عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ الایة درین آیت اشارتست که ایمان شنیدنى است و دیدنى و شناختنى و گفتنى و کردنى. سمعوا دلیل است که شنیدنى است، تَرى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ دلیل است که دیدنى است، مِمَّا عَرَفُوا دلیل است که شناختنى است، یَقُولُونَ دلیل است که گفتنى است. آن گه در آخر آیت گفت: وَ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ این محسنین دلیل است که عمل در آن کردنى است اما ابتدا بسماع کرد که نخست سماع است، بنده حق بشنود، او را خوش آید، درپذیرد، و بکار درآید و عمل کند. رب العالمین قومى را مىپسندد که جمله این خصال در ایشان موجود است. گفتهاند که: سه چیز نشان معرفتست، و هر سه ایشان را بکمال بود: بکا و دعا و رضا. بکا بر جفا و دعا بر عطا و رضا بقضا. هر آن کس که دعوى معرفت کند، و این سه خصلت در وى نیست، وى در دعوى صادق نیست، و در شمار عارفان نیست، و در میان جوانمردان و دینداران او را نوایى نیست.
پیر طریقت گفت: «معرفت دو است: معرفت عام و معرفت خاص. معرفت عام سمعى است و معرفت خاص عیانى. معرفت عام از عین جود است، و معرفت خاص محض موجود. معرفت عام را گفت: «وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ». معرفت خاص را گفت: «سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ فَتَعْرِفُونَها». «وَ إِذا سَمِعُوا» اهل شریعت را مدحت است، «سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ» اهل حقیقت را تهنیت است. هر که از شریعت گوید، گر هیچ با پس نگرد ملحد گردد. هر که از حقیقت گوید، گر هیچ با خود نگرد مشرک گردد.
وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ این جوانمردانى را بیامد که جانهاى ایشان محمل اندوه است، و دلهاشان منزل درد. سریر اسرار عزّت دین در ازل در پرده اطوار طینت ایشان نهادند، و آفتاب معرفت از شرفات مجد دولت ایشان بتافت.
گفتند: پس از آنکه جمال عزت قرآن بر دلهاى ما تجلى نمود، چون که ننازیم! و در راه عشق او جان چرا نبازیم! عجب دانى چیست؟ عجب آنست که هر که گرفتار این حدیث است شاد بدان است که روزى در سرا نیست:
ما را غم آن غمزه غماز خوش است
وز چون توبتى کشیدن ناز خوش است.
در هر دورى و در هر قرنى این بار درد و اندوه دین را حمالى برخاست، و در هیچ دور اندر طبقه اولیا طرفهتر از آن جوان خراباتى برنخاست که در روزگار جنید و شبلى بود. پیر زنى را فرزندى بود و او را ناخلف مىشمردند و از اعجوبهاى تقدیر خود خبر نداشتند، ندانستند که این خلف و ناخلف نقدى است که بدست تقدیر در دار الضرب ازل زدهاند، و کس را بر آن اطلاع ندادهاند. آن پسر را همه روز در خرابات مىدیدند دام دریده و آشفته روزگار، و آن مادر وى شب و روز دست بدعا برداشته، و در خداى مىزارد و مىنالد که: بار خدایا! هیچ روى آن دارد که این جگر گوشه ما را ازین گرداب معصیت بیرون آرى، و از جام بیدارى او را شربتى دهى! تا دل ما فارغ گردد.
گفتا: هاتفى آواز داد که: اى پیر زن خوش باش، که ما این پسر را در کار دل پردرد تو کردیم، و آن گه دانه شوق بر دام محبّت براى صید او بستیم. تا پیر زن درین اندیشه بود، جوان از خواب درآمد آشفته و سرگردان نعره همى کشید و همى گفت: این ربى این ربى؟ کجات جویم اى ماه دلستان، از کجا خوانم اى دلرباى دوستان. این ربّى این ربى؟ اى مادر خداى من کو؟ دلگشاى و رهنماى من کو؟ مرهم خستگى من کو؟ داروى درماندگى من کو؟ آه! کجا بدست آید امروز این چنین خراباتى، تا بغبار نعل قدم او تبرک گیریم، و آن را کحل دیده خویش سازیم! نیکو گفت آن جوانمرد که گفت:
در زوایاى خرابات از چنین مستان هنوز
چند گویى مرد هست و مرد هست آن مرد کو؟
بر درختى کین چنین مرغان همى دستان زنند
زان درخت امروز اصل و بیخ و شاخ و ورد کو؟
از براى انس جان اندر میان انس و جان
یک رفیق هم سرشت هم دم هم درد کو؟
هم چنان همى بود تا دیگر روز، هر ساعتى سوختهتر و والهتر. دیگر روز مادر او را پیش مشایخ شهر برد، گفت: این پسرم را درمان بسازید، و این درد را دارو پدید کنید. ایشان درماندند، گفتند: این دردى بس محکم است و جایگیر، تدبیر آنست که او را به بغداد برى پیش پیران طریقت جنید و شبلى، که اوتاد جهان ایشانند. آن پیر زن به بس رنج و تعب او را در پیش گرفت، و به بغداد برد پیش مشایخ طریقت. جنید درو نگرست، قابل نظر ربوبیّت دید، بباطن آن جوان نظرى کرد، خورشید دولت دید که از زیر ابر بشریت وى مىتافت. گفت: یا ضعیفه او را بمکّه باید شد پیش بو العباس عطا و ابو بکر کتانى که پیران جهان امروز ایشاناند، و درمان این درد هم ایشان دانند. آن پیر زن او را فرار راه کرد، و سر ببادیه درنهاد بهزاران مشقّت به مکه رسیدند پیش آن شاهان طریقت. ایشان چون او را دیدند، گفتند: عجب جوانى است این جوان! که نسیم صباء دولت فقر از سر زلف وى مىدمد! او را بکوه لبنان باید برد که قوام دهر آنجااند. مادر گفت: خیز جان مادر! چیزیست هر آینه درین زیر گلیم! پاى برهنه و سر برهنه و شکم گرسنه روى در بیابان نهادند تا رسیدند بکوه لبنان:
جبالىّ التألف ذو انفراد
غریب اللَّه مأواه القفار
پویان و دواناند و غریوان بجهان در
در صومعه و کوهان در غار و بیابان
یک چند در آن صحرا همى گشتند، تا بکناره چشمه رسیدند. شش کس را دیدند ایستاده، و یکى در پیش نهاده. چون آن جوان را دیدند استقبال کردند، گفتند: دیر آمدى، نماز کن برین مرد که وى غوث جهان بود، و چون از دنیا بیرون مىشد وصیت کرد که خلیفه من در راه است، همین ساعت رسد، او را گوئید تا بر من نماز کند، و مرقع من درپوشد، و بجاى من بنشیند. آن جوان رفت، و غسلى کرد، و مرقع شیخ در پوشید، و انوار خداى بر نقطه دل وى تجلّى کرد، و مشکلات شریعت و اسرار طریقت نهمار بر دل وى کشف گشت، فراز آمد، و آن شیخ را غسلى بداد بر وى نماز کرد، و او را در خاک نهاد، و بجاى وى نشست. پیر زن چون وى را چنان دید آهى کرد، و جان بداد:
هر مرحلهاى که بود راهى کردیم
وز آتش دل آتشگاهى کردیم
در هر چیز بتا! نگاهى کردیم
دیدیم در آن نقش تو آهى کردیم.
آرى جان و جهان کشش این کار کند، و جذبه الطاف این رنگ دارد. جذبة من الحق توازى عمل الثقلین.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ نشان سعادت بنده آنست که بر حدّ فرمان بایستد، و از اندازه شرع در نگذرد. اگر مباحى بیند بخضوع و خشوع پیش شود، و بجان و دل در پذیرد، و گر محظورى بیند بایستد و در آن تصرف نکند، و جحود نیارد. هواى و دل خواست خویش در باقى کند، و خود را بدست زمام شریعت دهد:
اگر نز بهر شرعستى در اندر بنددى گردون
و گر نز بهر دینستى کمر بگشایدى جوزا.
وَ کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالًا طَیِّباً حلال طیّب آنست که بىطلب از غیب درآید، و هر چه از غیب آید بىعیب آید. بجان و دل قبول باید کرد، و رازق را در آن نهمار شکر باید کرد. خبر درست است که رسول خدا (ص) عمر خطاب را عطا داد.
عرم گفت: اعطه افقر الیه منى، فقال (ص): «خذه فتمولّه، و تصدق به، فما جاءک من هذا المال و انت غیر مشرف و لا سائل، فخذه، و مالا فلا تتبعه نفسک»، و قال نافع کان المختار یبعث الى ابن عمر بالمال فیقبله، و یقول: لا اسأل احدا شیئا، و لا اردّ ما رزقنى اللَّه. و گفتهاند: حلال طیب آنست که آنچه خورد بر شهود رازق خورد، اگر بدین رتبت نرسد بر ذکر وى خورد، که مصطفى (ص) گفت: «سمّ اللَّه و کل بیمینک و کل مما یلیک».
و زینهار که بغفلت نخورى که خوردن بغفلت در شریعت ارادت حرام است و تخم طغیانست، و اهل غفلت را میگوید عزّ جلاله: یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ.
لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ جوانمردان طریقت در غلبات وجد خویش تجدید عهد و تاکید عقد را گه گه سوگندى یاد کنند که: و حقک لا نظرت الى سواک و لا قلت لغیرک و لا خلت عن عهدک. این سوگندها بحکم توحید لغو است، و از شهود احدیّت سهو، که بنده را چه جاى آنست که خود را وزنى نهد، یا کسى پندارد! یا گفت خود را محلّى داند! تا برو سوگند نهد! بلکه سزاى بنده آنست که احکام وى را بحسن رضا استقبال کند، اگر خوانند یا راند در آن اعتراض نیارد، و از آن اعراض نکند، و در حقایق، وصلت و هجرت نگوید. آنچه دهد گیرد، و آنچه آید پذیرد، و بحقیقت داند که مهربان بر کمال اوست، و مقدر و مدبر بهمه حال اوست.
پیر طریقت گفت: «اى نزدیکتر بما از ما! و مهربانتر بما از ما! نوازنده ما بىما، بکرم خویش نه بسزاء ما، نه کار بما، نه بار بطاقت ما، نه معاملت در خور ما، نه منت بتوان ما، هر چه کردیم تاوان بر ما، هر چه تو کردى باقى بر ما. هر چه کردى بجاى ما بخود کردى نه براى ما».
و چنان که کفارت در شریعت بزبان علم معروفست اما العتق و اما الاطعام و اما الکسوة فان لم یستطع فصیام ثلاثة ایام، هم چنان کفارت طریقت بزبان اشارت سه قسم است: بذل الروح بحکم الوجد، او بذل القلب بصحّة القصد، او بذل النفس بدوام الجهد، فان عجزت فامساک و صیام عن المناهى و المزاجر.
پیر طریقت گفت: «معرفت دو است: معرفت عام و معرفت خاص. معرفت عام سمعى است و معرفت خاص عیانى. معرفت عام از عین جود است، و معرفت خاص محض موجود. معرفت عام را گفت: «وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ». معرفت خاص را گفت: «سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ فَتَعْرِفُونَها». «وَ إِذا سَمِعُوا» اهل شریعت را مدحت است، «سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ» اهل حقیقت را تهنیت است. هر که از شریعت گوید، گر هیچ با پس نگرد ملحد گردد. هر که از حقیقت گوید، گر هیچ با خود نگرد مشرک گردد.
وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ این جوانمردانى را بیامد که جانهاى ایشان محمل اندوه است، و دلهاشان منزل درد. سریر اسرار عزّت دین در ازل در پرده اطوار طینت ایشان نهادند، و آفتاب معرفت از شرفات مجد دولت ایشان بتافت.
گفتند: پس از آنکه جمال عزت قرآن بر دلهاى ما تجلى نمود، چون که ننازیم! و در راه عشق او جان چرا نبازیم! عجب دانى چیست؟ عجب آنست که هر که گرفتار این حدیث است شاد بدان است که روزى در سرا نیست:
ما را غم آن غمزه غماز خوش است
وز چون توبتى کشیدن ناز خوش است.
در هر دورى و در هر قرنى این بار درد و اندوه دین را حمالى برخاست، و در هیچ دور اندر طبقه اولیا طرفهتر از آن جوان خراباتى برنخاست که در روزگار جنید و شبلى بود. پیر زنى را فرزندى بود و او را ناخلف مىشمردند و از اعجوبهاى تقدیر خود خبر نداشتند، ندانستند که این خلف و ناخلف نقدى است که بدست تقدیر در دار الضرب ازل زدهاند، و کس را بر آن اطلاع ندادهاند. آن پسر را همه روز در خرابات مىدیدند دام دریده و آشفته روزگار، و آن مادر وى شب و روز دست بدعا برداشته، و در خداى مىزارد و مىنالد که: بار خدایا! هیچ روى آن دارد که این جگر گوشه ما را ازین گرداب معصیت بیرون آرى، و از جام بیدارى او را شربتى دهى! تا دل ما فارغ گردد.
گفتا: هاتفى آواز داد که: اى پیر زن خوش باش، که ما این پسر را در کار دل پردرد تو کردیم، و آن گه دانه شوق بر دام محبّت براى صید او بستیم. تا پیر زن درین اندیشه بود، جوان از خواب درآمد آشفته و سرگردان نعره همى کشید و همى گفت: این ربى این ربى؟ کجات جویم اى ماه دلستان، از کجا خوانم اى دلرباى دوستان. این ربّى این ربى؟ اى مادر خداى من کو؟ دلگشاى و رهنماى من کو؟ مرهم خستگى من کو؟ داروى درماندگى من کو؟ آه! کجا بدست آید امروز این چنین خراباتى، تا بغبار نعل قدم او تبرک گیریم، و آن را کحل دیده خویش سازیم! نیکو گفت آن جوانمرد که گفت:
در زوایاى خرابات از چنین مستان هنوز
چند گویى مرد هست و مرد هست آن مرد کو؟
بر درختى کین چنین مرغان همى دستان زنند
زان درخت امروز اصل و بیخ و شاخ و ورد کو؟
از براى انس جان اندر میان انس و جان
یک رفیق هم سرشت هم دم هم درد کو؟
هم چنان همى بود تا دیگر روز، هر ساعتى سوختهتر و والهتر. دیگر روز مادر او را پیش مشایخ شهر برد، گفت: این پسرم را درمان بسازید، و این درد را دارو پدید کنید. ایشان درماندند، گفتند: این دردى بس محکم است و جایگیر، تدبیر آنست که او را به بغداد برى پیش پیران طریقت جنید و شبلى، که اوتاد جهان ایشانند. آن پیر زن به بس رنج و تعب او را در پیش گرفت، و به بغداد برد پیش مشایخ طریقت. جنید درو نگرست، قابل نظر ربوبیّت دید، بباطن آن جوان نظرى کرد، خورشید دولت دید که از زیر ابر بشریت وى مىتافت. گفت: یا ضعیفه او را بمکّه باید شد پیش بو العباس عطا و ابو بکر کتانى که پیران جهان امروز ایشاناند، و درمان این درد هم ایشان دانند. آن پیر زن او را فرار راه کرد، و سر ببادیه درنهاد بهزاران مشقّت به مکه رسیدند پیش آن شاهان طریقت. ایشان چون او را دیدند، گفتند: عجب جوانى است این جوان! که نسیم صباء دولت فقر از سر زلف وى مىدمد! او را بکوه لبنان باید برد که قوام دهر آنجااند. مادر گفت: خیز جان مادر! چیزیست هر آینه درین زیر گلیم! پاى برهنه و سر برهنه و شکم گرسنه روى در بیابان نهادند تا رسیدند بکوه لبنان:
جبالىّ التألف ذو انفراد
غریب اللَّه مأواه القفار
پویان و دواناند و غریوان بجهان در
در صومعه و کوهان در غار و بیابان
یک چند در آن صحرا همى گشتند، تا بکناره چشمه رسیدند. شش کس را دیدند ایستاده، و یکى در پیش نهاده. چون آن جوان را دیدند استقبال کردند، گفتند: دیر آمدى، نماز کن برین مرد که وى غوث جهان بود، و چون از دنیا بیرون مىشد وصیت کرد که خلیفه من در راه است، همین ساعت رسد، او را گوئید تا بر من نماز کند، و مرقع من درپوشد، و بجاى من بنشیند. آن جوان رفت، و غسلى کرد، و مرقع شیخ در پوشید، و انوار خداى بر نقطه دل وى تجلّى کرد، و مشکلات شریعت و اسرار طریقت نهمار بر دل وى کشف گشت، فراز آمد، و آن شیخ را غسلى بداد بر وى نماز کرد، و او را در خاک نهاد، و بجاى وى نشست. پیر زن چون وى را چنان دید آهى کرد، و جان بداد:
هر مرحلهاى که بود راهى کردیم
وز آتش دل آتشگاهى کردیم
در هر چیز بتا! نگاهى کردیم
دیدیم در آن نقش تو آهى کردیم.
آرى جان و جهان کشش این کار کند، و جذبه الطاف این رنگ دارد. جذبة من الحق توازى عمل الثقلین.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ نشان سعادت بنده آنست که بر حدّ فرمان بایستد، و از اندازه شرع در نگذرد. اگر مباحى بیند بخضوع و خشوع پیش شود، و بجان و دل در پذیرد، و گر محظورى بیند بایستد و در آن تصرف نکند، و جحود نیارد. هواى و دل خواست خویش در باقى کند، و خود را بدست زمام شریعت دهد:
اگر نز بهر شرعستى در اندر بنددى گردون
و گر نز بهر دینستى کمر بگشایدى جوزا.
وَ کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالًا طَیِّباً حلال طیّب آنست که بىطلب از غیب درآید، و هر چه از غیب آید بىعیب آید. بجان و دل قبول باید کرد، و رازق را در آن نهمار شکر باید کرد. خبر درست است که رسول خدا (ص) عمر خطاب را عطا داد.
عرم گفت: اعطه افقر الیه منى، فقال (ص): «خذه فتمولّه، و تصدق به، فما جاءک من هذا المال و انت غیر مشرف و لا سائل، فخذه، و مالا فلا تتبعه نفسک»، و قال نافع کان المختار یبعث الى ابن عمر بالمال فیقبله، و یقول: لا اسأل احدا شیئا، و لا اردّ ما رزقنى اللَّه. و گفتهاند: حلال طیب آنست که آنچه خورد بر شهود رازق خورد، اگر بدین رتبت نرسد بر ذکر وى خورد، که مصطفى (ص) گفت: «سمّ اللَّه و کل بیمینک و کل مما یلیک».
و زینهار که بغفلت نخورى که خوردن بغفلت در شریعت ارادت حرام است و تخم طغیانست، و اهل غفلت را میگوید عزّ جلاله: یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ.
لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ جوانمردان طریقت در غلبات وجد خویش تجدید عهد و تاکید عقد را گه گه سوگندى یاد کنند که: و حقک لا نظرت الى سواک و لا قلت لغیرک و لا خلت عن عهدک. این سوگندها بحکم توحید لغو است، و از شهود احدیّت سهو، که بنده را چه جاى آنست که خود را وزنى نهد، یا کسى پندارد! یا گفت خود را محلّى داند! تا برو سوگند نهد! بلکه سزاى بنده آنست که احکام وى را بحسن رضا استقبال کند، اگر خوانند یا راند در آن اعتراض نیارد، و از آن اعراض نکند، و در حقایق، وصلت و هجرت نگوید. آنچه دهد گیرد، و آنچه آید پذیرد، و بحقیقت داند که مهربان بر کمال اوست، و مقدر و مدبر بهمه حال اوست.
پیر طریقت گفت: «اى نزدیکتر بما از ما! و مهربانتر بما از ما! نوازنده ما بىما، بکرم خویش نه بسزاء ما، نه کار بما، نه بار بطاقت ما، نه معاملت در خور ما، نه منت بتوان ما، هر چه کردیم تاوان بر ما، هر چه تو کردى باقى بر ما. هر چه کردى بجاى ما بخود کردى نه براى ما».
و چنان که کفارت در شریعت بزبان علم معروفست اما العتق و اما الاطعام و اما الکسوة فان لم یستطع فصیام ثلاثة ایام، هم چنان کفارت طریقت بزبان اشارت سه قسم است: بذل الروح بحکم الوجد، او بذل القلب بصحّة القصد، او بذل النفس بدوام الجهد، فان عجزت فامساک و صیام عن المناهى و المزاجر.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند! إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ مى و قمار، وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ و سنگها و تیرها، رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ زشتى و ناراستى از کار دیو است، فَاجْتَنِبُوهُ بپرهیزید از آن، لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (۹۰) تا پیروز مانید.
إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ میخواهد دیو أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ که در میان شما افکند الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ دشمنى و زشتى فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ در آشامیدن مى و باختن قمار، وَ یَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ و شما را باز دارد از یاد خدا و از نماز، فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (۹۱) از آن باز ایستید و گرد آن مگردید.
وَ أَطِیعُوا اللَّهَ و خداى را فرمان برید وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ و رسول را فرمان برید وَ احْذَرُوا و پرهیزید فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ ار پس برگردید از پذیرفتن، فَاعْلَمُوا بدانید: أَنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۹۲) که آنچه بر فرستاده ما است رسانیدن آشکار است.
لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا نیست بر ایشان که بگرویدند، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و نیکیها کردند، جُناحٌ تنگیى و بزهاى، فِیما طَعِمُوا در آنچه چشیده بودند إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا چون از کفر بپرهیزیدند و بگرویدند وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و نیکیها کردند، ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا پس بپرهیزیدند و او را براست داشتند، ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا پس از محارم و مناهى پرهیزیدند و بترک آن نیکویى بگفتند، وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (۹۳) و خداى دوست دارد نیکوکاران را.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند! لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ هر آینه بخواهد آزمود اللَّه شما را بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ بچیزى از صید، تَنالُهُ أَیْدِیکُمْ که بآن رسد دستهاى شما، وَ رِماحُکُمْ و نیزههاى شما، لِیَعْلَمَ اللَّهُ تا به بیند اللَّه مَنْ یَخافُهُ بِالْغَیْبِ که آن کیست که از وى نادیده وى را خواهد ترسید؟ فَمَنِ اعْتَدى هر کس که از اندازه درگذارد. بَعْدَ ذلِکَ پس آنکه نهى شد، فَلَهُ عَذابٌ أَلِیمٌ (۹۴) او را عذابى است درد نماى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ صید را مکشید، وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ و شما محرمان باشید، وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ و هر که صید کشد از شما، مُتَعَمِّداً بقصد، فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ پاداش او آنست که همتاى آنکه کشت بکشد، یَحْکُمُ بِهِ حکم کند در آن ذَوا عَدْلٍ دو مرد پارسا که شایسته فتوى باشند، مِنْکُمْ از اهل ملت شما، هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ قربانى که بکعبه رسد، أَوْ کَفَّارَةٌ طَعامُ مَساکِینَ یا آن جانور را قیمت کنند و بر سعر آن طعام دهند به درویشان، أَوْ عَدْلُ ذلِکَ صِیاماً یا برابر آن روزه دارد، لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ تا بچشد گرانى پاداش کار خویش، عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ درگذاشت خداى از آنچه پیش ازین بود، وَ مَنْ عادَ و هر که با صید گردد در حرم یا در احرام، فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ خداى کین ستاند ازو، وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ (۹۵) و خداى سختگیر است وا کین ستانى.
أُحِلَّ لَکُمْ حلال کرده آمد و گشاده شما را صَیْدُ الْبَحْرِ صید دریا وَ طَعامُهُ و طعام آن، مَتاعاً لَکُمْ تا شما را زاد بود و برخوردارى، وَ لِلسَّیَّارَةِ و راه گذریان را، وَ حُرِّمَ عَلَیْکُمْ و حرام کرده آمد بر شما و بسته صَیْدُ الْبَرِّ صید خشک زمین ما دُمْتُمْ حُرُماً تا آن گه که محرم باشید، وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (۹۶)، و پرهیزید از آن خداى که شما را انگیخته با او خواهند برد.
جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ خداى کعبه ساخت الْبَیْتَ الْحَرامَ آن خانه با آرم با شکوه قِیاماً لِلنَّاسِ امن مردمان را و پایندگى ایشان را در دین خویش، وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ و ماه حرام، وَ الْهَدْیَ و قربان که بمنا برند، وَ الْقَلائِدَ و قلائد که در گردن ایشان کنند، ذلِکَ لِتَعْلَمُوا این آن راست تا بدانید، أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ که خداى میداند هر چه در آسمانست و در زمین، وَ أَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (۹۷) و خداى بهمه چیز داناست.
إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ میخواهد دیو أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ که در میان شما افکند الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ دشمنى و زشتى فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ در آشامیدن مى و باختن قمار، وَ یَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ و شما را باز دارد از یاد خدا و از نماز، فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (۹۱) از آن باز ایستید و گرد آن مگردید.
وَ أَطِیعُوا اللَّهَ و خداى را فرمان برید وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ و رسول را فرمان برید وَ احْذَرُوا و پرهیزید فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ ار پس برگردید از پذیرفتن، فَاعْلَمُوا بدانید: أَنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۹۲) که آنچه بر فرستاده ما است رسانیدن آشکار است.
لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا نیست بر ایشان که بگرویدند، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و نیکیها کردند، جُناحٌ تنگیى و بزهاى، فِیما طَعِمُوا در آنچه چشیده بودند إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا چون از کفر بپرهیزیدند و بگرویدند وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و نیکیها کردند، ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا پس بپرهیزیدند و او را براست داشتند، ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا پس از محارم و مناهى پرهیزیدند و بترک آن نیکویى بگفتند، وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (۹۳) و خداى دوست دارد نیکوکاران را.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند! لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ هر آینه بخواهد آزمود اللَّه شما را بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ بچیزى از صید، تَنالُهُ أَیْدِیکُمْ که بآن رسد دستهاى شما، وَ رِماحُکُمْ و نیزههاى شما، لِیَعْلَمَ اللَّهُ تا به بیند اللَّه مَنْ یَخافُهُ بِالْغَیْبِ که آن کیست که از وى نادیده وى را خواهد ترسید؟ فَمَنِ اعْتَدى هر کس که از اندازه درگذارد. بَعْدَ ذلِکَ پس آنکه نهى شد، فَلَهُ عَذابٌ أَلِیمٌ (۹۴) او را عذابى است درد نماى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ صید را مکشید، وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ و شما محرمان باشید، وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ و هر که صید کشد از شما، مُتَعَمِّداً بقصد، فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ پاداش او آنست که همتاى آنکه کشت بکشد، یَحْکُمُ بِهِ حکم کند در آن ذَوا عَدْلٍ دو مرد پارسا که شایسته فتوى باشند، مِنْکُمْ از اهل ملت شما، هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ قربانى که بکعبه رسد، أَوْ کَفَّارَةٌ طَعامُ مَساکِینَ یا آن جانور را قیمت کنند و بر سعر آن طعام دهند به درویشان، أَوْ عَدْلُ ذلِکَ صِیاماً یا برابر آن روزه دارد، لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ تا بچشد گرانى پاداش کار خویش، عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ درگذاشت خداى از آنچه پیش ازین بود، وَ مَنْ عادَ و هر که با صید گردد در حرم یا در احرام، فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ خداى کین ستاند ازو، وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ (۹۵) و خداى سختگیر است وا کین ستانى.
أُحِلَّ لَکُمْ حلال کرده آمد و گشاده شما را صَیْدُ الْبَحْرِ صید دریا وَ طَعامُهُ و طعام آن، مَتاعاً لَکُمْ تا شما را زاد بود و برخوردارى، وَ لِلسَّیَّارَةِ و راه گذریان را، وَ حُرِّمَ عَلَیْکُمْ و حرام کرده آمد بر شما و بسته صَیْدُ الْبَرِّ صید خشک زمین ما دُمْتُمْ حُرُماً تا آن گه که محرم باشید، وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (۹۶)، و پرهیزید از آن خداى که شما را انگیخته با او خواهند برد.
جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ خداى کعبه ساخت الْبَیْتَ الْحَرامَ آن خانه با آرم با شکوه قِیاماً لِلنَّاسِ امن مردمان را و پایندگى ایشان را در دین خویش، وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ و ماه حرام، وَ الْهَدْیَ و قربان که بمنا برند، وَ الْقَلائِدَ و قلائد که در گردن ایشان کنند، ذلِکَ لِتَعْلَمُوا این آن راست تا بدانید، أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ که خداى میداند هر چه در آسمانست و در زمین، وَ أَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (۹۷) و خداى بهمه چیز داناست.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ الایة
قال النبى (ص): «الخمر جماع الاثم و أمّ الخبائث»
خمر اصل خبائث است و کلید کبائر، مایه جنایات، و تخم ضلالات، و منبع فتنه. عقل را بپوشد، و دل را تاریک کند، و چشمه طاعت خشک کند، و آب ذکر باز بندد، و در غفلت بگشاید. نفس از خمر مست شود، از نماز باز ماند. دل از غفلت مست شود، از راز باز ماند.
پیر طریقت گفته بزبان وعظ مرین غافلان را که: «اى مستان پر شهوت! و اى خفتگان غفلت! شرم دارید از آن خداوندى که خیانت چشمها میداند، و باطن دلها مىبیند: «یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ». آه! کجاست درّه عمرى و ذو الفقار حیدرى؟ تا در عالم انصاف برین مستان بىادب حدّ شرعى براند، و این غافلان خفته را بجنباند؟ خبر ندارد آن مسکین که خمر میخورد، که چون قدح بر دست نهند عرش و کرسى در جنبش آید، و از حضرت عزّت ندا آید که: «و عزّتى و جلالى لاذیقّنهم الیم عذابى من الحمیم و الزقّوم».
میسر قمار است، و در قمار خانه کسى که پاکباز و کم زن بود، او را عزیز دارند، و مقدم شناسند. اشارت است بطریق جوانمردان که: ابدانهم مطروحة فى شوارع التقدیر یطأها کل عابرى سبیل من الصادرین عن عین المقادیر. خود را در شاهراه تقدیر بیفکنند تا زیر هر خسى پست شوند، و از بند هر زنگى بیرون آیند، و خود را ناچیز شمرند.
تا تو اندر بند رنگ و طبع و چرخ و کوکبى
کى بود جائز که گویى دم قلندروار زن
وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا الایة مرد باید که در راه شرع همگى وى عین فرمان گردد، و یک چشم زخم در وقت فرمان تأخیر و مخالفت روا ندارد.
چنان که حکایت کنند که یکى از خلفا وقتى بر وى مسأله مشکل شده بود کس فرستاد به شافعى تا حاضر شود. چون کس خلیفه پیش شافعى رسید، او را دید که دستار را مىپیچید. گفتا: فرمان امیر المؤمنین است که بیایى. شافعى دندان فراز کرد، و موافقت فرمانرا آنچه از آن دستار ناپیچیده مانده بود فرو درید، و بپایان نبرد، که در فرمان خلیفه تأخیر روا نیست. عجبا کارا! در فرمان مخلوق موافقت شرع را چنین ایستاده بودند، بارى بنگر تا در همه عمر یک نفس در فرمان خدا و تعظیم وى راست رفتهاى یا نه؟
لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ الایة چون اغلب روزگار مرد در تعظیم امر و نهى بسر مىشود، و معظم احوال وى در ادب صحبت و در خدمت بر سنت بود، در یک نفس و در یک لقمه با وى مضایقت نکنند، هر که مایه ایمان دارد، و تقوى شعار خود گرداند، چنان که گفت: إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا یعنى اتقوا المنع و آمنوا بالخلف. با درویشان مواسات کنند، و دست انفاق و صدقه بر ایشان گشاده دارند، و از منع و بخل بپرهیزند، و دانند که هر چه در راه خدا هزینه کنند، خلف آن در دو جهان باز یابند، چنان که گفت: «وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ» این خود صفت عوام است، و بیان مراتب احوال ایشان. باز صفت اهل خصوص کرد، و تقوى و احسان ایشان یاد کرد: ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا اى اتقوا شهود الخلق و أحسنوا، اى شهدوا الحق، فالاحسان ان تعبد اللَّه کأنک تراه، کما فى الخبر.
وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ اعمالا و المحسنین آمالا و المحسنین احوالا.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ صید بر محرم حرام کرد از بهر آنکه محرم قصد زیارت کعبه دارد. اشارت میکند که هر که قصد خانه ما دارد، و روى بکعبه مشرف مقدس نهد، و در جوار حضرت ما طمع کند، کم از آن نبود که صید بیابانى ازو در زینهار و امان باشند، که وى خویشتن را درین قصد که پیش گرفت در غمار ابرار و اخیار آورد، و صفت ابرار اینست که: لا یؤذون الذّر و لا یضمرون الشر.
و گفتهاند که احرام دو نوع است: احرام حاجى بتن، و احرام عارف بدل، حاجى تا بتن محرم است صید بر وى حرام، عارف تا بدل محرم است طلب و طمع و اختیار بر وى حرام.
و نشان احرام دل سه چیز است: با خلق عاریت و با خود بیگانه، و در تعلق آسوده.
و ثمره احرام دل سه چیز است امروز، و سه چیز فردا: امروز حلاوت مناجات و تولد حکمت و صحّت فراست، و فردا نور مشاهدت و نداء لطف و جام شراب.
جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرامَ قِیاماً لِلنَّاسِ الآیة در آثار بیارند که چهار هزار سال آن کعبه معظم را بتخانه آزرى ساخته بودند، تا از غیرت نظر اغیار بخداوند خود بنالید که: پادشاها! مرا شریفترین بقاع گردانیدى، و رفیعترین مواضع ساختى، بیت الحرام نام من نهادى، و امن و امان خلق در من بستى. پس ببلاء این اصنام مبتلا کردى. از بارگاه جبروت بدو خطاب رسید که: آرى چون خواهى که معشوق صد و بیست و چهار هزار نقطه طهارت باشى، و خواهى که همه اولیا و صدّیقان و طالبان را در راه جست خود بینى، و آن را که خواهى بناز در کنار گیرى، و صد هزار ولىّ و صفىّ را جان و دل در راه خود بتاراج دهى، کم از آن نباشد که روزى چند در بلاء این اصنام بسازى، و صفات صفا و مروه را در بطش قهر غیرت فرو گذارى. سنت ما چنین است.
کسى را که روزى دولتى خواهد بود، نخست او را از جام قهر شربت محنت چشانیم.
خواست ما اینست، و بر خواست ما اعتراض نه، و حکم ما را مردّ نه، و صنع ما را علّت نه: «نفعل ما نشاء و نحکم ما نرید».
قال النبى (ص): «الخمر جماع الاثم و أمّ الخبائث»
خمر اصل خبائث است و کلید کبائر، مایه جنایات، و تخم ضلالات، و منبع فتنه. عقل را بپوشد، و دل را تاریک کند، و چشمه طاعت خشک کند، و آب ذکر باز بندد، و در غفلت بگشاید. نفس از خمر مست شود، از نماز باز ماند. دل از غفلت مست شود، از راز باز ماند.
پیر طریقت گفته بزبان وعظ مرین غافلان را که: «اى مستان پر شهوت! و اى خفتگان غفلت! شرم دارید از آن خداوندى که خیانت چشمها میداند، و باطن دلها مىبیند: «یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ». آه! کجاست درّه عمرى و ذو الفقار حیدرى؟ تا در عالم انصاف برین مستان بىادب حدّ شرعى براند، و این غافلان خفته را بجنباند؟ خبر ندارد آن مسکین که خمر میخورد، که چون قدح بر دست نهند عرش و کرسى در جنبش آید، و از حضرت عزّت ندا آید که: «و عزّتى و جلالى لاذیقّنهم الیم عذابى من الحمیم و الزقّوم».
میسر قمار است، و در قمار خانه کسى که پاکباز و کم زن بود، او را عزیز دارند، و مقدم شناسند. اشارت است بطریق جوانمردان که: ابدانهم مطروحة فى شوارع التقدیر یطأها کل عابرى سبیل من الصادرین عن عین المقادیر. خود را در شاهراه تقدیر بیفکنند تا زیر هر خسى پست شوند، و از بند هر زنگى بیرون آیند، و خود را ناچیز شمرند.
تا تو اندر بند رنگ و طبع و چرخ و کوکبى
کى بود جائز که گویى دم قلندروار زن
وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا الایة مرد باید که در راه شرع همگى وى عین فرمان گردد، و یک چشم زخم در وقت فرمان تأخیر و مخالفت روا ندارد.
چنان که حکایت کنند که یکى از خلفا وقتى بر وى مسأله مشکل شده بود کس فرستاد به شافعى تا حاضر شود. چون کس خلیفه پیش شافعى رسید، او را دید که دستار را مىپیچید. گفتا: فرمان امیر المؤمنین است که بیایى. شافعى دندان فراز کرد، و موافقت فرمانرا آنچه از آن دستار ناپیچیده مانده بود فرو درید، و بپایان نبرد، که در فرمان خلیفه تأخیر روا نیست. عجبا کارا! در فرمان مخلوق موافقت شرع را چنین ایستاده بودند، بارى بنگر تا در همه عمر یک نفس در فرمان خدا و تعظیم وى راست رفتهاى یا نه؟
لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ الایة چون اغلب روزگار مرد در تعظیم امر و نهى بسر مىشود، و معظم احوال وى در ادب صحبت و در خدمت بر سنت بود، در یک نفس و در یک لقمه با وى مضایقت نکنند، هر که مایه ایمان دارد، و تقوى شعار خود گرداند، چنان که گفت: إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا یعنى اتقوا المنع و آمنوا بالخلف. با درویشان مواسات کنند، و دست انفاق و صدقه بر ایشان گشاده دارند، و از منع و بخل بپرهیزند، و دانند که هر چه در راه خدا هزینه کنند، خلف آن در دو جهان باز یابند، چنان که گفت: «وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ» این خود صفت عوام است، و بیان مراتب احوال ایشان. باز صفت اهل خصوص کرد، و تقوى و احسان ایشان یاد کرد: ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا اى اتقوا شهود الخلق و أحسنوا، اى شهدوا الحق، فالاحسان ان تعبد اللَّه کأنک تراه، کما فى الخبر.
وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ اعمالا و المحسنین آمالا و المحسنین احوالا.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ صید بر محرم حرام کرد از بهر آنکه محرم قصد زیارت کعبه دارد. اشارت میکند که هر که قصد خانه ما دارد، و روى بکعبه مشرف مقدس نهد، و در جوار حضرت ما طمع کند، کم از آن نبود که صید بیابانى ازو در زینهار و امان باشند، که وى خویشتن را درین قصد که پیش گرفت در غمار ابرار و اخیار آورد، و صفت ابرار اینست که: لا یؤذون الذّر و لا یضمرون الشر.
و گفتهاند که احرام دو نوع است: احرام حاجى بتن، و احرام عارف بدل، حاجى تا بتن محرم است صید بر وى حرام، عارف تا بدل محرم است طلب و طمع و اختیار بر وى حرام.
و نشان احرام دل سه چیز است: با خلق عاریت و با خود بیگانه، و در تعلق آسوده.
و ثمره احرام دل سه چیز است امروز، و سه چیز فردا: امروز حلاوت مناجات و تولد حکمت و صحّت فراست، و فردا نور مشاهدت و نداء لطف و جام شراب.
جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرامَ قِیاماً لِلنَّاسِ الآیة در آثار بیارند که چهار هزار سال آن کعبه معظم را بتخانه آزرى ساخته بودند، تا از غیرت نظر اغیار بخداوند خود بنالید که: پادشاها! مرا شریفترین بقاع گردانیدى، و رفیعترین مواضع ساختى، بیت الحرام نام من نهادى، و امن و امان خلق در من بستى. پس ببلاء این اصنام مبتلا کردى. از بارگاه جبروت بدو خطاب رسید که: آرى چون خواهى که معشوق صد و بیست و چهار هزار نقطه طهارت باشى، و خواهى که همه اولیا و صدّیقان و طالبان را در راه جست خود بینى، و آن را که خواهى بناز در کنار گیرى، و صد هزار ولىّ و صفىّ را جان و دل در راه خود بتاراج دهى، کم از آن نباشد که روزى چند در بلاء این اصنام بسازى، و صفات صفا و مروه را در بطش قهر غیرت فرو گذارى. سنت ما چنین است.
کسى را که روزى دولتى خواهد بود، نخست او را از جام قهر شربت محنت چشانیم.
خواست ما اینست، و بر خواست ما اعتراض نه، و حکم ما را مردّ نه، و صنع ما را علّت نه: «نفعل ما نشاء و نحکم ما نرید».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: اعْلَمُوا بدانید: أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ که اللَّه سخت عقوبت است سختگیر، وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۹۸) و بدانید که خداى آمرزگار است و بخشاینده.
ما عَلَى الرَّسُولِ نیست بر پیغامبر فرستاده، إِلَّا الْبَلاغُ مگر رسانیدن پیغام، وَ اللَّهُ یَعْلَمُ و خداى میداند، ما تُبْدُونَ آنچه پیدا مىنمائید، وَ ما تَکْتُمُونَ (۹۹) و آنچه پنهان مىدارید.
