عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ خداوند شما اللَّه است الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ او که بیافرید آسمانها و زمینها را فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ در شش روز ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ پس مستوى شد بر عرش یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ در میکشد شب تاریک را در سر روز روشن یَطْلُبُهُ حَثِیثاً تا آن را مىجوید بشتاب وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ و آفتاب و ماه و ستارگان مُسَخَّراتٍ نرم کرده و روان بِأَمْرِهِ بفرمان خداى أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ آگاه باشید که او راست آفریده و فرمان در آفریده تَبارَکَ اللَّهُ برتر و بزرگوارتر، پاکتر و با بابرکتتر کسى اللَّه است رَبُّ الْعالَمِینَ (۵۴) خداوند جهانیان.
ادْعُوا رَبَّکُمْ خداوند خویش را خوانید تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً بزاریدن آشکارا و پنهان إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ (۵۵) او دوست ندارد اندازه در گذارندگان را.
وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ و به تباهکارى مروید در زمین بَعْدَ إِصْلاحِها پس آنکه اللَّه آن را بر صلاح نهاد بسزا و در خور وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً و خداى خویش را خوانید و پرستید ببیم و اومید إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ (۵۶) که بخشایش خداى نزدیک است از نیکوکاران.
وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ اللَّه او است که مىگشاید بادها را در هواى جهان بُشْراً بشارت دهان بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ پیش باران فا حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ تا آن باد برگیرد سَحاباً ثِقالًا میغهاى گران سُقْناهُ میرانیم ما آن را لِبَلَدٍ مَیِّتٍ بسوى زمینى یا مردم و جانور از تشنگى مرده فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ تا فرو فرستیم بآن میغ در زمین آب فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ تا بیرون آریم با آن از هر میوهها میغ در زمین آب فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ تا بیرون آریم با آن از هر میوهها کَذلِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتى چنین هن بیرون آریم فردا از خاک مردگان را ببانگى لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (۵۷). این باز نمودیم تا با این آن دریابید و بدیدار این آن را در یاد آرید.
وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ و زمین پاک، تربت خوش خاک یَخْرُجُ نَباتُهُ بیرون آید از آن نبات بِإِذْنِ رَبِّهِ بخواست خداى چنان که خواهد وَ الَّذِی خَبُثَ و آن زمین باز که خاک آن ناپاک است و ناخوش لا یَخْرُجُ إِلَّا نَکِداً پس بیرون نیاید نبات آن مگر اندکى دژورد کَذلِکَ همچنین نُصَرِّفُ الْآیاتِ از روى برویى میگردانیم و از راه براه سخنان خود و باز نمودهاى خود لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ (۵۸) گروهى را که سپاسدارى کنند.
ادْعُوا رَبَّکُمْ خداوند خویش را خوانید تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً بزاریدن آشکارا و پنهان إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ (۵۵) او دوست ندارد اندازه در گذارندگان را.
وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ و به تباهکارى مروید در زمین بَعْدَ إِصْلاحِها پس آنکه اللَّه آن را بر صلاح نهاد بسزا و در خور وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً و خداى خویش را خوانید و پرستید ببیم و اومید إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ (۵۶) که بخشایش خداى نزدیک است از نیکوکاران.
وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ اللَّه او است که مىگشاید بادها را در هواى جهان بُشْراً بشارت دهان بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ پیش باران فا حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ تا آن باد برگیرد سَحاباً ثِقالًا میغهاى گران سُقْناهُ میرانیم ما آن را لِبَلَدٍ مَیِّتٍ بسوى زمینى یا مردم و جانور از تشنگى مرده فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ تا فرو فرستیم بآن میغ در زمین آب فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ تا بیرون آریم با آن از هر میوهها میغ در زمین آب فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ تا بیرون آریم با آن از هر میوهها کَذلِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتى چنین هن بیرون آریم فردا از خاک مردگان را ببانگى لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (۵۷). این باز نمودیم تا با این آن دریابید و بدیدار این آن را در یاد آرید.
وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ و زمین پاک، تربت خوش خاک یَخْرُجُ نَباتُهُ بیرون آید از آن نبات بِإِذْنِ رَبِّهِ بخواست خداى چنان که خواهد وَ الَّذِی خَبُثَ و آن زمین باز که خاک آن ناپاک است و ناخوش لا یَخْرُجُ إِلَّا نَکِداً پس بیرون نیاید نبات آن مگر اندکى دژورد کَذلِکَ همچنین نُصَرِّفُ الْآیاتِ از روى برویى میگردانیم و از راه براه سخنان خود و باز نمودهاى خود لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ (۵۸) گروهى را که سپاسدارى کنند.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ ربّ نام خداوند است، نور نام نور پیغام و مهر و پیوند است، پروردگار جهانیان، و دارنده خلقان، و دیّان مهربان، پاکست و بىهمتا، و داور چون و چرا، و ناآلوده بهیچ ناسزا، پیداست خود را بدرستى، پیداست خود را بهستى، پیداست دل را بدوستى، یگانه بسنده، و بداشت هر کس رسنده، و با راست داشت دلها تاونده، هر چیزى را خداونده، و هر هستى را بدارنده، و هر فرا رسیدنى را پروراننده.
اول رب گفت نصیب عامه خلق را، پس اللَّه گفت نصیب عارفان و صدیقان را.
رب است آرام دهنده دل نیکمردان، اللَّه است غارت کننده جان عارفان. رب است دهنده نعمت بخواهندگان، اللَّه است او کننده مهر بدل دوستان. رب است که نعمت دیدار بر مؤمنان ریزد، اللَّه است که عارفان را با دیدار چراغ مهر افروزد.
پیر طریقت گفت: مهر و دیدار هر دو بر هم رسیدند. مهر دیدار را گفت: تو چون نورى که عالم افروزى. دیدار مهر را گفت: تو چون آتشى که عالم سوزى.
دیدار گفت: من چون جلوه کردم غمان از دل برکنم. مهر گفت: من بارى غارت کنم دلى که برو رخت افکنم. دیدار گفت: من تحفه ممتحنانم. مهر گفت: من شورنده جهانم.
دیدار بهره اوست که او را بصنایع شناسد. از صنایع باو رسد مکوّنات و مقدرات و محدثات از خلق زمین و سماوات و شمس و قمر و نجوم مسخرات. مهر بهره اوست که او را هم باو شناسد، ازو بصنایع آید نه از صنایع بدو.
پیر طریقت گفت: مسکین او که او را بصنایع شناخت! بیچاره او که او را از بهر نعمت دوست داشت! بیهوده او که او را بجهد خود جست! او که بصنایع شناسد، به بیم و طمع پرستد. او که وى را از بهر نعمت دوست دارد، روز محنت برگردد. او که بخویشتن جوید نایافته یافته پندارد. اما عارف او را هم بنور او شناسد. از شعاع وجود عبارت نتواند. در آتش مهر مىسوزد، و از ناز باز نمىپردازد.
ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ عرش او بر آسمان معلوم است، و عرش او در زمین، دل دوستان است. عرش آسمان را گفت: وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَةٌ.
فریشتگان آن را مىبردارند، و عرش زمین را گفت: وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ. ما آن را خود برداشتیم، و بفریشتگان باز نگذاشتیم. عرش آسمان منظور فریشتگان است.
عرش زمین منظور خداى جهان است. عرش آسمان را گفت: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى. عرش زمین را گفت: انا عند المنکسرة قلوبهم، قلب المؤمن بین اصبعین من اصابع الرحمن.
ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً مصطفى (ص) گفت: «الدعاء هو العبادة».
دعا عین عبادتست. دعاء خواندن است یا خواستن. اگر خواندن است عین ثناء است، ور خواستن است بنده را سزا است، و هر دو عبادتست و نجاة را وسیلت. یحیى معاذ گفت: عبادة اللَّه خزینهاى است. کلید این خزینه دعا، و دندانهاى این کلید لقمه حلال.
و شرط دعاء تضرع است و زارى، و بر درگاه عزت خود را بیفکندن بخوارى. اینست که میگوید: تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً.
و در خبر است: آدم صلوات اللَّه علیه صد سال بر آن زلّت خویش نوحه کرد بزارى، و تضرع نمود، تا جبرئیل گفت: بار خدایا! خود مىبینى تضرع آدم، مىشنوى زاریدن وى. هیچ روى آن دارد که عذرش پذیرى؟ و خستگى وى را مرهمى برنهى؟
فرمان آمد که اى جبرئیل! آدم را بما گذار که اگر نه این تضرع و زارى از وى دانستى، خود زلّت بر وى قضا نکردمى. زلت بر وى قضا کردم که دانستم از وى که چون درماند، زبان بدعا و تضرع بگشاید، و من دوست دارم که بنده بنالد، و در من زارد، انین المذنبین احب الىّ من زجل المسبحین. نظیره: وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ میگوید: مرا خوانید تا اجابت کنم. مرا دانید تا آمرزم. از من خواهید تا بخشم.
جاى دیگر گفت: أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ آن درمانده فرو مانده، در بلا بیطاقت گشته، که پاسخ کند خواندن او مگر من؟ که نیوشد دعاء او مگر من؟ که فریاد رسد درماندگى وى را مگر من؟ مضطر آنست که خود را دست آویزى نداند، و روزگار بر باد داده خود برابر چشم خویش دارد. دوست از همه وسائل و طاعات تهى بیند. دعاء چنین کسى همچون تیر بود، که سوى نشانه شود.
و از شرایط دعاء یکى لقمه حلالست. مصطفى (ص) گفت: «أطب طعمتک تستجب دعوتک».
دوم بیدارى و هشیارى است بدل حاضر و از غفلت دور. مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه لا یستجیب دعاء من قلب لاه».
سوم خوف و طمع است، که رب العزة گفت: وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً. این خوف و طمع بمعنى خوف و رجاء است، و آن تضرع و خفیه بمعنى اخلاص و صدق، بر مثال چهار جوىاند در دل گشاده، تا این جویها رواناند و روشن، دل آبادان است، و ایمان بر جاى، و دعا مستجاب. باز اگر این چهار جوى از دل وا ایستد، و چشمهاى آن خشک گردد، دل مرده گردد، و اشک از چشم وا ایستد، و ذکر از زبان، و مهر از دل، نیز از وى طاعت نروید و ایمان نیاید، چنان شود که گویند:
آن دل که تو دیدى همه دیگرگون شد
و آن حوض پر آب ما همه پر خون شد
و آن باغ پر از نعمت چون هامون شد
و آن آب روان زباغ ما بیرون شد.
إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ مصطفى (ص) گفت: «الاحسان ان تعبد اللَّه کأنک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک».
این خبر اشارتست بملاقات دل با حق، و معارضة سر با غیب، و مشاهده جان با اللَّه. و درین خبر حث است بنده را بر اخلاص عمل، و قصر امل، و وفا کردن به پذیرفته روز میثاق و عهد بلى، چون میدانى که او ترا مىبیند دل وا او دار، و از غیر او بردار. در اعمال مخلص باش، و در احوال صادق.
پیر طریقت گفت: آن دیده که او را دید بملاحظه غیر او کى پردازد؟ آن جان که با او صحبت یافت با آب و خاک چند سازد؟ خو کرده در حضرت مشاهدت مذلت حجاب چند برتابد؟ والى بر شهر خویش در غربت عمر چند بسر آرد؟ «کأنک تراه» اشارتست که حق دیدنى است، «فانه یراک» از حق دیده ورى است.
پیر طریقت گفت: چون هیبت دیده ورى حق موجود است، از ملامت منکر چه باک! در خدمت سزاى معبود کوش، نه بهره آب و خاک، که هیبت اطلاع حق سیل است و پسند خلق خاشاک.
وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ اذا تنسّمت القلوب نسیم القرب هام فى ملکوت الجلال و انمحى عن کل مرسوم و معهود. چون نسیم ازل از جانب قربت دمد، و باد کرم از هواى فردانیت وزد، بندگى آزادى شود، و غمان همه شادى گردد. خائف در کشتى خوف بساحل امن رسد. راجى در کشتى طمع بساحل عطا رسد.
عاصى در کشتى ندامت بساحل نوبت رسد. موحد در کشتى توحید بساحل تفرید رسد.
سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ از آسمان باران آمد، زمین مرده بوى زنده گشت، نبات و ازهار و انوار پدید آمد. از خزینه قدرت باران رحمت آمد، دلهاى پژمرده بوى زنده گشت. یکى را تخم ندامت کشتند، آب توفیق دادند، زاهد گشت. یکى را تخم عنایت کشتند، آب رعایت دادند، تائب گشت. یکى را تخم هیبت کشتند آب تعظیم دادند عارف گشت.
پیر طریقت گفت: ملکا! آب عنایت تو بسنگ رسید. سنگ بار گرفت.
از سنگ میوه رست. میوه طعم و خوار گرفت. ملکا! یاد تو دل را زنده کرد، و تخم مهر افکند. درخت شادى رویانید، و میوه آزادى داد. چون زمین نرم باشد، و تربت خوش، و طینت قابل، تخم جز شجره طیبه از آن نروید، و جز عبهر عهد بیرون ندهد.
اینست که اللَّه گفت: وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ. قال بعضهم: طیبها بدوام الامن و عدل السلطان، و طاعة المطیعین. و قال ابو عثمان: «هو قلب المؤمن یظهر على الجوارح انوار الطاعات. وَ الَّذِی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إِلَّا نَکِداً قلب الکافر لا یظهر على الجوارح الا المخالفات.
اول رب گفت نصیب عامه خلق را، پس اللَّه گفت نصیب عارفان و صدیقان را.
رب است آرام دهنده دل نیکمردان، اللَّه است غارت کننده جان عارفان. رب است دهنده نعمت بخواهندگان، اللَّه است او کننده مهر بدل دوستان. رب است که نعمت دیدار بر مؤمنان ریزد، اللَّه است که عارفان را با دیدار چراغ مهر افروزد.
پیر طریقت گفت: مهر و دیدار هر دو بر هم رسیدند. مهر دیدار را گفت: تو چون نورى که عالم افروزى. دیدار مهر را گفت: تو چون آتشى که عالم سوزى.
دیدار گفت: من چون جلوه کردم غمان از دل برکنم. مهر گفت: من بارى غارت کنم دلى که برو رخت افکنم. دیدار گفت: من تحفه ممتحنانم. مهر گفت: من شورنده جهانم.
دیدار بهره اوست که او را بصنایع شناسد. از صنایع باو رسد مکوّنات و مقدرات و محدثات از خلق زمین و سماوات و شمس و قمر و نجوم مسخرات. مهر بهره اوست که او را هم باو شناسد، ازو بصنایع آید نه از صنایع بدو.
پیر طریقت گفت: مسکین او که او را بصنایع شناخت! بیچاره او که او را از بهر نعمت دوست داشت! بیهوده او که او را بجهد خود جست! او که بصنایع شناسد، به بیم و طمع پرستد. او که وى را از بهر نعمت دوست دارد، روز محنت برگردد. او که بخویشتن جوید نایافته یافته پندارد. اما عارف او را هم بنور او شناسد. از شعاع وجود عبارت نتواند. در آتش مهر مىسوزد، و از ناز باز نمىپردازد.
ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ عرش او بر آسمان معلوم است، و عرش او در زمین، دل دوستان است. عرش آسمان را گفت: وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَةٌ.
فریشتگان آن را مىبردارند، و عرش زمین را گفت: وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ. ما آن را خود برداشتیم، و بفریشتگان باز نگذاشتیم. عرش آسمان منظور فریشتگان است.
عرش زمین منظور خداى جهان است. عرش آسمان را گفت: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى. عرش زمین را گفت: انا عند المنکسرة قلوبهم، قلب المؤمن بین اصبعین من اصابع الرحمن.
ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً مصطفى (ص) گفت: «الدعاء هو العبادة».
دعا عین عبادتست. دعاء خواندن است یا خواستن. اگر خواندن است عین ثناء است، ور خواستن است بنده را سزا است، و هر دو عبادتست و نجاة را وسیلت. یحیى معاذ گفت: عبادة اللَّه خزینهاى است. کلید این خزینه دعا، و دندانهاى این کلید لقمه حلال.
و شرط دعاء تضرع است و زارى، و بر درگاه عزت خود را بیفکندن بخوارى. اینست که میگوید: تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً.
و در خبر است: آدم صلوات اللَّه علیه صد سال بر آن زلّت خویش نوحه کرد بزارى، و تضرع نمود، تا جبرئیل گفت: بار خدایا! خود مىبینى تضرع آدم، مىشنوى زاریدن وى. هیچ روى آن دارد که عذرش پذیرى؟ و خستگى وى را مرهمى برنهى؟
فرمان آمد که اى جبرئیل! آدم را بما گذار که اگر نه این تضرع و زارى از وى دانستى، خود زلّت بر وى قضا نکردمى. زلت بر وى قضا کردم که دانستم از وى که چون درماند، زبان بدعا و تضرع بگشاید، و من دوست دارم که بنده بنالد، و در من زارد، انین المذنبین احب الىّ من زجل المسبحین. نظیره: وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ میگوید: مرا خوانید تا اجابت کنم. مرا دانید تا آمرزم. از من خواهید تا بخشم.
جاى دیگر گفت: أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ آن درمانده فرو مانده، در بلا بیطاقت گشته، که پاسخ کند خواندن او مگر من؟ که نیوشد دعاء او مگر من؟ که فریاد رسد درماندگى وى را مگر من؟ مضطر آنست که خود را دست آویزى نداند، و روزگار بر باد داده خود برابر چشم خویش دارد. دوست از همه وسائل و طاعات تهى بیند. دعاء چنین کسى همچون تیر بود، که سوى نشانه شود.
و از شرایط دعاء یکى لقمه حلالست. مصطفى (ص) گفت: «أطب طعمتک تستجب دعوتک».
دوم بیدارى و هشیارى است بدل حاضر و از غفلت دور. مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه لا یستجیب دعاء من قلب لاه».
سوم خوف و طمع است، که رب العزة گفت: وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً. این خوف و طمع بمعنى خوف و رجاء است، و آن تضرع و خفیه بمعنى اخلاص و صدق، بر مثال چهار جوىاند در دل گشاده، تا این جویها رواناند و روشن، دل آبادان است، و ایمان بر جاى، و دعا مستجاب. باز اگر این چهار جوى از دل وا ایستد، و چشمهاى آن خشک گردد، دل مرده گردد، و اشک از چشم وا ایستد، و ذکر از زبان، و مهر از دل، نیز از وى طاعت نروید و ایمان نیاید، چنان شود که گویند:
آن دل که تو دیدى همه دیگرگون شد
و آن حوض پر آب ما همه پر خون شد
و آن باغ پر از نعمت چون هامون شد
و آن آب روان زباغ ما بیرون شد.
إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ مصطفى (ص) گفت: «الاحسان ان تعبد اللَّه کأنک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک».
این خبر اشارتست بملاقات دل با حق، و معارضة سر با غیب، و مشاهده جان با اللَّه. و درین خبر حث است بنده را بر اخلاص عمل، و قصر امل، و وفا کردن به پذیرفته روز میثاق و عهد بلى، چون میدانى که او ترا مىبیند دل وا او دار، و از غیر او بردار. در اعمال مخلص باش، و در احوال صادق.
پیر طریقت گفت: آن دیده که او را دید بملاحظه غیر او کى پردازد؟ آن جان که با او صحبت یافت با آب و خاک چند سازد؟ خو کرده در حضرت مشاهدت مذلت حجاب چند برتابد؟ والى بر شهر خویش در غربت عمر چند بسر آرد؟ «کأنک تراه» اشارتست که حق دیدنى است، «فانه یراک» از حق دیده ورى است.
پیر طریقت گفت: چون هیبت دیده ورى حق موجود است، از ملامت منکر چه باک! در خدمت سزاى معبود کوش، نه بهره آب و خاک، که هیبت اطلاع حق سیل است و پسند خلق خاشاک.
وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ اذا تنسّمت القلوب نسیم القرب هام فى ملکوت الجلال و انمحى عن کل مرسوم و معهود. چون نسیم ازل از جانب قربت دمد، و باد کرم از هواى فردانیت وزد، بندگى آزادى شود، و غمان همه شادى گردد. خائف در کشتى خوف بساحل امن رسد. راجى در کشتى طمع بساحل عطا رسد.
عاصى در کشتى ندامت بساحل نوبت رسد. موحد در کشتى توحید بساحل تفرید رسد.
سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ از آسمان باران آمد، زمین مرده بوى زنده گشت، نبات و ازهار و انوار پدید آمد. از خزینه قدرت باران رحمت آمد، دلهاى پژمرده بوى زنده گشت. یکى را تخم ندامت کشتند، آب توفیق دادند، زاهد گشت. یکى را تخم عنایت کشتند، آب رعایت دادند، تائب گشت. یکى را تخم هیبت کشتند آب تعظیم دادند عارف گشت.
پیر طریقت گفت: ملکا! آب عنایت تو بسنگ رسید. سنگ بار گرفت.
از سنگ میوه رست. میوه طعم و خوار گرفت. ملکا! یاد تو دل را زنده کرد، و تخم مهر افکند. درخت شادى رویانید، و میوه آزادى داد. چون زمین نرم باشد، و تربت خوش، و طینت قابل، تخم جز شجره طیبه از آن نروید، و جز عبهر عهد بیرون ندهد.
اینست که اللَّه گفت: وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ. قال بعضهم: طیبها بدوام الامن و عدل السلطان، و طاعة المطیعین. و قال ابو عثمان: «هو قلب المؤمن یظهر على الجوارح انوار الطاعات. وَ الَّذِی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إِلَّا نَکِداً قلب الکافر لا یظهر على الجوارح الا المخالفات.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فرستادیم نوح را بقوم خویش فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ گفت: اى قوم خداى را پرستید ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ نیست شما را خداى جز از وى إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ من مىترسم بر شما عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (۵۹) از عذاب روزى بزرگ.
قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ سران قوم وى گفتند: إِنَّا لَنَراکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۶۰) ما ترا در گمراهى آشکارا مىبینیم.
قالَ یا قَوْمِ نوح گفت: اى قوم! لَیْسَ بِی ضَلالَةٌ بمن هیچ گمراهى نیست وَ لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (۶۱) لکن من فرستادهاىام از خداوند جهانیان.
أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی میرسانم بشما پیغامهاى خداوند خویش وَ أَنْصَحُ لَکُمْ و شما را نیک میخواهم وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۶۲) و از خداى آن دانم که شما ندانید.
أَ وَ عَجِبْتُمْ شگفت میدارید أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ که بشما آمد یاد کردى از خداوند شما عَلى رَجُلٍ مِنْکُمْ بر مردى هم از شما، آدمى همزبان شما لِیُنْذِرَکُمْ تا آگاه کند و بیم نماید شما را وَ لِتَتَّقُوا و تا پرهیزید از عذاب و خشم خداى وَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (۶۳) و تا مگر بر شما ببخشایند.
فَکَذَّبُوهُ دروغ زن گرفتند وى را فَأَنْجَیْناهُ برهانیدیم او را وَ الَّذِینَ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ و ایشان را که با او بودند در کشتى وَ أَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و به آب بکشتیم ایشان را که بدروغ فرا میداشتند سخنان ما را إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً عَمِینَ (۶۴) که قومى بودند ایشان از شناخت حق نابینایان.
وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً و فرستادیم به عاد مرد ایشان هود قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ایشان را گفت: اى قوم! اللَّه را پرستید ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ نیست شما را خدایى جز از وى أَ فَلا تَتَّقُونَ (۶۵) از خشم و عذاب وى بپرهیزید.
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ سران و سروران کافران از قوم وى گفتند: إِنَّا لَنَراکَ فِی سَفاهَةٍ ما ترا درسست خردى و نادانى مىبینیم وَ إِنَّا لَنَظُنُّکَ مِنَ الْکاذِبِینَ (۶۶) و ترا از دروغ زنان مىپنداریم.
قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بِی سَفاهَةٌ گفت: اى قوم! بمن هیچ سست خردى نیست وَ لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (۶۷) لکن من فرستادهاىام از خداوند جهانیان.
أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی میرسانم بشما پیغامهاى خداوند خویش وَ أَنَا لَکُمْ ناصِحٌ أَمِینٌ (۶۸) و من شما را نیکخواهى استوارم.
أَ وَ عَجِبْتُمْ شگفت میدارید أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ که بشما آمد یاد کردى از خداوند شما عَلى رَجُلٍ مِنْکُمْ بر مردى از شما، آدمىاى همزبان شما لِیُنْذِرَکُمْ تا آگاه کند و بیم نماید شما را وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ یاد کنید که شما را خلیفتان و پس نشینان زمین کرد مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ از پس قوم نوح وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً و شما را در آفرینش و قوام و صورت بسطت افزود زیادت کرد فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ یاد کنید نیکوکاریهاى اللَّه بر خویشتن لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (۶۹) تا مگر پیروز آئید.
قالُوا گفتند قوم وى: أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ بما آمدى تا فرمایى ما را و گویى ما را که خدایى پرستید یگانه وَ نَذَرَ و فرمایى ما را تا فرو گذاریم ما کانَ یَعْبُدُ آباؤُنا آنچه پدران ما مىپرستیدند فَأْتِنا بِما تَعِدُنا آن عذاب که ما را بآن تهدید میکنى بما آر إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۷۰) اگر از راستگویانى.
قالَ هود گفت ایشان را: قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ واجب گشت شما را از خداوند شما رِجْسٌ وَ غَضَبٌ عذابى و خشمى أَ تُجادِلُونَنِی با من پیکار میکنید فِی أَسْماءٍ در کار این پرستیدگان و نامهایى سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ که شما و پدران شما آن را نام نهادید ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ فرو نفرستاد اللَّه آن پرستیدگان را هیچ حجت فَانْتَظِرُوا چشم میدارید إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ (۷۱) من با شما از چشم دارندگانم بودنى را.
فَأَنْجَیْناهُ برهانیدیم هود را وَ الَّذِینَ مَعَهُ و ایشان که با وى بودند بِرَحْمَةٍ مِنَّا ببخشایشى از ما وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و بریدیم بیخ ایشان که دروغ مىشمردند پیغامهاى ما وَ ما کانُوا مُؤْمِنِینَ (۷۲) و ایشان گرویدگان نبودند.
قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ سران قوم وى گفتند: إِنَّا لَنَراکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۶۰) ما ترا در گمراهى آشکارا مىبینیم.
قالَ یا قَوْمِ نوح گفت: اى قوم! لَیْسَ بِی ضَلالَةٌ بمن هیچ گمراهى نیست وَ لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (۶۱) لکن من فرستادهاىام از خداوند جهانیان.
أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی میرسانم بشما پیغامهاى خداوند خویش وَ أَنْصَحُ لَکُمْ و شما را نیک میخواهم وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۶۲) و از خداى آن دانم که شما ندانید.
أَ وَ عَجِبْتُمْ شگفت میدارید أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ که بشما آمد یاد کردى از خداوند شما عَلى رَجُلٍ مِنْکُمْ بر مردى هم از شما، آدمى همزبان شما لِیُنْذِرَکُمْ تا آگاه کند و بیم نماید شما را وَ لِتَتَّقُوا و تا پرهیزید از عذاب و خشم خداى وَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (۶۳) و تا مگر بر شما ببخشایند.
فَکَذَّبُوهُ دروغ زن گرفتند وى را فَأَنْجَیْناهُ برهانیدیم او را وَ الَّذِینَ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ و ایشان را که با او بودند در کشتى وَ أَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و به آب بکشتیم ایشان را که بدروغ فرا میداشتند سخنان ما را إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً عَمِینَ (۶۴) که قومى بودند ایشان از شناخت حق نابینایان.
وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً و فرستادیم به عاد مرد ایشان هود قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ایشان را گفت: اى قوم! اللَّه را پرستید ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ نیست شما را خدایى جز از وى أَ فَلا تَتَّقُونَ (۶۵) از خشم و عذاب وى بپرهیزید.
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ سران و سروران کافران از قوم وى گفتند: إِنَّا لَنَراکَ فِی سَفاهَةٍ ما ترا درسست خردى و نادانى مىبینیم وَ إِنَّا لَنَظُنُّکَ مِنَ الْکاذِبِینَ (۶۶) و ترا از دروغ زنان مىپنداریم.
قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بِی سَفاهَةٌ گفت: اى قوم! بمن هیچ سست خردى نیست وَ لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (۶۷) لکن من فرستادهاىام از خداوند جهانیان.
أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی میرسانم بشما پیغامهاى خداوند خویش وَ أَنَا لَکُمْ ناصِحٌ أَمِینٌ (۶۸) و من شما را نیکخواهى استوارم.
أَ وَ عَجِبْتُمْ شگفت میدارید أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ که بشما آمد یاد کردى از خداوند شما عَلى رَجُلٍ مِنْکُمْ بر مردى از شما، آدمىاى همزبان شما لِیُنْذِرَکُمْ تا آگاه کند و بیم نماید شما را وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ یاد کنید که شما را خلیفتان و پس نشینان زمین کرد مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ از پس قوم نوح وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً و شما را در آفرینش و قوام و صورت بسطت افزود زیادت کرد فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ یاد کنید نیکوکاریهاى اللَّه بر خویشتن لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (۶۹) تا مگر پیروز آئید.
قالُوا گفتند قوم وى: أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ بما آمدى تا فرمایى ما را و گویى ما را که خدایى پرستید یگانه وَ نَذَرَ و فرمایى ما را تا فرو گذاریم ما کانَ یَعْبُدُ آباؤُنا آنچه پدران ما مىپرستیدند فَأْتِنا بِما تَعِدُنا آن عذاب که ما را بآن تهدید میکنى بما آر إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۷۰) اگر از راستگویانى.
قالَ هود گفت ایشان را: قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ واجب گشت شما را از خداوند شما رِجْسٌ وَ غَضَبٌ عذابى و خشمى أَ تُجادِلُونَنِی با من پیکار میکنید فِی أَسْماءٍ در کار این پرستیدگان و نامهایى سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ که شما و پدران شما آن را نام نهادید ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ فرو نفرستاد اللَّه آن پرستیدگان را هیچ حجت فَانْتَظِرُوا چشم میدارید إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ (۷۱) من با شما از چشم دارندگانم بودنى را.
فَأَنْجَیْناهُ برهانیدیم هود را وَ الَّذِینَ مَعَهُ و ایشان که با وى بودند بِرَحْمَةٍ مِنَّا ببخشایشى از ما وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و بریدیم بیخ ایشان که دروغ مىشمردند پیغامهاى ما وَ ما کانُوا مُؤْمِنِینَ (۷۲) و ایشان گرویدگان نبودند.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً و فرستادیم به ثمود مرد ایشان را و کس ایشان را صالح قالَ یا قَوْمِ ایشان را گفت: اى قوم! اعْبُدُوا اللَّهَ خداى را پرستید ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ نیست شما را خدایى جز از او قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ بشما آمد از خداوند شما نشانى روشن هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ آنک این ماده شتر خداى است لَکُمْ آیَةً تا شما را نشانى بود. فَذَرُوها گذارید آن را تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ تا مىخورد در زمین خداى وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ و بآن هیچ بدى مرسانید فَیَأْخُذَکُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۷۳) که فرا گیرد شما را عذابى درد نماى.
وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ و یاد کنید که شما را پس نشینان جهان کرد پس عاد وَ بَوَّأَکُمْ فِی الْأَرْضِ و شما را در زمین جاى داد تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً میکنید هر جاى که از زمین خاک نرم است کوشکها وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُیُوتاً و مىتراشید هر جاى که سنگ است و کوه، خانها فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ نعمتهاى اللَّه بر خود یاد میکنید وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (۷۴) و در زمین بتباهکارى و فساد مروید.
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ سران قوم او که گردنکشان بودند از حق، گفتند: لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا بیچارگان و زبون گرفتگان قوم صالح را لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ ایشان را که گرویدگان بودند از ایشان أَ تَعْلَمُونَ شما چنان مىدانید أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ که صالح فرستادهایست از خداى خویش؟
قالُوا آن مستضعفان جواب دادند إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ (۷۵) ما بآن پیغام که وى را بآن فرستادهاند مصدقان و گرویدگانیم.
قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا گردنکشان قوم گفتند: إِنَّا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ کافِرُونَ (۷۶) ما بآنچه شما بآن گرویدهاید کافر و ناگرویدگانیم.
فَعَقَرُوا النَّاقَةَ پى زدند و بکشتند ماده شتر را وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ و گردن کشیدند از فرمان خداوند خویش وَ قالُوا و گفتند: یا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا اى صالح بما آر آنچه ما را وعده مىدهى از عذاب إِنْ کُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ (۷۷) اگر از فرستادگان اویى.
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فرا گرفت ایشان را بانگ و جنبش فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ بامداد کردند در سرایهاى خویش جاثِمِینَ (۷۸) بر وى درافتاده و بر جاى مرده.
فَتَوَلَّى عَنْهُمْ برگشت صالح از ایشان وَ قالَ یا قَوْمِ و گفت: اى قوم! لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالَةَ رَبِّی بشما رسانیدم پیغام خداوند خویش وَ نَصَحْتُ لَکُمْ و شما را نیک خواستم و بنیکى فرمودم وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ (۷۹) لیکن شما نیکخواهان را دوست نداشتید.
وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ و یاد کنید که شما را پس نشینان جهان کرد پس عاد وَ بَوَّأَکُمْ فِی الْأَرْضِ و شما را در زمین جاى داد تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً میکنید هر جاى که از زمین خاک نرم است کوشکها وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُیُوتاً و مىتراشید هر جاى که سنگ است و کوه، خانها فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ نعمتهاى اللَّه بر خود یاد میکنید وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (۷۴) و در زمین بتباهکارى و فساد مروید.
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ سران قوم او که گردنکشان بودند از حق، گفتند: لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا بیچارگان و زبون گرفتگان قوم صالح را لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ ایشان را که گرویدگان بودند از ایشان أَ تَعْلَمُونَ شما چنان مىدانید أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ که صالح فرستادهایست از خداى خویش؟
قالُوا آن مستضعفان جواب دادند إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ (۷۵) ما بآن پیغام که وى را بآن فرستادهاند مصدقان و گرویدگانیم.
قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا گردنکشان قوم گفتند: إِنَّا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ کافِرُونَ (۷۶) ما بآنچه شما بآن گرویدهاید کافر و ناگرویدگانیم.
فَعَقَرُوا النَّاقَةَ پى زدند و بکشتند ماده شتر را وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ و گردن کشیدند از فرمان خداوند خویش وَ قالُوا و گفتند: یا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا اى صالح بما آر آنچه ما را وعده مىدهى از عذاب إِنْ کُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ (۷۷) اگر از فرستادگان اویى.
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فرا گرفت ایشان را بانگ و جنبش فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ بامداد کردند در سرایهاى خویش جاثِمِینَ (۷۸) بر وى درافتاده و بر جاى مرده.
فَتَوَلَّى عَنْهُمْ برگشت صالح از ایشان وَ قالَ یا قَوْمِ و گفت: اى قوم! لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالَةَ رَبِّی بشما رسانیدم پیغام خداوند خویش وَ نَصَحْتُ لَکُمْ و شما را نیک خواستم و بنیکى فرمودم وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ (۷۹) لیکن شما نیکخواهان را دوست نداشتید.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لُوطاً و فرستادیم لوط را إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ گفت قوم خویش را أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ مىزشتى کنید و ناخوب و ناسزا بدست دارید؟ ما سَبَقَکُمْ بِها پیشى نکرد بآن کار بر شما مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ (۸۰) هیچ کس از جهانیان.
إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً بمردان میرسید بوایست مِنْ دُونِ النِّساءِ فرود از زنان بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (۸۱) آرى که شما قومىاید گزافکاران. وَ ما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ نبود پاسخ قوم وى إِلَّا أَنْ قالُوا مگر آنکه گفتند: أَخْرِجُوهُمْ بیرون کنید ایشان را مِنْ قَرْیَتِکُمْ از شهر خویش إِنَّهُمْ أُناسٌ که ایشان مردمانىاند یَتَطَهَّرُونَ (۸۲) که از کار ما پاکیزگى جویند. فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ برهانیم او را و کسان او را إِلَّا امْرَأَتَهُ مگر زن او را کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ (۸۳) از جمله هالکان بود آن زن. وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً و ببارانیدیم بر ایشان بارانى فَانْظُرْ درنگر کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ (۸۴) که چون بود سرانجام جرم داران! وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً و فرستادیم بمدین مرد ایشان را شعیب قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ گفت اى قوم! اللَّه را پرستید ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ نیست شما را خدایى جز از او قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ آمد بشما نشانى و پیغامى روشن از خداى شما فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ تمام پیمایید و سنجید وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ و چیزهاى مردمان بمکاهید وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها و در زمین تباهى مکنید پس آنکه اللَّه آن را باصلاح آورد ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۸۵) شما را آن به است اگر گرویدگاناید.
وَ لا تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِراطٍ و باژ ستدن را منشینید بهر راهى تُوعِدُونَ مىترسانید مردمان را وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و از راه خداى باز میدارید مَنْ آمَنَ بِهِ آن کس که بگرویده بود وَ تَبْغُونَها عِوَجاً و دین خدایى را بىعیب جویید که آن را کژى مىنمائید وَ اذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلِیلًا و یاد کنید که اندکى بودید فَکَثَّرَکُمْ فراوان کرد اللَّه شما را و انبوه وَ انْظُرُوا و نگرید کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ (۸۶) چون بود سرانجام مفسدان پیش از شما؟
وَ إِنْ کانَ طائِفَةٌ مِنْکُمْ آمَنُوا و اگر چنان بود که گروهى از شما استوار گیرد مرا و بگرود بِالَّذِی أُرْسِلْتُ بِهِ بآن چیز که مرا بآن فرستادهاند وَ طائِفَةٌ لَمْ یُؤْمِنُوا و گروهى بنگروند فَاصْبِرُوا شکیبایى کنید حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنَنا تا اللَّه برگزارد میان ما کار وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ (۸۷) و بهتر برگزارندگان اوست.
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ سران قوم او که گردنکشان بودند از حق، گفتند او را لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ که ترا بیرون کنیم اى شعیب! وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ و این گرویدگان با تو مِنْ قَرْیَتِنا از شهر خویش أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا یا باز گردید از دین با دین ما قالَ گفت شعیب: أَ وَ لَوْ کُنَّا کارِهِینَ (۸۸) و هر چند که ما خواهان آن نیستیم.
قَدِ افْتَرَیْنا عَلَى اللَّهِ کَذِباً بزرگ دروغى نهاده باشیم بر خداى إِنْ عُدْنا فِی مِلَّتِکُمْ اگر ما با دین شما گردیم بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها پس آنکه خداى باز رهانید ما را از آن وَ ما یَکُونُ لَنا و نیاید ما را و نسزد أَنْ نَعُودَ فِیها که باز گردیم با ملت شما إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا مگر که چیزى خواهد اللَّه خداوند ما وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً رسیده است خداوند ما بهر چیز بدانش خود عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا بر خداى کردیم توکل خویش، رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ خداوند ما! برگزار میان ما و میان قوم ما کارى بسزا وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ (۸۹) و بهتر کار برگزارندگان تویى.
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ کافران قوم شعیب یکدیگر را گفتند لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْباً اگر شما اتباع شعیب کنید و پس روى او إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ (۹۰) پس آن گه شما زیانکاراناید.
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فرا گرفت ایشان را زلزله فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ جاثِمِینَ (۹۱) تا بامداد کردند در سرایهاى خویش مرده بر روى افتاده.
الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً ایشان که شعیب را دروغ زن گرفتند کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا گویى که هرگز در زمین خود نبودند الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً ایشان که شعیب را دروغ زن گرفتند کانُوا هُمُ الْخاسِرِینَ (۹۲) ایشان زیان کاراناند.
فَتَوَلَّى عَنْهُمْ بازگشت از ایشان که مرده دید ایشان را وَ قالَ یا قَوْمِ و گفت اى قوم! لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی بشما رسانیدم پیغامهاى خداوند خویش وَ نَصَحْتُ لَکُمْ و شما را نیک خواستم و پند دادم فَکَیْفَ آسى عَلى قَوْمٍ کافِرِینَ (۹۳) پس اکنون بر قومى ناگرویدگان اندوه چون خورم!
إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً بمردان میرسید بوایست مِنْ دُونِ النِّساءِ فرود از زنان بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (۸۱) آرى که شما قومىاید گزافکاران. وَ ما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ نبود پاسخ قوم وى إِلَّا أَنْ قالُوا مگر آنکه گفتند: أَخْرِجُوهُمْ بیرون کنید ایشان را مِنْ قَرْیَتِکُمْ از شهر خویش إِنَّهُمْ أُناسٌ که ایشان مردمانىاند یَتَطَهَّرُونَ (۸۲) که از کار ما پاکیزگى جویند. فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ برهانیم او را و کسان او را إِلَّا امْرَأَتَهُ مگر زن او را کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ (۸۳) از جمله هالکان بود آن زن. وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً و ببارانیدیم بر ایشان بارانى فَانْظُرْ درنگر کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ (۸۴) که چون بود سرانجام جرم داران! وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً و فرستادیم بمدین مرد ایشان را شعیب قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ گفت اى قوم! اللَّه را پرستید ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ نیست شما را خدایى جز از او قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ آمد بشما نشانى و پیغامى روشن از خداى شما فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ تمام پیمایید و سنجید وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ و چیزهاى مردمان بمکاهید وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها و در زمین تباهى مکنید پس آنکه اللَّه آن را باصلاح آورد ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۸۵) شما را آن به است اگر گرویدگاناید.
وَ لا تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِراطٍ و باژ ستدن را منشینید بهر راهى تُوعِدُونَ مىترسانید مردمان را وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و از راه خداى باز میدارید مَنْ آمَنَ بِهِ آن کس که بگرویده بود وَ تَبْغُونَها عِوَجاً و دین خدایى را بىعیب جویید که آن را کژى مىنمائید وَ اذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلِیلًا و یاد کنید که اندکى بودید فَکَثَّرَکُمْ فراوان کرد اللَّه شما را و انبوه وَ انْظُرُوا و نگرید کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ (۸۶) چون بود سرانجام مفسدان پیش از شما؟
وَ إِنْ کانَ طائِفَةٌ مِنْکُمْ آمَنُوا و اگر چنان بود که گروهى از شما استوار گیرد مرا و بگرود بِالَّذِی أُرْسِلْتُ بِهِ بآن چیز که مرا بآن فرستادهاند وَ طائِفَةٌ لَمْ یُؤْمِنُوا و گروهى بنگروند فَاصْبِرُوا شکیبایى کنید حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنَنا تا اللَّه برگزارد میان ما کار وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ (۸۷) و بهتر برگزارندگان اوست.
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ سران قوم او که گردنکشان بودند از حق، گفتند او را لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ که ترا بیرون کنیم اى شعیب! وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ و این گرویدگان با تو مِنْ قَرْیَتِنا از شهر خویش أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا یا باز گردید از دین با دین ما قالَ گفت شعیب: أَ وَ لَوْ کُنَّا کارِهِینَ (۸۸) و هر چند که ما خواهان آن نیستیم.
قَدِ افْتَرَیْنا عَلَى اللَّهِ کَذِباً بزرگ دروغى نهاده باشیم بر خداى إِنْ عُدْنا فِی مِلَّتِکُمْ اگر ما با دین شما گردیم بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها پس آنکه خداى باز رهانید ما را از آن وَ ما یَکُونُ لَنا و نیاید ما را و نسزد أَنْ نَعُودَ فِیها که باز گردیم با ملت شما إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا مگر که چیزى خواهد اللَّه خداوند ما وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً رسیده است خداوند ما بهر چیز بدانش خود عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا بر خداى کردیم توکل خویش، رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ خداوند ما! برگزار میان ما و میان قوم ما کارى بسزا وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ (۸۹) و بهتر کار برگزارندگان تویى.
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ کافران قوم شعیب یکدیگر را گفتند لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْباً اگر شما اتباع شعیب کنید و پس روى او إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ (۹۰) پس آن گه شما زیانکاراناید.
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فرا گرفت ایشان را زلزله فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ جاثِمِینَ (۹۱) تا بامداد کردند در سرایهاى خویش مرده بر روى افتاده.
الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً ایشان که شعیب را دروغ زن گرفتند کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا گویى که هرگز در زمین خود نبودند الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً ایشان که شعیب را دروغ زن گرفتند کانُوا هُمُ الْخاسِرِینَ (۹۲) ایشان زیان کاراناند.
فَتَوَلَّى عَنْهُمْ بازگشت از ایشان که مرده دید ایشان را وَ قالَ یا قَوْمِ و گفت اى قوم! لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی بشما رسانیدم پیغامهاى خداوند خویش وَ نَصَحْتُ لَکُمْ و شما را نیک خواستم و پند دادم فَکَیْفَ آسى عَلى قَوْمٍ کافِرِینَ (۹۳) پس اکنون بر قومى ناگرویدگان اندوه چون خورم!
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لُوطاً اى: و ارسلنا لوطا، و هو اسم اعجمى کابراهیم و اسحاق. و قیل: هو اسم عربى. و انما سمّى لوطا لانه حبّه لاط بقلب ابراهیم، اى: تعلق به و لصق. و هو لوط بن هاران بن آزر برادر زاده ابراهیم بود، با عم خویش ابراهیم از زمین بابل برفت. بسوى شام. ابراهیم به فلسطین فرو آمد، و لوط به اردن، پس رب العالمین لوط را به پیغامبرى فرستاد باهل سدوم و عمورا و صعورا و صامورا. این چهار شارستان مؤتفکات خوانند، یعنى: ائتفکت بهم، اى انقلبت. و مسکن وى به سدوم بود. ایشان را بیست و اند سال دعوت کرد، و یکى از ایشان ایمان نیاورد، و بآن فاحشه و فعل بد حریص گشته بودند، و لوط بایشان انکار مىنمود، و مىگفت: إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ، قرأ اهل المدینة و حفص انکم بکسر الالف على الخبر، و قرأ الآخرون: ائنکم بالاستفهام.
أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ یعنى اتیان الذکران، ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ قال عمر بن دینار: ما نزا ذکر على ذکر فى الدنیا حتى کان قوم لوط. این فعل لواطه پیش از قوم لوط در هیچ امت نبوده، و هرگز تا آن روزگار کس نشناخته، و این فعل ابلیس ایشان را بآن راه نمود، که در صورت کودکى زیبا روى بمیان ایشان برآمد و ایشان را بخود دعوت کرد، بآن عمل خبیث، و ایشان عادت گرفتند، و على الخصوص با غربا و ابناء السبیل میکردند، و با قوم خود البته نکردندى و روا نداشتندى. اینست که اللَّه گفت: أَ تَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمِینَ یعنى بالعالمین هاهنا الغرباء. آن گه تفسیر کرد: إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ در قرآن نامها است مجامعت را افزون از ده، اتیان از آنست. شهوة اى کشهوة الجماع التی حقها ان تنال من النساء. مِنْ دُونِ النِّساءِ اى لا من النساء. بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ اى مجاوزون امر اللَّه. الاسراف و الجهل توأمان، و لهذا قال فى سورة النمل تجهلون. قال النّبی (ص) «لا ینظر اللَّه الى رجل اتى رجلا او امرأة فى الدبر».
فصل
بدان که لواطت حرام است، و از جمله کبائر است. همچون زنا موجب حدّ. و ثبوت آن هم از آن طریقست که ثبوت زنا: بگواهان عدول، و لفظ صریح، که چهار مرد عدل گویند بلفظ صریح مفسر و مقشر که: رأینا فرجه غاب فى فرجه. پس چون ثابت گشت و درست شد حد واجب شود. و شافعى را در حدّ لائط دو قول است: بیک قول مستوجب قتل گردد، لقول النبى (ص): «من عمل عمل قوم لوط فاقتلوه».
و روى ابن عباس: ان النبى (ص) قال: «من وجدتموه یعمل عمل قوم لوط فاقتلوا الفاعل و المفعول به». باین قول بکر و ثیّب و فاعل و مفعول به در آن در آن یکسانند، و بقول دیگر حدّ زنا واجب شود، ان کان بکرا جلّد و ان کان ثیّبا رجم، لقول النبى: «اذا اتى الرجل الرجل فهما زانیان، و اذا اتت المرأة المرأة فهما زانیتان».
و روى عن على (ع) قال: «هذه معصیة ما عصى اللَّه تعالى بها الا امة واحدة فأهلکهم، و انى ارى ان یحرق بالنار».
و سئل ابن عباس عنه، فقال: یرمى من اعلى شاهق فى تلک القریة. ثم یتبع بالحجارة حتى یموت. و روى ان عبد الملک بن مروان کتب الى حبیب قاضى حمص یسأله کم عقوبة اللوطى، فکتب: ان علیه ان یرمى بالحجارة کما رجم قوم لوط، فان اللَّه تعالى یقول: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ، فقبل عبد الملک ذلک منه و حسّنه.
وَ ما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ چون لوط ایشان را نصیحت کرد، و بر توبه و بر ترک معصیت و لواطت دعوت کرد، نبود ایشان را جواب بصواب و راستى، با سفاهت و استهزاء گشتند و گفتند: أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ در همه قرآن قریه نیست مگر بمعنى شهر، سمّیت قریة لانها تقرى السکن، اى تجمعهم، و تحتوى علیهم. بطریق استهزاء و سفاهت گفتند: ایشان را از شهر بدر کنید یعنى لوط را و دو دختر وى زعورا و ریثا، و قیل: ریثا و عیشا، و من آمن معه میگوید: ایشان را بدر کنید، که ایشان مردمانى پاکیزهاند. از آنچه ما مىکنیم تحرج میکنند، و پاکیزگى میجویند. یَتَطَهَّرُونَ یعنى یتقززون عن اتیان ادبار الرجال و ادبار النساء. قال ابن بحر: معناه یرتقبون اطهار النساء فیجامعوهن فیها. قال ابن عباس: عابوهم بما یتمدّح به.
فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ اى من آمن به، إِلَّا امْرَأَتَهُ و اسمها و اهلة، فانها کانت تسرّ الکفر کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ اى من الباقین فى عذاب اللَّه. و قیل: من الغائبین عن النجاة.
وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً جاى دیگر ازین گشادهتر گفت: أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ. جاى دیگر آن را بیان کرد، گفت: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ.
این سنگ باران قومى را بود از ایشان که از شارستان بیرون بودند، بوقت عذاب سنگها بارانیدند بر ایشان، که در دیدار گل مینمود، و در زخم سنگ، و اندرون وى بآتش آگنده. اما شارشتان را و اهل آن در هوا بردند، و در گردانیدند، و در زمین کوفتند، و آب سیاه بر ایشان برآوردند، و آن گه ایشان را در آتش کردند. و آن گه در آخر قصه گفت: فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ اى الکافرین. در نگر که سرانجام کافران چه بود؟ و بچه روز رسیدند؟
وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً اى و أرسلنا الى مدین اخاهم شعیبا. یعنى: اهل مدین. میگویند: مدین نام آن زمین است که خانه و مسکن مدین بن ابراهیم الخلیل بود، بوى باز خوانند، و گفتهاند: نام قبیله است، و ایشان اصحاب ایکه بودند. و گفتهاند: إِلى مَدْیَنَ اى: و ارسلنا الى ولد مدین بن ابراهیم.
قتاده گفت: شعیب را بدو قوم فرستادند: یک بار به مدین و یک بار به اصحاب ایکه، و مدین دیگراند، و اصحاب ایکه دیگر. أَخاهُمْ شُعَیْباً هو شعیب بن نویب بن مدین بن ابراهیم، و قیل: ان نسبته فى التوراة شعیب بن حدى بن شجر بن لام بن یعقوب بن اسحاق، و قیل هو شعیب بن میکائیل، کان یقال له خطیب الانبیاء، لحسن مراجعته قومه. أَخاهُمْ شُعَیْباً عرب هر چیزى را که منوط بود بچیزى، و مداوم بود، آن را اخ گویند، اگر چه جماد بود و جانور بیرون از مردم، یقال اخو البغلة و اخو الناقة و اخو السفر. قال ابن ابى ربیعه:
اخا سفر جوّاب ارض تقاذفت
به فلوات فهو اشعث اغبر
قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ اى وحّدوا اللَّه، ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ لیس لکم رب غیره.
قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ این دلیل است که وى را معجزه بود بخلاف ایشان که گفتند: پیغامبر بود، و او را معجزه نبود. قال الزجاج: لا تقبل نبوة بغیر معجزة.
قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ یعنى ما اوتى من المعجزة. بو بکر نقاش گفت: او را آیت و معجزات بود، اما ذکر معجزه وى در قرآن نیست، و نه معجزه هر پیغامبرى در قرآن کردهاند. نه بینى که مصطفى را صلوات اللَّه علیه معجزات و آیات بسیار بود، و نه همه در قرآن است، بل بعضى در قرآن است، و بعضى نه.
فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ قوم وى کافر بودند اهل بخس و خیانت در پیمانه و ترازو، و شعیب ایشان را نصیحت کرد، و باتمام پیمانه و ترازو فرمود، گفت: پیمانه و ترازو راست میدارید، و در آن گزاف کار مباشید، و بر دیگران ظلم و حیف مکنید.
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ اشیاء گفت تا حزر و عدّ و ذرع و مساحت همه در آن شود. وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ یعنى بالکفر بَعْدَ إِصْلاحِها بعد بعث الانبیاء و الامر بالعدل و الاحسان. و قیل: لا تفسدوا بالظلم و العدوان فى الکیل و المیزان. ذلِکُمْ اى الّذى ذکرت لکم و أمرتکم به خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ اى مصدقین ما اقول.
وَ لا تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ این خطاب با اصحاب مکس است.
عشار را میگوید که بر سر راه نشیند، و مردم را ترساند، و باج ستاند.
وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ. این صدّ از سبیل از بهر آن گفت که در مکس که عشّار ستاند قطع افتد سبیل را، و صدّ از آن، و چون چیزى چنین بود حرج افتد بر حاج و معتمر و زائر و طالب علم و واصل رحم و مجاهد. نه بینى که ابلیس روز طرد چه گفت: لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ که آن همه در تحت آنست. و گفتهاند: این خطاب با قطّاع طریق است، ایشان که راه به بیم دارند، و کاروان زنند، و قتل و غارت کنند. و حکم این در موضع خویش گفتهایم. و گفتهاند این آیت در شأن آن کافران است على الخصوص که بر سر راه مىنشستند تا کسى که قصد شعیب داشت تا با وى ایمان آرد، از وى باز دارند، و بترسانند. همى گفتند: شعیب مردى دروغ زن است فتان. نگر که بوى ایمان نیارید، و بر وى نروید، که بباطل وى فریفته گردید، و از دین خویش بیفتید، ربّ العالمین گفت ایشان را: چنین مکنید، و مؤمنان را از وى باز مدارید، و ایشان را مترسانید.
وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ این سبیل ایدر دین است میگوید: دین خدایى را مىعیب جویید که آن را کژى مىنمائید تَبْغُونَها عِوَجاً اى تبغون لها عوجا.
عوج بکسر عین کژى بود در چیزى نادیدنى، چون دین و عهد و نسب و جز از آن.
اما در چیزى دیدنى عوج است بفتح عین چون دیوار و چوب و جز از آن. و گفتهاند: صراط در همه قرآن بدو معنى آید: یکى بمعنى طریق، چنان که درین آیت گفت: بِکُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ، اى بکل طریق. همانست که در سوره الصافات گفت: فَاهْدُوهُمْ إِلى صِراطِ الْجَحِیمِ یعنى الى طریق الجحیم. وجه دوم صراط است بمعنى دین، چنان که گفت: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ اى الدّین المستقیم، و در سورة الانعام گفت: وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً، وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیماً، و نظیر این در قرآن فراوان است.
وَ اذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلِیلًا فَکَثَّرَکُمْ اى فأکثر عددکم بعد القلة، و أعزّکم بعد الذلة. ذلک أن مدین بن ابراهیم تزوّج ریثا بنت لوط فولدت حتى کثر عدد اولادهما. و قیل: کنتم فقراء فأغناکم، و قیل: کنتم عجزة فجعلکم ذوى مقدرة. نعمت خود در یاد ایشان داد، و آن گه پند داد و نظر عبرت فرمود، گفت: وَ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ فى الارض بالمعاصى مثل قوم نوح و عاد و ثمود و قوم لوط.
عاقبة نامى است سرانجام را، و عقبى هم چنان، اما آنجا که گفت: وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى، وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ یعنى و العاقبة المحمودة و العقبى المحمودة.
وَ إِنْ کانَ طائِفَةٌ مِنْکُمْ آمَنُوا بِالَّذِی أُرْسِلْتُ بِهِ من العذاب وَ طائِفَةٌ لَمْ یُؤْمِنُوا اى لم یصدقوا بالعذاب فَاصْبِرُوا حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنَنا ابن عباس گفت: و مقاتل بن حیان: این خطاب با مؤمنان است، و تسلیت ایشان است، میگوید: صبر کنید بر دین خویش، و بر اذى و رنج کافران، تا آن گه که اللَّه کار بر گزارد و حکم کند در عذاب فرستادن. مقاتل بن سلیمان گفت: این خطاب کافران است بر سبیل تهدید، همى گوید: اى کافران صبر کنید تا بینید آنچه شما را در پیش است از عذاب و عقوبت، وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ لأنه لا یجوز علیه الحور و لا المحاباة فى الحکم.
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ یعنى الذین استکبروا عن اللَّه و عن رسوله فلم یؤمنوا، لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا اى دیننا الذى نحن علیه، و تترکون دینکم. عظماء و رؤساء قوم شعیب گفتند، ایشان که از حق گردن کشى کردند و بر خدا و رسول عصیان آوردند که: از دو کار بیرون نیست اى شعیب! یا ترا و مؤمنان که با تواند از شهر بیرون کنیم، یا بدین ما باز گردید، و بآن آئید. شعیب گفت: ا تجبروننا على العود و ان کرهنا؟ و هر چند که ما دین شما نخواهیم، و آن را کراهیت داریم، ما را با جبار بر آن میدارید و میخوانید؟! ایشان گفتند: آرى، چنین میکنیم. پس شعیب گفت: قَدِ افْتَرَیْنا عَلَى اللَّهِ کَذِباً بر اللَّه پس دروغ ساخته باشیم اگر بملت شما درآئیم، و با دین شما گردیم، پس از آنکه اللَّه ما را از آن برهانید، و در آن نیاورد.
آن گه گفت: وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا اى: الّا ان یکون قد سبق فى علم اللَّه و فى مشیته ان نعود فیها». میگوید: نسزد ما را که با دین و ملت شما گردیم، مگر که در علم اللَّه و در مشیت وى رفته در ازل که ما باز گردیم، که پس ناچار علم وى بر ما برود، و قضاى وى در حکم وى روان گردد، و اللَّه دانسته است آنچه خواهد بود، پیش از آنکه باشد. اینست که گفت: وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً. و قیل: الا ان یشاء اللَّه اهلاکنا، فان اللَّه یسعد من یشاء بالطاعة، و یشقى من یشاء بالمعصیة.
اگر کسى گوید: شعیب پیغامبر بود، و هرگز بر دین ایشان و بر کفر نبوده، چونست که میگوید: وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها؟ «عود» بازگشتن است بچیزى که یک بار در آن بوده. جواب آنست که «عود» بمعنى ابتدا نیز استعمال کنند بمعنى صیرورت، عاد، اى: صار، و عاد، اى: لحق. یقال: عاد علىّ من فلان مکروه، و ان لم یکن سبق مکروه قبل ذلک، و تأویله: لحقنى منه مکروه، فعلى هذا معنى قوله: لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا اى: لتدخلن و لتصیرن فى ملتنا. وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها اى: ندخل و نصیر فیها. و معنى قوله: إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها اى فى سابق علمه و عند اللوح و القلم، و قیل: إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها لم یجعلنا من اهل ملتکم.
معنى دیگر گفتهاند در جواب این مسئله که: این خطاب با قوم شعیب میرود که در ابتدا کافر بودند، و پس ایمان آوردند، و روا باشد، که مسلمانان بابتدا در تقیه بودند و دین خود پنهان میداشتند. پس بآخر اظهار کردند، و ایشان آن سخن از سر ظن خویش گفتند، که مىپنداشتند که ایشان در ابتداء بر کفر بودند.
عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا این جواب ایشان است که گفتند: لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ اى: فوّضنا أمورنا الیه. پس شعیب چون از ایمان و از صلاح ایشان نومید گشت، رب العزة او را دستورى داد تا بر ایشان دعا کرد، گفت: رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ اى: اقض بیننا، اى بیّن لنا مصیرنا و مصیرهم، وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ اى الحاکمین، اى: اظهر امرنا بانزال العذاب علیهم، حتى ینفتح ما بیننا و بین قومنا و یظهر انا على الحق، ففتح اللَّه بینهم فنجى المؤمنین و أهلک الکافرین.
وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْباً على دینه إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ لعجزة جاهلون.
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ اى العذاب. امر اللَّه الارض فتحرکت بهم. جاى دیگر گفت: فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ اى صیحة جبرئیل. جاى دیگر گفت: فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ. مفسران گفتند: چون اللَّه تعالى خواست که ایشان را هلاک کند، درى از درهاى دوزخ بر ایشان گشاد، تا گرماى عظیم بر ایشان تافت، چنان که نفسهاى ایشان باز گرفت.
در اندرونها گریختند، و در آب شدند، و هیچ سود نداشت، و آن گرمى هوا و باد گرم ایشان را گرفته، و قرار و آرام از ایشان برده، تا رب العزة در آن صحرا پاره میغ برانگیخت، آن را سایه خنک بود، و نسیم خوش، و باد سرد، ایشان همه در زیر آن میغ مجتمع شدند، مردان و زنان و کودکان. پس رب العالمین از بالا آتش فرستاد، و از زمین زلزله پدید آورد، و جبرئیل بانگ بر ایشان زد. یک بار همه بسوختند، و چون خاکستر گشتند. اینست که رب العزة گفت: فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ یعنى فى قریتهم جاثِمِینَ یعنى امواتا خامدین.
الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا اى کأن لم یقیموا فیها، و لم یتنعموا، و أصله من المغنى، و المغانى هى المنازل. یقال غنینا بمکان کذا، اى اقمنا به. قال بعضهم: اهلک مدین بالزلزلة، و اصحاب الایکة بالحرّ، و کان شعیب مبعوثا الیهما. الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کانُوا هُمُ الْخاسِرِینَ الهالکین لا المؤمنین کما زعموا.
فَتَوَلَّى عَنْهُمْ اى اعرض عنهم شعیب بعد أن نزل بهم العذاب، و قیل: حین رأى اوائل العذاب. وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی فى نزول العذاب، وَ نَصَحْتُ لَکُمْ. ثم عزى نفسه عنهم، و قال: فَکَیْفَ آسى اى احزن بعد النصیحة عَلى قَوْمٍ کافِرِینَ اذ عذّبوا. این سخن بر سبیل انکار بیرون داد، یقول: کیف یشتدّ حزنى علیهم؟! اى لا احزن. میگوید. چون غم خورم بر ایشان؟! یعنى که نخورم، که در ایشان جاى غم خوردن نیست، و بر ایشان جز عذاب و غضب اللَّه نیست.
قال ابو عبد اللَّه البجلى: کان ابو جاد و هوز و حطى و کلمون و سعفص و قرشت ملوک مدین، و کان ملکهم فى زمن شعیب. کلمون، فلمّا هلک قالت ابنته تبکیه:
کلمون هدّ رکنى هلکه وسط المحلة
سید القوم اتاه الحتف نار تحت ظلة
جعلت نار علیهم دارهم کالمضمحلة
أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ یعنى اتیان الذکران، ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ قال عمر بن دینار: ما نزا ذکر على ذکر فى الدنیا حتى کان قوم لوط. این فعل لواطه پیش از قوم لوط در هیچ امت نبوده، و هرگز تا آن روزگار کس نشناخته، و این فعل ابلیس ایشان را بآن راه نمود، که در صورت کودکى زیبا روى بمیان ایشان برآمد و ایشان را بخود دعوت کرد، بآن عمل خبیث، و ایشان عادت گرفتند، و على الخصوص با غربا و ابناء السبیل میکردند، و با قوم خود البته نکردندى و روا نداشتندى. اینست که اللَّه گفت: أَ تَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمِینَ یعنى بالعالمین هاهنا الغرباء. آن گه تفسیر کرد: إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ در قرآن نامها است مجامعت را افزون از ده، اتیان از آنست. شهوة اى کشهوة الجماع التی حقها ان تنال من النساء. مِنْ دُونِ النِّساءِ اى لا من النساء. بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ اى مجاوزون امر اللَّه. الاسراف و الجهل توأمان، و لهذا قال فى سورة النمل تجهلون. قال النّبی (ص) «لا ینظر اللَّه الى رجل اتى رجلا او امرأة فى الدبر».
فصل
بدان که لواطت حرام است، و از جمله کبائر است. همچون زنا موجب حدّ. و ثبوت آن هم از آن طریقست که ثبوت زنا: بگواهان عدول، و لفظ صریح، که چهار مرد عدل گویند بلفظ صریح مفسر و مقشر که: رأینا فرجه غاب فى فرجه. پس چون ثابت گشت و درست شد حد واجب شود. و شافعى را در حدّ لائط دو قول است: بیک قول مستوجب قتل گردد، لقول النبى (ص): «من عمل عمل قوم لوط فاقتلوه».
و روى ابن عباس: ان النبى (ص) قال: «من وجدتموه یعمل عمل قوم لوط فاقتلوا الفاعل و المفعول به». باین قول بکر و ثیّب و فاعل و مفعول به در آن در آن یکسانند، و بقول دیگر حدّ زنا واجب شود، ان کان بکرا جلّد و ان کان ثیّبا رجم، لقول النبى: «اذا اتى الرجل الرجل فهما زانیان، و اذا اتت المرأة المرأة فهما زانیتان».
و روى عن على (ع) قال: «هذه معصیة ما عصى اللَّه تعالى بها الا امة واحدة فأهلکهم، و انى ارى ان یحرق بالنار».
و سئل ابن عباس عنه، فقال: یرمى من اعلى شاهق فى تلک القریة. ثم یتبع بالحجارة حتى یموت. و روى ان عبد الملک بن مروان کتب الى حبیب قاضى حمص یسأله کم عقوبة اللوطى، فکتب: ان علیه ان یرمى بالحجارة کما رجم قوم لوط، فان اللَّه تعالى یقول: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ، فقبل عبد الملک ذلک منه و حسّنه.
وَ ما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ چون لوط ایشان را نصیحت کرد، و بر توبه و بر ترک معصیت و لواطت دعوت کرد، نبود ایشان را جواب بصواب و راستى، با سفاهت و استهزاء گشتند و گفتند: أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ در همه قرآن قریه نیست مگر بمعنى شهر، سمّیت قریة لانها تقرى السکن، اى تجمعهم، و تحتوى علیهم. بطریق استهزاء و سفاهت گفتند: ایشان را از شهر بدر کنید یعنى لوط را و دو دختر وى زعورا و ریثا، و قیل: ریثا و عیشا، و من آمن معه میگوید: ایشان را بدر کنید، که ایشان مردمانى پاکیزهاند. از آنچه ما مىکنیم تحرج میکنند، و پاکیزگى میجویند. یَتَطَهَّرُونَ یعنى یتقززون عن اتیان ادبار الرجال و ادبار النساء. قال ابن بحر: معناه یرتقبون اطهار النساء فیجامعوهن فیها. قال ابن عباس: عابوهم بما یتمدّح به.
فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ اى من آمن به، إِلَّا امْرَأَتَهُ و اسمها و اهلة، فانها کانت تسرّ الکفر کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ اى من الباقین فى عذاب اللَّه. و قیل: من الغائبین عن النجاة.
وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً جاى دیگر ازین گشادهتر گفت: أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ. جاى دیگر آن را بیان کرد، گفت: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ.
این سنگ باران قومى را بود از ایشان که از شارستان بیرون بودند، بوقت عذاب سنگها بارانیدند بر ایشان، که در دیدار گل مینمود، و در زخم سنگ، و اندرون وى بآتش آگنده. اما شارشتان را و اهل آن در هوا بردند، و در گردانیدند، و در زمین کوفتند، و آب سیاه بر ایشان برآوردند، و آن گه ایشان را در آتش کردند. و آن گه در آخر قصه گفت: فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ اى الکافرین. در نگر که سرانجام کافران چه بود؟ و بچه روز رسیدند؟
وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً اى و أرسلنا الى مدین اخاهم شعیبا. یعنى: اهل مدین. میگویند: مدین نام آن زمین است که خانه و مسکن مدین بن ابراهیم الخلیل بود، بوى باز خوانند، و گفتهاند: نام قبیله است، و ایشان اصحاب ایکه بودند. و گفتهاند: إِلى مَدْیَنَ اى: و ارسلنا الى ولد مدین بن ابراهیم.
قتاده گفت: شعیب را بدو قوم فرستادند: یک بار به مدین و یک بار به اصحاب ایکه، و مدین دیگراند، و اصحاب ایکه دیگر. أَخاهُمْ شُعَیْباً هو شعیب بن نویب بن مدین بن ابراهیم، و قیل: ان نسبته فى التوراة شعیب بن حدى بن شجر بن لام بن یعقوب بن اسحاق، و قیل هو شعیب بن میکائیل، کان یقال له خطیب الانبیاء، لحسن مراجعته قومه. أَخاهُمْ شُعَیْباً عرب هر چیزى را که منوط بود بچیزى، و مداوم بود، آن را اخ گویند، اگر چه جماد بود و جانور بیرون از مردم، یقال اخو البغلة و اخو الناقة و اخو السفر. قال ابن ابى ربیعه:
اخا سفر جوّاب ارض تقاذفت
به فلوات فهو اشعث اغبر
قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ اى وحّدوا اللَّه، ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ لیس لکم رب غیره.
قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ این دلیل است که وى را معجزه بود بخلاف ایشان که گفتند: پیغامبر بود، و او را معجزه نبود. قال الزجاج: لا تقبل نبوة بغیر معجزة.
قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ یعنى ما اوتى من المعجزة. بو بکر نقاش گفت: او را آیت و معجزات بود، اما ذکر معجزه وى در قرآن نیست، و نه معجزه هر پیغامبرى در قرآن کردهاند. نه بینى که مصطفى را صلوات اللَّه علیه معجزات و آیات بسیار بود، و نه همه در قرآن است، بل بعضى در قرآن است، و بعضى نه.
فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ قوم وى کافر بودند اهل بخس و خیانت در پیمانه و ترازو، و شعیب ایشان را نصیحت کرد، و باتمام پیمانه و ترازو فرمود، گفت: پیمانه و ترازو راست میدارید، و در آن گزاف کار مباشید، و بر دیگران ظلم و حیف مکنید.
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ اشیاء گفت تا حزر و عدّ و ذرع و مساحت همه در آن شود. وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ یعنى بالکفر بَعْدَ إِصْلاحِها بعد بعث الانبیاء و الامر بالعدل و الاحسان. و قیل: لا تفسدوا بالظلم و العدوان فى الکیل و المیزان. ذلِکُمْ اى الّذى ذکرت لکم و أمرتکم به خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ اى مصدقین ما اقول.
وَ لا تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ این خطاب با اصحاب مکس است.
عشار را میگوید که بر سر راه نشیند، و مردم را ترساند، و باج ستاند.
وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ. این صدّ از سبیل از بهر آن گفت که در مکس که عشّار ستاند قطع افتد سبیل را، و صدّ از آن، و چون چیزى چنین بود حرج افتد بر حاج و معتمر و زائر و طالب علم و واصل رحم و مجاهد. نه بینى که ابلیس روز طرد چه گفت: لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ که آن همه در تحت آنست. و گفتهاند: این خطاب با قطّاع طریق است، ایشان که راه به بیم دارند، و کاروان زنند، و قتل و غارت کنند. و حکم این در موضع خویش گفتهایم. و گفتهاند این آیت در شأن آن کافران است على الخصوص که بر سر راه مىنشستند تا کسى که قصد شعیب داشت تا با وى ایمان آرد، از وى باز دارند، و بترسانند. همى گفتند: شعیب مردى دروغ زن است فتان. نگر که بوى ایمان نیارید، و بر وى نروید، که بباطل وى فریفته گردید، و از دین خویش بیفتید، ربّ العالمین گفت ایشان را: چنین مکنید، و مؤمنان را از وى باز مدارید، و ایشان را مترسانید.
وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ این سبیل ایدر دین است میگوید: دین خدایى را مىعیب جویید که آن را کژى مىنمائید تَبْغُونَها عِوَجاً اى تبغون لها عوجا.
عوج بکسر عین کژى بود در چیزى نادیدنى، چون دین و عهد و نسب و جز از آن.
اما در چیزى دیدنى عوج است بفتح عین چون دیوار و چوب و جز از آن. و گفتهاند: صراط در همه قرآن بدو معنى آید: یکى بمعنى طریق، چنان که درین آیت گفت: بِکُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ، اى بکل طریق. همانست که در سوره الصافات گفت: فَاهْدُوهُمْ إِلى صِراطِ الْجَحِیمِ یعنى الى طریق الجحیم. وجه دوم صراط است بمعنى دین، چنان که گفت: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ اى الدّین المستقیم، و در سورة الانعام گفت: وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً، وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیماً، و نظیر این در قرآن فراوان است.
وَ اذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلِیلًا فَکَثَّرَکُمْ اى فأکثر عددکم بعد القلة، و أعزّکم بعد الذلة. ذلک أن مدین بن ابراهیم تزوّج ریثا بنت لوط فولدت حتى کثر عدد اولادهما. و قیل: کنتم فقراء فأغناکم، و قیل: کنتم عجزة فجعلکم ذوى مقدرة. نعمت خود در یاد ایشان داد، و آن گه پند داد و نظر عبرت فرمود، گفت: وَ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ فى الارض بالمعاصى مثل قوم نوح و عاد و ثمود و قوم لوط.
عاقبة نامى است سرانجام را، و عقبى هم چنان، اما آنجا که گفت: وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى، وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ یعنى و العاقبة المحمودة و العقبى المحمودة.
وَ إِنْ کانَ طائِفَةٌ مِنْکُمْ آمَنُوا بِالَّذِی أُرْسِلْتُ بِهِ من العذاب وَ طائِفَةٌ لَمْ یُؤْمِنُوا اى لم یصدقوا بالعذاب فَاصْبِرُوا حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنَنا ابن عباس گفت: و مقاتل بن حیان: این خطاب با مؤمنان است، و تسلیت ایشان است، میگوید: صبر کنید بر دین خویش، و بر اذى و رنج کافران، تا آن گه که اللَّه کار بر گزارد و حکم کند در عذاب فرستادن. مقاتل بن سلیمان گفت: این خطاب کافران است بر سبیل تهدید، همى گوید: اى کافران صبر کنید تا بینید آنچه شما را در پیش است از عذاب و عقوبت، وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ لأنه لا یجوز علیه الحور و لا المحاباة فى الحکم.
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ یعنى الذین استکبروا عن اللَّه و عن رسوله فلم یؤمنوا، لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا اى دیننا الذى نحن علیه، و تترکون دینکم. عظماء و رؤساء قوم شعیب گفتند، ایشان که از حق گردن کشى کردند و بر خدا و رسول عصیان آوردند که: از دو کار بیرون نیست اى شعیب! یا ترا و مؤمنان که با تواند از شهر بیرون کنیم، یا بدین ما باز گردید، و بآن آئید. شعیب گفت: ا تجبروننا على العود و ان کرهنا؟ و هر چند که ما دین شما نخواهیم، و آن را کراهیت داریم، ما را با جبار بر آن میدارید و میخوانید؟! ایشان گفتند: آرى، چنین میکنیم. پس شعیب گفت: قَدِ افْتَرَیْنا عَلَى اللَّهِ کَذِباً بر اللَّه پس دروغ ساخته باشیم اگر بملت شما درآئیم، و با دین شما گردیم، پس از آنکه اللَّه ما را از آن برهانید، و در آن نیاورد.
آن گه گفت: وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا اى: الّا ان یکون قد سبق فى علم اللَّه و فى مشیته ان نعود فیها». میگوید: نسزد ما را که با دین و ملت شما گردیم، مگر که در علم اللَّه و در مشیت وى رفته در ازل که ما باز گردیم، که پس ناچار علم وى بر ما برود، و قضاى وى در حکم وى روان گردد، و اللَّه دانسته است آنچه خواهد بود، پیش از آنکه باشد. اینست که گفت: وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً. و قیل: الا ان یشاء اللَّه اهلاکنا، فان اللَّه یسعد من یشاء بالطاعة، و یشقى من یشاء بالمعصیة.
اگر کسى گوید: شعیب پیغامبر بود، و هرگز بر دین ایشان و بر کفر نبوده، چونست که میگوید: وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها؟ «عود» بازگشتن است بچیزى که یک بار در آن بوده. جواب آنست که «عود» بمعنى ابتدا نیز استعمال کنند بمعنى صیرورت، عاد، اى: صار، و عاد، اى: لحق. یقال: عاد علىّ من فلان مکروه، و ان لم یکن سبق مکروه قبل ذلک، و تأویله: لحقنى منه مکروه، فعلى هذا معنى قوله: لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا اى: لتدخلن و لتصیرن فى ملتنا. وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها اى: ندخل و نصیر فیها. و معنى قوله: إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها اى فى سابق علمه و عند اللوح و القلم، و قیل: إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها لم یجعلنا من اهل ملتکم.
معنى دیگر گفتهاند در جواب این مسئله که: این خطاب با قوم شعیب میرود که در ابتدا کافر بودند، و پس ایمان آوردند، و روا باشد، که مسلمانان بابتدا در تقیه بودند و دین خود پنهان میداشتند. پس بآخر اظهار کردند، و ایشان آن سخن از سر ظن خویش گفتند، که مىپنداشتند که ایشان در ابتداء بر کفر بودند.
عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا این جواب ایشان است که گفتند: لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ اى: فوّضنا أمورنا الیه. پس شعیب چون از ایمان و از صلاح ایشان نومید گشت، رب العزة او را دستورى داد تا بر ایشان دعا کرد، گفت: رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ اى: اقض بیننا، اى بیّن لنا مصیرنا و مصیرهم، وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ اى الحاکمین، اى: اظهر امرنا بانزال العذاب علیهم، حتى ینفتح ما بیننا و بین قومنا و یظهر انا على الحق، ففتح اللَّه بینهم فنجى المؤمنین و أهلک الکافرین.
وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْباً على دینه إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ لعجزة جاهلون.
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ اى العذاب. امر اللَّه الارض فتحرکت بهم. جاى دیگر گفت: فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ اى صیحة جبرئیل. جاى دیگر گفت: فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ. مفسران گفتند: چون اللَّه تعالى خواست که ایشان را هلاک کند، درى از درهاى دوزخ بر ایشان گشاد، تا گرماى عظیم بر ایشان تافت، چنان که نفسهاى ایشان باز گرفت.
در اندرونها گریختند، و در آب شدند، و هیچ سود نداشت، و آن گرمى هوا و باد گرم ایشان را گرفته، و قرار و آرام از ایشان برده، تا رب العزة در آن صحرا پاره میغ برانگیخت، آن را سایه خنک بود، و نسیم خوش، و باد سرد، ایشان همه در زیر آن میغ مجتمع شدند، مردان و زنان و کودکان. پس رب العالمین از بالا آتش فرستاد، و از زمین زلزله پدید آورد، و جبرئیل بانگ بر ایشان زد. یک بار همه بسوختند، و چون خاکستر گشتند. اینست که رب العزة گفت: فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ یعنى فى قریتهم جاثِمِینَ یعنى امواتا خامدین.
الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا اى کأن لم یقیموا فیها، و لم یتنعموا، و أصله من المغنى، و المغانى هى المنازل. یقال غنینا بمکان کذا، اى اقمنا به. قال بعضهم: اهلک مدین بالزلزلة، و اصحاب الایکة بالحرّ، و کان شعیب مبعوثا الیهما. الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کانُوا هُمُ الْخاسِرِینَ الهالکین لا المؤمنین کما زعموا.
فَتَوَلَّى عَنْهُمْ اى اعرض عنهم شعیب بعد أن نزل بهم العذاب، و قیل: حین رأى اوائل العذاب. وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی فى نزول العذاب، وَ نَصَحْتُ لَکُمْ. ثم عزى نفسه عنهم، و قال: فَکَیْفَ آسى اى احزن بعد النصیحة عَلى قَوْمٍ کافِرِینَ اذ عذّبوا. این سخن بر سبیل انکار بیرون داد، یقول: کیف یشتدّ حزنى علیهم؟! اى لا احزن. میگوید. چون غم خورم بر ایشان؟! یعنى که نخورم، که در ایشان جاى غم خوردن نیست، و بر ایشان جز عذاب و غضب اللَّه نیست.
قال ابو عبد اللَّه البجلى: کان ابو جاد و هوز و حطى و کلمون و سعفص و قرشت ملوک مدین، و کان ملکهم فى زمن شعیب. کلمون، فلمّا هلک قالت ابنته تبکیه:
کلمون هدّ رکنى هلکه وسط المحلة
سید القوم اتاه الحتف نار تحت ظلة
جعلت نار علیهم دارهم کالمضمحلة
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ الایة فاحشه هر کس لایق روزگار و احوال وى است. بنگر که مقام مرد در راه بردن کجاست؟ فاحشه وى بقدر بشریت وى هم از آنجاست.
خلق عالم سه گروه بیش نهاند: عاماند و خاصاند و خاص الخاصاند. فاحشه عام آنست که زبان شریعت آن را بیان کرد و حدّ آن پدید کرد: امّا الجلد و امّا الرّجم، و فاحشه خاص بزبان کشف بچشم سر نگرستن است بملاذّ و شهوات دنیا، و تنعم و زینت آن دیدن و بخود راه دادن، اگر چه حلالست و از شبهت دور، که آفت حلال از نعیم دنیا در حقّ خواص بیش از آن است که آفت حرام در حق عوام، و حد این فاحشه از زبان صاحب شرع صلوات اللَّه و سلامه علیه آنست که گفت: غضوا ابصارکم و کفوا ایدیکم، و فاحشه خاص الخاص آنست که باندیشه دل بیرون از حق با غیرى نکرد، و از حق جلّ جلاله این خطاب مىآید که: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ. میگوید: بنده من! خود را منگر، همه فعل ما بین. بکرد خود منت بر ما منه، توفیق ما بین. از نشان خود بگریز، یکبارگى مهر ما بین. گرفتار مهر او را با غیر او چه کار! دل واسوى او دار و غیر او بگذار:
آشوب همه جهان حدیث من و تو
بگذار من و همه جهان گلشن تو.
یقول اللَّه تعالى: عجبا لمن آمن بى کیف یتّکل على غیرى؟! لو نظروا الى لطائف برّى ما عبدوا غیرى.
وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً الایة دون همّت و بىحاصل قومى بودند قوم شعیب که در محقرات پیمانه و ترازو باین حبّات و ذرّات اندازه فرمان حق درگذاشتند، و از حد راستى بنعت مخالفت قدم بیرون نهادند تا آن بلاء عظیم و عذاب الیم بسر ایشان فرو آمد. عوام خلق مثل این گناه بکوچک دارند، و آن کوچک نیست که نه اعتبار بعین گناه است بلکه اعتبار بمخالفت و معصیت خداوند جبّار است، و بىحرمتى بر شرع مقدّس آوردن، و اندازه و حدود آن در گذاشتن، و تحسبونه هیّنا و هو عند اللَّه عظیم.
این تعظیم جلال شریعت و توقیر جمال حقیقت کاریست که امت محمّد را بیامده، و دولتى که از راه توفیق روى بایشان نهاده، تا دقائق ورع دریافتند، و اندازههاى شریعت و خردههاى دیانت بحکم فرمان بزرگ داشتند، و از آن قدم فراتر ننهادند.
عبد اللَّه مبارک در عنفوان شباب که طالب علم بود در مرو حدیث مىنوشت. قلمى بعاریت خواست از دانشمندى، و بآن حدیث نبشت. پس در مقلمه نهاد و فراموش کرد.
از آنجا بعراق رحلت کرد، چون بعراق رسید قلم عاریتى در مقلمه یافت و دلتنگ شد و در وى اثر عظیم کرد، تا از آنجا بمرو بازگشت و آن قلم بصاحب باز داد. آن گه بعراق باز شد.
بو عبد اللَّه کهمس گفت: وقتى گناهى کردم، اکنون چهل سال است تا بدان میگریم. گفتند: اى شیخ! آن چه گناه است؟ گفت دوستى بزیارت من آمد. بدانگى سیم او را ماهى بریان خریدم. چون خواست که دست شوید از دیوار همسایه پارهاى گل بگرفتم تا وى بدان دست شوید. اکنون چهل سالست تا بدان مظلمه میگریم و آن مرد نمانده تا از وى حلالى بخواهم.
و حسین بن على بن ابى طالب (ع) روزى یک خرما از مال صدقه در دهن نهاد رسول خدا صلوات اللَّه علیه حاضر بود و حسین کودک بود، رسول گفت: «القها یا حسین؟»
بینداز اى حسین! که این مال صدقه است.
و عمر بن عبد العزیز خلیفه روزگار بود. وقتى مال غنیمت آورده بودند و در میان آن مشک بود، بینى خویش استوار بگرفت و گفت: منفعت مشک در بوى است، و این حق مسلمانان است. هر چند که این قدر در شرع بمحل مسامحت است امّا در کمال ورع روا نمیداشتند، و تعظیم فرمان شرع را این اندک ببزرگ میداشتند، از آنکه بیدار و هشیار بودند، و شریعت و حقیقت گرامى داشتند، و بچشم تعظیم و توقیر در آن نگرستند، لا جرم برخوردار گشتند و بسعادت ابد رسیدند.
خلق عالم سه گروه بیش نهاند: عاماند و خاصاند و خاص الخاصاند. فاحشه عام آنست که زبان شریعت آن را بیان کرد و حدّ آن پدید کرد: امّا الجلد و امّا الرّجم، و فاحشه خاص بزبان کشف بچشم سر نگرستن است بملاذّ و شهوات دنیا، و تنعم و زینت آن دیدن و بخود راه دادن، اگر چه حلالست و از شبهت دور، که آفت حلال از نعیم دنیا در حقّ خواص بیش از آن است که آفت حرام در حق عوام، و حد این فاحشه از زبان صاحب شرع صلوات اللَّه و سلامه علیه آنست که گفت: غضوا ابصارکم و کفوا ایدیکم، و فاحشه خاص الخاص آنست که باندیشه دل بیرون از حق با غیرى نکرد، و از حق جلّ جلاله این خطاب مىآید که: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ. میگوید: بنده من! خود را منگر، همه فعل ما بین. بکرد خود منت بر ما منه، توفیق ما بین. از نشان خود بگریز، یکبارگى مهر ما بین. گرفتار مهر او را با غیر او چه کار! دل واسوى او دار و غیر او بگذار:
آشوب همه جهان حدیث من و تو
بگذار من و همه جهان گلشن تو.
یقول اللَّه تعالى: عجبا لمن آمن بى کیف یتّکل على غیرى؟! لو نظروا الى لطائف برّى ما عبدوا غیرى.
وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً الایة دون همّت و بىحاصل قومى بودند قوم شعیب که در محقرات پیمانه و ترازو باین حبّات و ذرّات اندازه فرمان حق درگذاشتند، و از حد راستى بنعت مخالفت قدم بیرون نهادند تا آن بلاء عظیم و عذاب الیم بسر ایشان فرو آمد. عوام خلق مثل این گناه بکوچک دارند، و آن کوچک نیست که نه اعتبار بعین گناه است بلکه اعتبار بمخالفت و معصیت خداوند جبّار است، و بىحرمتى بر شرع مقدّس آوردن، و اندازه و حدود آن در گذاشتن، و تحسبونه هیّنا و هو عند اللَّه عظیم.
این تعظیم جلال شریعت و توقیر جمال حقیقت کاریست که امت محمّد را بیامده، و دولتى که از راه توفیق روى بایشان نهاده، تا دقائق ورع دریافتند، و اندازههاى شریعت و خردههاى دیانت بحکم فرمان بزرگ داشتند، و از آن قدم فراتر ننهادند.
عبد اللَّه مبارک در عنفوان شباب که طالب علم بود در مرو حدیث مىنوشت. قلمى بعاریت خواست از دانشمندى، و بآن حدیث نبشت. پس در مقلمه نهاد و فراموش کرد.
از آنجا بعراق رحلت کرد، چون بعراق رسید قلم عاریتى در مقلمه یافت و دلتنگ شد و در وى اثر عظیم کرد، تا از آنجا بمرو بازگشت و آن قلم بصاحب باز داد. آن گه بعراق باز شد.
بو عبد اللَّه کهمس گفت: وقتى گناهى کردم، اکنون چهل سال است تا بدان میگریم. گفتند: اى شیخ! آن چه گناه است؟ گفت دوستى بزیارت من آمد. بدانگى سیم او را ماهى بریان خریدم. چون خواست که دست شوید از دیوار همسایه پارهاى گل بگرفتم تا وى بدان دست شوید. اکنون چهل سالست تا بدان مظلمه میگریم و آن مرد نمانده تا از وى حلالى بخواهم.
و حسین بن على بن ابى طالب (ع) روزى یک خرما از مال صدقه در دهن نهاد رسول خدا صلوات اللَّه علیه حاضر بود و حسین کودک بود، رسول گفت: «القها یا حسین؟»
بینداز اى حسین! که این مال صدقه است.
و عمر بن عبد العزیز خلیفه روزگار بود. وقتى مال غنیمت آورده بودند و در میان آن مشک بود، بینى خویش استوار بگرفت و گفت: منفعت مشک در بوى است، و این حق مسلمانان است. هر چند که این قدر در شرع بمحل مسامحت است امّا در کمال ورع روا نمیداشتند، و تعظیم فرمان شرع را این اندک ببزرگ میداشتند، از آنکه بیدار و هشیار بودند، و شریعت و حقیقت گرامى داشتند، و بچشم تعظیم و توقیر در آن نگرستند، لا جرم برخوردار گشتند و بسعادت ابد رسیدند.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۰ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیٍّ نفرستادیم در هیچ شهر پیغامبرى إِلَّا أَخَذْنا مگر که فرا گرفتیم أَهْلَها مستکبران آن را بِالْبَأْساءِ بنا ایمنى وَ الضَّرَّاءِ و تنگى لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ (۹۴) مگر که ایشان در من زارند.
ثُمَّ بَدَّلْنا پس آن ایشان را بدل دادیم مَکانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ بجاى آن بدیها ایمنى و فراخى حَتَّى عَفَوْا تا انبوه شدند وَ قالُوا و گفتند: قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ این همیشه بوده است و بپدران ما هم رسیده روزگار بدو روزگار نیک. در آن عتاب نیست که نه خود جز با ما نیست فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فرا گرفتیم ایشان را ناگاه وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۹۵) از آنجا که ندانستند. وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى و اگر این مردمان که در شهرهااند آمَنُوا وَ اتَّقَوْا ایمان آوردندى و از نافرمانى بپرهیزیدندى لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ ما بر ایشان بازگشادیمى بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ برکتهایى از آسمان و زمین وَ لکِنْ کَذَّبُوا لکن دروغ زن گرفتند فرستادگان مرا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ (۹۶) فرا گرفتیم ایشان را بآنچه میکردند. أَ فَأَمِنَ ایمن نشستند أَهْلُ الْقُرى این مردمان که در شهرهااند أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا که بایشان آید زور گرفتن ما بَیاتاً وَ هُمْ نائِمُونَ (۹۷) و ایشان در خواب. أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى یا ایمن نشستند این مردمان که درین شهرهااند أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى تا آنکه بایشان آید زور گرفتن ما چاشتگاه وَ هُمْ یَلْعَبُونَ (۹۸) و ایشان در بازى خویش. أَ فَأَمِنُوا ایمناند ایشان مَکْرَ اللَّهِ از ساز نهانى اللَّه که کارى سازد پنهان از ایشان فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ ایمن نه نشیند از ساز نهانى اللَّه إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ (۹۹) مگر گروه زیانکاران. أَ وَ لَمْ یَهْدِ پیدا نکرد و بازننمود لِلَّذِینَ یَرِثُونَ الْأَرْضَ این مردمان را که در شهر نشستهاند مِنْ بَعْدِ أَهْلِها پس هلاک کردن پیشینیان جهانیان را أَنْ لَوْ نَشاءُ که ما اگر خواهیم أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ ایشان را بگیریم بگناهان ایشان وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ و مهر نهیم بر دلهاى ایشان فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ (۱۰۰) تا حق و پند نشنوند.
تِلْکَ الْقُرى آن شهرها که اهل آن هلاک کردیم نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبائِها بر تو میخوانیم خبرها و قصّههاى آن وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ و بایشان آمد رسولان ما بایشان به پیغامهاى راست و معجزههاى روشن فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا و بدان نبودند که ایمان آرند بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ بآنچه دروغ شمرده بودند پیش از آن کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْکافِرِینَ (۱۰۱) هم چنان بر مینهد اللَّه بر دلهاى کافران.
وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ و بیشتر ایشان را عهدى نیافتیم وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ (۱۰۲) و نیافتیم بیشتر ایشان را مگر فاسقان و از طاعت بیرون آمدگان.
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى پس از ایشان فرستادیم موسى را بِآیاتِنا بسخنان خویش إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ بفرعون و کسان وى فَظَلَمُوا بِها منکر شدند آن را و ستم کردند فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ (۱۰۳) درنگر چون بود سرانجام کار مفسدان.
وَ قالَ مُوسى یا فِرْعَوْنُ و موسى گفت اى فرعون! إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۰۴) من فرستادهاىام از خداوند جهانیان.
حَقِیقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ سزاوارم من و استوار داشته که نگویم بر اللَّه مگر راستى قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ آوردم بشما پیغامى راست و نشانى درست و معجزهاى پیدا از خداوند شما. فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرائِیلَ (۱۰۵) رها کن با من بنى اسرائیل را قالَ إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فرعون گفت: اگر نشانى آوردهاى فَأْتِ بِها إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۱۰۶) بیار آن نشان اگر از راستگویانى.
فَأَلْقى عَصاهُ بیوکند عصاى خویش فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ (۱۰۷) چون بدید ثعبانى گشته بود آشکارا.
وَ نَزَعَ یَدَهُ و دست خود بیرون کشید از زیر بازوى خویش فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنَّاظِرِینَ که درنگرستند آن را دیدند سفید تا بنده نگرندگان را.
ثُمَّ بَدَّلْنا پس آن ایشان را بدل دادیم مَکانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ بجاى آن بدیها ایمنى و فراخى حَتَّى عَفَوْا تا انبوه شدند وَ قالُوا و گفتند: قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ این همیشه بوده است و بپدران ما هم رسیده روزگار بدو روزگار نیک. در آن عتاب نیست که نه خود جز با ما نیست فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فرا گرفتیم ایشان را ناگاه وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۹۵) از آنجا که ندانستند. وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى و اگر این مردمان که در شهرهااند آمَنُوا وَ اتَّقَوْا ایمان آوردندى و از نافرمانى بپرهیزیدندى لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ ما بر ایشان بازگشادیمى بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ برکتهایى از آسمان و زمین وَ لکِنْ کَذَّبُوا لکن دروغ زن گرفتند فرستادگان مرا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ (۹۶) فرا گرفتیم ایشان را بآنچه میکردند. أَ فَأَمِنَ ایمن نشستند أَهْلُ الْقُرى این مردمان که در شهرهااند أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا که بایشان آید زور گرفتن ما بَیاتاً وَ هُمْ نائِمُونَ (۹۷) و ایشان در خواب. أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى یا ایمن نشستند این مردمان که درین شهرهااند أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى تا آنکه بایشان آید زور گرفتن ما چاشتگاه وَ هُمْ یَلْعَبُونَ (۹۸) و ایشان در بازى خویش. أَ فَأَمِنُوا ایمناند ایشان مَکْرَ اللَّهِ از ساز نهانى اللَّه که کارى سازد پنهان از ایشان فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ ایمن نه نشیند از ساز نهانى اللَّه إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ (۹۹) مگر گروه زیانکاران. أَ وَ لَمْ یَهْدِ پیدا نکرد و بازننمود لِلَّذِینَ یَرِثُونَ الْأَرْضَ این مردمان را که در شهر نشستهاند مِنْ بَعْدِ أَهْلِها پس هلاک کردن پیشینیان جهانیان را أَنْ لَوْ نَشاءُ که ما اگر خواهیم أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ ایشان را بگیریم بگناهان ایشان وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ و مهر نهیم بر دلهاى ایشان فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ (۱۰۰) تا حق و پند نشنوند.
تِلْکَ الْقُرى آن شهرها که اهل آن هلاک کردیم نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبائِها بر تو میخوانیم خبرها و قصّههاى آن وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ و بایشان آمد رسولان ما بایشان به پیغامهاى راست و معجزههاى روشن فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا و بدان نبودند که ایمان آرند بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ بآنچه دروغ شمرده بودند پیش از آن کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْکافِرِینَ (۱۰۱) هم چنان بر مینهد اللَّه بر دلهاى کافران.
وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ و بیشتر ایشان را عهدى نیافتیم وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ (۱۰۲) و نیافتیم بیشتر ایشان را مگر فاسقان و از طاعت بیرون آمدگان.
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى پس از ایشان فرستادیم موسى را بِآیاتِنا بسخنان خویش إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ بفرعون و کسان وى فَظَلَمُوا بِها منکر شدند آن را و ستم کردند فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ (۱۰۳) درنگر چون بود سرانجام کار مفسدان.
وَ قالَ مُوسى یا فِرْعَوْنُ و موسى گفت اى فرعون! إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۰۴) من فرستادهاىام از خداوند جهانیان.
حَقِیقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ سزاوارم من و استوار داشته که نگویم بر اللَّه مگر راستى قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ آوردم بشما پیغامى راست و نشانى درست و معجزهاى پیدا از خداوند شما. فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرائِیلَ (۱۰۵) رها کن با من بنى اسرائیل را قالَ إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فرعون گفت: اگر نشانى آوردهاى فَأْتِ بِها إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۱۰۶) بیار آن نشان اگر از راستگویانى.
فَأَلْقى عَصاهُ بیوکند عصاى خویش فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ (۱۰۷) چون بدید ثعبانى گشته بود آشکارا.
وَ نَزَعَ یَدَهُ و دست خود بیرون کشید از زیر بازوى خویش فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنَّاظِرِینَ که درنگرستند آن را دیدند سفید تا بنده نگرندگان را.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیٍّ الایة بدان که سرّ رسالت پیغامبران و حکمت فرستادن ایشان بخلق آنست که رب العالمین جل جلاله و عظم شأنه خلق را بیافرید، و ایشان را بدو صنف بیرون داد: صنفى اهل سعادت سزاى رحمت و کرامت، و صنفى اهل شقاوت سزاى عقوبت و نقمت. پیغامبران را فرستاد بایشان بشارت و نذارت را، چنان که گفت: رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ. بشارت سعدا راست اظهار مغفرت و رحمت را، و نذارت اشقیا را اظهار عزت و قدرت را. سعدا را گفت: وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً. اشقیا را گفت: بَشِّرِ الْمُنافِقِینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً. و اگر اللَّه خواستندى خلق ایمان آوردندى بىپیغامبران و بىسفیران و رسولان، لکن خواست که از بندگان خود لختى را گرامى گرداند برسالت خویش، و بر فرق ایشان نهد تاج کرامت خویش. نه بینى که هر یکى را از ایشان شرفى دیگر داد و نواختى و تخصیصى دیگر؟! خلیل (ع) را گفت: دوست من است: وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا. آدم (ع) را گفت: صفىّ من است: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ. موسى (ع) را گفت: کلیم من است: وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَکْلِیماً. عیسى (ع) را گفت: وَ رُوحٌ مِنْهُ. مصطفى (ص) را گفت: حبیب من است: ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى.
هر آئینه این تخصیص و تشریف عز و مرتبت ایشان راست نه نظام ملک خویش را، که ملک او بجلال احدیت و کمال صمدیّت او خود راست است، از خلق پیوندى نباید:
و لوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحل.
ثُمَّ بَدَّلْنا مَکانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ الایة قومى را در سرّاء و ضرّاء آزمایش کردند بهر دو حال کفور آمدند. نه قدر نعمت شناختند و نه با محنت درساختند، تا روز نعمت ایشان بسر آمد، و شب محنت را خود صبح برنامد. ایشان را میگوید: فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ. باز قومى دیگر بمحنت صبر کردند، و در نعمت شکر، تا بصبر درجات اعلى یافتند، و بشکر قربت و مواصلت دیدند.
فضیل عیاض میگوید: مردى ازین پارسایان روزگار و نیک مردان وقت درمى سیم برداشت، ببازار شد تا طعام خرد. دو مرد را دید بهم درآویخته، و با یکدیگر جدالى و خصومتى درگرفته، گفت: این خصومت شما از بهر چیست؟ گفتند از بهر یک درم سیم. آن یک درم که داشت بایشان داد، و میان ایشان صلح افکند. بخانه باز آمد و قصه با عیال خود بگفت. عیال وى گفت: اصبت و احسنت و وفّقت. و در همه خانه ایشان برداشتنى و نهادنى هیچ نبود مگر اندکى ریسمان. آن بوى داد تا بآن طعام خرد. ریسمان ببازار برد و هیچ کس نخرید. باز گشت تا بخانه باز آید، مردى را دید که ماهى میفروخت، و ماهى وى کاسد بود، کس نمیخرید هم چنان که ریسمان وى. گفت: اى خواجه! ماهى تو نمیخرند و ریسمان من نمیخرند. چه بینى اگر با یکدیگر معاملت کنیم؟ ریسمان بوى داد و ماهى بستد. بخانه آورد، شکم وى بشکافتند دانه مروارید پر قیمت از شکم وى بیرون آمد. بجوهریان برد، بصد هزار درم آن را برگرفتند. بخانه باز آورد. مرد و زن هر دو خداى را شکر و سپاسدارى کردند، و در عبادت و تواضع بیفزودند. سائلى بر در سراى ایشان بایستاد، گفت: رجل مسکین محتاج ذو عیال. مردىام درمانده و درویش دارنده عیال. با من رفق کنید. زن با مرد مینگرد و میگوید: هذه و اللَّه قصتنا الّتى کنّا فیها.
ما همچنین بودیم تا اللَّه ما را نعمت داد، و آسانى و فراخى. شکر نعمت را با درویش قسمت کنیم آنچه داریم. پس آن را بدو قسم نهادند یک قسم بدرویش دادند و یک قسم از بهر خود بگذاشتند. آن درویش پارهاى برفت و باز گشت گفت: من سائل نهام که من فرستاده خداام بشما. اللَّه شما را آزمایش کرد در سرّا و در ضرّا. در سرّا شکور دید شما را و در ضرّا صبور. در دنیا شما را بىنیاز کرد و فردا در عقبى آن بینید که: «لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر».
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا الایة لو أنهم صدقوا وعدى، وَ اتَّقَوْا مخالفتى لنوّرت قلوبهم بمشاهدتى، و هو برکة السماء، و زیّنت جوارحهم بخدمتى، و هو برکة الارض. مشاهده دل برکت آسمان خواند، که دل از عالم علوى است، و اصل آن از نور، و خدمت جوارح برکت زمین خواند، که جوارح از عالم سفلى است، و اصل آن از خاک.
لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ از روى اشارت میگوید: اعتبار نه بکثرت است که اعتبار ببرکت است. نگفت ایشان را نعمت مضاعف کنیم بلکه گفت: برکت در نعمت کنیم.
روز خندق هزار مرد از یاران رسول صلوات اللَّه و سلامه علیه کار میکردند. همه گرسنه شدند و طعامى نبود جابر بن عبد اللَّه گفت: یا رسول اللَّه! ما را یک صاع جو نهاده و یک سر گوسفند، چه فرمایى؟ گفت: رو آن جو آرد کن و خمیر ساز، و گوسفند بکش و پاک کن و دیگ بر سر آتش نه. مصطفى رفت و دست مبارک خویش بر سر آن خمیر نهاد، و انگشت خویش بدهن خویش تر کرد، و بسر دیگ فراز آورد. آن گه یاران را گروه گروه میخواندند، و از آن خمیر نان مىپختند، و از آن دیگ میخوردند، تا هزار مرد از آن بخوردند، و آن نیز چیزى بر سر آمد، تا بدانى که کار برکت دارد نه کثرت.
أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا بَیاتاً مالک دینار پدر خویش را گفت: یا ابت! ان الناس ینامون، مالک لا تنام؟! پدر جواب داد: ان اباک یخاف البیات. گفت: اى پدر! چرا بشب نخسبى و تن را در خواب آسایش ندهى؟! گفت جان بابا! پدرت از شبیخون میترسد: أَ فَأَمِنُوا مَکْرَ اللَّهِ الایة. من عرف علوّ قدره خشى خفىّ مکره، و من امن خفىّ مکره نسى عظیم قدره.
قال النصر اباذى: کیف یأمن الجانى المکر؟! و اىّ جنایة اکبر من جنایة من شاهد شیئا من افعاله؟! هل هو الا متوثب على الرّبوبیة و منازع للوحدانیة؟ و قال الجنید: احسن العباد حالا من وقف مع اللَّه على حفظ الحدود و الوفاء بالعهود، و اللَّه عزّ و جلّ یقول: وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ.
هر آئینه این تخصیص و تشریف عز و مرتبت ایشان راست نه نظام ملک خویش را، که ملک او بجلال احدیت و کمال صمدیّت او خود راست است، از خلق پیوندى نباید:
و لوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحل.
ثُمَّ بَدَّلْنا مَکانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ الایة قومى را در سرّاء و ضرّاء آزمایش کردند بهر دو حال کفور آمدند. نه قدر نعمت شناختند و نه با محنت درساختند، تا روز نعمت ایشان بسر آمد، و شب محنت را خود صبح برنامد. ایشان را میگوید: فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ. باز قومى دیگر بمحنت صبر کردند، و در نعمت شکر، تا بصبر درجات اعلى یافتند، و بشکر قربت و مواصلت دیدند.
فضیل عیاض میگوید: مردى ازین پارسایان روزگار و نیک مردان وقت درمى سیم برداشت، ببازار شد تا طعام خرد. دو مرد را دید بهم درآویخته، و با یکدیگر جدالى و خصومتى درگرفته، گفت: این خصومت شما از بهر چیست؟ گفتند از بهر یک درم سیم. آن یک درم که داشت بایشان داد، و میان ایشان صلح افکند. بخانه باز آمد و قصه با عیال خود بگفت. عیال وى گفت: اصبت و احسنت و وفّقت. و در همه خانه ایشان برداشتنى و نهادنى هیچ نبود مگر اندکى ریسمان. آن بوى داد تا بآن طعام خرد. ریسمان ببازار برد و هیچ کس نخرید. باز گشت تا بخانه باز آید، مردى را دید که ماهى میفروخت، و ماهى وى کاسد بود، کس نمیخرید هم چنان که ریسمان وى. گفت: اى خواجه! ماهى تو نمیخرند و ریسمان من نمیخرند. چه بینى اگر با یکدیگر معاملت کنیم؟ ریسمان بوى داد و ماهى بستد. بخانه آورد، شکم وى بشکافتند دانه مروارید پر قیمت از شکم وى بیرون آمد. بجوهریان برد، بصد هزار درم آن را برگرفتند. بخانه باز آورد. مرد و زن هر دو خداى را شکر و سپاسدارى کردند، و در عبادت و تواضع بیفزودند. سائلى بر در سراى ایشان بایستاد، گفت: رجل مسکین محتاج ذو عیال. مردىام درمانده و درویش دارنده عیال. با من رفق کنید. زن با مرد مینگرد و میگوید: هذه و اللَّه قصتنا الّتى کنّا فیها.
ما همچنین بودیم تا اللَّه ما را نعمت داد، و آسانى و فراخى. شکر نعمت را با درویش قسمت کنیم آنچه داریم. پس آن را بدو قسم نهادند یک قسم بدرویش دادند و یک قسم از بهر خود بگذاشتند. آن درویش پارهاى برفت و باز گشت گفت: من سائل نهام که من فرستاده خداام بشما. اللَّه شما را آزمایش کرد در سرّا و در ضرّا. در سرّا شکور دید شما را و در ضرّا صبور. در دنیا شما را بىنیاز کرد و فردا در عقبى آن بینید که: «لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر».
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا الایة لو أنهم صدقوا وعدى، وَ اتَّقَوْا مخالفتى لنوّرت قلوبهم بمشاهدتى، و هو برکة السماء، و زیّنت جوارحهم بخدمتى، و هو برکة الارض. مشاهده دل برکت آسمان خواند، که دل از عالم علوى است، و اصل آن از نور، و خدمت جوارح برکت زمین خواند، که جوارح از عالم سفلى است، و اصل آن از خاک.
لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ از روى اشارت میگوید: اعتبار نه بکثرت است که اعتبار ببرکت است. نگفت ایشان را نعمت مضاعف کنیم بلکه گفت: برکت در نعمت کنیم.
روز خندق هزار مرد از یاران رسول صلوات اللَّه و سلامه علیه کار میکردند. همه گرسنه شدند و طعامى نبود جابر بن عبد اللَّه گفت: یا رسول اللَّه! ما را یک صاع جو نهاده و یک سر گوسفند، چه فرمایى؟ گفت: رو آن جو آرد کن و خمیر ساز، و گوسفند بکش و پاک کن و دیگ بر سر آتش نه. مصطفى رفت و دست مبارک خویش بر سر آن خمیر نهاد، و انگشت خویش بدهن خویش تر کرد، و بسر دیگ فراز آورد. آن گه یاران را گروه گروه میخواندند، و از آن خمیر نان مىپختند، و از آن دیگ میخوردند، تا هزار مرد از آن بخوردند، و آن نیز چیزى بر سر آمد، تا بدانى که کار برکت دارد نه کثرت.
أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا بَیاتاً مالک دینار پدر خویش را گفت: یا ابت! ان الناس ینامون، مالک لا تنام؟! پدر جواب داد: ان اباک یخاف البیات. گفت: اى پدر! چرا بشب نخسبى و تن را در خواب آسایش ندهى؟! گفت جان بابا! پدرت از شبیخون میترسد: أَ فَأَمِنُوا مَکْرَ اللَّهِ الایة. من عرف علوّ قدره خشى خفىّ مکره، و من امن خفىّ مکره نسى عظیم قدره.
قال النصر اباذى: کیف یأمن الجانى المکر؟! و اىّ جنایة اکبر من جنایة من شاهد شیئا من افعاله؟! هل هو الا متوثب على الرّبوبیة و منازع للوحدانیة؟ و قال الجنید: احسن العباد حالا من وقف مع اللَّه على حفظ الحدود و الوفاء بالعهود، و اللَّه عزّ و جلّ یقول: وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ سالاران قوم فرعون گفتند: إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ (۱۰۹) اینست بدرستى جادویى دانا استاد.
یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ میخواهد که بیرون کند شما را از زمین شما فَما ذا تَأْمُرُونَ (۱۱۰) چه چیز فرمائید؟
قالُوا ایشان گفتند فرعون را: أَرْجِهْ وَ أَخاهُ باز دار وى را و برادر وى را وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ و بفرست در شهرهاى زمین مصر حاشِرِینَ (۱۱۱) فراهم کنندگان و جادو جویندگان.
یَأْتُوکَ بِکُلِّ ساحِرٍ عَلِیمٍ (۱۱۲) تا بتو آرند هر جادویى دانا که هست.
وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ جادوان آمدند بفرعون، قالُوا گفتند او را: قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً ما را برین جادویى که میخواهى مزدى هست؟ إِنْ کُنَّا نَحْنُ الْغالِبِینَ (۱۱۳) اگر ما موسى را و برادر وى را غلبه کنندگانیم باز مالندگان و کم آورندگان.
قالَ نَعَمْ وَ إِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ (۱۱۴) گفت: آرى، و شما پس از آن از نزدیک کردگاناید بمن.
قالُوا یا مُوسى جادوان گفتند. اى موسى! إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ تو عصاى خویش بیوکنى پیش وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ (۱۱۵) یا ما آن خود بیفکنیم؟
قالَ أَلْقُوا گفت: شما پیش بیفکنید فَلَمَّا أَلْقَوْا چون بیفکندند سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ چشم مردمان بر بستند و فرا دیدار چشم مردمان جادویى نمودند وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ و مردمان را بترسانیدند وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِیمٍ (۱۱۶) و جادویى آوردند بزرگ.
وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى و پیغام فرستادیم بموسى أَنْ أَلْقِ عَصاکَ که عصاى خود بیفکن فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ (۱۱۷) که آن عصا فرو برد هر چه ایشان بدروغ ساختهاند و بجادویى نموده.
فَوَقَعَ الْحَقُّ حق آشکارا شد و هست وَ بَطَلَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۱۸) و آنچه ایشان میکردند تباه گشت و نیست.
فَغُلِبُوا هُنالِکَ ایشان را باز شکستند آنجا وَ انْقَلَبُوا و باز گشتند صاغِرِینَ (۱۱۹) خوار مانده و کم آمده.
وَ أُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ (۱۲۰) و جادوان را بسجود افکندند.
قالُوا گفتند همه: آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ (۱۲۱) بگرویدیم بخداوند جهانیان.
رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ (۱۲۲) خداوند موسى و هارون.
قالَ فِرْعَوْنُ فرعون جادوان را گفت: آمَنْتُمْ بِهِ بگرویدید باو قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ پیش از آنکه دستورى دادم شما را إِنَّ هذا لَمَکْرٌ شما در نهان با موسى سازى ساختهاید مَکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَةِ و این ساز نهانى بهم کردهاید درین شارستان لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها تا اهل آن از آن بدر بیرون کنید فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (۱۲۳) آرى آگاه شید.
لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ ببرم و پاره پاره کنم دستها و پایهاى شما مِنْ خِلافٍ از یکى چپ و از یکى راست ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ (۱۲۴) و آن گه شما را دست و پاى زده بیاویزم همگان.
قالُوا جواب دادند جادوان إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ (۱۲۵) ما با خداى خویش گشتیم.
وَ ما تَنْقِمُ مِنَّا نیست چیزى که از ما نپسندى إِلَّا أَنْ آمَنَّا مگر آنکه ما بگرویدیم بِآیاتِ رَبِّنا پیغامهاى خداوند خویش و نشانههاى او لَمَّا جاءَتْنا آن گه که بما آمد. رَبِّنا خداوند ما! أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً فرو ریز بر ما شکیبایى فراخ وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِینَ و ما را بر مسلمانى بمیران.
یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ میخواهد که بیرون کند شما را از زمین شما فَما ذا تَأْمُرُونَ (۱۱۰) چه چیز فرمائید؟
قالُوا ایشان گفتند فرعون را: أَرْجِهْ وَ أَخاهُ باز دار وى را و برادر وى را وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ و بفرست در شهرهاى زمین مصر حاشِرِینَ (۱۱۱) فراهم کنندگان و جادو جویندگان.
یَأْتُوکَ بِکُلِّ ساحِرٍ عَلِیمٍ (۱۱۲) تا بتو آرند هر جادویى دانا که هست.
وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ جادوان آمدند بفرعون، قالُوا گفتند او را: قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً ما را برین جادویى که میخواهى مزدى هست؟ إِنْ کُنَّا نَحْنُ الْغالِبِینَ (۱۱۳) اگر ما موسى را و برادر وى را غلبه کنندگانیم باز مالندگان و کم آورندگان.
قالَ نَعَمْ وَ إِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ (۱۱۴) گفت: آرى، و شما پس از آن از نزدیک کردگاناید بمن.
قالُوا یا مُوسى جادوان گفتند. اى موسى! إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ تو عصاى خویش بیوکنى پیش وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ (۱۱۵) یا ما آن خود بیفکنیم؟
قالَ أَلْقُوا گفت: شما پیش بیفکنید فَلَمَّا أَلْقَوْا چون بیفکندند سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ چشم مردمان بر بستند و فرا دیدار چشم مردمان جادویى نمودند وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ و مردمان را بترسانیدند وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِیمٍ (۱۱۶) و جادویى آوردند بزرگ.
وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى و پیغام فرستادیم بموسى أَنْ أَلْقِ عَصاکَ که عصاى خود بیفکن فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ (۱۱۷) که آن عصا فرو برد هر چه ایشان بدروغ ساختهاند و بجادویى نموده.
فَوَقَعَ الْحَقُّ حق آشکارا شد و هست وَ بَطَلَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۱۸) و آنچه ایشان میکردند تباه گشت و نیست.
فَغُلِبُوا هُنالِکَ ایشان را باز شکستند آنجا وَ انْقَلَبُوا و باز گشتند صاغِرِینَ (۱۱۹) خوار مانده و کم آمده.
وَ أُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ (۱۲۰) و جادوان را بسجود افکندند.
قالُوا گفتند همه: آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ (۱۲۱) بگرویدیم بخداوند جهانیان.
رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ (۱۲۲) خداوند موسى و هارون.
قالَ فِرْعَوْنُ فرعون جادوان را گفت: آمَنْتُمْ بِهِ بگرویدید باو قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ پیش از آنکه دستورى دادم شما را إِنَّ هذا لَمَکْرٌ شما در نهان با موسى سازى ساختهاید مَکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَةِ و این ساز نهانى بهم کردهاید درین شارستان لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها تا اهل آن از آن بدر بیرون کنید فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (۱۲۳) آرى آگاه شید.
لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ ببرم و پاره پاره کنم دستها و پایهاى شما مِنْ خِلافٍ از یکى چپ و از یکى راست ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ (۱۲۴) و آن گه شما را دست و پاى زده بیاویزم همگان.
قالُوا جواب دادند جادوان إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ (۱۲۵) ما با خداى خویش گشتیم.
وَ ما تَنْقِمُ مِنَّا نیست چیزى که از ما نپسندى إِلَّا أَنْ آمَنَّا مگر آنکه ما بگرویدیم بِآیاتِ رَبِّنا پیغامهاى خداوند خویش و نشانههاى او لَمَّا جاءَتْنا آن گه که بما آمد. رَبِّنا خداوند ما! أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً فرو ریز بر ما شکیبایى فراخ وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِینَ و ما را بر مسلمانى بمیران.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ چون موسى (ع) بیّنت خویش آشکارا کرد، و حجت خود بنمود ازید بیضا و عصا، و فرعون را گفت: فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرائِیلَ، فرعون در آن کار فرو ماند. همت قتل موسى کرد. سالاران و مهتران قوم وى را گفتند: کشتن را روى نیست که باین معنى شبهتى در مردم آرى. پندارند که وى راستگوى بود چون او را بکشتى، بگذار تا کذب وى و سحر وى آشکارا شود و مردم بدانند که این مرد جادو است جادوى دانا حاذق. میخواهد که باین جادویى و استادى خویش شما را یعنى فرعون و قبطیان از زمین مصر بیرون کند و ملک شما را زیر زبر گرداند، یعنى که چون میخواهد که بنى اسرائیل را بیرون برد، آن بیرون کردن شما است، که معاش شما از خراج و جزیت ایشان است، و نیز دشمنان شمااند. چون معاش شما بریده گردد و دشمن دست یابد ناچار شما را بیرون کرده باشند. پس فرعون گفت: فَما ذا تَأْمُرُونَ اینجا اضمار است، یعنى: قال فرعون: فَما ذا تَأْمُرُونَ؟ معنى تأمرون تشیرون است، که فرعون ملأ خود را بر خود امر ندیدید.اکنون شما چه اشارت کنید چه بینید و رأى شما در این کار چیست؟ قالُوا أَرْجِهْ بهمزه قراءت مکى و بصرى و شامى و یحیى، اما «هاء» مکى باشباع ضمّه خواند متّصل بواو چنان که اصل اوست.
ابن عامر باختلاس کسره، بصرى و یحیى باختلاس ضمه، باقى ارجه بىهمزه خوانند، امّا «هاء» باین قراءت حمزه و حماد و حفص بسکون خوانند، و قالون باختلاس کسره، ورش و کسایى و اسماعیل باشباع کسره. و در هر دو قراءت بهمز و بىهمز معنى آن تأخیر است، تقول: ارجیت الامر و أرجأته، اذا اخّرته. و الامر من «ارجى» «ارج» و من «ارجأ» «ارجأ». معنى آنست که اخّره و لا تعجل. و قیل: معناه احبسه و لا تقتله، وَ أَخاهُ یعنى هارون، اى اخّر امره و امر اخیه حتى یظهر کذبهما. و گفتهاند: ارجه بىهمزه از رجاء است یعنى اطمعه. میگوید: او را طامع کن و وعده مىده تا فرو ایستد.
وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ اى فى مدائن ملکتک حاشرین، اى الشرط الّذین یجمعون السحرة.
و الحشر الجمع، و منه یوم الحشر.
گفتهاند که: در ممالک وى و نواحى مصر مدینههایى بود که جادوان در آن مسکن داشتند. هر که وى را حادثهاى رسیدى و کارى صعب پیش آمدى کس فرستادى بجادوان، و ایشان را جمع کردى، تا ایشان تدبیر کارها و مکرها ساختندى. یَأْتُوکَ بِکُلِّ ساحِرٍ عَلِیمٍ حمزه و کسایى ساحر علیم خوانند، و سحار بناء مبالغت است یعنى ازین هر جادوى حاذق پر حیل بجادوى مشهور و معروف، و قیل: الساحر الّذى یعلم و لا یعلّم، و السّحّار الذى یعلم و یعلّم.
خلاف است میان علماء تفسیر که عدد جادوان چند بود. مقاتل گفت: هفتاد و دو کس بودند، دو کس سران و مهتران ایشان بودند از قبط و هفتاد از بنى اسرائیل.
کعب گفت: دوازده هزار بودند. سدى گفت سى و اند هزار مرد بودند. عکرمه گفت: هفتاد هزار. ابن المنذر گفت: هشتاد هزار. با هر یکى از ایشان حبلى و عصائى بود، و نام مهتر ایشان شمعون. آمدند این جادوان بحضرة فرعون، چنان که رب العالمین گفت: وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ، و گفتند إِنَّ لَنا لَأَجْراً بیک همزه قراءت مکى و مدنى و حفص است بر معنى خبر، یعنى: ما را لا بد برین جادوى مزدى است. باقى بدو همزه خوانند بر طریق استفهام بمعنى تقریر. چون ایشان جعل و مزد خود را بر وى تقریر کردند، فرعون گفت: نعم، آرى، چنان است که مىگویید، و شما را آنست که میخواهید، وَ إِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ اى: و لکم من الاجر المنزلة الرفیعة عندى.
کلبى گفت: یعنى انتم اول من یدخل علىّ و آخر من یخرج.
قالُوا یا مُوسى اینجا اختصارى است عظیم که: آن گه ترتیب بدادند و آن را موعدى ساختند چنان که اللَّه گفت: مَوْعِدُکُمْ یَوْمُ الزِّینَةِ. این روز زینت روز عید ایشان بود، و گفتهاند: روز نوروز موافق روز عاشورا، همانست که رب العزة گفت: فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ. میگوید: فراهم آوردند جادوان را هنگام روزى را دانسته و نامزد کرده.
جاى دیگر گفت: فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا، فرعون گفت ایشان را: همه هام سخن و هام دل و هام آهنگ باشید در ساز خویش. پس همه بهم بهامون آئید بیکبار برگتار. همه بیامدند و گفتند: یا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ یعنى عصاک وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ لعصیّنا و حبالنا. چون روى بروى آوردند، بموسى گفتند: یا موسى تو پیشتر عصاى خود بیفکنى یا ما پیشتر بیفکنیم آنچه با ما است؟
موسى گفت: أَلْقُوا ان کنتم محقّین. القوا ما یصح و یجوز. بیوکنید.
اگر شما بر حقاید آنچه راست است و درست و روا. ایشان آن چوبها و رسنهاى فراوان بیوکندند در آن هامون، مىنمودند بموسى از جادوى ایشان که آن همه مارهااند زنده، که نهیب مىبردند بموسى و درو مىیازیدند.
و معنى سحر چیزى نمودن است که آن چیز نبود، و آن گه آن را مثل سازند چیزى را که آن در شگفتى بغایت بود، چنان که مصطفى (ص) گفت: «انّ من البیان لسحرا».
فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ این سین زیادة است، یعنى: ارهبوهم و افزعوهم. وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِیمٍ میگوید: جادویى آوردند عظیم، یعنى در چشم آن کس که مىدید عظیم مىنمود، که آن دشت و صحرا همه مار مىنمودند از زمین خیزان، بموسى یازان.
وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى القینا فى قلبه، و قیل جاءه جبرئیل. جبرئیل گفت: اى موسى عصا بیوکن. أَنْ أَلْقِ عَصاکَ فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ اصله تتلقف اى تبتلع، و قراءت حفص بسکون لام است، فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ اى: تبلغ ما یأفکون اى یکذبون فیه. میگوید: آن عصا فرو برد هر چه ایشان بدروغ ساخته بودند و بجادویى نموده. میگویند: چهل شتر وار بود آنجا بیوکنده. و عصاى موسى آن همه بیکبار فرو برد. «افک» برگردانیدن است در لغت عرب. و دروغ را از بهر آن افک گویند که از راستى برگردانیده باشند، یعنى که ایشان گفتند: این چوبها و رسنها ماران اند، و دروغ میگفتند، که مار نبودند. پس موسى عصا برگرفت و بحال خود باز شد، چوب گشت.
فَوَقَعَ الْحَقُّ اى ظهر الحقّ بأنه لیس بسحر، و قیل: علا و غلب. کار موسى بالا گرفت و غلبه کرد بر ایشان، و پیدا شد بدرستى و راستى که آنچه موسى کرد نه سحر است و موسى نه ساحر، بلکه کار الهى است، و عصاى موسى که مار گشت بحقیقت مار گشت بفرمان حق و اظهار معجزه موسى، وَ بَطَلَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ و آنچه ایشان کرده بودند باطل بود و بىحاصل. سحره فرعون که آن حال چنان دیدند گفتند: اگر فعل موسى سحر بودى آن چوبها و رسنهاى ما بحال خود باز شدى، و اصل آن بنماندى، اکنون که از آن هیچ نماند، و در عصاى موسى پیدا نگشت، جز او حق و راستى نیست و کار وى سحر نیست.
فَغُلِبُوا هُنالِکَ اى: عند ذلک. وَ انْقَلَبُوا صاغِرِینَ اى: رجعوا الى منازلهم بالذّلّ قد فضحهم اللَّه و ادحض حجتهم. صاغر و داخر نامى است بنزدیک عرب کم آمده را از کسى دیگر.
وَ أُلْقِیَ السَّحَرَةُ این القاء ایدر نامى است هدایت و توفیق را ساجِدِینَ اى: خرّوا للَّه عابدین سامعین مطیعین.
گفتهاند که: چون حق ظاهر گشت و باطل نیست شد، و موسى غلبه کرد بر ایشان، موسى و هارون هر دو خداى را سجود شکر کردند، و سحره بموافقت موسى سجود کردند، آن گه گفتند: آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ فرعون گفت: ایّاى تعنون؟ انا ربّ العالمین. چون فرعون این ظن خطا برد، ایشان گفتند: رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ. قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بر خبر بىاستفهام قراءت حفص است، و بدو همزه بمعنى استفهام قراءت حمزه و کسایى و بو بکر. باقى بمد تمام خوانند، یعنى که فرعون ایشان را توبیخ کرد و انکار نمود بتصدیق موسى و ایمان ایشان بىدستورى و بىفرمان فرعون، و گفت: ایمان آوردید بموسى پیش از آنکه شما را دستورى دادم.
مقاتل گفت: موسى بمهتر جادوان شمعون گفت: تؤمن بى ان غلبتک؟ اگر من بر تو غلبه کنم و تراکم آرم بمن ایمان آرى؟ شمعون گفت: من جادویى بیارم که هیچ جادوى بآن نرسد و غلبه نکند، پس اگر تو غلبه کنى ناچار ایمان آرم، که آن نه سحر باشد که بر سحر ما غلبه کند، و فرعون در ایشان مىنگرست که ایشان این سخن میگفتند، از این جهت گفت: إِنَّ هذا لَمَکْرٌ مَکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَةِ اى صنیع و خدیعة صنعتموه فیما بینکم و بین موسى فى مصر قبل خروجکم الى هذا الموضع، لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها اى: لتستولوا على مصر فتخرجوا منها اهلها، و تتغلبوا علیها بسحرکم. آن گه ایشان را تهدید کرد: فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ ما افعل بکم.
لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ على مخالفة و هو أن یقطع من کل شقّ طرف و هو اوّل من فعل هذا. و احتمال کند که معنى آنست: مِنْ خِلافٍ اى من اجل خلاف ظهر منکم. ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ اى: اعلّقکم على خشب منصوب.
جاى دیگر گفت: وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ.
قالُوا إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ یعنى بالموت فیثیبنا اللَّه و لا نبالى بوعیدک.
وَ ما تَنْقِمُ مِنَّا یقال نقمت انقم و نقمت انقم لغتان اى ما تکره منّا امرا، و قیل: ما تطعن علینا، و قیل: ما تنکر منّا منکرا الا ایماننا بربّنا، و قیل: الا ان آمنّا بآیات ربّنا: ما اتى به موسى من العصا و الید. رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً اصبب علینا الصّبر عند الصّلب و القطع حتّى لا نرجع کفّارا، وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِینَ على دین موسى و هارون.
ابن عامر باختلاس کسره، بصرى و یحیى باختلاس ضمه، باقى ارجه بىهمزه خوانند، امّا «هاء» باین قراءت حمزه و حماد و حفص بسکون خوانند، و قالون باختلاس کسره، ورش و کسایى و اسماعیل باشباع کسره. و در هر دو قراءت بهمز و بىهمز معنى آن تأخیر است، تقول: ارجیت الامر و أرجأته، اذا اخّرته. و الامر من «ارجى» «ارج» و من «ارجأ» «ارجأ». معنى آنست که اخّره و لا تعجل. و قیل: معناه احبسه و لا تقتله، وَ أَخاهُ یعنى هارون، اى اخّر امره و امر اخیه حتى یظهر کذبهما. و گفتهاند: ارجه بىهمزه از رجاء است یعنى اطمعه. میگوید: او را طامع کن و وعده مىده تا فرو ایستد.
وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ اى فى مدائن ملکتک حاشرین، اى الشرط الّذین یجمعون السحرة.
و الحشر الجمع، و منه یوم الحشر.
گفتهاند که: در ممالک وى و نواحى مصر مدینههایى بود که جادوان در آن مسکن داشتند. هر که وى را حادثهاى رسیدى و کارى صعب پیش آمدى کس فرستادى بجادوان، و ایشان را جمع کردى، تا ایشان تدبیر کارها و مکرها ساختندى. یَأْتُوکَ بِکُلِّ ساحِرٍ عَلِیمٍ حمزه و کسایى ساحر علیم خوانند، و سحار بناء مبالغت است یعنى ازین هر جادوى حاذق پر حیل بجادوى مشهور و معروف، و قیل: الساحر الّذى یعلم و لا یعلّم، و السّحّار الذى یعلم و یعلّم.
خلاف است میان علماء تفسیر که عدد جادوان چند بود. مقاتل گفت: هفتاد و دو کس بودند، دو کس سران و مهتران ایشان بودند از قبط و هفتاد از بنى اسرائیل.
کعب گفت: دوازده هزار بودند. سدى گفت سى و اند هزار مرد بودند. عکرمه گفت: هفتاد هزار. ابن المنذر گفت: هشتاد هزار. با هر یکى از ایشان حبلى و عصائى بود، و نام مهتر ایشان شمعون. آمدند این جادوان بحضرة فرعون، چنان که رب العالمین گفت: وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ، و گفتند إِنَّ لَنا لَأَجْراً بیک همزه قراءت مکى و مدنى و حفص است بر معنى خبر، یعنى: ما را لا بد برین جادوى مزدى است. باقى بدو همزه خوانند بر طریق استفهام بمعنى تقریر. چون ایشان جعل و مزد خود را بر وى تقریر کردند، فرعون گفت: نعم، آرى، چنان است که مىگویید، و شما را آنست که میخواهید، وَ إِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ اى: و لکم من الاجر المنزلة الرفیعة عندى.
کلبى گفت: یعنى انتم اول من یدخل علىّ و آخر من یخرج.
قالُوا یا مُوسى اینجا اختصارى است عظیم که: آن گه ترتیب بدادند و آن را موعدى ساختند چنان که اللَّه گفت: مَوْعِدُکُمْ یَوْمُ الزِّینَةِ. این روز زینت روز عید ایشان بود، و گفتهاند: روز نوروز موافق روز عاشورا، همانست که رب العزة گفت: فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ. میگوید: فراهم آوردند جادوان را هنگام روزى را دانسته و نامزد کرده.
جاى دیگر گفت: فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا، فرعون گفت ایشان را: همه هام سخن و هام دل و هام آهنگ باشید در ساز خویش. پس همه بهم بهامون آئید بیکبار برگتار. همه بیامدند و گفتند: یا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ یعنى عصاک وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ لعصیّنا و حبالنا. چون روى بروى آوردند، بموسى گفتند: یا موسى تو پیشتر عصاى خود بیفکنى یا ما پیشتر بیفکنیم آنچه با ما است؟
موسى گفت: أَلْقُوا ان کنتم محقّین. القوا ما یصح و یجوز. بیوکنید.
اگر شما بر حقاید آنچه راست است و درست و روا. ایشان آن چوبها و رسنهاى فراوان بیوکندند در آن هامون، مىنمودند بموسى از جادوى ایشان که آن همه مارهااند زنده، که نهیب مىبردند بموسى و درو مىیازیدند.
و معنى سحر چیزى نمودن است که آن چیز نبود، و آن گه آن را مثل سازند چیزى را که آن در شگفتى بغایت بود، چنان که مصطفى (ص) گفت: «انّ من البیان لسحرا».
فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ این سین زیادة است، یعنى: ارهبوهم و افزعوهم. وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِیمٍ میگوید: جادویى آوردند عظیم، یعنى در چشم آن کس که مىدید عظیم مىنمود، که آن دشت و صحرا همه مار مىنمودند از زمین خیزان، بموسى یازان.
وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى القینا فى قلبه، و قیل جاءه جبرئیل. جبرئیل گفت: اى موسى عصا بیوکن. أَنْ أَلْقِ عَصاکَ فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ اصله تتلقف اى تبتلع، و قراءت حفص بسکون لام است، فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ اى: تبلغ ما یأفکون اى یکذبون فیه. میگوید: آن عصا فرو برد هر چه ایشان بدروغ ساخته بودند و بجادویى نموده. میگویند: چهل شتر وار بود آنجا بیوکنده. و عصاى موسى آن همه بیکبار فرو برد. «افک» برگردانیدن است در لغت عرب. و دروغ را از بهر آن افک گویند که از راستى برگردانیده باشند، یعنى که ایشان گفتند: این چوبها و رسنها ماران اند، و دروغ میگفتند، که مار نبودند. پس موسى عصا برگرفت و بحال خود باز شد، چوب گشت.
فَوَقَعَ الْحَقُّ اى ظهر الحقّ بأنه لیس بسحر، و قیل: علا و غلب. کار موسى بالا گرفت و غلبه کرد بر ایشان، و پیدا شد بدرستى و راستى که آنچه موسى کرد نه سحر است و موسى نه ساحر، بلکه کار الهى است، و عصاى موسى که مار گشت بحقیقت مار گشت بفرمان حق و اظهار معجزه موسى، وَ بَطَلَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ و آنچه ایشان کرده بودند باطل بود و بىحاصل. سحره فرعون که آن حال چنان دیدند گفتند: اگر فعل موسى سحر بودى آن چوبها و رسنهاى ما بحال خود باز شدى، و اصل آن بنماندى، اکنون که از آن هیچ نماند، و در عصاى موسى پیدا نگشت، جز او حق و راستى نیست و کار وى سحر نیست.
فَغُلِبُوا هُنالِکَ اى: عند ذلک. وَ انْقَلَبُوا صاغِرِینَ اى: رجعوا الى منازلهم بالذّلّ قد فضحهم اللَّه و ادحض حجتهم. صاغر و داخر نامى است بنزدیک عرب کم آمده را از کسى دیگر.
وَ أُلْقِیَ السَّحَرَةُ این القاء ایدر نامى است هدایت و توفیق را ساجِدِینَ اى: خرّوا للَّه عابدین سامعین مطیعین.
گفتهاند که: چون حق ظاهر گشت و باطل نیست شد، و موسى غلبه کرد بر ایشان، موسى و هارون هر دو خداى را سجود شکر کردند، و سحره بموافقت موسى سجود کردند، آن گه گفتند: آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ فرعون گفت: ایّاى تعنون؟ انا ربّ العالمین. چون فرعون این ظن خطا برد، ایشان گفتند: رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ. قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بر خبر بىاستفهام قراءت حفص است، و بدو همزه بمعنى استفهام قراءت حمزه و کسایى و بو بکر. باقى بمد تمام خوانند، یعنى که فرعون ایشان را توبیخ کرد و انکار نمود بتصدیق موسى و ایمان ایشان بىدستورى و بىفرمان فرعون، و گفت: ایمان آوردید بموسى پیش از آنکه شما را دستورى دادم.
مقاتل گفت: موسى بمهتر جادوان شمعون گفت: تؤمن بى ان غلبتک؟ اگر من بر تو غلبه کنم و تراکم آرم بمن ایمان آرى؟ شمعون گفت: من جادویى بیارم که هیچ جادوى بآن نرسد و غلبه نکند، پس اگر تو غلبه کنى ناچار ایمان آرم، که آن نه سحر باشد که بر سحر ما غلبه کند، و فرعون در ایشان مىنگرست که ایشان این سخن میگفتند، از این جهت گفت: إِنَّ هذا لَمَکْرٌ مَکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَةِ اى صنیع و خدیعة صنعتموه فیما بینکم و بین موسى فى مصر قبل خروجکم الى هذا الموضع، لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها اى: لتستولوا على مصر فتخرجوا منها اهلها، و تتغلبوا علیها بسحرکم. آن گه ایشان را تهدید کرد: فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ ما افعل بکم.
لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ على مخالفة و هو أن یقطع من کل شقّ طرف و هو اوّل من فعل هذا. و احتمال کند که معنى آنست: مِنْ خِلافٍ اى من اجل خلاف ظهر منکم. ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ اى: اعلّقکم على خشب منصوب.
جاى دیگر گفت: وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ.
قالُوا إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ یعنى بالموت فیثیبنا اللَّه و لا نبالى بوعیدک.
وَ ما تَنْقِمُ مِنَّا یقال نقمت انقم و نقمت انقم لغتان اى ما تکره منّا امرا، و قیل: ما تطعن علینا، و قیل: ما تنکر منّا منکرا الا ایماننا بربّنا، و قیل: الا ان آمنّا بآیات ربّنا: ما اتى به موسى من العصا و الید. رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً اصبب علینا الصّبر عند الصّلب و القطع حتّى لا نرجع کفّارا، وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِینَ على دین موسى و هارون.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ الایة اذا اراد اللَّه هو ان عبد لا یزید للمحق حجّة الّا و یزید بذلک للمبطل فیه شبهة. حجتها روشن است و معجزه پیدا و کرامت ظاهر، لکن چه سود دارد کسى را که رانده ازل گشت و خسته ابد! هر چند که موسى آیت و معجزه بیش نمود ایشان را حیرت و ضلالت بیش فزود. موسى در حق و حقیقت ید بیضا مىنمود و ایشان او را رتبت ساحرى برتر مىنهادند که: إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ، اینت جادوى استاد، اینت ساحر دانا. همانست که کفّار قریش از مصطفى (ص) انشقاق قمر خواستند، چون بدیدند آن را چنان که خواستند، گفتند: هذا سحر مستمر، تا بدانى که کار نمودن دارد نه دیدن. از آن ندیدند که شان ننمودند، و از آن راه نبردند که شان بر راه نداشتند. سحره فرعون را بنمودند، لا جرم ببین که چون دیدند؟! و کجا رسیدند؟! انوار عزت دین ناگاه در دل خود بدیدند، و بمقام شهدا و صدیقان رسیدند.
عهدنامه ازل دیدند و بدولت خانه ابد رسیدند. کلید گنج اسرار دیدند و در فردوس با ابرار بجوار جبّار رسیدند. چون در آن میدان حاضر شدند و اسباب جادویى بغایت بساختند، و میمنه و میسره راست کردند، مهتر ایشان گفت: بنگرید تا عدد لشکر موسى چند برآید؟ گفتند او را لشکر نیست، مردى مىبینیم تنها، عصائى در دست. گفت: آه از آن تنهایى و یکتایى او. مرد یکتا هرگز تنها نبود گرچه تنها رود بىیار نبود. دانید چه باید کرد؟ او را حرمتى بباید داشت و خود را کارى بباید ساخت.
إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ موسى چون از ایشان این شنید گفت: از اینان بوى آشنایى مىآید که حرمت مىشناسند. پس چون جمال ارادت بر دلهاى ایشان کمین گشاد، و جلال عزت دین برقع تعزز فرو گشاد، و جمال خود بایشان نمود خورشید دولت دین از افق عنایتشان برآمد. ماهروى معرفت ناگاه از در درآمد. پیک سعادت در رسید و از دوست خبر آمد که: خیز بیا جانا که خانه آراستهام، بسى ناز و راز که من از بهر تو ساختهام. شکر این نعمت را بسجود درافتادند و گفتند: آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ.
فرعون گفت: لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ اکنون که سر از چنبر وفاى ما بیرون بردید و بر مخالفت قدم نهادید، ما سیاست قهر خود بر دستها و پایهاى شما مستولى کنیم. گفتند: اى فرعون! قصّه عشق ما دراز است، و دیده فرعون در آن دقیقه نبیند: آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ.
اى فرعون! اگر سر تن را ببرى، سر دل را چه کنى؟ آن دستى که بچون تو بدبختى برداشتهایم بریده به، و آن پایى که بر بساط چون تو مدبرى نهادهایم پى آن بر کشیده به، و آن زبان که بر تعظیم شأن چون توى ثنا گفته گنگ و لال به. آن مدبر سیاست قهر خود بر وجود آن عزیزان همى راند، و نعت قدم بحکم کرم میگفت: اگر دست و پاى و زبان و سمع شما درین دعوى برفت باک مدارید که من شما را سمعى دهم به از آن و بصرى به از آن که: بى یسمع و بى یبصر، چنان که در خبر است: «کنت له سمعا یسمع بى، و بصرا یبصر بى، و یدا یبطش بى»، و در قرآن مجید است فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً.
روایت کنند از مصطفى صلوات اللَّه و سلامه علیه که شب قرب و کرامت چون بآسمان چهارم رسیدم آوازى حزین بسمع ما رسید که: «آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ». جبرئیل گفت: یا سیّد! این آواز امّت موسى است که در عشق این حروف فرو شده، و در این حدیث بمانده، و تا ابد هم برین صفت باشند.
عهدنامه ازل دیدند و بدولت خانه ابد رسیدند. کلید گنج اسرار دیدند و در فردوس با ابرار بجوار جبّار رسیدند. چون در آن میدان حاضر شدند و اسباب جادویى بغایت بساختند، و میمنه و میسره راست کردند، مهتر ایشان گفت: بنگرید تا عدد لشکر موسى چند برآید؟ گفتند او را لشکر نیست، مردى مىبینیم تنها، عصائى در دست. گفت: آه از آن تنهایى و یکتایى او. مرد یکتا هرگز تنها نبود گرچه تنها رود بىیار نبود. دانید چه باید کرد؟ او را حرمتى بباید داشت و خود را کارى بباید ساخت.
إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ موسى چون از ایشان این شنید گفت: از اینان بوى آشنایى مىآید که حرمت مىشناسند. پس چون جمال ارادت بر دلهاى ایشان کمین گشاد، و جلال عزت دین برقع تعزز فرو گشاد، و جمال خود بایشان نمود خورشید دولت دین از افق عنایتشان برآمد. ماهروى معرفت ناگاه از در درآمد. پیک سعادت در رسید و از دوست خبر آمد که: خیز بیا جانا که خانه آراستهام، بسى ناز و راز که من از بهر تو ساختهام. شکر این نعمت را بسجود درافتادند و گفتند: آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ.
فرعون گفت: لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ اکنون که سر از چنبر وفاى ما بیرون بردید و بر مخالفت قدم نهادید، ما سیاست قهر خود بر دستها و پایهاى شما مستولى کنیم. گفتند: اى فرعون! قصّه عشق ما دراز است، و دیده فرعون در آن دقیقه نبیند: آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ.
اى فرعون! اگر سر تن را ببرى، سر دل را چه کنى؟ آن دستى که بچون تو بدبختى برداشتهایم بریده به، و آن پایى که بر بساط چون تو مدبرى نهادهایم پى آن بر کشیده به، و آن زبان که بر تعظیم شأن چون توى ثنا گفته گنگ و لال به. آن مدبر سیاست قهر خود بر وجود آن عزیزان همى راند، و نعت قدم بحکم کرم میگفت: اگر دست و پاى و زبان و سمع شما درین دعوى برفت باک مدارید که من شما را سمعى دهم به از آن و بصرى به از آن که: بى یسمع و بى یبصر، چنان که در خبر است: «کنت له سمعا یسمع بى، و بصرا یبصر بى، و یدا یبطش بى»، و در قرآن مجید است فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً.
روایت کنند از مصطفى صلوات اللَّه و سلامه علیه که شب قرب و کرامت چون بآسمان چهارم رسیدم آوازى حزین بسمع ما رسید که: «آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ». جبرئیل گفت: یا سیّد! این آواز امّت موسى است که در عشق این حروف فرو شده، و در این حدیث بمانده، و تا ابد هم برین صفت باشند.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ سران قوم فرعون گفتند فرعون را: أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ موسى را و قوم او را مىبگذارى زنده؟ لِیُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ تا تباهى کنند در زمین وَ یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ و گذارد ترا و خدایان ترا؟! قالَ جواب داد فرعون، گفت: سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ آرى پسران ایشان را مىکشیم وَ نَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ و زنان ایشان زنده میگذاریم وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ (۱۲۷) و پادشاهان آخر ماایم و خداوندان زمین، و بر زبر ایشان بقهر فروشکنندگان.
قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ موسى گفت قوم خویش را: اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ یارى خواهید از اللَّه وَ اصْبِرُوا و شکیبایى کنید إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ بدرستى که زمین خدایراست یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ میراث دهد آن را که خود خواهد از بندگان خویش وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (۱۲۸) و سرانجام پسندیده نیکوکاران راست.
قالُوا جواب دادند قوم موسى موسى را: أُوذِینا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِیَنا ما را رنج مینمودند پیش از آنکه تو بما آمدى وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا و پس آنکه بما آمدى.
قالَ عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ جواب داد موسى مگر که خداوند شما هلاک کند دشمن شما وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ و شما را در زمین خلیفت نشاند پس ایشان فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ (۱۲۹) و مینگرد تا چون کنید.
وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ و فرا گرفتیم کسان فرعون را بِالسِّنِینَ بقحطها وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ و بکاست میوهها لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (۱۳۰) تا مگر پند پذیرند.
فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ چون نیکویى بایشان آمدى قالُوا لَنا هذِهِ گفتند: حق ما و سزاى ما و بهره ما اینست وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ و چون بایشان رسیدى از آن عذابها بدى یَطَّیَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ بموسى و قوم او فال بد میگرفتند أَلا آگاه شوید و بدانید إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ آن بد که بایشان رسد آن از نزدیک خداست وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۱۳۱) لکن بیشتر ایشان نمیدانند.
وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آیَةٍ و گفتند: هر گه بما آرى از نشانى یا پیغامى لِتَسْحَرَنا بِها تا ما را چشم بربندى و بما کژ راست نمایى فَما نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ (۱۳۲) ما بنخواهیم گروید بتو.
فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ فرو گشادیم و پیوستیم وریشان الطُّوفانَ طاعون و غرق وَ الْجَرادَ و ملخان پرنده وَ الْقُمَّلَ و ملخ پیاده وَ الضَّفادِعَ و مگلان وَ الدَّمَ و خون آیاتٍ مُفَصَّلاتٍ نشانهاى پیدا نموده از یکدیگر گسسته و مهلت در میان افکنده فَاسْتَکْبَرُوا گردن کشیدند وَ کانُوا قَوْماً مُجْرِمِینَ (۱۳۳) و قومى بدکرداران بودند.
وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَیْهِمُ الرِّجْزُ و هر گه که عذابى دیگر برایشان افتادى، قالُوا گفتندى: یا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّکَ اى موسى خداى خویش را خوان، از وى خواه بِما عَهِدَ عِنْدَکَ بآن پیمان که او راست بنزدیک تو ما را لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ اگر باز برى از ما این عذاب لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ ما بگرویم و ترا براست داریم وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنِی إِسْرائِیلَ (۱۳۴) و گسیل کنیم با تو بنى اسرائیل.
فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ چون باز بردیم از ایشان آن عذاب إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ تا بآن درنگ که ایشان درخواسته بودند، و بآن رسند إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ (۱۳۵) آن پیمان مىشکستند و از پذیرفتن مىباز آمدند.
فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ کین کشیدیم از ایشان فَأَغْرَقْناهُمْ فِی الْیَمِّ غرق کردیم ایشان را در دریا بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا بآنک ایشان بدروغ فرا داشتند سخنان ما وَ کانُوا عَنْها غافِلِینَ (۱۳۶) و از آن ناآگاه نشستند.
قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ موسى گفت قوم خویش را: اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ یارى خواهید از اللَّه وَ اصْبِرُوا و شکیبایى کنید إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ بدرستى که زمین خدایراست یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ میراث دهد آن را که خود خواهد از بندگان خویش وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (۱۲۸) و سرانجام پسندیده نیکوکاران راست.
قالُوا جواب دادند قوم موسى موسى را: أُوذِینا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِیَنا ما را رنج مینمودند پیش از آنکه تو بما آمدى وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا و پس آنکه بما آمدى.
قالَ عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ جواب داد موسى مگر که خداوند شما هلاک کند دشمن شما وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ و شما را در زمین خلیفت نشاند پس ایشان فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ (۱۲۹) و مینگرد تا چون کنید.
وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ و فرا گرفتیم کسان فرعون را بِالسِّنِینَ بقحطها وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ و بکاست میوهها لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (۱۳۰) تا مگر پند پذیرند.
فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ چون نیکویى بایشان آمدى قالُوا لَنا هذِهِ گفتند: حق ما و سزاى ما و بهره ما اینست وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ و چون بایشان رسیدى از آن عذابها بدى یَطَّیَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ بموسى و قوم او فال بد میگرفتند أَلا آگاه شوید و بدانید إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ آن بد که بایشان رسد آن از نزدیک خداست وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۱۳۱) لکن بیشتر ایشان نمیدانند.
وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آیَةٍ و گفتند: هر گه بما آرى از نشانى یا پیغامى لِتَسْحَرَنا بِها تا ما را چشم بربندى و بما کژ راست نمایى فَما نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ (۱۳۲) ما بنخواهیم گروید بتو.
فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ فرو گشادیم و پیوستیم وریشان الطُّوفانَ طاعون و غرق وَ الْجَرادَ و ملخان پرنده وَ الْقُمَّلَ و ملخ پیاده وَ الضَّفادِعَ و مگلان وَ الدَّمَ و خون آیاتٍ مُفَصَّلاتٍ نشانهاى پیدا نموده از یکدیگر گسسته و مهلت در میان افکنده فَاسْتَکْبَرُوا گردن کشیدند وَ کانُوا قَوْماً مُجْرِمِینَ (۱۳۳) و قومى بدکرداران بودند.
وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَیْهِمُ الرِّجْزُ و هر گه که عذابى دیگر برایشان افتادى، قالُوا گفتندى: یا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّکَ اى موسى خداى خویش را خوان، از وى خواه بِما عَهِدَ عِنْدَکَ بآن پیمان که او راست بنزدیک تو ما را لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ اگر باز برى از ما این عذاب لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ ما بگرویم و ترا براست داریم وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنِی إِسْرائِیلَ (۱۳۴) و گسیل کنیم با تو بنى اسرائیل.
فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ چون باز بردیم از ایشان آن عذاب إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ تا بآن درنگ که ایشان درخواسته بودند، و بآن رسند إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ (۱۳۵) آن پیمان مىشکستند و از پذیرفتن مىباز آمدند.
فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ کین کشیدیم از ایشان فَأَغْرَقْناهُمْ فِی الْیَمِّ غرق کردیم ایشان را در دریا بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا بآنک ایشان بدروغ فرا داشتند سخنان ما وَ کانُوا عَنْها غافِلِینَ (۱۳۶) و از آن ناآگاه نشستند.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ پس از آنکه سحره فرعون ایمان آوردند موسى یک سال در مصر بود، و ایشان را دعوت میکرد، و آیات و معجزات مىنمود.
سران و مهتران قوم فرعون اغرا کردند بر موسى مر فرعون را که: أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ؟
موسى و قوم وى را زنده مىبگذارى؟ لِیُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ تا در مصر تباهى میکنند؟ مردمان را بر مخالفت تو دعوت میکنند؟ و دیگرى را نه ترا پرستند و آنچه تو وا بنى اسرائیل کردى که پسران ایشان را کشتى، ایشان با قوم تو همان کنند؟ و گفتهاند که: این فساد ایدر شورانیدن رعیت است بر سلطان و ناایمن کردن، و این را در قرآن نظایر است، ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ، وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ از آن است. لِیُفْسِدُوا این لام بدل «حتى» است. عرب لام در موضع حتّى نهند، و در موضع «أن» نهند، چنان که آنجا گفت: ما یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ یعنى: ان یجعل، یُرِیدُ اللَّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ یعنى ان یبین. وَ یَذَرَکَ اى: و لیذرک. بیشتر اهل عربیت ور آناند که عرب ازین نه ماضى گویند و نه فاعل، و در «دع» همچنین. و یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ قیل: ان فرعون کان یعبد حنّانة و الحنانة الصّنم الصغیرة کان یعبده فى السرّ.
ابن عباس گفت که: فرعون گاوپرست بود و قوم خود را بگاو پرستى فرمودى، و سامرى ازینجا گوساله ساخت، و ایشان را بر عبادت آن داشت. و گفتهاند که: فرعون بتان را ساخته بود قوم خود را، و ایشان را عبادت بتان مىفرمود و مىگفت: انا ربّکم و رب هذه الاصنام، و لذلک قال: أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى، و قیل: کان یعبد تیسا. و کان ابن عباس یقرأ: و یذرک و الاهتک اى عبادتک، و کان یقول: ان فرعون کان یعبد و لا یعبد. و این در معنى ظاهر تراست. افساد را فرا موسى دادند و قوم او، گفت: لیفسدوا و ذر را فرا موسى دادند تنها، گفت: وَ یَذَرَکَ، و عرب این را روا دارند، چنان که آنجا گفت: اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ نگفت: دعواکم. پس فرعون جواب داد ملأ خود را که: سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ، من قتّل یقتّل على التکثیر، و قراءت حجازى تخفیف است: سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ، وَ نَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ یعنى للمهنة و الخدمة. وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ غالبون و على ذلک قادرون.
قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا. و گفتهاند که فرعون پیش از موسى و مبعث وى آن همه فرزندان بنى اسرائیل را بکشت بگفت منجّمان و کاهنان که مىگفتند: زوال ملک تو بدست یکى از ایشان خواهد بود. و ایشان را عذاب میکرد. روزگارى بس فرا گذاشت تا آن گه که موسى برسالت بوى آمد و پیغام بگزارد و معجزات بنمود. فرعون از خشم موسى آن عذاب و قتل باز بنى اسرائیل نهاد و رنجانیدن بیفزود. ایشان از آن عذاب و رنج بموسى نالیدند. موسى گفت: اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا على دینکم و البلاء یعنى على فرعون و قومه، إِنَّ الْأَرْضَ اى ارض مصر لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ.
ایشان را باین سخن که موسى گفت طمع افتاد در ملک و مال فرعون، و قبطیان دل در آن بستند که بعاقبت با ایشان افتد، یقول اللَّه تعالى: وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ یعنى النصر و الظفر. و قیل: الجنّة للمؤمنین الموحدین.
قالُوا أُوذِینا بنى اسرائیل دیگر باره بنالیدند بموسى از رنج و عذاب فرعون، گفتند: اوذینا بالقتل الاول من قبل ان تأتینا بالرّسالة و من بعد ما جئتنا بالرّسالة باعادة القتل و بالاتعاب فى العمل و اخذ المال. و این آن بود که فرعون ایشان را فرا کارهاى دشخوار داشته بود. قومى را فرمود که از کوه سنگ مىآرند بپشت و گردن خویش، و از آن سنگ ستونها میسازند و میتراشند، و از آن قصرها و بناها از بهر فرعون مىسازند، و قومى را فرمود تا خشت میزدند و آن را مىپختند و در بناهاى آن خشت پخته بکار مىبردند.
و قومى را نجّارى فرمود، و قومى را آهنگرى. و ضعیفانى که طاقت عمل نداشتند بریشان ضریبه نهاد هر روز بر دوام، اگر روزى بسر آمدى و ایشان ضریبه آن روز نگزارده بودندى یک ماه بعقوبت آن غل بر گردن ایشان نهادى. و زنان را فرمود تا ریسمان مىریسند و از بهر فرعون جامه مىبافند. موسى که ایشان را چنان دید گفت: عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ این «عسى» در موضع رجاء نهادهاند، و «عسى» و «سوف» از خدا واجب است. یقول: عسى ربّکم ان یهلک فرعون و قومه، وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ بعد هلاکهم فِی الْأَرْضِ اى: ارض مصر. موسى این وعده که ایشان را داد از قول اللَّه داد که میگوید جلّ جلاله: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ، ثمّ قال: فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ اى: یرى ذلک بوقوعه منکم، لأنّ اللَّه لا یجازى على ما یعلمه منهم من خطیآتهم الّتى یعلم انّهم عاملوها لا محالة و انّما یجازیهم على ما وقع منهم. پس ربّ العالمین ظنّ موسى تحقیق کرد، و فرعون را و قبطیان را بآب بکشت، و زمین مصر و ملک مصر بنى اسرائیل را مسلم شد تا بروزگار داود و سلیمان علیهما السّلام.
وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ اى بالقحط و الجدب. یقال: اسنت القوم اذا اجدبوا. قال الشاعر:
عمروا العلى هشموا الثّرید لقومه
و رجال مکة مسنتون عجاف
عرب قحط را سنة خوانند که بیشتر آن بود که از سالى کمتر نبود و در دعاء مصطفى است علیه الصّلاة و السّلام بر مشرکان مکه: «اجعلها علیهم سنین کسنى یوسف».
و درین آیت بجمع گفت: بِالسِّنِینَ از بهر آنکه ایشان سالها در آن قحط بودند. قیل: کان سبع سنین. وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ یعنى حبس المطر عنهم فنقص ثمارهم.
قال قتاده: بِالسِّنِینَ لأهل البوادى و اصحاب المواشى، و نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لأهل القرى و الامصار. لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ فینتبهون و یرجعون.
عن عبد اللَّه بن شداد قال: فقد معاذ بن جبل او سعد بن معاذ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم، فوجده قائما یصلّى فى الحرّة، فتنحنح، فلمّا انصرف قال: یا رسول اللَّه! رأیتک صلّیت صلاة لم تصلّ مثلها. قال: «صلّیت صلاة رغبة و رهبة. سألت ربّى فیها ثلاثا فأعطانى ثنتین و منعنى واحدة. سألته ان لا یهلک امّتى جوعا ففعل. ثمّ قرأ: وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ الایة، و رسالته ان لا یسلّط علیهم عدوا من غیرهم ففعل، ثم قرأ: هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى الایة، و سألته أن لا یجعل بأسهم بینهم، فمنعنى، ثمّ قرأ قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ الایة، ثمّ قال: لا یزال هذا الدّین ظاهرا على من ناوأهم».
فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ اى الخصب و النّعمة و العافیة و الامن، قالُوا لَنا هذِهِ و نحن اهلها و مستحقوها، وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ اى قحط و الم و خوف یَطَّیَّرُوا اى یتشاءموا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ. سعید بن جبیر گفت: چهارصد سال در ملک فرعون بود و تا موسى نیامد وى را هیچ رنج و اندوه نبود، و هیچ گرسنگى و بىکامى و هیچ درد و بیمارى نبود، و اگر بودى همانا که دعوى خدایى نکردى. پس چون موسى آمد و آن رنجها و بیمها دید، و بوى قحط رسید گفت: این از شومى موسى است و قوم او. و گفتهاند: فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ این حسنه مهلت است که میان هر دو عذاب میخواستند، و ایشان را مهلت میدادند، که باز کفر گشتند اللَّه با عذاب گشت. همانست که گفت: وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ سیئات طوفان است و جراد و قمّل و ضفادع و دم، و حسنات مهلتها است در میان آن. قالُوا لَنا هذِهِ هر گه که ایشان را مهلت دادند، گفتند: حق ما و سزاى ما اینست. وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ و چون بایشان رسیدى از آن عذابهاى بد از طوفان و جراد و غیر آن، یَطَّیَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ تشدید بر طا از بهر تاء نهانى است که اصل «یتطیّروا» است. و طیرة فال بد گرفتن است و آن آن بود که فال بد میگرفتند بموسى و قوم او، مىگفتند: تا موسى بما آمد دو گروهى پدید آمد، و آن طوفان و غیر آن همه از شومى موسى میدیدند. ربّ العزّة گفت: أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ این را دو معنى است یکى آنست که: السّیّئة الّتى یطّیّروا بها هى کانت من عند اللَّه. آن بد که به ایشان رسید آن از نزدیک خداى بود، از شومى موسى نبود.
دیگر معنى: آنچه ایشان آن را شوم مىشمارند آن شومى ایشان نزدیک خداى بجاى است، یعنى عذاب آتش و عقوبت جاودان، و قیل: شومهم جاءهم بکفرهم باللّه، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ ان الّذى اصابهم من اللَّه. یقال: تطیّر به اى تشاءم به، و اصله ان الرّجل اذا خرج فى طلب امر تفأل بالسانح من الطیر و غیره و البارح، و سمّى ذلک الطیرة.
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلّم: «الطیرة شرک» قاله ثلاثا
و قال: «العیافة و الطرق و الطیرة من الجبت».
و عن ابن عباس قال: کان رسول اللَّه یتفأل و لا یتطیر و کان یحب الاسم الحسن، و یروى انّه قال: « (ص) لا طیرة و خیرها الفال». قالوا: و ما الفال، قال: «الکلمة الصالحة یسمعها احدکم».
وَ قالُوا مَهْما اى کلما و متى ما تاتنا به من آیة. قبطیان گفتند بموسى: هر گه که بما آرى و هر چه آرى بما از نشانى یا پیغامى لِتَسْحَرَنا بِها تا ما را بفریبى بآن و در ما شبهت افکنى تا از دین فرعون برگردانى، ما بنخواهیم گرویدن. و این آن بود که از موسى آیات میخواستند چون آیات بیاوردى و معجزات بنمودى ایشان گفتندى: «هذا سحر» این جادویى است که تو آوردى، خواهى که باین سحر ما را از دین خود برگردانى.
و فى مهما قولان: احدهما ان اصله ماما، فأبدل من الالف الاول الهاء لیختلف اللفظ فیکون ما الاولى للجزاء و الثانیة لتأکید الجزاء، و لیس شىء من حروف الجزاء الّا و «ما» یزاد فیه، مثل ان ما، و متى ما، و القول الثانى اصله مه بمعنى کفّ، ضمّت الیها «ما» الجزاء کانّهم قالوا: اکفف ما تأتنا به من آیة. یقول: اىّ شىء جئتنا به لتسحرنا بها فما نحن لک بمؤمنین. پس موسى بر ایشان دعا کرد، و رب العالمین عذاب طوفان و غیر آن بر ایشان فرو گشاد، اینست که رب العالمین گفت: فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ الطُّوفانَ ابن عباس گفت: طوفان باران عظیم است که از آن سیل صعب خیزد و دیار و وطن خراب کند و مردم را غرق کند. وهب گفت: طوفان طاعون است و وبا که بر ابکار آل فرعون فرو گشادند تا یکى از ایشان نماند، و به قال عطاء و مجاهد. و روت عائشة انّ النّبی صلّى اللَّه علیه و سلم قال: الطوفان الموت.
ابو قلابه گفت: آبله بود که در ایشان پدید آمد و پس ایشان در خلق بماند. وَ الْجَرادَ هو المعروف.
ذکر انّ اللَّه عزّ و جلّ خلق آدم بعد الخلق کله، فلم یخلق اللَّه بعد آدم الا الجراد، خلقه من فضلة فضلت من طینه، وَ الْقُمَّلَ و هو السوس الذى یخرج من الحنطة و قیل هو البرغوث و قیل هو الدّبا و هو صغار الجراد، لا اجنحة لها، و قیل نوع من القراد و قیل هو القمل، و کذلک قراءة الحسن. وَ الضَّفادِعَ جمع ضفدع و هو المعروف.
روى عکرمة عن ابن عباس قال: کانت الضّفادع برّیّة فلمّا ارسلها اللَّه تعالى على آل فرعون سمعت و اطاعت فجعلت تقذف نفسها فى القدر و هى تغلى، و فى التنانیر و هى تفور، فأثابها اللَّه تعالى بحسن طاعتها برد الماء و جعل نقیقها التسبیح.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و سلّم: «لا تقتلوا الضّفادع فان نقیقها الّذى تسمعون تسبیح»، و روى انّها کانت تنقل الماء الى ابراهیم حین القى فى النّار.
و قال سلیمان علیه السلام: ان الضفدع یقول: سبحان المذکور بکل مکان، المعبود فى لجج البحار. وَ الدَّمَ فکانوا لا یتناولون الطعام و لا یشربون شرابا الا کان فیه دم، و قیل هو الرّعاف، آیاتٍ مُفَصَّلاتٍ اى مبیّنات متتابعات بعضها على اثر بعض، و قیل منفصلات بین کل آیتین ثلاثون یوما.
اما صفت تنزیل این آیات و تفصیل آن بقول ابن عباس و ابن جبیر و قتاده و ابن یسار آنست که: چون سحره ایمان آوردند و فرعون مقهور و مغلوب گشت، قبطیان و کسان فرعون با فرعون از حق سر وا زدند و جز طغیان و کفر نیفزودند، و موسى معجزه خویش در عصا و ید بیضا بایشان نمود و ایشان نپذیرفتند، و آن دو آیت دیگر سنین و نقص ثمرات روزگارى بر ایشان گماشتند و در ایشان اثر نکرد، و از باطل و بیهوده خود برنگشتند. موسى پس از آن دعا کرد، گفت: بار خدایا این فرعون گزاف کار و تباه کار در ضلالت و غوایت و کفر خویش سر در نهاده و نقض عهد کرده و از حق برگشته، برگمار بر وى عذابى و عقوبتى که وى را و قوم وى را نقمت بود، و بنى اسرائیل را موعظت، و جهانیان را تا بقیامت عبرت. رب العالمین دعاء موسى اجابت کرد و طوفان فرو گشاد بر ایشان.
از روز شنبه تا بشنبه باران از آسمان مىآمد، در خانهها و کشتزار ایشان مىشد. کشتها تباه میکرد، و خانهها خراب، و از آن یک قطره در خانههاى بنى اسرائیل نیفتاد، و موسى و قوم وى را از آن هیچ رنج نبود.
اما فرعونیان را چندان آب در خانهها جمع آمد که خانهها و هر چه در آن بود همه خراب گشت و تباه، و آن گه آب تا بسینهها و گردنهاشان برآمد و بر شرف هلاک بودند، بموسى نالیدند و فریاد کردند که: یا موسى! اگر این طوفان از ما باز دارى بتو ایمان آریم.
موسى دعا کرد تا باران وا ایستاد، و زمین خشک گشت، و هوا خوش شد، و کشتزار را ریع بیفزود، و صحرا مرغزار پر گیاه و پر نعمت گشت، ایشان آن راحت و نعمت دیدند گفتند: این خود در خور ما بود، و تمامى کار ما، و ما خود نمیدانستیم. هم چنان سر به بىراهى و شوخى در نهاده، و از حق اعراض کرده تا یک ماه برآمد. پس ربّ العالمین لشکر ملخان بایشان فرستاد تا هر چه بود از درختها و میوهها و کشتها همه بخورد، و آن گه روى بخانههاى ایشان باز کرد و هر چه بود از چوبها در سقفها و در خانهها و جامهها پاک بخورد، تا مسمارهاى آهنین و حلقهها که بر درها بود هیچ بنگذاشت، و از آن ملخان یکى در خانههاى بنى اسرائیل نشد و از ایشان هیچیز نخورد، هفت روز درین عذاب بودند از شنبه تا بشنبه، پس بانگ برآوردند و زینهار خواستند، موسى را گفتند: اگر این ملخان از ما باز کنى بتو ایمان آریم. موسى دعاء کرد تا ربّ العزّة بادى عاصف فرو گشاد تا آن ملخان به یک بار برگرفت و بدریا افکند چنان که یک ملخ در زمین مصر بنماند.
ایشان درنگرستند بقایاى زروع و ثمار اندکى بر جاى دیدند بقدر کفایت یک ساله، گفتند: امسال ما را این تمام است بارى دین خود بنگذاریم و از آنچه بودیم بنگردیم. یک ماه در عافیت بودند.
پس فرمان آمد بموسى از حق جلّ جلاله و عمّ نواله: رو بآن تل ریگ عظیم در آن صحرا که آن را عین الشمس گویند، و عصا در آن زن تا عجائب بینى. موسى رفت و عصا بر آن تل ریگ زد چندان قمّل از آن ریگ برخاست که زمین و در و دیوار پوشیده گشت. درآمدند و هر چه دیدند پاک بخوردند، و در مردمان ایشان افتادند موى ایشان میخوردند و پوست ایشان میکندند، تا بر سرهاشان مویى نماند و نه بر روى و نه ابرو و نه مژگان چشم، و یکى از ایشان چون خواست که لقمهاى در دهن نهد تا بدهن رسیده بودى هزاران قمّل در آن افتاده، و هم چنان در دهن مىافتادند. یک هفته درین بلا و عذاب بماندند، و آن گه بنالیدند بموسى که: انّا نتوب و لا نعود. این یک بار از کفر باز گردیم و توبه کنیم و نیز شوخى نکنیم. موسى دعا کرد تا ربّ العزّة آن عذاب از ایشان برداشت، و آن قمّل همه بیکبار مرده گشتند، و بادى عظیم برآمد و آن زمین از ایشان پاک کرد. فرعونیان هم چنان بسر عمل خبیث خود باز شدند و گفتند: عظیم جادویى که موسى است که از میان ریگ جانوران و خورندگان بیرون مىآرد.
چون یک ماه برآمد ضفادع در میان ایشان پدید آمدند چنان که همه سراى و خانه و کوى ایشان از آن پر گشت. یکى از ایشان بخفتى، چون از خواب درآمدى در میان ضفادع چنان بودى که نتوانستى برخاستن و حرکت کردن دیگ بر آتش نهادندى دیگ پر شدى، چون یکى خواستى که سخن گوید پیش از آنکه سخن گفتى ضفدع در دهن وى جستى. هفت روز درین بلا بودند از شنبه تا بشنبه، پس دیگر بار بموسى آمدند و فریاد کردند و عهد بستند که این بار وفا کنند و عهد نشکنند. موسى دعا کرد تا ربّ العزة باران فرستاد، و از آن سیلى عظیم برخاست، و آن ضفادع را همه فرا پیش گرفت و بدریا راند. ایشان گفتند: بخشم که: موسى بیش از این که کرد با ما چه تواند کرد؟ و بیش ازین چه تواند خواست؟ نه ایمان آوردیم بوى و نه هرگز بر آنیم که بوى ایمان آریم. یک ماه برآمد پس ربّ العالمین آبهاى ایشان خون گردانید چنان شد که یکى از ایشان آب در دست میکرد بر دست وى خون میشد، و مرد قبطى و مرد اسرائیلى هر دو از یک کوزه آب میخوردند، اسرائیلى میخورد آب بود، قبطى میخورد خون بود. اسرائیلى آب در دهن خود گرفتى از دهن خود در دهن قبطى ریختى، تا در دهن اسرائیلى بود آب بود، چون در دهن قبطى شدى خون گشتى. چون رنج و عذاب و بلاء ایشان بغایت رسید بفرعون نالیدند و فرعون موسى را گفت: ادْعُ لَنا رَبَّکَ، فذلک قوله عزّ و جل: وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَیْهِمُ الرِّجْزُ اى العذاب من الطوفان و ما بعده، قالُوا یا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّکَ بِما عَهِدَ عِنْدَکَ اى بما امرک و تقدّم الیک ان تدعوه فنجیبک کما اجابک فى آیاتک، و قیل بما جعل لک من النبوّة. اى موسى! خداوند خود را خوان چنان که تو را فرموده که او را خوان ترا اجابت کند. و گفتهاند: معنى آنست که اى موسى خداوند خود را خوان و از وى خواه بآن پیمان که او را است بنزدیک تو از بهر ما. و آن پیمان آن بود که هر گه که ایمان آرید من عذاب باز برم. یعنى که اکنون میخواهیم که عذاب باز برد تا ایمان آریم. اینست که گفت: لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنِی إِسْرائِیلَ. پس ربّ العالمین گفت: فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ چون باز بردیم از ایشان آن عذاب، إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ یعنى ضربوا اجلا لایمانهم، فلمّا جاء الاجل نکثوا عهودهم و لم یؤمنوا.
و قیل: الى اجل هم بالغوه الغرق و قیل الموت.
عن عامر بن سعد بن ابى وقاص، عن ابیه أنّه سمعه یسأل اسامة بن زید: اسمعت من رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلّم فى الطاعون؟ فقال اسامة بن زید: قال رسول اللَّه (ص): «الطاعون رجز ارسل على بنى اسرائیل او على من کان قبلکم فاذا سمعتم به بأرض فلا تقدموا علیه، و اذا وقع بأرض و انتم بها فلا تخرجوا فرارا منه».
فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ انتقام در صفات خداوند جلّ جلاله رواست، اما در انتقام از حقد پاک است بخلاف مخلوق، چنان که در غضب از ضجر پاک است، و در صبر از عجز پاکست.
فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ اى انتصرنا و سلبنا نعمتهم بالعذاب، و عاقبناهم على سوء فعلهم، فَأَغْرَقْناهُمْ فِی الْیَمِ و هو البحر، بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا اى بسبب تکذیبهم آیاتنا و حملهم ایّاها على العادات و على السّحر، وَ کانُوا عَنْها غافِلِینَ اى عن النّقمة، و قیل عن الادیات اذ کانوا لا یعتبرون بها.
سران و مهتران قوم فرعون اغرا کردند بر موسى مر فرعون را که: أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ؟
موسى و قوم وى را زنده مىبگذارى؟ لِیُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ تا در مصر تباهى میکنند؟ مردمان را بر مخالفت تو دعوت میکنند؟ و دیگرى را نه ترا پرستند و آنچه تو وا بنى اسرائیل کردى که پسران ایشان را کشتى، ایشان با قوم تو همان کنند؟ و گفتهاند که: این فساد ایدر شورانیدن رعیت است بر سلطان و ناایمن کردن، و این را در قرآن نظایر است، ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ، وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ از آن است. لِیُفْسِدُوا این لام بدل «حتى» است. عرب لام در موضع حتّى نهند، و در موضع «أن» نهند، چنان که آنجا گفت: ما یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ یعنى: ان یجعل، یُرِیدُ اللَّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ یعنى ان یبین. وَ یَذَرَکَ اى: و لیذرک. بیشتر اهل عربیت ور آناند که عرب ازین نه ماضى گویند و نه فاعل، و در «دع» همچنین. و یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ قیل: ان فرعون کان یعبد حنّانة و الحنانة الصّنم الصغیرة کان یعبده فى السرّ.
ابن عباس گفت که: فرعون گاوپرست بود و قوم خود را بگاو پرستى فرمودى، و سامرى ازینجا گوساله ساخت، و ایشان را بر عبادت آن داشت. و گفتهاند که: فرعون بتان را ساخته بود قوم خود را، و ایشان را عبادت بتان مىفرمود و مىگفت: انا ربّکم و رب هذه الاصنام، و لذلک قال: أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى، و قیل: کان یعبد تیسا. و کان ابن عباس یقرأ: و یذرک و الاهتک اى عبادتک، و کان یقول: ان فرعون کان یعبد و لا یعبد. و این در معنى ظاهر تراست. افساد را فرا موسى دادند و قوم او، گفت: لیفسدوا و ذر را فرا موسى دادند تنها، گفت: وَ یَذَرَکَ، و عرب این را روا دارند، چنان که آنجا گفت: اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ نگفت: دعواکم. پس فرعون جواب داد ملأ خود را که: سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ، من قتّل یقتّل على التکثیر، و قراءت حجازى تخفیف است: سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ، وَ نَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ یعنى للمهنة و الخدمة. وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ غالبون و على ذلک قادرون.
قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا. و گفتهاند که فرعون پیش از موسى و مبعث وى آن همه فرزندان بنى اسرائیل را بکشت بگفت منجّمان و کاهنان که مىگفتند: زوال ملک تو بدست یکى از ایشان خواهد بود. و ایشان را عذاب میکرد. روزگارى بس فرا گذاشت تا آن گه که موسى برسالت بوى آمد و پیغام بگزارد و معجزات بنمود. فرعون از خشم موسى آن عذاب و قتل باز بنى اسرائیل نهاد و رنجانیدن بیفزود. ایشان از آن عذاب و رنج بموسى نالیدند. موسى گفت: اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا على دینکم و البلاء یعنى على فرعون و قومه، إِنَّ الْأَرْضَ اى ارض مصر لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ.
ایشان را باین سخن که موسى گفت طمع افتاد در ملک و مال فرعون، و قبطیان دل در آن بستند که بعاقبت با ایشان افتد، یقول اللَّه تعالى: وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ یعنى النصر و الظفر. و قیل: الجنّة للمؤمنین الموحدین.
قالُوا أُوذِینا بنى اسرائیل دیگر باره بنالیدند بموسى از رنج و عذاب فرعون، گفتند: اوذینا بالقتل الاول من قبل ان تأتینا بالرّسالة و من بعد ما جئتنا بالرّسالة باعادة القتل و بالاتعاب فى العمل و اخذ المال. و این آن بود که فرعون ایشان را فرا کارهاى دشخوار داشته بود. قومى را فرمود که از کوه سنگ مىآرند بپشت و گردن خویش، و از آن سنگ ستونها میسازند و میتراشند، و از آن قصرها و بناها از بهر فرعون مىسازند، و قومى را فرمود تا خشت میزدند و آن را مىپختند و در بناهاى آن خشت پخته بکار مىبردند.
و قومى را نجّارى فرمود، و قومى را آهنگرى. و ضعیفانى که طاقت عمل نداشتند بریشان ضریبه نهاد هر روز بر دوام، اگر روزى بسر آمدى و ایشان ضریبه آن روز نگزارده بودندى یک ماه بعقوبت آن غل بر گردن ایشان نهادى. و زنان را فرمود تا ریسمان مىریسند و از بهر فرعون جامه مىبافند. موسى که ایشان را چنان دید گفت: عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ این «عسى» در موضع رجاء نهادهاند، و «عسى» و «سوف» از خدا واجب است. یقول: عسى ربّکم ان یهلک فرعون و قومه، وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ بعد هلاکهم فِی الْأَرْضِ اى: ارض مصر. موسى این وعده که ایشان را داد از قول اللَّه داد که میگوید جلّ جلاله: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ، ثمّ قال: فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ اى: یرى ذلک بوقوعه منکم، لأنّ اللَّه لا یجازى على ما یعلمه منهم من خطیآتهم الّتى یعلم انّهم عاملوها لا محالة و انّما یجازیهم على ما وقع منهم. پس ربّ العالمین ظنّ موسى تحقیق کرد، و فرعون را و قبطیان را بآب بکشت، و زمین مصر و ملک مصر بنى اسرائیل را مسلم شد تا بروزگار داود و سلیمان علیهما السّلام.
وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ اى بالقحط و الجدب. یقال: اسنت القوم اذا اجدبوا. قال الشاعر:
عمروا العلى هشموا الثّرید لقومه
و رجال مکة مسنتون عجاف
عرب قحط را سنة خوانند که بیشتر آن بود که از سالى کمتر نبود و در دعاء مصطفى است علیه الصّلاة و السّلام بر مشرکان مکه: «اجعلها علیهم سنین کسنى یوسف».
و درین آیت بجمع گفت: بِالسِّنِینَ از بهر آنکه ایشان سالها در آن قحط بودند. قیل: کان سبع سنین. وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ یعنى حبس المطر عنهم فنقص ثمارهم.
قال قتاده: بِالسِّنِینَ لأهل البوادى و اصحاب المواشى، و نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لأهل القرى و الامصار. لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ فینتبهون و یرجعون.
عن عبد اللَّه بن شداد قال: فقد معاذ بن جبل او سعد بن معاذ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم، فوجده قائما یصلّى فى الحرّة، فتنحنح، فلمّا انصرف قال: یا رسول اللَّه! رأیتک صلّیت صلاة لم تصلّ مثلها. قال: «صلّیت صلاة رغبة و رهبة. سألت ربّى فیها ثلاثا فأعطانى ثنتین و منعنى واحدة. سألته ان لا یهلک امّتى جوعا ففعل. ثمّ قرأ: وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ الایة، و رسالته ان لا یسلّط علیهم عدوا من غیرهم ففعل، ثم قرأ: هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى الایة، و سألته أن لا یجعل بأسهم بینهم، فمنعنى، ثمّ قرأ قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ الایة، ثمّ قال: لا یزال هذا الدّین ظاهرا على من ناوأهم».
فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ اى الخصب و النّعمة و العافیة و الامن، قالُوا لَنا هذِهِ و نحن اهلها و مستحقوها، وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ اى قحط و الم و خوف یَطَّیَّرُوا اى یتشاءموا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ. سعید بن جبیر گفت: چهارصد سال در ملک فرعون بود و تا موسى نیامد وى را هیچ رنج و اندوه نبود، و هیچ گرسنگى و بىکامى و هیچ درد و بیمارى نبود، و اگر بودى همانا که دعوى خدایى نکردى. پس چون موسى آمد و آن رنجها و بیمها دید، و بوى قحط رسید گفت: این از شومى موسى است و قوم او. و گفتهاند: فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ این حسنه مهلت است که میان هر دو عذاب میخواستند، و ایشان را مهلت میدادند، که باز کفر گشتند اللَّه با عذاب گشت. همانست که گفت: وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ سیئات طوفان است و جراد و قمّل و ضفادع و دم، و حسنات مهلتها است در میان آن. قالُوا لَنا هذِهِ هر گه که ایشان را مهلت دادند، گفتند: حق ما و سزاى ما اینست. وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ و چون بایشان رسیدى از آن عذابهاى بد از طوفان و جراد و غیر آن، یَطَّیَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ تشدید بر طا از بهر تاء نهانى است که اصل «یتطیّروا» است. و طیرة فال بد گرفتن است و آن آن بود که فال بد میگرفتند بموسى و قوم او، مىگفتند: تا موسى بما آمد دو گروهى پدید آمد، و آن طوفان و غیر آن همه از شومى موسى میدیدند. ربّ العزّة گفت: أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ این را دو معنى است یکى آنست که: السّیّئة الّتى یطّیّروا بها هى کانت من عند اللَّه. آن بد که به ایشان رسید آن از نزدیک خداى بود، از شومى موسى نبود.
دیگر معنى: آنچه ایشان آن را شوم مىشمارند آن شومى ایشان نزدیک خداى بجاى است، یعنى عذاب آتش و عقوبت جاودان، و قیل: شومهم جاءهم بکفرهم باللّه، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ ان الّذى اصابهم من اللَّه. یقال: تطیّر به اى تشاءم به، و اصله ان الرّجل اذا خرج فى طلب امر تفأل بالسانح من الطیر و غیره و البارح، و سمّى ذلک الطیرة.
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلّم: «الطیرة شرک» قاله ثلاثا
و قال: «العیافة و الطرق و الطیرة من الجبت».
و عن ابن عباس قال: کان رسول اللَّه یتفأل و لا یتطیر و کان یحب الاسم الحسن، و یروى انّه قال: « (ص) لا طیرة و خیرها الفال». قالوا: و ما الفال، قال: «الکلمة الصالحة یسمعها احدکم».
وَ قالُوا مَهْما اى کلما و متى ما تاتنا به من آیة. قبطیان گفتند بموسى: هر گه که بما آرى و هر چه آرى بما از نشانى یا پیغامى لِتَسْحَرَنا بِها تا ما را بفریبى بآن و در ما شبهت افکنى تا از دین فرعون برگردانى، ما بنخواهیم گرویدن. و این آن بود که از موسى آیات میخواستند چون آیات بیاوردى و معجزات بنمودى ایشان گفتندى: «هذا سحر» این جادویى است که تو آوردى، خواهى که باین سحر ما را از دین خود برگردانى.
و فى مهما قولان: احدهما ان اصله ماما، فأبدل من الالف الاول الهاء لیختلف اللفظ فیکون ما الاولى للجزاء و الثانیة لتأکید الجزاء، و لیس شىء من حروف الجزاء الّا و «ما» یزاد فیه، مثل ان ما، و متى ما، و القول الثانى اصله مه بمعنى کفّ، ضمّت الیها «ما» الجزاء کانّهم قالوا: اکفف ما تأتنا به من آیة. یقول: اىّ شىء جئتنا به لتسحرنا بها فما نحن لک بمؤمنین. پس موسى بر ایشان دعا کرد، و رب العالمین عذاب طوفان و غیر آن بر ایشان فرو گشاد، اینست که رب العالمین گفت: فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ الطُّوفانَ ابن عباس گفت: طوفان باران عظیم است که از آن سیل صعب خیزد و دیار و وطن خراب کند و مردم را غرق کند. وهب گفت: طوفان طاعون است و وبا که بر ابکار آل فرعون فرو گشادند تا یکى از ایشان نماند، و به قال عطاء و مجاهد. و روت عائشة انّ النّبی صلّى اللَّه علیه و سلم قال: الطوفان الموت.
ابو قلابه گفت: آبله بود که در ایشان پدید آمد و پس ایشان در خلق بماند. وَ الْجَرادَ هو المعروف.
ذکر انّ اللَّه عزّ و جلّ خلق آدم بعد الخلق کله، فلم یخلق اللَّه بعد آدم الا الجراد، خلقه من فضلة فضلت من طینه، وَ الْقُمَّلَ و هو السوس الذى یخرج من الحنطة و قیل هو البرغوث و قیل هو الدّبا و هو صغار الجراد، لا اجنحة لها، و قیل نوع من القراد و قیل هو القمل، و کذلک قراءة الحسن. وَ الضَّفادِعَ جمع ضفدع و هو المعروف.
روى عکرمة عن ابن عباس قال: کانت الضّفادع برّیّة فلمّا ارسلها اللَّه تعالى على آل فرعون سمعت و اطاعت فجعلت تقذف نفسها فى القدر و هى تغلى، و فى التنانیر و هى تفور، فأثابها اللَّه تعالى بحسن طاعتها برد الماء و جعل نقیقها التسبیح.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و سلّم: «لا تقتلوا الضّفادع فان نقیقها الّذى تسمعون تسبیح»، و روى انّها کانت تنقل الماء الى ابراهیم حین القى فى النّار.
و قال سلیمان علیه السلام: ان الضفدع یقول: سبحان المذکور بکل مکان، المعبود فى لجج البحار. وَ الدَّمَ فکانوا لا یتناولون الطعام و لا یشربون شرابا الا کان فیه دم، و قیل هو الرّعاف، آیاتٍ مُفَصَّلاتٍ اى مبیّنات متتابعات بعضها على اثر بعض، و قیل منفصلات بین کل آیتین ثلاثون یوما.
اما صفت تنزیل این آیات و تفصیل آن بقول ابن عباس و ابن جبیر و قتاده و ابن یسار آنست که: چون سحره ایمان آوردند و فرعون مقهور و مغلوب گشت، قبطیان و کسان فرعون با فرعون از حق سر وا زدند و جز طغیان و کفر نیفزودند، و موسى معجزه خویش در عصا و ید بیضا بایشان نمود و ایشان نپذیرفتند، و آن دو آیت دیگر سنین و نقص ثمرات روزگارى بر ایشان گماشتند و در ایشان اثر نکرد، و از باطل و بیهوده خود برنگشتند. موسى پس از آن دعا کرد، گفت: بار خدایا این فرعون گزاف کار و تباه کار در ضلالت و غوایت و کفر خویش سر در نهاده و نقض عهد کرده و از حق برگشته، برگمار بر وى عذابى و عقوبتى که وى را و قوم وى را نقمت بود، و بنى اسرائیل را موعظت، و جهانیان را تا بقیامت عبرت. رب العالمین دعاء موسى اجابت کرد و طوفان فرو گشاد بر ایشان.
از روز شنبه تا بشنبه باران از آسمان مىآمد، در خانهها و کشتزار ایشان مىشد. کشتها تباه میکرد، و خانهها خراب، و از آن یک قطره در خانههاى بنى اسرائیل نیفتاد، و موسى و قوم وى را از آن هیچ رنج نبود.
اما فرعونیان را چندان آب در خانهها جمع آمد که خانهها و هر چه در آن بود همه خراب گشت و تباه، و آن گه آب تا بسینهها و گردنهاشان برآمد و بر شرف هلاک بودند، بموسى نالیدند و فریاد کردند که: یا موسى! اگر این طوفان از ما باز دارى بتو ایمان آریم.
موسى دعا کرد تا باران وا ایستاد، و زمین خشک گشت، و هوا خوش شد، و کشتزار را ریع بیفزود، و صحرا مرغزار پر گیاه و پر نعمت گشت، ایشان آن راحت و نعمت دیدند گفتند: این خود در خور ما بود، و تمامى کار ما، و ما خود نمیدانستیم. هم چنان سر به بىراهى و شوخى در نهاده، و از حق اعراض کرده تا یک ماه برآمد. پس ربّ العالمین لشکر ملخان بایشان فرستاد تا هر چه بود از درختها و میوهها و کشتها همه بخورد، و آن گه روى بخانههاى ایشان باز کرد و هر چه بود از چوبها در سقفها و در خانهها و جامهها پاک بخورد، تا مسمارهاى آهنین و حلقهها که بر درها بود هیچ بنگذاشت، و از آن ملخان یکى در خانههاى بنى اسرائیل نشد و از ایشان هیچیز نخورد، هفت روز درین عذاب بودند از شنبه تا بشنبه، پس بانگ برآوردند و زینهار خواستند، موسى را گفتند: اگر این ملخان از ما باز کنى بتو ایمان آریم. موسى دعاء کرد تا ربّ العزّة بادى عاصف فرو گشاد تا آن ملخان به یک بار برگرفت و بدریا افکند چنان که یک ملخ در زمین مصر بنماند.
ایشان درنگرستند بقایاى زروع و ثمار اندکى بر جاى دیدند بقدر کفایت یک ساله، گفتند: امسال ما را این تمام است بارى دین خود بنگذاریم و از آنچه بودیم بنگردیم. یک ماه در عافیت بودند.
پس فرمان آمد بموسى از حق جلّ جلاله و عمّ نواله: رو بآن تل ریگ عظیم در آن صحرا که آن را عین الشمس گویند، و عصا در آن زن تا عجائب بینى. موسى رفت و عصا بر آن تل ریگ زد چندان قمّل از آن ریگ برخاست که زمین و در و دیوار پوشیده گشت. درآمدند و هر چه دیدند پاک بخوردند، و در مردمان ایشان افتادند موى ایشان میخوردند و پوست ایشان میکندند، تا بر سرهاشان مویى نماند و نه بر روى و نه ابرو و نه مژگان چشم، و یکى از ایشان چون خواست که لقمهاى در دهن نهد تا بدهن رسیده بودى هزاران قمّل در آن افتاده، و هم چنان در دهن مىافتادند. یک هفته درین بلا و عذاب بماندند، و آن گه بنالیدند بموسى که: انّا نتوب و لا نعود. این یک بار از کفر باز گردیم و توبه کنیم و نیز شوخى نکنیم. موسى دعا کرد تا ربّ العزّة آن عذاب از ایشان برداشت، و آن قمّل همه بیکبار مرده گشتند، و بادى عظیم برآمد و آن زمین از ایشان پاک کرد. فرعونیان هم چنان بسر عمل خبیث خود باز شدند و گفتند: عظیم جادویى که موسى است که از میان ریگ جانوران و خورندگان بیرون مىآرد.
چون یک ماه برآمد ضفادع در میان ایشان پدید آمدند چنان که همه سراى و خانه و کوى ایشان از آن پر گشت. یکى از ایشان بخفتى، چون از خواب درآمدى در میان ضفادع چنان بودى که نتوانستى برخاستن و حرکت کردن دیگ بر آتش نهادندى دیگ پر شدى، چون یکى خواستى که سخن گوید پیش از آنکه سخن گفتى ضفدع در دهن وى جستى. هفت روز درین بلا بودند از شنبه تا بشنبه، پس دیگر بار بموسى آمدند و فریاد کردند و عهد بستند که این بار وفا کنند و عهد نشکنند. موسى دعا کرد تا ربّ العزة باران فرستاد، و از آن سیلى عظیم برخاست، و آن ضفادع را همه فرا پیش گرفت و بدریا راند. ایشان گفتند: بخشم که: موسى بیش از این که کرد با ما چه تواند کرد؟ و بیش ازین چه تواند خواست؟ نه ایمان آوردیم بوى و نه هرگز بر آنیم که بوى ایمان آریم. یک ماه برآمد پس ربّ العالمین آبهاى ایشان خون گردانید چنان شد که یکى از ایشان آب در دست میکرد بر دست وى خون میشد، و مرد قبطى و مرد اسرائیلى هر دو از یک کوزه آب میخوردند، اسرائیلى میخورد آب بود، قبطى میخورد خون بود. اسرائیلى آب در دهن خود گرفتى از دهن خود در دهن قبطى ریختى، تا در دهن اسرائیلى بود آب بود، چون در دهن قبطى شدى خون گشتى. چون رنج و عذاب و بلاء ایشان بغایت رسید بفرعون نالیدند و فرعون موسى را گفت: ادْعُ لَنا رَبَّکَ، فذلک قوله عزّ و جل: وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَیْهِمُ الرِّجْزُ اى العذاب من الطوفان و ما بعده، قالُوا یا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّکَ بِما عَهِدَ عِنْدَکَ اى بما امرک و تقدّم الیک ان تدعوه فنجیبک کما اجابک فى آیاتک، و قیل بما جعل لک من النبوّة. اى موسى! خداوند خود را خوان چنان که تو را فرموده که او را خوان ترا اجابت کند. و گفتهاند: معنى آنست که اى موسى خداوند خود را خوان و از وى خواه بآن پیمان که او را است بنزدیک تو از بهر ما. و آن پیمان آن بود که هر گه که ایمان آرید من عذاب باز برم. یعنى که اکنون میخواهیم که عذاب باز برد تا ایمان آریم. اینست که گفت: لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنِی إِسْرائِیلَ. پس ربّ العالمین گفت: فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ چون باز بردیم از ایشان آن عذاب، إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ یعنى ضربوا اجلا لایمانهم، فلمّا جاء الاجل نکثوا عهودهم و لم یؤمنوا.
و قیل: الى اجل هم بالغوه الغرق و قیل الموت.
عن عامر بن سعد بن ابى وقاص، عن ابیه أنّه سمعه یسأل اسامة بن زید: اسمعت من رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلّم فى الطاعون؟ فقال اسامة بن زید: قال رسول اللَّه (ص): «الطاعون رجز ارسل على بنى اسرائیل او على من کان قبلکم فاذا سمعتم به بأرض فلا تقدموا علیه، و اذا وقع بأرض و انتم بها فلا تخرجوا فرارا منه».
فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ انتقام در صفات خداوند جلّ جلاله رواست، اما در انتقام از حقد پاک است بخلاف مخلوق، چنان که در غضب از ضجر پاک است، و در صبر از عجز پاکست.
فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ اى انتصرنا و سلبنا نعمتهم بالعذاب، و عاقبناهم على سوء فعلهم، فَأَغْرَقْناهُمْ فِی الْیَمِ و هو البحر، بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا اى بسبب تکذیبهم آیاتنا و حملهم ایّاها على العادات و على السّحر، وَ کانُوا عَنْها غافِلِینَ اى عن النّقمة، و قیل عن الادیات اذ کانوا لا یعتبرون بها.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ الایة آن مهجور مملکت، و مطرود درگاه عزّت، و زخم خورده عدل ازل، فرعون بى عون، چون خود را بر مقام عجز بدید، و در کار ملک خود وهن دید، و قبطیان زیادة تمکین از وى طلب میکردند تا بر موسى و قوم وى تطاول جویند و قهر کنند همى گفتند: أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِیُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ؟! آن مدبر را ننگ آمد که قصور قدرت خود بایشان نماید یا بضعف و عجز خود معترف آید، همى زبان تهدید بگشاد که: سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ. وى تدبیرى همى ساخت بباطل، و اللَّه تقدیرى همى کرد بباطن. تدبیر وى این بود که: سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْیِی، نساءهم و تقدیر اللَّه این بود که: فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ فِی الْیَمِّ آوردند که روزى جبرئیل آمد بر صورت مردى، و پرسید از وى که: چه گویى بمردى که بندهاى دارد، و او را مال و جاه و نعمت دهد، آن گه بر خواجه خویش عصیان آرد، و خواهد که بر وى مهتر شود؟ فرعون گفت: جزاء وى آنست که او را بآب کشند. از حضرت عزّت فرمان آمد: اى جبرئیل این فتوى گوش دار تا آن روز که گویى: آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ؟! قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا موسى قوم خود را ارشاد کرد که: شما دست در حبل عصمت اللَّه زنید، و از نصرت و نعمت وى نومید مباشید، و بر ضمان وى تکیه کنید، که وى گفته: کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ، و در همه حال یارى دهنده اوست یارى از وى خواهید، و غمها را فرج آرنده و درها را گشاینده اوست، و بر بلاء فرعون صبر کنید تا روزى بسر آید و دولت شما در رسد، ماه وى در خسوف افتد، و آفتاب عز شما از برج شرف شما بتابد.
عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ بر ذوق اهل معرفت عدوّ اینجا اشارت است بنفس امّاره که مصطفى (ص) گفت: «اعدى عدوّک نفسک الّتى بین جنبیک»، و زمین اشارت است بجوارح که اصل آن خاک است و مرجع آن با خاک، و یَسْتَخْلِفَکُمْ اشارت است بدل، که تا نفس نمیرد دل زنده نگردد.
میگوید: از لطف الهى و کرم بىنهایت گوش دارید، که شما را بر نفس امّاره نصرت دهد تا آن را مقهور کنید، و راه شهوت و هواء باطل بوى فرو بندید. مصطبه نفس خراب دارید، و کعبه دل آبادان نفس اسیر گردد، و دل بر جوارح امیر شود. نفس در خود بمیرد و دل بحق زنده شود. دشمن برود و دوست بنازد. هرگز که دید که آشنا با بیگانه بسازد؟ این چنان است که گویند: و اللَّه معطى المسئولات:
آمد بر من کارد کشیده بر من
گفتا که درین شهر تو باشى یا من
ثم قال: فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ اى: کیف معرفتک بشکر ما انعم علیک؟ وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ عقوبتشان رنگارنگ آمد، که مخالفتشان لونالون بود. عقوبت بقدر خیانت باشد و مؤاخذت باندازه مخالفت. آن چندان بلیّات و نکبات از آن آیات مفصّلات بر ظواهر ایشان گشادند، و ایشان را در آن محنت و شدت بگردانیدند و صعبتر عقوبتى آن بود که دیده باطن نداشتند تا دریافتندى که از که باز ماندهاند؟ و چه گم کردهاند؟
اندر همه عمر من شبى وقت بناز
آمد بر من خیال معشوقه فراز
برداشت نقاب مر مرا گفت بناز
بارى بنگر که از که ماندستى باز
اگر ایشان را بصیرتى بودى یا از حقیقت شمهاى آشنایى داشتندى بجاى آنکه گفتند: ادْعُ لَنا رَبَّکَ ادع لنا ربّنا گفتندى، و بدیده عبرت نگرستندى، تا آن عقوبات سبب طهارت ایشان بودى، لکن چه سود که رقم آشنایى در ازل بر ایشان نکشیدند، و جز داغ مهجورى بر ایشان ننهادند! هر چند که آیات قدرت بیش دیدند از جاده حقیقت دورتر افتادند. عهدى که کردند بسر نبردند، و از خود بیوفایى و بیگانگى نمودند.
ربّ العالمین گفت: فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ ابرموا العهد ثمّ نقضوه، و قدّموا العهد ثمّ رفضوه، کما قیل:
اذا ارعوى عاد الى جهله
کذى الضّنا عاد الى نکسه
عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ بر ذوق اهل معرفت عدوّ اینجا اشارت است بنفس امّاره که مصطفى (ص) گفت: «اعدى عدوّک نفسک الّتى بین جنبیک»، و زمین اشارت است بجوارح که اصل آن خاک است و مرجع آن با خاک، و یَسْتَخْلِفَکُمْ اشارت است بدل، که تا نفس نمیرد دل زنده نگردد.
میگوید: از لطف الهى و کرم بىنهایت گوش دارید، که شما را بر نفس امّاره نصرت دهد تا آن را مقهور کنید، و راه شهوت و هواء باطل بوى فرو بندید. مصطبه نفس خراب دارید، و کعبه دل آبادان نفس اسیر گردد، و دل بر جوارح امیر شود. نفس در خود بمیرد و دل بحق زنده شود. دشمن برود و دوست بنازد. هرگز که دید که آشنا با بیگانه بسازد؟ این چنان است که گویند: و اللَّه معطى المسئولات:
آمد بر من کارد کشیده بر من
گفتا که درین شهر تو باشى یا من
ثم قال: فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ اى: کیف معرفتک بشکر ما انعم علیک؟ وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ عقوبتشان رنگارنگ آمد، که مخالفتشان لونالون بود. عقوبت بقدر خیانت باشد و مؤاخذت باندازه مخالفت. آن چندان بلیّات و نکبات از آن آیات مفصّلات بر ظواهر ایشان گشادند، و ایشان را در آن محنت و شدت بگردانیدند و صعبتر عقوبتى آن بود که دیده باطن نداشتند تا دریافتندى که از که باز ماندهاند؟ و چه گم کردهاند؟
اندر همه عمر من شبى وقت بناز
آمد بر من خیال معشوقه فراز
برداشت نقاب مر مرا گفت بناز
بارى بنگر که از که ماندستى باز
اگر ایشان را بصیرتى بودى یا از حقیقت شمهاى آشنایى داشتندى بجاى آنکه گفتند: ادْعُ لَنا رَبَّکَ ادع لنا ربّنا گفتندى، و بدیده عبرت نگرستندى، تا آن عقوبات سبب طهارت ایشان بودى، لکن چه سود که رقم آشنایى در ازل بر ایشان نکشیدند، و جز داغ مهجورى بر ایشان ننهادند! هر چند که آیات قدرت بیش دیدند از جاده حقیقت دورتر افتادند. عهدى که کردند بسر نبردند، و از خود بیوفایى و بیگانگى نمودند.
ربّ العالمین گفت: فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ ابرموا العهد ثمّ نقضوه، و قدّموا العهد ثمّ رفضوه، کما قیل:
اذا ارعوى عاد الى جهله
کذى الضّنا عاد الى نکسه
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کانُوا یُسْتَضْعَفُونَ و میراث دادیم بآن مستضعفان که ایشان را زبون میگرفتند مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا مشرقهاى زمین و مغربهاى آن الَّتِی بارَکْنا فِیها آن زمین که در آن برکت کردیم وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنى و تمام شد آن وعده نیکوى خداوند تو عَلى بَنِی إِسْرائِیلَ بر بنى اسرائیل بِما صَبَرُوا بآنکه شکیبایى کردند وَ دَمَّرْنا و تباه کردیم ما کانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ آنچه فرعون میکرد و میساخت و قوم او وَ ما کانُوا یَعْرِشُونَ (۱۳۷) و آنکه مىساختند از جفته رزان و سایهوان. وَ جاوَزْنا و فروگذارانیدیم بِبَنِی إِسْرائِیلَ الْبَحْرَ بنى اسرائیل را بدریا فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ برگذشتند بر قومى یَعْکُفُونَ عَلى أَصْنامٍ لَهُمْ که بر بتانى از آن خویش مقیم نشسته بودند قالُوا یا مُوسَى گفتند: اى موسى اجْعَلْ لَنا إِلهاً ما را خدایى کن کَما لَهُمْ آلِهَةٌ چنان که ایشان را خدایاناند قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (۱۳۸) موسى گفت شما قومىاید که هیچ ندانید.
إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ اینان هن تباه کردهاند و نفریده ما هُمْ فِیهِ آن کار که ایشان در آناند وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۳۹) و ناکردنى است آنکه میکنند، و کژ است آنچه در آناند. قالَ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِیکُمْ إِلهاً موسى گفت: شما را بجز اللَّه خدایى جویم؟ وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ (۱۴۰) و اوست که شما را فزونى داد در نواخت بر جهانیان روزگار شما. وَ إِذْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ و یاد کنید آن نیز که شما را رهانیدیم از کسان فرعون یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ بشما مىرسانیدند عذاب یُقَتِّلُونَ أَبْناءَکُمْ میکشتند پسران شما وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ و زنده میگذاشتند زنان شما وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ (۱۴۱) و در آن آزمایشى بود از خداوند شما آزمایشى بزرگ. وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِینَ لَیْلَةً و وعده دادیم موسى را سى شب وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ و آن وعده سپرى کردیم بده شب دیگر فَتَمَّ تا سپرى شد مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً آن هنگام نام زد کرده خداوندى چهل شب وَ قالَ مُوسى لِأَخِیهِ هارُونَ و موسى گفت برادر خود را هارون اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی خلیفت باش مرا در قوم من وَ أَصْلِحْ و نیک کن وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ (۱۴۲) و راه تباه کاران را پى مبر.
وَ لَمَّا جاءَ مُوسى و چون موسى آمد لِمِیقاتِنا هنگامى را که نام زد کرده بودیم وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ و سخن گفت خداى او با او قالَ رَبِّ موسى گفت: خداوند من! أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ با من نماى تا نگرم قالَ لَنْ تَرانِی خداوند گفت اکنون نه بینى مرا وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ لکن بکوه نگر فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ اگر کوه آرمیده بماند بر جاى خویش فَسَوْفَ تَرانِی پس آن گه مرا بینى فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ چون پیدا شد خداوند او کوه را جَعَلَهُ دَکًّا کوه را خرد کرد وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً و موسى بیفتاد بیهوش فَلَمَّا أَفاقَ چون با هوش خود آمد قالَ سُبْحانَکَ گفت: پاکى و بىعیبى ترا تُبْتُ إِلَیْکَ من بتو باز گشتم وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ (۱۴۳) و من نخستین گرویدگانم.
قالَ یا مُوسى اللَّه گفت اى موسى إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ من برگزیدم ترا بر مردمان بِرِسالاتِی وَ بِکَلامِی بپیغام خویش و سخن گفتن خویش با تو فَخُذْ ما آتَیْتُکَ گیر این که ترا دادم وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ (۱۴۴) و از سپاسداران باش.
إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ اینان هن تباه کردهاند و نفریده ما هُمْ فِیهِ آن کار که ایشان در آناند وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۳۹) و ناکردنى است آنکه میکنند، و کژ است آنچه در آناند. قالَ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِیکُمْ إِلهاً موسى گفت: شما را بجز اللَّه خدایى جویم؟ وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ (۱۴۰) و اوست که شما را فزونى داد در نواخت بر جهانیان روزگار شما. وَ إِذْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ و یاد کنید آن نیز که شما را رهانیدیم از کسان فرعون یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ بشما مىرسانیدند عذاب یُقَتِّلُونَ أَبْناءَکُمْ میکشتند پسران شما وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ و زنده میگذاشتند زنان شما وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ (۱۴۱) و در آن آزمایشى بود از خداوند شما آزمایشى بزرگ. وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِینَ لَیْلَةً و وعده دادیم موسى را سى شب وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ و آن وعده سپرى کردیم بده شب دیگر فَتَمَّ تا سپرى شد مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً آن هنگام نام زد کرده خداوندى چهل شب وَ قالَ مُوسى لِأَخِیهِ هارُونَ و موسى گفت برادر خود را هارون اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی خلیفت باش مرا در قوم من وَ أَصْلِحْ و نیک کن وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ (۱۴۲) و راه تباه کاران را پى مبر.
وَ لَمَّا جاءَ مُوسى و چون موسى آمد لِمِیقاتِنا هنگامى را که نام زد کرده بودیم وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ و سخن گفت خداى او با او قالَ رَبِّ موسى گفت: خداوند من! أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ با من نماى تا نگرم قالَ لَنْ تَرانِی خداوند گفت اکنون نه بینى مرا وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ لکن بکوه نگر فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ اگر کوه آرمیده بماند بر جاى خویش فَسَوْفَ تَرانِی پس آن گه مرا بینى فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ چون پیدا شد خداوند او کوه را جَعَلَهُ دَکًّا کوه را خرد کرد وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً و موسى بیفتاد بیهوش فَلَمَّا أَفاقَ چون با هوش خود آمد قالَ سُبْحانَکَ گفت: پاکى و بىعیبى ترا تُبْتُ إِلَیْکَ من بتو باز گشتم وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ (۱۴۳) و من نخستین گرویدگانم.
قالَ یا مُوسى اللَّه گفت اى موسى إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ من برگزیدم ترا بر مردمان بِرِسالاتِی وَ بِکَلامِی بپیغام خویش و سخن گفتن خویش با تو فَخُذْ ما آتَیْتُکَ گیر این که ترا دادم وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ (۱۴۴) و از سپاسداران باش.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۴ - النوبة الاولى
وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ نبشتیم موسى را در تختهها مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْعِظَةً از همه چیزى پندى وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْءٍ و تفصیل دادن هر چیز از حلال و حرام فَخُذْها بِقُوَّةٍ گیر آن را بزور وَ أْمُرْ قَوْمَکَ و فرماى قوم خویش را یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها تا بگیرند بنیکوتر فرمان که در آناند سَأُرِیکُمْ دارَ الْفاسِقِینَ (۱۴۵) آرى نمایم شما را فردا سراى و منزل ایشان که از فرمان و طاعت بیرون شدند.
سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ آرى باز گردانم از سخنان خویش الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ ایشان را که گردن میکشند در زمین بِغَیْرِ الْحَقِّ ببى حق وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ و اگر بینند هر نشانى که نمائیم لا یُؤْمِنُوا بِها بنگروند بآن وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ و اگر راه راستى بینند لا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا آن را راه نگیرند وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الغَیِّ و اگر راه بىراهى بینند یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا آن را راه گیرند ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا آن بآن است که ایشان سخنان ما دروغ شمردند وَ کانُوا عَنْها غافِلِینَ (۱۴۶) و از آن چو ناآگاهان غافل نشستند.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و ایشان که سخنان ما دروغ شمردند و بآن دروغ زن گرفتند وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ و بدیدار آخرت کافر شدند حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ تباه گشت کردار ایشان که درین جهان کردند هَلْ یُجْزَوْنَ إِلَّا ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۴۷) و پاداش دهند ایشان را مگر آنچه میکردند؟
وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى و قوم موسى ساختند و کردند مِنْ بَعْدِهِ از پس غائب شدن موسى به طور مِنْ حُلِیِّهِمْ از آن پیرایههاى ایشان که از آل فرعون بعاریت خواسته بودند عِجْلًا گوسالهاى جَسَداً کالبدى بیجانى لَهُ خُوارٌ بانگى درو أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ نمىبینند که او با ایشان سخن نمیگوید؟ وَ لا یَهْدِیهِمْ سَبِیلًا و ایشان را بهیچ راه نمىنماید؟ اتَّخَذُوهُ وَ کانُوا ظالِمِینَ (۱۴۸) بخدایى گرفتند آن را و در آن ستمکار بودند بر خود.
وَ لَمَّا سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ و چون پشیمان گشتند از پرستیدن گوساله وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا و دیدند که از راه بیراه گشتند قالُوا گفتند: لَئِنْ لَمْ یَرْحَمْنا رَبُّنا وَ یَغْفِرْ لَنا اگر نبخشاید بر ما خداوند ما و نیامرزد ما را لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ (۱۴۹) ناچار که از زیانکاران باشیم و از نو میدان.
وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ و چون موسى از طور با قوم خویش آمد غَضْبانَ أَسِفاً و وى خشمگین و بغایت اندوهگن قالَ گفت: بِئْسَما خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی بد خلیفتان بودید مرا از پس غیبت من! أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ دیر آمد شما را وعدهاى که خداوند شما نهاده بود شما را وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ و تختهها بیفکند وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ او را فرا خود کشید موى و محاسن گرفته قالَ گفت: ابْنَ أُمَّ اى پسر مادر من! إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی قوم مرا بیچاره و اندک دیدند و بیچاره گرفتند وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی و کاستندى مرا بکشتندى فَلا تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْداءَ دشمنان بمن شاد مکن وَ لا تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۱۵۰) و مرا در عداد مجرمان منه و با گناهکاران یکسان مکن.
قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِأَخِی گفت: خداوند من! بیامرز مرا و برادر مرا وَ أَدْخِلْنا فِی رَحْمَتِکَ و درآر ما را در بخشایش خویش وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (۱۵۱) و تو مهربانتر مهربانانى.
إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ ایشان که گوساله را خداى گرفتند سَیَنالُهُمْ آرى بایشان رسد غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ خشمى از خداوند ایشان وَ ذِلَّةٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا و خوارى درین جهان وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ (۱۵۲) و همچنین پاداش دهیم نو آورندگان را در دین رسول پس مرگ او.
وَ الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ و ایشان که گناهان کردند ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها و باز گشتند پس از آن وَ آمَنُوا و بگرویدند إِنَّ رَبَّکَ خداوند تو مِنْ بَعْدِها پس گناهان ایشان لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۵۳) حقّا که آمرزگار است و بخشاینده
وَ لَمَّا سَکَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ و چون خاموش ایستاد از موسى خشم و بیارامید أَخَذَ الْأَلْواحَ تختهها برگرفت وَ فِی نُسْخَتِها هُدىً وَ رَحْمَةٌ و در نسخت آن راهنمونى است و بخشایشى لِلَّذِینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ (۱۵۴) ایشان را که از خداوند خویش میترسند.
سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ آرى باز گردانم از سخنان خویش الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ ایشان را که گردن میکشند در زمین بِغَیْرِ الْحَقِّ ببى حق وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ و اگر بینند هر نشانى که نمائیم لا یُؤْمِنُوا بِها بنگروند بآن وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ و اگر راه راستى بینند لا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا آن را راه نگیرند وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الغَیِّ و اگر راه بىراهى بینند یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا آن را راه گیرند ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا آن بآن است که ایشان سخنان ما دروغ شمردند وَ کانُوا عَنْها غافِلِینَ (۱۴۶) و از آن چو ناآگاهان غافل نشستند.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و ایشان که سخنان ما دروغ شمردند و بآن دروغ زن گرفتند وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ و بدیدار آخرت کافر شدند حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ تباه گشت کردار ایشان که درین جهان کردند هَلْ یُجْزَوْنَ إِلَّا ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۴۷) و پاداش دهند ایشان را مگر آنچه میکردند؟
وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى و قوم موسى ساختند و کردند مِنْ بَعْدِهِ از پس غائب شدن موسى به طور مِنْ حُلِیِّهِمْ از آن پیرایههاى ایشان که از آل فرعون بعاریت خواسته بودند عِجْلًا گوسالهاى جَسَداً کالبدى بیجانى لَهُ خُوارٌ بانگى درو أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ نمىبینند که او با ایشان سخن نمیگوید؟ وَ لا یَهْدِیهِمْ سَبِیلًا و ایشان را بهیچ راه نمىنماید؟ اتَّخَذُوهُ وَ کانُوا ظالِمِینَ (۱۴۸) بخدایى گرفتند آن را و در آن ستمکار بودند بر خود.
وَ لَمَّا سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ و چون پشیمان گشتند از پرستیدن گوساله وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا و دیدند که از راه بیراه گشتند قالُوا گفتند: لَئِنْ لَمْ یَرْحَمْنا رَبُّنا وَ یَغْفِرْ لَنا اگر نبخشاید بر ما خداوند ما و نیامرزد ما را لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ (۱۴۹) ناچار که از زیانکاران باشیم و از نو میدان.
وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ و چون موسى از طور با قوم خویش آمد غَضْبانَ أَسِفاً و وى خشمگین و بغایت اندوهگن قالَ گفت: بِئْسَما خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی بد خلیفتان بودید مرا از پس غیبت من! أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ دیر آمد شما را وعدهاى که خداوند شما نهاده بود شما را وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ و تختهها بیفکند وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ او را فرا خود کشید موى و محاسن گرفته قالَ گفت: ابْنَ أُمَّ اى پسر مادر من! إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی قوم مرا بیچاره و اندک دیدند و بیچاره گرفتند وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی و کاستندى مرا بکشتندى فَلا تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْداءَ دشمنان بمن شاد مکن وَ لا تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۱۵۰) و مرا در عداد مجرمان منه و با گناهکاران یکسان مکن.
قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِأَخِی گفت: خداوند من! بیامرز مرا و برادر مرا وَ أَدْخِلْنا فِی رَحْمَتِکَ و درآر ما را در بخشایش خویش وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (۱۵۱) و تو مهربانتر مهربانانى.
إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ ایشان که گوساله را خداى گرفتند سَیَنالُهُمْ آرى بایشان رسد غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ خشمى از خداوند ایشان وَ ذِلَّةٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا و خوارى درین جهان وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ (۱۵۲) و همچنین پاداش دهیم نو آورندگان را در دین رسول پس مرگ او.
وَ الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ و ایشان که گناهان کردند ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها و باز گشتند پس از آن وَ آمَنُوا و بگرویدند إِنَّ رَبَّکَ خداوند تو مِنْ بَعْدِها پس گناهان ایشان لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۵۳) حقّا که آمرزگار است و بخشاینده
وَ لَمَّا سَکَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ و چون خاموش ایستاد از موسى خشم و بیارامید أَخَذَ الْأَلْواحَ تختهها برگرفت وَ فِی نُسْخَتِها هُدىً وَ رَحْمَةٌ و در نسخت آن راهنمونى است و بخشایشى لِلَّذِینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ (۱۵۴) ایشان را که از خداوند خویش میترسند.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْعِظَةً الایة در آثار آوردهاند از آن موعظتها که رب العزّة در الواح نبشت از بهر موسى، و بوى داد، این بود که: یا موسى! اگر خواهى که بدرگاه عزّت ما ترا آبرویى بود، و بقربت و زلفت ما مخصوص باشى، یتیمان را نیکودار، و درویشان را خوار مکن. اى موسى! من یتیمان را نوازندهام و نیک خواه، و بر درویشان مهربان و بخشاینده، بنواز آن کس را که من نوازم. مران آن کس را که من خوانم.
مصطفى (ص) درویشان را گفت: «الفقراء الصبر هم جلساء اللَّه عزّ و جلّ یوم القیامة»، و یتیمان را گفت: «اذا بکى الیتیم اهتزّ عرش الرّحمن لبکائه، فیقول اللَّه عزّ و جلّ من ارضاه ارضیته».
اى موسى! خواهى که من براى تو با فریشتگان مباهات کنم بى آزار باش، و سنگ و خار از راه مسلمانان دور کن.
الایمان بضع و سبعون شعبة، اعلاها شهادة أن لا اله الا اللَّه، و أدناها اماطة الاذى عن الطریق.
اى موسى! خواهى که دعاء ترا اجابت کنم خلق نیکو گیر و علم آموز، و دیگران را علم درآموز، که من علما را گرامى کردم که ایشان را علم دادم، و خاک بر ایشان خوش کنم، و گور بر ایشان منوّر کنم، و موسع کنم، و فردا ایشان را در زمره انبیا حشر کنم. مصطفى گفت: «تدرون ما قال لى جبرئیل؟ قال: یا محمّد! لا تحقرنّ عبدا آتاه اللَّه علما، فانّ اللَّه عزّ و جلّ لم یحقّره حین علّمه. انّ اللَّه جامع العلماء فى بقیع واحد، فیقول لهم: انّى لم استودعکم علمى الا لخیر اردته بکم. قد غفرت لکم على ما کان منکم».
وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ از آن نواختها و لطفها که اللَّه با موسى کرد یکى آن بود که: بر مقام مناجات او را بداشت، و تورات از بهر وى بز آن الواح نبشت، چنان که پرخوان روش قلم بر لوح بر گوش موسى میرسید. اى موسى! امروز بنام ما قناعت کن، و در نبشته ما نظر کن، تا ترا تسلى بود، من منع من النّظر تسلّى بالاثر.
اى موسى من بکمال حکمت خود چنین حکم کردهام که تا محمّد مرا نبیند، و امت محمّد مرا نبینند، دیدار بکسى ننمایم، و من حکم خود نگردانم و در آن تبدیل نیاورم: ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ. موسى گفت: بار خدایا! و من امّة محمّد؟ این امة محمّد کهاند؟ قال: خیر امّة اخرجت للنّاس یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر، و یؤمنون بالکتاب الاوّل و الکتاب الآخر، و یقاتلون اهل الضلالة حتى یقاتلوا الاعور الدجال، و هم المستجیبون و المستجاب بهم، و الشافعون و المشفوع لهم، مصاحفهم فى صدورهم یصفون فى صلوتهم صفوف الملائکة، اصواتهم فى مساجدهم کدوى النّحل، کرّمناهم و اصطفیناهم فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات باذن اللَّه. قال موسى: یا ربّ فاجعلهم امتى.
قال: هى امّة احمد.
فَخُذْها بِقُوَّةٍ اشارتى عزیز است که گرفتن بغایت دلیل قربت است، پس گفت: وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها فرق است میان این گرفتن و آن گرفتن. آن گرفتن از حق و این گرفتن از خلق، آن گرفتن موسى از مولى، و این گرفتن قوم از موسى. آن گرفتن از روى تحقیق زلفت و تأکید وصلت، و این گرفتن از روى قبول خدمت و التزام طاعت.
سَأُرِیکُمْ دارَ الْفاسِقِینَ این دار الفاسقین بر لسان اهل معرفت اشارت است بنفس امّاره و دل خراب. نفس امّاره منبع شهوات است و دل خراب معدن غفلت، چنان که در منزل خراب کس ننشیند و آرام نگیرد، در دل خراب طاعت منزل نکند، و در آن خیر نگیرد، و از وى عبادت نیاید، نعوذ باللّه من درک الشقاء.
سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ تکبر بر دو قسم است: یکى بحق یکى به بى حق، آنچه بحق است تکبّر درویشان است بر توانگران.
عالى همت باشند، و بحق توانگر دل، و از عرش و ما دون آن همت بر گذاشته، دل از خلق بریده، و با مهر حق پرداخته، همتى مه از دنیا و مرادى به از عقبى، و اشتیاقى با دیدار مولى. قال الواسطى: التکبّر بالحقّ هو التکبر على الاغنیاء و الفسقة و على الکفّار و اهل البدع، فقد روى فى الاثر: القوا الفساق بوجوه مکفهرّة.
و آنچه به بى حق است تکبر توانگران است و جهانداران بر درویشان، و هو المراد بقوله تعالى: یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ.
و قال ابن عطاء فى هذه الایة: سأمنع قلوبهم و اسرارهم و ارواحهم عن الجولان فى ملکوت القدس، گفت: دلها و سرهاى ایشان از روش بر بند آرم، و هستى ایشان حجاب ایشان گردانم، و راه خود بر ایشان فرو گیرم، تا هیچ نتوانند که در عالم قدس و ملکوت اعلى در سرّ جولان کنند، از دیدن عجائب ملکوت بازمانده، و با نفس و خلق دنیا انس گرفته، ذوق طعم وجود نیافته، و از کرائم احوال اهل خصوص بىخبر مانده، هرگز خود را روز دولتى نادیده، و نه گل وصلتى او را شکفته. بیچاره کسى که او را از این حدیث بویى نه، او را از دریا کسان چیست که او را جویى نه.
وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا از روى اشارت میگوید: نه هر که راه دید براه رفت، و نه هر که بشناخت توفیق عمل یافت. رب العزة خبر میدهد از بیگانگان میگوید: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا. پس هر که حق را بحقى بشناخت تا توفیق نیابد و بدان عمل نکند بکار نیست، و هر که باطل را بباطلى بشناخت تا از اتباع آن باطل او را عصمت نبود در آن شناخت فائدة نیست. مصطفى (ص) ازینجا گفت: اللّهمّ ارنا الحقّ حقا و ارزقنا اتباعه، و ارنا الباطل باطلا و ارزقنا اجتنابه».
وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلًا الایة سهل بن عبد اللَّه گفت: هر چه در دنیا بنده را از حق برگرداند، و از طاعت وى باز دارد، آن عجل اوست، و او پرستنده آن. عبده عجل در بنى اسرائیل تخلص آن گه یافتند که خویشتن را بفرمان بکشتند، چنان که گفت جل جلاله: فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ. همچنین تخلص بنده در راه حقیقت آن گه حاصل شود که از حظوظ و اسباب پاک گردد، لا بل که هر چه دون حق بیزار شود، چنان که گفتهاند:
بیزار شو از هر چه بکون اندر
تا باشى یار غار آن دلبر.
أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ الایة هذا یدل على استحقاق الحقّ، النعت بأنّه متکلم جل جلاله یخاطب الخلق و یکلم العبد، و أن ملوک الارض اذا جلّت رتبتهم استنکفوا ان یخاطبوا خدمهم بلسانهم، و بخلاف هذا اجرى الحق سنّته مع عباده المؤمنین.
اما الاعداء فیقول لهم: اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ، و امّا المؤمنون
فقال النّبی: ما منکم من احد الا یکلّمه ربّه لیس بینه و بینه ترجمان»، و فى معناه انشدوا:
و ما یزد هینا الکبریاء علیهم
اذا کلّمونا أن یکلّمهم نزرا
وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ الى قوله رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِأَخِی فى هذا اشارة الى وجوب الاستغفار على العبد فى عموم الاحوال و التحقق بأن له سبحانه تعذیب البرئ اذا الخلق کلّهم ملکه، و تصرف المالک فى ملکه نافذا. بنى اسرائیل گناه کردند و عذر موسى و هارون دادند، و استغفار ایشان کردند. اینست طریق جوانمردان و راه صوفیان، که پیوسته گناه سوى خود مىنهند، و ناکرده گناه عذر میخواهند:
اذا مرضنا اتیناکم نعودکم
و تذنبون فنأتیکم فنعتذر
وَ الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَ آمَنُوا الایمان الّذى هو بعد التّوبة، یحتمل انهم آمنوا بانّه یقبل التّوبة و آمنوا بانّه لا یضرّه عصیان، او آمنوا بانّه لا ینجون بتوبتهم من دون فضل اللَّه، او آمنوا یعنى استداموا الایمان و کانت موافاتهم على الایمان، او آمنوا بانّهم لو عادوا الى ترک العهد و تضییع الامر لسقطوا من عین اللَّه اذ لیس کل مرة تسلم الخبرة.
مصطفى (ص) درویشان را گفت: «الفقراء الصبر هم جلساء اللَّه عزّ و جلّ یوم القیامة»، و یتیمان را گفت: «اذا بکى الیتیم اهتزّ عرش الرّحمن لبکائه، فیقول اللَّه عزّ و جلّ من ارضاه ارضیته».
اى موسى! خواهى که من براى تو با فریشتگان مباهات کنم بى آزار باش، و سنگ و خار از راه مسلمانان دور کن.
الایمان بضع و سبعون شعبة، اعلاها شهادة أن لا اله الا اللَّه، و أدناها اماطة الاذى عن الطریق.
اى موسى! خواهى که دعاء ترا اجابت کنم خلق نیکو گیر و علم آموز، و دیگران را علم درآموز، که من علما را گرامى کردم که ایشان را علم دادم، و خاک بر ایشان خوش کنم، و گور بر ایشان منوّر کنم، و موسع کنم، و فردا ایشان را در زمره انبیا حشر کنم. مصطفى گفت: «تدرون ما قال لى جبرئیل؟ قال: یا محمّد! لا تحقرنّ عبدا آتاه اللَّه علما، فانّ اللَّه عزّ و جلّ لم یحقّره حین علّمه. انّ اللَّه جامع العلماء فى بقیع واحد، فیقول لهم: انّى لم استودعکم علمى الا لخیر اردته بکم. قد غفرت لکم على ما کان منکم».
وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ از آن نواختها و لطفها که اللَّه با موسى کرد یکى آن بود که: بر مقام مناجات او را بداشت، و تورات از بهر وى بز آن الواح نبشت، چنان که پرخوان روش قلم بر لوح بر گوش موسى میرسید. اى موسى! امروز بنام ما قناعت کن، و در نبشته ما نظر کن، تا ترا تسلى بود، من منع من النّظر تسلّى بالاثر.
اى موسى من بکمال حکمت خود چنین حکم کردهام که تا محمّد مرا نبیند، و امت محمّد مرا نبینند، دیدار بکسى ننمایم، و من حکم خود نگردانم و در آن تبدیل نیاورم: ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ. موسى گفت: بار خدایا! و من امّة محمّد؟ این امة محمّد کهاند؟ قال: خیر امّة اخرجت للنّاس یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر، و یؤمنون بالکتاب الاوّل و الکتاب الآخر، و یقاتلون اهل الضلالة حتى یقاتلوا الاعور الدجال، و هم المستجیبون و المستجاب بهم، و الشافعون و المشفوع لهم، مصاحفهم فى صدورهم یصفون فى صلوتهم صفوف الملائکة، اصواتهم فى مساجدهم کدوى النّحل، کرّمناهم و اصطفیناهم فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات باذن اللَّه. قال موسى: یا ربّ فاجعلهم امتى.
قال: هى امّة احمد.
فَخُذْها بِقُوَّةٍ اشارتى عزیز است که گرفتن بغایت دلیل قربت است، پس گفت: وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها فرق است میان این گرفتن و آن گرفتن. آن گرفتن از حق و این گرفتن از خلق، آن گرفتن موسى از مولى، و این گرفتن قوم از موسى. آن گرفتن از روى تحقیق زلفت و تأکید وصلت، و این گرفتن از روى قبول خدمت و التزام طاعت.
سَأُرِیکُمْ دارَ الْفاسِقِینَ این دار الفاسقین بر لسان اهل معرفت اشارت است بنفس امّاره و دل خراب. نفس امّاره منبع شهوات است و دل خراب معدن غفلت، چنان که در منزل خراب کس ننشیند و آرام نگیرد، در دل خراب طاعت منزل نکند، و در آن خیر نگیرد، و از وى عبادت نیاید، نعوذ باللّه من درک الشقاء.
سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ تکبر بر دو قسم است: یکى بحق یکى به بى حق، آنچه بحق است تکبّر درویشان است بر توانگران.
عالى همت باشند، و بحق توانگر دل، و از عرش و ما دون آن همت بر گذاشته، دل از خلق بریده، و با مهر حق پرداخته، همتى مه از دنیا و مرادى به از عقبى، و اشتیاقى با دیدار مولى. قال الواسطى: التکبّر بالحقّ هو التکبر على الاغنیاء و الفسقة و على الکفّار و اهل البدع، فقد روى فى الاثر: القوا الفساق بوجوه مکفهرّة.
و آنچه به بى حق است تکبر توانگران است و جهانداران بر درویشان، و هو المراد بقوله تعالى: یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ.
و قال ابن عطاء فى هذه الایة: سأمنع قلوبهم و اسرارهم و ارواحهم عن الجولان فى ملکوت القدس، گفت: دلها و سرهاى ایشان از روش بر بند آرم، و هستى ایشان حجاب ایشان گردانم، و راه خود بر ایشان فرو گیرم، تا هیچ نتوانند که در عالم قدس و ملکوت اعلى در سرّ جولان کنند، از دیدن عجائب ملکوت بازمانده، و با نفس و خلق دنیا انس گرفته، ذوق طعم وجود نیافته، و از کرائم احوال اهل خصوص بىخبر مانده، هرگز خود را روز دولتى نادیده، و نه گل وصلتى او را شکفته. بیچاره کسى که او را از این حدیث بویى نه، او را از دریا کسان چیست که او را جویى نه.
وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا از روى اشارت میگوید: نه هر که راه دید براه رفت، و نه هر که بشناخت توفیق عمل یافت. رب العزة خبر میدهد از بیگانگان میگوید: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا. پس هر که حق را بحقى بشناخت تا توفیق نیابد و بدان عمل نکند بکار نیست، و هر که باطل را بباطلى بشناخت تا از اتباع آن باطل او را عصمت نبود در آن شناخت فائدة نیست. مصطفى (ص) ازینجا گفت: اللّهمّ ارنا الحقّ حقا و ارزقنا اتباعه، و ارنا الباطل باطلا و ارزقنا اجتنابه».
وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلًا الایة سهل بن عبد اللَّه گفت: هر چه در دنیا بنده را از حق برگرداند، و از طاعت وى باز دارد، آن عجل اوست، و او پرستنده آن. عبده عجل در بنى اسرائیل تخلص آن گه یافتند که خویشتن را بفرمان بکشتند، چنان که گفت جل جلاله: فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ. همچنین تخلص بنده در راه حقیقت آن گه حاصل شود که از حظوظ و اسباب پاک گردد، لا بل که هر چه دون حق بیزار شود، چنان که گفتهاند:
بیزار شو از هر چه بکون اندر
تا باشى یار غار آن دلبر.
أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ الایة هذا یدل على استحقاق الحقّ، النعت بأنّه متکلم جل جلاله یخاطب الخلق و یکلم العبد، و أن ملوک الارض اذا جلّت رتبتهم استنکفوا ان یخاطبوا خدمهم بلسانهم، و بخلاف هذا اجرى الحق سنّته مع عباده المؤمنین.
اما الاعداء فیقول لهم: اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ، و امّا المؤمنون
فقال النّبی: ما منکم من احد الا یکلّمه ربّه لیس بینه و بینه ترجمان»، و فى معناه انشدوا:
و ما یزد هینا الکبریاء علیهم
اذا کلّمونا أن یکلّمهم نزرا
وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ الى قوله رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِأَخِی فى هذا اشارة الى وجوب الاستغفار على العبد فى عموم الاحوال و التحقق بأن له سبحانه تعذیب البرئ اذا الخلق کلّهم ملکه، و تصرف المالک فى ملکه نافذا. بنى اسرائیل گناه کردند و عذر موسى و هارون دادند، و استغفار ایشان کردند. اینست طریق جوانمردان و راه صوفیان، که پیوسته گناه سوى خود مىنهند، و ناکرده گناه عذر میخواهند:
اذا مرضنا اتیناکم نعودکم
و تذنبون فنأتیکم فنعتذر
وَ الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَ آمَنُوا الایمان الّذى هو بعد التّوبة، یحتمل انهم آمنوا بانّه یقبل التّوبة و آمنوا بانّه لا یضرّه عصیان، او آمنوا بانّه لا ینجون بتوبتهم من دون فضل اللَّه، او آمنوا یعنى استداموا الایمان و کانت موافاتهم على الایمان، او آمنوا بانّهم لو عادوا الى ترک العهد و تضییع الامر لسقطوا من عین اللَّه اذ لیس کل مرة تسلم الخبرة.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ برگزید موسى از قوم خود سَبْعِینَ رَجُلًا هفتاد مرد لِمِیقاتِنا هنگامى را که نامزد کرده بودیم فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ چون زلزله و صیحه جبرئیل ایشان را گرفت و مردند قالَ رَبِّ موسى گفت خداوند من! لَوْ شِئْتَ اگر خواستى تو أَهْلَکْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ ایشان را در خانهها هلاک کردى پیش از این، وَ إِیَّایَ و مرا با ایشان أَ تُهْلِکُنا مى هلاک کنى ما را بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا بآنچه نادانى چند کردند از ما إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ نیست این بودنیها که مىبود مگر آزمایش تو تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ گمراه کنى بآن او را که خواهى وَ تَهْدِی مَنْ تَشاءُ و راه نمایى بآن او را که خواهى أَنْتَ وَلِیُّنا خداوند مایى مهربان و یار مایى فَاغْفِرْ لَنا بیامرز ما را وَ ارْحَمْنا و ببخشاى بر ما وَ أَنْتَ خَیْرُ الْغافِرِینَ (۱۵۵) و تو بهتر آمرزگارانى.
وَ اکْتُبْ لَنا و بنویس ما را و واجب کن فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةً درین گیتى نیکویى وَ فِی الْآخِرَةِ و در آن گیتى هم إِنَّا هُدْنا إِلَیْکَ ما بتو باز گشتیم و بر تو باز آمدیم قالَ خداوند گفت: عَذابِی أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ عذاب من آنست که مىرسانم آن بآنکه خود خواهم وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ و بخشایش من خود رسیده است بهر چیز فَسَأَکْتُبُها فراهم آرم فرداى قیامت آن رحمت و واجب گردانم لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ ایشان را که از شرک مىپرهیزند و از خشم و عذاب من مىپرهیزند وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ و زکاة مال مىدهند وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِنا یُؤْمِنُونَ (۱۵۶) و ایشان که بسخنان میگروند.
الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ ایشان که پى مىبرند باین فرستاده النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ پیغامبر امّى نادبیر الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً او که مییابند اهل کتابین مَکْتُوباً نبشته صفت نام وى عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ بنزدیک ایشان در توراة و انجیل یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ایشان را میفرماید بمعروف وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ مىباز زند ایشان را از منکر وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ و حلال و گشاده میکند ایشان را پاکیها وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ و حرام و بسته میکند بر ایشان پلیدیها وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ و از ایشان فرو مینهد از آن بارهاى گران وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ و آن غلّها و کارهاى سخت که بر بنى اسرائیل بود پیش ازین (۱) فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ ایشان که بگرویدند باو وَ عَزَّرُوهُ و آزرم دارند او را و بزرگ وَ نَصَرُوهُ و یارى دهند او را وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ و پى برند بآن نور که فرو آمد با او أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۱۵۷) پیروز آمدگان ایشانند.
قُلْ بگوى رسول من! یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان! إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً من فرستاده خداام بشما همگان الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فرستاده آن خدایى که او راست پادشاهى آسمان و زمین لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدایى مگر او یُحیِی وَ یُمِیتُ مرده را زنده میکند و زنده را مىمیراند فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ بگروید بخداى و برسول او النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ پیغامبر امّى الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللَّهِ او که بگرویده است بخداى وَ کَلِماتِهِ و بسخنان وى وَ اتَّبِعُوهُ و بر پى او ایستید لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (۱۵۸) مگر بر راه راست مانید.
وَ اکْتُبْ لَنا و بنویس ما را و واجب کن فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةً درین گیتى نیکویى وَ فِی الْآخِرَةِ و در آن گیتى هم إِنَّا هُدْنا إِلَیْکَ ما بتو باز گشتیم و بر تو باز آمدیم قالَ خداوند گفت: عَذابِی أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ عذاب من آنست که مىرسانم آن بآنکه خود خواهم وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ و بخشایش من خود رسیده است بهر چیز فَسَأَکْتُبُها فراهم آرم فرداى قیامت آن رحمت و واجب گردانم لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ ایشان را که از شرک مىپرهیزند و از خشم و عذاب من مىپرهیزند وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ و زکاة مال مىدهند وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِنا یُؤْمِنُونَ (۱۵۶) و ایشان که بسخنان میگروند.
الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ ایشان که پى مىبرند باین فرستاده النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ پیغامبر امّى نادبیر الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً او که مییابند اهل کتابین مَکْتُوباً نبشته صفت نام وى عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ بنزدیک ایشان در توراة و انجیل یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ایشان را میفرماید بمعروف وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ مىباز زند ایشان را از منکر وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ و حلال و گشاده میکند ایشان را پاکیها وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ و حرام و بسته میکند بر ایشان پلیدیها وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ و از ایشان فرو مینهد از آن بارهاى گران وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ و آن غلّها و کارهاى سخت که بر بنى اسرائیل بود پیش ازین (۱) فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ ایشان که بگرویدند باو وَ عَزَّرُوهُ و آزرم دارند او را و بزرگ وَ نَصَرُوهُ و یارى دهند او را وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ و پى برند بآن نور که فرو آمد با او أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۱۵۷) پیروز آمدگان ایشانند.
قُلْ بگوى رسول من! یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان! إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً من فرستاده خداام بشما همگان الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فرستاده آن خدایى که او راست پادشاهى آسمان و زمین لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدایى مگر او یُحیِی وَ یُمِیتُ مرده را زنده میکند و زنده را مىمیراند فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ بگروید بخداى و برسول او النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ پیغامبر امّى الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللَّهِ او که بگرویده است بخداى وَ کَلِماتِهِ و بسخنان وى وَ اتَّبِعُوهُ و بر پى او ایستید لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (۱۵۸) مگر بر راه راست مانید.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ الایة فرق است میان امت موسى (ع) و میان امت محمد (ص). امت موسى برگزیده موسى، که میگوید عز جلاله: وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ، و امت محمد برگزیده خدا، که میگوید جل جلاله: وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى عِلْمٍ عَلَى الْعالَمِینَ. آن گه برگزیده موسى را گفت: فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ، اینجا گفت: أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ. و برگزیده خود را گفت: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ. خواست خواست حق است، و اختیار اختیار حق، یقول اللَّه تعالى: وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ. موسى بر بساط قربت بر مقام مناجات بستاخى کرد بنعت تحقیق، در حالت انکسار و افتقار، از سر ضجر و حیرت.
این تحاسر نمود که: إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ. آن گه خویشتن را دریافت، و بنعت عجز و شکستگى بازگشت، از در هیبت و اجلال درآمد. حکم بکلیت با حق افکند که: تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِی مَنْ تَشاءُ. بدین قناعت نکرد که زبان ثنا بگشاد. تضرع و زارى در آن پیوست که: أَنْتَ وَلِیُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا. نیاز و خوارى خود برو عرضه کرد، و رحمت و مغفرت خواست، گفت: فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الْغافِرِینَ.
در آثار آوردهاند که: موسى روز مناجات تا بکنار طور سینا رسید. بهر گامى که برمیگرفت، خداى را ثنائى همى کرد، و دعائى همى گفت، و نیازى مینمود.
پیر طریقت گفت: نیازمند را رد نیست، و در پس دیوار نیاز مگر نیست، و دوست را چون نیاز و سیلتى نیست. موسى چون بمقام مناجات رسید درخت امیدش ببرآمد، و اشخاص فضل بدر آمد. شب جدایى فرو شد، و روز وصل برآمد، و موسى را شوق در دل و ذکر بر زبان و مهر در جان و عصا در دست، ندا آمد از جبار کائنات که: اى موسى! وقت راز است، و هنگام ناز است، و روز بار است. یا موسى! سل تعطه. چه دارى حاجت؟ چه خواهى از عطیّت؟ اى موسى! مىخواه تا مىبخشم. مىگوى تا مىنیوشم.
پیر طریقت گفت: بنده که وابسته حق بود و شایسته مهر، او را بعنایت بیارایند و بفضل بار دهند، و بمهر خلعت پوشانند، و بکرم بنوازند، تا بستاخ گردد. آن گه میان غیرت و مهر میگردانند، گهى غیرت در دربندد، تا زبان رهى در خواهش آید. گهى مهر در بگشاید تا رهى بعیان مىنازد.
إِنَّا هُدْنا إِلَیْکَ اى: ملنا الى دینک، و صرنا لک بالکلیة من غیر أن نترک لأنفسنا بقیة. میگوید: خداوندا! بهمگى بتو باز گشتیم؟ و از حول و قوة خویش متبرى شدیم، و خویشتن را بتو سپردیم، و بهر چه حکم کردى رضا دادیم. ما را بما باز مگذار، و مایى ما از پیش ما بردار. همانست که مصطفى (ص) گفت: «لا تکلنى الى نفسى طرفة عین و لا اقل من ذلک».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلم: «واقیة کواقیة الولید».
به داود وحى آمد که: اى داود! دوستان مرا با اندوه دنیا چه کار، اندوه دنیا حلاوت مناجات از دل ایشان ببرد. اى داود! من از دوستان خویش آن دوست دارم که روحانى باشند، غم هیچ نخورند، و دل در دنیا نبندند، و کار و شغل خود بهمگى با من افکنند، و بقضاء من رضا دهند.
رسول خدا گفت: «الرضا بالقضاء باب اللَّه الاعظم».
در بنى اسرائیل عابدى بود، روزگار دراز در عبادت بسر آورده. بخواب نمودند او را که: رفیق تو در بهشت فلان است. وى بطلب آن کس برخاست تا ببیند که عبادت وى چیست؟ از وى نه نماز شب دید نه روزه روز مگر فرائض. گفت: مرا بگوى تا کردار تو چیست؟ گفت: نکردهام عبادتى فراوان، بیرون از آنچه دیدى. امّا یک خصلت است در من، چون در بلا و بیمارى باشم، نخواهم که در عافیت باشم، ور در آفتاب باشم نخواهم که در سایه باشم، و بهر چه اللَّه حکم کند رضا دهم، و برخواست اللَّه خواست خود نیفزایم، عابد گفت: اینست که ترا بدین منزل رسانید.
الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ این آیت و آنچه بدان پیوسته تا آخر ورد، اظهار شرف مصطفى است و بیان خصائص و فضائل وى. رب العزة او را بستود، و بر جهانیان برگزید، و نبوت و رسالت را بپسندید، و خاتم پیغامبران و مقتداى جهانیان کرد، و هر چند که امى بود کتابها نخوانده و ننوشته، علم اولین و آخرین دانست، و شرایع و احکام دین و مکارم اخلاق را بیان کرد، و اخبار پیشینیان و آئین رفتگان و سرگذشت ایشان، از آن جهانداران که بودند و خواهند بود تا بقیامت، از همه خبر داد، و بلفظ شیرین و بیان پرآفرین بهمه اشارت کرد. صد و بیست و اند هزار پیغامبر که بخاک فروشدند در آرزوى آن بودند که ایشان را بر اسرار فطرت آن مهتر عالم اطلاع بود، و هرگز نبود، و ندانستند، و عزت قرآن خبر میدهد که: فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى
آن خزینه اسرار فطرت محمد مرسل را مهرى بر نهادیم و طمعها از دریافت آن ببریدیم، وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ:
زان گونه شرابها که او پنهان داد
یک ذره بصد هزار جان نتوان داد
یکى از جوانمردان طریقت وصف وى میکند که: سراج من نور الغیب بدا و غار، و جاوز السرج و سار، کان اسمه مذکورا قبل الحوادث و الاکوان، و ذکره مشهورا قبل القبل و بعد البعد و الجواهر و الالوان. جوهره صفوىّ، کلامه نبوىّ، حکمه علوىّ، عبارته عربى، لا مشرقىّ و لا مغربىّ، حسبه ابوىّ، رفیقه ربوىّ، صاحبه اموىّ، ما خرج خارج من میم محمّد، و ما دخل فى حائه احد. آفرینش همه در میم محمّد متلاشى شد. هر کجا در عالم دردى و سوزى بود، در مقابل سوز وى ناچیز شد. انبیا و اولیا و صدّیقان چند که توانستند مرکبها دوانیدند، بآخر باوّل قدم وى رسیدند. آن مقام که زبر خلائق آمد زیر قدم خود نپسندید. طوبى و زلفى که غایت رتبت صدّیقان است بدان ننگرید: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى. در وصف وى گفتهاند: قمر تجلى من بین الاقمار، کوکب برجه فى فلک الاسرار. طلع بدره من غمام الیمامة، و اشرقت شمسه من ناحیة التّهامة، و أضاء سراجه من معدن الکرامة. العلوم کلّها قطرة من بحره، و الحکم کلها غرفة من نهره، و الازمان کلّها ساعة من دهره. هو الاوّل فى الوصلة، و الآخر فى النبّوة، و الظاهر بالمعرفة، و الباطن بالحقیقة.
آن روز که از مکّه هجرت کرد و روى سوى مدینه نهاد، بخیمه ام معبد رسید. امّ معبد چون روى مبارک رسول دید در وى متحیر شد. گفت: اى مرد! تو کیستى که اینجا آمدهاى؟ حورى که از خلد بیرون آمدهاى؟ ماهى که از آسمان بزیر آمدهاى؟ رضوانى که از فردوس آمدهاى؟ قندیل عرشى که دنیا افروختهاى؟... توقیع لوحى که عیان گشتهاى؟ شمع طرازى که روان گشتهاى؟ صورت بختى که نقاب برداشتهاى؟
کمند دلهایى که خانه فروش زدهاى؟ بند جانهایى که گوى جمال ربودهاى؟ کیمیاء جمالى که جهان نگاشتهاى؟ نور شمس و قمرى که پدید آمدهاى؟
امروز گذشت بر من آن سرو روان
پوشیده ز من روى فرو بسته لبان
ابر ار چه رخ مهر بپوشد ز جهان
کى گردد نور روز بر خلق نهان
سیدى که در تواضع چنان بود که یک قرص از درویش قبول کردى، و دنیا جمله بیک درویش دادى، و منت بر ننهادى. با یتیمى راز کردى، و بر جبرئیل ناز کردى. با غریبى بنشستى، و با بهشت ننگرستى. بمهمان عجوز رفتى، و از عرش و ما دون آن همت بر گذاشتى. زن بیوه را ردا بیفکندى، و بساط در سدره منتهى نیفکندى. با مسکینى هم زانو بنشستى. رحیم دلى، خوش سخنى، نیک مردى، نیک عهدى، راست عهدى، تیمار دارى، عزیز قدرى، محمد نامى، ابو القاسم کنیتی، مصطفى لقبى، صد هزاران هزار صلوات و سلام خداى بر روح پاک و روان مقدس او باد:
و أنت لما ولدت اشرقت ال
ارض و ضاءت بنورک الافق
فنحن فى ذلک الضیاء و فى ال
بنور و سبل الرّشاد نحترق
این تحاسر نمود که: إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ. آن گه خویشتن را دریافت، و بنعت عجز و شکستگى بازگشت، از در هیبت و اجلال درآمد. حکم بکلیت با حق افکند که: تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِی مَنْ تَشاءُ. بدین قناعت نکرد که زبان ثنا بگشاد. تضرع و زارى در آن پیوست که: أَنْتَ وَلِیُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا. نیاز و خوارى خود برو عرضه کرد، و رحمت و مغفرت خواست، گفت: فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الْغافِرِینَ.
در آثار آوردهاند که: موسى روز مناجات تا بکنار طور سینا رسید. بهر گامى که برمیگرفت، خداى را ثنائى همى کرد، و دعائى همى گفت، و نیازى مینمود.
پیر طریقت گفت: نیازمند را رد نیست، و در پس دیوار نیاز مگر نیست، و دوست را چون نیاز و سیلتى نیست. موسى چون بمقام مناجات رسید درخت امیدش ببرآمد، و اشخاص فضل بدر آمد. شب جدایى فرو شد، و روز وصل برآمد، و موسى را شوق در دل و ذکر بر زبان و مهر در جان و عصا در دست، ندا آمد از جبار کائنات که: اى موسى! وقت راز است، و هنگام ناز است، و روز بار است. یا موسى! سل تعطه. چه دارى حاجت؟ چه خواهى از عطیّت؟ اى موسى! مىخواه تا مىبخشم. مىگوى تا مىنیوشم.
پیر طریقت گفت: بنده که وابسته حق بود و شایسته مهر، او را بعنایت بیارایند و بفضل بار دهند، و بمهر خلعت پوشانند، و بکرم بنوازند، تا بستاخ گردد. آن گه میان غیرت و مهر میگردانند، گهى غیرت در دربندد، تا زبان رهى در خواهش آید. گهى مهر در بگشاید تا رهى بعیان مىنازد.
إِنَّا هُدْنا إِلَیْکَ اى: ملنا الى دینک، و صرنا لک بالکلیة من غیر أن نترک لأنفسنا بقیة. میگوید: خداوندا! بهمگى بتو باز گشتیم؟ و از حول و قوة خویش متبرى شدیم، و خویشتن را بتو سپردیم، و بهر چه حکم کردى رضا دادیم. ما را بما باز مگذار، و مایى ما از پیش ما بردار. همانست که مصطفى (ص) گفت: «لا تکلنى الى نفسى طرفة عین و لا اقل من ذلک».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلم: «واقیة کواقیة الولید».
به داود وحى آمد که: اى داود! دوستان مرا با اندوه دنیا چه کار، اندوه دنیا حلاوت مناجات از دل ایشان ببرد. اى داود! من از دوستان خویش آن دوست دارم که روحانى باشند، غم هیچ نخورند، و دل در دنیا نبندند، و کار و شغل خود بهمگى با من افکنند، و بقضاء من رضا دهند.
رسول خدا گفت: «الرضا بالقضاء باب اللَّه الاعظم».
در بنى اسرائیل عابدى بود، روزگار دراز در عبادت بسر آورده. بخواب نمودند او را که: رفیق تو در بهشت فلان است. وى بطلب آن کس برخاست تا ببیند که عبادت وى چیست؟ از وى نه نماز شب دید نه روزه روز مگر فرائض. گفت: مرا بگوى تا کردار تو چیست؟ گفت: نکردهام عبادتى فراوان، بیرون از آنچه دیدى. امّا یک خصلت است در من، چون در بلا و بیمارى باشم، نخواهم که در عافیت باشم، ور در آفتاب باشم نخواهم که در سایه باشم، و بهر چه اللَّه حکم کند رضا دهم، و برخواست اللَّه خواست خود نیفزایم، عابد گفت: اینست که ترا بدین منزل رسانید.
الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ این آیت و آنچه بدان پیوسته تا آخر ورد، اظهار شرف مصطفى است و بیان خصائص و فضائل وى. رب العزة او را بستود، و بر جهانیان برگزید، و نبوت و رسالت را بپسندید، و خاتم پیغامبران و مقتداى جهانیان کرد، و هر چند که امى بود کتابها نخوانده و ننوشته، علم اولین و آخرین دانست، و شرایع و احکام دین و مکارم اخلاق را بیان کرد، و اخبار پیشینیان و آئین رفتگان و سرگذشت ایشان، از آن جهانداران که بودند و خواهند بود تا بقیامت، از همه خبر داد، و بلفظ شیرین و بیان پرآفرین بهمه اشارت کرد. صد و بیست و اند هزار پیغامبر که بخاک فروشدند در آرزوى آن بودند که ایشان را بر اسرار فطرت آن مهتر عالم اطلاع بود، و هرگز نبود، و ندانستند، و عزت قرآن خبر میدهد که: فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى
آن خزینه اسرار فطرت محمد مرسل را مهرى بر نهادیم و طمعها از دریافت آن ببریدیم، وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ:
زان گونه شرابها که او پنهان داد
یک ذره بصد هزار جان نتوان داد
یکى از جوانمردان طریقت وصف وى میکند که: سراج من نور الغیب بدا و غار، و جاوز السرج و سار، کان اسمه مذکورا قبل الحوادث و الاکوان، و ذکره مشهورا قبل القبل و بعد البعد و الجواهر و الالوان. جوهره صفوىّ، کلامه نبوىّ، حکمه علوىّ، عبارته عربى، لا مشرقىّ و لا مغربىّ، حسبه ابوىّ، رفیقه ربوىّ، صاحبه اموىّ، ما خرج خارج من میم محمّد، و ما دخل فى حائه احد. آفرینش همه در میم محمّد متلاشى شد. هر کجا در عالم دردى و سوزى بود، در مقابل سوز وى ناچیز شد. انبیا و اولیا و صدّیقان چند که توانستند مرکبها دوانیدند، بآخر باوّل قدم وى رسیدند. آن مقام که زبر خلائق آمد زیر قدم خود نپسندید. طوبى و زلفى که غایت رتبت صدّیقان است بدان ننگرید: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى. در وصف وى گفتهاند: قمر تجلى من بین الاقمار، کوکب برجه فى فلک الاسرار. طلع بدره من غمام الیمامة، و اشرقت شمسه من ناحیة التّهامة، و أضاء سراجه من معدن الکرامة. العلوم کلّها قطرة من بحره، و الحکم کلها غرفة من نهره، و الازمان کلّها ساعة من دهره. هو الاوّل فى الوصلة، و الآخر فى النبّوة، و الظاهر بالمعرفة، و الباطن بالحقیقة.
آن روز که از مکّه هجرت کرد و روى سوى مدینه نهاد، بخیمه ام معبد رسید. امّ معبد چون روى مبارک رسول دید در وى متحیر شد. گفت: اى مرد! تو کیستى که اینجا آمدهاى؟ حورى که از خلد بیرون آمدهاى؟ ماهى که از آسمان بزیر آمدهاى؟ رضوانى که از فردوس آمدهاى؟ قندیل عرشى که دنیا افروختهاى؟... توقیع لوحى که عیان گشتهاى؟ شمع طرازى که روان گشتهاى؟ صورت بختى که نقاب برداشتهاى؟
کمند دلهایى که خانه فروش زدهاى؟ بند جانهایى که گوى جمال ربودهاى؟ کیمیاء جمالى که جهان نگاشتهاى؟ نور شمس و قمرى که پدید آمدهاى؟
امروز گذشت بر من آن سرو روان
پوشیده ز من روى فرو بسته لبان
ابر ار چه رخ مهر بپوشد ز جهان
کى گردد نور روز بر خلق نهان
سیدى که در تواضع چنان بود که یک قرص از درویش قبول کردى، و دنیا جمله بیک درویش دادى، و منت بر ننهادى. با یتیمى راز کردى، و بر جبرئیل ناز کردى. با غریبى بنشستى، و با بهشت ننگرستى. بمهمان عجوز رفتى، و از عرش و ما دون آن همت بر گذاشتى. زن بیوه را ردا بیفکندى، و بساط در سدره منتهى نیفکندى. با مسکینى هم زانو بنشستى. رحیم دلى، خوش سخنى، نیک مردى، نیک عهدى، راست عهدى، تیمار دارى، عزیز قدرى، محمد نامى، ابو القاسم کنیتی، مصطفى لقبى، صد هزاران هزار صلوات و سلام خداى بر روح پاک و روان مقدس او باد:
و أنت لما ولدت اشرقت ال
ارض و ضاءت بنورک الافق
فنحن فى ذلک الضیاء و فى ال
بنور و سبل الرّشاد نحترق