عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ بیم نماى ایشان را از روز نفریغ.
«إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ» آن گه که کار برگزارند. «وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ» و ایشان در غفلتند «وَ هُمْ لا یُؤْمِنُونَ» (۳۹) و ایشان نمیگروند.
«إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ» مائیم که زمین را میراث بریم «وَ مَنْ عَلَیْها» و باز ماندگان را «وَ إِلَیْنا یُرْجَعُونَ» (۴۰) و همه را با ما آرند.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهِیمَ» و یاد کن در این نامه ابراهیم را، «إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا» (۴۱) که او راستى بود راست رو، راست کار، راستگوى پیغامبر.
«إِذْ قالَ لِأَبِیهِ» آن گه که پدر خویش را گفت: «یا أَبَتِ» اى پدر «لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ؟» چرا مى‏پرستى چیزى را که نشنود و نه بیند؟ «وَ لا یُغْنِی عَنْکَ شَیْئاً؟»(۴۲) و ترا سود ندارد و بکار نیاید هیچیز؟ «یا أَبَتِ» اى پدر اى «إِنِّی قَدْ جاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ یَأْتِکَ» بمن آمد از دانش آنچه بتو نیامد «فَاتَّبِعْنِی» بر پى من رو «أَهْدِکَ صِراطاً سَوِیًّا». (۴۳) تا راه نمایم ترا براه راست درست.
«یا أَبَتِ» اى پدر اى! «لا تَعْبُدِ الشَّیْطانَ» دیو را مپرست، «إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلرَّحْمنِ عَصِیًّا». (۴۴) که دیو در رحمن عاصى است.
«یا أَبَتِ إِنِّی أَخافُ» اى پدر میترسم من «أَنْ یَمَسَّکَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ» که بتو رسد عذابى از رحمن «فَتَکُونَ لِلشَّیْطانِ وَلِیًّا». (۴۵) تا بکام دیو شوى و از کسان وى.
«قالَ» گفت پدر «أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یا إِبْراهِیمُ؟» باز مى‏خواهى ایستاد از خدایان من اى ابراهیم؟ «لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ» اگر باز نایستى «لَأَرْجُمَنَّکَ» دشنام دهم ترا و سنگسار کنم «وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا». (۴۶) فرا بر ازمن یک چندى.
«قالَ سَلامٌ عَلَیْکَ» ابراهیم گفت بریدم، اینک رفتم «سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی» آرى هنگامى آمرزش خواهم ترا از خداوند خویش، «إِنَّهُ کانَ بِی حَفِیًّا». (۴۷) او بمن مهربانست و مرا نیکخواه.
«وَ أَعْتَزِلُکُمْ» جدایى جویم از شما، «وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» و از آنچه مى‏خداى خوانید فرو از اللَّه تعالى «وَ أَدْعُوا رَبِّی» و خداوند خویش را خوانم «عَسى‏ أَلَّا أَکُونَ بِدُعاءِ رَبِّی شَقِیًّا». (۴۸) مگر که من با پرستیدن خداوند خویش و خواندن وى بدبخت نمانم.
«فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ» چون کران گرفت از ایشان، «وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» و از آنچه مى‏پرستیدند فرود از اللَّه تعالى، «وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ» بخشیدیم او را اسحاق و یعقوب، «وَ کُلًّا جَعَلْنا نَبِیًّا». (۴۹) و همه را پیغامبران کردیم‏
«وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا» و ایشان را از رحمت خویش بخشیدیم «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا»
(۵۰) و ایشان را سخن نیکو و ستایش و آواء بلند دادیم.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسى‏» و یاد کن در این نامه موسى را، «إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً» که او گزیده‏اى بود پاک کار، «وَ کانَ رَسُولًا نَبِیًّا». (۵۱) و ما را فرستاده‏اى بود پیغامبر.
«وَ نادَیْناهُ» خواندیم او را و آواز دادیم، «مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ» از سوى طور از سوى راست، «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» (۵۲) و نزدیک کردیم او را بهمرازى «وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ» و بخشیدیم او را از رحمت خویش برادر او، «هارُونَ نَبِیًّا». (۵۳) هارون پیغامبر.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِسْماعِیلَ» و یاد کن در این نامه اسماعیل را، «إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ» که او مردى راست وعده بود، «وَ کانَ رَسُولًا نَبِیًّا». (۵۴) و فرستاده‏اى بود پیغامبر.
«وَ کانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ» و کسان خویش را بنماز و زکاة همى فرمود، «وَ کانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیًّا». (۵۵) و او نزدیک خداوند خویش پسندیده بود.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِدْرِیسَ» و یاد کن در این نامه ادریس را، «إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا». (۵۶) که او راستى بود راست رو راست گوى، پیغامبر.
«وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیًّا». (۵۷) برداشتیم او را جایگاهى بلند.
«أُولئِکَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ» ایشان آنند که اللَّه تعالى با ایشان نیکویى کرد و بر ایشان نعمت نهاد، «مِنَ النَّبِیِّینَ مِنْ ذُرِّیَّةِ آدَمَ» از پیغامبران از نژاد آدم، «وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ» و از ایشان که برداشتیم ایشان را با نوح، «وَ مِنْ ذُرِّیَّةِ إِبْراهِیمَ وَ إِسْرائِیلَ» و از نژاد ابراهیم و اسرائیل، «وَ مِمَّنْ هَدَیْنا وَ اجْتَبَیْنا» و از ایشان که ما راه نمودیم و برگزیدیم، «إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ» چون بر ایشان خواندندید سخنان رحمن و پیغامهاى او. «خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِیًّا». (۵۸) بسجود افتادندى سجود بر آن و گریان.
«فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ» و در رسید از پس ایشان پسینها.
«أَضاعُوا الصَّلاةَ» نماز بگذاشتند «وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ» و بر پى آرزوهاى خویش ایستادند. «فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا». (۵۹) آرى بینند کار تباه.
«إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً» مگر آن کس که با پس آید و بگرود و نیکى کند، «فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ» ایشان آنند که ایشان را در بهشت آرند، «وَ لا یُظْلَمُونَ شَیْئاً» (۶۰) و از پاداش ایشان چیزى نکاهد.
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ» الانذار اعلام مع التّخویف، و الحسرة النّدامة على الفائت. معنى حسرت غایت اندوه و کمال غم است، که دل را شکسته و کوفته کند، یعنى یدع القلب حسیرا. روز قیامت روز حسرت خواند لانّه یتحسّر فیه کلّ مفرط فى الطاعة على تفریطه، و کلّ من کب المعصیة على معصیته. معنى آنست که اى محمد! امت خود را بیم ده و بترسان از روز قیامت، که خلق در آن روز بغایت اندوه و شکستگى و درماندگى باشند، یکى بتقصیر در طاعت، یکى بارتکاب معصیت. قال ابن عباس: قوله «یَوْمَ الْحَسْرَةِ»، هذا من اسماء یوم القیامة عظّمه اللَّه و حذّره عباده. «إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ» فرغ من الحساب و ادخل اهل الجنّة الجنّة و اهل النّار النّار، و ذبح الموت.
روى ابو سعید الخدرى رضی اللَّه عنه قال: قال رسول اللَّه (ص): «اذا استقرّ اهل الجنّة فى الجنّة و اهل النّار فى النّار، جی‏ء بالموت فى صورة کبش املح، فیوقف بین الجنّة و النّار، فینادى یا اهل الجنّة، فیشرئبون و ینظرون، ثم ینادى یا اهل النّار، فیشرئبون و ینظرون، فیقال أ تعرفون هذا؟ هذا الموت. و لیس فیهم الا من یعرفه، فیذبح بین الجنّة و النّار، ثم یقال یا اهل الجنّة خلود لا موت فیه و یا اهل النّار خلود لا موت فیه. ثم قرأ رسول اللَّه (ص) «وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ».
و فى روایة ابو هریره قال: قال رسول اللَّه (ص). «یؤتى بالموت یوم القیامة فیوقف على الصّراط فیقال یا اهل الجنة! فیطلعون خائفین وجلین ان یخرجوا من مکانهم الّذى هم فیه، فیقال هل تعرفون هذا؟ فیقولون نعم یا ربّنا هذا الموت، ثم یقال یا اهل النّار! فیطلعون فرحین مستبشرین رجاء ان یخرجوا من مکانهم الّذى هم فیه، فیقال هل تعرفون هذا؟ فیقولون نعم یا ربّنا هذا الموت، فیذبح على الصّراط، ثم یقال، خلود فلا موت.
فیزداد اهل الجنّة فرحا الى فرحهم و یزداد اهل النّار حزنا الى حزنهم».
و عن ابن مسعود قال: لیس من نفس الّا و هى تنظر الى بیت فى الجنّة و بیت فى النّار، و هو «یَوْمَ الْحَسْرَةِ» و یرى اهل النّار البیت الّذى فى الجنّة، ثم یقال لو عملتم، فتأخذهم الحسرة. و یرى اهل الجنّة البیت الّذى فى النّار، فیقولون لو لا ان منّ اللَّه علیکم قوله: «وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ» اى هم الیوم فى غفلة. این غفلت بمعنى تغافل است.
میگوید امروز در دنیا خویشتن را غافل میسازند از کار آخرت و بدان ایمان مى‏نیارند، فذلک قوله: «وَ هُمْ لا یُؤْمِنُونَ» اى لا یصدّقون به».
«إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْها» اى نمیتهم فیبقى الرّب سبحانه فیرثهم.
معنى وراثت در لغت آنست که ملک مورث بوفات وى با وارث نشیند، و وراثت حق تعالى نه باین معنى است که آسمان و زمین و هر چه در آن همه ملک و ملک اللَّه تعالى است، همه آفریده و نو کرده و ساخته او، نه از کسى خریده و یافته یا از دیگرى بوى رسیده، پس معنى آیت آنست که جهانیان و جهانداران را برداریم و خلق را جمله بمیرانیم و ولایت داشت و امر و نهى ایشان بمرگ بریده گردانیم، تا دنیا از خلق خالى شود و جر مالک حقیقى و خداى باقى نماند، «وَ إِلَیْنا یُرْجَعُونَ» یردّون فنجازیهم جزاء وفاقا. و قرأ یعقوب «یرجعون» بفتح الیاء و کسر الجیم.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ» اى اذکر یا محمّد لقومک و امتک فى القران الّذى انزل علیک قصّة ابراهیم مع ابیه لیکون دلیلا على صحّة نبوّتک. «إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً» کثیر الصّدق. نَبِیًّا رسولا ینبئ عن اللَّه بالوحى.
«إِذْ قالَ لِأَبِیهِ»
و هو یعبد الصّنم: «یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ»
الدّعا، «وَ لا یُبْصِرُ»
العبادة و لا یدفع عنک مضرّة و لا مکروها. رب العالمین ابراهیم (ع) را بپسندید و او را بستود بانکار که نمود بر بت پرستى پدر. معنى آنست که: اى محمد (ص) قوم خود را خبر ده از قصّه ابراهیم، آن مرد پیغامبر راستگوى راست رو که پدر خود را گفت، آزر بت پرست: «لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ»
چرا پرستى بتى که سمع ندارد و بصر ندارد؟
نه سمع دارد که دعاى تو شنود. نه بصر دارد که عبادت تو بیند. این دلیلى ظاهر است که خداوند عالم معبود جهانیان و آفریدگار همگان، او را سمعست و بصر. سمیع بسمعه، بصیر، ببصره. شنوایى است که همه آوازها شنود و بشنوایى خود بهمه رازها رسد.
بینائیست که بهیچ بیننده نماند، پوشیده و دور چون آشکار او نزدیک بیند. «وَ لا یُغْنِی عَنْکَ شَیْئاً»
قیل لا یدفع عنک عذاب اللَّه. چرا بت پرستى که فردا عذاب اللَّه تعالى از تو بار نتواند داشت؟
«یا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ» یعنى من الوحى. «ما لَمْ یَأْتِکَ» و قیل اتانى اللَّه من علم التّوحید و معرفة اللَّه، و من علم ما یکون بعد الموت و من استحقاق الکافر عذاب اللَّه.
«ما لَمْ یَأْتِکَ» اى پدر از وحى خداى تعالى بمن آن آمد که بتو نیامد، و من آن دانم که تو ندانى از علم توحید و معرفت خدا، و من دانم که فردا کافر را و بت پرست را عذاب کنند و تو مى‏ندانى. بارى بر پى من رو و اتّباع من کن تا دلائل توحید بر تو روشن کنم، و راه دین پسندیده بتو نمایم. «أَهْدِکَ صِراطاً سَوِیًّا» یعنى دینا عدلا و هو الاسلام. معنى سوى در آیت عدلست هم چنان که در سورة الملک گفت: «أَ فَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلى‏ وَجْهِهِ أَهْدى‏ أَمَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا» اى عدلا مهتدیا على صراط مستقیم.
اما آنچه در اول سورة گفت حکایت از جبرئیل «فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا»
آن تسویت خلق است بر صورت بشر، هم چنان که در صفت آدم گفت: «ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ». اى سوّى خلقه.
«یا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّیْطانَ» عبادة الشّیطان طاعته فى تکفیره و اضلاله، یقول لا تطعه فیما یأمرک، «إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلرَّحْمنِ عَصِیًّا». العصى و العاصى واحد، العصیّ فى المعنى اکثر و کان اینجا زیادت است آن را معنى نیست، و گفته‏اند کان بمعنى صار است.
«یا أَبَتِ» بفتح در هر چهار حرف، قراءت شامى است و شرح آن و وجه آن در سورة یوسف رفت. «إِنِّی أَخافُ» این خوف بمعنى علم است چنان که آنجا گفت: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ» و المعنى انّک اعلم ان متّ على ما أنت علیه، «أَنْ یَمَسَّکَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ». و قیل معناه اخاف ان لا تقبل منّى نصیحتى فیعذّبک اللَّه. «فَتَکُونَ لِلشَّیْطانِ وَلِیًّا» قرینا فى النّار تلیه و یلیک.
اى پدر مى‏ترسم نصیحت من نپذیرى وانگه للَّه تعالى ترا عذاب کند و در دوزخ قرین شیطان باشى. آن گه پدر او را جواب داد: «أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یا إِبْراهِیمُ؟» این استفهام بمعنى انکار است، یعنى أ ترغب عن عبادتها و تمیل عنها؟ اى ابراهیم از عبادت بتان مى‏برگردى و مى‏ننگ دارى و طعن کنى و مرا امر و نهى میکنى؟ «لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ» عن مقالتک و امرى و نهیى، «لَأَرْجُمَنَّکَ» و اگر ازین سخن برنگردى و این امر در باقى نکنى من ترا سنگسار کنم و هلاک و قیل «لَأَرْجُمَنَّکَ» اى لأشتمنّک یقال فلان یرمى فلانا و یرجم اذا شتمه، و منه قوله سبحانه.
«وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ».
رجم در قرآن بر پنج وجه آید: یکى بمعنى قتل، چنان که در سورة یس گفت: «لَنَرْجُمَنَّکُمْ» یعنى لنقتلنّکم، و در سورة الدّخان گفت: «وَ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ» یعنى تقتلون، و در سورة هود گفت: «وَ لَوْ لا رَهْطُکَ لَرَجَمْناکَ» اى قتلناک. وجه دون رجم است بمعنى شتم، چنان که درین سورة گفت: «وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ» لاشتمنّک.
وجه سوم رجم است بمعنى رمى، چنان که گفت: «وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ» یرمون بها.
وجه چهارم رجم است بمعنى ظن، چنان که در سورة الکهف گفت: «رَجْماً بِالْغَیْبِ» یعنى رمیا بالظن وجه پنجم رجم است بمعنى لعن در صفت شیطان «فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ.»
اى الملعون.
قوله: «وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا» یعنى زمانا طویلا، یقال تملّ حبیبک اى عش معه دهرا.
و منه قیل اللیل و النّهار ملوان، و قیل «وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا» اى سلیما صحیحا قبل ان یلحقک مکروه.
«قالَ سَلامٌ عَلَیْکَ» این سلام تودیع است کنایت از بیزارى و جدایى و هجرت، چنان که تو از کسى فرا ببرى و از وى برگردى گویى، سلمت على فلان و کبّرت علیه. و قیل سلام علیک اى سلّمت منى لا لصیبک بمکروه، و هذا جواب الجاهل کقوله: «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً».
«سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی» یعنى ان تبت و آمنت. معنى آنست که آمرزش خواهم ترا از خداوند خویش اگر شرایط استغفار بجاى آورى، یعنى که از شرک توبه کنى و بوحدانیت اللَّه تعالى ایمان آرى، و گفته‏اند ابراهیم (ع) که این سخن میگفت نمى‏دانست که استغفار از بهر مشرک محظور است و هنوز آیت نهى نیامده بود پدر را وعده استغفار داد بر امید اجابت، پس تا پدر زنده بود امید داشت که اللَّه تعالى وى را ایمان دهد، بدان امید از بهر او آمرزش میخواست، پس چون کافر مرد استغفار بگذاشت و نیز آمرزش نخواست.
«إِنَّهُ کانَ بِی حَفِیًّا» اى بارّا لطیفا محسنا. و قیل الحفى العالم، المستقصى عن الشی‏ء استخبارا. یقال تحفى به اذا کرمه. اى کان یجیبنى اذا دعوته.
«وَ أَعْتَزِلُکُمْ» هذا تفسیر السّلام. «وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» الدعاء فى هذه الایة بمعنى العبادة. یقول افارقکم و افارق ما تعبدون من اصنامکم، «وَ أَدْعُوا رَبِّی» اى اتفرد بعبادة ربّى. «عَسى‏ أَلَّا أَکُونَ بِدُعاءِ رَبِّی» اى بعبادة ربّى. «شَقِیًّا» کما شقیتم انتم بعبادة الاصنام و یرید انّه یتقبّل عبادتى و یثیبنى علیها، و الشقاء بالدّعاء ترک اجابة الداعى.
«فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ» چون ابراهیم از قوم خویش و از بتان و بت پرستان هجرت کرد و روى بما نهاد او را فرزند بخشیدیم: اسحاق و از پس اسحاق یعقوب و همه را پیغامبر کردیم. ابراهیم و اسحاق و یعقوب.
تا عالمیان بدانند که بر اللَّه تعالى هیچکس زیان نکند و مزد هیچ نیکوکار ضایع نکند.
ربّ العالمین در این آیت منّت نهاد بر ابراهیم (ع) که او را فرزند بخشیدیم، دلیلست که فرزند صالح نعمتى باشد از اللَّه تعالى بر بنده، و آنچه گفت: «أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ»
اگر چه مخرج آن عامّست معنى آن خاصّست، که فرزند طالح خواهد نه صالح محال باشد که اللَّه بر ابراهیم منّت نهد به بخشیدن فرزند وانگه فرزند بر وى فتنه باشد، و از اینجا گفت پیغامبر (ص): «نعم الولد الصالح للرّجل الصالح».
«فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ» این عزلت ابراهیم هجرت وى است از زمین عراق از کوثى بسوى شام، و اول که بشام فرو آمد بشهر حرّان فرو آمد، و آنجا ساره را بزنى کرد، و ساره دختر ملک حران بود بقول سدّى، و بقول بعضى مفسّران دختر هاران بود عمّ ابراهیم، و ابراهیم مدتى در حران بماند پس قصد مصر کرد و با وى لوط پیغامبر بود و ساره. و این هجرت آنست که اللَّه تعالى گفت: «فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ» و قال: «إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى‏ رَبِّی» پس از مصر بیرون آمد و لوط بمؤتفکات فرو آمد و ابراهیم بزمین فلسطین. «وَ کُلًّا جَعَلْنا نَبِیًّا» اى جعلنا کلّ واحد منهم نبیّا.
«وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا» المال و الولد و النبوّة «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا» اى بقینا لهم الثناء الحسن، و الذکر الرفیع فى کلّ الادیان. این آنست که هر گروهى بر هر دین که باشند ابراهیم (ع) را ثنا گویند، و او را دوست دارند، و بنبوّت وى اقرار دهند، همانست که جایى دیگر گفت: «وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ» اى القول بالحکمة و الخیر، و سمّى القول لسانا لانّه باللسان یکون.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسى‏ إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً» مسلما موحّدا مطیعا للَّه، خالصا غیر مراء. و قرأ الکوفیّون، مخلصا بفتح اللّام، اى نبیّا مختارا اخلصه اللَّه. «وَ کانَ رَسُولًا نَبِیًّا» مرسلا بالوحى رفیع الشأن.
«وَ نادَیْناهُ» اى دعوناه و کلّمناه لیلة الجمعة. «مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ» الطّور جبل بین مصر و مدین. و الایمن الیمین. و هو یمین موسى و ذلک حین اقبل موسى من مدین یرید مصر، فنودى من الشجرة و کانت فى جانب الجبل على یمین موسى.
موسى از مدین برفته و روى بمصر نهاده که نداء حق شنید از جانب درخت از کران کوه از سوى راست موسى. «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» قال ابن عباس: ادنى حتى سمع صوت القلم. و فى روایة، حتى سمع صریف القلم الّذى کتب به التّوراة.
و فى روایة، قرّبه الربّ الیه حتى سمع صریر القلم حین کتب التّوراة فى الالواح.
و قال السّدى: ادخل فى السماء فکلّم. و قیل «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» اى رفعناه من سماء الى سماء و من حجاب الى حجاب حتى لم یکن بینه و بین العرش الّا حجاب واحد. و عن مجاهد فى قوله: «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» قال بین السّماء السّابعة و بین العرش سبعون الف حجاب: حجاب نور، و حجاب ظلمة، و حجاب نور، و حجاب ظلمة، فما زال موسى یقرب حتى کان بینه و بینه حجاب. فلمّا رأى مکانه و سمع صریف القلم قال: «رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ»، و عن الربیع بن انس قال: مکث على الطّور اربعین لیلة و انزل علیه التوراة فى الالواح، و کانت الالواح من برد. فقرّبه الرّب نجیّا و کلّمه و سمع صریف القلم، و ذکر انّه لم یحدث حدثا فى الاربعین لیلة حتى هبط من الطّور. و النّجى هو الّذى یناجیک و تناجیه، الواحد و الجماعة فیه سواء. قال اللَّه تعالى: «خَلَصُوا نَجِیًّا». یقال ناجیته و نجّیته و انتجیته، قوم نجى و قوم نجوى. یقول اللَّه تعالى: «وَ إِذْ هُمْ نَجْوى‏». و قیل هو مشتق من النجوة و هى الارتفاع. و نجیّا نصب على الحال.
«وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا» این اجابت دعاء موسى است که وزارت هارون بدعا خواسته بود و گفته: «وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی» اى «جعلنا اخاه هارون نبیّا نعمة منّا على موسى.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِسْماعِیلَ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ» یعنى یصدق اذا وعد و یفى اذا ضمن، و قیل الصّادق بمعنى المصدوق اى کان مصدوق الوعد، مفسّران گفتند: پیغامبران همه راست وعده بودند، اما تخصیص وى بذکر از آن بود که با کسى وعده نهاده و سه روز در آن مقام در انتظار بنشست و بقول کلبى یک سال. «وَ کانَ رَسُولًا نَبِیًّا»بعثه اللَّه الى جرهم.
اسماعیل بن ابراهیم پیغامبرى بود مرسل، فرستاده اللَّه تعالى به جرهم، قبیله‏اى بود از قبائل عرب و قوم وى بودند، و از ایشان زن خواست و زبان ایشان داشت. قال عطاء بن ابى رباح: لم یتکلم بالعربیّة من الانبیاء الا خمسة: هود و صالح و اسماعیل و شعیب و محمد صلى اللَّه علیهم اجمعین. و عن ابى جعفر قال: انّ اللَّه عزّ و جلّ الهم اسماعیل العربیّة و ترک اسحاق على لسان ابیه.
«وَ کانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ» الاهل هاهنا هم القوم الّذین آمنوا به من ذوى القربى و غیرهم، کقوله مخبرا عن لوط: «رَبِّ نَجِّنِی وَ أَهْلِی» یعنى و من آمن بى، و کذلک فى قوله: «قُلْنَا احْمِلْ فِیها مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ». و یقال لاهل مکة اهل اللَّه لانّهم سکّان حرمه و بیته، و یقال لحفظة القران اهل اللَّه. و اهل کلّ شی‏ء هو الّذى یستحقّه، قال اللَّه تعالى: «هُوَ أَهْلُ التَّقْوى‏ وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ».
«بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ» اى بالصلاة و الزّکاة المفروضة علیهم فى شریعته.
«وَ کانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیًّا» لانّه قام بطاعته.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِدْرِیسَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا». ادریس جدّ پدر نوح است، نوح بن ملک بن متوشلخ بن اخنوخ و میان ادریس و میان آدم پنج پدرست و هو: اخنوخ بن یارد بن مهلائیل بن قینان بن یانش بن شیث بن آدم. بقولى دیگر چهار پدر است میان ایشان: اخنوخ بن مهلائیل بن انوش بن شیث بن آدم.
و نام ادریس بیک قول الیاس است بیک قول اخنوخ و هو الاصح. و سمّى ادریس لکثرة درسه الصّحف المنزلة علیه. و قیل ادراسین. رب العزّة سى صحیفه بوى فرو فرستاد و بروایتى پنجاه صحیفه، و از بس که آن را درس کرد او را ادریس گفتند. اوّل کسى که خیاطت کرد و جامه دوخته پوشید او بود. و کانوا یکتسون قبل ذلک الجلود. و اوّل کسى که خط نبشت بقلم او بود. و اوّل کسى که در نجوم و علم حساب نظر کرد او بود. سدّى گفت: اوّل پیغامبرى که رب العزّة بخلق فرستاد از زمین پس از آدم و شیث ادریس بود. و عمل وى در طاعت اللَّه تعالى هر روز چندانى بود که اعمال همه خلق، و تحمید وى این بود: الحمد للَّه ربّ العالمین کما ینبغى لکرم وجهه، و عزّ جلاله.
و او را بآسمان برد زنده، چنان که عیسى را بآسمان بردند، بقول بعضى مفسّران در آسمان چهارم است زنده، و بقول بعضى در بهشت است. مصطفى (ص) گفت: «لمّا عرج بى الى السّماء اتیت على ادریس فى السّماء الرّابعة».
و گفته‏اند چهار پیغامبر اکنون زنده‏اند، دو در زمین و دو در آسمان: الیاس و خضر در زمین، و عیسى و ادریس در آسمان. و علماء تفسیر را خلافست که: سبب رفع وى بآسمان چه بود؟ ابن عباس گفت و جماعتى مفسّران که: ادریس وقتى بصحرا رفت بوقت هاجره، آفتاب بر وى تافت و از حرارت و تیزى گرما رنجور گشت گفت: من یک ساعت طاقت نمیدارم، آن فریشته که پیوسته آن را بر میدارد و با وى است چون طاقت مى‏دارد، شفقت برد گفت: یا ربّ خفّف عمّن یحملها من حرّها و ثقلها. رب العزّة دعاء وى در حق فریشته اجابت کرد و آن بار گران بر وى سبک شد و تبش آن کم گشت، فریشته گفت: بار خدایا این حکم چیست و از کجا این قضا کردى؟ گفت: بدعاء بنده من ادریس. گفت بار خدایا مرا بنزدیک وى فرود آر و میان ما دوستى پدید کن. فریشته دستورى یافت و بر ادریس آمد، ادریس گفت من دانم که تو از مهینان فریشتگانى و ترا بنزدیک ملک الموت آبرویست، و سخن تو بر وى روان، از بهر من شفاعت کن تا قبض روح من در تأخیر نهد و روزگارى مرا فروگذارد تا در شکر و عبادت اللَّه تعالى بیفزایم. فریشته او را بر پر خویش گرفت و بر آسمان برد و او را بنشاند آنجا که مطلع آفتابست، و خود پیش ملک الموت رفت و گفت مرا بتو حاجتى است، دوستى از فرزندان آدم نام وى ادریس مرا بتو شفیع آورده که اجل وى روزگارى در تأخیر نهى. ملک الموت گفت این حکم در من نیست و در اجل خلق تقدیم و تأخیر نیست، اما اگر خواهى او را از مرگ خویش خبر دهم تا بارى بساز کار آن روز مشغول شود. پس ملک الموت در دیوان عمر وى نظر کرد و بآن فریشته گفت تو در حق کسى سخن مى‏گویى که از عمر وى بس چیزى نمانده و وفات وى آنجا رسد که مطلع آفتابست. فریشته گفت او در مطلع آفتاب نشسته است و این ساعت من از نزدیک وى آمدم، ملک الموت گفت چون تو باز گردى او را زنده نیابى چون فریشته باز آمد، ادریس (ع) را دید رفته و روح وى باللّه تعالى رسیده. و عن کعب: انّ ادریس کان له صدیق من الملائکة فقال له، کلّم لى ملک الموت حتى یؤخّر قبض روحى، فحمله الملک تحت طرف جناحه فلمّا بلغ السّماء الرابعة لقى ملک الموت فکلّمه فقال: این هو؟ قال: ها هو ذا. فقال من العجب انّى امرت ان اقبض روحه فى السماء الرابعة. فقبض هناک. وهب گفت: ادریس در روزگار خویش عابدترین فرد بود، بدنیا التفات نکردى و پیوسته در آرزوى بهشت بودى و یک ساعت از عبادت نیاسودى و هر روز عمل وى بآسمان بردند چندان که عمل هر که در زمین، فریشتگان از آن تعجب میکردند، و ملک الموت مشتاق دیدار وى شد از اللَّه تعالى دستورى خواست تا بزیارت وى شود. دستورى یافت بیامد بصورت آدمى و او را زیارت کرد. ادریس صائم الدهر بود، نماز شام که افطار کرد، ملک الموت بر آن صورت آدمى حاضر بود او را بطعام خواند نخورد، ادریس گفت: انّى احبّ ان اعلم من انت؟ من میخواهم بدانم که تو که‏اى؟ گفت: من ملک الموت، از اللَّه تعالى دستورى خواستم تا بزیارت و صحبت تو آیم. ادریس گفت: مرا بتو حاجتى است.
گفت: چه حاجت؟ گفت: آنکه قبض روح من کنى. ملک الموت گفت. این بفرمان اللَّه تعالى توانم کرد، از اللَّه تعالى فرمان آمد که: اقبض روحه چون میخواهد روح او قبض کن، ملک الموت قبض روح او کرد، ربّ العالمین همان ساعت او را زنده کرد.
ملک الموت گفت: اى ادریس چون دیدى؟ گفت: صعب دیدم و هائل، کارى دشخوار و عقبه‏اى سخت. گفت: چه فایده را این سؤال کردى؟ گفت: لا ذوق کرب الموت فاکون له اشدّ استعدادا، آن گه ادریس گفت. مرا بتو حاجتى دیگر است، خواهم که مرا بآسمان برى تا بهشت و دوزخ ببینم. ملک الموت بدستورى و فرمان اللَّه تعالى او را بآسمان برد، آن گه گفت از مالک در خواه تا درهاى دوزخ بگشاید و لختى از آن انکال و سلاسل و انواع عقوبات که ربّ العزة بیگانگان را ساخته به بینم. هم چنان کرد.
ادریس (ع) چون آن دید از هول آن و شدّت و صعوبت آن بیفتاد و بیهوش شد. چون بهوش باز آمد گفت: چنان که دوزخ نمودى بهشت نیز بمن نماى. بهشت بوى نمود بفرمان اللَّه تعالى. ادریس ساعتى در بهشت طواف میکرد و در آن ناز و نعیم و فوز مقیم نظاره میکرد. ملک الموت گفت: بیرون آى از بهشت تا بمقرّ خود باز گردیم.
ادریس در درخت بهشت آویخت و گفت: لا اخرج منها. فقال انطلق فلیس هذا باوانها. بیرون آى که هنوز وقت آن نیست که اینجا قرارگاه سازى. ربّ العزّة فریشته دیگر فرستاد تا میان ایشان حکم کند فریشته گفت: ما لک لا تخرج؟ چونست که بیرون نمى‏آیى؟ بچه حجت اینجا قرار گرفته‏اى؟ ادریس گفت. حکم الهى و قضاى ربّانى چنانست که: «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ». هر تنى که آفرید ناچار مرگ بچشد و من چشیدم. و گفته است: «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها» هیچکس نیست از شما که نه بدوزخ رسد و به ببند، و من رسیدم و دیدم. و گفته است جلّ جلاله: «وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِینَ» کسى که در بهشت شد بیرون نیاید، پس باین حجت من بیرون نیایم. فاوحى اللَّه تعالى الى ملک الموت: باذنى دخل الجنّة و بامرى یخرج هو حىّ هناک، فذلک قوله تعالى: «وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیًّا».
«أُولئِکَ الَّذِینَ» اى الّذین تقدّم ذکرهم. «أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ» این کنایت است از بعثت و تنبئت. میگوید ایشان آنانند که ما ایشان را پیغامبران کردیم و بکرامت و رسالت مخصوص کردیم تا خلق بایشان اقتدا کنند و راه ایشان روند. آن گه گفت پیغامبران کیستند. «مِنْ ذُرِّیَّةِ آدَمَ» یعنى ادریس، که ازین پیغامبران نامبرده هیچکس بآدم نزدیک‏تر از ادریس نبود. «وَ مِمَّنْ حَمَلْنا» یعنى و من ذرّیة من حملنا «مَعَ نُوحٍ» یعنى ابراهیم که از فرزندان سام نوح است و سام با نوح در کشتى بود. «وَ مِنْ ذُرِّیَّةِ إِبْراهِیمَ» یعنى اسماعیل و اسحاق و یعقوب. «وَ إِسْرائِیلَ» یعنى و من ذرّیة اسرائیل و از فرزندان یعقوب، موسى و هارون و زکریا و یحیى و عیسى.
«وَ مِمَّنْ هَدَیْنا» الى دیننا «وَ اجْتَبَیْنا» من بین النّاس یعنى المؤمنین. «إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ» اینجا ضمیرى است یعنى کانوا «إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ» اى کتب اللَّه المنزلة.
«خَرُّوا سُجَّداً» اى سقطوا لوجوههم ساجدین، تعظیما للَّه و کلامه. «وَ بُکِیًّا» اى باکین خوفا منه و طمعا، و «سُجَّداً وَ بُکِیًّا» منصوبان على الحال، و بکیّا جمع باک، و اصله بکویا على وزن فعول، کشاهد و شهود و حاضر و حضور.
«فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ» اى انقرض هؤلاء الانبیاء و جاء بعدهم قوم لا خیر فیهم، و الخلف اذا اضفته سکنت اللّام، تقول خلف صدق و خلف سوء. و اذا لم تضفه، سکنته فى الشرّ و فتحته فى الخیر. و الخلف ایضا اسم للقرن. یقال انقرضت قرون و خلوف. «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ» میگوید چون پیغامبران و دینداران و صالحان و مؤمنان بسر رسیدند، از پس ایشان در رسیدند، یعنى در روزگار فترت قومى بد نابکار یعنى جهودان و ترسایان و گبران. «أَضاعُوا الصَّلاةَ» یعنى ترکوا الصّلاة المفروضة و لم یعتقدوا وجوبها لقوله تعالى: «إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ» فدل على کفرهم. مجاهد و قتاده و جماعتى گفتند این خلف قومى‏اند بدان و عاصیان از امت احمد: «أَضاعُوا الصَّلاةَ» یعنى اخروها عن مواقیتها و صلّوها لغیر وقتها. «وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ» یعنى اللذات، شرب الخمر و الزّنا و غیر ذلک. نماز باول وقت نگزارند و در آن تقصیر کنند و بر پى شهوتها روند. خمر خورند و زنا کنند، قال وهب: شرابون للقهوات، لعابون بالکعبات، رکابون للشهوات، متّبعون للذّات، تارکون للجمعات. خمر خوارانند، نرد بازانند، بحرام شهوت رانند و جمع و جماعت بگذارند. مجاهد گفت هذا عند قیام الساعة و ذهاب صالحى امّة محمد (ص) ینروا بعضهم على بعض فى الأزفة.
روى ابن عمر قال: قال النبى (ص): «یکون فى امّتى من یقتل على الغضب فى الأزفة.
روى ابن عمر قال: قال النبى (ص): «یکون فى أمّتی من یقتل على الغضب و یرتشى فى الحکم و یضیع الصلاة و یتبع الشّهوات و لا تردّ له رایة». قیل یا رسول اللَّه: أ مؤمنون هم؟ قال: «بالایمان یقرّون».
و عن انس قال: قال النبى (ص): «انّها ستکون فى بعدى ائمة فسقة یصلون الصلاة لغیر وقتها فاذا کان ذلک فصلوا الصلاة لوقتها و اجعلوا الصلاة معهم نافلة.
«فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا» اى هلاکا و شرّا و عذابا طویلا، و قیل «یَلْقَوْنَ غَیًّا» اى جزاء غیهم.
و قیل الغى واد فی جهنّم بعید القعر منتن الرّیح، فیه بئر یقال لها الهبهب کلما خبت جهنّم سعّرت منها، فذلک. قوله: «کُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِیراً» و قیل هو نهر حمیم فى النّار بعید القعر، خبیث الطعم، یقذف فیه الّذین اتّبعوا الشّهوات. و قال ابن عباس: الغیّ اسم و واد فی جهنّم، و انّ اودیة جهنّم لتستعیذ من حرّه، عدّ ذلک الوادى للزانى المصر علیه، و لشارب الخمر المصر علیه، و لأکل الربوا الّذى لا ینزع عنه، و لاهل العقوق، و لشاهد الزور، و لامرأة ادخلت على زوجها ولدا.
«إِلَّا مَنْ تابَ» من الشّرک و رجع عن ذنبه «وَ آمَنَ» بلسانه و قلبه و صدّق النبیین «وَ عَمِلَ صالِحاً» ادّى الفرائض، «فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا یُظْلَمُونَ شَیْئاً» اى لا ینقصون من ثواب اعمالهم شیئا. قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و ابو بکر و یعقوب، یدخلون بضم الیاء و فتح الخاء، و الباقون بفتح الیاء و ضمّ الخاء. و وجه القرائتین ظاهر لا خفاء به.
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ» یوم الحسرة یوم القیامة سبق لقوم الشقاوة من غیر ان یرتکبوا معصیة، و لآخرین السعادة قبل ان یقترفوا حسنة. روز حسرت روز اول است در عهد ازل، که حکم کردند و قضا راندند و هر کس را آنچه سزاى وى بود دادند، رانده بى‏جرم و جریمت، نواخته بى وسیلت طاعت. یکى را خلعت رفعت دوختند و میل نه.
یکى را بآتش قطیعت سوختند و جور نه. آن یکى بر بساط لطف پر از ناز و خطاب: «فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ» شنیده. این یکى در وهده خذلان بنعت حرمان زهر «قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ»
چشانیده، آرى سابقه‏اى رانده، چنان که خود دانسته. عاقبتى نهاده چنان که خود خواسته از بشریّت تیرى ضعیف ترکیب در وجود آورده، و آن تیر در کمان علم ازل نهاده و در هدف حکم انداخته. اگر راست رود، ثنا و احسنت اندازنده را، اگر کژ رود طعن و لعن تیر را. شعر:
حیرت اندر حیرتست و تشنگى در تشنگى
گه گمان گردد یقین و گه یقین گردد گمان.
حضرت عزّ و جلال و بى نیازى فرش او منقطع گشته درین ره صد هزاران کاروان.
قوله: «إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْها» میگوید مائیم میراث بر جهان از جهانیان، و باقى پس جهانیان و جهان، و باز گشت کار خلق با ماست جاودان. اشارتست ببقاء احدیت و فناء خلقیت آن روز که اطلال و رسوم کون را آتش بى نیازى در زند و عالم را هباء منثور گرداند و تیغ قهر بر هیاکل افلاک بگذراند، و غبار اغیار از دامن قدرت بیفشاند، و زمام اعدام بر سر مرکب وجود کند. پس ندا در دهد که: «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ» کرا زهره آن بود که این خطاب را بجواب پیش آید، تا هم جلال احدیت جمال صمدیت را پاسخ کند. و عزّ قدوسى کمال سبوحى را جواب دهد که: «اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ».
قوله: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهِیمَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا» الصّدیق هو الواقف مع اللَّه فى عموم الاوقات على الصّدق کسى را صدّیق گویند که با اللَّه تعالى بهمه حال و در همه وقت راست رود. بنفس در مجاهدت. بدل در مشاهدت. بروح در مکاشفت، بسرّ در ملاطفت، مراد خود فداء مراد حق کرده، ظاهر بخلق داده، باطن با حق آسوده، همه کس دست در دامن وى زده و دل وى بکس التفات ناکرده، خویشتن را باللّه تعالى سپرده و بهر چه پیش آید رضا داده، اینست حال خلیل (ع) بگاه بلا و محنت. جبرئیل او را پیش آمد که: هل لک من حاجة؟ روى از جبرئیل گردانید و گفت: امّا الیک فلا.
آن گه دست تسلیم از آستین رضا بیرون کرد و بر وى اسباب باز زد و بزبان تفرید گفت: «حسبى اللَّه و نعم الوکیل».
عزیزى میگوید: در عیادت درویشى شدم او را در بلاى عظیم دیدم، گفتم: لیس بصادق فى حبّه من لم یصبر على ضربه. در دوستى اللَّه تعالى صادق نیست آن کس که در زخم بلاء او صابر نیست، درویش سر برآورد گفت: اى جوانمرد غلط کردى، لیس بصادق فى حبّه من لم یتلذذ بضربه. در دوستى او صادق نیست کسى کش با زخم او خوش نیست.
معاذ در سکرات مرگ افتاده و آن شدت نزع و هول مطلع پدید آمده میگفت: اخنقنى خنقک فو عزّتک انّى لاحبّک، و خنق آن باشد، که حلق کسى بگیرى و مى‏فشارى، معاذ گفت بیفشار چندان که خواهى بى‏آزرم که ترا دوست دارم. اى جوانمرد دلى که قدر حق در آن دل نزول کرد قدر همه عالم رخت از دل وى برگرفت، دیده‏اى که مشاهدت حق در آن دیده جاى گرفت همه مشاهدتها در آن مشاهدت متلاشى گشت. یکى در کار خلیل ابراهیم (ع) اندیشه کن که بر بساط صدق، در مجامع جمعیت، در محراب فردانیت معتکف گشت، بقصور و تقصیر خود معترف شد، از طلب نصیب خود غایب گشت، در میدان قرب حق قدم زد، آفت زمان و مکان، و آثار و اعیان، و اطلال و اشکال، و موجودات و معلومات بکلّى از پیش خویش برداشت، گهى از خلق تبرّا جست که: «فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ»، گهى بحق تولّا کرد که: «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ»، لا جرم از حضرت عزّت او را خلعت و نعمت دادند و رقم خلّت کشیدند که: «وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا و ابراهیم الذى و فى انه کان صدیقا نبیا» قوله: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسى‏ إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً» بفتح لام خوانده‏اند و بکسر لام، اگر بکسر خوانى بدایت کار موسى است آنکه که در روش خویش بود، و اگر بفتح خوانى اشارت بنهایت حال اوست آن گه که در کشش حق افتاد، یعنى کان موسى مخلصا فى سلوکه منهج النّبوة عند عنفوان دولته، ثمّ خلّصناه عن سلوکه فجذبناه و اخلصناه. «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» موسى را هم روش بود و هم کشش. «جاءَ مُوسى‏ لِمِیقاتِنا» اشارت است بتفرقت وى در حال روش و کلمه «رب» هم چنان است که: «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا».
باین کلمه حق او را در نقطه جمع میکشد، و مرد تا در روش خویش است قدم وى بر زمین خطر باشد چنان که گفته‏اند: «و المخلصون على خطر عظیم»
باز که بنقطه جمع رسد و کشش حق در رسد. ارض خطر را با قدم او کار نباشد، و قدم خود چندان بود که در روش باشد، چون کشش آمد قدم را پى کنند، نه قدم ماند نه قدمگاه، اینجا سرّ «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» آشکارا گردد و قوّت دل وى همه ذکر حق بود، غذاى جان وى سماع کلام حق بود، آرام وى همه با صفات و نام حق بود.
وحى آمد بموسى که اى موسى دانى که از بهر چه با تو سخن گفتم و بخلوتگاه مناجات بردم؟ اى موسى اطّلاع کردم بر دلهاى جهانیان، ندیدم دلى مشتاقتر و متواضع تر و در محبّت صافى‏تر از دل تو، یا موسى اسمع کلامى و احفظ وصیّتى، و ارع عهدى، فانّى قد وقفتک الیوم منّى موقفا لا ینبغى لبشر بعدک ان یقوم مقامک منى، یا موسى اسمع نعتى، و لا نعت لنعتى الّا ما نعت لک من نعتى، انّ من نعتى انّه لا ینبغى ان ینعت نعتى الّا انا، فانا الّذى اعرف نعتى، فلا اله الّا انا، لیس لى شبیه و لا ندّ و لا نظیر و لا عدیل و لا وزیر یوازرنى. کنت قبل الاشیاء و اکون بعد الاشیاء، معروف بالدّوام و البقاء و العز و السناء فلا اله غیرى، و لا ینبغى ان یکون کذلک غیرى.
قوله: «أُولئِکَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ»، لختى پیغامبران را نام برد درین سورة، و مؤمنان و صالحان امّت در ایشان پیوست که: «وَ مِمَّنْ هَدَیْنا وَ اجْتَبَیْنا» گفت ایشان را بفضل خود نواختم، بلطف خود را هشام نمودم، بعنایت ازلى رقم دوستى کشیدم، بخواست خود نه بکردار ایشان برگزیدم، بکرم خود نه بجهد ایشان پسندیدم. آن گه در لطف و کرم بیفزود و ایشان را بستود که: «إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِیًّا». ظاهر عنوان باطن است، سجود ظاهرشان بر وجود سرائر دلیل واضح است. تن‏هاى ایشان بر خدمت داشته، دلها بحرمت آراسته، نور دلهاى ایشان بآسمان پیوسته.
قوله: «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ» الایه.. آن دور در گذشت و آن قرن بسر رسید باز قومى دیگر رسیدند بعکس ایشان و سیرتشان، بر پى شهوتها رفتند و دل در آشیانه شیطان بستند، حریص چون خوکان، متکبر چون پلنگان، محتال چون روبهان شریر چون سگان، بظاهر آدمى و بباطن شیطان.
اى جوانمرد خاصیّت آدمى نه بتغذّى و تناسل است که نبات را همین هست نه بحسّ و حرکت است که حیوانات دیگر را همین هست، بلکه خاصیّت آدمى بعلم و معرفت است، امّا خطر گاهى داده‏اند او را که بیک لحظه بدرجه جبرئیل و میکائیل رسد، بلکه از ایشان در گذرد، و بیک خطرت بهیمه‏اى سبعى گردد بلاقیمت، اگر نظر فضل الهى بدو رسد، «أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ» او را در پرده عصمت خویش گیرد، و اگر بعدل جبّارى بحکم سیاست بدو نگرد، «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ» او را در وهده غىّ افکند که: «فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا».
قوله: «إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً»، فاولئک الّذین تدارکتهم الرّحمة الازلیة و یسبقون فى النّعم السّرمدیة.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ». ذکر اللَّه حبذا ذکراه جل الملک الحق تعالى اللَّه ما اشرف ذکره و ما اعلاه و ما اطیب وصفه و ما احلاه، فهو العزیز الصّمد الا له، اللَّه است قدیم و آفریدگار رحمن است عظیم و پروردگار، رحیم است و حلیم و آمرزگار، کریمست و لطیف، عیب پوش و عذر پوش و رهى‏دار، دستگیر و کارساز، عذر پذیر و سپاس دار، نغز کردار و خوش گفتار و لطیف دیدار، جمال نام امروز نصیب کفتار، جمال نام فردا نصیب دیدار، الهى در ازل تومان بر گرفتى و کس نگفت که بردار، اکنون که بر گرفتى بمگذار و در سایه لطف خود میدار، قوله: «طه» اینست خطاب خطیر و نظام بى‏نظیر، اینست سخن پر آفرین و بر دلها شیرین، دل را انس و جان را پیغام، از دوست یادگار و بر جان عاشقان سلام. «طه» هم نامست و هم تعریف، هم مدح، و هم پیغام، نام راست و تعریف درست، مدح بسزا پیغام تمام. قومى گفتند سوگندیست که ربّ العزّة یاد مى‏کند بصفات و افعال خویش، مى‏گوید بطول خداوند بر بندگان، بپاکى حق از گفت ناسزایان، بطهارت دل محمّد خاتم پیغمبران، بطهارت اهل بیت محمّد شمعهاى تابان، بطهارت دل عارفان و سوز سرّ والهان. بدرخت طوبى جاى ناز بهشتیان، بطرب اهل بهشت و یافت روح و ریحان، باین جمله سوگند یاد میکند: «ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏». سعید جبیر گفت. طا از طیّب است و ها از هادى، طا اشارتست بپاکى، و پاکى اللَّه را صفتست، و ها اشارتست بهدایت، و اللَّه ولى هدایتست، طا آنست که مصطفى (ص) گفت: انّ اللَّه تعالى طیب لا یقبل الّا الطیب».
ها آنست که قرآن مجید از آن خبر داد: «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا»
. اللَّه بحقیقت راه نماى و دل گشاى مؤمنانست، سراراى و مهر فزاى رهیگانست، طیب از عیب پاک، صمد از دریافت پاک، برتر از دورى پاک، نزدیک از آمیغ پاک، قیوم از تغیّر پاک، احد از انباز و جفت و فرزند و کفو و همتا پاک، یافته از دریافت پاک، صبور از عجز پاک، مانع از بخل پاک، منتقم از حقد پاک، جبّار از جور پاک، متکبّر از بغى پاک، غضبان از ضجر پاک، شناختنى از اوهام پاک، صانع از حاجت پاک».
قوله: «ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏» تسکین روعة مصطفى (ص) است که او ترسنده‏تر خلق بود چنان که گفت: انّى ارجو ان اکون اخشاکم للَّه»
یاران گفتند، رسول خدا نماز کردى و در دل مبارک وى چندان ترس بودى که مى‏جوشیدى چنان که آب گرم جوشیدى بر آتش. عمر خطّاب گفت: وى را دیدم در ملتزم ایستاده و زار زار مى‏گریست، چون مرا دید گفت: هاهنا تسکب العبرات.
قوله: «إِلَّا تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشى‏»، قرآن یادگار ترسندگانست و خشیت ترس زنده دلان و عالمان است، یقول اللَّه تعالى: «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» ترسى که خاطر را از حرمت مرکب کند، و اخلاق را مهذب کند، و اطراف را ادب کند.
هر دل که در آن از خداى عزّ و جلّ ترس نیست آن دل خرابست و معدن فتنه، و از نظر اللَّه محروم و از تبصره شناخت حق محجوب، دلیرى و بى‏حرمتى و ناپاکى را باللّه چه رویست، و با وى چه سر و کار، این چنانست که مصطفى (ص) گفت در قنوت: «و الشرّ لیس الیک»
شر را بتو چه راه و اهل آن را با تو چه روى.
قوله: «تَنْزِیلًا مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى‏» این قرآن فرو فرستاده خالق زمین و آسمانست، انس دل دوستان و مرهم درد سوختگانست، شفاى درد و طبیب بیمار دلانست، مصطفى (ص) گفت: «الّا من اشتاق الى اللَّه فلیسمع کلام اللَّه فان مثل القرآن کمثل جراب مسک، اىّ وقت فتحته فاح ریحه».
جایى دیگر گفت: «تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ» فرو فرستاده آن عزیز است که او را هم نور عزّت است و هم نار عزّت. بنور عزّت آشنا را بیفروخت و بنار عزّت بیگانه را بسوخت، جاى دیگر گفت: «وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ» فرو فرستاده خداوند جهانیان است، پروردگار و دارنده همگانست، یکى تن پرورد بنعمت و دل پرورد بمحبّت، آن در ناز و نعمت، و این در راز ولى‏نعمت، آن بر درگاه شریعت است در خدمت و ریاضت، این در پیشگاه حقیقت سزاى صحبت و قربت.
قوله: «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏» هفت جاى در قرآن یاد کرد که من بر عرش مستویم.
شیخ الاسلام انصارى گفت قدس اللَّه روحه، استواء خداوند بر عرش در قرآنست و مرا بدین ایمانست، تأویل نجویم که تأویل درین باب طغیانست، ظاهر قبول کنم و باطن تسلیم، این اعتقاد سنیّانست، و نادر یافته بجان پذیرفته طریقت ایشانست، ایمان من سمعى است، شرع من خبرى است، معرفت من یافتنى است، خبر را مصدقم یافت را محققم، سمع را متبعّم، بآلت عقل، بگواهى صنع، بدلالت نور، باشارت تنزیل، به پیغام رسول، بشرط تسلیم، امّا همیدانم که نه جایگیر است بحاجت، که جاى نمایست بحجت، نه عرش بر دارنده اللَّه تعالى است، که اللَّه دارنده و نگهدارنده عرشست، عرش خداجویان را ساخته، نه خداشناسان را، خداجوى دیگرست و خدا شناس دیگر، خداجوى را گفت: «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏» خداشناسان را گفت «وَ هُوَ مَعَکُمْ» بر عرش بذات، بعلم هر جاى، بصحبت در جان، بقرب در نفس. اى جوانمرد در خلوت «وَ هُوَ مَعَکُمْ» رخت فرو منه که «فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ» با وى روانست، بر بساط «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ» آرام مگیر که «ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» زبر آنست، با «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ» گستاخ مباش که «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ» از بر آنست، هر چه «هُوَ الْأَوَّلُ» مى‏دهد «هو الآخر» مى‏رباید، هر چه «هو الظاهر» نشان میکند، «هو الباطن» محو مى‏کند، این همه چیست، تا مؤمن میان خوف و رجا و عارف میان قبض و بسط طوف مى‏کنند، نمیتوان گفت که نمیتوان یافت، که شریعت خصمى میکند، و نمیتوان گفت که توان یافت، که عزّت رضا نمیدهد، عزیز عظیم لا یعرف قدره و لا یدرک حقه، لطیف ودود یحبهم و یحبّونه.
قوله: «وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى‏» النفسى لا تقف على ما فى القلب، و القلب لا یقف على اسرار الروح، و الروح لا سبیل له الى حقائق السر، و الّذى هو اخفى فما لا یطّلع علیه الّا الحق. نفس چه داند که در کنج خانه دل چه تعبیه است، دل چه داند که در حرم روح چه لطائف است، روح چه داند که در سراپرده سرّ چه ودایع است، سرّ چه داند که در اخفى چه حقایقست، نفس محلّ امانتست، دل خانه معرفتست، روح نشانه مشاهدتست، سرّ محط رحل عشق است، اخفى حق داند که چیست، و داننده آن کیست، و هم و فهم خلق از دانش آن تهیست.
قوله: «اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» هر منزل که سلطان آنجا فرو خواهد آمد فراش باید که از پیش برود و آن منزل بروبد، از خاشاک و خس پاک کند، چهار بالش سلطان بنهد، تا چون سلطان در رود، کارها ساخته بود و منزل پرداخته، چون سلطان عزت الّا اللَّه بسینه بنده نزول کند فرّاش لا اله از پیش بیاید، و ساحت سینه بجاروب تجرید و تفرید بروبد و خس و خاشاک بشریّت و آدمیّت و شیطنت نیست کند و بیرون او کند آب رضا بزند، فرش وفا بیفکند، عود صفا بر مجمره و لا بسوزد، چهار بالش سعادت و دست سیادت بنهد، تا چون سلطان الا اللَّه در رسد، در مهد عهد بر سریر سر تکیه زند. شعر:
تکیه بر جان رهى کن که ترا باد فدا
چکنى تکیه بر آن گوشه دار افزبنا
قوله: «وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى‏ إِذْ رَأى‏ ناراً» آتش نشان جودست، و دلیل سخا، عرب آتش افروزد تا بدان مهمان گیرد، هیچکس بآتش مهمانى چون موسى (ع) نیافت و هیچکس از آتش میزبانى چون اللَّه تعالى ندید، موسى آتشى میجست که خانه افروزد. آتشى یافت که جان و دل سوزد، همه آتشها تن سوزد و آتش دوستى جان، بآتش جان سوز شکیبایى نتوان. آتشها بر تفاوتست، آتش شرم و آتش شوق و آتش مهر، آتش شرم تفرّق سوزد، آتش شوق صبر سوزد، آتش مهر دو گیتى سوزد، تا جز از حق نماند، دلیل یافت دوستى دو گیتى بسوختن است، نشان محقق با غیر حق نپرداختن است، علامت نیستى در خود برسیدن است، باران که بدریا رسید برسید، در خود برسید آن کس که بمولى رسید، موسى (ع) بسر مشرب توحید رسیده بود، که خطاب: «إِنِّی أَنَا رَبُّکَ» شنید، او را فرمودند که قدم در عالم تفرید نه، پاى بر دو گیتى نهاد و مولى را همّت یگانه کرد.
قوله: «فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ» اى فرّغ قلبک عن حدیث الدّارین، و تجرّد للحق بنعت الانفراد، اى موسى یگانه را یگانه باش، اوّل در تجرید قصد، آن گاه در نسیم انس، از دو گیتى بیزار شو تا نسیم انس از صحراء لم یزل دمیدن گیرد، حجاب تقسیم از پیش برخاسته و نداء لطف بجان رسیده «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى‏» چون خطاب «إِنِّی أَنَا رَبُّکَ» بسمع موسى رسید.
سلطان هیبت بر او تاختن آورد در حیرت و دهشت افتاد، از صولت آن هیبت آرام را جاى نماند نه تن صبر بر تافت، نه دل با عقل پرداخت، تا ربّ العالمین بنداء لطف تدارک دل وى کرد، حدیث عصا در میان آورد گفت: «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى‏» چیست اینکه در دست دارى اى موسى؟ گفت: «هِیَ عَصایَ» عصاى منست. فرمان آمد که: «أَلْقِها یا مُوسى‏» بیفکن این عصا که مى‏گویى عصاى منست. موسى بیفکند آن عصا مار گشت. موسى چون آهنگ مار دید که قصد وى کرد، بترسید و بهزیمت شد، ندا آمد که: «خُذْها وَ لا تَخَفْ» اى موسى بر گیر و مترس، این همان عصاست که تو گفتى و دعوى کردى که عصاى منست، اى موسى ترا با دعوى چه کار بود، مردان راه دعوى نکنند و هیچ چیز بخود اضافت نکنند، آن صفت هستى و آثار دعوى موسى بود که در آن حضرت روى بوى آورد، که از دعوت بشریّت با فطرت او شوبى مانده بود، آن شوب باین دعوى پدید آمد که «عَصایَ». گفتند اى موسى هنوز ازین انیّت چیزى با تو مانده است. رحمتى بود از حق جلّ جلاله بموسى عمران که گفت: «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ» تا آن همه دعوى از نهاد موسى سر بر زد و موسى (ع) را بر آن اطلاع دادند تا از آن دعوى برخاست و دامن عصمت خویش از آن گرد بیفشاند.
قوله: «وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى‏ جَناحِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ» معجزه موسى یکى بیرون از نفس وى بود عصا، دیگر در نفس وى بودید بیضا. عصا نمود کارى است از آیات آفاق، و ید بیضا نمود کارى است از آیات انفس. و ربّ العالمین راه توحید خود بر شناخت این دو طرف نهاده میگوید جل جلاله. «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ».
قوله: «لِنُرِیَکَ مِنْ آیاتِنَا الْکُبْرى‏» اى الایة الکبرى و هى ما کان یجده من الشهود و الوجود و ما لا یکون بتکلّف العبد و تصرفه من فنون الاحوال التی یدرکها صاحبها ذوقا. آیت کبرى بحقیقت آنست که از دیده خلق پوشیده و از تکلّف و تصرف بنده رسته، شرابى از غیب روى نهاده ناخواسته، بسرّ بنده رسیده و چاشنى آن آن بجان یافته، عیشى روحانى با صد هزار طبل نهانى، رستاخیز جاودانى، نفسى بصحبت آمیخته، جانى در آرزو آویخته، دلى بنور یافت غرق گشته، از غرق که هست طلب از یافت باز نمى‏داند. و از شعاع وجود عبارت نمى‏تواند، در آتش مهر مى‏سوزد و از ناز باز نمى‏پردازد.
پیر طریقت گفت: الهى آنچه ناخواسته یافتنى است، خواهنده بدان کیست؟ و آنچه از پاداش برتر است سؤال در جنب آن چیست؟ پس هر چه از باران منت است بهار آن دمى است، و هر چه از تعرض و سؤال است از رهى مستمدّیست، الهى دانش و کوشش محنت آدمیست، و بهره هر یکى از تو بسزا کرد ازلیست.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» (۵) گفت خداوند من فراخ بگشاى دل من.
«وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی» (۲۶) و آسان کن مرا کار من.
«وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی» (۲۷) و بگشاى گره از زبان من.
«یَفْقَهُوا قَوْلِی» (۲۸) تا در بیابند سخن من.
«وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی» (۲۹) و مرا از کسان من مردى بار کش ده.
«هارُونَ أَخِی» (۳۰) و آن هارون است برادر من.
«اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی» (۳۱) پشت من و نیروى من باو سخت کن.
«وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی» (۳۲) و او را در کار انباز من کن.
«کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً» (۳۳) تا بپاکى ترا یاد کنیم.
«وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً» (۳۴) و ترا در یاد داریم بیاد فراوان.
«إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً» (۳۵) تو بما بینایى.
«قالَ قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسى‏» (۳۶) فرمود آنچه خواستى ترا دادیم اى موسى.
«وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَیْکَ مَرَّةً أُخْرى‏» (۳۷) و بر تو سپاس نهادیم بارى دیگر.
«إِذْ أَوْحَیْنا إِلى‏ أُمِّکَ» آن گه که آگاهى افکندیم بما در تو. «ما یُوحى‏» (۳۸) آن آگاهى که افکنده آمد باو.
«أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ» که موسى را در تابوت کن، «فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ» و آن تابوت در دریا افکن. «فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ» تا دریا او را با کران افکند.
«یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِی وَ عَدُوٌّ لَهُ» تا بگیرد او را کسى دشمنست مرا و دشمنست او را.
«وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی» و بر تو افکندم دوستى از خویشتن.
«وَ لِتُصْنَعَ عَلى‏ عَیْنِی» (۳۹) و مى‏پرورند ترا بر دیدار چشم من.
«إِذْ تَمْشِی أُخْتُکَ» میرفت خواهر تو. «فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّکُمْ» میگفت خواهید شما را نشانى دهم. «عَلى‏ مَنْ یَکْفُلُهُ» بر کسى که او را بدایگى بدارد، «فَرَجَعْناکَ إِلى‏ أُمِّکَ» دادیم ترا با مادر تو، «کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها» تا روشن گردد چشم او. «وَ لا تَحْزَنَ» و اندوهگن مبادا «وَ قَتَلْتَ نَفْساً» و کسى را بکشتى، «فَنَجَّیْناکَ مِنَ الْغَمِّ» برهانیدیم ترا از اندوه، «وَ فَتَنَّاکَ فُتُوناً» و ترا بیازمودیم آزمودنى، «فَلَبِثْتَ سِنِینَ فِی أَهْلِ مَدْیَنَ» سالها درنگ کردى و بودى در مدین. «ثُمَّ جِئْتَ عَلى‏ قَدَرٍ یا مُوسى‏» (۴۰) و آن گه آمدى اى موسى بر هنگامى و اندازه‏اى.
«وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» (۴۱) و ترا بگزیدم خویشتن را.
«اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوکَ بِآیاتِی» شو تو و برادر تو بنشانهاى من. «وَ لا تَنِیا فِی ذِکْرِی» (۴۲) و هیچ سست مشوید در یاد من.
«اذْهَبا إِلى‏ فِرْعَوْنَ» بروید هر دو بفرعون «إِنَّهُ طَغى‏» (۴۳) که او بس شوخ شد.
«فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً» گوئید او را سخنى نرم بمدارا.
«لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى‏» (۴۴). تا مگر او پند پذیرد و بترسد.
«قالا رَبَّنا» گفتند خداوند ما، «إِنَّنا نَخافُ أَنْ یَفْرُطَ عَلَیْنا» ما مى‏ترسیم که فرعون بر ما بسر در افتد، «أَوْ أَنْ یَطْغى‏» (۴۵) یا گزاف و شوخى در گیرد و بر حال بکشد.
«قالَ لا تَخافا إِنَّنِی مَعَکُما» گفت مترسید که من با شما ام. «أَسْمَعُ وَ أَرى‏» (۴۶) مى‏شنوم و مى‏بینم.
«فَأْتِیاهُ فَقُولا» باو روید و گوئید، «إِنَّا رَسُولا رَبِّکَ» ما فرستادگان خداى توایم، «فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِی إِسْرائِیلَ وَ لا تُعَذِّبْهُمْ» و بنى اسرائیل را بما ده و عذاب مکن. «قَدْ جِئْناکَ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکَ» نشانى آورده‏ایم بتو از خداوند تو، «وَ السَّلامُ عَلى‏ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‏» (۴۷) درود و سلام بر آن کس که براه راست پى برد.
«إِنَّا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنا» ما را گفته‏اند و بما رسانیده، «أَنَّ الْعَذابَ عَلى‏ مَنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى» (۴۸) که عذاب بر آن کس است که راستى را دروغ شمرد و از پذیرفتن آن بر گردد.
«قالَ فَمَنْ رَبُّکُما یا مُوسى‏» (۴۹) گفت کیست خداوند شما اى موسى؟
«قالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطى‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ» گفت خداوند ما اوست که هر چیزى را آفرینش او بداد. «ثُمَّ هَدى‏» (۵۰) و آن چیز را در دل افکند که قوت از کجا جوید و از دشمن چون پرهیزد و بمادر چون رسد.
«قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى‏» (۵۱) گفت کار و بار گروهان پیش چیست؟
«قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی فِی کِتابٍ» گفت دانش آن بنزدیک خداوند منست در نسختى، «لا یَضِلُّ رَبِّی وَ لا یَنْسى‏» (۵۲) خداوند من فرو نگذارد نه فراموش کند.
«الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً» او که شما را از زمین آرامگاه و بنگاه کرد، «وَ سَلَکَ لَکُمْ فِیها سُبُلًا» و شما را در آن راهها ساخت «وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» و فرو فرستاده از آسمان آبى «فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً» تا بیرون آوریم بآن آب همتاها، «مِنْ نَباتٍ شَتَّى» (۵۳) از رستها از زمین پراکنده
«کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ» مى‏خورید و ستوران خویش را مى‏خورانید، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» درین کردها نشانهاست «لِأُولِی النُّهى‏» (۵۴) زیر کان و خداوندان خر را.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۲ - النوبة الثالثة
قوله: «قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» فرمان آمد از جبّار کائنات بموسى کلیم (ع) که یا موسى: «اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏» برو بر آن مرد طاغى شوخ گردنکش که بر معاصى دلیر گشته. چگویم خداوندا فرمان چیست؟ «فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلى‏ أَنْ تَزَکَّى» اى موسى هر چند که او کافروار بامامى زند تو او را که دعوت کنى، بلطف دعوت کن و برفق سخن گوى.
اى موسى تو رسول منى، فرستاده منى خلق من گیر، من رفیق و لطیفم، رفق و لطف دوست دارم، برفق با وى گو: «هَلْ لَکَ إِلى‏ أَنْ تَزَکَّى» افتدت که با ما صلح کنى، مسلمان شوى و از راه جنگ و مخالفت بر خیزى، اى موسى با وى بگوى چهار صد سال در کفر بسر آوردى، اگر مسلمان شوى و ما را به یگانگى یاد کنى چهار صد سال دیگر عمرت دهم درین جهان بجوانى و تندرستى و شادى و پیروزى، و در آن جهان بهشت جاودانى و سعادت ابدى. با مصطفى (ص) همین گفت چون کفره قریش را دعوت مى‏کرد او را برفق فرمود گفت: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» اى محمّد با ایشان بلطف سخن گوى اگر با تو مجادلت کنند تو پاسخ ایشان بنیکویى کن بگو: «إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ» من شما را پند مى‏دهم بیک چیز «أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادى‏» که خیزید خداى را یگانه و دو گانه، پس با خود بیندیشید و با یکدیگر باز گوئید من که رسول خدایم دیوانه و پوشیده خرد نیم، شما را بملک ابد و نعیم سرمد مى‏خوانم. لطیفا سخنا که اینست ولى چه سود که بایسته نبودند در ازل، کار نه آن دارد که از کسى عمل آید و از کسى کسل، کار آن دارد که تا خود شایسته که آمد در ازل، تلخ را چه سود کش آب خوش در کنارست، و خار را چه حاصل از آن کش بوى گل در جوارست. یکى از بزرگان دین گفته اذا کان هذا رفقه مع الکفار فکیف رفقه بالابرار. فرعون که چندین سال میگفت «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏» با وى خطاب مى‏کند بدین لطیفى، مؤمنى که هفتاد سال در سجود مى‏گوید «سبحان ربى الاعلى» گویى که در گور با وى خود چه خطاب کند و بر وى چه نواخت نهد. موسى (ع) چون دل بر آن نهاد که بر فرعون شود از اللَّه تعالى تمکین خواست و تهیّه اسباب اداء رسالت، گفت: «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» از بهر موسى چنین گفت باز از بهر مصطفى (ص) گفت: «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ» باز مؤمنان امت را گفت: «فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ» موسى بخواست، پس از آنکه بخواست او را بداد مصطفى (ص) را ناخواسته بداد، امّا منّت بر وى نهاد، باز مؤمنان امّت را بى‏خواست و بى‏منّت این نعمت در کنار نهاد، نه از آن که ایشان را بر پیغامبر فضلى و شرفى است لکن ضعیفانند و گناهکاران و مفلسان، و ضعیفان را بیشتر نوازند و عاصیان را بیشتر خوانند، نبینى پدرى که فرزندان دارد و یکى از ایشان ناخلف بود، آن ناخلف را بیشتر خواند و به نگرد، پیوسته دلش با وى مى‏گراید، و از حوادث روزگار بر وى مى‏ترسد، خداى را عزّ و جلّ بر روى زمین چندین صدّیقان و زاهدان و عارفانند و هر شب در سیک باز پسین که بخودى خود بندگان را تعهد کند همه عاصیان و مفلسان را خواند که: «هل من سائل هل من تائب هل من مستغفر؟» میگوید جلّ جلاله: نعم المولى انا، نیک خداوندى که منم، نیک یارى و مهربانى که منم، «ان عصیتنى سترتک و ان سألتنى أعطیتک و ان استغفرتنى غفرت لک و ان دعوتنى لبیتک و ان اعرضت عنّى نادیتک».
«رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» نکته لطیف بشنو، گفت، اشْرَحْ لِی صَدْرِی، نگفت قلبى، از آنکه حرج و ضیق بصدر رسد بقلب نرسد، صدر دیگرست و قلب دیگر، صدر در خبرست و قلب در نظر، صدر در هیبت است و قلب در سرور مشاهدت، با دوام انس و لذّت نظر و حصول مشاهدت حرج و ضیق کجا در گنجد، موسى در مقام مناجات مست شراب شوق گشته بود، دریاى مهر در باطن وى بموج آمده، همى ترسید که مناجات بسر آید و سخن بریده گردد همى در سخن و سؤال آویخته بود از پس هر سؤالى سؤالى دیگر مى‏کرد، از «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» تا آنجا که: گفت: «وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی»، تا ربّ العزّة درد عشق و سوز عشق و شوق وى را این مرهم بر نهاد که: «قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسى‏» اى موسى هر چه خواستى دادم و هر چه خواهى مى‏دهم. ربّ العزّة همین کرامت که با موسى کرد با امّت محمّد کرد گفت: «وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ» اى محمّد امّت ترا گرامى کردم، که هر کرامت که با موسى کردم، و هر نواخت که بر وى نهادم، با امّت تو بقدر ایشان همان کردم، با موسى گفتم: «أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی»، با امّت تو گفتم: «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» با موسى گفتم: «لا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ» با امّت تو گفتم: «أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ» با موسى گفتم: «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا»، با امّت تو گفتم: «و اسجد و اقترب و نحن اقرب»، با موسى گفتم. «أُجِیبَتْ دَعْوَتُکُما» با امّت تو گفتم: «فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ» با موسى گفتم: «لا تَخافا إِنَّنِی مَعَکُما»، با امّت تو گفتم: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا»، موسى را گفتم: «وَ أَنْجَیْنا مُوسى‏ وَ مَنْ مَعَهُ»، امّت ترا گفتم: «وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ»، موسى با ما گفت: «وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضى‏»، با امّت تو گفتم: «لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ».
قوله: «وَ فَتَنَّاکَ فُتُوناً» اى طبخناک بالبلاء طبخا حتّى صرت صافیا نقیّا فاستخلصناک لنا حتّى لا تکون لغیرنا. اى موسى ترا در کوره بلا بردیم و باخلاص نهادیم، تا در دلت جز مهر ما و بر زبانت جز ذکر ما نماند، آن بلاها و فتنها که بر سر وى نشست چه بود، اوّل که وى را زادند متوارى زادند در خانه تاریک بى‏چراغ، بى‏نوا، و بى‏کام، مادر را نمى‏بایست که پسر بود از بیم فرعون که پسران را مى‏کشت، او را در تابوت کرد و بدریا افکند، منزل اولش دریا بود دشمن او را برگرفت چون چشم باز کرد شمشیر و نطع دید، منزل اوّل دریا، منزل دوم شمشیر و نطع و دیدار دشمن، منزل سوم بیم از قبطیان که ازیشان یکى را کشته بود، وانگه بگریخته بپس وا نگران، دل آشفته و جان حیران، پاى برهنه و شکم گرسنه، هیچ ندانست که کجا مى‏رود تا رسید بمدین، بمزدورى شعیب و شبانى، از سر سور و حسرت بر توالى محنت گفت:
بهر کویى مرا تا کى دوانى
زهر زهرى مرا تا کى چشانى‏
برود اندازى اوّل تو رهى را
پس آن گه بربر دشمن نشانى‏
و زان پس افکنى او را بغربت
بمزدورى شعیب و بشبانى‏
شبانى را کجا آن قدر باشد
که تو بى واسطه وى را بخوانى
پس او را اورى بر طور سینا
هزاران تو سخن با وى برانى
و گر گوید زتو دیدار خواهم
جواب آید که موسى لن ترانى
او را چنین در بلاء لطف آمیغ مى‏داشت، و بزخم شفقت آمیز مى‏پیراست، و بانواع بلیّات مى‏شست، آن همه از چه بود، از آن کش خود را مى‏بایست، همانست که گفت: «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» اى موسى نه در مى‏بایستى کم مى‏بایستى ترا بگزیدم، نه ترا بلکه خویشتن را. از آن بود که سر برادر گرفت و او را بقهر بخود کشید و ازو نگفت چرا کردى، بیک مشت چشم عزرائیل بر افکند، نگفت چرا کردى، الواح توریة بر زمین زد نگفت چرا زدى، آرى در پرده دوستى کارها رود که آن همه بیرون از پرده دوستى تاوان بود، و در پناه دوستى محتمل بود. شعر:
و اذا الحبیب اتى بذنب واحد
جاءت محاسنه بالف شفیع‏
قوله: «فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً» الایة... عن وهب بن منبه. قال: لما بعث اللَّه موسى (ع) الى فرعون قال له و اسمع کلامى و احفظ وصیّتى و ارع عهدى، فانى قد وقفتک الیوم منّى موقفا لا ینبغى لبشر بعدک ان یقوم مقامک منّى ادنیتک و قرّبتک حتّى سمعت کلامى و کنت باقرب الامکنة منّى فانطلق برسالتى فانک بعینى و سمعى و انّ معک نصرى و انّى قد البستک جبّة من سلطانى، تستکمل بها القوة فى امرى، فانت جند عظیم من جندى بعثتک الى خلق ضعیف من خلقى، بطر نعمتى و امن مکرى و انکر ربوبیتى و عبد دونى و زعم انّه لا یعرفنى و انّى اقسم بعزّتى لو لا الحجة و العذر الّذى وضعته بینى و بین خلقى لبطشت به بطشة جبّار یغضب لغضبه السماء و الارض و الجبال و البحار فان اذنت للسّماء حصبته، و ان اذنت للارض ابتلعته و ان اذنت للجبال دمّرته، و ان اذنت للحبار غرّقته، و لکنّه هان علىّ و سقط من عینى و وسعه حلمى و استغنیت بما عندى و حقّ لى انا الغنیّ لا غنى غیرى، فبلغه رسالتى و ادعه الى عبادتى و توحیدى، و حذّره نقمتى و بأسى، و اخبره انه لا یقوم شی‏ء لغضبى و ذکّره إیای و قل له فیما بین ذلک «قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى‏» و اخبر انّى الى العفو و المغفرة اسرع الى الغضب و العقوبة و لا یروعنک ما البسته من لباس الدنیا، فان ناصیته بیدى لیس یطرف و لا ینطق و لا یتنفس الّا بعلمى و اذنى، و قال له اجب ربّک فانّه واسع المغفرة امهلک اربع مائة سنة و فى کلّها کنت تبارزه بالمحاربة و هو یمطر علیک السّماء و ینبت لک الارض و یلبسک العافیة لا تسقم و لا تهرم و لم تفتقر و لم تغلب و لو شاء ان یخلعک من ذلک او یسلبکه فعل، و لکنّه ذو أناة و ذو حلم عظیم.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «مِنْها خَلَقْناکُمْ» از آن آفریدیم شما را «وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» و باز شما را بریم، «وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ» و باز از آن بیرون آریم شما را، «تارَةً أُخْرى‏» (۵۵) بارى دیگر.
«وَ لَقَدْ أَرَیْناهُ آیاتِنا کُلَّها» نمودیم نشانهاى خویش همه، «فَکَذَّبَ وَ أَبى‏» (۵۶) دروغ زن گرفت او را و سر باز زد.
«قالَ أَ جِئْتَنا» گفت بما آمدى، «لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا» تا این زمین ما بگیرى و ما را از آن بیرون کنى. «بِسِحْرِکَ یا مُوسى‏» (۵۷) بجادویى خویش اى موسى.
«فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ» ما بتو جادویى آریم هم چنان که تو آوردى، «فَاجْعَلْ بَیْنَنا وَ بَیْنَکَ مَوْعِداً» میان ما و میان خویش هنگامى نامزد ساز، «لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ» که ما آن را خلاف نکنیم و نه تو، «مَکاناً سُوىً» (۵۸) جایى میان ما و تو.
«قالَ مَوْعِدُکُمْ یَوْمُ الزِّینَةِ» موسى گفت هنگام نامزد کرده مرا با شما روز آرایشست، «وَ أَنْ یُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى» (۵۹) آن گه که مردمان با هم آیند چاشتگاه.
«فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ» برگشت فرعون، «فَجَمَعَ کَیْدَهُ ثُمَّ أَتى‏» (۶۰) و گرد کرد یار خویش و آن گه آمد.
«قالَ لَهُمْ مُوسى‏» ایشان را گفت موسى: «وَیْلَکُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ کَذِباً» ویل بر شما بر خداى تعالى دروغ مسازید، «فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ» که بیخ شما کند بعذاب، «وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى‏» (۶۱) و هر که دروغ سازد نومید ماند.
«فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» جاودان در کار خویش با یکدیگر مشورت کردند، «وَ أَسَرُّوا النَّجْوى‏» (۶۲) و راز در گرفتند با یکدیگر.
«قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ» گفتند این دو مرد دو جادواند، «یُرِیدانِ» میخواهند «أَنْ یُخْرِجاکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِما» که بیرون آرند شما را از زمین شما بجادویى خویش، «وَ یَذْهَبا بِطَرِیقَتِکُمُ الْمُثْلى‏» (۶۳) و پیران و مهتران شما ببرند
«فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ» هم سخن و همدل و هم آهنگ باشید در ساز خویش.
«ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا» آن گه همه با هم بهامون آئید، بر کنار، «وَ قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى‏» (۶۴) و پیروز آمد امروز او که به آمد.
«قالُوا یا مُوسى‏» گفتند اى موسى: «إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ» تو عصاى خویش بیفکنى پیش، «وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقى‏» (۶۵) یا ما آن خود بیفکنیم پیش.
«قالَ بَلْ أَلْقُوا» گفت نه شما بیفکنید. «فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِیُّهُمْ» آن رسنها و چوبهاى ایشان «یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ» مى‏نمودند بموسى از جادویى ایشان «أَنَّها تَسْعى‏» (۶۶) که آن همه زنده‏اند نهیب باو مى‏آورند.
«فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسى‏» (۶۷) موسى در دل خویش از جادویى ایشان بیم یافت و نهان داشت.
«قُلْنا لا تَخَفْ» گفتیم، مترس، «إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلى‏» (۶۸) که دست ترا و نصرت و غلبه ترا.
«وَ أَلْقِ ما فِی یَمِینِکَ» بیفکن آنچه در دست راست دارى، «تَلْقَفْ ما صَنَعُوا» تا فروبرد آنچه ایشان ساخته‏اند، «إِنَّما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ» آنچه ایشان کردند ساز پر دیو است «وَ لا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتى‏» (۶۹) و پر دیو کن به نماند هر جا که پدید آید.
«فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً» جادوان را ساجد افکندند و بفرمان آوردند. «قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى‏» (۷۰) گفتند بگرویدیم بخداى هارون و موسى.
«قالَ آمَنْتُمْ لَهُ» گفت بگرویدید باو «قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ» پیش از آنکه شما را دستورى دادم، «إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ» او استاد شما است و مه شما که جادویى آموخت در شما، «فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ» ببرم ناچاره دستهاى شما و پایهاى شما، «مِنْ خِلافٍ» یکى از راست یکى از چپ، «وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ» و شما را بر ساق خرمابنان آویزم، «وَ لَتَعْلَمُنَّ أَیُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى‏» (۷۱) و بدانید که آن کیست از ما که سخت عذاب تر است و پاینده عذاب تر.
«قالُوا لَنْ نُؤْثِرَکَ» گفتند ترا بر نگزینیم «عَلى‏ ما جاءَنا مِنَ الْبَیِّناتِ» بر این که بما آمد از نشانهاى راست، «وَ الَّذِی فَطَرَنا» بآن آفریدگار که ما را آفرید. «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ» میکن هر چه توانى. «إِنَّما تَقْضِی هذِهِ الْحَیاةَ الدُّنْیا» (۷۲) آنچه کنى و توانى درین جهان
«إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا» ما بگرویدیم بخداوند خویش، «لِیَغْفِرَ لَنا خَطایانا» تا بیامرزد کردارهاى بد ما «وَ ما أَکْرَهْتَنا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ» و آنچه بر آن میداشتى ما را از جادویى «وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏» (۷۳) اللَّه تعالى خدایى را بهتر و پاینده‏تر.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۳ - النوبة الثالثة
قوله: «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ»، بدان که آدمى دو چیزست: جانست و تن جان از نورست و نور علوى، تن از خاک و خاک سفلى، جان خواست که بر شود که علوى بود، تن خواست که فرورود که سفلى بود، ملک تعالى و تقدّس بکمال قدرت خویش هر دو را بند یکدیگر ساخت، جان بند تن شد و تن بند جان، هر دو در بند.
جان و تن با یکدیگر قرار گرفتند تا روز مرگ که عمر بنده بسر آید و اجل در رسد این بند گشاده گردد، چنان که مرغ از قفس بیرون آید جان از تن بر آید، سوى هوا شود، بآشیان خویش، تن راه زمین گیرد. تا شود با مرکز خویش، جان را در قندیل نور نهند و از درخت طوبى بیاویزند، تن را در کفن پیچند و بخاک سپارند، اینست که ربّ العالمین گفت: «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» روزى چند بر آید جان بنظاره تن آید. حال تن دیگرگون بیند بنالد، گوید اى چشم عبرت بین! اى دیده نرگسین! آن دیدن تو کو؟ اى زبان حکمت گوى! آن گفتار شیرین تو کو؟ اى روى پرنگار زیبا! آن زیب و جمالت کو؟ اى بیامده از خاک و داشته بر خاک و روزى یافته از خاک و باز گردانیده بخاک و نیست گشته بخاک! شعر:
أ لیس من التّراب ابا تراب
خلقنا و المصیر الى التراب‏
فما معنى التّأسف ان دفنا
ترابا فى التّراب ابا تراب‏
چنانستى که ملک میگوید جلّ جلاله: یک بار خاک را سبب هستى کنم، یک بار سبب نیستى، تا عالمیان بدانند که قادر بر کمال منم، و هر بوده راهست کننده منم.
اى جوانمرد اگر زانکه ترا در گورستان گذرى باشد، نگر تا بچشم عبرت نگرى در آن لشکرگاه، که آن نه خاکست که تو مى‏بینى، آن تن عزیزانست، گوشت و پوست جوانانست، قد و بالاى بناز پروردگانست، موى و محاسن پیرانست، شعر:
بلینا و ما تبلى النجوم الطّوالع
و تبقى الجبال بعدنا و المصانع
ثابت بنانى گفت: که بگورستان بیرون آمدم بقصد زیارت، گوینده‏اى آواز داد که: یا ثابت! لا یغرّنّک صموت اهلها فکم من نفس مغمومة فیها.
مجاهد گفت: چون بنده را در خاک نهند، خاک با وى بسخن آید، گوید: انا بیت الدّود و بیت الوحدة و بیت الغربة و بیت الظلمة هذا ما اعددت لک فما ذا اعددت لى؟ اگر بنده در دنیا ذاکر بوده باشد ربّ العزة گوید: ملائکتى غریب قد نأى عنه الاهلون، وحید قد جفاه الاقربون، قد کان فى الدّنیا لى ذاکرا. اى بنده بیچاره درمانده! اى لشکر امیدت راه هزیمت گرفته! اى رخت عمرت تاراج شده! اى اسباب و کارت معطل مانده! اى در سکرات مرگ جانت بلب رسیده! اى زبان گویایت خاموش شده! اى دل دانایت از فزع ساعت خون گشته! همه رفتند و ما ماندیم، همه برگشتند و ما بر وفائیم، همه بگذاشتند و ما برداشتیم. عبدى ترکوک و عزتى و جلالى لأنشرن علیک رحمتى.
«مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» آدمى هم قوالب است، هم ودایع، اجساد قوالبست، و ارواح ودایع، فالقوالب نسبتها التربة، و الودایع صفتها القربة فالقوالب یربیها بافضاله، و الودایع یربیها بکشف جلاله و لطف جماله، فللقوالب الیوم اعتکاف على بساط عبادته، و للودایع اتّصاف بدوام معرفته. عمل قوالب روزه و نمازست، تحفه ودایع راز و نازست، قوالب را گفت: «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ»، ودایع را گفت: «وَ إِلى‏ رَبِّکَ فَارْغَبْ» نواخت قوالب در نسیه نهاد که مى‏گوید عزّ جلاله: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى‏»، ودایع جز به نقد وقت تن در نداد، تا گفت جلّ جلاله: «انا جلیس من ذکرنى، انا عند ظنّ عبدى بى و هو معکم اینما کنتم».
در عهد ازل با قوالب قادروار گفت: من خدایم، با ودایع دوست‏وار گفت: من دوستم آن اظهار ربوبیّت و قدرت است، و این اظهار مهر و محبّت، با قوالب گفت شما آن منید، با ودایع گفت من آن شماام.
قوله: «أَرَیْناهُ آیاتِنا کُلَّها» فرعون را آیات قدرت و عجایب فطرت بظاهر وى نمودیم، امّا دیده سرّ وى از دیدن حقایق آن بدوختیم تا بما راه نبرد، و گرد در ما نگردد، که او شایسته بارگاه ما و سزاى حضرت ما نیست، ما آن کنیم که خود خواهیم، آنچه مراد مشیّت ماست مى‏دانیم، و برضا و سخط کس ننگریم، هر کرا خواهیم، بهر چه خواهیم قهر کنیم، و کس را باسرار الهیّت خویش راه ندهیم. فرمان آمد که اى خلیل تو نمرود را دعوت کن! اى موسى تو فرعون را دعوت کن! اى محمّد (ص) تو صنادید قریش را دعوت کن! شما همى خوانید و آیات معجزات مى‏نمائید، من آن را هدایت دهم که خود خواهم، اى نمرود لعین! اى مردود شقى که دعوى خدایى میکنى، اینک پشه‏اى فرستادم تا سزاى تو در کنار تو نهد. اى فرعون طاغى باغى خویشتن بین! که نعره «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏» مى‏زنى! اینک پاره‏اى چوب از حضرت خود بدست موسى فرستادیم، تا قدر تو پیش تو نهد، اى صنادید قریش! و اى سروران کفر! که قصد حبیب ما کرده‏اید و او را از وطن خود بتاخته‏اید و باندیشه هلاک او از پى وى آمده‏اید، و دوست ما با صدّیق در آن غار غیرت رفته، ما عنکبوت ضعیف را از غیب بشحنگى وى فرستادیم، تا دست دعاوى شما را فروبندد و سیاست قهر ربّانى بر سر شما براند، آرى در راه ما گاه عنکبوتى مبارزى کند، گاه پشه‏اى سپاه سالارى کند، گاه عصائى در صحرایى اژدهایى کند، گاه آبى فرمان بردارى کند، گاه آتشى مونسى کند، گاه درختى سبز مشعله دارى کند، موسى فرعون را دعوت کرد، عصاوید بیضا در وى اثر نکرد، که ناخواسته و نابایسته بود، باز سحره فرعون مست جادویى گشته و بعزّت فرعون سوگند یاد کرده بامداد همى گفتند: بعرت فرعون «إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ» و نماز دیگر مى‏گفتند: «إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا». و گفته‏اند سحره فرعون با آنکه در عین کفر بودند، با خبث جنابت نیز بودند، زیرا که سحر جایگیر نیفتد تا ساحر جنب نبود، امّا چون باد دولت از مهب لطف و کرامت بوزید نه سحر گذاشت نه ساحرى، نه کفر ماند نه کافرى، بامداد در جنابت کفر و انکار، شبانگاه بر جنیبت ایمان و استغفار.
قوله: «إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِیَغْفِرَ لَنا خَطایانا» اهمّ الاشیاء على من عرفه مغفرته له خطایاه، هذا آدم لمّا استکشف عن حاله و حلّ به ما حلّ قال: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ» و هذا نوح (ع) بعد مقاساته طول البلاء قال: «وَ إِلَّا تَغْفِرْ لِی وَ تَرْحَمْنِی أَکُنْ مِنَ الْخاسِرِینَ». و هذا موسى (ع) قال: «رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی» و قال لنبینا (ص): «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ»، و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: انّه لیغان على قلبى و استغفر اللَّه فى الیوم سبعین مرّة و منّ علیه بقوله: «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً» هر که بخداوند خویش آید و کافر آید، «فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ» او را دوزخست، «لا یَمُوتُ فِیها» نمیرد در ان دوزخ «وَ لا یَحْیى‏» (۷۴) و نه زندگانى خوش زید.
«وَ مَنْ یَأْتِهِ مُؤْمِناً» و هر که باللّه تعالى آید و گرویده آید «قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ» نیکیها کرده، «فَأُولئِکَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى‏» (۷۵) ایشان راست او راز هاى بلند
«جَنَّاتُ عَدْنٍ» بهشتهاى همیشى، «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» مى‏رود زیر آن جویها، «خالِدِینَ فِیها» جاویدان در آن، «وَ ذلِکَ جَزاءُ مَنْ تَزَکَّى» (۷۶) و آنست پاداش آن کس که پاک آمد.
«وَ لَقَدْ أَوْحَیْنا إِلى‏ مُوسى‏» پیغام دادیم بموسى، «أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی» که بشب بر، رهیگان مرا «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ» ایشان را راهى زن در دریا «یَبَساً» خشک، «لا تَخافُ دَرَکاً». نترسى از در رسیدن «وَ لا تَخْشى‏» (۷۷) و نه بیم دارى.
«فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ» فرعون ایشان را جست با سپاه خویش، «فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ (۷۸)» در بر ایشان آمد از دریا آنچه آمد.
«وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ» و فرعون قوم خود را در آب برد، «وَ ما هَدى‏» (۷۹) و بیرون نیاورد.
«یا بَنِی إِسْرائِیلَ» اى فرزندان یعقوب! «قَدْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ»، رهانیدیم شما را از دشمن، «وَ واعَدْناکُمْ» و شما را وعده دادیم، «جانِبَ الطُّورِ الْأَیْمَنَ»، بآن سوى کوه طور. «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى‏» (۸۰) و فرو فرستادیم بر شما، ترنجبین و مرغ سلوى.
«کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ»، میخورید ازین پاکها که شما را روزى دادیم، «وَ لا تَطْغَوْا فِیهِ» در آنچه دادیم شما را از نعمت ناآزرم و نافرمان و ناپاک مباشید، «فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی» که بر شما گشاده گردد خشم من «وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی» و هر که برو گشاده گردد خشم من، «فَقَدْ هَوى‏» (۸۱) فرو شد او.
«وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ» من آمرزگارم، «لِمَنْ تابَ»، آن کس را که باز گردد، «وَ آمَنَ»، و بگرود، «وَ عَمِلَ صالِحاً». و کردار نیک کند، «ثُمَّ اهْتَدى‏» (۸۲)، آن گه براه راست رود.
«وَ ما أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یا مُوسى‏» (۸۳). چه شتابانید ترا از قوم تو اى موسى؟
«قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى‏ أَثَرِی» گفت ایشان اینک‏اند در پى من، «وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ» و من بتو شتابیدم خداوند من، «لِتَرْضى‏» (۸۴) تا بپسندى و خشنود باشى.
«قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ» گفت بیازمودیم و در فتنه افکندیم قوم ترا، «مِنْ بَعْدِکَ» از پس تو، «وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ» (۸۵) و بى راه کرد سامرى ایشان را.
«فَرَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ» بازگشت موسى بقوم خویش «غَضْبانَ أَسِفاً» خشمگین و غمگین. «قالَ یا قَوْمِ» گفت اى قوم! «أَ لَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً» نه وعده داد شما را خداوند شما وعده نیکو؟ «أَ فَطالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ» دراز گشت بر شما درنگ آن وعده «أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ» یا خود خواستید که بر شما فرود آید خشمى از خداوند شما؟ «فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِی» (۸۶)، که خلاف کردید وعده من؟
«قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَکَ بِمَلْکِنا» گفتند خلاف نکردیم وعده تو بتوان خویش، «وَ لکِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً» لکن ما بارى داشتیم «مِنْ زِینَةِ الْقَوْمِ» لختى بار از آرایش قوم، «فَقَذَفْناها» در آتش انداختیم آن را، «فَکَذلِکَ أَلْقَى السَّامِرِیُّ» (۸۷) همچنین سامرى در افکند،
«فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا»، و ایشان را از آن گوساله‏اى بیرون آورد، «جَسَداً لَهُ خُوارٌ» کالبدى آن را بانگى گاو، «فَقالُوا هذا إِلهُکُمْ وَ إِلهُ مُوسى‏» گفتند این خداى شماست و خداى موسى، «فَنَسِیَ» (۸۸) و ندانست.
«أَ فَلا یَرَوْنَ» نمى‏بینند؟ «أَلَّا یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ قَوْلًا» که هیچ سخن ایشان پاسخ نکند، «وَ لا یَمْلِکُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً» (۸۹) و ایشان را نه گزند تواند و نه سود رساند.
«وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ» و گفته بود ایشان را هارون «مِنْ قَبْلُ» پیش، «یا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ» اى قوم این آنست که شما را باین بیازمودند، «وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ» و خداوند شما رحمن است «فَاتَّبِعُونِی وَ أَطِیعُوا أَمْرِی» (۹۰) بر پى من روید و فرمان من برید.
«قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عاکِفِینَ» گفتند بنشویم و برین نشسته مى‏باشیم. «حَتَّى یَرْجِعَ إِلَیْنا مُوسى‏» (۹۱) تا آن گه که موسى بما باز آید.
«قالَ یا هارُونُ» گفت اى هارون، «ما مَنَعَکَ» چه بازداشت ترا؟ «إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا» (۹۲) چون دیدى که ایشان بى‏راه مى‏شوند.
«أَلَّا تَتَّبِعَنِ» که بر پى من رفتى و ایشان را باز نزدى؟ «أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی» (۹۳) سر کشیدى از فرمان من؟ «لَ یَا بْنَ أُمَّ» گفت اى پسر مادر من، «تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی» مگیر ریش من و سر من، «ِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ» من ترسیدم تو گویى، «َّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ» دو گروه کردى بنى اسرائیل را، «لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی» (۹۴) و در سخن من نگه نکردى.
«قالَ فَما خَطْبُکَ یا سامِرِیُّ» (۹۵) آن گه «موسى (ع) گفت اى سامرى این چیست که کردى؟ قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ»، گفت آن بدیدم و بدانستم که شما ندیدید «فَقَبَضْتُ قَبْضَةً» مشتى گرفتم از خاک، «مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ» از پى جبرئیل، «فَنَبَذْتُها»، آن را در افکندم، «وَ کَذلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی» (۹۶) چنان بر آراست مرا تن من.
«قالَ فَاذْهَبْ»، گفت که برو «فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ» ترا تا زنده باشى ان است از مردم دور باشى «وَ إِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ»، و ترا وعده گاهى که آن با تو خلاف نکنند «وَ انْظُرْ إِلى‏ إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً»، و درین خداى خود که باو باز نشستى مى‏نگر، «لَنُحَرِّقَنَّهُ»، بسوزیم آن را، «ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً» (۹۷)، آن گه آن را در دریا پراکنیم پراکندنى.
«إِنَّما إِلهُکُمُ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» خداوند شما اللَّه تعالى است، آن خدا که نیست خدا جز او، «وَسِعَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً» (۹۸) رسیده بهمه چیز دانش او.
«کَذلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ» همچنین میخوانیم بر تو، «مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ» از خبر هاى آنچه گذشته است، «وَ قَدْ آتَیْناکَ مِنْ لَدُنَّا ذِکْراً» (۹۹) دادیم ترا از نزدیک خویش یادى.
«مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ»، هر که روى گرداند از آن «فَإِنَّهُ یَحْمِلُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وِزْراً» (۱۰۰) او بردارد روز رستاخیز بارى بد.
«خالِدِینَ فِیهِ» جاوید در آن بار بد باشد. «وَ ساءَ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ حِمْلًا» (۱۰۱) و آن روز رستاخیز ایشان را بد بارى.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۴ - النوبة الثالثة
قوله: «إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى‏ وَ مَنْ یَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ فَأُولئِکَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى‏» بر ذوق ارباب معرفت و جوانمردان طریقت این دو آیت اشارت بدو گروه است: گروهى که صفت انتقام درگاه عزت ذى الجلال بایشان روى نماید تا بحکم قهر پرده تجمل از روى کار ایشان بردارند و نقاب حشمت از روى جاه ایشان فرو گشایند و رقم مهجورى بر حاشیه وقت ایشان کشند و قبله رد همه عالم گردانند، گهى در چنک قبض اسیر تحیر گشته، گهى از بیم قهر عین فزع شده، نه نواختى که دل را زندگى دهد، نه زهرى که نفس باو کشته شود، «لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى‏» نه روى آنکه باز گردد، نه زهره آن که فرا پیش شود، بزبان بیچارگى از سر درماندگى گوید:
از جام وجود خود نه مستم نه نیم
زیر لگد فلک نه پستم نه نیم‏
نه راحت جان نه درد دل و اى بمن
یا رب چه کسم من که نه هستم نه نیم‏
باز گروهیند که تجلى نظر جمال لطف حق بدلهاى ایشان پیوسته، نواختهاى ایشان یکى امروز یکى فردا، امروز بر بساط انبساط، در روضه انس و ناز آرام گرفته و از شراب خانه محبّت هر ساعتى و لحظه‏اى جامهاى مالامال از بهر ایشان روان کرده، و فردا در جنات مأوى و درجات على صدره بقاى ابد و خلّه ملک سرمد پوشیده، بر متکاى اقبال در مشاهده ملک ذو الجلال نشانده، کاسات وصال متواتر، و خلعت افضال متوالى هر دمى نواختى و قبولى، هر لحظه فتوحى و وصلى، اینست که رب العالمین جل جلاله گفت: «خالِدِینَ فِیها وَ ذلِکَ جَزاءُ مَنْ تَزَکَّى» امّا نشان استقبال این دولت و آثار یافت این رتبت و منزلت آنست که بنده حجاب غفلت از راه خود بردارد و دامن خویش از ساق جدّ کشف کند و نفس خود را بآداب شریعت ریاضت دهد و داد دین از روزگار خرد بستاند و جهد کند که اعمال و اقوال خود را بمعیار شریعت و مقتضى حقیقت راست کند، و حکم این آیت بر خود لازم گرداند و بداند که ربّ العزة مى‏گوید: «وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى‏» غفّار بناء مبالغتست، اقتضاى کثرت کند، یعنى که اللَّه فراخ بخشایش است، و «لِمَنْ تابَ» فعل بنده است و فعل اقتضاء کثرت نکند، اشارت آیت آنست که اگر بنده از روى ندامت. یک بار بحق باز گردد، ربّ العزة از روى لطف و رحمت بارها بوى باز گردد، از بنده یک قدم در راه مجاهدت، و از اللَّه تعالى هزار کرم بحکم عنایت، عبدى منک قلیل طاعة و منى جلیل رحمة، منک یسیر خدمته و منى کبیر نعمة همانست که مصطفى (ص) گفته است حکایت از کردگار قدیم جلّ جلاله: «من تقرّب الى شبرا تقربت الیه ذراعا و من تقرّب الىّ ذراعا تقربت الیه باعا».
«وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ» معلومست که توبه بى‏ایمان درست نیست، پس «آمَنَ» اینجا چه فایده مى‏دهد یعنى و آمن بانه لیس نجاته بتوبته و طاعته، انّما نجاته برحمته. داند که نجات وى نه بطاعت و جهد و بندگیست، بلکه بفضل و لطف الهى است، غفار از غفر است و معنى غفر پوشیدنست و ستر بر وى نگاه داشتن، و پرده عفو و رحمت بر اعمال و اقوال وى داشتن، هم طاعت و هم معصیت، که نه خود معاصى بنده را بستر حاجتست که طاعت وى را هم بستر حاجتست، اگر آفات طاعت بنده پیش وى آرند از طاعت خود بیش از آن ترسد که از معصیت. عائشة روایت کند که از: مصطفى (ص) پرسیدم معنى این آیت، «وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ»
هو الرّجل یزنى و یسرق و یشرب الخمر؟ قال لا هو الرجل یصلى و یصوم و یتصدّق و یخاف ان لا یقبل منه‏ رابعه عدویه بسیار گفتى: استغفر اللَّه من قلّة صدقى، فى قولى استغفر اللَّه، بدان اى جوانمرد که پرده دواست یکى برداشته، و هرگز مبادا که فرو گذارند. یکى فرو گذاشته و هرگز مبادا که بر گیرند. آن پرده برداشته، حجاب فکرت است از پیش دلهاى موحدان و سینه‏هاى مؤمنان برداشته، و آن پرده فرو گذاشته، ستر کرم است پیش اقوال و اعمال عاصیان و مطیعان و صدّیقان و متقیان، پرده کرم بحکم قهر قدم از پیش طاعت ابلیس برداشتند همه معصیت آمده.
من لم یکن للوصال اهلا
فکل احسانه ذنوب
پرده عفو بحکم لطف و کرم پیش زلّت آدم فرو گذاشتند عنایت ازل زبان بر گشاد که: «فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً».
من لم یکن للفراق اهلا
فکلّ اعضائه قلوب‏
قوله: «وَ ما أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یا مُوسى‏» عتاب موسى است که قوم را واپس گذاشت و از پیش ایشان برفت، بمیعاد حق تعالى شتافت، گفت: اى موسى! ندانستى که من ضعیفان را دوست دارم؟ شکستگان را بیش نوازم! پیوسته در دلهاشان مى‏نگرم؟ هر کرا بینم در دل ایشان او را بدوست گیرم؟ تا موسى عذرى داد که. «هُمْ أُولاءِ عَلى‏ أَثَرِی» ما خلفتهم لتضییعى و لکنى «عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضى‏» خداوندا! تو خود دانایى و از سرّ این بنده آگاهى، که باین عجله نه تضییع ایشان خواستم و نه ترک رعایت حق صحبت ایشان قصد داشتم. لکن رضاى تو خواستم و زیادت خشنودى تو جستم، گفت اى موسى رضاء من در مراعات دل ایشانست، «انا عند المنکسرة قلوبهم من اجلى، انا جلیس من ذکرنى»
اى موسى! چون مرا جویى در دل ایشان جو، که من در خلوت «وَ هُوَ مَعَکُمْ» با ذاکران نشینم، مونس دل درویشانم، یادگار جان عارفانم، حاضر راز محبّانم، نور دیده آشنایانم، مایه رمیدگان و زاد مضطران و پناه ضعیفانم، اى موسى، هر کجا درویشى بینى افکنده جور روزگار، خسته دهر او را غلامى کن، تا بتوانى مفارقت وى مجو، صحبت او را خریدارى کن، که آن نهاد وى خزینه اسرار ازلست و تعبیه بازار ابد، با مصطفى (ص) همین وصیّت رفت «وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ» اى محمد! نگر تا دو چشم خویش از ایشان بنگردانى، و ایشان را بدیگران نفروشى، که ایشان بر کشیدگان ذکر مااند، نام نهادگان فضل مااند، آراستگان لطف مااند، برداشتگان مشیّت مااند، از علم آمده، بر تقدیر عرض کرده، از ارادت نشان یافته، از حکم توقیع بر کشیده، در ازل پدید آورده علم من، امروز موجود امر من، فردا نگاه داشته حکم من، علم ولایت ازل دارد. امر ولایت وقت دارد، حکم ولایت ابد دارد، سلطان که خاصگیان دارد هر یکى را ولایتى دهد، ولایت سه است: ولایت ازل، ولایت وقت، ولایت ابد. اى علم تو جانب ازل گیر، اى امر تو راه وقت گیر، اى حکم تو دامن ابد گیر، اى آدمى ترا سه صفت دادم و آخر بخودت رسانیدم: اول بسلطان علم سپردم، پس بپادشاه امر دادم، پس بشاهنشاه حکم تسلیم کردم، پس این ندا در عالم دادم که: «وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهى‏» اى علم تو بامر ده، اى امر تو بحکم ده، اى حکم تو بمن ده، علم همه صفاست، امر همه بلاست، حکم همه بقاست، که داند که درین اسرار چه تعبیه‏هاست.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ» الایة. نفخ اسرافیل در صور نشان قیامتست، و اظهار سیاست و هیبت الهیت. یک بار بدمد همه زندگان مرده شوند، بار دیگر بدمد همه مردگان زنده شوند، صور یکى، و دمنده یکى، و آواز یکى، گاه زنده مرده شود، گاه مرده زنده شود، تا بدانى که احیا و افناء خلق بقدرت ملکست نه بنفخه ملک.
آن صیحه اسرافیل بمشرق هم چنان رسد که بمغرب، و بمغرب هم چنان رسد که بمشرق، شرقیان هم چنان شوند که غربیان، غربیان هم چنان شوند که مشرقیان، خلق را در سماع آن صیحه تفاوت نه، یکى را دورتر و دیگرى را نزدیکتر نه، این چنانست که قدیسان ملأ اعلى حافین، و صافین کروبیان و روحانیان خداى را میخوانند و آن ذرّه که زیر اطباق زمینست در تحت الثرى او را میخواند، نه خواندن آن ذرّه از سمع اللَّه دورتر، نه خواندن عرشیان بسمع او نزدیکتر. از این عجبتر مردى بود در صدر این امت نام او ساریه. بصحراى نهاوند جنگ میکرد عمر خطاب در مسجد مدینه بر منبر خطبه مى‏کرد و این قصّه معروفست، تا آنجا که گفت یا ساریة الجبل الجبل، رب العزة از مدینه تا نهاوند حجابها برداشت، تا ساریه آواز عمر بشیند دور چون نزدیک و نزدیک چون دور. همچنین اسرافیل و صور، از آدمیان دور لکن نفخه وى بایشان نزدیک تا بدانى که کار در رسانیدنست نه در دمیدن. و گفته‏اند که آواز صور نفخه هیبتست و اظهار سیاست، و بنفخه هیبت کسى را زنده کنند که ببعث و نشور ایمان ندارد و از قیامت و هول رستاخیز نترسد، اما بنده مسلمان که ببعث و نشور ایمان دارد و از احوال و اهوال رستاخیز پیوسته ترسان و لرزان بود، او را که بیدار کنند بآواز فریشته رحمت، بنعت لطف و کرامت بیدار کنند. هر مؤمنى را فریشته‏اى آید بسر خاک وى با هزاران لطف و رحمت و انواع کرامت که یا ولى اللَّه خیز، که اللَّه تعالى ترا میخواند.
قوله: «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً» الایة. از روى ظاهر هیبت و سطوت عزت خود بخلق مینماید، و از روى باطن بندگان و دوستان خود را تشریف میدهد که ما این زمین را فراش شما گردانیدیم، و بساط شما ساختیم. چون شما نباشید بساط بچه کار آید، آسمان سقف شما ساختم، ستاره دلیل شما، آفتاب طباخ شما، ماه شمع رخشان شما، چون شما رفتید شمع بچه کار آید، و دلیل چه کند، بساطى که براى دوست کردند چون برفت ناچار برچینند، چون شما رفتید ما این بساط بر گیریم که نه کسى دیگر را خواهیم آفرید. «هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً» آسمان و زمین و ماه و آفتاب و جبال راسیات و بحار زاخرات دلاله راه شما بودند هر یکى را مشعله‏اى در دست نهاده و فراراه شما داشته. فردا که وقت نظر بود همه را از پیش تو برگیریم، گوئیم خبر رفت و نظر آمد، برهان وقتى باید که عیان نبود، چون عیان آمد برهان چه کند، دلاله چندان بکار آید که دوست بدوست نرسیده است، اما چون دوست بدوست رسید دلاله را چکند، چون روزگار روزگار خبر بود هدهد در میان باید تا خبر دهد، امّا چون عهد نظر آمد هدهد بکار نیاید. مصطفى (ص) تا بمکّه بود جبرئیل آمد شدى مى‏داشت چون بسدره منتهى رسید جبرئیل بایستاد، گفت ما اکنون حجاب گشتیم دوست بدوست رسید واسطه بکار نیست، و دلاله اکنون جز حجاب نیست. «یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ» الایة. مصطفى (ص) گفت: «انّ الرّجل من امتى لیشفع للفئام من الناس فیدخلون الجنّة بشفاعته. و انّ الرّجل لیشفع للقبیلة و انّ الرّجل لیشفع للعصبة، و انّ الرّجل لیشفع لثلاثة نفر، و للرّجلین و للرّجل»
و روى انّ من هذه الامّة لمن یشفع یوم القیامة لاکثر من ربیعة و مضر، فیشفع کل رجل على قدر عمله.
و عن جابر قال: کنا حول رسول اللَّه فقال: «الا انّه مثّلت لى امّتى: فى الطین و علّمت أسماءهم کما علّم آدم الاسماء کلها، و عرضت على الرایات و انّ الفقیر من الفقراء لیشفع لعدد مثل ربیعة و مضر، فلا تزهدوا فى فقراء المؤمنین».
مى‏گوید در امت من کس باشد که فرداى قیامت بعد در بیعة و مضر بشفاعت وى در بهشت روند، چون عظمت چاکران اینست و شرف ایشان بدرگاه عزت چنین است، حشمت و حرمت و شرف سید اولین و آخرین در مقام شفاعت خود چونست؟ گویى در آن مى‏نگرم که فردا در ان عرصه عظمى و انجمن کبرى سیّد صلوات اللَّه علیه طیلسان شفاعت بر سفت شفقت افکنده و آن بیچارگان و عاصیان امت دست در دامن شفاعت وى زده: و سید (ص) همى گوید تا یکى مانده من نروم، شفاعتى لاهل الکبائر من امتى‏، و از حضرت عزت ذى الجلال این نداء لطف روان: «وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‏» اى محمد چندان که میخواهى مى‏بخشم و آنچه مى‏گویى مى‏پذیرم، اى محمد سوختگان درگاه ما را گوى تا دست تهى آرید بر ما، که ما دست تهى دوست داریم، فروشندگان دست پر خواهند، بخشندگان دست تهى، اى محمّد در ازل همه احسان من، در حال همه انعام من، در ابد همه افضال من، اشارت بدرگاه بى نهایت بحکم رأفت و رحمت این است که اگر صد سال جفا کنى، چون عذرخواهى گویم کس را در میان شفیع مکن، تا نداند که تو چه کرده‏اى آن روز که مرا شفیع باید من خود شفیع انگیزم «مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ» آن روز که شفیع انگیزم، عدد جفاهاى تو با وى بنگویم، و گرنه شفاعت نکند زان که حلم من کشد بار جفاى تو شفیع نکشد، کرم من پوشد عیبهاى تو شفیع نپوشد. در خبرست که روز قیامت بنده‏اى را بدوزخ مى‏برند، مصطفى (ص) او را ببیند گوید: یا رب امّتى امّتى.
خطاب آید که اى محمد ندانى که وى چه کرده است؟ عدد جفاهاى بنده با وى بگوید، مصطفى (ص) گوید: سحقا سحقا، او که شفیع تو است چون بداند جفاهاى تو، چنین گوید. پس بدان که آلوده ملوث را نپذیرد کسى مگر من، معیوب را ننوازد کسى جز از من «فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ»، علوه کبریاؤه، و کبریاؤه سناؤه، و علاؤه مجده، و عزّته عظمته، کسى که علوّ و کبریاء جلّ جلاله بدانست و اعتقاد کرد، نشانش آنست که همه قدرها در جنب قدر او غدر بیند، همه جلالها در عالم جلال او زوال بیند، همه کمالها نقصان، و همه دعویها تاوان داند، که با کمال او کس را کمال مسلّم نیست و با جمال او کس را جمال مسلم نیست.
الا کلّ شی‏ء ما خلا اللَّه باطل.
اگر عزت مى‏طلبى ترا در آن نصیب نیست، که عزّت صفت خاص ماست و ذبول و خمول و قلّت سزاى شما، ابلیس دعوى عزّت کرد، دست در دامن تکبّر زد، بنگر که با وى چه کردیم. فرعون خود را در صفت علو جلوه کرد، بنگر که او را بآب چون کشتیم، قارون بکنوز خود تفاخر کرد، بنگر که او را بزمین چون فرو بردیم، بو جهل دعوى عزّت کرد، گفت در میان قوم خود مطاع و عزیزم فردا در دوزخ با وى گویند: «ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ». آرى من تواضع للَّه رفعه اللَّه، و من تکبّر وضعه اللَّه.
«وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى‏ إِلَیْکَ وَحْیُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً» مصطفى عربى، رسول قرشى، که آسمان و زمین که آراستند باقبال و افضال و عصمت و حرمت وى آراستند، خطبه سلطنت در کونین بنام وى کردند، اسم او را شطر سطر توحید ساختند.
علم اوّلین و آخرین در وى آموختند و منّت بر وى ننهادند که: «وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ»
با این همه منقبت و مرتبت او را گفتند: از طلب علم فرو منشین زیادتى طلب کن. «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً» تا بدانى که لطایف و حقایق علوم را نهایتى نیست، مصطفى (ص) گفت: «انّ من العلم کهیئة المکنون لا یعرفه الّا العلماء باللّه فاذا نطقوا به لم ینکره الّا اهل الغرة باللّه.
و قال (ص): لا یشبع عالم من علم حتى یکون منتهاه الجنّة».
و گفته‏اند که بر زبان سیّد صلوات اللَّه علیه این کلمه برفت که: «انا اعلمکم باللَّه و اخشاکم»، و این کلمه اگر چه سیّد (ع) از روى تواضع گفت شکر نعمت معرفت رنگ دعوى داشت، ربّ العزة آن نکته از وى در نگذاشت و بحکم غیرت او را از سر آن دعوى فرا داشت گفت: «قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً» اى محمد بر مقام افتقار بنعت انکسار دعا کن و از ما زیادتى علم خواه، چه جاى دعوى است و دعوى کردن خویشتن دیدنست، و بنده باید که در همه احوال نظاره الطاف ربّانى کند نه نه نظاره خود، که هلاک در خویشتن دیدنست و نجات در اللَّه تعالى دیدن. و فرقست میان مصطفى (ص) و موسى کلیم، موسى چون دعوى علم کرد، ربّ العزة حوالت او بر خضر کرد و بدبیرستان خضر فرستاد، تا میگفت: «هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً». و مصطفى (ص) را حوالت بر خود کرد گفت: «قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً».
قوله: «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ» تا آخر ورد قصّه آدم است و عهد نامه خلافت وى، اوّل با وى خطاب هیبت رفت، تازیانه عتاب دید قدم در کوى خوف نهاد و زارى کرد، باز او را بزبر لطف نشاند عنایت ازلى در رسید، تاج اصطفا دید بر بساط رجا شادى کرد، آرى کاریست رفته و حکمى در ازل پرداخته، هنوز آدم زلت نیاورده که خیّاط لطف صدره توبة او دوخته، هنوز ابلیس قدم در معصیت ننهاده بود که پیلور قهر معجون زهر لعنت وى آمیخته. ابتداء آثار عنایت ازلى در حق آدم صفى آن بود که جلال عزّت احدیت بکمال صمدیت خویش قبضه‏اى خاک بخودى خود از روى زمین برگرفت، «ان اللَّه تعالى خلق آدم من قبضة قبضها من جمیع ادیم الارض».
آن گه آن را نخست در قالب تقویم نهاد چنان که گفت: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ»، پس آن را در تخمیر تکوین آورد که:«خمّر طینة آدم بیده اربعین صباحا»، پس شاه روح را در چهار بالش نهاد او بنشاند که: «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی». پس منشور خلافت و سلطنت او در دار الملک ازل برخواند که: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً». اسامى جمله موجودات بقلم لطف قدم بر لوح دل او ثبت کرد که: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها» مسبحان و مقدسان حظائر قدس و ریاض انس را در پیش تخت دولت او سجده فرمود که: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» این همه مرتبت و منقبت و منزلت مى‏دان که نه در شأن گل را بود، که آن سلطان دل را بود، لطیفه‏اى از لطائف الهى، سرّى از اسرار پادشاهى، معنیى از معنیهاى غیبى، که در ستر سرّ «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» بود، در سویداى دل آدم ودیعت نهاد، و بر زبان مطهر مصطفى (ص) از آن سرّ سر بسته این نشان باز داد که: «خلق اللَّه آدم على صورته» ملاء اعلى چون آن بزرگى و علاء وى دیدند، ارواح خود را نثار آستانه مقدّس خاک کردند. اى جوانمرد آدم خاک بود، چندان که قالب قدرت ندیده بود، و در پرده صنع لطیف نیامده بود، و نور سرّ علم بر وى نتافته بود، و سر مواصلت و حقیقت معیت محبت روى ننموده بود. اکنون که این معانى ظاهر گشت و این در حقایق در درج دل وى نهادند، او را خاک مگو، که او را پاک گو، او را حماء مسنون مگو، که او را لؤلؤ مکنون گو. اگر کیمیاء که مصنوع خلقست مى‏شاید که مس را زر کند، محبّتى که صفت حقست چرا نشاید که خاک را از کدورت پاک کند، و تاج تارک افلاک کند، اگر از گلى که سرشته تو است گل آید، چه عجب گر از گلى که سرشته اوست دل آید پیرى را پرسیدند از پیران طریقت که آدم صفى (ع) با آن همه دولت و رتبت و منزلت و قربت که او را بود نزدیک حق جلّ جلاله، نداء «وَ عَصى‏ آدَمُ» بر وى زدن چه حکمت داشت. پیر بزبان حکمت بر ذوق معرفت جواب داد که: تخم محبّت در زمین دل آدم افکندند و از کاریز دیدگان آب حسرت برو گشادند، آفتاب «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها» بر آن تافت، طینتى خوش بود قابل تخم درد آمد، شجره محبّت بر رست، هواى «فَنَسِیَ» آن را در صحراى بهشت بپرورد، آفتاب «وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» آن را خشک کرد، پس بداس «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» بدرود، آن گه بباد «فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدى‏» پاک کرد، آن گه خواست که آن را بآتش پخته گرداند، تنورى از سیاست «وَ عَصى‏ آدَمُ» بتافت و آن قوت عشق در آن تنور پخته کرد هنوز طعم آن طعام بمذاق آدم نرسیده بود که زبان نیاز بر گشاد گفت: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا» و گفته‏اند که آدم را دو وجود بود: وجود اول دنیا را بود نه بهشت، وجود دوم بهشت را. فرمان آمد که اى آدم از بهشت بیرون شو بدنیا رو و تاج و کلاه و کمر در راه عشق در باز، و با درد و محنت بساز. آن گه ترا بدین وطن عزیز و مستقرّ بقا باز رسانیم با صد هزار خلعت لطف و انواع کرامت على رؤس الاشهاد بمشهد صد هزار و بیست و اند هزار نقطه نبوّت و ذات طهارت و منبع صفوت. فردا آدم را بینى با ذریّت خود که در بهشت میرود و ملائکه ملکوت بتعجّب مى‏نگرند و مى‏گویند: این مرد فردست، که بى‏نوا و بى برگ از فردوس رخت برداشت. اى آدم بیرون آوردن تو از بهشت پرده کارها و سرّ رازها است، زیرا که صلب تو بحر صد هزار و بیست و اند هزار نقطه درّ نبوّت است.
رنجى بر گیر، و تا روزى چند گنجى بر گیر، همچنین مصطفى عربى (ص) را گفتند اى محمد! ما مکیان را بر گماشتیم تا ترا از مکّه بیرون کردند، و فرمودیم که بمدینه هجرت کن، لباس غربت در پوش و بزاویه حسرت بو ایوب انصارى رو، این همه تعبیه آنست که روز فتح مکّه ترا با ده هزار مرد مبارز تیغ زن بمکّه باز آریم تا صنادید قریش و رؤساء مکّة تعجب همى کنند که این مرد است که تنها بگریخت اکنون بنگرید که کارش بکجا رسید. همچنین روح پاک مقدس را گفتیم: تو معدن لطافتى و منبع روح و راحتى ترا که بوطن غربت فرستادیم، و در صحبت نفس شور انگیز بداشتیم، و درین خاکدان محبوس کردیم، مقصود آن بود که بآخر کار با صد هزار خلع الطاف و تحف مبار و هدایاى اسرار بحضرت خود باز خوانیم، که: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى‏ رَبِّکِ». اى آدم اگر ترا از بهشت در صحبت مار و ابلیس بدنیا فرستادیم، در صحبت رحمت و مغفرت و بدرقه اقبال و دولت باز آوردیم. اى محمّد اگر ترا از مکّه بصفت ذلّ بیرون آوردیم، با فتح و ظفر و نصرت بصفت عزّ باز آوردیم. اى روح! عزیز اگر ترا درین خاکدان و منزل اندوهان و بیت الاحزان فراق روزى چند مبتلا کردیم، و مدتى در صحبت نفس اماره بداشتیم، بآخر در صحبت رضا و بدرقه خطاب «ارْجِعِی إِلى‏ رَبِّکِ» بجوار کرامت باز آوردیم.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی» هر که روى گرداند از باد و سخن من، «فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً» او راست زیستى بتنگى و سختى، «وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى‏» (۱۲۴) و بینگیزیم فردا او را چنان که نه حجّت بیند خود را نه عذر.
«قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمى‏» گوید خداوند من چرا مرا چنین انگیختى؟
«وَ قَدْ کُنْتُ بَصِیراً» (۱۲۵) و من چاره خویش و حجت و دسترس خویش دیدمى.
«قالَ کَذلِکَ أَتَتْکَ» اللَّه گوید او را هم چنان که بتو آمد، «آیاتُنا فَنَسِیتَها» پیغامها و بگذاشتى آن را، «وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسى‏» (۱۲۶) امروز هم چنان ترا بگذاریم.
«وَ کَذلِکَ نَجْزِی مَنْ أَسْرَفَ» و هم چنان پاداش دهیم آن کس را که بگزاف رود، «وَ لَمْ یُؤْمِنْ بِآیاتِ رَبِّهِ» و بنگرود بسخنان خداوند خویش، «وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقى‏» (۱۲۷) و عذاب آن جهان سخت‏تر پاینده‏تر از عذاب این جهان.
«أَ فَلَمْ یَهْدِ لَهُمْ» باز ننمود بایشان، «کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ» که چند هلاک کردیم پیش از ایشان از گروه گروه، «یَمْشُونَ فِی مَساکِنِهِمْ» مى‏روند در جایگاه هاى گذاشته پس ایشان. «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهى‏» (۱۲۸) درین که نمودیم نشانهاست زیرکان را و خردمندان را. «وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ» گرنه سخنى بودى پیش رفته از خداوند تو «لَکانَ لِزاماً» در پیچیدندى در ایشان و در رسیدندى و فرو گرفتندى، عذاب خداوند تو، «وَ أَجَلٌ مُسَمًّى» (۱۲۹) و اگر نه روزهاى پسین نام زد کرده بودى.
«فَاصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ» شکیبایى کن بر آنچه ترا میگویند، «وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» بپاکى بستاى و بسزاوارى یاد کن و پاک دان خداوند خویش را، «قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها» پیش از بر آمدن آفتاب و پیش از فرو شدن آن، «وَ مِنْ آناءِ اللَّیْلِ فَسَبِّحْ» و از ساعتهاى شب هم بستاى او را و نماز کن، «وَ أَطْرافَ النَّهارِ» و بر گوشه‏هاى روز، «لَعَلَّکَ تَرْضى‏» (۱۳۰) تا مگر ترا خشنود کند تا خشنود شوى.
«وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» و مکش نگرستن دو چشم خویش را، «إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ» بآنچه بر خود دار کردیم و فرا داشتیم بآن، «أَزْواجاً مِنْهُمْ» مردى چند وزنى چند از ایشان، «زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» شکوفه این جهانى که بیفروزد و به نپاید، «لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ» تا ایشان را بآن فنته مى‏کنیم و مى‏آزمائیم، «وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏» (۱۳۱) و روزى خداوند تو روز بروز به و برکت آن پاینده‏تر.
«وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ» و کسان خویش را بنماز فرماى، «وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها» و خود بر نماز کردن شکیبایى کن، «لا نَسْئَلُکَ رِزْقاً» از تو نمى‏خواهیم که داشت خودساز و خود را روزى ده، «نَحْنُ نَرْزُقُکَ» ما خود ترا داریم و روزى رسانیم، «وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى‏» (۱۳۲) و سرانجام پیروزى بپرهیزگارى است.
«وَ قالُوا لَوْ لا یَأْتِینا بِآیَةٍ مِنْ رَبِّهِ» میگویند چرا بما نشانى و معجزه‏اى نیارد از خداوند خویش، «أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ» نرسید بایشان، «بَیِّنَةُ ما فِی الصُّحُفِ الْأُولى‏» (۱۳۳) خبر درست من از کتابهاى پیشین،.
«وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَکْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ» و اگر ما ایشان را هلاک کردیمى بعذابى پیش از پیغام، «لَقالُوا رَبَّنا» ایشان گفتندى خداوند ما، «لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولًا» چرا رسولى نفرستادى بما؟ «فَنَتَّبِعَ آیاتِکَ» تا ما پذیرفتیمى و متابعت کردیمى سخنان تو، «مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى‏» (۱۳۴) پیش از آنکه ما خوار گشتیمى و رسوا؟
«قُلْ کُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا» بگوى ما چشم داریم و شما مى‏دارید «فَسَتَعْلَمُونَ» آرى بدانید، «مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِیِّ» که خداوندان راه راست که‏اند، «وَ مَنِ اهْتَدى‏» (۱۳۵) و بدانید که راهبران بصواب که‏اند.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۶ - النوبة الثانیة
قوله: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی» یعنى عن القران. اعراض الجحود و التکذیب. فیکون هذا وعیدا للکفار. «فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً» فى نار جهنم الزّقوم و الغسلین و الضّریع. باین قول این آیت وعید کافرانست و اعراض جحود و تکذیب است. گاهى مى‏گفتند: «هذا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ» و گاهى میگفتند: «إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ». گاهى میگفتند: «إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ». میگوید آنان که قرآن را دروغ شمرند و پیغام رسان را دروغ‏زن گیرند، فردا در دوزخ ایشان را عیشى است با تنگى و سختى میان زقوم و غسلین و ضریع، و هر چند که ایشان را در دنیا فراخى وسعت باشد اما از اللَّه تعالى ایشان را خذلان باشد تا همه حرام گیرند و حرام خورند، و سرانجام کار ایشان فردا تنگ عیشى باشد و ناخوش عذاب و عقوبت و سخط اللَّه تعالى.
این همچنانست که ربّ العزة خورندگان مال یتیم را گفت: «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً». قومى آیت بر عموم براندند و گفتند اعراض هم از کافرانست هم از مؤمن، اعراض کافر ترک ایمانست، و اعراض مؤمن ترک عمل و عقوبت ایشان باین اعراض که کردند اینست که گفت: «فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً».
ابن مسعود و ابو هریره و ابو سعید خدرى و جماعتى مفسران گفتند که عیش ضنک عذاب قبر است، کافر را بر اندازه کفر و مؤمن را بر اندازه معصیت.
و خبرى درستست که عایشه گفت: یا رسول اللَّه انّى منذ حدثتنى بصوت منکر و نکیر و ضغطة القبر لیس ینفعنى شی‏ء، فقال: «یا عائشة انّ صوت منکر و نکیر فى اسماع المؤمنین کالاثمد فى العین، و انّ ضغطة القبر على المؤمن کالامّ الشّفیقة یشکو الیها ابنها الصداع فتقوم الیه فتغمّز رأسه غمزا رفیقا، و لکن یا عائشة ویل للشاکین فى اللَّه کیف یضغطون فى قبورهم ضغطة البیض على الصّخرة».
و قال ابن جریر: «مَعِیشَةً ضَنْکاً» اى یسلب القناعة حتّى لا یشبع، و قیل کسبا خبیثا و عملا سیّئا فى الدّنیا، و قیل اراد به عیش الدّنیا، لانّ عیش الدنیا ضنک ضیق لانقضائه و قصر مدّته و کثرة توابعه.
و انّما العیش الواسع عیش الآخرة، قال اللَّه تعالى: «وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ».
«وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى‏» اختلفوا فیه، فقال بعضهم اعمى عن الحجّة و الاعتذار، لانّه لا یکون حجّة یحتج بها، و لا عذر یعتذر به، و انّما قال اعمى لانّه لا یرى فى القیمة ما یسره و ینتفع به، و لا عذر یعتذر به، و لذلک یسمّى الکفار عمیا لانّهم لا ینتفعون بابصارهم. و قیل یحشرهم اللَّه القیامة اعمى البصر، فان قیل کیف یقرءون الکتب؟
قلنا انّ اللَّه تعالى یزد علیهم البصر لیقرءوا الکتب فاذا فرغوا من القراءة یرد علیهم العمى، قال ابن عباس: یحشر بصیرا ثم اذا سیق الى المحشر عمى. و قیل اعمى عن کل شی‏ء الّا عن جهنم.
«قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمى‏ وَ قَدْ کُنْتُ» فى دار الدّنیا، «بَصِیراً».
«قالَ کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسِیتَها» یعنى فترکتها و لم تؤمن بها، و قیل معناه فترکتها و لم تعمل بها، فیلحق الکافر الوعید على ترک الایمان بها، و المؤمن على ترک العمل بها، و قیل على نسیان آیات اللَّه. «وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسى‏» اى تترک فى العمى و العذاب، و قیل نعاملک معاملة المنسى. «وَ کَذلِکَ نَجْزِی مَنْ أَسْرَفَ» اى کما جازینا المعرض، نجزى المسرف و هو المشرک الّذى «لَمْ یُؤْمِنْ بِآیاتِ رَبِّهِ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ» ممّا نعذّبهم به فى الدّنیا و القبر، «وَ أَبْقى‏» اى ادوم.
«أَ فَلَمْ یَهْدِ لَهُمْ» یعنى أ فلم یبین لهم القرآن، یرید کفّار مکة، و قیل معناه أ فلم یبین لهم الامر اهلاک من قبلهم من القرون السّالفة و الامم الماضیة فلا یتعظون و لا یعتبرون. «یَمْشُونَ فِی مَساکِنِهِمْ» یعنى اهلکناهم و هم یمشون فى مساکنهم، کقوله: «تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ یَخِصِّمُونَ». باین قول معنى آنست که باز ننمود قرآن و پیدا نکرد کفّار مکّه را که چند هلاک کردیم ازین گروه گروه پیشینیان که در جایگاه و خانه خویش آمن میرفتند و غافل بودند که ناگاه گرفتیم ایشان را و هلاک کردیم؟ چون که اینان عبرت نمیگیرند و پند نمى‏پذیرند با هلاک ایشان؟ و قیل معناه اهلکناهم و انّ قومک یمشون فى مساکنهم، و ذلک انّ قریشا کانوا یسافرون الى الشّام فیرون دیار المهلکین من اصحاب الحجر ثمود و قریات قوم لوط، و هو نظیر قوله: «وَ سَکَنْتُمْ فِی مَساکِنِ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ». «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهى‏» اى انّ فى اهلاکنا ایّاهم مع کثرة عددهم و عدّتهم و شدّة قوّتهم و شوکتهم لدلالات لذوى العقول.
«وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَکانَ لِزاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى». فیها تقدیم و تأخیر، و تقدیره: «و لو لا کلمة سبقت من ربک و اجل مسمى لکان لزاما» یعنى للزمهم العذاب عاجلا، و الکلمة قوله ینالهم نصیبهم من الکتاب. و المعنى لو لا ما قضاه اللَّه لکلّ احد من عمر و رزق لا یموت حتّى یستوفیه، لکان العذاب و هو القتل ببدر لازما لهم، حتّى لا یبقى منهم احد اى لو لا انّه سبق لکلّ واحد منهم رزق لا بدّ ان یستوفیه، و عمر لا بدّ ان یعیشه و انّه اجل لهم اجلا مسمى یعاقبهم فیه، و هو یوم القیامة، لکان العذاب لازمهم لزاما. و قیل المراد بالاجل المسمى الموت، و قیل المراد به عذاب القبر، و قیل الکلمة التی سبقت، هى انّه لا یعذبهم و محمد (ص) بینهم، لانّه قال: «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ». معنى آیت بدو قول باز مى‏آید. خلاصه یک قول آنست که اگر نه آن بودى که اللَّه تعالى حکم کرده و گفته هر کسى را عمر چند است و روزى چند و زمان عقوبت وى کى، مشرکان را روز بدر همه هلاک کردمى و بیخ ایشان بر آوردمى تا ازیشان کس نماندى، لکن زمان عقوبت ایشان روز قیامتست چنان که گفت: «بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السَّاعَةُ أَدْهى‏ وَ أَمَرُّ». خلاصه قول دیگر آنست که اى محمد اگر نه حرمت و حشمت و شرف و جاه تو بودى و حکمى که کرده‏ام و گفته که: «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ» ما ایشان را هم در دنیا عذاب کردیمى و بیخ ایشان بر آوردیمى.
قوله: «فَاصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ» من الافتراء بانّک مجنون و انّک ساحر، و قیل هو منسوخ بآیة السّیف. «وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» السبحة من أسماء الصّلاة اى صل بامر ربّک، و قیل صل بمنة ربّک و منه یقال فى المثل. بحمد اللَّه لا بحمدک. «قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها» یعنى صلاة الصّبح و صلاة العصر. و فى الخبر: «من صلى البردین دخل الجنة».
«وَ مِنْ آناءِ اللَّیْلِ فَسَبِّحْ» اى من ساعاته. و واحد الآناء انى و انّى و هى صلاة المغرب و العشاء. «وَ أَطْرافَ النَّهارِ» یعنى صلاة الظهر، و سمّى وقت الظهر اطراف النّهار لانّ وقته عند الزوال و هو طرف النصف الاوّل انتهاء، و طرف النصف الآخر ابتداء.
و قیل المراد من آناء اللیل صلاة العشاء و من اطراف النّهار، صلاة الظّهر و المغرب، لانّ الظهر فى آخر الطّرف الاول من النّهار و فى اول الطرف الآخر، فهو فى طرفین منه، و الطرف الثالث غروب الشّمس و عند ذلک یصلّى المغرب. «لَعَلَّکَ تَرْضى‏» ثوابه فى المیعاد، و قیل مرضى بالشّفاعة و مثله قوله: «وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‏» و قرأ الکسائى و ابو بکر عن عاصم. ترضى بضم التّاء اى یرضیک اللَّه بکرامته. و فى الخبر الصّحیح عن جریر بن عبد اللَّه قال: کنا جلوسا عند رسول اللَّه (ص) فرأى القمر لیلة البدر فقال: «انّکم ترون ربّکم کما ترون هذا القمر لا تضامون فى رؤیته، فان استطعتم ان لا تغلبوا على صلاة، قبل طلوع الشمس و قبل غروبها، فافعلوا، ثم قرأ «وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها».
و قال بعض اهل العلم من تهاون بالصلاة عاقبه اللَّه بخمس عشرة عقوبة: ستّ فى الدّنیا و ثلاث عند الموت، و ثلاث فى القبر، و ثلاث یوم القیامة. فامّا اللواتى فى الدنیا فاحدیهنّ ان یرفع اللَّه من حیاته البرکة، و الثانى یرفع اللَّه من وجهه سیما الصّالحین، و الثالثة لا یأجره اللَّه على شى‏ء من طاعته، و الرابعة لا یجعل اللَّه له نصیبا فى دعاء الصّالحین، و الخامسة. لا یسمع له دعاء. و السّادسة لا تدفع عنه البلایا. و اما اللّاتى عند الموت، فاحدیهنّ ان تقع علیه شدة، و الثانیة لو سقى ماء البحر مات و هو عطشان. و الثالثة لو اطعم ما فى الارض مات جائعا. و اما اللاتى فى القبر، فاحدیهن ان یقع فى غمّ طویل، و الثانیة ان یخرج من قبره فیبقى فى ظلمة لا یبصره، و الثّالثة ان یضیق علیه لحده، و امّا اللاتى فى القیامة فاولیهن شدة الحساب، و الثانیة غضب الجبّار، و الثالثة عذاب النار.
قوله: «وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» در سبب نزول این آیت ابو رافع روایت کند مولى رسول اللَّه (ص) گفت: مهمانى برسول خداى فرود آمد و در خانه رسول هیچ طعام نبود مرا فرستاد بجهودى تا طعام خرم از وى بسلف تا ماه رجب، جهود گفت لا ابیعه و لا اسلفه الا برهن. طعام بسلف نفروشم مگر برهن، بو رافع بازگشت و رسول را گفت که جهود گرو میخواهد تا طعام بدهد. رسول گفت و اللَّه لئن باعنى او اسلفنى لقضیته و انّى لامین فى السّماء، امین فى الارض، اذهب بدرعى الحدید الیه‏، فنزلت هذه الایة: «وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» اى لا تنظر، «إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ» اى اصنافا و هم الرّجال و النساء، و قیل ازواجا منهم اشکالا منهم لانّهم اشکال فى الذّهاب عن الصّواب.
«زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» اى زینتها و بهجتها، شبّهها بزهرة الشّجرة لانّها تروق و لا تبقى.
قرأ یعقوب زهرة بفتح الهاء، و الباقون بسکونها و هما لغتان. «لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ» اى لنجعل ذلک فتنة لهم بان ازید لهم النعمة و یزیدوا کفرانا و طغیانا «وَ رِزْقُ رَبِّکَ» فى الجنة، «خَیْرٌ وَ أَبْقى‏» و ذلک بانّ الدّنیا بما فیها قلیل، لقوله تعالى: «قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ» و نصیب الواحد منها قلیل عن قلیل، ثمّ یؤخذ عنه کلّه و یسئل عن کلّ ذرة بعد ذرة، بخلاف نعیم الآخرة فانّها مع کثرتها و تمامها و صفائها و خلوها عما ینغّصها و یکدّرها، لا یخاف نقصانها و لا فناؤها، و لا یخاف علیها حساب و لا عقاب.
«وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها» اى واظب علیها، حتّى یأخذ عنک اهلک، بیّن اللَّه انّه لا ینبغى لاحد ان یأمر غیره بما لا یفعل. «لا نَسْئَلُکَ رِزْقاً» لخلقنا و لا لنفسک «نَحْنُ نَرْزُقُکَ» فالتمس منّا فانّ اللَّه رازق الجمیع. «وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى‏» اى العاقبة الجمیلة المحمودة لاهل التّقوى. قال ابن عباس: یعنى الّذین صدقوک و اتبعوک و اتقونى. و فى بعض المسانید انّ النبى (ص) کان اذا اصاب اهله ضرّ، امرهم بالصّلاة و تلا هذه الآیة.
و کان بکر بن عبد اللَّه المزنى اذا اصابت اهله خصاصة یقول قوموا فصلّوا، ثمّ یقول بهذا امر اللَّه و رسوله، و یتلوا هذه الآیة. و کان هشام بن عروة اذا رأى ما عند السّلاطین، دخل داره فقرأ. «وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» الى قوله «وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى‏.»
ثمّ ینادى الصلاة یرحمکم اللَّه.
«وَ قالُوا» یعنى المشرکین، «لَوْ لا یَأْتِینا بِآیَةٍ مِنْ رَبِّهِ» یعنى آیة تدلّ على صدق محمّد (ص). قال الزجاج: قد اتتهم الآیات و البیّنات و لکنّهم طلبوا ان یؤتوا ما کانوا یقترحون فى سورة بنى اسرائیل و هو قوله تعالى اخبارا عنهم: «وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً» الآیات. فقال اللَّه عز و جل: «أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ»؟ قرأ اهل المدینة و البصرة و حفص عن عاصم: تأتهم بالتّاء لتأنیث البیّنة و قرأ الآخرون بالیاء لتقدم الفعل، و لانّ البینة هى البیان، فردّ الى المعنى یقول اللَّه تعالى: «أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ» یعنى فى القرآن «بَیِّنَةُ ما فِی الصُّحُفِ الْأُولى‏» اى بیان ما فى التوراة و الانجیل و الزّبور من انباء الامم انهم اقترحوا الآیات فلما اتتهم و لم یؤمنوا بها کیف عجلنا لهم العذاب و الهلاک فما یؤمنهم ان اتتهم الآیة، ان یکون حالهم کحال اولئک.
«وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَکْناهُمْ» اى اهلکنا المکذبین بهذا القرآن. «بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ» اى من قبل نزول القران، «لَقالُوا» یعنى یوم القیامة اذا عذبوا. «رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ» اى هلّا ارسلت، «إِلَیْنا رَسُولًا» یدعونا الى طاعتک، «فَنَتَّبِعَ آیاتِکَ» اى امرک و نهیک، «مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ» بالعذاب، «وَ نَخْزى‏» فى جهنّم.
«قُلْ کُلٌّ مُتَرَبِّصٌ» اى قل یا محمد کل منتظر لمن یکون النّصر و الغلبة، و قیل معناه کلّ منتظر دوائر الزّمان، و ذلک انّ المشرکین قالوا نتربّص بمحمد حوادث الدّهر، فاذا مات تخلصنا، قال اللَّه: «فَتَرَبَّصُوا» اى فانتظروا. «فَسَتَعْلَمُونَ» اذا جاء امر اللَّه و قامت القیامة. «مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِیِّ» المستقیم، «وَ مَنِ اهْتَدى‏» من الضّلالة أ نحن ام انتم؟
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۶ - النوبة الثالثة
قوله: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً» الایة.
قال جعفر الصادق (ع) فى هذه الایة: لو عرفونى ما اعرضوا عنّى و من اعرض عنّى رددته الى الاقبال على ما یلیق به من الاجناس و الالوان.
هر که او را شناسد در همه حال او را یاد کند و ز همه یادها جز یاد او اعراض کند، هر که او را داند پیوسته ذاکر او بود و بر اداء فرایض و نوافل مواظب بود، و قدم خود را بگذارد، حقوق او مطالب بود، و هر که در همه عمر یک طرفة العین روى از ذکر حق بگرداند و بذکر خلق آرد مخدّره معرفت روى از وى بپوشد که هرگز از آن جمال بهره نیابد. هذا لمن اعرض عن ذکره فى جمیع عمره طرفة عین فکیف حال من لم یقبل على ذکر الحق فى جمیع عمره طرفة عین.
