عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
«الْحَمْدُ لِلَّهِ» ثناء بسزاء اللَّه را، «الَّذِی أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْکِتابَ» آن خداى که فرو فرستاد بر رهى خویش این قرآن، «وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً (۱)» و آن را هیچ کژى نکرد.
«قَیِّماً» نامه‏اى راست، روشن، پاینده، «لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ» تا بیم نمایى بگرفتنى سخت از نزدیک او، «وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ» و بشارت دهاد گرویدگان را، «الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ» ایشان که نیکیها مى‏کنند، «أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً (۲)» که ایشانراست مزدى نیکو.
«ماکِثِینَ فِیهِ أَبَداً (۳)» و ایشان در آن بدرنگ جاودان.
«وَ یُنْذِرَ الَّذِینَ قالُوا» و بیم نماید ایشان را که گفتند، «اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً (۴)» که اللَّه تعالى فرزندى گرفت.
«ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ» ایشان را بآن سخن هیچ دانش نه، «وَ لا لِآبائِهِمْ» و نه پدران ایشان را، «کَبُرَتْ کَلِمَةً» آن گفت که ایشان گفتند چه بزرگ سخنى است، «تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ» که بیرون مى‏آید از دهنهاى ایشان، «إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً (۵)» نمى‏گویند مگر دروغى.
«فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ» مگر که خویشتن را بخواهى کشت، «عَلى‏ آثارِهِمْ» از بهر ایشان، «إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ» اگر ایشان بنگروند باین سخن، «أَسَفاً (۶)» از اندوه.
«إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ» ما آفریدیم هر چه بر زمین از کس و از چیز، «زِینَةً لَها» آرایش آن را، «لِنَبْلُوَهُمْ» تا بیازمائیم ایشان را، «أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا (۷)» که کیست از ایشان نیکوکارتر.
«وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها» و ما هر چه برین زمین است خواهیم کرد آن را، «صَعِیداً جُرُزاً (۸)» ناهامونى سخت بى بنا و بى نبات.
«أَمْ حَسِبْتَ» مى‏پندارى، «أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ» که مردمان آن غار و آن دیه، «کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً (۹)» از شگفتهاى کارهاى ما شگفتى بود.
«إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ» آن گه که باز شد آن جوانى چند با آن کهف، «فَقالُوا رَبَّنا» و گفتند خداوند ما، «آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً» ببخش ما را از نزدیک خویش بخشایشى، «وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً (۱۰)» و بساز کار ما را براستى و نیکویى و صواب.
«فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ» بر گوشهاى ایشان مهر نهادیم در آن غار «سِنِینَ عَدَداً (۱۱)» سالها بشمار.
«ثُمَّ بَعَثْناهُمْ» آن گه از خواب برانگیختیم ایشان را، «لِنَعْلَمَ» تا ببینیم، «أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصى‏» که از دو گروه کیست که به شمارد، «لِما لَبِثُوا أَمَداً (۱۲)» آن اندازه را که ایشان در کهف بودند.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بسم اللَّه الّذى اسمه لکلّ خائف ملاذ، بسم الذى باسمه من الشّیطان معاذ، بسم اللَّه الّذى قلب کلّ محبّ بذکره افلاذ بنام او که نام اوست همه خیرات را بنیاد، بنام او که بنام او گردد دل از بند غمان آزاد، بنام او که دل عارف جز بنام او نگردد شاد، بنام او که مشتاق از شراب وصل او گیرد یاد، بنام او که وفا و کرم هر دو را نام کرد تا نعمت آشنایى بر آب و گل تمام کرد، بنام او که مهر خود مشتاق را دام کرد و بجاى شراب وصل خود رهى را در جام کرد، بنام او که خواب بر دیده محب حرام کرد تا عقد دوستى وى با خود بر نظام کرد، بنام او که در سرّ بجان منتظر سلام کرد تا دلش بر روح و ریحان کرد، آن گه ظاهر او بدست دشمن حیران کرد و باطن معدن اندوهان کرد. اى جوانمرد اگر آسیاى بلا بر سرت بگرداند نگر از آستانه خدمتش در نگذارى قدم، ور طبقات درکات سفلى میل دو دیده تو گرداند نگر جز برضاى وى برنیارى دم، که عزت عزت اوست، عزت دیگران همه ذلّست، و عجز همه فنا و عدم، قضا قضاء اوست، حکم حکم او، حکم دیگران همه میل‏ است و هوى و ستم.
پیر طریقت گفت: الهى ار تو فضل کنى از دیگران چه داد و چه بیداد، ور تو عدل کنى پس فضل دیگران چون باد، الهى آنچ من از تو دیدم دو گیتى بیاراید، عجب اینست که جان من از بیم داد تو مى‏نیاساید.
«الْحَمْدُ لِلَّهِ» حمد نفسه بنفسه حین علم عجز الخلق عن بلوغ حمده، خداوند ذو الجلال قادر بر کمال، مفضّل بانوال، سزاوار ثناء خویش، شکر کننده عطاء خویش، ستایش خود خود مى‏کند و ثناء خود خود میگوید که عزت خود خود شناسد و عظمت و جبروت خود خود داند، متعزّز بجلال خویش، متقدّس بکمال خویش، متکبّر بکبریاء خویش، آب و خاک بوصف او کى رسد، لم یکن ثمّ کان، قدر وى چه داند، صفت حدثان در برابر صفت وى چون آید، نبود پس بود نیست است، از نیست معرفت هست کى آید، ربّ العزّه بفضل و کرم خود خلق را در وجود آورد و کسوت فطرت پوشانید، و ایشان را پرورش داد و از بلاها نگه داشت، طاعات با تقصیر قبول کرد و جور و جفاى ایشان بپرده فضل بپوشید، توفیق طاعت ارزانى داشت و دل را بایمان و معرفت بیاراست، چون دانست که ایشان از گزارد شکر این نعمت عاجزاند، فضل و کرم خود پیدا کرد و لسان لطف نیابت مفلسان و عاجزان بداشت و خود را حمد آورد، گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ»، در راه محبّت دوستان را نیابت داشتن شرط دوستى است، گفت آن نعمتها که دادم همه بى تو دادم و قسمت بى تو کردم، چنانک بى تو قسمت کردم بى تو حمد آوردم، و بحکم دوستى ترا نیابت داشتم تا احسان و انعام خود بر تو تمام کردم، «الَّذِی أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْکِتابَ» الّذى اشارتست، انزل على عبده الکتاب عبارتست، اشارت نصیب ارواحست و عبارت نصیب اشباح، ارواح در سماع «الَّذِی» بنشاط آمد طرب کرد، اشباح در سماع «أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْکِتابَ» در اجتهاد آمد راه طلب گرفت، درین آیت هم تخصیص مصطفى است خاتم پیغمبران و هم تعظیم قرآن است کلام رحمن، اگر مصطفى است امان زمین است و زین آسمان، ور قرآن است یادگار دل مؤمنانست و انس جان عارفان.
مصطفى (ص) رهبان شریعتست و عنوان حقیقت، قرآن دلها را عدّت است و جانها را تبصرت، مصطفى کلّ کمالست و جمله جمال، قرآن نامه است ببندگان از حضرت ذو الجلال، نامه‏اى که در آن هم بشارتست و هم نذارت، دوست را بشارتست و بیگانه را نذارت، دوست را بشارت میدهد که: «أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً، ماکِثِینَ فِیهِ أَبَداً» و بیگانه را بیم نماید که: «إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ» الآیة... یا محمّد لا تشتغل سرّک بمخالفاتهم فما علیک الّا البلاغ و الهدى منّا لمن نشاء.
«إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَها» اهل المعرفة باللّه و المحبّة له و المشتاقون الیه هم زینة الارض و نجومها و اقمارها و شموسها اذا تلألأ انوار التّوحید فى اسرار الموحدین اشرق جمیع الآفاق بضیائهم، زینت زمین دوستان خداى‏اند، عالم بایشان آراسته و جهان بایشان نگاشته، دلهاشان بنور معرفت افروخته، سرّهاشان در حضرت قربت بسفارت حکمت بار داده، رویهاشان در حضرت قربت بمنهج صواب گردانیده و جاده طریقت و سنّت در پیش ایشان نهاده، اعلام دین‏اند و اوتاد زمین، مصابیح جهان و مفاتیح جنان، ممهّدان قواعد دوستى و مسنّدان ایوان راستى، آزرم خلق از اللَّه بایشان و مقصود از آفریدن کون ایشان، بنام و نشان درویشانند و بحقیقت ملوک زمین ایشانند، ملوک تحت اطمار.
هر که سیرت و حلیت ایشان خواهد که بداند تا قصّه اصحاب الکهف برخواند که اللَّه تعالى ایشان را در قرآن جلوه مى‏کند که: «إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً» ایشان را گفتند درین غار روید و خوش بخسبید و سر ببالین امن باز نهید که ما خواب شما بعبادت جهانیان برگرفتیم.
لطیفه‏اى شنو نیکو: ربّ العزّه ایشان را در آن کوه آن غار پدید کرد، و بنده‏ مؤمن را بوقت رفتن از دنیا چهار دیوار لحد غار وى کرد، چنانک ایشان را در آن غار ایمن کرد از دشمن، مؤمنانرا درین غار ایمن کند از شیطان، گوید: «أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا» در آن غار بر ایشان رحمت کرد گفت: «یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ». هم چنان درین غار لحد بر مؤمن رحمت کند که: «فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ». و چنانک آن غار بریشان فراخ کرد گفت: «وَ هُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ»، لحد بر مؤمن فراخ کند بعمل صالح چنانک گفت: «فَلِأَنْفُسِهِمْ یَمْهَدُونَ». و خبر درستست که: یفسخ له فى قبره... الحدیث، بالاى غار بر ایشان گشوده کرد تا روح هوا و نسیم باد صبا ازیشان منقطع نگردد، همچنین درى از بهشت بر آن روضه مؤمن گشایند تا از جانب جنّات عدن نسیم خوش بوى بر وى همى‏گذرد و مضجع وى خوش همى‏دارد.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ» اینت شرف بزرگوار و کرامت تمام و نواخت بى نهایت که ربّ العالمین بر اصحاب کهف نهاد که ایشان را جوانمردان خواند گفت: «إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ» با ایشان همان کرامت کرد که با خلیل خویش ابراهیم (ع) که او را جوانمرد خواند: «قالُوا سَمِعْنا فَتًى یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ» و یوشع بن نون را گفت: «وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ» و یوسف صدّیق را که گفت: «تُراوِدُ فَتاها». و سیرت و طریقت جوانمردان آنست که مصطفى (ص) با على (ع) گفت: یا على جوانمرد راست گوى بود، وفادار و امانت گزار و رحیم دل، درویش دار و پر عطا و مهمان نواز و نیکوکار و شرمگین.
و گفته‏اند سرور همه جوانمردان یوسف صدّیق بود علیه السلام که از برادران بوى رسید آنچ رسید از انواع بلیّات، آن گه چون بر ایشان دست یافت گفت: «لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ».
و در خبر است که رسول (ص) نشسته بود سائلى برخاست و سؤال کرد، رسول (ص) روى سوى یاران کرد گفت: با وى جوانمردى کنید، على (ع) برخاست و رفت، چون باز آمد یک دینار داشت و پنج درم و یک قرص طعام، رسول (ص) گفت یا على این چه حالست؟ گفت یا رسول اللَّه چون سائل سؤال کرد، بر دلم بگذشت که او را قرصى دهم، باز در دلم آمد که پنج درم بوى دهم، باز بخاطرم بگذشت که یک دینار بوى دهم، اکنون روا نداشتم که آنچ بخاطرم فراز آمد و بر دلم بگذشت نکنم، رسول (ص) گفت: «لا فتى الّا على» جوانمرد نیست مگر على.
... «وَ زِدْناهُمْ هُدىً» خلعتى که بناء آن بر کمال دولت محبّت بود و درو بیان عنایت ازلى بود کم ازین نشاید که آن جوانمردان را گفته: «وَ زِدْناهُمْ هُدىً».
«وَ رَبَطْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ» ایشان را بربطه عصمت ببستیم و بر بساط معرفت بداشتیم و بقید محبت استوار کردیم، در وادى عنایت ایشان را شمع رعایت افروختیم و در دبیرستان ازل، ادب صحبت آموختیم تا در عین قدس روان گشتند و در خلوت غار با راز حقیقت پرداختند، هر چیزى که عزتى دارد آن را در نقاب بسته دارند، در حجب عزت تا هر نامحرمى بدو ننگرد و دست هر متعنّتى بدو نرسد، آن جوانمردان بر درگاه احدیّت ارجمند بودند، بنور ایمان و صفاء توحید افروخته بودند و دیده‏هاى اهل آن روزگار برمص کفر و شرک آلوده بود، غیرت دین ایشان را در حجاب غار برد تا آن دیده‏هاى آلوده برمص کفر ایشان را نبیند.
فرمان آمد از جناب جبروت و درگاه عزت که: «فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ» درین غار غیرت روید، در ظلّ عنایت، در کنف ولایت، در عالم حمایت، «یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ» تا اللَّه تعالى شما را در پرده عصمت نگه دارد و لباس رحمت بپوشاند، در کنف عزت جاى دهد. اى حبّذا روزگار کسى که در راهى مى‏رود، ناگاه موکّل این حدیث در آید و کمندى از طلب در گردن وى افکند و مى‏کشد که: «وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى‏» اگر خواهى و اگر نه، تو آن منى و من آن تو: کن لى کما لم تکن فاکون لک کما لم ازل.
«وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ» کسى که انوار اسرار ازل بباطن وى روى نهد، انوار آفتاب صورت چه زهره آن دارد که شعاع خود بر وى افکند؟ یا سلطنت خود بر وى براند، این آفتاب صورت که هست استضائت خلق راست و آن انوار اسرار که هست معرفت حق راست، این نور صورتست و آن نور سریرت، این آفتاب جهان افروز و آن انوار دل افروز، این روشن دارنده جهان تا خلق بدو نگرند، و آن روشن دارنده دل دوستان تا حق بایشان نگرد، انوار اسرار آن جوانمردان در آن غار درخشى بیرون داد از بریق شعاع آن انوار اسرار، خورشید تابنده، دامن در خود چید که: «تَتَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذاتَ الْیَمِینِ» و کسى را که سینه وى محلّ انوار اسرار غیبى کنند، صفت وى اینست که ربّ العزّه گفت در حقّ جوانمردان: «وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ» چون ظواهر ایشان نگرى ایشان را بینى مشغول در میدان اعمال، چون سرایر ایشان نگرى ایشان را بینى فارغ در بستان لطف ذو الجلال، بظاهر در عمل، بباطن در نظاره لطف ازل، از «إِیَّاکَ نَعْبُدُ» کمر مجاهدت بر میان بسته، و از «إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ» تاج مشاهدت بر سر نهاده، در زیر قرطه تسلیم پوشیده، بر زبر درّاعه عمل فرو کشیده، کردارى موافق امر، دیدارى موافق حکم.
پیرى را پرسیدند که ایمان بى عمل تمام نیست و اصحاب کهف را عمل‏ نبود که چون در روش آمدند در حال بخفتند، پیر جواب داد که کدام عمل ازین بزرگوارتر که ربّ العزّه ایشان را گفت: «إِذْ قامُوا». بر لسان اهل اشارت معنى آنست که از خود برخاستند، و حاصل اعمال بندگان بدان باز آید که از خود برخیزند، چون از خود برخاستند بحق رسیدند، آن گه واسطه از میان برخیزد، تصرّف در ایشان خود کند، کار ایشان خود سازد چنانک جوانمردان را گفت: «وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ» اى نقلّبهم بین حالتى الفناء و البقاء و الکشف و الاحتجاب و التجلّی و الاستتار.
پیر طریقت چند کلمه گفته اشارت بمراتب این احوال و رموز این حقائق: الهى چند نهان باشى و چند پیدا؟ که دلم حیران گشت و جان شیدا، تا کى از استتار و تجلّى، کى بود آن تجلّى جاودانى؟ الهى چند خوانى و رانى؟
بگداختم در آرزوى روزى که در آن روز تو مانى، تا کى افکنى و برگیرى؟ این چه وعدست بدین درازى و بدین دیرى؟ سبحان اللَّه ما را برین درگاه همه نیاز، روزى چه بود که قطره‏اى از شادى بر دل ما ریزى؟! تا کى ما را مى آب و آتش بر هم آمیزى؟! اى بخت ما از دوست رستخیزى.
... «وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ» چون فرا راه بودند، آن سگ بر پى ایشان افتاد که شما مهمانان عزیزید و مهمان عزیز طفیلى بر تابد، آن سگ در موافقت گامکى چند برداشت، تا بقیامت مؤمنان در قرآن قصّه وى میخوانند و او را جلوه میکنند که: «وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ»، پس چه گویى کسى که همه عمر خویش در صحبت اولیاء بسر آرد و در موافقت ایشان قدم باز پس ننهد، گویى در قیامت اللَّه تعالى او را از ایشان جدا کند؟ کلّا و لمّا، پاکست و بى عیب آن خداوندى که آن کند که خود خواهد. بلعام را که اسم اعظم دانست و از عرش تا ثرى بدید سگ خواند و از درگاه خود راند و با سگ اصحاب الکهف آن همه کرامت کند که با دوستان خود فرا راه خود دارد، بجهانیان مى‏نماید که قرب بنواخت ماست نه بعلّت خدمت و بعد باهانت ماست نه بعلّت معصیت، «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً» مطّلع کسى را گویند که از زبر نگرد و مقام وى برتر بود، میگوید اى محمد اگر تو بایشان نگرستى ازیشان بگریختى و دل تو بهم بر شدى. اینجا محلّ اشکالست، چه! گویى: حال اصحاب الکهف بدان جاى بود که خاتم النّبیّین را که: نصرت بالرّعب، عنوان نامه مجد و جلالت او بود ازیشان بیم بودى؟ کلّا و حاشا، این خطاب با مصطفى (ص) است و مراد غیر او، و نظایر این بسیار است: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ» هذا و اشباهه. و روا باشد که گویى مراد ازین کلام نه تخویف مصطفى (ص) است بلکه تعظیم حالت ایشانست، و این در متعارف هست که گویند: فلان در بلائى بود که اگر تو بدیدى بیهوش گشتى، و ازین گفت تعظیم آن کار خواهند نه تحقیق این کلمت، و مثال این آنست که مصطفى (ص) گفت: «لا تفضلونی على اخى یونس بن متى»
و قال (ص) من قال انا خیر منه فقد کذب.
و خلاف نیست میان امت که مصطفى (ص) از یونس (ع) فاضلتر بود، لکن حکمت نبوّت درین کلمه آن بود که حق تعالى در مصحف مجید در قصّه یونس چیزها یاد کرد که بیم باشد که بندگان باو گمان بد برند، چنانک گفت: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» رسول (ص) گفت نباید که چون امت من این آیت بشنوند گمان بد برند و بوى بچشم حقارت نگرند و آن بدگمانى دین ایشان را زیان دارد. هر چند که مصطفى (ص) فاضلتر بود از وى و از همه پیغامبران گفت: «لا تفضلونى» مرا بر یونس فضل منهید، نه مراد تحقیق بود بلکه مراد تعظیم یونس بود تا همگنان بوى بچشم تعظیم نگرند نه بدیده تحقیر.
همچنین حق تعالى خواست تا اولیاء خود را بزرگ گرداند تا خلق بچشم تعظیم بایشان نگرند با پیغامبر خود این خطاب کرد که: «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً» تا خلق بدیده تعظیم بایشان نگرند و دین ایشان را زیان ندارد.
علماء طریقت و خداوندان معرفت گفته‏اند که بناء کار تصوّف بر روش و سیرت اصحاب الکهف نهاده‏اند و نیک ماند آداب طریقت و حلیت اینان باحوال و سیرت ایشان، از تحقیق قصد و تجرید ارادت و همت و عزلت از خلق و اسقاط علاقت و اخلاص در دعوت و انابت، از خود بیزار و از عالم آزاد و بحق شاد، از تحکم خویش و پسند خویش باز رسته و دست نیاز ببرّ اللَّه تعالى زده، گهى از صولت هیبت سوزان و گدازان، گهى در نسیم انس شادان و نازان.
و گفته‏اند ربّ العالمین با اصحاب کهف آن کرد که مادر مهربان با فرزند کند: اول او را گهواره سازد، پس بخواباند، پس بجنباند، آن گه مگس براند. آن گه شیر دهد تا بیارامد: اللَّه تعالى با ایشان همان کرد، اول کار ایشان بساخت غار بر ایشان چون مهد کرد: «وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً»، پس بخوابانید: «فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ»، آن گه بجنبانید: «وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ»، آن گه رنج آفتاب از ایشان باز داشت: «وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذاتَ الْیَمِینِ»، آن گه ایشان را شربت رحمت فرستاد تا آرام گرفتند: «یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ».
قوله: «فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى‏ طَعاماً» فیه اشارتان: احدیهما انّ المأخوذ على العبد المؤمن و ان بلغ الغایة القصوى فى الحقیقة ان یحفظ احکام الشّریعة لانّ کلّ حقیقة لا یشهد لها ظاهر الشّریعة فهى مکر الشّیطان و غروره و الاصل فى ذلک انّ الفتیة بعثوا احدهم لیشترى لهم طعاما و أمروه بالبحث و الفحص عن وجهه کى لا تحمله الغفلة على الوقوع فى محظور، و الأخرى ما قاله یوسف بن الحسین لبعض اصحابه اذا حملت الى الفقراء او الى اهل المعرفة شیئا او اشتریت لهم طعاما فلیکن اطیب شى‏ء و الطفه فانّ الّذى بلغ المعرفة لا یوافقه الّا کلّ لطیف و لا یستأنس الّا بکلّ ملیح. و الاصل فیه قوله تعالى: «فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى‏ طَعاماً»، قال و اذا اشتریت للزهاد و العبّاد فاشتر کلّ ما تجده فانّهم بعد فى تذلیل انفسهم و منعها من الشّهوات.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ» مگوى هیچیز را و هیچ کار را، «إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً (۲۳)» که خواهم کرد من فردا.
«إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» مگر که گویى که اگر خداى خواهد، «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» و اگر در چیزى فراموش کنى که گویى اگر خداى خواهد آن گه که یاد آید بگوى، «وَ قُلْ عَسى‏ أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی» و بگوى که مگر خداوند من مرا راه نماید، «لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً (۲۴)» ازینچ از من مى‏پرسید دانش راست و جواب پاک ازینج مى‏پرستید راست‏تر و نیکوتر.
«وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ» و بودند در غار خویش سیصد سال، «وَ ازْدَادُوا تِسْعاً (۲۵)» و بیفزودند نه سال.
«قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا» بگوى اللَّه تعالى داناتر دانائیست بآن درنگ که ایشان کردند، «لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» او راست دانش ناپیداها در آسمان و زمین، «أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ» چه بینایى که اوست و چه شنوایى، «ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ» نیست ایشان را جز ازو خداوندى و نه یارى، «وَ لا یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَداً (۲۶)» و در کار راندن خود از ایشان هیچ انباز نگیرد.
«وَ اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتابِ رَبِّکَ» بر خوان آنچ پیغام داده آمد بتو از خداوند تو، «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ» بدل کننده نیست سخنان او را، «وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً (۲۷)» و نیابى جز ازو پناهى و پشتیوانى.
«وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ» شکیبایى کن خویشتن را «مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ» با ایشان که خداوند خویش را مى‏خوانند بامداد و شبانگاه، «یُرِیدُونَ وَجْهَهُ» و خداوند خویش را مى‏خواهند بآنچ مى‏کنند، «وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ» ایدون بادا که دو چشم تو جز از ایشان ننگراد، «تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» که زینت این جهانى و آرایش آن خواهى، «وَ لا تُطِعْ» و نگر فرمان‏بردار و سخن نیوش و کار پسند نباشى، «مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا» کسى را که ما دل او غافل کردیم از یاد خویش، «وَ اتَّبَعَ هَواهُ» و او بر پى بایست خویش ایستاد، «وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً (۲۸)» و کار وى تباه گشت و کوشش او و روزگار او ضایع.
«وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ» و بگوى آنک پیغام و سخن راست از خداوند شما، «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ» هر که خواهد تا گرود، «وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» و هر که خواهد تا کافر شود و نگرود، «إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ ناراً» ما ساختیم ستمکاران را آتشى، «أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها» گرد ایشان فرو گرفته سرا پرده آن، «وَ إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ» و اگر آب خواهند ایشان را آبى دهند، «کَالْمُهْلِ» همچون دردى زیت یا مس گداخته، «یَشْوِی الْوُجُوهَ» رویها مى‏سوزد آن آب که فرا روى برند، «بِئْسَ الشَّرابُ» بد شراب که آنست «وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً (۲۹)» و بد فرو آمد جایى است و برگ گاهى آتش.
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا» ایشان که بگرویدند، «وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» و نیکیها کردند، «إِنَّا لا نُضِیعُ» ما ضایع نکنیم، «أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا (۳۰)» کردار آن کس که کار نیکو کرد.
«أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ» ایشانند که ایشانراست بهشتهاى همیشى، «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ» مى‏رود زیر ایشان جویهاى روان، «یُحَلَّوْنَ فِیها» مى‏آرایند ایشان را در آن بهشتها، «مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ» از دستینهاى زر، «وَ یَلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً» و مى‏پوشند جامه‏هاى سبز، «مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ» از سندس و استبرق، «مُتَّکِئِینَ فِیها» تکیه زدگان در آن، «عَلَى الْأَرائِکِ» در حجله‏ها بر تختها، «نِعْمَ الثَّوابُ» نیک پاداش که آنست، «وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً (۳۱)» و نیک فرو آمدن جایى و برگ جایى که آنست.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً» ربّ العزّه جلّ جلاله اندرین آیت مصطفى (ص) را تأدیب مى‏کند تا در هر چه گوید و هر کار که کند در آن استثنا بجاى آرد، یعنى که با مشیّت اللَّه تعالى افکند و گوید: ان شاء اللَّه، و سبب نزول این آیت آن بود که چون او را از قصّه اصحاب الکهف و ذو القرنین و روح پرسیدند وعده جواب بفردا داد و نگفت ان شاء اللَّه تا جبرئیل چهل روز از وى باز ماند، و بروایتى پانزده روز، و بروایتى سه روز، و رسول خدا (ص) از وا ایستادن جبرئیل (ع) غمگین و اندوهگن گشت و مشرکان گفتند: انّ محمّدا قد ودّعه ربّه و قلاه، پس جبرئیل فرو آمد و تسکین دل مصطفى را (ص) و تسلیت وى را این آیت فرو آورد: «ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى‏» و او را استثنا فرمود در هر کار که پیش گیرد باین آیت که: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً، إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» یعنى اذا قلت لشى‏ء انّى فاعل غدا فقل ان شاء اللَّه لانّک لا تدری ایتم ذلک ام یعوق دون وقوعه عائق فیدخل فى میعادک خلف، و هذا الغد اسم لکل حین تستقبله و لو الى سنین.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): لا یتمّ ایمان العبد حتّى یستثنى فى کلّ کلامه.
و روى انّ سلیمان نبىّ اللَّه (ع) قال اطوف اللّیلة على مائة امرأة کلّ امرأة منهنّ تلد غلاما یضرب بالسّیف فى سبیل اللَّه فطاف لیلتئذ على مائة امرأة فلم تحمل منهنّ امرأة غیر واحدة ولدت نصف انسان و لو استثنى لولد مائة غلام کلّ غلام یقاتل فارسا.
... «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» قول ابن عباس و حسن آنست که: اذا نسیت الاستثناء ثمّ تذکرت فاستثن چون استثنا فراموش کنى آن گه که با یاد آید استثنا کن، ازینجاست که بمذهب ابن عباس اگر کسى سوگند یاد کند و پس از یک سال استثنا کند، استثنا درست باشد. و بقول حسن تا در آن مجلس که در آن سوگند مى‏رود نشسته باشد استثنا درست بود، چون از آن مجلس برخاست پس از آن درست نباشد، و مذهب فقها و اهل فتوى آنست که استثنا در سوگند متصل باید و گرنه درست نباشد.
امّا استثناء در ایمان اجماع ائمّه سلف است و شعار اهل سنّت، چنانک گویى: انا مؤمن ان شاء اللَّه، نه آنک در اصل ایمان بنده شک مى‏درآید که شک در اصل ایمان کفرست، لکن در خاتمت آن شک مى‏درآید و در کمال آن بنده نداند که خاتمت کار وى و سرانجام ایمان وى چون خواهد بود، و نیز کمال ایمان خود نداند که کمال ایمان در کمال اعمالست و در براءت از نفاق، و این هر دو خصلت بر بنده پوشیده است. و قیل انّما صحّ الاستثناء فى الایمان تأدّبا بذکر اللَّه فى کلّ حال و احالة للامور کلّها الى مشیة اللَّه فقد ادّب اللَّه سبحانه نبیّه فقال، «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً، إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» فتأدّب رسول اللَّه (ص) فى کلّ ما کان یخبر عنه معلوما کان او مشکوکا حتّى‏
قال لمّا دخل المقابر: السّلام علیکم اهل دار قوم مؤمنین و انا ان شاء اللَّه بکم لا حقوق، و اللّحوق بهم غیر مشکوک فیه و لکن مقتضى الادب بذکر اللَّه و ربط الامور به.
... «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» قال عکرمة معناه: اذکر ربّک اذا غضبت.
و قال وهب مکتوب فى الانجیل: ابن آدم اذکرنى حین تغضب اذکرک حین اغضب فلا امحقک فیمن امحق و اذا ظلمت فلا تنتصر فانّ نصرتى لک خیر من نصرتک لنفسک. قال السدى و الضحّاک هذا فى الصلاة
لقوله (ص): من نسى صلاة او نام عنها فلیصلّها اذا ذکرها.
و قیل معناه اذکر ربّک اذا نسیت شیئا و سله ان یذکرک ذلک فان ذکرک و الّا «وَ قُلْ عَسى‏ أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً» اى عسى ان یدلّنى على ما هو ارشد من هذا الذى نسیته و ما هو اصلح لى منه. قال الحسن: «لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً» یعنى من عبادة الاوثان، و قال الزجاج قل عسى ان یعطینى ربّى من الآیات و الدّلالات على نبوّتى ما یکون اقرب من الرّشد و ادلّ من قصّة اصحاب الکهف و ذلک انّ القوم سألوه عن قصّة اصحاب الکهف على وجه العباد.
«وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ» قتادة گفت: این هم سخن اهل کتابست که در مدّت لبث اصحاب کهف مختلف بودند، همچنانک در عدد ایشان مختلف بودند، تا قومى گفتند: «ثَلاثَ مِائَةٍ» و قومى گفتند: ثلاثمائة و تسع سنین، ربّ العالمین بجواب ایشان گفت: «قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا» یعنى انّهم لم یعلموا و انّ علمها عند اللَّه، و دلیل بر قول قتاده قراءت ابن مسعود است: «و قالوا و لبثوا فى کهفهم» امّا قول جمهور مفسران آنست که این اخبار حقّ است جلّ جلاله از مدت لبث ایشان میگوید درنگ ایشان در آن غار از آن روز که در غار شدند تا آن روز که ایشان را بینگیختند سیصد و نه سال بود، و باین قول «قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا» معنى آنست که: قل لمن جاءک و زعم انّها اکثر او اقلّ اللَّه اعلم بما لبثوا و قد اخبر بذلک اى محمّد ایشان را بگوى که در مدّت لبث ایشان بخلاف افتاده‏اند، اللَّه تعالى داناتر است بآن مدّت و آن چنانست که اللَّه تعالى خبر داد سیصد و نه سال.
و قیل «اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا» انّها هو للبثهم بعد موتهم الى زمان محمّد (ص)، و قال ابن جریر قالت الیهود انّهم لبثوا منذ دخلوا الکهف الى یومنا ثلاثمائة سنة، فقال اللَّه بل لبثوا فى کهفهم الى یوم موتهم ثلاثمائة سنة و تسع و سنین و اللَّه اعلم بما لبثوا بعد موتهم الى یومنا.
قراءت حمزة و کسایى: «ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ» مضاف است بى تنوین باقى‏ بتنوین خوانند، و انّما حسن التّنوین فى المائة لانّها نزلت و لیس فیها ذکر السّنین فلمّا اشتبه على السّامعین الثلاثمائة انّها اعوام ام شهور ام ایّام نزلت سنین فابقى ذلک مکانه، کما فعل بتنوین القواریر فى سورة الانسان فیکون بدلا من ثلاثمائة و قیل فیه تقدیم و تأخیر اى لبثوا فى کهفهم سنین ثلاثمائة و من لم ینون جعل ثلاثمائة مضافة الى سنین لانّ الجمع هو الاصل و هو المراد اذ المعنى ثلاثمائة من السّنین، و انّما قیل ثلاثمائة سنة اکتفاء بلفظ الواحد عن لفظ الجمع لانّه یعلم انّ المائة لا یضاف الى الواحد فى المعنى و انّ رجلا و امرأة فى قولک مائة رجل و مائة امرأة یراد به الجمع و الکثرة، «وَ ازْدَادُوا تِسْعاً» اى ازدادوا على ثلاثمائة لبث تسع سنین. قیل انّما هى ثلاثمائة سنة بالشّمسیّة و ازدادوا تسعا بالقمریة لانّ فى کلّ سنة یتفاوت احد عشر یوما فیکون مجموع ذلک تسع سنین و اشهرا فاضرب عن ذکر الاشهر لانّ الکلام فى ذکر السّنین.
«قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا» ممّن یختلف فى ذلک، «لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» ما غاب فیها عن العباد، «أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ» اللفظ لفظ الامر و المعنى التعجّب، اى ما ابصر اللَّه تعالى لکل موجود و ما اسمعه لکل مسموع، «ما لَهُمْ» اى لاهل السّماوات و الارض، «مِنْ دُونِهِ» دون اللَّه، «مِنْ وَلِیٍّ» ناصر، «وَ لا یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَداً» فلیس لاحد ان یحکم بحکم لم یحکم به اللَّه، و قرأ شامى: «و لا تشرک» بالجزم على النهى اى لا تشرک ایّها الانسان فى حکمه احدا.
«وَ اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ» اى اقرأ القرآن یا محمّد و اتّبع ما فیه «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ» یعنى ما یبدل هذا القرآن مبدل یوما کما بدّل الیهود الذین ظلموا قولا غیر الذى قیل لهم: قال اللَّه عزّ و جل: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ».
و قیل «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ» اى لا کذب فى میعاده و لا خلف لقوله، «وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً» یعنى وزرا و ملجاء، ملتحد الرّجل ما یعدل الیه من ظهیر و الالتحاد الانحراف الى موضع او الى عون منه، سمّى اللّحد لعدوله عن سواء السّنن و الملحد المنحرف عن الصراط المستقیم و کذلک اللاحد و الملتحد.
«وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ» نزلت فى المؤلّفة و هم عیینة بن حصن الفزارى و الاقرع بن حابس و ذو وهم و ذلک انهم اتوا النّبی (ص) قبل ان اسلموا و عنده صهیب و خباب و عمّار و عامر بن فهیرة و مهجع و ابو ذر و سلمان الفارسى، و على سلمان شملة قد عرق فیها و بیده خوصة یشقّها ثمّ ینسجها، فقال عیینة اما یوذیک یا محمّد ریح هؤلاء فو اللَّه لقد آذانا ریحهم، ثمّ قال نحن سادات مضر و اشرافها فان اسلمنا اسلم النّاس و ان ابینا ابى النّاس و ما یمنعنا من اتّباعک الّا هؤلاء فنح هؤلاء حتّى نتّبعک او اجعل لنا مجلسا و لهم مجلسا، فانزل اللَّه تعالى: «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ» الآیة... و قد مضى فى سورة الانعام. و قال قتادة هذه الآیة مدنیّة و قد نزلت فى اصحاب الصفّة و کانوا سبع مائة رجل فقراء فى مسجد رسول اللَّه (ص) و لزموه لا یرجعون الى تجارة و لا الى زرع و لا الى ضرع، یصلّون صلاة و ینتظرون اخرى فلمّا نزلت هذه الآیة اتاهم رسول اللَّه (ص) فقال: المحیا محیاکم و الممات مماتکم مرحبا بالذین امرت ان اصبر نفسى معهم فجلس الیهم و کان بعد ذلک یأتیهم و یجلس الیهم و کانوا یسمون اضیاف الاسلام و سمّیت الصّوفیّة فى احدى المقالتین بهم و اصله صفىّ فادرکت الضمّة الواو.
«وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ» اى احبس نفسک یا محمّد، «مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ» یعبدون و یذکرون ربّهم، «بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ» طرفى النّهار یعنى صلاة الصّبح و العصر، و قیل هم الذین یشهدون الصلاة المکتوبة، و قیل اراد الاجتماع للذّکر. و عن ابن عباس قال مرّ النّبی (ص) بعبد اللَّه بن رواحة و هو یذکر اصحابه. فقال رسول اللَّه (ص) اما انّکم الملأ الذین امرنى اللَّه ان اصبر نفسى معهم، ثمّ تلا هذه الآیة: «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ» الى قوله: «وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً»، «یُرِیدُونَ وَجْهَهُ» یعنى یریدونه و ما عنده، «وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ» اى لا تصرف بصرک الى غیرهم من ذوى الهیئات و الزّینة، تقول عدا کذا اذا جاوزه و عدا عنه اذا انصرف عنه، و هو لازم و متعدّ و النّهى للعین و المراد صاحبها، «تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» اى مریدا مجالسة الاغنیاء، حال صرف الى الاستقبال لا انّه حکم على نبیه بارادته، «زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا» یعنى امیة بن خلف الجمحى، «أَغْفَلْنا قَلْبَهُ» اى خذلناه لترکه الطاعة و اخلیناه عن الذّکر و هو القرآن. و قیل: «أَغْفَلْنا قَلْبَهُ» اى وجدناه غافلا ساهیا و لم نسمه بما نسم به قلوب المؤمنین ممّا یبین فلاحهم، کما قال: «کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ» من قولهم بعیر غفل لم یکن علیه سمة و کتاب غفل لم یکن علیه اعجام، «وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً» تجاوزا للحقّ و خروجا عنه و اصله من السّبق و العجله، یقال فرس فرط اى سبقت الخیل و فرط منّى قول اى سبق. و قیل اراد تفریطا و تضییعا و امر فرط مضیّع متهاون به و معناه ضیّع امره و عطل ایّامه اذ ترک الایمان و الاستدلال بآیات اللَّه.
«وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ» اى تبیّن الحقّ من ربّکم و هذا الکتاب هو الحقّ من ربّکم، «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» هذا وعید و استغناء لا رضا و ادن، کقوله: «آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا»، «و قیل معناه قل یا محمّد لهؤلاء الذین اغفلنا قلوبهم عن ذکرنا الحقّ من ربّکم و الیه التّوفیق و الخذلان و بیده الهدى و الاضلال یهدى من یشاء فیؤمن و یضلّ من یشاء فیکفر و لیس الى من ذلک شى‏ء و لست بطارد المؤمنین لهواکم فان شئتم فآمنوا و ان شئتم فاکفروا فانّکم ان کفرتم فقد اعدّ لکم ربّکم على کفرکم نارا احاط بکم سرادقها و ان آمنتم و اطعتم فانّ لکم ما وصف لاهل طاعته.
و قال ابن عباس: «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ» یعنى من شاء اللَّه له الایمان آمن و من شاء له الکفر کفر، و هو قوله: «وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ».
«إِنَّا أَعْتَدْنا» اى هیّانا و جعلنا عتادا و العتاد المعدّ الثابت اللازم، «لِلظَّالِمِینَ» الّذین عبدوا غیر اللَّه، «ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها» اى احدقت بهم النّار من جمیع جوانبهم، کقوله: «لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ». و قیل الدّخان و اللّهب یحیط بهم قبل وصول النّار الیهم و هو الظلّ الّذى ذکر اللَّه عزّ و جل فى قوله: «انْطَلِقُوا إِلى‏ ظِلٍّ ذِی ثَلاثِ شُعَبٍ»، و قال الکلبى هو عنق یخرج من النّار فیحیط بالکفّار کالحظیرة. و قال ابن عباس هو حائط من نار. و عن ابى سعید الخدرى قال: سرادق النّار اربعة جدر کثافة کلّ واحد منها مسیرة اربعین سنة، «إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغاثُوا» یعنى و ان یستمطروا یمطروا، «بِماءٍ کَالْمُهْلِ» کدردى الزّیت او النّحاس المذاب، تأویله: و ان یستسقوا یسقوا. قال مجاهد: المهل القیح و الدّم. و قال الضحاک: ماء اسود و انّ جهنّم سوداء و ماؤها اسود و شجرها سود و اهلها سود، «یَشْوِی الْوُجُوهَ» اى ینضجها حتّى یسقط لحمها.
قال سعید بن جبیر اذا جاع اهل النّار استغاثوا بشجرة الزّقوم فیأکلون منها ثمّ یصب علیهم العطش فیستغیثون فیغاثون بماء المهل و هو الّذى قد انتهى حرّه فاذا ادنوه من افواههم انتثرت من حرّه لحوم وجوههم التی قد سقطت عنها الجلود، «بِئْسَ الشَّرابُ» اى المهل، «وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً» اى ساءت النّار متّکأ، تقول ارتفق اى توکّأ على مرفقه. قال مجاهد ساءت مجتمعا من معنى المرافقة. و قیل ساءت النّار مجلسا و مستقرّا ثمّ ذکر ما وعد المؤمنین، فقال: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا» یعنى اجر من احسن عملا منهم فحذف العائد، و قیل «إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا» اعتراض و الخبر ما بعده.
و هو قوله: «أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ» اى اقامة، «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ یُحَلَّوْنَ فِیها» اى یلبسون فى الجنة، «مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ» جمع اسورة و اسورة جمع سوار. قال سعید بن جبیر: یحلى کلّ واحد منهم ثلاثة من الاساور: واحد من فضّة و واحد من ذهب و واحد من لؤلؤ و یواقیت و کانت الاساورة من زینة الملوک فى الدّنیا.
قال النّبی (ص) لو انّ رجلا من اهل الجنّة اطّلع فبدت اساوره لطمس ضوئه ضوء الشمس کما تطمس الشّمس ضوء النّجوم، «وَ یَلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً» لانّها فیما قیل احسن الوان الاثواب، «مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ» و السّندس الحریر و الاستبرق الدّیباج الرّومى، و قیل السّندس الرّقیق من الدّیباج و الاستبرق الصفیق العین. و قیل الاستبرق دیباج یعمل بالذّهب کانّه عرّب من استبر «مُتَّکِئِینَ فِیها» اى فى الجنات، «عَلَى الْأَرائِکِ» و هى السرر فى الحجال، و قیل هى السرر علیها حجال، واحدتها اریکة و اشتقاقها من ارک اذا اقام، «نِعْمَ الثَّوابُ» الجنّة، «وَ حَسُنَتْ» الارائک، «مُرْتَفَقاً» موضع الارتفاق.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً، إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» من عرف اللَّه سقط اختیاره عند مشیّته و اندرج احکامه فى شهوده لحکم ربّه، هر که قدم در کوى معرفت اللَّه تعالى نهاد و بدانست که خلق همه اسیر قدرت اواند در حبس مشیّت و بر ممر قضا و قدر، او نیز اختیار نکند و خود را کار نسازد و حکم نکند و کار خود بکلیت با مشیّت اللَّه تعالى افکند وانگه تکلّف خویش در آنچ اللَّه تعالى ساخته نیامیزد و چنانک حکم اللَّه تعالى بر وى مى‏گردد بى معارضه با آن مى‏سازد، و بزبان حال گوید: الهى این بوده و هست و بودنى، من بقدر تو نادانم و سزاى ترا ناتوانم، در بیچارگى خود گردانم، روز بروز بر زیانم، چون منى چون بود چنانم، از نگرستن در تاریکى بفغانم، که خود بر هیچ چیز هستماندنم ندانم، چشم بر روزى دارم که تو مانى و من نمانم، چون من کیست گر آن روز ببینم، ور ببینم، بجان فداى آنم.
... «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» قیل اذا نسیت نفسک فاذکر ربّک و اذا نسیت الخلق فاذکر الخالق میگوید چون هواء نفس زیر پاى آوردى و جاه خلق از دل بیرون کردى، ما را یاد کن و باین یاد پاک جان خود را شاد کن، هواى نفس بت است و جاه خلق زنّار، تا از بت بیزار نگردى موحد نشوى و تا زنار نگشایى مسلمان نباشى.
عابدى بود نام وى ابو بکر اشتنجى، جاهى عظیم داشت، ترسید که آن جاه او را هلاک کند، برخاست بسفرى بیرون شد در ماه رمضان، و روزه گشاد بحکم شریعت، آن گه از سفر باز آمد مفطر و خلق را از عذر وى خبر نه، و اندر شهر طعام همى‏خورد، تا خلق بر وى گرد آمدند و او را قفا مى‏زدند که بى دین است، یکى از محقّقان راه گفت آن ساعت که او را قفا همى‏زدند، نزدیک او شدم تا چه گوید، با خویشتن همى‏گفت: اى نفس خلق پرستى نه و بجاه خلق مغرور گردى نه، چگونه آوردمت تا خداى پرستى، نه خلق.
«وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» قال الجنید حقیقة الذکر الفناء بالمذکور عن الذّکر، لذلک قال اللَّه تعالى: «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» اى اذا نسیت الذّکر یکون المذکور صفتک، ذکر نه همه آنست که تو باختیار خویش از روى تکلّف لب جنبانى، آن خود تذکر است و تذکر تصنّع است، ذکر حقیقى آنست که زبان همه دل شود و دل همه سرّ گردد و سرّ عین مشاهدت شود، اصول تفرقت منقطع گردد، کمال جمعیّت در عالم معیّت ازین مقام پدید آمد: اذا صحّ التجلّی فاللّسان و القلب و السرّ واحد، ذکر در سرّ مذکور شود و جان در سرّ نور خبر عیان گردد و عیان از بیان دور. اى حجّت را یاد و انس را یادگار که حاضرى این یاد مرا چه بکار، لطیفا دستورى ده تا بیاد تو بر آرم یک دم، دوست خوانندگان انبوه‏اند، و الاولى هو الاقدم. اى برون آرنده شیر خالص از میان فرث و دم، بفضل خویش ما را دست گیر مگذار ما را وانشان حوّا و آدم.
«وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ» الآیة... قال و اصبر نفسک و لم یقل قلبک لانّ قلبه کان مع الحقّ امره بصحبة الفقراء جهرا بجهر و استخلص قلبه لنفسه سرّا بسرّ، اى محمد بنفس با درویشان باش که دل در قبضه صفت است با صحبت ایشان نپردازد و محبت اغیار در آن نگنجد، ازینجا گفت مصطفى (ص): لو کنت متّخذا خلیلا لاتّخذت أبا بکر خلیلا و لکنّ صاحبکم خلیل الرّحمن
اگر من دل بکسى دادمى یا مهر دل بر کسى نهادمى آن کس ابو بکر بودى که منزل حقیقت جاى قدم صدق ابو بکر است، متابعت ما فرض عین خود و حلقه انقیاد شرع در گوش فرمان کرده و من او را بجاى سمع و بصر نشانده، لکن دل بدست ما نیست و ما را در آن تصرّف نیست و مهر اغیار را در آن مدخل نیست، «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ» وقت دعا و ذکر معیّن کرد: بامداد و شبانگاه، چون بارادت رسید بر معنى حال گفت بر دوام، «یُرِیدُونَ وَجْهَهُ»
اى مریدین وجهه، پیوسته و همیشه او را خواهند پاى بدو گیتى فرا نهاده، و از خلق آزاد گشته، و از خود باز رسته. اى محمد ایشان که باین صفت‏اند: «لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ» ایشان دل از ما بنگردانیدند، تو چشم از ایشان بمگردان جعلنا نظرک الیوم الیهم ذریعة لهم الینا و خلفا ممّا یفوتهم الیوم من نظرهم الینا فلا تقطع الیوم عنهم نظرک فانا لا نمنع غدا نظرهم عنّا.
اى محمد ثمره ارادت ایشان امروز صحبت و مرافقت و نظر تو و فردا زلفت و قربت و وصلت ما، اینست که ربّ العالمین گفت: «أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ» اولئک هم اصحاب الجنّة فى رغد العیش و سعادة الجدّ و کمال الرّند یلبسون حلل الوصلة و یتوّجون بتیجان القربة و یحلّون بحلّى المباسطه یتّکئون على ارائک الرّوح یشمّون ریاح الانس یقیمون فى حجال الزّلفة یسقون شراب المحبّة یأخذون بید الرّأفة ما یتحفّهم الحق من غیر واسطة یسقیهم شرابا طهورا یطهّر قلوبهم عن محبة کلّ مخلوق نعم الثّواب ثوابهم و نعمت الدّار دارهم و نعم الجار جارهم و نعم الرّبّ ربّهم.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ» مثل زن ایشان را بدو مرد، «جَعَلْنا لِأَحَدِهِما» کردیم و دادیم یکى را از ایشان، «جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنابٍ» دو رز از انگور، «وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ» گرد بر گرد آن خرماستان کردیم، «وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً (۳۲)» و میان آن دو رز کشت زار.
«کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها» آن هر دو رز بار خود بیرون داد، «وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً» از چندان که هرگز تواند بود که از رز بر بیاید هیچ بنکاست، «وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً (۳۳)» و زیر آن رزها جویها راندیم.
«وَ کانَ لَهُ ثَمَرٌ» و او را جز از آن مالى بود و در آن رزان میوه، «فَقالَ لِصاحِبِهِ» پس گفت آن مرد با یار خویش، «وَ هُوَ یُحاوِرُهُ» و در روى او گفت، «أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالًا» من امروز از تو افزون مال ترم، «وَ أَعَزُّ نَفَراً (۳۴)» و انبوه خادم‏تر.
«وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ» آن مرد در آن رز خویش رفت، «وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ» و او بر خویشتن ستمکار، «قالَ ما أَظُنُّ» گفت نپندارم، «أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً (۳۵)» که این جهان بسر آید هرگز.
«وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً» و نه پندارم که رستاخیز هرگز خاستنى است، «وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى‏ رَبِّی» و اگر مرا باز برند با خداوند من «لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً (۳۶)» على حال آنجا باز بهتر یابم ازین دو رز ایدر.
«قالَ لَهُ صاحِبُهُ» او را گفت آن یار او، «وَ هُوَ یُحاوِرُهُ» و در روى او گفت، «أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ» کافر شدى بآن آفریدگار که بیافرید ترا از خاکى، «ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ» آن گه از آبى، «ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا (۳۷)» آن گه ترا قد بر کشید و اندامها راست کرد تا مردى کرد.
«لکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی» من بارى میگویم که اوست که اللَّه تعالى است خداوند من، «وَ لا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً (۳۸)» و با خداوند خویش انباز نگیرم هیچکس را.
«وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ» چرا نگفتى آن گه که در رز خویش آمدى، «ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ» این خداى خواست توان و تاوست نیست مگر باللّه تعالى، «إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مالًا وَ وَلَداً (۳۹)» اگر مرا مى‏بینى که منم اندک مال تر از تو و اندک فرزندتر.
«فَعَسى‏ رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِنْ جَنَّتِکَ» پس مگر که خداوند من مرا به از بهشت تو دهد، «وَ یُرْسِلَ عَلَیْها» و مگر که فرو گشاید اللَّه تعالى بر آن بهشت تو، «حُسْباناً مِنَ السَّماءِ» سنگ باران از آسمان، «فَتُصْبِحَ صَعِیداً زَلَقاً (۴۰)» تا هامون شود هموارى سخت که پاى برو بخیزد.
«أَوْ یُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً» یا آب آن در زمین فرو شود، «فَلَنْ تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَباً (۴۱)» که نتوانى که بازجویى یا بر روى زمین آرى.
«وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ» تباه کردند و نیست آن میوه او و آن رز او، «فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ» بامداد کرد دست بر دست مى‏پیچید بنفریغ، «عَلى‏ ما أَنْفَقَ فِیها» بر آن مال که نفقه کرده بود بر آن رز خویش، «وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها» و دیوارهاى آن بر بنا و درخت افتاده، «وَ یَقُولُ یا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَداً (۴۲)» و مى‏گفت او کاشک من با خداوند خویش انباز نگرفتمى.
«وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ فِئَةٌ» و نبود او را یارى دهى «یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ» که آن روز با او گرائیدند تا او را یارى دادند فرود از اللَّه تعالى، «وَ ما کانَ مُنْتَصِراً (۴۳)» و خود با اللَّه تعالى بر نیامد.
«هُنالِکَ» آنکه هن آنجا هن، «الْوَلایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ» یارى دادن و بکار آمدن و بمهربانى باز آمدن خداى را جلّ جلاله راستست و درست، «هُوَ خَیْرٌ ثَواباً» او به است پاداش را، «وَ خَیْرٌ عُقْباً (۴۴)» و به است بسرانجام.
«وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» مثل زن ایشان را و جهان ایشان را و آرایش آن را، «کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ» چون آبى که فرو فرستادیم آن را از آسمان، «فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ» بر رست از آمیغهاى گوناگون که از زمین روید بآن آب، «فَأَصْبَحَ هَشِیماً» پس آنک رست و آراست خشک گشت و گفته، «تَذْرُوهُ الرِّیاحُ» باد آن را در هواى برد پراکنده، «وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مُقْتَدِراً (۴۵)» و اللَّه تعالى بر همه برد و آورد تواناست، فراخ توان.
«الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا» مال و پسران آن همه آرایش این جهانست، «وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ» و کارها و سخنان نیک که آن مؤمنان را بماند و پاداش آن او را پیش آید، «خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً» پاداش آن بنزدیک خداوند توبه، «وَ خَیْرٌ أَمَلًا (۴۶)» و خداوند آن فردا امیدوارتر.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ» یعنى لابى جهل و لاخیه الحرث ابنى هشام بن المغیرة بن عبد اللَّه بن عمرو بن مخزوم حین اسلم الحرث و ثبت ابو جهل على کفره. و قیل هما اخوان من اهل مکّة احدهما مؤمن و الآخر کافر و اسم المؤمن ابو سلمة عبد اللَّه بن عبد الاسد بن عبد باللیل زوج امّ سلمة قبل النّبی (ص)، و الآخر کافر و هو الاسود بن عبد الاسد میگوید مثل زن این دو برادران را بآن دو مرد که در روزگار پیش بودند.
زجّاج گفت جهودان گفتند مشرکان مکه را که محمد را پرسید بر سبیل امتحان از قصّه آن دو مرد که در زمان پیش بودند، این آیت بجواب امتحان ایشان آمد: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ» اى للّذین سألوک عن ذلک امتحانا اى حدّثهم بما فى‏ مثله العبرة ایشان را بگوى قصّه آن دو مرد که در مثل آن قصّه عبرتست اگر عبرت مى‏گیرند: دو برادر بودند در بنى اسرائیل یکى مؤمن نام او یهودا، دیگرى کافر نام او قطروس، همان دو برادرند که در سوره الصّافات وصف ایشان گفته: «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّی کانَ لِی قَرِینٌ، یَقُولُ أَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِینَ».
دو برادر بودند هشت هزار دینار از پدر میراث برده هر یکى چهار هزار دینار، قطروس رفت و بهزار دینار بستانى خرید و آن را عمارت کرد و نیکو بپرداخت، یهودا در مقابل آن هزار دینار بدرویشان داد و گفت: اللّهم ان کان فلان قد اشترى ارضا بالف دینار فانّى اشترى منک ارضا فى الجنّة بالف دینار بار خدایا اگر او بستانى خرید بهزار دینار من از تو بستانى مى‏خرم اندر بهشت بهزار دینار که بصدقه دادم. قطروس بهزار دینار دیگر خانه‏اى بنا نهاد و در آن غرفه‏ها و منظره‏ها بساخت، یهودا هزار دینار دیگر بصدقه داد بدرویشان و گفت بار خدایا مرا خانه‏اى در بهشت مى‏باید از بهر من خانه‏اى در بهشت بساز. قطروس زنى بخواست و هزار دینار مهر وى کرد، یهودا هزار دینار دیگر بخرج درویشان و یتیمان و پیر زنان کرد و گفت بار خدایا این مهر زنان بهشتى است که تو مرا نام زد کنى. قطروس هزار دینار دیگر که مانده بود بچاکران و خدمتکاران و لباس و تجمّل خویش خرج کرد، یهودا نیز هزار دینار دیگر که باقى مانده بود بر ارباب حاجات تفرقه کرد و از خداى تعالى لباس و تجمّل بهشتى و غلمان و ولدان جاودانى بخواست.
پس بروزگار یهودا درویش گشت و اختلال حال و اضطرار او را بر آن داشت که نیاز خویش به قطروس برداشت و از وى چیزى خواست، قطروس گفت: ما فعل مالک فقد اقتسمنا مالا واحدا فاخذت شطره و انا شطره آن مال را چه کردى نه هر دو برادر بودیم و مال بهم قسمت کردیم؟ یهودا گفت آن همه بصدقه بدرویشان دادم، قطروس گفت: ائنّک لمن المصدقین آرى تو مال بصدقه دادى اکنون آمده‏اى و از من میخواهى، اذهب فو اللَّه لا اعطیک شیئا فطرده. اینست که ربّ العالمین در بیان قصّه ایشان گفته: «جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ» اى بستانین، «مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ» اى جعلنا النّخل محیطة بهما. و قیل «حففناهما» جعلنا حفافیهما اى جانبیهما نخلا، «وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً» یعنى جعلنا حول الاعناب النّخل و وسط الاعناب الزّرع.
«کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها» اى اعطت ثمرها و ادّت ریعها تاما اى کلّ واحدة منهما، فلذلک لم یقل آتتا، «وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ» اى من اکلها، «شَیْئاً» اى لم ینقص ممّا عهد، «وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً» اى شققنا فى المکان المتخلل بینهما جنب الزّرع اخبر اللَّه سبحانه و تعالى عن اتّصال عمارتهما و کمال تأدیة حملهما من نخلهما و اعنابهما و اخبر انّ شربهما کان من نهر جار و هو من اغزر الشرب.
«وَ کانَ لَهُ» اى لصاحب الجنّتین، «ثَمَرٌ» بفتحتین قراءة عاصم و یعقوب بروایة روح و بن حسّان و کذلک: «وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ» على انّه جمع ثمرة کبقرة و بقر و المعنى کان له من النّخیل و الاعناب ثمر کثیر، و قرأ ابن کثیر و نافع و ابن عامر و حمزة و الکسائى: و کان له ثمر و احیط بثمره بضم الثّاء و المیم فیهما، وافقهم رویس فى «وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ» و الثّمر صنوف الاموال من الذّهب و الفضّة و غیرهما، یعنى و کان له مال سوى الجنتین، و یجوز ان یکون جمع ثمار ککتاب و کتب و یجوز ان یکون جمعا لثمرة کبدنة و بدن و خشبة و خشب و یجوز ان یکون واحدا کعنق و طنب، و قرأ ابو عمرو وحده ثمر و بثمره بضم الثّاء و تسکین المیم فیهما جمیعا و الوجه انّه مخفف من ثمر بالضّم على اىّ وجه یحمل علیه، و الثّامر الرّجل الغنىّ و الثّامر الشّى‏ء الکثیر، قال الشّاعر:
ایّاک ادعو فتقبّل ملقى
و اغفر خطایاى و ثمّر ورقى‏
اى کثر ابلى و غنمى، «فَقالَ لِصاحِبِهِ» المؤمن، «وَ هُوَ یُحاوِرُهُ» اى یراجعه فى الکلام مشتق من حار اذا رجع، مراجعت در سخن میان ایشان آن بود که قطروس بجفا و زشتى با وى مى‏گفت که مال را چه کردى؟ و کجا بردى؟ و چرا از دست بدادى؟ تا چنین درویش و درمانده گشتى، وى مى‏گفت مال در وجوه خیرات و صدقات خرج کردم، از پیش خویش فرستادم تا فردا بثواب آن برسم، قطروس گفت: مال خویش ضایع کردى بظنّى محال و بعثى و ثوابى که نخواهد بود، اکنون من از تو افزون ترم بمال و انبوه‏ترم بخدمتکار و یار، اینست که اللَّه تعالى گفت: «أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالًا وَ أَعَزُّ نَفَراً» یعنى انا ذو مال کثیر و نفر عزیز، العزّة ها هنا هى الکثرة و النّفر الخدم و النّفیر الاعوان، منه قوله تعالى: «وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً» اى خدما و خولا، آن گه دست برادر مسلمان گرفت و او را در آن بستان خویش برد از روى مفاخرت تا بوى نماید آن عمارت و زراعت و درختان و ثمار، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ» وحد الجنّة لاتصال کلّ واحدة منهما بالآخرى، «وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ» اى کافر بربه، قال النّابغة: الحمد للَّه لا شریک له من اباها فنفسه ظلما، «قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ» اى تهلک، «هذِهِ» الجنّة، «أَبَداً» انکر ان اللَّه یفنى الدّنیا و انّ القیامة تکون.
«وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً» کائنة، «وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى‏ رَبِّی» نشرت بعد موتى الى ربّى، یعنى ان یک بعث و دار اخرى کما زعمت، «لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها» اى من جنّته، قرأ ابن کثیر و نافع و ابن عامر: «خیرا منهما» بزیادة میم للتّثنیة، و الوجه انّه على تثنیة الجنّتین المذکورتین فیما تقدّم من قوله تعالى: «جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ، کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ». و قرأ الباقون: «خَیْراً مِنْها» بغیر میم و الوجه انّه على الانفراد لتقدّم ذکر جنّة مفردة فى قوله تعالى: «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ» فافراد الضّمیر یرجع الیها، «مُنْقَلَباً» اى انقلابا. و قیل موضع انقلاب یقول کما اعطانى و اکرمنى فى الدّنیا یعطینى فى الآخرة و یکرمنى هناک، این همانست که عاص وائل گفت خباب أرت را: «لَأُوتَیَنَّ مالًا وَ وَلَداً».
«قالَ لَهُ صاحِبُهُ» المسلم، «وَ هُوَ یُحاوِرُهُ» هذه المحاورة کنایة عن الصّلابة فى الدّین و شدّة الصریمة و ترک المبالاة فى اللَّه، آن برادر مسلمان گفت از قوّت ایمان و یقین و صلابت در دین: «أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ» یعنى اباک آدم، «مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ» اى خلقک من نطفة ابیک فى رحم امّک، «ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا» جعلک معتدل الخلق و القامة ذا عقل و تمییز، ثمّ جهلت امر الاعادة و لم تستدل بالمبدإ على المعاد.
«لکِنَّا» بالالف فى الوصل قرأها ابن عامر و رویس و ابن حسّان و قرأ الباقون و روح بغیر الف فى الوصل و اتّفقوا على الوقف بالالف و اصل الکلمة: لکن انا فحذفت الهمزة طلبا للخفّة لکثرة استعمالها و ادغمت احدى النّونین فى الأخرى و اثبتت الف لکنّا کما اثبتت فى الوقف على لغة من یقول انا بالالف فى الوقف و الوصل، «هُوَ اللَّهُ رَبِّی» القول ها هنا مضمر معناه: لکن انا اقول هو اللَّه ربّى، «وَ لا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً».
«وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ» لولا ها هنا للتّحضیض و یختصّ بالفعل اى هلا اذ دخلت جنّتک، «قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ» اى ما شاء اللَّه کان فهو رفع بالابتداء و الخبر مضمر. و قیل معناه الامر ما شاء اللَّه فیکون المبتدا مضمرا و المعنى الامر بمشیّة اللَّه، «لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ» لا یقوى احد على ما فى یدیه من ملک و نعمة الّا باللّه. و قیل هى معاذ من لقع العین، و فى ذلک ما
روى انس انّ النّبی (ص) قال من رأى شیئا فاعجبه فقال ما شاء اللَّه لا قوّة الّا باللّه لم یضرّه.
و قال (ص): من اعطى خیرا من اهل و مال فیقول عند ذلک ما شاء اللَّه لا قوّة الّا باللّه لم یرفیه ما یکره، فهذه الآیة توبیخ من المسلم للکافر على مقالته و تعلیم له ما یحبّ ان یقول، ثمّ رجع الى نفسه فقال: «إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مالًا وَ وَلَداً» انا فى الآیة عماد فلذلک نصب اقلّ.
«فَعَسى‏ رَبِّی» فلعلّ ربّى، «أَنْ یُؤْتِیَنِ» فى الآخرة او فى الدّنیا، «خَیْراً مِنْ جَنَّتِکَ وَ یُرْسِلَ عَلَیْها» اى على جنّتک، «حُسْباناً» عذابا، «مِنَ السَّماءِ» یرمیها به من برد او صاعقة. قال ابن عباس: «حُسْباناً مِنَ السَّماءِ» اى نارا، و قیل قضاء من اللَّه یقضیه. قال الزجاج: الحسبان فى اللّغة الحساب لقوله: «الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ» فالمعنى و یرسل علیها عذاب حسبان و ذلک الحسبان حساب ما کسبت یداک، «فَتُصْبِحَ صَعِیداً زَلَقاً» الصّعید التّراب، و قیل وجه الارض و الزّلق المکان الذى لا یثبت علیه قدم بل تزل عنه. و قال الزجاج الصّعید و الزّلق الطریق الّذى لانبات فیه. و قیل الزّلق الخراب، و المعنى یصبح جنّتک هذه ارضا ملساء لا شی‏ء فیها قد ذهب ما فیها من غرس و نبت.
«أَوْ یُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً» اى غابرا ذاهبا فى الارض لا تناله الایدى و الرّشاء، الغور مصدر وضع موضع الاسم کما یقال رجل نوم، «فَلَنْ تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَباً» لا یتأتى منک طلبه، و قیل لن تستطیع ردّ الماء الغائر، و قیل لن تستطیع طلب غیره بدلا منه.
«وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ» اختلاف قراء درین کلمت و شرح قرءات و وجوه آن از پیش رفت، «وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ» اى افسدوا هلک، کقول یعقوب لبنیه: «إِلَّا أَنْ یُحاطَ بِکُمْ» اى الّا ان تهلکوا، «فَأَصْبَحَ» اى الکافر، «یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ» یصفق بیده على الأخرى و «یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ» ظهرا لبطن، «عَلى‏ ما أَنْفَقَ فِیها» اى علیها، «وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها» اى وقعت الحیطان على الأبنیة و الشّجر، و قیل «خاوِیَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها» کنایة عن الخراب، «وَ یَقُولُ یا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَداً» تمنى انّه کان غیر مشرک حین لم ینفعه التّمنّى.
«و لم یکن له فئة» بالیاى قرأها حمزة و الکسائى لتقدّم الفعل علیه، و قرأ الباقون بالتّاء لانّ الفئة مؤنثة لفظا اى جماعة و المعنى لم ینصره النّفر الّذى قال فیهم مفتخرا و اعزّ نفرا، و الفئة الجماعة تکون ردّا للعسکر یفی‏ء الیها اللّاجى، و قیل هى جماعة فى تفرقة، «وَ ما کانَ مُنْتَصِراً» اى بنفسه لم یقدر على دفعه و لا له اعوان نصروه.
«هُنالِکَ» اى فى تلک الحال یعنى یوم القیامة، «الْوَلایَةُ لِلَّهِ» بکسر واو قراءت حمزه و کسایى است مشتق از والى، اى اللَّه منفرد بالملک و السّلطان یومئذ، پادشاهى و فرمان روایى آن روز اللَّه تعالى را راستست و درست، باقى «الْوَلایَةُ» بفتح واو خوانند مشتق از ولىّ و مولى، و معنى آنست که یارى دادن و بکار آمدن و بمهربانى باز آمدن خداى را جلّ جلاله راستست و درست، و گفته‏اند که از موالاتست یعنى: یتولّون اللَّه یومئذ و یؤمنون به و یتبرّءون ممّا کانوا یعبدون، «الْحَقِّ» برفع قراءت ابو عمرو است و کسایى على انّه صفة للولایة یعنى که ولایت اللَّه تعالى را راستست و درست، باقى بخفض خوانند بر نعت اللَّه تعالى یعنى که ولایت خداى حق راست اللَّه آن خداى براستى و «لِلَّهِ الْحَقِّ» اى للَّه ذى الحق کما قالوا رجل عدل و رضى اى ذو عدل و ذو رضى، «هُوَ خَیْرٌ ثَواباً» اى هو افضل ثوابا ممّن یرجى ثوابه، «وَ خَیْرٌ عُقْباً» اى طاعة اللَّه خیر عقبا من طاعة غیره، سکن عاصم و حمزة القاف على ان یکون مخفّفا من المثقّل لانّ ما کان على فعل جاز تخفیفه نحو العنق و الطّنب و العنق و الطّنب و الباقون بالضّم على الاصل و العقب العاقبة، یقال هذا عاقبة کذا و عقباه و عقبه و عقبه‏اى آخره.
«وَ اضْرِبْ» یا محمد، «لَهُمْ» اى لقومک، و قیل لهؤلاء المنکرین المترفین الّذین سألوک طرد فقراء المؤمنین، «مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ» یعنى المطر، شبّه اللَّه تعالى الدّنیا بالماء لانّ الماء لا یستقرّ فى موضع کذلک الدّنیا لا تبقى على احد و لانّ الماء لا یبقى فکذلک الدّنیا تفنى و لا تبقى و لانّ الماء لا یقدر احد ان یدخله و لا یبتل فکذلک الدّنیا لا یسلم من آفتها و فتنتها احد و لانّ الماء اذا کان بقدر کان نافعا مبقیا و اذا جاوز المقدار کان ضارّا مهلکا فکذلک الدّنیا الکفاف منها ینفع و فضولها تضرّ، «فَاخْتَلَطَ بِهِ» یعنى فنبت بالماء، «نَباتُ الْأَرْضِ» مختلطا، «فَأَصْبَحَ» اى النّبات، «هَشِیماً» جافا مهشوما مکسورا متفتّتا بعد تمام النّبات و تزیّن الارض به او قبل تمامه بانقطاع المطر عنه، «تَذْرُوهُ الرِّیاحُ» قرأ حمزة، و الکسائى: «تذروه الریح» بغیر الف اى تنسفه فتفرقه، یقال ذرته الرّیح و اذرته اذا نسفته و طارت به، «وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ» من الانشاء و الافناء، «مُقْتَدِراً» قادرا انشاء النّبات و لم یکن ثمّ افناه.
«الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا» یتزین بهما الانسان فى دنیاه شقیّا کان او سعیدا. و قیل «الْمالُ وَ الْبَنُونَ» التی یفخر بها عیینة و اصحابه من الاشراف و الاغنیاء، «زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا» ممّا یتزین به فى الحیاة الدّنیا لا ممّا ینفع فى الآخرة، «وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ» ما یأتى به سلمان و صهیب و فقراء المسلمین من الصّلوات و الاذکار و الاعمال الصّالحة و کل عمل یبقى ثوابه، «خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً» افضل ثوابا، «وَ خَیْرٌ أَمَلًا» اى خیر ما یأمله الانسان، «وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ» فى قول ابن عباس و عکرمة و مجاهد و الضحاک قول العبد: سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر.
روى انّ النّبی (ص) أخذ غصنا فحرّکه حتّى سقط ورقه و قال انّ المسلم اذا قال سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر تحاتت خطایاه کما تحات هذا خذهنّ الیک ابا الدّرداء قبل ان یحال بینک و بینهنّ فهنّ من کنز الجنّة و صفایا الکلام و هنّ الباقیات الصّالحات.
و روى انّ النّبی (ص) خرج على قومه فقال خذوا جنّتکم، قالوا یا رسول اللَّه من عدوّ حضر؟ قال بل من النار، قالوا و ما جنّتنا من النار؟ قال الحمد للَّه و سبحان اللَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر و لا حول و لا قوّة الّا باللّه فانّهنّ یأتین یوم القیامة مقدمات و مجنبات و معقّبات و هنّ الباقیات الصّالحات.
و عن ابى سعید الخدرى انّ رسول اللَّه (ص) قال استکثروا من الباقیات الصّالحات. فقیل و ما هنّ یا رسول اللَّه؟ قال التّکبیر و التّهلیل و التّسبیح و لا حول و لا قوّة الّا باللّه و قال سعید بن جبیر هى الصّلوات الخمس و هنّ الحسنات یذهبن السّیئات.
و عن ابن عباس قال هى الکلام الطیّب و الاعمال الصّالحة. و قیل کلمة الشّهادة للَّه و البراءة من الشرک، لقوله: «وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ».
و سئل الحسن عن الباقیات الصّالحات، فقال النّیّات و الهمّات لانّ بها تقبل الاعمال و ترفع. و قال ابن جریر الصّلاة الى الصّلاة و الجمعة الى الجمعة و شهر رمضان الى شهر رمضان و الحجّ الى الحجّ.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ» الآیة... حاصل این آیت و این قصّه از روى فهم بر ذوق اهل ارادت اشارتست بدو مرد که در ابتداء ارادت بر بساط کرامت از روى مکاشفت نشانى بینند از لطف حق، دلى تازه و وقتى خوش و کارى بنظام و امیدى قوى، ازین دو یکى صاحب آرزو بود، دولت حقیقت میخواهد و کار بر نظام، بى رنج و بى ریاضت تمام، راست چون کسى که آرزوى در شب افروز کند، صعوبت دریاى مخطر نادیده و زفرات نهنگان جان رباى ناشنیده هرگز کى صورت بندد که بى رنج و بى خطر دست او بمروارید مراد رسد، همچنین این مرد صاحب آرزو در راه پندار خود افسرده بمانده هیچ ریاضت ناکرده و هیچ رنج نابرده و بآن وقت خویش و وجد خویش نقدى که در بدو ارادت روى بوى نموده غرّه شده و تکیه بر آن کرده و نفس خود را با هواء و شهوت الف داده تا بسر انجام از آن وقت و وجد نیز بیفتاده و مرتد طریقت گشته و او را در رشته مهجوران و مردودان کشیدند و با وى گفتند: «فارقت من تهوى فعز الملتقى» در صحبت چنین کس سود نیست، و بهره او از آتش جز دود نیست، و بر پى او رفتن جز تاریکى و حسرت نیست.
باز مرد دیگر طالب استقامت است، عنایت ازلى درو رسیده و توفیق الهى همراه او گشته بحسن منازلت و تحقیق معاملت و صدق مجاهدت روز افزون شده و باقصى الامانى رسیده، صحبت این مرد همه سود است و آتش او بى دود است و آب او روشن است و بر پى او رفتن امید زندگانى است.
آن مرد اول از غافلانست، زینت و آرایش وى مال و فرزندانست، و این مرد دیگر از عارفانست، زینت و آرایش وى امروز ایمان و یقین و فردا نعیم جاودان است، اینست که ربّ العالمین گفت: «الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا» شب معراج چون سیّد (ص) خواست که باز گردد گفتند اى سیّد سلام ما بکسانى رسان که ایشان دلها از زینت دنیا و صحبت خلق بپرداخته‏اند، یاد مرگ و قناعت بقوّت و صحبت با درویشان اختیار کرده‏اند، یعنى بلال و سلمان و خباب و عمار و بو ذر و صهیب و عبد اللَّه مسعود و امثال ایشان، جوانمردانى که ظاهر ایشان بحرمت و خدمت آراسته و باطن ایشان بنسیم رضا معتبر گردانیده، دیده‏شان کحل تجلّى یافته، جز بعبرت ننگرند و جز آیات و رایات قدرت نبینند، گوش ایشان و زبان ایشان بند حرمت بحکم شریعت بر نهاده، تا جز حق و حکمت نشنوند و جز راستى و درستى نگویند، دست و پاى ایشان ببند عصمت و رعایت بسته تا نشست و خاست و رفت و خواست ایشان جز بر وفق فرمان نبود، اینست بیان آن کلمه که در خبر صحیح است: کنت له سمعا و بصرا، چنانک دوستى مر دوستى را گوید تو دیده منى و جان منى و تن منى، همچنین سمع و بصر مؤمن در تحت رایت ولایت حقیقت آید تا بگوش خرد جز آن نشنود که رضاى دوست بود و جز آن ننگرد که مراد دوست بود و جز آن نگوید که بفرمان دوست بود، آن گه مر او را از درگاه عزت این خلعت دهند که هر چه وى میکند اندر تقریب لطف بخود حوالت میکند، نبینى که مصطفى (ص) را گفت در تنزیل مجید: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى‏»، فعل از رسول (ص) حاصل آمد از روى صورت، لکن چون رسول اندر حمایت عصمت بود و تحت رایت ولایت حقیقت بود و فعل وى جز بفرمان نبود، اللَّه تعالى مر آن فعل را بوصف خود حوالت کرد تا معلوم گردد که صادقان عاشقان پى جز بفرمان ننهند و همیشه خود را در دام شریعت و بند حقیقت محکم دارند، نام خداوند مونس ایشان، و ذکر خداوند پیشه ایشان، و رضاء خداوند قبله ایشان، و مهر خداوند در دل ایشان، اینست که ربّ العالمین بفضل خود گفت با ایشان که: «وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا».
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ» اى و اذکر یوم نسیّر الجبال عن وجه الارض فنقلعها قلعا و نسیرها کما نسیر السّحاب فى الدّنیا یاد کن اى محمّد آن روز که از هول رستاخیز این کوه‏هاى عالم بر کنیم و چنانک میغ بر هوا روان کرده‏ایم آن را روان کنیم، قراءت مکّى و شامى و ابو عمرو «تسیر» بتا است و ضمّ آن و فتح یا «الْجِبالَ» برفع لام على اسناد الفعل الى المفعول به و لکونه جماعة انّث الفعل یعنى آن روز که کوه‏ها روان گردانند، چنانک جاى دیگر گفت: «وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ فَکانَتْ سَراباً وَ إِذَا الْجِبالُ سُیِّرَتْ»، «وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً» اى ظاهرة لیس علیها شى‏ء من جبل و لا شجر و لا شى‏ء یسترها لیرى بعضهم بعضا. و قیل «بارِزَةً» اى برز الّذین کانوا فى بطنها فصاروا على ظهرها، «وَ حَشَرْناهُمْ» یعنى الموتى من المؤمنین و الکافرین الى الموقف و الحساب، «فَلَمْ نُغادِرْ» اى لم نترک، «مِنْهُمْ أَحَداً».
«عُرِضُوا عَلى‏ رَبِّکَ صَفًّا» اى صفوفا، کقوله: «نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا» اى اطفالا یعنى کلّ زمرة و امّة صفّ. و قیل «ًّا» اى قیاما، «َدْ جِئْتُمُونا» بلفظ عام است و بمعنى خاص، اى یقال للکفّار «َدْ جِئْتُمُونا کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ»
آمدید بما چنانک شما را آفریدیم روز نخستین یکان یکان، پاى برهنه و سر برهنه بى هیچ پوشش، چنانک در خبرست: ما على احد منهم قشرة، اى شى‏ء من کسوة. و روى انّهم یحشرون حفاة عراة عزلا، همانست که آنجا گفت: «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى‏ کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» ثمّ قال: «ْ زَعَمْتُمْ»
این بل بجاى واو عطفست یعنى و زعمتم، منکران بعث را میگوید: «و زعمتم ان لا نفی بوعدنا فى اعادتکم»، و قیل الموعد ها هنا مکان الوعد بالمحاسبة.
«وَ وُضِعَ الْکِتابُ» اى اقیم الحساب و نصب المیزان، این چنانست که پارسیان گویند دیوان بنهادند آن گه که خراج ستدن گیرند، و قیل: «وُضِعَ الْکِتابُ» یعنى کتاب الاعمال فى ید صاحبه فى یمینه او شماله و هو ما کتبه الحفظة علیه، «فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ» اى المشرکین، «مُشْفِقِینَ» اى خائفین، «مِمَّا فِیهِ» من الاعمال السیّئة، «وَ یَقُولُونَ» عند وقوعهم فى الهلکة، «یا وَیْلَتَنا» هذه التّاء تزاد فى الویل احیانا کما تزاد فى ثمّ، و این کلمه تفجع است سخن درد زدگان و مصیبت رسیدگان، گویند ویل بر ما این چه حالست و این چه نامه، «ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً» من ذنوبنا، و قیل بل جمیع اعماله مکتوب فیه.
قال ابن عباس الصّغیرة التّبسم و الکبیرة القهقهة. و قال سعید بن جبیر الصّغیرة اللّمم و التّجمیش و المسیس و القبلة و الکبیرة الزّنا و المواقعة، «إِلَّا أَحْصاها» قال ابن عباس علمها، و قال السدى کتبها و اثبتها، و قال مقاتل حفظها و عدّها.
و ضرب رسول اللَّه (ص) لصغائر الذنوب مثلا، فقال: کمثل قوم انطلقوا یسیرون حتّى نزلوا بفلاة من الارض و حضر صنیع القوم فانطلق کلّ واحد منهم یحتطب فجعل الرّجل منهم یأتى بالعود و یجئ الرّجل بالعودین حتّى جمعوا سوادا و اجّجوا نارا و انّ الذّنب الصّغیر یجتمع على صاحبه حتّى تهلکه، «وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً» مکتوبا. و قیل جزاء «ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً» بزیادة العذاب او نقصان الثّواب، و صحّ فى الخبر من نوقش فى الحساب عذب، ثمّ انّ اللَّه سبحانه امر نبیّه (ص) ان یذکر لهؤلاء المتکبرین عن مجالسة الفقراء قصّة ابلیس و ما اورثه من الکبر فقال: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ» ابن عباس گفت: قومى فریشتگانند که ایشان را جن گویند از نار السّموم آفریده‏اند ایشان را و دیگر فریشتگان را از نور پاک آفریده‏اند، ابلیس از آن قوم است که ایشان را از نار السّموم آفریدند. و قیل الملائکة خلقوا من الرّیح و هم روحانیّون و ابلیس و سائر الجنّ من النّار. و بروایتى دیگر از ابن عباس نسبت وى با جنان است از آنکه روزگارى خازن بهشت بوده یعنى که جنّى است چنانک گویند مکّى و مدنى است. شهر بن حوشب گفت: ابلیس از آن قوم جن بود که ساکنان زمین بودند، فریشتگان او را با سیرى گرفتند و بآسمان بردند و هرگز وى از فریشتگان نبود، و گفته‏اند ابلیس اصل جن است و پدر ایشان، هم چنان که آدم اصل انس است و پدر ایشان و این جن نامى است که هم بر فریشتگان افتد هم بر جان و هم بر شیاطین لاجتنانهم جمیعا عن اعین النّاظرین، پس این جن که نسبت ابلیس با ایشانست شیاطین‏اند و ابلیس پدر ایشان و اصل ایشانست و نام وى بسریانى عزازیل است و بعربى حارث و له زوجة و ذریة، لقوله: «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ».
قال مجاهد فمن ذریّة ابلیس لاقیس و ولهان و هما صاحبا الطّهارة و الصّلاة و الهفاف و مرّة و به یکنّى و زلنبؤن و هو صاحب الاسواق، و تیر و هو صاحب المصائب، و الاعور و هو صاحب ابواب الرّبوا، و مسوط و هو صاحب الاخبار یأتى بها فیلقیها فى افواه النّاس و لا یجدون لها اصلا، و داسم و هو الّذى اذا دخل الرّجل بیته فلم یسلّم و لم یذکر اسم اللَّه یضرّه من المتاع ما لم یرفع او نجس موضعه و اذا اکل و لم یذکر اسم اللَّه اکل معه.
قال قتادة انّهم یتوالدون کما یتوالد بنو آدم، قال اللَّه تعالى لابلیس انى لا اخلق لآدم ذرّیّة الّا ذرأت لک مثلها فلیس من ولد آدم احد الّا له شیطان قد قرن به، «فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ» اى خرج عن طاعة ربّه و الفسوق الخروج و الفاسق الخارج عن الطاعة، ثمّ جعل اسما لکلّ خارج الى سوء عادة و سمّى رسول اللَّه (ص) سباع الطّیر و ذوات السّموم فسقة و سمّى الفارة فاسقة و الوزغة فویسقة، «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِی» فتطیعونهم فى معصیتى، «وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ» کما کان لابیکم عدوا، «بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا» بئس البدل من اللَّه ابلیس و ذریته و بئس البدل معصیة اللَّه من طاعته و بئس البدل النّار من الجنّة.
«ما أَشْهَدْتُهُمْ» اى ما احضرتهم یعنى ابلیس و ذریته. و قیل الکفّار اجمع، و قیل الملائکة، «خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» فاستعین بهم على خلقهما او اشاورهم فیه، «وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ» و لا استعنت ببعضهم على خلق بعض. و قیل ما اعلمتم خلق انفسهم فکیف یعلمون خلق غیرهم، اخبر جلّ جلاله عن کمال قدرته و استغنائه عن الانصار و الاعوان فیما خلق، «وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً» اعوانا لاستغنائى بقدرتى عن الاعوان و الانصار لانّ من استغنى عن معونة الاولیاء بعظیم سلطانه و کمال قدرته کان اشدّ استغناء عن معونة الاعداء، و در شواذ خوانده‏اند: «وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً» بفتح تا و خا، و معنى آنست که هرگز بى راه کنندگان را یار مباش همچنانک موسى (ع) گفت: «رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ» العضد و الظهر و الید هذه الثّلاثة کنایات عن العون و الظّهیر، یقال عضده یعضده اذا اعانه، و فى الدّعاء: اللّهم انت عضدى و نصیرى.
«وَ یَوْمَ یَقُولُ» قرأ حمزة «نقول» بالنّون یعنى یقول اللَّه للکفّار، «نادُوا» ادعوا بصوت عال، «شُرَکائِیَ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ» اى زعمتم انّها لى شرکاء لیمنعوکم من عذابى، «فَدَعَوْهُمْ» فنادوهم لا یمین لهم على اضلالهم ایّاهم، «فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ» و استغاثوهم فلم یغیثوهم لکونها جمادا. و قیل لشغلهم بانفسهم، «وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ» و بین الکفار و آلهتهم. و قیل بین اهل الهدى و الضلالة، «مَوْبِقاً» یعنى امرا أوبقهم اى اهلکهم، یقال یضرب بینهم واد فیبقى المشرکون فى عدوة و الشرکاء فى عدوة.
و قال عبد اللَّه بن عمر: و هو واد عمیق فى جهنّم یفرق به یوم القیامة بین اهل لا اله الّا اللَّه و بین من سواهم. و قال عکرمة: هو نهر فى النّار یسیل نارا على حافیته حیّات مثل البغال الدّهم فاذا ثاورت الیهم لتأخذهم استغاثوا بالاقتحام فى النّار منها. و قیل هو واد فى جهنّم من قیح و دم. و قیل البین ها هنا بمعنى الوصال اى تواصلهم فى الدّنیا صار مهلکا لهم. و قیل الموبق الموعد، لقوله: «وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً» و اصله من وبق یبق و وبق یوبق اذا هلک و أوبقه أی اهلکه، و یقال للکبائر من الذّنوب الموبقات.
و فى الحدیث اجتنبوا السّبع الموبقات: الشرک باللّه، و السّحر، و قتل النّفس التی حرّم اللَّه الّا بالحقّ، و اکل الرّبوا، و اکل مال الیتیم، و التّولى یوم الزّحف، و قذف المحصنات الغافلات.
«وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ» عاینوها، «فَظَنُّوا» ایقنوا، «أَنَّهُمْ مُواقِعُوها» اى واقعون فیها و داخلوها من وقع اذا سقط، «وَ لَمْ یَجِدُوا» یعنى الکفّار. و قیل الاصنام، «عَنْها» اى عن النّار، «مَصْرِفاً» موضعا یعدلون الیه لاحاطتها بهم من کلّ جانب.
روى ابو سعید الخدرى انّ رسول اللَّه (ص) قال انّ الکافر لیرى جهنّم فیظنّ انّها مواقعته من مسیرة اربعین سنة.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ» اى رددنا القول فیه مرّة بعد اخرى، «مِنْ کُلِّ مَثَلٍ» یحتاجون الیه لیتذکروا و یتّعظوا، «وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْ‏ءٍ» خلقه اللَّه، «جَدَلًا» اى جدالا و حجاجا و خصاما، قیل اراد به الکافر ابى بن خلف الجمحى، و قیل النضر بن الحارث، و قیل اراد به الانسان على العموم، فان قیل و هل یجادل غیر الانسان حتّى قال «وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْ‏ءٍ جَدَلًا»؟ فالجواب انّ ابلیس قد جادل و ان کلّ ما یعقل من الملائکة و الجنّ یجادل و الانسان اکثر هذه الاشیاء جدلا و صحّ‏ من روایة الزّهرى عن على بن الحسین عن ابیه عن على بن ابى طالب (ع) انّ رسول اللَّه (ص) طرقه و فاطمة و قال الا قوما فصلیا فقام علىّ و به لوثة من نعاس و هو یقول انفسنا بید اللَّه فاذا شاء ان یبعثنا بعثنا فانصرف رسول اللَّه (ص) و هو یضرب فخذه و یقول: «وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْ‏ءٍ جَدَلًا».
«وَ ما مَنَعَ النَّاسَ» اهل مکّة «أَنْ یُؤْمِنُوا» یعنى من ان یؤمنوا، «إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى‏» القرآن و الاسلام و محمّد (ص)، «وَ یَسْتَغْفِرُوا» یعنى و من ان یستغفروا، «رَبَّهُمْ» و یتوبوا من کفرهم، «إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِینَ» اى ما منعهم من الایمان و الاستغفار الّا اتیان سنّة الاوّلین و هو الاستیصال، و قیل الا انتظار العذاب، یعنى انّ اللَّه قرّر علیهم العذاب فذلک الّذى منعهم من الایمان، «أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ قُبُلًا» عیانا، یعنى القتل یوم بدر، قبلا بضمّتین کوفىّ جمع قبیل یعنى قبیلا قبیلا اى صنفا صنفا یتلوا بعضها بعضا، و قرأ الباقون قبلا بکسر القاف و فتح الباء اى معاینة و مقابلة، و فى الحدیث: انّ اللَّه تعالى کلّم آدم قبلا.
«وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ» المؤمنین بالجنّة، «وَ مُنْذِرِینَ» الکافرین النّار، «وَ یُجادِلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ» فى طلب الآیات و دفع النّبوّات.
قال ابن جریر جدالهم بالباطل سؤالهم النّبی (ص) عن اصحاب الکهف و ذى القرنین و الرّوح تعنّتا. و قیل یرید المستهزئین المقتسمین جادلوا فى القرآن، «لِیُدْحِضُوا بِهِ» لیبطلوا بجدالهم، «الْحَقَّ» یعنى القرآن و النّبوّة و اصل الدّحض الزّلق، یقال دحضت رجله اى زلقت و فى الدّعاء: اللّهم ثبّت قدمى یوم تدحض الاقدام، و معنى قوله تعالى: «حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ» اى باطلة، «وَ اتَّخَذُوا آیاتِی» یعنى القرآن، «وَ ما أُنْذِرُوا» من النّار، «هُزُواً» استهزاء و باطلا و لعبا.
«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ» وعظ و تلى علیه القرآن، «فَأَعْرَضَ عَنْها»
و ترک قبولها و صار عنها فى عرض اى ناحیة «وَ نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ» اى غفل عن ذنوبه السّالفة، و فى الخبر: هذه یداى و ما جنیت بهما على نفسى. ثمّ ذکر حالهم فقال: «إِنَّا جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً» جمع کنان اى غشاوة، «أَنْ یَفْقَهُوهُ» یعنى کراهة ان یفقهوه و لئلا یفقهوه، «وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً» ثقلا و صمما عن استماع الحقّ، «وَ إِنْ تَدْعُهُمْ» یا محمّد، «إِلَى الْهُدى‏» الایمان و القرآن، «فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً» اى بعد الاکنّة و الوقر.
«وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ» فلا یعجل بالعقوبة، «لَوْ یُؤاخِذُهُمْ بِما کَسَبُوا» بکفرهم، «لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ» فى الدّنیا، «بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ» یعنى القیامة و البعث و الحساب. «لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلًا» یعنى موضع نجاة، یقال وال یئل اى نجا.
«وَ تِلْکَ الْقُرى‏ أَهْلَکْناهُمْ» یرید قوم نوح و عادا و ثمود، «لَمَّا ظَلَمُوا» کفروا، «وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ» بفتح المیم و کسر اللّام قراءة حفص على انّه وقت الهلاک و زمانه‏اى جعلنا لوقت هلاکهم موعدا، و قرأ یحیى عن ابى بکر: «لِمَهْلِکِهِمْ» بفتحتین على انّه مصدر هلک اى جعلنا لهلاکهم موعدا، و قرأ الباقون «لِمَهْلِکِهِمْ» بضمّ المیم و فتح اللّام و هو الاهلاک، یقال اهلکته اهلاکا و مهلکا اى جعلنا لاهلاکنا ایّاهم، «مَوْعِداً» اى میقاتا و اجلا عندنا فلمّا بلغوه جاءهم العذاب.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ» آن روز که مملکت دنیا بردارند و سرا پرده عقبى بزنند و از هول رستاخیز کوه‏ها فرا رفتن آید، زمین فرا جنبش آید، آسمانها در گردش آید، عرش عظیم بصحراى قیامت بیرون آرند و بساط قهر بگسترانند و ایوان کبریا بر کشند و ترازوى عدل در آویزند و زمین را فرمان دهند که اى زمین ودیعتها بیرون ده، زمین بر خود بلرزد، ودیعت باز سپارد، یکى را بینى که از زمین بر آید چنانک خاکستر از میان آتش، دیگرى را بینى از لحد برآید چنانک در از میان صدف، همى‏روند تا بمحشر و عرض دهند ایشان را بر خداوند اکبر چنانک گفت جلّ جلاله: «عُرِضُوا عَلى‏ رَبِّکَ صَفًّا»
، اى پیران ناپاک شرم دارید از آن که شما را بر اللَّه تعالى عرض کنند و سرپوش زرّاقى از روى کار شما بردارند که: «فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ». اى جوانان با جهل پر غفلت بترسید از آن ساعت که دوزخ آشفته و زندان عدل بعرصات حاضر کنند که: «تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ» اى عالمان بى امانت، اى قرّایان بى دیانت بپرهیزید از آن روز که: «تُبْلَى السَّرائِرُ و تکشف الضمائر»، اى خداوندان تخت و جاه و کلاه بیندیشید از آن ترازوى عدل و دیوان مظالم قیامت که: «وَ وُضِعَ الْکِتابُ». اى عوانان ناپاک یاد کنید آن ساعت که نامه کردار در دست شما نهند و کرده‏هاى شما نیک و بد، خرد و بزرگ، بشما نمایند که: «لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصاها». خواجگى همه خواجگان طوقى سازند و در گردن ایشان افکنند، امیرى همه امیران قیدى گردانند و بر پایهاى ایشان نهند و از نهاد هر یکى دوزخى بر آرند و هر یکى را بخود عقوبت کنند، آتش نومیدى در خرمنهاى خلایق زنند و همه از یکدیگر تبرّا جویند، عاصیان خیمه اندوه و ندامت زنند، آفتاب و ماه و سیّارات را بدود هیبت سیاه روى گردانند و بر قدر مایه هر کسى با وى معاملت کنند و داد مظلوم از ظالم بستانند، نه مزد مظلوم از آنچ سزاى اوست بکاهند، نه عقوبت ظالم بر سزاى وى بیفزایند، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً».
«ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ» خداوند حکیم پادشاه نامدار عظیم، در این آیت از استغناء جلال خود خبر میدهد و فردا نیّت و وحدانیّت خود بکمال عزّ خود بخلق مى‏نماید که نیستها را هست کننده منم، وز نبود بود آورنده منم، و از آغاز نو سازنده منم، پدید آرنده مایه از هر کار منم، کننده هر هست چنان که سزاوار منم، چون آسمان و زمین و خلق آفریدم، تنها خود بودم بى قلّت، دانا بودم بى علّت، توانا بودم بى حیلت، نه مرا انباز بود و نه کس با من یار بود، بى نیاز از خلق در کردگارى، یکتا بحق در آفریدگارى، اى مرد طالب اگر نشانى میطلبى از ما، این هفت قبّه اخضر بر یکدیگر بى عمادى برداشته نشان قدرت ما است و این هفت کلّه اغبر بر سر آب بداشته بیان حکمت ما است، اکنون اندرین نشان قدرت و بیان حکمت نظاره میکن و شناخت جلال عزت و دریافت کنه عظمت ما بر ما حوالت میکن که آن نه بر حدّ فهم عاقلانست و نه جاى مشورت دانایان است و نه درگاه تأویل عالمان است: اذا تقاصرت علوم الخلق عن العلم بانفسهم فکیف تحیط علومهم بحقائق الصّمدیّة و استحقاقه لنعوت الرّبوبیّة، یقول اللَّه تعالى: «ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ» فلم یملک اللَّه الخلیفة علم نفسها فى نفسها فکیف تدرک شیئا من صفات مالکها.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ» یاد کن اى محمد که موسى شاگرد خویش را گفت: «لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ» میخواهم رفت بر دوام تا آن گه که بدو دریا رسم بهم، «أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً (۶۰)» یا مى‏روم هشتاد سال.
«فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَیْنِهِما» چون بهم آمدنگاه آن دو دریا رسیدند، «نَسِیا حُوتَهُما» ماهى خویش را فراموش کردند آنجا، «فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً (۶۱)» و ماهى راه دریا گرفت و در آب شد.
«فَلَمَّا جاوَزا» چون بر گذشتند، «قالَ لِفَتاهُ» موسى گفت شاگرد خویش را، «آتِنا غَداءَنا» این چاشت ما بیار، «لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً (۶۲)» که ازین مقدار افزونى که رفتیم سخت ماندگى دیدیم.
«قالَ أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنا إِلَى الصَّخْرَةِ» گفت دیدى آن گه که من با پناه سنگ شدم، «فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ» من ماهى را آنجا فراموش کردم، «وَ ما أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ» و بر من فراموش نکرد که ترا خبر کردمى مگر دیو، «وَ اتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً (۶۳)» و ماهى در آب راه خویش گرفت راه گرفتنى شگفت.
«قالَ ذلِکَ ما کُنَّا نَبْغِ» موسى (ع) گفت آنجا که آن ماهى گذاشتى ما آنجا مى‏جستیم، «فَارْتَدَّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصاً (۶۴)» باز گشتند بر پى پى بپس باز پى جویان.
«فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا» یافتند رهى را از رهیگان ما، «آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا» که او را دانشى دادیم از نزدیک خویش، «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً (۶۵)» و در او آموختیم از نزدیک خویش دانشى.
«قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُکَ» موسى گفت وى را ترا پس رو باشم و بتو پى بر، «عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ» بر آنچ در من آموزى، «مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً (۶۶)» از آنچ در تو آموختند بر راستى.
«قالَ» گفت، «إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً (۶۷)» تو با من شکیبایى نتوانى.
«وَ کَیْفَ تَصْبِرُ» و شکیبایى چون کنى، «عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً (۶۸)» بر چیزى و کارى که بدانش خویش بآن نرسى
«قالَ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً» موسى (ع) گفت مگر که مرا شکیبا یابى اگر خداى تعالى خواهد، «وَ لا أَعْصِی لَکَ أَمْراً (۶۹)» و در هیچ فرمان از تو عاصى نشوم و سر نکشم.
«قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی» خضر گفت اگر میخواهى مرا و بر پى من مى‏روى، «فَلا تَسْئَلْنِی عَنْ شَیْ‏ءٍ» نگر از من هیچیز نپرسى البته، «حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً (۷۰)» تا من ترا نو بنو میگویم که چه بود که من کردم.
«فَانْطَلَقا» رفت موسى و خضر بهم، «حَتَّى إِذا رَکِبا فِی السَّفِینَةِ» تا آن گه که در کشتى نشستند، «خَرَقَها» کشتى را سوراخ کرد، «قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها» موسى گفت کشتى بشکستى تا مردمان آن را بآب بکشى، «لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً (۷۱)» کارى آوردى سخت شگفت و بر دل گران.
«قالَ أَ لَمْ أَقُلْ» خضر گفت نه گفته بودم «إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً (۷۲)» که تو با من شکیبایى نتوانى.
«قالَ لا تُؤاخِذْنِی بِما نَسِیتُ» موسى گفت مگیر مرا بآنچه فراموش کردم، «وَ لا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً (۷۳)» و در کار من دشوارى فرا سر من منشان.
«فَانْطَلَقا» رفتند هر دو، «حَتَّى إِذا لَقِیا غُلاماً» تا آن گه که نوجوانى را دیدند، «فَقَتَلَهُ» خضر بکشت او را، «قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً» موسى گفت بکشتى تنى را بى عیب، «بِغَیْرِ نَفْسٍ» بى قصاصى بروى، «لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً (۷۴)» باز آوردى چیزى ناپسندیده‏تر از پیشین.
«قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ» خضر گفت نه گفته‏ام ترا، «إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً (۷۵)» که تو با من شکیبایى نتوانى.
«قالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْ‏ءٍ بَعْدَها» موسى گفت دیگر نپرسم از هیچیز که تو کنى، «فَلا تُصاحِبْنِی» پس ازین با من یار مباش، «قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً (۷۶)» در برینش خویش از من بعذر خویش رسیدى بنزدیک من.
«فَانْطَلَقا» رفتند هر دو، «حَتَّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَةٍ» تا آن گه که بشهرى رسیدند، «اسْتَطْعَما أَهْلَها» از مردمان آن خوردنى خواستند، «فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما» باز نشستند که ایشان را مهمان داشتندى، «فَوَجَدا فِیها جِداراً» در آن شهر دیوارى یافتند، «یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ» مى‏خواست که بیفتد از بیخ، «فَأَقامَهُ» خضر دست بآن باز نهاد و با جاى برد، «قالَ لَوْ شِئْتَ» موسى گفت اگر تو خواستى، «لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً (۷۷)» برین راست کردن دیوار از ایشان مزدى خواستى.
«قالَ هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ» خضر گفت اینست وقت فراق میان من و تو، «سَأُنَبِّئُکَ» پس اکنون خبر کنم ترا، «بِتَأْوِیلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً (۷۸)» بمعنى آنچ تو بر آن شکیبایى نتوانستى کرد.
«أَمَّا السَّفِینَةُ فَکانَتْ لِمَساکِینَ» امّا آن کشتى از آن قومى درویشان بود، «یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ» که کار میکردند در آن و بغلّه آن مى‏زیستند، «فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها» خواستم که آن را معیب کنم، «وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ» و در راه ایشان پادشاهى بود، «یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً (۷۹)» که هر کشتى که بى عیب بودى مى‏بگرفت بناحق.
«وَ أَمَّا الْغُلامُ» و امّا آن نوجوان، «فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ» پدر و مادر وى گرویدگان بودند، «فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما» دانستیم که اگر آن پسر بماند فرا سر ایشان نشاند، «طُغْیاناً وَ کُفْراً (۸۰)» ناپاکى و ناگرویدگى.
«فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما» خواستیم که بدل دهد اللَّه تعالى ایشان را از آن پسر، «خَیْراً مِنْهُ زَکاةً» فرزندى به از او در هنر، «وَ أَقْرَبَ رُحْماً (۸۱)» و نزدیکتر ببخشایش.
«وَ أَمَّا الْجِدارُ» و امّا آن دیوار، «فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ» آن دو نارسیده پدر مرده بود در آن شارستان، «وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما» و زیر آن دیوار آن دو یتیم را گنجى بود، «وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً» و پدر ایشان مردى نیکمرد بود، «فَأَرادَ رَبُّکَ» خواست خداوند تو، «أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما» که آن دو یتیم بمردى رسند، «وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما» و آن گنج خویش بیرون آرند، «رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ» بخشایشى بود از خداوند تو، «وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی» و هر چه من کردم از این که دیدى از کار خود نکردم، «ذلِکَ تَأْوِیلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً (۸۲)» اینست معنى آنک تو بر آن شکیبایى نتوانستى.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ» اى اذکر اذ قال فان فى ذلک عبرة لمن اعتبر، «قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ» یعنى لغلامه و غلام الرّجل تابعه الذى یتخرّج به و هو التّلمیذ و هو یوشع بن نون بن افرائیم بن میشا و میشا هو موسى بن یوسف بن یعقوب و کان یوشع نبىّ بنى اسرائیل من بعد موسى و هو الذى وقفت علیه الشّمس حتى صلّى العصر فى مغزاة کان غزاها حتّى ادرک الصّلاة. و قال بعضهم فتاه کان مملوکا و هذا قول غریب.
امّا ابتداء این قصّه از قول ابن عباس آنست که موسى (ع) و بنى اسرائیل چون در مصر آرام گرفتند و آنجا مقرّ خویش ساختند، از جبّار کائنات فرمان آمد: یا موسى «ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ» ایشان را پند ده و آن نعمتها که بر ایشان ریختیم و نواختها که بر ایشان.
تورات و زمین مصر جاى ایشان ساختن و نعمتها بر ایشان روان داشتن، موسى ایشان را خطبه‏اى بلیغ خواند و لختى از آن نعمتها و کرامتها که اللَّه تعالى با وى کرده و با بنى اسرائیل بر شمرد، از مکالمت و اصطفائیّت و القاء محبّت و اصطناع و غیر آن، مردى بر پاى خاست گفت یا کلیم اللَّه این همه دانسته‏ایم و شناخته، هل من احد اعلم منک؟ در زمین هیچکس از تو داناتر و عالم‏تر هست؟ موسى (ع) گفت لا، یعنى که هیچکس از من عالم‏تر نیست در زمین، از ربّ العزّه او را عتاب آمد باین سخن و جبرئیل از حق پیغام آورد که ائت عبدا لى بمجمع البحرین فتعلّم منه فانّه اعلم منک اى موسى ما را بنده ایست در مجمع البحرین از تو داناتر، رو و از وى علم آموز. موسى گفت چه نشانست او را و چگونه بوى رسم؟ گفت: ماهیى مملوح بردار با غلام خویش فرا راه باش تا بشطّ بحر آنجا که ماهى باز نیابى، او را آنجا یابى.
بروایتى دیگر از ابن عباس نقل کرده‏اند که موسى گفت بار خدایا: اىّ عبادک احبّ الیک از بندگان خود کرا دوست‏تر دارى؟ فقال الذى یذکرنى و لا ینسانى گفت بنده‏اى که پیوسته مرا یاد کند و یاد من فرو نگذارد، موسى گفت بار خدایا: از بندگان تو که حاکم‏تر و حکم کردن را میان خلق پسندیده‏تر؟ گفت آن کس که حکم براستى کند بعدل و انصاف و بر پى هواى خود نرود. موسى گفت بار خدایا: از بندگان تو که داناتر و علم وى تمامتر؟ گفت آن کس که پیوسته علم آموزد و علم دیگران فرا علم خویش آرد تا مگر بکلمه‏اى در رسد که وى را در دین سود دارد و او را هدى افزاید. گفت بار خدایا: اگر از بندگان تو کسى از من داناترست مرا بر وى رهنمون باش تا از او علم گیرم، گفت اى موسى مرا بنده ایست از تو داناتر در مجمع البحرین او را خضر گویند، برو از وى علم بیاموز، و نشان آنست که ماهى مملّح در ساحل بحر آنجا که صخره است زنده شود، آنجا که ماهى زنده شود او را طلب کن که او را بیابى، پس موسى و یوشع هر دو فرا راه بودند و ماهیى مملّح زاد را برداشتند.
فذلک قوله عزّ و جل: «وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ» سمى فتیه لانّه کان یلازمه و یخدمه، «لا أَبْرَحُ» اى لا ازال، و الخبر محذوف یعنى لا ابرح ما شیئا اى لا ازال اسیر اى ادوم علیه و لا افتر. و قیل لا ابرح اى لا ازول یعنى لا ازول عن حالى فى السّیر حتّى اصل، «حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ» حیث یلتقى بحر فارس و بحر الرّوم. قال محمّد بن کعب اسمه طنجه، و قال ابى بن کعب افریقیّة. و قیل هما بحر المشرق و المغرب اللّذان یحیطان بجمیع الارض. و قیل العذب و الملح. و قیل البحران من العلم و هما موسى و الخضر، «أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً» تقدیره حتّى یکون امّا لقاء الخضر بمجمع البحرین و امّا السّیر حتّى اصل الیه و ان کان حقبا و الحقب سبعون سنة، و قیل ثمانون سنة، و قیل سنة بلغة قیس، و قیل برهة من الدّهر غیر محدودة جمعه احقاب و کذلک الحقبة جمعها حقب.
«فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَیْنِهِما» اى مجمع وصل البحرین، «نَسِیا حُوتَهُما» انّما نسى الحوت احدهما و هو یوشع و انّما دخل موسى فى الکلام للصّحبة کما قال اجیبت دعوتکما و موسى کان یدعو و انّما دخل هارون فى الکلام للصحبة، و کقوله: «قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ» و کان القائل موسى و هذا وجه واسع فى العربیّة.
و قیل نسب النّسیان الیهما لانّ موسى نسى تعرف خبر الحوت و قد بلغ الموضع الموصوف له و نسى الفتى ان یخبره بما کان من الحوت، «فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ» اى اتّخذ الحوت طریقا له من البرّ الى البحر، «سَرَباً» اى سرب فیها سربا و السّرب اسم و مصدر یقال سرب یسرب سروبا و سربا اذا دخل سربا غیر عمیق. و قیل تقدیره فاتّخذه سبیله سربا فهما مفعولان، کقوله: «وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا».
و قیل بقى طریقه کالسّرب و الآیة على التّقدیم و التّأخیر لانّ ذهاب الحوت کان قد تقدّم على النّسیان.
موسى و یوشع بفرمان اللَّه تعالى قصد مجمع البحرین کردند، زاد بر گرفته قرصى چند و ماهیى مملوح خشک شده، و گفته‏اند ماهى تازه بریان کرده، و از آن پاره‏اى خورده تا مجمع البحرین رسیدند بنزدیک صخره، موسى گفت یوشع را که: امکث حتّى آتیک ساعتى درنگ کن تا من بتو باز آیم، موسى (ع) حاجتى که در پیش داشت رفت و ماهى که در زنبیل بود چون نم دریا باو رسید روح باز یافت و زنده شد و در آب شد، یوشع گفت: اذ حاء نبىّ اللَّه حدّثته چون موسى (ع) باز آید حدیث ماهى با وى بگویم، فانساه الشّیطان، چون موسى (ع) باز آمد حدیث ماهى فراموش کرد، شیطان از یاد وى ببرد.
و گفته‏اند چشمه‏اى بود آن را ماء الحیاة میگفتند، هیچ قطره‏اى از آن بمرده‏اى نرسیدى که نه در حال زنده گشتى، یوشع دست بدان برد و وضو مى‏کرد، آن گه دست بیفشاند و قطره‏هاى آب بماهى رسید زنده گشت و در آب شد.
و عن ابى بن کعب مرفوعا قال لمّا انتهیا الى الصّخرة وضعا رؤسهما فناما و اضطرب الحوت فى المکتل فخرج منه فسقط فى البحر «فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً».
«فَلَمَّا» استیقظ موسى نسى صاحبه ان یخبره بالحوت فانطلقا بقیّة یومهما و لیلتهما حتّى اذا کان من الغد، «قالَ» موسى، «لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا» ماهى چون در آب شد ربّ العالمین بکمال قدرت خویش آن راه ماهى چون طاقى نگه داشت تا در نیامیخت.
روى ابىّ بن کعب عن رسول اللَّه (ص) قال انجاب الماء عن مسلک الحوت فصار کوة لم تلتئم فدخل موسى الکوة على اثر الحوت فاذا هو بالخضر، و قیل جمد الماء تحته، و قیل صار صخرا. و قال وهب ظهر فى الماء من اثر الحوت شقّ و اخدود شبه نهر من حیث دخلت الى حیث انتهت.
پس ایشان از آن جایگاه که ماهى در آب شده بود بر گذشتند و رفتند چندانک اللَّه تعالى خواست و آن رفتن افزونى بود، موسى (ع) در آن رفتن افزونى گرسنه شد و بوى رنج رسید و لم یعى موسى فى سفر قطّ الّا فى ذلک السّفر، یوشع را گفت: «آتِنا غَداءَنا» ما نأکله بالغداة، «لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً» عنآء و تعبا، و ذلک انّه القى على موسى الجوع بعد ما جاوز الصّخرة لیتذکّر الحوت و یرجع الى موضع طلبه.
فقال له فتاه و تذکر: «أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنا إِلَى الصَّخْرَةِ» و انّما کان اوى الیها یوشع لحاجته، یوشع گفت دیدى آن گه که من پناه بسنگ بردم حاجتى را که در پیش بود ماهى آنجا فراموش کردم آن گه از تیزى موسى (ع) بترسید گفت: «وَ ما أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ». و قیل اعتذر بانساء الشّیطان لانّه لو ذکر ذلک لموسى (ع) ما جاوز ذلک الموضع و ما ناله النّصب، و المعنى شغل الشّیطان قلبى بوسوسته فنسیت ان اذکره، «وَ اتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً» این سخن از یوشع است و فعل از حوت، اى اتّخذ الحوت سبیله فى البحر اتّخاذا عجبا، و روا باشد که سخن از یوشع بود و فعل از حوت و تعجّب از موسى یعنى که موسى چون قصّه حوت و در شدن وى بآب بر آن صفت از یوشع شنید شگفت بماند و تعجّب کرد، و روا باشد که فعل موسى نهند: اى اتّخذ موسى سبیل الحوت فى البحر عجبا، اى تعجّب من ذلک. قال عبد الرّحمن بن زید اىّ شى‏ء اعجب من حوت کان دهرا من الدهور یؤکل منه ثمّ صار حیّا وثب فى البحر و کان شقّ حوت.
چون یوشع حدیث ماهى کرد موسى (ع) گفت: «ذلِکَ ما کُنَّا نَبْغِ» اى نطلب و نرید من العلامة، آن بود علامت و نشان آن که ما مى‏جستیم، «فَارْتَدَّا» اى رجعا، «عَلى‏ آثارِهِما» الّذى جاء منه، «قَصَصاً» یقصّان الاثر اى یتبعان اثر المجی‏ء، یقال قصّ اثره و اقتصّ على اثره قصّا و قصصا.
«فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا» ذکر یوشع اینجا منقطع گشت و علماء دین و اهل تفسیر را پس ازین در شأن و قصّه وى هیچ سخن نیست، و موسى (ع) بآن سرب در اثر ماهى میشد تا به خضر رسید، فاذا هو بالخضر نائما مسجّى بثوب علیه الماء کالطّاق او کالقبّة. و قیل کان نائما فوق الماء علیه قطیفة خضراء قد دخلها تحت رأسها و تحت رجلیه. و قیل رآه على طنفسة خضراء على وجه الماء فسلّم‏ علیه، فقال له من انت؟ فقال انا موسى بنى اسرائیل، فقال له لقد کان لک فى التّوراة علم و فى بنى اسرائیل شغل؟ قال بلى و لکن اللَّه عزّ و جل امرنى ان آتیک و اصحبک و اتعلم منک. و قیل اسم الخضر: بلیاء بن ملکان بن یقطن و الخضر لقب له، انّما سمّى خضرا لانّه جلس على فروة بیضاء فاهتزّت تحته خضراء و القروة کلّ نبات مجتمع اذا یبس، و یقال هى الارض المرتفعة الصّلبة. و قیل انّما سمّى خضرا لانّه اذا صلّى اخضرّ ما حوله. قال سعید الخضر امّه رومیّة و ابوه فارسىّ.
و عن عبد اللَّه بن شوذب قال الخضر من ولد فارس و الیاس من بنى اسرائیل یلتقیان فى کلّ عام بالموسم. و روى فى بعض الاخبار انّ رسول اللَّه (ص) ذکر قصّة الخضر فقال کان ابن ملک من الملوک فاراد ان یستخلفه من بعده فلم یقبل منه و لحق بجزایر البحور فطلبه ابوه فلم یقدر علیه و عن ابن ابى لهیعة انّ الخضر ابن فرعون موسى حکاه النقّاش فى تفسیره و العهدة علیه، و اختلفوا فى نبوّته فمنهم من قال هو نبىّ و منهم من قال هو ولىّ و اختلفوا فى حیاته و الجمهور على انّه حىّ بعد فى زماننا فقالوا الخضر نبىّ و الیاس نبى و هما فى الاحیاء یلتقیان فى کلّ موسم فى عرفات.
و عن عمرو بن دینار قال انّ الخضر و الیاس یحییان فى الارض ما دام القرآن فى الارض فاذا رفع القرآن ماتا. و فى الخبر عن النّبی (ص) قال انّ اخى الخضر لیقضى ثلث ساعات من النّهار بین امم البحر و یشهد الصّلوات کلّها فى المسجد الحرام و یتهجّد بالسّحر عند سدّ یاجوج و ماجوج.
و روى عن محمّد بن اسحاق انّ موسى صاحب الخضر هو موسى بن افرائیم بن یوسف و هذا بعید، فانّ الصّحیح عن البخارى انّ سعید بن جبیر قال قلت لابن عباس انّ نوفا البکالیّ یزعم انّ موسى صاحب الخضر لیس هو موسى بنى اسرائیل، انّما هو موسى آخر، قال کذب عدوّ اللَّه. و فى بعض القصص انّ الخضر لمّا رأى یوشع بن نون شرب من ماء الحیاة اخذه و جعله فى تابوت و شدّه بالرّصاص و رمى به فى موج البحر و هذا بعید بل صرفه موسى و ردّه الى بنى اسرائیل و انّما ذهب الى هذا من ذهب لان ذکره انقطع ها هنا.
«فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا» یعنى النّبوّة و العلم و الطّاعة و طول الحیاة، «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» اى علم من علم الغیب ما لم یعلم غیره.
«قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ» اى هل اصحبک على شرط ان تعلّمنى هدى و صوابا، «مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» قرأ بصرى «رُشْداً» بفتح الرّاء و الشّین و قرأ الباقون «رُشْداً» بضم الرّاء و اسکان الشّین و الرّشد و الرّشد لغتان کالبخل و البخل و انتصاب «رشدا» على انّه مفعول تعلّمنى، و قیل نصب لانّه مفعول له اى هل اتّبعک للرّشد.
«قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً» لن تصبر على صنیعى لانّى علّمت غیب علم ربّى، ثمّ اعلمه العلّة فى ترک الصّبر و تدارک قلبه به، فقال: «وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً» اى على ما لم تعلمه من امر ظاهره منکر و باطنه بخلاف ظاهره، و انتصاب «خُبْراً» على المصدر لانّ معنى لم تحط به خبرا لم تخبره خبرا، یقال خبرت الشی‏ء اخبره و اخبرته اذا استقصیت علمه و خبره.
«قالَ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً» عن الانکار. و قیل عن السّؤال، «وَ لا أَعْصِی لَکَ أَمْراً» اى اتابعک على کلّ ما ترید و لا اخالفک فى شى‏ء. و قیل تمّ الکلام على قوله «صابِراً» فصبر لمّا استثنى بقوله «إِنْ شاءَ اللَّهُ» و عصى حیث لم یستثن، فقال له الخضر: «فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی» اى صحبتنى، «فَلا تَسْئَلْنِی عَنْ شَیْ‏ءٍ» ممّا افعله، «حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً» اى حتّى اکون انا الّذى افسّره لک، قرأ نافع و ابن عامر «فَلا تَسْئَلْنِی» بفتح اللّام و تشدید النّون و الوجه انّ الفعل قد الحق النّون الثّقیلة و بنى معها على الفتح، و قرأ الباقون «فَلا تَسْئَلْنِی» باسکان اللّام و تخفیف النّون و الوجه انّ الفعل مجزوم بلا الّتى للنّهى فسکنت اللّام للجزم «فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَکِبا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَها» موسى و خضر هر دو در ساحل دریا مى‏رفتند کشتیى بایشان بر گذشت، اصحاب کشتى که ایشان را دیدند بسیماى نیکان و نیک مردان ایشان را بى مزد در کشتى نشاندند، و گفته‏اند که اصحاب کشتى خضر را بشناختند از آن در کشتى نشاندند بى مزد، چون کشتى بمیان دریا رسید خضر تبر برداشت و کشتى را سوراخ کرد چنانک آب بکشتى برآمد، موسى (ع) بجامه خویش آن سوراخ بگرفت، و گفته‏اند بوم کشتى بشکست اما آب برنیامد، موسى (ع) گفت: «أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها؟»، قرأ حمزة و الکسائى «لیغرق اهلها» بالیاى مفتوحة و بفتح الرّاء و رفع الاهل و الوجه انّه على اسناد الفعل الى الاهل و ارتفاعه به، و قرأ الباقون «لِتُغْرِقَ» بالتّاء مضمومة و بکسر الرّاء و نصب الاهل و الوجه انّه على اسناد الفعل الى المخاطب و انتصاب الاهل بالفعل و المعنى: لتغرق ایّها المخاطب اهلها و هذا موافق لما قبله لانّه الخطاب و هو قوله: «أَ خَرَقْتَها» و لما بعده و هو قوله: «لَقَدْ جِئْتَ». بر قراءت حمزه و کسایى گفت کشتى را بشکستى تا مردمان آن بآب غرق شوند، و بر قراءت دیگران گفت کشتى را بشکستى تا مردمان آن را بآب غرق کنى. و قیل معناه هذا الفعل یشبه فعل من یرید الاغراق، «لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً» عظیما منکرا مأخوذ من امر القوم اذا کثروا و اشتدّ امرهم.
چون موسى (ع) بر فعل وى انکار نمود، خضر گفت: «أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً»، ایشان در آن سخن بودند که گنجشکى از هوا فرود آمد و منقار خویش بر آب دریا زد و باز بپرید، خضر گفت: یا موسى انّ علمى و علمک و علم الخلائق کلّهم فى علم اللَّه کهذه النّقرة الّتى اخذها من عرض البحر، موسى چون دید که کشتى شکسته را آب بر نیامد و اهل کشتى را از آن هیچ زیان نداشت گفت: «لا تُؤاخِذْنِی بِما نَسِیتُ» اى بما غفلت فانّ النّسیان مرفوع عن الانسان، و قیل هو من النّسیان الّذى هو التّرک یعنى بما ترکت من وصیّتک. و عن ابن عباس‏ انّ موسى لم ینس و لکنّه من معاریض الکلام و اراد شیئا آخر نسیه، «وَ لا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً» اى لا تضایقنی بهذا القدر فتعسر بصاحبک. و قیل «لا تُرْهِقْنِی» اى لا تغشنى من امرى عسرا، یقال غلام مراهق قارب ان یغشاه البلوغ.
«فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَهُ» پس از کشتى بیرون آمدند و در شهر شدند، و جماعتى کودکان را دیدند که بازى میکردند، خضر یکى را از ایشان که بر وى نیکوتر بود و بجامه پاکتر و بطبع خوبتر. بگرفت و سر وى از تن جدا کرد، قیل اقتلع رأسه، و قیل ذبحه بالسّکین، و قیل دمغ رأسه بالحجر، و قیل رفسه برجله فقتله، و قیل ضرب رأسه الجدار فقتله. ابن عباس گفت کودکى بود بحد بلوغ نارسیده بدلیل آنکه موسى گفت: «نَفْساً زَکِیَّةً»، و بر قراءت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و رویس از یعقوب «زاکیة» و هما واحدة اى طاهرة لم تبلغ حدّ التّکلیف فالزّکیّة فعلیة و الزّاکیة فاعلة و کلتاهما واحدة فى المعنى، و قیل الزّاکیة التی لم تذنب قطّ و الزّکیّة الّتى اذنبت ثمّ تابت، قومى گفتند بالغ بود و لهذا قال موسى: «بِغَیْرِ نَفْسٍ» اى بغیر قود و لو کان صغیرا لم یکن علیه قصاص و لا تبعة:
قال الکلبى کان فتى یقطع الطّریق و یأخذ المتاع و یلخاء الى ابویه فیحلفان دونه و لا یعلمان ذلک. قال الحسن کان رجلا کافرا و العرب قد تقول للرجل البالغ غلام، و قیل کان اسمه حیسون و قیل خشنود و اسم ابیه ملاس و اسم امّه رحمى، و قیل شهوى. و عن ابىّ بن کعب قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول الغلام الّذى قتله الخضر طبع کافرا، «لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً» اى منکرا ینکره العقلاء و النّکر اشدّ و اعظم من الامر، قرأ ابن عامر و نافع بروایة ورش و قالون و ابو بکر و یعقوب «نُکْراً» بالتّثقیل و الباقون «نُکْراً» بالتّخفیف و هما لغتان کالعنق و العنق و الطّنب و الطنب و الشّغل و الشّغل و الاصل التّثقیل و قد مضى مثله.
آورده‏اند که خضر چون انکار موسى دید بر قتل غلام دست بشانه غلام زد، شانه چپ وى بیرون آورد و گوشت از وى باز کرد، بر استخوان شانه وى نبشته بود: کافر لا یؤمن باللّه ابدا.
«قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً» زاد فى هذه الآیة لک لانّ النّکیر فیه اکثر.
«قالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْ‏ءٍ» یعنى سؤال توبیخ و انکار، «بَعْدَها» اى بعد هذه المسئلة، و قیل بعد هذه المرّة، و قیل بعد هذه النّفس المقتولة، «فَلا تُصاحِبْنِی» بالالف مضمومة التّاء قراءة الجمهور الّا ما رواه ابن حسّان عن یعقوب «فلا تصاحبنی» بفتح التّاء و الحاء و اسکان الصّاد بغیر الف، فتصاحبنى من المصاحبة و هو ان تکون من کلّ واحد صحبة للآخر لانّه من باب المفاعلة فیکون الفعل فیه من الاثنین و تصاحبنی من الصحبة و هو ممّا یکون الفعل لواحد و المقصود ها هنا هو صحبة المخاطب فاضاف الصّحبة الیه فقط، «قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً» اعذرت فیما بینى و بینک فى الفراق، قرأ نافع «مِنْ لَدُنِّی» بضم الدّال و تخفیف النّون و قرأ ابو بکر «لَدُنِّی» باسکان الدّال و اشمامها الضمّة و تخفیف النّون، و قرأ الباقون «لَدُنِّی» مضمومة الدّال مشدّدة النّون و هو الاصل الّذى ینبغى ان تکون الکلمة علیه.
و عن ابى بن کعب قال کان رسول اللَّه (ص) اذا ذکر احدا فدعا له بدا بنفسه، فقال ذات یوم رحمة اللَّه على و على اخى موسى لو لم یحمله الحیاء على اخذ ذمامه الّا یصاحبه بعدها لراى من عجایب غیب اللَّه و علمه شیئا کثیرا.
«فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَةٍ» از آنجا رفتند بشهر انطاکیه، و گفته‏اند شهر ایله و هى ابعد ارض اللَّه من السّماء، و گفته‏اند شهر باجروان بزمین ارمنیة، «اسْتَطْعَما أَهْلَها» استطعمهم موسى و دخل الخضر فى الکلام للصّحبة، «فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما» یقول ضفته اذا جئته ضیفا و اضفته اذا دعوته الى‏ ضیافتک و کذلک ضیّفته و الضّیف و الضّیفوفة المیل و سمّى الضّیف لانّه عدل من منزله الى منزل غیره، «فَوَجَدا فِیها» اى فى القریة، «جِداراً یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ» لفظ الارادة ها هنا مجاز و المراد به یقرب و یکاد و هذا واسع فى العربیّة یقول ترید الشّمس ان تمیل، و قال الشّاعر:
یرید الرّمح صدر بنى براء
و یمسک عن دماء بنى عقیل‏
‏... «أَنْ یَنْقَضَّ» اى ینکسر، قضضت الشّى‏ء کسرته فانقضّ اى انکسر، و قیل ینقضّ یسقط و منه انقضاض الکواکب، «فَأَقامَهُ» اى مسّه الخضر بیده فاستوى الجدار، و قیل هدمه و جدّد بناه و اعاده صحیحا. و عن النّبی (ص) هدمه ثمّ قعد یبنیه. موسى و خضر چون بآن شهر رسیدند مهمانى خواستند و ایشان را مهمانى نکردند و طعام ندادند، مصطفى (ص) گفت لئیمان بودند قوم آن شهر که ایشان را طعام ندادند، پس خضر دیوارى دید در آن شهر طول آن صد گز و نزدیک بود که آن دیوار بیفتادى، خضر دست بوى باز نهاد و راست کرد و یا آن را بکند و باز نیکو و درست کرد، موسى گفت: «لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً» اى لو شئت لاتّخذت على اصلاحه اجرة و جعلا. و قیل قرى و ضیافة، قرأ مکّى و بصرى «لتخذت» مخفّفة التّاء مکسورة الخاء، و قرأ الباقون «لَاتَّخَذْتَ» مشدّدة التّاء مفتوحة الخاء و الوجه ان اتّخذ على افتعل و تخذ على فعل کلاهما واحد فى المعنى کتبع و اتّبع، یقال اتّخذت مالا اتّخذه اتّخاذا و تخذته اتّخذه تخذا على فعل بکسر العین، و اظهر ابن کثیر و حفص الذّال و کذلک یعقوب، هذا الحرف وحده و ادغم الباقون الذّال فى التّاء.
«قالَ هذا فِراقُ» اى هذا وقت فراق، «بَیْنِی وَ بَیْنِکَ». و قیل هذا السؤال منک بعد عهدک و شرطک سبب فراقنا و لا اصحبک بعد هذا و انّما کرّرتین تأکیدا معناه فراق بیننا کما یقال لعن اللَّه الغادر منّى و منک اى الغادر منّا، «سَأُنَبِّئُکَ» اى ساخبرک قبل ان تتفرّق، «بِتَأْوِیلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً» اى بمآل ما سألته عنه و لم تصبر علیه، خضر گفت اکنون تفسیر کنم ترا آنچ بر آن صبر نتوانستى‏کرد و بر من انکار کردى: اما کشتى از آن چند درویش بود یعنى ده برادر، پنج از ایشان زمن و پنج ازیشان کارگران در دریا یعنى که در دریا غوّاصى میکنند یا کشتى بکرا میدهند و بغلّه آن زندگانى میکنند، و گفته‏اند که کشتى وقف بود بر ایشان، «فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها» اى اجعلها ذات عیب، یقال عبته اذا جعلته ذا عیب فانت عائب و ذلک معیب، «وَ کانَ وَراءَهُمْ» اى امامهم، «مَلِکٌ» کافر اسمه جلندى، «یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ» صالحة، «غَصْباً». و قرأ عثمان «کل سفینة صالحة» قیل و امر عثمان فکتب الى بلاد المسلمین بان یکتب فى المصاحف: «صالحة» و قال قد قامت عندى البیّنة بها و کان ذلک فى آخر عمره فلم ینتشر. و فى الآیة دلیل على انّ المسکین و ان کان یملک شیئا فلا یزول عنه اسم المسکنة اذا کانت به حاجة الى ما هو زیادة على ملکه و یجوز له اخذ الزّکاة و سئل ابن عباس کیف کانوا مساکین و السّفینة قد تساوى الف دینار، فقال المسافر مسکین و ان کان معه الف دینار.
«وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینا» اى علمنا ان عاش ان یصیر سببا لکفر والدیه و عصیانهما اللَّه لانّهما کانا شدیدى الحبّ له، و معنى «یُرْهِقَهُما» یغشیهما. و قال الزجاج یحملهما على الرّهق و هو الجهل.
«فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما» قرأ نافع و ابو عمرو «یُبْدِلَهُما» بالتّشدید و کذلک فى النّور: «وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ» و فى التّحریم: «أَنْ یُبْدِلَهُ» و فى القلم: «أَنْ یُبْدِلَنا» و قرأ الباقون «یُبْدِلَهُما» بالتّخفیف و کذلک فى الجمیع الّا ابن عامر و حمزة و الکسائى و حفص عن عاصم فانّهم قرءوا فى النّور وحده بالتّشدید و فى الباقى بالتّخفیف، و الوجه انّ بدّل مثل ابدل و کلاهما قد جاء فى القرآن و التّبدیل فیه اکثر من الإبدال و المعنى اردنا ان یرزقهما اللَّه ولدا یکون، «خَیْراً مِنْهُ زَکاةً» اى اتمّ صلاحا و اطهر دینا، «وَ أَقْرَبَ رُحْماً» قرأ ابن عامر و یعقوب «رُحْماً» بضمّ الحاء و قرأ الباقون «رُحْماً» بسکون الحاء و الوجه انّ رحما و رحما واحد و المضموم عینه اصل و المسکّن مخفّف منه و کالشّغل و الشّغل اى رحمة و عطفا الرّحم و الرّحمة و المرحمة بمعنى واحد.
و قیل هو من الرّحم و القرابة اى ابر بوالدیه و اوصل للرّحم.
کلبى گفت اللَّه تعالى بجاى این پسر ایشان را دخترى داد که پیغامبرى او را بزنى کرد و هفتاد پیغامبر از فرزندان او پدید آمد، و گفته‏اند چهار صد پیغامبر از نسل وى بودند، و گفته‏اند این دختر یونس متّى را دریافت و بسبب وى امّتى عظیم بهدایت حق رسیدند و آن پسر که خضر او را بکشت کافر بود و صلاح پدر و مادر در کشتن وى بود.
قال قتادة قد فرح به ابواه حین ولد و حزنا علیه حین قتل و لو بقى کان فیه هلاکهما فلیرض امرؤ بقضاء اللَّه فانّ قضاء اللَّه للمؤمن فیما یکره خیر له من قضائه فیما یحبّ.
«وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ» خضر گفت اما آن دیوار که اصلاح آن کردم رایگان «۱» از آن دو یتیم بود در آن شهر نام ایشان اصرم و صریم، «وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما» و در زیر آن گنجى نهاده ایشان را.
روى انّ النّبی (ص) قال: کان ذهبا و فضّة، قال ابن عباس و الحسن کان لوحا من ذهب مکتوب فیه عجبا لمن یؤمن بالقدر کیف یحزن، و عجبا لمن یوقن بالرّزق کیف یتعب، و عجبا لمن یؤمن بالموت کیف یفرح، و عجبا لمن یؤمن بالحساب کیف یغفل، و عجبا لمن یعرف الدّنیا و تقلّبها باهلها کیف یطمئنّ الیها، لا اله الّا اللَّه محمد رسول اللَّه، و فى الشّق الآخر انا اللَّه لا اله الّا انا وحدى لا شریک لى خلقت الخیر و الشرّ فطوبى لمن خلقته للخیر و اجریته على یدیه و الویل لمن خلقته للشرّ و اجریته على یدیه.
و قال بعضهم الکنز المطلق عند العرب هو المال الّا ان یقیّد باضافة فیقال کنز علم و کنز حکمة و کنز جود، ثمّ قال: «وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً» قال ابن عباس ابوهما السّابع و اسمه کاشح و کان سیّاحا میگوید پدر هفتمین ایشان نیک مرد بوده بصلاح، ربّ العزّه برکت صلاح آن پدر هفتمین باین دو یتیم در رسانید و آن گنج ایشان را نگاهداشت.
و فى بعض الآثار انّ اللَّه عزّ و جل لیحفظ بصلاح الرّجل الصّالح ولده و ولد ولده و مشربته الّتى هو فیها و الدّویرات حوله فیما یزالون فى حفظ من اللَّه عزّ و جل و ستر. و عن سعید بن المسیّب انّه کان اذا راى ابنه قال اى بنىّ لازیدن صلاحى من اجلک رجاء ان احفظ فیک و یتلوا هذه الآیة. و یحکى انّ بعض العلویة دخل على هارون الرّشید و قد همّ بقتله فلمّا دخل علیه اکرمه و خلّى سبیله فقیل له بم دعوت حیث نجّاک اللَّه قال قلت یا من حفظ الکنز على الصبیین بصلاح ابیهما احفظنى منه بصلاح آبائى، «فَأَرادَ رَبُّکَ» یا موسى «أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما» اى الحلم و وفور العقل و تدبیر المعاش، «وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما» اى و یخرجا مالهما، «رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ» قیل هو متّصل باستخراج الکنز، و قیل متصل بفعله یعنى فعلت ما فعلت رحمة من ربّک، «وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی» اى عن رأیى و تدبیرى، «ذلِکَ» اى الاجوبة الثلاثة، «تَأْوِیلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً» حذف التّاء تخفیفا و لمّا اراد موسى ان یفارقه قال له اوصنى فقال کن نفّاعا و لا تکن ضرّارا ارجع عن اللّجاجة و لا تمش فى غیر حاجة و لا تضحک من غیر عجب و لا تعیرنّ احدا بخطیئة یا بن عمران. و روى انّه لمّا فارق موسى الخضر رجع الى قومه و هم فى التّیه.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ» مى‏پرسند از ذو القرنین «قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً (۸۳)» بگوى آرى بر شما خوانم قصّه وى «إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ» ما او را دست رس دادیم در زمین، «وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً (۸۴)» و از هر چیز وى را چاره‏اى دادیم و دانشى.
«فَأَتْبَعَ سَبَباً (۸۵)» تا بر آن چاره و دانش برفت راه جویان.
«حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ» تا آن گه که رسید بآنجا که آفتاب فرو شود، «وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ» آفتاب را یافت که در چشمه گرم فرو شد، «وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً» و بنزدیک آن چشمه مردمانى یافت، «قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» ما گفتیم اى ذو القرنین، «إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً (۸۶)» یا آنکه عذاب کنى یا آنکه در ایشان کارى بر دست گیرى آن یا آن.
«قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ» ذو القرنین گفت امّا آن کس که کافرست، «فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ» آرى عذاب کنیم ما او را، «ثُمَّ یُرَدُّ إِلى‏ رَبِّهِ» آن گه او را با خداوند وى برند، «فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً (۸۷)» تا عذاب کند وى را عذابى سخت‏تر و منکرتر.
«وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً» و امّا آن کس که بگرود و خداى را جلّ جلاله کار نیک کند، «فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى‏» او راست پاداش نیکویى، «وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً (۸۸)» و از کار خویش نیکویى کنیم با او.
«ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً (۸۹)» آن گه بر پى چاره ایستاد و توان جست.
«حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ» تا آن گه که بآنجاى رسید که آفتاب مى‏برآمد، «وَجَدَها تَطْلُعُ» آفتاب را چنان یافت که بر مى‏آمد و بر مى‏تافت، «عَلى‏ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً (۹۰)» بر گروهى که میان ایشان و میان آفتاب هیچ پوشش نبود.
«کَذلِکَ» چنان هن، «وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ خُبْراً (۹۱)» و ما دانا بهر چه با اوست و آن اوست و باوست بآگاهى و دانش خویش.
«ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً (۹۲)» پس آن گه بر پى چاره جستن ایستاد.
«حَتَّى إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ» تا آن گه که رسید میان دو او راز آن دو کوه، «وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً» جز از آن دو گروه گروهى یافت، «لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا (۹۳)» که هیچ نکاستندى که‏ سخن هیچ دریافتندى.
«قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» آن قوم گفتند اى ذو القرنین، «إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ» این یاجوج و ماجوج تباهى میکنند در زمین، «فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً» ترا ضریبه‏اى سازیم و خراجى نهیم، «عَلى‏ أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا (۹۴)» بر آن تا میان ما و میان ایشان دیوارى سازى.
«قالَ» جواب داد ذو القرنین و گفت، «ما مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ» آن دسترس و توان که اللَّه تعالى مرا داد این کار را آن بهتر از خراج شما، «فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ» شما مرا بنیروى تن یارى دهید، «أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً (۹۵)» تا میان شما و میان ایشان دیوارى بر هم نهم.
«آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ» مرا خایها آهن و پولاد دهید، «حَتَّى إِذا ساوى‏ بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ» تا آن گه که از زمین تا سر کوه هموار کرد راست بخایه آهن پولاد برهم، «قالَ انْفُخُوا» گفت دموزنها سازید برین دیوار و آن را آتش کنید، «حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً» تا آن را آتشى کرد آهن گداخته سرخ، «قالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً (۹۶)» گفت مس گداخته دهید مرا تا برین ریزم.
«فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ» نمى‏توانند که بر سر دیوار آیند، «وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً (۹۷)» و نمى‏توانند که آن را بسنبند «قالَ» گفت ذو القرنین، «هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی» این دیوار بخشایشى است بر شما از خداوند من، «فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی» چون آن هنگام آید که خداوند من خواسته است، «جَعَلَهُ دَکَّاءَ» این دیوار را پست کند و نیست و تباه و خرد، «وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا (۹۸)» و آن بودنى است در کار خداوند من براستى که خواهد بود.
«وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ» و چنان کنیم آن روز که‏ بیرون آیند از آن سدّ بر یکدیگر مى‏آویزند، «وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ» و در صور آخر دردمند «فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً (۹۹)» و ایشان را با هم آریم بعرصه با هم آوردنى.
«وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکافِرِینَ عَرْضاً (۱۰۰)» و فرا دیدار دهیم دوزخ آن روز کافران را دیدار دادنى.
«الَّذِینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ» آن کافران که چشمهاى دلهاى ایشان، «فِی غِطاءٍ عَنْ ذِکْرِی» در پرده‏اى بود از شناخت ما و بدانستن حقّ ما، «وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً (۱۰۱)» و گوش دل نداشتند حق نمى‏توانستند شنید.
«أَ فَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا» چنین پنداشتند ایشان که کافر شدند، «أَنْ یَتَّخِذُوا عِبادِی مِنْ دُونِی أَوْلِیاءَ» که بندگان من بخدایى گیرند فرود از من، «إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ نُزُلًا (۱۰۲)» ما ساختیم دوزخ کافران را تا نزل ایشان بود.
«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ» بگوى که شما را خبر دهم، «بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا (۱۰۳)» که زیانکارتر کارگران و بیهوده‏تر رنجوران و بى‏برتر کردار ورزان کیست.
«الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» ایشان که رنج مى‏بردند درین جهان و رنج ایشان باطل گشت و نیست، «وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً (۱۰۴)» و مى‏پندارند که بس نیکوکارى مى‏کنند.
«أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ» ایشانند که بآیات و سخنان اللَّه تعالى کافر شدند، «وَ لِقائِهِ» و بدیدار او، «فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ» تا کردارهاى ایشان همه تباه گشت و نیست، «فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً (۱۰۵)» فردا ایشان را در سخن هیچ سنگ ننهیم.
«ذلِکَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما کَفَرُوا» آنست سزاى ایشان بآنچ کافر شدند، «وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ رُسُلِی هُزُواً (۱۰۶)» و پیغام و سخنان من و فرستادگان من بافسوس فرا داشتند.
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» ایشان که بگرویدند و نیکیها کردند، «کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا (۱۰۷)» بهشتهاى فردوس نزل ایشانست که آنجا فرود آیند.
«خالِدِینَ فِیها» جاوید در آنند، «لا یَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا (۱۰۸)» از آن بگشتن نبیوسند و بدل نجویند.
«قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً» بگوى که اگر دریا مداد بودى، «لِکَلِماتِ رَبِّی» نبشتن سخنان خداوند مرا، «لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی» مداد برسیدى و نیست گشتى پیش از آن که سخنان خداوند من، «وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً (۱۰۹)» و گر چند دریاى دیگر مدد آریم‏
«قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» بگوى من مردمى‏ام چون شما، «یُوحى‏ إِلَیَّ» بمن پیغام مى‏رسانند، «أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» که خداوند شما خدایى یکتاست، «فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ» هر که دیدن خداوند خویش امید میدارد، «فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً» تا کار کند کار نیک، «وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً (۱۱۰)» و در کردار که خداى را کند دیدار کس نجوید و پسند مردمان نخواهد.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ» انّما سأله اهل مکّة من تلقین الیهود، مشرکان مکّه از تلقین جهودان پرسیدند از مصطفى (ص) که در گذشتگان و پیشینیان مردى طوّاف بود که بشرق و غرب رسید آن مرد کیست و قصّه وى چیست؟ ربّ العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: «قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً»
سأخبرکم من اللَّه، و قیل من ذى القرنین اى محمد ایشان را جواب ده که آرى بر شما خوانم قصّه او و آگاهى دهم شما را از احوال و سر گذشت او این ذو القرنین نام وى بعربى عمرو بود و گفته‏اند عیّاش بود و بعبرانى اسکندر و اسکندریه بوى باز خوانند که وى بنا نهاد بر بحر روم و همچنین مدینه جىّ بزمین اصفهان و سمرقند و مرو و هرات بزمین خراسان وى بنا نهاده و نام پدر وى فیلقوس بود ملک یونانیان و از روم بود و رومیان همه از فرزندان عیص بن اسحاق بن ابرهیم‏اند. وهب منبه گفت: کان ذو القرنین رجلا من الرّوم ابن عجوز من عجائزها لیس لها ولد غیره. و در نبوّت وى علما مختلف‏اند، قومى گفتند پیغامبر بود که اللَّه تعالى گفت: «قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» و این خطاب جز با پیغامبران نبود، قومى گفتند پیغامبر نبود اما مردى بسامان بود نیک مرد، ناصح، ملکى عادل و فاضل. و خطاب «قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» بمعنى الهامست چنانک گفت: «أَوْحى‏ رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ یا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ».
قومى گفتند پیغامبر بود اما نه مرسل بود و این قول بصحّت و صواب نزدیک تر است. و در خبرى آمده که رسول خدا (ص) گفت: لا ادرى ا کان ذو القرنین نبیّا ام لا،اگر این خبر درستست پس خوض کردن در آن تکلّف و تعسّف است.
و گفته‏اند چهار کس‏اند که ملک ایشان بهمه جهان برسید دو مؤمن: سلیمان بن داود و ذو القرنین، و دو کافر: نمرود و بخت‏نصر. و سبب آن که او را ذو القرنین گفتند علما را در آن اقوالست یک قول آنست که: بلغ قرنى الارض المشرق و المغرب بدو گوشه زمین رسید هم مشرق و هم مغرب چنان که قرآن بیان کرده، و گفته‏اند او را دو گیسو بود سخت تمام و نیکو بمروارید بافته، اى کانت له ذوابتان و الذّؤابة تسمّى قرنا. و قیل کان على رأسه شبه قرنین صغیرین تواریهما العمامة.
وهب منبه گفت دو گوشه پیشانى وى از مس بود و این قولى بعید است.
امیر المؤمنین على (ع) گفت: عاش مائة سنة فقتل ثمّ احیاه اللَّه و عاش مائة اخرى فصحب فى الدّنیا قرنین.
و قیل لانّه ملک فارس و الرّوم، و قیل کان کریم الطّرفین، و قیل لانّه اعطى علم الظّاهر و الباطن، و قیل لانّه دخل النّور و الظّلمة، و قیل رأى فى المنام کانّه اخذ بقرنى الشّمس فاخبر برؤیاه فسمّى ذو القرنین.
«إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ» اى مکّنّاه من التّصرف فیها على حسب ارادته، و قیل سهلنا علیه السّیر فیها و دلّلنا له طرقها، «وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً» اى آتیناه من کلّ شى‏ء یحتاج الیه الخلق حیلة و علما یتسبّب به الیه.
«فَأَتْبَعَ» ثمّ اتّبع، بوصل الف و تشدید تا قراءت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و یعقوب است باقى «فَأَتْبَعَ» ثمّ اتبع، بقطع خوانند بى تشدید و معنى قطع ادراک است و معنى وصل اتّباع اثر اگر چه ادراک نبود، تقول العرب اتّبعته حتّى اتبعته اى اتّبعت اثره حتّى اذا ادرکته، و المعنى «فَأَتْبَعَ سَبَباً» اى طریقا بین المشرق و المغرب و مسلکا لفتح المدائن و قتل الاعداء، گفته‏اند معنى تمکین وى در زمین آنست که آب در زیر قدم وى بسته داشتند و زمین از بهر وى در نوشتند و میغ در هوا او را مسخّر کردند و او را عمر دراز دادند و در برّ و بحر راهها برو گشاده کردند و اقطار زمین در حقّ وى چنان بود که باد در حقّ سلیمان مسخّر و نرم.
و گفته‏اند که چهار علم بچهار کس دادند: علم أسماء به آدم، لقوله: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ». و علم تعبیر به یوسف: «وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ». و علم غیب به خضر «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». و علم طلسم به ذو القرنین: «وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً».
... «فَأَتْبَعَ سَبَباً» سبب در قرآن بر وجوه است: یکى بمعنى باب چنان که گفت: «لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ، أَسْبابَ السَّماواتِ» اى ابوابها. دیگر بمعنى دوستى: «وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ» اى المودّات. سوم بمعنى رسن: «فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ»اى بحبل. چهارم بمعنى طریق چنانک گفت: «فَأَتْبَعَ سَبَباً» اى طریقا الى البلدان.
روایت کنند از وهب منبه که ربّ العالمین ذو القرنین را گفت: یا ذا القرنین این زمین را چهار کرانه است: یکى مشرق آنجا امتى‏اند که ایشان را ناسک گویند. دیگر کرانه مغرب است امتى دارند که ایشان را منسک گویند میان این دو امت طول زمین است. کرانه سوم جابلقا است قومى دارند که ایشان را هاویل گویند. کرانه چهارم جابرسا است در مقابل جابلقا قومى دارند که ایشان را تاویل گویند و میان این دو قوم عرض زمینست، و بیرون ازین چهار امّت امّتهاى دیگرست در میان زمین که ایشان را جن و انس گویند و یاجوج و ماجوج، ترا باین زمین میفرستم تا پادشاه باشى و خلق را بر دین حق خوانى و بر سنن صواب رانى، ذو القرنین گفت: الهى انّک قد ندبتنى الى امر عظیم لا یقدر قدره احد و انت الرّءوف الرّحیم الّذى لا تکلّف نفسا الّا وسعها و لا تحملها الّا طاقتها بل انت ترحمها باىّ قوة اکاثرهم و باىّ حیلة اکابرهم و باىّ لسان اناطقهم و باىّ حجّة اخاصمهم بار خدایا دانى که من ضعیفم و آنچ مرا مى‏فرمایى کاریست عظیم بزرگ و تو خداوندى کریم مهربان که هر کسى را بار آن بر نهى که برتابد و آن فرمایى که تواند، خداوندا چون سخن گویم با ایشان؟ و ایشان را لغتها مختلف که من در نیابم، بچه حجّت با ایشان خصومت گیرم؟ بکدام قوّت و عدّت با ایشان بکاوم؟ بچه حیلت کار از پیش ببرم و در راههاى مختلف چون راه برم؟ اللَّه تعالى گفت جلّ جلاله یا ذا القرنین تو اندوه مدار و مترس که من ترا قوّت دل دهم و فصاحت زبان و کمال عقل و حجت روشن و برهان صادق و ساز و عدّت تمام، و آن گه نور و ظلمت ترا مسخّر گردانم تا نور از پیش همى‏رود و راه مى‏برد و ظلمت از پى همى‏آید و حیاطت همى‏کند، آرى ولایت عظیم بود و راه صعب و دشمن قوى و تن ضعیف، لکن چون مولى یار بود، همه کارها چون نگار بود. ذو القرنین بفرمان اللَّه تعالى فرا راه بود نور در پیش و ظلمت در قفا و با وى هزار هزار و چهار صد هزار مرد بود جنگى، رفت سوى مغرب چنانک ربّ العزّه گفت: «حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ» تا آن گه که رسید آنجا که آفتاب فرو مى‏شود، چشمه‏اى دید عظیم، آبى تاریک و گلى سیاه که آفتاب در میان آن چشمه فرو مى‏شد و آن چشمه همچون دیگ میجوشید اینست که ربّ العالمین گفت: «وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ» ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و حفص و یعقوب حمئة خوانند بهمزه بى الف، اى ذات حمأة و هو الطّین الاسود، و فى ذلک یقول الشّاعر:
قد کان ذو القرنین عمّى مسلما
ملکا تدین له الملوک و تحشد
بلغ المشارق و المغارب ینبغى
اسباب امر من حکیم مرشد
فرأى مغیب الشّمس عند مآبها
فى عین ذى خلب و ثأط حرمد
الخلب الطّین و الثأط الحمأة و الحرمد الاسود، و قرأ الباقون «فى عین حامیة» بالالف من غیر همز اى حارّة.
روى ابو ذر قال کنت ردف النّبی (ص) فقال یا با ذر این تغرب هذه؟
قلت اللَّه و رسوله اعلم، قال فانّها تغرب فى عین حامیة.
و گفته‏اند معنى آیت آنست که ذو القرنین را چنان نمود که آفتاب بآن چشمه فرو مى‏شود همچون کسى که در دریا بود چنان نماید که آفتاب از دریا بر مى‏آید و هم بدریا فرو مى‏شود، یا در بیابان بود چنان نماید که آفتاب از بیابان بر مى‏آید و هم ببیابان فرو میشود، بچشم نگرند چنین نماید و حقیقت خلاف این باشد.
... «وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً» ذو القرنین که آنجا رسید بنزدیک آن چشمه قومى یافت یعنى شارستانى عظیم دید در آن خلقى عظیم فراوان بودند یعنى ناسک، ایشان را قوت و قامت تمام و سلاح و ساز جنگ ساخته، زبانهاشان مختلف و هواهاشان پراکنده، جامه‏هاشان پوست صیدى و طعامها صید دریایى، همه کافر که در میان ایشان یک مؤمن نه، ذو القرنین ایشان را بر توحید دعوت کرد و دین حق بر ایشان عرضه کرد، قومى بگرویدند و قومى نه، پس ربّ العالمین گفت: «یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ»
آن کس که گوید ذو القرنین پیغامبر بود این قول بمعنى وحى باشد، یعنى اوحى اللَّه الیه بهذا، و آن کس که گوید پیغامبر نبود، پس آن را دو قول گفته‏اند: یکى اوحى اللَّه الى نبىّ فامره النّبیّ به، و الثانى کان الهاما و القاء فى القلب: «قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ» اى امّا ان تعذّبهم بالسّیف ان اصرّوا على کفرهم و لم یدخلوا فى الاسلام، «وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً» باکرامهم و تعلیمهم شرایع الدّین ان آمنوا. و قیل العذاب القتل و اتّخاذ الحسن الاسر، یعنى تأسرهم فتعلمهم الهدى و تبصرهم الرّشاد.
«قالَ» ذو القرنین، «أَمَّا مَنْ ظَلَمَ» اى کفر، «فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ» انا و من معى بالقتل، «ثُمَّ یُرَدُّ إِلى‏ رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً» فى القیامة لم یعهد مثله.
«وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى‏» عمل صالح اینجا شهادتست و قربان و ختان که اعلام دین‏اند، «فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى‏» حمزه و کسایى و حفص و یعقوب جزاء بنصب و تنوین خوانند یعنى فله الحسنى جزاء یکون مصدرا فى موضع الحال، اى فله الحسنى مجزیا بها و الحسنى صفة و موصوفها الخلال او المکافاة و التّقدیر فله الخلال او المکافاة الحسنى، و قرأ الباقون «جَزاءً الْحُسْنى‏» برفع جزاء و اضافته و الوجه انّ جزاء مبتداء و له خبره و الحسنى مضاف الیها و هى صفة الخلال ایضا و تقدیره فله جزاء الخلال الحسنى و الخلال ها هنا الاعمال الصّالحة، و فى القراءة الاولى انواع الثّواب. و قیل الحسنى فى القراءة الاولى الجنّة، و صحّ فى الخبر انّ الحسنى الجنّة، «وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً» اى تلین له القول و تهوّن علیه الامر، و قیل نستعمله ما یتیسّر له، و قیل تأمره بطاعة اللَّه مع احساننا الیه.
«ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً» قال ابن عباس ثمّ سلک طریقا آخر یوصله الى المشرق.
«حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ» سار من المغرب نحو المشرق حیث ظنّ الشّمس تطلع منه، و قیل حتّى لم یبق بینه و بین مطلع الشّمس احد، «وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى‏ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً»
قال قتادة لم یکن بینهم و بین الشّمس ستر و ذلک انّهم کانوا فى مکان لا یستقرّ علیهم بناء و انّهم کانوا فى اسراب لهم حتّى اذا زالت الشّمس عنهم خرجوا الى معایشهم و حروثهم. قال الحسن کانت ارضهم ارضا لا یحتمل البناء و کانوا اذا طلعت علیهم الشّمس تهوّروا فى الماء فاذا ارتفعت عنهم خرجوا فتراعوا کما تراعى البهائم. و قیل یصطادون السّمک فیطرحونه فى الشّمس فینضبح فذلک طعامهم.
میگویند این زمین که مطلع شمس است و راء چین است و در آن زمین کوه و درخت و نباتیست که آفتاب ازیشان باز دارد، و حرارت آفتاب چنانست که بر هر کس که تابد در وقت بسوزد، ربّ العزّه آنجا خلقى آفریده که ایشان را منسک گویند، و گفته‏اند: تاریس عراة حفاة عتاة عن الحقّ، سیاهانند بر مثال زنج، برهنگانند میان پوست تن ایشان و شعاع آفتاب هیچ حجاب نیست از لباس و غیر آن مگر گوشهاى ایشان که گوشهاى بزرگ دارند و بالاى ایشان کوتاه است، یک گوش خویش بر زمین فرش سازند و یکى بر زبر خویش لباس سازند، و گفته‏اند که از خلق خدا جامه پوشان در جنب ایشان کم از عشر ایشانند.
«کَذلِکَ» اى کما بلغ مغرب الشّمس فکذلک بلغ مطلعها، و قیل کما وجد القبیل عند مغرب الشّمس فى الکفر و حکم فیهم کذلک وجد عند مطلع الشّمس فحکم فیهم بحکم اولئک، و قیل انّ اللَّه عزّ و جل لمّا قصّ علیه خبرهم قال کذلک اى کذلک امرهم و الخبر عنهم کما قصصنا علیک، ثمّ استأنف فقال: «وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ» اى بما عند ذى القرنین من الجنود و العدّة، «خُبْراً» اى علما لم یخف علینا شى‏ء منها لانّا اعطیناه ذلک، و خبرا نصب على المصدر لانّ فى احطنا معنى خبرناه.
«ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً» اى سار عرضا.
«حَتَّى إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ» اى المکان الّذى بنى فیه السّدّ و هو بین جبلى‏ ارمینیّة و آذربیجان، و قیل السدّان جبلان منیفان من ورائهما یاجوج و ماجوج.
قرأ ابن کثیر و ابو عمرو السّدّین بفتح السّین، و کذلک: «بَیْنَهُمْ سَدًّا» و قرأ فى یس: «سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا» بفتح السین، و قرأ نافع و ابن عامر و ابو بکر و یعقوب بضمّ السّین فى الاحرف الاربعة، و قرأ حمزة و الکسائى «بَیْنَ السَّدَّیْنِ» بضم السّین و فتح السّین فى الثلاثة الباقیة، و قرأ حفص عن عاصم بفتح السّین فى الاحرف الاربعة و السدّ و السدّ لغتان بمعنى واحد کالضّعف و الضّعف و الفقر و الفقر. و قال ابو عبید ما کان من اللَّه کالجبال و الشّعاب فهو سدّ بالضمّ و ما کان من الآدمى فهو سدّ بالفتح. و قال الاخفش السدّ بالفتح اکثر استعمالا من السدّ بالضّمّ. و قال ابو على السّدّ بالفتح مصدر سددته و السّدّ بالضم المسدود کالاکل و الاکل، «وَجَدَ مِنْ دُونِهِما» اى من دون اهل الغرب و اهل الشرق، «قَوْماً لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا» اى لا یعلمونه و لا یفهمون معناه، قرأ حمزة و الکسائى «یَفْقَهُونَ» بالضمّ الیاء و کسر القاف اى لا یفهمون غیرهم.
«قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» اگر کسى گوید چونست که ربّ العزّه ازیشان خبر داد که: لا یفقهون قولا هیچ سخن نمى‏دانستند، آن گه گفت: «قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» یعنى ایشان با ذو القرنین گفتند و ذو القرنین با ایشان گفت، جواب آنست که: «لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا» معنى آنست که لا یعلمون خیرا من شرّ و لا ضلالا من هدى. و قیل لا یفقهون غیر لغتهم جز لغت خود ندانستند و در نیافتند و گوینده‏اى از ایشان مترجم ایشان بود چنانک در مصحف ابن مسعود است: قال الذى من دونهم یا ذا القرنین، «إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ» قرأ هما عاصم مهموزین و کذلک فى الانبیاء: «فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ» بالهمز و الوجه انهما على هذه القراءة عربیّتان فیأجوج على هذا یفعول کیربوع و مأجوج مفعول و هما جمیعا من اجّ الظلیم اذا اسرع او من اجیح النّار و هو توقدها فهما من اصل واحد و علّة منع الصرف فیهما التّعریف و التّأنیث فانّ کلّ واحد منهما علم لقبیلة و انّما شبّهوا باجیج الظلم و اجیج النّار لسرعتهم و کثرتهم و شدّتهم و قرأ الباقون یاجوج و ماجوج بغیر همز فى السّورتین و الوجه انّه یجوز ان یکون اصلهما الهمز و هما على ما سبق لکنّ الهمزة خففت بان قلبت الفا کراس و اصله رأس بالهمز و یجوز ان یکون یاجوج فاعولا من ى ج ج و ماجوج فاعولا من م ج ج فهما حینئذ من اصلین مختلفین و ترک صرفهما للتّعریف و التّأنیث.
و قیل هما اسمان اعجمیان مثل طالوت و جالوت و هاروت و ماروت و علّة منع الصرف فیهما العجمة و التّعریف و الاظهر ان یکونا اعجمیین فلا یشتقّان و لا یوزنان.
قال ابن عمر انّ اللَّه عزّ و جل جزّأ الانس عشرة اجزاء فتسعة اجزاء یاجوج و ماجوج و سایر النّاس جزء واحد.
و گفته‏اند یاجوج و ماجوج لقب دو پسر یافث بن نوح‏اند، نام یاجوج کمین است و نام ماجوج معمع. ضحّاک گفت گروهى‏اند از ترکان قبیله‏اى از قبیله‏هاى ایشان از ولد یافث. کعب گفت ایشان فرزند آدم‏اند نه از حوّا زاده که آدم را علیه السّلام وقتى احتلام رسید و نطفه‏اى که از وى جدا شد با خاک آمیخته گشت، آدم چون از خواب بیدار گشت بر آن نطفه که از وى بیامد غمگین گشت، ربّ العزّه از آن نطفه یاجوج و ماجوج بیافرید، فهم یتّصلون بنا من جهة الأب دون الامّ.
... «مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ» اى ارضنا و بلادنا و کانوا یأکلون لحوم النّاس، و عن الاعمش عن شقیق عن عبد اللَّه قال سألت النّبی (ص) عن یاجوج و ماجوج فقال یاجوج امّة و ماجوج امّة کلّ امّة اربع مائة الف امّة لا یموت الرّجل منهم حتّى ینظر الى الف ذکر من صلبه کلّهم قد حمل السّلاح، فقیل یا رسول اللَّه صفهم لنا قال هم ثلاثة اصناف: صنف منهم امثال الارز، قیل یا رسول اللَّه و ما الارز؟ قال شجرة بالشّام طول الشّجرة مائة و عشرون ذراعا فى السّماء، و صنف منهم عرضه و طوله سواء و مائة و عشرون ذراعا و هؤلاء لا یقوم لهم جبل و لا حدید، و صنف منهم یفترش احدهم احدى اذنیه و یلتحف بالآخرى لا یمرّون بفیل و لا وحش و لا خنزیر الّا اکلوه و من مات اکلوه، مقدّمتهم بالشّام و ساقتهم بخراسان یشربون انهار المشرق و بحیرة الطّبریّة.
امیر المؤمنین علىّ بن ابى طالب (ع) در وصف یاجوج و ماجوج گفته که ازیشان کس هست که بالاى ایشان یک شبر است و هست که از حد در گذشته بدرازى و بافراط بالا کشیده، بر صورت آدمى‏اند لکن موى دارند، بجاى جامه خویشتن را بآن موى بپوشند همچون بهائم و بجاى ناخن چنگال دارند چون سباع، نیش دارند چون پلنگ و شیر، آواز دهند چون گرگ، بسرایند چون کبوتر، و هر چه بینند از مردم و چهارپاى و حشرات زمین همه جانور ناپخته بخورند، و با جفت خویش گشنى کنند چون بهائم هر جا که بر هم رسند، و گوشها دارند دراز یکى فرش کنند و یکى بر خود افکنند و هیچ کس از ایشان نمیرد تا هزار بچه نیارد، چون هزار بچه آورد داند که وى را مرگ نزدیک آمد.
«حَتَّى إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ» ذو القرنین چون در اطراف عالم بگشت و امم اطراف در تحت قهر و ملک خود آورد از آنجا برگشت تا رسید میان دو او راز آن دو کوه، قومى را دید مسلمانان بسامان نیک مردان مؤمنان که از یاجوج و ماجوج بنالیدند و از رنج و اذى ایشان بزاریدند گفتند: «یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ» بالنّهب و البغى، «فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً» قرأ حمزة و الکسائى خراجا بالالف، و کذلک فى المؤمنین «ام تسئلهم خراجا» و قرأ الباقون خرجا بغیر الف فى السّورتین و کلّهم قرأ فى المؤمنین «فَخَراجُ رَبِّکَ» بالالف الّا ابن عامر فانه قرأ «فخرج ربک خیر» بغیر الف و هما فى المعنى واحد کالنّبت و النبات و هو ما یخرج من فى‏ء او جزیة او غلّة او ضریبة. و قیل الخراج على الارض و الذّمة و الخرج المصدر. و قیل الخرج الجعل و الاجر و العطیّة، و المعنى هل نجعل لک عطیّة نخرجها الیک من اموالنا، «تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا».
«قالَ ما مَکَّنِّی» قرأ ابن کثیر وحده «مَکَّنِّی» بنونین على الاصل و ترک‏ الادغام و لم یعتد باجتماع النّونین لانّ الثّانیة غیر لازمة الا ترى انّک تقول مکّنه و مکّنک فلا یثبت هذه النّون الثّانیة، و قرأ الباقون «مَکَّنِّی» بنون واحدة مشدّدة، و الوجه انّه لمّا اجتمعت النّونان و هما المثلان ادغمت احدیهما فى الأخرى و المعنى ما اعطانیه اللَّه سبحانه من التّمکّن خیر من عطیتکم، و قیل تمکین اللَّه و معونته لى خیر ممّا تعرضون علىّ من الاجر و الجعل و الضّمیر فى فیه یعود الى السّدّ المسئول، «فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ» اى بقوّة ابدانکم. و قیل بما اتقوّى به على ما ارید من الآلة و العملة و الصّنّاع الذین یحسنون البناء، «أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً» اى سدّا متراکبا بعضه على بعض المردم الثوب الذى وقع فى رقعه الرّقاع على الرّقاع. چون ایشان مال بر ذو القرنین عرضه کردند سر وا زد گفت مال گرفتن رشوت باشد و دست یارى خواست که در آن مثوبت باشد، و گفته‏اند هفتاد هزار مرد در کار ایستادند و صد فرسنگ بود میان آن دو کوه، صد فرسنگ بطول و پنجاه فرسنگ بعرض همى‏کندند تا بآب رسیدند.
پس گفت: «آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ» ردما «ائتونى» بکسر التّنوین موصولة الالف رواها ابو بکر عن عاصم و اختلف فیها و الوجه ان معنى ائتونى جیئونى و الباء محذوف من المفعول به و هو زبر الحدید و التّقدیر ائتونى بزبر الحدید کما تقول امرتک الخیر اى امرتک بالخیر، و قرأ الباقون و حفص عن عاصم «آتونى» بمدّ الالف على القطع و الوجه انّ المعنى اعطونى و زبر الحدید منصوب على انّه مفعول ثان، و زبر الحدید قطع الحدید مى‏گوید مرا خایها پولاد و آهن دهید، اینجا اختصارست یعنى فأتوه فردم جدارا، پاره‏هاى آهن بر هم مى‏نهادند و رگى مس و رگى روى و میانه سنگ، و گویند خشتى ازین و خشتى از آن و در میان همه هیزم تعبیه کردند، «حَتَّى إِذا ساوى‏ بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ» تا آن گه بر هم مى‏نهادند که آن زمین با کنارهاى کوه راست کردند و با سر هر دو کوه برابر ساختند، نافع و حمزه و کسایى و حفص «الصَّدَفَیْنِ» بفتحتین خوانند باقى بضمتین خوانند مگر ابو بکر که بضم صاد و سکون دال خواند و معنى همه یکسان است، الصدفان و الصدفان و الصدفان واحد و هما وجها الجبلین اللّذان یتصادفان اى یتقابلان، «قالَ انْفُخُوا» اى قال ذو القرنین للعملة انفخوا فى الحدید، «حَتَّى إِذا جَعَلَهُ» اى المنفوخ فیه و هو الحدید، «ناراً» اى کالنّار بالاحماء، قال: «آتُونِی» قرأ حمزة «ائتونى» موصولة الالف و الوجه انّ المعنى جیئونى بقطر افرغه علیه فهو على تقدیر حذف الجار کما سبق و العمل انّما هو للفعل الثّانی و هو «أُفْرِغْ» و قوله: «قِطْراً» منصوب به، و قرأ الباقون «آتُونِی» بقطع الالف الّا أبا بکر عن عاصم فانّه روى بقصر الالف موصولة کحمزة و قد اختلف عنه و الوجه فى «آتونى» بالقطع و المدّ على ما قدّمناه من انّه من الایتاء و هو منصرف الى معنى المناولة لا العطیّة اى ناولونى، «قطرا» افرغه علیه الى اصببه علیه کصبّ الماء و العمل ایضا للفعل الثّانی و هو افرغ کما سبق و هو اختیار سیبویه، و القطر النّحاس المذاب حتّى اذا فرغ منه جدارا صلدا من حدید و نحاس ترصّص بعضه فى بعض فصار سدّا.
«فَمَا اسْطاعُوا» بتشدید الطّاء على الادغام قرأها حمزة وحده و الوجه انّ اصله استطاعوا فادغم التّاء فى الطّاء لاجتماعهما و هما متقاربان و لم ینقل حرکة التّاء الى السّین بعد الادغام لئلا یحرّک ما لا یتحرّک فى موضع و هو سین استفعل بتشدید الطّاء مع انّ الساکن الّذى قبل المدغم لیس بحرف مدّ و قد جاء فى قوله تعالى: «فَنِعِمَّا هِیَ» عند من قرأها بسکون العین و قرأ الباقون «فَمَا اسْطاعُوا» بتخفیف الطّاء و الوجه انّ اصله ایضا استطاعوا على وزن استفعلوا کما سبق الّا انّهم کرهوا اجتماع المتقاربین و هما التّاء و الطّاء فحذفوا التّاء و لم یدغموه فى الطّاء لانّه کان یؤدى ادغامه الى تحریک السّین الّذى لم یتحرّک فى موضع او الى تبقیته ساکنا و هو غیر حرف مد و کلاهما مکروهان عندهم.
«فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ» اى لم یقدروا ان یعلوا السّدّ، «وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً» لم یقدروا ان ینقبوه من تحته. قال قتادة ذکر لنا انّ رجلا قال یا نبىّ اللَّه قد رأیت سدّ یاجوج و ماجوج، قال انعته لى کالبرد الحبر طریقة سوداء و طریقة حمراء، قال قد رأیته «قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی» فلمّا فرغ من بناء السّدّ و جاء کما احبّ ذوا القرنین قال هذا رحمة من ربّى اى هذا العمل نعمة من اللَّه علىّ و على من خاف معرّة یاجوج و ماجوج، «فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ» هو قوله تعالى: «حَتَّى إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ». قرأ عاصم و حمزة و الکسائى «دکاء» ممدودة مهموزة و الوجه انّه على تقدیر محذوف لانّ دکّاء على و زن فعلاء، یقال ناقة دکّاء لا سنام لها شبّهوه بهذه النّاقة و هو على حذف المضاف کانّه قال مثل دکّاء او على حذف الموصوف کانّه قال جعله بقعة دکّاء او ارضا دکّاء و هى الملساء، و قرأ الباقون «دکا» منونا، و الوجه انّ المعنى جعله ذا دکّ اى مدکوکا یعنى مکسورا، من قوله تعالى: «وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُکَّتا دَکَّةً واحِدَةً» و قوله: «کَلَّا إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا» فهو على حذف المضاف او على تقدیر دکّة دکّا فهو على صیغة المصدر لانّ جعل ها هنا یتعدّى الى مفعول واحد مثل خلق.
روى ابو هریرة عن النّبی (ص) انّ یاجوج و ماجوج یحفرون الرّدم کلّ یوم حتّى یروا شعاع الشّمس من الجانب الآخر فیقول الّذى علیهم ارجعوا فستخرجون غدا فیعیده اللَّه کاشد ما کان الى حین یرید اللَّه خروجهم فلا یعیده فیخرجون على النّاس فیشربون المیاه کلّها حتّى لا یبقى منها بقیّة و یتحصّن النّاس منهم فى حصونهم و یقتلون من یدرکون فاذا لم یروا احدا رموا بسهامهم نحو السّماء فیعود علیهم کهیئة الدّم فیقولون قهرنا اهل الارض و علونا اهل السّماء فیبعث اللَّه نغفا علیهم فى اقفیتهم اى دودا فیقتلهم، فقال رسول اللَّه (ص) و الّذى نفسى بیده انّ دوابّ الارض لتسمن و تشکر شکرا من لحومهم.
و قال وهب انّهم یأتون البحار فیشربون ماءها و یأکلون دوابّها ثمّ یأکلون الخشب و الشّجر و من ظفروا به من النّاس و لا یقدرون ان یأتوا مکّة و لا المدینة و لا بیت المقدس.
... «وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا» اى کائنا.
«وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ» فیه ثلاثة اقوال: احدها عن ابن عباس انّه ترک یاجوج و ماجوج یموج بعضهم فى بعض و فى الآیة تقدیم و تأخیر اى ساوى بین الصّدفین «وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ». قال الزجاج اى ترکهم یموجون متعجّبین من السّدّ فیجوز ان یکون لیاجوج و ماجوج و یجوز ان یکون للّذین اجتمعوا للسدّ، و القول الثّانی انّه ترک یوم بنى ذو القرنین السّدّ بعض یاجوج و ماجوج خارج السّدّ لا حاجز بینهم و بین سائر بنى آدم یموجون ان یختلطون بسائر النّاس، قال و هم الّذین یعرفون بالتّرک و سمّوا ترکا لترک ذى القرنین ایّاهم مع النّاس لانّه لم یخف منهم ما خیف من معظمهم، و القول الثّالث انّ هذا بعد خروج یاجوج و ماجوج لا یمنعهم اللَّه عن النّاس بل یترکهم یموجون فى النّاس اى یختلطون بهم و یفسدون فیهم، یقال ماج النّاس اذا دخل بعضهم فى بعض حیارى کموج الماء. قال ابن جریح ینسف اللَّه الجبال فیزول السّدّ. و قیل یموج الانس فى الجنّ و الجنّ فى الانس. و قیل «وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ» متّصل بکلام ذى القرنین، «وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ» لقیام السّاعة، «فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً» فى صعید واحد للثّواب و العقاب.
«وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکافِرِینَ عَرْضاً» اى اظهرناها لهم یوم القیامة قبل ان یدخلوها زجرا و تهویلا، ثمّ وصفهم فقال: «الَّذِینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطاءٍ عَنْ ذِکْرِی» اى فى غشاوة لا یعتبرون بآیاتى فیذکرونى بالتّوحید. و قیل یرید عیون القلوب کقوله: «وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»، «وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً» اى لا یستطیعون استماع القرآن استثقالا للقرآن و مقتا للنّبى. و قیل حجبوا من السّمع اذا آذوا رسول اللَّه (ص) من قوله: «وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ» الآیة...، و قیل لا یطیقون ان یسمعوا کتاب اللَّه و یتدبّروه و یؤمنوا به لغلبة الشّقاء علیهم.
«أَ فَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا» استفهام بمعنى الانکار یقول أ یظن الکفّار اتّخاذهم، «عِبادِی» یعنى الملائکة و عیسى و عزیرا اولیاء نافعهم بئس ما ظنّوا و المفعول الثّانی محذوف و هو نافعهم مى‏گوید کافران ظن بردند که ایشان بندگان من فریشتگان و عیسى و عزیز بخدایى گیرند فرود از من، آن عبادت ایشان را سود خواهد داشت یا ایشان را بکار آید به پنداشت که ایشانراست و بد ظنّى که مى‏برند، و گفته‏اند تقدیر چنین است: أ فظنّوا ان یتّخذوهم اولیاء دونى ثمّ لا اعذّبهم کلا مى‏پندارند که ایشان را بخدایى گیرند فرود از من پس من ایشان را عذاب نکنم کلّا نه چنانست که ایشان ظنّ مى‏برند بل که من ایشان را عذاب ساخته‏ام، «إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ نُزُلًا» و قیل معنى الآیة: أ فظنّوا انّهم مع کفرهم یوالیهم بالنّصرة و المعونة احد من عبادى المخلصین کلّا فانّ عبادى یعادون الکفّار مى‏پندارند این کافران که با کفر و شرک ایشان یکى از بندگان مخلص من ایشان را دوست خواهد داشت یا نصرت خواهد داد کلّا نه چنانست که ظنّ ایشانست که مؤمنان کافران را دشمن‏اند و میان ایشان معاداتست نه موالاة، جاى دیگر گفت: «لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ». و قوله: «نُزُلًا» اى منزلا.
و قیل مأکولا معدّلا لهم للضّیف، و قیل جمع نازل و نصبه على الحال و یرید بجهنّم ما فیها من الزّقوم و الغسلین و غیر ذلک.
«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا» الخسران ضدّ الرّبح و اعمالا نصب على التّمییز و القیاس ان یکون مفردا لکنّه جمع لاختلاف اجناس الاعمال اى خسروا فیها کلّها و الاخسر من اتعب نفسه طلبا للنّجاة فیؤدّیه الى النّار. این آیت در شأن اصحاب صوامع است از زاهدان ترسایان، قسّیسین و رهبان که خویشتن را در صومعه‏ها باز داشتند و ریاضیات و مجاهدات عظیم بر خود نهادند و ایشان را از آن هیچ نفع نه و سرانجام ایشان جز هلاک و عذاب نه که به محمّد (ص) نگرویدند و قرآن نپذیرفتند، همانست که جاى دیگر گفت: «عامِلَةٌ ناصِبَةٌ تَصْلى‏ ناراً حامِیَةً» «الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ» حبط عملهم، «فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً» یحسبون انّهم على الحقّ و انّهم بفعلهم مطیعون مى‏پندارند که بر حقّ‏اند و بآنچ میکنند فرمان بردارند، نه چنانست که ایشان مى‏پندارند، پس زیان کار بحقیقت ایشانند. قومى گفتند اینان اهل اهوااند، و قومى گفتند خوارج‏اند و گفته‏اند: کلّ من دان بدین غیر الاسلام فهو من الاخسرین اعمالا فى الآخرة، پس بیان کرد که ایشان که‏اند: «أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ» یعنى بدلائل توحیده من القرآن و غیره، «و لقائه» اى بالبعث و النّشور. و قیل بجزاء اعمالهم و اللّقاء قرب الشّى‏ء من غیر فضل، «فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ» اى بطلت اعمالهم الصّالحة لا یثابون علیها، «فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً» اى لا تثقل موازینهم باعمالهم. و قیل معناه لا یکون لهم منزلة و لا جاه من قولهم لا وزن لفلان عند النّاس.
قال ابو سعید یأتى ناس یوم القیامة باعمال هى عندهم فى العظم کجبال تهامة فاذا وزنوها لم تزن شیئا، فذلک قوله: «فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً». و فى الخبر انّ رسول اللَّه (ص) قال یجاء یوم القیامة بالرّجل السّمین العظیم فیوضع فى المیزان فلا یزن جناح بعوضة.
«ذلِکَ جَزاؤُهُمْ» اى ذلک الاستحقاق لهم و هو ان لا یجعل لهم وزن. و قیل ذلک بمعنى اولئک اى اولئک جزاؤهم، «جَهَنَّمُ بِما کَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ رُسُلِی هُزُواً» یعنى جزاؤهم العذاب بکفرهم و استهزائهم برسل اللَّه و آیاته.
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا» کانت ها هنا بمعنى سبق لهم وعد اللَّه بها و الفردوس البستان یجمع الکرم و النّخل.
قال رسول اللَّه (ص) الجنّة مائة درجة بین کلّ درجتین کما بین السّماء و الارض اعلاها الفردوس، و منها تفجّر انهار الجنّة و فوقها عرش الرّحمن فاذا سألتم اللَّه فسئلوه الفردوس.
و عن عبد اللَّه بن قیس عن النّبی (ص) قال: جنّات الفردوس اربع: جنّتان من فضّة آنیتهما و ما فیهما و جنّتان من ذهب آنیتهما و ما فیهما و ما بین القوم و بین ان ینظروا الى ربّهم الّا رداء الکبریاء على وجهه فى جنّة عدن.
و قال شمر خلق اللَّه جنّة الفردوس بیده فهو یفتحها فى کلّ یوم خمیس فیقول ازدادى طیبا و حسنا لاولیائى. و قال قتادة الفردوس ربوة الجنّة و اوسطها و افضلها و ارفعها. و قال کعب لیس فى الجنان جنّة اعلى من جنّة الفردوس و فیها الآمرون بالمعروف و النّاهون عن المنکر. قال الضحّاک الفردوس الجنّة الملتفّة الاشجار، و قیل هى الرّوضة المستحسنة.
«خالِدِینَ فِیها لا یَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا» اى لا یطلبون حیلة لینقلوا الى غیرها لانّ فیها ما تشتهى الانفس و تلذّ الاعین و ما یخطر بقلب البشر، و الحول الحیلة. و قیل معناه لا یطلبون عنها تحوّلا الى غیرها، مصدر مثل الصّغر و العوج.
«قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً» سبب نزول این آیت آن بود که جهودان گفتند یا محمد تو مى‏گویى و در کتاب خویش میخوانى: «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» شما را از علم ندادند مگر اندکى و ما را تورات داده‏اند و هر کرا تورات دادند او را خیر فراوان و علم تمام دادند، این آیت بجواب ایشان آمد: «قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ» اى البحر المحیط الّذى علیه الارض، «مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی» المداد ما یکتب به و الکلمات هى وعد اللَّه اهل الجنّة من الثّواب و الکرامة و اهل النّار من العقاب و العلامة. و قیل کلمات اللَّه ذکر ما خلق و ما یخلق و اللَّه تعالى جلّ جلاله متکلّم بکلام متى شاء تکلّم به، و تقدیر الآیة: لو کان البحر مدادا لکلمات ربّى و کتبت به، «لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی» و حکمه و عجائبه، قرأ حمزة و الکسائى «ان ینفد» بالیاء لتقدّم الفعل و لانّ التأنیث غیر حقیقى، و قرأ الباقون «تَنْفَدَ» بالتّاء و الوجه انّ الفاعل مؤنّث لانّه جمع کلمة فالاحسن تأنیث الفعل، «وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ» اى بمثل البحر مدادا زیادة على البحر نظیره: «وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ» الآیة... و هذا ردّ على الیهود حین ادّعوا انّهم اوتوا العلم الکثیر فکانّه قیل لهم اىّ شى‏ء الّذى اوتیتم من علم اللَّه و کلماته الّتى لو تنفد لو کنت بماء البحر.
«قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» ابن عباس گفت علّم اللَّه رسوله التّواضع لئلّا یزهى على خلقه فامره ان یقرّ على نفسه بانّه آدمىّ کغیره الّا انّه اکرم بالوحى، و هو قوله: یُوحى‏ إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ این آیت در شأن جندب بن زهیر فرو آمد که گفت: یا رسول اللَّه انّى اعمل العمل للَّه فاذا اطّلع علیه یسرّنى دوست دارم که از بهر خداى تعالى عمل کنم و خداى را طاعت دار باشم امّا اگر کسى آن طاعت از من بداند و آن عمل از من بیند شاد شوم، رسول خدا جواب داد که: انّ اللَّه عزّ و جلّ طیّب لا یقبل الّا الطّیّب و لا یقبل ما شورک فیه. و قال طاوس قال رجل یا نبىّ اللَّه انّى احبّ الجهاد فى سبیل اللَّه و احبّ ان یرى مکانى فانزل اللَّه تعالى: فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ‏
الآیة...
و قال مجاهد جاء رجل الى النّبی (ص) فقال: انّى اتصدّق و اصل الرّحم و لا اصنع ذاک الّا للَّه فیذکر ذلک منّى و احمد علیه فیسرّنى ذلک و اعجب به فسکت و لم یقل شیئا فانزل عزّ و جلّ هذه الآیة: قل یا محمّد إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى‏ إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ اى المستحق للعبادة هو وحده لا یتّصف غیره بوصفه، فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ اى یطمع ثواب ربّه و صالح المنقلب عنده.
و قیل یخاف المصیر الیه، رجا بمعنى طمع استعمال کنند و بمعنى بیم و ترس و درین یک بیت هر دو معنى موجود است:
فلا کلّ ما ترجو من الخیر کائن
و لا کلّ ما ترجو من الشرّ واقع‏
و گفته‏اند رجا بمعنى خوف الّا در نفى نباشد، فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً خالصا اى فلیکثر من العمل الصّالح و هو الطّاعة للَّه، وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً اى لا یراء: معنى آیت نهى است از ریا و ریا شرک خفى است، آن روز که این آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: ان اخوف ما اخاف علیکم الشّرک الخفىّ و ایّاکم و شرک السّرائر فانّ الشّرک اخفى فى امّتى من دبیب النّمل على الصّفا فى اللّیلة الظّلماء، و من صلّى یرائی فقد اشرک و من صام یرائی فقد اشرک و من تصدّق یرائی فقد اشرک، قال فیشقّ ذلک على القوم، فقال رسول اللَّه (ص): أ فلا ادلّکم على ما یذهب عنکم صغیر الشّرک و کبیره قالوا بلى یا رسول اللَّه قال قولوا اللّهم انّى اعوذ بک ان اشرک بک و انا اعلم و استغفرک لما لا اعلم.
و عن عمرو بن قیس الکندى قال: سمعت معویة بن ابى سفیان على المنبر تلا هذه الآیة: فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فقال انّها آخر آیة نزلت من القرآن.
و قال رسول اللَّه (ص) من قرأ سورة الکهف فهو معصوم ثمانیة ایّام من کلّ فتنة تکون فان خرج الدجّال فى تلک الثّمانیة عصمة اللَّه من فتنة الدجّال، و من قرأ الآیة الّتی فى آخرها: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ الى آخرها حین یأخذ مضجعه کانت له نورا یتلألأ من مضجعه الى مکّة حشو ذلک النّور ملائکة یصلّون علیه حتّى یقوم من مضجعه، فان کان مضجعه بمکّة فتلاها کانت له نورا یتلألأ من مضجعه الى بیت المعمور حشو ذلک النّور ملائکة یصلّون علیه و یستغفرون له حتّى یستیقظ.
و روى من قرأ اوّل سورة الکهف و آخرها کانا له نورا من قرنه الى قدمه و من قرأها کلّها کانت له نورا من الارض الى السّماء.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً بیان قصّه ذو القرنین دلیلى است واضح و برهانى صادق بر صحّت نبوّت و رسالت محمّد عربى (ص). با آنک مردى بود امّى، نادبیر، هرگز بهیچ کتّاب نرفته و معلّمى را نادیده و کتابى ناخوانده و از کس نشنیده، خبر مى‏داد از قصّه پیشینیان و آئین رفتگان و سیرت و سرگذشت ایشان هم بر آن قاعده و بر آن نسق که اهل کتاب در کتاب خوانده بودند و در صحف نبشته دیدند، بى هیچ زیادت و نقصان و بى تفاوت و اختلاف در آن، پس هر که توفیق یافت حقیقت صدق وى بتعریف حق بشناخت و بر مرکب سعادت ببساط قربت رسید، و هر که در وهده خذلان افتاد دیده وى را میل حرمان کشیدند تا بجمال نبوّت مصطفى (ص) بینا نگشت و دل وى را قفل نومیدى بر زدند تا حق در نیافت، آرى کاریست رفته و بوده و قسمتى نه فزوده و نه کاسته، مبادا که لباس عاریتى دارى و نمى‏دانى، مبادا که عمر میگذارى زیر مکر نهانى، آه از پاى بندى نهانى، فغان از حسرت جاودانى.
إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ ذو القرنین را تمکین دادیم در زمین تا مشارق و مغارب زیر قدم خود آورد و اطراف زمین بآسانى در نوشت در برّ و بحر روان چنانک خود خواست گرد عالم گردان، اشارتست که ما اهل معرفت را و جوانمردان حضرت را در اطراف مملکت ممکّن گردانیم و در کرامت بر ایشان گشائیم و همه جهان ایشان را مسخّر گردانیم تا بتیسیر الهى و تأیید ربّانى اگر خواهند بیک شب بادیه درنوردند و دریا باز بُرند و از بعضى کارهاى غیبى نشان باز دهند.
چنانک حکایت کنند از عبد اللَّه مبارک: گفتا روز ترویه شبانگاه بدلم در آمد که فردا روز بازار دوستان است و موسم حاجیان که بعرفات بایستند و با خداوند هفت آسمان و هفت زمین مناجات کنند، من که ازین حال محروم مانده‏ام بارى در خانه چرا نشینم؟ خیزم بصحرا روم و از محرومى خویش باللّه تعالى زارم، گفتا بصحرا بیرون رفتم و گوشه‏اى اختیار کردم و با خود مى‏گفتم اى عاجز کى بود که چنان گردى که هر جا که مرادت بود قدم آنجا نهى؟ درین اندیشه بودم که زنى مى‏آمد میان بسته، بسان سیّاحان عصائى بدست گرفته، چون مرا دید گفت: یا عبد اللَّه دوستان چون از خانه بیرون آیند هم بر در خانه منزل نکنند تو چرا منزل کرده‏اى؟
درین ره گرم رو مى باش تا از روى نادانى
مگر نندیشیا هرگز که این ره را کران بینى‏
گفتم اى زن تو از کجا مى‏آیى و منزل‏گاهت کجا خواهد بود؟ گفتا از وطن خود مى‏آیم و منزلگاهم خانه کعبه است، گفتم از خانه کى بیرون آمده‏اى؟ گفت امشب نماز خفتن به سپیجاب کرده‏ام و سنّت بلب جیحون گزارده‏ام و وتر به مکّه خواهم گزارد، گفتم اى خواهر چون بدان مقام معظّم مقدّس رسى مرا بدعا یاد دار، گفت یا عبد اللَّه موافقت کن، گفتم همّت من موافقت مى‏کند لکن تن مرا این محل نیست، گفت یا عبد اللَّه دوستان را همّت بسنده بود، خیز تا رویم، برخاستند و روى براه نهادند، عبد اللَّه گفت همى رفتم و چنان مى‏پنداشتم که زمین در زیر قدم من مى‏نوردند، گفتا در ساعت چشمه‏اى آب دیدم، گفت غسلى برآر، غسلى برآوردم، ساعتى دیگر بود صحرایى فراخ دیدم، گفت یا عبد اللَّه صحراء قیامت یاد کن و حاجتى که دارى از اللَّه تعالى بخواه چنان کردم، ساعتى دیگر بود خانه کعبه دیدم و من چنان متحیّر بودم که ندانستم که آن کعبه است، از آنجا بموضعى دیگر شدم، گفت اینجا بیاساى و لختى نماز کن که مقامى بزرگوارست، چند رکعت نماز کردم، از آنجا فراتر شدم، کوهى عظیم دیدم، بر سر آن کوه شدم خلقى عظیم دیدم، گفتم این چه جاى است و این قوم چه قومند؟ گفت نمیدانى اینان حاجیانند که بر مروه ایستاده‏اند و دعا مى‏گویند و تو بر کوه صفایى، گفتم ما نیز آنجا رویم، گفت نه اینجا بنشین که ما آنچه بایست کرد کردیم، آن گه گفت اى عبد اللَّه آن چشمه که بدان غسل آوردى سر بادیه بود و آن صحرا که آنجا بایستادى زمین عرفات بود و آن خانه که دست برو نهادى خانه کعبه بود، چون این سخن بشنیدم از هیبت بلرزیدم و بى‏هوش شدم، چون بهوش بازآمدم در خود تعجب همى‏کردم، گفت اى عبد اللَّه چه تعجّب میکنى بآنک بساعتى چند از مرو به مکّه آمدى؟! آن کس که از مرو بمکّه بساعتى بیاید او را بحقیقت باعرفات و خانه چه کار، چنان به که آن دوستان که بعرفات ایستند پیش عرش ایستند، و ایشان که گرد خانه طواف مى‏کنند گرد عرش طواف کنند:
ارى الحجّاج یزجون المطایا
و ها انا ذا مطایا الشّوق ازجى‏
اذا ما کعبة الرّحمن حجّت
فوجهک قبلتى و الیک حجّى‏
آن گه مرا با خود بغارى درآورد، جوانى را دیدم خوب روى لکن ضعیف و نحیف گشته و آن پسر وى بود، برخاست و مادر را در کنار گرفت و مر او را بنواخت، پس روى بر روى مادر نهاد و چشم پر آب کرد، مادر گفت چرا مى‏گریى؟ گفت شبى دلم تنگ شد گفتم الهى تا کى در بند واسطه باشم، مرا ازین واسطه‏ها برهان، هاتفى آواز داد که واسطه تو تویى، از خود بیرون آى اگر ما را میخواهى، اکنون اى مادر من کارک خویش ساخته‏ام و بر شرف رفتنم، نگر کار من بسازى و مرا بخاک تسلیم کنى و مرا دعا گویى مگر ببرکت دعاى تو اللَّه تعالى بر من رحمت کند، پس از آن جوان دیگر باره روى بر روى مادر نهاد و جان تسلیم کرد.
گفتا کار آن جوان بساختم و او را دفن کردم و آن پیر زن بر سر خاک وى مجاور نشست، گفت اى عبد اللَّه اگر وقتى باز آیى ما را هم اینجا طلب کن، ور مرا نه بینى خاک من همین جا بود، مرا زیارت کن.
در بعضى آثار نقل کرده‏اند که ذو القرنین پس از آنک اهل مشارق و مغارب دیده بود و از آن پس که سدّ یاجوج و ماجوج ساخته بود، هم چنان روى نهاد در شهرها همى‏گشت و قوم قوم را دعوت همى‏کرد تا بقومى رسید که همه هم رنگ و هم سان بودند، در سیرت و طریقت پسندیده و در اخلاق و اعمال شایسته، بر یکدیگر مهربان و کلمه ایشان یکسان، نه قاضى شان بکار بود نه داور، همه بر یکدیگر مشفق چون پدر و برادر، نه یکى درویش و یکى توانگر یا یکى شریف و یکى وضیع، بلکه همه یکسان بودند و برابر، در طبعشان جنگ نه، در گفتشان فحش نه، در کردشان زشت نه و در میان ایشان بد خوى‏ و جلف و جافى نه، عمرهاشان دراز امّا املشان کوتاه بود که بر در خانه‏هاى خود گورها کنده بودند تا پیوسته در آن مى‏نگرند و ساز مرگ مى‏سازند، و سراى هاى ایشان را در نبود، ذو القرنین چون ایشان را بدید در کار ایشان خیره بماند!! گفت اى قوم شما چه قومید که در برّ و بحر و شرق و غرب بگشتم مثل شما قوم ندیدم و چنانک سیرت شما هیچ سیرت نه پسندیدم، مرا خبر کنید از کار و حال خویش و هر چه پرسم مرا جواب دهید ببیان خویش، چیست این که بر در سرایهاى خویش گورهاى خود کنده‏اید؟! گفتند تا پیوسته مرگ بیاد داریم و چون ما را بازگشت آنجا خواهد بود دل بر آن نهیم. بگفت چونست که بر در سرایهاى شما در نیست و حجاب و بند و قفل نیست؟ گفتند زیرا که در میان ما جز امین و مؤمن نیست، و هیچکس را از کسى ترس و بیم نیست.
گفت چونست که در میان شما امیر و قاضى نیست؟ گفتند از بهر آنک در طبع ما جنگ و ظلم نیست تا حاجت بشحنه و امیر و قاضى بود و کس را با کس خصومت نیست تا حاجت بقاضى و حاکم بود. گفت این موافقت شما بظاهر و نزدیکى دلهاى شما بباطن از کجا خاسته است؟ گفتند غلّ و حسد و بغض و عداوت از دل بیرون کردیم تا موافق یکدیگر گشتیم و دوست یکدیگر شدیم.
گفت چونست که شما را عمرها دادند دراز و دیگران را کوتاه؟ گفتند از آن که بحق کوشیم و حق گوئیم و از حق در نگذریم و بعدل و راستى زندگانى کنیم. گفت چونست که شما را بروزگار آفات نرسد چنانک بمردمان میرسد؟ گفتند از آن که در هر چه پیش آید جز خداى را بپشتى نگیریم و عمل که کنیم بانوا و نجوم نکنیم.
ذو القرنین گفت خبر کنید مرا از پدران و گذشتگان خویش که هم برین سیرت زندگانى کردند؟ یا خود شما چنین‏اید؟ گفتند آرى پدران خود را چنین یافتیم و برین سیرت دیدیم، پیوسته درویشان را نواختندى و خستگان را تیمار داشتندى و عاجزان را دست گرفتندى و جانیان را عفو کردندى و پاداش بدى نیکى کردندى، امانت گزاردندى و رحم پیوستندى، نماز بوقت خویش گزاردندى و بوفاء عهدها باز آمدندى تا ربّ العزّه ایشان را بصلاح و سداد بداشت و بنام نیکو از دنیا بیرون برد و ما را بجاى ایشان نشاند.
أَ فَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا الآیة.. از اینجا تا آخر سوره وصف الحال و ذکر سرانجام دو گروه است: گروهى بیگانگان که آیات عجایب حکمت حق شنیدند و بدایع اسرار فطرت وى در کار موسى و خضر و در بیان قصّه ذو القرنین و آن را منکر شدند، نه سمع صواب شنو داشتند نه دیده عبرت بین نه دل روشن، تا حق تعالى را دریافتندى و پیغام را تصدیق کردندى، نه توفیق رفیق بود و نه هدایت را عنایت بود لا جرم حاصل کار ایشان و سرانجام روزگار ایشان این بود که ربّ العالمین گفت: إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ نُزُلًا... ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً توجّه علیهم التّکلیف و لکن لم یساعدهم التّوفیق و التّعریف و کانوا کما قیل:
احسنت ظنّک بالایّام اذ حسنت
و لم تخف سوء ما یأتى به القدر
و سالمتک اللّیالى فاعتبرت بها
و عند صفو اللّیالى یحدث الکدر
گروهى دیگر مؤمنانند که عجائب آیات حکمت و رایات قدرت حق از روى عنایت و هدایت بر دلهاى ایشان کشف کردند آن را بجان و دل پذیرفتند و گردن نهادند و حلقه بندگى در گوش فرمان کردند تا ربّ العزّه ایشان را تشریف داد و باین اکرام و اعزاز مخصوص گردانید که: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا لهم جنان معجّلة سرّا بسرّ و جنان مؤجّلة جهرا بجهر، الیوم جنان الوصل و غدا جنان الفضل، الیوم جنان العرفان و غدا جنان الرّضوان میگوید مؤمنان و نیک مردان فردا که در بهشت آیند ایشان را بمنزل خاص فرود آرند و هم در وقت ایشان را نزل دهند، نبینى کسى که مهمان عزیز بوى فرو آید تا آن گه که با وى نشیند و خلوت سازد نخست او را نزلى فرماید، همچنین ربّ العالمین در ابتداء آیت حدیث نزل کرد و ذکر لقا و رؤیت بآخر آیات برد که: فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ الآیة... جاى دیگر بیان کرد که آن نزل چیست: وَ لَکُمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ‏ هر چه آرزو کنید در آن بهشت یابید و هر چه خواهید و جویید بینید، آن گه گفت: نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ نزلى است این از خدایى آمرزنده بخشاینده، بمغفرت و رحمت خود داد نه بکردار بنده.
باش اى جوانمرد تا این بساط لعب و لهو در نوردد و صفت حدثان در گور از تو پاک کند، و هیکل ترا صُدره ابد پوشاند و در فضاى ربوبیّت بى زحمت فنا، حقایق یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ بر تو کشف کند و بى عناء تعبّد در جنّات فردوس توقیعات: عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ روان کند، و از بهر رعایت دل تو و ستر کار تو عتاب تو خود کند و شکایت تو با تو خود گوید: ما منکم من احد الّا و یکلّمه ربّه لیس بینه و بین اللَّه ترجمان، و یقول الجلیل جلّ جلاله عبدى کیف کنت لک ربّا بنده من راه بندگى از خاشاک اغیار پاکست بى زحمت اغیار امروز با ما بگو که من ترا چگونه پروردگارى بودم، چگونه خداوندى بودم؟ این همه عنایت و کرامت نه حق بنده است بر خداى که بنده را بر خداى تعالى جلّ جلاله هیچ حق نیست، بلکه حق تعالى کرم خویش است که میگزارد و هرگز روا نبود که کرم او بنهایت رسد.
فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً قال سهل بن عبد اللَّه: العمل الصّالح المقیّد بالسّنّة. و قیل العمل الصّالح الّذى لیس للنّفس الیه التفات و لا به طلب ثواب و جزاء. و قیل العمل الصّالح ها هنا اعتقاد جواز الرّؤیة و انتظار وقتئذ، هر که بدیدار اللَّه تعالى طمع دارد تا در دل اعتقاد کند که اللَّه تعالى جلّ جلاله و عزّ کبریاؤه دیدنى است دیدارى عیانى و رازى نهانى و مهرى جاودانى، هر که دیدار اللَّه تعالى طلبد او را میعاد است که روزى بدان رسد، من کان یرجو لقاء اللَّه فانّ اجل اللَّه لآت، بزرگ چیزى بیوسید و عظیم امیدى داشت و همّت وى بلند جایى رسید که دیدار خداى تعالى جلّ جلاله بیوسید، اگر این امید نبودى بهشت بدین خوشى چه ارزیدى، و اگر این وعده دیدار نبودى رهى را خدمت از دل کى خیزیدى، هر کس را مرادى پیش و وى بر پى، عارف منتظر است تا دیدار کى، همه خلق بر زندگانى عاشقند و مرگ بر ایشان دشوار، عارف بمرگ مى‏شتابد باومید دیدار:
چه باشد گر خورى یک سال تیمار
چو بینى دوست را یک روز دیدار
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
«کهیعص» (۱) اللَّه، خداوندى، بسنده کار راه‏نماى، زینهار دار داناى راست گوى، «ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ» این یادگار خداوند توست، بمهربانى خویش. «عَبْدَهُ زَکَرِیَّا.» (۲) بنده خویش را زکریا.
«إِذْ نادى‏ رَبَّهُ» بر خواند خداوند خویش را، «نِداءً خَفِیًّا.» (۳) خواندنى نرم
«قالَ رَبِّ» گفت اى خداوند من، «إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی» من آنم که استخوان من و اندام من سست گشت، «وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً» و سر من در ایستید بسپیدى پیرى، «وَ لَمْ أَکُنْ» و هرگز نبودم «بِدُعائِکَ رَبِّ» بخواندن تو خداوند من، «شَقِیًّا.» (۴) بدبختى.
«وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ» و من میترسم از نیازادگان، «مِنْ وَرائِی» از پس مرگ خویش، «وَ کانَتِ امْرَأَتِی عاقِراً» و زن من نازاینده است. «فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا» (۵) پس ببخش مرا از نزدیک خویش فرزندى.
«یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ» فرزندى که میراث برد از من وز همه نژاد و فرزندان یعقوب، «وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا» (۶) و آن فرزند را اى خداوند من پسندیده‏ کن.
«یا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ» اى زکریا ما ترا بشارت دهیم بپسرى، «اسْمُهُ یَحْیى‏» نام او یحیى، «لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا» (۷) که او را پیش ازین هیچ همنام نکردیم.
«قالَ رَبِّ» زکریا گفت خداوند من، «أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ» چون بود مرا پسرى؟ «وَ کانَتِ امْرَأَتِی عاقِراً» و زن من نازاینده «وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْکِبَرِ عِتِیًّا.» (۸)
و من از پیرى بتباهى رسیده.
«قالَ» گفت. «کَذلِکَ قالَ رَبُّکَ» چنین گفت خداوند تو. «هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ» که آن بر من آسان و خوار است، «وَ قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ» و بیافریدیم ترا پیش «وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً.» (۹) و خود هیچ نبودى.
«قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً» گفت خداوندا مرا نشانى بنماى، «قالَ آیَتُکَ» گفت نشان ترا آنست. «أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَ لَیالٍ سَوِیًّا» (۱۰) که سخن مگوى با مردمان سه شبانروز
«فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ» بیرون آمد بر قوم خویش، «مِنَ الْمِحْرابِ» از کوشک خویش «فَأَوْحى‏ إِلَیْهِمْ» و بایشان مینمود، «أَنْ سَبِّحُوا بُکْرَةً وَ عَشِیًّا» (۱۱) که نماز کنید بامداد و شبانگاه.
«یا یَحْیى‏ خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ» اى یحیى پیغام و دین گیر بنیروى «وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا» (۱۲) و را پیغام و حکم دادیم و نیز کودک.
«وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَکاةً» و از نزدیک خویش او را نیکى دادیم و پاکى «وَ کانَ تَقِیًّا» (۱۳) و پرهیزکار بود.
«وَ بَرًّا بِوالِدَیْهِ» و نوازنده بود و نیکوکار با پدر و مادر خویش، «وَ لَمْ یَکُنْ جَبَّاراً عَصِیًّا» (۱۴) و جبارى نابخشاینده نبود و نه عاصى «وَ سَلامٌ عَلَیْهِ» و سلام بر یحیى «یَوْمَ وُلِدَ» آن روز که زادند «وَ یَوْمَ یَمُوتُ» و آن روز که میرد. «وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا» (۱۵) و آن روز که بر انگیزانند وى را زنده.
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ». بسم اللَّه احسن الاسماء، رب الورى و الارض و السّماء، مسخر الظلمة و الضیاء، مالک الاموات و الاحیاء، الواحد الفرد بلا اکفاء، الدّائم الباقى بلا فناء. نام خداوندى که محدثات و مکوّنات نمودگار فطرت او، جهانیان و جهانداران پرورده نعمت او، گردنهاى گردنکشان در کمند جلال و قهر او، دلهاى دوستان و آشنایان در روضه جمال و لطف او، مسبحان عالم علوى بر درگاه عزّت در حجب هیبت، کمر بسته و گوش بفرمان او، اگر جن است و اگر انس محکوم تکلیف و مقهور تصریف او، در آسمان سلطان او، در زمین برهان او، پاکست و بزرگوار و بى‏عیب، خداوندى که این همه صنع از او جمله قطره‏ایست از دریاى کبریاء و عظمت او، فسبحانه من عزیز ضلّت العقول فى بحار عظمته، و حارت الالباب دون ادراک عزّته و کلت الالسن عن استیفاء مدح جلاله، و وصف جماله. دیده‏هاى عقول در ادراک جلال او خیره، آبهاى روى متعزّزان در آب جمال او تیره، فهمهاى خداوندان فطنت در بحار عظمت او غریق، زبانهاى اهل فصاحت از استیفاء مدح جلال و وصف جمال او کلیل، در هر گوشه هزاران جریح است و قتیل. اى عزّ تو همه عزیزان را نعت دل کشیده، اى جلال تو همه جلالها را داغ صغر بر نهاده، اى کمال تو همه کمالها را رقم نقصان برزده، اى الهیت تو همه عالم را طراز بندگى بر کشیده، اى ارادت و مشیت و قضاى تو از آلایش افهام و اوهام خلق پاک، اى صفات و نعوت قدم تو از ادراک هواجس و خواطر و ضمایر آب و گل منزّه، اى همه عالم جانها بر من یزید عشق نهاده و جز حسرت و حیرت سود ناکرده، همه عالم را ببوى و گفت و گوى خشنود کرده، و جرعه‏اى از جام عزّت به کس ناداده:
اى گشته اسیر در بلاى تو
آن کس که زند دم ولاى تو
عشّاق جهان همه شده واله
در عالم عزّ و کبریاى تو
بر قصه عاشقان خود بر زن
توقیع نعم و گرنه لاى تو
«بسم اللَّه» الباء بقاء اللَّه رب العالمین. السّین سلام اللَّه على المؤمنین. المیم محبة اللَّه بعباده التائبین و المتّطهرین. باء اشارتست ببقاء اللَّه تعالى، خداوند جهان و جهانیان، و دارنده همگان، یقول اللَّه تعالى: «وَ یَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّکَ»، سین اشارتست بسلام اللَّه بر دوستان و نواختن ایشان در دو جهان، یقول اللَّه تعالى: «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ». میم اشارتست بمحبت خداوند مهربان، که بلطف خود مهر و محبت خود داد ببندگان، یقول اللَّه تعالى: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ». اینست شگرف کارى، و بزرگ حالى، که قاصد بمقصود رسد، و عابد بمعبود، و طالب بمطلوب، و محبّ بمحبوب، نسیم وصال از مهبّ اقبال دمیده، و دوست بدوست رسیده، طغراى عزّت بر منشور دولت کشیده، گوى انتظار بپاى میدان ابد انداخته، علم قبول و وصول بر افراخته، رسول مقصود بدر آمده، روزگار فراق بسر آمده، سلام و کلام حق بى‏واسطه و ترجمان، ببنده ضعیف پیوسته: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» قوله تعالى: «کهیعص»، سماع هذى الحروف شراب یسقیه الحق قلوب اولیائه، فاذا شربوا طربوا، و اذا طربوا طلبوا، و اذا طلبوا طاروا، و اذا طاروا و صلوا، اذا و صلوا اتصلوا، فعقولهم مستغرقة فى لطفه، و قلوبهم مستهلکة فى کشفه، سماع حروف مقطعات در مفتتح سور و آیات، شرابى است در قدح فرح ریخته، در کاس استیناس کرده، جلال احدیّت بنعت صمدیّت دوستان خود را داده، چون دوستان حق در بوستان لطف این شراب انس از جام قدس بیاشامند در طرب آیند، چون در طرب آیند، در طلب آیند، قفس کون بشکنند، به پر عشق بر افق غیب پرواز کنند، تا بکعبه وصل رسند، چون رسیدند، در خود برسیدند، عقلهاشان مستغرق لطف گشته، دلهاشان مستهلک کشف شده، نسیم ازلیّت از جانب قربت دمیده خود را گم کرده و او را یافته.
پیر طریقت گفت روزگارى او را مى‏جستم، خود را مى‏یافتم، اکنون خود را میجویم او را مى‏یابم، اى حجت را یاد، و انس را یادگار. چون حاضرى این جستن بچه کار، الهى یافته میجویم، با دیده‏ور میگویم، که دارم چه جویم، که مى‏بینم چه گویم، شیفته این جست و جویم، گرفتار این گفت و گویم، اى پیش از هر روز، و جدا از هر کس، مرا در این سور هزار مطرب نه بس.
«کهیعص» ثنائى است که حق جلّ جلاله بر خود میکند، باین حروف اسماء و صفات خود با یاد خلق میدهد، و خود را مى‏ستاید، میگوید که: انا الکبیر، انا الکریم.
منم خداوند بزرگوار، جبّار کردگار، نامدار رهى دار. کبیر اشارتست بجلال و کبریاء احدیّت، کریم اشارتست بجمال و کرم صمدیت. عارفان در مکاشفه جلال‏اند، محبّان در مشاهده جمال‏اند، چون بجلالش نظر کنى جگرها در میان خونست، چون بجمالش نظر کنى راحت دلهاى محزونست. آن یکى آتش عالم سوزست، این یکى نور جهان افروز است، آن یکى غارت دلهاست، این یکى راحت جانهاست.
پیر طریقت گفت نامش زاد رهى، سخن آئین زبان، خبر غارت دل، عیان راحت جان. بناء محبّت که نهادند برین قاعده نهادند، اوّل خطر جان و آخر سرور جاودان، اول خروش و ناله و زارى، آخر سلوت و خلوت و شادى. باش اى جوانمرد تا این سیل بدریا رسد، و این بضاعت بخریا رسد، ابر برّ گریان شود و گل قبول خندان شود، و از حضرت عزت ذو الجلال نداء کرامت آید که: عبادى بندگان من، رهیگان من، دوستان من، «یعینى ما تحمّل المتحمّلون من اجلى» آن رنجها که بشما رسید من میدیدم، آن ناله‏هاى شما را مى‏شنیدم، پیغامبر (ص) گفت: «تملأ الأبصار من النظر فى وجهه و یحدّثهم کما یحدّث الرجل جلیسه، ها انا اللَّه الهادى منم‏
خداى راهنماى، دلگشاى حق آراى، منم که در روضه دل تو درخت هدایت و معرفت رویانیدم، منم که در مرغزار سینه تو نسیم طهارت و صفا وزانیدم، منم که خورشید سعادت از فلک ارادت تو تابان کردم، منم که راه دراز بر تو سهل و آسان کردم، منم که ترا در ازل پیش از تک و پوى عمل بنواختم، منم که بى تو کار تو بساختم، منم که دل تو براى خود از کونین پرداختم، قوله تعالى: «وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ».
خرقانى گوید: او در تو آویخته است نه تو در وى آویخته. فسطاط کرم زده، و بساط نعم گسترده، و ندا در داده که: «أَجِیبُوا داعِیَ اللَّهِ». اى گدایان بمن آئید، نه بشما نیازى دارم، بلکه با شما رازى دارم.
آن عزیزى گوید: در بادیه مى‏شدم یکى دیدم بیک پا مى‏جست در غلبات وجد خویش.
گفتم تا کجا؟ گفت: «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ». گفتم ترا چه جاى حج است، تو معذورى. گفت: «وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ». گفتم همانا سوداش رنجه مى‏دارد. چون بمکه رسیدم او را دیدم پیش از من رسیده. گفتم چگونه رسیدى پیش از من؟ گفت: ندانسته‏اى که تو آمدى بتکلف کسبى، و من آمدم بجذبات غیبى. کسبى بغیبى هرگز کى رسد. یا بقول ربیع انس معنى آنست که: «یا من یجیر و لا یجار علیه» اى خداوندى که بر همه زینهار دارى و کس بر تو زینهار ندارد، از همه برهانى و کس از تو نرهاند، همه در امان تواند و تو در امان کس نه، همه مقهورند و تو قهار، همه مجبورند و تو جبّار، همه کرده و تو کردگار عزّ جارک و جلّ ثناؤک و لا اله غیرک.
«عین» میگوید «انا العزیز و انا العلى» منم تاونده با هر کاونده، بهیچ هست نماننده، بصفات خود پاینده، بزرگوارى برتر از هر چه خوردنشان داد، و پاک از هر چه پنداشت بآن افتاد. فرد فى وصفه تضل الافکار، وتر عن ذاته تکلّ الأبصار، ما من شی‏ء الّا و فیه آثار، تشهد بانّه العزیز الجبّار، پاینده‏اى بى زوال، فردى بى‏یار، داننده هر چه در ضمایر و اسرار، گرداننده چرخ دوار، خالق اللیل و النّهار، قهار و قوى و عزیز و جبّار.
«صاد» میگوید، «انا الصّادق انا المصوّر» منم خداى راست گوى، راست حکم، راست کار، نگارنده رویها، آراینده نیکوئیها. یقول اللَّه تعالى: «وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ» صد هزار بدایع و عجایب و صنایع در کون و کاینات از کتم عدم در عالم وجود آورد و در حق هیچ موجود این خطاب نکرد و هیچ آفریده را این تشریف نداد که: «فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ»
مگر این مشتى خاک را، تا بدانى که خاکیان نواختگان لطفند، بر کشیدگان عطفند، نرگس روضه جودند، سرو باغ وجودند، حقه درّ حکمتند، نور حدقه عالم قدرتند، نور حدیقه فطرتند، ایشان مخلوق بى‏نظیر، او خالق بى‏نظیر، خود را گفت: «أَحْسَنُ الْخالِقِینَ». ایشان را گفت: «فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ».
پیر طریقت گفت: الهى بعنایت ازلى تخم هدایت کاشتى، برسالت انبیا آب دادى، بمعونت و توفیق پروردى، بنظر خود ببر آوردى، خداوندا سزد که اکنون سموم قهر از آن باز دارى، و کشته عنایت ازلى را برعایت ابدى مدد کنى.
«ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیَّا» اینت نثار رحمت خداوند بر بنده خویش، اینت غایت لطف و کمال و کرم که نمود بمهربانى خویش، رحمتى که گمان بوى راه نبرد، لطفى که اندیشه در وى نرسد، رحمتى عطائى بفضل الهى، بعنایت ربانى، نه بعبادت و کسب بندگى، هر چند بنده بمعصیت میکوشد، او جلّ جلاله بستر خود مى‏پوشد و از فضیحت مى‏کوشد، و نعمت خود بر وى میریزد. اینست که آن پیر طریقت گفته: اصبحت و فى من نعم اللَّه ما لا احصیه من کثرة ما اعصیه، فلا ادرى على ما ذا اشکره، على جمیل ما یسرّ او على قبیح ما ستر.
در خبر است که پیش رسول (ص) این آیت بر خواندند: «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً». رسول (ص) گفت: «بلى و لا یبالى» ثم قال: «لعن اللَّه المنفّرین ثلاثا»
یعنى الّذین یقنطون النّاس من رحمة اللَّه.
آورده‏اند که زاهدى در روزگار گذشته در صومعه‏اى صد سال عبادت کرد پس هوى بر وى غلبه کرد. معصیتى بر وى برفت و پس از آن پشیمان شد، خواست که بسرورد خود بمحراب عبادت باز شود، چون قدم در محراب نهاد، شیطان بیامد و او را گفت: اى مرد شرم ندارى؟ که چنان کار کردى؟ و اکنون بحضرت جلال حق مى‏آیى؟ خواست که او را از حق نومید گرداند تا نومیدى زیادت گناهان وى باشد، در آن حالت ندایى شنید که: «عبدى انت لى و انا لک قل للفضولى ما لک».
قوله: «إِذْ نادى‏ رَبَّهُ نِداءً خَفِیًّا». نشان اجابت دعا ثباتست بر دعا، چون بر دعا ثبات کردى اگر از اجابت که نصیب تست محروم مانى، بعبادت که حق اللَّه تعالى است مشرّف گردى، و این قدم وراى آن قدم است، و این مقام مه از آن مقام.
پیغامبر (ص) گفت: «الدعاء هو العبادة».
و بدان که در دعا اضطرار باید، که حق تعالى میگوید: «أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ». استغاثت باید که میگوید: «إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ». تضرّع باید که مى‏گوید: «ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً». رغبت و رهبت باید که مى‏گوید: «وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً». پیوسته باید نه گسسته که میگوید: «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ». اخلاص باید که میگوید: «فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ». و در خبر است: «ان اللَّه لا یستجیب دعاء من قلب لاه».
لقمه حلال باید که گفت: «و ملبسه حرام و مطعمه حرام فانّى یستجاب له».
بنده چون شرایط دعا بجاى آرد، مرغ قفصى است که رب العالمین آواز وى دوست دارد. عادت خلق چنانست که مرغى بگیرند و او را قفسى سازند و آب و علف معدّ دارند، تا آن مرغ بوقت سحر ببانگ آید، همچنین رب العزة عابدان و عارفان را در وجود آورد و دنیا قفص ایشان ساخت و منافع و مصالح ایشان در دنیا مهیّا کرد و کارهاشان راست کرد، آن گه در محکم تنزیل گفت: «وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ». بنده بعجز خود در وقت سحر مى‏زارد، و میخروشد و حق بلطف خود میشنود و مى‏نیوشد.
قوله: «قالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً». از روى اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت، این کلمات دعوى پختگى است که از نهاد زکریا بیامد، جلال عزت احدیت آن نقد دعوى وى بر محک بلازد، تا سرّ معنى در آن دعوى پدید آید، آن بلاها که از قوم خود دید سبب این بود. زکریا چون بلا روى بوى نهاد پناه وا درخت داد، چنان که در قصه است، غیرت درگاه عزّت در رسید، ریشه طیلسان وى بیرون بماند، نشانى شد تا قوم وى بدانستند که درخت پناه‏گاه وى شد. بسرش ندا آمد یا زکریا اکنون که پشت وا درخت دادى و پناه با وى بردى، نگر که چه بلا بر تو گماریم، اره بر نهادند و او را با درخت بدو نیم کردند. تا عالمیان بدانند که هر آن کس که پناه وا غیر حق برد، اژدهاى غیرت حق دمار از جان وى برآرد. اى مسلمانان در راه آئید تا حسرت آدم بینید، نوحه نوح شنوید، بى کامى خلیل بینید، مصیبت یعقوب بینید، چاه و زندان یوسف بینید، ارّه بر فرق زکریا و تیغ بر گردن یحیى بینید، جگر سوخته و دل کباب گشته محمد عربى (ص) بینید، زخمهاى بدان سختى و عشقهاى بدان تیزى.
گر زهر دهى بنوش بردارم
بى راى خودم من از براى تو
جز جان و دل و جگر نمى‏بینم
در گردش چرخ آسیاى تو
قوله: «إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی» تا آخر ورد قصه زکریا است که از حق سبحانه و تعالى فرزند خواست، و حق تعالى دعاء وى اجابت کرد و او را فرزندى داد، شایسته، پسندیده، هنرى، به روز، پیغامبر، نام او یحیى. پیغامبر (ص) در حق وى گفته: «لا ینبغى لاحد ان یکون خیرا من یحیى بن زکریا». قیل یا رسول اللَّه و من این؟
قال: الم تسمعوا کیف وصفه اللَّه فى القرآن: «یا یَحْیى‏ خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا».
آن گه پیغامبر (ص) سیرت و زهد وى حکایت کرد، گفت: در مسجد بیت المقدس شد، احبار و رهبان را دید، پشمینها پوشیده و کلاههاى صوف بر سر نهاده و خویشتن را بر ستونهاى مسجد بسته، باین ریاضت و مجاهدت خداى را عبادت مى‏کردند، یحیى چون ایشان را دید، بخانه باز گشت مادر را گفت: براى من پشمینه‏اى ساز تا در پوشم و با احبار و رهبان در مسجد خداى را عبادت کنم. مادر گفت تا نخست از پیغامبر خدا زکریا بپرسم و از وى دستورى خواهم. آن گه چون حال و قصه یحیى با زکریا گفت، زکریا یحیى را خواند و گفت: یا بنیّ ما یدعوک الى هذا و انت صبى صغیر؟ این چه آرزو است که ترا خاسته است و تو کودکى نارسیده، روزگار ریاضت و مجاهدت در نیافته‏اى. یحیى گفت: اى پدر بکودکى من چه بسته است، مرگ چون آید بسن از من کمتر گیرد و سکرات و عقبات مرگ بیند، زکریا چون این سخن از وى بشنید مادرش را گفت: کلاه پشمینه که میخواهد راست کن که رواست. یحیى بسان زاهدان پشمینه در پوشید و کلاه بر سر نهاد و بمسجد رفت و با احبار در عبادت شد. چندان ریاضت و مجاهدت بر خود نهاد که تن وى نحیف گشت و ضعیف و نزار، و از بس که بگریست پوست از روى وى برفت و بر رخسار وى مغاکها پدید آمد. زکریا چون او را بر آن صفت دید دلتنگ شد بگریست، گفت: اى پسر، من ترا از حق تعالى بدعا خواستم تا چشمم بتو روشن باشد و دل شاد و خرم، اکنون این همه رنج چیست که بر خود نهاده و درد دل من گشته‏اى؟ یحیى گفت: اى پدر تو مرا بدین فرمودى. گفت کجا بدین فرمودم؟ یحیى گفت: الست القائل انّ بین الجنّة و النار لعقبة لا یجوزها الا البکّاءون من خیفة اللَّه. نه تو مى‏گویى عقبه‏ایست میان بهشت و دوزخ، که جز گریندگان و زارندگان از بیم خداى تعالى آن عقبه باز نگذارند.
آن گه زکریا برخاست و رفت و مادر وى بیامد، پنبه پاره‏اى بر روى وى نهاد و اشک وى با خون آمیخته، در آن پنبه میگرفت و مى‏فشارد اشک و خون از آن پنبه مى‏چکید.
زکریا در آن نگریست دلش بسوخت، روى سوى آسمان کرد و گفت: «اللهمّ انّ هذا ابنى و هذه دموع عینیه و انت ارحم الراحمین» بار خدایا بر این بیچاره ببخشاى که آرام و قرارش نیست و بروز و شب آسایش را بوى راه نیست، تویى بخشاینده‏تر همه بخشایندگان و مرهم نهنده بر درد و سوز خستگان. گفته‏اند که خطاب آمد: اى زکریا! تو شفقت خویش دور دار که بر درگاه ما چنین نازک و نازنین نتوان بود. ناز و لذت دوستان ما جایى دگر خواهد بود، فردا در «مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ». و همان ساعت یحیى را وحى آمد که: «یا یحیى أ تبکی مما قد نحل من جسمک و عزّتى و جلالى لو اطّلعت على النّار اطّلاعة لتدرعت مدرعة من الحدید فضلا عن المنسوج». و گفته‏اند مادر وى وى بوى خواهش کرد تا او را یک شب بخانه برد، یحیى مدرعه‏اى از موى بافته پوشیده بود، آن از وى بر کشید و مدرعه‏اى از صوف در وى پوشید. گفت: آخر این یکى نرم‏تر باشد، چه بود که یک امشب در این صوف بیاسایى. و عدسى پخته بود بخورد و از بهر دل مادر آن شب قیام شب بگذاشت و جنب فرا داد، در خواب نداء هیبت آمد که: یا یحیى اردت دارا خیرا من دارى و جوارا خیرا من جوارى. یحیى از خواب در آمد، گفت: «یا رب اقلنى عثرتى فو عزتک لا استظل بظل سوى بیت المقدس». فلبس مدرعة الشعر و وضع البرنس على رأسه و اتى بیت المقدس فجعل یعبد اللَّه مع الاحبار حتى کان من امره ما کان.
و روى ان اللَّه عز و جلّ اوحى الى یحیى بن زکریا: یا یحیى انّى قضیت على نفسى ان لا یحبّنى عبد من عبادى اعلم ذلک من نیته الا کنت سمعه الّذى یسمع به، و بصره الّذى یبصر به، و لسانه الّذى یتکلم به، و قلبه الّذى یعى به، و اذا کنت کذلک بغضت الیه الاشتغال باحد غیرى و ادمت فکره و اسهرت لیله و اظمأت نهاره و اطّلع الیه فى کل یوم سبعین الف مرّة، یتقرب منى و اتقرّب منه، اسمع کلامه و احبّ تضرعه، فو عزتى و جلالى لا بعثنه یوم القیامة مبعثا یغبطه النبیون و المرسلون.
و روى انّ عیسى و یحیى علیهما السلام یمشیان، فصدم یحیى امرأة، فقال عیسى: یا ابن خالتى لقد اصبت الیوم خطیئة ما ارى اللَّه تعالى یغفرها لک ابدا. قال: و ما هى یا ابن خالتى؟ قال: امرأة صدمتها، قال: و اللَّه ما شعرت بها. قال: سبحانک اللَّه! بدنک معى فاین روحک؟ قال: معلق بالعرش و لو ان قلبى اطمأن الى جبرئیل لظننت انى ما عرفت اللَّه تعالى طرفة عین قط.
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ» یاد کن در قرآن مریم را، «إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها» آن گه که بیکسو شد دور از کسان خویش، مَکاناً شَرْقِیًّا.
(۱۶) بجایگاهى از سوى برآمدن آفتاب.
فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً در پیش خویش از سوى مردمان خویش پرده گرفت. «فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا» بوى فرستادیم روح خویش، «فَتَمَثَّلَ لَها» تا بسان مردمى پیش وى بپاى ایستاد، «بَشَراً سَوِیًّا. (۱۷) جوانى تمام نیکو روى.
«قالَتْ‏ مریم» گفت مریم: «إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ» من در زینهار و پناه رحمن مى‏شوم از تو، «إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا» (۱۸) اگر پرهیزگارى تو
«قالَ»گفت: «إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ» من فرستاده خداوند توام، «لِأَهَبَ لَکِ»
تا ترا بخشم، «غُلاماً زَکِیًّا» (۱۹) پسرى هنرى پاک.
«قالَتْ أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ» گفت مرا چون بود پسرى؟ «وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ» و هیچ مردم مرا بنساوید، «وَ لَمْ أَکُ بَغِیًّا» (۲۰) و من زانیه نبودم.
«قالَ» گفت: «کَذلِکِ قالَ رَبُّکِ» چنین گفت خداوند تو. «هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ» که آن بر من آسان و خوار است. «وَ لِنَجْعَلَهُ آیَةً لِلنَّاسِ» و تا او را نشانى کنم مردمان را. «وَ رَحْمَةً مِنَّا» و بخشایشى از ما بتو، «وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیًّا» (۲۱) و آن کارى بود از ما خواسته و گزارده و کردنى.
«فَحَمَلَتْهُ» بار گرفت به عیسى، «فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَکاناً قَصِیًّا» (۲۲) دور شد و آن بار خود در شکم، دور برد.
«فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ» درد زه خاستن او را باز آورد، «إِلى‏ جِذْعِ النَّخْلَةِ» که با تنه خرما بن شد. «قالَتْ یا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هذا» کاشک من بمردمى پیش ازین، «وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیًّا» (۲۳) و من چیزى بودمى گذاشته و فراموش شده.
«فَناداها مِنْ تَحْتِها» آواز داد او را که در زیر وى بود «أَلَّا تَحْزَنِی» که اندوهگن مباش. «قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا» (۲۴) خداوند تو زیر تو جویى کرد.
«وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ» بجنبان بسوى خویش خرما بن را «تُساقِطْ عَلَیْکِ» تا فرو افتد بر افتد بر تو بر او، «رُطَباً جَنِیًّا» (۲۵) خرماى تر و تازه در هنگام رسیده.
«فَکُلِی وَ اشْرَبِی» مى‏خور و آب مى‏آشام، «وَ قَرِّی عَیْناً» و چشم روش میدار، «فَإِمَّا تَرَیِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً» اگر از مردمان کسى بینى. «فَقُولِی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً» بگوى من پذیرفته‏ام و پیمان کرده‏ام خداى را تعالى خاموشى، «فَلَنْ أُکَلِّمَ الْیَوْمَ إِنْسِیًّا» (۲۶) امروز با هیچ مردم سخن نخواهم گفت.
«فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ» عیسى را بر گرفت و آورد او را بقوم خویش.
«قالُوا یا مَرْیَمُ» گفتند اى مریم! «لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا» (۲۷) چیزى آوردى سخت شگفت و منکر.
«یا أُخْتَ هارُونَ» اى خواهر هارون! «ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ» پدر تو مردى بد نبود، «وَ ما کانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا» (۲۸) و مادر تو زانیه نبود و پلیدکار.
«فَأَشارَتْ إِلَیْهِ» اشارت بعیسى نمود. «قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ» گفتند چون سخن گوئیم؟ «مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا» (۲۹) با کسى که در گهواره است کودکى خرد.
«قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ» عیسى گفت من بنده اللَّه تعالى‏ام، «آتانِیَ الْکِتابَ» مرا دین داد و کتاب، «وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا» (۳۰) و مرا پیغامبر کرد.
«وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ» و مرا با برکت کرد هر جا که باشم. «وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ» و مرا اندرز کرد بنماز و زکاة، «ما دُمْتُ حَیًّا» (۳۱) تا زنده باشم.
«وَ بَرًّا بِوالِدَتِی» و مهربان بمادر خویش، «وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّاراً شَقِیًّا» (۳۲) و مرا نابخشاینده‏اى بدبخت نکرد.
«وَ السَّلامُ عَلَیَّ» و درود بر من. «یَوْمَ وُلِدْتُ» بآن روز که زیم، «وَ یَوْمَ أَمُوتُ» و آن روز که میرم، «وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا» (۳۳) و آن روز که مرا انگیزانند زنده.
«ذلِکَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ» اینست عیسى مریم، «قَوْلَ الْحَقِّ» سخن خداى.
«الَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ» (۳۴) آن عیسى که در و به پیکار سخن جدا جد میگویند.
«ما کانَ لِلَّهِ أَنْ یَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ» نیست خداى را که هیچ فرزند گیرد. «سُبْحانَهُ» پاکى و بى عیبى او را «إِذا قَضى‏ أَمْراً» چون کارى خواهد که کند «فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ» «کُنْ فَیَکُونُ» (۳۵) جز زان نبود که گوید باش تا مى‏بود.
«وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ» اللَّه تعالى خداوند منست و خداوند شما. «فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ» (۳۶) او را بپرستید که راه راست اینست.
«فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ» جوقهاى ترسایان مختلف سخن شدند، «فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا» ویل ایشان را و نفرین و نفریغ ایشان را که کافر شدند، «مِنْ مَشْهَدِ یَوْمٍ عَظِیمٍ» (۳۷) از حاضر شدن در روزى بزرگوار.
«أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ» چون شنوا و بینا که ایشان باشند، «یَوْمَ یَأْتُونَنا» آن روز که بما آیند، «لکِنِ الظَّالِمُونَ الْیَوْمَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» (۳۸) لکن آن ستمکاران امروز بارى در گمراهى آشکارند.
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۲ - النوبة الثالثة
قوله: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ»
الآیات الى آخر القصة... این قصه مریم و داستان ولادت عیسى، دل دادن شکستگانست و سبب آسایش غمگنان، و اشارت بنواختن غریبان. و مرهم نهادن بر دل سوختگان، و امید دادن درماندگان. هر چند که اوّل همه بلا نمودند و محنت، بآخر همه و لا دیدند و آثار محبّت، اوّل که بآن خلوتگاه باز رفته بود و پرده بروى خود فرو گذاشته تا کس او را نبیند، جبرئیل آمد بصورت جوانى ظریف زیبا برابر بایستاد، مریم بترسید که تنها بود، مرد اجنبى دید و جاى خالى و راه گریز نه، تدبیر و حیلت همان دانست که به پناه اللَّه تعالى باز شد و او را بحق ترسانید و گفت: «أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا»
اى مرد که قصد من ضعیفه دارى، آن خداوند که رحمن نام اوست و رحمت او بهمه عالم و بهمه کس رسیده، دانم که مرا در زینهار خود بدارد و از قصد تو ایمن کند! جبرئیل گفت: مترس! من نه آنم که تو پنداشتى! من رسول خدایم، بکارى آمده‏ام، مریم پنداشت که فریشته مرگ است است و بقبض روح وى آمده، گفت: عمرم بسر آمده و اجل در رسیده که بقبض روح آمده‏اى؟ گفت: نه، که آمده‏ام تا ترا بشارت دهم بفرزندى نیکو، پاک، هنرى، مریم را این سخن عجب آمد، گفت: «أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ؟» از کجا مرا فرزندى بود!؟ و هرگز هیچ بشرى بمن نرسیده و هیچ صحبت نرفته!؟ جبرئیل گفت: بارى بدان که آفرینش فرزند نه بمدت و صحبت است، که بقدرت و مشیّت است. مریم گفت: هرگز که دید که نباتى بى‏تخم از زمین برآمد!؟ جبرئیل گفت: اوّل نباتى که بر آمد بى‏تخم بقدرت اللَّه تعالى آمد. پس جبرئیل روح عیسى در وى دمید، از آن بار گرفت. چون وقت زادن آمد، در آن بیابان تنها و غریب و بیکس و بى‏نوا و بى‏کام، گرسنه و هیچ طعام نه، تشنه و هیچ قطره آب نه، و یک رفیق سازگار نه، درد ره خاسته و زادن بعیسى نزدیک گشته، ربّ العزّة میگوید: «فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى‏ جِذْعِ النَّخْلَةِ» از بى طاقتى و رنجورى پشت بآن درخت خرما بن بازنهاد، بر غریبى و تنهایى و بى‏کامى خود مى‏نالید و مى‏گریید که: اکنون پیش مردم چه عذر آرم و چه گویم؟ که این کودک از کجا آوردم؟ و از کجا بار گرفتم؟ و کودک را بچه شویم؟ و او را چه پوشم؟
تنها خورد این دل غم و تنها کشدا
گردون نکشد آنچه دل ما کشدا
همى گریست و مى‏گفت: «یا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هذا وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیًّا». پس چون درد و اندوه بغایت رسید، سخن بریده گشت، و چشم پر آب شد و دل پر حسرت، و مرگ بآرزو خواست، فرمان آمد بجبرئیل که مریم را دریاب که در غرقا بست. جبرئیل (ع) آمد و از بالاى سر وى ندا کرد، اى مریم! دلتنگى مکن و اندوه مدار، «قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا»: اى ولدا سیّدا شریفا و بقولى دیگر عیسى که از مادر جدا شد در زیر آن درخت دانست که مادرش دلتنگ است و رنجور، آواز داد «أَلَّا تَحْزَنِی» اى مادر دلتنگ و غمگین مباش و مرگ مخواه بآرزو، چه دانى که در این کار چه تعبیه است و چه دولت؟ آخر بگشاید این کار گشاینده کار! «تبارک اللَّه و سبحانه ما کلّ همّ هو بالسّرمد» مریم گفت اى پسر چون دلتنگ نباشم، در این بیابان خشک شربتى آب نه که بیاشامم یا بدان طهارت کنم، عیسى (ع) پاى بر زمین مالید چشمه آب پدید آمد گفت: گفت: یا امّاه «قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا»
اى مادر! اینک جوى روان و آب زلال. مریم از آن آب شربتى بیاشامید، و بآن طهارت کرد، سکونى در وى پدید آمد، آرزوى طعامش خاست، عیسى گفت: «هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ». گفته‏اند هفتصد سال بود که آن درخت خشک بى سروى شاخ در آن بیابان مانده بود، اللَّه تعالى آن را نگاه میداشت تا روز ولادت عیسى معجزه وى گرداند، و فرا عالمیان نماید که آن خداوندى که قادر است از چوب خشک رطب آرد، قادر است که بى پدر عیسى را از مادر در وجود آرد. مریم با آن ضعیفى برخاست، و دست فرا آن درخت خشک برد، چون برد، دست وى بآن چوب خشک رسید، تر شد و تازه و سبز گشت و بار آورد، و هم در آن حالت رطب شد و پیش وى ببارید بسر وى.
الهام آمد که ما قدرت آن داشتیم که بى‏آنکه تو دست فرا درخت برى و بجنبانى، رطب پیش تو بیاریم، لکن خواستیم که ترا در آن جنبانیدن دو کرامت پدید کنیم: یکى آنکه در زادن و ضعیفى و بیمارى ترا آن قوّت دادیم که درخت بجنبانى، آن ترا نشان کرامت و صدق بود. دیگر آنکه خواستیم که تا برکت دست تو بدرخت رسد، درخت بر آور گردد، تا عالمیان بدانند که هر که در غم و اندوه ما بود، دست وى شفاء دردها بود. مریم گفت: اى پسر، اکنون طعام و شراب راست شد، امّا چون مرا گویند این فرزند از کجا آمد؟ چه جواب دهم؟ عیسى گفت: تو دل مشغول مدار که این جواب من خود دهم. جواب آن بود که گفت: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا» ربّ العالمین در ازل عالم بود و دانا، که ترسایان در کار عیسى غلو کنند و او را ابن اللَّه و ثالث ثلاثه گویند، در حال طفولیّت بر خرق عادت بر زبان وى براند که: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ» تا بر ایشان حجّت باشد و بر فساد قول ایشان دلیل واضح، و از روى مجادلت با ترسایان گویند، عیسى بآنچه گفت «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ» از دو بیرون نیست: یا راست گفت یا دروغ، اگر راست گفت قول ترسایان باطل است که هو «ابْنُ اللَّهِ» و هو اللَّه و اگر دروغ گفت، آن کس که دروغ گوید، خدایى را نشاید «آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا» بر قول ایشان که گفتند پیغامبر بود و در حال طفولیّت مکلف و مبعوث. این آیت ردّ است بر ایشان که گویند. استحقاق نبوّت بکثرت طاعت است.
از بهر آنکه از عیسى هیچ طاعت و عبادت نیامده بود و ربّ العزّة او را نبوت داد. تا بدانى که ربّ العزّة آن را که نواخت و کتاب و حکم و نبوّت داد، بفضل خود داد نه بعلت طاعت، و آن را که رقم سعادت کشید و اهل محبّت گردانید، بلطف و عنایت خود گردانید نه بوسیلت عبادت. آن را که قدم بر بساط تقدم ثابت کرد اگر جهانیان خواهند که خلاف آن بود جز خیبت نصیب ایشان نبود، و آن را که بسیاط سیاست از بساط دین بیفکند اگر عالمیان خواهند که بضدّ آن پیدا کنند نتوانند.
«وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ» کان من برکاته، اغاثة الملهوف و اعانة الضعیف و نصرة المظلوم و مواساة الفقیر و ارشاد الضّال و النّصیحة للخلق و کفّ الاذى عنهم و تحمّل الاذى منهم.
قوله: «وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ» چند فرق است میان محمد مصطفى حبیب اللَّه و میان عیسى روح اللَّه. عیسى خود را گفت: «وَ السَّلامُ عَلَیَّ» و مصطفى عربى (ص) شب قرب و کرامت، بر مقام قاب قوسین از حضرت ذى الجلال، بنعت اکرام و افضال این کرامت یافت که: «السّلام علیک ایّها النّبی و رحمة اللَّه و برکاته». و گفته‏اند:«وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ» سلام اینجا بمعنى سلامتست اى سلامة لى یوم الولادة ممّا نسبته الىّ النصارى فى مجاوزة الحدّ فى المدح، و ممّا وصفتنى به الیهود من الذّم، فلست کما قالت الطائفتان جمیعا. تبرئه ساحت خویش میکند که از گفتار دو طایفه بیزارم و پاک، از گفتار ترسایان که در مدح من غلوّ کردند، و از گفتار جهودان که در ذمّ من شروع کردند. «وَ یَوْمَ أَمُوتُ»، و روز مرگ امیدوارم که دین سلامت بپایان برم، و فضل و نعمت اللَّه بر خود تمام بینم. «وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا» و روز رستاخیز بجاى ملامت سلامت بینم، و از اهوال رستاخیز خلاص و نجات یابم.
روى ابو سعید الخدرى، قال: قال رسول اللَّه (ص): «إنّ عیسى بن مریم ارسلته امّه الى الکتّاب، فقال له المعلم: قل بسم اللَّه. فقال عیسى، الباء بهاء اللَّه و السین سناء اللَّه، و المیم ملک اللَّه».
و عن محمد بن علىّ الباقر (ع) قال: لمّا ولد عیسى کان ابن یوم کأنه ابن شهر، فلمّا کان ابن تسعة اشهر، اخذت والدته بیده و جاءت به الى الکتّاب و اقعدته بین یدى المؤدب فقال له المؤدب: قل بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم. فقال عیسى: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، فقال له المؤدب: قل ابجد. فقال عیسى: الالف آلاء اللَّه، الباء بهجة اللَّه. و الجیم جلال اللَّه، و الدّال دین اللَّه. هوّز الهاء هوة جهنّم و هى الهاویة، و الواو ویل لا هل النّار و الزاء.
زفیر جهنّم. حطّى حطّت الخطایا عن المستغفرین کلمن کلام اللَّه لا مبدّل لکلماته.
سعفص صاع بصاع. و الجزاء بالجزاء. فقال المؤدب لامّه: خذى بیده فلا حاجة له الى المؤدب.
و عن یعلى بن شداد عن النبى (ص) قال: «لیخرجنّ اللَّه تعالى من النّار بشفاعة عیسى مثل اهل الجنة».
و عن سفیان قال: قال عیسى بن مریم: تقرّبوا الى اللَّه، ببغض اهل المعاصى، و التمسوا رضوانه بالتباعد منهم، قالوا: فمن نجالس؟ قال: من یذکر کم اللَّه رؤیته و یرغبکم فى الآخرة عمله و یزید فى فهمکم منطقه.
روایت کرده‏اند که عیسى (ع) سیاحى کردى. وقتى در بیابانى میشد، باران در ایستاد، خود را جاى پوشش طلب کرد نیافت، روباهى را دید که از زخم باران در سوراخ خویش میشد، عیسى بگریست گفت: یا رب جعلت لهذا الثعلب کنّا و لم تجعل لى! بار خدایا این روباه را جاى پوشش و آرامگاه دادى این ساعت و مرا ندادى! وحى آمد که یا عیسى میخواهى جایى که بدو باز شوى؟ گفت خواهم، گفت در این وادى شو که آنچه میخواهى یابى، عیسى در وادى شد، پیرى را دید که در نماز بود، آن پیر چون عیسى را بدید، نماز خویش تمام کرد. آن گه بدست اشارت کرد که ما ذا ترید؟ چه میخواهى؟ عیسى گفت مرا باران گرفت، جایى طلب کردم که بدو باز شوم. اینجایم نشان دادند، پیر خطى گرد خود در کشیده بود و در آن دایره نماز میکرد و هیچ قطرة باران بوى نمیرسید. عیسى را گفت: قدم در این دایره نه تا باران بتو نرسد. هم چنان کرد، پیر بسر نماز باز شد. عیسى در کار آن پیر تأمل میکرد و باران که بوى نمى‏رسید از آن تعجب همى کرد. چون سلام باز داد گفت: یا شیخ ما قصتک؟ قصه خویش بگو و از حال خویش مرا خبر ده پیر گفت: من وقتى گناهى کردم، اکنون چهل سال است تا از آن گناه توبه میکنم و از حق تعالى عذر مى‏خواهم. عیسى گفت: آن چه گناهست؟ پیر گفت: گناهى که اللَّه تعالى بر من بپوشید و ستر کرد تو چه پرسى از آن؟ من آن گناه با کس نگویم مگر که پیغامبرى را بینم از پیغامبران خداى و با وى بگویم. عیسى گفت: پس من پیغامبر خدایم عیسى مریم با من بگوى! گفت: اى عیسى وقتى بر درگاه ربّ العزّة فضولى کرده‏ام. کارى را که اللَّه تعالى خواسته بود و رانده و کرده، گفتم لیته لم یکن، فانا استغفر اللَّه منه منذ اربعین سنة. فارسل عیسى عینیه بالدّموع فقال: انّى ارى اخى هذا یستغفر من ذنب لم یخطر لى ببال.