قُلْ بگو ! لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ همسان نیست پلید و پاک، وَ لَوْ أَعْجَبَکَ و هر چند که ترا شگفت آید، کَثْرَةُ الْخَبِیثِ فراوانى پلید، فَاتَّقُوا اللَّهَ و پرهیزید از خشم و عذاب خداى، یا أُولِی الْأَلْبابِ اى زیرکان و خردمندان، لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (۱۰۰) تا جاوید پیروز مانید.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا تَسْئَلُوا مپرسید عَنْ أَشْیاءَ از چیزهایى إِنْ تُبْدَ لَکُمْ که اگر شما را جواب آن پیدا کنند، تَسُؤْکُمْ آن جواب شما را اندوهگن کند، وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها و اگر از آن بپرسید، حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ اکنون که قرآن فرو میفرستند، تُبْدَ لَکُمْ جواب آن شما را پیدا کنند، عَفَا اللَّهُ عَنْها خداى شما را از آن بىنیاز کرد، و آن از شما درگذاشت، وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ (۱۰۱) و اللَّه آمرزگار است بردبار.
قَدْ سَأَلَها پرسید از چنانها، قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ گروهى پیش از شما، ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرِینَ (۱۰۲) آن گه بآن جواب که شنیدند کافر شدند.
ما جَعَلَ اللَّهُ خدا واجب نکرد و نفرمود مِنْ بَحِیرَةٍ از آن نهاد و سنت جاهلیت که شتر را گوش میشکافتند، وَ لا سائِبَةٍ و نه آن شتر که فرو مىگذاشتند، و از بار بر نهادن و بر نشستن آزاد میکردند، وَ لا وَصِیلَةٍ و نه آن شتر که با همتاى خویش مىپیوست، و آن را نمىکشتند وَ لا حامٍ و نه آن شتر که پشت خویش را حمى کرد وَ لکِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لکن ایشان که کافر شدند، یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ دروغ مىگفتند بر خداى و ناراست میساختند وَ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ (۱۰۳) و بیشتر ایشان آن بودند که صواب در نمىیافتند.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ و چون ایشان را گفتندى تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ بازآئید بآنکه اللَّه فرو فرستاد وَ إِلَى الرَّسُولِ و با رسول وى آئید قالُوا گفتند: حَسْبُنا بسنده بود ما را، ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا آنچه پدران خویش بر آن یافتیم أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ باش و اگر پدران ایشان، لا یَعْلَمُونَ شَیْئاً هیچ چیز نمىدانستند، وَ لا یَهْتَدُونَ (۱۰۴) و نه فرا راه حق مىدیدند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ بر شما بادا تنهاى شما، لا یَضُرُّکُمْ نگزاید و زیان ندارد شما را، مَنْ ضَلَّ بیراهى هر که گم گشت از راه، إِذَا اهْتَدَیْتُمْ چون شما بر راه راست بودید، إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً با خدایست باز گشت شما همه، فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۱۰۵) و خبر کند شما را بآنچه میکردید.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند شَهادَةُ بَیْنِکُمْ گواهى که بود در میان شما إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ هر گه که حاضر آید بیکى از شما مرگ حِینَ الْوَصِیَّةِ هنگام وصیت کردن اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ آن گواهى باید از دو گواه استوار از اهل دین شما أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ یا گواهى دو تن از اهل جز از دین شما إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ اگر چنان بود که در سفر باشید، فَأَصابَتْکُمْ و ناگاه بشما رسد، مُصِیبَةُ الْمَوْتِ مرگ رسیدنى، تَحْبِسُونَهُما ایشان را هر دو فرا سوگند پناوید مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ پس نماز دیگر، فَیُقْسِمانِ بِاللَّهِ تا آن دو گواه سوگند خورند بخداى إِنِ ارْتَبْتُمْ اگر بگواهى ایشان در شک باشید لا نَشْتَرِی بِهِ ثَمَناً که با سوگند بدروغ بهاى اندک نمىخریم از دنیا، وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى. و اگر چند که خویشاوندى بود وَ لا نَکْتُمُ شَهادَةَ اللَّهِ و گواهى که خداى را بآن قیام میباید کرد پنهان نمیداریم إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِینَ (۱۰۶) ما پس از بزه کاران باشیم اگر چنین کنیم.
فَإِنْ عُثِرَ اگر برافتند عَلى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً بر آنکه ایشان هر دو خیانت کردند، و بزه کار شدند، فَآخَرانِ یَقُومانِ مَقامَهُما پس برخیزد دو تن دیگر بجاى آن دو گواه، مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الْأَوْلَیانِ دو گواه که اولیترند بگواهى، و نزدیکترند بایشان که آن دو گواه پیشین که مستحق نام خیانت شدند، بدان شدند که با ایشان خیانت کردند، فَیُقْسِمانِ بِاللَّهِ سوگند بخورند بخداى لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما که گواهى ما دو تن راست تراست از گواهى ایشان دو تن، وَ مَا اعْتَدَیْنا و ما اندازه راستى درنگذاشتیم، إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ (۱۰۷) و اگر درگذاشتیم آن گه از ستمکارانیم بر خویشتن.
ذلِکَ أَدْنى این چنین نزدیکتر بود و اولىتر أَنْ یَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلى وَجْهِها که گواهان بر وجه خویش و بر راستى بگزارند أَوْ یَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَیْمانٌ بَعْدَ أَیْمانِهِمْ و از ردّ الیمین ترسند که سوگند از مدعى علیه با مدعى گردانند، وَ اتَّقُوا اللَّهَ و از خشم و عذاب خداى بپرهیزید، وَ اسْمَعُوا و بفرمان وى نیوشید، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ (۱۰۸) و خداى راه نمانیست گروهى را که در علم او از طاعت و فرمان بیرون شدگانند.
ما عَلَى الرَّسُولِ نیست بر پیغامبر فرستاده، إِلَّا الْبَلاغُ مگر رسانیدن پیغام، وَ اللَّهُ یَعْلَمُ و خداى میداند، ما تُبْدُونَ آنچه پیدا مىنمائید، وَ ما تَکْتُمُونَ (۹۹) و آنچه پنهان مىدارید.
قُلْ بگو ! لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ همسان نیست پلید و پاک، وَ لَوْ أَعْجَبَکَ و هر چند که ترا شگفت آید، کَثْرَةُ الْخَبِیثِ فراوانى پلید، فَاتَّقُوا اللَّهَ و پرهیزید از خشم و عذاب خداى، یا أُولِی الْأَلْبابِ اى زیرکان و خردمندان، لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (۱۰۰) تا جاوید پیروز مانید.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا تَسْئَلُوا مپرسید عَنْ أَشْیاءَ از چیزهایى إِنْ تُبْدَ لَکُمْ که اگر شما را جواب آن پیدا کنند، تَسُؤْکُمْ آن جواب شما را اندوهگن کند، وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها و اگر از آن بپرسید، حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ اکنون که قرآن فرو میفرستند، تُبْدَ لَکُمْ جواب آن شما را پیدا کنند، عَفَا اللَّهُ عَنْها خداى شما را از آن بىنیاز کرد، و آن از شما درگذاشت، وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ (۱۰۱) و اللَّه آمرزگار است بردبار.
قَدْ سَأَلَها پرسید از چنانها، قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ گروهى پیش از شما، ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرِینَ (۱۰۲) آن گه بآن جواب که شنیدند کافر شدند.
ما جَعَلَ اللَّهُ خدا واجب نکرد و نفرمود مِنْ بَحِیرَةٍ از آن نهاد و سنت جاهلیت که شتر را گوش میشکافتند، وَ لا سائِبَةٍ و نه آن شتر که فرو مىگذاشتند، و از بار بر نهادن و بر نشستن آزاد میکردند، وَ لا وَصِیلَةٍ و نه آن شتر که با همتاى خویش مىپیوست، و آن را نمىکشتند وَ لا حامٍ و نه آن شتر که پشت خویش را حمى کرد وَ لکِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لکن ایشان که کافر شدند، یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ دروغ مىگفتند بر خداى و ناراست میساختند وَ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ (۱۰۳) و بیشتر ایشان آن بودند که صواب در نمىیافتند.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ و چون ایشان را گفتندى تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ بازآئید بآنکه اللَّه فرو فرستاد وَ إِلَى الرَّسُولِ و با رسول وى آئید قالُوا گفتند: حَسْبُنا بسنده بود ما را، ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا آنچه پدران خویش بر آن یافتیم أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ باش و اگر پدران ایشان، لا یَعْلَمُونَ شَیْئاً هیچ چیز نمىدانستند، وَ لا یَهْتَدُونَ (۱۰۴) و نه فرا راه حق مىدیدند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ بر شما بادا تنهاى شما، لا یَضُرُّکُمْ نگزاید و زیان ندارد شما را، مَنْ ضَلَّ بیراهى هر که گم گشت از راه، إِذَا اهْتَدَیْتُمْ چون شما بر راه راست بودید، إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً با خدایست باز گشت شما همه، فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۱۰۵) و خبر کند شما را بآنچه میکردید.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند شَهادَةُ بَیْنِکُمْ گواهى که بود در میان شما إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ هر گه که حاضر آید بیکى از شما مرگ حِینَ الْوَصِیَّةِ هنگام وصیت کردن اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ آن گواهى باید از دو گواه استوار از اهل دین شما أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ یا گواهى دو تن از اهل جز از دین شما إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ اگر چنان بود که در سفر باشید، فَأَصابَتْکُمْ و ناگاه بشما رسد، مُصِیبَةُ الْمَوْتِ مرگ رسیدنى، تَحْبِسُونَهُما ایشان را هر دو فرا سوگند پناوید مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ پس نماز دیگر، فَیُقْسِمانِ بِاللَّهِ تا آن دو گواه سوگند خورند بخداى إِنِ ارْتَبْتُمْ اگر بگواهى ایشان در شک باشید لا نَشْتَرِی بِهِ ثَمَناً که با سوگند بدروغ بهاى اندک نمىخریم از دنیا، وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى. و اگر چند که خویشاوندى بود وَ لا نَکْتُمُ شَهادَةَ اللَّهِ و گواهى که خداى را بآن قیام میباید کرد پنهان نمیداریم إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِینَ (۱۰۶) ما پس از بزه کاران باشیم اگر چنین کنیم.
فَإِنْ عُثِرَ اگر برافتند عَلى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً بر آنکه ایشان هر دو خیانت کردند، و بزه کار شدند، فَآخَرانِ یَقُومانِ مَقامَهُما پس برخیزد دو تن دیگر بجاى آن دو گواه، مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الْأَوْلَیانِ دو گواه که اولیترند بگواهى، و نزدیکترند بایشان که آن دو گواه پیشین که مستحق نام خیانت شدند، بدان شدند که با ایشان خیانت کردند، فَیُقْسِمانِ بِاللَّهِ سوگند بخورند بخداى لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما که گواهى ما دو تن راست تراست از گواهى ایشان دو تن، وَ مَا اعْتَدَیْنا و ما اندازه راستى درنگذاشتیم، إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ (۱۰۷) و اگر درگذاشتیم آن گه از ستمکارانیم بر خویشتن.
ذلِکَ أَدْنى این چنین نزدیکتر بود و اولىتر أَنْ یَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلى وَجْهِها که گواهان بر وجه خویش و بر راستى بگزارند أَوْ یَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَیْمانٌ بَعْدَ أَیْمانِهِمْ و از ردّ الیمین ترسند که سوگند از مدعى علیه با مدعى گردانند، وَ اتَّقُوا اللَّهَ و از خشم و عذاب خداى بپرهیزید، وَ اسْمَعُوا و بفرمان وى نیوشید، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ (۱۰۸) و خداى راه نمانیست گروهى را که در علم او از طاعت و فرمان بیرون شدگانند.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: اعْلَمُوا بدان که معنى علم دانش است، و محل آن دل است، و اقسام آن سه است: علم استدلالى، و علم تعلیمى، و علم لدنىّ. اما استدلالى ثمره عقل است، و عاقبت تجربه، و ولایت تمییز، که آدمیان بآن مکرّماند، و الیه الاشارة بقوله: وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ، و علم تعلیمى آنست که خلق از حق شنیدند در تنزیل، و از مصطفى شنیدند در بلاغ، و از استادان آموختند بتلقین، که دانایان در دو گیتى بدان عزیزند بر تفاوت و درجات، و الیه الاشارة بقوله: «وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ». و علم لدنى علم حقیقت است، و علم حقیقت یافت است، و این علم عارفان و صدیقان است على الخصوص، و هو المشار الیه بقوله: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». و گفتهاند که انواع علم دهاند: اوّل علم توحید، دوم علم فقه، سیوم علم وعظ، چهارم علم تعبیر، پنجم علم طب، ششم علم نجوم، هفتم علم کلام، هشتم علم معاش، نهم علم حکمت، دهم علم حقیقت.
علم توحید حیات است، و علم فقه داروست، و علم وعظ غذاست، و علم تعبیر ظنّ است، و علم طب حیلت است، و علم نجوم تجربت است، و علم کلام هلاک است، و علم معاش شغل عامه خلق است، و علم حکمت آئینه است، و علم حقیقت یافت است.
علم توحید را گفت جلّ جلاله: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ، هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ. علم فقه را گفت: لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ.
علم وعظ را گفت: کُونُوا رَبَّانِیِّینَ، لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ، لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ، و اصل این علم وعظ تهدید است بى تقنیط، و وعد است بىامن، و دلالت است بر معرفت. و علم تعبیر را گفت: وَ قالَ لِلَّذِی ظَنَّ. اصل او ظن است و قیاس و خاطر، امّا چون ببود حقیقت است آن را مىگوید: «قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا». و علم طب را گفت: عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ، و اصل آن تجربت است و حیلت، و آن مباح است و نیکو و عفو. شافعى گفت: «العلم علمان علم الادیان و علم الأبدان».
و علم نجوم را گفت: وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ، و آن چهار قسم است: یک قسم واجب، و آن علم دلائل قبله است، و معرفت اوقات نماز، و دیگر قسم مستحبّ است و نیکو، و آن علم شناختن جهان و طرق است رونده را در بر و بحر، آن را میگوید: «لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ». قسم سوم مکروه است، و آن علم طبایع است بکواکب و بروج. چهارم قسم حرام است، و این علم احکام است بسیر کواکب، و آن علم زنادقه و فلاسفه است.
اما علم کلام آنست که گفت جلّ جلاله: وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلى أَوْلِیائِهِمْ. جاى دیگر گفت: زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً، همانست که گفت: «وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ»، و آن بگذاشتن نص کتاب و سنت است، و از ظاهر با تکلف و بحث شدن است، و از اجتهاد با استحسان عقول و هواى خود شدن است، و دانستن این علم عین جهل است. شافعى گفت: «العلم بالکلام جهل و الجهل بالکلام علم». و علم معاش را گفت: یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا، همانست که گفت: «وَ لَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیاةَ الدُّنْیا ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ»، و آن علم کسبها است بدانش و رغبت میان عامه خلق، کس است بر میانه، و کس است بحرص، و آن علم عادتست. اما علم حکمت را اللَّه گفت جلّ جلاله: وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ. و علم حقیقت را گفت: وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً، همانست که گفت: عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً. و شرح این هر دو نوع علم جاى دیگر گفته شود ان شاء اللَّه.
و آنچه مصطفى (ص) گفت: «طلب العلم فریضة على کل مسلم»، علما مختلفاند که از این انواع علوم کدامست. متکلم گفت: علم کلام است، که معرفت حق تعالى بدان حاصل مىآید. فقها گفتند: علم فقه است، که حلال از حرام بوى جدا میشود. اصحاب حدیث گفتند: علم کتاب و سنت است که اصل علوم شرع آنست.
صوفیان گفتند: علم احوال دل است، که راه بندگى آنست، و سعادت بنده در آن است، اما اختیار محققان آنست که این خبر بیک علم مخصوص نیست، و این علمها همه نیز واجب نیست بلکه هر چه بنده را بدان حاجت است، در وقت حاجت واجب است، پس معنى خبر آنست که طلب علمى که بنده را بعمل آن حاجت است واجب است. نخست علم معرفت خداست، و اعتقاد اهل سنت. پس علم نماز و طهارت، آن مقدار که فریضه است، و آنچه سنت است علم آن نیز سنت است، و چون فراماه رمضان رسد روزه داشتن در ماه رمضان فریضه است، و اگر نصابى مال وى را حاصل شود چون یک سال تمام بسر شود، بر وى واجب است که بداند که زکاة آن چند است، و فرا که مىباید داد؟ و شرط آن چیست؟ و علم حج همچنین آن گه که فرا راه خواهد بود بر وى واجب است که بداند و بشناسد ارکان و فرائض و شرائط آن، و همچنین هر کار که فرا پیش وى آید چون نکاح و تجارت و مزدورى و پیشهورى آن گه که فرا پیش گیرد بر وى واجب است که است بداند شرائط آن، و حلال و حرام آن، و بیرون از این آنچه بدل تعلق دارد واجب است بر هر مسلمان که بداند که حسد و ریا و عجب و حقد و عداوت و گمان بد بمسلمانان بردن این همه حرام است. پس معلوم شد که هیچ مسلمان از علم مستغنى نیست، و همه علمها نیز واجب نیست، بلکه باحوال و اوقات مىبگردد چنان که بیان کردیم، و اللَّه اعلم.
اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ یعنى: لمن عصاه فیما امره و نهاه، وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ لمن تاب و أناب. درین آیت معتدیان را در صید نومید نکرد، و ایشان را بتوبه امید داد، آن گه گفت: ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ یا محمد! بر پیغامبر جز رسانیدن پیغام نباشد. تو پیغام برسان. معتدیان را از عقوبت ما بیم ده، و تائبان را بمغفرت و رحمت ما بشارت ده، و ایشان را گوى که: ما نهان و آشکاراى شما دانیم. آنچه بزبان گوئید دانیم، و آنچه در دل دارید بخلاف زبان هم دانیم.
قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ کلبى گفت: خبیث اینجا حرام است، و طیّب حلال، هم چنان که در سورة النساء گفت: وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ. سدى گفت: خبیث مشرک است و طیب مؤمن، هم چنان که در سورة الانفال گفت: لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ، و قال تعالى: حَتَّى یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ یعنى حتى یمیز اهل الکفر من اهل الایمان. میگوید: حلال و حرام هرگز چون هم نبود، و برابر نباشد، که حرام بد انجام است، و حلال نیک سرانجام. وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ یرید أن اهل الدنیا یعجبهم کثرة المال و زینة الدنیا، وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقى معنى آنست که یا محمد، اهل دنیا را خوش آید و شگفت آید کثرت مال و زینت دنیا، لیکن آنچه بنزدیک خداست نیکوتر و پایندهتر. فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ این خطاب با اصحاب محمد (ص) است. میگوید: از خشم خدا بپرهیزید، و حلال بحرام مدارید تا بفلاح ابد رسید.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ این آیت در شأن قومى آمد که از رسول خدا فراوان چیزها مىپرسیدند، تا رسول خدا روزى خشمگین برخاست، و بمنبر بر شد، و خطبه خواند، گفت: «سلونى فو اللَّه لا تسئلوننى الیوم فى مقامى هذا عن شیء الا اخبرتکم به».
یاران بترسیدند که مگر کارى عظیم افتاد. انس میگوید که: براست و چپ مىنگرستم، قومى را دیدم از یاران که مىگریستند، و از بیم آن حال مىلرزیدند. مردى از بنى سهم حاضر بود، او را عبد اللَّه بن حذافه میگفتند، و در نسب وى طعن میزدند، برخاست و گفت: یا رسول اللَّه من ابى؟ فقال (ص): «ابوک حذافة بن قیس».
زهرى گوید که: مادر این عبد اللَّه حذافه پس از آن رو فرا پسر کرد، و گفت: ما رأیت ولدا اعق منک قطّ! أ کنت تأمن ان تکون امّک قد قارفت ما قارف بعض نساء الجاهلیة فتفضحها على رؤس النّاس؟ قال: و اللَّه لو ألحقنی بعبد اسود للحقت به.
مردى دیگر از بنى عبد الدار برخاست، گفت: من ابى؟ رسول خدا گفت: «ابوک سعد»، فنسبه الى غیر ابیه. مردى دیگر برخاست گفت: یا رسول اللَّه! این أنا؟ من کجا خواهم بود یعنى در بهشت یا در دوزخ؟ رسول گفت: «انت فى الجنّة».
دیگرى برخاست، همین گفت جواب همان داد. سدیگرى برخاست، همان گفت، و همان جواب شنید. چهارم برخاست همان سؤال کرد، جواب شنید که: «انت فى النار».
مرد دلتنگ و شرمسار گشت.
عمر خطاب حاضر بود، برخاست، گفت: یا رسول اللَّه استر علینا ستر اللَّه علیک. آن گه پاى رسول ببوسید، و گفت: رضینا باللّه ربّا و بالاسلام دینا و بمحمّد نبیا و بالقرآن اماما. انّا یا رسول اللَّه حدیث عهد بجاهلیّة و شرک، فاعف عفا اللَّه منک. گفت: یا رسول اللَّه ما بجاهلیت و شرک قریب العهدیم. صلاح کار خود و اسرار دین خود ندانیم. در گذار و عفو کن. رسول خدا آن سخن از عمر بپسندید، و وى را خیر گفت. پس در آن حال جبرئیل آمد، و این آیت آورد: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا.
و گفتهاند: این آیت بدان آمد که رسول خدا روزى گفت: «ایها النّاس انّ اللَّه تعالى کتب علیکم الحج». مردى از بنى اسد برخاست و هو عکاشة بن محصن و قیل هو عبد اللَّه بن جحش، گفت: أ فی کل عام یا رسول اللَّه؟ رسول خشم گرفت، بیندیشید ساعتى، آن گه جواب داد، گفت: «لا، و لو قلت نعم لوجبت و لما قمتم بها».
آن گه گفت: «ذرونى ما ترکتکم فانما هلک من کان قبلکم بکثرة سؤالهم، و اختلافهم على انبیائهم، فاذا امرتکم بشیء فأتوا منه ما استطعتم، و اذا نهیتکم من شیء فاجتنبوه»
، و قال (ص): «اکبر المسلمین فى المسلمین جرما من سأل عن شیء لم یحرم فحرّم من اجل مسألته».
و صح انه (ص) نهى عن قیل و قال و کثرة السؤال و اضاعة المال، و أنه (ص) کره المسائل و عابها. و سئل رسول اللَّه عن اللحمان یأتى بها اقوام لا ندرى ما هى؟ اذکر اسم اللَّه علیها ام لا؟ فقال: «ان اللَّه حرم حرمات فلا تنتهکوها، و حدّ حدودا فلا تعتدوها، و سکت عن اشیاء لا عن نسیان فلا تبحثوا عنها، کلوها و سمّوا اللَّه».
وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها یعنى عن اشیاء حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ فیها تُبْدَ لَکُمْ اى تظهر لکم. میگوید: اگر بپرسید از چیزها چون قرآن فرو فرستند، و آن را مبین کنند، آن بر شما دشخوار بود، و طاقت ندارید، که قرآن که فرو آید بالزام فرضى فرو آید که بر شما سخت بود، یا بتحریم چیزى که شما را حلال بود. پس مپرسید، و آنچه گذشت از آن مسائل که شما را ببیان آن حاجت نبود، آن از شما درگذاشتند و عفو کردند. باین قول عَفَا اللَّهُ ضمیر مسائل است و روا باشد که عَنْها ضمیر اشیاء نهند یعنى: عفا اللَّه عن تلک الاشیاء حین لم یوجبها علیکم.
و عن عبید اللَّه بن عمیر، قال: ان اللَّه احل و حرم، فما احل فاستحلوه، و ما حرّم فاجتنبوه، و ترک بین ذلک اشیاء لم یحرمها، فذلک عفو من اللَّه. و کان ابن عباس اذا سئل عن الشیء لم یجیء فیه امر، یقول هو من العفو، ثمّ یقرأ: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ الایة. وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ اى ذو تجاوز حین لا یعجل بالعقوبة. قَدْ سَأَلَها اى الآیات قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ یعنى قوم عیسى حین سألوا المائدة «ثمّ کفروا بها و قالوا انّها لیست من اللَّه، و قوم صالح سألوا الناقة ثم عقروها، فقال تعالى: ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرِینَ. فاهلکوا.
و سأل رجل عن ابن عباس: هل تحت هذه الارض من خلق؟ قال: بلى.
قال له: اخبرنى ما هو؟ فقال: لو اخبرتک کفرت، معناه و اللَّه اعلم لو اخبرتک انکرت.
ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَةٍ این آیت تفسیر آن آیت است که آنجا گفت: وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ الایة، و آن آیت که بر عقب گفت: وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ، و آن آیت که در سورة النحل است: وَ یَجْعَلُونَ لِما لا یَعْلَمُونَ نَصِیباً الایة.
بحیره در نهاد و سنت جاهلیت آن بود که ماده شترى چون پنج بطن بزادى، و پنجمین بچه نر بودى، ایشان گوش آن ماده شتر بشکافتندى و فرو گذاشتندى تا بمراد خویش بسر آب و گیاه شدى، و نشستن بر آن و کشتن و خوردن آن بر خود حرام کردندى. و سائبه آن بود که چون کسى از ایشان بسفر بودى یا بیمار بودى، نذر کردى و گفتى: اگر مسافر بسلامت باز آید، یا بیمار به شود، ناقتى سائبة اى مخلاة پس چون نذر واجب شدى، آن شتر که نذر در آن بود فرو گذاشتندى. و آزاد کردندى از نشستن و بار برنهادن. و در وصیلة خلافست از وجوه، و اختیار قول سعید مسیب کردهاند، وى گفته است که وصیلة آنست که ماده شتر که بچه ماده زادید، و پس آن باز در شکم دیگر هم ماده زادید، گفتندى: وصلت اختها، و گوش وى بریدندى بت را.
و حامى آن بود که شتر نر را نامزد کردندى که هر گه که از ضراب وى چندین شکم زاده آید، پشت او از بار بر نهادن و بر نشستن آزاد است. چون آن عدد تمام شدى و بیشتر آن ده شکم میبود گفتندى: قد حمى ظهره، پشت خویش حمى کرد، نه بر نشستندى، نه بار بر نهادندى، نه بکشتندى، نه خوردندى.
روى على بن ابى طلحة عن ابن عباس، قال: البحیرة و الحامى من الإبل، و السائبة و الوصیلة من الغنم. این سنّتها و نهادهاى جاهلیت که عمرو بن لحى الجندعى پدر خزاعه نهاد، مصطفى (ص) اکثم خزاعى را گفت: «یا اکثم! رأیت عمرو بن لحى یجر قصبه فى النار، و هو اول من غیّر دین ابراهیم، و بحر البحیرة، و سیب السائبة، و وصل الوصیلة، و حمى الحامى، و انت اشبه النّاس به یا اکثم». فقال اکثم: أ یضرنی شبهه یا رسول اللَّه؟ قال: «لا انت مؤمن، و هو کافر»، و قال زید بن اسلم: قال رسول اللَّه (ص): «انا اعرف اول من سیب السوائب، و غیّر دین ابراهیم» قالوا: و من هو یا رسول اللَّه؟ قال: «عمرو بن لحىّ احد بنى کعب، لقد رأیته یجر قصبه فى النار، یوذى ریحه اهل النار، و انى لا عرف اول من بحر البحائر و وصل الوصیلة و حمى الحامى». قالوا: و من هو؟
قال: «رجل من بنى مدلج، کانت له ناقتان، جدع آذانهما، و حرم البانهما، ثم شرب البانهما بعد ذلک، و لقد رأیته فى النار، و هما تعضانه بافواههما، و تخبطانه بأیدیهما».
مشرکان این سنّت در جاهلیت نهادند، و اسلام آن را باطل کرد، و رب العزة این آیت بابطال آن فرو فرستاد، گفت: ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَةٍ یعنى: ما جعل اللَّه حراما من بحیرة و لا سائبة و لم یجعلها دینا ارتضاه، و دعا الیه، و لم یخلقها حیث خلقها بحیرة. وَ لکِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا و هم قریش و خزاعة و مشرکو العرب یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ بقولهم انّ اللَّه امر بتحریمها، وَ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ خصّ اکثرهم بأنهم لا یعقلون، لانهم اتباع فهم لا یعقلون، ان ذلک کذب و افتراء کما یعقله الرؤساء.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ یعنى مشرکى العرب، تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ فى کتابه من تحلیل ما حرموا من البحیرة و السائبة و الوصیلة و الحامى، وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا من امر الدین، و انّا امرنا ان نعبد ما عبدوا. یقول اللَّه تعالى: أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ یعنى و ان کان آباؤهم، لا یَعْلَمُونَ شَیْئاً من الدین، وَ لا یَهْتَدُونَ له فیتبعونهم. درین آیت ذم اهل تقلید است، و شرح آن در سورة البقره رفت.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ مفسران گفتند: این آیت در شأن کسى آمد که امر معروف و نهى منکر کند، و از وى نپذیرند. عمر عبد العزیز گفت: لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ یعنى من لم یقبل إِذَا اهْتَدَیْتُمْ یعنى اذا امرتهم و نهیتم. در همه قرآن هدى بمعنى امر معروف و نهى منکر همین است، و دلیل برین آنست که ابن عمر را گفتند: لو جلست فى هذه الایام فلم تأمر و لم تنه! فانّ اللَّه تعالى قال: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ. فقال ابن عمر: انّها لیست لى و لا لاصحابى، لان رسول اللَّه (ص) قال: «الا فلیبلغ الشاهد الغائب»، فکنّا نحن الشهود، و انتم الغیّب، و لکن هذه الایة لا قوام یجیئون من بعدنا ان قالوا لم یقبل منهم.
و قال ابو امیة الشعثانى: سألت ابا ثعلبة الخشنى عن هذه الایة، فقال: سألت عنها رسول اللَّه (ص) فقال: «ائتمروا بالمعروف و تناهوا عن المنکر، حتى اذا رأیت دنیا موثرة و شحّا مطاعا و هوى متّبعا و اعجاب کل ذى رأى برأیه، فعلیک بخویصة نفسک، و ذر عوامهم فان وراءکم ایاما ایام الصبر، اذا عمل العبد بطاعة اللَّه لم یضره من ضل بعده و هلک، و اجر العامل المتمسک یومئذ بمثل الذى انتم علیه کأجر خمسین عاملا». قالوا: یا رسول اللَّه کأجر خمسین عاملا منهم؟ قال: «لا، بل کأجر خمسین عاملا منکم».
و عن عبد اللَّه بن مسعود فى هذه الایة: قولوها ما قبلت منکم، فاذا ردّت علیکم فعلیکم انفسکم، و الدلیل علیه ایضا ما روى قیس بن ابى حازم، قال: قال ابو بکر الصدیق على المنبر: انکم تقرؤن هذه الایة: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ و تضعون غیر موضعها، و لا تدرون ما هی، فانى سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «ان الناس اذا رأوا منکرا فلم یغیّروه عمّهم اللَّه بعقاب، فأمروا بالمعروف و انهوا عن المنکر و لا تغتروا بقول اللَّه عز و جل: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ، فیقول احدکم علىّ نفسى، و اللَّه لتأمرنّ بالمعروف و لتنهونّ عن المنکر، لیستعملن اللَّه علیکم شرارکم، فیسومنّکم سوء العذاب، ثم لیدعونّ اللَّه خیارکم، فلا یستجیب لهم».
مفسران گفتند: اوّل این آیت منسوخ است و آخر آیت ناسخ. بو عبید گفت: در کتاب خدا هیچ آیت نیست که در آن آیت هم ناسخ است و هم منسوخ مگر این آیت، و موضع منسوخ تا اینجاست که گفت: لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ، و ناسخ اینست که گفت: إِذَا اهْتَدَیْتُمْ. قال: و الهدى هاهنا الامر بالمعروف و النهى عن المنکر. سعید بن جبیر گفت: این آیت در شأن اهل کتاب فرو آمد. میگوید: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ من اهل الکتاب.
کلبى روایت کند از ابو صالح از ابن عباس که رسول خدا از جهودان و ترسایان و گبران هجر جزیت پذیرفت، و از مشرکان عرب جز از اسلام نمىپذیرفت یا پس شمشیر. منافقان طعن کردند که این کار محمد بس عجب است. میگوید: مرا بآن فرستادند تا خلق را بر دین اسلام دعوت کنم، و اگر نپذیرند قتال کنم. اکنون جزیت از اهل هجر پذیرفت، و قتال از ایشان برداشت، و ایشان را بر کفر خود فرو گذاشت، چرا نه با ایشان همان کردى که با مشرکان عرب کرد؟ برین وجه طعن همى کردند و ملامت، تا رب العالمین بجواب ایشان آیت فرستاد: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ اى اقبلوا على انفسکم فانظروا ما ینفعکم فى امر آخرتکم، فاعملوا به، لا یضرکم من ضل من اهل هجر اذا ادوا الجزیة، و لا یضرکم ملامة اللائمین اذا اهتدیتم انتم. و گفتهاند که: چون کافران گفتند: «حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا» رب العزة مؤمنان را گفت: علیکم انفسکم، و لا تعتدوا بآبائکم.
زجاج گفت: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ معنى آنست که: الزمکم اللَّه امر أنفسکم، لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ اى لا یؤاخذکم اللَّه بذنوب غیرکم. إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ فى الآخرة جَمِیعاً الضال و المهتدى، فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ یجازیکم باعمالکم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهادَةُ بَیْنِکُمْ این آیت در شأن تمیم بن اوس الدارى آمده و عدى بن بدا و بدیل بن ابى ماریه. این بدیل مسلمان بود، و تمیم و عدى ترسا بودند از ترسایان بنى لحم. از شام تجارت میکردند بمکه. چون مسلمانان بهجرت بمدینه شدند، ایشان تجارت خود با مدینه افکندند، هنگامى در راه بودند که با شام میشدند، بدیل بن ابى ماریه را مرگ آمد در راه، وصیت خویش در مال خویش بنوشت، و آنچه داشت از مال خویش بایشان سپرد، و ایشان را بر وصیت خویش گواه گرفت، پس بمرد، و ایشان مال وى بردند بشام. از آن لختى برگرفتند، و لختى باز سپردند.
ورثه گفتند: درین مال لختى مىدرباید. رسول خدا ایشان را هر دو باین آیت سوگند داد که خیانت نکردند، و وصیت تبدیل نکردند. سوگند خوردند که نکردیم. ایشان را گذاشت، و دعوى ورثه رد کرد. این آیت در شأن ایشانست. میگوید: اى شما که مؤمناناید، شَهادَةُ بَیْنِکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ یعنى مقدماته و اسبابه. چون مخائل و نشان مرگ بر یکى از شما پیدا شود، و خواهد که وصیت کند، در وقت وصیت دو گواه عدل باید که حاضر شوند.
شَهادَةُ بَیْنِکُمْ هر چند بلفظ خبر گفت، اما بمعنى امر است، یعنى: لیشهد اثنان ذوا عدل منکم. بصریان گفتند: تقدیر آیت آنست که: شهادة بینکم شهادة اثنین، و قیل: شهادة بینکم فیما امرکم ربکم و فرض علیکم ان یشهد اثنان ذوا عدل منکم.
در معنى مِنْکُمْ و مِنْ غَیْرِکُمْ دو قول است: یکى آنست: منکم من اهل دینکم، أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ اى من غیر اهل ملّتکم. قول دیگر: منکم من اهل المیّت.
و در صفت اثنان دو قولست: یکى آنست که دو گواهاند که گواه باشند بر وصیت موصى. دیگر آنست که دو وصىاند، و در حال سفر على الخصوص تاکید امر را دو وصى گفت، و دلیل برین قول آنست که در سیاق آیت گفت: فَیُقْسِمانِ بِاللَّهِ، و معلوم است که گواهان را سوگند لازم نیاید، و نیز آیت در دو وصى آمد که خیانت کردند در وصیت، و رسول خدا ایشان را سوگند داد، و بر این قول شهادت بمعنى حضور باشد، کقوله تعالى: وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ اى و لیحضر. تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ اى صلاة العصر.
نماز دیگر میخواهد تغلیظ یمین را، که آن وقتى عظیم است، و لهذا قال: «حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى». قیل هى صلاة العصر، و اهل ادیان آن را بزرگ دارند، و تعظیم نهند، و على الخصوص اهل کتاب بوقت طلوع آفتاب و غروب آن عبادت کنند، و آن ساعت از گفت دروغ و سوگند دروغ نیک پرهیز کنند.
لا نَشْتَرِی بِهِ یعنى بالحلف الکاذب ثَمَناً من الدنیا، یعنى یقولان فى یمینهما لا نبیع اللَّه بعرض من الدنیا، وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى اى و لو کان المیت ذا قرابة منا، وَ لا نَکْتُمُ شَهادَةَ اللَّهِ اى الشهادة الّتى امر اللَّه باقامتها، إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِینَ ان کتمناها.
فَإِنْ عُثِرَ این آیت باز در شأن آنست که پس از آن بر دست تمیم الدارى و عدى جامى پدید آمد سیمین منقش بزر از جمله کالایى که بفروختند، و ورثه ابن ابى ماریه در آن افتادند. عرب گویند: عثرت على کذا، اى اطلعت علیه، و وقفت علیه.
پارسى گویان گویند که: بر افتادم بر فلان چیز، یعنى که واقف شدم. اخذ من عثاره الساقط على الشیء، یرى ما لم یکن یرى، و منه قوله: وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ اى اطلعنا.
فَإِنْ عُثِرَ عَلى أَنَّهُمَا خانا و اسْتَحَقَّا ان یلزما اسم الخیانة و الاثم. میگوید: اگر برافتد که ایشان هر دو بآن آوردند خویشتن را، و سزا گشتند که ایشان را خائن خوانند، و بزه کار دانند بآن خیانت و بزه که کردند، یعنى تمیم و عدى که خیانت کردند، فَآخَرانِ یَقُومانِ مَقامَهُما دو کس دیگر از ورثه میت بجاى آن دو وصى برخیزند. این خاست اینجا نه خاست پاى است که خاست نیابت است، یعنى ینوبان، و این آخران، میگویند عبد اللَّه بن عمرو بن العاص بود و مطلب بن ابى وداعة السهمیان.
مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الْأَوْلَیانِ اولیان تثنیه اولى است، یقال هذا الاولى بفلان، ثم یحذف من الکلام فلان فیقال: هذا الاولى. و هذان اولیان. و در معنى اولیان دو قول گفتهاند: یکى آنست که: الاولیان بالمیت من الورثة. دیگر قول آنست که: الاولیان بالشهادة ممّن کان من المسلمین، و هى شهادة الایمان. زجاج گفت: الاولیان موضع آن رفع است، از بهر آنکه بدل آن ضمیر است که در یَقُومانِ است، یعنى فلیقم الاولیان بالمیت مقام هذین الخائنین، و آن گه ضمیر «استحق» معنى وصیت باشد، چنان که گویند: استحق على زید مال بالشهادة، اى لزمه و وجب علیه الخروج منه. و برین قول مِنَ الَّذِینَ صفت خائنین باشد، و خلاصه سخن آن بود: فلیقم الاولیان مقام الخائنین الذین استحق علیهما ما ولیاه من امر الشهادة و القیام بها، و وجب علیهما الخروج منها. و روا باشد که عَلَیْهِمُ بمعنى فى بود. و ضمیر استحق معنى اثم باشد، و مِنَ الَّذِینَ صفت آخران بود، و برین قول تقدیر سخن اینست. فآخران اللذان هما من الذین استحق فیهم و بسببهم الاثم، و یقومان مقامهما.
قراءت حفص عن عاصم اسْتَحَقَّ بفتح تا و خا، یعنى فآخران من الذین استحق الاولیان منهم و فیهم الوصیة الّتى اوصى بها الى غیر اهل بیته یقومان مقامهما، و قیل معناه استحق علیهم الاولیان ردّ الایمان. قراءت ابو بکر از عاصم و حمزه و یعقوب الاولین بجمع است، یعنى: فآخران من الاولین الذین استحق فیهم و بسببهم الاثم، و انما قیل لهم الاولین لانهم الاولون فى الذکر فى قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهادَةُ بَیْنِکُمْ، و فى قوله: اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ. فَیُقْسِمانِ بِاللَّهِ یعنى یحلفان بعد صلاة العصر، لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما اى یمیننا احق من یمینهما و اصح لکفرهما و ایماننا، وَ مَا اعْتَدَیْنا فیما قلنا، إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ. چون این آیت فرو آمد دو کس از ورثه میت برخاستند عبد اللَّه عمرو عاص و مطلب بن ابى وداعه بعد از نماز دیگر نزدیک منبر، و سوگند خوردند که آن دو نصرانى خیانت کردند، و دروغ گفتند. پس آن جام سیمین از تمیم و عدى باز ستدند، و باولیاء میت دادند. پس تمیم دارى بعد از آن مسلمان شد، و با رسول خدا بیعت کرد، و گفت: صدق اللَّه و رسوله انا اخذت الاناء فأتوب الى اللَّه و أستغفره، و عدى بن بدا نصرانى مرد.
