عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۳۸- سورة ص- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله: قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ این «نبأ عظیم» بیک قول اشارت است بنبوّت و رسالت مصطفى علیه الصّلاة و السّلام و جلالت حالت وى. میگوید: خبر نبوّت وى خبرى عظیم است و شأن او شأنى جلیل و شما از ان غافل، از جمال او روى گردانیده و از شناخت او وامانده، ندانید که چه گم کردهاید و از چه واماندهاید، مهترى که در عالم خود دو کلمه است و بس: «لا اله الّا اللَّه محمد رسول اللَّه»، یک کلمه اللَّه را و دیگر کلمه محمد را، فرمان آمد که: یا محمد تو در حضرت خود ثناى ما میگوى که ما در حضرت خود ثناى تو مىگوییم، یا محمد تو مىگویى: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» ما مىگوییم: «محمد رسول اللَّه». ذرهاى از طلعت زیباى آن مهتر در انگشت آدم تعبیه کردند، هشت بهشت بدرود کرد و گفت: ما را خود توانگر آفریدهاند سر ما بحجره هر گدایى فرو نیاید، آن ذره هم چنان میرفت و بهر که میرسید در عین حسرت در شوق آن جمال میسوخت، حشمت نوح و جاه خلیل و کرامت کلیم همه قطرهاى بود در مقابل بحر رسالت او، دولت بلال و خباب و عمار و دیگر یاران بود که ابراهیم و موسى و عیسى در عداد احیاء صورت نبودند که اگر ایشان زنده بودندى آن جاروب خدمت که ایشان برداشتند، ابراهیم و موسى برداشتندى، «لو کان موسى حیّا لما و سبعه الّا اتباعى». مهترى با این همه منقبت و مرتبت و کمال و جمال با مشتى گداى بىنوا میگوید: «انّما انالکم مثل الوالد لولده»
و میگوید: «شفاعتى لاهل الکبائر من امّتى».
ما امروز مینگریم تا کجاست کافرى ناگرویده که او را دعوت کنیم تا هدایت ربانى آشکارا گردد، و فردا در عرصات قیامت مىنگریم تا کجاست فاسقى آلوده که او را شفاعت کنیم تا رحمت الهى آشکارا شود. و گفتهاند: این نبأ عظیم سه چیز است: هول مرگ و حساب قیامت و آتش دوزخ. یحیى معاذ گفت: لو ضربت السّماوات و الارض بهذه السّیاط لانقادت خاشعة فکیف و قد ضرب بها ابن آدم الموت و الحساب و النار! مسکین فرزند آدم، او را عقبههاى عظیم در پیش است و از آنچه در گمانها مىافتد بیش است، امّا در دریاى عشق دنیا بموج غفلت چنان غرق گشته که نه از سابقه خویش مىاندیشد، نه از خاتمه کار میترسد، هر روز بامداد فریشتهاى ندا میکند که: «خلقتم لامر عظیم و انتم عنه غافلون» در کار و روزگار خود چون اندیشه کند، کسى که زبان را بدروغ ملوّث کرده و دل را بخلف آلوده و سر را بخیانت شوریده گردانیده، سرى که موضع امانت است بخیانت سپرده، دلى که معدن تقوى است زنگار خلف گرفته، زبانى که آلت تصدیق است بر دروغ وقف کرده، لا جرم سخن جز خداع نیست و دین جز نفاق نیست.
اذا ما الناس جرّبهم لبیب
فانّى قد اکلتهم و ذاقا
فلم ار ودّهم الّا خداعا
و لم ار دینهم الّا نفاقا
اکنون اگر میخواهى که درد غفلت را مداواة کنى راه تو آنست که تخته نفاق را بآب چشم که از حسرت خیزد بشویى و بر راهگذر بادى که از مهبّ ندامت بر آید بنهى و بدبیرستان شرع شوى و سورة اخلاص بنویسى که خداوند عالم از بندگان اخلاص در مىخواهد، میگوید: «وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ»، و مصطفى علیه الصّلاة و اللام گفت: «اخلص العمل یجزک منه القلیل».
«إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ...» تا آخر سوره قصّه آدم و ابلیس است و سخن در ایشان دراز گفته شد و اینجا مختصر کردیم، از روى ظاهر زلّتى آمد از آدم و معصیتى از ابلیس. آدم را گفتند گندم مخور، بخورد. ابلیس را گفتند سجده کن، نکرد. امّا سرمایه ردّ و قبول نه از کردار ایشان خاست که از جریان قلم و قضایاى قدم خاست، قلم از نتائج مشیت قدم در حقّ آدم بسعادت رفت هم از نهاد وى متمسّکى پیدا آوردند و جنایت وى بحکم عذر بوى حوالت کردند گفتند: «فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً». و ابلیس را که فلم بحکم مشیّت قدم بردّ و طرد او رفت، هم از نهاد وى کمینگاهى بر ساختند و جنایت وى بدو حوالت کردند گفتند: «أَبى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ» قلادهاى از بهر لعنت برساختند و بحکم ردّ ازل برجید روزگار او بستند تا هر جوهرى که از بوته عمل وى برآمد در دست نقّاد علم نفایه آمد، عملش نفایه آمد، عبادتش سبب لعنت گشته، طاعتش داعیه راندن شده و از حقیقت کار او این عبارت برون داده که: الحکم لا یکابد و الازل لا ینازع.
اىّ محبّ فیک لم احکه ؟
و اىّ لیل فیک لم ابکه؟
ان کان لا یرضیک الادمى
فقد اذنالک فى سفکه
آدم در عالم قبول چنان بود که ابلیس در عالم ردّ، هر کجا درودى و تحیّتى است روى بآدم نهاده، هر کجا لعنتى و طردى است روى بابلیس نهاده. این که ناصیه آن لعین در دامن قیامت بستند نه تشریف او بود، لکن مقصود الهى ان بود تا هر کجا کودکى را سر انگشتى در سنگ آید سنگ لعنتى بر سرش میزنند که: لعنت بر ابلیس باد. از جناب جبروت خطاب عزّت آمد بپاکان مملکت و مقرّبان درگاه که یکى را از میان شما منشور عزل نوشتیم و توقیع ردّ کشیدیم، ایشان همه عین حسرت و سوز گشتند، جبرئیل نزدیک عزازیل آمد، این که امروز ابلیس است، گفت: اگر چنین حالى پدید آید دست بر سر من دار، و او میگفت: این کار بر من نویس، و آن سادات فریشتگان میآمدند و همچنین درخواست میکردند و او هر یکى را ضمان میکرد که دل فارغ دارید که من شما را ایستادهام، پس جواز آمد از درگاه عزت که: اسجدوا لآدم. آن لعین عنان خواجگى باز نکشید که نخوت «انا خیر» در سرداشت بخواجگى پیش آمد که من بهام ازو «خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» آن لعین قیاس کرد و در قیاس راه خطا رفت. اى لعین از کجا مىگویى که آتش به از خاک است؟ نمیدانى که آتش سبب فرقت است و خاک سبب وصلت؟ آتش آلت گسستن است و خاک آلت پیوستن؟ آدم که از خاک بود بپیوست تا او را گفتند: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» ابلیس که از آتش بود بگسست، تا او را گفتند: «عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى یَوْمِ الدِّینِ» خاک چون تر شود نقش پذیرد، آتش چون بالا گیرد همه نقشها بسوزد، لا جرم نقش معرفت ابلیس بسوخت و نقش معرفت دل آدم و آدمیان را بیفروخت «أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ».
درویشى در پیش بو یزید بسطامى شد ازین درد زدهاى شوریده رنگى سر و پاى گم کردهاى، بسان مسافران درآمد، از سر و جد خویش گفت: یا با یزید! چه بودى اگر این خاک بىباک خود نبودى، بو یزید از دست خود رها شد، بانگ بر درویش زد که اگر خاک نبودى، این سوز سینهها نبودى، ور خاک نبودى شادى و اندوه دین نبودى، ور خاک نبودى آتش عشق نیفروختى، ور خاک نبودى بوى مهر ازل که شنیدى؟ ور خاک نبودى آشناى لم یزل که بودى؟ اى درویش! لعنت ابلیس از آثار کمال جلال خاکست، صور اسرافیل تعبیه اشتیاق خاکست، سؤال منکر و نکیر نایب عشق سینه خاکست، رضوان با همه غلمان و ولدان خاک قدم خاکست، اقبال ازلى تحفه و خلعت خاکست، تقاضاى غیبى معدّ بنام خاکست، صفات ربانى مشّاطه جمال خاکست، محبّت الهى غذاى اسرار خاکست، صفات قدم زاد توشه راه خاکست، ذات پاک منزّه مشهود دلهاى خاکست.
زان پیش که خواستى منت خواستهام
عالم زبراى تو بیاراستهام
در شهر مرا هزار عاشق بیش است
تو شاد بزى که من ترا خاستهام
و میگوید: «شفاعتى لاهل الکبائر من امّتى».
ما امروز مینگریم تا کجاست کافرى ناگرویده که او را دعوت کنیم تا هدایت ربانى آشکارا گردد، و فردا در عرصات قیامت مىنگریم تا کجاست فاسقى آلوده که او را شفاعت کنیم تا رحمت الهى آشکارا شود. و گفتهاند: این نبأ عظیم سه چیز است: هول مرگ و حساب قیامت و آتش دوزخ. یحیى معاذ گفت: لو ضربت السّماوات و الارض بهذه السّیاط لانقادت خاشعة فکیف و قد ضرب بها ابن آدم الموت و الحساب و النار! مسکین فرزند آدم، او را عقبههاى عظیم در پیش است و از آنچه در گمانها مىافتد بیش است، امّا در دریاى عشق دنیا بموج غفلت چنان غرق گشته که نه از سابقه خویش مىاندیشد، نه از خاتمه کار میترسد، هر روز بامداد فریشتهاى ندا میکند که: «خلقتم لامر عظیم و انتم عنه غافلون» در کار و روزگار خود چون اندیشه کند، کسى که زبان را بدروغ ملوّث کرده و دل را بخلف آلوده و سر را بخیانت شوریده گردانیده، سرى که موضع امانت است بخیانت سپرده، دلى که معدن تقوى است زنگار خلف گرفته، زبانى که آلت تصدیق است بر دروغ وقف کرده، لا جرم سخن جز خداع نیست و دین جز نفاق نیست.
اذا ما الناس جرّبهم لبیب
فانّى قد اکلتهم و ذاقا
فلم ار ودّهم الّا خداعا
و لم ار دینهم الّا نفاقا
اکنون اگر میخواهى که درد غفلت را مداواة کنى راه تو آنست که تخته نفاق را بآب چشم که از حسرت خیزد بشویى و بر راهگذر بادى که از مهبّ ندامت بر آید بنهى و بدبیرستان شرع شوى و سورة اخلاص بنویسى که خداوند عالم از بندگان اخلاص در مىخواهد، میگوید: «وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ»، و مصطفى علیه الصّلاة و اللام گفت: «اخلص العمل یجزک منه القلیل».
«إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ...» تا آخر سوره قصّه آدم و ابلیس است و سخن در ایشان دراز گفته شد و اینجا مختصر کردیم، از روى ظاهر زلّتى آمد از آدم و معصیتى از ابلیس. آدم را گفتند گندم مخور، بخورد. ابلیس را گفتند سجده کن، نکرد. امّا سرمایه ردّ و قبول نه از کردار ایشان خاست که از جریان قلم و قضایاى قدم خاست، قلم از نتائج مشیت قدم در حقّ آدم بسعادت رفت هم از نهاد وى متمسّکى پیدا آوردند و جنایت وى بحکم عذر بوى حوالت کردند گفتند: «فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً». و ابلیس را که فلم بحکم مشیّت قدم بردّ و طرد او رفت، هم از نهاد وى کمینگاهى بر ساختند و جنایت وى بدو حوالت کردند گفتند: «أَبى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ» قلادهاى از بهر لعنت برساختند و بحکم ردّ ازل برجید روزگار او بستند تا هر جوهرى که از بوته عمل وى برآمد در دست نقّاد علم نفایه آمد، عملش نفایه آمد، عبادتش سبب لعنت گشته، طاعتش داعیه راندن شده و از حقیقت کار او این عبارت برون داده که: الحکم لا یکابد و الازل لا ینازع.
اىّ محبّ فیک لم احکه ؟
و اىّ لیل فیک لم ابکه؟
ان کان لا یرضیک الادمى
فقد اذنالک فى سفکه
آدم در عالم قبول چنان بود که ابلیس در عالم ردّ، هر کجا درودى و تحیّتى است روى بآدم نهاده، هر کجا لعنتى و طردى است روى بابلیس نهاده. این که ناصیه آن لعین در دامن قیامت بستند نه تشریف او بود، لکن مقصود الهى ان بود تا هر کجا کودکى را سر انگشتى در سنگ آید سنگ لعنتى بر سرش میزنند که: لعنت بر ابلیس باد. از جناب جبروت خطاب عزّت آمد بپاکان مملکت و مقرّبان درگاه که یکى را از میان شما منشور عزل نوشتیم و توقیع ردّ کشیدیم، ایشان همه عین حسرت و سوز گشتند، جبرئیل نزدیک عزازیل آمد، این که امروز ابلیس است، گفت: اگر چنین حالى پدید آید دست بر سر من دار، و او میگفت: این کار بر من نویس، و آن سادات فریشتگان میآمدند و همچنین درخواست میکردند و او هر یکى را ضمان میکرد که دل فارغ دارید که من شما را ایستادهام، پس جواز آمد از درگاه عزت که: اسجدوا لآدم. آن لعین عنان خواجگى باز نکشید که نخوت «انا خیر» در سرداشت بخواجگى پیش آمد که من بهام ازو «خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» آن لعین قیاس کرد و در قیاس راه خطا رفت. اى لعین از کجا مىگویى که آتش به از خاک است؟ نمیدانى که آتش سبب فرقت است و خاک سبب وصلت؟ آتش آلت گسستن است و خاک آلت پیوستن؟ آدم که از خاک بود بپیوست تا او را گفتند: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» ابلیس که از آتش بود بگسست، تا او را گفتند: «عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى یَوْمِ الدِّینِ» خاک چون تر شود نقش پذیرد، آتش چون بالا گیرد همه نقشها بسوزد، لا جرم نقش معرفت ابلیس بسوخت و نقش معرفت دل آدم و آدمیان را بیفروخت «أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ».
درویشى در پیش بو یزید بسطامى شد ازین درد زدهاى شوریده رنگى سر و پاى گم کردهاى، بسان مسافران درآمد، از سر و جد خویش گفت: یا با یزید! چه بودى اگر این خاک بىباک خود نبودى، بو یزید از دست خود رها شد، بانگ بر درویش زد که اگر خاک نبودى، این سوز سینهها نبودى، ور خاک نبودى شادى و اندوه دین نبودى، ور خاک نبودى آتش عشق نیفروختى، ور خاک نبودى بوى مهر ازل که شنیدى؟ ور خاک نبودى آشناى لم یزل که بودى؟ اى درویش! لعنت ابلیس از آثار کمال جلال خاکست، صور اسرافیل تعبیه اشتیاق خاکست، سؤال منکر و نکیر نایب عشق سینه خاکست، رضوان با همه غلمان و ولدان خاک قدم خاکست، اقبال ازلى تحفه و خلعت خاکست، تقاضاى غیبى معدّ بنام خاکست، صفات ربانى مشّاطه جمال خاکست، محبّت الهى غذاى اسرار خاکست، صفات قدم زاد توشه راه خاکست، ذات پاک منزّه مشهود دلهاى خاکست.
زان پیش که خواستى منت خواستهام
عالم زبراى تو بیاراستهام
در شهر مرا هزار عاشق بیش است
تو شاد بزى که من ترا خاستهام
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان
تَنْزِیلُ الْکِتابِ فرو فرستادن این نامه، مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ (۱) از اللَّه است آن تواناى تاونده دانا.
إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ ما فرو فرستادیم بتو این نامه براستى، فَاعْبُدِ اللَّهَ پس اللَّه را پرست مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ (۲) پرستش وى را و دین وى را پاک دارنده از شک و نفاق.
أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ آگاه باشید که اللَّه راست سزا و واجب پرستش پاک از انباز گرفتن با او و بگمان بودن در یگانگى او و در سخن او، وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ و ایشان که فرود از اللَّه خدایان گرفتند، ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى و میگویند نمىپرستیم ایشان را تا مگر نزدیک کنند ما را با اللَّه نزدیکى، إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ اللَّه داورى کند میان ایشان، فِی ما هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ در آنچه ایشان در آن اختلاف میگویند إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی اللَّه راه ننماید، مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفَّارٌ (۳) کسى را که او دروغ زن است ناسپاس ناگرویده، لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً اگر اللَّه خواستى که فرزندى گیرد، لَاصْطَفى مِمَّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ خود گزیدى از آنچه مىآفریند آنچه خواستى، سُبْحانَهُ پاکى و بىعیبى ویراست، هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (۳) اوست خداى یکتا فرو شکننده همگان.
خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بیافرید هفت آسمان و هفت زمین، بِالْحَقِّ بفرمان روان، یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَى النَّهارِ بر مىپیچد شب بر روز، وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّیْلِ و برمىپیچد روز بر شب، وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ و نرم کرد و روان آفتاب و ماه، کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى هر دو میروند هنگامى را نام زده کرده از سرانجام جهان، أَلا هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفَّارُ (۵) آگاه باشید که اوست آن تواناى تاونده آمرزگار پوشنده.
خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ بیافرید شما را از یک تن، ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها پس بیافرید از ان یک تن جفت او، وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ و فرو فرستاد شما را از چهارپایان خوردنى، ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ هشت جفت، یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ مىآفریند شما را در شکمهاى مادران شما، خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ آفرینشى از پس آفرینشى، فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ در سه تاریکى، ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ آن کس که این میکند اللَّه است خداوند شما، لَهُ الْمُلْکُ پادشاهى او راست، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدایى جز او، فَأَنَّى تُصْرَفُونَ (۶) چون مىبرگردانند شما را از راه راست و کار راست و سخن راست!
إِنْ تَکْفُرُوا اگر همه کافر شوید و به نگروید، فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ اللَّه بىنیاز است از شما، وَ لا یَرْضى لِعِبادِهِ الْکُفْرَ و بندگان خویش را کفر نپسندد، وَ إِنْ تَشْکُرُوا و اگر سپاس دارید و بگروید، یَرْضَهُ لَکُمْ پسندد آن شما را، وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى و نکشد هیچ بارکشى بار کسى دیگر، ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ پس با خداوند شماست بازگشت شما، فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ تا خبر کند شما را بآنچه میکردید، إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (۷) که او داناست بهر چه در دلهاست.
وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ و آن گه که بمردم رسد گزندى، دَعا رَبَّهُ خواند خداوند خویش را، مُنِیباً إِلَیْهِ بازگشته با وى بدل، ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ پس آن گه که او را نعمتى داد از خود وزیر دست او کرد آنچه خواست، نَسِیَ فراموش کرد و بگذاشت، ما کانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ آن رنج که اللَّه رامى با آن خواند تا آن را ببرد ازین پیش، وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً و خداى را همتایان گفت و انبازان نهاد، لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِهِ تا خویشتن را از راه سپاس دارى گم کند، قُلْ گوى اى محمد، تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلِیلًا روزگار مىفرا گذار بکفر خویش روزى چند اندک، إِنَّکَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ (۸) که تو از دوزخیانى.
تَنْزِیلُ الْکِتابِ فرو فرستادن این نامه، مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ (۱) از اللَّه است آن تواناى تاونده دانا.
إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ ما فرو فرستادیم بتو این نامه براستى، فَاعْبُدِ اللَّهَ پس اللَّه را پرست مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ (۲) پرستش وى را و دین وى را پاک دارنده از شک و نفاق.
أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ آگاه باشید که اللَّه راست سزا و واجب پرستش پاک از انباز گرفتن با او و بگمان بودن در یگانگى او و در سخن او، وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ و ایشان که فرود از اللَّه خدایان گرفتند، ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى و میگویند نمىپرستیم ایشان را تا مگر نزدیک کنند ما را با اللَّه نزدیکى، إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ اللَّه داورى کند میان ایشان، فِی ما هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ در آنچه ایشان در آن اختلاف میگویند إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی اللَّه راه ننماید، مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفَّارٌ (۳) کسى را که او دروغ زن است ناسپاس ناگرویده، لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً اگر اللَّه خواستى که فرزندى گیرد، لَاصْطَفى مِمَّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ خود گزیدى از آنچه مىآفریند آنچه خواستى، سُبْحانَهُ پاکى و بىعیبى ویراست، هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (۳) اوست خداى یکتا فرو شکننده همگان.
خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بیافرید هفت آسمان و هفت زمین، بِالْحَقِّ بفرمان روان، یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَى النَّهارِ بر مىپیچد شب بر روز، وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّیْلِ و برمىپیچد روز بر شب، وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ و نرم کرد و روان آفتاب و ماه، کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى هر دو میروند هنگامى را نام زده کرده از سرانجام جهان، أَلا هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفَّارُ (۵) آگاه باشید که اوست آن تواناى تاونده آمرزگار پوشنده.
خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ بیافرید شما را از یک تن، ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها پس بیافرید از ان یک تن جفت او، وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ و فرو فرستاد شما را از چهارپایان خوردنى، ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ هشت جفت، یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ مىآفریند شما را در شکمهاى مادران شما، خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ آفرینشى از پس آفرینشى، فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ در سه تاریکى، ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ آن کس که این میکند اللَّه است خداوند شما، لَهُ الْمُلْکُ پادشاهى او راست، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدایى جز او، فَأَنَّى تُصْرَفُونَ (۶) چون مىبرگردانند شما را از راه راست و کار راست و سخن راست!
إِنْ تَکْفُرُوا اگر همه کافر شوید و به نگروید، فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ اللَّه بىنیاز است از شما، وَ لا یَرْضى لِعِبادِهِ الْکُفْرَ و بندگان خویش را کفر نپسندد، وَ إِنْ تَشْکُرُوا و اگر سپاس دارید و بگروید، یَرْضَهُ لَکُمْ پسندد آن شما را، وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى و نکشد هیچ بارکشى بار کسى دیگر، ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ پس با خداوند شماست بازگشت شما، فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ تا خبر کند شما را بآنچه میکردید، إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (۷) که او داناست بهر چه در دلهاست.
وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ و آن گه که بمردم رسد گزندى، دَعا رَبَّهُ خواند خداوند خویش را، مُنِیباً إِلَیْهِ بازگشته با وى بدل، ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ پس آن گه که او را نعمتى داد از خود وزیر دست او کرد آنچه خواست، نَسِیَ فراموش کرد و بگذاشت، ما کانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ آن رنج که اللَّه رامى با آن خواند تا آن را ببرد ازین پیش، وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً و خداى را همتایان گفت و انبازان نهاد، لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِهِ تا خویشتن را از راه سپاس دارى گم کند، قُلْ گوى اى محمد، تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلِیلًا روزگار مىفرا گذار بکفر خویش روزى چند اندک، إِنَّکَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ (۸) که تو از دوزخیانى.
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره را دو نام است: سورة الزمر و سورة الغرف. قال وهب بن منبه الیمانى: من احبّ ان یعرف قضاء اللَّه عزّ و جلّ فى خلقه فلیقرأ سورة الغرف. این سوره چهار هزار و هفتصد و هشت حرف است و هزار و صد و نود و دو کلمت و هفتاد و پنج آیت. جمله به مکه فرو آمد از آسمان مگر سه آیت که به مدینه فروآمد: «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا» الى تمام ثلث آیات. و درین سوره هفت آیت منسوخ است بآیت سیف یکى: إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی ما هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ. دیگر: فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ. سوم: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِعَزِیزٍ ذِی انْتِقامٍ. چهارم: قُلْ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ إِنِّی عامِلٌ. پنجم: فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ. ششم: فَمَنِ اهْتَدى فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ. هفتم: قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ... الآیة نسخ معناها بآیة السّیف. و عن ابىّ بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة الزّمر لم یقطع اللَّه رجاءه و اعطاه ثواب الخائفین».
و عن عائشة قالت: کان رسول اللَّه (ص) یقرأ کلّ لیلة بنى اسرائیل و الزّمر.
قوله: تَنْزِیلُ الْکِتابِ اى هذا تنزیل الکتاب. و قیل: تنزیل الکتاب مبتدا و خبره «مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ» اى تنزیل القرآن من اللَّه لا کما یقول المشرکون انّ محمّدا تقوله من تلقاء نفسه. و قیل: معناه تنزیل الکتاب من اللَّه فاستمعوا له و اعملوا به، «العزیز» فى سلطانه «الحکیم» فى تدبیر.
«إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ» یعنى لاثبات الحقّ و هو الایمان باللّه و صفاته.
و قیل: بالصّدق فى الاخبار عمّا کان و عمّا یکون و قیل: «بالحقّ» یعنى بما حقّ فى الکتب من انزاله علیک، و لیس قوله: «إِنَّا أَنْزَلْنا» تکرارا لانّ الاوّل کالعنوان للکتاب، و الثانى لبیان ما فى الکتاب.
«فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ» الخطاب للنّبى، و المراد به هو و امّته، اى اعبدوه مخلصین له الطّاعة من غیر شائبة شکّ و نفاق، «أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ» «الدین» هاهنا کلمة لا اله الا اللَّه و قیل: هو الاسلام. و قیل: هو الطّاعة، یعنى: الا للَّه الطّاعة الخالصة الّتى تقع موقع القبول. و قیل: معناه لا یستحقّ الدّین الخالص الّا للّه.
قال النّبی (ص): «قال اللَّه سبحانه: من عمل لى عملا اشرک فیه معى غیرى فهو له کلّه و انا منه برىء و انا اغنى الاغنیاء عن الشّرک».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «لا یقبل اللَّه عملا فیه مقدار ذرة من ریاء».
«وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ» یعنى الاصنام، «ما نَعْبُدُهُمْ» القول هاهنا مضمر، اى و یقولون ما نعبدهم، «إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ» قال قتاده: انهم کانوا اذا قیل لهم: من ربکم و من خلقکم و من خلق السماوات و الارض؟ قالوا: اللَّه. فیقال لهم: فما معنى عبادتکم الاوثان؟
قالوا: «لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى» اى قربى، و هو اسم اقیم مقام لمصدر کانّه قال، الا لیقرّبونا الى اللَّه تقریبا و یشفعوا لنا عند اللَّه. قیل: هم الملائکة و عیسى و عزیر.
«إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی ما هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ» اى یحکم بین المسلمین و المشرکین فیظهر المحقّ من المبطل، و هذا ردّ لقولهم و وعید و قیل: هذا الاختلاف قوله: فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ فالاحزاب من النّصارى تحزبوا فى عیسى و افترقوا ثلث فرق: النّسطوریّة و الملکائیّة و الیعقوبیّة، فرقة تقول: عیسى هو اللَّه، و فرقة تقول: هو ابن اللَّه، و فرقة تقول:هو شریک اللَّه، و فى ثلاثتهم نزل قوله عزّ و جلّ: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ و قوله: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ، و قوله: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ... الآیة.
«إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی» لا یرشد الى دینه. و قیل: لا یهدى الى الجنّة «مَنْ هُوَ کاذِبٌ» فى قوله: الملائکة بنات اللَّه، و عزیر ابن اللَّه، و المسیح ابن اللَّه، «کَفَّارٌ» یکفر نعمته و یعبد غیره.
«لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً» کما زعموا، «لَاصْطَفى مِمَّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ» یعنى الملائکة، کما قال: «لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا». و قیل: معناه لو اتّخذ من خلقه ولدا لم یتّخذه باختیارهم بل یصطفى من خلقه من یشاء، ثمّ نزّه نفسه فقال سبحانه تنزیها له عن ذلک ممّا لا یلیق بطهارته: «هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ» لا شریک له «الْقَهَّارُ» لخلقه.
«خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ» یعنى بقوله الحقّ و هو «کن». و قیل: خلقهما لاقامة الحقّ بهما، «یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَى النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّیْلِ» ینقص من اللّیل فیزید فى النّهار و ینقص من النّهار فیزید فى اللّیل فما نقص من اللّیل دخل فى النّهار و ما نقص.
من النّهار دخل فى اللّیل، و منتهى النقصان تسع ساعات و منتهى الزّیادة خمس عشرة ساعة، و معنى الکور الزّیادة، من قولهم: نعوذ باللّه من الحور بعد الکور، اى من النّقصان بعد الزّیادة. و قیل: اصل التکویر اللفّ و الجمع، و منه کور العمامة و منه کارة القصّار.
«وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ» ذلّلهما لمنافع بنى آدم، «کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى» یعنى یجریان من ادنى منازلهما الى اقصى منازلهما، ثمّ یعودان کذلک لا یجاوزانه. و قیل: «الاجل المسمّى» قیام السّاعة، «أَلا هُوَ الْعَزِیزُ» اى الا من فعل ذلک هو العزیز الّذى لا یغالب فى ملکه، «الْغَفَّارُ» الّذى لا یتعاظمه غفران الذّنوب و ان کثرت.
بعضى اهل علم گفتهاند: آفتاب شصت فرسنگ است و ماه چهل فرسنگ: و از ابن عباس روایت کردهاند که آفتاب چندان است که همه زمین از شرق تا غرب و ماه چندان که نیمه زمین. و فى روایة اخرى سئل ابن عباس: کم طول الشمس و القمر و کم عرضها؟ فقال: تسع مائة فرسخ فى تسع مائة فرسخ و طول الکواکب اثنا عشر فرسخا فى اثنى عشر فرسخا. و گفتهاند: آفتاب از نور کرسى آفرید و کرسى از نور عرش آفرید و عرش از نور کلام خود آفرید، قال اللَّه تعالى: إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ و گفتهاند: ربّ العزّة هر یکى را از این آفتاب و ماه گردونى آفریده که سیصد و شصت گوشه دارد، بر هر گوشهاى فریشتهاى موکّل کرده تا آن را میکشد، چون بمغرب فرو شوند همى روند تا زیر عرش ملک جلّ جلاله، فذلک قوله تعالى: وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها و قد سبق شرحه. و عن ابى امامة الباهلى قال قال رسول اللَّه (ص): «و کلّ بالشمس سبعة املاک یرمونها بالثّلج و لو لا ذلک ما اصابت شیئا الّا احرقته»
و عن حیان بن عطیة قال: الشمس و القمر و النجوم فى فلک بین السماء و الارض تدور. گفتهاند: چهار چیز در عالم یگانه است و آثار ایشان بهمه عالم رسیده، آفتاب یکى و ماه یکى و نور ایشان بهمه عالم رسیده، این دلیل است که اللَّه جلّ جلاله یکى و قدرت و رحمت وى بهمه عالم رسیده، و به قال اللَّه عزّ و جلّ. وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ. و گفتهاند: ستارگان آسمان دو قسماند قسمى بر آفتاب گذر کنند و از وى روشنایى گیرند و قسمى آفتاب بر ایشان گذر کند و ایشان را روشنایى دهد. از روى اشارت میگوید: مؤمنان دو گروهاند گروهى بدرگاه شوند بجهد و اجتهاد تا نور هدایت یابند لقوله تعالى: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا و گروهى آنند که عنایت ازلى بر ایشان گذر کند و ایشان را نور معرفت دهد لقوله: أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ.
قوله: خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ یعنى آدم «ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها» یعنى حواء خلقت من قصیرى آدم و هو آخر اضلاعه. و فى الخبر: «لن تستقیم المرأة على خلق انها خلقت من ضلع اعوج».
«وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ» معنى الانزال هاهنا الاحداث و الانشاء کقوله: أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً. و قیل: انزل الماء الّذى هو سبب نبات القطن الّذى یکون منه اللّباس و سبب النّبات الّذى تبقى به الانعام. و قیل: انزلنا من الجنّة على آدم. و قیل: «أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ» اى جعلها لکم نزلا و رزقا. «ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ» یعنى ثمانیة اصناف، «مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ» و خصّت هذه بالذّکر لکثرة الانتقاع بها من اللّبن و اللّحم و الجلد و الشعر و الوبر. الازواج جمع زوج، و الزّوج الفرد له مثل، و قد یقال لهما زوج تقول: زوج حمامة و زوج خفّ.
«یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ» اى فى ارحامهنّ «خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ» نطفة ثمّ علقة ثمّ مضغة ثمّ عظما ثمّ لحما ثمّ انشأناهم خلقا آخر صوّرهم ثمّ نفخ فیهم الرّوح، نظیره قوله: وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً. و قیل: «خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ» اى خلقا فى بطن الامّ بعد خلق فى صلب آدم علیه السّلام، «فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ» یعنى البطن و الرّحم و المشیمة. «ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ» اى الّذى خلق هذه الاشیاء هو ربکم على الحقیقة، «لَهُ الْمُلْکُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ» عن طریق الحقّ بعد هذا البیان؟
«إِنْ تَکْفُرُوا» یا اهل مکة «فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ» اى عن عبادتکم کقوله: إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ. و کقوله: فَکَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا وَ اسْتَغْنَى اللَّهُ، «وَ لا یَرْضى لِعِبادِهِ» اى لعباده المؤمنین «الْکُفْرَ» و هم الّذین قال اللَّه تعالى: إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ فیکون عامّا فى اللّفظ خاصّا فى المعنى کقوله: عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یعنى بعض عباد اللَّه و اجراه قوم على العموم، و هو قول السّلف قالوا: کفر الکافر غیر مرضىّ للَّه عزّ و جلّ و ان کان بارادته و افعال العباد کلّها خیرها و شرّها مخلوقة للَّه عزّ و جلّ و ان کان بارادته و افعال العباد مرادة له لا تجرى فى الملک و الملکوت طرفة عین و لا فلتة خاطر و لا لفتة ناظر الّا بقضاء اللَّه و قدره و بارادته و مشیّته، و لا رادّ لقضائه و لا معقّب لحکمه یضلّ من یشاء و یهدى من یشاء لا یسئل عمّا یفعل و هم یسئلون».
بدانکه افعال بندگان نیک و بد ایشان طاعت و معصیت ایشان حرکات و سکنات ایشان همه بقضا و حکم اللَّه است و بارادت و مشیّت او، هر چه هست و بود و خواهد بود همه بتدبیر و تقدیر او، آن کند که خود خواهد و کس را نرسد که اعتراض کند بر حکم و فعل او، کوزهگر را رسد در حرفت خود که از بعضى گل کوزه کند و از بعضى کاسه و از بعضى خنبره و کس را نرسد که اعتراض کند بر وى، سلطان را رسد که بعضى بندگان خود را ستوربانى دهد و بعضى را خزینه دارى و بعضى را جان دارى و کس را نرسد که برو اعتراض کند، پس خداوند کونین و عالمین که هفت آسمان و هفت زمین ملک و ملک اوست همه بنده و چاکر او اگر یکى را بخواند و بنوازد و یکى را براند و بیندازد کرا رسد که بر او اعتراض کند، بسیار فعلها بود که از ما زشت بود و از اللَّه نیکو بود و پسندیده، او را جلّ جلاله تکبّر رسد و ازو نیکو بود و ما را نرسد و از ما زشت بود زیرا که او خداوندست و ما بنده، او آفریدگارست و ما آفریده، او جلّ جلاله آن کند که خود خواهد و آنچه خواهد که کند کردش نیکو بود زیرا که نخواهد که کند مگر آنکه در حکمت نیکو بود. نگونسار باد معتزلى که گفت: اللَّه گناه نخواهد بر بنده که خواستن گناه زشت بود، نه چنانست که معتزلى گفت، اللَّه در ازل آزال دانست که بنده چکند نخواست که آنچه وى داند چنان نبود که پس علم وى خطا بود، اللَّه در ازل دانست که قومى کافر شوند و اللَّه ایشان را بیراه کند چنانک فرمود: «وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ» چون از کسى کفر داند و آن گه نخواهد که آن کفر که از وى داند هم چنان بود و خواهد که از وى ایمان بود پس خواسته بود که علم وى خطا شود و آن در خداوندى نقص بود تعالى اللَّه عمّا یقول المعتزلى علوّا کبیرا. اعتقاد چنان کن که حقّ جلّ جلاله از ما گناه داند و ما جز آن نکنیم که وى از ما داند و آن دانش وى گناه را بر وى عیب نه و ما را در علم وى حجّت نه، همچنین گناه ما بارادت و خواست اوست و آن خواستن گناه از وى زشت نه و خواست وى ما را حجت نه، و درین خواستن گناه از ما غرض آنست تا دانسته وى حاصل آید همچنانک وى دانست. قال عمر بن عبد العزیز: اذا خاصمتکم القدریة فخاصموهم بالعلم تخصموهم، معنى ذلک انّ الرّجل اذا اقرّ بانّ اللَّه عزّ و جلّ علم من العبد ما هو عامله ثمّ قال: لم یشأ اللَّه ان یعمل العبد ما علم منه فقد نقض فى نفسه ما حاول ابرامه و وصف اللَّه با عجز عجز، و ان قال لم یعلم من العبد ما هو عامله فقد وصف اللَّه بالجهل و لهم الویلممّا یصفون.
قوله: وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ معنى الشکر هاهنا التّصدیق و التوحید یعنى: ان تؤمنوا بربکم و توحّدوه یرضه لکم فیثیبکم علیه. قرأ ابو عمرو: «یرضه» ساکنة الهاء، و یختلسها اهل المدینة، و عاصم و حمزة و الباقون بالاشباع. «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» ان لا یؤخذ احد بذنب غیره، «ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» فیحاسبکم علیها و یجازیکم.
«وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ» اى بلاء و شدّة «دَعا رَبَّهُ مُنِیباً إِلَیْهِ» راجعا الیه مستغیثا به، اى لم یدع سواه لعلمه بانه لا یقدر على کشف الضرّ غیره، «ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ» اى اعطاه «نِعْمَةً مِنْهُ» اى من اللَّه. التّخویل التملیک، و الخول على وجهین: الخول الخدم و المالیک و ربما ادخلوا فیه الانعام، و الخول السّاسة، یقال: فلان تخول اهله، اى یسوسهم و یمونهم، و واحد الخول خائل. و فى الخبر فى صفة ملوک آخر الزّمان: «یتّخذون دین اللَّه دخلا و مال اللَّه دولا و عباد اللَّه خولا»
معناه: یقهرونهم و یتّخذونهم عبیدا.
«نَسِیَ ما کانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ» اى نسى الضرّ الّذى کان یدعو اللَّه الى کشفه، هذا کقوله: مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ و قیل: نسى اللَّه الّذى کان یدعوه، فیکون «ما» بمعنى «من»، کقوله: «وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ».
«وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِهِ» یعنى لیزلّ عن دین الاسلام و عن سبیل الشکر.
و اللّام لام العاقبة، و قرئ بضمّ الیاء، اى لیضلّ نفسه عن الشکر. و قیل: لیضلّ النّاس، و اللّام لام العلّة.
«قل» یا محمد لهذا الکافر، «تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلِیلًا» هذا امر بمعنى التّهدید، اى عش بکفرک قلیلا فى الدّنیا الى اجلک، «إِنَّکَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ» فى الآخرة. نزلت هذه الآیة فى عتبة بن ربیعة، و قال مقاتل: فى ابى حذیفة بن المغیرة المخزومى.
و قیل: عامّ فى کلّ کافر.
و عن عائشة قالت: کان رسول اللَّه (ص) یقرأ کلّ لیلة بنى اسرائیل و الزّمر.
قوله: تَنْزِیلُ الْکِتابِ اى هذا تنزیل الکتاب. و قیل: تنزیل الکتاب مبتدا و خبره «مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ» اى تنزیل القرآن من اللَّه لا کما یقول المشرکون انّ محمّدا تقوله من تلقاء نفسه. و قیل: معناه تنزیل الکتاب من اللَّه فاستمعوا له و اعملوا به، «العزیز» فى سلطانه «الحکیم» فى تدبیر.
«إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ» یعنى لاثبات الحقّ و هو الایمان باللّه و صفاته.
و قیل: بالصّدق فى الاخبار عمّا کان و عمّا یکون و قیل: «بالحقّ» یعنى بما حقّ فى الکتب من انزاله علیک، و لیس قوله: «إِنَّا أَنْزَلْنا» تکرارا لانّ الاوّل کالعنوان للکتاب، و الثانى لبیان ما فى الکتاب.
«فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ» الخطاب للنّبى، و المراد به هو و امّته، اى اعبدوه مخلصین له الطّاعة من غیر شائبة شکّ و نفاق، «أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ» «الدین» هاهنا کلمة لا اله الا اللَّه و قیل: هو الاسلام. و قیل: هو الطّاعة، یعنى: الا للَّه الطّاعة الخالصة الّتى تقع موقع القبول. و قیل: معناه لا یستحقّ الدّین الخالص الّا للّه.
قال النّبی (ص): «قال اللَّه سبحانه: من عمل لى عملا اشرک فیه معى غیرى فهو له کلّه و انا منه برىء و انا اغنى الاغنیاء عن الشّرک».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «لا یقبل اللَّه عملا فیه مقدار ذرة من ریاء».
«وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ» یعنى الاصنام، «ما نَعْبُدُهُمْ» القول هاهنا مضمر، اى و یقولون ما نعبدهم، «إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ» قال قتاده: انهم کانوا اذا قیل لهم: من ربکم و من خلقکم و من خلق السماوات و الارض؟ قالوا: اللَّه. فیقال لهم: فما معنى عبادتکم الاوثان؟
قالوا: «لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى» اى قربى، و هو اسم اقیم مقام لمصدر کانّه قال، الا لیقرّبونا الى اللَّه تقریبا و یشفعوا لنا عند اللَّه. قیل: هم الملائکة و عیسى و عزیر.
«إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی ما هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ» اى یحکم بین المسلمین و المشرکین فیظهر المحقّ من المبطل، و هذا ردّ لقولهم و وعید و قیل: هذا الاختلاف قوله: فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ فالاحزاب من النّصارى تحزبوا فى عیسى و افترقوا ثلث فرق: النّسطوریّة و الملکائیّة و الیعقوبیّة، فرقة تقول: عیسى هو اللَّه، و فرقة تقول: هو ابن اللَّه، و فرقة تقول:هو شریک اللَّه، و فى ثلاثتهم نزل قوله عزّ و جلّ: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ و قوله: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ، و قوله: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ... الآیة.
«إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی» لا یرشد الى دینه. و قیل: لا یهدى الى الجنّة «مَنْ هُوَ کاذِبٌ» فى قوله: الملائکة بنات اللَّه، و عزیر ابن اللَّه، و المسیح ابن اللَّه، «کَفَّارٌ» یکفر نعمته و یعبد غیره.
«لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً» کما زعموا، «لَاصْطَفى مِمَّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ» یعنى الملائکة، کما قال: «لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا». و قیل: معناه لو اتّخذ من خلقه ولدا لم یتّخذه باختیارهم بل یصطفى من خلقه من یشاء، ثمّ نزّه نفسه فقال سبحانه تنزیها له عن ذلک ممّا لا یلیق بطهارته: «هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ» لا شریک له «الْقَهَّارُ» لخلقه.
«خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ» یعنى بقوله الحقّ و هو «کن». و قیل: خلقهما لاقامة الحقّ بهما، «یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَى النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّیْلِ» ینقص من اللّیل فیزید فى النّهار و ینقص من النّهار فیزید فى اللّیل فما نقص من اللّیل دخل فى النّهار و ما نقص.
من النّهار دخل فى اللّیل، و منتهى النقصان تسع ساعات و منتهى الزّیادة خمس عشرة ساعة، و معنى الکور الزّیادة، من قولهم: نعوذ باللّه من الحور بعد الکور، اى من النّقصان بعد الزّیادة. و قیل: اصل التکویر اللفّ و الجمع، و منه کور العمامة و منه کارة القصّار.
«وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ» ذلّلهما لمنافع بنى آدم، «کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى» یعنى یجریان من ادنى منازلهما الى اقصى منازلهما، ثمّ یعودان کذلک لا یجاوزانه. و قیل: «الاجل المسمّى» قیام السّاعة، «أَلا هُوَ الْعَزِیزُ» اى الا من فعل ذلک هو العزیز الّذى لا یغالب فى ملکه، «الْغَفَّارُ» الّذى لا یتعاظمه غفران الذّنوب و ان کثرت.
بعضى اهل علم گفتهاند: آفتاب شصت فرسنگ است و ماه چهل فرسنگ: و از ابن عباس روایت کردهاند که آفتاب چندان است که همه زمین از شرق تا غرب و ماه چندان که نیمه زمین. و فى روایة اخرى سئل ابن عباس: کم طول الشمس و القمر و کم عرضها؟ فقال: تسع مائة فرسخ فى تسع مائة فرسخ و طول الکواکب اثنا عشر فرسخا فى اثنى عشر فرسخا. و گفتهاند: آفتاب از نور کرسى آفرید و کرسى از نور عرش آفرید و عرش از نور کلام خود آفرید، قال اللَّه تعالى: إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ و گفتهاند: ربّ العزّة هر یکى را از این آفتاب و ماه گردونى آفریده که سیصد و شصت گوشه دارد، بر هر گوشهاى فریشتهاى موکّل کرده تا آن را میکشد، چون بمغرب فرو شوند همى روند تا زیر عرش ملک جلّ جلاله، فذلک قوله تعالى: وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها و قد سبق شرحه. و عن ابى امامة الباهلى قال قال رسول اللَّه (ص): «و کلّ بالشمس سبعة املاک یرمونها بالثّلج و لو لا ذلک ما اصابت شیئا الّا احرقته»
و عن حیان بن عطیة قال: الشمس و القمر و النجوم فى فلک بین السماء و الارض تدور. گفتهاند: چهار چیز در عالم یگانه است و آثار ایشان بهمه عالم رسیده، آفتاب یکى و ماه یکى و نور ایشان بهمه عالم رسیده، این دلیل است که اللَّه جلّ جلاله یکى و قدرت و رحمت وى بهمه عالم رسیده، و به قال اللَّه عزّ و جلّ. وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ. و گفتهاند: ستارگان آسمان دو قسماند قسمى بر آفتاب گذر کنند و از وى روشنایى گیرند و قسمى آفتاب بر ایشان گذر کند و ایشان را روشنایى دهد. از روى اشارت میگوید: مؤمنان دو گروهاند گروهى بدرگاه شوند بجهد و اجتهاد تا نور هدایت یابند لقوله تعالى: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا و گروهى آنند که عنایت ازلى بر ایشان گذر کند و ایشان را نور معرفت دهد لقوله: أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ.
قوله: خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ یعنى آدم «ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها» یعنى حواء خلقت من قصیرى آدم و هو آخر اضلاعه. و فى الخبر: «لن تستقیم المرأة على خلق انها خلقت من ضلع اعوج».
«وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ» معنى الانزال هاهنا الاحداث و الانشاء کقوله: أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً. و قیل: انزل الماء الّذى هو سبب نبات القطن الّذى یکون منه اللّباس و سبب النّبات الّذى تبقى به الانعام. و قیل: انزلنا من الجنّة على آدم. و قیل: «أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ» اى جعلها لکم نزلا و رزقا. «ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ» یعنى ثمانیة اصناف، «مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ» و خصّت هذه بالذّکر لکثرة الانتقاع بها من اللّبن و اللّحم و الجلد و الشعر و الوبر. الازواج جمع زوج، و الزّوج الفرد له مثل، و قد یقال لهما زوج تقول: زوج حمامة و زوج خفّ.
«یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ» اى فى ارحامهنّ «خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ» نطفة ثمّ علقة ثمّ مضغة ثمّ عظما ثمّ لحما ثمّ انشأناهم خلقا آخر صوّرهم ثمّ نفخ فیهم الرّوح، نظیره قوله: وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً. و قیل: «خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ» اى خلقا فى بطن الامّ بعد خلق فى صلب آدم علیه السّلام، «فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ» یعنى البطن و الرّحم و المشیمة. «ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ» اى الّذى خلق هذه الاشیاء هو ربکم على الحقیقة، «لَهُ الْمُلْکُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ» عن طریق الحقّ بعد هذا البیان؟
«إِنْ تَکْفُرُوا» یا اهل مکة «فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ» اى عن عبادتکم کقوله: إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ. و کقوله: فَکَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا وَ اسْتَغْنَى اللَّهُ، «وَ لا یَرْضى لِعِبادِهِ» اى لعباده المؤمنین «الْکُفْرَ» و هم الّذین قال اللَّه تعالى: إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ فیکون عامّا فى اللّفظ خاصّا فى المعنى کقوله: عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یعنى بعض عباد اللَّه و اجراه قوم على العموم، و هو قول السّلف قالوا: کفر الکافر غیر مرضىّ للَّه عزّ و جلّ و ان کان بارادته و افعال العباد کلّها خیرها و شرّها مخلوقة للَّه عزّ و جلّ و ان کان بارادته و افعال العباد مرادة له لا تجرى فى الملک و الملکوت طرفة عین و لا فلتة خاطر و لا لفتة ناظر الّا بقضاء اللَّه و قدره و بارادته و مشیّته، و لا رادّ لقضائه و لا معقّب لحکمه یضلّ من یشاء و یهدى من یشاء لا یسئل عمّا یفعل و هم یسئلون».
بدانکه افعال بندگان نیک و بد ایشان طاعت و معصیت ایشان حرکات و سکنات ایشان همه بقضا و حکم اللَّه است و بارادت و مشیّت او، هر چه هست و بود و خواهد بود همه بتدبیر و تقدیر او، آن کند که خود خواهد و کس را نرسد که اعتراض کند بر حکم و فعل او، کوزهگر را رسد در حرفت خود که از بعضى گل کوزه کند و از بعضى کاسه و از بعضى خنبره و کس را نرسد که اعتراض کند بر وى، سلطان را رسد که بعضى بندگان خود را ستوربانى دهد و بعضى را خزینه دارى و بعضى را جان دارى و کس را نرسد که برو اعتراض کند، پس خداوند کونین و عالمین که هفت آسمان و هفت زمین ملک و ملک اوست همه بنده و چاکر او اگر یکى را بخواند و بنوازد و یکى را براند و بیندازد کرا رسد که بر او اعتراض کند، بسیار فعلها بود که از ما زشت بود و از اللَّه نیکو بود و پسندیده، او را جلّ جلاله تکبّر رسد و ازو نیکو بود و ما را نرسد و از ما زشت بود زیرا که او خداوندست و ما بنده، او آفریدگارست و ما آفریده، او جلّ جلاله آن کند که خود خواهد و آنچه خواهد که کند کردش نیکو بود زیرا که نخواهد که کند مگر آنکه در حکمت نیکو بود. نگونسار باد معتزلى که گفت: اللَّه گناه نخواهد بر بنده که خواستن گناه زشت بود، نه چنانست که معتزلى گفت، اللَّه در ازل آزال دانست که بنده چکند نخواست که آنچه وى داند چنان نبود که پس علم وى خطا بود، اللَّه در ازل دانست که قومى کافر شوند و اللَّه ایشان را بیراه کند چنانک فرمود: «وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ» چون از کسى کفر داند و آن گه نخواهد که آن کفر که از وى داند هم چنان بود و خواهد که از وى ایمان بود پس خواسته بود که علم وى خطا شود و آن در خداوندى نقص بود تعالى اللَّه عمّا یقول المعتزلى علوّا کبیرا. اعتقاد چنان کن که حقّ جلّ جلاله از ما گناه داند و ما جز آن نکنیم که وى از ما داند و آن دانش وى گناه را بر وى عیب نه و ما را در علم وى حجّت نه، همچنین گناه ما بارادت و خواست اوست و آن خواستن گناه از وى زشت نه و خواست وى ما را حجت نه، و درین خواستن گناه از ما غرض آنست تا دانسته وى حاصل آید همچنانک وى دانست. قال عمر بن عبد العزیز: اذا خاصمتکم القدریة فخاصموهم بالعلم تخصموهم، معنى ذلک انّ الرّجل اذا اقرّ بانّ اللَّه عزّ و جلّ علم من العبد ما هو عامله ثمّ قال: لم یشأ اللَّه ان یعمل العبد ما علم منه فقد نقض فى نفسه ما حاول ابرامه و وصف اللَّه با عجز عجز، و ان قال لم یعلم من العبد ما هو عامله فقد وصف اللَّه بالجهل و لهم الویلممّا یصفون.
قوله: وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ معنى الشکر هاهنا التّصدیق و التوحید یعنى: ان تؤمنوا بربکم و توحّدوه یرضه لکم فیثیبکم علیه. قرأ ابو عمرو: «یرضه» ساکنة الهاء، و یختلسها اهل المدینة، و عاصم و حمزة و الباقون بالاشباع. «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» ان لا یؤخذ احد بذنب غیره، «ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» فیحاسبکم علیها و یجازیکم.
«وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ» اى بلاء و شدّة «دَعا رَبَّهُ مُنِیباً إِلَیْهِ» راجعا الیه مستغیثا به، اى لم یدع سواه لعلمه بانه لا یقدر على کشف الضرّ غیره، «ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ» اى اعطاه «نِعْمَةً مِنْهُ» اى من اللَّه. التّخویل التملیک، و الخول على وجهین: الخول الخدم و المالیک و ربما ادخلوا فیه الانعام، و الخول السّاسة، یقال: فلان تخول اهله، اى یسوسهم و یمونهم، و واحد الخول خائل. و فى الخبر فى صفة ملوک آخر الزّمان: «یتّخذون دین اللَّه دخلا و مال اللَّه دولا و عباد اللَّه خولا»
معناه: یقهرونهم و یتّخذونهم عبیدا.
«نَسِیَ ما کانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ» اى نسى الضرّ الّذى کان یدعو اللَّه الى کشفه، هذا کقوله: مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ و قیل: نسى اللَّه الّذى کان یدعوه، فیکون «ما» بمعنى «من»، کقوله: «وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ».
«وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِهِ» یعنى لیزلّ عن دین الاسلام و عن سبیل الشکر.
و اللّام لام العاقبة، و قرئ بضمّ الیاء، اى لیضلّ نفسه عن الشکر. و قیل: لیضلّ النّاس، و اللّام لام العلّة.
«قل» یا محمد لهذا الکافر، «تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلِیلًا» هذا امر بمعنى التّهدید، اى عش بکفرک قلیلا فى الدّنیا الى اجلک، «إِنَّکَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ» فى الآخرة. نزلت هذه الآیة فى عتبة بن ربیعة، و قال مقاتل: فى ابى حذیفة بن المغیرة المخزومى.
و قیل: عامّ فى کلّ کافر.
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۲ - النوبة الاولى
أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آن کس که او فرمان بر دارست و ایستاده به بندگى، آناءَ اللَّیْلِ در پاسهاى شب، ساجِداً وَ قائِماً گاه روى بر زمین نهاده و گاه ایستاده بپاى، یَحْذَرُ الْآخِرَةَ و مىباز پرهیزد از عذاب آن جهان، وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ و مى بیوسد بخشایش خداوند خویش، قُلْ هَلْ یَسْتَوِی گوى هرگز همسان باشند؟
الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ ایشان که دانند و ایشان که ندانند؟ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ (۹) ایشان پند پذیرند و حق دریابند که خرد دارند.
قُلْ بگو اى محمد خداى میگوید: یا عِبادِ الَّذِینَ آمَنُوا اى بندگان من که گرویدهاید، اتَّقُوا رَبَّکُمْ بپرهیزید از خشم و عذاب خداوند خویش، لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا ایشانراست که نیکویى کردند و نیکو در آمدند در اسلام، فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةٌ درین جهان نیکویى، وَ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةٌ و زمین خداى فراخ است، إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ (۱۰) جز ازین نیست که بشکیبایان سپارند مزد ایشان بیشمار و بىاندازه.
قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ بگو اى محمد مرا فرمودند، أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ که اللَّه را پرستم، مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ (۱۱) پاک دارنده او را پرستش خویش.
وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِینَ (۱۲) و فرمودند مرا بآنک اوّل کسى باشم از گردن نهادگان.
قُلْ إِنِّی أَخافُ بگو من میترسم، إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی اگر سر کشم از خداوند خویش و نافرمان باشم، عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (۱۳) ترسم از عذاب روزى بزرگ.
قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ بگو اللَّه را پرستم، مُخْلِصاً لَهُ دِینِی (۱۴) پاک دارنده او را پرستش خویش.
فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ مىپرستید هر چه خواهید فرود ازو، قُلْ إِنَّ الْخاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بگو زیانکاران ایشانند که از خویشتن درمانند، وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ و از کسان خویش در مانند روز رستاخیز، أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ (۱۵) آگاه باشید که زیانکارى آشکارا آنست.
لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ بر زبر ایشان طبقهایى از آتش، وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ و زیر ایشان طبقهایى از آتش، ذلِکَ یُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ این آنست که اللَّه میترساند بآن بندگان خویش را، یا عِبادِ فَاتَّقُونِ (۱۶) اى بندگان من بپرهیزید از من.
وَ الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ و ایشان که بپرهیزیدند از پرستیدههاى ناسزا، أَنْ یَعْبُدُوها که آن را پرستند، وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ و با اللّه گشتند ببندگى، لَهُمُ الْبُشْرى ایشانراست بشارت، فَبَشِّرْ عِبادِ (۱۷) بشارت ده بندگان مرا.
الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ ایشان که سخن مىنیوشند از تو، فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ و پى میبرند بنیکوتر آن، أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ ایشان آنند که راه نمود اللَّه ایشان را، وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ (۱۸) و ایشانند که زیرکانند و خردمندان.
أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَةُ الْعَذابِ کسى که برو درست گشت وعید اللَّه و در علم اللَّه سزاى عذاب گشت، أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِی النَّارِ (۱۹) باش توانى که از آتش بیرون آرى آن کس را که او در آتش است؟
لکِنِ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ ایشان بارى که بپرهیزیدند از خشم و عذاب خداوند خویش، لَهُمْ غُرَفٌ ایشانراست ورکدها، مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ از زبرهاى آن نیز و رکدها، مَبْنِیَّةٌ بخشت زرین و سیمین برآورده، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ میرود زیر درختان آن جویها، وَعْدَ اللَّهِ لا یُخْلِفُ اللَّهُ الْمِیعادَ (۲۰) وعدهایست که اللَّه داد، نکند اللَّه وعده خویش را جز بنیکویى.
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً نبینى که اللَّه فرو فرستاد از آسمان آبى، فَسَلَکَهُ یَنابِیعَ فِی الْأَرْضِ براند آن را چشمه چشمه در زمین، ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً پس مىبیرون آرد بآن کشت زار، مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ جدا جدا رنگهاى آن، ثُمَّ یَهِیجُ آن گه پس خشک شود، فَتَراهُ مُصْفَرًّا آن را بینى زرد گشته، ثُمَّ یَجْعَلُهُ حُطاماً آن گه آن را خرد کند ریزه ریزه، إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِأُولِی الْأَلْبابِ (۲۱) در آنچه نمودم یاد کردى است و یادگارى خردمندان را.
الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ ایشان که دانند و ایشان که ندانند؟ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ (۹) ایشان پند پذیرند و حق دریابند که خرد دارند.
قُلْ بگو اى محمد خداى میگوید: یا عِبادِ الَّذِینَ آمَنُوا اى بندگان من که گرویدهاید، اتَّقُوا رَبَّکُمْ بپرهیزید از خشم و عذاب خداوند خویش، لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا ایشانراست که نیکویى کردند و نیکو در آمدند در اسلام، فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةٌ درین جهان نیکویى، وَ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةٌ و زمین خداى فراخ است، إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ (۱۰) جز ازین نیست که بشکیبایان سپارند مزد ایشان بیشمار و بىاندازه.
قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ بگو اى محمد مرا فرمودند، أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ که اللَّه را پرستم، مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ (۱۱) پاک دارنده او را پرستش خویش.
وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِینَ (۱۲) و فرمودند مرا بآنک اوّل کسى باشم از گردن نهادگان.
قُلْ إِنِّی أَخافُ بگو من میترسم، إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی اگر سر کشم از خداوند خویش و نافرمان باشم، عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (۱۳) ترسم از عذاب روزى بزرگ.
قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ بگو اللَّه را پرستم، مُخْلِصاً لَهُ دِینِی (۱۴) پاک دارنده او را پرستش خویش.
فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ مىپرستید هر چه خواهید فرود ازو، قُلْ إِنَّ الْخاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بگو زیانکاران ایشانند که از خویشتن درمانند، وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ و از کسان خویش در مانند روز رستاخیز، أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ (۱۵) آگاه باشید که زیانکارى آشکارا آنست.
لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ بر زبر ایشان طبقهایى از آتش، وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ و زیر ایشان طبقهایى از آتش، ذلِکَ یُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ این آنست که اللَّه میترساند بآن بندگان خویش را، یا عِبادِ فَاتَّقُونِ (۱۶) اى بندگان من بپرهیزید از من.
وَ الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ و ایشان که بپرهیزیدند از پرستیدههاى ناسزا، أَنْ یَعْبُدُوها که آن را پرستند، وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ و با اللّه گشتند ببندگى، لَهُمُ الْبُشْرى ایشانراست بشارت، فَبَشِّرْ عِبادِ (۱۷) بشارت ده بندگان مرا.
الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ ایشان که سخن مىنیوشند از تو، فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ و پى میبرند بنیکوتر آن، أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ ایشان آنند که راه نمود اللَّه ایشان را، وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ (۱۸) و ایشانند که زیرکانند و خردمندان.
أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَةُ الْعَذابِ کسى که برو درست گشت وعید اللَّه و در علم اللَّه سزاى عذاب گشت، أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِی النَّارِ (۱۹) باش توانى که از آتش بیرون آرى آن کس را که او در آتش است؟
لکِنِ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ ایشان بارى که بپرهیزیدند از خشم و عذاب خداوند خویش، لَهُمْ غُرَفٌ ایشانراست ورکدها، مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ از زبرهاى آن نیز و رکدها، مَبْنِیَّةٌ بخشت زرین و سیمین برآورده، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ میرود زیر درختان آن جویها، وَعْدَ اللَّهِ لا یُخْلِفُ اللَّهُ الْمِیعادَ (۲۰) وعدهایست که اللَّه داد، نکند اللَّه وعده خویش را جز بنیکویى.
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً نبینى که اللَّه فرو فرستاد از آسمان آبى، فَسَلَکَهُ یَنابِیعَ فِی الْأَرْضِ براند آن را چشمه چشمه در زمین، ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً پس مىبیرون آرد بآن کشت زار، مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ جدا جدا رنگهاى آن، ثُمَّ یَهِیجُ آن گه پس خشک شود، فَتَراهُ مُصْفَرًّا آن را بینى زرد گشته، ثُمَّ یَجْعَلُهُ حُطاماً آن گه آن را خرد کند ریزه ریزه، إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِأُولِی الْأَلْبابِ (۲۱) در آنچه نمودم یاد کردى است و یادگارى خردمندان را.
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ قرأ ابن کثیر و نافع و حمزة: «امن» بتخفیف المیم، و قرأ الآخرون بتشدیدها، فمن شدّد فله وجهان: احدهما ان یکون المیم فى «ام» صلة، و معنى الکلام استفهام و جوابه محذوف، مجازه: امّن هو قانت کمن هو غیر قانت؟
و الوجه الآخر انه عطف على الاستفهام، مجازه: الّذى جعل للَّه اندادا خیر ام من هو قانت؟
و من قرأ بالتخفیف فهو الف استفهام دخل على «من» معناه: أ هذا القانت کالّذى جعل للَّه اندادا؟ و قیل: الالف بمعنى حرف النّداء، تقدیره: یا من هو قانت: و معنى الآیة: قل تمتع بکفرک قلیلا انک من اصحاب النّار یا من هو قانت آناء اللیل انک من اهل الجنّة.
هذا کقول القائل: فلان لا یصلّى و لا یصوم فیامن یصلّى و یصوم ابشر. و قیل: المنادى هو الرّسول صلّى اللَّه علیه و سلّم و المعنى: یا من هو قانت آناء اللیل.
«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» معنى قنوت درین آیت قیام است در نماز. مصطفى را علیه السلام پرسیدند: اىّ الصّلاة افضل؟ فقال: «طول القنوت» فسمّى الصّلاة قنوتا لانها بالقیام تکون. و قال النّبی (ص): «مثل المجاهد فى سبیل اللَّه کمثل القانت الصّائم» یعنى المصلّى الصّائم، ثمّ قیل: للدّعاء قنوت لانه انما یدعو به قائما فى الصّلاة قبل الرّکوع او بعده. و در قرآن قنوت است بمعنى اقرار بعبودیّت کقوله: وَ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ اى مقرّون بعبودیّته. و قنوت است بمعنى طاعت کقوله: وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ اى المطیعین و المطیعات، و قال تعالى: إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ اى مطیعا.
«آناءَ اللَّیْلِ» ساعاته، واحدها «انى» و «انى» این آیت تحریض است بر نماز شب، همانست که مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود فرا معاذ جبل: «الا ادلّک على ابواب الخیر: الصّوم جنّة و الصّدقة تطفئ الخطیئة و صلاة الرّجل فى جوف اللیل».
«ساجِداً وَ قائِماً» یعنى مصلّیا. و قال ربیعة بن کعب الاسلمىّ: کنت ابیت مع رسول اللَّه (ص) فآتیه بوضوئه و حاجته فقال لى: سل، فقلت: اسئلک مرافقتک فى الجنّة فقال: او غیر ذلک، قلت: هو ذلک، قال: فاعنّى على نفسک بکثرة السّجود، اى بکثرة الصّلاة.
«یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ» این آیه بقول ابن عباس در شأن ابو بکر صدیق فرو آمد، و بقول ابن عمر در شأن عثمان عفان فرو آمد. کلبى گفت: در شأن ابن مسعود و عمار و سلمان فرو آمد.
«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» اى کما لا یستوى العالم و الجاهل لا یستوى المطیع و العاصى. و قیل: «الَّذِینَ یَعْلَمُونَ» هم المؤمنون الموقنون، «وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» الکافرون المرتابون. و قیل: «الَّذِینَ یَعْلَمُونَ» ما لهم و علیهم، «وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» ذلک. «إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ» انهما لیسا سواء. فانّ قیمة کل امرئ ما یحسنه.
«قُلْ یا عِبادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ» بامتثال اوامره و اجتناب نواهیه، «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا» اى اطاعوا اللَّه فى الدنیا، اى قالوا لا اله الّا اللَّه و ثبتوا على ایمانهم و عملوا صالحا لهم حسنة فى الآخرة و هى الجنّة و الکرامة. این قول مقاتل است میگوید: ایشان که در این جهان نیکوکار بودند و فرمانبردار و موحّد، ایشانراست در ان جهان بهشت و کرامت. سدى گفت: در آیت تقدیم و تأخیر است یعنى: للّذین احسنوا حسنة فى هذه الدنیا و هى الصّحّة و العافیة و الثّناء الجمیل و بهاء الوجه و نور القلب.
میگوید: ایشان که ایمان آوردند و نیکو در اسلام ماندند و بران بایستادند ایشانراست درین دنیا صحّت و عافیت و ثناى نیکو، بهاى ظاهر و نور باطن. و قیل: معناه لهم فى هذه الدنیا مهاجر حسن و هو مدینة الرسول (ص) ایشان که در اسلام آمدند ایشانراست در دنیا هجرت گاهى نیکو مدینه رسول اللَّه علیه افضل الصّلوات تا هجرت کنند بمدینه، فذلک قوله: «وَ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةٌ». و قیل: نزلت فى مهاجرى الحبشة. و قال سعید بن جبیر: من امر بالمعاصى فلیهرب.
«إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ» الّذین صبروا على دینهم فلم یترکوه للاذى. قیل: نزلت فى جعفر بن ابى طالب و اصحابه حیث لم یترکوا دینهم لما اشتدّ فیهم البلاء و صبروا و جاهدوا. و قال على (ع): کلّ مطیع یکال له کیلا و یوزن له وزنا الّا الصّابرین فانه یحثى علیهم حثیا».
و فى الخبر یؤتى باهل البلاء فلا ینصب لهم میزان و لا ینشر لهم دیوان و یصبّ علیهم الاجر صبّا بغیر حساب حتّى یتمنّى اهل العافیة فى الدنیا انّ اجسادهم تقرض بالمقاریض ممّا یذهب به اهل البلاء من الفضل.
و سئل النبى (ص): اىّ النّاس اشدّ بلاء؟ قال: «الانبیاء ثمّ الامثل فالامثل یبتلى الرجل على حسب دینه فان کان فى دینه صلبا اشتدّ بلاؤه و ان کان فى دینه رقة هوّن علیه فما زال کذلک حتّى یمشى على الارض ماله ذنب».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «انّ العبد اذا سبقت له من اللَّه منزلة لم یبلغها بعلمه ابتلاه اللَّه فى جسده او فى ماله او فى ولده ثمّ صبّره على ذلک حتّى یبلغه المنزلة الّتى سبقت له من اللَّه و انّ عظم الجزاء مع عظم البلاء و انّ اللَّه عزّ و جلّ اذا احبّ قوما ابتلاهم فمن رضى فله الرّضا و من سخط فله السّخط».
«قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ» اى بان اعبد اللَّه «مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ» اى التوحید لا اشرک به شیئا.
«وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَکُونَ» اى لاجل ان اکون «أَوَّلَ الْمُسْلِمِینَ» من هذه الامّة فاخلص له العبادة قبل امّتى.
«قُلْ إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی» و عبدت غیره «عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ»، و هذا حین دعى الى دین آبائه. و قیل: المراد به امّته. و قیل: منسوخ. و قیل: نزلت قبل ان غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخر.
«قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دِینِی» اى قد امتثلت ما امرت به، «فَاعْبُدُوا» یا معشر الکفّار «ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ» هذا امر توبیخ و تهدید کقوله: اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ «اعملوا على مکانتکم» «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» «قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا» «قل استهزءوا» «فانتظروا و ارتقبوا» کلّها کلمات خرجت مخرج الاستغناء.
«قُلْ إِنَّ الْخاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ» قیل له: خسرت ان خالفت دین آبائک فانزل اللَّه: «قُلْ إِنَّ الْخاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ» بالتخلید فى النّار، «و اهلیهم» بانهم لم یدخلوا الجنّة فیکون لهم اهلون من الحور العین و لیس فى النّار اهل. قال ابن عباس: انّ اللَّه جعل لکلّ انسان منزلا فى الجنّة و اهلا فمن عمل بطاعة اللَّه کان ذلک المنزل و الاهل له و من عمل بمعصیة اللَّه دخل النّار و کان ذلک المنزل و الاهل لغیره ممّن عمل بطاعة اللَّه، «أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ» حین استبدلوا بالجنّة نارا و بالدّرجات درکات.
«لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ» لان النّار تحیط بهم کما قال: «أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها» و سمّى النّار ظلّة لغلظها و کثافتها و لانها تمنع من النّظر الى ما فوقهم. و قیل: الظّل الاطباق. و قال فى موضع آخر: «لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ» اطباق النّار غواش و اطباق الجنّة غرف و المنافقون فى الدرک الاسفل من النّار، و انما جاز ان یسمّى ما تحتهم ظلالا لأنها اطباق فوق تحتهم، و الظلّة هى ما اظلّک من فوقک، «ذلِکَ یُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ» اى ذلک الّذى وصف من العذاب، یخوّف اللَّه به عباده فى القرآن لیؤمنوا، «یا عِبادِ فَاتَّقُونِ» وحدونى و اطیعونى.
«وَ الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها» کلّ من عبد شیئا غیر اللَّه فهو طاغ و معبوده طاغوت. التّاء لیست باصلیة هى فى الطّاغوت که فى الملکوت و الجبروت و اللاهوت و النّاسوت و الرّحموت و الرّهبوت «وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ» اى رجعوا الى عبادة اللَّه «لَهُمُ الْبُشْرى» فى الدّنیا بالجنّة فى العقبى. «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» مثال هذا الاحسن فى الدّین انّ ولىّ القتیل اذا طلب بالدّم فهو حسن، فاذا عفا و رضى بالدّبة فهو احسن، و من جزى بالسّیئة مثلها فهو حسن فان عفا و غفر فهو احسن، فان وزن او کال فعدل فهو حسن فان ارجح فهو احسن، فان اتّزن و عدل فهو حسن و ان طفّف على نفسه فهو احسن، فان ردّ السّلام فقال: و علیکم السّلام فهو حسن، فان قال: و علیکم السلام و رحمة اللَّه فهو احسن على هذا العیار. فان حجّ راکبا فهو حسن فان فعله راجلا فهو احسن. فان غسل أعضاءه فى الوضوء مرّة مرّة فهو حسن، فان غسلها ثلاثا ثلاثا فهو احسن. فان جزى ظالمه بمثل مظلمته فهو حسن، فان جازاه بحسن فهو احسن. فان سجد او رکع ساکتا فهو جائز و الجائز حسن و ان فعلها مسبّحا فهو احسن. و نظیر هذه الآیة قوله عزّ و جلّ لموسى علیه السلام: فَخُذْها بِقُوَّةٍ وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها و قوله: وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ. قال ابن عباس: آمن ابو بکر بالنبى (ص) فجاءه عثمان و عبد الرحمن بن عوف و طلحة و الزبیر و سعد بن ابى وقاص و سعید بن زید فسألوه و اخبرهم بایمانه فآمنوا و نزلت فیهم: «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» یعنى یستمعون القول من ابى بکر فیتّبعون احسنه و هو قول لا اله الّا اللَّه. و در اسلام عثمان رضى اللَّه عنه، روایت کردهاند اصحاب اخبار که: عثمان مردى بود سخت زیبا روى نیکو قدّ خوش سخن شرمگن حلیتى و هیئتى نیکو داشت و کس بجمال وى نبود در ان عصر وزن نخواسته بود و رسول خدا صلوات اللَّه و سلامه علیه دخترى داشت نام وى رقیه، و عثمان میخواست که او را بزنى کند امّا پیش از وى عتبة بن ابى لهب او را بخواست و بوى دادند، عثمان اندوهگن شد، برخاست و در خانه مادر شد و خاله وى آنجا بود و خاله وى کاهنه بود، گفت: اى عثمان خبر دارى که یتیم بو طالب چه میگوید؟ دینى نو آورده و کارى نو بر ساخته همى گوید که من رسول خدا ام بنماز همى فرماید و روزه و زکاة و دیگر خیرات و پیوستن با خویشان و قرابات. عثمان گفت: اى خاله مرا ازین سخن هیچ خبر نیست، اما در دلم این سخن جاى گرفت و اثرى تمام کرد، عثمان گفت: و مرا با ابو بکر دوستى بود بغایت، برخاستم و نزدیک وى شدم و این سخن باو گفتم که چنین حدیثى شنیدم و در دل من اثر کرد، ابو بکر بدانست که از عالم غیب درى در دل وى گشادند و حلقه دل وى بجنبانیدند واو را بر سر راه آوردند در نصیحت بیفزود گفت: اى عثمان تو مردى عاقل و هوشیارى و زیرک، نمیدانى که پرستش جماد نه کار زیرکان است و نه مقتضى عقل؟ اگر تو رسول را بینى کار بر تو روشن شود و چنان دانم که این بند گشاده گردد، عثمان برخاست و رفت تا بحضرت آن مهتر عالم و سیّد ولد آدم صلوات اللَّه و سلامه علیه، گفتا: چون چشم من بر وى افتاد مهر و محبت وى همه دلم بگرفت، گویى شمعى در سینه من بیفروختند و از کمینگاه غیب کمندى بینداختند، رسول خدا علیه الصّلاة و السّلام آثار آن در چهره من بدید، گفت: اى عثمان من فرستاده اللّهام، وحى گزار و پیغام رسان او بتو و بهمه جهانیان، بگو: لا اله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه، عثمان کلمه شهادت بگفت و رسول بایمان وى شاد گشت، آن گه بس روزگارى بر نیامد که رقیه را از عتبه باز ستد و به عثمان داد و از نیکویى که هر دو بودند، مردمان گفتند: جمع الشمس و القمر ماه و آفتاب بهم رسیدند
روى عن عائشة قالت: کان رسول اللَّه (ص) مضطجعا فى بیته کاشفا عن فخذیه او ساقیه فاستأذن ابو بکر فاذن له و هو على تلک الحال یتحدث ثم استأذن عمر و اذن له و هو کذلک یتحدث ثم استأذن عثمان فجلس رسول اللَّه (ص) و سوّى ثیابه فلمّا خرج قالت عائشة: دخل ابو بکر فلم تهتشّ له و لم تباله ثمّ دخل عمر فلم تهتشّ له و لم تباله ثمّ دخل عثمان فجلست و سوّیت ثیابک؟
فقال: الا استحیى من رجل تستحیى منه الملائکة و قال: «لکلّ نبىّ رفیق و رفیقى فى الجنّة عثمان».
و عن انس قال: لمّا امر رسول اللَّه (ص) ببیعة الرّضوان کان عثمان رسول اللَّه (ص) الى مکة فبایع النّاس فقال رسول اللَّه (ص): «انّ عثمان فى حاجة اللَّه و حاجة رسوله» فضرب باحدى یدیه على الأخرى فکانت یدا رسول اللَّه (ص) لعثمان خیرا من ایدیهم لانفسهم.
قوله: أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ لدینه «وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ» اى اولوا العلم باللّه.
«أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَةُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ» تکرار الف الاستفهام فى هذه الآیة من الطف الخطاب و اشدّ الوعید. «حقّ علیه» اى وجب علیه عدلا فى علم اللَّه و من حکمه انه فى النّار، أ فأنت یا محمد تنقذه من النّار. و قوله: کَلِمَةُ الْعَذابِ قوله: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ و قیل: «هؤلاء فى النّار و لا ابالى». قال ابن عباس: یرید أبا لهب و ولده. در صفت دوزخیان گفتهاند که اگر یکى ازیشان بروز روشن سر از زمین بردارد، همه جهان تاریک شود از سیاهى و تاریکى ایشان، بچشم ازرق باشند لقوله: وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ زُرْقاً بروى سیاه باشند لقوله: وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ، بر گردنها شان غلّ باشد لقوله: إِذِ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ بر دستهاشان زنجیر بود لقوله: وَ السَّلاسِلُ، بر پاهایشان بند بود لقوله: إِنَّ لَدَیْنا أَنْکالًا، جامهشان قطران بود لقوله: سَرابِیلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ، خوردشان حمیم و زقوم بود، وا ویلشان از گرسنگى بود، جایهایشان تنگ بود، دیوشان قرین بود، گریه بسیار کنند و فریادشان نرسند، زینهار خواهند و زینهارشان ندهند چون نومید شوند گویند: «سَواءٌ عَلَیْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِیصٍ».
قوله: «لکِنِ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِیَّةٌ» اى لهم فى الجنّة منازل رفیعة من فوقها منازل ارفع منها و احسن، «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» اى من تحت اشجارها انهار الماء و اللّبن و الخمر و العسل. «وَعْدَ اللَّهِ» نصب على المصدر، اى وعدهم اللَّه تلک الغرف و المنازل وعدا لا یخلفه.
عن ابى سعید الخدرى عن النبىّ (ص) قال: «ان اهل الجنّة یتراءون اهل الغرف من فوقهم کما تتراءون الکوکب الدّرّى فى الافق من الشرق او الغرب لتفاضل ما بینهم»، قالوا: تلک منازل الانبیاء لا یبلغها غیرهم؟ قال: «بلى و الّذى نفسى بیده رجال آمنوا باللّه و صدّقوا المرسلین».
«أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» یرید المطر و کلّ ماء فى الارض فاصله من السماء ینزله اللَّه من السّماء الى الغیم ثمّ ینزله من الغیم الى الارض ثمّ یجرى من العیون، «فسلکه» اى ادخله، «ینابیع» جمع ینبوع و هو الماء الّذى یخرج من الارض، و «ینابیع» نصب على الحال. و قیل: الینبوع موضع الّذى یخرج منه الماء کالعیون و الآبار فیکون نصبا على الظرف، اى فى ینابیع فیکون «فى الارض» صفة لینابیع، «ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ» اى اصنافه کالبرّ و الشّعیر و سائر الحبوب. و قیل: «الوانه» من الصفرة و الحمرة و الخضرة و غیرها، «ثُمَّ یَهِیجُ» اى یتمّ جفافه، تقول: هاج الرّطب اذا ذوى، «فتراه» بعد خضرته «مصفرّا» لیبسه، «إِنَّ فِی ذلِکَ» اى فیما ذکرته لکم «لذکرى» اى عظة و تفکّرا، «لِأُولِی الْأَلْبابِ» یتفکّرون فیذکرون ان هذا یدلّ.
على توحید اللَّه.
و الوجه الآخر انه عطف على الاستفهام، مجازه: الّذى جعل للَّه اندادا خیر ام من هو قانت؟
و من قرأ بالتخفیف فهو الف استفهام دخل على «من» معناه: أ هذا القانت کالّذى جعل للَّه اندادا؟ و قیل: الالف بمعنى حرف النّداء، تقدیره: یا من هو قانت: و معنى الآیة: قل تمتع بکفرک قلیلا انک من اصحاب النّار یا من هو قانت آناء اللیل انک من اهل الجنّة.
هذا کقول القائل: فلان لا یصلّى و لا یصوم فیامن یصلّى و یصوم ابشر. و قیل: المنادى هو الرّسول صلّى اللَّه علیه و سلّم و المعنى: یا من هو قانت آناء اللیل.
«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» معنى قنوت درین آیت قیام است در نماز. مصطفى را علیه السلام پرسیدند: اىّ الصّلاة افضل؟ فقال: «طول القنوت» فسمّى الصّلاة قنوتا لانها بالقیام تکون. و قال النّبی (ص): «مثل المجاهد فى سبیل اللَّه کمثل القانت الصّائم» یعنى المصلّى الصّائم، ثمّ قیل: للدّعاء قنوت لانه انما یدعو به قائما فى الصّلاة قبل الرّکوع او بعده. و در قرآن قنوت است بمعنى اقرار بعبودیّت کقوله: وَ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ اى مقرّون بعبودیّته. و قنوت است بمعنى طاعت کقوله: وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ اى المطیعین و المطیعات، و قال تعالى: إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ اى مطیعا.
«آناءَ اللَّیْلِ» ساعاته، واحدها «انى» و «انى» این آیت تحریض است بر نماز شب، همانست که مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود فرا معاذ جبل: «الا ادلّک على ابواب الخیر: الصّوم جنّة و الصّدقة تطفئ الخطیئة و صلاة الرّجل فى جوف اللیل».
«ساجِداً وَ قائِماً» یعنى مصلّیا. و قال ربیعة بن کعب الاسلمىّ: کنت ابیت مع رسول اللَّه (ص) فآتیه بوضوئه و حاجته فقال لى: سل، فقلت: اسئلک مرافقتک فى الجنّة فقال: او غیر ذلک، قلت: هو ذلک، قال: فاعنّى على نفسک بکثرة السّجود، اى بکثرة الصّلاة.
«یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ» این آیه بقول ابن عباس در شأن ابو بکر صدیق فرو آمد، و بقول ابن عمر در شأن عثمان عفان فرو آمد. کلبى گفت: در شأن ابن مسعود و عمار و سلمان فرو آمد.
«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» اى کما لا یستوى العالم و الجاهل لا یستوى المطیع و العاصى. و قیل: «الَّذِینَ یَعْلَمُونَ» هم المؤمنون الموقنون، «وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» الکافرون المرتابون. و قیل: «الَّذِینَ یَعْلَمُونَ» ما لهم و علیهم، «وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» ذلک. «إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ» انهما لیسا سواء. فانّ قیمة کل امرئ ما یحسنه.
«قُلْ یا عِبادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ» بامتثال اوامره و اجتناب نواهیه، «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا» اى اطاعوا اللَّه فى الدنیا، اى قالوا لا اله الّا اللَّه و ثبتوا على ایمانهم و عملوا صالحا لهم حسنة فى الآخرة و هى الجنّة و الکرامة. این قول مقاتل است میگوید: ایشان که در این جهان نیکوکار بودند و فرمانبردار و موحّد، ایشانراست در ان جهان بهشت و کرامت. سدى گفت: در آیت تقدیم و تأخیر است یعنى: للّذین احسنوا حسنة فى هذه الدنیا و هى الصّحّة و العافیة و الثّناء الجمیل و بهاء الوجه و نور القلب.
میگوید: ایشان که ایمان آوردند و نیکو در اسلام ماندند و بران بایستادند ایشانراست درین دنیا صحّت و عافیت و ثناى نیکو، بهاى ظاهر و نور باطن. و قیل: معناه لهم فى هذه الدنیا مهاجر حسن و هو مدینة الرسول (ص) ایشان که در اسلام آمدند ایشانراست در دنیا هجرت گاهى نیکو مدینه رسول اللَّه علیه افضل الصّلوات تا هجرت کنند بمدینه، فذلک قوله: «وَ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةٌ». و قیل: نزلت فى مهاجرى الحبشة. و قال سعید بن جبیر: من امر بالمعاصى فلیهرب.
«إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ» الّذین صبروا على دینهم فلم یترکوه للاذى. قیل: نزلت فى جعفر بن ابى طالب و اصحابه حیث لم یترکوا دینهم لما اشتدّ فیهم البلاء و صبروا و جاهدوا. و قال على (ع): کلّ مطیع یکال له کیلا و یوزن له وزنا الّا الصّابرین فانه یحثى علیهم حثیا».
و فى الخبر یؤتى باهل البلاء فلا ینصب لهم میزان و لا ینشر لهم دیوان و یصبّ علیهم الاجر صبّا بغیر حساب حتّى یتمنّى اهل العافیة فى الدنیا انّ اجسادهم تقرض بالمقاریض ممّا یذهب به اهل البلاء من الفضل.
و سئل النبى (ص): اىّ النّاس اشدّ بلاء؟ قال: «الانبیاء ثمّ الامثل فالامثل یبتلى الرجل على حسب دینه فان کان فى دینه صلبا اشتدّ بلاؤه و ان کان فى دینه رقة هوّن علیه فما زال کذلک حتّى یمشى على الارض ماله ذنب».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «انّ العبد اذا سبقت له من اللَّه منزلة لم یبلغها بعلمه ابتلاه اللَّه فى جسده او فى ماله او فى ولده ثمّ صبّره على ذلک حتّى یبلغه المنزلة الّتى سبقت له من اللَّه و انّ عظم الجزاء مع عظم البلاء و انّ اللَّه عزّ و جلّ اذا احبّ قوما ابتلاهم فمن رضى فله الرّضا و من سخط فله السّخط».
«قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ» اى بان اعبد اللَّه «مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ» اى التوحید لا اشرک به شیئا.
«وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَکُونَ» اى لاجل ان اکون «أَوَّلَ الْمُسْلِمِینَ» من هذه الامّة فاخلص له العبادة قبل امّتى.
«قُلْ إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی» و عبدت غیره «عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ»، و هذا حین دعى الى دین آبائه. و قیل: المراد به امّته. و قیل: منسوخ. و قیل: نزلت قبل ان غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخر.
«قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دِینِی» اى قد امتثلت ما امرت به، «فَاعْبُدُوا» یا معشر الکفّار «ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ» هذا امر توبیخ و تهدید کقوله: اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ «اعملوا على مکانتکم» «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» «قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا» «قل استهزءوا» «فانتظروا و ارتقبوا» کلّها کلمات خرجت مخرج الاستغناء.
«قُلْ إِنَّ الْخاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ» قیل له: خسرت ان خالفت دین آبائک فانزل اللَّه: «قُلْ إِنَّ الْخاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ» بالتخلید فى النّار، «و اهلیهم» بانهم لم یدخلوا الجنّة فیکون لهم اهلون من الحور العین و لیس فى النّار اهل. قال ابن عباس: انّ اللَّه جعل لکلّ انسان منزلا فى الجنّة و اهلا فمن عمل بطاعة اللَّه کان ذلک المنزل و الاهل له و من عمل بمعصیة اللَّه دخل النّار و کان ذلک المنزل و الاهل لغیره ممّن عمل بطاعة اللَّه، «أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ» حین استبدلوا بالجنّة نارا و بالدّرجات درکات.
«لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ» لان النّار تحیط بهم کما قال: «أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها» و سمّى النّار ظلّة لغلظها و کثافتها و لانها تمنع من النّظر الى ما فوقهم. و قیل: الظّل الاطباق. و قال فى موضع آخر: «لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ» اطباق النّار غواش و اطباق الجنّة غرف و المنافقون فى الدرک الاسفل من النّار، و انما جاز ان یسمّى ما تحتهم ظلالا لأنها اطباق فوق تحتهم، و الظلّة هى ما اظلّک من فوقک، «ذلِکَ یُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ» اى ذلک الّذى وصف من العذاب، یخوّف اللَّه به عباده فى القرآن لیؤمنوا، «یا عِبادِ فَاتَّقُونِ» وحدونى و اطیعونى.
«وَ الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها» کلّ من عبد شیئا غیر اللَّه فهو طاغ و معبوده طاغوت. التّاء لیست باصلیة هى فى الطّاغوت که فى الملکوت و الجبروت و اللاهوت و النّاسوت و الرّحموت و الرّهبوت «وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ» اى رجعوا الى عبادة اللَّه «لَهُمُ الْبُشْرى» فى الدّنیا بالجنّة فى العقبى. «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» مثال هذا الاحسن فى الدّین انّ ولىّ القتیل اذا طلب بالدّم فهو حسن، فاذا عفا و رضى بالدّبة فهو احسن، و من جزى بالسّیئة مثلها فهو حسن فان عفا و غفر فهو احسن، فان وزن او کال فعدل فهو حسن فان ارجح فهو احسن، فان اتّزن و عدل فهو حسن و ان طفّف على نفسه فهو احسن، فان ردّ السّلام فقال: و علیکم السّلام فهو حسن، فان قال: و علیکم السلام و رحمة اللَّه فهو احسن على هذا العیار. فان حجّ راکبا فهو حسن فان فعله راجلا فهو احسن. فان غسل أعضاءه فى الوضوء مرّة مرّة فهو حسن، فان غسلها ثلاثا ثلاثا فهو احسن. فان جزى ظالمه بمثل مظلمته فهو حسن، فان جازاه بحسن فهو احسن. فان سجد او رکع ساکتا فهو جائز و الجائز حسن و ان فعلها مسبّحا فهو احسن. و نظیر هذه الآیة قوله عزّ و جلّ لموسى علیه السلام: فَخُذْها بِقُوَّةٍ وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها و قوله: وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ. قال ابن عباس: آمن ابو بکر بالنبى (ص) فجاءه عثمان و عبد الرحمن بن عوف و طلحة و الزبیر و سعد بن ابى وقاص و سعید بن زید فسألوه و اخبرهم بایمانه فآمنوا و نزلت فیهم: «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» یعنى یستمعون القول من ابى بکر فیتّبعون احسنه و هو قول لا اله الّا اللَّه. و در اسلام عثمان رضى اللَّه عنه، روایت کردهاند اصحاب اخبار که: عثمان مردى بود سخت زیبا روى نیکو قدّ خوش سخن شرمگن حلیتى و هیئتى نیکو داشت و کس بجمال وى نبود در ان عصر وزن نخواسته بود و رسول خدا صلوات اللَّه و سلامه علیه دخترى داشت نام وى رقیه، و عثمان میخواست که او را بزنى کند امّا پیش از وى عتبة بن ابى لهب او را بخواست و بوى دادند، عثمان اندوهگن شد، برخاست و در خانه مادر شد و خاله وى آنجا بود و خاله وى کاهنه بود، گفت: اى عثمان خبر دارى که یتیم بو طالب چه میگوید؟ دینى نو آورده و کارى نو بر ساخته همى گوید که من رسول خدا ام بنماز همى فرماید و روزه و زکاة و دیگر خیرات و پیوستن با خویشان و قرابات. عثمان گفت: اى خاله مرا ازین سخن هیچ خبر نیست، اما در دلم این سخن جاى گرفت و اثرى تمام کرد، عثمان گفت: و مرا با ابو بکر دوستى بود بغایت، برخاستم و نزدیک وى شدم و این سخن باو گفتم که چنین حدیثى شنیدم و در دل من اثر کرد، ابو بکر بدانست که از عالم غیب درى در دل وى گشادند و حلقه دل وى بجنبانیدند واو را بر سر راه آوردند در نصیحت بیفزود گفت: اى عثمان تو مردى عاقل و هوشیارى و زیرک، نمیدانى که پرستش جماد نه کار زیرکان است و نه مقتضى عقل؟ اگر تو رسول را بینى کار بر تو روشن شود و چنان دانم که این بند گشاده گردد، عثمان برخاست و رفت تا بحضرت آن مهتر عالم و سیّد ولد آدم صلوات اللَّه و سلامه علیه، گفتا: چون چشم من بر وى افتاد مهر و محبت وى همه دلم بگرفت، گویى شمعى در سینه من بیفروختند و از کمینگاه غیب کمندى بینداختند، رسول خدا علیه الصّلاة و السّلام آثار آن در چهره من بدید، گفت: اى عثمان من فرستاده اللّهام، وحى گزار و پیغام رسان او بتو و بهمه جهانیان، بگو: لا اله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه، عثمان کلمه شهادت بگفت و رسول بایمان وى شاد گشت، آن گه بس روزگارى بر نیامد که رقیه را از عتبه باز ستد و به عثمان داد و از نیکویى که هر دو بودند، مردمان گفتند: جمع الشمس و القمر ماه و آفتاب بهم رسیدند
روى عن عائشة قالت: کان رسول اللَّه (ص) مضطجعا فى بیته کاشفا عن فخذیه او ساقیه فاستأذن ابو بکر فاذن له و هو على تلک الحال یتحدث ثم استأذن عمر و اذن له و هو کذلک یتحدث ثم استأذن عثمان فجلس رسول اللَّه (ص) و سوّى ثیابه فلمّا خرج قالت عائشة: دخل ابو بکر فلم تهتشّ له و لم تباله ثمّ دخل عمر فلم تهتشّ له و لم تباله ثمّ دخل عثمان فجلست و سوّیت ثیابک؟
فقال: الا استحیى من رجل تستحیى منه الملائکة و قال: «لکلّ نبىّ رفیق و رفیقى فى الجنّة عثمان».
و عن انس قال: لمّا امر رسول اللَّه (ص) ببیعة الرّضوان کان عثمان رسول اللَّه (ص) الى مکة فبایع النّاس فقال رسول اللَّه (ص): «انّ عثمان فى حاجة اللَّه و حاجة رسوله» فضرب باحدى یدیه على الأخرى فکانت یدا رسول اللَّه (ص) لعثمان خیرا من ایدیهم لانفسهم.
قوله: أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ لدینه «وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ» اى اولوا العلم باللّه.
«أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَةُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ» تکرار الف الاستفهام فى هذه الآیة من الطف الخطاب و اشدّ الوعید. «حقّ علیه» اى وجب علیه عدلا فى علم اللَّه و من حکمه انه فى النّار، أ فأنت یا محمد تنقذه من النّار. و قوله: کَلِمَةُ الْعَذابِ قوله: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ و قیل: «هؤلاء فى النّار و لا ابالى». قال ابن عباس: یرید أبا لهب و ولده. در صفت دوزخیان گفتهاند که اگر یکى ازیشان بروز روشن سر از زمین بردارد، همه جهان تاریک شود از سیاهى و تاریکى ایشان، بچشم ازرق باشند لقوله: وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ زُرْقاً بروى سیاه باشند لقوله: وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ، بر گردنها شان غلّ باشد لقوله: إِذِ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ بر دستهاشان زنجیر بود لقوله: وَ السَّلاسِلُ، بر پاهایشان بند بود لقوله: إِنَّ لَدَیْنا أَنْکالًا، جامهشان قطران بود لقوله: سَرابِیلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ، خوردشان حمیم و زقوم بود، وا ویلشان از گرسنگى بود، جایهایشان تنگ بود، دیوشان قرین بود، گریه بسیار کنند و فریادشان نرسند، زینهار خواهند و زینهارشان ندهند چون نومید شوند گویند: «سَواءٌ عَلَیْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِیصٍ».
قوله: «لکِنِ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِیَّةٌ» اى لهم فى الجنّة منازل رفیعة من فوقها منازل ارفع منها و احسن، «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» اى من تحت اشجارها انهار الماء و اللّبن و الخمر و العسل. «وَعْدَ اللَّهِ» نصب على المصدر، اى وعدهم اللَّه تلک الغرف و المنازل وعدا لا یخلفه.
عن ابى سعید الخدرى عن النبىّ (ص) قال: «ان اهل الجنّة یتراءون اهل الغرف من فوقهم کما تتراءون الکوکب الدّرّى فى الافق من الشرق او الغرب لتفاضل ما بینهم»، قالوا: تلک منازل الانبیاء لا یبلغها غیرهم؟ قال: «بلى و الّذى نفسى بیده رجال آمنوا باللّه و صدّقوا المرسلین».
«أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» یرید المطر و کلّ ماء فى الارض فاصله من السماء ینزله اللَّه من السّماء الى الغیم ثمّ ینزله من الغیم الى الارض ثمّ یجرى من العیون، «فسلکه» اى ادخله، «ینابیع» جمع ینبوع و هو الماء الّذى یخرج من الارض، و «ینابیع» نصب على الحال. و قیل: الینبوع موضع الّذى یخرج منه الماء کالعیون و الآبار فیکون نصبا على الظرف، اى فى ینابیع فیکون «فى الارض» صفة لینابیع، «ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ» اى اصنافه کالبرّ و الشّعیر و سائر الحبوب. و قیل: «الوانه» من الصفرة و الحمرة و الخضرة و غیرها، «ثُمَّ یَهِیجُ» اى یتمّ جفافه، تقول: هاج الرّطب اذا ذوى، «فتراه» بعد خضرته «مصفرّا» لیبسه، «إِنَّ فِی ذلِکَ» اى فیما ذکرته لکم «لذکرى» اى عظة و تفکّرا، «لِأُولِی الْأَلْبابِ» یتفکّرون فیذکرون ان هذا یدلّ.
على توحید اللَّه.
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله: «أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ» اى وسعه لقبول الحقّ، «فَهُوَ عَلى نُورٍ» اى على معرفة «مِنْ رَبِّهِ». و قیل: على بیان و بصیرة. و قیل: النّور القرآن فهو نور لمن تمسّک به. و فى الکلام حذف، اى من شرح اللَّه صدره للاسلام فاهتدى کمن قسى اللَّه قلبه فلم یهتد؟
روى عبد اللَّه بن مسعود قال: تلا رسول اللَّه (ص): «أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ» قلنا یا رسول اللَّه فما علامة ذلک؟ قال: «الانابة الى دار الخلود و التجافى عن دار الغرور و التأهب للموت قبل نزول الموت».
قال المفسرون: نزلت هذه الایة فى حمزة و على و ابى لهب و ولده فعلى و حمزة ممّن شرح اللَّه صدره للاسلام و ابو لهب و ولده من الّذین قست قلوبهم من ذکر اللَّه فذلک قوله: فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ القلب القاسى الیابس الّذى لا ینجع فیه الایمان و لا الوعظ. و قیل: القاسى الخالى عن ذکر اللَّه، و «ذکر اللَّه» القرآن.
«أُولئِکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» قال مالک بن دینار: ما ضرب احد بعقوبة اعظم من قسوة قلب و ما غضب اللَّه على قوم الّا نزع منهم الرّحمة. و عن جعفر بن محمد قال: «کان فى مناجاة اللَّه عزّ و جلّ موسى علیه السلام: یا موسى لا تطوّل فى الدّنیا املک فیقسو قلبک و القلب القاسى منّى بعید و کن خلق الثیاب جدید القلب تخف على اهل الارض و تعرف فى اهل السّماء».
و قال النبى (ص): «تورث القسوة فى القلب ثلث خصال: حبّ الطعام و حبّ النّوم و حبّ الراحة».
«اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ» عن عون بن عبد اللَّه قال: قالوا یا رسول اللَّه لو حدّثتنا، فنزلت: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ». و القرآن احسن الحدیث لکونه صدقا کلّه. و قیل: احسن الحدیث لفصاحته و اعجازه. و قیل: لانه اکمل الکتب و اکثرها احکاما. «کِتاباً مُتَشابِهاً» یشبه بعضه بعضا فی الحقّ و الحسن و البیان و الصدق و یصدّق بعضه بعضا لیس فیه تناقض و لا اختلاف. و قیل: «متشابها» یشبه اللّفظ اللّفظ و المعنى المعنى غیر مختلفین.
«مثانى» فى المثانى وجهان من المعنى: احدهما ان یکون تثنّى قصصها و احکامها و امثالها فى مواضع منه کقوله: وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی فالقرآن کلّه مثان و الوجه الثانى ان تکون المثانى جمع مثنى و هو ان یکون الکتاب مزدوجا فیه ذکر الوعد و الوعید و ذکر الدّنیا و الآخرة و ذکر الجنّة و النّار و الثواب و العقاب. وجه اوّل معنى آنست که: این قرآن نامهایست دو تو دو تو و دیگر باره دیگر باره. و بر وجه دوم معنى آنست که: نامهایست جفت جفت، سخن درو از دو گونه. «مثنى» مفعل من ثنیت و ثنیت مخفّف و مثقل بمعنى واحد و هو ان تضیف الى الشیء مثله. و قیل: سمّى «مثانى» لانّ فیه السّبع المثانى و هى الفاتحة. قال ابن بحر: لمّا کان القرآن مخالفا لنظم البشر و نثرهم جعل أسماؤه بخلاف ما سمّوا به کلامهم على الجملة و التّفصیل فسمّى جملته قرآنا کما سمّوه دیوانا و کما قالوا: قصیدة و خطبة و رسالة، قال: سورة، و کما قالوا: بیت قال: آیة، و کما سمّیت الأبیات لاتّفاق اواخرها قوافى سمّى اللَّه القرآن لاتّفاق خواتیم الآى فیه مثانى.
«تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ» القشعریرة تقبض یعرو جلد الانسان و شعره عند الخوف و الوجل. و قیل: المراد من الجلود القلوب، اى اذا ذکرت آیات العذاب اقشعرّت جلود الخائفین للَّه و اذا ذکرت آیات الرّحمة لانت و سکنت قلوبهم کما قال تعالى: أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ، و حقیقة المعنى ان قلوبهم تضطرب من الوعید و الخوف و تلین من الوعد و الرّجاء.
روى العباس بن عبد المطلب قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا اقشعرّ جلد العبد من خشیة اللَّه تحاتت عند ذنوبه کما یتحاتّ عن الشّجرة الیابسة ورقها».
و قال (ص): «اذا اقشعرّ جلد العبد من خشیة اللَّه حرّمه اللَّه على النّار».
و قال قتاده: هذا نعت اولیاء اللَّه نعمتهم بان تقشعرّ جلودهم من خشیة اللَّه و تطمئنّ قلوبهم بذکر اللَّه و لم ینعتهم بذهاب عقولهم و الغشیان علیهم انما ذلک فى اهل البدع و هو من الشیطان. و قیل: لاسماء بنت ابى بکر: کیف کان اصحاب رسول اللَّه یفعلون اذا قرئ علیهم القرآن؟ قالت: کانوا کما نعتهم اللَّه عزّ و جلّ تدمع اعینهم و تقشعرّ جلودهم، قال: فقلت لها: انّ اناسا اذا قرئ علیهم القرآن خرّ أحدهم مغشیّا علیه، فقالت: اعوذ باللّه من الشیطان. و روى انّ ابن عمر مرّ برجل من اهل العراق ساقط، فقال: ما بال هذا؟ قالوا: انه اذا قرئ علیه القرآن و سمع ذکر اللَّه سقط، فقال ابن عمر: انا لنخشى اللَّه و ما نسقط انّ الشیطان یدخل فى جوف احدهم ما کان هذا ضیع اصحاب محمد (ص).
قوله: «ذلک» اشارة الى الکتاب، «هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشاءُ» اى یوفّقه للایمان و قیل: «ذلک» اشارة الى الطریق بین الخوف و الرجاء «یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ» «أَ فَمَنْ یَتَّقِی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ» «یتّقى» یعنى یتوقى، و ذلک انّ اهل النّار یساقون الیها و الاغلال فى اعناقهم و السّلاسل فیتوقون النّار بوجوههم. قال عطاء: ان الکافر یرمى به فى النّار منکوسا فاوّل شىء منه تمسّه النّار وجهه، و المعنى لا یترک ان یصرف وجهه عن النّار. و قال مقاتل: هو انّ الکافر یرمى به فى النّار مغلولة یداه الى عنقه و فى عنقه صخرة مثل الجبل العظیم من الکبریت تشتعل النّار فى الحجر و هو معلّق فى عنقه فحرّها و وهجها على وجهه لا یطیق دفعها على وجهه للاغلال الّتى فى عنقه و یده. و هذا الکلام محذوف الجواب، تأویله: أ فمن یتّقى بوجهه سوء العذاب کمن یأتى آمنا یوم القیمة؟! «وَ قِیلَ لِلظَّالِمِینَ» اى یقول الخزنة للکافرین اذا سحبوا على وجوههم فى النّار: «ذُوقُوا ما کُنْتُمْ» اى جزاء ما کنتم «تَکْسِبُونَ» من تکذیب اللَّه و رسوله.
«کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» اى من قبل کفّار مکة کذّبوا الرّسل «فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ» یعنى و هم آمنون غافلون عن العذاب. و قیل: لا یعرفون له مدفعا و لا مردّا.
«فَأَذاقَهُمُ اللَّهُ الْخِزْیَ» اى العذاب و الهوان، «فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» یعنى: احسّوا به احساس الذّائق المطعوم، «وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ» المعدّ لهم «أَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» المعنى: لو علموا شدّة العذاب ما عصوا اللَّه و رسوله.
وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ رأینا المصلحة فى ضربه، یرید هاهنا تخویفهم بذکر ما اصاب من قبلهم ممّن سلکوا سبیلهم فى الکفر، لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ اى یتّعظون.
قُرْآناً عَرَبِیًّا نصب على الحال، غَیْرَ ذِی عِوَجٍ اى مستقیما لا یخالف بعضه بعضا لانّ الشّىء المعوّج هو المختلف. و فى روایة الضحاک عن ابن عباس: غَیْرَ ذِی عِوَجٍ اى غیر مخلوق، و یروى ذلک عن مالک بن انس، و حکى عن سفیان بن عیینة عن سبعین من التابعین: ان القرآن لیس بخالق و لا مخلوق بل هو کلام اللَّه بجمیع جهاته، یعنى اذا قرأه قارى او کتبه کاتب او حفظه حافظ او سمعه سامع کان المقرؤ و المکتوب و المحفوظ و المسموع غیر مخلوق لانه قرآن و هو الّذى تکلّم اللَّه به و هو نعت من نعوت ذاته و لم یصر بالقراءة و الکتابة و الحفظ و السّماع مخلوقا و ان کانت هذه الآلات مخلوقة فقد اودعه اللَّه جلّ جلاله قبل ان ینزله اللوح المحفوظ فلم یصر مخلوقا و کتب التوریة لموسى علیه السلام فى الالواح و لم تصر مخلوقة و سمعه النبىّ (ص) من جبرئیل و النّاس من محمد (ص). و قال تعالى: فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ فسمّاه کلامه و ان کان مسموعا من فى محمد (ص). و فى بعض الاخبار انّ النبىّ (ص) قال: «انّ هذه الصلاة لا یصلح فیها شىء من کلام النّاس انما هى التکبیر و التسبیح و قراءة القرآن» ففرّق رسول اللَّه (ص) بین کلام الناس و بین قراءة القرآن و هو یعلم انّ القرآن فى الصلاة یتلوه النّاس بالسنتهم فلم یجعله کلاما لهم و ان ادّوه بآلة مخلوقة و ذلک ان کلام اللَّه لا یکون فى حالة کلاما له و فى حالة کلاما للنّاس بل هو فى جمیع الاحوال کلام اللَّه صفة من صفاته و نعت من نعوت ذاته.
قوله: ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا... هذا مثل ضربه اللَّه عز و جل للمشرک و لما یعبده من الشّرکاء و للموحّد و المعبود الواحد الّذى یعبده و المعنى: ضرب اللَّه مثلا عبدا مملوکا فیه عدّة من ارباب یدعونه یأمره هذا و ینهاه هذا و یختلفون علیه و عبدا مملوکا لا یملکه الّا ربّ واحد فهو سلم لمالک واحد سالم الملک خالص الرّق له لا یتنازع فیه المتنازعون و هو الرّجل السّالم فى الآیة مثل ضربه اللَّه لنفسه یدلّ على وحدانیّته و یهنّئ به الموحّد بتوحیده، اعلم اللَّه تعالى بهذا المثل انّ عدولهم من الاله الواحد الى آلهة شتّى سوى ما فیه من العذاب فى العاقبة هو سوء التدبیر و الرّأى الخطاء فى طلب الرّاحة لانه لیس طلب رضا واحد کطلب رضا جماعة، و الى هذا المعنى اشار یوسف علیه السلام: أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ؟
قوله تعالى: مُتَشاکِسُونَ اى متضایقون مختلفون سیّئة اخلاقهم کلّ واحد منهم یستخدمه بقدر نصیبه فیه. یقال: رجل شکس شرس اذا کان سیّئ الخلق مخالفا للنّاس لا یرضى بالانصاف. قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب: «سالما» بالالف، اى خالصا لا شریک و لا منازع له فیه، و قرأ الآخرون: «سلما» بفتح اللّام من غیر الف و هو الذى لا ینازع فیه من قولهم: هو لک سلم، اى مسلّم لا منازع لک فیه. هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلًا اى لا یستویان فى المثل، اى فى الصّفة.
و قوله تعالى: الْحَمْدُ لِلَّهِ تنزیه عارض فى الکلام، اى للَّه الحمد کلّه دون غیره من المعبودین. و قیل: تقدیره قولوا الحمد للَّه شکرا على ذلک، بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ موقع هذه النّعمة. و قیل: لا یَعْلَمُونَ انهما لا یستویان مثلا فهو لجهلهم بذلک یعبدون آلهة شتّى و المراد بالاکثر الکلّ.
إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ اى انک ستموت و انهم سیموتون. قیل: اعلم اللَّه بذلک ان الخلق للموت سواء و لئلّا یختلفوا فى موت النبى (ص) کما اختلفوا فى موت غیره من الانبیاء.
روى عن عائشة قالت قال رسول اللَّه (ص): «ایّها النّاس ایّما احد من امّتى اصیب بمصیبة بعدى فلیتعزّ بمصیبته بى عن المصیبة الّتى تصیبه بعدى».
و فى روایة اخرى قال (ص): «من اصیب بمصیبة فلیذکر مصیبته بى فانها افضل المصائب».
و انشد بعضهم:
و اذا اعترتک وساوس بمصیبة
اصبر لکلّ مصیبة و تجلّد
و اعلم بانّ المرء غیر مخلّد
فاذکر مصابک بالنّبى محمد
و قیل: المراد بهذا الآیة حثّ النّاس على الطّاعة و الاستعداد للموت، قال النّبی (ص): «ایّها النّاس ان اکیسکم اکثرکم للموت ذکرا و احزمکم احسنکم له استعدادا الاوان من علامات العقل التجافى عن دار الغرور و الانابة الى دار الخلود و التّزوّد لسکنى القبور و التأهب لیوم النشور».
قصّه وفات مصطفى علیه الصّلاة و السلام در سورة الانبیاء بشرح گفتیم و اینجا وفات آدم گوئیم صلوات اللَّه علیه. روایت کردهاند از کعب احبار گفت: خواندهام در کتب شیث بن آدم علیهما السّلام که آدم را هزار سال عمر بود، چون روزگار عمر وى بآخر رسید وحى آمد از حق جل جلاله که: یا آدم اوص وصیّتک الى ابنک شیث فانک میّت فرزند خود را شیث وصیّت کن که عمرت بآخر رسید و روز مرگت نزدیک آمد، گفت: یا رب و کیف الموت این مرگ چیست؟ و صفت کن، وحى آمد که: اى آدم روح از کالبدت جدا کنم و ترا نزدیک خویش آرم و کردار ترا جزا دهم، اى آدم هر کرا کردار نیکو بود جزا نیکو بیند و هر کرا کردار بد بود جزا بیند. آدم گفت این مرگ مرا خواهد بود بر خصوص یا همه فرزندانم را خواهد بود بر عموم؟ فرمان آمد که: اى آدم هر که حلاوت حیاة چشید ناچار مرارت مرگ چشد، الموت باب وکّل الناس داخله، الموت کأس و کلّ الناس شاربها. هر که در زندگانى در آمد ناچار از در مرگ در آید، قرارگاه عالمیان و بازگشتنگاه جهانیان گور است. موعد ایشان رستاخیز قیامت است، مورد ایشان بهشت یا دوزخ است. پس هیچ اندیشه مهمتر از تدبیر مرگ نیست. مصطفى علیه الصّلاة و السلام گفت: «الکیّس من دان نفسه و عمل لما بعد الموت، پس آدم، شیث را حاضر کرد و او را خلیفه خویش کرد در زمین و او را وصیّت کرد گفت: علیک بتقوى اللَّه و لزوم طاعته و علیک بمناقب الخیر ل و ایّاک و طاعة النّساء فانها بئست الوزیرة و بئست الشریکة و لا بدّ منها و کلّما ذکرت اللَّه فاذکر الى جانبه محمدا (ص) فانى رأیته مکتوبا فى سرادق العرش و انا بین الرّوح و الطّین اى پسر تقوى پیشه گیر و در همه حال پرهیزگار و طاعت دار باش و در خدمت لزومگیر و در خیرها بکوش و زنان را طاعت دار مباش و بفرمان ایشان کار مکن که من بفرمان حوا کار کردم و رسید بمن آنچه رسید، اى پسر ذکر محمد بسیار کن، هر که نام اللَّه گویى نام وى ور نام اللَّه بند که من نام او دیدم نوشته بر سرادق عرش و بر اطراف حجب و پردههاى بهشت و در هیچ آسمان نگذشتم که نه نام او میبردند و ذکر او میکردند. شیث گفت: و این محمد کیست بدین بزرگوارى و بدین عزیزى؟! آدم گفت: نبىّ آخر الزمان آخرهم خروجا فى الدّنیا و اوّلهم دخولا فى الجنّة طوبى لمن ادرکه و آمن به.
کعب گفت: روز آدینه آن ساعت که بدو خلق آدم بود همان ساعت وقت وفات وى بود، فرمان آمد بملک الموت علیه السلام: ان اهبط على آدم فى صورتک الّتى لا تهبط فیها الّا على صفیى و حبیبى احمد فرو رو بقبض روح آدم هم بران صفت که قبض روح احمد کنى آن برگزیده و دوست من، اى ملک الموت نگر که قبض روح وى نکنى تا نخست شراب عزا و صبر بدو دهى و با وى گویى: لو خلدت احدا لخلدتک اگر در همه خلق کسى را زندگانى جاودان دادمى ترا دادمى لکن حکمى است این مرگ رانده در ازل و قضایى رفته بر سر همه خلق، و انى انا اللَّه لا اله الا انا الدیان الکبیر اقضى فى عبادى ما أشاء و احکم ما ارید منم آن خداوند که جز من خداوند نیست دیّان و مهربان و بزرگوار و بزرگ بخشایش بر بندگان حکم کنم و قضا رانم بر ایشان چنان که خواهم و کس را باز خواست نیست و بر حکم من اعتراض نیست لا اسئل عما افعل و هم یسئلون اى ملک الموت با بنده من آدم بگو: انما قضیت علیک الموت لاعیدک الى الجنة التی اخرجتک منها دل خوش دار و انده مدار که این قضاء مرگ بر سر تو بدان راندم تا ترا بآن سراى پیروزى و بهشت جاودانى باز برم که از انجات بیرون آوردم و در آرزوى آن بماندهاى. ملک الموت فرو آمد و پیغام ملک بگزارد و شراب عزا و صبر که اللَّه فرستاد بوى داد، آدم چون ملک الموت را دید زار بگریست ملک الموت گفت: اى آدم آن روز که از بهشت واماندى و بدنیا آمدى چندین گریه و زارى نکردى که امروز میکنى بر فوت دنیا، آدم گفت: نه بر فوت دنیا میگریم که دنیا همه بلا و عناست لکن بر فوت لذّت خدمت و ذکر حقّ میگریم، در بهشت لذّت نعمت بود و در دنیا لذّت خدمت و راز ولى نعمت، چون راز ولى نعمت آمد لذّت نعمت کجا پدید آید. بروایتى دیگر گفتهاند: پیش از انک ملک الموت رسید، آدم فرا پسران خویش گفت: مرا آرزوى میوه بهشت است روید و مرا میوه بهشت آرید، ایشان رفتند و در ان صحرا طواف همى کردند، و گفتهاند که بر طور سینا شدند و دعا همى کردند، جبرئیل را دیدند با دوازده فریشته از مهتران و سروران فریشتگان و با ایشان کفن و حنوط بهشتى بود و بیل و تبر و آن کفن از روشنایى فروغ میداد و بوى حنوط میان آسمان و زمین همى دمید، جبرئیل فرزندان آدم را گفت: ما بالکم محزونین چیست شما را و چه رسید که چنین اندهگن و غمناک ایستادهاید؟ گفتند: ان ابانا قد کلّفنا ما لا نطیقه پدر ما میوه بهشت آرزو میکند و دست ما بدان نمیرسد، بر ما آن نهاده که طاقت نداریم، جبرئیل گفت: باز گردید که آنچه آرزوى اوست ما آوردهایم، ایشان بازگشتند، چون آمدند جبرئیل را دید و فریشتگان و ملک الموت بر بالین آدم نشسته، جبرئیل گوید: کیف تجدک یا آدم خود را چون بینى این ساعت اى آدم؟ آدم گفت: مرگ عظیم است و دردى صعب، اما صعبتر از درد مرگ آنست که از خدمت و عبادت اللَّه مىبازمانم، آن گه جبرئیل گفت: یا ملک الموت ارفق به فقد عرفت حاله هو آدم الذى خلقه اللَّه بیده و نفخ فیه من روحه و امرنا بالسّجود له و اسکنه جنّته. آدم آن ساعت گفت: یا جبرئیل انى لاستحیى من ربى لعظیم خطیئتى فاذکر فى السماء تائبا او خاطئا چکنم اى جبرئیل ترسم که مرا در ان حضرت آب روى نبود که نافرمانى کردهام و اندازه فرمان در گذشتهام، اى جبرئیل اگر چه عفو کند نه شرم زده باشم و شرمسار در انجمن آسمانیان که گویند: این آن تائب است گنهکار، آدم میگوید و جبرئیل میگرید و فریشتگان همه بموافقت میگریند، در آن حال فرمان آمد که: اى جبرئیل آدم را گو سر بردار و بر آسمان نگر تا چه بینى، آدم سر برداشت از بالین خود تا سرادقات عرش عظیم و فریشتگان را دید صفها برکشیده و انتظار قدوم روح آدم را جنّات مأوى و فرادیس اعلى و انهار و اشجار آن آراسته و حور العین بر ان کنگرهها ایستاده و ندا میکنند که: یا آدم من اجلک خلقنا ربنا، آدم چون آن کرامت و آن منزلت دید گفت: یا ملک الموت عجّل فقد اشتدّ شوقى الى ما اعطانى ربى فلم یزل آدم یقدّس ربه حتّى قبض ملک الموت روحه و سجّاه جبرئیل بثوبه ثمّ غسله جبرئیل و الملائکة و حنّطوه و کفّنوه و وضعوه على سریره ثمّ تقدّم جبرئیل و الملائکة ثمّ بنوا آدم ثمّ حواء و بناتها و کبّر جبرئیل علیه اربعا، و یقال: انه قدّم للصّلوة علیه ابنه شیث و اسمه بالعربیّة هبة اللَّه ثمّ حفروا له و دفنوه و سنّوا علیه التّراب ثمّ التفت جبرئیل الى ولد آدم و عزّاهم و قال لهم: احفظوا وصیّة ابیکم فانکم ان فعلتم ذلک لن تضلّوا بعده ابدا و اعلموا ان الموت سبیلکم و هذه سنّتکم فى موتاکم فاصنعوا بهم ما صنعنا بابیکم و انکم لن ترونا بعد الیوم الى یوم القیمة: روى ان آدم لمّا اهبط الى الارض قیل له: لد للفناء و ابن للخراب.
من شاب قد مات و هو حىّ
یمشى على الارض مشى هالک
لو کان عمر الفتى حسابا
فانّ فى شیبه فذلک
قوله: ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ قال ابن عباس یعنى المحقّ و المبطل و الظّالم و المظلوم.
روى انّ الزبیر بن العوام رضى اللَّه عنه قال: یا رسول اللَّه أ نختصم یوم القیمة بعد ما کان بیننا فى الدّنیا مع خواصّ الذنوب؟ قال: «نعم حتّى یؤدّى الى کلّ ذى حقّ حقّه»، قال الزبیر: و اللَّه انّ الامر اذا لشدید. و قال ابن عمر: عشنا برهة من الدّهر و کنّا نرى ان هذه الآیة انزلت فینا و فى اهل الکتابین، قلنا: کیف نختصم و دیننا واحد و کتابنا واحد حتى رأیت بعضنا یضرب وجوه بعض بالسیف فعرفت انها نزلت فینا. و عن ابى سعید الخدرى قال: کنّا نقول ربنا واحد و دیننا واحد و نبینا واحد فما هذه الخصومة؟ فلمّا کان یوم الصّفین و شدّ بعضنا على بعض بالسّیوف قلنا: نعم هو هذا.
و عن ابراهیم قال: لمّا نزلت: ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ قالوا: کیف نختصم و نحن اخوان، فلمّا قتل عثمان قالوا: هذه خصومتنا. و سئل النّبی (ص) فیم الخصومة؟ فقال: «فى الدّماء فى الدّماء»
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص) «من کانت لاخیه عنده مظلمة من عرض او مال فلیتحلّله الیوم قبل ان یؤخذ منه یوم لا دینار و لا درهم فان کان له عمل صالح اخذ منه بقدر مظلمته و ان لم یکن له عمل اخذ من سیّآته فجعلت علیه».
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «أ تدرون ما المفلس»؟ قالوا: المفلس فینا من لا درهم له و لا متاع، قال: «ان المفلس من امّتى من یأتى یوم القیمة بصلاة و صیام و زکاة و کان قد شتم هذا و قذف هذا و اکل مال هذا و سفک دم هذا فیقضى هذا من حسناته و هذا من حسناته فان فنیت حسناته قبل ان یقضى ما علیه اخذ من خطایاهم فطرحت علیه ثمّ طرح فى النّار».
قیل لابى العالیة: قال اللَّه لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ ثمّ قال إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ کیف هذا؟ قال: قوله لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ لاهل الشرک، و قوله عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ لاهل الملّة فى الدّماء و المظالم الّتى بینهم. و قال ابن عباس: فى القیامة مواطن فهم یختصمون فى بعضها و یسکنون فى بعضها.
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَى اللَّهِ فزعم انّ له ولدا و شریکا وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ اى بالقرآن إِذْ جاءَهُ، و القرآن اصدق الصّدق. و قیل: «بالصّدق» اى بالصّادق یعنى محمدا صلّى اللَّه علیه و سلّم. أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْکافِرِینَ استفهام تقریر، یعنى: أ لیس هذا الکافر یستحقّ الخلود فى النّار.
روى عبد اللَّه بن مسعود قال: تلا رسول اللَّه (ص): «أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ» قلنا یا رسول اللَّه فما علامة ذلک؟ قال: «الانابة الى دار الخلود و التجافى عن دار الغرور و التأهب للموت قبل نزول الموت».
قال المفسرون: نزلت هذه الایة فى حمزة و على و ابى لهب و ولده فعلى و حمزة ممّن شرح اللَّه صدره للاسلام و ابو لهب و ولده من الّذین قست قلوبهم من ذکر اللَّه فذلک قوله: فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ القلب القاسى الیابس الّذى لا ینجع فیه الایمان و لا الوعظ. و قیل: القاسى الخالى عن ذکر اللَّه، و «ذکر اللَّه» القرآن.
«أُولئِکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» قال مالک بن دینار: ما ضرب احد بعقوبة اعظم من قسوة قلب و ما غضب اللَّه على قوم الّا نزع منهم الرّحمة. و عن جعفر بن محمد قال: «کان فى مناجاة اللَّه عزّ و جلّ موسى علیه السلام: یا موسى لا تطوّل فى الدّنیا املک فیقسو قلبک و القلب القاسى منّى بعید و کن خلق الثیاب جدید القلب تخف على اهل الارض و تعرف فى اهل السّماء».
و قال النبى (ص): «تورث القسوة فى القلب ثلث خصال: حبّ الطعام و حبّ النّوم و حبّ الراحة».
«اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ» عن عون بن عبد اللَّه قال: قالوا یا رسول اللَّه لو حدّثتنا، فنزلت: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ». و القرآن احسن الحدیث لکونه صدقا کلّه. و قیل: احسن الحدیث لفصاحته و اعجازه. و قیل: لانه اکمل الکتب و اکثرها احکاما. «کِتاباً مُتَشابِهاً» یشبه بعضه بعضا فی الحقّ و الحسن و البیان و الصدق و یصدّق بعضه بعضا لیس فیه تناقض و لا اختلاف. و قیل: «متشابها» یشبه اللّفظ اللّفظ و المعنى المعنى غیر مختلفین.
«مثانى» فى المثانى وجهان من المعنى: احدهما ان یکون تثنّى قصصها و احکامها و امثالها فى مواضع منه کقوله: وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی فالقرآن کلّه مثان و الوجه الثانى ان تکون المثانى جمع مثنى و هو ان یکون الکتاب مزدوجا فیه ذکر الوعد و الوعید و ذکر الدّنیا و الآخرة و ذکر الجنّة و النّار و الثواب و العقاب. وجه اوّل معنى آنست که: این قرآن نامهایست دو تو دو تو و دیگر باره دیگر باره. و بر وجه دوم معنى آنست که: نامهایست جفت جفت، سخن درو از دو گونه. «مثنى» مفعل من ثنیت و ثنیت مخفّف و مثقل بمعنى واحد و هو ان تضیف الى الشیء مثله. و قیل: سمّى «مثانى» لانّ فیه السّبع المثانى و هى الفاتحة. قال ابن بحر: لمّا کان القرآن مخالفا لنظم البشر و نثرهم جعل أسماؤه بخلاف ما سمّوا به کلامهم على الجملة و التّفصیل فسمّى جملته قرآنا کما سمّوه دیوانا و کما قالوا: قصیدة و خطبة و رسالة، قال: سورة، و کما قالوا: بیت قال: آیة، و کما سمّیت الأبیات لاتّفاق اواخرها قوافى سمّى اللَّه القرآن لاتّفاق خواتیم الآى فیه مثانى.
«تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ» القشعریرة تقبض یعرو جلد الانسان و شعره عند الخوف و الوجل. و قیل: المراد من الجلود القلوب، اى اذا ذکرت آیات العذاب اقشعرّت جلود الخائفین للَّه و اذا ذکرت آیات الرّحمة لانت و سکنت قلوبهم کما قال تعالى: أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ، و حقیقة المعنى ان قلوبهم تضطرب من الوعید و الخوف و تلین من الوعد و الرّجاء.
روى العباس بن عبد المطلب قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا اقشعرّ جلد العبد من خشیة اللَّه تحاتت عند ذنوبه کما یتحاتّ عن الشّجرة الیابسة ورقها».
و قال (ص): «اذا اقشعرّ جلد العبد من خشیة اللَّه حرّمه اللَّه على النّار».
و قال قتاده: هذا نعت اولیاء اللَّه نعمتهم بان تقشعرّ جلودهم من خشیة اللَّه و تطمئنّ قلوبهم بذکر اللَّه و لم ینعتهم بذهاب عقولهم و الغشیان علیهم انما ذلک فى اهل البدع و هو من الشیطان. و قیل: لاسماء بنت ابى بکر: کیف کان اصحاب رسول اللَّه یفعلون اذا قرئ علیهم القرآن؟ قالت: کانوا کما نعتهم اللَّه عزّ و جلّ تدمع اعینهم و تقشعرّ جلودهم، قال: فقلت لها: انّ اناسا اذا قرئ علیهم القرآن خرّ أحدهم مغشیّا علیه، فقالت: اعوذ باللّه من الشیطان. و روى انّ ابن عمر مرّ برجل من اهل العراق ساقط، فقال: ما بال هذا؟ قالوا: انه اذا قرئ علیه القرآن و سمع ذکر اللَّه سقط، فقال ابن عمر: انا لنخشى اللَّه و ما نسقط انّ الشیطان یدخل فى جوف احدهم ما کان هذا ضیع اصحاب محمد (ص).
قوله: «ذلک» اشارة الى الکتاب، «هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشاءُ» اى یوفّقه للایمان و قیل: «ذلک» اشارة الى الطریق بین الخوف و الرجاء «یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ» «أَ فَمَنْ یَتَّقِی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ» «یتّقى» یعنى یتوقى، و ذلک انّ اهل النّار یساقون الیها و الاغلال فى اعناقهم و السّلاسل فیتوقون النّار بوجوههم. قال عطاء: ان الکافر یرمى به فى النّار منکوسا فاوّل شىء منه تمسّه النّار وجهه، و المعنى لا یترک ان یصرف وجهه عن النّار. و قال مقاتل: هو انّ الکافر یرمى به فى النّار مغلولة یداه الى عنقه و فى عنقه صخرة مثل الجبل العظیم من الکبریت تشتعل النّار فى الحجر و هو معلّق فى عنقه فحرّها و وهجها على وجهه لا یطیق دفعها على وجهه للاغلال الّتى فى عنقه و یده. و هذا الکلام محذوف الجواب، تأویله: أ فمن یتّقى بوجهه سوء العذاب کمن یأتى آمنا یوم القیمة؟! «وَ قِیلَ لِلظَّالِمِینَ» اى یقول الخزنة للکافرین اذا سحبوا على وجوههم فى النّار: «ذُوقُوا ما کُنْتُمْ» اى جزاء ما کنتم «تَکْسِبُونَ» من تکذیب اللَّه و رسوله.
«کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» اى من قبل کفّار مکة کذّبوا الرّسل «فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ» یعنى و هم آمنون غافلون عن العذاب. و قیل: لا یعرفون له مدفعا و لا مردّا.
«فَأَذاقَهُمُ اللَّهُ الْخِزْیَ» اى العذاب و الهوان، «فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» یعنى: احسّوا به احساس الذّائق المطعوم، «وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ» المعدّ لهم «أَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» المعنى: لو علموا شدّة العذاب ما عصوا اللَّه و رسوله.
وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ رأینا المصلحة فى ضربه، یرید هاهنا تخویفهم بذکر ما اصاب من قبلهم ممّن سلکوا سبیلهم فى الکفر، لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ اى یتّعظون.
قُرْآناً عَرَبِیًّا نصب على الحال، غَیْرَ ذِی عِوَجٍ اى مستقیما لا یخالف بعضه بعضا لانّ الشّىء المعوّج هو المختلف. و فى روایة الضحاک عن ابن عباس: غَیْرَ ذِی عِوَجٍ اى غیر مخلوق، و یروى ذلک عن مالک بن انس، و حکى عن سفیان بن عیینة عن سبعین من التابعین: ان القرآن لیس بخالق و لا مخلوق بل هو کلام اللَّه بجمیع جهاته، یعنى اذا قرأه قارى او کتبه کاتب او حفظه حافظ او سمعه سامع کان المقرؤ و المکتوب و المحفوظ و المسموع غیر مخلوق لانه قرآن و هو الّذى تکلّم اللَّه به و هو نعت من نعوت ذاته و لم یصر بالقراءة و الکتابة و الحفظ و السّماع مخلوقا و ان کانت هذه الآلات مخلوقة فقد اودعه اللَّه جلّ جلاله قبل ان ینزله اللوح المحفوظ فلم یصر مخلوقا و کتب التوریة لموسى علیه السلام فى الالواح و لم تصر مخلوقة و سمعه النبىّ (ص) من جبرئیل و النّاس من محمد (ص). و قال تعالى: فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ فسمّاه کلامه و ان کان مسموعا من فى محمد (ص). و فى بعض الاخبار انّ النبىّ (ص) قال: «انّ هذه الصلاة لا یصلح فیها شىء من کلام النّاس انما هى التکبیر و التسبیح و قراءة القرآن» ففرّق رسول اللَّه (ص) بین کلام الناس و بین قراءة القرآن و هو یعلم انّ القرآن فى الصلاة یتلوه النّاس بالسنتهم فلم یجعله کلاما لهم و ان ادّوه بآلة مخلوقة و ذلک ان کلام اللَّه لا یکون فى حالة کلاما له و فى حالة کلاما للنّاس بل هو فى جمیع الاحوال کلام اللَّه صفة من صفاته و نعت من نعوت ذاته.
قوله: ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا... هذا مثل ضربه اللَّه عز و جل للمشرک و لما یعبده من الشّرکاء و للموحّد و المعبود الواحد الّذى یعبده و المعنى: ضرب اللَّه مثلا عبدا مملوکا فیه عدّة من ارباب یدعونه یأمره هذا و ینهاه هذا و یختلفون علیه و عبدا مملوکا لا یملکه الّا ربّ واحد فهو سلم لمالک واحد سالم الملک خالص الرّق له لا یتنازع فیه المتنازعون و هو الرّجل السّالم فى الآیة مثل ضربه اللَّه لنفسه یدلّ على وحدانیّته و یهنّئ به الموحّد بتوحیده، اعلم اللَّه تعالى بهذا المثل انّ عدولهم من الاله الواحد الى آلهة شتّى سوى ما فیه من العذاب فى العاقبة هو سوء التدبیر و الرّأى الخطاء فى طلب الرّاحة لانه لیس طلب رضا واحد کطلب رضا جماعة، و الى هذا المعنى اشار یوسف علیه السلام: أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ؟
قوله تعالى: مُتَشاکِسُونَ اى متضایقون مختلفون سیّئة اخلاقهم کلّ واحد منهم یستخدمه بقدر نصیبه فیه. یقال: رجل شکس شرس اذا کان سیّئ الخلق مخالفا للنّاس لا یرضى بالانصاف. قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب: «سالما» بالالف، اى خالصا لا شریک و لا منازع له فیه، و قرأ الآخرون: «سلما» بفتح اللّام من غیر الف و هو الذى لا ینازع فیه من قولهم: هو لک سلم، اى مسلّم لا منازع لک فیه. هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلًا اى لا یستویان فى المثل، اى فى الصّفة.
و قوله تعالى: الْحَمْدُ لِلَّهِ تنزیه عارض فى الکلام، اى للَّه الحمد کلّه دون غیره من المعبودین. و قیل: تقدیره قولوا الحمد للَّه شکرا على ذلک، بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ موقع هذه النّعمة. و قیل: لا یَعْلَمُونَ انهما لا یستویان مثلا فهو لجهلهم بذلک یعبدون آلهة شتّى و المراد بالاکثر الکلّ.
إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ اى انک ستموت و انهم سیموتون. قیل: اعلم اللَّه بذلک ان الخلق للموت سواء و لئلّا یختلفوا فى موت النبى (ص) کما اختلفوا فى موت غیره من الانبیاء.
روى عن عائشة قالت قال رسول اللَّه (ص): «ایّها النّاس ایّما احد من امّتى اصیب بمصیبة بعدى فلیتعزّ بمصیبته بى عن المصیبة الّتى تصیبه بعدى».
و فى روایة اخرى قال (ص): «من اصیب بمصیبة فلیذکر مصیبته بى فانها افضل المصائب».
و انشد بعضهم:
و اذا اعترتک وساوس بمصیبة
اصبر لکلّ مصیبة و تجلّد
و اعلم بانّ المرء غیر مخلّد
فاذکر مصابک بالنّبى محمد
و قیل: المراد بهذا الآیة حثّ النّاس على الطّاعة و الاستعداد للموت، قال النّبی (ص): «ایّها النّاس ان اکیسکم اکثرکم للموت ذکرا و احزمکم احسنکم له استعدادا الاوان من علامات العقل التجافى عن دار الغرور و الانابة الى دار الخلود و التّزوّد لسکنى القبور و التأهب لیوم النشور».
قصّه وفات مصطفى علیه الصّلاة و السلام در سورة الانبیاء بشرح گفتیم و اینجا وفات آدم گوئیم صلوات اللَّه علیه. روایت کردهاند از کعب احبار گفت: خواندهام در کتب شیث بن آدم علیهما السّلام که آدم را هزار سال عمر بود، چون روزگار عمر وى بآخر رسید وحى آمد از حق جل جلاله که: یا آدم اوص وصیّتک الى ابنک شیث فانک میّت فرزند خود را شیث وصیّت کن که عمرت بآخر رسید و روز مرگت نزدیک آمد، گفت: یا رب و کیف الموت این مرگ چیست؟ و صفت کن، وحى آمد که: اى آدم روح از کالبدت جدا کنم و ترا نزدیک خویش آرم و کردار ترا جزا دهم، اى آدم هر کرا کردار نیکو بود جزا نیکو بیند و هر کرا کردار بد بود جزا بیند. آدم گفت این مرگ مرا خواهد بود بر خصوص یا همه فرزندانم را خواهد بود بر عموم؟ فرمان آمد که: اى آدم هر که حلاوت حیاة چشید ناچار مرارت مرگ چشد، الموت باب وکّل الناس داخله، الموت کأس و کلّ الناس شاربها. هر که در زندگانى در آمد ناچار از در مرگ در آید، قرارگاه عالمیان و بازگشتنگاه جهانیان گور است. موعد ایشان رستاخیز قیامت است، مورد ایشان بهشت یا دوزخ است. پس هیچ اندیشه مهمتر از تدبیر مرگ نیست. مصطفى علیه الصّلاة و السلام گفت: «الکیّس من دان نفسه و عمل لما بعد الموت، پس آدم، شیث را حاضر کرد و او را خلیفه خویش کرد در زمین و او را وصیّت کرد گفت: علیک بتقوى اللَّه و لزوم طاعته و علیک بمناقب الخیر ل و ایّاک و طاعة النّساء فانها بئست الوزیرة و بئست الشریکة و لا بدّ منها و کلّما ذکرت اللَّه فاذکر الى جانبه محمدا (ص) فانى رأیته مکتوبا فى سرادق العرش و انا بین الرّوح و الطّین اى پسر تقوى پیشه گیر و در همه حال پرهیزگار و طاعت دار باش و در خدمت لزومگیر و در خیرها بکوش و زنان را طاعت دار مباش و بفرمان ایشان کار مکن که من بفرمان حوا کار کردم و رسید بمن آنچه رسید، اى پسر ذکر محمد بسیار کن، هر که نام اللَّه گویى نام وى ور نام اللَّه بند که من نام او دیدم نوشته بر سرادق عرش و بر اطراف حجب و پردههاى بهشت و در هیچ آسمان نگذشتم که نه نام او میبردند و ذکر او میکردند. شیث گفت: و این محمد کیست بدین بزرگوارى و بدین عزیزى؟! آدم گفت: نبىّ آخر الزمان آخرهم خروجا فى الدّنیا و اوّلهم دخولا فى الجنّة طوبى لمن ادرکه و آمن به.
کعب گفت: روز آدینه آن ساعت که بدو خلق آدم بود همان ساعت وقت وفات وى بود، فرمان آمد بملک الموت علیه السلام: ان اهبط على آدم فى صورتک الّتى لا تهبط فیها الّا على صفیى و حبیبى احمد فرو رو بقبض روح آدم هم بران صفت که قبض روح احمد کنى آن برگزیده و دوست من، اى ملک الموت نگر که قبض روح وى نکنى تا نخست شراب عزا و صبر بدو دهى و با وى گویى: لو خلدت احدا لخلدتک اگر در همه خلق کسى را زندگانى جاودان دادمى ترا دادمى لکن حکمى است این مرگ رانده در ازل و قضایى رفته بر سر همه خلق، و انى انا اللَّه لا اله الا انا الدیان الکبیر اقضى فى عبادى ما أشاء و احکم ما ارید منم آن خداوند که جز من خداوند نیست دیّان و مهربان و بزرگوار و بزرگ بخشایش بر بندگان حکم کنم و قضا رانم بر ایشان چنان که خواهم و کس را باز خواست نیست و بر حکم من اعتراض نیست لا اسئل عما افعل و هم یسئلون اى ملک الموت با بنده من آدم بگو: انما قضیت علیک الموت لاعیدک الى الجنة التی اخرجتک منها دل خوش دار و انده مدار که این قضاء مرگ بر سر تو بدان راندم تا ترا بآن سراى پیروزى و بهشت جاودانى باز برم که از انجات بیرون آوردم و در آرزوى آن بماندهاى. ملک الموت فرو آمد و پیغام ملک بگزارد و شراب عزا و صبر که اللَّه فرستاد بوى داد، آدم چون ملک الموت را دید زار بگریست ملک الموت گفت: اى آدم آن روز که از بهشت واماندى و بدنیا آمدى چندین گریه و زارى نکردى که امروز میکنى بر فوت دنیا، آدم گفت: نه بر فوت دنیا میگریم که دنیا همه بلا و عناست لکن بر فوت لذّت خدمت و ذکر حقّ میگریم، در بهشت لذّت نعمت بود و در دنیا لذّت خدمت و راز ولى نعمت، چون راز ولى نعمت آمد لذّت نعمت کجا پدید آید. بروایتى دیگر گفتهاند: پیش از انک ملک الموت رسید، آدم فرا پسران خویش گفت: مرا آرزوى میوه بهشت است روید و مرا میوه بهشت آرید، ایشان رفتند و در ان صحرا طواف همى کردند، و گفتهاند که بر طور سینا شدند و دعا همى کردند، جبرئیل را دیدند با دوازده فریشته از مهتران و سروران فریشتگان و با ایشان کفن و حنوط بهشتى بود و بیل و تبر و آن کفن از روشنایى فروغ میداد و بوى حنوط میان آسمان و زمین همى دمید، جبرئیل فرزندان آدم را گفت: ما بالکم محزونین چیست شما را و چه رسید که چنین اندهگن و غمناک ایستادهاید؟ گفتند: ان ابانا قد کلّفنا ما لا نطیقه پدر ما میوه بهشت آرزو میکند و دست ما بدان نمیرسد، بر ما آن نهاده که طاقت نداریم، جبرئیل گفت: باز گردید که آنچه آرزوى اوست ما آوردهایم، ایشان بازگشتند، چون آمدند جبرئیل را دید و فریشتگان و ملک الموت بر بالین آدم نشسته، جبرئیل گوید: کیف تجدک یا آدم خود را چون بینى این ساعت اى آدم؟ آدم گفت: مرگ عظیم است و دردى صعب، اما صعبتر از درد مرگ آنست که از خدمت و عبادت اللَّه مىبازمانم، آن گه جبرئیل گفت: یا ملک الموت ارفق به فقد عرفت حاله هو آدم الذى خلقه اللَّه بیده و نفخ فیه من روحه و امرنا بالسّجود له و اسکنه جنّته. آدم آن ساعت گفت: یا جبرئیل انى لاستحیى من ربى لعظیم خطیئتى فاذکر فى السماء تائبا او خاطئا چکنم اى جبرئیل ترسم که مرا در ان حضرت آب روى نبود که نافرمانى کردهام و اندازه فرمان در گذشتهام، اى جبرئیل اگر چه عفو کند نه شرم زده باشم و شرمسار در انجمن آسمانیان که گویند: این آن تائب است گنهکار، آدم میگوید و جبرئیل میگرید و فریشتگان همه بموافقت میگریند، در آن حال فرمان آمد که: اى جبرئیل آدم را گو سر بردار و بر آسمان نگر تا چه بینى، آدم سر برداشت از بالین خود تا سرادقات عرش عظیم و فریشتگان را دید صفها برکشیده و انتظار قدوم روح آدم را جنّات مأوى و فرادیس اعلى و انهار و اشجار آن آراسته و حور العین بر ان کنگرهها ایستاده و ندا میکنند که: یا آدم من اجلک خلقنا ربنا، آدم چون آن کرامت و آن منزلت دید گفت: یا ملک الموت عجّل فقد اشتدّ شوقى الى ما اعطانى ربى فلم یزل آدم یقدّس ربه حتّى قبض ملک الموت روحه و سجّاه جبرئیل بثوبه ثمّ غسله جبرئیل و الملائکة و حنّطوه و کفّنوه و وضعوه على سریره ثمّ تقدّم جبرئیل و الملائکة ثمّ بنوا آدم ثمّ حواء و بناتها و کبّر جبرئیل علیه اربعا، و یقال: انه قدّم للصّلوة علیه ابنه شیث و اسمه بالعربیّة هبة اللَّه ثمّ حفروا له و دفنوه و سنّوا علیه التّراب ثمّ التفت جبرئیل الى ولد آدم و عزّاهم و قال لهم: احفظوا وصیّة ابیکم فانکم ان فعلتم ذلک لن تضلّوا بعده ابدا و اعلموا ان الموت سبیلکم و هذه سنّتکم فى موتاکم فاصنعوا بهم ما صنعنا بابیکم و انکم لن ترونا بعد الیوم الى یوم القیمة: روى ان آدم لمّا اهبط الى الارض قیل له: لد للفناء و ابن للخراب.
من شاب قد مات و هو حىّ
یمشى على الارض مشى هالک
لو کان عمر الفتى حسابا
فانّ فى شیبه فذلک
قوله: ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ قال ابن عباس یعنى المحقّ و المبطل و الظّالم و المظلوم.
روى انّ الزبیر بن العوام رضى اللَّه عنه قال: یا رسول اللَّه أ نختصم یوم القیمة بعد ما کان بیننا فى الدّنیا مع خواصّ الذنوب؟ قال: «نعم حتّى یؤدّى الى کلّ ذى حقّ حقّه»، قال الزبیر: و اللَّه انّ الامر اذا لشدید. و قال ابن عمر: عشنا برهة من الدّهر و کنّا نرى ان هذه الآیة انزلت فینا و فى اهل الکتابین، قلنا: کیف نختصم و دیننا واحد و کتابنا واحد حتى رأیت بعضنا یضرب وجوه بعض بالسیف فعرفت انها نزلت فینا. و عن ابى سعید الخدرى قال: کنّا نقول ربنا واحد و دیننا واحد و نبینا واحد فما هذه الخصومة؟ فلمّا کان یوم الصّفین و شدّ بعضنا على بعض بالسّیوف قلنا: نعم هو هذا.
و عن ابراهیم قال: لمّا نزلت: ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ قالوا: کیف نختصم و نحن اخوان، فلمّا قتل عثمان قالوا: هذه خصومتنا. و سئل النّبی (ص) فیم الخصومة؟ فقال: «فى الدّماء فى الدّماء»
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص) «من کانت لاخیه عنده مظلمة من عرض او مال فلیتحلّله الیوم قبل ان یؤخذ منه یوم لا دینار و لا درهم فان کان له عمل صالح اخذ منه بقدر مظلمته و ان لم یکن له عمل اخذ من سیّآته فجعلت علیه».
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «أ تدرون ما المفلس»؟ قالوا: المفلس فینا من لا درهم له و لا متاع، قال: «ان المفلس من امّتى من یأتى یوم القیمة بصلاة و صیام و زکاة و کان قد شتم هذا و قذف هذا و اکل مال هذا و سفک دم هذا فیقضى هذا من حسناته و هذا من حسناته فان فنیت حسناته قبل ان یقضى ما علیه اخذ من خطایاهم فطرحت علیه ثمّ طرح فى النّار».
قیل لابى العالیة: قال اللَّه لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ ثمّ قال إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ کیف هذا؟ قال: قوله لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ لاهل الشرک، و قوله عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ لاهل الملّة فى الدّماء و المظالم الّتى بینهم. و قال ابن عباس: فى القیامة مواطن فهم یختصمون فى بعضها و یسکنون فى بعضها.
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَى اللَّهِ فزعم انّ له ولدا و شریکا وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ اى بالقرآن إِذْ جاءَهُ، و القرآن اصدق الصّدق. و قیل: «بالصّدق» اى بالصّادق یعنى محمدا صلّى اللَّه علیه و سلّم. أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْکافِرِینَ استفهام تقریر، یعنى: أ لیس هذا الکافر یستحقّ الخلود فى النّار.
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله: أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ... بدانکه دل آدمى را چهار پرده است: پرده اول صدر است مستقر عهد اسلام لقوله تعالى: أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ، پرده دوم قلب است محل نور ایمان لقوله تعالى: کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ، پرده سوم فؤاد است سراپرده مشاهدت حقّ لقوله: ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى، پرده چهارم شغاف است محطّ رحل عشق لقوله: قَدْ شَغَفَها حُبًّا. این چهار پرده هر یکى را خاصیتى است و از حق بهر یکى نظرى، رب العالمین چون خواهد که رمیدهاى را بکمند لطف در راه دین خویش کشد، اول نظرى کند بصد روى تا سینه وى از هواها و بدعتها پاک گردد و قدم وى بر جاده سنت مستقیم شود، پس نظرى کند بقلب وى تا از آلایش دنیا و اخلاق نکوهیده چون عجب و حسد و کبر و ریا و حرص و عداوت و رعونت پاک گردد و در راه ورع روان شود پس نظرى کند بفؤاد وى و او را از علائق و خلائق باز برد، چشمه علم و حکمت در دل وى گشاید، نور هدایت تحفه نقطه وى گرداند، چنانک فرمود: فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ، پس نظرى کند بشغاف وى، نظرى و چه نظرى! نظرى که بر روى جان نگارست و درخت سرور از وى ببارست و دیده طرب بوى بیدارست. نظرى که درخت است و صحبت دوست سایه آن، نظرى که شراب است و دل عارف پیرایه آن.
چون این نظر بشغاف رسد او را از آب و گل باز برد، قدم در کوى فنا نهد، سه چیز در سه چیز نیست شود: جستن دریافته نیست شود، شناختن در شناخته نیست شود، دوستى در دوست نیست شود.
پیر طریقت گفت: دو گیتى در سر دوستى شد و دوستى در سر دوست، اکنون نه مىیارم گفت که منم، نمىیارم گفت که اوست.
چشمى دارم همه پر از صورت دوست
با دیده مرا خوش است تا دوست دروست
از دیده و دوست فرق کردن نه نکوست
یا اوست بجاى دیده یا دیده خود اوست
قوله: فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ نور بر سه قسم است: یکى بر زبان یکى بر دل یکى در تن. نور زبان توحید است و شهادت، نور تن خدمت است و طاعت و نور دل شوق است و محبّت. نور زبان بجنّت رساند، لقوله: فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا جَنَّاتٍ نور تن بفردوس رساند، لقوله: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا، نور دل بلقاء دوست رساند، لقوله: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ. کسى که در دنیا این سه نور یافت هم در دنیا او را سه خلعت دهند: اول مهابت تا از وى شکوه دارند بىآنکه از وى بیم دارند، دوم حلاوت تا او را جویند بىآنکه با وى سببى دارند، سوم محبت تا او را دوست دارند بىآنکه با وى نسبتى دارند.
پیر طریقت گفت: آن مهابت و حلاوت و محبت ازان است که نور قرب در دل او تابانست و دیده ورى دوست دیده دل او را عیانست.
قوله: فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ بدانکه این قسوة دل از بسیارى معصیت خیزد و بسیارى معصیت از کثرت شهوات خیزد، و کثرت شهوات از سیرى شکم خیزد عایشه صدیقه گوید: اول بدعتى که بعد از رسول خدا در میان خلق پدید آمد سیرى بود، نفسهاى خود را سیرى دادند تا شهوتهاى اندرونى و بیرونى سر بر زد و سرکشى در گرفتند. ذو النون مصرى گوید: هرگز سیر نخوردم که نه معصیتى کردم.
بو سلیمان دارایى گوید: هر انکس که سیر خورد در وى شش خصلت پدید آید از خصال بد: یکى حلاوت عبادت نیابد، دیگر حفظ وى در یاد داشت حکمت بد شود، سوم از شفقت بر خلق محروم ماند پندارد که همه همچون وى سیراند، چهارم شهوات بر وى زور کند و زیادت شود، پنجم طاعت و عبادت اللَّه بر وى گران شود، ششم چون مؤمنان گرد مسجد و محراب گردند وى همه گرد طهارت گردد. و در خبر است از مصطفى علیه الصلاة و السلام گفت که دلهاى خویش را زنده گردانید باندک خوردن و پاک گردانید بگرسنگى تا صافى و نیکو شود. و گفت: هر که خویشتن را گرسنه دارد دل وى زیرک شود و اندیشه وى عظیم. شبلى گفت: هیچ وقت گرسنه نه نشستم که نه در دل خود حکمتى و عبرتى تازه یافتم و قال النبى (ص): «افضلکم عند اللَّه اطولکم جوعا و تفکرا و ابغضکم الى اللَّه کلّ اکول شروب نئوم، کلوا و اشربوا فى انصاف البطون فانه جزء من النّبوّة».
اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ... روندگان در راه شریعت و حقیقت دو گروهاند، گروهى مبتدیان راهاند «تقشعرّ منه جلود الّذین یخشون ربهم» در شأن ایشان، گریستن بزارى و نالیدن بخوارى صفت ایشان، ناله ایشان ناله تائبان، خروش ایشان خروش عاصیان، اندوه ایشان اندوه مصیبت زدگان، آن ناله ایشان دیو راند گناه شوید دل گشاید. گروه دیگر سرهنگان درگاهاند، نواختگان لطف اللَّه تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِکْرِ اللَّهِ صفت ایشان، ذکر اللَّه مونس دل ایشان، وعد اللَّه آرام جان ایشان، نفس ایشان نفس صدیقان، وقار ایشان وقار روحانیان، ثبات ایشان ثبات ربانیان. یکى از صحابه روزى با آن مهتر عالم گفت صلوات اللَّه و سلامه علیه: یا رسول اللَّه چرا رخساره ما در استماع قرآن سرخ میگردد و آن منافقان سیاه؟ گفت: زیرا که قرآن نورى است ما را مىافروزد و ایشان را مىسوزد «یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً»، آن خواندن که در سالها اثر نکند از انست که از زبانى آلوده بر مىآید و بدلى آشفته فرو میشود. دل خویش بکلّى با کلام ازلى قدیم باید داد تا بمعانى آن تمتّع یابى و بحقیقت سماع آن رسى، یقول اللَّه عزّ و جلّ: إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ.
چون این نظر بشغاف رسد او را از آب و گل باز برد، قدم در کوى فنا نهد، سه چیز در سه چیز نیست شود: جستن دریافته نیست شود، شناختن در شناخته نیست شود، دوستى در دوست نیست شود.
پیر طریقت گفت: دو گیتى در سر دوستى شد و دوستى در سر دوست، اکنون نه مىیارم گفت که منم، نمىیارم گفت که اوست.
چشمى دارم همه پر از صورت دوست
با دیده مرا خوش است تا دوست دروست
از دیده و دوست فرق کردن نه نکوست
یا اوست بجاى دیده یا دیده خود اوست
قوله: فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ نور بر سه قسم است: یکى بر زبان یکى بر دل یکى در تن. نور زبان توحید است و شهادت، نور تن خدمت است و طاعت و نور دل شوق است و محبّت. نور زبان بجنّت رساند، لقوله: فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا جَنَّاتٍ نور تن بفردوس رساند، لقوله: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا، نور دل بلقاء دوست رساند، لقوله: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ. کسى که در دنیا این سه نور یافت هم در دنیا او را سه خلعت دهند: اول مهابت تا از وى شکوه دارند بىآنکه از وى بیم دارند، دوم حلاوت تا او را جویند بىآنکه با وى سببى دارند، سوم محبت تا او را دوست دارند بىآنکه با وى نسبتى دارند.
پیر طریقت گفت: آن مهابت و حلاوت و محبت ازان است که نور قرب در دل او تابانست و دیده ورى دوست دیده دل او را عیانست.
قوله: فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ بدانکه این قسوة دل از بسیارى معصیت خیزد و بسیارى معصیت از کثرت شهوات خیزد، و کثرت شهوات از سیرى شکم خیزد عایشه صدیقه گوید: اول بدعتى که بعد از رسول خدا در میان خلق پدید آمد سیرى بود، نفسهاى خود را سیرى دادند تا شهوتهاى اندرونى و بیرونى سر بر زد و سرکشى در گرفتند. ذو النون مصرى گوید: هرگز سیر نخوردم که نه معصیتى کردم.
بو سلیمان دارایى گوید: هر انکس که سیر خورد در وى شش خصلت پدید آید از خصال بد: یکى حلاوت عبادت نیابد، دیگر حفظ وى در یاد داشت حکمت بد شود، سوم از شفقت بر خلق محروم ماند پندارد که همه همچون وى سیراند، چهارم شهوات بر وى زور کند و زیادت شود، پنجم طاعت و عبادت اللَّه بر وى گران شود، ششم چون مؤمنان گرد مسجد و محراب گردند وى همه گرد طهارت گردد. و در خبر است از مصطفى علیه الصلاة و السلام گفت که دلهاى خویش را زنده گردانید باندک خوردن و پاک گردانید بگرسنگى تا صافى و نیکو شود. و گفت: هر که خویشتن را گرسنه دارد دل وى زیرک شود و اندیشه وى عظیم. شبلى گفت: هیچ وقت گرسنه نه نشستم که نه در دل خود حکمتى و عبرتى تازه یافتم و قال النبى (ص): «افضلکم عند اللَّه اطولکم جوعا و تفکرا و ابغضکم الى اللَّه کلّ اکول شروب نئوم، کلوا و اشربوا فى انصاف البطون فانه جزء من النّبوّة».
اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ... روندگان در راه شریعت و حقیقت دو گروهاند، گروهى مبتدیان راهاند «تقشعرّ منه جلود الّذین یخشون ربهم» در شأن ایشان، گریستن بزارى و نالیدن بخوارى صفت ایشان، ناله ایشان ناله تائبان، خروش ایشان خروش عاصیان، اندوه ایشان اندوه مصیبت زدگان، آن ناله ایشان دیو راند گناه شوید دل گشاید. گروه دیگر سرهنگان درگاهاند، نواختگان لطف اللَّه تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِکْرِ اللَّهِ صفت ایشان، ذکر اللَّه مونس دل ایشان، وعد اللَّه آرام جان ایشان، نفس ایشان نفس صدیقان، وقار ایشان وقار روحانیان، ثبات ایشان ثبات ربانیان. یکى از صحابه روزى با آن مهتر عالم گفت صلوات اللَّه و سلامه علیه: یا رسول اللَّه چرا رخساره ما در استماع قرآن سرخ میگردد و آن منافقان سیاه؟ گفت: زیرا که قرآن نورى است ما را مىافروزد و ایشان را مىسوزد «یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً»، آن خواندن که در سالها اثر نکند از انست که از زبانى آلوده بر مىآید و بدلى آشفته فرو میشود. دل خویش بکلّى با کلام ازلى قدیم باید داد تا بمعانى آن تمتّع یابى و بحقیقت سماع آن رسى، یقول اللَّه عزّ و جلّ: إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ.
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله: وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ قال ابن عباس: وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ یعنى رسول اللَّه جاء بلا اله الا اللَّه وَ صَدَّقَ بِهِ الرسول ایضا بلّغه الخلق. و قال السدى: وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ جبرئیل جاء بالقرآن «و صدّق به» محمدا (ص) تلقاه بالقبول. و قال ابو العالیة و الکلبى: «جاءَ بِالصِّدْقِ» رسول اللَّه (ص)، «و صدّق به» ابو بکر. و قیل: «صدّق به» المؤمنون، لقوله: أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ و قال الحسن: هم المؤمنون صدّقوا به فى الدنیا و جاءوا به فى الآخرة. و فى الخبر ان المؤمن یجیء یوم القیمة بالقرآن فیقول: هذا الّذى اعطیتمونا صدّقنا به و علمنا بما فیه. أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ عذاب اللَّه.
لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ اى لهم ما یتمنّون فى الجنّة عند ربهم اذا دخلوها، ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ اى ثواب الموحدین. یقال: اجمع العبارات عن نعیم الجنّة انّ لَهُمْ ما یَشْتَهُونَ و اجمع العبارات لعذاب الآخرة قوله: وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ.
لِیُکَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ اللّام فى قوله: لِیُکَفِّرَ متّصل بالمحسنین، یعنى: الّذین احسنوا رجاء ان یکفّر اللَّه عنهم مساوى اعمالهم و یجزیهم بمحاسنها. و قیل: متصل بالجزاء یعنى: جزاهم کى یکفّر عنهم، أَسْوَأَ الَّذِی عَمِلُوا اى الکفر بالتوحید و المعاصى بطاعتهم، وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ اى یعطیهم ثوابهم بِأَحْسَنِ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ اى بسبب ایمانهم. و قیل: أَسْوَأَ الَّذِی عَمِلُوا قبل الایمان و احسن الذى عملوا فى الایمان.
قوله: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ مفسّران گفتند این آیت دو بار از آسمان فرو آمد، یک بار در حقّ مصطفى صلوات اللَّه علیه و یک بار در شأن خالد بن الولید، و روا باشد نزول یک آیت دو بار از آسمان چنان که سوره فاتحه بیک قول از بهر آن آن را مثانى گویند که دو بار از آسمان فرو آمد یک بار به مکه و یک بار به مدینه، همچنین أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ، هر چه مکّاران عالم در هلاک کسى بکوشند، کفّار مکه در هلاک مصطفى (ص) بکار داشتند و مکر و دستان بر وى ساختند چنانک رب العزة فرمود: وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا، امّا آن مکر و دستان ایشان از پیش نرفت و بر وى دست نیافتند که رب العزة این آیت فرستاده بود در حقّ وى: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ یعنى محمدا (ص) و نزول دوم و شأن خالد بن ولید آنست که قومى از مشرکان عرب درختى را بمعبودى گرفته بودند و دیوى در زیر بیخ آن درخت قرار کرده بود نام آن دیو عزى و رب العزة آن را سبب ضلالت ایشان کرده، مصطفى (ص) خالد بن ولید را فرمود درخت را از بیخ بر آرد و آن دیو را بکشد، مشرکان گرد آمدند و خالد را بترسانیدند که عزى ترا هلاک کند یا دیوانه کند، خالد از مقالت ایشان مصطفى (ص) را خبر کرد و رب العزة در حقّ وى این آیت فرستاد که أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ، خالد بازگشت و آن درخت را از بیخ بکند، و مشرکان میگفتند: جنّینه یا عزّى حرّقیه، خالد از ان نیندیشید و درخت بکند و زیر آن درخت شخصى یافت عظیم سیاه کریه المنظر و او را بکشت، پس مصطفى (ص) گفت: تلک عزّى و لن تعبد ابدا.
حمزه و کسایى و ابو جعفر «بکاف عباده» خوانند بجمع و المراد به الانبیاء علیهم السلام قصدهم قومهم بالسوء کما قال تعالى: وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ فکفاهم اللَّه شرّ من عاداهم.
وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ اى من اضلّه اللَّه عن طریق الرّشاد و سبیل الحقّ فلا یهدیه غیره.
وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ اى من یهده اللَّه لدینه لا یستطیع احد ان یضلّه او یخذله، أَ لَیْسَ اللَّهُ بِعَزِیزٍ اى منیع فى ملکه، ذِی انْتِقامٍ من أعدائه.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ اى لو سألت یا محمد هؤلاء المشرکین الذین یخوفونک بآلهتهم فقلت لهم: مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ، فسألهم النّبی علیه الصّلاة و السلام عن ذلک فقالوا: اللَّه خلقهما، فقال اللَّه لمحمد علیه الصلاة و السلام. قُلْ أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرادَنِیَ اللَّهُ بِضُرٍّ شدّة و بلاء و ضیق معیشة. الضّرّ اذا قرن بالنفع فتح الضّاد و اذا افرد ضمّ و هو اسم لکلّ مکروه، هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ اى هل الاصنام دافعات شدّته عنّى؟ أَوْ أَرادَنِی بِرَحْمَةٍ نعمة و برکة هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ قرأ اهل البصرة: «کاشفات» «ممسکات» بالتنوین «ضرّه» و «رحمته» بنصب الرّاء و التاء.
و قرأ الآخرون بلاتنوین على الاضافة. قال مقاتل: فسألهم النبى (ص) عن ذلک فسکتوا فقال اللَّه لرسوله: قُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ ثقتى به و اعتمادى علیه عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ اى به یثق الواثقون، اى اذا قال الکفّار انّا نعبد الاصنام لیقرّبونا الى اللَّه زلفى فقل لهم «حسبى اللَّه» قُلْ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ اى على ناحیتکم الّتى اخترتموها و تمکنت عندکم. قال اهل اللغة: المکانة مصدر مکن فهو مکین، اى حصلت له مکانة و قدرة، إِنِّی عامِلٌ فى الکلام اضمار، اى اعملوا على مکانتکم انى عامل على مکانتى. و قیل: اعملوا على شاکلتکم و عادتکم انى عامل على شاکلتى و عادتى.
فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ هذا تهدید و وعید، اى سوف تعلمون من یأتیه عذاب یهینه و یفضحه فى الدّنیا، وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ. دائم لا یفارقه فى الآخرة.
إِنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ یعنى القرآن «للناس» اى لجمیع الناس بالحقّ اى بسبب الحق لیعمل به. و قیل: «بالحق» اى بالخبر عن الحشر و الحساب و جمیع ما هو حق و کائن ممّا اخبر اللَّه عز و جل عنه، فَمَنِ اهْتَدى الحق و لزمه «فلنفسه» نفع ذلک وَ مَنْ ضَلَّ فارق الحق فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها اى فضلالته على نفسه، یعنى اثم ضلالته و وبال امره راجع الیه، وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ اى بمسلّط تحملهم على الایمان، انما علیک البلاغ. در ابتداى سوره إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ گفت و درین موضع أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ گفت، و فرق آنست که در هر موضع که «انزلنا علیک» گفت خطابى است با تخفیف، و هر جا که «انزلنا الیک» گفت خطابى است با تکلیف، نبینى که در اول سوره مصطفى را با خلاص در عبادت مکلّف کرد گفت: فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ، و درین موضع ختم آیت بتخفیف کرد گفت: وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ اى لست بمسؤل عنهم، فخفّف عنه ذلک.
اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ النفس اسم لحرکة الحىّ، و لکلّ انسان نفسان: نفس حیاة و نفس یقظة یحیى باحدیهما و یستیقظ بالآخرى، و التوفى على وجهین: توفى النّوم کقوله: وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ، و توفى الموت کقوله: قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ فالمیّت متوفى تفارقه نفس الحیاة عند الموت و انقضاء الاجل و النائم متوفى تفارقه نفس الیقظة و التمییز عند النوم، و معنى الآیة اللَّه یتوفى الانفس مرّتین مرّة حین موتها و مرّة حین نومها، فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضى عَلَیْهَا الْمَوْتَ فلا یردّها الى الجسد وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى یعنى و یردّ الأخرى الّتى لم یقض علیها الموت الى الجسد إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى اى الى ان یأتى وقت موته. قرأ حمزة و الکسائى: «قضى» بضمّ القاف و کسر الضّاد على ما لم یسمّ فاعله الموت برفع التاء. و قرأ الباقون «قضى» بفتح القاف و الضّاد على تسمیة الفاعل لقوله: اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ الموت بنصب التّاء و قال بعضهم فى الانسان نفس و روح بینهما مثل شعاع الشمس فالنفس الّتى بها العقل و التمییز و الروح الّتى بها النفس و الحرکة فاذا نام العبد قبض اللَّه نفسه و لم یقبض روحه. و عن على (ع) «یخرج الروح عند النوم و یبقى شعاعه فى الجسد فبذلک یرى الرّؤیا فاذا انتبه من النوم عاد الرّوح الى الجسد باسرع من لحظة».
و یقال: ان ارواح الاحیاء و الاموات تلتقى فى المنام فتعارف ما شاء اللَّه و تأتى ما شاء اللَّه من بلاد الارض و من السّماء و من الغیب و اذا ارادت الرّجوع الى اجسادها امسک اللَّه ارواح الاموات عنده و ارسل ارواح الاحیاء حتّى ترجع الى اجسادها الى انقضاء مدة حیاتها. و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا اوى احدکم الى فراشه فلینفض فراشه بداخلة از اره فانه لا یدرى ما خلفه علیه ثمّ یقول باسمک ربى وضعت جنبى و بک ارفعه ان امسکت روحى فارحمها و ان ارسلتها فاحفظها بما تحفظ به عبادک الصّالحین».
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لدلالات على قدرته حیث لم یغلط فى امساک ما یمسک من الارواح و ارسال ما یرسل منها. و قال مقاتل: لعلامات، لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ فى امر البعث، اى توفّی نفس النائم و ارسالها بعد التوفى دلیل على البعث.
أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ «ام» ها هنا هى المعادلة لهمزة الاستفهام، تقدیره: اعبدوا الاوثان لانها خلقت الکائنات ام لانها تدفع المکروه ام لانها تشفع لهم. و قیل: «ام» بمعنى بل، یعنى انّ هؤلاء الکفّار لا یؤمنون بما یخبرهم به بل یتّخذون من دون اللَّه شرکاء یزعمون انهم شفعاؤهم عنده قُلْ أَ وَ لَوْ کانُوا یعنى قل یا محمد و ان کانت آلهة لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً من الشفاعة وَ لا یَعْقِلُونَ انکم تعبدونهم، و جواب هذا محذوف، تقدیره: و ان کانوا بهذه الصّفة یتخذونهم: قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً لا یشفع احد الا باذنه و قوله «جمیعا» نصب على الحال. لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ یعنى الیه مرجعکم فاحذروا سخطه و اتّقوا عقابه.
وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ نفرت. قال ابن عباس: «اشمأزّت» اى انقبضت عن التوحید. و قال قتادة: استکبرت، و اصل الاشمئزاز النفور و الاستکبار.
وَ إِذا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ یعنى الاصنام إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ یفرحون قال مجاهد و مقاتل: و ذلک حین قرأ النبى (ص) سورة النجم فالقى الشیطان فى امنیّته تلک الغرانیق العلى ففرح به الکفّار.
قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ فِی ما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ
روى عن ابى سلمة قال: سألت عائشه بما کان رسول اللَّه (ص) یفتتح الصلاة من اللیل قالت کان یقول: اللهم رب جبرئیل و میکائیل و اسرافیل فاطر السماوات و الارض عالم الغیب و الشهادة انت تحکم بین عبادک فیما کانوا فیه یختلفون اهدنى لما اختلف فیه من الحق باذنک انک تهدى من تشاء الى صراط مستقیم.
وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ اى من شدّة العذاب «یوم القیمة» لو کان یخلصهم ذلک. و قیل: لا یقبل منهم ذلک، وَ بَدا لَهُمْ ظهر لهم مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ فى الدّنیا انه نازل بهم فى الآخرة اى ظنّوا ان لهم ثوابا على حسناتهم فلم تنفعهم حسناتهم مع الشرک باللّه و قیل: لانّهم کانوا ینکرون البعث، و الاحتساب الاعتداد بالشىء من جهة دخوله فیما یحسبه. و قیل: انّهم کانوا یتقرّبون الى اللَّه بعبادة الاصنام فلمّا عوقبوا علیها بدا لهم من اللَّه ما لم یحتسبوا.
روى انّ محمد بن المنکدر جزع عند الموت فقیل له فى ذلک فقال: اخشى ان یبدو لى ما لم احتسب وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا اى مساوى اعمالهم من الشرک و ظلم اولیاء اللَّه، وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ احاط بهم جزاء استهزائهم.
فَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعانا قیل: هذه الآیة نزلت فى ابى جهل. و قیل: فى ابى حذیفة بن المغیرة و قیل عامّ فى جمیع الکفّار، و المعنى من عادة هؤلاء الکفّار انه اذا مسّهم ضرّ بؤس و شدّة و مرض اخلصوا الدعاء لا یرون لکشفه غیرنا.
روى انّ النبى (ص) قال للحصین الخزاعىّ قبل ان اسلم: کم تعبد الیوم الها؟ قال سبعة واحدة فى السّماء و ستّة فى الارض، فقال: انهم تعدّه لیوم رغبتک و رهبتک، فقال: الذى فى السّماء ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ اى اعطیناه نِعْمَةً مِنَّا اى صحّة و رخاء فى العیش، قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ اى على علم من اللَّه بانى له اهل. قال مقاتل: اى على خیر علمه اللَّه عندى و ذکر الکنایة لانّ المراد بالنعمة الانعام، بَلْ هِیَ فِتْنَةٌ یعنى تلک النعمة فتنة استدراج من اللَّه تعالى و امتحان و بلیّة. و قیل: بل کلمته الّتى قالها فتنة، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ انه استدراج و امتحان.
قَدْ قالَهَا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قال مقاتل: یعنى قارون فانه قال انّما أوتیته على علم عندى، فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ یعنى فلم ینفعهم ما کانوا یکسبون من الکفر حین اتیهم العذاب.
فَأَصابَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا اى جزاؤها یعنى العذاب، ثمّ اوعد کفّار مکة فقال: وَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَیُصِیبُهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِینَ اى بفائتین لانّ مرجعهم الى اللَّه عز و جل.
أَ وَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ هذا جواب لقول من قال: إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ اى لیس کما یظنّه أ و لم یعلموا انه لیس احد یقدر على بسط الرّزق و تقتیره الا اللَّه یوسع الرزق لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ اى یقترّ على یشاء، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ اى فى ضیق حال اللبیب و سعة حال الأبله دلیل على الرزاق، و تقدیره یردّ بهذه الایة على من یرى الغناء من الکیس و الفقر من العجز، قال الشاعر:
و لا کل ما یحوى الفتى من تلاده
لحزم و لا ما فاته لتوان
لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ اى لهم ما یتمنّون فى الجنّة عند ربهم اذا دخلوها، ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ اى ثواب الموحدین. یقال: اجمع العبارات عن نعیم الجنّة انّ لَهُمْ ما یَشْتَهُونَ و اجمع العبارات لعذاب الآخرة قوله: وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ.
لِیُکَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ اللّام فى قوله: لِیُکَفِّرَ متّصل بالمحسنین، یعنى: الّذین احسنوا رجاء ان یکفّر اللَّه عنهم مساوى اعمالهم و یجزیهم بمحاسنها. و قیل: متصل بالجزاء یعنى: جزاهم کى یکفّر عنهم، أَسْوَأَ الَّذِی عَمِلُوا اى الکفر بالتوحید و المعاصى بطاعتهم، وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ اى یعطیهم ثوابهم بِأَحْسَنِ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ اى بسبب ایمانهم. و قیل: أَسْوَأَ الَّذِی عَمِلُوا قبل الایمان و احسن الذى عملوا فى الایمان.
قوله: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ مفسّران گفتند این آیت دو بار از آسمان فرو آمد، یک بار در حقّ مصطفى صلوات اللَّه علیه و یک بار در شأن خالد بن الولید، و روا باشد نزول یک آیت دو بار از آسمان چنان که سوره فاتحه بیک قول از بهر آن آن را مثانى گویند که دو بار از آسمان فرو آمد یک بار به مکه و یک بار به مدینه، همچنین أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ، هر چه مکّاران عالم در هلاک کسى بکوشند، کفّار مکه در هلاک مصطفى (ص) بکار داشتند و مکر و دستان بر وى ساختند چنانک رب العزة فرمود: وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا، امّا آن مکر و دستان ایشان از پیش نرفت و بر وى دست نیافتند که رب العزة این آیت فرستاده بود در حقّ وى: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ یعنى محمدا (ص) و نزول دوم و شأن خالد بن ولید آنست که قومى از مشرکان عرب درختى را بمعبودى گرفته بودند و دیوى در زیر بیخ آن درخت قرار کرده بود نام آن دیو عزى و رب العزة آن را سبب ضلالت ایشان کرده، مصطفى (ص) خالد بن ولید را فرمود درخت را از بیخ بر آرد و آن دیو را بکشد، مشرکان گرد آمدند و خالد را بترسانیدند که عزى ترا هلاک کند یا دیوانه کند، خالد از مقالت ایشان مصطفى (ص) را خبر کرد و رب العزة در حقّ وى این آیت فرستاد که أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ، خالد بازگشت و آن درخت را از بیخ بکند، و مشرکان میگفتند: جنّینه یا عزّى حرّقیه، خالد از ان نیندیشید و درخت بکند و زیر آن درخت شخصى یافت عظیم سیاه کریه المنظر و او را بکشت، پس مصطفى (ص) گفت: تلک عزّى و لن تعبد ابدا.
حمزه و کسایى و ابو جعفر «بکاف عباده» خوانند بجمع و المراد به الانبیاء علیهم السلام قصدهم قومهم بالسوء کما قال تعالى: وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ فکفاهم اللَّه شرّ من عاداهم.
وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ اى من اضلّه اللَّه عن طریق الرّشاد و سبیل الحقّ فلا یهدیه غیره.
وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ اى من یهده اللَّه لدینه لا یستطیع احد ان یضلّه او یخذله، أَ لَیْسَ اللَّهُ بِعَزِیزٍ اى منیع فى ملکه، ذِی انْتِقامٍ من أعدائه.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ اى لو سألت یا محمد هؤلاء المشرکین الذین یخوفونک بآلهتهم فقلت لهم: مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ، فسألهم النّبی علیه الصّلاة و السلام عن ذلک فقالوا: اللَّه خلقهما، فقال اللَّه لمحمد علیه الصلاة و السلام. قُلْ أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرادَنِیَ اللَّهُ بِضُرٍّ شدّة و بلاء و ضیق معیشة. الضّرّ اذا قرن بالنفع فتح الضّاد و اذا افرد ضمّ و هو اسم لکلّ مکروه، هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ اى هل الاصنام دافعات شدّته عنّى؟ أَوْ أَرادَنِی بِرَحْمَةٍ نعمة و برکة هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ قرأ اهل البصرة: «کاشفات» «ممسکات» بالتنوین «ضرّه» و «رحمته» بنصب الرّاء و التاء.
و قرأ الآخرون بلاتنوین على الاضافة. قال مقاتل: فسألهم النبى (ص) عن ذلک فسکتوا فقال اللَّه لرسوله: قُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ ثقتى به و اعتمادى علیه عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ اى به یثق الواثقون، اى اذا قال الکفّار انّا نعبد الاصنام لیقرّبونا الى اللَّه زلفى فقل لهم «حسبى اللَّه» قُلْ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ اى على ناحیتکم الّتى اخترتموها و تمکنت عندکم. قال اهل اللغة: المکانة مصدر مکن فهو مکین، اى حصلت له مکانة و قدرة، إِنِّی عامِلٌ فى الکلام اضمار، اى اعملوا على مکانتکم انى عامل على مکانتى. و قیل: اعملوا على شاکلتکم و عادتکم انى عامل على شاکلتى و عادتى.
فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ هذا تهدید و وعید، اى سوف تعلمون من یأتیه عذاب یهینه و یفضحه فى الدّنیا، وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ. دائم لا یفارقه فى الآخرة.
إِنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ یعنى القرآن «للناس» اى لجمیع الناس بالحقّ اى بسبب الحق لیعمل به. و قیل: «بالحق» اى بالخبر عن الحشر و الحساب و جمیع ما هو حق و کائن ممّا اخبر اللَّه عز و جل عنه، فَمَنِ اهْتَدى الحق و لزمه «فلنفسه» نفع ذلک وَ مَنْ ضَلَّ فارق الحق فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها اى فضلالته على نفسه، یعنى اثم ضلالته و وبال امره راجع الیه، وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ اى بمسلّط تحملهم على الایمان، انما علیک البلاغ. در ابتداى سوره إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ گفت و درین موضع أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ گفت، و فرق آنست که در هر موضع که «انزلنا علیک» گفت خطابى است با تخفیف، و هر جا که «انزلنا الیک» گفت خطابى است با تکلیف، نبینى که در اول سوره مصطفى را با خلاص در عبادت مکلّف کرد گفت: فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ، و درین موضع ختم آیت بتخفیف کرد گفت: وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ اى لست بمسؤل عنهم، فخفّف عنه ذلک.
اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ النفس اسم لحرکة الحىّ، و لکلّ انسان نفسان: نفس حیاة و نفس یقظة یحیى باحدیهما و یستیقظ بالآخرى، و التوفى على وجهین: توفى النّوم کقوله: وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ، و توفى الموت کقوله: قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ فالمیّت متوفى تفارقه نفس الحیاة عند الموت و انقضاء الاجل و النائم متوفى تفارقه نفس الیقظة و التمییز عند النوم، و معنى الآیة اللَّه یتوفى الانفس مرّتین مرّة حین موتها و مرّة حین نومها، فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضى عَلَیْهَا الْمَوْتَ فلا یردّها الى الجسد وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى یعنى و یردّ الأخرى الّتى لم یقض علیها الموت الى الجسد إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى اى الى ان یأتى وقت موته. قرأ حمزة و الکسائى: «قضى» بضمّ القاف و کسر الضّاد على ما لم یسمّ فاعله الموت برفع التاء. و قرأ الباقون «قضى» بفتح القاف و الضّاد على تسمیة الفاعل لقوله: اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ الموت بنصب التّاء و قال بعضهم فى الانسان نفس و روح بینهما مثل شعاع الشمس فالنفس الّتى بها العقل و التمییز و الروح الّتى بها النفس و الحرکة فاذا نام العبد قبض اللَّه نفسه و لم یقبض روحه. و عن على (ع) «یخرج الروح عند النوم و یبقى شعاعه فى الجسد فبذلک یرى الرّؤیا فاذا انتبه من النوم عاد الرّوح الى الجسد باسرع من لحظة».
و یقال: ان ارواح الاحیاء و الاموات تلتقى فى المنام فتعارف ما شاء اللَّه و تأتى ما شاء اللَّه من بلاد الارض و من السّماء و من الغیب و اذا ارادت الرّجوع الى اجسادها امسک اللَّه ارواح الاموات عنده و ارسل ارواح الاحیاء حتّى ترجع الى اجسادها الى انقضاء مدة حیاتها. و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا اوى احدکم الى فراشه فلینفض فراشه بداخلة از اره فانه لا یدرى ما خلفه علیه ثمّ یقول باسمک ربى وضعت جنبى و بک ارفعه ان امسکت روحى فارحمها و ان ارسلتها فاحفظها بما تحفظ به عبادک الصّالحین».
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لدلالات على قدرته حیث لم یغلط فى امساک ما یمسک من الارواح و ارسال ما یرسل منها. و قال مقاتل: لعلامات، لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ فى امر البعث، اى توفّی نفس النائم و ارسالها بعد التوفى دلیل على البعث.
أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ «ام» ها هنا هى المعادلة لهمزة الاستفهام، تقدیره: اعبدوا الاوثان لانها خلقت الکائنات ام لانها تدفع المکروه ام لانها تشفع لهم. و قیل: «ام» بمعنى بل، یعنى انّ هؤلاء الکفّار لا یؤمنون بما یخبرهم به بل یتّخذون من دون اللَّه شرکاء یزعمون انهم شفعاؤهم عنده قُلْ أَ وَ لَوْ کانُوا یعنى قل یا محمد و ان کانت آلهة لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً من الشفاعة وَ لا یَعْقِلُونَ انکم تعبدونهم، و جواب هذا محذوف، تقدیره: و ان کانوا بهذه الصّفة یتخذونهم: قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً لا یشفع احد الا باذنه و قوله «جمیعا» نصب على الحال. لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ یعنى الیه مرجعکم فاحذروا سخطه و اتّقوا عقابه.
وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ نفرت. قال ابن عباس: «اشمأزّت» اى انقبضت عن التوحید. و قال قتادة: استکبرت، و اصل الاشمئزاز النفور و الاستکبار.
وَ إِذا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ یعنى الاصنام إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ یفرحون قال مجاهد و مقاتل: و ذلک حین قرأ النبى (ص) سورة النجم فالقى الشیطان فى امنیّته تلک الغرانیق العلى ففرح به الکفّار.
قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ فِی ما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ
روى عن ابى سلمة قال: سألت عائشه بما کان رسول اللَّه (ص) یفتتح الصلاة من اللیل قالت کان یقول: اللهم رب جبرئیل و میکائیل و اسرافیل فاطر السماوات و الارض عالم الغیب و الشهادة انت تحکم بین عبادک فیما کانوا فیه یختلفون اهدنى لما اختلف فیه من الحق باذنک انک تهدى من تشاء الى صراط مستقیم.
وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ اى من شدّة العذاب «یوم القیمة» لو کان یخلصهم ذلک. و قیل: لا یقبل منهم ذلک، وَ بَدا لَهُمْ ظهر لهم مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ فى الدّنیا انه نازل بهم فى الآخرة اى ظنّوا ان لهم ثوابا على حسناتهم فلم تنفعهم حسناتهم مع الشرک باللّه و قیل: لانّهم کانوا ینکرون البعث، و الاحتساب الاعتداد بالشىء من جهة دخوله فیما یحسبه. و قیل: انّهم کانوا یتقرّبون الى اللَّه بعبادة الاصنام فلمّا عوقبوا علیها بدا لهم من اللَّه ما لم یحتسبوا.
روى انّ محمد بن المنکدر جزع عند الموت فقیل له فى ذلک فقال: اخشى ان یبدو لى ما لم احتسب وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا اى مساوى اعمالهم من الشرک و ظلم اولیاء اللَّه، وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ احاط بهم جزاء استهزائهم.
فَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعانا قیل: هذه الآیة نزلت فى ابى جهل. و قیل: فى ابى حذیفة بن المغیرة و قیل عامّ فى جمیع الکفّار، و المعنى من عادة هؤلاء الکفّار انه اذا مسّهم ضرّ بؤس و شدّة و مرض اخلصوا الدعاء لا یرون لکشفه غیرنا.
روى انّ النبى (ص) قال للحصین الخزاعىّ قبل ان اسلم: کم تعبد الیوم الها؟ قال سبعة واحدة فى السّماء و ستّة فى الارض، فقال: انهم تعدّه لیوم رغبتک و رهبتک، فقال: الذى فى السّماء ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ اى اعطیناه نِعْمَةً مِنَّا اى صحّة و رخاء فى العیش، قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ اى على علم من اللَّه بانى له اهل. قال مقاتل: اى على خیر علمه اللَّه عندى و ذکر الکنایة لانّ المراد بالنعمة الانعام، بَلْ هِیَ فِتْنَةٌ یعنى تلک النعمة فتنة استدراج من اللَّه تعالى و امتحان و بلیّة. و قیل: بل کلمته الّتى قالها فتنة، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ انه استدراج و امتحان.
قَدْ قالَهَا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قال مقاتل: یعنى قارون فانه قال انّما أوتیته على علم عندى، فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ یعنى فلم ینفعهم ما کانوا یکسبون من الکفر حین اتیهم العذاب.
فَأَصابَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا اى جزاؤها یعنى العذاب، ثمّ اوعد کفّار مکة فقال: وَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَیُصِیبُهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِینَ اى بفائتین لانّ مرجعهم الى اللَّه عز و جل.
أَ وَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ هذا جواب لقول من قال: إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ اى لیس کما یظنّه أ و لم یعلموا انه لیس احد یقدر على بسط الرّزق و تقتیره الا اللَّه یوسع الرزق لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ اى یقترّ على یشاء، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ اى فى ضیق حال اللبیب و سعة حال الأبله دلیل على الرزاق، و تقدیره یردّ بهذه الایة على من یرى الغناء من الکیس و الفقر من العجز، قال الشاعر:
و لا کل ما یحوى الفتى من تلاده
لحزم و لا ما فاته لتوان
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله: وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ... بدانکه معنى صدق راستى است و راستى در چهار چیز است در قول و در وعد و در عزم و در عمل، راستى در قول آنست که حق جل جلاله گفت مصطفى را صلوات و سلامه علیه: وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ. راستى در وعد آنست که اسماعیل پیغامبر را گفت علیه السّلام: إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ. راستى در عزم آنست که اصحاب رسول را گفت: رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ. راستى در عمل آنست که مؤمنان را گفت: أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا. کسى که این خصلتها جمله در وى مجتمع شود او را صدیق گویند، ابراهیم خلیل صلوات اللَّه و سلامه علیه برین مقام بود که رب العزة در حق وى فرمود: إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا مصطفى (ص) را پرسیدند که کمال دین چیست؟ گفت: گفتار بحق و کردار بصدق. پیرى را گفتند: صدق چیست؟ گفت: آنچه گویى کنى و آنچه نمایى دارى و آنجا که آواز دهى باشى. صدق در قول آنست که بنده چون با حق در مناجات شود صدق از خود طلب کند، چون گوید: وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ میگوید: روى آوردم در خداوند آسمان و زمین، اگر درین حال روى وى با دنیا بود پس دروغ بود. چون گوید: إِیَّاکَ نَعْبُدُ من بنده توام ترا پرستم و آن گه در بند دنیا و در بند شهوت بود دروغ گفته باشد، زیرا که مرد بنده آنست که در بند آنست، ازینجا گفت مصطفى علیه الصلاة و السلام: «تعس عبد الدرهم تعس عبد الدینار»
او را بنده زر و سیم خواند چون در بند زر و سیم بود. بنده باید که از دنیا و شهوات آزاد شود و از خویشتن نیز آزاد شود تا بندگى حق مرورا درست گردد.
بو یزید بسطامى گفت: اوقفنى الحق سبحانه بین یدیه الف موقف فى کلّ موقف عرض علىّ المملکة، فقلت: لا اریدها، فقال لى فى آخر الموقف: یا با یزید ما ترید؟
قلت: ارید ان لا ارید، قال انت عبدى حقّا گفت در عالم حقایق از روى الهام حق جل جلاله مرا ترقى داد و در هزار موقف بداشت در هر موقفى مملکت کونین بر من عرض داد، بتوفیق الهى خود را از بند همه آزاد دیدم، گفتم ازین ذخایر و درر الغیب که در پیش ما ریختى هیچ نخواهم، آن گه در آخر موقف گفت: پس چه خواهى؟ گفتم: آن خواهم که نخواهم من که باشم که مرا خواست بود من که باشم که مرا من بود، نفس بت است و دل غول علم خصم اشارت شرک عبارت علّت پس چه ماند یکى و بس باقى هوس. امّا صدق در وفاى عزم آنست که مرد در دین با صلابت بود و در امر با غیرت و در وقت با استقامت، چنان که صحابه رسول بودند که بعزم خویش وفا کردند و در قتال دشمن تن سبیل و جان فدا کردند تا رب العزة ایشان را در ان وفاى عزم و تحقیق عهد بستود که رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ، و آن مرد منافق که با خدا عهد کرد و در دل عزم داشت که اگر مرا مال دهد بذل کنم و راه تقوى را از ان مرکب سازم پس عزم خویش را نقض کرد و بوفاى عهد باز نیامد تا رب العزة در حق وى میگوید: وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ تا آنجا که گفت: بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ او را دروغ زن گفت و کاذب نام کرد بآن خلف وعد و نقض عهد که از وى برفت. امّا صدق صادقان در سلوک راه دین و اعمال ایشان آنست که در هر مقامى از مقامات راه دین چون توبه و صبر و زهد و خوف و رجا و غیر آن، حقیقت آن از خویشتن طلب کنند و بظواهر و اوائل آن قناعت نکنند، نه بینى که رب العزة در صفت مؤمنان فرمود: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ. جاى دیگر فرمود: لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ و بآخر آیت گفت: أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا، تا شرایط حقایق ایمان در ایشان مجتمع نشد ایشان را صادق نخواند، و اگر مثالى خواهى کسى، که از چیزى ترسد نشان صدق وى آن بود که بتن میلرزد و بر وى زرد بود و از طعام و شراب بازماند چنانک داود پیغامبر صلوات اللَّه و سلامه علیه بآن زلّت صغیره که وى را افتاد چهل روز بسان ساجدان سر بر زمین نهاد و میگریست تا آن گه که از اشک چشم وى گیاه از زمین برآمد ندا آمد که اى داود چرا میگریى، اگر گرسنهیى تا ترا طعام دهم ور تشنهاى تا آب دهم ور برهنهاى تا بپوشم، داود از سر سوختگى بنعت زارى نالهاى کرد که از ان نفس وى چوب بسوخت، آن گه گفت: بار خدایا بر گریستن من رحمت کن و گناه من بر کف دست من نقش کن تا هرگز فراموش نکنم رب العالمین صدق وى در معاملت وى بشناخت توبه وى بپذیرفت و دعاى وى اجابت کرد. و هم در اخبار داود است که چون بر گناه خود خواست که نوحه کند نخست هفت روز هیچیز نخورد و گرد زنان نگشت پس روى بصحرا نهاد و سلیمان را گفت تا ندا کند در انجمن بنى اسرائیل که هر که میخواهد که نوحه داود بشنود تا حاضر آید، خلق بسیار جمع شدند و مرغان هوا و وحوش صحرا همچنین و داود ابتدا بتسبیح و ثناى اللَّه کرد و آن گه صفت بهشت و دوزخ در آن پیوست و بآخر نوحه کرد بر گناه خویش و سخن در خوف گفت تا خلق بسیار در سماع آن بیجان گشتند تا آن حد که سلیمان بر سر وى ایستاده بود، گفت: اى پدر بس کن که جمع بسیار هلاک شدند. آوردهاند که روزى چهل هزار حاضر بودند و از ایشان سى هزار هلاک شدند، اینست نشان صدق در ابواب معاملت و در خبر است از مصطفى علیه الصلاة و السلام که هرگز جبرئیل از آسمان فرو نیامد بر من که نه من او را ترسان و لرزان دیدم از بیم حق جل جلاله، و على بن الحسین را رضوان اللَّه علیهما دیدند که طهارت کرد و بر در مسجد بیستاد روى زرد گشته و لرزه بر اندام وى افتاده، او را گفتند: این چه حال است؟ گفت: نمیدانید که پیش که خواهم رفت و بحضرت که خواهم ایستاد؟! داود طائى عالم وقت بود و در فقه فرید عصر بود و در مقام صدق چنان بود که آن شب که از دنیا بیرون شد از بطنان آسمان ندا آمد که: یا اهل الارض ان داود الطائى قدم على ربه و هو عنه راض با این منزلت و منقبت در صدق عمل چنان بود که بو بکر عیاش حکایت کند که در حجره وى شدم او را دیدم نشسته، پارهاى نان خشک در دست داشت و میگریست، گفتم: مالک یا داود؟ فقال: هذه الکسرة ان آکلها و لا ادرى أ من حلال هى ام حرام حقّا که هر که عزّت دین بشناخت هرگز هواى بشریّت ازو بر نخورد، اگر یک نفس از صدق صدیقان سر از قبه صفات خود بیرون کند و بما فرو نگرد جز بى قدرى نعت ما هیچ چیز نبیند.
قوله: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ هداه حتّى عرفه وفقه حتّى عبده لقّنه حتّى سأله نوّر قلبه حتّى احبّه. بنواخت تا بشناخت، توفیق داد تا عبادت کرد، تلقین کرد تا بخواست، دل را معدن نور کرد تا دوست داشت، هر که کار خود بکلیّت بحق جل جلاله باز گذاشت وى ثمره از حیاة طیّبه برداشت و حق را وکیل و کارساز خود یافت. من تبرّا من اختیاره و احتیاله و صدق رجوعه الى اللَّه فى احواله و لا یستعین بغیر اللَّه من اشکاله و امثاله آواه الى کنف اقباله و کفاه جمیع اشغاله و هیّاله محلا فى ظلال افضاله بکمال جماله.
هر که از حول و قوه خود بیزار گشت و در احتیال و اختیار بر خود ببست و بصدق افتقار خود را بر درگاه قدرت بیفکند از علایق بریده و دست از خلایق شسته، جلال احدیّت بنعت رأفت و رحمت او را در پرده عنایت و کنف حمایت خود بدارد و مهمّات وى کفایت کند.
«من اصبح و همومه همّ واحد کفاه اللَّه هموم الدنیا و الآخرة».
عبد الواحد زید را گفتند: هیچ کس در دانى که در مراقبت خالق چنان مستغرق بود که او را پرواى خلق نباشد؟ گفت: یکى را دانم که همین ساعت در آید، عتبة الغلام در آمد، عبد الواحد گفت: اى عتبه در راه کرا دیدى؟ گفت هیچ کس را و راه وى بازار بود انجمن خلق.
او را بنده زر و سیم خواند چون در بند زر و سیم بود. بنده باید که از دنیا و شهوات آزاد شود و از خویشتن نیز آزاد شود تا بندگى حق مرورا درست گردد.
بو یزید بسطامى گفت: اوقفنى الحق سبحانه بین یدیه الف موقف فى کلّ موقف عرض علىّ المملکة، فقلت: لا اریدها، فقال لى فى آخر الموقف: یا با یزید ما ترید؟
قلت: ارید ان لا ارید، قال انت عبدى حقّا گفت در عالم حقایق از روى الهام حق جل جلاله مرا ترقى داد و در هزار موقف بداشت در هر موقفى مملکت کونین بر من عرض داد، بتوفیق الهى خود را از بند همه آزاد دیدم، گفتم ازین ذخایر و درر الغیب که در پیش ما ریختى هیچ نخواهم، آن گه در آخر موقف گفت: پس چه خواهى؟ گفتم: آن خواهم که نخواهم من که باشم که مرا خواست بود من که باشم که مرا من بود، نفس بت است و دل غول علم خصم اشارت شرک عبارت علّت پس چه ماند یکى و بس باقى هوس. امّا صدق در وفاى عزم آنست که مرد در دین با صلابت بود و در امر با غیرت و در وقت با استقامت، چنان که صحابه رسول بودند که بعزم خویش وفا کردند و در قتال دشمن تن سبیل و جان فدا کردند تا رب العزة ایشان را در ان وفاى عزم و تحقیق عهد بستود که رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ، و آن مرد منافق که با خدا عهد کرد و در دل عزم داشت که اگر مرا مال دهد بذل کنم و راه تقوى را از ان مرکب سازم پس عزم خویش را نقض کرد و بوفاى عهد باز نیامد تا رب العزة در حق وى میگوید: وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ تا آنجا که گفت: بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ او را دروغ زن گفت و کاذب نام کرد بآن خلف وعد و نقض عهد که از وى برفت. امّا صدق صادقان در سلوک راه دین و اعمال ایشان آنست که در هر مقامى از مقامات راه دین چون توبه و صبر و زهد و خوف و رجا و غیر آن، حقیقت آن از خویشتن طلب کنند و بظواهر و اوائل آن قناعت نکنند، نه بینى که رب العزة در صفت مؤمنان فرمود: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ. جاى دیگر فرمود: لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ و بآخر آیت گفت: أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا، تا شرایط حقایق ایمان در ایشان مجتمع نشد ایشان را صادق نخواند، و اگر مثالى خواهى کسى، که از چیزى ترسد نشان صدق وى آن بود که بتن میلرزد و بر وى زرد بود و از طعام و شراب بازماند چنانک داود پیغامبر صلوات اللَّه و سلامه علیه بآن زلّت صغیره که وى را افتاد چهل روز بسان ساجدان سر بر زمین نهاد و میگریست تا آن گه که از اشک چشم وى گیاه از زمین برآمد ندا آمد که اى داود چرا میگریى، اگر گرسنهیى تا ترا طعام دهم ور تشنهاى تا آب دهم ور برهنهاى تا بپوشم، داود از سر سوختگى بنعت زارى نالهاى کرد که از ان نفس وى چوب بسوخت، آن گه گفت: بار خدایا بر گریستن من رحمت کن و گناه من بر کف دست من نقش کن تا هرگز فراموش نکنم رب العالمین صدق وى در معاملت وى بشناخت توبه وى بپذیرفت و دعاى وى اجابت کرد. و هم در اخبار داود است که چون بر گناه خود خواست که نوحه کند نخست هفت روز هیچیز نخورد و گرد زنان نگشت پس روى بصحرا نهاد و سلیمان را گفت تا ندا کند در انجمن بنى اسرائیل که هر که میخواهد که نوحه داود بشنود تا حاضر آید، خلق بسیار جمع شدند و مرغان هوا و وحوش صحرا همچنین و داود ابتدا بتسبیح و ثناى اللَّه کرد و آن گه صفت بهشت و دوزخ در آن پیوست و بآخر نوحه کرد بر گناه خویش و سخن در خوف گفت تا خلق بسیار در سماع آن بیجان گشتند تا آن حد که سلیمان بر سر وى ایستاده بود، گفت: اى پدر بس کن که جمع بسیار هلاک شدند. آوردهاند که روزى چهل هزار حاضر بودند و از ایشان سى هزار هلاک شدند، اینست نشان صدق در ابواب معاملت و در خبر است از مصطفى علیه الصلاة و السلام که هرگز جبرئیل از آسمان فرو نیامد بر من که نه من او را ترسان و لرزان دیدم از بیم حق جل جلاله، و على بن الحسین را رضوان اللَّه علیهما دیدند که طهارت کرد و بر در مسجد بیستاد روى زرد گشته و لرزه بر اندام وى افتاده، او را گفتند: این چه حال است؟ گفت: نمیدانید که پیش که خواهم رفت و بحضرت که خواهم ایستاد؟! داود طائى عالم وقت بود و در فقه فرید عصر بود و در مقام صدق چنان بود که آن شب که از دنیا بیرون شد از بطنان آسمان ندا آمد که: یا اهل الارض ان داود الطائى قدم على ربه و هو عنه راض با این منزلت و منقبت در صدق عمل چنان بود که بو بکر عیاش حکایت کند که در حجره وى شدم او را دیدم نشسته، پارهاى نان خشک در دست داشت و میگریست، گفتم: مالک یا داود؟ فقال: هذه الکسرة ان آکلها و لا ادرى أ من حلال هى ام حرام حقّا که هر که عزّت دین بشناخت هرگز هواى بشریّت ازو بر نخورد، اگر یک نفس از صدق صدیقان سر از قبه صفات خود بیرون کند و بما فرو نگرد جز بى قدرى نعت ما هیچ چیز نبیند.
قوله: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ هداه حتّى عرفه وفقه حتّى عبده لقّنه حتّى سأله نوّر قلبه حتّى احبّه. بنواخت تا بشناخت، توفیق داد تا عبادت کرد، تلقین کرد تا بخواست، دل را معدن نور کرد تا دوست داشت، هر که کار خود بکلیّت بحق جل جلاله باز گذاشت وى ثمره از حیاة طیّبه برداشت و حق را وکیل و کارساز خود یافت. من تبرّا من اختیاره و احتیاله و صدق رجوعه الى اللَّه فى احواله و لا یستعین بغیر اللَّه من اشکاله و امثاله آواه الى کنف اقباله و کفاه جمیع اشغاله و هیّاله محلا فى ظلال افضاله بکمال جماله.
هر که از حول و قوه خود بیزار گشت و در احتیال و اختیار بر خود ببست و بصدق افتقار خود را بر درگاه قدرت بیفکند از علایق بریده و دست از خلایق شسته، جلال احدیّت بنعت رأفت و رحمت او را در پرده عنایت و کنف حمایت خود بدارد و مهمّات وى کفایت کند.
«من اصبح و همومه همّ واحد کفاه اللَّه هموم الدنیا و الآخرة».
عبد الواحد زید را گفتند: هیچ کس در دانى که در مراقبت خالق چنان مستغرق بود که او را پرواى خلق نباشد؟ گفت: یکى را دانم که همین ساعت در آید، عتبة الغلام در آمد، عبد الواحد گفت: اى عتبه در راه کرا دیدى؟ گفت هیچ کس را و راه وى بازار بود انجمن خلق.
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قُلْ یا عِبادِیَ بگو اى رهیکان من، الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ ایشان که گزاف کردند در ستم بر خویشتن. لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ نومید مباشید از بخشایش اللَّه، إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً که اوست آن خداوند آمرزگار بخشاینده مهربان که گناهان همه بیامرزد، إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۵۳) که اوست آمرزگار مهربان.
وَ أَنِیبُوا إِلى رَبِّکُمْ باز گردید با خداوند خویش، وَ أَسْلِمُوا لَهُ و گردن نهید او را، مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ پیش از آنکه عذاب آید بشما، ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ (۵۴) و آن گه یارى نرسد شما را از کس.
وَ اتَّبِعُوا و پى برید و پذیرید، أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ نیکوتر آنچه فرو فرستادند بشما از خداوند شما، مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً پیش از آنکه عذاب آید بشما ناگاهى، وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (۵۵) و شما ندانید.
أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ پیش از آنکه هر تنى گوید: یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ اى نفریغا بر ان سستى که کردم در کار خدا و در فرمانبردارى او، وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ (۵۶) و نبودم مگر از افسوس گران و از سست فرا دارندگان.
أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی یا پیش از آنکه هر تنى گوید اگر اللَّه مرا راه نمودى، لَکُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ (۵۷) من از پرهیزگاران بودمى.
أَوْ تَقُولَ حِینَ تَرَى الْعَذابَ یا پیش از آنکه هر تنى گوید آن گه که عذاب بیند، لَوْ أَنَّ لِی کَرَّةً اى کاشک مرا بازگشتى بودى ازین جهان، فَأَکُونَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ (۵۸) تا من از نیکوکاران بودمى.
بَلى بازگشت نیست، قَدْ جاءَتْکَ آیاتِی آمد بتو پیغامهاى من، فَکَذَّبْتَ بِها دروغ زن گرفتى بآن، وَ اسْتَکْبَرْتَ و گردن کشیدى، وَ کُنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ (۵۹) و از ناگرویدگان بودى.
وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ و روز رستاخیز ایشان را بینى که دروغ گفتند بر اللَّه، وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ رویهاى ایشان سیاه گشته، أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَکَبِّرِینَ (۶۰) در دوزخ بنگاهى بسزا و بسنده نیست گردن کشان ناگرویده را؟
وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا برهاند اللَّه ایشان را که به پرهیزند از انباز گفتن او را بِمَفازَتِهِمْ بآن کردارهایى که رستگارى و پیروزیهاى ایشان بآن بود، لا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ بد بایشان نرسد، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۶۱) و ایشان هرگز اندوهگن نباشند.
اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ اللَّه آفریدگار همه چیز است، وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ (۶۲) و او بر همه چیز خداوند است و کارساز و کار از پیش برنده.
لَهُ مَقالِیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ او راست کلیدهاى آسمانها و زمینها.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ و ایشان که بنگرویدند بسخنان اللَّه أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ (۶۳) ایشانند زیانکاران.
قُلْ أَ فَغَیْرَ اللَّهِ بگو باش چیزى جز اللَّه، تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ میفرمائید مرا تا پرستم، أَیُّهَا الْجاهِلُونَ (۶۴) اى نادانان؟
وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ و پیغام دادهاند بتو و پیغامبران پیش از تو، لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ که اگر انباز گیرى با اللَّه تباه شود و نیست کردار تو، وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ (۶۵) و از زیانکاران باشى
بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ انباز نه، اللَّه را پرست، وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ (۶۶) از سپاس داران باش از گرویدگان براست داران.
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ بندانستند چندى و چونى اللَّه، وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ و زمینها همه بدست گرفته او روز رستاخیز، وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ و آسمانها در نوشته در راست دست او، سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ (۶۷) پاکى او را و برترى از ان انبازان که با او میگیرند.
وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ و دردمند در صور، فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ مرده بیفتد از ان آواز هر که در آسمان و زمین کس است، إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ مگر او که خدا خواهد، ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرى پس آن گه دردمند در صور دمیدنى دیگر، فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ (۶۸) آن گه ایشان بر پاى خاسته باشند همگان ایستاده مینگرند.
وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها و روشن شود زمین بروشنایى خداوند او وَ وُضِعَ الْکِتابُ و شمار و نسخت کردارها بنهند وَ جِیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَداءِ و آرند پیغامبران و گواهان را، وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ و داورى برگزارند میان ایشان براستى و داد، وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۶۹) و از هیچ کس چیزى نکاهند.
وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ و تمام بسپارند بهر تنى پاداش آنچه کرد، وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما یَفْعَلُونَ (۷۰) و اللَّه داناتر داناى است بآنچه میکردند.
وَ سِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ زُمَراً و رانند ایشان را که نگرویدند بدوزخ گروه گروه، حَتَّى إِذا جاؤُها تا آن گه که آیند بآتش، فُتِحَتْ أَبْوابُها باز گشایند درهاى آن بر ایشان، وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها و عذاب سازان دوزخ ایشان را گویند أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ نیامد بشما فرستادگان همچون شما؟ یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیاتِ رَبِّکُمْ که میخواندند بر شما سخن خداوند شما، وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا و میترسانیدند شما را از دیدن این روز شما؟ قالُوا بَلى گویند آرى آمد، وَ لکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْکافِرِینَ (۷۱) لکن واجب گشت و درست بر ناگرویدگان سخن اللَّه در ازل که اهل عذاباند.
قِیلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ گویند در روید از درهاى دوزخ، خالِدِینَ فِیها ایشان جاودان در ان، فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ (۷۲) بد جاى و بنگاه گردنکشان را از حق.
وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ و رانند ایشان را که بپرهیزیدند از انباز گفتن با اللَّه، إِلَى الْجَنَّةِ سوى بهشت، زُمَراً گروه گروه، حَتَّى إِذا جاؤُها تا آن گه که آیند ببهشت، وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها و درهاى آن باز گشایند بر رویهاى ایشان، وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها و ایشان را گویند بهشت سازان: سَلامٌ عَلَیْکُمْ درود بر شما طِبْتُمْ خوش زندگانى گشتید و پاک، فَادْخُلُوها خالِدِینَ (۷۳) در روید درین سراى جاودان.
وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ و گویند ستایش نیکو اللَّه را، الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ او که راست گفت در وعده خویش با ما، وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ و بازگرفته از دشمنان زمین بهشت بما داد، نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشاءُ جاى میگیریم از بهشت هر جایى که خواهیم، فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ (۷۴) نیکامزد کارگران.
وَ تَرَى الْمَلائِکَةَ و بینى فرشتگان را، حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ حلقه گرفته گرد عرش، یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ میستایند بستایش نیکو خداوند خویش را، وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ و کار برگزارد میان آفریدگان براستى و داد، وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۷۵) و اللَّه گوید ستایش نیکو اللَّه را خداوند جهانیان.
وَ أَنِیبُوا إِلى رَبِّکُمْ باز گردید با خداوند خویش، وَ أَسْلِمُوا لَهُ و گردن نهید او را، مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ پیش از آنکه عذاب آید بشما، ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ (۵۴) و آن گه یارى نرسد شما را از کس.
وَ اتَّبِعُوا و پى برید و پذیرید، أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ نیکوتر آنچه فرو فرستادند بشما از خداوند شما، مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً پیش از آنکه عذاب آید بشما ناگاهى، وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (۵۵) و شما ندانید.
أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ پیش از آنکه هر تنى گوید: یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ اى نفریغا بر ان سستى که کردم در کار خدا و در فرمانبردارى او، وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ (۵۶) و نبودم مگر از افسوس گران و از سست فرا دارندگان.
أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی یا پیش از آنکه هر تنى گوید اگر اللَّه مرا راه نمودى، لَکُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ (۵۷) من از پرهیزگاران بودمى.
أَوْ تَقُولَ حِینَ تَرَى الْعَذابَ یا پیش از آنکه هر تنى گوید آن گه که عذاب بیند، لَوْ أَنَّ لِی کَرَّةً اى کاشک مرا بازگشتى بودى ازین جهان، فَأَکُونَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ (۵۸) تا من از نیکوکاران بودمى.
بَلى بازگشت نیست، قَدْ جاءَتْکَ آیاتِی آمد بتو پیغامهاى من، فَکَذَّبْتَ بِها دروغ زن گرفتى بآن، وَ اسْتَکْبَرْتَ و گردن کشیدى، وَ کُنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ (۵۹) و از ناگرویدگان بودى.
وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ و روز رستاخیز ایشان را بینى که دروغ گفتند بر اللَّه، وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ رویهاى ایشان سیاه گشته، أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَکَبِّرِینَ (۶۰) در دوزخ بنگاهى بسزا و بسنده نیست گردن کشان ناگرویده را؟
وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا برهاند اللَّه ایشان را که به پرهیزند از انباز گفتن او را بِمَفازَتِهِمْ بآن کردارهایى که رستگارى و پیروزیهاى ایشان بآن بود، لا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ بد بایشان نرسد، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۶۱) و ایشان هرگز اندوهگن نباشند.
اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ اللَّه آفریدگار همه چیز است، وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ (۶۲) و او بر همه چیز خداوند است و کارساز و کار از پیش برنده.
لَهُ مَقالِیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ او راست کلیدهاى آسمانها و زمینها.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ و ایشان که بنگرویدند بسخنان اللَّه أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ (۶۳) ایشانند زیانکاران.
قُلْ أَ فَغَیْرَ اللَّهِ بگو باش چیزى جز اللَّه، تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ میفرمائید مرا تا پرستم، أَیُّهَا الْجاهِلُونَ (۶۴) اى نادانان؟
وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ و پیغام دادهاند بتو و پیغامبران پیش از تو، لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ که اگر انباز گیرى با اللَّه تباه شود و نیست کردار تو، وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ (۶۵) و از زیانکاران باشى
بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ انباز نه، اللَّه را پرست، وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ (۶۶) از سپاس داران باش از گرویدگان براست داران.
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ بندانستند چندى و چونى اللَّه، وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ و زمینها همه بدست گرفته او روز رستاخیز، وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ و آسمانها در نوشته در راست دست او، سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ (۶۷) پاکى او را و برترى از ان انبازان که با او میگیرند.
وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ و دردمند در صور، فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ مرده بیفتد از ان آواز هر که در آسمان و زمین کس است، إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ مگر او که خدا خواهد، ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرى پس آن گه دردمند در صور دمیدنى دیگر، فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ (۶۸) آن گه ایشان بر پاى خاسته باشند همگان ایستاده مینگرند.
وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها و روشن شود زمین بروشنایى خداوند او وَ وُضِعَ الْکِتابُ و شمار و نسخت کردارها بنهند وَ جِیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَداءِ و آرند پیغامبران و گواهان را، وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ و داورى برگزارند میان ایشان براستى و داد، وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۶۹) و از هیچ کس چیزى نکاهند.
وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ و تمام بسپارند بهر تنى پاداش آنچه کرد، وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما یَفْعَلُونَ (۷۰) و اللَّه داناتر داناى است بآنچه میکردند.
وَ سِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ زُمَراً و رانند ایشان را که نگرویدند بدوزخ گروه گروه، حَتَّى إِذا جاؤُها تا آن گه که آیند بآتش، فُتِحَتْ أَبْوابُها باز گشایند درهاى آن بر ایشان، وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها و عذاب سازان دوزخ ایشان را گویند أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ نیامد بشما فرستادگان همچون شما؟ یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیاتِ رَبِّکُمْ که میخواندند بر شما سخن خداوند شما، وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا و میترسانیدند شما را از دیدن این روز شما؟ قالُوا بَلى گویند آرى آمد، وَ لکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْکافِرِینَ (۷۱) لکن واجب گشت و درست بر ناگرویدگان سخن اللَّه در ازل که اهل عذاباند.
قِیلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ گویند در روید از درهاى دوزخ، خالِدِینَ فِیها ایشان جاودان در ان، فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ (۷۲) بد جاى و بنگاه گردنکشان را از حق.
وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ و رانند ایشان را که بپرهیزیدند از انباز گفتن با اللَّه، إِلَى الْجَنَّةِ سوى بهشت، زُمَراً گروه گروه، حَتَّى إِذا جاؤُها تا آن گه که آیند ببهشت، وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها و درهاى آن باز گشایند بر رویهاى ایشان، وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها و ایشان را گویند بهشت سازان: سَلامٌ عَلَیْکُمْ درود بر شما طِبْتُمْ خوش زندگانى گشتید و پاک، فَادْخُلُوها خالِدِینَ (۷۳) در روید درین سراى جاودان.
وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ و گویند ستایش نیکو اللَّه را، الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ او که راست گفت در وعده خویش با ما، وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ و بازگرفته از دشمنان زمین بهشت بما داد، نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشاءُ جاى میگیریم از بهشت هر جایى که خواهیم، فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ (۷۴) نیکامزد کارگران.
وَ تَرَى الْمَلائِکَةَ و بینى فرشتگان را، حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ حلقه گرفته گرد عرش، یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ میستایند بستایش نیکو خداوند خویش را، وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ و کار برگزارد میان آفریدگان براستى و داد، وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۷۵) و اللَّه گوید ستایش نیکو اللَّه را خداوند جهانیان.
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله: قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ ابن عباس گفت: این آیت تا آخر سه آیت در شأن وحشى فرو آمد که رسول خدا (ص) بعد از اسلام وحشى در وى نمى نگرست که وى حمزه را کشته بود و بروى مثلت کرده و آن در دل رسول (ص) تأثیر کرده بود چنان که طاقت دیدار وى نمیداشت. وحشى پنداشت که چون رسول بوى نمىنگرد اسلام وى پذیرفته نیست، رب العالمین این آیت فرستاد تا رسول بوى نگرست و آن وحشت از پیش برداشت. ابن عمر گفت: این آیات در شأن عیاش بن ابى ربیعه فرو آمد و در شأن ولید بن الولید و جماعتى دیگر که در مکه مسلمان شدند اما هجرت نکردند و مشرکان ایشان را معذّب میداشتند تا ایشان را از اسلام برگردانیدند، صحابه رسول گفتند اللَّه تعالى از ایشان نه فرض پذیرد نه نافله هرگز که از بیم عقوبت مشرکان بترک دین خویش بگفتند، رب العالمین در حق ایشان این آیات فرستاد، عمر خطاب این آیت بنوشت و بایشان فرستاد، ایشان بدین اسلام باز آمدند و هجرت کردند.
عبد اللَّه عمر گفت: ما که صحابه رسول بودیم باول چنان میدانستیم و میگفتیم که حسنات ما جمله مقبول است که در ان شک نیست، پس چون این آیت فرو آمد که: أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ گفتیم که آن چه باشد که اعمال ما باطل کند، بجاى آوردیم که آن کبائر است و فواحش، پس از ان هر که از وى کبیرهاى آمد یا فاحشهاى گفتیم که کار وى تباه گشت و سرانجام وى بد شد تا آن روز که این آیت فرو آمد: قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ، نیز آن سخن نگفتیم، بلى بر گناهکار ترسیدیم و امید برحمت داشتیم. باین قول اسراف ارتکاب کبائر است. عبد اللَّه مسعود گفت: روزى در مسجد شدم دانشمندى سخن میگفت از روى وعید، همه ذکر آتش میکرد و صفت اغلال و انکال، ابن مسعود گفت او را گفتم: اى دانشمند این چه چیز است که بندگان را از رحمت اللَّه نومید میکنى نمىخوانى آنچه رب العزة فرمود: یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ؟ خبر درست است که رسول خدا علیه الصلاة و السلام این آیت برخواند گفت: إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً و لا یبالى و بروایتى دیگر مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود.
ان تغفر اللهم فاغفر جمّا
و اىّ عبد لک لا المّا
چون آمرزى خداوندا همه بیامرز و آن کدام بنده است که او گناه نکرد. و فى الخبر الصحیح عن ابى سعید الخدرى عن النبى (ص) قال: «کان فى بنى اسرائیل رجل قتل تسعة و تسعین انسانا ثم خرج یسأل فدلّ على راهب فاتاه فقال: انى قتلت تسعا و تسعین نفسا و هل بى من توبة؟ قال: لا، فقتله، فکمّل به مائة، ثمّ سأل عن اعلم اهل الارض فدلّ على رجل عالم فقال له: قتلت مائة نفس فهل لى من توبة؟ قال: نعم و من یحول بینک و بین التوبة انطلق الى ارض کذا و کذا فانّ بها ناسا یعبدون اللَّه فاعبد اللَّه معهم و لا ترجع الى ارضک فانها ارض سوء، فانطلق حتى اذا اتى نصف الطریق اتاه الموت، فاختصمت فیه ملائکة الرحمة و ملائکة العذاب فاتاهم ملک فى صورة آدمىّ فجعلوه بینهم فقالوا: قیسوا بین الارضین فالى ایّتهما ادنى فهو لها، فقاسوا فوجدوه ادنى الى الارض التی اراد فقبضته ملائکة الرّحمة».
و عن ابى هریرة ان رسول اللَّه (ص) قال: «قال رجل لم یعمل خیرا قطّ لاهله اذا مات فحرّقوه ثمّ اذروا نصفه فى البرّ و نصفه فى البحر، فو اللّه لئن قدر اللَّه علیه لیعذّبنّه عذابا لا یعذّبه احدا من العالمین، قال: فلمّا مات فعلوا به ما امرهم، فامر اللَّه البحر فجمع ما فیه و امر البرّ فجمع ما فیه ثمّ قال له: لم فعلت هذا؟ قال: من خشیتک یا رب و انت اعلم، فغفر له».
و قال النبى (ص): «ما احبّ ان لى الدنیا و ما فیها بهذه الآیة».
و یقال: هذه الآیة تعمّ کلّ ذنب لا یبلغ الشرک ثمّ قیّد المغفرة بقوله: وَ أَنِیبُوا إِلى رَبِّکُمْ، فامر بالتوبة. قیل: هذه الآیة متّصلة بما قبلها. و قیل: الکلام قد تمّ على الآیة الاولى ثمّ خاطب الکفار بهذه الایة فقال: أَنِیبُوا إِلى رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ فتکون الانابة هى الرجوع من الشرک الى الاسلام.
و قیل: «أسلموا له» اى اخلصوا له التوحید. مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ اى من قبل ان تموتوا فتستوجبوا العذاب ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ اى لا تمنعون من العذاب.
وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ یعنى القرآن و القرآن کلّه حسن.
قال الحسن: ان الذى انزل فى القرآن على ثلاثة اوجه: ذکر القبیح لتجتنبه و ذکر الاحسن لتختاره و ذکر ما دون الاحسن لئلّا ترغب فیه، مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً فجاءة وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ حین یفجأکم. و قیل: من قبل ان یأتیکم العذاب الموت فتقعوا فى العذاب.
أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى او تقول هذه الکلمات الثلث مردودة على قوله: مِنْ قَبْلِ، کانه یقول عز و جل: من قبل ان تقول نفس یا حَسْرَتى من قبل ان تقول نفس لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی من قبل ان تقول نفس لَوْ أَنَّ لِی کَرَّةً، و ان شئت جعلته ممّا حذف منه «لا» فیکون التأویل فى الکلمات الثلث: ان لا تقول نفس. کقوله عز و جل: یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا یعنى ان لا تضلّوا و کقوله: أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ یعنى ان لا تمید بکم، و کقوله: أَنْ تَزُولا یعنى ان لا تزولا. بر حذف لا معنى آنست که: مبادا که هر کس گویا فردا از شما که «یا حسرتى»، مبادا که هر کس گویا از شما فردا لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی، مبادا که هر کس گویا از شما فردا که لَوْ أَنَّ لِی کَرَّةً. و فى الخبر «ما من احد من اهل النار یدخل النار حتى یرى مقعده من الجنّة فیقول: لو ان اللَّه هدانى لکنت من المتقین فتکون علیه حسرة».
تقول العرب: یا حسرة یا لهفا، یا حسرتى یا لهفى، یا حسرتاى یا لهفاى. تقول هذه الکلمة فى نداء الاستغاثة و الحسرة ان تأسف النفس اسفا تبقى منه حسیرا، اى منقطعا و قیل: «یا حسرتى» یعنى یا ایّتها الحسرة هذا اوانک، عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ اى قصّرت فى طاعة اللَّه و اقامة حقّه. و قیل: على ما ضیّعت فى ذات اللَّه. قال مجاهد: فِی جَنْبِ اللَّهِ اى فى امر اللَّه، کقول الشاعر:
امّا تتّقین اللَّه فى جنب عاشق
له کبد حرّى علیک تقطّع
و قیل: معناه: قصّرت فى الجانب الّذى یؤدّى الى رضاء اللَّه، و العرب تسمّى الجانب جنبا. این کلمه بر زبان عرب بسیار رود و چنانست که مردمان گویند: در جنب فلان توانگر شدم، از پهلوى فلان مال بدست آوردم. وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ اى المستهزئین بدین اللَّه و کتابه و رسوله و المؤمنین قال قتادة: لم یکفهم ما ضیعوا من طاعة اللَّه حتى سخروا باهل طاعته.
أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی لَکُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ اى مرّة تقول هذا و مرّة تقول ذلک. و قیل: ان قوما یقولون هذا و قوما یقولون ذلک.
أَوْ تَقُولَ حِینَ تَرَى الْعَذابَ عیانا: لَوْ أَنَّ لِی کَرَّةً رجعة الى الدنیا، فَأَکُونَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ اى الموحدین.
ثمّ یقال لهذا القائل: بَلى قَدْ جاءَتْکَ آیاتِی یعنى القرآن فَکَذَّبْتَ بِها و قلت انها لیست من اللَّه، وَ اسْتَکْبَرْتَ اى تکبّرت عن الایمان بها، وَ کُنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ یروى ان النبى (ص) قرأ قَدْ جاءَتْکَ آیاتِی فَکَذَّبْتَ بِها وَ اسْتَکْبَرْتَ وَ کُنْتَ بالتأنیث فیکون خطابا للنفس و من فتح التاءات ردّها الى معنى النفس و هو الانسان.
وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ بان له ولدا و صاحبة و شریکا، وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ من قوله: یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ. و قیل: وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ ممّا ینالهم من نفخ النّار. أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوىً اى مقاما و منزلا لِلْمُتَکَبِّرِینَ عن الایمان؟ یعنى: أ لیس حقا ان نجعل جهنّم مکانا لهم؟
وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر: «بمفازاتهم» بالالف على الجمع، اى بالطرق التی تؤدّیهم الى الفوز و النجاة و هى اکتساب الطاعات و اجتناب المعاصى. و قرأ الآخرون: «بمفازتهم» على الواحد و هى بمعنى الفوز، اى ننجّیهم بفوزهم من النار باعمالهم الحسنة و قیل: هى شهادة ان لا اله الا اللَّه.
لا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ اى لا یمسّ ابدانهم اذى و لا قلوبهم حزن.
اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ و کلّ شىء بائن منه، وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ اى کلها موکولة الیه فهو القائم بحفظها.
لَهُ مَقالِیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ المقالید المفاتیح، واحدها مقلاد، اى له مفاتیح خزائن السماوات و الارض یفتح الرزق على من یشاء و یغلقه على من یشاء. قال اهل اللغة: المقلاد المفتاح، و المقلاد القفل، قلد بابه، اى اغلقه و قلده اذا فتحه.
و قیل: مقالید السماوات الامطار و مقالید الارض النبات، و معنى الآیة: لا ینزل من السماء ملک و لا قطرة و لا ینبت من الارض نبات الا باذنه.
روى عن عثمان بن عفان ان رسول اللَّه (ص) سئل عن تفسیر هذه الآیة، فقال: «تفسیر المقالید لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر و سبحان اللَّه و بحمده استغفر اللَّه لا حول و لا قوة الا باللّه الاول و الآخر و الظاهر و الباطن یحیى و یمیت بیده الخیر و هو على کلّ شىء قدیر».
و فى الخبر ان رسول اللَّه (ص) قال: «اتیت بمفاتیح خزائن الارض فعرضت علىّ فقلت: لا، بل اجوع یوما و اشبع یوما».
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ اى جحدوا قدرته على ذلک، أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ فى الآخرة.
قُلْ أَ فَغَیْرَ اللَّهِ قال مقاتل: ان قریشا: دعته الى دین آبائه فنزلت هذه الآیة «قل» لهم یا محمد بعد هذا البیان: أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجاهِلُونَ؟ قرأ ابن عامر «تأمروننى» بنونین خفیفتین. و قرأ نافع: «تأمرونى» بنون واحدة خفیفة على الحذف و قرأ الآخرون: «تأمرونّى» بنون واحدة مشدّدة على الادغام.
وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ یعنى: و اوحى الى الذین من قبلک بمثل ذلک لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ الذى عملته قبل الشرک. فهذا خطاب مع الرسول، و المراد به غیره. و قیل: هذا ادب من اللَّه لنبیّه و تهدید لغیره لان اللَّه عز و جل عصمه من الشرک.
وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ.
بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ اى وحّد و اخلص له العبادة، وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ للَّه فیما انعم به علیک من الهدایة و النبوة.
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ اى ما عرفوه حقّ معرفته و ما عظّموه حقّ عظمته حیث اشرکوا به غیره، ثمّ اخبر عن عظمته فقال: وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ القبضة مصدر اقیم مقام المفعول، اى الارض مقبوضة فى قبضته یوم القیمة. وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ من الطّىّ و هو الادراج، بیانه قوله: یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ.
«سبحانه» اى تنزیها له و تعظیما من ان یکون له نظیر فى ذاته و صفاته، وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ اى و هو متعال عمّا یصفه المشرکون. روى عبد اللَّه بن مسعود و عبد اللَّه بن عباس رضى اللَّه عنهما ان حبرا من الیهود اتى رسول اللَّه (ص) فقال: یا محمد اشعرت ان اللَّه یضع یوم القیمة السماوات على اصبع و الارضین على اصبع و الجبال على اصبع و الماء و الثرى و الشجر على اصبع و جمیع الخلائق على اصبع ثمّ یهزهنّ و یقول: انا الملک این الملوک؟
فضحک رسول اللَّه (ص) تعجّبا منه و تصدیقا له، فانزل اللَّه هذه الآیة: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ و فى روایة ابى هریرة عن رسول اللَّه (ص) انه قال: «یقبض اللَّه السماوات بیمینه و الارضین بیده الأخرى ثمّ یهزهنّ و یقول: انا الملک این ملوک الارض».
و قیل: للَّه یدان کلتاهما یمینان.
و قال الشاعر:
و فى الخبر: «کلتا یدى ربنا یمین».
له یمینان عدلا لا شمال له
و فى یمینیه آجال و ارزاق
و قال ابن عباس: ما السماوات السبع و الارضون السبع فى ید اللَّه الّا کخردلة فى ید احدکم سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ.
وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ هذه هى النفخة الثانیة و هى نفخة الصعقة بعد نفخة الفزع باربعین سنة. قال بعض المفسّرین: النفخة اثنتان، الاولى للموت و الثانیة للبعث و بینهما اربعون سنة.
و الاکثرون على انها ثلث نفخات، الاولى للفزع و الثانیة للموت و الثالثة للبعث. «فصعق» اى مات مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یقال: صعق فلان و صعق اذا اصابته الصعقة و الصاعقة هى الصوت معه العذاب او معه النار. إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ قال الحسن: یعنى اللَّه وحده و قیل: إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ یعنى من فى الجنة من الخزنة و الحور و الغلمان و من فى جهنم من الخزنة.
و قیل: هم حملة العرش. و قیل: هم الشهداء و هم متقلّدون السیوف حول العرش. و قیل: هم جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و ملک الموت
و فى الخبر: «ان اللَّه عز و جل یقول حینئذ: یا ملک الموت خذ نفس اسرافیل، ثمّ یقول من بقى؟ فیقول: جبرئیل و میکائیل و ملک الموت فیقول خذ نفس میکائیل حتى یبقى ملک الموت و جبرئیل و یقول مت یا ملک الموت فیموت ثم یقول یا جبرئیل من بقى؟ فیقول: تبارکت و تعالیت ذا الجلال و الاکرام وجهک الدائم الباقى و جبرئیل المیّت الفانى، فیقول: یا جبرئیل لا بدّ من موتک، فیقع ساجدا یخفق بجناحه فیموت».
قوله: ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرى هذه هى النفخة الثالثة و هى النفخة البعث، فَإِذا هُمْ قِیامٌ من قبورهم «ینظرون» الى البعث. و قیل: ینتظرون امر اللَّه فیهم.
وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها و ذلک حین ینزل اللَّه سبحانه على کرسیّه لفصل القضاء بین عباده. و قیل: یتجلّى فتشرق عرصات القیامة بنوره عز و جل. وَ وُضِعَ الْکِتابُ کقوله: وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ. و قیل. وَ وُضِعَ الْکِتابُ یعنى کتب الاعمال للمحاسبة و الجزاء.
و قیل: وضع ایدى اصحابه حتّى یقرءوا منها اعمالهم. و قیل: الکتاب اللوح المحفوظ تقابل صحف اعمالهم بما فى اللوح المحفوظ.
وَ جِیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَداءِ قال ابن عباس: یعنى الذین یشهدون للرسل بتبلیغ الرسالة و هم امّة محمد (ص). و قال عطاء. یعنى الحفظة یدلّ علیه قوله: وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ. و قیل: الشهداء هم الأبرار فى کلّ زمان یشهدون على اهل ذلک الزمان. و قیل: تشهد على العباد یوم القیمة الجوارح و المکان و الزّمان.
وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ بالعدل وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ اى لا یزاد فى سیّآتهم و لا ینقص من حسناتهم.
وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ اى ثواب ما عملت وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما یَفْعَلُونَ قال عطاء: اى هو عالم بافعالهم لا یحتاج الى کاتب و لا شاهد. قال ابن عباس. اذا کان یوم القیمة بدّل اللَّه الارض غیر الارض و زاد فى عرضها و طولها کذا و کذا فاذا استقرّت علیها اقدام الخلائق برّهم و فاجرهم اسمعهم اللَّه تعالى کلامه یقول: ان کتابى کانوا یکتبون علیکم ما اظهرتم و لم یکن لهم علم بما اسررتم فانا عالم بما اظهرتم و بما اسررتم و محاسبکم الیوم على ما اظهرتم و على ما اسررتم ثم اغفر لمن أشاء منکم.
وَ سِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ سوقا عنیفا یسحبون على وجوههم الى جهنم «زمرا» اى جماعة بعد جماعة مع امامها. و قیل: بعضهم قبل الحساب و بعضهم بعد الحساب. حَتَّى إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها و هى سبعة لقوله: لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ و کانت قبل ذلک مغلقة ففتحت للکفار. قرأ اهل الکوفة: «فتحت» و «فتحت» کلاهما بالتخفیف. و قرأ الآخرون بالتشدید على التکثیر. وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها توبیخا و تقریعا لهم: أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ اى من انفسکم یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیاتِ رَبِّکُمْ وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا؟ یأخذون اقرارهم بانهم استحقّوا العذاب: قالُوا بَلى وَ لکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْکافِرِینَ تقدیره: و لکن کفرنا فحقّت کلمة العذاب على الکافرین. و کَلِمَةُ الْعَذابِ علم اللَّه السابق کقوله: غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا و کقوله: إِنَّا کُلٌّ فِیها إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبادِ. و قیل: کلمة العذاب قوله سبحانه: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ.
قِیلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها اى عالمین انکم مخلّدون فیها، فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ النّار.
وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً دوزخیان را گفت: «سیق» و بهشتیان را گفت: «سیق»، ازدواج سخن را چنین گفت نه تسویت حال را، و فرق است میان هر دو سوق، دوزخیان را میرانند بقهر و عنف بر روى، همى کشند ایشان را بزجر و سیاست تا بآتش سقر لقوله: یُسْحَبُونَ فِی الْحَمِیمِ یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ. بهشتیان را همى برند بعزّ و ناز بر نجائب نور و بر پرهاى فرشتگان تا بجنّة الخلد.
قال النبى (ص): «عجب ربنا من اقوام یقادون الى الجنة بالسلاسل».
حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها این واو ثمانیه گویند دلالت کند که درهاى بهشت هشتاند بر وفق خبر مصطفى علیه الصلاة و السلام قال: «ان للجنّة لثمانیه ابواب ما منها بابان الا بینهما سیر الراکب سبعین عاما و ما بین کلّ مصراعین من مصاریع الجنّة مسیرة سبع سنین». و فى روایة «مسیرة اربعین سنة». و فى روایة «کما بین مکة و بصرى».
و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: «باب امّتى الذى یدخلون منه الجنة عرضه مسیرة الراکب المجوّد ثلثا ثمّ انهم لیضغطون علیه حتى تکاد مناکبهم تزول»
و قال (ص): «انا اوّل من یأتى باب الجنة فاستفتح فیقول الخازن: من انت؟ فاقول محمد، فیقول: نعم بک امرت ان لا افتح لاحد قبلک».
و فى روایة اخرى: «انا اول من یحرّک حلق الجنة فیفتح اللَّه لى فیدخلنیها».
و قال صلى اللَّه علیه و سلم: تفتح ابواب الجنة کلّ اثنین و خمیس».
حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها هذا کلام جوابه محذوف، تقدیره: حتّى اذا جاءوها و فتحت ابوابها سعدوا بدخولها. و قیل: جوابه: قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها، و الواو فیه ملغاة، تقدیره: حتى اذا جاءوها و فتحت ابوابها قال لهم خزنتها: سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ مؤمنان چون بدر بهشت رسند خازنان بهشت بر ایشان سلام کنند بفرمان اللَّه و گویند: «طبتم» اى طبتم عیشا و طاب لکم المقام خوش جایى که جاى شماست و خوش عیشى که عیش شماست. امیر المؤمنین على (ع) گفت: بر در بهشت درختى است که از بیخ آن دو چشمه آب روانست مؤمن آنجا رسد بیکى از ان دو چشمه غسل کند تا ظاهر وى پاک شود و روشن، و از دیگر چشمه شربتى خورد تا باطن وى از همه آلایش پاک گردد و نیکو شود، آن گه رضوان و اصحاب وى او را استقبال کنند و گویند: سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ.
وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ اى انجز لنا ما وعدنا فى الدنیا من نعیم العقبى وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ اى ارض الجنة، و ذلک قوله: أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ. نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ اى ثواب المطیعین.
وَ تَرَى الْمَلائِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ اى محیطین بالعرش محدقین بحفافیه، اى جانبیه و ذلک بعد ان احیاهم اللَّه. تقول: حفّوا بى و احفّوا بى، اى احاطوا بى. و قیل: الحافّ بالشىء الملازم له. یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ تلذّذا لا تعبّدا لانّ التکلیف متروک فى ذلک الیوم. وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ یعنى بین اهل الجنّة و النّار، «بالحقّ» اى بالعدل، فاستقرّ فى الجنة اهل الجنة و اهل النار فى النار. وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ تأویل هذا الکلام ان اللَّه عز و جل لا یندم على امر قد قضاه و لا یتردّد فى حکم امضاه، کقوله: وَ لا یَخافُ عُقْباها، مجاز قوله: قِیلَ اى قال اللَّه: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. و قال الزجاج: ان اللَّه ابتدأ خلق الاشیاء بالحمد فقال: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ، کذلک ختم بالحمد فقال لمّا استقرّ اهل الجنة فى الجنة و اهل النار فى النار: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ».
و قیل: هذا من کلام الملائکة، اى الحمد له دائم و ان انقطع التکلیف. و قیل: هو من کلام اهل الجنة شکرا على ما صاروا الیه من نعیم الجنة.
عبد اللَّه عمر گفت: ما که صحابه رسول بودیم باول چنان میدانستیم و میگفتیم که حسنات ما جمله مقبول است که در ان شک نیست، پس چون این آیت فرو آمد که: أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ گفتیم که آن چه باشد که اعمال ما باطل کند، بجاى آوردیم که آن کبائر است و فواحش، پس از ان هر که از وى کبیرهاى آمد یا فاحشهاى گفتیم که کار وى تباه گشت و سرانجام وى بد شد تا آن روز که این آیت فرو آمد: قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ، نیز آن سخن نگفتیم، بلى بر گناهکار ترسیدیم و امید برحمت داشتیم. باین قول اسراف ارتکاب کبائر است. عبد اللَّه مسعود گفت: روزى در مسجد شدم دانشمندى سخن میگفت از روى وعید، همه ذکر آتش میکرد و صفت اغلال و انکال، ابن مسعود گفت او را گفتم: اى دانشمند این چه چیز است که بندگان را از رحمت اللَّه نومید میکنى نمىخوانى آنچه رب العزة فرمود: یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ؟ خبر درست است که رسول خدا علیه الصلاة و السلام این آیت برخواند گفت: إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً و لا یبالى و بروایتى دیگر مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود.
ان تغفر اللهم فاغفر جمّا
و اىّ عبد لک لا المّا
چون آمرزى خداوندا همه بیامرز و آن کدام بنده است که او گناه نکرد. و فى الخبر الصحیح عن ابى سعید الخدرى عن النبى (ص) قال: «کان فى بنى اسرائیل رجل قتل تسعة و تسعین انسانا ثم خرج یسأل فدلّ على راهب فاتاه فقال: انى قتلت تسعا و تسعین نفسا و هل بى من توبة؟ قال: لا، فقتله، فکمّل به مائة، ثمّ سأل عن اعلم اهل الارض فدلّ على رجل عالم فقال له: قتلت مائة نفس فهل لى من توبة؟ قال: نعم و من یحول بینک و بین التوبة انطلق الى ارض کذا و کذا فانّ بها ناسا یعبدون اللَّه فاعبد اللَّه معهم و لا ترجع الى ارضک فانها ارض سوء، فانطلق حتى اذا اتى نصف الطریق اتاه الموت، فاختصمت فیه ملائکة الرحمة و ملائکة العذاب فاتاهم ملک فى صورة آدمىّ فجعلوه بینهم فقالوا: قیسوا بین الارضین فالى ایّتهما ادنى فهو لها، فقاسوا فوجدوه ادنى الى الارض التی اراد فقبضته ملائکة الرّحمة».
و عن ابى هریرة ان رسول اللَّه (ص) قال: «قال رجل لم یعمل خیرا قطّ لاهله اذا مات فحرّقوه ثمّ اذروا نصفه فى البرّ و نصفه فى البحر، فو اللّه لئن قدر اللَّه علیه لیعذّبنّه عذابا لا یعذّبه احدا من العالمین، قال: فلمّا مات فعلوا به ما امرهم، فامر اللَّه البحر فجمع ما فیه و امر البرّ فجمع ما فیه ثمّ قال له: لم فعلت هذا؟ قال: من خشیتک یا رب و انت اعلم، فغفر له».
و قال النبى (ص): «ما احبّ ان لى الدنیا و ما فیها بهذه الآیة».
و یقال: هذه الآیة تعمّ کلّ ذنب لا یبلغ الشرک ثمّ قیّد المغفرة بقوله: وَ أَنِیبُوا إِلى رَبِّکُمْ، فامر بالتوبة. قیل: هذه الآیة متّصلة بما قبلها. و قیل: الکلام قد تمّ على الآیة الاولى ثمّ خاطب الکفار بهذه الایة فقال: أَنِیبُوا إِلى رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ فتکون الانابة هى الرجوع من الشرک الى الاسلام.
و قیل: «أسلموا له» اى اخلصوا له التوحید. مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ اى من قبل ان تموتوا فتستوجبوا العذاب ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ اى لا تمنعون من العذاب.
وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ یعنى القرآن و القرآن کلّه حسن.
قال الحسن: ان الذى انزل فى القرآن على ثلاثة اوجه: ذکر القبیح لتجتنبه و ذکر الاحسن لتختاره و ذکر ما دون الاحسن لئلّا ترغب فیه، مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً فجاءة وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ حین یفجأکم. و قیل: من قبل ان یأتیکم العذاب الموت فتقعوا فى العذاب.
أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى او تقول هذه الکلمات الثلث مردودة على قوله: مِنْ قَبْلِ، کانه یقول عز و جل: من قبل ان تقول نفس یا حَسْرَتى من قبل ان تقول نفس لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی من قبل ان تقول نفس لَوْ أَنَّ لِی کَرَّةً، و ان شئت جعلته ممّا حذف منه «لا» فیکون التأویل فى الکلمات الثلث: ان لا تقول نفس. کقوله عز و جل: یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا یعنى ان لا تضلّوا و کقوله: أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ یعنى ان لا تمید بکم، و کقوله: أَنْ تَزُولا یعنى ان لا تزولا. بر حذف لا معنى آنست که: مبادا که هر کس گویا فردا از شما که «یا حسرتى»، مبادا که هر کس گویا از شما فردا لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی، مبادا که هر کس گویا از شما فردا که لَوْ أَنَّ لِی کَرَّةً. و فى الخبر «ما من احد من اهل النار یدخل النار حتى یرى مقعده من الجنّة فیقول: لو ان اللَّه هدانى لکنت من المتقین فتکون علیه حسرة».
تقول العرب: یا حسرة یا لهفا، یا حسرتى یا لهفى، یا حسرتاى یا لهفاى. تقول هذه الکلمة فى نداء الاستغاثة و الحسرة ان تأسف النفس اسفا تبقى منه حسیرا، اى منقطعا و قیل: «یا حسرتى» یعنى یا ایّتها الحسرة هذا اوانک، عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ اى قصّرت فى طاعة اللَّه و اقامة حقّه. و قیل: على ما ضیّعت فى ذات اللَّه. قال مجاهد: فِی جَنْبِ اللَّهِ اى فى امر اللَّه، کقول الشاعر:
امّا تتّقین اللَّه فى جنب عاشق
له کبد حرّى علیک تقطّع
و قیل: معناه: قصّرت فى الجانب الّذى یؤدّى الى رضاء اللَّه، و العرب تسمّى الجانب جنبا. این کلمه بر زبان عرب بسیار رود و چنانست که مردمان گویند: در جنب فلان توانگر شدم، از پهلوى فلان مال بدست آوردم. وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ اى المستهزئین بدین اللَّه و کتابه و رسوله و المؤمنین قال قتادة: لم یکفهم ما ضیعوا من طاعة اللَّه حتى سخروا باهل طاعته.
أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی لَکُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ اى مرّة تقول هذا و مرّة تقول ذلک. و قیل: ان قوما یقولون هذا و قوما یقولون ذلک.
أَوْ تَقُولَ حِینَ تَرَى الْعَذابَ عیانا: لَوْ أَنَّ لِی کَرَّةً رجعة الى الدنیا، فَأَکُونَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ اى الموحدین.
ثمّ یقال لهذا القائل: بَلى قَدْ جاءَتْکَ آیاتِی یعنى القرآن فَکَذَّبْتَ بِها و قلت انها لیست من اللَّه، وَ اسْتَکْبَرْتَ اى تکبّرت عن الایمان بها، وَ کُنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ یروى ان النبى (ص) قرأ قَدْ جاءَتْکَ آیاتِی فَکَذَّبْتَ بِها وَ اسْتَکْبَرْتَ وَ کُنْتَ بالتأنیث فیکون خطابا للنفس و من فتح التاءات ردّها الى معنى النفس و هو الانسان.
وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ بان له ولدا و صاحبة و شریکا، وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ من قوله: یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ. و قیل: وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ ممّا ینالهم من نفخ النّار. أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوىً اى مقاما و منزلا لِلْمُتَکَبِّرِینَ عن الایمان؟ یعنى: أ لیس حقا ان نجعل جهنّم مکانا لهم؟
وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر: «بمفازاتهم» بالالف على الجمع، اى بالطرق التی تؤدّیهم الى الفوز و النجاة و هى اکتساب الطاعات و اجتناب المعاصى. و قرأ الآخرون: «بمفازتهم» على الواحد و هى بمعنى الفوز، اى ننجّیهم بفوزهم من النار باعمالهم الحسنة و قیل: هى شهادة ان لا اله الا اللَّه.
لا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ اى لا یمسّ ابدانهم اذى و لا قلوبهم حزن.
اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ و کلّ شىء بائن منه، وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ اى کلها موکولة الیه فهو القائم بحفظها.
لَهُ مَقالِیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ المقالید المفاتیح، واحدها مقلاد، اى له مفاتیح خزائن السماوات و الارض یفتح الرزق على من یشاء و یغلقه على من یشاء. قال اهل اللغة: المقلاد المفتاح، و المقلاد القفل، قلد بابه، اى اغلقه و قلده اذا فتحه.
و قیل: مقالید السماوات الامطار و مقالید الارض النبات، و معنى الآیة: لا ینزل من السماء ملک و لا قطرة و لا ینبت من الارض نبات الا باذنه.
روى عن عثمان بن عفان ان رسول اللَّه (ص) سئل عن تفسیر هذه الآیة، فقال: «تفسیر المقالید لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر و سبحان اللَّه و بحمده استغفر اللَّه لا حول و لا قوة الا باللّه الاول و الآخر و الظاهر و الباطن یحیى و یمیت بیده الخیر و هو على کلّ شىء قدیر».
و فى الخبر ان رسول اللَّه (ص) قال: «اتیت بمفاتیح خزائن الارض فعرضت علىّ فقلت: لا، بل اجوع یوما و اشبع یوما».
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ اى جحدوا قدرته على ذلک، أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ فى الآخرة.
قُلْ أَ فَغَیْرَ اللَّهِ قال مقاتل: ان قریشا: دعته الى دین آبائه فنزلت هذه الآیة «قل» لهم یا محمد بعد هذا البیان: أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجاهِلُونَ؟ قرأ ابن عامر «تأمروننى» بنونین خفیفتین. و قرأ نافع: «تأمرونى» بنون واحدة خفیفة على الحذف و قرأ الآخرون: «تأمرونّى» بنون واحدة مشدّدة على الادغام.
وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ یعنى: و اوحى الى الذین من قبلک بمثل ذلک لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ الذى عملته قبل الشرک. فهذا خطاب مع الرسول، و المراد به غیره. و قیل: هذا ادب من اللَّه لنبیّه و تهدید لغیره لان اللَّه عز و جل عصمه من الشرک.
وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ.
بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ اى وحّد و اخلص له العبادة، وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ للَّه فیما انعم به علیک من الهدایة و النبوة.
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ اى ما عرفوه حقّ معرفته و ما عظّموه حقّ عظمته حیث اشرکوا به غیره، ثمّ اخبر عن عظمته فقال: وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ القبضة مصدر اقیم مقام المفعول، اى الارض مقبوضة فى قبضته یوم القیمة. وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ من الطّىّ و هو الادراج، بیانه قوله: یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ.
«سبحانه» اى تنزیها له و تعظیما من ان یکون له نظیر فى ذاته و صفاته، وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ اى و هو متعال عمّا یصفه المشرکون. روى عبد اللَّه بن مسعود و عبد اللَّه بن عباس رضى اللَّه عنهما ان حبرا من الیهود اتى رسول اللَّه (ص) فقال: یا محمد اشعرت ان اللَّه یضع یوم القیمة السماوات على اصبع و الارضین على اصبع و الجبال على اصبع و الماء و الثرى و الشجر على اصبع و جمیع الخلائق على اصبع ثمّ یهزهنّ و یقول: انا الملک این الملوک؟
فضحک رسول اللَّه (ص) تعجّبا منه و تصدیقا له، فانزل اللَّه هذه الآیة: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ و فى روایة ابى هریرة عن رسول اللَّه (ص) انه قال: «یقبض اللَّه السماوات بیمینه و الارضین بیده الأخرى ثمّ یهزهنّ و یقول: انا الملک این ملوک الارض».
و قیل: للَّه یدان کلتاهما یمینان.
و قال الشاعر:
و فى الخبر: «کلتا یدى ربنا یمین».
له یمینان عدلا لا شمال له
و فى یمینیه آجال و ارزاق
و قال ابن عباس: ما السماوات السبع و الارضون السبع فى ید اللَّه الّا کخردلة فى ید احدکم سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ.
وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ هذه هى النفخة الثانیة و هى نفخة الصعقة بعد نفخة الفزع باربعین سنة. قال بعض المفسّرین: النفخة اثنتان، الاولى للموت و الثانیة للبعث و بینهما اربعون سنة.
و الاکثرون على انها ثلث نفخات، الاولى للفزع و الثانیة للموت و الثالثة للبعث. «فصعق» اى مات مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یقال: صعق فلان و صعق اذا اصابته الصعقة و الصاعقة هى الصوت معه العذاب او معه النار. إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ قال الحسن: یعنى اللَّه وحده و قیل: إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ یعنى من فى الجنة من الخزنة و الحور و الغلمان و من فى جهنم من الخزنة.
و قیل: هم حملة العرش. و قیل: هم الشهداء و هم متقلّدون السیوف حول العرش. و قیل: هم جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و ملک الموت
و فى الخبر: «ان اللَّه عز و جل یقول حینئذ: یا ملک الموت خذ نفس اسرافیل، ثمّ یقول من بقى؟ فیقول: جبرئیل و میکائیل و ملک الموت فیقول خذ نفس میکائیل حتى یبقى ملک الموت و جبرئیل و یقول مت یا ملک الموت فیموت ثم یقول یا جبرئیل من بقى؟ فیقول: تبارکت و تعالیت ذا الجلال و الاکرام وجهک الدائم الباقى و جبرئیل المیّت الفانى، فیقول: یا جبرئیل لا بدّ من موتک، فیقع ساجدا یخفق بجناحه فیموت».
قوله: ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرى هذه هى النفخة الثالثة و هى النفخة البعث، فَإِذا هُمْ قِیامٌ من قبورهم «ینظرون» الى البعث. و قیل: ینتظرون امر اللَّه فیهم.
وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها و ذلک حین ینزل اللَّه سبحانه على کرسیّه لفصل القضاء بین عباده. و قیل: یتجلّى فتشرق عرصات القیامة بنوره عز و جل. وَ وُضِعَ الْکِتابُ کقوله: وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ. و قیل. وَ وُضِعَ الْکِتابُ یعنى کتب الاعمال للمحاسبة و الجزاء.
و قیل: وضع ایدى اصحابه حتّى یقرءوا منها اعمالهم. و قیل: الکتاب اللوح المحفوظ تقابل صحف اعمالهم بما فى اللوح المحفوظ.
وَ جِیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَداءِ قال ابن عباس: یعنى الذین یشهدون للرسل بتبلیغ الرسالة و هم امّة محمد (ص). و قال عطاء. یعنى الحفظة یدلّ علیه قوله: وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ. و قیل: الشهداء هم الأبرار فى کلّ زمان یشهدون على اهل ذلک الزمان. و قیل: تشهد على العباد یوم القیمة الجوارح و المکان و الزّمان.
وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ بالعدل وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ اى لا یزاد فى سیّآتهم و لا ینقص من حسناتهم.
وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ اى ثواب ما عملت وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما یَفْعَلُونَ قال عطاء: اى هو عالم بافعالهم لا یحتاج الى کاتب و لا شاهد. قال ابن عباس. اذا کان یوم القیمة بدّل اللَّه الارض غیر الارض و زاد فى عرضها و طولها کذا و کذا فاذا استقرّت علیها اقدام الخلائق برّهم و فاجرهم اسمعهم اللَّه تعالى کلامه یقول: ان کتابى کانوا یکتبون علیکم ما اظهرتم و لم یکن لهم علم بما اسررتم فانا عالم بما اظهرتم و بما اسررتم و محاسبکم الیوم على ما اظهرتم و على ما اسررتم ثم اغفر لمن أشاء منکم.
وَ سِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ سوقا عنیفا یسحبون على وجوههم الى جهنم «زمرا» اى جماعة بعد جماعة مع امامها. و قیل: بعضهم قبل الحساب و بعضهم بعد الحساب. حَتَّى إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها و هى سبعة لقوله: لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ و کانت قبل ذلک مغلقة ففتحت للکفار. قرأ اهل الکوفة: «فتحت» و «فتحت» کلاهما بالتخفیف. و قرأ الآخرون بالتشدید على التکثیر. وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها توبیخا و تقریعا لهم: أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ اى من انفسکم یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیاتِ رَبِّکُمْ وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا؟ یأخذون اقرارهم بانهم استحقّوا العذاب: قالُوا بَلى وَ لکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْکافِرِینَ تقدیره: و لکن کفرنا فحقّت کلمة العذاب على الکافرین. و کَلِمَةُ الْعَذابِ علم اللَّه السابق کقوله: غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا و کقوله: إِنَّا کُلٌّ فِیها إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبادِ. و قیل: کلمة العذاب قوله سبحانه: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ.
قِیلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها اى عالمین انکم مخلّدون فیها، فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ النّار.
وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً دوزخیان را گفت: «سیق» و بهشتیان را گفت: «سیق»، ازدواج سخن را چنین گفت نه تسویت حال را، و فرق است میان هر دو سوق، دوزخیان را میرانند بقهر و عنف بر روى، همى کشند ایشان را بزجر و سیاست تا بآتش سقر لقوله: یُسْحَبُونَ فِی الْحَمِیمِ یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ. بهشتیان را همى برند بعزّ و ناز بر نجائب نور و بر پرهاى فرشتگان تا بجنّة الخلد.
قال النبى (ص): «عجب ربنا من اقوام یقادون الى الجنة بالسلاسل».
حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها این واو ثمانیه گویند دلالت کند که درهاى بهشت هشتاند بر وفق خبر مصطفى علیه الصلاة و السلام قال: «ان للجنّة لثمانیه ابواب ما منها بابان الا بینهما سیر الراکب سبعین عاما و ما بین کلّ مصراعین من مصاریع الجنّة مسیرة سبع سنین». و فى روایة «مسیرة اربعین سنة». و فى روایة «کما بین مکة و بصرى».
و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: «باب امّتى الذى یدخلون منه الجنة عرضه مسیرة الراکب المجوّد ثلثا ثمّ انهم لیضغطون علیه حتى تکاد مناکبهم تزول»
و قال (ص): «انا اوّل من یأتى باب الجنة فاستفتح فیقول الخازن: من انت؟ فاقول محمد، فیقول: نعم بک امرت ان لا افتح لاحد قبلک».
و فى روایة اخرى: «انا اول من یحرّک حلق الجنة فیفتح اللَّه لى فیدخلنیها».
و قال صلى اللَّه علیه و سلم: تفتح ابواب الجنة کلّ اثنین و خمیس».
حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها هذا کلام جوابه محذوف، تقدیره: حتّى اذا جاءوها و فتحت ابوابها سعدوا بدخولها. و قیل: جوابه: قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها، و الواو فیه ملغاة، تقدیره: حتى اذا جاءوها و فتحت ابوابها قال لهم خزنتها: سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ مؤمنان چون بدر بهشت رسند خازنان بهشت بر ایشان سلام کنند بفرمان اللَّه و گویند: «طبتم» اى طبتم عیشا و طاب لکم المقام خوش جایى که جاى شماست و خوش عیشى که عیش شماست. امیر المؤمنین على (ع) گفت: بر در بهشت درختى است که از بیخ آن دو چشمه آب روانست مؤمن آنجا رسد بیکى از ان دو چشمه غسل کند تا ظاهر وى پاک شود و روشن، و از دیگر چشمه شربتى خورد تا باطن وى از همه آلایش پاک گردد و نیکو شود، آن گه رضوان و اصحاب وى او را استقبال کنند و گویند: سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ.
وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ اى انجز لنا ما وعدنا فى الدنیا من نعیم العقبى وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ اى ارض الجنة، و ذلک قوله: أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ. نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ اى ثواب المطیعین.
وَ تَرَى الْمَلائِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ اى محیطین بالعرش محدقین بحفافیه، اى جانبیه و ذلک بعد ان احیاهم اللَّه. تقول: حفّوا بى و احفّوا بى، اى احاطوا بى. و قیل: الحافّ بالشىء الملازم له. یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ تلذّذا لا تعبّدا لانّ التکلیف متروک فى ذلک الیوم. وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ یعنى بین اهل الجنّة و النّار، «بالحقّ» اى بالعدل، فاستقرّ فى الجنة اهل الجنة و اهل النار فى النار. وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ تأویل هذا الکلام ان اللَّه عز و جل لا یندم على امر قد قضاه و لا یتردّد فى حکم امضاه، کقوله: وَ لا یَخافُ عُقْباها، مجاز قوله: قِیلَ اى قال اللَّه: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. و قال الزجاج: ان اللَّه ابتدأ خلق الاشیاء بالحمد فقال: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ، کذلک ختم بالحمد فقال لمّا استقرّ اهل الجنة فى الجنة و اهل النار فى النار: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ».
و قیل: هذا من کلام الملائکة، اى الحمد له دائم و ان انقطع التکلیف. و قیل: هو من کلام اهل الجنة شکرا على ما صاروا الیه من نعیم الجنة.
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله: قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ... الآیة بدان که از آفریدگان حق جل جلاله کمال کرامت دو گروه راست: یکى فریشتگان و دیگر آدمیان، و لهذا جعل الانبیاء و الرسل منهم دون غیرهم، و غایت شرف ایشان در دو چیز است: در عبودیت و در محبت، عبودیت محض صفت فریشتگان است و عبودیت و محبت هر دو صفت آدمیان است فریشتگان را، عبودیت محض داد که صفت خلق است و آدمیان را بعد از عبودیت خلعت محبت داد که صفت حق است تا از بهر این امت میگوید: «یحبهم و یحبونه» و در عبودیت نیز آدمیان را فضل داد بر فرشتگان که عبودیت صفت فرشتگان بى اضافت گفت: بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ و عبودیت آدمیان با اضافت گفت: «یا عبادى»، آن گه بر مقتضى محبت فضل خود بر ایشان تمام کرد و عیبهاى ایشان و معصیتهاى ایشان بانوار محبت بپوشید و پرده ایشان ندرید، نه بینى که زلّت بریشان قضا کرد و با آن همه زلات نام عبودیت ازیشان بنیفکند و با ذکر زلّت و معصیت تشریف اضافت ازیشان وانستد فرمود: قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ و آن گه پرده بر ایشان نگه داشت که عین گناهان اظهار نکرد بلکه مجمل یاد کرد سر بسته و آن عین پوشیده گفت: «اسرفوا» اسراف کردند گزاف کردند از بهر آنکه در ارادت وى مغفرت ایشان بود نه پرده درید نه اسم عبودیت بیفکند، سبحانه ما ارأفه بعباده.
آوردهاند که موسى علیه السلام گفت: الهى ترید المعصیة من العباد و تبغضها معصیت بندگان بارادت تست آن گه آن را دشمن میدارى و بنده را بمعصیت دشمن میگیرى؟! حق جل جلاله فرمود: یا موسى ذاک تأسیس لعفوى آن بنیاد عفو و کرم خویش است که مىنهم خزینه رحمت ما پر است اگر عاصیان نباشند ضایع ماند.
در خبر است: «لو لم تذنبوا لجاء اللَّه بقوم یذنبون کى یغفر لهم».
باش تا فرداى قیامت که امر حق بخصمى بنده بیرون آید و فضل حق جل جلاله بنده را در پناه گیرد شریعت دامن بگیرد رحمت شفاعت کند. در خبر است که نامه بدست بندهاى دهند، آن معصیتها بیند، شرمش آید که برخواند، از حق جل جلاله خطاب آید که آن روز که میکردى و شرم نداشتى فضیحت نکردم و بپوشیدم، امروز که مىشرم دارى فضیحت کى کنم؟! و به قال النبى (ص): «ما ستر اللَّه على عبد فى الدنیا ذنبا فیعیّره به یوم القیمة».
کسرى عیدى عظیم ساخته بود، فرّاشى جامى زرین برداشت و کس ندید مگر کسرى که در ان غرفه بخلوت نشسته بود، بسیار بجستند و نیافتند، کسرى گفت بسیار مجوئید که او که یافت باز نخواهد داد و او که دید نخواهد گفت. پس روزى آن فراش بر سر کسرى ایستاده بود آب بر دست وى میریخت و جامههاى نیکو ساخته، کسرى گفت: اى فلان این از انست؟ فراش گفت: این و صد چندین از انست.
«و انیبوا الى ربکم..» انابت بر سه قسم است: یکى انابت پیغامبران، ابراهیم را گفت: إِنَّ إِبْراهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ. داود را گفت: وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ.
شعیب را گفت: عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ. مصطفى را فرمود: وَ اتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنابَ إِلَیَّ. نشان انابت پیغامبران سه چیز است: بیم داشتن با بشارت آزادى، خدمت کردن با شرف پیغامبرى، بار بلا کشیدن بر دلهاى پر شادى، و جز از پیغامبران کس را طاقت این انابت نیست. دیگر قسم انابت عارفان است: در همه حال بهمه دل با اللَّه گشتن، قال اللَّه تعالى: وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ و نشان انابت عارفان سه چیز است: از معصیت بدرد بودن و از طاعت خجل بودن و در خلوت با حق انس داشتن. رابعه عدویه در حالت انس بجایى رسید که میگفت: حسبى من الدنیا ذکرک و من الآخرة رؤیتک خداوندا در دنیا مرا ذکر تو بس و در عقبى مرا دیدار تو بس. اى جوانمرد! کسى که راز ولى نعمت مونس وى بود دیدار نعمت و نعیم بهشت او را چه سیرى کند؟پیر طریقت گفت: الهى ببهشت و حورا چه نازم، اگر مرا نفسى دهى از ان نفس بهشتى سازم.
و اللَّه ما طلعت شمس و لا غربت
الّا و ذکرک مقرون بانفاسى
و لا جلست الى قوم احدّثهم
الّا و انت حدیثى بین جلّاسى
اى جلالى که هر که بحضرت تو روى نهاد همه ذرههاى عالم خاک قدم او توتیاى چشم خود ساختند، و هر که بدرگاه عزّت تو پناه جست همه آفریدگان خود را علاقه فتراک دولت او ساختند. آن عزیزى گوید از سر حالت انس خویش و دیگران را پند میدهد که:
اگر در قصر مشتاقان ترا یک روز بارستى
ترا با اندهان عشق این جادو چه کارستى
و گر رنگى ز گلزار حدیث او بدیدى تو
بچشم تو همه گلها که در باغست خارستى
سدیگر قسم انابت توحید است که دشمنان را و بیگانگان را با آن خواند گفت: وَ أَنِیبُوا إِلى رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ. و نشان انابت توحید آنست که باقرار زبان و اخلاص دل خداى را یکى داند، یگانه یکتا در ذات بىشبیه و در قدر بىنظیر و در صفات بى همتا. گفتهاند: توحید دو باب است، توحید اقرار و توحید معرفت، توحید اقرار عامّه مؤمنان راست، توحید معرفت عارفان و صدّیقان راست، توحید اقرار بظاهر آید تا زبان ازو خبر دهد، توحید معرفت بجان آید تا وقت و حال ازو خبر دهد، او که از توحید اقرار خبر دهد دنیا او را منزل است و بهشت مطلوب، او که از توحید معرفت خبر دهد بهشت او را منزل است و مولى مقصود.
و اسکر القوم دور کأس
و کان سکرى من المدیر
آن کس را که کار با گل افتد گل بوید و آن کس که کارش با باغبان افتد بوسه بر خار زند، چنانک آن جوانمرد گفت:
از براى آنکه گل شاگرد رنگ روى اوست
گر هزارت بوسه باشد بر سر یک خار زن
أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ تا نپندارى که این نوحه بدین زارى و خوارى خود کافران را خواهد بود و بس، و قومى فسّاق و فجّار که پیراهن مسلمانى بر تن ایشان باشد و آن گه خرقههاى معصیت و فجور بر ان دوخته و روزگار عمر خود بغفلت و جهل بسر آورده و سود ایمان از دست ایشان رفته و از مسلمانى با بضاعت مزجاة دست و پاى زده، ایشان این کلمات دریغ و تحسّر نخواهند گفت! اى مسکین هزار سال باران رحمت باید که ببارد تا گردى که تو از معصیت انگیختهاى بنشاند، هیچ ادبار صعبتر ازین نیست که ترا بیافریدند تا بهشت را بتو بیارانید و تو خود را بجایى رسانیدى که آتش دوزخ بتو گرم کنند. در خبر است که آتش دوزخ مرکب هیبت خویش بنزدیک عاصیان چنان تازد که شیر از گرسنگى بشکار تازد. باش تا فرداى قیامت که کرده و گفته خویش بینى و آن عشرتهاى رنگارنگ و معصیتهاى لونالون که امروز دست جهالت و ناپاکى آن را از تو پوشیده میکند فردا چون از خواب مرگ برخیزى و دیده بگشایى در روزنامه خویش اول سطر آن بینى، بزبان خجالت و ندامت گویى: کاشک شب مرگ مرا هرگز سحر نبودى! قوله: وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها الیوم اشراق و غدا اشراق غدا فى القیامة اشراق الارض و الیوم اشراق القلب غدا فى القیامة اشراق الارض بنور ربها و الیوم اشراق القلب بحضورها عند ربها غدا اشراق التجلّی للمؤمنین عموما و الیوم اشراق التجلّی للعارفین خصوصا.
روى عبد اللَّه بن مسعود رضى اللَّه عنه قال قال رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه عز و جل یجمع الامم یوم القیمة فینزل عز و جل من عرشه الى کرسیّه و کرسیّه وسع السماوات و الارض فیقول لهم: ا ترضون انّ تتولّى کلّ امّة ما تولّوا فى الدنیا اعدل ذلک من ربکم؟ فیقول: نعم، فتتبع کلّ امّة ما کانت تعبد» قال: «فذلک حین اشرقت الارض بنور ربها»
آن روز که صبح قیامت بدمد و عظمت رستاخیز بپاى شود و سراپرده قهارى در ان عرصات سیاست بزنند و کرسى عظمت بیرون آرند و از انوار تجلّى ذو الجلال عالم قیامت روشن شود از اسرار آن انوار همان کس برخورد که امروز در دنیا آفتاب معرفت در مشرقه دل وى تافته و نظر الهى بجان وى پیوسته، آن نظر چون از کمین غیب تاختن آرد مرد را بیقرار کند حلقه دوستى در دلش بجنباند، آن دوستى خاطر گردد آن خاطر همّت گردد آن همّت نیّت گردد آن نیّت عزیمت گردد آن عزیمت قوّت گردد آن قوّت حرکت گردد مرد را بینگیزد، شبى سحرگاهى آن عاشق صادق را قلقى پدید آید، خواب از دیدهاش برمد، جامه نرم و خوابگاه خوش بگذارد، وضویى بر آرد متضرّع وار بحضرت عزت آید.
یا ربها روان کند، آن ساعت از جبّار کائنات نداى کرامت آید که: «بعینى ما یتحمّله المتحمّلون من اجلى» بنده من آن همه براى من میکند من مىبینم و میدانم، کرامت وى در دنیا اینست و در عقبى آنست که او را در شمار آن جوانمردان آرند که رب العزة میگوید: وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً.
خبر درست است از سعید مسیب سیّد تابعین که بو هریرة دوستى بر من رسید مرا گفت: از اللَّه آن میخواهم که در بازار بهشت ما را با هم آرد تا با یکدیگر باشیم در ان منزل جاودان و نعیم بیکران، گفتم: یا با هریرة و در بهشت بازارى هست؟ گفت: نعم اخبرنى رسول اللَّه (ص) «ان اهل الجنّة اذا دخلوها نزلوا فیها بفضل اللَّه اعمالهم ثمّ یؤذن لهم فى مقدار یوم الجمعة من ایّام الدنیا فیزورون ربهم عز و جل و یبرز لهم عرشه و یتبدّى لهم فى روضة من ریاض الجنّة فتوضع لهم منابر من نور و منابر من لؤلؤ و منابر من یاقوت و منابر من زبرجد و منابر من ذهب و منابر من فضّة و یجلس ادناهم و ما فیهم من دنىّ على کثبان المسک و الکافور ما یرون ان اصحاب الکراسىّ بافضل منهم مجلسا»، قال ابو هریرة قلت: یا رسول اللَّه و هل نرى ربنا؟ قال: «نعم، هل تتمارون فى رؤیة الشمس و القمر لیلة البدر»؟ قلنا: لا. قال: «کذلک لا تمارون فى رؤیة ربکم تبارک و تعالى و لا یبقى فى ذلک المجلس رجل الّا حاضره اللَّه محاضرة حتى یقول للرّجل منهم: یا فلان بن فلان أ تذکر یوم قلت کذا و کذا؟ فیذکره بعض غدراته فى الدنیا فیقول: یا رب او لم تغفر لى؟ فیقول: بلى فبسعة مغفرتى بلغت منزلتک هذه فبیناهم على ذلک غشیتهم سحابة فامطرت علیهم طیبا لم یجدوا مثل ریحه قطّ و یقول: ربنا قوموا الى ما اعددت لکم من الکرامة فخذوا ما اشتهیتم فنأتى سوقا قد حفّت به الملائکة ما لم تنظر العیون الى مثله و لم تسمع الآذان و لم یخطر على القلوب فیحمل لنا ما اشتهینا لیس یباع فیها و لا یشترى و فى ذلک السوق یلقى اهل الجنة بعضهم بعضا، قال: فیقبل الرّجل ذو المنزلة المرتفعة فیلقى من هو دونه و ما فیهم دنىّ فیروعه ما علیه من اللباس فما ینقضى آخر حدیثه حتى یتحیّل علیه ما هو احسن منه و ذلک انه لا ینبغى لاحد ان یحزن فیها ثمّ نتصرف الى منازلنا فتتلقانا ازواجنا فیقلن: مرحبا و اهلا لقد جئت و انّ بک من الجمال افضل ممّا فارقتنا علیه فنقول: انا جالسنا الیوم ربنا الجبّار و یحقّنا ان تنقلب بمثل ما انقلبنا».
آوردهاند که موسى علیه السلام گفت: الهى ترید المعصیة من العباد و تبغضها معصیت بندگان بارادت تست آن گه آن را دشمن میدارى و بنده را بمعصیت دشمن میگیرى؟! حق جل جلاله فرمود: یا موسى ذاک تأسیس لعفوى آن بنیاد عفو و کرم خویش است که مىنهم خزینه رحمت ما پر است اگر عاصیان نباشند ضایع ماند.
در خبر است: «لو لم تذنبوا لجاء اللَّه بقوم یذنبون کى یغفر لهم».
باش تا فرداى قیامت که امر حق بخصمى بنده بیرون آید و فضل حق جل جلاله بنده را در پناه گیرد شریعت دامن بگیرد رحمت شفاعت کند. در خبر است که نامه بدست بندهاى دهند، آن معصیتها بیند، شرمش آید که برخواند، از حق جل جلاله خطاب آید که آن روز که میکردى و شرم نداشتى فضیحت نکردم و بپوشیدم، امروز که مىشرم دارى فضیحت کى کنم؟! و به قال النبى (ص): «ما ستر اللَّه على عبد فى الدنیا ذنبا فیعیّره به یوم القیمة».
کسرى عیدى عظیم ساخته بود، فرّاشى جامى زرین برداشت و کس ندید مگر کسرى که در ان غرفه بخلوت نشسته بود، بسیار بجستند و نیافتند، کسرى گفت بسیار مجوئید که او که یافت باز نخواهد داد و او که دید نخواهد گفت. پس روزى آن فراش بر سر کسرى ایستاده بود آب بر دست وى میریخت و جامههاى نیکو ساخته، کسرى گفت: اى فلان این از انست؟ فراش گفت: این و صد چندین از انست.
«و انیبوا الى ربکم..» انابت بر سه قسم است: یکى انابت پیغامبران، ابراهیم را گفت: إِنَّ إِبْراهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ. داود را گفت: وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ.
شعیب را گفت: عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ. مصطفى را فرمود: وَ اتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنابَ إِلَیَّ. نشان انابت پیغامبران سه چیز است: بیم داشتن با بشارت آزادى، خدمت کردن با شرف پیغامبرى، بار بلا کشیدن بر دلهاى پر شادى، و جز از پیغامبران کس را طاقت این انابت نیست. دیگر قسم انابت عارفان است: در همه حال بهمه دل با اللَّه گشتن، قال اللَّه تعالى: وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ و نشان انابت عارفان سه چیز است: از معصیت بدرد بودن و از طاعت خجل بودن و در خلوت با حق انس داشتن. رابعه عدویه در حالت انس بجایى رسید که میگفت: حسبى من الدنیا ذکرک و من الآخرة رؤیتک خداوندا در دنیا مرا ذکر تو بس و در عقبى مرا دیدار تو بس. اى جوانمرد! کسى که راز ولى نعمت مونس وى بود دیدار نعمت و نعیم بهشت او را چه سیرى کند؟پیر طریقت گفت: الهى ببهشت و حورا چه نازم، اگر مرا نفسى دهى از ان نفس بهشتى سازم.
و اللَّه ما طلعت شمس و لا غربت
الّا و ذکرک مقرون بانفاسى
و لا جلست الى قوم احدّثهم
الّا و انت حدیثى بین جلّاسى
اى جلالى که هر که بحضرت تو روى نهاد همه ذرههاى عالم خاک قدم او توتیاى چشم خود ساختند، و هر که بدرگاه عزّت تو پناه جست همه آفریدگان خود را علاقه فتراک دولت او ساختند. آن عزیزى گوید از سر حالت انس خویش و دیگران را پند میدهد که:
اگر در قصر مشتاقان ترا یک روز بارستى
ترا با اندهان عشق این جادو چه کارستى
و گر رنگى ز گلزار حدیث او بدیدى تو
بچشم تو همه گلها که در باغست خارستى
سدیگر قسم انابت توحید است که دشمنان را و بیگانگان را با آن خواند گفت: وَ أَنِیبُوا إِلى رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ. و نشان انابت توحید آنست که باقرار زبان و اخلاص دل خداى را یکى داند، یگانه یکتا در ذات بىشبیه و در قدر بىنظیر و در صفات بى همتا. گفتهاند: توحید دو باب است، توحید اقرار و توحید معرفت، توحید اقرار عامّه مؤمنان راست، توحید معرفت عارفان و صدّیقان راست، توحید اقرار بظاهر آید تا زبان ازو خبر دهد، توحید معرفت بجان آید تا وقت و حال ازو خبر دهد، او که از توحید اقرار خبر دهد دنیا او را منزل است و بهشت مطلوب، او که از توحید معرفت خبر دهد بهشت او را منزل است و مولى مقصود.
و اسکر القوم دور کأس
و کان سکرى من المدیر
آن کس را که کار با گل افتد گل بوید و آن کس که کارش با باغبان افتد بوسه بر خار زند، چنانک آن جوانمرد گفت:
از براى آنکه گل شاگرد رنگ روى اوست
گر هزارت بوسه باشد بر سر یک خار زن
أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ تا نپندارى که این نوحه بدین زارى و خوارى خود کافران را خواهد بود و بس، و قومى فسّاق و فجّار که پیراهن مسلمانى بر تن ایشان باشد و آن گه خرقههاى معصیت و فجور بر ان دوخته و روزگار عمر خود بغفلت و جهل بسر آورده و سود ایمان از دست ایشان رفته و از مسلمانى با بضاعت مزجاة دست و پاى زده، ایشان این کلمات دریغ و تحسّر نخواهند گفت! اى مسکین هزار سال باران رحمت باید که ببارد تا گردى که تو از معصیت انگیختهاى بنشاند، هیچ ادبار صعبتر ازین نیست که ترا بیافریدند تا بهشت را بتو بیارانید و تو خود را بجایى رسانیدى که آتش دوزخ بتو گرم کنند. در خبر است که آتش دوزخ مرکب هیبت خویش بنزدیک عاصیان چنان تازد که شیر از گرسنگى بشکار تازد. باش تا فرداى قیامت که کرده و گفته خویش بینى و آن عشرتهاى رنگارنگ و معصیتهاى لونالون که امروز دست جهالت و ناپاکى آن را از تو پوشیده میکند فردا چون از خواب مرگ برخیزى و دیده بگشایى در روزنامه خویش اول سطر آن بینى، بزبان خجالت و ندامت گویى: کاشک شب مرگ مرا هرگز سحر نبودى! قوله: وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها الیوم اشراق و غدا اشراق غدا فى القیامة اشراق الارض و الیوم اشراق القلب غدا فى القیامة اشراق الارض بنور ربها و الیوم اشراق القلب بحضورها عند ربها غدا اشراق التجلّی للمؤمنین عموما و الیوم اشراق التجلّی للعارفین خصوصا.
روى عبد اللَّه بن مسعود رضى اللَّه عنه قال قال رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه عز و جل یجمع الامم یوم القیمة فینزل عز و جل من عرشه الى کرسیّه و کرسیّه وسع السماوات و الارض فیقول لهم: ا ترضون انّ تتولّى کلّ امّة ما تولّوا فى الدنیا اعدل ذلک من ربکم؟ فیقول: نعم، فتتبع کلّ امّة ما کانت تعبد» قال: «فذلک حین اشرقت الارض بنور ربها»
آن روز که صبح قیامت بدمد و عظمت رستاخیز بپاى شود و سراپرده قهارى در ان عرصات سیاست بزنند و کرسى عظمت بیرون آرند و از انوار تجلّى ذو الجلال عالم قیامت روشن شود از اسرار آن انوار همان کس برخورد که امروز در دنیا آفتاب معرفت در مشرقه دل وى تافته و نظر الهى بجان وى پیوسته، آن نظر چون از کمین غیب تاختن آرد مرد را بیقرار کند حلقه دوستى در دلش بجنباند، آن دوستى خاطر گردد آن خاطر همّت گردد آن همّت نیّت گردد آن نیّت عزیمت گردد آن عزیمت قوّت گردد آن قوّت حرکت گردد مرد را بینگیزد، شبى سحرگاهى آن عاشق صادق را قلقى پدید آید، خواب از دیدهاش برمد، جامه نرم و خوابگاه خوش بگذارد، وضویى بر آرد متضرّع وار بحضرت عزت آید.
یا ربها روان کند، آن ساعت از جبّار کائنات نداى کرامت آید که: «بعینى ما یتحمّله المتحمّلون من اجلى» بنده من آن همه براى من میکند من مىبینم و میدانم، کرامت وى در دنیا اینست و در عقبى آنست که او را در شمار آن جوانمردان آرند که رب العزة میگوید: وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً.
خبر درست است از سعید مسیب سیّد تابعین که بو هریرة دوستى بر من رسید مرا گفت: از اللَّه آن میخواهم که در بازار بهشت ما را با هم آرد تا با یکدیگر باشیم در ان منزل جاودان و نعیم بیکران، گفتم: یا با هریرة و در بهشت بازارى هست؟ گفت: نعم اخبرنى رسول اللَّه (ص) «ان اهل الجنّة اذا دخلوها نزلوا فیها بفضل اللَّه اعمالهم ثمّ یؤذن لهم فى مقدار یوم الجمعة من ایّام الدنیا فیزورون ربهم عز و جل و یبرز لهم عرشه و یتبدّى لهم فى روضة من ریاض الجنّة فتوضع لهم منابر من نور و منابر من لؤلؤ و منابر من یاقوت و منابر من زبرجد و منابر من ذهب و منابر من فضّة و یجلس ادناهم و ما فیهم من دنىّ على کثبان المسک و الکافور ما یرون ان اصحاب الکراسىّ بافضل منهم مجلسا»، قال ابو هریرة قلت: یا رسول اللَّه و هل نرى ربنا؟ قال: «نعم، هل تتمارون فى رؤیة الشمس و القمر لیلة البدر»؟ قلنا: لا. قال: «کذلک لا تمارون فى رؤیة ربکم تبارک و تعالى و لا یبقى فى ذلک المجلس رجل الّا حاضره اللَّه محاضرة حتى یقول للرّجل منهم: یا فلان بن فلان أ تذکر یوم قلت کذا و کذا؟ فیذکره بعض غدراته فى الدنیا فیقول: یا رب او لم تغفر لى؟ فیقول: بلى فبسعة مغفرتى بلغت منزلتک هذه فبیناهم على ذلک غشیتهم سحابة فامطرت علیهم طیبا لم یجدوا مثل ریحه قطّ و یقول: ربنا قوموا الى ما اعددت لکم من الکرامة فخذوا ما اشتهیتم فنأتى سوقا قد حفّت به الملائکة ما لم تنظر العیون الى مثله و لم تسمع الآذان و لم یخطر على القلوب فیحمل لنا ما اشتهینا لیس یباع فیها و لا یشترى و فى ذلک السوق یلقى اهل الجنة بعضهم بعضا، قال: فیقبل الرّجل ذو المنزلة المرتفعة فیلقى من هو دونه و ما فیهم دنىّ فیروعه ما علیه من اللباس فما ینقضى آخر حدیثه حتى یتحیّل علیه ما هو احسن منه و ذلک انه لا ینبغى لاحد ان یحزن فیها ثمّ نتصرف الى منازلنا فتتلقانا ازواجنا فیقلن: مرحبا و اهلا لقد جئت و انّ بک من الجمال افضل ممّا فارقتنا علیه فنقول: انا جالسنا الیوم ربنا الجبّار و یحقّنا ان تنقلب بمثل ما انقلبنا».
رشیدالدین میبدی : ۴۰- سورة المؤمن- مکیة
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان
حم (۱) بحلم من بملک من.
تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ فرو فرستادن این نامه از خداست، الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (۲) آن تاونده دانا.
غافِرِ الذَّنْبِ آمرزنده گناه، وَ قابِلِ التَّوْبِ و پذیرنده بازگشت، شَدِیدِ الْعِقابِ سخت عقوبت، سخت گیر، ذِی الطَّوْلِ با بىنیازى و نیکوکارى، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدایى جز او، إِلَیْهِ الْمَصِیرُ (۳) با اوست بازگشت.
ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ پیچ نیارد در سخنان اللَّه، إِلَّا الَّذِینَ کَفَرُوا مگر ایشان که کافر شدند، فَلا یَغْرُرْکَ مفریبا ترا، تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلادِ (۴) گشتن ایشان ایمن در جهان.
کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ دروغ زن گرفت پیش از ایشان قوم نوح نوح را، وَ الْأَحْزابُ مِنْ بَعْدِهِمْ و سپاهها از پس ایشان، وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ و آهنگ کرد هر گروهى ازیشان بپیغامبر خویش، لِیَأْخُذُوهُ تا او را بگیرند، وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ و بدروغ خویش پیکارها کردند، لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ تا حق و سخن راست با آن دروغ تباه کنند، فَأَخَذْتُهُمْ فرا گرفتم ایشان را فَکَیْفَ کانَ عِقابِ (۵) چون بود گرفتن من بعقوبت.
کَذلِکَ همچنانک تهدید اللَّه درست گشت درین جهان بر ناگرویدگان، حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحابُ النَّارِ (۶) هم چنان درست گشت برایشان که ایشان اصحاب آتشاند.
الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ ایشان که عرش مىبردارند، وَ مَنْ حَوْلَهُ و ایشان که گرد بر گرد عرشاند، یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ بستایش خداوند خویش او را بپاکى مىستایند وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ و مىبگروند باو وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا و آمرزش میخواهند گرویدگان را، رَبَّنا خداوند ما، وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً رسیدهاى بهر چیز ببخشایش و دانش، فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تابُوا پس بیامرز ایشان را که بازگشتند از شرک، وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَکَ و بر پى راه تو رفتند، وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِیمِ (۷) و بازدار ازیشان عذاب آتش.
رَبَّنا خداوند ما، وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ درار ایشان را در ان بهشتهاى همیشى، الَّتِی وَعَدْتَهُمْ آنکه وعده دادهاى ایشان را، وَ مَنْ صَلَحَ و هر که نیک بود و ایمان آرد، مِنْ آبائِهِمْ از پدران ایشان، وَ أَزْواجِهِمْ و جفتان ایشان، وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ و فرزندان ایشان، إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۸) که تو خداوند تواناى دانایى.
وَ قِهِمُ السَّیِّئاتِ و بازدار ازیشان بدها، وَ مَنْ تَقِ السَّیِّئاتِ یَوْمَئِذٍ و هر که بازداشتى ازو بدهاى آن روز، فَقَدْ رَحِمْتَهُ ببخشودى بر وى، وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (۹) و آنست آن پیروزى بزرگوار.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند در دنیا، یُنادَوْنَ آواز مىدهند ایشان را، لَمَقْتُ اللَّهِ براستى که زشتى اللَّه شما را در دنیا، أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ مه بود ازین زشتى شما امروز خویشتن را، إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِیمانِ آن گه که شما را با ایمان میخواندند، فَتَکْفُرُونَ (۱۰) و شما مىکافر شدید.
قالُوا رَبَّنا گویند خداوند ما: أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ بمیرانیدى ما را دو بار، وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ و زنده کردى ما را دو بار، فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا مقرّ آمدیم و بزبان خویش گویا بگناهان خویش، فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ (۱۱) فرا بیرون آمد ما را هیچ راهى هست؟
ذلِکُمْ بِأَنَّهُ این بشما آن را بود، إِذا دُعِیَ اللَّهُ وَحْدَهُ که آن گه که خداى را یکتا میخواندند، کَفَرْتُمْ شما مىکافر شدید، وَ إِنْ یُشْرَکْ بِهِ و اگر مىانباز گرفتند با او، تُؤْمِنُوا باو مىگرویدید، فَالْحُکْمُ لِلَّهِ پس حکم و کار گزاردن اللَّه راست، الْعَلِیِّ الْکَبِیرِ (۱۲) آن برتر بزرگوار.
هُوَ الَّذِی یُرِیکُمْ آیاتِهِ او آنست که مینماید شما را نشانهاى توانایى خویش، وَ یُنَزِّلُ لَکُمْ مِنَ السَّماءِ رِزْقاً و مىفرو فرستد شما را از آسمان روزى، وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ (۱۳) و پند نپذیرد مگر او که دل با من دارد.
فَادْعُوا اللَّهَ خداى را خوانید، مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ پاک داران او را و فرمان بردارى خویش، وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ (۱۴) و اگر کراهیت دارند ناگرویدگان.
حم (۱) بحلم من بملک من.
تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ فرو فرستادن این نامه از خداست، الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (۲) آن تاونده دانا.
غافِرِ الذَّنْبِ آمرزنده گناه، وَ قابِلِ التَّوْبِ و پذیرنده بازگشت، شَدِیدِ الْعِقابِ سخت عقوبت، سخت گیر، ذِی الطَّوْلِ با بىنیازى و نیکوکارى، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدایى جز او، إِلَیْهِ الْمَصِیرُ (۳) با اوست بازگشت.
ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ پیچ نیارد در سخنان اللَّه، إِلَّا الَّذِینَ کَفَرُوا مگر ایشان که کافر شدند، فَلا یَغْرُرْکَ مفریبا ترا، تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلادِ (۴) گشتن ایشان ایمن در جهان.
کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ دروغ زن گرفت پیش از ایشان قوم نوح نوح را، وَ الْأَحْزابُ مِنْ بَعْدِهِمْ و سپاهها از پس ایشان، وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ و آهنگ کرد هر گروهى ازیشان بپیغامبر خویش، لِیَأْخُذُوهُ تا او را بگیرند، وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ و بدروغ خویش پیکارها کردند، لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ تا حق و سخن راست با آن دروغ تباه کنند، فَأَخَذْتُهُمْ فرا گرفتم ایشان را فَکَیْفَ کانَ عِقابِ (۵) چون بود گرفتن من بعقوبت.
کَذلِکَ همچنانک تهدید اللَّه درست گشت درین جهان بر ناگرویدگان، حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحابُ النَّارِ (۶) هم چنان درست گشت برایشان که ایشان اصحاب آتشاند.
الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ ایشان که عرش مىبردارند، وَ مَنْ حَوْلَهُ و ایشان که گرد بر گرد عرشاند، یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ بستایش خداوند خویش او را بپاکى مىستایند وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ و مىبگروند باو وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا و آمرزش میخواهند گرویدگان را، رَبَّنا خداوند ما، وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً رسیدهاى بهر چیز ببخشایش و دانش، فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تابُوا پس بیامرز ایشان را که بازگشتند از شرک، وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَکَ و بر پى راه تو رفتند، وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِیمِ (۷) و بازدار ازیشان عذاب آتش.
رَبَّنا خداوند ما، وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ درار ایشان را در ان بهشتهاى همیشى، الَّتِی وَعَدْتَهُمْ آنکه وعده دادهاى ایشان را، وَ مَنْ صَلَحَ و هر که نیک بود و ایمان آرد، مِنْ آبائِهِمْ از پدران ایشان، وَ أَزْواجِهِمْ و جفتان ایشان، وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ و فرزندان ایشان، إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۸) که تو خداوند تواناى دانایى.
وَ قِهِمُ السَّیِّئاتِ و بازدار ازیشان بدها، وَ مَنْ تَقِ السَّیِّئاتِ یَوْمَئِذٍ و هر که بازداشتى ازو بدهاى آن روز، فَقَدْ رَحِمْتَهُ ببخشودى بر وى، وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (۹) و آنست آن پیروزى بزرگوار.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند در دنیا، یُنادَوْنَ آواز مىدهند ایشان را، لَمَقْتُ اللَّهِ براستى که زشتى اللَّه شما را در دنیا، أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ مه بود ازین زشتى شما امروز خویشتن را، إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِیمانِ آن گه که شما را با ایمان میخواندند، فَتَکْفُرُونَ (۱۰) و شما مىکافر شدید.
قالُوا رَبَّنا گویند خداوند ما: أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ بمیرانیدى ما را دو بار، وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ و زنده کردى ما را دو بار، فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا مقرّ آمدیم و بزبان خویش گویا بگناهان خویش، فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ (۱۱) فرا بیرون آمد ما را هیچ راهى هست؟
ذلِکُمْ بِأَنَّهُ این بشما آن را بود، إِذا دُعِیَ اللَّهُ وَحْدَهُ که آن گه که خداى را یکتا میخواندند، کَفَرْتُمْ شما مىکافر شدید، وَ إِنْ یُشْرَکْ بِهِ و اگر مىانباز گرفتند با او، تُؤْمِنُوا باو مىگرویدید، فَالْحُکْمُ لِلَّهِ پس حکم و کار گزاردن اللَّه راست، الْعَلِیِّ الْکَبِیرِ (۱۲) آن برتر بزرگوار.
هُوَ الَّذِی یُرِیکُمْ آیاتِهِ او آنست که مینماید شما را نشانهاى توانایى خویش، وَ یُنَزِّلُ لَکُمْ مِنَ السَّماءِ رِزْقاً و مىفرو فرستد شما را از آسمان روزى، وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ (۱۳) و پند نپذیرد مگر او که دل با من دارد.
فَادْعُوا اللَّهَ خداى را خوانید، مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ پاک داران او را و فرمان بردارى خویش، وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ (۱۴) و اگر کراهیت دارند ناگرویدگان.
رشیدالدین میبدی : ۴۰- سورة المؤمن- مکیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام او که قدر او بىمنتهاست و صحبت او با دوستان بىبهاست، در قدر نهان و در صنع آشکار است. بنام او که از مانندگى دور و از اوهام جداست، دل را بدوستى و خرد را بهستى پیداست. بنام او که نه در صفت او چون و نه در حکم چراست، در شنوایى و دانایى و بینایى یکتاست.
آن عزیزى گوید در مناجات: الهى در دل دوستانت نور عنایت پیداست، جانها در آرزوى وصالت حیران و شیداست، چون تو مولى کراست و چون تو دوست کجاست، هر چه دادى نشانست و آیین فرداست، آنچه یافتیم پیغامست و خلعت برجاست، نشانت بیقرارى دل و غارت جانست، خلعت وصال در مشاهده جلال چگویم که چون است.
روزى که سر از پرده برون خواهى کرد
دانم که زمانه را زبون خواهى کرد
گر زیب و جمال ازین فزون خواهى کرد
یا رب چه جگرهاست که خون خواهى کرد
«حم» حا اشارتست بمحبت و میم اشارت است بمنت، میگوید اى بحاى محبت من دوست گشته نه بهنر خود، اى بمیم منت من مرا یافته نه بطاعت خود، اى من ترا دوست گرفته و تو مرا ناشناخته، اى من ترا خواسته و تو مرا نادانسته، اى من ترا بوده و تو مرا نابوده، صد هزار کس بر درگاه ما ایستاده، ما را خواستند و دعاها کردند بایشان التفات نکردیم و شما را اى امت احمد بىخواست شما گفتیم: «اعطیتکم قبل ان تسئلونى و اجبتکم قبل ان تدعونى و غفرت لکم قبل ان تستغفرونى».
آن رغبت و شوق انبیاى گذشته بتو تا خلیل میگفت: وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ، و کلیم میگفت: اجعلنى من امّة احمد، نه از ان بود که افعال تو با ایشان شرح دادیم که اگر ما افعال شما با ایشان گفتید، همه دامن از شما در چیدندید، لکن از ان بود که افضال و انعام خود با شما ایشان را شرح دادیم، پیش از شما هر که را برگزیدیم یکان یکان را برگزیدیم، چنان که اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ. چون نوبت بشما رسید على العموم و الشمول گفتیم: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ همه برگزیدگان ما اید، جاى دیگر فرمود: اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا، در تحت این خطاب هم زاهد و هم عابد است هم ظالم و عاصى.
غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ توبه مؤخر آمد و غفران مقدّم بر مقتضى فضل و کرم، اگر من گفتمى توبه پذیرم پس گناه آمرزم، خلق بپنداشتندى که تا از بنده توبه نبود از اللَّه مغفرت نیاید نخست بیامرزم آن گه توبت پذیرم تا عالمیان دانند که چنانک بتوبت آمرزم بىتوبت هم آمرزم. اگر توبه مقدّم غفران بودى تو به علت غفران بودى و غفران ما را علّت نیست و فعل ما بحیلت نیست، نخست بیامرزم و بزلال افضال بند مرا پاک گردانم، تا چون قدم بر بساط ما نهد بر پاکى نهد چون بر ما آید بصفت پاکى آید، همانست که جاى دیگر فرمود: ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا. غافرم آن معاصى را که توبه نکرد، قابلم آن را که توبه کرد، مراد از غفران ذنب درین موضع غفران ذنب غیر تائب است بدلیل آنکه و او عطف در میان آورد و معطوف دیگر باشد و معطوف علیه دیگر لکن در حکم یکسان باشد چنانک گویى: جاءنى زید و عمرو، زید دیگر است و عمرو دیگر، لکن هر دو را حکم یکیست در آمدن، اگر حکم مخالف بودى عطف خطا بودى و اگر هر دو یکى بودى هر دو غلط بودى. لطیفهاى نیکو شنو در غفران ذنب و قبول توبه اوّل صفت خود کرد جلّ جلاله فرمود: غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ، و صفت او جلّ جلاله محلّ تصرّف نیست، و پذیرنده تغییر و تبدیل نیست پس چون حدیث عقوبت کرد شَدِیدِ الْعِقابِ گفت، شدید صفت عقوبت نهاد و عقوبت محلّ تصرّف هست و پذیرنده تغییر و تبدیل هست، گفت سخت عقوبتم لکن اگر خواهم سست کنم و آن را بگردانم که در ان تصرّف گنجد و تغییر و تبدیل پذیرد. و گفتهاند: شَدِیدِ الْعِقابِ اشارت بملک دارد و اگر همه ملک عالم نیست کند در جلال و کمال وى نقصان و قصور نیاید. غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ اشارت بصفت دارد و در صفات او جلّ جلاله هرگز تغیّر و تحوّل نیاید، و یقال: غافِرِ الذَّنْبِ للظّالمین وَ قابِلِ التَّوْبِ للمقتصدین شَدِیدِ الْعِقابِ للمشرکین ذِی الطَّوْلِ للسابقین. سنت خداوند است جلّ جلاله که بنده را بآیت وعید بترساند تا بنده در ان شکسته و کوفته گردد سوزى و نیازى در بندگى بنماید زاریى و خواریى بر خود نهد، آن گه رب العزة بنعت رأفت و رحمت بآیت وعد تدارک دل وى کند و بفضل و رحمت خود او را بشارت دهد، نه بینى که شَدِیدِ الْعِقابِ گفت تابنده در زارى و خواهش آید، ذِی الطَّوْلِ در ان پیوست تا بنده در ناز و در رامش آید، بنده در سماع شَدِیدِ الْعِقابِ بسوزد و بگدازد بزبان انکسار گوید:
پر آب دو دیده و پر آتش جگرم
باز در سماع ذِی الطَّوْلِ بنازد و دل بیفروزد، بزبان افتخار گوید:
پر باد دو دستم و پر از خاک سرم
چکند عرش که او غاشیه من نکشد
چون بدل غاشیه حکم و قضاى تو کشم
بو بکر شبلى یک روز چون مبارزان دست اندازان همى رفت و میگفت: لو کان بینى و بینک بحار من نار لخضتها اگر درین راه صد هزار دریاى آتش است همه بدیده گذاره کنم و باک ندارم، دیگر روز او را دیدند که مىآمد سر فرو افکنده چون محرومى درمانده نرم نرم میگفت: المستغاث منک بک فریاد از حکم تو زینهار از قهر تو، نه با تو مرا آرام نه بىتو کارم بنظام، نه روى آنکه بازآیم نه زهره آنکه بگریزم.
گر باز آیم همى نبینم جاهى
ور بگریزم همى ندانم راهى
گفتند: اى شبلى آن دى چه بود و امروز چیست؟ گفت: آرى جغد که طاووس نبیند لاف جمال زند، لکن جغد جغد است و طاوس طاوس.
آن عزیزى گوید در مناجات: الهى در دل دوستانت نور عنایت پیداست، جانها در آرزوى وصالت حیران و شیداست، چون تو مولى کراست و چون تو دوست کجاست، هر چه دادى نشانست و آیین فرداست، آنچه یافتیم پیغامست و خلعت برجاست، نشانت بیقرارى دل و غارت جانست، خلعت وصال در مشاهده جلال چگویم که چون است.
روزى که سر از پرده برون خواهى کرد
دانم که زمانه را زبون خواهى کرد
گر زیب و جمال ازین فزون خواهى کرد
یا رب چه جگرهاست که خون خواهى کرد
«حم» حا اشارتست بمحبت و میم اشارت است بمنت، میگوید اى بحاى محبت من دوست گشته نه بهنر خود، اى بمیم منت من مرا یافته نه بطاعت خود، اى من ترا دوست گرفته و تو مرا ناشناخته، اى من ترا خواسته و تو مرا نادانسته، اى من ترا بوده و تو مرا نابوده، صد هزار کس بر درگاه ما ایستاده، ما را خواستند و دعاها کردند بایشان التفات نکردیم و شما را اى امت احمد بىخواست شما گفتیم: «اعطیتکم قبل ان تسئلونى و اجبتکم قبل ان تدعونى و غفرت لکم قبل ان تستغفرونى».
آن رغبت و شوق انبیاى گذشته بتو تا خلیل میگفت: وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ، و کلیم میگفت: اجعلنى من امّة احمد، نه از ان بود که افعال تو با ایشان شرح دادیم که اگر ما افعال شما با ایشان گفتید، همه دامن از شما در چیدندید، لکن از ان بود که افضال و انعام خود با شما ایشان را شرح دادیم، پیش از شما هر که را برگزیدیم یکان یکان را برگزیدیم، چنان که اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ. چون نوبت بشما رسید على العموم و الشمول گفتیم: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ همه برگزیدگان ما اید، جاى دیگر فرمود: اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا، در تحت این خطاب هم زاهد و هم عابد است هم ظالم و عاصى.
غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ توبه مؤخر آمد و غفران مقدّم بر مقتضى فضل و کرم، اگر من گفتمى توبه پذیرم پس گناه آمرزم، خلق بپنداشتندى که تا از بنده توبه نبود از اللَّه مغفرت نیاید نخست بیامرزم آن گه توبت پذیرم تا عالمیان دانند که چنانک بتوبت آمرزم بىتوبت هم آمرزم. اگر توبه مقدّم غفران بودى تو به علت غفران بودى و غفران ما را علّت نیست و فعل ما بحیلت نیست، نخست بیامرزم و بزلال افضال بند مرا پاک گردانم، تا چون قدم بر بساط ما نهد بر پاکى نهد چون بر ما آید بصفت پاکى آید، همانست که جاى دیگر فرمود: ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا. غافرم آن معاصى را که توبه نکرد، قابلم آن را که توبه کرد، مراد از غفران ذنب درین موضع غفران ذنب غیر تائب است بدلیل آنکه و او عطف در میان آورد و معطوف دیگر باشد و معطوف علیه دیگر لکن در حکم یکسان باشد چنانک گویى: جاءنى زید و عمرو، زید دیگر است و عمرو دیگر، لکن هر دو را حکم یکیست در آمدن، اگر حکم مخالف بودى عطف خطا بودى و اگر هر دو یکى بودى هر دو غلط بودى. لطیفهاى نیکو شنو در غفران ذنب و قبول توبه اوّل صفت خود کرد جلّ جلاله فرمود: غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ، و صفت او جلّ جلاله محلّ تصرّف نیست، و پذیرنده تغییر و تبدیل نیست پس چون حدیث عقوبت کرد شَدِیدِ الْعِقابِ گفت، شدید صفت عقوبت نهاد و عقوبت محلّ تصرّف هست و پذیرنده تغییر و تبدیل هست، گفت سخت عقوبتم لکن اگر خواهم سست کنم و آن را بگردانم که در ان تصرّف گنجد و تغییر و تبدیل پذیرد. و گفتهاند: شَدِیدِ الْعِقابِ اشارت بملک دارد و اگر همه ملک عالم نیست کند در جلال و کمال وى نقصان و قصور نیاید. غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ اشارت بصفت دارد و در صفات او جلّ جلاله هرگز تغیّر و تحوّل نیاید، و یقال: غافِرِ الذَّنْبِ للظّالمین وَ قابِلِ التَّوْبِ للمقتصدین شَدِیدِ الْعِقابِ للمشرکین ذِی الطَّوْلِ للسابقین. سنت خداوند است جلّ جلاله که بنده را بآیت وعید بترساند تا بنده در ان شکسته و کوفته گردد سوزى و نیازى در بندگى بنماید زاریى و خواریى بر خود نهد، آن گه رب العزة بنعت رأفت و رحمت بآیت وعد تدارک دل وى کند و بفضل و رحمت خود او را بشارت دهد، نه بینى که شَدِیدِ الْعِقابِ گفت تابنده در زارى و خواهش آید، ذِی الطَّوْلِ در ان پیوست تا بنده در ناز و در رامش آید، بنده در سماع شَدِیدِ الْعِقابِ بسوزد و بگدازد بزبان انکسار گوید:
پر آب دو دیده و پر آتش جگرم
باز در سماع ذِی الطَّوْلِ بنازد و دل بیفروزد، بزبان افتخار گوید:
پر باد دو دستم و پر از خاک سرم
چکند عرش که او غاشیه من نکشد
چون بدل غاشیه حکم و قضاى تو کشم
بو بکر شبلى یک روز چون مبارزان دست اندازان همى رفت و میگفت: لو کان بینى و بینک بحار من نار لخضتها اگر درین راه صد هزار دریاى آتش است همه بدیده گذاره کنم و باک ندارم، دیگر روز او را دیدند که مىآمد سر فرو افکنده چون محرومى درمانده نرم نرم میگفت: المستغاث منک بک فریاد از حکم تو زینهار از قهر تو، نه با تو مرا آرام نه بىتو کارم بنظام، نه روى آنکه بازآیم نه زهره آنکه بگریزم.
گر باز آیم همى نبینم جاهى
ور بگریزم همى ندانم راهى
گفتند: اى شبلى آن دى چه بود و امروز چیست؟ گفت: آرى جغد که طاووس نبیند لاف جمال زند، لکن جغد جغد است و طاوس طاوس.
رشیدالدین میبدی : ۴۰- سورة المؤمن- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: رَفِیعُ الدَّرَجاتِ ذُو الْعَرْشِ بردارنده درجهها افزونى زبر یکدیگر بندگان را خداوند عرش است، یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ مىافکند پیغام که زندگانى دلهاست از سخن و فرمان خویش، عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ برو که خواهد از بندگان خویش، لِیُنْذِرَ یَوْمَ التَّلاقِ (۱۵) تا آگاه کند مردمان را از روز هم دیدارى.
یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ آن روز که آشکارا باشند ایشان چشمها یکدیگر را، لا یَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَیْءٌ پوشیده نماند بر اللَّه از ایشان هیچ چیز، لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ اللَّه گوید: که راست پادشاهى امروز؟ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ (۱۶) هم خود گوید: اللَّه راست آن یگانه میراننده فروشکننده کم آورنده.
الْیَوْمَ تُجْزى و گوید امروز پاداش دهند، کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ هر تنى را بآنچه کرد، لا ظُلْمَ الْیَوْمَ ستم نیست امروز بر کس، إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ (۱۷) اللَّه آسان توان زود شمارست.
وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْآزِفَةِ آگاه کن ایشان را و بترسان از ان روز نزدیک آمده، إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ آن گه که دلها بر گلوها آید، کاظِمِینَ از بیم و اندوه، نفس خود فرو میگیرند، ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ ناگرویدگان را آن روز هیچ دوست نیست که ایشان را بکار آید، وَ لا شَفِیعٍ یُطاعُ (۱۸) و نه هیچ شفیع که بسخن او کار کنند.
یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ میداند خیانت چشمها در نگرستن، وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ (۱۹) و آنچه مىنهان دارد دلها.
وَ اللَّهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ و اللَّه براستى و درستى و سزا کار راند، وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ و ایشان که ناگرویدگان ایشان را مىخدایان خوانند فرود ازو، لا یَقْضُونَ بِشَیْءٍ هیچ کار نرانند و هیچ کار بر نگزارند و نتوانند، إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ (۲۰) اللَّه اوست که شنواست و بینا.
أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ به نروند در زمین؟ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ کانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ تا ببینند که چون بود سرانجام ایشان که پیش از ایشان بودند، کانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً ایشان سخت نیروتر بودند ازینان، وَ آثاراً فِی الْأَرْضِ و با نشانهاتر بودند در زمین در داشت و در توان، فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ فرا گرفت اللَّه ایشان را بگناهان ایشان، وَ ما کانَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ (۲۱) و هیچ باز پوشندهاى نبود که ایشان را از اللَّه باز پوشیدى.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ آن بآن بود بایشان، کانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ که بایشان مىآمد پیغامبران بپیغامها و نشانهاى روشن، فَکَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بنگرویدند تا اللَّه فراگرفت ایشان را، إِنَّهُ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقابِ (۲۲) که او با نیروى است سختگیر.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآیاتِنا فرستادیم موسى را بسخنان و نشانهاى خویش، وَ سُلْطانٍ مُبِینٍ (۲۳) و حجتى آشکارا.
إِلى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ بفرعون و هامان و قارون، فَقالُوا ساحِرٌ کَذَّابٌ (۲۴) گفتند جادوى است دروغ زن. فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا چون بایشان آمد موسى به پیغام راست از نزدیک ما، قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ فرعون گفت و هامان: بکشید پسران ایشان که بموسى گرویدهاند، وَ اسْتَحْیُوا نِساءَهُمْ و دختران ایشان زنده گذارید، وَ ما کَیْدُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ (۲۵) و نیست کوشش و ساز ناگرویدگان مگر در بیراهى و بیهودگى.
وَ قالَ فِرْعَوْنُ فرعون گفت ملاء خویش را: ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسى گذارید مرا تا بکشم موسى را، وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ و موسى را گوئید تا خداى خویش را خواند آن گه، إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ که من مىترسم که کیش شما جدا کند و بگرداند، أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ (۲۶) و در زمین مصر دو گروهى و تباهى پدید آید.
وَ قالَ مُوسى إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ موسى گفت: من فریاد میخواهم و زینهار بخداوند خویش و خداوند شما، مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ (۲۷) از هر گردنکشى که بنمى گرود بروز شمار.
وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ مردى گفت گرویده بخداى از کسان فرعون، یَکْتُمُ إِیمانَهُ که ایمان خویش نهان میداشت: أَ تَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ مىبکشید مردى را از بهر آنکه میگوید خداوند من اللَّه؟
وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ و بشما آورد نشانها و معجزتهاى آشکارا از خداوند شما، وَ إِنْ یَکُ کاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ و اگر مىدروغ گوید دروغ او او را زیان دارد، وَ إِنْ یَکُ صادِقاً و اگر مىراست گوید، یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ کمینه آنست که بشما رسد لختى از ان عذاب که شما را وعده میدهد، إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی اللَّه راه ننماید و نه کار سازد، مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ (۲۸) کسى را که گزاف کار است دروغ زن.
یا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ اى قوم شما راست امروز پادشاهى، ظاهِرِینَ فِی الْأَرْضِ و شما بر زمین غالب، فَمَنْ یَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جاءَنا پس آن کیست که فریاد رسد و ما را یارى دهد از سخت گرفتن اللَّه اگر بما آید، قالَ فِرْعَوْنُ فرعون گفت: ما أُرِیکُمْ إِلَّا ما أَرى ننمایم شما را مگر آنچه صواب مىبینم و راست، وَ ما أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشادِ (۲۹) و راه ننمایم شما را مگر براه راستى.
وَ قالَ الَّذِی آمَنَ یا قَوْمِ این مرد گفت که گرمیده بود: اى قوم، إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ من بر شما میترسم، مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزابِ (۳۰) از روزى چون روزهاى سپاههاى کفر که پیش از شما بودند.
مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ چون روز قوم نوح و قوم هود و قوم صالح و ایشان که پس ایشان بودند، وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ (۳۱) اللَّه بیداد خواه نیست رهیکان را.
وَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ اى قوم من میترسم بر شما، یَوْمَ التَّنادِ (۳۳) از روزى که یکدیگر را مىباز خوانید در بیچارگى و زارى.
یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ روزى که از بیم پشتها بر میگردانید، ما لَکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ و شما را از اللَّه نگاه دارندهاى نه، وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (۳۳) و هر که اللَّه او را بىراه کرد او را هیچ راه نماینده نیست.
وَ لَقَدْ جاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّناتِ و آمد بشما یوسف پیش ازین به پیغامهاى روشن، فَما زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمَّا جاءَکُمْ بِهِ هموار در گمان بودید از آنچه آورد او بشما، حَتَّى إِذا هَلَکَ تا آن گه که بمرد، قُلْتُمْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا گفتید که اللَّه پس او فرستادهاى نفرستد، کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ هم چنان بىراه کند اللَّه مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ (۳۴) کسى را که گزاف کار بود بگمان.
الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ ایشان که پیکار میکنند در نشانهاى اللَّه، بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ بىحجتى که از آسمان آمد بایشان درستى آن را، کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا سخنى سخت زشت است نزدیک خداى و نزدیک گرویدگان، کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ هم چنان مهر مینهد اللَّه، عَلىکُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ (۳۵) بر دل هر گردن کشى خود کامهاى کامکار.
وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا هامانُ ابْنِ لِی صَرْحاً فرعون گفت اى هامان بر او راز من طارمى، لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ (۳۶) تا مگر من بدرها رسم.
أَسْبابَ السَّماواتِ درهاى آسمان، فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى تا مگر مرا دیدار افتد بخداى موسى، وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ کاذِباً و من مىپندارم موسى را که دروغ میگوید، وَ کَذلِکَ زُیِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ هم چنان برآراستند فرعون را بد کرد او، وَ صُدَّ عَنِ السَّبِیلِ و برگردانیدند او را از راه راست، وَ ما کَیْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِی تَبابٍ (۳۷) و دستان گرى فرعون نبود مگر در تباهى و نیستى.
یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ آن روز که آشکارا باشند ایشان چشمها یکدیگر را، لا یَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَیْءٌ پوشیده نماند بر اللَّه از ایشان هیچ چیز، لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ اللَّه گوید: که راست پادشاهى امروز؟ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ (۱۶) هم خود گوید: اللَّه راست آن یگانه میراننده فروشکننده کم آورنده.
الْیَوْمَ تُجْزى و گوید امروز پاداش دهند، کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ هر تنى را بآنچه کرد، لا ظُلْمَ الْیَوْمَ ستم نیست امروز بر کس، إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ (۱۷) اللَّه آسان توان زود شمارست.
وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْآزِفَةِ آگاه کن ایشان را و بترسان از ان روز نزدیک آمده، إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ آن گه که دلها بر گلوها آید، کاظِمِینَ از بیم و اندوه، نفس خود فرو میگیرند، ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ ناگرویدگان را آن روز هیچ دوست نیست که ایشان را بکار آید، وَ لا شَفِیعٍ یُطاعُ (۱۸) و نه هیچ شفیع که بسخن او کار کنند.
یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ میداند خیانت چشمها در نگرستن، وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ (۱۹) و آنچه مىنهان دارد دلها.
وَ اللَّهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ و اللَّه براستى و درستى و سزا کار راند، وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ و ایشان که ناگرویدگان ایشان را مىخدایان خوانند فرود ازو، لا یَقْضُونَ بِشَیْءٍ هیچ کار نرانند و هیچ کار بر نگزارند و نتوانند، إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ (۲۰) اللَّه اوست که شنواست و بینا.
أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ به نروند در زمین؟ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ کانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ تا ببینند که چون بود سرانجام ایشان که پیش از ایشان بودند، کانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً ایشان سخت نیروتر بودند ازینان، وَ آثاراً فِی الْأَرْضِ و با نشانهاتر بودند در زمین در داشت و در توان، فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ فرا گرفت اللَّه ایشان را بگناهان ایشان، وَ ما کانَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ (۲۱) و هیچ باز پوشندهاى نبود که ایشان را از اللَّه باز پوشیدى.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ آن بآن بود بایشان، کانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ که بایشان مىآمد پیغامبران بپیغامها و نشانهاى روشن، فَکَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بنگرویدند تا اللَّه فراگرفت ایشان را، إِنَّهُ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقابِ (۲۲) که او با نیروى است سختگیر.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآیاتِنا فرستادیم موسى را بسخنان و نشانهاى خویش، وَ سُلْطانٍ مُبِینٍ (۲۳) و حجتى آشکارا.
إِلى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ بفرعون و هامان و قارون، فَقالُوا ساحِرٌ کَذَّابٌ (۲۴) گفتند جادوى است دروغ زن. فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا چون بایشان آمد موسى به پیغام راست از نزدیک ما، قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ فرعون گفت و هامان: بکشید پسران ایشان که بموسى گرویدهاند، وَ اسْتَحْیُوا نِساءَهُمْ و دختران ایشان زنده گذارید، وَ ما کَیْدُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ (۲۵) و نیست کوشش و ساز ناگرویدگان مگر در بیراهى و بیهودگى.
وَ قالَ فِرْعَوْنُ فرعون گفت ملاء خویش را: ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسى گذارید مرا تا بکشم موسى را، وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ و موسى را گوئید تا خداى خویش را خواند آن گه، إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ که من مىترسم که کیش شما جدا کند و بگرداند، أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ (۲۶) و در زمین مصر دو گروهى و تباهى پدید آید.
وَ قالَ مُوسى إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ موسى گفت: من فریاد میخواهم و زینهار بخداوند خویش و خداوند شما، مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ (۲۷) از هر گردنکشى که بنمى گرود بروز شمار.
وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ مردى گفت گرویده بخداى از کسان فرعون، یَکْتُمُ إِیمانَهُ که ایمان خویش نهان میداشت: أَ تَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ مىبکشید مردى را از بهر آنکه میگوید خداوند من اللَّه؟
وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ و بشما آورد نشانها و معجزتهاى آشکارا از خداوند شما، وَ إِنْ یَکُ کاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ و اگر مىدروغ گوید دروغ او او را زیان دارد، وَ إِنْ یَکُ صادِقاً و اگر مىراست گوید، یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ کمینه آنست که بشما رسد لختى از ان عذاب که شما را وعده میدهد، إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی اللَّه راه ننماید و نه کار سازد، مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ (۲۸) کسى را که گزاف کار است دروغ زن.
یا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ اى قوم شما راست امروز پادشاهى، ظاهِرِینَ فِی الْأَرْضِ و شما بر زمین غالب، فَمَنْ یَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جاءَنا پس آن کیست که فریاد رسد و ما را یارى دهد از سخت گرفتن اللَّه اگر بما آید، قالَ فِرْعَوْنُ فرعون گفت: ما أُرِیکُمْ إِلَّا ما أَرى ننمایم شما را مگر آنچه صواب مىبینم و راست، وَ ما أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشادِ (۲۹) و راه ننمایم شما را مگر براه راستى.
وَ قالَ الَّذِی آمَنَ یا قَوْمِ این مرد گفت که گرمیده بود: اى قوم، إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ من بر شما میترسم، مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزابِ (۳۰) از روزى چون روزهاى سپاههاى کفر که پیش از شما بودند.
مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ چون روز قوم نوح و قوم هود و قوم صالح و ایشان که پس ایشان بودند، وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ (۳۱) اللَّه بیداد خواه نیست رهیکان را.
وَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ اى قوم من میترسم بر شما، یَوْمَ التَّنادِ (۳۳) از روزى که یکدیگر را مىباز خوانید در بیچارگى و زارى.
یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ روزى که از بیم پشتها بر میگردانید، ما لَکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ و شما را از اللَّه نگاه دارندهاى نه، وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (۳۳) و هر که اللَّه او را بىراه کرد او را هیچ راه نماینده نیست.
وَ لَقَدْ جاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّناتِ و آمد بشما یوسف پیش ازین به پیغامهاى روشن، فَما زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمَّا جاءَکُمْ بِهِ هموار در گمان بودید از آنچه آورد او بشما، حَتَّى إِذا هَلَکَ تا آن گه که بمرد، قُلْتُمْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا گفتید که اللَّه پس او فرستادهاى نفرستد، کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ هم چنان بىراه کند اللَّه مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ (۳۴) کسى را که گزاف کار بود بگمان.
الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ ایشان که پیکار میکنند در نشانهاى اللَّه، بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ بىحجتى که از آسمان آمد بایشان درستى آن را، کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا سخنى سخت زشت است نزدیک خداى و نزدیک گرویدگان، کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ هم چنان مهر مینهد اللَّه، عَلىکُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ (۳۵) بر دل هر گردن کشى خود کامهاى کامکار.
وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا هامانُ ابْنِ لِی صَرْحاً فرعون گفت اى هامان بر او راز من طارمى، لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ (۳۶) تا مگر من بدرها رسم.
أَسْبابَ السَّماواتِ درهاى آسمان، فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى تا مگر مرا دیدار افتد بخداى موسى، وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ کاذِباً و من مىپندارم موسى را که دروغ میگوید، وَ کَذلِکَ زُیِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ هم چنان برآراستند فرعون را بد کرد او، وَ صُدَّ عَنِ السَّبِیلِ و برگردانیدند او را از راه راست، وَ ما کَیْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِی تَبابٍ (۳۷) و دستان گرى فرعون نبود مگر در تباهى و نیستى.
رشیدالدین میبدی : ۴۰- سورة المؤمن- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: رَفِیعُ الدَّرَجاتِ ذُو الْعَرْشِ رافع الدرجات للعصاة بالنجاة و للمطیعین بالمثوبات و لذوى الحاجات بالکفایات و للاولیاء بالکرامات و للعارفین بالمراقبات و المنازلات.
بردارنده درجات بندگان است، هر یکى را بر مقامى بداشته و هر کسى را آنچه سزاست بدو داده. عاصیان را نجات، مطیعان را مثوبات، خواهندگان را کفایات، اولیا را کرامات، عارفان را مراقبات و منازلات. درجات مؤمنان و دوستان یکى امروزست یکى فردا، امروز بعلم و ایمان لقوله: یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ و فردا در روضه رضوان، روح و ریحان، بجوار رحمان لقوله: هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ. امّا درجات اهل صورت فردا در بهشت دیگر است و درجات اهل صفت دیگر، زیرا که اهل صورت دیگراند و اهل صفت دیگر، اهل صورت در وادى تفرقتاند و اهل صفت در نقطه جمع، إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ در عالم صورت بود، و آنچه مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «المؤمنون کنفس واحدة»
در عالم صفت است. یکى از اجلاء عرب بنزدیک مصطفى (ص) در آمد و سؤال کرد که ما را در بهشت چه نهادهاند و درجات ما تا کجاست؟
و این کس از اهل صورت بود، رسول خدا (ص) جواب داد که: «فیها انهار من ماء غیر آسن و فیها کذا و کذا»
از ان آب روان و مرغ بریان و میوههاى الوان بر مىداد چنانک قرآن بدان ناطق است. دیگرى از اهل صفت هم از این معنى سؤال کرد، رسول اللَّه (ص) دانست که مرد صفت است مرد صورت نیست گفت: «فیها ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر».
باش اى درویش دل ریش تا این کالبد را بمرگ درهم شکنند و در خاک لحد ذره ذره کنند، آن گه بکمال قدرت دیگر باره آن را خلعت اعادت پوشانند، آن گه در بوته دوزخ فرو گدازند و از انجا بنهر الحیاة برند و مطهّر کنند و از انجا بفردوس برند و معطّر کنند، هفتاد حلّه در پوشانند، آن حلّه را گریبان یکى بود و دامن هفتاد بر مثال گل صد برگ که از ان حقّه زبرجد بیرون آید گریبان یکى و دامن صد، آن گه طراز اعزاز بقابر کسوت عزت تو کشند، گاه شراب زنجبیل دهندگاه شراب کافور گاه شراب تسنیم، ظاهر باطن شده و باطن ظاهر شده، صورت دل گشته و دل صورت گشته چنانک امروز حق را جل جلاله مىدانى و تهمت نه، فردا مىبینى و شبهت نه.
پیر طریقت گفت: بس نماند که آنچه خبر است عیان شود، خورشید وصال از مشرق یافت تابان شود، آب مشاهدت در جوى ملاطفت روان شود، قصه آب و گل نهان شود، دوست ازلى عیان شود، تا دیده و دل و جان هر سه بدو نگران شود.
و قیل: رَفِیعُ الدَّرَجاتِ اى هو جل جلاله عالى الصفات جلیل القدر لا یبلغ کنهه و لا یعرف قدره و لا یدرک حدّه قدر خویش برداشت و صفت خویش در حجب عزت نگه داشت تا هیچ عزیز بعزّ او نرسد، هیچ فهم حدّ او در نیابد، هیچ دانا قدر او بنداند، صفت کس در برابر صفت او نیاید، دانش او کس نداند، توان او کس نتواند، بقدر او کس نرسد.
ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ اى ما عظموه حق عظمته، آب و خاک را با لم یزل و لا یزال چه آشنایى، قدم را با حدوث چه مناسبت، حق باقى در رسم فانى چه پیوندد، ماسور تلوین بهیئت تمکین چون رسد؟! او جل جلاله فردا چون دیدار دهد بعطا دهد نه بسزا دهد، سزاوار دیدار او نیست هیچ چشم، سزاوار گفتار او نیست هیچ گوش، سزاوار معرفت او نیست هیچ دل، سزاوار راه او نیست هیچ قدم سزاوار طریق او نیست.
چشمم همى بخواهد دیدارت
گوشم همى بخواهد گفتارت
همّت بلند کردند این هر دو
هر چند نیستند سزاوارت
لِیُنْذِرَ یَوْمَ التَّلاقِ، یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ صفت روز رستاخیز است، روزى که رازها در ان روز آشکارا شود، پردههاى متواریان فرو درند، توانگران بىشکر را در مقام حساب بدارند، درویشان بىصبر را جامه نفاق از سر برکشند، آتش فضیحت در طیلسان عالمان بىعمل زنند، خاک ندامت بر فرق قرّاء مرائى ریزند، یکى از خاک وحشت بیرون آید چنانک خاکستر از میان آتش، یکى چنانک درّ از میان صدف، یکى میگوید: این الفرار من اللَّه، یکى میگوید: این الطریق الى اللَّه، یکى بزارى و خوارى خاک حسرت بر سر مىریزد و میگوید: ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصاها، یکى بآستین شکر گرد اندوه از فرق شوق مىفشاند و میگوید: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ.
آن روز پادشاهان روى زمین را مىآرند و دست سلطنت ایشان برشته عزل بر پس پشت بسته و ملک ایشان بر خاک مذلت افتاده و این نداى عزت در عالم قیامت روان شده که: لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ پادشاهى کرا سزد مگر آن پادشاه را که بر همه شاهان پادشاهست و پادشاهى وى نه بحشم و سپاه است، آفریننده زمین و آسمان و آفتاب و ماه است، خلق را دارنده و دوستان را نیک پناهست سلطانان جهان لشکر را عرض دهند و خدم و حشم را برنشانند و خیل و خول را آشکارا کنند پس بملک و ملک خود فخر کنند و بنعمت و تنعم و سوار و پیاده و درگاه و بارگاه خود سر افتخار برافرازند، و ملک الهى بر خلاف اینست که او جل جلاله اطلال و رسوم کون را آتش بىنیازى در زند و عالم را هباء منثور گرداند و تیغ قهر بر هیاکل افلاک زند همه نهادها را ذرّه ذرّه کند و غبار اغیار از دامن قدرت بیفشاند و لگام اعدام بر سر مرکب وجود کند، پس ندا در دهد که: لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ، کرا زهره آن بود که این خطاب را بجواب پیش آید؟ تا هم جلال احدیتت جمال صمدیتت را پاسخ دهد که: لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ اى مسکین! فرداى قیامت که سران و سرهنگان دین در پناه کرم و لطف قدم جاى دهند، ندانم که ترا با این سینه آلوده و عمل شوریده کجا نشانند و رختت کجا فرو نهند؟ زخمى که نهادى را درد نکند نشان آن بود که در ان نهاد حیاة نیست. اى مسکین! اگر بیمارى آخر نالهاى کو؟ ور بىیارى آخر طلبى کو؟
طیلسان موسى و نعلین هارونت چه سود
چون بزیر یک ردا فرعون دارى صد هزار
الْیَوْمَ تُجْزى کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ لا ظُلْمَ الْیَوْمَ... هر که اعتقاد کرد که او را روزى در پیش است که در ان روز با وى سؤالى و جوابى و حسابى و عتابى رود شب و روز بیقرار بود، دم بدم مشغول و مستغرق کار بود، میزان تصرف از دست فرو نهد، بعیب کس ننگرد، همه عیب خود را مطالعت کند، همه حساب خود کند در خبر است که: «حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا و تهیّؤا للعرض الاکبر».
یکى از بزرگان دین روزى نامهاى نوشت و در خانهاى عاریتى بود، گفتا خواستم که آن نامه را خاک برکنم تا خشک شود، بر خاطرم گذشت: نباید که فردا از عهده این مظلمه بیرون نتوانم آمد. هاتفى آواز داد: سیعلم المستجف بتتریب الکتاب ما یلقى عند اللَّه غدا من طول الحساب آرى فردا روز عرض و حساب بداند که چه کرد آن کس که نامه خویش بخاک خانه کسان خشک کرد! یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ وَ اللَّهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ خیانت چشمها مىبیند، اندیشه دلها مىداند، روش قدمها مىشمرد و بعدل و راستى فردا مر آن را حکم کند. کس هست که هر قدم که برگیرد و بنهد آن قدم بلسان حال مرو را لعنت میکند، و کس هست که هر قدم که برگیرد آن قدم از عالم خلّت خلیل و کرامت کلیم و اندوه و شادى یحیى زکریا خبر میدهد. در عالم هیچ قدم عزیزتر از قدم حرمت نیست، بخدمت بهشت یابند و نعمت، و بحرمت برضا و لقا رسند و براز ولى نعمت.
آن مرد اعرابى را دیدند که با روى سیاه و دلى چون ماه در طواف کعبه بود.
چون بدان سنگ سیاه رسید که آن را حجر الاسود گویند خواست که دهانى بران سنگ سیاه نهد، از راه حرمت قدم خود فرو گرفت، چون نگاه کرد صورت روى خود در ان سنگ سیاه چنانک بود بدید، نعرهاى برکشید و گفت: سوّد وجهى فى الدارین، و در ان حال جان بحضرت فرستاد. فرداى قیامت که عالم صفت است و صورتها آن روز تبع صفت بود، آن مرد اعرابى همى آید با روى چون ماه از صفت بر صورت تافته و صورت برنگ صفت گشته، همچنین بلال حبشى را بینى روى وى چون ماه دو هفته، و عالم قیامت از نور روى وى روشن گشته. آن عزیزى گوید در حق وى:
آن سیاهى کز پى ناموس حق ناقوس زد
در عرب بو اللیل بود اندر قیامت بو النهار
باش تا کلّ یابى آنها را که امروزند جزو
باش تا گل بینى آنها را که اکنونند خار
بردارنده درجات بندگان است، هر یکى را بر مقامى بداشته و هر کسى را آنچه سزاست بدو داده. عاصیان را نجات، مطیعان را مثوبات، خواهندگان را کفایات، اولیا را کرامات، عارفان را مراقبات و منازلات. درجات مؤمنان و دوستان یکى امروزست یکى فردا، امروز بعلم و ایمان لقوله: یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ و فردا در روضه رضوان، روح و ریحان، بجوار رحمان لقوله: هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ. امّا درجات اهل صورت فردا در بهشت دیگر است و درجات اهل صفت دیگر، زیرا که اهل صورت دیگراند و اهل صفت دیگر، اهل صورت در وادى تفرقتاند و اهل صفت در نقطه جمع، إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ در عالم صورت بود، و آنچه مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «المؤمنون کنفس واحدة»
در عالم صفت است. یکى از اجلاء عرب بنزدیک مصطفى (ص) در آمد و سؤال کرد که ما را در بهشت چه نهادهاند و درجات ما تا کجاست؟
و این کس از اهل صورت بود، رسول خدا (ص) جواب داد که: «فیها انهار من ماء غیر آسن و فیها کذا و کذا»
از ان آب روان و مرغ بریان و میوههاى الوان بر مىداد چنانک قرآن بدان ناطق است. دیگرى از اهل صفت هم از این معنى سؤال کرد، رسول اللَّه (ص) دانست که مرد صفت است مرد صورت نیست گفت: «فیها ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر».
باش اى درویش دل ریش تا این کالبد را بمرگ درهم شکنند و در خاک لحد ذره ذره کنند، آن گه بکمال قدرت دیگر باره آن را خلعت اعادت پوشانند، آن گه در بوته دوزخ فرو گدازند و از انجا بنهر الحیاة برند و مطهّر کنند و از انجا بفردوس برند و معطّر کنند، هفتاد حلّه در پوشانند، آن حلّه را گریبان یکى بود و دامن هفتاد بر مثال گل صد برگ که از ان حقّه زبرجد بیرون آید گریبان یکى و دامن صد، آن گه طراز اعزاز بقابر کسوت عزت تو کشند، گاه شراب زنجبیل دهندگاه شراب کافور گاه شراب تسنیم، ظاهر باطن شده و باطن ظاهر شده، صورت دل گشته و دل صورت گشته چنانک امروز حق را جل جلاله مىدانى و تهمت نه، فردا مىبینى و شبهت نه.
پیر طریقت گفت: بس نماند که آنچه خبر است عیان شود، خورشید وصال از مشرق یافت تابان شود، آب مشاهدت در جوى ملاطفت روان شود، قصه آب و گل نهان شود، دوست ازلى عیان شود، تا دیده و دل و جان هر سه بدو نگران شود.
و قیل: رَفِیعُ الدَّرَجاتِ اى هو جل جلاله عالى الصفات جلیل القدر لا یبلغ کنهه و لا یعرف قدره و لا یدرک حدّه قدر خویش برداشت و صفت خویش در حجب عزت نگه داشت تا هیچ عزیز بعزّ او نرسد، هیچ فهم حدّ او در نیابد، هیچ دانا قدر او بنداند، صفت کس در برابر صفت او نیاید، دانش او کس نداند، توان او کس نتواند، بقدر او کس نرسد.
ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ اى ما عظموه حق عظمته، آب و خاک را با لم یزل و لا یزال چه آشنایى، قدم را با حدوث چه مناسبت، حق باقى در رسم فانى چه پیوندد، ماسور تلوین بهیئت تمکین چون رسد؟! او جل جلاله فردا چون دیدار دهد بعطا دهد نه بسزا دهد، سزاوار دیدار او نیست هیچ چشم، سزاوار گفتار او نیست هیچ گوش، سزاوار معرفت او نیست هیچ دل، سزاوار راه او نیست هیچ قدم سزاوار طریق او نیست.
چشمم همى بخواهد دیدارت
گوشم همى بخواهد گفتارت
همّت بلند کردند این هر دو
هر چند نیستند سزاوارت
لِیُنْذِرَ یَوْمَ التَّلاقِ، یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ صفت روز رستاخیز است، روزى که رازها در ان روز آشکارا شود، پردههاى متواریان فرو درند، توانگران بىشکر را در مقام حساب بدارند، درویشان بىصبر را جامه نفاق از سر برکشند، آتش فضیحت در طیلسان عالمان بىعمل زنند، خاک ندامت بر فرق قرّاء مرائى ریزند، یکى از خاک وحشت بیرون آید چنانک خاکستر از میان آتش، یکى چنانک درّ از میان صدف، یکى میگوید: این الفرار من اللَّه، یکى میگوید: این الطریق الى اللَّه، یکى بزارى و خوارى خاک حسرت بر سر مىریزد و میگوید: ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصاها، یکى بآستین شکر گرد اندوه از فرق شوق مىفشاند و میگوید: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ.
آن روز پادشاهان روى زمین را مىآرند و دست سلطنت ایشان برشته عزل بر پس پشت بسته و ملک ایشان بر خاک مذلت افتاده و این نداى عزت در عالم قیامت روان شده که: لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ پادشاهى کرا سزد مگر آن پادشاه را که بر همه شاهان پادشاهست و پادشاهى وى نه بحشم و سپاه است، آفریننده زمین و آسمان و آفتاب و ماه است، خلق را دارنده و دوستان را نیک پناهست سلطانان جهان لشکر را عرض دهند و خدم و حشم را برنشانند و خیل و خول را آشکارا کنند پس بملک و ملک خود فخر کنند و بنعمت و تنعم و سوار و پیاده و درگاه و بارگاه خود سر افتخار برافرازند، و ملک الهى بر خلاف اینست که او جل جلاله اطلال و رسوم کون را آتش بىنیازى در زند و عالم را هباء منثور گرداند و تیغ قهر بر هیاکل افلاک زند همه نهادها را ذرّه ذرّه کند و غبار اغیار از دامن قدرت بیفشاند و لگام اعدام بر سر مرکب وجود کند، پس ندا در دهد که: لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ، کرا زهره آن بود که این خطاب را بجواب پیش آید؟ تا هم جلال احدیتت جمال صمدیتت را پاسخ دهد که: لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ اى مسکین! فرداى قیامت که سران و سرهنگان دین در پناه کرم و لطف قدم جاى دهند، ندانم که ترا با این سینه آلوده و عمل شوریده کجا نشانند و رختت کجا فرو نهند؟ زخمى که نهادى را درد نکند نشان آن بود که در ان نهاد حیاة نیست. اى مسکین! اگر بیمارى آخر نالهاى کو؟ ور بىیارى آخر طلبى کو؟
طیلسان موسى و نعلین هارونت چه سود
چون بزیر یک ردا فرعون دارى صد هزار
الْیَوْمَ تُجْزى کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ لا ظُلْمَ الْیَوْمَ... هر که اعتقاد کرد که او را روزى در پیش است که در ان روز با وى سؤالى و جوابى و حسابى و عتابى رود شب و روز بیقرار بود، دم بدم مشغول و مستغرق کار بود، میزان تصرف از دست فرو نهد، بعیب کس ننگرد، همه عیب خود را مطالعت کند، همه حساب خود کند در خبر است که: «حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا و تهیّؤا للعرض الاکبر».
یکى از بزرگان دین روزى نامهاى نوشت و در خانهاى عاریتى بود، گفتا خواستم که آن نامه را خاک برکنم تا خشک شود، بر خاطرم گذشت: نباید که فردا از عهده این مظلمه بیرون نتوانم آمد. هاتفى آواز داد: سیعلم المستجف بتتریب الکتاب ما یلقى عند اللَّه غدا من طول الحساب آرى فردا روز عرض و حساب بداند که چه کرد آن کس که نامه خویش بخاک خانه کسان خشک کرد! یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ وَ اللَّهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ خیانت چشمها مىبیند، اندیشه دلها مىداند، روش قدمها مىشمرد و بعدل و راستى فردا مر آن را حکم کند. کس هست که هر قدم که برگیرد و بنهد آن قدم بلسان حال مرو را لعنت میکند، و کس هست که هر قدم که برگیرد آن قدم از عالم خلّت خلیل و کرامت کلیم و اندوه و شادى یحیى زکریا خبر میدهد. در عالم هیچ قدم عزیزتر از قدم حرمت نیست، بخدمت بهشت یابند و نعمت، و بحرمت برضا و لقا رسند و براز ولى نعمت.
آن مرد اعرابى را دیدند که با روى سیاه و دلى چون ماه در طواف کعبه بود.
چون بدان سنگ سیاه رسید که آن را حجر الاسود گویند خواست که دهانى بران سنگ سیاه نهد، از راه حرمت قدم خود فرو گرفت، چون نگاه کرد صورت روى خود در ان سنگ سیاه چنانک بود بدید، نعرهاى برکشید و گفت: سوّد وجهى فى الدارین، و در ان حال جان بحضرت فرستاد. فرداى قیامت که عالم صفت است و صورتها آن روز تبع صفت بود، آن مرد اعرابى همى آید با روى چون ماه از صفت بر صورت تافته و صورت برنگ صفت گشته، همچنین بلال حبشى را بینى روى وى چون ماه دو هفته، و عالم قیامت از نور روى وى روشن گشته. آن عزیزى گوید در حق وى:
آن سیاهى کز پى ناموس حق ناقوس زد
در عرب بو اللیل بود اندر قیامت بو النهار
باش تا کلّ یابى آنها را که امروزند جزو
باش تا گل بینى آنها را که اکنونند خار
رشیدالدین میبدی : ۴۰- سورة المؤمن- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ قالَ الَّذِی آمَنَ و آن مرد گرویده گفت: یا قَوْمِ اتَّبِعُونِ اى قوم پى برید بمن، أَهْدِکُمْ سَبِیلَ الرَّشادِ (۳۸) تا راه نمایم شما را براه راستى.
یا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا مَتاعٌ اى قوم این زندگانى این جهانى روزى فرا روزى بسر بردن است ناپاینده، وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دارُ الْقَرارِ (۳۹) و آن جهانست سراى آرام و پاینده.
مَنْ عَمِلَ سَیِّئَةً هر که بدى کند، فَلا یُجْزى إِلَّا مِثْلَها پاداش ندهند. او را مگر هم چنان، وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً و هر که نیکى کند، مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى از نرینه و مادینه، وَ هُوَ مُؤْمِنٌ و او گرویده بود، فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ ایشان آنند که در آرند در بهشت یُرْزَقُونَ فِیها بِغَیْرِ حِسابٍ (۴۰) روزى میدهند ایشان را در ان بهشت بىشمار.
وَ یا قَوْمِ ما لِی أَدْعُوکُمْ إِلَى النَّجاةِ اى قوم این چیست که مرا رسید و این چونست مرا که میخوانم شما را با رهایى، وَ تَدْعُونَنِی إِلَى النَّارِ (۴۱) و میخوانید شما مرا بآتش.
تَدْعُونَنِی لِأَکْفُرَ بِاللَّهِ میخوانید مرا تا کافر شوم به اللَّه وَ أُشْرِکَ بِهِ ما لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ و انباز گیرم با او چیزى که من او را انباز ندانم، وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ إِلَى الْعَزِیزِ الْغَفَّارِ (۴۲) و من شما را میخوانم با توانایى تاونده، آمرزگارى فراخ آمرز.
لا جَرَمَ أَنَّما تَدْعُونَنِی إِلَیْهِ ببود اکنون ناچاره کانچه شما مرا با پرستش آن میخوانید، لَیْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِی الدُّنْیا وَ لا فِی الْآخِرَةِ او را آن حق نیست که کسى را با پرستش خویش خواند هرگز نه درین جهان نه در ان جهان، وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَى اللَّهِ و باز گردیدن ما با اللَّه است، وَ أَنَّ الْمُسْرِفِینَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ (۴۳) و گزاف کاران آتشیاناند.
فَسَتَذْکُرُونَ ما أَقُولُ لَکُمْ آرى یاد کنید هنگامى آنچه من میگویم شما را، وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ و کار خویش با خدا گذارم، إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ (۴۴) که اللَّه بینا و داناست ببندگان.
فَوَقاهُ اللَّهُ بازداشت ایشان اللَّه ازو، سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا بدهاى آنچه ایشان ساختند از ساز بد، وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ (۴۵) و فراسر نشست کسان فرعون را بد عذاب.
النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها آن عذاب آتشى است که ایشان را بران عرضه میکنند، غُدُوًّا وَ عَشِیًّا بامداد و شبانگاه پیوسته درین جهان، وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ و آن روز که رستاخیز بپاى شود، أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ (۴۶) گویند درشید اى فرعون و کسان او در سختتر عذاب.
وَ إِذْ یَتَحاجُّونَ فِی النَّارِ و آن گه که پیکار میکنند در آتش، فَیَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا پس روان گویند گردنکشان را: إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً ما شما را پس روان و فرمان برداران بودیم در دنیا، فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا نَصِیباً مِنَ النَّارِ (۴۷) هیچ ما را بکار آئید که از ما بازدارید بهرهاى از آتش؟
قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا گردنکشان گویند: إِنَّا کُلٌّ فِیها ما همه ایدریم در آتش، إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبادِ (۴۸) اللَّه بخواست خویش کار برگزارد میان بندگان.
وَ قالَ الَّذِینَ فِی النَّارِ ایشان گویند که در آتشاند، لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ خازنان دوزخ را: ادْعُوا رَبَّکُمْ خوانید خداوند خویش را و خواهید ازو، یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِنَ الْعَذابِ (۴۹) تا از ما عذاب یک روز فرو نهد: قالُوا گویند: أَ وَ لَمْ تَکُ تَأْتِیکُمْ رُسُلُکُمْ بِالْبَیِّناتِ رسول شما بشما نیامد با پیغامها و نشانهاى روشن؟ قالُوا بَلى گویند بلى آمد، قالُوا فَادْعُوا خازنان گویند: پس شما خداى را میخوانید، وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ (۵۰) و دعاى کافران نیست مگر در ضایعى و گمراهى.
إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا ما یارى خواهیم داد و دست خواهیم گرفت فرستادگان خویش را، وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان را که گرویدگاناند، فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا در زندگانى این جهان، وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ (۵۱) و آن روز که گواهان بپاى ایستند.
یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ آن روز که سود ندارد کافران را، مَعْذِرَتُهُمْ عذر دادن ایشان، وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ و ایشانراست نفرین و دورى، وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (۵۲) و ایشانراست سراى بد.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْهُدى و دادیم موسى نامه راه شناختن را، وَ أَوْرَثْنا بَنِی إِسْرائِیلَ الْکِتابَ (۵۳) و میراث دادیم فرزندان یعقوب را توریت.
هُدىً وَ ذِکْرى لِأُولِی الْأَلْبابِ (۵۴) راه نمونى و یادگارى خردمندان را.
فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ شکیبایى کن که وعده دادن اللَّه ترا بنصرت راست است، وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ و گناه خویش را آمرزش میخواه، وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ و بستایش نیکو خداوند خویش را مىستاى، بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکارِ (۵۵) بشبانگاه و بامداد.
إِنَّ الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ ایشان که پیکار میکنند در سخنان اللَّه، بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ بىحجتى که بایشان آمد از آسمان، إِنْ فِی صُدُورِهِمْ إِلَّا کِبْرٌ نیست در دلهاى ایشان مگر مرادى بزرگ، ما هُمْ بِبالِغِیهِ که هرگز بآن نخواهند رسید، فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ فریاد میخواه بخداى عز و جل، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ (۵۶) که او خداوندى شنواى بیناست.
لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ آفرینش آسمان و زمین مه است از آفرینش مردم، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۵۷) و لکن بیشتر مردمان نمىدانند.
وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصِیرُ هرگز چون هم نبود نابینا از حق و بینا بحق، وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ لَا الْمُسِیءُ و هرگز چون هم نبود گرویدگان نیکوکار و بدکار، قَلِیلًا ما تَتَذَکَّرُونَ (۵۸) چون اندک پند پذیرید.
إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها رستاخیز آمدنى است گمان نیست در ان، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ (۵۹) لکن بیشتر مردم به نمىگروند.
یا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا مَتاعٌ اى قوم این زندگانى این جهانى روزى فرا روزى بسر بردن است ناپاینده، وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دارُ الْقَرارِ (۳۹) و آن جهانست سراى آرام و پاینده.
مَنْ عَمِلَ سَیِّئَةً هر که بدى کند، فَلا یُجْزى إِلَّا مِثْلَها پاداش ندهند. او را مگر هم چنان، وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً و هر که نیکى کند، مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى از نرینه و مادینه، وَ هُوَ مُؤْمِنٌ و او گرویده بود، فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ ایشان آنند که در آرند در بهشت یُرْزَقُونَ فِیها بِغَیْرِ حِسابٍ (۴۰) روزى میدهند ایشان را در ان بهشت بىشمار.
وَ یا قَوْمِ ما لِی أَدْعُوکُمْ إِلَى النَّجاةِ اى قوم این چیست که مرا رسید و این چونست مرا که میخوانم شما را با رهایى، وَ تَدْعُونَنِی إِلَى النَّارِ (۴۱) و میخوانید شما مرا بآتش.
تَدْعُونَنِی لِأَکْفُرَ بِاللَّهِ میخوانید مرا تا کافر شوم به اللَّه وَ أُشْرِکَ بِهِ ما لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ و انباز گیرم با او چیزى که من او را انباز ندانم، وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ إِلَى الْعَزِیزِ الْغَفَّارِ (۴۲) و من شما را میخوانم با توانایى تاونده، آمرزگارى فراخ آمرز.
لا جَرَمَ أَنَّما تَدْعُونَنِی إِلَیْهِ ببود اکنون ناچاره کانچه شما مرا با پرستش آن میخوانید، لَیْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِی الدُّنْیا وَ لا فِی الْآخِرَةِ او را آن حق نیست که کسى را با پرستش خویش خواند هرگز نه درین جهان نه در ان جهان، وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَى اللَّهِ و باز گردیدن ما با اللَّه است، وَ أَنَّ الْمُسْرِفِینَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ (۴۳) و گزاف کاران آتشیاناند.
فَسَتَذْکُرُونَ ما أَقُولُ لَکُمْ آرى یاد کنید هنگامى آنچه من میگویم شما را، وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ و کار خویش با خدا گذارم، إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ (۴۴) که اللَّه بینا و داناست ببندگان.
فَوَقاهُ اللَّهُ بازداشت ایشان اللَّه ازو، سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا بدهاى آنچه ایشان ساختند از ساز بد، وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ (۴۵) و فراسر نشست کسان فرعون را بد عذاب.
النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها آن عذاب آتشى است که ایشان را بران عرضه میکنند، غُدُوًّا وَ عَشِیًّا بامداد و شبانگاه پیوسته درین جهان، وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ و آن روز که رستاخیز بپاى شود، أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ (۴۶) گویند درشید اى فرعون و کسان او در سختتر عذاب.
وَ إِذْ یَتَحاجُّونَ فِی النَّارِ و آن گه که پیکار میکنند در آتش، فَیَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا پس روان گویند گردنکشان را: إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً ما شما را پس روان و فرمان برداران بودیم در دنیا، فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا نَصِیباً مِنَ النَّارِ (۴۷) هیچ ما را بکار آئید که از ما بازدارید بهرهاى از آتش؟
قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا گردنکشان گویند: إِنَّا کُلٌّ فِیها ما همه ایدریم در آتش، إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبادِ (۴۸) اللَّه بخواست خویش کار برگزارد میان بندگان.
وَ قالَ الَّذِینَ فِی النَّارِ ایشان گویند که در آتشاند، لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ خازنان دوزخ را: ادْعُوا رَبَّکُمْ خوانید خداوند خویش را و خواهید ازو، یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِنَ الْعَذابِ (۴۹) تا از ما عذاب یک روز فرو نهد: قالُوا گویند: أَ وَ لَمْ تَکُ تَأْتِیکُمْ رُسُلُکُمْ بِالْبَیِّناتِ رسول شما بشما نیامد با پیغامها و نشانهاى روشن؟ قالُوا بَلى گویند بلى آمد، قالُوا فَادْعُوا خازنان گویند: پس شما خداى را میخوانید، وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ (۵۰) و دعاى کافران نیست مگر در ضایعى و گمراهى.
إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا ما یارى خواهیم داد و دست خواهیم گرفت فرستادگان خویش را، وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان را که گرویدگاناند، فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا در زندگانى این جهان، وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ (۵۱) و آن روز که گواهان بپاى ایستند.
یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ آن روز که سود ندارد کافران را، مَعْذِرَتُهُمْ عذر دادن ایشان، وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ و ایشانراست نفرین و دورى، وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (۵۲) و ایشانراست سراى بد.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْهُدى و دادیم موسى نامه راه شناختن را، وَ أَوْرَثْنا بَنِی إِسْرائِیلَ الْکِتابَ (۵۳) و میراث دادیم فرزندان یعقوب را توریت.
هُدىً وَ ذِکْرى لِأُولِی الْأَلْبابِ (۵۴) راه نمونى و یادگارى خردمندان را.
فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ شکیبایى کن که وعده دادن اللَّه ترا بنصرت راست است، وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ و گناه خویش را آمرزش میخواه، وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ و بستایش نیکو خداوند خویش را مىستاى، بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکارِ (۵۵) بشبانگاه و بامداد.
إِنَّ الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ ایشان که پیکار میکنند در سخنان اللَّه، بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ بىحجتى که بایشان آمد از آسمان، إِنْ فِی صُدُورِهِمْ إِلَّا کِبْرٌ نیست در دلهاى ایشان مگر مرادى بزرگ، ما هُمْ بِبالِغِیهِ که هرگز بآن نخواهند رسید، فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ فریاد میخواه بخداى عز و جل، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ (۵۶) که او خداوندى شنواى بیناست.
لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ آفرینش آسمان و زمین مه است از آفرینش مردم، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۵۷) و لکن بیشتر مردمان نمىدانند.
وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصِیرُ هرگز چون هم نبود نابینا از حق و بینا بحق، وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ لَا الْمُسِیءُ و هرگز چون هم نبود گرویدگان نیکوکار و بدکار، قَلِیلًا ما تَتَذَکَّرُونَ (۵۸) چون اندک پند پذیرید.
إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها رستاخیز آمدنى است گمان نیست در ان، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ (۵۹) لکن بیشتر مردم به نمىگروند.
رشیدالدین میبدی : ۴۰- سورة المؤمن- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله: وَ قالَ الَّذِی آمَنَ یا قَوْمِ یعنى مؤمن آل فرعون: اتَّبِعُونِ أَهْدِکُمْ سَبِیلَ الرَّشادِ اقبلوا عظتى ابیّن لکم طریق السعادة و صلاح الامر و سبیل الهدى. الرّشاد و الرّشد و الرّشد الهدى، یقال: رجل رشید و راشد و رشاد. قال الشاعر:
انا فى امر رشاد
بین غزو و جهاد
بدنى یغزو عدوّى
و الهوى یغز و فؤادى
و یقال: فلان لغیر رشدة، اذا کان ولد الزنا. و قوله: وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِیدٍ اى بصواب.
یا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا مَتاعٌ اى منفعة قلیلة اللبث تنتفعون بها مدّة ثم تنقطع. وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دارُ الْقَرارِ التی لا تزول فلا تبیعوا الباقى بالفانى.
قال النبى (ص): «من احبّ دنیاه اضرّ بآخرته و من احبّ آخرته اضرّ بدنیاه فآثروا ما یبقى على ما یفنى».
و عن سهل بن سعید قال: جاء رجل فقال: یا رسول اللَّه دلّنى على عمل اذا انا عملته احبّنى اللَّه و احبّنى الناس، فقال: «ازهد فى الدنیا یحبّک اللَّه و ازهد فیما عند الناس یحبّک الناس».
و عن ابن مسعود: انّ رسول اللَّه (ص) نام على حصیر فقام و قد اثر فى جسده، فقال ابن مسعود: یا رسول اللَّه لو امرتنا ان نبسط لک و نعمل، فقال: «ما لى و للدنیا و ما انا و الدنیا الّا کراکب استظل تحت شجرة ثم راح و ترکها».
و عن انس بن مالک انّ النبى (ص) قال: «یا بنىّ اکثر ذکر الموت فانک اذا اکثرت ذکر الموت زهدت فى الدنیا و رغبت فى الآخرة و انّ الآخرة دار قرار و الدنیا غرّارة لاهلها و المغرور من اغترّ بها».
ثمّ اخبر بمستقرّ الفریقین فقال: مَنْ عَمِلَ سَیِّئَةً اى من عمل شرکا، فَلا یُجْزى إِلَّا مِثْلَها یعنى الّا النار، فانّ جزاء الشرک النار، و هما عظیمان کقوله: جَزاءً وِفاقاً اى وافق الجزاء العمل. وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً اى و من عمل بطاعة اللَّه من الذکور و الاناث وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فِیها بِغَیْرِ حِسابٍ لا مکیال فیه و لا میزان. و قیل: یعطون فى الجنة من الخیر مالا تبعة علیهم فیه.
وَ یا قَوْمِ ما لِی أَدْعُوکُمْ اى ما لکم، کما تقول: مالى اریک حزینا اى مالک. و هذا کلام یوضع موضع «کیف»، و المعنى: اخبرونى عنکم کیف هذه الحال؟
أَدْعُوکُمْ إِلَى النَّجاةِ من النار بالایمان باللّه وَ تَدْعُونَنِی إِلَى النَّارِ اى الى الشرک الذى یوجب النار.
ثمّ فسر فقال: تَدْعُونَنِی لِأَکْفُرَ بِاللَّهِ وَ أُشْرِکَ بِهِ ما لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ انه شریک له.
و قیل: ما لا یصحّ ان یعلم، وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ إِلَى الْعَزِیزِ القادر على الانتقام ان اقمتم على کفرکم، «الغفار» ان تبتم من شرککم.
«لا جرم» فیها وجهان لاهل اللغة: احدهما انها کلمة واحدة وضعت موضع «حقّا»، و قیل: وضعت موضع «لا بدّ». و الوجه الآخر انها کلمتان: احدیهما ردّ و جحد لما قبلها، التأویل: تدعوننى لاکفر و اشرک «لا». و قوله «جرم» اى حقّ و وجب أَنَّما تَدْعُونَنِی إِلَیْهِ یعنى الوثن، لَیْسَ لَهُ دَعْوَةٌ اى اجابة دعوة فِی الدُّنْیا وَ لا فِی الْآخِرَةِ کقوله تعالى: إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ.
و قیل معناه: لیس له دعوة الى عبادته فى الدنیا، لان الاوثان لا تدعى الربوبیة و لا تدعوا الى عبادتها و فى الآخرة تتبرّأ من عابدیها و فیه وجه ثالث: لَیْسَ لَهُ دَعْوَةٌ اى لیس من حقّه ان یدعى الها. وجه اوّل معنى آنست که: مرا میخوانید با پرستش چیزى که او را توانایى نیست که دعاى کسى پاسخ کند هرگز. وجه دوم: او را آن حق نیست که کسى را با پرستش خواند هرگز. وجه سوم: او سزاى آن نیست که او را خداى خوانند هرگز.
وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَى اللَّهِ اى و حقّ انّ مرجعنا بعد الموت الى اللَّه فیجازى کلا بما یستحقّه، کقوله: ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ. وَ أَنَّ الْمُسْرِفِینَ یعنى: و حقّ انّ المسرفین هُمْ أَصْحابُ النَّارِ ملازموها السرف ضدّ القصد. و قیل: هم الذین یقتلون بغیر حق.
فَسَتَذْکُرُونَ ما أَقُولُ لَکُمْ اذا عاینتم العذاب حین لا ینفعکم الذکر و تندمون حین لا ینفعکم الندم. وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ و ذلک انهم توعدون لمخالفته دینهم إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ یعلم المحق من المبطل.
فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا و قیل: الضمیر یعود الى موسى، اى دفع اللَّه عن موسى علیه السلام ما مکروه آل فرعون حتى عبر البحر. وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ الغرق فى الدنیا و النار فى الآخرة. و قیل: الضمیر فى قوله: فَوَقاهُ یعود الى مؤمن آل فرعون فانه لمّا وعظهم خرج هاربا الى جبل یصلّى فیه، فارسل فرعون جماعته فى طلبه فوجدوه قائما یصلّى و السباع و الوحوش صفوف عنده تذبّ عنه، فرعب القوم منه رعبا شدیدا فرجعوا فقتلهم فرعون فذلک قوله: وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ اى قتل فرعون ایّاهم.
النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها النّار رفع على البدل من السوء و قیل: «النار» مبتدا، خبره: یعرضون علیها. غُدُوًّا وَ عَشِیًّا اى صباحا و مساء. قال ابن مسعود: ارواح آل فرعون فى اجواف طیر سود تعرض على النار کل یومین مرّتین تغدو و تروح الى النار و یقال بآل فرعون: هذه مأویکم حتى تقوم الساعة، و کان ابو هریرة کلّما اصبح صاح: اصبحنا و عرض آل فرعون على النار و کلّما امسى صاح امسینا و عرض آل فرعون على النار.
و فى هذه الآیة دلالة ظاهرة على ان عذاب القبر حق و فى الخبر الصحیح عن عبد اللَّه بن عمر انّ رسول اللَّه (ص) قال: «انّ احدکم اذا مات عرض علیه مقعده بالغداة و العشى ان کان من اهل الجنة فمن الجنة و ان کان من اهل النار فمن النار و یقال له: هذا مقعدک حتى یبعثک اللَّه الیه یوم القیمة»، و سألت عائشة رسول اللَّه (ص) عن عذاب القبر، فقال: «نعم عذاب القبر حق» قالت عائشة: فما رأیت رسول اللَّه (ص) بعد صلّى صلاة الّا تعوّذ من عذاب القبر.
و فى اخبار المعراج قال (ص): «نظرت (یعنى فى السماء الدنیا) فاذا انا بقوم لهم بطون کانها البیوت و هم على ممرّ آل فرعون فیتوطأهم آل فرعون بارجلهم و هم یعرضون على النار غدوّا و عشیّا، قلت: من هؤلاء یا جبرئیل؟ قال: هؤلاء اکلة الربوا».
ثمّ اخبر اللَّه عز و جل عن مستقرّهم یوم القیمة فقال: وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا قرأ ابن کثیر و ابن عامر و ابو عمرو و ابو بکر: السَّاعَةُ أَدْخِلُوا بحذف الالف فى الوصل و ضمّها فى الابتداء و ضمّ الخاء من الدخول، اى یقال لهم، أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ. و قرأ الآخرون: «ادخلوا» بقطع الالف و کسر الخاء من الادخال، اى یقال للملئکة: أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ، قال ابن عباس: یرید الوان العذاب غیر الذى کانوا یعذّبون به منذ غرقوا، یقال: اهل جهنم فیها على درکات کما انّ اهل الجنة فیها على درجات.
قال رسول اللَّه (ص): «اهون اهل النار عذابا رجل فى رجلیه نعلان من نار یغلى منهما دماغه».
و قال العباس بن عبد المطلب: یا رسول اللَّه هل نفعت عنک ابا طالب بشىء فانه کان یحوطک و یصونک، قال: «وجدته فى غمرة من النار فاخرجته الى ضحضاح»، و من هذا الباب قوله: فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ.
قوله: وَ إِذْ یَتَحاجُّونَ فِی النَّارِ اى و اذکر یا محمد لقومک اذ یتخاصم اهل النار فى النار، فَیَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً فى الدنیا، تبع جمع تابع. و قیل: هو جمع لا واحد له و جمعه اتباع. فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا اى حاملون عنّا بعض العذاب باتباعنا ایّاکم؟
قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُلٌّ فِیها اى لو قدرنا ان نغنى عنکم لاغنینا عن انفسنا، نحن و انتم جمیعا فى النار. إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبادِ فانزلنا منازلنا و انزلکم منازلکم.
وَ قالَ الَّذِینَ فِی النَّارِ حین اشتدّ علیهم العذاب لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّکُمْ یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً من ایام الدنیا مِنَ الْعَذابِ.
فتجیبهم الخزنة: أَ وَ لَمْ تَکُ تَأْتِیکُمْ رُسُلُکُمْ بِالْبَیِّناتِ اى بالبراهین و المعجزات.
و قیل: الم تخبرکم الرسل انّ عذاب جهنم مخلّد لا تخفیف فیه و لا انقطاع. قالُوا بَلى قد جاءتنا الرسل بالبیّنات قالُوا فَادْعُوا اذا ربکم ان نفعکم فنحن لا ندعو لکم، لانهم علموا انه لا یخفّف عنهم. قال اللَّه تعالى: وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ، یبطل و یضل و لا ینفعهم لانه لا یسمع و لا یجاب.
إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا یعنى بالغلبة و القهر و الحجة و الانتقام من الاعداء. قال السدى ما قتل قوم نبیّا قطّ او قوما من دعاة الحق من المؤمنین الّا بعث اللَّه من ینتقم لهم فصاروا منصورین فان قتلوا کما نصر یحیى بن زکریاء لمّا قتل قتل به سبعون الفا. قال عبد اللَّه بن سلام: ما قتلت امّة نبیّها الا قتل به منهم سبعون الفا و لا قتلوا خلیفته الا قتل به خمسة و ثلاثون الفا.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا اى و ننصر المؤمنین على سائر الادیان فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا بالغلبة و الحجة وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ اى و لهم الغلبة ایضا فى القیامة حین تحضر الشهود و هم الحفظة فتشهد للانبیاء بالتبلیغ و للمومنین بالتصدیق و على الکفّار بالتکذیب.
الاشهاد جمع شاهد کصاحب و اصحاب و قیل: جمع شهید کشریف و اشراف.
یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ ان اعتذروا عن کفرهم لم یقبل منهم و ان تابوا لم ینفعهم. وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ البعد من الرحمة، وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ یعنى جهنم.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْهُدى یعنى التوریة وَ أَوْرَثْنا بَنِی إِسْرائِیلَ الْکِتابَ اى اعطیناهم على لسان الرسل التوریة و الانجیل و الزبور.
«هدى» من الضلالة وَ ذِکْرى لِأُولِی الْأَلْبابِ اى موعظة لذوى العقول اى کذّب قوم فرعون، موسى کما کذبک قریش یا محمد.
«فاصبر» کما صبر موسى، إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ فى اظهار دینک و اهلاک أعدائک «حق» وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ قیل: نزلت هذه الایة قبل قوله: لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ. و قیل: استغفر لذنب ان کان منک. و قیل: استغفر لذنب امّتک و قیل: تعبّد بالاستغفار لزیادة درجته و لیصیر سنّة لمن بعده، وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ اى صلّ شاکرا لربک بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکارِ یعنى صلاة العصر و صلاة الفجر. و قال ابن عباس: یعنى الصلوات الخمس. و قال الحسن: کان هذا قبل فرض الصلوات بمکة رکعتان بکرة و رکعتان بالعشىّ إِنَّ الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ در نزول این آیت مفسران را دو قول است: یکى آنست که در شأن کفار قریش فرو آمد که پیوسته بر مصطفى صلوات اللَّه و سلامه علیه و مؤمنان مىپیچیدند و در ابطال آیات مىکوشیدند، رب العالمین فرمود: آن جدال و خصومت ایشان با شما از کبر و حسد است، آن مرادى بزرگ است که در دل ایشان که طمع میدارند که بر شما غلبه کنند و شما را بر خود کم آرند، و ایشان هرگز باین مراد نرسند و این مقصود نیابند، قال النبى (ص): «یحشر الجبّارون المتکبرون یوم القیمة فى صورة الذر یطؤهم الناس لهوا نهم على اللَّه عز و جل و لا یدخل الجنة من کان فى قلبه مثقال ذرة من خردل من کبر».
قول دیگر آنست که این آیت در شأن جهودان فرو آمد که گفتند: صاحب ما مسیح بن داود یعنى دجال در آخر الزمان بیرون آید و سلطان او در برّ و بحر منبسط گردد و ملک زمین با ما افتد و ما بر عرب غلبه کنیم، رب العالمین گفت: ما هُمْ بِبالِغِیهِ این جهودان که این سخن باطل میگویند خود بدجّال در نرسند، اما تو اى محمد بما استعاذت کن از فتنه دجال و شر وى فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ من فتنة الدجال، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ.
قال رسول اللَّه (ص): «تعوذوا باللّه من عذاب النار فقالوا نعوذ باللّه من عذاب النار، ثم قال: تعوذوا باللّه من عذاب القبر، قالوا نعوذ باللّه من عذاب القبر، ثم قال: تعوذوا باللّه من الفتن ما ظهر منها و ما بطن، قالوا نعوذ باللّه من الفتن ما ظهر منها و ما بطن، ثمّ قال: تعوذوا باللّه من فتنة الدجال، قالوا: نعوذ باللّه من فتنة الدجال».
خبر درست است از أسماء بنت یزید الانصاریة گفت: رسول خدا در خانه من بود و حدیث دجال مىرفت، مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: پیش از خروج وى بسه سال یک سال آسمان باران ثلثى باز گیرد و زمین از نبات خویش ثلثى باز گیرد، دیگر سال آسمان از باران خویش دو ثلث باز گیرد و زمین از نبات خویش دو ثلث باز گیرد، سوم سال آسمان باران همه بازگیرد که یک قطره باران بزمین نیاید و زمین نبات همه بازگیرد که یک شاخ گیاه بر نیاید و در زمین یک بهیمه ازین چرنده و رونده بنماند، و صعبترین فتنه وى آنست که اعرابیى را گوید که پدر و برادر وى از دنیا رفته که: اگر من پدر و برادر ترا زنده گردانم بمن ایمان آرى و مرا خداى خود خوانى و دانى؟ اعرابى گوید: بلى ایمان آرم، آن گه دو شیطان بر صورت پدر و برادر وى فرا دید آیند، اسماء گفت: یا رسول اللَّه ما یک ساعت بگرسنگى صبر نمىتوانیم کرد مؤمنان آن روز چون کنند؟ گفت: یجزئهم ما یجزئ اهل السماء من التسبیح و التقدیس آن خداوند که غذاى اهل آسمان تسبیح و تقدیس کرد تا ایشان را کفایت افتاد زمینیان را نیز از تسبیح و تقدیس کفایت دهد. آن گه گفت: درنگ وى در زمین چهل سالست سالى چون ماهى و ماهى چون هفتهاى و هفتهاى چون روزى و روزى چندان که یک برگ از درخت خرما در آتش بیفروزد و بسوزد.
و روى عن ابن عمر قال: قام رسول اللَّه (ص) فى الناس فاثنى على اللَّه بما هو اهله ثم ذکر الدجال فقال: «انى لانذرکموه و ما من نبىّ الا انذره قومه لقد انذر نوح قومه و لکنى ساقول لکم فیه قولا لم یقله نبىّ لقوم، تعلمون انه اعور و ان اللَّه لیس باعور مکتوب بین عینیه کافر یقرءوه کلّ مؤمن کاتب و غیر کاتب».
و قال (ص): «ان الدجال یخرج و ان معه ماء و نارا فامّا الذى یراه الناس ماء فنار و امّا الذى یراه الناس نارا فماء عذب طیب بارد فمن ادرک ذلک منکم فلیقع فى الذى یراه نارا فانه ماء عذب طیب».
و عن انس بن مالک قال قال النبى (ص): «لیس من بلد الا سیطأ الدجال الا مکة و المدینة فانه لا یأتیهما من نقب من انقابهما الا علیه الملائکة صافین یحرسونها ثم ترجف المدینة باهلها ثلث رجفات فتخرج الیه کلّ کافر و منافق».
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «یأتى المسیح من قبل المشرق و همته المدینة حتى ینزل دبر احد ثم تصرف الملائکة وجهه قبل الشام و هنالک یهلک».
و عن ابى سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه (ص): «یتبع الدجال من امتى سبعون الفا علیهم السیجان»، و فى روایة ابى امامة عنه (ص) قال: «و مع الدجال یومئذ سبعون الف یهودىّ کلهم ذو ساج و سیف محلى».
قوله: لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ اى اعظم فى الصدور من اعادتهم بعد الموت، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ یعنى الکفار لا یَعْلَمُونَ حین لا یستدلون بذلک على توحید خالقهما. و قیل: أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ اى اعظم من خلق الدجال وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ یعنى الیهود الذین یخاصمون فى امر الدجال.
روى عن هشام بن عامر قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «ما بین خلق آدم الى قیام الساعة خلق اکبر من الدجال».
وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصِیرُ الاعمى عن الهدى و البصیر بالهدى، یعنى الکافر و المؤمن لا یستویان فى الحکم و لا فى الفضل. وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ لَا الْمُسِیءُ، دخلت «لا» فى قوله: وَ لَا الْمُسِیءُ توکیدا لنفى المساواة، اى و لا یستوى المؤمن المحسن و الکافر المسىء. قَلِیلًا ما تَتَذَکَّرُونَ اى قلیلا منکم من یتّعظ. قرأ اهل الکوفة «تتذکّرون» بالتاء على المخاطبة، و الباقون بالیاى.
إِنَّ السَّاعَةَ اى القیامة لَآتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ یعنى کفّار مکة «لا یؤمنون» لا یصدقون بالبعث.
انا فى امر رشاد
بین غزو و جهاد
بدنى یغزو عدوّى
و الهوى یغز و فؤادى
و یقال: فلان لغیر رشدة، اذا کان ولد الزنا. و قوله: وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِیدٍ اى بصواب.
یا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا مَتاعٌ اى منفعة قلیلة اللبث تنتفعون بها مدّة ثم تنقطع. وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دارُ الْقَرارِ التی لا تزول فلا تبیعوا الباقى بالفانى.
قال النبى (ص): «من احبّ دنیاه اضرّ بآخرته و من احبّ آخرته اضرّ بدنیاه فآثروا ما یبقى على ما یفنى».
و عن سهل بن سعید قال: جاء رجل فقال: یا رسول اللَّه دلّنى على عمل اذا انا عملته احبّنى اللَّه و احبّنى الناس، فقال: «ازهد فى الدنیا یحبّک اللَّه و ازهد فیما عند الناس یحبّک الناس».
و عن ابن مسعود: انّ رسول اللَّه (ص) نام على حصیر فقام و قد اثر فى جسده، فقال ابن مسعود: یا رسول اللَّه لو امرتنا ان نبسط لک و نعمل، فقال: «ما لى و للدنیا و ما انا و الدنیا الّا کراکب استظل تحت شجرة ثم راح و ترکها».
و عن انس بن مالک انّ النبى (ص) قال: «یا بنىّ اکثر ذکر الموت فانک اذا اکثرت ذکر الموت زهدت فى الدنیا و رغبت فى الآخرة و انّ الآخرة دار قرار و الدنیا غرّارة لاهلها و المغرور من اغترّ بها».
ثمّ اخبر بمستقرّ الفریقین فقال: مَنْ عَمِلَ سَیِّئَةً اى من عمل شرکا، فَلا یُجْزى إِلَّا مِثْلَها یعنى الّا النار، فانّ جزاء الشرک النار، و هما عظیمان کقوله: جَزاءً وِفاقاً اى وافق الجزاء العمل. وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً اى و من عمل بطاعة اللَّه من الذکور و الاناث وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فِیها بِغَیْرِ حِسابٍ لا مکیال فیه و لا میزان. و قیل: یعطون فى الجنة من الخیر مالا تبعة علیهم فیه.
وَ یا قَوْمِ ما لِی أَدْعُوکُمْ اى ما لکم، کما تقول: مالى اریک حزینا اى مالک. و هذا کلام یوضع موضع «کیف»، و المعنى: اخبرونى عنکم کیف هذه الحال؟
أَدْعُوکُمْ إِلَى النَّجاةِ من النار بالایمان باللّه وَ تَدْعُونَنِی إِلَى النَّارِ اى الى الشرک الذى یوجب النار.
ثمّ فسر فقال: تَدْعُونَنِی لِأَکْفُرَ بِاللَّهِ وَ أُشْرِکَ بِهِ ما لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ انه شریک له.
و قیل: ما لا یصحّ ان یعلم، وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ إِلَى الْعَزِیزِ القادر على الانتقام ان اقمتم على کفرکم، «الغفار» ان تبتم من شرککم.
«لا جرم» فیها وجهان لاهل اللغة: احدهما انها کلمة واحدة وضعت موضع «حقّا»، و قیل: وضعت موضع «لا بدّ». و الوجه الآخر انها کلمتان: احدیهما ردّ و جحد لما قبلها، التأویل: تدعوننى لاکفر و اشرک «لا». و قوله «جرم» اى حقّ و وجب أَنَّما تَدْعُونَنِی إِلَیْهِ یعنى الوثن، لَیْسَ لَهُ دَعْوَةٌ اى اجابة دعوة فِی الدُّنْیا وَ لا فِی الْآخِرَةِ کقوله تعالى: إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ.
و قیل معناه: لیس له دعوة الى عبادته فى الدنیا، لان الاوثان لا تدعى الربوبیة و لا تدعوا الى عبادتها و فى الآخرة تتبرّأ من عابدیها و فیه وجه ثالث: لَیْسَ لَهُ دَعْوَةٌ اى لیس من حقّه ان یدعى الها. وجه اوّل معنى آنست که: مرا میخوانید با پرستش چیزى که او را توانایى نیست که دعاى کسى پاسخ کند هرگز. وجه دوم: او را آن حق نیست که کسى را با پرستش خواند هرگز. وجه سوم: او سزاى آن نیست که او را خداى خوانند هرگز.
وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَى اللَّهِ اى و حقّ انّ مرجعنا بعد الموت الى اللَّه فیجازى کلا بما یستحقّه، کقوله: ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ. وَ أَنَّ الْمُسْرِفِینَ یعنى: و حقّ انّ المسرفین هُمْ أَصْحابُ النَّارِ ملازموها السرف ضدّ القصد. و قیل: هم الذین یقتلون بغیر حق.
فَسَتَذْکُرُونَ ما أَقُولُ لَکُمْ اذا عاینتم العذاب حین لا ینفعکم الذکر و تندمون حین لا ینفعکم الندم. وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ و ذلک انهم توعدون لمخالفته دینهم إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ یعلم المحق من المبطل.
فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا و قیل: الضمیر یعود الى موسى، اى دفع اللَّه عن موسى علیه السلام ما مکروه آل فرعون حتى عبر البحر. وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ الغرق فى الدنیا و النار فى الآخرة. و قیل: الضمیر فى قوله: فَوَقاهُ یعود الى مؤمن آل فرعون فانه لمّا وعظهم خرج هاربا الى جبل یصلّى فیه، فارسل فرعون جماعته فى طلبه فوجدوه قائما یصلّى و السباع و الوحوش صفوف عنده تذبّ عنه، فرعب القوم منه رعبا شدیدا فرجعوا فقتلهم فرعون فذلک قوله: وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ اى قتل فرعون ایّاهم.
النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها النّار رفع على البدل من السوء و قیل: «النار» مبتدا، خبره: یعرضون علیها. غُدُوًّا وَ عَشِیًّا اى صباحا و مساء. قال ابن مسعود: ارواح آل فرعون فى اجواف طیر سود تعرض على النار کل یومین مرّتین تغدو و تروح الى النار و یقال بآل فرعون: هذه مأویکم حتى تقوم الساعة، و کان ابو هریرة کلّما اصبح صاح: اصبحنا و عرض آل فرعون على النار و کلّما امسى صاح امسینا و عرض آل فرعون على النار.
و فى هذه الآیة دلالة ظاهرة على ان عذاب القبر حق و فى الخبر الصحیح عن عبد اللَّه بن عمر انّ رسول اللَّه (ص) قال: «انّ احدکم اذا مات عرض علیه مقعده بالغداة و العشى ان کان من اهل الجنة فمن الجنة و ان کان من اهل النار فمن النار و یقال له: هذا مقعدک حتى یبعثک اللَّه الیه یوم القیمة»، و سألت عائشة رسول اللَّه (ص) عن عذاب القبر، فقال: «نعم عذاب القبر حق» قالت عائشة: فما رأیت رسول اللَّه (ص) بعد صلّى صلاة الّا تعوّذ من عذاب القبر.
و فى اخبار المعراج قال (ص): «نظرت (یعنى فى السماء الدنیا) فاذا انا بقوم لهم بطون کانها البیوت و هم على ممرّ آل فرعون فیتوطأهم آل فرعون بارجلهم و هم یعرضون على النار غدوّا و عشیّا، قلت: من هؤلاء یا جبرئیل؟ قال: هؤلاء اکلة الربوا».
ثمّ اخبر اللَّه عز و جل عن مستقرّهم یوم القیمة فقال: وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا قرأ ابن کثیر و ابن عامر و ابو عمرو و ابو بکر: السَّاعَةُ أَدْخِلُوا بحذف الالف فى الوصل و ضمّها فى الابتداء و ضمّ الخاء من الدخول، اى یقال لهم، أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ. و قرأ الآخرون: «ادخلوا» بقطع الالف و کسر الخاء من الادخال، اى یقال للملئکة: أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ، قال ابن عباس: یرید الوان العذاب غیر الذى کانوا یعذّبون به منذ غرقوا، یقال: اهل جهنم فیها على درکات کما انّ اهل الجنة فیها على درجات.
قال رسول اللَّه (ص): «اهون اهل النار عذابا رجل فى رجلیه نعلان من نار یغلى منهما دماغه».
و قال العباس بن عبد المطلب: یا رسول اللَّه هل نفعت عنک ابا طالب بشىء فانه کان یحوطک و یصونک، قال: «وجدته فى غمرة من النار فاخرجته الى ضحضاح»، و من هذا الباب قوله: فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ.
قوله: وَ إِذْ یَتَحاجُّونَ فِی النَّارِ اى و اذکر یا محمد لقومک اذ یتخاصم اهل النار فى النار، فَیَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً فى الدنیا، تبع جمع تابع. و قیل: هو جمع لا واحد له و جمعه اتباع. فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا اى حاملون عنّا بعض العذاب باتباعنا ایّاکم؟
قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُلٌّ فِیها اى لو قدرنا ان نغنى عنکم لاغنینا عن انفسنا، نحن و انتم جمیعا فى النار. إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبادِ فانزلنا منازلنا و انزلکم منازلکم.
وَ قالَ الَّذِینَ فِی النَّارِ حین اشتدّ علیهم العذاب لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّکُمْ یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً من ایام الدنیا مِنَ الْعَذابِ.
فتجیبهم الخزنة: أَ وَ لَمْ تَکُ تَأْتِیکُمْ رُسُلُکُمْ بِالْبَیِّناتِ اى بالبراهین و المعجزات.
و قیل: الم تخبرکم الرسل انّ عذاب جهنم مخلّد لا تخفیف فیه و لا انقطاع. قالُوا بَلى قد جاءتنا الرسل بالبیّنات قالُوا فَادْعُوا اذا ربکم ان نفعکم فنحن لا ندعو لکم، لانهم علموا انه لا یخفّف عنهم. قال اللَّه تعالى: وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ، یبطل و یضل و لا ینفعهم لانه لا یسمع و لا یجاب.
إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا یعنى بالغلبة و القهر و الحجة و الانتقام من الاعداء. قال السدى ما قتل قوم نبیّا قطّ او قوما من دعاة الحق من المؤمنین الّا بعث اللَّه من ینتقم لهم فصاروا منصورین فان قتلوا کما نصر یحیى بن زکریاء لمّا قتل قتل به سبعون الفا. قال عبد اللَّه بن سلام: ما قتلت امّة نبیّها الا قتل به منهم سبعون الفا و لا قتلوا خلیفته الا قتل به خمسة و ثلاثون الفا.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا اى و ننصر المؤمنین على سائر الادیان فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا بالغلبة و الحجة وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ اى و لهم الغلبة ایضا فى القیامة حین تحضر الشهود و هم الحفظة فتشهد للانبیاء بالتبلیغ و للمومنین بالتصدیق و على الکفّار بالتکذیب.
الاشهاد جمع شاهد کصاحب و اصحاب و قیل: جمع شهید کشریف و اشراف.
یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ ان اعتذروا عن کفرهم لم یقبل منهم و ان تابوا لم ینفعهم. وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ البعد من الرحمة، وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ یعنى جهنم.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْهُدى یعنى التوریة وَ أَوْرَثْنا بَنِی إِسْرائِیلَ الْکِتابَ اى اعطیناهم على لسان الرسل التوریة و الانجیل و الزبور.
«هدى» من الضلالة وَ ذِکْرى لِأُولِی الْأَلْبابِ اى موعظة لذوى العقول اى کذّب قوم فرعون، موسى کما کذبک قریش یا محمد.
«فاصبر» کما صبر موسى، إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ فى اظهار دینک و اهلاک أعدائک «حق» وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ قیل: نزلت هذه الایة قبل قوله: لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ. و قیل: استغفر لذنب ان کان منک. و قیل: استغفر لذنب امّتک و قیل: تعبّد بالاستغفار لزیادة درجته و لیصیر سنّة لمن بعده، وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ اى صلّ شاکرا لربک بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکارِ یعنى صلاة العصر و صلاة الفجر. و قال ابن عباس: یعنى الصلوات الخمس. و قال الحسن: کان هذا قبل فرض الصلوات بمکة رکعتان بکرة و رکعتان بالعشىّ إِنَّ الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ در نزول این آیت مفسران را دو قول است: یکى آنست که در شأن کفار قریش فرو آمد که پیوسته بر مصطفى صلوات اللَّه و سلامه علیه و مؤمنان مىپیچیدند و در ابطال آیات مىکوشیدند، رب العالمین فرمود: آن جدال و خصومت ایشان با شما از کبر و حسد است، آن مرادى بزرگ است که در دل ایشان که طمع میدارند که بر شما غلبه کنند و شما را بر خود کم آرند، و ایشان هرگز باین مراد نرسند و این مقصود نیابند، قال النبى (ص): «یحشر الجبّارون المتکبرون یوم القیمة فى صورة الذر یطؤهم الناس لهوا نهم على اللَّه عز و جل و لا یدخل الجنة من کان فى قلبه مثقال ذرة من خردل من کبر».
قول دیگر آنست که این آیت در شأن جهودان فرو آمد که گفتند: صاحب ما مسیح بن داود یعنى دجال در آخر الزمان بیرون آید و سلطان او در برّ و بحر منبسط گردد و ملک زمین با ما افتد و ما بر عرب غلبه کنیم، رب العالمین گفت: ما هُمْ بِبالِغِیهِ این جهودان که این سخن باطل میگویند خود بدجّال در نرسند، اما تو اى محمد بما استعاذت کن از فتنه دجال و شر وى فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ من فتنة الدجال، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ.
قال رسول اللَّه (ص): «تعوذوا باللّه من عذاب النار فقالوا نعوذ باللّه من عذاب النار، ثم قال: تعوذوا باللّه من عذاب القبر، قالوا نعوذ باللّه من عذاب القبر، ثم قال: تعوذوا باللّه من الفتن ما ظهر منها و ما بطن، قالوا نعوذ باللّه من الفتن ما ظهر منها و ما بطن، ثمّ قال: تعوذوا باللّه من فتنة الدجال، قالوا: نعوذ باللّه من فتنة الدجال».
خبر درست است از أسماء بنت یزید الانصاریة گفت: رسول خدا در خانه من بود و حدیث دجال مىرفت، مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: پیش از خروج وى بسه سال یک سال آسمان باران ثلثى باز گیرد و زمین از نبات خویش ثلثى باز گیرد، دیگر سال آسمان از باران خویش دو ثلث باز گیرد و زمین از نبات خویش دو ثلث باز گیرد، سوم سال آسمان باران همه بازگیرد که یک قطره باران بزمین نیاید و زمین نبات همه بازگیرد که یک شاخ گیاه بر نیاید و در زمین یک بهیمه ازین چرنده و رونده بنماند، و صعبترین فتنه وى آنست که اعرابیى را گوید که پدر و برادر وى از دنیا رفته که: اگر من پدر و برادر ترا زنده گردانم بمن ایمان آرى و مرا خداى خود خوانى و دانى؟ اعرابى گوید: بلى ایمان آرم، آن گه دو شیطان بر صورت پدر و برادر وى فرا دید آیند، اسماء گفت: یا رسول اللَّه ما یک ساعت بگرسنگى صبر نمىتوانیم کرد مؤمنان آن روز چون کنند؟ گفت: یجزئهم ما یجزئ اهل السماء من التسبیح و التقدیس آن خداوند که غذاى اهل آسمان تسبیح و تقدیس کرد تا ایشان را کفایت افتاد زمینیان را نیز از تسبیح و تقدیس کفایت دهد. آن گه گفت: درنگ وى در زمین چهل سالست سالى چون ماهى و ماهى چون هفتهاى و هفتهاى چون روزى و روزى چندان که یک برگ از درخت خرما در آتش بیفروزد و بسوزد.
و روى عن ابن عمر قال: قام رسول اللَّه (ص) فى الناس فاثنى على اللَّه بما هو اهله ثم ذکر الدجال فقال: «انى لانذرکموه و ما من نبىّ الا انذره قومه لقد انذر نوح قومه و لکنى ساقول لکم فیه قولا لم یقله نبىّ لقوم، تعلمون انه اعور و ان اللَّه لیس باعور مکتوب بین عینیه کافر یقرءوه کلّ مؤمن کاتب و غیر کاتب».
و قال (ص): «ان الدجال یخرج و ان معه ماء و نارا فامّا الذى یراه الناس ماء فنار و امّا الذى یراه الناس نارا فماء عذب طیب بارد فمن ادرک ذلک منکم فلیقع فى الذى یراه نارا فانه ماء عذب طیب».
و عن انس بن مالک قال قال النبى (ص): «لیس من بلد الا سیطأ الدجال الا مکة و المدینة فانه لا یأتیهما من نقب من انقابهما الا علیه الملائکة صافین یحرسونها ثم ترجف المدینة باهلها ثلث رجفات فتخرج الیه کلّ کافر و منافق».
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «یأتى المسیح من قبل المشرق و همته المدینة حتى ینزل دبر احد ثم تصرف الملائکة وجهه قبل الشام و هنالک یهلک».
و عن ابى سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه (ص): «یتبع الدجال من امتى سبعون الفا علیهم السیجان»، و فى روایة ابى امامة عنه (ص) قال: «و مع الدجال یومئذ سبعون الف یهودىّ کلهم ذو ساج و سیف محلى».
قوله: لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ اى اعظم فى الصدور من اعادتهم بعد الموت، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ یعنى الکفار لا یَعْلَمُونَ حین لا یستدلون بذلک على توحید خالقهما. و قیل: أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ اى اعظم من خلق الدجال وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ یعنى الیهود الذین یخاصمون فى امر الدجال.
روى عن هشام بن عامر قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «ما بین خلق آدم الى قیام الساعة خلق اکبر من الدجال».
وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصِیرُ الاعمى عن الهدى و البصیر بالهدى، یعنى الکافر و المؤمن لا یستویان فى الحکم و لا فى الفضل. وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ لَا الْمُسِیءُ، دخلت «لا» فى قوله: وَ لَا الْمُسِیءُ توکیدا لنفى المساواة، اى و لا یستوى المؤمن المحسن و الکافر المسىء. قَلِیلًا ما تَتَذَکَّرُونَ اى قلیلا منکم من یتّعظ. قرأ اهل الکوفة «تتذکّرون» بالتاء على المخاطبة، و الباقون بالیاى.
إِنَّ السَّاعَةَ اى القیامة لَآتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ یعنى کفّار مکة «لا یؤمنون» لا یصدقون بالبعث.
رشیدالدین میبدی : ۴۰- سورة المؤمن- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ قالَ الَّذِی آمَنَ یا قَوْمِ... الآیة تمامى سخن مؤمن آل فرعون است، نزدیک فرعون سخن بحق گفت و مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «افضل الجهاد کلمة حقّ عند امیر جائر»، زبان موعظت بگشاد و ایشان را پند بلیغ داد گفت: یا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا مَتاعٌ این دنیا پلى گذشتنى است و بساطى در نوشتنى، مرتع و لافگاه مدّعیان و بى سرمایگان، مجمع و بارگاه بىخطران و بىحاصلان.
صد هزاران تخت و رخت ملوک بینى بر خاک افکنده، صد هزاران تاج تاجداران بتاراج برداده، در هر زاویهاى از خطّ عنبرین جوانان خرمنى نهاده، در هر گوشهاى از گیسوى مشکین عروسان خرگاهى زده، و تو مسکین بىباکوار بر سر این خاکستان ویران قرار گرفته، و عاشق وار حلقه غلامى دنیا در گوش کرده و آن سراى سرور باین سراى غرور فروخته. اکنون دیده عقل بر گمار و بگوش هوش این نداى تهدید بشنو، اگر سمع پند شنو دارى.
تا کى از دار الغرورى سوختن دار السرور
تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار
در جهان شاهان بسى بودند کز گردون ملک
تیرشان پروین گسل بود و سنان جوزا گذار
بنگرید اکنون بنات النعش وار از دست مرگ
تیرشان پروین گسل بود و سنان جوزا گذار
بنگرید اکنون بنات النعش وار از دست مرگ
نیزههاشان شاخ شاخ و تیرهاشان تار تار
سر بخاک آورد امروز آنک افسر بوددى
تن بدوزخ برد امسال آنک گردون بود پار
مؤمن آل فرعون ایشان را پند نیکو داد و نصیحت تمام کرد، لکن چه سود که نه سمع نصیحت شنو داشتند نه دل پندیذیر، چنانک رب العزة فرمود: وَ نَصَحْتُ لَکُمْ وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ وَ لا یَنْفَعُکُمْ نُصْحِی إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ إِنْ کانَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ. کسى که در وهده نبایست افتاد و حکم ازل در سابقه قسمت بغوایت و ضلالت او برفت پند واعظان او را چه سود دارد و نصیحت نیک مردان از کجا دل وى گیرد؟
لا جرم آن بیگانگان و بدبختان چون سخن وى شنیدند خشم بر خشم بیفزودند و قصد قتل وى کردند، وى بگریخت، از میان قوم با کوه شد و در حرم نماز و عبادت شد، رب العالمین سباع و وحوش بیابان برانگیخت تا گرد وى در آمدند و دشمن از وى دفع کردند. در تفسیر آوردهاند که فرعون از خاصگیان خود جمعى را فرستاد تا او را بیارند و سیاست کنند، آن جمع چون بر وى رسیدند او را در نماز یافتند و سباع را دیدند که پاس وى میداشتند، رعبى عظیم در دل ایشان آمد، بترسیدند، چون آن حال دیدند و بازگشتند فرعون آن جمع را همه سیاست کرد، و رب العزة مؤمن آل فرعون را خلاص داد و ازیشان ایمن کرد، اینست که رب العالمین فرمود: فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ. هر انکس کار خود بکلیت بحق تفویض کند و حق را جل جلاله وکیل و کار ران خود شناسد، اللَّه تعالى کار وى بسازد و شغل دو جهان او را کفایت کند، اینست مقام مؤمن آل فرعون که رب العزة حکایت از وى میفرماید که فرمود: وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ معنى تفویض کار با خداوند کار گذاشتن است در سه چیز: در دین و در قسم و در حساب خلق. امّا تفویض در دین آنست که تکلف خود در هر چه اللَّه ساخت نیامیزى و چنانک ساخته وى میگردد با آن مىسازى و تفویض در قسم آنست که ببهانه دعا با حکم او معارضه نکنى و باستقصاء طلب یقین خود را متهم نکنى. و تفویض در حساب خلق آنست که اگر ایشان را بر بدیى بینى آن را شقاوت نشمرى و بترسى و اگر بر نیکیى بینى آن را سعادت نشمرى و امید دارى و بر ظاهر هر کس فروآیى و بصدق ایشان را مطالبت نکنى، و یقرب من هذا
حدیث ابى هریرة قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «انّ رجلین کانا فى بنى اسرائیل متحابین احدهما مجتهد فى العبادة و الآخر کانه یقول مذنب فجعل المجتهد یقول: اقصر اقصر عما انت فیه، قال فیقول: خلّنى و ربى، قال حتّى وجده یوما على ذنب استعظمه فقال: اقصر، فقال: خلّنى و ربى ابعثت علىّ رقیبا، فقال: و اللَّه لا یغفر اللَّه لک ابدا و لا یدخلک الجنة ابدا، قال: فبعث اللَّه الیهما ملکا فقبض ارواحهما فاجتمعا عنده فقال للمذنب: ادخل الجنة برحمتى، و قال للآخر: أ تستطیع ان بخطر على عبدى رحمتى؟ فقال: لا یا رب، قال: اذهبوا به الى النار»
قال ابو هریرة: و الّذى نفسى بیده لتکلم بکلمة او بقت دنیاه و آخرته.
إِنَّ الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ... گفتهاند این مجادلان داعیان بدعتاند و منکران صفات حق، و این مجادلت اقتحام متکلّفان است و خوض معترضان و جدال مبتدعان و تأویل جهمیان و ساخته اشعریان و تزویر فلسفیان و قانون طبایعیان. در هر عصرى قومى فرا دید آمدند چون غیلان قدرى و بشر مریسى و شیطان الطاق و ابن ابى داود و جهم صفوان و عمر و عبید و امثال ایشان که صفات حق را منکر شدند و دین قدیم بگذاشتند و کتاب و سنت سست دیدند و راى و قیاس محکم داشتند، مقصود ایشان آنست که کتاب و سنت باز پس دارند و معقول فرا پیش، این آرزوى بزرگ است که در دل دارند و هرگز نخواهند رسید باین آرزوى خویش إِنْ فِی صُدُورِهِمْ إِلَّا کِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِیهِ میگوید که دو امام است و دو طریق شاید که دو سراى است و دو فریق، مذهب سنیان آنست که وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى، و مذهب مبتدعان آنست که فرعون گفت: ما أُرِیکُمْ إِلَّا ما أَرى. ضامن ایشان راى است و ضامن ما خداى است، مصطفى ما را پیشواى و اللَّه ره نماى است، و فرعون و ابلیس ایشان را پیشواى و دوزخ سراى است، هرگز کى یکسان باشند: نابینا از حق و بینا بحق؟ هرگز کى چون هم باشند: رونده در روشنایى سنت و مانده در تاریکى بدعت؟ اینست که رب العالمین فرمود: وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصِیرُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ لَا الْمُسِیءُ اى ما یستوى المؤمن و الکافر و لا المربوط بشهوته کالمبسوط بصفوته و لا المجذوب بقربته کالمحجوب بعقوبته و لا المجدود بسعادته کالمردود بشقاوته. قال الشاعر:
ایّها المنکح الثریا سهیلا
عمرک اللَّه کیف یلتقیان
هى شامیة اذا ما استقلت
و سهیل اذا استقل یمان
صد هزاران تخت و رخت ملوک بینى بر خاک افکنده، صد هزاران تاج تاجداران بتاراج برداده، در هر زاویهاى از خطّ عنبرین جوانان خرمنى نهاده، در هر گوشهاى از گیسوى مشکین عروسان خرگاهى زده، و تو مسکین بىباکوار بر سر این خاکستان ویران قرار گرفته، و عاشق وار حلقه غلامى دنیا در گوش کرده و آن سراى سرور باین سراى غرور فروخته. اکنون دیده عقل بر گمار و بگوش هوش این نداى تهدید بشنو، اگر سمع پند شنو دارى.
تا کى از دار الغرورى سوختن دار السرور
تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار
در جهان شاهان بسى بودند کز گردون ملک
تیرشان پروین گسل بود و سنان جوزا گذار
بنگرید اکنون بنات النعش وار از دست مرگ
تیرشان پروین گسل بود و سنان جوزا گذار
بنگرید اکنون بنات النعش وار از دست مرگ
نیزههاشان شاخ شاخ و تیرهاشان تار تار
سر بخاک آورد امروز آنک افسر بوددى
تن بدوزخ برد امسال آنک گردون بود پار
مؤمن آل فرعون ایشان را پند نیکو داد و نصیحت تمام کرد، لکن چه سود که نه سمع نصیحت شنو داشتند نه دل پندیذیر، چنانک رب العزة فرمود: وَ نَصَحْتُ لَکُمْ وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ وَ لا یَنْفَعُکُمْ نُصْحِی إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ إِنْ کانَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ. کسى که در وهده نبایست افتاد و حکم ازل در سابقه قسمت بغوایت و ضلالت او برفت پند واعظان او را چه سود دارد و نصیحت نیک مردان از کجا دل وى گیرد؟
لا جرم آن بیگانگان و بدبختان چون سخن وى شنیدند خشم بر خشم بیفزودند و قصد قتل وى کردند، وى بگریخت، از میان قوم با کوه شد و در حرم نماز و عبادت شد، رب العالمین سباع و وحوش بیابان برانگیخت تا گرد وى در آمدند و دشمن از وى دفع کردند. در تفسیر آوردهاند که فرعون از خاصگیان خود جمعى را فرستاد تا او را بیارند و سیاست کنند، آن جمع چون بر وى رسیدند او را در نماز یافتند و سباع را دیدند که پاس وى میداشتند، رعبى عظیم در دل ایشان آمد، بترسیدند، چون آن حال دیدند و بازگشتند فرعون آن جمع را همه سیاست کرد، و رب العزة مؤمن آل فرعون را خلاص داد و ازیشان ایمن کرد، اینست که رب العالمین فرمود: فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ. هر انکس کار خود بکلیت بحق تفویض کند و حق را جل جلاله وکیل و کار ران خود شناسد، اللَّه تعالى کار وى بسازد و شغل دو جهان او را کفایت کند، اینست مقام مؤمن آل فرعون که رب العزة حکایت از وى میفرماید که فرمود: وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ معنى تفویض کار با خداوند کار گذاشتن است در سه چیز: در دین و در قسم و در حساب خلق. امّا تفویض در دین آنست که تکلف خود در هر چه اللَّه ساخت نیامیزى و چنانک ساخته وى میگردد با آن مىسازى و تفویض در قسم آنست که ببهانه دعا با حکم او معارضه نکنى و باستقصاء طلب یقین خود را متهم نکنى. و تفویض در حساب خلق آنست که اگر ایشان را بر بدیى بینى آن را شقاوت نشمرى و بترسى و اگر بر نیکیى بینى آن را سعادت نشمرى و امید دارى و بر ظاهر هر کس فروآیى و بصدق ایشان را مطالبت نکنى، و یقرب من هذا
حدیث ابى هریرة قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «انّ رجلین کانا فى بنى اسرائیل متحابین احدهما مجتهد فى العبادة و الآخر کانه یقول مذنب فجعل المجتهد یقول: اقصر اقصر عما انت فیه، قال فیقول: خلّنى و ربى، قال حتّى وجده یوما على ذنب استعظمه فقال: اقصر، فقال: خلّنى و ربى ابعثت علىّ رقیبا، فقال: و اللَّه لا یغفر اللَّه لک ابدا و لا یدخلک الجنة ابدا، قال: فبعث اللَّه الیهما ملکا فقبض ارواحهما فاجتمعا عنده فقال للمذنب: ادخل الجنة برحمتى، و قال للآخر: أ تستطیع ان بخطر على عبدى رحمتى؟ فقال: لا یا رب، قال: اذهبوا به الى النار»
قال ابو هریرة: و الّذى نفسى بیده لتکلم بکلمة او بقت دنیاه و آخرته.
إِنَّ الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ... گفتهاند این مجادلان داعیان بدعتاند و منکران صفات حق، و این مجادلت اقتحام متکلّفان است و خوض معترضان و جدال مبتدعان و تأویل جهمیان و ساخته اشعریان و تزویر فلسفیان و قانون طبایعیان. در هر عصرى قومى فرا دید آمدند چون غیلان قدرى و بشر مریسى و شیطان الطاق و ابن ابى داود و جهم صفوان و عمر و عبید و امثال ایشان که صفات حق را منکر شدند و دین قدیم بگذاشتند و کتاب و سنت سست دیدند و راى و قیاس محکم داشتند، مقصود ایشان آنست که کتاب و سنت باز پس دارند و معقول فرا پیش، این آرزوى بزرگ است که در دل دارند و هرگز نخواهند رسید باین آرزوى خویش إِنْ فِی صُدُورِهِمْ إِلَّا کِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِیهِ میگوید که دو امام است و دو طریق شاید که دو سراى است و دو فریق، مذهب سنیان آنست که وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى، و مذهب مبتدعان آنست که فرعون گفت: ما أُرِیکُمْ إِلَّا ما أَرى. ضامن ایشان راى است و ضامن ما خداى است، مصطفى ما را پیشواى و اللَّه ره نماى است، و فرعون و ابلیس ایشان را پیشواى و دوزخ سراى است، هرگز کى یکسان باشند: نابینا از حق و بینا بحق؟ هرگز کى چون هم باشند: رونده در روشنایى سنت و مانده در تاریکى بدعت؟ اینست که رب العالمین فرمود: وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصِیرُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ لَا الْمُسِیءُ اى ما یستوى المؤمن و الکافر و لا المربوط بشهوته کالمبسوط بصفوته و لا المجذوب بقربته کالمحجوب بعقوبته و لا المجدود بسعادته کالمردود بشقاوته. قال الشاعر:
ایّها المنکح الثریا سهیلا
عمرک اللَّه کیف یلتقیان
هى شامیة اذا ما استقلت
و سهیل اذا استقل یمان
رشیدالدین میبدی : ۴۰- سورة المؤمن- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله: وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ خداوند مهربان کریم و لطیف و رحیم ببندگان، مایه رمیدگان و پناه مضطران و پادگار بیدلان، جل جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته اندرین آیت بندگان را مىنوازد و نواخت خود بر مؤمنان مىنهد و فضل و لطف خود بر ایشان عرضه میکند که ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ میفرماید: بندگان مرا خوانید تا شما را پاسخ کنم، امیدها بمن بردارید تا امیدهاتان وفا کنم، کوشش از بهر من کنید تا کوششهاتان جزا دهم.
پاسخ کننده دعاها بعطا منم، پاسخ کننده امیدها بوفا منم، پاسخ کننده کوششها بجزا منم.
ادعونى بلاغفلة استجب لکم بلامهلة مرا خوانید بىغفلت تا شما را پاسخ کنم بىمهلت، مرا خوانید باعتذار و تنصّل تا شما را پاسخ کنم با کرام و تفضّل، مرا خوانید بقدر طاقت تا شما را پاسخ کنم بکشف فاقت، مرا خوانید بدعا و سؤال تا شما را پاسخ کنم بعطا و نوال، مرا خوانید بطاعات موقت تا شما را پاسخ کنم بمثوبات مؤبد. من آن خداوند که از بنده عمل خرد پذیرم و عطاى بزرگ دهم، آن عمل خرد بنده بزرگ دانم و عطاى بزرگ خود اندک شمرم. کریم است آن خداوند که صد نعمت بر سر بنده نثار کند و ذرهاى نشمرد و کاهى از بنده کوهى انگارد، هر که نیاز باو بردارد توانگرش کند، هر که ناز باو کند عزیزش گرداند.
ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ اى عاصیان شکسته، اى مفلسان درمانده و پاى بگل فروشده، اى مشتاقان درد زده، اى دوستان یک دله در هر حال که باشید غرقه لطف و عطا، یا خسته تیر بلا، همه ما را خوانید، همه ما را دانید، گرد در ما گردید، عزّ از ما جویید رونق مجمع عزیزان قرب ماست، قرب ما خواهید، جمال محفل دوستان حضور ماست حضور ما جویید، هر کجا سه گدا بهم فراز آمدند، قرب حضرت ما آنجا جویید، ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ. هر کجا درد زدهاى دمى گرم برآورد. نسیم قرب حضرت از نسیم نفس او طلبید، هر کجا غمگینى آهى کرد. خود را در زیر آه آن غمگین تعبیه کنید. اى ملاء اعلى چندین هزار سال عبادت کردید و بآواز تقدیس خویش پاکى حضرت ما یاد کردید، لکن از نسیم وصال ما آگاهى ندارید. اى گدایان برهنه بىنوا عبادت فرشتگان ندارید، نواى کرّ و بیان ندارید، سرمایه روحانیان ندارید، لکن یک ذره سوز عشق دارید، آن یک ذره سوز و درد شما بعبادت هزار ساله فرشتگان و تسبیح فراوان روحانیان ندهیم، زبان حال بنده بنعت شکر از سر افتقار و افتخار میگوید:
اکنون بارى بنقد دردى دارم
کان درد بصد هزار درمان ندهم
اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ قَراراً وَ السَّماءَ بِناءً این باز نعمتى و لطفى دیگر است که با یاد بنده میدهد و راه بندگى بروى روشن میدارد و آثار کرامت و دلائل قدرت بوى مىنماید و منت بر وى مىنهد مىفرماید: آسمان و زمین که آفریدم از بهر تو آفریدم، زمین قرارگاه تو کردم، آسمان نظرگاه تو ساختم اگر گاه گاه نظر سوى آسمان نبودى آسمان این تشریف از کجا یافتى که زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ». و اگر زمین مخیم جلال سلطنت تو نبودى، این نواخت کى دیدى که وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ.
نور قمر و ضیاء آفتاب و زینت ستارگان جمله براى تو است، آفتاب طبّاخ تو ماه شمع تو ستاره دلیل تو آسمان سقف تو زمین بساط تو، فردا که تو نباشى آن سقف فرو گشایند این بساط در نوردند، آن ستارگان فرو ریزانند. بساطى که از بهر دوست گستردند چون دوست رفت ناچار برچینند. عبدى آسمان آفریدم تا ترا ساقى بود وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً زیرا که امروز روز حجاب است، واسطه ناچار است، امّا فردا که روز مشاهدت بود واسطه بکار نیاید، ساقى، لطف من بود وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ. زمین واسطه ساختم تا ترا طعام دهد فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا وَ عِنَباً وَ قَضْباً وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا. فردا که روز مشاهدت بود واسطه بکار نیاید، خود گویم: کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً. آفتاب آفریدم تا ترا نور دهد که امروز در عالم صورت نور معارف در استار اسرار دلهاى محبّان نهانست، فردا در عالم صفت که نور معارف آشکار گردد، آفتاب صورت چه بکار آید و او را چه محل بود، برهان آن وقت باید که عیان نبود، چون عیان آمد برهان چکند.
وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ جاى دیگر فرمود: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ از موجودات و مخلوقات هیچ کس را آن صورت و آن جمال ندادند که آدمى را دادند، با هیچ مخلوق آن سرّ نبود که با آدمى بود نه با عرش نه با کرسى نه با فلک نه با ملک، زیرا که همه بندگان مجرّداند و آدمیان هم بندگاناند و هم دوستان ایشان را مىفرماید: إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً. صاحب جمالى باید تا رقیب را بر وى گمارند، حقّ جل جلاله نگفت من رقیب آسمان و زمینم، نگفت من رقیب عرش و کرسىام، آدمیان را گفت من رقیب شماام، زیرا که رقیب شرط صاحب جمال است و بجمال آدمى هیچ مخلوق نیست، هفت قبّه خضرا برکشید و بستارگان و اختران بنگاشت، هفت دائره غبرا پهن باز کشید، جبال راسخات راسیات نصب کرد و صد هزار بدایع و صنایع از کتم عدم در وجود آورد، خورشید عالم آراى را مدوّر کرد، ماه آسمان پیماى را مصوّر کرد، و کون را بجمال ایشان منوّر کرد، و در حقّ هیچ موجود این خطاب نکرد و این تشریف نداد که «و صوّرکم»، مگر این مشتى خاک را.
از جمله نیکوان و خوبان سپاه
زیباى کمر تویى و زیباى کلاه
وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ چون میدانى که حق جل جلاله رزق تو پیش از وجود تو انداخته و سببهاى آن ساخته و رسانیدن آن را خود ضمان کرده، نیکو نبود که تو خود را دست مال اطماع هر کس کنى و نیاز خود بمخلوق بردارى. گفته ایشانست: «استعانة المخلوق بالمخلوق کاستعانة المسجون بالمسجون» یارى خواستن مخلوق از مخلوق چون یارى خواستن زندانى است از زندانى.
بشر حافى گفت: امیر المؤمنین على (ع) را بخواب دیدم گفتم مرا پندى ده، گفت: «ما احسن عطف الاغنیاء على الفقراء طلبا لثواب اللَّه و احسن من ذلک تیه الفقراء على الاغنیاء ثقة باللّه» چون نیکوست شفقت توانگران بر درویشان از بهر طلب ثواب! و از آن نیکوتر تکبر درویشان است بر توانگران از غایت اعتماد بر کرم حق جل جلاله!! استاد بو على دقاق گفت فرا دیگرى که اعتقاد تو آنست که ترا از روزى چاره نیست و اعتقاد من آنست که روزى را از تو چاره نیست. آه! کجاست درویشى: میزر تجرید بربسته، رداء تفرید برافکنده، سینه از غبار اغیار پاک کرده، از کون تبرّا و بمکوّن تولّا کرده، تا از زیر قدم جمعیت وى بحکم لطف قدم چشمه طیّبات رزق بر جوشد و ازین شربتهاى جان افزاى بردارد و بدیدار دوست نوش کند! هُوَ الْحَیُّ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نگارنده صورتهاى آدمیان، نماینده قدرتها در زمین و آسمان، رساننده روزیهاى بندگان کیست؟ «هو الحىّ» آن زنده پاینده که همیشه بود و هست و خواهد بود، هستى وى را اوّل نه، بود وى را آخر نه، باقى پس جهانیان و جهان. میراث بر جهان از جهانیان، بازگشت کار خلق با اوست جاودان.
پاسخ کننده دعاها بعطا منم، پاسخ کننده امیدها بوفا منم، پاسخ کننده کوششها بجزا منم.
ادعونى بلاغفلة استجب لکم بلامهلة مرا خوانید بىغفلت تا شما را پاسخ کنم بىمهلت، مرا خوانید باعتذار و تنصّل تا شما را پاسخ کنم با کرام و تفضّل، مرا خوانید بقدر طاقت تا شما را پاسخ کنم بکشف فاقت، مرا خوانید بدعا و سؤال تا شما را پاسخ کنم بعطا و نوال، مرا خوانید بطاعات موقت تا شما را پاسخ کنم بمثوبات مؤبد. من آن خداوند که از بنده عمل خرد پذیرم و عطاى بزرگ دهم، آن عمل خرد بنده بزرگ دانم و عطاى بزرگ خود اندک شمرم. کریم است آن خداوند که صد نعمت بر سر بنده نثار کند و ذرهاى نشمرد و کاهى از بنده کوهى انگارد، هر که نیاز باو بردارد توانگرش کند، هر که ناز باو کند عزیزش گرداند.
ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ اى عاصیان شکسته، اى مفلسان درمانده و پاى بگل فروشده، اى مشتاقان درد زده، اى دوستان یک دله در هر حال که باشید غرقه لطف و عطا، یا خسته تیر بلا، همه ما را خوانید، همه ما را دانید، گرد در ما گردید، عزّ از ما جویید رونق مجمع عزیزان قرب ماست، قرب ما خواهید، جمال محفل دوستان حضور ماست حضور ما جویید، هر کجا سه گدا بهم فراز آمدند، قرب حضرت ما آنجا جویید، ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ. هر کجا درد زدهاى دمى گرم برآورد. نسیم قرب حضرت از نسیم نفس او طلبید، هر کجا غمگینى آهى کرد. خود را در زیر آه آن غمگین تعبیه کنید. اى ملاء اعلى چندین هزار سال عبادت کردید و بآواز تقدیس خویش پاکى حضرت ما یاد کردید، لکن از نسیم وصال ما آگاهى ندارید. اى گدایان برهنه بىنوا عبادت فرشتگان ندارید، نواى کرّ و بیان ندارید، سرمایه روحانیان ندارید، لکن یک ذره سوز عشق دارید، آن یک ذره سوز و درد شما بعبادت هزار ساله فرشتگان و تسبیح فراوان روحانیان ندهیم، زبان حال بنده بنعت شکر از سر افتقار و افتخار میگوید:
اکنون بارى بنقد دردى دارم
کان درد بصد هزار درمان ندهم
اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ قَراراً وَ السَّماءَ بِناءً این باز نعمتى و لطفى دیگر است که با یاد بنده میدهد و راه بندگى بروى روشن میدارد و آثار کرامت و دلائل قدرت بوى مىنماید و منت بر وى مىنهد مىفرماید: آسمان و زمین که آفریدم از بهر تو آفریدم، زمین قرارگاه تو کردم، آسمان نظرگاه تو ساختم اگر گاه گاه نظر سوى آسمان نبودى آسمان این تشریف از کجا یافتى که زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ». و اگر زمین مخیم جلال سلطنت تو نبودى، این نواخت کى دیدى که وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ.
نور قمر و ضیاء آفتاب و زینت ستارگان جمله براى تو است، آفتاب طبّاخ تو ماه شمع تو ستاره دلیل تو آسمان سقف تو زمین بساط تو، فردا که تو نباشى آن سقف فرو گشایند این بساط در نوردند، آن ستارگان فرو ریزانند. بساطى که از بهر دوست گستردند چون دوست رفت ناچار برچینند. عبدى آسمان آفریدم تا ترا ساقى بود وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً زیرا که امروز روز حجاب است، واسطه ناچار است، امّا فردا که روز مشاهدت بود واسطه بکار نیاید، ساقى، لطف من بود وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ. زمین واسطه ساختم تا ترا طعام دهد فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا وَ عِنَباً وَ قَضْباً وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا. فردا که روز مشاهدت بود واسطه بکار نیاید، خود گویم: کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً. آفتاب آفریدم تا ترا نور دهد که امروز در عالم صورت نور معارف در استار اسرار دلهاى محبّان نهانست، فردا در عالم صفت که نور معارف آشکار گردد، آفتاب صورت چه بکار آید و او را چه محل بود، برهان آن وقت باید که عیان نبود، چون عیان آمد برهان چکند.
وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ جاى دیگر فرمود: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ از موجودات و مخلوقات هیچ کس را آن صورت و آن جمال ندادند که آدمى را دادند، با هیچ مخلوق آن سرّ نبود که با آدمى بود نه با عرش نه با کرسى نه با فلک نه با ملک، زیرا که همه بندگان مجرّداند و آدمیان هم بندگاناند و هم دوستان ایشان را مىفرماید: إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً. صاحب جمالى باید تا رقیب را بر وى گمارند، حقّ جل جلاله نگفت من رقیب آسمان و زمینم، نگفت من رقیب عرش و کرسىام، آدمیان را گفت من رقیب شماام، زیرا که رقیب شرط صاحب جمال است و بجمال آدمى هیچ مخلوق نیست، هفت قبّه خضرا برکشید و بستارگان و اختران بنگاشت، هفت دائره غبرا پهن باز کشید، جبال راسخات راسیات نصب کرد و صد هزار بدایع و صنایع از کتم عدم در وجود آورد، خورشید عالم آراى را مدوّر کرد، ماه آسمان پیماى را مصوّر کرد، و کون را بجمال ایشان منوّر کرد، و در حقّ هیچ موجود این خطاب نکرد و این تشریف نداد که «و صوّرکم»، مگر این مشتى خاک را.
از جمله نیکوان و خوبان سپاه
زیباى کمر تویى و زیباى کلاه
وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ چون میدانى که حق جل جلاله رزق تو پیش از وجود تو انداخته و سببهاى آن ساخته و رسانیدن آن را خود ضمان کرده، نیکو نبود که تو خود را دست مال اطماع هر کس کنى و نیاز خود بمخلوق بردارى. گفته ایشانست: «استعانة المخلوق بالمخلوق کاستعانة المسجون بالمسجون» یارى خواستن مخلوق از مخلوق چون یارى خواستن زندانى است از زندانى.
بشر حافى گفت: امیر المؤمنین على (ع) را بخواب دیدم گفتم مرا پندى ده، گفت: «ما احسن عطف الاغنیاء على الفقراء طلبا لثواب اللَّه و احسن من ذلک تیه الفقراء على الاغنیاء ثقة باللّه» چون نیکوست شفقت توانگران بر درویشان از بهر طلب ثواب! و از آن نیکوتر تکبر درویشان است بر توانگران از غایت اعتماد بر کرم حق جل جلاله!! استاد بو على دقاق گفت فرا دیگرى که اعتقاد تو آنست که ترا از روزى چاره نیست و اعتقاد من آنست که روزى را از تو چاره نیست. آه! کجاست درویشى: میزر تجرید بربسته، رداء تفرید برافکنده، سینه از غبار اغیار پاک کرده، از کون تبرّا و بمکوّن تولّا کرده، تا از زیر قدم جمعیت وى بحکم لطف قدم چشمه طیّبات رزق بر جوشد و ازین شربتهاى جان افزاى بردارد و بدیدار دوست نوش کند! هُوَ الْحَیُّ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نگارنده صورتهاى آدمیان، نماینده قدرتها در زمین و آسمان، رساننده روزیهاى بندگان کیست؟ «هو الحىّ» آن زنده پاینده که همیشه بود و هست و خواهد بود، هستى وى را اوّل نه، بود وى را آخر نه، باقى پس جهانیان و جهان. میراث بر جهان از جهانیان، بازگشت کار خلق با اوست جاودان.