول (ص) گفت: «تنام عینى و قلبى یقظان».
قال:صدقت. اخبرنى عن شبه الولد اباه، لیس فیه من شبه امّه شی‏ء، او شبه امّه لیس فیه من شبه ابیه شی‏ء. مرا خبر ده از فرزند که گاهى بپدر ماند، و بمادر نماند هیچ چیز، و گاه بود که بمادر ماند، و شبه وى دارد، و شبه پدر ندارد هیچ چیز. رسول خدا گفت: «ایّهما علا ماؤه ماء صاحبه، کان الشبه له»
هر که را آب وى ببالا افتد از مرد و زن، فرزند شبه وى گیرد. قال: صدقت، اخبرنى ما للرجل من الولد؟ و ما للمرأة منه؟ مرا خبر ده که فرزند را از مرد چه بود؟ و از زن چه بود؟ درین یکى توقف کرد یک ساعت. آن گه روى رسول سرخ گشت، و عرق بر پیشانى آورد، و گفت: «اللحم و الظفر و الدّم و الشعر للمرأة، و العظم و العصب و العروق للرجل».
قال: صدقت.
ابن صوریا چون جواب مسائل شنید، مسلمان گشت، گفت: اشهد أن لا اله الا اللَّه و هذا رسول اللَّه النبى الامّى العربى الّذى بشر به المرسلون. پس جهودان بازگشتند مفتون و مخذول، رب العزة گفت جلّ جلاله: وَ مَنْ یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ اى ضلالته و کفره، فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً لن تدفع عنه عذاب اللَّه. این بر معتزله و قدریه حجتى روشن است که رب العزّة ضلالت و کفر ایشان بارادت خود برد. و نفع و ضرر آن در دفع از رسول خود بگردانید. أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ اى یصلح قلوبهم و یهدیهم، لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ للمنافقین بهتک السر، و للیهود بالقتل و النفى، وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ دائم کثیر.
سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ یعنى یسمعون منک لیکذبوا علیک، فیقولوا سمعنا منه کذا و کذا لما لم یسمعوا، این هم صفت جهودانست. أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ حاکمان و دانشمندان ایشانند که حرامخواران و رشوت خواران بودند، رشوت میستدند از آن سادة خویش، تا بدان نبوت محمد (ص) از عامه خود پنهان میداشتند. سحت در لغت عرب استیصالست، و اسحات هم چنان، فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ بفتح الیاء و ضمّه، ازین باب است.
آن رشوت را سحت نام کرد که آن بترینه ارتشا بود در جهان که مرتشى خورد. سحت بضمّ حا قراءت مکى و بصرى و على است، باقى بسکون حا خوانند، و معنى هر دو لغت یکسانست. اخفش گفت: «کل کسب لا یحل فهو السحت»، و قال الحسن: «اذا کان لک على رجل دین، فما اکلت فى بیته فهو السحت»، و قال عمر و على و ابن عباس: «السحت خمسة عشر: الرشوة فى الحکم، و مهر البغى، و حلو ان الکاهن، و ثمن الکلب و القردة و الخمر و الخنزیر و المیتة و الدم، و عسب الفحل و اجر النّائحة و المغنّیة و الساحر، و اجر صور التماثیل، و هدیة الشفاعة»، و قال رسول اللَّه (ص): «لعنة اللَّه على الراشى و المرتشى».
فَإِنْ جاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ این آیت دلالت میکند که مصطفى (ص) مخیّر بود در حکم کردن میان اهل کتاب چون از وى حکم خواستند، و لهذا قال تعالى: وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئاً. علماء دین در حکم این آیت مختلف‏اند، یعنى که حکم تخییر چنان که مصطفى را بود امروز حاکمان اسلام را ثابت است یا منسوخ، و بیشترین علما بر آنند که حکم تخییر ثابت است حکام اسلام را، اگر خواهند حکم کنند میان اهل کتاب و همه اهل ذمت را، و اگر خواهند نکنند، و از آن اعراض نمایند، و این قول نخعى است و شعبى و عطا و قتاده، اما قول حسن و مجاهد و عکرمه و سدى آنست که این تخییر منسوخ گشت، و حکم کردن واجبست، لقوله تعالى: وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ، و آنچه گفت: بِما أَنْزَلَ اللَّهُ دلیل است که حکم اسلام و مسلمانان بر ایشان کنند، هم چنان که گفت: وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ یعنى بحکم الاسلام.
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ معنى قسط عدلست. عرب گویند: اقسط اى ازال الجور و عدل. مقسطان دادگرانند، و صح فى الخبر «ان المقسطین عند اللَّه یوم القیامة على منابر من نور عن یمین الرحمن عزّ و جلّ، و کلتا یدیه یمین، هم الذین یعدلون فى حکمهم و اهالیهم و ما ولوا.
مصطفى (ص) در غزاء حنین غنیمت قسمت میکرد. مردى بود نام وى حرقوس بن زهیر، گفت: یا رسول اللَّه اعدل فانّک لم تعدل. رسول خدا را چهره مبارک سرخ شد، اثر آن سخن در روى پدید آمد، گفت: «ان لم اعدل فمن الذى یعدل، و جبرئیل عن یمینى، و میکائیل عن شمالى؟» فقال عمر: یا رسول اللَّه ائذن لى اضرب عنقه. فقال: «دعه فانى لا احب ان یقال ان محمدا یقتل اصحابه».
وَ کَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ سیاق این سخن بر طریق تعجیب است، میگوید: این جهودان ترا چگونه حاکم کنند، و حکم تو چون پسندند! وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِیها حُکْمُ اللَّهِ! و آن گه تورات سخن من بنزدیک ایشان، و حکم من در میان، رجم در آن روشن! و خود میدانند، و اینک ترا حاکم میسازند، نه از آنست که بر تو وثوق دارند، که آن طلب رخصت است که میکنند، نه بینى که پس از تحکیم از تو برمیگردند! و حکم تو بر رجم مى‏نپذیرند.
اینست که گفت: ثُمَّ یَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ. آن گه گفت: وَ ما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ این از آنست که ایشان مؤمن نه‏اند، و هرگز مؤمن نبودند: «من طلب غیر حکم اللَّه من حیث لم یرض به فهو کافر باللّه».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى و تقدّس: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اینت نداء کرامت، و اینت خطاب با لطافت. اینت نظم بر آفرین، و بر دلها شیرین، آشنایى را سبب، و روشنایى را مدد. ایمن کردن از دورى، و اجابت را دستورى. میگوید: اى شما که مؤمنانید، و رسالت را شنیدید، و گردن نهادید، و واسطه پسندیدید، اتَّقُوا اللَّهَ بترسید از خداى، بپرهیزید از خشم او، و بیندیشید ازو، که همه ازو: قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. در عالم بمهربانى و بنده‏نوازى که چنو امید عاصیان بدو، درمان بلاها ازو، فخر کردن نه مگر بنام او، و بر آسودن نه مگر بنشان او، رستگى و پیوستگى نه مگر بهدایت و رعایت او، اینست که گفت جلّ جلاله: وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وسیلت نزدیکیست، و نزدیکى سبب پیوستگى و رستگى است. وسیلت آن وسائط است که میان بنده و مولى دوستى را نشانست، و سبب اتصال میان ایشان عیانست. آن چیست که وصلت و اتصال بآنست؟
بزرگ داشتن امر، و شکوه داشتن نهى، و شفقت بر خلق، و خدمت حق، و کوشیدن در ابواب نوافل، و عمارت کردن جان و دل. کوشیدن در ابواب نوافل بسه چیز توان: یکى نظر اللَّه بیاد داشتن، دوم روزگار خود از ضایعى دریغ داشتن، سیوم درویشى خویش در موقف عرض بشناختن. و چون نظر اللَّه یاد دارى از متقیانى. چون روزگار خود را از ضایعى دریغ دارى از عابدانى. چون درویشى خویش در موقف عرض بشناسى از خاشعانى.
عمارت دل بسه چیز توان: بشنیدن علم، و کم آمیختن با خلق، و کوتاهى امل. تا در سماع علمى در حلقه فریشتگانى. تا از خلق برکنارى، در شمار معصومانى. تا با کوتاهى املى از جمله صدیقانى.
وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ میگوید: بخداى نزدیکى جویید شما که عابدانید بفضائل، شما که عالمانید بدلائل، شما که عارفانید بترک وسائل، وسیلت عابدان چیست: التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الى آخره. وسیلت عالمان چیست: أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ. وسیلت عارفان چیست: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ. وسیلت عابدان معاملت است. وسیلت عالمان مکاشفت است. وسیلت عارفان معاینت است. وسیلت عابدان راستى است. وسیلت عالمان دوستى است. وسیلت عارفان نیستى است. وسیلت عابدان یادى است بنیاز.
وسیلت عالمان یادى است بناز. وسیلت عارفان یادى است نه بنیاز نه بناز، و قصه آن دراز.
پیر طریقت ازینجا گفت: «الهى! اگر کسى ترا بجستن یافت، من بگریختن یافتم. گر کسى ترا بذکر کردن یافت، من ترا بفراموش کردن یافتم. گر کسى ترا بطلب یافت، من خود طلب از تو یافتم. الهى! وسیلت بتو هم تویى. اول تو بودى و آخر تویى. همه تویى و بس، باقى هوس».
و گفته‏اند: وسیلت سبق عنایت است، که ربّ العزّة گفت: سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏، و رحمت که در ازل بر خود نبشت: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ. بى‏رهى رهى را بنواخته، و سپاه عنایت در پیش داشته، و رحمت بر خود نبشته.
پیر طریقت گفت: «الهى! آن روز کجا باز یابم که تو مرا بودى، و من نبودم.
تا باز بآن روز نرسم میان آتش و دودم. اگر بدو گیتى آن روز یابم من بر سودم. ور بود تو خود را دریابم، به نبود تو خود خشنودم».
وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ این خطاب با غازیان است، و آنجا که گفت: وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ خطاب با عارفان است. جهاد غازیان بتیغ است با دشمن دین. جهاد عارفان بقهر نفس است با خویشتن. ثمره غازیان فردا حور و قصور، و عارف در بحر عیان غرقه نور. جهاد غازیان از سر عبادت رود، و بوقت مشاهدت نظاره ابد کنند، لا جرم ایشان را گفت: لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ یعنى فى الابد، و جهاد عارفان از سر معرفت رود، و بوقت مشاهدت نظاره ازل کنند، تا ربّ العزة در حق ایشان میگوید: هُوَ اجْتَباکُمْ.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً الایة الیوم یقبل من الاحباب مثقال ذرة وعدا، لا یقبل من الاعداء مل‏ء الارض ذهبا، کذا یکون الامر.
یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ الآیة آتشیان دو قسم‏اند: قسمى ایشان که هرگز از آتش بیرون نیایند، و درشدن ایشان بآتش تعذیب راست نه تطهیر را، و این آیت در شأن ایشان است. قسم دیگر آنست که در شدن ایشان بآتش تطهیر راست نه تعذیب را، و حال ایشان بر تفاوت است: قومى زودتر بیرون آیند، و قومى دیرتر، بر حسب حال، و بر اندازه کردار، و باز پسین کسى که بیرون آید، هنّاد است، و قصه وى معروف، و فى ذلک ما
روى ان النبى (ص) قال: «آخر من یخرج من النار رجل اسمه هنّاد، و هو ینادى من قعر جهنم یا حنان یا منان»، گفت باز پسین کسى که از دوزخ بیرون آید، مردى بود نام وى هناد. گویند پس از همه خلق به پنج هزار سال بیرون آید، و بروایتى به پانصد سال. حسن بصرى گفت کاشک من او بودمى در آن قعر دوزخ.
