عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ» موسى را نامه دادیم، «وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِی إِسْرائِیلَ» و آن را رهنمونى کردیم بنى اسرائیل را، «أَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِی وَکِیلًا (۲)» که جز از من وکیل مگیرید.
«ذُرِّیَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ» اى فرزندان فرزندان نوح که برداشتیم با او «إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً (۳)» نوح ما را بنده‏اى سپاس دار بود.
«وَ قَضَیْنا» و پیغام دادیم و سخن رسانیدیم و پند دادیم، «إِلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ» بنى اسرائیل را در نامه و پیغام خویش، «لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ» که ناچار فساد خواهید کرد در زمین مقدس دو بار، «وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبِیراً (۴)» و پس بیرون خواهید شد بیرون شدنى نهمار و بر خواهید شد از مقام طاعت بر شدنى بزرگ.
«فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما» چون هنگام پیشین مرّة آید از آن دو، «بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا» بینگیزیم بر شما بندگانى از آن ما، «أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ» با زور سخت، «فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ» تا بجست و جوى در آیند در سرایها «وَ کانَ وَعْداً مَفْعُولًا (۵)» و این وعیدیست کردنى.
«ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّةَ عَلَیْهِمْ» آن گه شما را غلبه دهیم بر ایشان، «وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ» و شما را پس آن مالها افزائیم و پسران، «وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً (۶)» و شما را انبوه سپاه تر کنیم از آنچ بودید.
«إِنْ أَحْسَنْتُمْ» اگر نیکویى کنید، «أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ» نیکویى خود را کنید، «وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها» و اگر بد کنید خود را مى‏کنید، «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ» چون هنگام عقوبت فساد کردن پسینه آید، «لِیَسُوؤُا وُجُوهَکُمْ» تا در رویهاى شما اندوه پیدا کنند، «وَ لِیَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ» و تا در مسجد بیت مقدس آیند، «کَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ» چنانک باوّل بار درآمده بودند، «وَ لِیُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِیراً (۷)» و تا هلاک کنند و نیست آرند چندانک توانند و بر آن غلبه کنند.
«عَسى‏ رَبُّکُمْ أَنْ یَرْحَمَکُمْ» چنان میخواهد خداوند شما که آخر بر شما ببخشاید، «وَ إِنْ عُدْتُمْ» و اگر پس باز گردید، «عُدْنا» ما باز گردیم، «وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ حَصِیراً (۸)» و ما زندان کافران ساختیم دوزخ را و جاى ایشان کردیم.
«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی» این قرآن راه مى‏نماید، «لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ» آن راه را که آن راست ترست و پاینده‏تر، «وَ یُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ» و مؤمنانرا بشارت میدهد، «الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ» آن مؤمنان که کار هاى نیکو کنند، «أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِیراً (۹)» که ایشانراست مزدى بزرگوار.
«وَ أَنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» و ایشان که بنمى‏گروند بروز رستاخیز، «أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۱۰)» ساختیم ایشان را عذابى دردنماى.
«وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ» مردم بر خویشتن بد میخواهند، «دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ» در نیک خواستن خویشتن را، «وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا (۱۱)» و آدمى شتاب ز دست تا بود.
«وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ» شب و روز را دو نشان کردیم، «فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ» نشان شب بستردیم، «وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً» و نشان روز روشن کردیم بینا، «لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ» تا فضل خداوند خویش بجوئید، «وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ» و تا بدانید شمار سالها و راست داشتن هنگامها، «وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِیلًا (۱۲)» و هر چیزى را گشاده و باز نموده از یکدیگر پیدا کردیم پیدا کردنى.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ» اى التّوراة، «وَ جَعَلْناهُ» یعنى التّوراة.
و قیل: یعنى موسى (ع)، «هُدىً لِبَنِی إِسْرائِیلَ أَلَّا تَتَّخِذُوا» اى دللناهم به على الهدى فقلنا لا تتّخذوا، ان زیادتست و معنى آنست که موسى را تورات دادیم و او را سبب هدایت بنى اسرائیل کردیم و گفتیم که جز از من وکیلى مگیرید و کارسازى مدانید، آن گه گفت: «ذُرِّیَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ» نداء مضافست یعنى که این خطاب با شما است‏ اى فرزندان فرزندان نوح، و مراد باین همه خلقست عرب و عجم که از فرزندان نوح‏اند. و قیل: عنى بذلک سام بن نوح لانّ بنى اسرائیل من ولده. و این منّتى است که ربّ العالمین بر ایشان مى‏نهد و نعمتى که با یاد ایشان مى‏دهد میگوید اى فرزندان آن کس که او را برداشتیم در کشتى با نوح و از غرق برهانیدیم، و روا باشد که «ذُرِّیَّةَ» مفعول «أَلَّا تَتَّخِذُوا» نهند و «وَکِیلًا» مفعول دوم باشد و معنى آنست که پیغام بایشان این بود که ذریت فرزندان نوح را کاردان و کارساز خود مگیرید جز از من و باین قول وکیل بموقع جمع افتاده است و افتد فعیل بمعنى جمع، کقوله: «وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً» ابو عمرو «لا یتخذوا» بیا خواند یعنى: لان لا یتّخذوا من دونى وکیلا تورات را رهنمونى کردیم بنى اسرائیل را تا جز از من وکیلى نگیرند و جز از من خدایى ندانند، الوکیل ها هنا الرّبّ و سمّى اللَّه عزّ و جل نفسه وکیلا لانّه هو الذى یلى امر العباد و یتکفّله و یقوم بما یکلون الیه و یتوکلون فیه علیه، «إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً» کنایتست از نوح (ع)، کان شکره انّه کان اذا اکل قال: «بسم اللَّه» و اذا فرغ من الاکل قال: «الحمد للَّه» و اذا لبس ثوبا قال: «بسم اللَّه» و اذا نزعه قال: «الحمد للَّه» و من خصائص نوح (ع) انّه کان اطول الانبیاء عمرا فقیل له کبیر الانبیاء و شیخ المرسلین، و جعل معجزته فى نفسه لانّه عمر الف سنة لم ینغض له سنّ اى لم یتحرّک و لم ینقص له قوّة و لم یبالغ احد من الرّسل فى الدّعوة مثل ما بالغ و کان یدعو قومه لیلا و نهارا اعلانا و اسرارا و لم یبق نبىّ من امّته من الضرب و الشّتم و انواع الاذى و الجفاء ما لقى نوح، و جعل ثانى المصطفى فى المیثاق و الوحى، فقال تعالى: «وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ» و قال: «إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى‏ نُوحٍ». و فى البعث فهو اوّل من تنشقّ الارض عنه یوم القیامة بعد محمّد (ص) و اکرمه اللَّه بالسّلام و الکرامة، فقال تعالى: «یا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَکاتٍ عَلَیْکَ» و جعل ذریّته هم الباقین فهو ابو البشر و اصل النّسل بعد آدم (ع) و سمّاه شکورا فقال تعالى: «إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً».
«وَ قَضَیْنا إِلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ» هذه الآیة ردّ صریح على المعتزلة و القدریّة و بیان صریح ان اللَّه یعلم من العباد الفساد قیل ان یأتوه، «وَ قَضَیْنا إِلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ» جاى دیگر گفت: «وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ ذلِکَ الْأَمْرَ» اى اعلمنا هم و اخبرنا هم و عهدنا الیهم فى الکتاب یعنى فى التوریة، و قیل فى اللّوح المحفوظ. و روا باشد که الى بمعنى على بود، اى قضى اللَّه علیهم فى سابق علمه، «لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ» قیل الفساد فى الارض العمل بالمعاصى اى لتعصنّ اللَّه عصیانا بعد عصیان، «وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبِیراً» العلوّ ها هنا البغى و الطّغیان، کقوله: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ» و قوله: «عُلُوًّا کَبِیراً» اى بغیا و قهرا شدیدا، و کانوا یقتلون النّاس ظلما و یغلبون على اموالهم قهرا و یخرجون الدّیار بغیا و یقتلون الانبیاء و فیمن قتلوا من الانبیاء زکریّا و یحیى و شعیبا. معنى آیت آنست که ربّ العالمین بنى اسرائیل را خبر داد در تورات موسى که فرزندان ایشان در زمین تباه کارى کنند و معصیت کنند و بر بندگان خدا بظلم و بیداد برترى جویند: دو بار، ربّ العزّه ایشان را هر بار عقوبت کند که بر ایشان مسلط گرداند کسى که خون ایشان ریزد و فرزندان ایشان را برده گیرد و مال ایشان بغنیمت برد و دیار ایشان خراب کند، اینست که ربّ العالمین گفت: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما» وعد درین آیت بمعنى وعید است، یعنى: فاذا جاء ما وعدنا على المعصیة الاولى بعثنا علیکم عبادا لنا. و قیل الوعد بمعنى الموعد و الموعد الوقت اى وقت اولى المرتین، کقوله: «وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ».
خلاف است میان علماء که این عباد که‏اند: ابن عباس گفت و قتاده که جالوت جبارست بقیّه عمالقه که بدست داود کشته شد. و گفته‏اند که قومى مؤمنان بودند که ربّ العالمین ایشان را بر بنى اسرائیل مسلّط کرد بدلیل آنک گفت: «عِباداً لَنا» و این لفظ جز بر مؤمنان نیفتد، و بیشتر اهل تفسیر بر آنند که بخت‏نصر بود فرزند زاده سنخاریب ملک بابل، و قصّه وى آنست که سنخاریب با ششصد هزار رایت از بابل بیامد به بیت المقدس تا بنى اسرائیل را مقهور کند و بیت المقدس خراب کند و در آن زمان پادشاه بنى اسرائیل مردى بود صالح با سداد نام وى صدیقه و پیغامبر ایشان شعیا بن امصیا پیش از مبعث زکریّا و یحیى و عیسى بود و این شعیا آنست که بنى اسرائیل را بشارت داد به عیسى و محمّد علیهما السّلام.
فقال: ارى راکبین مقبلین احدهما على حمار و الآخر على جمل، راکب الحمار عیسى (ع) است و راکب الجمل مصطفى (ص) و آن گه مصطفى را صفت کرده که: له کلّ خلق کریم السّکینة لباسه و البرّ شعاره و التّقوى ضمیره و الصّدق و الوفاء طبیعته و العفو و المعروف خلقه و العدل سیرته و الحق شریعته و الهدى امامه و الاسلام ملّته و احمد (ص) اسمه.
چون سنخاریب بدر بیت المقدس رسید، صدیقه گفت مر شعیا پیغامبر را که هیچ وحى بتو آمد از خداوند عزّ و جل که بما چه خواهد رسید از سنخاریب و لشکر وى؟ شعیا گفت نیامد، تا درین حدیث بودند وحى آمد از خداوند تعالى جلّ جلاله به شعیا که صدیقه را گوى عمرت بسر آمد و روزگار ملک تو بآخر رسید، وصیّت کن و از اهل بیت خویش خلیفه‏اى گمار، شعیا این پیغام بگزارد و صدیقه روى بقبله آورد و نماز و دعا و تضرّع بسیار کرد و خداى را عزّ و جل ثناها نیکو گفت و توبه کرد، به شعیا وحى آمد که توبت وى قبول کردم و بر وى رحمت کردم و پانزده سال دیگر او را عمر دادم و کار سنخاریب دشمن کفایت کردم، صدیقه دیگر بار بسجود افتاد و تضرّع و زارى کرد و گفت: یا الهى و اله آبائى لک سجدت و سبّحت و عظمت انت الذى تعطى الملک من تشاء و تنزع الملک ممّن‏ تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء عالم الغیب و الشّهادة انت الاوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن و انت ترحم و تستجیب دعوة المضطرّین، انت الذى اجبت دعوتى و رحمت تضرّعى، آن گه صدیقه گفت شعیا را که از خداوند جلّ جلاله بخواه تا ما را خبر دهد که با این دشمن سنخاریب چه خواهد کرد؟ وحى آمد آن ساعت به شعیا که کار و کفایت کردم و شما را از شرّ وى رهانیدم و بامداد نظاره کنید تا عجایب ببینید، دیگر روز بامداد بر در شهر گوینده‏اى آواز داد که اى ملک بنى اسرائیل کار دشمن کفایت شد و آن لشکر بیکبار همه هلاک گشتند مگر سنخاریب و پنج کس از دبیران که با وى بودند، و از آن پنج کس یکى بخت‏نصر بود، روزى چند ایشان را بخوارى و عجز و بیچارگى بداشتند و صدیقه چون سنخاریب را دید گفت: الحمد للَّه ربّ العزّه الذى کفانا کم بما شاء انّ ربّنا لم یبقک و من معک لکرامتک علیه و لکنّه انّما ابقاک و من معک لتزدادوا شقوة فى الدّنیا و عذابا فى الآخرة و لتخبروا من ورائکم بما رأیتم من فعل ربّنا و لدمک و دم من معک اهون على اللَّه من دم قراد لو قتلت.
پس شعیا را وحى آمد که تا صدیقه، سنخاریب را و قوم که با وى مانده‏اند با شهر خویش فرستد، ایشان را با شهر خویش بابل فرستاد. و پس از آن سنخاریب هفت سال زنده بود و بعد از وى بخت‏نصر پسر زاده وى بجاى وى نشست و ملک راند هم بر آن قاعده که جدّ وى مى‏راند طاغى و باغى و ظالم. پس تقدیر الهى چنان بود که پادشاه بنى اسرائیل: صدیقه فرمان یافت و کار بنى اسرائیل در اضطراب افتاد و هرج و قتل در میان ایشان پدید آمد و یکدیگر را مى‏کشتند و سر بباطل و طغیان در نهادند و شعیا پیغامبر در میان ایشان بود، وحى آمد بوى تا ایشان را پند دهد و بترساند و نعمتهاى اللَّه تعالى با یاد ایشان دهد، شعیا زبان وعظ بگشاد و ایشان را پند داد و وعید گفت و پیغام اللَّه تعالى بوعید و تهدید بایشان رسانید، ایشان چون سخن وى شنیدند قصد وى کردند تا او را هلاک کنند، شعیا از میان ایشان بگریخت درختى وى را پیش آمد آن درخت از هم شکافته شد شعیا در میان درخت شد، شیطان بوى در رسید و یک ریشه جامه وى بگرفت و بیرون بگذاشت تا بنى اسرائیل بنشان آن یک ریشه راه بوى بردند، ارّه بر آن درخت نهادند و درخت را و شعیا را بدو نیمه ببریدند، چون ایشان از اندازه فرمان در گذشتند و بفساد و طغیان سر در نهادند و پیغامبر را کشتند، ربّ العالمین بر ایشان خشم گرفت و بخت‏نصر را بر ایشان مسلّط کرد تا از زمین بابل بیامد و بیت المقدس را خراب کرد و خلقى بسیار ازیشان بکشت و هفتاد هزار کودک نارسیده از اولاد پیغامبران از اهل بیت داود و از فرزندان یوسف و بنیامین و یهودا و روبیل و لاوى و غیر ایشان ببردگى ببرد و هر چه زر و سیم بود و پیرایه و جواهر که سلیمان بن داود در مسجد بیت المقدس بکار برده بود همه نقل بابل کرد و تورات آنچ دید بسوخت.
اینست وقعه اولى که ربّ العالمین گفت: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما» اى اولى المرتین، «بَعَثْنا عَلَیْکُمْ» اى سلّطنا علیکم، «عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ» اى طافوا بین بیوتکم یقتلونکم، و الجوس التردد فى الدّیار و طلب الشّى‏ء بالاستقصاء. و قیل طافوا ینظرون هل بقى احدکم یقتلوه، و الخلال انفراج ما بین الشّیئین او اکثر لضرب من الوهن اى قتلوا فى الازقة و الطّرق، «وَ کانَ وَعْداً مَفْعُولًا» اى هذا الوعید من اللَّه کائن لا مرد له و اللَّه تعالى فاعله.
«ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّةَ عَلَیْهِمْ» اى نصرناکم و رددنا لکم الدّولة لکم علیهم.
قیل هو غلبة الطّالوت و قتل داود، جالوت. و قیل معناه لمّا تابوا و اصلحوا ما افسدوا اعانهم اللَّه فکرّوا على الذین قتلوا منهم فاستنقذوا من بقى من الاسراء و استرجعوا اموالهم، «وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ» اى اعنّاکم بالمال و کثرة الاولاد فانّ القوّة فیهما، «وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً» اى اکثر من الاعداء عدادا و انصارا، النّفیر النّفر و هو من ینفر معک و یجوز ان یکون نفیر جمع نفر ککلب و کلیب و عبد و عبید و هم المجتمعون للمصیر الى الاعداء، و نفیرا منصوب على التّمییز.
«إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ» اى قلنا لهم و اوحینا الیهم انّکم مجزیّون على الاحسان و الاساءة فلا تفارقوا الاحسان و لا تقربوا الاساءة، قوله: «فَلَها» اى فعلیها، عرب لام بجاى على نهند: سقط فلان لفیه اى على فیه، قال اللَّه تعالى: «وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ» اى علیه بالقول. و قیل فلها اى فلها الجزاء و العقاب. و قیل فلها ربّ یغفر الاساءة.
سعید جبیر گفت: ابتداء کار بخت‏نصر آن بود که مردى از نیک مردان بنى اسرائیل میخواند از کتاب خدا که: «بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ» الآیة... آن مرد بگریست و در اللَّه زارید گفت: یا رب ارنى هذا الرّجل الذى جعلت هلاک بنى اسرائیل على یدیه بار خدایا بمن نماى آن کس را که هلاک بنى اسرائیل بر دست او حکم کرده اى و این قضا بر وى رانده‏اى، او را بخواب نمودند که: مسکین ببابل یقال له بخت‏نصر، این مرد برخاست و به بابل رفت و مال بسیار با خویشتن ببرد و درویشان را مى‏نواخت و پیوسته ایشان را باز مى‏جست و نام ایشان مى‏پرسید تا روزى بدرویشى خسته بیمار در رسید او را پرسید که نام تو چیست؟ گفت بخت‏نصر، او را بر گرفت و بخانه برد و مراعات وى میکرد تا از آن بیمارى صحت یافت و با وى نیکوئیها کرد، بعاقبت چون آن مرد اسرائیلى قصد خانه خویش کرد بخت‏نصر مى‏گریست و مى‏گفت: فعلت بى ما فعلت و لا اجد شیئا اجزیک به با من نیکوئیها کردى و مرا دست نمى‏دهد که ترا مکافات کنم، اسرائیلى گفت بلى مکافات من مى‏توانى، اگر کنى آسان کارى است و چیزى اندک، مرا نبشته‏اى دهى و عهد نامه‏اى که اگر ترا روزى دولتى و مملکتى بود، پادشاهى و فرمان روایى، مرا حرمت دارى و آنچ من گویم کنى. بخت‏نصر گفت این چه سخنست که مى‏گویى و چه افسوس میدارى، هر چند که کوشید تا این عهد نامه بستاند، نداد و جز بر استهزاء حمل نکرد، اسرائیلى بگریست گفت مانع این کار نمى‏دانم مگر آنچ اللَّه تعالى مى‏خواهد تا حکمى که در ازل کرده و قضایى که خواسته براند و تمام کند.
و در آن روزگار ملک بابل و نواحى پارس صنحابین بود، و قیل صیحون.
بخت‏نصر طلب روزى را گرد لشکر و حشم وى مى‏گشت، طلیعه‏اى از جهت صیحون به شام مى‏شد با ایشان برفت، چون باز آمد از آنچ دیده بود و شنیده لختى با صیحون بگفت، صیحون او را بخود نزدیک کرد، کار وى بجایى رسید که در میان قوم محترم و مقرّب گشت، سرور و سالار لشکر شد، صیحون بمرد و بجاى صیحون بر تخت ملک نشست، وهب منبه گفت: چون ملک بر وى مستقیم شد از دیار شام و بیت المقدس باز گشته و مسجد اقصى خراب کرده و تورات سوخته و چهل هزار مرد از علماء و احبار بنى اسرائیل کشته و هفتاد هزار از اولاد انبیاء ببردگى گرفته، و دانیال حکیم و قومى از اصحاب وى با خود برده. و این دانیال حکیم، قومى گفته‏اند که پیغامبر بود امّا نه مرسل بود، بعد ازین همه بخت‏نصر خوابى عجیب دید از آن بترسید و از کهنه و سحره تعبیر آن در خواست، ایشان ندانستند و از تعبیر و تفسیر آن خواب عاجز ماندند، و را گفتند: دانیال حکیم تعبیر خواب نیکو داند، او را بخواند چون بیامد در پیش وى سجود نکرد چنانک عادت ایشان بود، بخت‏نصر گفت، ما الذى منعک من السّجود لى؟ قال: انّ لى ربّا عظیما آتانى العلم و الحکمة و امرنى ان لا اسجد لغیره فخشیت ان اسجد لغیره ان ینزع منّى علمه الذى آتانى و یهلکنى، فقال: نعم ما عملت حیث وفیت بعهده و اجللت علمه، ثمّ قال: أ عندک علم بهذه الرّؤیا؟ بخت‏نصر گفت: خواب مرا تعبیر دانى؟ گفت دانم و پیش از آنک بخت‏نصر خواب خود حکایت کرد دانیال حکایت آن خواب کرد گفت: بتى دیدى سر وى از زر سرخ، سینه وى از سیم سپید، شکم وى از مس، هر دو ران وى از آهن، هر دو ساق وى از سفال، آن گه سنگى از آسمان فرو آمد آن را بشکست و خرد کرد و آن سنگ مى‏افزود و بزرگ مى‏شد تا میان مشرق و مغرب از آن سنگ پر شد، آن گه درختى دیدى اصل آن در زمین و شاخ آن در آسمان، و مردى بر آن درخت تبرى بدست گرفته و منادى ندا مى‏کند که بزن شاخ این درخت را تا مرغان از بالاى آن و ددان از زیر آن بر کنده شوند و اصل و بیخ آن درخت بر جاى مى‏دار، اینست خواب که دیدى اى ملک.
آن گه تعبیر کرد گفت: امّا الصّنم الذى رأیت فانت الرّأس من الذّهب و انت افضل الملوک آن سر صنم که از زر بود تویى مهینه ملوک جهان و سرور ایشان و آن سینه وى که از سیم بود، پسر تو است بعد از تو پادشاه باشد و سرور، و شکم وى که از مس بود پادشاهى باشد بعد از پسر تو فرود از وى. امّا دوران آهنین آنست که پس از آن دو فرقت شوند و در ملک سخت کوشند و پس از آن کار ملک سست شود چنانک سفال در جنب آهن، و سنگ که از آسمان فرو آمد و جهان از آن پر گشت: پیغامبرى خواهد بود در آخر الزّمان که ملوک جهان را پراکنده کند و ملک ایشان بر دارد و جهانیان را مسخّر خود گرداند و کار وى بلند شود، و آن درخت که دیدى و آنچ از وى بریدند و مرغان و ددان که در بالا و زیر آن بودند زوال ملک تو باشد یک چندى و صورت تو که مسخ کنند، ربّ العزّه ترا روزگارى کرکس گرداند ملک مرغان، پس گاو نر گرداند ملک چهار پایان، پس شیر گرداند ملک ددان و وحش بیابان، هفت سال برین صفت ممسوخ باشى صورت بگشته و دل همچون دل آدمیان بمانده: لتعلم انّ اللَّه له ملک السّماوات و الارض و هو یقدر على الارض و من علیها، و اصل درخت که بر جاى بماند ملک تو است که بر جاى بود پس از مسخ.
چون دانیال خواب وى را تعبیر کرد و علم و حکمت وى بشناخت او را گرامى کرد و عزیز همى‏داشت تا گبران و مغان بر وى حسد بردند و او را بدها گفتند بنزدیک بخت‏نصر، فقالوا انّ دانیال و اصحابه لا یعبدون إلهک و لا یأکلون ذبیحتک، گبران کار وى بنزدیک ملک بجایى رسانیدند که بفرمود تا دانیال و اصحاب وى را با شیر بهم در غارى کنند تا ایشان را هلاک کند و بخورد، شیر چون ایشان را دید از ایشان برگشت و تواضع نمود، و ایشان چون در غار مى‏شدند شش کس بودند، چون بیرون مى‏آمدند هفت کس بودند!! گفتند چونست که شش کس بودند و اکنون هفت کس بیرون مى‏آیند ؟! آن‏ هفتمین فریشته‏اى بود که اللَّه تعالى بایشان فرستاد تا پاسبانى ایشان کند و بدها از ایشان بگرداند، آن فریشته چون بیرون آمد لطمه‏اى بر روى بخت‏نصر زد و ربّ العزّه او را در آن حال ممسوخ کرد، سر در نهاد در بیابان و بددان و وحوش بیابان پیوست، هفت سال در آن مسخ بماند روزگارى بصورت شیر، روزگارى بصورت گاو، روزگارى بصورت کرکس، پس از هفت سال ربّ العزّه او را بصورت آدمیان باز آورد و ملک با وى داد چنانک بود، فآمن و دعا النّاس الى اللَّه، فى قول بعضهم. سئل وهب: أ کان مؤمنا؟ فقال: وجدت اهل الکتاب قد اختلفوا فیه فمنهم من قال مات مؤمنا و منهم من قال احرق بیت اللَّه و کتبه و قتل الانبیاء و غضب اللَّه علیه غضبا فلم یقبل منه حینئذ توبة، و قول درست آنست که بخت‏نصر کافر مرد.
محمّد بن اسحاق گفت: چون اللَّه تعالى خواست که او را هلاک کند پس از آنک از تخریب بیت المقدس باز گشته بود و اهل آن کشته و گزاف کاریها کرده، بنى اسرائیل را گفت ایشان که در تحت قهر و اسر وى بودند: أ رأیتم هذا البیت الذى خرّبت و هؤلاء النّاس الذین قتلتهم من هم و ما هذا؟! این خانه‏اى که من خراب کرده‏ام چه خانه‏ایست و اهل آن که کشتم چه قومند؟ ایشان گفتند خانه خداست مسجد وى و عبادت‏گاه بندگان وى و آن کشتگان همه فرزندان پیغامبران بودند که معصیتها کردند و انذارهاى فرمان حق در گذاشتند تا ترا بر ایشان مسلّط کرد و بعقوبت گناهان خویش رسیدند، بخت‏نصر گفت: از شما کیست که مرا دیدار در آسمان دهد؟ تا هر چه در آسمانست از خلق بردارم و نیست گردانم و بساط ملک خود در آسمان بگسترانم چنانک در زمین کردم، ایشان گفتند: ما یقدر علیه احد من الخلائق این کاریست که دست خلائق بدان نرسد و همه کس از آن عاجز مانند، وى گفت ناچار است و گرنه شما را هلاک کنم، ایشان بگریستند و در اللَّه تعالى زاریدند و دعا کردند تا ربّ العزّه دعاى‏ ایشان مستجاب کرد و از خوارى و حقیرى وى او را به پشّه‏اى هلاک کرد! گویند پشّه‏اى در بینى وى شد بمغز سر رسید نیش بر وى میزد تا بى آرام و بى طاقت گشت و پیوسته بر سر وى لخت مى‏زدند و زخم مى‏کردند تا مگر بیارامد و هیچ نیارامید تا بهلاک نزدیک گشت، فقال لخاصّته من اهله اذا متّ فشقّوا رأسى و انظروا ما هذا الذى قتلنى فلما مات شقّوا رأسه فوجدوا البعوضة عاضّة على امّ دماغه لیرى اللَّه العباد قدرته و سلطانه.
قولى دیگر گفته‏اند در بیان مرگ وى سدّى گفت: چون ربّ العزّه او را پس از مسخ بصورت آدمى باز آورد و ملک با وى داد، دانیال حکیم را گرامى میداشت، گبران بر وى حسد بردند گفتند دانیال چون با ملک شراب خورد قضاء حاجت بول باو تاختن آرد و خویشتن را از آن باز نتواند داشت، و این در میان ایشان عارى بود عظیم، بخت‏نصر دربان را بخواند گفت مى‏نگر اوّل کسى که از مجلس شراب بر خیزد قضاء حاجت را او را هلاک کن، اگر چه گوید من بخت‏نصرام در اهلاک وى تقصیر مکن، پس ربّ العزّه دانیال را ازین علّت عافیت داد تا وى را با رافت حاجت نبود و این علّت آن شب بر بخت‏نصر افتاد، اوّل کسى که اراقت بول را برخاست او بود، دربان او را نشناخت قصد وى کرد، گفت من بخت‏نصرم، دربان گفت: کذبت انّ الملک امرنى ان اقتل اول من یخرج فضربه فقتله، و کان عمر بخت‏نصر الفا و خمس مائة سنة و خمسین یوما. اینست بیان واقعه اولى و قصّه بخت‏نصر بر قول جمهور اهل تفسیر.
امّا واقعه آخر که ربّ العزّه گفت: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ» آن بود که بعد از هلاک بخت‏نصر قومى از بنى اسرائیل که در دست وى بودند خلاص یافتند و به ایلیا و شام و بیت المقدس باز گشتند، و گفته‏اند که ربّ العزّه کشتگان بنى اسرائیل را نیز زنده کرد تا بخانه‏هاى خویش باز شدند و تورات را که سوخته بود و در میان ایشان نمانده به زبان عزیز بن شرحیا بایشان باز داد و اللَّه‏ نعمت خود بر ایشان فراخ کرد تا بناهاى عظیم کردند و قصرهاى نیکو ساختند و ایشان را مال و فرزندان بسیار داد چنانک گفت جلّ جلاله: «وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً» ایشان را دیگر باره در نعمت بطر گرفت و سر بمعصیت و طغیان در نهادند و در زمین تباهکارى کردند و ربّ العالمین پیغامبران را بایشان فرستاد و ایشان پیغامبران را بعضى دروغ زن گرفتند و بعضى را کشتند چنان که اللَّه تعالى گفت: «فَرِیقاً کَذَّبُوا وَ فَرِیقاً یَقْتُلُونَ».
و آخرترین پیغامبران بایشان زکریّا بود و یحیى و عیسى علیهم السّلام و ایشان زکریّا و یحیى هر دو را بکشتند بقول بعضى مفسران و بقول بعضى زکریا را نکشتند بلکه خود فرمان یافت، امّا یحیى را بى خلاف کشتند، و سبب قتل وى آن بود که عیسى (ع) یحیى را فرستاد با دوازده مرد حواریان تا مردم را دین و شریعت آموزند و از حرام و ناشایست باز دارند، پادشاه ایشان خواست که دختر زن را بزنى کند بقول سدّى، یا دختر برادر بقول عبد اللَّه بن عباس، و این هر دو در شریعت حرامند، یحیى (ع) او را از آن نهى کرد و پادشاه را بآن دختر میل بود چنانک هر چه از وى میخواست رد نمى‏کرد، دختر از پادشاه درخواست تا یحیى را بکشند و سر یحیى را پیش وى آرند در طشت نهاده بستیز آن که او را از نکاح وى نهى کرد! پادشاه سر باز مى‏زد و نمى‏خواست که او را بکشد و وى الحاح مى‏کرد و تن فرا وى نمى‏داد تا آن گه که از بهر دل وى بفرمود تا یحیى (ع) را شهید کردند و خون وى بر زمین ریختند، در بیت المقدس آن خون جوشیدن گرفت، خاک بر آن میریختند و هم چنان مى‏جوشید و بالا مى‏گرفت تا ربّ العزّه بر ایشان خشم گرفت و خواست که غضب خود بر ایشان براند و ایشان را عقوبت کند، ملکى را از ملوک بابل بر ایشان انگیخت نام وى خردوس و کانت نکایته فیهم اشد من نکایة بخت‏نصر، فذلک قوله: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ». خردوس با لشکرى انبوه بدر بیت المقدس فرود آمد و بر بنى اسرائیل غلبه کرد و یکى را گفت از سروران لشکر خویش نام وى نبوزراذان: انّى قد کنت حلفت بالهى لئن ظهرت على اهل بیت المقدس لاقتلنّهم حتّى یسیل دماؤهم فى وسط عسکرى الّا ان لا اجد احدا اقتله من سوگند یاد کردم بخداوند خویش که اگر مرا بر اهل بیت المقدس دست رس بود و ظفر یابم بر ایشان ایشان را میکشم تا خون ایشان روان گردد و بلشگرگاه من رسد، پس نبوزراذان را فرمود تا در بیت المقدس شد بر آن بقعت که قربان‏گاه ایشان بود، خون دید که همى‏جوشید و بالا گرفت و آن خون یحیى زکریا بود، امّا جهودان از نبوزراذان پنهان کردند گفتند: هذا دم قربان قرّبناه فلم یقبل منّا فلذلک یغلى هو کما تراه و لقد قرّبناه منذ ثمانى مائة سنة القربان فتقبل منّا الّا هذا القربان و ذلک لانّه قد انقطع منّا الملک و النبوة و الوحى فلذلک لم یقبل منّا گفتند هشتصد سالست تا قربان میکنیم و پذیرفته مى‏آید مگر این یک قربان که نپذیرفتند از آنک وحى و نبوّت از ما منقطع گشته، نبوزراذان بفرمود تا بر سر آن خون قتل نهمار کردند، هزارها کشتند از مهتران و کهتران، خرد و بزرگ ایشان تا مگر آن خون ساکن گردد و ساکن نمى‏گشت، پس گفت: ویلکم یا بنى اسرائیل اصدقونى قبل ان لا أترک نافخ نار انثى و لا ذکر الّا قتلته، چون ایشان را این تهدید کرد راست بگفتند که این خون پیغامبریست نام او یحیى بن زکریا تا ما را از ناشایست و نابکار نهى میکرد و ما از نادانى فرمان او نبردیم و رشد خود نشناختیم و ما را از کار شما و فتنه قهر و قتل شما خبر مى‏داد و تصدیق وى نکردیم و او را کشتیم تا باین روز و باین حال رسیدیم.
نبوزراذان بدانست که ایشان راست مى‏گویند، بفرمود تا در شهر ببستند و لشکر خردوس هر چه با وى بود همه بیرون کرد و خالى گشت آن گه روى بر خاک نهاد و تضرّع و زارى کرد گفت: یا یحیى بن زکریّا قد علم ربّى و ربّک ما قد اصاب قومک من اجلک و ما قتل منهم من اجلک فاهدا باذن اللَّه قبل ان لا ابقى احدا من قومک، چون این سخن بگفت خون یحیى بفرمان اللَّه تعالى ساکن گشت،نبوزراذان چون آن حال دید ایمان آورد گفت: آمنت باللَّه الذى آمنت به بنو اسرائیل و ایقنت انّه لا ربّ غیره. و روى انّ اللَّه تعالى اوحى الى رأس من رؤس بقیّة الانبیاء انّ نبوزراذان حبور صدوق و الحبور بالعبرانیّة حدیث الایمان، آن گه گفت اى بنى اسرائیل آن دشمن خدا خردوس بمن فرموده که اهل بیت المقدس را چندان بکشم که خون کشتگان بلشکرگاه وى رسد و من طاقت عصیان وى ندارم راه آنست که چهارپایان بسیار بکشیم و آن گه این کشتگان را بر سر ایشان افکنیم تا آن را بپوشد و خون بلشکرگاه وى رسد، هم چنان کردند و خردوس کس فرستاد به نبوزراذان که قتل از ایشان بردار که خون ایشان بلشکرگاه ما رسید و سوگند ما راست شد، پس خردوس از آنجا برخاست و به بابل بازگشت و بعد از آن بنى اسرائیل را ملک نبود و ملک شام و نواحى آن با روم و یونانیان افتاد، امّا بقایاى بنى اسرائیل پس از آن در زمین قدس قوى گشتند و بسیار شدند و ریاست و مهترى یافتند، بقوّت و شوکت و نعمت و اجتماع رأى و کلمت نه بر وجه پادشاهى و فرمان روایى، روزگارى چنان بودند تا دیگر باره سر بتباهى و بى راهى در نهادند و استحلال محارم کردند و اندازه‏هاى دین و شریعت در گذاشتند تا ربّ العزّه ططوس بن اسبسیانوس الرّومى را بر ایشان مسلّط کرد و بلاد و دیار ایشان خراب کرد و از آن ریاست و نعمت و وطن خویش بیفتادند و خوارى و مهانت و مذلت بر ایشان نشست، و پس از آن ایشان را هرگز عزّ و کرامت و ریاست و ملک نبود و بر ایشان جز مذلّت و صغار و جزیت نبود و بیت المقدس هم چنان خراب مانده تا بروزگار عمر خطاب، فعمره المسلمون.
... قوله: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ» اى وعد المرّة الآخرة و العقوبة الثّانیة، «لِیَسُوؤُا وُجُوهَکُمْ» ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و حفص و یعقوب لیسوؤا خوانند بیا و ضم همزه و وادى بعد از آن على الجمع بوزن «لیسوعوا» و فیه اضمار یعنى: بعثنا علیکم عبادا لنا لیسوؤا وجوهکم، اى اصحاب الوجوه، یعنى‏ لتفعلوا ما تکرهون و هو سوق الاولاد و قتلهم بین یدى الآباء و الامّهات. ابن عامر و حمزه و ابو بکر لیسوء خوانند بالیاى و فتح الهمزه على التّوحید، یعنى لیسوء اللَّه وجوهکم او لیسوء الوعد وجوهکم او لیسوء البعث وجوهکم کسایى: لنسوء بنون خواند و فتح همزه و باین قراءت فاعل اللَّه است جلّ جلاله، یقول تعالى: لنسوء نحن وجوهکم، «وَ لِیَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ» یعنى مسجد بیت المقدس للاحراق و التّخریب، «کَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ» اى کما فعلوا فى المرة الاولى، «وَ لِیُتَبِّرُوا» اى لیهلکوا و لیفسدوا، «ما عَلَوْا تَتْبِیراً» ما استطاعوا و ملکوا اهلاکا و افسادا، و التّبار الهلاک و الفساد.
«عَسى‏ رَبُّکُمْ أَنْ یَرْحَمَکُمْ» اى و هذا ایضا ما اخبر انّه فى الکتاب میگوید وز آنچ بنى اسرائیل را در کتاب خبر کردیم و آگاهى دادیم اینست که: عسى ربّکم ان یرحمکم بعد ان عاقبکم بذنوبکم اللَّه چنان میخواهد که پس از آن که شما را عقوبت کرد آخر بشما ببخشاید و رحمت کند، این رحمت عمران بیت المقدس است و اهل آن بوى باز گشتن و کار آن با نظام آوردن، «وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا» این وعیدیست خلق را تا بقیامت هر که با جنایت گردد اللَّه تعالى با وى با عقوبت گردد. قتاده گفت: عادوا الى الکفر بمحمّد (ص) فعاد اللَّه علیهم بالجزیة با کفر گشتند یعنى جهودان که به محمّد (ص) ایمان نیاوردند و ربّ العزّه با عقوبت گشت که خوارى و جزیت بر ایشان افکند تا بقیامت، این خود عذاب و عقوبت دنیاست، و عقوبت آخرت آنست که گفت: «وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ حَصِیراً» اى محبسا و سجنا للکفار یحصرون فیها و یحبسون، و الحصر الحبس، الحصیر المنسوخ سمّى حصیرا لانّه حصرت طاقاته بعضها مع بعض.
«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ» یعنى یرشد الى الطّریقة التی هى اثبت و ادوم و هى الاسلام و الدّین القیم و قیل یرشد الى الحال التی هى اقوم الحالات و اسدّها و اعدلها و هى توحید اللَّه جلّ و عزّ و شهادة ان لا اله الّا اللَّه و الایمان برسله و العمل بطاعته و هذه صفة الحال التی هى اقوم، و گفته‏اند اقوم بمعنى مستقیم است همچون اکبر بمعنى کبیر، «وَ یُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ» قرأ حمزة و الکسائى: یبشر بفتح الیاء و تخفیف الشّین و ضمّها و قرأ الباقون یبشر بضم الیاء و فتح الباء و تشدید الشّین و کسرها و قد سبق الکلام فیه، «أَنَّ لَهُمْ» اى بانّ لهم، «أَجْراً کَبِیراً» و هو الجنّة.
«وَ أَنَّ الَّذِینَ» اى و بانّ الّذین، «لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ» من الاعتاد. و قیل هو اعددنا فقلبت الدّال تاء، «عَذاباً أَلِیماً» یعنى النّار.
«وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ» حذفت الواو من یدع فى اللّفظ و الخطّ و لم تحذف فى المعنى لانّها فى موضع الرّفع فکان حذفها فى اللّفظ باستقبالها اللام السّاکنة، کقوله تعالى: «وَ یَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ سَنَدْعُ الزَّبانِیَةَ وَ سَوْفَ یُؤْتِ اللَّهُ فَما تُغْنِ النُّذُرُ» معنى آیت آنست که مردم بوقت ضجر و غضب بر خود و بر مال خود و بر فرزند خود دعاء بد کنند چنانک خود را یا فرزند خود را مرگ خواهند و هلاک مال خواهند از سر ضجر «دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ» اى کما یدعو لنفسه بالخیر همچنانک خود را و فرزند خود را عافیت و سلامت و نعمت خواهند و اجابت آن دوست دارند هم چنان بوقت ضجر دعاء بد کنند امّا اجابت آن دوست ندارند و این از آنست که آدمى عجولست قلیل الحلم و بى صبر در کارها، زود بدعاء بد شتابد بر خویشتن، امّا ربّ العزّه باجابت نشتابد بفضل خویش.
گفته‏اند سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى (ص) اسیرى را به سوده بنت زمعه سپرد، آن اسیر همه شب مى‏نالید، سوده را دل بسوخت و بر وى ببخشود بند وى سست کرد، اسیر بگریخت، مصطفى (ص) بامداد که وى را طلب کرد گفتند سوده چنین کرد، مصطفى (ص) خشم گرفت گفت: اللّهم اقطع یدیها، سوده دست خویش دور داشت که ناچار دعاء رسول (ص) را اجابت آید، رسول گفت: انّى سألت ان یجعل لعنتى و دعائى على من لا یستحقّ من اهلى رحمة لانّى بشر اغضب کما یغضب البشر فلتردد سودة یدیها.
و روى انّه قال (ص) اللّهم انّما انا بشر فمن دعوت علیه فاجعل دعائى رحمة له فانزل اللَّه تعالى: «وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ».و قیل معنى الآیة: یدع الانسان بالبلاء على نفسه کما یدعو بالعافیة لنفسه و هو استعجاله لغده، و فى معناه یقول الشّاعر:
انّا لنفرح بالایّام ندفعها
و کلّ یوم مضى نقص من الاجل‏
فاعمل لنفسک قبل الیوم مجتهدا
فانّما الرّبح و الخسران فى العمل
و قیل و لهان الانسان على غده سرطان الى اجله، «وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا» اى الى امر الدّنیا، و العجلة طلب الشّى‏ء قبل وقته و السرعة عمل الشّى‏ء فى اول وقته و فى الخبر: العجلة من الشّیطان و التّأنّى من اللَّه: و گفته‏اند انسان اینجا بمعنى ناس است میگوید همه مردمان، جمله بشر عجولند، جاى دیگر گفت: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» اى على حب العجلة فى امره، از آدم تا بآخر فرزندان همه را شتابنده آفریدند در کار خویش و عجله دوست دارند.
روى عن سلمان الفارسى (رض) قال: اوّل ما خلق اللَّه من آدم رأسه فاقبل ینظر الى سائره یخلق فلمّا دنا المساء قال یا ربّ عجل قبل اللّیل فقال اللَّه عزّ و جل: «وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا». و قیل لمّا انتهت النفخة الى سرته نظر الى جسده فاعجبه فذهب لینهض فلم یقدر، فذلک قوله: «وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا» و قیل عجولا ضجورا لا یصبر على سرّاء و لا ضرّاء.
«وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ» اى خلقناهما، «آیَتَیْنِ» اى علامتین دالّتین على وحدانیّتنا و کمال علمنا و قدرتنا. و قیل جعلنا هما عبرتین لبعد اختلافهما و دقّة صنعتهما و عظم تفاوتهما و مسّ الحاجة الیهما و تعلّق الانتفاع بهما کما هما، و «آیَتَیْنِ» نصب على الحال قال ابن کثیر الآیتان ظلمة اللّیل وضوء النّهار و تقدیرها: جعلنا اللّیل و النّهار ذوى آیتین، ثمّ فصّل فقال: «فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ» اى فجعلنا اللّیل آیة ممحوة مظلمة یعنى لا تبصر بها المرئیّات کما لا یبصر ما یجی‏ء من الکتاب، «وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً» یعنى مبصرا بها و النّهار لا یبصر لکن یبصر به و فیه.
ابن عباس گفت: ربّ العزّه نور آفتاب هفتاد جزء آفرید و نور ماه هفتاد جزء، پس از نور ماه شصت و نه جزء محو کرد و این شصت و نه جزء در نور آفتاب افزود، اکنون آفتاب را صد و سى و نه جزء نور است و قمر را یک جزء.
روى مقاتل بن حیّان عن عکرمه عن ابن عباس قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: انّ اللَّه سبحانه لمّا ابرم خلقه فلم یبق من خلقه غیر آدم خلق شمسین من نور عرشه فامّا ما کان فى سابق علم اللَّه ان یدعها شمسا فانّه خلقها مثل الدّنیا ما بین مشارقها و مغاربها، و امّا ما کان فى سابق علمه ان یطمسها و یحوّلها قمرا فانّه خلقها دون الشّمس فى العظم و لکن انّما یرى صغرهما من شدّة ارتفاع السّماء و بعدهما من الارض فلو ترک اللَّه الشّمس و القمر کما خلقهما لم یعرف اللیل من النّهار و لا النّهار من اللیل و لا کان یدرى الاجیر الى متى یعمل و متى یأخذ اجره و لا یدرى الصّائم الى متى یصوم و متى یفطر و لا تدری المرأة کیف تعتدّ و لا یدرى المسلمون متى وقت صلاتهم و متى وقت حجّهم و لا یدرى الدّیّان متى یحلّ دینهم و لا یدرى النّاس متى یبذرون و یزرعون لمعاشهم و متى یسکنون راحة لابدانهم فکان الربّ سبحانه انظر لعباده و ارحم بهم فارسل جبرئیل فامر جناحه على وجه القمر و هو یومئذ شمس فطمس عنه الضّوء و بقى فیه النّور، فذلک قوله: «وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً»
فالسواد الّذى ترونه فى جوف القمر شبه الخطوط فهو اثر المحو.
قال ابن عباس: کان فى الزّمن الاوّل لا یعرف اللیل من النّهار فبعث اللَّه جبرئیل (ع) فمسح جناحه علیه فذهب ضوءه و بقیت علامة جناحه و هى السّواد الّذى فى القمر، «لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ» اى لتطلبوا فى النّهار رزق اللَّه و تستریحوا باللیل فحذف للدّلالة علیه، «وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ» بالقمر، «وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِیلًا» اى بیّنّا فى القرآن کلّ ما تحتاجون الیه.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِی إِسْرائِیلَ» الآیة...
کثرة ذکر اللَّه عزّ و جل لموسى (ع) فى القرآن من امارات اکرامه و علامات محبّته، کسى را که دوست دارند ذکر وى بسیار کنند، مصطفى (ص) گفت:«من احب شیئا اکثر ذکره»
کسى که چیزى دوست دارد پیوسته نام آن چیز مى‏برد و ذکر وى میکند نبینى خداوند جهان و کردگار مهربان جلّ جلاله و تقدّست اسمائه که موسى را گفت: «وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی» من دوستى خود بر تو افکندم، لا جرم بنگر تا در قرآن چند جایگاه است ذکر موسى: میقات موسى، طور موسى، وعده موسى، غربت موسى، مناجات موسى، برادر موسى، خواهر موسى، مادر موسى، همراه موسى، دریاى موسى، فرعون موسى، رنج موسى، نواخت موسى هیچیز نگذاشت از احوال و اخلاق موسى که نه در قرآن یاد کرد و مؤمنان را بسماع آن شاد کرد، تا بدانى که یاد کرد فراوان بار درخت دوستى است و نشان راه دوستى «وَ قَضَیْنا إِلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ» الآیة... حکم راندیم و قضا کردیم و کار از غیب بیرون آوردیم تا با خلق نمائیم که آن همه ما بودیم و همه مائیم، در ازل ما بودیم و در ابد مائیم، نیک و بد بارادت ماست، نفع و ضرّ بتقدیر ماست، کائنات و محدثات محکوم تکلیف و مقهور تصریف ماست، از ازل تا جاودان علم ما بر همه روان و ما را بر همه حکم و فرمان، وجود شما که خلایق‏اید و عدم شما بر درگاه جلال ما یکسانست، نه در هستى شما ما را منفعت، نه در نیستى شما ما را مضرّت، نه کمال عزّت ما را بطاعت شما حاجت.
«إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها» ان احسنتم فثوابکم اکتسبتم و ان اسأتم فعذابکم اجتلبتم و الحقّ اعزّ من ان یعود الیه من افعال عبده زین أو شین جلال عزّت احدیّت و کمال صمدیت از آن عزیزتر و پاک تر که بطاعت مطیعان او را زینى بود یا از معصیت عاصیان درو شینى آید، اگر نیک مرد آیى خود را سود کنى، و اگر بد مرد باشى بر خود زیان آرى جلال احدیّت ما را جمال صمدیت بس:
و لوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحل‏
«إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ» درجه عامه مؤمنان است در اعمال ایشان، باز درجه خواص در اعمال و احوال چنانست که بو یزید گفت در اشارت این آیت: من عمل لنفسه لا یعمل للَّه و من عمل للَّه لا یعمل لنفسه و لا یراها. و قال ابو سلیمان الدّارانى: العمّال فى الدّنیا یعملون على وجوه کلّ فى عمله یطلب حظّه فجاهل عمل على الغفلة و عامل عمل على العادة و خائف عمل على الرّهبة و متوکل عمل على الفراغة و زاهد عمل على الخلوة و صدّیق عمل على المحبّة و عمّال اللَّه اقل من القلیل.
«عَسى‏ رَبُّکُمْ أَنْ یَرْحَمَکُمْ» این آیت امید داران را دست آویزى قوى است و نواختى نیکو، اى عسى من ربّاکم و بلطفه غذّاکم ان یرحمکم، آن خداوند که رایگان ترا بفضل خود بیافرید و بنعمت خود بپرورد و بلطف در حفظ و عنایت خود بداشت و از آفات و مکاره نگاه داشت، امیدست که بسرانجام رحمت کند و کارى که خود در گرفت بفضل خود بسر برد، «وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا» قال سهل بن عبد اللَّه: ان عدتم الى الفرار منّا عدنا الى اخذ الطّریق علیکم لترجعوا الینا، این همچنانست که مصطفى (ص) گفت حکایت از اللَّه تعالى جلّ جلاله: اذا علمت انّ الغالب على قلب عبدى الاشتغال بى جعلت شهوة عبدى فى مسئلتى و مناجاتى، فاذا کان عبدى کذلک فاراد ان یسهو عنّى حلت بینه و بین السّهو عنّى.
«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ» قرآن دلیلى ظاهرست و رهروان را و چراغى روشن جویندگان را، همى اهل حق را دل گشاید و بسوى حق راه نماید، پس اگر جوینده با تقصیر بود و در نظر وى قصور بود و از عنایت حق دور بود قرآن مرور اسباب ضلالت و عمایت بود، چنانک اللَّه تعالى گفت: «وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًى»، نه از آنک در دلیل قصور آمد که دلیل همانست که چراغ هدى از نور اعظم تابانست امّا نگرنده قاصر آمد و از دیدار آن محجوب همچون نور روز که جهان از آن پرست و نابینا از آن محروم: خورشید نه مجرم ار کسى بینا نیست.
«وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ» الآیة... قال سهل: اسلم الدّعوات الذکر و ترک الاختیار فى الدّعاء و السّؤال، لانّ فى الذّکر الکفایة و ربّما یدعو الانسان و یسئل ما فیه هلاکه و هو لا یشعر الا ترى انّ اللَّه یقول: «وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ» و الذّاکر على الدّوام التّارک للاختیار فى الدّعاء و السّؤال مبذول له افضل الرّغائب و ساقط عنه آفات السّؤال و الاختیار.
قال النّبی (ص) حاکیا عن ربّه: من شغله ذکرى عن مسئلتى اعطیته افضل ما اعطى السّائلین.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ» یعنى عمله و جدّه و عاقبته، طائر نامیست که عرب در موضع فال نهند و بیشترین در موضع تشأّم استعمال کنند و قرآن باین معنى فرو آمده آنجا که گفت: «وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسى‏ وَ مَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ قالُوا اطَّیَّرْنا بِکَ وَ بِمَنْ مَعَکَ قالَ طائِرُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ» و مصطفى (ص) گفته: لا عدوى و لا طیرة، امّا درین آیت طائر جدّ مردم است بخت او و عمل او و سرانجام کار او هر چه خود کند یا کنند با او.
ابو عبیده گفت: «طائِرَهُ» اى حظّه الّذى قضى له من خیر او شرّ او سعادة او شقاوة، مشتقّ من قولهم: طار سهمه اذا ظهر نصیبه، و فى ذلک حجّة على المعتزلة و القدریة فى الزام الطائره و الطائر ما قضى علیهم من الشّفاء و السّعادة.
سدّى گفت: «طائِرَهُ» اى کتابه الّذى یطیر الیه یوم القیامة فى عنقه، یعنى عمله فى عنقه فیکون فى اللزوم کالطّوق للعنق.
و قال مجاهد: ما من مولود یولد الّا فى عنقه ورقة مکتوب فیها شقى او سعید، و خصّ العنق لانّه موضع القلادة و الغل و السّمة. و قیل «أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ»
یعنى یسرنا له عمله الّذى هو عامله خیرا او شرّا و اغریناه به، و به‏ قال النبى (ص): اعملوا فکلّ میسر لما خلق له، «وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ» یعقوب «و یخرج» خواند بالیاى و فتحها و ضمّ الرّاء، یعنى یخرج له ذلک الطائر یوم القیامة، «کِتاباً» اى فى حال کونه کتابا و هو نصب على الحال میگوید بیرون آید آن عمل او و بخت او روز قیامت نامه‏اى گشته، «کِتاباً» اى مکتوبا او ذا کتاب و الفعل على هذا من خرج، باقى فرّاء «وَ نُخْرِجُ» خوانده‏اند بالنون و ضمّها و کسر الرّاء، یعنى نخرج نحن له کتابا و المخرج هو اللَّه عزّ و جل و الکتاب منصوب لانّه مفعول به و الفعل على هذا من اخرج میگوید بیرون آریم او را فردا نامه‏اى، «یلقیه» ابن عامر «یَلْقاهُ» خواند بضم یا و فتح لام و تشدید قاف و الفعل على هذه القراءة من لقّیته المضعف العین الّذى یتعدّى الى مفعولین اى یلقّى الانسان ذلک الکتاب یعنى یؤتاه نامه‏اى که در دست او دهند.
باقى فرّاء «یَلْقاهُ» خوانند بفتح یا و سکون لام و تخفیف قاف، و الوجه انّه من لقى الذى یتعدّى الى مفعول واحد، تقول: لقى فلان الشی‏ء و الهاء ضمیر المفعول به، یعنى کتابا یلقاه بعینه و یقرءوه بلسانه نامه‏اى که آن را بیند، «مَنْشُوراً» غیر مطوى لیمکنه قراءته میگوید آن را گشاده بیند و گشاده در دست او داده آید تا خواندن آن او را ممکن گردد، و «مَنْشُوراً» بر هر دو قراءت نصب على الحال باشد.
«اقْرَأْ کِتابَکَ» قول اینجا مضمرست یعنى یقال له اقرأ کتابک، اى کتاب اعمالک گفته‏اند که هر آدمى را صحیفه کردار وى در گردن وى بسته‏اند بر مثال قلاده‏اى، چون از دنیا بیرون شود آن صحیفه در نوردند، پس در قیامت که او را زنده گردانند صحیفه از هم باز کنند و پیش دیده وى آرند و گویند: «اقْرَأْ کِتابَکَ». قتاده گفت: سیقرأ یومئذ من لم یکن قارئا فى الدّنیا، «کَفى‏ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً» اى کفى نفسک و الباء زائدة، «حَسِیباً» اى محاسبا و قیل‏ حاکما، و قیل شاهدا، و هو منصوب على التّمییز.
حسن بصرى گفت: اینت عدل راست و انصاف بسزا که بنده بر خود داور بود و بر خود گواهى دهد و شمار خود خود کند، و گفته‏اند سیاق این کلمه بر سبیل تهدید است و وعید چنانک کسى را بیم دهى و گویى: ساحاسبک آرى بکنم شمار تو «مَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ» اى من اهتدى الى الرّشاد فانّ ثواب اهتدائه له، «وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها» اى من ضلّ عن الرّشاد فعلیا و بال الضّلال، «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏» الوزر الحمل، یقال: وزرت کذا اى حملته و سمّى الوزیر وزیرا لانّه یحمل اوزار الملک اى یحمل اعباء ملکه، تأویل این آیت بر دو وجه است: یکى آنست که لا یؤاخذ احد بذنب غیره هیچکس را بگناه دیگرى نگیرند، چنانک جاى دیگر گفت: «وَ ما هُمْ بِحامِلِینَ مِنْ خَطایاهُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى‏ حِمْلِها لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْ‏ءٌ». وجه دیگر آنست که: لیس لاحد ان یعمل ذنبا لانّ غیره عمله کس را نسزد و نه روا بود که گناهى کند که دیگرى همان گناه کرده است، و این چنانست که کفّار قریش گفتند: «إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى‏ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى‏ آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ».
... قوله: «وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا» هذا دلیل على انّ الایمان سمعىّ و انّما یجب الاجابة بالدعوة و القبول و بالبلاغ و الطّاعة بالرّسالة معنى آیت آنست که هیچ قوم را هرگز عذاب نکنیم نه عذاب استیصال در دنیا و نه عذاب دوزخ در عقبى تا نخست پیغامبرى را بایشان فرستیم تا توحید و شرع مر ایشان را بیان کند و بگوید که بنده را ثواب و عقاب بچیست، بچه او را در بهشت آرند و از بهر چه او را در دوزخ کنند.
اما کسى که در ایّام فترت از دنیا بیرون شود رسالت باو نارسیده، حکم وى آنست که مصطفى (ص) گفت: یقول الهالک فى الفترة یوم القیامة ربّ لم یأتنى کتاب و لا رسول و یقول المعتوه ربّ لم تجعل لى عقلا اعقل به خیرا و لا شرّا و یقول المولود ربّ لم ادرک العمل فتوضع لهم نار فیقال ردّوها او ادخلوها فیردّها او یدخلها من کان فى علم اللَّه سعیدا لو ادرک العمل و یمسک عنها من کان فى علم اللَّه شقیّا لو ادرکه العمل فیقول ایّاى عصیتم فکیف لو رسلى بالغیب اتتکم، و فى روایة اخرى فیأخذ مواثیقهم لیطیعنّه فیرسل الیهم ان ادخلوا النّار فو الّذى نفس محمّد بیده لو دخلوها کانت علیهم بردا و سلاما.
«وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً» یعنى فى الدّنیا، «أَمَرْنا مُتْرَفِیها»
یعنى کثّرنا و قوّینا، یقال امر امر بنى فلان اى قوى، و امروا الى کثروا فعلى هذا یکون امر متعدّى امر و قد یکون فعل بالفتح متعدّى فعل بالکسر کما تقول شتر زید و شترته انا، این قراءت عامّه است، و از ابو عمرو: «أَمَرْنا»
بتشدید روایت کرده‏اند، و الوجه انّه منقول بالتّضعیف من امر اذا کثر و المراد کثّرنا، ایضا یعقوب: «آمرنا» خواند بمدّ و تخفیف، و هذا أشهر و أکثر فى العربیّة و الوجه انّه منقول بالهمزة من امر القوم اذا کثروا و آمرتهم انا اذا کثّرتهم فهو على افعلت، و گفته‏اند: «أَمَرْنا مُتْرَفِیها»
معنى آنست که: امرنا هم بالطّاعة على لسان رسولهم، «فَفَسَقُوا فِیها»
اى خرجوا عن امرنا و تمرّدوا فى کفرهم، هذا کقول القائل: امرته فعصى و عنى بالمترفین الجبّارین المتسلّطین و الملوک و خصّهم بالامر لانّ غیرهم تبع لهم، و گفته‏اند: «امرنا» بالتّشدید اى سلّطنا، «مُتْرَفِیها»
یعنى جعلنا لهم إمرة و سلطانا فعصوا فیها و المترف الّذى ابطره النّعمة و سعة الغذاء حتّى عدا طوره و طغى، و التّرفة النّعمة و غلام مترف ناعم البدن، «فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ»
اى ظهر صدق خبر اللَّه عنهم انّهم لا یؤمنون. و قیل وجب علیها ما وعد على الفسق بقول سابق لا یقع فیه خلف، «فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً»
اى اهلکنا النّاس و خرّبنا الدّیار، یقال دمر یدمر دمارا اذا هلک و دمّر اهلک، و فى الحدیث: من اطّلع من صیر باب بغیر اذن فقد دمر، اى هلک و الصّیر الشقّ و روى من نظر فى صیر باب ففقئت عینه فهو هدر و ممّا یتعلّق بالآیة. ما
روى معمّر عن الزّهرى قال: دخل رسول اللَّه (ص) یوما على زینب و هو یقول لا اله الّا اللَّه ویل للعرب من شرّ قد اقترب فتح الیوم من ردم یأجوج و مأجوج مثل هذا و حلّق ابهامه و الّتى تلیها، قالت زینب یا رسول اللَّه انهلک و فینا الصّالحون؟ قال نعم اذا کثر الخبث.
«وَ کَمْ أَهْلَکْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ» موضع کم نصب، باهلکنا اى امما کثیرة و القرون اهل کلّ عصر و یقع على الزّمان. فقیل مائة و عشرون سنة. و قیل مائة سنة. و قیل اربعون سنة مى‏گوید چند که ما هلاک کردیم از گروه گروه از جهانیان و جهان داران از پس نوح از آن هست که شناخته‏اند چون عاد پیشین و چون عاد پسین: ثمود و عمالقة و قحطان و هست از آن که اهل نسب شناسند ایشان را چون جاسم و جدیس و طسم و اهل جو و اهل غمدان و صحار و وبار، فهل ترى لهم من باقیة منها قائم و حصید لا یعلمهم الّا اللَّه.
«مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ» کان اینجا صلت است و روا باشد که بمعنى یکن بود، یعنى: من یکن یرید العاجلة و عاجلة دنیا است، نعت بجاى اسم نهاده و عاجله از آن گفت که در پیش آخرت افتاده، و المعنى من یکن یرید بعمله و طاعته و اسلامه الدّنیا، «عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ» اى القدر الّذى نشاء من البسط و التّقتیر، «لِمَنْ نُرِیدُ» ان نعجّل له شیئا. قال الزجّاج: عجّل اللَّه لمن اراد ان یعجّل له ما یشاء اللَّه لیس ما یشاء هو، این آیت در شأن منافقان فرو آمد که با رسول خدا (ص) غزو میکردند و مقصود ایشان از آن غزو غنیمت این جهانى بود نه ثواب آن جهانى، ربّ العزّه گفت: «عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ» على قدر استحقاقهم بسهامهم من الغنیمة، «ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ» لکفره و نفاقه، «یَصْلاها» یدخلها، «مَذْمُوماً» اى ملوما، «مَدْحُوراً» اى مطرودا مباعدا من رحمة اللَّه، و الدّحر الطّرد و منه قوله تعالى: «مِنْ کُلِّ جانِبٍ دُحُوراً»، یقال دحرته ادحره دحرا و دحورا اذا باعدته عنک.
«وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى‏ لَها سَعْیَها» عمل بطاعة اللَّه، «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» یرید دین الاسلام، «فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ» اى عملهم، «مَشْکُوراً» مجزیّا علیه جزاء حسنا. و قیل: «مَشْکُوراً» مقبولا. و قیل: «مَشْکُوراً» اى محفوظا لهم حتّى یدخلهم اللَّه الجنّة، الشّکر من اللَّه رضى و مثوبة و هو شکور مثیب. قال اللَّه عزّ و جل: «فَإِنَّ اللَّهَ شاکِرٌ عَلِیمٌ» و تقول لاخیک شکر اللَّه سعیک اى رضیه منک و جزاک علیه، و قوله: «فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ». و قوله: «فَلَنْ یُکْفَرُوهُ» اى لا ضیاع على عملکم و لن تحرموا اجره.
«کُلًّا نُمِدُّ» کلّا منصوب به نمدّ «وَ هَؤُلاءِ» بدل من کلّا و المعنى نزید عطاء بعد عطاء و نعطى مرّة بعد اخرى و شیئا بعد شى‏ء هؤلاء من المؤمنین و هؤلاء من الکافرین، «مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ» یعنى الدّنیا و هى مقسومة بین البرّ و الفاجر، و فى الخبر: الدّنیا عرض حاضر یأکل منها البرّ و الفاجر، «وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً» اى لا یحظر الرّزق فى الدّنیا على احد مؤمنا کان او کافرا و انّما الآخرة هى دار الجزاء.
«انْظُرْ کَیْفَ» کلّ ما فى القرآن، انظر کیف معناه اعجب کیف یقول اللَّه تعالى، «انْظُرْ» یا محمّد، «کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ» فى الخلق و الخلق و سعة الرّزق و ضیقه و النّاس فى ذلک متفاوتون، «وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا» اى التّفاوت هناک اکبر و اعظم لانّ التّفاوت فیها من وجهین: احدهما بالجنّة و النّار، و الثّانی بالدّرجات فى الجنّة و الدّرکات فى النّار، فقد روى انّ النّبی (ص) قال: انّ بین اعلى اهل الجنّة و اسفلهم درجة کالنّجم ترى فى مشارق الارض و مغاربها
معنى آیت آنست که مردم در دنیا متفاوت‏اند در خلق و خلق و روزى و احوال معاش، یکى توانگر، یکى درویش، یکى عزیز، یکى ذلیل، یکى خوش خوى، یکى بد خوى، یکى مقیم، یکى غریب یکى بیمار، یکى تن درست یکى با شادى، یکى با اندوه، یکى با عافیت، یکى با بلا و محنت، این همه اللَّه تعالى در ازل قسمت کرده و بخشیده میان خلق خویش و ایشان را درین احوال بر یکدیگر افزونى داده و درجات ایشان زبر یکدیگر برداشته. همانست که آنجا گفت: «نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ»، جاى دیگر بیان کرد که این تفاوت درجات از بهر چه نهاد گفت: «وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فِی ما آتاکُمْ» تا شما را بیازماید در آنک شما را داد تا شما را مطیع یابد یا عاصى، شاکر بیند یا ناسپاس. ابن جریر گفت: «انْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ» این تفضیل در کار دینست نه در کار دنیا، اى بعضهم آثر الآخرة فوّفقنا للرّشاد و بعضهم آثر الدّنیا فخذلناه «لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ» الخطاب للنّبى (ص) و المراد به امّته و یجوز ان یکون التّقدیر: قل یا محمّد ایّها الانسان، لا تجعل مع اللَّه الها آخر فتقعد مذموما» یذمّک اللَّه و الملائکة و المؤمنون، «مَخْذُولًا» یخذلک اللَّه و لا ینصرک.
و قیل معنى فتقعد فتعجز، یقال فلان قاعد عن الشّى‏ء اى عاجز عنه، ضد قوله:ساع فى الخیر.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ» الآیة...، هر کس را آنچ سزاى اوست در گردن او بستند و آن رقم بر وى کشیدند در ازل، یکى را تاج سعادت بر فرق نهاده، درخت امیدش ببر آمده و اشخاص فضل بدر آمده، شب جدایى فرو شده و روز وصل بر آمده، یکى بحکم شقاوت گلیم ادبار در سر کشیده بتیغ هجران خسته و بمیخ رد وابسته، آرى قسمتى است که در ازل رفته، نه فزوده و نه کاسته، چتوان کرد قاضى اکبر چنین خواسته، بیچاره آدمى که از ازل خویش خبر ندارد و از ابد خویش غافل نشیند میان بوده و بودنى او را خواب غفلت میگیرد، از خواب غفلت آن روز بیدار گردد که نامه کردار وى بدست او دهند که: «وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً» نامه‏اى که‏ زبانش قلم او، آب دهنش مداد او، اعضا و مفاصلش کاغذ او، سر تا پاى آن املا کرده او، فریشتگان دبیران و گواهان برو، یک حرف زیادت و نقصان نیست درو، با وى گویند: «اقْرَأْ کِتابَکَ کَفى‏ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً» نامه خود بر خوان و کردار خود ببین، اگر یک حرف آن را منکر شود همان اعضا که آن کردار بر وى رفت بر وى گواهى دهد. چنانک اللَّه تعالى گفت: «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» اینست که گفت: «کَفى‏ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً» اى شاهدا فیه منک علیک. و گفته‏اند که نامه دو است: یکى فریشته نبشت بر بنده: گفتار و کردار او، یکى حق نبشت بر خود: عفو و رحمت بر بنده، اگر عنایت ازلى بنده را دست گیرد با وى شمار از نامه رحمت خود کند نه از نامه کردار بنده. این چنانست که در آثار بیارند که بنده‏اى را نامه در دست نهند گویند: «اقْرَأْ کِتابَکَ» نامه خود بر خوان. بنده در نامه نگرد سطر اوّل بیند نبشته: «بسم اللَّه الرحمن الرحیم» گوید بار خدایا نخست شمار این یک سطر با من برگزار و بر من حکم آن بران، گوید بنده من این شمار کردم و ترا بفضل و رحمت خود آمرزیدم که من در ازل رحمت تو بر خود نبشتم و خود را گفتم: «غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ»، «کَفى‏ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً». عمر خطّاب گفت: حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا وزنوا اعمالکم قبل ان توزنوا و تهیّئوا للعرض الاکبر، هر که از دیوان مظالم و حساب قیامت خبر دارد و از معرفت احوال و اهوال رستاخیز شمه‏اى یافت و داند که هر چه با روزگار او صحبت کرد از قلیل و کثیر و نقیر و قطمیر فردا او را از آن حدیث بپرسند و از وى شمار آن در خواهند، امروز حجاب غفلت از راه خود بردارد و اعمال و اقوال خود بمعیار شریعت راست دارد و صدق معاملت از روزگار خود در خواهد پیش از آنک او را بدیوان ملک الملوک حاضر کنند و حرکات و سکنات او بمیزان عدل مقابله کنند و اگر نقصانى و خسرانى بود صد هزار مقرّب مقدّس زبان شهادت صدق برو بر گشایند که از خجل راه گریختن طلب کند و هیچ جاى سامان گریختن نه.
حکایت کنند از آن پدرى که مر پسر خویش را گفت امروز هر چه با مردم گویى و بر زبان خود رانى نماز شام همه با من بگوى و سکنات و حرکات خویش بر من عرض کن، آن پسر نماز شام بجهدى و رنجى عظیم و تکلّفى تمام یک روزه گفتار و کردار خویش با پدر بگفت، دیگر روز همین در خواست کرد، پسر گفت زینهار اى پدر، هر چه خواهى از رنج و کلفت بر من نه و این یکى از من مخواه که طاقت ندارم. پدر گفت اى مسکین مرا مقصود آنست که بیدار و هشیار باشى و از موقف حساب و عرض قیامت بترسى، امروز حساب یک روزه با پدر خویش با چندین لطف طاقت ندارى، فردا حساب همه عمر با چندان قهر و مناقشت که نقیر و قطمیر فرو نگذارند چون طاقت آرى ؟! «انْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ» اى محمّد این شگفت نگر و این عجب نگر که ما چون آفریدیم این خلق را بصورت یکسان بمعنى مختلف و در حقایق متفاضل، از آنجا که صورتست: النّاس سواسیة کاسنان المشط، وز آنجا که معنى و حقایقست: النّاس معادن کمعادن الذّهب و الفضّة، کافر هرگز چون مؤمن نبود میگوید خداى تعالى جلّ جلاله: «أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ، ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ» مفسد هرگز چون مصلح نبود و نه بد مرد هرگز بدرجه نیک مرد رسد چنانک گفت: «أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ» جاى دیگر گفت: «أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»
مرائى هرگز چون مخلص نبود و مخلص چون عارف صادق نبود، اخلاص در اعمال صفت عابدانست و صدق در احوال صفت عارفانست، عابد در آرزوى بهشت است و حور و قصور و عارف در بحر عیان غرقه نور، آن گه گفت: «وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا» درجات آخرت برتر و تفاضل در آن جهان عظیم تر و بزرگوارتر، مصطفى (ص) گفت: انّکم لترون اهل علّیّین کما ترون الکواکب الّذى فى افق السّماء و انّ أبا بکر و عمر منهم و انعمان.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ قَضى‏ رَبُّکَ» خداى تو فرمود و وصیّت کرد، «أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ» که مپرستید بخدایى مگر او را، «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» و نیز بپدر و مادر که نیکویى کنید با ایشان، «إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ» اگر چنانست که بپیرى رسند در زندگانى تو، «أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما» یکى از ایشان یا هر دو، «فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ» نگر که ایشان را نگویى اف، «وَ لا تَنْهَرْهُما» و بآواز بلند با ایشان سخن نگویى، «وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا کَرِیماً (۲۳)» و با ایشان سخنى آزاده نیکو گوى‏
«وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ» و ایشان را بفروتنى و فروترى بر تواضع و خدمتکارى در پاى آر، «وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما» و بگوى خداوند من ببخشاى بر ایشان، «کَما رَبَّیانِی صَغِیراً (۲۴)» چنانک مرا بپروردند و من خرد بودم.
«رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما فِی نُفُوسِکُمْ» خداوند شما داناست بآنچ در تنهاى شماست، «إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ» اگر چنانست که از نیکانید، «فَإِنَّهُ کانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُوراً (۲۵)» او تائبان را و باز گروندگان را با او آمرزگارست.
«وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ» حق خویشاوند از مال خود او را ده، «وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ» و درویش را و راهگذرى را، «وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً (۲۶)» و مال خویش بیهوده ضایع مکن ضایع کردنى.
«إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ» ضایع کنندگان مال بیهوده، «کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ» برادران و همکاران دیواند، «وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً (۲۷)» و دیو خداوند خویش را ناسپاس است.
«وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ» و اگر روى گردانى هنگامى از خویشاوندان و درویشان و آنچ خواهند ندارى و نتوانى، «ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوها» در امید رحمتى از خداوندى خویش که مى‏بیوسى، «فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَیْسُوراً (۲۸)» فرا ایشان سخنى گوى از وعد که دل ایشان را خوش کند.
«وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِکَ» و دست خویش با گردن خویش مبند، «وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ» و بگزاف فرو مگشاى از همه روى، «فَتَقْعُدَ» که بنشینى و بمانى، «مَلُوماً مَحْسُوراً (۲۹)» نکوهیده در قسمت، درمانده از نفقه.
«إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ» خداوند تو مى‏گستراند و مى‏گشاید روزى او را که خواهد، «وَ یَقْدِرُ» و فرو مى‏گیرد باندازه، «إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً (۳۰)» که اللَّه تعالى از بندگان خویش آگاهست، بایشان دانا و بینا همیشه.
«وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ» فرزندان خویش را مکشید، «خَشْیَةَ إِمْلاقٍ» از بیم درویشى، «نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ» ما روزى دهیم هم ایشان را و هم شما را، «إِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبِیراً (۳۱)» فرزند کشتن گناهى بزرگست.
«وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏» و گرد زنا مگردید، «إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً» که زنا زشتست، «وَ ساءَ سَبِیلًا (۳۲)» و بد راهى که آنست.
«وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ» و مکشید آن تن که حرام کرد اللَّه تعالى کشتن آن، «إِلَّا بِالْحَقِّ» مگر بفرمان خداى، «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً» و هر کسرا بکشتند به بیداد، «فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً» وارث او را کردیم‏ بفرمان خویش در دین خویش دست رسى، «فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ» تا مردم گزاف نکنند در کشتن، «إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً (۳۳)» که یارى اللَّه تعالى با آن خونست.
«وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ» و گرد مال یتیم مگردید، «إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» مگر بآن روى که آن نیکوتر، «حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ» تا آن گه که یتیم بنگاهداشت مال خود رسد، «وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ» و پیمان خویش را باز آئید، «إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلًا (۳۴)» که شما را از پیمان بخواهند پرسید.
«وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ» و راست پیمایید و تمام که پیمایید، «وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ» و بترازوى راست سنجید، «ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا (۳۵)» شما را آن به است و نیکو سرانجام‏تر.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ قَضى‏ رَبُّکَ» ابن عباس گفت این آیت در شأن سعد بن ابى وقّاص فرو آمد، و قضى بمعنى اوصى است هم چنان که در سوره القصص گفت: «إِذْ قَضَیْنا إِلى‏ مُوسَى الْأَمْرَ» اى اوصیناه بالرّسالة الى فرعون، و دلیل برین قراءت ابن مسعود است در شواذ: «و وصى ربک». و گفته‏اند قضى اینجا بمعنى امر است، مردى پیش حسن بصرى آمد و گفت وى زن خویش را سه طلاق داد. حسن گفت: انّک عصیت ربّک و بانت منک امرأتک بد کردى که بخداوند خود عاصى گشتى و زن تو از تو جدا گشت، آن مرد گفت: قضى اللَّه علىّ، فقال الحسن و کان فصیحا ما قضى اللَّه، اى ما امر اللَّه و قرأ هذه الآیة: «وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ» حسن که این آیت بر خواند از آن بود که قضى بمعنى امر نهاد، قومى بغلط افتادند گفتند: تکلّم الحسن فى القدر.
... «أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» برا بهما و عطفا علیهما، احسان با پدر و مادر قرینه نهاد توحید را، جاى دیگر گفت: «أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ» «اما یبلغان» بالف و کسر نون قراءت حمزه و کسایى است باقى «یَبْلُغَنَّ» بفتح نون خوانند بى الف، فالالف مع النّون مکسورة راجعتان الى الوالدین کلیهما و النّون مفردة مفتوحة راجعة الى احدهما، و اصل امّا ان ما ان للشّرط و ما للتّأکید و اکثر ما یقع الفعل بعده یقع مع النّون التّأکید و معنى «عِنْدَکَ» اى فى حیاتک، «فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ» بفتح فا قراءت مکّى است و شامى و یعقوب، «اف» بکسر فا و تنوین قراءت نافع و حفص است باقى بکسر فا بى تنوین خوانند.
فالتّنوین للتّنکیر و حذفه للتّعریف و المعنى: لا تقل لهما کلاما فیه ادنى تبرّم.
قال ابو عبید الافّ و التّفّ وسخ الاصابع اذا فتلته. و قیل الافّ وسخ الظّفر و التّفّ الشّى‏ء الحقیر نحو الشّظیة یؤخذ من الارض، «وَ لا تَنْهَرْهُما» اى لا تکلّمهما ضجرا صائحا فى وجوههما: یقال نهرته انهره نهرا و انتهرته انتهارا بمعنى واحد و هو زجر مع صیاح. و قیل هو اقصاء و طرد، من قوله: «وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ».
و قیل «لا تَنْهَرْهُما» لم تردّ هذه الکلمة لبشر الّا للرّسول فى سورة الحجرات و للوالدین ها هنا، «وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا کَرِیماً» حسنا جمیلا سهلا سلسا لا شراسة فیه. قال عطاء اى لا تسمّهما و لا تکنّهما و قل لهما یا ابتاه و یا امّاه. و عن عمر بن الخطّاب: لا تمتنع من شى‏ء یرید انّه.
معنى آیت آنست که اگر پدر و مادر تو به پیرى رسند در حیاة تو خدمت ایشان کن چنانک ایشان کردند در حال کودکى تو، و اگر از پیرى و حرف بجایى رسند که حاجت بقیّم دارند در وقت قضاء حاجت تو مرا ایشان را خدمت کن و پاک کن چنانک در کودکى تو با تو کردند و در آن حال که اذى بینى اف مگو و روى بمگردان و ضجر مشو و رنج منماى و سخن خوش گوى و در مهر و لطف مبالغت نماى. مصطفى (ص) گفت: «لیعمل البر ما شاء فلن یرى النار ابدا و لیعمل العاق ما شاء فلن یرى الجنة ابدا»
و در مناجات موسى است آن گه‏ که اللَّه تعالى با وى سخن گفت: یا ربّ اوصنى بار خدایا مرا وصیّت کن، گفت یا موسى: اوصیک بامّک ترا وصیّت میکنم که با مادر خویش نیکویى کنى، هفت بار بگفت، آن گه موسى (ع) گفت: بار خدایا وصیّت بیفزاى، فقال تعالى اوصیک بابیک ترا وصیّت میکنم اى موسى که با پدر نیکویى کنى، سه بار بگفت، آن گه گفت جلّ جلاله: الا انّ رضاهما رضایى و سخطهما سخطى.
و روى انّ موسى یناجى ربّه اذ رأى رجلا تحت ظلّ العرش فقال یا ربّ من هذا الّذى قد اظلّه عرشک؟ قال هذا کان بارّا بوالدیه و لم یمش بالنّمیمة.
و قال النّبی (ص) دخلت الجنّة فرأیت فیها رجلا سبقنى، فقلت من هذا؟ فقالوا حارثة بن النّعمان، ثمّ قال کذلکم البرّ، کذلکم البرّ. قال ابن عیینة و کان من ابرّ النّاس بامّه.
و جاء رجل من الاعراب الى رسول اللَّه (ص) فقال انّى ارید ان اغزو و جئت استشیرک، فقال أ لک والدة؟ قال نعم ترکتها و هى باکیة، قال الزمها فانّ الجنّة عند رجلیها.
و قال (ص) انّما یکفى مع البرّ العمل الیسیر.
و قال ابن مسعود سألت رسول اللَّه (ص) اىّ الاعمال احبّ الى اللَّه؟ قال الصّلاة لوقتها، قلت ثمّ اىّ؟ قال ثمّ برّ الوالدین.
و عن وهب بن منبه قال: انّ فى الالواح الّتى کتب لموسى وقر والدیک فانّ من وقر والدیه مددت له فى عمره و وهبت له ولدا یبرّه و من عقّ والدیه بترت عمره و وهبت له ولدا یعقّه.
قوله: «وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ» خفض الجناح کنایة عن وضع النّفس موضع الطاعة مع المودة، و الاکرام مأخوذ من خفض الفراخ عند زقّ‏ة الامّات اجنحتها، آن روز که این آیت فرو آمد صحابه رسول که مخاطب بودند بیشترین مادران و پدران ایشان بر شرک بودند و این آیت در حق ایشان بر عموم فرو آمد، بر مسلمان و بر مشرکان که ربّ العزّه برّ و احسان در دنیا از فرزندان بر مادر و پدر مشرک دریغ نداشت تا آنجا که گفت: «وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما» امّا این رحمت و مغفرت خواستن جز مؤمنانرا نیست. و قال ابن عباس: هو منسوخ بقوله: «ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَ لَوْ کانُوا أُولِی قُرْبى‏».
و قیل هو خطاب للنّبى (ص) و المراد به امّته من غیر ان یکون للنّبى (ص) فیه اشتراک لانّه (ص) فقد ابویه قبل هذا الخطاب بالاجماع، و المعنى یا ربّ تعطّف علیهما بمغفرتک و رحمتک کما تعطّفا علىّ فى صغرى و رحمانى و ربّیانى صغیرا، قوله: «کَما رَبَّیانِی» معناه اذ ربّیانى، «صَغِیراً» اذ لیس رحمة اللَّه عزّ و جل کتربیة خلقه و لکنّها کلمة وضعت مکان التوقیت، کقوله عزّ و جلّ: «وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ».
روى انّ ابا هریرة کان اذا غدا من منزله لبس ثیابه، ثمّ وقف على امّه فقال السّلام علیک یا امّاه و رحمة اللَّه و برکاته، جزاک اللَّه عنّى خیرا کما ربیتنى صغیرا، فترد علیه و انت یا بنىّ فجزاک اللَّه خیرا کما بررتنى کسرة، ثمّ یخرج فاذا رجع قال مثل ذلک.
و عن ابن عباس عن النّبی (ص) قال: ما من ولد ینظر الى والدیه نظر رحمه الّا کانت له بکلّ نظرة حجّة مقبولة، قالوا یا رسول اللَّه و ان نظر الیهما فى الیوم خمس مائة مرّة قال و ان نظر الیهما فى الیوم خمس مائة مرّة، انّ رحمة اللَّه اکثر و اطیب.
و حکى انّ امرأة کانت على عهد النّبی (ص) نزل بها الموت و هى تقول من لقى من النّار ما لقیت و النّار من بین یدىّ و من خلفى و عن یمینى و عن شمالى، فاخبر بذلک النّبی (ص) فاتاها فقال یا امة اللَّه ما هذا الّذى تقولین؟ قالت بابى و امّى یا رسول اللَّه ذنبى عظیم، قال و ما هو؟ قالت امّ عجوز لى لم تکلّمنى منذ عشرین سنة، فقال النبى (ص) یا بلال اطلبها فطلبها فجاءت عجوز بیدها عکّازة فسلّمت، فقال النّبی (ص) من هذه منک؟ قالت ابنتى لا غفر اللَّه لها کنت امرها و انهاها فلطمت عینى ففقأتها، فقال ارحمى ابنتک لئلا تنطلق الى النّار، فقالت اشهد اللَّه و اشهدک یا رسول اللَّه انّى رضیت عنها، فضحکت الجاریة، فقال النّبی (ص) ما اضحکک؟ قالت سرعة رحمة ربّى لما قالت عفوت فتح اللَّه لى بابا من الجنّة فاستقبلتنى ریح فاطفأت النّار، فقال النّبی (ص): الحمد اللَّه الّذى اعتق بى نسمة من النّار.
«رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما» این اعلم بمعنى علیم است همچون: «وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ» که بمعنى کریم است، و در تکبیر نماز گویى «اللَّه اکبر» اى الکبیر، و در قرآن است: «وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ» اى هین. قال المبرّد انّما یقال اکبر من فلان اذا عارضه الفلان و لا معارض ها هنا، «رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما فِی نُفُوسِکُمْ» من الصّلاح و الفساد و البرّ و العقوق، «إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ» اى طایعین للَّه فى برّ الوالدین و ترک العقوق لهما، گفته‏اند صالحان اینجا تائبانند چنانک در سوره یوسف گفت: «وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِینَ» اى تائبین، «فَإِنَّهُ کانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُوراً» فى الفاء دلالة انّ الصالحین ها هنا هم التّائبون و الاوّاب بمعنى التّائب و هو الرّاجع الى اللَّه عزّ و جل فى کلّ ما امر به المقلع عن جمیع ما نهى عنه.
اوّابان فرزندانند که از ایشان نادره‏اى در وجود آید در حق مادر و پدر آن گه پشیمان شوند و توبه کنند، یا سخنى درشت گویند ایشان را و مقصود ایشان در آن جز خیر نباشد، اللَّه تعالى ایشان را بدان نگیرد. و قال ابن عباس: الاوّابون المسبحون، لقوله: «یا جبال او بى معه» اى سبّحى معه. و قیل هم الّذین یصلّون بین المغرب و العشاء و قیل یصلّون صلاة الضّحى و سمّى النّبی (ص) صلاة الضّحى صلاة الاوّابین.
«وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ» حق پدر و مادر بر فرزندان بیان کرد و ایشان را بر برّ و احسان با ایشان تحریض کرد آن گه برّ اقارب وصلت رحم در آن پیوست گفت: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ» قربى قرابت است همچون هدى بمعنى هدایت، و هى هدیى فطرحت الیاء الاولى للتّخفیف، اللَّه تعالى درین آیت بمواسات و مبرّت میفرماید خویشاوندان و نزدیکان ترا در نسب، و ایشان را در مال تو حق مى‏نهد چون درویش باشند و نیازمند و در سوره الممتحنه گشاده تر گفت که خویشاوند مسلمان و مشرک را در مبرّت و احسان یکسان کرد، و ذلک فى قوله: «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ» الآیة... اما خویشاوند مشرک حق صلتست در مال و در خلق، نه حق واجب بحکم دین چون زکوات و صدقات و کفّارات واجبات که مصرف آن مسلمانان‏اند و باهل شرک روا نباشد که دهند اگر چه خویشاوند باشند.
«وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ» قال السدى یعنى ذا القربى من رسول اللَّه (ص) فى النّسب و الیه ذهب علىّ بن الحسین بن على.
روى انّ علىّ بن الحسین (ع) قال لرجل من اهل الشّام أ قرأت القرآن؟ قال نعم، قال أ فما قرأت فى سورة بنى اسرائیل: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ» قال و انّکم للقرابة الذى امر اللَّه ان یؤتى حقّه، قال نعم، «وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ» اینجا سخن تمام شد. آن گه ابتدا کرد بنهى تبذیر گفت: «وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً» اى لا تنفقها فى معصیة اللَّه و لا فى الرّیاء و السّمعة. و کانت الجاهلیّة تنحر الإبل و تبذّر الاموال تطلب بذلک الفخر و السّمعة و تذکر ذلک فى اشعارها فامر اللَّه جلّ و عزّ بالنّفقة فى وجهها فیما یقرب منه و یزلف لدیه. و سئل ابن مسعود ما التّبذیر قال: انفاق المال فى غیر حقّه.
و قال مجاهد لو انفق انسان ماله کلّه فى الحق ما کان تبذیرا و لو انفق مدا فى باطل‏کان تبذیرا.
«إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ» اولیائهم و اعوانهم و کلّ ملازم سنة قوم و تابع امرهم هو اخوهم. و قیل قرناؤهم فى النّار و القرینان یقال لهما اخوان، «وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً» مبالغا فى الکفر، الکفران ها هنا هو کفران الرّبوبیّة.
«وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ» الاعراض ها هنا الامهال و الکفّ عن البرّ، «ابْتِغاءَ» منصوب لانّه مفعول له و الرّحمة ها هنا رزق الدّنیا، و قیل الفى‏ء و الغنیمة. درویشان صحابه چون مهجع و بلال و صهیب و سالم و خباب گاه گاه بوقت حاجت و ضرورت از رسول خداى (ص) چیزى خواستندى و رسول (ص) نداشتى و نه خواستى که ایشان را ردّ صریح کند از شرم اعراض کردى و خاموش نشستى بر انتظار رزقى که اللَّه تعالى فرستد و بایشان دهد، ربّ العالمین آیت فرستاد که: «وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ» یعنى و ان تعرض عن هؤلاء الّذین امرتک ان تؤتیهم حقوقهم عند مسئلتهم ایاک مالا تجد الیه سبیلا حیاء منهم، «ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّکَ» اى لانتظار رزق من اللَّه سبحانه ترجوه ان یأتیک، «فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَیْسُوراً» اى عدهم وعدا جمیلا یعنى در آن حال خاموش منشین و ایشان را وعده جمیل ده، سخنى نرم و لطیف گوى.
فکان النّبی (ص) بعد نزول هذه الآیة اذا سئل و لیس عنده ما یعطى قال: یرزقنا و اللَّه و ایّاکم من فضله، فتأویل «مَیْسُوراً» انّه ییسر علیهم فقرهم بدعائه لهم. و گفته‏اند این در شأن وفد مزینه آمد که از رسول خداى مرکوب خواستند و رسول (ص) گفت: «لا أَجِدُ ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ» قوله: «وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِکَ» سبب نزول این آیت آن بود که رسول خداى (ص) نشسته بود در جمع یاران که کودکى در آمد و گفت: انّ امّى تستکسیک درعا مادر من از تو پیراهنى میخواهد، و بنزدیک رسول هیچ پیراهن نبود مگر آنچ پوشیده بود، کودک را گفت آرى پدید آید، وقتى دیگر باز آى، کودک باز گشت و با مادر گفت، مادر دیگر بار او را بفرستاد گفت: قل له انّ امّى تستکسیک القمیص الّذى علیک بگو آن پیراهن میخواهد که پوشیده‏اى، رسول (ص) در خانه شد پیراهن بر کشید و بوى داد و عریان بنشست، وقت نماز در آمد بلال بانگ نماز گفت و یاران همه منتظر، چون رسول (ص) نیامد همه دل مشغول شدند تا یکى از ایشان رفت و رسول را عریان دید! در آن حال جبرئیل آمد و آیت آورد: «وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِکَ» اوّل او را نهى کرد از بخل و امساک از نفقه، میگوید چنان نه که یکبارگى دست از انفاق بر بند آرى مانند کسى که دست خویش با گردن خویش بسته بود و چنان نیز نه که از همه روى دست گشاده دارى و گسترده، یعنى که راه میانه گزین نه اسراف و نه تقتیر، چنانک جاى دیگر گفت: «لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً» و این دلیلست که در انفاق راه اقتصاد رفتن نیکوترست، توانگر بر قدر توانگرى و درویش بر قدر درویشى، چنانک اللَّه تعالى گفت: «لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ»، «فَتَقْعُدَ» نصب على جواب النفى، «مَلُوماً» اى مذموما فى القسمة، «مَحْسُوراً» منقطعا عن النّفقة، المحسور ها هنا بمعنى الحسیر و الحسیر المنقطع عن النّفقة او عن المشى و الحسرة تقطّع القلب من الندم. پس ربّ العزّه تأدیب کرد منفق را و انفاق در وى آموخت گفت: «إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ» اى یبسط النّفقة فى موضع البسط و یقدّر فى موضع التّقدیر فتأدّب بتأدیبه و تعلّم منه. گفته‏اند که درویشان را این آیت ترغیب است در انفاق با قلت و فقر ایشان، یقول البسطان امامک فلا تمسک عن النّفقة و احسن الظن بربّک میگوید گستراننده و بخشنده و رساننده روزى اللَّه تعالى است آن را که خواهد چنانک خواهد رساند تو بر قدر وسع خویش انفاق باز مگیر و به اللَّه تعالى ظنّ نیکو بر همانست که مصطفى (ص) بلال را گفت: انفق یا بلال و لا تخش من ذى العرش اقلالا، «إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً» یعلم مصالح العباد کما قال فى الآیة الأخرى: «وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ». قوله: «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ» الاملاق قلّة النّفقة و نقص الحال و اصل الملق الخضوع املق یعنى حمله الفقر على الملق میگوید فرزندان خویش را مکشید از بیم درویشى، قتل اینجا کنایتست از نفقه باز گرفتن، اذا امسکت النّفقة عن الولد فقد قتلته و اذا زوّجت کریمتک من فاسق فقد قطعت رحمها.
نهى در این آیت کسى راست که مال دارد و انفاق تواند امّا از بیم درویشى نفقه نکند، و در آن آیت دیگر گفت: «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ مِنْ إِمْلاقٍ» کسى راست که درویش بود و نفقه نتواند کرد. مفسران گفتند این در شأن قومى عرب آمد که بر عادت اهل جاهلیّت دختران را زنده در خاک مى‏کردند از بیم درویشى، ربّ العالمین ایشان را از آن باز زد و خبر داد که روزى ایشان و روزى فرزندان ایشان بر خداى تعالى است، اینست که گفت: «نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ» تقدیره فى هذه السّورة: خشیة املاق بهم نحن نرزقهم و ایاکم، و فى الآیة الأخرى: «نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیَّاهُمْ» اى خشیة املاق بکم، «إِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبِیراً» قرأ ابن عامر خطاء بفتح الخاء و الطّاء مقصورة و قرأ ابن کثیر خطاء بکسر الخاء و فتح الطاء ممدودة و قرأ الباقون خطأ بکسر الخاء و سکون الطّاء غیر ممدودة و المعنى واحد اى انّ قتلهم کان ذنبا عظیما. یقال خطأ یخطأ خطأ مثل اثم یأثم اثما و خطأ یخطأ خطأ مثل لحج یلحج لحجا. و قیل الخطأ الاسم لا المصدر و کذا الخطاء.
قوله: «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏» الزّنا وطى المرأة من غیر نکاح و لا ملک یمین و فیه اشارة الى انّه اذا شمّ او قبل أو صام او رقق الکلام فقد قارب الزّنا و الشّهوة داعیة الى اسباب متداعیة الى افعال عادیة، «إِنَّهُ» اى انّ الزّنا، «کانَ فاحِشَةً» منکرا من المعاصى و افاد کان انه لم یزل محرما، «وَ ساءَ سَبِیلًا» اى و ساء الزّنا سبیلا، منصوب على التّمییز.
قوله: «وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ» یعنى حرّم اللَّه قتلها، و هى النّفس المسلمة و کذا الذمى و المعاهد، «إِلَّا بِالْحَقِّ» یعنى الّا ان یصیر قتلها حقّا بکفر بعد ایمان أو زنا بعد احصان او قتل نفس بعمد و ذلک فیما
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): امرت ان اقاتل النّاس حتّى یقولوا لا اله الّا اللَّه، فاذا قالوها عصموا منّى دمائهم و اموالهم الّا بحقّها و حسابهم على اللَّه.
و فى روایة قیل و ما حقّها؟ قال زنا بعد احصان و کفر بعد ایمان و قتل نفس فیقتل بها، «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً» من غیر ان یأتى احدى هذه الثلث، «فَقَدْ جَعَلْنا» اى حکمنا، «لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً» اى حجّة فى قتل القاتل ان شاء او اخذ الدّیة او العفو و الولىّ فى الآیة الوارث و القریب الّذى بینه و بینه قرابة توجب المطالبة بدمه، فان لم یکن له ولىّ فالسّلطان ولیّه، «فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ» روا باشد که این ضمیر با قاتل شود یعنى آن کس که بابتدا قتل کند نه با ولىّ دم و باین قول اسراف بمعنى عمد است، یک قطره خون مسلمانان ریختن بنا حق اسراف است میگوید مبادا که مردم بنا حق خون ریزد و بگزاف قصد قتل مسلمان کند که یارى اللَّه با آن خونست تا از وى قصاص کنند یا دیت ستانند، و لا یوجد قاتل النّفس الّا مرعوبا و قلّ ما یخرج من الدّنیا الّا مقتولا. و روا باشد که «لا یسرف» این ضمیر با ولىّ دم شود، و اسراف آنست که در قصاص نه آن کس را کشد که مستوجب قتل باشد بلکه دیگرى را کشد یا افزونى جوید تا جماعتى را بیکى باز کشد و این عادت عرب بودست که اگر خسیسى سید قبیله‏اى را بکشتى اولیاء دم بآن راضى نشدندى که آن قاتل را باز کشتندى یا بر وى اقتصار کردندى.
مصطفى (ص) گفت: «ان من اعتى الناس على اللَّه ثلاثة: رجل قتل غیر قاتله او قتل بذحل الجاهلیة او قتل فى حرم اللَّه».
قرأ حمزة و الکسائى: «فلا تسرف» بتاء المخاطبة فیکون خطایا للقاتل ابتداء. و قیل لولىّ الدّم. و قیل خطاب للنّبى (ص) و المراد به الامّة الى یوم القیامة، و قرأ الباقون: «فلا یسرف» بالیاى و الوجه انّ الضّمیر یجوز ان یعود الى القاتل ابتداء و ان لم یجز له ذکر لانّ الحال یدلّ علیه و اسرافه انّه قاتل ظلما و یجوز ان یکون الضّمیر عایدا الى الولىّ المذکور فى قوله: «فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً» و اسرافه انّه یقتل غیر من قتل او یقتل اکثر من القاتل کما ذکرنا، «إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً» اى ولىّ المقتول هو المنصور بدفع الامام الیه القاتل فان شاء قتل او عفا او اخذ الدّیة. و قیل الهاء کنایة عن المقتول اى انّ المقتول بغیر الحقّ منصور فى الدّنیا بالقصاص و فى الآخرة بجزیل الثّواب.
«وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» الاحسن هو القیام بحفظ ماله و حسن النفقة علیه فى غیر تبذیر مترف او تضییق مجحف، و قیل «بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» اى بما یحفظ اصوله و یثمر فروعه. و قیل هى التّجارة، «حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ» ثمانى عشرة سنة. و قیل الاحتلام مع ایناس الرّشد، «وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ» یعنى اوامر اللَّه و نواهیه. و قیل هو العهد فى الوصیّة بمال الیتیم. و قیل کلّ عقد من متعاقدین، «إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلًا» اى مطلوبا. و قیل انّ ناقض العهد کان مسئولا عنه فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه.
«وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ» اى لا تبخسوا النّاس فى الکیل و لا تطفّفوا و کذلک الوزن و هو قوله: «وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ» قرأ حمزة و الکسائى و حفص: «بِالْقِسْطاسِ» بکسر القاف و قرأ الباقون «بِالْقِسْطاسِ» بضمّ القاف و هما لغتان کالقرطاس و القرطاس، و القسطاس هو المیزان بلغة الرّوم صغر او کبر. و قیل هو القبّان. قال الزّجاج هو میزان العدل اى میزان کان من موازین الدّراهم و الدّنانیر و غیرهما، «ذلِکَ خَیْرٌ» اى الایفاء اکثر برکة فى الدّنیا، «وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا» اى مآلا و مرجعا فى العقبى.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ» خداوند حکیم، کردگار قدیم، نیکوکار مهربان کریم، جلّ جلاله و عظم شأنه، و عزّ کبریاؤه درین آیت بندگان را بعبودیت مى‏فرماید، و عبودیت سه چیز است: رؤیت منّت، و جهد خدمت، و بیم خاتمت. رؤیت منّت خلیل راست که میگفت: «الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ». جهد خدمت حبیب راست که وى را گفت: «ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏». بیم خاتمت یوسف صدّیق راست که گفت: «تَوَفَّنِی مُسْلِماً».
هر که در میدان عبودیت در صف خدمت بایستاد و قدم بر گل مراد نهاد و حضرت عزّت را کعبه آمال خود ساخت، اللَّه نیز اهل مملکت را بخدمت او بدارد و در دو جهان کار وى بى وى بسازد، اینست که مصطفى (ص) گفت: «من کان للَّه کان اللَّه له»
هر کرا در عبودیّت مراقبت نیست بر بساط قربت او را مشاهدت نیست.
و بدانک سالکان راه عبودیت سه مرداند: یکى عابد نفس وى مقهور خوف عقوبت. یکى عارف دل وى مقهور سطوت قربت. یکى محبّ جان وى مقهور کشف حقیقت. هر گه که عابد خواهد تا بند مجاهدت از روزگار خود بردارد ناگاه در عنوان نامه عتاب حق نگرد، در مقام خجل سر افکنده گردد، بزبان ندامت عذر خواهد. و هر گه که عارف خواهد تا علم شادى و بسطت بحکم قربت ظاهر کند، ناگاه سلطان هیبت حق پیدا گردد، در وهده دهشت افتد، گهى نظاره جلال کند از هیبت بگدازد، همه حیرت بر حیرت بیند، گهى نظاره جمال کند از شادى و طرب بنازد، همه نور و سرور بیند، بزبان حال گوید:
جمالک نزهتى و رضاک عیشى
و حبّک لى من الادیان دینى‏
با طلعت تو شب نبود نیز بگیتى
با دولت تو غم نبود نیز بعالم‏
چشمى که ترا دید شد از درد معافا
جانى که ترا یافت شد از مرگ مسلّم‏
اینست حال آدمى، گه در روضه اشتیاق، گه در حفره افتراق، گه در چنگ قبض اسیر خود گشته، گه در قبضه بسط نواخته لطف حق.
یکى از پیران طریقت گفت: با خواص در سفرى بودم بمنزلى فرو آمدیم، شیرى بیامد نزد ما بخفت، من از بیم برخاستم بر درختى شدم، تا بامداد بر شاخ‏ درخت مى‏بودم، خواص بخفت و از آن شیر نیندیشید، روز دیگر چون بمنزل دیگر فرو آمدیم پشه‏اى برو نشست تا بامداد از اذى پشه مى‏نالید، گفتم اى شیخ: دوش از شیر بدان عظیمى باک نداشتى و نیندیشیدى امشب از پشه‏اى بدین ضعیفى چرا چندین بنالى؟ جواب داد که دوش ما را از خود فرا گرفته بودند، از خود بربوده و رقم نیستى بر صفات ما کشیده، از خود بى خود گشته و بحق قائم شده، و امشب ما را بما باز دادند تا پشه‏اى بدین ضعیفى ما را اسیر روزگار خود کرد.
... «أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» انّ الحق جلّ جلاله امر العبد بمراعاة حقّ الوالدین و هما من جنس العبد فمن عجز عن حقّ جنسه فانّى یقوم بحقّ ربّه: و سئل ابو عثمان عن برّ الوالدین فقال ان لا ترفع صوتک علیهما و لا تنظر الیهما شزرا و لا یریا منک مخالفة فى ظاهر و لا باطن و ان تحترمهما ما عاشا و تدعو لهما اذا ماتا و تقوم بخدمة اودّائهما بعد هما
فانّ النّبی (ص) قال: انّ من ابرّ البرّ ان یصل الرّجل اهل ودّ ابیه، و کان النبى (ص) اذا ذبح شاة تتبع بها صدائق خدیجة رضى اللَّه عنها.
بر جمله حق پدر و مادر، گفته‏اند که نه چیز است، پنج در زندگانى ایشان و چهار بعد از وفات ایشان امّا آن پنج که در زندگانى ایشانست: بهمه دل ایشان را دوست داشتن و بزبان نیکویى گفتن و بتن خدمت بلیغ کردن و بمال عون کردن و فرمان ایشان بردن بآنچ رضاى خدا در آن باشد. امّا آن جهار که بعد وفات ایشان است: خصمان ایشان را خشنود کردن و از خیرات خویش ایشان را نصیب کردن و ایشان را دعا گفتن و از هر چه روان ایشان از آن بآزار بود پرهیز کردن. درین آیات حق پدر و مادر بر فرزندان واجب کرد و کیفیّت مراعات ایشان در آن بیان کرد آن گه حق خویشاوندان و نزدیکان بر جمله در آن پیوست، گفت: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ» و ممّا یتعلّق بهذه الآیة من الاخبار و الآثار. ما روى انّ النّبی (ص) قال: الرّاحمون یرحمهم الرّحمن ارحموا من فى الارض یرحمکم من فى السّماء، الرحم شجنة من الرّحمن فمن وصلها وصله اللَّه و من قطعها قطعه اللَّه، قال سفیان الشّجنة الشّى‏ء الملتزق.
و روى انّه قال اخبرنى جبرئیل عن اللَّه عزّ و جل: انّى انا اللَّه ذو الرّحمة خلقت الرّحم و اشتققت لهما اسما من اسمى فمن وصلها وصلته و من قطعها قطعته.
و قال (ص) اعجل الطاعة ثوابا صلة الرّحم حتّى انّ القوم ینمو اموالهم و یکثر عددهم بصلة الرّحم و انّهم لفجرة و اعجل المعصیة قطیعة الرّحم و البغى.
و قال یبعث اللَّه تعالى یوم القیامة الرّحم و الامانة احدیهما عن یمین العرش و الأخرى عن یساره و لکلّ واحدة منهما عینان تبصران و لسان فصیح و ممرّ الخلق علیهم فلا یمرّ احد الّا و تقول الرّحم و اصل یا ربّ، قاطع یا ربّ، و تقول الامانة امین یا ربّ، خائن یا ربّ. و قال لا تنزل الرّحمة على قوم فیهم قاطع رحم.
و جاء رجل الى رسول اللَّه (ص) فقال یا رسول اللَّه انّ رحمى قد رفضونى و قطعونى فارفضهم کما رفضونى و اقطعهم کما قطعونى، قال اذا یرفضکم اللَّه جمیعا و ان انت وصلت و قطعوک کان معک من اللَّه ظهیر علیهم.
و قال (ص) لیس الواصل بالمکافى و لکن الواصل من اذا قطعت رحمه وصلها.
و حکى عن معروف الکرخى قال: کان رجل مسرف على نفسه و لکن کان واصلا لرحمه، فلمّا مات رأیته فى المنام و بیده لواء من نور فى جمع عظیم علیهم ثیاب من نور و بین ایدیهم نور و من خلفهم نور و عن ایمانهم نور و عن شمائلهم نور یکاد نورهم یخطف البصر و هم یقولون بصوت رفیع: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ». فقلت له من هؤلاء؟ قال الواصلون للارحام، فقلت بم نلت ما نلت و قد کنت کما کنت؟ فقال بصلتى الارحام وصلت الى الانعام فى دار السّلام بین یدى ذى الحلال و الاکرام.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» و پس هر ظنّى مرو بنادانى و آنچ ندانى مگوى، «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ» که از نیوشیدن و نگرستن و اندیشیدن بدل، «کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا (۳۶)» شما را بخواهند پرسید.
«وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً» و در زمین بکشّى مرو، «إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ» که نه در زمین فرو خواهى شد اگر فروتنى کنى، «وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا (۳۷)» و نه با کوه هم سر خواهى شد اگر بر تنى کنى.
«کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ» آن همه بد است، «عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً (۳۸)» بنزدیک خداوند تو ناپسندیده.
«ذلِکَ مِمَّا أَوْحى‏ إِلَیْکَ رَبُّکَ» آن همه از آن پیغام است که اللَّه تعالى داد بتو، «مِنَ الْحِکْمَةِ» از علم، «وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ» و با اللَّه تعالى خدایى دیگر مخوان، «فَتُلْقى‏ فِی جَهَنَّمَ» که در او کنند ترا در دوزخ، «مَلُوماً مَدْحُوراً (۳۹)» نکوهیده و رانده.
«أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ» باش خداوند بگزید شما را پسران، «وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَةِ إِناثاً» و خود را از فریشتگان دختران گرفت، «إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلًا عَظِیماً (۴۰)» شما مى‏گوئید سخنى بزرگ.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ» سخن روى بر روى گردانیدیم درین قرآن، «لِیَذَّکَّرُوا» تا دریابند و پند پذیرند، «ما یَزِیدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً (۴۱)» و نمى‏فزاید ایشان را این سخن مگر رمیدن.
«قُلْ لَوْ کانَ مَعَهُ آلِهَةٌ» گوى اگر با اللَّه تعالى خدایان دیگر بودى «کَما یَقُولُونَ» چنانک شما مى‏گویید، «إِذاً لَابْتَغَوْا إِلى‏ ذِی الْعَرْشِ سَبِیلًا (۴۲)» آن گه آن خدایان اگر بودندى بخداوند عرش راه جستندى.
«سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا یَقُولُونَ» چون پاکست و برتر از آنچ مى‏گویند «عُلُوًّا کَبِیراً (۴۳)» برتریى بزرگ.
«تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ» بپاکى مى‏ستاید او را آسمان ها هر هفت و زمینها، «وَ مَنْ فِیهِنَّ» و هر که در آنست، «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» و نیست هیچیز مگر که او را مى‏ستاید و بپاکى او را سخن میگوید بحمد اللَّه، «وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» لکن شما در نمى‏یابید ستودن ایشان، «إِنَّهُ کانَ حَلِیماً» که اللَّه تعالى فرا گذارنده است دشمنان را ببردبارى، «غَفُوراً (۴۴)» پوشنده است بر آشنایان بآمرزگارى.
«وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ» و هر گه که قرآن در خواندن گرى، «جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً (۴۵)» ما میان تو و میان ایشان که بنخواهند گروید برستاخیز پرده‏اى فرو گذاریم پوشیده.
«وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً» و بر دلهاى ایشان غلافها و پرده‏ها او کنیم، «أَنْ یَفْقَهُوهُ» تا در نیابند آنچ مى‏خواهیم، «وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً» و در گوشهاى ایشان گران، «وَ إِذا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ» و هر گه که یاد کنى خداوند خویش را در قرآن به یگانگى، «وَلَّوْا عَلى‏ أَدْبارِهِمْ نُفُوراً (۴۶)» مى‏رمند ایشان باز پس.
«نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَسْتَمِعُونَ بِهِ» ما مى‏دانیم که ایشان بچه مى‏نیوشند «إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ» آن گه که مى‏نیوشند بتو، «وَ إِذْ هُمْ نَجْوى‏» و خدا داناست بایشان بآن راز که میکنند با یکدیگر، «إِذْ یَقُولُ الظَّالِمُونَ» که کافران مى‏گویند، «إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً (۴۷)» پى نمى‏برید مگر بمردى جادویى کرده با او.
«انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ» در نگر که چند مثلها ترا زدند، «فَضَلُّوا» و گمراه گشتند، «فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا (۴۸)» نمى‏توانند که فرا سامان راهى برند.
«وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً» و گفتند باش که ما استخوان گردیم و خاک خرد، «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» باش ما برانگیختنى‏ایم، «خَلْقاً جَدِیداً (۴۹)» آفریده‏اى نو بآفرینش نو.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» اى لا تقولنّ فى شى‏ء ما لم لا تعلم مى‏گوید آنچ ندانى در آن سخن مگوى، چون رسول خدا (ص) را نهى میکنند از گفتن آنچ وى را در آن علم نبود با کمال حکمت او و توفیق اللَّه تعالى با او، پس با دیگران که در سخن ایشان گزاف و اسراف رود چتوان گفت؟! یقال قفوت الرّجل اقفوه اذا اتّبعت اثره، فالتّأویل لا تتبعنّ لسانک من القول، «ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» و کذلک من جمیع العمل میگوید از گفتار و کردار آنچ ندانى مگوى و مکن. قتاده گفت: این آنست که گوید دیدم و ندیده باشد، یا گوید شنیدم و نشنیده باشد، یا گوید دانستم و ندانسته باشد. مجاهد گفت: این نهى است از قذف و رومى، اى لا ترم احدا بما لیس لک به علم، و اصل القفو البهت و القذف بالباطل، یقال قفوت الرّجل اذا قذفته بریبة و منه‏
قول النّبی (ص): نحن بنو النّضر بن کنانة لا نقفوا امّنا و لا ننتفى من ابینا.
و قیل هو نهى عن شهادة الزّور، «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ» امر بحفظ اللّسان ثمّ اعقبه بحفظ البصر و السّمع و الفؤاد، «کُلُّ أُولئِکَ» اى کلّ هذه فاجراه مجرى العقلاء، «کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا» تسأل هذه الاعضاء عمّا قاله و عمله و یستشهد بها کما قال تعالى: «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ» الآیة... و قیل یسئل اللَّه العباد فیما استعملوا هذه الحواسّ.
«وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً» یعنى بطرا مختالا فخورا لا ترى فوقک مزیدا، «إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ» اى لن تقطعها بکبرک حتى تبلغ آخرها، «وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا» اى و لا ان تطاول الجبال یعنى انّ قدرتک لا تبلغ هذا المبلغ فیکون ذلک وصلة الى الاختیال. و قیل «إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ» متواضعا، «وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا» متجبّرا معنى آیت آنست که اى آدمى بکشى در زمین مرو که تو عاجزى و عاجز را نرسد که کشى کند و کبر آرد و بزرگى نماید، و نه آن کس که کبر آرد بکبر خود جایى مى‏رسد برتبت که دیگران که کبر ندارند آنجا مى‏نرسند.
مصطفى (ص) گفت: یحشر المتکبرون یوم القیامة امثال الذر فى صور النّاس یعلوهم کلّ شى‏ء من الصّغار یقادون الى سجن فى النّار. یقال له بولس تعلوهم نار الانیار یسقون من طینة الجبال عصارة اهل النّار.
«کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ» قرأ ابن عامر و اهل الکوفة: «سَیِّئُهُ» على الاضافة، اى کان سیّئ ما ذکرنا و عددنا علیک، «عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً» قال الحسن انّ اللَّه ذکر امورا فى قوله: «وَ قَضى‏ رَبُّکَ» الى هذا الموضع، منها حسن و منها سیّئ و السیئ من کلّ ذلک کان عند ربّک مکروها مى‏گوید آن همه که بردادیم و بر شمردیم بدانک شما را از آن باز زدند، بنزدیک خداوند تو ناشایست است و ناپسندیده، باقى قرّاء «سَیِّئُهُ» بتنوین خوانند یعنى کلّ ما نهى اللَّه عنه کان سیّئة عند ربّک مکروها، فیه تقدیم و تأخیر اى کلّ ذلک کان مکروها سیّئة. و قیل رجع الى المعنى و هو الذّنب و الذّنب مذکر.
«ذلِکَ» با کلّ شود یعنى آن همه که فرمودیم یا از آن باز زدیم و نهى کردیم، «مِمَّا أَوْحى‏ إِلَیْکَ رَبُّکَ» از آن پیغام و وحى است که اللَّه تعالى بتو داد، «مِنَ الْحِکْمَةِ» از آن سخن درست راست و موعظه نیکو در قرآن. قال ابن عباس هذه الثّمانی عشرة آیة کانت فى الواح موسى التی کتب اللَّه سبحانه انزلها على محمّد (ص)، ابتداؤها: «لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ» و آخرها: «مَدْحُوراً» قوله تعالى: «وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى‏ فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً» تلوم نفسک و تستحقّ الملامة من غیرک، «مَدْحُوراً» مطرودا مبعّدا من رحمة اللَّه، هذا خطاب للنّبى (ص) و المراد به غیره. و قیل تقدیر الآیة: قل یا محمّد للکافر: «لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى‏ فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً».
«أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ» این خطاب با مشرکان عربست که مى‏گفتند: الملائکة اناث و انّها بنات اللَّه لذلک سترهم، استفهامست بمعنى انکار و توبیخ، «أَ فَأَصْفاکُمْ» یعنى آثرکم، و الاصفاء الایثار و الاختیار تدخل الطّاء فیها کما تدخل فى الاصطبار و الاصطیاد، یقول تعالى آثرکم و اختصکم بالاجل و جعل لنفسه الادون، «إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلًا عَظِیماً» یعظم الاثم فیه و العقوبة علیه.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ» اى کرّرنا القول فى القرآن من المواعظ و الاخبار ما درین قرآن سخن روى بروى گردانیدیم، توحید و صفات، حکم و آیات، وعد و وعید، امر و نهى، محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ، قصص و اخبار، حکم و امثال، حجج و اعلام، تنبیه و تذکیر، «لِیَذَّکَّرُوا» یعنى لیتذکر، آن را کردیم تا در یابند و پند پذیرند. قرأ حمزة و الکسائى: «لِیَذَّکَّرُوا» بسکون الذال و ضمّ الکاف و تخفیفها، یعنى لیذکروا الادلّة فیؤمنوا به و قد یأتى الذّکر و المراد به التذکّر و التدبّر، کما قال تعالى: «خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ» اى تدبّروه و لیس یراد به ضدّ النّسیان و قرأ الباقون «لِیَذَّکَّرُوا» بفتح الذال و الکاف و تشدیدهما و الاصل لیتذکّروا کما ذکرنا فادغم التّاء فى الذّال، و المعنى لیتدبّروا، کما قال تعالى: «وَ لَقَدْ صَرَّفْناهُ بَیْنَهُمْ لِیَذَّکَّرُوا». و قال: «وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ» و اراد التدبّر لا ضد النّسیان.
و قیل: «وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ» یعنى اکثرنا صرف جبرئیل الیک به لم ینزله مرة واحدة بل نجوما کثیرة کقوله: «وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ»، «وَ ما یَزِیدُهُمْ» تصریفنا و تذکّرنا: «إِلَّا نُفُوراً» ذهابا و تباعدا عن الحق و عن النّظر و الاعتبار به، کقوله: «وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً». ایشان را نفرت از آن مى‏افزود که اعتقاد نداشتند در قرآن که کلام حقّ است راست و درست، بلکه اعتقاد داشتند که باطلست و افسانه پیشینیان، شبه حیل و دستان، پس هر چند که بیشتر مى‏شنیدند نفرت ایشان بیشتر مى‏بود.
«قُلْ» یا محمّد لهؤلاء المشرکین، «لَوْ کانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَما یَقُولُونَ» ابن کثیر و حفص: «یَقُولُونَ» خوانند بیا، اى کما یقول المشرکون من اثبات آلهة من دونه. باقى «تقولون» بتا خوانند، و قد ذکرنا وجهه، «إِذاً لَابْتَغَوْا إِلى‏ ذِی الْعَرْشِ سَبِیلًا» این را دو وجه است از معنى: یکى لو کان فى الودّ آلهة لطلبوا مغالبة اللَّه و الاستیلاء على ذى العرش جلّ جلاله، اگر در وجود با اللَّه تعالى خدایان بودى چنانک شما مى‏گوئید که کافرانید ایشان بخداوند عرش که اللَّه است یکتا و معبود بى همتا راه جستندى، یعنى بهره خواستندى و مغالبه و کاویدن جستندى.
معنى دیگر لابتغوا الیه الوسیلة لانّهم عرفوا قدرته و عجزهم، کقوله تعالى: «یَبْتَغُونَ إِلى‏ رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ» میگوید آن خدایان اگر بودندى بخداوند عرش تقرّب کردندى و نزدیکى جستندى از آنک قدرت اللَّه تعالى و عجز خویش شناختندى.
«سبحانه و تعالى عما تقولون» بتاء مخاطبة حمزه و کسایى خوانند، على مخاطبة القائلین، باقى «عَمَّا یَقُولُونَ» بیا خوانند، و وجهه ما ذکرناه فى قوله «کَما یَقُولُونَ» و یجوز ان یکون قوله: «سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا یَقُولُونَ» تنزیه اللَّه نزّه تعالى نفسه عن دعویهم فقال: «سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا یَقُولُونَ» اى هو منزّه عن الشّرکة فى الالهیّة و عمّا ادعوا من الباطل «عُلُوًّا کَبِیراً» و کان القیاس تعالیا لکن ردّه الى الاصل کقوله: «أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً».
«تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ» قرأ ابو عمرو و یعقوب و حمزة و الکسائى و حفص بتاء التّأنیث لانّ الفاعل مؤنث و قرأ الباقون «یسبح» بالیاى لانّ فاعله غیر حقیقى التّأنیث لانّه جمع و مع ذلک فالفعل مقدّم، و المعنى قامت السّماوات و الارض بالدّلالة على قدرته و الالاحة الى حکمته فصار قیامها للصّانع تسبیحا، ثمّ هى سبّحت له ناطقة بکلمات التّسبیح انطقها اللَّه عزّ و جلّ بها مقتدرا على انطاقها نطقا مؤیسا للعقول عن فهمها هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن دلیلند بر کمال قدرت و حکمت و جلال عزّت و وحدانیّت آفریدگار، همه او را طاعت دار و ستاینده، و ربوبیّت او را گواهى دهنده، هر چه مؤمنست زبان او و دل او بپاکى اللَّه تعالى گواهى مى‏دهند، و آنچ کافرست صورت او و دولت او و رزق او و کار و بار او بر توانایى و دانایى اللَّه تعالى راه مى‏نماید، «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» قومى گفتند این در حیوانات که ذوات الارواح‏اند مخصوص است، و قول درست آنست که عامّ است در حیوانات و نامیات و جمادات، همه اللَّه تعالى را مى‏ستایند و تسبیح مى‏کنند و بپاکى وى سخن مى‏گویند، و آدمى را بدر یافت آن راه نه، و بدانستن بخود هیچ سامان نه، اینست که ربّ العزّه گفت: «وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» لانّه بغیر لسانکم و لغتکم. و قیل هذه مخاطبة للکفّار لانّهم لا یستدلون و لا یعرفون، و کیف یعرف الدّلیل من لا یتأمّله. و قیل «لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» لانّها تتکلّم فى بعض الحالات دون بعض.
قال ابو الخطّاب کنّا مع یزید الرقاشى عند الحسن فى طعام فقدّموا الخوان فقال: کان یسبّح مرّة، فذلک‏
قول النّبی (ص) ما عضهت عضاه الّا بترکها التّسبیح.
و عن خالد بن معدان عن المقدام بن معدى کرب قال: انّ التّراب یسبّح ما لم یبتل فاذا ابتلّ ترک التّسبیح، و انّ الورق لتسبّح ما دامت على الشّجر فاذا سقطت ترکت التّسبیح، و انّ الماء لیسبّح ما دام جاریا فاذا رکد ترک التّسبیح، و انّ الثوب لیسبّح ما دام جدیدا فاذا وسخ ترک التّسبیح، و انّ الوحش اذا صاحت سبّحت و اذا سکتت ترکت التّسبیح، و انّ الطّیر لتسبّح ما دامت تصیح فاذا سکتت ترکت التّسبیح، و انّ الثّواب الخلق ینادى فى اوّل النّهار: اللّهم اغفر لمن نقّانى و قیل صریر الباب و خفیف الرّیح و رعد السّحاب من التّسبیح للَّه عزّ و جلّ.
و قال عکرمة الشّجرة تسبّح و الاسطوانة تسبّح و الطّعام یسبّح.
و عن جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص) الا اخبرکم بشى‏ء امر به نوح ابنه: ان نوحا قال لابنه یا بنىّ آمرک ان تقول سبحان اللَّه و الحمد للَّه، فانّها صلاة الخلق و تسبیحهم و بها یرزقون، قال اللَّه تعالى: «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ».
و قال وهب ان تبنى بیت مسجد الّا و قد کان یسبّح اللَّه ثلاثمائة سنة و عن انس بن مالک قال کنّا عند النّبی (ص) فاخذ کفّا من حصا فسبّحن فى ید رسول اللَّه (ص) حتّى سمعنا التّسبیح ثمّ صبهنّ فى ید ابى بکر فسبّحن حتّى سمعنا التّسبیح ثمّ صبّهنّ فى ید عمر فسبّحن حتّى سمعنا التّسبیح ثمّ صبّهنّ فى ید عثمان فسبّحن حتّى سمعنا التّسبیح ثمّ صبّهنّ فى ایدینا فما سبحت فى ایدینا.
و عن جعفر بن محمد (ع) قال مرض رسول اللَّه (ص) فاتاه جبرئیل بطبقة فیها رمّان و عنب، فاکل النّبی (ص) فسبّح ثم دخل الحسن و الحسین فتناولا منه فسبّح العنب و الرّمّان‏، «إِنَّهُ کانَ حَلِیماً» عن جهل العباد، «غَفُوراً» لذنوب المؤمنین.
«وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً» در معنى این آیت دو وجه گفته‏اند: یکى آنست که قومى کافران رسول خداى را اذى مى‏نمودند چون قرآن خواندى، و او را منع میکردند از رفتن بنماز، ربّ العالمین ایشان را از وى در حجاب کرد و رسول (ص) را از چشم ایشان بپوشید تا او را نمى‏دیدند چون بیرون آمدى یا قرآن خواندى، و آن حجاب بسه آیت است از قرآن چنانک کعب گفت در تفسیر این آیت، قال: کان رسول اللَّه (ص) یستتر من المشرکین بثلث آیات، الآیة الّتى فى الکهف: «إِنَّا جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً»، و الآیة الّتى فى النحل: «أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ»، و الآیة الّتى فى الجاثیة: «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى‏ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى‏ بَصَرِهِ غِشاوَةً». قال کعب فحدّثت بهنّ رجلا بالشّام فاسر بارض الروم فمکث فیهم ما شاء اللَّه ان یمکث ثمّ قرأ بهنّ و خرج هاربا فخرجوا فى طلبه حتّى یکونوا معه على طریقه و لا یبصرونه.
و روى عن عطاء عن سعید قال لمّا نزلت: «تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ»
جاءت امرأة ابى لهب الى النبى (ص) و معه ابو بکر فقال یا رسول اللَّه لو تنحیت عنها الّا تسمعک فانّها بذیة، فقال النّبی (ص) انّه سیحال بینى و بینها فلم تره، فقالت لابى بکر هجانا صاحبک، فقال و اللَّه ما ینطق بالشعر و لا یقوله، قالت انّک لمصدّق فاندفعت راجعة. فقال ابو بکر یا رسول اللَّه اما رأتک؟ قال لا لم یزل ملک بینى و بینها یسترنى حتّى ذهبت.
و قوله: «حِجاباً مَسْتُوراً» یعنى ساترا، مفعول بمعنى فاعل، کقوله: «إِنَّهُ کانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا» اى آتیا. و قیل مستورا عن اعین النّاس فلا یرونه.
وجه دیگر در معنى آیت آنست که: «إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ» یا محمّد «جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» لا یقرّون بالبعث و الثواب و العقاب، «حِجاباً» یحجب قلوبهم عن فهم ما تقرأه علیهم، باین قول تأویل حجاب مهر است که اللَّه تعالى بر دل ایشان نهاد تا حق را در نیابند و بندانند. و دلیل برین قول آنست که بر عقب گفت: «وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً» جمع کنان و هو ما ستر، «أَنْ یَفْقَهُوهُ» یعنى ان لا یفقهوه او کراهة ان یفقهوه، «وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً» اى ثقلا یمنع عن الاستماع، «وَ إِذا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ» یعنى و اذا قلت لا اله الّا اللَّه فى القرآن و انت تتلوه، «وَلَّوْا عَلى‏ أَدْبارِهِمْ» رجعوا على اعقابهم، «نُفُوراً»من استماع التّوحید، و النّفور مصدر نفر اذا هرب و یجوز ان یکون جمع نافر مثل قاعد و قعود و جالس و جلوس.
«نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَسْتَمِعُونَ بِهِ» سبب نزول این آیت آن بود که امیر المؤمنین على (ع) اشراف قریش را بر طعامى خواند که ایشان را ساخته بود و رسول خدا (ص) حاضر بود آن ساعت بر ایشان قرآن خواند و بر توحید دعوت کرد ایشان با یکدیگر براز مى‏گفتند: هذا ساحر، یکى مى‏گفت شاعر، یکى مى‏گفت کاهن، یکى مى‏گفت مجنون، ربّ العالمین آیت فرستاد در آن حال که: «نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَسْتَمِعُونَ بِهِ» یسمع بعضهم بعضا، «إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ» یصغون الیک یسمعوا القرآن، «وَ إِذْ هُمْ نَجْوى‏» النّجوى اسم للمصدر، اى و اذ هم ذووا نجوى یتناجون بینهم بالتّکذیب و الاستهزاء، «إِذْ یَقُولُ الظَّالِمُونَ» اى المشرکون، «إِنْ تَتَّبِعُونَ» اى ما تتّبعون، «إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً» قال ابو عبیدة المسحور الذى سحر فزال عقله و صار مجنونا. و قیل مسحورا ذو سحر یأکل و یشرب کسایر النّاس و السّحر الرّئة. و قیل مسحورا مخدوعا مغرورا مکذوبا و قیل نزل فى قوم اجتمعوا فى دار النّدوة و کانوا اذا ارادوا مشورة اجتمعوا هناک، یعنى و إذ هم نجوى فى دار النّدوة فبعضهم یقول انّه ساحر و بعضهم یقول انّه مجنون و بعضهم یقول انّه کاهن، فقال تعالى: «انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ» یعنى نصبوا لک الالقاب و تخرصوا لک الاسماء و بینوا لک الاشباه حتّى شبهوک بالسّاحر و الکاهن و الشّاعر و المجنون، «فَضَلُّوا» عن الحقّ بى سامان ماندند در کار تو و فرو ماندند، اگر ترا جادو گفتند جادوان را دیدند و جادو نیافتند ترا، و گر دیوانه گفتند دیوانگان را دیدند و دیوانه نیافتند ترا، و گر شاعر گفتند شاعران را دیدند و شاعر نیافتند ترا، و گر دروغ زن خواندند دروغ زنان را دیدند و دروغ زن نیافتند ترا، «فَضَلُّوا» نه فرا راستى راه مى‏یابند نه با باطل کردن تو مى‏تاوند در ماندند، «فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا» نمى‏توانند که فرا سامان راهى برند «وَ قالُوا» یعنى منکرى البعث، «أَ إِذا کُنَّا عِظاماً» بعد الموت، «رُفاتاً» اى ترابا، «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِیداً» نبعث و نخلق خلقا مجددا حین صرنا عظاما و رفاتا حطاما، و کلّ مدقوق مبالغ فى الدّق رفات و مرفوت. و قیل العظم اذا تحطم فهو رفات.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» الآیة... در این آیت هم موعظت است هم تذکرت هم تهدید، موعظه بلیغ و تذکرت بسزا و تهدید تمام، پند میدهد تا بنده از کار دین غافل نماند، در یاد میدهد تا بنده حق را فراموش نکند، بیم مى‏نماید تا بنده دلیر نشود، مى‏گوید آدمى زبان گوشدار آنچ ندانى مگوى، سمع گوشدار بشنیدن باطل مشغول مکن، دیده گوشدار بناشایست منگر، بدل هشیار باش اندیشه فاسد مکن که فردا ترا از آن همه خواهند پرسید، زبان را شاهراه ذکر حق گردان تا بفلاح و پیروزى رسى که میگوید جلّ جلاله: «وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» گوش را بر سماع کلام حق دار تا از رحمت بهره یابى که مى‏گوید: «فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»، چشم را بر نظر عبرت گمار تا برخوردار باشى: «فَانْظُرْ إِلى‏ آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ»، دل را با مهر او پرداز و غیر او فرو گذار: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ».
بو سعید خرّاز گفت: من استقرّت المعرفة فى قلبه لا یبصر فى الدّارین سواه و لا یسمع الّا منه و لا یشتغل الّا به هر آن دل که معرفت درو جاى گرفت اندیشه هر دو سراى ازو برخاست، بهر چه نگرد حق را بیند و هر چه شنود از حق شنود، یکبارگى دل با حق پردازد و بمهر وى نازد، از اینجا آغاز کند خدمت در خلوت و مکاشفت حقیقت و استغراق در مواصلت، خدمت در خلوت از آدمیان نهان، مکاشفت حقیقت از فریشتگان نهان، استغراق در مواصلت از خود نهان.
قوله: «وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً» خیلا و تبختر و تکبر از نتایج غفلتست و دوام غفلت از شهود حق باز ماندن است، مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه تعالى اذا تجلى لشى‏ء خشع له»
اگر تجلّى جلال حق بدل بنده پیوسته بودى، بنده بر درگاه عزّت کمر بسته بودى، و بنده‏وار بنعت انکسار پیش خدمت بودى، چون تجلّى سلطان ذو الجلال بر سر بنده اطلاع کند، زبان در ذکر آید و دل در فکر، حکم هیبت غالب گردد و نعت مرح ساقط آراسته خلعت بندگى گشته و از تجبر و تکبّر باز رسته، یقول اللَّه تعالى: «یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ».
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِیَذَّکَّرُوا» الآیة... اتبعنا دلیلا بعد دلیل و اقمنا برهانا بعد برهان و ازحنا کلّ علّة و اوضحنا کلّ حجّة فما ازدادوا فى تمرّدهم الّا عتوا و فى طغیانهم الّا علوّا و من قبول الحق الّا نبوّا، چه دریابد او که بصارت حقیقت ندارد، چه بیند او که دیده بینا ندارد، چون رود کسى که بر دست و پاى انکال و سلاسل دارد، اگر گویى چرا در حکم خداى تعالى چون و چرا نیست؟ و اگر خواهى که باز خواست کنى، روى واخواست نیست: «لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ».
«تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ» الآیة... جاى دیگر گفت: «سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» بستود اللَّه تعالى را و بپاکى یاد کرد و به بى عیبى گواهى داد و بکمال بر وى ثنا گفت و خداى خواند هر چه در هفت آسمان و هفت زمین چیز است، «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» نیست هیچیز مگر که وى را مى‏ستاید و حمد مى‏کند و از وى آزادى میکند و بخدایى وى گواهى مى‏دهد، «وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» لکن شما آن را در نیابید، مؤمنانرا وا تسلیم سپرد و از ایشان توقف نپسندید، و گردن نهادن و پذیرفتن نادریافته ایشان را درین شمرد گفت شما نتوانید که تسبیح باد و خاک‏ و آتش و آب دریابید: صریر الباب تسبیحه، خریر الماء تسبیحه، دوىّ الجوّ تسبیحه، معمعة النّار تسبیحها. جاى دیگر گفت: «کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ» همه آنند که تسبیح آن خالق مى‏داند و سجود آن مى‏بیند، مى‏داند که خود میراند، مى‏بیند که خود مى‏کند، مى‏بندد که خود مى‏گشاید، همه چیز پرداخته، و همه کار ساخته، جز از آن که آدمى انداخته، خردها در کار وى کند، وهمها از وى دربند، عقلها از دریافت آن دور، مسلمانان این نادریافته بجان و دل پذیرفتند و تهمت بر عقل و خرد نهادند و عیب از سوى خود دیدند، و اللَّه تعالى را بآنچ گفت استوار گرفتند، و این طریق را دین دانستند و پسندیدند تا ببرکت آن بنور هدى و سکینه یقین رسیدند.
یحیى معاذ گفت: تلطّفت لاولیائک فعرفوک و لو تلطّفت لاعدائک ما جحدوک، عبهر لطف و نسرین انس و ریحان فضل خود در روضه دلهاى دوستان خود برویانیدى تا بآن لطائف بسرّ معارف و اداء وظائف رسیدند، اگر با بیگانگان و دشمنان همین کردى و همین احسان بودى دار الاسلام و دار الکفر یکسان بودى:
قومى بفلک رسیده قومى بمغاک
فریاد ز تهدید تو با مشتى خاک‏
شیخ بو سعید گفت: هر که بار از بستان عنایت بر گیرد بمیدان ولایت فرو نهد، هر کرا چاشت آشنایى دادند امید داریم که شام آمرزش بوى رسانند، العنایات تهدم الجنایات، شمّه‏اى از آن نسیم بود که نصیب خاک آدم آمد ادبار باقبال بدل گشت و هجران بوصال خاکى که معدن ظلمت بود منبع زلال لطائف اسرار و مطلع شموس و اقمار انوار گشت: «لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً» باین درجه رسید که: «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً».
«وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً» من تحصّن بالحقّ او تحصّن بکتابه فهو فى حصن حصین و المضیّع لوقته‏ من یتحسن بعمله او بنفسه او بجنسه فیکون هلاکه من مواضع امنه.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «قُلْ کُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِیداً، أَوْ خَلْقاً مِمَّا یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ» معنى آنست که اى محمّد منکران بعث را بگوى اگر بشدت و قوّت سنگ خاره و آهن و پولاد گردید یا آن خلقى که در دلهاى شما چنان نماید که زنده کردن آن نتواند بود و آن مرگ است بقول بیشترین مفسران یعنى که اگر خود مرگ باشید شما را بمیرانم و باز زنده گردانم به آن قدرت که شما را در آفرینش اوّل آفریدم و شما اقرار مى‏دهید، هم بآن قدرت شما را باز آفرینم و اگر چه سنگ و آهن باشید یا مرگ. قال مجاهد: «مِمَّا یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ» هو السّماء و الارض و الجبال، «فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعِیدُنا» خلقا جدیدا بعد الموت، «قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ» اى خلقکم اوّل مرّة، «فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُسَهُمْ» فعل المستهزئ و المستبعد للشّى‏ء «وَ یَقُولُونَ مَتى‏ هُوَ» اى متى الاعادة و البعث استبعادا له و نفیا، یقال نغضت سنّه اذا تحرّکت و انغاض الرّجل رأسه تحریکه ایّاه مستنکرا، «قُلْ عَسى‏ أَنْ یَکُونَ قَرِیباً» اى هو قریب لانّ عسى من اللَّه واجب، و «قَرِیباً» یجوز ان یکون خبر کان و یجوز ان یکون ظرفا اى فى زمان قریب، ثمّ بیّن و عیّن فقال: «یَوْمَ یَدْعُوکُمْ» من قبورکم الى موقف القیامة و المحاسبة. مقاتل گفت: «یَدْعُوکُمْ» اسرافیل و هى النّفخة الاخیرة، و این دعا را دو وجه است از معنى: یکى آنست که صیحه‏اى شنوند که آن صیحه ایشان را داعیه اجتماع بود بزمین محشر، دیگر معنى آنست که اسرافیل بر صخره بیت المقدس بایستد و گوید: ایّتها العظام البالیة و اللّحوم المتفرّقة و العروق المتقطّعة اخرجوا من قبورکم فیخرجون من قبورهم، فذلک قوله: «فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ» اى فتجیبون بامره و تقصدون نحو الدّاعى. و قیل «فَتَسْتَجِیبُونَ» مقرّین بانّه خالقکم. و قیل «فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ» و هو انّهم یخرجون من القبور یقولون سبحانک و بحمدک حین لا ینفعهم الحمد و امّا المؤمنون فکما
قال النّبی (ص): لیس على اهل لا اله الّا اللَّه وحشة فى قبورهم و لا منشرهم و کانّى باهل لا اله الّا اللَّه و هم ینفضون التراب عن رؤسهم و یقولون الحمد للَّه الّذى اذهب عنّا الحزن، «وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا» اى ما لبثتم فى القبر الّا قلیلا یستقصرون مدة موتهم لانّهم لا یشعرون بالمدّة الّتى مرّت بهم و هم اموات. و قیل یستقصرون مدّة لبثهم فى الدّنیا ممّا یعلمون من طول لبثهم فى الآخرة. و قیل بین النّفختین یرفهون عن العذاب و بینهما اربعون سنة فیرونها لاستراحتهم قلیلا.
«وَ قُلْ لِعِبادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» سبب نزول این آیت آن بود که مشرکان عرب صحابه رسول را اذى مى‏نمودند و ایشان را بقول و فعل مى‏رنجانیدند، ایشان برسول خدا نالیدند و دستورى قتال خواستند، جواب ایشان این آیت آمد: «وَ قُلْ لِعِبادِی» المؤمنین، «یَقُولُوا» للکافرین، «الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» یعنى الکلمة الّتى هى احسن و ذلک ان یقولوا یهدیکم اللَّه و هذا قبل ان امروا بالجهاد. و قیل الاحسن کلمة الاخلاص: لا اله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه. و قیل الامر بالمعروف و النهى عن المنکر. و قیل نزلت فى عمر بن الخطّاب. و قیل فى ابو بکر الصدیق حین شتمه رجل من العرب فامره اللَّه بالعفو، «إِنَّ الشَّیْطانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ» النّزغ ایقاع الشرّ و افساد ذات البین نزغ آنست که ایشان را بسر سبکى در یکدیگر او کند و میان ایشان آغالش سازد و عداوت در میان او کند، «إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبِیناً» ظاهر العداوة.
«رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ إِنْ یَشَأْ یَرْحَمْکُمْ» یوفّقکم لتؤمنوا، «أَوْ إِنْ یَشَأْ یُعَذِّبْکُمْ» بان یمیتکم على الکفر، اعلم اینجا بمعنى علیم است میگوید اللَّه تعالى داناست بشما و سزاى شما، اگر خواهد برحمت خویش شما را توفیق دهد تا ایمان آرید و بهروز و نیکبخت گردید، و اگر خواهد بعدل خویش شما را عذاب کند که بر کفر و شرک بمیرید و بدوزخ شوید، آن گه گفت: «وَ ما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ وَکِیلًا»
ما وکّل الیک ایمانهم فلیس علیک الّا التبلیغ اى محمّد ایمان ایشان با تو نیفکندیم و در دست تو و خواست تو نکردیم، بر تو جز ابلاغ نیست و توفیق و هدایت جز کار ما نیست. و قیل «إِنْ یَشَأْ یَرْحَمْکُمْ» فینجیکم من اعدائکم، «أَوْ إِنْ یَشَأْ یُعَذِّبْکُمْ» فیسلّطهم علیکم، «وَ ما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ وَکِیلًا» اى حفیظا کفیلا، قیل نسختها آیة القتال.
«وَ رَبُّکَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اى هو عالم باهل السّماوات و اهل الارض و هو اعلم بصلاح کلّ واحد منهم خداوند تو داناست باهل آسمان و اهل زمین از فریشتگان و آدمیان و غیر ایشان، همه را مى‏داند که همه آفریده اواند، رهى و بنده اواند، صلاح و سزاى هر کس داند که چیست، هر کس را آنچ صلاح وى است مى‏دهد و بهر کس آنچ سزاى ویست مى‏رساند. و قیل «رَبُّکَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» فجعلهم مختلفین فى اخلاقهم و صورهم و احوالهم و ملکهم کما فضّل «بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى‏ بَعْضٍ» فمنهم من کلّم اللَّه و منهم من اتّخذه خلیلا و منهم من ایّده بروح القدس و منهم من آتاه ملکا لا ینبغى لاحد من بعده و منهم من اصطفاه و غفر له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخّر و هو محمّد (ص) و اعطائه القرآن، «وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً» و هو مائة و خمسون سورة لیس فیها حکم و لا فرض و لا حلال و لا حرام و لا حدود انّما هو ثناء و وعظ و تحمید و تمجید.
تمامتر کرامتى و عظیم تر نواختى که اللَّه تعالى با بنده کند آنست که او را کتاب دهد، و هیچ پیغامبر از کرامتى و معجزتى خالى نبود، امّا کتاب هفت کس را داد از پیغامبران: آدم و شیث و ادریس و ابراهیم و داود و موسى و عیسى و محمّد صلوات اللَّه علیهم اجمعین، و المعنى فى ذکر داود ها هنا انّ اللَّه عزّ و جل اعلم انّ تفضیل بعض النبیّین على بعض ممّا قد فعله اللَّه عزّ و جل عن علم بشأنهم و لا تنکروا تفضیل محمّد (ص) و اعطائه القرآن فقد اعطى اللَّه داود الزّبور، و قرأ حمزة: «وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً» بضم الزّاى و هو جمع زبر.
«قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ» سبب نزول این آیت آن بود که قریش را هفت سال قحط رسید و اندر آن قحط در بلائى عظیم بودند تا برسول خدا نالیدند و کشف بلا بدعا از وى خواستند، این آیت بجواب ایشان بود: «قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ» ادّعیتم انّها آلهة سوى اللَّه، از ایشان خواهید تا ببینید و بدانید که در دست و توان ایشان هیچیز نیست نه باز برد گزند، نه گردانیدن سود، نه قحط و شدّت از شما باز برند و نه توانند که درویشى با توانگرى گردانند و نه بیمارى با صحّت، آن گه گفت: «أُولئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ» اى یدعونهم آلهة و یعبدونهم و هم الملائکة الّذین عبدوا من دونه. و قیل عزیز و المسیح. و قیل نفر من الجنّ تعبدهم خزاعة فاسلم اولئک النّفر من الجن و بقیت خزاعة على کفرهم، اینان که ایشان را خدایان مى‏خوانند خود آنند که اللَّه تعالى را مى‏پرستند و او را مى‏خوانند و بوى تقرّب مى‏جویند، «یَبْتَغُونَ إِلى‏ رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ» یتضرّعون الى اللَّه و یطلبون القربة و الزّلفة الیه، الوسیلة و الطّلبة و السّئول فى معنى واحد، «أَیُّهُمْ أَقْرَبُ» ایّهم رفع بالابتداء و الخبر اقرب، و المعنى یطلبون الوسیلة الى ربّهم فینظرون ایّهم اقرب الیه فیتوسلون به، ثمّ قال: «وَ یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ» اى معبودکم طالبوا الزّلفة الى اللَّه و راجوا رحمته و خائفوا عذابه میگوید اینان که شما ایشان را معبود مى‏دانید باللّه تعالى نزدیکى مى‏جویند و رحمت او مى‏بیوسند و از عذاب او مى‏ترسند، جوینده و ترسنده و بیوسنده خدایى را کى شاید؟ و قیل «أُولئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ» هم الانبیاء الّذین ذکروا فى الآیة الاولى، یدعون اللَّه و یدعون النّاس الى عبادة اللَّه، «یَبْتَغُونَ إِلى‏ رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ» بصالح الاعمال.
«وَ إِنْ مِنْ قَرْیَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِکُوها» اى مبیدوها على ممر الایّام، «أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِیداً» هیچ شهرى نیست مگر که ما هلاک کننده اهل آنیم بعذابى زود یا بمرگ بدرنگ. مقاتل گفت: امّا الصّالحة فبالموت و امّا الطالحة فبالعذاب بدان را بعذاب زود فراگیریم و هلاک کنیم و نیکان را بدرنگ و روزگار بآجال خویش، «کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً» اى مثبتا مکتوبا فى اللّوح المحفوظ.
«وَ ما مَنَعَنا» هذا على سعة لسان العرب، معناه لم یمتنع و اللَّه عزّ و جل لا یمنع هذا کما جاء فى الخبر: من سرّ مؤمنا فقد سرّ اللَّه، معناه جاء بشى‏ء یفرح به اللَّه و اللَّه لا یسرّ و لکنّه یفرح، و قد صحّ فى الخبر الفرح. ابن عباس گفت سبب نزول این آیت آن بود که اهل مکّه از رسول خدا اقتراح کردند تا کوه صفا زر گرداند و زمین مکّه بر ایشان فراخ و هامون گرداند تا ایشان در آن کشت زار کنند، وحى آمد بزبان جبرئیل که اى محمّد اگر خواهى بایشان دهیم آنچ درخواست مى‏کنند، امّا اگر ایمان نیارند ایشان را زمان ندهیم و همه را هلاک کنیم چنانک با امم پیشین کردیم، و اگر خواهى ایشان را فرو گذاریم و زمان دهیم، رسول خدا (ص) اختیار فرا گذاشتن و زمان دادن کرد و ربّ العالمین باین معنى آیت فرستاد: «وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآیاتِ» اى ما منعنا ارسال الآیات الّتى اقترحوها الّا علمنا انّهم یکذبون رسلى کما کذّب الاوّلون فاهلکناهم لانّ سنّتنا مضت باهلاک من کذّب بالآیات المقترحة فیجب اهلاک قومک و قد قضیت ان لا استأصل امّتک لانّ فیهم من یؤمن او یلد مؤمنا رحمت خدا و فضل خدا بود و برکت دعاء مصطفى (ص) برین امّت که ربّ العالمین عذاب استیصال از کفّار امّت او باز داشت و عذاب ایشان با قیامت افکند، چنانک گفت: «بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السَّاعَةُ أَدْهى‏ وَ أَمَرُّ».
... قوله: «أَنْ نُرْسِلَ بِالْآیاتِ» فى موضع المفعول الثّانی، «أَنْ کَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ» موضعه رفع بالفاعل اى ما منعنا الارسال الّا تکذیب الاوّلین، «وَ آتَیْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ» بسؤالهم و اقتراحهم، «مُبْصِرَةً» اى آیة بیّنة ظاهرة مضیئة خرجت من صخرة صلدة. و قیل مبصرة متضمنة لبصائر فى الدّین لمن استبصر.
و قیل مبصرة یبصر بها کیوم صائم یعنى فصام فیه و لیلة نائمة نیام فیها. و قیل مبصرة جاعلة ایّاهم ذوى بصائر، «فَظَلَمُوا بِها» فى الباء ثلاثة اقوال: احدها بمعنى کذّبوا بها، و الثّانی ظلموا انفسهم بعقرها، و الثّالث فظلموها و الباء زائدة. و قیل «فَظَلَمُوا بِها» اى جحدوا بها انّها من عند اللَّه، «وَ ما نُرْسِلُ بِالْآیاتِ» یعنى و ما نرسل الآیات و الباء زائدة کالاولى و الآیات المعجزات لا المقترحات. و قیل الآیات القرآن. و قیل الموت الذّریع. و قیل العبر یقول و ما نرى الآیات و المعجزات الّا وعیدا فاذا ظهرت الآیة و لم تقبل وقعت العقوبة و حقّت الحجّة و انقطعت المعذرة و بطلت المهلة. و قیل «وَ ما نُرْسِلُ بِالْآیاتِ» اى العبر و الدّلالات، «إِلَّا تَخْوِیفاً» للعباد لعلّهم یخافون القادر على ما یشاء.
قال قتادة: انّ اللَّه تعالى یخوّف النّاس بما شاء من آیاته لعلّهم یعتبون او یرجعون رجفت المدینة على عهد ابن مسعود فقال یا ایّها النّاس ان ربّکم یستعتبکم فاعتبوه. و روى محمّد بن عبد الملک بن مروان قال: انّ الارض زلزلت على عهد رسول اللَّه (ص) فوضع یده علیها فقال اسکنى فانّه لم یأن لک بعد ثمّ التفت الى اصحابه فقال انّ ربّکم تستعتبکم فاعتبوه. ثمّ زلزلت بالنّاس فى زمان عمر بن الخطاب فقال ایّها النّاس ما کانت هذه الزلزلة الّا عن امر احدثتموه و الّذى نفسى بیده لئن عادت لا اساکنکم فیها ابدا.
و سئل احمد بن حنبل عن هذه الآیة فقال: الآیات هى الشّباب و الکهولة و الشّیبة و تقلّب الاحوال لعلک تعتبر بحال او تتّعظ فى وقت.
«وَ إِذْ قُلْنا لَکَ» یعنى نقول لک، «إِنَّ رَبَّکَ أَحاطَ بِالنَّاسِ» اى النّاس فى قبضته و هو مانعک منهم فلا تبال بهم و بلّغ ما ارسلت به، و معنى آیت آنست که اى محمّد ما ترا مى‏گوییم از این کافران و دشمنان مترس و اندیشه مدار که ایشان همه در قبضه مااند و در مشیّت ما، نتوانند هیچ که از مشیّت ما بیرون شوند و ما ترا نگهبان و گوشوانیم دست ایشان از تو کوتاه داریم تا قصد تو و قتل تو نتوانند کردن تو فرمان و وحى ما بقوت دل برسان و رسالت بگزار و از کس باک مدار، همانست که جاى دیگر گفت: «وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»، «وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ» قال سفیان بن عیینه عن عمرو بن دینار عن عکرمة عن ابن عباس انّه قال فى هذه الآیة هى رؤیا عین اریها رسول اللَّه (ص) لیلة اسرى به لیست برؤیا منام و تقول العرب رأیت بعینى رؤیة و رؤیا و على هذا یحمل حدیث معاویة انّه کان اذا سئل عن مسرى رسول اللَّه (ص) قال کانت رؤیا من اللَّه صادقة اى رؤیا عیان ارى اللَّه نبیّه (ص).
قول جمهور مفسران آنست که این رؤیا دیدن بچشم است در بیدارى مصطفى را شب معراج و معنى فتنه در آن آن بود که قومى آن را منکر شدند و نپذیرفتند ازین ناگرویدگان و خداوندان گمان از مردمان، گفتند چون تواند بود و چه صورت بندد که یکى را بپاره‏اى از شب بآسمان برند و باز آرند؟! و مسلمانان آن را تصدیق کردند و پذیرفتند، قولى دیگر از ابن عباس روایت کرده‏اند که این رؤیا خوابست یعنى که آن خواب رسول خدا را نمودند که در مکّه شدى و آن سال حدیبیه بود که رسول (ص) از مدینه بیامد بتعجیل تا در مکّه شود و مشرکان او را باز گردانیدند تا قومى گفتند: قد ردّ رسول اللَّه (ص) و قد کان حدثنا انّه سیدخلها، آن بازگشت رسول فتنه آن قوم گشت که این سخن گفتند، چون سال دیگر بود رسول خدا در مکّه شد و فتح بود رسول خدا را، ربّ العزّه آیت فرستاد: «لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ» الآیة... و قیل هو من قوله: «إِذْ یُرِیکَهُمُ اللَّهُ فِی مَنامِکَ قَلِیلًا»، «وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ» فى القرآن هى عطف على الرّؤیا مفسران گفتند این شجره ملعونه درخت زقوم است که ربّ العزّه در وصف آن گفت: «إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ» جاى دیگر گفت: «إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِیمِ» و فتنه مشرکان در درخت آنست که ابو جهل گفت: أ لیس من کذب ابن ابى کبشة انّه یوعدکم بنار تحرق الحجارة ثمّ یزعم انّه تنبت فیها شجرة و انتم تعلمون انّ النّار تحرق الشّجر در آتش درخت بارور چون بود و آتش خود درخت سوزد، پس بو جهل اصحاب خود را گفت: فما تقولون فى الزّقوم شما در زقوم چه گوئید و آن را چه شناسید؟ عبد اللَّه بن الزّبعرى گفت: انّها الزّبد و التمر بلغة بربر، فقال ابو جهل یا جاریة زقمینا فآتت بالزّبد و التّمر، فقال استهزاء یا قوم تزقّموا فانّ هذا ما یخوّفکم به محمّد.
اینست فتنه مشرکان در درخت ملعونه که اللَّه گفت: «إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ» همانست که جاى دیگر گفت: «إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمِینَ، إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ». و روى عن ابن عباس: الشّجرة الملعونة الکشوت الّتى تلتوى على الشّجر و فى الملعونة اقوال و احدها انّه لمّا اشبه طلعها رؤس الشّیاطین و الشّیطان ملعون کانت الشّجرة ملعونة، و الثّانی ان آکلها ملعون فاجرى اللّعنة علیها، و الثّالث سمّیت ملعونة لضررها و العرب تقول لکلّ طعام مکروه ضارّ ملعون. و قیل فى الآیة تقدیم و تأخیر تقدیرها: و ما جعلنا الرّؤیا الّتى اریناک و الشّجرة الملعونة فى القرآن الّا فتنة للنّاس، ثمّ قال: «وَ نُخَوِّفُهُمْ» یعنى بالزّقوم فى النّار، «فَما یَزِیدُهُمْ» التّخویف، «إِلَّا طُغْیاناً کَبِیراً» کفرا و مجاوزة حدّ فى العصیان، ثمّ عقّب هذا بحدیث آدم و کبر ابلیس و عتوه على ربّه، فقال عزّ من قائل: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ» مضى تفسیره، «قالَ أَ أَسْجُدُ» استفهام انکار، «لِمَنْ خَلَقْتَ طِیناً» نصب على الحال یعنى انّک انشأته فى حال کونه طینا و یجوز ان یکون تمییزا یعنى من طین.
«قالَ» یعنى ابلیس، «أَ رَأَیْتَکَ» اى أ رأیت و الکاف توکید للمخاطبة، «هذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ» این تکریم بمعنى تعظیم و تفضیل است، «عَلَیَّ» از بهر آن گفت و جواب این سخن محذوفست: اى اخبرنى عن هذا الّذى کرّمت علىّ باسجاد الملائکة لم کرّمته علىّ و قد خلقتنى من نار و خلقته من طین، فحذف لانّ فى الکلام دلیلا علیه، «لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ» یعنى اخّرت اماتتى و ترکتنى حیّا، «لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ» اى لاستأصلنّهم بالإغواء و لاستولینّ علیهم، یقال احتنکت الجراد الارض اذا اکلت نباتها کلّه. و قیل معناه لآخذنّ باحناکهم و لاجرّنّهم الى النّار، حنکت الدّابة و احتنکتها اذا جعلت فى حنکها الاسفل حبلا یقودها به. و قیل لاقودنّهم کیف شئت، «إِلَّا قَلِیلًا» این استثنا از بهر آن کرد که اللَّه بر وى استثنا کرده بود و گفته: «إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ وَ ما کانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا» «قالَ اذْهَبْ» درین کلمه مجى‏ء و ذهاب نیست و جز طرد و ابعاد نیست و باین کلمة او را بلعنت کرد و از رحمت خود دور، اى ابعد، و قیل تباعد عن جملة اولیائى بعد ان عصیت، «فَمَنْ تَبِعَکَ» اى اطاعک، «مِنْهُمْ» من ذریته، «فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُکُمْ» اى جزاؤک و جزاؤهم فغلب المخاطب على الغائب، «جَزاءً مَوْفُوراً» اى موفى مکمّلا یقال و فرا الشّى‏ء یفر و وفرته افره لازم و متعدّ.
«وَ اسْتَفْزِزْ» اصل الفزّ القطع و منه تفزّز الثّوب اذا تخرّق و فزّزته قطّعته، «وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ» اى ازعجه و استدعه استدعاء یحمله الى اجابتک، «بِصَوْتِکَ» یعنى اصوات الزّمّارات و النّیّاحات و دعوات دعاه الفتن، «وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ» اى صح علیهم و اصله الجلبه و هى شدّة الصّوت و المعنى احثثهم علیهم بالاغواء و الدّعاء الى طاعتک و الصد عن طاعتى، «بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ» اى برکبانک و مشاتک کلّ راکب و ماش فى معصیة اللَّه فهو من اصحاب ابلیس. قال قتادة: للشّیطان خیل و رجل من الجن و الانس و هم الّذین یطیعونه، جایز است که ابلیس را خیل و رجل بود یعنى سواران و پیادگان چنانک مفسران گفتند هر سوار که بمعصیت اللَّه و خلاف شریعت بر نشیند سوار ابلیس است و هر پیاده که بمعصیت اللَّه و خلاف شریعت رود از رجال ابلیس است، و جائز است که ابلیس را خیل و رجل نباشد و او را بدین نفرموده‏اند بلکه این سخن با وى بر سبیل زجر و استخفاف رفت چنانک کسى را تهدید کنى و بر آن تهدید مبالغت نمایى گویى: اذهب فاصنع ما بدا لک و استعن بمن شئت رو آنچ توانى از مکاید و حیل بکن و بهر که خواهى استعانت کن.
قراءت حفص تنها «رَجِلِکَ» بکسر جیم است و هو صفة للمبالغة بمعنى راجل کقولک حذر و ندس و یکون واحدا فى معنى الجمع کقوله: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها»، «وَ شارِکْهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ» و هو کلّ مال اصیب من حرام او انفق فى سبیل حرام او یعصى اللَّه فیه، و قیل هو الرّبوا. و قیل هو البحیرة و السّائبة و اخواتهما. و قیل ما کانوا یذبحونه لآلهتهم. «وَ الْأَوْلادِ» یعنى اولاد الزّنا. و قیل الموؤدة. و قیل هو تهویدهم و تنصیرهم و تمجیسهم.
و قیل تسمیتهم اولادهم عبد العزّى و عبد اللّات و عبد شمس و عبد الحرث. و قیل ان یستعملوا اولادهم فى معصیة اللَّه و فى الجملة کلّ معصیة فى ولد و مال فابلیس اللّعین شریکهم فیها، «وَ عِدْهُمْ» یعنى بالمواعید الباطله. و قیل عدهم ان لا جنّة و لا نار و لا بعث. و قیل عدهم اى اطل لهم فى العمر و مدّ لهم فى طیلهم، و رأس کلّ فساد فى الدّین طول الامل.
بدانک این امرها را امر تهدید و وعید گویند که پیش از این نهى رفته از آنچ او را بدان مى‏فرمایند و ذلک قوله: «فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُکُمْ جَزاءً مَوْفُوراً» و این همچنانست که کسى را گویى درین سراى مرو، چون خواهد که در رود تو گویى مردى کن و در رو و این نه فرمان است که میدهد تا در رود و طاعت دار باشد بلکه تهدید مى‏کند که اگر در روى بینى که با تو چه کنم و چه جزا دهم، نظیره قوله تعالى: «اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ» و قد نهوا قبل ذلک ان یتبعوا أهواهم و ان یعملوا بالمعاصى، قوله تعالى: «وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلَّا غُرُوراً» اى خدیعة و باطلا لانّه لا یغنی عنهم من عذاب اللَّه شیئا، کقوله: «إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ» الآیة... و قیل الغرور تزیین الخطاء بما یوهم انّه صواب.
و قوله تعالى: «إِنَّ عِبادِی» الّذین خلقتهم لجنّتى، «لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ» على ان تضلّهم و تحملهم على ذنب لا یغفر. و قیل لا سبیل لک على عبادى سوى وسوستک لهم فى الدّعاء الى المعاصى، «وَ کَفى‏ بِرَبِّکَ وَکِیلًا» حافظا و ناصرا لاولیائه یعصمهم من ابلیس.
«رَبُّکُمُ الَّذِی یُزْجِی» هذا معطوف على قوله: «قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» یعین یبعثکم الّذى فطرکم اوّل مرّة، و «الَّذِی یُزْجِی لَکُمُ الْفُلْکَ» یزجى یعنى یسیر سیرا هونا، یقال فلان یزجى عیشه بمسکة من القوت و یزجیه بها، «لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ» یعنى لتطلبوا الرّبح فى التّجارة،«إِنَّهُ کانَ بِکُمْ رَحِیماً» اى بالمؤمنین رحیما. این آیت حجّتست بر منکران بعث: اى انّ الّذى قدر على ابتداء خلقهم و على تسخیر الفلک «فِی الْبَحْرِ» کالاعلام قادر على اعادتهم.
«وَ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ» اى عصوف الرّیاح و خوف الغرق، «فِی الْبَحْرِ ضَلَّ» اى بطل و زال و غاب، «مَنْ تَدْعُونَ» من الآلهة، «إِلَّا إِیَّاهُ» اى لم تدعوا فى تلک الحالة الّا اللَّه و لم تجدوا مغیثا سواه، «فَلَمَّا نَجَّاکُمْ» من الغرق، «إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ» عن الایمان و التّوحید. و قیل: «أَعْرَضْتُمْ» اتّسعتم فى کفران النّعمة، «وَ کانَ الْإِنْسانُ کَفُوراً» جحودا نعم ربّه و الانسان ها هنا یعنى به الکفّار خاصّة، ثمّ بیّن انّه قادر ان یهلکهم فى البرّ.
فقال: «أَ فَأَمِنْتُمْ» حیث اعرضتم حین سلمتم من هول البحر، «ان نخسف، او نرسل، ان نعیدکم، فنرسل، فنغرقکم» این هر پنج بنون قراءت مکّى و ابو عمرو است باقى همه بیا خوانند: «أَنْ یَخْسِفَ بِکُمْ» یعنى یغور بکم و یغیبکم فى الارض کما فعل بقارون، و «جانِبَ الْبَرِّ» ناحیته من الارض. و قیل «جانِبَ الْبَرِّ» ساحل البحر، «أَوْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حاصِباً» حجارة من السّماء کما فعل بقوم لوط. و قیل الحاصب الرّیح الّتى تأتى بالحصباء، «ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ وَکِیلًا» یعنى من یحفظکم و یخلصکم.
«أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ یُعِیدَکُمْ فِیهِ» اى فى البحر، «تارَةً أُخْرى‏» اى مرّة اخرى، «فَیُرْسِلَ عَلَیْکُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّیحِ» تقصف الفلک و تکسرها حاصبا قاصفا ذکرا على لفظ التّذکیر لانهما نعتان لزما الرّیح مثل حائض و نحوه. و قیل لانّهما نعتان للعذاب. و قیل لانّهما بمعنى ذات حصب و قصف، «فَیُغْرِقَکُمْ بِما کَفَرْتُمْ» اى فیغرقکم اللَّه بسبب کفرکم، و قرأ رویس و ابو عمرو: «فتغرقکم» بالتّاء یعنى فتغرقکم الرّیح لانها سبب الاغراق ارسال درین آیت بمعنى گشادنست چنانک گویى: ارسلت الطائر: و منه قوله تعالى: «یُرْسَلُ عَلَیْکُما شُواظٌ مِنْ نارٍ یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِینٍ» و نظایر این در قرآن فراوان است اما ارسال که برسول (ص) پیوندد معنى آن فرستادن بود و آنک بآفریده بى جان پیوندد آن گشادن بود و این آنست که اللَّه گفت: «فَیُرْسِلَ عَلَیْکُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّیحِ» همانست که جاى دیگر گفت: «اللَّهُ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ» فرو میگشاید اللَّه بادها بتدبیر بهنگام دریایست و باندازه بایست انداخته بتقدیر بادهاى مختلف مخارج مختلف بطبعهاى مختلف در وقتهاى مختلف: یکى راندن میغ را و ساختن آن را، یکى آبستن کردن میغ را و باریدن باران را، یکى آبستن کردن درختان و شکفتن آن را، یکى باز بر نوشتن ابر را و زدودن هوا را و خشک کردن زمین را، یکى بستن یخها را و تبه کردن آفتها را و دباغت هوا را، یکى مى‏کشتى راند، یکى زمین مى‏زداید، یکى باغ مى‏آراید، یکى هوا مى‏پالاید، یکى باد نرم و خوش: رخاء حیث اصاب، نه خفته را جنباند و نه مورى بیازارد، یکى کوه میکند و کشتى مى‏شکند و در دیده نیاید، آفریده‏اى بدان صعبى، و سپاهى بدان بزرگى، و از عقل و عین بدان دورى، میان آسمان و زمین در کمین، برّ و بحر از و پر، نه در دست آید و نه در دیده، حمله بران، نعره زنان، بنا شکنان و از چشم نهان، قوله: «ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ عَلَیْنا بِهِ» اى بالاغراق و الارسال، «تَبِیعاً» یعنى من یتبعنا بانکار ما نزل بکم و لا من یتبعنا لیصرفه عنکم و لا من یطلبنا بدمائکم. قال ابن عباس: تبیعا اى ثائرا و لا ناصرا.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «قُلْ کُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِیداً» الآیة...، خداوند ذو الجلال، قادر بر کمال، در ملک ایمن از زوال، در ذات و در نعت متعال، جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه و تعالت صفاته، درین آیت خبر میدهد بندگان را که ما مرده را زنده گردانیم بکمال قدرت و جلال عزّت خویش، چنانک در نشئه اولى نبود بیافریدم و از آغاز نو ساختم باز در نشئه اخرى پس از مردگى باز آفرینم چنانک باوّل آفریدم، من همانم که بودم، قدرت همان قدرت، عزّت همان عزّت نه نو صفتم، نه نو نعت، نه تغیّر پذیر، خالق و فاطر و جبار و حکیم و قدیر.
... «قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» همانست که جاى دیگر گفت: «قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ» آن مدبر بد خلف: ابىّ بن خلف استخوانى کهن گشته ریزیده برداشت و گفت: یا محمّد أ ترى اللَّه یحیى هذا بعد ما قد رمّ؟ پس از آن که این استخوان بریزید و نیست گشت تو مى‏گویى که اللَّه آن را زنده گرداند؟ مصطفى (ص) گفت: نعم یبعثک و یدخلک النّار، این خود زبان تفسیر است و ظاهر آیت، اما اهل فهم را درین آیت و امثال آن سرّى دیگر است و ذوقى دیگر، میگویند که اشارت باحیاء دلهاى اهل غفلتست بنور مکاشفت و احیاء جانهاى اهل هوى و شهوت بنسیم مشاهدت و روح مواصلت و بحقیقت حیاة آن حیاتست که روح را فتوح دهد بروح ایمان، و اگر همه جانهاى عالمیان بتو دهند چون روح فتوح ایمان ندارى مرده‏اى، و اگر هزار سال ترا در خاک نهند چون ریحان توحید در روضه روح تو رسته است سر همه زندگان تویى، نشان این حالت آنست که بنده از ورطه فترت برخیزد و در نجات و نجاح خود کوشد، نعیم باقى بسراى فانى بنفروشد، بزبان بیدارى و بنعت هشیارى گوید:
تا کى از دار الغرورى سوختن دار السّرور
تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار
«یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ» مؤمنان که سعداء ملت‏اند و امناء درگاه عزت‏اند در خاک نداء کرامت از روى لطافت با هزاران عنایت بشنوند، چون آن نداء کرامت بسمع ایشان رسد و نسیم آن سعادت بر روضه جان ایشان وزد بحمد جواب دهند و گویند: الحمد للَّه الّذى جعلنا من اهل دعوته، کذا قاله الجنید گویند حمد بسزا و ستایش نیکو خداى را که ما را بجاى آن کرد که ما را خواند و بنداى کرامت ما را نواخت. و گفته‏اند که حمد و شکر دلیل نعمت و منت است، چون اجابت ایشان بحمد آمد از آنست که در خاک ایشان را نعمت و نواخت بوده.
و فى الخبر: یفسح للمؤمن فى قبره سبعون ذراعا فى سبعین، ثمّ ینوّر له فیه، ثمّ یقال نم کنومة الّذى لا یوقظه الّا احبّ اهله الیه.
«وَ قُلْ لِعِبادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» اى محمّد بندگان مرا گوى تا از سخنها آن گویند که نیکوتر است و راست تر و پسندیده‏تر و آن ذکر و ثناء خداست و یاد کرد او بر زبان و یاد داشت او در دل.
پیر طریقت گفت: اى گشاینده زبانهاى مناجات گویان و انس افزاى خلوتهاى ذاکران و حاضر نفسهاى راز داران، جز از یاد کرد تو ما را همراه نیست و جز از یاد داشت تو ما را زاد نیست و جز از تو بتو دلیل و رهنماى نیست، خدایا نظر کن در حاجت کس کش جز از یک حاجت نیست.
و یقال: احسن القول من المذنبین الاقرار و بالجرم، و احسن قول العارفین الاقرار بالعجز عن المعرفة. قال (ص) لا احصى ثناء علیک انت کما اثنیت على نفسک، نیکوتر سخنى که مرد گنه کار گوید آنست که بجرم خود اقرار دهد و بگناه خویش معترف شود تا ربّ العزّه او را توفیق توبت کرامت کند و کار توبت بر وى تمام کند و گناهانش بیامرزد که وعده چنین داده: «وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ». و نیکوتر سخنى که مرد عارف گوید آنست که بعجز خود از معرفت حق اقرار دهد.
داند که کس او را جلّ جلاله بسزاء او، بحقیقت حقّ او، بحدود عزت او، نشناسد و نتواند.
ابو بکر صدّیق ازینجا گفت: سبحان من لم یجعل للخلق طریقا الى معرفته الّا بالعجز عن معرفته پاکست و بى عیب آن خداوند که عجز رهى از معرفت‏ معرفت انگاشت، ابو على دقّاق گفت: الهى او که ترا شناخت نشناخت! پس چون بود حال او که خود ترا نشناخت؟! نصر آبادى و شاه با یکدیگر خلاف کردند، یکى گفت که او را توان شناخت و آن دیگر گفت که نتوان شناخت، شیخ الاسلام انصارى گفت: هر دو راست گفتند، او که گفت نتوان شناخت آن معرفت حقیقت حقّ است که هیچکس بآن نرسد مگر که او خود را بحقیقت خود داند و خود شناسد، و او که گفت توان شناخت شناخت عام است که جز از وى خداى نیست و با وى شریک و انباز نیست و نظیر و نیاز نیست و تشبیه و تعطیل نیست، همانست که ابو العبّاس عطاء گفت: معرفت دواست: معرفت حق و معرفت حقیقت حق، اما معرفت حق شناخت یگانگى و یکتایى اوست که خلق مى‏شناسند از اسامى و صفات، و معرفت حقیقت حق خلق را طاقت آن نیست و حدود عظمت و کیفیت او کس را بآن ادراک نیست و احاطت را بآن راه نیست، یقول اللَّه تعالى: «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً و ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»... «وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى‏ بَعْضٍ» پیغامبران را کرائم احوال و خصائص قربت، یکى را صفوت و یکى را خلّت، یکى را مکالمت و یکى را معراج و شفاعت و رؤیت داد وانگه ایشان را در آن خصایص بر یکدیگر افزونى داده، انبیاء را بر عالمیان افزونى داده، و رسل را بر انبیاء افزونى داده، و اولوا العزم را بر رسل افزونى داده، و مصطفى (ص) را بر اولوا العزم افزونى داده، نهایات مقامات همه بدایت مقام مصطفى است، نهایت مقامات همه پیداست و نهایت مقام وى پیدا نیست، و او را بر سرّ همه اطلاعست و کس را جز از حق بر سرّ وى اطلاع نیست، و لذلک یقول (ص): انا سیّد ولد آدم و لا فخر، کیف افتخر بهذا و انا بائن منهم بحالى واقف مع اللَّه عزّ و جل بحسن الادب لو کنت مفتخرا لافتخرت بالحقّ و القرب و الدّنوّ، فقد قال جلّ جلاله: «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى» فلمّا لم افتخر بمحلّ الدّنو و القرب کیف افتخر بسیادة الاجناس.
آن مهمتر عالم آفتابى بود که مشرقش مکه بود و مغربش یثرب بود، کسوفش در غار بود، لیکن آن کسوفى بود که در آن کسوف صد هزار ودایع لطایف را کشوف بود، بر پیشانى مجد او این عصابه اکرام بود که: «لَعَمْرُکَ»، بر آستین عهد او این طراز اعزاز بود که: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ»، بر در سرا پرده سرّ او این رایت ولایت بود که: «إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً» فرش رسالت آن مهتر از شرق عالم تا بغرب عالم بیفکنده، بساط نبوّت او از قاف تا بقاف بگسترده، اعلام ظلام کفر بظهور او نگونسار گشته، سریر سرور سرّ او از عرش بنات النّعش برتر نهاده، در جمله و تفصیل اوّل همه همّت او، میانه همه حرمت او، بآخر همه سوز امّت او.
آدم عزیز و مکرّم بود لکن دیو او را وسوسه کرد تا در زلّت افکند، باز فرّ و حشمت محمّد عربى بر دیو جست در کارش آورد تا میگفت: ما من احد الّا و قد وکل به قرینة من الجنّ، قیل و لا انت یا رسول اللَّه، قال و لا انا الّا انّ اللَّه تعالى اعاننى علیه فاسلم. آدم را از در قهر در آوردند سایه قهر او بر ملکى افتاد زندیقى گشت، محمّد عربى را از در لطف در آوردند سایه لطف او بر دیوى افتاد صدّیقى گشت.
... قوله تعالى: «یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ» همانست که جاى دیگر گفت: «یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً» اما خوف و رجا صفت مبتدیانست و رغبت و رهبت مقام منتهیان، خوف آن ترس است که عامّه مسلمانان را از معاصى باز دارد و از حرام دور کند و امل کوتاه کند، و رهبت آن ترس است که زاهدان را عیش ببرد و از جهان و جهانیان جدا کند، همه نفس خود غرامت بینند، همه سخن خود شکایت بینند، همه کرد خود جنایت بینند، مؤمن در خوف و رجا و زاهد در رغبت و رهبت معتدل باید که مصطفى (ص) گفت: لو وزن رجاء المؤمن و خوفه لاعتدلا مؤمن در دنیا امید بعافیت و نعمت میدارد و از بلاها و فتنها مى‏ترسد، اینست که میگوید: «یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ» و عارف دل در مواصلت و قربت حق بسته و از عذاب قطعیت مى‏ترسد، اینست که میگوید:«یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً».
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» گرامى کردیم ما فرزندان آدم را، «وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» و برداشتیم ایشان را در دشت و دریا، «وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ» و روزى دادیم ایشان را از پاکها و خوشها، «وَ فَضَّلْناهُمْ» و ایشان را افزونى دادیم، «عَلى‏ کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا» بر فراوانى از آنچ آفریدیم، «تَفْضِیلًا (۷۰)» افزونى دادنى.
«یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ» آن روز که خوانیم هر گروهى را از مردمان، «بِإِمامِهِمْ» با پیشوایى ایشان، «فَمَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ» هر کس که نامه او در دست راست دهند، «فَأُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ» ایشان آنند که نامه خویش میخوانند، «وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا (۷۱)» و مزد یک فتیل از کردار ایشان نکاهند.
«وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى‏» و هر که درین جهان از حق بدیدن نابیناست، «فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى‏» او در آن جهان نابیناست، «وَ أَضَلُّ سَبِیلًا (۷۲)» و از نابینا گمراه‏تر.
«وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ» خواستندى و نزدیک بودى که بر تو تباه کردندى و باز گردانیدندى، «عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» از آنچ بر تو فرو فرستادیم از پیغام، «لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنا غَیْرَهُ» تا تو بر ما آن گفتى که ما نگفتیم، «وَ إِذاً لَاتَّخَذُوکَ خَلِیلًا (۷۳)» و گر بودى اینچنین ترا دوست گرفتندى.
«وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ» و اگر نه آن بودى که ما ترا بر جاى بداشتیمى، «لَقَدْ کِدْتَ» نزدیک بودى تو و خواستى، «تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ» که بایشان گرائیدى و با ایشان آرمیدى، «شَیْئاً قَلِیلًا (۷۴)» گرائیدنى اندک.
«إِذاً لَأَذَقْناکَ» آن گه بچشانیدیمى ما ترا، «ضِعْفَ الْحَیاةِ» توى از عذاب این جهانى «وَ ضِعْفَ الْمَماتِ» و توى از عذاب آن جهانى، «ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصِیراً (۷۵)» آن گه تو بر ما یارى نیافتى.
«وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ» و خواستندى که بشکیزانندى ترا، «مِنَ الْأَرْضِ» از زمین، «لِیُخْرِجُوکَ مِنْها» تا ترا بیرون کنندى از آن، «وَ إِذاً لا یَلْبَثُونَ خِلافَکَ» و آن گه درنگ نیابندى ایشان در آن پس بیرون شد تو، «إِلَّا قَلِیلًا (۷۶)» مگر اندکى.
«سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنا» نهاد خداست در کار پیغامبران که پیش از تو بودند، «وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِیلًا (۷۷)» و نتوانى تو که رسول مایى که سنّت ما را از جاى بگردانى.
«أَقِمِ الصَّلاةَ» بپاى دار نماز، «لِدُلُوکِ الشَّمْسِ» از هنگام در گشتن خورشید، «إِلى‏ غَسَقِ اللَّیْلِ» تا تاریکى شب، «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ» و بپاى دار تو نماز بامداد، «إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ» که نماز بامداد، «کانَ مَشْهُوداً (۷۸)» فریشتگان روز و فریشتگان شب اندر آن بامداد حاضراند بتو
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» بزرگوار تهنیتى و تمام تشریفى و عظیم کرامتى که اللَّه تعالى جل جلاله با مؤمنان فرزندان آدم کرد که در بدو کار و مفتتح وجود روز میثاق ایشان را در قبضه صفت جاى داد و ایشان را بنعت لطف محلّ خطاب خود گردانید و با ایشان عهد و پیمان دوستى بست، باز چون در دنیا آمدند ایشان را صورت نیکو و شکل زیبا و خلعت تمام داد و بدانش و عقل و نطق و فهم و فرهنگ بیار است، ظاهر بتوفیق مجاهدت و باطن بتحقیق مشاهدت، و معرفت از ایشان دریغ نداشت، در رحمت و کرامت خود بر ایشان گشاد و ایشان را بر بساط مناجات بداشت تا هر گه که خواهند او را خوانند و از وى خواهند و با وى راز گویند.
در بعضى آثار نقل کرده‏اند که اللَّه تعالى جلّ جلاله گفت: عبادى سارّونى فان لم تفعلوا فناجونى و حدّثونى فان لم تفعلوا فاسمعوا منّى فان لم تفعلوا فانظروا الىّ فان لم تفعلوا فکونوا ببابى و ارفعوا حوائجکم الىّ فانّى اکرم الاکرمین.
و از آن تکریمست که پیش از سؤال ایشان را عطا داد و پیش از استغفار ایشان را بیامرزید چنانک در خبر است: اعطیتکم قبل ان تسألونى و غفرت لکم قبل ان تستغفرونى.
و از آن تکریمست که در میان آفریدگان ایشان را بمهر و محبت مخصوص کرد آنچ فریشتگان را نداد و با کرّوبیان و روحانیان آسمان نگفت، با ایشان گفت: «یحبهم و یحبونه رضى اللَّه عنهم و رضوا عنه و الذین آمنوا اشد حبا للَّه فاذکرونى اذکرکم»
، فاذکرونى ساقیه ذکر تست، اذکر کم دریاى ذکر حق، چون ساقیه ذکر بنده بدریاى ذکر حق رسد آب دریاى اذکرکم بساقیه فاذکرونى در آید همه آب دریا گردد، ساقیه خود هیچ جاى نماند، همانست که پیر طریقت گفت: من وقع فى قبضة الحقّ احترق فیها و الحقّ خلفه.
الهى معنى دعوى صادقانى، فروزنده نفسهاى دوستانى، آرام دل غریبانى، چون در میان جان حاضرى از بى دلى میگویم که کجایى، زندگانى جانى و آئین زبانى، بخود از خود ترجمانى، بحقّ تو بر تو که ما را در سایه غرور ننشانى و بوصال خود رسانى.
«وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» انّما قال کرّمنا بنى آدم و لم یقل المؤمنین و لا العابدین و لا اصحاب الاجتهاد تقدیسا للتّکریم من ان یکون مقابلا بفعل او معلّلا بوفاق و امر او مسببا باستحقاق بوجه. کرامت و لطف خود با بندگان در اعمال و اجتهاد ایشان نه بست تا بدانى که نواخت او جلّ جلاله بى علّتست و تکریم او بى عوض، بخواست خود نوازد نه طاعت بندگان، بفضل خود عطا دهد نه بجهد ایشان، بنده که کرامت حق یافت نه از آن یافت که طاعت داشت، بلکه طاعت از آن داشت که کرامت حق یافت، و نه دعاء بنده حق را بر اجابت داشت بلکه اجابت حق بنده را بر دعا داشت، و بنده که حق را یافت نه از طلب یافت که طلب از یافتن یافت، «و حملنا هم فى البر و البحر» حمل هو فعل من لم یکن و حمل هو فضل من لم یزل.
... «وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» مراکب عوام در برّ و بحر دیگرست و مراکب خواص دیگر، مراکب عوام را گفت: «وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْفُلْکِ وَ الْأَنْعامِ ما تَرْکَبُونَ، لِتَسْتَوُوا عَلى‏ ظُهُورِهِ» دوست و دشمن آشنا و بیگانه در آن یکسان و مراکب خواص را گفت در دنیا: «وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ» و مصطفى (ص) را گفت: «أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَیْلًا» سلیمان را باد و مصطفى را براق. و در عقبى مراکب دوستان و نزدیکان، آنست که گفت: «نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً».
قال رسول اللَّه (ص) فى هذه الآیة: و الّذى نفسى بیده انهم اذا خرجوا من قبورهم استقبلوا بنوق بیض لها اجنحة علیها رحائل الذّهب کلّ خطوة منها مدّ البصر فینتهون الى باب الجنّة.
و قال (ص): عظّموا و سمّنوا ضحایاکم فانّها مطایاکم على الصّراط.
و منهم من قال: کلّ یرکب اعماله الّتى عملها فى الدّنیا و مات علیها. و منهم من قال: لم یجوزوا على الصّراط الّا بنور المعرفة.
... «وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ» الرّزق و الطّیب ما کان على ذکر الرّزاق فمن لم یکن غائبا بقلبه و لا غافلا عن ربّه استطاب کلّ رزق فالشّرى على لقاء المحبوب ارى و الارى على الغیبة من المحبوب شرى. و قال یحیى بن معاذ: الرّزق الطّیّب ما یفتح على الانسان من غیر سؤال و لا اشراف، «وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا» فضّلنا العلماء على الجهّال بالعلم اللَّه و احکامه و فضّلنا الاولیاء بالمعرفة على جمیع الخلائق.
«یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» بشارتى عظیم است و تهنیتى تمام این آیت: امت احمد را که اگر خلق را به پیغامبران باز خوانند، آن روز ایشان را بفاضلترین پیغامبران باز خوانند، و اگر بکتابها باز خوانند، ایشان را بفاضلترین کتابها باز خوانند. اگر پیغامبرست محمّد عربى رسول تهامى که خلقش عظیم بود و بر خداى کریم بود. درجتش رفیع بود و امت را شفیع بود، شرفش ظاهر و حجّتش با هر و نورش زاهر و تنش طاهر، بشیر و نذیر، سراج منیر، چراغ عالم و بهترین فرزند آدم، و اگر کتابست قرآن عظیم، هم نور مبین و هم ذکر حکیم و هم کتاب کریم، مؤمنانرا تذکرت و دوستان را تبصرت، نامه‏اى کریم از خداى کریم برسولى کریم، «تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ».
و قیل «نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» اى نوصل کلّ مرید الى مراده و کلّ محبّ الى محبوبه و کلّ مدّع الى دعواه و کلّ منتم الى من کان ینتمى الیه.
و یقرب منه ما روى ابو ذر رضى اللَّه عنه قال قال رسول (ص): اذا کان یوم القیامة یجمع اللَّه امّتى على رأس قبرى فیجتمع الصدّیقون مع ابى بکر فیدخلون الجنّة معه، و یجتمع الآمرون بالمعروف و النّاهون عن المنکر مع عمر بن الخطّاب فیدخلون الجنّة معه، و یجتمع اهل الحیاء مع عثمان فیدخلون الجنّة معه، و یجتمع اهل السّخاء و حسن الخلق و القائمون للَّه عزّ و جل بالحقّ مع على بن ابى طالب فیدخلون معه الجنّة، و یجتمع العلماء مع معاذ بن جبل فیدخلون معه الجنّة، و یجتمع القرّاء مع ابى بن کعب و عبد اللَّه بن مسعود فیدخلون معهما الجنّة، و یجتمع الزّهاد مع ابى ذرّ فیدخلون معه الجنّة، و یجتمع الفقراء مع ابى الدرداء فیدخلون معه الجنّة، و یجتمع الشّهداء مع حمزة بن عبد المطّلب فیدخلون معه الجنّة، و یجتمع المؤذّنون مع بلال فیدخلون معه الجنّة.
بدانک بعد از انبیاء و رسل بهینه عالمیان و گزیده جهانیان صحابه رسولند: اختران آسمان ملت و مهتران محفل دولت، سینه هاشان بمعرفت افروخته و اشخاص ایشان بخدمت و حرمت آراسته، راه صدق رفته و بار امانت بداعى حق سپرده، ایشانند ائمّه اهل دین، و قبله اقتداء خلق صاحب شریعت چنین.
گفت: اصحابى کالنّجوم بایّهم اقتدیتم اهتدیتم، هر کجا در عالم صادقى لطیف است امام وى صدّیق اکبر است، و هر کجا عادلى شریف است امام وى فاروق انور است، و هر کجا منفقى مشفق است امام وى ذو النّورین از هر است، و هر کجا در عالم دین مجاهدى مشاهد است امام وى مرتضى حیدر است، و هر کجا مردى مرد است یا آزادى فرد است امام وى ابو ذر پرهنر است، و هر کجا درویشى دلریش است امام وى بو درداء مشتهر است، و هر کجا شهیدى دین دار است که دین را در جهاد کفارست امام وى حمزه منوّر است، و هر کجا مؤذّنى موفّق داعیى از داعیان حق امام وى بلال مطهّر است، همچنین ائمّه صحابه هر یکى بر مثال اخترى از آسمان دولت وى بر سرایر اهل ایمان تابش احوال خویش ظاهر همى‏دارند تا هر یکى از امت بر وفق حالت بوى اقتدا همى‏کند و جان و دل بدوستى وى همى‏پرورد و در راه دین بر پى وى همى‏رود تا فردا با وى در بهشت شود و بناز و نعیم ابد رسد.
«أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلى‏ غَسَقِ اللَّیْلِ» الصّلاة بالبدن موقّتة و المواصلات بالسرّ و القلب مسرمدة، فانّ المنتظر للصّلوة فى الصّلاة، و الصّلاة فرع باب الرّزق و الوقوف فى محلّ المناجاة و اعتکاف القلب فى مشاهدة التّقدیر و الوقوف على بساط النّجوى و فرّق اوقات الصّلاة لیکون للعبد عود الى البساط فى الیوم و اللّیلة مرّات.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ» بشب خیز و نماز کن، «نافِلَةً لَکَ» این افزونى است بر تو، «عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ» واجب کرد خداى تعالى ترا بر خود که ترا بر پاى کند، «مَقاماً مَحْمُوداً (۷۹)» از ایستاد نگاهى که ترا در آن بستایند.
«وَ قُلْ رَبِّ» و بگوى خداوند من، «أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ» در آر مرا در آورد براستى و نیکویى، «وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ» و بیرون بر مرا بیرون برد براستى و نیکویى، «وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً (۸۰)» و از نزدیکى خود مرا دست رسى و نشانى ده و نیرویى ده که مرا یار بود
«وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ» و بگوى که براستى و درستى آمد، «وَ زَهَقَ الْباطِلُ» و کژى شد و نیست گشت، «إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً (۸۱)» بدرستى که کژى شدنى بود
«وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ» و فرو میفرستیم از قرآن، «ما هُوَ شِفاءٌ» چیزى که آن آسانى است، «وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» و بخشایشى گرویدگان را، «وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ» و نفزاید کافران را، «إِلَّا خَساراً (۸۲)» مگر زیانکارى.
«وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ» چون نیکویى کنیم و نعمت نهیم بر آدمى، «أَعْرَضَ» روى گرداند، «وَ نَأى‏ بِجانِبِهِ» و پهلوى خویش در کشد از ما، «وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ» و چون باو بدى رسد، «کانَ یَؤُساً (۸۳)» نومید نشیند.
«قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ» بگو هر کس کار کند و بر سزاى خویش کند و در خور خویش، «فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ» پس خداوند تو داناست، «بِمَنْ هُوَ أَهْدى‏ سَبِیلًا (۸۴)» بهر که راه راست را سزاست.
«وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» مى‏پرسند ترا از جان، «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» بگوى جان از امر خداوند من است، «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا (۸۵)» و ندادند شما را از دانش مگر اندکى.
«وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» و اگر خواهیم آنچ بتو پیغام فرستادیم ببریم، «ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنا وَکِیلًا (۸۶)» و آن گه تو بر ما بآن نگه دارنده‏اى نیابى و داورى ندارى.
«إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ» مگر بخشایشى بود از خداوند تو، «إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً (۸۷)» که فضل او بر تو بزرگست.
«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ» بگوى اگر بهم آیند آدمیان و پریان، «عَلى‏ أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ» بر آنک تا چنین قرآن آرند، «لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ» چنان نیارند، «وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً (۸۸)» و هر چند که یکدیگر را پشتیوان باشند.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ» و بر گردانیدیم روى بر روى مردمان را، «فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ» در این قرآن از هر صفت و هر مثل، «فَأَبى‏ أَکْثَرُ النَّاسِ إِلَّا کُفُوراً (۸۹)» سر باز زد بیشتر مردمان مگر نسپاسى.
«وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ» گفتند بنگرویم بتو، «حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً (۹۰)» تا ما را در زمین مکّه چشمه‏اى فراخ آب گشایى.
«أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ» یا ترا رزى بود خرماستان و انگور، «فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِیراً (۹۱)» جویها مى‏روانى و گشایى زیر درختان آن روانیدنى و گشادنى.
«أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً» یا فرو افکنى آسمان بر ما پاره پاره چنانک گفتى، «أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ» یا خداى را آرى، «وَ الْمَلائِکَةِ قَبِیلًا (۹۲)» و فریشتگان را آرى جوق جوق.
«أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ» یا ترا خانه‏اى بود زرّین، «أَوْ تَرْقى‏ فِی السَّماءِ» یا بآسمان بر مى‏شوى، «وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ» و بنگرویم بتو هر چند که بینیم که بآسمان بر مى‏شوى، «حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَیْنا» تا آن گه که فرود آرى بر ما، «کِتاباً نَقْرَؤُهُ» نامه‏اى که بر خوانیم، «قُلْ سُبْحانَ رَبِّی» بگوى پاکى و بى عیبى خداوند مرا، «هَلْ کُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا (۹۳)» هستم من مگر مردمى از شما فرستاده بپیغام.
«وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا» و باز نداشت مردمان را که بگرویدند، «إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى‏» آن گه که پیغام بایشان آمد، «إِلَّا أَنْ قالُوا» مگر آنک گفتند، «أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا (۹۴)» باش اللَّه بما پیغام مردمى همچون ما فرستاد.
«قُلْ لَوْ کانَ فِی الْأَرْضِ مَلائِکَةٌ» بگوى اگر در زمین فریشتگان بودندى، «یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ» که مى‏رفتندى بنشست آرمیده و شهرى و مقیم، «لَنَزَّلْنا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولًا (۹۵)» ما از آسمان بر ایشان بپیغام فریشته‏اى فرستادیمى.
«قُلْ کَفى‏ بِاللَّهِ شَهِیداً» بگوى پسنده است اللَّه تعالى بگواهى، «بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ» میان من و میان شما، «إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً (۹۶)» که اللَّه تعالى بر بندگان خویش داناست و بینا.
«وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» هر که اللَّه تعالى راه نماید آن کس بر راه‏ است، «وَ مَنْ یُضْلِلْ» و هر که گمراه کرد، «فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِهِ» ایشان را یار نیابى فرود ازو، «وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» و بینگیزانیم روز رستاخیز ایشان را، «عَلى‏ وُجُوهِهِمْ» بر رویهاى ایشان، «عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمًّا» نابینایان و گنگان و کران، «مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ» باز گشتنگاه ایشان دوزخ، «کُلَّما خَبَتْ» هر گه که آتش آن خواهد که فرو میرد، «زِدْناهُمْ سَعِیراً (۹۷)» آن را آتش افزائیم.
«ذلِکَ جَزاؤُهُمْ» آن پاداش ایشانست، «بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِآیاتِنا» بآنک ایشان کافر شدند بپیغامهاى ما، «وَ قالُوا» و گفتند، «أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً» باش آن گه که ما استخوان گردیم و خاک خرد، «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» بآفرینش نو ما را بر خواهند انگیخت، «خَلْقاً جَدِیداً (۹۸)» آفریده‏اى نو.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» آیا نمى‏بینند، «أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» که آن خداى که آسمان‏ها آفرید و زمین، «قادِرٌ عَلى‏ أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ» تواناست که چون ایشان آفریند، «وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا» و ایشان را سپرى گشتن نامزد کرد، «لا رَیْبَ فِیهِ» و در کى و چندى آن هیچ شک نه، «فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلَّا کُفُوراً (۹۹)» ابا کردند کافران مگر نسپاسى.
«قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ» بگوى اگر شما خداوند بودید، «خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی» خزانه‏هاى رحمت خداوند مرا، «إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ» همانگه شما دستها فرو مى‏بستید، «خَشْیَةَ الْإِنْفاقِ» از بیم درویشى، «وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً (۱۰۰)» و آدمى بخیل است و خسیس.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ» هجد اذا نام و تهجّد اذا سهر و القى‏ الهجود عن نفسه و مثله تحرّج و تأثّم اذا القى الحرج و الاثم عن نفسه، و التهجّد ترک النّوم للصّلوة فان لم یصلّ فلیس بتهجّد، و المعنى: قم بعد النّوم فصلّ و لا یکون التهجّد الّا بعد النّوم.
قال الحجّاج بن عمرو المازنى: یحسب احدکم اذا قام من اللّیل فصلّى حتّى یصبح ان قد تهجّد انّما التهجّد الصّلاة بعد رقدة ثم الصّلاة بعد رقدة تلک کانت صلاة رسول اللَّه (ص) و کان (ص) یعجبه التهجّد من اللّیل.
روى حمید بن عبد الرّحمن بن عوف عن رجل من الانصار انّه کان مع رسول اللَّه (ص) فى سفر فقال لانظرن کیف یصلّى النّبی (ص) قال فنام رسول اللَّه (ص) ثمّ استیقظ فرفع رأسه الى السّماء فتلا اربع آیات من آخر سورة آل عمران: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» الآیة... ثمّ اهوى بیده الى القربة و اخذ سواکا فاستن به ثمّ توضّأ ثمّ صلّى ثمّ نام ثمّ استیقظ فصنع کصنیعه اوّل مرّة و یرون انّه التهجّد الّذى امره اللَّه عزّ و جل.
... قوله: «فَتَهَجَّدْ بِهِ» اى بالقرآن، «نافِلَةً لَکَ» رسول خدا تنها باین آیت مخاطب است که نماز شب تنها بر وى فریضه کردند و «نافِلَةً لَکَ» معنى آنست که فریضة فرضها اللَّه علیک فضلا عن الفرائض الّتى فرضها علیک و زیادة. قتادة گفت نماز شب در ابتداء اسلام بر وى فرض بود، پس منسوخ گشت و او را بترک آن رخصت دادند، باین قول نافله بمعنى تطوّع و فضیله است، فانّ النّافلة ما لیس بواجب میگوید بشب نماز کن و آن ترا تطوّعیست و فضیلتى و غنیمتى نه واجب.
قال مجاهد: «نافِلَةً لَکَ» اى زیادة لک فى الدّرجات لانّه غفر لک ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر فما عملت من عمل سوى المکتوبة فهى نافلة لک من اجل انّه لا تعمل ذلک فى کفّارة الذّنوب و النّاس یعملون ما سوى المکتوبة لذنوبهم فى کفّارتها فلیست لهم نافلة و زیادة مجاهد گفت معنى آنست که بشب خیز و نماز کن و این نماز شب ترا زیادت درجاتست که گناهان تو گذشته و آینده همه آمرزیده‏اند و ترا حاجت بکفّارت آن نیست، هر نماز و عمل که کنى بیرون از فرائض، آن همه ترا زیادتى است و این همه معنى خاصّه تر است و مردمان را نه که ایشان را حاجت بدانست کفّارت گناهان را، که پیوسته خطاها و زلّتها بر ایشان مى‏رود، پس ایشان را نه نافله باشد و ترا نافله. اینست معنى قول مقاتل و یک قول از ابن عباس: «نافِلَةً لَکَ» اى خاصّة لک و کرامة و عطا لک، و یقال لولد الولد نافلة لانّه زیادة على الولد.
و خبر درستست که رسول خدا (ص) در آخر عمر قیام شب هشت رکعت کردى، و به خرج من الدّنیا، «عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ» عسى و لعل من اللَّه واجب لانّه تعالى لا یدع ان یفعل بعباده ما اطمعهم فیه من الجزاء على طاعاتهم لانّه لیس من صفته الغرور و لو انّ قائلا قال لآخر تعاهدنى و الزمنى لعلّى ان انفعک فلزمه ثمّ لم ینفعه مع اطماعه فیه و وعده لکان غارّا له و تعالى اللَّه عن ذلک، «یَبْعَثَکَ رَبُّکَ» یقیمک ربّک، «مَقاماً مَحْمُوداً» اى فى مقام محمود و هو مقام الشّفاعة یحمده فیه الاولون و الآخرون.
روى انس بن مالک عن النّبی (ص) قال: یجتمع المؤمنون یوم القیامة فیلهمون فیقولون لو استشفعنا على ربّنا فاراحنا من مکاننا هذا فیأتون فیقولون یا آدم انت ابو النّاس خلقک اللَّه بیده و اسجد لک ملائکته و علّمک اسماء کلّ شى‏ء فاشفع لنا الى ربّک حتّى یریحنا من مکاننا هذا، فیقول لهم لست هناک و یذکر ذنبه الذى اصابه فیستحیى ربّه و لکن ائتوا نوحا فانّه اوّل الرّسل بعثه اللَّه الى اهل الارض فیأتون نوحا فیقول لست هناک و یذکر خطیئته و سؤاله ربّه ما لیس له به علم فیستحیى ربّه من ذلک و لکن ائتوا ابرهیم خلیل الرّحمن فیأتون ابرهیم فیقول لست هناک و لکن ائتوا موسى عبدا کلّمه اللَّه و اعطاه التوریة فیأتون موسى فیقول لست هناک و یذکر لهم النّفس التی قتل بغیر نفس فیستحیى ربّه من ذلک، فیقول ائتوا عیسى عبد اللَّه و کلمته و روحه فیأتون عیسى فیقول لست هناک و لکن ائتوا محمّدا (ص) عبدا غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخر فیأتوننى فاقوم فامشى بین سماطین من المؤمنین حتّى استأذن على ربّى فیؤذن لى فاذا رأیت ربّى وقعت او خررت ساجدا لربى فیدعنى ما شاء اللَّه ان یدعنى، ثمّ قال ارفع رأسک قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفّع فارفع رأسى فاحمده بتحمیده یعلّمنیه، ثمّ اشفع فیحدّ لی حدّا فادخلهم الجنة، ثمّ اعود الیه الثّانیة فاذا رأیت ربّى وقعت او خررت ساجدا لربى فیدعنى ما شاء اللَّه ان یدعنى ثمّ یقال ارفع محمّد رأسک قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفّع فارفع رأسى فاحمده بتحمید یعلّمنیه، ثمّ اشفع فیحدّ لی حدّا فادخلهم الجنّة، ثمّ اعود الیه الثّالثة فاذا رأیت ربّى وقعت او خررت ساجدا لربى فیدعنى ما شاء اللَّه ان یدعنى، ثمّ یقال ارفع محمّد رأسک قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفع فارفع رأسى فاحمده بتحمید یعلّمنیه، ثمّ اشفع فیحدّ لی حدّا فادخلهم الجنّة، ثمّ اعود الرّابعة فاقول یا ربّ ما بقى الّا من حبسه القرآن.
فحدّثنا انس بن مالک انّ النّبی (ص) قال فیخرج من النّار من قال لا اله الّا اللَّه و کان فى قلبه من الخیر ما یزن برّة.
و عن انس انّ النّبی (ص) اتى بالبراق فقال و الذى بعثک بالحقّ لا ترکبنى حتّى تضمن لى الشّفاعة.
و عن کعب بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): یجمع اللَّه النّاس یوم القیامة فاکون انا و امّتى یوم القیامة على تل فیکسونى ربى حلّة خضراء و یؤذن لى فاقول ما شاء اللَّه ان اقول فذلک المقام المحمود.
و فى روایة اخرى قال: فاکون انا اوّل من یدعى و جبرئیل عن یمین الرّحمن و اللَّه ما رآه قبلها، فاقول یا رب ان هذا اخبرنى انّک ارسلته الىّ؟ فیقول اللَّه عزّ و جل صدق، ثمّ اشفع فاقول یا ربّ عبادک عبدوک فى اطراف الارض قال و هو المقام المحمود.
و عن حذیفة بن الیمان قال یجمع النّاس فى صعید واحد فلا تکلّم نفس فیکون اوّل مدعوّ محمدا (ص) فیقول لبّیک و سعدیک و الخیر فى یدیک و الشر لیس الیک و المهدىّ من هدیت و عبدک بین یدیک و بک و الیک لا ملجاء و لا منجى منک الّا الیک تبارکت و تعالیت سبحانک ربّ البیت، فذلک قوله: «عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً».
و عن نافع عن ابن عمر ان رسول اللَّه (ص) قرأ: «عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» قال یدنینى فیقعدنى معه على العرش. و قال ابن فنجویه یجلسنى معه على السریر.
و عن ابى وائل عن عبد اللَّه قال: انّ اللَّه عزّ و جل اتّخذ ابرهیم خلیلا و انّ صاحبکم خلیل اللَّه و اکرم الخلق على اللَّه، ثمّ قرأ: «عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً»، قال فیقعده على العرش.
و عن عبد اللَّه بن سلام قال: اذا کان یوم القیامة یؤتى بنبیّکم (ص) فیقعد بین یدى الرّب عزّ و جل على الکرسى. و عن لیث عن مجاهد فى قوله عزّ و جل: «عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» قال یجلسه على العرش.
اعلم انّ اصحاب الحدیث الذین هم نقلة الاخبار و خزنة الآثار اتّفقوا على انّ هذا التّأویل صحیح و انّ اللَّه عزّ و جل کان قبل خلقه الاشیاء قائما بذاته ثمّ خلق الاشیاء من غیر حاجة له الیها بل اظهار قدرته و حکمته لیعرف وجوده و توحیده و کمال علمه و قدرته بظهور افعاله المتقنة المحکمة و خلق لنفسه عرشا استوى علیه کما شاء و هو الآن مستو على عرشه کما اخبر عن نفسه و ان لم یکن قبل ذلک مستویا علیه و لیس اقعاده محمدا على العرش موجبا له صفة الرّبوبیّة او مخرجا ایّاه عن صفة العبودیّة بل هو رفع لمحله و اظهار لشرفه و تفضیل له على غیره من خلقه.
«وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ» المدخل: الادخال و المخرج: الإخراج هما مصدران معدولان، مفسران گفتند نزول این آیت آن گه بود که رسول خدا را هجرت فرمودند به مدینه از آنک کافران قریش قصد هلاک وى کردند و ابو طالب و خدیجه هر دو رفته، نه حشمت ابو طالب مانده که جفاء کافران از وى باز داشتى، نه نعمت و مال خدیجه که اذى کافران ازو دور داشتى، پیوسته پیران ایشان استهزاء مى‏کردند، شاعران هجو مى‏گفتند، کودکان سنگ مى‏انداختند، زنان از بامها خاک مى‏ریختند، وانگه بعاقبت در دار الندوه سران و سروران ایشان بهم شدند در تدبیر آن که تا او را چگونه هلاک کنند!! جبرئیل آمد و گفت اى سیّد خیز از مکّه بیرون شو، شهر بمکّیان بگذار اللَّه تعالى چنین مى‏فرماید که تا به مدینه هجرت کنى، رسول خدا بفرمان اللَّه تعالى از مکّه بیرون شد، جایى رسید که آن را حزوره گویند، آنجا بایستاد روى سوى مکّه کرد گفت: و اللَّه انّى لا علم انّک احبّ البلاد الى اللَّه و احبّ الارض الى اللَّه و لو لا انّ المشرکین اخرجونى منک ما خرجت، پس از آنجا برفت تا به غار ثور، جبرئیل آمد و آیت آورد: «وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی» یعنى الغار، «مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی» من الغار، «مُخْرَجَ صِدْقٍ» خداوند من درآور مرا درین غار در آوردى براستى و نیکویى و بیرون بر مرا ازین غار بیرون بردى براستى و نیکویى. و جماعتى مفسران گفته‏اند که این آیت آن گه فرو آمد که در مدینه مى‏شد، اى ربّ ادخلنى المدینة ادخال صدق اى ادخالا حسنا لا ارى فیه ما اکره و اخرجنى من مکّة اخراج صدق لا التفت الیها بقلبى.
و قیل ادخلنى مکّة یعنى عام الفتح و اخرجنى منها آمنا. و قیل دخوله فى الرّسالة و خروجه ممّا یجب علیه فیها غیر مقصر فى تبلیغ الرّسالة. و قیل معناه ادخلنى حیث ما ادخلتنى بالصّدق و اخرجنى بالصّدق اى لا تجعلنى ممّن ادخل بوجه و اخرج بوجه فانّ ذا الوجهین لا یکون امینا عند اللَّه عزّ و جل، «وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً» اى قوّة القدرة و الحجّة حتّى اقیم بهما دینک و قد اجاب اللَّه عزّ و جل دعاءه و اعلمه انّه یعصمه من النّاس، فقال جلّ و عز: «وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ» و قال: «أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» و قال: «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ».
و قال الکلبى: سلطانه النّصیر عتّاب بن اسید استعمله رسول اللَّه (ص) على اهل مکّة، و قال انطلق فقد استعملتک على اهل اللَّه یعنى مکّة فکان شدیدا على‏ المریب لیّنا للمؤمنین، فقال لا و اللَّه لا اعلم متخلّفا یتخلّف عن الصّلاة فى جماعة الّا ضربت عنقه فانّه لا یتخلّف عنها الّا منافق، فقال اهل مکّة یا رسول اللَّه تستعمل على اهل اللَّه عتّاب بن اسید رجلا جافیا، فقال رسول اللَّه (ص) انّى رأیت فیما یرى النّائم کان عتّاب بن اسید اتى باب الجنّة فاخذ بحلقة الباب فقلقلها قلقالا شدیدا حتّى فتح له فدخلها فاعزّ اللَّه به الاسلام لنصرته المسلمین على من یرید ظلمهم فذلک السّلطان النّصیر.
و قال الحسن: السّلطان السّیف، و قال سهل بن عبد اللَّه: یعنى لسانا ینطلق عنک.
«وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ» اى الاسلام و الدّین، «وَ زَهَقَ الْباطِلُ» الکفر و الشرک.
و قیل جاء القرآن و دین الرّحمن و هلک الشّیطان و بطلت عبادة الاوثان.
روایت کردند از ابن عباس و ابن مسعود که گفتند روز فتح مکّه رسول خدا (ص) سیصد و شصت بت را دید گرد کعبه در نهاده، هر قومى از مشرکان بتان خود را برابر خود داشته و در دست رسول (ص) مخصره‏اى بود فرا پیش بتان مى‏شد و آن مخصره بر چشم و شکم ایشان مى‏زد و میگفت بلفظ شیرین و بیان پر آفرین، بفرمان خداى آسمان و زمین: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ» و آن بتان بر وى در مى‏افتادند و مشرکان تعجّب همى‏کردند و با یکدیگر میگفتند: ما رأینا رجلا اسحر من محمّد.
... «إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً» یبطل و یزول و الحقّ یبقى و یدوم، زهق بطل و زهقت نفسه ماتت.
در قرآن باطل بر چهار وجه آید: یکى بمعنى دروغ گفتن و دروغ زن داشتن چنانک در سوره المؤمن گفت: «وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ» اى المکذّبون بالعذاب، همانست که در سوره الجاثیه گفت: «یَوْمَئِذٍ یَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ» و در عنکبوت: «إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ» و در سوره المصابیح: «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ» اى لا یأتى القرآن التّکذیب من الکتب التی کانت قبله و لا یجی‏ء من بعده کتاب فیکذّبه. وجه دوم ابطال است بمعنى احباط چنانک در سوره البقرة گفت: «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ» اى لا تحبطوها بالمنّ و الاذى، جاى دیگر گفت: «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ». وجه سوم باطلست بمعنى ظلم، کقوله: «لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ» یعنى بالظّلم. وجه چهارم باطلست بمعنى شرک، کقوله: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ» یعنى ذهب الشّرک عبادة الشّیطان.
... «إِنَّ الْباطِلَ» یعنى الشّرک، «کانَ زَهُوقاً» لیس له اصل فى الارض و لا فرع فى السّماء، فلذلک قال زهوقا نظیره فى العنکبوت: «وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْباطِلِ وَ کَفَرُوا بِاللَّهِ» و فى النّحل: «أَ فَبِالْباطِلِ یُؤْمِنُونَ».
قوله: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ» قراءت بصرى «وَ نُنَزِّلُ» بتخفیف است، «مِنَ الْقُرْآنِ» من درآورد تا بدانى که قرآن که فرود آمد نجم نجم فرو آمد چیز چیز چنانک بروزگار بوى حاجت بود و لایق وقت بود. و قیل من ها هنا للتّبیین. و قیل من ها هنا زیادة وصلة، کقوله: «وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّى یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ» کلّ ذلک صلة فى الکلام و نحوه کثیر، «ما هُوَ شِفاءٌ» من کلّ داء لما فیه البرکات و یدفع اللَّه به کثیرا من المکاره، و فى الخبر: من لم یستشف بالقرآن فلا شفاه اللَّه، «وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» بیان و برکة و هدى و ثواب لا انقطاع له فى تلاوته، «وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً» لتکذیبهم ایّاه فیزداد خسارهم.
«وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ» بالمال و الصحة و الامن، «أَعْرَضَ» عن ذکرنا و دعائنا. قیل هو عام، و قیل نزلت فى الولید بن المغیرة، «أَعْرَضَ» عن ذکر ما کان فیه من السّقم و الضّرر و الفقر قبل ذلک، «وَ نَأى‏ بِجانِبِهِ» اى بعد بنفسه عن القیام بحقوق نعم اللَّه و اعرض عن الدّعاء و الابتهال. و قیل «نَأى‏ بِجانِبِهِ» اعجب بنفسه لانّ المعجب متباعد عن النّاس، «وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ» اى اصابه المرض و الفقر و الخوف، «کانَ یَؤُساً» قنوطا عن الخیر و من حمد اللَّه سبحانه لانّه لا یثق بتفضّل اللَّه تعالى على عباده. قرأ ابن عامر: «و ناء بجانبه» ممدودا مثل ناء و هو مقلوب من ناى مثل: راى و راء، و قیل من النوء و هو النّهوض و القیام، و قرأ حمزة و الکسائى: «ناى» بکسر النّون و امالة الهمزة، و قرأ ابو عمرو و عاصم و نافع: «ناى» بفتح النّون و امالة الهمزة و الباقون بفتح النّون و الهمزة على التّفخیم و هو اللّغة العالیة.
«قُلْ» یا محمّد، «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ» اى على دینه و نیّته. و قیل على خلیقته و طبیعته. و قیل على مذهبه و طریقته، فالکافر یعمل ما یشبه طریقته من الاعراض عند الانعام و الیأس عند الشدّة، و المؤمن یفعل ما یشبه طریقته من الشکر عند الرّخاء و الصبر و الاحتساب عند البلاء، الا ترى انّه قال: «فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى‏ سَبِیلًا» اصوب طریقا و اصحّ مذهبا و هو المؤمن الذى لا یعرض عند النّعمة و لا ییأس عند المحنة.
قوله: «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» سبب نزول این آیت آن بود که کاروان قریش از مکّه به شام مى‏شد بتجارت، و گذرگاه ایشان مدینه بود، چون آنجا رسیدند از جهودان مدینه پرسیدند از کار محمّد و حال او که شما در وى چگویید و در کتاب شما از نعت وى چیست؟ ایشان گفتند او را از سه چیز پرسید: از اصحاب کهف و از ذو القرنین و از روح، اگر قصّه اصحاب کهف و ذو القرنین گوید و جواب دهد پیغامبرست و اگر نگوید پیغامبر نیست، و اگر از روح جواب دهد و بیان آن کند پیغامبر نیست و اگر جواب ندهد و بیان نکند پیغامبرست، پس چون بمکه باز آمدند از رسول خدا (ص) هر سه پرسیدند: قصّه اصحاب الکهف و ذو القرنین در سوره الکهف فرو آمد از آسمان و ایشان را بیان کرد و در روح سخن نگفت تا جبرئیل آمد و آیت آورد، «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی».
اکنون علماء دین را خلافست که مراد باین روح که از وى پرسیدند چیست؟ قتاده گفت: جبرئیل است بدلیل قوله: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ،عَلى‏ قَلْبِکَ»، على (ع) و ابن عباس گفتند فریشته ایست در آسمان که او را هفتاد هزار رویست، در هر رویى هفتاد هزار زبان، در هر زبانى به هفتاد هزار لغت خداى را عزّ و جل تسبیح مى‏کند و ربّ العزّه از هر تسبیحى ملکى مى‏آفریند که در عالم قدس با فریشتگان مى‏پرد تا بقیامت، مجاهد گفت: روح خلقى‏اند از خلق خداى عزّ و جل در آسمان بر صورت بنى آدم که ایشان را دست و پاى و اعضا چنانست که آدمیان، و ایشان را اکل و شرب است امّا نه آدمیانند و نه فریشتگان، باین قولها «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» تأویل آنست که: من خلق ربّى.
حسن گفت: روح اینجا قرآن است که مشرکان از رسول خدا (ص) پرسیدند که این قرآن که داد بتو و از کجا رسید بتو؟ جواب ایشان این آمد: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» اى من وحى ربّى و من عنده، کقوله: «أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا». و قیل هى الرّوح التی یحیى بها البدن سألوه عن ذلک و عن حقیقته و کیفیّته و موضعه من البدن و ذلک ما لم یخبر اللَّه سبحانه احدا و لم یعط علمه احدا من عباده، فقال: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» اى من علم ربّى و انّکم لا تعلمونه.
قال عبد اللَّه بن بریدة: ما یبلغ الجنّ و الانس و الملائکة و الشّیاطین علم الرّوح و لقد مات رسول اللَّه (ص) و ما یدرى ما الرّوح، قوله: «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» بالاضافة الى علم اللَّه عزّ و جل. و قیل «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» یعنى ثمانیة و عشرین حرفا.
«وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» یعنى القرآن، اى لو شئنا لمحوناه من القلوب و من الکتب و لذهبنا به من الارض حتّى لا یوجد له اثر، «ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنا وَکِیلًا» اى لا تجد من تکل ردّه الیک. و قیل الوکیل ها هنا بمعنى الکفیل، اى لا تجد کفیلا یضمن لک ان یأتیک بما اخذ منک.
«إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ» استثناء لیس من الاوّل المعنى لکن رحمة منّا ادرکتک فبقى فى قلبک و فى قلوب المؤمنین و قال ابن جریر: معناه لکنه لا یشاء ذلک رحمة من ربّک و تفضّلا، «إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً» حین ارسلک نبیّا و انزل علیک کتابا و جعلک سیّد ولد آدم و اعطاک المقام المحمود.
روى هشام بن عروة عن ابیه عن عبد اللَّه بن عمرو: انّ رسول اللَّه (ص) خرج و هو معصوب الرّأس من وجع فصعد المنبر فحمد اللَّه و اثنى علیه ثمّ قال: یا ایّها النّاس ما هذه الکتب التی تکتبون اکتاب غیر کتاب اللَّه یوشک ان یغضب اللَّه عزّ و جلّ لکتابه فلا یدع ورقا و لا قلبا الّا اخذ منه، قالوا یا رسول اللَّه فکیف بالمؤمنین و المؤمنات یومئذ؟ قال من اراد اللَّه به خیرا ابقى فى قلبه لا اله الّا اللَّه.
و روى عن عبد اللَّه بن عمرو قال: انّ اوّل ما تفقدون من دینکم الامانة و آخر ما تفقدون من دینکم الصّلاة و لیصلّین قوم و لا دین لهم و انّ هذا القرآن تصبحون یوما و ما فیکم منه شى‏ء، فقال رجل کیف یکون ذاک یا با عبد الرّحمن و قد اثبتناه فى قلوبنا و اثبتناه فى مصاحفنا نعلمه ابناءنا و یعلمه ابناؤنا ابناءهم الى یوم القیامة، قال یسرى به فى لیلة فیذهب بما فى المصاحف و بما فى القلوب، ثمّ قرأ عبد اللَّه: «وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ».
و قال اکثروا الطّواف بالبیت قبل ان یرفع و ینسى النّاس مکانه و اکثروا تلاوة القرآن قبل ان یرفع، قالوا هذه المصاحف ترفع فکیف بما فى صدور الرّجال؟ قال یسرى علیه لیلا فیصبحون منه فقراء و ینسون قول لا اله الّا اللَّه فیقولون فى قول اهل الجاهلیّة و اشعارهم فذلک حین یقع علیهم القول و قال لا تقوم السّاعة حتّى یرجع القرآن من حیث نزل له دوىّ کدوى النّحل فیقول الرّب عزّ و جل ما بالک فیقول یا ربّ منک خرجت و الیک اعود و اتلى و لا یعمل بى اتلى و لا یعمل بى.
«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ» سبب نزول این آیت آن بود که احبار یهود گفتند یا محمّد اگر پیغامبرى بر صحّت نبوّت خویش نشانى بیار، معجزه‏اى بنماى، چنانک موسى نمود از عصا و ید بیضا و غیر آن که این قرآن که تو آورده‏اى و دعوى میکنى که کسى مثل آن نتواند آورد اگر از حاضران وقت کسى نیست که مثل آن بیارد و از آن عاجز است از غائبان کس باشد که مثل آن تواند آوردن. این سخن جهودانست، امّا مشرکان قریش خود میگفتند: لو نشاء لقلنا مثل هذا ما اگر خواهیم مثل این قرآن بیاوریم که این نیست مگر اخبار گذشتگان و افسانه‏هاى پیشینیان، چنانک ایشان گفتند ما نیز گوئیم و توانیم، رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ» اى محمّد ایشان را بگوى اگر جنّ و انس بهم آیند تا مثل این قرآن بیارند نتوانند، «وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً» معینا یعاون بعضهم بعضا. قال السدّى: لا یأتون بمثله لانّه غیر مخلوق و لو کان مخلوقا لاتوا بمثله.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ» اى ذکرنا و بیّنّا «فِی هذَا الْقُرْآنِ» للنّاس، یعنى لاهل مکّة، «مِنْ کُلِّ مَثَلٍ» اى من کلّ صنف من الترغیب و الترهیب و انباء الاوّلین و الآخرین و ذکر الجنة و النّار. و قیل لیس المراد بالمثل ها هنا الکلمة السّائرة، انّما المراد به من کلّ شى‏ء و نوع من الکلام الذى یجب الاعتبار به، «فَأَبى‏ أَکْثَرُ النَّاسِ» اى اکثر اهل مکّة، «إِلَّا کُفُوراً» جحودا للحقّ لانّهم اقترحوا الآیات بعد ظهور المعجزات، فذلک قوله: «وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا» ابن عباس گفت اشراف قریش نزدیک کعبه بهم آمدند: عتبه و شیبه پسران ربیعه و ابو سفیان بن حرب و النّضر بن الحرث و ابو البخترى بن هشام و الاسود بن المطّلب و زمعة بن الاسود و الولید بن المغیرة و ابو جهل بن هشام و عبد اللَّه بن ابى امیّه و امیّة بن خلف و العاص بن وائل و نبیه و منبه پسران حجّاج، این صنادید قریش همه بهم آمدند و با یکدیگر گفتند محمّد را حاضر کنید تا نخست بحجّت با وى سخن گوئیم اقامت عذر خویش را، آن گه چون سر باز زند تدبیر کار وى میکنیم، کس فرستادند و رسول را خواندند، رسول خدا (ص) بایمان و رشد ایشان عظیم حریص بود، بطمع آنک ایمان آرند زود برخاست و پیش ایشان رفت، باتّفاق گفتند محمّد دانى که در میان قوم خویش آئین نو آوردى و کار نو ساختى و در دین آباءو اجداد خویش طعن زدى و پیرانرا حرمت نداشتى و خدایان ما را ناسزا گفتى و پراکندگى در میان جمع ما افکندى، اکنون سخن ما بتحقیق بشنو، اگر مال میخواهى و مقصود تو جمع مالست ما ترا چندان مال دهیم که بر همه افزون شوى در مال، و اگر شرف و ریاست و سرورى طلب میکنى ما ترا سیّد و سرور خود گردانیم، و اگر ملک میخواهى ترا بر خود پادشاه کنیم و همه فرمان بردار تو شویم، و اگر با تو دیو است که بر تو غلبه کرده است و ترا رنجه میکند ما ببذل و جاه و مال طبیبان حاذق را بدست آریم تا ترا مداومت کنند، رسول خدا (ص) گفت: ما بى ما تقولون ما جئتکم بما جئتکم به اطلب اموالکم و لا الشرف فیکم و لا الملک علیکم و لکنّ اللَّه بعثنى الیکم رسولا و انزل علىّ کتابا و امرنى ان اکون لکن بشیرا و نذیرا فبلّغتکم رسالة ربّى و نصحت لکم
اى قوم من آن مرد نه‏ام که شما مى‏پندارید و در من آن نیست که شما مى‏گوئید و آنچ آوردم نه بدان آوردم تا بر شما ریاست و شرف و ملک جویم، یا مال و نعمت خواهم، من پیغامبر خداام و فرستاده وى بشما، مرا بحق فرستاد و کتاب داد تا دوستان را ببهشت و کرامت جاودان بشارت دهم و دشمنان را بدوزخ و عذاب بیکران بیم دهم، من پیغام اللَّه تعالى رسانیدم و رسالت گزاردم و نصیحت کردم، اگر قبول کنید شما را عزّ دو جهان بود و نعیم جاودان، اگر قبول نکنید من صبر کنم تا اللَّه تعالى حکم کند میان من و شما و کار برگزار چنانک خود خواهد.
ایشان گفتند اى محمّد اگر آنچ ما گفتیم و بر رأى تو عرضه کردیم نمى‏شنوى و نمى‏پذیرى، پس بدان که این مکّه جایى تنگست، تنگ معیشت و تنگ آب از خداوند خویش بخواه تا این کوه‏هاى مکّه از جاى بر گیرد تا جاى بر ما فراخ گردد، و از چشمه‏ها آب فراخ گشاید و جویها روانند تا ما کشت زار کنیم و باغ و بستان سازیم چنانک در شام است و در عراق، اینست‏ که ربّ العالمین گفت: «وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً»، عاصم و حمزة و کسایى و یعقوب تفجر بفتح تا و تخفیف خوانند، باقى بضم تا و تشدید چنانک در حرف ثانیست باتّفاق. اللَّه تعالى گفت جلّ جلاله کافران قریش گفتند ما بتو ایمان نیاریم اى محمّد تا آن گه که چشمه آب گشایى از بهر ما در زمین مکّه، و معنى تفجر تشقق و الفجر الشّق و التّفجیر للمبالغة، «یَنْبُوعاً» عینا ینبع منها الماء.
«أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ» اى حائط و بستان، «مِنْ نَخِیلٍ» جمع نخل کعبد و عبید، «وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها» اى وسطها، «تَفْجِیراً» مرّة بعد اخرى.
«أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً» بفتح سین قراءت عاصم است و نافع و ابن عامر جمع کسفة و هى القطعة باقى بسکون سین خوانند، کسفا یعنى طبقا و اشتقاقه من کسفت الشی‏ء اذا غطّیته، از اقتراحات ایشان یکى این بود که ایمان نیاریم تا آن گه که آسمان فرو افکنى بر ما پاره پاره گشته چنانک گفتى که برستاخیز چنان خواهد گشت. و گفته‏اند پیش از نزول این آیت از آسمان آن آیت فرو آمده بود که: «إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَیْهِمْ کِسَفاً مِنَ السَّماءِ» پس ایشان باستهزاء باز گفتند که ایمان نیاریم بتو تا آن گه که از آسمان طبقى فرو افکنى بر ما چنانک خود گفته‏اى، «أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ» یا خداى را آرى تا ترا گواهى دهد چنانک مى‏گویى که خواهد آمد روز رستاخیز بداورى، «وَ الْمَلائِکَةِ قَبِیلًا» یعنى تأتى بهم حتّى نراهم مقابلة و معاینة یشهدون لک بالنّبوة. و قیل قبیلا اى ضمینا و کفیلا على صدق دعواک و وفائک بالوعد و الوعید. و قیل قبیلا اى مجتمعین اجتماع القبائل، یقال قبلت به اقبل قبالة کما تقول کفلت به اکفل کفالة و کذلک قول النّاس قد تقبل فلان بهذا اى تکفل به.
«أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ» یعنى من ذهب، یقال زخرفت الشّى‏ء اذا کملت زینته. و قوله: «حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها» اى کمال زینتها، و از اقتراح ایشان این بود که از خداوند خود خواه تا ترا خانه‏اى زرّین دهد و گنجهاى زر و سیم بر تو گشاید تا بى نیاز شوى از آنک ترا ببازار باید رفت و طلب معاش باید کرد، چون ایشان این گفتند رسول خدا (ص) جواب داد: ما انا بالذى یسأل ربّه هذا و ما بعثت الیکم بهذا و لکن اللَّه بعثنى بشیرا و نذیرا.
«أَوْ تَرْقى‏ فِی السَّماءِ» این یکى حکایتست از قول عبد اللَّه بن ابى امیة المخزومى پسر عاتکة بنت عبد المطلب ابن عمة النبى (ص) فقال: لا اومن بک ابدا حتّى تتّخذ الى السّماء سلّما ثمّ ترقى فیه و انا انظر حتّى تأتیها و تأتى بکتاب من السّماء فیه من ربّ العالمین الى عبد اللَّه بن ابى امیة انّى قد ارسلت محمّدا نبیّا فآمن به و صدّقه و اللَّه لو آتیتنى به ایضا لما امنت بک و لا صدّقتک، «قُلْ سُبْحانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا» اى لو قدرت على ما تریدون لکنت الها و اللَّه منزّه عن الشریک و لست انا الّا آدمیّا مثلکم خصّنى من بینکم بالرّسالة فارسلنى الیکم. بر قراءت مکّى و شامى، «قال سبحان ربى» اى قال محمّد مجیبا لهم رسول خدا (ص) جواب ایشان داد و گفت اگر مرا قدرت و قوّت آن بودى که شما خواستید آن خدایى بودى و اللَّه تعالى پاکست از شریک و انباز، من بشرى‏ام همچون شما و آنچ شما میخواهید در قدرت و قوّت بشر نیست.
«وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا» من الایمان، «إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى‏» اى النّبی و القرآن، «إِلَّا أَنْ قالُوا» اى الّا قولهم، «أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا» اى هلا بعث ملکا رسولا انکار کردند بآنک اللَّه تعالى بشرى از جنس ایشان برسولى فرستاد، گفتند چرا نه فریشته‏اى فرستادى و ندانستند که تآنس از تجانس خیزد و تنافر از تخالف بود، هر کس را انس با جنس خود بود، اگر پیغامبر فریشته بودى آدمى را با وى انس نبودى بلکه وى را نفرت بودى و نه مقتضى حکمت بودى، چون ایشان چنین گفتند ربّ العالمین جواب ایشان داد: «قُلْ لَوْ کانَ فِی الْأَرْضِ مَلائِکَةٌ» بدل الآدمیین، «یَمْشُونَ» کما یمشى ابن آدم، «مُطْمَئِنِّینَ» مستوطنین الارض، «لَنَزَّلْنا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولًا» لانّه لا یرسل الى خلق الّا ما کان من جنسه لیکونوا منه اقبل و الیه اسرع پس کافران گفتند: و من یشهد لک انّک رسول اللَّه؟ آن کیست که گواهى دهد ترا که رسول خدایى؟ اللَّه تعالى بجواب ایشان این آیت فرستاد: «قُلْ» یا محمّد، «کَفى‏ بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ» بانّى رسوله. و قیل المعنى انّى اشهد اللَّه على انّى بلّغتکم ما امرنى بتبلیغه و اجتهدت و انّکم کفرتم لیشهد لى علیکم یوم القیامة، و انتصاب شهیدا على التّمییز او على الحال اى کفى اللَّه فى حال الشّهادة، «إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً» بما کان، «بَصِیراً» بما یکون.
«وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» اى من وفّقه اللَّه للایمان فهو الذى اهتدى و اصاب الرّشاد، «وَ مَنْ یُضْلِلْ» یخذله، «فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِهِ» یهدونهم، «وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ» قیل یسحبون علیها، و قیل یمشون علیها. و عن انس: انّ رجلا قال یا رسول اللَّه کیف یحشر الکافر على وجهه یوم القیامة؟ فقال انّ الذى امشاه على رجلیه قادر ان یمشیه على وجهه.
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): یحشر النّاس یوم القیامة ثلاثة اصناف: صنف مشاة و صنف رکبان و صنف على وجوههم، قیل یا رسول اللَّه و کیف یمشون على وجوههم؟ قال: انّ الذى امشاهم على اقدامهم قادر ان یمشیهم على وجوههم، «عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمًّا» اگر کسى گوید چونست که درین آیت ایشان را بکرى و گنگى و نابینایى صفت کرد؟ جاى دیگر گفت: «وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً دَعَوْا هُنالِکَ ثُبُوراً»، جواب آنست که ابن عباس گفت: «عُمْیاً» لا یرون شیئا یسرّهم، «بُکْماً» لا ینطقون بحجّة، «صُمًّا» لا یسمعون شیئا یسرّهم. مقاتل گفت: اول که از خاک بر آیند بینند و گویند و شنوند تا آن گه که نداء: «اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ» شنوند پس از آن گنگ و کر و نابینا گردند. ابن جریر بر عکس این گفته: قال حین یخرجون من قبورهم یکونون بهذه الصّفة ثمّ یرون و ینطقون و یسمعون، «کُلَّما خَبَتْ» اى عن اللّهب مع بقاء حرّها و اصلها، «زِدْناهُمْ سَعِیراً» توقدا فلا یفتر ابدا. و قیل: «کُلَّما خَبَتْ» بعض النّیران اشتعلت بهم نار اخرى من جهة اخرى فهم معذّبون بنار بعد نار. و قیل کلّما خمدت و نضجت جلودهم و لحومهم بدّلهم اللَّه غیرها لیذوقوا العذاب.
«ذلِکَ جَزاؤُهُمْ» اى ذلک العذاب. و قیل العمى و الصّم و الخرس بسبب «بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا» بمحمّد (ص) و انکروا البعث و النّشور و قد سبق تفسیره، «وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً» ابن کثیر و ابو عمرو و عاصم و حمزة: «أ إذا، ائنا» هر دو حرف باستفهام خوانند، نافع و کسایى و یعقوب: «أ إذا» باستفهام خوانند و «انا» بخبر، ابن عامر بعکس این خواند: «اذا» بخبر و «ائنا» باستفهام. و همچنین خلافست در آیت گذشته هم درین سورت و هم در سوره الرّعد.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» این جواب منکران بعث است، اى او لم یعلموا یعنى هم یعلمون، «أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى‏ أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ» اى هم مقرّون بانّ اللَّه خالق السّماوات و الارض و خالقهم ابتداء و ممیتهم فلم انکروا الاعادة میگوید آن خداوندى که قادرست بر آفرینش آسمان و زمین با شدّت و قوّت و بزرگى آن، قادرست بر آفرینش آدمى با ضعف و حقارت وى در جنب آن، جاى دیگر گفت: «لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ»، «وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا» اى وقتا لعذابهم و اهلاکهم، «لا رَیْبَ فِیهِ» انّه آتیهم جوابا لقولهم: «أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً». و قیل فى الآیة تقدیم و تأخیر، تقدیره خلق السّماوات و الارض و جعل لهم اجلا لا ریب فیه قادر على ان یخلق مثلهم، «فَأَبَى الظَّالِمُونَ» اى المشرکون، «إِلَّا کُفُوراً» جحودا بذاک الاجل و هو البعث و القیامة.
قوله: «قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی» قیل خزائن الرّزق، و قیل الرّحمة ها هنا المال، «إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الْإِنْفاقِ» اى لبخلتم و امسکتم عن الصّدقة و ما جدتم کجود اللَّه سبحانه و تعالى خشیة الاملاق و الفقر، املق و انفق و اعدم و اصرم بمعنى واحد. و قیل خشیة ان یفنیه الانفاق، هذا جواب لقولهم: «لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً»، «وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً» اى بخیلا ممسکا، و الانسان ها هنا الکافر خاصّة کما قال عزّ و جلّ: «إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ» اى کفور «وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ» اى من اجل حبّ المال بخیل.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ» بدان که از اول نماز شب تا بوقت بام دوازده ساعتست، ربّ العالمین جلّ جلاله و تقدّست اسمائه هر ساعتى وقت وظیفه طاعت فرقتى از فرق اهل خدمت ساخته: اول ساعت از ساعات شب وقت عبادت و طاعت پریان بود، صفها بر کشند و بخدمت بایستند. دوم ساعت وقت نماز جانوران اهل دریا بود. سوم ساعت وقت نماز خلقان زیر زمین بود.
چهارم ساعت وقت نماز صابران بود. پنجم وقت نماز فریشتگان خدا بود. ششم وقت نماز و تسبیح ابر و میغ بود. هفتم وقت آرام خلایق و تفکّر اهل حضرت بود. هشتم وقت آرایش بهشت و تعریف جنّات عدن بود. نهم وقت نماز کرام الکاتبین بود. دهم آن ساعتست که درهاى آسمان بگشایند و مقرّبان بدرها برآیند و زجل تسبیح و صیاح تهلیل و اصوات تکبیر و نغمات ذکر ایشان عالم قدس بگیرد، اندرین ساعت هر که از خداوند جلّ جلاله حاجتى خواهد اجابت یابد. یازدهم وقت انتشار برکات بود بر زمین که ودایع راحت و بدایع قدرت در جواهر زمین تعبیه کنند. و ساعت دوازدهم که نسیم سحر از مطلع خویش عاشق وار نفس سرد بر آرد آن ساعت وقت نیاز دوستان بود و ساعت راز محبّان و هنگام ناز عاشقان، آن ساعت درهاى بهشت گشاده و آن باد سحر گاهى با آن لطافت و راحت و لذت از جانب جنّات عدن روان.
داود پیغامبر (ع) از جبرئیل پرسید که اندر شب کدام وقت فاضلتر؟ گفت‏ ندانم لکن هر شب بوقت سحر عرش ملک بر خود بجنبد.
و فى بعض الآثار یقول اللَّه عزّ و جل ان احبّ احبّاى الىّ الّذین یستغفرون بالاسحار اولئک الّذین اذا اردت باهل الارض شیئا ذکرتهم فصرفت به عنهم خنک مر آن بندگان که بوقت سحر استغفار کنند و شراب مهر بجام عشق در آن وقت سحر نوش کنند.
سفیان ثورى گفت بما رسید که از اول شب منادى ندا کند: الا لیقم العابدون، چون شب نیمه‏اى در گذرد منادى ندا کند: لیقم القانتون، چون وقت سحر بود منادیى گوید: این المستغفرون.
فرمان آمد که اى محمّد مقام شفاعت در قیامت مقامى بزرگوار است مقام محمود است و ترا مسلّم است، اما راهش آنست که بشب خیزى و نماز کنى، اشرف الاسباب ما ینال به اشرف العطایا اى محمّد اگر خشنودى ما میخواهى بروز رسالت مى‏گزار، و اگر مقام محمود میخواهى بشب بیدار باش و نماز کن، «عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» رابعه عدویه را مى‏آید که همه شب بیدار بودى، پاس دل داشتى تا صبح صادق بدمیدى، آن گه این بیت گفتى:
یا نفس قومى فلقد نام الورى
ان تفعلى خیرا فذو العرش یرى‏
و انت یا عین اهجرى طیب الکرى
عند الصّباح یحمد القوم السّرى‏
و قیل المقام المحمود هو المجالسة فى حال الشّهود، مقام محمود خاصّه مصطفى است (ص) در خلوت «أَوْ أَدْنى‏» بر بساط انبساط، در خیمه «وَ هُوَ مَعَکُمْ» بر سریر اصطفا، شراب «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ» بجام قدس نوشیده و خلعت وصال پوشیده و بدوست «لم یزل» رسیده.
پیر طریقت گفت: الهى بهر صفت که هستم برخواست تو موقوفم، بهر نام که مرا خوانند به بندگى تو معروفم، تا جان دارم رخت ازین کوى بر ندارم، او که تو آن اویى بهشت او را بنده است، او که تو در زندگانى اویى جاوید زنده است، الهى گفت تو راحت دلست و دیدار تو زندگانى جان، زبان بیاد تو نازد و دل بمهر و جان بعیان.
«وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ» قول ابن عباس در معنى این آیت آنست که مصطفى (ص) را اجل نزدیک آمد، او را گفتند که اى مهتر عالم و اى سیّد ولد آدم، بساط اسلام در عالم گسترده شد، خورشید نبوّت تمام تافته شد، سرا پرده شریعت از قاف تا قاف برسید، گوشه تاجت از عرش مجید بر گذشت، طراز رایت حشمت تو بسدره منتهى رسید، قدم همّت تو بقاب قوسین پیوست فریضه و سنّت آموختى، یتیمان را پدرى کردى، مهجوران را شفیع بودى، مریدان را دلیل بودى، مهاجر و انصار را تربیت دادى، جنّ و انس را خواندى، اکنون وقت آنست که سفر مبارک پیش گیرى، وقتست که گوشوار مرگ در گوش بندگى کنى، وقتست که سر ببالین فنا باز نهى، ما در ازل حکم کرده‏ایم که: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ».
و در خبرست که مصطفى (ص) در آن بیمارى باز پسین امیر المؤمنین على (ع) را بخواند گفت: یا على یارى ده تا یک بار دیگر بمسجد باز روم و بمنبر بر آیم و دیده بر چهره یاران و درویشان افکنم و ایشان را وداع کنم، مصطفى (ص) بمسجد رفت و بمنبر بر آمد، با دو چشم گریان و جگر سوزان، روى سوى یاران کرد، گفت: چگونه یارى بودم شما را؟ چگونه رسولى بودم شما را؟
اکنون ما را نوبت رفتن آمد، برید مرگ در رسید، آن ساعت غریوى و زاریى در مسجد افتاد، یاران همه دلتنگ و رنجور، گریان و سوزان و خروشان همى‏گفتند نیک یارى که تو بودى، نیک رسولى که بما آمدى، رسول (ص) ایشان را وداع کرد و بخانه باز آمد، نه بس بر آمد که برید حضرت رسید و نسیم قربت دمید، پرده‏ها برگرفتند و طوبى و زلفى و حسنى بوى نمودند، مصطفى (ص) آن گه گفت: «ربّ ادخلنى مدخل صدق»
اى امتنى اماتة صدق، «وَ أَخْرِجْنِی» بعد موتى من قبرى یوم القیامة، «مُخْرَجَ صِدْقٍ» بار خدایا مرا که از دنیا بیرون برى در لباس سعادت و پیرایه شهادت بر که آن عقبه ایست سخت عظیم و کارى سخت با خطر.
و قال جعفر بن محمّد (ع): ادخلنى القبر و انت عنّى راض و اخرجنى من القبر الى الوقوف بین یدیک على طریق الصدق مع الصّادقین، «وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً» زیّنى بزینة جبروتک لیکون الغالب علىّ سلطان الحق لا سلطان الهوى.
«وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ» چهره کائنات و محدثات بظلمت کفر و زحمت شرک پوشیده بود که ناگاه علم دولت نبوت محمّد مرسل از مرکز خطّه مکّه سر بر آورد و انوار اشراق صبح دین از کنج حجره آمنه پیدا آمد، شادى و خرّمى در ممالک افتاد، هر کجا نامدارى بود ذلیل گشت، هر کجا تاجدارى بود تاجش بتاراج بدادند، هر کجا جبّارى متمرّد بود از تخت بزیر آمد هر کجا در عالم بتى بود در قعر چاه بى دولتى افتاد، قاعده قصر قیصرى و ایوان رفعت کسر وى خراب گشت، و از چهار گوشه عالم آواز بر آمد که: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ».
کفر و ایمان را هم اندر تیرگى هم در صفا
نیست دار الملک جز رخسار و زلف مصطفى
«وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ» الآیة... القرآن شفاء من داء الجهل للعلماء، و شفاء من داء الشکّ للمؤمنین، و شفاء من داء النّکرة للعارفین، و شفاء من داء القنوط للمریدین و القاصدین، و شفاء من لواعج الشّوق للمحبین، و انشدوا:
و کتبک حولى لا تفارق مضجعى
و فیها شفاء للّذى انا کاتم‏
«قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ» از آدمى چه آید، جز از جفا؟ و از آب و گل چه آید، جز از خطا؟ و از کرم ربوبیّت چه بینند، جز از وفا؟ «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ» در همه قرآن هیچ آیت امیدوارتر از این آیت نیست، میگوید: هر کس آن کند که از او آید و از هر کس آن آید که از او سزد: العبد یعود الى الذّنب و الرّبّ یعود الى المغفرة، و فى بعض الکتب یقول اللَّه تعالى یا بن آدم انت العوّاد الى الذّنوب و انا العوّاد الى المغفرة، آن مهجور مملکت ابلیس نومید را گفتند آدم را سجود کن، گفت نکنم که آدم از خاکست و من از آتش، گفتند اى بدبخت لا جرم هر کس آن کند که سزاى اوست و از هر کس آن آید که دروست، آتش چون فرو میرود خاکستر شود که هرگز نو نگردد، و خاک اگر چه کهن شود آب بر وى ریزند نو گردد، اى ابلیس تو که از آتشى بیک فرمان که بگذاشتى مردى که هرگز زنده نشوى، و اى آدم تو که از خاکى هر چند گناه کردى بیک قطره آب حسرت که از دیده فرو بارى گناهانت بیامرزم و بنوازم، اى ابلیس از آتش آن آید که کردى، اى آدم از خاک آن زاید که دیدى: «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ».
«وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» آدمى هم تنست و هم دل و هم روح، تن محلّ امانت است، دل بارگاه خطابست. روح نقطه گاه مشاهدتست، هر چه نعمت بود نثار تن گشت غذاى وى طعام و شراب، هر چه منّت بود تحفه دل آمد قوت او ذکر و یاد دوست، آنچه رؤیت و مشاهدت بود نصیب روح آمد غذاى وى دیدار دوست، تن در قهر قدرت است، دل در قبضه صفت، روح در کنف عزّت، بساط انس گسترده، شمع عطف افروخته و دوست ازلى پرده بر گرفته.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى‏ تِسْعَ آیاتٍ» دادیم موسى را نه آیت، «بَیِّناتٍ» پیغامهاى روشن، «فَسْئَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ» پرس از علماء جهودان،«إِذْ جاءَهُمْ» آن گه که بایشان آمد، «فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ» و فرعون گفت او را، «إِنِّی لَأَظُنُّکَ یا مُوسى‏ مَسْحُوراً (۱۰۱)» من چنین مى‏دانم اى موسى که با تو جادویى کرده‏اند.
«قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ» گفت نیک دانى، «ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ» که نفرستاد این پیغامها را، «إِلَّا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» مگر خداوند آسمان و زمین، «بَصائِرَ» پیغامهاى روشن هویدا، «وَ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً (۱۰۲» و من مى‏پندارم اى فرعون که ترا تباهى و نیستى داده‏اند و هلاک از تو بر آورده.
«فَأَرادَ أَنْ یَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ» خواست فرعون که ایشان را از زمین مصر بشکیزاند، «فَأَغْرَقْناهُ» بآب بکشتیم او را، «وَ مَنْ مَعَهُ جَمِیعاً (۱۰۳)» و هر که با وى بود بیکبار.
«وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِی إِسْرائِیلَ» و پس غرق فرعون، بنى اسرائیل را گفتیم، «اسْکُنُوا الْأَرْضَ» اکنون در زمین ایشان در مصر بنشینید، «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ» چون هنگام رستاخیز آید، «جِئْنا بِکُمْ لَفِیفاً (۱۰۴)» آریم شما را با ایشان بهم.
«وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ» و براستى فرستادیم این سخن را، «وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ» و براستى فرو آمد، «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا مُبَشِّراً وَ نَذِیراً (۱۰۵)» و نفرستادیم ترا مگر شادى رسان و بیم نماى.
«وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ» و قرآنى که آن را پراکنده فرستادیم، «لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ» تا بر مردمانى خوانى آن را، «عَلى‏ مُکْثٍ» بر درنگى، «وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا (۱۰۶)» و فرو فرستادیم آن را فرو فرستادنى.
«قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا» بگو اى محمّد بگروید باین نامه یا مگروید، «إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ» ایشان که ایشان را علم دادند، «مِنْ قَبْلِهِ» پیش از آمدن این نامه، «إِذا یُتْلى‏ عَلَیْهِمْ» هر گه که بر ایشان خوانند این نامه، «یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً (۱۰۷)» بر روى مى‏افتند بسجود.
«وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا» و میگویند پاکى و بى عیبى خداوند ما را، «إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولًا (۱۰۸)» نیست وعدهاى خداوند ما مگر کردنى و بودنى.
«وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْکُونَ» و بر روى مى‏افتند گریان، «وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً (۱۰۹)» و ایشان را خشوع مى‏افزاید و نرمى دل.
«قُلِ» بگوى، «ادْعُوا اللَّهَ» او را اللَّه خوانید، «أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» و اگر خواهید او را رحمن خوانید، «أَیًّا ما تَدْعُوا» بهر کدام که خوانید، «فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏» او راست نامهاى نیکو، «وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ» و دعا نه همه ببانگ کن، «وَ لا تُخافِتْ بِها» و نه همه نهان «۱» کن، «وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا (۱۱۰)» و میان آن و این راهى گیر میانه.
«وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ» و بگوى ستایش و سزاوارى بخدایى اللَّه راست، «الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً» آن کس که فرزند نگرفت،، «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ» و او را انباز نبود در پادشاهى، «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ» و او را هرگز ضعف نبود و سستى که یارى بایستى، «وَ کَبِّرْهُ تَکْبِیراً (۱۱۱)» و ببزرگى بستاى او را و بزرگ دار و بزرگ دان او را بزرگ داشتنى.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى‏ تِسْعَ آیاتٍ بَیِّناتٍ» الآیة... موسى را فرستادند بپیغامبرى باسرائیلیان با نشانهاى روشن و معجزهاى پیدا چون عصا و ید بیضا و غیر آن، همچنین مصطفى عربى را (ص) فرستادند بپیغامبرى بکافه جهانیان و معجزه وى قرآن کلام رحمن، نامه خداوند جهان ببندگان، اما فرقست میان ایشان، موسى رفت و معجزه وى با وى رفت و مصطفى (ص) رفت و معجزه وى میان مؤمنان ماند تا بقیامت از آنک نبوّت وى هم چنان پیوسته و بمانده تا برستاخیز، همه پیغامبران بصفت رسالت عزیز بودند و معجزه ایشان مخلوق، باز محمّد عربى (ص) باللّه تعالى عزیز بود و معجزه وى نامخلوق، او که باللّه عزیز بود معجزتش صفت او بود لا جرم دست خلق بدو نرسید و در مأمن حفظ حق بماند که میگوید جلّ جلاله: «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ».
باز موسى کلیم (ع) که عزّ وى بعصا بود ببین تا اسرائیلیان با وى چه کردند، موسى در خواب شد ایشان عصا را بدزدیدند و آن را بدو نیم کردند و در زیر زمین پنهان کردند، موسى (ع) از خواب در آمد عصا ندید گفت بار خدایا عصاء من کو؟ ندا آمد که یا موسى عصا را بدو نیم کردند و در زیر زمین پنهان کردند، گفت بار خدایا کجا پنهان کردند و که پنهان کرد؟ فرمان آمد که اى موسى من نگویم که من پرده بندگان ندرم، لکن اى موسى همانجا که ایستاده‏اى آواز ده تا من عصا را سمع دهم و نطق دهم تا بشنود و جواب دهد، موسى عصا را بر خواند، آن زمین بفرمان اللَّه تعالى شکافته شد و عصا بلبّیک جواب داد و از زمین هم چنان بدو نیم کرده بر آمد تا موسى شکسته بدید آن گه در آن حال درست شد و پیوسته گشت. اینجا لطیفه‏اى نیکو بشنو: چنانستى که‏ اللَّه تعالى گفتى اگر من عصا بموسى درست نمودمى وى عیب شکستگى در وى ندیدى شکسته نمودم آن گه درست کردم تا قدرت و منّت من بیند، همینست حال بنده گناهکار، این دبیران که بر وى رقیب گردانیده‏ام نه بآنست که تا فردا او را رسوا کنم لکن تا فردا نامه نبشته بوى نمایم و دانند که بر ما هیچ نرفته است و هیچ بما فرو نشده، کار شکسته وى بوى نمایم تا عیب خود و کردار خود بیند و سزاى خود بشناسد، آن گه من بسزاى خود شکسته وى درست گردانم و فضل خود بوى نمایم تا منّت همه از من بیند.
موسى را معجزه‏اى دادم که دست دشمنان بوى رسید، مصطفى عربى را (ص) معجزه‏اى دادم که دست هیچ دشمن هرگز بوى نرسید، ششصد و اند سال گذشت تا هزاران دشمنان ازین زندیقان و خصمان دین کوشیدند تا در قرآن طعنى زنند و نقصى آرند نتوانستند، همه رفتند و قرآن بى عیب و نقصان بماند، خود مى‏گوید جلّ جلاله و تقدّست اسمائه: «وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ» القرآن حقّ و نزوله حقّ و منزله حقّ و المنزل علیه حقّ و القرآن بحقّ نزل و من حقّ نزل و على حقّ نزل.
«وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى‏ مُکْثٍ» قرآن نه بیکبار از آسمان فرو آمد بلکه بتضاعیف روزگار و ترادف اوقات فرو آمد، آیت آیت و سورت سورت بمدّت بیست سال یا بیست و سه سال على اختلاف الرّوایات، این تفریق از بهر آن کردیم تا گرفتن آن و یاد داشتن آن بر مصطفى (ص) و بر امّت آسان باشد و بر دلهاشان استوار و محکم بنشیند و جاى گیرد و نیز تا شرف و کرامت مصطفى (ص) در آن پیدا شود که پیوسته از حضرت عزّت بوى پیغام و نامه مى‏آید و تا بزرگوار و شریف بنده‏اى نباشد او را این تخصیص ندهد که پیوسته بسخنان و پیغام خود او را مى‏نوازد.
«قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا» از جناب احدیّت و جلال عزت اشارتست‏ باستغناء لم یزل و لا یزال از دربایست طاعت لم یکن ثمّ کان میگوید شما را هیچ قدر نیست که ما را هیچ دربایست نیست، خواهید ایمان آرید و خواهید نه، ما را بایمان شما حاجت نیست و از طاعت حدثان جلال و جمال ازل را حلیت نیست، هنوز رقم وجود بر هیچ موجود نکشیده بودیم که جمال ما مشاهد جلال ما بود، خود بخود خود را پسنده بودیم، امروز که خلق را بیافریدیم همانیم که بودیم، بى نیاز بخود پیش از سبب، بى نیاز بر کمال پیش از طلب.
«وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْکُونَ» گریستن حال مبتدیانست و صفت روندگان، هر کسى بر حسب حال خود و هر رونده‏اى بر اندازه کردار خود، تائب در گناه خود مى‏نگرد از بیم عقوبت مى‏گرید، مطیع در طاعت با فترت خود مى‏نگرد از بیم تقصیر میگرید، عابد از بیم خاتمت میگرید که آیا با من فردا چه کنند، عارف در سابقه ازل مى‏نگرد و مى‏گرید که آیا در ازل بر من چه راندند و چه قضا کردند، این همه بر راه روندگانست و بر ضعف حال ایشان نشانست، امّا ربودگان از خویشتن و اهل تمکین را بکاء نقص باشد و در راه ایشان علّت بود، کما یحکى عن الجنید انّه کان قاعدا و عنده امرأته فدخل الشّبلى فارادت امرأته ان تستتر، فقال لها الجنید لاخبر للشّبلى عنک فاقعدى فلم یزل یکلّمه الجنید، فبکى الشّبلى فلما اخذ الشّبلى فى البکاء، قال الجنید لامرأته استترى فقد افاق الشّبلى من غیبته.
«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» الآیة... من عظیم نعمته سبحانه على اولیائه تنزّههم باسرارهم فى ریاض ذکره بتعداد اسمائه الحسنى فینتقلون من روضة الى روضة، و من مأنس الى مأنس، و یقال الاغنیاء تردّد هم فى بساتینهم و تنزّههم فى منابت ریاحینهم و الفقراء تنزّههم فى مشاهد تسبیحهم یستروحون الى ما یلوح لاسرارهم من کشوفات جلاله و جماله، «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» الى سیّد کونین و اى مهتر خافقین با صدّیقان و مشتاقان ما بگوى که همه ما را باشید، همه ما را خوانید، همه ما را دانید، با عالمان بگوى که اسرار علم‏ قدم ما راست نه شما را: «قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ». با جبّاران دنیا بگوى که جبّار هفت آسمان و زمین مائیم و ملک و مملکت ما را سزاست نه خلق را: «قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ». با خواجگان و مهتران بگوى نه کرم جلال ماست که شما را از شب دیجور رستگارى مى‏دهیم و در روز نگاه میداریم: «قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ». با عارفان بگوى: که فرستاد از بهر مؤانست دلهاى شما چنین نامه‏اى و خلعتى که ما فرستادیم؟: «قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتابَ». با ظالمان و ناپاکان بگوى طریق عدل کار بندید چنان که با شما بعدل کار کردیم: «قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ». با عاصیان امت بگوى که بر درگاه ما باشید و در ما کوبید که اگر باندازه هفت آسمان و هفت زمین گناه دارید نگر که دل از امید فضل ما برندارید که فردا با همه خلایق کار بعدل کنیم و با گدایان امت محمد بفضل و رحمت: «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ».
اى محمد بر دوستان ما ثناء ما و ستایش ما و ذکر ما تو بر خوان و ما را بپاکى بستاى که روح دل و آرام جان ایشان در ذکر ما است.
«وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً» اى اشکره على نعمته العظیمة حیث عرفک انّه لیس له ولد و انّه لا شریک له «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ» لم یقل لا ولىّ له بل له الاولیاء و لکن لا یعتزّ بهم بل هم الّذین یصیرون بعبادته اعزّة، «وَ کَبِّرْهُ تَکْبِیراً» بان تعلم انّک تصل الیه به لا بتکبیرک.