عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فِی الصَّدَقاتِ.. اصحاب شریعت دیگراند و اصحاب حقیقت دیگر، خادمان راه شرع جدااند، خلوتیان قرب و مشاهدت جدا، اهل شریعت از هر دویست درم پنج درم بدادند و رضاء حق در آن بجستند تا بناز و نعیم خلد رسیدند. فرمان برداراناند و حق شرع گزاراناند و پسندیدگاناند لکن نه چون اهل خلوت و مشاهدت و نه چون خداوندان یافت و صحبت که خلیل وار، دست توکّل از آستین رضا بیرون کردند و بر روى اسباب و علائق باز زدند هر چه داشتند از این حطام دنیا بذل کردند و در سبیل خدا جان و دل در معرض بلا و محنت نهادند و در اظهار دین اسلام و اعلاء کلمه حق با دشمن بکوشیدند و نیز خود را در راه حق مقصر دیدند لا جرم هر ساعت از جناب جبروت و درگاه عزت الهیت بنعت رأفت و رحمت ایشان را نو تشریفى و تخصیصى مىآید، آن منافقان دون همت مختصر دیده یک صاع خرماى بو عقیل مختصر داشتند و محقر و بدان طنز کردند چه زیان دارد وى را این طعن منافقان، و رب العالمین او را مىنوازد و میگوید: وَ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ، و مصطفى تسلى دل وى را آن صدقه از وى پذیرفته و اکرامى کرده و بر سر همه صدقهها ریخته و این خبر بیرون داده که: افضل الصدقة جهد المقلّ.
آن صدقهها همه نیکو است لکن بذل مجهود درویش از همه فاضلتر و بزرگوارتر که با وى درد عشقى است و سوزى و نیازى که با دیگران نیست و وزنى که هست آن سوز و آن درد راست نه عین مال و کثرت صدقه را و تا صاحب دولتى نباشد دل وى محل سوز و نیاز و درد عشق دین نگردد پس دلى باید از صفات بشریت و رعونات نفس و شهوات طبع و وساوس شیطان و ریاء خلق برهنه گشته و بصفات حق بیاراسته چنان که در سر وى جز مهر حق نماند و بر زبان وى جز ذکر حق نماند و بارکان وى جز خدمت حق نماند هر چه خلق را بوى انس بود وى را از آن وحشت آید هر چه خلق روى بوى آرند وى روى از آن بگرداند تا بر خاطر وى جز حق نگذرد و از خلق فانى گردد و با حق باقى شود، آرى صفت خلق مجاز است و مجاز را بر حقیقت راه نیست لکن چون حقیقت بر مجاز مستولى گردد مجاز را جذب کند و صفتش صفت حقیقت گرداند، آب مطلق چون بر نجاست آید و بر وى مستولى گردد حکم نجاست بر ندارد و مردار در نمک زار افتد بگدازد و نمک گردد پاک شود. این حدیث کیمیاست بهر که رسد او را عزیز کند و برنگ خویش گرداند. در عهد موسى کلیم صدّیقى بود که خلق پیوسته برنجانیدن وى مشغول بودند شبى در مناجات گفت: الهى دانى که تو این عاجز مسکین را از دنیا معلومى نه دادهاى که آن را در رضاى تو فدا کند این تن خوار خود را بصدقه بخلقان دادم تا اگر مرا جفایى کنند و بر ما بهتانى نهند تو ایشان را نگیرى رحمت خدا و رضوان خدا بر درویشان باد و تا جهان باد از درویشان خالى مباد.
چنین مىآید که در مسجد شونیزیه، جنید و شبلى و ثورى و رویم و خلدى و جماعتى نشسته بودند وقتى خوش و سماعى خوش ایشان را استقبال کرده و بدان مشغول گشته، درویشى در آن حال بحرمت پیش ایشان در آمد و در صف النعال فرو نشست و آن درویش کلاهى پشمینه بر سر نهاده و پلاسى سیاه پوشیده و ایشان اگر چه خداوندان دیده بودند کس را از حقیقت روش وى آگاهى نبود چون از آن خود وا پرداختند، شبلى گفت: ایها الفقیر بکم اشتریت هذا المسح و القلنسوة؟ این کلاه و پلاس بچند خریدى؟ گفت یا شبلى بدنیا و هر چه در دنیا است پس گفت یا شبلى بستاخى مکن که خداى را بندگاناند که اگر اشارت بآن ستون مسجد کنند نقره سپید شود. شبلى گوید نگاه کردم آن ستون را دیدم رنگ نقره همىگرفت و آن درویش مىگفت بحال خود باش که بتو مثلى میزنیم.
پیر طریقت گفت: الهى نه دیدار ترا بهاست و نه رهى را صحبت سزاست و نه از مقصود ذرّهاى در جان پیداست پس این درد و سوز در جهان چراست؟ پیداست که بلا را در جهان چند جاست این همه سهل است اگر روزى با این خار خرماست.
اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ... الآیة این آیت دلیل است که منتهاى استغفار که گناه از بنده فرو نهد و امید بمغفرت قوى گرداند هفتاد بار است همان است که مصطفى گفت: «ما اصرّ من استغفر و لو عاد فى الیوم سبعین مرّة»
آن گه گفت: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ.... تهدید کافران است اما بشارت مؤمنان است. میگوید از آن نیامرزم ایشان را که کافراناند، إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ، دلیل است که آنجا که شرک نیست بیامرزد اگر چه گناهکار است که خداى تعالى آمرزگار است و بنده مؤمن را فروگذار است و از وى در گذار است. خبر درست است که وى گفت جل جلاله: عبادى انکم الذین تخطئون باللیل و النهار و انا الذى اغفر الذنوب و لا ابالى فاستغفرونى اغفر لکم. بندگان من رهیگان من بروز و شب جفا کارى و گنهکارى و سزاى من که خداوندم آمرزگارى و بردبارى، آمرزش خواهید تا بیامرزم، و از آئید تا بپذیرم و بخوانید تا بنیوشم، شما آن کردید که از شما آید من آن کنم که از من آید قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ هیچ جاى بگزاف نیامرزند مگر اینجا، باز آئید هیچ جاى عذر نپذیرند چنان که اینجا، عذر خود بگوئید ما را از عیب پذیرفتن عار نیست و از آمرزیدن باک نیست و زبان حال بنده بنعت و انکسار و ذلت و افتقار میگوید: الهى از کرم تو همین چشم داریم و از لطف تو همین گوش داریم بیامرز ما را که بس آلودهایم بکرد خویش، بس درماندهایم بوقت خویش، بس مغروریم به پندار خویش، بس محبوسیم در سزاى خویش، دست گیر ما را بفضل خویش، باز خوان ما را بکرم خویش، بارده ما را باحسان خویش.
آن صدقهها همه نیکو است لکن بذل مجهود درویش از همه فاضلتر و بزرگوارتر که با وى درد عشقى است و سوزى و نیازى که با دیگران نیست و وزنى که هست آن سوز و آن درد راست نه عین مال و کثرت صدقه را و تا صاحب دولتى نباشد دل وى محل سوز و نیاز و درد عشق دین نگردد پس دلى باید از صفات بشریت و رعونات نفس و شهوات طبع و وساوس شیطان و ریاء خلق برهنه گشته و بصفات حق بیاراسته چنان که در سر وى جز مهر حق نماند و بر زبان وى جز ذکر حق نماند و بارکان وى جز خدمت حق نماند هر چه خلق را بوى انس بود وى را از آن وحشت آید هر چه خلق روى بوى آرند وى روى از آن بگرداند تا بر خاطر وى جز حق نگذرد و از خلق فانى گردد و با حق باقى شود، آرى صفت خلق مجاز است و مجاز را بر حقیقت راه نیست لکن چون حقیقت بر مجاز مستولى گردد مجاز را جذب کند و صفتش صفت حقیقت گرداند، آب مطلق چون بر نجاست آید و بر وى مستولى گردد حکم نجاست بر ندارد و مردار در نمک زار افتد بگدازد و نمک گردد پاک شود. این حدیث کیمیاست بهر که رسد او را عزیز کند و برنگ خویش گرداند. در عهد موسى کلیم صدّیقى بود که خلق پیوسته برنجانیدن وى مشغول بودند شبى در مناجات گفت: الهى دانى که تو این عاجز مسکین را از دنیا معلومى نه دادهاى که آن را در رضاى تو فدا کند این تن خوار خود را بصدقه بخلقان دادم تا اگر مرا جفایى کنند و بر ما بهتانى نهند تو ایشان را نگیرى رحمت خدا و رضوان خدا بر درویشان باد و تا جهان باد از درویشان خالى مباد.
چنین مىآید که در مسجد شونیزیه، جنید و شبلى و ثورى و رویم و خلدى و جماعتى نشسته بودند وقتى خوش و سماعى خوش ایشان را استقبال کرده و بدان مشغول گشته، درویشى در آن حال بحرمت پیش ایشان در آمد و در صف النعال فرو نشست و آن درویش کلاهى پشمینه بر سر نهاده و پلاسى سیاه پوشیده و ایشان اگر چه خداوندان دیده بودند کس را از حقیقت روش وى آگاهى نبود چون از آن خود وا پرداختند، شبلى گفت: ایها الفقیر بکم اشتریت هذا المسح و القلنسوة؟ این کلاه و پلاس بچند خریدى؟ گفت یا شبلى بدنیا و هر چه در دنیا است پس گفت یا شبلى بستاخى مکن که خداى را بندگاناند که اگر اشارت بآن ستون مسجد کنند نقره سپید شود. شبلى گوید نگاه کردم آن ستون را دیدم رنگ نقره همىگرفت و آن درویش مىگفت بحال خود باش که بتو مثلى میزنیم.
پیر طریقت گفت: الهى نه دیدار ترا بهاست و نه رهى را صحبت سزاست و نه از مقصود ذرّهاى در جان پیداست پس این درد و سوز در جهان چراست؟ پیداست که بلا را در جهان چند جاست این همه سهل است اگر روزى با این خار خرماست.
اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ... الآیة این آیت دلیل است که منتهاى استغفار که گناه از بنده فرو نهد و امید بمغفرت قوى گرداند هفتاد بار است همان است که مصطفى گفت: «ما اصرّ من استغفر و لو عاد فى الیوم سبعین مرّة»
آن گه گفت: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ.... تهدید کافران است اما بشارت مؤمنان است. میگوید از آن نیامرزم ایشان را که کافراناند، إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ، دلیل است که آنجا که شرک نیست بیامرزد اگر چه گناهکار است که خداى تعالى آمرزگار است و بنده مؤمن را فروگذار است و از وى در گذار است. خبر درست است که وى گفت جل جلاله: عبادى انکم الذین تخطئون باللیل و النهار و انا الذى اغفر الذنوب و لا ابالى فاستغفرونى اغفر لکم. بندگان من رهیگان من بروز و شب جفا کارى و گنهکارى و سزاى من که خداوندم آمرزگارى و بردبارى، آمرزش خواهید تا بیامرزم، و از آئید تا بپذیرم و بخوانید تا بنیوشم، شما آن کردید که از شما آید من آن کنم که از من آید قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ هیچ جاى بگزاف نیامرزند مگر اینجا، باز آئید هیچ جاى عذر نپذیرند چنان که اینجا، عذر خود بگوئید ما را از عیب پذیرفتن عار نیست و از آمرزیدن باک نیست و زبان حال بنده بنعت و انکسار و ذلت و افتقار میگوید: الهى از کرم تو همین چشم داریم و از لطف تو همین گوش داریم بیامرز ما را که بس آلودهایم بکرد خویش، بس درماندهایم بوقت خویش، بس مغروریم به پندار خویش، بس محبوسیم در سزاى خویش، دست گیر ما را بفضل خویش، باز خوان ما را بکرم خویش، بارده ما را باحسان خویش.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۰ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ آمدند قومى عذر سازان از اعراب، لِیُؤْذَنَ لَهُمْ تا ایشان را دستورى دهند نشست را، وَ قَعَدَ الَّذِینَ کَذَبُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و بنشستند ایشان که با خداى و رسول دروغ گفته بودند که گرویدگانیم، سَیُصِیبُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ. (۹۰) آرى رسد بنا گرویدگان از ایشان عذابى دردنماى.
لَیْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ نیست بر ناتوانان زنان و کودکان و پیران سست شدگان، وَ لا عَلَى الْمَرْضى و نه بیماران، وَ لا عَلَى الَّذِینَ لا یَجِدُونَ ما یُنْفِقُونَ و نه بر ایشان که نفقه نمىیابند که بغزا آیند، حَرَجٌ تنگى در باز نشستن، إِذا نَصَحُوا لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ آن گه که نیک خواه باشند خداى را و رسول را، ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ نیست بر نیکو کاران هیچ عتابى، وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. (۹۱) و خداى آمرزگارى مهربان است.
وَ لا عَلَى الَّذِینَ إِذا ما أَتَوْکَ و نه بر ایشان که بتو آمدند، لِتَحْمِلَهُمْ تا ایشان را ستور دهى، قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ گفتى نمىیاوم ستورى که شما را دهم، تَوَلَّوْا برگشتند وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ و چشمهاى ایشان آب میریخت از اشک، حَزَناً از آن اندوه که ستور نیافتند، أَلَّا یَجِدُوا ما یُنْفِقُونَ. (۹۲)
و از اندوه آن که نفقه ندارند راه را.
إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَى الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ عذاب و خشم و تاوان بر ایشان است که دستورى میخواهند از تو باز نشستن را، وَ هُمْ أَغْنِیاءُ و ایشان توانگراناند ستور دارند و زاد، رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ بپسندیدند خود را که با زنان باز نشینند در خانها، وَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَعْلَمُونَ. (۹۳) و خداى مهر نفاق بر دلهاى ایشان نهاد تا روشنایى دانش در آن نشود.
یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ عذرها دهند در شما، إِذا رَجَعْتُمْ إِلَیْهِمْ چون باز گردید که با ایشان شوید از تبوک با مدینه، قُلْ لا تَعْتَذِرُوا گوى عذر مدهید، لَنْ نُؤْمِنَ لَکُمْ شما را استوار نخواهیم داشت، قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِکُمْ خداى ما را آگاهى داد از حالهاى شما، وَ سَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ و بیند خداى و رسول او که چه کنید پس آن، ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ آن گه باز برند شما را با داناى آشکارا و نهان، فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. (۹۴) تا خبر کند شما را بآنچه میکردید.
سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ آرى سوگند خورند شما را بخداى، إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَیْهِمْ آن گه که با ایشان گردید از تبوک، لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ تا روى گردانید از ایشان، فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ فرا گذارید از ایشان، إِنَّهُمْ رِجْسٌ که ایشان کژانند و پلید، وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ و بازگشتنگاه ایشان دوزخ است، جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ. (۹۵) پاداش آنچه میکردند.
یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ سوگند میخورند شما را تا از ایشان خشنود شوید، فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ اگر خشنود شوید از ایشان، فَإِنَّ اللَّهَ لا یَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ. (۹۶) خداى خشنود نخواهد شد از گروه بیرون شدگان از طاعت و فرمان بردارى.
الْأَعْرابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفاقاً عرب بیابان نشین کافرترند از دیگر کافران و منافقتر، وَ أَجْدَرُ أَلَّا یَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ و سزاتراند که اندازها و حدها، حلال ندانند و فقه دین و معانى آنچه خداى فرو فرستاد بر رسول خویش، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. (۹۷) و خداى دانایى است راستدان.
وَ مِنَ الْأَعْرابِ و از منافقان عرب کس است، مَنْ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً که آن زکاة که میدهد چون تاوانى میداند که میدهد از بى کامى و دشوارى، وَ یَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوائِرَ و از دشوارى که حق دادن است بایشان از مال، شما را مرده میخواهند و چشمها میدارند بشما از گردشهاى روزگار بد، عَلَیْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ آن بد افتاد از گردش جهان که مىبیوسند شما را خود ور ایشان وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ. (۹۸) و خداى شنوا است از ایشان دانا است بایشان.
وَ مِنَ الْأَعْرابِ و از این اعراب حضر کس است، مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ که میگرود بخداى و روز رستاخیز، وَ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ و آن زکاة که میدهد بآن نزدیکى میجوید بنزدیک خداى، وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ و درود رسول را و دعاى نیکوى او، أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ آگاه باشید که آن نزدیکى است ایشان را بنزدیک خداى، سَیُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ آرى در آرد خداى ایشان را در بخشایش خویش، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. (۹۹) که خداى پر بخشایش است و مهربان.
لَیْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ نیست بر ناتوانان زنان و کودکان و پیران سست شدگان، وَ لا عَلَى الْمَرْضى و نه بیماران، وَ لا عَلَى الَّذِینَ لا یَجِدُونَ ما یُنْفِقُونَ و نه بر ایشان که نفقه نمىیابند که بغزا آیند، حَرَجٌ تنگى در باز نشستن، إِذا نَصَحُوا لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ آن گه که نیک خواه باشند خداى را و رسول را، ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ نیست بر نیکو کاران هیچ عتابى، وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. (۹۱) و خداى آمرزگارى مهربان است.
وَ لا عَلَى الَّذِینَ إِذا ما أَتَوْکَ و نه بر ایشان که بتو آمدند، لِتَحْمِلَهُمْ تا ایشان را ستور دهى، قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ گفتى نمىیاوم ستورى که شما را دهم، تَوَلَّوْا برگشتند وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ و چشمهاى ایشان آب میریخت از اشک، حَزَناً از آن اندوه که ستور نیافتند، أَلَّا یَجِدُوا ما یُنْفِقُونَ. (۹۲)
و از اندوه آن که نفقه ندارند راه را.
إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَى الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ عذاب و خشم و تاوان بر ایشان است که دستورى میخواهند از تو باز نشستن را، وَ هُمْ أَغْنِیاءُ و ایشان توانگراناند ستور دارند و زاد، رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ بپسندیدند خود را که با زنان باز نشینند در خانها، وَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَعْلَمُونَ. (۹۳) و خداى مهر نفاق بر دلهاى ایشان نهاد تا روشنایى دانش در آن نشود.
یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ عذرها دهند در شما، إِذا رَجَعْتُمْ إِلَیْهِمْ چون باز گردید که با ایشان شوید از تبوک با مدینه، قُلْ لا تَعْتَذِرُوا گوى عذر مدهید، لَنْ نُؤْمِنَ لَکُمْ شما را استوار نخواهیم داشت، قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِکُمْ خداى ما را آگاهى داد از حالهاى شما، وَ سَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ و بیند خداى و رسول او که چه کنید پس آن، ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ آن گه باز برند شما را با داناى آشکارا و نهان، فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. (۹۴) تا خبر کند شما را بآنچه میکردید.
سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ آرى سوگند خورند شما را بخداى، إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَیْهِمْ آن گه که با ایشان گردید از تبوک، لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ تا روى گردانید از ایشان، فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ فرا گذارید از ایشان، إِنَّهُمْ رِجْسٌ که ایشان کژانند و پلید، وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ و بازگشتنگاه ایشان دوزخ است، جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ. (۹۵) پاداش آنچه میکردند.
یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ سوگند میخورند شما را تا از ایشان خشنود شوید، فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ اگر خشنود شوید از ایشان، فَإِنَّ اللَّهَ لا یَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ. (۹۶) خداى خشنود نخواهد شد از گروه بیرون شدگان از طاعت و فرمان بردارى.
الْأَعْرابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفاقاً عرب بیابان نشین کافرترند از دیگر کافران و منافقتر، وَ أَجْدَرُ أَلَّا یَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ و سزاتراند که اندازها و حدها، حلال ندانند و فقه دین و معانى آنچه خداى فرو فرستاد بر رسول خویش، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. (۹۷) و خداى دانایى است راستدان.
وَ مِنَ الْأَعْرابِ و از منافقان عرب کس است، مَنْ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً که آن زکاة که میدهد چون تاوانى میداند که میدهد از بى کامى و دشوارى، وَ یَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوائِرَ و از دشوارى که حق دادن است بایشان از مال، شما را مرده میخواهند و چشمها میدارند بشما از گردشهاى روزگار بد، عَلَیْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ آن بد افتاد از گردش جهان که مىبیوسند شما را خود ور ایشان وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ. (۹۸) و خداى شنوا است از ایشان دانا است بایشان.
وَ مِنَ الْأَعْرابِ و از این اعراب حضر کس است، مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ که میگرود بخداى و روز رستاخیز، وَ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ و آن زکاة که میدهد بآن نزدیکى میجوید بنزدیک خداى، وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ و درود رسول را و دعاى نیکوى او، أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ آگاه باشید که آن نزدیکى است ایشان را بنزدیک خداى، سَیُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ آرى در آرد خداى ایشان را در بخشایش خویش، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. (۹۹) که خداى پر بخشایش است و مهربان.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ... الایة دو گروه بغزاء تبوک نرفتند: گروهى منافقان و گروهى مؤمنان اما منافقان ظاهر بخلاف باطن نهادند رب العالمین گفت: قُلْ لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکُمْ گوى عذر دروغ منهید و بهانه باطل میارید که از شما راستى نیاید. آن کس که در ازل کژ آفریدند راست کى گوید؟! حبلى گسسته چه بار کشد، چراغى کشته چه روشنایى دهد، صریع القدرة لا ینعشه الجهد و الحیلة. دیگر گروه مؤمناناند، عنایتیان حضرت و برداشتگان لطف رب العالمین، ایشان را خود با عذر دادن نگذاشت ایشان را نیابت بداشت و عذر بنهاد که لَیْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ برین ضعیفان پیران فرو ریخته و درویشان شکسته، هیچ حرج نیست و نشستن ایشان بعذر ناتوانى، آن را تبعهاى یا تبعتى نیست، اعتقاد ایشان آنست که اگر قدرت بودى ایشان را و ساز و توان بیرون شدن بصحبت رسول، آن را غنیمت شمردندید و بذل جان در سبیل خدا بر ایشان آسان بودید، رب العالمین آن اعتقاد و صفاء دل ایشان بپسندید و بر ضعف و عجز ایشان رحمت کرد و ایشان را عذر بنهاد امّا بشرط آنکه نصیحت و نیک خواهى باز نگیرند خداى را و رسول را. نصیحت مر خداى را آنست که در وى براستى و پاکى سخن گویى و از هر چه ناسزاست او را مقدس و منزه دانى. و در راه معاملت باندازه طاقت، از روى تعظیم، او را عبادت کنى و خلق را به دین وى ارشاد کنى و آلاء و نعماء وى بیاد ایشان دهى، چنان که میگوید، جل جلاله: وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ و نصیحت رسول خداى ص آنست که مر او را بدل دوست دارى و طاعت وى فرض دانى و بگفتار و کردار و مال، نصرت دین وى کنى و صحابه و اهل بیت وى دوست دارى و سنت وى بطلب زنده گردانى، مصطفى ص گفت: «من احیا سنتى فقد احبّنى و من احبّنى کان معى فى الجنة»
قوله: ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ... بر محسنان از لائمه و عتاب هیچ راهى نماند، که احسان ایشان، راه هر عتابى بایشان فرو بست، احسان چیست، مصطفى ص گفت: (ان تعبد اللَّه کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک)
این حدیث اشارتست بملاقات دل با حق و معارضه سرّ با غیب و مشاهده جان در منزلعیان و حثّ کردن است بر اخلاص عمل و قصر امل و وفا کردن بپذیرفته روز اوّل آن گه که این تقریر میرفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى.
قوله: وَ لا عَلَى الَّذِینَ إِذا ما أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ نمىخواستند که از صحبت و مشاهده رسول خدا باز مانند و از درویشى و بى کامى ساز رفتن نداشتند، آمدند و از سر سوز و نیاز سؤال کردند، چون مقصود بر نیامد، وقت را اندوهگن و حزین برگشتند و گریستن در گرفتند، مصطفى ص گفت: «ما من عین الا و هى باکیة یوم القیمة الّا اربعة اعین، عین فقئت فى سبیل اللَّه و عین غضّت عن محارم اللَّه و عین باتت ساهرة ساجدة للَّه و عین بکت من خشیة اللَّه».
پیر طریقت گفت: آه از روز بترى، فریاد از درد واماندگى، الهى، چه سوز است این که از بیم فوت تو در جان ما، در عالم کس نیست که ببخشاید بروز زمان ما. الهى! دلى دارم پر درد و جانى پر زحیر، عزیز دو گیتى، این بیچاره را چه تدبیر.
قال لى من احب و البین قد جدّ
و دمعى موافق لشهیقى
ما ترى فى الطریق تصنع بعدى
قلت ابکى علیک طول الطریق
چندان بزاریدند و اشک از دیده فرو باریدند که آن حزن و آن اندوه بدرگاه نبوّت، ایشان را و سیلتى گشت، مصطفى ص ایشان را باز دید گفت: «تأهّبوا للخروج».
گفتند یا رسول اللَّه آن چه بود و این چیست گفت: «لست احملکم انا و انما حاملکم اللَّه»
یقول اللَّه تعالى: وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ لما تمحضت قلوبهم للتعلق باللّه و بکت عیونهم على ما عجزوا عن اداء حق اللَّه، تدارک اللَّه احوالهم فامر رسوله (ص) ان یحملهم، بذلک جرت سنته سبحانه فقال: وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا قوله: وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً وَ یَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوائِرَ... الایة.
اندیشه ناراست و خبث اعتقاد و همت بدو مکر نهان ایشان بنگر، که چه فرو آورد بسر ایشان. چشم بر روز بد مسلمانان نهادند تا خود بروز بد رسیدند، محنت و نقمت مسلمانان خواستند و خود همه محنت و نقمت دیدند. اینست حکم خداوند جل جلاله: لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ. و لقد قیل فى المثل: اذا حفرت لاخیک فوسّع فربّما یکون ذلک مقیلک و یقال: من نظر الى ورائه توقّف فى کثیر من تدبیره و رایه.
قوله: وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ الى قوله سَیُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ طاعات و اعمال ایشان بر شمرد و آن را بپسندید اما نجات ایشان در رحمت خود بست نه در اعمال ایشان، همانست که مصطفى ص گفت: ما منکم من احد ینجیه عمله، قالوا: و لا انت یا رسول اللَّه؟ قال: و لا انا الّا ان یتغمّدنى اللَّه بفضل منه و رحمته. پس چون ایشان را از دوزخ نجات دهد، و بفضل خود در بهشت آرد، بر ایشان نواختى دیگر نهد و نعمتى دیگر افزاید که بعضى تنعم و ناز و نعیم بهشت در مقابل آن اعمال نهد و بنده را در آن شاد گرداند گوید کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِی الْأَیَّامِ الْخالِیَةِ، جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ، هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ، و کلّ ذلک من نعمته علیهم و توفیقه ایّاهم، سبحانه ما ارأفه بعباده: وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ.
قوله: ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ... بر محسنان از لائمه و عتاب هیچ راهى نماند، که احسان ایشان، راه هر عتابى بایشان فرو بست، احسان چیست، مصطفى ص گفت: (ان تعبد اللَّه کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک)
این حدیث اشارتست بملاقات دل با حق و معارضه سرّ با غیب و مشاهده جان در منزلعیان و حثّ کردن است بر اخلاص عمل و قصر امل و وفا کردن بپذیرفته روز اوّل آن گه که این تقریر میرفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى.
قوله: وَ لا عَلَى الَّذِینَ إِذا ما أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ نمىخواستند که از صحبت و مشاهده رسول خدا باز مانند و از درویشى و بى کامى ساز رفتن نداشتند، آمدند و از سر سوز و نیاز سؤال کردند، چون مقصود بر نیامد، وقت را اندوهگن و حزین برگشتند و گریستن در گرفتند، مصطفى ص گفت: «ما من عین الا و هى باکیة یوم القیمة الّا اربعة اعین، عین فقئت فى سبیل اللَّه و عین غضّت عن محارم اللَّه و عین باتت ساهرة ساجدة للَّه و عین بکت من خشیة اللَّه».
پیر طریقت گفت: آه از روز بترى، فریاد از درد واماندگى، الهى، چه سوز است این که از بیم فوت تو در جان ما، در عالم کس نیست که ببخشاید بروز زمان ما. الهى! دلى دارم پر درد و جانى پر زحیر، عزیز دو گیتى، این بیچاره را چه تدبیر.
قال لى من احب و البین قد جدّ
و دمعى موافق لشهیقى
ما ترى فى الطریق تصنع بعدى
قلت ابکى علیک طول الطریق
چندان بزاریدند و اشک از دیده فرو باریدند که آن حزن و آن اندوه بدرگاه نبوّت، ایشان را و سیلتى گشت، مصطفى ص ایشان را باز دید گفت: «تأهّبوا للخروج».
گفتند یا رسول اللَّه آن چه بود و این چیست گفت: «لست احملکم انا و انما حاملکم اللَّه»
یقول اللَّه تعالى: وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ لما تمحضت قلوبهم للتعلق باللّه و بکت عیونهم على ما عجزوا عن اداء حق اللَّه، تدارک اللَّه احوالهم فامر رسوله (ص) ان یحملهم، بذلک جرت سنته سبحانه فقال: وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا قوله: وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً وَ یَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوائِرَ... الایة.
اندیشه ناراست و خبث اعتقاد و همت بدو مکر نهان ایشان بنگر، که چه فرو آورد بسر ایشان. چشم بر روز بد مسلمانان نهادند تا خود بروز بد رسیدند، محنت و نقمت مسلمانان خواستند و خود همه محنت و نقمت دیدند. اینست حکم خداوند جل جلاله: لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ. و لقد قیل فى المثل: اذا حفرت لاخیک فوسّع فربّما یکون ذلک مقیلک و یقال: من نظر الى ورائه توقّف فى کثیر من تدبیره و رایه.
قوله: وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ الى قوله سَیُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ طاعات و اعمال ایشان بر شمرد و آن را بپسندید اما نجات ایشان در رحمت خود بست نه در اعمال ایشان، همانست که مصطفى ص گفت: ما منکم من احد ینجیه عمله، قالوا: و لا انت یا رسول اللَّه؟ قال: و لا انا الّا ان یتغمّدنى اللَّه بفضل منه و رحمته. پس چون ایشان را از دوزخ نجات دهد، و بفضل خود در بهشت آرد، بر ایشان نواختى دیگر نهد و نعمتى دیگر افزاید که بعضى تنعم و ناز و نعیم بهشت در مقابل آن اعمال نهد و بنده را در آن شاد گرداند گوید کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِی الْأَیَّامِ الْخالِیَةِ، جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ، هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ، و کلّ ذلک من نعمته علیهم و توفیقه ایّاهم، سبحانه ما ارأفه بعباده: وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ و پیشوایان پیشینیان، مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ از مهاجران و از انصار، وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ و ایشان که بر پى ایشان ایستادند به نیکویى، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ خشنود شد خداى از ایشان، وَ رَضُوا عَنْهُ و خشنود شدند ایشان از او، وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ و ساخت ایشان را بهشتهایى، تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهارُ زیر درختان آن جویهاى روان، خالِدِینَ فِیها أَبَداً جاویدان در آن همیشه، ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ. (۱۰۰) آنست پیروزى بزرگوار.
وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ و از ایشان که گرد بر گرد شمااند، مِنَ الْأَعْرابِ از این اعراب بادیه نشین، مُنافِقُونَ منافقاناند، وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ و از اهل شهر، مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ شوخ شدهاند و بر نفاق مصر ایستاده، لا تَعْلَمُهُمْ تو ایشان را مىنشناسى، نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ ما ایشان را دانیم، سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ آرى عذاب کنیم ایشان را دو بار، ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظِیمٍ. (۱۰۱) آن گه ایشان را باز برند با عذاب مهین.
وَ آخَرُونَ و دیگراناند، اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ مقر آمدند بگناه خویش، خَلَطُوا آمیختند درهم، عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً کردار نیک و کردار بد، عَسَى اللَّهُ واجب کرد خدا از خود، أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ که توبه پذیرد از ایشان و با خود دارد ایشان را، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. (۱۰۲) که خداى آمرزگار است مهربان، خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ گیر از مالهاى ایشان، صَدَقَةً فریضه زکاة، تُطَهِّرُهُمْ تا پاک کنى ایشان را، وَ تُزَکِّیهِمْ بِها و هنرى و روز افزونى کنى، وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ و درود ده ور ایشان، إِنَّ صَلاتَکَ که درود دادن تو ور ایشان، سَکَنٌ لَهُمْ ایشان را آرامش دل بود، وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ. (۱۰۳) و خداى شنوائیست دانا.
أَ لَمْ یَعْلَمُوا نمیدانند، أَنَّ اللَّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ که خداى اوست که بازگشت مىپذیرد از رهیگان خویش، وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ و مصدقها مىستاند از ایشان، وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ. (۱۰۴) و نمیدانند که خداى توبه ده است توبه پذیر مهربان.
وَ قُلِ اعْمَلُوا گوى که میکنید آنچه میکنید، فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ که خداى کرد شما مىبیند و رسول او، وَ الْمُؤْمِنُونَ و مؤمنان، بینند، وَ سَتُرَدُّونَ و باز برند شما را آخر، إِلى عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ با داناى نهان و آشکار، فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. (۱۰۵) و شما را خبر کند بآنچه میکردید.
وَ آخَرُونَ و دیگراناند قومى از ایشان، مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ که با حکم خدا گذاشتنىاند، إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ امّا که عذاب کند ایشان را، وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ یا توبه دهد ایشان را، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. (۱۰۶) و خداى دانائیست راست دانش راست کار.
وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً و ایشان که مسجدى کردند، ضِراراً وَ کُفْراً بستیز و کفر، وَ تَفْرِیقاً بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ و جدایى ساختن میان مؤمنان، وَ إِرْصاداً و چشم داشتن را، لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ باز آمدن کسى بآن مسجد که با خداى و رسول بجنگ بود پیش از آن، وَ لَیَحْلِفُنَّ حقا که سوگند خواهند خورد لا بد، إِنْ أَرَدْنا إِلَّا الْحُسْنى که نخواستیم بکردن این مسجد مگر نیکویى و نکردیم مگر بر نیت نیکو، وَ اللَّهُ یَشْهَدُ و خداى مىگواهى دهد، إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ. (۱۰۷) که حقا که ایشان دروغ زناناند.
لا تَقُمْ فِیهِ أَبَداً نگر که در آن مسجد نماز نکنى هرگز، لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى حقا که مسجدى که آن را بنیاد نهادند براستى و پرهیزگارى، مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ از روز نخستین و آن، أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ سزاتر است که نماز کنى در آن، فِیهِ رِجالٌ در آن مسجد مردانىاند، یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا دوست میدارند که پاکیزگى برزند، وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ. (۱۰۸) و خداى دوست دارد پاکیزگى بر زندگان را.
أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ آن کس که بنیاد نهادند بناء او را، عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ بر تقوى از خداى و خشنودى و پسند از او عز و جل، خَیْرٌ آن به است، أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ یا آن کس که بنیاد نهادند بناء او را، عَلى شَفا جُرُفٍ بر کناره رودبارى زیر تهى، هارٍ ریگ بوم پست روان، فَانْهارَ بِهِ فِی نارِ جَهَنَّمَ روانست آن بنا، در آتش دوزخ، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ. (۱۰۹) و خداى پیش برنده و راست دارنده کار ظالمان نیست.
وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ و از ایشان که گرد بر گرد شمااند، مِنَ الْأَعْرابِ از این اعراب بادیه نشین، مُنافِقُونَ منافقاناند، وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ و از اهل شهر، مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ شوخ شدهاند و بر نفاق مصر ایستاده، لا تَعْلَمُهُمْ تو ایشان را مىنشناسى، نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ ما ایشان را دانیم، سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ آرى عذاب کنیم ایشان را دو بار، ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظِیمٍ. (۱۰۱) آن گه ایشان را باز برند با عذاب مهین.
وَ آخَرُونَ و دیگراناند، اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ مقر آمدند بگناه خویش، خَلَطُوا آمیختند درهم، عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً کردار نیک و کردار بد، عَسَى اللَّهُ واجب کرد خدا از خود، أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ که توبه پذیرد از ایشان و با خود دارد ایشان را، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. (۱۰۲) که خداى آمرزگار است مهربان، خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ گیر از مالهاى ایشان، صَدَقَةً فریضه زکاة، تُطَهِّرُهُمْ تا پاک کنى ایشان را، وَ تُزَکِّیهِمْ بِها و هنرى و روز افزونى کنى، وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ و درود ده ور ایشان، إِنَّ صَلاتَکَ که درود دادن تو ور ایشان، سَکَنٌ لَهُمْ ایشان را آرامش دل بود، وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ. (۱۰۳) و خداى شنوائیست دانا.
أَ لَمْ یَعْلَمُوا نمیدانند، أَنَّ اللَّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ که خداى اوست که بازگشت مىپذیرد از رهیگان خویش، وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ و مصدقها مىستاند از ایشان، وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ. (۱۰۴) و نمیدانند که خداى توبه ده است توبه پذیر مهربان.
وَ قُلِ اعْمَلُوا گوى که میکنید آنچه میکنید، فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ که خداى کرد شما مىبیند و رسول او، وَ الْمُؤْمِنُونَ و مؤمنان، بینند، وَ سَتُرَدُّونَ و باز برند شما را آخر، إِلى عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ با داناى نهان و آشکار، فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. (۱۰۵) و شما را خبر کند بآنچه میکردید.
وَ آخَرُونَ و دیگراناند قومى از ایشان، مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ که با حکم خدا گذاشتنىاند، إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ امّا که عذاب کند ایشان را، وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ یا توبه دهد ایشان را، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. (۱۰۶) و خداى دانائیست راست دانش راست کار.
وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً و ایشان که مسجدى کردند، ضِراراً وَ کُفْراً بستیز و کفر، وَ تَفْرِیقاً بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ و جدایى ساختن میان مؤمنان، وَ إِرْصاداً و چشم داشتن را، لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ باز آمدن کسى بآن مسجد که با خداى و رسول بجنگ بود پیش از آن، وَ لَیَحْلِفُنَّ حقا که سوگند خواهند خورد لا بد، إِنْ أَرَدْنا إِلَّا الْحُسْنى که نخواستیم بکردن این مسجد مگر نیکویى و نکردیم مگر بر نیت نیکو، وَ اللَّهُ یَشْهَدُ و خداى مىگواهى دهد، إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ. (۱۰۷) که حقا که ایشان دروغ زناناند.
لا تَقُمْ فِیهِ أَبَداً نگر که در آن مسجد نماز نکنى هرگز، لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى حقا که مسجدى که آن را بنیاد نهادند براستى و پرهیزگارى، مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ از روز نخستین و آن، أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ سزاتر است که نماز کنى در آن، فِیهِ رِجالٌ در آن مسجد مردانىاند، یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا دوست میدارند که پاکیزگى برزند، وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ. (۱۰۸) و خداى دوست دارد پاکیزگى بر زندگان را.
أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ آن کس که بنیاد نهادند بناء او را، عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ بر تقوى از خداى و خشنودى و پسند از او عز و جل، خَیْرٌ آن به است، أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ یا آن کس که بنیاد نهادند بناء او را، عَلى شَفا جُرُفٍ بر کناره رودبارى زیر تهى، هارٍ ریگ بوم پست روان، فَانْهارَ بِهِ فِی نارِ جَهَنَّمَ روانست آن بنا، در آتش دوزخ، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ. (۱۰۹) و خداى پیش برنده و راست دارنده کار ظالمان نیست.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ... الایة خداوند کریم مهربان توانا و داناى پاک دان یگانه و یکتا در نام و نشان جل جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته و توالت آلاؤه و نعماؤه درین آیت امت محمد را بر سه قسم نهاد بر اندازه درجات ایمان ایشان و تفاوت در اعمال و تباین در اخلاق ایشان همان تقسیم که جایى دیگر کرد و تفصیل داد: فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ آنجا پیوسته گفت و اینجا گسسته: اما تقسیم همانست و تفصیل همان: اول وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ، سابقاناند. دیگر: وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ، مقتصدانند. دیگر: وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ ظالماناند، و آن گه درین آیت ابتدا بسابقان کرد. ایشانراست در ازل سبق عنایت و از خداى مر ایشان را فضل و هدایت. صدر اولاند و سلف این امت. خیار خلق و مصابیح هدى و اعلام دین، صیارفه حق و ارکان اسلام و سادات دنیا و شفعاء آخرت، صفوت بشر و مفاخر ولد آدم، صحابه مصطفىاند و گزیده خدااند، پیشوایان اسلام و سنت و پیشینیان در دین و معرفت، پیغام حق اول ایشان شنیدند و پیغام رسان اول ایشان پذیرفتند و حق را ایشان استقبال کردند. قومى مهاجراناند، خان و مان خود بگذاشته و اسباب و وطن جمله از بهر خدا در باخته، قومى انصارند که مصطفى را بجان و دل پذیرفتند و یاران وى را مأوى دادند و چنان که مرغ بچه را پرورد، اسلام را پروردند و دین اسلام را تن و جان خود سپر کردند، دنیا خوار گرفتند و مهر بر دین نهادند.
قومى تابعاناند که از پس در آمدند وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ... از ایشان دین آموختند و اخلاق ایشان گرفتند و شمائل و فتاوى و سیر ایشان بامت رسانیدند.
رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ خداى از ایشان خشنود و ایشان را از خویشتن خشنود خواهد کرد. این یک قوم سابقاناند. دیگر قسم، مقتصدانند، اقتصاد راه میانه رفتن است نه هنر سابقان و نه افراط ظالمان بل که راه میانه رفتند و طاعت و معصیت بهم آمیختند هم چون اصحاب اعراف که نیکیهاى ایشان و بدیهاى ایشان برابر آمد از دوزخ دور ماندند و نیز ببهشت نرسیدند. مقتصدان ایشاناند که رب العزة ایشان را میگوید وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ.. ایشان که بگناه خویش مقر آمدند و به بدخویى خود معترف، و بعیب خویش بینا و از کرد خود خجل. اعتراف دو است: یکى اعتراف بیگانگان فردا در قیامت که اوائل عذاب بینند و آثار سخط و نقمت حق و سیاست و زفیر دوزخ، ایشان معترف شوند بگناه خویش و چه سود دارد آن روز اعتراف و چه بکار آید در آن وقت اقرار، یقول اللَّه: فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِیرِ، فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ، دیگر اعتراف مؤمنان است در دنیا، بگناه خویش معترف شوند و بعیب خویش اقرار دهند، پشیمانى در دل و عذر بر زبان و سوز و حسرت در میان جان، اینست اعتذار بجاى خویش و اعتراف بوقت خویش که میگوید جل جلاله: وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ آن گه گفت: خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً در آمیختند کردار خویش یکى نیک «۲» یکى بد، لختى پاک لختى پلید، لختى حلال لختى حرام، لختى راستى لختى کژى، لختى عیب لختى هنر، و قیل: هو ان یجمع بین الاستغفار و الذنب گناه میکند و با گناه استغفار میکند و در خبر است ما اصر من استغفر رب العزه میگوید: وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً
و گفتند زلت بنده و عمل صالح بهم جمع کردن دلیل است که گناهان بنده ثواب طاعت باطل نکند که اگر باطل کردى عمل صالح نگفتى، آن گه گفت: عَسَى اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ واجب کرد خداى که ایشان را وا پذیرد با همه عیبها و بر گیرد با همه جرمها إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ که خداى عیب پوش است و آمرزگار مهربان. عثمان نهرى مىگفت در قرآن آیتى امیدوارتر از این آیت نیست این امّت را و خبر درست است از مصطفى ص بروایة سمرة بن جندب قال قال رسول اللَّه ص «اتانى اللیل آتیان ابتعثانى فانتهینا الى مدینة مبنیة بلبن ذهب و لبن فضة فثلثانا رجال شطر منهم خلقهم کاحسن ما انت راء و شطر کاقبح ما انت راء قالا لهم اذهبوا فقعوا ذلک النهر فوقعوا فیه ثم رجعوا الینا قد ذهب ذلک السوء عنهم فصاروا فى احسن صورة قالا لی، هذه جنة عدن و ها ذاک منزلک و اما القوم الذى کان شطر منهم حسن و شطر منهم قبیح فانهم خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا تجاوز اللَّه عنهم.
سدیگر قسم وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ. میگوید دیگراناند قومى با عیبهاى بزرگ و جرمهاى فاحش فعل بد و گفت کژ خصمان انبوه و خوردنا روى جوانى در دلیرى و پیرى در سستى درویشى در ناسپاسى و توانگرى در ناپاکى. در روز دولت ستمکارى و در ایام قوت شوخى مایه نه مگر در دل، آشنایى و اقرار بیگانگى، ایشان را میگوید: مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ ایشان را و امشیت من گذارید و با اومید فرو گذارید و ایشان را بنومیدى میفکنید، إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ یا عذاب کند ایشان را بعدل یا عذر پذیرد از ایشان بفضل، اگر عدل کند او را رواست و اگر فضل کند از وى سزاست و نه هر چه در عدل رواست از فضل سزا است که هر چه از فضل سزا است در عدل رواست. فضل بر عدل سالار است و عدل در دست فضل گرفتار است. عدل پیش فضل خاموش و فضل را حلقه وصال در گوش. نهبینى که عدل نهان است و فضل پیدا تا دشمن مغرور است و دوست شیدا. آن گه گفت: وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ خدا دانایى است بعلم راست بى غلط حکیم است بى سهو و بى خلل نه در علم وى چیزى فائت نه از قدرت وى چیزى خارج و نه بر حکم وى چیزى غالب. خلق میدارد بحکم خویش، میان فضل و عدل خویش، بعلم خویش، در خلق خویش تنها بىغیر خویش عالم بعلم ازلى، پیش از همه معلومها ذاتش همیشه پیش از همه مخلوقها، راست علم و پاک دانش، هموار کار و بسزا بخش، قول او راست و علم او پاک، صنع او نغز و فضل تمام و مهر قدیم، جل جلاله و عز کبریاؤه و عظم شأنه و جلّت احدیته و تقدست صمدیته.
قومى تابعاناند که از پس در آمدند وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ... از ایشان دین آموختند و اخلاق ایشان گرفتند و شمائل و فتاوى و سیر ایشان بامت رسانیدند.
رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ خداى از ایشان خشنود و ایشان را از خویشتن خشنود خواهد کرد. این یک قوم سابقاناند. دیگر قسم، مقتصدانند، اقتصاد راه میانه رفتن است نه هنر سابقان و نه افراط ظالمان بل که راه میانه رفتند و طاعت و معصیت بهم آمیختند هم چون اصحاب اعراف که نیکیهاى ایشان و بدیهاى ایشان برابر آمد از دوزخ دور ماندند و نیز ببهشت نرسیدند. مقتصدان ایشاناند که رب العزة ایشان را میگوید وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ.. ایشان که بگناه خویش مقر آمدند و به بدخویى خود معترف، و بعیب خویش بینا و از کرد خود خجل. اعتراف دو است: یکى اعتراف بیگانگان فردا در قیامت که اوائل عذاب بینند و آثار سخط و نقمت حق و سیاست و زفیر دوزخ، ایشان معترف شوند بگناه خویش و چه سود دارد آن روز اعتراف و چه بکار آید در آن وقت اقرار، یقول اللَّه: فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِیرِ، فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ، دیگر اعتراف مؤمنان است در دنیا، بگناه خویش معترف شوند و بعیب خویش اقرار دهند، پشیمانى در دل و عذر بر زبان و سوز و حسرت در میان جان، اینست اعتذار بجاى خویش و اعتراف بوقت خویش که میگوید جل جلاله: وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ آن گه گفت: خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً در آمیختند کردار خویش یکى نیک «۲» یکى بد، لختى پاک لختى پلید، لختى حلال لختى حرام، لختى راستى لختى کژى، لختى عیب لختى هنر، و قیل: هو ان یجمع بین الاستغفار و الذنب گناه میکند و با گناه استغفار میکند و در خبر است ما اصر من استغفر رب العزه میگوید: وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً
و گفتند زلت بنده و عمل صالح بهم جمع کردن دلیل است که گناهان بنده ثواب طاعت باطل نکند که اگر باطل کردى عمل صالح نگفتى، آن گه گفت: عَسَى اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ واجب کرد خداى که ایشان را وا پذیرد با همه عیبها و بر گیرد با همه جرمها إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ که خداى عیب پوش است و آمرزگار مهربان. عثمان نهرى مىگفت در قرآن آیتى امیدوارتر از این آیت نیست این امّت را و خبر درست است از مصطفى ص بروایة سمرة بن جندب قال قال رسول اللَّه ص «اتانى اللیل آتیان ابتعثانى فانتهینا الى مدینة مبنیة بلبن ذهب و لبن فضة فثلثانا رجال شطر منهم خلقهم کاحسن ما انت راء و شطر کاقبح ما انت راء قالا لهم اذهبوا فقعوا ذلک النهر فوقعوا فیه ثم رجعوا الینا قد ذهب ذلک السوء عنهم فصاروا فى احسن صورة قالا لی، هذه جنة عدن و ها ذاک منزلک و اما القوم الذى کان شطر منهم حسن و شطر منهم قبیح فانهم خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا تجاوز اللَّه عنهم.
سدیگر قسم وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ. میگوید دیگراناند قومى با عیبهاى بزرگ و جرمهاى فاحش فعل بد و گفت کژ خصمان انبوه و خوردنا روى جوانى در دلیرى و پیرى در سستى درویشى در ناسپاسى و توانگرى در ناپاکى. در روز دولت ستمکارى و در ایام قوت شوخى مایه نه مگر در دل، آشنایى و اقرار بیگانگى، ایشان را میگوید: مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ ایشان را و امشیت من گذارید و با اومید فرو گذارید و ایشان را بنومیدى میفکنید، إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ یا عذاب کند ایشان را بعدل یا عذر پذیرد از ایشان بفضل، اگر عدل کند او را رواست و اگر فضل کند از وى سزاست و نه هر چه در عدل رواست از فضل سزا است که هر چه از فضل سزا است در عدل رواست. فضل بر عدل سالار است و عدل در دست فضل گرفتار است. عدل پیش فضل خاموش و فضل را حلقه وصال در گوش. نهبینى که عدل نهان است و فضل پیدا تا دشمن مغرور است و دوست شیدا. آن گه گفت: وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ خدا دانایى است بعلم راست بى غلط حکیم است بى سهو و بى خلل نه در علم وى چیزى فائت نه از قدرت وى چیزى خارج و نه بر حکم وى چیزى غالب. خلق میدارد بحکم خویش، میان فضل و عدل خویش، بعلم خویش، در خلق خویش تنها بىغیر خویش عالم بعلم ازلى، پیش از همه معلومها ذاتش همیشه پیش از همه مخلوقها، راست علم و پاک دانش، هموار کار و بسزا بخش، قول او راست و علم او پاک، صنع او نغز و فضل تمام و مهر قدیم، جل جلاله و عز کبریاؤه و عظم شأنه و جلّت احدیته و تقدست صمدیته.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ خداى بخرید از گرویدگان، أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ تنهاى ایشان و مالهاى ایشان، بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ تا بهشت، ایشان را بود، یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ تا با دشمن خدا کشتن کنند از بهر خدا، فَیَقْتُلُونَ ایشان کشند وَ یُقْتَلُونَ ایشان را کشند، وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا وعدیست بر خداى براستى و درستى، فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ در تورات و انجیل و قرآن باز نموده و گفته، وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ و کیست باز آمدهتر بپیمان خود از خداى، فَاسْتَبْشِرُوا شادبید، بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ باین خرید و فروخت که کردید وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ. (۱۱۱) آنست آن پیروزى بزرگوار.
التَّائِبُونَ با خداى گروندگاناند، الْعابِدُونَ خداى پرستاناند، الْحامِدُونَ خداى ستایندگاناند، السَّائِحُونَ روزهداراناند، الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ نماز گزاراناند، الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ نیکوکارى فرمایندگاناند، وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ و از ناپسند باز زنندگاناند، وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ و اندازههاى خداى را کوشندگاناند، وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ. (۱۱۲) و شاد کن گرویدگان را.
ما کانَ لِلنَّبِیِّ روا نبود و سزا نبود، پیغامبر را، وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که گرویدگاناند، أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ که آمرزش خواهند مشرکان را، وَ لَوْ کانُوا أُولِی قُرْبى و هر چند خویشان و نزدیکان باشند، مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ پس آنکه پیدا گشت مؤمنانرا، أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِیمِ. (۱۱۳) که آن خویشاوندان دوزخیاناند.
وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ و نبود آن آمرزش خواستن ابراهیم پدر خویش را، إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیَّاهُ مگر از بهر وعدهاى که وى را داده بود، فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ چون ابراهیم را پیدا شد، أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ که پدر او دشمن است خداى را، تَبَرَّأَ مِنْهُ بیزارى جست ازو إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوَّاهٌ حَلِیمٌ. (۱۱۴) که ابراهیم اوّاه بود، با خداوند خود، گراینده و گردنده و بردبار.
وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ و نیست خداى عز و جل که قومى را ضایع کند و تباه پس آنکه ایشان را عقل داد و فهم، حَتَّى یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُونَ تا آن گه که ایشان را پیدا کند، چون باید کوشید تا رسند، إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ. (۱۱۵) که خداى بهمه چیز داناست.
إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خداى را است پادشاهى هفت آسمان و هفت زمین، یُحْیِی وَ یُمِیتُ مرده زنده میکند و زنده مىمیراند، وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ. (۱۱۶) و نیست شما را جز خداى کارى سازى و نه یارى دهى.
لَقَدْ تابَ اللَّهُ توبه پذیرفت خداى و با خود آورد، عَلَى النَّبِیِّ وَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ پیغامبر را و مهاجران و انصار را، الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ و ایشان که وى را پىبردند، فِی ساعَةِ الْعُسْرَةِ در هنگام عسرة، مِنْ بَعْدِ ما کادَ پس آن که نزدیک بود، یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِنْهُمْ که از جاى بگشتید دلهاى گروهى از مؤمنان، ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ پس آن گه توبه داد ایشان را و توبه پذیرفت از ایشان، إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِیمٌ. (۱۱۷) او بر ایشان مهربانى است بخشاینده.
وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا. آن سه تن را که ایشان را با پس کردند ایشان، حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ تا جهان بر ایشان تنگ گشت، بِما رَحُبَتْ به فراخى که بود، وَ ضاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ و دلهاى ایشان تنگ گشت، وَ ظَنُّوا و درست بدانستند و یقین، أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ که باز گشت نیست از خدا، إِلَّا إِلَیْهِ مگر هم با خداى ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ پس ایشان را توبه داد و با خود آورد، لِیَتُوبُوا تا باز آمدند، إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ. (۱۱۸) که خداى باز آرنده و باز پذیر است و مهربان.
التَّائِبُونَ با خداى گروندگاناند، الْعابِدُونَ خداى پرستاناند، الْحامِدُونَ خداى ستایندگاناند، السَّائِحُونَ روزهداراناند، الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ نماز گزاراناند، الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ نیکوکارى فرمایندگاناند، وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ و از ناپسند باز زنندگاناند، وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ و اندازههاى خداى را کوشندگاناند، وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ. (۱۱۲) و شاد کن گرویدگان را.
ما کانَ لِلنَّبِیِّ روا نبود و سزا نبود، پیغامبر را، وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که گرویدگاناند، أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ که آمرزش خواهند مشرکان را، وَ لَوْ کانُوا أُولِی قُرْبى و هر چند خویشان و نزدیکان باشند، مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ پس آنکه پیدا گشت مؤمنانرا، أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِیمِ. (۱۱۳) که آن خویشاوندان دوزخیاناند.
وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ و نبود آن آمرزش خواستن ابراهیم پدر خویش را، إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیَّاهُ مگر از بهر وعدهاى که وى را داده بود، فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ چون ابراهیم را پیدا شد، أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ که پدر او دشمن است خداى را، تَبَرَّأَ مِنْهُ بیزارى جست ازو إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوَّاهٌ حَلِیمٌ. (۱۱۴) که ابراهیم اوّاه بود، با خداوند خود، گراینده و گردنده و بردبار.
وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ و نیست خداى عز و جل که قومى را ضایع کند و تباه پس آنکه ایشان را عقل داد و فهم، حَتَّى یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُونَ تا آن گه که ایشان را پیدا کند، چون باید کوشید تا رسند، إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ. (۱۱۵) که خداى بهمه چیز داناست.
إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خداى را است پادشاهى هفت آسمان و هفت زمین، یُحْیِی وَ یُمِیتُ مرده زنده میکند و زنده مىمیراند، وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ. (۱۱۶) و نیست شما را جز خداى کارى سازى و نه یارى دهى.
لَقَدْ تابَ اللَّهُ توبه پذیرفت خداى و با خود آورد، عَلَى النَّبِیِّ وَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ پیغامبر را و مهاجران و انصار را، الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ و ایشان که وى را پىبردند، فِی ساعَةِ الْعُسْرَةِ در هنگام عسرة، مِنْ بَعْدِ ما کادَ پس آن که نزدیک بود، یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِنْهُمْ که از جاى بگشتید دلهاى گروهى از مؤمنان، ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ پس آن گه توبه داد ایشان را و توبه پذیرفت از ایشان، إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِیمٌ. (۱۱۷) او بر ایشان مهربانى است بخشاینده.
وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا. آن سه تن را که ایشان را با پس کردند ایشان، حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ تا جهان بر ایشان تنگ گشت، بِما رَحُبَتْ به فراخى که بود، وَ ضاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ و دلهاى ایشان تنگ گشت، وَ ظَنُّوا و درست بدانستند و یقین، أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ که باز گشت نیست از خدا، إِلَّا إِلَیْهِ مگر هم با خداى ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ پس ایشان را توبه داد و با خود آورد، لِیَتُوبُوا تا باز آمدند، إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ. (۱۱۸) که خداى باز آرنده و باز پذیر است و مهربان.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ... بر ذوق عارفان و طریق خاصگیان، این آیت جاى ناز دوستان است و میدان اسرار صدّیقان، و تهنیت مؤمنان، تهنیتى زیبا و تشریفى بسزا، تهنیتى که دل را انس است و جان را پیغام. آرایش مجلس است و سرمایه مفلس. زینت زبانها و زندگى دلها. تهنیتى کریم، از خداوندى کریم، در ذات کریم و در صفات کریم، و در مهر کریم و در نواخت کریم و در بخشش کریم. رهى را بفضل خویش مىبخشد آن گه بخشیده خود ازو باز میخرد.
خود میدهد خود معاملت میکند و در آن معاملت، سود همى رهى را مىبخشد و زیان خود مىپذیرد اینست نیکوکارى و کریمى. اینست مهربانى و لطیفى.
در توریة موسى است که: الجنة جنتى و المال مالى، فاشتروا جنتى بمالى فان ربحتم فلکم و ان خسرتم فعلىّ. یا بنى آدم ما خلقتکم لا ربح علیکم انما خلقتکم لتربحوا على.
رب العالمین در ازل پیش از وجود بنده، بنده را بخرید. خود بایع بود و خود مشترى. خود فروخت و خود خرید، و در شرع مصطفى روا نیست که در معاملت، بایع و مشترى یکى بود، مگر که پدر باشد، که از شرط شفقت و انتفاء تهمت و کمال مهربانى و مهر ابوّت، او را رواست، پس چه گویى در خدا که رأفت و رحمت وى در بنده بیش از آنست، و مهربانى وى بىکران است و مهر وى افزون از آن است، چون در حق پدر رواست، در حق خالق مهربان اولیتر و تمامتر، و انگه دانست رب العزة که بنده، بد خوى و بد عهد و بىوفاست و بوقت بلوغ اعتراض کند آن راه اعتراض بوى فروبست که نفسى پر عیب و پر آفت خرید، ببهشتى پر ناز و پر نعمت. نفسى که محل شهوات و بلیات است، ببهشتى که قرب حق را مراتب و درجات است، و در معاملات شرعى جایى که ثمن بر مبیع بیفزاید راه اعتراض در آن بسته شود. و آن گه نفس خرید و قلب نخرید از بهر آن که قلب دل است و دل بر محبت و مهر حق وقف است و بر وقف، خرید و فروخت روا نبود.
و نیز شرط مبایعت تسلیم است، آنچه تسلیم وى ممکن نیست، در شرع، بیع و شرى در آن روا نیست. مرغ بر هوا و ماهى در دریا نفروشند، که تسلیم آن آسان نیست. حال دل بنده همین است و تسلیم آن ممکن نیست، تا رب العزة میگوید یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ.
قال النصر آبادى: اشترى منک ما هو صفتک و القلب تحت صفته فلم یقع علیه المبایعة.
قال النبى (ص): قلب ابن آدم بین اصبعین من اصابع الرحمن.
و گفتهاند نفس دربان دل است بجاى چاکر ایستاده رعیتوار در خدمت، و دل در محل شهود است، محمول ربوبیت، سلطانوار همى راند ملکت، پس چون نفس که چاکر است قیمت وى بهشت آمد با خزائن نعمت چگویى دل را با آن همه زلفت و قربت. قیمت وى چه باشد مگر جوار حضرت عزت و دوام مشاهدت و رؤیت.
پیر طریقت گفت جوهرى است بر خاک افتاده میان راه، عالم از قیمت آن جوهر ناآگاه، صاحب دولتى بسر آن رسید ناگاه، پادشاهى جاوید یافت بىطبل و کلاه، از قیمت آن جوهر بر راه چیزى نکاست، قیمت آن جوهر هم که دى بود بجاست. نور جوهر کرا تابان است، آن را که عنایت معلوم است. گله برخاست، ابتداء به برّ کى کرد، و از آغاز، این کار که خواست. درخت مهر که کشت، و سراى دوستى که آراست. پس با چندین لطف، این بد اندیشى چراست. روز خریدارى عیب میدید و گفت که رواست.
الهى! این همه شادى از تو بهره ما است چون تو مولى کراست؟ و چون تو دوست کجا است و بآن صفت که تویى از تو خود جز این نرواست، و تا مىگویى که این خود نشانست و آئین فرد است، این پیغام است و خلعت برجاست، صبر را چه روى و آرام را چه جاست.
روزى که سر از پرده برون خواهى کرد
دانم که زمانه را زبون خواهى کرد
گر زیب و جمال ازین فزون خواهى کرد
یا رب چه جگرهاست که چون خواهى کرد
فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ... این باز تشریفى دیگر است و تخصیصى دیگر. میگوید شاد بید رهیگان من، بنازید در معاملت که کردید با من، رامش کنید بنام من، بیاسائید بنام و نشان من، کسى که بیعى کند، همه شادى وى ببهاى مبیع بود، هر چند که ثمن نیکوتر و افزونتر، شادى وى بیشتر، رب العالمین نگفت بثمن که یافتید شادى کنید، بل که به بیع که با من کردید و معاملت که با من در گرفتید شادى کنید. چه غم دارد او که وى را دارد، کرا شاید آنکه قرب وى را نشاید؟
در زبور داود است: اى پسر آدم، چرا وا غیر من دوستى گیرى که سزاى دوستى منم، چرا نه با من بازار کنى که جواد و مفضل منم، چرا با من معاملت نگیرى که بخشنده فراخ بخش منم، یا تجار الدنیا ربح الدنیا یفنى و ربحى یبقى: ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ، وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ بیعى که در ازل خود کرد و ما نکردیم، بنام ما باز کرد و به ما باز خواند که آن بیع که من کردم شما کردید. هم چنان که مصطفى را گفت: وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى اشارت است بنقطه جمع و تحقیق تفرید. نسیم ازل دمیده و برق یگانگى درخشیده و رهى را از دست آب و خاک ربوده دوگانگى با عدم و حقیقت صافى شده منّى عاریت کشته:
آشوب جهان همه حدیث من و تو
بگذار مرا همه جهان گلشن تو
التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ... صفت مؤمنان است و سیرت آشنایان و آئین دوستان.
پسینان این گیتى پیشوایان آن گیتى، گواهان انبیاء و شفعاء خلق، سادات دنیا و دوستداران دین، و دوست داشتگان حقّ، طبقات ایشان درین آیت بنظام پسندیده یاد کرد و ایشان را بر آن ستوده و بدان گواهى داده و ابتدا که کرد بدون ترین ایشان کرد. نخست فروتران را یاد کرد: تائبان و از گنه بازگشتگان، تا خجل نمانند دل گیرند و امید تازه دارند، گفت: التَّائِبُونَ، از گناه باز گشتگاناند، عذر دهان و پشیماناناند.
الْعابِدُونَ پرستگارانند امر گزاراناند خدمت ورزاناند.
السَّائِحُونَ حاجیاناند روزهداراناند علم جویاناند.
الْحامِدُونَ ستایندگان آزادى کنندگاناند، ثناگویاناند.
الرَّاکِعُونَ متواضعاناند خدمتکاراناند در فرمان بردارى به پیرى رسیدگاناند.
السَّاجِدُونَ نماز کنندگاناند. متضرعاناند. جلال مرا روى بر خاک نهندگاناند.
الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ خلق را بدین فرمایندگاناند. مؤذّنان و با طاعت خوانندگاناند. متناصحان و یکدیگر را پند دهندگاناند.
وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ سلطانان دادگراناند مذکّران و خلق از شر فرود آرندگاناند. و بجان و دل آن را پذیرندگاناند.
وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بشارت ده مؤمنانرا که هر چه از ایشان تقصیر است بىنیازى من برابر آنست و هر چه از ایشان ناپسند است مهربانى من بر سر آنست و هر چه رهى را امید است فضل من برتر از آنست. بشارت ده مؤمنانرا که چون ایشان را میگزیدم عیب مىدیدم، نپسندیدم تا بیشر بنهانها وارسیدم، رهى را به بىنیازى خود چنان که بود خریدم. قال ابن عطاء: لا تصح العبادة الّا بالتوبة و لا التوبة الا بالحمد على ما وقعت علیه من طریق التوبة، و لا یصح الحمد الا بمداوة السیاحة و الریاضة، و لا هذه المقامات و المقدمات الا بمداومة الرکوع و السجود، و لا یصح هذه کلّه الا بالامر بالمعروف و النهى عن المنکر، و لا یصح شىء مما تقدّم الا بحفظ الحدود ظاهرا و باطنا، و المؤمن من یکون هذه صفته، لانّ اللَّه عز و جل یقول و بشر المؤمنین الذین بهذه الصفة. در آثار بیارند که فردا در رستاخیز قومى را از این امّت بترازوگاه آرند و فریشتگان که بر ایشان موکّل باشند بدیهاى ایشان شمردن گیرند، که بار خدایا بد عهدانند بىوفایاناند، فراموش کاراناند، گنه کاراناند، دلیران و شوخاناند. رب العزة گوید جل جلاله: از آنجا که کردار ایشان است چناناند و از آنجا که کرم و عفو ماست، تائباناند، عابداناند، حامداناند، روزه داراناند، نماز گزاراناند، دوستى ما بجان و دل خواهاناند و بمهر ما یکتا گویاناند، زبان حال بیچارگان بنعت انکسار و افتقار میگوید که، خداوندا اگر فاسقیم و اگر عابد، چنان که هستیم آن توایم و بداشت توایم، برخواست تو موقوف و به بندگى تو معروف، از تو گذر نه و بى تو بسر نه.
بنده گر خوبست گر زشت آن تست
عاشق ار دانا و گر نادان تراست
خود میدهد خود معاملت میکند و در آن معاملت، سود همى رهى را مىبخشد و زیان خود مىپذیرد اینست نیکوکارى و کریمى. اینست مهربانى و لطیفى.
در توریة موسى است که: الجنة جنتى و المال مالى، فاشتروا جنتى بمالى فان ربحتم فلکم و ان خسرتم فعلىّ. یا بنى آدم ما خلقتکم لا ربح علیکم انما خلقتکم لتربحوا على.
رب العالمین در ازل پیش از وجود بنده، بنده را بخرید. خود بایع بود و خود مشترى. خود فروخت و خود خرید، و در شرع مصطفى روا نیست که در معاملت، بایع و مشترى یکى بود، مگر که پدر باشد، که از شرط شفقت و انتفاء تهمت و کمال مهربانى و مهر ابوّت، او را رواست، پس چه گویى در خدا که رأفت و رحمت وى در بنده بیش از آنست، و مهربانى وى بىکران است و مهر وى افزون از آن است، چون در حق پدر رواست، در حق خالق مهربان اولیتر و تمامتر، و انگه دانست رب العزة که بنده، بد خوى و بد عهد و بىوفاست و بوقت بلوغ اعتراض کند آن راه اعتراض بوى فروبست که نفسى پر عیب و پر آفت خرید، ببهشتى پر ناز و پر نعمت. نفسى که محل شهوات و بلیات است، ببهشتى که قرب حق را مراتب و درجات است، و در معاملات شرعى جایى که ثمن بر مبیع بیفزاید راه اعتراض در آن بسته شود. و آن گه نفس خرید و قلب نخرید از بهر آن که قلب دل است و دل بر محبت و مهر حق وقف است و بر وقف، خرید و فروخت روا نبود.
و نیز شرط مبایعت تسلیم است، آنچه تسلیم وى ممکن نیست، در شرع، بیع و شرى در آن روا نیست. مرغ بر هوا و ماهى در دریا نفروشند، که تسلیم آن آسان نیست. حال دل بنده همین است و تسلیم آن ممکن نیست، تا رب العزة میگوید یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ.
قال النصر آبادى: اشترى منک ما هو صفتک و القلب تحت صفته فلم یقع علیه المبایعة.
قال النبى (ص): قلب ابن آدم بین اصبعین من اصابع الرحمن.
و گفتهاند نفس دربان دل است بجاى چاکر ایستاده رعیتوار در خدمت، و دل در محل شهود است، محمول ربوبیت، سلطانوار همى راند ملکت، پس چون نفس که چاکر است قیمت وى بهشت آمد با خزائن نعمت چگویى دل را با آن همه زلفت و قربت. قیمت وى چه باشد مگر جوار حضرت عزت و دوام مشاهدت و رؤیت.
پیر طریقت گفت جوهرى است بر خاک افتاده میان راه، عالم از قیمت آن جوهر ناآگاه، صاحب دولتى بسر آن رسید ناگاه، پادشاهى جاوید یافت بىطبل و کلاه، از قیمت آن جوهر بر راه چیزى نکاست، قیمت آن جوهر هم که دى بود بجاست. نور جوهر کرا تابان است، آن را که عنایت معلوم است. گله برخاست، ابتداء به برّ کى کرد، و از آغاز، این کار که خواست. درخت مهر که کشت، و سراى دوستى که آراست. پس با چندین لطف، این بد اندیشى چراست. روز خریدارى عیب میدید و گفت که رواست.
الهى! این همه شادى از تو بهره ما است چون تو مولى کراست؟ و چون تو دوست کجا است و بآن صفت که تویى از تو خود جز این نرواست، و تا مىگویى که این خود نشانست و آئین فرد است، این پیغام است و خلعت برجاست، صبر را چه روى و آرام را چه جاست.
روزى که سر از پرده برون خواهى کرد
دانم که زمانه را زبون خواهى کرد
گر زیب و جمال ازین فزون خواهى کرد
یا رب چه جگرهاست که چون خواهى کرد
فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ... این باز تشریفى دیگر است و تخصیصى دیگر. میگوید شاد بید رهیگان من، بنازید در معاملت که کردید با من، رامش کنید بنام من، بیاسائید بنام و نشان من، کسى که بیعى کند، همه شادى وى ببهاى مبیع بود، هر چند که ثمن نیکوتر و افزونتر، شادى وى بیشتر، رب العالمین نگفت بثمن که یافتید شادى کنید، بل که به بیع که با من کردید و معاملت که با من در گرفتید شادى کنید. چه غم دارد او که وى را دارد، کرا شاید آنکه قرب وى را نشاید؟
در زبور داود است: اى پسر آدم، چرا وا غیر من دوستى گیرى که سزاى دوستى منم، چرا نه با من بازار کنى که جواد و مفضل منم، چرا با من معاملت نگیرى که بخشنده فراخ بخش منم، یا تجار الدنیا ربح الدنیا یفنى و ربحى یبقى: ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ، وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ بیعى که در ازل خود کرد و ما نکردیم، بنام ما باز کرد و به ما باز خواند که آن بیع که من کردم شما کردید. هم چنان که مصطفى را گفت: وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى اشارت است بنقطه جمع و تحقیق تفرید. نسیم ازل دمیده و برق یگانگى درخشیده و رهى را از دست آب و خاک ربوده دوگانگى با عدم و حقیقت صافى شده منّى عاریت کشته:
آشوب جهان همه حدیث من و تو
بگذار مرا همه جهان گلشن تو
التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ... صفت مؤمنان است و سیرت آشنایان و آئین دوستان.
پسینان این گیتى پیشوایان آن گیتى، گواهان انبیاء و شفعاء خلق، سادات دنیا و دوستداران دین، و دوست داشتگان حقّ، طبقات ایشان درین آیت بنظام پسندیده یاد کرد و ایشان را بر آن ستوده و بدان گواهى داده و ابتدا که کرد بدون ترین ایشان کرد. نخست فروتران را یاد کرد: تائبان و از گنه بازگشتگان، تا خجل نمانند دل گیرند و امید تازه دارند، گفت: التَّائِبُونَ، از گناه باز گشتگاناند، عذر دهان و پشیماناناند.
الْعابِدُونَ پرستگارانند امر گزاراناند خدمت ورزاناند.
السَّائِحُونَ حاجیاناند روزهداراناند علم جویاناند.
الْحامِدُونَ ستایندگان آزادى کنندگاناند، ثناگویاناند.
الرَّاکِعُونَ متواضعاناند خدمتکاراناند در فرمان بردارى به پیرى رسیدگاناند.
السَّاجِدُونَ نماز کنندگاناند. متضرعاناند. جلال مرا روى بر خاک نهندگاناند.
الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ خلق را بدین فرمایندگاناند. مؤذّنان و با طاعت خوانندگاناند. متناصحان و یکدیگر را پند دهندگاناند.
وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ سلطانان دادگراناند مذکّران و خلق از شر فرود آرندگاناند. و بجان و دل آن را پذیرندگاناند.
وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بشارت ده مؤمنانرا که هر چه از ایشان تقصیر است بىنیازى من برابر آنست و هر چه از ایشان ناپسند است مهربانى من بر سر آنست و هر چه رهى را امید است فضل من برتر از آنست. بشارت ده مؤمنانرا که چون ایشان را میگزیدم عیب مىدیدم، نپسندیدم تا بیشر بنهانها وارسیدم، رهى را به بىنیازى خود چنان که بود خریدم. قال ابن عطاء: لا تصح العبادة الّا بالتوبة و لا التوبة الا بالحمد على ما وقعت علیه من طریق التوبة، و لا یصح الحمد الا بمداوة السیاحة و الریاضة، و لا هذه المقامات و المقدمات الا بمداومة الرکوع و السجود، و لا یصح هذه کلّه الا بالامر بالمعروف و النهى عن المنکر، و لا یصح شىء مما تقدّم الا بحفظ الحدود ظاهرا و باطنا، و المؤمن من یکون هذه صفته، لانّ اللَّه عز و جل یقول و بشر المؤمنین الذین بهذه الصفة. در آثار بیارند که فردا در رستاخیز قومى را از این امّت بترازوگاه آرند و فریشتگان که بر ایشان موکّل باشند بدیهاى ایشان شمردن گیرند، که بار خدایا بد عهدانند بىوفایاناند، فراموش کاراناند، گنه کاراناند، دلیران و شوخاناند. رب العزة گوید جل جلاله: از آنجا که کردار ایشان است چناناند و از آنجا که کرم و عفو ماست، تائباناند، عابداناند، حامداناند، روزه داراناند، نماز گزاراناند، دوستى ما بجان و دل خواهاناند و بمهر ما یکتا گویاناند، زبان حال بیچارگان بنعت انکسار و افتقار میگوید که، خداوندا اگر فاسقیم و اگر عابد، چنان که هستیم آن توایم و بداشت توایم، برخواست تو موقوف و به بندگى تو معروف، از تو گذر نه و بى تو بسر نه.
بنده گر خوبست گر زشت آن تست
عاشق ار دانا و گر نادان تراست
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدید، اتَّقُوا اللَّهَ بپرهیزید از خشم خداى و عذاب خداى، وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ. (۱۱۹) و بار است گویان و راستان بید.
ما کانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ نیست اهل مدینه را، وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ و ایشان که گرد بر گرد ایشاناند از عرب بیابان نشین، أَنْ یَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ که باز پس نشینند از رسول خدا، وَ لا یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ و نه آنچه خویشتن دور دارند یا بخویشتن مشغول باشند ازو، ذلِکَ بِأَنَّهُمْ این نهى ایشان از تخلّف بآن است، لا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ نرسد بایشان تشنگى، وَ لا نَصَبٌ و نه ماندگى، وَ لا مَخْمَصَةٌ و نه گرسنگى، فِی سَبِیلِ اللَّهِ در راه خداى، وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً و نه هیچ موقف نه ایستند و نسپرند سپردگاهى، یَغِیظُ الْکُفَّارَ که بدرد خشم و غم آرد کافران را، وَ لا یَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلًا و هیچ گزند نشتابند و نرسانند بدشمن، إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ مگر که ایشان را بهر خردى از آن بزرگى مىنویسند، إِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ. (۱۲۰) خداى تباه نکند مزد نیکوکاران.
وَ لا یُنْفِقُونَ نَفَقَةً و هیچ نفقه نکنند و صدقهاى ندهند، صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً خرد یا بزرگ، وَ لا یَقْطَعُونَ وادِیاً و هیچ وادى نبرند، إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ مگر که آن همه ایشان را مىنویسند، لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ تا پاداش دهد خداى ایشان را، أَحْسَنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ. (۱۲۱) نیکوتر کارى که هرگز میکردند.
وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً نه توانند مؤمنان که هاموار همه بغزا روند و نتوانند که همه بطلب علم روند، فَلَوْ لا نَفَرَ چرا بیرون نروند، مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ از هر جوکى از ایشان، گروهى، لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ تا در دین خویش دانش آموزند، وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ و قوم خویش را به پند بیم نمایند، إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ آن گه که با ایشان آیند، لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ. (۱۲۲) تا ایشان از ناپسند بپرهیزند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدید، قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ کشتن کنید با آن کافران که از سوى شمااند، وَ لْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً وایدون بادا که کافران در شما که مؤمناناید درشتى یابند، وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ. (۱۲۳) و بدانید که خداى بیارى و نصرت و معونت وا پرهیزگاران است.
وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ و آن گه که سورهاى از قرآن فرو فرستاده آید، فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ هست ازین منافقان که گوید، أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً کیست از شما که این سوره او را ایمان افزود، فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا امّا ایشان که گرویدگاناند، فَزادَتْهُمْ إِیماناً سورت ایشان را ایمان افزود، وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ. (۱۲۴) و ایشان بآن شنیده و شادماناند.
وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ و امّا ایشان که در دلهاى ایشان بیمارى گمان است، فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ آن سوره ایشان را ناپاکى بر ناپاکى بیفزود و ناراستى بر ناراستى و گمان بر گمان، وَ ماتُوا وَ هُمْ کافِرُونَ. (۱۲۵) و بمردند بکافرى.
أَ وَ لا یَرَوْنَ نمىبینند منافقان، أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ که ایشان را مىآزمایند فِی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ در هر سالى یک بار یا دو بار، ثُمَّ لا یَتُوبُونَ و آن گه توبه نمیکنند، وَ لا هُمْ یَذَّکَّرُونَ. (۱۲۶) و نه پند مىپذیرند.
وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ و آن گه که سورهاى فرو فرستاده آمدید، نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ با یکدیگر نگرستندید و در یکدیگر نمودندید، هَلْ یَراکُمْ مِنْ أَحَدٍ هیچ کس شما را دید؟ ثُمَّ انْصَرَفُوا آن گه ز طاعت برگشتند، صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ خداى دلهاى ایشان از ایمان بر گردانید، بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ. (۱۲۷) بآنچه ایشان گروهىاند که زیرکى دل نیست ایشان را و حق را در نمىیاوند.
لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ آمد بشما پیغامبرى، مِنْ أَنْفُسِکُمْ هم از شما آدمى و عربى، عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ سخت آید برو آنچه شما را رسد از دشوارى و زیان دین، حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ حریص است بر شما، بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ. (۱۲۸) بمؤمنان بخشاینده است سخت مهربان.
فَإِنْ تَوَلَّوْا اگر برگردند، فَقُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ گوى خدا ام گواه و یار بسنده، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدایى مگر او، عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ کار باو سپردم و پشت باو باز کردم، وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ. (۱۲۹) و اوست خداوند عرش بزرگوار.
ما کانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ نیست اهل مدینه را، وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ و ایشان که گرد بر گرد ایشاناند از عرب بیابان نشین، أَنْ یَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ که باز پس نشینند از رسول خدا، وَ لا یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ و نه آنچه خویشتن دور دارند یا بخویشتن مشغول باشند ازو، ذلِکَ بِأَنَّهُمْ این نهى ایشان از تخلّف بآن است، لا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ نرسد بایشان تشنگى، وَ لا نَصَبٌ و نه ماندگى، وَ لا مَخْمَصَةٌ و نه گرسنگى، فِی سَبِیلِ اللَّهِ در راه خداى، وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً و نه هیچ موقف نه ایستند و نسپرند سپردگاهى، یَغِیظُ الْکُفَّارَ که بدرد خشم و غم آرد کافران را، وَ لا یَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلًا و هیچ گزند نشتابند و نرسانند بدشمن، إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ مگر که ایشان را بهر خردى از آن بزرگى مىنویسند، إِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ. (۱۲۰) خداى تباه نکند مزد نیکوکاران.
وَ لا یُنْفِقُونَ نَفَقَةً و هیچ نفقه نکنند و صدقهاى ندهند، صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً خرد یا بزرگ، وَ لا یَقْطَعُونَ وادِیاً و هیچ وادى نبرند، إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ مگر که آن همه ایشان را مىنویسند، لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ تا پاداش دهد خداى ایشان را، أَحْسَنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ. (۱۲۱) نیکوتر کارى که هرگز میکردند.
وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً نه توانند مؤمنان که هاموار همه بغزا روند و نتوانند که همه بطلب علم روند، فَلَوْ لا نَفَرَ چرا بیرون نروند، مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ از هر جوکى از ایشان، گروهى، لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ تا در دین خویش دانش آموزند، وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ و قوم خویش را به پند بیم نمایند، إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ آن گه که با ایشان آیند، لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ. (۱۲۲) تا ایشان از ناپسند بپرهیزند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدید، قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ کشتن کنید با آن کافران که از سوى شمااند، وَ لْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً وایدون بادا که کافران در شما که مؤمناناید درشتى یابند، وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ. (۱۲۳) و بدانید که خداى بیارى و نصرت و معونت وا پرهیزگاران است.
وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ و آن گه که سورهاى از قرآن فرو فرستاده آید، فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ هست ازین منافقان که گوید، أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً کیست از شما که این سوره او را ایمان افزود، فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا امّا ایشان که گرویدگاناند، فَزادَتْهُمْ إِیماناً سورت ایشان را ایمان افزود، وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ. (۱۲۴) و ایشان بآن شنیده و شادماناند.
وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ و امّا ایشان که در دلهاى ایشان بیمارى گمان است، فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ آن سوره ایشان را ناپاکى بر ناپاکى بیفزود و ناراستى بر ناراستى و گمان بر گمان، وَ ماتُوا وَ هُمْ کافِرُونَ. (۱۲۵) و بمردند بکافرى.
أَ وَ لا یَرَوْنَ نمىبینند منافقان، أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ که ایشان را مىآزمایند فِی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ در هر سالى یک بار یا دو بار، ثُمَّ لا یَتُوبُونَ و آن گه توبه نمیکنند، وَ لا هُمْ یَذَّکَّرُونَ. (۱۲۶) و نه پند مىپذیرند.
وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ و آن گه که سورهاى فرو فرستاده آمدید، نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ با یکدیگر نگرستندید و در یکدیگر نمودندید، هَلْ یَراکُمْ مِنْ أَحَدٍ هیچ کس شما را دید؟ ثُمَّ انْصَرَفُوا آن گه ز طاعت برگشتند، صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ خداى دلهاى ایشان از ایمان بر گردانید، بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ. (۱۲۷) بآنچه ایشان گروهىاند که زیرکى دل نیست ایشان را و حق را در نمىیاوند.
لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ آمد بشما پیغامبرى، مِنْ أَنْفُسِکُمْ هم از شما آدمى و عربى، عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ سخت آید برو آنچه شما را رسد از دشوارى و زیان دین، حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ حریص است بر شما، بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ. (۱۲۸) بمؤمنان بخشاینده است سخت مهربان.
فَإِنْ تَوَلَّوْا اگر برگردند، فَقُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ گوى خدا ام گواه و یار بسنده، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدایى مگر او، عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ کار باو سپردم و پشت باو باز کردم، وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ. (۱۲۹) و اوست خداوند عرش بزرگوار.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ، هم فرمانست و هم تشریف و هم تهنیت، فرمان خدا، تشریف بسزا، تهنیت زیبا، فرمانى مهربار، تشریفى دلدار، تهنیتى بزرگوار. مىفرماید تا بنده را بخود نزدیک کند، تشریف میدهد تا رهى، دل بر مهر وى نهد، تهنیت مىکند تا صحبت وى جوید، کار آن رهى دارد که در دل مهر وى دارد، از حقّ برو خورد که دلى زنده دارد، یادگار کسى پذیرد که از حقّ تشریفى دارد، با جهان و جهانیان روزگار بیگانهوار گذارد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا نداى کرامت است و نواخت بینهایت، نداى حق را هفت اندام بنده گوش است، و در تجلّى وى غمان دو گیتى فراموش است، نداى کرامت فرا پیش داشت تا بسماع آن کرامت کشیدن بار حکم بر بنده آسان شود، حکم چیست؟ اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ بتقوى میفرماید و در تقوى صدق میفرماید، تقوى مایه اسلام است و صدق کمال ایمان، تقوى بدایت آشنایى است و صدق نشان دوست دارى، تقوى رأس المال عابدان است و صدق نور معرفت را نشان، تقوى ره روان عالم شریعت را است، صدق درد زدگان عالم طریقت راست. کسى که صاحب دولت تقوى گردد و جمال صدق او را روى نماید نشانش آنست که کلبه وجود خود را آتش در زند، کشتى خلقیّت بدریاى نیستى فرو دهد، فرزندان را یتیم کند، اقرباء و عشیرت را بدرود کند، باطن خود را از عادات و رسوم طهارت دهد، ظاهر بر نور شرع آراسته و سرائر از محبّت حقّ ممتلى گشته، دل از محبّت دنیا و سر از طمع عقبى خالى کرده، نه دنیا و نه اهل دنیا را با او پیوندى، نه با عقبى او را آرامى.
از دو گیتى یاد کردن بیگمان آبستنیست
گر همى دعوى کنى در مردى، آبستن مباش
نیک بودى، از براى گفت و گویى بد مشو
مرد بودى، از براى رنگ و بویى زن مباش
وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ... الایة ظاهر آیت حثّ علماى دین است بر تحصیل علوم شریعت و اصحاب حدیث بر جمع احادیث پیغامبر، احیاء سنّت مصطفى ص را و تازه داشتن دین و شریعت مسلمانان را، همچنانست که مصطفى ص گفت: بلّغوا عنّى و لو آیة، نضر اللَّه عبدا سمع مقالتى فحفظها و وعاها و ادّاها و رب حامل فقه الى من هوا فقه منه، و روى نضر اللَّه امرا سمع منّا شیئا فبلّغه کما سمعه فربّ مبلّغ اوعى له من سامع، و روى نصر اللَّه من سمع قولى ثمّ لم یزد فیه این خبرها بمعنى متقارباند، میگوید: تازه روى و روشن دل باد که سخن من بشنود و رمت آن گوش دارد و الفاظ آن نگاه دارد تا باز رساند چنان که در آن نیفزاید و نکاهد و امانت در آن بجاى آورد. بزرگان دین و علماى سلف گفتهاند: هیچ امانت بدان نرسد که در کتاب و سنّت تصرف نکنى و از ظاهر خود بنگردانى و در آن نیفزایى و از آن بنکاهى و از تأویل و تصرّف و تکلّف بپرهیزى، تأویل و تصرّف در دین، زهر قاتل است، آن دین که بر تأویل و تصرّف نهند باطل است، تأویل و تصرّف فعل دشمن است، اقرار و تسلیم فعل دوست، درک تأویل را ضامن رأى است، درک تسلیم را ضامن خداى است، هر چه از تأویل آید بر ما است هر چه از تسلیم آید بر خداست. سهل بن عبد اللَّه رحمه اللَّه این آیت بر خواند: وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً، گفت: افضل الرّحلة رحلة من الهوى الى العقل و من الجهل الى العلم و من الدّنیا الى الآخرة و من النّفس الى التقوى و من الخلق الى اللَّه تعالى. رحلت عالمان آنست که در اقطار عالم سفر کنند تا کسى بروشنایى علم ایشان راه یابد و از دوزخ برهد، رحلت عارفان آنست که از نفس خود سفر کنند منازل تقوى باز برند تا بسر کوى محبّت رسند بر بساط مشاهدت بمحلّ قربت در حضرت عندیّت آرام گیرند هر چه بخاطر ایشان در آید یا همت ایشان بوى رسد سعید ابد گردد چنان که از آن مهتر دین بو على سیاه قدس اللَّه روحه آوردهاند که جایى میگذشت دیده وى بر جمعى اسیران روم افتاد که محمود ایشان را گرفته بود و در قید قهر کشیده، چون دیده شیخ بدان بىسرمایگان افتاد بلب اشارت کرد گفت: پادشاها! راه نمیدانند راهشان نماى تا بدانند، هنوز اشارت تمام نکرده بود که روزن توحید در سینههاى ایشان گشادند همه زنّار کفر بگشادند و کمر وفاى دین در میان جان بستند.
أَ وَ لا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عامٍ... الایة چون روزگار بر مرد تیره گردد و نکبات و بلیّات و حوادث روزگار دست درهم دهد و فتنه روزگار و فتنه عوام و فتنه نفس کقطع اللیل المظلم درهم پیچد جز زینهار خواستن و بوى باز پناهیدن چه روى باشد؟ خوابى چون خواب غرق شدگان، خوردى چون خورد بیماران، عیشى چون عیش زندانیان باید تا درد وى را مرهم پدید آید و در حمایت زینهاریان شود که رضاى حق با زینهار بنده دست بزینهار دارد، میگوید جلّ جلاله: وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ.
قوله: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ... الایة یباشرکم فى البشریّة لکن یباینکم فى الخصوصیّة. یا محمد! تو همىگوى: إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ من بشرىام همچون شما، همى گویم: أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى تو آن درّ یتیمى که چون تویى دیگر نبود. بشرى را کى رسد که در صدر قبول حقّ محمل ناز وى همى کشند که لَعَمْرُکَ! بشرى را چون سزد که قبضه صفت بحکم عنایت بیان صیقلى آینه دل وى کند که أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ! بشرى چون بود که مستوفى دیوان ازل و ابد حوالت قبول و ردّ خلق وادرگاه وى کند که ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا! یا محمد! تو دیگرى و کار تو دیگر است.
از نطق بهر دهن زبانى دگرى
وز لطف بهر بدن روانى دگرى
در خاطر هر کسى گمانى دگرى
در تو که رسد تو خود جهانى دگرى
گفتهاند: که در دوستى هم فراق است و هم وصال، در عهد ازل که قسمت دوستى میکردند ناله درد فراق از خانه بو جهل بر آمد و تلألؤ خورشید وصال از حجره محمد عربى بتافت، از آن فراق در دل بیگانگان دوزخى آفریدند، و ازین وصال در سینه دوستان بهشتى اثبات کردند، زان پس که خورشید وصال بر آن مهتر تافت عالمیان در راه وى متحیر شدند، پیغامبران را آرزوى جمال و اتباع وى خواست.
موسى کلیم میگوید: بار خدایا مرا از امّت وى گردان. عیسى روح اللَّه میگوید: بار خدایا مرا حاجب درگاه وى گردان، خلیل میگوید: بار خدایا ذکر من بزبان امّت وى روان کن، و ازین عجبتر که راه او مهتر در قدمگاه او خود متحیّر شد، این چنانست که مجنون به لیلى گفت، اسباب علم ما در سر زلف تو گم شد! گفت: یا مجنون دعوى بس بلند نیست که زلف ما خود در سر کار ما گم شد. نیکو گفت آن جوانمرد که در شعر گفت:
اى هم تو ز تو حیران آخر چه مثالست این
اى شمع نکورویان آخر چه وصالست این
اى چون تو بعالم کم آخر چه کمالست این
اى شمع و چراغ ما آخر چه جمالست این
قال ابن عطاء: نفسه ص موافقة لانفس الخلق خلقة لکن مباینة لها حقیقة فانّها مقدّسة بانوار النبوّة مؤیّدة بمشاهدة الحقیقة ثابتة فى المحل الادنى و المقام الاعلى ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى. نگر تا نگویى که آن نفس پاک وى همچون نفس دیگران بود اگر یک ذرّه از تابش نفس او بر جان و دل همه صدّیقان تافتید در عالم قدس همه روان گشتندید و بمقعد صدق فرو آمدندید، با این همه میگفت بدعا: لا تکلنا الى انفسنا طرفة عین
بار خدایا! این پرده نفس از پیش دل ما بردار و این بار خودى از ما فرو نه که آن حجاب راه حقیقت ما است، فرمان آمد یا محمد ناخواسته در کنارت نهادیم أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ، وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ. یا محمد ما آن بار تو از تو فرو نهادیم، ارادت ما کار تو بساخت، عنایت ما چراغ تو بیفروخت از آن که تو نه براى خود آمدى و نه بخود آمدى، نه بخود آمدى کت آوردم، أَسْرى بِعَبْدِهِ نه براى خود آمدى که رحمت خلق را آمدى، وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ چنان که مرغ، بچه خود را در زیر بال خود گیرد و مىپرورد کمال کرم و رأفت و رحمت محمد عربى امّت خود را بر آن صفت در کنف خود مىپرورد، وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ.
قال جعفر الصادق ع: علم اللَّه تعالى عجز خلقه عن طاعته، فعرّفهم ذلک کى یعلموا انّهم لا ینالون الصفو من خدمته فاقام بینه و بینهم مخلوقا من جنسهم فى الصورة فقال: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ فالبسه من نعته الرّأفة و الرّحمة و اخرجه الى الخلق سفیرا صادقا و جعل طاعته طاعته و مرافقته مرافقته، فقال: مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا نداى کرامت است و نواخت بینهایت، نداى حق را هفت اندام بنده گوش است، و در تجلّى وى غمان دو گیتى فراموش است، نداى کرامت فرا پیش داشت تا بسماع آن کرامت کشیدن بار حکم بر بنده آسان شود، حکم چیست؟ اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ بتقوى میفرماید و در تقوى صدق میفرماید، تقوى مایه اسلام است و صدق کمال ایمان، تقوى بدایت آشنایى است و صدق نشان دوست دارى، تقوى رأس المال عابدان است و صدق نور معرفت را نشان، تقوى ره روان عالم شریعت را است، صدق درد زدگان عالم طریقت راست. کسى که صاحب دولت تقوى گردد و جمال صدق او را روى نماید نشانش آنست که کلبه وجود خود را آتش در زند، کشتى خلقیّت بدریاى نیستى فرو دهد، فرزندان را یتیم کند، اقرباء و عشیرت را بدرود کند، باطن خود را از عادات و رسوم طهارت دهد، ظاهر بر نور شرع آراسته و سرائر از محبّت حقّ ممتلى گشته، دل از محبّت دنیا و سر از طمع عقبى خالى کرده، نه دنیا و نه اهل دنیا را با او پیوندى، نه با عقبى او را آرامى.
از دو گیتى یاد کردن بیگمان آبستنیست
گر همى دعوى کنى در مردى، آبستن مباش
نیک بودى، از براى گفت و گویى بد مشو
مرد بودى، از براى رنگ و بویى زن مباش
وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ... الایة ظاهر آیت حثّ علماى دین است بر تحصیل علوم شریعت و اصحاب حدیث بر جمع احادیث پیغامبر، احیاء سنّت مصطفى ص را و تازه داشتن دین و شریعت مسلمانان را، همچنانست که مصطفى ص گفت: بلّغوا عنّى و لو آیة، نضر اللَّه عبدا سمع مقالتى فحفظها و وعاها و ادّاها و رب حامل فقه الى من هوا فقه منه، و روى نضر اللَّه امرا سمع منّا شیئا فبلّغه کما سمعه فربّ مبلّغ اوعى له من سامع، و روى نصر اللَّه من سمع قولى ثمّ لم یزد فیه این خبرها بمعنى متقارباند، میگوید: تازه روى و روشن دل باد که سخن من بشنود و رمت آن گوش دارد و الفاظ آن نگاه دارد تا باز رساند چنان که در آن نیفزاید و نکاهد و امانت در آن بجاى آورد. بزرگان دین و علماى سلف گفتهاند: هیچ امانت بدان نرسد که در کتاب و سنّت تصرف نکنى و از ظاهر خود بنگردانى و در آن نیفزایى و از آن بنکاهى و از تأویل و تصرّف و تکلّف بپرهیزى، تأویل و تصرّف در دین، زهر قاتل است، آن دین که بر تأویل و تصرّف نهند باطل است، تأویل و تصرّف فعل دشمن است، اقرار و تسلیم فعل دوست، درک تأویل را ضامن رأى است، درک تسلیم را ضامن خداى است، هر چه از تأویل آید بر ما است هر چه از تسلیم آید بر خداست. سهل بن عبد اللَّه رحمه اللَّه این آیت بر خواند: وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً، گفت: افضل الرّحلة رحلة من الهوى الى العقل و من الجهل الى العلم و من الدّنیا الى الآخرة و من النّفس الى التقوى و من الخلق الى اللَّه تعالى. رحلت عالمان آنست که در اقطار عالم سفر کنند تا کسى بروشنایى علم ایشان راه یابد و از دوزخ برهد، رحلت عارفان آنست که از نفس خود سفر کنند منازل تقوى باز برند تا بسر کوى محبّت رسند بر بساط مشاهدت بمحلّ قربت در حضرت عندیّت آرام گیرند هر چه بخاطر ایشان در آید یا همت ایشان بوى رسد سعید ابد گردد چنان که از آن مهتر دین بو على سیاه قدس اللَّه روحه آوردهاند که جایى میگذشت دیده وى بر جمعى اسیران روم افتاد که محمود ایشان را گرفته بود و در قید قهر کشیده، چون دیده شیخ بدان بىسرمایگان افتاد بلب اشارت کرد گفت: پادشاها! راه نمیدانند راهشان نماى تا بدانند، هنوز اشارت تمام نکرده بود که روزن توحید در سینههاى ایشان گشادند همه زنّار کفر بگشادند و کمر وفاى دین در میان جان بستند.
أَ وَ لا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عامٍ... الایة چون روزگار بر مرد تیره گردد و نکبات و بلیّات و حوادث روزگار دست درهم دهد و فتنه روزگار و فتنه عوام و فتنه نفس کقطع اللیل المظلم درهم پیچد جز زینهار خواستن و بوى باز پناهیدن چه روى باشد؟ خوابى چون خواب غرق شدگان، خوردى چون خورد بیماران، عیشى چون عیش زندانیان باید تا درد وى را مرهم پدید آید و در حمایت زینهاریان شود که رضاى حق با زینهار بنده دست بزینهار دارد، میگوید جلّ جلاله: وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ.
قوله: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ... الایة یباشرکم فى البشریّة لکن یباینکم فى الخصوصیّة. یا محمد! تو همىگوى: إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ من بشرىام همچون شما، همى گویم: أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى تو آن درّ یتیمى که چون تویى دیگر نبود. بشرى را کى رسد که در صدر قبول حقّ محمل ناز وى همى کشند که لَعَمْرُکَ! بشرى را چون سزد که قبضه صفت بحکم عنایت بیان صیقلى آینه دل وى کند که أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ! بشرى چون بود که مستوفى دیوان ازل و ابد حوالت قبول و ردّ خلق وادرگاه وى کند که ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا! یا محمد! تو دیگرى و کار تو دیگر است.
از نطق بهر دهن زبانى دگرى
وز لطف بهر بدن روانى دگرى
در خاطر هر کسى گمانى دگرى
در تو که رسد تو خود جهانى دگرى
گفتهاند: که در دوستى هم فراق است و هم وصال، در عهد ازل که قسمت دوستى میکردند ناله درد فراق از خانه بو جهل بر آمد و تلألؤ خورشید وصال از حجره محمد عربى بتافت، از آن فراق در دل بیگانگان دوزخى آفریدند، و ازین وصال در سینه دوستان بهشتى اثبات کردند، زان پس که خورشید وصال بر آن مهتر تافت عالمیان در راه وى متحیر شدند، پیغامبران را آرزوى جمال و اتباع وى خواست.
موسى کلیم میگوید: بار خدایا مرا از امّت وى گردان. عیسى روح اللَّه میگوید: بار خدایا مرا حاجب درگاه وى گردان، خلیل میگوید: بار خدایا ذکر من بزبان امّت وى روان کن، و ازین عجبتر که راه او مهتر در قدمگاه او خود متحیّر شد، این چنانست که مجنون به لیلى گفت، اسباب علم ما در سر زلف تو گم شد! گفت: یا مجنون دعوى بس بلند نیست که زلف ما خود در سر کار ما گم شد. نیکو گفت آن جوانمرد که در شعر گفت:
اى هم تو ز تو حیران آخر چه مثالست این
اى شمع نکورویان آخر چه وصالست این
اى چون تو بعالم کم آخر چه کمالست این
اى شمع و چراغ ما آخر چه جمالست این
قال ابن عطاء: نفسه ص موافقة لانفس الخلق خلقة لکن مباینة لها حقیقة فانّها مقدّسة بانوار النبوّة مؤیّدة بمشاهدة الحقیقة ثابتة فى المحل الادنى و المقام الاعلى ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى. نگر تا نگویى که آن نفس پاک وى همچون نفس دیگران بود اگر یک ذرّه از تابش نفس او بر جان و دل همه صدّیقان تافتید در عالم قدس همه روان گشتندید و بمقعد صدق فرو آمدندید، با این همه میگفت بدعا: لا تکلنا الى انفسنا طرفة عین
بار خدایا! این پرده نفس از پیش دل ما بردار و این بار خودى از ما فرو نه که آن حجاب راه حقیقت ما است، فرمان آمد یا محمد ناخواسته در کنارت نهادیم أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ، وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ. یا محمد ما آن بار تو از تو فرو نهادیم، ارادت ما کار تو بساخت، عنایت ما چراغ تو بیفروخت از آن که تو نه براى خود آمدى و نه بخود آمدى، نه بخود آمدى کت آوردم، أَسْرى بِعَبْدِهِ نه براى خود آمدى که رحمت خلق را آمدى، وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ چنان که مرغ، بچه خود را در زیر بال خود گیرد و مىپرورد کمال کرم و رأفت و رحمت محمد عربى امّت خود را بر آن صفت در کنف خود مىپرورد، وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ.
قال جعفر الصادق ع: علم اللَّه تعالى عجز خلقه عن طاعته، فعرّفهم ذلک کى یعلموا انّهم لا ینالون الصفو من خدمته فاقام بینه و بینهم مخلوقا من جنسهم فى الصورة فقال: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ فالبسه من نعته الرّأفة و الرّحمة و اخرجه الى الخلق سفیرا صادقا و جعل طاعته طاعته و مرافقته مرافقته، فقال: مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اللَّه منوّر القلوب، الرحمن کاشف الکروب، الرحیم غافر الذّنوب. اللَّه است افروزنده دل دوستان. رحمن است باز برنده اندوه بیچارگان.
رحیم است آمرزنده گناه عاصیان. اللَّه یعطى الرّؤیة بغیر حجاب، الرّحمن یرزق الرزق بغیر حساب، الرّحیم یغفر الذّنب بغیر عتاب، اللَّه است که دیدار خود رهى را کرامت کند بىحجاب. رحمن است که از خزینه خود روزى دهد بىحساب. رحیم است که بفضل خود بیامرزد بىعتاب. اللَّه لارواح السابقین، الرحمن لقلوب المقتصدین، الرحیم لذنوب الظالمین. خداى است که ارواح سابقان بفضل وى نازد، رحمن است که دلهاى مقتصدان بمهر وى گراید، رحیم است که گناه ظالمان بعفو خود شوید. من سمع اللَّه اورثه شغبا و من سمع الرحمن اورثه طلبا و من سمع الرّحیم اورثه طربا، فالنفس مع الشغب و القلب مع الطلب و الرّوح مع الطّرب. یکى خطاب خداى شنید در شغب آمد، یکى سماع نام رحمن کرد در طلب آمد، یکى در استماع نام رحیم بماند در طرب آمد. تن محلّ امانت است چون خطاب خداى شنید بىقرار گشت. دل بارگاه محبت است به سماع، نام رحمن در دایره طلب و شوق افتاد. جان نقطهگاه عشق است چون بشارت نعت رحیم یافت بر شادروان رجا در طرب بماند هر چه نعمت بود نثار تن گشت هر چه منت بود بدل دادند آنچه رؤیت و مشاهدت بود نصیب جان آمد.
پیر طریقت گفت: الهى یاد تو میان دل و زبان است و مهر تو در میان سر و جان، یافت تو زندگانى جان است و رستخیز نهان. اى ناجسته یافته و دریافته نادر یافته. یافت تو روز است که خود برآید ناگاهان. او که ترا یافت نه بشادى پردازد نه باندهان.
قوله: الر الالف الف الوحدانیّة، و اللام لطفه باهل المعرفة، و الرّاء رحمته بکافّة البریّة، جلال احدیّت بنعت عزّت و کمال حکمت سوگند یاد میکند، میگوید بوحدانیت و فردانیت، بلطف من با دوستان من، برحمت من بر بندگان من، که این کتاب نامه من است و این حروف کلام من، از حدوث پاک و از نقص دور و از عیب منزّه. سخنى راست، حدیثى پاک، کلامى درست، کلامى که صحبت حق را بیعت است و ذخیره آن در سرّ عارفان ودیعت است. پیغامى که از قطیعت امان است، و بىقرار را درمان است، روشنایى دیده و دولت دل و زندگانى جان است.
أَ کانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَیْنا إِلى رَجُلٍ مِنْهُمْ. کافران را سه چیز شگفت آمد و از آن تعجّب همىکردند: یکى انگیختن خلق برستاخیز و باز آفریدن پس از مرگ.
دیگر فرستادن خداى رسولان را بخلق و دعوت کردن ایشان بحقّ. سیوم تخصیص محمد ص به پیغامبرى و برگزیدن وى از میان خلق برسولى. اگر آن مدبران از کمال قدرت خداى خبر داشتندید بعث و نشور را منکر نبودندید و اگر عزّت خداى و کمال پادشاهى وى بدانستندید فرستادن رسولان بخلق ایشان را شگفت نیامدید و اگر دریافتندید که اللَّه خداوند است و کردگار آن کند که خود خواهد و بارادت خود حکم کند و کار اندر تخصیص و تکریم مصطفى روا داشتندید و جحود نکردندید لکن چه سود که دیده حق بین نداشتند تا حق بدیدندید و نه بصیرت دل تا حق دریافتندید، امّا حکمت فرستادن پیغامبران بخلق الزام حجت است تا کافر را بى عذر و بى حجت عذاب نکند. همانست که گفت جلّ جلاله: وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا امّا مؤمن اگر خواهد او را بیامرزد بىتوبت و بىخدمت زیرا که عذاب کردن بىحجت ظلم است و ربّ العزّة پاکست و منزه از جور و ظلم. یقول تعالى: وَ ما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ و آمرزیدن مؤمن بىخدمت فضل است، و ربّ العزّة با فضل عظیم است و کرم بىنهایت.
یقول تعالى: وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ. و گفتهاند رسولان را بخلق فرستاد تا مؤمنان را بشارت دهند بفضل کبیر و کافران را بیم نمایند بعذاب الیم. اینست که رب العالمین گفت: أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ جایى دیگر گفت: رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ اى محمد کافران را بیم ده که دوزخ براى ایشان تافته و ساخته مؤمنان را بشارت ده که بهشت از بهر ایشان آراسته و پرداخته.
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ. قال محمد بن على الترمذى: قدم الصدق هو امام الصالحین و الصدیقین و هو الشفیع المطاع و السائل المجاب محمد ص.
و گفتهاند قدم صدق سبق عنایت است و فضل هدایت. روز ازل در میثاق اول ارواح مؤمنان را مجلس انس از جام محبت بکأس مودّت، شربت مهر داده و ایشان را سرمست و سرگشته آن شربت کرده، و ایشان را وعده داده وعدهاى راست درست که باز آرم شما را باین منزل کرامت و باز بنوازم شما را زیادت ازین فضیلت، وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ فذلک قوله إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا رجوع بازگشت است و بازگشت را هر آینه بدایتى بود لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ. جنید گفت: در رموز این آیت که، إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً قال منه الابتداء و الیه الانتهاء و ما بین ذلک مراتع فضله و تواتر نعمه فمن سبق له فى الابتداء سعادة اظهر علیه فى مراتعه و تقلّبه فى نعمه باظهار لسان الشّکر و حال الرضاء و مشاهدة المنعم. و من لم یجز له سعادة الابتداء ابطل ایّامه فى سیاسة نفسه و جمع الحطام الفانیة لیردّه الى ما سبق له فى الابتداء من الشقاوة.
گفت: ابتداى کارها از خداست و بازگشت همه بخدا، یعنى درآمد هر چیز از قدرت او و بازگشت همه بحکم او، اوّل اوست و آخر او ازل بتقدیر او و ابد بقضاى او. حدوث کاینات بامر او فناى حادثات بقهر او میان این و آن مراتع فضل او و شواهد نعمت او هر که را در ازل رقم سعادت کشیدند در مراتع فضل شاکر نعمت آمد و راضى بقسمت. بزبان ذاکر و بدل شاکر و بجان صافى و معتقد. و هر که در ابتدا حکم شقاوت رفت بر وى، خراب عمر گشت و مفلس روزگار و بد سرانجام آلوده دنیا و گرفته حرام و بسته لعب و لهو. چنین خواست بوى لم یزل تا باز برد او را با حکم ازل و نبشته روز اول اینست که رب العالمین گفت: إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا و یقال موعود المطیع الفرادیس العلى و موعود العاصى الرحمته و الرضا و الجنّة لطف الحق و الرحمة وصف الحق فاللطف فعل لم یکن ثمّ حصل و الوصف نعت لم یزل. بو بکر واسطى گفته: مطیعان حمالاناند و حمالان جز بارى ندارند و این درگاه بىنیازان است و عاصیان مفلساناند جز افلاسى ندارند و این بساط مفلسان است اى خداوندان طاعت نگویم طاعت مکنید تا قرآن را گمانى غلط نیوفتد، چندان که توانید و طاقت دارید طاعت بیارید، پس از روى نیستى همه بگذارید که مطیع و طاعت دو بود و این بساط یگانگى است و اى خداوندان زلت دل تنگ مدارید که این بار معصیت هم بار اوست چنان که طاعت بار اوست اما طاعت بگذارند و معصیت بردارند و گذاشتن فعل تو است برداشتن فعل او.
هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً... الایه. ز روى اشارت شمس آفتاب توفیق است که از برج عنایت بتابد بر جوارح بنده تا آراسته خدمت و طاعت گردد، و قمر اشاره بنور توحید است و روشنایى معرفت در دل عارف که باین نور راه برد بمعروف.
پیر طریقت گفت: الهى عارف ترا بنور تو میداند از شعاع نور عبارت نمىتواند در آتش مهر میسوزد و از ناز بار نمىپردازد.
إِنَّ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا... الآیة. کافران بدیدار حق جلّ جلاله امر ندارند که آن را منکراند لا جرم هرگز بآن نرسند و مؤمنان برؤیت حق ایمان دارند و امیدوارند که بینند لا جرم بآن رسند. همانست که مصطفى ص گفت: هر که بوى رسد کرامتى از حق یعنى در خبر بشنود که خداى با بنده کرامت کند و بدیدار خود او را بنوازد، اگر آن بنده نپذیرد این خبر و برؤیت ایمان ندهد، هرگز نرسد بآن کرامت. گفتهاند که امّید دیدار حقّ از آن ندارند که هرگز مشتاق نبودهاند و از آن مشتاق نهاند که دوست نداشتهاند و از آن دوست نداشته که نشناختهاند و از آن نشناختهاند که طلب نکردهاند و از آن طلب نکردند که خداى ایشان را فرا طلب نگذاشت و راه طلب بایشان فرو بست پس همه از خدا است و بارادت و مشیّت خدا است.
یقول تعالى: وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى لو اراد ان یطلبوه لطلبوا و لو طلبوا لعرفوا و لو عرفوا لاحبّوا و لو احبّوا لاشتاقوا و لو اشتاقوا الیه لرجوا لقاءه و لو رجوا لقاه لرأوه.
قال اللَّه تعالى: وَ لَوْ شِئْنا لَآتَیْنا کُلَّ نَفْسٍ هُداها اذا کان الّذى لا یرجو لقاءه ماواه العذاب و الفرقة فدلیل الخطاب: انّ الّذى یرجو لقاه فقصاراه الوصلة و اللقاء و الزّلفة.
رحیم است آمرزنده گناه عاصیان. اللَّه یعطى الرّؤیة بغیر حجاب، الرّحمن یرزق الرزق بغیر حساب، الرّحیم یغفر الذّنب بغیر عتاب، اللَّه است که دیدار خود رهى را کرامت کند بىحجاب. رحمن است که از خزینه خود روزى دهد بىحساب. رحیم است که بفضل خود بیامرزد بىعتاب. اللَّه لارواح السابقین، الرحمن لقلوب المقتصدین، الرحیم لذنوب الظالمین. خداى است که ارواح سابقان بفضل وى نازد، رحمن است که دلهاى مقتصدان بمهر وى گراید، رحیم است که گناه ظالمان بعفو خود شوید. من سمع اللَّه اورثه شغبا و من سمع الرحمن اورثه طلبا و من سمع الرّحیم اورثه طربا، فالنفس مع الشغب و القلب مع الطلب و الرّوح مع الطّرب. یکى خطاب خداى شنید در شغب آمد، یکى سماع نام رحمن کرد در طلب آمد، یکى در استماع نام رحیم بماند در طرب آمد. تن محلّ امانت است چون خطاب خداى شنید بىقرار گشت. دل بارگاه محبت است به سماع، نام رحمن در دایره طلب و شوق افتاد. جان نقطهگاه عشق است چون بشارت نعت رحیم یافت بر شادروان رجا در طرب بماند هر چه نعمت بود نثار تن گشت هر چه منت بود بدل دادند آنچه رؤیت و مشاهدت بود نصیب جان آمد.
پیر طریقت گفت: الهى یاد تو میان دل و زبان است و مهر تو در میان سر و جان، یافت تو زندگانى جان است و رستخیز نهان. اى ناجسته یافته و دریافته نادر یافته. یافت تو روز است که خود برآید ناگاهان. او که ترا یافت نه بشادى پردازد نه باندهان.
قوله: الر الالف الف الوحدانیّة، و اللام لطفه باهل المعرفة، و الرّاء رحمته بکافّة البریّة، جلال احدیّت بنعت عزّت و کمال حکمت سوگند یاد میکند، میگوید بوحدانیت و فردانیت، بلطف من با دوستان من، برحمت من بر بندگان من، که این کتاب نامه من است و این حروف کلام من، از حدوث پاک و از نقص دور و از عیب منزّه. سخنى راست، حدیثى پاک، کلامى درست، کلامى که صحبت حق را بیعت است و ذخیره آن در سرّ عارفان ودیعت است. پیغامى که از قطیعت امان است، و بىقرار را درمان است، روشنایى دیده و دولت دل و زندگانى جان است.
أَ کانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَیْنا إِلى رَجُلٍ مِنْهُمْ. کافران را سه چیز شگفت آمد و از آن تعجّب همىکردند: یکى انگیختن خلق برستاخیز و باز آفریدن پس از مرگ.
دیگر فرستادن خداى رسولان را بخلق و دعوت کردن ایشان بحقّ. سیوم تخصیص محمد ص به پیغامبرى و برگزیدن وى از میان خلق برسولى. اگر آن مدبران از کمال قدرت خداى خبر داشتندید بعث و نشور را منکر نبودندید و اگر عزّت خداى و کمال پادشاهى وى بدانستندید فرستادن رسولان بخلق ایشان را شگفت نیامدید و اگر دریافتندید که اللَّه خداوند است و کردگار آن کند که خود خواهد و بارادت خود حکم کند و کار اندر تخصیص و تکریم مصطفى روا داشتندید و جحود نکردندید لکن چه سود که دیده حق بین نداشتند تا حق بدیدندید و نه بصیرت دل تا حق دریافتندید، امّا حکمت فرستادن پیغامبران بخلق الزام حجت است تا کافر را بى عذر و بى حجت عذاب نکند. همانست که گفت جلّ جلاله: وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا امّا مؤمن اگر خواهد او را بیامرزد بىتوبت و بىخدمت زیرا که عذاب کردن بىحجت ظلم است و ربّ العزّة پاکست و منزه از جور و ظلم. یقول تعالى: وَ ما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ و آمرزیدن مؤمن بىخدمت فضل است، و ربّ العزّة با فضل عظیم است و کرم بىنهایت.
یقول تعالى: وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ. و گفتهاند رسولان را بخلق فرستاد تا مؤمنان را بشارت دهند بفضل کبیر و کافران را بیم نمایند بعذاب الیم. اینست که رب العالمین گفت: أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ جایى دیگر گفت: رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ اى محمد کافران را بیم ده که دوزخ براى ایشان تافته و ساخته مؤمنان را بشارت ده که بهشت از بهر ایشان آراسته و پرداخته.
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ. قال محمد بن على الترمذى: قدم الصدق هو امام الصالحین و الصدیقین و هو الشفیع المطاع و السائل المجاب محمد ص.
و گفتهاند قدم صدق سبق عنایت است و فضل هدایت. روز ازل در میثاق اول ارواح مؤمنان را مجلس انس از جام محبت بکأس مودّت، شربت مهر داده و ایشان را سرمست و سرگشته آن شربت کرده، و ایشان را وعده داده وعدهاى راست درست که باز آرم شما را باین منزل کرامت و باز بنوازم شما را زیادت ازین فضیلت، وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ فذلک قوله إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا رجوع بازگشت است و بازگشت را هر آینه بدایتى بود لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ. جنید گفت: در رموز این آیت که، إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً قال منه الابتداء و الیه الانتهاء و ما بین ذلک مراتع فضله و تواتر نعمه فمن سبق له فى الابتداء سعادة اظهر علیه فى مراتعه و تقلّبه فى نعمه باظهار لسان الشّکر و حال الرضاء و مشاهدة المنعم. و من لم یجز له سعادة الابتداء ابطل ایّامه فى سیاسة نفسه و جمع الحطام الفانیة لیردّه الى ما سبق له فى الابتداء من الشقاوة.
گفت: ابتداى کارها از خداست و بازگشت همه بخدا، یعنى درآمد هر چیز از قدرت او و بازگشت همه بحکم او، اوّل اوست و آخر او ازل بتقدیر او و ابد بقضاى او. حدوث کاینات بامر او فناى حادثات بقهر او میان این و آن مراتع فضل او و شواهد نعمت او هر که را در ازل رقم سعادت کشیدند در مراتع فضل شاکر نعمت آمد و راضى بقسمت. بزبان ذاکر و بدل شاکر و بجان صافى و معتقد. و هر که در ابتدا حکم شقاوت رفت بر وى، خراب عمر گشت و مفلس روزگار و بد سرانجام آلوده دنیا و گرفته حرام و بسته لعب و لهو. چنین خواست بوى لم یزل تا باز برد او را با حکم ازل و نبشته روز اول اینست که رب العالمین گفت: إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا و یقال موعود المطیع الفرادیس العلى و موعود العاصى الرحمته و الرضا و الجنّة لطف الحق و الرحمة وصف الحق فاللطف فعل لم یکن ثمّ حصل و الوصف نعت لم یزل. بو بکر واسطى گفته: مطیعان حمالاناند و حمالان جز بارى ندارند و این درگاه بىنیازان است و عاصیان مفلساناند جز افلاسى ندارند و این بساط مفلسان است اى خداوندان طاعت نگویم طاعت مکنید تا قرآن را گمانى غلط نیوفتد، چندان که توانید و طاقت دارید طاعت بیارید، پس از روى نیستى همه بگذارید که مطیع و طاعت دو بود و این بساط یگانگى است و اى خداوندان زلت دل تنگ مدارید که این بار معصیت هم بار اوست چنان که طاعت بار اوست اما طاعت بگذارند و معصیت بردارند و گذاشتن فعل تو است برداشتن فعل او.
هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً... الایه. ز روى اشارت شمس آفتاب توفیق است که از برج عنایت بتابد بر جوارح بنده تا آراسته خدمت و طاعت گردد، و قمر اشاره بنور توحید است و روشنایى معرفت در دل عارف که باین نور راه برد بمعروف.
پیر طریقت گفت: الهى عارف ترا بنور تو میداند از شعاع نور عبارت نمىتواند در آتش مهر میسوزد و از ناز بار نمىپردازد.
إِنَّ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا... الآیة. کافران بدیدار حق جلّ جلاله امر ندارند که آن را منکراند لا جرم هرگز بآن نرسند و مؤمنان برؤیت حق ایمان دارند و امیدوارند که بینند لا جرم بآن رسند. همانست که مصطفى ص گفت: هر که بوى رسد کرامتى از حق یعنى در خبر بشنود که خداى با بنده کرامت کند و بدیدار خود او را بنوازد، اگر آن بنده نپذیرد این خبر و برؤیت ایمان ندهد، هرگز نرسد بآن کرامت. گفتهاند که امّید دیدار حقّ از آن ندارند که هرگز مشتاق نبودهاند و از آن مشتاق نهاند که دوست نداشتهاند و از آن دوست نداشته که نشناختهاند و از آن نشناختهاند که طلب نکردهاند و از آن طلب نکردند که خداى ایشان را فرا طلب نگذاشت و راه طلب بایشان فرو بست پس همه از خدا است و بارادت و مشیّت خدا است.
یقول تعالى: وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى لو اراد ان یطلبوه لطلبوا و لو طلبوا لعرفوا و لو عرفوا لاحبّوا و لو احبّوا لاشتاقوا و لو اشتاقوا الیه لرجوا لقاءه و لو رجوا لقاه لرأوه.
قال اللَّه تعالى: وَ لَوْ شِئْنا لَآتَیْنا کُلَّ نَفْسٍ هُداها اذا کان الّذى لا یرجو لقاءه ماواه العذاب و الفرقة فدلیل الخطاب: انّ الّذى یرجو لقاه فقصاراه الوصلة و اللقاء و الزّلفة.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ایشان که گرویدگاناند و نیکوکاران، یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ خداى ایشان را راه مىنماید بایمان آوردن ایشان، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ میرود زیر درختان و نشستگاههاى ایشان جویهاى روان، فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ. (۹) در بهشتهاى با ناز.
دَعْواهُمْ فِیها درخواست و بازخواست ایشان، سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ پاکى ترا اى خداوند، وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ و نواخت خداى ایشان را و نواخت ایشان یکدیگر را در بهشت اینست که: سلام علیکم، وَ آخِرُ دَعْواهُمْ و آخر خواندن ایشان آنست که گویند، أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. (۱۰) ثناء بسزا خداى را خداوند جهانیان.
وَ لَوْ یُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ و اگر خداى واشتابانیدى مردمان را بدى، اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَیْرِ جایى که ایشان مىشتابند بنیکى، لَقُضِیَ إِلَیْهِمْ أَجَلُهُمْ خداى بایشان گزاردید اجلهاى ایشان و سپرى کردید ایشان را عمرهاى ایشان، فَنَذَرُ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا فرو گذاریم ناگرویدگان را برستاخیز، فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ. (۱۱) تا در گزافکارى خویش متحیّر مىباشند.
وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ و هر گاه که بمردم رسد گزند دردى یا بیمارى، دَعانا لِجَنْبِهِ او خواند ما را افتاده بر پهلوى خویش، أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً یا نشسته یا مانده برپاى، فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ چون باز بریم ازو آن گزند و آن رنج که در آن است، مَرَّ رود او، کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا چنان که او نه آنست که ما را میخواند، إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ آن گزند را که باو رسیده بود، کَذلِکَ چنین است، زُیِّنَ لِلْمُسْرِفِینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ. (۱۲) آراستهاند بر گزافکاران آنچه میکنند.
وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ هلاک کردیم و تباه کردیم گروهان پس یکدیگر، لَمَّا ظَلَمُوا آن گه که ستم کردند، وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ و بایشان آمد فرستادگان ما بپیغامها و نشانهاى روشن، وَ ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا و نه بر آن بودند که بگروند، کَذلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ. (۱۳) چنین است پاداش از ما گروه بدکاران را.
ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ پس شما را پس نشینان کردیم در زمین، مِنْ بَعْدِهِمْ از پس ایشان، لِنَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ. (۱۴) تا نگریم که چون کنید.
وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا و چون بر ایشان خوانند سخنان ما، بَیِّناتٍ روشن پیدا، قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنَا ناگرویدگان برستاخیز گویند، ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا که بما قرآنى آر جدا زین، أَوْ بَدِّلْهُ یا هم این بدل کن، قُلْ بگوى، ما یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِی مرا نیست و نبود که این را بدل کنم از خودى خویش، إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما یُوحى إِلَیَّ من نروم مگر بر پى آن که پیغام است بمن، إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ. (۱۵) من میترسم اگر نافرمان آیم در خداوند خویش از عذاب روزى بزرگ».
قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ بگوى اگر خداى خواستید، ما تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ من هرگز بر شما این کتاب نخواندید، وَ لا أَدْراکُمْ بِهِ و شما را آگاه و دانا نکردمى از آن، فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ چهل سال در میان شما بودم که از پیغامبرى سخن نگفتم، أَ فَلا تَعْقِلُونَ. (۱۶) در نیابید.
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً که بود ستم کارتر از آن که آید و بر خداى دروغ سازد، أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ یا آن را بدروغ دارد، و رساننده را دروغ زن شمارد، إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ. (۱۷) بدکاران را در پیروزى بهره نیست.
وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مىپرستند فرود از خداى، ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ آنچه نگزاید بکار نیاید، وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ و میگویند که تا ما را فردا بنزدیک اللَّه شفیعان باشند، قُلْ بگو: أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ خداى را انباز مىگویید که او آن انباز نه در آسمان داند خود و نه در زمین، سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ. (۱۸) پاکى و بىعیبى ویراست و برتر است از آنچه انباز گیرندگان میگویند در وى.
وَ ما کانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً نبودند مردمان مگر امّتى راست بر دینى راست پاک، فَاخْتَلَفُوا پس در مخالفت افتادند و در دین خود بپراکندند، وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ و اگر نه سخنى بودى که پیش شده از اللَّه، لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ میان ایشان کار برگزارده آمدید، فِیما فِیهِ یَخْتَلِفُونَ. (۱۹) در آن اختلاف و تفرقه که ایشان در آن بودند.
وَ یَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ میگویند چرا برین مرد از خداوند او آیتى فرو نیامد، فَقُلْ گوى، إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ علم غیب خداىتر است، فَانْتَظِرُوا ایشان را گوى چشم میدارید بودنى را، إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ. (۲۰) که من با شما از چشم دارندگانم.
وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً و ما چون مردمان از خویشتن مهربانى و آسانى چشانیم، مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ پس گزند که رسیده بود بایشان، إِذا لَهُمْ مَکْرٌ فِی آیاتِنا چون در نگرى ایشان را مکر است در آیات ما و در نعمتهاى ما، قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مَکْراً بگوى اللَّه زود توانتر است از آدمى در بد عهدى کردن، إِنَّ رُسُلَنا یَکْتُبُونَ ما تَمْکُرُونَ. (۲۱) که رسولان ما مىنویسند آنچه آدمیان سگالش و کوشش میکنند.
دَعْواهُمْ فِیها درخواست و بازخواست ایشان، سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ پاکى ترا اى خداوند، وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ و نواخت خداى ایشان را و نواخت ایشان یکدیگر را در بهشت اینست که: سلام علیکم، وَ آخِرُ دَعْواهُمْ و آخر خواندن ایشان آنست که گویند، أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. (۱۰) ثناء بسزا خداى را خداوند جهانیان.
وَ لَوْ یُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ و اگر خداى واشتابانیدى مردمان را بدى، اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَیْرِ جایى که ایشان مىشتابند بنیکى، لَقُضِیَ إِلَیْهِمْ أَجَلُهُمْ خداى بایشان گزاردید اجلهاى ایشان و سپرى کردید ایشان را عمرهاى ایشان، فَنَذَرُ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا فرو گذاریم ناگرویدگان را برستاخیز، فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ. (۱۱) تا در گزافکارى خویش متحیّر مىباشند.
وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ و هر گاه که بمردم رسد گزند دردى یا بیمارى، دَعانا لِجَنْبِهِ او خواند ما را افتاده بر پهلوى خویش، أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً یا نشسته یا مانده برپاى، فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ چون باز بریم ازو آن گزند و آن رنج که در آن است، مَرَّ رود او، کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا چنان که او نه آنست که ما را میخواند، إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ آن گزند را که باو رسیده بود، کَذلِکَ چنین است، زُیِّنَ لِلْمُسْرِفِینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ. (۱۲) آراستهاند بر گزافکاران آنچه میکنند.
وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ هلاک کردیم و تباه کردیم گروهان پس یکدیگر، لَمَّا ظَلَمُوا آن گه که ستم کردند، وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ و بایشان آمد فرستادگان ما بپیغامها و نشانهاى روشن، وَ ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا و نه بر آن بودند که بگروند، کَذلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ. (۱۳) چنین است پاداش از ما گروه بدکاران را.
ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ پس شما را پس نشینان کردیم در زمین، مِنْ بَعْدِهِمْ از پس ایشان، لِنَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ. (۱۴) تا نگریم که چون کنید.
وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا و چون بر ایشان خوانند سخنان ما، بَیِّناتٍ روشن پیدا، قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنَا ناگرویدگان برستاخیز گویند، ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا که بما قرآنى آر جدا زین، أَوْ بَدِّلْهُ یا هم این بدل کن، قُلْ بگوى، ما یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِی مرا نیست و نبود که این را بدل کنم از خودى خویش، إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما یُوحى إِلَیَّ من نروم مگر بر پى آن که پیغام است بمن، إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ. (۱۵) من میترسم اگر نافرمان آیم در خداوند خویش از عذاب روزى بزرگ».
قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ بگوى اگر خداى خواستید، ما تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ من هرگز بر شما این کتاب نخواندید، وَ لا أَدْراکُمْ بِهِ و شما را آگاه و دانا نکردمى از آن، فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ چهل سال در میان شما بودم که از پیغامبرى سخن نگفتم، أَ فَلا تَعْقِلُونَ. (۱۶) در نیابید.
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً که بود ستم کارتر از آن که آید و بر خداى دروغ سازد، أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ یا آن را بدروغ دارد، و رساننده را دروغ زن شمارد، إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ. (۱۷) بدکاران را در پیروزى بهره نیست.
وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مىپرستند فرود از خداى، ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ آنچه نگزاید بکار نیاید، وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ و میگویند که تا ما را فردا بنزدیک اللَّه شفیعان باشند، قُلْ بگو: أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ خداى را انباز مىگویید که او آن انباز نه در آسمان داند خود و نه در زمین، سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ. (۱۸) پاکى و بىعیبى ویراست و برتر است از آنچه انباز گیرندگان میگویند در وى.
وَ ما کانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً نبودند مردمان مگر امّتى راست بر دینى راست پاک، فَاخْتَلَفُوا پس در مخالفت افتادند و در دین خود بپراکندند، وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ و اگر نه سخنى بودى که پیش شده از اللَّه، لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ میان ایشان کار برگزارده آمدید، فِیما فِیهِ یَخْتَلِفُونَ. (۱۹) در آن اختلاف و تفرقه که ایشان در آن بودند.
وَ یَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ میگویند چرا برین مرد از خداوند او آیتى فرو نیامد، فَقُلْ گوى، إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ علم غیب خداىتر است، فَانْتَظِرُوا ایشان را گوى چشم میدارید بودنى را، إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ. (۲۰) که من با شما از چشم دارندگانم.
وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً و ما چون مردمان از خویشتن مهربانى و آسانى چشانیم، مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ پس گزند که رسیده بود بایشان، إِذا لَهُمْ مَکْرٌ فِی آیاتِنا چون در نگرى ایشان را مکر است در آیات ما و در نعمتهاى ما، قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مَکْراً بگوى اللَّه زود توانتر است از آدمى در بد عهدى کردن، إِنَّ رُسُلَنا یَکْتُبُونَ ما تَمْکُرُونَ. (۲۱) که رسولان ما مىنویسند آنچه آدمیان سگالش و کوشش میکنند.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ اى الطّاعات فیما بینهم و بین ربّهم. یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ الى الجنّة بسبب ایمانهم فى الدّنیا. میگوید ایشان که ایمان آوردند و در دنیا نیک مردان و نیکوکاران بودند و خداى را و رسول را ص طاعت دار و فرمان بردار بودند و بر شریعت و سنت مصطفى راست رفتند و راست گفتند، یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ ربّ العزة فردا ایشان را پاداش نیکو دهد، راه بهشت بایشان نماید و ببهشت رساند و بر کرامت و نعمت خویش خواند. مقاتل گفت: یجعل لهم نورا یمشون به على الصراط الى الجنّة. نورى و روشنایى در پیش ایشان نهند تا بآن نور صراط باز گذراند، و ببهشت رسد.
قال النّبی ص انّ المؤمن اذا خرج من قبره صوّر له عمله فى صورة حسنة و شارة حسنة فیقول له من انت فو اللَّه انى لاراک امرء صدق فیقول له انا عملک فیکون له نورا و قائدا الى الجنّة و الکافر اذا خرج من قبره صوّر له عمله فى صورة سیئة و شارة سیّئة فیقول من انت فو اللَّه ربى لاراک امرء سوء، فیقول انا عملک، فینطلق به حتّى یدخله النّار.
تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ اى من تحت منازلهم و مساکنهم. و گفتهاند مراد نه آنست که بهشتیان بالا باشند و جویها در زیر ایشان رود از بهر آن که در بهشت چشمها که رود نه در کندها رود، یعنى تجرى بین ایدیهم و تحت امرهم و هم یرونها کقوله: تَحْتَکِ سَرِیًّا اى بین یدیک و هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی اى تحت امرى و بین یدىّ. چشمهاى بهشت بر روى زمین روان بود، بهشتى چنان که نشسته باشد در غرفه یا در خیمه یا هر جاى که نشیند از راست و چپ خویش و برابر خویش آب روان مىبیند دست وى بدان مىرسد و جامه بوىتر نشود فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ. عن وهب بن منبه عن ابن عباس قال: خلق اللَّه جنّات النّعیم من الزمرّد الاخضر کلها ازواجها و خدمها و آنیتها و اشربتها و حجالها و قصورها و خیامها و مداینها و درجها و غرفها و ابوابها و ثمارها. قال و الجنان کلها مائة درجة ما بین الدّرجتین مصیرة خمس مائة عام حیطانها لبنة من ذهب و لبنة من فضة و لبنة من یاقوت و لبنة من زبرجد. ملاطها المسک و قصورها الیاقوت و غرفها اللؤلؤ و مصاریعها الذّهب و ارضها الفضّة و حصباؤها المرجان و ترابها المسک اعدّ اللَّه لاولیائه یقول اللَّه تعالى ادخلوا الجنّة برحمتى فاقتسموها باعمالکم فلکم صنعت ثمار الفردوس و لکم بنیت القصور الّتى اسّست بالنعیم و شرفت بالملک الخلود.
قوله: دَعْواهُمْ فِیها سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ دعوى و دعا هر دو یکسان است و مراد ندا است اى یدعون اللَّه بقولهم سبحانک اللهم تلذّذا بذکره لا عبادة. میگوید در آن بهشت همه خداى را خوانند و خداى را دانند و بذکر و ثناى وى بیاسایند. تنعّم ایشان و لذّت و راحت و آرام ایشان، بتسبیح و شکر و ثناى اللَّه بود. کلبى گفت: دَعْواهُمْ فِیها اى کلامهم و قولهم اذا اشتهوا شیئا من طعام الجنّة: سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ فیؤتون به. این کلمه علمى است و نشانى میان بهشتیان و میان خازنان و خادمان بهشت هر گاه که آرزویى کنند طعامى یا شرابى خواهند گویند: سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ، خادمان بدانند که چه میخواهند و چه آرزو میکنند آنچه خواهند حاضر کنند و ایشان را بمراد و مقصود رسانند، وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ و نواخت ایشان یکدیگر را آنست که بر یکدیگر شوند و سلام کنند و همچنین فریشتگان آیند و بر ایشان سلام کنند و آن گه نواخت و کرامت رب العزة بایشان رسد و ایشان را گوید: سلام علیکم، سخنى خوش با نواخت و نیکویى سخنى بسلامت از آزار، آزاد و پاک، و قیل: تحیتهم اى ملکهم سلام اى سالم. میگوید ملک ایشان در آن بهشت جاودانى است، از زوال و فنا رسته و جاوید ایشان را با ناز و نعیم مانده، وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ معنى آنست که بهشتیان در هر چه خواهند بجاى آزادىاند هر چند که خواهند یاوند و بهر چه بیوسند رسند، بجاى شکراند و بجاى تهنیت. و قیل اول کلامهم التسبیح و آخره التحمید و هم یتکلّمون بینهما بما ارادوا ان یتکلّموا به. خبر داد رب العزة که بهشتیان در هر سخن که گویند ابتداى سخن ایشان بتعظیم و تنزیه اللَّه بود و ختم آن بشکر و ثناى اللَّه و طعامى که خورند بابتدا نام اللَّه گویند و تسبیح وى و بآخر شکر خداى کنند و ثناء بروى.
و گفتهاند این آنست که جاى دیگر گفت حکایت از بهشتیان که گویند الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا و تقدیر آیت اینست که: و آخر دعویهم ان یقولوا الحمد للَّه رب العالمین.
وَ لَوْ یُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ این هم چنان است که جاى دیگر گفت عَجِّلْ لَنا قِطَّنا جاى دیگر گفت وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ و ناس اینجا کافراناند النضر بن الحرث و اصحابه که میگفتند: اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ ایشان از کافرى که بودند بر سبیل استهزا و ثبات بر کفر عذاب بتعجیل میخواستند، رب العالمین گفت اگر آن عذاب که میخواهند فرو گشائیم ایشان همه هلاک شوند و فانى گردند و دنیا منقطع گردد، لکن نکردیم و ندادیم آنچه خواستند و عذاب فرو نگشادیم و فرا گذاشتیم تا اقامت حجت بر ایشان تمام گردد و ایشان را هیچ عذر نماند. و گفتهاند حکم این آیت بر عموم است کسى که از سر ضجرت دعاء بد کند بر خویشتن یا بر فرزند و خویش و پیوند، گوید اخزاک اللَّه، لعنک اللَّه، اماتک اللَّه، بزبان میگوید و در دل اجابت این دعاء کراهیت دارد، رب العالمین گفت: لو استجیب لهم فى الشّر کما یحبّون ان یستجاب لهم فى الخیر لهلکوا قال شهر بن حوشب قرأت فى بعض الکتب انّ اللَّه عز و جل یقول للملکین الموکّلین: لا تکتبا على عبدى فى حال ضجرة شیئا. و تقدیر الآیة وَ لَوْ یُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ حین استعجلوه استعجالا کاستعجالهم بالخیر لَقُضِیَ إِلَیْهِمْ أَجَلُهُمْ. و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه ص: اللهم انّى اتخذ عندک عهدا لن تخلفه انما انا بشر فاىّ المؤمنین آذیته او شتمته او جلدته او لعنته فاجعلها له صلاة و زکاة و قربة تقربه بها یوم القیمة.
ابن عامر و یعقوب لقضى بفتح قاف خوانند و اجلهم بنصب فیتصل بقوله عز و جل وَ لَوْ یُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ.
قوله فَنَذَرُ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا یعنى مشرکى مکة، لا یخافون البعث و الحساب و لا یأملون الثواب فِی طُغْیانِهِمْ اى فى شرکهم و ضلالهم یَعْمَهُونَ یتردّدون و یتمارون. و قیل یلعبون. و گفتهاند معنى آیت آنست که: آدمى هموار بروز شادى خویش مىشتابد و آن شتابیدن اوست باجل او. میگوید اگر ما روزگار او باو شتابانیم مرگ باو شتابد.
وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ این در شأن هشام بن المغیرة المخزومى آمد، اذا ناله مکروه و ضرر دعانا، اى دعا اللَّه لازالته و لم یدع غیره. قوله دَعانا لِجَنْبِهِ یعنى مضطجعا أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً یرید فى جمیع الاحوال فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ ازلنا ما به. مَرَّ اى استمر على کفره معرضا عن الشکر کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ لنسیانه ما دعا اللَّه فیه و ما صنع اللَّه به، کَذلِکَ اى کما زیّن لهذا الکافر الدعاء عند البلاء و الاعراض، زُیِّنَ لِلْمُسْرِفِینَ عملهم و الاسراف فى النفس یکون بعبادة الوثن و فى المال فى السائبة و البحیرة و معنى الکلام اسرفوا فى عبادتهم و اسرفوا فى نفقاتهم.
وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ یا اهل مکّه لَمَّا ظَلَمُوا کفروا باللَّه وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ بالمعجزات و الآیات بالامر و النهى، وَ ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا لانّ اللَّه طبع على قلوبهم جزاء لهم على کفرهم کَذلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ نفعل بمن کذّب بمحمد کما فعلنا بمن قبلهم.
ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ الخلایف جمع خلیفة و اصل الخلیفة خلیف بغیر هاء لانه فعیل بمعنى فاعل کالسمیع و العلیم فدخلت الهاء للمبالغة بهذا الوصف کما قالوا راویة و علامة الا ترى انهم جمعوه خلفاء کما یجمع فعیل و من انّث لتأنیث اللفظ قال فى الجمع خلائف و قد ورد التنزیل بهما، قال تعالى: خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ و قال ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ اى استخلفناکم بعد هلاکهم تخلفونهم قرنا بعد قرن فِی الْأَرْضِ فى اماکنکم لِنَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ اى لتعملوا اعمالکم فنراها مشاهدة موجودة فارقبوا فى الطاعة و احذروا عن المعصیة.
قال النبى ص انّ الدنیا خضرة حلوة و انّ اللَّه مستخلفکم فیها فناظر کیف تعملون.
قال عمر بن خطاب (رض) صدق اللَّه ربنا ما جعلنا خلفاء الا لینظر الى اعمالنا فاروا اللَّه من اعمالکم خیرا باللیل و النهار و السّرّ و العلانیة.
وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ اى القرآن واضحات الدلایل و بینات منصوب على الحال این آیت در شأن مشرکان مکة فرو آمد عبد اللَّه بن ابى امیة المخزومى و الولید بن المغیرة و العاص بن عامر و جماعتى که ایمان ببعث و نشور نداشتند تا رب العالمین میگوید: قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنَا اى لا یؤمنون بالبعث. با مصطفى مىگفتند ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا من اللَّه لیس فیه ذکر البعث و النشور و لیس فیه عیب آلهتنا. قرآنى دیگر بیار از نزدیک اللَّه که در آن ذکر بعث و نشور نباشد و ترک عبادة لات و عزى و مناة و هبل و عیب ایشان در آن نبود. أَوْ بَدِّلْهُ یا پس همین قرآن که آوردهاى بگردان از امّت خویش و تغییر در آن آر، ذکر بعث و نشور و وعیدها ازان بیرون کن بجاى آیت عذاب آیت رحمت اثبات کن. رب العالمین گفت ایشان را جواب ده یا محمد ما یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِی این قرآن نه سخن من است و نه ساخته من، تا در آن تغییر توانم و از امّت خویش بگردانم تلقاء مصدر کالتبیان یستعمل ظرفا بمعنى المقابلة مشتق من التلقى.
إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما یُوحى إِلَیَّ اى لا اتّبع الّا وحى اللَّه من غیر زیادة و لا نقصان و لا تبدیل إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی اى ان فعلت عصیت ثم لا آمن عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ.
قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ اى ما قرأت القران عَلَیْکُمْ وَ لا أَدْراکُمْ بِهِ اى و لا اعلمکم اللَّه به. یقال دریت الشیء علمته و ادریته غیرى. اى اعلمته ایّاه. اگر خداى خواستید من این قرآن را هرگز بر شما نخواندمى و اللَّه شما را از آن آگاه و دانا نکردید. قرائت ابن کثیر: و لادریکم بى الف، معنى آنست که: اگر خدا خواستید من هرگز بر شما این کتاب نخواندمى و اللَّه شما را بخودى خود بى من باین دانا کردى چنان که گفت: فَإِنْ یَشَإِ اللَّهُ یَخْتِمْ عَلى قَلْبِکَ. فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ مکثت و بقیت بینکم لا أتلو کتابا و لا اتعلّمه و لا اخط بیمینى، عُمُراً اى بعضا من عمرى و هو اربعون سنة، لأنّه اوحى الیه بعد اربعین سنة مِنْ قَبْلِهِ اى من قبل نزول القرآن و من قبل هذا الوقت، أَ فَلا تَعْقِلُونَ انّى صادق و هذا کلام اللَّه، امرنى ان اتلوه علیکم. چون میدانید که چهل سال در میان شما بودم که مرا مىشناختید و نیک دانستید که بر هیچ کس هیچ چیز نخواندهام و نه کتابى نوشتهام و نه بتلقین از کسى گرفتهام و نه هرگز بر کسى دروغى بستهام، امروز که شما را خبر مىدهم از داستان پیشینیان و سرگذشت رفتگان و احوال ایشان جز آن نیست که از نزدیک خدا است و از پیغام و وحى پاک او.
در نمىیابید که چنین است و این قرآن که بر شما میخوانم پیغام خدا است و کلام او.
و قال ابن عباس نبىّ رسول اللَّه و هو ابن اربعین سنة و اقام بمکه ثلث عشرة سنة و بالمدینة توفّى و هو ابن ثلث و ستّین سنة.
قوله فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً اى لا احد اظلم و اکفر ممن کذب على اللَّه أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ فالکاذب على اللَّه و المکذّب بآیات اللَّه فى الکفر سواء. معنى آنست که من بر خداى هرگز دروغ ننهادم و نه ساختم و شما کردید که گفتید وى را شریک و انباز است و کیست ستمکارتر و کافرتر از آن که بر خداى دروغ سازد و گوید که وى را شریک و انباز است و قرآن که سخن وى است دروغ شمارد و محمد که پیغام رسان وى است دروغ زن دارد إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ لا یسعد من کذّب انبیاء اللَّه.
وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ یعنى یشرکون مع اللَّه فى العبادة ما لا یَضُرُّهُمْ ان لم یعبدوه وَ لا یَنْفَعُهُمْ ان عبدوه. این مشرکان مکة بتان را میپرستند که در ایشان ضرر و نفع نه، اگر نپرستند بر ایشان گزند نیارند و اگر پرستند ایشان را بکار نیایند و سود نکنند از بهر آن که مواتاند، نه خیر است در ایشان نه شر، نه نفع نه ضرر، نه کردگارى نه توانایى و دانایى. اللَّه است جلّ جلاله که کردگار است و توانا و دانا، هم ضار و هم نافع همه چیز تواند و با همه تاود و بداشت و توان هر کس رسد و سزاى هر کس چنان که باید دهد، لا یحدث شىء فى ملکه الا بایجاده و حکمه و قضائه و ارادته و تکوینه و لا یلحق احدا ضرّ و لا نفع و لا خیر و لا شرّ و لا سرور و لا حزن الّا من قبله جلّ جلاله فان تک نعمة فهو النّافع و الدّافع و ان تک محنة فهو الضارّ القامع المانع، فمن استسلم لحکمه عاش فى راحة و من اعرض عن حکمه وقع فى کلّ آفة.
روى انّ اوّل ما کتب اللَّه فى اللّوح المحفوظ انا اللَّه الّذى لا اله الّا انا من لم یستسلم بقضایى و لم یصبر على بلائى و لم یشکر نعمایى فلیطلب ربّا سوائى، و روى انّ داوود (ع) ناجى ربّه فقال الهى من شرّ النّاس؟ فقال عزّ من قائل من استخارنى فى امر فاذا خرت له اتّهمنى و لم یرض بحکمى.
وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ حسن گفت معنى آنست که ایشان شفیعان مااند بنزدیک خداى در کار و شغل دنیا و معاش دنیا که ایشان ببعث و نشور ایمان ندارند. و قیل معناه شفعاؤنا عند اللَّه ان یکن بعث و نشور و قیل فى الکفار من یعتقد البعث، قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ اى أ تخبرون اللَّه انّ له شریکا فى السماوات و الارض او عنده شفیعا بغیر اذنه و لا یعلم اللَّه لنفسه شریکا فى السماوات و لا فى الارض فنفى العلم لنفى المعلوم، سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ نزّه نفسه عن ان یکون معه معبود او شریک. قرأ حمزة و الکسائى: عما تشرکون بالتّاء هاهنا و فى سورة النحل و الروم.
وَ ما کانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً الامّة هاهنا الدین و تقدیره و ما کان الناس الا ذوى امّة واحدة اى دین واحد و هو الاسلام و قیل هو الشرک و قد سبق شرحه فى سورة البقرة فَاخْتَلَفُوا اى آمن بعض و کفر بعض. و قیل و ما کان الناس الا امّة واحدة فاختلفوا اى ولدوا على الفطرة و اختلفوا بعد الفطرة وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ اى لولا انّ اللَّه عز و جل جعل لهم اجلا للقضاء بینهم و هو یوم القیمة یفصل بینهم فى وقت اختلافهم. و قیل وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ بتأخیر عذاب هذه الامة الى یوم القیمة و انه لا یعاجل العصاة بالعقوبة، لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ نزول العذاب.
میگوید اگر نه سخنى بودى که پیش رفت از اللَّه و حکم کرد و آن سخن آنست که با آدم گفت آن گه که او را عطسه آمد: یرحمک ربک فسبقت رحمته غضبه، اگر نه این سخن بودى من عذاب فرو گشادمى باین امت بآن اختلاف و تفرق که ایشان در آن بودند.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه ص: لما خلق اللَّه تعالى آدم و نفخ فیه الروح، عطس فقال له ربه الحمد للَّه فقال الحمد للَّه فقال له ربه عز و جل یرحمک ربک اذهب فسلّم على اولئک النفر و هم نفر من الملائکة جلوس فاسمع ما یجیبونک به فانها تحیّتک و تحیة ذرّیتک. قال فذهب فقال السلام علیکم فقالوا و علیک السلام و رحمة اللَّه. ثم رجع الى ربه تبارک و تعالى فبسط له یدیه فقال له خذ و اختر فقال اخترت یمین ربى و کلتا یدیه یمین ففتحها فاذا فیها صورة الذریة کلّهم فاذا کلّ رجل مکتوب عنده اجله و اذا آدم (ع) قد کتب له الف سنة.
و ذکر الحدیث فى روایة اخرى عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه ص: لمّا خلق اللَّه الخلق کتب کتابا فهو عنده فوق العرش انّ رحمتى سبقت غضبى.
وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ الآیة، گفتهاند که تأویل این آیت آنست که اگر ندانید که من که خداوندم از گفته خویش واپس نیایم در تقدیر آجال و ارزاق من این ناسزا گویان را و باطل ورزان را یک طرفة العین درنگ ندادید تا ایشان را بعقوبت عاجل از اهل حق جدا کردید تا حق و اهل آن از باطل و اهل آن در وقت سزا جدا شدید و میان ایشان فرقان پیدا شدى.
وَ یَقُولُونَ یعنى اهل مکة لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ مثل العصا و الید البیضاء و ما جاءت به الانبیاء. و قیل مما اقترحوا علیه فى قوله وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ الآیة، مشرکان مکه از روى تعنت طلب آیات کردند گفتند چرا آیتى ننماید این محمد چنان که موسى عصاء و ید بیضاء نمود و دیگر پیغامبران نشانها و معجزتها نمودند که دلائل نبوت و رسالت ایشان بود، آن مدبران هم پیغام بمراد خویش خواستند هم دیدار فریشته خواستند هم معجزه و نشان و هم اللَّه حاضر کردن خواستند که جایى میگوید: أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ قَبِیلًا، جایى دیگر میگوید: او نرى ربنا حتى نرى اللَّه جهرة رب العالمین گفت بجواب ایشان: فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ آنچه شما مىدرخواهید از نزول آیات آن همه غیب است و علم غیب بنزدیک خدا است و جز خداى هیچ کس غیب نداند و مصالح بندگان جز خداى کس نشناسد فَانْتَظِرُوا وقوع الآیة و انتظروا قضاء اللَّه بیننا باظهار المحق على المبطل إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ فوقعت یوم بدر فظهر المحق على المبطل.
وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ اى کفّار مکه رَحْمَةً یعنى المطر و الخصب و العافیة مِنْ بَعْدِ القحط و الجوع و الفقر و البلاء و الشفاء بعد السقم إِذا لَهُمْ مَکْرٌ این جواب شرط است کقوله: إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ إِذا هُمْ یَقْنَطُونَ المعنى و ان تصبهم سیّئة قنطوا فکذلک قوله وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ معناه و اذا اذقنا النّاس مکروا و هذا المکر هو صرف الشکر الى غیر المنعم سمّاه مکرا لان المکر جحود حق المنعم و ذلک قولهم لولا الدّواء و الطّبیب و لولا کذا و کذلک کانوا یقولون سقینا بنوء کذا و لا یقولون هذا رزق من اللَّه و هو قوله تعالى وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ أَنَّکُمْ تُکَذِّبُونَ إِذا لَهُمْ مَکْرٌ این اذا اینجا در آن موضوع است که عجم گویند چون در نگرى چون بنگرى و آیات ایدر اعلام نعمتهاى اللَّه است و ایادى وى میگوید چون ایشان را باران فرستیم و از بلاها عافیت دهیم و نعمت و آسایش برایشان روان گردانیم ایشان را در آن نعمت بطر گیرد تا حقّ را منکر شوند و آیات ما دروغ شمرند و رساننده را استور ندارند و بر نعمت، دیگرى را شکر کنند نه خداى را عزّ و جلّ، قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مکرا یعنى اللَّه اقدر على تغییر تلک النّعم من العبد على صرف الشّکر الى غیر المنعم و ما یاتیهم من العقاب اسرع فى اهلاکهم ممّا اتوه من المنکر و ابطال آیات اللَّه إِنَّ رُسُلَنا یعنى الحفظة یَکْتُبُونَ ما تَمْکُرُونَ للمجازاة به فى الآخرة. این بر سبیل تهدید و وعید گفت که آرى رسولان ما و دبیران مىنویسند بر ایشان آنچه مىسازند و مىکنند و این تهدید است بر گوشها و دلهاى ضعیفان و رنه خداى تعالى را البته بآن هیچ حاجت نیست که احاطت علم وى بمعلومات، نه بدبیر حاجت گذاشت و نه بنسخت.
قال النّبی ص انّ المؤمن اذا خرج من قبره صوّر له عمله فى صورة حسنة و شارة حسنة فیقول له من انت فو اللَّه انى لاراک امرء صدق فیقول له انا عملک فیکون له نورا و قائدا الى الجنّة و الکافر اذا خرج من قبره صوّر له عمله فى صورة سیئة و شارة سیّئة فیقول من انت فو اللَّه ربى لاراک امرء سوء، فیقول انا عملک، فینطلق به حتّى یدخله النّار.
تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ اى من تحت منازلهم و مساکنهم. و گفتهاند مراد نه آنست که بهشتیان بالا باشند و جویها در زیر ایشان رود از بهر آن که در بهشت چشمها که رود نه در کندها رود، یعنى تجرى بین ایدیهم و تحت امرهم و هم یرونها کقوله: تَحْتَکِ سَرِیًّا اى بین یدیک و هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی اى تحت امرى و بین یدىّ. چشمهاى بهشت بر روى زمین روان بود، بهشتى چنان که نشسته باشد در غرفه یا در خیمه یا هر جاى که نشیند از راست و چپ خویش و برابر خویش آب روان مىبیند دست وى بدان مىرسد و جامه بوىتر نشود فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ. عن وهب بن منبه عن ابن عباس قال: خلق اللَّه جنّات النّعیم من الزمرّد الاخضر کلها ازواجها و خدمها و آنیتها و اشربتها و حجالها و قصورها و خیامها و مداینها و درجها و غرفها و ابوابها و ثمارها. قال و الجنان کلها مائة درجة ما بین الدّرجتین مصیرة خمس مائة عام حیطانها لبنة من ذهب و لبنة من فضة و لبنة من یاقوت و لبنة من زبرجد. ملاطها المسک و قصورها الیاقوت و غرفها اللؤلؤ و مصاریعها الذّهب و ارضها الفضّة و حصباؤها المرجان و ترابها المسک اعدّ اللَّه لاولیائه یقول اللَّه تعالى ادخلوا الجنّة برحمتى فاقتسموها باعمالکم فلکم صنعت ثمار الفردوس و لکم بنیت القصور الّتى اسّست بالنعیم و شرفت بالملک الخلود.
قوله: دَعْواهُمْ فِیها سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ دعوى و دعا هر دو یکسان است و مراد ندا است اى یدعون اللَّه بقولهم سبحانک اللهم تلذّذا بذکره لا عبادة. میگوید در آن بهشت همه خداى را خوانند و خداى را دانند و بذکر و ثناى وى بیاسایند. تنعّم ایشان و لذّت و راحت و آرام ایشان، بتسبیح و شکر و ثناى اللَّه بود. کلبى گفت: دَعْواهُمْ فِیها اى کلامهم و قولهم اذا اشتهوا شیئا من طعام الجنّة: سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ فیؤتون به. این کلمه علمى است و نشانى میان بهشتیان و میان خازنان و خادمان بهشت هر گاه که آرزویى کنند طعامى یا شرابى خواهند گویند: سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ، خادمان بدانند که چه میخواهند و چه آرزو میکنند آنچه خواهند حاضر کنند و ایشان را بمراد و مقصود رسانند، وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ و نواخت ایشان یکدیگر را آنست که بر یکدیگر شوند و سلام کنند و همچنین فریشتگان آیند و بر ایشان سلام کنند و آن گه نواخت و کرامت رب العزة بایشان رسد و ایشان را گوید: سلام علیکم، سخنى خوش با نواخت و نیکویى سخنى بسلامت از آزار، آزاد و پاک، و قیل: تحیتهم اى ملکهم سلام اى سالم. میگوید ملک ایشان در آن بهشت جاودانى است، از زوال و فنا رسته و جاوید ایشان را با ناز و نعیم مانده، وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ معنى آنست که بهشتیان در هر چه خواهند بجاى آزادىاند هر چند که خواهند یاوند و بهر چه بیوسند رسند، بجاى شکراند و بجاى تهنیت. و قیل اول کلامهم التسبیح و آخره التحمید و هم یتکلّمون بینهما بما ارادوا ان یتکلّموا به. خبر داد رب العزة که بهشتیان در هر سخن که گویند ابتداى سخن ایشان بتعظیم و تنزیه اللَّه بود و ختم آن بشکر و ثناى اللَّه و طعامى که خورند بابتدا نام اللَّه گویند و تسبیح وى و بآخر شکر خداى کنند و ثناء بروى.
و گفتهاند این آنست که جاى دیگر گفت حکایت از بهشتیان که گویند الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا و تقدیر آیت اینست که: و آخر دعویهم ان یقولوا الحمد للَّه رب العالمین.
وَ لَوْ یُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ این هم چنان است که جاى دیگر گفت عَجِّلْ لَنا قِطَّنا جاى دیگر گفت وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ و ناس اینجا کافراناند النضر بن الحرث و اصحابه که میگفتند: اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ ایشان از کافرى که بودند بر سبیل استهزا و ثبات بر کفر عذاب بتعجیل میخواستند، رب العالمین گفت اگر آن عذاب که میخواهند فرو گشائیم ایشان همه هلاک شوند و فانى گردند و دنیا منقطع گردد، لکن نکردیم و ندادیم آنچه خواستند و عذاب فرو نگشادیم و فرا گذاشتیم تا اقامت حجت بر ایشان تمام گردد و ایشان را هیچ عذر نماند. و گفتهاند حکم این آیت بر عموم است کسى که از سر ضجرت دعاء بد کند بر خویشتن یا بر فرزند و خویش و پیوند، گوید اخزاک اللَّه، لعنک اللَّه، اماتک اللَّه، بزبان میگوید و در دل اجابت این دعاء کراهیت دارد، رب العالمین گفت: لو استجیب لهم فى الشّر کما یحبّون ان یستجاب لهم فى الخیر لهلکوا قال شهر بن حوشب قرأت فى بعض الکتب انّ اللَّه عز و جل یقول للملکین الموکّلین: لا تکتبا على عبدى فى حال ضجرة شیئا. و تقدیر الآیة وَ لَوْ یُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ حین استعجلوه استعجالا کاستعجالهم بالخیر لَقُضِیَ إِلَیْهِمْ أَجَلُهُمْ. و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه ص: اللهم انّى اتخذ عندک عهدا لن تخلفه انما انا بشر فاىّ المؤمنین آذیته او شتمته او جلدته او لعنته فاجعلها له صلاة و زکاة و قربة تقربه بها یوم القیمة.
ابن عامر و یعقوب لقضى بفتح قاف خوانند و اجلهم بنصب فیتصل بقوله عز و جل وَ لَوْ یُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ.
قوله فَنَذَرُ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا یعنى مشرکى مکة، لا یخافون البعث و الحساب و لا یأملون الثواب فِی طُغْیانِهِمْ اى فى شرکهم و ضلالهم یَعْمَهُونَ یتردّدون و یتمارون. و قیل یلعبون. و گفتهاند معنى آیت آنست که: آدمى هموار بروز شادى خویش مىشتابد و آن شتابیدن اوست باجل او. میگوید اگر ما روزگار او باو شتابانیم مرگ باو شتابد.
وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ این در شأن هشام بن المغیرة المخزومى آمد، اذا ناله مکروه و ضرر دعانا، اى دعا اللَّه لازالته و لم یدع غیره. قوله دَعانا لِجَنْبِهِ یعنى مضطجعا أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً یرید فى جمیع الاحوال فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ ازلنا ما به. مَرَّ اى استمر على کفره معرضا عن الشکر کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ لنسیانه ما دعا اللَّه فیه و ما صنع اللَّه به، کَذلِکَ اى کما زیّن لهذا الکافر الدعاء عند البلاء و الاعراض، زُیِّنَ لِلْمُسْرِفِینَ عملهم و الاسراف فى النفس یکون بعبادة الوثن و فى المال فى السائبة و البحیرة و معنى الکلام اسرفوا فى عبادتهم و اسرفوا فى نفقاتهم.
وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ یا اهل مکّه لَمَّا ظَلَمُوا کفروا باللَّه وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ بالمعجزات و الآیات بالامر و النهى، وَ ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا لانّ اللَّه طبع على قلوبهم جزاء لهم على کفرهم کَذلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ نفعل بمن کذّب بمحمد کما فعلنا بمن قبلهم.
ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ الخلایف جمع خلیفة و اصل الخلیفة خلیف بغیر هاء لانه فعیل بمعنى فاعل کالسمیع و العلیم فدخلت الهاء للمبالغة بهذا الوصف کما قالوا راویة و علامة الا ترى انهم جمعوه خلفاء کما یجمع فعیل و من انّث لتأنیث اللفظ قال فى الجمع خلائف و قد ورد التنزیل بهما، قال تعالى: خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ و قال ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ اى استخلفناکم بعد هلاکهم تخلفونهم قرنا بعد قرن فِی الْأَرْضِ فى اماکنکم لِنَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ اى لتعملوا اعمالکم فنراها مشاهدة موجودة فارقبوا فى الطاعة و احذروا عن المعصیة.
قال النبى ص انّ الدنیا خضرة حلوة و انّ اللَّه مستخلفکم فیها فناظر کیف تعملون.
قال عمر بن خطاب (رض) صدق اللَّه ربنا ما جعلنا خلفاء الا لینظر الى اعمالنا فاروا اللَّه من اعمالکم خیرا باللیل و النهار و السّرّ و العلانیة.
وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ اى القرآن واضحات الدلایل و بینات منصوب على الحال این آیت در شأن مشرکان مکة فرو آمد عبد اللَّه بن ابى امیة المخزومى و الولید بن المغیرة و العاص بن عامر و جماعتى که ایمان ببعث و نشور نداشتند تا رب العالمین میگوید: قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنَا اى لا یؤمنون بالبعث. با مصطفى مىگفتند ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا من اللَّه لیس فیه ذکر البعث و النشور و لیس فیه عیب آلهتنا. قرآنى دیگر بیار از نزدیک اللَّه که در آن ذکر بعث و نشور نباشد و ترک عبادة لات و عزى و مناة و هبل و عیب ایشان در آن نبود. أَوْ بَدِّلْهُ یا پس همین قرآن که آوردهاى بگردان از امّت خویش و تغییر در آن آر، ذکر بعث و نشور و وعیدها ازان بیرون کن بجاى آیت عذاب آیت رحمت اثبات کن. رب العالمین گفت ایشان را جواب ده یا محمد ما یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِی این قرآن نه سخن من است و نه ساخته من، تا در آن تغییر توانم و از امّت خویش بگردانم تلقاء مصدر کالتبیان یستعمل ظرفا بمعنى المقابلة مشتق من التلقى.
إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما یُوحى إِلَیَّ اى لا اتّبع الّا وحى اللَّه من غیر زیادة و لا نقصان و لا تبدیل إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی اى ان فعلت عصیت ثم لا آمن عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ.
قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ اى ما قرأت القران عَلَیْکُمْ وَ لا أَدْراکُمْ بِهِ اى و لا اعلمکم اللَّه به. یقال دریت الشیء علمته و ادریته غیرى. اى اعلمته ایّاه. اگر خداى خواستید من این قرآن را هرگز بر شما نخواندمى و اللَّه شما را از آن آگاه و دانا نکردید. قرائت ابن کثیر: و لادریکم بى الف، معنى آنست که: اگر خدا خواستید من هرگز بر شما این کتاب نخواندمى و اللَّه شما را بخودى خود بى من باین دانا کردى چنان که گفت: فَإِنْ یَشَإِ اللَّهُ یَخْتِمْ عَلى قَلْبِکَ. فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ مکثت و بقیت بینکم لا أتلو کتابا و لا اتعلّمه و لا اخط بیمینى، عُمُراً اى بعضا من عمرى و هو اربعون سنة، لأنّه اوحى الیه بعد اربعین سنة مِنْ قَبْلِهِ اى من قبل نزول القرآن و من قبل هذا الوقت، أَ فَلا تَعْقِلُونَ انّى صادق و هذا کلام اللَّه، امرنى ان اتلوه علیکم. چون میدانید که چهل سال در میان شما بودم که مرا مىشناختید و نیک دانستید که بر هیچ کس هیچ چیز نخواندهام و نه کتابى نوشتهام و نه بتلقین از کسى گرفتهام و نه هرگز بر کسى دروغى بستهام، امروز که شما را خبر مىدهم از داستان پیشینیان و سرگذشت رفتگان و احوال ایشان جز آن نیست که از نزدیک خدا است و از پیغام و وحى پاک او.
در نمىیابید که چنین است و این قرآن که بر شما میخوانم پیغام خدا است و کلام او.
و قال ابن عباس نبىّ رسول اللَّه و هو ابن اربعین سنة و اقام بمکه ثلث عشرة سنة و بالمدینة توفّى و هو ابن ثلث و ستّین سنة.
قوله فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً اى لا احد اظلم و اکفر ممن کذب على اللَّه أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ فالکاذب على اللَّه و المکذّب بآیات اللَّه فى الکفر سواء. معنى آنست که من بر خداى هرگز دروغ ننهادم و نه ساختم و شما کردید که گفتید وى را شریک و انباز است و کیست ستمکارتر و کافرتر از آن که بر خداى دروغ سازد و گوید که وى را شریک و انباز است و قرآن که سخن وى است دروغ شمارد و محمد که پیغام رسان وى است دروغ زن دارد إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ لا یسعد من کذّب انبیاء اللَّه.
وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ یعنى یشرکون مع اللَّه فى العبادة ما لا یَضُرُّهُمْ ان لم یعبدوه وَ لا یَنْفَعُهُمْ ان عبدوه. این مشرکان مکة بتان را میپرستند که در ایشان ضرر و نفع نه، اگر نپرستند بر ایشان گزند نیارند و اگر پرستند ایشان را بکار نیایند و سود نکنند از بهر آن که مواتاند، نه خیر است در ایشان نه شر، نه نفع نه ضرر، نه کردگارى نه توانایى و دانایى. اللَّه است جلّ جلاله که کردگار است و توانا و دانا، هم ضار و هم نافع همه چیز تواند و با همه تاود و بداشت و توان هر کس رسد و سزاى هر کس چنان که باید دهد، لا یحدث شىء فى ملکه الا بایجاده و حکمه و قضائه و ارادته و تکوینه و لا یلحق احدا ضرّ و لا نفع و لا خیر و لا شرّ و لا سرور و لا حزن الّا من قبله جلّ جلاله فان تک نعمة فهو النّافع و الدّافع و ان تک محنة فهو الضارّ القامع المانع، فمن استسلم لحکمه عاش فى راحة و من اعرض عن حکمه وقع فى کلّ آفة.
روى انّ اوّل ما کتب اللَّه فى اللّوح المحفوظ انا اللَّه الّذى لا اله الّا انا من لم یستسلم بقضایى و لم یصبر على بلائى و لم یشکر نعمایى فلیطلب ربّا سوائى، و روى انّ داوود (ع) ناجى ربّه فقال الهى من شرّ النّاس؟ فقال عزّ من قائل من استخارنى فى امر فاذا خرت له اتّهمنى و لم یرض بحکمى.
وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ حسن گفت معنى آنست که ایشان شفیعان مااند بنزدیک خداى در کار و شغل دنیا و معاش دنیا که ایشان ببعث و نشور ایمان ندارند. و قیل معناه شفعاؤنا عند اللَّه ان یکن بعث و نشور و قیل فى الکفار من یعتقد البعث، قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ اى أ تخبرون اللَّه انّ له شریکا فى السماوات و الارض او عنده شفیعا بغیر اذنه و لا یعلم اللَّه لنفسه شریکا فى السماوات و لا فى الارض فنفى العلم لنفى المعلوم، سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ نزّه نفسه عن ان یکون معه معبود او شریک. قرأ حمزة و الکسائى: عما تشرکون بالتّاء هاهنا و فى سورة النحل و الروم.
وَ ما کانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً الامّة هاهنا الدین و تقدیره و ما کان الناس الا ذوى امّة واحدة اى دین واحد و هو الاسلام و قیل هو الشرک و قد سبق شرحه فى سورة البقرة فَاخْتَلَفُوا اى آمن بعض و کفر بعض. و قیل و ما کان الناس الا امّة واحدة فاختلفوا اى ولدوا على الفطرة و اختلفوا بعد الفطرة وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ اى لولا انّ اللَّه عز و جل جعل لهم اجلا للقضاء بینهم و هو یوم القیمة یفصل بینهم فى وقت اختلافهم. و قیل وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ بتأخیر عذاب هذه الامة الى یوم القیمة و انه لا یعاجل العصاة بالعقوبة، لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ نزول العذاب.
میگوید اگر نه سخنى بودى که پیش رفت از اللَّه و حکم کرد و آن سخن آنست که با آدم گفت آن گه که او را عطسه آمد: یرحمک ربک فسبقت رحمته غضبه، اگر نه این سخن بودى من عذاب فرو گشادمى باین امت بآن اختلاف و تفرق که ایشان در آن بودند.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه ص: لما خلق اللَّه تعالى آدم و نفخ فیه الروح، عطس فقال له ربه الحمد للَّه فقال الحمد للَّه فقال له ربه عز و جل یرحمک ربک اذهب فسلّم على اولئک النفر و هم نفر من الملائکة جلوس فاسمع ما یجیبونک به فانها تحیّتک و تحیة ذرّیتک. قال فذهب فقال السلام علیکم فقالوا و علیک السلام و رحمة اللَّه. ثم رجع الى ربه تبارک و تعالى فبسط له یدیه فقال له خذ و اختر فقال اخترت یمین ربى و کلتا یدیه یمین ففتحها فاذا فیها صورة الذریة کلّهم فاذا کلّ رجل مکتوب عنده اجله و اذا آدم (ع) قد کتب له الف سنة.
و ذکر الحدیث فى روایة اخرى عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه ص: لمّا خلق اللَّه الخلق کتب کتابا فهو عنده فوق العرش انّ رحمتى سبقت غضبى.
وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ الآیة، گفتهاند که تأویل این آیت آنست که اگر ندانید که من که خداوندم از گفته خویش واپس نیایم در تقدیر آجال و ارزاق من این ناسزا گویان را و باطل ورزان را یک طرفة العین درنگ ندادید تا ایشان را بعقوبت عاجل از اهل حق جدا کردید تا حق و اهل آن از باطل و اهل آن در وقت سزا جدا شدید و میان ایشان فرقان پیدا شدى.
وَ یَقُولُونَ یعنى اهل مکة لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ مثل العصا و الید البیضاء و ما جاءت به الانبیاء. و قیل مما اقترحوا علیه فى قوله وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ الآیة، مشرکان مکه از روى تعنت طلب آیات کردند گفتند چرا آیتى ننماید این محمد چنان که موسى عصاء و ید بیضاء نمود و دیگر پیغامبران نشانها و معجزتها نمودند که دلائل نبوت و رسالت ایشان بود، آن مدبران هم پیغام بمراد خویش خواستند هم دیدار فریشته خواستند هم معجزه و نشان و هم اللَّه حاضر کردن خواستند که جایى میگوید: أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ قَبِیلًا، جایى دیگر میگوید: او نرى ربنا حتى نرى اللَّه جهرة رب العالمین گفت بجواب ایشان: فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ آنچه شما مىدرخواهید از نزول آیات آن همه غیب است و علم غیب بنزدیک خدا است و جز خداى هیچ کس غیب نداند و مصالح بندگان جز خداى کس نشناسد فَانْتَظِرُوا وقوع الآیة و انتظروا قضاء اللَّه بیننا باظهار المحق على المبطل إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ فوقعت یوم بدر فظهر المحق على المبطل.
وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ اى کفّار مکه رَحْمَةً یعنى المطر و الخصب و العافیة مِنْ بَعْدِ القحط و الجوع و الفقر و البلاء و الشفاء بعد السقم إِذا لَهُمْ مَکْرٌ این جواب شرط است کقوله: إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ إِذا هُمْ یَقْنَطُونَ المعنى و ان تصبهم سیّئة قنطوا فکذلک قوله وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ معناه و اذا اذقنا النّاس مکروا و هذا المکر هو صرف الشکر الى غیر المنعم سمّاه مکرا لان المکر جحود حق المنعم و ذلک قولهم لولا الدّواء و الطّبیب و لولا کذا و کذلک کانوا یقولون سقینا بنوء کذا و لا یقولون هذا رزق من اللَّه و هو قوله تعالى وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ أَنَّکُمْ تُکَذِّبُونَ إِذا لَهُمْ مَکْرٌ این اذا اینجا در آن موضوع است که عجم گویند چون در نگرى چون بنگرى و آیات ایدر اعلام نعمتهاى اللَّه است و ایادى وى میگوید چون ایشان را باران فرستیم و از بلاها عافیت دهیم و نعمت و آسایش برایشان روان گردانیم ایشان را در آن نعمت بطر گیرد تا حقّ را منکر شوند و آیات ما دروغ شمرند و رساننده را استور ندارند و بر نعمت، دیگرى را شکر کنند نه خداى را عزّ و جلّ، قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مکرا یعنى اللَّه اقدر على تغییر تلک النّعم من العبد على صرف الشّکر الى غیر المنعم و ما یاتیهم من العقاب اسرع فى اهلاکهم ممّا اتوه من المنکر و ابطال آیات اللَّه إِنَّ رُسُلَنا یعنى الحفظة یَکْتُبُونَ ما تَمْکُرُونَ للمجازاة به فى الآخرة. این بر سبیل تهدید و وعید گفت که آرى رسولان ما و دبیران مىنویسند بر ایشان آنچه مىسازند و مىکنند و این تهدید است بر گوشها و دلهاى ضعیفان و رنه خداى تعالى را البته بآن هیچ حاجت نیست که احاطت علم وى بمعلومات، نه بدبیر حاجت گذاشت و نه بنسخت.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ... الآیة. از روى اشارت بر ذوق اهل معرفت، این آیت رمزى دیگر دارد. میگوید مؤمنان و نیک مردان بحقیقت ایشاناند که احدیّت ایشان را بنعمت کرم در قباب غیرت بدارد، و بحسن عنایت پرورد، بمعرفت خودشان راه دهد، و بصحبت خود نزدیک گرداند، تا او را یگانه شوند و از غیر او بیگانه شوند. پیر طریقت گفت توحید نه همه آنست که او را یگانه دانى توحید حقیقى آنست که او را یگانه باشى وز غیر او بیگانه باشى، بدایت عنایت آنست که ایشان را قصدى دهد غیبى تا ایشان را از جهان باز برد چون فرد شود آن گه وصال فرد را بشاید.
جوینده توهم چو تو فردى باید
آزاد زهر علّت و دردى باید.
آن مرد غوّاص تا دل از ملک جان برندارد روا نبود که دست طلب او به مروارید مراد رسد پس چه گویى کسى که در طلب جلال و جمال او قصد نجات اعظم کند تا دست از مهر جان نشوید، بوصال قرب جانان چون رسد؟ درویشى در مجلس موسى کلیم (ع) نعره بر کشید موسى از سر تندى بانگ بر وى زد، در حال، جبرئیل آمد که یا موسى اللَّه میگوید در مجلس تو صاحب درد و خداوند دل همان یک مرد بود که از بهر ما بمجلس تو حاضر آمد، تو بانگ بر وى زدى هر چند عزیزى و کلیمى امّا سرّى که ما در زیر گلیم سیاه نهادهایم تو نبینى، آن اشتیاق جمال ما باشد که دوستان را در تواجد آرد، تقاضاى جمال ما بود که دلهاشان در عالم خوف و رجا و قبض و بسط کشد. وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ. هر دیده که از دنیا پر شد، صفت عقبى در وى نگنجد.
و هر دیده که صفات عقبى در وى قرار گرفت، از جلال قرب ما و عزّ وصال ما بیخبر بود، نه دنیا و نه عقبى بلکه وصال مولى. آه کجاست همّتى که از دنیا کجاست مرادى مه از عقبى اشتیاقى بدیدار مولى کجاست صاحب دولتى تا از جاه بشریّت خود برآئیم و دست در فتراک آن صاحب دولت زنیم بو که روزى بمراد رسیم.
گر ز چاه جاه خواهى تا برائى مردوار
چنگ در زنجیر گوهردار عنبر بار زن
یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ باش تا فرداى قیامت که دوستان بنور معرفت بر مرکب طاعت فرا بساط انبساط روند و در مقام شهود بنازند، گروه گروه و جوق جوق، چنان که اللَّه گفت: نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً و در هر منزل که پیش آید جوقى فریشتگان بحکم فرمان، بسلام مىآیند و بناز و نعیم جاودان بشارت مىدهند. اینست که گفت: وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ و عاصیان امّت احمد در آن صحراء محشر و مقام رستاخیز، بعرض گاه حساب بازداشته، سابقان بنور طاعت از پیش رفته و عاصیان بگران بارى معصیت تنها مانده، آخر رحمت اللَّه ایشان را دست گیرد، و بر تنهایى و درماندگى ایشان ببخشاید، بنداى کرامت گوید: عبادى چون این خطاب عزّت و نداى کرامت بنعت رحمت بگوش ایشان رسد، جان ایشان بیاساید و روح و ریحان در دل ایشان گشاید، گوید: عبادى، إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ لا یتفرغون الیکم و اصحاب النّار من شدة العقاب لا یرقّون لکم، معاشر المساکین سلام علیکم کیف انتم ان کان اشکالکم و اصحابکم سبقوکم واحد منهم لا یهدیکم فانا اهدیکم. ان عاملناکم بما تستوجبون فاین الکرم.
نحن اذا فى الجفاء مثلهم
اذا هجرنا هم کما هجروا
چون رأفت و رحمت حقّ بایشان رسد وحشت و معصیت بآب رحمت از ایشان فرو شوید و آفتاب رعایت از برج عنایت بتابد، ایشان بنعت افتخار در حالت انکسار بر درگاه ذو الجلال خوش بزارند، و از شادى بگریند، تا ربّ العزّة آن گریستن و زاریدن از ایشان بپسندد و درد دل ایشان را امرهم نهد و زبان ایشان بثناى خود بگشاید، و بقدر طاقت بندگى خداى را ثنا گویند، و حمد و ستایش کنند، اینست که رب العالمین گفت: وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ آخر سخن ایشان این بود که الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ که شماتت دشمنان و کافران بما نرسید، و فضل و رحمت خداى بما در رسید.
ما را همه مقصود ببخشایش حق بود
المنة للَّه که بمقصود رسیدیم
وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا... الآیة. دعاء کلید رحمت است و گواه عبودیّت و پیوستن را وسیلت. هر کس که در دعاء بر وى گشادند در اجابت هم بر وى گشادند که میگوید جلّ جلاله: ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ دعاء پیرایه پیوستگانست و مایه دست گرفتگان و حلقه در حق بدست جویندگان، مصطفى ص گفت: الدعاء سلاح المؤمن و عماد الدین و نور السماوات و الارض.
هر که بکارى درماند یا او را نکبتى رسد دست در دعا و تضرع زند، دست اعتماد بضمان اللَّه زد و دست نیاز ببرّ وى زد، یقول اللَّه تعالى: فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا و شرط آنست که بوقت دعاء آواز نرم دهد و خاطر از حرمت و استکانت پر کند و باجابت، یقین باشد که مصطفى ص گفت: «ادعوا اللَّه و انتم موقنون بالاجابة و اعلموا ان اللَّه لا یستجیب دعاء من له قلب غافل لاه»
و بدانکه دعا کردن و حاجت و نیاز بدرگاه بىنیاز برداشتن اهل شریعت را مقامى جلیل است، عین عبادتست و رسیدن را ببهشت نیک وسیلت است. امّا حال عارفان حالى دیگر است و طریق ایشان طریقى دیگر. جنید روزى در اثناء مناجات گفت: «اللّهم اسقنى» ندایى شنید که: تدخل بینى و بینک. یا جنید میان من و تو مىدرایى یعنى که ما خود دانیم سزاى هر بندهاى، و شناسیم قصد هر جویندهاى، جنید گفت: بعد از آن روزگارى تحسّر خوردم و زان گفت، استغفار کردم.
قوله: وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَمَّا ظَلَمُوا اى تکبروا و تجبروا و لم یخضعوا بقول الحق. اى بسا خواجگان خویشتن پرستان ازین جهان داران و ستمکاران که با کام و نام بودند با خانهاى پر نقش و پرنگار بودند، و بر پشت مرکبهاى رهوار سوار بودند، رداى تکبر بر دوش گرفته و فرعونوار نداى جبارى بر خویشتن زده، چون شرع را مکابر شدند و از حقّ سر وازدند و نبوّت انبیا و آیات و معجزات همه بازى شمردند، دمار از ایشان بر آوردند، و تخت و کلاه ایشان نگونسار کردند، و بساط کبر ایشان در نوشتند، نه خود زنده نه نام و نشان ایشان در دیار و اقطار مانده، هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً آرى سرانجام ظلم همین است، و خبر مصطفى ص گواه اینست: «لو کان الظلم بیتا فى الجنّة لسلط اللَّه علیه الخراب».
قوله ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ ان اعتبرتم بهم نجوتم و ان لم تعتبروا احللنا بکم من العقوبة ما یعتبر بکم فان من لم یعتبر بمن سبقه اعتبر به من لحقه و من لم یعتبر بما سمعه اعتبر به من تبعه.
جوینده توهم چو تو فردى باید
آزاد زهر علّت و دردى باید.
آن مرد غوّاص تا دل از ملک جان برندارد روا نبود که دست طلب او به مروارید مراد رسد پس چه گویى کسى که در طلب جلال و جمال او قصد نجات اعظم کند تا دست از مهر جان نشوید، بوصال قرب جانان چون رسد؟ درویشى در مجلس موسى کلیم (ع) نعره بر کشید موسى از سر تندى بانگ بر وى زد، در حال، جبرئیل آمد که یا موسى اللَّه میگوید در مجلس تو صاحب درد و خداوند دل همان یک مرد بود که از بهر ما بمجلس تو حاضر آمد، تو بانگ بر وى زدى هر چند عزیزى و کلیمى امّا سرّى که ما در زیر گلیم سیاه نهادهایم تو نبینى، آن اشتیاق جمال ما باشد که دوستان را در تواجد آرد، تقاضاى جمال ما بود که دلهاشان در عالم خوف و رجا و قبض و بسط کشد. وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ. هر دیده که از دنیا پر شد، صفت عقبى در وى نگنجد.
و هر دیده که صفات عقبى در وى قرار گرفت، از جلال قرب ما و عزّ وصال ما بیخبر بود، نه دنیا و نه عقبى بلکه وصال مولى. آه کجاست همّتى که از دنیا کجاست مرادى مه از عقبى اشتیاقى بدیدار مولى کجاست صاحب دولتى تا از جاه بشریّت خود برآئیم و دست در فتراک آن صاحب دولت زنیم بو که روزى بمراد رسیم.
گر ز چاه جاه خواهى تا برائى مردوار
چنگ در زنجیر گوهردار عنبر بار زن
یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ باش تا فرداى قیامت که دوستان بنور معرفت بر مرکب طاعت فرا بساط انبساط روند و در مقام شهود بنازند، گروه گروه و جوق جوق، چنان که اللَّه گفت: نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً و در هر منزل که پیش آید جوقى فریشتگان بحکم فرمان، بسلام مىآیند و بناز و نعیم جاودان بشارت مىدهند. اینست که گفت: وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ و عاصیان امّت احمد در آن صحراء محشر و مقام رستاخیز، بعرض گاه حساب بازداشته، سابقان بنور طاعت از پیش رفته و عاصیان بگران بارى معصیت تنها مانده، آخر رحمت اللَّه ایشان را دست گیرد، و بر تنهایى و درماندگى ایشان ببخشاید، بنداى کرامت گوید: عبادى چون این خطاب عزّت و نداى کرامت بنعت رحمت بگوش ایشان رسد، جان ایشان بیاساید و روح و ریحان در دل ایشان گشاید، گوید: عبادى، إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ لا یتفرغون الیکم و اصحاب النّار من شدة العقاب لا یرقّون لکم، معاشر المساکین سلام علیکم کیف انتم ان کان اشکالکم و اصحابکم سبقوکم واحد منهم لا یهدیکم فانا اهدیکم. ان عاملناکم بما تستوجبون فاین الکرم.
نحن اذا فى الجفاء مثلهم
اذا هجرنا هم کما هجروا
چون رأفت و رحمت حقّ بایشان رسد وحشت و معصیت بآب رحمت از ایشان فرو شوید و آفتاب رعایت از برج عنایت بتابد، ایشان بنعت افتخار در حالت انکسار بر درگاه ذو الجلال خوش بزارند، و از شادى بگریند، تا ربّ العزّة آن گریستن و زاریدن از ایشان بپسندد و درد دل ایشان را امرهم نهد و زبان ایشان بثناى خود بگشاید، و بقدر طاقت بندگى خداى را ثنا گویند، و حمد و ستایش کنند، اینست که رب العالمین گفت: وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ آخر سخن ایشان این بود که الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ که شماتت دشمنان و کافران بما نرسید، و فضل و رحمت خداى بما در رسید.
ما را همه مقصود ببخشایش حق بود
المنة للَّه که بمقصود رسیدیم
وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا... الآیة. دعاء کلید رحمت است و گواه عبودیّت و پیوستن را وسیلت. هر کس که در دعاء بر وى گشادند در اجابت هم بر وى گشادند که میگوید جلّ جلاله: ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ دعاء پیرایه پیوستگانست و مایه دست گرفتگان و حلقه در حق بدست جویندگان، مصطفى ص گفت: الدعاء سلاح المؤمن و عماد الدین و نور السماوات و الارض.
هر که بکارى درماند یا او را نکبتى رسد دست در دعا و تضرع زند، دست اعتماد بضمان اللَّه زد و دست نیاز ببرّ وى زد، یقول اللَّه تعالى: فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا و شرط آنست که بوقت دعاء آواز نرم دهد و خاطر از حرمت و استکانت پر کند و باجابت، یقین باشد که مصطفى ص گفت: «ادعوا اللَّه و انتم موقنون بالاجابة و اعلموا ان اللَّه لا یستجیب دعاء من له قلب غافل لاه»
و بدانکه دعا کردن و حاجت و نیاز بدرگاه بىنیاز برداشتن اهل شریعت را مقامى جلیل است، عین عبادتست و رسیدن را ببهشت نیک وسیلت است. امّا حال عارفان حالى دیگر است و طریق ایشان طریقى دیگر. جنید روزى در اثناء مناجات گفت: «اللّهم اسقنى» ندایى شنید که: تدخل بینى و بینک. یا جنید میان من و تو مىدرایى یعنى که ما خود دانیم سزاى هر بندهاى، و شناسیم قصد هر جویندهاى، جنید گفت: بعد از آن روزگارى تحسّر خوردم و زان گفت، استغفار کردم.
قوله: وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَمَّا ظَلَمُوا اى تکبروا و تجبروا و لم یخضعوا بقول الحق. اى بسا خواجگان خویشتن پرستان ازین جهان داران و ستمکاران که با کام و نام بودند با خانهاى پر نقش و پرنگار بودند، و بر پشت مرکبهاى رهوار سوار بودند، رداى تکبر بر دوش گرفته و فرعونوار نداى جبارى بر خویشتن زده، چون شرع را مکابر شدند و از حقّ سر وازدند و نبوّت انبیا و آیات و معجزات همه بازى شمردند، دمار از ایشان بر آوردند، و تخت و کلاه ایشان نگونسار کردند، و بساط کبر ایشان در نوشتند، نه خود زنده نه نام و نشان ایشان در دیار و اقطار مانده، هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً آرى سرانجام ظلم همین است، و خبر مصطفى ص گواه اینست: «لو کان الظلم بیتا فى الجنّة لسلط اللَّه علیه الخراب».
قوله ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ ان اعتبرتم بهم نجوتم و ان لم تعتبروا احللنا بکم من العقوبة ما یعتبر بکم فان من لم یعتبر بمن سبقه اعتبر به من لحقه و من لم یعتبر بما سمعه اعتبر به من تبعه.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ در خشک و در دریا مىرواند شما را او آنست، حَتَّى إِذا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ تا آن گه که شما در کشتى باشید هنگامى، وَ جَرَیْنَ بِهِمْ و کشتى میرود و ایشان در آن، بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ ببادى خوش، وَ فَرِحُوا بِها و ایشان بآن باد شادان، جاءَتْها رِیحٌ عاصِفٌ بان کشتى آید ناگاه بادى کشتىشکن، وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ و موج آید ایشان را از هر سوى، وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ و چنان دانند که هلاک ایشان بود، دَعَوُا اللَّهَ خداى را خوانند، مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ دعا و عذر و بیم و امید او را خالص کرده، لَئِنْ أَنْجَیْتَنا مِنْ هذِهِ و گویند اگر باز رهانى ما را ازین بیم، لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ. (۲۲) حقّا که ما ترا از سپاس دارانیم و از نعمت شناسان.
فَلَمَّا أَنْجاهُمْ چون باز رهاند ایشان را، إِذا هُمْ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ چون در نگرى باز افزونى جستن و ستمکارى درگیرند در زمین، بِغَیْرِ الْحَقِّ بناسزا و ناحق، یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان، إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلى أَنْفُسِکُمْ این افزونى جستن شما بر یکدیگر و این ستمکارى بر خویشتن، مَتاعَ الْحَیاةِ الدُّنْیا روزى چند است زندگانى این جهان ناپاینده، ثُمَّ إِلَیْنا مَرْجِعُکُمْ آن گه با ماست بازگشت شما فَنُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. (۲۳) پس شما را خبر کنیم بآنچه میکردید در زندگانى این جهانى.
إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا مثل زندگانى این جهانى کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ راست همچون آبى است که فرو فرستادیم از آسمان، فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ تا بآن آب رستنیها رست در زمین آمیغ، مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ از آنچه مردم خورد و چهارپایان، حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها تا زمین آرایش خویش گرفت، وَ ازَّیَّنَتْ و آراسته گشت، وَ ظَنَّ أَهْلُها و چنان دانند خداوندان آن أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها که و پادشاه گشتند بران، أَتاها أَمْرُنا بآن رسد فرمان ما، لَیْلًا أَوْ نَهاراً شب یا روز، فَجَعَلْناها حَصِیداً آن را ریزیده و پژمرده چون کاه دروده کردیم، کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ گویى دى خود هیچ نبود، کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ هم چنین سخنان خویش گشاده و روشن میفرستیم، لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ. (۲۴) ایشان را که در آن بیندیشند.
وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ اللَّه با سراى سلامت میخواند، وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ و راه مینماید و او را که خواهد، إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ. (۲۵)
براه پاینده راست.
لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا ایشان را است که نیکویى کردند، الْحُسْنى نیکوتر از آنچه ایشان کردند، وَ زِیادَةٌ و نیز افزونى از ناخواسته و نابیوسیده، وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ و بران رویهاى ایشان نه نشیند، قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ گردى و نه خوارى، أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ. (۲۶) ایشانند بهشتیان، جاویدان در آن.
وَ الَّذِینَ کَسَبُوا السَّیِّئاتِ و ایشان که بدیها کردند، جَزاءُ سَیِّئَةٍ بِمِثْلِها ایشان را است پاداش هر بدى هم چنان، وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ و خوارى فراسرهاى ایشان نشیند، ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ ایشان را کس نه که ایشان را از خداى نگه دارد، کَأَنَّما أُغْشِیَتْ وُجُوهُهُمْ چنان که پندارى که در رویهاى ایشان کشیدند، قِطَعاً مِنَ اللَّیْلِ مُظْلِماً پارههایى از شب تاریک، أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ. (۲۷) ایشانند دوزخیان در آتش جاویدان.
فَلَمَّا أَنْجاهُمْ چون باز رهاند ایشان را، إِذا هُمْ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ چون در نگرى باز افزونى جستن و ستمکارى درگیرند در زمین، بِغَیْرِ الْحَقِّ بناسزا و ناحق، یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان، إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلى أَنْفُسِکُمْ این افزونى جستن شما بر یکدیگر و این ستمکارى بر خویشتن، مَتاعَ الْحَیاةِ الدُّنْیا روزى چند است زندگانى این جهان ناپاینده، ثُمَّ إِلَیْنا مَرْجِعُکُمْ آن گه با ماست بازگشت شما فَنُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. (۲۳) پس شما را خبر کنیم بآنچه میکردید در زندگانى این جهانى.
إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا مثل زندگانى این جهانى کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ راست همچون آبى است که فرو فرستادیم از آسمان، فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ تا بآن آب رستنیها رست در زمین آمیغ، مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ از آنچه مردم خورد و چهارپایان، حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها تا زمین آرایش خویش گرفت، وَ ازَّیَّنَتْ و آراسته گشت، وَ ظَنَّ أَهْلُها و چنان دانند خداوندان آن أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها که و پادشاه گشتند بران، أَتاها أَمْرُنا بآن رسد فرمان ما، لَیْلًا أَوْ نَهاراً شب یا روز، فَجَعَلْناها حَصِیداً آن را ریزیده و پژمرده چون کاه دروده کردیم، کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ گویى دى خود هیچ نبود، کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ هم چنین سخنان خویش گشاده و روشن میفرستیم، لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ. (۲۴) ایشان را که در آن بیندیشند.
وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ اللَّه با سراى سلامت میخواند، وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ و راه مینماید و او را که خواهد، إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ. (۲۵)
براه پاینده راست.
لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا ایشان را است که نیکویى کردند، الْحُسْنى نیکوتر از آنچه ایشان کردند، وَ زِیادَةٌ و نیز افزونى از ناخواسته و نابیوسیده، وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ و بران رویهاى ایشان نه نشیند، قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ گردى و نه خوارى، أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ. (۲۶) ایشانند بهشتیان، جاویدان در آن.
وَ الَّذِینَ کَسَبُوا السَّیِّئاتِ و ایشان که بدیها کردند، جَزاءُ سَیِّئَةٍ بِمِثْلِها ایشان را است پاداش هر بدى هم چنان، وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ و خوارى فراسرهاى ایشان نشیند، ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ ایشان را کس نه که ایشان را از خداى نگه دارد، کَأَنَّما أُغْشِیَتْ وُجُوهُهُمْ چنان که پندارى که در رویهاى ایشان کشیدند، قِطَعاً مِنَ اللَّیْلِ مُظْلِماً پارههایى از شب تاریک، أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ. (۲۷) ایشانند دوزخیان در آتش جاویدان.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ اى یحملکم على السّیر و یجعلکم قادرین على قطع المسافات فِی الْبَرِّ بالازجل و الدّواب وَ الْبَحْرِ بالسّفن الجاریة فى البحار. البرّ: الارض الواسعة. و البحر: مستقرّ الماء. قرائت عبد اللَّه شامى ینشرکم بفتح یا و بنون و شین، من نشر ینشر هم چنان که جایى دیگر گفت وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ باین قرائت معنى آنست که: شما را مىپراکند و میخیزاند و میرواند در دشت و در دریا. و فیه حجة على القدریة فى خلق الافعال لانّ السیر فعل متصرف فى الخیر و الشر لا محالة و اللَّه یسیّر کل سائر کما ترى، آن گه شرح فرادریا داد: حَتَّى إِذا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ فلک هم واحد است و هم جمع بواحد مذکر است چنان که گفت: فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ و بجمع مؤنث است چنان که گفت: وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ اى جرت السفن بمن رکبها فى البحر. مخاطبه با خبر گشت و عرب چنین کنند، و در قرآن از این باب هست. و قال الشّاعر:
اسیئى بنا او احسنى لا ملومة
لدینا و لا مقلیّة ان تقلت
بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ لیّنة الهبوب لا ضعیفة و لا عاصفة. وَ فَرِحُوا بِها اى بتلک الرّیح للینها و استقامتها. فرح در قرآن بر سه وجه است یکى بمعنى بطر و خیلاء و تکبّر چنان که گفت: ذلِکُمْ بِما کُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ همانست که در سوره هود گفت: إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ اى بطر مرح. و در سورة القصص (۳۴) گفت: لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ اى البطرین. وجه دوم: فرح است بمعنى رضا. کقوله: وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا اى رضوا بها. و قوله: کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ اى راضون و فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ اى رضوا.
وجه سیوم: فرح شادى است و خرّمى. کقوله بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها اى جاءت السفینة و قیل: جاءت الرّیح الطیبة رِیحٌ عاصِفٌ ذات عصف اى شدیدة الهبوب یقال: عصفت الرّیح فهى عاصف و عاصفة و اعصفت فهى معصف و معصفة. و عصفت و اعصفت بمعنى واحد. وَ جاءَهُمُ اى رکبان السفینة الْمَوْجُ اى حرکة الماء و اختلاطه. و قیل: هو ما علا من الماء مِنْ کُلِّ مَکانٍ من البحر. و قیل: من کلّ جهة وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ اهلکوا و سدّت علیهم مسالک النجاة من جمیع الجهات. یقال: لکل من وقع فى بلاء قد احیط بفلان، اى قد احاط به البلاء. و قیل احاطت بهم الملائکة. و مثله: و احیط بثمره الا ان یحاط بکم. دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ اى اخلصوا له الدّعاء لم یشرکوا به من آلهتهم شیئا. میگوید مشرکان در آن حال که بهلاک و غرق نزدیک شوند و جز از خداى آسمان از هر کس نومید شوند و از بتان و غیر ایشان فریادرس نبینند، دست در خداى آسمان زنند و باخلاص بىشرک دعا کنند و بربوبیّت وى اقرار دهند. این هم چنان است که مصطفى ص حصین خزاعى را پرسید در حال شرک وى: کم تعبد الیوم الها؟ قال سبعة واحدا فى السماء و ستة فى الارض. قال رسول اللَّه ص: فایهم تعدّ لیوم رغبتک و رهبتک؟ قال: الّذى فى السماء.
بو عبیده گفت دعاى ایشان به اخلاص آن بود که گفتند اهیّا شراهیّا یعنى یا حىّ یا قیّوم.
قوله: لَئِنْ أَنْجَیْتَنا اینجا قول مضمر است. اى قالوا: لَئِنْ أَنْجَیْتَنا مِنْ هذِهِ الواقعة و من هذه الرّیح العاصفة و انعمت علینا یا ربّنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ لنعمتک مؤمنین بک مستمسکین بطاعتک.
فَلَمَّا أَنْجاهُمْ اى اجاب اللَّه دعائهم. اللَّه دعاى ایشان اجابت کرد و ایشان را از هلاک و غرق رهانید. هذا کقوله: فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ قُلِ اللَّهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْها وَ مِنْ کُلِّ کَرْبٍ بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ فَیَکْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِنْ شاءَ این آیات دلیلاند که رب العزّة دعاى کافران و بیگانگان در مرادهاى دنیوى اجابت کند و آنچه گفت: وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ آن در کار و مراد آخرت است که کافران را در نعیم آخرت و ثواب آن جهانى نصیب نیست. و گفتهاند. وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ آنست که گویند: رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ و ایشان را جواب دهند: أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ امّا دعاى ایشان در کار دنیا و در طلب نعمت دنیا مستجاب بود که این نعمت از آشنا و بیگانه دریغ نیست، و برّ و فاجر از آن میخورد عرض حاضر یأکل منها البرّ و الفاجر. یقول تعالى: مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ کُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ و هم ازین باب است دعاء ابلیس مهجور که گفت: أَنْظِرْنِی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ. قالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ و دلیل بر آنکه رب العزة دعاى کافران اندر کار دنیا اجابت کند، آنست که شکایت میکند از آن قوم که در حال بیچارگى و وقت درماندگى او را نخواندند، گفت: وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَکانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُونَ امیر المؤمنین على (ع) گفت اگر ایشان تواضع کردندید و اندر دعا خضوع آوردندید از اللَّه اجابت یافتندید. فَلَمَّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ عادوا الى الکفر و الفساد بِغَیْرِ الْحَقِّ جهلا و باطلا اى مبطلین معلنین الفساد و المعاصى و الجرأة على اللَّه.
یا أَیُّهَا النَّاسُ یا اهل مکه إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلى أَنْفُسِکُمْ اى وبال بغیکم علیکم. اى عملکم بالظلم یرجع علیکم، کما قال عزّ و جلّ مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها و گفتهاند سه چیز آنست که هر که کند آن بوى بازگردد و بال آن بوى رسد: یکى مکر است لقوله تعالى: وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ. دیگر نکث است لقوله تعالى: فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلى نَفْسِهِ سوم بغى است لقوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلى أَنْفُسِکُمْ. اینجا سخن تمام شد، آن گه ابتدا کرد گفت: مَتاعَ الْحَیاةِ الدُّنْیا اى ذلک متاع الحیاة الدنیا تتمتّعون فى الدّنیا، فیکون بغیکم مبتداء و عَلى أَنْفُسِکُمْ خبره و متاع خبر مبتداء محذوف.
و روا باشد که سخن متصل یکدیگر بود. بغیکم ابتدا بود و متاع خبر ابتداء و عَلى أَنْفُسِکُمْ صله بغى باشد و معنى آنست که این ستمکارى شما بر خویشتن و افزونى جستن بر یکدیگر بر خوردارى است در دنیا روزى چند ناپاینده، زاد آن جهانى را نشاید، و در آن جهان بکار نیاید که باین بغى مستوجب غضب خداى و عقوبت وى گشتهاید.
قرائت حفص متاع بنصب است یا بر حال یا بر مفعول. اى متّعناکم متاع الحیاة الدّنیا ثُمَّ إِلَیْنا مَرْجِعُکُمْ فى القیمة فَنُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ نخبرکم به و نجازیکم علیه.
إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا اى صفة الحیاة الدّنیا فى فنائها و زوالها کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ اى کمطر انزلناه من السماء من جانب السماء. یقال: ان السحاب جسم یخلو من الماء فاذا اراد اللَّه ان یمطر قوما امره فاخذ الماء من بحر فى السماء و صار الى المکان المقصود بالمطر فَاخْتَلَطَ بِهِ اى بالماء اختلاط جوار لانّ الاختلاط تداخل الاشیاء بعضها فى بعض. و قیل: فَاخْتَلَطَ بِهِ اى بسببه نَباتُ الْأَرْضِ فطالت و امتدت مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ یعنى الحبوب و الثّمار و البقول و الانعام یعنى الحشیش و المراعى حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها زخارف الارض ما تضحک به من الورد و النور و الشقائق و الخضر وَ ازَّیَّنَتْ یعنى تزینت. و در شواذ خواندهاند: وَ ازَّیَّنَتْ اى جاءت بالزّینة، و زینة الارض ثمر نباتها فى الاشجار وَ ظَنَّ أَهْلُها اى اهل هذه الارض أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها اى على حصاد نباتها و اجتناء ثمارها اذ لا مانع دونها أَتاها أَمْرُنا اى قضاؤنا باهلاکها و افنائها لَیْلًا أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها اى الارض و الغلّة و الزینة حَصِیداً محصودة مقلوعة منزوعة الاصول لا شىء فیها. و قیل: فَجَعَلْناها حَصِیداً اى مثل الحصید، کما قال لغلمان الجنّة: یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ و هم لم یولدوا و انّما شبههم بالولدان الّذین لم تغیّرهم الکهولة لطراوتهم و حسن خلقهم کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ اى کان لم تکن او لم تعمر بالامس بالمغانى، المنازل الّتى یعمرها النّاس بالنزول. یقال غنینا بمکان کذا اذا نزلوا به. کذلک الحیاة الدّنیا سبب لاجتماع المال و زهرة الدّنیا حتّى اذا کثر عند صاحبه و ظنّ انّه ممتّع به سلب ذلک عنه بموته او حادثة تهلکه.
فقدناه لمّا تمّ و اعتمّ بالعلى
کذاک کسوف البدر عند تمامه
کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ اى کما بیّنّا هذا المثل للحیاة الدّنیا کذلک نبیّن آیات القرآن لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ فى المعاد. وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ ببعث الرّسل و نصب الأدلّة. و دارِ السَّلامِ هى الجنّة. السلام هو اللَّه و الجنّة داره. و هذه الاضافة کبیت اللَّه و ناقة اللَّه. و قیل السلام و السلامة واحد کالرّضاع و الرّضاعة اى دار السلامة من الآفات و الاحزان و القطیعة. یعنى من دخلها سلم من الآفات، دلیله قوله: ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ و قیل: دار السلام هو من التّحیة الّتى یحییهم اللَّه و الملائکة، من قوله تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ
قال: جابر بن عبد اللَّه خرج علینا رسول اللَّه ص یوما فقال انّى رایت فى المنام کان جبرئیل عند رأسى و میکائیل عند رجلى یقول احدهما لصاحبه اضرب له مثلا فقال: اسمع سمعت اذنک فاعقل عقل قلبک، انّما مثلک و مثل امّتک کمثل ملک اتخذ دارا ثمّ بنى فیها بیتا ثمّ جعل فیها مادبة ثمّ بعث رسولا یدعو الى طعامه فمنهم من اجاب الرّسول و منهم من ترکه فاللّه الملک و الدار الاسلام و البیت الجنّة و من دخل الجنّة اکل ما فیها.
و عن ابى الدرداء قال: قال رسول اللَّه ص ما من یوم طلعت شمسه الّا وکّل بجنبتیها ملکان ینادیان نداء یسمعه خلق اللَّه کلهم غیر الثقلین، یا ایّها النّاس هلمّوا الى ربّکم انّ ما قلّ و کفى خیر ممّا کثر و الهى و لا آبت شمس الا وکّل بجنبتیها ملکان ینادیان یسمعه خلق اللَّه کلهم غیر الثقلین، اللّهمّ اعط منفقا خلفا و اعط ممسکا تلفا فانزل اللَّه فى ذلک کلّه قرآنا فى قول الملکین یا ایّها النّاس هلمّوا الى ربّکم فى سورة یونس وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ و انزل فى قولهما اللّهمّ اعط منفقا خلفا و ممسکا تلفا وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى الى قوله لِلْعُسْرى.
قوله وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ عمّ بالدّعوة اظهارا لحجته و خص بالهدایة استغناء عن خلقه. و قیل: الدّعوة الى دار السلام عامّة لانها الطریق الى النّعمة و هدایة الصراط خاصة لأنّها الطریق الى المنعم. و گفتهاند دعوت برد و ضرب است: یکى دعوت عامّ بواسطه رسول میخواند ایشان را از روى تکلیف بر دین اسلام و طاعت دارى، و ذلک فى قوله: وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ دیگر دعوت خاصّ است بیواسطه رسول خود میخواند جلّ جلاله ایشان را از روى تشریف بدار السلام تا ایشان را گرامى کند و بنوازد بضیافت بهشت و بلقاء و رضاء و سلام، و ذلک قوله: وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ و یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ هدایت اینجا بمعنى ارشاد است و صراط مستقیم طریق بهشت است که آنجا میگوید یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ و گفتهاند: استعمال سنن است در اداء فرایض در دنیا و جوار حضرت عزّت در عقبى فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ و گفتهاند: صراط مستقیم استعمال مکارم الاخلاق است چون تقوى و زهد و توکّل و اخلاص و احسان. مصطفى گفت: «انّ اللَّه یحب مکارم الاخلاق و یبغض سفسافها»
رب العزّة این مکارم الاخلاق دوست دارد بنده را بر استعمال آن دارد و راه آن بوى نماید تا بنده در روش خویش باین مقامات گذاره کند امروز بمحبّت و معرفت رسد و فردا بمشاهدت و رؤیت.
لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا اى آمنوا باللّه و رسوله و احسنوا العمل فى الدّنیا الْحُسْنى الجنّة. و الحسنى کالبشرى. و قیل: هى تأنیث الاحسن. میگوید ایشان که ایمان آوردند بخدا و رسول و در دنیا کار نیکو کردند، پاداش ایشان بهشت است و اگر حسنى تأنیث احسن گویى معنى آنست که ایشان راست که نیکویى کردند نیکوتر از آنچه ایشان کردند و نیز زیادت، چنان که جایى دیگر گفت وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ امیر المؤمنین على ع گفت لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا احسان اینجا قول لا اله الّا اللَّه است، و حسنى بهشت و زِیادَةٌ غرفه از یاقوت سرخ ساخته که آن را چهار هزار در است.
روى ابو ذر قال قلت: یا رسول اللَّه علّمنى عملا یقرّبنى من الجنّة و یباعدنى من النّار.
قال: اذا عملت سیئة فاتبعها حسنة. قال قلت من الحسنات لا اله الّا اللَّه؟ قال: نعم، من احسن الحسنات.
میگوید: ایشان که لا اله الا اللَّه گفتند پاداش ایشان بهشت است. همانست که مصطفى گفت: «من قال لا اله الا اللَّه دخل الجنّة»
و گفتهاند: لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا این احسان استغفار است صحابه رسول را و حسنى شفاعت مصطفى است و زیادة رضاى خدا. فانّ اللَّه عزّ و جلّ یقول: وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ ابن عباس گفت: لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا اى جاهدوا فى سبیل اللَّه الْحُسْنى یعنى رزق الجنّة لقوله: «یرزقون» و الزّیادة دوام الحیاة فى قرب المولى لقوله بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ و قیل: الحسنى جزاء حسناتهم و الزیادة ان یجازى بالواحد عشرا لیکون الزّیادة من جنس الأوّل. و قیل: الحسنى عشرة و الزیادة تضعیف العشرات. و خبر درست است در صحیح مسلم، حدیث حماد سلمه از عبد الرحمن بن ابى لیلى از صهیب بن سنان الرومى از مصطفى که گفت: الحسنى الجنّة و الزیادة النّظر الى وجه اللَّه عزّ و جلّ. و عن ابى بن کعب قال سألت رسول اللَّه ص عن الزّیادتین فقال: و ما الزّیادتان؟ قلت احدیهما قوله وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ
فقال عشرون الفا. فقلت: قول اللَّه عزّ و جلّ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِیادَةٌ قال الحسنى الجنّة و الزّیادة النّظر الى وجه اللَّه عزّ و جلّ و قال (ص) «اذا دخل اهل الجنّة الجنّة و اهل النّار النار: نادى مناد یا اهل الجنّة انّ لکم عند اللَّه موعدا لم ینجزکموه. قالوا: ما هو؟ ا لم یثقّل موازیننا؟ الم یدخلنا الجنّة؟ الم یجرنا من النّار؟
قال: فیکشف لهم الحجاب فینظرون الى اللَّه فیخرّون له سجدا.
و هى الزیادة الّتى قال اللَّه عزّ و جلّ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِیادَةٌ قال. یزید بن هارون فى اثر هذا الحدیث: من کذّب بهذا فقد برئ من اللَّه و برء اللَّه منه. و عن ابن عمر قال قال: رسول اللَّه ص «انّ ادنى اهل الجنّة منزلة لرجل ینظر فى ملکه الفى سنة یرى اقصاه کما یرى ادناه، ینظر فى ازواجه و سرره و خدمه و انّ افضلهم منزلة لمن ینظر فى وجه اللَّه عزّ و جلّ کلّ یوم مرتین»
و روى عن انس بن مالک انّه قال فى قوله عز و جلّ وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ قال یتجلّى لهم الرّب عزّ و جلّ کلّ جمعة.
ثمّ قال: وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ اى لا یعلوها و لا یغشاها قَتَرٌ غبار. و قیل: سواد و کآبة وَ لا ذِلَّةٌ اى هو ان کما یصیب اهل جهنم. قال: ابن ابى لیلى هذا بعد نظرهم الى ربّهم أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ.
وَ الَّذِینَ کَسَبُوا السَّیِّئاتِ الکفر و الشرک جَزاءُ سَیِّئَةٍ بِمِثْلِها یعنى النّار. فلا ذنب اعظم من الشرک و لا عذاب اشدّ من النّار. و تقدیره: لهم جزاء سیئة مثلها. و الباء زائدة وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ اى یلحقهم ذلّ و خزى. و هو ان ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ اى من عذاب اللَّه مِنْ عاصِمٍ مانع یمنعهم. و من صلة کَأَنَّما أُغْشِیَتْ البست وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّیْلِ مُظْلِماً اى جعل علیها غطاء من سواد اللیل. اى هم سود الوجوه. قرائت مکى و على و یعقوب قطعا بسکون طاء و هو جزء من اللیل بعد طایفة منه و مُظْلِماً نعته و باقى بفتح طاء خوانند و هو جمع قطعة و مُظْلِماً نصب على الحال. اى فى حال ظلمته أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ.
اسیئى بنا او احسنى لا ملومة
لدینا و لا مقلیّة ان تقلت
بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ لیّنة الهبوب لا ضعیفة و لا عاصفة. وَ فَرِحُوا بِها اى بتلک الرّیح للینها و استقامتها. فرح در قرآن بر سه وجه است یکى بمعنى بطر و خیلاء و تکبّر چنان که گفت: ذلِکُمْ بِما کُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ همانست که در سوره هود گفت: إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ اى بطر مرح. و در سورة القصص (۳۴) گفت: لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ اى البطرین. وجه دوم: فرح است بمعنى رضا. کقوله: وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا اى رضوا بها. و قوله: کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ اى راضون و فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ اى رضوا.
وجه سیوم: فرح شادى است و خرّمى. کقوله بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها اى جاءت السفینة و قیل: جاءت الرّیح الطیبة رِیحٌ عاصِفٌ ذات عصف اى شدیدة الهبوب یقال: عصفت الرّیح فهى عاصف و عاصفة و اعصفت فهى معصف و معصفة. و عصفت و اعصفت بمعنى واحد. وَ جاءَهُمُ اى رکبان السفینة الْمَوْجُ اى حرکة الماء و اختلاطه. و قیل: هو ما علا من الماء مِنْ کُلِّ مَکانٍ من البحر. و قیل: من کلّ جهة وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ اهلکوا و سدّت علیهم مسالک النجاة من جمیع الجهات. یقال: لکل من وقع فى بلاء قد احیط بفلان، اى قد احاط به البلاء. و قیل احاطت بهم الملائکة. و مثله: و احیط بثمره الا ان یحاط بکم. دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ اى اخلصوا له الدّعاء لم یشرکوا به من آلهتهم شیئا. میگوید مشرکان در آن حال که بهلاک و غرق نزدیک شوند و جز از خداى آسمان از هر کس نومید شوند و از بتان و غیر ایشان فریادرس نبینند، دست در خداى آسمان زنند و باخلاص بىشرک دعا کنند و بربوبیّت وى اقرار دهند. این هم چنان است که مصطفى ص حصین خزاعى را پرسید در حال شرک وى: کم تعبد الیوم الها؟ قال سبعة واحدا فى السماء و ستة فى الارض. قال رسول اللَّه ص: فایهم تعدّ لیوم رغبتک و رهبتک؟ قال: الّذى فى السماء.
بو عبیده گفت دعاى ایشان به اخلاص آن بود که گفتند اهیّا شراهیّا یعنى یا حىّ یا قیّوم.
قوله: لَئِنْ أَنْجَیْتَنا اینجا قول مضمر است. اى قالوا: لَئِنْ أَنْجَیْتَنا مِنْ هذِهِ الواقعة و من هذه الرّیح العاصفة و انعمت علینا یا ربّنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ لنعمتک مؤمنین بک مستمسکین بطاعتک.
فَلَمَّا أَنْجاهُمْ اى اجاب اللَّه دعائهم. اللَّه دعاى ایشان اجابت کرد و ایشان را از هلاک و غرق رهانید. هذا کقوله: فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ قُلِ اللَّهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْها وَ مِنْ کُلِّ کَرْبٍ بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ فَیَکْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِنْ شاءَ این آیات دلیلاند که رب العزّة دعاى کافران و بیگانگان در مرادهاى دنیوى اجابت کند و آنچه گفت: وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ آن در کار و مراد آخرت است که کافران را در نعیم آخرت و ثواب آن جهانى نصیب نیست. و گفتهاند. وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ آنست که گویند: رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ و ایشان را جواب دهند: أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ امّا دعاى ایشان در کار دنیا و در طلب نعمت دنیا مستجاب بود که این نعمت از آشنا و بیگانه دریغ نیست، و برّ و فاجر از آن میخورد عرض حاضر یأکل منها البرّ و الفاجر. یقول تعالى: مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ کُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ و هم ازین باب است دعاء ابلیس مهجور که گفت: أَنْظِرْنِی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ. قالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ و دلیل بر آنکه رب العزة دعاى کافران اندر کار دنیا اجابت کند، آنست که شکایت میکند از آن قوم که در حال بیچارگى و وقت درماندگى او را نخواندند، گفت: وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَکانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُونَ امیر المؤمنین على (ع) گفت اگر ایشان تواضع کردندید و اندر دعا خضوع آوردندید از اللَّه اجابت یافتندید. فَلَمَّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ عادوا الى الکفر و الفساد بِغَیْرِ الْحَقِّ جهلا و باطلا اى مبطلین معلنین الفساد و المعاصى و الجرأة على اللَّه.
یا أَیُّهَا النَّاسُ یا اهل مکه إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلى أَنْفُسِکُمْ اى وبال بغیکم علیکم. اى عملکم بالظلم یرجع علیکم، کما قال عزّ و جلّ مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها و گفتهاند سه چیز آنست که هر که کند آن بوى بازگردد و بال آن بوى رسد: یکى مکر است لقوله تعالى: وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ. دیگر نکث است لقوله تعالى: فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلى نَفْسِهِ سوم بغى است لقوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلى أَنْفُسِکُمْ. اینجا سخن تمام شد، آن گه ابتدا کرد گفت: مَتاعَ الْحَیاةِ الدُّنْیا اى ذلک متاع الحیاة الدنیا تتمتّعون فى الدّنیا، فیکون بغیکم مبتداء و عَلى أَنْفُسِکُمْ خبره و متاع خبر مبتداء محذوف.
و روا باشد که سخن متصل یکدیگر بود. بغیکم ابتدا بود و متاع خبر ابتداء و عَلى أَنْفُسِکُمْ صله بغى باشد و معنى آنست که این ستمکارى شما بر خویشتن و افزونى جستن بر یکدیگر بر خوردارى است در دنیا روزى چند ناپاینده، زاد آن جهانى را نشاید، و در آن جهان بکار نیاید که باین بغى مستوجب غضب خداى و عقوبت وى گشتهاید.
قرائت حفص متاع بنصب است یا بر حال یا بر مفعول. اى متّعناکم متاع الحیاة الدّنیا ثُمَّ إِلَیْنا مَرْجِعُکُمْ فى القیمة فَنُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ نخبرکم به و نجازیکم علیه.
إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا اى صفة الحیاة الدّنیا فى فنائها و زوالها کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ اى کمطر انزلناه من السماء من جانب السماء. یقال: ان السحاب جسم یخلو من الماء فاذا اراد اللَّه ان یمطر قوما امره فاخذ الماء من بحر فى السماء و صار الى المکان المقصود بالمطر فَاخْتَلَطَ بِهِ اى بالماء اختلاط جوار لانّ الاختلاط تداخل الاشیاء بعضها فى بعض. و قیل: فَاخْتَلَطَ بِهِ اى بسببه نَباتُ الْأَرْضِ فطالت و امتدت مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ یعنى الحبوب و الثّمار و البقول و الانعام یعنى الحشیش و المراعى حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها زخارف الارض ما تضحک به من الورد و النور و الشقائق و الخضر وَ ازَّیَّنَتْ یعنى تزینت. و در شواذ خواندهاند: وَ ازَّیَّنَتْ اى جاءت بالزّینة، و زینة الارض ثمر نباتها فى الاشجار وَ ظَنَّ أَهْلُها اى اهل هذه الارض أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها اى على حصاد نباتها و اجتناء ثمارها اذ لا مانع دونها أَتاها أَمْرُنا اى قضاؤنا باهلاکها و افنائها لَیْلًا أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها اى الارض و الغلّة و الزینة حَصِیداً محصودة مقلوعة منزوعة الاصول لا شىء فیها. و قیل: فَجَعَلْناها حَصِیداً اى مثل الحصید، کما قال لغلمان الجنّة: یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ و هم لم یولدوا و انّما شبههم بالولدان الّذین لم تغیّرهم الکهولة لطراوتهم و حسن خلقهم کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ اى کان لم تکن او لم تعمر بالامس بالمغانى، المنازل الّتى یعمرها النّاس بالنزول. یقال غنینا بمکان کذا اذا نزلوا به. کذلک الحیاة الدّنیا سبب لاجتماع المال و زهرة الدّنیا حتّى اذا کثر عند صاحبه و ظنّ انّه ممتّع به سلب ذلک عنه بموته او حادثة تهلکه.
فقدناه لمّا تمّ و اعتمّ بالعلى
کذاک کسوف البدر عند تمامه
کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ اى کما بیّنّا هذا المثل للحیاة الدّنیا کذلک نبیّن آیات القرآن لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ فى المعاد. وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ ببعث الرّسل و نصب الأدلّة. و دارِ السَّلامِ هى الجنّة. السلام هو اللَّه و الجنّة داره. و هذه الاضافة کبیت اللَّه و ناقة اللَّه. و قیل السلام و السلامة واحد کالرّضاع و الرّضاعة اى دار السلامة من الآفات و الاحزان و القطیعة. یعنى من دخلها سلم من الآفات، دلیله قوله: ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ و قیل: دار السلام هو من التّحیة الّتى یحییهم اللَّه و الملائکة، من قوله تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ
قال: جابر بن عبد اللَّه خرج علینا رسول اللَّه ص یوما فقال انّى رایت فى المنام کان جبرئیل عند رأسى و میکائیل عند رجلى یقول احدهما لصاحبه اضرب له مثلا فقال: اسمع سمعت اذنک فاعقل عقل قلبک، انّما مثلک و مثل امّتک کمثل ملک اتخذ دارا ثمّ بنى فیها بیتا ثمّ جعل فیها مادبة ثمّ بعث رسولا یدعو الى طعامه فمنهم من اجاب الرّسول و منهم من ترکه فاللّه الملک و الدار الاسلام و البیت الجنّة و من دخل الجنّة اکل ما فیها.
و عن ابى الدرداء قال: قال رسول اللَّه ص ما من یوم طلعت شمسه الّا وکّل بجنبتیها ملکان ینادیان نداء یسمعه خلق اللَّه کلهم غیر الثقلین، یا ایّها النّاس هلمّوا الى ربّکم انّ ما قلّ و کفى خیر ممّا کثر و الهى و لا آبت شمس الا وکّل بجنبتیها ملکان ینادیان یسمعه خلق اللَّه کلهم غیر الثقلین، اللّهمّ اعط منفقا خلفا و اعط ممسکا تلفا فانزل اللَّه فى ذلک کلّه قرآنا فى قول الملکین یا ایّها النّاس هلمّوا الى ربّکم فى سورة یونس وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ و انزل فى قولهما اللّهمّ اعط منفقا خلفا و ممسکا تلفا وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى الى قوله لِلْعُسْرى.
قوله وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ عمّ بالدّعوة اظهارا لحجته و خص بالهدایة استغناء عن خلقه. و قیل: الدّعوة الى دار السلام عامّة لانها الطریق الى النّعمة و هدایة الصراط خاصة لأنّها الطریق الى المنعم. و گفتهاند دعوت برد و ضرب است: یکى دعوت عامّ بواسطه رسول میخواند ایشان را از روى تکلیف بر دین اسلام و طاعت دارى، و ذلک فى قوله: وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ دیگر دعوت خاصّ است بیواسطه رسول خود میخواند جلّ جلاله ایشان را از روى تشریف بدار السلام تا ایشان را گرامى کند و بنوازد بضیافت بهشت و بلقاء و رضاء و سلام، و ذلک قوله: وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ و یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ هدایت اینجا بمعنى ارشاد است و صراط مستقیم طریق بهشت است که آنجا میگوید یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ و گفتهاند: استعمال سنن است در اداء فرایض در دنیا و جوار حضرت عزّت در عقبى فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ و گفتهاند: صراط مستقیم استعمال مکارم الاخلاق است چون تقوى و زهد و توکّل و اخلاص و احسان. مصطفى گفت: «انّ اللَّه یحب مکارم الاخلاق و یبغض سفسافها»
رب العزّة این مکارم الاخلاق دوست دارد بنده را بر استعمال آن دارد و راه آن بوى نماید تا بنده در روش خویش باین مقامات گذاره کند امروز بمحبّت و معرفت رسد و فردا بمشاهدت و رؤیت.
لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا اى آمنوا باللّه و رسوله و احسنوا العمل فى الدّنیا الْحُسْنى الجنّة. و الحسنى کالبشرى. و قیل: هى تأنیث الاحسن. میگوید ایشان که ایمان آوردند بخدا و رسول و در دنیا کار نیکو کردند، پاداش ایشان بهشت است و اگر حسنى تأنیث احسن گویى معنى آنست که ایشان راست که نیکویى کردند نیکوتر از آنچه ایشان کردند و نیز زیادت، چنان که جایى دیگر گفت وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ امیر المؤمنین على ع گفت لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا احسان اینجا قول لا اله الّا اللَّه است، و حسنى بهشت و زِیادَةٌ غرفه از یاقوت سرخ ساخته که آن را چهار هزار در است.
روى ابو ذر قال قلت: یا رسول اللَّه علّمنى عملا یقرّبنى من الجنّة و یباعدنى من النّار.
قال: اذا عملت سیئة فاتبعها حسنة. قال قلت من الحسنات لا اله الّا اللَّه؟ قال: نعم، من احسن الحسنات.
میگوید: ایشان که لا اله الا اللَّه گفتند پاداش ایشان بهشت است. همانست که مصطفى گفت: «من قال لا اله الا اللَّه دخل الجنّة»
و گفتهاند: لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا این احسان استغفار است صحابه رسول را و حسنى شفاعت مصطفى است و زیادة رضاى خدا. فانّ اللَّه عزّ و جلّ یقول: وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ ابن عباس گفت: لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا اى جاهدوا فى سبیل اللَّه الْحُسْنى یعنى رزق الجنّة لقوله: «یرزقون» و الزّیادة دوام الحیاة فى قرب المولى لقوله بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ و قیل: الحسنى جزاء حسناتهم و الزیادة ان یجازى بالواحد عشرا لیکون الزّیادة من جنس الأوّل. و قیل: الحسنى عشرة و الزیادة تضعیف العشرات. و خبر درست است در صحیح مسلم، حدیث حماد سلمه از عبد الرحمن بن ابى لیلى از صهیب بن سنان الرومى از مصطفى که گفت: الحسنى الجنّة و الزیادة النّظر الى وجه اللَّه عزّ و جلّ. و عن ابى بن کعب قال سألت رسول اللَّه ص عن الزّیادتین فقال: و ما الزّیادتان؟ قلت احدیهما قوله وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ
فقال عشرون الفا. فقلت: قول اللَّه عزّ و جلّ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِیادَةٌ قال الحسنى الجنّة و الزّیادة النّظر الى وجه اللَّه عزّ و جلّ و قال (ص) «اذا دخل اهل الجنّة الجنّة و اهل النّار النار: نادى مناد یا اهل الجنّة انّ لکم عند اللَّه موعدا لم ینجزکموه. قالوا: ما هو؟ ا لم یثقّل موازیننا؟ الم یدخلنا الجنّة؟ الم یجرنا من النّار؟
قال: فیکشف لهم الحجاب فینظرون الى اللَّه فیخرّون له سجدا.
و هى الزیادة الّتى قال اللَّه عزّ و جلّ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِیادَةٌ قال. یزید بن هارون فى اثر هذا الحدیث: من کذّب بهذا فقد برئ من اللَّه و برء اللَّه منه. و عن ابن عمر قال قال: رسول اللَّه ص «انّ ادنى اهل الجنّة منزلة لرجل ینظر فى ملکه الفى سنة یرى اقصاه کما یرى ادناه، ینظر فى ازواجه و سرره و خدمه و انّ افضلهم منزلة لمن ینظر فى وجه اللَّه عزّ و جلّ کلّ یوم مرتین»
و روى عن انس بن مالک انّه قال فى قوله عز و جلّ وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ قال یتجلّى لهم الرّب عزّ و جلّ کلّ جمعة.
ثمّ قال: وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ اى لا یعلوها و لا یغشاها قَتَرٌ غبار. و قیل: سواد و کآبة وَ لا ذِلَّةٌ اى هو ان کما یصیب اهل جهنم. قال: ابن ابى لیلى هذا بعد نظرهم الى ربّهم أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ.
وَ الَّذِینَ کَسَبُوا السَّیِّئاتِ الکفر و الشرک جَزاءُ سَیِّئَةٍ بِمِثْلِها یعنى النّار. فلا ذنب اعظم من الشرک و لا عذاب اشدّ من النّار. و تقدیره: لهم جزاء سیئة مثلها. و الباء زائدة وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ اى یلحقهم ذلّ و خزى. و هو ان ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ اى من عذاب اللَّه مِنْ عاصِمٍ مانع یمنعهم. و من صلة کَأَنَّما أُغْشِیَتْ البست وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّیْلِ مُظْلِماً اى جعل علیها غطاء من سواد اللیل. اى هم سود الوجوه. قرائت مکى و على و یعقوب قطعا بسکون طاء و هو جزء من اللیل بعد طایفة منه و مُظْلِماً نعته و باقى بفتح طاء خوانند و هو جمع قطعة و مُظْلِماً نصب على الحال. اى فى حال ظلمته أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى و تقدّس هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ الآیة. بزبان اهل اشارت سیر در برّ راه بردن است در مشارع شرع از روى استدلال بواسطه رسالت، و سیر بحر غلبات حق است که در وقت وجد عنان مرکب بنده بىواسطه در منازل حقیقت بمشاهد قدس کشد، تا چنان که در دریا سیر یک ماه بیک روز کنند، این جوانمرد درین میدان بیک جذبه الهى مسافت همه عمر باز برد. اینست که گفتند: جذبة من الحق توازى عمل الثقلین سیر برّ، سیر عابدان است و زاهدان در بادیه مجاهدت، بر مرکب ریاضت بدلالت شریعت، مقصد ایشان بهشت رضوان و نعمت جاودان. سیر بحر، سیر عارفان است و صدّیقان در کشتى رعایت، میرواند آن را باد عنایت در بحر مشاهدت، مقصد ایشان کعبه وصلت و راز ولى نعمت. و گفتهاند برّ و بحر اشارتاند بقبض و بسط عارفان، گهى در قبض میان دهشت و حیرت مىزارند، گهى در بسط میان شهود و وجود مىنازند.
باز چون باد شادى از افق تجلّى وزد، و ابر لطف باران کرم ریزد، بنده عنایت و رعایت بیند وَ جَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ نقد وقت وى شود وَ فَرِحُوا بِها بر بساط شهود در حالت انس فرحى در وى آید، بسطى بیند بنازد از سر آن ناز و دلال گوید:
مائیم عیاران و عیاران مائیم
بر دیده مشترى قدم مىسائیم
راست که این بسط بنهایت رسد، از موارد قدرت وارد هیبت و دهشت آید، دریاى عظمت موج هیبت زند، مسکین بنده در وهده حجبت افتد، زبان تضرّع بگشاید، بزارى و خوارى گوید:
قد تحیّرت فیک خذ بیدى
یا دلیلا لمن تحیّر فیکا
اینست که گفت جلّ جلاله: جاءَتْها رِیحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ آن شوریده روزگار و سرور طریقت شبلى در روش خویش از هر دو جانب خبر داده، و بر هر دو مقام گذشته، در مقام بسط بوقت شادى و ناز همى گفت: این السماوات و الارضون حتى احملها على شعرة جفن عینى. و در مقام قبض بوقت زارى و خوارى همى گفت: ذلى عطل ذلّ الیهود. و شاهد شرع مقدّس برین قصه آنست که مصطفى ص گهى میگفت: «انا سیّد ولد آدم و لا فخر» و گهى میگفت «لا تفضّلونى على یونس بن متى».
إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ تشبیه اموال و حظوظ دنیا بباران از آن روى است، که باران بحیلت و تدبیر آدمى نتوان فرو آوردن و جز بتقدیر الهى و مشیّت خداى نیاید، کار دنیا همین است بجهد و حیلت و تدبیر و تلبیس بنده هیچ راست نشود، و مجتمع نگردد مگر بقسمت ازلى و تقدیر الهى، و هر چند که باران بتقدیر است، امّا استسقا بنماز و دعا در شریعت رواست و خواستن آن در دین نقصان نیارد، همچنین رزق دنیا اگر چند بتقدیر و قسمت است طلب کردن رواست، و عطا خواستن از اللَّه بنده را سزاست. و مصطفى ص گفته: اجملوا فى الطلب.
چون خواهید نیکو خواهید قناعت و قدر کفایت خواهید، تا طاغى و بىراه نشوید این دنیا هم چون آب است و ربّ العزّة آن را مثل بآب زد، آب چون باندازه خویش بود سبب صلاح خلق بود، باز چون از حدّ و اندازه خویش در گذرد جهان را خراب کند. کذلک المال اذا کان بقدر الکفایة و الکفاف فصاحبه منعم فاذا زاد و جاوز الحد اوجب الکفران و الطّغیان. کَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى و قیل: انّ الماء ما دام جاریا کان طیّبا فاذا طال مکثه تغیّر. کذلک المال اذا انفقه صاحبه کان محمودا و اذا امسکه کان معلولا مذموما.
و قیل: ان الماء اذا کان طاهرا کان حلالا یصلح للشّرب و یصلح للطهور و ان کان نجسا فبالعکس. کذلک المال اذا کان حلالا و بعکسه لو کان حراما.
وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ دعوت چهاراند یکى دعوت توحید و شهادت. و هو قوله: یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ دیگر دعوت حمد و اجابت. و هو قوله: یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ. سه دیگر دعوت اتباع و امامت. و هو قوله: نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ. چهارم دعوت کرامت و ضیافت. و هو قوله: وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ کسى که دعوت کند و خواهد تا دوستان و عزیزان را بمهمان برد، شرط مهمانى آنست که اوّل کسى از نزدیکان و خاصگیان خویش را فرستد، تا ایشان را خبر کند و نوید دهد، پس چون آیند باز عزیزان را به استقبال ایشان فرستد و یکى را تنها نخواند، که دوستان و خویشان وى را همه برخواند و مرکبها و مشعلها براه ایشان فرستد، چون آیند جاى ایشان ساخته و پرداخته دارد، چون بنشینند ایشان را اوّل جلاب دهند پس میوه آرند، پس طعامهاى ساخته بنهند و غلامان و چاکران بر سر ایشان بدارند، چون از آن فارغ شوند سماع کنند، و شرط است که میزبان دیدار خود از مهمان باز نگیرد، و بعاقبت ایشان را باکرام و خلعت باز گرداند. ربّ العالمین در ضیافت فردوس این همه ساخته و راست کرده و قرآن مجید از آن خبر میدهد و بیان میکند، اوّل خواننده و نوید دهنده ایشان مصطفى ص است میگوید: حقّ جلّ جلاله وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ پس فریشتگان و رضوان باستقبال ایشان فرستد وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ مرکبهاشان فرستد نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً اى رکبانا على نجایب من نور. مشعلهاى نور بر راه ایشان فرستد یَسْعى نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ تنها شان نخواند که خویشان و نزدیکان همه را خواند وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ آن گه بهشت و جنة النعیم جاى ایشان ساخته جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ جلاب ایشان یُسْقَوْنَ مِنْ رَحِیقٍ مَخْتُومٍ خِتامُهُ مِسْکٌ میوه ایشان وَ فاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ طعام ایشان وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ چاکران و خادمان بر سر ایشان وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ کَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَکْنُونٌ سماع ایشان فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ یُحْبَرُونَ و از همه عزیزتر آنست که ایشان را بدیدار خود شاد گرداند، تا وى را جلّ جلاله مىبینند و مینازند، چنان که گفت: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ رویها تازان و نازان بجلال و جمال حق نگران، رویهاى روشنتر از آفتاب روز، بتجلى ذو الجلال گشته پیروز.
پیر طریقت گفت دیدار دوست بهره مشتاقانست روشنایى دیده و دولت جان و آئین جهان است، راحت جان و عیش جان و درد جانست.
هم درد دل منى و هم راحت جان.
اى جوان مرد، باش تا شادى بینى، و یک بار با دوست بر بساط وصل ایمن نشینى، و از دوست آن بینى که لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر اینست که ربّ العالمین گفت: لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِیادَةٌ وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ اصحاب جنة دیگراند و ارباب صحبة دیگر، اصحاب جنة را میگوید: وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ ارباب صحبت را میگوید: وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ حسنى و طوبى و زلفى اهل جنت راست، زیادت و قربت و صحبت اهل معرفت راست.
انّى لاحسد دارکم لجوارکم
طوبى لمن اضحى لدارک جارا
قال: رسول اللَّه ص انّ اللَّه عزّ و جلّ اذا اسکن اهل الجنّة الجنّة و اهل النّار النّار بعث الى اهل الجنّة الرّوح الامین فیقول یا اهل الجنّة انّ ربّکم یقرئکم السلام و یأمرکم ان تزوروه الى فناء الجنّة و هو ابطح الجنّة تربته المسک و حصباؤه الدّر و الیاقوت و شجره الذّهب و الرّطب و ورقه الزّمرّد، فیخرج اهل الجنّة مستبشرین مسرورین فثمّ مجمعهم و ثمّ تحلّ لهم کرامة اللَّه عزّ و جلّ و النّظر الى وجهه و هو موعود اللَّه انجزه لهم قال فیأذن اللَّه لهم فى السماع و الاکل و الشرب و تکون حلل الکرامة.
ثمّ ینادى مناد یا اولیاء اللَّه هل بقى مما وعدکم ربکم شیئا فیقولون لا. قد انجز لنا ما وعدنا و ما بقى شىء الا النّظر الى وجه ربّنا عزّ و جلّ قال فیتجلّى لهم الرّب عزّ و جلّ فى حجب، فیقول: یا جبرئیل ارفع حجابى لعبادى حتى ینظروا الى وجهى. فیرفع الحجاب الاوّل فینظرون الى نور من الرّب عز و جل، فیخرون له سجّدا. فینادیهم الرّب عز و جل یا عبادى ارفعوا رؤسکم انّها لیست بدار عمل انّما هى دار ثواب. فیرفع الحجاب الثانى فینظرون امرا هو اعظم و اجل، فیخرون للَّه حامدین ساجدین عارفین. فینادیهم الرّب عز و جلّ: ارفعوا رؤسکم انّها لیست بدار عمل انّما هى دار ثواب و نعیم مقیم. فیرفع الحجاب الثالث فعند ذلک ینظرون الى وجه رب العالمین تبارک و تقدّس فیقولون حین ینظرون الى وجهه سبحانه ما عبدناک حقّ عبادتک. فیقول کرامتى امکنکم من النّظر الى وجهى و احلتکم دارى فیاذن اللَّه عز و جلّ للجنّة ان تکلم فتقول: طوبى لمن تخلّدنى و طوبى لمن اعددت له. فذلک قوله: عز و جلّ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ.
باز چون باد شادى از افق تجلّى وزد، و ابر لطف باران کرم ریزد، بنده عنایت و رعایت بیند وَ جَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ نقد وقت وى شود وَ فَرِحُوا بِها بر بساط شهود در حالت انس فرحى در وى آید، بسطى بیند بنازد از سر آن ناز و دلال گوید:
مائیم عیاران و عیاران مائیم
بر دیده مشترى قدم مىسائیم
راست که این بسط بنهایت رسد، از موارد قدرت وارد هیبت و دهشت آید، دریاى عظمت موج هیبت زند، مسکین بنده در وهده حجبت افتد، زبان تضرّع بگشاید، بزارى و خوارى گوید:
قد تحیّرت فیک خذ بیدى
یا دلیلا لمن تحیّر فیکا
اینست که گفت جلّ جلاله: جاءَتْها رِیحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ آن شوریده روزگار و سرور طریقت شبلى در روش خویش از هر دو جانب خبر داده، و بر هر دو مقام گذشته، در مقام بسط بوقت شادى و ناز همى گفت: این السماوات و الارضون حتى احملها على شعرة جفن عینى. و در مقام قبض بوقت زارى و خوارى همى گفت: ذلى عطل ذلّ الیهود. و شاهد شرع مقدّس برین قصه آنست که مصطفى ص گهى میگفت: «انا سیّد ولد آدم و لا فخر» و گهى میگفت «لا تفضّلونى على یونس بن متى».
إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ تشبیه اموال و حظوظ دنیا بباران از آن روى است، که باران بحیلت و تدبیر آدمى نتوان فرو آوردن و جز بتقدیر الهى و مشیّت خداى نیاید، کار دنیا همین است بجهد و حیلت و تدبیر و تلبیس بنده هیچ راست نشود، و مجتمع نگردد مگر بقسمت ازلى و تقدیر الهى، و هر چند که باران بتقدیر است، امّا استسقا بنماز و دعا در شریعت رواست و خواستن آن در دین نقصان نیارد، همچنین رزق دنیا اگر چند بتقدیر و قسمت است طلب کردن رواست، و عطا خواستن از اللَّه بنده را سزاست. و مصطفى ص گفته: اجملوا فى الطلب.
چون خواهید نیکو خواهید قناعت و قدر کفایت خواهید، تا طاغى و بىراه نشوید این دنیا هم چون آب است و ربّ العزّة آن را مثل بآب زد، آب چون باندازه خویش بود سبب صلاح خلق بود، باز چون از حدّ و اندازه خویش در گذرد جهان را خراب کند. کذلک المال اذا کان بقدر الکفایة و الکفاف فصاحبه منعم فاذا زاد و جاوز الحد اوجب الکفران و الطّغیان. کَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى و قیل: انّ الماء ما دام جاریا کان طیّبا فاذا طال مکثه تغیّر. کذلک المال اذا انفقه صاحبه کان محمودا و اذا امسکه کان معلولا مذموما.
و قیل: ان الماء اذا کان طاهرا کان حلالا یصلح للشّرب و یصلح للطهور و ان کان نجسا فبالعکس. کذلک المال اذا کان حلالا و بعکسه لو کان حراما.
وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ دعوت چهاراند یکى دعوت توحید و شهادت. و هو قوله: یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ دیگر دعوت حمد و اجابت. و هو قوله: یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ. سه دیگر دعوت اتباع و امامت. و هو قوله: نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ. چهارم دعوت کرامت و ضیافت. و هو قوله: وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ کسى که دعوت کند و خواهد تا دوستان و عزیزان را بمهمان برد، شرط مهمانى آنست که اوّل کسى از نزدیکان و خاصگیان خویش را فرستد، تا ایشان را خبر کند و نوید دهد، پس چون آیند باز عزیزان را به استقبال ایشان فرستد و یکى را تنها نخواند، که دوستان و خویشان وى را همه برخواند و مرکبها و مشعلها براه ایشان فرستد، چون آیند جاى ایشان ساخته و پرداخته دارد، چون بنشینند ایشان را اوّل جلاب دهند پس میوه آرند، پس طعامهاى ساخته بنهند و غلامان و چاکران بر سر ایشان بدارند، چون از آن فارغ شوند سماع کنند، و شرط است که میزبان دیدار خود از مهمان باز نگیرد، و بعاقبت ایشان را باکرام و خلعت باز گرداند. ربّ العالمین در ضیافت فردوس این همه ساخته و راست کرده و قرآن مجید از آن خبر میدهد و بیان میکند، اوّل خواننده و نوید دهنده ایشان مصطفى ص است میگوید: حقّ جلّ جلاله وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ پس فریشتگان و رضوان باستقبال ایشان فرستد وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ مرکبهاشان فرستد نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً اى رکبانا على نجایب من نور. مشعلهاى نور بر راه ایشان فرستد یَسْعى نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ تنها شان نخواند که خویشان و نزدیکان همه را خواند وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ آن گه بهشت و جنة النعیم جاى ایشان ساخته جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ جلاب ایشان یُسْقَوْنَ مِنْ رَحِیقٍ مَخْتُومٍ خِتامُهُ مِسْکٌ میوه ایشان وَ فاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ طعام ایشان وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ چاکران و خادمان بر سر ایشان وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ کَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَکْنُونٌ سماع ایشان فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ یُحْبَرُونَ و از همه عزیزتر آنست که ایشان را بدیدار خود شاد گرداند، تا وى را جلّ جلاله مىبینند و مینازند، چنان که گفت: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ رویها تازان و نازان بجلال و جمال حق نگران، رویهاى روشنتر از آفتاب روز، بتجلى ذو الجلال گشته پیروز.
پیر طریقت گفت دیدار دوست بهره مشتاقانست روشنایى دیده و دولت جان و آئین جهان است، راحت جان و عیش جان و درد جانست.
هم درد دل منى و هم راحت جان.
اى جوان مرد، باش تا شادى بینى، و یک بار با دوست بر بساط وصل ایمن نشینى، و از دوست آن بینى که لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر اینست که ربّ العالمین گفت: لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِیادَةٌ وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ اصحاب جنة دیگراند و ارباب صحبة دیگر، اصحاب جنة را میگوید: وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ ارباب صحبت را میگوید: وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ حسنى و طوبى و زلفى اهل جنت راست، زیادت و قربت و صحبت اهل معرفت راست.
انّى لاحسد دارکم لجوارکم
طوبى لمن اضحى لدارک جارا
قال: رسول اللَّه ص انّ اللَّه عزّ و جلّ اذا اسکن اهل الجنّة الجنّة و اهل النّار النّار بعث الى اهل الجنّة الرّوح الامین فیقول یا اهل الجنّة انّ ربّکم یقرئکم السلام و یأمرکم ان تزوروه الى فناء الجنّة و هو ابطح الجنّة تربته المسک و حصباؤه الدّر و الیاقوت و شجره الذّهب و الرّطب و ورقه الزّمرّد، فیخرج اهل الجنّة مستبشرین مسرورین فثمّ مجمعهم و ثمّ تحلّ لهم کرامة اللَّه عزّ و جلّ و النّظر الى وجهه و هو موعود اللَّه انجزه لهم قال فیأذن اللَّه لهم فى السماع و الاکل و الشرب و تکون حلل الکرامة.
ثمّ ینادى مناد یا اولیاء اللَّه هل بقى مما وعدکم ربکم شیئا فیقولون لا. قد انجز لنا ما وعدنا و ما بقى شىء الا النّظر الى وجه ربّنا عزّ و جلّ قال فیتجلّى لهم الرّب عزّ و جلّ فى حجب، فیقول: یا جبرئیل ارفع حجابى لعبادى حتى ینظروا الى وجهى. فیرفع الحجاب الاوّل فینظرون الى نور من الرّب عز و جل، فیخرون له سجّدا. فینادیهم الرّب عز و جل یا عبادى ارفعوا رؤسکم انّها لیست بدار عمل انّما هى دار ثواب. فیرفع الحجاب الثانى فینظرون امرا هو اعظم و اجل، فیخرون للَّه حامدین ساجدین عارفین. فینادیهم الرّب عز و جلّ: ارفعوا رؤسکم انّها لیست بدار عمل انّما هى دار ثواب و نعیم مقیم. فیرفع الحجاب الثالث فعند ذلک ینظرون الى وجه رب العالمین تبارک و تقدّس فیقولون حین ینظرون الى وجهه سبحانه ما عبدناک حقّ عبادتک. فیقول کرامتى امکنکم من النّظر الى وجهى و احلتکم دارى فیاذن اللَّه عز و جلّ للجنّة ان تکلم فتقول: طوبى لمن تخلّدنى و طوبى لمن اعددت له. فذلک قوله: عز و جلّ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً اى الکفار و آلهتهم و جمیعا نصب على الحال.
میگوید: آن روز که کافران و بت پرستان با معبودان خویش جمع کنیم و بهم آریم.
حشر در قرآن بر دو معنى است: یکى بمعنى جمع و نظیر آن در سورة الفرقان است وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ و در سورة الکهف وَ حَشَرْناهُمْ و در سورة التکویر وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ و در سورة النمل حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ و در سورة ص وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَةً و نظائر این در قرآن فراوان است همه بمعنى جمع.
وجه دیگر حشر بمعنى سوق است چنان که در سورة و الصافات گفت: احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ اى سوقوا الّذین اشرکوا و قرناءهم الشّیاطین بعد الحساب الى صراط الجحیم. و در بنى اسرائیل گفت: وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ یعنى نسوقهم على وجوههم الى النّار. و در سورة طه گفت: وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ اى نسوق المجرمین یومئذ بعد الحساب الى جهنم زرقا.
قوله: ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا یعنى عبدة الاوثان مَکانَکُمْ این مکانکم در آن موضع است که کسى سخنى در خواهد گرفت با کسى با کارى و در مفتتح کار و سخن خویش گوید: باش تا گویم. و عرب این بر سبیل وعید و تهدید گوید، چنان که عجم گویند: باش که من با تو کار دارم. و هو منصوب على الامر المضمر فیه یعنى انتظروا مکانکم حتّى نفصل بینکم أَنْتُمْ تأکید له وَ شُرَکاؤُکُمْ عطف علیه، فَزَیَّلْنا بَیْنَهُمْ من قولک زلت الشیء عن مکانه ازیله اذا نحّیته عن مکانه، و زیلنا للکثرة و المبالغة.
اى فرقنا بین المشرکین و شرکائهم. این آن گه بود که معبودان باطل و عابدان را از هم جدا کنند و از یکدیگر بیزارى گیرند، چنان که آنجا گفت: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا الایة. ایشان را جدا کنند و بر دیدار یکدیگر بدارند تا آن شرکا گویند مشرکان را ما کُنْتُمْ إِیَّانا تَعْبُدُونَ بترسند و دست بانکار زنند چون درمانند عذر آرند و گویند فَکَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ اى اللَّه الشاهد على صدقنا بانّا لم نشعر بعبادتکم و ما کنّا عن عبادتکم الّا غافلین لانّا کنا جمادا لا نسمع و لا نبصر و لا نعقل.
هُنالِکَ اى فى ذلک الوقت تَبْلُوا اى تقاسى کل نفس جزاء ما عملت کقوله: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ الآیة. و بر قراءت حمزه و کسایى تتلوا اى تقرأ کلّ نفس صحیفتها. از نامه برخواند هر کس آنچه پیش فرا فرستاد از کردار. و قیل: تتلو اى تتبع کل نفس ما قدمت بر پى آن ایستد هر کس که پیش فرا فرستاد از کرد خویش مطیع بر پى طاعت تا بسراى مطیعان و عاصى بر پى معصیت تا بسراى عاصیان. و فى الخبر ان المؤمن اذا خرج من قبره تمثل له عمله فى احسن صورة فیتبعه حتى یدخله الجنة. و الکافر یمثل له عمله فى اقبح صورة فیتبعه حتّى یدخله النّار
وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ اى الى حکمه وحده مَوْلاهُمُ الْحَقِّ فالحق من صفة اللَّه عز و جلّ و من قرأ الحقّ بالرّفع، فالمعنى هو مولاهم الحقّ لا من جعلوا معه من الشرکاء.
وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ اى ما کانوا یقولون علیه و یثقون به و یدّخرونه لیوم حاجتهم.
«قل یا محمد مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ المطر وَ الْأَرْضِ النبات أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ اى من یقدر على خلق السمع و الأبصار وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ اى من یخرج الفرخ من البیضة و الانسان من النطفة وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ یخرج النطفة من الانسان و البیضة من الطیر. من یخرج المؤمن من الکافر و الکافر من المؤمن و من یدبر امر العالمین ینظر فیه و ینقض و یبرم فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ اى فیجیبونک عند سؤالک انّ القادر على هذه الاشیاء اللَّه و لا یکذبون فیه فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ اللَّه ان یعاقبکم على اتخاذکم الاصنام. چون میدانید و اقرار میدهید که آفریدگار و کردگار همه اللَّه است نترسید از عقوبت وى که با این دانش بتان را مىپرستید؟
فَذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمُ الْحَقُّ اى الذى هذا کله فعله هو الحق لیس هؤلاء الّذین جعلتم معه شرکاء فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ اى اذا کان الحق عبادة اللَّه فعبادة غیره ضلال باطل فَأَنَّى تُصْرَفُونَ من این تصرفون عن عبادته و انتم مقرّون بانّه خالق الکلّ و مدبّر الامر کیف تصرف عقولکم الى عبادة من لا یرزق و لا یحیى؟
و لا یمیت آن گه انى تفسیر کرد و حقیقت آن پیدا کرد گفت: کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ و بر قراءت مدنى و شامى کلمات ربّک. اى وجب حکمه و علمه السّابق عَلَى الَّذِینَ فَسَقُوا کفروا أَنَّهُمْ لا یُؤْمِنُونَ.
قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ کانوا مقرّین بانّ اللَّه یبدؤا الخلق و انّ الاصنام لا تخلق شیئا و فیهم من یقرّ بالاعادة قل اى فان اجابوک، و الّا فقل انت اذ لا جواب الّا هذا اللَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ کیف تصرفون عن قصد السّبیل.
قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ یعنى آلهتهم مَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ من یرشد الى دین الاسلام فاذا قالوا لا، و لا بد لهم منه قُلِ اللَّهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ یقال هدیت الى الحق و هدیت للحق بمعنى واحد. أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ امره و طاعته أَمَّنْ لا یَهِدِّی این حرف بر پنج وجه خواندهاند شامى و مکى و ورش لا یهدّى بفتح یا و ها و تشدید دال خوانند اصله یهتدى فادغمت التّاء فى الدّال لأنّها من مخرجها و نقلت فتحة التّاء المدغمة الى الهاء» اهل مدینة بى ورش، یهدّى بسکون ها و تشدید دال خوانند ترکت الهاء على حالتها قبل الادغام فجمعوا بین ساکنین کقوله یخصمون حفص و یعقوب یهدّى بفتح یا و کسر ها و تشدید دال خوانند، فرارا من التقاء الساکنین مع اتّباع الهاء الدّال فى الکسر» عاصم و رویس یهدّى بکسر یا و ها و تشدید دال خوانند، اتّباعا للکسرة الکسرة اصل این همه یهتدى است و این تشدید ها از بهر اندراج تا است در دال. وجه پنجم قراءة حمزة و کسایى است، یهدى بفتح یا و سکون ها و تخفیف دال، و باین قراءت هدى بمعنى اهتدى است تقول العرب هدیته فهدى.
کقولهم جبرته فجبر. میگوید: آن خداوند که راه نماید براستى سزاتر است که بر طاعت او روند یا آن بتان که بخویشتن خود نتوانند که راست روند مگر که راه نمایند ایشان را و راست روانند: و الاصنام و ان هدیت لم تهتد لکن لمّا اتّخذوها آلهة عبّر عنها کما یعبّر عمّن یعلم کقوله: إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُکُمْ و قیل معناه، امّن لا یمشى الّا ان یحمل و لا ینتقل عن مکانه الّا ان ینقل و هى الاصنام و قیل: اراد به الرؤساء المضلّین.
فما لکم اینجا سخن تمام شد. میگوید: اىّ شىء لکم فى عبادة الاوثان؟ چه حاصل است شما را در پرستش بتان و چه چیز یافتید از آن؟ آن گه گفت: کَیْفَ تَحْکُمُونَ چه حکم است این که خداى را جلّ جلاله شریک و انباز مىگویید و بتان را با وى برابر مىنهید؟ وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ اى کلّهم و قیل، رؤساؤهم لأنّ السّفلة یتّبعون قولهم إِلَّا ظَنًّا یظنّون الباطل حقا و الاصنام آلهة فیدینون به و یدعون النّاس الیه و یقولون انّها تشفع لهم عند اللَّه. و اصل الظّنّ وقوع معنى فى النّفس قبل تحقیقه او تزییفه فیستعمل مرّة للتحقیق فیکون الیقین کقوله: الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ و یستعمل مرّة للتّزییف فیکون الکذب و الباطل. کقوله: إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً اى انّ الظّن لا یقوم مقام العلم و ذلک فیما تعبّد الانسان بعلمه کالتّوحید و اصول الدّین. فامّا الفروع فالعمل بالظّن فیها جایز إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ من اتّباع الظّنّ و اعتقاد الباطل.
وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ قریش میگفتند این قران محمد از بر خویش نهاده است و وى ساخته. و نیز میگفتند: ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ این جواب آنست. میگوید: این قرآن نهاده و ساخته کسى نیست جز کلام خداوند و نامه و سخن وى نیست. و عرب کان گویند بىخبر، اشارت فرا قدم. معنى آنست که: وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ یُفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّهِ.
زجاج گفت: وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ افتراء من البشر. هذا کقولهم ما کان هذا الکلام کذبا و لکن کان تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ اى بین یدى القرآن من البعث و الحساب. و القرآن تقدمه، و قیل تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ اى کتب اللَّه المنزلة قبله.
میگوید: این قرآن گواه آن کتابها است که پیش ازین آمد، در آن همانست که در توریة و انجیل. که همه یکدیگر را گواه است و سخنى راست است از یک جا.
وَ تَفْصِیلَ الْکِتابِ یعنى تفصیل المکتوب من الوعد لمن آمن و الوعید لمن عصى و قیل: تَفْصِیلَ الْکِتابِ یعنى تبیین ما کتب علیکم و فرض لا رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ لا شک فى نزوله من عند ربّ العالمین و لا تهمة انّه من جلّ جلاله لأنّه فى اعلى طبقات البلاغة بحسن النّظام و الجزالة.
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ بو عبیده گفت: این ام بمعنى واو است یعنى و یقولون افتراه محمد من قبل نفسه قُلْ یا محمد محتجّا علیهم فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ اى مثل القرآن فى النّظم و البیان. اینجا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ گفت، جاى دیگر بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ گفت، جاى دیگر بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ گفت. اوّل ده سورت درخواست از ایشان، چون نتوانستند با یک سورت آورد، چون نتوانستند با یک حدیث آورد. آن گه گفت: چون خود عاجز آمدید از آوردن مثل آن دیگران را بیارى گیرید. وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى من هو فى التّکذیب مثلکم یرید استعینوا بمن شئتم و اطعتم سو اللَّه لیعاونوکم علیه إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ انّ محمدا یقوله من نفسه.
بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ حسین فضل را گفتند: هل تجد فى القرآن، من جهل شیئا عاداه؟ قال نعم، فى موضعین قوله: بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ و قوله: وَ إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هذا إِفْکٌ قَدِیمٌ همانست که گفتهاند: و الجاهلون لاهل العلم اعداء. النّاس ابناء ما یحسنون و اعداء ما یجهلون. و نظیره قوله: أَ کَذَّبْتُمْ بِآیاتِی وَ لَمْ تُحِیطُوا بِها عِلْماً.
بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ یعنى القرآن وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ لم یعرفوا حقیقته و ما فیه من النّور و الهدى و البیان. و قیل بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ بما فى القرآن من الجنّة و النّار و البعث و القیامة وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ اى لم یأتهم، و سیأتیهم حقیقة ما وعدوا فى الکتاب، انّه کائن من الوعید و نازل بهم من العذاب کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ یعنى کفّار الامم الماضیة بالبعث و القیمة.
فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِینَ آخر امر المشرکین بالهلاک و العذاب. کیف فى موضع نصب على خبر کان و لا یجوز ان یعمل فیها انظر لانّ ما قبل الاستفهام لا یعمل فیه.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ این آیت در شأن اهل کتاب فرو آمد. میگوید: از ایشان کس هست که گرویده است چون عبد اللَّه سلام و یاران وى. و کس هست که نگرویده است چون دیگر جهودان. زجاج گفت معنى آنست که از ایشان کس است که میداند که این قرآن و رسول حقّ است و بدل راست میداند و تصدیق میکند امّا معاند است و بر طریق معاندة اظهار کفر میکند. و از ایشان کس است که خود نمیداند، در شک است و تصدیق نمیکند. و گفتهاند این آیت در شأن اهل مکه است یعنى و من قومک یا محمد من سیؤمن بالقران. از قوم تو کس هست که هنوز ایمان نیاورده امّا خواهد آورد، که در علم خدا رفته که ایمان آرد. و کس هست که هرگز ایمان نیارد، که در علم خدا رفته که کافر میرد و ایمان نیارد وَ رَبُّکَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِینَ الّذین لا یؤمنون.
وَ إِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ این آیت منسوخ است بآیت قتال، و نظیرش آنست که گفت: لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ لنا اعمالنا و لکم اعمالکم. میگوید: لى جزاء عملى و لکم جزاء اعمالکم أَنْتُمْ بَرِیئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِیءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ لا تؤاخذون بعملى و لا اوخذ بعملکم.
میگوید: آن روز که کافران و بت پرستان با معبودان خویش جمع کنیم و بهم آریم.
حشر در قرآن بر دو معنى است: یکى بمعنى جمع و نظیر آن در سورة الفرقان است وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ و در سورة الکهف وَ حَشَرْناهُمْ و در سورة التکویر وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ و در سورة النمل حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ و در سورة ص وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَةً و نظائر این در قرآن فراوان است همه بمعنى جمع.
وجه دیگر حشر بمعنى سوق است چنان که در سورة و الصافات گفت: احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ اى سوقوا الّذین اشرکوا و قرناءهم الشّیاطین بعد الحساب الى صراط الجحیم. و در بنى اسرائیل گفت: وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ یعنى نسوقهم على وجوههم الى النّار. و در سورة طه گفت: وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ اى نسوق المجرمین یومئذ بعد الحساب الى جهنم زرقا.
قوله: ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا یعنى عبدة الاوثان مَکانَکُمْ این مکانکم در آن موضع است که کسى سخنى در خواهد گرفت با کسى با کارى و در مفتتح کار و سخن خویش گوید: باش تا گویم. و عرب این بر سبیل وعید و تهدید گوید، چنان که عجم گویند: باش که من با تو کار دارم. و هو منصوب على الامر المضمر فیه یعنى انتظروا مکانکم حتّى نفصل بینکم أَنْتُمْ تأکید له وَ شُرَکاؤُکُمْ عطف علیه، فَزَیَّلْنا بَیْنَهُمْ من قولک زلت الشیء عن مکانه ازیله اذا نحّیته عن مکانه، و زیلنا للکثرة و المبالغة.
اى فرقنا بین المشرکین و شرکائهم. این آن گه بود که معبودان باطل و عابدان را از هم جدا کنند و از یکدیگر بیزارى گیرند، چنان که آنجا گفت: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا الایة. ایشان را جدا کنند و بر دیدار یکدیگر بدارند تا آن شرکا گویند مشرکان را ما کُنْتُمْ إِیَّانا تَعْبُدُونَ بترسند و دست بانکار زنند چون درمانند عذر آرند و گویند فَکَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ اى اللَّه الشاهد على صدقنا بانّا لم نشعر بعبادتکم و ما کنّا عن عبادتکم الّا غافلین لانّا کنا جمادا لا نسمع و لا نبصر و لا نعقل.
هُنالِکَ اى فى ذلک الوقت تَبْلُوا اى تقاسى کل نفس جزاء ما عملت کقوله: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ الآیة. و بر قراءت حمزه و کسایى تتلوا اى تقرأ کلّ نفس صحیفتها. از نامه برخواند هر کس آنچه پیش فرا فرستاد از کردار. و قیل: تتلو اى تتبع کل نفس ما قدمت بر پى آن ایستد هر کس که پیش فرا فرستاد از کرد خویش مطیع بر پى طاعت تا بسراى مطیعان و عاصى بر پى معصیت تا بسراى عاصیان. و فى الخبر ان المؤمن اذا خرج من قبره تمثل له عمله فى احسن صورة فیتبعه حتى یدخله الجنة. و الکافر یمثل له عمله فى اقبح صورة فیتبعه حتّى یدخله النّار
وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ اى الى حکمه وحده مَوْلاهُمُ الْحَقِّ فالحق من صفة اللَّه عز و جلّ و من قرأ الحقّ بالرّفع، فالمعنى هو مولاهم الحقّ لا من جعلوا معه من الشرکاء.
وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ اى ما کانوا یقولون علیه و یثقون به و یدّخرونه لیوم حاجتهم.
«قل یا محمد مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ المطر وَ الْأَرْضِ النبات أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ اى من یقدر على خلق السمع و الأبصار وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ اى من یخرج الفرخ من البیضة و الانسان من النطفة وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ یخرج النطفة من الانسان و البیضة من الطیر. من یخرج المؤمن من الکافر و الکافر من المؤمن و من یدبر امر العالمین ینظر فیه و ینقض و یبرم فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ اى فیجیبونک عند سؤالک انّ القادر على هذه الاشیاء اللَّه و لا یکذبون فیه فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ اللَّه ان یعاقبکم على اتخاذکم الاصنام. چون میدانید و اقرار میدهید که آفریدگار و کردگار همه اللَّه است نترسید از عقوبت وى که با این دانش بتان را مىپرستید؟
فَذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمُ الْحَقُّ اى الذى هذا کله فعله هو الحق لیس هؤلاء الّذین جعلتم معه شرکاء فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ اى اذا کان الحق عبادة اللَّه فعبادة غیره ضلال باطل فَأَنَّى تُصْرَفُونَ من این تصرفون عن عبادته و انتم مقرّون بانّه خالق الکلّ و مدبّر الامر کیف تصرف عقولکم الى عبادة من لا یرزق و لا یحیى؟
و لا یمیت آن گه انى تفسیر کرد و حقیقت آن پیدا کرد گفت: کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ و بر قراءت مدنى و شامى کلمات ربّک. اى وجب حکمه و علمه السّابق عَلَى الَّذِینَ فَسَقُوا کفروا أَنَّهُمْ لا یُؤْمِنُونَ.
قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ کانوا مقرّین بانّ اللَّه یبدؤا الخلق و انّ الاصنام لا تخلق شیئا و فیهم من یقرّ بالاعادة قل اى فان اجابوک، و الّا فقل انت اذ لا جواب الّا هذا اللَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ کیف تصرفون عن قصد السّبیل.
قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ یعنى آلهتهم مَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ من یرشد الى دین الاسلام فاذا قالوا لا، و لا بد لهم منه قُلِ اللَّهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ یقال هدیت الى الحق و هدیت للحق بمعنى واحد. أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ امره و طاعته أَمَّنْ لا یَهِدِّی این حرف بر پنج وجه خواندهاند شامى و مکى و ورش لا یهدّى بفتح یا و ها و تشدید دال خوانند اصله یهتدى فادغمت التّاء فى الدّال لأنّها من مخرجها و نقلت فتحة التّاء المدغمة الى الهاء» اهل مدینة بى ورش، یهدّى بسکون ها و تشدید دال خوانند ترکت الهاء على حالتها قبل الادغام فجمعوا بین ساکنین کقوله یخصمون حفص و یعقوب یهدّى بفتح یا و کسر ها و تشدید دال خوانند، فرارا من التقاء الساکنین مع اتّباع الهاء الدّال فى الکسر» عاصم و رویس یهدّى بکسر یا و ها و تشدید دال خوانند، اتّباعا للکسرة الکسرة اصل این همه یهتدى است و این تشدید ها از بهر اندراج تا است در دال. وجه پنجم قراءة حمزة و کسایى است، یهدى بفتح یا و سکون ها و تخفیف دال، و باین قراءت هدى بمعنى اهتدى است تقول العرب هدیته فهدى.
کقولهم جبرته فجبر. میگوید: آن خداوند که راه نماید براستى سزاتر است که بر طاعت او روند یا آن بتان که بخویشتن خود نتوانند که راست روند مگر که راه نمایند ایشان را و راست روانند: و الاصنام و ان هدیت لم تهتد لکن لمّا اتّخذوها آلهة عبّر عنها کما یعبّر عمّن یعلم کقوله: إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُکُمْ و قیل معناه، امّن لا یمشى الّا ان یحمل و لا ینتقل عن مکانه الّا ان ینقل و هى الاصنام و قیل: اراد به الرؤساء المضلّین.
فما لکم اینجا سخن تمام شد. میگوید: اىّ شىء لکم فى عبادة الاوثان؟ چه حاصل است شما را در پرستش بتان و چه چیز یافتید از آن؟ آن گه گفت: کَیْفَ تَحْکُمُونَ چه حکم است این که خداى را جلّ جلاله شریک و انباز مىگویید و بتان را با وى برابر مىنهید؟ وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ اى کلّهم و قیل، رؤساؤهم لأنّ السّفلة یتّبعون قولهم إِلَّا ظَنًّا یظنّون الباطل حقا و الاصنام آلهة فیدینون به و یدعون النّاس الیه و یقولون انّها تشفع لهم عند اللَّه. و اصل الظّنّ وقوع معنى فى النّفس قبل تحقیقه او تزییفه فیستعمل مرّة للتحقیق فیکون الیقین کقوله: الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ و یستعمل مرّة للتّزییف فیکون الکذب و الباطل. کقوله: إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً اى انّ الظّن لا یقوم مقام العلم و ذلک فیما تعبّد الانسان بعلمه کالتّوحید و اصول الدّین. فامّا الفروع فالعمل بالظّن فیها جایز إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ من اتّباع الظّنّ و اعتقاد الباطل.
وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ قریش میگفتند این قران محمد از بر خویش نهاده است و وى ساخته. و نیز میگفتند: ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ این جواب آنست. میگوید: این قرآن نهاده و ساخته کسى نیست جز کلام خداوند و نامه و سخن وى نیست. و عرب کان گویند بىخبر، اشارت فرا قدم. معنى آنست که: وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ یُفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّهِ.
زجاج گفت: وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ افتراء من البشر. هذا کقولهم ما کان هذا الکلام کذبا و لکن کان تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ اى بین یدى القرآن من البعث و الحساب. و القرآن تقدمه، و قیل تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ اى کتب اللَّه المنزلة قبله.
میگوید: این قرآن گواه آن کتابها است که پیش ازین آمد، در آن همانست که در توریة و انجیل. که همه یکدیگر را گواه است و سخنى راست است از یک جا.
وَ تَفْصِیلَ الْکِتابِ یعنى تفصیل المکتوب من الوعد لمن آمن و الوعید لمن عصى و قیل: تَفْصِیلَ الْکِتابِ یعنى تبیین ما کتب علیکم و فرض لا رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ لا شک فى نزوله من عند ربّ العالمین و لا تهمة انّه من جلّ جلاله لأنّه فى اعلى طبقات البلاغة بحسن النّظام و الجزالة.
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ بو عبیده گفت: این ام بمعنى واو است یعنى و یقولون افتراه محمد من قبل نفسه قُلْ یا محمد محتجّا علیهم فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ اى مثل القرآن فى النّظم و البیان. اینجا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ گفت، جاى دیگر بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ گفت، جاى دیگر بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ گفت. اوّل ده سورت درخواست از ایشان، چون نتوانستند با یک سورت آورد، چون نتوانستند با یک حدیث آورد. آن گه گفت: چون خود عاجز آمدید از آوردن مثل آن دیگران را بیارى گیرید. وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى من هو فى التّکذیب مثلکم یرید استعینوا بمن شئتم و اطعتم سو اللَّه لیعاونوکم علیه إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ انّ محمدا یقوله من نفسه.
بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ حسین فضل را گفتند: هل تجد فى القرآن، من جهل شیئا عاداه؟ قال نعم، فى موضعین قوله: بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ و قوله: وَ إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هذا إِفْکٌ قَدِیمٌ همانست که گفتهاند: و الجاهلون لاهل العلم اعداء. النّاس ابناء ما یحسنون و اعداء ما یجهلون. و نظیره قوله: أَ کَذَّبْتُمْ بِآیاتِی وَ لَمْ تُحِیطُوا بِها عِلْماً.
بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ یعنى القرآن وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ لم یعرفوا حقیقته و ما فیه من النّور و الهدى و البیان. و قیل بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ بما فى القرآن من الجنّة و النّار و البعث و القیامة وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ اى لم یأتهم، و سیأتیهم حقیقة ما وعدوا فى الکتاب، انّه کائن من الوعید و نازل بهم من العذاب کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ یعنى کفّار الامم الماضیة بالبعث و القیمة.
فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِینَ آخر امر المشرکین بالهلاک و العذاب. کیف فى موضع نصب على خبر کان و لا یجوز ان یعمل فیها انظر لانّ ما قبل الاستفهام لا یعمل فیه.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ این آیت در شأن اهل کتاب فرو آمد. میگوید: از ایشان کس هست که گرویده است چون عبد اللَّه سلام و یاران وى. و کس هست که نگرویده است چون دیگر جهودان. زجاج گفت معنى آنست که از ایشان کس است که میداند که این قرآن و رسول حقّ است و بدل راست میداند و تصدیق میکند امّا معاند است و بر طریق معاندة اظهار کفر میکند. و از ایشان کس است که خود نمیداند، در شک است و تصدیق نمیکند. و گفتهاند این آیت در شأن اهل مکه است یعنى و من قومک یا محمد من سیؤمن بالقران. از قوم تو کس هست که هنوز ایمان نیاورده امّا خواهد آورد، که در علم خدا رفته که ایمان آرد. و کس هست که هرگز ایمان نیارد، که در علم خدا رفته که کافر میرد و ایمان نیارد وَ رَبُّکَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِینَ الّذین لا یؤمنون.
وَ إِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ این آیت منسوخ است بآیت قتال، و نظیرش آنست که گفت: لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ لنا اعمالنا و لکم اعمالکم. میگوید: لى جزاء عملى و لکم جزاء اعمالکم أَنْتُمْ بَرِیئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِیءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ لا تؤاخذون بعملى و لا اوخذ بعملکم.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ مستمعان مختلفاند و درجات ایشان بر تفاوت، یکى بطبع شنید بگوش سر خفته بود سماع او را بیدار کرد تا از غم بیاسود، یکى بحال شنید بگوش دل آرمیده بود سماع او را در حرکت آورد تا او را نسیم انس دمید، یکى بحق شنید با نفسى مرده و دلى تشنه و نفسى سوخته یادگار ازلى رسیده و جان بمهر آسوده و سرّ از محبّت ممتلى گشته. بو سهل صعلوکى گفت: مستمع در سماع میان استتار و تجلّى است. استتار حقّ مبتدیان است، و نشان نظر رحمت در کار مردان، که از ضعف و عجز طاقت مکاشفت سلطان حقیقت ندارند. و باین معنى حکایت کنند از منصور مغربى گفت: بحلّهاى از حلّههاى عرب فرو آمدم جوانى مرا مهمانى کرد در میانه ناگاه بیفتاد آن جوان و بیهوش گشت، از حال وى پرسیدم گفتند: بنت عمّى آویخته وى گشته و این ساعت آن بنت عمّ در خیمه خویش فرا رفت، غبار دامن وى در حال رفتن این جوان بدید بیفتاد و بیهوش گشت، این درویش برخاست بدر آن خیمه شد و شفاعت کرد از بهر این جوان گفت: ان للغریب فیکم حرمة و ذماما و قد جئت مستشفعا الیک فى امر هذا الشّاب فتعطفى علیه فیما به من هواک.
فقالت المرأة انت سلیم القلب انه لا یطیق شهود غبار ذیلى کیف یطیق محبتى.
چون درویش در حق آن جوان شفاعت کرد، وى جواب داد که: اى سلیم القلب کسى که طاقت دیدار غبار دامن ما ندارد طاقت دیدار جمال و صحبت ما چون دارد؟ این است حال مرید او را در پرده خودى در پوشش میدارند تا در سطوات حقیقت یکبارگى سوخته و گداخته نگردد، یک تابش برق حقیقت بیش نبیند که او را در حرکت آرد نعره زند، و جامه درد و گریه کند، باز چون بمحلّ استقامت رسد و در حقیقت افراد متمکّن شود نسیم قرب از افق تجلّى بر وى دمیدن گیرد، آن حرکات بسکنات بدل شود، زیرا موارد هیبت ادب حضرت بجاى آرد. اینست که ربّ العالمین گفت: فَلَمَّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا.
إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئاً نفى ظلم از خویشتن کرد، و تقدیر ظلم در وصف وى خود محالست که خلق خلق اوست، و ملک ملک او، و حقّ حقّ او، ظالم کسى باشد که از حدّ فرمان در گذرد، و حکمى که او را لازم آید اندازه آن در گذارد. و حقّ جلّ جلاله بجلال قدر خویش حاکم است نه محکوم، آمر است نه مأمور، قهّار است نه مقهور، بنده را بیافرید بقدرت بى وسیلت، او را بپرورد بنعمت بىشفاعت، حکم خود بر وى براند بىمشاورت، اگر بخواند و بنوازد فضل و لطف اوست، و اگر براند و بیندازد قهر و عدل اوست، هر چه کند رواست که خداوند و آفریدگار بحقیقت اوست جلّ جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته. وَ إِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ الآیة. خبر وى درست، و وعد وى راست و وعید وى حقّ و حشر و نشر بودنى، و نامه کردار خواندنى، و حساب اعمال کردنى، و بثواب و عقاب رسیدنى، و هر چه آید آمده گیر و پرده از روى کار برگرفته گیر. یقول اللَّه عزّ و جلّ فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ اى مهتر کونین و سیّد خافقین و رسول ثقلین گوى نفع و ضرّ بدست ما نیست، راندن و نواختن کار ما نیست، بند و گشاد دار و گیر بداشت ما نیست که ضارّ و نافع جز نام و صفت یک خداى نیست، ضارّست خداوند گشاد و بند، و پادشاه بر سود و گزند، و کلید دار جدایى و پیوند، نافع است سود نماى خلقان، و سپردن سودها بر وى آسان، و سود همه بدست وى نه بدست کسان.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُهُ بَیاتاً أَوْ نَهاراً من خاف البیات لم یستلذ السیّئات، من توسد الغفلة ایقظه فجأة العقوبة، من عرف کمال القدرة لم یا من فجأة الأخذ بالشدّة.
وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌّ هُوَ الآیة. راه حق بر روندگان روشن، لکن چه سود که یک مرد راه رو نیست، دریغا که بستان نعمت پر ثمار لطایف است و یک خورنده نیست، همه عالم پر صدف دعوى و یک ذرّه جوهر معنى نیست، در میدان جلال صد هزار سمند هدایت و یک سوار نیست. بو یزید بسطامى گفته: که راه حق چون آفتاب تابان است، هر که بینایى دارد چون در نگرد با یقین و ایمان است، در هر کلوخى و ذرّهاى از ذرائر موجودات بر یگانگى حقّ صد هزار بیانست.
مرد باید که بوى داند برد
و رنه عالم پر از نسیم صبا است
أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الحادثات باسرها للَّه ملکا و به ظهورا و منه ابتداء و الیه انتهاء فقوله حقّ و وعده صدق و امره حتم و قضاؤه بثّ و هو العلىّ، و على ما یشاء قوى، یحیى القلوب بانوار المشاهدة، و یمیت النّفوس بانواع المجاهدة، یحیى من یشاء بالاقبال علیه و یمیت من یشاء بالاعراض عنه یحیى قلوب قوم بجمیل الرجاء و یمیت قلوب قوم بوسم القنوط.
فقالت المرأة انت سلیم القلب انه لا یطیق شهود غبار ذیلى کیف یطیق محبتى.
چون درویش در حق آن جوان شفاعت کرد، وى جواب داد که: اى سلیم القلب کسى که طاقت دیدار غبار دامن ما ندارد طاقت دیدار جمال و صحبت ما چون دارد؟ این است حال مرید او را در پرده خودى در پوشش میدارند تا در سطوات حقیقت یکبارگى سوخته و گداخته نگردد، یک تابش برق حقیقت بیش نبیند که او را در حرکت آرد نعره زند، و جامه درد و گریه کند، باز چون بمحلّ استقامت رسد و در حقیقت افراد متمکّن شود نسیم قرب از افق تجلّى بر وى دمیدن گیرد، آن حرکات بسکنات بدل شود، زیرا موارد هیبت ادب حضرت بجاى آرد. اینست که ربّ العالمین گفت: فَلَمَّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا.
إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئاً نفى ظلم از خویشتن کرد، و تقدیر ظلم در وصف وى خود محالست که خلق خلق اوست، و ملک ملک او، و حقّ حقّ او، ظالم کسى باشد که از حدّ فرمان در گذرد، و حکمى که او را لازم آید اندازه آن در گذارد. و حقّ جلّ جلاله بجلال قدر خویش حاکم است نه محکوم، آمر است نه مأمور، قهّار است نه مقهور، بنده را بیافرید بقدرت بى وسیلت، او را بپرورد بنعمت بىشفاعت، حکم خود بر وى براند بىمشاورت، اگر بخواند و بنوازد فضل و لطف اوست، و اگر براند و بیندازد قهر و عدل اوست، هر چه کند رواست که خداوند و آفریدگار بحقیقت اوست جلّ جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته. وَ إِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ الآیة. خبر وى درست، و وعد وى راست و وعید وى حقّ و حشر و نشر بودنى، و نامه کردار خواندنى، و حساب اعمال کردنى، و بثواب و عقاب رسیدنى، و هر چه آید آمده گیر و پرده از روى کار برگرفته گیر. یقول اللَّه عزّ و جلّ فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ اى مهتر کونین و سیّد خافقین و رسول ثقلین گوى نفع و ضرّ بدست ما نیست، راندن و نواختن کار ما نیست، بند و گشاد دار و گیر بداشت ما نیست که ضارّ و نافع جز نام و صفت یک خداى نیست، ضارّست خداوند گشاد و بند، و پادشاه بر سود و گزند، و کلید دار جدایى و پیوند، نافع است سود نماى خلقان، و سپردن سودها بر وى آسان، و سود همه بدست وى نه بدست کسان.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُهُ بَیاتاً أَوْ نَهاراً من خاف البیات لم یستلذ السیّئات، من توسد الغفلة ایقظه فجأة العقوبة، من عرف کمال القدرة لم یا من فجأة الأخذ بالشدّة.
وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌّ هُوَ الآیة. راه حق بر روندگان روشن، لکن چه سود که یک مرد راه رو نیست، دریغا که بستان نعمت پر ثمار لطایف است و یک خورنده نیست، همه عالم پر صدف دعوى و یک ذرّه جوهر معنى نیست، در میدان جلال صد هزار سمند هدایت و یک سوار نیست. بو یزید بسطامى گفته: که راه حق چون آفتاب تابان است، هر که بینایى دارد چون در نگرد با یقین و ایمان است، در هر کلوخى و ذرّهاى از ذرائر موجودات بر یگانگى حقّ صد هزار بیانست.
مرد باید که بوى داند برد
و رنه عالم پر از نسیم صبا است
أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الحادثات باسرها للَّه ملکا و به ظهورا و منه ابتداء و الیه انتهاء فقوله حقّ و وعده صدق و امره حتم و قضاؤه بثّ و هو العلىّ، و على ما یشاء قوى، یحیى القلوب بانوار المشاهدة، و یمیت النّفوس بانواع المجاهدة، یحیى من یشاء بالاقبال علیه و یمیت من یشاء بالاعراض عنه یحیى قلوب قوم بجمیل الرجاء و یمیت قلوب قوم بوسم القنوط.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ و این ناس مشرکان قریشاند و موعظة و شفاء و هدى و رحمة همه صفات قرآناند موعظة خواند زیرا که در آن هم وعظ است و هم زجر، مطیع بوى پند پذیرد و در طاعت بیفزاید عاصى پند گیرد و از معصیت باز ایستد، شفا خواند زیرا که درد جهل را دارو است، و بیمارى شک را درمان. هُدىً وَ رَحْمَةٌ خواند بیگانه را بر راه میخواند و آشنا را بر صواب میراند، هدایت را سبب است و نجات را وسیلت، رحمت مؤمنان است و تذکره خایفان، و تبصره دوستان و قیل: وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ اى نعمة من اللَّه لاصحاب محمد ص.
قُلْ یا محمد للمؤمنین بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا میگوید: بفضل خدا و رحمت او شاد باشید این «باء» بفضل اللَّه، خود تمام است بمعنى. و این «باء» بذلک بدل است از آن در آورد که سخن متطاول گشت هُوَ خَیْرٌ یعنى فضل اللَّه خیر، فضل و رحمت یاد کرد و آن گه جواب سخن با فضل برد تنها و این در عربیّت مشهور است و در قرآن این را نظائر است فَلْیَفْرَحُوا بیاء تجمعون بتا قرائت ابو جعفر است و شامى. و المعنى فلیفرح المؤمنون بذلک فهو خیر ممّا تجمعونه ایّها المخاطبون فلتفرحوا، و تجمعون بتاء مخاطبه قرائت یعقوب است بروایت رویس یعنى فلتفرحوا یا معشر المؤمنین هو خیر ممّا تجمعون من الاموال لانّ منافع القرآن و الایمان تبقى لصاحبه و منافع الاموال تفنى و تورث صاحبها الندامة فى العقبى. امّا تفسیر فضل و رحمت آنست که مصطفى ص گفت: قال بفضل اللَّه یعنى القرآن و برحمته ان جعلکم من اهله.
ابن عباس گفت: فضل اللَّه، الایمان و رحمته القرآن. ابن عمر گفت: فضل اللَّه، الایمان و رحمته تزیینه فى القلب، یقول اللَّه تعالى: وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ سهل بن عبد اللَّه گفت: فضل اللَّه، الاسلام و رحمته السّنّة. و قیل: فضل اللَّه، النّعم الظّاهرة و رحمته النّعم الباطنة.
یقول اللَّه تعالى: وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً و قیل: فضله إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى و رحمته أُولئِکَ عَنْها مُبْعَدُونَ و قیل: فضل اللَّه القرآن لانّ اللَّه تعالى سمّى القرآن عظیما و سمّى فضله عظیما، فقال تعالى: وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ و قال: تعالى وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً فکانّه قال: وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً ان آتاک القرآن العظیم، و رحمته محمد ص قال تعالى: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ و قال النبى ص: «انّما انا رحمة مهداة»
و قیل: فضل اللَّه قوله حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ و رحمته کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ و قیل: فضله، اظهار الجمیل. و رحمته، ستر القبیح. و فى الدّعاء یا من اظهر الجمیل و ستر على القبیح ذو النون: گفت رحمت عام است که گفت: رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ و فضل خاصّ است که گفت: وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً و امّت محمد را در این آیت شرفى است تمام که ایشان را در مرتبت فضل برابر پیغامبر نهاد، فقال تعالى للنبى: وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً و قال لامّته: وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً.
قوله: قُلْ أَ رَأَیْتُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ این خطاب با قریش است که ایشان چیزهایى حرام کردند بخویشتن چون: بحیره و سائبه و وصیله و حامى و چیزهایى حجر کردند از انعام و حرث بخویشتن و ماههایى حرام کردند بخویشتن به نسیئى و همچنین چیزهایى حلال کردند بخویشتن از حرام چون خون و مردار، و ذلک قوله: وَ إِنْ یَکُنْ مَیْتَةً فَهُمْ فِیهِ شُرَکاءُ و حلال گرفتن شعائر و هدى و آنچه در آن آیت است که لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ و مردان از زنان میراث بردن، و ذلک قوله: لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً اینست تحریم و تحلیل قریش که ربّ العالمین میگوید: أَ رَأَیْتُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ یعنى من تحلیل رِزْقٍ لکم فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالًا قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ فى هذا التّحریم و التّحلیل أَمْ عَلَى اللَّهِ یعنى بل على اللَّه تَفْتَرُونَ و هو قولهم: وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها معنى آنست که اللَّه شما را دستورى داد در تحریم و تحلیل، نداد دستورى بلکه بر اللَّه شما دروغ سازید همانست که جایى دیگر گفت: آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ و شرح وجوه این در سورة المائدة و الانعام مفصل است.
وَ ما ظَنُّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ یَوْمَ الْقِیامَةِ اى ما ظنّهم ذلک الیوم باللّه و قد افتروا على اللَّه، یعنى أ یحسبون انّ اللَّه لا یؤاخذهم به و لا یعاقبهم علیه؟ کلا إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ بتاخیر العذاب و بما انزل من الرّزق و وسّع على العباد وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَشْکُرُونَ اللَّه على نعمه.
وَ ما تَکُونُ یا محمد فِی شَأْنٍ اى امر من امورک، و جمعه شئون تقول العرب ما شانت شانه، اى ما عملت عمله. و شان الرّأس الخطوط الّتى تکون فى الهامة.
واحدها، شان و معناه اى وقت تکون فى شأن من عبادة وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ اى من اللَّه من قرآن انزله علیک وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ تلاوت قرآن و عمل بندگان از هم جدا کرد این دلیل است که قرائت قرآن بلفظ خواننده نه مخلوق است و نه در شمار اعمال وى است بخلاف قول لفظیان و جهمیان، احمد حنبل گفت: اللفظیّة شر من الجهمیّة لانّ قولهم و کفرهم اغمض. و از احمد حنبل پرسیدند از قومى که گویند الحمد للَّه چون بقصد قرآن خواندن گویى نه مخلوق است و چون بقصد شکر نعمت گویى مخلوق است. احمد خشم گرفت و دست برسائل افشاند، گفت: این سخن دروغ است و باطل.
ما کان غیر مخلوق فهو على الالسن غیر مخلوق و ما کان مخلوقا فهو على الالسن مخلوق.
و قال ابو سعید یحیى بن منصور من اشار الى لفظ او تحریک لسان او استماع آذان او کتابة او تحریک اصابع او حفظ بالقرآن انّ شیئا منها مخلوق فهو کافر. و هذا قول احمد بن حنبل لانّ ما یحصل ملفوظا بلفظ مخلوق او یحصل مکتوبا بکتابة مخلوقة فانّه مخلوق وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُوداً نشاهد ما تعملون.
إِذْ تُفِیضُونَ اى تاخذون و تدخلون فى ذلک العمل. این خطاب با مصطفى است و امّت وى، و افاضت هموار رفتن بود در کار. میگوید: شما هیچ کار نکنید و در هیچ کار نروید که نه ما بشما داناایم و آگاه و مىبینیم شما را در آن کار آن گه که در آن میروید و میکنید وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ قرائت کسایى یعزب بکسر زاء است و هما لغتان کقوله یعکفون و یعکفون و یعرشون و یعرشون و العزبة و العزوبة بعد الانسان عن التزوج، و العذاب البعید، یقال رجل عزب و امراة عزبة مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ من صلت است و معناه لا یعزب اى لا یغیب و لا یبعد عن ربّک مثقال ذرّة اى وزن ذرة و انّما قال للوزن مثقالا لانّ الشیء لا یوزن حتّى یکون له ثقل و ذرّة النّملة الحمراء الصّغیرة ضربها اللَّه مثلا بصغر جرمها و خفّة وزنها فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ در قرآن ارض بهفت وجه آید یکى آنست که زمین بهشت خواهد و ذلک فى قوله وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ همانست که در سورة الانبیاء گفت: أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ یعنى ارض الجنّة. وجه دوّم ارض شام است، زمین مقدّسه و هو قوله: یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ همانست که جایى دیگر گفت وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها یعنى الارض المقدّسة. وجه سیوم ارض مدینه است و ذلک فى العنکبوت یا عِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِی واسِعَة یعنى ارض المدینة یأمرهم بالهجرة الیها، همانست که در سورة النساء گفت: أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً و در بنى اسرائیل گفت: وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ و قال فى النساء یَجِدْ فِی الْأَرْضِ یعنى ارض المدینة مُراغَماً کَثِیراً وَ سَعَةً چهارم زمین مکه است و ذلک فى قوله أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها و در سورة الانبیاء گفت: نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ و در سورة النساء گفت: کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ یعنى ارض مکة.
پنجم زمین مصر است چنان که گفت: اجْعَلْنِی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ اى على خراج ارض مصر. و قال مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ و قال تعالى: فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ و قال: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ یا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظاهِرِینَ فِی الْأَرْضِ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ مراد باین همه زمین مصر است. ششم زمین اسلام است چنان که گفت: أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ یعنى ارض العرب ارض الاسلام همانست که گفت: إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ یعنى ارض العرب و هى ارض الاسلام: وجه هفتم ارض الاسلام یعنى جمیع الارضین همه زمینها در تحت آن شود کقوله تعالى: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها یعنى جمیع الارضین و کذلک قوله: وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ و کذلک قوله: فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ و نظائر این فراوان است وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرَ حمزه و یعقوب اصغر و اکبر هر دو را برفع خوانند باقى بنصب خوانند، من رفع فالمعنى ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ... وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرَ و من نصب فالمعنى، ما یعزب عن ربّک من مثقال ذرة و لا اصغر من ذلک و لا اکبر و الموضع موضع خفض الّا انّه فتح لانّه لا ینصرف إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ و هو اللّوح المحفوظ.
أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ اولیاء جمع ولىّ است و ولىّ بر وزن فعیل است مبالغة من الفاعل و هو من توالت طاعاته من غیر ان یتخلّلها عصیان، و روا باشد که فعیل بمعنى مفعول بود همچون جریح و قتیل، فیکون الولىّ من یتوالى علیه احسان اللَّه و افضاله، و قد یکون بمعنى کونه محفوظا فى عامّة احواله من الزّلّات و کما انّ النّبی لا یکون الّا معصوما فالولىّ لا یکون الّا محفوظا، و الفرق بین المعصوم و المحفوظ انّ المعصوم لا یلمّ بذنب البتّة و المحفوظ قد یحصل منه هنات و قد یکون له فى الندرة زلات و لکن لا یکون له اصرار اولئک الذین یتوبون من قریب و عن سعید بن جبیر قال سئل رسول اللَّه ص: من اولیاء اللَّه؟ قال: هم الذین اذا رأوا ذکر اللَّه و قال النّبی ص قال اللَّه تعالى: ان اولیائى الذین یذکرون بذکرى و اذکر بذکرهم و عن عمر الخطاب قال قال: رسول اللَّه ص: «انّ من عباد الله لاناسا ما هم بانبیاء و لا شهداء یغبطهم الانبیاء و الشهداء یوم القیمة بمکانهم من اللَّه. فقال: رجل من هم یا رسول اللَّه و ما اعمالهم لعلّنا نحبهم بذلک؟
قال: رجال یتحابون بروح اللَّه من غیر ارحام بینهم و لا اموال یتعاطونها بینهم فو اللَّه انّ وجوههم نور و انّهم لعلى منابر من نور لا یخافون اذا خاف النّاس و لا یحزنون اذا حزنوا. ثمّ قرأ أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ و عن ابى ادریس الخولانى عن ابى الدرداء قال سمعت رسول اللَّه ص یقول: قال اللَّه عز و جل حقت محبتى للمتحابین فى، و حقت محبتى للمتزاورین فى، و حقت محبتى للمتجالسین فى، الذین یعمرون مساجدى بذکرى و یعلمون الناس الخیر و یدعونهم الى طاعتى اولئک اولیائى الذین اظلهم فى ظل عرشى و اسکنهم فى جوارى و او منهم من عذابى و ادخلهم الجنة قبل الناس بخمس مائة عام یتنعمون فیها و هم فیها خالدون. ثم قرأ نبى اللَّه ص «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ و قال امیر المؤمنین ع «اولیاء اللَّه قوم صفر الوجوه من السّهر، عمش العیون من العبر، خمص البطون من الخوى، یبس الشّفاه من الدّوى.
قوله: الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ خواهى در آیت اوّل پیوند، و معنى آنست که اولیاء خدا ایشاناند که ایمان آوردند و پرهیزکاراناند و باین معنى یتّقون وقف است و سخن تمام شد، و اگر خواهى بر یحزنون سخن بریده کن وانگه الَّذِینَ آمَنُوا ابتدا کنهُمُ الْبُشْرى
خبر ابتدا بود.
لهمُ الْبُشْرى فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ
میگوید: مؤمنانرا بشارت است در این جهان و در آن جهان، درین جهان خواب نیکو است که خود را بینند یا ایشان را بینند، و در آن جهان بهشت. هکذا
روى عن النّبی ص فیما روى عن ابى الدرداء قال: سألت رسول اللَّه ص عن قول اللَّه تعالىهُمُ الْبُشْرى فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ
قال هذه البشرى فى الآخرة قد عرفناها، فما البشرى فى الحیاة الدّنیا؟ قال: الرّؤیا الصّالحة یراها الرّجل او ترى له. و فى الآخرة الجنّة.
و فى روایة عبادة قال: سالت عنها رسول اللَّه فقال: هى الرّؤیا الصّالحة یراها المؤمن لنفسه او ترى له و هو کلام یکلّم به ربک عبده فى المنام.
و عن عائشة انّ النّبی ص قال: لا یبقى بعدى من النّبوة شىء الّا المبشرات. قالوا: یا رسول اللَّه و ما المبشرات؟ قال: الرّؤیا الصّالحة یراها الرّجل او ترى له.
و عن ابى قتادة الانصارى عن رسول اللَّه قال: الرّؤیا الصّالحة من اللَّه و الرّؤیا السّوء من الشّیطان، فمن راى رؤیا یکرهها فلینفث عن یساره ثلثا و لیتعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم، فانها لا تضرّه و لا یخبرها احدا و ان راى رؤیا حسنة فلیستبشر بها و لا یخبرها الّا من یحبّه»
و قال النّبی ص: الرّؤیا ثلث الرّؤیا الصّالحة بشرى من اللَّه و رؤیا اخرى من الشّیطان و رؤیا من حدیث النّفس»
و قال: اصدقکم رؤیا اصدقکم حدیثا و رؤیا المؤمن جزء من ستّة و اربعین جزء من النّبوّة»
این خبر را دو معنى گفتهاند یکى آنست که مصطفى را چهل و شش معجزه بود و خوابهاى او یکى از آن جمله بود که وى هر چه در خواب دید در بیدارى دید و لذلک قال تعالى: لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ معنى دیگر گفتهاند که مصطفى ص چهل ساله بود که وحى آمد بوى و پیش از آمدن جبرئیل شش ماه در خواب وحى بوى مىآمد و مدّت نبوت و وحى بیست و سه سال بود و بیست و سه سال بتفصیل چهل و شش بار شش ماه بود، پس درست شد که این شش ماه که وحى بوى اندر خواب بود جز وى است از چهل و شش جزو از مدّت نبوّت و وحى بدو ص. قال: عطاءهُمُ الْبُشْرى فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا
یعنى عند الموت تاتیهم الملائکة بالرّحمة و البشارة من اللَّه و تاتى اعداء اللَّه بالغلظة و الفظاظة و فى الآخرة عند خروج نفس المؤمن یعرج بها الى اللَّه کما تزفّ العروس یبشّر برضوان من اللَّه، قال اللَّه تعالى الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبِینَ الآیة. قال ابن کیسان هى ما بشّرهم اللَّه فى الدّنیا بالکتاب و الرّسول انّهم اولیاء اللَّه و یبشّرهم فى قبورهم و فى کتبهم الّتى فیها اعمالهم بالجنّة، و یحکى عن ابى بکر محمد بن عبد اللَّه الجوزقى یقول رأیت ابا احمد الحافظ فى المنام راکبا برذونا و علیه طیلسان و عمامة فسلّمت علیه فقلت ایها الحاکم نحن لا بانزال نذکرک و نذکر محاسنک فعطف علىّ و قال لى و نحن لا بانزال نذکرک و نذکر محاسنک. قال اللَّه تعالىهُمُ الْبُشْرى فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ
الثناء الحسن الثّناء الحسن و اشار بیده. و فى الخبر الصّحیح قال: ابو ذر یا رسول اللَّه الرّجل یعمل لنفسه و یحبّه النّاس. قال: تلک عاجل بشرى المؤمن.
تَبْدِیلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ اى لا تغییر لقوله و لا خلف لوعدهلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ
وَ لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ سخن اینجا تمام شد و اختصارى است اینجا عظیم میگوید: اندوهگن مکناد ترا سخن ایشان که از دشمنان خدا سخنان زشت نابکار منکر فراوان بود اگر ایشان ترا دروغ زن دارند و بیم دهند اندوهگن مشو إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً اى انّ الغلبة للَّه و هو ناصرک و ناصرک دینک، عزّت و قوّت و غلبه همه خداى را است آن را عزیز کند و نصرت دهد که خود خواهد، جایى دیگر گفت: مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً هر که عزّت میجوید تا از اللَّه جوید که عزّت همه او راست و آنجا که گفت: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ یعنى ان العزّ الّذی للرّسول و للمؤمنین فهو للَّه تعالى ملکا و خلقا و عزّة سبحانه له و صفا فاذا العزّ کلّه للَّه عزّ و جلّ و لا منافاة بین الآیتین.
أَلا إِنَّ لِلَّهِ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یفعل فیهم و بهم ما یشاء وَ ما یَتَّبِعُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ شُرَکاءَ این ما استفهام است از روى تعجب و انکار میگوید: ما ذا یعمل الذین یعبدون غیر اللَّه چه مىپندارند اینان و چه بدست دارند. یعنى انّهم لیسوا فى شىء و لا یصنعون شیئا کقوله تعالى: إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ آن گه گفت: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ اى ما یتّبعون الّا ظنّهم انّها تشفع لهم و تقرّبهم الى اللَّه زلفى وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ یقولون ما لا یکون، التخرص الافتراء و الخرّاص المفترى، هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا اى لتهدؤا و تستریحوا فِیهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً هذا کقولهم لیل فلان نائم و اللّیل لا ینام و انّما ینام فیه یعنى انّ النّهار یبصر فیه و المعنى جعل النّهار مضیئا لتهتدوا به فى حوائجکم و تنقلبوا فیه لمعاشکم، همانست که جایى دیگر گفت: وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً اى مبصرا فیه إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ سماع اعتبار و موعظة.
قالُوا یعنى المشرکین من اهل مکة اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً هو قولهم الملائکة بنات اللَّه سُبْحانَهُ تنزیها له عمّا قالوه هُوَ الْغَنِیُّ ان تکون له زوجة او ولد لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ ملکا و خلقا إِنْ عِنْدَکُمْ مِنْ سُلْطانٍ بِهذا من صلة است، اى ما عندکم فى کتاب اللَّه حجة و حقّ بهذا أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ.
قُلْ إِنَّ الَّذِینَ یعنى اهل مکه یَفْتَرُونَ یختلقون عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ لا یُفْلِحُونَ هذا وقف التّمام اى لا ینجون و لا یفوزون و لا یأمنون مَتاعٌ اى لهم متاع فِی الدُّنْیا یتمتّعون به و بلاغ ینتفعون به الى وقت انقضاء آجالهم، متاع درین آیت بمعنى بلاغ است چنان که در سورة البقره گفت: وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِینٍ اى بلاغ الى منتهى آجالکم و در سورة الانبیاء مشرکان عرب را گفت: فِتْنَةٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلى حِینٍ یعنى و بلاغ الى منتهى آجالکم ثُمَّ إِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ اى منقلبهم فى الآخرة ثُمَّ نُذِیقُهُمُ الْعَذابَ الشَّدِیدَ بِما کانُوا یَکْفُرُونَ.
قُلْ یا محمد للمؤمنین بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا میگوید: بفضل خدا و رحمت او شاد باشید این «باء» بفضل اللَّه، خود تمام است بمعنى. و این «باء» بذلک بدل است از آن در آورد که سخن متطاول گشت هُوَ خَیْرٌ یعنى فضل اللَّه خیر، فضل و رحمت یاد کرد و آن گه جواب سخن با فضل برد تنها و این در عربیّت مشهور است و در قرآن این را نظائر است فَلْیَفْرَحُوا بیاء تجمعون بتا قرائت ابو جعفر است و شامى. و المعنى فلیفرح المؤمنون بذلک فهو خیر ممّا تجمعونه ایّها المخاطبون فلتفرحوا، و تجمعون بتاء مخاطبه قرائت یعقوب است بروایت رویس یعنى فلتفرحوا یا معشر المؤمنین هو خیر ممّا تجمعون من الاموال لانّ منافع القرآن و الایمان تبقى لصاحبه و منافع الاموال تفنى و تورث صاحبها الندامة فى العقبى. امّا تفسیر فضل و رحمت آنست که مصطفى ص گفت: قال بفضل اللَّه یعنى القرآن و برحمته ان جعلکم من اهله.
ابن عباس گفت: فضل اللَّه، الایمان و رحمته القرآن. ابن عمر گفت: فضل اللَّه، الایمان و رحمته تزیینه فى القلب، یقول اللَّه تعالى: وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ سهل بن عبد اللَّه گفت: فضل اللَّه، الاسلام و رحمته السّنّة. و قیل: فضل اللَّه، النّعم الظّاهرة و رحمته النّعم الباطنة.
یقول اللَّه تعالى: وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً و قیل: فضله إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى و رحمته أُولئِکَ عَنْها مُبْعَدُونَ و قیل: فضل اللَّه القرآن لانّ اللَّه تعالى سمّى القرآن عظیما و سمّى فضله عظیما، فقال تعالى: وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ و قال: تعالى وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً فکانّه قال: وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً ان آتاک القرآن العظیم، و رحمته محمد ص قال تعالى: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ و قال النبى ص: «انّما انا رحمة مهداة»
و قیل: فضل اللَّه قوله حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ و رحمته کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ و قیل: فضله، اظهار الجمیل. و رحمته، ستر القبیح. و فى الدّعاء یا من اظهر الجمیل و ستر على القبیح ذو النون: گفت رحمت عام است که گفت: رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ و فضل خاصّ است که گفت: وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً و امّت محمد را در این آیت شرفى است تمام که ایشان را در مرتبت فضل برابر پیغامبر نهاد، فقال تعالى للنبى: وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً و قال لامّته: وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً.
قوله: قُلْ أَ رَأَیْتُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ این خطاب با قریش است که ایشان چیزهایى حرام کردند بخویشتن چون: بحیره و سائبه و وصیله و حامى و چیزهایى حجر کردند از انعام و حرث بخویشتن و ماههایى حرام کردند بخویشتن به نسیئى و همچنین چیزهایى حلال کردند بخویشتن از حرام چون خون و مردار، و ذلک قوله: وَ إِنْ یَکُنْ مَیْتَةً فَهُمْ فِیهِ شُرَکاءُ و حلال گرفتن شعائر و هدى و آنچه در آن آیت است که لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ و مردان از زنان میراث بردن، و ذلک قوله: لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً اینست تحریم و تحلیل قریش که ربّ العالمین میگوید: أَ رَأَیْتُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ یعنى من تحلیل رِزْقٍ لکم فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالًا قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ فى هذا التّحریم و التّحلیل أَمْ عَلَى اللَّهِ یعنى بل على اللَّه تَفْتَرُونَ و هو قولهم: وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها معنى آنست که اللَّه شما را دستورى داد در تحریم و تحلیل، نداد دستورى بلکه بر اللَّه شما دروغ سازید همانست که جایى دیگر گفت: آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ و شرح وجوه این در سورة المائدة و الانعام مفصل است.
وَ ما ظَنُّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ یَوْمَ الْقِیامَةِ اى ما ظنّهم ذلک الیوم باللّه و قد افتروا على اللَّه، یعنى أ یحسبون انّ اللَّه لا یؤاخذهم به و لا یعاقبهم علیه؟ کلا إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ بتاخیر العذاب و بما انزل من الرّزق و وسّع على العباد وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَشْکُرُونَ اللَّه على نعمه.
وَ ما تَکُونُ یا محمد فِی شَأْنٍ اى امر من امورک، و جمعه شئون تقول العرب ما شانت شانه، اى ما عملت عمله. و شان الرّأس الخطوط الّتى تکون فى الهامة.
واحدها، شان و معناه اى وقت تکون فى شأن من عبادة وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ اى من اللَّه من قرآن انزله علیک وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ تلاوت قرآن و عمل بندگان از هم جدا کرد این دلیل است که قرائت قرآن بلفظ خواننده نه مخلوق است و نه در شمار اعمال وى است بخلاف قول لفظیان و جهمیان، احمد حنبل گفت: اللفظیّة شر من الجهمیّة لانّ قولهم و کفرهم اغمض. و از احمد حنبل پرسیدند از قومى که گویند الحمد للَّه چون بقصد قرآن خواندن گویى نه مخلوق است و چون بقصد شکر نعمت گویى مخلوق است. احمد خشم گرفت و دست برسائل افشاند، گفت: این سخن دروغ است و باطل.
ما کان غیر مخلوق فهو على الالسن غیر مخلوق و ما کان مخلوقا فهو على الالسن مخلوق.
و قال ابو سعید یحیى بن منصور من اشار الى لفظ او تحریک لسان او استماع آذان او کتابة او تحریک اصابع او حفظ بالقرآن انّ شیئا منها مخلوق فهو کافر. و هذا قول احمد بن حنبل لانّ ما یحصل ملفوظا بلفظ مخلوق او یحصل مکتوبا بکتابة مخلوقة فانّه مخلوق وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُوداً نشاهد ما تعملون.
إِذْ تُفِیضُونَ اى تاخذون و تدخلون فى ذلک العمل. این خطاب با مصطفى است و امّت وى، و افاضت هموار رفتن بود در کار. میگوید: شما هیچ کار نکنید و در هیچ کار نروید که نه ما بشما داناایم و آگاه و مىبینیم شما را در آن کار آن گه که در آن میروید و میکنید وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ قرائت کسایى یعزب بکسر زاء است و هما لغتان کقوله یعکفون و یعکفون و یعرشون و یعرشون و العزبة و العزوبة بعد الانسان عن التزوج، و العذاب البعید، یقال رجل عزب و امراة عزبة مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ من صلت است و معناه لا یعزب اى لا یغیب و لا یبعد عن ربّک مثقال ذرّة اى وزن ذرة و انّما قال للوزن مثقالا لانّ الشیء لا یوزن حتّى یکون له ثقل و ذرّة النّملة الحمراء الصّغیرة ضربها اللَّه مثلا بصغر جرمها و خفّة وزنها فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ در قرآن ارض بهفت وجه آید یکى آنست که زمین بهشت خواهد و ذلک فى قوله وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ همانست که در سورة الانبیاء گفت: أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ یعنى ارض الجنّة. وجه دوّم ارض شام است، زمین مقدّسه و هو قوله: یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ همانست که جایى دیگر گفت وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها یعنى الارض المقدّسة. وجه سیوم ارض مدینه است و ذلک فى العنکبوت یا عِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِی واسِعَة یعنى ارض المدینة یأمرهم بالهجرة الیها، همانست که در سورة النساء گفت: أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً و در بنى اسرائیل گفت: وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ و قال فى النساء یَجِدْ فِی الْأَرْضِ یعنى ارض المدینة مُراغَماً کَثِیراً وَ سَعَةً چهارم زمین مکه است و ذلک فى قوله أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها و در سورة الانبیاء گفت: نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ و در سورة النساء گفت: کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ یعنى ارض مکة.
پنجم زمین مصر است چنان که گفت: اجْعَلْنِی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ اى على خراج ارض مصر. و قال مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ و قال تعالى: فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ و قال: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ یا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظاهِرِینَ فِی الْأَرْضِ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ مراد باین همه زمین مصر است. ششم زمین اسلام است چنان که گفت: أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ یعنى ارض العرب ارض الاسلام همانست که گفت: إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ یعنى ارض العرب و هى ارض الاسلام: وجه هفتم ارض الاسلام یعنى جمیع الارضین همه زمینها در تحت آن شود کقوله تعالى: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها یعنى جمیع الارضین و کذلک قوله: وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ و کذلک قوله: فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ و نظائر این فراوان است وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرَ حمزه و یعقوب اصغر و اکبر هر دو را برفع خوانند باقى بنصب خوانند، من رفع فالمعنى ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ... وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرَ و من نصب فالمعنى، ما یعزب عن ربّک من مثقال ذرة و لا اصغر من ذلک و لا اکبر و الموضع موضع خفض الّا انّه فتح لانّه لا ینصرف إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ و هو اللّوح المحفوظ.
أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ اولیاء جمع ولىّ است و ولىّ بر وزن فعیل است مبالغة من الفاعل و هو من توالت طاعاته من غیر ان یتخلّلها عصیان، و روا باشد که فعیل بمعنى مفعول بود همچون جریح و قتیل، فیکون الولىّ من یتوالى علیه احسان اللَّه و افضاله، و قد یکون بمعنى کونه محفوظا فى عامّة احواله من الزّلّات و کما انّ النّبی لا یکون الّا معصوما فالولىّ لا یکون الّا محفوظا، و الفرق بین المعصوم و المحفوظ انّ المعصوم لا یلمّ بذنب البتّة و المحفوظ قد یحصل منه هنات و قد یکون له فى الندرة زلات و لکن لا یکون له اصرار اولئک الذین یتوبون من قریب و عن سعید بن جبیر قال سئل رسول اللَّه ص: من اولیاء اللَّه؟ قال: هم الذین اذا رأوا ذکر اللَّه و قال النّبی ص قال اللَّه تعالى: ان اولیائى الذین یذکرون بذکرى و اذکر بذکرهم و عن عمر الخطاب قال قال: رسول اللَّه ص: «انّ من عباد الله لاناسا ما هم بانبیاء و لا شهداء یغبطهم الانبیاء و الشهداء یوم القیمة بمکانهم من اللَّه. فقال: رجل من هم یا رسول اللَّه و ما اعمالهم لعلّنا نحبهم بذلک؟
قال: رجال یتحابون بروح اللَّه من غیر ارحام بینهم و لا اموال یتعاطونها بینهم فو اللَّه انّ وجوههم نور و انّهم لعلى منابر من نور لا یخافون اذا خاف النّاس و لا یحزنون اذا حزنوا. ثمّ قرأ أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ و عن ابى ادریس الخولانى عن ابى الدرداء قال سمعت رسول اللَّه ص یقول: قال اللَّه عز و جل حقت محبتى للمتحابین فى، و حقت محبتى للمتزاورین فى، و حقت محبتى للمتجالسین فى، الذین یعمرون مساجدى بذکرى و یعلمون الناس الخیر و یدعونهم الى طاعتى اولئک اولیائى الذین اظلهم فى ظل عرشى و اسکنهم فى جوارى و او منهم من عذابى و ادخلهم الجنة قبل الناس بخمس مائة عام یتنعمون فیها و هم فیها خالدون. ثم قرأ نبى اللَّه ص «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ و قال امیر المؤمنین ع «اولیاء اللَّه قوم صفر الوجوه من السّهر، عمش العیون من العبر، خمص البطون من الخوى، یبس الشّفاه من الدّوى.
قوله: الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ خواهى در آیت اوّل پیوند، و معنى آنست که اولیاء خدا ایشاناند که ایمان آوردند و پرهیزکاراناند و باین معنى یتّقون وقف است و سخن تمام شد، و اگر خواهى بر یحزنون سخن بریده کن وانگه الَّذِینَ آمَنُوا ابتدا کنهُمُ الْبُشْرى
خبر ابتدا بود.
لهمُ الْبُشْرى فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ
میگوید: مؤمنانرا بشارت است در این جهان و در آن جهان، درین جهان خواب نیکو است که خود را بینند یا ایشان را بینند، و در آن جهان بهشت. هکذا
روى عن النّبی ص فیما روى عن ابى الدرداء قال: سألت رسول اللَّه ص عن قول اللَّه تعالىهُمُ الْبُشْرى فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ
قال هذه البشرى فى الآخرة قد عرفناها، فما البشرى فى الحیاة الدّنیا؟ قال: الرّؤیا الصّالحة یراها الرّجل او ترى له. و فى الآخرة الجنّة.
و فى روایة عبادة قال: سالت عنها رسول اللَّه فقال: هى الرّؤیا الصّالحة یراها المؤمن لنفسه او ترى له و هو کلام یکلّم به ربک عبده فى المنام.
و عن عائشة انّ النّبی ص قال: لا یبقى بعدى من النّبوة شىء الّا المبشرات. قالوا: یا رسول اللَّه و ما المبشرات؟ قال: الرّؤیا الصّالحة یراها الرّجل او ترى له.
و عن ابى قتادة الانصارى عن رسول اللَّه قال: الرّؤیا الصّالحة من اللَّه و الرّؤیا السّوء من الشّیطان، فمن راى رؤیا یکرهها فلینفث عن یساره ثلثا و لیتعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم، فانها لا تضرّه و لا یخبرها احدا و ان راى رؤیا حسنة فلیستبشر بها و لا یخبرها الّا من یحبّه»
و قال النّبی ص: الرّؤیا ثلث الرّؤیا الصّالحة بشرى من اللَّه و رؤیا اخرى من الشّیطان و رؤیا من حدیث النّفس»
و قال: اصدقکم رؤیا اصدقکم حدیثا و رؤیا المؤمن جزء من ستّة و اربعین جزء من النّبوّة»
این خبر را دو معنى گفتهاند یکى آنست که مصطفى را چهل و شش معجزه بود و خوابهاى او یکى از آن جمله بود که وى هر چه در خواب دید در بیدارى دید و لذلک قال تعالى: لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ معنى دیگر گفتهاند که مصطفى ص چهل ساله بود که وحى آمد بوى و پیش از آمدن جبرئیل شش ماه در خواب وحى بوى مىآمد و مدّت نبوت و وحى بیست و سه سال بود و بیست و سه سال بتفصیل چهل و شش بار شش ماه بود، پس درست شد که این شش ماه که وحى بوى اندر خواب بود جز وى است از چهل و شش جزو از مدّت نبوّت و وحى بدو ص. قال: عطاءهُمُ الْبُشْرى فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا
یعنى عند الموت تاتیهم الملائکة بالرّحمة و البشارة من اللَّه و تاتى اعداء اللَّه بالغلظة و الفظاظة و فى الآخرة عند خروج نفس المؤمن یعرج بها الى اللَّه کما تزفّ العروس یبشّر برضوان من اللَّه، قال اللَّه تعالى الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبِینَ الآیة. قال ابن کیسان هى ما بشّرهم اللَّه فى الدّنیا بالکتاب و الرّسول انّهم اولیاء اللَّه و یبشّرهم فى قبورهم و فى کتبهم الّتى فیها اعمالهم بالجنّة، و یحکى عن ابى بکر محمد بن عبد اللَّه الجوزقى یقول رأیت ابا احمد الحافظ فى المنام راکبا برذونا و علیه طیلسان و عمامة فسلّمت علیه فقلت ایها الحاکم نحن لا بانزال نذکرک و نذکر محاسنک فعطف علىّ و قال لى و نحن لا بانزال نذکرک و نذکر محاسنک. قال اللَّه تعالىهُمُ الْبُشْرى فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ
الثناء الحسن الثّناء الحسن و اشار بیده. و فى الخبر الصّحیح قال: ابو ذر یا رسول اللَّه الرّجل یعمل لنفسه و یحبّه النّاس. قال: تلک عاجل بشرى المؤمن.
تَبْدِیلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ اى لا تغییر لقوله و لا خلف لوعدهلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ
وَ لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ سخن اینجا تمام شد و اختصارى است اینجا عظیم میگوید: اندوهگن مکناد ترا سخن ایشان که از دشمنان خدا سخنان زشت نابکار منکر فراوان بود اگر ایشان ترا دروغ زن دارند و بیم دهند اندوهگن مشو إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً اى انّ الغلبة للَّه و هو ناصرک و ناصرک دینک، عزّت و قوّت و غلبه همه خداى را است آن را عزیز کند و نصرت دهد که خود خواهد، جایى دیگر گفت: مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً هر که عزّت میجوید تا از اللَّه جوید که عزّت همه او راست و آنجا که گفت: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ یعنى ان العزّ الّذی للرّسول و للمؤمنین فهو للَّه تعالى ملکا و خلقا و عزّة سبحانه له و صفا فاذا العزّ کلّه للَّه عزّ و جلّ و لا منافاة بین الآیتین.
أَلا إِنَّ لِلَّهِ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یفعل فیهم و بهم ما یشاء وَ ما یَتَّبِعُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ شُرَکاءَ این ما استفهام است از روى تعجب و انکار میگوید: ما ذا یعمل الذین یعبدون غیر اللَّه چه مىپندارند اینان و چه بدست دارند. یعنى انّهم لیسوا فى شىء و لا یصنعون شیئا کقوله تعالى: إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ آن گه گفت: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ اى ما یتّبعون الّا ظنّهم انّها تشفع لهم و تقرّبهم الى اللَّه زلفى وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ یقولون ما لا یکون، التخرص الافتراء و الخرّاص المفترى، هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا اى لتهدؤا و تستریحوا فِیهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً هذا کقولهم لیل فلان نائم و اللّیل لا ینام و انّما ینام فیه یعنى انّ النّهار یبصر فیه و المعنى جعل النّهار مضیئا لتهتدوا به فى حوائجکم و تنقلبوا فیه لمعاشکم، همانست که جایى دیگر گفت: وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً اى مبصرا فیه إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ سماع اعتبار و موعظة.
قالُوا یعنى المشرکین من اهل مکة اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً هو قولهم الملائکة بنات اللَّه سُبْحانَهُ تنزیها له عمّا قالوه هُوَ الْغَنِیُّ ان تکون له زوجة او ولد لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ ملکا و خلقا إِنْ عِنْدَکُمْ مِنْ سُلْطانٍ بِهذا من صلة است، اى ما عندکم فى کتاب اللَّه حجة و حقّ بهذا أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ.
قُلْ إِنَّ الَّذِینَ یعنى اهل مکه یَفْتَرُونَ یختلقون عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ لا یُفْلِحُونَ هذا وقف التّمام اى لا ینجون و لا یفوزون و لا یأمنون مَتاعٌ اى لهم متاع فِی الدُّنْیا یتمتّعون به و بلاغ ینتفعون به الى وقت انقضاء آجالهم، متاع درین آیت بمعنى بلاغ است چنان که در سورة البقره گفت: وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِینٍ اى بلاغ الى منتهى آجالکم و در سورة الانبیاء مشرکان عرب را گفت: فِتْنَةٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلى حِینٍ یعنى و بلاغ الى منتهى آجالکم ثُمَّ إِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ اى منقلبهم فى الآخرة ثُمَّ نُذِیقُهُمُ الْعَذابَ الشَّدِیدَ بِما کانُوا یَکْفُرُونَ.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى و تقدس: یا أَیُّهَا النَّاسُ خداوند بزرگوار، جبّار کردگار، میگوید: جلّ جلاله اى مردمان نداى عامّ است واهمگان میگوید، تا خود که نیوشد، خطاب جامع است تا که پذیرد، همه را میخواند تا کرا خواهد، نداى عامّ است و بار دادن خاصّ دعوت عامّ است و هدایت خاص فرمان عامّ است و توفیق خاصّ اعلام عامّ است و قبول خاصّ، نه هر کرا خواند او را خواهد نبینى که آنجا گفت: وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ ناخواسته را خواند حجّت را، و خواسته را خواند قربت را، ظاهر ندا یکى و باطن ندا مختلف.
یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ آنک آمد بشما موعظتى از خداوند شما یعنى قرآن که یادگار مؤمنان است، جایى دیگر گفت: وَ ذِکْرى لِلْمُؤْمِنِینَ یادگار مؤمنان است و مونس عارفان، و سلوة محبان و آسایش مشتاقان وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ شفاى بیمار دلان، و آسایش اندوهگنان، جایى دیگر گفت: وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ قرآن شفاء دردها است، و داروى علّتها و شستن غمها و چراغ دلها، چراغ توحید است که از دلهاى کافران تاریکى کفر ببرد، چراغ اخلاص است که از دلهاى منافقان تاریکى شک ببرد، چراغ ارشاد است که از دلهاى مبتدعان تاریکى حیرت ببرد، چراغ هدى است که از دلهاى متحیّران تاریکى جهل ببرد، چراغ رضا است که از دلهاى بخیلان تاریکى شح ببرد، چراغ عنایت است که از دلهاى متعلّقان تاریکى اسباب ببرد.
وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ شفا در قرآن بر سه وجه است: شفاى عامّ است، و شفاى خاص، و شفاى خاص الخاص، شفاى عامّ آنست که گفت: فِیهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ و شفاى خاص آنست که گفت: ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ و شفاى خاصّ الخاص وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ شفاى عامّ نعمت اوست، شفاى خاصّ کلام اوست، شفاى خاصّ الخاصّ خود اوست، و گفتهاند: درین آیت قرآن را چهار صفت گفت: موعظت و شفاء و هدى و رحمت، موعظت عوام راست، شفا خواص راست، هدى خاصّ الخاص راست، رحمت همگنان راست، فبرحمته و صلوا الى ذلک. و بدان که شفاى هر کس بر اندازه درد اوست، شفاى گنهکاران در رحمت اوست، شفاى مطیعان بیافت نعمت اوست، شفاى عارفان بزیادت قربت اوست، شفاى واجدان در شهود حقیقت اوست، شفاى محبّان در قرب و مناجات اوست.
قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ یا محمد مؤمنان را بشارت ده ایشان را بگو بفضل و رحمت من شاد باشید، بایمان و قرآن و اسلام و محمد شما را گرامى کردم بنازید، بیاد من انس گیرید، بر وعد من چشم دارید، بر درگاه من خوى کنید، با ذکر من آرام گیرید، عهد من بجان پذیرید، بمهر من بنازید، عبدى شاد آنست که شاد است بمن، شادى نیست مگر شادى بمن، شاد مبادا که نه شاد است بمن، بنده را دو شادى از من، امروز شاد بمن، و فردا شاد با من.
روى ما شاد است تا تو حاضرى با روى تو
جان ما خوش باد چون غائب شوى با یاد تو
و قیل فضل اللَّه و رحمته الّذى لک منه فى سابق القسمة خَیْرٌ مِمَّا تکلّفته من صنوف الطّاعة و انواع الخدمة. از روى اشارت میگوید: بنده من بر فضل و رحمت من اعتماد کن نه بر طاعت و خدمت خویش، که اعتماد نه جز بر فضل من، و آسایش نه جز با رحمت من، هر کس را مایهاى و مایه مؤمنان فضل من، هر کس را خزینهاى و خزینه درویشان رحمت من، هر کس را تکیهگاهى و تکیهگاه عارفان سبق من، هر کس را گنجى و گنج متوکّلان ضمان من، هر کس را عیشى و عیش ذاکران بیاد من، هر کس را امّیدى و امّید دوستان بدیدار من.
در بنى اسرائیل زاهدى بود هفتاد سال در صومعه نشسته، و خداى را عبادت کرده، بعد از هفتاد سال به پیغامبر آن روزگار وحى آمد که زاهد را گوى نیکو روزگار بسر آوردى و عمر گذاشتى در عبادت من، وعده دادم ترا که بفضل و رحمت خویش بیامرزم ترا. زاهد گفت: مرا بفضل خویش ببهشت میرساند، پس آن هفتاد ساله عبادت من کجا وادید آید، و از آن چه آید؟ ربّ العزّة همان ساعت بر یک دندان وى دردى عظیم نهاد که از آن بفریاد آمد بر پیغامبر شد و زارى کرد و شفا خواست، وحى آمد به پیغامبر که زاهد را گوى عبادت هفتاد ساله خواهم، تا ترا شفا دهم، زاهد گفت: رضا دادم و نقدى شفا خواهم فردا تو دانى خواه بدوزخ فرست خواه ببهشت، فرمان آمد از جبار کاینات که آن عبادت تو جمله در مقابل آن یک درد دندان افتاد چه ماند اینجا مگر فضل و رحمت من، فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ تؤملون من الثواب على الافعال.
أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ اولیاى خدا ایشانند که در بحار علوم حقیقت غوّاصان گوهر حکمتاند، و در آسمان فطرت خورشید ارادت و مستقر عهد دولتاند، مقبول حضرت الهیّت و صدف اسرار ربوبیّتاند، عنوان شریعت و برهان حقیقتاند، نسب مصطفى در عالم حقایق بایشان زنده، و منهج صدق بثبات قدم ایشان معمور، ظاهرشان باحکام شرع آراسته، باطنشان بگوهر فقر افروخته، آثار نظر این عزیزان بهر خارستان خذلان که رسد عبهر دین برآید، برکات انفاس ایشان بهر شورستان ادبار که تابد عنبر عشق بوى دهد، اگر بعاصى نظر کنند مطیع گردد اگر بزنّار دارى دیده باز کنند مقبول و محفوظ درگاه عزّت شود، چنان که از آن عزیز روزگار و سیّد عصر خویش شبلى باز گویند که وقتى بیمار گشت و خلیفه روزگار او را دوست داشتى، بوى رسید که شبلى بیمار است طبیبى ترسا بود سخت حاذق او را بشبلى فرستاد تا مداواة کند طبیب آمد و شبلى را گفت: اى شیخ اگر ترا از پوست و گوشت خود دارو باید کرد دریغ ندارم و علاج کنم شبلى گفت: داروى من کم از این است، گفت: داروى تو چیست؟ گفت: اقطع زنّارک و قد عوفیت.
طبیب گفت: شرط جوانمردى نباشد که دعوى کردم و بسر نبرم اگر شفاى تو در قطع زنّار ما است آسان کاریست. طبیب زنّار مىبرید و شبلى از بیمارى بر مىخاست، خبر بخلیفه رسید که حال چنین رفت خلیفه را خوش آمد گفت: من پنداشتم که طبیبى بر بیمار مىفرستم ندانستم که خود بیمارى را بر طبیب مىفرستم أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ گفتهاند: علامت ولىّ آنست که سر تا پاى وى عین حرمت شود، چشمش بحرمت بیارایند تا بهیچ ناشایست ننگرد، زبانش بادب بند کنند تا بیهوده نگوید، قدم وى را بند حقیقت بر نهند تا بهر کوى فرو نشود، خلق وى را بند شریعت بر نهند تا جز حلال بخود راه ندهد، جوارح وى را در بند بندگى کشند تا جز کمر بندگى حقّ بر میان نبندد، در دنیا چنین دارند و در عقبى لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ در دنیا بخدمت و حرمت آراسته، و در عقبى بنعمت و رؤیت رسیده، در دنیا شناخت و محبت، و در عقبى نواخت و مشاهدت، در دنیا صفا و وفا دیده، و، در عقبى بلقا و رضا رسیده، اینست که رب العالمین گفتهُمُ الْبُشْرى فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ
ایشان را دو بشارت است یکى امروز یکى فردا، امروز وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ فردا یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنَّاتٍ اینت نواخت بىکران، و نعیم جاودان، و شاد دوستان، ملک خشنود و بندهنازان، بندگان من هر چه جویید مه از خشنودى من نجوئید، بهرچه رسید به از فضل من نرسید، هر کرا گزینید بدوستى چون من نگزینید، و هر کرا بینید هرگز چون من نبینید، الدّار دارکم و انا جارکم.
بزرگوار آن روزگار که سرانجامش اینست، عزیز آن بندهاى که سزاش اینست، نیکو آن تخمى که برش اینست، مبارک آن شبى که بامدادش اینست، سراى از نور، جاوید سرور، و مولى غفور.
قولوا لاحبابنا قرّت عیونکم
فقد دنت من سلیمى دمنة الدّار
یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ آنک آمد بشما موعظتى از خداوند شما یعنى قرآن که یادگار مؤمنان است، جایى دیگر گفت: وَ ذِکْرى لِلْمُؤْمِنِینَ یادگار مؤمنان است و مونس عارفان، و سلوة محبان و آسایش مشتاقان وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ شفاى بیمار دلان، و آسایش اندوهگنان، جایى دیگر گفت: وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ قرآن شفاء دردها است، و داروى علّتها و شستن غمها و چراغ دلها، چراغ توحید است که از دلهاى کافران تاریکى کفر ببرد، چراغ اخلاص است که از دلهاى منافقان تاریکى شک ببرد، چراغ ارشاد است که از دلهاى مبتدعان تاریکى حیرت ببرد، چراغ هدى است که از دلهاى متحیّران تاریکى جهل ببرد، چراغ رضا است که از دلهاى بخیلان تاریکى شح ببرد، چراغ عنایت است که از دلهاى متعلّقان تاریکى اسباب ببرد.
وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ شفا در قرآن بر سه وجه است: شفاى عامّ است، و شفاى خاص، و شفاى خاص الخاص، شفاى عامّ آنست که گفت: فِیهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ و شفاى خاص آنست که گفت: ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ و شفاى خاصّ الخاص وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ شفاى عامّ نعمت اوست، شفاى خاصّ کلام اوست، شفاى خاصّ الخاصّ خود اوست، و گفتهاند: درین آیت قرآن را چهار صفت گفت: موعظت و شفاء و هدى و رحمت، موعظت عوام راست، شفا خواص راست، هدى خاصّ الخاص راست، رحمت همگنان راست، فبرحمته و صلوا الى ذلک. و بدان که شفاى هر کس بر اندازه درد اوست، شفاى گنهکاران در رحمت اوست، شفاى مطیعان بیافت نعمت اوست، شفاى عارفان بزیادت قربت اوست، شفاى واجدان در شهود حقیقت اوست، شفاى محبّان در قرب و مناجات اوست.
قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ یا محمد مؤمنان را بشارت ده ایشان را بگو بفضل و رحمت من شاد باشید، بایمان و قرآن و اسلام و محمد شما را گرامى کردم بنازید، بیاد من انس گیرید، بر وعد من چشم دارید، بر درگاه من خوى کنید، با ذکر من آرام گیرید، عهد من بجان پذیرید، بمهر من بنازید، عبدى شاد آنست که شاد است بمن، شادى نیست مگر شادى بمن، شاد مبادا که نه شاد است بمن، بنده را دو شادى از من، امروز شاد بمن، و فردا شاد با من.
روى ما شاد است تا تو حاضرى با روى تو
جان ما خوش باد چون غائب شوى با یاد تو
و قیل فضل اللَّه و رحمته الّذى لک منه فى سابق القسمة خَیْرٌ مِمَّا تکلّفته من صنوف الطّاعة و انواع الخدمة. از روى اشارت میگوید: بنده من بر فضل و رحمت من اعتماد کن نه بر طاعت و خدمت خویش، که اعتماد نه جز بر فضل من، و آسایش نه جز با رحمت من، هر کس را مایهاى و مایه مؤمنان فضل من، هر کس را خزینهاى و خزینه درویشان رحمت من، هر کس را تکیهگاهى و تکیهگاه عارفان سبق من، هر کس را گنجى و گنج متوکّلان ضمان من، هر کس را عیشى و عیش ذاکران بیاد من، هر کس را امّیدى و امّید دوستان بدیدار من.
در بنى اسرائیل زاهدى بود هفتاد سال در صومعه نشسته، و خداى را عبادت کرده، بعد از هفتاد سال به پیغامبر آن روزگار وحى آمد که زاهد را گوى نیکو روزگار بسر آوردى و عمر گذاشتى در عبادت من، وعده دادم ترا که بفضل و رحمت خویش بیامرزم ترا. زاهد گفت: مرا بفضل خویش ببهشت میرساند، پس آن هفتاد ساله عبادت من کجا وادید آید، و از آن چه آید؟ ربّ العزّة همان ساعت بر یک دندان وى دردى عظیم نهاد که از آن بفریاد آمد بر پیغامبر شد و زارى کرد و شفا خواست، وحى آمد به پیغامبر که زاهد را گوى عبادت هفتاد ساله خواهم، تا ترا شفا دهم، زاهد گفت: رضا دادم و نقدى شفا خواهم فردا تو دانى خواه بدوزخ فرست خواه ببهشت، فرمان آمد از جبار کاینات که آن عبادت تو جمله در مقابل آن یک درد دندان افتاد چه ماند اینجا مگر فضل و رحمت من، فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ تؤملون من الثواب على الافعال.
أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ اولیاى خدا ایشانند که در بحار علوم حقیقت غوّاصان گوهر حکمتاند، و در آسمان فطرت خورشید ارادت و مستقر عهد دولتاند، مقبول حضرت الهیّت و صدف اسرار ربوبیّتاند، عنوان شریعت و برهان حقیقتاند، نسب مصطفى در عالم حقایق بایشان زنده، و منهج صدق بثبات قدم ایشان معمور، ظاهرشان باحکام شرع آراسته، باطنشان بگوهر فقر افروخته، آثار نظر این عزیزان بهر خارستان خذلان که رسد عبهر دین برآید، برکات انفاس ایشان بهر شورستان ادبار که تابد عنبر عشق بوى دهد، اگر بعاصى نظر کنند مطیع گردد اگر بزنّار دارى دیده باز کنند مقبول و محفوظ درگاه عزّت شود، چنان که از آن عزیز روزگار و سیّد عصر خویش شبلى باز گویند که وقتى بیمار گشت و خلیفه روزگار او را دوست داشتى، بوى رسید که شبلى بیمار است طبیبى ترسا بود سخت حاذق او را بشبلى فرستاد تا مداواة کند طبیب آمد و شبلى را گفت: اى شیخ اگر ترا از پوست و گوشت خود دارو باید کرد دریغ ندارم و علاج کنم شبلى گفت: داروى من کم از این است، گفت: داروى تو چیست؟ گفت: اقطع زنّارک و قد عوفیت.
طبیب گفت: شرط جوانمردى نباشد که دعوى کردم و بسر نبرم اگر شفاى تو در قطع زنّار ما است آسان کاریست. طبیب زنّار مىبرید و شبلى از بیمارى بر مىخاست، خبر بخلیفه رسید که حال چنین رفت خلیفه را خوش آمد گفت: من پنداشتم که طبیبى بر بیمار مىفرستم ندانستم که خود بیمارى را بر طبیب مىفرستم أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ گفتهاند: علامت ولىّ آنست که سر تا پاى وى عین حرمت شود، چشمش بحرمت بیارایند تا بهیچ ناشایست ننگرد، زبانش بادب بند کنند تا بیهوده نگوید، قدم وى را بند حقیقت بر نهند تا بهر کوى فرو نشود، خلق وى را بند شریعت بر نهند تا جز حلال بخود راه ندهد، جوارح وى را در بند بندگى کشند تا جز کمر بندگى حقّ بر میان نبندد، در دنیا چنین دارند و در عقبى لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ در دنیا بخدمت و حرمت آراسته، و در عقبى بنعمت و رؤیت رسیده، در دنیا شناخت و محبت، و در عقبى نواخت و مشاهدت، در دنیا صفا و وفا دیده، و، در عقبى بلقا و رضا رسیده، اینست که رب العالمین گفتهُمُ الْبُشْرى فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ
ایشان را دو بشارت است یکى امروز یکى فردا، امروز وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ فردا یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنَّاتٍ اینت نواخت بىکران، و نعیم جاودان، و شاد دوستان، ملک خشنود و بندهنازان، بندگان من هر چه جویید مه از خشنودى من نجوئید، بهرچه رسید به از فضل من نرسید، هر کرا گزینید بدوستى چون من نگزینید، و هر کرا بینید هرگز چون من نبینید، الدّار دارکم و انا جارکم.
بزرگوار آن روزگار که سرانجامش اینست، عزیز آن بندهاى که سزاش اینست، نیکو آن تخمى که برش اینست، مبارک آن شبى که بامدادش اینست، سراى از نور، جاوید سرور، و مولى غفور.
قولوا لاحبابنا قرّت عیونکم
فقد دنت من سلیمى دمنة الدّار