هناد میگوید: یا حنان یا منان، معنى منان آنست که اى خداوند منت بسیار، ترا بر من منت فراوان است، و مهربانى تمام. عجبا کارا! مردى که چندین هزار سال در دوزخ است گویى از نعمت مواصلات در آن درکات بجان او چه مى‏پیوست که این تسبیح میگفت: یا حنان یا منان. اسرار این لطائف بمثالى بیرون توان داد. آن طباخه که تو او را بخانه برى، تا از بهر تو نان پزد، آن خمیر خام در تنور گرم کند، و در آن استوار نگیرد، اما دل وى همه بآن قرصکها بود، هر ساعتى رود، و در آن نگرد، که نباید که بسوزد. گوید این پختن را در تنور آوردم نه سوختن را، که خام شایسته خوردن‏ نیست، و سوخته سزاى خوان نیست. پس چون روى آن قرصها سرخ گردد، و باطن آن پخته شود، زود فرو گیرد، و بر دست عزیز نهد، و تا خوان ملوک مى‏برد، و تحت هذا لطیفة حسنة. پس جمله امم که اهل سعادت باشند در سراى سعادت حلقه بندند، و انبیا و اولیا همه آرزوى دیدار کنند، و جمله ملائکه در نظاره، و میگویند: بار خدایا! کریما! مهربانا! وعده دیدار کى است؟
صد هزاران با نثار جان و دل در انتظار
و ان جمال اندر حجاب و وعده دیدار نیست.
و جلال لم یزل و لا یزال گوید: از امت محمد یک گدا در قعر حبس مالک مانده، تا وى نیاید رؤیت شرط نیست، تا آن گدا هنّاد نیاید دیدار ننمایم. حسن بصرى که گفت: کاشک من او بودمى، علما در آن مختلف‏اند که حسن چرا گفت؟ قومى گفتند که: هناد را بیرون آمدن یقین است، و حسن میگوید: آن من یقین نیست. قومى گفتند: حسن بصرى در نگرست، انبیا و اولیاء و صدیقان را دید، دست بر مائده عزّت دراز کرده، و در انتظار بداشته، و انتظار هنّاد میکنند، گفت: بارى بایستى که من او بودمى تا انتظار من کردندى. پس فرمان آید از جناب جبروت که یا جبرئیل! رو در میان آتش، و هنّاد را بجوى. گفته‏اند که: جبرئیل چهل سال در میان آتش وى را میجوید، و نیابد. مالک گوید: کرا میجویى؟ گوید: هنّاد را. گوید: یا جبرئیل هو هاهنا کالحممة، او اینجایست همچون آلاس سیاه. بیا تا او را در آن زاویه با تو نمایم.
جبرئیل آید، و وى را بیند، سر بزانوى حسرت نهاده.
اگر بدوزخ آتش چو عشق بودى تیز
گرفته بودى آتش ز تف خویش گریز.
جبرئیل یک دو بار گوید: یا هنّاد! جوابش ندهد، و با خود میگوید: اهل غرفه‏ها را گوئید که با حور و قصور ممتع باشید، که ما را در این زاویه اندوه با نام دوست خوش است. جبرئیل گوید: یا هنّاد سر از زانو برگیر، و از من بشنو که من پیک ملک‏ام. آخر سر برگیرد و سلام را علیک گوید. آن گه گوید: یا جبرئیل! دیدار نمودند؟
جبرئیل گوید: نه، هنوز دیدار ننمودند. گوید: رو بسلامت. و سر وا زانو نهد، گوید: ما را درین گوشه سراى اندوه با نام او خوش است، و همى گوید: یا حنان یا منان! و هر بار که از سر سوز خویش این کلمت گوید، آتش دویست ساله راه ازو بگریزد، و اللَّه المنجى من عذاب الجحیم.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِیاءَ جهودان و ترسایان را بدوستان مدارید،، بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ ایشان دوستان یکدیگرند، وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ و هر که ایشان را همدل دارد، و بدوستى گیرد از شما، فَإِنَّهُ مِنْهُمْ وى از ایشانست.
إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (۵۱) که اللَّه راه نماى نیست آن کس را که کافر است.
فَتَرَى الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مى‏بینى منافقان را که در دل بیمارى دارند، یُسارِعُونَ فِیهِمْ در صحبت جهودان میشتابند، یَقُولُونَ نَخْشى‏ میگویند میترسیم، أَنْ تُصِیبَنا دائِرَةٌ که مگر روزى بما دائره‏اى رسد، فَعَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ مگر که اللَّه فتح آرد گشادکار، أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ یا کارى از نزدیک خویش، فَیُصْبِحُوا عَلى‏ ما أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ منافقان در آنچه پنهان میداشتند در نفس خویش، نادِمِینَ (۵۲) پشیمانان گشتند.
وَ یَقُولُ الَّذِینَ آمَنُوا و مؤمنان میگفتند: أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ اینان آنند که سوگند میخوردند بخدا، جَهْدَ أَیْمانِهِمْ بهر سوگند که دانستند و خواستند و توانستند، إِنَّهُمْ لَمَعَکُمْ که ایشان با شمااند، حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ باطل شد کردارهاى ایشان فَأَصْبَحُوا خاسِرِینَ (۵۳) و زیان‏کارانند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ هر که از شما برگردد از دین خویش، فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ آرى اللَّه قومى آرد، یُحِبُّهُمْ که خداى ایشان را دوست دارد، وَ یُحِبُّونَهُ و ایشان اللَّه را دوست دارند، أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ مؤمنان را نرم جانب و خوش باشند، أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرِینَ بر کافران سخت و بزور و نابخشاینده، یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بازمیکوشند از بهر خدا، وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ و نترسند از زبان زدن ملامت کنندگان، ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ آن فضل خداوند است، یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ آن را دهد که خود خواهد، وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ (۵۴) و اللَّه فراخ توان است دانا.
إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ خداوند و کارساز و یار شما و همدم شما اللَّه است و رسول وى، وَ الَّذِینَ آمَنُوا و پس مؤمنان، الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ آنان.
که نماز بپاى میدارند، وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ و زکاة مال میدهند، وَ هُمْ راکِعُونَ (۵۵)، و ایشان پشت خم دادگان.
وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و هر که خود را خداى گزیند و رسول وى وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که گرویده‏اند، فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ سپاه خدااند که غالبان ایشان‏اند.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۸ - النوبة الثالثة
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِیاءَ جلیل و جبار، خداوند بزرگوار، داناى بر کمال، عزیز و ذو الجلال، به نداء کرامت بندگان را میخواند، و از روى لطافت ایشان را مینوازد، و بنعت رأفت و رحمت روى دل ایشان از اغیار با خود میگرداند، و میگوید: بیگانه را بدوست مگیرید، و دشمن را بصحبت خود مپسندید. دوست که گیرید، و یار که گیرید خداى را پسندید، در کار خدا دوست گیرید، و در دین خدا یار پسندید. حقائق ایمان که جویید از موالات اولیاء اللَّه جویید و معادات اعداء دین. مصطفى (ص) گفت: «اوثق عرى الایمان الحبّ فى اللَّه و البغض فى اللَّه».
و دشمنان دین که معادات ایشان فرض است یکى شیطان است و دیگر نفس امّاره، و نفس از شیطان صعب‏تر، که شیطان در مؤمن طمع ایمان نکند، از وى طمع معصیت دارد، باز نفس وى او را بکفر کشد، و از وى طمع کفر دارد. شیطان بلا حول بگریزد، و نفس نگریزد. یوسف صدیق آن همه بلاها بوى رسید از چاه افکندن، و ببندگى فروختن، و در زندان سالها ماندن، و از آن هیچ بفریاد نیامد، چنان که از نفس امّاره آمد، گفت: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ»، و مصطفى (ص) گفت: «اعدى عدوّک نفسک الّتى بین جنبیک».
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ درین آیت اشارتى است دانایان را، و بشارتى است مؤمنانرا. اشارت آنست که این ملت اسلام و دین حنیفى و شرع محمدى اگوشوان و نگهبان خداست، و پیوسته بر جا است، چه زیان دارد این دین را اگر قومى برگردند و مرتد شوند. اگر قومى مرتد شوند رب العزة دیگرانى آرد که آن را بجان و دل باز گیرند، و بناز پرورند، معالم امر و قواعد نهى بایشان محفوظ دارد، و بساط شرع بمکان ایشان مزیّن دارد، رقم محبت برایشان کشیده که یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ، بخط الهى صفحه دلشان بنگاشته که کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ، چراغ معرفت در سر ایشان افروخته که فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ. الهیّت مربى ایشان، و حجر نبوّت مهد ایشان، ازل و ابد در وفاى ایشان، میدان لطف مستودع نظر ایشان، بساط هیبت مستقر همت ایشان. همانست که جاى دیگر گفت: «فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرِینَ». و مصطفى (ص) گفت: «لا تزال طائفة من امّتى على الحقّ ظاهرین، لا یضرّهم من خالفهم حتى یاتى امر اللَّه».
و بشارت آنست که هر که مرتدّ نیست وى در شمار دوستانست، و اهل محبت و ایمان است. هر که در وهده ردّت نیفتاد، او را بشارتست که اسم محبّت بر وى افتاد.
یقول اللَّه تعالى: مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ.
نخست محبت خود اثبات کرد و آن گه محبت بندگان، تا بدانى که تا اللَّه بنده را بدوست نگیرد، بنده بدوست نبود.
واسطى گفت: «بطل جهنم بذکر حبّه لهم بقوله: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ، و أنّى تقع الصفات المعلولة من الصفات الازلیة الأبدیة»! ابن عطاء را پرسیدند که محبت چیست؟ گفت: اغصان تغرس فى القلب فتثمر على قدر العقول. درختى است در سویداء دل بنده نشانده، شاخ بر اوج مهر کشیده، میوه‏اى باندازه عقل بیرون داده.
پیر طریقت گفت: «نشان یافت اجابت دوستى رضاست. افزاینده آب دوستى وفاست. مایه گنج دوستى همه نور است. بار درخت دوستى همه سرور است. هر که از دو گیتى جدا ماند، در دوستى معذور است. هر که از دوست جزاء دوست جوید نسپاس است، دوستى دوستى حق است، و دیگر همه وسواس است. یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ عظیم کارى و شگرف بازارى که آب و خاک را برآمد، که قبله دوستى حق گشت، و نشانه سهام وصل، چون که ننازد رهى! و نزدیکتر منزلى بمولى دوستى است! آن درختى که همه بار سرور آرد دوستى است. آن تربت که ازو همه نرگس انس روید دوستى است. آن ابر که همه نور بارد دوستى است. آن شراب که زهر آن همه شهد است دوستى است آن راه که خاک آن همه مشک و عبیر است دوستى است. رقم دوستى ازلى است، و داغ دوستى ابدى است».
تا دوستى دوست مرا عادت و خوست
از دوست منم همه و از من همه دوست.
بنگر دولت دوستى که تا کجا است! بشنو قصه دوستان که چه زیبا است! میدان دوستى یک دل را فراخ است. ملک فردوس بر درخت دوستى یک شاخ است.
آشامنده شراب دوستى از دیدار بر میعادست. برسد هر که صادق روزى بآنچه مرادست.
بداود وحى آمد که: یا داود هر که مرا بجوید بحق مرا یابد، و آن کس که دیگرى جوید مرا چون یابد. یا داود زمینیان را گوى: روى بصحبت و مؤانست من آرید، و بذکر من انس گیرید، تا انس دل شما باشم. من طینت دوستان خود از طینت خلیل خود آفریدم، و از طینت موسى کلیم خود و از طینت محمد حبیب خود. یا داود من دل مشتاقان خود را از نور خود آفریدم و بجلال خود پروردم. مرا بندگانى‏اند که من ایشان را دوست دارم، و ایشان مرا دوست دارند: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ. ایشان مرا یاد کنند و من ایشان را یاد کنم: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ. ایشان از من خشنود و من از ایشان خشنود: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ. ایشان در وفاء عهد من و من در وفاء عهد ایشان: أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ. ایشان مشتاق من و من مشتاق ایشان: «الا طال شوق الأبرار الى لقایى، و أنا الى لقائهم لاشد شوقا».
إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ قال ابو سعید الخراز رحمه اللَّه: اذا اراد اللَّه ان یوالى عبدا من عبیده فتح علیه بابا من ذکره، فاذا استلذ الذکر فتح علیه باب القرب، ثم رفعه الى مجلس الانس، ثم اجلسه على کرسى التوحید، ثم رفع عنه الحجب، و أدخله دار الفردانیة، و کشف عنه الجلال و العظمة، فاذا وقع بصره على الجلال و العظمة، بقى بلا هو، فحینئذ صار العبد فانیا، فوقع فى حفظه سبحانه، و برى‏ء من دعاوى نفسه».
بو سعید خراز گفت: چون خداى تعالى خواهد که بنده‏اى برگزیند، و از میان بندگان او را ولى خود گرداند، اول نواختى که بر وى نهد آن باشد که وى را بر ذکر خود دارد، تا از کار خود با کار حق پردازد، و از یاد خود با یاد حق پردازد، و از مهر خود با مهر حق آید. چون با ذکر و مهر حق آرام گرفت، او را بخود نزدیک گرداند. نشان نزدیکى حلاوت طاعت بود، و کراهیت معصیت، و عزلت از خلق، و لذت خلوت.
پس او را در مجلس خلوت بر بساط انس بر کرسى توحید نشاند. آزاد از خلق، و شاد بحق، و بى‏قرار در عشق، حجابها برداشته، و در میدان فردانیّت فرو آورده، و مکاشف جلال و عظمت گشته، از خود بیگانه، و با حق یگانه، در خود برسیده، و بمولى رسیده، همى گوید بزبان بیخودى: بر خبر همى رفتم جویان یقین ترس یا نه، و اومید برین مقصود از من نهان، و من کوشنده دین، ناگاه برق تجلى تافت از کمین، از ظن چنان روز بینند، و از دوست چنین بجان. شنو سخن آن پیر طریقت که نیکو گفت: اى مهیمن اکرم! اى مفضل ارحم! اى محتجب بجلال و متجلى بکرم! قسام پیش از لوح و قلم، نماینده سور هدى پس از هزاران ماتم! بادا که باز رهم روزى از زحمت حوا و آدم! آزاد شوم از بند وجود و عدم. از دل بیرون کنم این حسرت و ندم. با دوست بر آسایم یک دم. در مجلس انس قدح شادى بر دست نهاده دمادم.
تا کى سخن اندر صفت و خلقت آدم
تا کى جدل اندر حدث و قدمت عالم!
تا کى تو زنى راه برین پرده و تا کى
بیزار نخواهى شدن از عالم و آدم!
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند! لا تَتَّخِذُوا مکنید و بدست مگیرید، الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُواً وَ لَعِباً ایشان را که دین شما بافسوس و بازى گرفتند، مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ ازیشان که کتاب دادند ایشان را پیش از شما، وَ الْکُفَّارَ و آن کافران، أَوْلِیاءَ مشمارید ایشان را بدوستان. وَ اتَّقُوا اللَّهَ و پرهیزید از خشم و عذاب خداى، إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۵۷) اگر گرویدگان‏اید.
وَ إِذا نادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ و چون بنماز خوانید، اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً بانگ نماز را بافسوس و بازى آرند، ذلِکَ بِأَنَّهُمْ آن بآنست که ایشان، قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ (۵۸) قومى‏اند که حق درنمى‏یابند.
قُلْ گوى: یا أَهْلَ الْکِتابِ اى خوانندگان تورات و انجیل! هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا در چه چیز بر ما مى‏کین دارید و آن را از ما نمى‏پسندید، إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ مگر آنکه ما گرویده‏ایم بخداى، وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا و بآنچه فرو فرستاده آمد بر ما، وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ و آنچه فرو فرستاده آمد از پیش، وَ أَنَّ أَکْثَرَکُمْ فاسِقُونَ و بیشتر شما فاسقان و از طاعت بیرون شدگان‏اید.
قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ گوى شما را خبر کنم؟ بِشَرٍّ مِنْ ذلِکَ مَثُوبَةً به بهتر از آن بثواب، عِنْدَ اللَّهِ نزدیک خداى، مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ آن کس که اللَّه لعنت کرد بر وى، وَ غَضِبَ عَلَیْهِ و خشم گرفت بر وى، وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِیرَ و ازیشان کبیان کرد و خوکان وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ و طاغوت پرستیدند أُولئِکَ شَرٌّ مَکاناً اینان‏اند که بر بترینه جایگاه‏اند، وَ أَضَلُّ و بى راه‏تر بر بى‏راهى‏اند، عَنْ سَواءِ السَّبِیلِ (۶۰) از میانه راه راست.
وَ إِذا جاؤُکُمْ و آن گه که بشما آیند، قالُوا آمَنَّا گویند که بگرویدیم، وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْرِ و با کفر درآمدند. وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ و با کفر بیرون شدند، وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما کانُوا یَکْتُمُونَ (۶۱) و خداى داناتر است بآنچه نهان میدارند.
وَ تَرى‏ کَثِیراً مِنْهُمْ و فراوانى بینى ازیشان، یُسارِعُونَ فِی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ که مى‏شتابند در بزه و افزونى جستن، وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ و خوردن رشوت لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۶۲) بدا که آنست که ایشان میکنند!
لَوْ لا یَنْهاهُمُ چرا باز نزند ایشان را الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ رهبان و دانشمندان عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ از گفتن ایشان دروغ، وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ و خوردن ایشان رشوت، لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ (۶۳) بدا که آنست که ایشان میکنند.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ جهودان گفتند: یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ دست رازق بسته است، غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ دست ایشان ببستند، وَ لُعِنُوا بِما قالُوا و لعنت کردند بر ایشان بآنچه گفتند، بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ بلکه دو دست او گشاده است، یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاءُ نفقت میکند چنان که خواهد وَ لَیَزِیدَنَّ و بخواهد افزود، کَثِیراً مِنْهُمْ فراوانى را ازیشان ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ آنچه فرو فرستاده آمد بر تو از خداوند تو، طُغْیاناً وَ کُفْراً ناپاکى و کفر، وَ أَلْقَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ و بیفکندیم میان ایشان دشمنى و زشتى إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ تا روز رستاخیز، کُلَّما أَوْقَدُوا ناراً هر گه که آتشى افروزند، لِلْحَرْبِ جنگ را أَطْفَأَهَا اللَّهُ خداى آن آتش را فرومیکشد وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً و همواره در زمین بتباهى میشتابند، وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ (۶۴) و اللَّه تباهکاران را دوست ندارد.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُواً وَ لَعِباً این در شأن دو جهود آمد که جایى خالى نشسته بودند، بانگ نماز شنیدند، خنده کردند، و بافسوس سخن گفتند. رب العالمین گفت: «ایشان که دین شما را بافسوس و بازى گرفتند بدوست مگیرید، و با ایشان موالات مکنید و در جمله سه قوم بودند که بافسوس سخن میگفتند، و مسلمانان را میرنجانیدند: مشرکان عرب و منافقان و اهل کتاب رب العالمین حوالت استهزا با مشرکان کرد، آنجا که گفت: إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ، و در صفت منافقان گفت: إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ، و در صفت اهل کتاب گفت: الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ الْکُفَّارَ أَوْلِیاءَ. و الکفار مجرور قراءت ابو عمر و کسایى است معطوف بر مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ اى: و من الکفار.
باقى بنصب خوانند، معطوف بر الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ اى: و لا تتخذوا الکفار اولیاء.
آن گه گفت: وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ پرهیزید از خشم و عذاب خدا در موالات این کافران اگر بحقیقت گرویدگانید و بوعد و وعید وى ایمان دارید.
وَ إِذا نادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ یعنى بالاذان و الاقامة. چون مسلمانان بانگ نماز میگفتند، و بر نماز میخاستند جهودان میگفتند: قد قاموا لا قاموا، قد صلّوا لا صلّوا، رکعوا لا رکعوا، سجدوا لا سجدوا. این سخن بر طریق استهزا میگفتند و میخندیدند، تا رب العزة در شأن ایشان این آیت فرستاد.
سدّى گفت: مردى ترسا در مدینه آواز مؤذن شنید که میگفت: «اشهد انّ محمدا رسول اللَّه». آن ترسا گفت: حرق الکاذب، سوخته باد دروغ زن. رب العزّة این سخن هم در آن ترسا اجابت کرد. چاکرى داشت، و یک شب آتش برافروخت اندر خانه، و ترسا و کسان وى همه خفته بودند. شررى از آن آتش در جامه افتاد، ترسا و کسان وى هر چه در خانه همه بسوخت. و گفته‏اند: کافران چون آواز مؤذّن شنیدند که بانگ نماز میگفت حسد بردند برسول خدا و مسلمانان، و آن را عظیم کراهیت داشتند. آمدند برسول خدا و گفتند: تو دعوى نبوت میکنى، و بدعتى نهادى که انبیا ننهادند که پیش از تو بودند، و اگر درین خیرى بودى ایشان بدان سزاوار تر بودندى از کجا برساختى و چرا نهادى این آواز دادن بدین ناخوشى؟ رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً یعنى که اگر کافران این آواز ناخوش میدانند بدان اعتبار نیست، که هیچ گفتار ازین.
نیکوتر و هیچ آواز ازین خوشتر نیست، که خلق را بر خداى میخواند، و بحق دعوت میکند. اتَّخَذُوها این‏ها و الف بیک وجه با نماز میشود، از بهر آنکه چون بر بانگ نماز استهزا کنند بر نماز کرده باشند. دیگر وجه آنست که: اتخذوا الدّعوة هزوا و لعبا. ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ ما لهم فى اجابتهم لو اجابوا الیها! و ما علیهم فى استهزائهم بها!
فصل فى بدو الاذان و ذکر فضائله و آدابه‏
عبد اللَّه بن زید الانصارى گفت: مسلمانان چون به مدینه آرام گرفتند نماز میکردند، و بانگ نماز خود نمى‏شناختند و نمى‏دانستند. با یکدیگر مشورت کردند که سببى باید که ما را فراهم آرد نماز را، و نشانى بود وقت نماز را. قومى گفتند: علمى بر بام مسجد برپاى کنیم بوقت نماز تا مسلمانان چون آن بینند یکدیگر را خبر دهند، و بنماز آیند. رسول خدا آن را نپسندید. قومى گفتند: آتشى برافروزیم، و مسلمانان را بدان آگاهى دهیم. قومى گفتند: قرنى سازیم چنان که جهودان ساخته‏اند.
قومى گفتند: ناقوس سازیم چنان که ترسایان کرده‏اند. مصطفى (ص) هر دو کراهیت داشت، از آنکه هر دو شعار جهودان و ترسایان بود. عبد اللَّه زید گفت: آن شب بخفتم. بخواب نمودند مرا مردى که جامه سبز پوشیده بود، و ناقوسى داشت. گفتم اى بنده خدا! این ناقوس بمن دهى؟ گفت: تا چه کنى. گفتم تا مردم را باین بر نماز خوانم. گفت: ترا بچیزى به ازین دلالت کنم. گفتم: آن چیست؟ بر بالایى ایستاد و گفت: اللَّه اکبر، اللَّه اکبر. همى گفت تا بانگ نماز تمام کرد. پس از آن موضع تحول کرد، پاره‏اى فراتر شد. یک قعده بنشست. آن گه برخاست، و اقامت گفت هر کلمه‏اى یک بار مگر کلمه اقامت که دو بار بگفت. (گفتا) چون بیدار شدم، رسول خدا را از آن خواب خویش خبر دادم. گفت: یا عبد اللَّه این کلمات بلال را درآموز، تا وى بانگ نماز کند، که آواز وى بلندتر است. بلال در مسجد بانگ نماز گفت. عمر خطاب بشنید در خانه خویش، برخاست بیرون آمد، گفت: یا رسول اللَّه این آواز که بلال داد، و این بانگ نماز هم بر این صفت مرا نیز بخواب نمودند. رسول خدا از آن شاد گشت، و خداى را عز و جل حمد گفت.