ذلِکَ أَدْنى این ادنى اولى است، و این ولى و دنوّ قربست. میگوید، این چنین نزدیکتر بود و اولىتر، که گواهان بر وجه خویش و بر راستى بگزارند أَوْ یَخافُوا اى اقرب الى ان یخافوا، أَنْ تُرَدَّ أَیْمانٌ على اولیاء المیت بعد ایمان الاوصیاء فیحلفوا على خیانتهم و کذبهم فیفتضحوا، ثم وعظ المؤمنین ان یعودوا لمثل هذا، فقال: وَ اتَّقُوا اللَّهَ ان تحلفوا ایمانا کاذبة او تخونوا امانة، وَ اسْمَعُوا الموعظة، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ لا یرشد من کان على معصیة. درین آیت که شَهادَةُ بَیْنِکُمْ، علما سه فرقهاند: قومى گفتند که: این آیت نه منسوخ است، و اهل ذمت را درین هیچ چیز نیست، و آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ معنى آنست که من غیر قبیلتکم، و گفتند که: گواهى نامسلمان بهیچ کار نیاید، و قومى گفتند که: این در اهل ذمت است، و مِنْ غَیْرِکُمْ یعنى من غیر اهل دینکم، اما آیت منسوخ است، و گواهى نامسلمان بهیچ کار نیست. قومى گفتند و کثرت درین است و بیشترین علماء بریناند که آیت نه منسوخ است، و مِنْ غَیْرِکُمْ من غیر اهل دینکم است، اما گفتند که على الخصوص در سفر است که گواه از اهل ذمت یابند، و از مسلمان نیابند.
علم توحید حیات است، و علم فقه داروست، و علم وعظ غذاست، و علم تعبیر ظنّ است، و علم طب حیلت است، و علم نجوم تجربت است، و علم کلام هلاک است، و علم معاش شغل عامه خلق است، و علم حکمت آئینه است، و علم حقیقت یافت است.
علم توحید را گفت جلّ جلاله: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ، هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ. علم فقه را گفت: لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ.
علم وعظ را گفت: کُونُوا رَبَّانِیِّینَ، لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ، لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ، و اصل این علم وعظ تهدید است بى تقنیط، و وعد است بىامن، و دلالت است بر معرفت. و علم تعبیر را گفت: وَ قالَ لِلَّذِی ظَنَّ. اصل او ظن است و قیاس و خاطر، امّا چون ببود حقیقت است آن را مىگوید: «قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا». و علم طب را گفت: عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ، و اصل آن تجربت است و حیلت، و آن مباح است و نیکو و عفو. شافعى گفت: «العلم علمان علم الادیان و علم الأبدان».
و علم نجوم را گفت: وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ، و آن چهار قسم است: یک قسم واجب، و آن علم دلائل قبله است، و معرفت اوقات نماز، و دیگر قسم مستحبّ است و نیکو، و آن علم شناختن جهان و طرق است رونده را در بر و بحر، آن را میگوید: «لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ». قسم سوم مکروه است، و آن علم طبایع است بکواکب و بروج. چهارم قسم حرام است، و این علم احکام است بسیر کواکب، و آن علم زنادقه و فلاسفه است.
اما علم کلام آنست که گفت جلّ جلاله: وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلى أَوْلِیائِهِمْ. جاى دیگر گفت: زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً، همانست که گفت: «وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ»، و آن بگذاشتن نص کتاب و سنت است، و از ظاهر با تکلف و بحث شدن است، و از اجتهاد با استحسان عقول و هواى خود شدن است، و دانستن این علم عین جهل است. شافعى گفت: «العلم بالکلام جهل و الجهل بالکلام علم». و علم معاش را گفت: یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا، همانست که گفت: «وَ لَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیاةَ الدُّنْیا ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ»، و آن علم کسبها است بدانش و رغبت میان عامه خلق، کس است بر میانه، و کس است بحرص، و آن علم عادتست. اما علم حکمت را اللَّه گفت جلّ جلاله: وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ. و علم حقیقت را گفت: وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً، همانست که گفت: عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً. و شرح این هر دو نوع علم جاى دیگر گفته شود ان شاء اللَّه.
و آنچه مصطفى (ص) گفت: «طلب العلم فریضة على کل مسلم»، علما مختلفاند که از این انواع علوم کدامست. متکلم گفت: علم کلام است، که معرفت حق تعالى بدان حاصل مىآید. فقها گفتند: علم فقه است، که حلال از حرام بوى جدا میشود. اصحاب حدیث گفتند: علم کتاب و سنت است که اصل علوم شرع آنست.
صوفیان گفتند: علم احوال دل است، که راه بندگى آنست، و سعادت بنده در آن است، اما اختیار محققان آنست که این خبر بیک علم مخصوص نیست، و این علمها همه نیز واجب نیست بلکه هر چه بنده را بدان حاجت است، در وقت حاجت واجب است، پس معنى خبر آنست که طلب علمى که بنده را بعمل آن حاجت است واجب است. نخست علم معرفت خداست، و اعتقاد اهل سنت. پس علم نماز و طهارت، آن مقدار که فریضه است، و آنچه سنت است علم آن نیز سنت است، و چون فراماه رمضان رسد روزه داشتن در ماه رمضان فریضه است، و اگر نصابى مال وى را حاصل شود چون یک سال تمام بسر شود، بر وى واجب است که بداند که زکاة آن چند است، و فرا که مىباید داد؟ و شرط آن چیست؟ و علم حج همچنین آن گه که فرا راه خواهد بود بر وى واجب است که بداند و بشناسد ارکان و فرائض و شرائط آن، و همچنین هر کار که فرا پیش وى آید چون نکاح و تجارت و مزدورى و پیشهورى آن گه که فرا پیش گیرد بر وى واجب است که است بداند شرائط آن، و حلال و حرام آن، و بیرون از این آنچه بدل تعلق دارد واجب است بر هر مسلمان که بداند که حسد و ریا و عجب و حقد و عداوت و گمان بد بمسلمانان بردن این همه حرام است. پس معلوم شد که هیچ مسلمان از علم مستغنى نیست، و همه علمها نیز واجب نیست، بلکه باحوال و اوقات مىبگردد چنان که بیان کردیم، و اللَّه اعلم.
اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ یعنى: لمن عصاه فیما امره و نهاه، وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ لمن تاب و أناب. درین آیت معتدیان را در صید نومید نکرد، و ایشان را بتوبه امید داد، آن گه گفت: ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ یا محمد! بر پیغامبر جز رسانیدن پیغام نباشد. تو پیغام برسان. معتدیان را از عقوبت ما بیم ده، و تائبان را بمغفرت و رحمت ما بشارت ده، و ایشان را گوى که: ما نهان و آشکاراى شما دانیم. آنچه بزبان گوئید دانیم، و آنچه در دل دارید بخلاف زبان هم دانیم.
قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ کلبى گفت: خبیث اینجا حرام است، و طیّب حلال، هم چنان که در سورة النساء گفت: وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ. سدى گفت: خبیث مشرک است و طیب مؤمن، هم چنان که در سورة الانفال گفت: لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ، و قال تعالى: حَتَّى یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ یعنى حتى یمیز اهل الکفر من اهل الایمان. میگوید: حلال و حرام هرگز چون هم نبود، و برابر نباشد، که حرام بد انجام است، و حلال نیک سرانجام. وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ یرید أن اهل الدنیا یعجبهم کثرة المال و زینة الدنیا، وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقى معنى آنست که یا محمد، اهل دنیا را خوش آید و شگفت آید کثرت مال و زینت دنیا، لیکن آنچه بنزدیک خداست نیکوتر و پایندهتر. فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ این خطاب با اصحاب محمد (ص) است. میگوید: از خشم خدا بپرهیزید، و حلال بحرام مدارید تا بفلاح ابد رسید.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ این آیت در شأن قومى آمد که از رسول خدا فراوان چیزها مىپرسیدند، تا رسول خدا روزى خشمگین برخاست، و بمنبر بر شد، و خطبه خواند، گفت: «سلونى فو اللَّه لا تسئلوننى الیوم فى مقامى هذا عن شیء الا اخبرتکم به».
یاران بترسیدند که مگر کارى عظیم افتاد. انس میگوید که: براست و چپ مىنگرستم، قومى را دیدم از یاران که مىگریستند، و از بیم آن حال مىلرزیدند. مردى از بنى سهم حاضر بود، او را عبد اللَّه بن حذافه میگفتند، و در نسب وى طعن میزدند، برخاست و گفت: یا رسول اللَّه من ابى؟ فقال (ص): «ابوک حذافة بن قیس».
زهرى گوید که: مادر این عبد اللَّه حذافه پس از آن رو فرا پسر کرد، و گفت: ما رأیت ولدا اعق منک قطّ! أ کنت تأمن ان تکون امّک قد قارفت ما قارف بعض نساء الجاهلیة فتفضحها على رؤس النّاس؟ قال: و اللَّه لو ألحقنی بعبد اسود للحقت به.
مردى دیگر از بنى عبد الدار برخاست، گفت: من ابى؟ رسول خدا گفت: «ابوک سعد»، فنسبه الى غیر ابیه. مردى دیگر برخاست گفت: یا رسول اللَّه! این أنا؟ من کجا خواهم بود یعنى در بهشت یا در دوزخ؟ رسول گفت: «انت فى الجنّة».
دیگرى برخاست، همین گفت جواب همان داد. سدیگرى برخاست، همان گفت، و همان جواب شنید. چهارم برخاست همان سؤال کرد، جواب شنید که: «انت فى النار».
مرد دلتنگ و شرمسار گشت.
عمر خطاب حاضر بود، برخاست، گفت: یا رسول اللَّه استر علینا ستر اللَّه علیک. آن گه پاى رسول ببوسید، و گفت: رضینا باللّه ربّا و بالاسلام دینا و بمحمّد نبیا و بالقرآن اماما. انّا یا رسول اللَّه حدیث عهد بجاهلیّة و شرک، فاعف عفا اللَّه منک. گفت: یا رسول اللَّه ما بجاهلیت و شرک قریب العهدیم. صلاح کار خود و اسرار دین خود ندانیم. در گذار و عفو کن. رسول خدا آن سخن از عمر بپسندید، و وى را خیر گفت. پس در آن حال جبرئیل آمد، و این آیت آورد: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا.
و گفتهاند: این آیت بدان آمد که رسول خدا روزى گفت: «ایها النّاس انّ اللَّه تعالى کتب علیکم الحج». مردى از بنى اسد برخاست و هو عکاشة بن محصن و قیل هو عبد اللَّه بن جحش، گفت: أ فی کل عام یا رسول اللَّه؟ رسول خشم گرفت، بیندیشید ساعتى، آن گه جواب داد، گفت: «لا، و لو قلت نعم لوجبت و لما قمتم بها».
آن گه گفت: «ذرونى ما ترکتکم فانما هلک من کان قبلکم بکثرة سؤالهم، و اختلافهم على انبیائهم، فاذا امرتکم بشیء فأتوا منه ما استطعتم، و اذا نهیتکم من شیء فاجتنبوه»
، و قال (ص): «اکبر المسلمین فى المسلمین جرما من سأل عن شیء لم یحرم فحرّم من اجل مسألته».
و صح انه (ص) نهى عن قیل و قال و کثرة السؤال و اضاعة المال، و أنه (ص) کره المسائل و عابها. و سئل رسول اللَّه عن اللحمان یأتى بها اقوام لا ندرى ما هى؟ اذکر اسم اللَّه علیها ام لا؟ فقال: «ان اللَّه حرم حرمات فلا تنتهکوها، و حدّ حدودا فلا تعتدوها، و سکت عن اشیاء لا عن نسیان فلا تبحثوا عنها، کلوها و سمّوا اللَّه».
وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها یعنى عن اشیاء حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ فیها تُبْدَ لَکُمْ اى تظهر لکم. میگوید: اگر بپرسید از چیزها چون قرآن فرو فرستند، و آن را مبین کنند، آن بر شما دشخوار بود، و طاقت ندارید، که قرآن که فرو آید بالزام فرضى فرو آید که بر شما سخت بود، یا بتحریم چیزى که شما را حلال بود. پس مپرسید، و آنچه گذشت از آن مسائل که شما را ببیان آن حاجت نبود، آن از شما درگذاشتند و عفو کردند. باین قول عَفَا اللَّهُ ضمیر مسائل است و روا باشد که عَنْها ضمیر اشیاء نهند یعنى: عفا اللَّه عن تلک الاشیاء حین لم یوجبها علیکم.
و عن عبید اللَّه بن عمیر، قال: ان اللَّه احل و حرم، فما احل فاستحلوه، و ما حرّم فاجتنبوه، و ترک بین ذلک اشیاء لم یحرمها، فذلک عفو من اللَّه. و کان ابن عباس اذا سئل عن الشیء لم یجیء فیه امر، یقول هو من العفو، ثمّ یقرأ: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ الایة. وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ اى ذو تجاوز حین لا یعجل بالعقوبة. قَدْ سَأَلَها اى الآیات قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ یعنى قوم عیسى حین سألوا المائدة «ثمّ کفروا بها و قالوا انّها لیست من اللَّه، و قوم صالح سألوا الناقة ثم عقروها، فقال تعالى: ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرِینَ. فاهلکوا.
و سأل رجل عن ابن عباس: هل تحت هذه الارض من خلق؟ قال: بلى.
قال له: اخبرنى ما هو؟ فقال: لو اخبرتک کفرت، معناه و اللَّه اعلم لو اخبرتک انکرت.
ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَةٍ این آیت تفسیر آن آیت است که آنجا گفت: وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ الایة، و آن آیت که بر عقب گفت: وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ، و آن آیت که در سورة النحل است: وَ یَجْعَلُونَ لِما لا یَعْلَمُونَ نَصِیباً الایة.
بحیره در نهاد و سنت جاهلیت آن بود که ماده شترى چون پنج بطن بزادى، و پنجمین بچه نر بودى، ایشان گوش آن ماده شتر بشکافتندى و فرو گذاشتندى تا بمراد خویش بسر آب و گیاه شدى، و نشستن بر آن و کشتن و خوردن آن بر خود حرام کردندى. و سائبه آن بود که چون کسى از ایشان بسفر بودى یا بیمار بودى، نذر کردى و گفتى: اگر مسافر بسلامت باز آید، یا بیمار به شود، ناقتى سائبة اى مخلاة پس چون نذر واجب شدى، آن شتر که نذر در آن بود فرو گذاشتندى. و آزاد کردندى از نشستن و بار برنهادن. و در وصیلة خلافست از وجوه، و اختیار قول سعید مسیب کردهاند، وى گفته است که وصیلة آنست که ماده شتر که بچه ماده زادید، و پس آن باز در شکم دیگر هم ماده زادید، گفتندى: وصلت اختها، و گوش وى بریدندى بت را.
و حامى آن بود که شتر نر را نامزد کردندى که هر گه که از ضراب وى چندین شکم زاده آید، پشت او از بار بر نهادن و بر نشستن آزاد است. چون آن عدد تمام شدى و بیشتر آن ده شکم میبود گفتندى: قد حمى ظهره، پشت خویش حمى کرد، نه بر نشستندى، نه بار بر نهادندى، نه بکشتندى، نه خوردندى.
روى على بن ابى طلحة عن ابن عباس، قال: البحیرة و الحامى من الإبل، و السائبة و الوصیلة من الغنم. این سنّتها و نهادهاى جاهلیت که عمرو بن لحى الجندعى پدر خزاعه نهاد، مصطفى (ص) اکثم خزاعى را گفت: «یا اکثم! رأیت عمرو بن لحى یجر قصبه فى النار، و هو اول من غیّر دین ابراهیم، و بحر البحیرة، و سیب السائبة، و وصل الوصیلة، و حمى الحامى، و انت اشبه النّاس به یا اکثم». فقال اکثم: أ یضرنی شبهه یا رسول اللَّه؟ قال: «لا انت مؤمن، و هو کافر»، و قال زید بن اسلم: قال رسول اللَّه (ص): «انا اعرف اول من سیب السوائب، و غیّر دین ابراهیم» قالوا: و من هو یا رسول اللَّه؟ قال: «عمرو بن لحىّ احد بنى کعب، لقد رأیته یجر قصبه فى النار، یوذى ریحه اهل النار، و انى لا عرف اول من بحر البحائر و وصل الوصیلة و حمى الحامى». قالوا: و من هو؟
قال: «رجل من بنى مدلج، کانت له ناقتان، جدع آذانهما، و حرم البانهما، ثم شرب البانهما بعد ذلک، و لقد رأیته فى النار، و هما تعضانه بافواههما، و تخبطانه بأیدیهما».
مشرکان این سنّت در جاهلیت نهادند، و اسلام آن را باطل کرد، و رب العزة این آیت بابطال آن فرو فرستاد، گفت: ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَةٍ یعنى: ما جعل اللَّه حراما من بحیرة و لا سائبة و لم یجعلها دینا ارتضاه، و دعا الیه، و لم یخلقها حیث خلقها بحیرة. وَ لکِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا و هم قریش و خزاعة و مشرکو العرب یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ بقولهم انّ اللَّه امر بتحریمها، وَ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ خصّ اکثرهم بأنهم لا یعقلون، لانهم اتباع فهم لا یعقلون، ان ذلک کذب و افتراء کما یعقله الرؤساء.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ یعنى مشرکى العرب، تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ فى کتابه من تحلیل ما حرموا من البحیرة و السائبة و الوصیلة و الحامى، وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا من امر الدین، و انّا امرنا ان نعبد ما عبدوا. یقول اللَّه تعالى: أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ یعنى و ان کان آباؤهم، لا یَعْلَمُونَ شَیْئاً من الدین، وَ لا یَهْتَدُونَ له فیتبعونهم. درین آیت ذم اهل تقلید است، و شرح آن در سورة البقره رفت.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ مفسران گفتند: این آیت در شأن کسى آمد که امر معروف و نهى منکر کند، و از وى نپذیرند. عمر عبد العزیز گفت: لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ یعنى من لم یقبل إِذَا اهْتَدَیْتُمْ یعنى اذا امرتهم و نهیتم. در همه قرآن هدى بمعنى امر معروف و نهى منکر همین است، و دلیل برین آنست که ابن عمر را گفتند: لو جلست فى هذه الایام فلم تأمر و لم تنه! فانّ اللَّه تعالى قال: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ. فقال ابن عمر: انّها لیست لى و لا لاصحابى، لان رسول اللَّه (ص) قال: «الا فلیبلغ الشاهد الغائب»، فکنّا نحن الشهود، و انتم الغیّب، و لکن هذه الایة لا قوام یجیئون من بعدنا ان قالوا لم یقبل منهم.
و قال ابو امیة الشعثانى: سألت ابا ثعلبة الخشنى عن هذه الایة، فقال: سألت عنها رسول اللَّه (ص) فقال: «ائتمروا بالمعروف و تناهوا عن المنکر، حتى اذا رأیت دنیا موثرة و شحّا مطاعا و هوى متّبعا و اعجاب کل ذى رأى برأیه، فعلیک بخویصة نفسک، و ذر عوامهم فان وراءکم ایاما ایام الصبر، اذا عمل العبد بطاعة اللَّه لم یضره من ضل بعده و هلک، و اجر العامل المتمسک یومئذ بمثل الذى انتم علیه کأجر خمسین عاملا». قالوا: یا رسول اللَّه کأجر خمسین عاملا منهم؟ قال: «لا، بل کأجر خمسین عاملا منکم».
و عن عبد اللَّه بن مسعود فى هذه الایة: قولوها ما قبلت منکم، فاذا ردّت علیکم فعلیکم انفسکم، و الدلیل علیه ایضا ما روى قیس بن ابى حازم، قال: قال ابو بکر الصدیق على المنبر: انکم تقرؤن هذه الایة: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ و تضعون غیر موضعها، و لا تدرون ما هی، فانى سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «ان الناس اذا رأوا منکرا فلم یغیّروه عمّهم اللَّه بعقاب، فأمروا بالمعروف و انهوا عن المنکر و لا تغتروا بقول اللَّه عز و جل: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ، فیقول احدکم علىّ نفسى، و اللَّه لتأمرنّ بالمعروف و لتنهونّ عن المنکر، لیستعملن اللَّه علیکم شرارکم، فیسومنّکم سوء العذاب، ثم لیدعونّ اللَّه خیارکم، فلا یستجیب لهم».
مفسران گفتند: اوّل این آیت منسوخ است و آخر آیت ناسخ. بو عبید گفت: در کتاب خدا هیچ آیت نیست که در آن آیت هم ناسخ است و هم منسوخ مگر این آیت، و موضع منسوخ تا اینجاست که گفت: لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ، و ناسخ اینست که گفت: إِذَا اهْتَدَیْتُمْ. قال: و الهدى هاهنا الامر بالمعروف و النهى عن المنکر. سعید بن جبیر گفت: این آیت در شأن اهل کتاب فرو آمد. میگوید: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ من اهل الکتاب.
کلبى روایت کند از ابو صالح از ابن عباس که رسول خدا از جهودان و ترسایان و گبران هجر جزیت پذیرفت، و از مشرکان عرب جز از اسلام نمىپذیرفت یا پس شمشیر. منافقان طعن کردند که این کار محمد بس عجب است. میگوید: مرا بآن فرستادند تا خلق را بر دین اسلام دعوت کنم، و اگر نپذیرند قتال کنم. اکنون جزیت از اهل هجر پذیرفت، و قتال از ایشان برداشت، و ایشان را بر کفر خود فرو گذاشت، چرا نه با ایشان همان کردى که با مشرکان عرب کرد؟ برین وجه طعن همى کردند و ملامت، تا رب العالمین بجواب ایشان آیت فرستاد: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ اى اقبلوا على انفسکم فانظروا ما ینفعکم فى امر آخرتکم، فاعملوا به، لا یضرکم من ضل من اهل هجر اذا ادوا الجزیة، و لا یضرکم ملامة اللائمین اذا اهتدیتم انتم. و گفتهاند که: چون کافران گفتند: «حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا» رب العزة مؤمنان را گفت: علیکم انفسکم، و لا تعتدوا بآبائکم.
زجاج گفت: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ معنى آنست که: الزمکم اللَّه امر أنفسکم، لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ اى لا یؤاخذکم اللَّه بذنوب غیرکم. إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ فى الآخرة جَمِیعاً الضال و المهتدى، فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ یجازیکم باعمالکم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهادَةُ بَیْنِکُمْ این آیت در شأن تمیم بن اوس الدارى آمده و عدى بن بدا و بدیل بن ابى ماریه. این بدیل مسلمان بود، و تمیم و عدى ترسا بودند از ترسایان بنى لحم. از شام تجارت میکردند بمکه. چون مسلمانان بهجرت بمدینه شدند، ایشان تجارت خود با مدینه افکندند، هنگامى در راه بودند که با شام میشدند، بدیل بن ابى ماریه را مرگ آمد در راه، وصیت خویش در مال خویش بنوشت، و آنچه داشت از مال خویش بایشان سپرد، و ایشان را بر وصیت خویش گواه گرفت، پس بمرد، و ایشان مال وى بردند بشام. از آن لختى برگرفتند، و لختى باز سپردند.
ورثه گفتند: درین مال لختى مىدرباید. رسول خدا ایشان را هر دو باین آیت سوگند داد که خیانت نکردند، و وصیت تبدیل نکردند. سوگند خوردند که نکردیم. ایشان را گذاشت، و دعوى ورثه رد کرد. این آیت در شأن ایشانست. میگوید: اى شما که مؤمناناید، شَهادَةُ بَیْنِکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ یعنى مقدماته و اسبابه. چون مخائل و نشان مرگ بر یکى از شما پیدا شود، و خواهد که وصیت کند، در وقت وصیت دو گواه عدل باید که حاضر شوند.
شَهادَةُ بَیْنِکُمْ هر چند بلفظ خبر گفت، اما بمعنى امر است، یعنى: لیشهد اثنان ذوا عدل منکم. بصریان گفتند: تقدیر آیت آنست که: شهادة بینکم شهادة اثنین، و قیل: شهادة بینکم فیما امرکم ربکم و فرض علیکم ان یشهد اثنان ذوا عدل منکم.
در معنى مِنْکُمْ و مِنْ غَیْرِکُمْ دو قول است: یکى آنست: منکم من اهل دینکم، أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ اى من غیر اهل ملّتکم. قول دیگر: منکم من اهل المیّت.
و در صفت اثنان دو قولست: یکى آنست که دو گواهاند که گواه باشند بر وصیت موصى. دیگر آنست که دو وصىاند، و در حال سفر على الخصوص تاکید امر را دو وصى گفت، و دلیل برین قول آنست که در سیاق آیت گفت: فَیُقْسِمانِ بِاللَّهِ، و معلوم است که گواهان را سوگند لازم نیاید، و نیز آیت در دو وصى آمد که خیانت کردند در وصیت، و رسول خدا ایشان را سوگند داد، و بر این قول شهادت بمعنى حضور باشد، کقوله تعالى: وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ اى و لیحضر. تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ اى صلاة العصر.
نماز دیگر میخواهد تغلیظ یمین را، که آن وقتى عظیم است، و لهذا قال: «حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى». قیل هى صلاة العصر، و اهل ادیان آن را بزرگ دارند، و تعظیم نهند، و على الخصوص اهل کتاب بوقت طلوع آفتاب و غروب آن عبادت کنند، و آن ساعت از گفت دروغ و سوگند دروغ نیک پرهیز کنند.
لا نَشْتَرِی بِهِ یعنى بالحلف الکاذب ثَمَناً من الدنیا، یعنى یقولان فى یمینهما لا نبیع اللَّه بعرض من الدنیا، وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى اى و لو کان المیت ذا قرابة منا، وَ لا نَکْتُمُ شَهادَةَ اللَّهِ اى الشهادة الّتى امر اللَّه باقامتها، إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِینَ ان کتمناها.
فَإِنْ عُثِرَ این آیت باز در شأن آنست که پس از آن بر دست تمیم الدارى و عدى جامى پدید آمد سیمین منقش بزر از جمله کالایى که بفروختند، و ورثه ابن ابى ماریه در آن افتادند. عرب گویند: عثرت على کذا، اى اطلعت علیه، و وقفت علیه.
پارسى گویان گویند که: بر افتادم بر فلان چیز، یعنى که واقف شدم. اخذ من عثاره الساقط على الشیء، یرى ما لم یکن یرى، و منه قوله: وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ اى اطلعنا.
فَإِنْ عُثِرَ عَلى أَنَّهُمَا خانا و اسْتَحَقَّا ان یلزما اسم الخیانة و الاثم. میگوید: اگر برافتد که ایشان هر دو بآن آوردند خویشتن را، و سزا گشتند که ایشان را خائن خوانند، و بزه کار دانند بآن خیانت و بزه که کردند، یعنى تمیم و عدى که خیانت کردند، فَآخَرانِ یَقُومانِ مَقامَهُما دو کس دیگر از ورثه میت بجاى آن دو وصى برخیزند. این خاست اینجا نه خاست پاى است که خاست نیابت است، یعنى ینوبان، و این آخران، میگویند عبد اللَّه بن عمرو بن العاص بود و مطلب بن ابى وداعة السهمیان.
مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الْأَوْلَیانِ اولیان تثنیه اولى است، یقال هذا الاولى بفلان، ثم یحذف من الکلام فلان فیقال: هذا الاولى. و هذان اولیان. و در معنى اولیان دو قول گفتهاند: یکى آنست که: الاولیان بالمیت من الورثة. دیگر قول آنست که: الاولیان بالشهادة ممّن کان من المسلمین، و هى شهادة الایمان. زجاج گفت: الاولیان موضع آن رفع است، از بهر آنکه بدل آن ضمیر است که در یَقُومانِ است، یعنى فلیقم الاولیان بالمیت مقام هذین الخائنین، و آن گه ضمیر «استحق» معنى وصیت باشد، چنان که گویند: استحق على زید مال بالشهادة، اى لزمه و وجب علیه الخروج منه. و برین قول مِنَ الَّذِینَ صفت خائنین باشد، و خلاصه سخن آن بود: فلیقم الاولیان مقام الخائنین الذین استحق علیهما ما ولیاه من امر الشهادة و القیام بها، و وجب علیهما الخروج منها. و روا باشد که عَلَیْهِمُ بمعنى فى بود. و ضمیر استحق معنى اثم باشد، و مِنَ الَّذِینَ صفت آخران بود، و برین قول تقدیر سخن اینست. فآخران اللذان هما من الذین استحق فیهم و بسببهم الاثم، و یقومان مقامهما.
قراءت حفص عن عاصم اسْتَحَقَّ بفتح تا و خا، یعنى فآخران من الذین استحق الاولیان منهم و فیهم الوصیة الّتى اوصى بها الى غیر اهل بیته یقومان مقامهما، و قیل معناه استحق علیهم الاولیان ردّ الایمان. قراءت ابو بکر از عاصم و حمزه و یعقوب الاولین بجمع است، یعنى: فآخران من الاولین الذین استحق فیهم و بسببهم الاثم، و انما قیل لهم الاولین لانهم الاولون فى الذکر فى قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهادَةُ بَیْنِکُمْ، و فى قوله: اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ. فَیُقْسِمانِ بِاللَّهِ یعنى یحلفان بعد صلاة العصر، لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما اى یمیننا احق من یمینهما و اصح لکفرهما و ایماننا، وَ مَا اعْتَدَیْنا فیما قلنا، إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ. چون این آیت فرو آمد دو کس از ورثه میت برخاستند عبد اللَّه عمرو عاص و مطلب بن ابى وداعه بعد از نماز دیگر نزدیک منبر، و سوگند خوردند که آن دو نصرانى خیانت کردند، و دروغ گفتند. پس آن جام سیمین از تمیم و عدى باز ستدند، و باولیاء میت دادند. پس تمیم دارى بعد از آن مسلمان شد، و با رسول خدا بیعت کرد، و گفت: صدق اللَّه و رسوله انا اخذت الاناء فأتوب الى اللَّه و أستغفره، و عدى بن بدا نصرانى مرد.
ذلِکَ أَدْنى این ادنى اولى است، و این ولى و دنوّ قربست. میگوید، این چنین نزدیکتر بود و اولىتر، که گواهان بر وجه خویش و بر راستى بگزارند أَوْ یَخافُوا اى اقرب الى ان یخافوا، أَنْ تُرَدَّ أَیْمانٌ على اولیاء المیت بعد ایمان الاوصیاء فیحلفوا على خیانتهم و کذبهم فیفتضحوا، ثم وعظ المؤمنین ان یعودوا لمثل هذا، فقال: وَ اتَّقُوا اللَّهَ ان تحلفوا ایمانا کاذبة او تخونوا امانة، وَ اسْمَعُوا الموعظة، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ لا یرشد من کان على معصیة. درین آیت که شَهادَةُ بَیْنِکُمْ، علما سه فرقهاند: قومى گفتند که: این آیت نه منسوخ است، و اهل ذمت را درین هیچ چیز نیست، و آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ معنى آنست که من غیر قبیلتکم، و گفتند که: گواهى نامسلمان بهیچ کار نیاید، و قومى گفتند که: این در اهل ذمت است، و مِنْ غَیْرِکُمْ یعنى من غیر اهل دینکم، اما آیت منسوخ است، و گواهى نامسلمان بهیچ کار نیست. قومى گفتند و کثرت درین است و بیشترین علماء بریناند که آیت نه منسوخ است، و مِنْ غَیْرِکُمْ من غیر اهل دینکم است، اما گفتند که على الخصوص در سفر است که گواه از اهل ذمت یابند، و از مسلمان نیابند.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ شدید العقاب للاعداء، غفور رحیم للاولیاء. شدید العقاب دشمنان را قهر است و سیاست، غفور رحیم دوستان را نواخت است و کرامت. در یک آیت قهر و لطف جمع کرد، تا بنده میان قهر و لطف در خوف و رجا زندگى کند، در قهر نگرد خائف شود، باز لطف بیند راجى گردد. خوف حصار ایمان است و تریاق هوا، و سلاح مؤمن. رجا مرکب خدمت است و زاد اجتهاد و عدّت عبادت، و گفتهاند که: ایمان و یقین بنده دو پر دارد یکى خوف، دیگر رجا. هرگز مرغ بیک پرکى تواند پریدن. همچنین مؤمن در خوف بى رجا یا در رجاء بىخوف راه دین نتواند بریدن. مثل ایمان راست چون مثل ترازو است، یک کفه آن خوف است، و دیگر کفه رجا، و زبانه دوستى، و این کفهها بعلم آویخته. چنان که ترازو را از کفه ناچار است، خوف و رجا از علم ناچار است، ازین جهت اعلموا در سر آیت نهاد. خوف بىعلم خوف خارجیان است، رجاء بىعلم رجاء مرجیان است. دوستى بى علم دوستى اباحتیان است.
ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ یا محمد بر تو جز پیغام رسانیدن و دعوت کردن نیست، و راه نمودن و بار دادن جز کار ما نیست. لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ، إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ. یا محمد! تو بو جهل را میخوان، یا ابراهیم! تو نمرود را میخوان، یا موسى! تو فرعون را میخوان، یا عیسى! تو قارون را میخوان. شما میخوانید که بر شما جز خواندن نیست، من آن کس را بار دهم که خود خواهم. اى خواستگان ازل! قدم دولت در سرا پرده عشق نهید، که دیر است تا این توقیع بر منشور ایمان شما زدند که: «وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى»، و اى ناخواستگان ازل! گلیم لعنت بر دوش ادبار خویش گیرید، که دیر است تا این نقش نومیدى بر نقد نبهره شما زدند که: «لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ». یا محمد! به در بو جهل و بو طالب چند روى، چند سال است تا تو در کنار ایشان، و ایشان ترا نمىبینند: «تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ». رو گرد دل سلمان پارسى برآى، و اگر درد دین میجویى از دل وى جوى، که پیش از آن که تو قدم در عالم بعثت نهادى، چندین سال است تا سرگردان گرد عالم در طلب تو مىگردد، و از هر کسى نشان تو مىپرسد. هیچ ذرّه نماند از ذرههاى عالم که از وى نشان تو نجست، هیچ کاروان نماند که از وى خبر تو نپرسید، هیچ باد نماند که از آن باد نسیم وصال تو نبوئید:
با دل همه شب حدیث تو میگویم
بوى تو زهر باد سحر مىجویم
قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ بزبان شریعت خبیث حرام است و طیب حلال، و بزبان حقیقت هر آن کسب که از یاد کرد و یاد داشت حق خالى بود، خبیث آنست، و هر کسبى که در ابتداء آن نام حق رود، و در میانه شهود حق بود، و ختم آن بمحمّد، و شکر کند، طیّب آنست. عائشه صدیقه فرمود تا پیراهنى بدوزند. مگر آن کس که مىدوخت آن ساعت غافل بود از ذکر حق. عائشه را غفلت وى معلوم گشت، بفرمود تا آن دوخته بازشکافت، گفت: این خبیث است، و خبیث ما را نشاید. و گفتهاند هر مال که حقّ خدا از آن بیرون کنند، و زکاة آن بدهند طیّب آنست، و هر چه حق خداى بیرون نکنند خبیث است و بر شرف هلاک. مصطفى (ص) گفت: «ما تلف مال فى البرّ و البحر الا بمنع الزکاة منه»، و گفتهاند که: خبیث آنست که در دنیا بر سر هم نهى، و آن را ادّخار کنى، و دست انفاق و خیر از آن فرو بندى، و طیّب آنست که فراپیش خوددارى، بخیر خرج کنى، و آن جهان را ذخیرهاى سازى. «ما قدّمنا ربحنا و ما خلّفنا خسرنا» اینست، و قد مضى ذکره.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ میگوید گرد مقامات بزرگان مگردید، و تعرّض احوال ایشان مکنید، و منازل ایشان مپرسید، که آن گه رتبت خویش از آن قاصر بینید، و نومید گردید، و نومیدى تخم حسرتست، و مایه عطلت. یکى بازارى پیش جنید درآمد، گفت: اى پیر طریقت اگر بندگى اینست که شما بدست دارید، پس ما چه داریم، و چه امید در بندیم، که جاى نومیدى است. پیر گفت: لشکر امیران همه خاصگیان و ندیمان نباشند، سگبانان و ستور بانان نیز باشند، و در مملکت همه بکار آیند، و بجاى خویش باندازه خویش همه زندگى کنند:
گر چه خوبى تو سوى زشت بخوارى منگر
کاندرین ملک چو طاوس بکار است مگس.
عزیز شناس حال آن درویش که در مناجات گفته: الهى! ارض بى محبا، فان لم ترض بى محبّا فارض بى عبدا، فان لم ترض بى عبدا فارض بى کلبا.
گرمى ندهى بصدر حشمت بارم
بارى چو سگان برون درمیدارم!
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ الایة زبان تفسیر آنست که شرح دادیم، و زبان اشارت بر ذوق اهل ارادت آنست که اى مؤمنان! زینهار نفس خویش مقهور دارید، پیش از آنکه شما را مقهور کند، آن را بطاعت مشغول کنید، پیش از آنکه شما را بمعصیت مشغول کند. بو عثمان را ازین آیت پرسیدند، جواب داد که: علیک نفسک ان اشتغلت باصلاح فسادها و ستر عوراتها شغلک ذلک عن النظر الى الخلق و الاشتغال بهم.
حسین منصور حلاج مرید خویش را وصیت کرد، گفت: علیک نفسک ان لم تشغلها شغلتک. و قال محمد بن على: «علیک بنفسک ان کفیت النّاس شرّها فقد ادّیت اکثر حقها». طبع نفس آنست که پیوسته با دنیا آرام گیرد و بمعصیت شتابد، و معصیت را خرد شمرد، و بطاعت کاهلى کند، و عجب آرد، و ریاء خلق جوید، و در وى هم شرک است هم ریا و هم نفاق. چنین گفتهاند: النفس مرائیة فى الاحوال کلها، منافقه فى اکثر احوالها، مشرکة فى بعض احوالها. بو یزید بسطامى گفت: اگر خداوند عز و جل در آن جهان گوید مرا که: آرزویى کن، من آن خواهم که دستورى دهد تا بدوزخ اندر آیم، و این نفس را عقوبت کنم که در دنیا ازو بسى به پیچیدم و رنجیدم.
مصطفى (ص) گفت: «اعدى عدوک نفسک التی بین جنبیک».
این از آن گفت که با هر دشمنى چون بسازى، از شرّ وى ایمن گردى، و با نفس خویش چون بسازى هلاک شوى، و هر کس را که نیکو دارى بقیامت از تو شکر کند، و اگر بد دارى شکایت کند. حال نفس ضدّ این است، چون وى را اندرین سراى نیکو دارى، بدان سراى ترا خصمى کند، و اگر در این سراى بد دارى، بدان سراى شکر کند. مصطفى (ص) گفت: «من مقت نفسه فى ذات اللَّه امنه اللَّه من عذاب یوم القیامة»، و قال (ص): «یا على اذا رأیت الناس یشتغل بعضهم بعیوب بعض فاشتغل انت بعیوب نفسک، و اذا رأیت الناس یشتغلون بعمارة الدنیا، فاشتغل انت بعمارة القلب».
گفتهاند که: دل در نهاد آدمى بر مثال کعبه است، و نفس بر مثال مصطبه، و هر دو برابر یکدیگرند، در شبانروزى چندین بار آن نفس اماره در سرا پرده دل شبیخون برد، و آن دل چون مصیبت رسیدهاى هر بار بتظلم بدرگاه عزت شود، هر بار از جناب قدم بدو این خلعت فرستند که: «ان للَّه تعالى فى کل یوم و لیلة ثلاثمائة و ستین نظرة فى قلوب العباد».
ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ یا محمد بر تو جز پیغام رسانیدن و دعوت کردن نیست، و راه نمودن و بار دادن جز کار ما نیست. لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ، إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ. یا محمد! تو بو جهل را میخوان، یا ابراهیم! تو نمرود را میخوان، یا موسى! تو فرعون را میخوان، یا عیسى! تو قارون را میخوان. شما میخوانید که بر شما جز خواندن نیست، من آن کس را بار دهم که خود خواهم. اى خواستگان ازل! قدم دولت در سرا پرده عشق نهید، که دیر است تا این توقیع بر منشور ایمان شما زدند که: «وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى»، و اى ناخواستگان ازل! گلیم لعنت بر دوش ادبار خویش گیرید، که دیر است تا این نقش نومیدى بر نقد نبهره شما زدند که: «لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ». یا محمد! به در بو جهل و بو طالب چند روى، چند سال است تا تو در کنار ایشان، و ایشان ترا نمىبینند: «تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ». رو گرد دل سلمان پارسى برآى، و اگر درد دین میجویى از دل وى جوى، که پیش از آن که تو قدم در عالم بعثت نهادى، چندین سال است تا سرگردان گرد عالم در طلب تو مىگردد، و از هر کسى نشان تو مىپرسد. هیچ ذرّه نماند از ذرههاى عالم که از وى نشان تو نجست، هیچ کاروان نماند که از وى خبر تو نپرسید، هیچ باد نماند که از آن باد نسیم وصال تو نبوئید:
با دل همه شب حدیث تو میگویم
بوى تو زهر باد سحر مىجویم
قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ بزبان شریعت خبیث حرام است و طیب حلال، و بزبان حقیقت هر آن کسب که از یاد کرد و یاد داشت حق خالى بود، خبیث آنست، و هر کسبى که در ابتداء آن نام حق رود، و در میانه شهود حق بود، و ختم آن بمحمّد، و شکر کند، طیّب آنست. عائشه صدیقه فرمود تا پیراهنى بدوزند. مگر آن کس که مىدوخت آن ساعت غافل بود از ذکر حق. عائشه را غفلت وى معلوم گشت، بفرمود تا آن دوخته بازشکافت، گفت: این خبیث است، و خبیث ما را نشاید. و گفتهاند هر مال که حقّ خدا از آن بیرون کنند، و زکاة آن بدهند طیّب آنست، و هر چه حق خداى بیرون نکنند خبیث است و بر شرف هلاک. مصطفى (ص) گفت: «ما تلف مال فى البرّ و البحر الا بمنع الزکاة منه»، و گفتهاند که: خبیث آنست که در دنیا بر سر هم نهى، و آن را ادّخار کنى، و دست انفاق و خیر از آن فرو بندى، و طیّب آنست که فراپیش خوددارى، بخیر خرج کنى، و آن جهان را ذخیرهاى سازى. «ما قدّمنا ربحنا و ما خلّفنا خسرنا» اینست، و قد مضى ذکره.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ میگوید گرد مقامات بزرگان مگردید، و تعرّض احوال ایشان مکنید، و منازل ایشان مپرسید، که آن گه رتبت خویش از آن قاصر بینید، و نومید گردید، و نومیدى تخم حسرتست، و مایه عطلت. یکى بازارى پیش جنید درآمد، گفت: اى پیر طریقت اگر بندگى اینست که شما بدست دارید، پس ما چه داریم، و چه امید در بندیم، که جاى نومیدى است. پیر گفت: لشکر امیران همه خاصگیان و ندیمان نباشند، سگبانان و ستور بانان نیز باشند، و در مملکت همه بکار آیند، و بجاى خویش باندازه خویش همه زندگى کنند:
گر چه خوبى تو سوى زشت بخوارى منگر
کاندرین ملک چو طاوس بکار است مگس.
