عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۳۴- سورة سبا- مکیة
۱ - النوبة الاولى
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراح بخشایش مهربان، الْحَمْدُ لِلَّهِ ثنا بسزا اللَّه راست، الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ آن خداى که او راست هر چه در آسمانها و زمینهاست، وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الْآخِرَةِ و او راست ستایش بخداى در آن جهان، وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ (۱) و اوست راست‏دان راست کار در کار خویش آگاه.
یَعْلَمُ ما یَلِجُ فِی الْأَرْضِ میداند هر چه در زمین فرو شود، وَ ما یَخْرُجُ مِنْها و آنچه از زمین بیرون آید، وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ و هر چه از آسمان فرو آید، وَ ما یَعْرُجُ فِیها و آنچه در آسمان بر شود، وَ هُوَ الرَّحِیمُ الْغَفُورُ (۲) و اوست آن بخشاینده پوشنده.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گفتند: لا تَأْتِینَا السَّاعَةُ رستاخیز بما نیاید، قُلْ گوى، بَلى‏ وَ رَبِّی لَتَأْتِیَنَّکُمْ آرى بخداوند من که ناچار بشما آید، عالِمِ الْغَیْبِ اللَّه داناى نهانست، لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ دور نبود ازو همسنگ ذره‏اى، فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ نه در آسمانها و نه در زمین، وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِکَ و نه خردتر از ذرّه، وَ لا أَکْبَرُ و نه مهتر از ان، إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ (۳) مگر در نامه نوشته پیداى درست.
لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ تا پاداش دهد ایشان را که بگرویدند و کارهاى نیک کردند، أُولئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ (۴) ایشانند که ایشان را آمرزش است و روزى بزرگوار نیکوى بى‏رنج.
وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیاتِنا و ایشان که بر سخنان ما خاستند، مُعاجِزِینَ و میکوشند در ان که ما را عاجز آرند و پیش شوند، أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ ایشانراست عذابى مِنْ رِجْزٍ أَلِیمٌ (۵) از سخت‏تر عذابى درد نماى.
وَ یَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ و بیند ایشان که دانش دادند ایشان را، الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ هُوَ الْحَقَّ که این که فروفرستاده آمد بتو از خداوند تو راست است و درست، وَ یَهْدِی إِلى‏ صِراطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ (۶) و راه مى‏نماید براه خداوند تواناى بى‏همتاى ستوده.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان گفتند که بنگرویدند، یکدیگر را: هَلْ نَدُلُّکُمْ نشانى دهیم شما را؟ عَلى‏ رَجُلٍ یُنَبِّئُکُمْ بر مردى که مى‏خبر کند شما را، إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ آن گه که شما را پاره پاره کنند ریز ریز در خاک، إِنَّکُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ (۷) شما را در آفرینش نو خواهند گرفت.
أَفْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً از خویشتن بر خداى دروغ میسازد؟ أَمْ بِهِ جِنَّةٌ یا دیوانگى رسید باو؟ بَلِ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ بلکه ایشان که بنمى‏گروند بآن جهان، فِی الْعَذابِ وَ الضَّلالِ الْبَعِیدِ (۸) در گمراهى دورند و در عذاب.
أَ فَلَمْ یَرَوْا نمى‏بینند و نمى‏نگرند؟ إِلى‏ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ که در پیش ایشان چیست و از پس پشت ایشان از آسمان و زمین؟
إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ اگر خواهیم ما در زمین فرو بریم ایشان را، أَوْ نُسْقِطْ عَلَیْهِمْ یا فرو افکنیم بر ایشان، کِسَفاً مِنَ السَّماءِ پاره‏اى از آسمان، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً در آنچه مى‏بینند از آفریده ما نشان توانایى ماست، لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ (۹) هر بنده‏اى را که با ما گرائیده بود.
وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلًا داود را دادیم از نزدیک ما نیکویى افزون از آنکه دیگران را دادیم، یا جِبالُ اى کوه‏ها: أَوِّبِی مَعَهُ آواز خویش بتسبیح با داود میگردانید، وَ الطَّیْرَ و مرغان را، وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ (۱۰) و نرم کردیم او را آهن.
أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ او را گفتیم زرهها کن، وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ و اندازه میخ بر حلقه زدن نگاه دار، وَ اعْمَلُوا صالِحاً و کردار نیک کنید، إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۱۱) که من بآنچه میکنید بیناام.
رشیدالدین میبدی : ۳۴- سورة سبا- مکیة
۱ - النوبة الثالثة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ امیر المؤمنین على (ع) گفت: «بسم اللَّه فاتقة للرتوق، مسهّلة للوعور، مجنّة للشرور، شفاء لما فى الصدور» بسم اللَّه گشاینده بستگیهاست، آسان کننده دشواریهاست، دور کننده بدیهاست، آرام دلها و شفاى دردها و شستن غمهاست. از خزائن غیب تحفه‏اى در صحراى وجود نیاید مگر ببدرقه عزت بسم اللَّه، هیچ دعا در معرض حاجت بقبله اجابت نرسد مگر بمدد حشمت بسم اللَّه، هیچ کس قدم از منزل مجاهدت در مقام مشاهدت ننهد مگر بآثار انوار «بسم اللَّه»، در فرادیس اعلى و جنات مأوى شراب طهور از ملک غیور نتوان یافت مگر بوسیلت و ذریعت بسم اللَّه.
ملیک مالک مولى الموالى
عظیم ماجد فرد التعالى
قریب من جنان العبد دان
بعید عن مطار الوهم عال‏
جلیل جلّ عن مثل و شبه
عزیز عزّ عن عمّ و خال‏
اى جوانمرد! امروز که از قطیعت ترسانى و از نهیب قیامت لرزانى و در غم و احزانى پیدا بود که سماع نام و نشان او چند توانى، باش تا فردا که از قطیعت ایمن شوى و عقبه صراط باز گذارى از بلاى دنیا جسته و از هواى نفس و شیطان باز رسته در روضه رضوان بر تخت بخت نشسته فریشته بخدمت ایستاده و از کفّ جلال ذو الجلال شراب طهور یافته، بنده را روز شادى آن روز است، روز طوبى و زلفى و حسنى آن روز است.
عظمت همّة عین، طمعت فى ان تراکا
او ما یکفى لعین، ان ترى من قد رآکا
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ ستایش نیکو و ثناى بسزا مر خداى را که هفت آسمان و هفت زمین آیات و رایات قدرت اوست، شواهد شریعت اشارات اوست، معاهد حقیقت بشارات اوست، قدیم نامخلوق ذات و صفات اوست، خداوندى که مصنوعات در زمین و سماوات از قدرت او نشانست، مخلوقات و محدثات از حکمت او بیانست. موجودات و معلومات بر وجود او برهانست، نه متعاور زیادت نه متداول نقصانست.
وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الْآخِرَةِ وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ، جایى دیگر فرمود: لَهُ الْحَمْدُ فِی الْأُولى‏ وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُ الْحُکْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ حمد و شکر مرورا در دو جهان که نعمتها همه ازوست در دو جهان، مدح و ثنا بسزا مرورا در دو جهان، که یکتایى و بى‏همتایى خود او راست در دو جهان. الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ بدانکه رب العزة جل جلاله خلق را در وجود آورد بفضل خویش و ایشان را کسوه فطرت پوشانید و روزى داد بلطف خویش و از بلاها نگه داشت و طاعات با تقصیر قبول کرد و بیک عذر ازیشان بسیارى زلات و جرائم عفو کرد و توفیق طاعت ارزانى داشت و از معصیت عصمت کرامت کرد و راه بایمان نمود و دل را بمعرفت بیاراست و از کفر نگه داشت و قرآن مجید منشور داد و سید المرسلین و خاتم النبیین را پیغامبر و قدوه کرد، چون بندگان از گزارد شکر این نعمتها عاجز آمدند، فضل و کرم خود پیدا کرد و لسان لطف را نیابت این عاجزان و مفلسان داد و خود را حمد گفت بچند جایگه: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْکِتابَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، این همه نیابت داشتن بندگان است در شکر آلا و نعماى خویش و نشان دوستى است، زیرا که در راه محبت از دوست نیابت داشتن شرط دوستى است، چنانستى که رب العزة گفتى: بنده من این نعمتها که دادم بى‏تو دادم و این قسمت که کردم بى‏تو کردم و چنان که بى‏تو قسمت کردم بى‏تو حمد آوردم و بحکم دوستى ترا نیابت داشتم تا بدانى که دوست مهربانت منم لطیف و کریم و رحیم ببندگان منم.
یَعْلَمُ ما یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَ ما یَخْرُجُ مِنْها ادا دفن العبد، یعلم ما الذى کان فى‏ قلبه من اخلاصه و توحیده و وجده و حزنه و حسراته. وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ على قلوب اولیائه من الالطاف و الکشوف وَ ما یَعْرُجُ فِیها من انفاس الاولیاء و هم الاصفیاء. اخلاص مخلصان و توحید موحّدان و معرفت عارفان بر وى جلّ جلاله هیچ پوشیده نه و علم قدیم وى بهمه رسیده، لا جرم چون بنده در خاک شود از وى اخلاص و توحید و معرفت دیده و دانسته، همان ساعت نواخت خود بر وى نهد و ثواب آن بوى رساند و آثار آن بخلق نماید چنان که در حق ذو النون مصرى فرا نمود آن ساعت که جنازه وى برگرفتند جوقى مرغان بر سر جنازه وى آمدند و پروا پر زدند چنانک آن همه خلق و زمین بسایه خود بپوشیدند و هرگز هیچ کس از ان مرغان یکى ندیده بود و نه پس از ان دیدند مگر بر سر جنازه مزنى شاگرد شافعى رحمهما اللَّه، و دیگر روز بر سر خاک ذو النون نبشته یافتند خطّى که نه مانند خطّ آدمیان بود که: ذو النون حبیب اللَّه من الشوق قتیل اللَّه، هر گه که آن نبشته محو میکردند باز آن را هم چنان نبشته مى‏یافتند.
منصور عمار رحمه اللَّه گفت: وقتى در خرابه‏اى شدم جوانى را دیدم در نماز عین خوف و خشیة گشته گویى دوزخ در پیش او بود و قیامت بر قفاى او، صبر کردم تا از نماز فارغ گشت، آن گه بر وى سلام کردم و گفتم: اى جوان دوزخ صخره‏یى‏اى و زیر آن صخره وادیى است که آن را لظى گویند، زندان عاصیان و مجرمان است، جوان چون این سخن بشنید آوازى از وى بیامد بیفتاد و بیهوش گشت چون با هوش آمد گفت: اى جوانمرد هیچ تواند بود که شربتى دیگر دهى این خسته کوفته را؟ این آیت بر خواندم که: وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ، جوان نعره بزد و کالبد خالى کرد، چون او را بر مغتسل نهادند. بر سینه وى خطّى دیدم نبشته: فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ، خواستم که میان دو ابروى وى دهانى نهم، خطى دیگر دیدم نبشته که: فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ، پس چون او را دفن کردند همان شب او را بخواب دیدم در فردوس جامه‏اى سبز پوشیده بر مرکب نور نشسته تاج عزّ بر سر نهاده گفتم: اى جوان حق جل جلاله با تو چه کرد؟
گفت: فعل بى ما فعل بشهداء بدر و زادنى با من همان کرد از نواخت و کرامت که با شهیدان بدر کرد و زیادت از آن، گفتم: سبب چه بود که نواخت تو بر نواخت ایشان زیادت کرد؟ گفت: لانّهم قتلوا بسیف الکفار و قتلت بسیف الجبار، یعنى الخوف و الخشیة.
وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ الطاف کرم است که از درگاه قدم در بعضى اوقات روى بخلق نهد گرد سینه‏ها میگردد هر سینه‏اى که از آن بوى آشنایى آید و در ان خوف و خشیة بود آنجا منزل کند، و فى الخبر: ان لربکم فى ایام دهرکم نفحات الا فتعرضوا لها عسى ان تدرککم فلا تشقوا بعدها ابدا.
وَ ما یَعْرُجُ فِیها انفاس و اجدان است و ناله تائبان و آه مفلسان که بوقت سحرگاه از دلى پر درد و جانى پر حسرت بر آید و باد صبحى آن را برباید و بحضرت اعلى برد، انّ للَّه تعالى ریحا تسمّى الصبحیة تهبّ عند الاسحار تحمل الانین و الاستغفار الى عند الملیک الجبار.
اى جوانمرد! بغنیمت دار آن نفس دردناک که از سر نیاز و گداز و سوز دل برآید که تا بحضرت اعلى رسد آن را حجابى پیش نیاید، عجب دانى چیست هفتصد هزار ساله تسبیح ابلیس در صحراى لاابالى بباد بى‏نیازى بر داد و آن یک نفس درویش سوخته و آه آن مفلس بیچاره بحضرت خود برد و این ندا در داد که: «انین المذنبین احبّ الىّ من زجل المسبّحین».
و مپندار که چون آن نفس درویش مفلس بردارد او را با بار معصیت بگذارد که آن بار معصیت او همه بردارد. بو بکر واسطى گفت: مطیعان حمّالان‏اند و حمّالان جز بارى ندارند و این درگاه بى‏نیازان است، و عاصیان مفلسان‏اند و این بساط مفلسان است، اى خداوندان طاعت! طاعتها که کرده‏اید بکوى افلاس فرو گذارید و مفلس‏وار با دو دست تهى از در رحمت او باز شوید، بزبان انکسار بنعت افتقار گوئید: پادشاها! ما نه توانگرانیم که بستد و داد آمدیم، ما مفلسانیم که بتقاضا آمده‏ایم، ما نه توانگرانیم که بار ثواب مى‏جوئیم، ما مفلسانیم که نثار رحمت مى‏جوئیم. به داود (ع) وحى آمد که: اى داود آن زلّت که از تو بیامد بس مبارک بود بر تو، داود گفت: بار خدایا زلّت چون مبارک باشد؟ گفت: اى داود پیش از ان زلّت هر بار که بدرگاه ما آمدى ملک‏وار مى‏آمدى با کرشمه و ناز طاعت و اکنون که مى‏آیى بنده‏وار مى‏آیى با سوز و نیاز مفلسى‏ «یا داود انین المذنبین احبّ الىّ من صراخ العابدین»، این آن فضل است که رب العالمین داود را داد و بر وى منت نهاد که: وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلًا، و در اخبار داود است که زبور مى‏خواند و نام گناهکاران بسیار برمى‏آمد از روى غیرت و صلابت در دین گفت: اللّهم لا تغفر للخطّائین‏ بار خدایا! گنه‏کاران را میامرز.
گفتند: اى داود نهمار بى‏شفقتى بر گناهکاران! باش تا محمد عربى قدم در دایره وجود نهد و بر گناه ناکرده امّت استغفار کند که: «اغفر لى ما قدّمت و ما اخّرت»، و لسان قدر میگوید که: اى داود تو در بند پاکى خود مانده‏اى باش تا از دست قضا و قدر قفا خورى آن گه بدانى که چه گفتى و کجا ایستاده‏اى، و جبرئیل در راه آمده که اى داود تیر قضا از کمان قدر جدا شد هان خود را نگهدار! اگر توانى، داود از سر تحیّر و پشیمانى در محراب نشسته دیده بر زبور داشته و با ذکر و عبادت پرداخته تا حدیث مرغ در پیش آمد و نظر وى بزن اوریا افتاد، و این قصه در سوره ص بشرح گفته آید ان شاء اللَّه، پس بعاقبت داود میگفت: اللّهم اغفر للمذنبین فعسى ان تغفر لداود فیما بینهم.
رشیدالدین میبدی : ۳۴- سورة سبا- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ و سلیمان را باد، غُدُوُّها شَهْرٌ بامداد بردن باد او را بیک ماهه راه، وَ رَواحُها شَهْرٌ و شبانگاه بردن او را بیک ماهه راه، وَ أَسَلْنا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ و او را چشمه مس روانییم؟، وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ و از پریان کسانى پیش او ایستاده، بِإِذْنِ رَبِّهِ بفرمان خداوند او، وَ مَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ و هر که بگشتید ازیشان، عَنْ أَمْرِنا از فرمان ما، نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِیرِ (۱۲) چشانیم او را از عذاب آتش.
یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ میکردند او را هر چه او میخواست، مِنْ مَحارِیبَ وَ تَماثِیلَ از محرابها و دیسها، وَ جِفانٍ کَالْجَوابِ و کأس‏ها چون حوضها وَ قُدُورٍ راسِیاتٍ و دیگها بر جاى نه جنبانیدنى از جاى، اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً کار کنید اى کسان داود بآزادى، وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ (۱۳) و اندکى از رهیکان ما که سپاس دارست.
فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ چون برو قضا کردیم و براندیم برو مرگ، ما دَلَّهُمْ عَلى‏ مَوْتِهِ آگاه نکرد ایشان را و نشان ننمود بر مرگ او، إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ مگر ترده، تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ که بخورد عصاى او، فَلَمَّا خَرَّ چون بیفتاد، تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ بجاى آوردند پریان و فرادید آمد ایشان را، أَنْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ که اگر ایشان غیب دانستندى، ما لَبِثُوا فِی الْعَذابِ الْمُهِینِ (۱۴) درنگ نکردندى در عذاب خوارکننده.
لَقَدْ کانَ لِسَبَإٍ قبیلة سبا را بود، فِی مَسْکَنِهِمْ در زمین ایشان و در نشستنگاههاى ایشان، آیَةٌ شگفتى بس نیکو، جَنَّتانِ دو بهشت، عَنْ یَمِینٍ وَ شِمالٍ از راست رود و از چپ آن، کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ میخورید از روزى خداوند خویش، وَ اشْکُرُوا لَهُ و او را پرستید آزادى او را کنید، بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ (۱۵) شهرى و زمینى خوش خداوندى آمرزگار.
فَأَعْرَضُوا روى گردانیدند از فرمان بردارى، فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ فرو گشادیم بر ایشان سیل عرم، وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَیْهِمْ و بدل دادیم ایشان را از ان بوستانهاى ایشان، جَنَّتَیْنِ ذَواتَیْ أُکُلٍ خَمْطٍ دو بوستان با میوه کوهى پر خار، وَ أَثْلٍ و گز، وَ شَیْ‏ءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِیلٍ (۱۶) و چیزى از کنار اندک.
ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِما کَفَرُوا آن پاداش ایشان کردیم بآن نسپاسى که کردند و بما کافر شدند، وَ هَلْ نُجازِی إِلَّا الْکَفُورَ (۱۷) و ما پاداش در خور کنیم مگر ناگرویده ناسپاس را؟
وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ و کردیم میان ایشان، وَ بَیْنَ الْقُرَى الَّتِی بارَکْنا و میان شهرهاى مبارک برکت کرده در ان، قُرىً ظاهِرَةً دههاى آبادان بپاى، وَ قَدَّرْنا فِیهَا السَّیْرَ و تقدیر کردیم در آن دهها رونده را سِیرُوا فِیها لَیالِیَ وَ أَیَّاماً مى‏روید در آن شبها و روزها: آمِنِینَ (۱۸) ایمن.
فَقالُوا رَبَّنا گفتند: خداوند ما، باعِدْ بَیْنَ أَسْفارِنا دورادورتر دورتر کن سفرهاى ما، وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ و بر خویشتن ستم کردند، فَجَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ ایشان را سمرى کردیم، وَ مَزَّقْناهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ و ایشان را پاره پاره باز گسستیم از از هر گونه گسستنى، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ در ان نشانه‏هاى است، لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ (۱۹) هر شکیبایى را سپاس دار.
وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ راست کرد ابلیس بر ایشان ظنّ خویش، فَاتَّبَعُوهُ بر پى وى برفتند خلق، إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۲۰) مگر گروهى از گرویدگان.
وَ ما کانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ و نبود ابلیس را بر ایشان دست رسى، إِلَّا لِنَعْلَمَ مگر تا به بینیم، مَنْ یُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ که آن کیست که برستاخیز بگرود، مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِی شَکٍّ از انکس که از کار رستاخیز در گمانست، وَ رَبُّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ حَفِیظٌ (۲۱) و خداوند تو بر همه چیز نگهبانست و گواه.
قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ گوى خوانید ایشان را که بدروغ مى‏گویید که خدایانند فرود از اللَّه، لا یَمْلِکُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ نه پادشاه‏اند نه خداوند بر همسنگ ذرّه در هفت آسمان و در هفت زمین، وَ ما لَهُمْ فِیهِما مِنْ شِرْکٍ و ایشان را با خداى در آسمان و زمین هیچ انبازى نیست، وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِیرٍ (۲۲) و اللَّه را در آفرینش آسمان و زمین و کار آن هیچ ازیشان یار نیست و یار بکار نیست.
وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ و سود ندارد شفاعت کردن بنزدیک اللَّه، إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ مگر کسى را که اللَّه دستورى دهد او را، حَتَّى إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ تا آن گه که بیم از دلهاى ایشان باز برند، قالُوا ما ذا قالَ رَبُّکُمْ یکدیگر را میگویند: چه گفت خداوند شما؟ قالُوا الْحَقَّ گویند: فرمان روان داد و سخن راست گفت، وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ (۲۳) و اوست آن خداوند برتر بزرگوار.
رشیدالدین میبدی : ۳۴- سورة سبا- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله: وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ اى و سخّرنا لسلیمان الریح، و بقراءت ابو بکر از عاصم «الریح» برفع خواند و الوجه انّ «الریح» مبتداء و «لسلیمان» خبره و قد حذف المضاف من المبتدا و التقدیر: و لسلیمان تسخیر الریح، فلمّا حذف «التسخیر» الذى هو المضاف اقیمت «الریح» الّتى هى المضاف الیها مقامه فصارت مرفوعة بالابتداء و المعنى: و تسخیر الریح لسلیمان. باقى قرّاء و حفص از عاصم «الریح» خوانند بنصب على تقدیر فعل محذوف، و المعنى: و سخرنا لسلیمان الریح.
غُدُوُّها شَهْرٌ غدوّها الى انتصاف النهار مسیرة شهر اى سیرها من لدن طلوع الشمس الى زوالها مسیر دوابّ الناس فى شهر وَ رَواحُها من انتصاف النهار الى اللیل مسیرة شهر فى یوم واحد، مسیرة شهرین. قال وهب: ذکر لى انّ منزلا بناحیة دجلة مکتوب فیه کتبه بعض اصحاب سلیمان: نحن نزلناه و ما بنیناه و مبنیّا وجدناه غدونا من اصطخر فقلناه و نحن رائحون منه ان شاء اللَّه فبائتون بالشام. و قال الحسن: کان یغدوا من دمشق فیقیل باصطخر و بینهما مسیرة شهر ثمّ یروح من اصطخر فیبیت بکابل و بینهما مسیرة شهر للرّاکب المسرع.
گفته‏اند: سیر سلیمان بر مرکب باد اندر بسیط زمین چنان بود که هر روز بامداد تا بنماز پیشین وقت قیلوله مسافت یک ماهه راه بریده بود، و گفته‏اند: سفر وى از زمین عراق بود تا به مرو و از انجا تا به بلخ و از انجا در بلاد ترک شدى و بلاد ترک باز بریدى تا بزمین صین، آن گه سوى راست از جانب مطلع آفتاب برگشتى بر ساحل دریا تا بزمین قندهار و ز انجا تا به مکران و کرمان و زانجا تا به اصطخر پارس و اصطخر پارس نزول گاه وى بود، یک چند آنجا مقام کردى و زانجا بامداد برفتى و شبانگاه به شام بودى بمدینه تدمر و مستقرّ و مسکن وى تدمر بود، کان سلیمان امر الشیاطین قبل شخوصه من الشام الى العراق فبنوها له بالصفاح و العمد و الرخام الأبیض و الاصفر و قد وجد هذه الأبیات منقورة فى صخرة بارض الشام انشأها بعض اصحاب سلیمان علیه السلام:
و نحن و لا حول سوى حول ربنا
نروح الى الاوطان من ارض تدمر
اذا نحن رحنا کان ریث رواحنا
مسیرة شهر و الغدوّ لآخر
اناس شروا للَّه طوعا نفوسهم
بنصر ابن داود النبى المطهّر
متى یرکب الریح المطیعة ارسلت
مبادرة عن شهرها لم تقصر
تظلّهم طیر صفوف علیهم
متى رفرفت من فوقهم لم تبتر
وَ أَسَلْنا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ و هو النحاس، و قیل: الصفر اسیلة له ثلاثة ایام بالیمن کما یسیل الماء یعمل به ما یشاء کالعمل بالطین و لم یعمل بالنحاس قبل ذلک فکلّ ما فى الدنیا من النحاس من تلک العین. و قیل: کان ینبع من معدنه فیسیل کالماء من غیر معالجة کما الین لابیه الحدید. وَ مِنَ الْجِنِّ یعنى و سخر ناله الجنّ، مَنْ یَعْمَلُ بالسخرة بَیْنَ یَدَیْهِ من البنیان بِإِذْنِ رَبِّهِ، وَ مَنْ یَزِغْ اى یمل و یعدل مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا الذى امرنا به من طاعة سلیمان، نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِیرِ فى الآخرة، و قیل: فى الدنیا، و ذلک انّ اللَّه تعالى و کلّ بهم ملکا بیده سوط من نار، فمن زاغ عن امر سلیمان ضربه ضربة احرقته.
قال شهر بن حوشب: اشعرت انّ سلیمان لم یکن یحسن منطق الطیر و ابوه حىّ، کان لداود ثلاثة من النعیم و لسلیمان ثلاثة، لداود: یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَ الطَّیْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ، و لسلیمان: الشیاطین و الریح و عَیْنَ الْقِطْرِ و هو النحاس المذاب او الصّفر المذاب جرت من صنعاء الیمن، فلمّا مات داود ورث سلیمان ملکه و نعیمه، قال اللَّه تعالى: وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ، وَ قالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ.
قوله: یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحارِیبَ اى مساجد و مساکن، و قیل: «المحاریب» ابنیة دون القصور. وَ تَماثِیلَ هى صور الانبیاء و الملائکة کانت الجنّ تعملها فى مساجدهم تنشطهم على الرغبة فى العبادة. و قیل: کانوا یعملون تماثیل الملائکة و النّبیین و الصالحین على صورة القائمین و الراکعین و الساجدین من نحاس و صفر و شبه و زجاج و رخام فى المساجد لکى اذا رآهم الناس مصوّرین عبدوا عبادتهم و لم یکن یومئذ محرّما محظورا، کان اتّخاذ الصور مباحا فى شریعتهم کما انّ عیسى کان یتخذ صورا من الطین فینفخ فیها فتکون طیرا.
پریان از بهر سلیمان مسجدها میکردند و بناهاى عالى میساختند چنان که سلیمان مى‏فرمود، و از آن یکى شارستان بیت المقدس است و مسجد اقصى. و قصه بنا نهادن آن بر قول اصحاب سیر آنست که: رب العالمین در نژاد ابراهیم علیه السلام برکت کرد تا از نسل وى چندان بهم آمدند که کس طاقت شمردن ایشان نداشت خصوصا در روزگار داود علیه السلام، داود خواست که عدد بنى اسرائیل بداند ایشان که در زمین فلسطین مسکن داشتند روزگارى دراز مى‏شمردند و بسر نرسیدند و از دریافت و دانست عدد ایشان نومید گشتند، پس وحى آمد به داود از درگاه عزت جل جلاله که این کثرت ایشان از آنست که ابراهیم (ع) چون بوفاى عهد ما باز آمد و آن خواب که او را نمودیم بذبح فرزند تصدیق کرد، و ذلک قوله. قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا من او را وعده دادم که در نسل و نژاد وى برکت کنم، اکنون که ترا کثرت ایشان عجب آمد و ایشان فراوانى از خویشتن دیدند و خود بین گشتند، من که خداوندم بجلال و عزت خود سوگند یاد کردم که عدد ایشان با کم کنم در بلائى‏ و نکبتى که بر ایشان گمارم، اکنون ایشان مخیّرند اى داود میان سه بلیّت، ازین سه آن یکى که اختیار کنند بر ایشان گمارم: یا قحط و نیاز و گرسنگى بر ایشان گمارم سه سال، یا دشمن بر ایشان مسلط کنم سه ماه، یا طاعون و وبا بر ایشان فروگشایم سه روز داود بنى اسرائیل را جمع کرد و ایشان را درین سه خصلت مخیّر کرد، از هر سه بلیّت طاعون اختیار کردند گفتند این یکى آسان‏تر است و از فضیحت دورتر، پس همه جهاز مرگ بساختند، غسل کردند و حنوط بر خود ریختند و کفن در پوشیدند و بصحرا بیرون شدند با اهل و عیال خرد و بزرگ در ان صعید بیت المقدس پیش از بنا نهادن آن و داود بر صخره بسجود در افتاده و دعا و تضرع میکند رب العالمین طاعون بر ایشان فرو گشاد یک شبانروز چندان هلاک شدند که بعد از آن بدو ماه ایشان را دفن نتوانستند کرد، چون یک شبانروز از طاعون بگذشت رب العالمین تضرع ایشان بپسندید و دعاى داود اجابت کرد و آن طاعون ازیشان برداشت، پس بشکر آن رب العزة در آن مقام بر ایشان رحمت کرد، داود بفرمود تا آنجا مسجدى سازند که پیوسته آنجا ذکر اللَّه رود و دعا و تضرع، پس ایشان در کار ایستادند و نخست مدینه بیت المقدس بنا نهادند، داود بر دوش خود سنگ مى‏کشید و خیار بنى اسرائیل هم چنان سنگ مى‏کشیدند، تا یک قامت بنا بر آوردند، پس وحى آمد به داود که این شارستان را بیت المقدس نام نهادیم جایى پاک است و خانه‏اى پاک قدمگاه پیغمبران و هجرت گاه و نزول گاه پاکان و نیکان و تو مردى خونریز بدست تو این بنا تمام برنیاید لکن ترا پسرى آید نام او سلیمان املّکه بعدک و اسلمه من سفک الدماء و اقضى اتمامه، على یده یکون صیته و ذکره لک باقیا فصلّوا فیه زمانا. گفته‏اند داود را آن روز صد سال و بیست و هفت سال بود چون سال وى بصد و چهل رسید از دنیا بیرون شد و سلیمان بجاى وى بنشست و جن و شیاطین را فرمود تا آن بناى شارستان تمام کردند و آن را دوازده ربض ساختند هر ربضى سبطى را از اسباط بنى اسرائیل و کانوا اثنى عشر سبطا. چون از نهاد شارستان فارغ گشتند آن گه مسجد اقصى را بنا نهادند و بالواح زر و سیم و جواهر پرداختند و شرح این قصه بتمامى در سوره بنى اسرائیل یاد کردیم.
قال سعید بن المسیب: لمّا فرغ سلیمان من بناء بیت المقدس تغلّقت ابوابه فعالجها سلیمان فلم تتفتّح حتى قال فى دعائهم بصلوات اى داود الا فتحت الأبواب فتفتّحت ففرغ له سلیمان علیه السلام عشرة آلاف من قرّاء بنى اسرائیل خمسة آلاف باللیل و خمسة آلاف بالنهار فلا تأتى ساعة من لیل و لا نهار الا و اللَّه یعبد فیها. و یقال: من التماثیل التی عملوها انهم عملوا لسلیمان اسدین اسفل کرسیه و نسرین فوق کرسیه و کان کرسیه عظیما فاذا اراد ان یصعد الکرسى بسط الاسد ذراعه و کان یصعد علیه، و اذا قعد علیه اظلّه النسران باجنحتها فلمّا مات سلیمان جاء افریدون، و قیل بخت‏نصر لیصعد الکرسى و لم یدر کیف یصعد فلما دنا منه ضرب الاسد على ساقه فکسر ساقه فلم یجسر احد بعده ان یدنوا من ذلک الکرسى.
و قوله: وَ جِفانٍ کَالْجَوابِ الجفان القصاع، واحدتها جفنه، و الجوابى جمع الجابیة و هى الحوض یجبى فیه الماء اى یجمع. و یقال: کان فى الجفنة الواحدة یأکل الف رجل منها و کان لمطبخه کل یوم اثنا عشر الف شاة و الف بقرة و کان له اثنا عشر الف خبّاز و اثنا عشر الف طبّاخ کانوا یصلحون الطعام فى تلک الجفان لکثرة القوم.
وَ قُدُورٍ راسِیاتٍ یعنى ثابتات لا تنقل و لا تحرّک من اماکنهنّ لعظمهنّ و کانت بالیمن، و قیل: هى باقیة هناک. رسى الشی‏ء، یرسو، رسوا، اذا ثبت، لذلک سمیت الجبال الرواسى.
اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً مجازه: اعملوا بطاعة اللَّه یا آل داود شکرا له على نعمه یقال: کان داود (ع) قد جزّأ ساعات اللیل و النهار على اهله فلم تکن تأتى ساعة من ساعات اللیل و النهار الا و انسان من آل داود قائم یصلى فعمّهم اللَّه فى هذه الایة فقال: اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً. قال القرظى: الشکر تقوى اللَّه و العمل بطاعته. و قوله شُکْراً نصب لأنه مفعول له، و قیل: اعملوا شکرا نصب لانّه مفعول کقوله: وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ.
وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ الاصل فى الشکر الزیادة و الشکور کثیر الشکر،و دابّة شکور اذا اظهرت من السمن فوق ما تعطى من العلف، و الشکیر اسم للنبات و الشعر و الرّیش. و قیل: الشاکر الذى یشکر على الرخاء و الشکور الذى یشکر على البلاء، و الشاکر یشکر على البذل و الشکور یشکر على المنع فکیف بالبذل. و قیل: الشکور الذى یشکر بقلبه و لسانه و جوارحه و ماله، و الشاکر الذى یشکر ببعض هذه.
قوله: فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ، ذکر وفاة سلیمان (ع): چون روزگار عمر وى بآخر رسید اول نشانى که بروى پیدا شد آن بود که در مسجد بیت المقدس آنجا عبادت گاه وى بود، هر روز بر عادت درختى سبز از زمین بر آمدى و هیچ حیوان از ان نخوردى نه از جن و انس نه از مرغان و هوام، سلیمان آن درخت را گفتى: ترا چه خوانند و بچه کار آیى و چونست که ترا هیچ حیوان نخورد؟ آن درخت گفتى: لم اخلق لشى‏ء من الدواب مرا نه از بهر آن آفریدند تا چرندگان از من خورند و لکن خلقت دواء لکذا و کذا و اسمى کذا مرا که آفریدند دارو را آفریدند فلان درد را بکار آیم و نام من فلان چیز است. سلیمان بفرمودى تا آن را ببرند و بداروخانه برند و نام آن در کتب طب بنویسند. روزى درخت سبز بر آمد همى بالید و مى‏افزود سلیمان در نماز بود چون از نماز فارغ گشت گفت: یا شجرة ما اسمک اى درخت نام تو چیست؟
گفت: خروبه، سلیمان گفت: لاىّ شى‏ء نبتت از براى چه رستى و از زمین بر آمدى؟
گفت: لخراب هذا المسجد سلیمان گفت: ما کان اللَّه لیخربه و انا حىّ و ما خرابه الا موتى مرا باللّه عهدى است که تا من زنده باشم این مسجد خراب نگردد اکنون خرابى وى نشان مرگ منست. آن گه ساز مرگ بساخت و گفت. اللهم عمّ على الجنّ موتى حتى یعلم الانس انّ الجنّ لا یعلمون الغیب، و کانت الجنّ تخبر الانس انّهم یعلمون أشیاء من الغیب. ابن زید گفت: پس از ان سلیمان بر ملک الموت رسید گفت: اذا امرت بى فاعلمنى چون ترا بقبض روح من فرمایند مرا خبر ده. ملک الموت بوقتى که او را فرمودند آمد و او را خبر داد گفت: نماند از عمر تو مگر یک ساعت اگر وصیتى میکنى یا کارى از بهر مرگ میسازى بساز. سلیمان آن ساعت شیاطین را حاضر کرد تا از بهر وى طارمى بسازند از آبگینه و آن طارم را هیچ در نبود که در ان توانستى شد و سلیمان اندران طارم در نماز شده و ساز مرگ ساخته از غسل و کفن و حنوط و غیر آن، پس بآخر کار عصاى خود پیش گرفت و تکیه بران کرد و هر دو کف خویش زیر سر بر نهاد و آن عصا او را همچون پناهى گشت و ملک الموت در آن حال قبض روح وى کرد و یک سال برین صفت بران عصا تکیه زده بماند و شیاطین و جنّ هم چنان در کار و رنج عمل خویش مى‏بودند و نمى‏دانستند که سلیمان را وفات رسید و لا ینکرون احتباسه عن الخروج الى الناس لطول صلاته قبل ذلک. بعد از یک سال چون ترده عصاى وى بخورد و سلیمان بیفتاد شیاطین بدانستند که سلیمان را وفات رسید و ایشان از رنج و عذاب وى باز رستند، و عذاب ایشان از جهت سلیمان آن بود که چون بر یکى ازیشان خشم گرفتى کان قد حبسه فى دنّ و شدّ رأسه بالرصاص او جعله بین طبقین من الصخر فالقاه فى البحر او شدّ رجلیه بشعره الى عنقه فالقاه فى الحبس ثمّ ان الشیاطین قالوا للارضة: لو کنت تأکلین الطعام اتیناک باطیب الطعام و لو کنت تشربین الشراب سقیناک اطیب الشراب و لکنّا سننقل الیک الماء و الطین، قال: فهم ینقلون الیها ذلک حیث کانت، الم تر الى الطین الذى یکون فى جوف الخشب فهو ما یأتیها بها الشیاطین تشکرا لها فذلک قوله عز و جل: فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى‏ مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ یعنى الارضة. تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ اى عصاه، و اصلها من نسات الغنم اى زجرتها و سقتها قرأ ابو عمرو و نافع: منساته بغیر همز و هما لغتان.
فَلَمَّا خَرَّ اى سقط على الارض. تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ ان فى موضع نصب اى علمت و ایقنت أَنْ لَوْ کانُوا و قیل: معناه تبیّنت للانس انّ الجنّ لا یعلمون الغیب.
و فى قراءت ابن مسعود و ابن عباس: تبیّنت الانس ان لو کان الجنّ یعلمون الغیب. و قرئ: تبیّنت الجنّ، باین قراءت معنى آنست که فرا دیدند مردمان فراجنیان که اگر ایشان غیب دانستندى ما لَبِثُوا فِی الْعَذابِ الْمُهِینِ، قال القفال: قد دلّت هذه الایة على انّ الجنّ لم یسخروا الا لسیلمان و انّهم تخلّصوا بعد موته من تلک الاعمال الشّاقة، و انما تهیّأت لهم‏ ذلک لانّ اللَّه تعالى زاد فى اجسامهم و قواهم و غیّر خلقهم عن خلق الجنّ الذین لا یرون و کانوا بمنزلة الاسرى فى یدیه ثمّ مات هؤلاء بعد سلیمان فجعل اللَّه خلق الجنّ على ما کانوا علیه قبل ذلک من الرقة و الضعف و الخفاء فصاروا لا یرون و لا یقدرون على شى‏ء من هذه الاعمال و لا على نقل الاجسام الثقال لانّ ذلک کان معجزة لسلیمان علیه السلام. قال اهل التاریخ: کان عمر سلیمان ثلثا و خمسین سنة و مدّة ملکه منها اربعون سنة و ملک یوم ملک و هو ابن ثلاث عشرة سنة و ابتدأ فى بناء بیت المقدس لا ربع سنین مضین من ملکه و اللَّه اعلم.
لَقَدْ کانَ لِسَبَإٍ تفسیر سبا و اختلاف قرءات و وجوه آن در سورة النمل از پیش رفت فِی مَسْکَنِهِمْ بفتح کاف و بر لفظ واحد قراءت حمزه است و حفص، و مَسْکَنِهِمْ بکسر کاف هم بر لفظ واحد قراءت کسایى، باقى مساکنهم خوانند بجمع.
آیَةٌ اى دلالة على وحدانیّتنا و قدرتنا، و قیل: فى مساکنهم آیة اى اعجوبة و احدوثة ثمّ فسّرها فقال: جَنَّتانِ اى هى جنّتان بستانان. عَنْ یَمِینٍ من اتیهما و شماله، و قیل: عن یمین بلدهم و شماله. و ثنى الجنتین لتثنیة الیمین و الشمال و المعنى الاشجار و المیاه و البساتین محیطة بها عن ایمانهم و عن شمائلهم. و قیل: کان لکلّ واحد منهم فى منزله جنتان عن یمین و شمال.
کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ اى قیل لهم: کلوا من رزق ربکم. وَ اشْکُرُوا لَهُ على ما انعم علیکم، و قد تمّ الکلام ثمّ ابتدأ فقال: بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ اى بلدتهم بلدة طیبة لیست بسبخة. قال ابن زید: لم یکن یرى فى بلدتهم بعوضة قطّ و لا ذباب و لا برغوث و لا عقرب و لا حیّة و ان کان الرکب لیأتون و فى ثیابهم القمل و الدواب فما هو الا ان ینظروا الى بیوتهم فیموت الدواب. و قیل: کانت العجوز تخرج من منزلها الى منزل جارتها و على رأسها مکتل و یداها فى درعها فاذا بمکتلها قد امتلا تمرا ممّا یسقط من جناها یانعا فذلک قوله: بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ اى بلدة طیّبة الهواء. وَ رَبٌّ غَفُورٌ الخطاء کثر العطاء.
فَأَعْرَضُوا وهب منبه گفت: رب العالمین سیزده پیغامبر بقبیله سبا فرستاد تا ایشان را بر طاعت اللَّه و دین حق دعوت کردند و نعمتهاى اللَّه در یاد ایشان دادند و از عذاب و عقوبت اللَّه بترسانیدند و بهم دادند و ایشان بر طغیان و کفر و تمرّد خویش مصرّ بایستادند و گفتند: ما خود هیچ نعمت بر خود نمیدانیم از جهة این خداى که شما دعوى میکنید و ما را بر طاعت وى میخوانید او را بگوئید تا این نعمت از ما باز برد اگر تواند، اینست که رب العالمین فرمود: فَأَعْرَضُوا روى گردانیدند از ایمان و توحد و شکر نعمت اللَّه فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ فرو گشادیم بر ایشان سیل نهمار بزور، سیلى که کس طاقت بستن آن نداشت، و اصلها من العرامة و هى الشدّة و القوّة و هو المنهمر الذى لا یستطاع ردّه یقال: عرم الانسان، یعرم، عرامة و عراما، فهو عارم خبیث شریر. و قیل: الْعَرِمِ هو اسم الوادى. و قیل. هو المسنّاة واحدته عرمة، اى سکر یحبس الماء لیعلو الى ارض مرتفعة. ابن عباس گفت و جماعتى مفسران که: این مسنّاة سدى بود در ان رودبار میان دو کوه بسنگ و قیر بر آورده بلقیس فرمود آن را بروزگار ملک خویش از بهر قوم خویش آب در ان رودبار جمع کرد و از ان جویها برید تا هر کسى بر قدر حاجت آب بکشت زار و درختان خویش مى‏برد، فلمّا طغوا و کثروا و تمرّدوا سلّط اللَّه علیهم الخلد فقطعت المسنّاة و ثقبتها من اسفلها ففرّق الماء جنانهم و خرّب ارضهم و الخلد فار عمى طرش واحدتها خلدة و کان لها انیاب من حدید و لا تقرب منها هرّة الا قتلتها و قیل الْعَرِمِ اسم تلک الخلد و قیل: الْعَرِمِ المطر الشدید.
وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَیْهِمْ جَنَّتَیْنِ ذَواتَیْ أُکُلٍ خَمْطٍ قرأ ابو عمرو و یعقوب: اکل خمط بالاضافة، و الباقون بالتنوین و هما متقاربان کقول العرب: فى بستان فلان اعناب کرم و اعناب کرم فتضاف الاعناب الى الکرم لانّها منه و قد تنوّن الاعناب ثمّ یترجم عنها اذا کانت الاعناب ثمر الکرم. و الاکل الثمر، و الخمط کلّ شجر ذى شوک. و قیل: هو الاراک و الاثل الطرفاء، و السدر النبق. قال قتاده: بینهما شجر القوم من خیر الشجر اذ صیّره اللَّه من شرّ الشجر باعمالهم.
ذلِکَ جَزَیْناهُمْ محل ذلک نصب بوقوع المجازاة علیه، تقدیره: جزیناهم ذلک. بِما کَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِی قرأ حمزة و الکسائى: نُجازِی بالنون و کسر الزّاء الْکَفُورَ بنصب الرّاء، و اختاراه لقوله: جَزَیْناهُمْ. و قرأ الآخرون: یجازى بالیاء و فتح الزّاء و رفع الرّاء من الْکَفُورَ و المعنى هل یجازى مثل هذا الجزاء إِلَّا الْکَفُورَ. قال مجاهد: یجازى اى یعاقب.
وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْقُرَى الَّتِی بارَکْنا فِیها یعنى ارض المقدس من الشام. قُرىً ظاهِرَةً یعنى قائمة عامرة. و قیل: ظاهِرَةً اى متواصلة تظهر الثانیة من الاولى لقربها منها. قال الحسن: کان احدهم یغدوا فیقیل فى قریة و یروح فیأوى الى قریة اخرى. قال مجاهد: هى السروات. و قال وهب: قرى صنعاء. و قیل: کانت قراهم اربعة آلاف و سبع مائة قریة متصلة من سبأ الى الشام.
وَ قَدَّرْنا فِیهَا السَّیْرَ اى جعلنا السیر بین قراهم و القرى التی بارکنا فیها سیرا مقدّرا من منزل الى منزل و قریة الى قریة لا ینزلون الا فى قریة و ماء و شجر و لا یغدون الا من قریة و ماء و شجر و قلنا لهم: سِیرُوا فِیها لَیالِیَ وَ أَیَّاماً اىّ وقت شئتم آمِنِینَ لا تخافون عدوّا و لا جوعا لا عطشا. فبطروا و طغوا و لم یصبروا على العافیة.
فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَیْنَ أَسْفارِنا قرأ ابن کثیر و ابو عمرو: بعد بین اسفارنا اى اجعل بیننا و بین الشام فلوات و مفاوز لنرکب فیها الرواحل و نتزوّد الازواد فعجّل اللَّه لهم الاجابة. روایت هشام از قرّاء شام و یعقوب ربنا برفع خوانند و باعد بر خبر، و معنى آنست که: راهى چنان آبادان داشتند و منزلها چنان نزدیک و نیکو بطر گرفت ایشان را در ان نعمت و ناسپاسى کردند و آن راه چنان نزدیک و آبادان بدور داشتند گفتند: خداوند ما دورادور دور کرد سفرهاى ما. وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ بالکفر و الطغیان و العصیان. فَجَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ عظة و عبرة یتمثّل بهم. وَ مَزَّقْناهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ کانوا قبائل ولدهم سبا فتفرّقوا فى البلاد وقع بارض الیمن منهم اشعر و کنده و انمار و هم بجیلة و مذحج و حمیر و وقع ازد بعمان و وقع خزاعة بمکة و اوس و خزرج بیثرب و وقع لخم و جذام و غسان و کلب بالشام و کذلک عاملة وقعت بالشام.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ قال المطرف: هو المؤمن الذى اذا اعطى شکر و اذا ابتلى صبر.
وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ حمزه و کسایى و عاصم صَدَّقَ بتشدید خوانند و معنى آنست که ابلیس راست کرد بر ایشان ظنّ خویش، باقى بتخفیف خوانند اى صدق علیهم ابلیس فى ظنّه راست گوى آمد بر ایشان ابلیس در پنداره خویش و در ان ظن که بایشان مى‏برد، و ظنّه قوله: لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلَّا قَلِیلًا، و قوله: وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ، و قوله: فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ، و قوله: عَلَیْهِمْ اى على اهل سبا، و قیل: على الناس کلهم الا من اطاع اللَّه سبحانه.
فَاتَّبَعُوهُ فى الکفر و المعصیة إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ هو کقوله: إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ.
وَ ما کانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ اى من حجّة و ملکة هذا کقوله: إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا، و کالحکایة عن ابلیس: وَ ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ و قیل: معناه ما کان تسلیطنا ایّاه علیهم إِلَّا لِنَعْلَمَ هذا علم وقوع معناه الرّؤیة و قد علم اللَّه من الخلق الایمان و الکفر قبل خلقهم، إِلَّا لِنَعْلَمَ اى لنرى و نمیّز و نعلمه موجودا ظاهرا کائنا موجبا للثواب و العقاب کما علمناه مفقودا معدوما بعد ابتلائنا لخلقنا مَنْ یُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ اى بالبعث بعد الموت؟ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِی شَکٍّ وَ رَبُّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ حَفِیظٌ.
قُلِ یا محمد لهؤلاء المشرکین الذین انت بین ظهرانیهم ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى زعمتم انهم آلهة من دون اللَّه، نزلت فى کفار بنى ملیخ کانوا یعبدون الجنّ و یظنّون اّنهم الملائکة ثمّ وصفهم فقال: لا یَمْلِکُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ اى لا یقدرون ان ینفعوکم ذرّة مما فى السماوات و الارض وَ ما لَهُمْ اى للملائکة فِیهِما اى فى خلق السماوات و الارض مِنْ شِرْکٍ اى من شرکه. وَ ما لَهُ اى ما للَّه مِنْهُمْ اى من الملائکة مِنْ ظَهِیرٍ عون فى خلق السماوات و الارض. جماعتى از قبائل عرب فرشتگان را مى‏پرستیدند و مى‏گفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ، رب العالمین بجواب ایشان گفت: وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ اى عند اللَّه یوم القیامة إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ و بر قراءت ابو عمرو و حمزه و کسایى. أَذِنَ بضمّ الف که این‏ها هم با شافع شود و هم با مشفوع، میگوید: شفاعت هیچ شافع سود ندارد روز قیامت مگر کسى که اللَّه دستورى دهد او را تا شفاعت کند یا کسى را که از بهر وى شفاعت کنند، ثمّ ذکر ضعف الملائکة حین سمعوا کلام اللَّه فقال: حَتَّى إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ یعنى عن قلوب الملائکة.
فُزِّعَ اى کشف، و التفزیع من الاضداد تقول: فزّعته اذا خوّفته و فزّعته اذا اذهبت فزعه، و کذلک الفزع له وجهان یقال: فزع، اذا خاف، و فزع، اذا اغاث من الفزع. و قرأ ابن عامر و یعقوب: فزع بفتح الزّاء و المعنى کشف اللَّه عن قلوبهم الفزع و جلا عنهم الخوف حین انحدر علیهم جبرئیل.
روى عبد اللَّه بن مسعود قال: قال رسول اللَّه (ص): انّ اللَّه عزّ و جلّ اذا تکلّم بالوحى سمع اهل السماء صلصلة کجرّ السلسلة على الصّفا فیصعقون فلا یزالون کذلک حتى یأتیهم جبرئیل علیه السلام فاذا جاءهم جبرئیل فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ، فیقولون یا جبرئیل: ما ذا قال ربّک؟ قال: یقول الحق فینادون الحق الحق.
و عن ابى هریرة عن النبى (ص): قال: اذا قضى اللَّه عز و جل الامر فى السماء ضربت الملائکة باجنحتها خضعانا لقوله کانّه سلسلة على صفوان فاذا فزّع عن قلوبهم، قالُوا ما ذا قالَ رَبُّکُمْ قالُوا الّذى قال: الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ.
و عن عائشة: انّ الحارث بن هشام سأل رسول اللَّه علیه سلام اللَّه: کیف یأتیک الوحى؟
فقال رسول اللَّه (ص): احیانا یأتینى مثل صلصلة الجرس و هو اشدّه علىّ فیفصم عنّى و قد وعیته و احیانا یتمثل لى الملک رجلا فیکلّمنى فاعى ما یقول و هو اهون علىّ قالت عائشة و لقد رأیته ینزل علیه الوحى فى الیوم الشدید البرد فیفصم عنه و انّ جبینه لیتفصّد عرقا.
در روزگار فترت میان رفع عیسى و بعثت محمد علیهما الصلاة و السلام ششصد سال وحى از آسمان بیامد پس بوقت بعثت مصطفى علیه افضل الصلوات فریشتگان صوت وحى شنیدند و صلصله آن همچون صلصله زنجیر که بر کوه زنند، پنداشتند که رستاخیز برخاست همه از بیم و فزع بیفتادند و بیهوش شدند تا رب العزة آن بیم و فزع از دل ایشان باز برد، آن گه یکدیگر را مى‏پرسیدند که: ما ذا قالَ رَبُّکُمْ؟ گفته‏اند که اهل آسمان دنیا گویند اهل آسمان دوم را: ما ذا قالَ رَبُّکُمْ؟ و اهل آسمان دوم گویند اهل آسمان سوم را: ما ذا قالَ رَبُّکُمْ؟ همچنین تا به هفتم آسمان یکدیگر را مى‏پرسند و اهل آسمان هفتم از جبرئیل پرسند که ما ذا قالَ رَبُّکُمْ؟ جبرئیل گوید: الْحَقَّ، یعنى که اللَّه فرمان روان داد و سخن راست فرمود، آن گه فریشتگان آسمانها با یکدیگر مى‏گویند: الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ. قال الضحاک: انّ الملائکة المعقّبات الذین یختلفون الى اهل الارض یکتبون اعمالهم اذا ارسلهم الربّ عزّ و جلّ فانحدروا سمع لهم صوت شدید فیحسب الذین هم اسفل منهم من الملائکة انّه من امر الساعة فیخرّون سجّدا و یصعقون حتّى یعلموا انّه لیس من امر الساعة. و قال الحسن و ابن زید: اذا کشف الفزع عن قلوب المشرکین عند نزول الموت بهم اقامة للحجّة علیهم قالت لهم الملائکة: ما ذا قالَ رَبُّکُمْ فى الدنیا؟ قالُوا الْحَقَّ فاقرّوا به حین لم ینفعهم الاقرار، و دلیل هذا التأویل آخر السورة: وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ....
رشیدالدین میبدی : ۳۴- سورة سبا- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله: وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ غُدُوُّها شَهْرٌ... الایة سلیمان (ع) اسبان نیکوى بى عیب داشت مرغان بى پر، چون آن قصّه فوت نماز بیفتاد تیغ برکشید و گردن اسبان مى‏برید، گفتند: اکنون که بترک اسبان بگفتى ما باد مرکب تو کردیم من کان للَّه کان اللَّه له، هر که بترک نظر خود بگوید نظر اللَّه بدلش پیوندد، هیچ کس نبود که بترک چیزى بگفت از بهر خدا که نه عوضى به از انش بدادند. مصطفى (ص) جعفر را بغزو فرستاد و امارت جیش بوى داد لواى اسلام در دست وى بود کفار حمله آوردند و یک دستش بینداختند، لوا بدیگر دست گرفت، یک زخم دیگر برو آوردند و دیگر دستش بینداختند و بعد از آن هفتاد و اند زخم داشت شهید از دنیا بیرون شد، او را بخواب دیدند که: ما فعل اللَّه بک؟ گفت: عوّضنى اللَّه من الیدین جناحین اطیر بهما فى الجنة حیث أشاء مع جبرئیل و میکائیل.
أسماء بنت عمیس گفت: رسول خدا ایستاده بود ناگاه گفت: و علیکم السلام، گفتم: على من تردّ السلام یا رسول اللَّه جواب سلام که میدهى؟ و کس را بر تو نمى‏بینم که سلام میکند. گفت: آنک جعفر بن ابى طالب مرّ مع جبرئیل و میکائیل.
اى جعفر دست بدادى اینک پر جزاى تو، اى سلیمان اسبان بدادى اینک باد در برّ و بحر حمّال تو. اى محبّ صادق اگر بحکم ریاضت دیده فدا کردى و جسم نثار اینک لطف ما دیده تو و فضل ما سمع تو و کرم ما چراغ و شمع تو فاذا احببته کنت له سمعا یسمع بى و بصرا یبصر بى و یدا تبطش بى.
اول مرد گوینده شود پس داننده شود پس رونده شود پس پرنده شود. اى مسکین هرگز ترا آرزوى آن نبود که روزى مرغ دلت از قفس ادبار نفس خلاص یابد و بر هواى رضاى حقّ پرواز کند، بجلال قدر بار خدا که جز نواخت اتیته هرولة استقبال تو نکند.
چه مانى بهر مردارى چو زاغان اندرین پستى
قفس بشکن چو طاووسان یکى بر پر برین بالا
قفس قالب است و امانت جان مرغ پر او عشق، پرواز او ارادت افق او غیب منزل او درد، هر گه که مرغ امانت ازین قفس بشریت بر افق غیب پرواز کند کرّوبیان عالم قدس دستها بدیده خویش باز نهند تا از برق این جمال دیده‏هاى ایشان نسوزد.
فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ مرگ دو قسم است: مرگ ظاهر و مرگ باطن، مرگ ظاهر هر کسى را معلوم است و دوست و دشمن را راه بدانست و خاص و عام درو یکسانست کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ عبارت از انست. امّا مرگ باطن آنست که مرد در خود از خود بى خود مرده گردد تا از حق در حق با حق زنده شود، همانست که آن جوانمرد گفت:
بمیر اى دوست پیش از مرگ اگر مى زندگى خواهى
که ادریس از چنین مردن بهشتى گشت پیش از ما
زندگى بحقیقت آن زندگیست که فتوح ایمانى دهد نه آن که روح حیوانى نهد، ابو الحسن خرقانى گفت: بیست سال است تا کفن ما از آسمان بیاورده‏اند و عجب آنست که با خلقم بصورت زندگان میدارد و در حضرت خود کفن در ما پوشیده.
مندیش از ان حدیث و در پوش کفن
مردانه دو دست خویش آن گاه بزن‏
در سهر بگو که یا تو باشى یا من
شوریده بود کار ولایت بدو تن‏
اى جوانمرد! یک قطره منى که از باطن مرد بظاهر آید جنابت ظاهر ثابت میکند لکن بآب طهور آن جنابت ظاهر برخیزد، صعب آنست که اگر یک ذرّه منى خود بینى در باطن تو ساکن شود جنابتیت رسد که بهمه دریاهاى عالم زائل نگردد.
دور باش از صحبت خود پرور عادت پرست
بوسه بر خاک کف پاى ز خود بیزار زن‏
برین درگاه خود بینى را روى نیست و خود نگارى را قدر نیست جز عجز و نیاز و فقر و فاقت بردن هیچ روى نیست، فرزندان یعقوب (ع) بنزدیک یوسف (ع) فقر و فاقت بردند و گفتند: وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ لا جرم یوسف نقاب از جمال برداشت و بزبان کرم پیش آمد که: لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ. تو همین کن اى خراب عمر مفلس روزگار سحرگاهى که بساط نزول بیفکند و دست کرم فرو گشاید مفلس وار و عاجزوار از در وى باز شو با دلى پردرد و جانى پر حسرت چشمى پر آب و جگرى پر آتش بگو:
پر آب دو دیده و پر آتش جگرم
پر باد دو دستم و پر از خاک سرم‏
پیر طریقت گفت: الهى! بقدر تو نادانم و سزا ترا ناتوانم در بیچارگى خود سرگردانم و روز بروز بر زیانم چون منى چون بود چنانم و از نگرستن در تاریکى بفغانم که بر هیچ چیز هست ما ندانند ندانم چشم بروزى دارم که تومانى و من نمانم، چون من کیست گر آن روز به بینم ور به بینم بجان فداى آنم. اگر یوسف را آن کرم هست که چون برادران بعجز و فقر پیش وى باز شدند ایشان را گفت: لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ، اکرم الاکرمین و ارحم الرّاحمین سزاوارتر که چون بندگان بعجز و نیاز در و زارند گوید: لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ.
لَقَدْ کانَ لِسَبَإٍ فِی مَسْکَنِهِمْ آیَةٌ جَنَّتانِ عَنْ یَمِینٍ وَ شِمالٍ... الایة کانوا فى رغد من العیش و سلامة من الحال فامروا بالصبر على العافیة و الشکر على النعمة فاعرضوا عن الوفاق فضیّعوا الشکر و کفروا النعمة فبدّلوا و بدّل لهم الحال و غیّروا فتغیرت علیهم الایام، و انشدوا فى معناه:
ما زلت اختال فى وصال
حتى امنت الزّمان مکره‏
صال علىّ الصّدود حتى
لم یبق مما شهدت ذرّه
آسان کاریست بر بلا و شدّت صبر کردن مرد مردانه آنست که بر نعمت و عافیت صبر کند حق آن بشناسد شکر آن بگزارد، از تنعم و هواى باطل بپرهیزد و توان و داشت آن از حق بیند نه از خود و روزگار عافیت و نعمت در طاعت اللَّه بسر برد و از طاغیان و باغیان و بطر گرفتگان در نعمت حذر کند که ربّ العزة در حقّ ایشان میفرماید: فَأَمَّا مَنْ طَغى‏، وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا، فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى‏.
روى عن بعض الصحابة انّه قال: بلینا بفتنته الضرّاء فصبرنا و بلینا بفتنته السرّاء فلم نصبر.
و قال بعضهم: یصبر على البلاء کلّ مؤمن و لا یصبر على العافیة الا الصّدیق.
رشیدالدین میبدی : ۳۴- سورة سبا- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قُلْ پیغامبر من بگوى، مَنْ یَرْزُقُکُمْ آن کیست که روزى میدهد شما را؟ مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ از آسمان و زمین، قُلِ اللَّهُ هم تو گوى که خداى، وَ إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ ما یا شما، لَعَلى‏ هُدىً أَوْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۲۴) بر راه راستیم یا در گمراهى آشکارا.
قُلْ پیغامبر من بگوى، لا تُسْئَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنا و شما را نخواهند پرسید از آنچه ما کنیم از بدى، وَ لا نُسْئَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ (۲۵) و ما را نخواهند پرسید از آنچه شما میکنید.
قُلْ یَجْمَعُ بَیْنَنا رَبُّنا بگوى با هم آرد میان ما خداوند ما روز رستاخیز، ثُمَّ یَفْتَحُ بَیْنَنا پس کار گشاید میان ما، بِالْحَقِّ بداورى راست، وَ هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِیمُ (۲۶) و او حاکم است کاربر گشاى دانا.
قُلْ أَرُونِیَ بگوى: با من نمائید، الَّذِینَ أَلْحَقْتُمْ بِهِ شُرَکاءَ این انبازان که درو مى‏بندید بانبازى کَلَّا انبازى نیست و این دعوى راست نیست، بَلْ هُوَ اللَّهُ آرى اوست اللَّه، الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۲۷) آن تواناى دانا.
وَ ما أَرْسَلْناکَ نفرستادیم ترا، إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ مگر همواره همه مردمان را، بَشِیراً وَ نَذِیراً بشارت دهى و بیم نمایى، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۲۸) لکن بیشتر مردمان نمى‏دانند.
وَ یَقُولُونَ مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ و میگویند: این وعده که میدهى کى است و چه هنگام است؟ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۲۹) اگر راست مى‏گویى.
قُلْ لَکُمْ مِیعادُ یَوْمٍ بگوى شما را هنگام وعد روزیست، لا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ ساعَةً وَ لا تَسْتَقْدِمُونَ (۳۰) که از آن یک ساعت با پس نشوید و فرا پیش نشوید.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گفتند: لَنْ نُؤْمِنَ بِهذَا الْقُرْآنِ بنگرویم باین قرآن، وَ لا بِالَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ و نه بآن که پیش از ان بود از هیچ رسول و کتاب، و لو ترى و اگر تو بینید، إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ آن گه که کافران باز داشته باشند نزدیک خداوند ایشان، یَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ الْقَوْلَ‏ با یکدیگر باز میگویند سخن، یَقُولُ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا بیچاره گرفتگان میگویند گردن کشان را: لَوْ لا أَنْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ (۳۱) اگر نه شما بودید ما بگرویدیمى.
قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا گردن کشان گویند بیچاره گرفتگان را: أَ نَحْنُ صَدَدْناکُمْ عَنِ الْهُدى‏ باش ما باز گردانیدیم شما را از راست رفتن و باز داشتیم شما را از پیغام پذیرفتن؟ بَعْدَ إِذْ جاءَکُمْ پس آنکه بشما آمد، بَلْ کُنْتُمْ مُجْرِمِینَ (۳۲) نه که شما گناهکاران بودید جرم شما را بود.
وَ قالَ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا بیچاره گرفتگان گویند گردن‏کشان را: بَلْ مَکْرُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ بلکه ساز بد شما بود و کوشش کژ شما در شبانروز، إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَکْفُرَ بِاللَّهِ که ما را میفرمودید تا بخداى کافر شویم، وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً و او را همتایان گوئیم، وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ و با یکدیگر در نهان پشیمانى مى‏نمایند آن گه که عذاب بینند، وَ جَعَلْنَا الْأَغْلالَ فِی أَعْناقِ الَّذِینَ کَفَرُوا و غلها در گردن ناگرویدگان کنیم، هَلْ یُجْزَوْنَ إِلَّا ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۳۳) پاداش ندهند ایشان را مگر آنچه میکردند.
وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ و نفرستادیم در هیچ شهر هرگز هیچ آگاه کننده‏اى، إِلَّا قالَ مُتْرَفُوها مگر گفتند فراخ جهانیان و بى نیازان ایشان، إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ (۳۴) ما بآنچه شما را فرستادند بآن ناگرویدگانیم.
وَ قالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً و گفتند ما با مال تریم و فرزندان‏تر، وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ (۳۵) و ما را عذاب نکنند.
قُلْ إِنَّ رَبِّی بگوى خداوند من، یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مى‏گستراند روزى فراخ او را که خواهد، وَ یَقْدِرُ و باندازه مى‏بخشد او را که میخواهد وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۳۶) لکن بیشتر مردمان نمیدانند.
وَ ما أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ نه مال شما و نه فرزندان شما، بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِنْدَنا، آنست که شما را نزدیکى افزاید بنزدیک ما، زُلْفى‏ فراترى و نزدیکى، إِلَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً مگر کسى که بگرود و کار نیک کند، فَأُولئِکَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ ایشانند که ایشانراست پاداش توى بر توى، بِما عَمِلُوا بآنچه کردند از نیکیها، وَ هُمْ فِی الْغُرُفاتِ آمِنُونَ (۳۷) و ایشان در ان غرفه و طارمها ناترسان و بى‏بیمان.
وَ الَّذِینَ یَسْعَوْنَ فِی آیاتِنا و ایشان که بر سخنان ما خاسته‏اند، مُعاجِزِینَ و میکوشند در ان که ما را عاجز آرند و خلق را از پذیرفتن آن فرو دارند، أُولئِکَ فِی الْعَذابِ مُحْضَرُونَ (۳۸) ایشان فردا در عذاب آوردگان‏اند.
قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَهُ بگوى خداوند من میگستراند روزى آن را که خواهد از بندگان خود و فرو میگیرد باندازه برو که خواهد، وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ و هر چه نفقة کنید و بکار برید بر درویشان، فَهُوَ یُخْلِفُهُ اللَّه آن را خلف باز دهد و بدل، وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ (۳۹) و او بهتر روزى دهندگان است.
وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً و آن روز که بر انگیزانیم ایشان را همه، ثُمَّ یَقُولُ لِلْمَلائِکَةِ آن گه فریشتگان را گوئیم: أَ هؤُلاءِ إِیَّاکُمْ کانُوا یَعْبُدُونَ (۴۰) ایشان شما را مى‏پرستیدند بخدایى؟
قالُوا سُبْحانَکَ گویند پاکى و بى عیبى ترا، أَنْتَ وَلِیُّنا مِنْ دُونِهِمْ تو خداوند مایى بى ایشان، بَلْ کانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ بلکه ایشان دیو مى‏پرستیدند، أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ (۴۱) بیشتر ایشان بایشان گرویدگان بودند.
فَالْیَوْمَ لا یَمْلِکُ بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا امروز بدست کسى از شما کس را نه سودست و نه زیان، وَ نَقُولُ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا و آن گه گوئیم ایشان را که ستم کردند بر خود و کافر شدند، ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّتِی کُنْتُمْ بِها تُکَذِّبُونَ (۴۲) چشید عذاب آن آتش که آن را بدروغ میداشتید.
وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُنا و آن گه که بر ایشان خوانند سخنان ما، بَیِّناتٍ سخنان روشن پیدا، قالُوا ما هذا إِلَّا رَجُلٌ گویند نیست این مگر مردى، یُرِیدُ أَنْ یَصُدَّکُمْ که میخواهد که بر گرداند شما را، عَمَّا کانَ یَعْبُدُ آباؤُکُمْ از آنچه مى‏پرستیدند پدران شما، وَ قالُوا ما هذا إِلَّا إِفْکٌ مُفْتَرىً و گفتند: نیست این مگر سخنى کژ دروغى نهاده و ساخته، وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گفتند: لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ پیغام راست را که بایشان آمد، إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ (۴۳) نیست این مگر جادویى آشکارا.
وَ ما آتَیْناهُمْ مِنْ کُتُبٍ یَدْرُسُونَها و ندادیم هیچ ایشان را نامه‏اى که خواندندى آن را پیش از قرآن، وَ ما أَرْسَلْنا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِنْ نَذِیرٍ (۴۴) و نفرستادیم بایشان پیش از تو هیچ پیغام رسانى و بیم نمایى.
وَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ و ایشان که پیش از قریش بودند دروغ زن گرفتند پیغامبران خویش را، وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُمْ و قریش بده یک از توان ایشان نرسیده‏اند، فَکَذَّبُوا رُسُلِی ایشان پیغامبران مرا دروغ زن گرفتند، فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ (۴۵) تا چون بود نشان ناپسند من.
رشیدالدین میبدی : ۳۴- سورة سبا- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ کفار قریش هر چند که شرک آوردند حوالت آفریدن و روزى دادن با هیچ کس نکردند جز اللَّه قال اللَّه تعالى: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ. اى محمد ایشان را بگوى: روزى گمار بندگان و روزى رسان از آسمان بباران و از زمین به نبات کیست؟ ناچار که گویند اللَّه؟ امّا تو بگوى که اللَّه که از تو دوستر دارم که شنوم. اکنون ایشان را گوى: چون میدانید که او را در خلق و در رزق شریک نیست، بدانید که در استحقاق عبادت و تعظیم او را هم شریک نیست.
وَ إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلى‏ هُدىً أَوْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ این سخن چنانست که دو کس در خصومت باشند یکى محقّ و یکى مبطل، محقّ گوید: احدنا کاذب از ما یکى دروغ زن است ناچار، و مقصود وى ازین سخن تکذیب مبطل باشد و تصدیق خویش، همانست که رسول اللَّه (ص) گفت متلاعنین که: اللَّه یعلم انّ احد کما کاذب فهل منکما تائب؟
معنى آیت آنست که از ما دو گروه یکى راست راهست و یکى گمراه، و شک نیست که پیغامبر و پس روان او بر راست راهى‏اند و مخالف وى در گمراهى و قیل: هذا على جهة الاستهزاء بهم و هو غیر شاک فى دینه و هداه کقول ابى الاسود:
بنو عمّ الرسول و اقربوه
احبّ الناس کلهم الیّا
فان یک حبّهم رشدا اصبه
و لست بمخطى ان کان غیّا
و روا باشد که او بمعنى و او نهند یعنى: انّا و ایّاکم لعلى هدى و فى ضلال مبین اى انّا لعلى هدى و انّکم فى ضلال مبین.
قُلْ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنا وَ لا نُسْئَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ هذا جواب نسبتهم رسول اللَّه و المسلمین الى الکذب و الفریة و قطیعة الرحم. و قیل: هو منسوخ بآیة السیف.
قُلْ یَجْمَعُ بَیْنَنا رَبُّنا یعنى یوم القیامة کقوله: وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً. و فى الخبر: یحشر الناس یوم القیامة حفاة عراة غرلا، قالت عائشة: یا رسول اللَّه النساء و الرّجال ینظر بعضهم الى بعض، فقال: یا عائشة الامر اشدّ من ان ینظر بعضهم الى بعض.
و روى انّ رجلا قال: یا نبى اللَّه یحشر الکافر على وجهه یوم القیامة؟ قال: أ لیس الذى امشاه على الرجلین فى الدنیا قادر على ان یمشیه على وجهه یوم القیامة؟!
ثُمَّ یَفْتَحُ بَیْنَنا اى یقضى و یحکم بیننا، وَ هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِیمُ الفتّاح عند العرب هو القاضى و منه قوله: رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ فَافْتَحْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ فَتْحاً، و قال اهل المعانى: الفتّاح الذى بعنایته ینفتح کلّ منغلق و بهدایته ینکشف کل مشکل فتارة یفتح الممالک لأنبیائه و یخرجها من ایدى اعدائه و بقول: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً، و تارة یرفع الحجاب عن قلوب اولیائه و یفتح لهم الأبواب الى ملکوت سمائه و جمال کبریائه و یقول: ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها. و قیل: الفتّاح الذى بیده مفاتیح الغیب و بیده مفاتیح الرزق کقوله تعالى: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ.
قُلْ أَرُونِیَ الَّذِینَ أَلْحَقْتُمْ بِهِ شُرَکاءَ یعنى الملائکة، و قیل: یعنى الاصنام. معنى آنست که اى محمد این انباز گیران را گوى که بتان را بانبازى در ما بسته‏اند بمن نمائید که این بتان هیچیز آفریدند در زمین یا در آسمان، همانست که جاى دیگر فرمود: ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ؟ آن گه گفت: کَلَّا نیست انبازى و دعوى که میکنند باطل است و دروغ، بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِیزُ المنتقم ممّن کفر به و خالفه الْحَکِیمُ فى تدبیره لخلقه فانّى یکون له شریک فى ملکه؟
وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا کَافَّةً هى الجامعة للشى‏ء المانعة عن التفرّق له و منه الکفاف من العیش و قولک: کف یدک، اى اجمعها الیک، و المعنى: و ما ارسلناک الا عامة للنّاس کلّهم العرب و العجم و الاحمر و الاسود و الجنّ و الانس و تقدیره: و ما ارسلناک الّا للنّاس کافّة،کقول النبى (ص): ختم بى النبیون و ارسلت الى الناس کافة عن ابن عباس عن النبى (ص) قال: «اعطیت خمسا و لا اقول فخرا: بعثت الى الاحمر و الاسود و جعلت لى الارض طهورا و مسجدا و احلّ لى المغنم و لم یحلّ لاحد کان قبلى و نصرت بالرّعب فهو یسیر من امامى مسیرة شهر و اعطیت الشّفاعة فادّخرتها لامّتى یوم القیامة و هى ان شاء اللَّه نائلة من لا یشرک باللّه شیئا».
و قیل: معناه کافّا للنّاس تکفّهم عمّا علیه من الکفر و تدعوهم الى الاسلام و الهاء فیه للمبالغة، بَشِیراً بالجنّة لمن آمن، «و نذیرا من النار لمن کفر، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ یعنى اهل مکة لا یَعْلَمُونَ لا یصدّقون.
وَ یَقُولُونَ مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ هذا حکایة عن منکرى البعث و معنى الْوَعْدُ القیامة، قُلْ لَکُمْ مِیعادُ یَوْمٍ لا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ ساعَةً وَ لا تَسْتَقْدِمُونَ الوعد و المیعاد و الموعدة واحد.
قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى کفّار مکة: لَنْ نُؤْمِنَ بِهذَا الْقُرْآنِ وَ لا بِالَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ‏ من الکتب ثمّ اخبر عن حالهم فى مآلهم فقال تعالى: وَ لَوْ تَرى‏ یا محمد إِذِ الظَّالِمُونَ اى الکافرون مَوْقُوفُونَ محبوسون عِنْدَ رَبِّهِمْ جواب «لو» محذوف، التأویل.
لَوْ تَرى‏ لترى امرا فظیعا هائلا، «یرجع بعضهم الى بعض القول» اى یجیب بعضهم بعضا و یردّ بعضهم بعضا یَقُولُ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا اى قهروا و هم السفلة، لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا یعنى تعظّموا عن الایمان و هم القادة: لَوْ لا أَنْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ بمحمد و القرآن.
قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا أَ نَحْنُ صَدَدْناکُمْ عَنِ الْهُدى‏ اى عن الایمان، بَعْدَ إِذْ جاءَکُمْ محمد بَلْ کُنْتُمْ مُجْرِمِینَ مشرکین قبل مجى‏ء محمد.
وَ قالَ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا بَلْ مَکْرُ اللَّیْلِ معناه: بل مکرکم باللیل و النهار اذ تأمروننا ان نکفر باللّه و نجعل له اندادا « مفسران گفتند: معنى آیت آنست که سفله و پس روان گفتند: مهتران خویش را و سروران کفر را که: ساز بد شما بود و کوشش کژ شما که ما را بکفر و شرک میفرمودید. قومى گفتند که: این سخنى است که ایشان بر عادت دنیا گویند چنانک مردم از روزگار بد شکایت کند و ذمّ دهر گوید و برین قول معنى آنست که: بد سازى جهان بود با ما و بدنهادى شبانروز ما را و در شواذّ خوانده‏اند: بَلْ مَکْرُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ من الکرور بلکه روزگار میگذشت و شبانروز مى‏پیوست بر فرمودن شما ما را که تا باللّه کافر شویم و او را همتایان گوئیم.
الندّ و النّدید المثل. وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ الاسرار من الاضداد یکون بمعنى الاخفاء و یکون بمعنى الاظهار، یعنى: و اظهروا الندامة لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ کافران آن روز که عذاب بینند هم تابع و هم متبوع هم سفله و هم قاده پشیمانى نمایند چه آشکارا و چه نهان بآنچه کردند و گفتند، لکن سود ندارد پشیمانى آن روز، این هم چنان است که بگناه خویش معترف آیند کقوله: فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ لکن اعتراف آن روز سود ندارد و ایشان را جواب دهند که: فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِیرِ، وَ جَعَلْنَا الْأَغْلالَ فِی أَعْناقِ الَّذِینَ کَفَرُوا جایى دیگر گفت: إِنَّا جَعَلْنا فِی أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا اى جعلنا فى ایدیهم اغلالا الى اعناقهم لان لا یکون فى العنق دون الید، هَلْ یُجْزَوْنَ إِلَّا ما کانُوا یَعْمَلُونَ؟
وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ القریة المصر تقرى اهلها و تجمعهم إِلَّا قالَ مُتْرَفُوها رؤساؤها و اغنیاؤها، التّرف الثراء و النعمة و فلان لا یزال فى ترفه من العیش اى فى رغد و ثروة. و قیل: المترف الموسع علیه عیشه القلیل فیه همّه و هو فى ذلک بطر، إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ جاهدون.
وَ قالُوا لرسلهم: نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً منکم و لو لم یکن راضیا بما نحن علیه من الدّبن و العمل لم یخوّلنا الاموال و الاولاد کافران پنداشتند و بباطل گمان بردند که مال و نعمت فراوان که ایشان را دادند و فرزندان بسیار دلیل رضاى خداست و نشان پسند وى، مى‏گفتند اگر از ما خشنود نبودى و دین و عمل ما نپسندیدى ما را در دنیا مال و فرزند ندادى و آن گه قیاس کردند که فرداى ما در عقبى همچون امروز بود نه ما را عذاب کنند نه نعمت از ما باز گیرند وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ فى الآخرة بذنبنا، همانست که جاى دیگر فرمود: وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى‏ رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً «وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى‏ رَبِّی إِنَّ لِی عِنْدَهُ لَلْحُسْنى‏».
ربّ العالمین بجواب ایشان فرمود: قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ و لیس یدلّ ذلک على العواقب و المنقلب اى محمد بگوى خداوند من در دنیا روزى میگستراند فراخ برو که خواهد و باندازه مى‏بخشد او را که خواهد و این دلیل نیست که فردا همچنین خواهد بود، دنیا خواسته‏ایست که از دوست و دشمن دریغ نیست برخورداریى اندک است آشنا و بیگانه از ان میخورد، مصطفى (ص) فرمود: «الدنیا عرض حاضر یأکل منها البرّ و الفاجر و الآخرة وعد صادق یحکم فیها ملک قاهر».
و قال (ص): «لو کانت الدنیا تعدل عند اللَّه جناح بعوضة ما سقى کافرا منها شربة».
آن گه گفت هم بجواب ایشان: وَ ما أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِنْدَنا زُلْفى‏ جایى دیگر فرمود یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ روز قیامت نه مال بکار آید نه فرزند نه خویش و نه پیوند، إِلَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً. تاویله: الا ایمان من آمن و عمل من عمل صالحا»، هذا کقوله: وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ یعنى: و لکنّ البرّ برّ من آمن باللّه و کقوله: أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ اى کفعل من آمن باللّه میگوید: نه مال شما را بما نزدیک کند و نه فرزند مگر کسى که ایمان آرد و کار نیک کند تا ایمان او و کردار نیک وى او را بما نزدیک کند، «فَأُولئِکَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ» من الثواب بالواحد عشرة، قرأ یعقوب جزاء منصوبا منوّنا الضعف رفع مجازه فاولئک لهم الضعف جزاء على التقدیم و التأخیر، وَ هُمْ فِی الْغُرُفاتِ اى فى الدرجات آمِنُونَ من الموت. قرأ حمزة: «فى الغرفة» على الوحدة.
«وَ الَّذِینَ یَسْعَوْنَ فِی آیاتِنا» اى یعملون فى ابطال حجّتنا و کتابنا، مُعاجِزِینَ معاونین معاندین یحسبون انّهم یفوتوننا بانفسهم و یعجزوننا، أُولئِکَ فِی الْعَذابِ مُحْضَرُونَ.
قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَهُ یبسطه على من یشاء و هو مکر منه و یقدره على من یشاء و هو نظر منه. و فى الخبر یقول اللَّه عزّ و جلّ: ا یفرح عبدى اذا بسطت له رزقى و صببت علیه الدنیا صبّا او ما یعلم عبدى انّ ذلک منّى قطع و بعد أ یحزن عبدى اذا منعت عنه الدنیا و رزقته قوت الوقت او ما یعلم عبدى انّ ذلک منّى قرب و وصل و ذلک من غیرتى على عبدى».
«وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ» قال سعید: ما کان فى غیر اسراف و لا تقتیر فهو یخلفه. و قال الکلبى: ما تصدّقتم من صدقة و انفقتم فى الخیر و البرّ من نفقة فهو یخلفه امّا ان یعجّله فى الدّنیا و امّا ان یؤخّر له فى الآخرة.
قال رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه عزّ و جلّ قال لى انفق علیک».
و عن انس عن النبى (ص) قال: «ینادى مناد کلّ لیلة: لدوا للموت و ینادى آخر: ابنوا للحزاب، و ینادى مناد: اللّهم هب للمنفق خلفا و ینادى مناد: اللّهم هب للممسک تلفا و ینادى مناد: لیت الناس لم یخلقوا و ینادى مناد: لیتهم اذ خلقوا فکّروا فیما له خلقوا».
و قال عمر لصهیب: انّک رجل لا تمسک شیئا، قال انّى سمعت اللَّه عزّ و جلّ یقول: وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ. و عن جابر قال قال رسول اللَّه (ص): «کلّ معروف صدقة و کلّ ما انفق الرّجل على نفسه و اهله کتب له صدقة و ما وقى الرّجل به عرضه فهو صدقة و ما انفق المؤمن من نفقة فعلى اللَّه خلفها ضامنا الّا ما کان من نفقة فى بنیان او معصیة»
، قال بعض رواة هذا الحدیث: ما وقى به عرضه یعنى: ما اعطى الشاعر و ذا اللسان المتّقى. قال مجاهد اذا کان فى ید احدکم شى‏ء فلیقتصد و لا تحملنّه هذه الایة على ترک الاقتصاد فى النّفقة فانّ الرّزق مقسوم فلعلّ رزقه قلیل و هو ینفق نفقة الموسّع علیه، و معنى الایة: ما کان من خلف فهو منه و دلیل هذا التّأویل‏
قول النبى (ص): «ایّاکم و السرف فى المال و النفقة و علیکم بالاقتصاد فما افتقر قوم قطّ اقتصدوا».
و قال (ص): «ما عال من اقتصد و قال من فقه المرء رفقه فى معیشته»، وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ انّما جاز الجمع لانه یقال رزق السلطان الجند و فلان یرزق عیاله کأنّه قال و هو خیر المعطین.
و یوم نحشرهم جمیعا قرأ حفص: یَحْشُرُهُمْ بالیاء ثمّ یقول بالیاء کذلک یعنى یحشرهم اللَّه جمیعا و هؤلاء المحشورون هم قبائل من العرب کانوا یعبدون الملائکة و هم یزعمون انهم بنات اللَّه لذلک سترهم و هو قوله عزّ و جلّ: وَ جَعَلُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً ثمّ یقول اللَّه للملائکة: أَ هؤُلاءِ إِیَّاکُمْ کانُوا یَعْبُدُونَ فى الدّنیا، هذا استفهام تقریر کقوله عزّ و جلّ لعیسى: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ فتتبّرء منهم الملائکة و یقولون: سُبْحانَکَ تنزیها لک أَنْتَ وَلِیُّنا ربنا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ کانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ اى یطیعون ابلیس و ذرّیته و اعوانه فى معصیتک أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ مصدّقون.
فَالْیَوْمَ لا یَمْلِکُ بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ نَفْعاً اى شفاعة وَ لا ضَرًّا اى عذابا، وَ نَقُولُ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا اشرکوا: ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّتِی کُنْتُمْ بِها تُکَذِّبُونَ فى الدّنیا فقد وردتموها.
وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ بالامر و النّهى قالُوا ما هذا إِلَّا رَجُلٌ یعنون محمدا (ص) یُرِیدُ أَنْ یَصُدَّکُمْ اى یصرفکم، عَمَّا کانَ یَعْبُدُ آباؤُکُمْ من الآلهة، وَ قالُوا ما هذا الّذى یقول إِلَّا إِفْکٌ مُفْتَرىً اى کذّب مختلق یعنون القرآن وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى کفار مکة لِلْحَقِّ اى للقرآن لَمَّا جاءَهُمْ اى حین جاءهم محمد: إِنْ هذا اى ما هذا سِحْرٌ مُبِینٌ.
وَ ما آتَیْناهُمْ مِنْ کُتُبٍ یعنى به العرب کلّها یَدْرُسُونَها اى یقرءونها فیما یقولون وَ ما أَرْسَلْنا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ یا محمد مِنْ نَذِیرٍ رسول مخوّف.
وَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ اى من قبل قریش کذبت الامم رسلنا و تنزیلنا وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُمْ اى ما بلغت قریش عشر ما بلغت الامم الخالیة من القوّة و النّعمة و طول العمر و کثرة الاموال و الاولاد فَکَذَّبُوا رُسُلِی فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ اى کیف کان انکارى و تغییرى علیهم بالعذاب فحذر کفّار هذه الامّة عذاب الامم الماضیة.
رشیدالدین میبدی : ۳۴- سورة سبا- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اعلم انّ الرزق قسمان: قسم ظاهر و قسم باطن فالظاهر هى الاقوات و الاطعمة و ذلک للظواهر و هى الأبدان و الباطن هى المعارف و المکاشفات و ذلک للقلوب و الاسرار و هذا اشرف القسمین فانّ ثمرته حیاة الابد و ثمرة الرزق الظاهر قوّة الى مدّة قریبة الامد و اللَّه تعالى هو المتولى لخلق الرزقین و المتفضّل بالایصال الى کلا الفریقین و لکنّه یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ رزق ظاهر دیگر است و رزق باطن دیگر، رزق ظاهر مطعومات است حیاة فانى را و رزق باطن مکاشفات است حیاة باقى را، مطعومات را شرط آنست که حلال بدست آرى و حلال خورى، رب العالمین میفرماید: کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً حلال خورید و پاک خورید و کار نیکو کنید. و قال النبی (ص): طلب الحلال فریضة بعد الفریضة اى بعد فریضة الایمان و الصّلاة و قال (ص): من اکل الحلال اربعین یوما نور اللَّه قلبه و اجرى ینابیع الحکمة من قلبه و فى روایة: زهده اللَّه فى الدنیا، و قال: ان للَّه ملکا على بیت المقدس ینادى کل لیلة: من اکل حراما لم یقبل منه صرف و لا عدل، الصرف النافلة و العدل الفریضة.
و گفته‏اند: از پاکى مطعم و حلالى قوت صفاى دل خیزد و از صفاى دل نور معرفت افزاید و با نور معرفت مکاشفات و منازلات در پیوندد و هو الرزق الباطن المشار الیه فى قوله.
لَیَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً، مکاشفت دیدار دل است با حق، دل در ذکر مستهلک، سرّ در نظر مستغرق جان در حقّ فانى، اینجا صبح یگانگى دمد از افق تجلّى آفتاب عیان تابد از خورشید و جود وجد در واجد فانى شود و واجد در موجود تا از دل نماند جز نشانى و از سرّ نماند جز بیانى و از جان نماند جز عیانى.
کسى کو راعیان باید خبر پیشش و بال آید
چو سازد با عیان خلوت کجا دل در خبر بندد
وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً اى محمد ترا که فرستادیم بکافّه خلق فرستادیم جنّ و انس را متابعت تو فرمودیم، عقدها بعقد تو فسخ کردیم، شرعها بشرع تو نسخ کردیم، فرمان آمد که اى جبرئیل از عالم علوى بعالم سفلى شو بانک بر اهل شرق و غرب زن که اى شما که خلایق‏اید همه روى بطاعت محمد مرسل آرید و سر بر خط شرع وى نهید که طاعت او طاعت ماست مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ، و اتّباع او دوستى ماست فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ، و بود او رحمت شماست وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ، شرف و منزلت این سیّد آنجا رسید که رب العالمین با موسى کلیم در مقامات مناجات این خطاب کرد که: یا موسى ان اردت ان اکون اقرب الیک الى لسانک و من روحک الى نفسک فاکثر الصلاة على محمد النبى.
صدق صدّیقان عالم گرد شراک نعلین چاکران وى بود و منکران او را کاذب میگفتند، صداى وحى غیب عاشق سمع عزیز وى بود و بیگانگان او را کاهن میخواندند، عقول همه عقلاى عالم از ادراک نور شراک عزّ او عاجز بود و کافران نام او دیوانه مى‏نهادند، آرى دیده‏هاى ایشان بحکم لطف ازل توتیاى صدق نیافته و بچشمهاى ایشان کحل اقبال حق نرسیده از انست که ما را نشناختند و گفتند: ما هذا إِلَّا رَجُلٌ یُرِیدُ أَنْ یَصُدَّکُمْ عَمَّا کانَ یَعْبُدُ آباؤُکُمْ و بعزت قرآن راه نبردند تا مى‏گفتند: ما هذا إِلَّا إِفْکٌ مُفْتَرىً، لَنْ نُؤْمِنَ بِهذَا الْقُرْآنِ وَ لا بِالَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ. چشمى که مستعمل شده مملکت شیطان باشد ما را چون شناسد؟! دلى که ملوّث تصرّف دیو بود از کجا جلال عزّت قرآن بداند؟! دلى باید بضمان امان و حرم کرم حق پناه یافته تا راه برسالت و نبوّت ما برد، سمعى باید بزلال اقبال ازل شسته تا جلال عزت قرآن او را بخود راه دهد، دیده‏اى باید از رمص کفر خلاص یافته و از خواب شهوات بیدار گشته تا معجزات و آیات ما ببیند و دریابد، اى جوانمرد! هر که جمالى ندارد که با سلطانان ندیمى کند چه که با کلخنیان حریفى نکند؟
در مصطبه‏ها همیشه فرّاشم من
شایسته صومعه کجا باشم من‏
هر چند قلندرى و قلّاشم من
تخمى بامید درد مى‏پاشم من‏
وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ من الخلف فى الدّنیا الرّضا بالعدم و الفقر و هو اتمّ من السرور بالوجود. بر ذوق جوانمردان طریقت خلف آنست که جمال گوهر فقر بروى آشکارا کنند تا عزت و شرف فقر بداند و آن را بناز در بر گیرد و با او بسازد، چنانک فضیل عیاض گفت: انّ اصلح ما اکون افقر ما اکون هر کجا زاویه فقر بود آنجا حرمى از کرم حق بود، ملائکه ملکوت بدان زاویه چنان آیند که حاجیان بحجّ و عمره آیند، نه از گزاف مصطفى (ص) درویشى بدعا از حق خواست که: اللهم احینى مسکینا و امتنى مسکینا و احشرنى فى زمرة المساکین، فقالت عائشة: لم یا رسول اللَّه؟ قال: انهم یدخلون الجنة قبل اغنیائهم باربعین خریفا.
رشیدالدین میبدی : ۳۴- سورة سبا- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ بگوى شما را پند میدهم بیک چیز أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ که خیزید خداى را، مَثْنى‏ وَ فُرادى‏ دوگانه و یگانه، ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا آن گه با خود بیندیشید و با یکدیگر باز گوئید: ما بِصاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ برین مرد شما هیچ دیوانگى نیست و پوشیده خرد نیست، إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَکُمْ نیست او مگر بیم نمایى شما را، بَیْنَ یَدَیْ عَذابٍ شَدِیدٍ (۴۶) پیش عذابى سخت.
قُلْ ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ بگوى هر چه از شما خواهم از مزد، فَهُوَ لَکُمْ آن شما را باد، إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ نیست مزد من مگر بر اللَّه، وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ (۴۷) و او بر همه چیز گواه است.
قُلْ إِنَّ رَبِّی بگوى خداوند من، یَقْذِفُ بِالْحَقِّ سخن راست و پیغام پاک مى‏افکند، عَلَّامُ الْغُیُوبِ (۴۸) آن داناى نهانها.
قُلْ جاءَ الْحَقُّ بگوى پیغام راست آمد از خداى، وَ ما یُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما یُعِیدُ (۴۹) و باطل نه بآغاز چیز تواند و نه بسر انجام.
قُلْ إِنْ ضَلَلْتُ بگوى اگر من گم شوم از راه، فَإِنَّما أَضِلُّ عَلى‏ نَفْسِی گمراهى من بر من، وَ إِنِ اهْتَدَیْتُ و اگر بر راه راست روم، فَبِما یُوحِی إِلَیَّ رَبِّی آن بآن پیغام است که خداوند من مى‏فرستد بمن إِنَّهُ سَمِیعٌ قَرِیبٌ (۵۰) که او شنواى است بپاسخ از خواننده نزدیک.
وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ فَزِعُوا اگر تو بینى آن گه که بیم زنند ایشان را، فَلا فَوْتَ از دست بشدن را توان نیست، وَ أُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ (۵۱) و فرا گیرند ایشان را از جایگاهى نزدیک.
وَ قالُوا آمَنَّا بِهِ گویند بگرویدیم باللّه، وَ أَنَّى لَهُمُ التَّناوُشُ و چون تواند بود ایشان را فرا چیزى یازیدن، مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ (۵۲) از جایى دور.
وَ قَدْ کَفَرُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ و کافر شده بودند بایمان پیش از روز مرگ، وَ یَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ (۵۳) و پنداره خویش در آنچه فرا ایشان میگفتند دور مى‏انداختند.
وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ جدا کردند میان ایشان و میان آنچه آرزو میکردند، کَما فُعِلَ بِأَشْیاعِهِمْ مِنْ قَبْلُ هم چنان که با هم دینان ایشان کردند از پیش، إِنَّهُمْ کانُوا فِی شَکٍّ مُرِیبٍ (۵۴) که ایشان در گمانى بودند دل را شورنده.
رشیدالدین میبدی : ۳۴- سورة سبا- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ یعنى آمرکم و اوصیکم بکلمة واحدة و هى قول لا اله الا اللَّه، قال: و هل جزاء لا اله الّا اللَّه الا الجنّة؟ فذلک قوله: هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ‏
و عن عبد الرحمن القرشى عن عیاض الانصارى انّ رسول اللَّه (ص) قال: ان لا اله الا اللَّه کلمة عند اللَّه کریمة و لها عند اللَّه مکان من قالها صادقا بها ادخله اللَّه بها الجنة و من قالها کاذبا حقنت دمه و احرزت ماله و لقى اللَّه غدا فحاسبه.
و قیل معناه: اعظکم بخصلة واحدة و هى أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ اى لا جل اللَّه، لیس المراد من القیام الذى هو ضدّ الجلوس و انّما هو القیام بالامر الذى هو طلب الحق، کقوله: وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْیَتامى‏ بِالْقِسْطِ مَثْنى‏ یعنى اثنین اثنین متناظرین، وَ فُرادى‏ یعنى واحدا واحدا متفکّرین.
التفکّر طلب المعنى بالقلب تفکّر جست و جوى دل است در طلب معنى، و آن سه قسم است: یکى حرام یکى مستحبّ یکى واجب، تفکّر در صفات حق جلّ جلاله و در چراى کار وى حرام است که از ان تخم حیرت و نقمت زاید و همچنین تفکّر در اسرار خلق حرام است که از آن تخم خصومت زاید، و آن تفکّر که مستحبّ است تفکّر در صنع صانع است و در آلا و نعماء او. عبد اللَّه عباس گفت: تفکّروا فى آلاء اللَّه و لا تفکّروا فى ذات اللَّه. و تفکّر که واجب است تفکّر در کردار خویش است و در جستن عیب خویش و عرض نامه جرم خویش. و فرق میان تفکّر و تذکّر آنست که تفکّر جستن است و تذکّر یافتن.
ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ الصاحب ها هنا هو الرسول و الجنّة الجنون و ما، نفى و جحد إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ اى ما هو الّا نذیر لَکُمْ بَیْنَ یَدَیْ عَذابٍ شَدِیدٍ العذاب هاهنا هو الساعة.
قُلْ ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ کان رسول اللَّه (ص) قال لمشرکى مکة: لا تؤذونى فى قرابتى، فقالوا لقد سأل غیر شطط فلا تؤذوه فى قرابته، فلمّا سبّ آلهتهم قالوا لا ینصفنا یسألنا ان لا نؤذیه فى قرابته و هو یؤذینا فى آلهتنا، فنزلت: قُلْ ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ.
و قیل: ما سألتکم فى تبلیغ الرّسالة و النصیحة من جعل فهو لکم، إِنْ أَجْرِیَ اى ما ثوابى إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ من اعمالکم شَهِیدٌ علیم الشّهید و الخبیر و العلیم متقاربة المعنى غیر انّ العلم اذا اضیف الى الخفایا الباطنة یسمّى صاحبه خبیرا و اذا اضیف الى الامور الظاهرة یسمّى صاحبه شهیدا و اذا اضیف الى الکلّ یسمّى صاحبه علیما. و قیل: الشهید هو الذى یشهد على الخلق یوم القیامة. بما علم و شاهد منهم.
قُلْ إِنَّ رَبِّی یَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَّامُ الْغُیُوبِ، فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره: قل انّ ربّى علام الغیوب یقذف بالحقّ، اى ینزل الوحى من السماء فیقذفه الى خیر الانبیاء، هذا کقوله: وَ ما کُنْتَ تَرْجُوا أَنْ یُلْقى‏ إِلَیْکَ الْکِتابُ.
قُلْ جاءَ الْحَقُّ اى القرآن و الاسلام. و قال الباقر: یعنى السیف‏، وَ ما یُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما یُعِیدُ اى ذهب الباطل و زهق فلم یبق له بقیّة یبدى بها و لا یعید، هذا کقوله: بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ. قال قتادة: الباطل هاهنا ابلیس، اى ما یخلق ابلیس و ما یبعث و عن ابن مسعود قال: دخل رسول اللَّه (ص) مکة و حول الکعبة ثلاثمائة و ستّون صنما فجعل یطعنها بعود معه و یقول: جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً، جاءَ الْحَقُّ وَ ما یُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما یُعِیدُ.
قُلْ إِنْ ضَلَلْتُ عن الحقّ و الهدى، فَإِنَّما أَضِلُّ عَلى‏ نَفْسِی اى عقوبة ذلک على نفسى و اوخذ بجنایتى، وَ إِنِ اهْتَدَیْتُ الى الحقّ و الهدى، فَبِما یُوحِی إِلَیَّ رَبِّی اهتدیت، إِنَّهُ سَمِیعٌ لمن دعاه قَرِیبٌ بالاجابة لمن وحّده یسمع حمد الحامدین فیجازیهم و دعاء الداعین فیستجیب لهم.وَ لَوْ تَرى‏ جواب لو محذوف، إِذْ فَزِعُوا هذا الفزع عند الموت حین یرون الملائکة، فَلا فَوْتَ هذا کقوله: وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ. وَ أُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ یعنى من تحت اقدامهم. و قیل: هو یوم بدر یروى ان فى هذه الامّة مسخا و خسفا و قذفا. و روى انّ رجلا من هذه الامّة یمسخ فیحدق به الناس فیرجمونه بالحجارة حتى یقتلوه.
و قیل: هم خسف بالبیداء، و ذلک فى الخبر انّ جیشا یغزون الکعبة لیخرّبوها ثمانون الفا فبینا هم ببیداء من الارض اذ خسف بهم فلا ینجوا منهم الّا الشرید الذى یخبر عنهم و هو من جهینة فلذلک قیل: و عند جهینة الخبر الیقین. و قال قتادة ذلک حین یخرجون من قبورهم و انّما قال أُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ لانّهم حیث کانوا فهم من اللَّه قریب لا یبعدون عنه و لا یفوتونه.
وَ قالُوا آمَنَّا بِهِ یعنى حین عاینوا العذاب فى الدّنیا او فى الآخرة وقت البأس کقوله: حَتَّى إِذا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ و کقوله: فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ. وَ أَنَّى لَهُمُ التَّناوُشُ یعنى من این لهم تناول التّوبة و نیل ما یتمنّون؟
قال ابن عباس: یسئلون الرّدّ و لیس بحین الردّ. التّناوش التّناول من النّوش، تقول: ناش، ینوش، نوشا اذا تناول میگوید: چون تواند بود ایشان را دسترس بچیزى دور؟ و اگر بمدّ و همز خوانى بر قراءت ابو عمرو و حمزه و کسایى معنى آنست که: چون تواند بود ایشان را فرا چیزى یازیدن از جایى دور، من النئیش و هو الحرکة البطیئة، یقال: تناش اذا تحرّک لطلب شى‏ء بعد فوته، و المعنى: انّى لهم منال التوبة و الایمان بعد ما عاینوا الآخرة.
وَ قَدْ کَفَرُوا بِهِ اى بمحمد و القرآن مِنْ قَبْلُ نزول العذاب، وَ یَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ الغیب هاهنا الظّنّ، یعنى یرمون محمدا (ص) بالظّنّ لا بالیقین و هو قولهم له: ساحر بل کاهن بل شاعر. و قال قتاده: یقولون بالظّنّ ان لا بعث و لا جنة و لا نار.
وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ، قال الحسن البصرىّ: حیل بینهم و بین الایمان و التّوبة و الرّجوع الى الدّنیا، کَما فُعِلَ بِأَشْیاعِهِمْ اى اهل دینهم و موافقیهم من الامم الماضیة حین لم یقبل منهم الایمان و التّوبة. فى وقت البأس، إِنَّهُمْ کانُوا فِی شَکٍّ مُرِیبٍ ظاهر الشرک.
رشیدالدین میبدی : ۳۴- سورة سبا- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ... گفته‏اند که: القیام للَّه نقطه پرگار طریقت است و مدار اسرار حقیقت، هر که از تدبیر خود برخاست و کار خود با حق جل جلاله گذاشت ثمره حیاة طیّبه برداشت، نبینى جوانمردان اصحاب الکهف را که از خود برخاستند و تدبیر خود بگذاشتند و روى بدرگاه ربوبیت نهادند چنانک رب العزة فرمود: وَ رَبَطْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا، نگر که ایشان را در غار غیرت در ظلّ رعایت و کنف ولایت چگونه جاى داد، آفتاب صورت را و خورشید تابنده را زهره نبود که کرد غار غیرت ایشان گردد و نور آفتاب متقاصر آید بحکم اضافت بانوار اسرار ایشان، زیرا که نور آفتاب براى استضاءت خلق است و انوار اسرار ایشان براى معرفت حقّ.
دع الاقمار تخبو ام تنیر
لنا بدر تذل له البدور
نور آفتاب نور صورت است و نور دل ایشان نور سریرت، لا جرم شعاع آفتاب صورت چون بایشان رسیدى از بریق شعاع نور سرّ ایشان دامن در چیدى، رب العالمین فرمود. وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ پندارى که ایشان بیدارند و خود خفته بودند، اینست صفت اهل طریقت، بظاهرشان نگرى ایشان را بینى مشغول در میادین اعمال، بسر آئرشان نگرى ایشان را بینى فارغ در بساتین لطف ذو الجلال، بظاهر در عمل در باطن نظّاره لطف ازل، از إِیَّاکَ نَعْبُدُ کمر مجاهدت بر میان بسته، از إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ تاج مشاهدت بسر نهاده، در زیر قرطه تسلیم پوشیده، بر زبر درّاعه عمل فرو کشیده، و فى اختیار اصحاب الکهف ابین دلیل و اوضح سبیل على انّ الاصطفاء لیس بعلّة و الاختیار لیس بحیلة. سگى که چند گام برداشت از پى دوستان حقّ تا بقیامت میخوانند که: وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ. پس مسلمانى که از سوزى و ایمانى هفتاد سال با اولیاء حق صحبت دارد و سواد شباب به بیاض شیب رساند چه ظن برى که حق جل جلاله روز قیامت او را نومید گرداند؟ کلا و لمّا انّه لا یفعل ذلک.
قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ ما یُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما یُعِیدُ آن روز که رسول خدا (ص) قدم مبارک در کعبه نهاد و عمر خطاب بعزّ اسلام رسیده و مؤمنان باسلام وى شاد گشته و در کعبه بتان بسیار نهاده رسول (ص) در دست قضیبى داشت بر سینه بتان میزد و میگفت: جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ، جاءَ الْحَقُّ وَ ما یُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما یُعِیدُ، و عمر میگفت: یا ایّها الاصنام هذا احمد هذا رسول اللَّه حقّا فاشهدوا ان کان حقّا فاشهدوا ان کان حقّا ما یقول فاسجدوا، آن بتان بیکبار همه در سجود افتادند. اى جوانمرد! کدام روز خواهد بود که رسول تحقیق با عمر تصدیق بر موجب اشارت توفیق باین کعبه سینه تو در آیند و آن بتان هوا و حرص را بر هم زنند و این ندا در دهند که جاءَ الْحَقُّ وَ ما یُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما یُعِیدُ فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ چگویى؟ ایشان بسجده آمدند یا ما ایشان را بسجده آوردیم؟ غلامى با خواجه میرفت، غلام در مسجد شد نماز کرد و در لذّت مناجات دراز بماند، خواجه گفت: بیرون آى اى غلام، گفت: نمى‏گذارند، گفت: که ترا بیرون نمى‏گذارد؟ گفت: آنکه ترا در نمى‏گذارد. عجب نباشد که آدمى شنواى گویاى دانا سجده کند عجب آنست که عمر گوید: اى بتان ناشنواى ناگویا اگر دین محمد حقّ است سجده کنید، همه بیکبار سجده کردند. پاکا خداوندا! دو کار منکر قبیح پیش عمر نهادند: عداوت رسول و طمع دنیا، آن گه از میان هر دو حالى بدان نیکویى پدید آوردند که عمر را بزینت اسلام بیاراستند، همچنین دو کار منکر پیش سحره فرعون نهادند: یکى عداوت موسى دیگر ولایت فرعون، آن گه سرّى بدان عزیزى از میانه پدید آوردند که: فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ. دو محنت صعب پیش یوسف نهادند: یکى چاه دیگر زندان، آن گه از میان هر دو ولایت و سلطنت یوسف پدید آوردند که: مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ‏. دو نطفه مهین در رحم فراهم آوردند و از میان هر دو صورتى بدین زیبایى پدید آوردند که: وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ دو نجاست فراهم آوردند در نهاد حیوان: یکى فرث دیگر دم، از میان هر دو شیر صافى پدید آوردند مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً. دو کار صعب بر بنده جمع آمد: یکى معصیت دیگر تقصیر در طاعت از میان هر دو رحمت و مغفرت پدید آوردند که: یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ.
وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ خبر میدهد از ان بیچاره که در سکرات مرگ افتد و جانش بچنبر گردن رسد، رخساره رنگینش از هیبت مرگ بیرنگ گردد، قطرات عرق حسرت از پیشانى وى روان گردد، فرزندان بناز پرورده بر بالین وى نشسته و روى بر روى وى مى‏مالند و دوستان و برادران بناکام او را وداع میکنند و بزبان حیرت میگویند:
یا جامع الشمل و الاحشآء و الکبد
یا لیت امّک لم تحبل و لم تلد
تهدى الى عرصة الموتى على عجل
مودّع الاهل و الاحباب و الولد
کرام الکاتبین طومار کردار در میپیچند خازنان روزى جریده رزق در مى‏نوردند، متقاضیان حضرت قصد جان میکنند و آن بیچاره فرومانده در آرزوى یک روز مهلت بود و مهلتش ندهند، خواهد که سخن گوید و قوّتش ندهند، اینست که رب العالمین فرمود: وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ. روزى مردى صاحب واقعه بنزدیک رسول خدا آمد و از پراکندگى دل و معصیت خود بنالید، آب حسرت از دیده همى بارید و نفس سرد همى کشید و میگفت: یا رسول اللَّه طبیب دلها بیماران تویى، دردها را درمان ساز تویى، این درد مرا درمانى بساز و این خستگى مرا مرهمى پدید کن که سخت بیمارم بگناه خویش، غرقه‏ام بجرم خویش، آلوده‏ام بکردار خویش، مغرورم بپندار خویش. رسول خدا گفت: روزى و شبى را که در پیش دارى بارى کار خود بساز، آن روز که رب العزة میفرماید: وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ، و آن شب نخستین که ازو خبر میدهد: وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ، رو خلوتى بساز و ساعتى با درد و اندوه خود پرداز، اشکى گرم از دیده فرو بار و آهى سرد از دل بر آر و بزبان تضرّع بگوى: خداوندا! بهر صفت که هستم برخواست تو موقوفم، بهر نام که خوانندم ببندگى تو معروفم.
بنده گر خوبست و گر زشت آن تست
عاشق ار دانا و گر نادان تراست‏
خداوندا! همچون یتیم بى پدر گریانم، درمانده در دست خصمانم، خسته جرمم و از خویشتن بر تاوانم، خراب عمر و مفلس روزگار دیدى من آنم. خداوندا! فریاد رس که از ناکسى خود بفغانم. آن بیچاره برگشت با دلى پر درد و جانى پر حسرت، دو دست بر سر نهاده و چون زارندگان نوحه تلهّف و تأسف در گرفته که: آه! من شدّة الموت و سکراته و من حسرت الفوت و غمراته، وحشة الاغتراب و فرقة الاحباب و النّوم على التّراب، آه! من الایّام الّتى مضت فى البطالة و الاوقات الّتى فنیت فى الجهالة.
دریغا که روزگار بباد بر دادیم و شکر نعمت مولى نگزاردیم! دریغا که قدر عمر خود نشناختیم و از کار دنیا با طاعت مولى نه پرداختیم! دریغا که عمر عزیز بسر آمد و نوبت رفتن در آمد، روزگار بگذشت و تبعات روزگار بماند.
اى خداوندان مال الاعتبار الاعتبار
واى خداوندان قال الاعتذار الاعتذار
پیش از ان کین جان عذر آور فروماند ز نطق
پیش از ان کین چشم عبرت بین فروماند ز کار
رشیدالدین میبدی : ۳۵- سورة الملائکة- مکیة
۱ - النوبة الاولى
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان، الْحَمْدُ لِلَّهِ ستایش نیکو اللَّه را، فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کردگار هفت آسمان و هفت زمین و نو سازنده آن، جاعِلِ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا آفریدگار که فریشتگان را رسولان کرد، أُولِی أَجْنِحَةٍ خداوندان پرها مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ پرهاى دوان و سوان و چهاران یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاءُ مى‏فزاید در آفرینش آفریده خویش آنچه خواهد، إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ (۱) اللَّه بر همه چیز تواناست.
ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ آنچه اللَّه بگشاید مردمان را، مِنْ رَحْمَةٍ از بخشایش، فَلا مُمْسِکَ لَها باز گیرنده‏اى نیست آن را، وَ ما یُمْسِکْ و هر چه باز گیرد، فَلا مُرْسِلَ لَهُ گشاینده‏اى نیست آن را، مِنْ بَعْدِهِ از پس گشادن و بستن اللَّه، وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۲) و اوست آن تواناى دانا.
یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان، اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ یاد کنید نیکوکارى اللَّه بر خویشتن، هَلْ مِنْ خالِقٍ غَیْرُ اللَّهِ هست آفریدگارى جز اللَّه یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ که روزى دهد شما را از آسمان و زمین، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدایى جز او، فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ (۳) چون مى‏برگردانند شما را از راستى.
وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ و اگر دروغ زن گیرند ترا فَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ دروغ زن گرفتند فرستادگان را پیش از تو، وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ و با مراد اللَّه گردد همه کار.
یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان، إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وعده داده اللَّه راست است و بودنى فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا مبادا که زندگانى این جهانى شما را فریفته کناد، وَ لا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ (۵) و مبادا که شما را فریفته کند آن فریبنده إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ دیو شما را دشمن است، فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا او را دشمن گیرید، إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ او مى‏خواند پس روان و فرمان برداران خویش را، لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ (۶) تا از دوزخیان باشند.
الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ ایشانراست عذابى سخت، وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و ایشان که بگرویدند و کردارهاى نیک کردند، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ (۷) ایشانراست آمرزش و مزدى بزرگ.
أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ باش کسى که برآراستند او را، سُوءُ عَمَلِهِ بد کردار او، فَرَآهُ حَسَناً تا آن را نیکو دید، فَإِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ اللَّه گم راه کند او را که خواهد، وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ و با راه مى‏آرد او را که خواهد، فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ جان تو در سر زحیر خوردن بر ایشان مشا، إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما یَصْنَعُونَ (۸) اللَّه داناست بآنچه ایشان میکنند.
وَ اللَّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ اللَّه اوست که میگشاید بادها، فَتُثِیرُ سَحاباً تا مى‏انگیزاند بآن میغها، فَسُقْناهُ إِلى‏ بَلَدٍ مَیِّتٍ مى‏رانیم آن را بشهرى و زمینى مرده فَأَحْیَیْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها تا زنده کنیم بآب آن میغ زمین را پس مرگ آن، کَذلِکَ النُّشُورُ (۹) انگیختن پس مرگ هم چنان است.
مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ هر که عزّ میخواهد این جهانى و آن جهانى بهم، فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً عزّ این جهانى و آن جهانى هر دو اللَّه راست، إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ بسوى او بر میشود سخنان پاک خویش، وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ و کردار نیکو مى‏بربرد آن سخنان را، وَ الَّذِینَ یَمْکُرُونَ السَّیِّئاتِ و ایشان که بدى میکنند با ساز و مکر، لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ ایشان را است عذابى سخت، وَ مَکْرُ أُولئِکَ هُوَ یَبُورُ (۱۰) و ساز و دستان ایشان آنست که فرو خواهد ماند و تباه خواهد شد.
وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ اللَّه بیافرید شما را از خاک، ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ پس از آب پشت، ثُمَّ جَعَلَکُمْ أَزْواجاً پس شما را جفت کرد مرد و زن وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى‏ و هیچ بار بر نگیرد مادینه‏اى، وَ لا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ و بار ننهد مگر بدانش او وَ ما یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ و هیچ در از زندگانى، نکنند دراز زندگانیى وَ لا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ و هیچ بنکاهند از عمر دیگرى و کم نکنند زندگانى او از زندگانى کسى دیگر، إِلَّا فِی کِتابٍ إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ (۱۱) مگر در نوشته ایست که کردن آن و نگه داشتن آن بر اللَّه آسانست.
رشیدالدین میبدی : ۳۵- سورة الملائکة- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره سورة الملائکة خوانند از بهر آن که صفت خلقت فریشتگان جز درین سوره نیست در همه قرآن و در مکیّات شمرند که نزول همه بمکه بوده سه هزار و صد و سى حرف است و صد و نود و هفت کلمه و چهل و پنج آیت و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست مگر یک آیت بقول بعضى مفسران معنى آن منسوخ است نه لفظ إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً و در فضیلت سوره ابىّ کعب روایت کند از مصطفى علیه الصلاة و السلام قال: من قرأ سورة الملائکة دعته یوم القیمة ثمانیة ابواب من الجنة ان ادخل من اى ابواب شئت.
الْحَمْدُ لِلَّهِ اى الشکر للَّه و المنّة للَّه.
قال النبی (ص): لیس شى‏ء احب الى اللَّه من الحمد و لذلک حمد نفسه لیقتدى به فى حمده‏
و قال (ص): الحمد رأس الشکر ما شکر اللَّه عبد لا یحمده.
قال بعض اهل العلم: الحمد نوع و الشّکر جنس فکل حمد شکر و لیس کل شکر حمدا و هو على ثلث منازل: شکر القلب و هو الاعتقاد بان اللَّه تعالى ولى النّعم فذلک قوله: وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ و شکر اللسان و هو اظهار النّعمة بالذّکر لها و الثّناء على مسدیها فذلک قوله: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ و هو رأس الشکر المذکور فى الحدیث و شکر العمل و هو آداب النفس بالطّاعة فذلک قوله: اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً.
قوله: فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا أُولِی أَجْنِحَةٍ یعنى جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و ملک الموت و الحفظة و یقال لم ینزل اسرافیل على نبیّ الّا على محمد نزل فاخبره بما هو کائن الى یوم القیمة ثمّ عرج و روى انّ رسول اللَّه (ص) سأل جبرئیل علیه السلام ان یتراءى له؟ فى صورته فقال له جبرئیل: انّک لن تطیق ذلک، قال انّى احبّ ان تفعل فخرج رسول اللَّه (ص) الى المصلّى فى لیلة مقمرة فاتاه جبرئیل فى صورته فغشى على رسول اللَّه (ص) حین رآه ثمّ افاق و جبرئیل مسنده واضعا احدى یدیه على صدره و الأخرى بین کتفیه فقال رسول اللَّه (ص): سبحان اللَّه ما کنت ارى شیئا من الخلق هکذا فقال جبرئیل فکیف لو رایت اسرافیل انّ له لاثنى عشر جناحا جناح منها بالمشرق و جناح بالمغرب و انّ العرش لعلى کاهله و انّه لیتضاک الاحایین لعظمة اللَّه عز و جل حتى یعود مثل الوضع.
قوله: مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ کقوله عز و جل. فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ یعنى اثنین اثنین و ثلاثة ثلاثة و اربعة و الفتح فى ثلاث و رباع لانّها معدولتان عن ثلاثة ثلاثة و اربعة اربعة و هما و مثنى فى موضع خفض لأنّهما نعوت اجنحة و قوله: مَثْنى‏ وَ فُرادى‏ فى سورة سبا فى موضع النصب على الحال تقول: دخلوا احاد احاد و ثناء و ثلاث و رباع کذلک الى العشرة. أُولِی أَجْنِحَةٍ اولوا جمع ذووا و لات جمع ذات یقال رجل ذو قوّة و رجال اولو قوّة و امرأة ذات حمل و نساء اولات حمل و یقال ایضا رجل ذو قوّة و رجال ذوو قوى و امراة ذات حمل و نساء ذوات احمال، یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ اى فى خلق الملائکة ما یشاء وردت فى عجائب صور الملائکة اخبار یقال انّ حملة العرش لهم قرون و هم فى صورة الاوعال و فى الخبر انّ فى السماء ملائکة نصفهم ثلج و نصفهم نور و ملائکة نصفهم ثلج و نصفهم نار تسبیحهم: یا من یؤلّف بین الثّلج و النّار الّف بین قلوب المؤمنین‏ و قیل: لم یجمع اللَّه عز و جل فى الارض لشى‏ء من خلقه بین الاجنحة و القرون و الخراطیم و القوالم الّا لا ضعف خلقه و هو البعوض و قال الزهرىّ فى قوله: یزید فى الخلق ما یشاء و هو الصوت الحسن و روى فى بعض الاخبار انّ النّبی (ص) قال: زینوا القرآن باصواتکم‏ و هذه الرّوایة ان صحّت فمعناه: زیّنوا اصواتکم بالقرآن فقدم الاصوات على مذهبهم فى قلب الکلام کقول العرب: عرضت الناقة على الحوض، اى عرضت الحوض على النّاقة و قال الشّاعر:
کانت عقوبة ما فعلت کما
کان الزّناء عقوبة الرّجم‏
و المعنى: کان الرّجم عقوبة الزنا و روى عن شعبة قال: نهانى ایوب ان احدّث «زیّنوا القرآن باصواتکم» قال لان فیه اثبات مذهب من یقول باللّفظ و جلّ کلام الخالق ان یزیّنه صوت مخلوق بل هو بالتّزیین لغیره و التحسین له اولى قال و الصّحیح ما روى عبد الرزاق عن معمر عن منصور عن طلحة عن عبد الرحمن بن عوسجة عن البراء بن عازب انّ رسول اللَّه (ص) قال: «زیّنوا اصواتکم بالقرآن» و هکذا رواه سهیل بن ابى صالح عن ابیه عن ابى هریرة بتقدیم الاصوات على القرآن‏
و المعنى اشغلوا اصواتکم بالقرآن و الهجوا بقراءته و اتخذوه زینة و شعارا و لم یرد تطریب الصوت به اذ لیس هذا فى وسع کل احد و عن عبد اللَّه بن کعب عن ابیه انّ اسید بن خضیر کان رجلا حسن الصوت بالقرآن و انّه اتى النّبی (ص) فقال: بینا انا اقراء على ظهر بیتى و المرأة فى الحجرة و الفرس مربوط اذ غشیتنى مثل السحابة فخشیت ان ینفر الفرس فتفزع المرأة فتسقط فانصرفت فقال النّبی (ص): اقرأ اسید فانّ ذاک ملک استمع القرآن.
و عن عبد الرحمن بن السائب قال: قدم علینا سعد بن مالک بعد ما کف بصره و اتیته مسلما علیه فقال مرحبا بابن اخى بلغنى انک حسن الصوت بالقرآن سمعت رسول اللَّه (ص) یقول انّ هذا القرآن نزل بحزن و کآبة فاذا قرأتموه فابکوا فان لم تبکوا فتباکوا و تغنّوا به فمن لم یتغنّ به فلیس منّا»
قال الشافعى (رض): معنى التغنّى تحسین الصّوت کیف ما قدر حدرا و تحزینا لم یکن فیه زیادة فى هجاء الحروف حتى یحول بذلک معنى الحروف و قیل «یزید فى الخلق ما یشاء» یعنى الخط الحسن و فى الخبر عن رسول اللَّه (ص) قال: «الخط الحسن یزید الحق وضحا» و قال قتادة هو الملاحة فى العینین و الفصاحة فى المنطق و و قیل: جمال الصّورة و کمال السیرة و هو الخلق الحسن. «إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ» من الزّیادة و النّقصان.
«ما یَفْتَحِ اللَّهُ» جزم الحاء للشرط و کذلک قوله «وَ ما یُمْسِکْ» اسکان الکاف للشرط و معنى الفتح ها هنا الارسال یعنى: ما یرسل اللَّه للناس من رحمة مطر و رزق و عافیه «فَلا مُمْسِکَ لَها» اى لا یستطیع احد حبسها و منعها، «وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ» اى من بعد امساکه «وَ هُوَ الْعَزِیزُ» فیما امسک «الْحَکِیمُ» فیما ارسل. و قیل: الفتح ضربان: فتح الهى و هو النّصرة بالوصول الى العلوم و الهدایات الّتى هى ذریعة الى الثواب و المقامات المحمودة فذلک قوله: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً و قوله: فَعَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ و الثانى فتح دنیوى و هو النّصرة فى الوصول الى اللّذات البدنیّة و ذلک قوله ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ و قوله: لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ.
قوله: یا أَیُّهَا النَّاسُ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ و هى ثلاثة اضرب: نعمة خارجة کالمال و الجاه، و نعمة بدنیّة کالصحة و القوة، و نعمة نفسیّة کالعقل و الفطنة، فاذکروها بالشکر لها و الثناء على معطیها. هَلْ مِنْ خالِقٍ غَیْرُ اللَّهِ قرأ حمزة و الکسائى «غیر» بالخفض الباقون بالرفع «یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» یعنى المطر و النبّات، تاویل الآیة: انّ من لا یقدر على الخلق لا یقدر على الرزق. لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ؟
تصرفون عن الحق.
وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ یعزّى اللَّه عزّ و جل نبیّه علیه السلام وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ یعنى الى مراده.
یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ اى کائن لا شک فیه و هى الساعة آتیة لا ریب فیها، فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ لا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ یعنى الشّیطان و الدّنیا، و فى بعض الآثار: یا بن آدم لا یغرنک طول المهلة فانما یعجل بالاخذ من یخاف الفوت‏، و قرئ فى الشواذّ: «الغرور» بضمّ الغین و له معنیان: احدهما المصدر و الثانى الجمع تقول غارّ و غرور مثل قاعد و قعود و جالس و جلوس و راقد و رقود و هى الشّیطان و الدّنیا و القرین السوء، قال امیر المؤمنین على (ع): «الدنیا تضرّ و تغرّ و تمرّ».
«إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ» یعنى فى الدّین «فاتخذوه عدوّا» اى عادوه و حاربوه و لا تطیعوه، «إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ» اشیاعه و اولیاءه، «لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ» اى لیسوقهم الى النّار فهذه عداوته، ثم بین حال موافقیه و مخالفیه فقال: «الَّذِینَ کَفَرُوا» یعنى بمحمد و القرآن، «لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ» غلیظ، «وَ الَّذِینَ آمَنُوا» بمحمد و القرآن «وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» الطاعات فیما بینهم و بین ربّهم «لَهُمْ مَغْفِرَةٌ» لذنوبهم «وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ» تواب عظیم فى الجنّة.
«أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ» اى شبّه و موّه علیه و حسّن له، «سُوءُ عَمَلِهِ» و قبیح فعله، «فَرَآهُ حَسَناً» هذا کلام جوابه محذوف تأویل جوابه: هو کمن لم یزیّن له سوء عمله و رأى الحقّ حقّا و الباطل باطلا. این آیه در شأن بو بکر صدیق فرو آمد و بو جهل هشام، بو جهل است که کفر و شرک و فعل بد او برو آراستند تا آن را نیکو دید و بر پى آن ایستاد و راه حق بگذاشت و شیطان را طاعت داشت و خذلان حق بدو رسید، و بو بکر صدیق توفیق یافت تا حق از باطل بشناخت و بر پى حق رفت و باطل بگذاشت، رب العالمین گفت: ایشان کى برابر باشند یکى کشته خذلان و دلش نهبه شیطان و آن دیگر آراسته توفیق و دلش حرم رحمن، بو بکر بحکم لطف ازل نواخته و علّت نه، بو جهل بحکم عدل رانده و حیلت نه، اینست که رب العزة گفت: فَإِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ اللَّه آن را که خواهد بیراه کند و آن را که خواهد راه نماید، اى محمد تو بر کفر ایشان و هلاک ایشان غم مخور فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ یعنى فلا تذهبنّ تتحسّر علیهم، تو مشو که بر ایشان نفریغها خورى. و بر قراءت جعفر. «فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ» جان خویش در سر نفریغ بر ایشان مکن، جان خویش در سر زحیر خوردن بر ایشان مکن، همانست که گفت: لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ و محتمل است که که فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ جواب «أ فمن زیّن» باشد یعنى: أ فمن زّین له سوء عمله فاضلّه اللَّه تتحسّر علیه؟. و قیل: فیه تقدیم و تأخیر مجازه: أ فمن زیّن له سوء عمله فرآه حسنا فلا تذهب نفسک علیهم حسرات فانّ اللَّه یضلّ من یشاء و یهدى من یشاء، «إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما یَصْنَعُونَ‏ » اللَّه میداند که ایشان در کار محمد (ص) چه مکر میسازند در دار الندوه، و ایشان را بسزاى ایشان عقوبت کند.
اللَّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ ارسال در قرآن بدو معنى است: یکى بمعنى فرستادن کقوله: أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً، و یکى بمعنى فرو گشادن کقوله: أَرْسَلَ الرِّیاحَ اللَّه است که فرو گشاید بتقدیر و تدبیر خویش بهنگام دربایست و باندازه بایست بادهاى مختلف از مخارج مختلف، یکى از ان بادها آنست که میغ فراهم آرد چنانک گفت: «فَتُثِیرُ سَحاباً» السحاب هو جسم یملأه اللَّه ماء کما شاء. و قیل: هو بخار یرتفع من البحار و الارض فیصیب الجبال فیستمسک یناله البرد فیصیر ماء و ینزل، فَسُقْناهُ إِلى‏ بَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَحْیَیْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها کَذلِکَ النُّشُورُ من القبور.
عن ابى رزین قال: قلت: یا رسول اللَّه کیف یحیى اللَّه الموتى و ما آیة ذلک فى خلقه؟ فقال: هل مررت بوادى اهلک محلا ثمّ مررت بها تهتز خضراء؟ قلت: نعم. قال: کذلک یحیى اللَّه الموتى و ذلک آیاته فى خلقه.
مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ یعنى: من کان یریدان یعلم لمن العزّة؟ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً سبب نزول این آیه آن بود که کافران بتان را مى‏پرستیدند و بآن پرستش عزّ خود میخواستند و ازیشان عزّت طلب میکردند چنانک رب العزة گفت: أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً عزّت بحقیقت همه خدایراست و هر که خواهد که در دو جهان عزیز گردد تا خداى را فرمان بردار بود فانّما ینال ما عند اللَّه بطاعته و اثبت العزّ فى آیة اخرى للَّه و لرسوله و للمؤمنین و قال هاهنا: فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً وجه الجمع بینهما انّ عزّ الرّبوبیّه و الالهیّة للَّه وصفا و عزّ الرسول و عزّ المؤمنین له فعلا و منّة و فضلا فاذا للَّه العزّة جمیعا.
إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ یعنى لا اله الا اللَّه و کلّ ذکر مرضى للَّه سبحانه و تعالى.
روى ابو هریرة عن النبی (ص) فى قوله عز و جل: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ، قال: هو قول الرّجل سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر اذا قالها العبد عرج بها ملک الى السماء فحیّا بها وجه الرّحمن عز و جل، فاذا لم یکن عمل صالح لم تقبل منه.
قال الحسن و قتادة: الکلم الطیب ذکر اللَّه و العمل الصالح اداء فرائضه فمن ذکر اللَّه و لم یود فرائضه ردّ قوله على عمله. و فى الخبر: لیس الایمان بالتمنّى و لا بالتحلّى و لکن ما وقر فى القلب و صدّقه العمل فمن قال حسنا و عمل غیر صالح ردّ اللَّه علیه قوله و من قال حسنا و عمل صالحا رفعه العمل ذلک بانّ اللَّه یقول إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ‏ و دلیل هذا التأویل‏ قوله (ص): «لا یقبل اللَّه قولا الّا بعمل و لا یقبل قولا و عملا الّا بنیّة» و جاء فى الخبر: «طلب الجنّة بلا عمل ذنب من الذنوب» و قیل: «یرفعه» اى یجعله رفیعا ذا قدر و قیمة مثل ثوب رفیع و مرتفع و قیل: الهاء کنایة عن العمل و الرّفع من صفة اللَّه عز و جل، اى یرفعه اللَّه وَ الَّذِینَ یَمْکُرُونَ السَّیِّئاتِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ، قال ابو العالیة: یعنى الذین مکروا برسول اللَّه فى دار الندوة و قال الکلبى: یعملون السیئات فى الدّنیا و هم اهل الرّیاء و قال ابن عباس و مجاهد: هم اصحاب الزّنا. و قیل: نزلت فى المشرکین ابى جهل و ذویه «وَ مَکْرُ أُولئِکَ هُوَ یَبُورُ» اى یکسد و یفسد و یضمحل «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ» فللمکر النّیّى‏ء قوم أشقیاء و للکلم الطّیّب و العمل الصّالح قوم سعداء، یقال: رجل بور و قوم بور اى هلکى و البوار و الکساد، و فى الحدیث: «نعوذ باللّه من بوار الایم».
وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ یعنى آدم «ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ» یعنى ذرّیته، ثُمَّ جَعَلَکُمْ أَزْواجاً اى اصنافا، «وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى‏» دخلت «من» للتأکید، و «لا تَضَعُ» حملها لتمام و غیر تمام، «إِلَّا بِعِلْمِهِ وَ ما یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ» اى من طویل عمر، «وَ لا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ» یعنى و لا ینقص عمر هذا فیجعل اقلّ من عمر الآخر، «إِلَّا فِی کِتابٍ» اى مکتوب «مبین» فى لوح محفوظ. قیل هو مکتوب فى اول الکتاب عمره کذا و کذا سنة ثم یکتب اسفل من ذلک ذهب یوم ذهب یومان ذهب ثلاثة ایّام حتى ینقطع عمره «إِنَّ ذلِکَ» اى حفظ ذلک «عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ».
رشیدالدین میبدی : ۳۵- سورة الملائکة- مکیة
۱ - النوبة الثالثة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» کلمة من آمن بها امن زوال النعمى و حظى بنعیم الدّنیا و العقبى من آمن بها سعد سعادة لا یشقى و وجد ملکا لا یبلى و بقى فى العزّ و العلى‏
قال النّبی (ص): «من رفع قرطاسا من الارض مکتوب فیه بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم غفر اللَّه له ما تقدم من ذنبه» هر که پاره‏اى کاغذ که برو بسم اللَّه نوشته باشد از زمین بردارد تعظیم و احترام نام و صفت اللَّه را در ان حال از حضرت عزت امر آید بفریشته دست چپ وى که قلم عفو گرد جرائد جرائم وى درکش که ما گناهان وى هر چه تا امروز کرد از صغائر و کبائر همه آمرزیدیم. در ضمن این حدیث اشارتى است و در معنى وى بشارتى: کسى که نام خداوند از روى تعظیم بدست برگیرد چنین خلعت رفعت مى‏یابد، پس چگویى؟ کسى که این نام بدل برگیرد و بجان بپذیرد از روى مهر و محبّت اگر فردا خلعت رحمت یابد و بعزّ وصلت رسد چه عجب باشد؟ نام خداوندى است که حکم او بى‏زلل فعل او بى‏حیل صنع او بى‏خلل خواست او بى‏علل وصف او بى‏مثل مقدرّى لم یزل، نام خداوندى که عطاى او از خطاى تو بیش، وفاى او از جفاى تو بیش، غفران او از عصیان تو پیش، احسان او از کفران تو بیش، نعمت او از حاجت تو بیش، رحمت او از معصیت تو بیش. اى خداوندى که در ذات بى‏مثالى و در صفات بى‏همانى در حکم بى‏احتیالى و در صنع بى‏اختلالى صانع باجلالى و قادر بر کمالى خالق لم یزل و لا یزالى.
جمالک لا یقاس الى جمال
و قدرک جلّ عن درک المثال‏
و حبّک سار فى کبدى و قلبى
مسیر الشمس فى کبد الهلال‏
«الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» الحمد للَّه الّذى هو لى هو الحمد الذى حمدت به نفسى لاحمدکم. حمدى که مرا شاید آن حمد است که از ما آید نه آن که از تو آید.
از آب و خاک چه آید که جلال عزّت و جمال صمدیّت مرا شاید؟ نعت حدثان را بقدم چه راهست رسم فانى بحق باقى کى رسد؟ لم یکن ثم کان، حمد لم یزل و لا یزال چون تواند؟ اى آدمى حمد تو معلول است بتقاضاى عفو و مغفرت، معلول کى بود شایسته حضرت جلال عزّت، جلالى را که منزّه است از علل و مقدس از خلل حمدى باید حقیقت و آن جز حمد من که خداوندم نیست که من حق‏ام و صفات من حقیقت، عبدى اکنون من بسزاى خود حمد آوردم تو نیز بسزاى خود بر حدّ امکان خود حمد من بیار تا آن مجاز تو بکرم خود تبع حقیقت گردانم و حکمش حکم حقیقت نهم، اى دوست من اگر تو آمین گویى و آن گفت تو با آمین گفتن موافق افتد گناهانت مى‏بیامرزم، پس چون حمد من گویى و حمد تو با حمد من موافق آید کدام و هم احتمال کند و در کدام خاطر گنجد آن نواخت و خلعت که ترا ارزانى دارم، بشنو تا این سخن را بنظیرى مؤیّد گردانم: رب العزة فرمود: شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ پیش از آن که ترا شهادت فرمود خود شهادت آورد از بهر آن که شهادت تو معلول است بتقاضاى انجاز وعد بهشت و احتراز از وعید دوزخ و نیز شهادت تو وقتى است و صفات او جل جلاله ازلى و سرمدى و وقتى هرگز سزاى ازلى نباشد، پس خود شهادت آورد و شهادت وى ازلى تا چون بیارى وقتى تبع ازلى گردد و حکمش حکم ازلى شود و ترا بحکم تبعیّت ثواب ابدى دهد.
«جاعِلِ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا أُولِی أَجْنِحَةٍ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ» تعرّف الى العباد بافعاله و ندبهم الى الاعتبار بها فمنها ما یعلمون ذلک معاینة کالسّماء و الارض و غیرهما و منها ما سبیل اثباته الخبر و النّقل لا نعلمه بالضّرورة و لا بدلیل العقل فالملائکة منه و لا تتحقّق کیفیّة صورتهم و اجنحتهم و انّهم کیف یطیرون باجنحتهم الثلاث و الاربع لکن على الجملة لعلم کمال قدرته و صدق کلمته، هر چند که فرشتگان مقرّبان درگاه عزّت‏اند و طاووسان حضرت الهیّت در حجب هیبت بداشته و کمر انقیاد بر میان بسته و سر بر خط فرمان نهاده که «لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ» جایى دیگر فرمود: «بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ» با این منزلت و مرتبت خاکیان مؤمنان و صالحان فرزند آدم بر ایشان شرف دارند و افزونى، نبینى که مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «المؤمن اکرم على اللَّه من الملائکة الّذین عنده» و قالت عائشة: قلت یا رسول اللَّه من اکرم الخلق على اللَّه؟ قال: یا عائشة اما تقرئین «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ».
و روى انّ الملائکة قالت: یا ربّنا انّک اعطیت بنى آدم الدّنیا یأکلون منها و یتمتعون و لم تعطنا فاعطنا الآخرة فقال: و عزّتى لا اجعل صالح ذریّة من خلقت بیدى کمن قلت له کن فکان‏
و قال (ص): «انّ المؤمن یعرف فى السماء کما یعرف الرجل اهله و ولده و انّه اکرم على اللَّه من ملک مقرّب».
در آثار بیارند که در بدو آفرینش، آدم که ربّ العزة نشر بساط تو قیر آدم را و تمهید قاعده عصمت او را با فریشتگان این خطاب کرد که إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً ایشان بطریق استخبار گفتند: «أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها» و رب العزّة ایشان را جواب داد که إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ ایشان از آن گفت پشیمان شدند و بتضرع در آمدند و در طلب رضاى حقّ کوشیدند گفتند: الهنا نسمع خطابک و نخاف عقابک و نطیع من اطاعک فارض عنّا خداوندا سمع ما فداى خطاب قدیم تو و نهاد ما فداى قهر و عتاب تو عبادت و تقدیس ما نثار اقدام وفاداران درگاه تو مراد ما آنست که حضرت رضاى تو بمنّت ازلى ما را قبول کند. خطاب آمد: که رضاى مادران است که شما که کرام مقربان‏اید گرد عرش ما طواف میکنید و جنایت ناکرده ذرّیت آدم را که هنوز در کتم عدم‏اند استغفار میکنید، اینست که ربّ العالمین فرمود: وَ الْمَلائِکَةُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْضِ و شما که نقباى حجب‏اید براى عصیان اهل غفلت را از ذرّیت آدم مى‏گریید تا بسبب گریستن شما معاصى ایشان بمغفرت بپوشیم، و فى ذلک ما روى انّ النّبی (ص): قال: «لمّا اسرى بى الى السّماء سمعت دویّا فقلت ما هذا یا جبرئیل؟ قال هذا بکاء الکرّوبیّین على اهل الذّنوب من امّتک»
«یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاءُ» قول اهل تحقیق آنست که مراد باین علوّ همّت است همت عالى کسى را دهد که خود خواهد، اصحاب همت سه‏اند: یکى را همت دنیاست غایت امید وى آن و قطب آسیاى سعى وى آن و فى الخبر: «من اصبح و الدّنیا اکبر همّه فلیس من اللَّه و الزم قلبه اربع خصال همّا لا ینقطع عنه ابدا و شغلا لا یتفرّج منه ابدا و فقرا لا یبلغ غناه ابدا و املا لا یبلغ منتهاه ابدا».
شب معراج مصطفى علیه الصلاة و السلام شخصى را دید بر صورت عروسى آراسته گفت اى جبرئیل این شخص کیست؟ گفت دنیاست که خود را در دیده دون همتان مى‏آراید و امّت تو از هفتاد هزار یکى بود که جان خود را از عشق جمال او در طلب خدا باز خرد. و کسى را که همّت او همه دنیا بود ازو بوى قطیعت آید و نعوذ باللّه منه، دیگرى را همّت وى تا بعقبى رسد باغ و بستان و نعیم الوان حور و قصور و ولدان و خیرات حسان بر دل وى همه آن گذرد و روزگار وى نشان آن دارد این حال مزدورست در بند پاداش مانده از حقایق مکاشفات و خلوت مناجات بازمانده.
سدیگر مرد آنست که همتى عالى دارد در دل رازى نهانى دارد دل او اسیر مهر و جان او غرقه عیان نه از دنیا خبر دارد نه از عقبى نشان بزبان حیرت همى گوید: اى یگانه یکتا از ازل تا جاودان اى واحد و وحید در نام و در نشان زنده‏مان کن بزندگانى دوستان بعین جمع‏مان زنده‏دار بنور قرب آبادان دوگانگى برگیر از میان و بر مقام توحیدمان فرود آر با مقرّبان.
«ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ» از روى فهم بزبان طریقت این آیت اشارت است بفتوح اهل ایمان و معرفت، فتوح نامى است آن را که از غیب ناجسته و ناخواسته آید و آن دو قسم است یکى از آن واردات رزق و عیش است نامطلوب و نامکتسب دیگر قسم علم لدّنى است ناآموخته با شریعت موافق ناشنیده و با دل آشنا.
پیر طریقت گفت: آه! ازین علم ناآموخته گاه در آن غرقم و گاه سوخته گوینده ازین باب دریاست گاه در مدّ و گاه در جزر چون در مقام انبساط بود عالم از صفوت پر کند چون در مقام هیبت بود عالم از بشریّت پر کند. و هم از ابواب فتوح است خواب نیکو و دعاى نیکان و قبول دلها، و فى الخبر: «انّ اللَّه اذا احبّ عبدا احبه اهل السماوات و الارض و یوضع له القبول فى الارض»
رشیدالدین میبدی : ۳۵- سورة الملائکة- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: و ما یَسْتَوِی الْبَحْرانِ دو دریا بهم نه یکسان، هذا عَذْبٌ فُراتٌ این یکى خوش سخت خوش، سائِغٌ شَرابُهُ گوارنده آب او، وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ و این دیگر شور تلخ زبان گز، وَ مِنْ کُلٍّ تَأْکُلُونَ و از هر یکى میخورید، لَحْماً طَرِیًّا گوشتى تازه، وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْیَةً و بیرون مى‏آرید از هر شورى مروارید، تَلْبَسُونَها تا مى‏پوشید آن را، وَ تَرَى الْفُلْکَ فِیهِ و مى‏بینید کشتیها در ان، مَواخِرَ روان و آب برّان، لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ تا میجوئید از فضل و نیکوکارى او، وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۱۲) و تا مگر آزادى کنید.
یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ در مى‏آرد شب تاریک در روز روشن، وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ و در مى‏آرد روز روشن در شب تاریک، وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ و نرم کرد و روان و بفرمان خورشید و ماه را، کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى شب و روز خورشید و ماه میرود سرانجامى نام برده را، ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ آن خداوند شماست، لَهُ الْمُلْکُ و پادشاهى او راست، وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ و ایشان را که مى‏پرستید بخدایى فرود از اللَّه، ما یَمْلِکُونَ مِنْ قِطْمِیرٍ (۱۳) بدست ایشان پوست خست خرما نیست.
إِنْ تَدْعُوهُمْ اگر خوانید ایشان را، لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ خواندن شما نشنوند، وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَکُمْ و اگر شنودندى پاسخ نتوانندى و بکار نیایندى شما را، وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ و روز رستاخیز بانباز گرفتن شما کافر شوند و از شما بیزار، وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ (۱۴) و خبر نکند ترا هیچ کس چنان خبردار، و آگاه نکند ترا هیچ کس چنان آگاه کن.
یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ شما درویشان‏اید و با نیاز فرا اللَّه، وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ (۱۵) و اللَّه اوست آن بى‏نیاز نکو نام ستوده.
إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ اگر خواهد ببرد شما را با نیست، وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ (۱۶) و آفریده‏اى آرد نو.
وَ ما ذلِکَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ (۱۷) و آن بر اللَّه دشخوار و سخت نیست.
وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏ و هیچ بارکش بار بد کس نکشد، وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ و اگر تنى گران بار کرده خود را بگناهان کسى را خواند، إِلى‏ حِمْلِها با آن بار خود تا از وى برگیرد، لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْ‏ءٌ از آن بار او هیچیز بر نگیرند، وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى‏ و از چند سخت نزدیک خویشاوند خواند، إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ تو که آگاه کنى آگاه کردن که سود دارد ایشانراست که مى‏ترسند از خداوند خویش نادیده، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ و نماز بپاى دارند، بهنگام وَ مَنْ تَزَکَّى فَإِنَّما یَتَزَکَّى لِنَفْسِهِ و هر که هنرى با دید آید خویشتن را با دید آید، وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ و بازگشت خلق همه با خداى است.
وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصِیرُ هام سان نیست نابینا و بینا، وَ لَا الظُّلُماتُ وَ لَا النُّورُ (۲۰) و نه تاریکیها و روشنائیها.
وَ لَا الظِّلُّ وَ لَا الْحَرُورُ (۲۱) و نه سایه خنک و تیزى گرما.
وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لَا الْأَمْواتُ و یکسان نبود زندگان و مردگان، إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ اللَّه مى‏شنواند او را که خواهد، وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ (۲۲) و تو شنواننده نیستى مردگان را در گورها.
إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِیرٌ (۲۳) نیستى تو مگر آگاهى نماى، إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً ما فرستادیم ترا بشارت رسانى بیم نمایى، وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ (۲۴) مگر بایشان آگاه کننده‏اى آمد و گذشت.
وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ و اگر دروغ زن دارند ترا، فَقَدْ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ دروغ زن داشتند پیشینیان ایشان که پیش از دشمنان تو بودند، جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ رسولان آمدند بایشان پیغامهاى روشن، وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْکِتابِ الْمُنِیرِ (۲۵) و بنامها و بنبشته روشن.
ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِینَ کَفَرُوا آن گه فرا گرفتم ایشان را که بنگرویدند، فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ (۲۶) پیدا کردن نشان ناخشنودى چون بود، حال گردانیدن من چون دیدى؟
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً نمى‏بینى که اللَّه فرو فرستاد از آسمان آبى، فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ تا بیرون آوردیم بآن آب میوه‏ها، مُخْتَلِفاً أَلْوانُها گوناگون رنگهاى آن وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ و از کوه‏ها راههاى پیدا شده از روندگان، بِیضٌ وَ حُمْرٌ خطّهاى سپید و خطّهاى سرخ، مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها گوناگون رنگهاى آن، وَ غَرابِیبُ سُودٌ (۲۷) و کوه‏ها و سنگهاى سخت سیاه.
وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ و از مردمان و جنبندگان و چهارپایان و شتران مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ کَذلِکَ گوناگون رنگهاى ایشان هم چنان که میوه‏ها و کوه‏ها رنگها و نیم رنگها، إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ از خداى دانایان ترسند، إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ غَفُورٌ (۲۸) اللَّه تواناى است آمرزگار.
إِنَّ الَّذِینَ یَتْلُونَ کِتابَ اللَّهِ ایشان که مى‏خوانند نامه خداى، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ و نماز هنگام بپاى مى‏دارند، وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ و از دست مى‏بیرون کنند درویشان را از آنچه ما ایشان را روزى دادیم، سِرًّا وَ عَلانِیَةً نهان و آشکارا، یَرْجُونَ تِجارَةً مى‏بیوسند سود بازرگانیى، لَنْ تَبُورَ (۲۹) که آن بازرگانى هرگز زیان زد نیاید
لِیُوَفِّیَهُمْ أُجُورَهُمْ آن را تا بایشان گزارد اللَّه مزدهاى ایشان تمام، وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ و بیفزاید ایشان را از فضل و نیکوکارى خویش، إِنَّهُ غَفُورٌ شَکُورٌ (۳۰) که او بزرگ آمرز است خرد پذیر.
وَ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ و آنچه ما بتو پیغام دادیم از این نامه هُوَ الْحَقُّ آن نامه راست است، مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ گواه و استوار گیر آن نامه‏ها که پیش باز آمد از اللَّه، إِنَّ اللَّهَ بِعِبادِهِ لَخَبِیرٌ بَصِیرٌ (۳۱) اللَّه برهیکان خویش داناست و ازیشان آگاه.
رشیدالدین میبدی : ۳۵- سورة الملائکة- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ما یَسْتَوِی الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ الفرات اشدّ الماء عذوبة، «سائغ» اى هنى‏ء شهى سهل المرور فى الحلق، «شرابه» اى ماؤه، «وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ، الاجاج اشدّ الماء ملوحة، و من کلّ تأکلون» اى من کلّ بحر من العذب و الملح «تَأْکُلُونَ لَحْماً طَرِیًّا» طعاما شهیّا یعنى السمک، وَ تَسْتَخْرِجُونَ یعنى من الملح دون العذب، «حلیة» یعنى زینة اللؤلؤ و الجوهر، و قیل: فى الملح عیون عذبة و ممّا بینهما یخرج اللؤلؤ، و قیل: ینعقد اللؤلؤ من ماء السماء، تَلْبَسُونَها اى تتخذ نساءکم منها ملابس، وَ تَرَى الْفُلْکَ الفلک واحد و جمع، «فیه» اى فى الکلّ «مواخر» اى جوارى، و المخر قطع السفینة الماء بالجرى. قال مقاتل: هو ان ترى سفینتین احدیهما مقبلة و الأخرى مدبرة هذه تستقبل تلک و تلک تستدبر هذه تجریان بریح واحدة. و فى الخبر: استمخروا الرّیح و اعدّوا النبل‏، یعنى عند الاستنجاء اى اجعلوا ظهورکم ممّا یلى الرّیح و کذلک حالة السفن.
«لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ» اى من رزقه بما تستخرجون من اللؤلؤ و المرجان و تصیدون من الحوت و تربحون بالتجارة و تغنمون بالجهاد، «وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» لکى تشکروا نعمته.
روى عن سهیل بن ابى صالح عن ابیه عن ابى هریرة انّ النبى (ص) قال: «کلّم اللَّه البحرین فقال للبحر الّذى بالشام: یا بحر إنّی قد خلقتک و اکثرت فیک من الماء و انّى حامل فیک عبادا لى یسبّحوننى و یحمدوننى و یهللوننى و یکبّروننى فما انت صانع بهم؟ قال: اغرقهم، قال اللَّه عزّ و جلّ: فانّى احملهم على ظهرک و اجعل بأسک فى نواحیک، و قال للبحر الذى بالیمن: اّنى قد خلفتک و اکثرت فیک الماء و انّى حامل فیک عبادا لى یسبّحوننى و یهلّلوننى و یکبّروننى فما انت صانع بهم؟ قال: اسبّحک و احمدک و اهلّلک و أکبّرک معهم و احملهم على بطنى، قال اللَّه عز و جل: فانى افضلک على البحر الآخر بالحلیة و الطرى.
یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ ینقص من اللیل فیزیده فى النهار و ینقص من النهار فیزیده فى اللیل، «وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى» یعنى یوم القیمة ثمّ ینقطع جریهما. و قیل: یجریان الى اقصى منازلهما لا یجاوزان ذلک ثمّ یرجعان الى ادنى منازلهما.
ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ اى الّذى فعل هذه الاشیاء هو خالقکم، لَهُ الْمُلْکُ و هو المستحقّ للعبادة، وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ اى الاصنام، و قیل: الملائکة، ما یَمْلِکُونَ مِنْ قِطْمِیرٍ اى من خلق قطمیر و هو القشرة البیضاء بین التّمر و النّواة.
إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ اى الاصنام، وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَکُمْ فانّه لا لسان لها، و قیل: معناه: ما اجابوکم الى ملتمسکم، وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ حین یجعل اللَّه لها بیانا و لسانا، و قیل: یعنى الملائکة یتبرّءون منکم، و یقولون: بل کانوا یعبدون الجن ما کنتم ایانا تعبدون، قوله: وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ یعنى نفسه، اى لا ینبّئک احد مثلى خبیر عالم بالأشیاء.
یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ فى الدنیا الى رزقه و فى الآخرة الى مغفرته، و الفقیر المحتاج، وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ عن خلفه الْحَمِیدُ فى ملکه.
إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ فیه قولان: احدهما ان یشأ یفنکم و یأت بقوم آخرین اطوع للَّه منکم، و الثانى یفن عالمکم و انواعکم و یأت بعالم آخر سوى ما یعرفون، وَ ما ذلِکَ الاذهاب و الإتیان عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ اى منیع صعب.
وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏ اى لا تحمل نفس آثمة اثم نفس اخرى، وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ اى نفس مثقلة بالذنوب احدا، «إِلى‏ حِمْلِها» ثقلها لیتحمّل عنها بعض ذلک «لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْ‏ءٌ» اى لا یحمل المدعوّ شیئا من الثقل، وَ لَوْ کانَ المدعوّ ذا قُرْبى‏ ذا قرابة قریبة کالاب و الامّ و الاخ.
روى انّ الامّ تقول یوم القیمة لولدها: الم یکن لک بطنى وعاء؟ فیقول: بلى، فتقول: الم یکن ثدیى لک سقاء؟ فیقول: بلى، فتقول: یا بنىّ قد أثقلتنی ذنوبى فاحمل عنّى ذنبا واحدا، فیقول: یا امّاه الیک عنّى فانّى الیوم عنک مشغول.
سئل الحسین بن الفضل عن الجمع بین قوله: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏ و بین قوله: وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ، فقال: «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏» طوعا وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ کرها.
إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ الرّسول نذیر الخلق کلّهم و لکن تأویل الایة: انّما ینتفع بالانذار. الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ اى یخافون ربهم فیؤمنون بالغیب و هو ما غاب عنهم من الجنّة و النّار. و قیل: معنى یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ اى یخافون اللَّه سرّا فلا یأتون المعاصى الّتى لا یطلع علیها غیر اللَّه. و قیل: یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ اى عذاب ربّهم بِالْغَیْبِ لم یروه وَ أَقامُوا الصَّلاةَ اداموها فى مواقیتها الخمسة، و غایر بین اللفظین لانّ اوقات الخشیة دائمة و اوقات الصلاة معیّنة منقضیة، و یحتمل انّ المعنى یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ مع توفرهم على الطّاعات. «وَ مَنْ تَزَکَّى» اى تطهّر عن دنس المعاصى بالاعمال الصّالحة، فَإِنَّما یَتَزَکَّى لِنَفْسِهِ اى فلنفسه ثواب ذلک، وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ المرجع.
وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصِیرُ اى الجاهل و العالم، و قیل: الکافر و المؤمن، وَ لَا الظُّلُماتُ وَ لَا النُّورُ اى الکفر و الایمان و قیل: الجهل و العلم، و قیل: المعصیة و الطاعة.
وَ لَا الظِّلُّ وَ لَا الْحَرُورُ یعنى الجنّة و النّار، و قیل: الحرور الریح الحارّة تأتى باللیل و السموم بالنهار، و الحرور فعول من الحرارة و هو اشتداد الحرّ و نفحه، و قیل: الظلّ الحق، و الحرور الباطل: وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لَا الْأَمْواتُ المؤمنون و الکافرون، و قیل: العلماء و الجهّال و «لا» فى قوله: وَ لَا النُّورُ وَ لَا الْحَرُورُ وَ لَا الْأَمْواتُ زوائد افادت نفى المساواة من الجانبین، انّ اللَّه یسمع من یشاء حتّى یتّعظ و یجیب، وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ یعنى الکفار، شبّهم بالاموات فى القبور حیث لا ینتفعون بمسموعهم، و قیل: ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ تحملهم على القبول من قولهم سمع اللَّه لمن حمده اى قبل. إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِیرٌ اى ما انت الا منذر و لیس الیک غیره.
إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ اى بالدین الحق، و قیل: بالقرآن، بَشِیراً لاهل الطاعة نَذِیرٌ لاهل المعصیه، وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ فیه قولان: احدهما نذیر منهم اى اتاهم رسول هو من جملتهم و قبیلتهم، و الثانى بلغتها نذارة نذیر و دعاء داع قامت به حجّة اللَّه علیها و ان لم یکن منهم کما بلغت نذارة محمد (ص) جمیع اجناس بنى آدم و هو من العرب، و المراد بالامّة هاهنا جماعة متفقة على مقصد من غیر وقوف على مبلغ و حدّ فکانه قال ما اتّفق قوم على دین من الادیان الا و قد اقام اللَّه الحجّة علیهم بارسال رسول الیهم منذرا عاقبة ما هم علیه من الخطاء و الایة تدل على ان کلّ وقت لا یخلوا من حجّة حبریّة و انّ اوّل النّاس آدم و کان مبعوثا الى اولاده ثمّ لم یخل بعده زمان من صادق مبلغ عن اللَّه او آمر یقوم مقامه فى البلاغ و الاداء حین الفترة و قد قال اللَّه تعالى: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً لا یؤمر و لا ینهى فان قیل کیف تجمع بین هذه الایة و بین قوله: لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ؟ الجواب انّ مع الایة إِنْ مِنْ أُمَّةٍ من الامم الماضیة الا و قد ارسلت الیهم رسولا ینذرهم على کفرهم و یبشرهم على ایمانهم اى سوى امّتک الّتی بعثناک الیهم یدلّ على ذلک قوله: وَ ما أَرْسَلْنا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِنْ نَذِیرٍ و قوله: لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ، و قیل: المراد ما من امّة هلکوا بعذاب الاستیصال الا بعد ان اقیم علیهم الحجّة بارسال الرّسول بالاعذار و الانذار.
وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ هذا تعزیة للرّسول (ص)، فَقَدْ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ اى بالمعجزات وَ بِالزُّبُرِ یعنى بالکتب وَ بِالْکِتابِ الْمُنِیرِ الواضح کرّر ذکر الکتاب بعد ذکر الزّبر على طریق التأکید.
ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِینَ کَفَرُوا بانواع العذاب، فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ اى کیف کان عقابى و تغییرى حالهم، و قیل: انکارى علیهم، و قیل: جزاء المنکر من الفعل.
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ اى بالماء ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها یجوز ان یکون المراد به اللون حقیقة حمرا و صفرا و بیضا و سودا و یجوز ان یکون المراد به الصنف، وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِیضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها جدد جمع جدّة کغدّة و غدد، اى طرائق جدّة بیضاء و جدّة حمراء و الهاء فى الوانها تعود الى الجبال، و قیل: الى حمر اى بعضها اشدّ حمرة و بعضها اخفّ و بعضها وسط فى الحمرة، «وَ غَرابِیبُ سُودٌ» اى سود غرابیب على التقدیم و التأخیر یقال: اسود غربیب، اى شدید السواد تشبیها بلون الغراب اى طرائق سود.
وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فیه اضمار و تقدیره: ما هو مختلف الوانه، کَذلِکَ یعنى و من هذه الاشیاء جنس مختلف الوانه کاختلاف الثمرات و تمّ الکلام عند قوله: «کذلک» ثمّ ابتدأ فقال: إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ قال ابن عباس: معناه انّما یخافنى من خلقى من علم جبروتى و عزّتى و سلطانى‏
قالت عائشة: صنع رسول اللَّه شیئا فرخص فیه فتنزّه عنه قوم فبلغ ذلک النبى (ص) فخطب فحمد اللَّه ثمّ قال: ما بال اقوام یتنزّهون عن الشی‏ء اصنعه فو اللّه انّى لاعلمهم باللّه و اشدّهم له خشیة.
و قال (ص): لو تعلمون ما اعلم لضحکتم قلیلا و لبکیتم کثیرا.
و قال ابن مسعود: کفى بخشیة اللَّه علما و بالاغترار به جهلا. و قال رجل للشعبى: اقتنى ایّها العالم، فقال الشعبى: انّما العالم من خشى اللَّه عز و جلّ. و عن عطاء قال: نزلت هذه الایة فى ابى بکر الصدیق و ذلک انّه ظهر من ابى بکر خوف حتى عرف فیه فکلّمه النبى (ص) فى ذلک فنزل فیه: إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ.
قومى گفتند: خشیة درین موضع بمعنى علم نیکوست کقوله تعالى: فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما اى علمنا، و کقوله: أَنْ یَخافا أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ اى علماه. اگر تفسیر خشیت خوف کنى معنى آنست که از خداى عز و جل دانایان ترسند و اگر علم گویى معنى آنست که دانایان دانند که اللَّه کیست. و در شواذّ خوانده‏اند: انما یخشى اللَّه برفع العلماء بنصب و له مخرج صحیح و هو کما یقول الناس: لا اعلم قومک و قبیلتک انما اعلم قومى و قبیلتى، برین قراءت معنى آنست که اللَّه دانایان را دانا داند و ایشان را دانا شمرد، این چنانست که کسى گوید کسى را: ترا بدانا دارم من ایشان را بدانا ندارم.
إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ فى ملکه غَفُورٌ لذنوب عباده.
إِنَّ الَّذِینَ یَتْلُونَ کِتابَ اللَّهِ یعنى القرّاء یقرءون القرآن، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ المفروضة، وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا یعنى الصدقة، وَ عَلانِیَةً یعنى الزکاة، و غایر بین المستقبل و الماضى لانّ اوقات التلاوة اعمّ من اوقات الصلاة و الزکاة و یجوز ان یکون التلاوة فى الصلاة، و فى الخبر: «قراءة القرآن فى الصلاة افضل من قراءة القرآن فى غیر الصلاة و قراءة القرآن فى غیر الصلاة افضل من الذکر و الذکر افضل من الصدقة و الصدقة افضل من الصوم و الصوم جنّة من النار».
قوله: یَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ یعنى ربح تجارة لن تکسر و لن تخسر و ذلک ما وعد اللَّه من الثواب.
قال النبى (ص): «اذا کان یوم القیمة وضعت منابر من نور مطوّقة بنور عند کلّ منبر ناقة من نوق الجنة ینادى مناد: این من حمل کتاب اللَّه اجلسوا على هذه المنابر فلا روع علیکم و لا حزن حتّى یفرغ اللَّه ممّا بینه و بین العباد، فاذا فرغ اللَّه من حساب الخلق حملوا على تلک النوق الى الجنّة»
و قال: «ان اردتم عیش السعداء و موت الشهداء و النجاة یوم الحشر و الظلّ یوم الحرور و الهدى یوم الضلالة، فادرسوا القرآن فانّه کلام الرحمن و حرز من الشیطان و رجحان فى المیزان».
لِیُوَفِّیَهُمْ أُجُورَهُمْ اى ثواب اعمالهم، وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ یضاعف لهم الحسنات و یشفعون فیمن وجب له النار. و قیل: یفسح لهم فى قبورهم. و قیل: یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ ممّا لم ترعین و لم تسمع اذن، إِنَّهُ غَفُورٌ یغفر العظیم من ذنوبهم، شَکُورٌ یشکر الیسیر من اعمالهم.
قوله: وَ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ یعنى القرآن هُوَ الْحَقُّ الصدق لا یشوبه کذب لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ موافقا لما فى الکتب المتقدّمة. و قیل: یجعل ما تقدّمه من الکتب صادقة لانّ فیها الوعد به و قیل: مصدّقا باعجازه دعوى النبى (ص) إِنَّ اللَّهَ بِعِبادِهِ لَخَبِیرٌ بَصِیرٌ عالم بهم.
رشیدالدین میبدی : ۳۵- سورة الملائکة- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله: وَ ما یَسْتَوِی الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ...
الایة فیه اشارة الى حالتى الاقبال على اللَّه و الاعراض عن اللَّه فالمقبل على اللَّه مشتغل بطاعته مشتعل فى معرفته و المعرض عن اللَّه منقبض عن عبادته معترض علیه فى قسمته و قضیّته فهذا سبب وصاله و ذاک سبب هجره و انفصاله. این دو دریاى مختلف یکى فرات و یکى اجاج، مثال دو دریاست که میان بنده و خداست یکى دریاى هلاک دیگر دریاى نجات، در دریاى هلاک پنج کشتى روانست: یکى حرص دیگر ریا سدیگر اصرار بر معاصى چهارم غفلت پنجم قنوط، هر که در کشتى حرص نشیند بساحل حبّ دنیا رسد هر که در کشتى ریا نشیند بساحل نفاق رسد، هر که در کشتى اصرار بر معاصى نشیند بساحل شقاوت رسد، هر که در کشتى غفلت نشیند بساحل حسرت رسد، هر که در کشتى قنوط نشیند بساحل کفر رسد. امّا دریاى نجات در وى پنج کشتى روانست. یکى خوف دیگر رجا سدیگر زهد دیگر معرفت پنجم توحید، هر که در کشتى خوف نشیند بساحل امن رسد هر که در کشتى رجا نشیند بساحل عطا رسد، هر که در کشتى زهد نشیند بساحل قربت رسد، هر که در کشتى معرفت نشیند بساحل انس رسد، هر که در کشتى توحید نشیند بساحل مشاهدت رسد.
پیر طریقت موعظتى بلیغ گفته یاران و دوستان خود را، گفت: اى عزیزان و برادران! هنگام آن بود که ازین دریاى هلاک نجات جویید و از ورطه فترت برخیزید، نعیم باقى باین سراى فانى بنفروشید، نفس بى‏خدمت بیگانه است بیگانه مپرورید، دل بى‏یقظت غول است با غول صحبت مدارید، نفس بى‏آگاهى با دست با باد عمر مگذارید، باسمى و رسمى از حقیقت و معنى قانع مباشید، از مکر نهانى ایمن منشینید، از کار خاتمه و نفس باز پسین همواره بر حذر باشید. شیرین سخنى و نیک نظمى که آن شاعر گفته:
اى دل ار عقبیت باید چنگ ازین دنیا بدار
پاک بازى پیشه گیر و راه دین کن اختیار
پاى بر دنیا نه و بر دوز چشم نام و ننگ
دست در عقبى زن و بر بند راه فخر و عار
چون زنان تا کى نشینى بر امید رنگ و بوى
همت اندر راه بند و گام زن مردانه وار
چشم آن نادان که عشق آورد بر رنگ صدف
و اللَّه ار دیدش رسد هرگز بدرّ شاهوار
قال بعض اهل المعرفة فى قوله: «وَ ما یَسْتَوِی الْبَحْرانِ» یعنى: ما یستوى الوقتان هذا بسط و صاحبه فى روح و هذا قبض و صاحبه فى نوح هذا فرق و صاحبه بوصف العبودیة و هذا جمع و صاحبه فى شهود الربوبیّة. مر ذوق عارفان این دو بحر اشارت است بقبض و بسط سالکان، و قبض و بسط منتهیان را چنانست که خوف و رجا مبتدیان را، مرید را در بدو ارادت بوقت خدمت از خوف و رجا چاره نیست چنانک در نهایت حالت با کمال معرفت از قبض و بسط خالى نیست، او که در خوف و رجاست نظر وى همه سوى ابد شود که آیا با من چه کنند فردا، و او که در قبض و بسط است نظر وى همه سوى ازل شود که آیا با من چه کرده‏اند و چه حکم رانده‏اند در ازل.
پیر طریقت ازینجا گفت: آه! از قسمتى پیش از من رفته، فغان از گفتارى که خود راى گفته، ندانم که شاد زیم یا آشفته، بیمم همه از انست که آن قادر در ازل چه گفته. بنده تا در قبض است خوابش چون خواب غرق شدگان خوردش چون خورد بیماران و عیش چون عیش زندانیان بسزاى نیاز خویش مى‏زید و بخوارى و زارى راه مى‏برد و بزبان تذلّل میگوید:
پر آب دو دیده و پر آتش جگرم
پر باد دو دستم و پر از خاک سرم‏
چون زارى و خوارى وى بغایت رسد و تذلّل و عجز وى ظاهر گردد. رب العزة تدارک دل وى کند در بسط و انبساط بر دل وى گشاید وقت وى خوش گردد، دلش با مولى پیوسته و سر باطلاع حق آراسته و بزبان شکر میگوید: الهى! محنت من بودى دولت من شدى، اندوه من بودى راحت من شدى، داغ من بودى چراغ من شدى، جراحت من بودى مرهم من شدى.
یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ... بدان که فقر بر دو ضرب است: فقر خلقتى و فقر صفتى، فقر خلقت عامّ است هر حادثى را که از عدم در وجود آید، و معنى فقر حاجت است، هر مخلوقى را بخالق حاجت است در اوّل حال بآفرینش و در ثانى الحال بپرورش، پس میدان که اللَّه بى‏نیاز است و بى حاجت دیگران همه با نیازاند و با حاجت، اینست که رب العزة فرمود: وَ اللَّهُ الْغَنِیُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ. امّا فقر صفت آنست که رب العالمین فرمود: لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ، صحابه رسول را باین فقر مخصوص کرد و ایشان را درین فقر بستود، همانست که فرمود: لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ ایشان را فقرا نام نهاد و آن تلبیس توانگرى حال است تا کس توانگرى ایشان بنداند، این چنانست که گفته‏اند: ارسلانم خوان تا کس بنداند که که‏ام.
پیران طریقت گفتند: بناى دوستى بر تلبیس نهادند، سلیمان را نام ملکى تلبیس فقر بود، آدم را عصیان تلبیس صفوت بود، ابراهیم را لباس نعمت تلبیس خلّت بود.
زیرا که شرط محبّت غیر تست و دوستان حال خود بهر کس ننمایند کسى که از کون ذرّه‏اى ندارد و بکونین نظرى ندارد و همواره نظر اللَّه پیش چشم خویش دارد او را فقیر گویند که از همه درویش است و بحق توانگر، انما الغنىّ غنى القلب توانگرى در سینه مى‏باید نه در خزینه، فقیر اوست که خود را در دو جهان جز حق دست آویز نه بیند و نظر با خود ندارد چهار تکبیر بر ذات و صفات خود کند چنانک آن جوانمرد گفت:
نیست عشق لا یزالى را در ان دل هیچ کار
کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار
هر که در میدان عشق نیکوان گامى نهاد
چار تکبیرى کند بر ذات او لیل و نهار
إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً اى ما جعلنا الیک الا هذین الامرین فحسب فامّا توفیق القبول و خذلان الردّ فلیس لک الیهما سبیل اى محمد ما که ترا فرستادیم بخلق بشارت و نذارت را فرستادیم و بس. امّا توفیق قبول و خذلان ردّ کار الهیّت ماست و خصایص ربوبیّت ما، اى محمد تو بو جهل را میخوان، اى ابراهیم تو نمرود را میخوان، اى موسى تو فرعون را میخوان، شما میخوانید و ما آن را راه نمائیم که خود خواهیم، اى محمد تو نتوانى که زخم خوردگان عدل ازل را و راندگان حضرت عزت را حق شنوانى و بر قبول دارى وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِیرٌ اى محمد دل در بو جهل چه بندى، او نه از ان اصل است که طینت وى نقش نگین تو پذیرد، دل در سلمان بند که پیش از آن که تو قدم در میدان بعثت نهادى چندین سال گرد عالم سرگردان در طلب تو میگشت و نشان تو میجست و لسان الحال یقول:
گرفت خواهم زلفین عنبرینت را
ز مشک نقش کنم برک یا سمینت را
بتیغ هندى دست مرا جدا نکنند
اگر بگیرم یک ره سر آستینت را
رشیدالدین میبدی : ۳۵- سورة الملائکة- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ پس میراث دادیم نامه، الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا اینان که برگزیدیم از رهیکان خویش فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ ازیشان هست که ستمکار نفس خویش است، وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ و هست ازیشان که راه میانه رفت، وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ و هست ازیشان پیشوا و پیشى جوى بنیکیها، بِإِذْنِ اللَّهِ بخواست و دانش خدا، ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ (۳۲) اینست این فضل بزرگوار از خداوند بزرگوار.
جَنَّاتُ عَدْنٍ سرایهاى همیشى، یَدْخُلُونَها مى‏درروند در ان، یُحَلَّوْنَ فِیها میآرایند ایشان را در ان بهشتها، مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً از دستینه‏ها از زر و مروارید، وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ (۳۳) و جامه ایشان در ان حریر.
وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ و گویند حمد اللَّه را، الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ آن خداوند که ببرد از ما اندوه، إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ (۲۴) خداوند ما بزرگ آمرز است و خرد پذیر.
الَّذِی أَحَلَّنا او که فرو آورد ما را، دارَ الْمُقامَةِ سراى همیشى، مِنْ فَضْلِهِ از نیکوکارى خویش، لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ نرسد بما در ان هیچ رنجورى، وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ (۳۵) و نرسد بما در ان هیچ ماندگى.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا و ایشان که کافر شدند، لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ ایشانراست آتش دوزخ، لا یُقْضى‏ عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا بر ایشان مرگ نرانند که بمیرند، وَ لا یُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها و هیچ عذاب ازیشان سست نکنند، کذلک یجزى کل کفور (۳۶) همچنین پاداش دهند هر ناگرویده‏اى را.
وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ فِیها و ایشان فریادرس میخواهند در ان، رَبَّنا أَخْرِجْنا میگویند خداوند ما بیرون آر ما را، نَعْمَلْ صالِحاً تا کردار نیک کنیم، غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ جز آن که میکردیم، أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ نه زندگانى دادیم شما را؟ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ چندان که پند توانستید پذیرفت در ان آن کس که پذیرفتند، وَ جاءَکُمُ النَّذِیرُ و نه آگاه کننده بشما آمد؟ فَذُوقُوا فَما لِلظَّالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ (۳۷) مى‏چشید عذاب که ناگرویدگان را یارى ده نیست هیچ.
إِنَّ اللَّهَ عالِمُ غَیْبِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ اللَّه داناست بهر نهان که در آسمانها و زمینهاست، إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (۳۸) که او داناست بهر چه در دلهاست.
هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ او آنست که شما را پسینان کرد پس پیشینان در زمین فَمَنْ کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُ هر که ناگرویده شد ناگرویدن او برو، وَ لا یَزِیدُ الْکافِرِینَ کُفْرُهُمْ و نفزاید ناگرویدگان را ناگرویدن ایشان، عِنْدَ رَبِّهِمْ نزدیک خداى ایشان، إِلَّا مَقْتاً مگر زشتى، وَ لا یَزِیدُ الْکافِرِینَ کُفْرُهُمْ إِلَّا خَساراً (۳۹) و نفزاید ناگرویدگان را ناگرویدن ایشان مگر زیانکارى.
قُلْ پیغامبر من بگوى: أَ رَأَیْتُمْ شُرَکاءَکُمُ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ چه بینید این انباز گرفتگان شما که خداى میخوانید فرود از اللَّه؟ أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ با من نمائید تا چه چیز آفریدند در زمین، أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ یا ایشان را انبازیى هست با اللَّه در آفرینش آسمانها، أَمْ آتَیْناهُمْ کِتاباً یا ایشان را نامه‏اى دادیم، فَهُمْ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْهُ که ایشان بریشان درست‏اند از آن، بَلْ إِنْ یَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلَّا غُرُوراً (۴۰) بلکه وعده نمى‏دهد ناگرویدگان یکدیگر را مگر بفریب.
إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ اللَّه مى‏دارد بر جاى آسمانها و زمینها را، أَنْ تَزُولا تا از جاى بنجنبند، وَ لَئِنْ زالَتا و اگر بجنبند، إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ بجاى ندارد آن را هیچ کس پس او، إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً (۴۱) او خداوند بردبارست از دشمنان آمرزگار دوستان همیشه.
وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ سوگندان مى‏خورند بخداى، جَهْدَ أَیْمانِهِمْ هر چند که توانستند از سوگندان خویش، لَئِنْ جاءَهُمْ نَذِیرٌ که اگر بایشان آید آگاه کننده‏اى، لَیَکُونُنَّ أَهْدى‏ مِنْ إِحْدَى الْأُمَمِ ایشان راست راه‏تر باشند از هر یکى ازین نامه داران مردمان، فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذِیرٌ چون بایشان آمد آگاه کننده‏اى، ما زادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً (۴۳) نیفزود ایشان را مگر رمیدن.
اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ بگردنکشى در زمین، وَ مَکْرَ السَّیِّئِ و بدسازى و دستان گرى، وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ و فرا سر نه نشیند ساز بد مگر سازنده را، فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِینَ چشم نمیدارند مگر در خور آنچه پیشینان دیدند از سرانجام بد، فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلًا نیابى هرگز نهاد اللَّه را جز کردن، وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلًا (۴۳) و نیابى هرگز نهاد اللَّه را بگردانیدن.
أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ نروند در زمین؟ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ تا بینند که چون بود سرانجام ایشان که پیش از ایشان بودند، وَ کانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً و ازیشان سخت نیروتر بودند، وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعْجِزَهُ مِنْ شَیْ‏ءٍ و اللَّه آن کس نیست که چیزى او را عاجز کند یا کسى ازو پیش شود، فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ نه در آسمانها و نه در زمینها، إِنَّهُ کانَ عَلِیماً قَدِیراً (۴۴) که او خداوندى است دانا توانا.
وَ لَوْ یُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ و اگر اللَّه مردمان را مى‏بگرفتى، بِما کَسَبُوا بآنچه ایشان مى‏کنند، ما تَرَکَ عَلى‏ ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ بنگذاشتى بر پشت زمین هیچ جنبنده، وَ لکِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى لکن ایشان را باز پس میدارد تا بهنگامى نامزد کرده، فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ آن گه که هنگام ایشان آید، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِعِبادِهِ بَصِیراً (۴۵) اللَّه برهیکان خویش و بکردار ایشان داناست و بینا و آگاه.
رشیدالدین میبدی : ۳۵- سورة الملائکة- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ ثمّ تعقیب على قوله: لِما بَیْنَ یَدَیْهِ آنست که پس وفات پیغامبران و پس امّتان گذشته ما میراث دادیم امّت احمد را علم فقه دین‏ و احکام کتاب باز مانده از اخبار و فقهاى پیشینان. کتاب درین آیت هم قرآن است و هم دین، و فى الخبر الصحیح انّ رجلین اختصما الى رسول اللَّه (ص) فقال احدهما: اقض بیننا بکتاب اللَّه و قال الآخر: اجل یا رسول اللَّه فاقض بیننا بکتاب و أذن لى ان أتکلّم فقال: تکلّم قال: إنّ ابنى کان عسیفا على هذا فزنا بامرأته؟ فأخبرونی انّ على ابنى الرّجم فافتدیت منه بمائة شاة و بجاریة لى ثمّ إنّی سألت أهل العلم فأخبرونی انّ على ابنى جلد مائة و تغریب عام و انّما الرّجم على امرأته، فقال رسول اللَّه (ص): اما و الّذى نفسى بیده لأقضینّ بینکما بکتاب اللَّه امّا غنمک و جاریتک فردّ علیک و امّا ابنک فعلیه جلد مائة و تغریب عام و امّا انت یا انیس فاغد على امرأة هذا فان اعترفت فارجمها، فاعترفت فرجمها.
مقصود ازین خبر آنست که رسول خدا فرمود: «لاقضینّ بینکما بکتاب اللَّه»، و در ظاهر قرآن رجم محض نیست و کتاب درین خبر بمعنى دین است، درین آیت هم چنان است زیرا که این امّت از ربانیان گذشته و دانشمندان رفته علم دین میراث بردند و نور حکمت و برکت سنّت و شرف حق و حقیقت. و گفته‏اند: این امّت را وارثان خواند از بهر آنکه جهان از جهانیان میراث بردند و بهشت از بدبختان میراث بردند و کتاب و دین از کتاب خوانان پیشین میراث بردند، امّا میراث بردن جهان از جهانیان آنست که گفت: «أَ وَ لَمْ یَهْدِ لِلَّذِینَ یَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها»، و میراث بردن بهشت از بدبختان آنست که فرمود: «أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ»، و میراث بردن کتاب و دین از کتاب خوانان پیشین آنست که فرمود: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ»، و بلفظ میراث فرمود از بهر آنکه رب العزة این کرامت و نعمت ایشان را عطا داد بى کسب ایشان و بى مسألت ایشان فصار لهم کما یصیر المیراث للورثة، آن روز که این آیت آمد مصطفى (ص) سخت شاد شد و از شادى که بوى رسید سه بار فرمود: امّتى و رب الکعبة. آن گه صفت این امّت کرد فرمود: «الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا» ایشان را که برگزیدیم از بندگان خویش پسینان این گیتى و پیشینان آن گیتى میراث بران حق گواهان انبیا شفیعان جهانیان پیشوایان بهشتیان. «عباد» اینجا در موضع کرامت است اگر چه نسبت عبودیّت آدمى را حقیقت است در قرآن چند جایگه عبد بیاید بمعنى پذیرفته و پسندیده که نه هر کس که نسبت عبودیّت دارد او پذیرفته حق جلاله باشد لکن چون بنده را بپذیرد و به پسندد گوید: عبدى، عبادى امّا نسبت عبودیّت بى‏کرامت اصطفائیّت آنست که فرمود: إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً. و آنچه با کرامت قبول است در قرآن فراوان است: أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ، نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى‏ عَبْدِهِ، وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ، وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ، یا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ هذا و امثاله.
آن گه ایشان را بسه قسم بیرون داد: فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ این تقسیم بر وفق درجات ایمان ایشانست و تفاوت و تباین در اعمال و اخلاق ایشان قسمى مه قسمى میانه قسمى کم، و همه را وعده داد به بهشت.
مصطفى علیه الصلاة و السلام این آیت بر خواند آن گه فرمود: «کلّهم فى الجنّة».
و عن عبد اللَّه بن عمر قال قال النبى: «ما من امّة الّا و بعضها فى الجنة و بعضها فى النّار الّا امّتى فانّها کلّها فى الجنّة»
روایت کنند از ابو عثمان نهدى گفتا شنیدم از عمر خطاب که بر منبر این آیت بر خواند آن گه گفت قال رسول اللَّه (ص): «سابقنا سابق و مقتصدنا ناج و ظالمنا مغفور له» فرمود: سابق پیشواست و مقتصد رسته و ظالم آمرزیده.
ابو الدرداء گفت: شنیدم از مصطفى علیه الصلاة و السلام که این آیت بر خواند آن گه فرمود: «امّا السابق بالخیرات فیدخل الجنّة بغیر حساب و امّا المقتصد فیحاسب حسابا یسیرا و امّا الظالم لنفسه فیحبس فى المقام حتّى یدخله الهمّ ثمّ یدخله الجنّة فیقول: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ‏
میگوید: سابق را بى‏شمار بار دهند مقتصد را شمار آسان کنند ظالم را بر مقام بدارند تا اندهگن شود آن گه او را ببهشت فرستند و گوید: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ. عثمان عفان گفت: سابقنا اهل جهادنا و مقتصدنا اهل حضرنا و ظالمنا اهل بدونا گفت سابقان غازیان‏اند، مقتصدان شهریان‏اند، ظالمان بدویان‏اند یعنى روستائیان و کوهیان. عقبة بن صهبا گفت: تفسیر این آیت از عایشه صدیقه پرسیدم گفت: یا بنىّ کلّهم فى الجنّة امّا السابق بالخیرات فمن مضى على عهد رسول اللَّه (ص) و شهد له رسول اللَّه بالجنّة و امّا المقتصد فمن اّتبع اثره من اصحابه حتّى لحق به و امّا الظالم فمثلى و مثلک یا عقبه و عن الحسن قال: السابق من رجحت حسناته على سیّآته و المقتصد من استوت حسناته و الظالم الّذى ترجّحت سیّآته على حسناته. و عن جعفر بن محمد قال: السابق مقرّب ناج و المقتصد معاتب ناج و الظالم معذّب ناج‏ و عن ابى یزید قال: الظالم الذى یعبده على العادة و المقتصد الذى یعبده على الرّغبة و الرهبة و السابق الذى یعبده على المحبّة. و عن سهل بن عبد اللَّه قال: السابق العالم و المقتصد المتعلم و الظالم الجاهل. و قیل: الظالم تالى للقرآن و المقتصد القارى له العالم به و السابق القارى له العالم به و العامل بما فیه. و قیل: الظالم صاحب الکبائر و المقتصد صاحب الصغائر و السابق الذى لم یرتکب کبیرة و لا صغیره. و قال جعفر بن محمد: بدا بالظالمین اخبارا انّه لا یتقرّب الیه الّا بکرمه و انّ الظّلم لا یؤثر فى الاصطفاء ثمّ ثنى بالمقتصدین لانّهم بین الخوف و الرجاء ثمّ ختم بالسابقین لئلّا یأمن احد مکره و کلّهم فى الجنّة.
و قال ابو بکر الوراق: رتّبهم هذا الترتیب على مقامات النّاس لأن احوال العبد ثلاثة معصیة و غفلة ثمّ توبة ثمّ قربة فاذا عصى دخل فى حیّز الظالمین فاذا تاب دخل فى جملة المقتصدین فاذا صحّت التوبة و کثرت العبادة و المجاهدة دخل فى عداد السابقین باین قولها که گفتیم ظالم درین آیت مسلمانست گنهکار یحبس فى الموقف ثمّ یدخل الجنّة بعد المقتصد و السابق، و بر قول ابن عباس و کلبى ظالم کافرست و منافق و ترتیب ایشان در آخر سورة الواقعة گفت: فَأَمَّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ... الى قوله: وَ تَصْلِیَةُ جَحِیمٍ، و على هذا القول لا یدخل الظالم فى قوله: جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها، و حمل هذا القائل الاصطفاء على الاصطفاء فى الخلقة و ارسال الرسول الیهم و انزال الکتاب، و الاوّل هو الاصح و علیه عامّة اهل العلم.
و قوله: «بِإِذْنِ اللَّهِ» معناه: ظلم الظالم و قصد المقتصد و سبق السابق بعلم اللَّه و ارادته. ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ اى ذلک الاصطفاء و الایراث هو الفضل الکبیر.
ثمّ جمعهم اللَّه سبحانه و تعالى فى دخول الجنّة فقال: جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها یعنى الاصناف الثلاثة. قرأ ابو عمرو: «یدخلونها» بضمّ الیاء و فتح الخاء و قرأ الآخرون: «یدخلونها» بفتح الیاء و ضمّ الخاء.
یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ جمع اسورة، و اسورة جمع سوار مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً یعنى من ذهب مرصع باللؤلؤ: قال الزجاج: من ذهب فى صفاء اللؤلؤ کما قیل من فضّة فى صفاء قواریر. و قیل: الحلىّ فیها للنّساء دون الرجال. و الصحیح انّه للرجال و النساء جمعیا لقوله: وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ.
«وَ قالُوا» اى یقولون اذا دخلوا الجنّة: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ».
قال ابن عباس یعنى: حزن النّار، و قال قتادة: حزن الموت. و قال عکرمة: حزن الذنوب و السیّئات و خوف ردّ الطاعات. و قال سعید بن جبیر: یعنى همّ الخبز فى الدنیا و همّ المعیشة، و قال الزجاج: اذهب اللَّه عن اهل الجنّة کلّ الاحزان ما کان منها لمعاش او لمعاد، قال مقاتل: لأنّهم کانوا لا یدرون ما یصنع اللَّه بهم، و عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): «لیس على اهل لا اله الّا اللَّه وحشة فى قبورهم و لا فى محشرهم و لا فى منشرهم و کانّى باهل لا اله الا اللَّه ینفضون التّراب عن رؤسهم و یقولون: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ...» الایة.
قوله: «الَّذِی أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ» اى دار الاقامة لا نبرح منها و لا نفارقها. المقامة المصدر، تقول: اقام، یقیم، اقامة، و مقامة، «مِنْ فَضْلِهِ لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ» لا یصیبنا فیها عنآء و مشقّة، «وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ» اى اعیاء من التّعب یقال: النصب على القلب و اللغوب على البدن. روى عن الضحاک قال: اذا ادخل اهل الجنّة الجنّة استقبلهم الولدان و الخدم کأنّهم اللؤلؤ المکنون، قال: فیبعث اللَّه من الملائکة معه هدیّة من رب العالمین و کسوة من کسوة الجنّة فیلبسه قال فیریدان یدخل الجنّة فیقول الملک کما انت فیقف و معه عشرة خواتیم من خواتیم الجنّة هدیّة من رب العالمین فیضعها فى اصابعه مکتوب فى اوّل خاتم منها «سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ»، و فى الثانى مکتوب «ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ»، و فى الثالث مکتوب «رفعت عنکم الاحزان و الهموم»، و فى الرابع مکتوب «زوّجناکم الحور العین»، و فى الخامس مکتوب «ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ»، و فى السادس مکتوب «إِنِّی جَزَیْتُهُمُ الْیَوْمَ بِما صَبَرُوا»، و فى السابع مکتوب «أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ»، و فى الثامن مکتوب «صرتم آمنین لا تخافون ابدا» و فى التاسع مکتوب «رافقتم النبیّین و الصّدّیقین و الشهداء»، و فى العاشر مکتوب «فى جوار من لا یؤذى الجیران»، ثمّ یقول الملک: «ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ»، فلمّا دخلوا «قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ، الَّذِی أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ»، الایة.
قوله: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ لا یُقْضى‏ عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا اى لا یهلکون فیستریحوا، کقوله: فَوَکَزَهُ مُوسى‏ فَقَضى‏ عَلَیْهِ اى قتله. و قیل: لا یقضى علیهم الموت فیموتوا، کقوله: وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ اى لیقض علینا الموت فنستریح، وَ لا یُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها اى من عذاب النّار، و قوله کُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ لا یدلّ على تخفیف عنهم بل على نقصان فى النّار ثمّ تزداد. کَذلِکَ نَجْزِی کُلَّ کَفُورٍ قرأ ابو عمرو: «یجزى» بضمّ الیاء و فتح الزّاء، «کلّ کفور» بالرفع على غیر تسمیة الفاعل. و قرأ الآخرون: «نجزى» بفتح النّون و کسر الزّاء، «کلّ کفور» بالنّصب.
«وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ» اى یستغیثون و یصیحون فیها. اصطرخ افتعل من الصّراخ و هو الصّیاح دخلت الطاء فیه للمبالغة کدخولها فى الاصطبار و الاصطفاء و الاصطباع و الاصطیاد، و الصّریخ الغیاث و المغیث ایضا، «رَبَّنا أَخْرِجْنا» القول هاهنا مضمر، تأویله: یقولون ربّنا اخرجنا من النّار و ردّنا الى الدنیا «نَعْمَلْ صالِحاً غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ» من الشرک و السیئات، فیقول اللَّه لهم توبیخا: «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ» قال الحسن: اربعون سنة. و قال ابن عباس: ستّون سنة و هو العمر الّذى اعذر اللَّه الى ابن آدم.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «من عمّره اللَّه ستّین سنة فقد اعذر الیه فى العمر».
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «اعمار امّتى ما بین الستین الى السبعین و اقلهم من یجوز ذلک».
و عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا کان یوم القیمة نودى این أبناء الستین و هو الّذى قال اللَّه عزّ و جلّ: أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ.
و قال قتادة: العمر حجّة علیک یا ابن آدم.
وَ جاءَکُمُ النَّذِیرُ محمد (ص). هذا قول اکثر المفسرین. و قیل: النذیر القرآن. و قیل: هو الشیب، معناه: أ و لم نعمّرکم حتّى شبتم و یقال: الشیب برید الموت و فى الاثر: ما من شعرة تبیضّ الّا قالت لاختها استعدى فقد قرب الموت. و نظر فضیل الى رجل و خطّه الشیب فقال: اتّق اللَّه فانّ الموت قد غرز اعلامه فى لحیتک: و قیل: النذیر موت الاهل و الاقارب. «فَذُوقُوا» اى العذاب، «فَما لِلظَّالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ» ناصر یعینهم.
«إِنَّ اللَّهَ عالِمُ غَیْبِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏» یعنى ما غاب فیهما عنکم و ان شاهده غیرکم، «إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» الّتى یشاهدها احد. و قیل: عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ فلا تضمروا فیها ما یکرهه سبحانه. و قیل: إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ فلو اخرجکم لعدتم الى ما کنتم علیه لقوله: و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه.
هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ بعد الامم الخالیة کلّ قائم بعد ذاهب خلیفة. و قیل: معناه جعلکم امّة خلفت من قبلها و رأت فیمن قبلها ما ینبغى ان یعتبر به.
و قیل: اورثکم الکتاب و جعلکم خلائف فى الارض لتشکروه و لا تکفروه ثمّ اوعد الکفّار.
فقال: «فَمَنْ کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُ» اى جزاء کفره وَ لا یَزِیدُ الْکافِرِینَ کُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلَّا مَقْتاً، بغضا و غضبا، وَ لا یَزِیدُ الْکافِرِینَ کُفْرُهُمْ إِلَّا خَساراً تبارا و هلاکا و خسرانا بالجنّة.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ شُرَکاءَکُمُ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ یعنى الاصنام، تأویله: شرکائى فاضاف الیهم لانهم زعموا ذلک. اى جعلتموهم شرکائى بزعمکم. أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ یعنى قل لهم: ان خلقوا شیئا من الارض او من السّماء فارونیه، أَمْ آتَیْناهُمْ کِتاباً فَهُمْ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْهُ قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و حمزة و حفص: بینة على التوحید، و الباقون: بینات بالجمع، تأویله: ام انزلنا کتابا فیه انّ للَّه شرکاء فهم على بیّنة واضحة ممّا فى ذلک الکتاب او آتیناهم کتابا بانّ اللَّه لا یعذّبهم فهم واثقون به بَلْ إِنْ یَعِدُ الظَّالِمُونَ اى ما یعد الظالمون بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلَّا غُرُوراً اى کفرهم عن تقلید محض و وعد کاذب. قال مقاتل: یعنى ما یعد الشیطان کفّار بنى آدم من شفاعة الالهة لهم فى الآخرة غرور باطل.
إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا یعنى ان لا تزولا کقوله: یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا، یعنى ان لا تضلّوا و کقوله: أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ یعنى: ان لا تمید بکم، وَ لَئِنْ زالَتا یعنى: لو خلاهما لزالتا و لو زالتا، إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ الزوال.
و قیل: من بعد اللَّه، اى من غیره و سواه، اى ما قدر احد على اعادتهما الى مکانهما الّا اللَّه، إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً. فان قیل فما معنى ذکر الحلم هاهنا؟ قیل: لانّ السماوات و الارض کادتا تتفطّران و تنشقّان و تزولان عند قولهم: اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً و همّتا بما همّتا من عقوبة الکفّار فامسکهما اللَّه عزّ و جلّ عن الزوال بحلمه و غفر انه ان یعاجلهم بالعقوبة، و بهذا المعنى دخل الرؤف الرّحیم فى قوله: وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ.
وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ سبب نزول این آیه آن بود که کفّار قریش پیش از مبعث رسول صلى اللَّه علیه و سلّم بایشان رسید که اهل کتاب پیغامبران خود را دروغ زن داشتند، ایشان گفتند: لعن اللَّه الیهود و النصارى اتتهم الرسل فکذّبوهم لعنت باد بر جهودان و ترسایان که پیغامبران خود را دروغ زن داشتند، آن گه سوگند یاد کردند بایمان مغلّظه که اگر بما رسولى آید و کتابى آرد او را بپذیریم و راستگوى داریم تا ازیشان راست راه‏تر باشیم، و قریش این سخن را از حسد میگفتند که اهل کتاب را عزّ کتاب و شریعت بود و قریش را نبود، از حق جلّ جلاله کتاب و رسول میخواستند، پس چون رسول آمد بایشان و قرآن نپذیرفتند و هم بران کفر و شرک مى‏بودند اینست که رب العالمین فرمود: فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذِیرٌ ما زادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً اى ما زادهم مجیئه الّا تباعدا عن الهدى.
اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ وَ مَکْرَ السَّیِّئِ اى تکبّروا عن الایمان و مکروا السّیّئ فى دفع امره، استکبارا منصوب على البدل من النفور، و مَکْرَ السَّیِّئِ یعنى العمل القبیح، اضیف المکر الى صفته کمسجد الجامع. قال الکلبى: و هو اجماعهم على الشرک و قتل النبى (ص). و قرأ حمزة: مکر السّیّئ ساکنة الهمز فى الوصل تخفیفا، فان وقف فبالیاء. وَ لا یَحِیقُ اى لا یحلّ و لا یحیط المکر السّیّئ إِلَّا بِأَهْلِهِ فقتلوا یوم بدر و قال ابن عباس: عاقبة الشرک لا تحلّ الّا بمن اشرک، و المعنى انّ و بال مکرهم راجع الیهم، و فى المثل: من حفر لاخیه وقع فیه.
فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِینَ السنّة الصورة و الطریقة، تأویله: ما ینتظرون الّا ان ینزل بهم العذاب کما نزل بمن مضى من الکفّار و المکذّبین، فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلًا وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلًا.
أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فانّ من سافر فیها رأى آثار نزول العذاب بمن مکر السیّئات. و قیل: معناه: اقرؤا القرآن فتعرفوا ما حلّ بمن قبلکم، وَ کانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ من اهل مکة قُوَّةً وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعْجِزَهُ مِنْ شَیْ‏ءٍ اى من احد. فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ إِنَّهُ کانَ عَلِیماً بهم قَدِیراً علیهم. و قیل: عَلِیماً بالمعصیة قَدِیراً على العقوبة.
وَ لَوْ یُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِما کَسَبُوا من المعاصى، ما تَرَکَ عَلى‏ ظَهْرِها اى على ظهر الارض، مِنْ دَابَّةٍ الدّابّة فى هذه الایة عند بعضهم الانس و الجنّ. و قیل: الانس وحدهم. و قیل: عامّ فیما دبّ و درج، فانّ ابن مسعود قال: ان الجعل یهلک بخطیئة ابن آدم. و قال انس: انّ الضّبّ لیموت هزالا فى جحره بذنب ابن آدم.
قال بعض الأئمّة: لیس انّ البهیمة تؤخذ بذنب ابن آدم و لکنّها خلقت لابن آدم فلا معنى لا بقائها بعد افناء من خلقت له. و قیل: معنى ذلک لو أخذ الجانى فى الوقت الثانى من معصیته لکان قد فنى الخلق و انقطع النّسل لانّه لا احد الا و قد عصى هو و ابوه او جدّه و لو اهلک اوّل عاص لانقطع النّسل لانّه قدیما و قیل یحبس عنهم المطر فیهلک کلّ شى‏ء. و قیل قد فعل بهم مرّة فى زمان نوح فلم یبق منهم سوى ما کان فى السفینة.
وَ لکِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى معیّن، فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ اى ذلک المعیّن، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِعِبادِهِ بَصِیراً بمکانهم فیؤاخذهم و باعمالهم فیجازیهم.
عن عبد اللَّه بن عمر قال قال النبى (ص): «اذا اصاب اللَّه عزّ و جلّ قوما بعذاب اصاب به من بین ظهرانیهم ثمّ یبعثون یوم القیمة على اعمالهم و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۳۵- سورة الملائکة- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ... خداوند عالم کردگار مهربان نوازنده بندگان جلّ جلاله و تقدّست أسماؤه و تعالت صفاته، امّت احمد را اندرین آیت تشریف داد بهفت کرامت تشریفى تمام و تکریمى بزرگ و نواختى بى‏نهایت، و از فرزندان آدم هیچکس این هفت کرامت بهم نیافت مکر این امّت. از ان هفت سه چیز در صدر آیت است: اوّل أَوْرَثْنَا، دیگر اصْطَفَیْنا، سدیگر عِبادِنا. أَوْرَثْنَا وارثان خواند، اصْطَفَیْنا برگزیدگان خواند، عِبادِنا بندگان خواند میراث بران ما، برگزیدگان ما، بندگان پذیرفتگان ما. چون وارثان خواند، بحقیقت میراث وانستاند، چون برگزیدگان خواند در علم وى غلط نیست ردّ نکند، چون پذیرفتگان خواند با عیب بنیفکند. أَوْرَثْنَا میراث دادیم، نور هدى دولت دین عزّ علم آئین معرفت بهاى ایمان برکت سنّت میوه حکمت این همه کرا دادیم، الَّذِینَ اصْطَفَیْنا ایشان را که برگزیدیم چون میگزیدیم عیب مى‏دیدیم، رهى را به بى‏نیازى خود چنانک بود برگزیدیم اى محمد! آن روز که ما امّت ترا گزیدیم فریشتگان دراز عمر پر طاعت میدیدیم، آن روز که در نحل ضعیف عسل نهادیم بازان با قوّت میدیدیم آن روز که آن کرمک ضعیف را ابریشم دادیم ماران با هیبت میدیدیم، آن روز که آهوى دشتى را مشک دادیم شیران با صولت میدیدیم، آن روز که گاو بحرى را عنبر دادیم پیلان با عظمت میدیدیم، آن روز که در صدف مروارید نهادیم نهنگان با سطوت میدیدیم، آن روز که آواز خوش بعندلیب دادیم طاووسان با زینت میدیدیم، آن روز که امّت محمد را مدح و ثنا گفتیم و رقم اصطفائیّت کشیدیم فرشتگان دراز عمر و مقرّبان پر طاعت را بر درگه خدمت میدیدیم.
زان پیش که خواستى منت خواسته‏ام
عالم ز براى تو بیاراسته‏ام‏
در شهر مرا هزار عاشق بیش است
تو شاد بزى که من ترا خواسته‏ام‏
از ان هفت سه رفت سه قسم دیگر آنست که فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ تقسیمى لطیف و کرامتى عظیم، هرگز از جهانیان هیچ کس از مولى این شرف و کرامت نیافت که این امّت یافت، رقم اصطفائیّت بر همه کشید، آن گه بکرم خود ابتدا بظالم کرد تا آن ظالم خجل نگردد، دل گیرد و امید تازه دارد. همانست که جاى دیگر فرمود: التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ... طبقات گزیدگان یاد کرد و نظام نیکان این امّت پیوسته عرضه کرد و ابتدا بکمینه ایشان کرد: التائبون هر چند گنهکاران‏اند از کرده خود پشیمان‏اند و بتن فروشکسته و بدل اندهگنان‏اند، عذر خواهان و عفو جویانند، مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: عرضت علىّ ذنوب امّتى و ما یلقى بعضهم من ظلم بعض فسألت اللَّه الشفاعة فاعطانیها
، فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ طفیلیان‏اند، وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ خواندگان‏اند، وَ مِنْهُمْ سابِقٌ باردادگان‏اند، ظالم ستمکار است عفو من وى را، مقتصد جوینده است عون من وى را، سابق بار داده است فضل من وى را، ظالم بتازیانه غفلت زده، بتیغ ناپاکى کشته، بر درگاه مشیّت افکنده، امید بر رحمت نهاده. مقتصد بتازیانه‏اى نیازرده، بتیغ خجل کشته، بر درگاه طلب افکنده، بر امید نزدیکى نشسته، سابق بتازیانه آشنایى زده، بتیغ دوستى کشته، بر درگاه آرزومندى سوخته، امید بر دیدار نهاده. اى ظالم عفو ترا تا لطف پیدا شود، اى مقتصد عون ترا تا فضل پیدا شود، اى سابق قربت ترا تا برّ و احسان پیدا شود. اى ظالم ستر ترا و ننگ نیست، اى مقتصد قبول ترا و باک نیست، اى سابق قربت ترا و بخل نیست. اگر ظالمى من راحم‏ام، ور مقتصدى من عالم‏ام، ور سابقى من ناظرم. اگر ظالمى عذرى بس، ور مقتصدى سعیى بس، ور سابقى قصدى بس. ظلم ظالم زیر ستر من، جهد مقتصد زیر عون من، سبق سابق زیر لطف من، این همه بفضل بزرگوار من. سه فرقت بر سه مرتبت یاد کرد، باعمال از هم جدا کرد و بفضل درهم رسانید.
ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ این فضل کبیر هفت کرامت است که با این امت کرد. اى دوست هر چه فضل برگیرد عیب بنیفکند، عدل با فضل هرگز برنیاید.
ابن الاعرابى گوید: هر کجا در قرآن ذکر عذاب و ذکر رحمت آید تو مینگر اگر پیشتر رحمت یاد کرده پس عذاب، وعید است، و اگر پیشتر عذاب یاد کرده پس رحمت، عذاب منسوخ است، و اگر هر دو بهم یاد کرده حکم رحمت راست، از بهر آنکه حکیم بر حقّ خویش بنا کند امّا حقّ کس فرو نگذارد، و رب العالمین در خدایى خود از خلق و خدمت خلق بى‏نیاز است و از معاصى خلق بى‏گزند بردبار و فراخ فضل و بر خلق مهربان.
اهل معرفت گفته‏اند: این هر سه فرقت که یاد کردیم هر یکى را از مشرب توحید آبشخورى است بر اندازه روش خویش یکى شاربه یکى ساقیه یکى سائمه، شاربه سابقان‏اند، ساقیه مقتصدان‏اند، سائمه ظالمان‏اند. شاربه محققان‏اند، ساقیه خاکیان‏اند، سائمه متعرّضان‏اند و الیه الاشارة بقوله: لَکُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِیهِ تُسِیمُونَ، شاربه از جام عیان آشامیدند در ساقى مینگرستند چون شراب میچشیدند، ساقیه هر چند که نیافتند آنچه شنیدند امّا در شنیده ببهره رسیدند، سائمه نه شنیدند و نه دیدند امّا هم بى‏بهره نباشند چون انکار نگزیدند. شاربه در پیشگاه‏اند، ساقیه در طلب همراه‏اند، سائمه موقوف مانده بر درگاه‏اند، هر یکى را بآنچه سزاست میدارد نه نامستحق را زیادت کند نه از سزاى سزاواران بکاهد، ذلک هو الفضل الکبیر الذى ذکر الظالم مع السابق.
و قیل: الظالم مع السابق. و قیل: الظالم هو الافضل لانّه اراد به من ظلم نفسه لکثرة ما حمّلها من الطاعة. و قیل: لمّا ذکر بلفظ الایراث ففى المیراث یبدأ بذوى الفرض ثمّ ما یبقى فللعصبة و ان کان صاحب الفرض اضعف استحقاقا کذلک قال اللَّه عز و جل: فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ فقدّمه على السابق. و قیل: الظالم الذى ترک الحرام و المقتصد الذى ترک الشبهة و السابق الذى ترک الفضل فى الجملة. و قیل: الظالم من له علم الیقین و المقتصد من له عین الیقین و السابق من له حق الیقین. و قیل: الظالم صاحب المودّة و المقتصد صاحب الخلّة و السابق صاحب المحبّة. و قیل: الظالم صاحب سخاء و المقتصد صاحب جود و السابق صاحب ایثار. و قیل: الظالم صاحب خوف و المقتصد صاحب خشیة و السابق صاحب هیبة و قیل: الظالم طالب الدنیا و المقتصد طالب العقبى و السابق طالب المولى‏ و قیل: الظالم صاحب تواجد و المقتصد صاحب وجد و السابق صاحب وجود.
و قیل: الظالم صاحب المحاضرة و المقتصد صاحب المکاشفة و السابق صاحب المشاهدة.
و قیل: الظالم یراه فى الآخرة بمقدار ایام الدنیا فى کلّ جمعة مرة و المقتصد یراه فى کلّ یوم مرّة و السابق غیر محجوب عنه البتّة ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ.
جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها لمّا ذکر اصنافهم رتّبها و لمّا ذکر الجنّة ذکرهم على الجمع فقال: جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها نبّه على انّ دخولهم الجنّة لا لاستحقاق بل بفضله و لیس فى الفضل تمییز.
وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ اى جوانمرد! قدر تریاق مار گزیده داند، قدر آتش سوزان پروانه داند، قدر پیراهن یوسف، یعقوب غمگین داند، او که مغرور سلامت خویش است اگر او را تریاق دهى قدر آن چه داند؟ جان بلب رسیده‏اى باید تا قدر و خطر تریاق بداند، درویشى دل شکسته‏اى غم خورده‏اى اندوه کشیده‏اى باید تا قدر این نواخت و عزّ این خطاب بداند که الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ.
باش تا فردا که آن درویش دل ریش را در حظیره قدس بر سریر سرور نشانند و آن غلمان و ولدان چاکروار پیش تخت دولت او سماطین برکشند، شب محنت بپایان رسیده خورشید سعادت از افق کرامت برآمده و از حضرت عزّت الطاف کرم روى بدرویش نهاده بزبان ناز و دلال همیگوید بنعت شکر: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ. اى مسکین! این دنیا عالم مجاز است، در عالم مجاز پدید بود که از حقایق چه کشف توان کرد، بر پر پشه‏اى پیدا بود که چه نقش توان کرد، دنیا زندانست بر زندانیان جز حزن و اندوه و حسرت چه نشان توان کرد، روز بازار و هنگام بار این اندهگنان فردا بود که مکنونات لطف و مخزونات غیب از ستر غیرت بیرون آرند نابسوده دستها و نابرماسیده خاطرها و درویش را حوصله‏اى دهند فراخ تا قدح قدح بلکه بحر بحر شراب رؤیت مى‏کشد و نعره هل من مزید میزند. الحمد للَّه وحده.