و بدان که بانگ نماز سنتى مؤکد است و شعار اسلام، و تعطیل آن روا نیست. و گفته‏اند که: فرض کفایت است و ترجیع در آن سنت، و تثویب در بانگ نماز بامداد سنت، و طهارت در آن سنت، که مصطفى (ص) گفت: «حقّ و سنة ان لا یؤذّن لکم احد الا هو طاهر»، و قیام در آن سنت، که رسول خدا بلال را گفت: «قم فناد»، و در اذان ترسل سنت است، یعنى آهستگى و گسستگى، و در اقامت ادراج سنت است، یعنى پیوستگى و سبک گفتن، لقول النّبی (ص) لبلال: «اذا اذّنت فترسّل، و اذا اقمت فاجدر، و اجعل بین اذانک و اقامتک قدر ما یفرغ الاکل من اکله و الشارب من شربه، و المعتصر اذا دخل لقضاء حاجته، و لا تقوموا حتى ترونى».
هر که بانگ نماز شنود مستحبّ است جواب دادن آن هم چنان که مؤذن میگوید وى میگوید، الا در حیعله، که بجواب آن گوید: لا حول و لا قوة الا باللّه، و بجواب تثویب گوید: صدقت و بررت، و بجواب لفظ اقامت گوید: اقامها اللَّه و ادامها ما دامت السّماوات و الارض.
و اگر در نماز بود، آن ساعت که بانگ نماز شنود، چون سلام باز دهد، بقضا باز آرد، و اگر قرآن خواند جواب اذان باز دهد، آن گه بر قرآن خواندن باز شود، و چون از بانگ نماز فارغ شد درود بمصطفى دهد، لقوله (ص): «اذا سمعتم المؤذن فقولوا مثل ما یقول، ثم صلّوا علىّ فانّه من صلى علىّ مرّة صلى اللَّه علیه بها عشرا».
پس گوید هم مؤذن و هم شنونده: «اللّهمّ ربّ هذه الدّعوة التّامة و الصّلاة القائمة آت محمدا الوسیلة و الفضیلة، و ابعثه المقام المحمود الّذى و عدته»، که مصطفى (ص) گفت: هر کس که این بگوید، حلّت له شفاعتى یوم القیامة.
و در میان بانگ نماز سخن گفتن ناشایست است، و بر داشتن آواز و ایستادن بر جاى عالى و استقبال قبله از شرائط آنست، و انگشت در هر دو گوش نهادن از هیأت آن. و پس از بانگ نماز شام بگوید: «اللّهمّ هذا اقبال لیلک و ادبار نهارک و اصوات دعائک، اغفر لى»، که رسول خدا امّ سلمه را چنین فرمود. و میان بانگ نماز و اقامت دعا فرو نگذارد که مصطفى گفت: «انّ الدّعاء لا یردّ بین الاذان و الاقامة، فادعوا»، و چون نداء الصلاة شنود، گوید: مرحبا بالقائلین عدلا و بالصّلاة مرحبا و اهلا.
و مؤذن باید که مردى مسلمان عاقل باشد که از کافر و دیوانه درست نیاید، که نه اهل عبادت‏اند، و زن را کراهیت است مگر اقامت، که وى را رواست، و مستحبّ و اولى‏تر آنست که مؤذّن آزاد باشد و بالغ و عدل و امین، که در خبر است: «یؤذّن لکم خیارکم».
عمر خطاب یکى را گفت: من مؤذّنوکم؟ فقال موالینا او عبیدنا.
قال: انّ ذلک لنقص کبیر. و بیشترین علما مؤذّنى کردن فاضل‏تر داشته‏اند از امامى کردن، لقول اللَّه تعالى: وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ؟ و لقول النبى (ص): «الأئمة ضمناء، و المؤذّنون امناء، فارشد اللَّه الأئمة و غفر للمؤذّنین»، و معلومست که حال امین تمامتر است از حال ضمین. و قال (ص): «ثلاثة على کثبان المسک یوم القیامة: عبد ادّى حق اللَّه و حق مولاه، و رجل امّ قوما و هم به راضون، و رجل ینادى بالصّلوات الخمس کل یوم و لیلة»، و قال (ص): «المؤذّن یغفر له مدى صوته، و یشهد له کل رطب و یابس»، و قال: «من اذن سبع سنین محتسبا کتبت له براءة من النّار»، و قال: «تعجب ربّک من راعى غنم فى راس شطیّة للجبل، یؤذن بالصلاة، و یصلى، فیقول اللَّه عز و جل: انظروا الى عبدى هذا یؤذّن و یقیم الصّلاة، یخاف منى، قد غفرت لعبدى، و أدخلته الجنة»، و قال عمر: «لو کنت مؤذّنا لما بالیت ان لا أجاهد و لا احجّ و لا اعتمر بعد حجّة الاسلام».
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا ابن عباس گفت: نفرى از جهودان برسول خدا آمدند ابو یاسر بن اخطب و رافع بن ابى رافع و اشیع و امثال ایشان، و پرسیدند از رسول خدا که از پیغامبران مرسل کدام‏اند که ایمان به ایشان میباید آورد؟ رسول گفت: «آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى‏ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِیَ مُوسى‏ وَ عِیسى‏». چون نام عیسى شنیدند نبوّت وى را جاحد شدند و انکار نمودند و گفتند: ایمان نیاریم بآنکس که بوى ایمان آرد و سوگند یاد کردند، و گفتند: و اللَّه که ندانیم بتر ازین دین که شما دارید. رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا اى هل تکرهون و تنکرون منّا الا ایماننا و فسقکم؟ این خلاصه سخن است یعنى شما کراهیت میدارید ایمان ما، و میدانید که ما بر حقّیم، و این کراهیت شما از آن است که شما فاسق گشتید و بر دین باطل بماندید، بسبب آن ریاست که یافته‏اید، و رشوت میستانید، و مال بدست مى‏آرید.
وَ أَنَّ أَکْثَرَکُمْ فاسِقُونَ و او زیادت است، معنى آنست: لفسقکم نقمتم علینا الایمان. اگر کسى سؤال کند، گوید: چون تواند بود کسى که دین حق شناسد، و حقیقت و صدق آن داند، آن گه دین باطل گیرد، و حق بگذارد، این بعقل چون راست آید؟ جواب آنست که مثل این در مشاهده بسى دیده‏ایم و شنیده، کسى که داند بتحقیق که قتل گناهى صعب است و کبیره‏اى بزرگ، مرد را بدوزخ برد و بعقوبت در افکند، و آن گه در آن میکوشد و مى‏کند شفاء غیظى را یا سلب مالى را، و همچنین ابلیس مهجور دانست که اللَّه تعالى وى را بآن معصیت که کرد بگیرد و عقوبت کند، و آن گه همى کرد، و هواء خویش بر طاعت حق ایثار میکرد، و ازین جنس اگر بر شماریم فراوان است و آن همه بارادت و تقدیر خداى جهانست.
قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِکَ این ذلک اشارتست فرا تصدیق مؤمنان و هدى اللَّه ایشان را بنزدیک خدا، و این آیت جواب جهودان است که گفتند ندانیم دینى بتر از دین شما. رب العالمین گفت: یا محمد ایشان را جواب ده که: خبر کنم شما را به بتر از آنکه شما مؤمنان را مى‏پندارید بپاداش نزدیک خدا. مَثُوبَةً نصب على التفسیر است. مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ این من دو وجه دارد: یکى آنکه محل آن خفض است بر بدل شرّ، و بدیگر وجه محل آن رفع است بر اضمار هو، یعنى: هو من لعنه اللَّه، و برین وجه معنى آنست که: چون این آیت آمد که: قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِکَ جهودان گفتند: من هم؟ مصطفى (ص) گفت: مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ‏
یعنى: هو من لعنه اللَّه.
وَ غَضِبَ عَلَیْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِیرَ قردة از جهودان است و خنازیر از ترسایان، قردة از صیادان شنبه‏اند به ایله، و خنازیر از مکذبانند بمائده، و عَبَدَ الطَّاغُوتَ پرستندگان گوساله‏اند. طاغوت اینجا عجل است. حمزه تنها وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ خواند بضمّ با، و طاغوت بخفض بر سبیل اضافت. و عبد بر مثال حذر و فطن بناء مبالغت است بر معنى عابد، یعنى: ذهب فى عبادة الطّاغوت کلّ مذهب. باقى قرّاء عبد بفتح با و دال خوانند، و طاغوت بنصب، و معطوفست بر ما تقدّم، یعنى: مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ و عَبَدَ الطَّاغُوتَ. أُولئِکَ شَرٌّ مَکاناً اى مکانة و منزلة، وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبِیلِ اى عن قصد السبیل طریق الهدى.
وَ إِذا جاؤُکُمْ قالُوا آمَنَّا در میان جهودان منافقانى بودند که در پیش رسول خدا میشدند و مى‏گفتند: نحن نعرف صفتک و نعتک، آمنّا بأنّک رسول اللَّه. بزبان این میگفتند، و در دل کفر میداشتند. رب العالمین گفت: دَخَلُوا بِالْکُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ اى دخلوا و خرجوا کافرین، و الکفر معهم فى کلتى حالتیهم. وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما کانُوا یَکْتُمُونَ فى قلوبهم من الکفر.
وَ تَرى‏ کَثِیراً مِنْهُمْ من الیهود، یُسارِعُونَ فِی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ یبادرون الى المعصیة و الظلم، وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ یأخذون من الرشاء على کتمان الحق. کَثِیراً مِنْهُمْ از بهر آن گفت که: نه همه آن بودند که در اثم و عدوان مسارعت نمودند، قومى آن کردند، و قومى شرم داشتند، و از آن وا ایستادند. رب العزة گفت: لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ بد چیزى است که ایشان میکنند که در حکم رشوت میستانند، و حرام میخورند، و ظلم میکنند. ربّانیان و احبار را عتاب کرد. ربّانیان علماء ترسایان‏اند، و احبار علماء جهودان. ضحّاک گفت: در قرآن صعب تر از این آیتى در خوف نیست، که رب العزة آن کس که منکر پیش گرفت و باک نداشت، و آن کس که نهى نکرد و باز نزد، هر دو را ذمّ برابر کرد. گناهکاران و مرتکبان منکر را گفت: لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ، و تارکان نهى منکر را گفت: لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ.
و مصطفى (ص) گفت: «و الّذى نفسى بیده لیخرجنّ ناس من امّتى من قبورهم فى صورة القردة و الخنازیر بما داهنوا اهل المعاصى و هم یستطیعون».
و أوحى اللَّه تعالى الى یوشع بن نون: انّى مهلک من قومک اربعین الفا من خیارهم، و ستین الفا من شرارهم. قال: یا رب هؤلاء الاشرار، فما بال الاخیار؟ قال: انّهم لم یغضبوا لغضبى، و کانوا یؤاکلونهم و یشاربونهم. و در آثار بیارند که اللَّه تعالى دو فریشته فرستاد باهل شهرى تا آن قوم را هلاک کنند، و آن شهر را زیر و زبر کنند. مردى را دیدند که در نماز بود، ایشان بآسمان بحضرت عزّت باز شدند، تا اللَّه چه فرماید. اللَّه گفت: بازگردید و همه را هلاک کنید، و آن مرد را نیز با ایشان هلاک کنید، که هرگز چون منکرى دید از بهر ما روى ترش نکرد. و جمعى کودکان در میان شهرى خروسى را گرفته بودند، و پرهاى وى میکندند، و آن را تعذیب میکردند. پیرى را دیدند در کنار ایشان که آن را میدید و نهى نمیکرد و انکار نمى‏نمود، تا رب العزة آن قوم را عقوبت کرد، و آن شهر را بزمین فرو برد. اگر کسى پرسد چه فرق است میان عمل و صنع؟ جواب آنست که صنع فعلى بود که در ضمن آرایش و نیکویى بود، و ازینجا گویند: ثوب صنیع، و فلان صنیعة فلان، اذا استخلصه على غیره، و صنع اللَّه لفلان اى احسن الیه.
پس صنع بکمال‏تر است از عمل، از بهر این معنى ربّانیان و احبار را یصنعون گفت، و عامه مردم را یعملون، چندان که ربانیان را بر عامه مردم فضل است صنع را بر عمل فضل است.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ این آیت در شأن جهودان فرو آمد فنحاص بن عازورا و اصحاب او، که اللَّه ایشان را روزى فراوان و نعمت تمام داده بود. پس چون در اللَّه کافر گشتند، و مصطفى را دروغ زن گرفتند، و در نعمت اللَّه کفران آوردند، و ذلک فى قوله «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً»! ربّ العزة آن نعمت از ایشان واستد، و بروزگار قحط و نیاز افتادند. این فنحاص و اصحاب وى گفتند: «یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ» ممسکة عنّا الرزق، دست رازق بسته است و روزى باز گرفته، و این کنایه از بخل است، یعنى که بر ما بخیلى کند، و چنان که پیش ازین روزى میداد نمى‏دهد. این همچنانست که جاى دیگر گفت رسول خود را: «وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِکَ» فتنفق دون الحق، «وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ» فوق الحق. و روا باشد که بر معنى استفهام نهند یعنى: اید اللَّه مغلولة عنّا حیث قتر الرزق علینا؟
رب العالمین ایشان را جواب داد: غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ اى امسکت عن الخیرات و قبضت عن الانبساط بالعطیّات. دست ایشان است که از خیرات و عطیات فرو بسته است، که هرگز ازیشان کسى را نبینى که نفقه فراخ کند بر خویشتن یا بر کسى مگر اندکى. معنى دیگر غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ یعنى یوم القیامة. «إِذِ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ» جزاء این کلمه کفر ایشان آنست که فردا در قیامت غل آتشین بر گردن ایشان نهند، و دستهاى ایشان وا گردن بندند، وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بوعدوا من رحمة اللَّه، و عذبوا بالجزیة فى الدنیا، و النّار فى العقبى. و این سخن از جهودان بس عجب نیست پس از آنکه از ایشان حکایت مى‏باز کنند که: «قالُوا یا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ»، و قال: إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَیَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ الایة. و عن ابن عباس قال: قال النبى (ص): «من لعن شیئا لم یکن للّعنة اهلا رجعت اللعنة على الیهود بلعنة اللَّه ایّاهم».
آن گه گفت جلّ جلاله: بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ اثبت الید و نفى الغلّ. ید صفت را اثبات کرد و غلّ را نفى کرد، و این ردّ است بر جهمیان که صفت را منکرند، و تأویل باطل نهادند. علماء سلف و ائمّه اهل سنت گفتند که: آنچه جهودان گفتند یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ، «ید» راست گفتند، اما مغلولة دروغ گفتند، که رب العزة ایشان را در غلّ دروغ زن کرد نه در ید، گفت: بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ. این همچنانست که قومى را گفت: «وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها». راست گفتند که: وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا، اما دروغ گفتند که: و اللَّه امرنا بها، که رب العزة ایشان را درین دروغ زن کرد نه در آن، گفت: «قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ».
فصل
بدان که مردم درین مسأله ید بر سه گروه‏اند: گروهى معتزله‏اند و قدریه و اثنا عشریه رافضه. اینان گفتند: ید اللَّه ید قدرة و قوة و نعمة، و گروهى دیگر مجسمه‏اند کرامیه و هشامیه. و هشامیه طائفه‏اى از رافضیان‏اند، امام ایشان هشام بن الحکم، گفتند که ید خدا ید جارحه است، و این سخن روى بکفر دارد که مصطفى (ص) گفت: «من شبه اللَّه بشی‏ء من المخلوقین فقد کفر».
سیوم گروه علماء سنت‏اند و قدوه امت نقله اخبار و حمله آثار، گفتند: ید خدا ید صفت است، و ید ذات، ظاهر آن پذیرفته، و باطن تسلیم کرده، و حقیقت آن در نایافته، و از راه چگونگى و تصرف و تأویل برخاسته، و تهمت بر خرد خویش نهاده، و اعتقاد کرده، که از همنامى همسانى نیست، و بخیال گرد آن گشتن روى نیست، معلوم هست اما تخیل نیست، مسموع هست اما معقول نیست.
قومى گفتند ید ید قدرت است و نعمت، و این محال است و باطل، که رب العزة گفت: بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ، دو ید گفت باز گسترده و گشاده، و معلوم است که قدرت یکى است نه دو، و نعمت نه خود یکى است که بسیار است، لقوله تعالى: وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها، و در قصه آدم گفت: ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ.
اگر معنى ید قدرت بودى ابلیس را بودى که گفتى: چنان که آدم را بقدرت بیافریدى مرا نیز بقدرت بیافریدى، چه شرف دارد بر من؟ چون ابلیس بجواب آن تفصیل با سخنى دیگر گشت، و فرق کرد میان آتش و گل، گفت: أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ. معلوم گشت که این تخصیصى بود که جز آدم را نبود، که وى را بهر دوید صفت خویش آفرید و ید صفت حق بوى رسید، و آن دو ید اینست که گفت: بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ.
اهل تأویل گفتند: بَلْ یَداهُ یعنى رزقاه رزق موسّع و رزق مقتور، رزق حلال و رزق حرام، و این تأویل محالست و باطل، که رب العزة گفت: مَبْسُوطَتانِ، و معلومست که رزق مقتور مبسوط نبود، و نیز گفت تعالى و تقدس: لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ، مقتضى تأویل آنست که لما خلقت برزقى، و این محض کفر باشد. و مصطفى (ص) گفته: «انّ المقسطین على منابر من نور عن یمین الرحمن، و کلتا یدیه یمین».
هل یجوز أن یقال معناه عن رزق الرحمن، و کلتا رزقیه یمین! این چنین سخن جز محال و باطل نبود. اگر گویند در لغت عرب سائغ است و روان ید بمعنى نعمت و قوت، گوئیم این مسلّم است، اما در سیاق سخن متکلّم پدید آید که معنى آن چیست. اگر گوید: لفلان عندى ید أکافیه، اینجا معلوم شود که نعمت میخواهد که مکافات آن بشکر کنند، و اگر گوید: فلان لى ید و عضد و ناصر، دانیم که معنى آن نصرت و تقویت و معونت است نه حقیقت ید. اما اگر گوید: ضربنى فلان بیده، و اعطانى الشی‏ء بیده، و کتب لى بیده، هر عاقلى داند و دریابد که اینجا نه نعمت میخواهد که دست میخواهد، که بدان نویسند، و بدان عطا دهند، و بدان زنند. و در لغت عرب گویند: بید فلان امرى و مالى، بیده الطلاق و العتاق و الامر و ما اشبهه.
و هم ازین بابست آنچه در قرآن گفت: تَبارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ، و قوله: بِیَدِکَ الْخَیْرُ، قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ، و معلوم است که این طلاق و عتاق و امر و فضل و خیر و ملک نه چیزیست که بر دست نهاده است، امّا عرب در کسى جائز دارند این کلمات و این اضافت، که خداوند دست بود و دست گیرنده در وى روا بود، نه بینى که روا باشد که گویند: بید الساعة کذا، و بید القرآن کذا، و بید العذاب کذا، و بید القریة کذا، از بهر آنکه ید بحقیقت از اینها درست نباشد، امّا لفظ بَیْنَ یَدَیْهِ بر هر دو افتد هم بر خداوندان دست و هم بر چیزها، که آن را دست نبود، چنان که گویى: بین یدى الساعة، و بَیْنَ یَدَیْ عَذابٍ شَدِیدٍ، بین یدى کذا و کذا، از بهر آنکه معنى بین یدیه امامه و قدامه باشد، اما بید کذا و کذا الا خداوند دست را نگویند، و قرآن بلغت عرب فرو آمده است، هر چه در لغت عرب سائغ است و جائز، روا باشد که بر وفق آن تفسیر قرآن گویند، و هر چه در لغت عرب محال بود تفسیر قرآن در آن روا نبود.
وَ لَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ اى من الیهود، ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیاناً وَ کُفْراً بانکارهم و تکذیبهم. کثیرا مفعولست، ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ فاعل است، طغیانا و کفرا مفعول ثانى است. میگوید: این قرآن طغیان و کفر جهودان میافزاید، چندان که قرآن فرود آید و بدان کافر میشوند، ایشان را کفر و طغیان میافزاید. وَ أَلْقَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ یعنى بین الیهود و النصارى. میان جهودان و ترسایان عداوت افکندیم، هرگز هیچ جهود ترسایان را دوست ندارد و نه هیچ ترسا جهودان را.
جهود مذهب ترسایان در عبادت مسیح دشمن دارد، و ترسا مذهب جهودان در کافر شدن مسیح دشمن دارد. این همچنانست که گفت. «تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى». آن گه گفت: إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ تا روز رستاخیز این عداوت خواهد بود، و این دلیل است که مذهب جهودى و ترسایى تا بقیامت پیوسته خواهد بود.
کُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ اى کلّما اجمعوا امرهم على حرب رسول اللَّه (ص) فرق اللَّه جمعهم، و أفسد تدبیرهم. این دلیل است که دین اسلام بر همه دنیا غالب است و قاهر، و کید دشمن آن باطل، و علم آن همیشه ظاهر، چنان که جاى دیگر گفت: لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ، وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً یجتهدون فى رفع الاسلام و محو ذکر النبى (ص) من کتبهم، وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ یعنى الیهود.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۹ - النوبة الثالثة
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُواً وَ لَعِباً الایة هر که مسلمان است بار احکام اسلام بر وى نه گران است. هر که صاحب دین است شعار دین بر دل وى شیرین است. موحد را نعمت توحید شاهد دل و دیده و جانست. مؤمن پیوسته بر درگاه خدمت بسته میان است. هر طینتى را دولتى است، و هر فطرتى را خدمتى است، و هر کسى را منزلتى. عباد الرحمن دیگرند و عبید الشیطان دیگر. مقبولان حضرت دیگرند و مطرودان قطیعت دیگر. یکى در حضرت راز ببانگ نماز شاد شود، و چون گل بر بار بشکفد، پیوسته منتظر آن نشسته، و از بیم فوت آن بگداخته! درویشى را دیدند بر پاى ایستاده، و سر در انتظار فرو برده، گفتند: اى درویش آن چیست که در انتظار وى چنین فرو شده‏اى؟ گفت: طهارت کرده‏ام و وقت راز درآمده، انتظار بانگ نماز میکنم.
این چنین کس را برابر کى بود با آن کس که از شربت کفر و معصیت چنان مست شده باشد که فرق نکند میان بانگ نماز و بانگ رود و ناى، و وصف الحال و قصه ایشان اینکه رب العالمین گفت: وَ إِذا نادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً.
حکایت کنند که پیرى جایى میگذشت. کسى بانگ نماز میگفت. آن پیر جواب وى میداد که و الطعنة و اللعنة، پاره‏اى فراتر شد. سگى بانگ میکرد، و جواب وى تسبیح و تهلیل میگفت پیر را گفتند: این چیست؟ جواب مؤذن را چنان و جواب سگ چنین؟! پیر گفت: آن مؤذّن مبتدع است، اعتقاد وى پاک نیست، و دین وى راست نیست، بانگ نماز و دیگر بانگها را بنزدیک وى فرق نیست، ازین جهت او را جواب چنان دادم، و از سگ نه بانگ سگ شنیدم که تسبیح شنیدم. بحکم این آیت که رب العزة گفت: وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ.
و فى قصّة المعراج أن رسول اللَّه (ص) قال: «فلمّا انتهینا الى الحجاب، خرج ملک من وراء الحجاب، فقلت لجبرئیل من هذا الملک؟ فقال: و الذى اکرمک بالنبوة ما رأیته قبل ساعتى هذه. ثمّ قال الملک: اللَّه اکبر، اللَّه اکبر، فنودى من وراء الحجاب: صدق عبدى انا اللَّه اکبر. فقال الملک: اشهد ان لا اله الا اللَّه، فنودى من وراء الحجاب: صدق عبدى انا اللَّه لا اله الا انا. فقال الملک اشهد أنّ محمدا رسول اللَّه، فنودى: صدق عبدى، انا ارسلت محمدا رسولا. فقال الملک: حىّ على الصلاة، فنودى: صدق عبدى، و دعا الىّ عبادى. فقال الملک: حىّ على الفلاح، فنودى: صدق عبدى، افلح من واظب علیها. فقال رسول اللَّه: فحینئذ اکمل اللَّه تعالى لى الشرف على الاولین و الآخرین.
و روى ابو هریرة انّ النبى (ص) قال: «اذا قال المؤذن: اللَّه اکبر، غلقت ابواب النّیران السبعة، و اذا قال: اشهد ان لا اله الّا اللَّه، فتحت ابواب الجنان الثمانیة، و إذا قال: اشهد ان محمدا رسول اللَّه، اشرفت الحور العین، و اذا قال: حىّ على الصلاة تدلّت ثمار الجنة، و اذا قال: حىّ على الفلاح، قالت الملائکة: افلحت و أفلح من اجابک، و اذا قال: اللَّه اکبر، قالت الملائکة: کبرت کبیرا و عظمت عظیما، و اذا قال: لا اله الا اللَّه، قال اللَّه تعالى: بها حرمت بدنک و بدن من اجابک على النار.
و روى ابو سعید عن النبى (ص) قال: «اذا کان یوم القیامة جى‏ء بکراسىّ من ذهب مشبکة بالدر و الیاقوت، ثم ینادى المنادى: این من کان یشهد فى کل یوم و لیلة خمس مرات ان لا اله الا اللَّه و أنّ محمدا رسول اللَّه، فیقوم المؤذنون و هم اطول الناس اعناقا، فیقولون: نحن هم، فیقال لهم: اجلسوا على الکراسى حتى یفرغ الناس من الحساب، فانّه لا خوف علیکم و لا انتم تحزنون.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا الایة اى محمد آن بیگانگان را بگو که بر ما چه عیب مینهید و چه طعن کنید، مگر که عیب میشمرید آنچه ما بغیب ایمان دادیم، و کارها بحق تفویض کردیم، و نادیده و نادر یافته بجان و دل بپذیرفتیم! ما این کردیم و شما نافرمان گشتید و سر کشیدید، و خویشتن را از ربقه بندگى بیرون بردید. عیب هم بر شما است، و طعن در شما است، که بر شما غضب و لعنت خداست، ابعدکم عن نعت التخصیص و أضلّکم و منعکم عن وصف التقریب و طردکم.
لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ بارى ایشان که ربانیان‏اند و احبار، در میان شما اخیار، بدانش مخصوص‏اند و بدریافت موصوف، چرا نادانان را باز نزنند، و بدانش خویش لهیب آتش جهل ایشان به ننشانند. ویل لمن لا یعمل مرّة، و ویل لمن یعلم و لا یعمل الف مرّات.
فائدة علم آنست و طریق عالم چنان است که بر زبان نصیحت راند، و در دل همت دارد، تا جاهل را از جهل و عاصى را از معصیت باز دارد، و بیراه را براه باز آرد.
چون این نباشد ثمره علم کجا پیدا آید، و شرف علم چون پدید آید! و آنجا که این معنى نبود لا جرم ربّ العزة هر دو را در ذمّ فراهم کرد، آن نادان بد کردار و آن داناى خاموش، آن را گفت: لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ، و این را گفت: لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ الآیة اگر موحّدان و سنّیان بنادانى یکدیگر را روزى غیبت کنند، یا زبان طعن در یکدیگر کشند، پس از آنکه در راه توحید راست روند، و تسلیم پیشه کنند، امید قوى است که آن را در گذارند و عفو کنند چنان که آن پیر طریقت گفت: «در توحید تسلیم کوش، هر چه از عقل فرو رود باک نیست.
در خدمت سنت کوش، هر چه از معاملت فرو شود باک نیست. در زهد فراغت کوش، اگر گنج قارون در دست تو است باک نیست. از مولى مولى جوى، از هر که باز مانى باک نیست».
اما صعب و منکر آنست که در آفریدگار منزه مقدس سخن گوید بناسزا، و آنچه مخلوق را عیب شمرند بر خالق بندد، چنان که آن بیگانگان گفتند: یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ.
و در اخبار بیارند که: روز قیامت قومى را از عاصیان امت احمد بدر دوزخ آرند، و ایشان را توقف فرمایند. فریشتگان بر ایشان حلقه کنند و ایشان را ملامت کنند، گویند: اى بیچارگان و اى ناپاکان! چه ظنّ بردید که در کار دین سستى کردید، و معصیت آوردید، ما که فریشتگانیم و بقوت و عظمت جایى رسیدیم که اگر فرماید هفت آسمان و هفت زمین بیک لقمه فرو بریم، باین همه یک چشم زخم زهره نداشتیم که نافرمانى کردیم، و شما با ضعف خویش چندان جفا و معصیت کردید، و تا در این سخن باشند قومى از کافران در میان ایشان افتند. عاصیان اهل توحید چون کافران را بینند، در ایشان افتند، همى زنند، و بدندانشان همى خایند، و میگویند: اینان خداى را ناسزا گفتند، و بوحدانیت وى اقرار ندادند و سر کشیدند. فرمان آید از رب العزة بفریشتگان که دست از این قوم بدارید، و به بهشت فرستید، که هر چند که عاصیان‏اند، بجان و دل در مهر و دوستى ما مردان‏اند. اگر کردار بد داشتند مهر و محبت ما بر دل داشتند، جفاء ایشان بوفا بدل کردیم، و قلم عفو بر جریده جریمه ایشان کشیدیم.
بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاءُ
عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «ید اللَّه ملاى، لا یغیضها نفقه سخاء اللیل و النهار، أ رأیتم ما انفق منذ خلق السماوات و الارض فانّه لم ینقص ما فى یدیه، و کان عرشه على الماء و بیده المیزان یخفض و یرفع».
و عن ابى موسى الاشعرى قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه تعالى باسط یده لمسیئی اللیل لیتوب بالنهار، و لمسیئی النهار لیتوب باللیل، حتى تطلع الشمس من مغربها».
و قال (ص): «ینزل اللَّه عز و جل فیقول: من یدعونى فأجیبه؟ ثم یبسط یدیه فیقول: من یقرض غیر عدوم و لا ظلوم».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۰ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتابِ آمَنُوا و اگر خوانندگان تورات بگرویدندى وَ اتَّقَوْا و از خشم و عذاب خدا بپرهیزیدندى لَکَفَّرْنا عَنْهُمْ ما بستردیمى از ایشان و بپوشیدیمى سَیِّئاتِهِمْ بدها و گناهان ایشان وَ لَأَدْخَلْناهُمْ و ما درآوردیمى ایشان را جَنَّاتِ النَّعِیمِ (۶۵) در بهشتهاى ناز.
وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ و اگر ایشان تورات بپاى دارندى، وَ الْإِنْجِیلَ و اهل انجیل انجیل را، وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ و آنچه بدیشان فرو فرستادند از خداى ایشان لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ از زیر خود بخوردندى، وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ و از زیر پاى خویش بخوردندى. مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ از ایشان گروهى است میانه و بچم نه بد، وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ و فراوانى از ایشان، ساءَ ما یَعْمَلُونَ (۶۶) بدا آنچه ایشان میکنند.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ اى پیغامبر فرستاده! بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ میرسان آنچه فرو فرستاده آمد بتو از خداوند تو، وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ و اگر نرسانى فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ همچنانست که هیچ چیز از پیغامهاى وى نرسانده باشى، وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ و اللَّه نگه دارد ترا از مردمان، إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ (۶۷) که اللَّه راهنماى ایشان نیست که در علم وى کفر را اند.
قُلْ گوى یا أَهْلَ الْکِتابِ اى کتاب داران من و خوانندگان آن، لَسْتُمْ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ بر هیچ چیز نیستید، حَتَّى تُقِیمُوا التَّوْراةَ تا آن گه که بپاى دارید تورات را، وَ الْإِنْجِیلَ و انجیل را، وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ و شما که اهل قرآن‏اید قرآن را وَ لَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ و فراوانى را از ایشان بخواهد افزود، ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ آنچه فرو فرستاده آمد بتو از خداوند تو، طُغْیاناً وَ کُفْراً گران کارى و کفر، فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ (۶۸) نگر تا اندوهگن نباشى بر گروه ناگرویدگان.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا اینان که بگرویدند وَ الَّذِینَ هادُوا و ایشان که جهود شدند، وَ الصَّابِئُونَ و اینان که میان دو دین‏اند، وَ النَّصارى‏ و ترسایان، مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ هر که از اینان بخداى بگروید، وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ و بروز رستاخیز، وَ عَمِلَ صالِحاً و کار نیک کرد، فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ بر ایشان بیم نیست،، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۶۹) و نه اندوهگن باشند هرگز.
لَقَدْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ پیمان ستدیم از بنى اسرائیل، وَ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمْ رُسُلًا و بایشان فرستادیم رسولانى، کُلَّما جاءَهُمْ رَسُولٌ هر گه که بایشان آمد فرستاده، بِما لا تَهْوى‏ أَنْفُسُهُمْ بچیزى که ایشان در آن ناکام بودى و با نبایست، فَرِیقاً کَذَّبُوا گروهى را از فرستادگان دروغ زن گرفتند، وَ فَرِیقاً یَقْتُلُونَ (۷۰) و گروهى را میکشند.
وَ حَسِبُوا و چنان پنداشتند أَلَّا تَکُونَ فِتْنَةٌ که ایشان را آزمایش نخواهد بود، فَعَمُوا وَ صَمُّوا تا کور شدند و کر شدند، ثُمَّ تابَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ آن گه اللَّه ایشان را با خود خواند، و آگاهى داد و قومى را توبت داد ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا کَثِیرٌ مِنْهُمْ باز کور شدند و کر فراوانى از ایشان وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما یَعْمَلُونَ (۷۱) و اللَّه بینا است بآنچه مى‏کنند.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا کافر شدند ایشان که گفتند: إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ که خداى عیسى مریم است، وَ قالَ الْمَسِیحُ و گفت عیسى: یا بَنِی إِسْرائِیلَ اى فرزندان یعقوب، اعْبُدُوا اللَّهَ خداى را پرستید، رَبِّی وَ رَبَّکُمْ خداوند من و خداوند شما، إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ هر که انباز گیرد با خداى، فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ اللَّه حرام کرد بر وى بهشت، وَ مَأْواهُ النَّارُ و جاى وى آتش، وَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصارٍ (۷۲) و ستمکاران را هیچ یاران نیست.
لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا کافر شدند ایشان که گفتند: إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ که اللَّه سدیگر سه است، وَ ما مِنْ إِلهٍ و نیست خداى، إِلَّا إِلهٌ واحِدٌ مگر یک خداى یکتا، وَ إِنْ لَمْ یَنْتَهُوا و اگر باز نه ایستند، عَمَّا یَقُولُونَ از اینکه میگویند، لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ بایشان رسد که بر کفر خویش بپائیدند از ایشان، عَذابٌ أَلِیمٌ (۷۳) عذابى درد نماى.