خطاب آمد از جبّار کاینات با آن مهتر عالم نقطه دایره حادثات که: اى سیّد من نپسندم که در دو کون اعتماد تو جز بر ما بود یا بر زبان تو جز ذکر ما و در دل تو جز مهر ما بود، همه را بر تو بیرون آریم و همه را خصمان تو کنیم تا در دو کون جز از مات یاد نیاید، اول خویشان و تبار و نزدیکان وى را بر وى بیرون آورد تا چون از نزدیکان جفا بیند بر دوران خود دل ننهد، میخواست جلّ جلاله تا روى دل وى از خلق بگرداند و سر وى از کل عالم باز بندد و بخود پیوندد، فانّ الاتّصال بالحق على قدر الانفصال عن الخلق. واسطى گوید: هر که بدو نگرد بخود ننگرد، هر که یاد او کند یاد خود فراموش کند، یاد خود و یاد خلق تخم غمانست، یاد یاد حقّست دیگر همه تاوانست، اگر نه در ازل ترا یاد کردى ترا زهره یاد کرد او کى بودى، اگر نه این توقیع رفیع از حضرت عزّت روان گشتى که: «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ» که یارستى ذکر وى بخواب اندر بدیدن یا نام وى بخاطر بگذرانیدن، خلقى بودند در مهامه حیرت و در ظلمات فکرت، همى لطف ربّانى و مدد یزدانى سفرى کرد بعالم خاک، یتیم بو طالب درّ یتیم هر طالب گردانید، آن سیّد کونین چون در آمد سفره بیفکند و صلا آواز در داد، خواجگان قریش چون بو جهل و بو لهب و امثال ایشان اجابت نکردند، گفتند خواجگان و مهتران ننگ دارند که بدعوت گدایان حاضر آیند، آن صلا گفتن مهتر کونین در اقطار عالم طوافى کرد هر کجا سوخته‏اى بود اجابت کرد، بلال حبشى صلاى مهتر بشنید روى براه آورد، صهیب در روم بشنید، سرگردان در تک و پوى افتاد. سلمان از فارس عاشق‏وار روى بحضرت نهاد، چون در رسیدند بر سفره نشستند و آن دولت دست در هم زد و آفتاب سعادت در آسمان ارادت بکمال رسید، آن صنادید و گردنکشان در نگرستند بى‏دولتى خود در جنب دولت ایشان بدیدند، حسد بردند خواستند که ایشان را از آن سفره بر انگیزانند گفتند اى محمّد ایشان را بر ان تا ما با تو همسایگى کنیم، ما را عار مى‏آید که با گدایان نشینیم. مهتر از غایت حرص که بر اسلام داشت خواست که آن کار پیش گیرد، از حضرت عزّت خطاب آمد که: گرد آزار دل سوختگان مگرد که کریمان را عادت نبود که گدایان را از سفره بر انگیزانند. «وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ» اى محمد این درویشان را مر ان که زندگانى ایشان بذکر ماست. وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا. و آن خواجگان را فرمان مبر که دل ایشان از ذکر ما خالیست.
درویشان را صفت اینست که: «یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً» عادتشان اینست که «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ». سیرتشان اینست: «وَ یُؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ». حاصلشان اینست که «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ». باز خواجگان قریش را صفت اینست. «یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً» همتشان اینست که: «لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ» حاصلشان اینست، «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی» اینست «وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى‏».
قوله: «وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ» الایة... هر کرا نواخت در ازل نواخت بفضل خود نه بطاعت او، هر کرا انداخت در ازل انداخت بعدل خود نه بمعصیت او، هر کرا قبول کرد از وى هیچ سرمایه نخواهد، و هر کرا رد کرد از وى هیچ سرمایه نپذیرد. باش تا فردا که فریشتگان سرمایه‏هاى خود بباد بر دهند که: ما عبدناک حقّ عبادتک. آدمیان خرمنهاى طاعت خود آتش در زنند که: ما عرفناک حقّ معرفتک انبیاء و رسل از علم و دانش خویش پاک بیرون آیند که: لا عِلْمَ لَنا. تا بدانى حق جلّ جلاله هر چه راست کند از آن خود راست کند، هیچیز از کرد تو پیوند کرد او نشاید اگر روا بودى که طاعت پیوند رحمت وى آمدى در خدایى درست نبودى، و اگر روا بودى که معصیت تو پیوند عقوبت او آمدى ترازو برابر آمدى، اگر رحمت کرد بفضل خود کرد نه بطاعت تو، ور عقوبت کرد بعدل خود کرد نه بمعصیت تو.
«فَاصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» جاى دیگر گفت: «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» اى محمد ما مى‏دانیم که دل تو بتنک میآید از گفتار ناسزایان و جهل بى‏حرمتان، تو صبر کن و دل خود را بحمد و ثنا و تسبیح ما تسلّى ده، هر گه ایشان قدم در کوى بى‏حرمتى نهند، تو قدم در حضرت نماز نه، تا راز نماز بار اذى ایشان از دل تو فرو نهد.
بامداد و شبانگاه و در اطراف روز همه وقت، در همه حال خواهم که حلقه در ما کوبى و در ذکر و ثناء ما باشى اى محمّد اگر مکیّان ترا ناسزا گویند، باک مدار که ما لوح مدح و ثناء تو بقلم لطف قدم مى‏نویسیم، چون ایشان تخته هجو تو خواندن گیرند، تو سورة مدح و ثناء ما آغاز کن. «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» اى محمّد سینه‏اى که در وى سوز عشق ما بود، سرى که در وى خمار شربت ذکر ما بود. دلى که حریق مهر و محبّت ما بود، جانى که غریق نظر لطف ما بود، تنى که پیوسته در ناز و راز ما بود، از کجا به اسماع گفت و گوى بیگانگان پردازد، یا جهل و بیهوده ایشان در وى چه اثر کند.
«وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» الایة... این باز مرهمى دیگر است که بر دل درویشان مى‏نهد، حقارت و مهانت دنیا فرا خلق نماید، و عیب و عوار آن آشکارا مى‏کند و دوستان خود را از دیدن و دوست داشتن آن منع مى‏کند، مى‏گوید: «زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ» این دنیا شکوفه‏ایست، ترى و تازگى و زیبایى وى روزى چند بود، آن گه پژمرده شود و نیست گردد و فتنه وى در دل بماند.
چه دارى مهر بى مهرى کز و بى‏جان شد اسکندر
چه بازى عشق با یارى کزو بى‏ملک شد دارا.
رجوع الاغنیاء الى الدنیا و رجوع الفقراء الى المولى، شتّان بین ذا و ذا. توانگران بهر چه شان پیش آید رجوع با دنیا کنند، درویشان بهمه حال دل با مولى دارند، ازینجا معلوم شود شرف درویشان بر توانگران.
جنید رحمة اللَّه علیه، درویشى را بر توانگرى فضل نهادى، و ابن عطا بر خلاف وى توانگرى را بر درویشى شرف نهادى، روزى میان ایشان مناظره رفت جنید حجّت آورد که رسول خدا میگوید: یدخل فقراء امتى الجنّة قبل اغنیائها بنصف یوم و ذلک خمس مائة عام.
گفت کسى که در بهشت شود فاضلتر از آن که پانصد سال در شمار بماند. ابن عطا گفت لا بل این فاضلتر که در شمار بماند از بهر آنکه آن کس که در بهشت است در لذت نعمتست و آن کس که در شمارست در لذت عتاب حقست، و با دوست سخن گفتن اگر چه در مقام عتاب بود وراء آنست که بغیر دوست مشغول شدن ور چه در مقام نعمت بود، زیرا که در بلاء دوست بودن خوشتر از آن که در نعمت دوست بى دوست بودن. جنید جواب داد که اگر توانگر را لذّت عتابست درویش را لذت اعتذار است. و ذلک فیما روى انس بن مالک عن النبى (ص) قال: «انّ اللَّه لیؤتى بالعبد الفقیر یوم القیامة فیستره من النّاس فى کنف منه ثم یعتذر الیه کما کان الرّجل یعتذر الى الرجل فى الدّنیا، فیقول عبدى و عزّتى و جلالى ما زویت عنک الدّنیا لهوانک علىّ و لکن لما اعددت لک من الکرامة و الفضیلة، اخرج یا عبدى الى هذه الصفوف فانظر من اطعمک و سقاک او کساک لا یرید بذلک الا وجهى فخذ بیده فهو لک و النّاس یومئذ قد ألجمهم العرق، فیخرج فیتخلل الصفوف و یتصفح وجوه النّاس، فازا رأى رجلا قد صنع به شیئا من ذلک اخذ بیده فیقال قد وهب له.»
جنید این خبر بدلیل آورد و گفت اگر با توانگر عتاب مى‏کند از درویش عذر میخواهد، و لذت عذر وراء لذت عتابست، زیرا که عتاب با دوست و دشمن رود و عذر جز با دوستان نرود، این منع دنیا از درویشان نه از آنست که دنیا از ایشان دریغ است، لکن ایشان از دنیا دریغند، همت ایشان به از دنیا، مراد ایشان به از عقبى، مقصود ایشان دیدار مولى.
لقمان سرخسى را وقتى موى دراز گشته بود بر خاطر او بگذشت که کاشکى در مى‏بودى که بگرما به شدى و موى باز کردى هنوز این در خاطر تمام در نیاورده بود که یک صحرا همه زر دید، لقمان دیده فراز کرد و با خود گفت:
گر من سخنى بگفتم اندر مستى
اشتر بقطار ما چرا دربستى.
«وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها» بنده را آموخت میفرماید و بر اظهار عبودیت و ملازمت طاعت مى‏دارد، و تا بنده شایسته و پسندیده نباشد او را بر درگاه خود بخدمت بندارد، و بحضرت راز در نماز او را راه ندهد، چه دولتست وراء آن که در روزى پنج بار، بار گیر بارگاه وصل بحکم فضل در دست رکابى لطف بکلبه عجز بنده فرستد، و این طغراى عزت بر منشور دولت او ثبت کند که: قسمت الصلاة بینى و بین عبدى نصفین الحدیث.
موسى کلیم را در وعده مناجات چهل روز در انتظار بداشت، چون نوبت باین امت رسید مائده انتظار برداشت، در شبانروزى پنج بار قدح مناجات بر دست ساقى لطف دمادم کرد که: «وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ» و این نه تفضیل اعم است بر انبیاء لکن من کان اضعف فالرب به الطف. رب الارباب کار ضعیفان چنان سازد که جمله اقویا از آن در تعجب آیند، صد هزار ملک مقرب در بحر رکوع و سجود غوص کردند و کس حدیث ایشان نکند و این گداى بى‏نوا از خواب در آید و گوید آه که بیگاه شد، ربّ العالمین در مصحف مجد رقم اعزاز از بر کسوة راز وى کشد که: «تَتَجافى‏ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ» الایة.
«لا نَسْئَلُکَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُکَ» هر که اعتقاد کرد که رازق بحقیقت خداوند است و رزق همه ازوست و اسباب بتقدیر اوست، نشان وى آن بود که بهمگى دل بر وى توکل کند و از اغیار تبتل کند، تا ربّ العزة کار وى میسازد و هر دمى بانواع کرامت او را مى‏نوازد، مردى بنزدیک حاتم اصم آمد اصم آمد گفت بچه چیز روزگار مى‏گذرانى که ضیاعى و عقارى ندارى؟ حاتم گفت من خزانته. از خزانه حق میخورم. مرد گفت نان از آسمان بتو فرو اندازد؟ حاتم گفت لو لم تکن له الارض لکان یلقى على الخبز من السماء. اگر زمین آن او نبودى نان از آسمان فرو انداختى.
فقال الرّجل، انتم تقولون بالکلام، فقال حاتم لانه لم ینزل من السّماء الا الکلام فقال الرّجل انا لا اقوى على مجادلتک. فقال لان الباطل لا یقوى مع الحق. اى مسکین هیچ بیمارى صعب‏تر از بیمارى ضعف یقین نیست، یقین با حق درست کن و دست ترا. اسم یقین است، علم یقین است، و عین یقینست و حق یقینست و حقیقت حق یقینست، اسم یقین عوام راست، علم یقین خواص راست، عین یقین خاص الخاص راست، حق یقین انبیاء راست، حقیقت حق یقین مصطفى راست، مرد که مرد گردد بیقین گردد، یقین باید که بزبان رسد تا گوینده آید، بچشم رسد تا بیننده آید، بگوش رسد تا شنونده آید، بدست رسد تا گیرنده آید، بپاى رسد تا رونده آید.
مصطفى (ص) گفت: عیسى (ع) بر روى آب برفت و گر یقینش زیادت بودى بر هوا برفتى. استاد ابو على دقاق گفت این اشارت بخود کرد یعنى شب معراج ما که بر هوا میرفتیم از کمال یقین بود.
«قُلْ کُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا» الایة. ارباب التفرقة ینتظرون نوب الایام، کیف یقتضیه حکم الافلاک و ما الّذى یوجبه الطبائع و النجوم. و المسلمون ینتظرون ما یبدو من المقادیر فهم فى روح التوحید و الباقون فى ظلمات الشّرک.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» اسم من له الثبوت الاحدى و الکون الصمدى، اسم من له البقاء الازلى و البهاء الأبدى، اسم من له العلم و الحلم و الارادة و الطول و العز و السیادة، اسم من له القدرة و الحیاة و الاسامى و الصفات، اسم من له الوجه ذو الجمال و القدر ذو الجلال، سبحانه هو اللَّه الکبیر المتعال. بنام خداوند ذو الجلال، قادر بر کمال، مفضل بانوال، صانع بى احتیال، قیوم بى‏گشتن حال، در ذات و صفات متعال، موصوف بوصل جمال، منعوت بنعت جلال، کردگارست و بزرگوار، رسنده بهر چیز و دانا بهر کار، پاک از انباز است و بى‏نیاز از یار، خود بى‏یار و همه عالم را یار، آنجا که دورست دیده یقین پر دودست، و آنجا که ناپیداست روى توحید گرد آلودست، پس آن را که بکرم نزدیکست روزگار او همه سور و سرور است، و آن را که بفضل پیداست کار او نور على نور است.
یا حبیبى و مونسى و عمادى
و غیاثى و معقلى و رجائى.
یا ملاذى و مأملى و مرادى
ارحم الیوم ذلتى و بکایى‏
اى خداوند اعلم! اى مهیمن اکرم، اى صمد ارحم، هر انس که نه با تو همه در دست و غم، صحبت که نه در جوار تو همه اندوهست و ماتم. جز یاد حدیث تو همه وزر است و ماتم، بادا روزى که باز رهم از لوح و قلم، بیابم صرف قدم بصدق قدم، آزاد شوم از بند وجود و عدم، از دل بیرون کرده حسرت و ندم، در مجلس انس قدح شادى بر دست نهاده دمادم. بداود وحى آمد که یا داود ذکرى للذاکرین و جنتى للمطیعین و کفایتى للمتوکلین و زیادتى للشاکرین، و رحمتى للمحسنین و انسى للمشتاقین، و انا خاصة للمحبین. اى داود هم طالبان و قاصدان حضرت ما مختلفست و ما رنج کسى ضایع نکنیم هر کس را آنچه سزاى اوست و همت او بدو دهیم، انا عند ظن عبدى فلیظن بى ما شاء، ذاکران را گفتیم سلام و تحیت شما را، مطیعان را گفتیم نعمت جنت شما را متوکلان را گفتیم کرامت کفایت شما را، شاکران را گفتیم زیادت نعمت شما را، محسنان را گفتیم فضل و رحمت شما را، مشتاقان را گفتیم انس و سلوت شما را، محبان را گفتیم شما مرا من شما را. من آن خداوندم که ببنده خود بفضل خود نزدیکم، ناخوانده بوى نزدیکم، ناجسته و نادر یافته بوى نزدیکم، بعلم نزدیکم و از وهمها دور، بهره محبان خودم و بهره رسان من دور، یاد من عیشست و مهر من سور، شناخت من ملک است و یافت من سرور، صحبت من روح است و قرب من نور.
قوله: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» قال یحیى بن معاذ: حان لک ان تحاسب نفسک فقد مضى اکثر عمرک و تنزجر عن الغفلة، فقد نودیت و دعیت الى الانتباه نداء لم یبق لاحد معه عذر. و هو قوله: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» فرحم اللَّه عبدا حاسب نفسه قبل ان یحاسب، و وزن اعماله قبل ان توزن و انتبه من غفلته قبل ان ینتبه.
اولئک هم الأبرار. نزدیک آمد وقت حساب بندگان، و بندگان در خواب غفلتند اینک رستاخیز با هیبت روى نهاد بآفریدگان و ایشان مست شهوت، نه دیده آن که صورت روزگار خویش به بینند، نه همت آن که روزى شمار خود برگیرند، نیکمردان و جوانمردان بحقیقت ایشانند که از عرض گاه و خطرگاه قیامت بترسند، و از بیم حساب فردا امروز حرکات و سکنات خود بشمارند، لباس مراقبت در پوشند و گوش باقوال و اعمال و احوال خود دارند و ساحت سینه خود را از لوث غفلت مطهر دارند، چون میدانند که اللَّه تعالى محصى انفاسست، و عالم بحواسست و آن را روز شمار باز خواستست، بى‏اجازت شریعت یک دم نزنند. و بى‏اذن حقیقت یک قدم ننهند، و فقر و فاقت اختیار کردند، و این کلمات را مطالعت کردند، که طوبى للفقیر فى الدنیا و الآخرة، اما فى الدنیا فلا مؤنة علیه و لا خراج، و اما فى الآخرة فلا عتاب معه و لا حساب. مى‏گوید خوشا عیشا که عیش درویشانست هم در دنیا و هم در آخرت، در دنیا شغل طلب خراج و مؤنت نه، و در عقبى اندوه حساب و باز خواست نه، و ازین عجیبتر و بزرگوارتر که ایشان را لذت اعتذار است از حضرت ذى الجلال، چنان که در خبر مى‏آید: یؤتى بالرجل یوم القیامة فیقول اللَّه عز و جل له عبدى لم ازو عنک الدنیا لهوانک زویتها عنک لصلاحک و صلاح دینک، «وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ» الغفلة على قسمین: غافل عن حسابه لاستغراقه فى دنیاه و هواه. و غافل عن حسابه لاستهلاکه فى مولاه فالغفلة الاولى سمة الهجر، و الغفلة الثانیة صفة الوصل، فالاولون لا یستفیقون من غفلتهم الا فى عسکر الموتى و هؤلاء لا یرجعون من غیبتهم ابد الابد، لفنائهم فى وجود الحق جل و علا. غافلان دواند: یکى در کار دنیا و هواى نفس مستغرق، از شغل دنیا با کار دین نپرداخته و در غرقاب شهوت بمانده، یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ. دیگر مردیست در مشاهدت جلال و جمال حق چنان مستهلک شده که از وجود خود بى‏خبر گشته حق او را از بود خود بیزار کرده نفایه حدث بینداخته و صفت قدم برداشته، یحول بین المرء و قلبه. این حالت مصطفى (ص) است شب قرب و کرامت که او را بر گلشن بلند خرام دادند چون بمنزل قاب قوسین رسید و کبریا و عظمت آلهیت دید گفت: لا احصى ثناء علیک.
این عجب نگر همه ثناء اللَّه تعالى از وى مى‏آموزند و او بعجز خود از ثناء وى مقر آمد، این چگونه باشد چنانستى که سید گفتى ما چون با خلق باشیم علم ایشان در جنب علم ما جهل نماید، ایشان را شرط خاموشى باشد و مرا شرط گفتن، باز چون بحضرت عزت ذو الجلال رسیم، علم ما و علم عالمیان در جنب علم قدیم حق جهل نماید، آنجا مرا خاموشى سزد و اقرار بعجز دادن. فرمان آمد که اى محمد لا احصى اقرار بعجز است چنان که اعوذ بک منک: لا احصى ثناء علیک: هنوز در بند صفات خویش مانده‏اى و تا از نظر صفات خویش پاک برنخیزى ما را نیابى. آن گه سید گفت: انت کما اثنیت على نفسک.
تو چنانى که خود خود را ستایى، مر ترا وصف کردن هم تو توانى، آنى که خود گفتى و چنان که خود گفتى. انى لا احصى تجریدست، انت کما اثنیت على نفسک، تفرید است. و تا بنده از غیر حق مجرد نگردد حق را فرد نگردد.
جوینده تو همچو تو فردى باید
آزاد زهر علت و دردى باید.
«قالَ رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ»، در هفت آسمان و هفت زمین خداست خوانندگان را پاسخ کننده و آوازها را نیوشنده و بشنوایى خود برازها رسنده، و خواهندگان را بخشنده یکى نعمت دنیا خواست یکى نعمت دین، دنیا چهار چیز است: صحت و عافیت، و امن و فراغت، نعمت دین هم چهار چیزست: در تن طاعت، بر زبان شهادت، در دل معرفت، در سر محبت، رب العزة بفضل و کرم خویش این نعمتها از تو دریغ نداشت، تو نیز بطمع زیادت شکر از وى دریغ مدار، که میگوید جل جلاله «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ».
«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» اشارتست بعلم شریعت که آدمیان بآن مکرمند و دانایان در دو گیتى عزیز، از حق شنیده در تنزیل، وز مصطفى شنیده در بلاغ. و زاستادان آموخته بتلقین، و گذشت از علم شریعت علم حقیقتست که: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». علم شریعت آموختنى است. علم حقیقت یافتنى، علم شریعت بتلقینست، علم حقیقت از نور یقینست، این علم حقیقت آفتابى است که مرد بنور عزت از آفاق دل بیند، و ذات نبوت و صفات رسالت بشناسد، چون این شناخت پدید آمد جلال نبوت دامن ذرّاعه وى در گوشه پرده خود بندد که «العلماء خلفاء الانبیاء» و گفته‏اند اهل الذکر اهل قرآنند، ایشان که در معانى و مبانى قرآن نظر کردند، و بلطایف و حقایق آن راه بردند و باحکام و مواعظ و زواجر آن کار کردند، تا رب العزة دلهاى ایشان بنور حکمت روشن گردانید و چراغ معرفت در باطن ایشان بیفروخت و مؤمنانرا بچراغ علم ایشان راه دین حق نمود، تا اعلام قدرت و شواهد عزت و دلائل حکمت بر ایشان کشف گشت، و باین تشریف و اعزاز حق رسیدند که رب العزة گفت: «لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ» این آیت اهل قرآن را تشریفى است بزرگوار و تهنیتى مهربار و بعزت عزیز که خاک جهان غلام اقدام اهل قرآنست، عرصه قیامت و صعید سیاست در آرزوى روى اهل قرآنست، اقداح شراب کوثر مشتاق لبان اهل قرآنست، درجات جنات مأوى و حور عین و اشجار و انهار سلسبیل و زنجبیل، در بند انتظار اهل قرآنست، و ازین همه عزیزتر و بزرگوارتر ذات صمدى و صفات سرمدى در اشتیاق دیدار اهل قرآنست، خود مى‏گوید جل جلاله:
الا طال شوق الأبرار الى لقایى
و انّى الیهم لا شد شوقا.
«وَ کَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْیَةٍ کانَتْ ظالِمَةً» نتیجه ظلم خرابى وطنست، مصطفى (ص) گفت: «لو کان الظلم بیتا فى الجنّة لسلط اللَّه علیه الخراب»
و ظلم صعب آنست که بنده بر خویشتن کند که بجاى طاعت معصیت نهد تا رب العزة باطن وى خراب کند، بجاى توفیق خذلان نشیند، شواهد معرفت رخت بردارد وسواس شیطان بجاى وى رخت فرو نهد، اینست که رب العزة گفت: «وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِینَ» و گفته‏اند درین آیت محو و اثباتست، محو آنست که گفت: «وَ کَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْیَةٍ کانَتْ ظالِمَةً» اثبات آنست که گفت: «وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِینَ» قومى جهان داران را زین جهان مى‏برند آن محو است، دیگران را بجاى ایشان مى‏نشانند، آن اثباتست. و ذلک معنى قوله: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ» فى قول بعض المفسرین، و قیل یمحو ما یشاء من الباطل، و یثبت ما یشاء من الحق. کقوله: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ» اى ندخل نهار التحقیق على لیالى الاوهام، فیتقشع سحاب الغیبة و ینجلى صباب الإبهام و تبرز شمس الیقین عن خفاء الظنون.
پیر طریقت باین معنى اشارت کرده گفته بر خبر همى رفتم جویان یقین، ترس، مایه و امید قرین، مقصود از من نهان و من کوشنده دین، ناگاه برق تجلى تافت از کمین، از ظن چنان روز بینند و از دوست چنین.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله: «وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ» اى دوام البقاء فى الدنیا، «أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ» اى فهم الخالدون ان متّ، این جواب مشرکان قریش است که هلاک پیغمبر بآرزو میخواستند میگفتند: «نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ» چشم نهاده‏ایم بآن که او بمیرد و باز رهیم ازو، رب العزة گفت تو بمیرى نه ایشان خواهند بود که ایشان هم بمیرند. همانست که گفت: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ». یعنى که در مرگ شماتت نیست که بهمه کس خواهد رسید و هر کسى خواهد چشید، اینست که گفت جل جلاله: «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» اى کلّ ذى جسد و روح سیذوق و یقاسى مرارة الموت، در آفرینش کسى نیست که شربت مرگ نچشد هم فریشته مقرب و هم پیغامبر مرسل.
قضیت تحنبى فسرّ قوم
حمقى بهم غفلة و نوم‏
کانّ یومى علىّ حتما
و لیس للشامتین یوم‏
آن روز که «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ» از آسمان فرو آمد یعنى که هر چه در زمین خلقست مرگ بر ایشان روانست و فنا حاصل ایشان است، فریشتگان آسمان طمع داشتند که چون اهل زمین را مخصوص کرد بفنا، ایشان را بقا باشد بر دوام، تا آیت آمد که: «کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ» آن گه ایشان دل بر مرگ نهادند و دانستند که در آسمان و زمین هیچکس نیست از مخلوقان که بر عقبه مرگ گذر نکند، و آن شربت قهر نچشد اگر در کل عالم کسى را از قهر مرگ خلاص بودى مصطفى عربى بودى که سیّد و سرور کاینات و نقطه دایره حادثات بود، و بنزدیک اللَّه تعالى عزیز و مکرم بود، و با وى میگوید انّک میّت. عائشه روایت میکند از مصطفى که گفت: «من اصیب منکم بمصیبة بعدى فلیتعز بمصیبته بى»
هر کرا بعد از من مصیبتى رسد بوفات عزیزى تا وفات من یاد کند و خود را بآن تعزیت و تسلیت دهد. از اینجا آغاز کنم قصه وفات مصطفى (ص) چنان که نقله اخبار و حمله آثار روایت کردند باسناد درست از جابر بن عبد اللَّه و عبد اللَّه بن عباس که گفتند: که آن روز که جبرئیل امین پیک حضرت، برید رحمت سوره النصر از آسمان عزت فرود آورد مصطفى گفت: یا جبرئیل نفسى قد نعیت‏ اى جبرئیل ما را از قهر مرگ خبر داده‏اند مانا که هنگام رفتن نزدیک گشت و آفتاب عمر بسر دیوار رسید، جبرئیل گفت: یا محمّد «وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى‏ وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‏» آن گه رسول خدا بلال را فرمود تا ندا کرد گفت الصلاة جامعة. مهاجر و انصار جمله حاضر شدند در مسجد، رسول خدا نماز بگزارد آن گه بر منبر شد و خطبه‏اى بلیغ خواندن گرفت چون کسى که وداع کند گفت: «یا ایّها الناس اىّ نبى کنت لکم؟»
چگونه پیغامبرى بودم شما را وحى حق چگونه گزاردم و پیغام و نامه ملک چون رسانیدم؟ یاران گفتند جزاک اللَّه من نبى خیرا فلقد کنت لنا کالاب الرحیم و کالاخ الناصح المشفق ادّیت رسالات اللَّه و بلغتنا وحیه و دعوت الى سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة. اى سید چه گوئیم بکدام زبان تو را ستائیم و ثناء تو بسزاى تو کى توانیم، تو ما را چون پدر مهربان بودى و چون برادر مشفق نصیحت کردى، مهجوران را شفیع بودى مریدان را دلیل بودى، درویشان را مونس بودى، وحى پاک و رسالت حق بشرط و رمّت گزاردى، خلق را بدین اسلام و ملت درست خواندى. آن گه رسول خدا سوگند نهاد بر یاران که به یگانگى خدا و بحق من بر شما که هر کرا بر من قصاصى است برخیزد و همین ساعت از من قصاص خواهد پیش از قصاص قیامت، و این سخن سه بار گفت آخر پیرى برخاست از میان قوم، نام وى عکاشه پاى بسر مردم در مى‏نهاد تا نزدیک مصطفى رسید گفت یا رسول اللَّه اگر نه آن بودى که سه بار سوگند دادى و درخواستى من برنخاستمى، پدر و مادر من فداء تو باد این سخن که خواهم گفت نه گفتمى، وقتى من با تو در غزائى بودم و اللَّه ما را نصرت داد و فتح بر آمد، چون باز گشتیم ناقه من پیش ناقه تو برآمد من از ناقه فرو آمدم تا پاى مبارک ترا بوسه دهم قضیت خود را برآهیختى و بر پهلوى من زدى، ندانم مرا بقصد زدى یا بقصد ناقه زدى و بر من آمد. رسول خدا گفت: یا عکاشة اعیذک بجلال اللَّه ان یتعمدک رسول اللَّه بالضرب.
آن گه بلال را فرمود تا بسراى فاطمه رود و قضیب ممشوق بیارد، بلال از مسجد بیرون شد دست بر سر نهاده و ندا میزند که اینک رسول خداى از نفس خویش قصاص میدهد، آمد تا در حجره فاطمه و در بزد و گفت اى دختر رسول خدا قضیت ممشوق بمن ده، فاطمه گفت، اى بلال پدر من قضیب از بهر چه میخواهد؟ و امروز نه روز حج است و نه روز عزا. بلال گفت: یا فاطمة ما اغفلک عمّا فیه ابوک انّ رسول اللَّه یودّع الدّین و یفارق الدّنیا و یعطى القصاص من نفسه. اى فاطمه سخت غافل نشسته و از حال و کار پدر بى خبر مانده‏اى که دنیا را وداع میکند و ساز سفر آخرت میسازد، و از نفس خود قصاص میدهد، فاطمه گفت اى بلال کرا دل دهد که از رسول خدا قصاص خواهد؟
اى بلال اگر ناچارست بارى حسن و حسین را گوى تا حوالت آن قصاص با خود گیرند، و آن حکم بر ایشان برانند نه بر رسول خدا. بلال قضیب آورد و بدست رسول داد، و رسول بدست عکاشه داد، ابو بکر و عمر چون آن حال دیدند برخاستند گریان و سوزان گفتند: یا عکاشة ها نحن بین یدیک فاقتص منّا و لا تقتص من رسول اللَّه. رسول خدا چون ایشان را بر آن صفت دید گفت امض یا با بکر و انت یا عمر فقد عرف اللَّه مکانکما و مقامکما، على بن ابى طالب (ع) برخاست گفت یا عکاشة انا فى الحیاة بین یدى رسول اللَّه و لا تطیب نفسى ان تضرب رسول اللَّه فهذا ظهرى و بطنى اقتص منّى بیدک و اجلدنى مائة و لا تقتص من رسول اللَّه.
رسول خدا او را گفت‏ یا على اقعد، فقد عرف اللَّه مقامک و نیّتک‏، حسن و حسین بزارى پیش آمدند و خویشتن را بر عکاشه عرض کردند و گفتند یا عکاشة أ لیس تعلم انّا سبطا رسول اللَّه فالقصاص منّا کالقصاص من رسول اللَّه.
هم چنان رسول خداى ایشان را دلخوشى داد و ساکن کرد و گفت:
اقعدا یا قرّتى عینى لانسى اللَّه لکما هذا المقام.
پس گفت اى عکاشه بزن اگر میزنى، عکاشه گفت یا رسول اللَّه آن روز که آن قضیب بر من آمد پهلوى من برهنه بود، رسول جامه از پهلو باز گرفت چنان که خورشید شعاع و نور خود بر زمین افکند تا تلألؤ نور از پهلوى رسول بر قوم افتاد یاران همه فریاد و غریو در گرفتند. عکاشه برجست و روى بر پهلوى رسول مالید و میگفت فداک ابى و امّى، پدر و مادر من فداى تو باد چه جاى آنست که من از تو قصاص خواهم و کرا خود دل دهد که از تو قصاص خواهد عکاشه را هزار جان بایستى که فداى این ساعت کردى، رسول خدا گفت: اما ان تضرب و اما ان تعفو؟ فقال قد عفوت عنک رجاء ان یعفو اللَّه عنّى فى القیامة. فقال النبى (ص): «من اراد ان ینظر الى رفیقى فى الجنّة فلینظر الى هذا الشیخ»
فقام المسلمون یقبلون ما بین عینى عکاشه و یقولون طوباک ثم طوباک نلت الدرجات العلى و مرافقة رسول اللَّه. پس رسول خدا همان روز بیمارى بوى در آمد هژده روز بیمار بود. در بیمارى بلال بانگ نماز گفت آن گه بدر حجره آمد گفت: السلام علیک یا رسول اللَّه و رحمة اللَّه الصّلاة یرحمک اللَّه رسول خدا آواز بلال شنید، فاطمه (ع) گفت‏ یا بلال انّ رسول اللَّه الیوم مشغول بنفسه.
رسول خداى امروز بخود مشغول است، بلال در مسجد شد چون اسفار صبح ببود گفت و اللَّه که من اقامت نگویم و نماز نکنم تا از سید خود رسول خداى دستورى نخواهم، باز گشت و بر در بایستاد و ندا کرد و گفت: السّلام علیک یا رسول اللَّه و رحمة اللَّه الصّلاة یرحمک اللَّه. رسول آواز بلال بشنید گفت: ادخل یا بلال انّ رسول اللَّه الیوم مشغول بنفسه، مرّ أبا بکر یصلّ بالنّاس.
اى بلال بگو تا قوم نماز کنند و ابو بکر پیش رود بجاى من، که من طاقت بیرون آمدن ندارم، بلال بیرون آمد دست بر سر نهاده و مى‏گوید وا غوثاه باللّه، وا انقطاع رجائى، وا انقصام ظهرى، لیتنى لم تلدنى امّى و اذ ولدتنى لم اشهد من رسول اللَّه هذا الیوم.
پس گفت یا ابا بکر رسول خداى فرمود تا تو بجاى وى نماز بجماعت بگزارى و ابو بکر مردى رقیق دل بود چون پیش شد و مقام رسول دید از رسول خالى، بیفتاد و بیهوش گشت، یاران همه گریستن در گرفتند خروش و زارى عظیم در مسجد افتاد، آواز ایشان بسمع رسول رسید گفت این چه آشوب و شور و چه خروش و زارى است؟ گفتند صیحة المسلمین لفقدک یا رسول اللَّه.
پس رسول خداى على را و ابن عباس را بخواند، و تکیه بر ایشان کرد تا بمسجد آمد و نماز جماعت بگزارد دو رکعت سبک، آن گه روى ملیح با یاران کرد و گفت: «معاشر المسلمین استودعکم اللَّه انتم فى رجاء اللَّه و امانه و اللَّه خلیفتى علیکم، معاشر المسلمین علیکم باتّقاء اللَّه و حفظ طاعته من بعدى فانّى مفارق الدنیا هذا اول بوم من الآخرة و آخر یوم من الدنیا».
پس رسول خدا بخانه باز شد و روز دوشنبه کار بر وى سخت شد و کان صلّى اللَّه علیه و سلّم ولد یوم الاثنین و بعث یوم الاثنین و قبض فى یوم الاثنین، و اوحى اللَّه عز و جل الى ملک الموت ان اهبط الى حبیبى و صفیّى محمّد. فى احسن صورة و ارفق به فى قبض روحه.
ملک الموت از آسمان فرو آمد مانند اعرابى بر در حجره رسول بایستاد، پس گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت النبوّة و معدن الرّسالة و مختلف الملائکة أ ادخل؟ عایشه گفت یا فاطمة اجیبى الرّجل. مردى بر در است او را جواب ده و باز گردان، فاطمه گفت‏: آجرک اللَّه فى ممشاک یا عبد اللَّه انّ رسول اللَّه مشغول بنفسه.
یک بار دیگر همان ندا کرد و همان جواب شنید، سوم بار ندا کرد و گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت النبوّة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة أ ادخل فلا بدّ من الدخول؟ در آیم که ناچارست در آمدن، رسول خدا آواز ملک الموت بشنید گفت اى فاطمه کیست که بر در است؟ گفت یا رسول اللَّه مردى بر در است که دستورى در آمدن میخواهد و ما یک بار و دو بار او را جواب دادیم سوم بار آوازى داد که از آن موى بر اندام من برخاست و شانه‏ام بلرزید، رسول خدا او را گفت اى فاطمه اى جان پدر دانى کیست که بر در است؟
هذا هادم اللّذات و مفرّق الجماعات، هذا مرمّل الازواج و مؤتم الاولاد هذا مخرب الدور و عامر القبور، این شکننده کامهاست جدا کننده جمعها است، قطع کننده پیوندها است، زنان را بیوه کند طفلان را یتیم کند خانه‏ها را خراب کند گورها را آباد کند، دوستان را از یکدیگر جدا کند این ملک الموت است.
آن گه گفت‏: ادخل یرحمک اللَّه یا ملک الموت.
ملک الموت در آمد رسول خدا چون او را دید گفت: جئتنى زائرا ام قابضا؟
بزیارت آمدى یا بقبض روح؟ گفت جئت زائرا و قابضا، هم بزیارت آمده‏ام و هم بقبض روح اگر دستورى دهى که اللَّه تعالى مرا چنین فرمود که بحضرت تو آیم بدستورى تو آیم و قبض روح بدستورى تو کنم اگر دستورى دهى اگر نه باز گردم و بحضرت خداوند خویش باز شوم. رسول گفت: یا ملک الموت این خلفت حبیبى جبرئیل.
آن دوست من را جبرئیل کجا گذاشتى گفت در آسمان دنیا و فریشتگان او را تعزیت مى‏دهند، تا درین سخن بودند جبرئیل در آمد و بر بالین مصطفى بنشست. رسول (ص) گفت: یا جبرئیل هذا الرحیل من الدنیا فبشّرنى بمالى عند اللَّه.
اى جبرئیل اینک طومار عمر ما در نوشتند و گوشوار مرگ در گوش بندگى ما کردند و سفر قیامت در پیش ما نهادند از لطف الهى و ذخایر غیبى ما را نشانى ده و در آن نشان ما را بشارتى ده تا بخوشدلى ما ودیعت غیبى بسپاریم. قال ابشرک یا حبیب اللَّه انّى ترکت ابواب السماء قد فتحت و الملائکة قد قاموا صفوفا بالتحیّة و الریحان یحیّون روحک یا محمّد. گفت یا حبیب اللَّه درهاى آسمان جمله گشاده و مقربان صف صف ایستاده با نثار روح و ریحان و تحف رضوان و انتظار روح پاک تو مى‏کشند، اى محمّد فقال لوجه ربّى الحمد فبشّرنى یا جبرئیل.
گفت حمد خداوند مرا که با من این همه کرامت کرد و عطا داد نه ازین مى‏پرسم، مرا بشارت ده. گفت بشارت مى‏دهم ترا بآن که درهاى دوزخ استوار ببستند و درهاى بهشت گشادند و فرادیس اعلى و جنّات مأوى را بیاراستند و آذین بستند و جویهاى آن مطرّد گشت و درختان آن متدلى شد و حوران خویشتن را بیاراستند قدوم روح ترا اى محمّد.
قال لوجه ربّى الحمد فبشرنى یا جبرئیل.
گفت اى جبرئیل خداى را ثنا میگویم و سپاس دارى میکنم بر نعمتهاى ریزان و نواختهاى بى‏کران، اما نه ازین مى‏پرسم، مرا بشارت ده. گفت اول کسى که از خاک بر آید تو باشى و اول کسى که در حضرت عزت بندگان را شفاعت کند تو باشى و اول کسى که شفاعت او قبول کنند و مرادش در کنار نهند تو باشى.
قال لوجه ربّى الحمد فبشرنى یا جبرئیل.
گفت اى جبرئیل حمد خداى را بر نعمتهاى وى نه ازین پرسم مرا بشارت ده. قال جبرئیل یا حبیبى عمّا تسئلنى؟ گفت اى دوست مرا از چه مى‏پرسى؟
قال اسئلک عن غمّى و همّى فمن لقرّاء القرآن من بعدى، من لصوّام شهر رمضان من بعدى، من لحجّاج بیت اللَّه الحرام من بعدى، من لامّتى المصطفاة من بعدى.
اى جبرئیل ترا از غم و اندوه خود مى‏پرسم اندوه من همه براى امّت است، مشتى درویشان و بیچارگان که در متابعت ما کمر وفادارى بر میان بستند حلقه بندگى شرع در گوش فرمان بردارى کردند دین اسلام و ملت شریعت بپاى داشتند و بجان و دل پذیرفتند و بدوستى ما و امید شفاعت ما روز بسر آوردند، گویى سرانجام کار ایشان بچه رسد و فردا با ایشان چه کنند؟ جبرئیل گفتا، ابشر یا حبیب اللَّه فان اللَّه عز و جل یقول قد حرّمت الجنّة على جمیع الانبیاء و الامم حتى تدخلها انت و امتک یا محمّد.
قال الآن طابت نفسى ادن یا ملک الموت فانته الى ما امرت‏ على (ع) حاضر بود گفت: یا رسول اللَّه از ما که زهره آن دارد که ترا شوید و بر تو کفن کند و بر تو نماز کند و ترا در خاک نهد مگر که تو دستورى دهى و آنچه فرمودنى است فرمایى، ما را خبر کن که چون روح تو مقبوض شود که ترا شوید و در چه جامه ترا کفن کند و بر تو که نماز کند و که در قبر شود؟
گفت یا على شستن تو و آب ریختن فضل بن عباس و جبرئیل سوم شما باشد، آن گه چون از غسل فارغ شوید مرا در سه جامه نو کفن کنید و حنوط بهشتى که جبرئیل از بهشت آورد بر ان پراکنید آن گه چون فارغ شوید مرا در مسجد بر سریر نهید و شما همه از مسجد بیرون روید، فانّ اول من یصلى علىّ الرّب من فوق عرشه ثمّ جبرئیل ثمّ میکائیل ثمّ اسرافیل ثمّ الملائکة زمرا زمرا ثمّ ادخلوا فقوموا صفوفا لا یتقدّم علىّ احد.
فاطمه آن ساعت بر فراق پدر زار بگریست و گفت‏ الیوم الفراق فمتى القاک؟
فقال لها یا بنیّة تلقیننى یوم القیامة عند الحوض و انا اسقى من یرد على الحوض من امتى، قالت فان لم القک یا رسول اللَّه؟ قال تلقینى عند المیزان و انا اشفع لامّتى، قالت فان لم القک یا رسول اللَّه؟ قال تلقیننى عند الصراط و انا انادى ربّ سلم امّتى من النار.
پس چون کار تمام شد و قبض روح پاک او کردند و وصیت او چنان که فرموده بود بجاى آوردند سریر در میان مسجد بنهادند خالى و خود بیرون رفتند. على (ع) گفت: لقد سمعنا فى المسجد همهمة و لم نر لهم شخصا فسمعنا هاتفا یهتف و هو یقول، ادخلوا رحمکم اللَّه فصلّوا على نبیّکم فدخلنا و قمنا صفوفا کما امرنا رسول اللَّه فکبّرنا بتکبیر جبرئیل و صلّینا على رسول اللَّه بصلاة جبرئیل، ما تقدّم منا احد على رسول اللَّه و دخل القبر ابو بکر الصدّیق و على بن ابى طالب و ابن عباس.
و دفن رسول اللَّه فلمّا انصرف الناس قالت فاطمة لعلى: یا ابا الحسن دفنتم رسول اللَّه؟
قال نعم، قالت فاطمة کیف طابت انفسکم ان تحثوا التراب على رسول اللَّه اما کان فى صدورکم لرسول اللَّه الرحمة اما کان معکم الخیر؟ قال بلى یا فاطمة و لکن امر اللَّه الّذى لا مردّ له، فجعلت تبکى و تندب و هى تقول یا ابتاه الآن انقطع عنّا جبرئیل و کان یأتینا بالوحى من السّماء.
روى ابو الاشعث الصنعانى عن اوس بن اوس قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ من افضل ایّامکم یوم الجمعة فیه خلق آدم و فیه قبض و فیه النفخة و فیه الصعقة، فاکثروا من الصلاة علىّ فیه فانّ صلوتکم معروضة على قالوا یا رسول اللَّه و کیف تعرض صلاتنا علیک و قد ارمت؟ قال اللَّه عز و جل حرّم على الارض ان تأکل اجساد الانبیاء.
قوله: «ارمت» اصله ارممت فادغمت احدى المیمین فى التّاء، یقال رمّ العظم اذا بلى، و ارم الرجل اذا صارت عظامه بالیة، قوله: «وَ نَبْلُوکُمْ» اى نختبرکم، «بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ» اى بالشدّة و الرخاء و الصّحة و السقم و الغنى و الفقر و بما تحبّون و ما تکرهون، «فِتْنَةً» ابتلاء و امتحانا لننظر کیف شکرکم فیما تحبّون و صبرکم فیما تکرهون، یعنى ما دمتم احیاء. معنى آنست که تا زنده‏اید شما را مى‏آزمائیم گاه بیمارى و گاه تندرستى و گاه درویشى و گاه توانگرى، گاه بلا و شدت و گاه آسانى و راحت، گاهى با نشاط و شادى همه آن بینید که دل شما خواهد، گهى با خروش و زارى همه آن بینید که شما را کراهت آید، این همه بآن کنیم تا بنگریم که از شما صابر بر بلا و شاکر بر عطا کیست. و آن گه از همه بپرسیم، شاکر را بر شکر جزا دهیم و صابر را بر صبر، اینست که اللَّه تعالى گفت: «وَ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ» یعنى للحساب و الثواب و العقاب. قرأ یعقوب وحده ترجعون بفتح التّاء و کسر الجیم، و قرأ الباقون ترجعون بضم التّاء و کسر الجیم.
«وَ إِذا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً» سبب نزول این آیت آن بود که ابو جهل و ابو سفیان در انجمن قریش نشسته بودند رسول خدا بایشان بر گذشت بو جهل باستهزاء گفت بابو سفیان: انظر الى نبىّ بنى عبد مناف. درنگر باین پیغامبر بنى عبد مناف، بو سفیان گفت چه بود اگر پیغامبرى از بنى عبد مناف بود.
رسول خداى سخن هر دو بشنید، آن گه روى به ابو جهل کرد و گفت: ما اریک تنتهى حتى ینزل بک ما نزل بعمّک الولید بن المغیرة، و بابو سفیان نگریست و گفت: انّما قلت الّذى قلته حمیّة.
فانزل اللَّه عز و جل «وَ إِذا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً» اى ما یتخذونک الّا بالاستهزاء، و قیل تقدیره و اذا رأوک داعیا الى رفض آلهتهم اتخذوک هزوا و قالوا: «أَ هذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ اى یعیب آلهتکم. یقال فلان یذکر الناس، اى یغتابهم و یذکرهم بالعیوب. و یقال فلان یذکر اللَّه اى یصفه بالعظمة و یثنى علیه و یوحّده. «وَ هُمْ بِذِکْرِ الرَّحْمنِ» اى باسم الرّحمن، «هُمْ کافِرُونَ» یعنى الّذین قالوا، و ما الرّحمن، لا نعرف الرّحمن الّا رحمن الیمامة مسیلمة، و قیل ذکر الرحمن هاهنا القرآن و التوحید، یعنى هم بالتوحید و القرآن کافرون.
معنى آیت آنست که رب العزة گفت اى محمد چون تو ایشان را گویى که بتان را مپرستید که ایشان سزاى پرستش نیستند و خدایى را نشایند، ایشان با یکدیگر گویند بر طریق استهزاء، اینست که عیب بتان ما میکند و ایشان را بزبان مى‏آرد و مى‏گوید ایشان را سزاوارى الهیت نیست، تا ما را از پرستش ایشان باز دارد. آن گه رب العزة گفت: «وَ هُمْ بِذِکْرِ الرَّحْمنِ هُمْ کافِرُونَ» این بر سبیل تعجب گفت و تنبیه بر جهل ایشان، یعنى که بر رسول ما انکار کردند که عیب بتان گفت و ایشان را از آنان منع کرد، و آن گه خود بنام رحمن و سخن وى کافر میشوند، و رسول را بر عبادت اللَّه تعالى عیب مى‏کنند، این غایت جهل و حماقت است.
قوله: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» هذا من الامثال، کما تقول خلق فلان من الغضب، و عجن فلان من الجود، و قطع فلان من القمر. و انّما اراد بهذا استعجال الکفار بالعذاب، و هو قولهم: «ائْتِنا بِما تَعِدُنا» «عَجِّلْ لَنا قِطَّنا» «فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ» و کذلک استعجل طائفة من المؤمنین بالعذاب للکفّار، فقال للطائفتین: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» یعنى خلق الانسان عجولا. کما قال فى سورة بنى اسرائیل: «وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا»، و قیل المراد به آدم، (ع) قال مجاهد: لمّا خلق اللَّه آدم فى آخر ما خلق عند آخر النهار فصار الروح فى لسانه و عینیه، رأى الشمس قاربت الغروب، فقال: یا رب عجل تمام خلقى قبل ان تغیب الشمس، فقیل له خلق الانسان من عجل. و قال سعید بن جبیر: لمّا دخل الروح فى رأس آدم و عینیه نظر الى ثمار الجنّة فلمّا دخل فى جوفه اشتهى الطعام فوثب قبل ان تبلغ الروح الى رجلیه عجلان الى ثمار الجنّة فذلک قوله: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» و قیل معناه خلق الانسان بسرعة، و تعجیل على غیر ترتیب، خلق سائر الآدمیّین من النطفة و العلقة و المضغة و غیرها، و قیل العجل الطین بلغة الحمیر، یعنى خلق الانسان من طین قوله: «سَأُرِیکُمْ آیاتِی» یعنى ما توعدون به من العذاب، «فَلا تَسْتَعْجِلُونِ» این در شأن النضر بن الحارث فرو آمد که عذاب بتعجیل میخواست باستهزاء مى‏گفته، اللّهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجارة من السّماء او ائتنا بعذاب الیم. و همچنین جماعتى مؤمنان که عذاب کافران بتعجیل میخواستند، ربّ العزّة گفت مرا مشتابانید بعذاب فرو گشادن بر ایشان که ما بوقت خویش مواعید خویش بشما نمائیم، پس آن بود که روز بدر ایشان را هلاک کرد، و گفته‏اند که استعجال قیامت میکردند مى‏گفتند: «مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» ربّ العالمین گفت بجواب ایشان: «لَوْ یَعْلَمُ الَّذِینَ کَفَرُوا» جواب لو محذوفست یعنى لو علموا ما استعجلوا و لا قالوا متى هذا الوعد، و قیل لو علموا لما اقاموا على کفرهم و لسارعوا الى الایمان.
«حِینَ لا یَکُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ» اى حین تلفح وجوههم النّار فلا یدفعونها عن وجوههم، «وَ لا عَنْ ظُهُورِهِمْ» یعنى السیاط، «وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ» اى و لا هم یمنعون من عذاب اللَّه. و قیل معناه لیت الّذین کفروا یعلمون حین لا یکفّون. کاشک بدانند کافران حال خویش در آن هنگام که باز نمى‏توانند برد از رویهاى خویش آتش، و نه از پس پشتهاى خویش چنان که جاى دیگر گفت: «وَ تَغْشى‏ وُجُوهَهُمُ النَّارُ.
لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ».
قوله: «بَلْ تَأْتِیهِمْ» اى السّاعة، «بَغْتَةً» اى فجأة، و قیل تأتیهم العقوبة بغتة على غرّة منهم. «فَتَبْهَتُهُمْ» فتحیّرهم، «فَلا یَسْتَطِیعُونَ رَدَّها» اى لا یقدرون على دفعها، «وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ» یمهلون.
«وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ» یعزى بهذا نبیّه، «فَحاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ»
اى فحل بهم جزاء استهزائهم، و عاد علیهم ما ارادوا بالرّسل. باین آیت پیغامبر را تسلى میدهد میگوید، این کفره قریش با تو همان مى‏کنند که کافران پیش با پیغامبران کردند، اى محمّد تو دل بتنگ میار و ضجر مشو از ایذا و استهزاء ایشان که ما هم چنان که پیشینیان ترا جزاء استهزاء بدادیم ایشان را هم جزاء خود بدهیم، کافران پیش را آن بد که پیغامبران را خواستند خود فراسر ایشان نشست، اینان را هم آن بد که بتو میخواهند فراسر ایشان نشیند.
«قُلْ مَنْ یَکْلَؤُکُمْ» قل لهم یا محمّد من یحفظکم، «بِاللَّیْلِ» اذا نمتم، «وَ النَّهارِ» اذا تصرفتم، «مِنَ الرَّحْمنِ» اى من بأس الرّحمن، و من عذابه، و قیل من امره هذا کقوله: «فَمَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَیْتُهُ»، و قیل هذا استفهام معناه النفى، اى لا کالى لکم من عذابه ان اتاکم لیلا او نهارا، نقول کلاه کلاة اى حفظه.
«بَلْ هُمْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِمْ» اى عن علم قدرته علیهم معرضین و قیل عن مواعظ ربّهم «مُعْرِضُونَ» لا یلتفتون الیها، و قیل عن القرآن معرضون لا یتدبّرونه.
«أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا» معناه ام لهم آلهة تجعلهم فى منعة و عزّ من ان ینالهم مکروه و عذاب من جهتنا، و قال ابن عباس: فیه تقدیم و تأخیر، و المعنى ام لهم آلهة من دوننا تمنعهم، ثمّ وصف الآلهة بالضّعف، فقال: «لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ» اى لا یستطیعون دفع ذباب عنها فکیف یرجون نصرها، «وَ لا هُمْ مِنَّا یُصْحَبُونَ» قیل الکنایة للآلهة اى و لا یصحبها اللَّه معونة على النصر، و قیل الکنایة للکفار، یعنى و لا الکفار منّا یجارون اى یحفظون، من قولهم صحبک اللَّه اى حفظک و نصرک.
«بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتَّى طالَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ» اى لیس لهم آلهة یرجون نصرها بل وسّعنا علیهم ما یعیشون به و على آبائهم من قبلهم و طوّلنا اعمارهم فغرهم ذلک و ترکوا تدبّر آیاتنا فصاروا کفارا. معنى آیت آنست که این کافران که بتان را مى‏پرستند ایشان را از آن بتان عزى و نصرتیست و بازداشتى از عذاب، تا ایشان را بطمع آن نصرت و معونت پرستند، آن بتان از ضعیفى چنانند که یک مگس از خود دفع نتوانند کرد، و خود را بکار نیایند دیگران را چون بکار آیند و نصرت کنند. آن گه گفت نه که ایشان را امید نصرت و منعت بتان نیست لکن ما ایشان را و پدران ایشان را در دنیا برخوردارى و نعمت و عمر دراز دادیم، تا بدان غرّه شدند و دلهاشان در تنعم سخت گشت تا در آیات و سخنان ما تفکر نکردند و در دلایل وحدانیت و قدرت ما نظر نکردند و کافر شدند.
و فى الخبر الصحیح: «ما احد اصبر على اذى یسمعه من اللَّه یدعون له الولد ثمّ یعافیهم و یرزقهم».
«أَ فَلا یَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» نفتحها لمحمّد و یخرجها من ایدى المشرکین. و یزیدها فى ارض المسلمین، و قیل «نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» نمیت الواحد بعد الواحد و القرن بعد القرن. قال ابن عباس: نقصانها موت العلماء و الفقهاء و خیار النّاس لانّ عمارة الارض بحیاة العلماء و الخیار، و المعنى اذا لم یبق الخیار و العلماء لم یبق، الاشرار و الکفار. و قیل نقصانها جور ولاتها، و قیل نقصانها ذهاب البرکة عن ثمارها و نباتها. «أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ» ام محمّد و اصحابه، و المعنى لیس ذلک کما یظنه المشرکون بل حزبنا هم الغالبون.
«قُلْ إِنَّما أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ» اى أنذرکم عذاب اللَّه بامره و بما اوحى الىّ.
«وَ لا یَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعاءَ» قرأ ابن عامر وحده و لا تسمع الصم بالتّاء و ضمّها و کسر المیم من تسمع و نصب الصم و الوجه انه على مخاطبة النّبی حملا على ما قبله و هو خطاب له، و ذلک قوله. «قُلْ إِنَّما أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ» اى انّک لا تقدر على اسماع الصم، و المراد انهم معاندون فاذا اسمعتهم لم یعلموا بما سمعوا کانّهم صم لم یسمعوا، و قرأ الباقون یسمع بالتّاء مفتوحة، الصم رفعا، و الوجه انه على الذّم و التوبیخ بترک استماع ما یجب علیهم استماعه، فکانّهم صم لا یسمعون. و ارتفاع الصم بانه فاعل و تذکیر الفعل من اجل تقدمه، و یکون التأنیث غیر حقیقى. دعا اینجا نداست چنان که در سورة الملائکة گفت: «إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ» یعنى ان تنادوهم لا یسمعوا نداءکم. همانست که گفت: «یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ» اى ینادیکم جبرئیل.
جاى دیگر گفت: «یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ» اى ینادى المنادى. «إِذا ما یُنْذَرُونَ» اى یخوفون.
«وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ» اى ضربة «مِنْ عَذابِ رَبِّکَ» من قولهم نفحت الدابة اذا رمحت، و قیل النفحة الدفعة الیسیرة من الشی‏ء، من قولهم نفح فلان لفلان، اذا اعطاه قدرا یسیرا من المال، و قیل النفحة الزمهریر، و معنى الآیة لو عاینوا ادنى عذاب من اللَّه دلوا و خضعوا و دعوا بالویل على انفسهم مقرّین بانهم کانوا «ظالِمِینَ».
قوله: «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ» هذا الوضع یراد به النصب. یقال وضع صاحب الدیوان المیزان، اذا اخذ فى اخذ الخراج و المراد بالموازین المیزان کقوله: «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ» و المراد به النّبی (ص) وحده، و العرب تذکر الجمع و ترید به الواحد، کما قال الاعشى:
و وجه نقى اللون صاف یزینه
مع الجید لبات لها و معاصم‏
اراد بذلک لبة و معصما. قال الزّجاج: القسط، العدل، و هو مصدر یوصف به الواحد و الجمع، یقال میزان قسط، اى ذات قسط، و موازین قسط، اى ذوات قسط. «لِیَوْمِ الْقِیامَةِ» اى لاهل یوم القیامه، و قیل فى یوم القیامة، و قیل لجزاء یوم القیامة، و فى الخبر المیزان له لسان و کفّتان، توزن به صحایف الحسنات و السیّئات فیثقل و یخیف على قدر الطاعات و المعاصى. و عن ابن عباس قال: ینصب المیزان فیکون العمود منه کما بین المشرق و المغرب. و گفته‏اند: کطباق الدنیا جمیعا فى طولها و عرضها، فاحدى کفتیه من نور و هى الکفة التی توزن بها الحسنات و موضعها عن یمین العرش، و الکفّة الأخرى من الظلمة و هى الکفة التی توزن بها السیئات و موضعها عن یسار العرش. «فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً» اى لا ینقص من ثواب حسناته و لا یزاد على سیآته.
«وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ» قراءت اهل مدینه مثقال حبّة برفع لام است و باین قراءت کان بمعنى وقع است، یعنى و ان وقع و حصل للعبد مثقال حبّة «مِنْ خَرْدَلٍ» مى‏گوید از کردار هیچکس هیچ چیز نکاهند و اگر آن چیز همسنگ یک دانه خردل بود، و اگر بنصب خوانى بر قراءت باقى، تقدیر آنست که، و ان کان العمل مثقال حبّة من خردل زیرا که کان برین قراءت ناقص بود و محتاج اسم و خبر باشد مثقال که منصوب است خبر کان است و اسم در وى مضمر، و اگر این سخن مستأنف نهى، رواست گویى: و ان کان مثقال حبّة من خردل. «أَتَیْنا بِها» یعنى و اگر همسنگ یک دانه خردل بود از کردار او بترازو آریم آن را و وى را بدان پاداش دهیم، «وَ کَفى‏ بِنا حاسِبِینَ» اى محصلین و قیل عالمین حافظین لانّ من حسب شیئا علمه و حفظه، قیل دخلت الباء لان معناه معنى الامر، کانّه قال اکتفوا باللّه محاسبا، و انتصابه على التمییز.
روى انّ رسول اللَّه (ص) صلّى صلاة الصبح یوما فقرأ فیها هذه السورة فلمّا بلغ قوله «وَ کَفى‏ بِنا حاسِبِینَ» اخذته سعلة فرکع.
«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى‏ وَ هارُونَ الْفُرْقانَ» یعنى الکتاب المفرق بین الحق الباطل و هو الترویة، و قال ابن زید الفرقان، النصر على الاعداء. کما قال: «وَ ما أَنْزَلْنا عَلى‏ عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ» یعنى یوم بدر. و لانّه قال: «وَ ضِیاءً» ادخل الواو فیه اى آتینا موسى و هارون النصر و الضّیاء، و هو التوریة، و من قال المراد بالفرقان التوریة، قال الواو فى قوله «وَ ضِیاءً» زائدة معجمة، معناه آتینا هما التوریة ضیاء، و قیل هو صفة اخرى للتوریة، مثل قوله فى سورة المائدة فى صفة الانجیل: «فِیهِ هُدىً وَ نُورٌ وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ» خصّ المؤمنین بالذکر لانّهم هم المنتفعون به و المتبعون له، ثمّ فسّر فقال: «الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ» اى یخافونه و لم یروه بعد، و قیل یخشون ربّهم اى یطیعونه فى خلواتهم مستترین عن اعین الخلق. «وَ هُمْ مِنَ السَّاعَةِ» اى من القیامة. «مُشْفِقُونَ» خائفون. «وَ هذا» یعنى القرآن «ذِکْرٌ مُبارَکٌ» کثیر الخیر دائم النفع یتبرک به و یطلب منه الخیر، «أَنْزَلْناهُ» على محمّد «أَ فَأَنْتُمْ» یا اهل مکّة، «لَهُ مُنْکِرُونَ» جاحدون؟ و هذا استفهام توبیخ و تعییر.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله: «وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» آن را که در دل یک نقطه صدق پیدا گردد حقیقت عشق مرگ سر از جان وى بر زند زیرا که وعده لقا آنجاست، آن چه جانى بود که وعده لقا فراموش کند یا چه دلى بود که ارتیاحى که جز بمشاهده حق نتواند بود جایى دیگر طلب کند، لا راحة للمؤمن دون لقاء ربه. اى درویش هیچ دولت عزیزتر از مرگ نیست، دین داران را تاج کبریا و کرامت بدروازه مرگ بر سر نهند بر خورداران شریعت توقیع دولت بدر مرگ خواهند یافت، مرگ حرم لا اله الا اللَّه است، مرگ آستانه دار الملک قیامت است، و ممر زوار حق است، مرگ مرکز عزّ عارفانست، و مظنه ارواح مقربان، مرگ طلیعه عنایت ازلست و مقدمه رعایت ابد، در دو عالم هیچکس را آن راحت نیست که مرد موحّد در لحد با احد، علم اسلام و کوس ایمان بقیامت با خود بخاک برد، تا با علم اسلام و کوس ایمان بقیامت در آید، چنان که پادشاهان بشهر خویش در آیند.
داود طائى از کبار فقها بود در علم ظاهر، و در صدق چنان بود که آن شب که از دنیا بیرون شد از بطنان آسمان ندا آمد که یا اهل الارض انّ داود الطائى قدم على ربّه، و هو عنه راض. مریدى از آن وى میگوید داود را دیدم در حال نزع در خانه خراب در شدت گرما بر خاک افتاده و نیم خشتى در زیر سر نهاده و قرآن میخواند. گفتم یا داود لو خرجت الى الصحراء ما ذا کان. چه بود اگر این ساعت با خود رفقى کنى و و بصحرا بیرون شوى تا این گرما در تو اثر کمتر کند گفت: یا فلان انّى لأشتهیه و لکن استحیى من ربّى، ان انقل قدمى الى ما فیه راحة نفسى. هرگز این نفس مرا بر من دست نبوده است درین حال اولیتر که نباشد، و هم در آن حال بر آن خاک کالبد خالى کرد رحمه اللَّه. قال الجنید کلّ من کانت حیاته بربّه فانه ینقل من حیاة الطبع الى حیاة الاصل و هو الحیاة على الحقیقة. قال اللَّه تعالى: «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً».
قوله: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» عجله دیگرست و مسارعه دیگر، عجله ناپسندیده است و نکوهیده و در آن نهى آمده که: «فَلا تَسْتَعْجِلُونِ». و مسارعه پسندیده است و ستوده و بدان امر آمده که: «سارِعُوا». عجله استقبال کارى است نه بوقت خویش و مسارعة شتافتن است بکارى فرموده باوّل وقت خویش، عجله نتیجه وسواس شیطان است و مسارعه قضیه توفیقست و تعظیم فرمان، از عجله ندامت آید و شور دل، و از مسارعه سکینه پیوندد بجان و دل. هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ. حق جلّ جلاله آرامى فرو فرستد بر دل مؤمنان تا او را بشناسند نادریافته و دوست دارند نادیده، از کار خود با کار وى پرداخته و از یاد خود با یاد وى آمده و از مهر خود با مهر وى شده، همه یادها جز باد وى همه سهو است. همه مرادها جز مراد وى همه لهو است، همه مهرها جز مهر وى همه لغو است.
«قُلْ مَنْ یَکْلَؤُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ» ارباب طریقت و اهل معرفت بر زبان اشارت در معنى این آیت گفته‏اند: من یأخذکم عن تصاریف القدرة و من یحجبکم عن سوابق القضیة و من یمنعکم من تنفیذ ما قدّره و اجراء ما قضاه فسائر یسیر بانوار رحمته و آخر یسیر بنیران سخطته، برداشتن تهمت از سوابق قسمت در دین رکنى غظیمست تکیه بر تقدیر حق و اعراض از تدبیر خود صراط مستقیمست، بگذاشتن اختیار بصدق افتقار نقطه پرگار طریقتست، خویشتن را باو سپردن و دست اعتماد بضمان وى زدن مدار اسرار حقیقت است، دار و گیر و نواخت و سیاست و تاج و تاراج همه بدست اوست و بحکم اوست، یکى را در صدر عزّت بنعت رفعت مى‏نشاند، یکى را در صف نعال در عین مذلّت مى‏دارد، یکى را بر بساط لطف مى‏نشاند، یکى را در زیر سیاط قهر مى‏آورد، آدم خاکى را از خاک مذلّت بر مى‏کشد و بحکم افضال بر هامه همّت مى‏نهد، ابلیس مهجور را از عالم علوى در مى‏کشد و بر سر چهار سوى ارادت بى‏علت از عقابین عقوبت مى‏آویزد، قومى را میگوید: «فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ» قومى را میگوید: «قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ». موسى عمران چون بطلب آتش مى‏شد شبانى بود با گلیم، چون باز آمد پیغامبرى بود کلیم، بلعام باعور که با آن کوه برمى‏شد ولیّى بود بحکم صورت، چون باز آمد سگى بود بحکم صفت، او جلّ جلاله اسرار ربوبیّت خود جایى آشکار کند که عنقاء عقول آنجا پر وهم نزند، ترازوى عدل درید اوست و حکم عدل اوست.
«وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ» حکم کرد بر آن که خواست بآنچه خواست، حکمى بى‏مثل و قضایى بى‏جور که همه اعزه طریقت را از خوف این مقام زهره‏ها آب گشت، و جگرها خون شد و دلها بسوخت از نهیب این حکم که: «انّ الرّجل لیعمل بعمل اهل الجنّة و هو عند اللَّه من اهل النّار، و انّ الرّجل لیعمل بعمل اهل النّار و هو عند اللَّه من اهل الجنّة» سابقه‏اى رانده چنان که خود دانسته، عاقبتى نهاده چنان که خود خواسته: قوم طلبوه فخذلهم، و قوم هربوا منه فادرکهم، قومى شب و روز در ریاضت و مجاهدت گذاشته: و الطلب ردّ و الطریق سدّ، در گوش ایشان فرو خوانده.
قومى در بتکده معتکف گشته لات و هبل را مسجود خود کرده و نداء عزّت پیاپى شده که انا لکم شئتم ام ابیتم و انتم لى شئتم ام ابیتم.
اى جوانمرد اگر مددى از غیب بنام تو فرستاده‏اند و نظرى از نظرهاى لطف بتو رسیده غازى آن رومى را چنان اسیر نبرد که آن نظر ترا برد، لکن مى‏دان که بهیچ علت فرو نیاید و در هیچ سبب نیاویزد، نظر عزّت چون در آمد بیک لحظه از گبرى صاحب صدرى کند، و از راهزنى راهروى سازد «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ». بدان که آدمیان دو گروهند مؤمنانند و کافران، فرداى قیامت که عالمیان را حشر کنند چنان که ربّ العزّه گفت: «وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً»
کافران را یکسر بدوزخ برند و اعمال ایشان در ترازو نهند که اعمال ایشان هباء منثور بود، و هباء منثور در تحت وزن نیاید، فذلک قوله: «فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً» اما مؤمنان، هم مطیعان را و هم عاصیان را در مقام ترازو بدارند قومى را حسنات بر سیئات افزون آید ایشان را ببهشت فرستند و قومى را سیئات بر حسنات افزون آید ایشان را بدوزخ فرستند چنان که گفت: «وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ» الى قوله: «بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ»، و قومى را حسنات و سیئات در ترازو برابر آید ازیشان کس باشد که در دین برادرى دارد که در دنیا با یکدیگر صحبت و در دین موافقت داشتند ربّ العزّة آن برادر را بر گمارد تا از حسنات خویش چیزى بوى بخشد چندان که کفه حسنات وى بر سیئات راجح شود و باین سبب اللَّه تعالى او را ببهشت رساند و کس باشد که در دنیا در میانه شب وقتى بیدار بود و مصطفى را علیه الصّلاة و السّلام درود داده چنان که اللَّه تعالى از وى دانست و دیگر هیچکس از وى آن حال ندانست و از آن خلوت وى خبر نداشت، ربّ العزّه آن درود وى برداشت و در خزینه غیب بنهاد تا روز قیامت آن ساعت که او را حاجت بود از غیب آن صحیفه در آید و کفه حسنات بدان راجح آید، ربّ العزّه گوید عبدى این امانت تو بود بنزدیک من بوقت حاجت با تو رسانیدم، فادخل الجنّة سالما. و از ایشان کس باشد که نه آن برادر دارد که بوى طاعت بخشد، و نه او را ودیعت بنزدیک اللَّه تعالى بود، او را در آن مقام سیاست و هیبت رستاخیز بدارند تا بیم و ترس و اندوه وى بغایت رسد آن بیم و ترس و اندوه کفاره لختى گناهان وى شود، آن کفه سیئات وى بآن کفاره سبک گردد و کفه حسنات راجح شود فرمان آید که در بهشت شو که کفه حسنات راجح گشت و بحکم ازلى و عنایت سرمدى کار تو سره شد زبان حال وى این ساعت این گوید، من چه دانستم که آرزو برید وصالست و زیرا بر جود نومیدى محالست، من چه دانستم که آن مهربان چنان بردبارست که که لطف و مهربانى او بگناهکار بى‏شمارست.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ» و دادیم ابراهیم را راه شناسى او و بهى دانستن از پیش، «وَ کُنَّا بِهِ عالِمِینَ» (۵۱) و دانستیم ما که کى باید داد او را آن.
«إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ» پدر خویش را گفت و قوم خویش را «ما هذِهِ التَّماثِیلُ» این چه تندیسهاست، «الَّتِی أَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ» (۵۲) که شما آن را پرستگارانید؟
«قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِینَ» (۵۳) گفتند پدران خویش را پرستگاران آن یافتیم.
«قالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ» گفت تا بودید شما و پدران شما همه، «فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» (۵۴) در گمراهى آشکارا بودید.
«قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللَّاعِبِینَ» (۵۵) گفتند این راستست که بما آوردى یا تو از بازیگرانى.
«قالَ بَلْ رَبُّکُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» گفت که خداوند شما خداوند آسمان و زمینست، «الَّذِی فَطَرَهُنَّ» او که بتان شما را او آفرید، «وَ أَنَا عَلى‏ ذلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ» (۵۶) و من بر آن شما را از گواهى دهانم.
«وَ تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ» و بخداى که من سازى سازم برین بتان شما، «بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ» (۵۷) پس هنگامى که شما شوید جایى پشت بر ایشان.
«فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً» آن بتان ایشان را ریزه ریزه کرد، «إِلَّا کَبِیراً لَهُمْ» مگر آن بزرگتر بتى که ایشان را بود، «لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ» (۵۸) مگر با ابراهیم گروند.
«قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا» گفتند این با خدایان ما که کرد، «إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ» (۵۹) که او از ستمکارانست.
«قالُوا سَمِعْنا فَتًى یَذْکُرُهُمْ» گفتند میشنیدیم از جوانى که ایشان را بد میگفت، «یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ (۶۰)» ابراهیم گویند او را.
«قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى‏ أَعْیُنِ النَّاسِ» گفتند او را بر دیدار چشمهاى مردمان آرید و باز نمائید، «لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ» (۶۱) تا گواهى دهند،.
«قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا یا إِبْراهِیمُ» (۶۲) گفتند انى تو کردى بخداوندان ما اى ابراهیم؟
«قالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا» گفت این بزرگ ایشان کرد آنک، «فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ» (۶۳) بپرسید از ایشان اگر سخن گویند.
«فَرَجَعُوا إِلى‏ أَنْفُسِهِمْ» با یکدیگر گشتند. «فَقالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ» (۶۴) و یکدیگر را گفتند شمائید که ستمکارید.
«ثُمَّ نُکِسُوا عَلى‏ رُؤُسِهِمْ» پس برگرداند ایشان را و بر سر افکندند، «لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ یَنْطِقُونَ» (۶۵) ابراهیم را گفتند دانسته‏اى تو که بتان آن نیستند که سخن گویند.
«قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» ابراهیم گفت مى‏پرستید جز از اللَّه تعالى، «ما لا یَنْفَعُکُمْ شَیْئاً وَ لا یَضُرُّکُمْ» (۶۶) چیزى که سود ندارد و بکار نیاید شما را هیچ و گزندى نکند شما را.
«أُفٍّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» اف شما را و آن را که مى‏پرستید جز از اللَّه تعالى، «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (۶۷) که خوارى و ناتوانى ایشان بدیدند ناسزایى ایشان در نمى‏یابند.
«قالُوا حَرِّقُوهُ» گفتند بآتش بسوزید ابراهیم را، «وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ» و خدایان خویش را بکار آیید و یارى دهید، «إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ» (۶۸) اگر هیچیز خواهید کرد.
«قُلْنا یا نارُ» گفتیم اى آتش، «کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهِیمَ» (۶۹) سرد گرد و سلامت بر ابراهیم.
«وَ أَرادُوا بِهِ کَیْداً» و سازى خواستند ابراهیم را، «فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِینَ» (۷۰) و ما ایشان را زیان کارتر و نومیدتر همه زیان کاران و نومیدان کردیم.
«وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً» رهانیدیم ابراهیم و لوط را، «إِلَى الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها لِلْعالَمِینَ» (۷۱) و بردیم ایشان را بآن زمین که برکت کردیم در آن جهانیان را.
«وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ» و ابراهیم را اسحاق بخشیدیم، «وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً» و یعقوب بافزونى، «وَ کُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ» (۷۲) و همه را نیکان کردیم.
«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً» و ایشان را پیشوایان کردیم، «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» تا راه مى‏نمودند خلق را بفرمان و پیغام ما، «وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ» و فرمان دادیم و پیغام بایشان نیکیها کردن، «وَ إِقامَ الصَّلاةِ» و نماز بپاى داشتن «وَ إِیتاءَ الزَّکاةِ» و زکاة دادن، «وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ» (۷۳) و ما را پرستگاران بودند.
«وَ لُوطاً آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً» و دادیم لوط را راست دانى و باریک دانى و دانش، «وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْقَرْیَةِ» و برهانیدیم او را از آن شهر، «الَّتِی کانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ» که مردمان آن بدها میکردند، «إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ» که ایشان گروهى بد بودند، «فاسِقِینَ» (۷۴) از فرمان بردارى بیرون.
«وَ أَدْخَلْناهُ فِی رَحْمَتِنا» و او را در آوردیم در بخشایش خویش، «إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ» (۷۵) «وَ نُوحاً إِذْ نادى‏ مِنْ قَبْلُ» و یاد کن نوح را که آواز داد پیش از ابراهیم، «فَاسْتَجَبْنا لَهُ» پاسخ کردیم او را، «فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ» (۷۶) برهانیدیم او را و کسان او را از آن اندوه بزرگ.
«وَ نَصَرْناهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا» و یارى دادیم او را بر آن قوم که دروغ مى‏شمردند سخنان ما را، «إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ» ایشان قومى بد بودند، «فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِینَ» (۷۷) بآب بکشتیم ایشان را همه.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
«وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ»، خداوند ان معرفت بزبان اشارت گفته‏اند، در معنى این آیت، رشده ما کاشف به روحه قبل ابداعها قالبه، من تجلى الحقیقة.
ابراهیم خلیل هنوز در کتم عدم بود که خیاط لطف صدره توحید وى دوخته بود، هنوز قدم در دائره وجود ننهاده بود که پیلور فضل شربت نوشاگین وى آمیخته بود، لا جرم چون در وجود آمد هم در بدایت نشو او آفتاب خلّت تابیدن گرفت ینابیع علوم و حکم در صحن سینه او گشادند، نور هدایت در حال صبى تحفه نقطه وى گردانیدند، کمر کرامت بر میان او بستند او را بمحلى رسانیدند که مقدّسان ملأ اعلى انامل تعجب در دهن حیرت گرفتند گفتند: الهنا جانهاى ما در غرقابست از آن الطاف کرم و انواع تخصیص که از جناب جبروت روى بخلیل نهاده، تا از درگاه عزّت ذى الجلال ندا آمد که: اى ملأ اعلى اگر ما آن آتش که در کانون جان خلیل نهان کرده‏ایم بصحرا آریم از شرر آن کونین و عالمین بسوزیم، آن مهجور درگاه عزّت نمرود خاکسار خواست که ملک خلّت خلیل بر هم شکند و سپاه عصمت وى را منهزم کند، آتشى افروخت که تا خلیل را بسوزد و جز جان و دل خود را در آن آتش کباب نکرد، و جز قاعده دولت خویش خراب نکرد، آن ساعت که خلیل را بآتش انداختند و آتش برو بستان گشت او در میان آن ریاض و انوار و ازهار تکیه زده و نظاره صنع الهى میکرد که دخترى از آن نمرود بر بام کوشک آمد اطلاع بگیرد خلیل را دید بر آن هیأت در آن تنعم آسوده نشسته، روى سوى آسمان کرده گفت یا اله الخیل ما الطفک بخلیلک کن بى لطیفا. اى خداى خلیل در خلیل خود نظر لطف کرده‏اى بلطف خود نواخت بر وى نهاده‏اى یک نظر لطف نیز در کار من بیچاره کن و نعمت خود بر من تمام کن، آن مخدّره را بر دیدار خلیل وقت خوش گشت درد عشق دین ناگاه سر از نقطه جان وى بر زد، در خاک حسرت مى‏غلتید و با وقت خویش ترنّمى مى‏کرد، هرگز کسى از حواشى آن سراى آواز آن مخدّره نشنیده بود خدم و حواشى دویدند و نمرود را خبر کردند گفتند: ایها الملک جنّت الحرّة. اى ملک تعجیل کن که دخترت دیوانه گشته در خاک مى‏غلتد و فریاد مى‏کند و جامه بر خود پاره میکند نمرود پاى تهى از تخت خویش بیامد تا ببالین دختر، چون بر بالین او نشست دختر بگوشه مقنعه روى خویش از پدر بپوشید گفت: اى پدر سر و طلعت تو جنابت کفر دارد و این دیده من طهارت یافته از مشاهده خلیل اللَّه، نباید که دیگر بآن ملوّث شود. گفت اى ماهروى پدر خلیل اللَّه کیست؟ گفت: ابراهیم. نمرود چون این سخن بشنید دو دست بر فرق خویش زد گفت ما آتشى برافروختیم که ابراهیم را در آن بسوزیم، ندانستیم که دل و جان خویش را در آن کباب میکنیم. گفت اى دختر اگر دیوانه گشته‏اى تا بغل و زنجیرت ببندند؟ گفت چون از اغلال و انکال دوزخ نجات یافتم بغل آهنین تو اندوه نخورم، گفت اى دختر اگر جز ز من خدایى دیگر گیرى ترا هلاک کنم. گفت: الّذى خلقنى فهو الهى. خداى من اوست که مرا آفرید، نسب تو و مشتى خاکست اگر خواهى بکش و اگر خواهى بگذار این جان پاک از این مشکاة آلوده بنسب نمرودى بل تا بر آید، او مرغیست تا بر کدام درخت آشیانه مى‏یابد. اى جوانمرد کسى که در حرم عنایت ازلى شد هرگز غوغاى محنت ابدى گرد دولت سرمدى او نگردد. دختر همان نظاره میکرد که پدر کرد، دختر را سبب هدایت بود و پدر را شقاوت بیفزود. وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ.
«قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً» اصحاب معارف و ارباب حقایق را درین آیت رمزى دیگر است، گفتند این ندا آتشى است که در کانون جان خلیل تعبیه بود چون نمرود او را در منجنیق نهاد خلیل نیز سرّ خویش در منجنیق مشاهدت نهاد، راست که بنزدیک آتش نمرود رسید از سوز شهود حق خواست که آه کند و آتش نمرود را تباه کند، ندا آمد که: «یا نارُ» اى آتش شهودى! «کُونِی بَرْداً» بر آتش نمرودى سرد باش سلطنت خود بر وى مران که ما قضا کرده‏ایم که از میان آتش بستانى پر از هار و انوار بر آریم کرامت خلیل خود را و اظهار معجزه وى را و اگر تو آن را تباه کنى‏ بستان نباشد و معجزه پیدا نگردد، سرد باش بر آتش نمرودى تا بستان پدید آید، سلامت باش بر ابراهیم تا معجزه پدید آید. لطیفه دیگر شنو ازین عجبتر، نفس تو بر مثال نمرود است و هواء نفس آتش است و آن دل سوخته تو خلیلست.
نفس آتش هوى بر افروخته و دل را با سلاسل مکر و اغلال شهوت در منجنیق معاصى نهاده و بآتش هوى انداخته هنوز یک گام نارفته که عقل چون شیفتگان مى‏آید بچاکرى دل که: هل لک من حاجة؟ دل جواب میدهد: امّا الیک فلا. اى عقل یاد دارى که ترا گفتند بیا بیامدى گفتند برو برفتى گفتند تو کیستى فرو ماندى؟ آن روز راه بخود ندانستى امروز بمن چون دانى راست؟ چون دل بآتش هوى فرو آید فرمان در آید که: «یا نارُ کُونِی بَرْداً» اى آتش هوى سرد باش بر دل که او خود سوخته محنت ماست، ففى فؤاد المحبّ نار هوى.
سوخته را دیگر باره نسوزند. چون آتش هوى را این فرمان آید در ساعت فرو میرد و از میان جان عارف بوستانى عجب پدید آید با صد هزار بدایع و لطائف انواع ازهار و اشجار پر ثمار، بر هواى بوستان سحاب افضال مى‏ریزد باران اقبال، بر نفس باران کفایت تا ازو طاعت و وفا روید، بر دل باران هدایت تا ازو شوق و صفا روید، بر زبان باران لطافت تا ازو حمد و ثنا روید، بر چشم باران کرامت تا ازو رؤیت و لقا روید.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ» و یاد کن داود و سلیمان را، «إِذْ یَحْکُمانِ فِی الْحَرْثِ» که داورى مى‏بریدند در آن کشتزار، «إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ» که چرا کرد در آن بشب. «غَنَمُ الْقَوْمِ» گله گوسفند قومى دیگر، «وَ کُنَّا لِحُکْمِهِمْ شاهِدِینَ» (۷۸) و ما داورى بریدن ایشان را آنجا بودیم بآگاهى و دانش.
«فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ» دریافت داورى سلیمان را دادیم، «وَ کُلًّا آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً» و هر دو را حکمت و علم دادیم، «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ» و نرم کردیم و فرمان بردار کوه‏ها را با داود، «یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ» تا کوه و مرغ مى‏ستودند با داود که مرا میشود، «وَ کُنَّا فاعِلِینَ» (۷۹) و کردیم از نیکوکارى آنچه کردیم و توانایان بودیم بر کرد آنچه کردیم.
«وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ» و در آموختیم داود را زره کردن از بهر شما، «لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ» تا نگه داریم شما را بآن از گزند سخت شما، «فَهَلْ أَنْتُمْ شاکِرُونَ» (۸۰) مرا سپاس دار هستید؟
«وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِفَةً» و نرم کردیم و فرمانبردار سلیمان را باد عاصفه، «تَجْرِی بِأَمْرِهِ» مى‏رفت و مى‏برد بفرمان او، «إِلى‏ الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها» بزمین مقدسه‏اى که ما برکت کردیم در آن، «وَ کُنَّا بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عالِمِینَ» (۸۱) و ما بهمه چیز دانائیم همیشه.
«وَ مِنَ الشَّیاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ» و از دیوان او را غواصان دادیم «وَ یَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذلِکَ» و جز از آن هر کار که میخواست میکردند. «وَ کُنَّا لَهُمْ حافِظِینَ» (۸۲) و مى‏کوشیدیم ایشان را تا آنچه میکردند تباه نکردند.
«وَ أَیُّوبَ إِذْ نادى‏ رَبَّهُ» و یاد کن ایوب را که آواز داد خداوند خویش را، «أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ» که گزند رسید بمن. «وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» (۸۳) و تو بخشاینده‏تر بخشایندگانى.
«فَاسْتَجَبْنا لَهُ» پاسخ کردیم او را، «فَکَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ» باز بردیم آن ‏ گزند که بود باو. «وَ آتَیْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ» و باو دادیم. کسان او و هم چندان دیگر با ایشان، «رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا» بخشایشى از نزدیک ما، «وَ ذِکْرى‏ لِلْعابِدِینَ» (۸۴) و یادگارى امّت محمّد را.
«وَ إِسْماعِیلَ وَ إِدْرِیسَ وَ ذَا الْکِفْلِ» و یاد کن اسماعیل را و ادریس را و ذا الکفل را، «کُلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ» (۸۵) همه از شکیبایان بودند.
«وَ أَدْخَلْناهُمْ فِی رَحْمَتِنا» و در آوردیم ایشان را در نبوّت خویش. «إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِینَ» (۸۶) که ایشان از نیکان بودند.