عزیز شناس حال آن درویش که در مناجات گفته: الهى! ارض بى محبا، فان لم ترض بى محبّا فارض بى عبدا، فان لم ترض بى عبدا فارض بى کلبا.
گرمى ندهى بصدر حشمت بارم
بارى چو سگان برون درمیدارم!
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ الایة زبان تفسیر آنست که شرح دادیم، و زبان اشارت بر ذوق اهل ارادت آنست که اى مؤمنان! زینهار نفس خویش مقهور دارید، پیش از آنکه شما را مقهور کند، آن را بطاعت مشغول کنید، پیش از آنکه شما را بمعصیت مشغول کند. بو عثمان را ازین آیت پرسیدند، جواب داد که: علیک نفسک ان اشتغلت باصلاح فسادها و ستر عوراتها شغلک ذلک عن النظر الى الخلق و الاشتغال بهم.
حسین منصور حلاج مرید خویش را وصیت کرد، گفت: علیک نفسک ان لم تشغلها شغلتک. و قال محمد بن على: «علیک بنفسک ان کفیت النّاس شرّها فقد ادّیت اکثر حقها». طبع نفس آنست که پیوسته با دنیا آرام گیرد و بمعصیت شتابد، و معصیت را خرد شمرد، و بطاعت کاهلى کند، و عجب آرد، و ریاء خلق جوید، و در وى هم شرک است هم ریا و هم نفاق. چنین گفتهاند: النفس مرائیة فى الاحوال کلها، منافقه فى اکثر احوالها، مشرکة فى بعض احوالها. بو یزید بسطامى گفت: اگر خداوند عز و جل در آن جهان گوید مرا که: آرزویى کن، من آن خواهم که دستورى دهد تا بدوزخ اندر آیم، و این نفس را عقوبت کنم که در دنیا ازو بسى به پیچیدم و رنجیدم.
مصطفى (ص) گفت: «اعدى عدوک نفسک التی بین جنبیک».
این از آن گفت که با هر دشمنى چون بسازى، از شرّ وى ایمن گردى، و با نفس خویش چون بسازى هلاک شوى، و هر کس را که نیکو دارى بقیامت از تو شکر کند، و اگر بد دارى شکایت کند. حال نفس ضدّ این است، چون وى را اندرین سراى نیکو دارى، بدان سراى ترا خصمى کند، و اگر در این سراى بد دارى، بدان سراى شکر کند. مصطفى (ص) گفت: «من مقت نفسه فى ذات اللَّه امنه اللَّه من عذاب یوم القیامة»، و قال (ص): «یا على اذا رأیت الناس یشتغل بعضهم بعیوب بعض فاشتغل انت بعیوب نفسک، و اذا رأیت الناس یشتغلون بعمارة الدنیا، فاشتغل انت بعمارة القلب».
گفتهاند که: دل در نهاد آدمى بر مثال کعبه است، و نفس بر مثال مصطبه، و هر دو برابر یکدیگرند، در شبانروزى چندین بار آن نفس اماره در سرا پرده دل شبیخون برد، و آن دل چون مصیبت رسیدهاى هر بار بتظلم بدرگاه عزت شود، هر بار از جناب قدم بدو این خلعت فرستند که: «ان للَّه تعالى فى کل یوم و لیلة ثلاثمائة و ستین نظرة فى قلوب العباد».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ الایة صفت روز رستاخیز است، و نشان فزع اکبر، آن روز که صبح قیامت بدمد، و سراپرده عزت بصحراء قهارى بیرون آرند، و بساط عظمت و جلال بگسترانند. این هفت آسمان علوى که بر هواء لطیف بى عمادى بر یکدیگر بداشته، و بقدرت نگه داشته، ترکیب آن فرو گشایند، همه بر هم زنند، و بر هم شکنند، که میگوید جل جلاله: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ. و این هفت فرش مطبق را توقیع تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ برکشند، و ذره ذره از یکدیگر برفشانند، و بباد بىنیازى بردهند، که میگوید: دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا. و این خورشید روان که چراغ جهانست، و دلیل زمان و مکان است، بسان مهجوران حضرت رویش سیاه کنند، در پیچند و بکتم عدم باز برند، که میگوید: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ، و این نجوم ثواقب را و کواکب زهرا را همى بیک بار بر صورت برگ درخت بوقت خریف فرو بارانند، و در خاک مذلت بغلطانند، که میگوید: وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ.
فرمان آید که اى دوزخ آشفته! بر گستوان سیاست بر افکن، بعرصات حاضر شو، که دیر است تا این وعده دادهایم که: وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرى. اى فرادیس اعلى! طیلسان نعمت برافکن، و در موقف کمر انقیاد بر میان بند، که دوستان منتظرند، از راه دور دراز آمدهاند، میخواهیم که راه بایشان کوتاه کنیم: أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ غَیْرَ بَعِیدٍ. اى جبرئیل تو حاجب باش. اى میکائیل تو چاوش حضرت باش.
اى زبانیه سراى عقوبت سلاسل و اغلال بر سر دوش نهید. اى غلمان و ولدان همه تاج خلد بر سر نهید. اى کروبیان و مقربان درگاه در حجب هیبت کمر سیاست بر میان بندید، و صفها برکشید. نخست مادر و پدر سید را بقعر دوزخ اندازید. پسر نوح را غل شقاوت بر گردن نهید، و بدوزخ برید. پدر ابراهیم خلیل را بنعت دنبال بریدهاى بدرک اندازید. بلعم باعورا را بیارید، و آن نماز و عبادت وى به باد بردهید، و غاشیه سگى در سر صورت او کشید، و باسفل السافلین اندازید، و سگ اصحاب الکهف بیارید، و بردابرد از پیش او بزنید، و قلاده منّت بر گردن وى نهید، و بزنجیر لطف ببندید، و در کوکبه نواختگان او را بدرجات رسانید. این چنین است اگر خواهیم بداریم، ورخواهیم برداریم: یفعل اللَّه ما یشاء و یحکم ما یرید.
صد هزار و بیست و چهار هزار نقطه نبوت و عصمت و سیادت آن ساعت بزانو درآیند، و علمهاى خود از آن فزع و هیبت فراموش کنند، و گویند: لا عِلْمَ لَنا. هزاران هزار مقربان درگاه و قدسیان ملأ اعلى همه زبان تضرع و تذلل گشاده که: ما عبدناک حق عبادتک. آن ساعت تیغ سیاست از غلاف قهر بیرون کشند، همه نسبها بریده گردانند مگر نسب رسول (ص). همه خویش و پیوند از هم جدا کنند، همه رخسارهاى ارغوانى زعفرانى گردد. بسا مادر که بىفرزند شود، بسا فرزند که بىمادر ماند: یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ.
آدم صفى آن ساعت فرا پیش آید، گوید: بار خدایا! آدم را بگذار، و با فرزندان تو دانى که چه کنى. نوح گوید: خداوندا! درین فزع و سیاست طاقتم برسید. هیچ روى آن دارد که بر ضعیفى ما رحمت کنى، که ما بخود درماندهایم، پرواى دیگران نیست، و موسى و عیسى بفریاد آمده که: بار خدایا! بر بیچارگى ما رحمت کن، آیا که در آن ساعت حال عاصیان و مفلسان چون بود، و کار ایشان چون آید.
همى در آن وقت و آن هنگام مهتر عالم و سید ولد آدم در میان جمع گوید: خداوندا! پادشاها! مشتى عاصیاناند این امّت من، گروهى ضعیفاناند، لختى بیچارگان و مفلساناند. خداوندا! اگر در عملشان تقصیر است، شهادتشان بجاى است.
اگر در خدمتشان فترت است عقیده سنتشان برجاست. اگر کار ایشان تباه است فضل تو آشکار است. خداوندا! بفضل خود جرم ایشان بپوش، بلطف خود کار ایشان بساز.
برحمت خود ایشان را بنواز، که خود گفتهاى: لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ.
إِذْ قالَ الْحَوارِیُّونَ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مائِدَةً الایة سؤال هر کس بر حسب حال او، و مراد هر کس بر اندازه همت او! شتّان بین امة و امة! چند که فرق است میان یاران عیسى و یاران مصطفى! یاران عیسى چون گرسنه شدند بر عیسى اقتراح کردند، دل عیسى بخود مشغول داشتند، و از حظ خود با مراعات وى نپرداختند. همه آواز برآوردند که: «هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ». باز امت محمد یاران مصطفى (ص) چنان بودند با وى که ابو بکر صدیق چون تشنگى و گرسنگى بر وى زور کرد، و در غار مار وى را درگزید، بر خود همى پیچید، و صبر همى کرد، و با خود همى گفت. آیا اگر رسول خدا حال من بداند و رنج بشناسد که پس دلش بمن مشغول شود، و از بهر من اندوهگن گردد، و من رنج خود خواهم، و اندوه دل وى نخواهم. بر گرسنگى و تشنگى صبر کنم و شغل دل وى نخواهم، و نیفزایم. لا جرم فردا در انجمن رستاخیز و عرصه کبرى ندا آید که ابو بکر صدیق را دست گیرید، و در سرا پرده زنبورى و قدس الهى برید، تا لطف جمال ما دیده اشتیاق او را این توتیا کشد که: «یتجلى الرحمن للناس عاما و لابى بکر خاصا». این دولت و رتبت او را بدان دادیم که در دنیا یک قدم بر طریق هجرت با مصطفى در موافقت غار برگرفته.
عیسى از امت خویش یارى خواست، ایشان از وى مائده خواستند. باز مصطفى (ص) از امت خود یارى خواست که: «کُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ». یاران همه تن و جان و مال فدا کردند. رب العزة آن از ایشان قبول کرد و بپسندید، و باز گفت: وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ الایة، و قال تعالى: یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ.
قال عیسى بن مریم: اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ الایة چون عیسى دعا کرد، و مائده خواست رب العالمین دعاء وى اجابت کرد، و مراد وى در امت وى بداد، گفت: إِنِّی مُنَزِّلُها عَلَیْکُمْ یا عیسى! دریغ نیست که مائده میخواهند، و نعمت که مىطلبند، و نعمت خود همه براى خورندگان دادم، امّا ما را دوستانىاند از امت محمد که از ما جز ما را نخواهند، و جز بیاد ما نیاسایند، ور حدیث کنند جز حدیث ما نکنند، ور شراب خورند جز بیاد ما نخورند، از مهر ما با خود نپردازند، و از عشق ما با دیگرى ننگرند:
آن را که وصال یار دلبر باید
از خویشتنش فراق یکسر باید.
چون عشق مجنون روى در خرابى نهاد، پدر وى گفت: یا مجنون! ترا خصمان بسیار برخاستهاند، روزى چند غائب شو، تا مگر مردم ترا فراموش کنند، و این سوداء لیلى از تو لختى کمتر شود. وى برفت، روز سوم مىآمد، گفت: اى پدر! معذورم دار، که عشق لیلى آرام ما برده، و همه راهها بما فرو گرفته است. راه براه صلاح خود نمىبرم، هر چند که همى روم جز بسر کوى لیلى آرام نمىیابم:
بس که اندر عشق تو من گرد سر برگشتهام
بىتو اى چشم و چراغم چون چراغى گشتهام
بس که دیرا دیر و زودا زود و بى گاه و بگاه
بر سر کویت سلامى کرده و بگذشتهام.
قوله: تَکُونُ لَنا عِیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا سمى العید عیدا لان اللَّه تعالى یعود بالرحمة الى العبد، و العبد یعود بالطاعة الى الرب. یقول اللَّه عز و جل: وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا. و قیل معناه: انه اعید الامر الى ابتدائه، اى کما کان ابتداء المؤمن على الطهارة حین ولد من امه، ففى هذا الیوم اعید الى تلک الحالة من الطهارة، و لم یبق علیه معصیة. روى عن الحسن انه قال: «اخبرت ان المؤمنین اذا خرجوا یوم العید الى مصلاهم و یضعون جباههم على الرمضاء نظر اللَّه تعالى الیهم بالرحمة، و یقول: استأنفوا العمل فانه قد اعید الى الابتداء».
فرمان آید که اى دوزخ آشفته! بر گستوان سیاست بر افکن، بعرصات حاضر شو، که دیر است تا این وعده دادهایم که: وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرى. اى فرادیس اعلى! طیلسان نعمت برافکن، و در موقف کمر انقیاد بر میان بند، که دوستان منتظرند، از راه دور دراز آمدهاند، میخواهیم که راه بایشان کوتاه کنیم: أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ غَیْرَ بَعِیدٍ. اى جبرئیل تو حاجب باش. اى میکائیل تو چاوش حضرت باش.
اى زبانیه سراى عقوبت سلاسل و اغلال بر سر دوش نهید. اى غلمان و ولدان همه تاج خلد بر سر نهید. اى کروبیان و مقربان درگاه در حجب هیبت کمر سیاست بر میان بندید، و صفها برکشید. نخست مادر و پدر سید را بقعر دوزخ اندازید. پسر نوح را غل شقاوت بر گردن نهید، و بدوزخ برید. پدر ابراهیم خلیل را بنعت دنبال بریدهاى بدرک اندازید. بلعم باعورا را بیارید، و آن نماز و عبادت وى به باد بردهید، و غاشیه سگى در سر صورت او کشید، و باسفل السافلین اندازید، و سگ اصحاب الکهف بیارید، و بردابرد از پیش او بزنید، و قلاده منّت بر گردن وى نهید، و بزنجیر لطف ببندید، و در کوکبه نواختگان او را بدرجات رسانید. این چنین است اگر خواهیم بداریم، ورخواهیم برداریم: یفعل اللَّه ما یشاء و یحکم ما یرید.
صد هزار و بیست و چهار هزار نقطه نبوت و عصمت و سیادت آن ساعت بزانو درآیند، و علمهاى خود از آن فزع و هیبت فراموش کنند، و گویند: لا عِلْمَ لَنا. هزاران هزار مقربان درگاه و قدسیان ملأ اعلى همه زبان تضرع و تذلل گشاده که: ما عبدناک حق عبادتک. آن ساعت تیغ سیاست از غلاف قهر بیرون کشند، همه نسبها بریده گردانند مگر نسب رسول (ص). همه خویش و پیوند از هم جدا کنند، همه رخسارهاى ارغوانى زعفرانى گردد. بسا مادر که بىفرزند شود، بسا فرزند که بىمادر ماند: یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ.
آدم صفى آن ساعت فرا پیش آید، گوید: بار خدایا! آدم را بگذار، و با فرزندان تو دانى که چه کنى. نوح گوید: خداوندا! درین فزع و سیاست طاقتم برسید. هیچ روى آن دارد که بر ضعیفى ما رحمت کنى، که ما بخود درماندهایم، پرواى دیگران نیست، و موسى و عیسى بفریاد آمده که: بار خدایا! بر بیچارگى ما رحمت کن، آیا که در آن ساعت حال عاصیان و مفلسان چون بود، و کار ایشان چون آید.
همى در آن وقت و آن هنگام مهتر عالم و سید ولد آدم در میان جمع گوید: خداوندا! پادشاها! مشتى عاصیاناند این امّت من، گروهى ضعیفاناند، لختى بیچارگان و مفلساناند. خداوندا! اگر در عملشان تقصیر است، شهادتشان بجاى است.
اگر در خدمتشان فترت است عقیده سنتشان برجاست. اگر کار ایشان تباه است فضل تو آشکار است. خداوندا! بفضل خود جرم ایشان بپوش، بلطف خود کار ایشان بساز.
برحمت خود ایشان را بنواز، که خود گفتهاى: لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ.
إِذْ قالَ الْحَوارِیُّونَ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مائِدَةً الایة سؤال هر کس بر حسب حال او، و مراد هر کس بر اندازه همت او! شتّان بین امة و امة! چند که فرق است میان یاران عیسى و یاران مصطفى! یاران عیسى چون گرسنه شدند بر عیسى اقتراح کردند، دل عیسى بخود مشغول داشتند، و از حظ خود با مراعات وى نپرداختند. همه آواز برآوردند که: «هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ». باز امت محمد یاران مصطفى (ص) چنان بودند با وى که ابو بکر صدیق چون تشنگى و گرسنگى بر وى زور کرد، و در غار مار وى را درگزید، بر خود همى پیچید، و صبر همى کرد، و با خود همى گفت. آیا اگر رسول خدا حال من بداند و رنج بشناسد که پس دلش بمن مشغول شود، و از بهر من اندوهگن گردد، و من رنج خود خواهم، و اندوه دل وى نخواهم. بر گرسنگى و تشنگى صبر کنم و شغل دل وى نخواهم، و نیفزایم. لا جرم فردا در انجمن رستاخیز و عرصه کبرى ندا آید که ابو بکر صدیق را دست گیرید، و در سرا پرده زنبورى و قدس الهى برید، تا لطف جمال ما دیده اشتیاق او را این توتیا کشد که: «یتجلى الرحمن للناس عاما و لابى بکر خاصا». این دولت و رتبت او را بدان دادیم که در دنیا یک قدم بر طریق هجرت با مصطفى در موافقت غار برگرفته.
عیسى از امت خویش یارى خواست، ایشان از وى مائده خواستند. باز مصطفى (ص) از امت خود یارى خواست که: «کُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ». یاران همه تن و جان و مال فدا کردند. رب العزة آن از ایشان قبول کرد و بپسندید، و باز گفت: وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ الایة، و قال تعالى: یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ.
قال عیسى بن مریم: اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ الایة چون عیسى دعا کرد، و مائده خواست رب العالمین دعاء وى اجابت کرد، و مراد وى در امت وى بداد، گفت: إِنِّی مُنَزِّلُها عَلَیْکُمْ یا عیسى! دریغ نیست که مائده میخواهند، و نعمت که مىطلبند، و نعمت خود همه براى خورندگان دادم، امّا ما را دوستانىاند از امت محمد که از ما جز ما را نخواهند، و جز بیاد ما نیاسایند، ور حدیث کنند جز حدیث ما نکنند، ور شراب خورند جز بیاد ما نخورند، از مهر ما با خود نپردازند، و از عشق ما با دیگرى ننگرند:
آن را که وصال یار دلبر باید
از خویشتنش فراق یکسر باید.
چون عشق مجنون روى در خرابى نهاد، پدر وى گفت: یا مجنون! ترا خصمان بسیار برخاستهاند، روزى چند غائب شو، تا مگر مردم ترا فراموش کنند، و این سوداء لیلى از تو لختى کمتر شود. وى برفت، روز سوم مىآمد، گفت: اى پدر! معذورم دار، که عشق لیلى آرام ما برده، و همه راهها بما فرو گرفته است. راه براه صلاح خود نمىبرم، هر چند که همى روم جز بسر کوى لیلى آرام نمىیابم:
بس که اندر عشق تو من گرد سر برگشتهام
بىتو اى چشم و چراغم چون چراغى گشتهام
بس که دیرا دیر و زودا زود و بى گاه و بگاه
بر سر کویت سلامى کرده و بگذشتهام.
قوله: تَکُونُ لَنا عِیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا سمى العید عیدا لان اللَّه تعالى یعود بالرحمة الى العبد، و العبد یعود بالطاعة الى الرب. یقول اللَّه عز و جل: وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا. و قیل معناه: انه اعید الامر الى ابتدائه، اى کما کان ابتداء المؤمن على الطهارة حین ولد من امه، ففى هذا الیوم اعید الى تلک الحالة من الطهارة، و لم یبق علیه معصیة. روى عن الحسن انه قال: «اخبرت ان المؤمنین اذا خرجوا یوم العید الى مصلاهم و یضعون جباههم على الرمضاء نظر اللَّه تعالى الیهم بالرحمة، و یقول: استأنفوا العمل فانه قد اعید الى الابتداء».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ اذ درین موضع بمعنى اذا است، چنان که گفت: وَ لَوْ تَرى إِذْ فَزِعُوا یعنى اذا فزعوا، و قال بمعنى یقول است، چنان که گفت: وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ اى ینادى، و بناء این آیت بر آن سخن است که گفت جل جلاله: یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ یعنى که روز قیامت چون پیغامبران را جمع کند، با عیسى چنین خواهد گفت: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ؟ این ناس بنى اسرائیل اند، یعنى که تو در دنیا بنى اسرائیل را گفتى که مرا و مادر مرا هر دو بخدایى گیرید؟
و رب العالمین خود دانا است که عیسى این سخن نگفت، اما سؤال توبیخ و تقریع است، و این تقریع نوعى عقوبت است مر آن ترسایان را که بر عیسى دعوایى کردند، میخواهد که ایشان را در آن عرصه قیامت على رؤس الاشهاد دروغ زن گرداند، که عیسى ببندگى خویش اقرار دهد، و از آنچه ایشان دعوى کردند متبرى گردد، و حجت بر ایشان لازم آید، این همچنانست که فریشتگان را گوید: أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِی هؤُلاءِ؟
و ظاهر این خطاب با عیسى است، اما مراد بدین ترسایاناند که حاضر باشند، لکن رب العالمین نخواهد که ایشان را اهل خطاب خود کند، و با ایشان سخن گوید، که ایشان از آن خوارترند و کمتر، این همچنانست که گفت: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ خطاب با موءودات است، و مراد باین توبیخ وائدات است که گنهکار ایشانند، لکن ایشان را اهل خطاب و سماع کلام خود مىنکند، ظاهر سخن از ایشان بگردانید، و عقوبت توبیخ بماند بر ایشان.
بو روق گفت: بما چنین رسید که: چون این خطاب بعیسى رسد لرزه بر اندام وى افتد، و از زیر هر تاى موى که بر تن وى است چشمه خون روان شود، جواب گوید: سُبْحانَکَ تنزیها و تعظیما لک ما یَکُونُ لِی ما ینبغى لى أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ یعنى بعدل، ان اعبد و امى غیرک، إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ. تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ این نفس اینجا ذات خداوند است عز و جل هم چنان که اینجا گفت: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ، و النفس الانسان بعینه من قوله خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ یعنى آدم، و نفس الشیء ذاته و عینه، تقول: جاءنى نفسه، و لو لا نفسه ما فعلت کذا و کذا، یعنى ذاته و عینه.
اهل معانى گفتند: نفس در کلام عرب بر دو وجه است: یکى آنست که گویند خرجت نفس فلان، اى خرجت روحه، و فى نفس فلان ان یفعل کذا، اى فى روعه.
وجه دیگر آنست که نفس هر چیز حقیقت و جمله آن چیز باشد، تقول: قلت فلان نفسه اى اهلک فلان نفسه، لیس معناه ان الاهلاک وقع ببعضه، انما الاهلاک وقع بذاته کلها، و وقع بحقیقته. پس معنى آیت آنست که: تعلم ما اضمره، و لا اعلم ما فى حقیقتک و ما عندک علمه. لباب سخن اینست که: انت تعلم ما اعلم و لا اعلم ما تعلم. إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ ما کان و ما یکون.
ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ فى الدنیا، أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ عیسى این سخن ایشان را گفت، و رب العزة سه جایگه از وى حکایت باز کرد: در این سورة و در سورة مریم و در سورة الزخرف. وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً یعنى على بنى اسرائیل بأنى قد بلغتهم الرسالة ما دُمْتُ فِیهِمْ ما کنت بین اظهرهم، فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی قبضتنى الى السماء کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ الحافظ علیهم، وَ أَنْتَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ اى شهدت مقالتى فیهم، و بعد ما رفعتنى شهدت ما یقولون بعدى.
روى ان عیسى قال: یا رب غبت عنهم، و ترکتهم على الحق الذى امرتنى به، فما ادرى ما احدثوا بعدى؟ و گفتهاند: وفات در قرآن بر سه وجه است: وفات موت و وفات نوم و وفات رفع. وفات موت قبض روح است، و ذلک فى قوله: «فَإِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ»، و قال تعالى: قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ، و قال تعالى فى سورة النحل: الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ. این همه قبض ارواح است در وقت انقضاء آجال. وفات نوم قبض ذهن است، و ذلک فى قوله: «وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ» یعنى یمیتکم فیقبض من الانفس الذهن الذى یعقل به الاشیاء، و یترک فیه الروح و الحیاة، فهو یتقلب بالروح الذى فیه، و یرى الرؤیا بالذهن الذى قبض منه. وفات رفع عیسى را بود علیه السلام، یقول اللَّه تعالى: إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ اى قابضک من بنى اسرائیل و رافعک الى السماء. همانست که گفت: فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ یعنى قبضتنى الى السماء.
إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ عیسى (ع) دانست که از قوم وى کس بود که ایمان آورد، خداى تعالى وى را بر ایمان بداشت، و کس بود که هم بر کفر خویش بماند، و مسلمان نگشت. عیسى هر دو فراهم گرفت، گفت: ان تعذب من کفر بک منهم فانهم عبادک و انت العادل فیهم، و ان تغفر لمن تاب منهم و آمن فانت عزیز لا یمتنع علیک ما ترید، حکیم فى ذلک. گفت: اگر آن کس که بر کفر خویش بماند، او را عذاب بعدل کنى، و براستى که راه بر ایشان روشن داشتى و نرفتند، و بعد از لزوم حجت کافر گشتند، و آن کس که از شرک باز گشت، و مؤمن شد، اگر بیامرزى فضل تو است، و انعام و احسان تو بروى، که ترا رسد که نپذیرى و نیامرزى بعد از آن دروغ عظیم که بر ساختند، و شرک که آوردند. همین است قول حسن در معنى آیت که گفت: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ، فباقامتهم على کفرهم، وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فبتوبة کانت منهم، یعنى فى الدنیا فان التوبة فى الدنیا تنفعهم.
اگر کسى گوید: وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ اقتضاء آن کند که گوید: فانک انت الغفور الرحیم، تا سخن متجانس بود، و آخر لایق اول بود، پس چه حکمت را گفت: فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ؟ جواب آنست که: سیاق این آیت نه بر معنى آمرزش خواستن است و دعا کردن از بهر ایشان، که عیسى دانست، و بشک نبود که رب العزة کافران را نیامرزد، لقوله تعالى: إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ. عیسى این سخن بر وجه شک نگفت، بلکه بر وجه خضوع و تسلیم و تفویض گفت و اقرار دادن که: لیس الیه من الامر شیء. عبودیت خویش اظهار میکند، و الوهیت و قدرت و مشیت حق اثبات میکند، میگوید: اگر عذاب کنى کس را بر حکم تو اعتراض نه، و اگر بیامرزى و خود نیامرزى بر تو رد نه، که تویى آن عزیز که هر چه خواهى کنى، و از تو واخواست نه، حکیمى که بحکمت کنى، در آن پشیمانى نه.
عن ابن عباس ان النبى (ص) قال: «یحشر الناس یوم القیامة عراة حفاة غرلا»، و قرأ (ص) «کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ»، فیؤمر بأمتى ذات الیمین و ذات الشمال، فأقول: اصحابى! فیقال: انهم لم یزالوا مرتدین على اعقابهم بعدک، فأقول کما قال العبد الصالح: وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً ما دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ. إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.
قالَ اللَّهُ هذا یَوْمُ یَنْفَعُ نافع یوم بنصب خواند، باقى برفع خوانند. وجه رفع آنست که یوم خبر هذا نهند، و معنى آنست که: قال اللَّه: الیوم یوم منفعة صدق الصادقین، و وجه نصب آنست که هذا کنایت باشد از «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ»؟ یعنى اینکه اللَّه فرا عیسى گوید که: «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ»؟ در آن روز گوید که صادقان را صدق بکار آید. نصب یوم بر ظرف باشد، و معنى نه آنست که آن روز هر کس که راست گوید، صدق وى سود دارد، که کافران آن روز همه راست گویند، و بر معصیت خود اقرار دهند، و ایشان را سود ندارد، بلکه معنى آنست که آن روز صادقان در دنیا و صدق ایشان در عمل آن روز سود دارد که روز پاداش کردار است.
کلبى گفت: صدق اینجا بمعنى ایمان است، یعنى ینفع المؤمنین ایمانهم.
قتاده گفت: فردا در قیامت دو متکلم سخن گویند: یکى روح اللَّه عیسى دیگر عدو اللَّه ابلیس. عیسى گوید: ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ الایة. ابلیس گوید: إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ الایة. عیسى گوید: ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ الایة، عیسى در دنیا راستگو بود، آن صدق وى او را سود دارد. ابلیس در دنیا دروغ زن بود لا جرم صدق وى آن روز سود ندارد، اینست که اللَّه گفت: یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ.آن گه بیان ثواب کرد صادقان را: لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ حقیقت رضا آنست که بنده سر بر تقدیر نهد، و زبان اعتراض فرو بندد، که بر هیچ وجه بر حکم خداى اعتراض نکند. بو على دقاق گفت: «لیس الرضا ان لا تحس بالبلاء، انما الرضا ان لا تعرض على الحکم و القضاء».
بموسى وحى آمد که: «یا ابن عمران! رضایى فى رضاک بقضایى». بو عبد اللَّه خفیف گفت: رضا بر دو قسم است: رضا به و رضا عنه، فالرضا به مدبرا و الرضا عنه فیما یقضى.
قال رسول اللَّه (ص): «ذاق طعم الایمان من رضى باللّه ربّا».
و خلاف است میان علماء طریقت و ارباب معارف که رضا از جمله مقاماتست؟ یا از جمله احوال؟
خراسانیان بر آنند که از جمله مقاماتست، یعنى که نهایت توکل است و کسب بنده، و عراقیان بر آنند که از جمله احوال است نه کسب بنده، یعنى نازله ایست واردى که از غیب بدل پیوندد، و دل بوى آرام گیرد. قومى گفتند: بدایت رضا مکتسب است از جمله مقامات، و نهایت آن نامکتسب از جمله احوال، و گفتهاند: الرضا سکون القلب تحت مجارى الاحکام، و سرور القلب بمر القضاء. روى ان عمر بن الخطاب کتب الى ابى موسى: اما بعد، فان الخیر کله فى الرضا، فان استطعت ان ترضى، و الا فاصبر، ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ فازوا بالجنة، و نجوا مما خافوا.
لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما فِیهِنَّ این آیت رد است بر ترسایان بر آنچه گفتند از زور و بهتان و ناسزا در خداوند جهان و جهانیان. میگوید: آسمان و زمین و هر چه در آن است همه ملک و ملک خدا است، همه رهى و بنده اوست، همه آفریده و ساخته اوست. عیسى و فریشتگان و غیر ایشان همه در ملک اوست، وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وى بر همه چیز قادر است و توانا. عیسى را بىپدر بیافرید، و بر وى دشخوار نبود. هفت آسمان و هفت زمین راست کرد، و هر چه در آن بساخت، و او را در آن حاجت بانباز و یار نبود، و قیل: لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اى خزائن السماوات، و هو المطر و خزائن الارض، و هو النبات، وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.
عن شهر بن حوشب عن اسماء بنت یزید الانصاریة، قالت: کنت آخذة بزمام ناقة رسول اللَّه (ص) اذ نزلت علیه سورة المائدة، فکاد عضد الناقة ان ینکسر من ثقلها.
و رب العالمین خود دانا است که عیسى این سخن نگفت، اما سؤال توبیخ و تقریع است، و این تقریع نوعى عقوبت است مر آن ترسایان را که بر عیسى دعوایى کردند، میخواهد که ایشان را در آن عرصه قیامت على رؤس الاشهاد دروغ زن گرداند، که عیسى ببندگى خویش اقرار دهد، و از آنچه ایشان دعوى کردند متبرى گردد، و حجت بر ایشان لازم آید، این همچنانست که فریشتگان را گوید: أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِی هؤُلاءِ؟
و ظاهر این خطاب با عیسى است، اما مراد بدین ترسایاناند که حاضر باشند، لکن رب العالمین نخواهد که ایشان را اهل خطاب خود کند، و با ایشان سخن گوید، که ایشان از آن خوارترند و کمتر، این همچنانست که گفت: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ خطاب با موءودات است، و مراد باین توبیخ وائدات است که گنهکار ایشانند، لکن ایشان را اهل خطاب و سماع کلام خود مىنکند، ظاهر سخن از ایشان بگردانید، و عقوبت توبیخ بماند بر ایشان.
بو روق گفت: بما چنین رسید که: چون این خطاب بعیسى رسد لرزه بر اندام وى افتد، و از زیر هر تاى موى که بر تن وى است چشمه خون روان شود، جواب گوید: سُبْحانَکَ تنزیها و تعظیما لک ما یَکُونُ لِی ما ینبغى لى أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ یعنى بعدل، ان اعبد و امى غیرک، إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ. تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ این نفس اینجا ذات خداوند است عز و جل هم چنان که اینجا گفت: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ، و النفس الانسان بعینه من قوله خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ یعنى آدم، و نفس الشیء ذاته و عینه، تقول: جاءنى نفسه، و لو لا نفسه ما فعلت کذا و کذا، یعنى ذاته و عینه.
اهل معانى گفتند: نفس در کلام عرب بر دو وجه است: یکى آنست که گویند خرجت نفس فلان، اى خرجت روحه، و فى نفس فلان ان یفعل کذا، اى فى روعه.
وجه دیگر آنست که نفس هر چیز حقیقت و جمله آن چیز باشد، تقول: قلت فلان نفسه اى اهلک فلان نفسه، لیس معناه ان الاهلاک وقع ببعضه، انما الاهلاک وقع بذاته کلها، و وقع بحقیقته. پس معنى آیت آنست که: تعلم ما اضمره، و لا اعلم ما فى حقیقتک و ما عندک علمه. لباب سخن اینست که: انت تعلم ما اعلم و لا اعلم ما تعلم. إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ ما کان و ما یکون.
ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ فى الدنیا، أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ عیسى این سخن ایشان را گفت، و رب العزة سه جایگه از وى حکایت باز کرد: در این سورة و در سورة مریم و در سورة الزخرف. وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً یعنى على بنى اسرائیل بأنى قد بلغتهم الرسالة ما دُمْتُ فِیهِمْ ما کنت بین اظهرهم، فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی قبضتنى الى السماء کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ الحافظ علیهم، وَ أَنْتَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ اى شهدت مقالتى فیهم، و بعد ما رفعتنى شهدت ما یقولون بعدى.
روى ان عیسى قال: یا رب غبت عنهم، و ترکتهم على الحق الذى امرتنى به، فما ادرى ما احدثوا بعدى؟ و گفتهاند: وفات در قرآن بر سه وجه است: وفات موت و وفات نوم و وفات رفع. وفات موت قبض روح است، و ذلک فى قوله: «فَإِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ»، و قال تعالى: قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ، و قال تعالى فى سورة النحل: الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ. این همه قبض ارواح است در وقت انقضاء آجال. وفات نوم قبض ذهن است، و ذلک فى قوله: «وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ» یعنى یمیتکم فیقبض من الانفس الذهن الذى یعقل به الاشیاء، و یترک فیه الروح و الحیاة، فهو یتقلب بالروح الذى فیه، و یرى الرؤیا بالذهن الذى قبض منه. وفات رفع عیسى را بود علیه السلام، یقول اللَّه تعالى: إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ اى قابضک من بنى اسرائیل و رافعک الى السماء. همانست که گفت: فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ یعنى قبضتنى الى السماء.
إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ عیسى (ع) دانست که از قوم وى کس بود که ایمان آورد، خداى تعالى وى را بر ایمان بداشت، و کس بود که هم بر کفر خویش بماند، و مسلمان نگشت. عیسى هر دو فراهم گرفت، گفت: ان تعذب من کفر بک منهم فانهم عبادک و انت العادل فیهم، و ان تغفر لمن تاب منهم و آمن فانت عزیز لا یمتنع علیک ما ترید، حکیم فى ذلک. گفت: اگر آن کس که بر کفر خویش بماند، او را عذاب بعدل کنى، و براستى که راه بر ایشان روشن داشتى و نرفتند، و بعد از لزوم حجت کافر گشتند، و آن کس که از شرک باز گشت، و مؤمن شد، اگر بیامرزى فضل تو است، و انعام و احسان تو بروى، که ترا رسد که نپذیرى و نیامرزى بعد از آن دروغ عظیم که بر ساختند، و شرک که آوردند. همین است قول حسن در معنى آیت که گفت: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ، فباقامتهم على کفرهم، وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فبتوبة کانت منهم، یعنى فى الدنیا فان التوبة فى الدنیا تنفعهم.
اگر کسى گوید: وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ اقتضاء آن کند که گوید: فانک انت الغفور الرحیم، تا سخن متجانس بود، و آخر لایق اول بود، پس چه حکمت را گفت: فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ؟ جواب آنست که: سیاق این آیت نه بر معنى آمرزش خواستن است و دعا کردن از بهر ایشان، که عیسى دانست، و بشک نبود که رب العزة کافران را نیامرزد، لقوله تعالى: إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ. عیسى این سخن بر وجه شک نگفت، بلکه بر وجه خضوع و تسلیم و تفویض گفت و اقرار دادن که: لیس الیه من الامر شیء. عبودیت خویش اظهار میکند، و الوهیت و قدرت و مشیت حق اثبات میکند، میگوید: اگر عذاب کنى کس را بر حکم تو اعتراض نه، و اگر بیامرزى و خود نیامرزى بر تو رد نه، که تویى آن عزیز که هر چه خواهى کنى، و از تو واخواست نه، حکیمى که بحکمت کنى، در آن پشیمانى نه.
عن ابن عباس ان النبى (ص) قال: «یحشر الناس یوم القیامة عراة حفاة غرلا»، و قرأ (ص) «کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ»، فیؤمر بأمتى ذات الیمین و ذات الشمال، فأقول: اصحابى! فیقال: انهم لم یزالوا مرتدین على اعقابهم بعدک، فأقول کما قال العبد الصالح: وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً ما دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ. إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.
قالَ اللَّهُ هذا یَوْمُ یَنْفَعُ نافع یوم بنصب خواند، باقى برفع خوانند. وجه رفع آنست که یوم خبر هذا نهند، و معنى آنست که: قال اللَّه: الیوم یوم منفعة صدق الصادقین، و وجه نصب آنست که هذا کنایت باشد از «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ»؟ یعنى اینکه اللَّه فرا عیسى گوید که: «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ»؟ در آن روز گوید که صادقان را صدق بکار آید. نصب یوم بر ظرف باشد، و معنى نه آنست که آن روز هر کس که راست گوید، صدق وى سود دارد، که کافران آن روز همه راست گویند، و بر معصیت خود اقرار دهند، و ایشان را سود ندارد، بلکه معنى آنست که آن روز صادقان در دنیا و صدق ایشان در عمل آن روز سود دارد که روز پاداش کردار است.
کلبى گفت: صدق اینجا بمعنى ایمان است، یعنى ینفع المؤمنین ایمانهم.
قتاده گفت: فردا در قیامت دو متکلم سخن گویند: یکى روح اللَّه عیسى دیگر عدو اللَّه ابلیس. عیسى گوید: ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ الایة. ابلیس گوید: إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ الایة. عیسى گوید: ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ الایة، عیسى در دنیا راستگو بود، آن صدق وى او را سود دارد. ابلیس در دنیا دروغ زن بود لا جرم صدق وى آن روز سود ندارد، اینست که اللَّه گفت: یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ.آن گه بیان ثواب کرد صادقان را: لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ حقیقت رضا آنست که بنده سر بر تقدیر نهد، و زبان اعتراض فرو بندد، که بر هیچ وجه بر حکم خداى اعتراض نکند. بو على دقاق گفت: «لیس الرضا ان لا تحس بالبلاء، انما الرضا ان لا تعرض على الحکم و القضاء».
بموسى وحى آمد که: «یا ابن عمران! رضایى فى رضاک بقضایى». بو عبد اللَّه خفیف گفت: رضا بر دو قسم است: رضا به و رضا عنه، فالرضا به مدبرا و الرضا عنه فیما یقضى.
قال رسول اللَّه (ص): «ذاق طعم الایمان من رضى باللّه ربّا».
و خلاف است میان علماء طریقت و ارباب معارف که رضا از جمله مقاماتست؟ یا از جمله احوال؟
خراسانیان بر آنند که از جمله مقاماتست، یعنى که نهایت توکل است و کسب بنده، و عراقیان بر آنند که از جمله احوال است نه کسب بنده، یعنى نازله ایست واردى که از غیب بدل پیوندد، و دل بوى آرام گیرد. قومى گفتند: بدایت رضا مکتسب است از جمله مقامات، و نهایت آن نامکتسب از جمله احوال، و گفتهاند: الرضا سکون القلب تحت مجارى الاحکام، و سرور القلب بمر القضاء. روى ان عمر بن الخطاب کتب الى ابى موسى: اما بعد، فان الخیر کله فى الرضا، فان استطعت ان ترضى، و الا فاصبر، ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ فازوا بالجنة، و نجوا مما خافوا.
لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما فِیهِنَّ این آیت رد است بر ترسایان بر آنچه گفتند از زور و بهتان و ناسزا در خداوند جهان و جهانیان. میگوید: آسمان و زمین و هر چه در آن است همه ملک و ملک خدا است، همه رهى و بنده اوست، همه آفریده و ساخته اوست. عیسى و فریشتگان و غیر ایشان همه در ملک اوست، وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وى بر همه چیز قادر است و توانا. عیسى را بىپدر بیافرید، و بر وى دشخوار نبود. هفت آسمان و هفت زمین راست کرد، و هر چه در آن بساخت، و او را در آن حاجت بانباز و یار نبود، و قیل: لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اى خزائن السماوات، و هو المطر و خزائن الارض، و هو النبات، وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.
عن شهر بن حوشب عن اسماء بنت یزید الانصاریة، قالت: کنت آخذة بزمام ناقة رسول اللَّه (ص) اذ نزلت علیه سورة المائدة، فکاد عضد الناقة ان ینکسر من ثقلها.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان
الْحَمْدُ لِلَّهِ ستایش نیکو خداى را الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ که او بیافرید آسمانها و زمین وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ و تاریکى شب آفرید و روشنایى روز ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا پس ایشان که کافر شدند بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ (۱) آمدند و با خداى خویش انباز گفتند.
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ او آنست که بیافرید شما را مِنْ طِینٍ از گل ثُمَّ قَضى أَجَلًا آن گه درنگ را کیى ساخت وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ و کیى است نام زد کرده بنزدیک وى ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ (۲) و آن گه شما که بیگانگاناید در شک مىپیچید.
وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ و اوست اللَّه نام و در آسمانها است، وَ فِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ و نهان شما و آشکاراى شما میداند در زمین وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ (۳) و میداند آنچه میکنید.
وَ ما تَأْتِیهِمْ و نمىآید بایشان مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ سخنى از سخنان خداوند ایشان إِلَّا کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ (۴) مگر که از آن روى گردانیده مىباشند.
فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ اکنون که دروغ زن گرفتند کار راست و سخن درست، لَمَّا جاءَهُمْ چون بایشان آمد فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ آرى آید بایشان أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۵) خبرهاى آنچه افسوس میکنند بر آن.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان
الْحَمْدُ لِلَّهِ ستایش نیکو خداى را الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ که او بیافرید آسمانها و زمین وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ و تاریکى شب آفرید و روشنایى روز ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا پس ایشان که کافر شدند بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ (۱) آمدند و با خداى خویش انباز گفتند.
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ او آنست که بیافرید شما را مِنْ طِینٍ از گل ثُمَّ قَضى أَجَلًا آن گه درنگ را کیى ساخت وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ و کیى است نام زد کرده بنزدیک وى ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ (۲) و آن گه شما که بیگانگاناید در شک مىپیچید.
وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ و اوست اللَّه نام و در آسمانها است، وَ فِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ و نهان شما و آشکاراى شما میداند در زمین وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ (۳) و میداند آنچه میکنید.
وَ ما تَأْتِیهِمْ و نمىآید بایشان مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ سخنى از سخنان خداوند ایشان إِلَّا کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ (۴) مگر که از آن روى گردانیده مىباشند.
فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ اکنون که دروغ زن گرفتند کار راست و سخن درست، لَمَّا جاءَهُمْ چون بایشان آمد فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ آرى آید بایشان أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۵) خبرهاى آنچه افسوس میکنند بر آن.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم ملیک لا یستظهر بجیش و عدد، اسم عزیز لا یتعزز بقوم و عدد، اسم عظیم لا یحصره زمان و لا امد، و لا یدرکه غایة و مرد، تعالى عن المثل و الند، و الشبه و الولد، و هو الواحد الاحد، القیوم الصمد، لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ، وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ. نام خداوندیست باقى و پاینده بىامد، غالب و تاونده بىیار و بىمدد، در ذات احد است بى عدد، در صفات قیوم و صمد، بى شریک و بىنظیر، بىمشیر و بىولد، نه فضل او را حد، نه حکم او را رد، لم یلد و لم یولد، از ازل تا ابد. خدایى عظیم، جبارى کریم، ماجدى نامدار قدیم، صاحب هر غریب، مونس هر وحید، مایه هر درویش، پناه هر دل ریش. کردش همه پاک، و گفتنش همه راست، علمش بى نهایت، و رحمت بیکران، زیبا صنع و شیرین ساخت، نعمت بخش و نوبت ساز، و مهربان نهانست، نهان از دریافت چون، و از قیاس وهمها بیرون، و پاک از گمان و پندار و ایدون، برتر از هر چه خرد نشان داد، دور از هر چه پنداشت بدان افتاد، پاک از هر اساس که تفکر و بحث نهاد، تفکر و بحث بعلم و عقل خود در ذات و صفات وى حرام، تصدیق ظاهر و قبول منقول و تسلیم معانى در دین ما را تمام، این خود زبان علم است باشارت شریعت، مزدوران را مایه، و بهشتجویان را سرمایه. باز عارفان و خدا شناسان را زبانى دیگر است، و رمزى دیگر. زبانشان زبان کشف، و رمزشان رمز محبت. باشارت حقیقت زبان علم بروایت است و زبان کشف بعنایت. روایتى بر سر عالم رایت است، و عنایتى در دو گیتى آیت. روایتى مزدور است و طالب حور، عنایتى در بحر عیان غرقه نور.
پیر طریقت گفت رضوان خدا برو باد: «ار مزدور را بهشت باقى حظ است، عارف از دوست در آرزوى یک لحظ است. ار مزدور در بند زیان و سود است، عارف سوخته بآتش بى دود است. ار مزدور از بیم دوزخ در گداز است، سر عارف سر تا سر همه ناز است»:
چندان ناز است ز عشق تو در سر من
تا در غلطم که عاشقى تو بر من
یا خیمه زند وصال تو بر در من
یا در سر کار تو شود این سر من
«بسم اللَّه» عموم خلق راست، باللّه خاصگیان درگاه راست، اللَّه صدیقیان و خلوتیان راست. گوینده «بسم اللَّه» فعل خود دید، و سبب دید، و مسبب دید. گوینده باللّه سبب دید، و مسبب دید، و فعل خود ندید. گوینده اللَّه نه فعل خود دید، و نه سبب دید، که همه مسبب دید، قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ اشارت بآنست، و خدا جویان را نشانست، یک نفس با دوست به از ملک جاودانست، یک طرفة العین انس با دوست خوشتر از جانست، عزیز آن رهى که سزاى آنست، هم راحت جان، و هم عیش جان، و هم درد جانست:
هم در دل منى و هم راحت جان
هم فتنه برانگیزى و هم فتنه نشان.
قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ میگوید: بنده من! همه مهر من بین، همه داشت من بین، بفعل خود منت بر ما منه، توفیق ما بین، بیاد خود پس مناز، تلقین ما بین از نشان خود گریز، یکبارگى مهر ما بین. و زبان حال بنده جواب میدهد: خداوندا! از علم چراغى ده، وز معرفتم داغى نه، تا همه ترا بینم، همه ترا دانم. خداوندا! وا درگاه آمدم بندهوار، خواهى عزیز دار خواهى خوار، آرنده شادى و آراینده اسرار! اى رباینده پرکندگى، و دارنده انوار! چشمى که ترا نه بیند سیاه است، دلى که ترا نشناسد مردار:
چشمى که ترا دید شد از درد معافى
جانى که ترا یافت شد از مرگ مسلم.
قوله: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بدأ سبحانه بالثناء على نفسه، فحمد نفسه بثنائه الازلى، و أخبر عن سنائه الصمدى و علائه الاحدى. ستایش خداوند عظیم، کردگار حکیم، باقى ببقاء خویش، متعالى بصفات خویش، متکبر بکبریاء خویش، باعلاء دیمومى و سناء قیومى، وجود احدى و کون صمدى، وجه ذو الجلال و قدرت بر کمال، سبحانه، هو اللَّه الواحد القهار، و العزیز الجبار، و الکبیر المتعال.
یکى از بزرگان دین و ائمه طریقت گفته: من ذا الذى یستحق الحمد الا من یقدر على خلق السماوات و الارض، و جعل الظلمات و النور؟ کرا رسد و کرا سزد که وى را بپاکى بستایند، و ببزرگوارى نام برند، مگر او که آفریدگار آسمان و زمین است، و آفریدگار روز و شب، و آسمان چو سقفى راست کرده، و زمین چون مهدى آراسته، و روز معاش ترا پرداخته، و شب آرامگاه تو ساخته. گفتهاند که: آسمان اشارتست بآسمان معرفت، و آن دلهاى عارفان است، و زمین اشارتست بزمین خدمت، و آن نفسهاى عابدان است، و چنان که آسمان صورت باختران نگاشته، و بشمس و قمر آراسته، و نظارهگاه زمینیان کرده، آسمان معرفت را بآفتاب علم و قمر توحید و نجوم خواطر آراسته، و آن گه نظارهگاه آسمانیان کرده. هر گه که شیاطین قصد استراق سمع کنند، از آسمان عزت برجم نجم ایشان را مقهور کنند. اینست که رب العزة گفت: وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ.
همچنین هر گه که شیطان قصد وسوسه کند، بدل بنده مؤمن برقى جهد از آسمان معرفت، که شیطان از آن بسوزد. اینست که گفت رب العزة: إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ.
و چنان که در بسیط زمین هفت دریاست که در آن منافع و معاش خلق است، در زمین خدمت نیز هفت دریاست، که در آن سعادت و نجات بنده است. بو طالب مکى صاحب قوت القلوب بجمله آن اشارت کرده و گفته: مناهج السالکین سبعة ابحر: سکر وجد و برق کشف و حیرة شهود و نور قرب و ولایة وجود و بهاء جمع و حقیقة افراد. گفت این هفت دریااند بر سر کوى توحید نهاده، چنان که در حق مترسمان هفت درکه دوزخ بر راه بهشت نهاده، و تا مترسمان و عوام خلق برین هفت درکه گذر نکنند ببهشت نرسند، همچنین سالکان راه توحید تا برین هفت دریا گذر نکنند، بحقیقت توحید نرسند.
وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ هر جا که جهل است همه ظلمت است، و هر جا که علم است همه نور است، و آنجا که علم و عمل است نور على نور است. بنده تا در تدبیر کار خویش است در ظلمت جهل است، و در غشاوة غفلت، و تا در تفویض است در ضیاء معرفت است و نور هدایت. در آثار بیارند که یا ابن آدم! دو کار عظیم ترا در پیش است: یکى امر و نهى بکار داشتن، این بر تو نهادیم، آن را ملازم باش. دیگر تدبیر مصالح خویش، آن در خود پذیرفتیم، و از تو برداشتیم، دل و از آن مپرداز، «ادبر عبادى بعلمى انى بعبادى خبیر بصیر».
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ آدم دو چیز بود طینت و روحانیت. طینت وى خلقى بود، و روحانیت وى امرى بود. خلقى آن بود که: خمر طینة آدم بیده، امرى آن بود که: «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی». «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ» از جمال امرى بود، و عَصى آدَمُ از آلایش خلقى بود. در آدم هم گلزار بود و هم گلزار، و گل محل گل بود، لکن با هر گلى خارى بود، گلى چون ابراهیم خلیل (ع)، و خارى چون نمرود طاغى، گلى چون موسى عمران، خارى چون فرعون و هامان، گلى چون عیسى پاک، خارى چون آن جهودان ناپاک، گلى چون محمد عربى (ص)، خارى چون بو جهل شقى. که داند سر فطرت آدم؟ که شناسد دولت و رتبت آدم؟ عقاب هیچ خاطر بر شاخ درخت دولت آدم نه نشست، دیده هیچ بصیرت جمال خورشید صفوت آدم درنیافت. چون در فرادیس اعلى آرام گرفت، و راست بنشست، گمان برد که تا ابد او را همان پرده سلامت مىباید زدن. از جناب جبروت، و درگاه عزت خطاب آمد که: أَ وَ مَنْ یُنَشَّؤُا فِی الْحِلْیَةِ؟ یا آدم ما میخواهیم که از تو مردى سازیم، تو چون عروسان برنگ و بوى قناعت کردى:
چون زنان تا کى نشینى بر امید رنگ و بوى
همت اندر راه بند و گام زن مردانه وار.
یا آدم! دست از گردن حوا بیرون کن، که ترا دست در گردن نهنگ عشق مىباید کرد، و با شیر شریعت هم کاسگى مىباید کرد. از سر صفات هستى برخیز، که ترا بقدم ریاضت بپا فزار ملامت بآفاق فقر سفر مىباید کرد. رو در آن خاک دان بنشین، بنانى و خلقانى و ویرانى قناعت کن تا مردى شوى:
جان فشان و راه کوب و راد زى و مرد باش
تا شوى باقى چو دامن بر فشانى زین دمن
یا آدم! نگر تا خود بین نباشى، و دست از خود بیفشانى، که آن فریشتگان که بر پرده وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ نواى «سبوح قدوس» زدند خود بین بودند، دیده در جمال خود داشتند، لا جرم باطن ایشان از بهر شرف تو از عشق تهى کردیم. ترا از قعر دریاى قدرت از بهر آن برکشیدیم، تا بر پرده عصیان خویش نواى رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا زنى:
دور باش از صحبت خود پرور عادت پرست
بوسه بر خاک کف پاى ز خود بیزار زن
وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ بذات در آسمان مىگوى، بعلم هر جاى، بصحبت در جان، بقرب در نفس، نفس درو متلاشى، و او بجاى جان درو متلاشى. در وجود آنجا که یابند، در عرفان آنجا که شناسند. نه خبر حقیقت تباه کند، نه حقیقت خبر باطل کند.
اسْتَوى میگوى که بر عرش است باستوا، وَ هُوَ مَعَکُمْ میخوان که با تو است هر جا که باشى. نه جاى گیر است بحاجت، جاى نمایست برحمت، عرش خداجویان را ساخته نه خداشناسان را، خدا شناس اگر بى او یک نفس زند زنار در بندد. اى در دو گیتى فخر زبان من! و فردا در دیدار عیش جان من! اى شغل دو جهان من! واساز با خود شغلشان من. نه نثار یافت ترا جان است، نه شناخت منت ترا زبان است. بیننده تو در دیدار نهان است، و جوینده تو نه بزمین نه بآسمان است.
پیر طریقت گفت رضوان خدا برو باد: «ار مزدور را بهشت باقى حظ است، عارف از دوست در آرزوى یک لحظ است. ار مزدور در بند زیان و سود است، عارف سوخته بآتش بى دود است. ار مزدور از بیم دوزخ در گداز است، سر عارف سر تا سر همه ناز است»:
چندان ناز است ز عشق تو در سر من
تا در غلطم که عاشقى تو بر من
یا خیمه زند وصال تو بر در من
یا در سر کار تو شود این سر من
«بسم اللَّه» عموم خلق راست، باللّه خاصگیان درگاه راست، اللَّه صدیقیان و خلوتیان راست. گوینده «بسم اللَّه» فعل خود دید، و سبب دید، و مسبب دید. گوینده باللّه سبب دید، و مسبب دید، و فعل خود ندید. گوینده اللَّه نه فعل خود دید، و نه سبب دید، که همه مسبب دید، قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ اشارت بآنست، و خدا جویان را نشانست، یک نفس با دوست به از ملک جاودانست، یک طرفة العین انس با دوست خوشتر از جانست، عزیز آن رهى که سزاى آنست، هم راحت جان، و هم عیش جان، و هم درد جانست:
هم در دل منى و هم راحت جان
هم فتنه برانگیزى و هم فتنه نشان.
قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ میگوید: بنده من! همه مهر من بین، همه داشت من بین، بفعل خود منت بر ما منه، توفیق ما بین، بیاد خود پس مناز، تلقین ما بین از نشان خود گریز، یکبارگى مهر ما بین. و زبان حال بنده جواب میدهد: خداوندا! از علم چراغى ده، وز معرفتم داغى نه، تا همه ترا بینم، همه ترا دانم. خداوندا! وا درگاه آمدم بندهوار، خواهى عزیز دار خواهى خوار، آرنده شادى و آراینده اسرار! اى رباینده پرکندگى، و دارنده انوار! چشمى که ترا نه بیند سیاه است، دلى که ترا نشناسد مردار:
چشمى که ترا دید شد از درد معافى
جانى که ترا یافت شد از مرگ مسلم.
قوله: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بدأ سبحانه بالثناء على نفسه، فحمد نفسه بثنائه الازلى، و أخبر عن سنائه الصمدى و علائه الاحدى. ستایش خداوند عظیم، کردگار حکیم، باقى ببقاء خویش، متعالى بصفات خویش، متکبر بکبریاء خویش، باعلاء دیمومى و سناء قیومى، وجود احدى و کون صمدى، وجه ذو الجلال و قدرت بر کمال، سبحانه، هو اللَّه الواحد القهار، و العزیز الجبار، و الکبیر المتعال.
یکى از بزرگان دین و ائمه طریقت گفته: من ذا الذى یستحق الحمد الا من یقدر على خلق السماوات و الارض، و جعل الظلمات و النور؟ کرا رسد و کرا سزد که وى را بپاکى بستایند، و ببزرگوارى نام برند، مگر او که آفریدگار آسمان و زمین است، و آفریدگار روز و شب، و آسمان چو سقفى راست کرده، و زمین چون مهدى آراسته، و روز معاش ترا پرداخته، و شب آرامگاه تو ساخته. گفتهاند که: آسمان اشارتست بآسمان معرفت، و آن دلهاى عارفان است، و زمین اشارتست بزمین خدمت، و آن نفسهاى عابدان است، و چنان که آسمان صورت باختران نگاشته، و بشمس و قمر آراسته، و نظارهگاه زمینیان کرده، آسمان معرفت را بآفتاب علم و قمر توحید و نجوم خواطر آراسته، و آن گه نظارهگاه آسمانیان کرده. هر گه که شیاطین قصد استراق سمع کنند، از آسمان عزت برجم نجم ایشان را مقهور کنند. اینست که رب العزة گفت: وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ.
همچنین هر گه که شیطان قصد وسوسه کند، بدل بنده مؤمن برقى جهد از آسمان معرفت، که شیطان از آن بسوزد. اینست که گفت رب العزة: إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ.
و چنان که در بسیط زمین هفت دریاست که در آن منافع و معاش خلق است، در زمین خدمت نیز هفت دریاست، که در آن سعادت و نجات بنده است. بو طالب مکى صاحب قوت القلوب بجمله آن اشارت کرده و گفته: مناهج السالکین سبعة ابحر: سکر وجد و برق کشف و حیرة شهود و نور قرب و ولایة وجود و بهاء جمع و حقیقة افراد. گفت این هفت دریااند بر سر کوى توحید نهاده، چنان که در حق مترسمان هفت درکه دوزخ بر راه بهشت نهاده، و تا مترسمان و عوام خلق برین هفت درکه گذر نکنند ببهشت نرسند، همچنین سالکان راه توحید تا برین هفت دریا گذر نکنند، بحقیقت توحید نرسند.
وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ هر جا که جهل است همه ظلمت است، و هر جا که علم است همه نور است، و آنجا که علم و عمل است نور على نور است. بنده تا در تدبیر کار خویش است در ظلمت جهل است، و در غشاوة غفلت، و تا در تفویض است در ضیاء معرفت است و نور هدایت. در آثار بیارند که یا ابن آدم! دو کار عظیم ترا در پیش است: یکى امر و نهى بکار داشتن، این بر تو نهادیم، آن را ملازم باش. دیگر تدبیر مصالح خویش، آن در خود پذیرفتیم، و از تو برداشتیم، دل و از آن مپرداز، «ادبر عبادى بعلمى انى بعبادى خبیر بصیر».
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ آدم دو چیز بود طینت و روحانیت. طینت وى خلقى بود، و روحانیت وى امرى بود. خلقى آن بود که: خمر طینة آدم بیده، امرى آن بود که: «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی». «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ» از جمال امرى بود، و عَصى آدَمُ از آلایش خلقى بود. در آدم هم گلزار بود و هم گلزار، و گل محل گل بود، لکن با هر گلى خارى بود، گلى چون ابراهیم خلیل (ع)، و خارى چون نمرود طاغى، گلى چون موسى عمران، خارى چون فرعون و هامان، گلى چون عیسى پاک، خارى چون آن جهودان ناپاک، گلى چون محمد عربى (ص)، خارى چون بو جهل شقى. که داند سر فطرت آدم؟ که شناسد دولت و رتبت آدم؟ عقاب هیچ خاطر بر شاخ درخت دولت آدم نه نشست، دیده هیچ بصیرت جمال خورشید صفوت آدم درنیافت. چون در فرادیس اعلى آرام گرفت، و راست بنشست، گمان برد که تا ابد او را همان پرده سلامت مىباید زدن. از جناب جبروت، و درگاه عزت خطاب آمد که: أَ وَ مَنْ یُنَشَّؤُا فِی الْحِلْیَةِ؟ یا آدم ما میخواهیم که از تو مردى سازیم، تو چون عروسان برنگ و بوى قناعت کردى:
چون زنان تا کى نشینى بر امید رنگ و بوى
همت اندر راه بند و گام زن مردانه وار.
یا آدم! دست از گردن حوا بیرون کن، که ترا دست در گردن نهنگ عشق مىباید کرد، و با شیر شریعت هم کاسگى مىباید کرد. از سر صفات هستى برخیز، که ترا بقدم ریاضت بپا فزار ملامت بآفاق فقر سفر مىباید کرد. رو در آن خاک دان بنشین، بنانى و خلقانى و ویرانى قناعت کن تا مردى شوى:
جان فشان و راه کوب و راد زى و مرد باش
تا شوى باقى چو دامن بر فشانى زین دمن
یا آدم! نگر تا خود بین نباشى، و دست از خود بیفشانى، که آن فریشتگان که بر پرده وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ نواى «سبوح قدوس» زدند خود بین بودند، دیده در جمال خود داشتند، لا جرم باطن ایشان از بهر شرف تو از عشق تهى کردیم. ترا از قعر دریاى قدرت از بهر آن برکشیدیم، تا بر پرده عصیان خویش نواى رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا زنى:
دور باش از صحبت خود پرور عادت پرست
بوسه بر خاک کف پاى ز خود بیزار زن
وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ بذات در آسمان مىگوى، بعلم هر جاى، بصحبت در جان، بقرب در نفس، نفس درو متلاشى، و او بجاى جان درو متلاشى. در وجود آنجا که یابند، در عرفان آنجا که شناسند. نه خبر حقیقت تباه کند، نه حقیقت خبر باطل کند.
اسْتَوى میگوى که بر عرش است باستوا، وَ هُوَ مَعَکُمْ میخوان که با تو است هر جا که باشى. نه جاى گیر است بحاجت، جاى نمایست برحمت، عرش خداجویان را ساخته نه خداشناسان را، خدا شناس اگر بى او یک نفس زند زنار در بندد. اى در دو گیتى فخر زبان من! و فردا در دیدار عیش جان من! اى شغل دو جهان من! واساز با خود شغلشان من. نه نثار یافت ترا جان است، نه شناخت منت ترا زبان است. بیننده تو در دیدار نهان است، و جوینده تو نه بزمین نه بآسمان است.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: أَ لَمْ یَرَوْا نمىبینند کَمْ أَهْلَکْنا که چند هلاک کردیم و تباه مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ پیش از ایشان از گروه گروه مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ که ایشان را در زمین جاى دادیم و توان، ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ آنچه شما را ندادیم وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَیْهِمْ و فرو گشادیم بر ایشان باران مِدْراراً هموار بهنگام، وَ جَعَلْنَا الْأَنْهارَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمْ و جویها روان کردیم زیر ایشان، فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ هلاک کردیم ایشان را بگناهان ایشان وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ و در گرفتیم از پس ایشان قَرْناً آخَرِینَ (۶) گروهى دیگران.
وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ و اگر فرو فرستادیمى: بر تو کِتاباً فِی قِرْطاسٍ نامهاى در کاغذى فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ و ایشان مىپاسیدندى بدستهاى خویش، لَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا کافران گفتندى: إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ (۷) نیست این مگر جادویى آشکارا.
وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ و گفتند که چرا فرو نفرستادند برو فریشته، وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً و اگر فرو فرستادیمى فریشتهاى لَقُضِیَ الْأَمْرُ کار برگزاردندى، ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ (۸) و ایشان را درنگ ندادندى.
وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً و اگر آن فرو فرستاده فریشتهاى کردیمى بصورتى، لَجَعَلْناهُ رَجُلًا آن فریشته صورت مردى کردیمى وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ و کار بر ایشان پوشیده داشتیمى آن گه ما یَلْبِسُونَ (۹) آنچه هم اکنون برایشان پوشیده است.
وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ و افسوس کردند با فرستادگان پیش از تو، فَحاقَ تا فرا سرنشست بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ایشان را که افسوس کردند از ایشان ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۱۰) آن روز و آن کار و آن چیز که افسوس میکردند بآن.
قُلْ بگوى سِیرُوا فِی الْأَرْضِ بروید در زمین ثُمَّ انْظُرُوا پس درنگرید، کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ (۱۱) که سرانجام دروغ زن گیران چون بود!
قُلْ بگوى لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کراست هر چه در آسمانها و در زمینهاست؟ قُلْ لِلَّهِ هم تو گوى که خداى را است، کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ بنوشت بر خویشتن بخشودن لَیَجْمَعَنَّکُمْ بهم مىآرد شما را و بهم خواهد آورد شما را إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ تا روز رستاخیز، لا رَیْبَ فِیهِ گمان نیست در آن، الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ ایشان که خویشتن را زیانکار کردند فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۱۲) ایشان آنند که بنگرویدهاند.
وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ و او راست هر هستى که مىآرام گیرد در شب و روز، وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۱۳) و اوست شنوا و دانا.
وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ و اگر فرو فرستادیمى: بر تو کِتاباً فِی قِرْطاسٍ نامهاى در کاغذى فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ و ایشان مىپاسیدندى بدستهاى خویش، لَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا کافران گفتندى: إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ (۷) نیست این مگر جادویى آشکارا.
وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ و گفتند که چرا فرو نفرستادند برو فریشته، وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً و اگر فرو فرستادیمى فریشتهاى لَقُضِیَ الْأَمْرُ کار برگزاردندى، ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ (۸) و ایشان را درنگ ندادندى.
وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً و اگر آن فرو فرستاده فریشتهاى کردیمى بصورتى، لَجَعَلْناهُ رَجُلًا آن فریشته صورت مردى کردیمى وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ و کار بر ایشان پوشیده داشتیمى آن گه ما یَلْبِسُونَ (۹) آنچه هم اکنون برایشان پوشیده است.
وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ و افسوس کردند با فرستادگان پیش از تو، فَحاقَ تا فرا سرنشست بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ایشان را که افسوس کردند از ایشان ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۱۰) آن روز و آن کار و آن چیز که افسوس میکردند بآن.
قُلْ بگوى سِیرُوا فِی الْأَرْضِ بروید در زمین ثُمَّ انْظُرُوا پس درنگرید، کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ (۱۱) که سرانجام دروغ زن گیران چون بود!
قُلْ بگوى لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کراست هر چه در آسمانها و در زمینهاست؟ قُلْ لِلَّهِ هم تو گوى که خداى را است، کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ بنوشت بر خویشتن بخشودن لَیَجْمَعَنَّکُمْ بهم مىآرد شما را و بهم خواهد آورد شما را إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ تا روز رستاخیز، لا رَیْبَ فِیهِ گمان نیست در آن، الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ ایشان که خویشتن را زیانکار کردند فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۱۲) ایشان آنند که بنگرویدهاند.
وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ و او راست هر هستى که مىآرام گیرد در شب و روز، وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۱۳) و اوست شنوا و دانا.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ این رؤیت علم و اخبار است، کافران مکه را میگوید: نمىدانند و خبر نکردهاند ایشان را که ما پیش از ایشان از عهد آدم تا به نوح، و پس از نوح از عاد و ثمود و امثال ایشان از آن جهانیان و جهان داران چند هلاک کردیم، پس از آنکه ایشان را دسترس دادیم، و در زمین ممکّن گردانیدیم، با خواسته فراوان و تنها آبادان، و زندگانى دراز، و بطش تمام، و تمکین در بلاد و اقطار.
قرن نامى است گروهى را که در یک عصر باشند بهم مقترن، پیوسته یکدیگر، و در میان ایشان پیغامبرى بود، یا خلیفهاى که بجاى پیغامبر بود، یا طبقهاى از اهل علم که مرجع دین در آن با ایشان بود، تا این طبقه و آن گروه بر جاى باشند پیوسته آن را قرن گویند، اگر روزگارشان دراز بود یا اندک هر دو یکسان بود، و دلیل بر این قول مصطفى (ص) است: «خیرکم قرنى» یعنى اصحابه، «ثم الذین یلونهم»، یعنى التابعین، «ثم الذین یلونهم» یعنى الذین اخذوا عن التابعین.
و روا باشد که روزگارى بر شمرده آن را نامزد کنند، پس اختلافست میان علما در کمیت آن. قومى گفتند: هشتاد سال. قومى گفتند: هفتاد. قومى گفتند: شصت. قومى گفتند: چهل، و اصحاب حدیث بیشترین بر آنند که صد سال بود، لقول النبى (ص) لعبد اللَّه بن بسر: «یعیش قرنا»، فعاش مائة سنة.
مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ حقیقت تمکین راست داشتن آلت و عدت و قوت است. اگر کسى قدرت کتابت دارد، و آلت و ساز آن ندارد، متمکن نبود، چون ساز و آلت راست شد تمکن حاصل شد، و تعذر برخاست، پس قدرت ضد عجز است، و تمکن منافى تعذر. و قیل: مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ اى اعطیناهم من نعیم الدنیا و الامر و النهى من اهلها ما لم نعطکم. وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَیْهِمْ سماء اینجا باران است. از بهر آن این نام بر باران نهادند که از زبر مىآید. مِدْراراً یعنى متتابعا، من الدرور، و هو کثرته، من در یدر. مدرار نه آنست که شب و روز پیوسته ریزان بود، بلکه بوقت حاجت از پس یکدیگر چنان که لائق بود، و سبب نعمت باشد، ریزان بود. و مدرار اسمى است از اسماء مبالغت، و هو مفعال من الدرّ، یقال دیمة مدرار اذا کان مطرها کثیرا دارا، و هو کقولهم امرأة مذکار، اذا کانت کثیرة الولادة فى الذکور، و کذلک میناث فى الاناث.
فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ یعنى فعذبناهم بتکذیبهم رسلهم، و یقال: اهلکناهم بذنوبهم لانهم لم یحذروا الذنوب المورّطة و العیوب المسخّطة، حتى اخذوا، فلم یجدوا خلاصا و لا مناصا و لا معاذا و لا ملاذا.
قال ابو هریرة سمعت النبى (ص) یقول: «انما انتم خلف ماضین، و بقیة متقدمین، کانوا اکثر منکم بسطة و اعظم سطوة، ازعجوا عنها اسکن ما کانوا الیها، و غدرت بهم اوثق ما کانوا بها، فلم یغن عنهم قوة عشیرة، و لا قبل منهم بذل فدیة، فارحلوا انفسکم بزاد مبلّغ قبل ان تؤخذوا على فجاءة، و قد غفلتم عن الاستعداد».
ثم قال: وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ اى خلقنا من بعد هلاکهم قوما اخرین، فسکنوا دیارهم خیرا منهم، و بعث الیهم الرسل. این آنست که قبطیان را بآب بکشت با فرعون، و بنى اسرائیل را بجاى ایشان نشاند، گفت: «کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ. فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ»، و قوم نوح را بطوفان هلاک کرد، و گروهى دیگر را ساکنان زمین کرد، آنست که گفت: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ وَ إِنْ کُنَّا لَمُبْتَلِینَ. ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ». قومى دیگر را بصیحه جبرئیل هلاک کرد، و دیگران را بجاى ایشان نشاند، چنان که گفت فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ. ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِینَ.
رب العالمین کفار مکه را میگوید که: آن بطش و بأس و قوت و ملکت و نعمت که آن جهانداران را دادیم شما را ندادیم، و آن تمکین که ایشان را کردیم شما را نکردیم، با این همه چون پیغامبران را دروغ زن داشتند، و سر کشیدند، و نافرمانى کردند، ایشان را بآن گناه که کردند فرا گرفتیم، و کشتیم، و دیگران را بجاى ایشان نشاندیم، یعنى که از شما نیز هر کس که راه ایشان گیرد، روز ایشان بیند. این آیت حجت است بر منکران بعث، از آن روى که رب العالمین چون قادر است که قومى را هلاک کرد، و گروهى دیگر را آفرید، و بجاى ایشان نشاند، قادر است که این عالم را نیست گرداند و دیگر عالمى آفریند، و قادر است که هلاک کند، و باز دیگر باره باز آفریند.
وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتاباً فِی قِرْطاسٍ مقاتل و کلبى گفتند: این آیت در شأن النضر بن الحارث و عبد اللَّه بن ابى امیه و نوفل بن خویلد آمد، که گفتند: یا محمد لن نؤمن لک حتى تأتینا بکتاب من السماء نعاینه، و معه اربعة من الملائکة یشهدون علیه انه من عند اللَّه، و انک رسوله. گفتند: ما ایمان نیاریم اى محمد تا آن گه که کتابى آرى از آسمان که آن را معاینه بینیم، و با وى چهار فریشته که گواهى دهند که آن کتاب از نزدیک خداست، و تو رسول خدایى. رب العالمین گفت: وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتاباً فِی قِرْطاسٍ اى فى صحیفة مکتوبا من عندى، فنزل من السماء عیانا و مسوّه بایدیهم، لَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ.
خبر داد رب العزة که اگر هم چنان که خواستهاند فرو فرستیم، ایشان گویند: این سحرى آشکار است و هم نپذیرند، هم چنان که انشقاق قمر در خواستند، آن گه گفتند: «هذا سحر مستمر». قال عطا: لقالوا هو سحر لما سبق فیهم من علمى.
وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ هم ایشان گفتند که چرا از آسمان فریشته فرو نیاید که ما صورت وى به بینیم، و گواهى دهد برسالت وى؟ رب العالمین گفت: وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً یعنى فى صورته لَقُضِیَ الْأَمْرُ اى لماتوا جمیعا حین رأوا الملک.
اگر فریشتهاى فرو آمدى و ایشان بدیدندى، همه بمردندى، و ایشان را زمان ندادندى، که آدمى فریشته را روز مرگ بیند. قتاده گفت: لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً ثم لم یؤمنوا لَقُضِیَ الْأَمْرُ اى لا هلکوا بعذاب الاستیصال، و لم یناظروا کسنة من قبلهم ممن طلبوا الآیات فلم یؤمنوا. میگوید اگر فریشتهاى فرو آید و ایشان ایمان نیارند، ایشان را هلاک کنیم، و عذاب فرستیم، بىآنکه ایشان را مهلت دهیم یا با توبه گذاریم، هم چنان که واپیشینیان کردیم، آن گه که آیات درخواستند، و آن گه ایمان نیاوردند.
وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً یعنى و لو جعلنا المنزل ملکا لجعلناه صورة الملک رجلا لانهم لا یستطیعون ان یروا الملک فى صورته، لان اعین الخلق تحار عن رؤیة الملائکة، و لذلک کان جبرئیل (ع) یأتى النبى (ص) فى صورة دحیة الکلبى، و کذلک تسور محراب داود فى صورة رجلین یختصمان الیه، و رآهم ابراهیم على صورة الضیفان. وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ اى و لخلطنا علیهم ما یخلطون على انفسهم حتى یشکوا فلا یدروا ملک هو ام آدمى؟
معنى این دو آیت آنست که اگر ما فریشته در صورت خویش فرستادیمى، ایشان طاقت دیدار وى نداشتندى و بمردندى، و اگر فریشته را در صورت مردى فرستادیمى این لبس و شبهت که بر ایشان است اکنون، همان بر جاى بودى، و پس کار آن بریشان پوشیده و آمیخته مىداشتیمى، ایشان را همان بودى که اکنون، که مردى مىبینید در صورت خویش، یقال: لبست الامر على القوم البسهم، اذا شبهته علیهم و اشکلته علیهم، و کانوا هم یلبسون على ضعفتهم فى امر النبى (ص) فیقولون: انما هذا بشر مثلکم، فقال تعالى: وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً فرأوا الملک رجلا لکان یلحقهم فیه من اللبس مثل ما لحق ضعفتهم منه.
پس مصطفى (ص) را تسلى داد، و کافران را تحذیر کرد، گفت: وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ درین آیت استهزا و سخریت در یک معنى نهاد، گفت: یا محمد امتهاى گذشته برسولان ما همان استهزا کردند که اهل مکه با تو کردند، فَحاقَ اى نزل و حلّ، و قیل احاط و اشتمل، اى احاط بهم عقوبة ذلک، بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ اى احاط بهم العذاب ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ بالرسل و الکتاب، و یقال یستهزءون بأن العذاب غیر نازل بهم، و قیل معناه: حاق بهم عاقبة استهزائهم.
آن گه گفت: یا محمد قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ این مستهزیان را گوى: سیروا فى الارض، اى سافروا، ثم انظروا فاعتبروا کیف کان عاقبة المکذبین، فسترون آثار وقائع اللَّه بهم، کیف اهلکهم و قتلهم بالوان العقوبة و النقم مثل عاد و ثمود.
وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ کفار مکه را درین آیت تحذیر میکند، و پند میدهد که بترسید و پند پذیرید و عبرت گیرید. باین رفتگان و گذشتگان که رسولان را دروغ زن گرفتند، و استهزا کردند، بنگرید که بچه روز رسیدند و چه دیدند! شما نیز اگر همان کنید همان عذاب و همان نقمت بینید! و بدان که نظر در قرآن بر چند وجه است: یکى نظر فکرت، و ذلک فى قوله: وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ. همانست که گفت: فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ اى تفکر فى النجوم وجه دوم نظر عبرت است، چنان که گفت: فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ، أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا و قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا. سوم نظر انظار است، چنان که گفت: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ، انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ. چهارم نظر رحمت است، چنان که گفت: وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ. پنجم نظر حوالت است چنان که گفت: وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ. ششم نظر رؤیت است، چنان که گفت: إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ.
قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فان اجابوک و الا قُلْ لِلَّهِ یا محمد ایشان را بگوى: آنچه در هفت آسمان و هفت زمین است آفریده و ساخته، ملک و حق کیست؟
اگر ایشان جواب دهند و الا هم تو جواب ده که ملک و ملک خداست، که خداوند همگانست و آفریدگارشان، و غیر ایشانست. از روى جبروت و عظمت سخن درگرفت آن گه بتلطف باز آمد، و خلق را بر انابت و توبت خواند، گفت: کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ بر خود رحمت نبشت، و واجب کرد بر خود که رحمت کند بر امت محمد (ص).
و معنى رحمت درین آیت آنست که بتکذیب و کفر ایشان زود عذاب نکند، و خسف و مسخ و تعجیل عقوبت که پیشینان را کرد ایشان را نکند، و توبه بر ایشان عرض کند، یا توبه کنند، یا پس تاخیر عقوبت کند تا بقیامت. اینست که گفت: لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ. برین وجه سخن اینجا تمام گشت، پس بر سبیل ابتدا گفت: الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ، بحکم آنکه در لیجمعنکم همه خلق را فراهم گرفت آشنا و بیگانه، و در الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بیگانگان و اشقیا را از ایشان بحکم باز برید، گفت: فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ معنى آنست که زیان کار آن روز آنست که مؤمن نیست. و روا باشد که سخن اینجا تمام شود که «عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»، پس بر سبیل استیناف گوید: لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ اى و اللَّه لیجمعنکم اى لیضمنکم الى هذا الیوم الذى انکرتموه، و لیجمعن بینکم و بینه، رد است بر منکران بعث، میگوید: و اللَّه که شما را با هم آرد با این روز قیامت که آن را منکر شدهاید و جمع کند میان شما و میان وى. و روا باشد که الى بمعنى فى باشد: لیجمعنکم فى یوم القیامة او لیجمعنکم فى قبورکم الى یوم القیامة.
اخفش گفت: الَّذِینَ خَسِرُوا این الذین بدل کاف و میم است که در لیجمعنکم گفت، و معنى آنست که: روز قیامت این مشرکان که بر خود زیان کردند، که قیامت و بعث را منکر گشتند، ایشان را زنده گرداند و با هم آرد.
و بدان که «کتب» در قرآن بر چهار وجه آید: یکى بمعنى فرض و واجب، چنان که در سورة البقره گفت: کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ، کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ، کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ اى فرض علیکم ذلک.
همانست که درین موضع گفت: کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ اى فرض و اوجب، و در سورة النساء گفت: لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتالَ؟ اى فرضت و اوجبت.
وجه دوم: «کتب» بمعنى «قضى»، چنان که در سورة المجادله گفت: کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ. همانست که در سورة الحج گفت: کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ، و در آل عمران گفت: لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ، و در سورة التوبة گفت: لَنْ یُصِیبَنا إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا اى قضى اللَّه لنا.
وجه سوم: «کتب» بمعنى «جعل»، چنان که در سورة المجادله گفت: أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ یعنى جعل فى قلوبهم الایمان، و در آل عمران و در سورة المائده گفت: فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ اى فاجعلنا مع الشاهدین، و در سورة الاعراف گفت: فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ اى اجعلها.
وجه چهارم: بمعنى امر، و ذلک فى قوله: ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ اى امرکم اللَّه ان تدخلوها. و جمله این معانى متفرع است بر آن اصل که رب العالمین در لوح محفوظ نبشت، و مصطفى (ص) گفت: «لما قضى اللَّه الخلق کتب فى کتاب فهو عنده فوق العرش: ان رحمتى سبقت غضبى».
و قال مجاهد: اول ما کتبه اللَّه عز و جل فى اللوح کتب فى صدره ان لا اله الا اللَّه، محمد عبد اللَّه و رسوله، فمن آمن باللّه و صدق بوعده و اتبع رسوله ادخله الجنة.
وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ کلبى گفت: این آیت بدان آمد که کافران گفتند: یا محمد تو ما را از دین پدران که برمیگردانى، و با دینى دیگر دعوت مىکنى، از آنست که ترا خواسته دنیوى نیست، و ترا بمعاش حاجت است، اگر از آنچه مىگویى باز گردى، ما ترا معاش تمام دهیم، و از همه بىنیاز کنیم. رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ این عبارتست از هر چه آفریده در مکونات و محدثات، یعنى ما اشتمل علیه اللیل و النهار، و قیل ما یمر اللیل و النهار.
محمد بن جریر گفت: کل ما طلعت علیه الشمس و غربت فهو من ساکن اللیل و النهار. و گفتهاند: خلائق بر و بحر بعضى آنست که: یستقر بالنهار و ینتشر باللیل، و بعضى آنست که: یستقر باللیل و ینتشر بالنهار. و اینجا فراهم گرفت بنظم مختصر، تا همه در تحت آن شود، و در لفظ ایجاز و اختصار بود، و این از آن جمله است که مصطفى (ص) گفت: «بعثت بجوامع الکلم و اختصر لى الکلام اختصارا».
قومى گفتند: درین آیت اضمارى است، یعنى و له ما سکن و تحرک فى اللیل و النهار، فحذف للاختصار، کقوله «سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ» اراد به الحر و البرد، کذلک هاهنا.
ثم قال: هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ اى السمیع لما یقول العباد، لا یخفى علیه شیء من اقاویلهم و حرکاتهم، و ما اسروا و ما اعلموا، العلیم باعمالهم فلا یفوته منها شیء، و العلیم بهم حیث حلوا و نزلوا و استقروا فى اللیل و النهار، و یقال السمیع لحزور الجباه و رمز الشفاه، و جرى لمیاه، العلیم بخفیات الغیوب.
قرن نامى است گروهى را که در یک عصر باشند بهم مقترن، پیوسته یکدیگر، و در میان ایشان پیغامبرى بود، یا خلیفهاى که بجاى پیغامبر بود، یا طبقهاى از اهل علم که مرجع دین در آن با ایشان بود، تا این طبقه و آن گروه بر جاى باشند پیوسته آن را قرن گویند، اگر روزگارشان دراز بود یا اندک هر دو یکسان بود، و دلیل بر این قول مصطفى (ص) است: «خیرکم قرنى» یعنى اصحابه، «ثم الذین یلونهم»، یعنى التابعین، «ثم الذین یلونهم» یعنى الذین اخذوا عن التابعین.
و روا باشد که روزگارى بر شمرده آن را نامزد کنند، پس اختلافست میان علما در کمیت آن. قومى گفتند: هشتاد سال. قومى گفتند: هفتاد. قومى گفتند: شصت. قومى گفتند: چهل، و اصحاب حدیث بیشترین بر آنند که صد سال بود، لقول النبى (ص) لعبد اللَّه بن بسر: «یعیش قرنا»، فعاش مائة سنة.
مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ حقیقت تمکین راست داشتن آلت و عدت و قوت است. اگر کسى قدرت کتابت دارد، و آلت و ساز آن ندارد، متمکن نبود، چون ساز و آلت راست شد تمکن حاصل شد، و تعذر برخاست، پس قدرت ضد عجز است، و تمکن منافى تعذر. و قیل: مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ اى اعطیناهم من نعیم الدنیا و الامر و النهى من اهلها ما لم نعطکم. وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَیْهِمْ سماء اینجا باران است. از بهر آن این نام بر باران نهادند که از زبر مىآید. مِدْراراً یعنى متتابعا، من الدرور، و هو کثرته، من در یدر. مدرار نه آنست که شب و روز پیوسته ریزان بود، بلکه بوقت حاجت از پس یکدیگر چنان که لائق بود، و سبب نعمت باشد، ریزان بود. و مدرار اسمى است از اسماء مبالغت، و هو مفعال من الدرّ، یقال دیمة مدرار اذا کان مطرها کثیرا دارا، و هو کقولهم امرأة مذکار، اذا کانت کثیرة الولادة فى الذکور، و کذلک میناث فى الاناث.
فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ یعنى فعذبناهم بتکذیبهم رسلهم، و یقال: اهلکناهم بذنوبهم لانهم لم یحذروا الذنوب المورّطة و العیوب المسخّطة، حتى اخذوا، فلم یجدوا خلاصا و لا مناصا و لا معاذا و لا ملاذا.
قال ابو هریرة سمعت النبى (ص) یقول: «انما انتم خلف ماضین، و بقیة متقدمین، کانوا اکثر منکم بسطة و اعظم سطوة، ازعجوا عنها اسکن ما کانوا الیها، و غدرت بهم اوثق ما کانوا بها، فلم یغن عنهم قوة عشیرة، و لا قبل منهم بذل فدیة، فارحلوا انفسکم بزاد مبلّغ قبل ان تؤخذوا على فجاءة، و قد غفلتم عن الاستعداد».
ثم قال: وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ اى خلقنا من بعد هلاکهم قوما اخرین، فسکنوا دیارهم خیرا منهم، و بعث الیهم الرسل. این آنست که قبطیان را بآب بکشت با فرعون، و بنى اسرائیل را بجاى ایشان نشاند، گفت: «کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ. فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ»، و قوم نوح را بطوفان هلاک کرد، و گروهى دیگر را ساکنان زمین کرد، آنست که گفت: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ وَ إِنْ کُنَّا لَمُبْتَلِینَ. ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ». قومى دیگر را بصیحه جبرئیل هلاک کرد، و دیگران را بجاى ایشان نشاند، چنان که گفت فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ. ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِینَ.
رب العالمین کفار مکه را میگوید که: آن بطش و بأس و قوت و ملکت و نعمت که آن جهانداران را دادیم شما را ندادیم، و آن تمکین که ایشان را کردیم شما را نکردیم، با این همه چون پیغامبران را دروغ زن داشتند، و سر کشیدند، و نافرمانى کردند، ایشان را بآن گناه که کردند فرا گرفتیم، و کشتیم، و دیگران را بجاى ایشان نشاندیم، یعنى که از شما نیز هر کس که راه ایشان گیرد، روز ایشان بیند. این آیت حجت است بر منکران بعث، از آن روى که رب العالمین چون قادر است که قومى را هلاک کرد، و گروهى دیگر را آفرید، و بجاى ایشان نشاند، قادر است که این عالم را نیست گرداند و دیگر عالمى آفریند، و قادر است که هلاک کند، و باز دیگر باره باز آفریند.
وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتاباً فِی قِرْطاسٍ مقاتل و کلبى گفتند: این آیت در شأن النضر بن الحارث و عبد اللَّه بن ابى امیه و نوفل بن خویلد آمد، که گفتند: یا محمد لن نؤمن لک حتى تأتینا بکتاب من السماء نعاینه، و معه اربعة من الملائکة یشهدون علیه انه من عند اللَّه، و انک رسوله. گفتند: ما ایمان نیاریم اى محمد تا آن گه که کتابى آرى از آسمان که آن را معاینه بینیم، و با وى چهار فریشته که گواهى دهند که آن کتاب از نزدیک خداست، و تو رسول خدایى. رب العالمین گفت: وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتاباً فِی قِرْطاسٍ اى فى صحیفة مکتوبا من عندى، فنزل من السماء عیانا و مسوّه بایدیهم، لَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ.
خبر داد رب العزة که اگر هم چنان که خواستهاند فرو فرستیم، ایشان گویند: این سحرى آشکار است و هم نپذیرند، هم چنان که انشقاق قمر در خواستند، آن گه گفتند: «هذا سحر مستمر». قال عطا: لقالوا هو سحر لما سبق فیهم من علمى.
وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ هم ایشان گفتند که چرا از آسمان فریشته فرو نیاید که ما صورت وى به بینیم، و گواهى دهد برسالت وى؟ رب العالمین گفت: وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً یعنى فى صورته لَقُضِیَ الْأَمْرُ اى لماتوا جمیعا حین رأوا الملک.
اگر فریشتهاى فرو آمدى و ایشان بدیدندى، همه بمردندى، و ایشان را زمان ندادندى، که آدمى فریشته را روز مرگ بیند. قتاده گفت: لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً ثم لم یؤمنوا لَقُضِیَ الْأَمْرُ اى لا هلکوا بعذاب الاستیصال، و لم یناظروا کسنة من قبلهم ممن طلبوا الآیات فلم یؤمنوا. میگوید اگر فریشتهاى فرو آید و ایشان ایمان نیارند، ایشان را هلاک کنیم، و عذاب فرستیم، بىآنکه ایشان را مهلت دهیم یا با توبه گذاریم، هم چنان که واپیشینیان کردیم، آن گه که آیات درخواستند، و آن گه ایمان نیاوردند.
وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً یعنى و لو جعلنا المنزل ملکا لجعلناه صورة الملک رجلا لانهم لا یستطیعون ان یروا الملک فى صورته، لان اعین الخلق تحار عن رؤیة الملائکة، و لذلک کان جبرئیل (ع) یأتى النبى (ص) فى صورة دحیة الکلبى، و کذلک تسور محراب داود فى صورة رجلین یختصمان الیه، و رآهم ابراهیم على صورة الضیفان. وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ اى و لخلطنا علیهم ما یخلطون على انفسهم حتى یشکوا فلا یدروا ملک هو ام آدمى؟
معنى این دو آیت آنست که اگر ما فریشته در صورت خویش فرستادیمى، ایشان طاقت دیدار وى نداشتندى و بمردندى، و اگر فریشته را در صورت مردى فرستادیمى این لبس و شبهت که بر ایشان است اکنون، همان بر جاى بودى، و پس کار آن بریشان پوشیده و آمیخته مىداشتیمى، ایشان را همان بودى که اکنون، که مردى مىبینید در صورت خویش، یقال: لبست الامر على القوم البسهم، اذا شبهته علیهم و اشکلته علیهم، و کانوا هم یلبسون على ضعفتهم فى امر النبى (ص) فیقولون: انما هذا بشر مثلکم، فقال تعالى: وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً فرأوا الملک رجلا لکان یلحقهم فیه من اللبس مثل ما لحق ضعفتهم منه.
پس مصطفى (ص) را تسلى داد، و کافران را تحذیر کرد، گفت: وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ درین آیت استهزا و سخریت در یک معنى نهاد، گفت: یا محمد امتهاى گذشته برسولان ما همان استهزا کردند که اهل مکه با تو کردند، فَحاقَ اى نزل و حلّ، و قیل احاط و اشتمل، اى احاط بهم عقوبة ذلک، بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ اى احاط بهم العذاب ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ بالرسل و الکتاب، و یقال یستهزءون بأن العذاب غیر نازل بهم، و قیل معناه: حاق بهم عاقبة استهزائهم.
آن گه گفت: یا محمد قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ این مستهزیان را گوى: سیروا فى الارض، اى سافروا، ثم انظروا فاعتبروا کیف کان عاقبة المکذبین، فسترون آثار وقائع اللَّه بهم، کیف اهلکهم و قتلهم بالوان العقوبة و النقم مثل عاد و ثمود.
وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ کفار مکه را درین آیت تحذیر میکند، و پند میدهد که بترسید و پند پذیرید و عبرت گیرید. باین رفتگان و گذشتگان که رسولان را دروغ زن گرفتند، و استهزا کردند، بنگرید که بچه روز رسیدند و چه دیدند! شما نیز اگر همان کنید همان عذاب و همان نقمت بینید! و بدان که نظر در قرآن بر چند وجه است: یکى نظر فکرت، و ذلک فى قوله: وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ. همانست که گفت: فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ اى تفکر فى النجوم وجه دوم نظر عبرت است، چنان که گفت: فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ، أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا و قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا. سوم نظر انظار است، چنان که گفت: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ، انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ. چهارم نظر رحمت است، چنان که گفت: وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ. پنجم نظر حوالت است چنان که گفت: وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ. ششم نظر رؤیت است، چنان که گفت: إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ.
قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فان اجابوک و الا قُلْ لِلَّهِ یا محمد ایشان را بگوى: آنچه در هفت آسمان و هفت زمین است آفریده و ساخته، ملک و حق کیست؟
اگر ایشان جواب دهند و الا هم تو جواب ده که ملک و ملک خداست، که خداوند همگانست و آفریدگارشان، و غیر ایشانست. از روى جبروت و عظمت سخن درگرفت آن گه بتلطف باز آمد، و خلق را بر انابت و توبت خواند، گفت: کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ بر خود رحمت نبشت، و واجب کرد بر خود که رحمت کند بر امت محمد (ص).
و معنى رحمت درین آیت آنست که بتکذیب و کفر ایشان زود عذاب نکند، و خسف و مسخ و تعجیل عقوبت که پیشینان را کرد ایشان را نکند، و توبه بر ایشان عرض کند، یا توبه کنند، یا پس تاخیر عقوبت کند تا بقیامت. اینست که گفت: لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ. برین وجه سخن اینجا تمام گشت، پس بر سبیل ابتدا گفت: الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ، بحکم آنکه در لیجمعنکم همه خلق را فراهم گرفت آشنا و بیگانه، و در الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بیگانگان و اشقیا را از ایشان بحکم باز برید، گفت: فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ معنى آنست که زیان کار آن روز آنست که مؤمن نیست. و روا باشد که سخن اینجا تمام شود که «عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»، پس بر سبیل استیناف گوید: لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ اى و اللَّه لیجمعنکم اى لیضمنکم الى هذا الیوم الذى انکرتموه، و لیجمعن بینکم و بینه، رد است بر منکران بعث، میگوید: و اللَّه که شما را با هم آرد با این روز قیامت که آن را منکر شدهاید و جمع کند میان شما و میان وى. و روا باشد که الى بمعنى فى باشد: لیجمعنکم فى یوم القیامة او لیجمعنکم فى قبورکم الى یوم القیامة.
اخفش گفت: الَّذِینَ خَسِرُوا این الذین بدل کاف و میم است که در لیجمعنکم گفت، و معنى آنست که: روز قیامت این مشرکان که بر خود زیان کردند، که قیامت و بعث را منکر گشتند، ایشان را زنده گرداند و با هم آرد.
و بدان که «کتب» در قرآن بر چهار وجه آید: یکى بمعنى فرض و واجب، چنان که در سورة البقره گفت: کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ، کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ، کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ اى فرض علیکم ذلک.
همانست که درین موضع گفت: کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ اى فرض و اوجب، و در سورة النساء گفت: لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتالَ؟ اى فرضت و اوجبت.
وجه دوم: «کتب» بمعنى «قضى»، چنان که در سورة المجادله گفت: کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ. همانست که در سورة الحج گفت: کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ، و در آل عمران گفت: لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ، و در سورة التوبة گفت: لَنْ یُصِیبَنا إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا اى قضى اللَّه لنا.
وجه سوم: «کتب» بمعنى «جعل»، چنان که در سورة المجادله گفت: أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ یعنى جعل فى قلوبهم الایمان، و در آل عمران و در سورة المائده گفت: فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ اى فاجعلنا مع الشاهدین، و در سورة الاعراف گفت: فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ اى اجعلها.
وجه چهارم: بمعنى امر، و ذلک فى قوله: ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ اى امرکم اللَّه ان تدخلوها. و جمله این معانى متفرع است بر آن اصل که رب العالمین در لوح محفوظ نبشت، و مصطفى (ص) گفت: «لما قضى اللَّه الخلق کتب فى کتاب فهو عنده فوق العرش: ان رحمتى سبقت غضبى».
و قال مجاهد: اول ما کتبه اللَّه عز و جل فى اللوح کتب فى صدره ان لا اله الا اللَّه، محمد عبد اللَّه و رسوله، فمن آمن باللّه و صدق بوعده و اتبع رسوله ادخله الجنة.
وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ کلبى گفت: این آیت بدان آمد که کافران گفتند: یا محمد تو ما را از دین پدران که برمیگردانى، و با دینى دیگر دعوت مىکنى، از آنست که ترا خواسته دنیوى نیست، و ترا بمعاش حاجت است، اگر از آنچه مىگویى باز گردى، ما ترا معاش تمام دهیم، و از همه بىنیاز کنیم. رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ این عبارتست از هر چه آفریده در مکونات و محدثات، یعنى ما اشتمل علیه اللیل و النهار، و قیل ما یمر اللیل و النهار.
محمد بن جریر گفت: کل ما طلعت علیه الشمس و غربت فهو من ساکن اللیل و النهار. و گفتهاند: خلائق بر و بحر بعضى آنست که: یستقر بالنهار و ینتشر باللیل، و بعضى آنست که: یستقر باللیل و ینتشر بالنهار. و اینجا فراهم گرفت بنظم مختصر، تا همه در تحت آن شود، و در لفظ ایجاز و اختصار بود، و این از آن جمله است که مصطفى (ص) گفت: «بعثت بجوامع الکلم و اختصر لى الکلام اختصارا».
قومى گفتند: درین آیت اضمارى است، یعنى و له ما سکن و تحرک فى اللیل و النهار، فحذف للاختصار، کقوله «سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ» اراد به الحر و البرد، کذلک هاهنا.
ثم قال: هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ اى السمیع لما یقول العباد، لا یخفى علیه شیء من اقاویلهم و حرکاتهم، و ما اسروا و ما اعلموا، العلیم باعمالهم فلا یفوته منها شیء، و العلیم بهم حیث حلوا و نزلوا و استقروا فى اللیل و النهار، و یقال السمیع لحزور الجباه و رمز الشفاه، و جرى لمیاه، العلیم بخفیات الغیوب.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ الایة.
سر بخاک آورد امروز آنکه افسر بود دى
در جهان شاهان بسى بودند کز گردون ملک
تیرشان پروین گسل بود و سنانشان خون نگار
بنگرید اکنون بنات النعش وار از دست مرگ
نیزههاشان شاخ شاخ و تیرهاشان تار تار
تن بدوزخ برد امسال آنکه گردن بود پار.
جلال احدیت خبر میدهد از کمال عزت خویش، و بىنیازى وى از خلق خویش، و راندن حکم قهر بر ایشان بمراد خویش، میگوید: این مشرکان مکه خود در ننگرند، و عبرت در نگیرند بحال آن جباران و گردنکشان، که بروزگار خویش در دنیا ازینان برتر بودند، و بطش ایشان سختتر، و بجاى خویش متمکنتر، که ما ایشان را چون هلاک کردیم! و از خان و مان و وطن چون برانداختیم! خانههاى پر نقش و نگار بگذاشتند، و بساطهاى تکبر و تجبر درنوشتند، خسته دهر گشته، و در گرداب حسرت بمانده، جهان از خاک ایشان پرگشته، و نام و نشان ایشان از جهان بیفتاده: «هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً»؟ اى مسکین! زیر هر قدمى از آن خویش اگر باز جویى بسى کلاه ملوک را بیابى. و در هر ذرهاى ازین خاک اگر بجویى هزاران دیده مدعیان این راه بینى، که این ندا میدهد: «فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ»:
صاح هذى قبورنا تملأ الأرض
ض فأین القبور من عهد عاد
خفف الوطء ما اظن ادیم ال
ارض الا من هذه الاجساد
و قبیح منا و ان قدم العه
د هوان الآباء و الاجداد
رب لحد قد صار لحدا مرارا
ضاحک من تزاحم الاضداد
فاسئل الفرقدین عمّا احسا
من قبیل و آنسا من بلاد
کم اقاما على ابیضاض نهار
و أضاء المدلج فى سواد
آن گه در آخر آیت گفت: وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ یعنى اورثناهم مساکنهم، و اسکناهم اماکنهم، سنة منا فى الانتقام امضیناها عن اعدائنا، و عادة فى الاکرام اجریناها لاولیائنا.
وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتاباً فِی قِرْطاسٍ الآیات سباق و سیاق هر سه آیت اخبار است از کمال قدرت بر هر چه خواهد، چنان که خواهد، بى مشاورت و بىمزاحمت.
حکم کرد قومى را بضلالت، و فرو بست بر ایشان در رشد و هدایت. اگر صد هزار دلیل پیش ایشان نهد، و چراغ شریعت بزبان نبوت در ره ایشان برافروزد، نه آن دلیل بینند، و نه بآن راه روند، که نه دیده عبرت دارند و نه دل فکرت، از آنکه در ازل حکم چنان کرده، و قسمت چنان رفته، و العبرة بالقسمة دون الاعتبار و الحجة.
پیر طریقت گفته: «آه از روز اول! اگر آن روز عنایت بود، طاعت سبب مثوبت است، و معصیت سبب مغفرت، و اگر آن روز عنایت نبود، طاعت سبب ندامت است، و معصیت سبب شقاوت. شکر که شیرین آمد نه بخویشتن آمد، حنظل که تلخ آمد نه بخویشتن آمد. کار نه بآنست که از کسى کسل آید، و از کسى عمل، کار آن دارد که شایسته خود که آمد در ازل. الهى گر در کمین سر تو بما عنایت نیست، سرانجام قصه ما جز حسرت نیست».
قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلْ لِلَّهِ سائلهم یا محمد! هل فى الدار دیار؟ و هل للکون فى التحقیق عند الحق مقدار؟ فان بقوا عن جواب یشفى، فقل اللَّه فى الربوبیة یکفى. خدا و بس، دیگر همه هوس، الهى! نه از کس بتو، نه از تو بکس، همه از تو بتو، همه توى و بس. سبحان اللَّه! جهانى پر از چیز و پر از کس! همه بیکبار براندازد در یک نفس! مرا صد دیده در نظاره این کار نه بس.
کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ پیش از آنکه بآفرینش محدثات و ابداع کائنات مبدأ کرد، در دار الضرب غیب این سکه رحمت بر نقد احوال و اعمال بندگان زد که: «انى انا اللَّه لا اله الا انا»، «سبقت رحمتى غضبى»، و فردا روز محشر بر سر بازار قیامت سید (ص) این ندا میکند که: پادشاها! مشتى عاصیاناند! دستور باش تا قرطه رحمت تو در ایشان پوشانم، که تو گفتهاى: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ. خداوندا! روز بازار این گدایان است. ما چون ایشان را بکمند دعوت میگرفتیم، بسیارى وعدههاشان دادهایم. خداوندا! محمد را در روى این جمع بىعدد شرمسار مکن، وعدهاى که از رحمت و کرم تو بایشان دادهام تحقیق کن، که خود گفتهاى: یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ، و از درگاه جلال نداء کرم بنعت رحمت مىآید که: یا محمد! کار امت تو از سه بیرون نیست: یا مؤمناناند، یا عارفان، یا عاصیان. اگر مؤمناناند در آرزوى بهشت، اینک بهشت ما، و اگر عاصیاناند در آرزوى رحمت، اینک رحمت و مغفرت ما، و اگر عارفاناند در آرزوى دیدار اینک دیدار ما. راه بنده آنست که پس ازین زبان حمد و ثنا بگشاید، و بنعت تضرع و افتقار در حالت انکسار پیوسته میگوید: اى نزدیکتر بما از ما؟ و اى مهربانتر از ما بما؟ و اى نوازنده ما بىما! بکرم خویش نه بسزاى ما، نه بکار ما، نه بار بطاقت ما، نه معاملت در خور ما، نه منت بتوان ما، هر چه ما کردیم تاوان بر ما، هر چه تو کردى باقى بر ما. هر چه کردى بجاى ما، بخود کردى نه براى ما.
وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ الحادثات للَّه ملکا و باللّه ظهورا و من اللَّه بدءا و الى اللَّه رجوعا، و هو السمیع لانین المشتاقین، العلیم بحنین الواحدین. گفتهاند که شب تاریکى عام است گرد عالم در آمده، و روز روشنایى عام است بهمه عالم رسیده، و پیش از آفرینش عالم، و پیش از آفرینش نور و ظلمت نه شب بوده و نه روز بوده، و در بهشت هر چند که آفتاب نباشد، اما همه روز بود، که روشنایى عام بحقیقت آنجا بود، و هر چه باللّه نزدیکتر آنجا نور و ضیا تمامتر. عبد اللَّه مسعود گفت: ان ربکم لیس عنده لیل و نهار، نور السماوات من نور وجهه.
و در آثار بیارند که رب العالمین فریشتهاى عظیم آفریده، و شب در یک قبضه او کرده، و روز در دیگر قبضه، هر گه که آن فریشته یک قبضه فراز کند، و یکى باز کند، سلطان روز بود، و چو دیگر قبضه باز کند، و این یکى فراز کند، سلطان شب بود.
از روى اشارت میگوید: قرص آفتاب را در قبضه ملک نهادم، اما دل دوستان بکس ندادم.
ملک را بر دل دوستان ما تصرف و قدرت نیست، قرص آفتاب را در قبضه ملک مىدان، و دل دوستان در قبضه ملک جل و علا، که مصطفى (ص) گفته: «قلوب العباد بین اصبعین من اصابع الرحمن».
سر بخاک آورد امروز آنکه افسر بود دى
در جهان شاهان بسى بودند کز گردون ملک
تیرشان پروین گسل بود و سنانشان خون نگار
بنگرید اکنون بنات النعش وار از دست مرگ
نیزههاشان شاخ شاخ و تیرهاشان تار تار
تن بدوزخ برد امسال آنکه گردن بود پار.
جلال احدیت خبر میدهد از کمال عزت خویش، و بىنیازى وى از خلق خویش، و راندن حکم قهر بر ایشان بمراد خویش، میگوید: این مشرکان مکه خود در ننگرند، و عبرت در نگیرند بحال آن جباران و گردنکشان، که بروزگار خویش در دنیا ازینان برتر بودند، و بطش ایشان سختتر، و بجاى خویش متمکنتر، که ما ایشان را چون هلاک کردیم! و از خان و مان و وطن چون برانداختیم! خانههاى پر نقش و نگار بگذاشتند، و بساطهاى تکبر و تجبر درنوشتند، خسته دهر گشته، و در گرداب حسرت بمانده، جهان از خاک ایشان پرگشته، و نام و نشان ایشان از جهان بیفتاده: «هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً»؟ اى مسکین! زیر هر قدمى از آن خویش اگر باز جویى بسى کلاه ملوک را بیابى. و در هر ذرهاى ازین خاک اگر بجویى هزاران دیده مدعیان این راه بینى، که این ندا میدهد: «فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ»:
صاح هذى قبورنا تملأ الأرض
ض فأین القبور من عهد عاد
خفف الوطء ما اظن ادیم ال
ارض الا من هذه الاجساد
و قبیح منا و ان قدم العه
د هوان الآباء و الاجداد
رب لحد قد صار لحدا مرارا
ضاحک من تزاحم الاضداد
فاسئل الفرقدین عمّا احسا
من قبیل و آنسا من بلاد
کم اقاما على ابیضاض نهار
و أضاء المدلج فى سواد
آن گه در آخر آیت گفت: وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ یعنى اورثناهم مساکنهم، و اسکناهم اماکنهم، سنة منا فى الانتقام امضیناها عن اعدائنا، و عادة فى الاکرام اجریناها لاولیائنا.
وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتاباً فِی قِرْطاسٍ الآیات سباق و سیاق هر سه آیت اخبار است از کمال قدرت بر هر چه خواهد، چنان که خواهد، بى مشاورت و بىمزاحمت.
حکم کرد قومى را بضلالت، و فرو بست بر ایشان در رشد و هدایت. اگر صد هزار دلیل پیش ایشان نهد، و چراغ شریعت بزبان نبوت در ره ایشان برافروزد، نه آن دلیل بینند، و نه بآن راه روند، که نه دیده عبرت دارند و نه دل فکرت، از آنکه در ازل حکم چنان کرده، و قسمت چنان رفته، و العبرة بالقسمة دون الاعتبار و الحجة.
پیر طریقت گفته: «آه از روز اول! اگر آن روز عنایت بود، طاعت سبب مثوبت است، و معصیت سبب مغفرت، و اگر آن روز عنایت نبود، طاعت سبب ندامت است، و معصیت سبب شقاوت. شکر که شیرین آمد نه بخویشتن آمد، حنظل که تلخ آمد نه بخویشتن آمد. کار نه بآنست که از کسى کسل آید، و از کسى عمل، کار آن دارد که شایسته خود که آمد در ازل. الهى گر در کمین سر تو بما عنایت نیست، سرانجام قصه ما جز حسرت نیست».
قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلْ لِلَّهِ سائلهم یا محمد! هل فى الدار دیار؟ و هل للکون فى التحقیق عند الحق مقدار؟ فان بقوا عن جواب یشفى، فقل اللَّه فى الربوبیة یکفى. خدا و بس، دیگر همه هوس، الهى! نه از کس بتو، نه از تو بکس، همه از تو بتو، همه توى و بس. سبحان اللَّه! جهانى پر از چیز و پر از کس! همه بیکبار براندازد در یک نفس! مرا صد دیده در نظاره این کار نه بس.
کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ پیش از آنکه بآفرینش محدثات و ابداع کائنات مبدأ کرد، در دار الضرب غیب این سکه رحمت بر نقد احوال و اعمال بندگان زد که: «انى انا اللَّه لا اله الا انا»، «سبقت رحمتى غضبى»، و فردا روز محشر بر سر بازار قیامت سید (ص) این ندا میکند که: پادشاها! مشتى عاصیاناند! دستور باش تا قرطه رحمت تو در ایشان پوشانم، که تو گفتهاى: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ. خداوندا! روز بازار این گدایان است. ما چون ایشان را بکمند دعوت میگرفتیم، بسیارى وعدههاشان دادهایم. خداوندا! محمد را در روى این جمع بىعدد شرمسار مکن، وعدهاى که از رحمت و کرم تو بایشان دادهام تحقیق کن، که خود گفتهاى: یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ، و از درگاه جلال نداء کرم بنعت رحمت مىآید که: یا محمد! کار امت تو از سه بیرون نیست: یا مؤمناناند، یا عارفان، یا عاصیان. اگر مؤمناناند در آرزوى بهشت، اینک بهشت ما، و اگر عاصیاناند در آرزوى رحمت، اینک رحمت و مغفرت ما، و اگر عارفاناند در آرزوى دیدار اینک دیدار ما. راه بنده آنست که پس ازین زبان حمد و ثنا بگشاید، و بنعت تضرع و افتقار در حالت انکسار پیوسته میگوید: اى نزدیکتر بما از ما؟ و اى مهربانتر از ما بما؟ و اى نوازنده ما بىما! بکرم خویش نه بسزاى ما، نه بکار ما، نه بار بطاقت ما، نه معاملت در خور ما، نه منت بتوان ما، هر چه ما کردیم تاوان بر ما، هر چه تو کردى باقى بر ما. هر چه کردى بجاى ما، بخود کردى نه براى ما.
وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ الحادثات للَّه ملکا و باللّه ظهورا و من اللَّه بدءا و الى اللَّه رجوعا، و هو السمیع لانین المشتاقین، العلیم بحنین الواحدین. گفتهاند که شب تاریکى عام است گرد عالم در آمده، و روز روشنایى عام است بهمه عالم رسیده، و پیش از آفرینش عالم، و پیش از آفرینش نور و ظلمت نه شب بوده و نه روز بوده، و در بهشت هر چند که آفتاب نباشد، اما همه روز بود، که روشنایى عام بحقیقت آنجا بود، و هر چه باللّه نزدیکتر آنجا نور و ضیا تمامتر. عبد اللَّه مسعود گفت: ان ربکم لیس عنده لیل و نهار، نور السماوات من نور وجهه.
و در آثار بیارند که رب العالمین فریشتهاى عظیم آفریده، و شب در یک قبضه او کرده، و روز در دیگر قبضه، هر گه که آن فریشته یک قبضه فراز کند، و یکى باز کند، سلطان روز بود، و چو دیگر قبضه باز کند، و این یکى فراز کند، سلطان شب بود.
از روى اشارت میگوید: قرص آفتاب را در قبضه ملک نهادم، اما دل دوستان بکس ندادم.
ملک را بر دل دوستان ما تصرف و قدرت نیست، قرص آفتاب را در قبضه ملک مىدان، و دل دوستان در قبضه ملک جل و علا، که مصطفى (ص) گفته: «قلوب العباد بین اصبعین من اصابع الرحمن».
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا ابعد ما اکرمنى بجمیل ولایته اتولى غیره؟! و بعد ما وقع علىّ ضیاء عنایته انظر فى الدارین الى سواه؟! پس از آنکه آفتاب عنایت و رعایت از درگاه جلال و عزت بر ما تافت، و بى ما کار ما در دو جهان بساخت، و بمهر سرمدى دل ما بیفروخت، و بزیور انس بیاراست، و این تشریف داد که در صدر قبول گهى مهد ناز ما میکشند که «لعمرک»، گهى قبضه صفت بحکم عنایت بیان صیقل آئینه دل ما مىکند که: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ، گهى مستوفى دیوان ازل و ابد حوالت قبول و ردّ خلق با درگاه ما میکند که: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا. با این همه دولت و مرتبت و عنایت و رعایت چون سزد که دلم تقاضاى دیگرى کند! یا بدنیا و عقبى نظرى کند! لا جرم دنیا را گفت: «مالى و للدنیا»! عقبى را گفت: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى، نه دنیا و نه عقبى بلکه دیدار مولى.
فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خدایى که آفریدگار زمین و آسمان است، کردگار جهان و جهانیان است، داناى آشکارا و نهان است، نه روزى خوار است، که روزى گمار بندگان است، وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ له نعت الکرم، فلذلک یطعم، و له حق القدم فلذلک لا یطعم.
وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ چنان که در آفرینش ضر یگانه و یکتا است، در دفع ضرّ هم یکتا است و بیهمتا. اگر عالمیان بهم آیند، و جن و انس دست در هم دهند، تا دردى که نیست پدید کنند نتوانند، یا دردى که هست بردارند بىخواست اللَّه راه بدان نبرند. درد و دارو را منهل یکى دان، نعمت و محنت را منبع یکى شناس، کفر و ایمان را مطلع یکى بین، در دایره جمع یک رنگ، در منازل تفرقت رنگارنگ، اینست که آن جوانمرد اندر نظم گفت:
بر دو رخ هم کفر و هم ایمان تراست
در دو لب هم درد و هم درمان تر است.
وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ شکننده کامهاى بندگان است، و بذات و صفات زبر همه رهیگان است. درویشان را دولت دل و زندگانى جانست. نادر یافته یافته، و نادیده عیان است. یک نفس با حق بدو گیتى ارزان است. یک دیدار ازو بصد هزار جان رایگان است. یک طرفة العین انس با او خوشتر از جانست، او که کشته این کار است، در میان آتش نازانست، و او که ازین کار بى خبر است، در حبس بشریت در زندان است.
الهى! دیدار تو نزدیک است، لکن کار تا بدان نزدیکى بس باریک است. الهى! هر کس بر چیزى، و من ندانم که بر چهام! بیمم همه آنست که کى پدید آید که من کهام! الهى! چون او که بر یاد است بتو شاد است، او که بتو شاد است چرا بفریاد است!
آن را که چو تو نگار باشد در بر
گر بانگ قیامت آید او را چه خبر!
قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ لا شهادة اصدق من شهادة الحق لنفسه بما شهد به فى الاول، و ذلک فى قوله: یُشْهِدُ اللَّهَ فهو شهادة الحق للحق بأنه الحق. روز اول در عهد ازل بگفت راست و کلام پاک ازلى خبر داد از وجود احدى و کون صمدى و جلال ابدى و جمال سرمدى و ذات دیمومى و صفات قیومى. بو عبد اللَّه قرشى گفت: این تعلیم بندگان است و ارشاد طالبان. بلطف خود بندگان را مىدرآموزد که بوحدانیت و فردانیت ما همین گواهى دهید بقدر خویش، چنان که ما گواهى دادیم بسزاى خویش، و از راه معارضه برخیزید، تا چون ابلیس مهجور در وهده نیفتید، و قال بعضهم: شهد اللَّه بوحدانیته و أحدیته و صمدیته، و شهد غیره من الملائکة و اولى العلم بتصدیق ما شهد هو لنفسه. خود گواهى داد بخداوندى و بزرگوارى و یکتایى خویش که جز وى کسى سزاى آن شهادت نیست، و خلق را رسیدن بکنه جلال و عظمت وى نیست، و شهادت خلق جز تصدیق آن شهادت حق چیزى دیگر نیست.
جعفر بن محمد گفت: شهادت خلق را بنا بر چهار رکن است: اول اتباع امر، دوم اجتناب نهى، سوم قناعت، چهارم رضا. و گفتهاند: شهادت خلق سه قسم است: شهادت عام، و شهادت خاص، و شهادت خاص الخاص. شهادت عام خروج است از شرکت. شهادت خاص دخول است در مشاهدت. شهادت خاص الخاص نسیم صحبت از جانب قربت ببهانه وصلت. مخلص همه ازو بیند. عارف همه باو بیند. موحد همه او بیند. هر هست که نام برند عاریتى است، هستى حقیقى اوست، دیگر تهمتى است: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ اى همه تو و بس، با تو هرگز کى پدید آید کس!
فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خدایى که آفریدگار زمین و آسمان است، کردگار جهان و جهانیان است، داناى آشکارا و نهان است، نه روزى خوار است، که روزى گمار بندگان است، وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ له نعت الکرم، فلذلک یطعم، و له حق القدم فلذلک لا یطعم.
وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ چنان که در آفرینش ضر یگانه و یکتا است، در دفع ضرّ هم یکتا است و بیهمتا. اگر عالمیان بهم آیند، و جن و انس دست در هم دهند، تا دردى که نیست پدید کنند نتوانند، یا دردى که هست بردارند بىخواست اللَّه راه بدان نبرند. درد و دارو را منهل یکى دان، نعمت و محنت را منبع یکى شناس، کفر و ایمان را مطلع یکى بین، در دایره جمع یک رنگ، در منازل تفرقت رنگارنگ، اینست که آن جوانمرد اندر نظم گفت:
بر دو رخ هم کفر و هم ایمان تراست
در دو لب هم درد و هم درمان تر است.
وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ شکننده کامهاى بندگان است، و بذات و صفات زبر همه رهیگان است. درویشان را دولت دل و زندگانى جانست. نادر یافته یافته، و نادیده عیان است. یک نفس با حق بدو گیتى ارزان است. یک دیدار ازو بصد هزار جان رایگان است. یک طرفة العین انس با او خوشتر از جانست، او که کشته این کار است، در میان آتش نازانست، و او که ازین کار بى خبر است، در حبس بشریت در زندان است.
الهى! دیدار تو نزدیک است، لکن کار تا بدان نزدیکى بس باریک است. الهى! هر کس بر چیزى، و من ندانم که بر چهام! بیمم همه آنست که کى پدید آید که من کهام! الهى! چون او که بر یاد است بتو شاد است، او که بتو شاد است چرا بفریاد است!
آن را که چو تو نگار باشد در بر
گر بانگ قیامت آید او را چه خبر!
قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ لا شهادة اصدق من شهادة الحق لنفسه بما شهد به فى الاول، و ذلک فى قوله: یُشْهِدُ اللَّهَ فهو شهادة الحق للحق بأنه الحق. روز اول در عهد ازل بگفت راست و کلام پاک ازلى خبر داد از وجود احدى و کون صمدى و جلال ابدى و جمال سرمدى و ذات دیمومى و صفات قیومى. بو عبد اللَّه قرشى گفت: این تعلیم بندگان است و ارشاد طالبان. بلطف خود بندگان را مىدرآموزد که بوحدانیت و فردانیت ما همین گواهى دهید بقدر خویش، چنان که ما گواهى دادیم بسزاى خویش، و از راه معارضه برخیزید، تا چون ابلیس مهجور در وهده نیفتید، و قال بعضهم: شهد اللَّه بوحدانیته و أحدیته و صمدیته، و شهد غیره من الملائکة و اولى العلم بتصدیق ما شهد هو لنفسه. خود گواهى داد بخداوندى و بزرگوارى و یکتایى خویش که جز وى کسى سزاى آن شهادت نیست، و خلق را رسیدن بکنه جلال و عظمت وى نیست، و شهادت خلق جز تصدیق آن شهادت حق چیزى دیگر نیست.
جعفر بن محمد گفت: شهادت خلق را بنا بر چهار رکن است: اول اتباع امر، دوم اجتناب نهى، سوم قناعت، چهارم رضا. و گفتهاند: شهادت خلق سه قسم است: شهادت عام، و شهادت خاص، و شهادت خاص الخاص. شهادت عام خروج است از شرکت. شهادت خاص دخول است در مشاهدت. شهادت خاص الخاص نسیم صحبت از جانب قربت ببهانه وصلت. مخلص همه ازو بیند. عارف همه باو بیند. موحد همه او بیند. هر هست که نام برند عاریتى است، هستى حقیقى اوست، دیگر تهمتى است: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ اى همه تو و بس، با تو هرگز کى پدید آید کس!
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ الایة سمع فهم دیگر است و سمع خطاب دیگر. آن بیحرمتان و بیگانگان چون از سمع فهم و قبول محروم بودند، سمع خطاب ایشان را سود نداشت. سمع فهم آنست که در دل جاى گیرد، و قبول در آن پیوندد، و یقین در آن بیفزاید. اگر سالها این طنطنه حروف بسمع خطاب میرسد تا قلقله یافت بسمع جان نرسد، سودى ندارد. آن بو جهل رانده مقهور حکم ازل گشته رفتى و سر بر آستانه مسجد رسول خدا (ص) نهادى، و قرآن از رسول (ص) بسمع ظاهر بشنیدى، اما دلش یک حرف بخود راه ندادى، که قفل نومیدى بر آن زده بودند، و مهر شقاوت بر آن نهاده، و آن دیگر مطرود مهجور ولید مغیره چون قرآن شنید، گفت: «و اللَّه ان لقوله لحلاوة، و ان علیه لطلاوة، و ان اصله لمغدق، و ان اعلاه لمثمر». گفت: این سخن که محمد میخواند سخنى شیرین و پر آفرین است، بالاش چون درخت میوهدار، و زیر چون چشمه آب حیات. بظاهر چنین میگفت، و باطنى داشت خراب که حرفى از آن بدل خود راه مىنداد، تا بدانى که اعتبار بباطن است، و حقیقت این کار یافت است و قبول. اگر هزاران کس بعمارت ظاهر مشغول شوند، آن عمارت ایشان خرابى یک دل جبر نکند، و بکار نیاید، و اگر یک دل آبادان بود، پاسبان اقلیمى باشد، همه را در حمایت عز خویش گیرد.
وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ از روى اشارت خبر میدهد از قومى که دیگران را پند دهند، و خود پند نپذیرند. از روى ظاهر خلق خداى بر طاعت میخوانند، و از روى باطن با حق مخالفت میکنند. همانست که گفت جاى دیگر: لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ؟
أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ؟!
لا تنه عن خلق و تأتى مثله
عار علیک اذا فعلت عظیم!
مجاهد گفت: وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ یعنى ینهون عن الذکر، و یتباعدون عنه. اشارت است بقومى که براه تقوى نروند، و مردم را نیز از آن باز دارند. خود معصیت کنند، و سبب معصیت دیگران شوند. خود بیراه شوند، و دیگران را بیراه کنند.
«ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً». لا جرم فردا هم وزر خود هم وزر دیگران بر گردن ایشان نهند. اینست که گفت تعالى و تقدس: وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ.
بَلْ بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ اشارت است بروز رستاخیز که روز کشف احوال است، و اظهار اسرار. یوم تبلى السرائر و تظهر الضمائر. بسا که در دنیا در شمار زاهدان بودند، و رنگ دوستان و لباس آشنایان پوشیدند، و آن روز داغ شقاوت بر پیشانى خویش بینند، و در منزل بیگانگانشان فرود آرند، و بسا کسا که تو او را خلیع العذار شناختى، رهین الاغلال دانستى، در دنیا بىسر و بىسامان، بى کس و بىنام، و آن روز از خزائن غیب خلعتهاى کرامت آرند بنام وى. قدیسان ملأ اعلى و ساکنان جنات مأوى دو چشمى برند و فرو مانند در کار وى. این چنان است که شاعر گوید:
بسا پیر مناجاتى که بىمرکب فرو ماند
بسا رند خراباتى که زین بر شیر نر بندد!
وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ لو رد اهل العقوبة الى دنیاهم، لعادوا الى جحدهم و انکارهم، و لو رد اهل الصفاء و الوفاء الى دنیاهم لعادوا الى حسن اعمالهم. وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ یا حسرة علیهم من موقف الخجل! و محل مقاساة الوجل! و تذکر تقصیر العمل، فهم واقفون على اقدام الحسرة، یقرعون باب الندم، حین لا ینفعهم الندم، و حین یقول لهم الحق: أَ لَیْسَ هذا بِالْحَقِّ!
و اخجلتا من وقوفى باب دارکم
یقول ساکنها من انت یا رجل؟!
وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ از روى اشارت خبر میدهد از قومى که دیگران را پند دهند، و خود پند نپذیرند. از روى ظاهر خلق خداى بر طاعت میخوانند، و از روى باطن با حق مخالفت میکنند. همانست که گفت جاى دیگر: لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ؟
أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ؟!
لا تنه عن خلق و تأتى مثله
عار علیک اذا فعلت عظیم!
مجاهد گفت: وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ یعنى ینهون عن الذکر، و یتباعدون عنه. اشارت است بقومى که براه تقوى نروند، و مردم را نیز از آن باز دارند. خود معصیت کنند، و سبب معصیت دیگران شوند. خود بیراه شوند، و دیگران را بیراه کنند.
«ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً». لا جرم فردا هم وزر خود هم وزر دیگران بر گردن ایشان نهند. اینست که گفت تعالى و تقدس: وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ.
بَلْ بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ اشارت است بروز رستاخیز که روز کشف احوال است، و اظهار اسرار. یوم تبلى السرائر و تظهر الضمائر. بسا که در دنیا در شمار زاهدان بودند، و رنگ دوستان و لباس آشنایان پوشیدند، و آن روز داغ شقاوت بر پیشانى خویش بینند، و در منزل بیگانگانشان فرود آرند، و بسا کسا که تو او را خلیع العذار شناختى، رهین الاغلال دانستى، در دنیا بىسر و بىسامان، بى کس و بىنام، و آن روز از خزائن غیب خلعتهاى کرامت آرند بنام وى. قدیسان ملأ اعلى و ساکنان جنات مأوى دو چشمى برند و فرو مانند در کار وى. این چنان است که شاعر گوید:
بسا پیر مناجاتى که بىمرکب فرو ماند
بسا رند خراباتى که زین بر شیر نر بندد!
وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ لو رد اهل العقوبة الى دنیاهم، لعادوا الى جحدهم و انکارهم، و لو رد اهل الصفاء و الوفاء الى دنیاهم لعادوا الى حسن اعمالهم. وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ یا حسرة علیهم من موقف الخجل! و محل مقاساة الوجل! و تذکر تقصیر العمل، فهم واقفون على اقدام الحسرة، یقرعون باب الندم، حین لا ینفعهم الندم، و حین یقول لهم الحق: أَ لَیْسَ هذا بِالْحَقِّ!
و اخجلتا من وقوفى باب دارکم
یقول ساکنها من انت یا رجل؟!
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قَدْ نَعْلَمُ ما مىدانیم إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ که اندوهگن میکند ترا الَّذِی یَقُولُونَ آنچه میگویند ایشان فَإِنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ ایشان دروغ زن نه ترا میگیرند وَ لکِنَّ الظَّالِمِینَ لکن آن ستمکاران بر خویشتن بِآیاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ (۳۳) سخنان اللَّه را مىباز دهند بشوخى.
وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ بدرستى که دروغ زن گرفتند ایشان رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ پیغامبران را پیش از تو فَصَبَرُوا شکیبایى کردند ایشان عَلى ما کُذِّبُوا وَ أُوذُوا بر آنچه ایشان را دروغ زن گرفتند و رنج نمودند حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا تا آن گه که بایشان آمد یارى دادن ما وَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ و بدل کننده نیست سخنان خداى را، وَ لَقَدْ جاءَکَ و آمد بتو مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِینَ (۳۴) از خبرهاى فرستادگان ما آنچه آمد.
وَ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکَ و اگر چنانست که گران شد بر تو و بزرگ آمد ترا إِعْراضُهُمْ روى گردانیدن ایشان و نپذیرفتن فَإِنِ اسْتَطَعْتَ اگر توانى أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقاً فِی الْأَرْضِ که راهى سازى در زمین أَوْ سُلَّماً فِی السَّماءِ یا نردبانى سازى فرا آسمان فَتَأْتِیَهُمْ بِآیَةٍ تا بر آن در آسمان آیى، وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ و اگر خداى خواهد لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى ایشان را همه بر راست راهى فراهم آرد فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِینَ (۳۵) نگر تا ازیشان نباشى که نمىدانند.
إِنَّما یَسْتَجِیبُ پاسخ نیکو که کنند الَّذِینَ یَسْمَعُونَ ایشان کنند که بگوش دل میشنوند وَ الْمَوْتى یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ و مردگان را خداى تواند برانگیزاند، و اوست که ایشان را برانگیزاند ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ (۳۶) پس با وى برند ایشان را.
وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ گفتند: چرا فرو نفرستند بر وى نشانى از خداوند وى قُلْ إِنَّ اللَّهَ قادِرٌ بگوى اللَّه تواناست و قادر، عَلى أَنْ یُنَزِّلَ آیَةً بر آنکه نشانى فرستد، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۳۷) لکن بیشتر ایشان نمیدانند.
وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ نیست هیچ چمندهاى در زمین وَ لا طائِرٍ و نه پرندهاى یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ که مىپرد بدو بال خویش إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ مگر همه گروه گروه همچون شمااند، ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ هیچ چیز فرو نگذاشتیم در لوح، ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ (۳۸) و پس همگان را با پیش خداوند خواهند انگیخت.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و ایشان که بدروغ فرا میدارند سخنان ما صُمٌّ از شنیدن حق و دریافتن آن کراناند وَ بُکْمٌ و از اقرار دادن بآن گنگاناند فِی الظُّلُماتِ و در تاریکى نادانىاند. مَنْ یَشَأِ اللَّهُ یُضْلِلْهُ هر که خداى خواهد وى را از راه گم کند وَ مَنْ یَشَأْ و هر که خواهد، یَجْعَلْهُ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۳۹) وى را بر راه راست دارد.
وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ بدرستى که دروغ زن گرفتند ایشان رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ پیغامبران را پیش از تو فَصَبَرُوا شکیبایى کردند ایشان عَلى ما کُذِّبُوا وَ أُوذُوا بر آنچه ایشان را دروغ زن گرفتند و رنج نمودند حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا تا آن گه که بایشان آمد یارى دادن ما وَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ و بدل کننده نیست سخنان خداى را، وَ لَقَدْ جاءَکَ و آمد بتو مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِینَ (۳۴) از خبرهاى فرستادگان ما آنچه آمد.
وَ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکَ و اگر چنانست که گران شد بر تو و بزرگ آمد ترا إِعْراضُهُمْ روى گردانیدن ایشان و نپذیرفتن فَإِنِ اسْتَطَعْتَ اگر توانى أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقاً فِی الْأَرْضِ که راهى سازى در زمین أَوْ سُلَّماً فِی السَّماءِ یا نردبانى سازى فرا آسمان فَتَأْتِیَهُمْ بِآیَةٍ تا بر آن در آسمان آیى، وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ و اگر خداى خواهد لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى ایشان را همه بر راست راهى فراهم آرد فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِینَ (۳۵) نگر تا ازیشان نباشى که نمىدانند.
إِنَّما یَسْتَجِیبُ پاسخ نیکو که کنند الَّذِینَ یَسْمَعُونَ ایشان کنند که بگوش دل میشنوند وَ الْمَوْتى یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ و مردگان را خداى تواند برانگیزاند، و اوست که ایشان را برانگیزاند ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ (۳۶) پس با وى برند ایشان را.
وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ گفتند: چرا فرو نفرستند بر وى نشانى از خداوند وى قُلْ إِنَّ اللَّهَ قادِرٌ بگوى اللَّه تواناست و قادر، عَلى أَنْ یُنَزِّلَ آیَةً بر آنکه نشانى فرستد، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۳۷) لکن بیشتر ایشان نمیدانند.
وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ نیست هیچ چمندهاى در زمین وَ لا طائِرٍ و نه پرندهاى یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ که مىپرد بدو بال خویش إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ مگر همه گروه گروه همچون شمااند، ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ هیچ چیز فرو نگذاشتیم در لوح، ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ (۳۸) و پس همگان را با پیش خداوند خواهند انگیخت.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و ایشان که بدروغ فرا میدارند سخنان ما صُمٌّ از شنیدن حق و دریافتن آن کراناند وَ بُکْمٌ و از اقرار دادن بآن گنگاناند فِی الظُّلُماتِ و در تاریکى نادانىاند. مَنْ یَشَأِ اللَّهُ یُضْلِلْهُ هر که خداى خواهد وى را از راه گم کند وَ مَنْ یَشَأْ و هر که خواهد، یَجْعَلْهُ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۳۹) وى را بر راه راست دارد.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ سدى میگوید: سبب نزول این آیت آن بود که روز بدر، اخنس بن شریق و بو جهل بیکدیگر رسیدند. اخنس گفت: یا ابا الحکم! این ساعت منم و تو، و کس سخن ما نمىشنود. براستى با من بگو که: این محمد راستگوى است یا دروغ زن؟ بو جهل گفت: اکنون که راستى مىپرسى، و اللَّه ان محمّدا لصادق، و ما کذب محمّد قط، و اللَّه که محمد راستگوى است، و هرگز دروغ نگفت، اما چون بنو قصى لوا و سقایه و حجابت و نبوت ببرند، باقى قریش را چه بماند؟ و اگر ما او را تصدیق کنیم، ما را تبع وى باید بود، و ما هرگز تبع بنى عبد مناف نبودیم. پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد. و روایت کنند از على (ع) که ابو جهل بمصطفى (ص) رسید، و با وى مصافحت کرد، و گفت: انّا لا نکذبک یا محمّد، و لکن نکذب ما جئت به، فأنزل اللَّه هذه الآیة.
مقاتل گفت: در شأن حارث بن عامر بن نوفل بن عبد مناف بن قصى فرو آمد.
این حارث بآشکارا تکذیب رسول میکرد، و بر دیدار کفار وى را ساحر و شاعر و مجنون میخواند، باز چون خالى گشت با اهل بیت خویش گفت: ما محمّد من اهل الکذب، و انى لأحسبه صادقا. و نیز چون رسول خدا را دیدى گفتى: یا محمّد! ما میدانیم که آنچه تو مىگویى راست است و درست، و تو خود هرگز دروغ نگفتى، لکن ما مشتى ضعیفان و زیر دستان عربایم، ترسیم که اگر اتباع تو کنیم عرب ما را زبون گیرند، و خوار کنند، و از زمین خویش بیرون کنند، و ما طاقت آن نداریم. همانست که در سورة القصص گفت: إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا. رب العالمین در شأن وى این آیت فرستاد: قَدْ نَعْلَمُ ما میدانیم إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ بأنک کاذب و ساحر و مجنون. ما میدانیم که گفت و طعن کافران ترا اندوهگن میکند. قراءت نافع لیحزنک بضم یاء است، و معنى همانست.
آن گه مصطفى را تسلیت و خرسندى داد، گفت: فَإِنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ یا سید! ایشان نه ترا دروغ زن میگیرند، که ایشان صدق تو و امانت تو نیک شناختهاند بروزگار گذشته، و اگر چه بظاهر تکذیب میکنند، بباطن میدانند که تو پیغامبرى و راستگویى، لکن سخن مرا دروغ میشمارند، و میدانند که راست است. نافع و کسایى یُکَذِّبُونَکَ باسکان کاف خوانند، معنى آنست که: لا یجدونک کاذبا، هر چند که ترا دروغ زن میخوانند، دروغ زن نهاى، و ترا دروغ زن نمىیابند، و نمىتوانند که بهیچ حیلت بر تو دروغ درست کنند، لکن ایشان کافراناند و ستمکاران بر خویشتن، که سخنان اللَّه دروغ میشمارند بشوخى، پس از آنکه دانستهاند که راست است. این همچنانست که جاى دیگر گفت: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا. قال الزجاج: کذّبته، اذا قلت له کذبت، و أکذبته اذا رأیته ان ما اتى به کذب».
وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ کافران مکه در اذى رسول (ص) و در تکذیب وى بیفزودند، و رب العالمین در تسلیت و تعزیت بیفزود، گفت: پیش از تو رسولان را هم تکذیب کردند، و رنج نمودند به تنهاى ایشان. لختى را سوختند و کشتند، و لختى را پاره بدو نیم کردند. ایشان صبر کردند بر آن اذى قوم خویش، تا آن گه که ایشان را نصرت دادیم، و قوم ایشان هلاک کردیم. تو نیز صبر کن یا محمد بر اذى قوم خویش.
وَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ اى لا مغیّر لکلماته السّابقة بنصر اولیائه، و هلاک اعدائه، و ذلک فى قوله: «وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ»، «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا»، «کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی». الحسین بن فضل گفت: «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ» اى لا خلف لعداته. وَ لَقَدْ جاءَکَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِینَ یعنى من حدیث المرسلین ما قصصت علیک من حدیث نوح و قومه، و ثمود و صالح و ابراهیم و لوط و شعیب حین کذبوا و اوذوا ثمّ نصروا.
وَ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْراضُهُمْ رسول خدا (ص) حریص بود بر ایمان قوم خویش. میخواست که ایشان همه ایمان آرند. هر گه که آیتى مىدرخواستند، دوست داشتى که اللَّه آن آیت بایشان نمودى، بطمع آنکه تا ایشان ایمان آرند، چنان که درخواستند تا فریشته از آسمان فرو آید، و ذلک فى قوله: لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ؟ رب العالمین بجواب ایشان گفت: «وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتى» یا محمد اگر این فریشتگان که میخواهند، همه فرود آیند، و مردگان نیز زنده شوند، و با ایشان سخن گویند، تا من نخواهم ایشان ایمان نیارند. آن گه گفت: فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقاً فِی الْأَرْضِ اگر توانى که راهى سازى در زیر زمین تا ایشان را جوى روان برآرى در مکه، یا مرده گویا بیرون آرى از زمین، أَوْ سُلَّماً فِی السَّماءِ یا نردبانى سازى تا بر آن در آسمان آیى، و ایشان را نامهاى برى، یا پارهاى از آسمان بر ایشان افکنى، یا فریشتهاى برى، یا ایشان را نشانى برى، معنى آنست که: فافعل، اگر توانى بکن. میگوید: یا محمّد تو بشرى، و ترا دست بدان آیات نرسد که ایشان میخواهند.
راه تو آنست که صبر کنى تا اللَّه تعالى از بهر ایشان حکم کند.
آن گه گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى اگر خداى تعالى خواستى که همه ایمان آورند، و براه راست روند، بکردى. معنى دیگر: اگر اللَّه خواستى ایشان را آیتى فرو فرستادى، که ناچار بدان ایمان آوردندى، چنان که جاى دیگر گفت: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ. اما آیاتى فرو فرستاد که مردم را در آن جاى تفکر و نظر بود، تا ارباب بصائر و خداوندان فکرت در آن تفکر کنند، و ایمان ایشان در آن بیفزاید، و ثواب حاصل گردد. و لو کانت نار تنزل على من یکفر، او یرمى بحجر من السماء لآمن کل احد فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِینَ اى لا تکونن ممن یجهل ان اللَّه على کل شیء قدیر، و ان اللَّه هو الهادى لعباده، و انه قد علم ان عباده کلهم لا یهتدون الا ان یشاء اللَّه ان یجمعهم على ذلک.
إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ اى یجیبک الى الایمان من یسمع، و کلهم یسمع لکن یرید من یسمع الذکر فیقبله و ینتفع به، اما الکافر الذى ختم اللَّه على سمعه کیف یصغى الى الحق! وَ الْمَوْتى یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ فى الآخرة، ثم الیه یردون فیجزیهم بأعمالهم. میگوید: اجابت تو مؤمنان میکنند، ایشان که بگوش دل مىشنوند و مىپذیرند و کار بند آن مىباشند، اما کافران مکه که بر سمع ایشان مهر شقاوت نهادهاند، تا دریافت حق در آن نشود، ایشان اجابت نکنند، و رب العالمین ایشان را فردا در قیامت برانگیزاند، و جزاء کردار ایشان بایشان دهد. قولى دیگر گفتهاند: وَ الْمَوْتى یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ على اتّباع امرک ان شاء ان یسلموا. این مشرکان که بر صفت مردگانند، اگر اللَّه خواهد که مسلمان شوند ایشان را بر اتباع تو انگیزاند، ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ من اسلم منهم و من لم یسلم.
وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ رؤساء قریش گفتند: چرا رب العزة آیتى نمىفرستد، یعنى فریشتهاى که محمّد را گواهى دهد بنبوت وى؟ رب العالمین گفت: یا محمّد جواب ده ایشان را که: اللَّه قادر است بر فرستادن این نشان، اما شما نمیدانید که در زیر آن چه بلا است، و ذلک فى قوله: وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً لَقُضِیَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ. نظیر این در سورة بنى اسرائیل گفت ازین گشادهتر: وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ الى قوله رَسُولًا.
وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ جمله حیوانات که آفریدهاند ازین دو حال بیرون نیست، اما یدب و اما یطیر، یا رونده است یا پرنده، و همه گروه گروه همچون شمااند، که همه را روزى مىباید، و داشت مىباید، و جفت مىباید، و وطن مىباید. مجاهد گفت: إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ اى اصناف مصنفة تعرف بأسمائها کما انتم بنى آدم تعرفون بالانس، فالطیر امة، و السباع امة، و الدواب امة، و الانس امة، و الجن امة. عطا گفت: إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ یوحّدون و یسبّحون، لقوله: وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ، قال: و تسبیحه یا حلیم یا غفور. و در خبر است که رب العزة جانوران را چهار علم داده: صانع خویش را دانند، و جفت خویش را شناسند، و دشمن خویش را دانند، و روزى خویش را دانند.
زجاج گفت: إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ یعنى فى الخلق و الموت و البعث، لانه قال: وَ الْمَوْتى یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثم یصیرون بعد ما یقتصّ بعضهم من بعض ترابا. قال ابو هریرة فى هذه الآیة: یحشر اللَّه الخلق کلهم یوم القیامة: البهائم و الدواب و الطیر و کل شىء، فیبلغ من عدل اللَّه یومئذ أن یأخذ للجماء من القرناء، ثم یقول: کونى ترابا، فعند ذلکَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً». قال عطا: فاذا رأوا بنى آدم و ما هم فیه من الجزع، قالوا: الحمد للَّه الذى لم یجعلنا منکم، فلا جنة نرجوا، و لا نارا نخاف، فیقول اللَّه لهم: کونوا ترابا، فیتمنى الکافر حینئذ ان یکون ترابا. و قد روى ابو ذر قال: «بینا انا عند رسول اللَّه (ص) اذا انتطحت عنزان، فقال النبى (ص): أ تدرون فیما انتطحتا؟ فقالوا: لا ندرى. قال: لکن اللَّه یدرى، و سیقضى بینهما».
یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ از بسطهاى قرآن است همچون قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ، تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ. و عرب سخن گاه گاه بسط کنند، تا چیز چیز در افزایند که از آن بسر شود، و گاه گاه اختصار کنند، که دشخوار مفهوم شود. ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ اراد به الکتاب الذى عند اللَّه، المشتمل على ما کان و یکون. و قیل: ما فَرَّطْنا اى ما ترکنا فى القرآن من شىء یحتاج العباد علیه، الا و قد بیّنّاه، اما نصا و اما دلالة و اما مجملا و اما مفصلا، لقوله: وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ اى لکل شىء یحتاج الیه فى امر الدین.
ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ هذا دلیل على أن کل روحانى یحیا و یحشر و ان صغر خلقه حتى البقّ و البعوض و القمل و البرغوث، یؤید ذلک قوله: وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ فالخلق عام لکل شىء.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا یعنى بالقرآن صُمٌّ لا یسمعون الهدى سماع انتفاع، و بُکْمٌ عن القرآن لا ینطقون به، فِی الظُّلُماتِ یعنى فى ظلمات الشرک. آن گه بیان کرد و خبر داد که این بمشیت ما است، و هدى و ضلالت بارادت ما است: مَنْ یَشَأِ اللَّهُ یُضْلِلْهُ یعنى عن الهدى، منهم عبد الدار بن قصى. وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ یعنى على دین الاسلام. منهم على بن ابى طالب و العباس و حمزه و جعفر رضى اللَّه عنهم.
مقاتل گفت: در شأن حارث بن عامر بن نوفل بن عبد مناف بن قصى فرو آمد.
این حارث بآشکارا تکذیب رسول میکرد، و بر دیدار کفار وى را ساحر و شاعر و مجنون میخواند، باز چون خالى گشت با اهل بیت خویش گفت: ما محمّد من اهل الکذب، و انى لأحسبه صادقا. و نیز چون رسول خدا را دیدى گفتى: یا محمّد! ما میدانیم که آنچه تو مىگویى راست است و درست، و تو خود هرگز دروغ نگفتى، لکن ما مشتى ضعیفان و زیر دستان عربایم، ترسیم که اگر اتباع تو کنیم عرب ما را زبون گیرند، و خوار کنند، و از زمین خویش بیرون کنند، و ما طاقت آن نداریم. همانست که در سورة القصص گفت: إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا. رب العالمین در شأن وى این آیت فرستاد: قَدْ نَعْلَمُ ما میدانیم إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ بأنک کاذب و ساحر و مجنون. ما میدانیم که گفت و طعن کافران ترا اندوهگن میکند. قراءت نافع لیحزنک بضم یاء است، و معنى همانست.
آن گه مصطفى را تسلیت و خرسندى داد، گفت: فَإِنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ یا سید! ایشان نه ترا دروغ زن میگیرند، که ایشان صدق تو و امانت تو نیک شناختهاند بروزگار گذشته، و اگر چه بظاهر تکذیب میکنند، بباطن میدانند که تو پیغامبرى و راستگویى، لکن سخن مرا دروغ میشمارند، و میدانند که راست است. نافع و کسایى یُکَذِّبُونَکَ باسکان کاف خوانند، معنى آنست که: لا یجدونک کاذبا، هر چند که ترا دروغ زن میخوانند، دروغ زن نهاى، و ترا دروغ زن نمىیابند، و نمىتوانند که بهیچ حیلت بر تو دروغ درست کنند، لکن ایشان کافراناند و ستمکاران بر خویشتن، که سخنان اللَّه دروغ میشمارند بشوخى، پس از آنکه دانستهاند که راست است. این همچنانست که جاى دیگر گفت: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا. قال الزجاج: کذّبته، اذا قلت له کذبت، و أکذبته اذا رأیته ان ما اتى به کذب».
وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ کافران مکه در اذى رسول (ص) و در تکذیب وى بیفزودند، و رب العالمین در تسلیت و تعزیت بیفزود، گفت: پیش از تو رسولان را هم تکذیب کردند، و رنج نمودند به تنهاى ایشان. لختى را سوختند و کشتند، و لختى را پاره بدو نیم کردند. ایشان صبر کردند بر آن اذى قوم خویش، تا آن گه که ایشان را نصرت دادیم، و قوم ایشان هلاک کردیم. تو نیز صبر کن یا محمد بر اذى قوم خویش.
وَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ اى لا مغیّر لکلماته السّابقة بنصر اولیائه، و هلاک اعدائه، و ذلک فى قوله: «وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ»، «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا»، «کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی». الحسین بن فضل گفت: «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ» اى لا خلف لعداته. وَ لَقَدْ جاءَکَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِینَ یعنى من حدیث المرسلین ما قصصت علیک من حدیث نوح و قومه، و ثمود و صالح و ابراهیم و لوط و شعیب حین کذبوا و اوذوا ثمّ نصروا.
وَ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْراضُهُمْ رسول خدا (ص) حریص بود بر ایمان قوم خویش. میخواست که ایشان همه ایمان آرند. هر گه که آیتى مىدرخواستند، دوست داشتى که اللَّه آن آیت بایشان نمودى، بطمع آنکه تا ایشان ایمان آرند، چنان که درخواستند تا فریشته از آسمان فرو آید، و ذلک فى قوله: لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ؟ رب العالمین بجواب ایشان گفت: «وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتى» یا محمد اگر این فریشتگان که میخواهند، همه فرود آیند، و مردگان نیز زنده شوند، و با ایشان سخن گویند، تا من نخواهم ایشان ایمان نیارند. آن گه گفت: فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقاً فِی الْأَرْضِ اگر توانى که راهى سازى در زیر زمین تا ایشان را جوى روان برآرى در مکه، یا مرده گویا بیرون آرى از زمین، أَوْ سُلَّماً فِی السَّماءِ یا نردبانى سازى تا بر آن در آسمان آیى، و ایشان را نامهاى برى، یا پارهاى از آسمان بر ایشان افکنى، یا فریشتهاى برى، یا ایشان را نشانى برى، معنى آنست که: فافعل، اگر توانى بکن. میگوید: یا محمّد تو بشرى، و ترا دست بدان آیات نرسد که ایشان میخواهند.
راه تو آنست که صبر کنى تا اللَّه تعالى از بهر ایشان حکم کند.
آن گه گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى اگر خداى تعالى خواستى که همه ایمان آورند، و براه راست روند، بکردى. معنى دیگر: اگر اللَّه خواستى ایشان را آیتى فرو فرستادى، که ناچار بدان ایمان آوردندى، چنان که جاى دیگر گفت: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ. اما آیاتى فرو فرستاد که مردم را در آن جاى تفکر و نظر بود، تا ارباب بصائر و خداوندان فکرت در آن تفکر کنند، و ایمان ایشان در آن بیفزاید، و ثواب حاصل گردد. و لو کانت نار تنزل على من یکفر، او یرمى بحجر من السماء لآمن کل احد فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِینَ اى لا تکونن ممن یجهل ان اللَّه على کل شیء قدیر، و ان اللَّه هو الهادى لعباده، و انه قد علم ان عباده کلهم لا یهتدون الا ان یشاء اللَّه ان یجمعهم على ذلک.
إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ اى یجیبک الى الایمان من یسمع، و کلهم یسمع لکن یرید من یسمع الذکر فیقبله و ینتفع به، اما الکافر الذى ختم اللَّه على سمعه کیف یصغى الى الحق! وَ الْمَوْتى یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ فى الآخرة، ثم الیه یردون فیجزیهم بأعمالهم. میگوید: اجابت تو مؤمنان میکنند، ایشان که بگوش دل مىشنوند و مىپذیرند و کار بند آن مىباشند، اما کافران مکه که بر سمع ایشان مهر شقاوت نهادهاند، تا دریافت حق در آن نشود، ایشان اجابت نکنند، و رب العالمین ایشان را فردا در قیامت برانگیزاند، و جزاء کردار ایشان بایشان دهد. قولى دیگر گفتهاند: وَ الْمَوْتى یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ على اتّباع امرک ان شاء ان یسلموا. این مشرکان که بر صفت مردگانند، اگر اللَّه خواهد که مسلمان شوند ایشان را بر اتباع تو انگیزاند، ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ من اسلم منهم و من لم یسلم.
وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ رؤساء قریش گفتند: چرا رب العزة آیتى نمىفرستد، یعنى فریشتهاى که محمّد را گواهى دهد بنبوت وى؟ رب العالمین گفت: یا محمّد جواب ده ایشان را که: اللَّه قادر است بر فرستادن این نشان، اما شما نمیدانید که در زیر آن چه بلا است، و ذلک فى قوله: وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً لَقُضِیَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ. نظیر این در سورة بنى اسرائیل گفت ازین گشادهتر: وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ الى قوله رَسُولًا.
وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ جمله حیوانات که آفریدهاند ازین دو حال بیرون نیست، اما یدب و اما یطیر، یا رونده است یا پرنده، و همه گروه گروه همچون شمااند، که همه را روزى مىباید، و داشت مىباید، و جفت مىباید، و وطن مىباید. مجاهد گفت: إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ اى اصناف مصنفة تعرف بأسمائها کما انتم بنى آدم تعرفون بالانس، فالطیر امة، و السباع امة، و الدواب امة، و الانس امة، و الجن امة. عطا گفت: إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ یوحّدون و یسبّحون، لقوله: وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ، قال: و تسبیحه یا حلیم یا غفور. و در خبر است که رب العزة جانوران را چهار علم داده: صانع خویش را دانند، و جفت خویش را شناسند، و دشمن خویش را دانند، و روزى خویش را دانند.
زجاج گفت: إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ یعنى فى الخلق و الموت و البعث، لانه قال: وَ الْمَوْتى یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثم یصیرون بعد ما یقتصّ بعضهم من بعض ترابا. قال ابو هریرة فى هذه الآیة: یحشر اللَّه الخلق کلهم یوم القیامة: البهائم و الدواب و الطیر و کل شىء، فیبلغ من عدل اللَّه یومئذ أن یأخذ للجماء من القرناء، ثم یقول: کونى ترابا، فعند ذلکَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً». قال عطا: فاذا رأوا بنى آدم و ما هم فیه من الجزع، قالوا: الحمد للَّه الذى لم یجعلنا منکم، فلا جنة نرجوا، و لا نارا نخاف، فیقول اللَّه لهم: کونوا ترابا، فیتمنى الکافر حینئذ ان یکون ترابا. و قد روى ابو ذر قال: «بینا انا عند رسول اللَّه (ص) اذا انتطحت عنزان، فقال النبى (ص): أ تدرون فیما انتطحتا؟ فقالوا: لا ندرى. قال: لکن اللَّه یدرى، و سیقضى بینهما».
یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ از بسطهاى قرآن است همچون قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ، تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ. و عرب سخن گاه گاه بسط کنند، تا چیز چیز در افزایند که از آن بسر شود، و گاه گاه اختصار کنند، که دشخوار مفهوم شود. ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ اراد به الکتاب الذى عند اللَّه، المشتمل على ما کان و یکون. و قیل: ما فَرَّطْنا اى ما ترکنا فى القرآن من شىء یحتاج العباد علیه، الا و قد بیّنّاه، اما نصا و اما دلالة و اما مجملا و اما مفصلا، لقوله: وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ اى لکل شىء یحتاج الیه فى امر الدین.
ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ هذا دلیل على أن کل روحانى یحیا و یحشر و ان صغر خلقه حتى البقّ و البعوض و القمل و البرغوث، یؤید ذلک قوله: وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ فالخلق عام لکل شىء.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا یعنى بالقرآن صُمٌّ لا یسمعون الهدى سماع انتفاع، و بُکْمٌ عن القرآن لا ینطقون به، فِی الظُّلُماتِ یعنى فى ظلمات الشرک. آن گه بیان کرد و خبر داد که این بمشیت ما است، و هدى و ضلالت بارادت ما است: مَنْ یَشَأِ اللَّهُ یُضْلِلْهُ یعنى عن الهدى، منهم عبد الدار بن قصى. وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ یعنى على دین الاسلام. منهم على بن ابى طالب و العباس و حمزه و جعفر رضى اللَّه عنهم.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قُلْ گوى یا محمد أَ رَأَیْتَکُمْ چه بینى إِنْ أَتاکُمْ اگر بشما آید عَذابُ اللَّهِ عذاب خداى أَوْ أَتَتْکُمُ السَّاعَةُ یا بشما آید رستاخیز أَ غَیْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ جز از اللَّه خدایى دیگر خواهید خواند؟! إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۴۰) تا خوانید اگر راست مىگویید.
بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ نخوانید، بلکه اللَّه را خوانید فَیَکْشِفُ و باز برد از شما ما تَدْعُونَ إِلَیْهِ آنچه وى را با آن میخوانید که باز برد إِنْ شاءَ اگر خواهد وَ تَنْسَوْنَ و گذارید و فراموش کنید ما تُشْرِکُونَ (۴۱) هر چه انباز میخوانید.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا و ما پیغام فرستادیم إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ بگروهانى پیش از تو فَأَخَذْناهُمْ تا ایشان را فرا گرفتیم بِالْبَأْساءِ ببیم و شمشیر وَ الضَّرَّاءِ و بتنگى و بد حالى لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ (۴۲) تا مگر در زارند.
فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ چرا نه چون بایشان رسید بَأْسُنا زور گرفتن ما تَضَرَّعُوا در زاریدندى وَ لکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ لکن سخت گشت دلهاى ایشان، وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ و برآراست ایشان را دیو، و بایشان نیکو نمود، ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۴۳) آنچه میکردند.
فَلَمَّا نَسُوا چون بگذاشتند ما ذُکِّرُوا بِهِ آنچه ایشان را پند دادند بدان، فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باز گشادیم بر ایشان أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ درهاى همه چیز از کامهاى ایشان حَتَّى إِذا فَرِحُوا تا آن گه که شاد بیستادند بِما أُوتُوا بآنچه ایشان را دادند أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فرا گرفتیم ایشان را ناگاه فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ (۴۴) و ایشان از راحت نومیدان.
فَقُطِعَ بریده شد دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا دنبال ایشان و بیخ آن گروهى که بر خویشتن ستم کردند وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۴۵) که این کار را پس آوردى نیست.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ گوى چه بینید إِنْ أَخَذَ اللَّهُ اگر بستاند اللَّه سَمْعَکُمْ وَ أَبْصارَکُمْ شنوایى شما و بینایى شما وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِکُمْ و مهر نهد بر دلهاى شما تا از دانش و آگاهى تهى ماند مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ آن کیست آن خداى جز از اللَّه یَأْتِیکُمْ بِهِ که شما را آن شنوایى و بینایى و دانایى باز آرد؟ انْظُرْ در نگر کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ چون میگردانیم سخنان ایشان را ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ (۴۶) آن گه پس ایشان باز بر مىگردند از نیوشیدن و پذیرفتن.
قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ گوى چه بینید إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ اگر بشما آید عذاب خداى بَغْتَةً در نهان ناگاه أَوْ جَهْرَةً یا آشکارا هَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ (۴۷) هلاک کنند مگر گروه ستمکاران بر خویشتن.
وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ و نفرستادیم فرستادگان را إِلَّا مُبَشِّرِینَ مگر شادمانه کنندگان بوعد وَ مُنْذِرِینَ و بیم نمایندگان بوعید فَمَنْ آمَنَ هر که بگروید وَ أَصْلَحَ و کردار خود را نیک کرد فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۴۸) نه بیم است بر ایشان فردا و نه اندوه.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و ایشان که دروغ شمردند سخنان ما یَمَسُّهُمُ الْعَذابُ بایشان رسد عذاب، بِما کانُوا یَفْسُقُونَ بآنچه از فرمانبردارى بیرون شدند.
قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ بگو نمىگویم شما را عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ که بنزدیک من است خزینههاى خداى وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ و من غیب ندانم وَ لا أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ و شما را نمیگویم که من فریشتهام. إِنْ أَتَّبِعُ پى نمىبرم إِلَّا ما یُوحى إِلَیَّ مگر بآن پیغام که بمن فرستند قُلْ هَلْ یَسْتَوِی گوى که یکسان بود هرگز الْأَعْمى وَ الْبَصِیرُ نابینا و بینا؟ أَ فَلا تَتَفَکَّرُونَ در نیندیشید ؟!
بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ نخوانید، بلکه اللَّه را خوانید فَیَکْشِفُ و باز برد از شما ما تَدْعُونَ إِلَیْهِ آنچه وى را با آن میخوانید که باز برد إِنْ شاءَ اگر خواهد وَ تَنْسَوْنَ و گذارید و فراموش کنید ما تُشْرِکُونَ (۴۱) هر چه انباز میخوانید.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا و ما پیغام فرستادیم إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ بگروهانى پیش از تو فَأَخَذْناهُمْ تا ایشان را فرا گرفتیم بِالْبَأْساءِ ببیم و شمشیر وَ الضَّرَّاءِ و بتنگى و بد حالى لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ (۴۲) تا مگر در زارند.
فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ چرا نه چون بایشان رسید بَأْسُنا زور گرفتن ما تَضَرَّعُوا در زاریدندى وَ لکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ لکن سخت گشت دلهاى ایشان، وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ و برآراست ایشان را دیو، و بایشان نیکو نمود، ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۴۳) آنچه میکردند.
فَلَمَّا نَسُوا چون بگذاشتند ما ذُکِّرُوا بِهِ آنچه ایشان را پند دادند بدان، فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باز گشادیم بر ایشان أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ درهاى همه چیز از کامهاى ایشان حَتَّى إِذا فَرِحُوا تا آن گه که شاد بیستادند بِما أُوتُوا بآنچه ایشان را دادند أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فرا گرفتیم ایشان را ناگاه فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ (۴۴) و ایشان از راحت نومیدان.
فَقُطِعَ بریده شد دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا دنبال ایشان و بیخ آن گروهى که بر خویشتن ستم کردند وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۴۵) که این کار را پس آوردى نیست.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ گوى چه بینید إِنْ أَخَذَ اللَّهُ اگر بستاند اللَّه سَمْعَکُمْ وَ أَبْصارَکُمْ شنوایى شما و بینایى شما وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِکُمْ و مهر نهد بر دلهاى شما تا از دانش و آگاهى تهى ماند مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ آن کیست آن خداى جز از اللَّه یَأْتِیکُمْ بِهِ که شما را آن شنوایى و بینایى و دانایى باز آرد؟ انْظُرْ در نگر کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ چون میگردانیم سخنان ایشان را ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ (۴۶) آن گه پس ایشان باز بر مىگردند از نیوشیدن و پذیرفتن.
قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ گوى چه بینید إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ اگر بشما آید عذاب خداى بَغْتَةً در نهان ناگاه أَوْ جَهْرَةً یا آشکارا هَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ (۴۷) هلاک کنند مگر گروه ستمکاران بر خویشتن.
وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ و نفرستادیم فرستادگان را إِلَّا مُبَشِّرِینَ مگر شادمانه کنندگان بوعد وَ مُنْذِرِینَ و بیم نمایندگان بوعید فَمَنْ آمَنَ هر که بگروید وَ أَصْلَحَ و کردار خود را نیک کرد فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۴۸) نه بیم است بر ایشان فردا و نه اندوه.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و ایشان که دروغ شمردند سخنان ما یَمَسُّهُمُ الْعَذابُ بایشان رسد عذاب، بِما کانُوا یَفْسُقُونَ بآنچه از فرمانبردارى بیرون شدند.
قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ بگو نمىگویم شما را عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ که بنزدیک من است خزینههاى خداى وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ و من غیب ندانم وَ لا أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ و شما را نمیگویم که من فریشتهام. إِنْ أَتَّبِعُ پى نمىبرم إِلَّا ما یُوحى إِلَیَّ مگر بآن پیغام که بمن فرستند قُلْ هَلْ یَسْتَوِی گوى که یکسان بود هرگز الْأَعْمى وَ الْبَصِیرُ نابینا و بینا؟ أَ فَلا تَتَفَکَّرُونَ در نیندیشید ؟!
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ کاف زیادتست و تاکید را در افزودند، و صلب سخن ا رأیتم است یعنى: هل رأیتم، و این کلمه بجاى اخبرونى نهادهاند. میگوید: یا محمّد مشرکان را گوى: اخبرونى ان اتاکم عذاب اللَّه، یعنى الموت. مرا خبر کنید اگر مرگ بشما آید، أَوْ أَتَتْکُمُ السَّاعَةُ یا قیامت آید بشما. السّاعة اسم للوقت الّذى یصعق فیه العباد، و اسم للوقت الّذى یبعث فیه العباد، و المعنى اتتکم السّاعة الّتى وعدتم فیها بالبعث و الفناء، لان قبل البعث یموت الخلق کله. آن گه گفت: أَ غَیْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ یعنى أ تدعون هذه الاصنام و الاحجار الّتى عبدتموها من دون اللَّه. إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ ان مع اللَّه آلهة اخرى اخبرونى من تدعون عند نزول البلاء بکم؟ معنى آیت آنست که اگر بلائى بشما رسد کرا خواهید خواند تا کشف آن بلا کند؟ اللَّه را خواهید خواند یا این بتان را که مىپرستید؟ آن گه استدراک کرد، گفت: بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ نخوانید آن بتان را، که دانید که ایشان را قدرت نیست، و از ایشان نفع و ضرّ نیست، بلکه اللَّه را خوانید. فَیَکْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَیْهِ این «ها» در «الیه» با عذاب شود، چنان که آنجا گفت: «مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ». و آن گه اجابت دعا و کشف بلا در مشیت خویش بست، گفت: إِنْ شاءَ اگر خواهد کشف بلا کند، و اجابت دعا کند، وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِکُونَ اى تترکون ما تشرکون به من الاصنام فلا تدعونه.
و بر وفق این آیت خبر است از مصطفى (ص)، و ذلک ما
روى فى الصّحاح ان رسول اللَّه قال لحصین والد عمران بن حصین الخزانى و کان حصین یومئذ مشرکا: کم تعبد الیوم الها؟ قال: سبعة، واحدا فى السّماء و سته فى الارض. قال رسول للَّه (ص): فأیهم تعده لیوم رغبتک و رهبتک؟ قال: الذى فى السماء.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ اصل الامة الصنف من النّاس و الجماعة، کقوله تعالى: کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً اى صنفا واحدا فى الضّلال، «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ».
معنى امت باصل جماعت است، پس آن هنگام که جماعت در آن باشند، و در آن زمان برسند امّت خوانند، چنان که در قرآن است: وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ یعنى الى سنین معدودة، و کقوله تعالى: وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ اى بعد سنین.
و امت بمعنى زمان در قرآن بیش ازین دو جایگه نیست، و مرد امام ربانى را امت گویند، چنان که در قرآن است: إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً، از بهر آنکه پیشرو جماعت باشد، و سبب اجتماع ایشان شود، و نیز گفتهاند: از آنکه خلال خیر در وى مجتمع بود، چنان که در جماعتى مجتمع بود، و از اینجاست که عرب گویند: فلان امة وحده، اى هو یقوم مقام امة. و منه الحدیث: «یبعث زید بن عمرو بن نفیل یوم القیامة امة وحده». و دین را امت گویند که جماعتى و خلقى بآن مجتمع شوند، چنان که گفت: إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ اى على دین، و قال: وَ ما کانَ النَّاسُ یعنى اهل سفینة نوح و على عهد آدم إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً یعنى ملة الاسلام وحدها. و قال فى سورة النحل: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً یعنى ملّة الاسلام وحدها، و در قرآن امت بیاید که مسلمانان امّت محمّد خواهد على الخصوص، چنان که گفت: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ، و گفت: «جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً»، و جاى بیاید که کافران امت محمّد خواهد على الخصوص، چنان که گفت: کَذلِکَ أَرْسَلْناکَ فِی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ. جاى دیگر بیاید که جماعت علماء خواهد على الخصوص، چنان که گفت: وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ. جاى دیگر بیاید که همه خلق خواهد، آدمى و غیر آدمى، چنان که گفت: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ یعنى خلق مثلکم. باقى هر چه در قرآن امت است، بمعنى جماعت است، از آن گروه گروه مردم که در سلف گذشتند یا وقتى حاضراند، یا تا بقیامت خواهند بود، چنان که گفت: وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً، أَنْ تَکُونَ أُمَّةٌ هِیَ أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ، وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ، و مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ، وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ، تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ اى رسل، فکفروا به، فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ بأساء درویشى و بى کامى است، و ضراء بیمارى و درد. زجاج گفت: بأساء زیان است که بر مال آید، و ضراء رنج است که بتن رسد. لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ فیؤمنون و یخضعون. رب العزّة جل جلاله درین آیت مصطفى را صلى اللَّه علیه و سلم خبر داد که پیش از تو رسولان را فرستادیم بگروه گروه از امم، و ایشان را بقحط و شدّت و بیمارى و محنت فرو گرفتیم تا مگر در زارند و توبه کنند، که دلها بوقت شدت و محنت نرم شود، و خضوع و خشوع آرد. میگوید: ایشان زارى نکردند، و از آن کفر خویش باز نگشتند.
فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا یعنى فهلا اذ جاءهم عذابنا تضرعوا الى اللَّه و تابوا، فیکشف ما نزل بهم من البلاء، وَ لکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ فأقاموا على کفرهم، وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُونَ من الکفر و المعاصى فأصروا علیها.
و گفتهاند که: قسوت دل از ترک ذکر خیزد، کسى که ذکر خداى نکند، و پیوسته بباطل گفتن و محال شنیدن مشغول بود دل وى سخت شود چنان که در خبر است: «لا تکثروا الکلام بغیر ذکر اللَّه، فان کثرة الکلام بغیر ذکر اللَّه قسو القلب»، و قال (ص): «اربعة من الشقاء: جمود العین، و قسوة القلب، و الاصرار على الذنب، و الحرص على الدّنیا».
و اوحى اللَّه الى موسى (ع): یا موسى! لا تطوّل فى الدنیا املک. فیقسو قلبک، و قاسى القلب منى بعید، و کن خلق الثیاب جدید القلب تخفى على اهل الارض، و تعرف فى اهل السماء، و اقنت بین یدىّ قنوت الصابرین، و صح الىّ من کثرة الذّنوب صیاح الهارب من عدوّه، و استعن بى على ذلک، فانّى نعم العون و نعم المستعان»!
این قسوت دل هر چند دردى صعب است، و دین را آفتى بزرگ، اما مداوات آن سهل است. و در خبر مصطفى (ص) است: روى ابو هریرة: ان رجلا شکا الى النبى (ص) قسوة قلبه، فقال: «ان اردت ان یلین قلبک فأطعم المسکین و امسح رأس الیتیم».
فَلَمَّا نَسُوا یعنى الامم الخالیة ترکوا ما وعظوا به، «فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ» من النّعمة و السّرور بعد الضرّاء الّذى کانوا فیه، و قیل: ابواب کل شىء یعنى المطر من السماء، و النّبات من الارض. حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا فرح درین موضع آنست که در نعمت بنازد، و بطر بگیرد، و کفور و ناسپاس گردد. همانست که آنجا گفت: «لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ». جاى دیگر گفت: «وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا».
میگوید: چون ایشان را در آن نعمت بطر گرفت و شکر نکردند، بگرفتم ایشان را ناگاه، تا نومید و پشیمان و پر حسرت بماندند. و فى معناه ما روى انس، قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول فى بعض مواعظة: «اما رأیت المأخوذین على العزة؟ المزعجین بعد الطمأنینة؟ الّذین اقاموا على الشبهات، و جنحوا الى الشهوات، حتّى اتتهم رسل ربهم، فلا ما کانوا امّلوا ادرکوا، و لا الى ما فاتهم رجعوا، قدموا على ما عجلوا، و نوموا على ما خلفوا، و لم یغن النّدم، و قد جفّ القلم».
فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ یعنى اصل القوم و آخرهم و بقیتهم، اى استوصلوا بالهلاک فلم یبق منهم احد. دابر هر چیز آخر آن بود، و قطع آن آن بود که از آن چیز هیچیز نماند. یقال: دبر فلان القوم یدبرهم، اذا کان آخرهم.
روى عقبة بن عامر، قال: قال النّبی (ص): «اذا رایت اللَّه یعطى العباد یسئلون على معاصیهم فانّما ذلک استدراج منه لهم، ثم تلا هذه الایة: فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ الى قوله وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.
این حمد درین موضع بر آن جاى نهاده است که جاى دیگر گفت: وَ لا یَخافُ عُقْباها، أَلا بُعْداً لِعادٍ، وَ قِیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ، وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. این سخن کسى باشد که کارى کند و آن را از خود بپسندد و پشیمان نشود، و او را از آن کار باز آوردنیش نباشد.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَکُمْ وَ أَبْصارَکُمْ اى اصمّکم و اعماکم فلا تسمعوا شیئا و لم تبصروا، وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِکُمْ یعنى طبع علیها فلم تعقلوا شیئا، مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِهِ اى هل احد یردّه الیکم دون اللَّه؟ میگوید: اگر اللَّه این شنوایى و بینایى و دانایى از شما واستاند، و آن اعضا باطل گرداند، آن کیست که تواند که بشما باز دهد جز از اللَّه. یَأْتِیکُمْ بِهِ اینها با معنى فعل شود، یعنى یاتیکم بذلک الّذى اخذه منکم.
و روا باشد که با سمع شود، و دخل ما بعدها فى معناه، کما قال تعالى: وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ، و قال تعالى: تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْها.
و گفتهاند که: فرا پیش داشتن سمع بر بصر دلیل است که سمع بر بصر فضل دارد، هم چنان که آنجا گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ. نظیرش آنست که اللَّه گفت: مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ نام خویش جل جلاله فرا پیش داشت، که بر همه نامها فضل دارد و شرف، و وجه این سخن آنست که هر کرا سمع بود اگر چه بصر ظاهر ندارد، وى را انس دل بر جاى بود، که بسخن مردم و نعمتهاى خوش انس گیرد، باز چون سمع نبود اگر چه بصر ظاهر دارد، وى را انس دل نبود، و دانایى و دریافت وى ناقص بود و ازینجاست که رب العزة جل جلاله بنا یافت سمع نفى عقل کرد، گفت: «أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ کانُوا لا یَعْقِلُونَ»، و با نایافت بصر جز نفى نظر نکرده: «أَ فَأَنْتَ تَهْدِی الْعُمْیَ وَ لَوْ کانُوا لا یُبْصِرُونَ» و این دلیلى روشن است بر فضل سمع بر بصر، و کافران را که ذم کرد بنا یافت دانایى دل کرد در سمع بسته است، نه بنا یافت بینایى ظاهر، و ذلک فى قوله تعالى: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ». جاى گفت اجابت دعوت در سمع بست که دانایى دل با آن است، گفت: إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ، وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ، و فى الحدیث: «ان اهل النار صم بکم لا یسمعون، لان السماع انس، و اللَّه لا یحب ان یأنس اهل النار».
انظر یا محمد کیف نصرف الآیات نفصلها من جهة بعد جهة، فى بیان التوحید و صحة النبوة، ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ یعرضون عما رضح لهم من البیان، و قام علیهم من البرهان.
قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً لیلا او نهارا، و قیل: بغتة فجاءة، او جهرة معلنة تنظرون الیه حین ینزل، هَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ الذین جعلوا للَّه شرکاء. فان قیل لم قوبل بالبغتة الجهرة، و انما تقضى الجهرة الخفیة؟ الجواب ان البغتة مضمنه معنى الخفیة، لأن یأتیهم من حیث لا یشعرون، فیخفى سببه، فحمل على المعنى. هَلْ یُهْلَکُ هل حرف استفهام است، و معنى استفهام طلب افهام است، اما درین موضع نه حقیقت استفهام است، اگر چه بر مخرج استفهام آورده، این هم چنان است که گویند: قد علمت هل زید فى الدار؟ و در لغت عرب این معنى فراوان آید.
و بدانکه معانى هل در قرآن مختلف است، و وجوه آن فراوان: یکى بمعنى دلیل و حجت است، کقوله: هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ. یکى بمعنى تهدید و سیاست، کقوله: هَلْ مِنْ مَحِیصٍ. یکى بمعنى عیب و منقصت، کقوله: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ. یکى بمعنى تعبیر و ملامت، کقوله هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ. یکى بمعنى شک و شبهت، کقوله: هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ. یکى بمعنى سؤال و طلب، کقوله: هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ. یکى بمعنى عذاب و عقوبت، کقوله: هَلِ امْتَلَأْتِ. یکى بمعنى ندامت و حسرت، کقوله: هَلْ إِلى مَرَدٍّ مِنْ سَبِیلٍ. یکى بمعنى بر و ملاطفت، کقوله: هَلْ لَکَ إِلى أَنْ تَزَکَّى. و بسیار آید در قرآن بمعنى قد، چنان که: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ، هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْغاشِیَةِ، وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى، هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ، وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ. و در قرآن هل بمعنى «ما» بسیار بود چنان که گفت: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ، هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ، هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ، هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ، فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ.
این همه بمعنى «ما» اند، و جمله بمعنى تقریراند بنزدیک اهل لغت.
وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ پیغامبران را که فرستادیم، بشارت و نذارت را فرستادیم. دوستان را بشارت مىدهند ببهشت، و بیگانگان را بیم میدهند بدوزخ، و بر پیغامبران بیش از تبلیغ رسالت برین وجه نیست، اما انزال آیت و توفیق هدایت جز خاصّیّت الهیت ما نیست، و کس را با ما در آن مشارکت و معاونت نیست. فَمَنْ آمَنَ اى صدق، وَ أَصْلَحَ العمل، فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ خوف القنوط، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ حزن القطیعة.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا یعنى بمحمد و القرآن، یَمَسُّهُمُ الْعَذابُ یصیبهم، فیخالط ابدانهم، کما قال: «مَسَّنِیَ الضُّرُّ» اى بلغ ذلک من بدنى و خالطه. بِما کانُوا یَفْسُقُونَ اى یکفرون.
چون رسول خدا (ص) ایشان را بیم داد و بترسانید از عذاب خداى، ایشان وى را دوغ زن گرفتند، آن گه بر سبیل استهزا عذاب خواستند، گفتند: تا کى گویى که عذاب مىآید؟ یکى بیار ازین عذاب خداى خویش اگر راست مىگویى؟ رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ یعنى مفاتیح اللَّه بنزول العذاب، و لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ یعنى غیب نزول العذاب، حتّى ینزل بکم. و گفتهاند: این جواب ایشان است که گفتند: «لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً أَوْ یُلْقى إِلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ تَکُونُ لَهُ جَنَّةٌ یَأْکُلُ مِنْها». رب العالمین گفت: یا محمّد ایشان را جواب ده که: من نگویم که خزینهاى خداى که از آن روزى دهد و عطا بخشد، بنزدیک من است، و غیب ندانم تا شما را گویم که عاقبت کار شما بچه مىباز آید از سعادت و شقاوت؟ یا شما را چه پیش خواهد آمد از نیک و بد؟ و نمیگویم که من فریشتهاىام که از کار الهى آن دانم که بشر نداند. من بشرى همچون شماام. شما را نگویم مگر آنچه بمن گویند، و بمن فرو فرستند از نامه و پیغام. هر چه گویم از قصه پیشینیان و اخبار آیندگان، بوحى پاک گویم و از کتاب حق. قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى بالهدى وَ الْبَصِیرُ بالهدى یعنى المؤمن و الکافر و الضّالّ و المهتدى. أَ فَلا تَتَفَکَّرُونَ فتعلموا انّهما لا یستویان؟!
و بر وفق این آیت خبر است از مصطفى (ص)، و ذلک ما
روى فى الصّحاح ان رسول اللَّه قال لحصین والد عمران بن حصین الخزانى و کان حصین یومئذ مشرکا: کم تعبد الیوم الها؟ قال: سبعة، واحدا فى السّماء و سته فى الارض. قال رسول للَّه (ص): فأیهم تعده لیوم رغبتک و رهبتک؟ قال: الذى فى السماء.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ اصل الامة الصنف من النّاس و الجماعة، کقوله تعالى: کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً اى صنفا واحدا فى الضّلال، «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ».
معنى امت باصل جماعت است، پس آن هنگام که جماعت در آن باشند، و در آن زمان برسند امّت خوانند، چنان که در قرآن است: وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ یعنى الى سنین معدودة، و کقوله تعالى: وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ اى بعد سنین.
و امت بمعنى زمان در قرآن بیش ازین دو جایگه نیست، و مرد امام ربانى را امت گویند، چنان که در قرآن است: إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً، از بهر آنکه پیشرو جماعت باشد، و سبب اجتماع ایشان شود، و نیز گفتهاند: از آنکه خلال خیر در وى مجتمع بود، چنان که در جماعتى مجتمع بود، و از اینجاست که عرب گویند: فلان امة وحده، اى هو یقوم مقام امة. و منه الحدیث: «یبعث زید بن عمرو بن نفیل یوم القیامة امة وحده». و دین را امت گویند که جماعتى و خلقى بآن مجتمع شوند، چنان که گفت: إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ اى على دین، و قال: وَ ما کانَ النَّاسُ یعنى اهل سفینة نوح و على عهد آدم إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً یعنى ملة الاسلام وحدها. و قال فى سورة النحل: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً یعنى ملّة الاسلام وحدها، و در قرآن امت بیاید که مسلمانان امّت محمّد خواهد على الخصوص، چنان که گفت: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ، و گفت: «جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً»، و جاى بیاید که کافران امت محمّد خواهد على الخصوص، چنان که گفت: کَذلِکَ أَرْسَلْناکَ فِی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ. جاى دیگر بیاید که جماعت علماء خواهد على الخصوص، چنان که گفت: وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ. جاى دیگر بیاید که همه خلق خواهد، آدمى و غیر آدمى، چنان که گفت: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ یعنى خلق مثلکم. باقى هر چه در قرآن امت است، بمعنى جماعت است، از آن گروه گروه مردم که در سلف گذشتند یا وقتى حاضراند، یا تا بقیامت خواهند بود، چنان که گفت: وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً، أَنْ تَکُونَ أُمَّةٌ هِیَ أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ، وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ، و مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ، وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ، تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ اى رسل، فکفروا به، فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ بأساء درویشى و بى کامى است، و ضراء بیمارى و درد. زجاج گفت: بأساء زیان است که بر مال آید، و ضراء رنج است که بتن رسد. لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ فیؤمنون و یخضعون. رب العزّة جل جلاله درین آیت مصطفى را صلى اللَّه علیه و سلم خبر داد که پیش از تو رسولان را فرستادیم بگروه گروه از امم، و ایشان را بقحط و شدّت و بیمارى و محنت فرو گرفتیم تا مگر در زارند و توبه کنند، که دلها بوقت شدت و محنت نرم شود، و خضوع و خشوع آرد. میگوید: ایشان زارى نکردند، و از آن کفر خویش باز نگشتند.
فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا یعنى فهلا اذ جاءهم عذابنا تضرعوا الى اللَّه و تابوا، فیکشف ما نزل بهم من البلاء، وَ لکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ فأقاموا على کفرهم، وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُونَ من الکفر و المعاصى فأصروا علیها.
و گفتهاند که: قسوت دل از ترک ذکر خیزد، کسى که ذکر خداى نکند، و پیوسته بباطل گفتن و محال شنیدن مشغول بود دل وى سخت شود چنان که در خبر است: «لا تکثروا الکلام بغیر ذکر اللَّه، فان کثرة الکلام بغیر ذکر اللَّه قسو القلب»، و قال (ص): «اربعة من الشقاء: جمود العین، و قسوة القلب، و الاصرار على الذنب، و الحرص على الدّنیا».
و اوحى اللَّه الى موسى (ع): یا موسى! لا تطوّل فى الدنیا املک. فیقسو قلبک، و قاسى القلب منى بعید، و کن خلق الثیاب جدید القلب تخفى على اهل الارض، و تعرف فى اهل السماء، و اقنت بین یدىّ قنوت الصابرین، و صح الىّ من کثرة الذّنوب صیاح الهارب من عدوّه، و استعن بى على ذلک، فانّى نعم العون و نعم المستعان»!
این قسوت دل هر چند دردى صعب است، و دین را آفتى بزرگ، اما مداوات آن سهل است. و در خبر مصطفى (ص) است: روى ابو هریرة: ان رجلا شکا الى النبى (ص) قسوة قلبه، فقال: «ان اردت ان یلین قلبک فأطعم المسکین و امسح رأس الیتیم».
فَلَمَّا نَسُوا یعنى الامم الخالیة ترکوا ما وعظوا به، «فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ» من النّعمة و السّرور بعد الضرّاء الّذى کانوا فیه، و قیل: ابواب کل شىء یعنى المطر من السماء، و النّبات من الارض. حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا فرح درین موضع آنست که در نعمت بنازد، و بطر بگیرد، و کفور و ناسپاس گردد. همانست که آنجا گفت: «لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ». جاى دیگر گفت: «وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا».
میگوید: چون ایشان را در آن نعمت بطر گرفت و شکر نکردند، بگرفتم ایشان را ناگاه، تا نومید و پشیمان و پر حسرت بماندند. و فى معناه ما روى انس، قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول فى بعض مواعظة: «اما رأیت المأخوذین على العزة؟ المزعجین بعد الطمأنینة؟ الّذین اقاموا على الشبهات، و جنحوا الى الشهوات، حتّى اتتهم رسل ربهم، فلا ما کانوا امّلوا ادرکوا، و لا الى ما فاتهم رجعوا، قدموا على ما عجلوا، و نوموا على ما خلفوا، و لم یغن النّدم، و قد جفّ القلم».
فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ یعنى اصل القوم و آخرهم و بقیتهم، اى استوصلوا بالهلاک فلم یبق منهم احد. دابر هر چیز آخر آن بود، و قطع آن آن بود که از آن چیز هیچیز نماند. یقال: دبر فلان القوم یدبرهم، اذا کان آخرهم.
روى عقبة بن عامر، قال: قال النّبی (ص): «اذا رایت اللَّه یعطى العباد یسئلون على معاصیهم فانّما ذلک استدراج منه لهم، ثم تلا هذه الایة: فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ الى قوله وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.
این حمد درین موضع بر آن جاى نهاده است که جاى دیگر گفت: وَ لا یَخافُ عُقْباها، أَلا بُعْداً لِعادٍ، وَ قِیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ، وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. این سخن کسى باشد که کارى کند و آن را از خود بپسندد و پشیمان نشود، و او را از آن کار باز آوردنیش نباشد.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَکُمْ وَ أَبْصارَکُمْ اى اصمّکم و اعماکم فلا تسمعوا شیئا و لم تبصروا، وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِکُمْ یعنى طبع علیها فلم تعقلوا شیئا، مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِهِ اى هل احد یردّه الیکم دون اللَّه؟ میگوید: اگر اللَّه این شنوایى و بینایى و دانایى از شما واستاند، و آن اعضا باطل گرداند، آن کیست که تواند که بشما باز دهد جز از اللَّه. یَأْتِیکُمْ بِهِ اینها با معنى فعل شود، یعنى یاتیکم بذلک الّذى اخذه منکم.
و روا باشد که با سمع شود، و دخل ما بعدها فى معناه، کما قال تعالى: وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ، و قال تعالى: تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْها.
و گفتهاند که: فرا پیش داشتن سمع بر بصر دلیل است که سمع بر بصر فضل دارد، هم چنان که آنجا گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ. نظیرش آنست که اللَّه گفت: مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ نام خویش جل جلاله فرا پیش داشت، که بر همه نامها فضل دارد و شرف، و وجه این سخن آنست که هر کرا سمع بود اگر چه بصر ظاهر ندارد، وى را انس دل بر جاى بود، که بسخن مردم و نعمتهاى خوش انس گیرد، باز چون سمع نبود اگر چه بصر ظاهر دارد، وى را انس دل نبود، و دانایى و دریافت وى ناقص بود و ازینجاست که رب العزة جل جلاله بنا یافت سمع نفى عقل کرد، گفت: «أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ کانُوا لا یَعْقِلُونَ»، و با نایافت بصر جز نفى نظر نکرده: «أَ فَأَنْتَ تَهْدِی الْعُمْیَ وَ لَوْ کانُوا لا یُبْصِرُونَ» و این دلیلى روشن است بر فضل سمع بر بصر، و کافران را که ذم کرد بنا یافت دانایى دل کرد در سمع بسته است، نه بنا یافت بینایى ظاهر، و ذلک فى قوله تعالى: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ». جاى گفت اجابت دعوت در سمع بست که دانایى دل با آن است، گفت: إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ، وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ، و فى الحدیث: «ان اهل النار صم بکم لا یسمعون، لان السماع انس، و اللَّه لا یحب ان یأنس اهل النار».
انظر یا محمد کیف نصرف الآیات نفصلها من جهة بعد جهة، فى بیان التوحید و صحة النبوة، ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ یعرضون عما رضح لهم من البیان، و قام علیهم من البرهان.
قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً لیلا او نهارا، و قیل: بغتة فجاءة، او جهرة معلنة تنظرون الیه حین ینزل، هَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ الذین جعلوا للَّه شرکاء. فان قیل لم قوبل بالبغتة الجهرة، و انما تقضى الجهرة الخفیة؟ الجواب ان البغتة مضمنه معنى الخفیة، لأن یأتیهم من حیث لا یشعرون، فیخفى سببه، فحمل على المعنى. هَلْ یُهْلَکُ هل حرف استفهام است، و معنى استفهام طلب افهام است، اما درین موضع نه حقیقت استفهام است، اگر چه بر مخرج استفهام آورده، این هم چنان است که گویند: قد علمت هل زید فى الدار؟ و در لغت عرب این معنى فراوان آید.
و بدانکه معانى هل در قرآن مختلف است، و وجوه آن فراوان: یکى بمعنى دلیل و حجت است، کقوله: هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ. یکى بمعنى تهدید و سیاست، کقوله: هَلْ مِنْ مَحِیصٍ. یکى بمعنى عیب و منقصت، کقوله: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ. یکى بمعنى تعبیر و ملامت، کقوله هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ. یکى بمعنى شک و شبهت، کقوله: هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ. یکى بمعنى سؤال و طلب، کقوله: هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ. یکى بمعنى عذاب و عقوبت، کقوله: هَلِ امْتَلَأْتِ. یکى بمعنى ندامت و حسرت، کقوله: هَلْ إِلى مَرَدٍّ مِنْ سَبِیلٍ. یکى بمعنى بر و ملاطفت، کقوله: هَلْ لَکَ إِلى أَنْ تَزَکَّى. و بسیار آید در قرآن بمعنى قد، چنان که: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ، هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْغاشِیَةِ، وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى، هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ، وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ. و در قرآن هل بمعنى «ما» بسیار بود چنان که گفت: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ، هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ، هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ، هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ، فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ.
این همه بمعنى «ما» اند، و جمله بمعنى تقریراند بنزدیک اهل لغت.
وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ پیغامبران را که فرستادیم، بشارت و نذارت را فرستادیم. دوستان را بشارت مىدهند ببهشت، و بیگانگان را بیم میدهند بدوزخ، و بر پیغامبران بیش از تبلیغ رسالت برین وجه نیست، اما انزال آیت و توفیق هدایت جز خاصّیّت الهیت ما نیست، و کس را با ما در آن مشارکت و معاونت نیست. فَمَنْ آمَنَ اى صدق، وَ أَصْلَحَ العمل، فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ خوف القنوط، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ حزن القطیعة.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا یعنى بمحمد و القرآن، یَمَسُّهُمُ الْعَذابُ یصیبهم، فیخالط ابدانهم، کما قال: «مَسَّنِیَ الضُّرُّ» اى بلغ ذلک من بدنى و خالطه. بِما کانُوا یَفْسُقُونَ اى یکفرون.
چون رسول خدا (ص) ایشان را بیم داد و بترسانید از عذاب خداى، ایشان وى را دوغ زن گرفتند، آن گه بر سبیل استهزا عذاب خواستند، گفتند: تا کى گویى که عذاب مىآید؟ یکى بیار ازین عذاب خداى خویش اگر راست مىگویى؟ رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ یعنى مفاتیح اللَّه بنزول العذاب، و لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ یعنى غیب نزول العذاب، حتّى ینزل بکم. و گفتهاند: این جواب ایشان است که گفتند: «لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً أَوْ یُلْقى إِلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ تَکُونُ لَهُ جَنَّةٌ یَأْکُلُ مِنْها». رب العالمین گفت: یا محمّد ایشان را جواب ده که: من نگویم که خزینهاى خداى که از آن روزى دهد و عطا بخشد، بنزدیک من است، و غیب ندانم تا شما را گویم که عاقبت کار شما بچه مىباز آید از سعادت و شقاوت؟ یا شما را چه پیش خواهد آمد از نیک و بد؟ و نمیگویم که من فریشتهاىام که از کار الهى آن دانم که بشر نداند. من بشرى همچون شماام. شما را نگویم مگر آنچه بمن گویند، و بمن فرو فرستند از نامه و پیغام. هر چه گویم از قصه پیشینیان و اخبار آیندگان، بوحى پاک گویم و از کتاب حق. قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى بالهدى وَ الْبَصِیرُ بالهدى یعنى المؤمن و الکافر و الضّالّ و المهتدى. أَ فَلا تَتَفَکَّرُونَ فتعلموا انّهما لا یستویان؟!
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ الایة اذا مسّکم الضرّ فممّن ترومون کشفه؟ او نابکم امر فمن الّذى تؤمّلون لطمه؟ مسکین فرزند آدم که قدر این لطف نمیداند! و خطر این عزت نمىشناسد! درین آیت هم اظهار عزت و جلال است و بى نیازى خود از بندگان، هم تعبیه لطف و افضال است و نثار رحمت بر ایشان. میگوید: اگر بخداوندى خود از روى عدل بطشى نمایم برین خلقان، آن کیست که آن بطش از ایشان باز دارد، و ایشان را فریاد رسد؟ و اگر از کمینگاه غیب ناگاه علم رستاخیز بیرون آریم، این بندگان کجا گریزند؟ و دست در که زنند؟ و کرا خوانند؟ آن گه بکرم خود هم خود جواب داد که: بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ هم مرا خوانید، و مرا دانید، و کشف بلا از من خواهید، که قادر بر کمال منم. مفضل با نوال منم. دوست و یار نیکوکار نیکوخواه منم.
در اخبار داود است که: یا داود! زمینیان را بگوى چرا نه من دوستى گیرید، که سزاى دوستى منم! من آن خداوندم که با جودم بخل نه، با علمم جهل نه، با صبرم عجز نه، در صفتم تغیر نه، در گفتم تبدیل نه. رهى را بخشاینده و فراخ رحمتم. هرگز از فضل و کرم بنگشتم. در ازل رحمت وى بر خود نبشتم، عود محبت سوختم. دل وى بنور معرفت افروختم. زبان حال بنده گوید بنغمت شکر:
مهر ذات تست الهى دوستان را اعتقاد
یاد وصف تست یا رب غمگنان را غمگسار
دست مایه بندگانت گنج خانه فضل تست
کیسه امید از آن دوزد همى امیدوار.
یا داود! لو یعلم المدبرون عنى کیف انتظارى لهم، و شوقى الى ترک معاصیهم، لماتوا شوقا الىّ، و انقطعت اوصالهم من محبّتى. یا داود! هذا ارادتى فى المدبّرین عنّى، فکیف ارادتى فى المقلبین علىّ!
یا داود! نعمت از ما است شکر از دیگرى میکنند. دفع بلا از ما است از دیگرى مىبینند. پناهشان حضرت ما است، پناه با دیگران مىبرند! آرى بروند بگریزند و بآخر هم باز آیند:
ترا باشد هم از من روشنایى
بسى گردى و پس هم با من آیى.
یا داود! من دوست آنم کو مرا دوست است. من رفیق آنم کو مرا رفیق است.
هام نشین آنم که در خلوت ذکر با من نشیند. من مونس آنم که بیاد من انس گیرد.
یا داود! هر که مرا جوید مرا یابد، و او که یابد سزد که نبازد.
پیر طریقت گفت: «اى حجت را یاد، و انس را یادگار، خود حاضرى ما را جستن چه بکار! الهى! هر کس را امیدى و امید رهى دیدار. رهى را بى دیدار نه بمزد حاجت است نه با بهشت کار»:
مرا تا باشد این درد نهانى
ترا جویم که درمانم تو دانى.
بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ جریرى گفت: اندر رموز این آیت: مرجع العارفین فى اوائل البدایات الى الحق، و مرجع العوام الیه بعد الایاس من الخلق. عارفان در اول کار در بدایت احوال با حق گریزند، و دل در خلق نبندند، و اسباب نه بینند، و عامه خلق در اسباب پیچند، و دل در خلق بنندند، بعاقبت چون از خلق نومید شوند بحق باز گردند.
جنید گفت: من دعا الخلق فبایاه یدعوا، اذ یقول اللَّه تعالى: بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ ضمیر حق جل جلاله فرا پیش داشت، و دعوت خلق فا پس داشت، اشارت است که باجابت حق بنده بدعا رسید، نه بدعاء خود باجابت حق رسید. این هم چنان است که گویند که: عارف طلب از یافتن یافت، نه یافتن از طلب. و این مسئله را بسطى، و شرح آن در سورة فاتحه رفت.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ ابن عطا گفت اخذنا علیهم الطرق کلها لیرجعوا الینا. راهها فرو بستیم بر ایشان یا یکبارگى از کل کون اعراض کردند، و با صحبت ما پرداختند، و مهر دل بر ما نهادند، و بر وفق این حکایت مجنون است: او را دیدند در طواف کعبه بیخود گشته، و بى آرام شده، و دریاى عشق در سینه او موج بر اوج زده، و دست بر داشته که: اللهم زدنى حب لیلى. بار خدایا! عشق لیلى در دلم بیفزاى، و بلاء مهر وى یکى هزار کن. آن پدر وى امیر وقت بود، گفت: یا مجنون! ترا خصمان بسیار بر خاستهاند. روزى چند غائب شو، مگر ترا فراموش کنند و این سودا بر لیلى کمتر شود. مجنون برفت، روز سوم باز آمد، گفت: یا پدر! معذورم دار که عشق لیلى همه راهها بما فرو گرفته، و جز بسر کوى لیلى هیچ راه نمىبرم:
هر کسى محراب دارد هر سویى
باز محراب سنایى کوى تو!
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَکُمْ قال الترمذى: اخذ سمعکم عن فهم خطابه، و ابصارکم عن الاعتبار بصنائع قدرته. وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِکُمْ سلبکم معرفته هل یقدر احد فتح باب من هذه الأبواب سواء؟ کلا بل هو البدئ بالنعمة تفضلا و فى الانتهاء کرما.
در اخبار داود است که: یا داود! زمینیان را بگوى چرا نه من دوستى گیرید، که سزاى دوستى منم! من آن خداوندم که با جودم بخل نه، با علمم جهل نه، با صبرم عجز نه، در صفتم تغیر نه، در گفتم تبدیل نه. رهى را بخشاینده و فراخ رحمتم. هرگز از فضل و کرم بنگشتم. در ازل رحمت وى بر خود نبشتم، عود محبت سوختم. دل وى بنور معرفت افروختم. زبان حال بنده گوید بنغمت شکر:
مهر ذات تست الهى دوستان را اعتقاد
یاد وصف تست یا رب غمگنان را غمگسار
دست مایه بندگانت گنج خانه فضل تست
کیسه امید از آن دوزد همى امیدوار.
یا داود! لو یعلم المدبرون عنى کیف انتظارى لهم، و شوقى الى ترک معاصیهم، لماتوا شوقا الىّ، و انقطعت اوصالهم من محبّتى. یا داود! هذا ارادتى فى المدبّرین عنّى، فکیف ارادتى فى المقلبین علىّ!
یا داود! نعمت از ما است شکر از دیگرى میکنند. دفع بلا از ما است از دیگرى مىبینند. پناهشان حضرت ما است، پناه با دیگران مىبرند! آرى بروند بگریزند و بآخر هم باز آیند:
ترا باشد هم از من روشنایى
بسى گردى و پس هم با من آیى.
یا داود! من دوست آنم کو مرا دوست است. من رفیق آنم کو مرا رفیق است.
هام نشین آنم که در خلوت ذکر با من نشیند. من مونس آنم که بیاد من انس گیرد.
یا داود! هر که مرا جوید مرا یابد، و او که یابد سزد که نبازد.
پیر طریقت گفت: «اى حجت را یاد، و انس را یادگار، خود حاضرى ما را جستن چه بکار! الهى! هر کس را امیدى و امید رهى دیدار. رهى را بى دیدار نه بمزد حاجت است نه با بهشت کار»:
مرا تا باشد این درد نهانى
ترا جویم که درمانم تو دانى.
بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ جریرى گفت: اندر رموز این آیت: مرجع العارفین فى اوائل البدایات الى الحق، و مرجع العوام الیه بعد الایاس من الخلق. عارفان در اول کار در بدایت احوال با حق گریزند، و دل در خلق نبندند، و اسباب نه بینند، و عامه خلق در اسباب پیچند، و دل در خلق بنندند، بعاقبت چون از خلق نومید شوند بحق باز گردند.
جنید گفت: من دعا الخلق فبایاه یدعوا، اذ یقول اللَّه تعالى: بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ ضمیر حق جل جلاله فرا پیش داشت، و دعوت خلق فا پس داشت، اشارت است که باجابت حق بنده بدعا رسید، نه بدعاء خود باجابت حق رسید. این هم چنان است که گویند که: عارف طلب از یافتن یافت، نه یافتن از طلب. و این مسئله را بسطى، و شرح آن در سورة فاتحه رفت.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ ابن عطا گفت اخذنا علیهم الطرق کلها لیرجعوا الینا. راهها فرو بستیم بر ایشان یا یکبارگى از کل کون اعراض کردند، و با صحبت ما پرداختند، و مهر دل بر ما نهادند، و بر وفق این حکایت مجنون است: او را دیدند در طواف کعبه بیخود گشته، و بى آرام شده، و دریاى عشق در سینه او موج بر اوج زده، و دست بر داشته که: اللهم زدنى حب لیلى. بار خدایا! عشق لیلى در دلم بیفزاى، و بلاء مهر وى یکى هزار کن. آن پدر وى امیر وقت بود، گفت: یا مجنون! ترا خصمان بسیار بر خاستهاند. روزى چند غائب شو، مگر ترا فراموش کنند و این سودا بر لیلى کمتر شود. مجنون برفت، روز سوم باز آمد، گفت: یا پدر! معذورم دار که عشق لیلى همه راهها بما فرو گرفته، و جز بسر کوى لیلى هیچ راه نمىبرم:
هر کسى محراب دارد هر سویى
باز محراب سنایى کوى تو!
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَکُمْ قال الترمذى: اخذ سمعکم عن فهم خطابه، و ابصارکم عن الاعتبار بصنائع قدرته. وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِکُمْ سلبکم معرفته هل یقدر احد فتح باب من هذه الأبواب سواء؟ کلا بل هو البدئ بالنعمة تفضلا و فى الانتهاء کرما.