أَ فَلا یَتُوبُونَ باز نگردند، إِلَى اللَّهِ با خداى، وَ یَسْتَغْفِرُونَهُ و از وى آمرزش نجویند؟ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۷۴) و اللَّه آمرزگار است و بخشاینده.
مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ نیست پسر مریم، إِلَّا رَسُولٌ مگر فرستاده، قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ که گذشت پیش از وى فرستادگان فراوان، وَ أُمُّهُ صِدِّیقَةٌ و مادر وى زنى بود پارسا، کانا یَأْکُلانِ الطَّعامَ دو طعام خواره بودند، انْظُرْ در نگر، کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ الْآیاتِ چون دشمنان خود را سخنان روشن پیدا میکنیم ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى یُؤْفَکُونَ (۷۵) پس درنگر چون ایشان را مى‏برگردانند!
قُلْ گوى أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مى‏پرستید فرود از خداى، ما لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً چیزى که بدست وى نه گزند است و نه سود، وَ اللَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۷۶) و خداى اوست که شنواست و دانا.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ ترسایان را گوى که اى خوانندگان انجیل! لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ مبالغه مکنید در دین خویش، غَیْرَ الْحَقِّ در مخالفت حق، وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ و بر پى هوا و خوش آمد قومى مروید، قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ که بیراه شدند پیش از این، وَ أَضَلُّوا کَثِیراً و بیراه کردند فراوانى مردمان را، وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِیلِ (۷۷) و بیراه شدند از شاهراه راست.
لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا لعنت کردند بر ایشان که کافر شدند، مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ از فرزندان یعقوب، عَلى‏ لِسانِ داوُدَ بر زبان داود، وَ عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ و بر زبان عیسى، ذلِکَ بِما عَصَوْا آن بآن بود که سر کشیدند و نافرمانى کردند، وَ کانُوا یَعْتَدُونَ (۷۸) و در مراد خویش اندازه‏ها در مى‏بگذاشتند.
کانُوا لا یَتَناهَوْنَ یکدیگر را بازنمى‏زدند عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ از ناپسندى که میکردند لَبِئْسَ ما کانُوا یَفْعَلُونَ (۷۹) بد چیزى و بدکارى که میکردند!
تَرى‏ کَثِیراً مِنْهُمْ از ایشان فراوان بینى یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا که با کافران همساز و همدل میباشند، لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ بد چیزى که ایشان تنهاى ایشان را پیش فرا فرستادند، أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ که از کرد ایشان آن آمد که خشم گرفت اللَّه بر ایشان، وَ فِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ (۸۰) و در عذاب اواند جاودان.
وَ لَوْ کانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِیِّ و اگر گرویده بودندى بخداى و رسول، وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِ و بآنچه فرو فرستاده آمد بوى، مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیاءَ ایشان را به دوستان نداشتندى و همدل بنگرفتندى، وَ لکِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ فاسِقُونَ (۸۱) لکن فراوانى از ایشان فاسق بودند و از طاعت بیرون.
لَتَجِدَنَّ تو یابى، أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً صعب‏ترین مردمان بعداوت، لِلَّذِینَ آمَنُوا ایشان را که مؤمنان‏اند، الْیَهُودَ این جهودان، وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا و پس آن کوران، وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً و یابى نزدیکتر ایشان بدوستى، لِلَّذِینَ آمَنُوا ایشان را که مؤمنان‏اند، الَّذِینَ قالُوا ایشان که گفتند: إِنَّا نَصارى‏ که ما ترسایانیم، ذلِکَ آن، بِأَنَّ مِنْهُمْ بآنست که از ایشان قِسِّیسِینَ وَ رُهْباناً قسیسان و رهبان است، وَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ (۸۲) و بآنکه ترسایان بر خلق گردن نکشند.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِذا سَمِعُوا و چون شنوند، ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ آنچه برسول فرو فرستادند، تَرى‏ أَعْیُنَهُمْ تو بینى چشمهاى ایشان تَفِیضُ که آب مى‏ریزد مِنَ الدَّمْعِ از اشک، مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ از آنچه بشناختند از حق، یَقُولُونَ همى گویند: رَبَّنا خداوند ما! آمَنَّا ما بگرویدیم، فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ (۸۳) ما را در گواهان خویش نویس. وَ ما لَنا و چه رسید ما را، لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ که بنگرویم بخداى وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ و بآنچه بما آمد از راستى، وَ نَطْمَعُ و امید میداریم أَنْ یُدْخِلَنا رَبُّنا که در آرد ما را خداوند ما، مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَ (۸۴) با گروه نیکان.
فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بایشان داد خداى، بِما قالُوا بآنچه گفتند جَنَّاتٍ بهشتهایى، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ میرود زیر درختان آن جویهاى روان، خالِدِینَ فِیها جاویدان در آن وَ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ (۸۵) و آنست پاداش نیکوکاران.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا و ایشان که بپائیدند بر کفر خود وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و دروغ زن گرفتند رساننده سخنان ما، أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ (۸۶) ایشان‏اند دوزخیان و کسان آتش.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا تُحَرِّمُوا حرام مکنید، طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ این پاکها که اللَّه شما را حلال کرد، وَ لا تَعْتَدُوا و از اندازه در مگذارید، إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ (۷۸) که اللَّه دوست ندارد از اندازه در گذرندگان.
وَ کُلُوا و میخورید مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ از آنچه اللَّه شما را روزى کرد، حَلالًا طَیِّباً گشاده پاک وَ اتَّقُوا اللَّهَ و پرهیزید از خشم و عذاب خداى الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (۸۸)، آن خداى که باو گرویده‏اید.
لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ خداى شما را نگیرید، بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ بلغو که در میان سوگندان شماست وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ لکن شما را که گیرد، بِما عَقَّدْتُمُ الْأَیْمانَ بآن گیرد که بزبان سوگند خورید و بدل در آن آهنگ سوگند دارید، فَکَفَّارَتُهُ کفارت آن سوگند و سترنده لائمه از سوگند خواره، إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکِینَ طعام دادن ده درویش است، مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ از میانه آن طعام که اهل خویش را میدهید، أَوْ کِسْوَتُهُمْ یا پوشیدن ده درویش، أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ یا آزاد کردن گردنى برده مسلمان فَمَنْ لَمْ یَجِدْ هر که ازین سه هیچیز نیابد، فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ سه روز روزه دارد، ذلِکَ این چهار آنچه کردید کَفَّارَةُ أَیْمانِکُمْ کفّارت سوگندان شما است إِذا حَلَفْتُمْ که سوگند خورید، وَ احْفَظُوا أَیْمانَکُمْ و سوگندان خویش را میکوشید، کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ چنین که هست پیدا میکند خداى شما را سخنان خویش و نشانهاى پسند خویش، لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۹۸) تا مگر آزادى کنید.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ الایة این آیت در شأن نجاشى است نام وى اصحمه، و هو بالحبشیة عطیة، ملک حبشه بود والى زمین مهاجرة الاولى.
و نجاشى اول ترسا بود، پس مسلمان شد، و این آیت در شأن اوست و قوم او که مسلمان شدند از اهل ولایت او، چون قرآن بشنیدند چشم ایشان دیدند که آب مى‏ریخت از شادى و بیدارى آنچه بشناخته بودند از حق، که از قرآن آن شنیدند راست که در انجیل خوانده بودند، و گفته‏اند که این در شأن وفد یمن آمد که بر ابو بکر صدیق آمدند، و گفتند: اقرأ علینا القرآن، قرآن بر ما خوان. ابو بکر چیزى از قرآن بر ایشان خواند. ایشان از سر صفاء وقت و سوز دل خوش بزاریدند و بگریستند. ابو بکر صدیق که ایشان را چنان دید، او را خوش آمد، گفت: هکذا کنا، فقست القلوب. پس رب العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد. وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ یعنى القرآن تَرى‏ أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ. و مصطفى (ص) ایشان را گفته: «ارق الناس اهل الیمن».
یَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ یعنى مع امّة محمّد (ص) الذین یشهدون بالحق همى گویند خداوندا ما ایمان آوردیم، ما را در این امّت محمد نویس، ایشان که گواهى بسزا و راستى دهند. همانست که جاى دیگر گفت: «لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ». معنى دیگر فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ یعنى مع من شهد من انبیائک و صالحى عبادک بأنه لا اله الا انت. ما را در جمله آن پیغامبران و نیکمردان نویس که گواهى میدهند بخداوندى و یکتایى تو.
وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ قوم نجاشى که مسلمان شدند چون بازگشتند با دیار و وطن خویش، کافران ایشان را ملامت کردند، و زبان در ایشان نهادند که: ترکتم ملة عیسى و دین آبائکم! دین پدران خویش و ملت عیسى بگذاشتید! ایشان جواب دادند که: وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ این ما لَنا در لغت عرب در جاى «لم» نهادند. میگوید: چرا ایمان نیاریم و چه رسید ما را که بنگرویم بخدا و بآنچه بما آمد از رسول و قرآن؟! وَ نَطْمَعُ أَنْ یُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَ اى مع امة محمّد (ص). این قوم صالحان امت محمداند که جاى دیگر میگوید: «أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ»، فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا الایة. رب العالمین جزاء ایشان بهشتها داد بآنچه گفتند که: فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ، و نیز گفتند: وَ نَطْمَعُ أَنْ یُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَ، و بآن گفتار ایشان اخلاص پیوسته بود، که بآخر گفت: وَ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ اى المخلصین. این دلیل است که اخلاص قرین قول و عمل مى‏باید تا مستحق ثواب گردد. آن گه صفت کافران و مآل و مرجع ایشان نیز بگفت: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ الجحیم النّار الشّدیدة الوقود. یقال: جحم النّار اذا زاد فى ایقادها، و جاحم الحرب اشدّ مواضعها.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ این آیت در شأن عثمان بن مظعون آمد که رهبانیت بر دست گرفته بود و در سراى خود سرب ساخته بود، و در آن مى‏بود. بروز چیزى نمى‏خورد، و بشب خواب نمیکرد، و گوشت نمى‏خورد، و با اهل خود نمى‏بود، و این عثمان بن مظعون الجمحى از مهینان و بهینان صحابه بود. رسول خدا وى را برادر خواند، و چون از دنیا بیرون شد، مصطفى (ص) بخانه وى شد، وى را مرده دید، او را بوسه داد. چون عثمان این رهبانیت بر دست گرفت، قومى از صحابه را از وى آرزوى آمد، و بوى پیوستند در خانه وى، و در موافقت سیرت وى. ابو بکر صدّیق از ایشان بود و عمر و على و عبد اللَّه بن مسعود و المقداد بن الاسود الکندى و سالم مولى ابى حذیفة بن عتبه و سلمان الفارسى و ابو ذر و عمار، این جماعت در خانه وى در آن سرب مى‏بودند، بروز روزه مى‏داشتند، و بشب قیام میکردند، و بر جامه خواب نمى‏خفتیدند، و گوشت و چربش نمى‏خوردند، و گرد زنان نمى‏گشتند، و بوى خوش بکار نمى‏داشتند، و پلاس مى‏پوشیدند، و یکبارگى از دنیا و لذّات دنیا اعراض کردند، و همّت کردند که در زمین سیّاحى کنند، و رهبانیت بر دست گیرند، و تنهاى خود را خصى گردانند.
روزى زن عثمان مظعون نام وى خوله در حجره عائشه شد، و رسول خدا حاضر بود، از عائشه پرسید که: آن زن کیست؟ عائشه وى را خبر کرد، گفت: «ما لی اراها باذّ الهیئة»؟ چونست که وى را ناساخته و ناآراسته مى‏بینم و پژمرده؟ خوله قصّه عثمان و آن جماعت مصطفى را باز گفت: رسول خدا خشم گرفت، برخاست، و بدر سراى عثمان شد، و ایشان را از آن نهى کرد، و گفت: «انى لم اومر بذلک، ان لأنفسکم علیکم حقا، فصوموا و أفطروا و قوموا و ناموا، فانى اقوم و انام و اصوم و أفطر و آکل اللحم و الدسم و آتى النساء، و من رغب عن سنتى فلیس منّى».
پس رسول خدا مردمان را جمع کرد، و ایشان را خطبه خواند و گفت: «ما بال اقوام حرموا النساء و الطعام و الطیب و النوم و شهوات الدنیا؟ اما انى لست آمرکم ان تکونوا قسیسین و رهبانا، فانه لیس فى دینى ترک اللحم و النساء و لا اتخاذ الصوامع، و ان سیاحة امتى الصوم و رهبانیتهم الجهاد.
اعبدوا اللَّه و لا تشرکوا به شیئا و حجّوا و اعتمروا و أقیموا الصّلاة و آتوا الزکاة و صوموا رمضان و استقیموا یستقم لکم، و انّما هلک من کان قبلکم بالتشدید، شدّدوا على انفسهم فشدّد اللَّه علیهم، فأولئک بقایاهم فى الدیارات و الصوامع».
رسول خدا ایشان را از آن نهى کرد، و بر وفق آن آیت آمد که: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ.
زید بن اسلم روایت کند از پدر خویش که: عبد اللَّه بن رواحه را مهمانى رسید، و شغلى را از خانه بیرون شد. اهل وى طعام پیش مهمان ننهاد، و انتظار عبد اللَّه کرد. چون باز آمد، گفت: چرا طعام بمهمان ندادى و از بهر من او را باز داشتى؟ گفت: طعام اندک بود میخواستم که تو نیز در رسى، و با یکدیگر بخوریم.
عبد اللَّه گفت: اکنون که چنین کردى، آن طعام بر خود حرام کردم. اهل وى گفت: اگر تو نخورى من نیز بر خود حرام کردم. مهمان گفت: اگر شما نخورید بر من نیز حرام گشت. عبد اللَّه گفت: یا فلانه دانى چه کنى؟ طعام بیار تا با یکدیگر موافقت کنیم، و بنام خدا دست فرا کنیم، و بکار بریم. بامداد عبد اللَّه رفت، و با رسول خدا گفت که: ما شب چنین کردیم. رسول گفت: «احسنت یا عبد اللَّه» در آن حال جبرئیل آمد، و این آیت در شأن وى فرو آورد.
و روایت کنند از ابن عباس که مردى گفت: یا رسول اللَّه انى اصبت من اللحم فانتشرت، و أخذتنى شهوة فحرمت اللحم. فانزل اللَّه هذه الآیة: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ. یعنى اللذات التی تشتهیها النفوس و تمیل الیها القلوب، ممّا احل لکم من المطاعم الطیبة و المشارب اللذیذة، وَ لا تَعْتَدُوا لا تجاوزوا الحلال الى الحرام. و گفته‏اند: اعتدا اینجا خصى کردن است خویشتن را و قطع آلت تناسل.
رب العالمین گفت: مکنید که این اعتداست، از حدود و اندازه شرع درگذشتن، و اللَّه تعالى ایشان را که این کنند دوست ندارد.
و فى الخبر ان عثمان بن مظعون اتى النبى (ص) فقال: ائذن لى فى الاختصاء، فقال رسول اللَّه (ص): «لیس منا من خصى، و لا اختصى، ان خصاء امتى الصیام». فقال: یا رسول اللَّه ائذن لنا فى السیاحة، فقال: «ان سیاحة امتى الجهاد فى سبیل اللَّه». قال: یا رسول اللَّه ائذن لنا فى الترهب، فقال: «ان ترهب امتى الجلوس فى المساجد انتظار الصلاة».
وَ کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالًا طَیِّباً عبد اللَّه مبارک گفت: الحلال ما اخذته من وجهه، و الطیب ما غذى و نما، فاما الجوامد و الطین و التراب و ما لا یغذى فمکروه الا على جهة التداوى. وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ
روى عن عائشة و ابى موسى الاشعرى ان النبى (ص) کان یأکل الدجاج و الفالوذ، و کان یعجبه الحلواء و العسل، و قال: «ان المؤمن حلو یحبّ الحلاوة، و قال: فى بطن المؤمن زاویة لا یملأها الا الحلواء»، و روى: ان الحسن کان یأکل الفالوذ، فدخل علیه فرقد السبخى، فقال: «یا فرقد! ما تقول فى هذا»؟ فقال: لا آکله و لا احب اکله، فأقبل الحسن على غیره کالمتعجب، و قال: «لعاب النحل بلباب البرّ مع سمن البقر، هل یعیه مسلم»؟ و جاء رجل الى الحسن، فقال: ان لى جارا لا یأکل الفالوذ. قال: فلم؟ قال: یقول سمن البقر لا نؤدّى شکره، فقال الحسن: فیشرب الماء البارد. قال: نعم. قال: «ان جارک جاهل ان نعمة اللَّه علیه فى الماء البارد اکثر من نعمته علیه فى الفالوذ».
قوله: لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ ابن عباس گفت: چون این آیت فرو آمد که لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ ایشان گفتند: یا رسول اللَّه ما سوگند خورده بودیم بر آن کار که پیش داشتیم، اکنون کفّارت سوگندان ما چیست؟
رب العالمین کفارت آن پدید کرد: إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکِینَ الى آخره، اما نخست بیان سوگندان کرد، و لغو و تحقیق از هم جدا کرد، گفت: لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ.
لغو یمین بر جمله آنست که در زبان گوینده میرود از سوگندان بى‏عزیمت بر عقد سوگند خوردن، عرب به آن بس گوینده‏اند: لا و اللَّه بلى و اللَّه، و در سورة البقرة بشرح ترازین گفته آمد.
وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَیْمانَ ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و حفص عن عاصم عقّدتم بتشدید خوانند بمعنى مبالغت بى ارادت تکثیر. حمزه و کسایى و ابو بکر عن عاصم بتخفیف خوانند و هو الاصل. ابن عامر بالف خواند عاقدتم، و هو ایضا للواحد، کقوله: عافاه اللَّه، و عاقبت اللص. بِما عَقَّدْتُمُ الْأَیْمانَ اى قصدتم و تعمدتم و أردتم، و نویتم، کقوله: «بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ. «فَکَفَّارَتُهُ» یعنى فکفارة ما عقدتم من الایمان اذا حنثتم، اطعام عشرة مساکین. کفارت آن سوگند که دروغ کنند طعام دادن ده درویش است هر درویشى را یک مدّ، و المدّ رطل و ثلث، این مذهب شافعى است، و مذهب ابو حنیفه آنست که اگر گندم دهد هر درویشى را نیم صاع بدهد، و اگر جو دهد یا خرما یا مویز یک صاع تمام بدهد، و مذهب شافعى لا بد حبوب دهد نه قیمت آن دهد و نه آرد و نه نان و نه تغدیت و نه تعشیت، که بنزدیک وى اعتبار بنص است، و از نصّ تجاوز نکند، اما ابو حنیفه قیمت آن روا دارد و همچنین بجاى حبوب آرد و نان ما تغدیت و تعشیت جائز دارد، که بنزدیک وى اعتبار بمنفعت و مصلحت است، و بقول شافعى کفارت الا بآزاد مسلمان محتاج نباید داد، و بقول بو حنیفه کفارت على الخصوص بیرون از زکاة باهل ذمّت روا باشد که دهند. و دلیل شافعى قول خداست جل جلاله: وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ، قال: و الکفر من اسفه السفه، یقول اللَّه تعالى: أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ. و دلیل ابو حنیفه آنست که گفت جلّ و عزّ: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً، قال: و الاسیر لا یکون الا من الکافرین.
مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ میگوید: از میانه آن طعام که اهل خویش را میدهید، نه نفیس‏تر طعام توانگران، و نه خسیس تر آن، نه بهینه طعام توانگران، و نه بترینه طعام درویشان. و قیل: «مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ» یعنى المد لان هذا القدر وسط فى الشبع. أَوْ کِسْوَتُهُمْ شافعى گفت: هر چه نام کسوت بر آن افتد چون ازار و ردا و پیراهن روا باشد. ابو حنیفه گفت: جامه‏اى باید جامع که کسوت را بشاید، و عمامه روا نباشد که کسوت را نشاید.
أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ برده‏اى باید مؤمن، که جاى دیگر مقید گفت: «فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ»، و شافعى این بر اصل خود بنا کرد که: یحمل المطلق على المقید، و نیز در خبر است: «اعتقها فانها مؤمنة» و بو حنیفه رقبه کافره روا بیند مگر در کفارت قتل، و رقبه خرد و بزرگ و نرینه و مادینه در آن یکسانست، اما اگر عیبى دارد که وى را از عمل باز دارد، چون نابینایى در چشم و گنگى در زبان و شلل در اعضا روا نباشد، و اگر عیبى بود که وى را از عمل مقصود باز ندارد، چنان که اعور بود یا یک انگشت ندارد و امثال این جائز باشد.
و سوگند خواره که کفّارت میکند درین هر سه مخیر است، که رب العالمین بلفظ تخییر گفت، اما فاضلتر آنست که نفع مردم بیشتر در آن است، اگر در روزگار قحط و جدوبت باشد که مردم را حاجت بقوت و طعام بیشتر بود طعام اولى‏تر و نیکوتر، که قوام حیات درین طعام است، و مردم را بدان حاجت است، و اگر روزگار خصب بود و فراخى، و مردم از قوت و طعام در نمانند اعتاق و کسوت فاضل‏تر. پس اگر ازین سه درماند و درویش باشد، چنان که از قوت خود و عیال وى در یک شبانروز هیچ چیز بسر مى‏نیاید، روزه دارد سه روز پیوسته یا گسسته، و پیوسته تمامتر و نیکوتر، و بیک قول شافعى واجب.
فذلک قوله: فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ.
ذلِکَ اى الّذى ذکرت کَفَّارَةُ أَیْمانِکُمْ إِذا حَلَفْتُمْ على یمین، فرأیتم غیرها خیرا منها. چون سوگند خورید کارى را که کنید و ناکردن به، یا نکنید و کردن به، از سوگند خود بازآئید، و آن کنید که بهتر است و نیکوتر، پس آن گه آن سوگند را کفارت کنید.
روى عبد اللَّه بن سمرة قال: قال رسول اللَّه (ص): یا عبد الرحمن بن سمرة لا تسأل الامارة فانّک ان اوتیتها عن مسئلة وکلت الیها، و ان اوتیتها عن غیر مسئلة اعنت علیها، و اذا حلفت على یمین فرأیت غیرها خیرا منها فکفّر عن یمینک، و آت الّذى هو خیر.
وَ احْفَظُوا أَیْمانَکُمْ و سوگندان خویش را میکوشید، بگزاف و بیداد مخورید، و نام اللَّه عرضه مسازید، مانع از خیر وصلة ارحام، و چون خوردید یاد دارید و نگه دارید، و آن را آزرم دارید، و جور را سوگند خوردن گناه است، و راست داشتن آن گناه، و از آن بازآمدن واجب، و کفارت فریضه، و جز بنام خدا و صفات وى و سخنان وى سوگند نیست. قال الشافعى: من حلف بغیر اللَّه فهو یمین مکروهة، و أخشى ان تکون معصیة.
قال النبى (ص): «لا تحلفوا بآبائکم و لا بالانداد»، و قال: «من حلف بغیر اللَّه فقد أشرک»، و روى: «فقد کفر».
قوله: کفر، تأویله انّه اذا حلف بغیر اللَّه، و هو یعتقد تعظیم ما حلف به کتعظیم اللَّه فقد کفر بذلک. کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ.