عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی» ترا دادیم سبع مثانى، «وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ (۸۷)» و قرآن بزرگوار.
«لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» نگرد و چشم خویش در آن نبندى و ننگرى، «إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ» بآنک ایشان را بر خوردار کردیم بآن، «أَزْواجاً مِنْهُمْ» قومى را از مردان و زنان، «وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ» و بر ایشان اندوه نخورى، «وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ (۸۸)» و فروتن باش گرویدگان را.
«وَ قُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ (۸۹)» و گوى که من بیم نمایم آشکارا.
«کَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِینَ (۹۰)» همچنانک فرو فرستادیم برین مقتسمان.
«الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ (۹۱)» ایشان که قرآن بجادویى فرا داشتند و آن را پاره پاره باز دادند.
«فَوَ رَبِّکَ» بخداوند تو، «لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (۹۲)» که ناچاره پرسیم ایشان را همگان.
«عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ (۹۳)» از آنچ در دنیا مى‏کردند.
«فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ» سخن شکاف و باز نه با دشمنان من، «وَ أَعْرِضْ» و روى گردان، «عَنِ الْمُشْرِکِینَ (۹۴)» از مشرکان.
«إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ (۹۵)» ترا کفایت کردیم کار این افسوس گران.
«الَّذِینَ یَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ» ایشان که با اللَّه تعالى خدایى دیگر مى‏گویند، «فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (۹۶)» آرى آگاه شوند.
«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ (۹۷)» و نیک مى‏دانیم که دل تو تنگ مى‏شود از آنچ مى‏گویند مرا و ترا.
«فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» خداوند خویش را بپاکى مى‏ستاى، «وَ کُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ (۹۸)» و از پرستکاران مى‏باش.
«وَ اعْبُدْ رَبَّکَ» و خداوند خویش را پرست، «حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ (۹۹)» تا آن گه که بتو آید آن روز که همه خلق بى‏گمانند در آن روز.
رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی» در سبع مثانى پنج قول گفته‏اند و مشهورتر و معروفتر آنست که سوره فاتحة الکتاب است و علماء تفسیر و ائمّة سلف بیشتر برین‏اند و دلیل برین خبر مصطفى است (ص)، قال رسول اللَّه (ص): «الحمد للَّه سبع آیات احدیهن»: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم و هى السّبع المثانى، و هى فاتحة الکتاب، و هى امّ القرآن».
و فى روایة ابى بن کعب قال قال النبى (ص): «الحمد للَّه رب العالمین» هى السّبع المثانى و القرآن العظیم الذى اوتیت.
و روى ابو هریرة قال: قرأ ابى بن کعب على النبى (ص) امّ القرآن، فقال: و الذى نفسى بیده ما انزل فى التّوراة و لا فى الانجیل و لا فى الزّبور و لا فى القرآن مثلها انّها السّبع المثانى و القرآن العظیم الذى اعطیت.
این سوره فاتحه را سبع مثانى بدان خواندند که در هر نمازى و هر رکعتى بخواندن وى باز گردند، فکانّه قال سبع آیات هى الآیات التی یثنى بها فى کلّ رکعة و کلّ صلاة و من ها هنا للتّبیین. و قیل سمّیت مثانى لانّها نزلت مرّتین: مرة بمکّة من اوائل ما نزل القرآن، و مرّة بالمدینة، و السّبب فیه انّ سبع قوافل واقت من بصرى لیهود بنى قریظة و النّضیر فى یوم واحد و فیها انواع من البزّ و الجواهر و امتعة البحر، فقال المسلمون لو کانت هذه الاموال لنا لتقوّینا بها و لا نفقناها فى سبیل اللَّه، فانزل اللَّه عزّ و جل هذه السورة و قال لقد اعطیتکم سبع آیات هى خیر لکم من هذه السّبع القوافل.
و یجوز ان یکون من المثانى، اى ممّا اثنى به على اللَّه عزّ و جل لانّها فیها حمد اللَّه و توحیده و ذکر ملکته یوم الدّین، و المعنى: آتیناک سبع آیات من جملة الآیات التی یثنى بها على اللَّه عزّ و جل، فیکون من للتّبعیض من القرآن ذکره الزجّاج.
آن گه گفت: «وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ» مى‏گوید ترا سوره فاتحة و قرآن عظیم دادیم، چندانک بر وى منّت نهاد بهمه قرآن که بوى داد، همچندان بر وى منّت نهاد بسوره فاتحة الکتاب، تنها تعظیم آن را و تفضیل آن بر همه قرآن، ازینجا گفت مصطفى (ص): «فاتحة الکتاب عوض من کلّ القرآن و القرآن کلّه لیس منه عوض.
قول دوم آنست که سبع مثانى، سبع طول است، الطّول جمع الطّولى کالکبرى و الکبر و هى: البقرة و آل عمران و النساء و المائدة و الانعام و الاعراف و اختلفوا فى السّابعة، فقال بعضهم: الانفال و براءة، و قال بعضهم: یونس. و انّما سمیت مثانى لانّ اکثر القصص فیها مثنى، و الحکمة فى تکرارها الافهام و تأکید الحجّة و اتمام النّصیحة و اظهار عجز الکفرة حتّى لم یقدروا على ان یأتوا بمثله فاتى اللَّه سبحانه بمثله فى القرآن.
قول سوم آنست که سبع مثانى همه قرآن است، چنانک جاى دیگر گفت: «کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ» و المراد بالسّبع، سبعة اسباع القرآن، و تقدیره: و هو القرآن العظیم. مى‏گوید ترا هفت سبع مثانى دادیم و آنست قرآن عظیم و همه قرآن، مثانى گفت از بهر آنک دو بار آن را نسخت کردند: یک بار در لوح محفوظ و یک بار در مصاحف، و بیانه فى قوله عزّ و جلّ: «وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ» اى من بعد اللّوح المحفوظ. و قیل انّما سمّاه مثانى لان اکثره یتنوّع نوعین: امر و نهى، وعد و وعید، محکم و متشابه، مجمل و مفسر، ناسخ و منسوخ، تنزیل و تأویل، عامّ و خاصّ، و قیل یثنى صاحبه عن ارتکاب المحارم بما فیه من انواع الوعید.
قول چهارم آنست که سبع مثانى معانى قرآن است بر هفت قسم: امر و نهى و تبشیر و انذار و ضرب امثال و تعدید نعم و انباء قرون.
قول پنجم بنوبت سوم گوئیم.
«وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ» سمّى القرآن عظیما لثلاثة معان: احدها انّه نزل من عند ربّ عظیم. و الثّانی انّه عظیم فى المعنى. و الثّالث انّه عظیم فى الفضل و الثّواب. مى‏گوید قرآن عظیمست، در معنى عظیم و در فضل و ثواب عظیم، فرو آمده از نزدیک خداى عظیم. و در خبر است که: من حفظ القرآن فرأى ان احدا اعطى افضل ممّا اعطى فقد صغر عظیما و عظّم صغیرا
هر که قرآن داند و آن را حفظ دارد، و آن گه دنیادار را بر خود فضل داند یا اعتقاد کند که کسى را چیزى دادند به از آنک او را دادند، خوار داشت آنچ عظیمست و عظیم داشت آنچ حقیر و قلیلست، یعنى که دنیا خوار است و قلیل، قال اللَّه تعالى: «قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ». قرآنست که بزرگوارست و عظیم که ربّ العزّه آن را عظیم گفت.
و فى الخبر عن جابر قال: اتى النبى (ص) رجل فقال یا رسول اللَّه: ما اجر من علّم ولده کتاب اللَّه تعالى؟ فقال رسول اللَّه (ص): «القرآن کلام اللَّه لا غایة له»، قال فجاء جبرئیل (ع)، فقال رسول اللَّه (ص) یا جبرئیل: ما اجر من علّم ولده کتاب اللَّه؟ قال یا محمّد: القرآن کلام اللَّه لا غایة له، ثمّ صعد جبرئیل الى السّماء فسأل اسرافیل: ما اجر من علّم ولده کتاب اللَّه؟ فقال اسرافیل یا جبرئیل: القرآن کلام اللَّه لا غایة له، ثمّ انّ اللَّه تعالى انزل جبرئیل على رسوله اللَّه فقال: انّ ربّک یقرئک السّلام و یقول من علّم ولده القرآن فکانّه حجّ البیت عشرة آلاف حجّة و کانّما اعتمر عشرة آلاف عمرة و کانّما اعتق عشرة آلاف رقبة من ولد اسماعیل و کانّما غزا عشرة آلاف غزوة و کانّما اطعم عشرة آلاف مسلما جائعا و کانّما کسا عشرة آلاف مسلما عاریا و یکتب له بکلّ حرف من القرآن عشر حسنات و یمحى عنه عشر سیّآت، یا محمّد انّى لا اقول الم عشر و لکن الف عشر و لام عشر و میم عشر و یکون معه فى قبره حتّى یبعث و یثقله فى المیزان و جاز على الصراط کالبرق الخاطف و لم یفارقه القرآن حتّى ینزل به هذه الکرامة و افضل ما یتمنّى.
و عن ابى سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه (ص): اذا کان یوم القیامة وضعت منابر من نور مطوّقة بنور، عند کلّ منبر ناقة من نوق الجنّة ینادى مناد این من حمل کتاب اللَّه اجلسوا على هذه المنابر فلا روع علیکم و لا حزن حتّى یفرغ اللَّه ممّا بینه و بین العباد فاذا فرغ اللَّه عزّ و جلّ من حساب الخلق حملوا على تلک النّوق الى الجنّة.
«لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» اى لا تتمنّینّ یا محمّد ما جعلناه متاعا للاغنیاء فقد آتیناک خیرا من ذلک و هو سبع من المثانى و القرآن العظیم. حرام کرد بر مصطفى (ص) اندرین آیت که رغبت نماید بدنیا، یا بچشم پسند در آن نگرد و آرزوى کند مى‏گوید اى محمّد مخواه دنیا و منکر بآنچ قومى را دادیم ازین دنیا داران و توانگران، که آن بر خورداریى اندکست، سریع الزّوال، قلیل اللّباث، و ترا دادیم به از آن که ایشان را دادیم: سبع مثانى و قرآن عظیم.
انس مالک گفت: بایّام ربیع شتران اعراب برسول خدا برگذشتند، و قد عبست علیها ابعارها و ابوالها فغطّى رسول اللَّه (ص) عینیه بمکّة فقال بهذا امرنى ربّى ثم تلا هذه الآیة: «لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ» یقال مدّ عینیه الى مال فلان اذا تمنّاه.
«أَزْواجاً مِنْهُمْ» یعنى الرّجال معهم نساؤهم، و قیل ازواجا: اغنیاء، و قیل اصنافا یعنى الیهود و النّصارى و المشرکین، «وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ» ان لم یؤمنوا. و قیل و لا تحزن علیهم لما یصیرون الیه بکفرهم. و قیل و لا تحزن لما انعمت علیهم دونکم، «وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ» جناحا الرّجل: جانباه، اى تواضع لهم و ارفق بهم لیحبّوک و یجالسوک و لا ینفضّوا من حولک.
«وَ قُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ، کَما أَنْزَلْنا» گفته‏اند این آیت متّصلست بآیتى که از پیش گذشت، یعنى: «آتَیْناهُمْ آیاتِنا فَکانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ» «کَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِینَ» مى‏گوید اصحاب حجر را پیغام و نشان دادیم همچنانک فرو فرستادیم نامه و پیغام برین مقتسمان، و گفته‏اند این کاف کما مفعول نذیر است، ا أنذرکم عذابا ینزل علیکم مثل ما انزلنا على المقتسمین.
قومى گفتند مقتسمین از قسمت است و قومى گفتند از قسم است یعنى: تحالفوا و تقاسموا على معاداة النبى (ص)، و جمهور مفسران بر آنند که از قسمتست و خلافست که ایشان که‏اند. مقاتل گفت مشرکان قریش‏اند، و ذلک انّهم اقتسموا شعاب مکّة على الرّصد یصدّقون القاصدین عن رسول اللَّه (ص).
گفته‏اند شانزده مرد بودند که ولید مغیره ایشان را بر شعاب مکّه قسمت کرده بود و بر طرق حاج بداشته تا هر که قصد دیدن رسول خدا داشت او را منع مى‏کردند و مى‏گفتند چه روید بر او که او دیوانه است ! دیگرى میگفت او کاهنست! یکى مى‏گفت شاعر است! یکى مى‏گفت عرّافست! و ولید مغیره بر در مسجد نشسته چون حاکم و از وى مى‏پرسیدند آنچ مقتسمان گفته بودند در حقّ رسول و او همى‏گفت: صدق، یعنى المقتسمین، هر یکى از ایشان راست گفت آنچ گفت در حقّ وى.
مقاتل حیّان گفت: هم الّذین اقسموا القرآن فقال بعضهم سحر و قال بعضهم کذب و قال بعضهم شعر و کهانة و قال بعضهم اساطیر الاوّلین فقسموه هذه الاقسام و عضوه اعضاء.
ابن عباس گفت: هم الیهود و النّصارى آمنوا ببعض القرآن و هو ما وافق کتابهم و کفروا ببعض و هو ما خالف کتابهم، و قیل آمنوا ببعض کتبهم و کفروا ببعض.
«الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ» قال بعضهم: عضین مأخوذ من الأعضاء یعنى عضوه و جزوه بفنون التّکذیب و الرّد، یقال عضیت الشی‏ء تعضیة اذا فرقته، و قیل هو مأخوذ من العضة و هو السّحر و جمع العضة، عضین، کما قیل فى عزة عزین، و یقال اصله عضهة فحذف هاؤها کالشّفة اصلها. شفهة و لهذا یصغر بشفیهة، و یقال عضهوه اى عابوه و منه الحدیث: لا یعضه بعضکم بعضا، و قیل عضهته اى سحرته و منه الحدیث: لعن اللَّه العاضه و العاضهة.
«فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» اقسم اللَّه سبحانه بذاته و ربوبیّته لیسألنّ یوم القیامة واحدا واحدا من هؤلاء المقتسمین عمّا قالوه فى رسول اللَّه و فى القرآن، و قیل هو عامّ فى جمیع الکفّار و لا یندرج تحته المؤمنون فانّ کثیرا من المؤمنین یدخلون الجنّة بغیر حساب و لا سؤال. اگر کسى گوید وجه جمع چیست میان این آیت و میان آن آیت که گفت: «فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ» جواب آنست که سؤال بر دو ضربست: سؤال استعلام و استخبار و سؤال تقریع و توبیخ، «فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ» یعنى استخبارا و استعلاما لانه کان عالما بهم قبل ان خلقهم، و قوله: «لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» یعنى تقریعا و توبیخا لنراهم العذر فى تعذیبنا ایّاهم.
ابن عباس از اینجا گفت بجواب سائل که از وى این مسئله پرسید: قال لا یسألهم هل عملتم کذا و کذا لانّه اعلم بذلک منهم لکن یقول لهم لم عملتم کذا و کذا. و قال عکرمة سألت مولاى عبد اللَّه بن عباس عن الآیتین فقال: انّ یوم القیامة یوم طویل و فیه مواقف یسئلون فى بعض المواقف و لا یسئلون فى بعضها نظیره، قوله: «هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ» و فى آیة اخرى قال تعالى: «ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ». و قیل لا یسأل اذا کان المذنب مکرها مضطرّا و لیسألنهم اذا کانوا مختارین. و قیل لا یسأل اذا کان الذّنب فى حال الصّبى و الجنون و النّوم، لقوله (ص): «رفع القلم عن ثلاثة» الحدیث... و لیسألنّهم اذا کان عملهم خارجا عن هذه الاحوال.
«فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ» اوّل آیتى است که برسول خدا (ص) فرو آمد تا آشکارا خلق را دعوت کند، اصدع یعنى اظهر و اعلن و افصح من الصّدیع و هو الصّبح لکشفه عن الارض، «بِما تُؤْمَرُ» فیه قولان: احدهما تؤمر به فحذف الجارّ ثمّ حذف الضمیر، و الثّانی ان ما للمصدر اى اصدع بالامر، یقال صدع بالحقّ اذا ابانه و اظهره. و قیل اصدع بما تؤمر اى اجهر بالقرآن فى الصّلاة لیکون اظهر للدّین، «وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ» این منسوخ است بآیت سیف و نظیر این در قرآن فراوانست، و گفته‏اند اعراض درین آیت ضدّ اعراضهاى دیگرست در قرآن، اینجا معنى آنست که: لا تبال بالمشرکین باک مدار از مشرکان و روى بگردان ازیشان، و جایهاى دیگر چنانست که: لا ینهم و اعف عنهم و تغافل.
«إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ» این آیت در شأن نفرى آمد از شیاطین قریش، پنج مرد بودند که پیوسته رسول خداى را (ص) مى‏رنجانیدند و استهزاء میکردند: یکى الولید بن المغیره، دیگر العاص بن وائل، سدیگر عدى بن قیس و قیل الحارث بن قیس، چهارم الاسود بن المطّلب، پنجم الاسود بن عبد یغوث، رسول خدا ایستاده بود و جبرئیل با وى که این مستهزیان یک یک بایشان بر گذشتند. امّا ولید مغیره چون بر گذشت جبرئیل گفت: یا محمّد کیف تجد هذا؟ چون مى‏بینى این را. یعنى چه مردیست؟ رسول خدا (ص) گفت: بد مردى و خبیث کسى، جبرئیل گفت: کار او ترا کفایت کردند، آن گه جبرئیل بساق وى اشارت کرد، کار بدان رسید که این ولید جایى مى‏گذشت و خارى در دامن وى افتاد و از کبر دست فرو نکرد تا آن خار از دامن خود جدا کند، همى‏رفت تا آن خار ساق وى را مجروح کرد، بعرق النّسا رسید و او را هلاک کرد و همى‏گفت: قتلنى ربّ محمّد.
و همچنین العاص بن وائل برگذشت، جبرئیل اشارت بزیر پاى او کرد پس روزى بر سبیل تنزّه از مکّه بیرون شد بر شتر نشسته و در آن شعاب مکّه طواف مى‏کرد، بشعبى از آن شعاب فرو آمد تا بیاساید، راست که فرود آمد پاى بر مار نهاد و مار زیر پاى وى بگزید تا پاى وى چنان شد که گردن شتر و همان ساعت هلاک شد و مى‏گفت: قتلنى رب محمّد.
و حارث بن قیس بر گذشت، جبرئیل بشکم وى اشاره کرد پس روزى‏
ماهى شور خورده بود و تشنگى بر وى افتاده، آب همى خورد و تشنگى کم نمى شد تا چندان آب خورد که شکم وى شکافته گشت و هلاک شد، در آن حال میگفت: قتلنى ربّ محمّد.
و اسود بن المطلب بگذشت، جبرئیل بسر وى اشارت کرد پس خبر رسید که پسر او زمعه از شام مى‏آید باستقبال پسر بیرون شد، زیر درختى فرود آمد تا بیاساید، جبرئیل بیامد و آن سر وى بر درخت مى‏زد و او غلام را مى‏گوید: ادرکنى یا غلام دریاب مرا اى غلام و این را از من باز دار، غلام مى‏گوید اى خواجه تو خود سر بر درخت مى‏زنى و من کسى را نمى‏بینم تا او را از تو باز دارم! هم چنان سر بر درخت همى‏زد تا هلاک شد و مى‏گفت: قتلنى رب محمّد.
و اسود بن عبد یغوث بگذشت، جبرئیل بروى وى اشارت کرد پس اتفاق چنان افتاد که بقبیله بنى کنانه رفته بود بمعاداة رسول خداى تا در دل ایشان نفرت افکند از رسول، چون باز گشت سموم زد او را و رویش سیاه گشت همچون زنگیى، چون بخانه باز آمد اهل وى او را باز نشناختند از خانه بدر کردند، چند روز در آن صحراء مکّه میگشت، از حیف و غبن هلاک گشت و مى‏گفت: قتلنى ربّ محمّد.
اینست که ربّ العالمین گفت: «إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ» اى کفیناک امر المستهزئین الّذین یشرکون باللَّه.
... «فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ» غدا ما یلقونه من عذاب اللَّه.
«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ» اى یقولون على اللَّه من الشرکاء و الصّحابة و الولد و یقولون فیک من النّسبة الى السّحر و الشّعر و غیر ذلک.
«فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» فالجأ الى التّسبیح و التّنزیه و قل سبحان اللَّه و بحمده.
قیل الباء فى قوله: «بِحَمْدِ رَبِّکَ» باء الحال، اى سبحه حامدا لتکون جامعا بین التّسبیح و الحمد. و قیل معناه فصلّ یکفک اللَّه ما اهمک، و فى الخبر انّ.
النبى (ص) کان اذا حزبه امر فزع الى الصّلاة، «وَ کُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ» اى من المصلین، و قیل من المتواضعین.
«وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ» اى حتّى یأتیک الموت، کما قال عیسى (ع). «وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا» و سمّى الموت یقینا لانّه متیقّن به متفق على لحاقه کلّ حىّ مخلوق. و قیل معناه: اعبد ربّک دائما ابدا لانّه لو قیل اعبد ربّک بغیر توقیت لجاز اذا عبد الانسان مدة ان یکون مطیعا. فاذا قال: «حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ» فقد امر بالاقامة على العبادة ما دام حیّا. و قیل الیقین ها هنا هو النصر على الکافرین.
و فى الخبر یوشک ان یأتى على النّاس زمان یکون الرّجل فى شعب جبل فى غنیمة یقیم الصّلاة و یؤتى الزّکاة و یعبد اللَّه لا شریک له حتّى یأتیه الیقین.
و عن ابى مسلم الخولانى‏
عن رسول اللَّه (ص) قال: ما اوحى الىّ ان اجمع المال و اکون من التّاجرین و لکن اوحى الى ان: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ کُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ».
رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی» الآیة... اى سبعا من الکرامات التی یثنى بها علیک یا محمّد، اللَّه تعالى منّت نهاد بر مصطفى (ص) بهفت کرامت که با وى کرد، از آن کرامتها که او را بآن بستایند و بر وى ثنا گویند: اول هدایتست و نصرت: «وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقِیماً، وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً». دیگر نبوّتست و رسالت: «وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا». سوم رأفتست ارحمت: «بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ». چهارم بصیرت: «عَلى‏ بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی». پنجم سکینه: «أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ». ششم محبّت: «ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى‏». هفتم قربت: «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى».
و گفته‏اند سبع مثانى آنست که از بهر شرف مصطفى (ص) هفت عقوبت از امّت وى برداشت در دنیا و هفت در عقبى: فامّا التی فى الدّنیا فالخسف، و المسخ، و الطّمس، و القذف، و الطّاعون، و الغرق، و الموت الذّریع، و امّا التی فى الآخرة فسواد الوجه، و زرقة العیون، و الاغلال، و السّلاسل، و الانکال، و طعام الزّقّوم، و شراب الحمیم.
«وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ» عظیم است قدر قرآن که ربّ العزّه ده نام از نامهاى خویش بر آن نهاد: یکى عزیز: «وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ» دیگر حکیم: «تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْحَکِیمِ». سوم مهیمن: «وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ». چهارم حق: «فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ». پنجم نور: «وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ». ششم مجید: «بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ». هفتم مبین: «تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ». هشتم کریم: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ» نهم عظیم: «وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ». دهم آنست که خود را جلّ جلاله احسن الخالقین گفت و قرآن را احسن الحدیث: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ». آن گه خود را گفت: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ» و قرآن را گفت: «لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ».
حکى عن بعضهم انّه قال: کنت فى البحر اذهان الموج و اشتغل کلّ انسان بنفسه فاخذ اعرابىّ مصحفا بیده و رفعه الى السّماء و قال الهى و سیّدى أ تغرقنا و کلامک معنا فسکن البحر من ساعته.
«لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» الآیة... یا محمّد این زینت دنیا که از کافران دریغ نداشته‏ایم تو نیک در آن منگر و بوى استیناس مگیر، چشم تو از آن عزیزتر است که آن نگرد که ما بآن ننگریسته‏ایم یا آن پسندد که ما نه پسندیده‏ایم، مصطفى (ص) باین خطاب چنان ادب گرفت که شب معراج نعیم بهشت نیز برو عرضه کردند در آن هم ننگرست و بهر چه رسید و هر چه مى‏دید همى‏گفت: التّحیّات للَّه، تا حق جلّ جلاله آن ادب از وى بپسندید و بر وى ثنا کرد که: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏»، آنجا که دوستى بر کمال بود ناچار در آن غیرت بود، موسى (ع) دیدار خواست! جواب آمد که: «لَنْ تَرانِی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ» اى موسى تو اکنون ما را نبینى بکوه همى‏نگر، با مصطفى (ص) گفت: اى محمّد هان دیده‏اى که بدان بما نگرى، نگر نظر آن بعاریت بکس ندهى، مستلذّات دنیا و عقبى را چه محلّ آن بود که رخت خویش در دیده تو نهد و زبان حال سیّد (ص) بنعت تواضع همى‏گوید:
بر بندم هر دو چشم و نگشایم نیز
تا روز زیارت تو اى یار عزیز
«وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ» خفض الجناح کنایة عن حسن الخلق، اشارتست بکمال خلق و غایت شفقت وى بر خلق خدا، نه بینى که بر بساط بلیّت احد هزاران شربت قهر نوش کرده و از زخم بیگانگان بوى رسیده آنچ رسیده، آن گه دامن رحمت خود را بسط کرده و زبان شفقت بگشاده که: «اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون».
«وَ قُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ» انّى انا کلمتیست که جز ارباب صفوت را از اهل تمکین مسلّم نیست، ایشان که در عالم تفرید از عین جمع نفس زنند، علائق و خلائق منقطع دانند، اسباب مضمحل و حدود متلاشى و اشارت و عبارت متناهى، یکبارگى دل با سوى حق پرداخته و غیر او بگذاشته، و الیه الاشارة بقوله تعالى: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ».
در خبر است که جابر بن عبد اللَّه بر در سراى رسول خداى (ص) در مى‏زد، رسول (ص) گفت: من فى الباب؟ جابر گفت انا، رسول (ص) از آن گفت وى کراهیت نمود باز پس میگفت که انا، انا، انّى لا اقول انا اى جابر تو گفتى که انا! من بارى نگویم که انا، فرمان آمد از جبّار کائنات جلّ جلاله: «وَ قُلْ إِنِّی أَنَا» اى محمّد تو دیگرى، کار تو دیگرست، ترا مسلّم داشتیم که گویى: انّى انا، لانّک کنت بنا و لنا.
و در اخبار معراج است که در خلوت او ادنى بر بساط انبساط این راز برفت که: یا محمّد کن لى کما لم تکن فاکون لک کما لم ازل، همانست که گفت: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ» اى کن لنا و قل بنا و اذا کنت بنا و لنا فلا تحتفل بغیرنا و صرّح بما خصّصناک به و اعلن محبتنا لک:
فبح باسم من تهوى و دعنى من الکنى
فلا خیر فى اللذات من بعد ما ستر
«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ» تعزیت دل مصطفى است (ص) و تسلیت وى بآن رنجها که از کافران بوى مى‏رسید. مى‏گوید اى محمّد، از رنج دل تو خبر داریم و از آنچ بر تو مى‏رود آگاهیم، تو دل خویش در میدان مواصلت ما روان دار و بحضرت نماز در آى که نماز مظنه مشاهده است و با مشاهده دوست بار بلا کشیدن آسانست: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ کُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ» یکى از پیران طریقت گفت: در بازار بغداد یکى را دیدم که اعوان دیوان خلافت در وى آویخته بودند و بى محابا او را زخم مى‏کردند، بآخر او را بخوابانیدند و هزار تازیانه بر وى زدند، آهى نکرد! بعد از آن فرا پیش وى رفتم، گفتم اى جوانمرد آن همه زخمها بر تو کردند چرا آهى نکردى و جزعى ننمودى؟ تا بر تو رحمت کردندى، گفت اى شیخ محذورم‏دار که معشوقم برابر بود و از بهر وى مرا مى‏زدند، از نظاره وى الم زخم بر من آسان شد:
چون شفاى دلرباى از خستگى و درد تست
خسته را مرهم مساز و درد را درمان مکن
لم اسلم النّفس للاسقام تتلفها
الّا لعلمى بانّ الوصل یحییها
نفس المحبّ على الاسقام صابرة
لعلّ مسقمها یوما یداویها
معنى دیگر گفته‏اند ارباب طریقت از روى حقیقت، مى‏گوید: اى محمّد ما میدانیم که دل تو بتنگ مى‏آید بآن ناسزا که بیگانگان در صفات ما میگویند از زن و فرزند و شریک و انباز، تو دل بتنگ میار و خوش همى‏باشد که جلال عزّت ما را از گفت ناسزاى سزاى ایشان هیچ زبان نیست، وحدانیّت و فردانیّت ما را از آن نقصان نیست، ما همان قدوس و منزّه‏ایم از گمان و نقصان و پنداره و ایدون، یکتا و یگانه که در ازل بودیم در ابد همان یکتا و یگانه‏ایم از قیاس و هم ها بیرون:
تقدّس ان یکون له نظیر
تعالى ان یظنّ و ان یقالا
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه‏
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند بخشاینده مهربان.
«أَتى‏ أَمْرُ اللَّهِ» آمد کار خداى، «فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» مشتابانید آن را، «سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا یُشْرِکُونَ (۱)» پاکى او را و چون بر تر است در قدر خویش از انبازى آنچ با او انباز میخوانند.
«یُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ» فرو مى‏فرستد فریشتگان را، «بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ» بپیغام از فرمان خویش، «عَلى‏ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» بر او که خواهد از بندگان خویش، «أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا» آگاه کنید که نیست خداى جز از من، «فَاتَّقُونِ (۲)» بپرهیزید از نافرمانى در من.
«خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ» بیافرید هفت آسمان و هفت زمین بفرمان روان بى یار، «تَعالى‏ عَمَّا یُشْرِکُونَ (۳)» چون بر تر است از انباز که با و مى‏خوانند.
«خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ» بیافرید مردم را از آب پشت، «فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ (۴)» آن گه این مردم بازنشسته جنگینى آشکارا.
«وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها» و چهار پایان بیافرید، «لَکُمْ فِیها دِفْ‏ءٌ» شما را در آن خویشتن فرا پوشیدنست از سرما، «وَ مَنافِعُ» و شما را در آن منفعتها و سود است، «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ (۵)» و از آن میخورید.
«وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ» و شما را در آن آرایشى است، «حِینَ تُرِیحُونَ» آن گه که آن را شبانگاه از چراگاه با آرام گاه آرید، «وَ حِینَ تَسْرَحُونَ (۶)» و آن گه که آن را بامداد بگیاه مى‏برید.
«وَ تَحْمِلُ أَثْقالَکُمْ» و مى‏بردارد بارهاى گران شما، «إِلى‏ بَلَدٍ لَمْ تَکُونُوا بالِغِیهِ» بهر شهرى که شما نتوانستید رسیدن بآن، «إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ» مگر برنج تن، «إِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ (۷)» خداوند شما بخشاینده ایست مهربان.
«وَ الْخَیْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِیرَ» و اسبان و استران و خران بیافرید، «لِتَرْکَبُوها» تا بر نشینید بر آن، «وَ زِینَةً» و آرایشى را، «وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ (۸)» و مى‏آفرینند آنچ شما ندانید.
«وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» بر خدایست راستى راه، «وَ مِنْها جائِرٌ» و هست از راه که خلق در آن‏اند که کژ است، «وَ لَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعِینَ (۹)» و اگر خواستى راه نمودى شما را همگان.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه‏
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: باسم اللَّه ولهت القلوب فتحیرت، و بعزّته انخنست العقول فطاحت، و بکشف جلاله دهشت الارواح فتلاشت، و لیس للخلق الّا الفناء و العدم، و بقى للحقّ الازل و القدم.
تمنّى رجال نیلها و هى شامس
و این من النّجم الاکف اللّوامس
از باغ جمال تو درى بگشادند
تا خلق ز تو در طمعى افتادند
بس جان عزیزان که بغارت دادند
و اندر سر کوى تو قدم ننهادند
بو بکر شبلى روزى در مکاشفه جلال حق مستهلک شده بود و از خود بى خود گشته، حریق آتش معرفت، غریق دریاى محبّت، همى‏گفت: الهى، اگرت بخوانم برانى، ور بروم بخوانى، پس چکنم من بدین حیرانى! هم تو مگر سامان کنى، راهم بخود آسان کنى، المستغاث منک الیک، لا معک قرار و لا منک فرار، نه با تو مرا آرام، نه بى تو کارم بسامان، نه جاى بریدن، نه امید رسیدن، فریاد از تو که این جانها همه شیداى تو و این دلها همه حیران بتو.
پیر طریقت جنید سى سال زیر آن نردبان پایه پاس دل مى‏داشت، گفت: چون پنداشتم که بجایى رسیدم بسرّم ندا آمد که: اذا ظننت انّک وجدتنى فقد فقدتنى، و اذا ظننت انّک فقدتنى فقد وجدتنى، فرا خلق مى‏نماید که این کار نه بحدّ فهم و وهم آدمیانست نه در گاه تأویل عالمان است، نه میدان عبادت عابدانست، و نه تیه تحیر عارفانست، زهرى با شهدى آمیخته، نعمتى در بلائى آویخته، هم درد است و هم دارو، هم شادى و هم زارى، بنده میان این دو حال گردان هم گریان و هم خندان، همى‏گوید بآواز لهفان: الهى دلم از بیم درد نبایست کبابست، و روزگار نشان این که خذلان ملازم و توفیق در حجابست، این بیچاره نمى‏داند که در سخن عذابست، یا از مولى عتابست، دردیست مرا که بهى مباد که مرا این درد صوابست، یا دردمندى بدرد خرسند کسى را چه حسابست، سخنى در آمیختم چون سنگ که در آن هم آتش و هم آبست، ملکا قصّه اینست که برداشتم این بیچاره را چه جوابست! قوله: «أَتى‏ أَمْرُ اللَّهِ» فرمان خدا رنگارنگست و طاعت داشت وى لونالون، ظاهر بنده را دیگر فرمودند و باطن وى را دیگر، ظاهر را فرمودند که بر درگاه عبادت در منزل خدمت کمر بسته همى‏باش، باطن را فرمودند که بر بساط معرفت بنعت حرمت آهسته همى‏باش، دل را دوام مراقبت فرمودند، سرّ را در مقام معرفت طلب صفاوت فرمودند، روح را در عین مشاهدت لزوم حضرت فرمودند، «فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» دریافت مراد تعجیل مکنید و از اندازه فرمان در مگذرید که برسد هر که صادقست روزى بآنچ مراد است، و فرمان بردار حق از دیدار بر میعادست.
«یُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ» حقیقت روح آنست که حیاة دل و حیاة دین در آنست و آن جمال عزّت قرآنست که از حضرت الهیّت بنعت رسالت بسفارت جبرئیل به مصطفى (ص) مى‏رسد که. «أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ» بندگانم را خبر ده که منم خداوند یکتا، در صفات بى همتا و از هم مانندى جدا، و در ضمانها با وفا، هر که این کلمه شهادت بگفت و مهر توحید بر دل نهاد در سرا پرده عزّت اسلام آمد، امّا همى‏دان که این سرا پرده اسلام را جز در صحراى تقوى نزنند که مى‏گوید جلّ جلاله: «لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ» و حقیقت تقوى پاکى دلست از هر چه دون حق، و چنانک بر خلق عالم اسلام فریضه است تقوى فریضه است و دین را که بنا نهادند بر تقوى نهادند و هر که صاحب ولایت شد بتقوى شد: «إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ»، و فردا ولایت آخرت نامزد کسانى است که ایشان را متّقیان خوانند: «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» و شرط اوّل در تقوى آنست که پاسبان دل خود باشى و سه چیز بجاى آرى: خویشتن را با دست امانى ندهى، و از هر چه ناپسند بپرهیزى، و یک طرفة العین از حق غافل نباشى.
آن روز که صدّیق اکبر رضى اللَّه عنه بلال حبشى را بها مى‏داد، بلال گفت: اى صدر صدّیقان، اگر بلال را از بهر شغل دنیا مى‏خرى مخر که ترا از ما خدمتى نیاید که آن بپسند تو باشد که بلال خود را بر شغل آخرت وقف کرده، رحمت‏ خداى تعالى بر آن جوانمردان باد که از خدمت حق با شغل خلق نپرداختند، هر جزوى از اجزاء ایشان بنوعى از انواع خدمت مشغول، و همه اوقات ایشان اندر مراعات حقوق حق مستغرق، نه از ایشان جزوى فارغ شغل خلق را، نه از اوقات ایشان وقتى ضایع خصومت خلق را.
بزرگى را پرسیدند که خداى را دوست دارى؟ گفت دارم. گفتند دشمن وى را ابلیس دشمن دارى؟ گفت ما را از محبت حق چندان شغل افتادست که با عداوت دیگرى پرداخت نیست.
«وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ» قومى را جمال در اموال بست قومى را در احوال، فالاغنیاء یتجمّلون حین یریحون و حین یسرحون، و الفقراء یشتغلون بمولاهم حین یصبحون و یروحون، توانگران کمال جمال خود در مال دانند، و مال از دو بیرون نیست: یا حلالست یا حرام اگر حلالست محنت است و اگر حرامست لعنت، و درویشان جاه و جمال خود در وصال مولى دانند و کمال انس خود در صحبت مولى بینند. رابعه عدویه را مى‏آید که از قافله منقطع شد در آن بادیه حیرت سرگردان، زیر مغیلانى فرو آمده و سر بر زانوى حسرت نهاده، از هواى عزّت ندایى شنید که: تستوحشین و انا معک. شب معراج هر چه در ثقلین جمال و مال بود فداء یک قدم سید ولد آدم گردانیدند بآن هیچ ننگرست، افتخارش باین بود که: اشبع یوما فاحمدک، و اجوع یوما فاشکرک.
«وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» الآیة... راه راست و طریق پسندیده آنست که سوى حق مى‏شود و گذر بر حق دارد و آن راه بسه چیز توان برید: اوّل «علم» و میانه «حال» و آخر «عین». علم بى استاد درست نیاید، حال بى موافقت راست نیاید، عین تنهایى است با علاقت بنسازد، در علم خوف باید، در حال رجا باید، در عین استقامت بود.
پیر طریقت گفت: هیچکس از دوستان او این راه نبرید تا سه چیز بهم ندید: از سلطان نفس رسته، و دل با مولى پیوسته، و سرّ باطلاع حق آراسته.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه‏
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» هو اشارتست فرا ذات الّذى کنایتست از صفات، انزل اخبارست از افعال، تا بدانى که خداى را جلّ جلاله هم ذات است و هم صفات و هم افعال. در ذات قدیم، در صفات کریم، در افعال حکیم. در ذات بى شرکت، در صفات بى شبهت، در افعال بى علّت. بنده نظاره صنع وى کند، پس از صنع بگریزد نظاره صفات کند، پس از صفات بگریزد نظاره ذات کند. اینست مقامات روش سالکان و درجات معرفت عارفان. در نظاره صنع تفکّر باید و در نظاره صفات علم و در نظاره ذات تذکر.
اینست که ربّ العالمین گفت: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» ثمّ قال بعده: «لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ»، ثمّ قال بعده: «لَآیَةً لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ» اى على هذا التّرتیب تحصل المعرفة فاوّلا التّفکر ثمّ العلم ثمّ حینئذ یتذکر باستدامة العلم، یفکر اوّلا فیضع النّظر موضعه فاذا لم یقع فى نظره خلل وجب له العلم لا محالة و لا فرق بین العقل و العلم فى الحقیقة، ثمّ بعده یستدیم النّظر و استدامة النّظر هو التذکر الّذى قاله و یقال انّما قال: «لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» على الجمع لانّه یحصل له کثیر من العلوم حتّى یصیر عارفا و کلّ جزء من العلم یحصل بآیة و دلیل آخر و للعالم حتّى یکون عارفا بربّه آیات و دلائل لان دلیل هذه المسئلة خلاف دلیل تلک المسئلة فبدلیل واحد یعلم وجوب النّظر علیه و بادلة کثیرة یصیر عارفا بربّه و بدلیل واحد یعلم انّه یجب علیه تذکّر علومه.
«وَ هُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیًّا» الآیة... از روى ظاهر دریاها زمین خلق را مسخر کرد کشتى بر آن روان و منافع در آن پیدا و از روى باطن در نفس آدمى دریاهایى آفریده که آدمى در آن غرق گشته: یکى دریاى شغل، دیگر دریاى غم، سوم دریاى حرص، چهارم دریاى غفلت، پنجم دریاى تفرقت. و این دریاها را کشتیها است، هر که در کشتى توکّل نشیند از دریاى شغل بساحل فراغت رسد، هر که در کشتى رضا نشیند از دریاى غم بساحل امن رسد، هر که در کشتى قناعت نشیند از دریاى حرص بساحل زهد رسد، هر که در کشتى ذکر نشیند از دریاى غفلت بساحل یقظت رسد، هر که در کشتى توحید نشیند از دریاى تفرقت بساحل جمع رسد.
و لقد انشد بعضهم:
النّاس بحر عمیق و البعد منهم سفینة
و قد نصحتک فانظر لنفسک المسکینة
«أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ» آفریده هرگز چون آفریدگار کى بود؟! کرده هرگز بکردگار کى ماند؟! در هفت آسمان و هفت زمین خداست که یگانه و یکتاست، در ذات بى شبیه و در قدر بى نظیر و در صفات بى همتاست، خالق را بمخلوق شبیه پنداشتن خطاست و راه تشبیه راه جفاست، امّا اثبات صفات تشبیه نیست و تقدیس در نفى صفات جز مذهب ابلیس نیست، از هست گفتن تشبیه ناید بلکه از مانند گفتن تشبیه آید، هر که تشبیه کرد کافرست همچنانک چون نیست گفت کافر است، هر که اللَّه را مانند خویش گفت او اللَّه را هزار شریک بیش گفت و هر که صفات اللَّه را تعطیل کرد او خود را در دو گیتى ذلیل کرد.
«وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ» فیه تخویف ارباب الزّلات و تشریف اصحاب الطاعات، این آیت هم ارباب زلّات را تهدید است هم اصحاب طاعات را تشریف، مى‏گوید: بر ما هیچ پوشیده نیست نه زلّت عاصیان نه طاعت مطیعان، فردا هر کسى را جزاء خود دهیم و بسزاى خود رسانیم.
«وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ» دلیلست که هر که آفریده است، از وى آفرینش درست نیاید پس آدمى اگر چه او را حیاة و تمیز است آفریدن نتواند و این دلیلست که اعمال وى خلق حقّ است بخلاف قول معتزله و قدریّه، چون آدمى با حیاة و تمییز آفریدن نمى‏تواند، بتان که بى حیاةاند و بى تمیز اولیتر که نتوانند، و ربّ العزّه ایشان را مى‏گوید «أَمْواتٌ غَیْرُ أَحْیاءٍ» بل که آفریدگار اللَّه است که یگانه و یکتاست، و خداوندى را سزاست، و در ذات و صفات بى همتاست.
یقول اللَّه عزّ و جل: «إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» احد فى ملکوته، صمد فى جبروته: کبریاؤه رداؤه و علاؤه سناؤه و مجده عزّه و کونه ذاته، ازله ابده و قدمه سرمده و ثبوته عینه و دوامه بقاؤه و قدره قضاؤه و جلاله جماله، سبحانه ما اعظم شأنه و اعلى سلطانه.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه‏
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ قِیلَ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا» الآیة... هم مدحست و هم تهنیت و هم بشارت، مدح نیکو و تهنیت بسزا و بشارت تمام، مدح آنست که ایشان را بصفت تقوى بستود گفت: «وَ قِیلَ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا». تهنیت آنست که ایشان را در دنیا حسنه مهنّا داد گفت: «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةٌ». بشارت آنست که ایشان را سراى پیروزى و ملک جاودانى وعده داد که: «وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِینَ جَنَّاتُ عَدْنٍ» گفت نیک سراى است و خوش جاى جنّات عدن متّقیان را، همانست که آنجا گفت: «تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا»، آن بهشت بدان نیکویى و سراى بدان پیروزى و نعیم بدان فراخى و آسانى کسى را ساخته‏ایم که در کوى تقوى منزل دارد و ایمان خویش بلباس تقوى آراسته دارد. مصطفى (ص) گفت: «الایمان عریان و لباسه التقوى»
هر مسافرى را زادى باید در آن سفر که پیش دارد و مسافر راه حقیقت را زاد تقوى است: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏». اگر کسى را از تقوى نشان توان داد آن درویشان صحابه اند، بزرگان دین و پیشوایان شریعت و حقیقت که در طلب جمال دین از اوطان خویش هجرت کردند، غریب وار جان و دل خویش از اندوه دین و درد اسلام بگداخته و نهاد ایشان از تیمار مسلمانى بیمار و نحیف گشته و بر دوستى خدا و رسول (ص) تن سبیل و جان فدا کرده، نیکو گفت آن جوانمرد که گفت:
ازین مشتى ریاست جوى رعنا هیچ نگشاید
مسلمانى ز سلمان جوى و درد دین ز بو دردا
لا جرم ایشان را بود در دنیا نعمت حلاوت طاعت و صفاء وقت و حصول استقامت و زیادت توفیق در اعمال و تحقیق در احوال اینست که اللَّه تعالى گفت: «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةٌ». و قیل تلک الحسنة ان یبلغهم منازل الاکابر و السّادة، قال اللَّه تعالى: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا» در طاعت راغب بودند و بر خدمت مواظب تا بدرجه امامت رسیدند و منزلت سادات و اکابر یافتند و از برکات ارشاد ایشان در راه دین مریدان خاستند و بچراغ علم ایشان براه شریعت و حقیقت رفتند فتحقّق فیهم‏
قول النّبی (ص): «لان یهتدى بهداک رجل خیر لک من حمر النعم»، ثمّ قال: «وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ»
لانّ ما فیها یبقى و لیس فیها خطر الزّوال و لانّ فى الدّنیا مشاهدة و فى الآخرة معاینة، فرق میان مشاهده و معاینه است که مشاهده بر خاستن عوائق است میان بنده و میان حق و معاینه هم دیدارى است عارفان را، امروز مشاهده دلست و فردا هم مشاهده دل بود، هم معاینه چشم، و معاینه سه چیز است: بچشم اجابت فرا مجیب نگرستن و بچشم انفراد فرا فرد نگرستن و بچشم حضور فرا حاضر نگرستن.
پیر طریقت گفت: اى جوانمرد بدورى از خود نزدیکى وى را نزدیک باش و بغیبت از خود حضور وى را بکرم حاضر باش، وى جلّ جلاله نه از قاصدان دور است، نه از طالبان پنهان، نه از مریدان غائب.
«جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها» چه بزرگوار جایى و چه نیکو سرایى که ربّ العزّه بخودى خود میگوید: «وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِینَ جَنَّاتُ عَدْنٍ»، خوش جایى است که در آن همه زندگى است، مرگى نیست. همه جوانى است، پیرى نیست. همه تن درستى است، بیمارى نیست. بنده در آن جاودانى است، بیرون آمدنى نیست. در هواى بهشت سرما و گرما نیست، آفتاب و ظلمت نیست، سموم و زمهریر نیست، راست چون روز نوبهارست، همه بنفشه زار و گلزارست، نسیم خوش و مرد جوان و تن درست و دل شاد و جان خرّم. و در جمله بهشتیان بر دو گروه‏اند: از یک گروه سخن توان گفت و از دیگر گروه نه، و آن یک گروه که ازیشان سخن توان گفت کمینان‏اند فهمها و وهمها بقدر نعمت ایشان نرسد و زبانها شرح آن بر نتابد. و خبر درست است از مصطفى (ص) که قصّه آن مرد گفت که هزار سال در آتش خواهد بود وانگاه برهد. گفت که او را از بهشت چندان که همه دنیا بدهند و ده بار دیگر چندان که این جهانست از اوّل گیتى تا آخر بدهند. و اگر اهل بهشت بمهمان او آیند همه را فراخ طعام و شراب دهد و همه را لباس و مرکب دهد و از آنچ او را دادند پر پشه‏اى نقصان درنیابد، و کمال نعمت آنست که هرگز بریدنى نیست چنانک گفت: «عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ».
از روى اشارت میگوید: بجفاء رهى عطاء خود دریغ نداشتیم دیدیم آنچ دیدیم و مهر خود ازو بر نداشتیم.
«الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبِینَ» طاهرة انفسهم من التّدنس برهج المخالفات و طاهرة قلوبهم عن العلاقات و اسرارهم عن الالتفات الى شى‏ء من المخلوقین و المخلوقات، «یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ» منهم من یخاطبه بذلک الملک و منهم من یکاشفه بذلک الملک.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه‏
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی اللَّهِ» ایشان که از خان و مان ببریدند از بهر خداى، «مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا» پس آنک بر ایشان بیدادها کردند، «لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً» ایشان را جاى سازیم درین جهان جاى سخت نیکو، «وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَکْبَرُ» و مزد آخرت و پاداش آن جهان مه، «لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ (۴۱)» اگر دانندى.
«الَّذِینَ صَبَرُوا» ایشان که شکیبایى کردند، «وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (۴۲)» و توکّل بر اللَّه دارند و کار باو سپارند.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ» و نفرستادیم پیش از تو، «إِلَّا رِجالًا»مگر مردانى، «نُوحِی إِلَیْهِمْ» بایشان پیغام مى‏آمد، «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» اهل تورات و انجیل را بپرسید، «إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (۴۳)» اگر نمیدانید.
«بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ» بپیغامهاى روشن و نامه‏ها، «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ» و فرو فرستادیم بتو ذکر، «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ» تا باز نمایى مردمان را و بیان کنى، «ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» معانى آنچ فرو فرستاده آمد بایشان، «وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (۴۴)» و تا در اندیشند.
«أَ فَأَمِنَ الَّذِینَ مَکَرُوا السَّیِّئاتِ» ایمن مى‏باشند ایشان که بدیها مى‏ورزند، «أَنْ یَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ» که اللَّه فرو برد ایشان را در زمین، «أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ (۴۵)» یا بایشان آید عذاب از جایى که نمى‏دانند.
«أَوْ یَأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ» یا ایشان را فرا گیرد در آمد شدن ایشان، «فَما هُمْ بِمُعْجِزِینَ (۴۶)» که نتوانند که ازو بیش شوند.
«أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلى‏ تَخَوُّفٍ» یا فرا گیرد ایشان را بر روز بترى، «فَإِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ (۴۷)» پس خداوند شما خداوندى بخشاینده است سخت مهربان.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» نمى‏نگرند، «إِلى‏ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْ‏ءٍ» بهر چیز که خداى آفرید که آن را شخص است، «یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ» که چون میگردد سایه هاى آن، «عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ» از راست و از چپ، «سُجَّداً لِلَّهِ» سجود کننده اللَّه را «وَ هُمْ داخِرُونَ (۴۸)» و آن وى را گردن نهاده و خویشتن افکنده خوار.
«وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ» و خداى را سجود مى‏کنند، «ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» هر چه در آسمانها چیز است و در زمینها، «مِنْ دابَّةٍ» از هر چمنده‏اى و رونده‏اى، «وَ الْمَلائِکَةُ» و فریشتگان همه، «وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ (۴۹)» و ایشان از پرستش او سر نمى‏کشند.
«یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ» مى‏ترسند از خداوند خویش که زبر ایشانست، «وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ (۵۰)» و مى‏کنند آنچ ایشان را فرمایند.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه‏
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی اللَّهِ» اى فارقوا وطانهم فى ذات اللَّه و ابتغاء دینه. و قیل فى اللَّه اى فى رضاء اللَّه، «مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا» اى ظلمهم قریش و عذّبهم لیرتدوا عن الایمان. این ظلم همان فتنه است که آنجا گفت: «مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» جاى دیگر گفت: «وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ» و این فتنه آنست که کافران قریش مؤمنان را معذّب همى‏داشتند و رنج مى‏نمودند تا مگر از دین برگردند و آن صهیب است و بلال و خباب و عمّار یاسر و مادر او و اصحاب ایشان: اوّل شهید فى هذه الامّة سمیّة امّ عمّار بن یاسر و جاءها ابو جهل بحربة فى فرجها وقف علیها رسول اللَّه (ص) فقال یا آل یاسر وعدکم الجنّة.
و روى انّ صهیبا قال لاهل مکّة انّى رجل کبیر ان کنت معکم لم انفعکم و ان کنت علیکم لم اضررکم فخذوا مالى و دعونى فاعطاهم ماله و هاجر الى رسول اللَّه (ص) فقال له ابو بکر ربح البیع یا صهیب و قال عمر نعم الرّجل صهیب لو لم یخف اللَّه لم یعصه، تأویله انّه لو امن عذاب اللَّه و عقابه لما ترک الطاعة و لا جنح الى المعصیة لامنه العذاب.
قتادة گفت: این در ابتداء اسلام بود که مسلمانان انبوه نبودند و کافران را شوکت بود و صحابه رسول را پیوسته اذى و رنج مى‏نمودند تا قومى از ایشان به حبشه هجرت کردند و بعاقبت جمله صحابه را از خان و مان و وطن خود بیرون کردند و ربّ العالمین ایشان را دار الهجرة مدینه ساخت، فذلک قوله: «لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً» اى دارا و بلدة حسنة و هى المدینة دار العلم و متنزّل الملائکة و مبوّء الحلال و الحرام انقذ اللَّه بها رسوله من دار الشرک و احکم بها احکام دینه بالنّاسخ و عقد له به الاجتماع و ختم بها القرآن.
قال النّبی (ص): «ان الاسلام لیأرز الى المدینة کما تارز الحیة الى حجرها».
و قال: «صلاة فى مسجدى هذا تعدل الف صلاة فى غیره من المساجد».
قال الزّجاج: «لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً» انّهم صاروا مع النبى (ص) الى الاسلام و الى ان سمعوا ثناء اللَّه عزّ و جلّ علیهم. و قال الضحّاک: اسکنهم المدینة و رزقهم الغنیمة و نصرهم على العدو. و روى انّ عمر رضى اللَّه عنه کان اذا اعطى الرّجل من المهاجرین عطاء قال له خذ بارک اللَّه لک فیه هذا ما وعدک اللَّه فى الدّنیا و ما ذخر لک فى الآخرة افضل ثمّ تلا هذه الآیة، «وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ» یعنى الجنّة.
«أَکْبَرُ» اى افضل، «لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» ذلک.
«الَّذِینَ صَبَرُوا» على اذى الکفّار، «وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» فوّضوا الامر الى ربّهم و رضوا بما ینالهم فى دین اللَّه.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ» یا محمّد الى الامم المتقدّمین، «إِلَّا رِجالًا» من البشر اوحینا الیهم فارسلنا هم الى قومهم فکذلک ارسلناک الى العرب و انزلنا علیک کتابا بلسانهم، «نُوحِی» بالنّون و کسر الحاء رواها حفص عن عاصم و الوجه انّ المراد نوحى نحن «إِلَیْهِمْ» و الموحى هو اللَّه تعالى، و قرأ الباقون «یوحى» بالیاء و فتح الحاء و کذلک ابو بکر عن عاصم على ما لم یسمّ فاعله و هذا کما قال تعالى: «وَ أُوحِیَ إِلى‏ نُوحٍ» و قال فى موضع آخر: «إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى‏ نُوحٍ» و امال حمزه و الکسائى «یوحى» لانّ الالف منقلبة عن الیاء فحسنت الامالة فیها. «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» این در شأن مشرکان قریش فرو آمد که نبوّت رسول را منکر بودند و مى‏گفتند: «أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا» اللَّه از آن عظیم‏تر است که رسول وى بشر باشد، فهلا بعث الینا ملکا؟
چرا نه فریشته‏اى فرستاد بما تا ما بگرویم، ربّ العالمین این آیت بجواب ایشان فرستاد گفت: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» اى اهل العلم بالتوریة و الانجیل‏ و الکتب المتقدّمة مى‏گوید بپرسید از اصحاب تورات و انجیل و زبور و ایشان که کتب پیشین خوانده‏اند و دانسته، اگر موافق این ملّت‏اند یا مخالف تا دانید که نه از بهر این ملّت گواهى میدهند تا شما را گویند که پیغامبران با آدمیان همیشه بشر بوده‏اند. و قیل «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» من آمن من اهل الکتاب.
و قیل «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» اهل القرآن، «إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» فانّهم یعلّمونکم انّ اللَّه لم یبعث الى امّة الّا آدمیّا رجلا.
قال رسول اللَّه (ص): «لا یحل للعالم الا ان یبذل علمه و لا یحل للجاهل الا ان یتعلم» ثمّ تلا: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ».
و قوله: «بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ» رواست که مردود بود بر وحى یعنى: یوحى الیهم بالبینات و الزّبر بایشان پیغامها آمد پیغامهاى روشن و نامه‏ها، و روا باشد که مردود بود بر ذکر یعنى: فسئلوا اهل الذکر بالبیّنات و الزّبر بپرسید ایشان را که یاد دارند بینات و زبر، و رواست که مردود بود بر علم یعنى: ان کنتم لا تعلمون بالبینات و بالزبر، و باین قول با زائده است اى لا تعلمون البینات، و این در لغت رواست: تقول علمته و علمت به.
زبر درین موضع قصّه گذشتگانست و حدیث ایشان در کتب پیشین و در قرآن زبر است بمعنى کتب چنان که گفت: «وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ» یعنى نعت محمّد و امّته لفى کتب الاولین، و زبر است بمعنى لوح محفوظ چنانک گفت: «وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ» یعنى فى اللوح المحفوظ، «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ» کان جبرئیل علیه السلام ینزل على رسول اللَّه (ص) بالقرآن و السّنة و هذا الذکر هو ما نزّل على الرّسول من السنة، نظیر هذه الآیة قوله: «الَّذِینَ کَذَّبُوا بِالْکِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا» و قوله: «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى‏ إِلَیْکَ وَحْیُهُ» اى من قبل ان یبیّن لک بیانا بالسنّة. و قیل: «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ» اى القرآن، «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ» اى لتوضح لهم معانى القرآن، «وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» یتدبرونه فیعلمون انّه کلام اللَّه.
«أَ فَأَمِنَ الَّذِینَ مَکَرُوا السَّیِّئاتِ» لفظة استفهام و معناه توبیخ و انکار و معنى «مَکَرُوا السَّیِّئاتِ» عملوا بالفساد یعنى کفّار مکّة ظلموا اصحاب رسول اللَّه (ص) و راموا صدّهم عن دینهم و احتالوا لهلاک النّبی یقول: اهم آمنون: «أَنْ یَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ» کما فعل بقوم لوط و کما خسف بقارون. و قیل کما فعل بنمرود، «أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ» بغتة من غیر سابقة. و قیل یأتیهم العذاب من حیث یأمنون، فکان کذلک لانّهم اهلکوا ببدر و ما کانوا یقدرون ذلک.
«أَوْ یَأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ» اى مجیئهم و ذهابهم فى دیارهم و اسفارهم، «فَما هُمْ بِمُعْجِزِینَ» اى بممتنعین على اللَّه. و قیل ما هم بمعجزین جنود اللَّه، تقول اعجزه وجده عاجزا و اعجزه جعله عاجزا.
«أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلى‏ تَخَوُّفٍ» اى على تنقّص من اموالهم و ثمارهم حتّى یهلکم على ذلک، یقال تخوّفت السّنون حرث فلان و نخله‏اى اجتاحتها و نقصتها. قال سعید بن المسیب بینا عمر بن الخطاب على المنبر فقال: یا ایها النّاس ما تقولون فى قول اللَّه: «أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلى‏ تَخَوُّفٍ» فسکت النّاس، فقام شیخ، فقال یا امیر المؤمنین هذه لغتنا بنى هذیل، التخوّف: التنقّص، قال عمر فهل تعرف العرب ذلک فى اشعارها؟ قال نعم، قال شاعرنا ابو کبیر الهذلى:
تخوّف السیر منها تامکا قردا
کما تخوّف عود النبعة السّفن‏
یصف ناقة و انّ السیر تنقّص سنامها بعد تمکّنه و اکتنازه. و قیل على تخوّف ضدّ البغته اى على حدوث حالات یخاف منها کالرّیاح و الزّلازل و الصّواعق و لهذا ختم بقوله: «فَإِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» لانّ فى ذلک مهلة و امتداد وقت فیمکن فیها التّلافى.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» بالتّاء قرأها حمزة و الکسائى اى قد رأیتم فما بالکم لا تتفکرون فتعلموا انّ عبادة خالقها واجبة علیکم، و قرأ الباقون «یروا» بالیاء خبرا عن الّذین مکروا السّیئات. «إِلى‏ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْ‏ءٍ» من جبل و شجر و غیر ذلک من کلّ جسم قائم له ظلّ، و من للتّبیین، «تتفیؤا» قراءة اهل البصرة بالتّاء و الباقون بالیاء، فتأنیث الفعل لاجل انّ فاعله جماعة و الجماعة مؤنّثة و تذکیره من اجل انّه متقدّم و فاعله غیر حقیقى التّأنیث لکونه جمعا و تأنیث الجمع غیر حقیقىّ، «یَتَفَیَّؤُا» یتمیّل و یرجع من جانب الى جانب فهى اوّل النّهار على حاله، ثمّ تنقص ثمّ تعود الى حالة اخرى فى آخر النّهار فمیلانها و دورانها من موضع الى موضع سجودها فذلک قوله: «عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ» اى فى اوّل النّهار عن الیمین و فى آخره عن الشّمال اذا کنت متوجّها الى القبلة، و هذا کقولهم: «وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ» الظلّ ما نسخته الشّمس و الفى‏ء ما جاوزته ظلّ میان صبح و بر آمدن آفتابست و باقى روز همه فى‏ء است، جمعه افیاء، تقول فاء الظّلّ و تفیّأ بمعنى واحد، «سُجَّداً لِلَّهِ» منصوب على الحال و المعنى انّ کلّ ما خلق اللَّه من جسم و عظم و لحم و نجم و شجر خاضع ساجد للَّه جلّ و عزّ فالکافر ان کفر بقلبه و لسانه و قصده فنفس جسمه و عظمه و لحمه و جمیع الشّجر و الحیوانات خاضعة اللَّه ساجدة و الدّلیل علیه قوله: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ» الآیة...
و روى عن ابن عباس انّه قال: الکافر یسجد لغیر اللَّه و ظلّه یسجد للَّه. و قال قتادة ظلّ کلّ شى‏ء سجوده و سجود الظّلال میلانها و دورانها، و قیل تأویل الظّل تأویل الجسم الّذى عنه الظّل. قال مجاهد اذا زالت الشّمس سجد کلّ شى‏ء للَّه سبحانه، و فى الخبر لیس من شى‏ء الّا و هو یسبّح للَّه تعالى تلک السّاعة، قوله. «وَ هُمْ داخِرُونَ» اى صاغرون کارهون یرید سجود اضطرار لا اختیار و فى توحید الیمین و جمیع الشّمال اقوال: احدها انّ الابتداء عن الیمین ثم تنقص حالا بعد حال عن الشّمائل فلهذا جمعت. و الثانى انّها بمعنى الایمان و جمع الشّمال یدل علیها.
و الثالث لمّا کان لفظ ما موحّدا و معناه جمعا حمل الیمین على اللّفظ و جمع الشّمال على المعنى و لهذا ایضا جمع الظّلال و وحّد الضمیر.
«وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ» بعضها بالاختیار و بعضها بالاضطرار کقوله: «طَوْعاً أَوْ کَرْهاً». و قیل معناه: و للَّه یسجد ما فى السّماوات من الملائکة و ما فى الارض من دابّة، «وَ الْمَلائِکَةُ» اى ملائکة الارض ایضا و الدّلیل على انّ الملائکة فى الارض ایضا قوله: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ. وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ، کِراماً کاتِبِینَ. ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ». و قیل انّما خصّ الملائکة بالذّکر مع کونهم من جملة ما فى السّماوات و الارض تفضیلا لهم و رفعا لشأنهم. و قیل لخروجهم من جملة الموصوفین بالدّبیب اذ جعل اللَّه لهم اجنحة و کان الطّیران علیهم غلب من الدّبیب، «وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ» عن عبادة اللَّه یعنى الملائکة.
«یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ» اى یخافونه عالیا علیهم وصف الملائکة بالخوف لانهم قادرون على العصیان و ان کانوا «لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ» من الطاعة و غیرها.
خوف در قرآن بچهار معنى است: یکى بمعنى قتل و هزیمت چنانک در سوره النّساء گفت: «وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ» یعنى القتل و الهزیمة.
وجه دوم خوفست بمعنى قتال چنانک در سوره الاحزاب گفت: «فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ» یعنى القتال رأیتهم ینظرون الیک و کقوله: «فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ» بمعنى اذا ذهب القتال.
وجه سوم خوفست بمعنى علم چنانک در سوره البقرة گفت: «فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ» یعنى فمن علم، جاى دیگر گفت: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها. وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا. وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخافُونَ» این همه بمعنى علم است.
وجه چهارم حقیقت ترس است از عذاب خداى تعالى یا از چیزى چنانک در قرآن جایها گفت: «لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا.
یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ. وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً. یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ»
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه‏
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی اللَّهِ» الآیة... من هجر اوطان الغفلة مکّنه اللَّه تعالى من مشاهد الوصلة هر که از اوطان غفلت هجرت کند جلال احدیت او را بمشاهد وصلت رساند، هر که از صحبت مخلوق هجرت کند الطاف کرم او را بصحبت خود راه دهد، هر که از خود هجرت کند و مساکنت با خود نپسندد دل وى محطّ رحل عشق حقیقت گردد، امروز در خلوت سلوت: انا جلیس من ذکرنى بنازد و فردا بر بساط انبساط: فالفقراء الصّبّر هم جلساء اللَّه عزّ و جل یوم القیامة آرام گیرد، و این هجرت را بدایتى و نهایتى است: بدایت آنست که نهاد وى همه عین فرمان بردارى گردد نه بر عادت و نه بر طمع مثوبت بلکه مستغرق در عین مشاهدت.
چنانک حکایت کنند از سلطان عارف محمود که در مجلس انس جز با ایاز ننشستى، ندما و خواص دردندنه آمدند، سلطان از آن غیرت با خبر بود فرمود تا همه ندیمان و خواص را در یک مجلس حاضر کردند، پس قدحى از یاقوت سرخ که قیمت آن خراج یک ولایت محمود بود با سندانى از آهن پیش محمود آوردند، وزیر را بفرمود که این قدح یاقوت برین سندان زن تا پاره گردد، وزیر گفت زینهار اى سلطان هر چند که فرمان سلطان بالاتر بود اما زهره ندارم این دلیرى کردن، همچنین ندیمان و خاصان را فرمود همه کلاه از سر فرو نهادند و لرزه بر نهاد ایشان پدید آمد و زهره نداشتند که آن را بشکنند، پس به ایاز اشارت کرد گفت اى غلام اى قدح برین سندان زن تا پاره گردد، ایاز قدح بر سندان زد تا ریزه گشت، پس محمود گفت از متابعت فرمان سلطان تا خلوت چهار هزار منزلست کسى که هنوز از فرمان محمود چنین پرهیز کند او را چه زهره آن‏ باشد که حدیث خلوت کند و صحبت جوید.
امّا نهایت هجرت سه چیزست: حرمت در خلوت، و خجل بودن از خدمت، و خود را در عین تقصیر دیدن با کثرت طاعت، قوله: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» اشارتست که علم شریعت آموختنى است بى واسطه و استاد درست نیست هر که پندارد که در علم شریعت واسطه بکار نیست او را در دین بهره‏اى نیست و بر جمله بدانک علم سه قسم است: علم شریعت، علم طریقت، علم حقیقت.
شریعت آموختنى است، طریقت معاملتى است، حقیقت یافتنى است. علم شریعت را گفت: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» علم طریقت را گفت: «وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ» علم حقیقت را گفت: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». حوالت شریعت باستاد کرد، حوالت پیر طریقت با پیر کرد، حوالت حقیقت با خود کرد. چون این سه علم حاصل شد نورى تا بد در دل که بآن نور ذات نبوّت بشناسد، چون این شناخت بدادند او را از درگاه نبوّت این تشریف و تخصیص یابد که: العلماء ورثة الانبیاء، «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» درین یک آیت هم کتابست و هم سنت، کتاب خداى تعالى و سنّت مصطفى (ص) دو چیزست که دین را عمادست و اصل اعتقاد است، فرّ اهل سنّت هر روز دانى چرا بیش است؟ که چراغ کتاب و سنّت ایشان را در پیش است، آن کار که اللَّه بدان راضى و بنده بدان پیروز، اتّباع کتاب و سنّت است. آن دین که جبرئیل بآن آمد و رسول (ص) بآن خواند و بهشت بآن یافتند و ناجیان بآن رستند کتاب و سنّت است، اگر از کتاب و سنّت بى نیاز بودى اللَّه باعمال جاهلیّت راضى بودى و اگر بى کتاب و سنّت فرا راه دیدار بودى، پیش از کتاب و سنّت کفار ابرار بودندى.
علیک بمنهاج اهل الحدیث
و ناهیک بالمصطفى من امام‏
دع الخبط فالدّین دین العجوز
علیک بذاک و دین الغلام‏
ربّ العالمین اهل سنّت را بکتاب منزل و سنّت مسند از اقتحام متکلّفان و خوض معترضان و تأویل جهمیان آزاد کرد و روى دل ایشان بعنایت و معاونت خویش با منهاج صواب کرد و جاده سنّت ایشان را در پیش نهاد و بچراغ معرفت راه حقیقت بر ایشان پیدا کرد وانگه از برکات کتاب و سنّت ایشان را بجمع همّت و حسن سیرت برخوردار کرد تا قدم ایشان در صراط مستقیم روان گشت.
پیر طریقت گفت: کار نه کرد بنده دارد، کار خواست اللَّه دارد، بنده بجهد خویش نجات خویش کى تواند.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه‏
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ قالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَیْنِ اثْنَیْنِ» اى لا تعتقدوا المعبود اثنین اللَّه گفت جلّ جلاله بندگان خویش را که اعتقاد مکنید که معبود دواند که معبود خود یکیست، یکتاى بى همتا، موجود بذات، موصوف بصفات، فلا تتّخذوا له شریکا فتکونوا قد جعلتم الهین اثنین و الاله الحقّ واحد با وى انباز مگویید که با پس او با شریک دو باشند و خدا خود یکیست، یکتایى و یگانگى صفت او، «فَإِیَّایَ فَارْهَبُونِ» یعنى فانا ذلک الاله الواحد فخافونى، چون بدانستید که معبود بسزا یکیست، یگانه، آن یکى و یگانه منم از من ترسید، آن گه سخن با «هو» برد گفت: «وَ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اى له جمیع ما فى السّماوات و الارض من الاشیاء لا شریک له فى شى‏ء من ذلک هو خالقهم و رازقهم و هو محییهم و ممیتهم، هر چه در هفت آسمان و هفت زمین خلقست و چیز همه ملک و ملک اوست، همه رهى و چاکر اوست، همه آفریده و صنع اوست، با وى در آن هیچ انباز نه، آفریننده و روزى دهنده همه اوست، زنده کننده و میراننده اوست، «وَ لَهُ الدِّینُ واصِباً» اى و له الطاعة دائما یعنى طاعته واجبة ابدا، اى لیس احد یطاع له الّا انقطع ذلک عنه بزوال او هلاک غیر اللَّه فانّ الطاعة تدوم له، و نصب واصبا على القطع. و قیل واصبا اى شاقّا یعنى طاعته واجبة على کلّ الاحوال و ان کان فیها الوصب اى التّعب و له الطاعة رضى العبد بما یؤمر به ا و لم یرض و سهل علیه ا و لم یسهل، ثمّ قال: «أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ» اى أ فغیر اللَّه الذى خلق کل شى‏ء و أمر أن لا یتّخذ اله معه تتّقون.
«وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ» اى ما حلّ بکم من نعمة یعنى ما اعطاکم اللَّه جلّ و عزّ من صحة فى جسم أو سعة فى رزق او متاع بمال فکل ذلک من اللَّه جلّ و عزّ، «ثُمَّ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ» اى المرض و الفقر و الجدب، «فَإِلَیْهِ تَجْئَرُونَ» ترفعون اصواتکم بالدّعاء، و اصله من جوار البقر و هو صوته اذا رفعه لا لم یلحقه و الاصوات مبنیّة على فعال و فعیل فاما فعال فنحو الصراخ و الجوار و البکاء و امّا فعیل فنحو العویل و الزّئیر و النّهیق و الشّهیق معنى آیت آنست که هر چه بشما رسد از نعمت عافیت و صحّت و فراخى و راحت همه از خداى تعالى است و چون شما را بیمارى و قحط و فقر برسد دست درو زنید و در وى زارید، چون میدانید که نعمت ازوست و باز برد محنت و اندوه ازوست چونست که این بتان را با وى انباز مى گیرید و آن را مى‏پرستید؟! «ثُمَّ إِذا کَشَفَ الضُّرَّ عَنْکُمْ» اى دفع المرض و الشدّة و البلاء و وهب لکم العافیة و السّلامة، «إِذا فَرِیقٌ مِنْکُمْ بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ» یجعلون له شریکا فى عبادتهم الاوثان و یذبحون لها الذّبائح تشکرا لغیر من انعم علیهم بالفرج مى‏گوید چون شما را بلائى و محنتى رسد در اللَّه تعالى زارید، چون آن بلا و محنت از شما باز دارد و بجاى شدّت عافیت دهد، شما آن عافیت از بتان بینید و شکر از ایشان کنید و از بهر ایشان قربان کنید؟ چونست که در وقت بلا دعا باخلاص کنید و بوقت عافیت شکر مى‏آرید؟
«لِیَکْفُرُوا بِما آتَیْناهُمْ» این لام لام عافیت گویند: اى جعلوا عاقبة النّعم الکفر بدل الشّکر عاقبت آن نعمت که بایشان دادیم آن بود که بجاى شکر کفر آرند و نعمت ما را منکر شوند، چنانک جاى دیگر گفت: «أَ فَبِنِعْمَةِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ» و گفته‏اند معنى آنست که ایشان را نعمت دادیم تا آن را راه کفر خود سازند و در ضلالت بیفزایند، چنانک جاى دیگر گفت: «رَبَّنا إِنَّکَ آتَیْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِینَةً وَ أَمْوالًا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا رَبَّنا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِکَ» پس ایشان را بیم داد و بتهدید گفت: «فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ» چنانک جاى دیگر گفت: «قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا» این نه امر تعبید است که امر تهدید است و قول اینجا مضمر است: اى قل لهم تمتّعوا فى الدّنیا فسوف تعلمون فى الآخرة و بال ذلک.
«وَ یَجْعَلُونَ» اى یعتقدون و یحکمون، «لِما لا یَعْلَمُونَ» فیه اضمار و فى الاضمار وجهان: احدهما یجعلون للَّه لجهلهم به نصیبا ممّا رزقناهم من الحرث و الانعام، و الوجه الثانى و یجعلون للَّه الّذى لا یعلمونه، فیکون ما بمعنى اللَّه کقوله: «وَ السَّماءِ وَ ما بَناها وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها» و شرح این آیت در سوره الانعام است آنجا که گفت: «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِیباً» الآیة... و قیل معنى الآیة: «وَ یَجْعَلُونَ لِما لا یَعْلَمُونَ» اى للاوثان التی لا علم لها، «نَصِیباً مِمَّا رَزَقْناهُمْ» ثمّ رجع من الخبر الى الخطاب فقال: «تَاللَّهِ لَتُسْئَلُنَّ» سؤال توبیخ، و «عَمَّا کُنْتُمْ تَفْتَرُونَ» على اللَّه من أنّه امرکم بذلک.
«وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ» این بنو خزاعه‏اند و بنو کنانه که ایشان گفتند: ستر الملائکة لانّها بناته، و بیرون از ایشان هیچ کس نگفته است از امم! و ربّ العالمین خود را از آن منزّه کرد، گفت: «سُبْحانَهُ» پاکست جلّ جلاله و عظم کبریاؤه از آنچ ایشان مى‏گویند، «وَ لَهُمْ ما یَشْتَهُونَ» اى لهم الشی‏ء الّذى یشتهون یعنى البنین کما قال تعالى: «أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَکُمُ الْبَنُونَ».
«وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ» اى و اذا اخبر احدهم بولادة بنت، «ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا» تغیر لونه من الغم، هذا السّواد کدرة الحزن التی تعلوا الکئیب.
قال الشّاعر یقال هو عبد اللَّه بن الزّبیر:
فردّ شعور هنّ السّود بیضا
رمى الحدثان نسوة آل حرب
بمقدار سمدن له سمودا
و ردّ وجوههن البیض سودا
یعنى سواد الحزن و معنى قوله سمدن یعنى لطمن الوجوه و صحن و زفنّ حین نحن، «وَ هُوَ کَظِیمٌ» الکظیم الّذى امتلأ حزنا و سکت علیه.
«یَتَوارى‏ مِنَ الْقَوْمِ» یبعد عنهم و یختفى، «مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ» من الحزن و العار و الحیاء. ثمّ یتفکر و یقول فى نفسه، «أَ یُمْسِکُهُ» یعنى أ یترکها و ذکر الکنایة لانّها تعود الى لفظ ما، «عَلى‏ هُونٍ» اى على هوان و مشقّة، «أَمْ یَدُسُّهُ» یخفیه، «فِی التُّرابِ» فیئیده، عادت اهل جاهلیّت چنان بود که هر زن وى بارور بودى بوقت زادن از مردم پنهان شدى و انتظار کردى تا خبر چه آید، پسرى بود یا دخترى، اگر پسر آمدى خرّم گشتى و بشادى فرا دیدار مردم آمدى و اگر دختر بودى غمگین و دل تنگ نشستى، آن گه در کار آن دختر با خود اندیشه کردى که او را بخوارى و مشقّت بپرورم یا زنده در خاک کنم؟ پس از ایشان کس بود که بخوارى و مشقّت و بى مرادى بداشتى و بپروردى و کس بود که زنده در خاک کردى، و ایشان که دختر را زنده در خاک مى‏نهادند از بیم فقر مى‏کردند و از بیم عار که اگر ناکفوى در وى طمع کند و این آن وأد است که قرآن بدان ناطق است: «وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ». و گفته‏اند صعصعه جدّ فرزدق صد و بیست موءوده از پدران بستده هر یکى بدو ناقه و ایشان را زنده بگذاشته، و فیه یقول الفرزدق:
و جدى الّذى منع الوائدات
و احیى الوئید فلم تؤد
... «أَلا ساءَ ما یَحْکُمُونَ» بئس ما یقضون فیجعلون اللَّه البنات و لانفسهم البنین، هذا کقوله: «تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزى‏».
«لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» اى لهؤلاء الکفار الّذین یجعلون للَّه البنات صفات الذم و الامثال السّیئة، «وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏» الصّفات الحسنى و الامثال العلى میگوید کافران را مثل بد است و صفت عیب که ایشان را حاجت بفرزند است وانگه از بیم فقر ایشان را مى‏کشند و بر خود اقرار ببخل مى‏دهند. و فى الخبر: اکبر الکبائر ان تجعل للَّه ندا و هو خلقک ثمّ تقتل ولدک خشیة ان یأکل معک. و خداى تعالى را صفت بزرگوار است و مثل نیکو، بى فرزند و بى نیاز از فرزند و پاک از مانند و سزاى آنک او را یگانه دانند و باخلاص توحید پرستند. قال ابن عباس:«لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ» اى العذاب و النّار، «وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏» التوحید و الاخلاص و هو شهادة ان لا اله الّا اللَّه.
قوله: «وَ لَوْ یُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ» اى لو کان من سنّة اللَّه تعجیل هلاک الکافرین و معاقبتهم بکفرهم و افترائهم على اللَّه تعالى، «ما تَرَکَ عَلَیْها» یعنى على الارض، «مِنْ دَابَّةٍ» کنایة عن غیر مذکور و هو جائز لانّ الدّواب لا تکون الّا فى الارض، و فى الدّابة قولان: احدهما انّها عامّة فى بنى آدم و غیرهم ممّا یدبّ، و الثّانی انّ المراد بها ها هنا البهیمة. و فى معنى الآیة ثلاثة اقوال: احدها لو عجل عقوبة کفّار بنى آدم ما ترک على الارض ما یدب علیها، و الثّانی من دابّة یعنى من ظالم کافر، و الثّالث لو اهلک الآباء بکفرهم لم یکن الأبناء. و قیل لو اهلک کلّ عاص ساعة عصیانه لانقطع النّسل، «وَ لکِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى» قیل هو وقت العذاب، و قیل الى حین الموت، و قیل الى یوم القیامة، «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ» اى فاذا اتى احد هذه الاوقات لهلکوا البتّة من غیر تقدیم و لا تأخیر.
«وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ ما یَکْرَهُونَ» اى یجعلون للَّه البنات اللّاتى یکرهونهنّ، «وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْکَذِبَ» اى و تقول السنتهم الکذب، «أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنى‏» اى البنین. و قیل الحسنى الجنّة، و محلّ ان نصب بدل من الکذب، اى یقولون انّ لنا الجنّة ان کان البعث حقّا. زجّاج گفت: معنى آیت آنست که ایشان با فعل قبیح و گفتار بیهوده که گفتند: لنا البنون و للَّه البنات، همى طمع بهشت دارند و مى‏گویند: انّ لنا عند اللَّه الجزاء الاحسن یعنى الجنّة، ربّ العالمین گفت: «لا» اى لیس الامر کما وصفوا، «جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ» اى حقّ لهم النّار و وجبت. و قیل کسبت قولهم، «أَنَّ لَهُمُ النَّارَ وَ أَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ» اى متروکون فى النّار منسیون.
و قیل کسب عملهم السّیئ انّ لهم النّار و انّهم فى الآخرة مقدّمون الى النّار، یقول افرطت الرّجل اى قدمته الى الماء، و منه‏
قول النبى (ص): «انا فرطکم على الحوض» اى متقدّمکم.
قال الحسن: «مُفْرَطُونَ» اى معجّلون الى النّار، قرأ نافع:
«مُفْرَطُونَ» بکسر الرّاء و التّخفیف اى افرطوا فى اعمالهم یعنى اسرفوا بالآثام على انفسهم. و قرأ ابو جعفر: «مُفْرَطُونَ» بکسر الرّاء و التّشدید اى مضیّعون امر اللَّه.
«تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنا» یعنى رسلا الى اممها، «مِنْ قَبْلِکَ» کما ارسلناک الى امّتک بالدّعاء الى توحید اللَّه، «فَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ» الخبیثة و ما کانوا علیه من الکفر باللَّه حتى کذبوا رسلهم، «فَهُوَ وَلِیُّهُمُ الْیَوْمَ» اى قرینهم یتولى اغوائهم و یتبرّأ منهم فى القیامة، «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» عذاب النّار فى الآخرة. و قیل «فَهُوَ وَلِیُّهُمُ الْیَوْمَ» یعنى یوم القیامة و اطلق اسم الیوم لشهرته.
«وَ ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ» یا محمّد، «الْکِتابَ» یعنى القرآن، «إِلَّا لِتُبَیِّنَ لَهُمُ» للنّاس، «الَّذِی اخْتَلَفُوا فِیهِ» اى لتبیّن لهم الحق من الباطل. و قیل لتبیّن للمشرکین ما ذهبوا فیه الى خلاف ما یذهب المسلمون فیقوم الحجّة علیهم ببیانک، «وَ هُدىً وَ رَحْمَةً» نصب معطوف على موضع اللّام لانّه المفعول له، اى ما انزلناه علیک الا للهدایة و الرّحمة.
«وَ اللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» یعنى المطر، «فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» اى انبت فیها من کلّ انواع النّبات بعد یبسها و جدوبتها، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ» سمع القلوب لا سمع الآذان.
«وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً» اى دلالة و علامة على قدرة اللَّه و وحدانیّته یعبر بها من الجهل الى العلم. و قیل العبرة ادراک الغائب فى الشّاهد، «نُسْقِیکُمْ» قرأ نافع و ابن عامر و ابو بکر و یعقوب بفتح النّون و الباقون بضمّ النون و هما بمعنى واحد، یقال سقیته و اسقیته بمعنى. قال الخلیل: سقیته اذا ناولته فشرب و اسقیته جعلت له سقیا، و الانعام لفظه لفظ جمع و هو اسم للجنس بمعنى النّعم فیذکر و یؤنّث، یقال هو الانعام و هى الانعام، فقال تعالى: «مِمَّا فِی بُطُونِهِ» و فى موضع آخر: «مِمَّا فِی بُطُونِها»، «مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً» اى الانعام تعتلف الحشیش و الخضر فجعل اللَّه بعضه دما و بعضه فرثا و یحیل بعض الدّم الاحمر لبنا ابیض،«خالِصاً» صافیا من نتنه و لونه حلوا دسما. و قیل اذا استقر العلف فى بطنها طبخته فاستحال اعلاه دما و اوسطه لبنا و اسفله فرثا فیجرى الکبد الدّم الى العرق و اللّبن الى الضرع و یبقى الفرث ثمّ ینحدر و فى ذلک عبرة لمن اعتبر، «سائِغاً لِلشَّارِبِینَ» یسوغ فى حلق من تناوله. قال ابن جریر: لم یغصّ احد باللّبن قطّ، و قیل سائغا حلالا، و قیل لا تعافه النّفس و ان خرج من بین الدّم و الفرث.
«وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِیلِ وَ الْأَعْنابِ» اى و انّ لکم ممّا یخرجه اللَّه لکم من ثمرات النّخیل و الاعناب عبرا و آیات لانّکم، «تَتَّخِذُونَ» من ذلک، «سَکَراً وَ رِزْقاً حَسَناً» و التقدیر و من ثمرات النّخیل و الاعناب شى‏ء تتّخذون منه سکرا، فالهاء فى قوله «مِنْهُ» تعود الى الشّى‏ء و هو محذوف و السّکر الخمر. و قیل نزلت قبل تحریم الخمر، و الرّزق الحسن التّمر و الزّبیب و الدّبس و الخل، و قیل السّکر الطّعم. قال الرّاجز: جعلت اغراض کرام سکرا، اى طعما، فیکون المعنى تصنعون منه طعما یعنى الخلّ و رزقا حسنا یعنى الحلاوة. قال ابو عبید: السکر الخلّ و الرزق الحسن ما هو خیر من الخل، و قیل السّکر ما یسدّ الجوع مشتقّ من قولهم سکرت النّهر اى سددته. قال ابن بحر: السّکر المسکر، قال و اضاف الى نفسه سقى اللّبن و اضاف الى العباد اتّخاذا السّکر و هو ادّخارهم لذلک حتّى یصیر سکرا، قال و هذا انکار من اللَّه علیهم و تقدیره أ تتّخذون منه سکرا و یرزقکم اللَّه رزقا حسنا، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» هذا تحریض من اللَّه للعاقل لیتأمل فى الآیات.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه‏
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ قالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَیْنِ اثْنَیْنِ» الآیة... اثبات توحید است و توحید مایه دین است و اسلام را رکن مهینست، بى توحید طاعت مقبول نیست و با شرک عبادت بکار نیست، و بدانک حقیقت توحید دو بابست: یکتا گفتن و یکتا دانستن. اما یکتا گفتن سر همه علومست و مایه همه معارف و بناء دین و حاجز میان دشمن و دوست و آن را سه وصفست: اوّل گواهى دادن اللَّه را بیکتایى در ذات و پاکى از جفت و فرزند و انباز سبحانه و تعالى، دیگر گواهى دادن اللَّه تعالى را بیکتایى در صفات که در آن بى شبه است و بى مثل، آن وى را صفت‏اند نامعقول و کیف آن نامفهوم، نامحاط و نامحدود، از اوهام بیرون و کس نداند که چون، سدیگر گواهى دادن اللَّه تعالى را بیکتایى در نامها، حقیقى ازلى که آن نامها وى را حقایق اند و دیگران را عاریتى و آفریده، آنچ نام ویست آن نام وى را حقیقت است قدیم و ازلى بسزاى وى، و آنچ نام خلقست آفریده است محدث بسزاى ایشان، و اللَّه و رحمن نامهاى وى‏اند که بآن نامها جز وى کسى را نخوانند: «هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّا» سبحانه و تعالى.امّا یکتا دانستن در خدمتست و در معاملت و در همّت، در خدمت ترک ریا است و رعایت اخلاص و در معاملت تصفیت سرّ است و تحقیق ذکر و در همّت گم کردن هر چه جز از وى و باز رستن بآزادى دل از هر چه جز از وى.
آزاد شود از هر چه بکون اندر
تا باشى یار غار آن دلبر
پیر طریقت گفت: همه چیزها را عبارت آسانست و یافت دشوار و در توحید یافت آسانست و عبارت دشوار، عبارت توحید از عقل بیرونست، عین توحید از توهّم مصونست، حادث در ازلى کوم است، توحید آنست که جز از یکى نبود، معروف بود عارف نبود، مقصود بود قاصد نبود، موحد آنست که او را جز ازو نبود تا آن گاه که این خود نبود همه خود او بود، توحید اقرار دیگرست و توحید معاملت دیگر، و توحید ذکر و رویّت دیگر، توحید اقرار را گفت: «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ»، توحید معاملت را گفت: «بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ»، توحید ذکر و رؤیت را گفت: «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ». بو حفص حدّاد گفت: توحید بتمییز از غیر اللَّه تعالى بیزار شدنست، توحید خاص در یکى رسیدنست،توحید خاص الخاص در یکى برسیدن است.
یا واحدا لم یقم توحیده احد
انت الوحید و انت الواحد الاحد
انّ الّذى بهم توحیده قصدوا
من حیث ما قصدوا توحیده جحدوا
توحید من صحح التوحید عن صدد
دون الطریق الى توحیده صدد
قوله: «وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ» جایهاست در قرآن که اللَّه منّت نهاد بر بندگان که رساننده نعمت منم و رهاننده از بلا و شدّت منم، پس اى بنده بد عهد نواخت ما بین و نعمت از ما دان و شکر از ما کن، نعمت که دادیم بدیگرى حوالت مکن و عاجز بر ما بدل میار و غیرى را بر ما مگزین. فردا بقیامت کافر را گوید کرا خواندى و کرا پرستیدى؟ همى پرسد و خود جلّ جلاله بوى داناتر! کافر گوید ترا پرستیدم لکن بت را انباز تو گفتم، باز مؤمن را گوید تو کرا خواندى و کرا پرستیدى؟ گوید خداوندا تو خود دانى که ترا پرستیدم و بیکتایى و یگانگى تو گواهى دادم، ربّ العزّه گوید من با هر کس معاملت بحکم اعتقاد وى کنم، کافر مرا شریک و انباز گفت، مؤمن مرا یکتا و یگانه گفت، ما در شریعت حکم چنان کرده‏ایم مر بنده‏اى را که میان دو شریک بود، که نفقه و کسوه وى بر هر دو شریک بود بقدر شرکت ایشان، اى کافر تو در دنیا بخداوندى ما اقرار دادى لکن با ما انبازى دیگر گفتى، من خداوندى خود را وفا کردم که در دنیا ترا آفریدم و روزى دادم و از بلاها نگه داشتم اکنون بت را گوى تا از عذاب آتش ترا نگاه دارد، من کار دنیا راست کردم، کار عقبى راست کردن از بت طلب کن: «إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ»، باز بنده مؤمن در دنیا مرا یکتا گفت و یکتا دانست و در شریعت بنده‏اى که یک مالک دارد معاش و مصالح وى همه بر مالک بود لا جرم کار دنیاش کفایت کردم، نعمت دادم، هدایت دادم، و کار عقبى بر من که آن را کفایت کنم، از آتش برهانم، ببهشت رسانم، حلّه پوشانم، بر تخت نشانم، بدیدار و رضاء خود رسانم، زیرا که جز از من کسى دیگر ندارد، کار وى جز از من کسى نسازد.
«وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فَإِلَیْهِ تَجْئَرُونَ» فایده آیت آنست که تا بنده بداند بحقیقت که نعمت و شدّت همه از اوست، بلا و راحت همه بارادت اوست و تقدیر او، دل در کسى دیگر نبندد، شفاء درد از غیرى نجوید، داند که ضارّ و نافع یکیست، یگانه ضارّست، خداوند گشاد و بند و پادشاه بر سود و گزند و کلید دار جدایى و پیوند، نافع است سود نماى سود رسان و سپردن سودها بر وى آسان و سودها همه بدست او نه بدست کسان.
«وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ ما یَکْرَهُونَ» عبد اللَّه منازل یگانه عصر خویش بود شیخ اهل ملامت، توانگرى را دید که با درویشى مواسات همى کرد بمحقّرى ناچیز این آیت بر خواند آن گه فراوى گفت: کیف یکون یوم القیامة اذا قال اللَّه هاتوا ما دفع الى السّلاطین و المغنّین فیؤتى بالدّواب و الاموال و الثّیاب الفاخرة. و یقول جلّ جلاله هاتوا ما دفع الىّ فیأتون بالکسر و الخرق و ما لا یؤبه له الا تستحیى من ذلک الموقف.
«وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِهِ» الآیة... دو نجاست فراهم آمد: یکى فرث و دیگر دم، از میان هر دو بقدرت اللَّه تعالى شیر صافى پدید آمد گفت: «مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً» همچنین دو نطفه مهین در رحم فراهم آمد، آن گه از میان هر دو صورتى بدین زیبایى بتقدیر و تصویر اللَّه تعالى پدید آمد گفت: «وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ» دو کار صعب بر بنده جمع کند یکى بار معصیت، دیگر تقصیر در طاعت، آن گه از میان هر دو بفضل اللَّه رحمت و مغفرت پدید آمد گفت: «یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ» هر کرا در سبق سبق و بدو بدو قلم در لوح برفت که شمع شرع دین و چراغ ایمان و یقین در سینه او بر خواهند افروخت اگر هیچ در خواب شود چون از خواب در آید شمع بیند افروخته بر سر بالین نهاده.
پیر طریقت گفت: الهى دانى بچه شادم؟ به آنک نه بخویشتن بتو افتادم، الهى تو خواستى نه من خواستم، دوست بر بالین دیدم چو از خواب برخاستم، از روى اشارت مى‏گوید شیرى که غذاى تو است و حظّ تو، بر فرث و دم بگذرانیدم و از هر دو نگاه داشتم، پس توحید که حقّ ما است اولى تر که نگاه داریم تا بر دنیا و عقبى بگذرد و از هیچ دو اثر نگیرد، اگر اثر دنیا یا عقبى بر توحید نشیند آن گه ما را نشاید، توحید از دنیا عقبى پاکست، نور توحید هلاک آب و خاکست، فرا کردن دیده دل از خود یافت توحید را ادراکست.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه‏
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ أَوْحى‏ رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ» قال ابو بکر الورّاق: النّحلة لمّا اتّبعت الامر و سلکت سبلها حتّى ما امرت جعل لعابها شفاء للنّاس، کذلک المؤمن اذا اتّبع الامر و حفظ السرّ و اقبل على ربّه جعل رؤیته و کلامه و مجالسته شفاء للخلق فمن نظر الیه اعتبر و من سمع کلامه اتّعظ و من جالسه سعد زنبور عسل جانوریست احکام شریعت بروى روان نه و سزاى خطاب و تکلیف نه و آراسته عقل و تمییز نه، امّا از روى الهام و تسخیر بوى فرمانى رسید منقاد فرمان گشت، طاعت دار و فرمان بردار، متواضع وار پیش آمد تا ربّ العالمین لعاب وى شفاء خلق ساخت، بنده مؤمن را در این اشارتى و بشارتیست، اشارتى پیدا و بشارتى بسزا، مى‏گوید مؤمن که اتّباع فرمان کند و سرّ خود از مواضع نهى بپرهیزد و دل را با مشاهده حق پردازد و بتواضع پیش فرمان باز شده و نظر حق پیش چشم خویش داشته و باطن خود را از ملاحظت اغیار پاک کرده، ربّ العالمین این چنین بنده را سبب نجات و سعادت خلق گرداند، دیدار وى شفاء دردمندان و سخن وى پند مؤمنان و مجالست وى زیادت درجه عابدان. اینست که مصطفى (ص) گفت: «الانبیاء قادة و الفقهاء سادة و مجالستهم زیادة»
و قال (ص): مثل المؤمن مثل النّحلة تأکل طیّبا و تضع طیّبا.
قال بعض العلماء یشبه عمل المؤمن عمل النّحل من وجوه: احدها انّ النّحل یتنزّه عن الانجاس و القذرات کذلک المؤمن یتورّع عن المعاصى و الحرام الثّانی انّ جمیع الطّیر اذا جنّ علیها اللّیل تأوى الى او کارها و تستریح بالنّوم عن السّعى و النّحل یعمل باللّیل اکثر ممّا یعمل بالنّهار، کذلک النّاس اذا جنّ علیهم اللّیل‏ اضطجعوا على فرش الغفلة و المؤمن ینصب قدمیه و یقوم من محرابه بین یدى مولاه یشکو الیه بلواه. الثّالث انّ النّحل لا یعمل بهواه بل یتّبع امیره و لا یخرج عن طاعته، کذلک المؤمن لا یعمل بهواه بل یقتدى بائمة الدّین و آثار السّلف.
الرّابع انّ النّحل یخاف من اذى اجناس الطّیر و یکف اذاه عنها، کذلک المؤمن یصل الیه اذى الخلق و لا یصل اذاه الى الخلق. الخامس انّ النّحل لا یتمکّن من عمله حتّى یسدّ على نفسه باب البیت، کذلک المؤمن لا یجد حلاوة الطّاعة الّا فى الخلوة حیث لا یراه الّا اللَّه عزّ و جل.
سفیان ثورى گفت: راهبى دیدم در دیرى نشسته، کسى از وى پرسید که روزگارت چونست و حالت چیست؟ گفت روزگار خود در نماز مستغرق دارم، یک ساعت نخواهم که بمن در گذرد که نه در نماز باشم، آن گه گفت نپندارم که کسى ذکر بهشت و دوزخ بسمع وى رسد وانگه اوقات خود و روزگار خود نه همه بنماز بسر آرد که نماز سبب سعادت است و پیرایه شهادت است و مظنّه مشاهدت است، آن مرد گفت راهب را که از امل مى‏پرسم، امل تو در دنیا تا کجاست و چند است؟
راهب گفت هرگز گامى برنداشته‏ام و ننهاده که نه گمان برده‏ام که میان هر دو مرگ در رسد. راهب گفت آن مرد را که تو نیز حال خود با من بگوى و از بهینه اعمال خود مرا خبر ده، گفت من سر بر خاک نهم در سجود و همى‏گریم تا آن گه که از آب چشم من گیاه از زمین برآید، راهب گفت: ان تضحک و انت معترف بخطیئتک خیر لک من ان تبکى و انت مدلّ بعملک راهب در وى چنان دید که با آن گریستن عجبست و ادلال، گفت اى جوانمرد خنده و شادى و اعتراف بگناه «۲» اولیتر از گریه و زارى و آن را بنزدیک اللَّه تعالى کارى دانى و عملى پندارى و خود را بر اللَّه تعالى حقّى بینى، آن گه راهب در پند بیفزود گفت: اتّق اللَّه و ازهد فى الدّنیا و لا تنافس اهلها فیها فکن فیها کالنّحلة ان أکلت أکلت طیّبا و ان وضعت وضعت طیّبا و ان وقعت على عود لم تکسره. در دنیا چون نحل عسل باش که جز پاک نخورد و جز پاک ننهد و بى رنج و بى آزار رود، و اذا مرّوا باللّغو مرّوا کراما.
و یقال انّ اللَّه سبحانه اجرى سنّته ان یخفى کلّ شى‏ء عزیز فى شى‏ء حقیر، جعل الأبریسم فى الدّود و هو اصغر الحیوانات و اضعفها و العسل فى النّحل و هو اضعف الطّیور و جعل الدّرّ فى الصّدف و هو اوحش حیوان من حیوانات البحر، و کذلک اودع الذّهب و الفضّة الحجر و الفیروزج الحجر، کذلک اودع المعرفة به و المحبّة له فى قلوب المؤمنین و فیهم من یعصى و فیهم من یخطى. سنّت خداوند است جلّ جلاله که هر آنچ عزیزتر و شریف تر پنهان کند در بى قدرى محقّر: عسل با حلاوت در نحل حقیر نهاده، ابریشم با لطافت در آن کرمک ضعیف پنهان کرده، درّ شب افروز در صدف وحش تعبیه کرده، مشک با قیمت از ناف آهوى دشتى پدید آورده، از روى اشارت مى‏گوید: اى محمّد ما آن روز که امّت ترا ستودیم و گفتیم: «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ» آن دراز عمران بسیار طاعت را مى‏دیدیم، آن روز که نحل ضعیف را عسل دادیم آن بازان با قوّت مى‏دیدیم، آن روز که آن کرمک را ابریشم دادیم آن ماران با هیبت مى‏دیدیم، آن روز که آهوى دشتى را مشک دادیم آن شیران با صولت مى‏دیدیم، آن روز که صدف را مروارید دادیم آن نهنگان با عظمت مى‏دیدیم، آن روز که عندلیب را آواز خوش دادیم طاووسان با زینت را مى‏دیدیم، آن روز که این مشتى خاک را ثنا گفتیم ملائکه صف زده را در راه خدمت مى‏دیدیم.
زان پیش که خواستى منت خواسته‏ام
عالم ز براى تو بیاراسته‏ام‏
در شهر مرا هزار عاشق بیش اند
تو شاد بزى که من ترا خاسته‏ام‏
«وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ ثُمَّ یَتَوَفَّاکُمْ وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ» بر لسان اهل معرفت و بر ذوق جوانمردان طریقت ارذل العمر آنست که بنده را در عنفوان شباب وقتى خوش بود و ارادتى تمام و روزگارى مساعد و صحبتى نیکو، چون روزگارى در استقامت برین صفت برود آن گه ناگاه او را فترتى افتد و آن عقد ارادت فسخ کند و روى در دنیا آرد و از حطام دنیا جمع کند، سالکان راه حقیقت آن را ارذل العمر دانند و در طریقت خویش آن را ردّت شمرند. ابو بکر صدّیق از اینجا گفته: طوبى لمن مات فى النأنأة خنک مر آن بنده‏اى که در ابتداء ارادت با تازگى دل و صفاى وقت و روزگار مساعد از دنیا برود که در درنگ روزگار تغییر احوال مى‏افتد و در صفا کدر مى‏آمیزد: و اىّ نعیم لا یکدّره الدّهر، و انشدوا فى معناه:
کان لى مشرب یصفوا برؤیتکم
فکدّرته ید الایّام حین صفا
بو محمد جریرى وقتى مجلس میداشت، یکى برخاست گفت اى شیخ دلى داشتم تازه و روشن و وقتى صافى و روزگارى با نظام، آه که بر من بشورید و آن وقت از من برفت، حیلت چیست؟ جریرى گفت: اى جوانمرد بنشین که ما همه درین ماتم نشسته‏ایم، آن گه این ابیات بر خواند:
تشاغلتم عنا بصحبة غیرنا
و اظهرتم الهجران ما هکذا کنّا
و اقسمتم ان لا تحولوا عن الهوى
بلى و حیاة الحبّ حلتم و ما حلنا
لیالى بتنا نجتنى من ثمارکم
فقلبى الى تلک اللّیالى قد حنّا
پیر طریقت گفت در مناجات خویش: الهى این چه بتر روزى است؟ ترسم که مرا از تو جز از حسرت نه روزیست، الهى مى‏لرزم از آنک نه ارزم، وز آنک نه ارزم چه سازم جز از آنک مى‏سوزم تا ازین افتادگى برخیزم، الهى از بخت خود چون پرهیزم و از بودنى کجا گریزم و ناچاره را چه آمیزم و در هامون کجا گریزم؟
الهى کان حسرتست این دل من، مایه درد و غم است این تن من، نیارم گفت که این همه چرا بهره من، نه دست رسد مرا بمعدن چاره من:
مرا تا باشد این درد نهانى
ترا جویم که درمانم تو دانى‏
«وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلى‏ بَعْضٍ فِی الرِّزْقِ» رزق نفس دیگرست و رزق دل دیگر و رزق روح دیگر، اما رزق نفس قومى را توفیق طاعتست و قومى را خذلان معصیت، و رزق دل قومى را حضور دلست با دوام ذکر و قومى را صفت غفلت با دوام قسوت، و رزق روح قومى را کمال معرفتست و صفاى محبّت و قومى را حبّ دنیا و شغل علاقت. و قال الفضیل: اجل ما رزق الانسان عمل یدلّه على رشده و معرفة تورث مشاهدة ربّه.
قال النّبی (ص): «انى اظل عند ربى یطعمنى و یسقینى».
«وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» قال النّهر جورى: الحقّ تعالى ستر غیبه فى خلقه و ستر اولیاءه عن عباده فلا یشرف على غیبه الّا خواصّ اولیائه و لا یشرف على اولیائه الّا الصدّیقون من عباده، فالاشراف على الغیب عزیز و الاشراف على الاولیاء اعزّ منه.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه‏
۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ» خداى تعالى بیرون آورد شما را از شکمهاى مادران، «لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً» هیچیز نمى‏دانستید شما، «وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» و شما را شنوایى و بینایى داد و دلها داد، «لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۷۸)» تا مگر آزادى کنید.
«أَ لَمْ یَرَوْا إِلَى الطَّیْرِ» نمى‏بینید مرغان، «مُسَخَّراتٍ فِی جَوِّ السَّماءِ» ایستاده از پر زدن در آسمان و بداشته در هوا، «ما یُمْسِکُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ» بنه مى‏دارد آن را مگر اللَّه تعالى، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» در آن توانایى خداى را نشانهاست، «لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۷۹)» ایشان را که مى‏بباید گروید.
«وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ بُیُوتِکُمْ سَکَناً» و اللَّه شما را خانه‏هاى شما دل آرام کرد، «وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعامِ» و شما را از پوستهاى چهارپایان ساخت و کرد، «بُیُوتاً» خیمه هاى ادیم، «تَسْتَخِفُّونَها» تا آن را سبک با خود مى‏برید، «یَوْمَ ظَعْنِکُمْ» روز رفت شما در سفرها. «وَ یَوْمَ إِقامَتِکُمْ» روز اقامت شما، «وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها» و از پشم گوسفندان و پشم شتران و موى بزان، «أَثاثاً» قماش خانه و در بایسته کدخدایى، «وَ مَتاعاً إِلى‏ حِینٍ (۸۰)» تا بآن ساخته مى‏باشید تازئید.
«وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلالًا» و خداى تعالى کرد شما را و داد از آنچ آفرید سایه‏ها، «وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْجِبالِ أَکْناناً» و کرد شما را از کوه‏ها غارها و تلها، «وَ جَعَلَ لَکُمْ سَرابِیلَ» و کرد شما را جامه‏ها، «تَقِیکُمُ الْحَرَّ» که گرما از شما باز دارد، «وَ سَرابِیلَ تَقِیکُمْ بَأْسَکُمْ» و شما را پیراهن‏ها داد از خفتان و زره که زور زخم شما از شما باز دارد، «کَذلِکَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ» نعمتها بر شما پیوسته و فراخ نیک میگستراند، «لَعَلَّکُمْ تُسْلِمُونَ (۸۱)» تا مگر گردن نهید.
«فَإِنْ تَوَلَّوْا» پس اگر بر گردند، «فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۸۲)» بر تو رسانیدن آشکار است.
«یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ» نعمتهاى خداى تعالى مى‏شناسند، «ثُمَّ یُنْکِرُونَها» و از آزادى کردن منعم را باز مى‏نشینند، «وَ أَکْثَرُهُمُ الْکافِرُونَ (۸۳)» و بیشتر ایشان آنند که ناسپاسانند.
«وَ یَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً» و آن روز که بینگیزانیم از هر گروهى گواهى، «ثُمَّ لا یُؤْذَنُ لِلَّذِینَ کَفَرُوا» آن گه دستورى ندهند کافران را، «وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ (۸۴)» و نه از ایشان عذر پذیرند.
«وَ إِذا رَأَى الَّذِینَ ظَلَمُوا الْعَذابَ» و آن گه که کافران عذاب بینند، «فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمْ» سبک نکنند از ایشان عذاب، «وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ (۸۵)» و نه ایشان را در آن مهلت دهند.
«وَ إِذا رَأَى الَّذِینَ أَشْرَکُوا شُرَکاءَهُمْ» و آن گه که مشرکان انباز خواندگان خود بینند، «قالُوا رَبَّنا» گویند خداوند ما، «هؤُلاءِ شُرَکاؤُنَا الَّذِینَ کُنَّا نَدْعُوا مِنْ دُونِکَ» این آن انبازان مااند که مى‏خواندیم فرود از تو، «فَأَلْقَوْا إِلَیْهِمُ الْقَوْلَ» آن انبازان جواب با ایشان کنند، «إِنَّکُمْ لَکاذِبُونَ (۸۶)» که شما دروغ مى‏گویید.
«وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ یَوْمَئِذٍ السَّلَمَ» و خویشتن را فرا دست اللَّه تعالى دهند به بندگى، «وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ (۸۷)» و گم شد از ایشان ایشان که بدروغ مى خدایان خواندند.
«الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» ایشان که کافر شدند و از راه خداى تعالى برگشتند، «زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ» بیفزودیم ایشان را عذاب آن جهان بر عذاب اینجهان، «بِما کانُوا یُفْسِدُونَ (۸۸)» بآن بدکاریها که مى‏کردند.
«وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّةٍ» و آن روز که بینگیزانیم در میان هر مردمان روزگارى، «شَهِیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» گواهى هم از ایشان که گواهى دهد بر ایشان، «وَ جِئْنا بِکَ شَهِیداً عَلى‏ هؤُلاءِ» و آریم ترا گواه بر اینان، «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ» و فرو فرستادیم بر تو قرآن، «تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ» پیدا کردن هر چیز را، «وَ هُدىً وَ رَحْمَةً» و راه نمونى و بخشایشى، «وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمِینَ (۸۹)» و بشارتى گردن نهادگان را.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه‏
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ» آدمى را منزل اوّل از منازل وجود شکم مادر است: اوّل آبى، آن گه علقه‏اى، آن گه مضغه‏اى، پس استخوانى و پوستى، آن گه جانورى، چون چهار ماهه شود زنده شود، شخصى زیبا، صورتى پرنگار، درو از الطاف کرم تعبیه‏هایى که عاقل در آن نگرد از تعجب خیر فرو ماند، در وى دماغ آفرید سه طبقه بر هم ساخته: در اوّل فهم نهاد، در دوم عقل، در رسوم حفظ، وانگه کمال حکمت را دماغ سرد و تر آفرید که مقابل وى دلست گرم و خشک تا بخار دل و حرارت دل که باو رسد او را زیان ندارد، دل بیافرید رگهاى جهنده درو پیوسته و حیاة در او روان، جگر بیافرید رگهاى آرمیده درو پیوسته غذاء همه تن درو روان، معده بیافرید امعاء درو پیوست، جاى نطفه بیافرید مثانه و انثیین درو پیوست، دماغ نرم و تر آفرید تا سخن در گیرد، پوست پیشانى سخت آفرید تا موى نرویاند، پوست ابرو میانه آفرید تا موى رویاند لکن دراز نگرداند، محلّ نور چشم پیه گردانید تا آن را تباه نکند، زبان بر محل لعاب نهاد تا زود برود، آسان سخن گوید، بر مراد وى چنانک خواهد، بر سر حلقوم حجابى آفرید تا چون طعام فرو برد سر حلقوم بسته شود طعام بمجراى نفس نرسد، آن گه طعام بحرارت جگر در معده پخته گردد و آن را بعروق و اعضاء رساند.
درنگر تا از یک قطره آب چه آفرید و چند آفرید از استخوان و گوشت و پوست و پیه و زهره و جگر و سپرز و رگ و پى و موى و ناخن و دندان، چون آن خلقت بکمال حکمت تمام شود و نه ماه بسر آید از شکم مادر بفرمان حق جلّ جلاله قصد دنیا کند اینست که ربّ العزّه گفت: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ» چون در دنیا آید نادان و بى علم آید چنانک گفت: «لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً» ربّ العالمین بکمال لطف و رأفت و رحمت خویش او را سمعى دهد که لطایف ذکر بوى شنود، بصرى دهد که عجایب صنع بوى بیند، دلى دهد که مهر و محبّت حق را بشاید، آن گه گفت: «لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» این همه بآن کردم تا نعمت من بر خود بشناسید و از من آزادى کنید نه چنانک دشمنان کردند که نعمت بشناختند و آن گه انکار کردند که حوالت نعمت با دیگرى بردند و آزادى از دیگرى کردند، و ذلک فى قوله تعالى: «یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ یُنْکِرُونَها»، شناخت نعمت نیکوست و شناخت منعم نیکوتر زیرا که شناخت نعمت انکار را بوى را هست و شناخت منعم جز بر استقامت نرود، کافران را شناخت نعمت بود امّا شناخت منعم نبود، لا جرم انکار بار آورد و جحود.
