عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲۵- سورة الفرقان- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله: تَبارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً الآیه، پاکست و بزرگوار و با برکت خداوندى که آسمان بر بالاى سر ما بقدرت معلّق بداشت و مرانرا به بروج و ستارگان بپاداشت و بنگاشت. سمکى که در جرمش فطور نه و در دورش فتور نه و در گردش قصور نه، سمکى عظیم بآن کثیفى بداشته بر هواى باین لطیفى، سمکى محروس، سقفى محفوظ در قبّه قدرت محبوس، یقول تعالى: وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً سمکى نهاده طبق بر طبق، آفریده و ساخته خداوند حق، برده از همه مقدّران مهندسان سبق، یقول تعالى: خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً آفریده بر این سقف شمسى و قمرى، بهر منزل ایشان را گذرى، در هر خانه ایشان را اثرى، بهر روزن ایشان را نظرى، بر میان قمر از سیاهى شررى، نیست او را از آن سیاهى ضررى، راست بخالى ماند بر روى نیکو پسرى، و ازو بگوى: یا قمر من دوّرک و من نوّرک؟ و صوّرک و على البروج کوّرک؟ اى ماه ترا که ماه کرد و این رنگ که داد و این خط که کشید؟ طرازت که بست؟ زلفت که گشاد؟ شب چارده نور که تمام کرد؟ باوّل که فزود؟ بآخر که کاست؟ این صنع که نمود و این قدرت که خواست؟ اى شمس در ذات بعیدى در نور قریبى، چون سر برآرى عالم را چراغى، چون گرم گردى داغى، چون راست گردى میزانى، نه افزایى نه در نقصانى، چون فرو شوى مبشّر روزه دارانى، کرامت سلیمانى معجزه سیّد پیغامبرانى. اى زحل گران رو در فلک هفتمى هر روز نیم دقیقه روى، برجى بسى ماه گذارى، فلک بسى سال برى، وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ.
اى جوانمرد! نظاره کن اندر آن قبّهاى که بالاى وى بروشنایى اجرام آبگینهها روشن کنند. روا ندارد عقل که از آن یکى بىصانعى اندر محل خویش آرام گیرد.
پس این مواکب کواکب و این اختران ثواقب اندر مراتب فلک کى روا بود بىصنع قادرى و بىجبر قاهرى؟
تَبارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً. گفتهاند مراد از این آسمان، آسمان قرآن است که جمله اهل ایمان در ظل بیان وىاند و اندر حمایت دولت وى. روزگار دین میگذرانند، هر سورتى چون برجى هر آیتى چون درجى، هر کلمهاى چون دقیقهاى، هر حرفى بر مثال ثوانى اندر آسمان مثانى، آنجا در عالم صور سبع مبانى است و اینجا در عالم سور سبع مثانى. چنان که در شب هر که چشم بر ستاره دارد راه زمین وى گم نشود، هر که اندر شب فتنه از بیم شک و شبهت چشم دل بر ستاره آیت قرآن دارد، راه دینش گم نشود. آن آسمان صورت بچشم سر همین بین تا راه قدم بر خاک گم نشود و این آسمان سورت بچشم سرّ همى بین تا راه همم بحضرت پاک گم نشود.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً او آن خداوندست که فلک آفرید و مدت دور وى دو قسم گردانید: یک قسم از آن شب دیجور نهاد که اندر آن وقت، روى زمین بسان قیر شود، و قسم دیگر روز با نور نهاد که روى زمین بسان کافور شود، و هواى عالم مانند شعلههاى نور شود. آن شب تاریک را بماه منوّر کرد، و این روز روشن را بچراغ خورشید مطهّر و معطر کرد. شب تاریک مثال روزگار محنت است و این روز روشن نشان عهد دولت است. از روى اشارت میگوید: «اى کسانى که اندر روشنایى روز دولت آرام دارید ایمن مباشید که تاریکى شب محنت بر اثر است، و اى کسانى که اندر تاریکى شب محنت بىآرام بودهاید نومید مباشید که روشنایى روز دولت بر اثر است.
و گفتهاند که تاریکى شب نشان روز حشر و نشر است که احوال و اهوال آن روز عالم قیامت سیاه کرده. شرق و غرب دود دوزخ گرفته. رخسار ستارگان ماننده رویهاى مؤمنان در آن ظلمت قیامت مىتابد، مجره اندر هوا بر مثال نهر کوثر روان و شتابان. پس ظلمت شب نشان قیامت دان و ستارگان نشان رخسار مؤمنان و مجره نشان نهر کوثر و جمال ماه نشان رخسار محمد رسول اللَّه، چنان که در شب تاریک چون ماه رخسار بنماید عالم روشن شود و فلک گلشن گردد. خلق قیامت در ظلمت و زحمت باشند چون جمال آن مهتر عالم (ص) پیدا گردد اهل ایمان را سعادت و امان پدید آید.
قوله تعالى: وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً،
روى ابو برزة الاسلمى قال: قال رسول اللَّه (ص): «رأیت قوما من امتى ما خلقوا بعد و سیکونون فیما بعد الیوم، احبّهم و یحبّوننى یتناصحون و یتباذلون و یمشون بنور اللَّه فى الناس رویدا فى خفیّة و تقیّة، یسلمون من الناس و یسلم الناس منهم بصبرهم و حلمهم، قلوبهم بذکر اللَّه تطمئنّ و مساجدهم بصلاتهم یعمرون، یرحمون صغیرهم و یجلّون کبیرهم و یتواسون بینهم یعود غنیّهم على فقیرهم و قویّهم على ضعیفهم، یعودون مرضاهم و یتّبعون جنائزهم»، فقال رجل من القوم فى ذلک یرفقون برفیقهم. فالتفت الیه رسول اللَّه (ص) فقال: «کلّا انه لا رفیق لهم، هم خدّام انفسهم، هم اکرم على اللَّه من ان یوسّع علیهم لهوان الدنیا عند ربهم، ثم تلى رسول اللَّه (ص): وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً.
پارسى خبر آنست که مصطفى علیه السّلام گفت: قومى را دیدم از امت خویش، یعنى در مکاشفات و منازلات خویش یا در خواب، قومى که اشخاص و اشباح ایشان هنوز در بند خلقت نیامده بود، پرگار قدرت در دائره وجود ایشان هنوز بنگردیده، امروز وقت ظهور ایشان نیست تا روزگارى دیگر و زمانى دیگر که ارادت در رسد و مقادیر در مواقیت پیوندد، قومى که من ایشان را دوست دارم و ایشان مرا دوست دارند یود احدهم لو رآنى باهله و ماله، جوانمردانىاند که پیوسته یکدیگر را نیکى خواهند و آنچه دارند اگر مال بود و اگر جاه از یکدیگر دریغ ندارند و حق و حظّ خود بگذارند و حقوق برادران فرا پیش دارند، راهبرانند بحق که بنور اللَّه میروند، بچراغ هدى و شمع ایمان و نور یقین راه دین را گذاره میکنند، نرم نرم و آسان بىآزار میان خلق میروند، دلهاشان بذکر اللَّه آرام گرفته مسجدهاشان بنماز و عبادت آبادان داشته با پیران بحرمت و اجلال زیند، با کودکان برحمت و رأفت با همگان بمواسات و مراعات، توانگرشان ننگ ندارد بعیادت درویش شود، ضعیفان را بازجویند و بیماران را واپرسند و بتشییع جنازهها بیرون شوند. مردى گفت: یا رسول اللَّه ایشان که برین صفت و سیرت باشند مگر که بر بردگان و درم خریدگان خویش رفق کنند و آزرم دارند. رسول خدا گفت: کلّا نه چنانست که تو گفتى، که ایشان خود بردگان و درم خریدگان ندارند، و جز خویشتن کس را بر خدمت خویش ندارند، و نهپسندند، ایشان بر خداى عز و جل گرامىتر از آنند که ایشان را فرا دنیاى دنى خسیس دهد. آن گه رسول (ص) این آیت برخواند: وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً، خواص بندگان و رهیگان رحمان ایشاناند که خار اختیار در مجارى اقدار از قدمگاه خویش برکندند و سر نفس نصیب طلب بصمصام تواضع بیفکندند. لا جرم بمقام عبودیّت رسیدند. بندگان او بحقیقت ایشانند که پیوسته در گزارد فرمانند. از نصیب پاک و از اختیار دور و از خواست خود بیزار. در این عالم صد هزار عبد الرحمن و عبد الرزاق و عبد الوهاب بینى که یکى عبد اللَّه را نبینى، بلى بنام بینى بمعنى کم بینى، بندگى ایشان بنصیب آمیخته و بحظ خود آلوده، او که حق را جل جلاله بنصیب طلبد یا پرستد بنده نصیب است نه بنده او.
پیر بو على سیاه قدس اللَّه روحه گفت: اگر ترا گویند بهشت خواهى یا دو رکعت نماز، تو بهشت اختیار مکن نماز اختیار کن زیرا که بهشت نصیب تو است و نماز خدمت او.
موسى عمران (ع) که مکلّم حق بود و مکرّم حضرت عزت بود چون بنزدیک خضر آمد دو بار بر وى اعتراض کرد: یکى از بهر آن غلام کشتن، دیگر از بهر آن کشتى شکستن. چون نصیب در میان نبود خضر صبر همى کرد باز چون موسى بنصیب بجنبید و گفت: «لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً» خضر گفت: «هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ»، اکنون که بنصیب خود بازدید آمدى ما را با تو روى صحبت نیست، زیرا که در صحبت مزد شرط نیست.
پیر طریقت گفت: خداوند صحبت نه مزدور است. و مزدور بحقیقت مغرور است. تا مرد مزدور است از صحبت دور است، و تا مدعى است ممکورست، و تا امر را معظم است و نهى را محترم غرقه نورست. وَ عِبادُ الرَّحْمنِ بندگان رحمن بحقیقت ایشانند که بر ظاهر ایشان بند فرمانست در باطن ایشان نثار لطف رحمن است. بند فرمان بر ظاهر نشان خائفان است و نثار لطف رحمن در باطن نشان مقرّبان است.
آوردهاند که عیسى (ع) بسه کس برگذشت ایشان را دید ضعیف و نحیف گشته: ذبولى و نحولى بر ایشان ظاهر شده، ایشان را پرسید که سبب این نحول و نحافت شما چیست؟ گفتند: الخوف من النار. روح اللَّه گفت: حق على اللَّه ان یؤمن الخائف.
چون ازیشان درگذشت سه کس دیگر را دید ازیشان نحیفتر و ضعیفتر رویهایشان چون آیینهها از نور. گفت: چه چیز شما را باین حال آورد و چنین ضعیف کرد؟
گفتند: حبّ اللَّه عز و جل. روح اللَّه گفت: انتم المقربون، حال شما دیگرست و عشق شما دیگر، شما مقربان و دوستانید، گزیدگان و نزدیکانید. در اخبار وارد است که: «یا داود ذکرى للذاکرین و جنتى للمطیعین و زیارتى للشاکرین و انا خاصة للمحبین». در پرده دوستى کارها رود که آن همه بیرون از پرده دوستى تاوان بود، چنانستى که اللَّه گفتى ما ایشان را چون در وجود آوردیم و دانستیم که از ایشان عثرات و زلات بود نخست بساط محبت بگسترانیدیم و این نداء کرامت دادیم که: «یحبهم و یحبونه» تا آنچه ایشان کنند بحکم محبت ازیشان مرفوع و مدفوع بود. آن روز که جمال صفوت آدم (ع) از عالم غیب سر برآورد قدّى الفى، شکلى راست، نهادى مستقیم، ظاهر و باطن بهم پیوسته، اواصر عناصر او را بید قدرت بهم دربسته، دیدههاى فریشتگان از ظاهر جرم جسم وى اندر نگذشت و ندانستند که اندر قعر بحر سینه وى چه صدف است و در آن صدف چه درّ است. بحکم اختصار نظر در ظاهر وى کردند، گفتند: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها، تا نداء غیب درآمد که شما ظاهر و صورت بینید و ما نهایت کار دانیم، شما را نظر بر ظاهر معصیت است و حکم ما بر موجب باطن معرفت است، اگر ظاهر این خلیفه بزلتى گردى پذیرد یا فرزندان وى در دام کام گامى نهند، باطن آراسته ایشان و زبان پیراسته ایشان بحکم اعتذار و استغفار عذر آن جرم بخواهد و ما بشفاعت دلى مخلص بایمان، و زبانى مخلص بذکر رحمن، آن ظاهر ایشان از آن زلت فرو شوییم.
و اذا الحبیب اتى بذنب واحد
جاءت محاسنه بالف شفیع
و قال بعضهم فى صفة عباد الرحمن: العبادة حلیتهم و الفقر کرامتهم و طاعة اللَّه حلاوتهم و حبّ اللَّه لذتهم و الى اللَّه حاجتهم و التقوى زادهم و الهدى مرکبهم و القرآن حدیثهم و الذکر زینتهم و القناعة مالهم و العبادة کسبهم و الشیطان عدوّهم و الحق حارسهم و النهار عبرتهم و اللیل فکرتهم و الحیاة مرحلتهم و الموت منزلتهم و القبر حصنهم و الفردوس مسکنم و النظر الى رب العالمین منیتهم، هو خواص عباده الذین قال اللَّه تعالى: وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً. قوله: أُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا، یعطى الکثیر من عطائه و یعده قلیلا و یقبل الیسیر من طاعة العبد فیعدّه کثیرا عظیما یعطیهم فى الجنة القصور و ما فیها من الحور، ثمّ یقول: أُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا و یقبل الیسیر من العبد فقال: فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِینٍ. وَ یُلَقَّوْنَ فِیها تَحِیَّةً وَ سَلاماً. و در آثار منقول است که مؤمنان چون حق را جل جلاله بینند ابتدا حق بر ایشان سلام کند، دو دوست بعد از فرقت دراز چون بر هم رسند ابتدا آن یکى سلام کند که شوقش زیادت بود و الحق جل جلاله یقول: الا طال شوق الأبرار الى لقایى و انا الى لقائهم لاشدّ شوقا.
الالف لا یصبر عن الفه
اکثر من طریفة العین
و قد صبرنا عنکم مدّة
ما هکذا فعل محبّین
اى جوانمرد! نظاره کن اندر آن قبّهاى که بالاى وى بروشنایى اجرام آبگینهها روشن کنند. روا ندارد عقل که از آن یکى بىصانعى اندر محل خویش آرام گیرد.
پس این مواکب کواکب و این اختران ثواقب اندر مراتب فلک کى روا بود بىصنع قادرى و بىجبر قاهرى؟
تَبارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً. گفتهاند مراد از این آسمان، آسمان قرآن است که جمله اهل ایمان در ظل بیان وىاند و اندر حمایت دولت وى. روزگار دین میگذرانند، هر سورتى چون برجى هر آیتى چون درجى، هر کلمهاى چون دقیقهاى، هر حرفى بر مثال ثوانى اندر آسمان مثانى، آنجا در عالم صور سبع مبانى است و اینجا در عالم سور سبع مثانى. چنان که در شب هر که چشم بر ستاره دارد راه زمین وى گم نشود، هر که اندر شب فتنه از بیم شک و شبهت چشم دل بر ستاره آیت قرآن دارد، راه دینش گم نشود. آن آسمان صورت بچشم سر همین بین تا راه قدم بر خاک گم نشود و این آسمان سورت بچشم سرّ همى بین تا راه همم بحضرت پاک گم نشود.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً او آن خداوندست که فلک آفرید و مدت دور وى دو قسم گردانید: یک قسم از آن شب دیجور نهاد که اندر آن وقت، روى زمین بسان قیر شود، و قسم دیگر روز با نور نهاد که روى زمین بسان کافور شود، و هواى عالم مانند شعلههاى نور شود. آن شب تاریک را بماه منوّر کرد، و این روز روشن را بچراغ خورشید مطهّر و معطر کرد. شب تاریک مثال روزگار محنت است و این روز روشن نشان عهد دولت است. از روى اشارت میگوید: «اى کسانى که اندر روشنایى روز دولت آرام دارید ایمن مباشید که تاریکى شب محنت بر اثر است، و اى کسانى که اندر تاریکى شب محنت بىآرام بودهاید نومید مباشید که روشنایى روز دولت بر اثر است.
و گفتهاند که تاریکى شب نشان روز حشر و نشر است که احوال و اهوال آن روز عالم قیامت سیاه کرده. شرق و غرب دود دوزخ گرفته. رخسار ستارگان ماننده رویهاى مؤمنان در آن ظلمت قیامت مىتابد، مجره اندر هوا بر مثال نهر کوثر روان و شتابان. پس ظلمت شب نشان قیامت دان و ستارگان نشان رخسار مؤمنان و مجره نشان نهر کوثر و جمال ماه نشان رخسار محمد رسول اللَّه، چنان که در شب تاریک چون ماه رخسار بنماید عالم روشن شود و فلک گلشن گردد. خلق قیامت در ظلمت و زحمت باشند چون جمال آن مهتر عالم (ص) پیدا گردد اهل ایمان را سعادت و امان پدید آید.
قوله تعالى: وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً،
روى ابو برزة الاسلمى قال: قال رسول اللَّه (ص): «رأیت قوما من امتى ما خلقوا بعد و سیکونون فیما بعد الیوم، احبّهم و یحبّوننى یتناصحون و یتباذلون و یمشون بنور اللَّه فى الناس رویدا فى خفیّة و تقیّة، یسلمون من الناس و یسلم الناس منهم بصبرهم و حلمهم، قلوبهم بذکر اللَّه تطمئنّ و مساجدهم بصلاتهم یعمرون، یرحمون صغیرهم و یجلّون کبیرهم و یتواسون بینهم یعود غنیّهم على فقیرهم و قویّهم على ضعیفهم، یعودون مرضاهم و یتّبعون جنائزهم»، فقال رجل من القوم فى ذلک یرفقون برفیقهم. فالتفت الیه رسول اللَّه (ص) فقال: «کلّا انه لا رفیق لهم، هم خدّام انفسهم، هم اکرم على اللَّه من ان یوسّع علیهم لهوان الدنیا عند ربهم، ثم تلى رسول اللَّه (ص): وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً.
پارسى خبر آنست که مصطفى علیه السّلام گفت: قومى را دیدم از امت خویش، یعنى در مکاشفات و منازلات خویش یا در خواب، قومى که اشخاص و اشباح ایشان هنوز در بند خلقت نیامده بود، پرگار قدرت در دائره وجود ایشان هنوز بنگردیده، امروز وقت ظهور ایشان نیست تا روزگارى دیگر و زمانى دیگر که ارادت در رسد و مقادیر در مواقیت پیوندد، قومى که من ایشان را دوست دارم و ایشان مرا دوست دارند یود احدهم لو رآنى باهله و ماله، جوانمردانىاند که پیوسته یکدیگر را نیکى خواهند و آنچه دارند اگر مال بود و اگر جاه از یکدیگر دریغ ندارند و حق و حظّ خود بگذارند و حقوق برادران فرا پیش دارند، راهبرانند بحق که بنور اللَّه میروند، بچراغ هدى و شمع ایمان و نور یقین راه دین را گذاره میکنند، نرم نرم و آسان بىآزار میان خلق میروند، دلهاشان بذکر اللَّه آرام گرفته مسجدهاشان بنماز و عبادت آبادان داشته با پیران بحرمت و اجلال زیند، با کودکان برحمت و رأفت با همگان بمواسات و مراعات، توانگرشان ننگ ندارد بعیادت درویش شود، ضعیفان را بازجویند و بیماران را واپرسند و بتشییع جنازهها بیرون شوند. مردى گفت: یا رسول اللَّه ایشان که برین صفت و سیرت باشند مگر که بر بردگان و درم خریدگان خویش رفق کنند و آزرم دارند. رسول خدا گفت: کلّا نه چنانست که تو گفتى، که ایشان خود بردگان و درم خریدگان ندارند، و جز خویشتن کس را بر خدمت خویش ندارند، و نهپسندند، ایشان بر خداى عز و جل گرامىتر از آنند که ایشان را فرا دنیاى دنى خسیس دهد. آن گه رسول (ص) این آیت برخواند: وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً، خواص بندگان و رهیگان رحمان ایشاناند که خار اختیار در مجارى اقدار از قدمگاه خویش برکندند و سر نفس نصیب طلب بصمصام تواضع بیفکندند. لا جرم بمقام عبودیّت رسیدند. بندگان او بحقیقت ایشانند که پیوسته در گزارد فرمانند. از نصیب پاک و از اختیار دور و از خواست خود بیزار. در این عالم صد هزار عبد الرحمن و عبد الرزاق و عبد الوهاب بینى که یکى عبد اللَّه را نبینى، بلى بنام بینى بمعنى کم بینى، بندگى ایشان بنصیب آمیخته و بحظ خود آلوده، او که حق را جل جلاله بنصیب طلبد یا پرستد بنده نصیب است نه بنده او.
پیر بو على سیاه قدس اللَّه روحه گفت: اگر ترا گویند بهشت خواهى یا دو رکعت نماز، تو بهشت اختیار مکن نماز اختیار کن زیرا که بهشت نصیب تو است و نماز خدمت او.
موسى عمران (ع) که مکلّم حق بود و مکرّم حضرت عزت بود چون بنزدیک خضر آمد دو بار بر وى اعتراض کرد: یکى از بهر آن غلام کشتن، دیگر از بهر آن کشتى شکستن. چون نصیب در میان نبود خضر صبر همى کرد باز چون موسى بنصیب بجنبید و گفت: «لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً» خضر گفت: «هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ»، اکنون که بنصیب خود بازدید آمدى ما را با تو روى صحبت نیست، زیرا که در صحبت مزد شرط نیست.
پیر طریقت گفت: خداوند صحبت نه مزدور است. و مزدور بحقیقت مغرور است. تا مرد مزدور است از صحبت دور است، و تا مدعى است ممکورست، و تا امر را معظم است و نهى را محترم غرقه نورست. وَ عِبادُ الرَّحْمنِ بندگان رحمن بحقیقت ایشانند که بر ظاهر ایشان بند فرمانست در باطن ایشان نثار لطف رحمن است. بند فرمان بر ظاهر نشان خائفان است و نثار لطف رحمن در باطن نشان مقرّبان است.
آوردهاند که عیسى (ع) بسه کس برگذشت ایشان را دید ضعیف و نحیف گشته: ذبولى و نحولى بر ایشان ظاهر شده، ایشان را پرسید که سبب این نحول و نحافت شما چیست؟ گفتند: الخوف من النار. روح اللَّه گفت: حق على اللَّه ان یؤمن الخائف.
چون ازیشان درگذشت سه کس دیگر را دید ازیشان نحیفتر و ضعیفتر رویهایشان چون آیینهها از نور. گفت: چه چیز شما را باین حال آورد و چنین ضعیف کرد؟
گفتند: حبّ اللَّه عز و جل. روح اللَّه گفت: انتم المقربون، حال شما دیگرست و عشق شما دیگر، شما مقربان و دوستانید، گزیدگان و نزدیکانید. در اخبار وارد است که: «یا داود ذکرى للذاکرین و جنتى للمطیعین و زیارتى للشاکرین و انا خاصة للمحبین». در پرده دوستى کارها رود که آن همه بیرون از پرده دوستى تاوان بود، چنانستى که اللَّه گفتى ما ایشان را چون در وجود آوردیم و دانستیم که از ایشان عثرات و زلات بود نخست بساط محبت بگسترانیدیم و این نداء کرامت دادیم که: «یحبهم و یحبونه» تا آنچه ایشان کنند بحکم محبت ازیشان مرفوع و مدفوع بود. آن روز که جمال صفوت آدم (ع) از عالم غیب سر برآورد قدّى الفى، شکلى راست، نهادى مستقیم، ظاهر و باطن بهم پیوسته، اواصر عناصر او را بید قدرت بهم دربسته، دیدههاى فریشتگان از ظاهر جرم جسم وى اندر نگذشت و ندانستند که اندر قعر بحر سینه وى چه صدف است و در آن صدف چه درّ است. بحکم اختصار نظر در ظاهر وى کردند، گفتند: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها، تا نداء غیب درآمد که شما ظاهر و صورت بینید و ما نهایت کار دانیم، شما را نظر بر ظاهر معصیت است و حکم ما بر موجب باطن معرفت است، اگر ظاهر این خلیفه بزلتى گردى پذیرد یا فرزندان وى در دام کام گامى نهند، باطن آراسته ایشان و زبان پیراسته ایشان بحکم اعتذار و استغفار عذر آن جرم بخواهد و ما بشفاعت دلى مخلص بایمان، و زبانى مخلص بذکر رحمن، آن ظاهر ایشان از آن زلت فرو شوییم.
و اذا الحبیب اتى بذنب واحد
جاءت محاسنه بالف شفیع
و قال بعضهم فى صفة عباد الرحمن: العبادة حلیتهم و الفقر کرامتهم و طاعة اللَّه حلاوتهم و حبّ اللَّه لذتهم و الى اللَّه حاجتهم و التقوى زادهم و الهدى مرکبهم و القرآن حدیثهم و الذکر زینتهم و القناعة مالهم و العبادة کسبهم و الشیطان عدوّهم و الحق حارسهم و النهار عبرتهم و اللیل فکرتهم و الحیاة مرحلتهم و الموت منزلتهم و القبر حصنهم و الفردوس مسکنم و النظر الى رب العالمین منیتهم، هو خواص عباده الذین قال اللَّه تعالى: وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً. قوله: أُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا، یعطى الکثیر من عطائه و یعده قلیلا و یقبل الیسیر من طاعة العبد فیعدّه کثیرا عظیما یعطیهم فى الجنة القصور و ما فیها من الحور، ثمّ یقول: أُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا و یقبل الیسیر من العبد فقال: فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِینٍ. وَ یُلَقَّوْنَ فِیها تَحِیَّةً وَ سَلاماً. و در آثار منقول است که مؤمنان چون حق را جل جلاله بینند ابتدا حق بر ایشان سلام کند، دو دوست بعد از فرقت دراز چون بر هم رسند ابتدا آن یکى سلام کند که شوقش زیادت بود و الحق جل جلاله یقول: الا طال شوق الأبرار الى لقایى و انا الى لقائهم لاشدّ شوقا.
الالف لا یصبر عن الفه
اکثر من طریفة العین
و قد صبرنا عنکم مدّة
ما هکذا فعل محبّین
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، اسم من قرت به العیون، و تحقّقت به الظنون، له من العرش الى النون، و إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ اسم لمن لم یزل و لا یزال، موصوفا بوصف الجلال و نعت الجمال، سبحانه هو اللَّه الکبیر المتعال. نام خداوند ذو الجلال، قادر بر کمال، مفضل بانوال، موصوف بوصف جلال، منعوت بنعت جمال. خداوندى که بىوجود او وجود نه، بىفضل او شهود نه، بىلطف او سجود نه، بىخدمت او تن را نظام نه، بىنعت او جان را قوام نه، بىنظر او دل را زندگى نه، بىتوفیق او تن را بندگى نه. خداوندى که تاریخ ازل و ابد کم از بدایت اقبال او، و نعمت هر دو سراى کم از یک ذرّه شعاع آفتاب افضال او. انوار سعادت در بوستان بهشت یک قطره از دریاى نوال او و آثار شقاوت در زندان جحیم یک شرر از آتش جلال او. اى جوانمرد! اگر تو پندارى که هر کس را مسلّم است که به بستاخى قدم در سراپرده عزّت بسم اللَّه نهد، پنداشت خطاست. بجلال قدر بار خدا که صدق همه صدّیقان و اخلاص همه مخلصان و معرفت همه عارفان بر درگاه نقطه باء بسم اللَّه بحیرت ایستاده و چون حلقه بر در بمانده، که تا مگر اشراف دهند ایشان را بر انوار اسرار این نام، و هرگز ندادند و دست رد بسینه ایشان باز نهادند، که:
الذات و النّعت و الاسماء و الکلم
جلّت عن الفهم و الادراک لو علموا
طسم، الطاء اشارة الى طهارة عزه و تقدس علوه، و السین دلالة على سناء جبروته، و المیم دلالة على مجد جلاله فى آزاله. طا اشارت است بطهارت عز او، و سین اشارتست بسناء جبروت او، و میم اشارت است بمجد جلال او، خداوندى که روح دلها مهر او، آیین زمانها ذکر او، سور گوشها گفتار او، عید چشمها دیدار او، میعاد نواختها ضمان او، آسایش جانها عیان او، منزل جوانمردان کوى او، مقصود عارفان گفت و گوى او، نسیم وصل دمان از سوى او، همه ازو و همه باو، و خود همه او. قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ.
قوله: لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ، اى سیّد! این مشتى بیگانگان که مقهور سطوت و سیاست مااند و مطرود درگاه عزت مااند تو دل خویش چرا بایشان مشغول دارى و از ناگرویدن ایشان بر خود چرا رنج نهى؟ ایشان را بحکم ما تسلیم کن و دل خویش وا مهر و صحبت ما پرداز، هر آن دل که با مهر و صحبت ما آرام گرفت نیز غیرى را در آن دل جاى نبود. از سهل على مروزى پرسیدند که از کرامات که اللَّه با بنده کند کدام مه است، گفت: آن که دل او از غیر خود خالى دارد. جنید را پرسیدند که دل کى خوش بود؟ گفت: آن وقت که او در دل بود.
شیخ الاسلام گفت: او نه بذات در دل بود بلکه در دل یاد او بود و در سر مهر او بود و در جان نظاره او بود. اول مشاهده است دیدار دل، پس آن قرب دل، پس آن وجود دل، پس آن معاینه دل، پس آن استیلاء قرب بر دل، پس آن استهلاک دل در عیان و از وراء آن عبارت نتوان.
رکبت بحار الحبّ جهلا بقدرها
و تلک بحار لیس یطفوا غریقها
ما یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ، ما یجدد لهم شرعا و ما یرسل الیهم رسولا الا اعرضوا عن تأمّل برهانه و قابلوه بالتکذیب و لو انهم امعنوا النظر فى آیاتهم لاتّضح لهم صدقهم، و لکن المقسوم لهم من الخذلان فى سابق الحکم، یمنعهم من الایمان و التصدیق. اگر کافران نظر کردندى درین آیات، و در ایات قدرت و دلائل نبوت و لطائف حکمت که رب العزة در آسمان و زمین پیدا کرده و پیغامبران را بدان فرستاده، صدق انبیا بر ایشان ظاهر گشتى و از راه خلاف و گمان برخاستندى، لکن چه سود که حکم ازلى و نبایست الهى راه نظر بایشان فروبست تا بیکبارگى اعراض کردند و پیغام رسانان را دروغزن گرفتند و پیغام بدروغ داشتند، از آن که سزاى درگاه نبودند و شایستگى وصال نداشتند.
پیر طریقت گفت: در روى زمین نبایستهتر از او نیست که پندارد که بایسته است و ناپاکتر ازو نیست که پندارد که شسته است. دو چیز مىدرباید: نیازى از تو و یاریى ازو. نیازمند را ردّ نیست و در پس دیوار نیاز مگر نیست. عزیز اوست که بداغ اوست، و بر راه اوست که با چراغ اوست.
أَ وَ لَمْ یَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ کَمْ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ چند که ما رویانیدیم درین زمین از انواع نبات و فنون ریاحین، گل نسرین و بنفشه و یاسمین، میوههاى الوان با طعمهاى مختلف شکوفههاى رنگارنگ و بلگهاى گوناگون آن همه نشان قدرت اوست و آثار رحمت او و بیان حکمت او. آن گه گفت: إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً، اى فى ذلک آیات لمن استبصر و نظر و فکر همانست که جاى دیگر گفت: تَبْصِرَةً وَ ذِکْرى لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ.
وَ إِذْ نادى رَبُّکَ مُوسى (ع) تا آخر ورد قصه موسى است و فرستادن بفرعون.
موسى دانست که فرعون مردى است مغرور، ناپاک، سخت خصومت، و مىترسید که با وى کارى از پیش نشود، بهانهاى در پیش میآورد و در سخن مىآویخت، مانند کسى که از کارى استعفا جوید و استقالت خواهد، همى گفت: رَبِّ إِنِّی أَخافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ وَ یَضِیقُ صَدْرِی وَ لا یَنْطَلِقُ لِسانِی. خداوند من مىترسم که مرا دروغزن گیرند، آن گه دل من بتنگ آید و زبانم بسخن نرود. آن گه گفت: بار خدایا اکنون که ناچارست رفتن و حکمى است محتوم برادرم هارون شریک من ساز درین رسالت تا اگر اندوهى باید کشید بیکدیگر مىکشیم و اندوه و شادى خود با یکدیگر مىگوییم. بار خدایا و در حکم فرعون او را بر من خونى است و ترسم که مرا بکشند، اینست که گفت: فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ. برین نسق بهانهها مىآورد و ترس و بیم خویش اظهار میکرد تا رب العزة او را ایمن کرد، و از معونت و نصرت خود او را خبر داد و دل وى را بتأیید و نصرت قوت داد. گفت: کَلَّا فَاذْهَبا بِآیاتِنا إِنَّا مَعَکُمْ مُسْتَمِعُونَ، اى انى معکما بالنصرة و القوة و الکفایة و الرحمة، و الید تکون لکما و السلطان لکما دون غیرکما و انا اسمع ما تقولون و ما یقال لکم و ابصر ما یبصرون و ما تبصرون انتم.
الذات و النّعت و الاسماء و الکلم
جلّت عن الفهم و الادراک لو علموا
طسم، الطاء اشارة الى طهارة عزه و تقدس علوه، و السین دلالة على سناء جبروته، و المیم دلالة على مجد جلاله فى آزاله. طا اشارت است بطهارت عز او، و سین اشارتست بسناء جبروت او، و میم اشارت است بمجد جلال او، خداوندى که روح دلها مهر او، آیین زمانها ذکر او، سور گوشها گفتار او، عید چشمها دیدار او، میعاد نواختها ضمان او، آسایش جانها عیان او، منزل جوانمردان کوى او، مقصود عارفان گفت و گوى او، نسیم وصل دمان از سوى او، همه ازو و همه باو، و خود همه او. قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ.
قوله: لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ، اى سیّد! این مشتى بیگانگان که مقهور سطوت و سیاست مااند و مطرود درگاه عزت مااند تو دل خویش چرا بایشان مشغول دارى و از ناگرویدن ایشان بر خود چرا رنج نهى؟ ایشان را بحکم ما تسلیم کن و دل خویش وا مهر و صحبت ما پرداز، هر آن دل که با مهر و صحبت ما آرام گرفت نیز غیرى را در آن دل جاى نبود. از سهل على مروزى پرسیدند که از کرامات که اللَّه با بنده کند کدام مه است، گفت: آن که دل او از غیر خود خالى دارد. جنید را پرسیدند که دل کى خوش بود؟ گفت: آن وقت که او در دل بود.
شیخ الاسلام گفت: او نه بذات در دل بود بلکه در دل یاد او بود و در سر مهر او بود و در جان نظاره او بود. اول مشاهده است دیدار دل، پس آن قرب دل، پس آن وجود دل، پس آن معاینه دل، پس آن استیلاء قرب بر دل، پس آن استهلاک دل در عیان و از وراء آن عبارت نتوان.
رکبت بحار الحبّ جهلا بقدرها
و تلک بحار لیس یطفوا غریقها
ما یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ، ما یجدد لهم شرعا و ما یرسل الیهم رسولا الا اعرضوا عن تأمّل برهانه و قابلوه بالتکذیب و لو انهم امعنوا النظر فى آیاتهم لاتّضح لهم صدقهم، و لکن المقسوم لهم من الخذلان فى سابق الحکم، یمنعهم من الایمان و التصدیق. اگر کافران نظر کردندى درین آیات، و در ایات قدرت و دلائل نبوت و لطائف حکمت که رب العزة در آسمان و زمین پیدا کرده و پیغامبران را بدان فرستاده، صدق انبیا بر ایشان ظاهر گشتى و از راه خلاف و گمان برخاستندى، لکن چه سود که حکم ازلى و نبایست الهى راه نظر بایشان فروبست تا بیکبارگى اعراض کردند و پیغام رسانان را دروغزن گرفتند و پیغام بدروغ داشتند، از آن که سزاى درگاه نبودند و شایستگى وصال نداشتند.
پیر طریقت گفت: در روى زمین نبایستهتر از او نیست که پندارد که بایسته است و ناپاکتر ازو نیست که پندارد که شسته است. دو چیز مىدرباید: نیازى از تو و یاریى ازو. نیازمند را ردّ نیست و در پس دیوار نیاز مگر نیست. عزیز اوست که بداغ اوست، و بر راه اوست که با چراغ اوست.
أَ وَ لَمْ یَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ کَمْ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ چند که ما رویانیدیم درین زمین از انواع نبات و فنون ریاحین، گل نسرین و بنفشه و یاسمین، میوههاى الوان با طعمهاى مختلف شکوفههاى رنگارنگ و بلگهاى گوناگون آن همه نشان قدرت اوست و آثار رحمت او و بیان حکمت او. آن گه گفت: إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً، اى فى ذلک آیات لمن استبصر و نظر و فکر همانست که جاى دیگر گفت: تَبْصِرَةً وَ ذِکْرى لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ.
وَ إِذْ نادى رَبُّکَ مُوسى (ع) تا آخر ورد قصه موسى است و فرستادن بفرعون.
موسى دانست که فرعون مردى است مغرور، ناپاک، سخت خصومت، و مىترسید که با وى کارى از پیش نشود، بهانهاى در پیش میآورد و در سخن مىآویخت، مانند کسى که از کارى استعفا جوید و استقالت خواهد، همى گفت: رَبِّ إِنِّی أَخافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ وَ یَضِیقُ صَدْرِی وَ لا یَنْطَلِقُ لِسانِی. خداوند من مىترسم که مرا دروغزن گیرند، آن گه دل من بتنگ آید و زبانم بسخن نرود. آن گه گفت: بار خدایا اکنون که ناچارست رفتن و حکمى است محتوم برادرم هارون شریک من ساز درین رسالت تا اگر اندوهى باید کشید بیکدیگر مىکشیم و اندوه و شادى خود با یکدیگر مىگوییم. بار خدایا و در حکم فرعون او را بر من خونى است و ترسم که مرا بکشند، اینست که گفت: فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ. برین نسق بهانهها مىآورد و ترس و بیم خویش اظهار میکرد تا رب العزة او را ایمن کرد، و از معونت و نصرت خود او را خبر داد و دل وى را بتأیید و نصرت قوت داد. گفت: کَلَّا فَاذْهَبا بِآیاتِنا إِنَّا مَعَکُمْ مُسْتَمِعُونَ، اى انى معکما بالنصرة و القوة و الکفایة و الرحمة، و الید تکون لکما و السلطان لکما دون غیرکما و انا اسمع ما تقولون و ما یقال لکم و ابصر ما یبصرون و ما تبصرون انتم.
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ و این انیز دستى است ترا بر من که سپاس نهى بآن بر من أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرائِیلَ (۲۲) که قوم مرا به بندگى گرفتى تا من در میان شما بالیدم و در دست تو برآمدم.
قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمِینَ (۲۳) فرعون گفت: خداى جهانیان خود چه چیزست ؟
قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا (ع) گفت: خداوند آسمانها و زمینها و هر چه در میان آن، إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ (۲۴). اگر این سخن را بىگمان خواهید بود.
قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَ لا تَسْتَمِعُونَ (۲۵)، ایشان را گفت که گرد او بودند: نمىنیوشید؟
قالَ رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ (۲۶) گفت: خداوند شما و خداوند پدران پیشینیان شما.
قالَ إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ (۲۷) گفت: این رسول شما که بشما فرستادند براستى که دیوانه است.
قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَیْنَهُما گفت: خداوند دو نیمه جهان، جاى برآمد روز و فروشدن آن و آنچه میان آن، إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (۲۸) اگر مىدریابید.
قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَیْرِی گفت: اگر خدایى گیرى جز زمن، لَأَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونِینَ (۲۹) چنان کنم که از زندانیان باشى.
قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُکَ بِشَیْءٍ مُبِینٍ (۳۰) گفت: و اگر چیزى آرم بتو چیزى پیدا آشکارا.
قالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۳۱) گفت: پس بیار آن را اگر از راستگویانى.
فَأَلْقى عَصاهُ عصاى خویش را بیوکند فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ (۳۲) چون بنگریست آن مارى بود بزرگ آشکارا.
وَ نَزَعَ یَدَهُ و دست راست خویش بیرون کشید فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنَّاظِرِینَ (۳۳) آن دست او را دید سپید روشن تاونده نگرندگانرا.
قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ گفت: مهینان ایشان را که گرد بر گرد او بودند: إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ (۳۴) آن مرد براستى جادویى است استاد دانا.
یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِ میخواهد که بیرون کند شما را از زمین شما بجادویى خویش فَما ذا تَأْمُرُونَ (۳۵). چه فرمائید شما در کار او.
قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ گفتند با پس کن او را و برادر او را. وَ ابْعَثْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ (۳۶) و در شارستانهاى خویش فراهم آورندگان فرست.
یَأْتُوکَ بِکُلِّ سَحَّارٍ عَلِیمٍ (۳۷) تا بتو آرند هر جادویى دانا که هست.
فَجُمِعَ السَّحَرَةُ فراهم آورند جادوان، لِمِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ (۳۸) هنگام روزى را دانسته و نامزد کرده.
وَ قِیلَ لِلنَّاسِ و مردمان را گفتند هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ (۳۹) هستید شما آن را که فراهم آئید؟
لَعَلَّنا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ تا ما از آن سوى باشیم که جادوان از آن سویند، إِنْ کانُوا هُمُ الْغالِبِینَ (۴۰) اگر ایشان به آیند.
فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ چون جادوان آمدند قالُوا لِفِرْعَوْنَ فرعون را گفتند: أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ کُنَّا نَحْنُ الْغالِبِینَ (۴۱) ما را مزدى هست اگر ما به آییم؟
قالَ نَعَمْ وَ إِنَّکُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ (۴۲) گفت: آرى وانگه شما براستى که از نزدیک کردگان باشید.
قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ (۴۳) موسى گفت: ایشان را بیفکنید آنچه بخواهید افکند.
فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِیَّهُمْ بیفکندند رسنها و چوبهاى خویش، وَ قالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ (۴۴) و گفتند بخدایى فرعون که ما به آییم.
فَأَلْقى مُوسى عَصاهُ بیوکند موسى عصاى خویش، فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ (۴۵) تا که مىفروبرد تیز آنچه ایشان ساختند.
فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ (۴۶) جادوان را بیفکندند بر روى سجده بران.
قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ (۴۷).
رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ (۴۸). گفتند بگرویدیم بخداوند جهانیان خداوند موسى و هارون.
قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ گفت ایمان آوردید او را پیش از آن که دستورى دادم شما را؟، إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ جز زان نیست که مهتر و استادتر شما آمد و جادویى آموخت شما را، فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ.
که زود باشد که بدانید. لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ دستها و پاهاى شما را ببرم چپ و راست. وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ (۴۹) و شما را بیاویزم همگان.
قالُوا لا ضَیْرَ گفتند. گزند نیست، باک نیست. إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ (۵۰) ما با خداوند خویش گشتیم.
إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطایانا ما امیدواریم که بیامرزد ما را خداوند ما گناهان ما. أَنْ کُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِینَ (۵۱) آن گه که ما اوّل گرویدگان باشیم.
وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى و پیغام کردیم بموسى، أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی که بشب ببر بندگان مرا إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ (۵۲) تا ایشان از پس شما بیایند.
فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ (۵۳) فرعون در شارستانها مردم انگیزندگان فرستاد.
إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِیلُونَ (۵۴) گفت: اینان تنى چندند سخت اندک، وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ (۵۵) و ایشان ما را بدرد خشم آوردهاند.
وَ إِنَّا لَجَمِیعٌ حاذِرُونَ (۵۶) و ما انبوهیم هام پشت بهم ساخته.
فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ، وَ کُنُوزٍ (۵۷) بیرون آوردیم ایشان را از بهشتها و چشمههاى روان
و گنجها وَ مَقامٍ کَرِیمٍ (۵۸)، کَذلِکَ و جایگاههاى بناز
چنان وَ أَوْرَثْناها بَنِی إِسْرائِیلَ (۵۹) و فرا بنى اسرائیل دادیم از کشته بازمانده.
فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِینَ (۶۰) در پى ایشان نشستند تا برآمد آفتاب.
فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ چون هام دیدار شد هر دو گروه با یکدیگر، قالَ أَصْحابُ مُوسى إِنَّا لَمُدْرَکُونَ (۶۱) یاران موسى گفتند در ما رسیدند.
قالَ کَلَّا گفت موسى نه نه چنین نرسند، إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ (۶۲) خداوند من با من مرا راه مىنماید.
فَأَوْحَیْنا إِلى مُوسى أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ پیغام دادیم بموسى و فرمان که بعصاى خویش دریا بزن! فَانْفَلَقَ بشکافت دریا، فَکانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ (۶۳) تا هر پارهاى ازو چون کوهى بگشت بزرگ.
وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِینَ (۶۴) و تنگ درآوردیم آنجا دیگران را.
وَ أَنْجَیْنا مُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِینَ (۶۵) و رهانیدیم موسى را و هر که با وى بود همگان.
ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ (۶۶) پس بآب بکشتیم دیگران را.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً در آن عبرتى است، وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۶۷) و بیشتر مردمان گرونده نیستند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۶۸) و خداوند تو تواناى است مهربان.
قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمِینَ (۲۳) فرعون گفت: خداى جهانیان خود چه چیزست ؟
قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا (ع) گفت: خداوند آسمانها و زمینها و هر چه در میان آن، إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ (۲۴). اگر این سخن را بىگمان خواهید بود.
قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَ لا تَسْتَمِعُونَ (۲۵)، ایشان را گفت که گرد او بودند: نمىنیوشید؟
قالَ رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ (۲۶) گفت: خداوند شما و خداوند پدران پیشینیان شما.
قالَ إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ (۲۷) گفت: این رسول شما که بشما فرستادند براستى که دیوانه است.
قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَیْنَهُما گفت: خداوند دو نیمه جهان، جاى برآمد روز و فروشدن آن و آنچه میان آن، إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (۲۸) اگر مىدریابید.
قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَیْرِی گفت: اگر خدایى گیرى جز زمن، لَأَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونِینَ (۲۹) چنان کنم که از زندانیان باشى.
قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُکَ بِشَیْءٍ مُبِینٍ (۳۰) گفت: و اگر چیزى آرم بتو چیزى پیدا آشکارا.
قالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۳۱) گفت: پس بیار آن را اگر از راستگویانى.
فَأَلْقى عَصاهُ عصاى خویش را بیوکند فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ (۳۲) چون بنگریست آن مارى بود بزرگ آشکارا.
وَ نَزَعَ یَدَهُ و دست راست خویش بیرون کشید فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنَّاظِرِینَ (۳۳) آن دست او را دید سپید روشن تاونده نگرندگانرا.
قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ گفت: مهینان ایشان را که گرد بر گرد او بودند: إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ (۳۴) آن مرد براستى جادویى است استاد دانا.
یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِ میخواهد که بیرون کند شما را از زمین شما بجادویى خویش فَما ذا تَأْمُرُونَ (۳۵). چه فرمائید شما در کار او.
قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ گفتند با پس کن او را و برادر او را. وَ ابْعَثْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ (۳۶) و در شارستانهاى خویش فراهم آورندگان فرست.
یَأْتُوکَ بِکُلِّ سَحَّارٍ عَلِیمٍ (۳۷) تا بتو آرند هر جادویى دانا که هست.
فَجُمِعَ السَّحَرَةُ فراهم آورند جادوان، لِمِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ (۳۸) هنگام روزى را دانسته و نامزد کرده.
وَ قِیلَ لِلنَّاسِ و مردمان را گفتند هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ (۳۹) هستید شما آن را که فراهم آئید؟
لَعَلَّنا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ تا ما از آن سوى باشیم که جادوان از آن سویند، إِنْ کانُوا هُمُ الْغالِبِینَ (۴۰) اگر ایشان به آیند.
فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ چون جادوان آمدند قالُوا لِفِرْعَوْنَ فرعون را گفتند: أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ کُنَّا نَحْنُ الْغالِبِینَ (۴۱) ما را مزدى هست اگر ما به آییم؟
قالَ نَعَمْ وَ إِنَّکُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ (۴۲) گفت: آرى وانگه شما براستى که از نزدیک کردگان باشید.
قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ (۴۳) موسى گفت: ایشان را بیفکنید آنچه بخواهید افکند.
فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِیَّهُمْ بیفکندند رسنها و چوبهاى خویش، وَ قالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ (۴۴) و گفتند بخدایى فرعون که ما به آییم.
فَأَلْقى مُوسى عَصاهُ بیوکند موسى عصاى خویش، فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ (۴۵) تا که مىفروبرد تیز آنچه ایشان ساختند.
فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ (۴۶) جادوان را بیفکندند بر روى سجده بران.
قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ (۴۷).
رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ (۴۸). گفتند بگرویدیم بخداوند جهانیان خداوند موسى و هارون.
قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ گفت ایمان آوردید او را پیش از آن که دستورى دادم شما را؟، إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ جز زان نیست که مهتر و استادتر شما آمد و جادویى آموخت شما را، فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ.
که زود باشد که بدانید. لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ دستها و پاهاى شما را ببرم چپ و راست. وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ (۴۹) و شما را بیاویزم همگان.
قالُوا لا ضَیْرَ گفتند. گزند نیست، باک نیست. إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ (۵۰) ما با خداوند خویش گشتیم.
إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطایانا ما امیدواریم که بیامرزد ما را خداوند ما گناهان ما. أَنْ کُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِینَ (۵۱) آن گه که ما اوّل گرویدگان باشیم.
وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى و پیغام کردیم بموسى، أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی که بشب ببر بندگان مرا إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ (۵۲) تا ایشان از پس شما بیایند.
فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ (۵۳) فرعون در شارستانها مردم انگیزندگان فرستاد.
إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِیلُونَ (۵۴) گفت: اینان تنى چندند سخت اندک، وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ (۵۵) و ایشان ما را بدرد خشم آوردهاند.
وَ إِنَّا لَجَمِیعٌ حاذِرُونَ (۵۶) و ما انبوهیم هام پشت بهم ساخته.
فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ، وَ کُنُوزٍ (۵۷) بیرون آوردیم ایشان را از بهشتها و چشمههاى روان
و گنجها وَ مَقامٍ کَرِیمٍ (۵۸)، کَذلِکَ و جایگاههاى بناز
چنان وَ أَوْرَثْناها بَنِی إِسْرائِیلَ (۵۹) و فرا بنى اسرائیل دادیم از کشته بازمانده.
فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِینَ (۶۰) در پى ایشان نشستند تا برآمد آفتاب.
فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ چون هام دیدار شد هر دو گروه با یکدیگر، قالَ أَصْحابُ مُوسى إِنَّا لَمُدْرَکُونَ (۶۱) یاران موسى گفتند در ما رسیدند.
قالَ کَلَّا گفت موسى نه نه چنین نرسند، إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ (۶۲) خداوند من با من مرا راه مىنماید.
فَأَوْحَیْنا إِلى مُوسى أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ پیغام دادیم بموسى و فرمان که بعصاى خویش دریا بزن! فَانْفَلَقَ بشکافت دریا، فَکانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ (۶۳) تا هر پارهاى ازو چون کوهى بگشت بزرگ.
وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِینَ (۶۴) و تنگ درآوردیم آنجا دیگران را.
وَ أَنْجَیْنا مُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِینَ (۶۵) و رهانیدیم موسى را و هر که با وى بود همگان.
ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ (۶۶) پس بآب بکشتیم دیگران را.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً در آن عبرتى است، وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۶۷) و بیشتر مردمان گرونده نیستند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۶۸) و خداوند تو تواناى است مهربان.
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرائِیلَ، این آیت را دو تأویل گفتهاند: یکى آنست که در نوبت اول رفت که موسى (ع) بر وجه تهکم و انکار با فرعون گفت: و ایّة نعمة لک على فى ان عبّدت بنى اسرائیل و قتلت اولادهم ظلما و استعبدت ابوى حتى نشأت فیکم و لو لم تستعبدهم و لم تقتلهم کان لى من اهلى من یربینى و لم یلقونى فى الیم، فاى نعمة لک علىّ؟ باین قول وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ بر طریق استفهام است، یعنى او تلک نعمة، فحذف الف الاستفهام، کقوله: فَهُمُ الْخالِدُونَ. یعنى أ فهم الخالدون.
و قال الشاعر:
و قولها و الرّکاب واقفة
لم انس یوم الرّحیل وقفتها
و طرفها فى دموعها غرق
تترکنى هکذا و تنطلق
یعنى أ تترکنى؟ و قیل معناه تمنّ علىّ بالتربیة، و قد استعبدت قومى و من اهین قومه ذل. فتعبیدک بنى اسرائیل قد احبط احسانک الىّ.
تأویل دیگر آنست که موسى نعمت شناخت از فرعون بر خود و منّت پذیرفت و اقرار کرد، گفت: لعمرى هى نعمة ان عبّدت بنى اسرائیل و ربیتنى و لم تستعبدنى کاستعبادهم، لعمرى که این نعمتى است و ترا بر من منّت است که بنى اسرائیل را بردگان گرفتى و مرا برده نگرفتى. وجهى دیگر گفتهاند که این نعمت است و ترا بر من منّت است که بنى اسرائیل را بردگان گرفتى تا من گریختم و باین روز دولت و نبوت افتادم. فبهت فرعون و انقطع و اخذ فى کلام آخر.
فقال: وَ ما رَبُّ الْعالَمِینَ، اى ما صفته الرّب، هو المالک المدبر، و اذا اطلق یقتضى مالک الخلق اجمع، و العالمون اسم لما سوى اللَّه، و قیل اسم یقع على ذوى العلم من المخلوقین دون الجمادات. فرعون گفت: این خداى جهانیان که تو مىگویى من رسول اویم، صفت وى بگو تا خود چیست و از چه جنس است؟
موسى گفت: رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ، بانّ السماوات و الارض اجسام مصنوعة لا بدّ لها من رب، و الذى ادعوکم الیه ذلک الرب.
موسى در بیان جنسیّت نشد، دانست که اللَّه تعالى نه جنسى است از اجناس، بلکه در بیان ربوبیّت و صفات الاهیّت شد، گفت: آن خداوند که من شما را بر توحید او مىخوانم خداوند هفت آسمان و هفت زمین است، و هر چه در آن. اگر یقین میدانید که آن را ناچار کردگارى مىباید آن کردگار اوست جل جلاله.
قال فرعون لمن حوله من اشراف قومه و هم خمس مائة رجل اصحاب الاسورة: أَ لا تَسْتَمِعُونَ، فرعون با اشراف قوم خود نگرست، گفت: نمىنیوشید؟
تعجّب نمىکنید از این محال که موسى میگوید؟ و گفتهاند که: وَ ما رَبُّ الْعالَمِینَ، این «ما» بمعنى «من» است، کقوله: وَ السَّماءِ وَ ما بَناها، اى و من بناها، معنى همچنانست که جاى دیگر گفت: فَمَنْ رَبُّکُما یا مُوسى فرعون بر طریق استخفاف گفت: این خداى شما خود کیست تا نام او برند. جواب وى در سورة الدخان آمد بر قرائت بو جعفر: مِنْ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ کانَ عالِیاً مِنَ الْمُسْرِفِینَ فرعون خود کیست؟ ازین ناپاکى، گزافگویى، گزافکارى از جمله گزافکاران.
پس موسى در بیان حجّت بیفزود، گفت: رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ فرعون را گفت: تو که دعوى ربوبیّت میکنى و اینان که ترا مىپرستند همه آنید که گرفتار بلیّات و آفاتید، و بر شما سمات حدوث است، چنان که بر پدران شما بود، و آن گه ایشان دعوى ربوبیّت نکردند، دانستند که آن کس که در معرض آفات و بلیّات بود و بروى سمات حدوث بود، او خدایى را نشاید، تو از کجا دعوى ربوبیّت میکنى و همچون ایشانى و ازیشانى؟ نه که خداوند شما و خداوندان پدران شما یکى است جل جلاله و عظم شأنه؟. و قیل انّ فرعون کان یدعى الربوبیّة على اهل عصره و زمانه فلم یدع ذلک على من قبله، فبیّن بهذه الآیة انّ المستحقّ للربوبیة من هو رب اهل کلّ عصر و زمان.
پس فرعون از جواب درماند، روى با قوم خود کرد، گفت: إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ این رسول که بشما فرستادند دیوانه است سخنى میگوید بىحاصل، از عقل دور.
موسى در بیان عظمت حقّ بیفزود، گفت: رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَیْنَهُما إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ اگر شما عقل دارید و مىدریابید بدانید که این آفتاب که از مشرق برمىآید و بمغرب فرو شود آن را صانعى باید و کردگارى، آن صانع رب العالمین است، که شما صفت وى از من مىپرسید.
فرعون چون حجّت بر خود لازم دید در آن مناظره از عجز خود بترسید، سخن با تهدید گردانید، گفت: لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَیْرِی لَأَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونِینَ، و کان سجنه اشد من قتله، لانه کان یعذّب المسجونین بانواع التعذیب.
موسى چون تهدّد فرعون دید او را برفق با انصاف و بیان حجّت خواند، گفت: أَ وَ لَوْ جِئْتُکَ بِشَیْءٍ مُبِینٍ، یعنى او تفعل ذلک، و ان اتیتک على ما اقول بحجة بیّنة، و اگر من حجتى روشن آرم بر درستى قول خویش و معجزتى آشکارا نمایم که بر عقلها غلبه کند مرا هم محبوس کنى؟ فرعون گفت: فَأْتِ بِهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ بأنّک رسول رب العالمین الینا. و فى ید موسى عصا من شجر الآس من الجنة. قال ابن عباس: کان آدم جاء بالعصا من الجنة فلما مات آدم قبضها جبرئیل و دفعها الى موسى باللیل حین توجه الى مدین.
قال موسى لفرعون: ما هذه بیدى قال فرعون: هذه عصا، فَأَلْقاها موسى من یده فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ، یعنى حیّة ذکرا اصفرا شعر العنق عظیما، ملأ الدار، قائما على ذنبه، یتلمظ على فرعون و قومه یرعبهم. یقال الثعبان العظیم الطویل و هو اعظم الحیّات. و قال فى موضع آخر: کَأَنَّها جَانٌّ، و الجان الصغیر من الحیات و لا تناقض فیه، لانّ خلقها خلق الثعبان العظیم و اهتزازها و حرکتها و خفّتها کاهتزاز الجانّ. و قوله مُبِینٌ، اى بیّن ظاهر انه ثعبان لا لبس فیه و یحتمل ان یکون مبیّنا صحة دعواه.
فرعون چون دید که عصا مار گشت و قصد آن دارد که فرعون را فرو برد، موسى ذنب وى گرفت و در دست وى عصا گشت، هم چنان که بود. فرعون گفت: هل من آیة غیرها بیرون ازین دیگر آیت دارى؟ موسى دست راست خویش بیرون کرد و فرا فرعون نمود. گفت: این چیست؟ گفت: دست. آن گه زیر بازوى چپ خویش کرد و باز بیرون آورد روشن و سپید آن را شعاع بود همچون آفتاب رخشان و درفشان.
فرعون با اشراف قوم خود نگرست. گفت: إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ. اینست جادوى استاد دانا. الساحر المحتال بما یوهم الاعجاز اینجا گفت: قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ، یعنى فرعون با اشراف قوم گفت: إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ و در سورة الاعراف گفت: قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ، یعنى اشراف قوم فرعون گفتند: إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ وجه جمع آنست که نخست فرعون گفت: با ایشان که حاضر بودند در مجلس وى، و ایشان همان باز گفتند با قومى که غائب بودند.
یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِ، اى یرید ان یوقع العداوة و الفرقة بینکم حتى یحارب بعضکم بعضا، و حتى یخرجکم من دیارکم و یتغلب علیکم.
و قیل لم یرد اخراج القبط انما اراد اخراج بنى اسرائیل، الا تراه یقول: أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنِی إِسْرائِیلَ و تقدیره: یخرج خدمکم و مهّانکم من بنى اسرائیل من ارض مصر الى ارض الشام، و اذا اخرجهم فکانما اخرجکم. فَما ذا تَأْمُرُونَ، هذا من المؤامرة لا من الامر، اى ما ذا تشیرون به علىّ. فرعون در کار موسى با مهینان قوم خویش مشاورت کرد و ندانست آن بدبخت که آن کس که دعوى ربوبیّت کند از مشاورت دیگران مستغنى باید، که ربوبیّت و مشاورت بهم راست نیایند.
ایشان جواب دادند که: أَرْجِهْ وَ أَخاهُ، اى اخرهما و لا تقتلهما حتى تنظر ما امرهما: وَ ابْعَثْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ، یعنى فرق الشرط فى الاعصار و البلدان و اقطار مملکتک، فیجمعوا لک السحرة و العلماء منهم، فیعارضوه بمثل سحره و یتّضح للعامة کذبه. فرعون قصد آن داشت که موسى را بکشد، اشراف قوم وى گفتند: او را مکش تا آن گه که مردمان را معلوم گردد که او دروغزن است، جادوان را گرد کن تا همچون سحر وى سحر آرند و بر وى غلبه کنند و دروغ و سحر وى پیدا گردد و آن گه تو معذور باشى در قتل وى، در آن زمان جادوان سخت فراخ بود که فرعون در ممالک خویش در هر شهرى جادوان داشت ایشان را ساخته از بهر کارهاى معظم که در پیش آید.
فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ، و هو یوم الزینة. قال ابن عباس: وافق ذلک یوم السبت فى اوّل یوم من السنة، و هذا یوم النیروز و قال ابن زید: اجتماعهم للمیقات بالاسکندریة و اختلاف الروایات فى عدد السحرة و بیان هذه القصه سبق فى سورة طه و الاعراف. و قیل للناس، یعنى للعامة والدهما و الرعاع من اهل مملکته.
هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ لتنظروا الى ما یفعل الفریقان و لمن یکون الغلبة لموسى او للسحرة لعلنا نتّبع السحرة، اى اذا غلبناه و اطلع الناس على سحره و ظهرت فضیحته حینئذ نتّبع السحرة، و نقتل موسى و فرعون و هکذا غالب ظنّنا. آن گه که سحره حاضر شدند و فریقتین بر هم رسیدند فرعون رعایاى خود همه جمع کرد و ظنّ وى چنان بود که موسى مغلوب خواهد گشت، یعنى که تا مردم او را بینند و سحر و دروغ وى معلوم گردد و آن گه بر دیدار مردم، موسى و برادر را بکشد، چنان که جادوان گفتند و حکم کردند.
فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ فرعون للموعد قالُوا له: أَ إِنَّ لَنا العطاء عندک و الجزاء على اعمالنا بالخیر ان کنّا نحن الغالبین لموسى؟
قالَ: نَعَمْ، ان غلبتم اعطیناکم الاجر الذى سألتموه و نریدکم ما لم تسألوه ان تکونوا من المختصین الذین یقربون من مجالسنا، و کان ذلک عنده من اعظم المراتب.
قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ، تریدون ان تلقوا، ظاهر الکلام امر و معناه التّهاون فى الامر و ترک المبالاة بهم و بافعالهم .
فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِیَّهُمْ. قیل کان مع کلّ واحد منهم حبل و عصا ملطخة بالزیبق، فجعلت ترتهش و تتحرک حتى خیّل الى موسى من سحرهم انها تسعى.
وَ قالُوا مقسمین بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ، اى بعظمة فرعون. هذا کقوله تعالى: وَ ما أَنْتَ عَلَیْنا بِعَزِیزٍ، اى بعظیم. إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ لموسى. ایشان عصاها و رسنها بر ان صفت بیوکندند، بچشم موسى و دیگران چنان مىنمود که آن همه مارانند و بموسى نهیب مىبردند. موسى در خویشتن بترسید از آن سحر ایشان و انما خاف خوف طباع فنسى الوحى فذکره جبرئیل (ع)، و هو على یمینه تلک الساعة، جبرئیل او را گفت: یا موسى چه ترسى؟ الق ما فى یمینک تلقف ما صنعوا. عصاى خویش بیفکن تا آن همه ساز و کید ایشان که ساختهاند فرو برد.
فَأَلْقى مُوسى عَصاهُ فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ التلقف تناول الشیء بالفم بسرعة، ما یَأْفِکُونَ اى ما یوهمون به الانقلاب زورا و بطلانا.
فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ، اى فألقى الذین کانوا سحرة قبل سجودهم ساجدین، و السجود الخضوع بإلقاء الوجه على الارض القاهم عرفان الحق.
قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ، رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ، قالَ: آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ. مضى تفسیره قوله فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ، هذه اللام التی فى سوف لام التوکید و القسم التی یدخل على الفعل، مثل قوله: إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ و یدل على قسم مضمر، و انّما دخلت على سوف لان سوف لمّا لزمت الفعل صار دخول اللام علیها کانه على الفعل، و یقال: انّ اللام مع التوکید تفید الحال و سوف للاستقبال فکیف جمعت بینهما؟ فالجواب: لتقریب هذه المستقبل حتى کانه فى الحال، و انما قال: لَأُقَطِّعَنَّ بلفظ التفعیل لکثرة الایدى و الارجل، کما تقول: فتحت الباب و فتحت الأبواب، و قطع الخلاف ان یقطع الید الیمنى و الرجل الیسرى، و ذلک زمانة من جانبى البدن، وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ.
قال المفسرون: علقهم عن جذوع النخل حتى ماتوا. قال هاهنا و فى طه: وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ على معنى اجمع علیکم التقطیع و التصلیب. و قال فى الاعراف: ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فوقّت و اوقع المهلة لیکون هذا التصلیب لعذابهم اشد.
قالُوا لا ضَیْرَ إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ، لا ضیر مصدر ضاره یضیره ضیرا. اذا ضرّه، اى لا یضرّنا ما صنعت بنا إِنَّا إِلى رَبِّنا راجعون یجازینا بصبرنا على عقوبتک ایّانا و ثباتنا على التوحید. و فى الآیة دلالة على ان الانسان ان یظهر الحق و ان خاف القتل.
إِنَّا نَطْمَعُ، اى نرجو أَنْ یَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطایانا السالفة أَنْ کُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِینَ، اى لاجل ان کنا اول المؤمنین من القبط قومک. و قیل اول المؤمنین فى هذه الحالة عند ظهور الآیة.
وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی، ابن جریح گفت حق تعالى جبرئیل را فرستاد بموسى که بنى اسرائیل را جمع کن و ایشان را فرماى تا هر چهار خاندان با یک خانه شوند و آن گه بر در آن خانه نشانى کنند از خون جدا یا که فریشتگان از آسمان خواهند آمد باهل مصر تا ابکار ایشان را بکشند، و هر خانهاى که بر در وى این علامت خون باشد در آنجا نشوند، و حق جل جلاله این قتل بآن فرمود تا دیگر روز قبطیان بدفن ایشان مشغول شوند و بنى اسرائیل که از مقام برخاستهاند در پیش افتند، و نیز فرمود: اخبزوا خبزا فطیرا فانه اسرع لکم، نان که پزید از بهر زاد راه فطیر پزید تا زودتر بر آید و واپس نمایند، بنى اسرائیل بفرمان اللَّه آن شب برفتند سوى بحر، و عدد ایشان ششصد هزار و هفتاد هزار بود، هارون بر مقدّمه لشکر و موسى بر ساقه ایشان، بامداد روز یکشنبه قبطیان بدفن ابکار مشغول شدند، و فرعون آن روز فرمود تا خیل و حشم وى همه جمع آمدند و دیگر روز روز دوشنبه فرا پى بنى اسرائیل نشستند. هامان بر مقدمه لشکر با دو هزار بار هزار سوار و فرعون در کوکبه خویش با پنج هزار بار هزار سوار، اینست که رب العالمین گفت: إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ شما آنید که ایشان از پس شما بخواهند آمد: فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ، اى بعث فرعون فى بلاد مملکته نقباء یحشرون العساکر و یجمعون الجیوش لطلب موسى (ع) و من معه من بنى اسرائیل، فلما حضروا قال: إِنَّ هؤُلاءِ، یعنى بنى اسرائیل، لَشِرْذِمَةٌ، اى طائفة قَلِیلُونَ و هم ستمائة الف و سبعون الفا و جمع قلیل کما یجمع الواحد فیقال هؤلاء الواحدون. وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ، اى مغضوبون بمخالفتهم دیننا و قتلهم ابکارنا و ذهابهم باموالنا التی استعاروها و خروجهم من ارضنا بغیر اذن منا.
وَ إِنَّا لَجَمِیعٌ حاذِرُونَ، بالالف کوفى و شامى من بقى حذرون بغیر الف، و هما لغتان، یقال رجل حاذر و حذر، و قیل الحذر المتیقّظ المتحفّظ الذى لا یترک الحزم، و الحاذر المستعد ذو أداة و قوة و سلاح، و المعنى نحن جمیع اذا اتبعناهم وثقنا بغلبتهم.
فَأَخْرَجْناهُمْ من مصر مِنْ جَنَّاتٍ، اى ارض ذات بساتین و انهار جاریة.
وَ کُنُوزٍ، یعنى الاموال الظاهرة من الذهب و الفضة، انما سمى کنزا لانه لم یعط حق اللَّه منه و کل مال لا یعطى حق اللَّه منه فهو کنز، و ان کان ظاهرا، وَ مَقامٍ کَرِیمٍ، یعنى المساکن الحسان و المجالس الرفیعه من مجالس الملوک. کَذلِکَ، یعنى کذلک حالهم، و اورثنا ارضهم و دیارهم بَنِی إِسْرائِیلَ فانهم رجعوا بعد غرق العدوّ الى مصر و سکنوا دیارهم و اخذوا اموالهم.
قوله: فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِینَ، راجع الى قوله: إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ، یعنى اتبعهم و لحقهم فرعون و قومه وقت شروق الشمس، یقال اتبعه و تبعه اذا خرج خلفه مقتصّا اثره و اتبعه اذا جعله قدوة مُشْرِقِینَ، اى داخلین فى وقت شروق الشمس و شروقها طلوعها، و اشراقها إضاءتها وقت الضحا ، یقال: اشرق و اصبح و امسى و اظهر اذا حصل فى الشروق و الصباح و المساء و الظهیرة.
قوله: فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ، اى اما صار احدهما مرأى من الآخر فوقعت الاعین على الاعین، یعنى بنى اسرائیل و القبط. قالَ بنو اسرائیل: إِنَّا لَمُدْرَکُونَ، هذا فرعون و جنوده قد لحقونا من ورائنا و هذا البحر امامنا لا منفذ لنا فیه.
قالَ موسى کَلَّا، یعنى ارتدعوا و انزجروا عن هذه المقالة فانهم لا یدرکوننا إِنَّ مَعِی رَبِّی ناصرى و حافظى و منجینى من فرعون و قومه سَیَهْدِینِ الى طریق النجاة منهم. موسى این سخن از بهر آن گفت که از جبرئیل شنیده بود آن گه که از مصر بیرون آمد، گفت: موعد ما بینى و بینک البحر، وعدهگاه ما شط بحر نیل است. دانست که رب العزه مخرج وى آنجا پدید کند. روى عن عبد اللَّه بن سلام انّ موسى لما انتهى الى البحر قال: «یا من کان قبل کل شىء و المکون لکل شىء و الکائن بعد کل شىء اجعل لنا مخرجا.
فاوحى اللَّه الیه: أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ. و عن عبد اللَّه بن مسعود قال: قال رسول اللَّه (ص): «الا اعلمک الکلمات التی قالهن موسى حین انفلق البحر»؟ قلت بلى قال: «قل اللهم لک الحمد و الیک المشتکى و بک المستغاث و انت المستعان و لا حول و لا قوة الا باللّه».
قال ابن مسعود: فما ترکتهن منذ سمعتهن من النبى (ص).
ابن جریح گفت: چون موسى بشط بحر رسید بادى عظیم برخاست و موج در دریا افتاد چندان که کوه کوه یوشع گفت: یا مکلم اللَّه این امرت؟ اى آن کس که حق جل جلاله با تو سخن گفته تا کجا خواهى رفت و کجات فرمودهاند که باشى؟
گفت: تا اینجا. یوشع گفت: اینک دریا در پیش و دشمن از پس، کار ما چون خواهد بود؟ موسى گفت: آرى بگشاید کار ما گشاینده کار، و یوشع آن ساعت اسب خویش در آب راند و سنب اسب تر نشد اما دیگرى در آب راند و بآب فرو شد. موسى آن ساعت درماند، جبرئیل آمد و گفت: اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ دریا بزن بعصاى خویش.
موسى عصا بزد و دریا شکافته شد. و دوازده راه در میان دریا پیدا شد، هر راهى دو فرسنگ طول آن و دو فرسنگ عرض آن، اینست که رب العالمین گفت: فَانْفَلَقَ فَکانَ کُلُّ فِرْقٍ، اى کل مفروق من الماء کالجبل العظیم. از راست و چپ آن راهها آب ایستاده بود همچون کوههاى عظیم، و در میان آن روزنها گشاده تا همه یکدیگر را میدیدند. موسى ایشان را گفت: ادخلوا البحر فى هذه الطرق در روید در دریا باین راهها ایشان گفتند راهها تر است ترسیم که پایهاى ما بگل فرو شود، رب العالمین باد صبا فرو گشاد تا آن راهها خشک کردند، فذلک قوله: فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً. پس چون موسى و بنى اسرائیل همه از دریا بیرون آمدند موسى میخواست که دریا بحال خود باز شود از بیم آنکه فرعون و قبطیان بآن راهها درآیند و بایشان در رسند، فرمان آمد که: یا موسى اترک البحر رهوا صفوفا ساکنة فانّ فرعون و قومه جند مغرقون: گفتهاند که فرعون چون آن راهها دید در میان دریا خواست که در شود دلیل وى گفت: مرو که این راه پرخطر است و ما هرگز در دریا این راه ندیدهایم اگر در خشک زمین برویم راه سه روزه است و هم بایشان رسیم.
فرعون گفت: الا ترون هذا الدلیل ما یقول؟ و انّ البحر انما یبس فرقا منّى و أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى. نمىبینید که این دلیل چه میگوید مگر نمیدانید که این دریا خود از بیم من چنین شکافته شد و خشک گشت، و این کلمه آن روز میگفت که: أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى، دلیل همان سخن دیگر بار باز گفت و او را بترسانید. فرعون همت کرد که بازگردد. جبرئیل بر اسب مادیان در پیش ایستاد و در دریا راند و اسب فرعون سر بکشید و قبطیان هم چنان درشدند و میکائیل از پس ایشان همىراند ایشان را تا همه در دریا شدند و دریا بفرمان حق بهم باز افتاد.
اینست که رب العالمین گفت: وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِینَ، معنى ازلفنا جمعنا و منه لیلة المزدلفة اى الجمع. و قیل ازلفنا، اى قربناهم الى الهلاک و قدّمناهم الى البحر.
وَ أَنْجَیْنا مُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِینَ ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ. آوردهاند که آن روز که موسى نجات یافت و دشمن وى غرق گشت روز دوشنبه بود دهم ماه محرّم و موسى آن روز روزه داشت شکران نعمت را.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً، اى انّ فیما فعل اللَّه بموسى و قومه و انجائه ایّاهم من فرعون و قومه و فى انفراق البحر لهم و امساک اجزاء الماء فى الهواء و تغریق فرعون و قومه لَآیَةً بینة على توحید اللَّه و قدرته على ما یشاء. وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ، اى الناس مع هذا البرهان الظاهر و السلطان القاهر و الامر المعجز ما آمن اکثرهم.
و قیل فى سابق علمى لم یکن اکثرهم مؤمنین. قال مقاتل: لم یؤمن من اهل مصر غیر آسیة امرأة فرعون و جزبیل المؤمن و مریم بنت ناموشا التی دلّت على عظام یوسف.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ لا یمتنع علیه من اراد الانتقام منه، الرَّحِیمُ لمن تاب الیه ان یعاقبه على ما سلف قبل توبته. روى عن مقاتل بن سلیمان قال کان موسى (ع) فى مصر ثلاثین سنة فلما قتل النفس خرج الى مدین هاربا على رجلیه فى الصیف بغیر زاد، فکان راعیا فى مدین عشر سنین، ثمّ بعثه اللَّه رسولا و هو ابن اربعین سنة، ثمّ دعا قومه ثلاثین سنة، ثم قطع البحر فعاش خمسین سنة، فمات و هو ابن عشرین و مائة سنة.
و قال الشاعر:
و قولها و الرّکاب واقفة
لم انس یوم الرّحیل وقفتها
و طرفها فى دموعها غرق
تترکنى هکذا و تنطلق
یعنى أ تترکنى؟ و قیل معناه تمنّ علىّ بالتربیة، و قد استعبدت قومى و من اهین قومه ذل. فتعبیدک بنى اسرائیل قد احبط احسانک الىّ.
تأویل دیگر آنست که موسى نعمت شناخت از فرعون بر خود و منّت پذیرفت و اقرار کرد، گفت: لعمرى هى نعمة ان عبّدت بنى اسرائیل و ربیتنى و لم تستعبدنى کاستعبادهم، لعمرى که این نعمتى است و ترا بر من منّت است که بنى اسرائیل را بردگان گرفتى و مرا برده نگرفتى. وجهى دیگر گفتهاند که این نعمت است و ترا بر من منّت است که بنى اسرائیل را بردگان گرفتى تا من گریختم و باین روز دولت و نبوت افتادم. فبهت فرعون و انقطع و اخذ فى کلام آخر.
فقال: وَ ما رَبُّ الْعالَمِینَ، اى ما صفته الرّب، هو المالک المدبر، و اذا اطلق یقتضى مالک الخلق اجمع، و العالمون اسم لما سوى اللَّه، و قیل اسم یقع على ذوى العلم من المخلوقین دون الجمادات. فرعون گفت: این خداى جهانیان که تو مىگویى من رسول اویم، صفت وى بگو تا خود چیست و از چه جنس است؟
موسى گفت: رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ، بانّ السماوات و الارض اجسام مصنوعة لا بدّ لها من رب، و الذى ادعوکم الیه ذلک الرب.
موسى در بیان جنسیّت نشد، دانست که اللَّه تعالى نه جنسى است از اجناس، بلکه در بیان ربوبیّت و صفات الاهیّت شد، گفت: آن خداوند که من شما را بر توحید او مىخوانم خداوند هفت آسمان و هفت زمین است، و هر چه در آن. اگر یقین میدانید که آن را ناچار کردگارى مىباید آن کردگار اوست جل جلاله.
قال فرعون لمن حوله من اشراف قومه و هم خمس مائة رجل اصحاب الاسورة: أَ لا تَسْتَمِعُونَ، فرعون با اشراف قوم خود نگرست، گفت: نمىنیوشید؟
تعجّب نمىکنید از این محال که موسى میگوید؟ و گفتهاند که: وَ ما رَبُّ الْعالَمِینَ، این «ما» بمعنى «من» است، کقوله: وَ السَّماءِ وَ ما بَناها، اى و من بناها، معنى همچنانست که جاى دیگر گفت: فَمَنْ رَبُّکُما یا مُوسى فرعون بر طریق استخفاف گفت: این خداى شما خود کیست تا نام او برند. جواب وى در سورة الدخان آمد بر قرائت بو جعفر: مِنْ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ کانَ عالِیاً مِنَ الْمُسْرِفِینَ فرعون خود کیست؟ ازین ناپاکى، گزافگویى، گزافکارى از جمله گزافکاران.
پس موسى در بیان حجّت بیفزود، گفت: رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ فرعون را گفت: تو که دعوى ربوبیّت میکنى و اینان که ترا مىپرستند همه آنید که گرفتار بلیّات و آفاتید، و بر شما سمات حدوث است، چنان که بر پدران شما بود، و آن گه ایشان دعوى ربوبیّت نکردند، دانستند که آن کس که در معرض آفات و بلیّات بود و بروى سمات حدوث بود، او خدایى را نشاید، تو از کجا دعوى ربوبیّت میکنى و همچون ایشانى و ازیشانى؟ نه که خداوند شما و خداوندان پدران شما یکى است جل جلاله و عظم شأنه؟. و قیل انّ فرعون کان یدعى الربوبیّة على اهل عصره و زمانه فلم یدع ذلک على من قبله، فبیّن بهذه الآیة انّ المستحقّ للربوبیة من هو رب اهل کلّ عصر و زمان.
پس فرعون از جواب درماند، روى با قوم خود کرد، گفت: إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ این رسول که بشما فرستادند دیوانه است سخنى میگوید بىحاصل، از عقل دور.
موسى در بیان عظمت حقّ بیفزود، گفت: رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَیْنَهُما إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ اگر شما عقل دارید و مىدریابید بدانید که این آفتاب که از مشرق برمىآید و بمغرب فرو شود آن را صانعى باید و کردگارى، آن صانع رب العالمین است، که شما صفت وى از من مىپرسید.
فرعون چون حجّت بر خود لازم دید در آن مناظره از عجز خود بترسید، سخن با تهدید گردانید، گفت: لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَیْرِی لَأَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونِینَ، و کان سجنه اشد من قتله، لانه کان یعذّب المسجونین بانواع التعذیب.
موسى چون تهدّد فرعون دید او را برفق با انصاف و بیان حجّت خواند، گفت: أَ وَ لَوْ جِئْتُکَ بِشَیْءٍ مُبِینٍ، یعنى او تفعل ذلک، و ان اتیتک على ما اقول بحجة بیّنة، و اگر من حجتى روشن آرم بر درستى قول خویش و معجزتى آشکارا نمایم که بر عقلها غلبه کند مرا هم محبوس کنى؟ فرعون گفت: فَأْتِ بِهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ بأنّک رسول رب العالمین الینا. و فى ید موسى عصا من شجر الآس من الجنة. قال ابن عباس: کان آدم جاء بالعصا من الجنة فلما مات آدم قبضها جبرئیل و دفعها الى موسى باللیل حین توجه الى مدین.
قال موسى لفرعون: ما هذه بیدى قال فرعون: هذه عصا، فَأَلْقاها موسى من یده فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ، یعنى حیّة ذکرا اصفرا شعر العنق عظیما، ملأ الدار، قائما على ذنبه، یتلمظ على فرعون و قومه یرعبهم. یقال الثعبان العظیم الطویل و هو اعظم الحیّات. و قال فى موضع آخر: کَأَنَّها جَانٌّ، و الجان الصغیر من الحیات و لا تناقض فیه، لانّ خلقها خلق الثعبان العظیم و اهتزازها و حرکتها و خفّتها کاهتزاز الجانّ. و قوله مُبِینٌ، اى بیّن ظاهر انه ثعبان لا لبس فیه و یحتمل ان یکون مبیّنا صحة دعواه.
فرعون چون دید که عصا مار گشت و قصد آن دارد که فرعون را فرو برد، موسى ذنب وى گرفت و در دست وى عصا گشت، هم چنان که بود. فرعون گفت: هل من آیة غیرها بیرون ازین دیگر آیت دارى؟ موسى دست راست خویش بیرون کرد و فرا فرعون نمود. گفت: این چیست؟ گفت: دست. آن گه زیر بازوى چپ خویش کرد و باز بیرون آورد روشن و سپید آن را شعاع بود همچون آفتاب رخشان و درفشان.
فرعون با اشراف قوم خود نگرست. گفت: إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ. اینست جادوى استاد دانا. الساحر المحتال بما یوهم الاعجاز اینجا گفت: قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ، یعنى فرعون با اشراف قوم گفت: إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ و در سورة الاعراف گفت: قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ، یعنى اشراف قوم فرعون گفتند: إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ وجه جمع آنست که نخست فرعون گفت: با ایشان که حاضر بودند در مجلس وى، و ایشان همان باز گفتند با قومى که غائب بودند.
یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِ، اى یرید ان یوقع العداوة و الفرقة بینکم حتى یحارب بعضکم بعضا، و حتى یخرجکم من دیارکم و یتغلب علیکم.
و قیل لم یرد اخراج القبط انما اراد اخراج بنى اسرائیل، الا تراه یقول: أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنِی إِسْرائِیلَ و تقدیره: یخرج خدمکم و مهّانکم من بنى اسرائیل من ارض مصر الى ارض الشام، و اذا اخرجهم فکانما اخرجکم. فَما ذا تَأْمُرُونَ، هذا من المؤامرة لا من الامر، اى ما ذا تشیرون به علىّ. فرعون در کار موسى با مهینان قوم خویش مشاورت کرد و ندانست آن بدبخت که آن کس که دعوى ربوبیّت کند از مشاورت دیگران مستغنى باید، که ربوبیّت و مشاورت بهم راست نیایند.
ایشان جواب دادند که: أَرْجِهْ وَ أَخاهُ، اى اخرهما و لا تقتلهما حتى تنظر ما امرهما: وَ ابْعَثْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ، یعنى فرق الشرط فى الاعصار و البلدان و اقطار مملکتک، فیجمعوا لک السحرة و العلماء منهم، فیعارضوه بمثل سحره و یتّضح للعامة کذبه. فرعون قصد آن داشت که موسى را بکشد، اشراف قوم وى گفتند: او را مکش تا آن گه که مردمان را معلوم گردد که او دروغزن است، جادوان را گرد کن تا همچون سحر وى سحر آرند و بر وى غلبه کنند و دروغ و سحر وى پیدا گردد و آن گه تو معذور باشى در قتل وى، در آن زمان جادوان سخت فراخ بود که فرعون در ممالک خویش در هر شهرى جادوان داشت ایشان را ساخته از بهر کارهاى معظم که در پیش آید.
فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ، و هو یوم الزینة. قال ابن عباس: وافق ذلک یوم السبت فى اوّل یوم من السنة، و هذا یوم النیروز و قال ابن زید: اجتماعهم للمیقات بالاسکندریة و اختلاف الروایات فى عدد السحرة و بیان هذه القصه سبق فى سورة طه و الاعراف. و قیل للناس، یعنى للعامة والدهما و الرعاع من اهل مملکته.
هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ لتنظروا الى ما یفعل الفریقان و لمن یکون الغلبة لموسى او للسحرة لعلنا نتّبع السحرة، اى اذا غلبناه و اطلع الناس على سحره و ظهرت فضیحته حینئذ نتّبع السحرة، و نقتل موسى و فرعون و هکذا غالب ظنّنا. آن گه که سحره حاضر شدند و فریقتین بر هم رسیدند فرعون رعایاى خود همه جمع کرد و ظنّ وى چنان بود که موسى مغلوب خواهد گشت، یعنى که تا مردم او را بینند و سحر و دروغ وى معلوم گردد و آن گه بر دیدار مردم، موسى و برادر را بکشد، چنان که جادوان گفتند و حکم کردند.
فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ فرعون للموعد قالُوا له: أَ إِنَّ لَنا العطاء عندک و الجزاء على اعمالنا بالخیر ان کنّا نحن الغالبین لموسى؟
قالَ: نَعَمْ، ان غلبتم اعطیناکم الاجر الذى سألتموه و نریدکم ما لم تسألوه ان تکونوا من المختصین الذین یقربون من مجالسنا، و کان ذلک عنده من اعظم المراتب.
قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ، تریدون ان تلقوا، ظاهر الکلام امر و معناه التّهاون فى الامر و ترک المبالاة بهم و بافعالهم .
فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِیَّهُمْ. قیل کان مع کلّ واحد منهم حبل و عصا ملطخة بالزیبق، فجعلت ترتهش و تتحرک حتى خیّل الى موسى من سحرهم انها تسعى.
وَ قالُوا مقسمین بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ، اى بعظمة فرعون. هذا کقوله تعالى: وَ ما أَنْتَ عَلَیْنا بِعَزِیزٍ، اى بعظیم. إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ لموسى. ایشان عصاها و رسنها بر ان صفت بیوکندند، بچشم موسى و دیگران چنان مىنمود که آن همه مارانند و بموسى نهیب مىبردند. موسى در خویشتن بترسید از آن سحر ایشان و انما خاف خوف طباع فنسى الوحى فذکره جبرئیل (ع)، و هو على یمینه تلک الساعة، جبرئیل او را گفت: یا موسى چه ترسى؟ الق ما فى یمینک تلقف ما صنعوا. عصاى خویش بیفکن تا آن همه ساز و کید ایشان که ساختهاند فرو برد.
فَأَلْقى مُوسى عَصاهُ فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ التلقف تناول الشیء بالفم بسرعة، ما یَأْفِکُونَ اى ما یوهمون به الانقلاب زورا و بطلانا.
فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ، اى فألقى الذین کانوا سحرة قبل سجودهم ساجدین، و السجود الخضوع بإلقاء الوجه على الارض القاهم عرفان الحق.
قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ، رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ، قالَ: آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ. مضى تفسیره قوله فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ، هذه اللام التی فى سوف لام التوکید و القسم التی یدخل على الفعل، مثل قوله: إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ و یدل على قسم مضمر، و انّما دخلت على سوف لان سوف لمّا لزمت الفعل صار دخول اللام علیها کانه على الفعل، و یقال: انّ اللام مع التوکید تفید الحال و سوف للاستقبال فکیف جمعت بینهما؟ فالجواب: لتقریب هذه المستقبل حتى کانه فى الحال، و انما قال: لَأُقَطِّعَنَّ بلفظ التفعیل لکثرة الایدى و الارجل، کما تقول: فتحت الباب و فتحت الأبواب، و قطع الخلاف ان یقطع الید الیمنى و الرجل الیسرى، و ذلک زمانة من جانبى البدن، وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ.
قال المفسرون: علقهم عن جذوع النخل حتى ماتوا. قال هاهنا و فى طه: وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ على معنى اجمع علیکم التقطیع و التصلیب. و قال فى الاعراف: ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فوقّت و اوقع المهلة لیکون هذا التصلیب لعذابهم اشد.
قالُوا لا ضَیْرَ إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ، لا ضیر مصدر ضاره یضیره ضیرا. اذا ضرّه، اى لا یضرّنا ما صنعت بنا إِنَّا إِلى رَبِّنا راجعون یجازینا بصبرنا على عقوبتک ایّانا و ثباتنا على التوحید. و فى الآیة دلالة على ان الانسان ان یظهر الحق و ان خاف القتل.
إِنَّا نَطْمَعُ، اى نرجو أَنْ یَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطایانا السالفة أَنْ کُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِینَ، اى لاجل ان کنا اول المؤمنین من القبط قومک. و قیل اول المؤمنین فى هذه الحالة عند ظهور الآیة.
وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی، ابن جریح گفت حق تعالى جبرئیل را فرستاد بموسى که بنى اسرائیل را جمع کن و ایشان را فرماى تا هر چهار خاندان با یک خانه شوند و آن گه بر در آن خانه نشانى کنند از خون جدا یا که فریشتگان از آسمان خواهند آمد باهل مصر تا ابکار ایشان را بکشند، و هر خانهاى که بر در وى این علامت خون باشد در آنجا نشوند، و حق جل جلاله این قتل بآن فرمود تا دیگر روز قبطیان بدفن ایشان مشغول شوند و بنى اسرائیل که از مقام برخاستهاند در پیش افتند، و نیز فرمود: اخبزوا خبزا فطیرا فانه اسرع لکم، نان که پزید از بهر زاد راه فطیر پزید تا زودتر بر آید و واپس نمایند، بنى اسرائیل بفرمان اللَّه آن شب برفتند سوى بحر، و عدد ایشان ششصد هزار و هفتاد هزار بود، هارون بر مقدّمه لشکر و موسى بر ساقه ایشان، بامداد روز یکشنبه قبطیان بدفن ابکار مشغول شدند، و فرعون آن روز فرمود تا خیل و حشم وى همه جمع آمدند و دیگر روز روز دوشنبه فرا پى بنى اسرائیل نشستند. هامان بر مقدمه لشکر با دو هزار بار هزار سوار و فرعون در کوکبه خویش با پنج هزار بار هزار سوار، اینست که رب العالمین گفت: إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ شما آنید که ایشان از پس شما بخواهند آمد: فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ، اى بعث فرعون فى بلاد مملکته نقباء یحشرون العساکر و یجمعون الجیوش لطلب موسى (ع) و من معه من بنى اسرائیل، فلما حضروا قال: إِنَّ هؤُلاءِ، یعنى بنى اسرائیل، لَشِرْذِمَةٌ، اى طائفة قَلِیلُونَ و هم ستمائة الف و سبعون الفا و جمع قلیل کما یجمع الواحد فیقال هؤلاء الواحدون. وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ، اى مغضوبون بمخالفتهم دیننا و قتلهم ابکارنا و ذهابهم باموالنا التی استعاروها و خروجهم من ارضنا بغیر اذن منا.
وَ إِنَّا لَجَمِیعٌ حاذِرُونَ، بالالف کوفى و شامى من بقى حذرون بغیر الف، و هما لغتان، یقال رجل حاذر و حذر، و قیل الحذر المتیقّظ المتحفّظ الذى لا یترک الحزم، و الحاذر المستعد ذو أداة و قوة و سلاح، و المعنى نحن جمیع اذا اتبعناهم وثقنا بغلبتهم.
فَأَخْرَجْناهُمْ من مصر مِنْ جَنَّاتٍ، اى ارض ذات بساتین و انهار جاریة.
وَ کُنُوزٍ، یعنى الاموال الظاهرة من الذهب و الفضة، انما سمى کنزا لانه لم یعط حق اللَّه منه و کل مال لا یعطى حق اللَّه منه فهو کنز، و ان کان ظاهرا، وَ مَقامٍ کَرِیمٍ، یعنى المساکن الحسان و المجالس الرفیعه من مجالس الملوک. کَذلِکَ، یعنى کذلک حالهم، و اورثنا ارضهم و دیارهم بَنِی إِسْرائِیلَ فانهم رجعوا بعد غرق العدوّ الى مصر و سکنوا دیارهم و اخذوا اموالهم.
قوله: فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِینَ، راجع الى قوله: إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ، یعنى اتبعهم و لحقهم فرعون و قومه وقت شروق الشمس، یقال اتبعه و تبعه اذا خرج خلفه مقتصّا اثره و اتبعه اذا جعله قدوة مُشْرِقِینَ، اى داخلین فى وقت شروق الشمس و شروقها طلوعها، و اشراقها إضاءتها وقت الضحا ، یقال: اشرق و اصبح و امسى و اظهر اذا حصل فى الشروق و الصباح و المساء و الظهیرة.
قوله: فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ، اى اما صار احدهما مرأى من الآخر فوقعت الاعین على الاعین، یعنى بنى اسرائیل و القبط. قالَ بنو اسرائیل: إِنَّا لَمُدْرَکُونَ، هذا فرعون و جنوده قد لحقونا من ورائنا و هذا البحر امامنا لا منفذ لنا فیه.
قالَ موسى کَلَّا، یعنى ارتدعوا و انزجروا عن هذه المقالة فانهم لا یدرکوننا إِنَّ مَعِی رَبِّی ناصرى و حافظى و منجینى من فرعون و قومه سَیَهْدِینِ الى طریق النجاة منهم. موسى این سخن از بهر آن گفت که از جبرئیل شنیده بود آن گه که از مصر بیرون آمد، گفت: موعد ما بینى و بینک البحر، وعدهگاه ما شط بحر نیل است. دانست که رب العزه مخرج وى آنجا پدید کند. روى عن عبد اللَّه بن سلام انّ موسى لما انتهى الى البحر قال: «یا من کان قبل کل شىء و المکون لکل شىء و الکائن بعد کل شىء اجعل لنا مخرجا.
فاوحى اللَّه الیه: أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ. و عن عبد اللَّه بن مسعود قال: قال رسول اللَّه (ص): «الا اعلمک الکلمات التی قالهن موسى حین انفلق البحر»؟ قلت بلى قال: «قل اللهم لک الحمد و الیک المشتکى و بک المستغاث و انت المستعان و لا حول و لا قوة الا باللّه».
قال ابن مسعود: فما ترکتهن منذ سمعتهن من النبى (ص).
ابن جریح گفت: چون موسى بشط بحر رسید بادى عظیم برخاست و موج در دریا افتاد چندان که کوه کوه یوشع گفت: یا مکلم اللَّه این امرت؟ اى آن کس که حق جل جلاله با تو سخن گفته تا کجا خواهى رفت و کجات فرمودهاند که باشى؟
گفت: تا اینجا. یوشع گفت: اینک دریا در پیش و دشمن از پس، کار ما چون خواهد بود؟ موسى گفت: آرى بگشاید کار ما گشاینده کار، و یوشع آن ساعت اسب خویش در آب راند و سنب اسب تر نشد اما دیگرى در آب راند و بآب فرو شد. موسى آن ساعت درماند، جبرئیل آمد و گفت: اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ دریا بزن بعصاى خویش.
موسى عصا بزد و دریا شکافته شد. و دوازده راه در میان دریا پیدا شد، هر راهى دو فرسنگ طول آن و دو فرسنگ عرض آن، اینست که رب العالمین گفت: فَانْفَلَقَ فَکانَ کُلُّ فِرْقٍ، اى کل مفروق من الماء کالجبل العظیم. از راست و چپ آن راهها آب ایستاده بود همچون کوههاى عظیم، و در میان آن روزنها گشاده تا همه یکدیگر را میدیدند. موسى ایشان را گفت: ادخلوا البحر فى هذه الطرق در روید در دریا باین راهها ایشان گفتند راهها تر است ترسیم که پایهاى ما بگل فرو شود، رب العالمین باد صبا فرو گشاد تا آن راهها خشک کردند، فذلک قوله: فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً. پس چون موسى و بنى اسرائیل همه از دریا بیرون آمدند موسى میخواست که دریا بحال خود باز شود از بیم آنکه فرعون و قبطیان بآن راهها درآیند و بایشان در رسند، فرمان آمد که: یا موسى اترک البحر رهوا صفوفا ساکنة فانّ فرعون و قومه جند مغرقون: گفتهاند که فرعون چون آن راهها دید در میان دریا خواست که در شود دلیل وى گفت: مرو که این راه پرخطر است و ما هرگز در دریا این راه ندیدهایم اگر در خشک زمین برویم راه سه روزه است و هم بایشان رسیم.
فرعون گفت: الا ترون هذا الدلیل ما یقول؟ و انّ البحر انما یبس فرقا منّى و أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى. نمىبینید که این دلیل چه میگوید مگر نمیدانید که این دریا خود از بیم من چنین شکافته شد و خشک گشت، و این کلمه آن روز میگفت که: أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى، دلیل همان سخن دیگر بار باز گفت و او را بترسانید. فرعون همت کرد که بازگردد. جبرئیل بر اسب مادیان در پیش ایستاد و در دریا راند و اسب فرعون سر بکشید و قبطیان هم چنان درشدند و میکائیل از پس ایشان همىراند ایشان را تا همه در دریا شدند و دریا بفرمان حق بهم باز افتاد.
اینست که رب العالمین گفت: وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِینَ، معنى ازلفنا جمعنا و منه لیلة المزدلفة اى الجمع. و قیل ازلفنا، اى قربناهم الى الهلاک و قدّمناهم الى البحر.
وَ أَنْجَیْنا مُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِینَ ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ. آوردهاند که آن روز که موسى نجات یافت و دشمن وى غرق گشت روز دوشنبه بود دهم ماه محرّم و موسى آن روز روزه داشت شکران نعمت را.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً، اى انّ فیما فعل اللَّه بموسى و قومه و انجائه ایّاهم من فرعون و قومه و فى انفراق البحر لهم و امساک اجزاء الماء فى الهواء و تغریق فرعون و قومه لَآیَةً بینة على توحید اللَّه و قدرته على ما یشاء. وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ، اى الناس مع هذا البرهان الظاهر و السلطان القاهر و الامر المعجز ما آمن اکثرهم.
و قیل فى سابق علمى لم یکن اکثرهم مؤمنین. قال مقاتل: لم یؤمن من اهل مصر غیر آسیة امرأة فرعون و جزبیل المؤمن و مریم بنت ناموشا التی دلّت على عظام یوسف.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ لا یمتنع علیه من اراد الانتقام منه، الرَّحِیمُ لمن تاب الیه ان یعاقبه على ما سلف قبل توبته. روى عن مقاتل بن سلیمان قال کان موسى (ع) فى مصر ثلاثین سنة فلما قتل النفس خرج الى مدین هاربا على رجلیه فى الصیف بغیر زاد، فکان راعیا فى مدین عشر سنین، ثمّ بعثه اللَّه رسولا و هو ابن اربعین سنة، ثمّ دعا قومه ثلاثین سنة، ثم قطع البحر فعاش خمسین سنة، فمات و هو ابن عشرین و مائة سنة.
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ إِبْراهِیمَ (۶۹). برخوان بر ایشان خبر ابراهیم.
إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ آن گاه که گفت پدر خویش را ما تَعْبُدُونَ (۷۰) چیست که مىپرستید؟
قالُوا نَعْبُدُ أَصْناماً گفتند بتان مىپرستیم فَنَظَلُّ لَها عاکِفِینَ (۷۱) همیشه بآن بازنشستهایم.
قالَ هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ (۷۲) گفت هیچ بشما نیوشند چون خوانید.
أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ (۷۳)، یا بکار آیند شما را یا گزایند.
قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا کَذلِکَ یَفْعَلُونَ (۷۴) گفتند نه آنست که ما پدران خویش را چنان یافتیم که مىکردند مىتراشیدند و مىپرستیدند.
قالَ گفت أَ فَرَأَیْتُمْ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ (۷۵) بینید آنچه مىپرستید.
أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ (۷۶) شما و پدران شما.
فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ (۷۷) ایشان دشمن منند و هر پرستندهاى مگر خداوند جهانیان.
الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ (۷۸) آن خداوند که او آفرید مرا و راه مینماید.
وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ (۷۹) و او که مىخوراند و مىآشاماند مرا.
وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ (۸۰) و چون بیمار شوم آسان میرهاند مرا.
وَ الَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ (۸۱) و اوست که مىمیراند مرا و باز زنده کند مرا.
وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ (۸۲) و اوست که مىبیوسم که بیامرزد مرا گناه من روز پاداش و شمار و داورى.
رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً خداوند من مرا دانش و نامهاى بخش و دینى که درآموزم و بآن کار رانم وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ (۸۳) و مرا بنیکان دررسان.
وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ (۸۴) و مرا نام نیکو و ستایش راست ده در پسینان.
وَ اجْعَلْنِی مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیمِ (۸۵) و مرا از میراث بران بهشت با ناز کن.
وَ اغْفِرْ لِأَبِی و بیامرز پدر مرا إِنَّهُ کانَ مِنَ الضَّالِّینَ (۸۶) که از گمشدگان و بىراهان بود.
وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ (۸۷) و مرا شرم زده مکن آن روز که برانگیزانند.
یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ (۸۸) آن روز که کار نیاید نه مال و نه پسران.
إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ (۸۹) مگر که او باللّه آید یا دلى رسته از شرک.
وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ (۹۰) آن روز که نزدیک آرند بهشت پرهیزکاران را.
وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغاوِینَ (۹۱) و آن روز که بیرون آرند آشکارا آتش بىراهان را و نافرمانبرداران را.
وَ قِیلَ لَهُمْ و ایشان را گویند أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ (۹۲) مِنْ دُونِ اللَّهِ کجااند آنچه مىپرستیدید
فرود از اللَّه هَلْ یَنْصُرُونَکُمْ شما را امروز بکار آیند، یارى دهنده أَوْ یَنْتَصِرُونَ (۹۳) یا خود با ما تازید.
فَکُبْکِبُوا فِیها نگونسار در افکنند در آتش هُمْ وَ الْغاوُونَ (۹۴) آن پرستیدگان را و آن بیراهان که ایشان را مىپرستیدند.
وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ (۹۵) و سپاه ابلیس همگان.
قالُوا وَ هُمْ فِیها یَخْتَصِمُونَ (۹۶) و گویند یکدیگر را در آتش بچنگو گرى.
تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۹۷) بخدا که نبودیم ما مگر در گمراهى آشکارا.
إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ (۹۸) که شما را که بتانید مىهمسان داشتیم با خداوند جهانیان.
وَ ما أَضَلَّنا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ (۹۹) و بىراه نکرد ما را مگر بدان پدران و مهتران.
فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ (۱۰۰) نه ما را از شفیعان کسى.
وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ (۱۰۱) و نه دوستى با ما گرم.
فَلَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً چه بودى ما را اگر ما را بازگشت بودى با دنیا.
فَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۱۰۲) ما از گرویدگان بودیمى.
وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۰۳) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً درین عبرتى پیداست و پندى آشکارا.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۱۰۴) و خداوند تو تواناست مهربان.
إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ آن گاه که گفت پدر خویش را ما تَعْبُدُونَ (۷۰) چیست که مىپرستید؟
قالُوا نَعْبُدُ أَصْناماً گفتند بتان مىپرستیم فَنَظَلُّ لَها عاکِفِینَ (۷۱) همیشه بآن بازنشستهایم.
قالَ هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ (۷۲) گفت هیچ بشما نیوشند چون خوانید.
أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ (۷۳)، یا بکار آیند شما را یا گزایند.
قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا کَذلِکَ یَفْعَلُونَ (۷۴) گفتند نه آنست که ما پدران خویش را چنان یافتیم که مىکردند مىتراشیدند و مىپرستیدند.
قالَ گفت أَ فَرَأَیْتُمْ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ (۷۵) بینید آنچه مىپرستید.
أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ (۷۶) شما و پدران شما.
فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ (۷۷) ایشان دشمن منند و هر پرستندهاى مگر خداوند جهانیان.
الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ (۷۸) آن خداوند که او آفرید مرا و راه مینماید.
وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ (۷۹) و او که مىخوراند و مىآشاماند مرا.
وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ (۸۰) و چون بیمار شوم آسان میرهاند مرا.
وَ الَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ (۸۱) و اوست که مىمیراند مرا و باز زنده کند مرا.
وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ (۸۲) و اوست که مىبیوسم که بیامرزد مرا گناه من روز پاداش و شمار و داورى.
رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً خداوند من مرا دانش و نامهاى بخش و دینى که درآموزم و بآن کار رانم وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ (۸۳) و مرا بنیکان دررسان.
وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ (۸۴) و مرا نام نیکو و ستایش راست ده در پسینان.
وَ اجْعَلْنِی مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیمِ (۸۵) و مرا از میراث بران بهشت با ناز کن.
وَ اغْفِرْ لِأَبِی و بیامرز پدر مرا إِنَّهُ کانَ مِنَ الضَّالِّینَ (۸۶) که از گمشدگان و بىراهان بود.
وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ (۸۷) و مرا شرم زده مکن آن روز که برانگیزانند.
یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ (۸۸) آن روز که کار نیاید نه مال و نه پسران.
إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ (۸۹) مگر که او باللّه آید یا دلى رسته از شرک.
وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ (۹۰) آن روز که نزدیک آرند بهشت پرهیزکاران را.
وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغاوِینَ (۹۱) و آن روز که بیرون آرند آشکارا آتش بىراهان را و نافرمانبرداران را.
وَ قِیلَ لَهُمْ و ایشان را گویند أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ (۹۲) مِنْ دُونِ اللَّهِ کجااند آنچه مىپرستیدید
فرود از اللَّه هَلْ یَنْصُرُونَکُمْ شما را امروز بکار آیند، یارى دهنده أَوْ یَنْتَصِرُونَ (۹۳) یا خود با ما تازید.
فَکُبْکِبُوا فِیها نگونسار در افکنند در آتش هُمْ وَ الْغاوُونَ (۹۴) آن پرستیدگان را و آن بیراهان که ایشان را مىپرستیدند.
وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ (۹۵) و سپاه ابلیس همگان.
قالُوا وَ هُمْ فِیها یَخْتَصِمُونَ (۹۶) و گویند یکدیگر را در آتش بچنگو گرى.
تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۹۷) بخدا که نبودیم ما مگر در گمراهى آشکارا.
إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ (۹۸) که شما را که بتانید مىهمسان داشتیم با خداوند جهانیان.
وَ ما أَضَلَّنا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ (۹۹) و بىراه نکرد ما را مگر بدان پدران و مهتران.
فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ (۱۰۰) نه ما را از شفیعان کسى.
وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ (۱۰۱) و نه دوستى با ما گرم.
فَلَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً چه بودى ما را اگر ما را بازگشت بودى با دنیا.
فَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۱۰۲) ما از گرویدگان بودیمى.
وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۰۳) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً درین عبرتى پیداست و پندى آشکارا.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۱۰۴) و خداوند تو تواناست مهربان.
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ یعنى اتل یا محمد على اهل مکه، خبر ابراهیم إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ و اىّ شىء تعبدون؟
قالُوا نَعْبُدُ هذه الاصنام التی ترانا مقیمین على عبادتها و هى اثنان و سبعون صنما من ذهب و فضة و حدید و نحاس و خشب و انّما قال: فَنَظَلُّ لانهم کانوا یعبدونها بالنهار دون اللیل.
قالَ لهم ابراهیم: هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ اى هل یسمعون دعائکم و هل یجیبکم اذ تدعونها.
أَوْ هل یَنْفَعُونَکُمْ فى شیء اذ عبدتموها او یضرّونکم بشىء اذ لم تعبدونها.
قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا کَذلِکَ یَفْعَلُونَ یعبدون الاصنام فاتبعناهم، انّما کنى عنهم بکنایة العقلاء لانّه کان فى جملة المعبودین من یعقل کالملائکة و شیاطین الانس و الجنّ.
قالَ ابراهیم منکرا على آبائهم فى عبادتها أَ فَرَأَیْتُمْ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ.
أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی و انا منهم برىء، یرید بالعدوّ الاصنام و عبادها لتصحّ العداوة، فانّ العداوة لا تصحّ من الجماد. و قیل انّهم عدوّ لى. یرید الاصنام، و المعنى انّهم عدوّ لى لو عبدتهم فى القیامة کما قال تعالى: کَلَّا سَیَکْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا. قال الفرّاء: هذا من المقلوب و المعنى انّى عدوّ لهم اعادیهم و لا اعبدهم لانّ من عادینه عاداک و وحّد عدوّا لانّ فعولا صنعت للمبالغة و الکثرة فقام مقام الجمع.
و قیل معناه کلّ معبود لکم عدوّ لى الا ربّ العالمین یجوز ان یکون الاستثناء منقطعا بمعنى لکن، فیتمّ الکلام عند قوله فانّهم عدوّ لى ثم قال لکن رب العالمین لیس بعدوّ لى کقوله: إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ منکم فکلوا. قال الزجاج الاستثناء صحیح متصل لانّهم و ان انکروا العبادة المعروفة لم ینکروا انّه خالقهم و رازقهم و لهذا قال تعالى: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فکانوا بهذا عابدین فصحّ الاستثناء.
و قیل من کان جاحدا للَّه عابد له من حیث انّ اثر العبودیة فیه ظاهر، فالاستثناء صحیح.
و قیل الا بمعنى دون کقوله: لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى.
ثم ذکر ابراهیم رب العالمین فقال الَّذِی خَلَقَنِی فى الدنیا على فطرته فَهُوَ یَهْدِینِ فى الآخرة الى جنته. و قیل الَّذِی خَلَقَنِی و لم اک شیئا فهو یهدینى الى الرشاد اذ عبدته و لم اشرک به شیئا.
وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ یرزقنى و یربّینى، یطعمنى اى طعام شاء و یسقینى اى شراب شاء. و دخل «هو» فى هذه الکلمات للتخصیص کما یقول: زید هو الضارب عمروا اذا کان هناک من یدّعى انّ غیر زید ضربه.
وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ یبرؤنى من المرض اضاف ابراهیم المرض الى نفسه و ان کان من اللَّه سبحانه لانّ قومه کانوا یعدّونه عیبا، فاستعمل حسن الادب کقول الخضر: فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها و قال: فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما. و قیل یشبه هذا ان یکون شاکیا للَّه عزّ و جلّ لو اضاف المرض الیه، فلذلک اضاف الى نفسه. و قال جعفر الصادق (ع) اذا مرضت بالذنوب شفانى بالتوبة.
وَ الَّذِی یُمِیتُنِی اذا شاء ثُمَّ یُحْیِینِ اذا اراد بعد الممات. ادخل ثُمَّ لانّ بینهما تراخیا، و انّما اراد بذلک الاحتجاج علیهم لانّ الالاهیة لا تصلح الا لمن یقدر على هذه الاشیاء.
وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ، اى الذى ارجو ان یستر لى خطیئتى یوم الحساب، و المجازاة. این آیت دلیلیست که بر انبیا صغائر زلات رود اگر چه از کبائر معصوم باشند. و زلّت ابراهیم سه کلمه بود یکى آنست که گفت: إِنِّی سَقِیمٌ دیگر: بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ سوم: ساره را گفت: هذه اختى. قال مقاتل: ان ابراهیم کذب ثلاث کذبات و اخطأ ثلاث خطیات و ابتلى ثلاث و اسقط سقطة.
امّا الکذب فحین قال: هذه اختى و حین قال: إِنِّی سَقِیمٌ و حین قال: بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ و امّا الخطیئات الثلاث قوله للزهرة: هذا رَبِّی و للقمر: هذا رَبِّی و للشمس: هذا رَبِّی، و امّا البلیات فحین قذف فى النّار و الختان و ذبح ابنه، و اسقط سقطة حین قال: اغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کانَ مِنَ الضَّالِّینَ. و گفتهاند أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی گناهان امّت میخواهد کقوله تعالى: لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ.
و قیل تعبد ابراهیم بان یدعو بهذا الدعاء کما تعبد بقوله: وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ.
و معلوم قطعا انّه لا یخزى لکنّه دعا اللَّه بهذه الادعیة اظهارا للعبودیّة و لیقتدى به غیره. قال اهل التوحید ان ابراهیم حکم بهذه الاشیاء حتى اذا انتهى الى المغفرة لم یحکم علیها فقال وَ الَّذِی أَطْمَعُ لیعلم ان العبد لیس له ان یحکم لنفسه بالامان و یکون بین الخوف و الرجاء.
روى عن عائشة انها قالت: یا رسول اللَّه انّ عبد اللَّه بن جدعان کان یقرى الضیف و یصل الرحم و یفکّ العانى، و هل ینفعه ذلک؟ قال لا، لانّه لم یقل یوما قط: أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ.
رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً اى نبوة، و قیل فهما و علما و اصابة فى القول وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ اى وفّقنى للذى یؤدى الى الاجتماع مع الصالحین یعنى النبیین فى الثواب.
قال الحسن: لا مدح ابلغ من الصلاح و لا حالة اشرف عند اللَّه من الصلاح. و قیل هَبْ لِی حُکْماً فى الدنیا وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ فى العقبى.
وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ اکثر المفسرین على انه الثناء الحسن الجیّد، و سمى لسانا لانه به یکون یعنى اجعل لى ثناء جمیلا و دعاء حسنا على لسان الخلق الى یوم القیامة، فاستجاب اللَّه دعائه حتى یتولاه اهل الادیان کلّها فیقرون برسالته و یؤمنون به.
و قیل اراد ان لا ینقطع النبوّة من نسله. و قیل اراد ان یجعل من ولده من یقوم بالحقّ فى آخر الزّمان، فاستجاب اللَّه دعائه و جعله شجرة الانبیاء و بعث محمدا علیه السّلام فى آخر الزّمان من ذرّیّته. وَ اجْعَلْنِی مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیمِ، اى امتنى على الحالة الّتى استوجب بها منک ان تدخلنى جنّة النعیم. و جاء لفظ الوراثة فى القرآن فى غیر موضع لانّ المؤمنین یرثون منازل الکفّار. و قیل لانّ الوراثة اقوى سبب یقع به الملک. و قیل لانّها تقع من غیر کسب.
قوله: وَ اغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کانَ مِنَ الضَّالِّینَ. قال الحسین بن الفضل: یعنى على شریطة الاسلام، و کذلک قال فى قوم لوط: هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ، على شریطة الاسلام یؤیّده قوله. و ما کان استغفار ابراهیم لابیه الا عن موعدة وعدها ایّاه، و قیل انّما دعى له وفاء بعهده و وعده الّذى وعده ایّاه من قوله: سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی.
و جایز ان یدعو لابیه فى حال حیاته و ان کان کافرا لانّه لا یعلم انّه یموت على کفره و لم یکن منهیّا عنه، فلمّا تبیّن له انّه عدوّ للَّه تبرّأ منه.
روى سمرة بن جندب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من توضّأ فاسبغ الوضوء ثم خرج من بیته یرید المسجد فقال حین یخرج: بسم اللَّه الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ الا هداه لصواب الاعمال، وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ الا اطمعه اللَّه من طعام الجنّة و سقاه من شرابها وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ الا شفاه اللَّه، وَ الَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ الا احیاه اللَّه حیاة الشّهداء و اماته میتة الشهداء، وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ الا غفر اللَّه خطایاه و لو کانت اکثر من زبد البحر، رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ الّا وهب اللَّه له حکما و الحقه بصالح من مضى و صالح من بقى وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ الا کتب عند اللَّه صدّیقا، وَ اجْعَلْنِی مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیمِ الا جعل اللَّه له القصور و المنازل فى الجنّة قال سمرة و لقد سمعته من رسول اللَّه (ص) غیر مرّة و لا مرّتین و لا ثلاثا حتّى عدّ عشرا و کان الحسن یزید فیه و اغفر لوالدى کَما رَبَّیانِی صَغِیراً.
قوله تعالى: وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ اى لا تفضحنى و لا تهتک سترى یوم القیامة و انّما قال ذلک مع علمه بانّه لا یخزیه حثّا لغیره على الاقتداء به و قیل لا تخزنى، اى لا تدخلنى النّار یدلّ علیه قوله ربّنا: رَبَّنا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ، ثمّ فسّر یوم البعث و وصفه بانّه یوم لا ینفع فیه مالٌ وَ لا بَنُونَ یعنى لا ینفع ذا مال ماله الّذى کان له فى الدّنیا و لا ینفعه بنوه بمواساة شىء من طاعتهم و لا بحمل شىء من معاصیه.
إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ اى الا امرءا صار الى اللَّه و له قلب سلیم لا شرک فیه و لا کفر، و المعنى بنفس سلیم عن الکفر و المعاصى و انّما اضافه الى القلب لانّ الجوارح تابعة للقلب فتسلم بسلامته و تفسد بفساده. و فى الخبر: «انّ فى جسد ابن آدم لمضغة اذا صلحت صلح لها سایر الجسد و اذا فسدت فسد لها سایر الجسد، الا و هى القلب».
قال المبرد: الاستثناء هاهنا منقطع لانّ القلوب السّلیمة لیست من المال و البنین، و قیل هو متّصل، و المعنى الا من سلم قلبه فانّه ینفعه ماله الذى انفقه فى طاعة اللَّه و ینفعه بنوه لانّهم یشفعون فیه. و قیل ینفعونه بسروره بهم. قال ابن عباس: سلامة القلب شهادة ان لا اله الا اللَّه. و قال ابن المسیب: القلب السلیم هو الصحیح ضدّ المریض و هو قلب المؤمن لانّ قلب الکافر و المنافق مریض. قال اللَّه سبحانه تعالى: فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ و قیل القلب السّلیم الخالى من البدعة و المطمئنّ على السّنّة. و قیل سلیم من آفة المال و البنین. و قیل السّلیم فى اللّغة اللدیغ فمعناه اللدیغ من خوف اللَّه سبحانه.
وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ اى ادنیت الجنّة من الّذین ینفون الشرک و یتّقون عقاب اللَّه بطاعتهم لینظروا الیها و یدخلوا آمنین.
وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغاوِینَ، اى اظهرت جهنّم للکفّار الضّالین عن الهدى لینظروا الیها و الى ما ما اعدّ اللَّه لهم من العذاب فیها فیزدادوا بذلک حسرة الى حسرة.
وَ قِیلَ لَهُمْ یعنى للکافرین فى ذلک الوقت تقریعا و تبکیتا: أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ من الاصنام و تزعمون انّها تشفق لکم و تقرّبکم الى اللَّه زلفى.
هَلْ یَنْصُرُونَکُمْ فتدفع عنکم او ینتصرون لانفسهم فهى فى النار معکم.
النّصر المعونة على دفع الشّرّ و السّوء عن غیره و الانتصار ان یدفع عن نفسه. و انّما قال: أَوْ یَنْتَصِرُونَ بعد قوله: هَلْ یَنْصُرُونَکُمْ. لانّ رتبة النّصر بعد رتبة الانتصار، لانّ من نصر غیره فلا شکّ فى انتصاره و قد ینتصر من لا یقدر على نصر غیره: فَکُبْکِبُوا فِیها هُمْ وَ الْغاوُونَ، اى قذفوا فیها و طرح بعضهم على بعض منکوسین على رؤسهم و اصله کبّوا ثمّ ضوعف کرّر للمبالغة و مثله. قولهم کففت و کفکفت.
و قوله: هُمْ یعنى الاصنام و ذکّروا حملا على اللفظ و یعنى بالغاوین الکفّار.
و قیل الشّیاطین و الغاوى العامل بما یوجب الخیبة من الخیر.
وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ، اى متّبعوه من ولده و ولد آدم.
قالُوا اى العابدون غیر اللَّه و الاتباع و المتبوعون، مفعول قالوا تاللَّه الى آخر القصّة وَ هُمْ فِیها یَخْتَصِمُونَ حال عرضت بین الفاعل و المفعول و معنى یختصمون: انّ الاتباع یقولون للمتبوعین غزرتمونا و کذّبتمونا و اهلکتمونا. و یقول المتبوعون: بل ضللتم باختیارکم و کنتم عاقلین فهلا نظرتم لانفسکم فما ارینا لانفسنا، یقال اختصم القوم و تخاصموا بمعنى واحد. و نظیر الآیة قوله: إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ. و قوله: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا.
و قوله: تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ، هذا من کلام التابعین و اکّدوا قولهم بالقسم، اى تاللّه ما کنّا الا فى ذهاب عن الصّواب بیّن اذ سوّینا بینکم و بین ربّ العالمین فى العبادة و التّسمیة یقال سوّیت الشیء بالشّىء اى جعلته یساویه عملا و حکما و تسمیة.
وَ ما أَضَلَّنا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ. اى کبراؤنا الذین دعونا الى الضلال و امرونا به.
و قیل المجرمون ابلیس و جنده و قیل ابن آدم القاتل لانّه اوّل من سنّ القتل و انواع المعاصى.
فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ شافع من الأباعد وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ من الاقارب، ینفعنا و یشفع لنا.
روى فى بعض الاخبار: انّه یجیء یوم القیامة عبد یحاسب فیستوى حسناته و سیّآته و یحتاج الى حسنة واحدة ترضى عنه خصومه. فیقول اللَّه: عبدى بقیت لک حسنة ان کانت ادخلتک الجنّة انظروا طلب من النّاس لعلّ واحدا یهب منک حسنة واحدة، فیاتى و یدخل فى الصفّین من ابیه و امّه ثمّ من اصحابه. فیقول لکلّ واحد فى بابه فلا یجیبه احد، و کلّ یقول له: انا الیوم فقیر الى حسنة واحدة فیرجع الى مکانه. فیسأله الحقّ، سبحانه و یقول: ما ذا جئت به؟ فیقول، یا ربّ لم یعطنى احد حسنة من حسناته. فیقول اللَّه: عبدى لم یکن لک صدیق فىّ. فیذکر العبد و یقول: فلان کان صدیقا لى. فیدلّه الحق علیه فیاتیه فیکلّمه فى بابه، فیقول: بلى، لى عبادات کثیرة قبلها الیوم عنّى فقد وهبتها منک، فیسرّ هذا العبد و یجیء الى موضعه و یخبر بذلک ربّه فیقول اللَّه. قد قبلتها منه و لم انقص من حقّه شیئا و قد غفرت لک و له».
و هذا معنى قوله: فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ. و الحمیم القریب من قولهم حمّ الشیء اى قرب. و قیل سمّى الصّدیق حمیما لانّه یحمیه و یدفع عنه. کافران این سخن آن گه گویند که فریشتگان را و پیغامبران و مؤمنان را بینند که اهل توحید را شفاعت میکنند و ایشان خود را شفیعى نبینند و نه هیچ فریادرس. و در خبرست که بهشتى گوید: ربّ ما فعل صدیقى فلان و صدیقه فى الجحیم. بار خدایا کار آن دوست من بچه رسید چه حالست او را و چه کردند با وى؟ و آن دوست وى بدوزخ باشد ربّ العزّة اکرام آن بهشتى را گوید: اخرجوا له صدیقه الى الجنّة آن دوست وى را از دوزخ بیرون آرید که او را بآن بهشتى بخشیدیم. کافران در دوزخ چون آن حال بینند و مؤمنان که شفاعت از بهر یکدیگر میکنند گویند: فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ. و قال الحسن: ما اجتمع ملاء على ذکر اللَّه عزّ و جلّ فیهم عبد من اهل الجنّة الا شفّعه اللَّه فیهم، و انّ اهل الایمان شفعاء بعضهم لبعض و هم عند اللَّه شافعون مشفعون. و عن جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص): «انّ الناس یمرّون یوم القیامة على الصراط و الصّراط دحض مزّلة یتکفأ باهله و النّار تاخذ منهم و انّ جهنّم لتنطف علیهم اى تمطر علیهم مثل الثلج اذا وقع لها زفیر و شهیق فبیناهم کذلک اذ جاءهم نداء من الرّحمن: عبادى من کنتم تعبدون فى دار الدنیا؟ فیقولون ربّ انت تعلم انّا ایّاک کنّا نعبد فیجیبهم بصوت لم یسمع الخلائق مثله قطّ: عبادى حقّ علىّ ان لا اکلکم الیوم الى احد غیرى فقد غفرت لکم و رضیت عنکم، فتقوم الملایکة عند ذلک بالشّفاعة فنجوا من ذلک المکان.
فیقول الذین تحتهم فى النّار: فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ.
قوله: فَلَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً اى رجعة و عودة الى الدنیا لآمنّا باللّه و صدّقنا رسوله.
و قال اللَّه سبحانه: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ، و انتصاب فَنَکُونَ لانّه جواب التّمنّى. اندر همه قرآن حمیم بر دو وجه است: یکى بمعنى قریب چنان که درین موضع گفت: وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ اى قریب، دیگر گفت: وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً اى قریب قریبا من الکفّار، و قال تعالى کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ اى قریب. وجه دیگر حمیم آب گرم است کقوله تعالى: وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً، اى حارّا یصبّ من فوق رؤسهم الحمیم. و قال تعالى: ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها لَشَوْباً مِنْ حَمِیمٍ یَطُوفُونَ بَیْنَها وَ بَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ اى ماء حارّ قوله: إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً اى انّ فى اخبارنا باختصام اهل النّار و تبرّؤ بعضهم عن البعض لعظة و عبرة للعقلاء، وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ مع وضوح الحجّة و انتفاء الشبهة.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ المقتدر على اعدائه بالانتقام منهم، المنعم على اولیائه بالاحسان الیهم.
قالُوا نَعْبُدُ هذه الاصنام التی ترانا مقیمین على عبادتها و هى اثنان و سبعون صنما من ذهب و فضة و حدید و نحاس و خشب و انّما قال: فَنَظَلُّ لانهم کانوا یعبدونها بالنهار دون اللیل.
قالَ لهم ابراهیم: هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ اى هل یسمعون دعائکم و هل یجیبکم اذ تدعونها.
أَوْ هل یَنْفَعُونَکُمْ فى شیء اذ عبدتموها او یضرّونکم بشىء اذ لم تعبدونها.
قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا کَذلِکَ یَفْعَلُونَ یعبدون الاصنام فاتبعناهم، انّما کنى عنهم بکنایة العقلاء لانّه کان فى جملة المعبودین من یعقل کالملائکة و شیاطین الانس و الجنّ.
قالَ ابراهیم منکرا على آبائهم فى عبادتها أَ فَرَأَیْتُمْ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ.
أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی و انا منهم برىء، یرید بالعدوّ الاصنام و عبادها لتصحّ العداوة، فانّ العداوة لا تصحّ من الجماد. و قیل انّهم عدوّ لى. یرید الاصنام، و المعنى انّهم عدوّ لى لو عبدتهم فى القیامة کما قال تعالى: کَلَّا سَیَکْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا. قال الفرّاء: هذا من المقلوب و المعنى انّى عدوّ لهم اعادیهم و لا اعبدهم لانّ من عادینه عاداک و وحّد عدوّا لانّ فعولا صنعت للمبالغة و الکثرة فقام مقام الجمع.
و قیل معناه کلّ معبود لکم عدوّ لى الا ربّ العالمین یجوز ان یکون الاستثناء منقطعا بمعنى لکن، فیتمّ الکلام عند قوله فانّهم عدوّ لى ثم قال لکن رب العالمین لیس بعدوّ لى کقوله: إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ منکم فکلوا. قال الزجاج الاستثناء صحیح متصل لانّهم و ان انکروا العبادة المعروفة لم ینکروا انّه خالقهم و رازقهم و لهذا قال تعالى: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فکانوا بهذا عابدین فصحّ الاستثناء.
و قیل من کان جاحدا للَّه عابد له من حیث انّ اثر العبودیة فیه ظاهر، فالاستثناء صحیح.
و قیل الا بمعنى دون کقوله: لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى.
ثم ذکر ابراهیم رب العالمین فقال الَّذِی خَلَقَنِی فى الدنیا على فطرته فَهُوَ یَهْدِینِ فى الآخرة الى جنته. و قیل الَّذِی خَلَقَنِی و لم اک شیئا فهو یهدینى الى الرشاد اذ عبدته و لم اشرک به شیئا.
وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ یرزقنى و یربّینى، یطعمنى اى طعام شاء و یسقینى اى شراب شاء. و دخل «هو» فى هذه الکلمات للتخصیص کما یقول: زید هو الضارب عمروا اذا کان هناک من یدّعى انّ غیر زید ضربه.
وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ یبرؤنى من المرض اضاف ابراهیم المرض الى نفسه و ان کان من اللَّه سبحانه لانّ قومه کانوا یعدّونه عیبا، فاستعمل حسن الادب کقول الخضر: فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها و قال: فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما. و قیل یشبه هذا ان یکون شاکیا للَّه عزّ و جلّ لو اضاف المرض الیه، فلذلک اضاف الى نفسه. و قال جعفر الصادق (ع) اذا مرضت بالذنوب شفانى بالتوبة.
وَ الَّذِی یُمِیتُنِی اذا شاء ثُمَّ یُحْیِینِ اذا اراد بعد الممات. ادخل ثُمَّ لانّ بینهما تراخیا، و انّما اراد بذلک الاحتجاج علیهم لانّ الالاهیة لا تصلح الا لمن یقدر على هذه الاشیاء.
وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ، اى الذى ارجو ان یستر لى خطیئتى یوم الحساب، و المجازاة. این آیت دلیلیست که بر انبیا صغائر زلات رود اگر چه از کبائر معصوم باشند. و زلّت ابراهیم سه کلمه بود یکى آنست که گفت: إِنِّی سَقِیمٌ دیگر: بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ سوم: ساره را گفت: هذه اختى. قال مقاتل: ان ابراهیم کذب ثلاث کذبات و اخطأ ثلاث خطیات و ابتلى ثلاث و اسقط سقطة.
امّا الکذب فحین قال: هذه اختى و حین قال: إِنِّی سَقِیمٌ و حین قال: بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ و امّا الخطیئات الثلاث قوله للزهرة: هذا رَبِّی و للقمر: هذا رَبِّی و للشمس: هذا رَبِّی، و امّا البلیات فحین قذف فى النّار و الختان و ذبح ابنه، و اسقط سقطة حین قال: اغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کانَ مِنَ الضَّالِّینَ. و گفتهاند أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی گناهان امّت میخواهد کقوله تعالى: لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ.
و قیل تعبد ابراهیم بان یدعو بهذا الدعاء کما تعبد بقوله: وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ.
و معلوم قطعا انّه لا یخزى لکنّه دعا اللَّه بهذه الادعیة اظهارا للعبودیّة و لیقتدى به غیره. قال اهل التوحید ان ابراهیم حکم بهذه الاشیاء حتى اذا انتهى الى المغفرة لم یحکم علیها فقال وَ الَّذِی أَطْمَعُ لیعلم ان العبد لیس له ان یحکم لنفسه بالامان و یکون بین الخوف و الرجاء.
روى عن عائشة انها قالت: یا رسول اللَّه انّ عبد اللَّه بن جدعان کان یقرى الضیف و یصل الرحم و یفکّ العانى، و هل ینفعه ذلک؟ قال لا، لانّه لم یقل یوما قط: أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ.
رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً اى نبوة، و قیل فهما و علما و اصابة فى القول وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ اى وفّقنى للذى یؤدى الى الاجتماع مع الصالحین یعنى النبیین فى الثواب.
قال الحسن: لا مدح ابلغ من الصلاح و لا حالة اشرف عند اللَّه من الصلاح. و قیل هَبْ لِی حُکْماً فى الدنیا وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ فى العقبى.
وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ اکثر المفسرین على انه الثناء الحسن الجیّد، و سمى لسانا لانه به یکون یعنى اجعل لى ثناء جمیلا و دعاء حسنا على لسان الخلق الى یوم القیامة، فاستجاب اللَّه دعائه حتى یتولاه اهل الادیان کلّها فیقرون برسالته و یؤمنون به.
و قیل اراد ان لا ینقطع النبوّة من نسله. و قیل اراد ان یجعل من ولده من یقوم بالحقّ فى آخر الزّمان، فاستجاب اللَّه دعائه و جعله شجرة الانبیاء و بعث محمدا علیه السّلام فى آخر الزّمان من ذرّیّته. وَ اجْعَلْنِی مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیمِ، اى امتنى على الحالة الّتى استوجب بها منک ان تدخلنى جنّة النعیم. و جاء لفظ الوراثة فى القرآن فى غیر موضع لانّ المؤمنین یرثون منازل الکفّار. و قیل لانّ الوراثة اقوى سبب یقع به الملک. و قیل لانّها تقع من غیر کسب.
قوله: وَ اغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کانَ مِنَ الضَّالِّینَ. قال الحسین بن الفضل: یعنى على شریطة الاسلام، و کذلک قال فى قوم لوط: هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ، على شریطة الاسلام یؤیّده قوله. و ما کان استغفار ابراهیم لابیه الا عن موعدة وعدها ایّاه، و قیل انّما دعى له وفاء بعهده و وعده الّذى وعده ایّاه من قوله: سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی.
و جایز ان یدعو لابیه فى حال حیاته و ان کان کافرا لانّه لا یعلم انّه یموت على کفره و لم یکن منهیّا عنه، فلمّا تبیّن له انّه عدوّ للَّه تبرّأ منه.
روى سمرة بن جندب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من توضّأ فاسبغ الوضوء ثم خرج من بیته یرید المسجد فقال حین یخرج: بسم اللَّه الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ الا هداه لصواب الاعمال، وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ الا اطمعه اللَّه من طعام الجنّة و سقاه من شرابها وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ الا شفاه اللَّه، وَ الَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ الا احیاه اللَّه حیاة الشّهداء و اماته میتة الشهداء، وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ الا غفر اللَّه خطایاه و لو کانت اکثر من زبد البحر، رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ الّا وهب اللَّه له حکما و الحقه بصالح من مضى و صالح من بقى وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ الا کتب عند اللَّه صدّیقا، وَ اجْعَلْنِی مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیمِ الا جعل اللَّه له القصور و المنازل فى الجنّة قال سمرة و لقد سمعته من رسول اللَّه (ص) غیر مرّة و لا مرّتین و لا ثلاثا حتّى عدّ عشرا و کان الحسن یزید فیه و اغفر لوالدى کَما رَبَّیانِی صَغِیراً.
قوله تعالى: وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ اى لا تفضحنى و لا تهتک سترى یوم القیامة و انّما قال ذلک مع علمه بانّه لا یخزیه حثّا لغیره على الاقتداء به و قیل لا تخزنى، اى لا تدخلنى النّار یدلّ علیه قوله ربّنا: رَبَّنا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ، ثمّ فسّر یوم البعث و وصفه بانّه یوم لا ینفع فیه مالٌ وَ لا بَنُونَ یعنى لا ینفع ذا مال ماله الّذى کان له فى الدّنیا و لا ینفعه بنوه بمواساة شىء من طاعتهم و لا بحمل شىء من معاصیه.
إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ اى الا امرءا صار الى اللَّه و له قلب سلیم لا شرک فیه و لا کفر، و المعنى بنفس سلیم عن الکفر و المعاصى و انّما اضافه الى القلب لانّ الجوارح تابعة للقلب فتسلم بسلامته و تفسد بفساده. و فى الخبر: «انّ فى جسد ابن آدم لمضغة اذا صلحت صلح لها سایر الجسد و اذا فسدت فسد لها سایر الجسد، الا و هى القلب».
قال المبرد: الاستثناء هاهنا منقطع لانّ القلوب السّلیمة لیست من المال و البنین، و قیل هو متّصل، و المعنى الا من سلم قلبه فانّه ینفعه ماله الذى انفقه فى طاعة اللَّه و ینفعه بنوه لانّهم یشفعون فیه. و قیل ینفعونه بسروره بهم. قال ابن عباس: سلامة القلب شهادة ان لا اله الا اللَّه. و قال ابن المسیب: القلب السلیم هو الصحیح ضدّ المریض و هو قلب المؤمن لانّ قلب الکافر و المنافق مریض. قال اللَّه سبحانه تعالى: فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ و قیل القلب السّلیم الخالى من البدعة و المطمئنّ على السّنّة. و قیل سلیم من آفة المال و البنین. و قیل السّلیم فى اللّغة اللدیغ فمعناه اللدیغ من خوف اللَّه سبحانه.
وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ اى ادنیت الجنّة من الّذین ینفون الشرک و یتّقون عقاب اللَّه بطاعتهم لینظروا الیها و یدخلوا آمنین.
وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغاوِینَ، اى اظهرت جهنّم للکفّار الضّالین عن الهدى لینظروا الیها و الى ما ما اعدّ اللَّه لهم من العذاب فیها فیزدادوا بذلک حسرة الى حسرة.
وَ قِیلَ لَهُمْ یعنى للکافرین فى ذلک الوقت تقریعا و تبکیتا: أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ من الاصنام و تزعمون انّها تشفق لکم و تقرّبکم الى اللَّه زلفى.
هَلْ یَنْصُرُونَکُمْ فتدفع عنکم او ینتصرون لانفسهم فهى فى النار معکم.
النّصر المعونة على دفع الشّرّ و السّوء عن غیره و الانتصار ان یدفع عن نفسه. و انّما قال: أَوْ یَنْتَصِرُونَ بعد قوله: هَلْ یَنْصُرُونَکُمْ. لانّ رتبة النّصر بعد رتبة الانتصار، لانّ من نصر غیره فلا شکّ فى انتصاره و قد ینتصر من لا یقدر على نصر غیره: فَکُبْکِبُوا فِیها هُمْ وَ الْغاوُونَ، اى قذفوا فیها و طرح بعضهم على بعض منکوسین على رؤسهم و اصله کبّوا ثمّ ضوعف کرّر للمبالغة و مثله. قولهم کففت و کفکفت.
و قوله: هُمْ یعنى الاصنام و ذکّروا حملا على اللفظ و یعنى بالغاوین الکفّار.
و قیل الشّیاطین و الغاوى العامل بما یوجب الخیبة من الخیر.
وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ، اى متّبعوه من ولده و ولد آدم.
قالُوا اى العابدون غیر اللَّه و الاتباع و المتبوعون، مفعول قالوا تاللَّه الى آخر القصّة وَ هُمْ فِیها یَخْتَصِمُونَ حال عرضت بین الفاعل و المفعول و معنى یختصمون: انّ الاتباع یقولون للمتبوعین غزرتمونا و کذّبتمونا و اهلکتمونا. و یقول المتبوعون: بل ضللتم باختیارکم و کنتم عاقلین فهلا نظرتم لانفسکم فما ارینا لانفسنا، یقال اختصم القوم و تخاصموا بمعنى واحد. و نظیر الآیة قوله: إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ. و قوله: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا.
و قوله: تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ، هذا من کلام التابعین و اکّدوا قولهم بالقسم، اى تاللّه ما کنّا الا فى ذهاب عن الصّواب بیّن اذ سوّینا بینکم و بین ربّ العالمین فى العبادة و التّسمیة یقال سوّیت الشیء بالشّىء اى جعلته یساویه عملا و حکما و تسمیة.
وَ ما أَضَلَّنا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ. اى کبراؤنا الذین دعونا الى الضلال و امرونا به.
و قیل المجرمون ابلیس و جنده و قیل ابن آدم القاتل لانّه اوّل من سنّ القتل و انواع المعاصى.
فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ شافع من الأباعد وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ من الاقارب، ینفعنا و یشفع لنا.
روى فى بعض الاخبار: انّه یجیء یوم القیامة عبد یحاسب فیستوى حسناته و سیّآته و یحتاج الى حسنة واحدة ترضى عنه خصومه. فیقول اللَّه: عبدى بقیت لک حسنة ان کانت ادخلتک الجنّة انظروا طلب من النّاس لعلّ واحدا یهب منک حسنة واحدة، فیاتى و یدخل فى الصفّین من ابیه و امّه ثمّ من اصحابه. فیقول لکلّ واحد فى بابه فلا یجیبه احد، و کلّ یقول له: انا الیوم فقیر الى حسنة واحدة فیرجع الى مکانه. فیسأله الحقّ، سبحانه و یقول: ما ذا جئت به؟ فیقول، یا ربّ لم یعطنى احد حسنة من حسناته. فیقول اللَّه: عبدى لم یکن لک صدیق فىّ. فیذکر العبد و یقول: فلان کان صدیقا لى. فیدلّه الحق علیه فیاتیه فیکلّمه فى بابه، فیقول: بلى، لى عبادات کثیرة قبلها الیوم عنّى فقد وهبتها منک، فیسرّ هذا العبد و یجیء الى موضعه و یخبر بذلک ربّه فیقول اللَّه. قد قبلتها منه و لم انقص من حقّه شیئا و قد غفرت لک و له».
و هذا معنى قوله: فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ. و الحمیم القریب من قولهم حمّ الشیء اى قرب. و قیل سمّى الصّدیق حمیما لانّه یحمیه و یدفع عنه. کافران این سخن آن گه گویند که فریشتگان را و پیغامبران و مؤمنان را بینند که اهل توحید را شفاعت میکنند و ایشان خود را شفیعى نبینند و نه هیچ فریادرس. و در خبرست که بهشتى گوید: ربّ ما فعل صدیقى فلان و صدیقه فى الجحیم. بار خدایا کار آن دوست من بچه رسید چه حالست او را و چه کردند با وى؟ و آن دوست وى بدوزخ باشد ربّ العزّة اکرام آن بهشتى را گوید: اخرجوا له صدیقه الى الجنّة آن دوست وى را از دوزخ بیرون آرید که او را بآن بهشتى بخشیدیم. کافران در دوزخ چون آن حال بینند و مؤمنان که شفاعت از بهر یکدیگر میکنند گویند: فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ. و قال الحسن: ما اجتمع ملاء على ذکر اللَّه عزّ و جلّ فیهم عبد من اهل الجنّة الا شفّعه اللَّه فیهم، و انّ اهل الایمان شفعاء بعضهم لبعض و هم عند اللَّه شافعون مشفعون. و عن جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص): «انّ الناس یمرّون یوم القیامة على الصراط و الصّراط دحض مزّلة یتکفأ باهله و النّار تاخذ منهم و انّ جهنّم لتنطف علیهم اى تمطر علیهم مثل الثلج اذا وقع لها زفیر و شهیق فبیناهم کذلک اذ جاءهم نداء من الرّحمن: عبادى من کنتم تعبدون فى دار الدنیا؟ فیقولون ربّ انت تعلم انّا ایّاک کنّا نعبد فیجیبهم بصوت لم یسمع الخلائق مثله قطّ: عبادى حقّ علىّ ان لا اکلکم الیوم الى احد غیرى فقد غفرت لکم و رضیت عنکم، فتقوم الملایکة عند ذلک بالشّفاعة فنجوا من ذلک المکان.
فیقول الذین تحتهم فى النّار: فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ.
قوله: فَلَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً اى رجعة و عودة الى الدنیا لآمنّا باللّه و صدّقنا رسوله.
و قال اللَّه سبحانه: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ، و انتصاب فَنَکُونَ لانّه جواب التّمنّى. اندر همه قرآن حمیم بر دو وجه است: یکى بمعنى قریب چنان که درین موضع گفت: وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ اى قریب، دیگر گفت: وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً اى قریب قریبا من الکفّار، و قال تعالى کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ اى قریب. وجه دیگر حمیم آب گرم است کقوله تعالى: وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً، اى حارّا یصبّ من فوق رؤسهم الحمیم. و قال تعالى: ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها لَشَوْباً مِنْ حَمِیمٍ یَطُوفُونَ بَیْنَها وَ بَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ اى ماء حارّ قوله: إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً اى انّ فى اخبارنا باختصام اهل النّار و تبرّؤ بعضهم عن البعض لعظة و عبرة للعقلاء، وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ مع وضوح الحجّة و انتفاء الشبهة.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ المقتدر على اعدائه بالانتقام منهم، المنعم على اولیائه بالاحسان الیهم.
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ إِبْراهِیمَ الآیة، عاتب اباه و قومه و طالبهم بالحجّة على ما عابهم به و قال: لم تعبدون ما لا یسمع و لا یبصر و لا ینفع و لا یضرّ و لا یحسّ و لا یشعر. ابراهیم (ع) پدر خود را و قوم خود را دید که بت مىپرستیدند، ایشان را به پرستش بتان عتاب کرد و عیب بتان بر ایشان پیدا کرد وانگه حجّت و بیّنت بر آن عبادت ازیشان درخواست کرد، گفت: بارى بدانید که معبود شنوا و بینا و دانا باید تا عابد را نفع و ضر بکار آید. بچه مىپرستید شما این بتان را که نمىشنوند نمىبینند و نمىدانند و نه بهیچ وقت هیچکس را بکار آیند؟ سزاى معبودى اللَّه است که شنوا و بینا و دانا است و از همه کارها آگاه است. او را چه بانگ بلند چه سرّ دل، چه روز روشن چه شب سیاه است. بتپرستان چون از ابراهیم این سخن شنیدند از جواب درماندند دست در تقلید پدران زدند گفتند: ما میدانیم که درین بتان نفع و ضرّ نیست امّا پدران خود را و اسلاف خود را دیدیم که پرستیدند ما نیز پرستیدیم و بر پى ایشان رفتیم. ربّ العالمین بجواب ایشان گفت: قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُکُمْ بِأَهْدى مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَیْهِ آباءَکُمْ یا محمد ایشان را بگوى باش، و اگر من بشما آوردم راستتر از آن چیز که پدران خویش بر آن یافتید شما هم بر پى پدران خواهید رفت و آورده من نخواهید پذیرفت؟ ابراهیم چون حجّت خود بریشان ثابت دید و عجز ایشان در جواب ظاهر گشت از ذکر ایشان و معبود ایشان اعراض کرد و مدح مولى آغاز کرد و در وصف او جلّ جلاله اطناب کرد، گفت: فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ، الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ. نشان محبّت آنست که محبّ چون در وصف محبوب آید دل از دیگران واپردازد، همه ذکر محبوب کند، همه ثناى محبوب گوید، از ذکر و ثناء و شکر او سیر نشود و خاموشى نتواند، چنان که خلیل (ع) چون در ذکر و مدح اللَّه آمد، بنگر که چون در ذکر و ثناء فراوان آویخت و دعا و خواهش بسیار کرد. بسا فرقا که میان دو قوم است یکى ارباب حوایج دیگر اصحاب حقایق ارباب حوایج جهد کنند و طاعت آرند و اوراد شمرند وانگه حاجتهاى خود بر پى آن عرضه کند و دل در پاداش بسته و الحاح در دعا و حاجت خواست کرده. و فى الخبر: ان اللَّه عز و جل یحب الملحین فى الدعاء.
این مقام ارباب شریعت است، و موسى (ع) برین مقام بود آن گه که میگفت رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی الى آخر الایة. و برتر ازین مقام اصحاب حقایق است که از ذکر و ثناء محبوب و احاجت خواست نه پردازند. گهى زبان در ثناء آویخته گهى دل در مشاهده آمیخته و سرّ بمواصلت رسیده در خود فانى گشته و بحقّ باقى شده، اینست حال خلیل آن گه که میگفت: الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ، اى یهدینى منّى الیه فانى محو فى وجودى لا اهتدى فى نفسى الى معبودى.
پیر طریقت ازینجا گفت: الهى راهم نماى بخود و باز رهان مرا از بند خود، اى رساننده! بخود برسانم که کس نرسید بخود، الهى یاد تو عیش است و مهر تو سور است، شناخت تو ملک است و یافت تو سرور، صحبت تو روح روح است و قرب تو نور، جوینده تو کشته با جانست و یافت تو رستخیز بىصور.
وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ. خلیل از طعامهاى لذیذ با راحت و شرابهاى روشن مروّق نفور گشت. گفتند چرا ازو نخواهى و نخورى جواب داد که: الا له الخلق و الامر. این صورت ما فرموده خلق اوست و این تن ما فرمان امر اوست. ما دامن بدامن ارادت از ان وابستیم و خود را در طویله تطوّل وى کشیدیم تا ما را بى قوت نگذارد. هنوز پرکار قدرت در دایره وجود نگشته بود که هر کسى را آنچه سزاى وى بود داده و از آن پرداخته. فرغ اللَّه من الخلق و الخلق و الاجل و الرّزق. یکى در بند قوت نفس است یکى در آرزوى قوت دل. قوت نفس طعام و شراب است و قوت دل معرفت و محبّت. یکى زنده بنفس، زندگى وى بقوت است و بباد، یکى زنده بحقّ، زندگى وى بمهر است و بیاد. ذو النون مصرى هر گه که این آیت خواندى گفتى: یُطْعِمُنِی طعام المعرفة وَ یَسْقِینِ شراب المحبّة ثمّ انشأ یقول:
شراب المحبّة خیر الشّراب
و کلّ شراب سواه سراب.
قال ابو بکر الوراق: یُطْعِمُنِی بلا طعام و یَسْقِینِ بلا شراب، مجازها یشبعنى و یروینى من غیر علاقة. یدل علیه حدیث السّقا فى عهد رسول اللَّه (ص) حین تبع النبى علیه السّلام ثلاثة ایّام یقرأ: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها فرمى بقربته فاتاه آت فى منامه بقدح من شراب الجنّة فسقاه. قال انس فعاش بعد ذلک نیّفا و عشرین سنة لم یأکل و لم یشرب على شهوة.
وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ خلیل گفت: اگر روزى بیمار شوم شفاء درد خود هم ازو جویم که درد داد. ما علاج از طبیبى خواهیم که در مغز افعى داروخانه زهر او ساخت. خلیل (ع) اضافت مرض با خود کرد، گفت: مرضت و نگفت امرضنى.
هر چند که همه ازوست لکن خواست که ادب خطاب در آن حضرت بجاى آورد، و این نه مرضى معلوم بود در آن وقت بلکه نوعى بود از تمارض کما یتمارض الاحباب طمعا فى العیادة کما قال الشاعر شعر:
یودّ بان یمسى سقیما لعلها
و قال بعضهم:
اذا سمعت منه سلیمى یراسله
و ان کان یمنعک الوشاة زیارتى
فادخل الىّ بعلة العوّاد
آن شفاء دل خلیل که بوى اشارت میکند آنست که جبرئیل گاه گاه آمدى بفرمان حقّ جلّ و على و گفتى: یقول مولاک کیف کنت البارحة؟ و زبان حال خلیل بجواب میگوید:
خرسند شدم بدانکه گویى یک بار
اى خسته روزگار دوشت چون بود
و الَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ اضاف الموت الیه و هو فوق المرض لان الموت لهم غنیمة و نعمة لانهم یصلون الیه بارواحهم. و فى الخبر: تحفة المؤمن الموت.
و قیل معناه یمیتنى باعراضه عنّى وقت تعزّزه و یحیینى باقباله علىّ حین تفضّله و قیل یمیتنى عنّى و یحیینى به.
هر کونه باو باقى است بحقیقت فانى است
هر که نه باو زنده او مرده جاودانى است
الهى نه جز از شناخت تو شادى است نه جز از یافت تو زندگانى، زندگانى بى تو مردگى است و زنده بتو هم زنده و هم زندگانى است.
پیر طریقت گفت: کسى که او زندگانى وى بود ازو لحظتى و حرکتى بسر نیاید مگر که همه درو مستغرق بود.
غم کى خورد آنکه شادمانیش تویى
یا کى مرد او که زندگانیش تویى
در نسیه آن جهان کجا دل بندد
آن کس که بنقد این جهانیش تویى
این حال کسى بود که او را دلى سلیم بود چنان که اللَّه گفت: إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ سلم من الضلالة ثمّ من البدعة ثمّ من الغیبة ثمّ من الحجبة ثمّ من المساکنة ثمّ من الملاحظة. هذه کلّها آفات و الاکابر سلموا منها و الاصاغر امتحنوا بها. و یقال القلب السلیم الذى سلم من ارادة سلامة نفسه.
پیرى را گفتند که قلب سلیم کدام است؟ گفت: سلیم در لغت عرب لدیغ باشد، مار گزیده و در خود بىقرار گشته، و بىآرام بوده، چنانک ذو النون مصرى کان یصیح لیلة الى الصباح فیقول: المستغاث ایّها المسلمون المستغاث، فلما اصبح قال له جیرانه ما اصابک البارحة؟ قال کیف لا یستغیث من لا یجد القرار و لا الفرار؟ فریاد باو که نه ازو بسر مىشود و نه با او کار فراسر شود. اگر بروم گویند این بیگانگى چیست و اگر بیایم گویند این دیوانه بما کیست؟ این درویش را میان آب و آتش میباید زیست، اگر مقام کند بسوزد و گر بگریزد غرق شود. بر زبر سرش ابر آتش بیز، زیر قدم دریا موج انگیز، پیش روى تیغ خون ریز، پس پشت تیر جان آویز، نه روى پرهیز نه توان گریز.
امامى سیوف و خلفى سهام
و فوقى شرار و تحتى بحار
فلا لی الیک بوجه قرار
و لالى منک بحال فرار
جریر بغدادى گوید: دلها سه قسم است: قلب منیب قلب شهید و قلب سلیم.
قلب منیب آنست که گفت: مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ، هر بندهاى که او ترسید و عیب خود دید و با مولاى خود گردید دل وى منیب است، و قلب شهید آنست که گفت: إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ. میگوید این پیغام که دادم و این در که گشادم یادگار اوست که دلى دارد زنده و گوشى گشاده و آن دل مرا حاضر گشته، و قلب سلیم آنست که گفت: إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ. طوبى او را که دلى دارد سلیم از شکّ شسته و با مولى پیوسته و از دنیا و خلق آسوده و از غیر او رسته. و گفتهاند: دل سلیم با سلامت بود هر چه بدو دهند قبول کند و بآن قانع شود، امّا دل منیب معدن درد است، نه هیچ چیز قبول کند و نه بهیچ خلعت قانع شود، دل سلیم در مقام لطف دارند ولى منیب در قید دل منیب در دزدگان ولایت طریقتند، ایشانند که بقعر بحر فقر رسیدهاند، و هیچ خبر باز ندادهاند. اگر بهر چه در کونین خلعت است این دل بیارایند هر لحظه که برآید برهنهتر بود، و اگر کلّ کونین مائدهاى سازند و پیش دل منیب نهند او را از آن نزل چاشنى نیاید، در امتلاء آن لقمه طالب فقر و فاقت گردد که: «اجوع یوما و اشبع یوما» نوشش باد، بو یزید بسطامى که هر دو کون لقمهاى ساختند و بر حوصله دل پردرد وى نهادند هنوز روى سیرى نمىدید فریاد میداشت که: هَلْ مِنْ مَزِیدٍ. قال ابو یزید: قطعت المفاوز حتى بلغت البوادى و قطعت البوادى حتى وصلت الى الملکوت و قطعت الملکوت حتى بلغت الى الملک فقلت: الجائزة. قال: قد وهبت لک جمیع ما رأیت، قلت: انّک تعلم انّى لم ار شیئا من ذلک قال: فما ترید؟ قلت: ارید ان لا ارید. قال: قد اعطیناک.
این مقام ارباب شریعت است، و موسى (ع) برین مقام بود آن گه که میگفت رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی الى آخر الایة. و برتر ازین مقام اصحاب حقایق است که از ذکر و ثناء محبوب و احاجت خواست نه پردازند. گهى زبان در ثناء آویخته گهى دل در مشاهده آمیخته و سرّ بمواصلت رسیده در خود فانى گشته و بحقّ باقى شده، اینست حال خلیل آن گه که میگفت: الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ، اى یهدینى منّى الیه فانى محو فى وجودى لا اهتدى فى نفسى الى معبودى.
پیر طریقت ازینجا گفت: الهى راهم نماى بخود و باز رهان مرا از بند خود، اى رساننده! بخود برسانم که کس نرسید بخود، الهى یاد تو عیش است و مهر تو سور است، شناخت تو ملک است و یافت تو سرور، صحبت تو روح روح است و قرب تو نور، جوینده تو کشته با جانست و یافت تو رستخیز بىصور.
وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ. خلیل از طعامهاى لذیذ با راحت و شرابهاى روشن مروّق نفور گشت. گفتند چرا ازو نخواهى و نخورى جواب داد که: الا له الخلق و الامر. این صورت ما فرموده خلق اوست و این تن ما فرمان امر اوست. ما دامن بدامن ارادت از ان وابستیم و خود را در طویله تطوّل وى کشیدیم تا ما را بى قوت نگذارد. هنوز پرکار قدرت در دایره وجود نگشته بود که هر کسى را آنچه سزاى وى بود داده و از آن پرداخته. فرغ اللَّه من الخلق و الخلق و الاجل و الرّزق. یکى در بند قوت نفس است یکى در آرزوى قوت دل. قوت نفس طعام و شراب است و قوت دل معرفت و محبّت. یکى زنده بنفس، زندگى وى بقوت است و بباد، یکى زنده بحقّ، زندگى وى بمهر است و بیاد. ذو النون مصرى هر گه که این آیت خواندى گفتى: یُطْعِمُنِی طعام المعرفة وَ یَسْقِینِ شراب المحبّة ثمّ انشأ یقول:
شراب المحبّة خیر الشّراب
و کلّ شراب سواه سراب.
قال ابو بکر الوراق: یُطْعِمُنِی بلا طعام و یَسْقِینِ بلا شراب، مجازها یشبعنى و یروینى من غیر علاقة. یدل علیه حدیث السّقا فى عهد رسول اللَّه (ص) حین تبع النبى علیه السّلام ثلاثة ایّام یقرأ: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها فرمى بقربته فاتاه آت فى منامه بقدح من شراب الجنّة فسقاه. قال انس فعاش بعد ذلک نیّفا و عشرین سنة لم یأکل و لم یشرب على شهوة.
وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ خلیل گفت: اگر روزى بیمار شوم شفاء درد خود هم ازو جویم که درد داد. ما علاج از طبیبى خواهیم که در مغز افعى داروخانه زهر او ساخت. خلیل (ع) اضافت مرض با خود کرد، گفت: مرضت و نگفت امرضنى.
هر چند که همه ازوست لکن خواست که ادب خطاب در آن حضرت بجاى آورد، و این نه مرضى معلوم بود در آن وقت بلکه نوعى بود از تمارض کما یتمارض الاحباب طمعا فى العیادة کما قال الشاعر شعر:
یودّ بان یمسى سقیما لعلها
و قال بعضهم:
اذا سمعت منه سلیمى یراسله
و ان کان یمنعک الوشاة زیارتى
فادخل الىّ بعلة العوّاد
آن شفاء دل خلیل که بوى اشارت میکند آنست که جبرئیل گاه گاه آمدى بفرمان حقّ جلّ و على و گفتى: یقول مولاک کیف کنت البارحة؟ و زبان حال خلیل بجواب میگوید:
خرسند شدم بدانکه گویى یک بار
اى خسته روزگار دوشت چون بود
و الَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ اضاف الموت الیه و هو فوق المرض لان الموت لهم غنیمة و نعمة لانهم یصلون الیه بارواحهم. و فى الخبر: تحفة المؤمن الموت.
و قیل معناه یمیتنى باعراضه عنّى وقت تعزّزه و یحیینى باقباله علىّ حین تفضّله و قیل یمیتنى عنّى و یحیینى به.
هر کونه باو باقى است بحقیقت فانى است
هر که نه باو زنده او مرده جاودانى است
الهى نه جز از شناخت تو شادى است نه جز از یافت تو زندگانى، زندگانى بى تو مردگى است و زنده بتو هم زنده و هم زندگانى است.
پیر طریقت گفت: کسى که او زندگانى وى بود ازو لحظتى و حرکتى بسر نیاید مگر که همه درو مستغرق بود.
غم کى خورد آنکه شادمانیش تویى
یا کى مرد او که زندگانیش تویى
در نسیه آن جهان کجا دل بندد
آن کس که بنقد این جهانیش تویى
این حال کسى بود که او را دلى سلیم بود چنان که اللَّه گفت: إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ سلم من الضلالة ثمّ من البدعة ثمّ من الغیبة ثمّ من الحجبة ثمّ من المساکنة ثمّ من الملاحظة. هذه کلّها آفات و الاکابر سلموا منها و الاصاغر امتحنوا بها. و یقال القلب السلیم الذى سلم من ارادة سلامة نفسه.
پیرى را گفتند که قلب سلیم کدام است؟ گفت: سلیم در لغت عرب لدیغ باشد، مار گزیده و در خود بىقرار گشته، و بىآرام بوده، چنانک ذو النون مصرى کان یصیح لیلة الى الصباح فیقول: المستغاث ایّها المسلمون المستغاث، فلما اصبح قال له جیرانه ما اصابک البارحة؟ قال کیف لا یستغیث من لا یجد القرار و لا الفرار؟ فریاد باو که نه ازو بسر مىشود و نه با او کار فراسر شود. اگر بروم گویند این بیگانگى چیست و اگر بیایم گویند این دیوانه بما کیست؟ این درویش را میان آب و آتش میباید زیست، اگر مقام کند بسوزد و گر بگریزد غرق شود. بر زبر سرش ابر آتش بیز، زیر قدم دریا موج انگیز، پیش روى تیغ خون ریز، پس پشت تیر جان آویز، نه روى پرهیز نه توان گریز.
امامى سیوف و خلفى سهام
و فوقى شرار و تحتى بحار
فلا لی الیک بوجه قرار
و لالى منک بحال فرار
جریر بغدادى گوید: دلها سه قسم است: قلب منیب قلب شهید و قلب سلیم.
قلب منیب آنست که گفت: مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ، هر بندهاى که او ترسید و عیب خود دید و با مولاى خود گردید دل وى منیب است، و قلب شهید آنست که گفت: إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ. میگوید این پیغام که دادم و این در که گشادم یادگار اوست که دلى دارد زنده و گوشى گشاده و آن دل مرا حاضر گشته، و قلب سلیم آنست که گفت: إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ. طوبى او را که دلى دارد سلیم از شکّ شسته و با مولى پیوسته و از دنیا و خلق آسوده و از غیر او رسته. و گفتهاند: دل سلیم با سلامت بود هر چه بدو دهند قبول کند و بآن قانع شود، امّا دل منیب معدن درد است، نه هیچ چیز قبول کند و نه بهیچ خلعت قانع شود، دل سلیم در مقام لطف دارند ولى منیب در قید دل منیب در دزدگان ولایت طریقتند، ایشانند که بقعر بحر فقر رسیدهاند، و هیچ خبر باز ندادهاند. اگر بهر چه در کونین خلعت است این دل بیارایند هر لحظه که برآید برهنهتر بود، و اگر کلّ کونین مائدهاى سازند و پیش دل منیب نهند او را از آن نزل چاشنى نیاید، در امتلاء آن لقمه طالب فقر و فاقت گردد که: «اجوع یوما و اشبع یوما» نوشش باد، بو یزید بسطامى که هر دو کون لقمهاى ساختند و بر حوصله دل پردرد وى نهادند هنوز روى سیرى نمىدید فریاد میداشت که: هَلْ مِنْ مَزِیدٍ. قال ابو یزید: قطعت المفاوز حتى بلغت البوادى و قطعت البوادى حتى وصلت الى الملکوت و قطعت الملکوت حتى بلغت الى الملک فقلت: الجائزة. قال: قد وهبت لک جمیع ما رأیت، قلت: انّک تعلم انّى لم ار شیئا من ذلک قال: فما ترید؟ قلت: ارید ان لا ارید. قال: قد اعطیناک.
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ (۱۰۵) دروغزن شمرد قوم نوح فرستادگان را.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ آن گه که فرا ایشان گفت مرد ایشان نوح أَ لا تَتَّقُونَ (۱۰۶). بنپرهیزید؟
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۰۷) من شما را فرستادهاى استوارم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۰۸) بپرهیزید از عذاب خداى و مرا فرمان برید.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ نمیخواهم از شما هیچ مزدى إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۰۹) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۱۰) بپرهیزید از خداى و مرا فرمان برید.
قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَکَ گفتند: بگرویم بتو ایمان آریم ترا؟، وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ (۱۱۱) پس روان تو که نبودهتر از مردمانند.
قالَ وَ ما عِلْمِی بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۱۲) گفت: من چه دانم؟ بآنچه ایشان میکنند؟.
إِنْ حِسابُهُمْ نیست شمار ایشان، إِلَّا عَلى رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ (۱۱۳) مگر بر خداوند من اگر میدانید.
وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِینَ (۱۱۴) و من راننده گرویدگان نیستم.
إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ (۱۱۵) نیستم من مگر ترسانندهاى آشکارا.
قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ گفتند اى نوح اگر باز نهایستى ازین سخن، لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِینَ (۱۱۶) ناچار از راندگان باشى و کشتگان بسنگ.
قالَ رَبِّ گفت خداوند من، إِنَّ قَوْمِی کَذَّبُونِ (۱۱۷). این قوم مرا دروغزن گرفتند.
فَافْتَحْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ فَتْحاً برگشاى میان من و میان ایشان برگشادنى وَ نَجِّنِی وَ مَنْ مَعِیَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۱۱۸) و باز رهان مرا و ایشان که با منند از گرویدگان.
فَأَنْجَیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ برهانیدیم او را و هر که با او بود، فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ (۱۱۹) در آن کشتى گران بار کرده پر.
ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِینَ (۱۲۰) آن گه بآب بکشتیم پس همه بازماندگان را از کشتى.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً درین نشانى است.
وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۲۱) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۱۲۲) و خداوند تو است آن تواناى مهربان.
کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِینَ (۱۲۳) دروغزن گرفتند عاد فرستادگان ما را.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ آن گه که ایشان را گفت مرد ایشان هود أَ لا تَتَّقُونَ (۱۲۴) بنترسید از خداى؟
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۲۵) من شما را رسولى استوارم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۲۶) بپرهیزید از خداى و مرا فرمان برید.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ و نمىخواهم از شما برین هیچ مزدى. إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۲۷) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.
أَ تَبْنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ مىسازید و برمىآرید بر هر بالایى، آیة کبوتر خانهاى؟ تَعْبَثُونَ (۱۲۸): بازى میکنید و کبوتردارى.
وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ و مىکنید کارگاهها لَعَلَّکُمْ تَخْلُدُونَ (۱۲۹) تا مگر جاوید مانید.
وَ إِذا بَطَشْتُمْ و چون برمیکوبید، بَطَشْتُمْ جَبَّارِینَ (۱۳۰) نابخشاینده برمیکوبید.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۳۱) بپرهیزید از خداى و مرا فرمان برید.
وَ اتَّقُوا الَّذِی أَمَدَّکُمْ بِما تَعْلَمُونَ (۱۳۲). بترسید از آن که شما را در هم پیوست، اینچه میدانید.
أَمَدَّکُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنِینَ (۱۳۳) شما را پیوسته داد ستوران و پسران.
وَ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ (۱۳۴) و رزان و چشمهها.
إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (۱۳۵) که من مىترسم بر شما از عذاب روزى بزرگ.
قالُوا سَواءٌ عَلَیْنا گفتند یکسانست بر ما.
أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظِینَ (۱۳۶) که پند دهى یا از پند دهندگان نباشى.
إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ (۱۳۷) نیست این مگر دروغ ساختن پیشینان.
وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ (۱۳۸) و هرگز ما را عذاب نخواهند کرد.
فَکَذَّبُوهُ فَأَهْلَکْناهُمْ دروغزن گرفتند او را و هلاک کردیم ایشان را.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً درین گفت نشانى و عبرتى پیداست و پندى آشکارا، وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۳۹) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۱۴۰) و خداوند تو آن تواناى مهربان.
کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ (۱۴۱) دروغزن گرفت ثمود پیغامبران را.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ آن گه که ایشان را گفت مرد ایشان صالح: أَ لا تَتَّقُونَ (۱۴۲) که از خداى بنپرهیزید؟
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۴۳) من شما را فرستاده استوارم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۴۴) بپرهیزید از خداى و مرا فرمان برید.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ و نمىخواهم از شما برین هیچ مزدى، إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۴۵) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.
أَ تُتْرَکُونَ شما را میخواهند گذاشت فِی ما هاهُنا در اینجه اندرست درین جهان، آمِنِینَ (۱۴۶) بىبیم.
فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ (۱۴۷) وَ زُرُوعٍ در رزان و چشمهها و کشتزارها، وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِیمٌ (۱۴۸) و خرما بنان خوشه آن نرم و پخته.
وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ و مىتراشید از کوهها و سنگ خاره بُیُوتاً خانههایى فارِهِینَ (۱۴۹) استادان و تیزکاران.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۵۰) بپرهیزید از خداى و فرمان برید مرا وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ (۱۵۱) و فرمان بردار مباشید گزافکاران را الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ ایشان که بزمین به تباهکارى میروند وَ لا یُصْلِحُونَ (۱۵۲) و کار و کرد خویش نیک نمىدارند.
قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ (۱۵۳) گفتند چه اى تو مگر یکى از خورندگان کرده و از آشامندگان.
ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا نیستى مگر مردمى همچون ما فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۱۵۴) بیار نشانى اگر راستگویانى.
قالَ هذِهِ ناقَةٌ گفت اینک آن ماده شتر. لَها شِرْبٌ او را آبشخور وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ (۱۵۵) و شما را آبشخور روزى دانسته.
وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ و هیچ بد مرسانید باو فَیَأْخُذَکُمْ عَذابُ یَوْمٍ عَظِیمٍ (۱۵۶) که بگیرد شما را عذابى روزى بزرگ.
فَعَقَرُوها پىزدند او را و بکشتند فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ (۱۵۷) پس بامداد کردند پشیمانان.
فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ فرا گرفت ایشان را عذاب، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً درین نشانى ست وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۵۸) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۱۵۹) و خداوند تو توانا است مهربان.
کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ (۱۶۰) دروغزن گرفتند قوم لوط پیغامبران را.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ آن گه که گفت ایشان را مرد ایشان لوط أَ لا تَتَّقُونَ (۱۶۱) بنپرهیزید از خداى؟
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۶۲) من شما را پیغامبرى استوارم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۶۳) بپرهیزید از خداى و مرا فرمان برید.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ و نمىخواهم برین هیچ مزدى إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۶۴) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.
أَ تَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمِینَ (۱۶۵) گرد مىآیید با نران از مردمان
وَ تَذَرُونَ و میگذارید ما خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ آنچه آفرید خداوند شما از جفتان شما؟ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ (۱۶۶) نیستید شما مگر قومى از اندازه در گذارندگان.
قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا لُوطُ گفتند اى لوط اگر باز نشوى و باز نهایستى ازین سخن لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِینَ (۱۶۷) ناچاره که از بیرون کردگان باشى، قالَ إِنِّی لِعَمَلِکُمْ مِنَ الْقالِینَ (۱۶۸) لوط گفت: من کرد شما را از زشتدارانم، رَبِّ نَجِّنِی وَ أَهْلِی مِمَّا یَعْمَلُونَ (۱۶۹) خداوند من باز رهان مرا و کسان مرا از آنچه ایشان میکنند.
فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ (۱۷۰) باز رهانیدیم او را و کسان او را همگان.
إِلَّا عَجُوزاً فِی الْغابِرِینَ (۱۷۱) مگر پیر زنى از بازماندگان در شارستان.
ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ (۱۷۲) آن گه دمار برآوردیم و نیست کردیم دیگران را.
وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً بر ایشان ببارانیدیم بارانى، فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ (۱۷۳) چون بد بارانى ترسانیدگان و تهدید نیوشندگان را.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً و درین نشانى ست، وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۷۴) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۱۷۵) خداوند تو تواناست مهربان.
کَذَّبَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ (۱۷۶) دروغزن گرفت مردمان ایکة پیغامبران را
إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ آن گه که شعیب گفت ایشان را أَ لا تَتَّقُونَ (۱۷۷) بنپرهیزید از عذاب خداى
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۷۸) من شما را رسولى استوارم
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۷۹) بپرهیزید از عذاب خداى و فرمان برید مرا.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ و نمىخواهم برین از شما هیچ مزدى، إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۸۰) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.
أَوْفُوا الْکَیْلَ تمام پیمایید وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ (۱۸۱) و از کاهندگان و زیان نمایندگان مباشید وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ (۱۸۲) و بقپان راست سنجید.
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ و چیزهاى مردمان مکاهید، وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (۱۸۳) و به تباهکارى در زمین مروید دلیروار.
وَ اتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُمْ و بپرهیزید از عذاب آن خداى که شما را بیافرید، وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِینَ (۱۸۴) و گروهان پیشینیان.
قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ (۱۸۵) گفتند تو نیستى مگر آفریدهاى خوردن و آشامیدن را
ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا و نیستى مگر مردمى همچون ما وَ إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ الْکاذِبِینَ (۱۸۶) و نمىپنداریم ترا مگر از دروغزنان.
فَأَسْقِطْ عَلَیْنا فرو افکن بر ما کِسَفاً مِنَ السَّماءِ پارهاى از آسمان، چنان که برستخیز خواهد بود، إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۱۸۷) اگر از راستگویانى.
قالَ رَبِّی أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ گفت خداوند من به داند آنچه شما میکنید از.
فَکَذَّبُوهُ دروغزن گرفتند او را فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ فرا گرفت ایشان را عذاب روز ظلة.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً و درین نشانى بود و پندى آشکارا وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۹۰) و بیشتر آنانند که گرویده نبودند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ و خداوند تواناست مهربان.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ آن گه که فرا ایشان گفت مرد ایشان نوح أَ لا تَتَّقُونَ (۱۰۶). بنپرهیزید؟
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۰۷) من شما را فرستادهاى استوارم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۰۸) بپرهیزید از عذاب خداى و مرا فرمان برید.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ نمیخواهم از شما هیچ مزدى إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۰۹) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۱۰) بپرهیزید از خداى و مرا فرمان برید.
قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَکَ گفتند: بگرویم بتو ایمان آریم ترا؟، وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ (۱۱۱) پس روان تو که نبودهتر از مردمانند.
قالَ وَ ما عِلْمِی بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۱۲) گفت: من چه دانم؟ بآنچه ایشان میکنند؟.
إِنْ حِسابُهُمْ نیست شمار ایشان، إِلَّا عَلى رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ (۱۱۳) مگر بر خداوند من اگر میدانید.
وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِینَ (۱۱۴) و من راننده گرویدگان نیستم.
إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ (۱۱۵) نیستم من مگر ترسانندهاى آشکارا.
قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ گفتند اى نوح اگر باز نهایستى ازین سخن، لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِینَ (۱۱۶) ناچار از راندگان باشى و کشتگان بسنگ.
قالَ رَبِّ گفت خداوند من، إِنَّ قَوْمِی کَذَّبُونِ (۱۱۷). این قوم مرا دروغزن گرفتند.
فَافْتَحْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ فَتْحاً برگشاى میان من و میان ایشان برگشادنى وَ نَجِّنِی وَ مَنْ مَعِیَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۱۱۸) و باز رهان مرا و ایشان که با منند از گرویدگان.
فَأَنْجَیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ برهانیدیم او را و هر که با او بود، فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ (۱۱۹) در آن کشتى گران بار کرده پر.
ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِینَ (۱۲۰) آن گه بآب بکشتیم پس همه بازماندگان را از کشتى.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً درین نشانى است.
وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۲۱) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۱۲۲) و خداوند تو است آن تواناى مهربان.
کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِینَ (۱۲۳) دروغزن گرفتند عاد فرستادگان ما را.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ آن گه که ایشان را گفت مرد ایشان هود أَ لا تَتَّقُونَ (۱۲۴) بنترسید از خداى؟
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۲۵) من شما را رسولى استوارم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۲۶) بپرهیزید از خداى و مرا فرمان برید.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ و نمىخواهم از شما برین هیچ مزدى. إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۲۷) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.
أَ تَبْنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ مىسازید و برمىآرید بر هر بالایى، آیة کبوتر خانهاى؟ تَعْبَثُونَ (۱۲۸): بازى میکنید و کبوتردارى.
وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ و مىکنید کارگاهها لَعَلَّکُمْ تَخْلُدُونَ (۱۲۹) تا مگر جاوید مانید.
وَ إِذا بَطَشْتُمْ و چون برمیکوبید، بَطَشْتُمْ جَبَّارِینَ (۱۳۰) نابخشاینده برمیکوبید.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۳۱) بپرهیزید از خداى و مرا فرمان برید.
وَ اتَّقُوا الَّذِی أَمَدَّکُمْ بِما تَعْلَمُونَ (۱۳۲). بترسید از آن که شما را در هم پیوست، اینچه میدانید.
أَمَدَّکُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنِینَ (۱۳۳) شما را پیوسته داد ستوران و پسران.
وَ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ (۱۳۴) و رزان و چشمهها.
إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (۱۳۵) که من مىترسم بر شما از عذاب روزى بزرگ.
قالُوا سَواءٌ عَلَیْنا گفتند یکسانست بر ما.
أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظِینَ (۱۳۶) که پند دهى یا از پند دهندگان نباشى.
إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ (۱۳۷) نیست این مگر دروغ ساختن پیشینان.
وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ (۱۳۸) و هرگز ما را عذاب نخواهند کرد.
فَکَذَّبُوهُ فَأَهْلَکْناهُمْ دروغزن گرفتند او را و هلاک کردیم ایشان را.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً درین گفت نشانى و عبرتى پیداست و پندى آشکارا، وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۳۹) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۱۴۰) و خداوند تو آن تواناى مهربان.
کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ (۱۴۱) دروغزن گرفت ثمود پیغامبران را.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ آن گه که ایشان را گفت مرد ایشان صالح: أَ لا تَتَّقُونَ (۱۴۲) که از خداى بنپرهیزید؟
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۴۳) من شما را فرستاده استوارم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۴۴) بپرهیزید از خداى و مرا فرمان برید.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ و نمىخواهم از شما برین هیچ مزدى، إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۴۵) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.
أَ تُتْرَکُونَ شما را میخواهند گذاشت فِی ما هاهُنا در اینجه اندرست درین جهان، آمِنِینَ (۱۴۶) بىبیم.
فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ (۱۴۷) وَ زُرُوعٍ در رزان و چشمهها و کشتزارها، وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِیمٌ (۱۴۸) و خرما بنان خوشه آن نرم و پخته.
وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ و مىتراشید از کوهها و سنگ خاره بُیُوتاً خانههایى فارِهِینَ (۱۴۹) استادان و تیزکاران.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۵۰) بپرهیزید از خداى و فرمان برید مرا وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ (۱۵۱) و فرمان بردار مباشید گزافکاران را الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ ایشان که بزمین به تباهکارى میروند وَ لا یُصْلِحُونَ (۱۵۲) و کار و کرد خویش نیک نمىدارند.
قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ (۱۵۳) گفتند چه اى تو مگر یکى از خورندگان کرده و از آشامندگان.
ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا نیستى مگر مردمى همچون ما فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۱۵۴) بیار نشانى اگر راستگویانى.
قالَ هذِهِ ناقَةٌ گفت اینک آن ماده شتر. لَها شِرْبٌ او را آبشخور وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ (۱۵۵) و شما را آبشخور روزى دانسته.
وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ و هیچ بد مرسانید باو فَیَأْخُذَکُمْ عَذابُ یَوْمٍ عَظِیمٍ (۱۵۶) که بگیرد شما را عذابى روزى بزرگ.
فَعَقَرُوها پىزدند او را و بکشتند فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ (۱۵۷) پس بامداد کردند پشیمانان.
فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ فرا گرفت ایشان را عذاب، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً درین نشانى ست وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۵۸) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۱۵۹) و خداوند تو توانا است مهربان.
کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ (۱۶۰) دروغزن گرفتند قوم لوط پیغامبران را.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ آن گه که گفت ایشان را مرد ایشان لوط أَ لا تَتَّقُونَ (۱۶۱) بنپرهیزید از خداى؟
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۶۲) من شما را پیغامبرى استوارم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۶۳) بپرهیزید از خداى و مرا فرمان برید.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ و نمىخواهم برین هیچ مزدى إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۶۴) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.
أَ تَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمِینَ (۱۶۵) گرد مىآیید با نران از مردمان
وَ تَذَرُونَ و میگذارید ما خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ آنچه آفرید خداوند شما از جفتان شما؟ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ (۱۶۶) نیستید شما مگر قومى از اندازه در گذارندگان.
قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا لُوطُ گفتند اى لوط اگر باز نشوى و باز نهایستى ازین سخن لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِینَ (۱۶۷) ناچاره که از بیرون کردگان باشى، قالَ إِنِّی لِعَمَلِکُمْ مِنَ الْقالِینَ (۱۶۸) لوط گفت: من کرد شما را از زشتدارانم، رَبِّ نَجِّنِی وَ أَهْلِی مِمَّا یَعْمَلُونَ (۱۶۹) خداوند من باز رهان مرا و کسان مرا از آنچه ایشان میکنند.
فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ (۱۷۰) باز رهانیدیم او را و کسان او را همگان.
إِلَّا عَجُوزاً فِی الْغابِرِینَ (۱۷۱) مگر پیر زنى از بازماندگان در شارستان.
ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ (۱۷۲) آن گه دمار برآوردیم و نیست کردیم دیگران را.
وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً بر ایشان ببارانیدیم بارانى، فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ (۱۷۳) چون بد بارانى ترسانیدگان و تهدید نیوشندگان را.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً و درین نشانى ست، وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۷۴) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۱۷۵) خداوند تو تواناست مهربان.
کَذَّبَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ (۱۷۶) دروغزن گرفت مردمان ایکة پیغامبران را
إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ آن گه که شعیب گفت ایشان را أَ لا تَتَّقُونَ (۱۷۷) بنپرهیزید از عذاب خداى
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۷۸) من شما را رسولى استوارم
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۷۹) بپرهیزید از عذاب خداى و فرمان برید مرا.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ و نمىخواهم برین از شما هیچ مزدى، إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۸۰) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.
أَوْفُوا الْکَیْلَ تمام پیمایید وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ (۱۸۱) و از کاهندگان و زیان نمایندگان مباشید وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ (۱۸۲) و بقپان راست سنجید.
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ و چیزهاى مردمان مکاهید، وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (۱۸۳) و به تباهکارى در زمین مروید دلیروار.
وَ اتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُمْ و بپرهیزید از عذاب آن خداى که شما را بیافرید، وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِینَ (۱۸۴) و گروهان پیشینیان.
قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ (۱۸۵) گفتند تو نیستى مگر آفریدهاى خوردن و آشامیدن را
ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا و نیستى مگر مردمى همچون ما وَ إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ الْکاذِبِینَ (۱۸۶) و نمىپنداریم ترا مگر از دروغزنان.
فَأَسْقِطْ عَلَیْنا فرو افکن بر ما کِسَفاً مِنَ السَّماءِ پارهاى از آسمان، چنان که برستخیز خواهد بود، إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۱۸۷) اگر از راستگویانى.
قالَ رَبِّی أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ گفت خداوند من به داند آنچه شما میکنید از.
فَکَذَّبُوهُ دروغزن گرفتند او را فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ فرا گرفت ایشان را عذاب روز ظلة.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً و درین نشانى بود و پندى آشکارا وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۹۰) و بیشتر آنانند که گرویده نبودند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ و خداوند تواناست مهربان.
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ، اى کذّبت جماعة قوم نوح، فانّث للجماعة کقوله: قالَتِ الْأَعْرابُ، و قال المبرّد انّث لانّ القوم و القبیلة واحد، فترک اللفظ و اعمل المعنى و عنى بالمرسلین نوحا وحده، نظیره: یا أَیُّهَا الرُّسُلُ.
حسن بصرى را پرسیدند: چونست این که ربّ العالمین میگوید: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ عادٌ، کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ و رسول بایشان زیادت از یکى نبود؟ گفت: پیغامبر که بایشان آمد، و نفى شرک و تصدیق رسل چون او را دروغزن گرفتند چنانست که همه را دروغزن گرفتهاند، که همه را باین معنى فرستادند. و قیل: کذّبوا آدم و ادریس و نوحا. و انّما قال «اخوهم» لانّه کان على لسانهم و من جنسهم لا من طریق الدّین. حقّ تعالى هر پیغامبر که بقومى فرستاد هم از عشیره و قبیله ایشان فرستاد و بر زبان و لغت ایشان، از بهر آنکه چون بوى معرفت دارند و صدق و امانت وى شناسند آن بقبول نزدیکتر باشد و سخن او به درگیرد. أَ لا تَتَّقُونَ یعنى أ فلا تتّقون عقاب اللَّه بعد وضوح الحجّة و انتفاء الشبهة؟
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ انّى رسول اللَّه الیکم و قد یضاف الرّسول الى المرسل الیه و الى المرسل کقوله: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ و قوله: إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ و قوله أَمِینٌ یعنى على الوحى و الرسالة لانّکم عرفتمونى قبل هذا فیما بینکم بالصّدق و الامانة. معنى آنست که مرا پیش ازین در میان قوم خویش بصدق و امانت شناختهاید چون با شما در کار شما راست گویم پس بدانید که بر وحى و رسالت حقّ هم راست گویم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ فیما آمرکم به فانّى لا اخونکم و لا ارید بکم سوء وَ ما أَسْئَلُکُمْ على ما ادعوکم الیه مِنْ أَجْرٍ و ثوابا إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ، و ذلک اریده.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ کرّر لانّ الاوّل متصل بقوله أَمِینٌ و الثّانی بقوله ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ فهما سببان. و قیل کرّر لانّه فى الانذار ابلغ.
قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ الاقلّون مالا و جاها: الرّذیلة هى الخصلة الذمیمة الّتى یمتنع عنه العقل و الشّرع ، و ضدّه الخصلة الحمیدة الّتى یدعو الیها العقل و الشّرع. قرأ یعقوب و اتباعک الارذلون اى لا نؤمن لک و من اتّبعک الارذلون، اى و هذه حالک کما تقول: لا نصحبک و اصحابک السّفلة، اى و السّفلة اصحابک، و قرأ الباقون و اتّبعک على الفعل الماضى، اى لا نؤمن لک و قد اتّبعک الارذلون، اى و هذه حالک کما تقول: لا نصحبک و صحبک السّفلة. و الاتباع جمع تبع و التبع جمع تابع مثل طالب و طلب و حارس و حرس، و یجوز ان یکون جمع تابع کصاحب و اصحاب.
ارذلون بقول مفسّران پیشهورانند: کفشگر و جولاه و حجّام و امثال ایشان، معنى آنست که بتو چون ایمان آریم و پسروان تو اهل صناعت و پیشهورانند نه خواجگان و محتشمان، و این سخن از روى جهل و حماقت گفتند از بهر آنکه صناعت و حرفت چون مباح باشد در باب دیانات پسندیده است و قدحى در مردم نیارد، و گفتهاند ارذلون سفلهاند اهل خساست و مکاسب دنى.
نوح گفت: وَ ما عِلْمِی بِما کانُوا یَعْمَلُونَ انّما لى منهم ظاهر امرهم و علىّ ان ادعوهم و لیس علىّ من خساسة احوالهم و دنائة مکاسبهم شیء و لم اکلّف ذلک انّما کلّفت ان ادعوهم. معنى آنست که از خساست احوال و دنائت مکاسب ایشان بمن چه باز مىگردد و مرا چه مىباید دانست که نه دانش آن مرا تکلیف کردهاند، مرا تکلیف آن کردهاند که ایشان را دعوت کنم بتوحید و مردم که بر یکدیگر تفاضل دارند بایمان و توحید و طاعت دارند نه بآنچه شما مىگویید. پس خواستند که نوح را بر اتباع خود بیرون آرند و اغراء کنند، گفتند: انّهم یضمرون الکفر و یظهرون لک الایمان. ایشان منافقانند، در دل بیرون از آن دارند که بزبان میگویند، بزبان ایمان مىآرند و بدل کافر مىشوند.
نوح جواب داد که: إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ یعنى الىّ ظاهرهم و اللَّه یحاسبهم على ما فى قلوبهم بر من نیست که دل ایشان بازجویم و بدانم بر من آنست که ظاهر ایشان قبول کنم و اللَّه تعالى خود مطلع است بر دلهاى ایشان و خود حساب باطن و اسرار ایشان کند. همانست که مصطفى (ص) گفت در آن خبر معروف: فاذا شهدوا ان لا اله الا اللَّه عصموا منّى دماءهم و اموالهم الا بحقّها و حسابهم على اللَّه عزّ و جل.
و قال سفیان الثورى: لا نحاسب الاحیاء و نحکم على الاموات.
وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِینَ یعنى لا اطردهم بقولکم انهم یضمرون الکفر إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ اى ما انا الا معلم بمواضع المخافة لتحذروها و لم اکلّف ما فى الضّمائر.
قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ عن هذه المقالة لتکوننّ من المرجومین. یعنى المشتومین و قیل من المقتولین بالحجارة.
قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِی کَذَّبُونِ تکذیبا لا یرجى معه ایمانهم و لا اجابتهم.
فَافْتَحْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ فَتْحاً اى اقض بینى و بینهم قضاء تنجینى به منهم و نَجِّنِی وَ مَنْ مَعِیَ من العذاب الّذى تهلکهم به.
فَأَنْجَیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ اى خلّصناه مع المؤمنین فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ المملوّ من الانس و الجنّ و السّباع و الطیور من کلّ صنف ذکر و انثى.
ثُمَّ أَغْرَقْنا بعد انجاء نوح و من معه الْباقِینَ من قومه. و فى الآیة تنبیه على انّ نوحا (ع) کان مبعوثا الى من على وجه الارض. الا ترى انّه قال فى قصّة موسى و فرعون: ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ و قال هاهنا: ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِینَ و کذلک تبیّن فى دعائه حیث قال: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً و قال سبحانه: وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ.
إِنَّ فِی ذلِکَ اى فى الّذى فعل بقوم نوح لعبرة لمن بعدهم من هذه الامّة، فیحذرون مثل عقوبتهم و ما کان اکثر قومک مصدّقین.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ فى انتقام من کفر به الرَّحِیمُ بعباده المؤمنین. و قیل وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ یعنى قوم نوح یقول کان اکثرهم کافرین بالتّوحید و لو کان اکثرهم مؤمنین لم یعذّبوا فى الدّنیا.
قوله: کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِینَ عاد اسم قبیلة، و لهذا انّث و هو فى الاصل اسم رجل هو ابو القبیلة.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ یعنى فى النّسب لا فى الدّین أَ لا تَتَّقُونَ عقاب اللَّه على کذبکم به.
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ على وحى اللَّه و رسالاته.
فَاتَّقُوا اللَّهَ بطاعته و الانتهاء الى ما یأمرکم به و ینهاکم عنه وَ أَطِیعُونِ فیما آمرکم به من تقوى اللَّه و الحذر من سطوته.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ، اى اطلب منکم على امرى ایّاکم بتقوى اللَّه جزاء و ثوابا. فان جزائى و ثوابى على ربّ العالمین. لانّه هو الّذى ارسلنى فکان اجرى علیه. و قیل انّما قال ذلک لانّ المستحقّ على تبلیغ الرسالة ثواب دائم و لم یکن ذلک الیهم.
أَ تَبْنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ آیَةً تَعْبَثُونَ الرّیع المرتفع من الارض و جمعه اریاع، و الریع بالفتح فیه لغة و اصله فى اللغة الزیادة و قیل هو الطریق المرتفع عن الارض سلک ام لم یسلک. و قیل هو الطریق الّذى یکون بین الجبلین، «آیة» یعنى بناء متمیزا عن سایر الأبنیة و قیل آیة اى علامة یجتمعون الیها للعبث بمن یمرّ فى الطریق و قیل هو برج الحمام، تَعْبَثُونَ یعنى عابثین و هذا کقول القائل: خرج فلان من البلد یقول کذا یعنى قائلا کذا. خلافست میان علما که از بهر چه ایشان را عابث خواند بدان بناها که مىکردند؟ قومى گفتند اسراف میکردند در آن فوق الحاجة قصرهاى عظیم و منظرهاى بلند، و هر چه اسراف باشد و فوق الحاجة همه عبث بود. قومى گفتند غرض ایشان در آن تفاخر و تکاثر بود و تفاخر در ابنیه عبث باشد که آن را محصولى نبود. قومى گفتند که قصد ایشان در آن بناها آن بود که تا از مکاره زمان و نوائب روزگار ایمن باشند و این عبث باشد، قومى گفتند که کبوتر خانه بود که مىکردند و کبوتردارى و این خود بازى کودکان باشد ، و قیل کانوا یبنون بناء من یطمع الخلود و ذلک عبث. مقاتل گفت ایشان سفر میکردند و بستارگان راه مىبردند پس خواستند که راه بردن بر خود آسان کنند و بر راهها قصرهاى عظیم و بناهاى بلند بساختند تا علمى باشد ایشان را و نشانى در راه بردن و آن گه بآن تفاخر میکردند که هذا منزل فلان و هذا منزل بنى فلان، اینست که ربّ العالمین گفت: آیَةً تَعْبَثُونَ وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ اى حصونا و کلّ بناء مصنعة و قیل المصنعة البناء على الماء و لعلّکم تخلدون اى کانّ هذه الأبنیة تخلّدکم فى الدّنیا و انتصب آیة على انّه مفعول له، و مفعول «أَ تَبْنُونَ» غیر مذکور لدلالة الکلام علیه، فدلّ «تبنون» على البناء و دلّت «آیة» على عظم البناء.
وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِینَ اى اذا انتقمتم انتقمتم انتقام الجبّارین بلا رأفة و لا ابقاء. و قیل معناه إِذا بَطَشْتُمْ بمن دونکم بَطَشْتُمْ متکبّرین قتلا بالسّیف و ضربا بالسوط و الجبّار الّذى یقتل و یضرب على الغضب، و اصل الجبّار ممتنع، مشتق من جبّار النخل، هو الّذى قد ارتفع عن ان تناله ید. و قیل الجبّار هو الغالى بالقدرة و هو مدح للَّه عزّ و جل لانّه حقیقة فیه و ذمّ لغیره لانّه کذب.
فَاتَّقُوا اللَّهَ بترک هذه الاشیاء وَ أَطِیعُونِ فیما ادعوکم الیه.
وَ اتَّقُوا الَّذِی أَمَدَّکُمْ اى اعطاکم ما تعلمون. و الامداد اتباع الثانى بما قبله شیئا بعد شىء على انتظام . ثمّ فسّر فقال: أَمَدَّکُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنِینَ وَ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ. إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ فى الدّنیا و قیل فى الآخرة باصرارکم على ما انتم علیه.
قالُوا سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظِینَ اى لا نقبل کلامک و دعوتک و عظت ام سکتّ.
إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ بفتح خا و سکون لام قرائت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و یعقوب و على، معنى آنست که ما هذا الّذى جئتنا به الا کذب الاوّلین الّذین ادّعوا النبوّة و لم یکونوا انبیاء، و باین قول خلق بمعنى اختلاق است و هو الکذب. همانست که جاى دیگر گفت: إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ، إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ، و روا باشد که خلق بمعنى آفرینش بود و وجه این قرائت آنست که خلقنا کما خلق من کان قبلنا نحیى کما حیوا و نموت کما ماتوا و لا نبعث، کما قالوا: إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ، باقى قرّاء: إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ بضمّتین خوانند: ضمّ خا و ضمّ لام و آن قراءة را دو وجه است: یکى آنست که نیست این که تو آوردى مگر خوى و عادت پیشینان که میگفتند که ما پیغمبرانیم و دروغ میگفتند، و وجه دیگر آنست که ما هذا الّذى نحن فیه الّا عادة الاوّلین من تشیید البناء و البطش على وجه التّکبّر فلا نترک هذه العادة بقولک.
وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ على ما نحن علیه من الاقوال و الافعال فَکَذَّبُوهُ فَأَهْلَکْناهُمْ، بِرِیحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَةٍ، انّ فى ذلک لآیة اى فى اهلاکنا ایّاهم مع شدّة قوّتهم و شوکتهم باضعف الاشیاء و هو الرّیح لدلالة على وحدانیّتنا و صدق نبوّته، و ما کان اکثرهم مؤمنین وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ. کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ مقاتل گفت: عاد و ثمود ابن عم یکدیگر بودند، عاد قوم هود بودند و ثمود قوم صالح و میان مهلک عاد و مهلک ثمود پانصد سال بود. قومى گفتند از اهل تاریخ که عاد و ثمود دو برادر بودند از فرزندان ارم بن سام بن نوح و سام بن نوح را پنج پسر بود ارم و ارفخشد و عالم و الیفر و الاسود، و ارم مهینه فرزندان بود و او را هفت پسر بود: عاد و ثمود و صحار و طسم و جدیس و جاسم و باز. مسکن عاد و فرزندان وى یمن بود و مسکن ثمود و فرزندان وى حجاز و شام بود و مسکن طسم، عمان و بحرین و مسکن جدیس زمین یمامه و مسکن صحار ما بین الطائف الى جبال طیئ و مسکن جاسم ما بین الحرم الى سفوان و مسکن وبار زمینى است که آن را وبار گویند، بنام وى بازخوانند اینان همه زبان و لغت عربى داشتند، و قد انقرضوا عن آخرهم فلم یبق لهم نسل.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ الى قوله: إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ.
أَ تُتْرَکُونَ یعنى أ تظنّون ان ربّکم یترککم فى هذه الدّنیا آمنین من الموت و الحدثان؟ تأکلون و تشربون و تتمتّعون لا تخافون شیئا ثمّ تموتون و لا تبعثون.
فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ. وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ کانوا یسکنون الحجر و هى ذات نخل و زرع و میاه طَلْعُها هَضِیمٌ اختلفوا فیه قال ابن عباس: هضیم اى لطیف فى جسمه ما دام فى کفّراه و منه هضیم الکشح و الحشا، اى ضامر لطیف و منه هضم الطعام اذا لطف و استحال الى مشاکلة البدن. قال المبرد: الطّلع ما دام فى کفّراه هضیم، لانّ الهضیم اللاصق بعضه ببعض. فاذا خرج منها فلیس بهضیم اى نضیج مدرک یانع. و قال مقاتل: هضیم، اى متراکم حتّى هضم بعضه بعضا و اصله الکسر، و قیل هضیم رطب لین لیس فیه نواة.
و تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً و مىتراشید از کوههاى سنگ خاره خانهها.
گفتهاند که در وادى حجر دو هزار بار هزار سراى و هفتصد سراى تراشیدند از سنگ سخت در میان کوهها، ربّ العالمین ایشان را در آن کار باستادى و تیزکارى وصف کرد گفت فارِهِینَ تیزکارانند و استادان. فرهین، چستکاران و زیباکاران. فارهین، بالف قرائت کوفى است و شامى و فرهین بى الف قرائت باقى و هما لغتان، مثل حاذر و حذر. و قیل: الفاره الحاذق العالم، و الفره الاشر البطر. و قیل الفره القوىّ.
فَاتَّقُوا اللَّهَ اى احذروا عقابه، و اطیعون فى نصحى.
وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ على انفسهم فى تمادیهم فى معصیة اللَّه و اجترائهم على سخطه و هم الرّهط التسعه الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ.
قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ اى انت من المعلّلین بالطعام و الشّراب فلا نؤمن بک اخذ من السّحر و هو الرّئة و المعنى انت بشر مثلنا و لست من الملائکة.
و قیل انت من المسحّرین اى ممّن سحر مرّة بعد اخرى حتّى اختلّ عقله و اضطرب رأیه، و یقول العرب هو مسحور و مجنون و مطبوب. و قیل من المسحّرین اى من المخدوعین یعنى تخدع من السّحر.
ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا سوقة لا فضل لک علینا فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ کُنْتَ صادقا فى قولک انّى مرسل، فأتنا بدلالة و حجّة على ذلک.
و در تفسیر آوردهاند که ایشان از صالح درخواستند که هر پیغامبر که آمد بقوم خویش با وى معجزتى بود که دلالت کرد بر صدق وى و ما از تو مىخواهیم که ازین سنگ معروف و اشارت بآن سنگ کردند بیرون آرى ماده شترى آبستن. صالح ایشان را نزدیک آن سنگ جمع کرد و دعا کرد، و ربّ العزّة دعاء وى اجابت کرد. لیجعل تلک النّاقة فتنة لهم. ایشان در آن سنگ نظر میکردند که همچون زن آبستن شکم باز کرد درد زه خاست و ناقه از آن بیرون آمد بر آن صفت که ایشان میخواستند، حمراء دعجاء عشراء. از سه روى معجزه بود: یکى آنکه ناقه از سنگ بیرون آمد و این معتاد نیست، دیگر آن که بىفحل آبستن گشت، سوم آنکه ناقه بر آن صفت که ایشان میخواستند بیرون آمد. یقال کان عاد الاوّل مرّ بتلک الصّخرة یوما راکبا فسمع من جوف الصّخرة: جز بی فانّ فىّ هلاک خلق من ولدک.
پس آن ناقه را نیز درد زه خاست و بچّه آورد.
صالح آن گه ایشان را گفت: هذِهِ ناقَةٌ لکم آیة بانّى رسول اللَّه لها شرب یوم و لکم شرب یوم اى ، نصیب یوم معلوم. فکان للنّاقة یوم و لهم یوم. فاذا کان یوم شرب النّاقة من الماء کانوا فى لبن ما شاءوا و لیس لهم ماء و اذا کان یومهم لم یکن للنّاقة ماء. قال ابن عباس: اذا کان یوم وردها اعطتهم من اللّبن ما شاءوا.
وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ اى قال لهم صالح: لا تعقروها و لا تتعرّضوا لها بمکروه و لا تمنعوها من الماء و الرّعى فیحلّ بکم عَذابُ یَوْمٍ عَظِیمٍ فى الدنیا. «فَعَقَرُوها» یرید به المسرفین الّذین سبق ذکرهم فى قوله: وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ. و قیل العاقر قدار بن سالف و نسب الفعل الى جماعتهم لانّهم رضوا بذلک، و کان قدار رجل ازرق اشقر الى القصر ما هو. ثمّ رجع الیها هو و صاحب له بالسّیف فقتلاها. و یقال عقروها یوم الاربعا.
فماتت فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ على عقرهم ایّاها بعد ظهور العذاب لانّهم لو ندموا قبل ذلک لتنفعهم ذلک.
فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ یوم السّبت من صیحة جبرئیل. فماتوا اجمعین، و اصل العقر ضرب الساق بالسّیف و ما یجرى مجراه. و قیل العقر الجرح.
إِنَّ فِی ذلِکَ اى فى اخراج النّاقة من الصخرة على تلک الصفة و فى اهلاکهم، لعبرة لمن بعدهم من هذه الامّة. وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ. و قیل اتاهم صالح بالمعجزات فآمنوا به فلمّا مات ارتدّوا فبعثه ثانیا الیهم فکذّبوه فاتاهم بالنّاقة.
کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ الى قوله إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ. أَ تَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمِینَ؟ یعنى أ تصیبون الذکور من النّاس حراما وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ حلالا؟ بیّن اللَّه انّه لا عذر لهم فیه. بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ متجاوزون عن الحدّ فى الظلم باختیار الحرام على الحلال. و قیل من العالمین اى من الغرباء.
وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ یعنى و تذرون فروج ازواجکم و کانوا یأتون ادبار النساء. ایضا و فى الخبر: ان من اتى امرأة فى دبرها فهو برىء مما انزل على محمد (ص) و لا ینظر اللَّه الیه.
و قال بعض الصحابة: قد کفر، و قال بعضهم هل یفعله الا الکافر؟
قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا لُوطُ عن دعواک النبوّة و الانکار علینا و عن تقبیح فعلنا لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِینَ من بلدنا.
قالَ إِنِّی لِعَمَلِکُمْ اللّواط من القالین المبغضین، و القالى التارک للشیء بغضا له. رَبِّ نَجِّنِی وَ أَهْلِی مِمَّا یَعْمَلُونَ اى من عذاب عملهم، و قیل اخرجنى من بینهم حتّى لا اراهم و لا ارى عملهم و نجّنى من مقاساة مخالطتهم.
فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ یعنى بناته و من آمن معه.
إِلَّا عَجُوزاً فِی الْغابِرِینَ هى امرأة لوط غبرت فلم تخرج مع لوط. و قیل غبرت فلم تهلک مع قومها ثمّ اصحابها الحجر بعد ما خرجت من القریة. و انّما اهلکت لانّها تدلّ المشرکین على اضیافه.
ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ الدّمار الهلاک على وجه هائل عجیب. و اختلفوا فى سبب اهلاکهم: فقال بعضهم انّ اللَّه تعالى خسف بهم الارض، و قال بعضهم انّ جبرئیل رفعهم ببلادهم على قوادمه. و قیل على ریشة واحدة حملهم بامر اللَّه الى السّماء حتّى سمع اهل السّماء صوت الطیر و نباح الکلاب. ثمّ نکسهم على رؤسهم کما قال: فَجَعَلْنا عالِیَها سافِلَها.
وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً یعنى على الغائبین منهم فى البلاد. مطرا، یرید به مطر الحجارة کما بیّن فى قوله: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً. قال وهب وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً اى کبریتا و نارا فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ اى بئس مطر الکافرین الّذین کذّبوا نبیّهم.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً اى فى اهلاکنا ایّاهم لدلالة لمن بعدهم مزجرهم عن قبیح فعلهم وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ و لو کانوا مؤمنین لم یعذّبوا فى الدّنیا.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ فى نقمته من اعدائه الرَّحِیمُ بالمؤمنین من عباده.
کَذَّبَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ الایکة غیضة، تنبت ناعم الشّجر کالسّدر و الاراک. و قال الزّجاج: الایکة الشّجر الملتفّ یقال ایکة و ایک کما یقال اجمة و اجم. و کان اصحاب الایکة اصحاب شجر ملتفّة، و شجرهم الدّوم و هو المقل، و قرأ حرمىّ و شامىّ «ایکة» بفتح اللام و هو اسم علم لتلک المدینة و البقعة.
إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ. اینجا اخوهم نگفت از بهر آنکه شعیب نه از نسب اصحاب ایکه بود بلکه از نسب مدین بود و لهذا قال تعالى: وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً. مدین پسر ابراهیم خلیل بود. ابراهیم بعد از ساره زنى بخواست از کنعانیان، و مدین از وى بود و مدین جدّ شعیب بود، هو شعیب بن نویب بن مدین بن ابراهیم (ع).
روایت کردند از ابن عباس که گفت: اصحاب ایکة و اصحاب مدین هر دو یکىاند، امّا جمهور مفسّران بر آنند که اصحاب ایکه دیگرند و اصحاب مدین دیگر و حقّ جلّ جلاله شعیب را بهر دو قوم فرستاد به پیغامبرى. قال ابن زید: بعث اللَّه عزّ و جل شعیبا الى قومه اهل مدین و الى البادیة و هم اصحاب الایکة.
إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ الى قوله: رَبِّ الْعالَمِینَ انّما کانت دعوة هؤلاء و الانبیاء کلّهم فیما حکى اللَّه عنهم عن صیغة واحدة للاخبار، بانّ الحقّ الّذى یدعون الیه واحد و انّهم متّفقون على الامر بالتّقوى و الطّاعة و الاخلاص فى العبادة و الامتناع من اخذ الاجر على الدّعوة و تبلیغ الرّسالة.
قوله: أَوْفُوا الْکَیْلَ، اى أتمّوه وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ حقوق النّاس، تقول خسر حقّه و اخسره.
وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ القسطاس اقوم الموازین، و هو الشّاهین، و قیل القبان، و قیل المعیار، و قیل المیزان. و قیل هو رومىّ، و قیل هو عربىّ و اصله من القسط. قال المبرّد: اراد بالقسطاس العدل و الوفاء، مکیلا کان او موزونا، صغیرا او کبیرا.
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ حقوقهم، و ذکر باعمّ الالفاظ یخاطب به القافة و الوزّان و النخّاس و المحصى و الصیرفىّ، وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ العثى اسراع الفساد، اى لا تفسدوا فى معاملتکم بینکم و بین النّاس فتکونوا فى الارض مفسدین بذلک، و قیل اراد لا تغیّروا على ما حولکم نهبا و قتلا.
وَ اتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِینَ. اى اتّقوا عقاب ربّکم الّذى خلقکم و خلق الجبلّة الاوّلین، و فى الجبلّة للعرب لغتان: کسر الجیم و الباء و تشدید اللام، و کذلک ضمّ الجیم و الباء و تشدید اللام، فاذا نزعت الهاء من آخرها کان الضمّ فى الباء و الجیم کما قال تعالى: وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلًّا کَثِیراً. و ربّما سکنوا الباء من الجبل، و قیل الجبلّة الخلق المتجسّد الغلیظ مأخوذ من الجبل. و معنى ذکر الجبلّة إنذارهم ما اوقع اللَّه بهم من العقوبات، اى خلقکم و خلق الاوّلین و قد رأیتم وقایعه بهم روى عن ابن عباس انّه قال: الجبلّة عشرة الاف.
قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ. وَ ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا وَ إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ الْکاذِبِینَ. اى ما نظنّک الّا کاذبا.
فَأَسْقِطْ عَلَیْنا کِسَفاً بفتح سین قرائت حفص است، و الکسف القطع. یقال کسفة و کسف، نظیره قوله: أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً. و یقال کسفت له کسفة من المال اى قطعة. باقى قرّاء کسفا بسکون سین خوانند، و الکسف الجانب اى اسقط علینا جانبا من السّماء. این سخن بر سبیل استهزاء گفتند و تکذیب، هم چنان که جاى دیگر گفت: فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ.
شعیب ایشان را جواب داد که: رَبِّی أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ، اى ربّى اعلم بعملکم و ما تستحقّون من العذاب و بوقت الاستحقاق: فینزل بکم العذاب على ما یوجبه الحکمة.
فَکَذَّبُوهُ، اى کذّبوا شعیبا بعد وضوح الحجّة و انتفاء الشّبهة، فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ اصابهم فى بیوتهم غمّ و حرّ فخرجوا الى الصحراء یتنفّسون فلجاؤا الى حضیض جبل یستظلّون بسحابة عرضت به. فلمّا دخلوا تحتها انضجتهم، و قیل سلّط اللَّه علیهم الحرّ سبعة ایّام و لیالیها حتى غلت انهارهم ثمّ رفع لهم جبل من بعید تحته ماء بارد فاستظلّوا به فسقط علیهم. قال قتادة: بعث اللَّه شعیبا الى امتین: اصحاب الایکة و اهل مدین، و امّا اصحاب الایکة فاهلکوا بالظّلة، و امّا اهل مدین فاخذتهم الصّیحة صاح بهم جبرئیل فهلکوا. و عن ابن عباس قال: من حدّثک ما عذاب یوم الضلّة فکذّبه، لعلّه اراد لم ینج منهم احد فیخبر به. إِنَّهُ کانَ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ، انّما عظم اللَّه ذلک الیوم لعظم العذاب فیه.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ.
حسن بصرى را پرسیدند: چونست این که ربّ العالمین میگوید: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ عادٌ، کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ و رسول بایشان زیادت از یکى نبود؟ گفت: پیغامبر که بایشان آمد، و نفى شرک و تصدیق رسل چون او را دروغزن گرفتند چنانست که همه را دروغزن گرفتهاند، که همه را باین معنى فرستادند. و قیل: کذّبوا آدم و ادریس و نوحا. و انّما قال «اخوهم» لانّه کان على لسانهم و من جنسهم لا من طریق الدّین. حقّ تعالى هر پیغامبر که بقومى فرستاد هم از عشیره و قبیله ایشان فرستاد و بر زبان و لغت ایشان، از بهر آنکه چون بوى معرفت دارند و صدق و امانت وى شناسند آن بقبول نزدیکتر باشد و سخن او به درگیرد. أَ لا تَتَّقُونَ یعنى أ فلا تتّقون عقاب اللَّه بعد وضوح الحجّة و انتفاء الشبهة؟
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ انّى رسول اللَّه الیکم و قد یضاف الرّسول الى المرسل الیه و الى المرسل کقوله: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ و قوله: إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ و قوله أَمِینٌ یعنى على الوحى و الرسالة لانّکم عرفتمونى قبل هذا فیما بینکم بالصّدق و الامانة. معنى آنست که مرا پیش ازین در میان قوم خویش بصدق و امانت شناختهاید چون با شما در کار شما راست گویم پس بدانید که بر وحى و رسالت حقّ هم راست گویم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ فیما آمرکم به فانّى لا اخونکم و لا ارید بکم سوء وَ ما أَسْئَلُکُمْ على ما ادعوکم الیه مِنْ أَجْرٍ و ثوابا إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ، و ذلک اریده.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ کرّر لانّ الاوّل متصل بقوله أَمِینٌ و الثّانی بقوله ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ فهما سببان. و قیل کرّر لانّه فى الانذار ابلغ.
قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ الاقلّون مالا و جاها: الرّذیلة هى الخصلة الذمیمة الّتى یمتنع عنه العقل و الشّرع ، و ضدّه الخصلة الحمیدة الّتى یدعو الیها العقل و الشّرع. قرأ یعقوب و اتباعک الارذلون اى لا نؤمن لک و من اتّبعک الارذلون، اى و هذه حالک کما تقول: لا نصحبک و اصحابک السّفلة، اى و السّفلة اصحابک، و قرأ الباقون و اتّبعک على الفعل الماضى، اى لا نؤمن لک و قد اتّبعک الارذلون، اى و هذه حالک کما تقول: لا نصحبک و صحبک السّفلة. و الاتباع جمع تبع و التبع جمع تابع مثل طالب و طلب و حارس و حرس، و یجوز ان یکون جمع تابع کصاحب و اصحاب.
ارذلون بقول مفسّران پیشهورانند: کفشگر و جولاه و حجّام و امثال ایشان، معنى آنست که بتو چون ایمان آریم و پسروان تو اهل صناعت و پیشهورانند نه خواجگان و محتشمان، و این سخن از روى جهل و حماقت گفتند از بهر آنکه صناعت و حرفت چون مباح باشد در باب دیانات پسندیده است و قدحى در مردم نیارد، و گفتهاند ارذلون سفلهاند اهل خساست و مکاسب دنى.
نوح گفت: وَ ما عِلْمِی بِما کانُوا یَعْمَلُونَ انّما لى منهم ظاهر امرهم و علىّ ان ادعوهم و لیس علىّ من خساسة احوالهم و دنائة مکاسبهم شیء و لم اکلّف ذلک انّما کلّفت ان ادعوهم. معنى آنست که از خساست احوال و دنائت مکاسب ایشان بمن چه باز مىگردد و مرا چه مىباید دانست که نه دانش آن مرا تکلیف کردهاند، مرا تکلیف آن کردهاند که ایشان را دعوت کنم بتوحید و مردم که بر یکدیگر تفاضل دارند بایمان و توحید و طاعت دارند نه بآنچه شما مىگویید. پس خواستند که نوح را بر اتباع خود بیرون آرند و اغراء کنند، گفتند: انّهم یضمرون الکفر و یظهرون لک الایمان. ایشان منافقانند، در دل بیرون از آن دارند که بزبان میگویند، بزبان ایمان مىآرند و بدل کافر مىشوند.
نوح جواب داد که: إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ یعنى الىّ ظاهرهم و اللَّه یحاسبهم على ما فى قلوبهم بر من نیست که دل ایشان بازجویم و بدانم بر من آنست که ظاهر ایشان قبول کنم و اللَّه تعالى خود مطلع است بر دلهاى ایشان و خود حساب باطن و اسرار ایشان کند. همانست که مصطفى (ص) گفت در آن خبر معروف: فاذا شهدوا ان لا اله الا اللَّه عصموا منّى دماءهم و اموالهم الا بحقّها و حسابهم على اللَّه عزّ و جل.
و قال سفیان الثورى: لا نحاسب الاحیاء و نحکم على الاموات.
وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِینَ یعنى لا اطردهم بقولکم انهم یضمرون الکفر إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ اى ما انا الا معلم بمواضع المخافة لتحذروها و لم اکلّف ما فى الضّمائر.
قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ عن هذه المقالة لتکوننّ من المرجومین. یعنى المشتومین و قیل من المقتولین بالحجارة.
قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِی کَذَّبُونِ تکذیبا لا یرجى معه ایمانهم و لا اجابتهم.
فَافْتَحْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ فَتْحاً اى اقض بینى و بینهم قضاء تنجینى به منهم و نَجِّنِی وَ مَنْ مَعِیَ من العذاب الّذى تهلکهم به.
فَأَنْجَیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ اى خلّصناه مع المؤمنین فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ المملوّ من الانس و الجنّ و السّباع و الطیور من کلّ صنف ذکر و انثى.
ثُمَّ أَغْرَقْنا بعد انجاء نوح و من معه الْباقِینَ من قومه. و فى الآیة تنبیه على انّ نوحا (ع) کان مبعوثا الى من على وجه الارض. الا ترى انّه قال فى قصّة موسى و فرعون: ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ و قال هاهنا: ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِینَ و کذلک تبیّن فى دعائه حیث قال: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً و قال سبحانه: وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ.
إِنَّ فِی ذلِکَ اى فى الّذى فعل بقوم نوح لعبرة لمن بعدهم من هذه الامّة، فیحذرون مثل عقوبتهم و ما کان اکثر قومک مصدّقین.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ فى انتقام من کفر به الرَّحِیمُ بعباده المؤمنین. و قیل وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ یعنى قوم نوح یقول کان اکثرهم کافرین بالتّوحید و لو کان اکثرهم مؤمنین لم یعذّبوا فى الدّنیا.
قوله: کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِینَ عاد اسم قبیلة، و لهذا انّث و هو فى الاصل اسم رجل هو ابو القبیلة.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ یعنى فى النّسب لا فى الدّین أَ لا تَتَّقُونَ عقاب اللَّه على کذبکم به.
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ على وحى اللَّه و رسالاته.
فَاتَّقُوا اللَّهَ بطاعته و الانتهاء الى ما یأمرکم به و ینهاکم عنه وَ أَطِیعُونِ فیما آمرکم به من تقوى اللَّه و الحذر من سطوته.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ، اى اطلب منکم على امرى ایّاکم بتقوى اللَّه جزاء و ثوابا. فان جزائى و ثوابى على ربّ العالمین. لانّه هو الّذى ارسلنى فکان اجرى علیه. و قیل انّما قال ذلک لانّ المستحقّ على تبلیغ الرسالة ثواب دائم و لم یکن ذلک الیهم.
أَ تَبْنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ آیَةً تَعْبَثُونَ الرّیع المرتفع من الارض و جمعه اریاع، و الریع بالفتح فیه لغة و اصله فى اللغة الزیادة و قیل هو الطریق المرتفع عن الارض سلک ام لم یسلک. و قیل هو الطریق الّذى یکون بین الجبلین، «آیة» یعنى بناء متمیزا عن سایر الأبنیة و قیل آیة اى علامة یجتمعون الیها للعبث بمن یمرّ فى الطریق و قیل هو برج الحمام، تَعْبَثُونَ یعنى عابثین و هذا کقول القائل: خرج فلان من البلد یقول کذا یعنى قائلا کذا. خلافست میان علما که از بهر چه ایشان را عابث خواند بدان بناها که مىکردند؟ قومى گفتند اسراف میکردند در آن فوق الحاجة قصرهاى عظیم و منظرهاى بلند، و هر چه اسراف باشد و فوق الحاجة همه عبث بود. قومى گفتند غرض ایشان در آن تفاخر و تکاثر بود و تفاخر در ابنیه عبث باشد که آن را محصولى نبود. قومى گفتند که قصد ایشان در آن بناها آن بود که تا از مکاره زمان و نوائب روزگار ایمن باشند و این عبث باشد، قومى گفتند که کبوتر خانه بود که مىکردند و کبوتردارى و این خود بازى کودکان باشد ، و قیل کانوا یبنون بناء من یطمع الخلود و ذلک عبث. مقاتل گفت ایشان سفر میکردند و بستارگان راه مىبردند پس خواستند که راه بردن بر خود آسان کنند و بر راهها قصرهاى عظیم و بناهاى بلند بساختند تا علمى باشد ایشان را و نشانى در راه بردن و آن گه بآن تفاخر میکردند که هذا منزل فلان و هذا منزل بنى فلان، اینست که ربّ العالمین گفت: آیَةً تَعْبَثُونَ وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ اى حصونا و کلّ بناء مصنعة و قیل المصنعة البناء على الماء و لعلّکم تخلدون اى کانّ هذه الأبنیة تخلّدکم فى الدّنیا و انتصب آیة على انّه مفعول له، و مفعول «أَ تَبْنُونَ» غیر مذکور لدلالة الکلام علیه، فدلّ «تبنون» على البناء و دلّت «آیة» على عظم البناء.
وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِینَ اى اذا انتقمتم انتقمتم انتقام الجبّارین بلا رأفة و لا ابقاء. و قیل معناه إِذا بَطَشْتُمْ بمن دونکم بَطَشْتُمْ متکبّرین قتلا بالسّیف و ضربا بالسوط و الجبّار الّذى یقتل و یضرب على الغضب، و اصل الجبّار ممتنع، مشتق من جبّار النخل، هو الّذى قد ارتفع عن ان تناله ید. و قیل الجبّار هو الغالى بالقدرة و هو مدح للَّه عزّ و جل لانّه حقیقة فیه و ذمّ لغیره لانّه کذب.
فَاتَّقُوا اللَّهَ بترک هذه الاشیاء وَ أَطِیعُونِ فیما ادعوکم الیه.
وَ اتَّقُوا الَّذِی أَمَدَّکُمْ اى اعطاکم ما تعلمون. و الامداد اتباع الثانى بما قبله شیئا بعد شىء على انتظام . ثمّ فسّر فقال: أَمَدَّکُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنِینَ وَ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ. إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ فى الدّنیا و قیل فى الآخرة باصرارکم على ما انتم علیه.
قالُوا سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظِینَ اى لا نقبل کلامک و دعوتک و عظت ام سکتّ.
إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ بفتح خا و سکون لام قرائت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و یعقوب و على، معنى آنست که ما هذا الّذى جئتنا به الا کذب الاوّلین الّذین ادّعوا النبوّة و لم یکونوا انبیاء، و باین قول خلق بمعنى اختلاق است و هو الکذب. همانست که جاى دیگر گفت: إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ، إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ، و روا باشد که خلق بمعنى آفرینش بود و وجه این قرائت آنست که خلقنا کما خلق من کان قبلنا نحیى کما حیوا و نموت کما ماتوا و لا نبعث، کما قالوا: إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ، باقى قرّاء: إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ بضمّتین خوانند: ضمّ خا و ضمّ لام و آن قراءة را دو وجه است: یکى آنست که نیست این که تو آوردى مگر خوى و عادت پیشینان که میگفتند که ما پیغمبرانیم و دروغ میگفتند، و وجه دیگر آنست که ما هذا الّذى نحن فیه الّا عادة الاوّلین من تشیید البناء و البطش على وجه التّکبّر فلا نترک هذه العادة بقولک.
وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ على ما نحن علیه من الاقوال و الافعال فَکَذَّبُوهُ فَأَهْلَکْناهُمْ، بِرِیحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَةٍ، انّ فى ذلک لآیة اى فى اهلاکنا ایّاهم مع شدّة قوّتهم و شوکتهم باضعف الاشیاء و هو الرّیح لدلالة على وحدانیّتنا و صدق نبوّته، و ما کان اکثرهم مؤمنین وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ. کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ مقاتل گفت: عاد و ثمود ابن عم یکدیگر بودند، عاد قوم هود بودند و ثمود قوم صالح و میان مهلک عاد و مهلک ثمود پانصد سال بود. قومى گفتند از اهل تاریخ که عاد و ثمود دو برادر بودند از فرزندان ارم بن سام بن نوح و سام بن نوح را پنج پسر بود ارم و ارفخشد و عالم و الیفر و الاسود، و ارم مهینه فرزندان بود و او را هفت پسر بود: عاد و ثمود و صحار و طسم و جدیس و جاسم و باز. مسکن عاد و فرزندان وى یمن بود و مسکن ثمود و فرزندان وى حجاز و شام بود و مسکن طسم، عمان و بحرین و مسکن جدیس زمین یمامه و مسکن صحار ما بین الطائف الى جبال طیئ و مسکن جاسم ما بین الحرم الى سفوان و مسکن وبار زمینى است که آن را وبار گویند، بنام وى بازخوانند اینان همه زبان و لغت عربى داشتند، و قد انقرضوا عن آخرهم فلم یبق لهم نسل.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ الى قوله: إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ.
أَ تُتْرَکُونَ یعنى أ تظنّون ان ربّکم یترککم فى هذه الدّنیا آمنین من الموت و الحدثان؟ تأکلون و تشربون و تتمتّعون لا تخافون شیئا ثمّ تموتون و لا تبعثون.
فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ. وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ کانوا یسکنون الحجر و هى ذات نخل و زرع و میاه طَلْعُها هَضِیمٌ اختلفوا فیه قال ابن عباس: هضیم اى لطیف فى جسمه ما دام فى کفّراه و منه هضیم الکشح و الحشا، اى ضامر لطیف و منه هضم الطعام اذا لطف و استحال الى مشاکلة البدن. قال المبرد: الطّلع ما دام فى کفّراه هضیم، لانّ الهضیم اللاصق بعضه ببعض. فاذا خرج منها فلیس بهضیم اى نضیج مدرک یانع. و قال مقاتل: هضیم، اى متراکم حتّى هضم بعضه بعضا و اصله الکسر، و قیل هضیم رطب لین لیس فیه نواة.
و تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً و مىتراشید از کوههاى سنگ خاره خانهها.
گفتهاند که در وادى حجر دو هزار بار هزار سراى و هفتصد سراى تراشیدند از سنگ سخت در میان کوهها، ربّ العالمین ایشان را در آن کار باستادى و تیزکارى وصف کرد گفت فارِهِینَ تیزکارانند و استادان. فرهین، چستکاران و زیباکاران. فارهین، بالف قرائت کوفى است و شامى و فرهین بى الف قرائت باقى و هما لغتان، مثل حاذر و حذر. و قیل: الفاره الحاذق العالم، و الفره الاشر البطر. و قیل الفره القوىّ.
فَاتَّقُوا اللَّهَ اى احذروا عقابه، و اطیعون فى نصحى.
وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ على انفسهم فى تمادیهم فى معصیة اللَّه و اجترائهم على سخطه و هم الرّهط التسعه الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ.
قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ اى انت من المعلّلین بالطعام و الشّراب فلا نؤمن بک اخذ من السّحر و هو الرّئة و المعنى انت بشر مثلنا و لست من الملائکة.
و قیل انت من المسحّرین اى ممّن سحر مرّة بعد اخرى حتّى اختلّ عقله و اضطرب رأیه، و یقول العرب هو مسحور و مجنون و مطبوب. و قیل من المسحّرین اى من المخدوعین یعنى تخدع من السّحر.
ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا سوقة لا فضل لک علینا فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ کُنْتَ صادقا فى قولک انّى مرسل، فأتنا بدلالة و حجّة على ذلک.
و در تفسیر آوردهاند که ایشان از صالح درخواستند که هر پیغامبر که آمد بقوم خویش با وى معجزتى بود که دلالت کرد بر صدق وى و ما از تو مىخواهیم که ازین سنگ معروف و اشارت بآن سنگ کردند بیرون آرى ماده شترى آبستن. صالح ایشان را نزدیک آن سنگ جمع کرد و دعا کرد، و ربّ العزّة دعاء وى اجابت کرد. لیجعل تلک النّاقة فتنة لهم. ایشان در آن سنگ نظر میکردند که همچون زن آبستن شکم باز کرد درد زه خاست و ناقه از آن بیرون آمد بر آن صفت که ایشان میخواستند، حمراء دعجاء عشراء. از سه روى معجزه بود: یکى آنکه ناقه از سنگ بیرون آمد و این معتاد نیست، دیگر آن که بىفحل آبستن گشت، سوم آنکه ناقه بر آن صفت که ایشان میخواستند بیرون آمد. یقال کان عاد الاوّل مرّ بتلک الصّخرة یوما راکبا فسمع من جوف الصّخرة: جز بی فانّ فىّ هلاک خلق من ولدک.
پس آن ناقه را نیز درد زه خاست و بچّه آورد.
صالح آن گه ایشان را گفت: هذِهِ ناقَةٌ لکم آیة بانّى رسول اللَّه لها شرب یوم و لکم شرب یوم اى ، نصیب یوم معلوم. فکان للنّاقة یوم و لهم یوم. فاذا کان یوم شرب النّاقة من الماء کانوا فى لبن ما شاءوا و لیس لهم ماء و اذا کان یومهم لم یکن للنّاقة ماء. قال ابن عباس: اذا کان یوم وردها اعطتهم من اللّبن ما شاءوا.
وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ اى قال لهم صالح: لا تعقروها و لا تتعرّضوا لها بمکروه و لا تمنعوها من الماء و الرّعى فیحلّ بکم عَذابُ یَوْمٍ عَظِیمٍ فى الدنیا. «فَعَقَرُوها» یرید به المسرفین الّذین سبق ذکرهم فى قوله: وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ. و قیل العاقر قدار بن سالف و نسب الفعل الى جماعتهم لانّهم رضوا بذلک، و کان قدار رجل ازرق اشقر الى القصر ما هو. ثمّ رجع الیها هو و صاحب له بالسّیف فقتلاها. و یقال عقروها یوم الاربعا.
فماتت فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ على عقرهم ایّاها بعد ظهور العذاب لانّهم لو ندموا قبل ذلک لتنفعهم ذلک.
فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ یوم السّبت من صیحة جبرئیل. فماتوا اجمعین، و اصل العقر ضرب الساق بالسّیف و ما یجرى مجراه. و قیل العقر الجرح.
إِنَّ فِی ذلِکَ اى فى اخراج النّاقة من الصخرة على تلک الصفة و فى اهلاکهم، لعبرة لمن بعدهم من هذه الامّة. وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ. و قیل اتاهم صالح بالمعجزات فآمنوا به فلمّا مات ارتدّوا فبعثه ثانیا الیهم فکذّبوه فاتاهم بالنّاقة.
کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ الى قوله إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ. أَ تَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمِینَ؟ یعنى أ تصیبون الذکور من النّاس حراما وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ حلالا؟ بیّن اللَّه انّه لا عذر لهم فیه. بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ متجاوزون عن الحدّ فى الظلم باختیار الحرام على الحلال. و قیل من العالمین اى من الغرباء.
وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ یعنى و تذرون فروج ازواجکم و کانوا یأتون ادبار النساء. ایضا و فى الخبر: ان من اتى امرأة فى دبرها فهو برىء مما انزل على محمد (ص) و لا ینظر اللَّه الیه.
و قال بعض الصحابة: قد کفر، و قال بعضهم هل یفعله الا الکافر؟
قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا لُوطُ عن دعواک النبوّة و الانکار علینا و عن تقبیح فعلنا لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِینَ من بلدنا.
قالَ إِنِّی لِعَمَلِکُمْ اللّواط من القالین المبغضین، و القالى التارک للشیء بغضا له. رَبِّ نَجِّنِی وَ أَهْلِی مِمَّا یَعْمَلُونَ اى من عذاب عملهم، و قیل اخرجنى من بینهم حتّى لا اراهم و لا ارى عملهم و نجّنى من مقاساة مخالطتهم.
فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ یعنى بناته و من آمن معه.
إِلَّا عَجُوزاً فِی الْغابِرِینَ هى امرأة لوط غبرت فلم تخرج مع لوط. و قیل غبرت فلم تهلک مع قومها ثمّ اصحابها الحجر بعد ما خرجت من القریة. و انّما اهلکت لانّها تدلّ المشرکین على اضیافه.
ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ الدّمار الهلاک على وجه هائل عجیب. و اختلفوا فى سبب اهلاکهم: فقال بعضهم انّ اللَّه تعالى خسف بهم الارض، و قال بعضهم انّ جبرئیل رفعهم ببلادهم على قوادمه. و قیل على ریشة واحدة حملهم بامر اللَّه الى السّماء حتّى سمع اهل السّماء صوت الطیر و نباح الکلاب. ثمّ نکسهم على رؤسهم کما قال: فَجَعَلْنا عالِیَها سافِلَها.
وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً یعنى على الغائبین منهم فى البلاد. مطرا، یرید به مطر الحجارة کما بیّن فى قوله: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً. قال وهب وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً اى کبریتا و نارا فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ اى بئس مطر الکافرین الّذین کذّبوا نبیّهم.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً اى فى اهلاکنا ایّاهم لدلالة لمن بعدهم مزجرهم عن قبیح فعلهم وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ و لو کانوا مؤمنین لم یعذّبوا فى الدّنیا.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ فى نقمته من اعدائه الرَّحِیمُ بالمؤمنین من عباده.
کَذَّبَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ الایکة غیضة، تنبت ناعم الشّجر کالسّدر و الاراک. و قال الزّجاج: الایکة الشّجر الملتفّ یقال ایکة و ایک کما یقال اجمة و اجم. و کان اصحاب الایکة اصحاب شجر ملتفّة، و شجرهم الدّوم و هو المقل، و قرأ حرمىّ و شامىّ «ایکة» بفتح اللام و هو اسم علم لتلک المدینة و البقعة.
إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ. اینجا اخوهم نگفت از بهر آنکه شعیب نه از نسب اصحاب ایکه بود بلکه از نسب مدین بود و لهذا قال تعالى: وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً. مدین پسر ابراهیم خلیل بود. ابراهیم بعد از ساره زنى بخواست از کنعانیان، و مدین از وى بود و مدین جدّ شعیب بود، هو شعیب بن نویب بن مدین بن ابراهیم (ع).
روایت کردند از ابن عباس که گفت: اصحاب ایکة و اصحاب مدین هر دو یکىاند، امّا جمهور مفسّران بر آنند که اصحاب ایکه دیگرند و اصحاب مدین دیگر و حقّ جلّ جلاله شعیب را بهر دو قوم فرستاد به پیغامبرى. قال ابن زید: بعث اللَّه عزّ و جل شعیبا الى قومه اهل مدین و الى البادیة و هم اصحاب الایکة.
إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ الى قوله: رَبِّ الْعالَمِینَ انّما کانت دعوة هؤلاء و الانبیاء کلّهم فیما حکى اللَّه عنهم عن صیغة واحدة للاخبار، بانّ الحقّ الّذى یدعون الیه واحد و انّهم متّفقون على الامر بالتّقوى و الطّاعة و الاخلاص فى العبادة و الامتناع من اخذ الاجر على الدّعوة و تبلیغ الرّسالة.
قوله: أَوْفُوا الْکَیْلَ، اى أتمّوه وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ حقوق النّاس، تقول خسر حقّه و اخسره.
وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ القسطاس اقوم الموازین، و هو الشّاهین، و قیل القبان، و قیل المعیار، و قیل المیزان. و قیل هو رومىّ، و قیل هو عربىّ و اصله من القسط. قال المبرّد: اراد بالقسطاس العدل و الوفاء، مکیلا کان او موزونا، صغیرا او کبیرا.
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ حقوقهم، و ذکر باعمّ الالفاظ یخاطب به القافة و الوزّان و النخّاس و المحصى و الصیرفىّ، وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ العثى اسراع الفساد، اى لا تفسدوا فى معاملتکم بینکم و بین النّاس فتکونوا فى الارض مفسدین بذلک، و قیل اراد لا تغیّروا على ما حولکم نهبا و قتلا.
وَ اتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِینَ. اى اتّقوا عقاب ربّکم الّذى خلقکم و خلق الجبلّة الاوّلین، و فى الجبلّة للعرب لغتان: کسر الجیم و الباء و تشدید اللام، و کذلک ضمّ الجیم و الباء و تشدید اللام، فاذا نزعت الهاء من آخرها کان الضمّ فى الباء و الجیم کما قال تعالى: وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلًّا کَثِیراً. و ربّما سکنوا الباء من الجبل، و قیل الجبلّة الخلق المتجسّد الغلیظ مأخوذ من الجبل. و معنى ذکر الجبلّة إنذارهم ما اوقع اللَّه بهم من العقوبات، اى خلقکم و خلق الاوّلین و قد رأیتم وقایعه بهم روى عن ابن عباس انّه قال: الجبلّة عشرة الاف.
قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ. وَ ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا وَ إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ الْکاذِبِینَ. اى ما نظنّک الّا کاذبا.
فَأَسْقِطْ عَلَیْنا کِسَفاً بفتح سین قرائت حفص است، و الکسف القطع. یقال کسفة و کسف، نظیره قوله: أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً. و یقال کسفت له کسفة من المال اى قطعة. باقى قرّاء کسفا بسکون سین خوانند، و الکسف الجانب اى اسقط علینا جانبا من السّماء. این سخن بر سبیل استهزاء گفتند و تکذیب، هم چنان که جاى دیگر گفت: فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ.
شعیب ایشان را جواب داد که: رَبِّی أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ، اى ربّى اعلم بعملکم و ما تستحقّون من العذاب و بوقت الاستحقاق: فینزل بکم العذاب على ما یوجبه الحکمة.
فَکَذَّبُوهُ، اى کذّبوا شعیبا بعد وضوح الحجّة و انتفاء الشّبهة، فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ اصابهم فى بیوتهم غمّ و حرّ فخرجوا الى الصحراء یتنفّسون فلجاؤا الى حضیض جبل یستظلّون بسحابة عرضت به. فلمّا دخلوا تحتها انضجتهم، و قیل سلّط اللَّه علیهم الحرّ سبعة ایّام و لیالیها حتى غلت انهارهم ثمّ رفع لهم جبل من بعید تحته ماء بارد فاستظلّوا به فسقط علیهم. قال قتادة: بعث اللَّه شعیبا الى امتین: اصحاب الایکة و اهل مدین، و امّا اصحاب الایکة فاهلکوا بالظّلة، و امّا اهل مدین فاخذتهم الصّیحة صاح بهم جبرئیل فهلکوا. و عن ابن عباس قال: من حدّثک ما عذاب یوم الضلّة فکذّبه، لعلّه اراد لم ینج منهم احد فیخبر به. إِنَّهُ کانَ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ، انّما عظم اللَّه ذلک الیوم لعظم العذاب فیه.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ.
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ، إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ. مضمون این آیت بیان کیفیّت دعوت است و بیان صفت داعى. هر آن کس که دعوت کند و دیگرى را بر اللَّه خواند راه وى آنست که نخست او را بتقوى فرماید چنان که ربّ العزة گفت حکایت از پیغامبران که گفتند که: أَ لا تَتَّقُونَ. آن گه سخن که گوید بغایت تلطّف گوید تا سخن در ایشان گیرد و بقبول نزدیکتر بود. نهبینى که ربّ العزّة موسى و هارون را که بر فرعون فرستاد ایشان را بتلطّف فرمود، گفت: فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى. و مصطفى (ص) هم چنین فرمود که: قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ... الآیة، و پیغامبران درین قصهها که با امّت خویش بلطف گفتند که أَ لا تَتَّقُونَ نگفتند: اتّقوا اللَّه و اتّقوا عقابه، که در آن نوعى خشونت است و دلهاى قومى از آن نفرت گیرد. این چنان است که گوید فرا دیگرى که: افعل کذا! فرمانى است جزم از رفق و لطف خالى، چون گوید: الا تفعل کذا همان فرمانست امّا بلطف و رفق آمیخته و در دل شنونده آویخته. أَ لا تَتَّقُونَ فرمانست بتقوى، و تقوى اصل همه هنرهاست و مایه همه طاعتها، خداوندان یقین را میعاد معاد را جز از تقوى زاد نیست، وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى و عورت پوش قیامت را جز لباس تقوى لباسى نیست، وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ. لباسها انواع است، آن لباس که خود در توان پوشید و خود بیرون توان کرد سهل است، کار لباس تقوى دارد که حقّ تعالى در کسى پوشد: یکى را بلباس اسلام پوشند، گه افتان بود و گه خیزان، آخر بعاقبت رسته شود، یکى را لباس ایمان دهند هم افتد و هم خیزد، امّا کم افتد و بیش خیزد و زود رسته شود، یکى را لباس تقوى پوشند شاد زید و شاد میرد و شاد خیزد، یکى را لباس مهر پوشند بىقرار زید مشتاق میرد و مست خیزد.
و بدان که وجوه تقوى در قرآن بسیار است و مرجع آن با پنج معنى است: اوّل تقوى است بتوحید از شرک، چنان که اللَّه گفت با موسى کلیم: فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ فسأوحیها یعنى الرّحمة فى الآخرة للّذین یتّقون الشّرک، دیگرى تقوى است باخلاص از نفاق چنان که گفت: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ اى شما که ایمان آوردید بپرهیزید از آن که بر آزار من خیزید، یا اخلاص در کردار خویش بنفاق و شکّ بیامیزید، از آزار من گریزید، قدر خویش بدانید و از راه غرور برخیزید تا بآتش قطیعت بنسوزید وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ با راستان و راستگویان باشید، سدیگر تقوى است بصدق از ریا چنان که ربّ العزّة گفت در قصّه هابیل: إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ. آرى کار از شایستگان شایسته است و از شستگان شسته. چه پسندیده آید از مجتهدى که او را نخواهند؟! کجا رسد او که پاى او به بند نبایست ببندند؟! نه مشک بوى خریده و نه عسل حلاوت جسته. حنظل و خرما در یک تربت و بیک آب رسته، پس کار در عنایت بسته، نه در طاعت بسته، آن کند که خود خواهد و آنچه خواست نه فزاید و نه کاهد، ارادت ارادت اوست و مشیّت مشیّت او: یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ و یَحْکُمُ ما یُرِیدُ، چهارم تقوى است بسنّت از بدعت، چنان که ربّ العزّة گفت: امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى خالص کرد و پاک اللَّه دلهاى سنّیان پرهیزگارى را، دلهایى از بدعت زدوده و بسنّت آراسته، بخشیت دباغت داده، بشرم زنده کرده، باخلاص روشن کرده از بهر صحبت خویش را، پنجم تقوى است باجتناب از معاصى چنان که در قصّه یوسف گفت: إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ. این تقوى اشارت است بروز خلوت راعیل و این صبر اشارت است بروز در چاه افکندن یوسف، هر که از معاصى بپرهیزد و بر محنت صبر کند، فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ اللَّه ضایع نکند مزد نیکوکاران.
قوله: إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ در قصه پیغامبران گفت که ایشان صفت امانت و استوارى خویش بر امّت اظهار کردند هر یکى ازیشان گفت با قوم خویش: إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ، زیرا که شرط داعى آنست که در میان قوم خویش بامانت و دیانت معروف باشد تا دلها بوى گراید و آن راستى و استوارى وى ایشان را بر قبول پیغام دارد. نهبینى مصطفى (ص) پیش از مبعث وى او را محمد الامین میخواندند؟ از آن که او را بامانت و دیانت شناخته بودند و براستى و استوارى معروف گشته امانتها بنزدیک وى مىنهادند و در همه کارها اعتماد بر کرد و گفت وى داشتند. بلى بعد از مبعث قومى که زخم خورده عدل ازل بودند ازو برگشتند نه از آنکه در راستى و استوارى وى بشک افتادند که ربّ العزة میگوید: یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ.
لکن من اسقطته السّوابق لم تنعشه اللّواحق. هر که در وهده «نبایست» افتاد طاعت او همه هبا بود و دل وى همه هوا بود. یقول اللَّه تعالى: وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ، خبر عن کلّ واحد من الانبیاء: انّه قال: ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ لیعلم الکافّة انّ من عمل للَّه فلا ینبغى ان یطلب الاجر من غیر اللَّه، هر که در راه خدا روزى قدمى بردارد مبادا که اگر طمع ثواب دارد بغیر او دارد یا حاجت خود بغیر او بردارد. بموسى وحى آمد که: یا موسى حاجت خود بمن بردار و هر چه خواهى از من خواه حتى ملح عجینک و علف شاتک. این خود درجه مزدورانست که عمل کنند و گوش بپاداش دارند، باز عارفان را حال دیگرست و کار دیگر. ایشان عمل که کنند نه از بهر پاداش کنند و پاداش بر روى عمل تاش دانند.
پیر طریقت گفت: شمار على کلّ حال با مزدوران است با عارف چه شمارست؟ عارف خود مهمان است. مزد مزدور و نزل مهمان در خور، میزوانست. مایه مزدور حیرت و مایه عارف عیانست. جان عارف در سر مهر او تاوانست جان او همه چشم و سرّ او همه زبان است، آن چشم و زبان در نور عیان ناتوانست، مزدور را نور امید در دل تاود و عارف را نور عیان در جان، مزدور در میان نعمت گردان و از عارف خود عبارت نتوان. نفس عارف را قیمت پیدا نیست، دانى چرا؟، که آن نفس از حضرت جدا نیست. قالب چون صدف است و نفس چون جوهر، مبدأ ان از حضرت است و مرجع آن با حضرت، گر آن نفس ازینجا بودى نفسانى بودى، و اگر نفسانى بودى حجاب تفرّق بسوختى. آنچه نفس عارف سوزد آتش دوزخ نسوزد از بهر آن که آن آتشى است که دوستى آن را مىافروزد.
ففى فؤاد المحبّ نار هوى
احرّ نار الجحیم ابردها.
عارف کى بود؟ او، که از آواز صور آگاه شود یا هول رستخیز او را مشغول دارد، یا دود دوزخ بدو رسد یا نعیم بهشت برو آویزد امروز همه جهان در شغلند و ایشان با یکى، و فردا همه خلق در نعیم غرق و ایشان هم با آن یکى.
تسبیح رهى وصف جمال تو بسست
و ز هشت بهشتمان وصال تو بسست
اندر دل هر کسى جدا مقصودیست
مقصود دل رهى خیال تو بسست
و بدان که وجوه تقوى در قرآن بسیار است و مرجع آن با پنج معنى است: اوّل تقوى است بتوحید از شرک، چنان که اللَّه گفت با موسى کلیم: فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ فسأوحیها یعنى الرّحمة فى الآخرة للّذین یتّقون الشّرک، دیگرى تقوى است باخلاص از نفاق چنان که گفت: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ اى شما که ایمان آوردید بپرهیزید از آن که بر آزار من خیزید، یا اخلاص در کردار خویش بنفاق و شکّ بیامیزید، از آزار من گریزید، قدر خویش بدانید و از راه غرور برخیزید تا بآتش قطیعت بنسوزید وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ با راستان و راستگویان باشید، سدیگر تقوى است بصدق از ریا چنان که ربّ العزّة گفت در قصّه هابیل: إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ. آرى کار از شایستگان شایسته است و از شستگان شسته. چه پسندیده آید از مجتهدى که او را نخواهند؟! کجا رسد او که پاى او به بند نبایست ببندند؟! نه مشک بوى خریده و نه عسل حلاوت جسته. حنظل و خرما در یک تربت و بیک آب رسته، پس کار در عنایت بسته، نه در طاعت بسته، آن کند که خود خواهد و آنچه خواست نه فزاید و نه کاهد، ارادت ارادت اوست و مشیّت مشیّت او: یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ و یَحْکُمُ ما یُرِیدُ، چهارم تقوى است بسنّت از بدعت، چنان که ربّ العزّة گفت: امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى خالص کرد و پاک اللَّه دلهاى سنّیان پرهیزگارى را، دلهایى از بدعت زدوده و بسنّت آراسته، بخشیت دباغت داده، بشرم زنده کرده، باخلاص روشن کرده از بهر صحبت خویش را، پنجم تقوى است باجتناب از معاصى چنان که در قصّه یوسف گفت: إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ. این تقوى اشارت است بروز خلوت راعیل و این صبر اشارت است بروز در چاه افکندن یوسف، هر که از معاصى بپرهیزد و بر محنت صبر کند، فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ اللَّه ضایع نکند مزد نیکوکاران.
قوله: إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ در قصه پیغامبران گفت که ایشان صفت امانت و استوارى خویش بر امّت اظهار کردند هر یکى ازیشان گفت با قوم خویش: إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ، زیرا که شرط داعى آنست که در میان قوم خویش بامانت و دیانت معروف باشد تا دلها بوى گراید و آن راستى و استوارى وى ایشان را بر قبول پیغام دارد. نهبینى مصطفى (ص) پیش از مبعث وى او را محمد الامین میخواندند؟ از آن که او را بامانت و دیانت شناخته بودند و براستى و استوارى معروف گشته امانتها بنزدیک وى مىنهادند و در همه کارها اعتماد بر کرد و گفت وى داشتند. بلى بعد از مبعث قومى که زخم خورده عدل ازل بودند ازو برگشتند نه از آنکه در راستى و استوارى وى بشک افتادند که ربّ العزة میگوید: یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ.
لکن من اسقطته السّوابق لم تنعشه اللّواحق. هر که در وهده «نبایست» افتاد طاعت او همه هبا بود و دل وى همه هوا بود. یقول اللَّه تعالى: وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ، خبر عن کلّ واحد من الانبیاء: انّه قال: ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ لیعلم الکافّة انّ من عمل للَّه فلا ینبغى ان یطلب الاجر من غیر اللَّه، هر که در راه خدا روزى قدمى بردارد مبادا که اگر طمع ثواب دارد بغیر او دارد یا حاجت خود بغیر او بردارد. بموسى وحى آمد که: یا موسى حاجت خود بمن بردار و هر چه خواهى از من خواه حتى ملح عجینک و علف شاتک. این خود درجه مزدورانست که عمل کنند و گوش بپاداش دارند، باز عارفان را حال دیگرست و کار دیگر. ایشان عمل که کنند نه از بهر پاداش کنند و پاداش بر روى عمل تاش دانند.
پیر طریقت گفت: شمار على کلّ حال با مزدوران است با عارف چه شمارست؟ عارف خود مهمان است. مزد مزدور و نزل مهمان در خور، میزوانست. مایه مزدور حیرت و مایه عارف عیانست. جان عارف در سر مهر او تاوانست جان او همه چشم و سرّ او همه زبان است، آن چشم و زبان در نور عیان ناتوانست، مزدور را نور امید در دل تاود و عارف را نور عیان در جان، مزدور در میان نعمت گردان و از عارف خود عبارت نتوان. نفس عارف را قیمت پیدا نیست، دانى چرا؟، که آن نفس از حضرت جدا نیست. قالب چون صدف است و نفس چون جوهر، مبدأ ان از حضرت است و مرجع آن با حضرت، گر آن نفس ازینجا بودى نفسانى بودى، و اگر نفسانى بودى حجاب تفرّق بسوختى. آنچه نفس عارف سوزد آتش دوزخ نسوزد از بهر آن که آن آتشى است که دوستى آن را مىافروزد.
ففى فؤاد المحبّ نار هوى
احرّ نار الجحیم ابردها.
عارف کى بود؟ او، که از آواز صور آگاه شود یا هول رستخیز او را مشغول دارد، یا دود دوزخ بدو رسد یا نعیم بهشت برو آویزد امروز همه جهان در شغلند و ایشان با یکى، و فردا همه خلق در نعیم غرق و ایشان هم با آن یکى.
تسبیح رهى وصف جمال تو بسست
و ز هشت بهشتمان وصال تو بسست
اندر دل هر کسى جدا مقصودیست
مقصود دل رهى خیال تو بسست
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۵ - النوبة الاولى
قوله: وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۹۲) این نامه فرو فرستاده خداوند جهانیانست.
نَزَلَ بِهِ فرود آورد آن را الرُّوحُ الْأَمِینُ (۱۹۳) آن روح استوار.
عَلى قَلْبِکَ بر دل تو لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ (۱۹۴) آن را تا تو از آگاه کنندگان باشى و از ترسانندگان.
بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ (۱۹۵) بزبان تازى پیدا.
وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ (۱۹۶) و این در کتابهاى پیشینیان است.
أَ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ آیَةً این نشان روشن نبود أَنْ یَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِی إِسْرائِیلَ (۱۹۷) که دانایان بنى اسرائیل مىشناسند.
وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ الْأَعْجَمِینَ (۱۹۸) و اگر ما این بر کسى فرستادیمى نه تازى زبان، فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ و آن کس آن را بر قریش خواندى، ما کانُوا بِهِ مُؤْمِنِینَ (۱۹۹) بنگرویدندى بآن، کَذلِکَ سَلَکْناهُ چنان نهادیم و کردیم این فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ (۲۰۰) در دلهاى کافران.
لا یُؤْمِنُونَ بِهِ بنپذیرند و بنگروند بآن. حَتَّى یَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِیمَ (۲۰۱) تا آن گه که بینند عذاب دردنماى.
فَیَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۲۰۲) که بایشان آید ناگاه و ایشان نادان و ناآگاه.
فَیَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ (۲۰۳) و گویند ما را هیچ درنگ دهند؟
أَ فَبِعَذابِنا یَسْتَعْجِلُونَ (۲۰۴) بعذاب ما مىشتابند؟
أَ فَرَأَیْتَ إِنْ مَتَّعْناهُمْ سِنِینَ (۲۰۵) چه بینى اگر ما ایشان را برخوردار کنیم سالها.
ثُمَّ جاءَهُمْ ما کانُوا یُوعَدُونَ (۲۰۶) پس بایشان آید آنچه ایشان را وعده مىدهند.
ما أَغْنى عَنْهُمْ چه بکار آید ایشان را و چه سود دارد ایشان را؟ ما کانُوا یُمَتَّعُونَ (۲۰۷) آن برخوردارى که مىدادند ایشان را.
وَ ما أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ و هلاک نکردیم ما هیچ شهر را إِلَّا لَها مُنْذِرُونَ (۲۰۸) مگر آن را آگاه کنندگان و بیم نمایان بود.
ذِکْرى بیاد کردن و در یاد دادن وَ ما کُنَّا ظالِمِینَ (۲۰۹) و ما هرگز ستمکار نبودیم
وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّیاطِینُ (۲۱۰) و هرگز دیوان این فرو نیاوردند.
وَ ما یَنْبَغِی لَهُمْ و خود نسزد ایشان را وَ ما یَسْتَطِیعُونَ (۲۱۱) و خود نتوانند.
إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ (۲۱۲) که ایشان را از نیوشیدن و سخن شنیدن دور کردهاند.
فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ با اللَّه خدایى دیگر مخوان فَتَکُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِینَ (۲۱۳) که از عذاب کردگان باشى.
وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ (۲۱۴) و بیم نماى و آگاه کن خاندان نزدیکتران خویش را.
وَ اخْفِضْ جَناحَکَ و پر خویش فرو دار لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۲۱۵) ایشان را که بر پى تو روند از مؤمنان.
فَإِنْ عَصَوْکَ اگر سرکشند از تو فَقُلْ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ (۲۱۶) گوى مىبیزارم از آن که شما میکنید.
وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ (۲۱۷) و پشت باز کن و کار خود بسپار و پشتى دار بآن تواناى مهربان.
الَّذِی یَراکَ حِینَ تَقُومُ
(۲۱۸) او که مىبیند ترا که بر نماز خیزى.
وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ (۲۱۹) و مىبیند گشتن ترا در رکوع و سجود.
إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۲۲۰) که اللَّه شنواست دانا.
هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطِینُ (۲۲۱) شما را خبر کنم که دیوان بوحى خویش بر که فرود آیند؟
تَنَزَّلُ عَلى کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ (۲۲۲) فرود آیند بر هر کژ سخنى دروغزنى بزهمندى.
یُلْقُونَ السَّمْعَ که گوش فرا دارند وَ أَکْثَرُهُمْ کاذِبُونَ (۲۲۳) و بیشتر ایشان دروغزنانند.
وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ (۲۲۴) و شاعران آنانند که در پى ایشانست بىراهان و.
أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وادٍ یَهِیمُونَ (۲۲۵) نمىبینى که ایشان در هر رود کدهاى و هامونى بگمراهى میروند.
وَ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ ما لا یَفْعَلُونَ (۲۲۶) و آنچه نکنند میگویند: إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مگر ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند وَ ذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیراً و بر خداوند خویش ستایش فراوان کردند، وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا و بزیان کین کشیدند پس آنکه بر ایشان ستم کردند، وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا و آرى بدانند ایشان که ستمها کردند أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ (۲۲۷) که با کدام گشتگان گردند.
نَزَلَ بِهِ فرود آورد آن را الرُّوحُ الْأَمِینُ (۱۹۳) آن روح استوار.
عَلى قَلْبِکَ بر دل تو لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ (۱۹۴) آن را تا تو از آگاه کنندگان باشى و از ترسانندگان.
بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ (۱۹۵) بزبان تازى پیدا.
وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ (۱۹۶) و این در کتابهاى پیشینیان است.
أَ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ آیَةً این نشان روشن نبود أَنْ یَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِی إِسْرائِیلَ (۱۹۷) که دانایان بنى اسرائیل مىشناسند.
وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ الْأَعْجَمِینَ (۱۹۸) و اگر ما این بر کسى فرستادیمى نه تازى زبان، فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ و آن کس آن را بر قریش خواندى، ما کانُوا بِهِ مُؤْمِنِینَ (۱۹۹) بنگرویدندى بآن، کَذلِکَ سَلَکْناهُ چنان نهادیم و کردیم این فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ (۲۰۰) در دلهاى کافران.
لا یُؤْمِنُونَ بِهِ بنپذیرند و بنگروند بآن. حَتَّى یَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِیمَ (۲۰۱) تا آن گه که بینند عذاب دردنماى.
فَیَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۲۰۲) که بایشان آید ناگاه و ایشان نادان و ناآگاه.
فَیَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ (۲۰۳) و گویند ما را هیچ درنگ دهند؟
أَ فَبِعَذابِنا یَسْتَعْجِلُونَ (۲۰۴) بعذاب ما مىشتابند؟
أَ فَرَأَیْتَ إِنْ مَتَّعْناهُمْ سِنِینَ (۲۰۵) چه بینى اگر ما ایشان را برخوردار کنیم سالها.
ثُمَّ جاءَهُمْ ما کانُوا یُوعَدُونَ (۲۰۶) پس بایشان آید آنچه ایشان را وعده مىدهند.
ما أَغْنى عَنْهُمْ چه بکار آید ایشان را و چه سود دارد ایشان را؟ ما کانُوا یُمَتَّعُونَ (۲۰۷) آن برخوردارى که مىدادند ایشان را.
وَ ما أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ و هلاک نکردیم ما هیچ شهر را إِلَّا لَها مُنْذِرُونَ (۲۰۸) مگر آن را آگاه کنندگان و بیم نمایان بود.
ذِکْرى بیاد کردن و در یاد دادن وَ ما کُنَّا ظالِمِینَ (۲۰۹) و ما هرگز ستمکار نبودیم
وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّیاطِینُ (۲۱۰) و هرگز دیوان این فرو نیاوردند.
وَ ما یَنْبَغِی لَهُمْ و خود نسزد ایشان را وَ ما یَسْتَطِیعُونَ (۲۱۱) و خود نتوانند.
إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ (۲۱۲) که ایشان را از نیوشیدن و سخن شنیدن دور کردهاند.
فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ با اللَّه خدایى دیگر مخوان فَتَکُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِینَ (۲۱۳) که از عذاب کردگان باشى.
وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ (۲۱۴) و بیم نماى و آگاه کن خاندان نزدیکتران خویش را.
وَ اخْفِضْ جَناحَکَ و پر خویش فرو دار لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۲۱۵) ایشان را که بر پى تو روند از مؤمنان.
فَإِنْ عَصَوْکَ اگر سرکشند از تو فَقُلْ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ (۲۱۶) گوى مىبیزارم از آن که شما میکنید.
وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ (۲۱۷) و پشت باز کن و کار خود بسپار و پشتى دار بآن تواناى مهربان.
الَّذِی یَراکَ حِینَ تَقُومُ
(۲۱۸) او که مىبیند ترا که بر نماز خیزى.
وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ (۲۱۹) و مىبیند گشتن ترا در رکوع و سجود.
إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۲۲۰) که اللَّه شنواست دانا.
هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطِینُ (۲۲۱) شما را خبر کنم که دیوان بوحى خویش بر که فرود آیند؟
تَنَزَّلُ عَلى کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ (۲۲۲) فرود آیند بر هر کژ سخنى دروغزنى بزهمندى.
یُلْقُونَ السَّمْعَ که گوش فرا دارند وَ أَکْثَرُهُمْ کاذِبُونَ (۲۲۳) و بیشتر ایشان دروغزنانند.
وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ (۲۲۴) و شاعران آنانند که در پى ایشانست بىراهان و.
أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وادٍ یَهِیمُونَ (۲۲۵) نمىبینى که ایشان در هر رود کدهاى و هامونى بگمراهى میروند.
وَ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ ما لا یَفْعَلُونَ (۲۲۶) و آنچه نکنند میگویند: إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مگر ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند وَ ذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیراً و بر خداوند خویش ستایش فراوان کردند، وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا و بزیان کین کشیدند پس آنکه بر ایشان ستم کردند، وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا و آرى بدانند ایشان که ستمها کردند أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ (۲۲۷) که با کدام گشتگان گردند.
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله: وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ، این آیت هر چند بر عقب قصص انبیا است اما بقصص تعلّق ندارد که بمفتتح سورت تعلّق دارد آنجا که گفت: وَ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلَّا کانُوا عَنْهُ مُعْرِضِینَ، فذلک الذّکر الّذى اعرض الکافرون عنه تنزیل ربّ العالمین. یا محمد این قرآن که کافران از پذیرفتن آن روى گردانیدند گفتند که اساطیر الاوّلین، نه چنانست که ایشان گفتند، بجلال عزّت ما و بعظمت و کبریاء ما که این قرآن کلام ما است، صفت و علم ما است فرستاده از نزدیک ما.
مفسّران گفتند در ضمن این آیت قسم است، ربّ العالمین بعزت و جلال خود سوگند یاد مىکند که این قرآن از نزدیک من است و کلام من است. یا محمد من دانم که آن کافر ملحد مرا بسوگند باور ندارد و آن مؤمن موحّد بىسوگند باور دارد. سوگند مىیاد کنم تأکید و تأیید و تمهید را و تعریف و تشریف را، تا دوست مىشنود و مىنازد، دشمن مىشنود و بدل مىگدازد. یا سیّد غم مخور و خویشتن را مرنجان آن که این سادات عرب و کفّار قریش از تو اعراض میکنند و بکتاب ما ایمان مىنیارند که ما هزاران هزار دوست داریم در پرده غیبت. جانهاى ایشان بعشق تو مىپروریم، کس باشد که پس پانصد سال در وجود آید. عشق تو راحت جان او بود دوستى تو اصل ایمان او بود.
وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ تنزیل بناء مبالغت است و تکثیر: یعنى قرآن که از آسمان فرود آمد نه بیک بار فرود آمد، بدفعات و کرّات فرود آمد در مدّت بیست و سه سال: نجم نجم، سورت سورت، آیت آیت. چنان که لایق حال بود و بوى حاجت بود. یا محمد رحمتى بود از خداوند جلّ جلاله بر تو و امّت تو که این قرآن نه چنان فرستاد که توریة فرستاد ببنى اسرائیل، که بیک بار بیک دفعت فرو فرستاد، لا جرم حوصله بنى اسرائیل ضعیف بود بر نتافت و احتمال نکرد. حوصله ضعیف بار گران چون برتابد؟ طفل شیرخواره لقمه رسیده از کجا احتمال کند. چون حوصله ایشان برنتافت قدر آن بندانستند و حقیقت آن بنشناختند و رایگان از دست بدادند که بیک من جو بفروختند. ربّ العالمین حکایت ازیشان باز کرد که: یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا: چون نوبت باین امّت رسید ایشان را کتابى داد حجم آن کوتاه فضل آن عظیم، شرف آن بزرگ، فرو فرستاد بمدّتى و روزگارى دراز، سورت سورت آیت آیت، لِیَکُونَ اثبت فى فؤاد رسول اللَّه (ص) و امّته و اقرّ فى قلوبهم و احکم فى صدورهم. قال اللَّه تعالى لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ و آن گه تعظیم قرآن و تشریف این امّت را نه همه قرآن بیک نسق فرو فرستاد، بلکه احکام آن بعضى عام و بعضى خاصّ، بعضى بنظمى ظاهر فرستاد و بعضى بنصّى قاطع، بعضى مجمل بعضى مفسّر، بعضى مطلق بعضى مقیّد، بعضى محکم بعضى متشابه. اگر همه متشابه بودى کس را در عالم بر علم تنزیل وقوف، نبودى ور همه ظاهر بودى کس را رتبت تعلیم نبودى اگر همه متشابه بودى خاص با عام در نادانى برابر شدى ور همه ظاهر بودى عامّ و خاصّ در دانایى متساوى بودى و راه تقسیم تفضیل بر خلق بسته شدى، و خاصّ را با عامّ برابر کردن مقتضى رحمت نیست و عام را با خاص متساوى داشتن در حکمت روا نیست بلکه مقتضى رحمت و حکمت آنست که هر کسى را بر وفق مذاق وى شربتى دهند و بر وفق حسن سعى وى راه وى را بطلب میسّر کنند.
نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ یعنى جبرئیل عَلى قَلْبِکَ یعنى قلب المصطفى، لانّه کان فى المشاهدة و الوحى اذا نزل به نزل بقلبه اوّلا لشدّة تعطشه الى الوحى و لاستغراقه به، ثمّ انصرف من قلبه الى فهمه و سمعه و هذا تنزّل من العلو الى السفّل و هو رتبة الخواصّ، فامّا العوام فانّهم یسمعون اوّلا فینزل الوحى على سمعهم اوّلا ثمّ على فهمهم ثمّ على قلبهم و هذا ترقّ من السّفل الى العلو، و هو شأن المریدین و اهل السّلوک فشتان ما هما؟ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى قَلْبِکَ، جبرئیل، پیک حضرت، برید رحمت پیغام رسان حقّ جل جلاله چون پیغام گزاردى گه گه بصورت ملک بودى، و گه گه بصورت بشر، اگر وحى و پیغام بیان احکام شرع بودى و ذکر حلال و حرام بصورت بشر آمدى، آیت آوردى که: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ، و ذکر قلب در میان نبودى، باز چون وحى پاک حدیث محبّت و عشق بودى، اسرار و رموز عارفان بودى، ذکر دل دلارام بودى، جبرئیل بصورت ملک آمدى روحانى و لطیف تا بدل رسول (ص) پیوستى و اطّلاع اغیار در آن نبودى. حق تعالى چنین گفت: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى قَلْبِکَ ثمّ اذا انقطع ذاک کان یقول فینفصم عنّى و قد وعیته. بدان که دل را حالهاست و مقامها: اوّل مکاشفه است، پس آن مشاهدت، پس آن معاینت، پس آن استیلاى قرب بر دل، پس آن استهلاک در قرب.
تا در مکاشفه است و مشاهدت جبرئیل در میان گنجد، امّا چون بمعاینت رسد و استیلاى قرب، جبرئیل و غیر او در نگنجد. ازینجا گفت مصطفى (ص): «لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبىّ مرسل».
جبرئیل آنجا گرت زحمت کند خونش بریز
خون بهاى جبرئیل از گنج رحمت باز ده
وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ یا محمد چون بر سر کوى وعید و تهدید باشى و خلق را انذار کنى نخست خویشان و نزدیکان خود را بیم نماى و ایشان را گوى: اگر در دین شما را با ما موافقت نبود قرابت و نسب من شما را سود ندارد. کار ایمان و معرفت دارد نه قرابت و لحمت. پسر نوح چون با پدر در دین موافق نبود نبوّت وى بکار نیامد.
پدر ابراهیم چون با ابراهیم در دین موافق نبود ابوّت وى بکار نیامد. خویشان و قرابت رسول (ص) چون بعداوت رسول میان در بستند و زبان طعن و از کردند آیت آمد که: فَإِنْ عَصَوْکَ فَقُلْ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ. یا محمد! اگر ایشان بر تو عصیان آرند و از پذیرفتن حق سر میکشند تو نیز دل در ایشان مبند و بگو: بیزارم از گفت و کرد شما. یا محمد نهاد ایشان نه از آن طینت است که نقش نگین تو پذیرد. آن پروانه کوتاه دیدهاى که گرد آن شمع شب افروز خویشتن سوز میگردد؟ از وصال نور او غرور سرور در سر کرده، مىپندارد که در کارى است، از خطر خویش آن گه آگاه شود که ذرّهاى از شرارات شعاع شمع بنهاد او راه یابد. آن بیگانگان و از حق بازماندگان آن گه در کار خویش بینند که این خبر بریشان عیان گردد که: فَیَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ فَیَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ. این خطاب با مصطفى در حقّ اشقیا و بیگانگان است، امّا خطاب با وى در حقّ اولیا و دوستان اینست که: وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ، اى محمد پرّ رحمت و رأفت بگستران و این درویشان که بر پى تو راست رفتند و جان و دل خویش بمهر و دوستى تو به پروردند ایشان را واپناه خویش گیر. وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ و چشم ازیشان بمگردان، که من که خداوندم در دل ایشان مىنگرم. ان مرضت فعدهم و ان حرّموک فاعطهم و ان ظلموک فتجاوز عنهم و ان قصّروا فى حقّى فاعف عنهم و اشفع لهم و استغفر لهم.
وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ. انقطع الینا و اعتصم بنا و توسّل بنا الینا، یا محمد! اى درّ یتیم! ما ترا از قعر بحر قدرت بیرون آوردیم و بر جهانیان جلوه کردیم تا همه عالم از جمال وجود تو رنگى گیرد، همه را از بهر تو آفریدم و ترا از بهر خود آفریدم، پشت بما بازکن و یکبارگى خویشتن را بما سپار! اى محمد آدم هنوز میان نواخت و سیاست بود که ما رقم لطف بر دل تو کشیدیم و ز دست کرم ترا شراب رضا چشانیدیم. میان خویش و میان تو پرده برداشتیم، و خویشتن را با جان تو نمودیم.
الَّذِی یَراکَ حِینَ تَقُومُ ما دیدهور دوستان خویشیم بر دوام ایشان، یک طرف از ما محجوب نباشند و اگر هیچ محجوب شوند زنده نمانند.
اى جوان مردان چنین دانید که تن بخدمت او زنده دل بنظر او زنده و جان بمهر او زنده، تن که نه بخدمت او زنده بطّال است، دل که نه بنظر او زنده مردار است، جان که نه بمهر او زنده بمرگ گرفتار است.
سرورى من الدّهر لقیاکم
و دار سلامى مغناکم
و انتم مدى املى ما اعیش
و ما طاب عیشى لولاکم
دل کیست که گوهرى فشاند بىتو؟
یا تن که بود که ملک راند بىتو؟
و اللَّه که خرد راه نداند بىتو
جان زهره ندارد که بماند بىتو
الَّذِی یَراکَ حِینَ تَقُومُ وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ
اقتطعه بهذه الآیة عن شهود الخلق، فانّ من علم انّه بمشهد من الحق داعى دقائق حالاته و خفایا احواله مع الحقّ و یهون علیه معانات میثاق العبادات باخباره برؤیته فلا مشقة لمن علم انّه بمرأى من مولاه. و فى الخبر: «اعبد اللَّه کانک تراه، فان لم تکن تراه فانّه یریک».
مفسّران گفتند در ضمن این آیت قسم است، ربّ العالمین بعزت و جلال خود سوگند یاد مىکند که این قرآن از نزدیک من است و کلام من است. یا محمد من دانم که آن کافر ملحد مرا بسوگند باور ندارد و آن مؤمن موحّد بىسوگند باور دارد. سوگند مىیاد کنم تأکید و تأیید و تمهید را و تعریف و تشریف را، تا دوست مىشنود و مىنازد، دشمن مىشنود و بدل مىگدازد. یا سیّد غم مخور و خویشتن را مرنجان آن که این سادات عرب و کفّار قریش از تو اعراض میکنند و بکتاب ما ایمان مىنیارند که ما هزاران هزار دوست داریم در پرده غیبت. جانهاى ایشان بعشق تو مىپروریم، کس باشد که پس پانصد سال در وجود آید. عشق تو راحت جان او بود دوستى تو اصل ایمان او بود.
وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ تنزیل بناء مبالغت است و تکثیر: یعنى قرآن که از آسمان فرود آمد نه بیک بار فرود آمد، بدفعات و کرّات فرود آمد در مدّت بیست و سه سال: نجم نجم، سورت سورت، آیت آیت. چنان که لایق حال بود و بوى حاجت بود. یا محمد رحمتى بود از خداوند جلّ جلاله بر تو و امّت تو که این قرآن نه چنان فرستاد که توریة فرستاد ببنى اسرائیل، که بیک بار بیک دفعت فرو فرستاد، لا جرم حوصله بنى اسرائیل ضعیف بود بر نتافت و احتمال نکرد. حوصله ضعیف بار گران چون برتابد؟ طفل شیرخواره لقمه رسیده از کجا احتمال کند. چون حوصله ایشان برنتافت قدر آن بندانستند و حقیقت آن بنشناختند و رایگان از دست بدادند که بیک من جو بفروختند. ربّ العالمین حکایت ازیشان باز کرد که: یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا: چون نوبت باین امّت رسید ایشان را کتابى داد حجم آن کوتاه فضل آن عظیم، شرف آن بزرگ، فرو فرستاد بمدّتى و روزگارى دراز، سورت سورت آیت آیت، لِیَکُونَ اثبت فى فؤاد رسول اللَّه (ص) و امّته و اقرّ فى قلوبهم و احکم فى صدورهم. قال اللَّه تعالى لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ و آن گه تعظیم قرآن و تشریف این امّت را نه همه قرآن بیک نسق فرو فرستاد، بلکه احکام آن بعضى عام و بعضى خاصّ، بعضى بنظمى ظاهر فرستاد و بعضى بنصّى قاطع، بعضى مجمل بعضى مفسّر، بعضى مطلق بعضى مقیّد، بعضى محکم بعضى متشابه. اگر همه متشابه بودى کس را در عالم بر علم تنزیل وقوف، نبودى ور همه ظاهر بودى کس را رتبت تعلیم نبودى اگر همه متشابه بودى خاص با عام در نادانى برابر شدى ور همه ظاهر بودى عامّ و خاصّ در دانایى متساوى بودى و راه تقسیم تفضیل بر خلق بسته شدى، و خاصّ را با عامّ برابر کردن مقتضى رحمت نیست و عام را با خاص متساوى داشتن در حکمت روا نیست بلکه مقتضى رحمت و حکمت آنست که هر کسى را بر وفق مذاق وى شربتى دهند و بر وفق حسن سعى وى راه وى را بطلب میسّر کنند.
نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ یعنى جبرئیل عَلى قَلْبِکَ یعنى قلب المصطفى، لانّه کان فى المشاهدة و الوحى اذا نزل به نزل بقلبه اوّلا لشدّة تعطشه الى الوحى و لاستغراقه به، ثمّ انصرف من قلبه الى فهمه و سمعه و هذا تنزّل من العلو الى السفّل و هو رتبة الخواصّ، فامّا العوام فانّهم یسمعون اوّلا فینزل الوحى على سمعهم اوّلا ثمّ على فهمهم ثمّ على قلبهم و هذا ترقّ من السّفل الى العلو، و هو شأن المریدین و اهل السّلوک فشتان ما هما؟ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى قَلْبِکَ، جبرئیل، پیک حضرت، برید رحمت پیغام رسان حقّ جل جلاله چون پیغام گزاردى گه گه بصورت ملک بودى، و گه گه بصورت بشر، اگر وحى و پیغام بیان احکام شرع بودى و ذکر حلال و حرام بصورت بشر آمدى، آیت آوردى که: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ، و ذکر قلب در میان نبودى، باز چون وحى پاک حدیث محبّت و عشق بودى، اسرار و رموز عارفان بودى، ذکر دل دلارام بودى، جبرئیل بصورت ملک آمدى روحانى و لطیف تا بدل رسول (ص) پیوستى و اطّلاع اغیار در آن نبودى. حق تعالى چنین گفت: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى قَلْبِکَ ثمّ اذا انقطع ذاک کان یقول فینفصم عنّى و قد وعیته. بدان که دل را حالهاست و مقامها: اوّل مکاشفه است، پس آن مشاهدت، پس آن معاینت، پس آن استیلاى قرب بر دل، پس آن استهلاک در قرب.
تا در مکاشفه است و مشاهدت جبرئیل در میان گنجد، امّا چون بمعاینت رسد و استیلاى قرب، جبرئیل و غیر او در نگنجد. ازینجا گفت مصطفى (ص): «لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبىّ مرسل».
جبرئیل آنجا گرت زحمت کند خونش بریز
خون بهاى جبرئیل از گنج رحمت باز ده
وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ یا محمد چون بر سر کوى وعید و تهدید باشى و خلق را انذار کنى نخست خویشان و نزدیکان خود را بیم نماى و ایشان را گوى: اگر در دین شما را با ما موافقت نبود قرابت و نسب من شما را سود ندارد. کار ایمان و معرفت دارد نه قرابت و لحمت. پسر نوح چون با پدر در دین موافق نبود نبوّت وى بکار نیامد.
پدر ابراهیم چون با ابراهیم در دین موافق نبود ابوّت وى بکار نیامد. خویشان و قرابت رسول (ص) چون بعداوت رسول میان در بستند و زبان طعن و از کردند آیت آمد که: فَإِنْ عَصَوْکَ فَقُلْ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ. یا محمد! اگر ایشان بر تو عصیان آرند و از پذیرفتن حق سر میکشند تو نیز دل در ایشان مبند و بگو: بیزارم از گفت و کرد شما. یا محمد نهاد ایشان نه از آن طینت است که نقش نگین تو پذیرد. آن پروانه کوتاه دیدهاى که گرد آن شمع شب افروز خویشتن سوز میگردد؟ از وصال نور او غرور سرور در سر کرده، مىپندارد که در کارى است، از خطر خویش آن گه آگاه شود که ذرّهاى از شرارات شعاع شمع بنهاد او راه یابد. آن بیگانگان و از حق بازماندگان آن گه در کار خویش بینند که این خبر بریشان عیان گردد که: فَیَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ فَیَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ. این خطاب با مصطفى در حقّ اشقیا و بیگانگان است، امّا خطاب با وى در حقّ اولیا و دوستان اینست که: وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ، اى محمد پرّ رحمت و رأفت بگستران و این درویشان که بر پى تو راست رفتند و جان و دل خویش بمهر و دوستى تو به پروردند ایشان را واپناه خویش گیر. وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ و چشم ازیشان بمگردان، که من که خداوندم در دل ایشان مىنگرم. ان مرضت فعدهم و ان حرّموک فاعطهم و ان ظلموک فتجاوز عنهم و ان قصّروا فى حقّى فاعف عنهم و اشفع لهم و استغفر لهم.
وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ. انقطع الینا و اعتصم بنا و توسّل بنا الینا، یا محمد! اى درّ یتیم! ما ترا از قعر بحر قدرت بیرون آوردیم و بر جهانیان جلوه کردیم تا همه عالم از جمال وجود تو رنگى گیرد، همه را از بهر تو آفریدم و ترا از بهر خود آفریدم، پشت بما بازکن و یکبارگى خویشتن را بما سپار! اى محمد آدم هنوز میان نواخت و سیاست بود که ما رقم لطف بر دل تو کشیدیم و ز دست کرم ترا شراب رضا چشانیدیم. میان خویش و میان تو پرده برداشتیم، و خویشتن را با جان تو نمودیم.
الَّذِی یَراکَ حِینَ تَقُومُ ما دیدهور دوستان خویشیم بر دوام ایشان، یک طرف از ما محجوب نباشند و اگر هیچ محجوب شوند زنده نمانند.
اى جوان مردان چنین دانید که تن بخدمت او زنده دل بنظر او زنده و جان بمهر او زنده، تن که نه بخدمت او زنده بطّال است، دل که نه بنظر او زنده مردار است، جان که نه بمهر او زنده بمرگ گرفتار است.
سرورى من الدّهر لقیاکم
و دار سلامى مغناکم
و انتم مدى املى ما اعیش
و ما طاب عیشى لولاکم
دل کیست که گوهرى فشاند بىتو؟
یا تن که بود که ملک راند بىتو؟
و اللَّه که خرد راه نداند بىتو
جان زهره ندارد که بماند بىتو
الَّذِی یَراکَ حِینَ تَقُومُ وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ
اقتطعه بهذه الآیة عن شهود الخلق، فانّ من علم انّه بمشهد من الحق داعى دقائق حالاته و خفایا احواله مع الحقّ و یهون علیه معانات میثاق العبادات باخباره برؤیته فلا مشقة لمن علم انّه بمرأى من مولاه. و فى الخبر: «اعبد اللَّه کانک تراه، فان لم تکن تراه فانّه یریک».
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
طس تِلْکَ آیاتُ الْقُرْآنِ وَ کِتابٍ مُبِینٍ (۱) این طس آیتهاى قرآن است و آیتهاى نامه روشن و هویداى آشکارا.
هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِینَ (۲) راه نمونى و بشارت گرویدگان را.
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ ایشان که بپاى میدارند نماز، وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ و میدهند زکاة، وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ (۳) و ایشان برستخیز بىگمان میگروند.
إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ ایشان که بنخواهند گروید برستخیز، زَیَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ بر آراستیم بر ایشان کردههاى ایشان، فَهُمْ یَعْمَهُونَ (۴) تا بىسامان مىزیند.
أُوْلئِکَ الَّذِینَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ ایشان آنانند که ایشانراست عذاب بد، وَ هُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ (۵) و ایشان در آخرت زیانکارانند.
وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ و تو را قرآن در دل و در زبان میدهند مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ (۶) از نزدیک راست دانشى راست کار دانا.
إِذْ قالَ مُوسى لِأَهْلِهِ موسى گفت زن خویش را: إِنِّی آنَسْتُ ناراً من از دور آتشى دیدم: سَآتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ شما را از نزدیک آن خبرى آرم، أَوْ آتِیکُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ یا شما را آتشى افروخته آرم، لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ (۷) تا مگر گرم شوید.
فَلَمَّا جاءَها چون آمد بآن، نُودِیَ آواز دادند او را أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها که برکت کسى که در آتش است و ایشان که گرد بر گرد آن، وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۸) و پاکى اللَّه را خداوند جهانیان.
یا مُوسى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۹) یا موسى آنچه هست آن منم تواناى دانا.
وَ أَلْقِ عَصاکَ عصاى خویش بیفکن فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ چون عصا را دید که مىجنبید و مىلرزید کَأَنَّها جَانٌّ راست گویى که آن مارى است وَلَّى مُدْبِراً برگشت، پشت برگردانید وَ لَمْ یُعَقِّبْ بازنیامد و باز پس ننگرست، یا مُوسى لا تَخَفْ یا موسى مترس! إِنِّی لا یَخافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ (۱۰) که من آنم که فرستادگان من بنزدیک من نباید ترسند.
إِلَّا مَنْ ظَلَمَ مگر کسى گناهى کند، ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ آن گه جزا کند کرد خویش بنیکویى پس زشتى فَإِنِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۱) من آمرزگارم بخشاینده.
وَ أَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ دست خویش در جیب خویش کن تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ تا بیرون آید سپید بىپیسى فِی تِسْعِ آیاتٍ با نه نشان، إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ بفرعون و قوم او، إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ (۱۲) که ایشان قومىاند از طاعت بیرون.
فَلَمَّا جاءَتْهُمْ چون بایشان آمد آیاتُنا مُبْصِرَةً نشانها ما روشن پیدا، قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِینٌ (۱۳) گفتند اینست جادویى آشکارا.
وَ جَحَدُوا بِها آن را منکر شدند: وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ و درست مىشناخت دلهاى ایشان آن را که راست است ظُلْماً وَ عُلُوًّا بستمکارى و ببرترى، فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ (۱۴) درنگر سرانجام بدکاران چون بود.
طس تِلْکَ آیاتُ الْقُرْآنِ وَ کِتابٍ مُبِینٍ (۱) این طس آیتهاى قرآن است و آیتهاى نامه روشن و هویداى آشکارا.
هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِینَ (۲) راه نمونى و بشارت گرویدگان را.
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ ایشان که بپاى میدارند نماز، وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ و میدهند زکاة، وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ (۳) و ایشان برستخیز بىگمان میگروند.
إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ ایشان که بنخواهند گروید برستخیز، زَیَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ بر آراستیم بر ایشان کردههاى ایشان، فَهُمْ یَعْمَهُونَ (۴) تا بىسامان مىزیند.
أُوْلئِکَ الَّذِینَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ ایشان آنانند که ایشانراست عذاب بد، وَ هُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ (۵) و ایشان در آخرت زیانکارانند.
وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ و تو را قرآن در دل و در زبان میدهند مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ (۶) از نزدیک راست دانشى راست کار دانا.
إِذْ قالَ مُوسى لِأَهْلِهِ موسى گفت زن خویش را: إِنِّی آنَسْتُ ناراً من از دور آتشى دیدم: سَآتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ شما را از نزدیک آن خبرى آرم، أَوْ آتِیکُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ یا شما را آتشى افروخته آرم، لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ (۷) تا مگر گرم شوید.
فَلَمَّا جاءَها چون آمد بآن، نُودِیَ آواز دادند او را أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها که برکت کسى که در آتش است و ایشان که گرد بر گرد آن، وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۸) و پاکى اللَّه را خداوند جهانیان.
یا مُوسى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۹) یا موسى آنچه هست آن منم تواناى دانا.
وَ أَلْقِ عَصاکَ عصاى خویش بیفکن فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ چون عصا را دید که مىجنبید و مىلرزید کَأَنَّها جَانٌّ راست گویى که آن مارى است وَلَّى مُدْبِراً برگشت، پشت برگردانید وَ لَمْ یُعَقِّبْ بازنیامد و باز پس ننگرست، یا مُوسى لا تَخَفْ یا موسى مترس! إِنِّی لا یَخافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ (۱۰) که من آنم که فرستادگان من بنزدیک من نباید ترسند.
إِلَّا مَنْ ظَلَمَ مگر کسى گناهى کند، ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ آن گه جزا کند کرد خویش بنیکویى پس زشتى فَإِنِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۱) من آمرزگارم بخشاینده.
وَ أَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ دست خویش در جیب خویش کن تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ تا بیرون آید سپید بىپیسى فِی تِسْعِ آیاتٍ با نه نشان، إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ بفرعون و قوم او، إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ (۱۲) که ایشان قومىاند از طاعت بیرون.
فَلَمَّا جاءَتْهُمْ چون بایشان آمد آیاتُنا مُبْصِرَةً نشانها ما روشن پیدا، قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِینٌ (۱۳) گفتند اینست جادویى آشکارا.
وَ جَحَدُوا بِها آن را منکر شدند: وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ و درست مىشناخت دلهاى ایشان آن را که راست است ظُلْماً وَ عُلُوًّا بستمکارى و ببرترى، فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ (۱۴) درنگر سرانجام بدکاران چون بود.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۱ - النوبة الثالثة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز شهد بجلاله افعاله، نطق بجماله افضاله،دلّ على اثباته آیاته، اخبر عن صفاته مفعولاته اسم جلیل عرفه العقلاء بدلالة افعاله.
و عرفه الاصفیاء باستحقاقه لجلاله و جماله، فبلطف جماله عرفوا جوده و بکشف جلاله عرفوا وجوده. نام خداوندى که دلائل توحید آیات او معالم تفرید رایات او، شواهد شریعت اشارات او، معاهد حقیقت بشارات او، قدیم نامخلوق ذات و صفات او، خداوندى که مصنوعات از قدرت او نشان است، مخلوقات از حکمت او بیانست، موجودات بر وجود او برهانست نه متعاور زیادت نه متداول نقصانست، هر چه در فهم و وهم تو آید که وى آنست نه آنست، بل که خالق آنست.
جمالک لا یقاس الى جمال
و قدرک جلّ عن درک المثال.
طس الطاء اشارة الى طهارة قدسه، و السّین اشارة الى سناء عزّه، یقول تعالى: بطهارة قدسى و سناء عزّى لا اخیّب امل من امّل لطفى. جلال احدیت و جمال صمدیت سوگند یاد میکند بطهارت قدس خود و بسناء عزّ خود که هر که بمن امید رحمت دارد نومیدش نکنم، هر که بمن طمع مغفرت دارد ردّش نکنم، هر چه بنده را امیدست فضل من برتر از آن است، هر چه از بنده تقصیر است بىنیازى من برابر آنست.
اى جوانمرد بدان که کار مولى را بنا بر بىنیازى است و تقصیر رهى بنا بر ضعف و بیچارگى است، و او جلّ جلاله ضعیفان و بیچارگان را دوست دارد. در خبرست که موسى (ع) گفت: «یا ربّ من احبّاءک من خلقک حتّى احبّهم لاجلک؟
«خداوندا ازین خلق که آفریدهاى دوست تو کیست تا از بهر تو او را دوست دارم؟ جواب آمد که: «یا موسى کلّ فقیر و قیر و کلّ ضعیف مسکین»
ازین هر درویشى شکسته ضعیفى کوفته زیر بار حکم ما فرسوده، معاشر المسلمین درویشان شکسته را عزیز دارند، که ایشان برداشتگان لطفند و برکشیدگان فضل، ربّ العالمین ایشان را بربطه: «یحبّهم و یحبّونه» بسته، بقید: وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى استوار کرده در وادى عنایت ایشان را شمع رعایت افروخته. در خبرست که روز قیامت که جنّ و انس را در آن صعید قیامت بهم آرند و خلق اوّلین و آخرین را بر بساط هیبت و سیاست بدارند منادیى از جانب عرش مجید آواز دهد: کجایند آن کسانى که درویشان را در دنیا بچشم شفقت نگرستند و بعین کرامت ملاحظه نمودند و بجاى ایشان را احسان کردند؟ در روید در دار القرار و معدن الأبرار ایمن و شاد، از ترس و اندوه آزاد. یک بار دیگر همان منادى ندا کند: کجایند آن کسانى که بیماران درویشان را پرسیدند و ایشان را حرمت داشتند و بتعهّد و تفقّد احوال ایشان را مطالعت کردند؟ ایشان را آرید و بر منبرهاى نور نشانید! تا با اللَّه سخن میگویند و بمناجات و محادثت حضرت ربوبیّت مىنازند و باقى خلق در غمرات حساب و حسرات عتاب مىباشند.
قال النبیّ (ص): «انّ للَّه عزّ و جلّ عبیدا استحبّهم لنفسه لقضاء حوایج الناس ثمّ آلى على نفسه الّا یعذّبهم، فاذا کان یوم القیمة جلسوا على منابر من نور یحدّثون اللَّه تعالى و النّاس فى الحساب».
هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِینَ این کتاب قرآن، منشور نبوّت، حجّت رسالت، معجز دعوت، نامه آسمانى، کلام ربّانى، راه نمونى مؤمنانست، و بشارت دوستان بنعیم جاودان است، دلیل و حجّت اهل ایمانست، امان اهل تقوى و مستند اهل فتوى است.
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ... الآیة، یدیمون المواصلات و یستقیمون فى آداب المناجاة و یؤدّون من اموالهم و احوالهم و سکناتهم و حرکاتهم الزّکاة بما یقومون فى حقوق المسلمین احسن مقام، و یتوبون عن ضعفائهم احسن متاب.
إِذْ قالَ مُوسى لِأَهْلِهِ إِنِّی آنَسْتُ ناراً... الآیة، آن شب که موسى در آن بیابان در تحیّر افتاد، از مدین برفته و روى بمصر نهاده و بقصد آن که تا مادر خویش و دو خواهر یکى زن قارون و دیگر زن یوشع نون از آنجا بیارد، و بیم فرعون در دل وى بود همى ناگاه در آن بیابان راه گم کرد، شبى بود تاریک و راهى باریک، شبى دیجور و موسى سخت رنجور، در آن بیابان متحیّر مانده میان باد و باران و سرماى بىکران و برق درخشان و رعد غرّان و عیال وى از درد زه نالان، خواست تا آتشى افروزد، سنگ و آتشزنه برداشت بسیار بزد و آتش بیرون نداد، از سر تیزى و تندى سنگ و آتشزنه هر دو بزمین زد ربّ العالمین آن هر دو را با وى بسخن آورد.
گفتند: یا موسى! صفرا مکن و خشم مگیر که ما در امر پادشاهیم، باطن ما پر از آتش است امّا فرمان نیست که یک ذرّه بیرون دهیم، آن شب فرمان رسید همه آتشهاى عالم را که: در معدن خود همى باشید هیچ بیرون میائید که امشب شبى است که ما دوستى را بآتش بخود راه خواهیم داد و نواختى بر وى خواهیم نهاد اینست که ربّ العزّة گفت آنس من جانب الطور نارا. فیا عجبا آتشى که ربّ العزّة در صخره صمّا تعبیه کرد موسى کلیم نتوانست که باحتیال آن را ظاهر کند، نورى که ربّ العزّة جلّ جلاله در سویداء دل عارف نهاد ابلیس لعین بوسوسه خویش آن را کى ظاهر تواند کرد.
قوله: إِنِّی آنَسْتُ ناراً، ربّ العالمین در قرآن شش آتش یاد کرد: یکى آتش منفعت، قوله: أَ فَرَأَیْتُمُ النَّارَ الَّتِی تُورُونَ؟، دگر آتش معونت، قوله: قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً، سدیگر آتش مذلّت، قوله: خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ، چهارم آتش عقوبت: النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا، پنجم آتش کرامت: قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً، ششم آتش معرفت و هدایت، قوله: إِنِّی آنَسْتُ ناراً، عامه خلق از آتش منفعت معیشت یافتند، کقوله تعالى: نَحْنُ جَعَلْناها تَذْکِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِینَ، ذو القرنین از آتش معونت نظام ولایت یافت: قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی، ابلیس از آتش مذلّت لعنت یافت: وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی، کافر از آتش عقوبت مزید عذاب یافت: کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ، ابراهیم از آتش کرامت و سلامت یافت: قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِیمَ موسى از آتش معرفت و هدایت قربت یافت: وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا موسى را باوّل ندا بود نُودِیَ و بآخر نجوى بود وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا. باز مصطفى عربى (ص) باوّل چه بود؟: أَسْرى بِعَبْدِهِ باوسط چه بود؟: عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى و بآخر چه بود؟: دَنا فَتَدَلَّى، فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى.
و عرفه الاصفیاء باستحقاقه لجلاله و جماله، فبلطف جماله عرفوا جوده و بکشف جلاله عرفوا وجوده. نام خداوندى که دلائل توحید آیات او معالم تفرید رایات او، شواهد شریعت اشارات او، معاهد حقیقت بشارات او، قدیم نامخلوق ذات و صفات او، خداوندى که مصنوعات از قدرت او نشان است، مخلوقات از حکمت او بیانست، موجودات بر وجود او برهانست نه متعاور زیادت نه متداول نقصانست، هر چه در فهم و وهم تو آید که وى آنست نه آنست، بل که خالق آنست.
جمالک لا یقاس الى جمال
و قدرک جلّ عن درک المثال.
طس الطاء اشارة الى طهارة قدسه، و السّین اشارة الى سناء عزّه، یقول تعالى: بطهارة قدسى و سناء عزّى لا اخیّب امل من امّل لطفى. جلال احدیت و جمال صمدیت سوگند یاد میکند بطهارت قدس خود و بسناء عزّ خود که هر که بمن امید رحمت دارد نومیدش نکنم، هر که بمن طمع مغفرت دارد ردّش نکنم، هر چه بنده را امیدست فضل من برتر از آن است، هر چه از بنده تقصیر است بىنیازى من برابر آنست.
اى جوانمرد بدان که کار مولى را بنا بر بىنیازى است و تقصیر رهى بنا بر ضعف و بیچارگى است، و او جلّ جلاله ضعیفان و بیچارگان را دوست دارد. در خبرست که موسى (ع) گفت: «یا ربّ من احبّاءک من خلقک حتّى احبّهم لاجلک؟
«خداوندا ازین خلق که آفریدهاى دوست تو کیست تا از بهر تو او را دوست دارم؟ جواب آمد که: «یا موسى کلّ فقیر و قیر و کلّ ضعیف مسکین»
ازین هر درویشى شکسته ضعیفى کوفته زیر بار حکم ما فرسوده، معاشر المسلمین درویشان شکسته را عزیز دارند، که ایشان برداشتگان لطفند و برکشیدگان فضل، ربّ العالمین ایشان را بربطه: «یحبّهم و یحبّونه» بسته، بقید: وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى استوار کرده در وادى عنایت ایشان را شمع رعایت افروخته. در خبرست که روز قیامت که جنّ و انس را در آن صعید قیامت بهم آرند و خلق اوّلین و آخرین را بر بساط هیبت و سیاست بدارند منادیى از جانب عرش مجید آواز دهد: کجایند آن کسانى که درویشان را در دنیا بچشم شفقت نگرستند و بعین کرامت ملاحظه نمودند و بجاى ایشان را احسان کردند؟ در روید در دار القرار و معدن الأبرار ایمن و شاد، از ترس و اندوه آزاد. یک بار دیگر همان منادى ندا کند: کجایند آن کسانى که بیماران درویشان را پرسیدند و ایشان را حرمت داشتند و بتعهّد و تفقّد احوال ایشان را مطالعت کردند؟ ایشان را آرید و بر منبرهاى نور نشانید! تا با اللَّه سخن میگویند و بمناجات و محادثت حضرت ربوبیّت مىنازند و باقى خلق در غمرات حساب و حسرات عتاب مىباشند.
قال النبیّ (ص): «انّ للَّه عزّ و جلّ عبیدا استحبّهم لنفسه لقضاء حوایج الناس ثمّ آلى على نفسه الّا یعذّبهم، فاذا کان یوم القیمة جلسوا على منابر من نور یحدّثون اللَّه تعالى و النّاس فى الحساب».
هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِینَ این کتاب قرآن، منشور نبوّت، حجّت رسالت، معجز دعوت، نامه آسمانى، کلام ربّانى، راه نمونى مؤمنانست، و بشارت دوستان بنعیم جاودان است، دلیل و حجّت اهل ایمانست، امان اهل تقوى و مستند اهل فتوى است.
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ... الآیة، یدیمون المواصلات و یستقیمون فى آداب المناجاة و یؤدّون من اموالهم و احوالهم و سکناتهم و حرکاتهم الزّکاة بما یقومون فى حقوق المسلمین احسن مقام، و یتوبون عن ضعفائهم احسن متاب.
إِذْ قالَ مُوسى لِأَهْلِهِ إِنِّی آنَسْتُ ناراً... الآیة، آن شب که موسى در آن بیابان در تحیّر افتاد، از مدین برفته و روى بمصر نهاده و بقصد آن که تا مادر خویش و دو خواهر یکى زن قارون و دیگر زن یوشع نون از آنجا بیارد، و بیم فرعون در دل وى بود همى ناگاه در آن بیابان راه گم کرد، شبى بود تاریک و راهى باریک، شبى دیجور و موسى سخت رنجور، در آن بیابان متحیّر مانده میان باد و باران و سرماى بىکران و برق درخشان و رعد غرّان و عیال وى از درد زه نالان، خواست تا آتشى افروزد، سنگ و آتشزنه برداشت بسیار بزد و آتش بیرون نداد، از سر تیزى و تندى سنگ و آتشزنه هر دو بزمین زد ربّ العالمین آن هر دو را با وى بسخن آورد.
گفتند: یا موسى! صفرا مکن و خشم مگیر که ما در امر پادشاهیم، باطن ما پر از آتش است امّا فرمان نیست که یک ذرّه بیرون دهیم، آن شب فرمان رسید همه آتشهاى عالم را که: در معدن خود همى باشید هیچ بیرون میائید که امشب شبى است که ما دوستى را بآتش بخود راه خواهیم داد و نواختى بر وى خواهیم نهاد اینست که ربّ العزّة گفت آنس من جانب الطور نارا. فیا عجبا آتشى که ربّ العزّة در صخره صمّا تعبیه کرد موسى کلیم نتوانست که باحتیال آن را ظاهر کند، نورى که ربّ العزّة جلّ جلاله در سویداء دل عارف نهاد ابلیس لعین بوسوسه خویش آن را کى ظاهر تواند کرد.
قوله: إِنِّی آنَسْتُ ناراً، ربّ العالمین در قرآن شش آتش یاد کرد: یکى آتش منفعت، قوله: أَ فَرَأَیْتُمُ النَّارَ الَّتِی تُورُونَ؟، دگر آتش معونت، قوله: قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً، سدیگر آتش مذلّت، قوله: خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ، چهارم آتش عقوبت: النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا، پنجم آتش کرامت: قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً، ششم آتش معرفت و هدایت، قوله: إِنِّی آنَسْتُ ناراً، عامه خلق از آتش منفعت معیشت یافتند، کقوله تعالى: نَحْنُ جَعَلْناها تَذْکِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِینَ، ذو القرنین از آتش معونت نظام ولایت یافت: قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی، ابلیس از آتش مذلّت لعنت یافت: وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی، کافر از آتش عقوبت مزید عذاب یافت: کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ، ابراهیم از آتش کرامت و سلامت یافت: قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِیمَ موسى از آتش معرفت و هدایت قربت یافت: وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا موسى را باوّل ندا بود نُودِیَ و بآخر نجوى بود وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا. باز مصطفى عربى (ص) باوّل چه بود؟: أَسْرى بِعَبْدِهِ باوسط چه بود؟: عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى و بآخر چه بود؟: دَنا فَتَدَلَّى، فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً دادیم داود و سلیمان را علم پیغامبرى و دانش دین وَ قالا و میگفتند ایشان الْحَمْدُ لِلَّهِ سزاواراى ستایش پاک نیکو خداى را الَّذِی فَضَّلَنا آن خداى که فضل داد ما را و افزونى عَلى کَثِیرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِینَ (۱۵) بر افزونى از بندگان گرویده خویش.
وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ میراث برد سلیمان از داود پیغامبرى و پادشاهى «و قال» و گفت سلیمان یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ اى مردمان ما را سخن مرغان در آموختند وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ و ما را هر چیز که در و اید بدادند إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ (۱۶) این افزونى نیکویى است از اللَّه بر من آشکارا.
وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ بینگیختند و با هم آوردند سلیمان را سپاهها و لشکرهایى مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیْرِ از پریان و مردان و مرغان فَهُمْ یُوزَعُونَ (۱۷) و ایشان را همه از نافرمانبردارى مىبازداشتند.
حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ تا هنگام برگذشت بر رودکده مورچه قالَتْ نَمْلَةٌ گفت سالار آن لشکر مورچه: یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ اى مورچگان در روید در جایگههاى خویش لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ شما را فرو نشکنند سلیمان و سپاه او وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۱۸) و ایشان بىآگاه که ندانند.
فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها بخندید سلیمان که سخن آن مورچه او را شگفت آمد و نیکو وَ قالَ رَبِّ و گفت خداوند من أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ ما را باز دار از ناسپاسى تا آزادى آن نیکوکارى تو کنم که با من کردى وَ عَلى والِدَیَّ و با پدر و مادر من وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ و تا کردار نیکو کنم که بپسندى آن را وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ و در آر مرا برحمت خویش فِی عِبادِکَ الصَّالِحِینَ (۱۹) و در بندگان شایستگان خویش.
وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ میراث برد سلیمان از داود پیغامبرى و پادشاهى «و قال» و گفت سلیمان یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ اى مردمان ما را سخن مرغان در آموختند وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ و ما را هر چیز که در و اید بدادند إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ (۱۶) این افزونى نیکویى است از اللَّه بر من آشکارا.
وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ بینگیختند و با هم آوردند سلیمان را سپاهها و لشکرهایى مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیْرِ از پریان و مردان و مرغان فَهُمْ یُوزَعُونَ (۱۷) و ایشان را همه از نافرمانبردارى مىبازداشتند.
حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ تا هنگام برگذشت بر رودکده مورچه قالَتْ نَمْلَةٌ گفت سالار آن لشکر مورچه: یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ اى مورچگان در روید در جایگههاى خویش لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ شما را فرو نشکنند سلیمان و سپاه او وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۱۸) و ایشان بىآگاه که ندانند.
فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها بخندید سلیمان که سخن آن مورچه او را شگفت آمد و نیکو وَ قالَ رَبِّ و گفت خداوند من أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ ما را باز دار از ناسپاسى تا آزادى آن نیکوکارى تو کنم که با من کردى وَ عَلى والِدَیَّ و با پدر و مادر من وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ و تا کردار نیکو کنم که بپسندى آن را وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ و در آر مرا برحمت خویش فِی عِبادِکَ الصَّالِحِینَ (۱۹) و در بندگان شایستگان خویش.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله: وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً اى اعطینا داود و سلیمان علما بالدّین و احکام الشّریعة. و قیل فهما بالقضاء و بکلام الطیر و الدّواب، و قیل هو: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنا فى معرفة الدین «على کثیر من عباده المؤمنین»، اى مؤمنى زمانهم و من لم یؤت مثل ذلک من الانبیاء. داود (ع) از بنى اسرائیل بود از فرزندان یهودا بن یعقوب، و روزگارى بعد از روزگار موسى بود بصد و هفتاد و نه سال، و ملک وى بعد از ملک طالوت بود، و بنى اسرائیل همه متّبع وى شدند و ملک بر وى مستقیم گشت، اینست که ربّ العالمین گفت: وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ، هر شب سى و سه هزار مرد از بزرگان بنى اسرائیل او را حارس بودند و با ملک وى علم بود و نبوّت چنان که گفت جلّ جلاله: آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً، و حکم که راندى و عمل که کردى از احکام توراة کردى که کتاب وى زبور همه موعظت بود، در آن احکام امر و نهى نبود. و او را نوزده پسر بود و از میان همه وراثت نبوّت و ملک سلیمان را بود، چنان که ربّ العالمین گفت: وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ. مقاتل گفت: تعبّد داود بیشتر بود و ملک و حکم سلیمان قوىتر بود. قومى گفتند این وراثت بر نبوّت نیفتد که: النّبوة لا تورث، و بر مال نیفتد که مصطفى (ص) گفته: «انّا معاشر الانبیاء لا نورث، ما ترکناه صدقة».
پس معنى این وراثت آنست که سلیمان بجاى داود نشست در ملک راندن و خلق را بر اللَّه دعوت کردن. و قیل استخلفه فى حیاته على بنى اسرائیل و کانت ولایة الوراثة.
وَ قالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ، اى فهمنا ما یقوله الطیر. قومى گفتند: این حقیقت نطق نیست که نطق بىحروف نباشد و در آواز مرغ حروف نیست، قومى گفتند روا باشد که حق تعالى مرغ را حقیقت نطق دهد تا با سلیمان سخن گوید و آن سلیمان را معجزتى باشد هم چنان که در قصّه هدهد است و گفتهاند حقیقت نطق از مرغ مستبعد نیست که بعضى را از مرغان این نطق هست و آن طوطى است و ببغا.
مقاتل گفت: سلیمان (ع) در جمع بنى اسرائیل نشسته بود، مرغى بوى برگذشت و بانگ همى کرد چنان که مرغان بانگ کنند، سلیمان گفت با همنشینان خویش: هیچ دانید که این مرغ چه میگوید؟ گفتند یا نبىّ اللَّه تو به دانى، گفت این مرغ بمن برگذشت و گفت: السّلام علیک ایّها الملک المسلّط على بنى اسرائیل، اعطاک اللَّه سبحانه الکرامة و اظهرک على عدوّک، انّى منطلق الى فراخى ثمّ امرّ بک الثّانیة، و انّه سیرجع الینا الثّانیة، فانظروا الى رجوعه. قال: فنظر القوم طویلا اذ مرّ بهم، فقال: السّلام علیک ایّها الملک ان شئت ایذن لى کیما اکتسب على فراخى حتّى اشبعها ثمّ آتیک فتفعل بى ما شئت. سلیمان با ندیمان و هامنشینان خویش گفت: شما هیچ دانستید و دریافتید سخن گفتن من با وى و دستورى دادن من او را بآنچه مىدرخواست؟گفتند: یا نبىّ اللَّه ما هیچ ندانستیم مگر اشارتى که بدست خویش با وى میکردى.
فذلک قوله عزّ و جلّ: عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ و قال فرقد السبخى: مرّ سلیمان على بلبل فوق شجرة یحرّک رأسه و یمیل ذنبه. فقال لاصحابه: أ تدرون ما یقول هذا البلبل؟
قالوا: اللَّه و رسوله اعلم. قال: یقول اکلت نصف تمرة فعلى الدّنیا العفاء. و صاح ورشان، فقال ا تدرون ما یقول؟ قالوا: لا، قال: فانّه یقول: «لدوا للموت و ابنوا للخراب»، فصاحت فاختة عند سلیمان، فقال: أ تدرون ما یقول؟ قالوا: لا، قال: فانه یقول: لیت ذا الخلق لم یخلقوا. و صاح طاووس، فقال یقول: کما تدین تدان. و صاح هدهد فقال یقول: من لا یرحم لا یرحم. و صاح صرد، فقال یقول: استغفروا اللَّه یا مذنبون، فمن ثمّ نهى رسول اللَّه عن قتله. و صاح طوطىّ، فقال یقول: کلّ حىّ میّت و کلّ جدید بال. و صاح خطّاف فقال یقول: قدّموا خیرا تجدوه. و هدرت حمامة، فقال یقول: سبحان ربّى الاعلى ملء سمائه و ارضه. و صاح قمرى، فقال یقول: سبحان ربّى الاعلى. قال: سلیمان و الغراب یدعوا على العشار، و الحداة یقول: کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ، و القطا یقول: من سکت سلم، و الضّفدع یقول: سبحان ربّى القدوس المذکور بکلّ مکان، و الدّراج یقول: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى.
عن الحسن قال: قال رسول اللَّه (ص) «الدّیک اذا صاح یقول اذکروا اللَّه یا غافلون.
و عن الحسن بن علىّ (ع) قال: «اذا صاح النّسر قال ابن آدم عش ما شئت، آخره الموت»، و اذا صاح القنبر قال: الهى العن مبغضى آل محمد (ص)، و اذا صاح الخطّاف قرأ الحمد للَّه ربّ العالمین و یمدّ «الضّالین» کما یمدها القارى.
قوله: وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ اى اعطینا من کلّ شىء الملک و النبوّة و الکتاب و الرّیاح و التسخیر الجنّ و الشّیاطین و منطق الطّیر و الدّواب و محاریب و تماثیل و جفان کالجوابى و عین القطر و عین الصّفر و انواع الخیر. و قیل معناه و اوتینا من کلّ شىء یحتاج الیه الملوک. و قیل: من کل شىء یؤتى الانبیاء «انّ هذا». اى الّذى اعطینا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ البیّن.
وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ، اى جمع فى مسیره جنوده، الجند لا یجمع و انّما قال جنوده لاختلاف اجناس عساکره، مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ، الوزع الدّفع و الکفّ، و الوازع الّذى یزع الناس و یکفّهم و لمّا استقضى الحسن البصرىّ بالبصرة قال: لا بدّ للقاضى من وزعة. و یقال: للامراء وزعة. و فى الخبر «لا بدّ للناس من وزعة، و معنى یوزعون یکفّون عن الخروج عن الطّاعة و یحبسون علیها
و هو قوله: وَ مَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِیرِ. قال مقاتل: کان سلیمان استعمل على کلّ صنف منهم جنیّا یردّ اوّلهم على آخرهم لئلا یتقدّموا فى المسیر کما یصنع الملوک، و کان سلیمان یسیر فیهم لیکون اهیب له. روایت کنند از محمد بن کعب القرظىّ گفت: لشکرگاه سلیمان صد فرسنگ بود: بیست و پنج فرسنگ آدمیان داشتند، بیست و پنج فرسنگ جنّیان، و بیست فرسنگ وحوش بیابان، و بیست و پنج فرسنگ مرغان، و او را هزار کوشک بود از آبگینه بر چوب ساخته و او را هزار زن بود در آن کوشکها نشانده: سیصد از آن آزاد زن بودند، و هفتصد کنیزکان سریّت. و باد عاصف و باد رخا بفرمان وى بود چون خواستى که بر خیزد باد عاصف را فرمودى تا آن لشکرگاه وى جمله برداشتى و بهوا بردى، آن گه باد رخا را فرمودى تا نرم نرم آن را میراندى، گفتا مسیر و میان آسمان و زمین بود، حق جلّ جلاله وحى فرستاد که انّى قد زدت فى ملکک انّه لا یتکلّم احد من الخلائق بشىء الّا جاءت الریح فاخبرتک به. تا اینجا روایت محمد کعب القرظى است.
مقاتل گفت: شیاطین از بهر سلیمان بساطى ساخته بودند از زر و ابریشم کرده، زر در ابریشم ساخته و ابریشم در زر بافته، طول آن بساط یک فرسنگ و عرض آن یک فرسنگ و در میان بساط منبرى زرّین نهاده، سلیمان بر ان منبر نشستى و گرد بر گرد وى سه هزار کرسى نهاده، زرّین و سیمین: انبیا بر آن کرسیهاى زرین نشستند، و علما بر کرسیهاى سیمین، و گرد بر گرد ایشان عامّه مردم، و از پس مردم جنّ و شیاطین، و بالاى ایشان مرغان در هوا پر واپر داده تا آفتاب بر ایشان نتابد و حرارت آفتاب بایشان نرسد، و باد صبا مسخّر وى کرده تا آن بساط و آن حشم برداشتید و از بامداد تا شبانگاه مسافت یک ماهه باز بریدید. تا اینجا روایت مقاتل است. وهب منبه روایت کند از کعب احبار که سلیمان (ع) چون بر نشستید با خیل و حشم، جنّ و انس و طیور و وحوش، بعضها فوق بعض على قدر درجاتهم، زبر یکدیگر هر یکى بر قدر درجه خویش بودى، و او را مطبخها بود ساخته در آن تنّورهاى آهنین بود و دیگهاى بزرگ، چنان که هر تایى دیگ ده تا شتر در آن مىشد، و پیش لشکرگاه میدانهاى فراخ بود از بهر چهارپایان و ستوران در آن حال زین کرده و استران آراسته، هم چنان در میان آسمان و زمین باد ایشان را همى بر دو سفر ایشان از اصطخر تا یمن و گفتهاند بمدینه رسول (ص) برگذشت سلیمان گفت: هذه دار هجرة نبىّ فى آخر الزّمان طوبى لمن آمن به و طوبى لمن اتّبعه و طوبى لمن اقتدى به و هم چنان بزمین مکه برگذشت، خانه کعبه در اللَّه زارید، گفت: یا ربّ هذا نبىّ من انبیائک و قوم من اولیائک مرّوا علىّ فلم یهبطوا فىّ و لم یصلّوا عندى و لم یذکروک بحضرتى و الاصنام تعبد حولى من دونک، فاوحى اللَّه الیه ان لا تبک فانّى سوف املأک وجوها سجّدا و انزل فیک قرآنا جدیدا و ابعث منک نبیا فى آخر الزّمان احبّ انبیایى الىّ و اجعل فیک عمّارا من خلقى یعبدوننى و افرض على عبادى فریضة یدفّون الیک دفیف النّسور الى اوکارها و یحنّون الیک حنین النّاقة الى ولدها و الحمامة الى بیضها و اطهّرک من الاوثان و عبدة الشیاطین.
پس سلیمان (ع) از آنجا برفت تا بوادى نمل رسید سلیمان باد را فرمود تا او را بزمین آورد و بر ستوران نشستند و همى رفتند تا بوادى نمل رسیدند. اینست که ربّ العالمین گفت حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ جمهور مفسّران بر آنند که این وادى نمل اندر زمین شام است و گفتهاند وادى سدیر است. وادیى است از وادیهاى طائف، و معنى وادى النمل اى یکثر فیه النمل کما یقال: بلاد الثّلج، و قیل کانّ النّمل به امثال الذّئاب. قال الشعبى: کانت التی فهم سلیمان کلامها ذات جناحین، فکانت من الطّیر، فلذلک علم منطقها، و قال مقاتل: سمع کلامها من ثلاثة امیال حملت الرّیح الیه. و قال الضحاک اسم هذه النّملة طاخیة، و قیل حزمى.
قالَتْ نَمْلَةٌ و کانت رئیسا لها فقالت لاصحابها: یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ، اى منازلکم لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ، فى الظّاهر نهى لسلیمان عن الحطم، و فى الحقیقة نهى لهنّ عن البروز و الوقوف، فصار کقول القائل: لا ارینک هاهنا، اى لا تحضر هذا الموضع. الحطم الکسر، و سمّى حجر الکعبة حطیما لانّه کسر عنها، و حطام الدّنیا قطعة منها، و الحطم کسر البرذون الشعیر، و الحطمة عند العرب الاکولة، و سمّیت جهنّم حطمة لما تلتهمه من الخلائق. قوله: وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ انّهم یحطمونکم، و فیه تبریة لسلیمان و جنوده من الجور و ان یطئوا ذرّة على الارض، و القول الثانى انّه استیناف، اى فهم سلیمان و القوم لا یشعرون.
فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها، اى متعجّبا من حذرها و اهتدائها الى مصالحها، و قیل ضحک فرحا بظهور عدله فى الخلق حتّى عرفته النّملة فاخبرت انّهم لا یطئونها عن علم. قال المازنى: انّما قال ضاحکا لیعلم انّه تبسّم ضحک لا تبسّم غضب، و فى الخبر: ضحک الانبیاء التبسم و هو الکسر.
فان قیل: بم عرفت النّملة سلیمان؟ قلنا کانت مأمورة بطاعته، فلا بدّ من ان تعرف من امرت بطاعته، و لها من الفهم فوق هذا، فانّها تشقّ ما تجمع من الحبوب بنصفین و تکسر الجلجلان باربع قطع حتّى لا تنبت.
گفتهاند که در سخن مورچه با اصحاب خویش ده جنس کلام است: اوّل ندا، دیگر تنبیه، سوم تسمیه، چهارم امر، پنجم نصّ، ششم تحذیر، هفتم تخصیص، هشتم تعمیم، نهم اشارت، دهم عذر. امّا ندا آنست که گفت: «یا»، تنبیه: «ایّها»، تسمیت: «النّمل»، امر: «ادخلوا»، نصّ: «مساکنکم» و تحذیر: «لا یحطمنکم»، تخصیص: «سلیمان»، تعمیم: «و جنوده»، اشارت: «و هم»، عذر: «لا یشعرون».
و گفتهاند سلیمان اوّل که در مورچگان نگرست بچشم وى صعب آمد کثرت ایشان و بزرگى جثّت ایشان که همچون گاومیش بودند به بزرگى پس سلیمان انگشترى خویش بآن مهتر ایشان نمود، بتواضع و خشوع پیش آمد و خویشتن را بیفکند، آن گه سلیمان او را گفت که: مورچگان بسیارند وى جواب داد که از کثرت ایشان تو خبر ندارى ایشان سه صنفند: صنفى در کوهها و وادیها مسکن دارند، و صنفى در دهها، و صنفى در شهرها. سلیمان گفت لختى ازیشان بر من عرضه کن. گفت زمانى توقّف کن درین موضع تا من ایشان را خبر دهم و بیرون خوانم. پس ندا کرد و ایشان را بیرون خواند جوق جوق کردوس کردوس بیرون مىآمدند و میگذشتند، هفتاد روز بر آن صفت میگذشتند، سلیمان گفت: هل انقطعت عساکرهم؟ فقال له ملک النّمل: لو وقفت الى یوم القیامة ما انقطعت. ثمّ وقف سلیمان بمن معه من الجنود لیدخل النّمل مساکنهم، ثمّ حمد ربّه حین علّمه منطق الطیر و سمع کلام النّملة.
«فقال ربّ اوزعنى»، اى الهمنى. و قیل اوزعنى، اى حرّصنى، و فلان موزع اى مولع، من الوزوع و هو الولوع. و قیل الایزاع من الوزع و هو الکفّ اى اعزنى بشکرک و کفّنى عن کفرک، فان من کفّک عن شىء فقد اعزاک بالکفّ عنه، و النعمة الّتى استوجب سلیمان شکرها هى نعمة العدل الّتى حمل النّملة على الشّهادة له بها فى قولها: وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ لانّ فى قولها شهادة انّه لا یطأ الذّرّ مع بسطة ملکه، و قیل: النّعمة النّبوة و الملک الّذى لا ینبغى لاحد من بعده «و على والدىّ» یعنى انعمت على والدى و هو داود بن ایشا بالنّبوة و تسبیح الجبال و الطّیر معه و صنعة اللبوس و الانة الحدید و غیرها و على والدتى و هى بتشایع بنت الیاین کانت امرأة اوریان التی امتحن بها داود و هى امرأة سلمة زاکیة طاهرة، و هى الّتى قالت له: یا بنىّ لا تکثرنّ النّوم باللّیل فانّه یدع الرّجل فقیرا یوم القیامة وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً اى و الهمنى ان اعمل صالحا، «ترضیه» اى ثبّتنى على الشّکر «وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبادِکَ الصَّالِحِینَ» اى فى الجنّة مع الانبیاء و لا یدخل الجنّة احد الا برحمتک. نهى رسول اللَّه (ص) عن قتل اربعة من الدّوابّ: الهدهد و الصّرد و النّحلة و النّملة.
پس معنى این وراثت آنست که سلیمان بجاى داود نشست در ملک راندن و خلق را بر اللَّه دعوت کردن. و قیل استخلفه فى حیاته على بنى اسرائیل و کانت ولایة الوراثة.
وَ قالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ، اى فهمنا ما یقوله الطیر. قومى گفتند: این حقیقت نطق نیست که نطق بىحروف نباشد و در آواز مرغ حروف نیست، قومى گفتند روا باشد که حق تعالى مرغ را حقیقت نطق دهد تا با سلیمان سخن گوید و آن سلیمان را معجزتى باشد هم چنان که در قصّه هدهد است و گفتهاند حقیقت نطق از مرغ مستبعد نیست که بعضى را از مرغان این نطق هست و آن طوطى است و ببغا.
مقاتل گفت: سلیمان (ع) در جمع بنى اسرائیل نشسته بود، مرغى بوى برگذشت و بانگ همى کرد چنان که مرغان بانگ کنند، سلیمان گفت با همنشینان خویش: هیچ دانید که این مرغ چه میگوید؟ گفتند یا نبىّ اللَّه تو به دانى، گفت این مرغ بمن برگذشت و گفت: السّلام علیک ایّها الملک المسلّط على بنى اسرائیل، اعطاک اللَّه سبحانه الکرامة و اظهرک على عدوّک، انّى منطلق الى فراخى ثمّ امرّ بک الثّانیة، و انّه سیرجع الینا الثّانیة، فانظروا الى رجوعه. قال: فنظر القوم طویلا اذ مرّ بهم، فقال: السّلام علیک ایّها الملک ان شئت ایذن لى کیما اکتسب على فراخى حتّى اشبعها ثمّ آتیک فتفعل بى ما شئت. سلیمان با ندیمان و هامنشینان خویش گفت: شما هیچ دانستید و دریافتید سخن گفتن من با وى و دستورى دادن من او را بآنچه مىدرخواست؟گفتند: یا نبىّ اللَّه ما هیچ ندانستیم مگر اشارتى که بدست خویش با وى میکردى.
فذلک قوله عزّ و جلّ: عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ و قال فرقد السبخى: مرّ سلیمان على بلبل فوق شجرة یحرّک رأسه و یمیل ذنبه. فقال لاصحابه: أ تدرون ما یقول هذا البلبل؟
قالوا: اللَّه و رسوله اعلم. قال: یقول اکلت نصف تمرة فعلى الدّنیا العفاء. و صاح ورشان، فقال ا تدرون ما یقول؟ قالوا: لا، قال: فانّه یقول: «لدوا للموت و ابنوا للخراب»، فصاحت فاختة عند سلیمان، فقال: أ تدرون ما یقول؟ قالوا: لا، قال: فانه یقول: لیت ذا الخلق لم یخلقوا. و صاح طاووس، فقال یقول: کما تدین تدان. و صاح هدهد فقال یقول: من لا یرحم لا یرحم. و صاح صرد، فقال یقول: استغفروا اللَّه یا مذنبون، فمن ثمّ نهى رسول اللَّه عن قتله. و صاح طوطىّ، فقال یقول: کلّ حىّ میّت و کلّ جدید بال. و صاح خطّاف فقال یقول: قدّموا خیرا تجدوه. و هدرت حمامة، فقال یقول: سبحان ربّى الاعلى ملء سمائه و ارضه. و صاح قمرى، فقال یقول: سبحان ربّى الاعلى. قال: سلیمان و الغراب یدعوا على العشار، و الحداة یقول: کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ، و القطا یقول: من سکت سلم، و الضّفدع یقول: سبحان ربّى القدوس المذکور بکلّ مکان، و الدّراج یقول: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى.
عن الحسن قال: قال رسول اللَّه (ص) «الدّیک اذا صاح یقول اذکروا اللَّه یا غافلون.
و عن الحسن بن علىّ (ع) قال: «اذا صاح النّسر قال ابن آدم عش ما شئت، آخره الموت»، و اذا صاح القنبر قال: الهى العن مبغضى آل محمد (ص)، و اذا صاح الخطّاف قرأ الحمد للَّه ربّ العالمین و یمدّ «الضّالین» کما یمدها القارى.
قوله: وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ اى اعطینا من کلّ شىء الملک و النبوّة و الکتاب و الرّیاح و التسخیر الجنّ و الشّیاطین و منطق الطّیر و الدّواب و محاریب و تماثیل و جفان کالجوابى و عین القطر و عین الصّفر و انواع الخیر. و قیل معناه و اوتینا من کلّ شىء یحتاج الیه الملوک. و قیل: من کل شىء یؤتى الانبیاء «انّ هذا». اى الّذى اعطینا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ البیّن.
وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ، اى جمع فى مسیره جنوده، الجند لا یجمع و انّما قال جنوده لاختلاف اجناس عساکره، مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ، الوزع الدّفع و الکفّ، و الوازع الّذى یزع الناس و یکفّهم و لمّا استقضى الحسن البصرىّ بالبصرة قال: لا بدّ للقاضى من وزعة. و یقال: للامراء وزعة. و فى الخبر «لا بدّ للناس من وزعة، و معنى یوزعون یکفّون عن الخروج عن الطّاعة و یحبسون علیها
و هو قوله: وَ مَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِیرِ. قال مقاتل: کان سلیمان استعمل على کلّ صنف منهم جنیّا یردّ اوّلهم على آخرهم لئلا یتقدّموا فى المسیر کما یصنع الملوک، و کان سلیمان یسیر فیهم لیکون اهیب له. روایت کنند از محمد بن کعب القرظىّ گفت: لشکرگاه سلیمان صد فرسنگ بود: بیست و پنج فرسنگ آدمیان داشتند، بیست و پنج فرسنگ جنّیان، و بیست فرسنگ وحوش بیابان، و بیست و پنج فرسنگ مرغان، و او را هزار کوشک بود از آبگینه بر چوب ساخته و او را هزار زن بود در آن کوشکها نشانده: سیصد از آن آزاد زن بودند، و هفتصد کنیزکان سریّت. و باد عاصف و باد رخا بفرمان وى بود چون خواستى که بر خیزد باد عاصف را فرمودى تا آن لشکرگاه وى جمله برداشتى و بهوا بردى، آن گه باد رخا را فرمودى تا نرم نرم آن را میراندى، گفتا مسیر و میان آسمان و زمین بود، حق جلّ جلاله وحى فرستاد که انّى قد زدت فى ملکک انّه لا یتکلّم احد من الخلائق بشىء الّا جاءت الریح فاخبرتک به. تا اینجا روایت محمد کعب القرظى است.
مقاتل گفت: شیاطین از بهر سلیمان بساطى ساخته بودند از زر و ابریشم کرده، زر در ابریشم ساخته و ابریشم در زر بافته، طول آن بساط یک فرسنگ و عرض آن یک فرسنگ و در میان بساط منبرى زرّین نهاده، سلیمان بر ان منبر نشستى و گرد بر گرد وى سه هزار کرسى نهاده، زرّین و سیمین: انبیا بر آن کرسیهاى زرین نشستند، و علما بر کرسیهاى سیمین، و گرد بر گرد ایشان عامّه مردم، و از پس مردم جنّ و شیاطین، و بالاى ایشان مرغان در هوا پر واپر داده تا آفتاب بر ایشان نتابد و حرارت آفتاب بایشان نرسد، و باد صبا مسخّر وى کرده تا آن بساط و آن حشم برداشتید و از بامداد تا شبانگاه مسافت یک ماهه باز بریدید. تا اینجا روایت مقاتل است. وهب منبه روایت کند از کعب احبار که سلیمان (ع) چون بر نشستید با خیل و حشم، جنّ و انس و طیور و وحوش، بعضها فوق بعض على قدر درجاتهم، زبر یکدیگر هر یکى بر قدر درجه خویش بودى، و او را مطبخها بود ساخته در آن تنّورهاى آهنین بود و دیگهاى بزرگ، چنان که هر تایى دیگ ده تا شتر در آن مىشد، و پیش لشکرگاه میدانهاى فراخ بود از بهر چهارپایان و ستوران در آن حال زین کرده و استران آراسته، هم چنان در میان آسمان و زمین باد ایشان را همى بر دو سفر ایشان از اصطخر تا یمن و گفتهاند بمدینه رسول (ص) برگذشت سلیمان گفت: هذه دار هجرة نبىّ فى آخر الزّمان طوبى لمن آمن به و طوبى لمن اتّبعه و طوبى لمن اقتدى به و هم چنان بزمین مکه برگذشت، خانه کعبه در اللَّه زارید، گفت: یا ربّ هذا نبىّ من انبیائک و قوم من اولیائک مرّوا علىّ فلم یهبطوا فىّ و لم یصلّوا عندى و لم یذکروک بحضرتى و الاصنام تعبد حولى من دونک، فاوحى اللَّه الیه ان لا تبک فانّى سوف املأک وجوها سجّدا و انزل فیک قرآنا جدیدا و ابعث منک نبیا فى آخر الزّمان احبّ انبیایى الىّ و اجعل فیک عمّارا من خلقى یعبدوننى و افرض على عبادى فریضة یدفّون الیک دفیف النّسور الى اوکارها و یحنّون الیک حنین النّاقة الى ولدها و الحمامة الى بیضها و اطهّرک من الاوثان و عبدة الشیاطین.
پس سلیمان (ع) از آنجا برفت تا بوادى نمل رسید سلیمان باد را فرمود تا او را بزمین آورد و بر ستوران نشستند و همى رفتند تا بوادى نمل رسیدند. اینست که ربّ العالمین گفت حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ جمهور مفسّران بر آنند که این وادى نمل اندر زمین شام است و گفتهاند وادى سدیر است. وادیى است از وادیهاى طائف، و معنى وادى النمل اى یکثر فیه النمل کما یقال: بلاد الثّلج، و قیل کانّ النّمل به امثال الذّئاب. قال الشعبى: کانت التی فهم سلیمان کلامها ذات جناحین، فکانت من الطّیر، فلذلک علم منطقها، و قال مقاتل: سمع کلامها من ثلاثة امیال حملت الرّیح الیه. و قال الضحاک اسم هذه النّملة طاخیة، و قیل حزمى.
قالَتْ نَمْلَةٌ و کانت رئیسا لها فقالت لاصحابها: یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ، اى منازلکم لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ، فى الظّاهر نهى لسلیمان عن الحطم، و فى الحقیقة نهى لهنّ عن البروز و الوقوف، فصار کقول القائل: لا ارینک هاهنا، اى لا تحضر هذا الموضع. الحطم الکسر، و سمّى حجر الکعبة حطیما لانّه کسر عنها، و حطام الدّنیا قطعة منها، و الحطم کسر البرذون الشعیر، و الحطمة عند العرب الاکولة، و سمّیت جهنّم حطمة لما تلتهمه من الخلائق. قوله: وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ انّهم یحطمونکم، و فیه تبریة لسلیمان و جنوده من الجور و ان یطئوا ذرّة على الارض، و القول الثانى انّه استیناف، اى فهم سلیمان و القوم لا یشعرون.
فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها، اى متعجّبا من حذرها و اهتدائها الى مصالحها، و قیل ضحک فرحا بظهور عدله فى الخلق حتّى عرفته النّملة فاخبرت انّهم لا یطئونها عن علم. قال المازنى: انّما قال ضاحکا لیعلم انّه تبسّم ضحک لا تبسّم غضب، و فى الخبر: ضحک الانبیاء التبسم و هو الکسر.
فان قیل: بم عرفت النّملة سلیمان؟ قلنا کانت مأمورة بطاعته، فلا بدّ من ان تعرف من امرت بطاعته، و لها من الفهم فوق هذا، فانّها تشقّ ما تجمع من الحبوب بنصفین و تکسر الجلجلان باربع قطع حتّى لا تنبت.
گفتهاند که در سخن مورچه با اصحاب خویش ده جنس کلام است: اوّل ندا، دیگر تنبیه، سوم تسمیه، چهارم امر، پنجم نصّ، ششم تحذیر، هفتم تخصیص، هشتم تعمیم، نهم اشارت، دهم عذر. امّا ندا آنست که گفت: «یا»، تنبیه: «ایّها»، تسمیت: «النّمل»، امر: «ادخلوا»، نصّ: «مساکنکم» و تحذیر: «لا یحطمنکم»، تخصیص: «سلیمان»، تعمیم: «و جنوده»، اشارت: «و هم»، عذر: «لا یشعرون».
و گفتهاند سلیمان اوّل که در مورچگان نگرست بچشم وى صعب آمد کثرت ایشان و بزرگى جثّت ایشان که همچون گاومیش بودند به بزرگى پس سلیمان انگشترى خویش بآن مهتر ایشان نمود، بتواضع و خشوع پیش آمد و خویشتن را بیفکند، آن گه سلیمان او را گفت که: مورچگان بسیارند وى جواب داد که از کثرت ایشان تو خبر ندارى ایشان سه صنفند: صنفى در کوهها و وادیها مسکن دارند، و صنفى در دهها، و صنفى در شهرها. سلیمان گفت لختى ازیشان بر من عرضه کن. گفت زمانى توقّف کن درین موضع تا من ایشان را خبر دهم و بیرون خوانم. پس ندا کرد و ایشان را بیرون خواند جوق جوق کردوس کردوس بیرون مىآمدند و میگذشتند، هفتاد روز بر آن صفت میگذشتند، سلیمان گفت: هل انقطعت عساکرهم؟ فقال له ملک النّمل: لو وقفت الى یوم القیامة ما انقطعت. ثمّ وقف سلیمان بمن معه من الجنود لیدخل النّمل مساکنهم، ثمّ حمد ربّه حین علّمه منطق الطیر و سمع کلام النّملة.
«فقال ربّ اوزعنى»، اى الهمنى. و قیل اوزعنى، اى حرّصنى، و فلان موزع اى مولع، من الوزوع و هو الولوع. و قیل الایزاع من الوزع و هو الکفّ اى اعزنى بشکرک و کفّنى عن کفرک، فان من کفّک عن شىء فقد اعزاک بالکفّ عنه، و النعمة الّتى استوجب سلیمان شکرها هى نعمة العدل الّتى حمل النّملة على الشّهادة له بها فى قولها: وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ لانّ فى قولها شهادة انّه لا یطأ الذّرّ مع بسطة ملکه، و قیل: النّعمة النّبوة و الملک الّذى لا ینبغى لاحد من بعده «و على والدىّ» یعنى انعمت على والدى و هو داود بن ایشا بالنّبوة و تسبیح الجبال و الطّیر معه و صنعة اللبوس و الانة الحدید و غیرها و على والدتى و هى بتشایع بنت الیاین کانت امرأة اوریان التی امتحن بها داود و هى امرأة سلمة زاکیة طاهرة، و هى الّتى قالت له: یا بنىّ لا تکثرنّ النّوم باللّیل فانّه یدع الرّجل فقیرا یوم القیامة وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً اى و الهمنى ان اعمل صالحا، «ترضیه» اى ثبّتنى على الشّکر «وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبادِکَ الصَّالِحِینَ» اى فى الجنّة مع الانبیاء و لا یدخل الجنّة احد الا برحمتک. نهى رسول اللَّه (ص) عن قتل اربعة من الدّوابّ: الهدهد و الصّرد و النّحلة و النّملة.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله: وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً الایة... ربّ العالمین جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه و تعالت صفاته درین آیت منّت نهاد بر داود و سلیمان که: ایشان را اعمل دین دادم، و دین اسمى است مجمل مشتمل بر اسلام و ایمان و سنّت و جماعة و اداء طاعت و عبادت و ترک کفر و معصیت، اینست دین فریشتگان که خداى را جلّ جلاله بآن همى پرستند و طاعت همىآرند، و دین انبیا و رسل از آدم تا محمد صلوات اللَّه علیهم اجمعین اینست. و پیغامبران و رسولان امّت خود را باین دعوت کردند چنان که ربّ العالمین گفت: شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً الایة. و این دین سخت ظاهر است و مکشوف بر اهل سعادت و سخت پوشیده بر اهل شقاوت، و حقّ جلّ جلاله بصر دینشناس جز باهل سعادت ندهد و جز اهل بصر دین نشناسند، لقول النّبی (ص) «کیف انتم اذا کنتم من دینکم فى مثل القمر لیلة البدر لا یبصره منکم الّا البصیر».
و روى انّه قال (ص): «جئتکم بها بیضاء نقیّة لیلها کنهارها و من یعش منکم فسیرى اختلافا کثیرا علیکم بسنّتى و سنّة الخلفاء الرّاشدین المهدیین من بعدى عضّوا علیها بالنّواجذ»
و مجموع این دین بنا بر دو چیز است: بر استماع و بر اتّباع، استماع آنست که وحى و تنزیل از مصطفى بجان و دل قبول کند و بر متابعت وى راست رود، و ذلک قوله تعالى: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ.
وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً، بر لسان اهل معرفت و ذوق ارباب مواجید این علم فهم است، و علم فهم علم حقیقت است. جنید را پرسیدند که علم حقیقت چیست؟ گفت: آن علمى است لدنّى ربانى صفت بشده حقیقت بمانده. حال عارف همین است: صفت بشده و حقیقت بمانده. عامّه خلق بر مقامیند که ایشان را صفت پیدا شده و حقیقت ازیشان روى بپوشیده، باز اهل خصوص را صفات نیست گشته و حقیقت بمانده، نیکو سخنى که آن جوانمرد گفته در شعر
نیست عشق لا یزالى را در آن دل هیچ کار
کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار
اوّل علم حقیقت است و برتر از آن عین حقیقت و وراء آن حقّ حقیقت: علم حقیقت معرفت است، عین حقیقت وجود است، حقّ حقیقت فناست. علم الحقیقة ما انت له عند الحق، عین الحقیقة ما انت به من الحقّ، حقّ الحقیقة اضمحلالک فى الحقّ.
معرفت شناخت است و وجود یافت است و از شناخت تا بیافت هزار وادى بیش است.
جنید گفت: این طایفه از مولى بشناخت فرو نمىآیند که یافت مىجویند اى مسکین ترا یافت او چون بود که در شناخت عاجزى. و هم از جنید پرسیدند که یافت او چون بود؟ جواب نداد، و از مقام برخاست، یعنى که این جواب بدل دهند نه بزبان، او که دارد خود داند.
پیر طریقت گفت: از یافت اللَّه نور ایمان آید نه بنور ایمان یافت اللَّه آید.
حلاج گفت او که بنور ایمان اللَّه را جوید همچنانست که بنور ستاره خورشید را جوید.
او جلّ جلاله بقدر خود قائم است و در عزّ خود قیّوم، بعزّ خود بعید بلطف خود قریب، عزّ کبریاؤه و عظم شأنه و جلّت احدیّته و تقدّست صمدیّته.
وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ الآیة... وهب منبه گفت سلیمان (ع) با مملکت خویش بر مرکب باد همىرفت، مردى حرّاث بکشاورزى مشغول برنگرست و آن مملکت دید بدان عظیمى و بزرگوارى تعجب همىکرد و میگفت: لقد اوتى آل داود ملکا عظیما. باد آن سخن بگوش سلیمان رسانید، سلیمان فرود آمد و با آن مرد گفت: من سخن تو شنیدم و بدان آمدم تا آن اندیشه از دل تو بیرون کنم، لتسبیحة واحدة یقبلها اللَّه عزّ و جلّ خیر ممّا اوتى آل داود: یک تسبیح که اللَّه تعالى بپذیرد از مرد مؤمن بهست از ملک و مملکت که آل داود را دادهاند. آن مرد گفت: اذهب اللَّه همّک کما اذهبت همّى. و بر عکس این حکایت کنند که: سلیمان صلوات اللَّه علیه وقتى فرو نگرست مردى را دید به بیل کار میکرد و هیچ در مملکت سلیمان نگاه نمى کرد و دیدار چشم خود با نظاره ایشان نمىداد. سلیمان گفت اینت عجب هیچ کس نبود که ما بدو برگذشتیم که نه بنظاره ما مشغول گشت و در مملکت ما تعجّب کرد مگر این مرد یا سخت زیرک است و دانا و عارف یا سخت نادان و جاهل. پس باد را فرمود تا مملکت بداشت و بیستاد، سلیمان فرو آمد و قصد آن مرد کرد، گفت: اى جوانمرد عالمیان را شکوه ما در دل است و از سیاست ما ترسند وانگه که مملکت ما بینند تعجّب کنند. تو هیچ بما ننگرى و تعجّب نمىکنى این مانند استخفافى است که تو همى کنى. آن مرد گفت: یا نبىّ اللَّه حاشا و کلّا که در کار مملکت تو در دل کسى استخفافى گذر کند، لکن اى سلیمان من در نظاره جلال حقّ و آثار قدرت او چنان مستغرق گشتهام که پرواى نظاره دیگران ندارم. یا سلیمان عمر من این یک نفس است که مىگذرد اگر بنظاره خلق ضایع کنم آن گه عمر من بر من تاوان بود. سلیمان گفت اکنون بارى حاجتى از من بخواه اگر هیچ حاجت در دل دارى. گفت بلى حاجت دارم و دیرست تا درین آرزویم، مرا از دوزخ آزاد کن و بر من رحمت کن و هول مرگ بر من آسان کن. سلیمان گفت این نه کار منست و نه کار آفریدگان. گفت پس تو همچون من عاجزى و از عاجز حاجت خواستن چه روى بود. سلیمان بدانست که مرد بیدار است و هشیار، گفت: اکنون مرا پندى ده گفت: یا سلیمان در ولایت وقتى منگر، در عاقبت نگر، چه راحت باشد در نعمتى که سطوت عزرائیل و هول مرگ سرانجام آن باشد. یا سلیمان چشم نگاهدار تا نبینى، که هر چه چشم نهبیند دل نخواهد.
باطل مشنو که باطل نور دل ببرد.
حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ سلیمان (ع) چون بوادى نمل رسید و باد سخن مورچه از مسافت سه میل بگوش وى رسانید که: یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ سلیمان را خوش آمد سخن آن ملک موران و حسن سیاست وى بر رعیّت خویش و شفقت بردن بر ایشان. آن گه گفت: بیارید این ملک موران را، بیاوردند.
او را دید بر لباس سیاه مانند زاهدان کمر بسته بسان چاکران. سلیمان گفت: آن سخن از کجا گفتى؟ که: لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ حطم ما بشما کجا رسیدى؟
شما در صحرا و ما در هوا و نیز دانستهاى که من پیغامبرم با عصمت نبوت عدل فرونگذارم و بر ضعفا و غیر ایشان ظلم نکنم و لشکریان را نگذارم که شما را بکوبند.
آن ملک موران جواب داد که: من خود عدل تو دانستهام و شناخته و عذر تو انگیخته که گفتم: وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ. امّا آنچه میگویى که حطم ما بشما چون رسد و شما در صحرا و ما در هوا بدانکه من بدان سخن حطم دل میخواستم. ترسیدم که ایشان نعمت و مملکت تو بینند و آرزوى دنیا و نعمت دنیا خواهند و از سر وقت و زهد خویش بیفتند و درویش را آن نیکوتر بود که جاه و منزل اغنیا نبیند و یقرب من هذا قوله تعالى: وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ، و کذلک
قول النّبی (ص): «ایّاکم و الضّیعة فترغبوا فى الدّنیا».
آن گه سلیمان گفت: ترا لشکر چندست؟ گفتا من ملک ایشانم و چهل هزار سرهنگ دارم و زیردست هر سرهنگى چهل هزار عریف هر عریفى را هزار مور. گفت: چرا بیرون نیارى ایشان را و بر روى زمین نروید؟ گفت یا سلیمان ما را مملکت روى زمین میدادند امّا نخواستیم و زیر زمین اختیار کردیم تا بجز اللَّه کسى حال ما نداند. آن گه گفت: یا سلیمان از عطاها که اللَّه ترا داده یکى بگوى. گفت باد مرکب ما ساخته، «غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ». گفت یا سلیمان دانى که این چه معنى دارد یعنى که هر چه ترا دادم ازین مملکت دنیا همچون با دست: درآید و نپاید و برود. این آن مثل است که گفتهاند: قد ینبّه الکبیر على لسان الصغیر.
و روى انّه قال (ص): «جئتکم بها بیضاء نقیّة لیلها کنهارها و من یعش منکم فسیرى اختلافا کثیرا علیکم بسنّتى و سنّة الخلفاء الرّاشدین المهدیین من بعدى عضّوا علیها بالنّواجذ»
و مجموع این دین بنا بر دو چیز است: بر استماع و بر اتّباع، استماع آنست که وحى و تنزیل از مصطفى بجان و دل قبول کند و بر متابعت وى راست رود، و ذلک قوله تعالى: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ.
وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً، بر لسان اهل معرفت و ذوق ارباب مواجید این علم فهم است، و علم فهم علم حقیقت است. جنید را پرسیدند که علم حقیقت چیست؟ گفت: آن علمى است لدنّى ربانى صفت بشده حقیقت بمانده. حال عارف همین است: صفت بشده و حقیقت بمانده. عامّه خلق بر مقامیند که ایشان را صفت پیدا شده و حقیقت ازیشان روى بپوشیده، باز اهل خصوص را صفات نیست گشته و حقیقت بمانده، نیکو سخنى که آن جوانمرد گفته در شعر
نیست عشق لا یزالى را در آن دل هیچ کار
کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار
اوّل علم حقیقت است و برتر از آن عین حقیقت و وراء آن حقّ حقیقت: علم حقیقت معرفت است، عین حقیقت وجود است، حقّ حقیقت فناست. علم الحقیقة ما انت له عند الحق، عین الحقیقة ما انت به من الحقّ، حقّ الحقیقة اضمحلالک فى الحقّ.
معرفت شناخت است و وجود یافت است و از شناخت تا بیافت هزار وادى بیش است.
جنید گفت: این طایفه از مولى بشناخت فرو نمىآیند که یافت مىجویند اى مسکین ترا یافت او چون بود که در شناخت عاجزى. و هم از جنید پرسیدند که یافت او چون بود؟ جواب نداد، و از مقام برخاست، یعنى که این جواب بدل دهند نه بزبان، او که دارد خود داند.
پیر طریقت گفت: از یافت اللَّه نور ایمان آید نه بنور ایمان یافت اللَّه آید.
حلاج گفت او که بنور ایمان اللَّه را جوید همچنانست که بنور ستاره خورشید را جوید.
او جلّ جلاله بقدر خود قائم است و در عزّ خود قیّوم، بعزّ خود بعید بلطف خود قریب، عزّ کبریاؤه و عظم شأنه و جلّت احدیّته و تقدّست صمدیّته.
وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ الآیة... وهب منبه گفت سلیمان (ع) با مملکت خویش بر مرکب باد همىرفت، مردى حرّاث بکشاورزى مشغول برنگرست و آن مملکت دید بدان عظیمى و بزرگوارى تعجب همىکرد و میگفت: لقد اوتى آل داود ملکا عظیما. باد آن سخن بگوش سلیمان رسانید، سلیمان فرود آمد و با آن مرد گفت: من سخن تو شنیدم و بدان آمدم تا آن اندیشه از دل تو بیرون کنم، لتسبیحة واحدة یقبلها اللَّه عزّ و جلّ خیر ممّا اوتى آل داود: یک تسبیح که اللَّه تعالى بپذیرد از مرد مؤمن بهست از ملک و مملکت که آل داود را دادهاند. آن مرد گفت: اذهب اللَّه همّک کما اذهبت همّى. و بر عکس این حکایت کنند که: سلیمان صلوات اللَّه علیه وقتى فرو نگرست مردى را دید به بیل کار میکرد و هیچ در مملکت سلیمان نگاه نمى کرد و دیدار چشم خود با نظاره ایشان نمىداد. سلیمان گفت اینت عجب هیچ کس نبود که ما بدو برگذشتیم که نه بنظاره ما مشغول گشت و در مملکت ما تعجّب کرد مگر این مرد یا سخت زیرک است و دانا و عارف یا سخت نادان و جاهل. پس باد را فرمود تا مملکت بداشت و بیستاد، سلیمان فرو آمد و قصد آن مرد کرد، گفت: اى جوانمرد عالمیان را شکوه ما در دل است و از سیاست ما ترسند وانگه که مملکت ما بینند تعجّب کنند. تو هیچ بما ننگرى و تعجّب نمىکنى این مانند استخفافى است که تو همى کنى. آن مرد گفت: یا نبىّ اللَّه حاشا و کلّا که در کار مملکت تو در دل کسى استخفافى گذر کند، لکن اى سلیمان من در نظاره جلال حقّ و آثار قدرت او چنان مستغرق گشتهام که پرواى نظاره دیگران ندارم. یا سلیمان عمر من این یک نفس است که مىگذرد اگر بنظاره خلق ضایع کنم آن گه عمر من بر من تاوان بود. سلیمان گفت اکنون بارى حاجتى از من بخواه اگر هیچ حاجت در دل دارى. گفت بلى حاجت دارم و دیرست تا درین آرزویم، مرا از دوزخ آزاد کن و بر من رحمت کن و هول مرگ بر من آسان کن. سلیمان گفت این نه کار منست و نه کار آفریدگان. گفت پس تو همچون من عاجزى و از عاجز حاجت خواستن چه روى بود. سلیمان بدانست که مرد بیدار است و هشیار، گفت: اکنون مرا پندى ده گفت: یا سلیمان در ولایت وقتى منگر، در عاقبت نگر، چه راحت باشد در نعمتى که سطوت عزرائیل و هول مرگ سرانجام آن باشد. یا سلیمان چشم نگاهدار تا نبینى، که هر چه چشم نهبیند دل نخواهد.
باطل مشنو که باطل نور دل ببرد.
حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ سلیمان (ع) چون بوادى نمل رسید و باد سخن مورچه از مسافت سه میل بگوش وى رسانید که: یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ سلیمان را خوش آمد سخن آن ملک موران و حسن سیاست وى بر رعیّت خویش و شفقت بردن بر ایشان. آن گه گفت: بیارید این ملک موران را، بیاوردند.
او را دید بر لباس سیاه مانند زاهدان کمر بسته بسان چاکران. سلیمان گفت: آن سخن از کجا گفتى؟ که: لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ حطم ما بشما کجا رسیدى؟
شما در صحرا و ما در هوا و نیز دانستهاى که من پیغامبرم با عصمت نبوت عدل فرونگذارم و بر ضعفا و غیر ایشان ظلم نکنم و لشکریان را نگذارم که شما را بکوبند.
آن ملک موران جواب داد که: من خود عدل تو دانستهام و شناخته و عذر تو انگیخته که گفتم: وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ. امّا آنچه میگویى که حطم ما بشما چون رسد و شما در صحرا و ما در هوا بدانکه من بدان سخن حطم دل میخواستم. ترسیدم که ایشان نعمت و مملکت تو بینند و آرزوى دنیا و نعمت دنیا خواهند و از سر وقت و زهد خویش بیفتند و درویش را آن نیکوتر بود که جاه و منزل اغنیا نبیند و یقرب من هذا قوله تعالى: وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ، و کذلک
قول النّبی (ص): «ایّاکم و الضّیعة فترغبوا فى الدّنیا».
آن گه سلیمان گفت: ترا لشکر چندست؟ گفتا من ملک ایشانم و چهل هزار سرهنگ دارم و زیردست هر سرهنگى چهل هزار عریف هر عریفى را هزار مور. گفت: چرا بیرون نیارى ایشان را و بر روى زمین نروید؟ گفت یا سلیمان ما را مملکت روى زمین میدادند امّا نخواستیم و زیر زمین اختیار کردیم تا بجز اللَّه کسى حال ما نداند. آن گه گفت: یا سلیمان از عطاها که اللَّه ترا داده یکى بگوى. گفت باد مرکب ما ساخته، «غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ». گفت یا سلیمان دانى که این چه معنى دارد یعنى که هر چه ترا دادم ازین مملکت دنیا همچون با دست: درآید و نپاید و برود. این آن مثل است که گفتهاند: قد ینبّه الکبیر على لسان الصغیر.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ مرغ را باز جست و فَقالَ ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ گفت چیست مرا که هدهد را نمىبینم أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبِینَ (۲۰) یا از نادیدگان شد.
لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً حقّا که او را عذاب کنم عذابى سخت أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ یا گلوى او ببرم أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطانٍ مُبِینٍ (۲۱) یا عذرى آرد بمن آشکارا و حجّتى روشن.
فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ غایب ماند و درنگ کرد نه دیر فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ گفت چیزى بدانستم و دیدم و بآن رسیدم که تو بآن نرسیدى وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ و آوردم بتو از سبا بِنَبَإٍ یَقِینٍ (۲۲) خبرى بىگمان.
إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ من زنى یافتم آنجا که ایشان را پادشاهى میکرد وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ و او را هر چیزى که در پادشاهى در باید داده بودند وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ (۲۳) و او را تختى است بزرگوار.
وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ او را و قوم او را آفتاب پرستان یافتم که سجود میکردند آفتاب را فرود از اللَّه وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ و برآراست شیطان بر ایشان کردهاى بد ایشان فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ تا برگردانید ایشان را از راه فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ (۲۴) تا ایشان راه نمىبرند فراراستى.
أَلَّا یَسْجُدُوا لِلَّهِ چرا سجود نه اللَّه را کنند: الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ آن خدایى که نهان مىبیرون آرد فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ در آسمانها و زمینها و یعلم ما یخفون و ما یعلنون (۲۵) و میداند آنچه مىپوشند و آشکارا میکنند.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ اوست که نیست خدا جز او رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ (۲۶) خداوند آن عرش بزرگوار.
قالَ سَنَنْظُرُ سلیمان گفت آرى بنگریم أَ صَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ (۲۷) تا راست گفتى یا از دروغزنانى.
اذْهَبْ بِکِتابِی هذا ببر این نامه فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ و با ایشان او کن ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ و آن گه بازگرد از ایشان فَانْظُرْ ما ذا یَرْجِعُونَ (۲۸) و نگر تا بچه پاسخ دهند.
قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ. گفت که اى مهینان إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ (۲۹) بمن او کندند نامهاى نیکو.
إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ آن از سلیمان است وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ (۳۰) و نوشته اینست که بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.
أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ بر من گردن مکشید و از اندازه برمگذرید وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ (۳۱) و بمن آیید گردن نهادگان.
قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ بلقیس گفت اى مهینان قوم: أَفْتُونِی فِی أَمْرِی پاسخ دهید مرا درین کار من ما کُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً من هرگز کارى را نینداختم و نبریدم و بسر نبردم حَتَّى تَشْهَدُونِ (۳۲) تا آن گه که شما پیش من آئید.
قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ گفتند ما خداوندان قوّت و انبوهىایم وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِیدٍ و خداوندان زور سخت و سلاح وَ الْأَمْرُ إِلَیْکِ و کار و فرمان بتوست فَانْظُرِی ما ذا تَأْمُرِینَ (۳۳) بنگر تا چه فرمایى.
قالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها گفت پادشاهان که در شهرى روند بگرفتن و بزور تباه کنند آن را وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً و عزیزان آن را خوار کنند وَ کَذلِکَ یَفْعَلُونَ (۳۴) و هم چنان کنند
وَ إِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِمْ بِهَدِیَّةٍ و من بایشان هدیّهاى فرستم فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ (۳۵) نگرم تا فرستادگان چه پاسخ آرند.
فَلَمَّا جاءَ سُلَیْمانَ چون رسول بسلیمان آمد قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ سلیمان گفت مرا هدیه فرا سخن مىپیوندید و مزد از دنیا مىفرستید؟ فَما آتانِیَ اللَّهُ خَیْرٌ مِمَّا آتاکُمْ آنچه اللَّه مرا داد به از آن که شما را داد بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ (۳۶) نه که شما آنید که به چنان که مرا فرستادید شادى برید.
ارْجِعْ إِلَیْهِمْ بازگرد بایشان فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ حقّا و حقّا که بایشان سپاهى آریم لا قِبَلَ لَهُمْ بِها که بآن بر نیایند و طاقت آن ندارند وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً و ایشان را بیرون آریم از آن زمین خوار وَ هُمْ صاغِرُونَ (۳۷) و ایشان را کم آورده و بىآب.
لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً حقّا که او را عذاب کنم عذابى سخت أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ یا گلوى او ببرم أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطانٍ مُبِینٍ (۲۱) یا عذرى آرد بمن آشکارا و حجّتى روشن.
فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ غایب ماند و درنگ کرد نه دیر فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ گفت چیزى بدانستم و دیدم و بآن رسیدم که تو بآن نرسیدى وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ و آوردم بتو از سبا بِنَبَإٍ یَقِینٍ (۲۲) خبرى بىگمان.
إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ من زنى یافتم آنجا که ایشان را پادشاهى میکرد وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ و او را هر چیزى که در پادشاهى در باید داده بودند وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ (۲۳) و او را تختى است بزرگوار.
وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ او را و قوم او را آفتاب پرستان یافتم که سجود میکردند آفتاب را فرود از اللَّه وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ و برآراست شیطان بر ایشان کردهاى بد ایشان فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ تا برگردانید ایشان را از راه فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ (۲۴) تا ایشان راه نمىبرند فراراستى.
أَلَّا یَسْجُدُوا لِلَّهِ چرا سجود نه اللَّه را کنند: الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ آن خدایى که نهان مىبیرون آرد فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ در آسمانها و زمینها و یعلم ما یخفون و ما یعلنون (۲۵) و میداند آنچه مىپوشند و آشکارا میکنند.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ اوست که نیست خدا جز او رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ (۲۶) خداوند آن عرش بزرگوار.
قالَ سَنَنْظُرُ سلیمان گفت آرى بنگریم أَ صَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ (۲۷) تا راست گفتى یا از دروغزنانى.
اذْهَبْ بِکِتابِی هذا ببر این نامه فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ و با ایشان او کن ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ و آن گه بازگرد از ایشان فَانْظُرْ ما ذا یَرْجِعُونَ (۲۸) و نگر تا بچه پاسخ دهند.
قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ. گفت که اى مهینان إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ (۲۹) بمن او کندند نامهاى نیکو.
إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ آن از سلیمان است وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ (۳۰) و نوشته اینست که بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.
أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ بر من گردن مکشید و از اندازه برمگذرید وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ (۳۱) و بمن آیید گردن نهادگان.
قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ بلقیس گفت اى مهینان قوم: أَفْتُونِی فِی أَمْرِی پاسخ دهید مرا درین کار من ما کُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً من هرگز کارى را نینداختم و نبریدم و بسر نبردم حَتَّى تَشْهَدُونِ (۳۲) تا آن گه که شما پیش من آئید.
قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ گفتند ما خداوندان قوّت و انبوهىایم وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِیدٍ و خداوندان زور سخت و سلاح وَ الْأَمْرُ إِلَیْکِ و کار و فرمان بتوست فَانْظُرِی ما ذا تَأْمُرِینَ (۳۳) بنگر تا چه فرمایى.
قالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها گفت پادشاهان که در شهرى روند بگرفتن و بزور تباه کنند آن را وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً و عزیزان آن را خوار کنند وَ کَذلِکَ یَفْعَلُونَ (۳۴) و هم چنان کنند
وَ إِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِمْ بِهَدِیَّةٍ و من بایشان هدیّهاى فرستم فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ (۳۵) نگرم تا فرستادگان چه پاسخ آرند.
فَلَمَّا جاءَ سُلَیْمانَ چون رسول بسلیمان آمد قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ سلیمان گفت مرا هدیه فرا سخن مىپیوندید و مزد از دنیا مىفرستید؟ فَما آتانِیَ اللَّهُ خَیْرٌ مِمَّا آتاکُمْ آنچه اللَّه مرا داد به از آن که شما را داد بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ (۳۶) نه که شما آنید که به چنان که مرا فرستادید شادى برید.
ارْجِعْ إِلَیْهِمْ بازگرد بایشان فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ حقّا و حقّا که بایشان سپاهى آریم لا قِبَلَ لَهُمْ بِها که بآن بر نیایند و طاقت آن ندارند وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً و ایشان را بیرون آریم از آن زمین خوار وَ هُمْ صاغِرُونَ (۳۷) و ایشان را کم آورده و بىآب.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله: وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقالَ ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ دلّت هذه الایة على تیقّظ سلیمان فى مملکته و حسن قیامه و تکفله بامور امّته و رعیّته حیث لم یخف علیه غیبة طیر هو اصغر الطیور من حضوره ساعة واحدة. تنبیهى عظیم است این آیت مر ملوک جهان را بتیمار داشت رعیّت و شفقت بردن بر ایشان و باز جستن ضعیفان و رعایت مصالح ایشان: عمر خطاب همه شبها بسان عسس طواف کردى در کویهاى مدینه اگر خللى دیدى تدارک کردى و ضعیفان را نیک باز جستى و مراعات کردى. طلحة بن عبید اللَّه گوید در شب تاریک عمر را دیدم که از مدینه بیرون میشد دیگر روز برخاستم بآن جانب رفتم او را از شب دیده بودم و بآن خرابهاى که عمر را دیده بودم درشدم پیر زنى را دیدم زمنه نابینا، چون پارهاى گوشت افتاده. گفتم: یا عجوز امیر المؤمنین دوش بتعهّد تو مىآمد یا جایى دیگر مىشد؟ گفت کدام امیر المؤمنین؟ گفتم: عمر خطاب.
آن پیر زن بگریست و بانگ برآورد و گفت: من این خجالت کجا برم که دویست روز است تا هر شبى کسى آید و مرا طعام دهد و آب دهد و جامه من بشوید و تا روز اینجا بایستد و مرا حراست کند تا چیزى مرا تباه نکند، گاه قرآن خواند و گاه گرید من مىپنداشتم که از خویشان من یا از همسایگان من کسى است، خود ندانستم که امیر المؤمنین است. طلحه چون این بشنید دست بر روى خود میزد و با خود میگفت یا طلحه تتبّع کار عمر میکنى و گرد اسرار عمر میگردى. شرمت باد.
لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ فیه دلیل على انّ العقوبة على قدر الجرم و لا عبرة بصغر الجثة و عظمها.
آوردهاند که چون هدهد باز آمد و عذر خویش بگفت که: أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ، سلیمان گفت: سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ. آرى بنگریم تا این عذر که مىآرى راست است یا دروغ، اگر دروغ است ترا عذابى سخت کنم. جبرئیل امین آمد آن ساعت از درگاه عزّت که: یا سلیمان مران مرغک ضعیف را تهدید میکنى که باش تا در کار تو بنگرم که راست مىگویى یا دروغ؟ یا سلیمان از مرغى ضعیف بعذرى ضعیف چرا بسنده نکنى و بدرخواست صدق از وى چه تهدید کنى؟ چرا از ما نیاموزى معاملت با بندگان؟ آن کافر بینى که در دریا نشیند در کشتى و باد کژ برآید و آن کشتى در تلاطم امواج افتد؟ کافران از غرق بترسند بت را بیندازند و بزبان عذر دروغ آرد، چون از دریا بیرون آید و از غرق خلاص یابد دیگر باره بت پرستد و بکفر خویش باز گردد. من بدروغ وى ننگرم و آن عذر دروغ وى بپذیرم و از غرق نجات دهم. یا عجب از کافر دروغزن، عذر دروغ مىپذیرم و بدروغ و خیانت او ننگرم، چگویى مرد مسلمان که عذر آرد بگناه خویش از سر صدق و ایمان خویش چون که عذرش نپذیرم. لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً گفتهاند که هدهد چون باز آمد ترسان و لرزان فرا پیش سلیمان شد، پر و بال از هم باز کرده و در زمین همى کشید بتواضع سلیمان سر وى بخود کشید گفت: این کنت لاعذّبنک عَذاباً شَدِیداً. هدهد گفت یا نبى اللَّه اذکر وقوفک بین یدى اللَّه عزّ و جل، یاد کن آن ساعت که در عرصات قیامت در آن انجمن کبرى ترا بحضرت اللَّه برند و از تو سؤال کنند. آن سخن بر سلیمان تأثیر کرد و سخن با لطف گردانید گفتهاند که با هدهد گفت: چگویى که پر و بالت بکنم و ترا بآفتاب گرم افکنم. هدهد گفت دانم که نکنى که این کار صیادانست نه پیغامبران. سلیمان گفت: گلوت ببرّم. گفت دانم که نکنى، که این کار قصّابان است نه پیغامبران. گفت ترا با ناجنس در قفس کنم. گفت. این هم نکنى که این کار ناجوانمردانه است و پیغامبران ناجوانمرد نباشند. سلیمان گفت: اکنون تو بگوى که با تو چکنم؟ گفت: عفو کنى و در گذارى و دانم که کنى، که عفو کار پیغامبران و کریمان است و این موافق آن خبر است که: فرداى قیامت ربّ العزّة با قومى عاصیان موحّدان گوید: چه عذاب کنم شما را بآن جفاها و معصیتها که کردید در دنیا؟ ایشان گویند: بار خدایا عفو کنى و در گذارى که کرم تو سزاى آن هست. امّا در طریق جوانمردان و سالکان راه حقیقت عذاب شدید آنست که حلاوت خدمت از بنده باز گیرد تا در خدمت الم و مشقّت بوى رسد. هر آن کس که بمعبود خود معرفت دارد خدمت و عبادت از میان جان کند و از حلاوت خدمت الم و مشقّت نیابد.
آن عزیزى در پیش درویشى صادق شد و آن درویش بیمار بود خواست که او را در آن بیمارى تنبیهى کند گفت: لیس بصادق فى حبّه من لم یصبر على بلائه. در محبت صادق نیست آن کس که در بلاى وى صابر نیست. درویش صادق سر بر آورد و گفت: غلط کردى لیس بصادق فى حبّه من لم یتلذّذ ببلائه. در محبت صادق نیست آن کس کش با بلاء او خوش نیست قالوا و من العذاب الشدید ان یقطع عنه حسن التولّى لشأنه فیوکل الى حوله و نفسه.
و من ذلک ان یمتحن بالحرص فى الطلب ثم یحال بینه و بین مقصوده و مطلوبه. و من ذلک توهّم الحدثان و حسبانه من الخلق. و من ذلک الحاجة الى الاخسّة من الناس. و من ذلک ذلّ السؤال مع الغفلة عن شهود التقدیر. و من ذلک ضعف الیقین و قلّة الصبر.
إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ هدهد چون باز آمد و حدیث بلقیس با سلیمان گفت و آن مملکت آراسته و هر چه ملوک را در باید ساخته و پرداخته از خیل و حشم و عدّت و عدد و سیاست و هیبت و حشمت و مال و نعیم و عرش عظیم، سلیمان ان همه بشنید و هیچ در وى اثر نکرد و طمع در آن نبست باز چون حدیث دین کرد که: وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ، سلیمان از جا برخاست و متغیّر گشت و از بهر دین اسلام و تعصّب ملّت حنیفى در خشم شد، گفت کاغذ و دوات بیارید تا نامه نویسم و او را بدین اسلام دعوت کنم، نامه نوشت که: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. بلقیس چون آن نامه بخواند گفت: کتاب کریم لانّه مصدّر بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، بزرگوار نامه و کریم نامهاى که ابتداء آن بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ است، دل را انس و جان را پیغامست، از دوست یادگار و بر جان عاشقان سلام است دل را فتح و جان را فتوح است، اول شاهد بر مشاهده روح است، معرفت را راه و حقیقت را درگاه است، خائف را امان و راجى را ضمان است، طالب را شرف و عارف را خلف است.
نام تو شنید بنده دل داد بتو
چون دید رخ تو جان فرستاد بتو
اجماع است که این آیت تسمیت از قرآن است.
قال اللَّه تعالى: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ این کلمات هم نظم آیتى است و هم بعضى از آیتى است و هم بعضى از او آیتى: امّا بعضى از آیتى اینست که در قصّه سلیمان گفت: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، و کذلک قوله: بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها و بعضى ازو آیتى است و ذلک قوله فى سورة الفاتحة: الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. و بر سر سورتها نظم آیتى است: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. و این آیت بخلاف دیگر آیاتست از آنکه آیات قرآن هر آیتى یک بار وحى آمده است و این آیت صد و چهارده بار وحى آمده، هر حرفى از این آیت ظرفى است شراب رحیق را، و هر کلمه صدفى است درّ تحقیق را، هر نقطهاى ازو کوکبیست آسمان هدایت را و نجم رجمىست مر اصحاب غوایت را، یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً.
آن پیر زن بگریست و بانگ برآورد و گفت: من این خجالت کجا برم که دویست روز است تا هر شبى کسى آید و مرا طعام دهد و آب دهد و جامه من بشوید و تا روز اینجا بایستد و مرا حراست کند تا چیزى مرا تباه نکند، گاه قرآن خواند و گاه گرید من مىپنداشتم که از خویشان من یا از همسایگان من کسى است، خود ندانستم که امیر المؤمنین است. طلحه چون این بشنید دست بر روى خود میزد و با خود میگفت یا طلحه تتبّع کار عمر میکنى و گرد اسرار عمر میگردى. شرمت باد.
لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ فیه دلیل على انّ العقوبة على قدر الجرم و لا عبرة بصغر الجثة و عظمها.
آوردهاند که چون هدهد باز آمد و عذر خویش بگفت که: أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ، سلیمان گفت: سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ. آرى بنگریم تا این عذر که مىآرى راست است یا دروغ، اگر دروغ است ترا عذابى سخت کنم. جبرئیل امین آمد آن ساعت از درگاه عزّت که: یا سلیمان مران مرغک ضعیف را تهدید میکنى که باش تا در کار تو بنگرم که راست مىگویى یا دروغ؟ یا سلیمان از مرغى ضعیف بعذرى ضعیف چرا بسنده نکنى و بدرخواست صدق از وى چه تهدید کنى؟ چرا از ما نیاموزى معاملت با بندگان؟ آن کافر بینى که در دریا نشیند در کشتى و باد کژ برآید و آن کشتى در تلاطم امواج افتد؟ کافران از غرق بترسند بت را بیندازند و بزبان عذر دروغ آرد، چون از دریا بیرون آید و از غرق خلاص یابد دیگر باره بت پرستد و بکفر خویش باز گردد. من بدروغ وى ننگرم و آن عذر دروغ وى بپذیرم و از غرق نجات دهم. یا عجب از کافر دروغزن، عذر دروغ مىپذیرم و بدروغ و خیانت او ننگرم، چگویى مرد مسلمان که عذر آرد بگناه خویش از سر صدق و ایمان خویش چون که عذرش نپذیرم. لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً گفتهاند که هدهد چون باز آمد ترسان و لرزان فرا پیش سلیمان شد، پر و بال از هم باز کرده و در زمین همى کشید بتواضع سلیمان سر وى بخود کشید گفت: این کنت لاعذّبنک عَذاباً شَدِیداً. هدهد گفت یا نبى اللَّه اذکر وقوفک بین یدى اللَّه عزّ و جل، یاد کن آن ساعت که در عرصات قیامت در آن انجمن کبرى ترا بحضرت اللَّه برند و از تو سؤال کنند. آن سخن بر سلیمان تأثیر کرد و سخن با لطف گردانید گفتهاند که با هدهد گفت: چگویى که پر و بالت بکنم و ترا بآفتاب گرم افکنم. هدهد گفت دانم که نکنى که این کار صیادانست نه پیغامبران. سلیمان گفت: گلوت ببرّم. گفت دانم که نکنى، که این کار قصّابان است نه پیغامبران. گفت ترا با ناجنس در قفس کنم. گفت. این هم نکنى که این کار ناجوانمردانه است و پیغامبران ناجوانمرد نباشند. سلیمان گفت: اکنون تو بگوى که با تو چکنم؟ گفت: عفو کنى و در گذارى و دانم که کنى، که عفو کار پیغامبران و کریمان است و این موافق آن خبر است که: فرداى قیامت ربّ العزّة با قومى عاصیان موحّدان گوید: چه عذاب کنم شما را بآن جفاها و معصیتها که کردید در دنیا؟ ایشان گویند: بار خدایا عفو کنى و در گذارى که کرم تو سزاى آن هست. امّا در طریق جوانمردان و سالکان راه حقیقت عذاب شدید آنست که حلاوت خدمت از بنده باز گیرد تا در خدمت الم و مشقّت بوى رسد. هر آن کس که بمعبود خود معرفت دارد خدمت و عبادت از میان جان کند و از حلاوت خدمت الم و مشقّت نیابد.
آن عزیزى در پیش درویشى صادق شد و آن درویش بیمار بود خواست که او را در آن بیمارى تنبیهى کند گفت: لیس بصادق فى حبّه من لم یصبر على بلائه. در محبت صادق نیست آن کس که در بلاى وى صابر نیست. درویش صادق سر بر آورد و گفت: غلط کردى لیس بصادق فى حبّه من لم یتلذّذ ببلائه. در محبت صادق نیست آن کس کش با بلاء او خوش نیست قالوا و من العذاب الشدید ان یقطع عنه حسن التولّى لشأنه فیوکل الى حوله و نفسه.
و من ذلک ان یمتحن بالحرص فى الطلب ثم یحال بینه و بین مقصوده و مطلوبه. و من ذلک توهّم الحدثان و حسبانه من الخلق. و من ذلک الحاجة الى الاخسّة من الناس. و من ذلک ذلّ السؤال مع الغفلة عن شهود التقدیر. و من ذلک ضعف الیقین و قلّة الصبر.
إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ هدهد چون باز آمد و حدیث بلقیس با سلیمان گفت و آن مملکت آراسته و هر چه ملوک را در باید ساخته و پرداخته از خیل و حشم و عدّت و عدد و سیاست و هیبت و حشمت و مال و نعیم و عرش عظیم، سلیمان ان همه بشنید و هیچ در وى اثر نکرد و طمع در آن نبست باز چون حدیث دین کرد که: وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ، سلیمان از جا برخاست و متغیّر گشت و از بهر دین اسلام و تعصّب ملّت حنیفى در خشم شد، گفت کاغذ و دوات بیارید تا نامه نویسم و او را بدین اسلام دعوت کنم، نامه نوشت که: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. بلقیس چون آن نامه بخواند گفت: کتاب کریم لانّه مصدّر بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، بزرگوار نامه و کریم نامهاى که ابتداء آن بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ است، دل را انس و جان را پیغامست، از دوست یادگار و بر جان عاشقان سلام است دل را فتح و جان را فتوح است، اول شاهد بر مشاهده روح است، معرفت را راه و حقیقت را درگاه است، خائف را امان و راجى را ضمان است، طالب را شرف و عارف را خلف است.
نام تو شنید بنده دل داد بتو
چون دید رخ تو جان فرستاد بتو
اجماع است که این آیت تسمیت از قرآن است.
قال اللَّه تعالى: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ این کلمات هم نظم آیتى است و هم بعضى از آیتى است و هم بعضى از او آیتى: امّا بعضى از آیتى اینست که در قصّه سلیمان گفت: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، و کذلک قوله: بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها و بعضى ازو آیتى است و ذلک قوله فى سورة الفاتحة: الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. و بر سر سورتها نظم آیتى است: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. و این آیت بخلاف دیگر آیاتست از آنکه آیات قرآن هر آیتى یک بار وحى آمده است و این آیت صد و چهارده بار وحى آمده، هر حرفى از این آیت ظرفى است شراب رحیق را، و هر کلمه صدفى است درّ تحقیق را، هر نقطهاى ازو کوکبیست آسمان هدایت را و نجم رجمىست مر اصحاب غوایت را، یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله: قالَ یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها؟ مقاتل گفت چون رسول بلقیس از نزدیک سلیمان بازگشت و آن عجایب و بدایع که در مملکت سلیمان دیده بود باز گفت و حکایت کرد، بلقیس گفت: هذا امر من السّماء، این کارى آسمانى است، ساخته و خواسته ربّانى است و ما را کاویدن با وى روى نیست و در مخالفت و منابذت وى هیچ کس را طاقت نیست و آن ملک وى نه ملک سرسریست که آن جز نبوّت و تأیید الهى نیست. کس فرستاد به سلیمان که: اینک من آمدم با سران و سروران قوم خویش تا در کار تو بنگرم و دین تو بدانم که چیست و مرا بچه مىخوانى؟ آن گه عرش خویش را در آخر هفت اندرون استوار بنهاد و پاسبانان بر آن موکّل کرد و در مملکت خویش نائبى بگماشت که کار ملک میراند و آن سریر ملک نگه میدارد تا کس در آن طمع نکند و آن گه عزم رحیل کرد با دوازده هزار سرهنگ از مهتران قوم خویش با هر سرهنگى عددى فراوان از خیل و حشم. و سلیمان که آنجا بود دانست که بلقیس مىآید و بقصد اسلام و ایمان مىآید که جبرئیل از پیش آمده بود و او را خبر داده و لهذا قال سلیمان: قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ، اى مؤمنین موحّدین.
و گفتهاند میان بلقیس و سلیمان ده روز راه بود، و گفتهاند دو ماهه راه بود. روزى سلیمان بیرون رفته بود از انجا که بود غبارى عظیم دید بمسافت یک فرسنگ و سلیمان مردى مهیب بود، کس بابتداء سخن با وى نیارستى گفت تا نخست وى ابتدا کردى چون آن غبار دید از دور گفت: ما هذا؟ آن چه غبارست؟ گفتند، بلقیس است که مى آید. گفت: و قد نزلت منّا بهذا المکان، و بلقیس چنین بما نزدیک رسید. آن گه سلیمان روى با لشکر خویش کرد گفت: یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها کیست از شما که عرش بلقیس آن ساعت بمن آرد، و این سخن دو معنى را گفت: یکى آن که کره سلیمان ان یستحلّ حریمها بعد اسلامها، روا نداشت که بعد از آمدن بلقیس و اسلام وى دست در حریم وى برد که بعد از اسلام آن وى را حلال نبود ، دیگر معنى: احبّ ان یریها معجزة تدلّها بها على صحة نبوة سلیمان، خواست که آن حال سلیمان را معجزتى بود و دلیلى بر صدق نبوت وى تا بلقیس بداند که آوردن آن سریر از چنان جاى استوار محکم بیک لحظه جز قدرت الهى و معجزت نبوى نیست.
قالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ تقول: عفریت و عفریّة و عفر و عفاریة، و العرب تتبع کل واحدة منها بتابعة تقول: عفریت، نفریت، عفریّة، و عفر نفریّة، عفر، عفاریة نفاریة.
و العفریت عند العرب المارد، الداهیة ، یقال: هو صخر سیّد الجنّ، و کان قبل ذلک متمردا على سلیمان، و اصطخر فارس تنسب الیه. آن عفریت گفت: سید الجن که آن تخت بتو آرم پیش از آن که از مجلس حکم و قضا برخیزى و عادت سلیمان چنان بود که تا به نیمه روز مجلس حکم و فصل قضا بنشستید، و گفتهاند مقام وى آن بود که هر روز بمجلس وعظ و تذکیر بنشستید تا آفتاب بالا گرفتى وَ إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ اى قوى على حمله امین على جواهره، و قیل امین فیما اقول. سلیمان گفت: زودتر از این خواهم.
قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ، اقوال مفسران مختلف است که الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ که بود؟ قومى گفتند جبرئیل بود (ع)، قومى گفتند فریشته دیگر بود، ربّ العزة او را قرین سلیمان کرده بود پیوسته با وى بودى و او را قوّت دادى، قومى گفتند خضر بود (ع)، قومى گفتند مردى بود از حمیر نام او ضبه و مستجاب الدعوة بود و قیل اسمه ملیخا، و قیل اسمه اسطوس، و قیل هو سلیمان (ع) و ذلک انّ رجلا عالما من بنى اسرائیل، آتاه اللَّه علما و فقها، قال أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ، فقال سلیمان: هات. فقال: انت النبى بن النبى و لیس احدکم اوجه عند اللَّه منک و لا اقدر على حاجته فان دعوت اللَّه و طلبت الیه کان عندک. قال صدقت، ففعل ذلک، فجیء بالعرش فى الوقت. و قول معتمد و بیشترین مفسران آنست که آصف بود وزیر سلیمان و دبیر وى. و هو آصف بن برخیا بن شمعون رجل صالح مجاب الدعاء، قال ابن عباس انّ آصف قال لسلیمان حین صلّى و دعا اللَّه عزّ و جلّ: مدّ عینیک حتى ینتهى طرفک. قال فمدّ سلیمان عینیه فنظر نحو الیمن و دعا آصف، فبعث اللَّه سبحانه الملائکة فحملوا السریر من تحت الارض یخدون الارض خدّا حتى انخرقت الارض بالسّریر بین یدى سلیمان (ع).
امّا آنچه گفت: عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ این علم کتاب اسم اللَّه الاعظم است: یا حىّ یا قیوم یا ذا الجلال و الاکرام، و بقول بعضى: یا الهنا و اله الخلق اجمعین الها واحدا لا اله الّا انت، ایتنى بعرشها. و قیل قال آصف بالعبریة: آهیا شراهیا، و هو الاسم الاعظم، و قال الحسن اسم اللَّه الاعظم: یا اللَّه یا رحمان.
قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ ارتداد الطرف ان یرجع الى الناظر من رؤیة شىء کان ینظر الیه.
فَلَمَّا رَآهُ یجوز ان یکون هذا الرّاى سلیمان و یجوز ان یکون آصف فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ راسخا فى الارض ثابتا فیها کانّه فیه بیت او بنى رتقا و هو محمول الیه من مآرب الى الشام فى مقدار ارتداد الطرف. قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی اعطانى بفضله و انّما اعطانى لیمتحننى فیستخرج منى ما اودعه فى من معلومه أ اشکر نعمه على حین اعطانى ما اردت ام اکفر ذلک فلا اشکره علیه، و من شکر اللَّه على نعمه، فانّما یشکر لنفسه لانّ نفع ذلک یعود الیه حیث یستوجب المزید و من کفر فان مضرّة کفره علیه لا على ربّه و اللَّه سبحانه متعال على المضارّ و المنافع غنىّ عن عباده و افعالهم.
و قیل معنى الایة: هذا من فضل ربّى علىّ اذ صیّر فى امّتى من یجرى على یده مثل هذا الامر، ففضل ذلک لى و هو انعام علىّ. و قیل انّ سلیمان تداخله شىء اذ صار غیره من امته اعلم منه و اقدر على بعض الامور فقال ریاضة لنفسه: هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی اى ممّا یملکه یجعله لمن یشاء من عباده فقد جعل هذا الفضل لهذا الذى اوتى علما من الکتاب لیبلونى اشکر أم اکفر.
قوله: قالَ نَکِّرُوا لَها عَرْشَها، التنکیر التغییر الى حال ینکرها صاحبها اذا رآها، و المعنى اظهروه لها لتنکّر موضعه عندى فننظر أ تهتدى بان تعلم انّ هذا لا یقدر علیه الّا اللَّه فتؤمن ام لا تتنبّه لذلک. و قال وهب و محمد بن کعب و غیرهما من اهل الکتاب: خافت الجنّ ان یتزوّجها سلیمان فتفشى الیه اسرار الجنّ فلا ینفکّون من تسخیر سلیمان و ذریته من بعده فارادوا ان یزهدوه فیها فاساؤا الثناء علیها.
و قالوا انّ فى عقلها خبلا و انّ رجلها کحافر الحمار فاراد سلیمان ان یختبر عقلها فقال: نَکِّرُوا لَها عَرْشَها اى غیّروا لها عرشها بتغییر صورته فاجعلوا اعلاه اسفله و مقدّمه مؤخّره. و قیل نزع ما کان علیه من فصوصه و جواهره. و قیل زید فیه و نقص نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِی الى معرفة عرشها فنعرف بذلک عقلها أَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذِینَ لا یَهْتَدُونَ الیه.
فَلَمَّا جاءَتْ بلقیس قِیلَ لها أَ هکَذا عَرْشُکِ قالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ شبّهته به فلم تقرّ بذلک و لم تنکر، فعلم سلیمان کمال عقلها، قال الحسین بن فضل: شبّهوا علیها بقولهم: أَ هکَذا عَرْشُکِ فشبّهت علیهم بقولها: کَأَنَّهُ هُوَ، فاجابتهم على حسب سؤالهم، و لو قالوا لها هذا عرشک لقالت نعم.
قوله: وَ أُوتِینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها... قال المفسرون: هذا من قول سلیمان یقول اعطینا علم التوحید و النبوة من قبل توحیدها وَ کُنَّا مُسْلِمِینَ، قبل اسلامها کأنّه یباریها بقدم دینه و اسلامه اذ بارته بملکها، و قیل هذا من قول بلقیس لمّا رأت عرشها عنه سلیمان قالت: عرفت هذه و اوتینا العلم بصحة نبوّتک بالآیات المتقدّمة من امر الهدهد و الرسل من قبل هذه المعجزة التی رأیتها من احضار العرش وَ کُنَّا مُسْلِمِینَ منقادین، مطیعین لامرک من قبل ان جئناک.
وَ صَدَّها ما کانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ یجوز ان یکون ما فى موضع الرفع فیکون فاعل وَ صَدَّها اى صدّها عبادة الشمس من عبادة اللَّه، و فیه دلالة انّ اشتغال المرء بالشىء یصدّه عن فعل ضدّه. و کانت المرأة تعبد الشمس فکانت عبادتها ایّاها تصدّ عن عبادة اللَّه و یجوز ان یکون ما فى موضع النصب، و المعنى صدّها سلیمان عن عبادة الشمس فلمّا سقط الجار نصب.
لَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ الصرح القصر و منه قوله: یا هامانُ ابْنِ لِی صَرْحاً اى قصرا، و قیل الصّرح عرصة الدّار و کل بناء عال من صخر او زجاج فهو صرح، و «اللجة» الضحضاح من الماء، و «الممرد» المملّس و سمّى الامرد لانّه املس الخدّین، و شجرة مرداء لیس علیها و رق، و ارض مرداء لیس فیها نبات. مفسّران گفتند چون بلقیس عزم رفتن کرد به نزدیک سلیمان جن با یکدیگر گفتند که اللَّه تعالى جن و انس و طیور و وحوش و باد مسخّر سلیمان کرده و این بلقیس ملکه سباست اگر سلیمان او را بزنى کند و از وى غلامى زاید ما هرگز از تسخیر و عبودیّت نرهیم.
تدبیر آنست که بلقیس را بچشم سلیمان زشت کنیم تا او را بزنى نکند. آمدند و سلیمان را گفتند: رجلها رجل حمار و انّها شعراء السّاقین لانّ امّها کانت من الجن فلعلّها نزعت الى امّها. چون ایشان چنان گفتند سلیمان خواست که حقیقت آن بداند و قدم و ساق وى ببیند. شیاطین را فرمود تا کوشکى ساختند از آبگینه، گویى آن کوشک آب بود از روشنایى و سپیدى. و آن گه بفرمود تا آب زیر آن کوشک براندند و ماهى و دواب بحرى در ان آب کرد و سریر خود بالاى آن بنهاد، چنان که رهگذر بلقیس بر سر آن آبگینه بود تا بنزدیک سلیمان شود. آن ساعت که بلقیس بر طرف آن قصر و آن عرصه رسید آفتاب وران تافته بود و آب صافى مىنمود و ماهیان را مىدید. او را گفتند:ْخُلِی الصَّرْحَ
در آى درین قصر. بلقیس پنداشت که آن همه آبست و او را در آن آب میخواند، با خود گفت: ما وجد ابن داود عذابا یقتلنى به الا الغرق پسر داود بجز غرق عذابى دیگر نمىدانست که مرا بکشد، دامن از ساق بر کشید تا پاى در آب نهد. سلیمان قدم و ساق وى بدید، فاذا هما احسن ساق فى الدنیا و قدماها کقدم الانسان. سلیمان آن گه چشم از وى بگردانید و بآواز بلند گفت:نَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِیرَ و لیس ببحر.
اهل تفسیر را درین قصّه سه قول است: قومى گفتند جن بر وى دروغ بستند از بیم آن که سلیمان او را بزنى کند و رنه قدم وى چون قدم آدمیان بود و ساق وى نیکوترین ساقها بود، قومى گفتند سخن همان بود که جنّ گفتند و بر ساق وى موى فراوان بود امّا شیاطین تدبیر ازالت آن کردند بنوره، و از آن روز باز استعمال نوره در ستردن موى میان آدمیان پدید آمد، قول سوم آنست که: لم یکن لها حافر غیر انّ مؤخّرتى قدمیها کانتا کمؤخّر الحافر.
پس سلیمان او را بدین اسلام دعوت کرد و مسلمان شد و گفت:بِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی بالکفر أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. و انّما قالتعَ سُلَیْمانَ لانّها دخلت فى الاسلام و لم تعرف الشرائع بعد فقلّدته و قالت دینى دینه.
خلافست میان علما که سلیمان او را بزنى کرد یا بدیگرى داد بزنى: قومى گفتند او را بزنى بملک همدان داد نام وى تبع و ایشان را بزمین یمن فرستاد و ملک یمن بایشان تسلیم کرد و زوبعه امیر جنّ با ایشان بفرستاد تا از بهر ایشان بناهاى عظیم و قصرهاى عالى ساخت صرواح و مرواح و هنده و هنیده و فلتوم، این نام قلعههاست در زمین یمن که شیاطین آن را بنا کردهاند از بهر تبع و امروز از آن هیچ بر پاى نیست، همه خراب شده و نیست گشته قومى گفتند سلیمان بلقیس را بزنى کرد و او را دوست داشت عظیم، و او را پسرى زاد نام وى داود و آن پسر در حیات پدر از دنیا برفت. و سلیمان بلقیس را با زمین یمن فرستاد و ملک یمن بر وى مقرّر کرد، و هر ماهى بزیارت وى شدى و سه روز به نزدیک وى بودى.
و سلیمان جن را فرمود تا از بهر بلقیس در زمین یمن قصرهاى عالى ساختند و استوار قلعههاى سلحین و مینون و غمدان، امروز آن بناها و قصرها همه خرابند جز رسم و طلل آن بر جاى نیست اینست که ربّ العالمین میگوید در سوره هود: وَ حَصِیدٌ.
و گفتهاند ملک سلیمان چهل سال بود و عمر وى پنجاه و پنج سال و بلقیس بعد از سلیمان بیک ماه از دنیا برفت و لمّا کسروا جدار تذمر وجدوها قائمة، علیها اثنتان و سبعون حلّة قد امسکها الصبر و المصطکى ذکروا من جمالها شیئا عظیما اذا حرّکت تحرّکت، مکتوب عندها: انا بلقیس صاحبة سلیمان بن داود خرّب اللَّه ملک من یخرّب بیتى. و کان ذلک فى ملک مروان الحمار. و اختلفوا فى اسمها فقیل بلقیس و قیل تذمر بنت اذینة کما اختلفوا فى صاحبة یوسف فقیل راعیل و قیل زلیخا.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً سمّاه اخاهم لکونه فى النسب منهم یعرفون منشأه و مولده أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ اى بان اعبدوا اللَّه وحده فَإِذا هُمْ فَرِیقانِ اى لمّا أتاهم وجدهم على هذه الحالة و هى انّهم افترقوا فرقتین: کافرة و مومنة، یَخْتَصِمُونَ اى یتقاتلون گفتهاند اختصام فریقین آنست که ربّ العالمین گفت در سورة الاعراف که در میان مستکبران و مستضعفان رفت و ذلک قوله تعالى: قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا... الایة. و گفتهاند خصومت ایشان درین بود: کافران سخن مؤمنان مستبعد میداشتند در اثبات نبوت و رسالت صالح، میگفتند: اللّهم ان کان ما یقولونه حقا فانزل علینا العذاب، و ذلک فى قوله تعالى: ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ کُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ.
صالح جواب ایشان داد، گفت یا قوم: لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ؟ سیّئة اینجا عقوبت است و حسنة توبت و معنى قَبْلَ اینجا نه تقدم زمان است بل که تقدّم رتبت و اختیارست، همچنانست که کسى گوید: صحة البدن قبل کثرة المال. میگوید اى قوم چرا عقوبت و عذاب پیش از توبت باستعجال مىخواهید؟ آن عقوبت و عذاب که من شما را بآن مىترسانم و شما در عقل روا میدارید که تواند بود. چرا بآن مىشتابید و بر سلامت عاجل و سعادت آجل اختیار میکنید چرا نه از اللَّه آمرزش خواهید و توبت و رحمت تا مگر بر شما ببخشاید.
قالُوا اطَّیَّرْنا بِکَ وَ بِمَنْ مَعَکَ یعنى تطیّرنا بک، و المعنى تشأمنا بک و بقومک و بمجیئک، همانست که قوم موسى با موسى گفتند و اهل انطاکیه با رسولان خویش گفتند. و سبب آن بود که چون بر پیغامبر خویش عاصى شدند و پیغامبر را دروغزن گرفتند ربّ العالمین باران رحمت ازیشان باز گرفت و قحط و نیاز بریشان گماشت تا بسختى رسیدند، و کذا سنّته سبحانه فى اخذهم بالبأساء و الضّراء لعلهم یرجعون. همچنین قوم صالح را قحط و نیاز و مجاعت رسید، گفتند: دعوتک مشئومة علینا، این دعوت تو شوم آمد که باران و نعمت از ما وا ایستاد، و هذا کان اعتقاد العرب فى بعض الوحوش و الطّیور انّها اذا صاحت من جانب دون جانب دلّت على حدوث آفات و بلایا، و نهى رسول اللَّه (ص) عنها فقال اقرّوا الطیر على مکناتها لانّها اوهام لا حقیقة معها، و المکنات بیض الضّبّ واحدتها مکنة و هى کلمة مستعارة، و لقد انشدوا:
الفال و الزجر و الرّؤیا تعالیل
و للمنجّم احکام اباطیل
چون قوم صالح گفتند: اطَّیَّرْنا بِکَ وَ بِمَنْ مَعَکَ صالح جواب داد، گفت: طائِرُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ، آنچه شما مىپندارید که از من است از نقصان زروع و ثمار آن نه از منست، که آن از تقدیر خداست و بامر خداست. شما را بآن آزمایش میکند که تا خود هیچ بیدار شوید و پند پذیرید و نمىپذیرید و نمىدانید. و قیل طائِرُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ، اى جزاء تطیّرکم عند اللَّه محفوظ علیکم حتى یجازیکم به. و قیل معناه العذاب الموعود لکم عند اللَّه اعظم و اشدّ ممّا لحقّکم من نقصان الزّروع و الثمار. بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ اى تصرفون عن الطریقة المستقیمة. و الفتنة صرف الشیء عن الشیء. و قیل تُفْتَنُونَ اى تضلّون فتجهلون انّ الخیر و الشّر من عند اللَّه.
و کانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ من ابناء اشرافهم فى مدینة ثمود و هى: الحجر، یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ اى لا یکون منهم الّا الفساد فى جمیع امورهم، و اسماؤهم: قدار بن سالف و مصدع بن دهر و اسلم و رهمى و رهیم و دعمى و دعیم و قبال و صداف.
این جماعت با یکدیگر گفتند: تَقاسَمُوا بِاللَّهِ، امر است اى احلفوا باللّه.
لَنُبَیِّتَنَّهُ بالتّاء و ضمّ التاء الثانیة. این قرائت حمزه و کسایى است. و همچنین لتقولنّ بتاء و ضمّ لام، معنى آنست که سوگند خورید با یکدیگر که شبیخون کنید بر صالح و کسان او را آن گه ولى دم او را گوئید: ما شَهِدْنا مَهْلِکَ أَهْلِهِ بفتح میم و لام قرائت عاصم است، و هو المصدر اى ما شهدنا هلاک اهله و لم یتعرّض لاهله فکیف کنّا نتعرّض له. حفص «مهلک» بفتح میم و کسر لام خواند. و هو موضع الهلاک، اى ما حضرنا موضع هلاکه فضلا عن ان تولّیناه، باقى بضمّ میم و فتح لام خوانند و هو الموضع و المصدر جمیعا، وَ إِنَّا لَصادِقُونَ فى قولنا: ما شَهِدْنا مَهْلِکَ أَهْلِهِ.
وَ مَکَرُوا مَکْراً حین قصدوا تبییت صالح و الفتک به وَ مَکَرْنا مَکْراً حین ادّینا مکرهم الى هلاکهم وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ برجوع و بال مکرهم علیهم.
فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ مَکْرِهِمْ اى فانظر یا محمد بعین قلبک و عقلک الى عاقبة مکر ثمود بنبیّهم صالح کیف کانت و الى ما ذا صارت، و اعلم انّى فاعل مثل ذلک بکفّار قومک فى الوقت الموقّت لهم فلیسوا خیرا منهم. ثمّ فسّر ذلک فقال: أَنَّا دَمَّرْناهُمْ، بفتح الف قرائت کوفى و یعقوب است و باقى بکسر الف خوانند، فمن فتح جعل الجملة خبر کانَ و من کسر وقف على عاقِبَةُ مَکْرِهِمْ، ثمّ استأنف و قال: أَنَّا دَمَّرْناهُمْ، اى انّا اهلکنا الرّهط وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِینَ. الدّمار و التدمیر استیصال الشیء بالهلاک ، قال ابن عباس: ارسل اللَّه الملائکة لیلا فامتلأت بهم دار صالح فاتى التسعة الدّار شاهرین سیوفهم فرمتهم الملایکة بالحجارة من حیث یرون الحجارة و لا یرون الملائکة فقتلتهم. قال مقاتل: نزلوا فى سفح جبل ینتظر بعضهم بعضا لیأتوا دار صالح، فانحطّت علیهم صخرة فهشمتهم.
فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ اشارة الى الحجر خاوِیَةً اى خربة خالیة عن الاهل و السّکان. خاویة نصب على الحال بِما ظَلَمُوا اى بظلمهم و شرکهم. إِنَّ فِی ذلِکَ اى فى اهلاکنا ایّاهم لَآیَةً اى دلالة لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ فیتّعظون.
وَ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا بصالح وَ کانُوا یَتَّقُونَ اوامر اللَّه ان یترکوها و کانوا اربعة آلاف خرج بهم صالح الى حضرموت، و سمّى حضرموت لان صالحا لمّا دخلها مات.
وَ لُوطاً اى اذکر لوطا إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ على وجه الانکار علیهم أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ یعنى اتیان الذّکران وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ یعنى و حالکم انّ لکم بصرا و علما بقبح ما تفعلون. و انّما قال ذلک لانّ فعل القبیح و ان کان قبیحا من جمیع الناس فهو ممّن یعلم قبحه اقبح. و قیل البصر هاهنا العقل. و قیل معناه یرى بعضکم بعضا و کانوا لا یستترون عتوّا منهم و تمرّدا.
أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ هذا تفسیر للفاحشة التی انکر علیهم اتیانها مبصرین و اعاد لفظ الاستفهام زیادة فى الانکار. و قیل هو توبیخ بعد توبیخ کقول القائل: الم انهک، الم اعظک بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ اى جهلة بعظیم حق اللَّه علیکم. ان قیل کیف وصفهم بالبصیرة ثمّ قال بعقبه: بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ، فالجواب انّ بَلْ نفى لفعل توجبه البصیرة اى لکم بصیرة و تعملون عمل الجهّال. و قیل بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ العذاب الموعود على هذه الفاحشة و تجهلون، عاقبة امرکم.
فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ یَتَطَهَّرُونَ یتحرّجون و یتنزّهون عمّا نعمل. یقولون ذلک على سبیل الاستهزاء.
فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِینَ، اى لمّا تعاطوا ما تعاطوه خلّصنا لوطا و من آمن معه من قومه من تلک المدن بان امرنا هم بالخروج منها، إِلَّا امْرَأَتَهُ الکافرة فانّا ترکناها مع المقیمین. و الغابر الباقى، یقال: غبر غبورا اذا بقى. و قرأ ابو بکر قَدَّرْناها مخفّفة و التخویف و التشدید فى المعنى واحد، اى بتقدیر منّا جعلناها من الباقین.
وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً من سجّیل فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ اى بئس مطر من انذروا فلم یخافوا.
و گفتهاند میان بلقیس و سلیمان ده روز راه بود، و گفتهاند دو ماهه راه بود. روزى سلیمان بیرون رفته بود از انجا که بود غبارى عظیم دید بمسافت یک فرسنگ و سلیمان مردى مهیب بود، کس بابتداء سخن با وى نیارستى گفت تا نخست وى ابتدا کردى چون آن غبار دید از دور گفت: ما هذا؟ آن چه غبارست؟ گفتند، بلقیس است که مى آید. گفت: و قد نزلت منّا بهذا المکان، و بلقیس چنین بما نزدیک رسید. آن گه سلیمان روى با لشکر خویش کرد گفت: یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها کیست از شما که عرش بلقیس آن ساعت بمن آرد، و این سخن دو معنى را گفت: یکى آن که کره سلیمان ان یستحلّ حریمها بعد اسلامها، روا نداشت که بعد از آمدن بلقیس و اسلام وى دست در حریم وى برد که بعد از اسلام آن وى را حلال نبود ، دیگر معنى: احبّ ان یریها معجزة تدلّها بها على صحة نبوة سلیمان، خواست که آن حال سلیمان را معجزتى بود و دلیلى بر صدق نبوت وى تا بلقیس بداند که آوردن آن سریر از چنان جاى استوار محکم بیک لحظه جز قدرت الهى و معجزت نبوى نیست.
قالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ تقول: عفریت و عفریّة و عفر و عفاریة، و العرب تتبع کل واحدة منها بتابعة تقول: عفریت، نفریت، عفریّة، و عفر نفریّة، عفر، عفاریة نفاریة.
و العفریت عند العرب المارد، الداهیة ، یقال: هو صخر سیّد الجنّ، و کان قبل ذلک متمردا على سلیمان، و اصطخر فارس تنسب الیه. آن عفریت گفت: سید الجن که آن تخت بتو آرم پیش از آن که از مجلس حکم و قضا برخیزى و عادت سلیمان چنان بود که تا به نیمه روز مجلس حکم و فصل قضا بنشستید، و گفتهاند مقام وى آن بود که هر روز بمجلس وعظ و تذکیر بنشستید تا آفتاب بالا گرفتى وَ إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ اى قوى على حمله امین على جواهره، و قیل امین فیما اقول. سلیمان گفت: زودتر از این خواهم.
قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ، اقوال مفسران مختلف است که الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ که بود؟ قومى گفتند جبرئیل بود (ع)، قومى گفتند فریشته دیگر بود، ربّ العزة او را قرین سلیمان کرده بود پیوسته با وى بودى و او را قوّت دادى، قومى گفتند خضر بود (ع)، قومى گفتند مردى بود از حمیر نام او ضبه و مستجاب الدعوة بود و قیل اسمه ملیخا، و قیل اسمه اسطوس، و قیل هو سلیمان (ع) و ذلک انّ رجلا عالما من بنى اسرائیل، آتاه اللَّه علما و فقها، قال أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ، فقال سلیمان: هات. فقال: انت النبى بن النبى و لیس احدکم اوجه عند اللَّه منک و لا اقدر على حاجته فان دعوت اللَّه و طلبت الیه کان عندک. قال صدقت، ففعل ذلک، فجیء بالعرش فى الوقت. و قول معتمد و بیشترین مفسران آنست که آصف بود وزیر سلیمان و دبیر وى. و هو آصف بن برخیا بن شمعون رجل صالح مجاب الدعاء، قال ابن عباس انّ آصف قال لسلیمان حین صلّى و دعا اللَّه عزّ و جلّ: مدّ عینیک حتى ینتهى طرفک. قال فمدّ سلیمان عینیه فنظر نحو الیمن و دعا آصف، فبعث اللَّه سبحانه الملائکة فحملوا السریر من تحت الارض یخدون الارض خدّا حتى انخرقت الارض بالسّریر بین یدى سلیمان (ع).
امّا آنچه گفت: عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ این علم کتاب اسم اللَّه الاعظم است: یا حىّ یا قیوم یا ذا الجلال و الاکرام، و بقول بعضى: یا الهنا و اله الخلق اجمعین الها واحدا لا اله الّا انت، ایتنى بعرشها. و قیل قال آصف بالعبریة: آهیا شراهیا، و هو الاسم الاعظم، و قال الحسن اسم اللَّه الاعظم: یا اللَّه یا رحمان.
قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ ارتداد الطرف ان یرجع الى الناظر من رؤیة شىء کان ینظر الیه.
فَلَمَّا رَآهُ یجوز ان یکون هذا الرّاى سلیمان و یجوز ان یکون آصف فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ راسخا فى الارض ثابتا فیها کانّه فیه بیت او بنى رتقا و هو محمول الیه من مآرب الى الشام فى مقدار ارتداد الطرف. قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی اعطانى بفضله و انّما اعطانى لیمتحننى فیستخرج منى ما اودعه فى من معلومه أ اشکر نعمه على حین اعطانى ما اردت ام اکفر ذلک فلا اشکره علیه، و من شکر اللَّه على نعمه، فانّما یشکر لنفسه لانّ نفع ذلک یعود الیه حیث یستوجب المزید و من کفر فان مضرّة کفره علیه لا على ربّه و اللَّه سبحانه متعال على المضارّ و المنافع غنىّ عن عباده و افعالهم.
و قیل معنى الایة: هذا من فضل ربّى علىّ اذ صیّر فى امّتى من یجرى على یده مثل هذا الامر، ففضل ذلک لى و هو انعام علىّ. و قیل انّ سلیمان تداخله شىء اذ صار غیره من امته اعلم منه و اقدر على بعض الامور فقال ریاضة لنفسه: هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی اى ممّا یملکه یجعله لمن یشاء من عباده فقد جعل هذا الفضل لهذا الذى اوتى علما من الکتاب لیبلونى اشکر أم اکفر.
قوله: قالَ نَکِّرُوا لَها عَرْشَها، التنکیر التغییر الى حال ینکرها صاحبها اذا رآها، و المعنى اظهروه لها لتنکّر موضعه عندى فننظر أ تهتدى بان تعلم انّ هذا لا یقدر علیه الّا اللَّه فتؤمن ام لا تتنبّه لذلک. و قال وهب و محمد بن کعب و غیرهما من اهل الکتاب: خافت الجنّ ان یتزوّجها سلیمان فتفشى الیه اسرار الجنّ فلا ینفکّون من تسخیر سلیمان و ذریته من بعده فارادوا ان یزهدوه فیها فاساؤا الثناء علیها.
و قالوا انّ فى عقلها خبلا و انّ رجلها کحافر الحمار فاراد سلیمان ان یختبر عقلها فقال: نَکِّرُوا لَها عَرْشَها اى غیّروا لها عرشها بتغییر صورته فاجعلوا اعلاه اسفله و مقدّمه مؤخّره. و قیل نزع ما کان علیه من فصوصه و جواهره. و قیل زید فیه و نقص نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِی الى معرفة عرشها فنعرف بذلک عقلها أَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذِینَ لا یَهْتَدُونَ الیه.
فَلَمَّا جاءَتْ بلقیس قِیلَ لها أَ هکَذا عَرْشُکِ قالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ شبّهته به فلم تقرّ بذلک و لم تنکر، فعلم سلیمان کمال عقلها، قال الحسین بن فضل: شبّهوا علیها بقولهم: أَ هکَذا عَرْشُکِ فشبّهت علیهم بقولها: کَأَنَّهُ هُوَ، فاجابتهم على حسب سؤالهم، و لو قالوا لها هذا عرشک لقالت نعم.
قوله: وَ أُوتِینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها... قال المفسرون: هذا من قول سلیمان یقول اعطینا علم التوحید و النبوة من قبل توحیدها وَ کُنَّا مُسْلِمِینَ، قبل اسلامها کأنّه یباریها بقدم دینه و اسلامه اذ بارته بملکها، و قیل هذا من قول بلقیس لمّا رأت عرشها عنه سلیمان قالت: عرفت هذه و اوتینا العلم بصحة نبوّتک بالآیات المتقدّمة من امر الهدهد و الرسل من قبل هذه المعجزة التی رأیتها من احضار العرش وَ کُنَّا مُسْلِمِینَ منقادین، مطیعین لامرک من قبل ان جئناک.
وَ صَدَّها ما کانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ یجوز ان یکون ما فى موضع الرفع فیکون فاعل وَ صَدَّها اى صدّها عبادة الشمس من عبادة اللَّه، و فیه دلالة انّ اشتغال المرء بالشىء یصدّه عن فعل ضدّه. و کانت المرأة تعبد الشمس فکانت عبادتها ایّاها تصدّ عن عبادة اللَّه و یجوز ان یکون ما فى موضع النصب، و المعنى صدّها سلیمان عن عبادة الشمس فلمّا سقط الجار نصب.
لَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ الصرح القصر و منه قوله: یا هامانُ ابْنِ لِی صَرْحاً اى قصرا، و قیل الصّرح عرصة الدّار و کل بناء عال من صخر او زجاج فهو صرح، و «اللجة» الضحضاح من الماء، و «الممرد» المملّس و سمّى الامرد لانّه املس الخدّین، و شجرة مرداء لیس علیها و رق، و ارض مرداء لیس فیها نبات. مفسّران گفتند چون بلقیس عزم رفتن کرد به نزدیک سلیمان جن با یکدیگر گفتند که اللَّه تعالى جن و انس و طیور و وحوش و باد مسخّر سلیمان کرده و این بلقیس ملکه سباست اگر سلیمان او را بزنى کند و از وى غلامى زاید ما هرگز از تسخیر و عبودیّت نرهیم.
تدبیر آنست که بلقیس را بچشم سلیمان زشت کنیم تا او را بزنى نکند. آمدند و سلیمان را گفتند: رجلها رجل حمار و انّها شعراء السّاقین لانّ امّها کانت من الجن فلعلّها نزعت الى امّها. چون ایشان چنان گفتند سلیمان خواست که حقیقت آن بداند و قدم و ساق وى ببیند. شیاطین را فرمود تا کوشکى ساختند از آبگینه، گویى آن کوشک آب بود از روشنایى و سپیدى. و آن گه بفرمود تا آب زیر آن کوشک براندند و ماهى و دواب بحرى در ان آب کرد و سریر خود بالاى آن بنهاد، چنان که رهگذر بلقیس بر سر آن آبگینه بود تا بنزدیک سلیمان شود. آن ساعت که بلقیس بر طرف آن قصر و آن عرصه رسید آفتاب وران تافته بود و آب صافى مىنمود و ماهیان را مىدید. او را گفتند:ْخُلِی الصَّرْحَ
در آى درین قصر. بلقیس پنداشت که آن همه آبست و او را در آن آب میخواند، با خود گفت: ما وجد ابن داود عذابا یقتلنى به الا الغرق پسر داود بجز غرق عذابى دیگر نمىدانست که مرا بکشد، دامن از ساق بر کشید تا پاى در آب نهد. سلیمان قدم و ساق وى بدید، فاذا هما احسن ساق فى الدنیا و قدماها کقدم الانسان. سلیمان آن گه چشم از وى بگردانید و بآواز بلند گفت:نَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِیرَ و لیس ببحر.
اهل تفسیر را درین قصّه سه قول است: قومى گفتند جن بر وى دروغ بستند از بیم آن که سلیمان او را بزنى کند و رنه قدم وى چون قدم آدمیان بود و ساق وى نیکوترین ساقها بود، قومى گفتند سخن همان بود که جنّ گفتند و بر ساق وى موى فراوان بود امّا شیاطین تدبیر ازالت آن کردند بنوره، و از آن روز باز استعمال نوره در ستردن موى میان آدمیان پدید آمد، قول سوم آنست که: لم یکن لها حافر غیر انّ مؤخّرتى قدمیها کانتا کمؤخّر الحافر.
پس سلیمان او را بدین اسلام دعوت کرد و مسلمان شد و گفت:بِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی بالکفر أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. و انّما قالتعَ سُلَیْمانَ لانّها دخلت فى الاسلام و لم تعرف الشرائع بعد فقلّدته و قالت دینى دینه.
خلافست میان علما که سلیمان او را بزنى کرد یا بدیگرى داد بزنى: قومى گفتند او را بزنى بملک همدان داد نام وى تبع و ایشان را بزمین یمن فرستاد و ملک یمن بایشان تسلیم کرد و زوبعه امیر جنّ با ایشان بفرستاد تا از بهر ایشان بناهاى عظیم و قصرهاى عالى ساخت صرواح و مرواح و هنده و هنیده و فلتوم، این نام قلعههاست در زمین یمن که شیاطین آن را بنا کردهاند از بهر تبع و امروز از آن هیچ بر پاى نیست، همه خراب شده و نیست گشته قومى گفتند سلیمان بلقیس را بزنى کرد و او را دوست داشت عظیم، و او را پسرى زاد نام وى داود و آن پسر در حیات پدر از دنیا برفت. و سلیمان بلقیس را با زمین یمن فرستاد و ملک یمن بر وى مقرّر کرد، و هر ماهى بزیارت وى شدى و سه روز به نزدیک وى بودى.
و سلیمان جن را فرمود تا از بهر بلقیس در زمین یمن قصرهاى عالى ساختند و استوار قلعههاى سلحین و مینون و غمدان، امروز آن بناها و قصرها همه خرابند جز رسم و طلل آن بر جاى نیست اینست که ربّ العالمین میگوید در سوره هود: وَ حَصِیدٌ.
و گفتهاند ملک سلیمان چهل سال بود و عمر وى پنجاه و پنج سال و بلقیس بعد از سلیمان بیک ماه از دنیا برفت و لمّا کسروا جدار تذمر وجدوها قائمة، علیها اثنتان و سبعون حلّة قد امسکها الصبر و المصطکى ذکروا من جمالها شیئا عظیما اذا حرّکت تحرّکت، مکتوب عندها: انا بلقیس صاحبة سلیمان بن داود خرّب اللَّه ملک من یخرّب بیتى. و کان ذلک فى ملک مروان الحمار. و اختلفوا فى اسمها فقیل بلقیس و قیل تذمر بنت اذینة کما اختلفوا فى صاحبة یوسف فقیل راعیل و قیل زلیخا.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً سمّاه اخاهم لکونه فى النسب منهم یعرفون منشأه و مولده أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ اى بان اعبدوا اللَّه وحده فَإِذا هُمْ فَرِیقانِ اى لمّا أتاهم وجدهم على هذه الحالة و هى انّهم افترقوا فرقتین: کافرة و مومنة، یَخْتَصِمُونَ اى یتقاتلون گفتهاند اختصام فریقین آنست که ربّ العالمین گفت در سورة الاعراف که در میان مستکبران و مستضعفان رفت و ذلک قوله تعالى: قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا... الایة. و گفتهاند خصومت ایشان درین بود: کافران سخن مؤمنان مستبعد میداشتند در اثبات نبوت و رسالت صالح، میگفتند: اللّهم ان کان ما یقولونه حقا فانزل علینا العذاب، و ذلک فى قوله تعالى: ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ کُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ.
صالح جواب ایشان داد، گفت یا قوم: لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ؟ سیّئة اینجا عقوبت است و حسنة توبت و معنى قَبْلَ اینجا نه تقدم زمان است بل که تقدّم رتبت و اختیارست، همچنانست که کسى گوید: صحة البدن قبل کثرة المال. میگوید اى قوم چرا عقوبت و عذاب پیش از توبت باستعجال مىخواهید؟ آن عقوبت و عذاب که من شما را بآن مىترسانم و شما در عقل روا میدارید که تواند بود. چرا بآن مىشتابید و بر سلامت عاجل و سعادت آجل اختیار میکنید چرا نه از اللَّه آمرزش خواهید و توبت و رحمت تا مگر بر شما ببخشاید.
قالُوا اطَّیَّرْنا بِکَ وَ بِمَنْ مَعَکَ یعنى تطیّرنا بک، و المعنى تشأمنا بک و بقومک و بمجیئک، همانست که قوم موسى با موسى گفتند و اهل انطاکیه با رسولان خویش گفتند. و سبب آن بود که چون بر پیغامبر خویش عاصى شدند و پیغامبر را دروغزن گرفتند ربّ العالمین باران رحمت ازیشان باز گرفت و قحط و نیاز بریشان گماشت تا بسختى رسیدند، و کذا سنّته سبحانه فى اخذهم بالبأساء و الضّراء لعلهم یرجعون. همچنین قوم صالح را قحط و نیاز و مجاعت رسید، گفتند: دعوتک مشئومة علینا، این دعوت تو شوم آمد که باران و نعمت از ما وا ایستاد، و هذا کان اعتقاد العرب فى بعض الوحوش و الطّیور انّها اذا صاحت من جانب دون جانب دلّت على حدوث آفات و بلایا، و نهى رسول اللَّه (ص) عنها فقال اقرّوا الطیر على مکناتها لانّها اوهام لا حقیقة معها، و المکنات بیض الضّبّ واحدتها مکنة و هى کلمة مستعارة، و لقد انشدوا:
الفال و الزجر و الرّؤیا تعالیل
و للمنجّم احکام اباطیل
چون قوم صالح گفتند: اطَّیَّرْنا بِکَ وَ بِمَنْ مَعَکَ صالح جواب داد، گفت: طائِرُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ، آنچه شما مىپندارید که از من است از نقصان زروع و ثمار آن نه از منست، که آن از تقدیر خداست و بامر خداست. شما را بآن آزمایش میکند که تا خود هیچ بیدار شوید و پند پذیرید و نمىپذیرید و نمىدانید. و قیل طائِرُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ، اى جزاء تطیّرکم عند اللَّه محفوظ علیکم حتى یجازیکم به. و قیل معناه العذاب الموعود لکم عند اللَّه اعظم و اشدّ ممّا لحقّکم من نقصان الزّروع و الثمار. بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ اى تصرفون عن الطریقة المستقیمة. و الفتنة صرف الشیء عن الشیء. و قیل تُفْتَنُونَ اى تضلّون فتجهلون انّ الخیر و الشّر من عند اللَّه.
و کانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ من ابناء اشرافهم فى مدینة ثمود و هى: الحجر، یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ اى لا یکون منهم الّا الفساد فى جمیع امورهم، و اسماؤهم: قدار بن سالف و مصدع بن دهر و اسلم و رهمى و رهیم و دعمى و دعیم و قبال و صداف.
این جماعت با یکدیگر گفتند: تَقاسَمُوا بِاللَّهِ، امر است اى احلفوا باللّه.
لَنُبَیِّتَنَّهُ بالتّاء و ضمّ التاء الثانیة. این قرائت حمزه و کسایى است. و همچنین لتقولنّ بتاء و ضمّ لام، معنى آنست که سوگند خورید با یکدیگر که شبیخون کنید بر صالح و کسان او را آن گه ولى دم او را گوئید: ما شَهِدْنا مَهْلِکَ أَهْلِهِ بفتح میم و لام قرائت عاصم است، و هو المصدر اى ما شهدنا هلاک اهله و لم یتعرّض لاهله فکیف کنّا نتعرّض له. حفص «مهلک» بفتح میم و کسر لام خواند. و هو موضع الهلاک، اى ما حضرنا موضع هلاکه فضلا عن ان تولّیناه، باقى بضمّ میم و فتح لام خوانند و هو الموضع و المصدر جمیعا، وَ إِنَّا لَصادِقُونَ فى قولنا: ما شَهِدْنا مَهْلِکَ أَهْلِهِ.
وَ مَکَرُوا مَکْراً حین قصدوا تبییت صالح و الفتک به وَ مَکَرْنا مَکْراً حین ادّینا مکرهم الى هلاکهم وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ برجوع و بال مکرهم علیهم.
فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ مَکْرِهِمْ اى فانظر یا محمد بعین قلبک و عقلک الى عاقبة مکر ثمود بنبیّهم صالح کیف کانت و الى ما ذا صارت، و اعلم انّى فاعل مثل ذلک بکفّار قومک فى الوقت الموقّت لهم فلیسوا خیرا منهم. ثمّ فسّر ذلک فقال: أَنَّا دَمَّرْناهُمْ، بفتح الف قرائت کوفى و یعقوب است و باقى بکسر الف خوانند، فمن فتح جعل الجملة خبر کانَ و من کسر وقف على عاقِبَةُ مَکْرِهِمْ، ثمّ استأنف و قال: أَنَّا دَمَّرْناهُمْ، اى انّا اهلکنا الرّهط وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِینَ. الدّمار و التدمیر استیصال الشیء بالهلاک ، قال ابن عباس: ارسل اللَّه الملائکة لیلا فامتلأت بهم دار صالح فاتى التسعة الدّار شاهرین سیوفهم فرمتهم الملایکة بالحجارة من حیث یرون الحجارة و لا یرون الملائکة فقتلتهم. قال مقاتل: نزلوا فى سفح جبل ینتظر بعضهم بعضا لیأتوا دار صالح، فانحطّت علیهم صخرة فهشمتهم.
فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ اشارة الى الحجر خاوِیَةً اى خربة خالیة عن الاهل و السّکان. خاویة نصب على الحال بِما ظَلَمُوا اى بظلمهم و شرکهم. إِنَّ فِی ذلِکَ اى فى اهلاکنا ایّاهم لَآیَةً اى دلالة لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ فیتّعظون.
وَ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا بصالح وَ کانُوا یَتَّقُونَ اوامر اللَّه ان یترکوها و کانوا اربعة آلاف خرج بهم صالح الى حضرموت، و سمّى حضرموت لان صالحا لمّا دخلها مات.
وَ لُوطاً اى اذکر لوطا إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ على وجه الانکار علیهم أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ یعنى اتیان الذّکران وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ یعنى و حالکم انّ لکم بصرا و علما بقبح ما تفعلون. و انّما قال ذلک لانّ فعل القبیح و ان کان قبیحا من جمیع الناس فهو ممّن یعلم قبحه اقبح. و قیل البصر هاهنا العقل. و قیل معناه یرى بعضکم بعضا و کانوا لا یستترون عتوّا منهم و تمرّدا.
أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ هذا تفسیر للفاحشة التی انکر علیهم اتیانها مبصرین و اعاد لفظ الاستفهام زیادة فى الانکار. و قیل هو توبیخ بعد توبیخ کقول القائل: الم انهک، الم اعظک بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ اى جهلة بعظیم حق اللَّه علیکم. ان قیل کیف وصفهم بالبصیرة ثمّ قال بعقبه: بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ، فالجواب انّ بَلْ نفى لفعل توجبه البصیرة اى لکم بصیرة و تعملون عمل الجهّال. و قیل بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ العذاب الموعود على هذه الفاحشة و تجهلون، عاقبة امرکم.
فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ یَتَطَهَّرُونَ یتحرّجون و یتنزّهون عمّا نعمل. یقولون ذلک على سبیل الاستهزاء.
فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِینَ، اى لمّا تعاطوا ما تعاطوه خلّصنا لوطا و من آمن معه من قومه من تلک المدن بان امرنا هم بالخروج منها، إِلَّا امْرَأَتَهُ الکافرة فانّا ترکناها مع المقیمین. و الغابر الباقى، یقال: غبر غبورا اذا بقى. و قرأ ابو بکر قَدَّرْناها مخفّفة و التخویف و التشدید فى المعنى واحد، اى بتقدیر منّا جعلناها من الباقین.
وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً من سجّیل فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ اى بئس مطر من انذروا فلم یخافوا.