یکى از پیغامبران گفت بار خدایا نعمت بر کافران بى شمار مى‏ریزى و بر سر مؤمنان بلا مى‏انگیزى سبب چیست؟ فرمان آمد از جبّار کائنات که آفریدگان همه بندگان و رهیگان من‏اند، بلا و نعمت بارادت و مشیّت منست، مؤمن در دنیا گناه کند و آخر عهد که روى بعقبى نهد خواهم که پاک و بى گناه بر من رسد و مرا بیند، بلا بر وى گماردم در دنیا و آن را کفّاره گناهان وى کنم، و کافر در دنیا نیکوئیها کند آن نیکوئیها را در دنیا بنعمت مکافات کنم تا چون بر ما رسد وى را هیچ حق نمانده باشد و او را عقوبت تمام کنم، خواست ما اینست و ارادت ما چنین است و کس را بر خواست ما اعتراض نیست و از حکم ما اعراض نیست.
«یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ یُنْکِرُونَها» قومى گفتند این در حق مسلمانانست که روزگارى در طاعت بسر آرند و طریق ریاضت و مجاهدت بحکم شریعت بر دست گیرند، امّا بعاقبت عجبى در ایشان آید که راه بریشان بزند و آن طاعت بر ایشان تباه کند، و عجب آنست که آن طاعت و عبادت بنزدیک حق جلّ جلاله خدمتى پسندیده داند و اهتزازى و شادیى در خود آرد که این صفت من است و قوّت من و غافل ماند از آنک نعمت خداست و فضل او بر وى وانگه از زوال نعمت نترسد و ایمن رود.
مصطفى (ص) گفت سه چیز است که هلاک مرد در آنست: یکى بخل که مرد او را فرمان بردار شود، دیگر هواى نفس که مرد فرا پى آن نشیند، سوم آن مرد که بخویشتن معجب بود. یکى از جمله بزرگان دین گفته: اگر همه شب خواب کنم و بامداد شکسته و ترسان باشم دوست تر از آن دارم که همه شب نماز کنم و بامداد بخویشتن معجب باشم. و عبد اللَّه مسعود گفت هلاک دین مرد در دو چیز است: یکى عجب، دیگر نومیدى این از آن گفت که هر که نومید شد از طلب فرو ایستاد و فترت در وى آمد نیز عبادت نکند، همچنین معجب در خود مى‏پندارد که از طلب بى نیازست که کار وى خود راستست و آمرزیده.
«وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» تأتى یوم القیامة کلّ امّة مع رسولهم فلا امّة تساوى هذه الامة کثرة و فضلا و لا رسول کرسولنا (ص) رتبة و قدرا.
... «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ» فیه للمؤمنین شفاء و هو لهم ضیاء و على الکافرین بلاء و هو لهم سبب محنة و شقاء.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه‏
۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» اللَّه تعالى بر است کارى مى فرماید و بنیکو کارى، «وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبى‏» و بخشیدن خویشاوندان را و برّ با ایشان، «وَ یَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ» و باز زند از بخل و دشنام و زشت کارى، «وَ الْمُنْکَرِ» و از کار و سخن ناسزا و گواهى بدروغ، «وَ الْبَغْیِ» و از فزونى جست، «یَعِظُکُمْ» پند مى‏دهد شما را، «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (۹۰)» تا مگر پند گیرید و حق دریابید.
«وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ» و باز آئید خداى را به پیمان او، «إِذا عاهَدْتُمْ» چون پیمان بندید با او، «وَ لا تَنْقُضُوا الْأَیْمانَ» و سوگندان خویش مشکنید، «بَعْدَ تَوْکِیدِها» پس آن که آن را محکم کردید، «وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلًا» و خداى تعالى را بر خود گواه گرفتید و میانجى، «إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ (۹۱)» اللَّه تعالى مى‏داند آنچ شما مى‏کنید.
«وَ لا تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها» و چنان که آن زن مباشید که پشم رشته خویش باز شکافت و باز گشاد، «مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً» پس آنک تافت ناتافت کرد پاره پاره، «تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ» مى‏درایستید و سوگندان خویش‏ مى‏خیانت را حیلت سازید، «أَنْ تَکُونَ أُمَّةٌ هِیَ أَرْبى‏ مِنْ أُمَّةٍ» از بهر آنک گروهى توانگرتراند و با توان‏تر از گروهى، «إِنَّما یَبْلُوکُمُ اللَّهُ بِهِ» آن کس که شما را مى‏آزماید آن آزماینده اللَّه تعالى است، «وَ لَیُبَیِّنَنَّ لَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» و پیدا خواهد کرد روز قیامت ناچاره شما را، «ما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (۹۲)» نهان آنچ اللَّه تعالى دانست در جداى جدایى شما در احوال.
«وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ» و اگر اللَّه خواستى، «لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» شما را یک امّت کردى یک گروه یک دین یک حال، «وَ لکِنْ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» لکن بى راه میکند او را که خواهد و با راه مى‏آورد او را که خواهد، «وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۹۳)» و حقّا که شما را بخواهند پرسید از آنچ مى‏کنید.
«وَ لا تَتَّخِذُوا أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ» و سوگندان خویش چاره کژى مسازید در میان خویش، «فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها» بخیزد پاى و گام از جاى پس آن که محکم بود بر جاى، «وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» و بد عذاب بچشید بآنچ بر گشتید از راه خدا، «وَ لَکُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ (۹۴)» و شما راست عذابى بزرگ.
«وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلًا» بدین خداى بهایى اندک مخرید، «إِنَّما عِنْدَ اللَّهِ» آنچ بنزدیک خداست، «هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۹۵)» شما را آن به اگر دانید.
«ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ» آنچ بنزدیک شماست این جهانى آن بسر آید، «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ» و آنچ بنزدیک اللَّه تعالى است آن جهانى پاینده است، «وَ لَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا» و براستى که پاداش دهد ایشان را که شکیبایى کردند، «أَجْرَهُمْ» بمزد ایشان، «بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۹۶)» بنیکوتر چیزى که مى‏کردند.
«مَنْ عَمِلَ صالِحاً» هر که کار نیک کند، «مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏» از مرد یا از زن، «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» پس آنک گرویده است، «فَلَنُحْیِیَنَّهُ» براستى که وى را زنده داریم، «حَیاةً طَیِّبَةً» بزندگانى خوش پاک، «وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ» و براستى که پاداش دهم بمزد ایشان، «بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۹۷)» بنیکوتر چیزى که میکردند.
«فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ» چون خواهى که قرآن خوانى، «فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ (۹۸)» استعاذت کن بخداى تعالى از دیو نفریده «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا» که او را دسترسى نیست بر ایشان که گرویده‏اند، «وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (۹۹)» و بخداوند خویش پشتى دارند.
«إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ» دست رس او بر ایشانست که باو مى‏گویند و خشنودى او مى‏جویند و طاعت او مى‏ورزند، «وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ (۱۰۰)» و ایشان که او را انباز مى‏گیرند با خداى تعالى.
«وَ إِذا بَدَّلْنا آیَةً مَکانَ آیَةٍ» و هنگامى که آیتى از قرآن بدل فرستیم بجایگاه آیتى، «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یُنَزِّلُ» و اللَّه تعالى داناتر بهر چه فرو فرستد، «قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ» گویند که این تو مى‏نهى و دروغ مى‏سازى، «بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۱۰۱)» نه چنانست بیشتر ایشان نادانان‏اند.
«قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ» گوى فرو آورد آن را جبرئیل، «مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ» از خداوند تو براستى و سزا، «لِیُثَبِّتَ الَّذِینَ آمَنُوا» تا مؤمنانرا دل و قدم بر جاى مى‏دارد، «وَ هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمِینَ (۱۰۲)» و راهنمونى و بشارتى‏ گردن نهادگان را.
«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ» و مى‏دانیم که ایشان مى‏گویند، «إِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ» که این قرآن مردمى درو مى‏آموزد، «لِسانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ» سخن این کس که ایشان قرآن با وى مى‏گردانند اعجمى است، «وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ (۱۰۳)» و این لغتیست تازى آشکارا پیدا کننده.
«إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ» ایشان که بنمى‏گروند بسخنان اللَّه تعالى، «لا یَهْدِیهِمُ اللَّهُ» راه نخواهد نمود اللَّه تعالى ایشان را، «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۰۴)» و ایشانراست عذابى درد نماى.
«إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ» ایشان دروغ سازند، «الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ» که نگرویده‏اند بسخنان خداى تعالى، «وَ أُولئِکَ هُمُ الْکاذِبُونَ (۱۰۵)» و دروغ زنان ایشانند.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه‏
۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» ابن عباس گفت: العدل التوحید و الاحسان اداء الفرائض عدل خداى را جلّ جلاله یکتا گفتنست و یکتا دانستن و احسان فریضه‏ها گزاردن و چنانک اللَّه تعالى فرمود بجاى آوردن. بروایتى دیگر از ابن عباس: العدل شهادة ان لا اله الّا اللَّه و الاحسان الاخلاص فیه. و قیل العدل فى الفعل و الاحسان فى القول عدل در فعل رود و احسان در قول و لهذا قال تعالى: «وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً». و خبر درستست از مصطفى (ص) که گفت: جماع التّقوى فى قوله عزّ و جل: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» ثمّ قرأ هذه الآیة، و معنى عدل: انصاف دادن است و راست رفتن چنانک از واجب بنکاهى و مکافات فرو نگذارى و این از دو وجه بود: یکى آنک بجاى آن کس که با تو نیکویى کرد نیکویى کنى از آنچ وى کرد کم نه، چنانک ربّ العزّه گفت: «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ»
و مصطفى (ص) گفت: «من اتى الیکم معروفا فکافئوه»
هر که نیکویى بسر شما آرد هم چنان نیکویى بسر وى برید. دیگر وجه آنست که بجاى آن کس که با تو بد کرد، اگر با وى بد کنى باندازه کرد وى کنى افزونى نه، چنانک ربّ العزّه گفت: «وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ» و معنى احسان نیکوکاریست و آن از عدل مه است زیرا که عدل انصاف است و احسان ایثار است و ایثار از انصاف به است، و احسان باز دو چیز است: یکى آنست که بجاى آنک با تو نیکویى کرد از آنچ وى کرد بیش کنى و بجاى آن کس که با تو بد کرد نیکویى کرد که حق جلّ جلاله هر چند که عدل دوست دارد، احسان دوست‏تر دارد، نبینى که خلق را بعدل معذور داشت و باحسان بستود آنجا که گفت: «وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیلٍ» الى قوله: «وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذلِکَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ» و قال تعالى: «فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ».
عدل آنست که در ستد و داد راست ستانى و راست دهى، احسان آنست که چرب دهى و خشک ستانى، عدل حلالست و نیکو، امّا احسان نیکوتر، همچنین بجاى کسى که بجاى تو نیکویى کرد نیکویى کنى چنانک وى کرد حلالست و نیکو، امّا اگر بیفزایى احسانست و آن نیکوتر، و بجاى آن کس که با تو بد کرد بد کنى حلالست امّا عفو نیکوتر، و اگر بجاى آن بد کار نیکویى کنى باز نیکوتر، اینست که گفت عزّ جلاله: «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ».
... ثمّ قال: «وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبى‏» همانست که گفت: «وَ آتَى الْمالَ عَلى‏ حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبى‏» جاى دیگر گفت: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ» مؤمنانرا در آموخت که پیوستن رحم نه همه بسلام زبان و پرسیدن ایشانست که ببذل احسانست و درست است خبر که یکى از مصطفى (ص) پرسید که برّ با که کنم؟ گفت با مادر خویش، گفت پس با که؟ گفت با پدر خویش، گفت دیگر با که؟ گفت: الاقرب فالاقرب هر که با تو نزدیکتر ببرّ تو اولیتر. درین خبر، مادر را مقدّم کرد بر پدر و بر حق پدر بیفزود زیرا که به برّ مادر اولى‏تر و بطاعت پدر. و در خبرى دیگر گفت: امّک و اباک و اختک و اخاک ثمّ ادناک فادناک. سدیگر خبر درین معنى آنست که مصطفى (ص) را پرسیدند از نفقات گفت: «زوجتک تقول اطعمنى او طلقنى و مملوکک یقول اطمعنى او بعنى و ابنتک تقول الى من تکلنى».
و در خبرست که مردى گفت‏ یا رسول اللَّه (ص) عندى دینار یک دینار دارم چکنم؟
گفت: انفقه على نفسک‏ بر خود بکار بر، گفت‏ عندى آخر؟
گفت: انفقه على عیالک بر عیال خود بکار بر، و عیال مرد اهل اوست و فرزندان خرد یا مضطر او و پدر و مادر وبال مانده بر او، گفت‏ عندى آخر؟ گفت: انفقه على خادمک بر برده و خادم خود بکار بر، گفت‏ عندى آخر؟ گفت: انفقه على دابّتک‏ بر ستور خود بکار بر، گفت‏ عندى آخر؟ گفت: انت ابصر اکنون تو به دانى.
و تعظیم رحم پیوستن را ببرّ وصلت دادن پدر و مادر کافر را گفت: «وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى‏ أَنْ تُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما» اگر پدر و مادر با تو جنگ کنند و باز کوشند که مشرک شو و انباز گیر با من تو ایشان را در آن فرمان مبر، آن گه گفت: «وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً» امّا در دنیاى خویش و نعمت دنیا با ایشان بنیکویى زندگانى کن. جاى دیگر گفت در تهدید قاطع رحم: «فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ» چنان مى‏پندارید و مى‏بیوسید که اگر بر سر کس سالار گردید یا بر سر قومى راعى یا بر سر رعیّت والى یا بر سر اهل بیت خویش سالار «أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ» که بیداد کنید در زمین و افزونى جویید و رحمها برید، «أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ» ایشان که این کنند اللَّه تعالى بر ایشان لعنت کند و از راه پذیرفتارى دور کند، گوش دل ایشان کر گرداند و چشم دل ایشان نابینا.
«وَ یَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ» مفسران گفتند فحشاء درین آیت زنا است‏ چنانک گفت: «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ» یعنى الزّنا، و گفته‏اند فحشاء اینجا بخل است چنانک در سوره البقرة گفت: «الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ» و مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه یبغض الفاحش المتفحش البذى»
زشت دارد اللَّه تعالى هر بخیل بد گوى از شرم تهى، و بر جمله فحشاء آن زشتها است از فعل و از قول که مروت را خراب کند و مرد را بد نام کند. عبد اللَّه مسعود را گفتند فلان کس همه روز دزدى میکند و همه شب قرآن میخواند، جواب داد که: ستنهاه قراءته، و این از قول خداى تعالى گفت جلّ جلاله: «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ».
و مردى بار خواست بدر حجره عایشه صدّیقه مادر مؤمنان، رسول (ص) گفت سه بار که بد مردیست آن گه گفت وى را بار ده! چون درآمد وى را بنواخت و با وى سخنان خوش گفت چون بیرون شد عایشه گفت یا رسول اللَّه این مرد را آن گفتى که گفتى و چون در آمد با وى چنان کردى! جواب داد رسول خداى (ص): «ان ابغض الناس الى اللَّه من یکرم اتقاء فحشه»
بترینه مردمان بنزدیک اللَّه تعالى آن کس است که مردمان او را نیکو دارند از بیم فحشاء زبان وى، «وَ الْمُنْکَرِ» این منکر بقول مفسران شرکست و گواهى بدروغ. و قیل ما لا یعرف فى شریعة من شرایع الانبیاء منکر انست که هیچ شریعت از شرایع انبیا بآن نیامده و نه هیچ سنّت بوى رفته، و گفته‏اند هر چه علم و خرد بر آن منکرست آن منکر است، هر گفتارى و کردارى که پیغام آسمان را بر آن انکارست و آن را از خداى تعالى و رسول نکیر، منکر آنست، «وَ الْبَغْیِ»: بغى نامیست بیداد را و حسد را، از بیدادست آنجا که گفت: «بَغى‏ بَعْضُنا عَلى‏ بَعْضٍ» و از حسد است آنجا که گفت: «بَغْیاً أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» و این بغى جاى دیگر تفسیر کرد گفت: «حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ» و بدان که مفسران بغى را در همه قرآن بر چهار وجه تفسیر کرده‏اند: یکى بمعنى زنا چنانک در سوره مریم گفت: «وَ ما کانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا» یعنى زانیة کقوله فى النّور: «وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ» یعنى على الزّنا. وجه دوم بغى است بمعنى حسد چنانک گفت: «وَ ما تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ» یعنى حسدا منهم. وجه سوم بغى است بمعنى معصیت چنان که گفت: «فَلَمَّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ» اى ضررها علیکم وجه چهارم بغى است بمعنى ظلم چنانک در اعراف گفت: «وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ» یعنى الظلم، و در عسق گفت: «إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْیُ» یعنى الظلم، و درین آیت گفت: «وَ یَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ» یعنى الظلم، «یَعِظُکُمْ» اى یحذّرکم و ینهاکم عن هذا کلّه، «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» ما امرتم به و هو ثلث و نهیتم عنه و هو ثلث فتتّعظوا.
قال ابن مسعود هذه الآیة اجمع آیة فى القرآن للخیر و الشرّ و اجمع آیة لحلال و حرام. و روى انّ عمر بن عبد العزیز رفع لعن بنى هاشم و وضع هذه الآیة موضعه على المنابر. و روى انّ النبى (ص) قرأ على الولید: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» الى آخر الآیة» فقال له یا بن اخى اعد فاعاد علیه، فقال انّ له و اللَّه لحلاوة و انّ له لطلاوة و انّ اعلاه لمثمر و انّ اسفله لمغدق، ما هو بقول البشر.
«وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ» اى اتموا ما ضمنتم من احکام الدّین. و قیل اوفوا نذورکم اذا نذرتم للَّه نذرا. و قیل هو الایمان مى‏گوید عهدى که با خداى تعالى کنید و پیمانى که با وى بندید در کار دین تمام بسر آرید و نذرى که کنید بجاى آرید و سوگندان که خورید راست دارید، «وَ لا تَنْقُضُوا الْأَیْمانَ بَعْدَ تَوْکِیدِها» و سوگندان که خورید بنام خداى و پیمان که بندید و آن را بذکر خداى محکم کنید مشکنید، حکم آیت عامست امّا خطاب با انصار است که با رسول خدا (ص) بیعت کردند و احکام دین در پذیرفتند و خداى تعالى را در آن عهد بر خود گواه گرفتند اینست که گفت: «وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلًا» اى شاهدا و رقیبا، این واو حالست یعنى در آن حال که پیمان بستید خداى را و بر خود گواه گرفتید که وفا کنید. و قیل «وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلًا» اى ضمینا یعنى ضمن لکم بالجنّة اذا وفیتم معنى آنست که ربّ العزّه ایشان را گفت بیعتى که با رسول خداى کردید و سوگند خوردید که وى را نصرت کنید و خداى را کفیل و ضمین خود کردید ببهشت اگر وفا کنید اکنون آن عهد وفا کنید و سوگندان مغلّظه را دروغ مسازید، «إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ» من نقض العهد و الوفاء به.
پس آن گه مثل زد نقض عهد را فقال: «وَ لا تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها» اى لا تکونوا فى نقضکم عهود النّاس بعد توکیدها کالمرأة الخرقاء الّتى نقضت غزلها، «مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ» اى من بعد قتل و ابرام، «أَنْکاثاً» اى طاقة طاقة، جمع نکث و هو ما نکث و نقض بعد الغزل و القتل، زنى بود در عرب او را ریطة بنت سعد مى گفتند و عادت وى پشم رشتن بود، آن گه پشم رشته خویش باز مى‏شکافت و تافته را ناتافته مى‏کرد، باز دیگر باره مى‏رشت و باز مى‏شکافت. معنى آنست که: لا تستخفّوا باسم اللَّه عزّ و جل بعد ان آمنتم به و عظّمتموه و استمسکتم به و بنیتم الدّین على تصدیقه پس از آنک ایمان آوردید و تعظیم اسلام و ایمان در دل گرفتید و بزرگ داشت نام و ذکر حق را عهدها و عقدهاى خود بآن محکم کردید اکنون آن را بمگردانید و استخفاف بنام و ذکر حق بنقض آن عهد مپسندید و چون آن زن مباشید که نقض غزل خویش مى‏کرد، قومى گفتند این زن برین شکل و صورت خود نبودست و معنى آنست که ربّ العالمین ناقضان عهد را مثل زد گفت چون زنى مباشید که صفت وى این باشد که شما اگر شنوید که زنى برین صفت و برین فعل هست وى را در آن فعل بنکوهید و نپسندید، نقض عهد همچنین است. اینجا سخن منقطع شد، پس گفت: «تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ» اى غشّا و غلا، منصوب لانه مفعول له یعنى تتّخذون ایمانکم للغش و الدّخل و کلّ ما دخله عیب. قیل مدخول و فیه دخل، «أَنْ تَکُونَ» یعنى بان تکون، «أُمَّةٌ هِیَ أَرْبى‏ مِنْ أُمَّةٍ» اى قوم اغنى و اعلى من قوم، یعنى لا تغدروا بقوم لقلّتهم و کثرتکم و قد وثقوا بکم.
مجاهد گفت: این در شأن قومى است که با قومى عهد داشتند، پس قومى دیگر را از ایشان توانگرتر و عزیزتر دیدند نقض عهد آن قوم کردند و کثرت و عزّت این قوم را با ایشان پیوستند، ربّ العالمین ایشان را ازین نهى کرد، اربى مأخوذ من ربا الشّى‏ء یربو اذا کثر، «إِنَّما یَبْلُوکُمُ اللَّهُ بِهِ» اى یختبرکم باختیار الاحوال بالعزّ و الذل و الغنى و الفقر. و قیل یختبرکم بما امر و نهى، «وَ لَیُبَیِّنَنَّ لَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ ما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ» من الوفاء بالعهد و نقض العهد.
«وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» على ملّة واحدة و دین واحد، «وَ لکِنْ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ» عن دینه بخذلانه عدلا منه، «وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» لدینه بتوفیقه فضلا منه، «وَ لَتُسْئَلُنَّ» یوم القیامة، «عَمَّا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» فى الدّنیا.
«وَ لا تَتَّخِذُوا أَیْمانَکُمْ دَخَلًا» اى خدیعة و فسادا، «بَیْنَکُمْ» فتغروا بها النّاس فیسکنوا الى ایمانکم و یأمنوا بها ثمّ تنقضونها و تحنثون فیها، «فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها» فتهلکوا بعد ما کنتم آمنین. و قیل اتّخاذ الایمان دخلا ان یتوصل بها الى الذّهاب باموال النّاس، یعنى انکار الحقوق و الحلف علیها کاذبا. و قوله: «فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها» اى یهلک هذا الحالف بعد امنه من الهلاک، و العرب تقول لکلّ مبتلى بعد عافیة او ساقط فى ورطة بعد سلامة زلّت قدمه. و قیل هذا وعید للحالف باسم اللَّه کاذبا بالخروج عن الاسلام، «وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» یقال لا یحول على صاحب عین الغموس الحول حتّى تصیبه قارعة، «وَ لَکُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» یعنى فى الآخرة و هو نار جهنم.
«وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلًا» اى لا تنقضوا العهد لعرض تأخذونه من اعراض الدّنیا و ان کان عندکم کثیرا فهو قلیل لانّه یفنى، «إِنَّما عِنْدَ اللَّهِ» من الثواب على الوفاء، «خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» ذلک.
«ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ» اى ما عندکم من اعراض الدّنیا ینقضى و یفنى و ان کثر، «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ» من الثّواب و الکرامة، «باقٍ» دائم لا ینقطع، اى فلما عنده فاعملوا و علیه فاحرصوا. ابن کثیر «و ما عند اللَّه باقى» وقف کند بیا، «وَ لَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا» بنون قراءت مکّى و عاصم و شامى است باقى بیا خوانند، اى و لیثیبن اللَّه الصّابرین على ما امرهم به و الصّابرین عمّا نهاهم عنه، «أَجْرَهُمْ» اى ثوابهم، «بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» من الاعمال الحسنة و لیغفرن لهم من الاعمال السیئة «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» قید بالایمان لانّ اعمال الکفّار غیر معتد بها، «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً» قال ابن عباس: حیاة طیبة فى الدّنیا بالرّزق الحلال و تیسیر صالح الاعمال و تصفیة حیاته من الهموم و الآفات، و روى عنه ایضا: قال الحیاة الطیّبة القناعة، یقال عنى بذلک قوت یوم بیوم و هو عیش الرّسول (ص) و الصّالحین. و قال الحسن لیس لاحد حیاة طیّبة الّا فى الجنّة، «وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» یعنى مضاعفة الجزاء فى الآخرة.
و قیل: «لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» دون اسوأها و لنغفرنّ سیّآتهم بفضلنا.
«فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ» یعین اذا اردت ان تقرأ القرآن، «فَاسْتَعِذْ» کقوله: «إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا» و الطّهارة مقدّمة على الصّلاة یعنى اذا اردتم القیام الى الصّلاة، و کقوله: «فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا» یعنى اذا أردتم الدّخول و آتیتم الباب، و کقول النبى (ص): «من اتى الجمعة فلیغتسل» یعنى من اراد ان یأتى. و کان (ص) اذا استنجى قال: اللّهم حصّن فرجى‏ یعنى کان اذا اراد ان یستنجى، قوله: «فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ» یعنى سل اللَّه ان یعیذک و یعصمک، «مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ» اى من وساوس ابلیس و مکایده معنى آنست که چون قرآن خواهى خواند از خدا بخواه تا ترا در زینهار و پناه خویش گیرد از وساوس ابلیس و ترا معصوم دارد از کید و ساز بد او، و این عصمت خواستن آنست که گویى: «اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم» پارسى آنست که باز داشت خواهم و پناه گیرم بخداى از آن دیو نفریده رانده.
قال ابن مسعود: لقد قرأت على رسول اللَّه (ص) فقلت اعوذ بالسّمیع العلیم، فقال لى یا بن امّ عبد قال: «اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم» هکذا اقرانیه جبرئیل.
و عن جبیر بن مطعم قال: رأیت رسول اللَّه (ص) یصلّى فقال: اللَّه اکبر کبیرا و الحمد للَّه کثیرا و سبحان اللَّه بکرة و اصیلا، اعوذ باللّه من الشیطان الرّجیم، من نفخه و نفثه و همزه، قال ابن مسعود: نفخه الکبر و نفثه الشعر و همزه الجنون.
و عن ابى سعید الخدرى قال کان رسول اللَّه (ص) یقول: اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم ثمّ یقرأ، استعاذت‏
فرض نیست امّا سنّتى مؤکّد است در نماز و در قراءت قرآن و پیش از قراءت مستحبّست نه بعد از قراءت، جماعتى اهل ظاهر چون داود بن على و مالک و اصحاب ایشان گفتند پس از قراءت مستحبّست و همچنین روایت کرده‏اند از حمزه و از ظاهر لفظ قرآن بر گرفته‏اند: «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ» و این قول نه پسندیده است و بیشترین فقهاء و علماء دین و ائمّه سلف بر آنند که استعاذت پیش از قراءت مستحبّست چنانک خبر بدان آمده، و معنى الآیة: اذا اردت قراءة القرآن فاستعذ کما بیّناه، و الشیطان هو ابلیس و الرّجیم المطرود و الملعون.
کلبى گوید: شأن نزول این آیت استعاذت آن بود که رسول خداى در مبدأ وحى روزى بر در کعبه ایستاده بود سوره و النّجم همى‏خواند کافران مکّه بعضى حاضر بودند چون آنجا رسید که: «أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى‏» بر زبان وى برفت: تلک الغرانیق العلى منها الشّفاعة ترتجى، کفّار قریش آن از وى بشنیدند پنداشتند که محمّد خدایگان ایشان را ستود شادیها کردند و ندانستند که رسول خداى تعالى آنچ گفت بر سبیل انکار و استخفاف گفت یعنى که لات و عزّى و مناة آن بزرگواران باشند که بشفاعت ایشان امید باید داشت کلا و حاشا!! لکن اهل مکّه پنداشتند که محمّد (ص) آن سخن بحقیقت گفت شاد مى‏بودند تا مصطفى (ص) سوره و النّجم بآخر برد، بآیت سجده رسید خداى را جلّ جلاله سجود کرد و در کعبه گشاده بود برابر وى و در کعبه بتان نهاده، کافران پنداشتند که محمّد (ص) خدایان ایشان را سجود کرد، ایشان نیز همه سجود کردند بر متابعت و موافقت وى، خبر در مکّه افتاد که محمّد (ص) بدین ما باز آمد که در میان سوره‏اى که مى‏خواند بتان را ستود و بآخر سوره ایشان را سجود کرد، و خبر باطراف افتاد که اهل مکّه در دین محمّد (ص) شدند و قرآن وى سماع کردند و خداى وى را سجود بردند و مسلمان شدند، جبرئیل (ع) آمد و گفت اى محمّد آن سخن چه بود که گفتى؟! که خلقى از آن در غلط افتادند، رسول (ص) گفت اى جبرئیل نمى‏بایست گفت آن سخن؟ جبرئیل گفت نه، که آن دیو در افکند تا مردمان را در غلط افکند، رسول از آن اندوهگین شد، آیت آمد که: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ» الآیة...
رسول (ص) گفت اى جبرئیل و اگر دیو ازین پس چیزى در افکند من چه کنم؟
ربّ العالمین این آیت استعاذت فرو فرستاد: «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ» چون قرآن خواهى که خوانى «اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم» بگوى تا اللَّه تعالى دیو از تو دور کند.
و قال رسول اللَّه (ص): اذا قال العبد استعیذ باللّه من الشّیطان الرّجیم ولّى الشّیطان و لطرفیه جلبة فمه و دبره فاستعیذوا باللّه و لا تغفلوا فانّه لیس بغافل عنکم: «إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ»، اگر کسى گوید چونست که ربّ العزّه بنده را باستعاذت از شیطان خصوصا در وقت قرآن خواندن فرمود، گفت: «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ» و نگفت فاذا صلّیت فاذا صمت فاستعذ باللّه، بعد ما که وسوسه شیطان چنان که بوقت قرآن خواندن بود بوقت خیرات و طاعات دیگر هم بود؟ جواب آنست که شیطان را از هیچیز چندان غیظ نبود که از ذکر خداى تعالى بود و لهذا
قال النّبی (ص): «ذکر اللَّه فى جنب الشیطان کالآکلة فى جنب ابن آدم»، و قرآن خواندن فاضلترین ذکرهاست، بس شیطان را از آن غیظ بیش آید و وسوسه بیش کند ازین جهة باستعاذت آن را مخصوص کرد.
اگر کسى گوید: اگر از شیطان استعاذت مى‏باید کرد که وسوسه معصیت ازوست پس از خداى عزّ و جل نیز استعاذت مى‏باید کرد که معصیت بنده بخواست و قضاء اوست تا بگوید که: اعوذ باللّه من اللَّه، جواب آنست که از خداى عزّ و جل هم خواست خیر است و هم خواست شرّ و از شیطان جز خواست شرّ نیست ازین جهة ازو بخدا استعاذت باید کرد، و نیز وسوسه شیطان مر بنده را از بهر هلاک و فساد بنده است، و ارادت و قضاء معصیت از اللَّه از بهر صلاح و تدبیر مملکت است، و اگر کسى استعاذت از اللَّه باللّه کند هم شاید که مصطفى (ص) گفته: اعوذ بعفوک من عقابک و برضاک من سخطک و اعوذ بک منک.
«إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا» اى لیس لابلیس علیهم تسلّط اذا استعاذوا باللّه و توکلوا علیه، یعنى لیس علیهم سلطان الاغواء.
«إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ» اتّخذوه ولیّا فاطاعوه، «وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ» این ها گفته‏اند که با شیطان شود یعنى بسببه و طاعته فیما یدعوهم الیه، «مُشْرِکُونَ» باللّه. و گفته‏اند که باللّه شود یعنى و هم باللّه مشرکون. سفیان ثورى گفت: معنى آیت آنست که شیطان را بر مؤمنان دسترس نیست تا ایشان را بر گناهى دارد که نیامرزند، دست رس وى بر ایشانست که او را فرمان بردارند و طاعت او مى ورزند و ایشان که او را با خداى انباز مى‏گیرند. اشراک درین آیت همچون عبادتست در آن آیت که گفت: «لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ» و لم یعبد احد ابلیس و لم یدعه للَّه شریکا انّما عبادته و الاشراک به طاعته و ابتغاؤه رضاه، کقوله عزّ و جل: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» لم یسجدوا لاحبارهم و رهبانهم انّما اطاعوهم و اتّبعوهم و ابتغوا رضاهم فیما احلّوا و حرّموا.
«وَ إِذا بَدَّلْنا آیَةً مَکانَ آیَةٍ» اى اذا نسخنا آیة و انزلنا مکانها اخرى، سبب نزول این آیت آن بود که مشرکان قریش گفتند: انّ محمّدا یسخر باصحابه یأمرهم الیوم بامر و ینهاهم عنه غدا و یأتیهم بما هو اهون علیهم و ما هو الّا مفتر یتقوّله من تلقاء نفسه گفتند محمّد باصحاب خود افسوس میدارد، امروز ایشان را کارى فرماید و فردا ایشان را از آن باز زند و کارى دیگر از آن آسان تر فرماید، این تغییر و تبدیل وى از آنست که این سخن از بر خویش مى‏نهد بر مراد خویش، دروغیست که خود بر مى‏سازد، چون ایشان این گفتند ربّ العزّه آیت فرستاد: «وَ إِذا بَدَّلْنا آیَةً مَکانَ آیَةٍ» رفعناها و انزلنا غیرها لنوع من المصلحة، «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ» بمصالح العباد فیما ینزّل من النّاسخ و المنسوخ، «قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ» این جواب اذا است، «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یُنَزِّلُ» در میان عارضست، آن گه گفت: «بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ» حقیقة القرآن و فائدة النّسخ و التّبدیل و وجه المصلحة فیه. قراءت مکّى و ابو عمرو و زید از یعقوب بما ینزل بتخفیف است باقى بتشدید خوانند.
لقوله: «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ» روح القدس جبرئیل است و القدس مثقّل و مخفّف هر دو خوانده‏اند، مخفّف قراءت مکّى است و مثقّل قراءت باقى معنى آنست که اى محمّد بگوى ایشان را که این قرآن از نزدیک خدا فرو آورد جبرئیل آن جان پاک، نه دروغ است و نه بر ساخته مخلوق که فرو فرستاده اللَّه تعالى است براستى و صدق، «لِیُثَبِّتَ الَّذِینَ آمَنُوا» تا اللَّه باین قرآن دل مؤمنان و قدم ایشان بر جاده دین مى‏دارد، در روز فراخى فرمان گرانتر و روز تنگى فرمان سبک‏تر، در تن درستى و حضر نماز تمام بهنگام بر پاى و در سفر نماز نیمى و در بیمارى نشسته و در ناتوانى خفته و در بیم بر ستور تا مؤمنان با فرمان مى‏تاوند و بطوع بر آن مى‏پایند، «وَ هُدىً» من الضّلالة «وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمِینَ» بانّهم من اهل الجنّة.
«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ» آدمى و ما هو من عند اللَّه، کان غلام رومىّ یلازم رسول اللَّه (ص) و یحدّثه بما قرأ فى الانجیل، فقیل انّما یأخذ محمّد ما یأتى به منه و اسم ذلک الغلام یسار و قیل جبر. قال عکرمة هو غلام لبنى عامر بن لو یقال له یعیش، و قیل هو عابس مملوک کان لحویطب بن عبد العزى و کان قد اسلم فحسن اسلامه. و قال الضحّاک هو سلمان الفارسى. قال النحاس: و هذه الاقوال لیست بمتناقضة لانّه یجوز ان یکونوا اومأوا الى هؤلاء جمیعا و زعموا انّهم یعلّمونه، قوله: «لِسانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ» قرأ حمزة و الکسائى: یلحدون بفتح الیاء و الحاء و قرأ الباقون: یلحدون بضمّ الیاء و کسر الحاء و المراد بهذا اللّسان اللّغة و العرب تسمّى اللّغة و الکلام لسانا، و الالحاد المیل، و المعنى لغة الّذى یمیلون الیه و یزعمون انّه یعلّمک، «أَعْجَمِیٌّ» غیر عربىّ، «وَ هذا» القرآن منزل بلغة عربیّة، «مُبِینٌ» اى یعرف معناه من لفظه بادنى تأمّل.
و قیل معنى الآیة: انتم افصح العرب و ابلغهم و اقدرهم على الکلام نظما و نثرا و قد عجزتم و عجز جمیع العرب عنه فکیف تنسبونه الى اعجمىّ الکن، یقال العجمى فى النّسب و الاعجمىّ فى الکلام.
«إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ» یعنى القرآن و انّه من عند اللَّه، «لا یَهْدِیهِمُ اللَّهُ» لا یوفّقهم و لا یرشدهم، هذا کقوله: «إِنْ تَحْرِصْ عَلى‏ هُداهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی مَنْ یُضِلُّ» و کقول نوح: «وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً» لانّه کان قد قیل له لن یؤمن من قومک الّا من قد آمن، فقوله: «لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ» واقع لا یؤمنون فى علم اللَّه، «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» مولم دائم.
«إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ» این آیت جواب ایشانست که گفتند: «إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ» یعنى لست بمفتر، «إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ» اى انّما یفترى الکذب الّذین اذا رأوا الآیات الّتى لا یقدر علیها الّا اللَّه عزّ و جل کذّبوا بها فهؤلاء اکذب الکذبة. قال ابن بحر اعلم انّهم هم اهل تلک الصّفة دون رسوله (ص) فردّ علیهم بالوصف دون النصّ اولا ثم ردّ نصّا فقال: «وَ أُولئِکَ هُمُ الْکاذِبُونَ» لا من یقولون له انت مفتر یعنى النّبی (ص).
روى عبد اللَّه بن حدّاد قال: قلت یا رسول اللَّه المؤمن یزنى؟ قال قد یکون ذلک، قال: قلت یا رسول اللَّه المؤمن یسرق؟ قال قد یکون ذلک، قال: قلت یا رسول اللَّه المؤمن یکذب؟ قال لا، ثمّ قرأ: «إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ».
و عن ابى بکر الصّدیق رضى اللَّه عنه قال: ایّاکم و الکذب فانّ الکذب مجانب للایمان.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه‏
۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» کردگار جهان و جهانیان، خداوند مهربان جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه و تعالت صفاته، در این آیت مبانى خدمت و معالم معاملت در نسق جمع کرد، و مؤمنان را از پسندیده اخلاق آگاه کرد، و بشناخت اسباب رضاى خود گرامى کرد، و ایشان را نیکو پرستى خود و زندگانى با خلق خود تلقین کرد، و ما لختى ازین جمله از روى شریعت بزبان کشف بیان کردیم، اما از روى حقیقت بزبان اشارت آنست که اللَّه تعالى بنده را بعدل میفرماید در معاملت با حق و در معاملت با خلق و در معاملت با نفس، معاملت با حق باعترافست و معاملت با خلق بانصافست و معاملت با نفس بخلافست، با حق موافقت باید و با خلق مناصحت و با نفس مخالفت، و معنى موافقت استقبال حکم حق است پیش از پیدا شدن آن و برخاستن اختیار بنده از میان تا هر که آن نادر یافته بشناسد و نادیده دوست دارد، و معنى مناصحت آنست که با خلق خدا بقول و فعل و همّت و عزم راست رود، انصاف ایشان از خود بدهد، بار خود بر ایشان ننهد، عیب ایشان بپوشد و در هر حال که بیند شفقت باز نگیرد و نیکى خود از ایشان دریغ ندارد و بخلق زندگانى کند، پیرانرا حرمت دارد و بر جوانان شفقت برد و بر کودکان رحمت کند، اینست معنى عدل در معاملت با خلق. اما حقیقت عدل در معاملت با نفس آنست که نفس را منع کند از آنچ هلاک وى در آنست، قال اللَّه تعالى: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏، فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى‏».
ابراهیم ادهم گفت: در همه عمر خویش در دنیا سه شادى بدلم رسید، بآن سه شادى نفس خود را قهر کردم: در شهر انطاکیّه برهنه پاى و برهنه سر مى‏رفتم هر کسى طعنه‏اى در من میکشید، آخر یکى گفت: هذا عبد آبق این بنده‏ایست از خداوند خویش گریخته، مرا آن سخن خوش آمد که بحقیقت چنان بودم، با خود گفتم اى گریخته رمیده کى باشد وقت آن که بطریق صلح در آیى. دوم شادى آن بود که در کشتى نشسته بودم مسخره‏اى در میان آن جماعت بود هر ساعتى آمدى و بر قفاى من سیلى زدى که در میان قوم مرا حقیرتر مى‏دید. سوم آن بود که در شهر مطیّه در مسجدى سر بر زانوى حسرت خویش نهاده بودم و در وادى کم و کاستى خود افتاده، بى حرمتى بیامد و بند مئزر پاى بگشاد و گفت یا شیخ خذ ماء الورد، نفس من از آن حقارت خود نیست گشت و دل من بدان شاد شد، آن شادى از بارگاه عزّت در حق خود تحفه سعادت یافتم.
بزرگان دین چنین بوده‏اند پیوسته در قهر نفس و مذلّت شخص خود کوشیده اند، عیوب خلایق پوشیده‏اند و معایب صفات خود دیده‏اند، خلق از ایشان پیوسته در آسایش و راحت و نفس ایشان همیشه در رنج و محنت.
«إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» گفته‏اند عدل اعتدال دلست با حق و احسان معاملت است بر دیدار حق. مصطفى (ص) گفت: «الاحسان ان تعبد اللَّه کانک تراه»
این حدیث اشارتست بملاقات دل با حق و معارضه سرّ با غیب و مشاهده جان و شادى جاودان، بنده در نور مشاهده غرق و نداء لطف بجان وى روان.
پیر طریقت گفت: آن دیده که او را دید، بدیدن غیر او کى پردازد؟ آن جان که با او صحبت یافت، با آب و خاک چند سازد؟ خو کرده در حضرت مواصلت، مذلت حجاب چند بر تابد؟ والى بر شهر خویش، در غربت عمر چون بسر آرد؟:
اذا کنت قوت النّفس ثمّ هجرتها
فکم تلبث النّفس الّتى انت قوتها
ستبقى بقاء الضّبّ فى الماء او کما
یعیش ببیداء المفازة حوتها
چون زید در آب ضبّ و در دشت ماهى، قوت جان ما باز مگیر الهى. «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» اللَّه تعالى در این آیت بنده را بسه چیز مى‏فرماید که آن وى را منجیات‏اند، و از سه چیز باز میزند که آن وى را مهلکات‏اند، بآن سه چیز که مهلکاتند چون دست از آن بداشت بنده از دوزخ برست، و بآن سه چیز که منجیاتند چون بجاى آورد بنده ببهشت رسید و سماع و شراب و دیدار حق دید، آن گه چون امر و نهى بر شمرد بآخر آیت گفت: «یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» اللَّه تعالى شما را پند مى‏دهد تا مگر بترسید و پند پذیرد، مى‏خواند و کرم خود عرض میکند تا مگر اجابت کنید، لطف خود مى‏نماید تا مگر مهر بر وى نهید، عیب مى‏پوشد تا مگر با وى گرائید، از ابر لطف صنایع برّ مى‏باراند تا مگر بر درگاه وى بمانید، دلها مى‏افروزد تا لطف وى بینید، بنشان عتاب مى جنباند تا وى را در یاد دارید، از بار مى‏کاهد و در بر مى‏فزاید تا نیک خدایى وى دریابید.
«ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ»، ما عندکم ینفد صفت دنیا است و فناء آن و ما عند اللَّه باق صفت عقبى است و بقاء جاودان. عیسى (ع) را گفتند چرا خویشتن را خانه‏اى نسازى؟ گفت من سر آن ندارم که خویشتن را بچیزى مشغول کنم که تا ابد سر صحبت ما ندارد. امیر المؤمنین على (ع) دینارى بر دست نهاد گفت: یا صفراء اصفرّى و یا بیضاء ابیضّى و غرّى غیرى، اى دنیا و اى نعیم دنیا رو که تو عروسى آراسته‏اى و بانگشت عروسان پنجه شیران نتوان شکست، شو دیگرى را فریب ده که پسر ابو طالب سر آن ندارد که در دام غرور تو آید: «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ».
تا کى از دار الغرورى سوختن دار السّرور
تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار
«ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ» اى ما عندکم من اشتیاقکم الى لقائنا فبعرض الزّوال و قبول الانقضاء و ما وصفنا به نفسنا ممّا ورد به الاثر، الا طال شوق الأبرار الى لقایى و انا الى لقائهم لاشدّ شوقا، «باقٍ» هر چه از بنده آید از طاعت و خدمت و مهر و محبّت اگر چه در پیوندد در معرض زوالست که صفت حدثانست و حدثان را فنا بوى راه است، آن اقبال جلال و عزّت الهى است و نواخت ربّانى مر بنده را که هرگز بنرسد و فنا بوى راه نبرد، هر چه از ما آید در خور ما آید، بحظوظ معلول و بتفرقت موصوف، هر چه از خداى تعالى آید بنعت عزّت و جلال بى نهایت آید، حقیقت جمع آنست که واجب البقاء و الدّوام است، این الطاف کرم و نواخت بى نهایت و اقبال ربّانى که از جناب جبروت روان گردد جز در سویداى دل دوستان منزل نکند، ایشان که در دنیا حیاة طیّبه حیات ایشان و عمل صالح با ایمان سیرت و طریقت ایشان اینست صفت ایشان، که ربّ العالمین گفت: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً» عمل صالح آنست که شایسته قبولست و شایسته قبول آنست که بر وفق فرمانست،آن گه گفت: «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» اى مصدق بانّ نجاته بفضل اللَّه لا بعلمه. مى‏گوید حیاة طیّبه کسى را سزد که اعمال وى نیکو بود و سیرت وى پاک و همّت وى جمع وانگه اعتقاد کند که نجات وى بفضل الهى است نه بکردار بندگى، «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً» امروز حلاوت طاعتست و نسیم قرب و یادگار ازل و فردا در حظیره قدس بحضرت عندیّت طوبى و زلفى و حسنى.
«فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ» آن روز که رایت جلال بسم اللَّه از مکمن غیب بیرون دادند و جبرئیل امین به محمّد عربى (ص) فرو آورد، گفت و گوى و جست و جوى در اهل آفرینش افتاد، آن زخم رسیده قهر ازل که او را ابلیس گویند دیدند در وجد آمده و مقهور سلطان سماع گشته! گفتند اى مهجور مطرود ترا ازین خلعت و عزّ این نام و عشق این پیغام چه آگاهیست؟ گفت: آرى با آن مقتداى اهل سعادت چنین گفتند که چون قصد خواندن کلام مجید ما کنى بر سر کوى آن مهجور مطرود گذرى کن و بگوى: «اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم» ما را آن عز نه بس که پرده دارى در گاه قرآن مجید بما دادند؟ و ان شرف نه بس که تا بقیامت خوانندگان قرآن نام ما در پیش میدارند؟
اگر چه قهرست از درگاه او، ما را با این قهر خوشست:
از دستت از آتش بود، ما را ز گل مفرش بود
هرچ از تو آید خوش بود، خواهى شفا خواهى الم‏
«فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ» در قرآن نظائر این آیت فراوانند لختى بر شمریم: از سوره البقرة خوان: «أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ»: بیان استعاذت موسى کلیم است، از سوره آل عمران خوان: «إِنِّی أُعِیذُها بِکَ وَ ذُرِّیَّتَها مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ»: قصّه حنه و مریم است دختر عمران بن ماثان، از سوره الاعراف خوان: «وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ» خطاب با مصطفى (ص) است خاتم پیغمبران، از سوره هود خوان: «رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْئَلَکَ ما لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ»: قصه نوح است و پسر وى کنعان، از سوره یوسف خوان: «قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ»: قصه یوسف صدّیقست و برادران، از سوره مریم خوان: «إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا»
حدیث مریم است سیّده زنان آن زمان، از سوره المؤمنون خوان: «رَبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ»: نشان عنایت اللَّه تعالى است در حق دوستان، از سوره المؤمن خوان: «إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ»: داستان موسى است از شرّ فرعون بى عون، از سوره الدّخان خوان: «وَ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ»: قصّه بنى اسرائیل است و مؤمنان، از معوذتین خوان: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ»: استعاذت دوستانست و آشنایان و بازگشت ایشان بدرگاه خداوند جهان.
موسى گفت: «أَعُوذُ بِاللَّهِ» دو خلعت یافت: یکى قرب و مناجات «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» دیگر از دشمن خلاص و نجات «نَجَّیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ». نوح گفت: «إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْئَلَکَ» دو خلعت یافت: یکى سلام و تحیّت «یا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا»، دیگر برکات بر وى و بر ذرّیت «وَ بَرَکاتٍ عَلَیْکَ وَ عَلى‏ أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ» یوسف صدّیق گفت «معاذ اللَّه» دو خلعت یافت: یکى حفظ و عصمت «کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ» دیگر شرف اخلاص و تخصیص عبودیّت «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ».
مریم گفت «إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ»
دو خلعت یافت: یکى بشارت به عیسى روح اللَّه «لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا»
دیگر دیدار جبرئیل روح القدس «إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ»
. مصطفى (ص) گفت «أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ» دو خلعت یافت: یکى رعایت و عصمت «وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»، دیگر کرامت شفاعت «وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‏». سزد از خداوند کریم کار ساز بنده نواز نکو نام حلیم که چون بنده مؤمن گوید: «اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم» در حال او را از دشمن عصمت دهد که مى‏گوید: «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا» بدر مرگ بشارت دهد که «وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ» فردا بجنّت و زلفت رساند که میگوید: «وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ» بى واسطه و بى ترجمان سلام و تحیّت یابد که مى‏گوید: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ»، هر آن بنده‏اى که در همه حال او را داند و او را خواند اللَّه تعالى در همه حال او را نوازد و کار وى سازد: «من کان للَّه کان اللَّه له».
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه‏
۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ» هر که کافر شود بخداى خویش پس آنک گرویده بود باو، «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ» مگر کسى که بیم او را بر سخن دارد از زبان بر ناپسند دل، «وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» و دل وى آرمیده بایمان، «وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً» اما هر که دل فراخ فرا داد بکفر «فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ» بر ایشان خشمى از اللَّه تعالى، «وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ (۱۰۶)» و ایشانراست عذابى بزرگ.
«ذلِکَ بِأَنَّهُمُ» این بآنست که ایشان، «اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ» این جهان برگزیدند بر آن جهان، «وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ (۱۰۷)» و اللَّه تعالى راه ننماید کافران را.
«أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ» ایشان آنند که اللَّه تعالى مهر نهاد بر دلهاى ایشان، «وَ سَمْعِهِمْ» و بر گوشهاى ایشان، «وَ أَبْصارِهِمْ» و بر چشمهاى ایشان، «وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ (۱۰۸)» و ایشانند بازماندگانم از راه نجات.
«لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ (۱۰۹)» براستى که ایشان در آن جهان زیان‏کارانند.
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هاجَرُوا» پس آن گه خداوند تو ایشان را که هجرت کردند و از خان و مان و شهر ببریدند، «مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» بر سر این که ایشان را عذاب کردند و رنج نمودند، «ثُمَّ جاهَدُوا» وانگه جهاد کردند، «وَ صَبَرُوا» و شکیبایى کردند، «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۱۰)»، خداوند تو پس آنک ایشان کردند براستى که آمرزگارست مهربان.
«یَوْمَ تَأْتِی کُلُّ نَفْسٍ» فردا که آید هر کسى، «تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها» داورى میدارد خود را «وَ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ» و بسپارند بهر کس پاداش کرد او، «وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۱۱۱)» و از هیچکس از سزاى او چیزى نکاهند.
«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا» و مثل زد اللَّه تعالى، «قَرْیَةً کانَتْ آمِنَةً» شهرى که ایمن بود، «مُطْمَئِنَّةً» آرمیده، «یَأْتِیها رِزْقُها رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکانٍ» روزى اهل آن مى‏آید بآن فراخ از هر سوى، «فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ» کافر شدند بنعمتهاى خداى تعالى و ناسپاس نشستند، «فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ» بچشانید اللَّه تعالى ایشان را گرسنگى و در ایشان پوشید جامه ترس و بیم، «بِما کانُوا یَصْنَعُونَ (۱۱۲)» بآنچ میکردند.
«وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ» و بایشان آمد رسولى هم از ایشان، «فَکَذَّبُوهُ» وى را دروغ زن گرفتند، «فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ» فرا گرفتند ایشان را عذاب، «وَ هُمْ ظالِمُونَ (۱۱۳)» و گناه کار ایشان بودند.
«فَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ» مى‏خورید از آنچ اللَّه تعالى شما را روزى داد «حَلالًا طَیِّباً» گشاده‏اى پاک، «وَ اشْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ» و سپاس دار مى‏باشید نیکو داشت را از خداى، «إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ (۱۱۴)» اگر او را پرستکاراید.
«إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ» آن چیز که بر شما حرام کرد و بسته آن مردار است و خون و گوشت خوک، «وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ» و آنچ گشته باشد بر نام بت نه بر نام اللَّه تعالى، «فَمَنِ اضْطُرَّ» هر که بیچاره ماند، «غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ» نه افزونى جوى و نه گزاف کار، «فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۱۵)» اللَّه تعالى آمرزگارست مهربان.
«وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ» نه در ایستید و هر چه فرا زبان آید بدروغ گوئید، «هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ» که این گشاده است و روا و این بسته است و ناروا، «لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ» تا در ایستید و دروغ گوئید بر خداى تعالى، «إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ» ایشان که بر خداى دروغ سازند، «لا یُفْلِحُونَ (۱۱۶)» رستگارى نیابند.
«مَتاعٌ قَلِیلٌ» این روزگار گذاشت شما و جهان داشتن شما بدروغ ساختن بر خداى فرا سر برید که این روزگارى اندکست، «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۱۷)» و ایشانراست عذابى درد نماى.
«وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا» و بر اینان که جهود شدند، «حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ» حرام کردیم بر ایشان آنچ بر تو خوانده‏ایم از پیش، «وَ ما ظَلَمْناهُمْ» و بر ایشان ستم نکردیم، «وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۱۱۸)» لکن ایشان بر خویشتن ستم کردند.
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ» پس خداوند تو ایشان را که بدى کردند بنادانى، «ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا» پس آن گه باز گشتند و کار خویش بتوبه باصلاح آوردند و نیکى کردند، «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۱۹)» خداوند تو پس آن ایشان را آمرزگارست مهربان.
«إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ» ابراهیم (ع) پیشواى بود خداى تعالى را بپاى ایستاده بفرمان بردارى، «حَنِیفاً» او را باخلاص یکتا گوى، «وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱۲۰)» و از مشرکان نبود.
«شاکِراً لِأَنْعُمِهِ» سپاس دار بود نعمتهاى خداوند خویش را، «اجْتَباهُ وَ هَداهُ» بر گزید اللَّه تعالى او را بپیغام و دوستى و راه نمود او را، «إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۱۲۱)» بر راه راست پاینده درست.
«وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً» و دادیم او را درین جهان نیکویى، «وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ (۱۲۲)» و او در آن جهان از نیکانست.
«ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» آن گه پس بتو پیغام دادیم، «أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ» که بر پى دین ابراهیم رو، «حَنِیفاً» و همچون او مخلص باش و مسلمان و مختتن، «وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱۲۳)» و مشرک مباش.
«إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ» بزرگ داشتن شنبه و آزرم داشتن بر آن قوم نبشتند که مختلف شدند درو، «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» و خداوند تو داورى برد میان ایشان روز رستاخیز، «فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (۱۲۴)» در آن مخالفت کردن و گفتن که ایشان در آن بودند.
«ادْعُ إِلى‏ سَبِیلِ رَبِّکَ» با راه خداوند خویش خوان خلق او را، «بِالْحِکْمَةِ» بزیرکى و بآنچ دانى، «وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» و باین پند نیکو، «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» و باز پیچ با ایشان بآنچ نیکوتر، «إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ» خداوند تو اوست که داناتر است، «بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ» بهر که گمراهست، «وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (۱۲۵)» و اوست که داناتر است بهر که بر راه است.
«و ان عاقبتم و اگر پاداش کنید کسى را «فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ» بهم چندان پاداش کنید که او کرد «وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ» و اگر شکیبایى کنید و فرا گذارید، «لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ (۱۲۶)» آن به است شکیبایان را.
«وَ اصْبِرْ» شکیبایى کن، «وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ» و نتوانى کرد صبر مگر بخداى، «وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ» و بر ایشان اندوه مخور، «وَ لا تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ (۱۲۷)» و در تنگى و تنگ دلى مباش از بد کرد که ایشان مى‏کنند.
«إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا» خداى تعالى با ایشانست که ازو مى‏ترسند، «وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ (۱۲۸)» و با ایشان که با خلق او نیکویى مى‏کنند.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه‏
۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» باصدق دل و عقد درست در توحید بوقت ضرورت و حالت اکراه، بر زبان کلمه کفر راندن زیان ندارد، و فسخ عهد دین نبود، از روى اشارت جوانمردان طریقت را و محققان ارادت را رخصتى است اگر گاه گاه بحکم ضرورت بشریّت در تحصیل معلوم بکوشند و باسباب باز نگرند، چون اندازه ضرورت در آن کوش دارند نه در صحّت ارادت ایشان قدح آرد، نه در قصد ایشان فترت افکند، اینست سرّ آن که پیغامبران مرسل با جلالت منزلت و کمال قربت ایشان حظوظ نفس دست بنداشته‏اند. موسى کلیم (ع) بمقام مکالمت و مناجات رسید و بر بساط انبساط نواخت: «وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی وَ لِتُصْنَعَ عَلى‏ عَیْنِی» یافت، با این همه قربت و زلفت طعام خواست گفت: «رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ» اى انّى جائع فاطعمنى طعام، خواستن فراموش نکرد که قوّت حال وى بآن جاى رسیده بود که آن خواستن مرو را هیچ زیان نکرد و در قصد وى فترت نیاورد، و اگر بجاى وى پیغامبران دیگر بودى که او را این قوّت مباسطت در مقام نبوّت نبودى مانا که در بیداء کبریا و عظمت حق چنان متلاشى گشتى که حظوظ دنیا و آخرت جمله فراموش کردى و از هیبت حضرت با سؤال نپرداختى، از اینجا گفت امیر المؤمنین على (ع): خیار هذه الامّة الّذین لا یشغلهم دنیاهم عن آخرتهم و لا آخرتهم عن دنیاهم. و این قوّت خاصیت انبیاء است، ربّ العزّه دل ایشان معدن این قوّت ساخته و ایشان را بآن مخصوص کرده، نبینى که مصطفى (ص) در بدایت کار همه اشتغال وى بحق بود، همه راز دل وى و اندیشه سینه وى با حق بود، و آرام و آسایش وى بذکر حق بود، و از کمال شوق و مهر و محبّت حق او را پرواى خلق نمى‏بود و طاقت مجالست اغیار نمى‏داشت و نه دل وى احتمال صحبت خلق مى‏کرد، تا ربّ العزّه او را فرمان داد که: «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ» اى محمّد کار آن دارد و قوّت آن بود که در ظاهر با خلق مى‏باشى و سرّ خود هم چنان در حضرت مشاهدت مى‏دارى، نه آن مشاهدت نصیب خلق از تو باز دارد، نه صحبت خلق ترا از مشاهدت بگرداند، و فى معناه انشد:
و لقد جعلتک فى الفؤاد محدّثى
و ابحت جسمى للمرید جلوسى‏
فالجسم منّى للجلیس مؤانس
و حبیب قلبى فى الفؤاد انیسى‏
و هم ازین بابست که داود پیغامبر (ص) اختیار عزلت کرد، پیوسته در کوه و صحرا تنها طواف کردى و گوشه‏اى گرفتى، از جبّار کائنات عزّ عزّه فرمان آمد که اى داود چرا تنها روى و تنها نشینى؟ و خود جلّ جلاله بوى داناتر.
داود (ع) گفت: قلیت المخلوقین فیک خداوندا در یاد تو و مهر تو خلق را دشمن مى‏دارم و با ایشان بود نمى‏توانم، ربّ العزّه گفت: یا داود ارجع الیهم فان اتیتنى بعبد آبق کتبتک جهیدا.
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» حقیقت هجرت آنست که از نهاد خود هجرت کنى، بترک خود و مراد بگویى، قدم نیستى بر تارک صفات خود نهى، تا مهر ازل پرده بردارد، و عشق لم یزل جمال خود بنماید، نیکو گفت آن جوانمرد که گفت.
نیست عشق لا یزالى را در آن دل هیچ کار
کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار
آن مهتر عالم و سید ولد آدم که مقصود موجودات بود و نقطه دائره حادثات بود، پیوسته این دعا کردى که: اللّهم لا تکلنا الى انفسنا طرفة عین و لا اقلّ من ذلک بار خدایا، نهادى که رقم خلقیّت و نسبت مخالفت دارد از پیش ما بردار و بار نفس ما از ما فرو نه تا در عالم توحید روان گردیم، فرمان آمد که اى سید پیش از خواست تو خواست ما کار تو بساخت و بار تویى تو از تو فرو نهاد: «وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ» اى محمد اگر کسى بخودى خود آمد تو نه بخود آمدى، کت آوردم: «أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ» ور کسى براى خود آمد تو نه براى خود آمدى که رحمت جهانیان را آمدى: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» همینست حال ابراهیم خلیل (ع)، آدم هنوز در کتم عدم بود که ربّ العزّه رقم خلّت بآن مهتر فرو کشید و آتش شوق خود در باطن وى نهاد و جمال عشق لم یزل روى بوى آورد، و الیه الاشارة بقوله: «وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ» پس چون در وجود آمد آن روز که در آن صحراء تحیر ایستاده، دل بمهر سرمدیت افروخته و جان از شراب نیستى مست گشته، در آن وقت صبوح عاشقان و هاى و هوى مستان و عربده بى دلان از سر خمار شراب نیستى بزبان بیخودى در هر چه نظاره کرد مى‏گفت: «هذا رَبِّی» خود را دید در شهود جلال و جمال حق مستهلک شده، و زبود خلق و بود خود بى خبر گشته لا جرم ربّ العزّه در نواخت وى بیفزود و او را یک امّت شمرد، گفت: «إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً» ابراهیم (ع) گفت خداوندا همه تو بودى و همه تویى، پس اللَّه تعالى گفت: «امة» خود تویى و جمع همه تویى بس، آرى: «من کان للَّه کان اللَّه له».
آن گه گفت: «شاکِراً لِأَنْعُمِهِ» ابراهیم (ع) شکر نعمت بگزارد که ولى نعمت را بشناخت، حکم را بى اعتراض قبول کرد و بهر چه پیش آمد بى کراهیت رضا داد، «اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» راه بندگى بدید و در بندگى راست رفت، دانست که آن راه نه بخود دید که نمودند، و نه بجهد بندگى بآن رسید که رسانیدند.
پیر طریقت گفت: الهى دانى بچه شادم؟ بآنک نه بخویشتن بتو افتادم، الهى تو خواستى نه من خواستم، دوست بر بالین دیدم چو از خواب برخاستم:
اتانى هواها قبل ان اعرف الهوى
فصادف قلبا فارغا فتمکّنا
«ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً» اى محمّد بر پى ملّت ابراهیم رو، و کان ملّة ابرهیم (ع) الخلق و السّخاء و الایثار و الوفاء فاتبعه النّبی (ص) و زاد علیه حتّى جاد بالکونین عوضا عن الحقّ، فقال تعالى: «وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ».
«ادْعُ إِلى‏ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ» جاى دیگر گفت: «قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی» دعوت براه خداى تعالى دیگرست و دعوت بخدا دیگر، آن را واسطه در میانست و این را حق ترجمانست، آنچ بواسطه گفت نتیجه آن طاعتست و ترک مخالفت، و آنچ بى واسطه گفت ثمره آن تفرید است و ترک تدبیر، تفرید یگانه کردن همّتست هم در ذکر و هم در نظر: در ذکر آنست که در یاد وى جز وى نخواهى و در ذکر وى جز از وى ببیم نباشى، و در نظر آنست که بهر که نگرى او را بینى و به هیچ کس جز وى سر فرو نیارى، و سرّ این سخن آنست که آنجا که واسطه سبیل در میان آورد از نامهاى خود: «رب» گفت زیرا که نصیب عامّه خلق در آنست، و ذلک معنى التربیة. و آنجا که بى واسطه سبیل است: «اللَّه» گفت از نصیب خلق تهى و بجلال لم یزل مستغنى، اى جوانمرد اگر نه براى انس جان عاشقان بودى این جلوه گرى جمال نام اللَّه تعالى با استغناء جلال و عزّت خود بر جان و دل عاشقان چرا بودى؟ ور نه براى مرهم درد سوختگان و رحمت بر ضعف بیچارگان بودى، «ادْعُ إِلى‏ سَبِیلِ رَبِّکَ» چرا گفتى.
آرى مى‏خواند و دعوت مى‏کند تا خود که سزاى آن بود که منادى حق را بجان و دل بپذیرد و پاسخ کند.
عالمیان دو گروهند: قومى در آمده و جان و دل خود در مجمره معرفت عود وار بر آتش محبّت نهاده و سوخته، ایشانند که نداء حق نیوشیدند و دعوت رسول بجان و دل پذیرفتند و اجابت کردند و بوفاى عهد روز بلى باز آمدند که: «یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا یَنْقُضُونَ الْمِیثاقَ». دیگر گروه از درگاه ازل طغراى قهر بر جان ایشان کشیدند و داغ مهجورى بر ایشان نهادند تا دلهاى خود را دار الملک شیاطین ساختند، نه نداء حق بگوش دل ایشان رسیده، و نه اجابت دعوت رسول را سزا بوده، این هر دو گروهند که ربّ العالمین گفت: «إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ» مى‏گوید جلّ جلاله من از حال هر دو گروه آگاهم و هر کس را آنچ سزاى وى بود دادم، گوهر نهاد عارفان مى‏بینم، طینت صفات منکران مى‏دانم، فردا هر کس را بسزا و جزاء خود رسانم و بمحلّ و منزل خود فرود آرم، من آن خداوندم که فراخ توانم، بى دستور و بى یار، توانا بر هر کار پیش از آن کار، نه مرا چیزى دور نه کارى بر من دشوار.
«إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» این آیت از جوامع قرآنست، هر چه نواخت اللَّه تعالى است مر بنده را در دو جهان از مثوبات و مکرمات در زیر اینست که گفت: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ» و هر چه انواع خدمتست و فنون طاعت و اصول عبادت که بنده کند، اللَّه تعالى را همه در تحت این شود که: «اتَّقَوْا» و هر چه حقوق خلق است بر یکدیگر در فنون معاملات همه در زیر اینست که: «مُحْسِنُونَ» متّقیان و محسنان بحقیقت ایشانند که از خاک قدم ایشان بوى نسیم محبّت آید، اشک دیده‏شان اگر بر زمین افتد نرگس ارادت شکفد، اگر تجلّى‏ وقت ایشان بر سنگ آید عقیق گردد، و اگر بر آب افتد رحیق شود، و اگر آتش شوق ایشان زبانه زند عالم بسوزد، و اگر نور معرفت ایشان اشراقى کند گیتى بیفروزد، در شهرهاشان مقام نبود، با مردمان‏شان آرام نبود، عام را در سال دو عید بود، ایشان را هر نفسى عیدى بود، عید عام از دیدن ماه بود، عید ایشان بر مشاهده اللَّه بود، عید عام از گردش سال بود، عید ایشان با فضال ذو الجلال بود، آن ماه رویان فردوس و حوران بهشت از هزاران سال باز در آن بازار گرم منتظر ایستاده‏اند تا کى بود که رکاب دولت این متّقیان و محسنان بعلّیین رسانند و ایشان بطفیل اینان قدم در آن موکب دولت نهند که: «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ».