عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۴۱- سورة المصابیح- مکیة
۱ - النوبة الثالثة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» اخبار عن وجود الحق بنعت القدم، «الرحمن الرحیم» اخبار عن بقائه بوصف العلاء و الکرم، فالارواح دهشى فى کشف جلاله و النفوس عطشى الى لطف جماله. سماع نام اللَّه موجب هیبت است و هیبت سبب فنا و غیبت است، و سماع نام رحمن موجب حضور بحضرت است و حضور سبب بقا و قربت است، یکى بسماع نام اللَّه در کشف جلال مدهوش یکى بسماع نام رحمن در بسط جمال بیهوش. اللَّه اخبار است از قدرت او جل جلاله بر ابداع، رحمن رحیم اخبار است از نصرت او بامتاع، پس وجود مراد او بقدرت او، و توحید عباد او بنصرت او.
قوله تعالى: حم اى حمّ ما هو کائن مىفرماید: بودنى همه بود، کردنى همه کردم، راندنى همه راندم، گزیدنى همه گزیدم، پذیرفتنى همه پذیرفتم، برداشتنى همه برداشتم، افکندنى همه افکندم، آنچه خواستم کردم آنچه خواهم کنم، آن را که پذیرفتم بدان ننگرم که ازو جفا دیدم بلکه عفو کنم و در گذارم و از گفته خود باز نیایم ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ.
پیر طریقت گفت: الهى! همه عالم ترا مىخواهند، کار آن دارد که تا تو کرا خواهى، بناز کسى که تو او را خواهى، که اگر بر گردد تو او را در راهى. اى جوانمرد! آن را که خواست در ازل خواست و آن را که نواخت در ازل نواخت، کارها در ازل کرده و امروز کرده مىنماید، سخنها در ازل فرموده و امروز فرموده مىشنواند، خلعتها در ازل دوخته و امروز مىرساند کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ. عبدى تو مرا امروز میدانى، من نه امروزینم، دانش تو امروز است و رنه من قدیمام، دیرست تا من با تو راز گفتم، تو اکنون مىشنوى، سمع قدیم در ازل نیابت تو مىداشت در سماع کلام ازلى، علم قدیم در ازل نیابت تو میداشت در دانش صفات ازلى. قیّم که مال. طفل دارد بنیابت طفل مىدارد، چون طفل بالغ شود آن مال بوى باز دهد، شما اطفال عدم بودید که لطف قدم کار شما مىساخت و نیابت شما مىداشت. اى منتظران وارد لطف ما! اى نظارگیان شاهد غیب ما! ولایت نراند در دل شما، مگر سلطان سرّ ما، حلقه در دل شما نکو بد مگر رسول برّ ما.
قوله: تَنْزِیلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ این قرآن فرو فرستاده آن خداوند است که نامش رحمن و رحیم است، رحمن است بمبارّ، رحیمست بانوار، رحمن است بنعمت، رحیم است بعصمت، رحمن است بتجلّى، رحیم است بتولّى، رحمن است بتخفیف عبادت، رحیم است بتحقیق حسنى و زیادت، اذا فاض بحر الرحمة تلاشى کلّ زلّة لان الرحمة لم تزل و الزلّة لم تکن ما لم یکن ثمّ کان کیف یقاوم ما لم یزل و لا یزال چون دریاى رحمت موج کرامت و مغفرت زند جمله زلل و معاصى منعدم و متلاشى گردد، زیرا که زلّت صفت لم یکن ثم کان است و رحمت صفت لم یزل و لا یزال، لم یکن ثم کان کى مقاومت تواند با لم یزل و لا یزال؟! قوله: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ قال الحسن: علّمه اللَّه التواضع بقوله: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ حسن گفت: حق جل جلاله مصطفى را علیه الصلاة و السلام باین آیت تواضع در آموخت و او را بر تواضع داشت که بنده را هیچ حلیت زیباتر از حلیت تواضع نیست و بر قدّ خاک هیچ لباس راستتر و نیکوتر از لباس خشوع نیست. رسول اللَّه (ص) باین خطاب ربانى و تعلیم الهى چنان متادّب گشت که کان یعود المریض و یشیع الجنازة و یرکب الحمار و یجیب دعوة العبد، و کان یوم قریظة و النضیر على حمار مخطوم بحبل من لیف علیه اکاف من لیف. هر چند که سید صلوات اللَّه و سلامه علیه منشور تقدّم کونین در آستین کمال داشت و خال اقبال بر رخساره جمال داشت و شب معراج جبرئیل و میکائیل که از سادات فریشتگاناند پیش براق دولت او و مرکب عزت او چاکروار ایستاده طرقوا مىزدند، با این همه کمال و جمال و حشمت و مرتبت در کوى تواضع چنان بود که در عالم بندگى و در حالت افکندگى بر خرکى مختصر نشستى و اگر غلامى او را بخواندى اجابت کردى، روز قریظه و نضیر بر خرکى نشسته بود افسار آن از لیف و بر وى پالانى نهاده از لیف. عجب کارى است! گاه مرکب وى براق بهشتى بران صفت، گاه مرکب وى خرکى مختصر برین حالت. آرى، مرکب مختلف بود، امّا در هر دو حالت راکب یک صفت و یک همّت و یک ارادت بود. اگر بر براق بود در سرش نخوت نبود و اگر بر حمار بود بر رخسار عزّ نبوّتش غبار مذلّت نبود.
قُلْ أَ إِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ... الآیة هر که اعتقاد کرد که آفریدگار جهان و جهانیان خداست که یگانه و یکتاست و در کمال قدرت بىهمتاست و داند که بشریّت محلّ عجز و سرمایه ضعف است، دامن از مخلوقات باز برد و دل از معلومات و مرسومات برگیرد، و کار خود بکلّیت تفویض با ربّ الارباب کند، علایق و خلایق بگذاشته و روى بدرگاه اللَّه نهاده، و حکم او را منقاد بوده و فرمان او را گردن نهاده و زبان اعتراض بریده، زیرا که مخلوق را بر خالق روى اعتراض نیست، وز حکم او زهره اعراض نیست. آن عزیزى را پرسیدند که: ما العبودیّة بندگى چیست؟
قال: الاعراض عن الاعتراض اعتراض در باقى کردن و قضا را برضا پیش آمدن، و زهر حکم مرّ را بدندان تسلیم خائیدن قال اللَّه تعالى: وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ.
وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَکَ فِیها الجبال الرّواسى اوتاد الارض فى الصورة و الاولیاء اوتاد الارض فى الحقیقة، ببرکاتهم یأتى المطر من السماء و النبات من الارض، و بدعائهم یندفع البلاء عن الخلق کوهها اوتاد زمین است از روى صورت و اولیاى خدا اوتاد زمیناند از روى حقیقت، در جبال شامخات بسته نظام کار عالم، و استقامت احوال و اسباب خلق از روى معنى در دعوات و برکات ایشان بسته، بتن با خلق حاضراند امّا بدل از خلق غائباند و با حق حاضر، خلق ایشان را حاضر میدانند و ایشان از خلق غائباند و با حق حاضر.
بو یزید بسطامى گفت: چهل سال است تا من با خلق سخن نگفتهام، هر چه گفتهام با حق گفتهام، هر چه شنیدهام از حق شنیدهام. ازینجا مصطفى گفت علیه السلام «ابیت عند ربى یطعمنى و یسقینى»، او صلوات اللَّه علیه بشخص با خلق بود گزاردن شریعت را و بسط ملت را، و بسرّ با حق بود غلبات محبّت را و دوام مشاهدت را. محبّ از محبوب جدا نگردد چون محبّت غلبه گیرد.
استاد بو على دقاق گفت قدس اللَّه روحه: لیس للجنة شغل معنا و لا للنار سبیل الینا لانه لیس فى قلبنا الا السرور بربنا بهشت را با ما شغلى نیست و دوزخ را با ما کارى نه، زیرا که در دل ما جز شادى ببقاء حق نیست.
هر چه جز یار دام او بشکن
هر چه جز عشق نام او غم کن
تمنّیت من حبّى بثینة اننا
على رمث فى البحر لیس لنا وفر
قوله تعالى: حم اى حمّ ما هو کائن مىفرماید: بودنى همه بود، کردنى همه کردم، راندنى همه راندم، گزیدنى همه گزیدم، پذیرفتنى همه پذیرفتم، برداشتنى همه برداشتم، افکندنى همه افکندم، آنچه خواستم کردم آنچه خواهم کنم، آن را که پذیرفتم بدان ننگرم که ازو جفا دیدم بلکه عفو کنم و در گذارم و از گفته خود باز نیایم ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ.
پیر طریقت گفت: الهى! همه عالم ترا مىخواهند، کار آن دارد که تا تو کرا خواهى، بناز کسى که تو او را خواهى، که اگر بر گردد تو او را در راهى. اى جوانمرد! آن را که خواست در ازل خواست و آن را که نواخت در ازل نواخت، کارها در ازل کرده و امروز کرده مىنماید، سخنها در ازل فرموده و امروز فرموده مىشنواند، خلعتها در ازل دوخته و امروز مىرساند کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ. عبدى تو مرا امروز میدانى، من نه امروزینم، دانش تو امروز است و رنه من قدیمام، دیرست تا من با تو راز گفتم، تو اکنون مىشنوى، سمع قدیم در ازل نیابت تو مىداشت در سماع کلام ازلى، علم قدیم در ازل نیابت تو میداشت در دانش صفات ازلى. قیّم که مال. طفل دارد بنیابت طفل مىدارد، چون طفل بالغ شود آن مال بوى باز دهد، شما اطفال عدم بودید که لطف قدم کار شما مىساخت و نیابت شما مىداشت. اى منتظران وارد لطف ما! اى نظارگیان شاهد غیب ما! ولایت نراند در دل شما، مگر سلطان سرّ ما، حلقه در دل شما نکو بد مگر رسول برّ ما.
قوله: تَنْزِیلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ این قرآن فرو فرستاده آن خداوند است که نامش رحمن و رحیم است، رحمن است بمبارّ، رحیمست بانوار، رحمن است بنعمت، رحیم است بعصمت، رحمن است بتجلّى، رحیم است بتولّى، رحمن است بتخفیف عبادت، رحیم است بتحقیق حسنى و زیادت، اذا فاض بحر الرحمة تلاشى کلّ زلّة لان الرحمة لم تزل و الزلّة لم تکن ما لم یکن ثمّ کان کیف یقاوم ما لم یزل و لا یزال چون دریاى رحمت موج کرامت و مغفرت زند جمله زلل و معاصى منعدم و متلاشى گردد، زیرا که زلّت صفت لم یکن ثم کان است و رحمت صفت لم یزل و لا یزال، لم یکن ثم کان کى مقاومت تواند با لم یزل و لا یزال؟! قوله: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ قال الحسن: علّمه اللَّه التواضع بقوله: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ حسن گفت: حق جل جلاله مصطفى را علیه الصلاة و السلام باین آیت تواضع در آموخت و او را بر تواضع داشت که بنده را هیچ حلیت زیباتر از حلیت تواضع نیست و بر قدّ خاک هیچ لباس راستتر و نیکوتر از لباس خشوع نیست. رسول اللَّه (ص) باین خطاب ربانى و تعلیم الهى چنان متادّب گشت که کان یعود المریض و یشیع الجنازة و یرکب الحمار و یجیب دعوة العبد، و کان یوم قریظة و النضیر على حمار مخطوم بحبل من لیف علیه اکاف من لیف. هر چند که سید صلوات اللَّه و سلامه علیه منشور تقدّم کونین در آستین کمال داشت و خال اقبال بر رخساره جمال داشت و شب معراج جبرئیل و میکائیل که از سادات فریشتگاناند پیش براق دولت او و مرکب عزت او چاکروار ایستاده طرقوا مىزدند، با این همه کمال و جمال و حشمت و مرتبت در کوى تواضع چنان بود که در عالم بندگى و در حالت افکندگى بر خرکى مختصر نشستى و اگر غلامى او را بخواندى اجابت کردى، روز قریظه و نضیر بر خرکى نشسته بود افسار آن از لیف و بر وى پالانى نهاده از لیف. عجب کارى است! گاه مرکب وى براق بهشتى بران صفت، گاه مرکب وى خرکى مختصر برین حالت. آرى، مرکب مختلف بود، امّا در هر دو حالت راکب یک صفت و یک همّت و یک ارادت بود. اگر بر براق بود در سرش نخوت نبود و اگر بر حمار بود بر رخسار عزّ نبوّتش غبار مذلّت نبود.
قُلْ أَ إِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ... الآیة هر که اعتقاد کرد که آفریدگار جهان و جهانیان خداست که یگانه و یکتاست و در کمال قدرت بىهمتاست و داند که بشریّت محلّ عجز و سرمایه ضعف است، دامن از مخلوقات باز برد و دل از معلومات و مرسومات برگیرد، و کار خود بکلّیت تفویض با ربّ الارباب کند، علایق و خلایق بگذاشته و روى بدرگاه اللَّه نهاده، و حکم او را منقاد بوده و فرمان او را گردن نهاده و زبان اعتراض بریده، زیرا که مخلوق را بر خالق روى اعتراض نیست، وز حکم او زهره اعراض نیست. آن عزیزى را پرسیدند که: ما العبودیّة بندگى چیست؟
قال: الاعراض عن الاعتراض اعتراض در باقى کردن و قضا را برضا پیش آمدن، و زهر حکم مرّ را بدندان تسلیم خائیدن قال اللَّه تعالى: وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ.
وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَکَ فِیها الجبال الرّواسى اوتاد الارض فى الصورة و الاولیاء اوتاد الارض فى الحقیقة، ببرکاتهم یأتى المطر من السماء و النبات من الارض، و بدعائهم یندفع البلاء عن الخلق کوهها اوتاد زمین است از روى صورت و اولیاى خدا اوتاد زمیناند از روى حقیقت، در جبال شامخات بسته نظام کار عالم، و استقامت احوال و اسباب خلق از روى معنى در دعوات و برکات ایشان بسته، بتن با خلق حاضراند امّا بدل از خلق غائباند و با حق حاضر، خلق ایشان را حاضر میدانند و ایشان از خلق غائباند و با حق حاضر.
بو یزید بسطامى گفت: چهل سال است تا من با خلق سخن نگفتهام، هر چه گفتهام با حق گفتهام، هر چه شنیدهام از حق شنیدهام. ازینجا مصطفى گفت علیه السلام «ابیت عند ربى یطعمنى و یسقینى»، او صلوات اللَّه علیه بشخص با خلق بود گزاردن شریعت را و بسط ملت را، و بسرّ با حق بود غلبات محبّت را و دوام مشاهدت را. محبّ از محبوب جدا نگردد چون محبّت غلبه گیرد.
استاد بو على دقاق گفت قدس اللَّه روحه: لیس للجنة شغل معنا و لا للنار سبیل الینا لانه لیس فى قلبنا الا السرور بربنا بهشت را با ما شغلى نیست و دوزخ را با ما کارى نه، زیرا که در دل ما جز شادى ببقاء حق نیست.
هر چه جز یار دام او بشکن
هر چه جز عشق نام او غم کن
تمنّیت من حبّى بثینة اننا
على رمث فى البحر لیس لنا وفر
رشیدالدین میبدی : ۴۱- سورة المصابیح- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ قَیَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ در ایشان ساختیم و بریشان بستیم هم نشینان و هم سازان، فَزَیَّنُوا لَهُمْ تا مىآرایند ایشان را، ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ هر چه پیش ایشان فاست از آخرت تا بآن کافر مىشوند وَ ما خَلْفَهُمْ و هر چه پس ایشان فاست از دنیاى ایشان تا گرد میکنند، وَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ و برایشان سخن خدا بتهدید واجب گشت و راست شد، فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ همچون گروهانى که پیش ایشان بودند و گذشتند، مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ از پرى و آدمى، إِنَّهُمْ کانُوا خاسِرِینَ (۲۵) که ایشان زیانکاران بودند و از خویشتن درماندگان.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گفتند: لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ مشنوید این قرآن را، وَ الْغَوْا فِیهِ و سخن نابکار در آن افکنید «۲»، لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ (۲۶) تا مگر او را از خواندن باز شکنید.
فَلَنُذِیقَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا براستى که بچشانیم ناگرویدگان را، عَذاباً شَدِیداً عذابى سخت، وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ (۲۷) و پاداش دهیم ایشان را ببتر پاداشى بر بترکارى که میکردند.
ذلِکَ جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ آنست پاداش دشمنان اللَّه، النَّارُ آن پاداش آتش است، لَهُمْ فِیها دارُ الْخُلْدِ ایشانراست در ان آتش سراى جاویدى، جَزاءً بِما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ (۲۸) پاداش را بآنچه بسخنان ما مىکافر شدند و از گرویدن مىبازنشستند.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گویند در آتش: رَبَّنا أَرِنَا الَّذَیْنِ أَضَلَّانا خداوند ما با ما نماى آن دو تن که ما را بىراه کردند، مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ از پرى و آدمى، نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا تا ایشان را در زیر پاى آریم، لِیَکُونا مِنَ الْأَسْفَلِینَ (۲۹) تا از ما که فرودیم فروتر باشند.
إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ایشان که گفتند خداوند ما اللَّه است، ثُمَّ اسْتَقامُوا و آن گه بر آن بپائیدند، تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ مىفرود آیند برایشان فریشتگان، أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا میگویند که مترسید و اندوه مدارید، وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ (۳۰) و شاد باشید بآن بهشت که شما را وعده مىدادند.
نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ ما دست گیران و یارى دهان شماایم، فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ در زندگانى این جهان و در ان جهان، وَ لَکُمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ و شما راست در بهشت هر چه دلهاى شما خواهد، وَ لَکُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ (۳۱) و شما راست در آن هر چه شما را آرزو خواهد.
نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ (۳۲) پیش آوردهایست از آمرزگارى مهربان.
وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا کیست نیکوتر سخن، مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ از آن کس که با خداى میخواند. وَ عَمِلَ صالِحاً و کار نیک میکند، وَ قالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ (۳۳) و میگوید که من از گردن نهادگانم.
وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّیِّئَةُ هرگز یکسان نبود نیکویى و بدى، ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ جفا و سفه باز زن بپاسخ دادن و پاداش کردن هر چه آن نیکوتر، فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ که آن کس که میان تو و میان او دشمنى است، کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ (۳۴) گویى که دوستى است یارى بدل نزدیک.
وَ ما یُلَقَّاها و در دل و در دهن ندهند این خصلت و این حسنة و این عادت و خوى نیکو را، إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا مگر شکیبایان را، وَ ما یُلَقَّاها و در دل ندهند آن را، إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ (۳۵) مگر کسى با بهرهاى نیکو از ایمان و از بهشت.
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ و هر گاه که بتو رسد از دیو گردن گشتنى و بسر برداشتنى و در خشم کردنى و وسوسه افکندنى، فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ فریاد خواه باللّه، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۳۶) که او شنواست و دانا.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گفتند: لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ مشنوید این قرآن را، وَ الْغَوْا فِیهِ و سخن نابکار در آن افکنید «۲»، لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ (۲۶) تا مگر او را از خواندن باز شکنید.
فَلَنُذِیقَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا براستى که بچشانیم ناگرویدگان را، عَذاباً شَدِیداً عذابى سخت، وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ (۲۷) و پاداش دهیم ایشان را ببتر پاداشى بر بترکارى که میکردند.
ذلِکَ جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ آنست پاداش دشمنان اللَّه، النَّارُ آن پاداش آتش است، لَهُمْ فِیها دارُ الْخُلْدِ ایشانراست در ان آتش سراى جاویدى، جَزاءً بِما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ (۲۸) پاداش را بآنچه بسخنان ما مىکافر شدند و از گرویدن مىبازنشستند.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گویند در آتش: رَبَّنا أَرِنَا الَّذَیْنِ أَضَلَّانا خداوند ما با ما نماى آن دو تن که ما را بىراه کردند، مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ از پرى و آدمى، نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا تا ایشان را در زیر پاى آریم، لِیَکُونا مِنَ الْأَسْفَلِینَ (۲۹) تا از ما که فرودیم فروتر باشند.
إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ایشان که گفتند خداوند ما اللَّه است، ثُمَّ اسْتَقامُوا و آن گه بر آن بپائیدند، تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ مىفرود آیند برایشان فریشتگان، أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا میگویند که مترسید و اندوه مدارید، وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ (۳۰) و شاد باشید بآن بهشت که شما را وعده مىدادند.
نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ ما دست گیران و یارى دهان شماایم، فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ در زندگانى این جهان و در ان جهان، وَ لَکُمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ و شما راست در بهشت هر چه دلهاى شما خواهد، وَ لَکُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ (۳۱) و شما راست در آن هر چه شما را آرزو خواهد.
نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ (۳۲) پیش آوردهایست از آمرزگارى مهربان.
وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا کیست نیکوتر سخن، مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ از آن کس که با خداى میخواند. وَ عَمِلَ صالِحاً و کار نیک میکند، وَ قالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ (۳۳) و میگوید که من از گردن نهادگانم.
وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّیِّئَةُ هرگز یکسان نبود نیکویى و بدى، ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ جفا و سفه باز زن بپاسخ دادن و پاداش کردن هر چه آن نیکوتر، فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ که آن کس که میان تو و میان او دشمنى است، کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ (۳۴) گویى که دوستى است یارى بدل نزدیک.
وَ ما یُلَقَّاها و در دل و در دهن ندهند این خصلت و این حسنة و این عادت و خوى نیکو را، إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا مگر شکیبایان را، وَ ما یُلَقَّاها و در دل ندهند آن را، إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ (۳۵) مگر کسى با بهرهاى نیکو از ایمان و از بهشت.
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ و هر گاه که بتو رسد از دیو گردن گشتنى و بسر برداشتنى و در خشم کردنى و وسوسه افکندنى، فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ فریاد خواه باللّه، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۳۶) که او شنواست و دانا.
رشیدالدین میبدی : ۴۱- سورة المصابیح- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله: وَ قَیَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ اى الزمنا و سبّبنا لهم من حیث لا یحتسبون، کقوله: نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً. یقال: هذا قیضه، اى مثله. و قیل معناه: بدّلنا لهم شیاطین بدل هدى اللَّه و الطاقه. و القیض البدل، و منه قولهم: قایضت فلانا بکذا اذا بادلته. و قیل: هذا التقییض هو احواجه بعضهم الى بعض کالمرأة الى الرجل و الرجل الى المرأة و الغنى الى الفقیر و الفقیر الى الغنى یستعین بعضهم ببعض. و قیل معناه: هیّأنا لهم فى الدنیا اولیاء من الشیاطین و قرناء السوء من الانس حتى ضلّوهم و سوّلوا لهم اعمالهم السیّئة، و هو قوله: فَزَیَّنُوا لَهُمْ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ من امر الدنیا حتى آثروه على الآخرة وَ ما خَلْفَهُمْ من امر الآخرة فدعوهم الى التکذیب به و انکار البعث، وَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ اى وجب علیهم العذاب. و قیل: حق علیهم القول انهم یکفرون فیعذّبون، فِی أُمَمٍ اى مع امم قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ اى من قبل اهل مکة مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ کانوا فى الدنیا عملوا بمثل معاصیهم، إِنَّهُمْ کانُوا خاسِرِینَ مثلهم.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ این آیت در شأن بو جهل فرو آمد که فراسفهاى اصحاب خویش گفت: چون محمد قرآن خواند شما بآواز بلند شغبى و جلبى در گیرید دست کوبید و صفیر زنید و شعر و رجز گوئید و سخنان نابکار بىحاصل در میان قراءت وى افکنید چنانک بر وى غلبه کنید تا او خاموش شود یا قراءت بر وى شوریده گردد و فراموش کند. اللغو و اللاغیة من الکلام ما لا حقیقة له و لا فائدة فیه، یقال: لغى یلغى و لغا یلغو، و اللغو و اللغط واحد.
فَلَنُذِیقَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى ابا جهل و اصحابه عَذاباً شَدِیداً فى الدنیا و هو القتل ببدر، وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ اى نجزیهم فى الآخرة اقبح جزاء باقبح فعلهم و هو الکفر.
«ذلِکَ» الذى ذکرت من العذاب الشدید جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ، ثمّ بیّن ذلک الجزاء فقال: «النَّارُ» اى هو النار، لَهُمْ فِیها اى فى النار دارُ الْخُلْدِ دار اقامة لا انتقال منها جَزاءً بِما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا یقولون فى القیامة حین صاروا الى النار: رَبَّنا أَرِنَا الَّذَیْنِ أَضَلَّانا مِنَ الْجِنِّ یعنى ابلیس «و الانس» یعنى ابن آدم الذى قتل اخاه و هو قابیل لأنّهما سنّا المعصیة. یروى ان قابیل شدّت ساقاه بفخذیه یدور مع الشمس حیث دارت یکون فى الشتاء فى حظیرة ثلج و فى صیف فى حظیرة نار. و صحّ
عن رسول اللَّه (ص): «ما من دم یسفک على وجه الارض بغیر الحق الّا و على ابن آدم منه کفل لانه اوّل من سنّ القتل».
نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا فى النار لِیَکُونا مِنَ الْأَسْفَلِینَ اى لیکونا فى الدرک الاسفل من النار. قال ابن عباس: لیکونا اشدّ عذابا منّا.
إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا ابن عباس گفت: این آیت در شأن ابو بکر صدیق فروآمد، هر فرقتى رَبُّنَا اللَّهُ میگفتند امّا شرک در آن مىپیوستند، مشرکان میگفتند: رَبُّنَا اللَّهُ و با این کلمة میگفتند: الملائکة بنات اللَّه، جهودان رَبُّنَا اللَّهُ میگفتند و عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ با وى میگفتند و انکار نبوت مصطفى (ص) میکردند، ترسایان رَبُّنَا اللَّهُ مىگفتند و گفت الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ و انکار نبوت مصطفى (ص) در آن مىپیوستند. بو بکر صدیق بگفت: «ربّنا اللَّه» و آن گه بوفاى کلمه باز آمد شرک از آن نفى کرد بر راه سنّت و جماعت راست رفت در اداء فرایض بکوشید اخلاص و صدق در آن بجاى آورد و بر آن بپائید تا بر اللَّه رسید. استقامت لفظى جامع است مشتمل بر جمله این معانى. و هر یکى از مفسّران در قول خویش باین معانى اشارت کرده. مصطفى فرمود در تفسیر این آیت: إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا
قال: من مات علیها فهو ممّن استقام».
ابو بکر صدیق گفت: ثُمَّ اسْتَقامُوا اى لم یشرکوا باللّه شیئا و لم یرجعوا عنها بعد ما قالوا عمر خطاب گفت: استقاموا على الامر و النهى و لم یروغوا روغان الثعالب، عثمان بن عفان گفت: ثُمَّ اسْتَقامُوا اى اخلصوا العمل للَّه.
على مرتضى (ع) گفت: «ادّوا الفرائض».
ابن عباس گفت: استقاموا على أداء فرضه.
حسن گفت: استقاموا على امر اللَّه فعملوا بطاعته و اجتنبوا معصیته. مجاهد گفت: استقاموا على شهادة ان لا اله الّا اللَّه حتى لحقوا باللّه. حسن بصرى هر گه که این آیت بر خواندى گفتى: اللّهم انت ربنا فارزقنا الاستقامة. انس مالک گفت: آن روز که این آیت فرو آمد، رسول خدا شاد شد و از شادى فرمود: «امّتى و رب الکعبة».
و خبر درست است از سفیان بن عبد اللَّه الثقفى که گفت: یا رسول اللَّه قل لى امرا من الایمان لا اسئل عنه احدا بعدک، قال: «قل آمنت باللّه ثمّ استقم» قال: قلت یا رسول اللَّه بماذا استقیم؟
قال: فاشار بیده الى لسانه
گفت: یا رسول اللَّه کلمهاى گوى مرا در مسلمانى که من دست در آن کلمه زنم، اصلى بیان کن که بر آن اصل بروم، رسول فرمود: بگو ایمان آوردم بگرویدم آن گه راست باش و استوار باش و بر جاده ایمان مستقیم باش، یعنى که چون این خبر از خود باز دادى بصورت از روى حقیقت وفاى این خبر بجاى آر، و از روى روش داد این کلمه بده اوّل او را بقبول دعوت کرد آن گه بعمل فرمود که استقامت عمل است با اخلاص نیّت تا ترا معلوم گردد که ایمان هم قول است و هم عمل و هم نیت.
و فى الخبر «لا یقبل قول الّا بعمل و لا یقبل قول و عمل الّا بنیّة».
تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ عند الموت. و قیل: عند الخروج من القبر، قائلین أَلَّا تَخافُوا من الموت و ما بعده وَ لا تَحْزَنُوا على ما خلفتم فى الدنیا من اهل و ولد فانّا نخلفکم فى ذلک کلّه. و قال عطاء بن ابى رباح: لا تخافوا و لا تحزنوا على ذنوبکم فانى اغفرها لکم. وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ فى الدنیا على لسان الرسل.
قال وکیع بن الجراح: بشرى المؤمن تکون فى ثلث مواطن: عند الموت و فى القبر و عند البعث.
نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ قیل: هذا من قول الملائکة الذین تتنزّل علیهم الملائکة بالبشارة، اى نحن احبّاؤکم و انصارکم فى الدنیا بالاستغفار و فى الآخرة با الشفاعة.
و قیل: هم الحفظة، و المعنى: نحن قرناؤکم الذین کما معکم فى الدنیا و لن نفارقکم فى الآخرة حتى تدخلوا الجنة. و قیل: هو من قول اللَّه عز و جل، اى نحن انصارکم کقوله: مَنْ کانَ یَظُنُّ أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ، و کقوله: إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا...
الآیة. و قال بعض المفسّرین: کفى بالمؤمن فخرا ان یقول له الرب: نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ارزقک و ابصرک فِی الْآخِرَةِ ارحمک و ادخلک جنتى، وَ لَکُمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ من الکرامات و اللّذات و البقاء السرمد، لان الناس یشتهون ذلک، وَ لَکُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ یعنى: ما تتمنّون. و قیل: وَ لَکُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ فى الدنیا انّها لکم فى الآخرة و قیل: من ادّعى شیئا فى الجنّة فهو له، لانّ الانسان فى الجنّة لا یدّعى ما لا یستحقّه.
قوله: نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ النزل ما یهىّء للضیف اذا نزل و انتصابه على المصدر اى انزلکم اللَّه فیما تشتهون نزلا. و قیل: هو جمع نازل و انشدوا: فانّا معشر نزل.
فیکون حالا عن الضمیر فى قوله: «تدّعون».
وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ اى الى طاعة اللَّه و توحیده، وَ عَمِلَ صالِحاً ادّى الفرائض، وَ قالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ تفاخرا بالاسلام و تمدّحا. قومى گفتند: حکم این آیت بر عموم است، هر مسلمانى که خلق را دعوت کند بر خیرى در تحت این آیت مندرج است، اگر پیغامبر باشد که امت را بر اسلام و توحید دعوت کند، یا عالم باشد که خلق را پند دهد و ایشان را بر طاعت و عبادت اللَّه خواند، یا مجاهد باشد که مؤمنانرا بر غزو خواند. و قومى تخصیص کردند گفتند: مراد باین آیت مصطفى است صلوات اللَّه و سلامه علیه فانه دعا الى شهادة ان لا اله الا اللَّه، کقوله: أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی. و قوله: إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ اراد ما امره اللَّه تعالى بقوله: وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ. عایشه صدیقه گفت: در شأن مؤذنان اهل اسلام فروآمد. عمر خطاب گفت: لو کنت مؤذنا ما بالیت ان لا اجاهد و لا احجّ و لا اعتمر بعد حجة الاسلام. قومى گفتند: در شأن بلال فروآمد مؤذن مصطفى (ص)
قال النبى (ص). «الملک فى قریش و القضاء فى الانصار و الاذان فى الحبشة»
و قال ابو امامة الباهلى رضى اللَّه عنه: وَ عَمِلَ صالِحاً اى صلّى رکعتین بین الاذان و الاقامة.
قال النبى (ص): «بین کلّ اذانین صلاة ثلث مرّات»، و قال: «فى الثالثة لمن شاء»
و قال: «لا یردّ الدعاء بین الاذان و الاقامة».
فضیل رفیده گفت: مؤذن بودم در روزگار اصحاب، عبد اللَّه بن مسعود و عاصم بن هبیرة مرا گفت: چون از بانگ نماز فارغ شوى بگو: و انا من المسلمین، نبینى که رب العالمین گفت: وَ قالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ.
وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّیِّئَةُ «لا» هاهنا زائدة دخلت للتأکید کقول الشاعر:
ما کان یرضى رسول اللَّه فعلهم
و الطیّبان ابو بکر و لا عمر
اى ابو بکر و عمر. و معنى الآیة: لا یستوى الایمان و الشرک و الحلم و الضجر و الطاعة و المعصیة و الرفق و العنف. ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ اشارت است بمکارم الاخلاق اى احسن الى من أساء الیک و سلّم علیه اذا لقیته مىگوید: کسى که ترا جفا گوید بهرچه نیکوتر او را پاداش کن، چون او را بینى بر وى سلام کن، و جهل وى بحلم خود دفع کن، همانست که گفت: خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ، و قال الشاعر:
تنح عن القبیح و لا ترده
و من اولیته حسنا فزده
ستکفى من عدوّک کلّ کید
اذا کان العدوّ و لم تکده
فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ اى اذا دفعت بالاحسن خضع لک عدوّک و لان جانبه لک و مال الیک. مقاتل بن حیان گفت: این آیت در شأن بو سفیان بن حرب فرو آمد که اوّل دشمن بود و در دل عداوت داشت با رسول خدا و با مؤمنان و بآخر دوست گشت بآن مصاهره که میان وى و میان رسول خدا رفت و ببرکت حلم رسول و رفق وى مسلمان گشت تا در دین دوست بود و در نسب خویشاوند، اینست که رب العالمین گفت: کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ اى ولى بالاسلام حمیم بالقرابة، نظیره قوله: عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً.
وَ ما یُلَقَّاها اى ما یلقّى هذه الخصلة هى دفع السیئة بالحسنة إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا على کظم الغیظ و احتمال المکروه، وَ ما یُلَقَّاها إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ فى الخیر و الثواب.
و قیل: الحظّ العظیم الجنة، اى ما یلقّیها الّا من وجبت له الجنّة.
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ اى وسوسة و غضب و دعاک الى مقابلة القبیح بالقبیح لیصدّک عن الحلم، فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ اى اعتصم باللّه و استعمل الحلم، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ لاستعاذتک «العلیم» بقصدک و نیّتک فیعینک على ما ترید. نظیر این آیت آنست که در سوره بنى اسرائیل فرمود: وَ قُلْ لِعِبادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ، و نزغ شیطان در هر دو آیت سورة غضب است یعنى تیزى خشم که از حدّ اعتدال در گذرد و بتهوّر کشد و از ان خصلتهاى بد خیزد چون کبر و عجب و عداوت، امّا اصل خشم از خود بیفکندن ممکن نباشد زیرا که آن در خلقت است و چون از حدّ اعتدال بکاهد بد دلى و بىحمیّتى بود و چون معتدل بود آن را شجاعت گویند و از ان حلم و کرم و کظم غیظ خیزد، و فى الخبر: «خلق الغضب من النار التی خلق منها ابلیس»، و قال صلى اللَّه علیه و سلم: «الغضب من نار الشیطان الا ترى الى حمرة عینیه و انتفاخ اوداجه و المتغاضبان شیطانان یهاتران و یتکاذبان»، و قال (ص): «اذا غضبت و کنت قائما فاقعد و ان کنت قاعدا فقم و استعذ باللّه من الشیطان»، و قال (ص): «لیس الشدید بالصرعة انّما الشدید الذى یملک نفسه عند الغضب».
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ این آیت در شأن بو جهل فرو آمد که فراسفهاى اصحاب خویش گفت: چون محمد قرآن خواند شما بآواز بلند شغبى و جلبى در گیرید دست کوبید و صفیر زنید و شعر و رجز گوئید و سخنان نابکار بىحاصل در میان قراءت وى افکنید چنانک بر وى غلبه کنید تا او خاموش شود یا قراءت بر وى شوریده گردد و فراموش کند. اللغو و اللاغیة من الکلام ما لا حقیقة له و لا فائدة فیه، یقال: لغى یلغى و لغا یلغو، و اللغو و اللغط واحد.
فَلَنُذِیقَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى ابا جهل و اصحابه عَذاباً شَدِیداً فى الدنیا و هو القتل ببدر، وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ اى نجزیهم فى الآخرة اقبح جزاء باقبح فعلهم و هو الکفر.
«ذلِکَ» الذى ذکرت من العذاب الشدید جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ، ثمّ بیّن ذلک الجزاء فقال: «النَّارُ» اى هو النار، لَهُمْ فِیها اى فى النار دارُ الْخُلْدِ دار اقامة لا انتقال منها جَزاءً بِما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا یقولون فى القیامة حین صاروا الى النار: رَبَّنا أَرِنَا الَّذَیْنِ أَضَلَّانا مِنَ الْجِنِّ یعنى ابلیس «و الانس» یعنى ابن آدم الذى قتل اخاه و هو قابیل لأنّهما سنّا المعصیة. یروى ان قابیل شدّت ساقاه بفخذیه یدور مع الشمس حیث دارت یکون فى الشتاء فى حظیرة ثلج و فى صیف فى حظیرة نار. و صحّ
عن رسول اللَّه (ص): «ما من دم یسفک على وجه الارض بغیر الحق الّا و على ابن آدم منه کفل لانه اوّل من سنّ القتل».
نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا فى النار لِیَکُونا مِنَ الْأَسْفَلِینَ اى لیکونا فى الدرک الاسفل من النار. قال ابن عباس: لیکونا اشدّ عذابا منّا.
إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا ابن عباس گفت: این آیت در شأن ابو بکر صدیق فروآمد، هر فرقتى رَبُّنَا اللَّهُ میگفتند امّا شرک در آن مىپیوستند، مشرکان میگفتند: رَبُّنَا اللَّهُ و با این کلمة میگفتند: الملائکة بنات اللَّه، جهودان رَبُّنَا اللَّهُ میگفتند و عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ با وى میگفتند و انکار نبوت مصطفى (ص) میکردند، ترسایان رَبُّنَا اللَّهُ مىگفتند و گفت الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ و انکار نبوت مصطفى (ص) در آن مىپیوستند. بو بکر صدیق بگفت: «ربّنا اللَّه» و آن گه بوفاى کلمه باز آمد شرک از آن نفى کرد بر راه سنّت و جماعت راست رفت در اداء فرایض بکوشید اخلاص و صدق در آن بجاى آورد و بر آن بپائید تا بر اللَّه رسید. استقامت لفظى جامع است مشتمل بر جمله این معانى. و هر یکى از مفسّران در قول خویش باین معانى اشارت کرده. مصطفى فرمود در تفسیر این آیت: إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا
قال: من مات علیها فهو ممّن استقام».
ابو بکر صدیق گفت: ثُمَّ اسْتَقامُوا اى لم یشرکوا باللّه شیئا و لم یرجعوا عنها بعد ما قالوا عمر خطاب گفت: استقاموا على الامر و النهى و لم یروغوا روغان الثعالب، عثمان بن عفان گفت: ثُمَّ اسْتَقامُوا اى اخلصوا العمل للَّه.
على مرتضى (ع) گفت: «ادّوا الفرائض».
ابن عباس گفت: استقاموا على أداء فرضه.
حسن گفت: استقاموا على امر اللَّه فعملوا بطاعته و اجتنبوا معصیته. مجاهد گفت: استقاموا على شهادة ان لا اله الّا اللَّه حتى لحقوا باللّه. حسن بصرى هر گه که این آیت بر خواندى گفتى: اللّهم انت ربنا فارزقنا الاستقامة. انس مالک گفت: آن روز که این آیت فرو آمد، رسول خدا شاد شد و از شادى فرمود: «امّتى و رب الکعبة».
و خبر درست است از سفیان بن عبد اللَّه الثقفى که گفت: یا رسول اللَّه قل لى امرا من الایمان لا اسئل عنه احدا بعدک، قال: «قل آمنت باللّه ثمّ استقم» قال: قلت یا رسول اللَّه بماذا استقیم؟
قال: فاشار بیده الى لسانه
گفت: یا رسول اللَّه کلمهاى گوى مرا در مسلمانى که من دست در آن کلمه زنم، اصلى بیان کن که بر آن اصل بروم، رسول فرمود: بگو ایمان آوردم بگرویدم آن گه راست باش و استوار باش و بر جاده ایمان مستقیم باش، یعنى که چون این خبر از خود باز دادى بصورت از روى حقیقت وفاى این خبر بجاى آر، و از روى روش داد این کلمه بده اوّل او را بقبول دعوت کرد آن گه بعمل فرمود که استقامت عمل است با اخلاص نیّت تا ترا معلوم گردد که ایمان هم قول است و هم عمل و هم نیت.
و فى الخبر «لا یقبل قول الّا بعمل و لا یقبل قول و عمل الّا بنیّة».
تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ عند الموت. و قیل: عند الخروج من القبر، قائلین أَلَّا تَخافُوا من الموت و ما بعده وَ لا تَحْزَنُوا على ما خلفتم فى الدنیا من اهل و ولد فانّا نخلفکم فى ذلک کلّه. و قال عطاء بن ابى رباح: لا تخافوا و لا تحزنوا على ذنوبکم فانى اغفرها لکم. وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ فى الدنیا على لسان الرسل.
قال وکیع بن الجراح: بشرى المؤمن تکون فى ثلث مواطن: عند الموت و فى القبر و عند البعث.
نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ قیل: هذا من قول الملائکة الذین تتنزّل علیهم الملائکة بالبشارة، اى نحن احبّاؤکم و انصارکم فى الدنیا بالاستغفار و فى الآخرة با الشفاعة.
و قیل: هم الحفظة، و المعنى: نحن قرناؤکم الذین کما معکم فى الدنیا و لن نفارقکم فى الآخرة حتى تدخلوا الجنة. و قیل: هو من قول اللَّه عز و جل، اى نحن انصارکم کقوله: مَنْ کانَ یَظُنُّ أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ، و کقوله: إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا...
الآیة. و قال بعض المفسّرین: کفى بالمؤمن فخرا ان یقول له الرب: نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ارزقک و ابصرک فِی الْآخِرَةِ ارحمک و ادخلک جنتى، وَ لَکُمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ من الکرامات و اللّذات و البقاء السرمد، لان الناس یشتهون ذلک، وَ لَکُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ یعنى: ما تتمنّون. و قیل: وَ لَکُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ فى الدنیا انّها لکم فى الآخرة و قیل: من ادّعى شیئا فى الجنّة فهو له، لانّ الانسان فى الجنّة لا یدّعى ما لا یستحقّه.
قوله: نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ النزل ما یهىّء للضیف اذا نزل و انتصابه على المصدر اى انزلکم اللَّه فیما تشتهون نزلا. و قیل: هو جمع نازل و انشدوا: فانّا معشر نزل.
فیکون حالا عن الضمیر فى قوله: «تدّعون».
وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ اى الى طاعة اللَّه و توحیده، وَ عَمِلَ صالِحاً ادّى الفرائض، وَ قالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ تفاخرا بالاسلام و تمدّحا. قومى گفتند: حکم این آیت بر عموم است، هر مسلمانى که خلق را دعوت کند بر خیرى در تحت این آیت مندرج است، اگر پیغامبر باشد که امت را بر اسلام و توحید دعوت کند، یا عالم باشد که خلق را پند دهد و ایشان را بر طاعت و عبادت اللَّه خواند، یا مجاهد باشد که مؤمنانرا بر غزو خواند. و قومى تخصیص کردند گفتند: مراد باین آیت مصطفى است صلوات اللَّه و سلامه علیه فانه دعا الى شهادة ان لا اله الا اللَّه، کقوله: أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی. و قوله: إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ اراد ما امره اللَّه تعالى بقوله: وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ. عایشه صدیقه گفت: در شأن مؤذنان اهل اسلام فروآمد. عمر خطاب گفت: لو کنت مؤذنا ما بالیت ان لا اجاهد و لا احجّ و لا اعتمر بعد حجة الاسلام. قومى گفتند: در شأن بلال فروآمد مؤذن مصطفى (ص)
قال النبى (ص). «الملک فى قریش و القضاء فى الانصار و الاذان فى الحبشة»
و قال ابو امامة الباهلى رضى اللَّه عنه: وَ عَمِلَ صالِحاً اى صلّى رکعتین بین الاذان و الاقامة.
قال النبى (ص): «بین کلّ اذانین صلاة ثلث مرّات»، و قال: «فى الثالثة لمن شاء»
و قال: «لا یردّ الدعاء بین الاذان و الاقامة».
فضیل رفیده گفت: مؤذن بودم در روزگار اصحاب، عبد اللَّه بن مسعود و عاصم بن هبیرة مرا گفت: چون از بانگ نماز فارغ شوى بگو: و انا من المسلمین، نبینى که رب العالمین گفت: وَ قالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ.
وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّیِّئَةُ «لا» هاهنا زائدة دخلت للتأکید کقول الشاعر:
ما کان یرضى رسول اللَّه فعلهم
و الطیّبان ابو بکر و لا عمر
اى ابو بکر و عمر. و معنى الآیة: لا یستوى الایمان و الشرک و الحلم و الضجر و الطاعة و المعصیة و الرفق و العنف. ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ اشارت است بمکارم الاخلاق اى احسن الى من أساء الیک و سلّم علیه اذا لقیته مىگوید: کسى که ترا جفا گوید بهرچه نیکوتر او را پاداش کن، چون او را بینى بر وى سلام کن، و جهل وى بحلم خود دفع کن، همانست که گفت: خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ، و قال الشاعر:
تنح عن القبیح و لا ترده
و من اولیته حسنا فزده
ستکفى من عدوّک کلّ کید
اذا کان العدوّ و لم تکده
فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ اى اذا دفعت بالاحسن خضع لک عدوّک و لان جانبه لک و مال الیک. مقاتل بن حیان گفت: این آیت در شأن بو سفیان بن حرب فرو آمد که اوّل دشمن بود و در دل عداوت داشت با رسول خدا و با مؤمنان و بآخر دوست گشت بآن مصاهره که میان وى و میان رسول خدا رفت و ببرکت حلم رسول و رفق وى مسلمان گشت تا در دین دوست بود و در نسب خویشاوند، اینست که رب العالمین گفت: کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ اى ولى بالاسلام حمیم بالقرابة، نظیره قوله: عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً.
وَ ما یُلَقَّاها اى ما یلقّى هذه الخصلة هى دفع السیئة بالحسنة إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا على کظم الغیظ و احتمال المکروه، وَ ما یُلَقَّاها إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ فى الخیر و الثواب.
و قیل: الحظّ العظیم الجنة، اى ما یلقّیها الّا من وجبت له الجنّة.
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ اى وسوسة و غضب و دعاک الى مقابلة القبیح بالقبیح لیصدّک عن الحلم، فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ اى اعتصم باللّه و استعمل الحلم، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ لاستعاذتک «العلیم» بقصدک و نیّتک فیعینک على ما ترید. نظیر این آیت آنست که در سوره بنى اسرائیل فرمود: وَ قُلْ لِعِبادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ، و نزغ شیطان در هر دو آیت سورة غضب است یعنى تیزى خشم که از حدّ اعتدال در گذرد و بتهوّر کشد و از ان خصلتهاى بد خیزد چون کبر و عجب و عداوت، امّا اصل خشم از خود بیفکندن ممکن نباشد زیرا که آن در خلقت است و چون از حدّ اعتدال بکاهد بد دلى و بىحمیّتى بود و چون معتدل بود آن را شجاعت گویند و از ان حلم و کرم و کظم غیظ خیزد، و فى الخبر: «خلق الغضب من النار التی خلق منها ابلیس»، و قال صلى اللَّه علیه و سلم: «الغضب من نار الشیطان الا ترى الى حمرة عینیه و انتفاخ اوداجه و المتغاضبان شیطانان یهاتران و یتکاذبان»، و قال (ص): «اذا غضبت و کنت قائما فاقعد و ان کنت قاعدا فقم و استعذ باللّه من الشیطان»، و قال (ص): «لیس الشدید بالصرعة انّما الشدید الذى یملک نفسه عند الغضب».
رشیدالدین میبدی : ۴۱- سورة المصابیح- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله: وَ قَیَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ... الآیة اذا اراد اللَّه بعبد خیرا قیّض له قرناء خیر یعینونه على الطاعة و یدعونه الیها و اذا اراد اللَّه بعبد سوءا قیّض له اخدان سوء یحملونه على المخالفات و یدعونه الیها. قرین بد شیطان است که نقاب تلبیس بربسته و در باطن بنده روش خود را راه یافته و بروى مسلط گشته تا بدوام وسوسه او را در مخالفات مىکشد و سیّآت اعمال بر وى مىآراید و بنده را از راه هدى و طریق صواب بر میگرداند همانست که جاى دیگر فرمود: وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ، و از شیطان صعبتر قرین بد مر بنده را نفس اوست، زیرا که شیطان اگرچه خصم است و قرین بد در مؤمن طمع ایمان نکند، از وى طمع معصیت دارد، امّا نفس مر بنده را بکفر کشد و از وى طمع کفر دارد. به داود علیه السلام وحى آمد که: عاد نفسک یا داود فقد عزمت على معاداتک کارزار نفس خویش را کمربند که او کار زار ترا کمر بست. این معادات آنست که مصطفى علیه السلام فرمود: «رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاکبر».
جهاد نفس از جهاد دشمن بزرگتر گفت و صعبتر، زیرا که دشمن بشمشیر از خود دور توان کرد و نفس را از خویشتن دور کردن روى نیست و از شروى ایمن بودن روى نیست، با هر دشمنى اگر بسازى از شروى ایمن گردى و با نفس اگر بسازى هلاک شوى.
پیر بو على دقاق را در نفس بازپسین پرسیدند که خویشتن را چگونه مىبینى؟ گفت: چنان مىبینم که اگر پنجاه ساله عمر مرا بر طبقى نهند و گرد هفت آسمان و هفت زمین بگردانند مرا از هیچ ملک مقرّب در آسمان شرم نباید داشت و از هیچ آفریدهاى در زمین حلالى نباید خواست. این مرد بدین صفت که شنیدى بوقت نزع کوزهاى آب پیش وى داشتند گفتند: در حرارت جان دادن جگر را تبریدى بده، گفت هنگام آن نیست که این دشمن اصلى را و این نفس ناکس را شربتى سازم، نباید که چون فوت یابد دمار از من برآرد. و فى الخبر: «من مقت نفسه فى ذات اللَّه امنه اللَّه من عذاب یوم القیمة».
قوله: إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا اشارت است بتوحید اقرار، ثُمَّ اسْتَقامُوا اشارت است بتوحید معرفت. توحید اقرار عامه مؤمنان راست، توحید معرفت عارفان و صدیقان راست، توحید اقرار آنست که اللَّه را یکتا گویى، توحید معرفت آنست که اللَّه را یکتا باشى. بو یزید بسطامى وقتى بر مقام علم ایستاده بود از توحید اقرار نشان میداد مریدى گفت: اى شیخ خداى را شناسى؟ گفت: در کلّ عالم خود کسى باشد که خداى را نشناسد یا نداند. وقتى دیگر غریق بحر توحید معرفت بود حریق نار محبت بود، او را گفتند: خداى را شناسى؟ گفت: من که باشم که او را شناسم و در کلّ عالم خود کسى باشد که او را شناسد؟
در عشق تو من کهام که در منزل من
از وصل رخت گلى دمد بر گل من
توحید معرفت که عبارت از ان استقامت آمد آنست که: در تصدیق بنهایت تحقیق رسد و در حدائق حقایق ایمان بقدم صدق و یقین بخرامد و بر جادّه صراط مستقیم قدم ثابت دارد، قلاده تجرید بر جید تفرید بندد، شراب محبت از دست ساقى صدق بکشد، در باغ لطائف گل معارف ببوید، عالم علوى و سفلى را بر هم زند، بزبان بىخودى گوید:
آدم علم عشق درین عالم زد
صد عالم عالمان همه برهم زد
تا در نفس خویش زمانى دم زد
در باخت بهشت و هر دو عالم کم زد
پیر طریقت گفت: صحبت با حق دو حرف است: اجابت و استقامت، اجابت عهد است و استقامت وفا، اجابت شریعت است و استقامت حقیقت است، درک شریعت هزار سال بساعتى در توان یافت و درک حقیقت ساعتى بهزار سال در نتوان یافت.
تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ... این عزیزان که براه استقامت رفتند و در میدان تسلیم گوى توحید بپایان بردند، ایشان را بوقت نزع خلعت کرامت پوشانند، فرشتگان از آسمان فرو آیند و ایشان را بشارت دهند که: لا تخافوا من عزل الولایة و لا تحزنوا على ما اسلفتم من الجنایة و ابشروا بحسن العنایة فى البدایة مترسید که شما را از عزل ولایت محبت بیم نیست، اندوه مدارید که شما را بر جنایت مؤاخذت نیست، شاد باشید که جز عنایت ازلى شما را بدرقه و همراه نیست. لا تخافوا فطال ما کنتم من الخائفین و لا تحزنوا فقد کنتم من العارفین و ابشروا بالجنة فلنعم اجر العاملین مترسید اى خائفان که روز ترس بسر آمد، اندوه مبرید اى عارفان که وقت راحت در آمد، شاد باشید و بنازید در بهشت که از دوست بشادى پیغام و خبر آمد.
اى جوانمرد! نگر تا گمان نبرى که فردا چون مستقیمان راه دین و مشتاقان درگاه رب العالمین و مستغرقان بحر یقین بمشاهده ذو الجلال رسند ذرهاى از شوق ایشان کم گردد، در جگر ماهى تبشى است که اگر همه بحار عالم جمع کنى ذرهاى از تبش او کم نشود، ایشان امروز در عین شوقاند و فردا در عین ذوق هم بر سر سوز شوق.
اهیم بها وجدا و ان دام وصلها
و یحسن منها القول و هو معاد
فردا هر چه شرایع است همه را قلم نسخ در کشند، نماز و روزه و حج و جهاد، روا باشد که بپایان رسد و منسوخ شود، امّا عقد محبت و عهد معرفت هرگز نشاید که منسوخ شود، چون در بهشت روى، هر روزى که بر تو بگذرد از شناخت حق سبحانه و تعالى بر تو عالمى گشاده شود که پیش از ان نبوده، این کاریست که هرگز بسر نیاید و مبادا که بسر آید نیز.
تا من بزیم پیشه و کارم اینست
آرام و قرار و غمگسارم اینست
روزم اینست و روزگارم اینست
جوینده صیدم و شکارم اینست
نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ، فى الحیاة الدنیا بالایمان و فى الآخرة بالغفران، فى الحیاة الدنیا بتحقیق المعرفة و فى الآخرة بتحصیل المغفرة، فى الدنیا بالرضا بالقضاء و فى الآخرة باللقاء فى دار البقاء، فى الدنیا بالمحبة و فى الآخرة بالقربة، فى الدنیا بالمشاهدة و فى الآخرة بالمعاینة.
اگر آدمى را عمر نوح دهند و جمله روزگار عمر خود در شکر این نعمت و این کرامت بسر آرد که رب العزة در حق وى میفرماید: نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ عمرش برسد و هرگز بشکر این نعمت و شناخت این کرامت نرسد که میفرماید جلّ جلاله: ما دوست شماایم و یار مهربان شماایم و یارى دهنده شماایم هم در دنیا و هم در عقبى، در دنیا اندیشه کن که حق جل جلاله از بهر تو جواب فرشتگان چون داد آن گه که گفتند: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها، اللَّه نفرمود که ایشان فساد نکنند لکن فرمود: إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ شما را برا اسرار الهیّت ما اطلاع نیست و بر الطاف ربوبیّت ما با آدمیان وقوف نیست.
ما حطّک الواشون من رتبة
عندى و لا ضرّک مغتاب
کانّهم اثنوا و لم یعلموا
علیک عندى بالّذى عابوا
اگر نااهلاند اهلشان گردانم، اگر دوراند نزدیکشان گردانم، اگر ذلیلاند عزیزشان گردانم، اگر شما جفاى ظاهر ایشان مىبینید من صفاى باطن ایشان مىبینم، اگر شما بمخالفت اعضا و جوارح ایشان مینگرید، من بموافقت دلها و سرّهاى ایشان مىنگرم، اگر شما در صدره طاعتاید، ایشان در قرطه وصلتاند، اگر شما در حلّه عبادتاید ایشان در کلّه مغفرتاند، اگر شما دست بعصمت خود زدهاید ایشان دست برحمت ما زدهاند، چه خطر دارد عصمت شما اگر قبول ما نبود؟
چه ضرر از معصیت ایشان چون عفو و مغفرت ما بود؟ ایشان برداشته لطف ازلاند و نواخته فضل ابد، و الزّلل لا یزاحم الازل.
بو یزید بسطامى قدّس اللَّه روحه در راهى میرفت، آواز جمعى بگوش وى رسید، خواست که آن حال باز داند، فراز رسید کودکى دید در لژن سیاه افتاده و خلقى بنظاره ایستاده، همى ناگاه ما در آن کودک از گوشهاى در دوید و خود را در میان لژن افکند و آن کودک را بر گرفت و برفت، بو یزید چون آن بدید وقتش خوش گشت، نعرهاى بزد ایستاده و میگفت: شفقت بیامد آلایش ببرد، محبت بیامد معصیت ببرد، عنایت بیامد جنایت ببرد.
العذر عندى لک مبسوط
و الذنب عن مثلک محطوط
وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ... الآیة سخن در فضیلت و آداب مؤذنان لختى رفت در سورة المائده، اینجا نیز طرفى بگوئیم: حقّ جلّ جلاله و تقدّست أسماؤه با مؤذنان امت احمد پنج کرامت کرده: حسن الثناء و کمال العطاء و مقارنة الشهداء و مرافقة الانبیاء و الخلاص من دار الشقاء.
کرامت اوّل ثناى جمیل است و پسند خداوند کریم که در حق مؤذن میگوید: وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ کدام سخن است نیکوتر و زیباتر از سخن آن کس که بندگان را بر نماز میخواند و بر حضرت راز «فانّ المصلّى یناجى ربه»، احسن بر لفظ مبالغت گفت همچنانک تعظیم قرآن را گفت: اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ. قرآن احسن الآیات است و بانگ نماز احسن الکلمات، در بانگ نماز هم تکبیر است و هم توحید، هم تعظیم و هم تمجید، هم اثبات وحدانیت خداوند اعلى هم اثبات نبوت محمد مصطفى (ص) و فى الخبر: «من کثرت ذنوبه فلیؤذن بالاسحار» هر که گناهان بسیار دارد، تا بوقت سحر بانگ نماز گوید. عمر خطاب گفت: یا رسول اللَّه این وقت سحر را باین معنى چه خاصیت است؟ فرمود: «و الذى بعث بالحق محمدا انّ النصارى ضربت نواقیسها فى ادبارها فیثقل العرش على مناکب حملة العرش فیتوقعون المؤذنون من امّتى فاذا قال المؤذن: اللَّه اکبر اللَّه اکبر، خفّ العرش على مناکب حملة العرش».
و امّا کمال العطاء فما روى انّ النبى (ص) قال: «المؤذنون أمناء المؤمنین على صلوتهم و صیامهم و دمائهم لا یسئلون اللَّه تعالى شیئا الّا اعطاهم و لا یشفعون لشىء الّا شفعوا فیه»
قال: «و یغفر للمؤذن مدى صوته و یشهد له کلّ شىء سمع صوته من شجر او حجر او مدر او رطب او یابس و یکتب للمؤذن بکل انسان صلّى معه فى ذلک المسجد مثل حسناته».
و امّا مقارنة الشهداء فما روى انّ النبى (ص) قال: «من اذّن فى سبیل اللَّه تعالى ایمانا و احتسابا جمع بینه و بین الشهداء فى للجنّة».
و امّا مرافقة الانبیاء فما روى انّ رجلا جاء الى النبى (ص) فقال: یا رسول اللَّه من اوّل الناس دخولا الجنّة؟ قال: «الانبیاء»، قال: ثمّ من؟ قال: «الشهداء»، قال: ثمّ من؟ قال: «مؤذنوا مسجدى هذا»، قال: ثمّ من؟ قال: «سائر المؤذنین على قدر اعمالهم».
و قال (ص): «من اذن عشرین سنة متوالیة اسکنه اللَّه تعالى مع ابرهیم علیه السلام فى درجته».
و امّا الخلاص فى دار الاشقیاء فما روى ابو هریرة ان النبى (ص) قال: «اذا قال المؤذن: اللَّه اکبر اللَّه اکبر، غلّقت ابواب النیران السبعة، و اذا قال: اشهد ان لا اله الّا اللَّه فتحت ابواب الجنان الثمانیة، و اذا قال: اشهد انّ محمدا رسول اللَّه، اشرقت علیه الحور العین: و اذا قال: حىّ على الصّلاة، تدلت ثمار الجنة له، و اذا قال: حىّ على الفلاح قالت الملائکة: افلحت و افلح من اجابک، و اذا قال: اللَّه اکبر اللَّه اکبر، قالت الملائکة کبّرت کبیرا و عظمت عظیما، و اذا قال: لا اله الّا اللَّه قال اللَّه تعالى له: حرّمت بدنک و بدن من اجابک على النار.
جهاد نفس از جهاد دشمن بزرگتر گفت و صعبتر، زیرا که دشمن بشمشیر از خود دور توان کرد و نفس را از خویشتن دور کردن روى نیست و از شروى ایمن بودن روى نیست، با هر دشمنى اگر بسازى از شروى ایمن گردى و با نفس اگر بسازى هلاک شوى.
پیر بو على دقاق را در نفس بازپسین پرسیدند که خویشتن را چگونه مىبینى؟ گفت: چنان مىبینم که اگر پنجاه ساله عمر مرا بر طبقى نهند و گرد هفت آسمان و هفت زمین بگردانند مرا از هیچ ملک مقرّب در آسمان شرم نباید داشت و از هیچ آفریدهاى در زمین حلالى نباید خواست. این مرد بدین صفت که شنیدى بوقت نزع کوزهاى آب پیش وى داشتند گفتند: در حرارت جان دادن جگر را تبریدى بده، گفت هنگام آن نیست که این دشمن اصلى را و این نفس ناکس را شربتى سازم، نباید که چون فوت یابد دمار از من برآرد. و فى الخبر: «من مقت نفسه فى ذات اللَّه امنه اللَّه من عذاب یوم القیمة».
قوله: إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا اشارت است بتوحید اقرار، ثُمَّ اسْتَقامُوا اشارت است بتوحید معرفت. توحید اقرار عامه مؤمنان راست، توحید معرفت عارفان و صدیقان راست، توحید اقرار آنست که اللَّه را یکتا گویى، توحید معرفت آنست که اللَّه را یکتا باشى. بو یزید بسطامى وقتى بر مقام علم ایستاده بود از توحید اقرار نشان میداد مریدى گفت: اى شیخ خداى را شناسى؟ گفت: در کلّ عالم خود کسى باشد که خداى را نشناسد یا نداند. وقتى دیگر غریق بحر توحید معرفت بود حریق نار محبت بود، او را گفتند: خداى را شناسى؟ گفت: من که باشم که او را شناسم و در کلّ عالم خود کسى باشد که او را شناسد؟
در عشق تو من کهام که در منزل من
از وصل رخت گلى دمد بر گل من
توحید معرفت که عبارت از ان استقامت آمد آنست که: در تصدیق بنهایت تحقیق رسد و در حدائق حقایق ایمان بقدم صدق و یقین بخرامد و بر جادّه صراط مستقیم قدم ثابت دارد، قلاده تجرید بر جید تفرید بندد، شراب محبت از دست ساقى صدق بکشد، در باغ لطائف گل معارف ببوید، عالم علوى و سفلى را بر هم زند، بزبان بىخودى گوید:
آدم علم عشق درین عالم زد
صد عالم عالمان همه برهم زد
تا در نفس خویش زمانى دم زد
در باخت بهشت و هر دو عالم کم زد
پیر طریقت گفت: صحبت با حق دو حرف است: اجابت و استقامت، اجابت عهد است و استقامت وفا، اجابت شریعت است و استقامت حقیقت است، درک شریعت هزار سال بساعتى در توان یافت و درک حقیقت ساعتى بهزار سال در نتوان یافت.
تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ... این عزیزان که براه استقامت رفتند و در میدان تسلیم گوى توحید بپایان بردند، ایشان را بوقت نزع خلعت کرامت پوشانند، فرشتگان از آسمان فرو آیند و ایشان را بشارت دهند که: لا تخافوا من عزل الولایة و لا تحزنوا على ما اسلفتم من الجنایة و ابشروا بحسن العنایة فى البدایة مترسید که شما را از عزل ولایت محبت بیم نیست، اندوه مدارید که شما را بر جنایت مؤاخذت نیست، شاد باشید که جز عنایت ازلى شما را بدرقه و همراه نیست. لا تخافوا فطال ما کنتم من الخائفین و لا تحزنوا فقد کنتم من العارفین و ابشروا بالجنة فلنعم اجر العاملین مترسید اى خائفان که روز ترس بسر آمد، اندوه مبرید اى عارفان که وقت راحت در آمد، شاد باشید و بنازید در بهشت که از دوست بشادى پیغام و خبر آمد.
اى جوانمرد! نگر تا گمان نبرى که فردا چون مستقیمان راه دین و مشتاقان درگاه رب العالمین و مستغرقان بحر یقین بمشاهده ذو الجلال رسند ذرهاى از شوق ایشان کم گردد، در جگر ماهى تبشى است که اگر همه بحار عالم جمع کنى ذرهاى از تبش او کم نشود، ایشان امروز در عین شوقاند و فردا در عین ذوق هم بر سر سوز شوق.
اهیم بها وجدا و ان دام وصلها
و یحسن منها القول و هو معاد
فردا هر چه شرایع است همه را قلم نسخ در کشند، نماز و روزه و حج و جهاد، روا باشد که بپایان رسد و منسوخ شود، امّا عقد محبت و عهد معرفت هرگز نشاید که منسوخ شود، چون در بهشت روى، هر روزى که بر تو بگذرد از شناخت حق سبحانه و تعالى بر تو عالمى گشاده شود که پیش از ان نبوده، این کاریست که هرگز بسر نیاید و مبادا که بسر آید نیز.
تا من بزیم پیشه و کارم اینست
آرام و قرار و غمگسارم اینست
روزم اینست و روزگارم اینست
جوینده صیدم و شکارم اینست
نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ، فى الحیاة الدنیا بالایمان و فى الآخرة بالغفران، فى الحیاة الدنیا بتحقیق المعرفة و فى الآخرة بتحصیل المغفرة، فى الدنیا بالرضا بالقضاء و فى الآخرة باللقاء فى دار البقاء، فى الدنیا بالمحبة و فى الآخرة بالقربة، فى الدنیا بالمشاهدة و فى الآخرة بالمعاینة.
اگر آدمى را عمر نوح دهند و جمله روزگار عمر خود در شکر این نعمت و این کرامت بسر آرد که رب العزة در حق وى میفرماید: نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ عمرش برسد و هرگز بشکر این نعمت و شناخت این کرامت نرسد که میفرماید جلّ جلاله: ما دوست شماایم و یار مهربان شماایم و یارى دهنده شماایم هم در دنیا و هم در عقبى، در دنیا اندیشه کن که حق جل جلاله از بهر تو جواب فرشتگان چون داد آن گه که گفتند: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها، اللَّه نفرمود که ایشان فساد نکنند لکن فرمود: إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ شما را برا اسرار الهیّت ما اطلاع نیست و بر الطاف ربوبیّت ما با آدمیان وقوف نیست.
ما حطّک الواشون من رتبة
عندى و لا ضرّک مغتاب
کانّهم اثنوا و لم یعلموا
علیک عندى بالّذى عابوا
اگر نااهلاند اهلشان گردانم، اگر دوراند نزدیکشان گردانم، اگر ذلیلاند عزیزشان گردانم، اگر شما جفاى ظاهر ایشان مىبینید من صفاى باطن ایشان مىبینم، اگر شما بمخالفت اعضا و جوارح ایشان مینگرید، من بموافقت دلها و سرّهاى ایشان مىنگرم، اگر شما در صدره طاعتاید، ایشان در قرطه وصلتاند، اگر شما در حلّه عبادتاید ایشان در کلّه مغفرتاند، اگر شما دست بعصمت خود زدهاید ایشان دست برحمت ما زدهاند، چه خطر دارد عصمت شما اگر قبول ما نبود؟
چه ضرر از معصیت ایشان چون عفو و مغفرت ما بود؟ ایشان برداشته لطف ازلاند و نواخته فضل ابد، و الزّلل لا یزاحم الازل.
بو یزید بسطامى قدّس اللَّه روحه در راهى میرفت، آواز جمعى بگوش وى رسید، خواست که آن حال باز داند، فراز رسید کودکى دید در لژن سیاه افتاده و خلقى بنظاره ایستاده، همى ناگاه ما در آن کودک از گوشهاى در دوید و خود را در میان لژن افکند و آن کودک را بر گرفت و برفت، بو یزید چون آن بدید وقتش خوش گشت، نعرهاى بزد ایستاده و میگفت: شفقت بیامد آلایش ببرد، محبت بیامد معصیت ببرد، عنایت بیامد جنایت ببرد.
العذر عندى لک مبسوط
و الذنب عن مثلک محطوط
وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ... الآیة سخن در فضیلت و آداب مؤذنان لختى رفت در سورة المائده، اینجا نیز طرفى بگوئیم: حقّ جلّ جلاله و تقدّست أسماؤه با مؤذنان امت احمد پنج کرامت کرده: حسن الثناء و کمال العطاء و مقارنة الشهداء و مرافقة الانبیاء و الخلاص من دار الشقاء.
کرامت اوّل ثناى جمیل است و پسند خداوند کریم که در حق مؤذن میگوید: وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ کدام سخن است نیکوتر و زیباتر از سخن آن کس که بندگان را بر نماز میخواند و بر حضرت راز «فانّ المصلّى یناجى ربه»، احسن بر لفظ مبالغت گفت همچنانک تعظیم قرآن را گفت: اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ. قرآن احسن الآیات است و بانگ نماز احسن الکلمات، در بانگ نماز هم تکبیر است و هم توحید، هم تعظیم و هم تمجید، هم اثبات وحدانیت خداوند اعلى هم اثبات نبوت محمد مصطفى (ص) و فى الخبر: «من کثرت ذنوبه فلیؤذن بالاسحار» هر که گناهان بسیار دارد، تا بوقت سحر بانگ نماز گوید. عمر خطاب گفت: یا رسول اللَّه این وقت سحر را باین معنى چه خاصیت است؟ فرمود: «و الذى بعث بالحق محمدا انّ النصارى ضربت نواقیسها فى ادبارها فیثقل العرش على مناکب حملة العرش فیتوقعون المؤذنون من امّتى فاذا قال المؤذن: اللَّه اکبر اللَّه اکبر، خفّ العرش على مناکب حملة العرش».
و امّا کمال العطاء فما روى انّ النبى (ص) قال: «المؤذنون أمناء المؤمنین على صلوتهم و صیامهم و دمائهم لا یسئلون اللَّه تعالى شیئا الّا اعطاهم و لا یشفعون لشىء الّا شفعوا فیه»
قال: «و یغفر للمؤذن مدى صوته و یشهد له کلّ شىء سمع صوته من شجر او حجر او مدر او رطب او یابس و یکتب للمؤذن بکل انسان صلّى معه فى ذلک المسجد مثل حسناته».
و امّا مقارنة الشهداء فما روى انّ النبى (ص) قال: «من اذّن فى سبیل اللَّه تعالى ایمانا و احتسابا جمع بینه و بین الشهداء فى للجنّة».
و امّا مرافقة الانبیاء فما روى انّ رجلا جاء الى النبى (ص) فقال: یا رسول اللَّه من اوّل الناس دخولا الجنّة؟ قال: «الانبیاء»، قال: ثمّ من؟ قال: «الشهداء»، قال: ثمّ من؟ قال: «مؤذنوا مسجدى هذا»، قال: ثمّ من؟ قال: «سائر المؤذنین على قدر اعمالهم».
و قال (ص): «من اذن عشرین سنة متوالیة اسکنه اللَّه تعالى مع ابرهیم علیه السلام فى درجته».
و امّا الخلاص فى دار الاشقیاء فما روى ابو هریرة ان النبى (ص) قال: «اذا قال المؤذن: اللَّه اکبر اللَّه اکبر، غلّقت ابواب النیران السبعة، و اذا قال: اشهد ان لا اله الّا اللَّه فتحت ابواب الجنان الثمانیة، و اذا قال: اشهد انّ محمدا رسول اللَّه، اشرقت علیه الحور العین: و اذا قال: حىّ على الصّلاة، تدلت ثمار الجنة له، و اذا قال: حىّ على الفلاح قالت الملائکة: افلحت و افلح من اجابک، و اذا قال: اللَّه اکبر اللَّه اکبر، قالت الملائکة کبّرت کبیرا و عظمت عظیما، و اذا قال: لا اله الّا اللَّه قال اللَّه تعالى له: حرّمت بدنک و بدن من اجابک على النار.
رشیدالدین میبدی : ۴۱- سورة المصابیح- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله: وَ مِنْ آیاتِهِ یعنى و من آیات قدرته و دلالات وحدانیّته، اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ و ان کثرت منافعهما. و قیل: خصّا بالذکر لعبادة المجوس ایّاهما و الصابئین. عن عکرمة قال: انّ الشمس اذا غربت دخلت بحر تحت العرش فتسبّح اللَّه حتى اذا هى اصبحت استعفت ربّها من الخروج فقال لها الرب جلّ جلاله: و لم ذلک؟ و الرّب اعلم، قالت: انّى اذا خرجت عبدت من دونک، فقال لها الرب: اخرجى فلیس علیک من ذلک شىء حسبهم جهنم ابعثها الیهم مع ثلاثة عشر الف ملک یقودونها حتى یدخلوهم فیها.
قوله: وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَهُنَّ اى خلق هؤلاء الآیات، إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ فاعبدوه وحده فانّ من عبد مع اللَّه غیره لا یکون عابدا له.
قال معدان بن طلحة: لقیت ثوبان مولى رسول اللَّه (ص) فقلت: اخبرنى بعمل یدخلنى اللَّه به الجنة، فقال: سألت عن ذلک رسول اللَّه (ص) فقال: «علیک بکثرة السجود للَّه فانک لا تسجد للَّه سجدة الّا رفعک اللَّه بها درجة و حطّ بها عنک خطیئة».
و قال ربیعة بن کعب الاسلمى: کنت ابیت مع رسول اللَّه (ص) فآتیه بوضوئه و حاجته، فقال لى: سل، فقلت: اسئلک مرافقتک فى الجنة، قال: او غیر ذلک، قلت: هو ذلک، قال: «فاعنّى على نفسک بکثرة السجود».
قال (ص): «اقرب ما یکون العبد من ربه و هو ساجد فاکثروا الدعاء».
و عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه (ص): «لیس فى امتى ریاء ان راءوا فبالاعمال فامّا الایمان فثابت فى قلوبهم امثال الجبال و امّا الکبر فانّ احدهم اذا وضع جبهته للَّه ساجدا فقد برىء من الکبر».
فَإِنِ اسْتَکْبَرُوا اى تکبّروا عن الاجابة الى ما تدعو هم الیه و لم یترکوا السجود لغیر اللَّه، فَالَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ یعنى الملائکة یُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ اى یسبّحون و یمجّدون و یکبّرون و یهلّلون دائما و کلّها تسبیح. و قیل: یصلّون، وَ هُمْ لا یَسْأَمُونَ اى لا تلحقهم سآمة و لا ملالة من التسبیح فانّ التسبیح منهم کالتنفّس من الناس. اختلفوا فى موضع السجود، اعنى سجود التلاوة من هاتین الآیتین، فقال ابن عباس: اسجد بالآیة الآخرة. و کان عبد الرحمن السلمى و مجاهد یسجدان بالاولى.
روى «انّ للَّه سبحانه ملکا یقال له حزقیآئل له ثمانیة عشر الف جناح ما بین الجناح الى الجناح خمس مائة عام فخطر له خاطر هل فوق العرش شىء فزاده اللَّه مثلها اجنحة اخرى فکان له ستّة و ثلاثون الف جناح بین الجناح الى الجناح خمس مائة عام ثمّ اوحى اللَّه سبحانه الیه: ایّها الملک طر، فطار مقدار عشرین الف سنة فلم ینل رأس قائمة من قوائم العرش ثمّ ضاعف اللَّه له فى الجناح و القوّة و امره ان یطیر، فطار مقدار ثلثین الف سنة، فلم ینل ایضا فاوحى اللَّه عز و جل الیه: ایّها الملک لو طرت الى نفخ الصور مع اجنحتک و قوّتک لم تبلغ ساق عرشى، فقال الملک: سبحان ربى الاعلى فانزل اللَّه عز و جل: سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى فقال النبى (ص): اجعلوها فى سجودکم.
وَ مِنْ آیاتِهِ أَنَّکَ تَرَى الْأَرْضَ خاشِعَةً اى یابسة غبر الإنبات فیها فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ یعنى المطر «اهتزّت» اى تحرّکت و انفطرت لخروج النبات، «و ربت» اى انتفخت عند نزول المطر. و قیل: فیه تقدیم و تأخیر، اى ربت و اهتزّت إِنَّ الَّذِی أَحْیاها لَمُحْیِ الْمَوْتى فى الآخرة إِنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من الاحیاء و الاماتة «قدیر» إِنَّ الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی آیاتِنا اى یمیلون عن الحق فى ادلّتنا، قال مجاهد یلحدون فى آیاتنا بالمکاء و التصدیة و اللغو و اللغط حین قالوا: لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ. و قال السدى: یعاندون و یشاقون و قیل: یضعونها على غیر معناها. لا یَخْفَوْنَ عَلَیْنا فتلقیهم فى النار. ثمّ قال: أَ فَمَنْ یُلْقى فِی النَّارِ و هو ابو جهل خَیْرٌ أَمْ مَنْ یَأْتِی آمِناً یَوْمَ الْقِیامَةِ؟ قیل: هو حمزة و قیل: عثمان. و قیل: عمار بن یاسر، اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ هذا امر تهدید و وعید، اى لا یضرّ اللَّه تعالى عملکم بما لا یرضیه و لا یخفى علیه فآثروا ما شئتم فانکم لا تضرّون الّا انفسکم، إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ فیجازیکم علیه.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ اى بالقرآن لَمَّا جاءَهُمْ و هو حکایة عن الذین یلحدون فى آیاته، ثمّ اخذ فى وصف الذکر و ترک الجواب على تقدیر: انّ الذین کفروا بالذکر یجازون بکفرهم. و قیل: خبره قوله: أُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ قال ابن عباس: اى کریم على اللَّه: و قیل: عزیز لا یقدر احد ان یأتى بمثله.
و قیل: عزیز من تمسّک به اعزّه اللَّه فى الدنیا و الآخرة.
لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ قال قتادة: «الباطل» هو الشیطان اى لا یستطیع الشیطان ان یغیّره او یزید فیه او ینقص منه. و قال مقاتل: لا یأتیه التکذیب من الکتب التی قبله و لا یجیء من بعده کتاب فیبطله. و قیل معناه: لا یأتیه الکذب فى اخباره عمّا تقدّم و لا عمّا تأخر. تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ اى منزّل من حکیم یقع افعاله محکمة، «حمید» اى حامد لنفسه و حامد لعباده المؤمنین.
ثمّ عزّى نبیّه (ص) على تکذیبهم ایّاه فقال: ما یُقالُ لَکَ إِلَّا ما قَدْ قِیلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِکَ یعنى: قد قیل للانبیاء قبلک من الساحر و المجنون و الکاهن کما یقال لک و کذّبوا کما کذّبت، هذا کقوله: کَذلِکَ ما أَتَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ و فیه وجه آخر: اى ما یقول اللَّه لک فى الوحى و التنزیل الّا ما قال للرسل من قبلک فیما اوحى الیهم، هذا کقوله: إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ و کقوله: شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً و کقوله: قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ.
إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ للمؤمنین وَ ذُو عِقابٍ أَلِیمٍ للکافرین.
ثمّ عاد الى وصف الذکر فقال: وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا اى لو جعلنا هذا الکتاب الذى تقرءه على الناس قرآنا اعجمیا بغیر لغة العرب لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آیاتُهُ اى هلّا بیّنت آیاته بالعربیة حتى نفهمها من غیر ترجمان أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ یعنى: اکتاب اعجمىّ و رسول عربىّ؟ و هذا استفهام على وجه الانکار اى انهم کانوا یقولون المنزل علیه عربىّ و المنزل اعجمىّ. الاعجمىّ و الاعجم الذى لا یفصح و ان کان عربیا، و العجمىّ الذى ولدته العجم و ان کان فصیحا. و الاعرابىّ هو الذى یفصح و ان کان ولدته العجم، و العربىّ الذى ولدته العرب و ان کان لم یفصح.
بعضى مفسّران گفتند این آیت جواب آن کافرانست که ربّ العزة ایشان را میفرماید: کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جاءَهُمْ چون قرآن بایشان آمد کافر شدند گفتند: چرا نه قرآن بزبان عجم فرستادند تا بمعجزه نزدیکتر بودى و از شک و گمان دورتر که محمد زبان عجم نداند و بر وى گمان نبرند که از ذات خویش مىگوید و نتواند که بزبان عجم کتاب نهد، رب العالمین بجواب ایشان گفت: اگر ما این قرآن بزبان عجم فرو فرستادیمى چنانک اقتراح کردند هم ایشان گفتندى: چرا نه بزبان عرب فرستاد که لغت ماست تا ما بىترجمان بدانستیمى و دریافتیمى. آن گه گفت: قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ بگوى مؤمنان را در ان شکى نیست که ایشان را هدى و شفاست، هدى من الضلالة و شفاء من الشک. اگر شکى است و گمانى کافران راست که کرّى و گرانى در گوش دل دارند تا حق در نمىیابند، و قرآن برایشان پوشیده تا فراحق نمىبینند. أُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ اى لا یسمعون و لا یفهمون کما انّ من دعى من مکان بعید لم یسمع و لم یفهم مثل ایشان چون کسى است که او را از مسافت دور خوانند و آواز خواننده نشنود، او را از ان ندا چه منفعت باشد و چه حاصل بود؟
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ هذا الاختلاف هو اختلاف الیهود آمن به بعضهم بتصدیقه محمدا و کفر به بعضهم بتکذیبه محمدا و منهم من حرّف و بدّل، کقوله: یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ و قیل: اختلف الیهود فى کتابهم کما اختلف قومک فى القرآن. و تمّ الکلام على قوله: فَاخْتُلِفَ فِیهِ ثمّ رجع الى القول فى العرب فقال: وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ قیل: هى الاجل المسمّى، و قیل: هى قوله: «کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ». و قیل: هى قوله: بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ. و قیل: هى قوله وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ. و المعنى: لو لا کلمة سبقت من ربک فى تأخیر العذاب لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ یعنى لفرغ من عذابهم و عجّل اهلاکهم، وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ اى من صدقک «مریب» موقع لهم الریبة.
مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ ثوابه وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها عقابه هذا استغناء فیه طرف من الوعید، وَ ما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ اى هو منزّه عن الظلم یقال: من ظلم و علم انه یظلم فهو ظلّام.
إِلَیْهِ یُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ اى علم وقت الساعة عند اللَّه فحسب کقوله: إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ. و قیل: من سئل عنها فعلمها مردود الى اللَّه فیقول اللَّه یعلم لا یعلمه غیره. وَ ما تَخْرُجُ مِنْ ثَمَراتٍ قرأ اهل المدینة و الشام و حفص: «ثمرات» على الجمع. و قرأ الآخرون: «من ثمرة» على التوحید مِنْ أَکْمامِها اى من اوعیتها یعنى الکفرّى قبل ان ینشق. و قیل: قشرها الاعلى من الجوز و اللوز و الفستق و غیرها.
وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى وَ لا تَضَعُ حملها «الّا بعلمه» اى الا و اللَّه عالم به و المعنى: یرد الیه علم الساعة کما یرد الیه علم الثمار و النتاج. وَ یَوْمَ یُنادِیهِمْ ینادى المشرکین: أَیْنَ شُرَکائِی الذین کنتم تزعمون انها آلهة؟ قالُوا آذَنَّاکَ ما مِنَّا مِنْ شَهِیدٍ. «آذناک» اى اعلمناک.
و قیل: اسمعناک، من قوله: أَذِنَتْ لِرَبِّها. ما مِنَّا مِنْ شَهِیدٍ فیه قولان: احدهما انه من قول الآلهة، اى ما منا من یشهد لنفسه انه شریکک. و قیل: هو من قول المشرکین، اى ما منا من احد یشهد على نفسه بالشرک، لانهم لمّا عاینوا القیامة و العذاب تبرّؤا من الاصنام.
وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَدْعُونَ اى یعبدون مِنْ قَبْلُ فى الدنیا وَ ظَنُّوا ایقنوا ما لَهُمْ مِنْ مَحِیصٍ مهرب.
لا یَسْأَمُ الْإِنْسانُ اى الکافر. و قیل: هو عامّ للجنس، اى لا یمل الانسان من مسئلة المال و تمنّى الغنى و الصحة، وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ اى ناله الفقر، «فَیَؤُسٌ قَنُوطٌ هما اسمان متغایران فى اللفظ معناهما واحد کالرّؤف الرحیم، و العفو و الصفح، و المعنى: یؤس من الخیر قنوط من عود النعمة، اى ظنّ ان لن یرجع الى الخیر ابدا. و قیل: یؤس قنوط من الرحمة و الاجابة بسوء الظّنّ.
وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا اى اصبناه عافیة و غنى مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ اى من بعد شدّة اصابته، لَیَقُولَنَّ هذا لِی یعنى انا اهل لهذا و مستحقّه، اى لا یرى ذلک تفضلا من اللَّه یجب علیه شکره له، نظیره قوله تعالى حکایة عن آل فرعون: فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً اى ما اریها تکون، وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّی إِنَّ لِی عِنْدَهُ لَلْحُسْنى هذا کقوله: وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْکَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنى یعنى یفضّلنى فى الآخرة کما فضّلنى فى الدنیا لانّ تفضیله ایّاى یدلّ على رضاه عنّى، فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِما عَمِلُوا قال ابن عباس: لنفقهنّهم على مساوى اعمالهم، وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِیظٍ شدید لا یفتر عنهم.
وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ عن الشکر و الطاعة متکبّرا متجبّرا، وَ نَأى بِجانِبِهِ تباعد بکلیّته. و قیل: اعجب بنفسه. وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِیضٍ اى ذو صیاح طویل. و قیل: فَذُو دُعاءٍ عَرِیضٍ اى اقبل على الدّعاء الکثیر، و المعنى: لا یشکر على النعم و لا یصبر عند فقد النعم و لا منافاة بین قوله: «یؤس قنوط» و بین قوله: فَذُو دُعاءٍ عَرِیضٍ لانّ الاوّل فى قوم و الثانى فى قوم. و قیل: یؤس قنوط بالقلب دّعآء باللسان. و قیل: یؤس قنوط من الصنم دّعآء للَّه.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کانَ هذا القرآن مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ثُمَّ کَفَرْتُمْ بِهِ الآن، مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِی شِقاقٍ بَعِیدٍ معناه: الم تکونوا حینئذ مشاقین. و قیل: من اضلّ ممن صارفى شقّ غیر شقّ الحق.
سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ قال ابن عباس: الآیات فى الآفاق هى منازل المهلکین خاویة بما ظلموا، کقوله: مِنْها قائِمٌ وَ حَصِیدٌ وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ. وَ فِی أَنْفُسِهِمْ من انقلاب الاحوال و تداول الایّام. و قیل: فى انفسهم بالبلایا و الامراض. و قیل: فى انفسهم کانوا نطفا ثمّ علقا ثمّ مضغا ثمّ عظاما و لحما ثمّ صاروا من اهل التمییز و العقل.
و قیل: فى الافاق وقایع اللَّه فى الامم و فى انفسهم یوم بدر. و قیل: فى الافاق من فتوح البلاد و الامصار و فى انفسهم من فتح مکة کقوله: أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها. و قیل: «فى الآفاق» یعنى: اقطار الارض و السماء من الشمس و القمر و النجوم و النبات و الاشجار و الانهار وَ فِی أَنْفُسِهِمْ من لطیف الصنعة و بدیع الحکمة و سبیل الغائط و البول حتى انّ الرجل لیأکل و یشرب من مکان واحد و یخرج ما یأکل و یشرب من مکانین. و قیل: فى انفسهم إحیاءهم عند الصباح من النوم. و قیل: الآیات فى الآفاق» هو ما اخبرهم النبى علیه السلام بوقوعه من الفتن و ظهور الآیات فى آفاق الارض بعده و لم یصدّقوه ثمّ کان کما اخبره. و قیل: هى طلوع الشمس من مغربها. و قیل: هى انشقاق القمر. قال بعض المفسرین: انّ ابا جهل قال للنبى (ص): ائتنا بعلامة، فانشقّ القمر بنصفین، فقال ابو جهل: یا معشر قریش قد سحرکم محمد فوجهوا رسلکم فى الآفاق هل عاینوا القمر کذلک فان عاینوا شیئا فهو آیة و الّا فذلک سحر، فوجهوا رسلهم فى الارض فاذا الناس یتحدّثون فى انشقاق القمر، فقال ابو جهل: هذا سحر مستمرّ: فنزل: سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ ان القرآن و الاسلام و محمدا «حقّ».
أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ یعنى: او لا یکفیک ربک ناصرا، کقوله: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ. و قیل: او لم یکف بربک شهیدا لانجاز ما وعد. و قیل: أ و لم یکف الانسان من الزاجر و الرادع عن المعاصى کون اللَّه شهیدا علیه. و قیل: او لم یکفهم من الدلائل شهادة ربک أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من اعمالهم «شهید».
أَلا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ فى شک من البعث و الحساب، أَلا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ احاط بکلّ شىء علما، اى عالم بکلّ شىء قادر علیه حافظ له.
قوله: وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَهُنَّ اى خلق هؤلاء الآیات، إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ فاعبدوه وحده فانّ من عبد مع اللَّه غیره لا یکون عابدا له.
قال معدان بن طلحة: لقیت ثوبان مولى رسول اللَّه (ص) فقلت: اخبرنى بعمل یدخلنى اللَّه به الجنة، فقال: سألت عن ذلک رسول اللَّه (ص) فقال: «علیک بکثرة السجود للَّه فانک لا تسجد للَّه سجدة الّا رفعک اللَّه بها درجة و حطّ بها عنک خطیئة».
و قال ربیعة بن کعب الاسلمى: کنت ابیت مع رسول اللَّه (ص) فآتیه بوضوئه و حاجته، فقال لى: سل، فقلت: اسئلک مرافقتک فى الجنة، قال: او غیر ذلک، قلت: هو ذلک، قال: «فاعنّى على نفسک بکثرة السجود».
قال (ص): «اقرب ما یکون العبد من ربه و هو ساجد فاکثروا الدعاء».
و عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه (ص): «لیس فى امتى ریاء ان راءوا فبالاعمال فامّا الایمان فثابت فى قلوبهم امثال الجبال و امّا الکبر فانّ احدهم اذا وضع جبهته للَّه ساجدا فقد برىء من الکبر».
فَإِنِ اسْتَکْبَرُوا اى تکبّروا عن الاجابة الى ما تدعو هم الیه و لم یترکوا السجود لغیر اللَّه، فَالَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ یعنى الملائکة یُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ اى یسبّحون و یمجّدون و یکبّرون و یهلّلون دائما و کلّها تسبیح. و قیل: یصلّون، وَ هُمْ لا یَسْأَمُونَ اى لا تلحقهم سآمة و لا ملالة من التسبیح فانّ التسبیح منهم کالتنفّس من الناس. اختلفوا فى موضع السجود، اعنى سجود التلاوة من هاتین الآیتین، فقال ابن عباس: اسجد بالآیة الآخرة. و کان عبد الرحمن السلمى و مجاهد یسجدان بالاولى.
روى «انّ للَّه سبحانه ملکا یقال له حزقیآئل له ثمانیة عشر الف جناح ما بین الجناح الى الجناح خمس مائة عام فخطر له خاطر هل فوق العرش شىء فزاده اللَّه مثلها اجنحة اخرى فکان له ستّة و ثلاثون الف جناح بین الجناح الى الجناح خمس مائة عام ثمّ اوحى اللَّه سبحانه الیه: ایّها الملک طر، فطار مقدار عشرین الف سنة فلم ینل رأس قائمة من قوائم العرش ثمّ ضاعف اللَّه له فى الجناح و القوّة و امره ان یطیر، فطار مقدار ثلثین الف سنة، فلم ینل ایضا فاوحى اللَّه عز و جل الیه: ایّها الملک لو طرت الى نفخ الصور مع اجنحتک و قوّتک لم تبلغ ساق عرشى، فقال الملک: سبحان ربى الاعلى فانزل اللَّه عز و جل: سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى فقال النبى (ص): اجعلوها فى سجودکم.
وَ مِنْ آیاتِهِ أَنَّکَ تَرَى الْأَرْضَ خاشِعَةً اى یابسة غبر الإنبات فیها فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ یعنى المطر «اهتزّت» اى تحرّکت و انفطرت لخروج النبات، «و ربت» اى انتفخت عند نزول المطر. و قیل: فیه تقدیم و تأخیر، اى ربت و اهتزّت إِنَّ الَّذِی أَحْیاها لَمُحْیِ الْمَوْتى فى الآخرة إِنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من الاحیاء و الاماتة «قدیر» إِنَّ الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی آیاتِنا اى یمیلون عن الحق فى ادلّتنا، قال مجاهد یلحدون فى آیاتنا بالمکاء و التصدیة و اللغو و اللغط حین قالوا: لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ. و قال السدى: یعاندون و یشاقون و قیل: یضعونها على غیر معناها. لا یَخْفَوْنَ عَلَیْنا فتلقیهم فى النار. ثمّ قال: أَ فَمَنْ یُلْقى فِی النَّارِ و هو ابو جهل خَیْرٌ أَمْ مَنْ یَأْتِی آمِناً یَوْمَ الْقِیامَةِ؟ قیل: هو حمزة و قیل: عثمان. و قیل: عمار بن یاسر، اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ هذا امر تهدید و وعید، اى لا یضرّ اللَّه تعالى عملکم بما لا یرضیه و لا یخفى علیه فآثروا ما شئتم فانکم لا تضرّون الّا انفسکم، إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ فیجازیکم علیه.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ اى بالقرآن لَمَّا جاءَهُمْ و هو حکایة عن الذین یلحدون فى آیاته، ثمّ اخذ فى وصف الذکر و ترک الجواب على تقدیر: انّ الذین کفروا بالذکر یجازون بکفرهم. و قیل: خبره قوله: أُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ قال ابن عباس: اى کریم على اللَّه: و قیل: عزیز لا یقدر احد ان یأتى بمثله.
و قیل: عزیز من تمسّک به اعزّه اللَّه فى الدنیا و الآخرة.
لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ قال قتادة: «الباطل» هو الشیطان اى لا یستطیع الشیطان ان یغیّره او یزید فیه او ینقص منه. و قال مقاتل: لا یأتیه التکذیب من الکتب التی قبله و لا یجیء من بعده کتاب فیبطله. و قیل معناه: لا یأتیه الکذب فى اخباره عمّا تقدّم و لا عمّا تأخر. تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ اى منزّل من حکیم یقع افعاله محکمة، «حمید» اى حامد لنفسه و حامد لعباده المؤمنین.
ثمّ عزّى نبیّه (ص) على تکذیبهم ایّاه فقال: ما یُقالُ لَکَ إِلَّا ما قَدْ قِیلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِکَ یعنى: قد قیل للانبیاء قبلک من الساحر و المجنون و الکاهن کما یقال لک و کذّبوا کما کذّبت، هذا کقوله: کَذلِکَ ما أَتَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ و فیه وجه آخر: اى ما یقول اللَّه لک فى الوحى و التنزیل الّا ما قال للرسل من قبلک فیما اوحى الیهم، هذا کقوله: إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ و کقوله: شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً و کقوله: قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ.
إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ للمؤمنین وَ ذُو عِقابٍ أَلِیمٍ للکافرین.
ثمّ عاد الى وصف الذکر فقال: وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا اى لو جعلنا هذا الکتاب الذى تقرءه على الناس قرآنا اعجمیا بغیر لغة العرب لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آیاتُهُ اى هلّا بیّنت آیاته بالعربیة حتى نفهمها من غیر ترجمان أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ یعنى: اکتاب اعجمىّ و رسول عربىّ؟ و هذا استفهام على وجه الانکار اى انهم کانوا یقولون المنزل علیه عربىّ و المنزل اعجمىّ. الاعجمىّ و الاعجم الذى لا یفصح و ان کان عربیا، و العجمىّ الذى ولدته العجم و ان کان فصیحا. و الاعرابىّ هو الذى یفصح و ان کان ولدته العجم، و العربىّ الذى ولدته العرب و ان کان لم یفصح.
بعضى مفسّران گفتند این آیت جواب آن کافرانست که ربّ العزة ایشان را میفرماید: کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جاءَهُمْ چون قرآن بایشان آمد کافر شدند گفتند: چرا نه قرآن بزبان عجم فرستادند تا بمعجزه نزدیکتر بودى و از شک و گمان دورتر که محمد زبان عجم نداند و بر وى گمان نبرند که از ذات خویش مىگوید و نتواند که بزبان عجم کتاب نهد، رب العالمین بجواب ایشان گفت: اگر ما این قرآن بزبان عجم فرو فرستادیمى چنانک اقتراح کردند هم ایشان گفتندى: چرا نه بزبان عرب فرستاد که لغت ماست تا ما بىترجمان بدانستیمى و دریافتیمى. آن گه گفت: قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ بگوى مؤمنان را در ان شکى نیست که ایشان را هدى و شفاست، هدى من الضلالة و شفاء من الشک. اگر شکى است و گمانى کافران راست که کرّى و گرانى در گوش دل دارند تا حق در نمىیابند، و قرآن برایشان پوشیده تا فراحق نمىبینند. أُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ اى لا یسمعون و لا یفهمون کما انّ من دعى من مکان بعید لم یسمع و لم یفهم مثل ایشان چون کسى است که او را از مسافت دور خوانند و آواز خواننده نشنود، او را از ان ندا چه منفعت باشد و چه حاصل بود؟
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ هذا الاختلاف هو اختلاف الیهود آمن به بعضهم بتصدیقه محمدا و کفر به بعضهم بتکذیبه محمدا و منهم من حرّف و بدّل، کقوله: یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ و قیل: اختلف الیهود فى کتابهم کما اختلف قومک فى القرآن. و تمّ الکلام على قوله: فَاخْتُلِفَ فِیهِ ثمّ رجع الى القول فى العرب فقال: وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ قیل: هى الاجل المسمّى، و قیل: هى قوله: «کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ». و قیل: هى قوله: بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ. و قیل: هى قوله وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ. و المعنى: لو لا کلمة سبقت من ربک فى تأخیر العذاب لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ یعنى لفرغ من عذابهم و عجّل اهلاکهم، وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ اى من صدقک «مریب» موقع لهم الریبة.
مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ ثوابه وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها عقابه هذا استغناء فیه طرف من الوعید، وَ ما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ اى هو منزّه عن الظلم یقال: من ظلم و علم انه یظلم فهو ظلّام.
إِلَیْهِ یُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ اى علم وقت الساعة عند اللَّه فحسب کقوله: إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ. و قیل: من سئل عنها فعلمها مردود الى اللَّه فیقول اللَّه یعلم لا یعلمه غیره. وَ ما تَخْرُجُ مِنْ ثَمَراتٍ قرأ اهل المدینة و الشام و حفص: «ثمرات» على الجمع. و قرأ الآخرون: «من ثمرة» على التوحید مِنْ أَکْمامِها اى من اوعیتها یعنى الکفرّى قبل ان ینشق. و قیل: قشرها الاعلى من الجوز و اللوز و الفستق و غیرها.
وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى وَ لا تَضَعُ حملها «الّا بعلمه» اى الا و اللَّه عالم به و المعنى: یرد الیه علم الساعة کما یرد الیه علم الثمار و النتاج. وَ یَوْمَ یُنادِیهِمْ ینادى المشرکین: أَیْنَ شُرَکائِی الذین کنتم تزعمون انها آلهة؟ قالُوا آذَنَّاکَ ما مِنَّا مِنْ شَهِیدٍ. «آذناک» اى اعلمناک.
و قیل: اسمعناک، من قوله: أَذِنَتْ لِرَبِّها. ما مِنَّا مِنْ شَهِیدٍ فیه قولان: احدهما انه من قول الآلهة، اى ما منا من یشهد لنفسه انه شریکک. و قیل: هو من قول المشرکین، اى ما منا من احد یشهد على نفسه بالشرک، لانهم لمّا عاینوا القیامة و العذاب تبرّؤا من الاصنام.
وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَدْعُونَ اى یعبدون مِنْ قَبْلُ فى الدنیا وَ ظَنُّوا ایقنوا ما لَهُمْ مِنْ مَحِیصٍ مهرب.
لا یَسْأَمُ الْإِنْسانُ اى الکافر. و قیل: هو عامّ للجنس، اى لا یمل الانسان من مسئلة المال و تمنّى الغنى و الصحة، وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ اى ناله الفقر، «فَیَؤُسٌ قَنُوطٌ هما اسمان متغایران فى اللفظ معناهما واحد کالرّؤف الرحیم، و العفو و الصفح، و المعنى: یؤس من الخیر قنوط من عود النعمة، اى ظنّ ان لن یرجع الى الخیر ابدا. و قیل: یؤس قنوط من الرحمة و الاجابة بسوء الظّنّ.
وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا اى اصبناه عافیة و غنى مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ اى من بعد شدّة اصابته، لَیَقُولَنَّ هذا لِی یعنى انا اهل لهذا و مستحقّه، اى لا یرى ذلک تفضلا من اللَّه یجب علیه شکره له، نظیره قوله تعالى حکایة عن آل فرعون: فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً اى ما اریها تکون، وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّی إِنَّ لِی عِنْدَهُ لَلْحُسْنى هذا کقوله: وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْکَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنى یعنى یفضّلنى فى الآخرة کما فضّلنى فى الدنیا لانّ تفضیله ایّاى یدلّ على رضاه عنّى، فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِما عَمِلُوا قال ابن عباس: لنفقهنّهم على مساوى اعمالهم، وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِیظٍ شدید لا یفتر عنهم.
وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ عن الشکر و الطاعة متکبّرا متجبّرا، وَ نَأى بِجانِبِهِ تباعد بکلیّته. و قیل: اعجب بنفسه. وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِیضٍ اى ذو صیاح طویل. و قیل: فَذُو دُعاءٍ عَرِیضٍ اى اقبل على الدّعاء الکثیر، و المعنى: لا یشکر على النعم و لا یصبر عند فقد النعم و لا منافاة بین قوله: «یؤس قنوط» و بین قوله: فَذُو دُعاءٍ عَرِیضٍ لانّ الاوّل فى قوم و الثانى فى قوم. و قیل: یؤس قنوط بالقلب دّعآء باللسان. و قیل: یؤس قنوط من الصنم دّعآء للَّه.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کانَ هذا القرآن مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ثُمَّ کَفَرْتُمْ بِهِ الآن، مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِی شِقاقٍ بَعِیدٍ معناه: الم تکونوا حینئذ مشاقین. و قیل: من اضلّ ممن صارفى شقّ غیر شقّ الحق.
سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ قال ابن عباس: الآیات فى الآفاق هى منازل المهلکین خاویة بما ظلموا، کقوله: مِنْها قائِمٌ وَ حَصِیدٌ وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ. وَ فِی أَنْفُسِهِمْ من انقلاب الاحوال و تداول الایّام. و قیل: فى انفسهم بالبلایا و الامراض. و قیل: فى انفسهم کانوا نطفا ثمّ علقا ثمّ مضغا ثمّ عظاما و لحما ثمّ صاروا من اهل التمییز و العقل.
و قیل: فى الافاق وقایع اللَّه فى الامم و فى انفسهم یوم بدر. و قیل: فى الافاق من فتوح البلاد و الامصار و فى انفسهم من فتح مکة کقوله: أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها. و قیل: «فى الآفاق» یعنى: اقطار الارض و السماء من الشمس و القمر و النجوم و النبات و الاشجار و الانهار وَ فِی أَنْفُسِهِمْ من لطیف الصنعة و بدیع الحکمة و سبیل الغائط و البول حتى انّ الرجل لیأکل و یشرب من مکان واحد و یخرج ما یأکل و یشرب من مکانین. و قیل: فى انفسهم إحیاءهم عند الصباح من النوم. و قیل: الآیات فى الآفاق» هو ما اخبرهم النبى علیه السلام بوقوعه من الفتن و ظهور الآیات فى آفاق الارض بعده و لم یصدّقوه ثمّ کان کما اخبره. و قیل: هى طلوع الشمس من مغربها. و قیل: هى انشقاق القمر. قال بعض المفسرین: انّ ابا جهل قال للنبى (ص): ائتنا بعلامة، فانشقّ القمر بنصفین، فقال ابو جهل: یا معشر قریش قد سحرکم محمد فوجهوا رسلکم فى الآفاق هل عاینوا القمر کذلک فان عاینوا شیئا فهو آیة و الّا فذلک سحر، فوجهوا رسلهم فى الارض فاذا الناس یتحدّثون فى انشقاق القمر، فقال ابو جهل: هذا سحر مستمرّ: فنزل: سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ ان القرآن و الاسلام و محمدا «حقّ».
أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ یعنى: او لا یکفیک ربک ناصرا، کقوله: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ. و قیل: او لم یکف بربک شهیدا لانجاز ما وعد. و قیل: أ و لم یکف الانسان من الزاجر و الرادع عن المعاصى کون اللَّه شهیدا علیه. و قیل: او لم یکفهم من الدلائل شهادة ربک أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من اعمالهم «شهید».
أَلا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ فى شک من البعث و الحساب، أَلا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ احاط بکلّ شىء علما، اى عالم بکلّ شىء قادر علیه حافظ له.
رشیدالدین میبدی : ۴۱- سورة المصابیح- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ مِنْ آیاتِهِ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ... الآیة کلام خداوندى که ملکش را عزل نیست و جدّش را هزل نیست، عزّش را ذلّ نیست و حکمش را ردّ نیست، او را ندّ نیست و از وى بدّ نیست. خدایى که جز از وى ملک نیست و ملک وى بسپاه و حشم نیست، عزّت وى بطبل و علم و خیل و خدم نیست. پادشاهى که هفت آسمان رفیع ایوان درگاه او، هفت بساط منیع مقرّ خاصگیان او، خورشید عالم آراى چون جام سیماب بحکمت او، هیکل ماه گاه چون نعل زرین و گاه چون درقه سیمین بقدرت او، عالم علوى و عالم سفلى همه نشانست بر وحدانیت و فردانیت او.
بر صنع اله بىعدد برهانست
در برگ گلى هزارگون پنهانست
روز ار چه سپید و روشن و تابانست
آن را که ندید روز و شب یکسانست
کسى که خواهد تا ملکى را بسزا بداند و بشناسد نخست در ولایتش نگرد، آن گه در سپاهش نگرد، آن گه در صنع و فعلش نگرد، پس آن گه درو نگرد تا او را بسزا بداند.
چنانستى که رب العزة گفتى: عبدى اگر خواهى که در ولایتم نگرى لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و گر خواهى که در سپاهم نگرى لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ور خواهى که در فعلم نگرى فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ کَیْفَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها ور خواهى که در صنعم نگرى وَ مِنْ آیاتِهِ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ ور خواهى که فردا در من نگرى امروز از صنع من با من نگر بدیده دل أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ تا فردا بفضل من در نگرى بدیده سر وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ.
اى جوانمرد! هر که جلال حق بدانست و از صنع وى با وى نگرست مقصدش درگاه اللَّه بود، دست تصرّفش از کونین کوتاه بود، پاى عشقش همیشه در راه بود، دلش در قبضه عزت پادشاه بود، بر ظاهرش کسوت عبودیت بود، در باطنش حلیة نظر.
باسرار ربوبیت بود، بروز در راز بود، بشب در ناز بود، این که رب العزة گفت: وَ مِنْ آیاتِهِ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ نه آن را گفت تا تو صورت آن به بینى و از ان در گذرى، لیکن آن را گفت تا تو در ان تفکر کنى و حقایق آن باز جویى و بر رموز و اشارات آن واقف شوى، بدانى که شب خلوتگاه دوستانست، موسم و میعاد آشتى جویانست، وقت نیاز نمودن مریدانست، هنگام راز و ناز عاشقانست. بنده باید که با حق جل جلاله بروز در منزل راز بود، بشب در محمل ناز بود، بروز در نظر صنایع بود، بشب در مشاهده صانع، بروز با خلق در خلق بود، بشب با حق بود در قدم صدق، بروز در کار بود، بشب در خمار بود، بروز راه جوید، بشب راز گوید، تا حق لیل و نهار گزارده بود و از صورت بصفت رسیده بود، و آنچه گفت تعالى و تقدس: الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ آفتاب عنایت فهم کند و ماه معرفت که از برج ازلیت تابد و از مطلع قربت برآید و بر سینه دوستان تابد. آفتاب و ماه صورت زینت آسمان است که مىفرماید جل جلاله: زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ آفتاب عنایت و ماه معرفت زینت دلهاى مؤمنان است که میگوید: وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ ماه در آسمان گاه گاه بمیغ پوشیده شود لکن باطل نگردد، اشارت است که معصیت گاه گاه معرفت را بپوشد لکن هرگز باطل نکند.
قوله: لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَهُنَّ آدم صلوات اللَّه علیه در ان حال که بزلّت مبتلا شد بسیار بگریست و بآخر سجده توبت بیاورد، در آن سجده توبت وى بمحل قبول افتاد، جبرئیل آمد و آدم را خبر کرد که توبت تو مقبول شد آدم از ان سجده سر برداشت و این بشارت از جبرئیل بشنید، بشکر این بشارت که یافت دیگر باره بسجده شتافت، سجده دیگر بیاورد، اول سجده عذر بود، دوم سجده شکر بود، تعلیم است مر بندگان را که در نماز دو سجده آرید یکى عذر زلّتها خواستن، دیگر شکر نعمتها کردن، و گفتهاند: این دو سجده که بنده آرد در حال عبادت یکى حکایت حال ازلى است آن روز که رب العزة فرمود: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ همه بسجود در افتادند در ان حال که خطاب حق شنیدند، دیگر سجده مثال حال ابدى است در وقت دیدار خداوند ذو الجلال اندر بهشت، چنانک در خبر است: «اذا سطع لهم نور فیخرّون سجّدا فیقال لهم: لیس هذا اوان السجود بل هذا اوان الوجود».
یک سجده در حال وجود است دیگر سجده در حال شهود، بنده مؤمن چون این دو سجده بیارد بوقت نماز و هنگام راز، خویشتن را از ان عزیزان شمارد، سجده اوّل حال وجود انگارد، سجده دوم حال شهود انگارد، هم چنان بود که از ازل تا ابد در سجود گذارد. و گفتهاند: دین خداوند که سبب رستگارى بندگان است و مایه آشنایى ایشان بناى آن بر دو چیز است: یکى نمایش از حق، دیگر روش از بنده. نمایش آنست که گفت جل جلاله: سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ، روش آنست که گفت: مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ و تا از حق نمایش نبود از بنده روش نیاید، و آن نمایش هم در آیات آفاق است هم در آیات انفس، در آیات آفاق آنست که گفت: أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، و در آیات انفس آنست که گفت: وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ میگوید: خویشتن را ننگرید و اندیشه نکنید در نهاد خویش که ربّ العالمین چندین دقایق حکمت و حقایق صنعت بقلم لطف قدم بر لوح این نهاد ثبت کرده و انوار اصطناع و آثار تکریم بر وى نگاشته، سرى مدوّر که سرا پرده عقل است و مجمع علم از وى صومعة الحواس ساخته، این نهاد مجوّف و این شخص مؤلّف، قیمت که گرفت بعقل و علم گرفت. قیمت آدمى بعقل است و حشمت او بعلم، کمال آدمى بعقل است و جمال او بعلم، پیشانى چون تخته سیم آفرید، دو ابرو بر مثال دو کمان از مشک ناب بروى بزه کرده، دو نقطه نور چشم در دو پیکر ظلمت ودیعت نهاده، صد هزار گل مورّد از گلشن دو رخ او برآورده، سى و دو دندان بر مثال درّ در صدف دهان نهان کرده، مهرى از عقیق آبدار بر وى نهاده، از آنجا که بدایت لب است تا آنجا که نهایت حلق است بیست و نه منزل آفریده و آن را مخارج بیست و نه حرف گردانیده، از دل سلطانى در وجود آورده و از سینه او را میدانى ساخته و از همّت مرکبى تیز رو و از اندیشه بریدى مسرع، دو دست گیرا دو پاى روا آفریده. این همه که رفت خلعت خلقت است و جمال ظاهر، و بالاى این کمال و جمال باطن است، یکى تأمّل کن در لطایف و عواطف ربانى و آثار عنایت و رعایت الهى که تعبیه این مشتى خاک است، و انواع کرامت و تخاصیص قربت که بر ایشان نهاده که همه عالم بیافرید و بهیچ آفریده نظر محبت نکرد. بهیچ موجود رسول نفرستاد، بهیچ مخلوق پیغام نداد، چون نوبت بآدمیان رسید که بر کشیدگان لطف بودند و نواختگان فضل و معادن انوار، اسرار ایشان را محل نظر خود گردانید، پیغامبران بایشان فرستاد، فرشتگان را رقیبان ایشان کرد، سوز عشق در دلها نهاد، بواعث شوق و دواعى ارادت پیاپى کرد. مقصود ازین عبارت و اشارت آنست که آدمى مشتى خاک است، هر چه یافت ازین تشریفات و تکریمات همه لطف و عنایت خداوند پاک است. او جل جلاله عطا که دهد بکرم خود دهد نه باستحقاق تو، بجود خود دهد نه بسجود تو، بفضل خود دهد نه بفعل تو، بخدایى خود دهد نه بکدخدایى تو.
بر صنع اله بىعدد برهانست
در برگ گلى هزارگون پنهانست
روز ار چه سپید و روشن و تابانست
آن را که ندید روز و شب یکسانست
کسى که خواهد تا ملکى را بسزا بداند و بشناسد نخست در ولایتش نگرد، آن گه در سپاهش نگرد، آن گه در صنع و فعلش نگرد، پس آن گه درو نگرد تا او را بسزا بداند.
چنانستى که رب العزة گفتى: عبدى اگر خواهى که در ولایتم نگرى لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و گر خواهى که در سپاهم نگرى لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ور خواهى که در فعلم نگرى فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ کَیْفَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها ور خواهى که در صنعم نگرى وَ مِنْ آیاتِهِ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ ور خواهى که فردا در من نگرى امروز از صنع من با من نگر بدیده دل أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ تا فردا بفضل من در نگرى بدیده سر وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ.
اى جوانمرد! هر که جلال حق بدانست و از صنع وى با وى نگرست مقصدش درگاه اللَّه بود، دست تصرّفش از کونین کوتاه بود، پاى عشقش همیشه در راه بود، دلش در قبضه عزت پادشاه بود، بر ظاهرش کسوت عبودیت بود، در باطنش حلیة نظر.
باسرار ربوبیت بود، بروز در راز بود، بشب در ناز بود، این که رب العزة گفت: وَ مِنْ آیاتِهِ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ نه آن را گفت تا تو صورت آن به بینى و از ان در گذرى، لیکن آن را گفت تا تو در ان تفکر کنى و حقایق آن باز جویى و بر رموز و اشارات آن واقف شوى، بدانى که شب خلوتگاه دوستانست، موسم و میعاد آشتى جویانست، وقت نیاز نمودن مریدانست، هنگام راز و ناز عاشقانست. بنده باید که با حق جل جلاله بروز در منزل راز بود، بشب در محمل ناز بود، بروز در نظر صنایع بود، بشب در مشاهده صانع، بروز با خلق در خلق بود، بشب با حق بود در قدم صدق، بروز در کار بود، بشب در خمار بود، بروز راه جوید، بشب راز گوید، تا حق لیل و نهار گزارده بود و از صورت بصفت رسیده بود، و آنچه گفت تعالى و تقدس: الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ آفتاب عنایت فهم کند و ماه معرفت که از برج ازلیت تابد و از مطلع قربت برآید و بر سینه دوستان تابد. آفتاب و ماه صورت زینت آسمان است که مىفرماید جل جلاله: زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ آفتاب عنایت و ماه معرفت زینت دلهاى مؤمنان است که میگوید: وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ ماه در آسمان گاه گاه بمیغ پوشیده شود لکن باطل نگردد، اشارت است که معصیت گاه گاه معرفت را بپوشد لکن هرگز باطل نکند.
قوله: لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَهُنَّ آدم صلوات اللَّه علیه در ان حال که بزلّت مبتلا شد بسیار بگریست و بآخر سجده توبت بیاورد، در آن سجده توبت وى بمحل قبول افتاد، جبرئیل آمد و آدم را خبر کرد که توبت تو مقبول شد آدم از ان سجده سر برداشت و این بشارت از جبرئیل بشنید، بشکر این بشارت که یافت دیگر باره بسجده شتافت، سجده دیگر بیاورد، اول سجده عذر بود، دوم سجده شکر بود، تعلیم است مر بندگان را که در نماز دو سجده آرید یکى عذر زلّتها خواستن، دیگر شکر نعمتها کردن، و گفتهاند: این دو سجده که بنده آرد در حال عبادت یکى حکایت حال ازلى است آن روز که رب العزة فرمود: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ همه بسجود در افتادند در ان حال که خطاب حق شنیدند، دیگر سجده مثال حال ابدى است در وقت دیدار خداوند ذو الجلال اندر بهشت، چنانک در خبر است: «اذا سطع لهم نور فیخرّون سجّدا فیقال لهم: لیس هذا اوان السجود بل هذا اوان الوجود».
یک سجده در حال وجود است دیگر سجده در حال شهود، بنده مؤمن چون این دو سجده بیارد بوقت نماز و هنگام راز، خویشتن را از ان عزیزان شمارد، سجده اوّل حال وجود انگارد، سجده دوم حال شهود انگارد، هم چنان بود که از ازل تا ابد در سجود گذارد. و گفتهاند: دین خداوند که سبب رستگارى بندگان است و مایه آشنایى ایشان بناى آن بر دو چیز است: یکى نمایش از حق، دیگر روش از بنده. نمایش آنست که گفت جل جلاله: سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ، روش آنست که گفت: مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ و تا از حق نمایش نبود از بنده روش نیاید، و آن نمایش هم در آیات آفاق است هم در آیات انفس، در آیات آفاق آنست که گفت: أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، و در آیات انفس آنست که گفت: وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ میگوید: خویشتن را ننگرید و اندیشه نکنید در نهاد خویش که ربّ العالمین چندین دقایق حکمت و حقایق صنعت بقلم لطف قدم بر لوح این نهاد ثبت کرده و انوار اصطناع و آثار تکریم بر وى نگاشته، سرى مدوّر که سرا پرده عقل است و مجمع علم از وى صومعة الحواس ساخته، این نهاد مجوّف و این شخص مؤلّف، قیمت که گرفت بعقل و علم گرفت. قیمت آدمى بعقل است و حشمت او بعلم، کمال آدمى بعقل است و جمال او بعلم، پیشانى چون تخته سیم آفرید، دو ابرو بر مثال دو کمان از مشک ناب بروى بزه کرده، دو نقطه نور چشم در دو پیکر ظلمت ودیعت نهاده، صد هزار گل مورّد از گلشن دو رخ او برآورده، سى و دو دندان بر مثال درّ در صدف دهان نهان کرده، مهرى از عقیق آبدار بر وى نهاده، از آنجا که بدایت لب است تا آنجا که نهایت حلق است بیست و نه منزل آفریده و آن را مخارج بیست و نه حرف گردانیده، از دل سلطانى در وجود آورده و از سینه او را میدانى ساخته و از همّت مرکبى تیز رو و از اندیشه بریدى مسرع، دو دست گیرا دو پاى روا آفریده. این همه که رفت خلعت خلقت است و جمال ظاهر، و بالاى این کمال و جمال باطن است، یکى تأمّل کن در لطایف و عواطف ربانى و آثار عنایت و رعایت الهى که تعبیه این مشتى خاک است، و انواع کرامت و تخاصیص قربت که بر ایشان نهاده که همه عالم بیافرید و بهیچ آفریده نظر محبت نکرد. بهیچ موجود رسول نفرستاد، بهیچ مخلوق پیغام نداد، چون نوبت بآدمیان رسید که بر کشیدگان لطف بودند و نواختگان فضل و معادن انوار، اسرار ایشان را محل نظر خود گردانید، پیغامبران بایشان فرستاد، فرشتگان را رقیبان ایشان کرد، سوز عشق در دلها نهاد، بواعث شوق و دواعى ارادت پیاپى کرد. مقصود ازین عبارت و اشارت آنست که آدمى مشتى خاک است، هر چه یافت ازین تشریفات و تکریمات همه لطف و عنایت خداوند پاک است. او جل جلاله عطا که دهد بکرم خود دهد نه باستحقاق تو، بجود خود دهد نه بسجود تو، بفضل خود دهد نه بفعل تو، بخدایى خود دهد نه بکدخدایى تو.
رشیدالدین میبدی : ۴۲- سورة الشورى - مکیه
۱ - النوبة الثالثة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بسم اللَّه کلمة بها من تحقق بها، خلع على نفسه رداء الافضال و البس قلبه جلال الاقبال، و افرد روحه بروح لطف الجمال، و استخلص سره بوصف کشف الجلال.
نام خداوندى که ذکر او آرایش گفتار است و مهر او روشنایى اسرار، دیدار او نزهت ابصار است و رضاء او در دار القرار خلعت ابرار.
روى گفتار روشن نشود تا نگویى توحید او، دل معنى شاد نگردد تا نجویى رضاء او، جان عقل ننازد تا نبویى گل شکر او. خداى که از ادراک عقول منزه است جلال او، از احاطت اوهام، مقدس است جمال او. آب و خاک چه داند قدر عزت صمدیت او؟ عقل و خرد چون رسد بکنه جلال بر کمال او؟
آدمى و پرى کى دریابد نعوت احدیت و صفات سرمدیت او.؟
عرش عظیم ذرهاى در جنب قدرت او، وجود کل عالم قطرهاى از بحر وجود او، جز دل سوختگان شکار نکند کمند جذب او، جز سینه آشنایان فکار نکند تیر بلاء او.
قال النبى (ص) علیه و آله و سلم: ان اللَّه عز و جل ادخر البلاء لاولیائه کما ادخر الشهادة لاحبائه
قوله: حم عسق قیل الاشارة من هذه الحروف الى علوّ شأن محمد.
فالحاء حوضه المورود، و المیم ملکه الممدود، و العین عزه الموجود، و السین سنائه المشهود، و القاف قیامه فى المقام المحمود، و قربه فى الکرامة من المعبود.
هر حرفى از این حروف اشارت بعلو مرتبت و کمال کرامت مصطفى است صلوات اللَّه و سلامه علیه، که در خزائن غیب اوست که جواهر دولت دارد، و در دست روزگار اوست که حقوق جلالت دارد، پس از پانصد و اند سال تباشیر صبح روز دولت شریعت او تابنده، و شمع شمایل شرف سنت او فروزنده.
آسایش خلق از اقوال و اخبار او، آرایش دهر از شمایل شرف سنت و احوال و آثار او، ماه در عزت نقاب او، فلک در حسرت حجاب او. کمالش: نشان لطف رحمن، جمالش: ترجمان فضل یزدان، کمالش: آشوب دل مشتاقان، جمالش: عذر گناه عاشقان.
حاء اشارت است بحوض مورود او.
قال النبى (ص) «حوضى ما بین عدن الى عمان، شرابه اشد بیاضا من اللین و احلى من العسل، من شرب منه شربة لم یظمأ بعدها ابدا و اول من یرده صعالیک المهاجرین.
میم اشارت است بملک ممدود او: زویت لى الارض فاریت مشارقها و مغاربها و سیبلغ ملک امتى ما روى لى منها. عین، اشارت است بعزّ موجود او: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ. سین، اشارت است بسناء مشهود او: وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ، الشاهد الانبیاء و المشهود محمد. قاف اشارت است فراقیام او بر مقام محمود: عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً، و قرب او بدرگاه خداوند معبود: دَنا فَتَدَلَّى، فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى،، وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها. اى محمد (ص) این قرآن که ما بتو دادیم منشور نبوت تو است، حجت رسالت تو، معجز دعوت تو، حبل اللَّه المتین و نوره المبین و صراطه المستقیم، آن را بتو وحى کردیم تا تو بر عالمیان خوانى و ایشان را از قهر و سیاست ما آگاه کنى و از روز رستاخیز بترسانى. آن روز که: یجمع بین المرء و عمله و بین الجسد و روحه. آن روز که هر روحى با جسد خود شود و هر کسى بجزاء عمل خود رسد، نیکو کردار جزاء نیکو بیند و در نعیم بهشت نازد بشادى و آزادى. و بد کردار جزاء بد بیند و در آتش دوزخ سوزد بزارى و خوارى. اینست که رب العالمین فرمود: فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ. کما انهم الیوم فریقان: فریق فى راحة الطاعات و حلاوة العبادات و فریق فى ظلمات الشرک و عقوبات الجحد، غدا فریق هم اهل اللقاء و فریق هم اهل الشقاء و البلاء.
قوله تعالى: فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً یَذْرَؤُکُمْ فِیهِ.، آفریدگار هفت آسمان و هفت زمین خداست و در آفرینش یگانه و یکتاست، نیستها را هست کننده، و زنبود، بود آرنده، و بهیچ هست نماننده. نه در قدرت او فتور، نه در قوت او قصور، قدر او از دریافت دور نه، فعلش بآلت نه، صنعش بعلت نه، کردش بحیلت نه، عرش عظیم بیافرید و تاج فرق کون گردانید، ذره حقیر بیافرید و از دیدهها بپوشید.
از روى قدرت، عرش چون ذرهاى و از روى حکمت، ذره چون عرشى.
اگر بعالم قدرت نظر کنى، عرش ترا ذره نماید و اگر بعالم حکمت نظر کنى ذره ترا عرش آید.
از آنجا که قیاس عالم اساس بىنیازى است و جلال عزت الهى را وجود خلیقت بحقیقت نمىباید، و کون ایشان زحمتى مینماید، لکن خود فرموده جل جلاله: خلقناکم لتربحوا علینا لا لنربح علیکم، شما را که آفریدم نه بدان آفریدم تا بر شما سود جویم، یا جلال عزت ما را از وجود شما پیوندى میباید.
و لوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحل
لکن بدان آفریدم تا شما بر ما سود جویید و حظ خود از فضل ما بردارید.
صفت فضل برخاست بطلب مطیعان، صفت قهر برخاست بطلب عاصیان، صفت جلال و جمال برخاست بطلب عاشقان.
او جل جلاله قهرى و لطفى داشت بر کمال، جلالى و جمالى داشت بىزوال.
خواست که این گنجها نثار کند، یکى را در باغ فضل تاج لطف بر سر نهد، یکى را در زندان عدل داغ قهر بر جگر نهد، یکى را در نار جلال بگدازد، یکى را در نور جمال بنوازد، شمعى از دعوت برافروخت که: وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ، هزاران هزار بیچاره غمخواره خود را بر این شمع زدند و سوختند و ذرهاى در این شمع نه نقصان پیدا آمد نه زیادت.
غم خواره آنم که غم من نخورد
فرمان بر آنم که دل من ببرد
من جور و جفاى او بصد جان بخرم
او مهر و وفاى من بیک جو نخرد
لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ اللَّه خداوندیست که هیچ چیز و هیچ کس او را ماننده نیست. و او را همتا و هم صفت و هم سر نیست، در اوصاف و در نعوت، در قدرت و در علم، در رد و در قبول، در نشان و در برهان، چنو کس نیست، هر که عقیده جان او این نیست، او را در دین بوى نیست.
این آیه بى راهى دو گروه بر آن دو گروه درست کرد: گروهى که گفتند صفت نیست و گروهى که گفتند مانندگى هست، بىصفتى نیستى است، و اللَّه هست است. و مانندگى از انبازیست و اللَّه تعالى از انباز و انبازى پاک است. او که مانندگى روا دارد، از حظیره اسلام بیرونست. و او که نفى صفت کند، زندیق است.
حق جل جلاله فرمود: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ و لم یقل لیس هناک شیء، نفرمود آنجا هیچ چیز نیست، که آنجا صفت هست، اما چون صفت وى صفت نیست سمیع است، چنو سمیع هیچ نیست. بصیر است، چنو بصیر هیچ نیست. همانست که جاى دیگر فرمود: أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ اللَّه را صفت بسزاى ویست، خلق از آن دور، و مخلوق را صفت بسزاى ویست و خالق از آن پاک. مخلوق موجود است بایجاد اللَّه و اللَّه موجود است بقیام خویش باز لیت و هستى و بقاء خویش. مخلوق، زنده بنفس و غذا باندازه و هنگام، و اللَّه زنده بحیاة خویش و بقاء خویش باوّلیت و آخریت خویش، بىکى و بىچند و بىچون. مخلوق، صانع است، بحیلت و آلت و کوشش و اندازه. و اللَّه صانع است، بقدرت و حکمت، بىآلت و بىحیلت و بىعلت. هر چه خواهد چنانک خواهد هر گه که خواهد، جلّ جلاله و تقدّست اسمائه و عزت صمدیته و حقت کلمته حقا.
نام خداوندى که ذکر او آرایش گفتار است و مهر او روشنایى اسرار، دیدار او نزهت ابصار است و رضاء او در دار القرار خلعت ابرار.
روى گفتار روشن نشود تا نگویى توحید او، دل معنى شاد نگردد تا نجویى رضاء او، جان عقل ننازد تا نبویى گل شکر او. خداى که از ادراک عقول منزه است جلال او، از احاطت اوهام، مقدس است جمال او. آب و خاک چه داند قدر عزت صمدیت او؟ عقل و خرد چون رسد بکنه جلال بر کمال او؟
آدمى و پرى کى دریابد نعوت احدیت و صفات سرمدیت او.؟
عرش عظیم ذرهاى در جنب قدرت او، وجود کل عالم قطرهاى از بحر وجود او، جز دل سوختگان شکار نکند کمند جذب او، جز سینه آشنایان فکار نکند تیر بلاء او.
قال النبى (ص) علیه و آله و سلم: ان اللَّه عز و جل ادخر البلاء لاولیائه کما ادخر الشهادة لاحبائه
قوله: حم عسق قیل الاشارة من هذه الحروف الى علوّ شأن محمد.
فالحاء حوضه المورود، و المیم ملکه الممدود، و العین عزه الموجود، و السین سنائه المشهود، و القاف قیامه فى المقام المحمود، و قربه فى الکرامة من المعبود.
هر حرفى از این حروف اشارت بعلو مرتبت و کمال کرامت مصطفى است صلوات اللَّه و سلامه علیه، که در خزائن غیب اوست که جواهر دولت دارد، و در دست روزگار اوست که حقوق جلالت دارد، پس از پانصد و اند سال تباشیر صبح روز دولت شریعت او تابنده، و شمع شمایل شرف سنت او فروزنده.
آسایش خلق از اقوال و اخبار او، آرایش دهر از شمایل شرف سنت و احوال و آثار او، ماه در عزت نقاب او، فلک در حسرت حجاب او. کمالش: نشان لطف رحمن، جمالش: ترجمان فضل یزدان، کمالش: آشوب دل مشتاقان، جمالش: عذر گناه عاشقان.
حاء اشارت است بحوض مورود او.
قال النبى (ص) «حوضى ما بین عدن الى عمان، شرابه اشد بیاضا من اللین و احلى من العسل، من شرب منه شربة لم یظمأ بعدها ابدا و اول من یرده صعالیک المهاجرین.
میم اشارت است بملک ممدود او: زویت لى الارض فاریت مشارقها و مغاربها و سیبلغ ملک امتى ما روى لى منها. عین، اشارت است بعزّ موجود او: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ. سین، اشارت است بسناء مشهود او: وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ، الشاهد الانبیاء و المشهود محمد. قاف اشارت است فراقیام او بر مقام محمود: عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً، و قرب او بدرگاه خداوند معبود: دَنا فَتَدَلَّى، فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى،، وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها. اى محمد (ص) این قرآن که ما بتو دادیم منشور نبوت تو است، حجت رسالت تو، معجز دعوت تو، حبل اللَّه المتین و نوره المبین و صراطه المستقیم، آن را بتو وحى کردیم تا تو بر عالمیان خوانى و ایشان را از قهر و سیاست ما آگاه کنى و از روز رستاخیز بترسانى. آن روز که: یجمع بین المرء و عمله و بین الجسد و روحه. آن روز که هر روحى با جسد خود شود و هر کسى بجزاء عمل خود رسد، نیکو کردار جزاء نیکو بیند و در نعیم بهشت نازد بشادى و آزادى. و بد کردار جزاء بد بیند و در آتش دوزخ سوزد بزارى و خوارى. اینست که رب العالمین فرمود: فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ. کما انهم الیوم فریقان: فریق فى راحة الطاعات و حلاوة العبادات و فریق فى ظلمات الشرک و عقوبات الجحد، غدا فریق هم اهل اللقاء و فریق هم اهل الشقاء و البلاء.
قوله تعالى: فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً یَذْرَؤُکُمْ فِیهِ.، آفریدگار هفت آسمان و هفت زمین خداست و در آفرینش یگانه و یکتاست، نیستها را هست کننده، و زنبود، بود آرنده، و بهیچ هست نماننده. نه در قدرت او فتور، نه در قوت او قصور، قدر او از دریافت دور نه، فعلش بآلت نه، صنعش بعلت نه، کردش بحیلت نه، عرش عظیم بیافرید و تاج فرق کون گردانید، ذره حقیر بیافرید و از دیدهها بپوشید.
از روى قدرت، عرش چون ذرهاى و از روى حکمت، ذره چون عرشى.
اگر بعالم قدرت نظر کنى، عرش ترا ذره نماید و اگر بعالم حکمت نظر کنى ذره ترا عرش آید.
از آنجا که قیاس عالم اساس بىنیازى است و جلال عزت الهى را وجود خلیقت بحقیقت نمىباید، و کون ایشان زحمتى مینماید، لکن خود فرموده جل جلاله: خلقناکم لتربحوا علینا لا لنربح علیکم، شما را که آفریدم نه بدان آفریدم تا بر شما سود جویم، یا جلال عزت ما را از وجود شما پیوندى میباید.
و لوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحل
لکن بدان آفریدم تا شما بر ما سود جویید و حظ خود از فضل ما بردارید.
صفت فضل برخاست بطلب مطیعان، صفت قهر برخاست بطلب عاصیان، صفت جلال و جمال برخاست بطلب عاشقان.
او جل جلاله قهرى و لطفى داشت بر کمال، جلالى و جمالى داشت بىزوال.
خواست که این گنجها نثار کند، یکى را در باغ فضل تاج لطف بر سر نهد، یکى را در زندان عدل داغ قهر بر جگر نهد، یکى را در نار جلال بگدازد، یکى را در نور جمال بنوازد، شمعى از دعوت برافروخت که: وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ، هزاران هزار بیچاره غمخواره خود را بر این شمع زدند و سوختند و ذرهاى در این شمع نه نقصان پیدا آمد نه زیادت.
غم خواره آنم که غم من نخورد
فرمان بر آنم که دل من ببرد
من جور و جفاى او بصد جان بخرم
او مهر و وفاى من بیک جو نخرد
لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ اللَّه خداوندیست که هیچ چیز و هیچ کس او را ماننده نیست. و او را همتا و هم صفت و هم سر نیست، در اوصاف و در نعوت، در قدرت و در علم، در رد و در قبول، در نشان و در برهان، چنو کس نیست، هر که عقیده جان او این نیست، او را در دین بوى نیست.
این آیه بى راهى دو گروه بر آن دو گروه درست کرد: گروهى که گفتند صفت نیست و گروهى که گفتند مانندگى هست، بىصفتى نیستى است، و اللَّه هست است. و مانندگى از انبازیست و اللَّه تعالى از انباز و انبازى پاک است. او که مانندگى روا دارد، از حظیره اسلام بیرونست. و او که نفى صفت کند، زندیق است.
حق جل جلاله فرمود: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ و لم یقل لیس هناک شیء، نفرمود آنجا هیچ چیز نیست، که آنجا صفت هست، اما چون صفت وى صفت نیست سمیع است، چنو سمیع هیچ نیست. بصیر است، چنو بصیر هیچ نیست. همانست که جاى دیگر فرمود: أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ اللَّه را صفت بسزاى ویست، خلق از آن دور، و مخلوق را صفت بسزاى ویست و خالق از آن پاک. مخلوق موجود است بایجاد اللَّه و اللَّه موجود است بقیام خویش باز لیت و هستى و بقاء خویش. مخلوق، زنده بنفس و غذا باندازه و هنگام، و اللَّه زنده بحیاة خویش و بقاء خویش باوّلیت و آخریت خویش، بىکى و بىچند و بىچون. مخلوق، صانع است، بحیلت و آلت و کوشش و اندازه. و اللَّه صانع است، بقدرت و حکمت، بىآلت و بىحیلت و بىعلت. هر چه خواهد چنانک خواهد هر گه که خواهد، جلّ جلاله و تقدّست اسمائه و عزت صمدیته و حقت کلمته حقا.
رشیدالدین میبدی : ۴۲- سورة الشورى - مکیه
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبادِهِ، اللَّه باریک دانست ببندگان خویش. یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ روزى میدهد او را که خواهد،، وَ هُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیزُ (۱۹) و اوست با نیروى بىهمتا.
مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ، هر که برّ آن جهان میخواهد و پاداش آن را، نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ ما خود برّ آن جهان فرا فزائیم، وَ مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا، و هر که بر این جهان را کشت کند و پاداش این جهان را کوشد، نُؤْتِهِ مِنْها بدهیم او را از آن چیز، وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ (۲۰). و او را در آن جهان بهرهاى نه.
أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ، ایشان را انباز انست با خداى، شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّینِ، که ایشان را مىراهى نهند از دین، ما لَمْ یَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ، که اللَّه و دستورى نداد، وَ لَوْ لا کَلِمَةُ الْفَصْلِ، و اگر نه سخن راست و درست، لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ، میان تو با ایشان کارى برگزارده آمدید، وَ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۲۱) و ستمکاران ناگرویدگان را عذابى است دردناک.
تَرَى الظَّالِمِینَ مُشْفِقِینَ، ستمکاران را مىبینى ترسان و هراسان، مِمَّا کَسَبُوا، از کرد بد خویش که میکردند، وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ، و آن بایشان بودنى است، وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، و ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند، فِی رَوْضاتِ الْجَنَّاتِ، در مرغزارهاى بهشتهایند، لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ، ایشانراست هر چه ایشان خواهند بنزدیک خداوند ایشان، ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ (۲۲) آنست فضل بزرگوار.
ذلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ، این آنست که مى بشارت دهد اللَّه بندگان خویش را، الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، ایشان که بگرویدند و کردارهاى نیک کردند، قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً، گوى نمیخواهم از شما بر این هیچ مزدى، إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى، لکن بدوست داشتن که نزدیکى جوید، وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً و هر که یک نیکى کند، نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً، ما درافزائیم او را در آن نیکویى، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ (۲۳). اللَّه بزرگ آمرز است خردپذیر.
أَمْ یَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً، میگویند که دروغى ساخت بر خدا.
فَإِنْ یَشَإِ اللَّهُ یَخْتِمْ عَلى قَلْبِکَ، اگر اللَّه خواهد، مهر بر دل تو نهد وَ یَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ، و خود بخویشتن باطل و کژى از دلها بسترد، وَ یُحِقُّ الْحَقَّ، و راستى پیدا کند و باز نماید که راست است، بِکَلِماتِهِ، بسخنان خویش، إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (۲۴) که او دانا است بهر چه در دلها است وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ، اوست که مىپذیرد بازگشت از بندگان، وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ، و مى فرا گذارد بدیهاى ایشان، وَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ (۲۵). و میداند آنچه بندگان خواهند کرد.
وَ یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، و پاسخ میکند ایشان را که بگرویدند و نیکیها کردند، وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ ناخواسته ایشان را میافزاید، وَ الْکافِرُونَ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ (۲۶) و ناگرویدگان را عذابى است سخت.
وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ، و اگر اللَّه روزى بر بندگان خویش، فراخ بگسترانیدى، لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ، ایشان نافرمان و شدندى در زمین وَ لکِنْ یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما یَشاءُ، لکن مىفروفرستد روزى باندازه و آنچه خواهد.
إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ (۲۷) او به بندگان خویش دانا است و بینا.
وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا، و اوست که میفرستد باران، پس انک خلق نومید شدند، وَ یَنْشُرُ رَحْمَتَهُ، و بخشایش خویش مىپراکند وَ هُوَ الْوَلِیُّ الْحَمِیدُ (۲۸) و اوست آن خداوند یارى ده ستوده.
وَ مِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، و از نشانهاى اوست آفرینش آسمانها و زمینها، وَ ما بَثَّ فِیهِما مِنْ دابَّةٍ، و آنچه در آن هر دو بپراکند از جنبنده وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ، و او بر هم فرا آوردن ایشان، إِذا یَشاءُ قَدِیرٌ (۲۹) هر گه که خواهد توانا است.
وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ، و هر چه بشما رسد از رسیدنى، فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، بدان بکرد دو دست شما است، وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ (۳۰) و فراوانست که مىفرو گذارد.
وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ، و شما نه آنید که در زمین او را عاجز آرید، وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ (۳۱) و شما را فرود از اللَّه نه یارى ده است و نه فریادرس.
وَ مِنْ آیاتِهِ الْجَوارِ فِی الْبَحْرِ کَالْأَعْلامِ (۳۲) و از نشانهاى اوست در دریا چون کوه.
إِنْ یَشَأْ یُسْکِنِ الرِّیحَ، اگر اللَّه خواهد باد کشتى ران را بیاراماند، فَیَظْلَلْنَ رَواکِدَ عَلى ظَهْرِهِ، تا فرو ایستاده، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ (۳۳) در آن نشانهایى است آشکارا، هر شکیبایى را سپاس دار.
أَوْ یُوبِقْهُنَّ، یا تباه کند آن کشتیها را، بِما کَسَبُوا، بآن که ایشان کردند، وَ یَعْفُ عَنْ کَثِیرٍ (۳۴) و فراوانى هم فرا گذارد
وَ یَعْلَمَ الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِنا، و بدانند ایشان که مى پیکار کنند نشانهاى ما، ما لَهُمْ مِنْ مَحِیصٍ (۳۵) که ایشان را از عذاب باز پس نشستن نیست.
مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ، هر که برّ آن جهان میخواهد و پاداش آن را، نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ ما خود برّ آن جهان فرا فزائیم، وَ مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا، و هر که بر این جهان را کشت کند و پاداش این جهان را کوشد، نُؤْتِهِ مِنْها بدهیم او را از آن چیز، وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ (۲۰). و او را در آن جهان بهرهاى نه.
أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ، ایشان را انباز انست با خداى، شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّینِ، که ایشان را مىراهى نهند از دین، ما لَمْ یَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ، که اللَّه و دستورى نداد، وَ لَوْ لا کَلِمَةُ الْفَصْلِ، و اگر نه سخن راست و درست، لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ، میان تو با ایشان کارى برگزارده آمدید، وَ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۲۱) و ستمکاران ناگرویدگان را عذابى است دردناک.
تَرَى الظَّالِمِینَ مُشْفِقِینَ، ستمکاران را مىبینى ترسان و هراسان، مِمَّا کَسَبُوا، از کرد بد خویش که میکردند، وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ، و آن بایشان بودنى است، وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، و ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند، فِی رَوْضاتِ الْجَنَّاتِ، در مرغزارهاى بهشتهایند، لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ، ایشانراست هر چه ایشان خواهند بنزدیک خداوند ایشان، ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ (۲۲) آنست فضل بزرگوار.
ذلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ، این آنست که مى بشارت دهد اللَّه بندگان خویش را، الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، ایشان که بگرویدند و کردارهاى نیک کردند، قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً، گوى نمیخواهم از شما بر این هیچ مزدى، إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى، لکن بدوست داشتن که نزدیکى جوید، وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً و هر که یک نیکى کند، نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً، ما درافزائیم او را در آن نیکویى، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ (۲۳). اللَّه بزرگ آمرز است خردپذیر.
أَمْ یَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً، میگویند که دروغى ساخت بر خدا.
فَإِنْ یَشَإِ اللَّهُ یَخْتِمْ عَلى قَلْبِکَ، اگر اللَّه خواهد، مهر بر دل تو نهد وَ یَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ، و خود بخویشتن باطل و کژى از دلها بسترد، وَ یُحِقُّ الْحَقَّ، و راستى پیدا کند و باز نماید که راست است، بِکَلِماتِهِ، بسخنان خویش، إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (۲۴) که او دانا است بهر چه در دلها است وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ، اوست که مىپذیرد بازگشت از بندگان، وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ، و مى فرا گذارد بدیهاى ایشان، وَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ (۲۵). و میداند آنچه بندگان خواهند کرد.
وَ یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، و پاسخ میکند ایشان را که بگرویدند و نیکیها کردند، وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ ناخواسته ایشان را میافزاید، وَ الْکافِرُونَ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ (۲۶) و ناگرویدگان را عذابى است سخت.
وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ، و اگر اللَّه روزى بر بندگان خویش، فراخ بگسترانیدى، لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ، ایشان نافرمان و شدندى در زمین وَ لکِنْ یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما یَشاءُ، لکن مىفروفرستد روزى باندازه و آنچه خواهد.
إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ (۲۷) او به بندگان خویش دانا است و بینا.
وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا، و اوست که میفرستد باران، پس انک خلق نومید شدند، وَ یَنْشُرُ رَحْمَتَهُ، و بخشایش خویش مىپراکند وَ هُوَ الْوَلِیُّ الْحَمِیدُ (۲۸) و اوست آن خداوند یارى ده ستوده.
وَ مِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، و از نشانهاى اوست آفرینش آسمانها و زمینها، وَ ما بَثَّ فِیهِما مِنْ دابَّةٍ، و آنچه در آن هر دو بپراکند از جنبنده وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ، و او بر هم فرا آوردن ایشان، إِذا یَشاءُ قَدِیرٌ (۲۹) هر گه که خواهد توانا است.
وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ، و هر چه بشما رسد از رسیدنى، فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، بدان بکرد دو دست شما است، وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ (۳۰) و فراوانست که مىفرو گذارد.
وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ، و شما نه آنید که در زمین او را عاجز آرید، وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ (۳۱) و شما را فرود از اللَّه نه یارى ده است و نه فریادرس.
وَ مِنْ آیاتِهِ الْجَوارِ فِی الْبَحْرِ کَالْأَعْلامِ (۳۲) و از نشانهاى اوست در دریا چون کوه.
إِنْ یَشَأْ یُسْکِنِ الرِّیحَ، اگر اللَّه خواهد باد کشتى ران را بیاراماند، فَیَظْلَلْنَ رَواکِدَ عَلى ظَهْرِهِ، تا فرو ایستاده، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ (۳۳) در آن نشانهایى است آشکارا، هر شکیبایى را سپاس دار.
أَوْ یُوبِقْهُنَّ، یا تباه کند آن کشتیها را، بِما کَسَبُوا، بآن که ایشان کردند، وَ یَعْفُ عَنْ کَثِیرٍ (۳۴) و فراوانى هم فرا گذارد
وَ یَعْلَمَ الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِنا، و بدانند ایشان که مى پیکار کنند نشانهاى ما، ما لَهُمْ مِنْ مَحِیصٍ (۳۵) که ایشان را از عذاب باز پس نشستن نیست.
رشیدالدین میبدی : ۴۲- سورة الشورى - مکیه
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبادِهِ اى بارّ بهم رفیق حفى. قال مقاتل: یعنى بالبر و الفاجر، حیث لهم یهلکهم جوعا بمعاصیهم. یدل علیه قوله: یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ، فکل من رزقه اللَّه من مؤمن و کافر و ذى روح، فهو ممن یشاء اللَّه ان یرزقه و قال الصادق (ع): اللطف فى الرزق انه جعل رزقهم من الطیبات، و رزقهم من حیث لا یعلمون، و لم یدفعه الیهم بمرة بل یرزق کل عبد منهم، قدر ما یصلحه و یصلح له.
و قیل لطفه بهم ان لا یعاجلهم بالعقوبة کى یتوبوا. و قیل اللطیف الذى یعلم دقائق المصالح و غوامضها ثم یسلک فى ایصالها الى المستصلح سبیل الرفق، دون العنف. فاذا اجتمع الرفق فى الفعل، و اللطف فى العلم، تم معنى اللطف و لا یتصور کمال ذلک فى العلم و الفعل الّا للَّه وحده، یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ، کما یشاء، من شاء موسّعا و من شاء مقترا و من شاء حلالا و من شاء حراما و من شاء فى خفض و دعة و من شاء فى کد و عناء و من شاء بحساب و من شاء بغیر حساب، وَ هُوَ الْقَوِیُّ، بتعذیب الکفار یوم بدر، الْعَزِیزُ فى الانتقام منهم.
مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ، اى ثواب الآخرة بعمله، نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ، فنعطیه بالواحد عشرا و مائة و اضعافا، و قیل: نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ، اى: نجمع له الدنیا و الآخرة، وَ مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها، ما قسمناه و من هاهنا للتبعیض، وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ، اى: فى خیر الآخرة، مِنْ نَصِیبٍ لانه کذّب بها.
قال قتاده: نؤته بقدر ما قسم له کما قال: عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ، و قیل: ندفع عنه من آفات الدنیا، وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ.
این آیت در شأن قومى فرو آمد که با رسول خدا بودند در غزاها و با اعداء دین جنگ کردند، قومى را غرض، ثواب آخرت بود و رضاء حق، رب العالمین ایشان را وعده دیدار و رضاء خود داد در آخرت، و در دنیا ایشان را مال و غنیمت داد فضل آنان، ثواب آخرت. باز قومى منافقان بودند که غرض ایشان در آن حربها مال غنیمت بود نه ثواب آخرت، رب العزه ایشان را از آن مال غنیمت محروم نکرد، لکن از ثواب آخرت محروم ماندند، اینست که مصطفى (ص) فرمود: بشّر هذه الامة بالثناء و الرفعة و النصر و التمکین فى الارض، فمن عمل منهم عمل الآخرة للدنیا لم یکن له فى الآخرة نصیب.
و گفتهاند که بر سلیمان پیغامبر مال و ملک و علم عرضه کردند که از این سه یکى اختیار کن، سلیمان علم اختیار کرد، مال و ملک فرافزودند او را.
أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّینِ ما لَمْ یَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ، هم قریش و کفرة العرب من خزاعه و غیرهم بحروا البحیره و سیّبوا السوائب و و صلوا الوصیلة و حموا الحامى و ذبحوا للطواغیت و جعلوا للَّه مما ذرأ من الحرث و الانعام نصیبا و نسئوا النسیء و بدّلوا دین ابراهیم و تأویل الآیة: الهم شرکاء فیما شرع اللَّه من الدین یشرعون معه غیر شرعه. ما لَمْ یَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ، اى لم یأمر به اللَّه. وَ لَوْ لا کَلِمَةُ الْفَصْلِ، اى لو لا ان اللَّه حکم فى کلمة الفصل بین الخلق بتأخیر العذاب عنهم الى یوم القیمة حیث قال: بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ، لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ، لفرغ من عذاب الذین یکذبونک فى الدنیا، إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فى الآخرة.
تَرَى الظَّالِمِینَ، المشرکین یوم القیمة، مُشْفِقِینَ، اى: وجلین مِمَّا کَسَبُوا وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ، اى: جزاء کسبهم واقع بهم لا محیص لهم عنه. وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فِی رَوْضاتِ الْجَنَّاتِ، الروضات و الروض جمع الروضة، و الریاض جمع الروض جمع الجمع، و هى الاماکن المعشبة المونقة ذات الریاحین و الزهر، لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ، اى: لهم ما یتمنون و یشتهون فى الجنة، ذلِکَ اى اعطاء هذه الاشیاء، هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ. النعیم الدائم على القلیل من العمل.
ذلِکَ اى: «الفضل الکبیر» هو، الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، اى هو لهم خاصّة فانهم اهله. قرأ ابو عمرو و ابن کثیر یبشر بفتح الیاء و ضم الشین مخففا، و التخفیف و التشدید فى المعنى واحد. قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى، ابن عباس گفت: این آیه بمدینه فرو آمد، و سبب نزول آن بود که، چون رسول خدا (ص) هجرت کرد بمدینه، انصار آمدند و گفتند: انک ابن اختنا و قد هدانا اللَّه على یدیک و تنوبک نوائب و حقوق و لیس لک عندها سعة، فرأینا ان نجمع لک من اموالنا شطرا فنأتیک به و تستعین على ما ینوبک.
انصار گفتند یا رسول اللَّه تو خواهرزاده مایى و رب العالمین بوسیلت رسالت و نبوت تو، ما را هدایت داد و بمکان تو ما باسلام گرامى و عزیز گشتیم و حق تو بر ما واجب گشت و دانیم که ترا دستگاهى نیست و مالى ندارى که حقها بدان بگذارى و آفتها بدان دفع کنى. اگر صواب بینى، تا ما شطرى از مال خویش جدا کنیم و بر تو آریم و بعضى شغلهاى تو کفایت کنیم.
رب العالمین در شأن و جواب ایشان، این آیت فرستاد: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً، بگو اى محمد نمىخواهم از شما بر این پیغام رسانیدن هیچ مزدى و لم یسئل نبى على البلاغ اجرا قط، و هرگز هیچ پیغامبر بر تبلیغ رسالت هیچ مزد، نخواست، همانست که آنجا گفت: قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ.
و در سورة الشعراء حکایت از جماعتى پیغامبران کرد که گفتند: وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ. آن گه گفت إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى. این استثناء منقطع است و متصل نیست و مودت از سخن اول مستثنى نیست و معنى آنست که لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً لکن ودّونى فى القربى.
اکنون معنى این سخن بر سه وجه گفتهاند: یکى آنست که: آمرکم ان تودوا اقاربى و اهل بیتى، مزد نمیخواهم، لکن شما را میفرمایم که خویشان مرا و اهل بیت مرا دوست دارید. ابن عباس گفت: آن روز که این آیت فرو آمد گفتند یا رسول اللَّه من قرابتک هؤلاء الذین وجبت علینا مودتهم. قال على (ع) و فاطمه و ابناهما و فیهم نزل: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ.
و عن على ابن ابى طالب قال: شکوت الى رسول اللَّه (ص) حسد الناس لى، فقال اما ترضى ان تکون رابع اربعة اول من یدخل الجنة انا و انت و الحسن و الحسین (ع) و ازواجنا عن ایماننا و شمائلنا و ذریتنا خلف ازواجنا و شیعتنا من ورائنا.
و عن زید بن ارقم عن النبى قال: انى تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و اهل بیتى، اذکرکم اللَّه فى اهل بیتى قیل لزید بن ارقم من اهل بیته، قال: هم آل على و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس و قال رسول اللَّه لعباس بن عبد المطلب: و الذى بعثنى بالحق لا یؤمنون، حتى یحبوکم لى و قیل هم الذین تحرم علیهم الصدقة من اقاربه و یقسم فیهم الخمس و هم بنو هاشم و بنو المطلب الذین لم یفترقوا فى جاهلیة و لا فى اسلام.
وجه دوم در معنى آیت، قول حسن بصرى است: اى لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً، لکن آمرکم بموده التقرب الى اللَّه عز و جل و التودد الیه بالطاعة و العمل الصالح، مزد نمىخواهم لکن میفرمایم شما را بدوست داشتن هر کس که نزدیکى جوید باللّه، بطاعت و عمل نیکو، و بر وفق این قول، هر کس که اللَّه را فرمان بردار است و تقرب را بوى نیکوکار است، واجب است بر تو که او را دوست دارى و مودت وى فریضه دانى.
حسن بصرى از اینجا گفت: من تقرب الى اللَّه بطاعته، وجبت علیک مودته.
وجه سوم قول ضحاک و مجاهد و سدى و جماعتى مفسران. گفتند: این آیت بمکه فرو آمد و این خطاب با مشرکان قریش است و با کفار عرب که ایشان با یکدیگر میگفتند: أ ترون محمدا (ص) یسئل على ما یتعاطاه اجرا؟ گویى این محمد باین کار که پیش گرفته، هیچ مزدى میخواهد؟ بجواب ایشان این آیت آمد که: لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً، لکن، آمرکم ان تودونى لاجل قرابتى و ان لم تصدقونى برسالتى فلا تؤذونى.
و روى انه قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: یا قوم اذا ابیتم ان تتابعونى فاحفظوا قرابتى فیکم و لا تؤذونى فانکم قومى و احق بان تصلوا رحمى.
مزد نمىخواهم، لکن شما را مىفرمایم که اگر مرا برسالت استوار نمىدارید و دعوت مرا اجابت نمیکنید، بارى بحکم قرابت که میان من و شماست مرا مرنجانید و مرا دوست دارید و رحم پیوندید.
قال ابن عباس: لم یکن بطن من بطون قریش الّا کان للنبى (ص) فیهم قرابة و قیل العرب کلّا ولدته و قال بعض المفسرین: کان المشرکون، یؤذون رسول اللَّه (ص) فانزل اللَّه هذه الآیة، فامرهم فیها بمودة رسول اللَّه (ص) و صلة رحمه، فلما هاجر الى المدینه و آواه الانصار و نصروه احب اللَّه عز و جل ان یلحقه باخوانه من الانبیاء علیهم السلام، حیث قالوا: وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ، إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ. فانزل اللَّه: قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ.
فصارت منسوخة بهذه الایة و هذا القول غیر مرضى لان مودة النبى (ص) و کف الاذى عنه، و مودة اقاربه، و التقرب الى اللَّه بالطاعة و العمل الصالح من فرائض الدین، فلا یجوز نسخ شىء منها و المعنى الصحیح فى الآیة ما ذکرناه من اقاویل السلف، و اللَّه اعلم.
وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً، الاقتراف الاکتساب، و الاعتمال اى: من یکتسب طاعة، نَزِدْ لَهُ فِیها، من الثواب حُسْناً، بالتضعیف. و قیل معناه، یثبت على القلیل من الطاعة الکثیر من الثواب، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ، لمن اذنب شَکُورٌ لمن اطاع. و قیل غَفُورٌ، لذنوب آل رسول اللَّه شَکُورٌ لحسناتهم.
أَمْ یَقُولُونَ، اى: بل یقولون یعنى کفار مکه، افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً. فَإِنْ یَشَإِ اللَّهُ یَخْتِمْ عَلى قَلْبِکَ، قال مجاهد: یربط على قلبک بالصبر على اذاهم، فلا یدخل قلبک حزن و لا ضیق. معنى آنست که کفار مکه میگویند که، تو بر اللَّه دروغ میسازى، و این قرآن از بر خود مىنهى و گر اللَّه خواهد دل تو بربطه صبر ببندد، تا بر اذاى ایشان صبر کنى و بر آنچه ایشان میگویند، در دل تو تنگى و اندوهى نیاید.
آن گه بر سبیل ابتدا گفت: وَ یَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ، اى: ان ما یقولونه باطل یمحه اللَّه آنچه ایشان میگویند باطل است و اللَّه آن را محو کند. وَ یُحِقُّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ، اى: یظهر الحق و یثبته بما انزل من کتابه، و ینصر دینه بوعده. و قیل: فَإِنْ یَشَإِ اللَّهُ یَخْتِمْ عَلى قَلْبِکَ وَ یَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ، تم الکلام هاهنا و هذا کالوعید للرسول (ص) و المراد به جواب الذین قالوا: افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً فخرج الجواب مخرج الاستغناء، و المعنى: فان یشأ اللَّه یمسک ما اوحى الیک و یمح بنفسه الکفر من قلوب العابد بلا واسطة و لا سفارة، این سخن هر چند که ظاهر آن وعید رسول (ص) مىنماید اما جواب مشرکان است که میگفتند: افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً و در این جواب بىنیازى خود جل جلاله پیدا میکنند یعنى که ما را حاجت بواسطه و سفارت نیست. اگر خواهیم مهر بر دل تو نهیم و قرآن که بتو دادیم از دل تو ببریم، تا فراموش کنى و بخودى خود، باطل و کفر از دلها بستریم، یعنى شما که کافراناید چرا مىگویید که محمد (ص) بر اللَّه دروغ میسازد؟، وى دروغ بر ما نمىسازد که اگر سازد با وى این کنیم که گفتیم.
قوله: وَ یَمْحُ حذف الواو منه لا للجزم و انما کتب فى المصحف على اللفظ کما کتب قوله: سَنَدْعُ الزَّبانِیَةَ. و یَدْعُ الْإِنْسانُ محذوف الواو ثم قال: إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ. اى: بضمائر القلوب، فلو علم من قلبه انه هم بالافتراء لعاجله بالعقوبة، فکیف اذا نطق به و صرّح.
وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ، اذا تابوا، لانه ان لم یقبل کان اغراء بالمعاصى، وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ، اى: تجاوز عما کان منهم قبل التوبة من القبائح، وَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ. تأویله یعفو عنها و هو یعلم انهم یعودون الیها، فلا یمنعه.
علمه من عفوه و لا یرجع بعد عودهم الى السیئات عن عفوه نظیره. قوله عز و جل: وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ. التأویل: یبعثکم حتى تخوضوا فى مثل ما جرحتم بالنهار، فلا یمنعه علمه عن کلامکم. و قیل یعلم ما یفعلون اى: یعلم اعتقادهم، فلا یقبل الا التوبة النصوح، و التوبة النصوح ما روى جابر قال: دخل اعرابى على رسول اللَّه و قال اللهم انى استغفرک و اتوب الیک سریعا و کبر، فلما فرغ عن صلاته، قال له یا هذا ان سرعة اللسان بالاستغفار توبة الکذابین و توبتک تحتاج الى توبة. قال: و ما التوبة، قال: اسم یقع على ستة معان، على الماضى، من الذنوب: الندامة و لتضییع الفرائض: الاعادة و رد المظالم و ازاقة النفس فى الطاعة کما ربیتها فى المعصیة و اذاقة النفس مرارة الطاعة کما اذقتها حلاوة المعصیة و البکاء بدل کل ضحک ضحکته.
و قیل حقیقة التوبة ترک المعاصى نیة و فعلا و الاقبال على الطاعة نیة و فعلا.
و عن انس بن مالک قال قال رسول اللَّه: اللَّه اشد فرحا بتوبة عبده حین یتوب الیه من احدکم کان راحلته بارض فلاة فانفلتت و علیها طعامه و شرابه فایس منها، فاتى شجرة فاضطجع فى ظلها قد یئس من راحلته فبینما هو کذلک اذ بها قائمة عنده فأخذ بخطامها، ثم قال من شدة الفرح: انت عبدى و انا ربک اخطا من شدة الفرح. و فى روایة ابى هریره: اللَّه افرح بتوبة عبده من العقیم الوالد و من الظمآن الوارد فمن تاب الى اللَّه توبة نصوحا، انسى اللَّه حفظته و بقاع الارض خطایاه و ذنوبه. قرأ حمزة و الکسائى و حفص، وَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ. بالتاء، و هو خطاب للمشرکین، و الباقون بالیاى لانه بین خبرین عن قوم فقال قبله عن عباده و بعده. وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ.
وَ یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا، اى: یجیب اللَّه الذین آمنوا، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، اذا دعوه کقوله: ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ، أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ. و قال ابن عباس: معناه یثیب الذین آمنوا و عملوا الصالحات على اعمالهم، وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ، سوى ثواب اعمالهم تفضلا منه. و فى روایة ابى صالح عن ابن عباس قال: وَ یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا، اى. یشفعهم فى اخوانهم، وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ، یشفّعهم فى اخوان اخوانهم.
و فى الخبر عن رسول اللَّه (ص): وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ، الشفاعة لمن وجبت له النار، و قیل الذین آمنوا فى موضع الرفع و هو استجابة العبید لربهم کقوله: فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی، وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ، اى یزید اللَّه لهم الهدى من فضله، کقوله: یَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدىً. وَ الْکافِرُونَ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ.
فى الآخرة. معنى هر دو آیه آنست که: اللَّه تعالى توبه بندگان بپذیرد، هر گه که باخلاص و صدق بوى باز گردند و توبه ایشان نصوح باشد و گناهان گذشته ایشان همه بیامرزد، هر چند که میداند که ایشان پس از توبه گناه کنند، توبه ایشان رد نکند و از عفو خود فراپس نیاید و خواندن ایشان مر او را جل جلاله، اجابت کند، و کردار نیک ایشان را ثواب دهد، و بفضل خود، زیادتى بر سر نهد، این کرامت و نواخت اللَّه است مؤمنانرا هم در دنیا و هم در آخرت، و کافران را عذاب سخت است در دنیا و در آخرت.
وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ، اى لو جعلهم اللَّه اغنیاء لطغوا و بغوا بعضهم على بعض. قال ابن عباس: بغیهم طلبهم منزلة بعد منزلة و مرکبا بعد مرکب و ملبسا بعد ملبس و قیل معناه: لتراموا الى افساد الارض بان لا یحتاج بعضهم الى بعض فلا یتعاونوا قال شقیق بن ابراهیم: معنى الآیة لو رزق اللَّه العباد من غیر کسب و تفرغوا عن المعاش و الکسب لطغوا و بغوا و سعوا فى الارض فسادا، و لکن شغلهم بالکسب و المعاش رحمة منه و امتنانا، وَ لکِنْ یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما یَشاءُ، یوصل الرزق الى من یشاء کما یشاء بالقدر الذى یعلم مصلحته فیه.
گفتهاند: این آیه در شأن قومى از عرب فرو آمد که بوقت خصب و فراخى نعمت، با محاربت و معادات یکدیگر میپرداختند و مال یکدیگر بغارت میبردند و در زمین تباه کارى میکردند و بوقت قحط و جدوبت با انتجاع و تجارت و طلب رزق میپرداختند.
و فى ذلک یقول الشاعر:
قوم اذا نبت الربیع بارضهم
نبتت عداوتهم مع البقل
خباب ارت گفت: این آیه در شأن ما فرو آمد، جمع اصحاب صفه، که بر اموال بنى قریظه و نضیر و بنى قینقاع ما را نظر آمد، آن مواشى ایشان دیدیم فراوان و عروض تجارت و نعمت بىکران، آرزوى آن در دل ما تحرّک کرد و رب العالمین باین آیه ما را از سر آن تمنى فرا داشت و سکینه قناعت بدل ما فرو آورد.
مصطفى (ص) گفت: اخوف ما اخاف على امتى زهرة الدنیا و کثرتها.
و قال بعض الحکماء: ان من العصمة ان لا تجد. و قال مقاتل: یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما یَشاءُ فیجعل واحدا فقیرا و آخر غنیا. إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ.
روى انس بن مالک عن النبى (ص) عن جبرئیل عن اللَّه عز و جل انه قال: «من اهان لى ولیا فقد بارزنى بالمحاربة. و انى لاسرع شىء الى نصرة اولیائى انى لا غضب لهم کما یغضب اللیث الحرد و ما تقرب الىّ عبدى المؤمن بمثل اداء ما افترضت علیه، و ما زال عبدى المؤمن یتقرب الىّ بالنوافل حتى احبه، فاذا احببته، کنت له سمعا و بصرا و یدا و مؤیدا. ان دعانى اجبته و ان سألنى اعطیته و ما ترددت فى شىء انا فاعله ترددى، فى قبض روح عبدى المؤمن، یکره الموت و اکره مسائته و لا بدله منه و ان من عبادى المؤمنین لمن یسألنى الباب من العبادة، فاکفه عنه ان لا یدخله عجب فیفسده ذلک. و ان من عبادى المؤمنین لمن لا یصلح ایمانه الا الغنى و لو افقرته لا فسده ذلک. و ان من عبادى المؤمنین لمن لا یصلح ایمانه الا الفقر و لو اغنیته لافسده ذلک.
و ان من عبادى المؤمنین لمن لا یصلح ایمانه الا الصحة، و لو اسقمته لافسده ذلک.
و ان من عبادى المؤمنین لمن لا یصلح ایمانه الا السقم و لو اصلحته لافسده ذلک.
انى ادبّر امر عبادى بعلمى بقلوبهم. «انى بعبادى خبیر بصیر».
وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا، الغیث المطر، سمى غیثا لانه غیاث الخلق به بقائهم و علیه نمائهم. و قیل الغیث من المطر ما یکون نافعا، و یکون فى وقته لان المطر قد یکون مضرا، و قد یکون فى غیر وقته، مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا، یئسوا منه لتأخر نزوله و الغیث بعد الیأس ادعى لهم الى الشکر، وَ یَنْشُرُ رَحْمَتَهُ نعمته و خصبه و قیل مطره فیعم السهل و الجبل و العامر و الغامر. و نشرها، عمومها، جمیع الخلیقة. وَ هُوَ الْوَلِیُّ، اى: ولى المؤمنین بانزال الغیث، الْحَمِیدُ. الذى لا یفاه به الا مدحا و لا یذکر الّا حمدا.
قال مقاتل: حبس اللَّه المطر عن اهل مکة سبع سنین، حتى قنطوا، ثم انزل اللَّه المطر فذکرهم نعمته، قوله: وَ مِنْ آیاتِهِ، اى من علامات قدرته، خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، مع عظمهما و کثرة اجزائهما، وَ ما بَثَّ اى: خلق و فرق فِیهِما مِنْ دابَّةٍ، اى: ذى روح الانس و الجن و الملائکة و سایر الحیوان، وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ، اى: على احیائهم بعد الموت، إِذا یَشاءُ قَدِیرٌ. کامل القدرة.
وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ، اى غمّ و الم و مکروه، فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، یعنى فهو عقوبة للمعاصى التی اکتسبتموها، کقوله: قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ، وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ قرأ اهل المدینة و الشام، بما کسبت بغیر فاء و کذلک هو فى مصاحفهم فیکون ما فى اول الایة بمعنى الذى اصابکم بما کسبت بغیر فاء و کذلک هو فى مصاحفهم فیکون ما فى اول الایة بمعنى الذى اصابکم بما کسبت ایدیکم، و هو مع الفاء احسن و اشهر فى اللغة کما هو فى مصاحف اهل العراق لانه شرط و جوابه، وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ. من الذنوب، فلا یعاقب علیه. و قیل: یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ.
من الناس فلا یعاجلهم بالعقوبة اما عطفا و رحمة و اما زیادة فى العذاب و استدراجا.
قال الحسن: ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، اراد به اقامة الحدود على المعاصى، وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ. فلم یجعل له حدا.
و قال الضحاک: ما تعلم رجل القرآن ثم نسیه الا بذنب، ثم قرأ: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، اىّ مصیبة اعظم من نسیان القرآن.
و قال الحسن: لما نزلت هذه الایة، قال رسول اللَّه (ص): «و الذى نفسى بیده ما من خدش عود و لا عثرة قدم و لا اختلاج عرق الا بذنب و ما یعفو اللَّه عنه اکثر.
و قال على بن ابى طالب (ع): الا اخبرکم بافضل آیة فى کتاب اللَّه حدّثنا بها رسول اللَّه (ص)، ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ. قال و سافسرها لک یا على ما أَصابَکُمْ، من مرض او عقوبة او بلاء فى الدنیا، فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، و اللَّه عز و جل اکرم من ان یثنى علیهم العقوبة فى الآخرة، و ما عفا اللَّه عنه فى الدنیا، فاللّه احلم من ان یعود بعد عفوه. و قال عکرمة: ما من نکبة اصابت عبدا فما فوقها الا بذنب لم یکن اللَّه لیغفر له الا بها او درجة لم یکن اللَّه لیبلغه الا بها.
و عن انس بن مالک عن رسول اللَّه (ص) قال: اذا اراد اللَّه بعبده الخیر عجل له العقوبة فى الدنیا و اذا اراد بعبده الشر، امسک علیه بذنبه حتى یوافى به یوم القیمة.
وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ، اى: و ما انتم بفائتین هربا فى الارض، قال اهل اللغة اعجزته اى صیرته عاجزا و عجزته فتّه و سبقته، یعنى اذا اراد اللَّه العقوبة بکم فلا تفوتونه حیثما کنتم و لا تسبقونه، وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ، یحفظکم، وَ لا نَصِیرٍ. یدفع عنکم العذاب اذا حل بکم.
وَ مِنْ آیاتِهِ الْجَوارِ، یعنى السفن واحدتها جاریة و هى السائرة، فِی الْبَحْرِ کَالْأَعْلامِ، یعنى کالجبال فى العظم.
إِنْ یَشَأْ یُسْکِنِ الرِّیحَ التی تجریها، فَیَظْلَلْنَ رَواکِدَ عَلى ظَهْرِهِ، یعنى فیبقین واقفة على ظهر البحر، تقول رکد الماء اذا وقف، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ. یعنى لکل مؤمن لان صفة المؤمن: الصبر فى الشدة و الشکر فى الرخاء.
و فى الخبر: الایمان نصفان، نصف صبر، و نصف شکر.
أَوْ یُوبِقْهُنَّ بِما کَسَبُوا یهلک کثیرا من السفن و من فیها بذنوبهم أوبقته ذنوبه أی: اهلکته، وَ یَعْفُ عَنْ کَثِیرٍ. فینجیهم، و قیل: یعف عن کثیر. من ذنوبهم فلا یعاقب علیها وَ یَعْلَمَ الَّذِینَ یُجادِلُونَ، قرأ اهل الکوفة و الشام و یعلم برفع المیم استأنف به الکلام کقوله فى سورة التوبة: وَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلى مَنْ یَشاءُ، و قرأ الآخرون و یعلم بالنصب على الصرف کقوله: وَ یَعْلَمَ الصَّابِرِینَ. اى: صرف من حال الجزم الى النصب استخفافا و کراهیة لتوالى الجزم و کقول الشاعر:
لا تنه عن خلق و تأتى مثله
عار علیک اذا فعلت عظیم
و معنى الآیة، انما نفعل ذلک من العفو و الاهلاک وَ یَعْلَمَ الَّذِینَ یُجادِلُونَ انبیاءنا «فى»، رد آیاتِنا، ان لیس، لَهُمْ مِنْ، عذاب اللَّه مَحِیصٍ.
مهرب و انه لیس بمنج من ذلک غیر اللَّه عز و جل.
و قیل لطفه بهم ان لا یعاجلهم بالعقوبة کى یتوبوا. و قیل اللطیف الذى یعلم دقائق المصالح و غوامضها ثم یسلک فى ایصالها الى المستصلح سبیل الرفق، دون العنف. فاذا اجتمع الرفق فى الفعل، و اللطف فى العلم، تم معنى اللطف و لا یتصور کمال ذلک فى العلم و الفعل الّا للَّه وحده، یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ، کما یشاء، من شاء موسّعا و من شاء مقترا و من شاء حلالا و من شاء حراما و من شاء فى خفض و دعة و من شاء فى کد و عناء و من شاء بحساب و من شاء بغیر حساب، وَ هُوَ الْقَوِیُّ، بتعذیب الکفار یوم بدر، الْعَزِیزُ فى الانتقام منهم.
مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ، اى ثواب الآخرة بعمله، نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ، فنعطیه بالواحد عشرا و مائة و اضعافا، و قیل: نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ، اى: نجمع له الدنیا و الآخرة، وَ مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها، ما قسمناه و من هاهنا للتبعیض، وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ، اى: فى خیر الآخرة، مِنْ نَصِیبٍ لانه کذّب بها.
قال قتاده: نؤته بقدر ما قسم له کما قال: عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ، و قیل: ندفع عنه من آفات الدنیا، وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ.
این آیت در شأن قومى فرو آمد که با رسول خدا بودند در غزاها و با اعداء دین جنگ کردند، قومى را غرض، ثواب آخرت بود و رضاء حق، رب العالمین ایشان را وعده دیدار و رضاء خود داد در آخرت، و در دنیا ایشان را مال و غنیمت داد فضل آنان، ثواب آخرت. باز قومى منافقان بودند که غرض ایشان در آن حربها مال غنیمت بود نه ثواب آخرت، رب العزه ایشان را از آن مال غنیمت محروم نکرد، لکن از ثواب آخرت محروم ماندند، اینست که مصطفى (ص) فرمود: بشّر هذه الامة بالثناء و الرفعة و النصر و التمکین فى الارض، فمن عمل منهم عمل الآخرة للدنیا لم یکن له فى الآخرة نصیب.
و گفتهاند که بر سلیمان پیغامبر مال و ملک و علم عرضه کردند که از این سه یکى اختیار کن، سلیمان علم اختیار کرد، مال و ملک فرافزودند او را.
أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّینِ ما لَمْ یَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ، هم قریش و کفرة العرب من خزاعه و غیرهم بحروا البحیره و سیّبوا السوائب و و صلوا الوصیلة و حموا الحامى و ذبحوا للطواغیت و جعلوا للَّه مما ذرأ من الحرث و الانعام نصیبا و نسئوا النسیء و بدّلوا دین ابراهیم و تأویل الآیة: الهم شرکاء فیما شرع اللَّه من الدین یشرعون معه غیر شرعه. ما لَمْ یَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ، اى لم یأمر به اللَّه. وَ لَوْ لا کَلِمَةُ الْفَصْلِ، اى لو لا ان اللَّه حکم فى کلمة الفصل بین الخلق بتأخیر العذاب عنهم الى یوم القیمة حیث قال: بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ، لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ، لفرغ من عذاب الذین یکذبونک فى الدنیا، إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فى الآخرة.
تَرَى الظَّالِمِینَ، المشرکین یوم القیمة، مُشْفِقِینَ، اى: وجلین مِمَّا کَسَبُوا وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ، اى: جزاء کسبهم واقع بهم لا محیص لهم عنه. وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فِی رَوْضاتِ الْجَنَّاتِ، الروضات و الروض جمع الروضة، و الریاض جمع الروض جمع الجمع، و هى الاماکن المعشبة المونقة ذات الریاحین و الزهر، لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ، اى: لهم ما یتمنون و یشتهون فى الجنة، ذلِکَ اى اعطاء هذه الاشیاء، هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ. النعیم الدائم على القلیل من العمل.
ذلِکَ اى: «الفضل الکبیر» هو، الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، اى هو لهم خاصّة فانهم اهله. قرأ ابو عمرو و ابن کثیر یبشر بفتح الیاء و ضم الشین مخففا، و التخفیف و التشدید فى المعنى واحد. قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى، ابن عباس گفت: این آیه بمدینه فرو آمد، و سبب نزول آن بود که، چون رسول خدا (ص) هجرت کرد بمدینه، انصار آمدند و گفتند: انک ابن اختنا و قد هدانا اللَّه على یدیک و تنوبک نوائب و حقوق و لیس لک عندها سعة، فرأینا ان نجمع لک من اموالنا شطرا فنأتیک به و تستعین على ما ینوبک.
انصار گفتند یا رسول اللَّه تو خواهرزاده مایى و رب العالمین بوسیلت رسالت و نبوت تو، ما را هدایت داد و بمکان تو ما باسلام گرامى و عزیز گشتیم و حق تو بر ما واجب گشت و دانیم که ترا دستگاهى نیست و مالى ندارى که حقها بدان بگذارى و آفتها بدان دفع کنى. اگر صواب بینى، تا ما شطرى از مال خویش جدا کنیم و بر تو آریم و بعضى شغلهاى تو کفایت کنیم.
رب العالمین در شأن و جواب ایشان، این آیت فرستاد: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً، بگو اى محمد نمىخواهم از شما بر این پیغام رسانیدن هیچ مزدى و لم یسئل نبى على البلاغ اجرا قط، و هرگز هیچ پیغامبر بر تبلیغ رسالت هیچ مزد، نخواست، همانست که آنجا گفت: قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ.
و در سورة الشعراء حکایت از جماعتى پیغامبران کرد که گفتند: وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ. آن گه گفت إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى. این استثناء منقطع است و متصل نیست و مودت از سخن اول مستثنى نیست و معنى آنست که لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً لکن ودّونى فى القربى.
اکنون معنى این سخن بر سه وجه گفتهاند: یکى آنست که: آمرکم ان تودوا اقاربى و اهل بیتى، مزد نمیخواهم، لکن شما را میفرمایم که خویشان مرا و اهل بیت مرا دوست دارید. ابن عباس گفت: آن روز که این آیت فرو آمد گفتند یا رسول اللَّه من قرابتک هؤلاء الذین وجبت علینا مودتهم. قال على (ع) و فاطمه و ابناهما و فیهم نزل: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ.
و عن على ابن ابى طالب قال: شکوت الى رسول اللَّه (ص) حسد الناس لى، فقال اما ترضى ان تکون رابع اربعة اول من یدخل الجنة انا و انت و الحسن و الحسین (ع) و ازواجنا عن ایماننا و شمائلنا و ذریتنا خلف ازواجنا و شیعتنا من ورائنا.
و عن زید بن ارقم عن النبى قال: انى تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و اهل بیتى، اذکرکم اللَّه فى اهل بیتى قیل لزید بن ارقم من اهل بیته، قال: هم آل على و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس و قال رسول اللَّه لعباس بن عبد المطلب: و الذى بعثنى بالحق لا یؤمنون، حتى یحبوکم لى و قیل هم الذین تحرم علیهم الصدقة من اقاربه و یقسم فیهم الخمس و هم بنو هاشم و بنو المطلب الذین لم یفترقوا فى جاهلیة و لا فى اسلام.
وجه دوم در معنى آیت، قول حسن بصرى است: اى لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً، لکن آمرکم بموده التقرب الى اللَّه عز و جل و التودد الیه بالطاعة و العمل الصالح، مزد نمىخواهم لکن میفرمایم شما را بدوست داشتن هر کس که نزدیکى جوید باللّه، بطاعت و عمل نیکو، و بر وفق این قول، هر کس که اللَّه را فرمان بردار است و تقرب را بوى نیکوکار است، واجب است بر تو که او را دوست دارى و مودت وى فریضه دانى.
حسن بصرى از اینجا گفت: من تقرب الى اللَّه بطاعته، وجبت علیک مودته.
وجه سوم قول ضحاک و مجاهد و سدى و جماعتى مفسران. گفتند: این آیت بمکه فرو آمد و این خطاب با مشرکان قریش است و با کفار عرب که ایشان با یکدیگر میگفتند: أ ترون محمدا (ص) یسئل على ما یتعاطاه اجرا؟ گویى این محمد باین کار که پیش گرفته، هیچ مزدى میخواهد؟ بجواب ایشان این آیت آمد که: لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً، لکن، آمرکم ان تودونى لاجل قرابتى و ان لم تصدقونى برسالتى فلا تؤذونى.
و روى انه قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: یا قوم اذا ابیتم ان تتابعونى فاحفظوا قرابتى فیکم و لا تؤذونى فانکم قومى و احق بان تصلوا رحمى.
مزد نمىخواهم، لکن شما را مىفرمایم که اگر مرا برسالت استوار نمىدارید و دعوت مرا اجابت نمیکنید، بارى بحکم قرابت که میان من و شماست مرا مرنجانید و مرا دوست دارید و رحم پیوندید.
قال ابن عباس: لم یکن بطن من بطون قریش الّا کان للنبى (ص) فیهم قرابة و قیل العرب کلّا ولدته و قال بعض المفسرین: کان المشرکون، یؤذون رسول اللَّه (ص) فانزل اللَّه هذه الآیة، فامرهم فیها بمودة رسول اللَّه (ص) و صلة رحمه، فلما هاجر الى المدینه و آواه الانصار و نصروه احب اللَّه عز و جل ان یلحقه باخوانه من الانبیاء علیهم السلام، حیث قالوا: وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ، إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ. فانزل اللَّه: قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ.
فصارت منسوخة بهذه الایة و هذا القول غیر مرضى لان مودة النبى (ص) و کف الاذى عنه، و مودة اقاربه، و التقرب الى اللَّه بالطاعة و العمل الصالح من فرائض الدین، فلا یجوز نسخ شىء منها و المعنى الصحیح فى الآیة ما ذکرناه من اقاویل السلف، و اللَّه اعلم.
وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً، الاقتراف الاکتساب، و الاعتمال اى: من یکتسب طاعة، نَزِدْ لَهُ فِیها، من الثواب حُسْناً، بالتضعیف. و قیل معناه، یثبت على القلیل من الطاعة الکثیر من الثواب، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ، لمن اذنب شَکُورٌ لمن اطاع. و قیل غَفُورٌ، لذنوب آل رسول اللَّه شَکُورٌ لحسناتهم.
أَمْ یَقُولُونَ، اى: بل یقولون یعنى کفار مکه، افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً. فَإِنْ یَشَإِ اللَّهُ یَخْتِمْ عَلى قَلْبِکَ، قال مجاهد: یربط على قلبک بالصبر على اذاهم، فلا یدخل قلبک حزن و لا ضیق. معنى آنست که کفار مکه میگویند که، تو بر اللَّه دروغ میسازى، و این قرآن از بر خود مىنهى و گر اللَّه خواهد دل تو بربطه صبر ببندد، تا بر اذاى ایشان صبر کنى و بر آنچه ایشان میگویند، در دل تو تنگى و اندوهى نیاید.
آن گه بر سبیل ابتدا گفت: وَ یَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ، اى: ان ما یقولونه باطل یمحه اللَّه آنچه ایشان میگویند باطل است و اللَّه آن را محو کند. وَ یُحِقُّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ، اى: یظهر الحق و یثبته بما انزل من کتابه، و ینصر دینه بوعده. و قیل: فَإِنْ یَشَإِ اللَّهُ یَخْتِمْ عَلى قَلْبِکَ وَ یَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ، تم الکلام هاهنا و هذا کالوعید للرسول (ص) و المراد به جواب الذین قالوا: افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً فخرج الجواب مخرج الاستغناء، و المعنى: فان یشأ اللَّه یمسک ما اوحى الیک و یمح بنفسه الکفر من قلوب العابد بلا واسطة و لا سفارة، این سخن هر چند که ظاهر آن وعید رسول (ص) مىنماید اما جواب مشرکان است که میگفتند: افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً و در این جواب بىنیازى خود جل جلاله پیدا میکنند یعنى که ما را حاجت بواسطه و سفارت نیست. اگر خواهیم مهر بر دل تو نهیم و قرآن که بتو دادیم از دل تو ببریم، تا فراموش کنى و بخودى خود، باطل و کفر از دلها بستریم، یعنى شما که کافراناید چرا مىگویید که محمد (ص) بر اللَّه دروغ میسازد؟، وى دروغ بر ما نمىسازد که اگر سازد با وى این کنیم که گفتیم.
قوله: وَ یَمْحُ حذف الواو منه لا للجزم و انما کتب فى المصحف على اللفظ کما کتب قوله: سَنَدْعُ الزَّبانِیَةَ. و یَدْعُ الْإِنْسانُ محذوف الواو ثم قال: إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ. اى: بضمائر القلوب، فلو علم من قلبه انه هم بالافتراء لعاجله بالعقوبة، فکیف اذا نطق به و صرّح.
وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ، اذا تابوا، لانه ان لم یقبل کان اغراء بالمعاصى، وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ، اى: تجاوز عما کان منهم قبل التوبة من القبائح، وَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ. تأویله یعفو عنها و هو یعلم انهم یعودون الیها، فلا یمنعه.
علمه من عفوه و لا یرجع بعد عودهم الى السیئات عن عفوه نظیره. قوله عز و جل: وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ. التأویل: یبعثکم حتى تخوضوا فى مثل ما جرحتم بالنهار، فلا یمنعه علمه عن کلامکم. و قیل یعلم ما یفعلون اى: یعلم اعتقادهم، فلا یقبل الا التوبة النصوح، و التوبة النصوح ما روى جابر قال: دخل اعرابى على رسول اللَّه و قال اللهم انى استغفرک و اتوب الیک سریعا و کبر، فلما فرغ عن صلاته، قال له یا هذا ان سرعة اللسان بالاستغفار توبة الکذابین و توبتک تحتاج الى توبة. قال: و ما التوبة، قال: اسم یقع على ستة معان، على الماضى، من الذنوب: الندامة و لتضییع الفرائض: الاعادة و رد المظالم و ازاقة النفس فى الطاعة کما ربیتها فى المعصیة و اذاقة النفس مرارة الطاعة کما اذقتها حلاوة المعصیة و البکاء بدل کل ضحک ضحکته.
و قیل حقیقة التوبة ترک المعاصى نیة و فعلا و الاقبال على الطاعة نیة و فعلا.
و عن انس بن مالک قال قال رسول اللَّه: اللَّه اشد فرحا بتوبة عبده حین یتوب الیه من احدکم کان راحلته بارض فلاة فانفلتت و علیها طعامه و شرابه فایس منها، فاتى شجرة فاضطجع فى ظلها قد یئس من راحلته فبینما هو کذلک اذ بها قائمة عنده فأخذ بخطامها، ثم قال من شدة الفرح: انت عبدى و انا ربک اخطا من شدة الفرح. و فى روایة ابى هریره: اللَّه افرح بتوبة عبده من العقیم الوالد و من الظمآن الوارد فمن تاب الى اللَّه توبة نصوحا، انسى اللَّه حفظته و بقاع الارض خطایاه و ذنوبه. قرأ حمزة و الکسائى و حفص، وَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ. بالتاء، و هو خطاب للمشرکین، و الباقون بالیاى لانه بین خبرین عن قوم فقال قبله عن عباده و بعده. وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ.
وَ یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا، اى: یجیب اللَّه الذین آمنوا، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، اذا دعوه کقوله: ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ، أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ. و قال ابن عباس: معناه یثیب الذین آمنوا و عملوا الصالحات على اعمالهم، وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ، سوى ثواب اعمالهم تفضلا منه. و فى روایة ابى صالح عن ابن عباس قال: وَ یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا، اى. یشفعهم فى اخوانهم، وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ، یشفّعهم فى اخوان اخوانهم.
و فى الخبر عن رسول اللَّه (ص): وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ، الشفاعة لمن وجبت له النار، و قیل الذین آمنوا فى موضع الرفع و هو استجابة العبید لربهم کقوله: فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی، وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ، اى یزید اللَّه لهم الهدى من فضله، کقوله: یَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدىً. وَ الْکافِرُونَ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ.
فى الآخرة. معنى هر دو آیه آنست که: اللَّه تعالى توبه بندگان بپذیرد، هر گه که باخلاص و صدق بوى باز گردند و توبه ایشان نصوح باشد و گناهان گذشته ایشان همه بیامرزد، هر چند که میداند که ایشان پس از توبه گناه کنند، توبه ایشان رد نکند و از عفو خود فراپس نیاید و خواندن ایشان مر او را جل جلاله، اجابت کند، و کردار نیک ایشان را ثواب دهد، و بفضل خود، زیادتى بر سر نهد، این کرامت و نواخت اللَّه است مؤمنانرا هم در دنیا و هم در آخرت، و کافران را عذاب سخت است در دنیا و در آخرت.
وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ، اى لو جعلهم اللَّه اغنیاء لطغوا و بغوا بعضهم على بعض. قال ابن عباس: بغیهم طلبهم منزلة بعد منزلة و مرکبا بعد مرکب و ملبسا بعد ملبس و قیل معناه: لتراموا الى افساد الارض بان لا یحتاج بعضهم الى بعض فلا یتعاونوا قال شقیق بن ابراهیم: معنى الآیة لو رزق اللَّه العباد من غیر کسب و تفرغوا عن المعاش و الکسب لطغوا و بغوا و سعوا فى الارض فسادا، و لکن شغلهم بالکسب و المعاش رحمة منه و امتنانا، وَ لکِنْ یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما یَشاءُ، یوصل الرزق الى من یشاء کما یشاء بالقدر الذى یعلم مصلحته فیه.
گفتهاند: این آیه در شأن قومى از عرب فرو آمد که بوقت خصب و فراخى نعمت، با محاربت و معادات یکدیگر میپرداختند و مال یکدیگر بغارت میبردند و در زمین تباه کارى میکردند و بوقت قحط و جدوبت با انتجاع و تجارت و طلب رزق میپرداختند.
و فى ذلک یقول الشاعر:
قوم اذا نبت الربیع بارضهم
نبتت عداوتهم مع البقل
خباب ارت گفت: این آیه در شأن ما فرو آمد، جمع اصحاب صفه، که بر اموال بنى قریظه و نضیر و بنى قینقاع ما را نظر آمد، آن مواشى ایشان دیدیم فراوان و عروض تجارت و نعمت بىکران، آرزوى آن در دل ما تحرّک کرد و رب العالمین باین آیه ما را از سر آن تمنى فرا داشت و سکینه قناعت بدل ما فرو آورد.
مصطفى (ص) گفت: اخوف ما اخاف على امتى زهرة الدنیا و کثرتها.
و قال بعض الحکماء: ان من العصمة ان لا تجد. و قال مقاتل: یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما یَشاءُ فیجعل واحدا فقیرا و آخر غنیا. إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ.
روى انس بن مالک عن النبى (ص) عن جبرئیل عن اللَّه عز و جل انه قال: «من اهان لى ولیا فقد بارزنى بالمحاربة. و انى لاسرع شىء الى نصرة اولیائى انى لا غضب لهم کما یغضب اللیث الحرد و ما تقرب الىّ عبدى المؤمن بمثل اداء ما افترضت علیه، و ما زال عبدى المؤمن یتقرب الىّ بالنوافل حتى احبه، فاذا احببته، کنت له سمعا و بصرا و یدا و مؤیدا. ان دعانى اجبته و ان سألنى اعطیته و ما ترددت فى شىء انا فاعله ترددى، فى قبض روح عبدى المؤمن، یکره الموت و اکره مسائته و لا بدله منه و ان من عبادى المؤمنین لمن یسألنى الباب من العبادة، فاکفه عنه ان لا یدخله عجب فیفسده ذلک. و ان من عبادى المؤمنین لمن لا یصلح ایمانه الا الغنى و لو افقرته لا فسده ذلک. و ان من عبادى المؤمنین لمن لا یصلح ایمانه الا الفقر و لو اغنیته لافسده ذلک.
و ان من عبادى المؤمنین لمن لا یصلح ایمانه الا الصحة، و لو اسقمته لافسده ذلک.
و ان من عبادى المؤمنین لمن لا یصلح ایمانه الا السقم و لو اصلحته لافسده ذلک.
انى ادبّر امر عبادى بعلمى بقلوبهم. «انى بعبادى خبیر بصیر».
وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا، الغیث المطر، سمى غیثا لانه غیاث الخلق به بقائهم و علیه نمائهم. و قیل الغیث من المطر ما یکون نافعا، و یکون فى وقته لان المطر قد یکون مضرا، و قد یکون فى غیر وقته، مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا، یئسوا منه لتأخر نزوله و الغیث بعد الیأس ادعى لهم الى الشکر، وَ یَنْشُرُ رَحْمَتَهُ نعمته و خصبه و قیل مطره فیعم السهل و الجبل و العامر و الغامر. و نشرها، عمومها، جمیع الخلیقة. وَ هُوَ الْوَلِیُّ، اى: ولى المؤمنین بانزال الغیث، الْحَمِیدُ. الذى لا یفاه به الا مدحا و لا یذکر الّا حمدا.
قال مقاتل: حبس اللَّه المطر عن اهل مکة سبع سنین، حتى قنطوا، ثم انزل اللَّه المطر فذکرهم نعمته، قوله: وَ مِنْ آیاتِهِ، اى من علامات قدرته، خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، مع عظمهما و کثرة اجزائهما، وَ ما بَثَّ اى: خلق و فرق فِیهِما مِنْ دابَّةٍ، اى: ذى روح الانس و الجن و الملائکة و سایر الحیوان، وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ، اى: على احیائهم بعد الموت، إِذا یَشاءُ قَدِیرٌ. کامل القدرة.
وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ، اى غمّ و الم و مکروه، فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، یعنى فهو عقوبة للمعاصى التی اکتسبتموها، کقوله: قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ، وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ قرأ اهل المدینة و الشام، بما کسبت بغیر فاء و کذلک هو فى مصاحفهم فیکون ما فى اول الایة بمعنى الذى اصابکم بما کسبت بغیر فاء و کذلک هو فى مصاحفهم فیکون ما فى اول الایة بمعنى الذى اصابکم بما کسبت ایدیکم، و هو مع الفاء احسن و اشهر فى اللغة کما هو فى مصاحف اهل العراق لانه شرط و جوابه، وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ. من الذنوب، فلا یعاقب علیه. و قیل: یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ.
من الناس فلا یعاجلهم بالعقوبة اما عطفا و رحمة و اما زیادة فى العذاب و استدراجا.
قال الحسن: ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، اراد به اقامة الحدود على المعاصى، وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ. فلم یجعل له حدا.
و قال الضحاک: ما تعلم رجل القرآن ثم نسیه الا بذنب، ثم قرأ: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، اىّ مصیبة اعظم من نسیان القرآن.
و قال الحسن: لما نزلت هذه الایة، قال رسول اللَّه (ص): «و الذى نفسى بیده ما من خدش عود و لا عثرة قدم و لا اختلاج عرق الا بذنب و ما یعفو اللَّه عنه اکثر.
و قال على بن ابى طالب (ع): الا اخبرکم بافضل آیة فى کتاب اللَّه حدّثنا بها رسول اللَّه (ص)، ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ. قال و سافسرها لک یا على ما أَصابَکُمْ، من مرض او عقوبة او بلاء فى الدنیا، فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، و اللَّه عز و جل اکرم من ان یثنى علیهم العقوبة فى الآخرة، و ما عفا اللَّه عنه فى الدنیا، فاللّه احلم من ان یعود بعد عفوه. و قال عکرمة: ما من نکبة اصابت عبدا فما فوقها الا بذنب لم یکن اللَّه لیغفر له الا بها او درجة لم یکن اللَّه لیبلغه الا بها.
و عن انس بن مالک عن رسول اللَّه (ص) قال: اذا اراد اللَّه بعبده الخیر عجل له العقوبة فى الدنیا و اذا اراد بعبده الشر، امسک علیه بذنبه حتى یوافى به یوم القیمة.
وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ، اى: و ما انتم بفائتین هربا فى الارض، قال اهل اللغة اعجزته اى صیرته عاجزا و عجزته فتّه و سبقته، یعنى اذا اراد اللَّه العقوبة بکم فلا تفوتونه حیثما کنتم و لا تسبقونه، وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ، یحفظکم، وَ لا نَصِیرٍ. یدفع عنکم العذاب اذا حل بکم.
وَ مِنْ آیاتِهِ الْجَوارِ، یعنى السفن واحدتها جاریة و هى السائرة، فِی الْبَحْرِ کَالْأَعْلامِ، یعنى کالجبال فى العظم.
إِنْ یَشَأْ یُسْکِنِ الرِّیحَ التی تجریها، فَیَظْلَلْنَ رَواکِدَ عَلى ظَهْرِهِ، یعنى فیبقین واقفة على ظهر البحر، تقول رکد الماء اذا وقف، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ. یعنى لکل مؤمن لان صفة المؤمن: الصبر فى الشدة و الشکر فى الرخاء.
و فى الخبر: الایمان نصفان، نصف صبر، و نصف شکر.
أَوْ یُوبِقْهُنَّ بِما کَسَبُوا یهلک کثیرا من السفن و من فیها بذنوبهم أوبقته ذنوبه أی: اهلکته، وَ یَعْفُ عَنْ کَثِیرٍ. فینجیهم، و قیل: یعف عن کثیر. من ذنوبهم فلا یعاقب علیها وَ یَعْلَمَ الَّذِینَ یُجادِلُونَ، قرأ اهل الکوفة و الشام و یعلم برفع المیم استأنف به الکلام کقوله فى سورة التوبة: وَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلى مَنْ یَشاءُ، و قرأ الآخرون و یعلم بالنصب على الصرف کقوله: وَ یَعْلَمَ الصَّابِرِینَ. اى: صرف من حال الجزم الى النصب استخفافا و کراهیة لتوالى الجزم و کقول الشاعر:
لا تنه عن خلق و تأتى مثله
عار علیک اذا فعلت عظیم
و معنى الآیة، انما نفعل ذلک من العفو و الاهلاک وَ یَعْلَمَ الَّذِینَ یُجادِلُونَ انبیاءنا «فى»، رد آیاتِنا، ان لیس، لَهُمْ مِنْ، عذاب اللَّه مَحِیصٍ.
مهرب و انه لیس بمنج من ذلک غیر اللَّه عز و جل.
رشیدالدین میبدی : ۴۲- سورة الشورى - مکیه
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى عز و جل: اللَّه لطیف بعباده، اللَّه لطیف است به بندگان، رفیق است و مهربان بر ایشان لطف وى بود که ترا توفیق داد تا او را پرستیدى، توفیق کرد، تا از او خواستى دل معدن نور کرد تا نادیده دوست داشتى و نادریافته بشناختى.
لطف وى بود که از تو طاعات موقت خواست و مثوبات مؤبد بداد عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ.
لطف وى بود که نعمت بقدر خود داد و از بنده شکر بقدر بنده خواست فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ.
لطف وى بود که بنده را توفیق خدمت داد و آن گه هم خود مدحت و ستایش بر سر نهاد که: التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الى آخر.
لطف وى بود که بوقت گناه ترا جاهل خواند تا عفو کند أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ بوقت شهادت عالم خواند تا گواهیت بپذیرد إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ.
بوقت تقصیر ضعیف خواند، تا تقصیرت محو کند. وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً.
آن درویش گوید، از سر سوز و نیاز در آن خلوت راز: الهى تو ما را ضعیف خواندى، از ضعیف چه آید جز از خطا و ما را جاهل خواندى و از جاهل چه آید جز از جفا و تو خداوندى کریم و لطیف، از کریم و لطیف چه سزد جز از کرم و وفا و بخشیدن عطا. سزاى بنده آنست که چون لطف و رفق او جل جلاله بر خود بشناخت، دامن از کونین درچیند، بساط هوس در نوردد، کمر عبودیت بر میان بندد بر درگاه خدمت و حرمت لزوم گیرد، دیده از نظر اغیار بردوزد، خرمن اطماع بخلق بسوزد، با دلى بىغبار و سینهاى بىبار، منتظر الطاف و مبار الهى بنشیند تا حق جل جلاله بلطف خود کار وى میسازد. و دل وى در مهد عهد مینوازد اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبادِهِ خداى را جل جلاله هم لطف است و هم مهر. بلطف او کعبه و مسجدها بنا کردند، بقهر او کلیساها و بت کدهها برآورند.
توفیق را فرستاد تا طلیعه لشکر لطف بود، خذلان را برانگیخت تا مقدمه لشکر عدل بود.
مسکین آدمى بیچاره که او را گذر بر لشکر لطف و مهر آمد، نداند که طلیعه لشکر لطف او را دربرگیرد بناز، یا مقدمه لشکر عدل او را بپاى فرو گیرد، زار و خوار.
اى درویش مبادا که لباس عاریتى دارى و نمیدانى، مبادا که عمر میگذارى، زیر مکر نهانى. آه از پاى بندى نهانى، فغان از حسرتى جاودانى.
اى بسا پیر مناجاتى که بر ظاهر اسلام عمرى بسر آورده شب را بالونه آب گرم دیده کرده بروز سبحه تسبح در دست گرفته و امیدى در سرانجام کار خویش بسته، بعاقبت چون رشته عمرش باریک شود، روز امیدش تاریک شود.
وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ مؤذنى بود چندین سال بانگ نماز گفته روزى بر مناره برفت، دیده وى بر زنى ترسا افتاد، در کار آن زن برفت، چون از مناره فرود آمد، هر چند با خویشتن برآویخت برنیامد، بدر سراى آن زن ترسا شد، قصه با وى بگفت، آن زن گفت اگر دعوى راست است و در عشق صادقى، موافقت شرط است. زنار ترسایى بر میان باید بست، آن بدبخت بطمع آن زن زنار ترسایى بربست،
بیم است که از عشق تو رسوا گردم
دفتر بنهم گرد چلیپا گردم
گر تو ز پى رهى مسلمان نشوى
من خود ز پى عشق تو ترسا گردم
آن بیچاره خمر باز خورد، چون مست گشت، قصد آن زن کرد، زن بگریخت و در خانهاى شد آن بدبخت بر بام رفت تا بحیلتى خویش را در آن خانه افکند، خذلان ازلى تاختن آورد، از بام درافتاد و بر ترسایى هلاک شد.
چندین سال مؤذنى کرده و شرایع اسلام ورزیده و بعاقبت بترسایى هلاک شده و بمقصود نارسید وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ، او خداوندیست که توبه بندگان پذیرد، ناله صلحجویان نیوشد، عیب عذرخواهان پوشد.
اگر بتقدیر بندهاى صد سال معصیت کند، آنکه گوید تبت، اللَّه گوید قبلت عبدى حرفت تو معصیت و صفت من مغفرت، تو حرفت خود رها نکنى، من صفت خود کى رها کنم. عبدى تا من توبه ندادم تو توبه نکردى، تا نخواندم، نیامدى، توبه دادن از من، توبه پذیرفتن بر من.
ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا توبه کردن تو، به ندم، توبه دادن من بحلم و کرم توبه کردن تو بدعا، توبه دادن من بعطا، توبه کردن تو بسؤال، توبه دادن من بنوال توبه کردن تو بانابت، توبه دادن من باجابت.
خبر درست است از مصطفى (ص) که فردا چون مؤمنان در بهشت شوند و در درجات و منازل خود فروآیند، بسیارى از زمین بهشت زیادت آید که آن را ساکنان نباشند، تا رب العزّه خلقى نوآفریند و آن جایگاه بایشان دهد، اگر روا باشد از روى کرم که خلقى آفریند عبادت ناکرده و رنج نابرده و درجات جنات بایشان دهد، اولىتر و سزاوارتر که بندگان دیرینه را و درویشان خسته دل را از در بیرون نکند و از ثواب و عطاء خود محروم نگرداند. بروم و ترک و هند کس میفرستد تا ناآمده را بیارد، آمده را کى راند.
در خبر است که روز قیامت بندهاى را بدوزخ میبرند، مصطفى (ص) ببیند، فرماید یا رب امتى، امتى، خطاب آید که یا محمد، تو ندانى که وى چه کرد، لختى از جفاهاى آن بنده با وى بگویند، مصطفى (ص) گوید: «سحقا سحقا»
دور بادا و هلاک دور بادا و هلاک، چنانستى که رب العزه فرمودى: بنده من، او که ترا شفیع است چون بدانست جفاهاى تو، از تو بیزار گشت تا بدانى که جز حلم من، نکشد بار جفاء ترا، جز فضل من نپوشد عیب و عوار تو.
وَ یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ این زیادت بقول مفسران اهل سنت، دیدار خداوند است جل جلاله.
هم چنان که جاى دیگر گفت: لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِیادَةٌ و بنده که بدیدار اللَّه رسد، بفضل اللَّه میرسد نه بطاعت خود، چنان که فرمود وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ فردا چون حق جل جلاله دیدار خود را بدوستان کرامت فرماید بتقاضاى جمال خود کند نه بتقاضاى بنده که بشر مختصر را هرگز زهره آن نبود که باین تقاضا پیدا آید. عجب کاریست، از آنجا که عزت غیرت است از دیده اغیار، نقاب نقاب اقتضا میکند و زانجا که کمال جمال است تجلى بر تجلى اقتضا میکند:
هر چند نهفت است بپرده در هموار
نور دو رخش در همه آفاق عیانست
ابو بکر شبلى وقتى در غلبات وجد خویش گفت: «بار خدایا فردا همه را نابینا انگیز تا جز من ترا کسى نبیند» باز وقتى دیگر گفت: بار خدایا شبلى را نابینا انگیز، دریغ بود که چون من ترا بیند، آن سخن اول غیرت بود بر جمال، از دیده اغیار و آن دیگر غیرت بود بر جمال از دیده خود. و در راه جوانمردان این قدم از آن قدم تمامتر است و عزیزتر.
از رشک تو بر کنم دل و دیده خویش
تا اینت نبیند و نه آن داند بیش
و دلیل بر آنکه دیدار خداوند ذو الجلال فردا بتقاضاى جمال او بود، خبر صحیح است که: «اذا دخل اهل الجنة، نودوا یا اهل الجنة انّ لکم عند اللَّه موعدا یرید ان ینجزکموه... الحدیث.
چون اهل بهشت در بهشت فرود آیند و در منازل و مساکن طیبه خود قرار گیرند، ندا آید که اى دوستان حق، شما را بنزدیک خداوند وعدهایست، حاضر آئید که حق جل جلاله بفضل خود آن وعده را تحقیق خواهد کرد، ایشان گویند آن چه وعدهایست؟. حبذا وعده دوستان و گرچه خلاف بود، فکیف که آن وعده، خود عین صدق باشد و گفته مخلوقى است در حق مخلوقى: امطلینى و سوفى و عدینى و لا تفى، بهشتیان گویند، آن وعده موعود چیست؟ و نه آن باشد که ایشان ندانند که چیست لکن خود را بنادانى آورند.
این چنانست که شافعى را گفتند عاقل کیست؟ گفت: الفطن المتغافل دانایى که خود را بنادانى آورد. قال: فیکشف الحجاب فینظرون الیه. حق جل جلاله حجاب از دیدهها برگیرد تا در نگرند بخداوند خویش جل جلاله و عز کبریائه و عظم شأنه. وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا، الاشارة من هذه الایة، ان العبد اذا ذبل غصن وقته و تکدر صفو وده و کسفت شمس انسه و بعد بساحات القرب طراوة عهده فربما ینظر الیه الحق بنظر رحمته فینزل على سره امطار الرحمة و یعید عوده طریا و ینبت من مشاهد انسه وردا جنیا و انشدوا:
ان راعنى منک الصدود
فلعل ایامى تعود
و لعل عهدک باللوى
یحیى فقد یحیى العهود
و الغصن، ییبس تارة
و تریه مخضرّا یمید
پیر طریقت گفت: چون نیک ماند آخر این کار، باول این کار. راه بدوست حلقهایست، از او درآید و هم باو باز گردد، اول این کار ببهار ماند و بشکوفه، مرد در او خوش بود و تازه و پرروح، پس از آن نشیبها و فرازها بیند، ناکامیها و تفرقها پیش آید که: در عبودیت هم جمع است و هم تفرقت و در مقامات هم نور است و هم ظلمت.
بنده در ظلمت تفرقت چندان پوشش بیند که گوید آه که میلرزم از آنک نیرزم، چه سازم جز زآنکه مىسوزم، تا از این افتادگى برخیزم آن گه چه بود.
یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا، ابر جود، باران وجود ریزد، سحاب افضال درّ اقبال فشاند، گل وصال در باغ نوال شگفته گردد، آخر کار باول باز شود.
بنده از سر ناز و دلال گوید: بر خبر همى رفتم جویان یقین. ترس مایه و امید قرین. مقصود از من نهان و من کوشنده دین. ناگاه برق تجلى تافت از کمین، از ظن چنان بیند وز دوست چنین.
لطف وى بود که از تو طاعات موقت خواست و مثوبات مؤبد بداد عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ.
لطف وى بود که نعمت بقدر خود داد و از بنده شکر بقدر بنده خواست فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ.
لطف وى بود که بنده را توفیق خدمت داد و آن گه هم خود مدحت و ستایش بر سر نهاد که: التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الى آخر.
لطف وى بود که بوقت گناه ترا جاهل خواند تا عفو کند أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ بوقت شهادت عالم خواند تا گواهیت بپذیرد إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ.
بوقت تقصیر ضعیف خواند، تا تقصیرت محو کند. وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً.
آن درویش گوید، از سر سوز و نیاز در آن خلوت راز: الهى تو ما را ضعیف خواندى، از ضعیف چه آید جز از خطا و ما را جاهل خواندى و از جاهل چه آید جز از جفا و تو خداوندى کریم و لطیف، از کریم و لطیف چه سزد جز از کرم و وفا و بخشیدن عطا. سزاى بنده آنست که چون لطف و رفق او جل جلاله بر خود بشناخت، دامن از کونین درچیند، بساط هوس در نوردد، کمر عبودیت بر میان بندد بر درگاه خدمت و حرمت لزوم گیرد، دیده از نظر اغیار بردوزد، خرمن اطماع بخلق بسوزد، با دلى بىغبار و سینهاى بىبار، منتظر الطاف و مبار الهى بنشیند تا حق جل جلاله بلطف خود کار وى میسازد. و دل وى در مهد عهد مینوازد اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبادِهِ خداى را جل جلاله هم لطف است و هم مهر. بلطف او کعبه و مسجدها بنا کردند، بقهر او کلیساها و بت کدهها برآورند.
توفیق را فرستاد تا طلیعه لشکر لطف بود، خذلان را برانگیخت تا مقدمه لشکر عدل بود.
مسکین آدمى بیچاره که او را گذر بر لشکر لطف و مهر آمد، نداند که طلیعه لشکر لطف او را دربرگیرد بناز، یا مقدمه لشکر عدل او را بپاى فرو گیرد، زار و خوار.
اى درویش مبادا که لباس عاریتى دارى و نمیدانى، مبادا که عمر میگذارى، زیر مکر نهانى. آه از پاى بندى نهانى، فغان از حسرتى جاودانى.
اى بسا پیر مناجاتى که بر ظاهر اسلام عمرى بسر آورده شب را بالونه آب گرم دیده کرده بروز سبحه تسبح در دست گرفته و امیدى در سرانجام کار خویش بسته، بعاقبت چون رشته عمرش باریک شود، روز امیدش تاریک شود.
وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ مؤذنى بود چندین سال بانگ نماز گفته روزى بر مناره برفت، دیده وى بر زنى ترسا افتاد، در کار آن زن برفت، چون از مناره فرود آمد، هر چند با خویشتن برآویخت برنیامد، بدر سراى آن زن ترسا شد، قصه با وى بگفت، آن زن گفت اگر دعوى راست است و در عشق صادقى، موافقت شرط است. زنار ترسایى بر میان باید بست، آن بدبخت بطمع آن زن زنار ترسایى بربست،
بیم است که از عشق تو رسوا گردم
دفتر بنهم گرد چلیپا گردم
گر تو ز پى رهى مسلمان نشوى
من خود ز پى عشق تو ترسا گردم
آن بیچاره خمر باز خورد، چون مست گشت، قصد آن زن کرد، زن بگریخت و در خانهاى شد آن بدبخت بر بام رفت تا بحیلتى خویش را در آن خانه افکند، خذلان ازلى تاختن آورد، از بام درافتاد و بر ترسایى هلاک شد.
چندین سال مؤذنى کرده و شرایع اسلام ورزیده و بعاقبت بترسایى هلاک شده و بمقصود نارسید وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ، او خداوندیست که توبه بندگان پذیرد، ناله صلحجویان نیوشد، عیب عذرخواهان پوشد.
اگر بتقدیر بندهاى صد سال معصیت کند، آنکه گوید تبت، اللَّه گوید قبلت عبدى حرفت تو معصیت و صفت من مغفرت، تو حرفت خود رها نکنى، من صفت خود کى رها کنم. عبدى تا من توبه ندادم تو توبه نکردى، تا نخواندم، نیامدى، توبه دادن از من، توبه پذیرفتن بر من.
ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا توبه کردن تو، به ندم، توبه دادن من بحلم و کرم توبه کردن تو بدعا، توبه دادن من بعطا، توبه کردن تو بسؤال، توبه دادن من بنوال توبه کردن تو بانابت، توبه دادن من باجابت.
خبر درست است از مصطفى (ص) که فردا چون مؤمنان در بهشت شوند و در درجات و منازل خود فروآیند، بسیارى از زمین بهشت زیادت آید که آن را ساکنان نباشند، تا رب العزّه خلقى نوآفریند و آن جایگاه بایشان دهد، اگر روا باشد از روى کرم که خلقى آفریند عبادت ناکرده و رنج نابرده و درجات جنات بایشان دهد، اولىتر و سزاوارتر که بندگان دیرینه را و درویشان خسته دل را از در بیرون نکند و از ثواب و عطاء خود محروم نگرداند. بروم و ترک و هند کس میفرستد تا ناآمده را بیارد، آمده را کى راند.
در خبر است که روز قیامت بندهاى را بدوزخ میبرند، مصطفى (ص) ببیند، فرماید یا رب امتى، امتى، خطاب آید که یا محمد، تو ندانى که وى چه کرد، لختى از جفاهاى آن بنده با وى بگویند، مصطفى (ص) گوید: «سحقا سحقا»
دور بادا و هلاک دور بادا و هلاک، چنانستى که رب العزه فرمودى: بنده من، او که ترا شفیع است چون بدانست جفاهاى تو، از تو بیزار گشت تا بدانى که جز حلم من، نکشد بار جفاء ترا، جز فضل من نپوشد عیب و عوار تو.
وَ یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ این زیادت بقول مفسران اهل سنت، دیدار خداوند است جل جلاله.
هم چنان که جاى دیگر گفت: لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِیادَةٌ و بنده که بدیدار اللَّه رسد، بفضل اللَّه میرسد نه بطاعت خود، چنان که فرمود وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ فردا چون حق جل جلاله دیدار خود را بدوستان کرامت فرماید بتقاضاى جمال خود کند نه بتقاضاى بنده که بشر مختصر را هرگز زهره آن نبود که باین تقاضا پیدا آید. عجب کاریست، از آنجا که عزت غیرت است از دیده اغیار، نقاب نقاب اقتضا میکند و زانجا که کمال جمال است تجلى بر تجلى اقتضا میکند:
هر چند نهفت است بپرده در هموار
نور دو رخش در همه آفاق عیانست
ابو بکر شبلى وقتى در غلبات وجد خویش گفت: «بار خدایا فردا همه را نابینا انگیز تا جز من ترا کسى نبیند» باز وقتى دیگر گفت: بار خدایا شبلى را نابینا انگیز، دریغ بود که چون من ترا بیند، آن سخن اول غیرت بود بر جمال، از دیده اغیار و آن دیگر غیرت بود بر جمال از دیده خود. و در راه جوانمردان این قدم از آن قدم تمامتر است و عزیزتر.
از رشک تو بر کنم دل و دیده خویش
تا اینت نبیند و نه آن داند بیش
و دلیل بر آنکه دیدار خداوند ذو الجلال فردا بتقاضاى جمال او بود، خبر صحیح است که: «اذا دخل اهل الجنة، نودوا یا اهل الجنة انّ لکم عند اللَّه موعدا یرید ان ینجزکموه... الحدیث.
چون اهل بهشت در بهشت فرود آیند و در منازل و مساکن طیبه خود قرار گیرند، ندا آید که اى دوستان حق، شما را بنزدیک خداوند وعدهایست، حاضر آئید که حق جل جلاله بفضل خود آن وعده را تحقیق خواهد کرد، ایشان گویند آن چه وعدهایست؟. حبذا وعده دوستان و گرچه خلاف بود، فکیف که آن وعده، خود عین صدق باشد و گفته مخلوقى است در حق مخلوقى: امطلینى و سوفى و عدینى و لا تفى، بهشتیان گویند، آن وعده موعود چیست؟ و نه آن باشد که ایشان ندانند که چیست لکن خود را بنادانى آورند.
این چنانست که شافعى را گفتند عاقل کیست؟ گفت: الفطن المتغافل دانایى که خود را بنادانى آورد. قال: فیکشف الحجاب فینظرون الیه. حق جل جلاله حجاب از دیدهها برگیرد تا در نگرند بخداوند خویش جل جلاله و عز کبریائه و عظم شأنه. وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا، الاشارة من هذه الایة، ان العبد اذا ذبل غصن وقته و تکدر صفو وده و کسفت شمس انسه و بعد بساحات القرب طراوة عهده فربما ینظر الیه الحق بنظر رحمته فینزل على سره امطار الرحمة و یعید عوده طریا و ینبت من مشاهد انسه وردا جنیا و انشدوا:
ان راعنى منک الصدود
فلعل ایامى تعود
و لعل عهدک باللوى
یحیى فقد یحیى العهود
و الغصن، ییبس تارة
و تریه مخضرّا یمید
پیر طریقت گفت: چون نیک ماند آخر این کار، باول این کار. راه بدوست حلقهایست، از او درآید و هم باو باز گردد، اول این کار ببهار ماند و بشکوفه، مرد در او خوش بود و تازه و پرروح، پس از آن نشیبها و فرازها بیند، ناکامیها و تفرقها پیش آید که: در عبودیت هم جمع است و هم تفرقت و در مقامات هم نور است و هم ظلمت.
بنده در ظلمت تفرقت چندان پوشش بیند که گوید آه که میلرزم از آنک نیرزم، چه سازم جز زآنکه مىسوزم، تا از این افتادگى برخیزم آن گه چه بود.
یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا، ابر جود، باران وجود ریزد، سحاب افضال درّ اقبال فشاند، گل وصال در باغ نوال شگفته گردد، آخر کار باول باز شود.
بنده از سر ناز و دلال گوید: بر خبر همى رفتم جویان یقین. ترس مایه و امید قرین. مقصود از من نهان و من کوشنده دین. ناگاه برق تجلى تافت از کمین، از ظن چنان بیند وز دوست چنین.
رشیدالدین میبدی : ۴۲- سورة الشورى - مکیه
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: فَما أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْءٍ، هر چه شما را دادند از چیز، فَمَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا آن ناپاینده است برسیدنى در زندگانى این جهان، وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقى، و آنج بنزدیک اللَّه است، به است و پایندهتر، لِلَّذِینَ آمَنُوا، ایشان را که بگرویدند، وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (۳۶) و بخداوند خویش پشتى میدارند.
وَ الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ، و ایشان که مىپرهیزند، کَبائِرَ الْإِثْمِ، از بزرگهاى گناهان، وَ الْفَواحِشَ، و از کارهاى زشت، وَ إِذا ما غَضِبُوا و چون در خشم شوند، هُمْ یَغْفِرُونَ (۳۷)، ایشان را میآمرزند.
وَ الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ، و ایشان که پاسخ میکنند خداوند خویش را، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ، و نماز بپاى میدارند، وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُمْ، و کار ایشان در میان ایشان در مشاورت بود، وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ (۳۸). و از آنج ایشان را روزى دادیم، هزینه میکنند.
وَ الَّذِینَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْیُ، و ایشان آنند که چون افزونى جستن بایشان رسد، هُمْ یَنْتَصِرُونَ (۳۹). ایشان از کین میکشند و داد مىستانند.
وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها، پاداش بدى، بدى است هم چنان، فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ، هر که فرا گذارد و آشتى کند، فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ، مزد او بر خداى است، إِنَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ (۴۰). اللَّه ستمکاران را دوست ندارد.
وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ، و هر که کین کشد، پس ستم کردن او، فَأُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیلٍ (۴۱). ایشان آنند که بر ایشان راهى نیست.
إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَى الَّذِینَ یَظْلِمُونَ النَّاسَ، راه بر ایشانست که ستم میکنند بر مردمان، وَ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ، و افزونى میجویند در زمین، به بىحق، أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۴۲)، ایشانراست عذابى دردنماى.
وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ، هر که شکیبایى کند و بیامرزد، إِنَّ ذلِکَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (۴۳). آن از کارهاء جدّ است و قصدهاى درست.
وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ، و هر که، اللَّه او را بىراه کند، فَما لَهُ مِنْ وَلِیٍّ مِنْ بَعْدِهِ، او را یارى دهى نیست از پس اللَّه، وَ تَرَى الظَّالِمِینَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ، و کافران را بین آن گه که ایشان عذاب بینند، یَقُولُونَ هَلْ إِلى مَرَدٍّ مِنْ سَبِیلٍ (۲۴)؟ میگویند، باز بردن را هیچ راهى هست؟
وَ تَراهُمْ یُعْرَضُونَ عَلَیْها، و بینى ایشان را که با ایشان مینمایند، خاشِعِینَ مِنَ الذُّلِّ، فرومانده و از دست افتاده از خوارى، یَنْظُرُونَ، مینگرند، مِنْ طَرْفٍ خَفِیٍّ، از چشم نهان مینگرند،.
وَ قالَ الَّذِینَ آمَنُوا، و گرویدگان گویند،، إِنَّ الْخاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ، زیانکاران ایشانند که از خویشتن و کسان خویش درماندند، أَلا إِنَّ الظَّالِمِینَ فِی عَذابٍ مُقِیمٍ (۴۰) آگاه باشید که کافران در عذابىاند پاینده و همیشگى.
وَ ما کانَ لَهُمْ مِنْ أَوْلِیاءَ، و ایشان را هیچ یارى دهى نبود، یَنْصُرُونَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ، که ایشان را فریاد رسد و یارى دهد فزود از اللَّه، وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ،و هر که اللَّه او را بىراه کند، فَما لَهُ مِنْ سَبِیلٍ (۴۶). او را هیچ راهى نیست.
اسْتَجِیبُوا لِرَبِّکُمْ، پاسخ کنید خداوند خویش را، مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ، پیش از آنکه روزى آید، لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ، که آن روز از خداى هیچ باز پس بردنى نیست، ما لَکُمْ مِنْ مَلْجَإٍ یَوْمَئِذٍ، شما را آن روز، هیچ پناهى نه، وَ ما لَکُمْ مِنْ نَکِیرٍ (۴۷). و نتوانید که گوئید، این نشاید و نباید.
فَإِنْ أَعْرَضُوا، اگر برگردند از پذیرفتن، فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً، که ترا بر ایشان نگهبان نفرستادیم، إِنْ عَلَیْکَ إِلَّا الْبَلاغُ، نیست بر تو مگر پیغام رسانیدن، وَ إِنَّا إِذا أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً، و ما هر گه که مردم را بچشانیم از خویشتن بخشایشى، فَرِحَ بِها، شادى درگیرد بآن، وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ، و اگر رسد بایشان بدى، بکرد دو دست ایشان، فَإِنَّ الْإِنْسانَ کَفُورٌ (۴۸). آدمى ناسپاس است.
لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، خدایراست پادشاهى آسمانها و زمینها، یَخْلُقُ ما یَشاءُ، میآفریند آنچه خواهد، یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً، مىبخشد او را که خواهد فرزندان مادینه،، وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ) (۴۹). میبخشد او را که خواهد پسران.
أَوْ یُزَوِّجُهُمْ، یا ایشان را صنف صنف کند آمیخته، ذُکْراناً وَ إِناثاً، نرینان و مادینان، وَ یَجْعَلُ مَنْ یَشاءُ عَقِیماً، و هر که را خواهد سترون کند نازاینده، إِنَّهُ عَلِیمٌ قَدِیرٌ (۵۰). او دانایى توانا است،.
وَ ما کانَ لِبَشَرٍ، هرگز نبود هیچ مردم را، أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ، که اللَّه سخن گفتید با او، إِلَّا وَحْیاً، مگر بنمودن در خواب،، أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ، از پس پرده، أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا، یا رسول فرستد، فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ، تا پیغام رساند بدستورى و فرمان او آنچه میخواهد، إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ (۵۱). او بر است زبر خلق، دانایى راست کار.
وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ، و هم چنان پیغام دادیم بتو، رُوحاً، نامه زندگانى دلها را، مِنْ أَمْرِنا، از فرمان و سخن ما، ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ، تو ندانستى که نامه چه بود و ندانستى که ایمان چه بود.
وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً، لکن ما این نامه را روشنایى کردیم، نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا، راه مینمائیم باین نامه، هر که را خواهیم از بندگان خویش را.
وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۵۲). و تو راه مىنمایى براه راست.
صِراطِ اللَّهِ، راه خداى، الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ، آن خداى که او راست هر چه در آسمانها و هر چه در زمینها، أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ (۵۳). آگاه باشید که با خواست خدا گردد، همه کارها.
وَ الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ، و ایشان که مىپرهیزند، کَبائِرَ الْإِثْمِ، از بزرگهاى گناهان، وَ الْفَواحِشَ، و از کارهاى زشت، وَ إِذا ما غَضِبُوا و چون در خشم شوند، هُمْ یَغْفِرُونَ (۳۷)، ایشان را میآمرزند.
وَ الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ، و ایشان که پاسخ میکنند خداوند خویش را، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ، و نماز بپاى میدارند، وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُمْ، و کار ایشان در میان ایشان در مشاورت بود، وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ (۳۸). و از آنج ایشان را روزى دادیم، هزینه میکنند.
وَ الَّذِینَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْیُ، و ایشان آنند که چون افزونى جستن بایشان رسد، هُمْ یَنْتَصِرُونَ (۳۹). ایشان از کین میکشند و داد مىستانند.
وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها، پاداش بدى، بدى است هم چنان، فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ، هر که فرا گذارد و آشتى کند، فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ، مزد او بر خداى است، إِنَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ (۴۰). اللَّه ستمکاران را دوست ندارد.
وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ، و هر که کین کشد، پس ستم کردن او، فَأُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیلٍ (۴۱). ایشان آنند که بر ایشان راهى نیست.
إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَى الَّذِینَ یَظْلِمُونَ النَّاسَ، راه بر ایشانست که ستم میکنند بر مردمان، وَ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ، و افزونى میجویند در زمین، به بىحق، أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۴۲)، ایشانراست عذابى دردنماى.
وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ، هر که شکیبایى کند و بیامرزد، إِنَّ ذلِکَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (۴۳). آن از کارهاء جدّ است و قصدهاى درست.
وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ، و هر که، اللَّه او را بىراه کند، فَما لَهُ مِنْ وَلِیٍّ مِنْ بَعْدِهِ، او را یارى دهى نیست از پس اللَّه، وَ تَرَى الظَّالِمِینَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ، و کافران را بین آن گه که ایشان عذاب بینند، یَقُولُونَ هَلْ إِلى مَرَدٍّ مِنْ سَبِیلٍ (۲۴)؟ میگویند، باز بردن را هیچ راهى هست؟
وَ تَراهُمْ یُعْرَضُونَ عَلَیْها، و بینى ایشان را که با ایشان مینمایند، خاشِعِینَ مِنَ الذُّلِّ، فرومانده و از دست افتاده از خوارى، یَنْظُرُونَ، مینگرند، مِنْ طَرْفٍ خَفِیٍّ، از چشم نهان مینگرند،.
وَ قالَ الَّذِینَ آمَنُوا، و گرویدگان گویند،، إِنَّ الْخاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ، زیانکاران ایشانند که از خویشتن و کسان خویش درماندند، أَلا إِنَّ الظَّالِمِینَ فِی عَذابٍ مُقِیمٍ (۴۰) آگاه باشید که کافران در عذابىاند پاینده و همیشگى.
وَ ما کانَ لَهُمْ مِنْ أَوْلِیاءَ، و ایشان را هیچ یارى دهى نبود، یَنْصُرُونَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ، که ایشان را فریاد رسد و یارى دهد فزود از اللَّه، وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ،و هر که اللَّه او را بىراه کند، فَما لَهُ مِنْ سَبِیلٍ (۴۶). او را هیچ راهى نیست.
اسْتَجِیبُوا لِرَبِّکُمْ، پاسخ کنید خداوند خویش را، مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ، پیش از آنکه روزى آید، لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ، که آن روز از خداى هیچ باز پس بردنى نیست، ما لَکُمْ مِنْ مَلْجَإٍ یَوْمَئِذٍ، شما را آن روز، هیچ پناهى نه، وَ ما لَکُمْ مِنْ نَکِیرٍ (۴۷). و نتوانید که گوئید، این نشاید و نباید.
فَإِنْ أَعْرَضُوا، اگر برگردند از پذیرفتن، فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً، که ترا بر ایشان نگهبان نفرستادیم، إِنْ عَلَیْکَ إِلَّا الْبَلاغُ، نیست بر تو مگر پیغام رسانیدن، وَ إِنَّا إِذا أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً، و ما هر گه که مردم را بچشانیم از خویشتن بخشایشى، فَرِحَ بِها، شادى درگیرد بآن، وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ، و اگر رسد بایشان بدى، بکرد دو دست ایشان، فَإِنَّ الْإِنْسانَ کَفُورٌ (۴۸). آدمى ناسپاس است.
لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، خدایراست پادشاهى آسمانها و زمینها، یَخْلُقُ ما یَشاءُ، میآفریند آنچه خواهد، یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً، مىبخشد او را که خواهد فرزندان مادینه،، وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ) (۴۹). میبخشد او را که خواهد پسران.
أَوْ یُزَوِّجُهُمْ، یا ایشان را صنف صنف کند آمیخته، ذُکْراناً وَ إِناثاً، نرینان و مادینان، وَ یَجْعَلُ مَنْ یَشاءُ عَقِیماً، و هر که را خواهد سترون کند نازاینده، إِنَّهُ عَلِیمٌ قَدِیرٌ (۵۰). او دانایى توانا است،.
وَ ما کانَ لِبَشَرٍ، هرگز نبود هیچ مردم را، أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ، که اللَّه سخن گفتید با او، إِلَّا وَحْیاً، مگر بنمودن در خواب،، أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ، از پس پرده، أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا، یا رسول فرستد، فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ، تا پیغام رساند بدستورى و فرمان او آنچه میخواهد، إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ (۵۱). او بر است زبر خلق، دانایى راست کار.
وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ، و هم چنان پیغام دادیم بتو، رُوحاً، نامه زندگانى دلها را، مِنْ أَمْرِنا، از فرمان و سخن ما، ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ، تو ندانستى که نامه چه بود و ندانستى که ایمان چه بود.
وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً، لکن ما این نامه را روشنایى کردیم، نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا، راه مینمائیم باین نامه، هر که را خواهیم از بندگان خویش را.
وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۵۲). و تو راه مىنمایى براه راست.
صِراطِ اللَّهِ، راه خداى، الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ، آن خداى که او راست هر چه در آسمانها و هر چه در زمینها، أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ (۵۳). آگاه باشید که با خواست خدا گردد، همه کارها.
رشیدالدین میبدی : ۴۲- سورة الشورى - مکیه
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: فَما أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَمَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا، اى: اموالکم تنفعکم مدة حیاتکم فى الدنیا، و هو نفع یسیر، وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقى لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ. و منافع الآخرة المعدة للمؤمنین المتوکلین، خیر لانه امتع و الذ و ابقى، لانه دائم لا ینقطع، و قیل معناه فَما أُوتِیتُمْ مِنْ ریاش الدنیا فَمَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا لیس من زاد المعاد. و ثواب الآخرة، لا خیر وَ أَبْقى لِلَّذِینَ آمَنُوا فیه بیان ان المؤمن و الکافر، یستویان، فى ان الدنیا متاع لهما یتمتعان بها و اذا صارا الى الآخرة کان ما عند اللَّه خیرا للمؤمن الذى یتوکل علیه و یفوض امره الیه و یفزع الیه بالدعاء فى السراء و الضراء.
بیان آیت آنست که: دنیا و هر چه در آنست از لذات و شهوات و منافع، متاعى اندک است، بقدر حیاة آدمیان، مؤمن و کافر در آن یکسان: عرض حاضر یا کل منه البر و الفاجر. نیکان و بدان را از آن برخوردارى است، چندان که زندگانى است، پس چون بآخرت بازگردند و بر اللَّه رسند، آنچه اللَّه ساخته، مؤمنان و متوکلان را بنزدیک خویش، از آن نعیم باقى و ملک جاودانى، آن نیکوتر است و بهتر که هرگز بترسد و منقطع نگردد، چنانک رب العزة فرمود: أُکُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ، عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ.
قوله: وَ الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ، عطف على الذین آمنوا، و محله جر، و معنى آنست که نعیم باقى پاینده، مؤمنانرا ساخته و متوکلان را و ایشان را که از کبائر و فواحش پرهیز کنند، و من الکبائر و الفواحش، الاشراک باللّه و الیأس من روح اللَّه و الامن من مکر اللَّه و عقوق الوالدین و قتل النفس التی حرّم اللَّه و قذف المحصنات و اکل مال الیتیم و الفرار من الزحف و اکل الربوا، و السحر و الزنا و الیمین الفاجرة و الغلول و منع الزکاة و شهادة الزور و کتمان الشهادة و شرب الخمر و نقض العهد و قطیعة الرحم. و اختلاف العلماء فى عد الکبائر ذکرناه فى سورة النساء و قوله: کَبائِرَ الْإِثْمِ، اضاف الى الاثم، فان من الاثم الصغیرة و الکبیرة، و الصغیرة مغفورة اذا اجتنبت الکبیرة لقوله تعالى إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ، نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ قرأ حمزة و الکسائى کبیر الاثم على الواحد هاهنا و فى سورة و النجم و المراد به الشرک. قاله ابن عباس قوله: وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ یحلمون و یکظمون الغیظ.
وَ الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ اجابوه الى ما دعاهم الیه من طاعته، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ یعنى الصلوات الخمس فى مواقیتها بشرائطها وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُمْ اى: اذا حزنهم امر استشاروا ذوى الرأى، منهم. اصله من الشور و هو الإخراج. سمى به لان کل واحد من المتشاورین فى الامر کذلک یستخرج من صاحبه ما عنده، وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ.
فى طاعة اللَّه و الدین و قیل ینفقون مقرین بانه من رزق اللَّه فان الکافر ایضا ینفق مما رزقه اللَّه لکنه جاحد. وَ الَّذِینَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْیُ اى: الظلم هُمْ یَنْتَصِرُونَ. ینتقمون من ظالمیهم من غیر ان یعتدوا، قال مقاتل: هذا فى المجروح ینتصر من الجارح، فیقتص منه. مدح هاهنا المنتقم من ظالمه و عذره فى الایة الثالثة و هى قوله: وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ الایة. و مدحه فى آخر الشعراء فى قوله: وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا، و ذلک لانه یکره للمؤمن ان یعرض نفسه للذل. و فى الخبر: لا ینبغى للمؤمن ان یذل نفسه، قیل یا رسول اللَّه و کیف هو، قال: یتعرض من البلاء لما یطیق.
و قیل نزلت هذه الآیات فى ابى بکر الصدیق و قال ابن زید: جعل اللَّه المؤمنین صنفین.
صنف یعفون عن ظالمیهم، فبدأ بذکرهم و هو قوله: وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ، و صنف ینتصرون من ظالمیهم، و هم الذین ذکروا فى هذه الایة، و قال عطاء: هم الذین اخرجهم الکفار من مکة و بغوا علیهم، ثم مکّنهم اللَّه فى الارض حتى انتصروا ممن ظلمهم ثم ذکر الانتصار. بقوله: وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها، الاولى هى السیئة فى اللفظ و المعنى، و الثانیة سیئة فى اللفظ و عاملها لیس بمسىء لانها مجازاة بالسوء لا توجب ذنبا کقوله: فَمَنِ اعْتَدى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَیْکُمْ قال مقاتل: یرید به القصاص فى الجراحات و الدماء و قال السدّى هو ان یجاب قائل الکلمة القبیحة بمثلها من غیر ان یعتدى فاذا قال اخزاک اللَّه یقول، اخزاک اللَّه. ثم ذکر العفو، فقال: فَمَنْ عَفا یعنى عن ظلمه وَ أَصْلَحَ بالعفو بینه و بین ظالمه، فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ. و فى الخبر اذا کان یوم القیمة نادى مناد: من کان له اجر على اللَّه فلیقم، قال: فیقوم عنق کثیر، قال: فیقال ما اجرکم على اللَّه، قال: فیقولون نحن الذین عفونا عمن ظلمنا و ذلک قوله عز و جل: فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ، فیقال لهم: ادخلوا الجنة باذن اللَّه. و قال صلى اللَّه علیه و آله و سلم: ما زاد عبد بعفو الا عزا، و قال (ص): من سرّه ان یشرف له البنیان او ترفع له الدرجات فلیعف عمن ظلمه، و لیصل من قطعه و لیعط من حرمه.
إِنَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ. هذا راجع الى السیئة الاولى. قال ابن عباس: یعنى الذین یبدئون بالظلم.
قوله: وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ اى بعد ظلم الظالم، ایاه فَأُولئِکَ یعنى المنتصرین، ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیلٍ. بعقوبة و مؤاخذة و ملام.
إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَى الَّذِینَ یَظْلِمُونَ النَّاسَ، اى یبدئون بالظلم وَ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ یعملون فیها بالمعاصى، اى: یطلبون فیها ما لیس لهم بحق، أُولئِکَ لَهُمْ، عَذابٌ أَلِیمٌ.
وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ اى صبر على مظلمة و لم یقتصّ و لم ینتصر و تجاوز عنه، إِنَّ ذلِکَ الصبر و المغفرة لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ. عزم الامور جدها و حقیقتها تقول عزمت علیک، اى: امرتک امرا جدا، و العزیمة و الصریمة الرأى الجد، و قوله: فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ، اى: جد الامر.
و فى الخبر عن رسول اللَّه (ص) فى بعض الاحکام عزمة من عزمات ربى و العازم قریب من الحالف و تقول عزمت على الامر اذا اجمعت علیه جدّک و صدق له قصدک.
وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ، بالخذلان، فَما لَهُ مِنْ وَلِیٍّ مِنْ بَعْدِهِ، اى: ما له احد یلى هدایته بعد اضلال اللَّه ایاه و خذلانه، وَ تَرَى الظَّالِمِینَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ یوم القیمة یَقُولُونَ هَلْ إِلى مَرَدٍّ مِنْ سَبِیلٍ. اى: هل الى رجعة الى الدنیا من حیلة فنؤمن بک.
وَ تَراهُمْ یُعْرَضُونَ عَلَیْها اى: یساقون الیها. انّث العذاب حملا على المعنى و هو النار خاشِعِینَ اى: ساکتین متواضعین، مِنَ الذُّلِّ و الخزى، یَنْظُرُونَ مِنْ طَرْفٍ خَفِیٍّ اى بعین ضعیفة و طرف ساقط من الذل. و الطرف: العین، و اصله مصدر، فلم یجمع و قیل معناه: من طرف خفى النظر. اى: یسارقون النظر الى النار من الفزع لا یملئون منها اعینهم فینظرون الیها ببعض ابصارهم و قیل: الطرف الخفى عین القلب، اى: ینظرون الى النار بقلوبهم لانهم یحشرون عمیا، وَ قالَ الَّذِینَ آمَنُوا، فى الایة اضمار، یعنى: و قال الذین آمنوا، یوم القیمة اذا عاینوا المشرکین على هذه الحالة، إِنَّ الْخاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بان صاروا الى النار، وَ أَهْلِیهِمْ: اى خسروا اهلیهم فى الجنة اذ صاروا لغیرهم، أَلا إِنَّ الظَّالِمِینَ فِی عَذابٍ مُقِیمٍ. دائم لا یزول عنهم.
وَ ما کانَ لَهُمْ مِنْ أَوْلِیاءَ، من اقرباء، یَنْصُرُونَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى یمنعونهم من عذاب اللَّه، وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ سَبِیلٍ. طریق الى الوصول الى الحق فى الدنیا و الجنة فى العقبى قد انسد علیهم طریق الخیر.
اسْتَجِیبُوا لِرَبِّکُمْ بالایمان و الطاعة، مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ و هو یوم القیمة. و قیل یوم الموت، لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ اى: لا یرده اللَّه، و قیل معناه یوم من اللَّه لا یقدر احد على رده و دفعه، ما لَکُمْ مِنْ مَلْجَإٍ یَوْمَئِذٍ، الملجأ هاهنا هو الوزر فى سورة القیامة، و المناص فى سورة ص، وَ ما لَکُمْ مِنْ نَکِیرٍ. منکر یغیر ما حل بکم من العذاب.
فَإِنْ أَعْرَضُوا عن الایمان، فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً هذا کقوله: وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ، و لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ، و قیل: ما ارسلناک علیهم حفیظا، تحفظهم على الایمان و تمنعهم من الکفر، إِنْ عَلَیْکَ إِلَّا الْبَلاغُ اى لیس علیک الا تبلیغ الرسالة، و قد فعلت و هذا قبل ان امر بالقتال، وَ إِنَّا إِذا أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً، نعمة و خصبا و سعة، فَرِحَ بِها اى: بطر لاجلها و زهى اعجابا بها، فلم یشکر من ازلّها و اسداها، وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ محنة و قحط و ضیق، بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ اى: بسبب معاصیهم عقوبة لها، فَإِنَّ الْإِنْسانَ کَفُورٌ. هذا من کفران النعمة، اى یسخط من قضاء اللَّه و لم یره عقوبة و قیل ینسى و یجحد باول شدة جمیع ما سلف من النعم. و یحتمل انه خاص و المراد به الکفر باللّه سبحانه و لهذا ذکر بلفظ المبالغة ثم عظّم نفسه عز و جل فقال: لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، المعنى: فان لم یستجیبوا لک فاعرض عنهم و اعبد اللَّه الذى له ملک السماوات و الارض له التصرف فیهما بما یرید یَخْلُقُ ما یَشاءُ من غیر اعتراض علیه، یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً فلا یکون له ولد ذکر. و فى الخبر: ان من یمن المرأة تبکیرها بالانثى قبل الذکر، و ذلک لان اللَّه عز و جل بدأ بالاناث، فقال: یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ. فلا تکون له انثى.
أَوْ یُزَوِّجُهُمْ ذُکْراناً وَ إِناثاً اى: یجمع له بینهما فیولد له الذکور و الاناث.
معنى هذا التزویج التصنیف و الازواج الاصناف، کقوله عز و جل: مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ اى من کل صنف حسن.
قال مجاهد: هو ان تلد المراة غلاما ثم جاریة ثم غلاما ثم جاریة و قال ابن الحنیفة: تلد توأما غلاما و جاریة و العرب تقول هؤلاء ولد فلان شطرة اذا کانوا بنین و بنات: وَ یَجْعَلُ مَنْ یَشاءُ عَقِیماً. فلا تلد و لا یولد له. قیل: هذه الایة خاصة فى الانبیاء، یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ یعنى لوطا لم یولد له ذکر انما ولد له ابنتان، وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ. ابراهیم (ع)، لم یولد له انثى، کان له اولاد ذکور أَوْ یُزَوِّجُهُمْ ذُکْراناً وَ إِناثاً، محمد (ص) ولد له بنون و بنات، وَ یَجْعَلُ مَنْ یَشاءُ عَقِیماً عیسى و یحیى کانا عقیمین لم یولد لهما ولد و قیل هذا على وجه التمثیل، و الایة عامة فى حق کافة الناس.
و عن عائشة قالت: قال رسول اللَّه (ص): ان اولادکم هبة اللَّه لکم، یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ، و اموالهم لکم اذا احتجتم الیها و قیل معنى الایة یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً: و یهب لمن یشاء الدنیا وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ الآخرة. أَوْ یُزَوِّجُهُمْ ذُکْراناً وَ إِناثاً، الدنیا و الآخرة، وَ یَجْعَلُ مَنْ یَشاءُ عَقِیماً لا دنیا و لا عقبى، إِنَّهُ عَلِیمٌ بمصالح العباد، قَدِیرٌ، قادر على الکمال.
وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً، سبب نزول این آیت آن بود که: جهودان گفتند: اى محمد تو دعوى نبوت میکنى، مىگویى پیغامبرم و فرستاده اللَّه بخلق، هیچ با اللَّه سخن گویى و در وى نگرى چنان که موسى باللّه سخن گفت و در اللَّه مینگریست؟ و تا ترا با اللَّه این کلام و این نظر نبود، چنان که موسى را بود با او، ما بتو ایمان نیاریم. مصطفى (ص) فرمود: لم ینظر موسى الى اللَّه، حدیث نظر مکنید در حق موسى، که موسى اللَّه را ندید، سخن شنید و لکن گوینده را ندید. رب العالمین بر وفق این سخن وى، این آیت فرستاد: قوله تعالى: وَ ما کانَ لِبَشَرٍ، هرگز هیچ بشر را نبود پیش از تو اى محمد که اللَّه با وى سخن گفتى مگر از سه گونه: اما وحیا یوحى الیه او فى المنام او بالهام، و رؤیا الانبیاء وحى. یک وجه آنست که با نمودن در خواب یا افکندن در دل، و بیشترین وحى پیغامبران پیش از مصطفى (ص) از این دو وجه بوده، یا الهام یا رؤیا. گفتهاند، که داود (ع) بالهام حق جل جلاله زبور بدانست تا از حفظ بنوشت، اما پیغمبران مرسل که سیصد و سیزدهاند ایشان فرشتهاى را دیدند، یا آواز فرشته شنیدند، یا کلام حق از پس پرده شنیدند. و روى ان النبى (ص) قال: من الانبیاء من یسمع الصوت فیکون بذلک نبیا و منهم من ینفث فى اذنه و قلبه فیکون بذلک نبیا و انّ جبرئیل، یأتینى فیکلمنى کما یکلم احدکم صاحبه.
هشام بن عروة عن ابیه عن عایشه: انّ الحرث بن هشام، سأل رسول اللَّه (ص): کیف یأتیک الوحى فقال احیانا یأتینى مثل صلصلة الجرس و هو اشده على، فیفصم عنى و قد وعیت عنه ما قال، و احیانا یتمثل لى الملک رجلا، فیکلمنى فاعى ما یقول، قالت عائشة: و لقد رأیته ینزل علیه الوحى من الیوم الشدید البرد، فیفصم عنه و ان جبینه، لیتفصد عرقا.
وجه دیگر سخن گفتن اللَّه است، با بشر از پس پرده، چنان که با موسى (ع) گفت، کلّمه و بینهما حجاب من نار، موسى از حق بىواسطه سخن شنید، حجاب در میان و رؤیت نه. و مصطفى (ص) شب معراج از حق جل جلاله سخن شنید بىواسطه و حق را دید بىحجاب، و مؤمنان فرداى قیامت در بهشت حق را جل جلاله ببینند بىحجاب، و سخن وى شنوند بىواسطه. وجه سوم آنست که فرمود: أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا امّا جبرئیل او غیره من الملائکة فیوحى ذلک الرسول الى المرسل الیه، باذن اللَّه ما یشاء اللَّه. ارسال رسول یک قسم نهاد از اقسام کلام یعنى که رسول فرستد تا پیغام رساند بدستورى و فرمان وى، چنان که جبرئیل را فرستاد بمحمد (ص) تا پیغام اللَّه بگزارد و محمد (ص) را فرستاد بخلق تا پیغام اللَّه برسانید. اللَّه با جبرئیل فرمود و جبرئیل با محمد (ص) گفت و محمد با خلق گفت: قرأ نافع او یرسل برفع اللام على الاستیناف تقدیره او هو یرسل رسولا فیوحى ساکنة الیاء، و قرأ الآخرون او یرسل بنصب اللام، فَیُوحِیَ، بنصب الیاء عطفا على محل الوحى، لان معناه، و ما کان لبشر ان یکلمه اللَّه الا ان یوحى الیه، او یرسل رسولا إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ. یدبر ما یرید.
وَ کَذلِکَ، یعنى و کما اوحینا الى سائر رسلنا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا، الروح هاهنا الوحى و الکتاب سمى روحا لانه حیاة القلوب کما ان الارواح حیاة الاجساد، ما کنت تدرى یعنى قبل الوحى فى اربعین سنة، مَا الْکِتابُ وَ لَا شرایع الْإِیمانُ و معالمه، یعنى لو لا اصطفاؤنا ایاک بالایمان و الکتاب و الرسالة، ما کُنْتَ تَدْرِی، قال محمد بن اسحاق بن خزیمة: الایمان فى هذا الموضع الصلاة کقوله: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ، و اهل الاصول على ان الانبیاء (ع) کانوا مؤمنین قبل الوحى و کان النبى (ص)، یعبد اللَّه قبل الوحى على دین ابراهیم، و لم یتبین له شرایع دینه، وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً الهاء راجعة الى الکتاب لانه الاصل و الایمان، فرع، و الکتاب دلیل على الایمان، و معنى جعلناه: الزمناه و رسمناه. و لیس الجعل الخلق، و قوله: فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ، لیس معناه جعل الخلق، انما معنى الکلام، صیرناه، نَهْدِی بِهِ، اى: نرشد بالکتاب، مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی، اى لتدعو إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ. یعنى الاسلام، هدى اللَّه الارشاد و هدى الرسول الدعوة.
صِراطِ اللَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ خلقا و ملکا، الا، کلمة تذکرة لتبصرة او تنبیه لحجة، إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ. اى: امور الخلائق فى الآخرة، فیجزیهم باعمالهم. هذا وعید بالجحیم و وعد بالجنة و النعیم. قال بعض السلف: احترق مصحف فلم یبق الا قوله: أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ.
بیان آیت آنست که: دنیا و هر چه در آنست از لذات و شهوات و منافع، متاعى اندک است، بقدر حیاة آدمیان، مؤمن و کافر در آن یکسان: عرض حاضر یا کل منه البر و الفاجر. نیکان و بدان را از آن برخوردارى است، چندان که زندگانى است، پس چون بآخرت بازگردند و بر اللَّه رسند، آنچه اللَّه ساخته، مؤمنان و متوکلان را بنزدیک خویش، از آن نعیم باقى و ملک جاودانى، آن نیکوتر است و بهتر که هرگز بترسد و منقطع نگردد، چنانک رب العزة فرمود: أُکُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ، عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ.
قوله: وَ الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ، عطف على الذین آمنوا، و محله جر، و معنى آنست که نعیم باقى پاینده، مؤمنانرا ساخته و متوکلان را و ایشان را که از کبائر و فواحش پرهیز کنند، و من الکبائر و الفواحش، الاشراک باللّه و الیأس من روح اللَّه و الامن من مکر اللَّه و عقوق الوالدین و قتل النفس التی حرّم اللَّه و قذف المحصنات و اکل مال الیتیم و الفرار من الزحف و اکل الربوا، و السحر و الزنا و الیمین الفاجرة و الغلول و منع الزکاة و شهادة الزور و کتمان الشهادة و شرب الخمر و نقض العهد و قطیعة الرحم. و اختلاف العلماء فى عد الکبائر ذکرناه فى سورة النساء و قوله: کَبائِرَ الْإِثْمِ، اضاف الى الاثم، فان من الاثم الصغیرة و الکبیرة، و الصغیرة مغفورة اذا اجتنبت الکبیرة لقوله تعالى إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ، نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ قرأ حمزة و الکسائى کبیر الاثم على الواحد هاهنا و فى سورة و النجم و المراد به الشرک. قاله ابن عباس قوله: وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ یحلمون و یکظمون الغیظ.
وَ الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ اجابوه الى ما دعاهم الیه من طاعته، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ یعنى الصلوات الخمس فى مواقیتها بشرائطها وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُمْ اى: اذا حزنهم امر استشاروا ذوى الرأى، منهم. اصله من الشور و هو الإخراج. سمى به لان کل واحد من المتشاورین فى الامر کذلک یستخرج من صاحبه ما عنده، وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ.
فى طاعة اللَّه و الدین و قیل ینفقون مقرین بانه من رزق اللَّه فان الکافر ایضا ینفق مما رزقه اللَّه لکنه جاحد. وَ الَّذِینَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْیُ اى: الظلم هُمْ یَنْتَصِرُونَ. ینتقمون من ظالمیهم من غیر ان یعتدوا، قال مقاتل: هذا فى المجروح ینتصر من الجارح، فیقتص منه. مدح هاهنا المنتقم من ظالمه و عذره فى الایة الثالثة و هى قوله: وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ الایة. و مدحه فى آخر الشعراء فى قوله: وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا، و ذلک لانه یکره للمؤمن ان یعرض نفسه للذل. و فى الخبر: لا ینبغى للمؤمن ان یذل نفسه، قیل یا رسول اللَّه و کیف هو، قال: یتعرض من البلاء لما یطیق.
و قیل نزلت هذه الآیات فى ابى بکر الصدیق و قال ابن زید: جعل اللَّه المؤمنین صنفین.
صنف یعفون عن ظالمیهم، فبدأ بذکرهم و هو قوله: وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ، و صنف ینتصرون من ظالمیهم، و هم الذین ذکروا فى هذه الایة، و قال عطاء: هم الذین اخرجهم الکفار من مکة و بغوا علیهم، ثم مکّنهم اللَّه فى الارض حتى انتصروا ممن ظلمهم ثم ذکر الانتصار. بقوله: وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها، الاولى هى السیئة فى اللفظ و المعنى، و الثانیة سیئة فى اللفظ و عاملها لیس بمسىء لانها مجازاة بالسوء لا توجب ذنبا کقوله: فَمَنِ اعْتَدى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَیْکُمْ قال مقاتل: یرید به القصاص فى الجراحات و الدماء و قال السدّى هو ان یجاب قائل الکلمة القبیحة بمثلها من غیر ان یعتدى فاذا قال اخزاک اللَّه یقول، اخزاک اللَّه. ثم ذکر العفو، فقال: فَمَنْ عَفا یعنى عن ظلمه وَ أَصْلَحَ بالعفو بینه و بین ظالمه، فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ. و فى الخبر اذا کان یوم القیمة نادى مناد: من کان له اجر على اللَّه فلیقم، قال: فیقوم عنق کثیر، قال: فیقال ما اجرکم على اللَّه، قال: فیقولون نحن الذین عفونا عمن ظلمنا و ذلک قوله عز و جل: فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ، فیقال لهم: ادخلوا الجنة باذن اللَّه. و قال صلى اللَّه علیه و آله و سلم: ما زاد عبد بعفو الا عزا، و قال (ص): من سرّه ان یشرف له البنیان او ترفع له الدرجات فلیعف عمن ظلمه، و لیصل من قطعه و لیعط من حرمه.
إِنَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ. هذا راجع الى السیئة الاولى. قال ابن عباس: یعنى الذین یبدئون بالظلم.
قوله: وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ اى بعد ظلم الظالم، ایاه فَأُولئِکَ یعنى المنتصرین، ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیلٍ. بعقوبة و مؤاخذة و ملام.
إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَى الَّذِینَ یَظْلِمُونَ النَّاسَ، اى یبدئون بالظلم وَ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ یعملون فیها بالمعاصى، اى: یطلبون فیها ما لیس لهم بحق، أُولئِکَ لَهُمْ، عَذابٌ أَلِیمٌ.
وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ اى صبر على مظلمة و لم یقتصّ و لم ینتصر و تجاوز عنه، إِنَّ ذلِکَ الصبر و المغفرة لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ. عزم الامور جدها و حقیقتها تقول عزمت علیک، اى: امرتک امرا جدا، و العزیمة و الصریمة الرأى الجد، و قوله: فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ، اى: جد الامر.
و فى الخبر عن رسول اللَّه (ص) فى بعض الاحکام عزمة من عزمات ربى و العازم قریب من الحالف و تقول عزمت على الامر اذا اجمعت علیه جدّک و صدق له قصدک.
وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ، بالخذلان، فَما لَهُ مِنْ وَلِیٍّ مِنْ بَعْدِهِ، اى: ما له احد یلى هدایته بعد اضلال اللَّه ایاه و خذلانه، وَ تَرَى الظَّالِمِینَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ یوم القیمة یَقُولُونَ هَلْ إِلى مَرَدٍّ مِنْ سَبِیلٍ. اى: هل الى رجعة الى الدنیا من حیلة فنؤمن بک.
وَ تَراهُمْ یُعْرَضُونَ عَلَیْها اى: یساقون الیها. انّث العذاب حملا على المعنى و هو النار خاشِعِینَ اى: ساکتین متواضعین، مِنَ الذُّلِّ و الخزى، یَنْظُرُونَ مِنْ طَرْفٍ خَفِیٍّ اى بعین ضعیفة و طرف ساقط من الذل. و الطرف: العین، و اصله مصدر، فلم یجمع و قیل معناه: من طرف خفى النظر. اى: یسارقون النظر الى النار من الفزع لا یملئون منها اعینهم فینظرون الیها ببعض ابصارهم و قیل: الطرف الخفى عین القلب، اى: ینظرون الى النار بقلوبهم لانهم یحشرون عمیا، وَ قالَ الَّذِینَ آمَنُوا، فى الایة اضمار، یعنى: و قال الذین آمنوا، یوم القیمة اذا عاینوا المشرکین على هذه الحالة، إِنَّ الْخاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بان صاروا الى النار، وَ أَهْلِیهِمْ: اى خسروا اهلیهم فى الجنة اذ صاروا لغیرهم، أَلا إِنَّ الظَّالِمِینَ فِی عَذابٍ مُقِیمٍ. دائم لا یزول عنهم.
وَ ما کانَ لَهُمْ مِنْ أَوْلِیاءَ، من اقرباء، یَنْصُرُونَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى یمنعونهم من عذاب اللَّه، وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ سَبِیلٍ. طریق الى الوصول الى الحق فى الدنیا و الجنة فى العقبى قد انسد علیهم طریق الخیر.
اسْتَجِیبُوا لِرَبِّکُمْ بالایمان و الطاعة، مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ و هو یوم القیمة. و قیل یوم الموت، لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ اى: لا یرده اللَّه، و قیل معناه یوم من اللَّه لا یقدر احد على رده و دفعه، ما لَکُمْ مِنْ مَلْجَإٍ یَوْمَئِذٍ، الملجأ هاهنا هو الوزر فى سورة القیامة، و المناص فى سورة ص، وَ ما لَکُمْ مِنْ نَکِیرٍ. منکر یغیر ما حل بکم من العذاب.
فَإِنْ أَعْرَضُوا عن الایمان، فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً هذا کقوله: وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ، و لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ، و قیل: ما ارسلناک علیهم حفیظا، تحفظهم على الایمان و تمنعهم من الکفر، إِنْ عَلَیْکَ إِلَّا الْبَلاغُ اى لیس علیک الا تبلیغ الرسالة، و قد فعلت و هذا قبل ان امر بالقتال، وَ إِنَّا إِذا أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً، نعمة و خصبا و سعة، فَرِحَ بِها اى: بطر لاجلها و زهى اعجابا بها، فلم یشکر من ازلّها و اسداها، وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ محنة و قحط و ضیق، بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ اى: بسبب معاصیهم عقوبة لها، فَإِنَّ الْإِنْسانَ کَفُورٌ. هذا من کفران النعمة، اى یسخط من قضاء اللَّه و لم یره عقوبة و قیل ینسى و یجحد باول شدة جمیع ما سلف من النعم. و یحتمل انه خاص و المراد به الکفر باللّه سبحانه و لهذا ذکر بلفظ المبالغة ثم عظّم نفسه عز و جل فقال: لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، المعنى: فان لم یستجیبوا لک فاعرض عنهم و اعبد اللَّه الذى له ملک السماوات و الارض له التصرف فیهما بما یرید یَخْلُقُ ما یَشاءُ من غیر اعتراض علیه، یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً فلا یکون له ولد ذکر. و فى الخبر: ان من یمن المرأة تبکیرها بالانثى قبل الذکر، و ذلک لان اللَّه عز و جل بدأ بالاناث، فقال: یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ. فلا تکون له انثى.
أَوْ یُزَوِّجُهُمْ ذُکْراناً وَ إِناثاً اى: یجمع له بینهما فیولد له الذکور و الاناث.
معنى هذا التزویج التصنیف و الازواج الاصناف، کقوله عز و جل: مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ اى من کل صنف حسن.
قال مجاهد: هو ان تلد المراة غلاما ثم جاریة ثم غلاما ثم جاریة و قال ابن الحنیفة: تلد توأما غلاما و جاریة و العرب تقول هؤلاء ولد فلان شطرة اذا کانوا بنین و بنات: وَ یَجْعَلُ مَنْ یَشاءُ عَقِیماً. فلا تلد و لا یولد له. قیل: هذه الایة خاصة فى الانبیاء، یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ یعنى لوطا لم یولد له ذکر انما ولد له ابنتان، وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ. ابراهیم (ع)، لم یولد له انثى، کان له اولاد ذکور أَوْ یُزَوِّجُهُمْ ذُکْراناً وَ إِناثاً، محمد (ص) ولد له بنون و بنات، وَ یَجْعَلُ مَنْ یَشاءُ عَقِیماً عیسى و یحیى کانا عقیمین لم یولد لهما ولد و قیل هذا على وجه التمثیل، و الایة عامة فى حق کافة الناس.
و عن عائشة قالت: قال رسول اللَّه (ص): ان اولادکم هبة اللَّه لکم، یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ، و اموالهم لکم اذا احتجتم الیها و قیل معنى الایة یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً: و یهب لمن یشاء الدنیا وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ الآخرة. أَوْ یُزَوِّجُهُمْ ذُکْراناً وَ إِناثاً، الدنیا و الآخرة، وَ یَجْعَلُ مَنْ یَشاءُ عَقِیماً لا دنیا و لا عقبى، إِنَّهُ عَلِیمٌ بمصالح العباد، قَدِیرٌ، قادر على الکمال.
وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً، سبب نزول این آیت آن بود که: جهودان گفتند: اى محمد تو دعوى نبوت میکنى، مىگویى پیغامبرم و فرستاده اللَّه بخلق، هیچ با اللَّه سخن گویى و در وى نگرى چنان که موسى باللّه سخن گفت و در اللَّه مینگریست؟ و تا ترا با اللَّه این کلام و این نظر نبود، چنان که موسى را بود با او، ما بتو ایمان نیاریم. مصطفى (ص) فرمود: لم ینظر موسى الى اللَّه، حدیث نظر مکنید در حق موسى، که موسى اللَّه را ندید، سخن شنید و لکن گوینده را ندید. رب العالمین بر وفق این سخن وى، این آیت فرستاد: قوله تعالى: وَ ما کانَ لِبَشَرٍ، هرگز هیچ بشر را نبود پیش از تو اى محمد که اللَّه با وى سخن گفتى مگر از سه گونه: اما وحیا یوحى الیه او فى المنام او بالهام، و رؤیا الانبیاء وحى. یک وجه آنست که با نمودن در خواب یا افکندن در دل، و بیشترین وحى پیغامبران پیش از مصطفى (ص) از این دو وجه بوده، یا الهام یا رؤیا. گفتهاند، که داود (ع) بالهام حق جل جلاله زبور بدانست تا از حفظ بنوشت، اما پیغمبران مرسل که سیصد و سیزدهاند ایشان فرشتهاى را دیدند، یا آواز فرشته شنیدند، یا کلام حق از پس پرده شنیدند. و روى ان النبى (ص) قال: من الانبیاء من یسمع الصوت فیکون بذلک نبیا و منهم من ینفث فى اذنه و قلبه فیکون بذلک نبیا و انّ جبرئیل، یأتینى فیکلمنى کما یکلم احدکم صاحبه.
هشام بن عروة عن ابیه عن عایشه: انّ الحرث بن هشام، سأل رسول اللَّه (ص): کیف یأتیک الوحى فقال احیانا یأتینى مثل صلصلة الجرس و هو اشده على، فیفصم عنى و قد وعیت عنه ما قال، و احیانا یتمثل لى الملک رجلا، فیکلمنى فاعى ما یقول، قالت عائشة: و لقد رأیته ینزل علیه الوحى من الیوم الشدید البرد، فیفصم عنه و ان جبینه، لیتفصد عرقا.
وجه دیگر سخن گفتن اللَّه است، با بشر از پس پرده، چنان که با موسى (ع) گفت، کلّمه و بینهما حجاب من نار، موسى از حق بىواسطه سخن شنید، حجاب در میان و رؤیت نه. و مصطفى (ص) شب معراج از حق جل جلاله سخن شنید بىواسطه و حق را دید بىحجاب، و مؤمنان فرداى قیامت در بهشت حق را جل جلاله ببینند بىحجاب، و سخن وى شنوند بىواسطه. وجه سوم آنست که فرمود: أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا امّا جبرئیل او غیره من الملائکة فیوحى ذلک الرسول الى المرسل الیه، باذن اللَّه ما یشاء اللَّه. ارسال رسول یک قسم نهاد از اقسام کلام یعنى که رسول فرستد تا پیغام رساند بدستورى و فرمان وى، چنان که جبرئیل را فرستاد بمحمد (ص) تا پیغام اللَّه بگزارد و محمد (ص) را فرستاد بخلق تا پیغام اللَّه برسانید. اللَّه با جبرئیل فرمود و جبرئیل با محمد (ص) گفت و محمد با خلق گفت: قرأ نافع او یرسل برفع اللام على الاستیناف تقدیره او هو یرسل رسولا فیوحى ساکنة الیاء، و قرأ الآخرون او یرسل بنصب اللام، فَیُوحِیَ، بنصب الیاء عطفا على محل الوحى، لان معناه، و ما کان لبشر ان یکلمه اللَّه الا ان یوحى الیه، او یرسل رسولا إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ. یدبر ما یرید.
وَ کَذلِکَ، یعنى و کما اوحینا الى سائر رسلنا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا، الروح هاهنا الوحى و الکتاب سمى روحا لانه حیاة القلوب کما ان الارواح حیاة الاجساد، ما کنت تدرى یعنى قبل الوحى فى اربعین سنة، مَا الْکِتابُ وَ لَا شرایع الْإِیمانُ و معالمه، یعنى لو لا اصطفاؤنا ایاک بالایمان و الکتاب و الرسالة، ما کُنْتَ تَدْرِی، قال محمد بن اسحاق بن خزیمة: الایمان فى هذا الموضع الصلاة کقوله: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ، و اهل الاصول على ان الانبیاء (ع) کانوا مؤمنین قبل الوحى و کان النبى (ص)، یعبد اللَّه قبل الوحى على دین ابراهیم، و لم یتبین له شرایع دینه، وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً الهاء راجعة الى الکتاب لانه الاصل و الایمان، فرع، و الکتاب دلیل على الایمان، و معنى جعلناه: الزمناه و رسمناه. و لیس الجعل الخلق، و قوله: فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ، لیس معناه جعل الخلق، انما معنى الکلام، صیرناه، نَهْدِی بِهِ، اى: نرشد بالکتاب، مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی، اى لتدعو إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ. یعنى الاسلام، هدى اللَّه الارشاد و هدى الرسول الدعوة.
صِراطِ اللَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ خلقا و ملکا، الا، کلمة تذکرة لتبصرة او تنبیه لحجة، إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ. اى: امور الخلائق فى الآخرة، فیجزیهم باعمالهم. هذا وعید بالجحیم و وعد بالجنة و النعیم. قال بعض السلف: احترق مصحف فلم یبق الا قوله: أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ.
رشیدالدین میبدی : ۴۲- سورة الشورى - مکیه
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: فَما أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَمَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقى... الایة، مفهوم آیت آنست که: ایمان راست و توکل درست، کسى را بود که در جمله احوال اعتماد بر ضمان اللَّه کند و نظام کار و راستى حال خود، از عنایت و رعایت اللَّه جوید، نه از دنیا و متاع دنیا، که این دنیا پلى گذشتنى است و بساطى در نوشتنى و منزلى که بناکام مىبباید گذاشت و عمر عزیز سرمایهاى که بىمراد، مى درباید باخت. پس سزاى بنده آنست که از این آلایش دنیا کرانه گیرد و روى بآرایش دین نهد، تا فردا داغ خسار، برخسار خود نبیند و در هاویه حرمان و خسران نیفتد.
و فى الخبر: من جعل الهموم هما واحدا کفاه اللَّه کل هم، و من تشعبت به الهموم لم یال اللَّه فى اى واد اهلکه.
دنیا همه پراکندگى است و گسستگى، بایستهاى گوناگون و اندیشههاء رنگارنگ، هر که این پراکندگى و این بایستهاى بیهوده، ار دل بیرون کند و بدلى صافى و سینهاى خالى و همتى عالى روى بقبله حق نهد، و جز درگاه او پناه خود نسازد، رب العزة همه اندوه وى، کفایت کند و از هر چه ترسد او را ایمن گرداند، و راهش بخود نزدیک کند.
اى درویش، اول این کار، زهر است و آخر، نوش، بدایت این راه بعد است، و نهایت راه حلقه قرب در گوش، و گر مثالى خواهى بشنو وصف الحال بو بکر شبلى قدس اللَّه روحه: پیش از آنکه قدم در کوى طریقت نهاد، میر سیه پوشان بغداد بود، عادت داشت که دزدیده بمجلس جنید رفتى، اى من غلام آنکه دزدیده در این کوى سرى دارد. روزى بر زبان جنید برفت که: اگر همه بتپرستان و ناکسان عالم را بفردوس اعلى فرود آورند، هنوز حق کرم خود نگزارده است. شبلى از جاى برجست، نعرهزنان و جامهدران و گفت منم میر سیهپوشان و از ناکسى خویش، خروشان، چه کویى مرا پذیرد؟ در این حال جنید گفت: اى جوانمرد، بمراسلت موسى و هارون، چندین سال فرعون مدبر را میخواند تا بپذیرد، اگر بیابد سوختهاى موحد که بپاى خود آید و درو زارد چون که نپذیرد. شبلى در کار آمد و هر چه داشت از ضیاع و اسباب و اموال، پاک در باخت و مجرد بایستاد، آن گه گفت: اى شیخ مرا چه باید کرد؟ گفت ترا در بازار باید شد و دریوزه باید کرد.
هم چنان کرد تا چنان گشت که کس بوى چیزى نداد، پس جنید تازیانهاى بوى داد و گفت در این سردابه شو و دل را، با اندوه و درد دین پرداز و چشم را بآب حسرت و ندامت سپار، و هر گه، که جز حق در خاطرت گذر کند، باین تازیانه اندامهاى خویش، در هم شکن.
شبلى سه سال در آن سردابه، آب حسرت از دیدگان همى ریخت و بر روزگار گذشته دریغ و تحسر همى خورد و زینهار همى خواست، بعد از سه سال، سکرى در وى پدید آمد، همچون مستان، واله و سرگردان از آن سردابه بیرون آمد، کاردى بدست گرفت و در بغداد همى گشت و همى گفت: بجلال قدر حق که هر که نام دوست برد باین کارد، سرش از تن جدا کنم، آن خبر به جنید رسید، جنید گفت: او را شربتى دادهاند و مست گشته، از مستى و بیخودى میگوید، چون با خود آید ساکن شود. یک سال در آن مقامش بداشتند، چون از آن مقام درگذشت، دامن خویش پر از شکر کرد و بگرد محلها میگشت و میگفت: هر که بگوید اللَّه، دهانش پر از شکر کنم. پس عشق وى روى در خرابى نهاد، پیوسته در همه اوقات همى گفت: اللَّه اللَّه، تا روزى که جنید گفت: یا با بکر، اگر دوست غائب است این غیبت کردن چراست؟ و اگر حاضر است این گستاخى و ترک ادبى از کجاست؟ سخن جنید او را ساکن کرد، پس جنید بفرمود تا او را بحمام بردند و موى چند ساله از سر وى فرو کردند، آن گه، دست وى گرفت و بمسجد شونیزیه برد، هشتاد و اند کس، از این جوانمردان طریقت و سلاطین حقیقت حاضر بودند. بو الحسین نورى و بو على رودبارى و سمنون محب و رویم بغدادى و جعفر خلدى و امثال ایشان.
جنید گفت: اى اصحاب و مشایخ، هر چه پیر ما سرى سقطى قدس سره از ریاضت و مجاهدت از ما بدید، ما از این کودک بدیدیم، اگر اجازت فرمائید تا لباس بگرداند، باشد که برکات این لباس او را بر استقامت دین بدارد و اگر حق این لباس فرو نهد لباس، خود، از وى، داد خود بستاند.
جنید بر پاى خاست و مرقع از سر خود برکشید و در گردن شبلى افکند.
اى جوانمرد، گوهر وصال او نه چیزیست که بدست هر دون همتى رسد، درّى است که جز در صندوق صدق صدیقان نیابند، عبهریست که جز در باغ راز و ناز دوستان نبینند، کسى را که این دولت در راه بود، اگر بهزار کوى فرو شود، آخر هر کوى بخود بربسته بیند، تا قبله وى، یکى گردد و مقصد وى یکى شود، یک دل و یک همت بود، کار از یک جاى و حکم از یک در بیند. و الیه الاشارة بقوله: أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ. منه الابتداء و الیه الانتهاء، قال اللَّه تعالى: وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى، وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى.
و فى الخبر: من جعل الهموم هما واحدا کفاه اللَّه کل هم، و من تشعبت به الهموم لم یال اللَّه فى اى واد اهلکه.
دنیا همه پراکندگى است و گسستگى، بایستهاى گوناگون و اندیشههاء رنگارنگ، هر که این پراکندگى و این بایستهاى بیهوده، ار دل بیرون کند و بدلى صافى و سینهاى خالى و همتى عالى روى بقبله حق نهد، و جز درگاه او پناه خود نسازد، رب العزة همه اندوه وى، کفایت کند و از هر چه ترسد او را ایمن گرداند، و راهش بخود نزدیک کند.
اى درویش، اول این کار، زهر است و آخر، نوش، بدایت این راه بعد است، و نهایت راه حلقه قرب در گوش، و گر مثالى خواهى بشنو وصف الحال بو بکر شبلى قدس اللَّه روحه: پیش از آنکه قدم در کوى طریقت نهاد، میر سیه پوشان بغداد بود، عادت داشت که دزدیده بمجلس جنید رفتى، اى من غلام آنکه دزدیده در این کوى سرى دارد. روزى بر زبان جنید برفت که: اگر همه بتپرستان و ناکسان عالم را بفردوس اعلى فرود آورند، هنوز حق کرم خود نگزارده است. شبلى از جاى برجست، نعرهزنان و جامهدران و گفت منم میر سیهپوشان و از ناکسى خویش، خروشان، چه کویى مرا پذیرد؟ در این حال جنید گفت: اى جوانمرد، بمراسلت موسى و هارون، چندین سال فرعون مدبر را میخواند تا بپذیرد، اگر بیابد سوختهاى موحد که بپاى خود آید و درو زارد چون که نپذیرد. شبلى در کار آمد و هر چه داشت از ضیاع و اسباب و اموال، پاک در باخت و مجرد بایستاد، آن گه گفت: اى شیخ مرا چه باید کرد؟ گفت ترا در بازار باید شد و دریوزه باید کرد.
هم چنان کرد تا چنان گشت که کس بوى چیزى نداد، پس جنید تازیانهاى بوى داد و گفت در این سردابه شو و دل را، با اندوه و درد دین پرداز و چشم را بآب حسرت و ندامت سپار، و هر گه، که جز حق در خاطرت گذر کند، باین تازیانه اندامهاى خویش، در هم شکن.
شبلى سه سال در آن سردابه، آب حسرت از دیدگان همى ریخت و بر روزگار گذشته دریغ و تحسر همى خورد و زینهار همى خواست، بعد از سه سال، سکرى در وى پدید آمد، همچون مستان، واله و سرگردان از آن سردابه بیرون آمد، کاردى بدست گرفت و در بغداد همى گشت و همى گفت: بجلال قدر حق که هر که نام دوست برد باین کارد، سرش از تن جدا کنم، آن خبر به جنید رسید، جنید گفت: او را شربتى دادهاند و مست گشته، از مستى و بیخودى میگوید، چون با خود آید ساکن شود. یک سال در آن مقامش بداشتند، چون از آن مقام درگذشت، دامن خویش پر از شکر کرد و بگرد محلها میگشت و میگفت: هر که بگوید اللَّه، دهانش پر از شکر کنم. پس عشق وى روى در خرابى نهاد، پیوسته در همه اوقات همى گفت: اللَّه اللَّه، تا روزى که جنید گفت: یا با بکر، اگر دوست غائب است این غیبت کردن چراست؟ و اگر حاضر است این گستاخى و ترک ادبى از کجاست؟ سخن جنید او را ساکن کرد، پس جنید بفرمود تا او را بحمام بردند و موى چند ساله از سر وى فرو کردند، آن گه، دست وى گرفت و بمسجد شونیزیه برد، هشتاد و اند کس، از این جوانمردان طریقت و سلاطین حقیقت حاضر بودند. بو الحسین نورى و بو على رودبارى و سمنون محب و رویم بغدادى و جعفر خلدى و امثال ایشان.
جنید گفت: اى اصحاب و مشایخ، هر چه پیر ما سرى سقطى قدس سره از ریاضت و مجاهدت از ما بدید، ما از این کودک بدیدیم، اگر اجازت فرمائید تا لباس بگرداند، باشد که برکات این لباس او را بر استقامت دین بدارد و اگر حق این لباس فرو نهد لباس، خود، از وى، داد خود بستاند.
جنید بر پاى خاست و مرقع از سر خود برکشید و در گردن شبلى افکند.
اى جوانمرد، گوهر وصال او نه چیزیست که بدست هر دون همتى رسد، درّى است که جز در صندوق صدق صدیقان نیابند، عبهریست که جز در باغ راز و ناز دوستان نبینند، کسى را که این دولت در راه بود، اگر بهزار کوى فرو شود، آخر هر کوى بخود بربسته بیند، تا قبله وى، یکى گردد و مقصد وى یکى شود، یک دل و یک همت بود، کار از یک جاى و حکم از یک در بیند. و الیه الاشارة بقوله: أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ. منه الابتداء و الیه الانتهاء، قال اللَّه تعالى: وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى، وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى.
رشیدالدین میبدی : ۴۳- سورة الزخرف- مکیه
۱ - النوبة الاولى
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ بنام خداوند، الرَّحْمنِ، فراخ بخشایش، الرَّحِیمِ مهربان.
حم (۱) بحلم من و بمجد من وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ (۲). و باین نامه روشن،.
إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا، ما کردیم قرآنى تازى، لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (۳) تا مگر شما دریابید.
وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ، و این نامه در مهینه همه کتابهاست، لَدَیْنا نزدیک ما، لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ (۴) بلند قدر است.
أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً، باش ما این سخن و این پیغام از شما باز گردانیم، أَنْ کُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِینَ (۵)، از بهر آنکه شما گروهى گرانکارانید.
وَ کَمْ أَرْسَلْنا مِنْ نَبِیٍّ فِی الْأَوَّلِینَ (۶) و چند فرستادیم از پیغامبر، در پیشینان و گذشتگان.
وَ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ نَبِیٍّ، و نیامد بایشان هیچ پیغامبرى، إِلَّا کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۷) مگر افسوس میکردند برو.
فَأَهْلَکْنا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً، هلاک کردیم و تباه، با نیروتر از ایشان و با زورتر، وَ مَضى مَثَلُ الْأَوَّلِینَ (۸) و برفت پیش از این پیشینیان را که مثل زنند بآن.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ، و اگر پرسى ایشان را: که آفرید آسمانها و زمینها، لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ (۹). ایشان گویند آن تواناى دانا آفرید آن را.
الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً، او آنست که شما را زمین آرامگاه کرد، وَ جَعَلَ لَکُمْ فِیها سُبُلًا، و شما را در آن راهها ساخت، لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (۱۰). تا راه میدانید برد.
وَ الَّذِی نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ. و آنست که فرو فرستاد از آسمان آبى باندازه، فَأَنْشَرْنا بِهِ بَلْدَةً مَیْتاً، زنده کردیم بآن آب، زمینى مرده، کَذلِکَ تُخْرَجُونَ (۱۱). هم چنان که بیرون آرند.
وَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها، و آنست که بیافرید همه گوناگونها و جنسها، وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْفُلْکِ وَ الْأَنْعامِ، و شما را بیافرید از کشتیها و ستوران، ما تَرْکَبُونَ (۱۲). آنچه بر آن برنشینید.
لِتَسْتَوُوا عَلى ظُهُورِهِ، تا راست نشینید بر پشتهاى ستوران، ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَةَ رَبِّکُمْ، آن گاه نیکوکارى خداوند خویش یاد میکنید، إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ، آن گه که بر ستور راست نشینید.
وَ تَقُولُوا و آن گه گوئید، سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا، پاکى و بىعیبى او را که زیر دست کرد و نرم ما را این ستور، وَ ما کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ (۱۳) یا نه، ما با او برنتوانستیمى و برنیامدیمى، وَ إِنَّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ (۱۴) و ما در این نعمت با خداوند خویش میگردیم.
وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبادِهِ جُزْءاً او را از رهیگان او بهرهاى ساختند، إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ مُبِینٌ (۱۵) این مردم ناسپاسى است آشکارا.
أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا یَخْلُقُ بَناتٍ، باش از آنچه خود آفرید، دختران گرفت و مادینه گزید خود را، وَ أَصْفاکُمْ بِالْبَنِینَ (۱۶) و شما را خالص کرد و برگزید پسران.
وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ، و آن گه که بشارت دهند یکى را از ایشان، بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلًا، بآنچه رحمن را صفت ساخت، ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا، روى وى سیاه گردد، وَ هُوَ کَظِیمٌ (۱۷) و او پراندوه.
أَ وَ مَنْ یُنَشَّؤُا فِی الْحِلْیَةِ، باش کسى که در زیور برآید و ببالد، وَ هُوَ فِی الْخِصامِ غَیْرُ مُبِینٍ (۱۸) و او در داورى بىزبان و بىسخن بود،.
وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً، و فریشتگان را که ایشان بندگان رحمانند مادینان کردند، أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ، بودند آنجا که فرشتگان را میآفرید، سَتُکْتَبُ شَهادَتُهُمْ، مىنویسند گواهیهاى ایشان وَ یُسْئَلُونَ (۱۹) و بپرسند ایشان را.
وَ قالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُمْ، گفتند اگر رحمن خواستى که فرشتگان را نپرستیم نپرستیدیمى ایشان را.
ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ، ایشان را هیچ دانش نیست بآنچه میگویند، إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ (۲۰) نیستند مگر دروغ زنان.
أَمْ آتَیْناهُمْ کِتاباً مِنْ قَبْلِهِ، یا ما ایشان را پیش از قرآن نامهاى دادهایم، فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِکُونَ (۲۱)، ایشان دست در آن زدهاند
بَلْ قالُوا، نه که گفتند، إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ، ما پدران خویش را بر کیشى یافتیم، وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ (۲۲) و ما بر پیهاى ایشان راه میبریم.
وَ کَذلِکَ ما أَرْسَلْنا، و هم چنان نفرستادیم، مِنْ قَبْلِکَ فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ، پیش از تو در هیچ شهر هیچ آگاه کنندهاى، إِلَّا قالَ مُتْرَفُوها، مگر که جهانداران و بطر گرفتگان ایشان گفتند، إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ ما پدران خویش را بر کیشى یافتیم، وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ (۲۳) و ما بر پیهاى ایشان پس رو میباشیم.
قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُکُمْ، گفت باش و اگر من بشما آمدم و آوردم، بِأَهْدى مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَیْهِ آباءَکُمْ، راستتر از آن چیز که پدران خویش را بر آن یافتید،، قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ (۲۴)، گفتند ما بآنچه شما را بآن فرستادند ناگرویدگانیم.
فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ، کین کشیدیم از ایشان، فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ (۲۵)، نگر چون بود سرانجام دروغ زن گیران.
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ، ابراهیم گفت پدر خویش را و قوم خویش را: إِنَّنِی بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ (۲۶) من بیزارم از آنچه شما میپرستید.
إِلَّا الَّذِی فَطَرَنِی، مگر آن خداى که مرا آفرید، فَإِنَّهُ سَیَهْدِینِ (۲۷) که او خود مرا راه مینماید.
وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً، آن سخن را سخنى پاینده کرد، فِی عَقِبِهِ، در نژاد فرزندان خویش، لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۲۸) تا مگر با خدا آیند.
بَلْ مَتَّعْتُ، بلکه برخوردار کردم هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ، اینان را و پدران ایشان را، حَتَّى جاءَهُمُ الْحَقُّ، تا آن گه که بایشان آمد قرآن، وَ رَسُولٌ مُبِینٌ (۲۹) و رسولى آشکارا، وَ لَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ، چون بایشان آمد چیزى درست و راست قالُوا هذا سِحْرٌ، گفتند این مر دیو است و جادویى، وَ إِنَّا بِهِ کافِرُونَ (۳۰) و ما بآن ناگرویدگانیم.
وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ گفتند چرا نه این قرآن فرو فرستادند، عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ (۳۱) بر مردى بزرگ از این دو شهر.
حم (۱) بحلم من و بمجد من وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ (۲). و باین نامه روشن،.
إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا، ما کردیم قرآنى تازى، لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (۳) تا مگر شما دریابید.
وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ، و این نامه در مهینه همه کتابهاست، لَدَیْنا نزدیک ما، لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ (۴) بلند قدر است.
أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً، باش ما این سخن و این پیغام از شما باز گردانیم، أَنْ کُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِینَ (۵)، از بهر آنکه شما گروهى گرانکارانید.
وَ کَمْ أَرْسَلْنا مِنْ نَبِیٍّ فِی الْأَوَّلِینَ (۶) و چند فرستادیم از پیغامبر، در پیشینان و گذشتگان.
وَ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ نَبِیٍّ، و نیامد بایشان هیچ پیغامبرى، إِلَّا کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۷) مگر افسوس میکردند برو.
فَأَهْلَکْنا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً، هلاک کردیم و تباه، با نیروتر از ایشان و با زورتر، وَ مَضى مَثَلُ الْأَوَّلِینَ (۸) و برفت پیش از این پیشینیان را که مثل زنند بآن.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ، و اگر پرسى ایشان را: که آفرید آسمانها و زمینها، لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ (۹). ایشان گویند آن تواناى دانا آفرید آن را.
الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً، او آنست که شما را زمین آرامگاه کرد، وَ جَعَلَ لَکُمْ فِیها سُبُلًا، و شما را در آن راهها ساخت، لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (۱۰). تا راه میدانید برد.
وَ الَّذِی نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ. و آنست که فرو فرستاد از آسمان آبى باندازه، فَأَنْشَرْنا بِهِ بَلْدَةً مَیْتاً، زنده کردیم بآن آب، زمینى مرده، کَذلِکَ تُخْرَجُونَ (۱۱). هم چنان که بیرون آرند.
وَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها، و آنست که بیافرید همه گوناگونها و جنسها، وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْفُلْکِ وَ الْأَنْعامِ، و شما را بیافرید از کشتیها و ستوران، ما تَرْکَبُونَ (۱۲). آنچه بر آن برنشینید.
لِتَسْتَوُوا عَلى ظُهُورِهِ، تا راست نشینید بر پشتهاى ستوران، ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَةَ رَبِّکُمْ، آن گاه نیکوکارى خداوند خویش یاد میکنید، إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ، آن گه که بر ستور راست نشینید.
وَ تَقُولُوا و آن گه گوئید، سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا، پاکى و بىعیبى او را که زیر دست کرد و نرم ما را این ستور، وَ ما کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ (۱۳) یا نه، ما با او برنتوانستیمى و برنیامدیمى، وَ إِنَّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ (۱۴) و ما در این نعمت با خداوند خویش میگردیم.
وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبادِهِ جُزْءاً او را از رهیگان او بهرهاى ساختند، إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ مُبِینٌ (۱۵) این مردم ناسپاسى است آشکارا.
أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا یَخْلُقُ بَناتٍ، باش از آنچه خود آفرید، دختران گرفت و مادینه گزید خود را، وَ أَصْفاکُمْ بِالْبَنِینَ (۱۶) و شما را خالص کرد و برگزید پسران.
وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ، و آن گه که بشارت دهند یکى را از ایشان، بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلًا، بآنچه رحمن را صفت ساخت، ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا، روى وى سیاه گردد، وَ هُوَ کَظِیمٌ (۱۷) و او پراندوه.
أَ وَ مَنْ یُنَشَّؤُا فِی الْحِلْیَةِ، باش کسى که در زیور برآید و ببالد، وَ هُوَ فِی الْخِصامِ غَیْرُ مُبِینٍ (۱۸) و او در داورى بىزبان و بىسخن بود،.
وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً، و فریشتگان را که ایشان بندگان رحمانند مادینان کردند، أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ، بودند آنجا که فرشتگان را میآفرید، سَتُکْتَبُ شَهادَتُهُمْ، مىنویسند گواهیهاى ایشان وَ یُسْئَلُونَ (۱۹) و بپرسند ایشان را.
وَ قالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُمْ، گفتند اگر رحمن خواستى که فرشتگان را نپرستیم نپرستیدیمى ایشان را.
ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ، ایشان را هیچ دانش نیست بآنچه میگویند، إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ (۲۰) نیستند مگر دروغ زنان.
أَمْ آتَیْناهُمْ کِتاباً مِنْ قَبْلِهِ، یا ما ایشان را پیش از قرآن نامهاى دادهایم، فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِکُونَ (۲۱)، ایشان دست در آن زدهاند
بَلْ قالُوا، نه که گفتند، إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ، ما پدران خویش را بر کیشى یافتیم، وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ (۲۲) و ما بر پیهاى ایشان راه میبریم.
وَ کَذلِکَ ما أَرْسَلْنا، و هم چنان نفرستادیم، مِنْ قَبْلِکَ فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ، پیش از تو در هیچ شهر هیچ آگاه کنندهاى، إِلَّا قالَ مُتْرَفُوها، مگر که جهانداران و بطر گرفتگان ایشان گفتند، إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ ما پدران خویش را بر کیشى یافتیم، وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ (۲۳) و ما بر پیهاى ایشان پس رو میباشیم.
قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُکُمْ، گفت باش و اگر من بشما آمدم و آوردم، بِأَهْدى مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَیْهِ آباءَکُمْ، راستتر از آن چیز که پدران خویش را بر آن یافتید،، قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ (۲۴)، گفتند ما بآنچه شما را بآن فرستادند ناگرویدگانیم.
فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ، کین کشیدیم از ایشان، فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ (۲۵)، نگر چون بود سرانجام دروغ زن گیران.
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ، ابراهیم گفت پدر خویش را و قوم خویش را: إِنَّنِی بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ (۲۶) من بیزارم از آنچه شما میپرستید.
إِلَّا الَّذِی فَطَرَنِی، مگر آن خداى که مرا آفرید، فَإِنَّهُ سَیَهْدِینِ (۲۷) که او خود مرا راه مینماید.
وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً، آن سخن را سخنى پاینده کرد، فِی عَقِبِهِ، در نژاد فرزندان خویش، لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۲۸) تا مگر با خدا آیند.
بَلْ مَتَّعْتُ، بلکه برخوردار کردم هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ، اینان را و پدران ایشان را، حَتَّى جاءَهُمُ الْحَقُّ، تا آن گه که بایشان آمد قرآن، وَ رَسُولٌ مُبِینٌ (۲۹) و رسولى آشکارا، وَ لَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ، چون بایشان آمد چیزى درست و راست قالُوا هذا سِحْرٌ، گفتند این مر دیو است و جادویى، وَ إِنَّا بِهِ کافِرُونَ (۳۰) و ما بآن ناگرویدگانیم.
وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ گفتند چرا نه این قرآن فرو فرستادند، عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ (۳۱) بر مردى بزرگ از این دو شهر.
رشیدالدین میبدی : ۴۳- سورة الزخرف- مکیه
۱ - النوبة الثالثة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ نام خداوندى نکونام بهر نام، ستوده بهر هنگام، اینت خوش نظام و شیرین کلام و عزیز نام، دل را انس است و جان را پیغام. از دوست یادگار و بر جان عاشقان سلام. آزاد آن نفس، که بیاد او یازان، و آباد آن دل، که بمهر او نازان، و شاد آن کس که در غم عشق او نالان.
آسایش صد هزار جان یک دم توست
شادان بود آن دل که در آن دل، غم توست
دانى صنما که روشنایى دو چشم
در دیدن زلف سیه پر خم توست
پیر طریقت گفت: الهى گر در عمل، تقصیر است، آخر ایندل پر درد کجاست و گر در خدمت، فترت است آخر این مهر دل بجاست، ور فعل ما تباه است، فضل تو آشکار است، ور آب و خاک، برشد بل تا برسد، نور ازلى بجاست:
محنت همه در نهاد آب و گل ماست
بیش از گل و دل چه بود آن حاصل ماست
قوله: حم، وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ حا، اشارت است بحیات حق جل جلاله، میم اشارت است بملک او، قسم یاد میکند، میفرماید: بحیات من، بملک من، بقرآن کلام من، که عذاب نکنم کسى را که گواهى دهد بیکتایى و بىهمتایى من. من آن خداوندم که در دنیا پیغام و نشان خود از دشمن بازنگرفتم و ایشان را محل خطاب خود گردانیدم، نعمت بر ایشان ریختم و ببد کرد ایشان، نعمت باز نبریدم. چگویى مؤمن موحد که در دنیا بذات و صفات من ایمان آورد و بیکتایى و بىهمتایى من گواهى داد، اگر چه در عمل تقصیر کرد، فردا که روز بازار و هنگام بار بود، او را از لطائف رحمت و کرائم مغفرت خود کى نومید گردانم.
فذلک قوله تعالى: أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً أَنْ کُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِینَ، من لا یقطع الیوم خطابه عمن تمادى فى عصیانه و اسرف فى اکثر شأنه، کیف یمنع غدا لطائف غفرانه و کرائم احسانه، عمن لم یقصر فى ایمانه، و لم یدخل خلل فى عرفانه، و ان تلطخ بعصیانه.
پیر طریقت در مناجات خویش گفته: الهى تو آنى که از بنده، ناسزا بینى، و بعقوبت، نشتابى. از بنده کفر میشنوى، و نعمت از وى بازنگیرى، توبت و عفو بروى عرضه میکنى، و به پیغام و خطاب خود، او را مىبازخوانى، و گر باز آید وعده مغفرت میدهى، که إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ. چون با دشمن بدکردار چنینى، چگویم که با دوستان نیکوکار چونى.وَ کَمْ أَرْسَلْنا مِنْ نَبِیٍّ فِی الْأَوَّلِینَ، وَ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ نَبِیٍّ إِلَّا کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ عجب کاریست. هر جا که حدیث دوستان درگیرد، داستان بیگانگان در آن پیوندد، هر جا که لطافتى و کرامتى نماید، قهرى و سیاستى در برابر آن نهد. هر جا حقیقتى است، مجازى آفریده، تا بر روى حقیقت گرد میافشاند. در هر حجتى شبهتى آمیخته تا رخساره حجت میخراشد. هر جا که علمى است، جهلى پیش آورده تا با سلطان علم برمیاویزد.
هر جا که توحیدیست شرکى پدید آورده تا با توحید طریق منازعت میسپرد. بعدد هر دوستى هزار دشمن آفریده، بعدد هر صدیقى صد هزار زندیق آورده، هر کجا مسجدیست کلیسایى در برابر او بنا کرده، هر کجا صومعهاى، خراباتى، هر کجا طیلسانى، زنارى، هر کجا اقرارى، انکارى، هر کجا عابدى، جاهلى، هر کجا دوستى، دشمنى، هر کجا صادقى، فاسقى. از شرق تا غرب پرزینت و نعمت کرده و در هر نعمتى تعبیه محنتى و بلیتى ساخته، من نکد الدنیا مضرة اللوزینج و منفعة الهلیلج، مسکین آدمى عاجز، میان اینکار متحیر فرومانده و زهره دم زدن نه.
میکشد این جور از آن رخان چو ماه
زهره آن نه و را که آه کند
از آنک رویش بسان آینه است
و آه آئینه را تباه کند.
پیر طریقت گفت: آدمى را سه حالت است که وى بآن مشغولست: یا طاعت است که او را از آن سودمندیست، یا معصیت است که او را از آن پشیمانیست، یا غفلت است، که او را از آن زیانکارى است، پند نیکوتر از قرآن چیست؟ ناصح مهربانتر از مولى کیست؟ سرمایه فراختر از ایمان چیست؟ رابحتر از تجارت با اللَّه چیست؟ مگر که آدمى را بزیان خرسندیست و بقطیعت رضا دادنى است، و او را از مولى بیزاریست، بیدار آن روز گردد که ببودیوى هر چه بود نیست. پند آن گه پذیرد که باو رسد هر چه رسید نیست. اینست صفت آن قوم که رب العزة گوید: فَأَهْلَکْنا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً وَ مَضى مَثَلُ الْأَوَّلِینَ، پیغامبران ما را دروغ زن گرفتند، و بایشان افسوس میکردند و پند ایشان مىنپذیرفتند، لا جرم ایشان را سیاست و قهر خود نمودیم، برانداختیم و از بیخ برکندیم، هر که با ما کاود، قهر ما با وى تاود، ما دادستان از گردن کشانیم و کین خواه از برگشتگانیم و جواب نماى از دشمنانیم.
آسایش صد هزار جان یک دم توست
شادان بود آن دل که در آن دل، غم توست
دانى صنما که روشنایى دو چشم
در دیدن زلف سیه پر خم توست
پیر طریقت گفت: الهى گر در عمل، تقصیر است، آخر ایندل پر درد کجاست و گر در خدمت، فترت است آخر این مهر دل بجاست، ور فعل ما تباه است، فضل تو آشکار است، ور آب و خاک، برشد بل تا برسد، نور ازلى بجاست:
محنت همه در نهاد آب و گل ماست
بیش از گل و دل چه بود آن حاصل ماست
قوله: حم، وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ حا، اشارت است بحیات حق جل جلاله، میم اشارت است بملک او، قسم یاد میکند، میفرماید: بحیات من، بملک من، بقرآن کلام من، که عذاب نکنم کسى را که گواهى دهد بیکتایى و بىهمتایى من. من آن خداوندم که در دنیا پیغام و نشان خود از دشمن بازنگرفتم و ایشان را محل خطاب خود گردانیدم، نعمت بر ایشان ریختم و ببد کرد ایشان، نعمت باز نبریدم. چگویى مؤمن موحد که در دنیا بذات و صفات من ایمان آورد و بیکتایى و بىهمتایى من گواهى داد، اگر چه در عمل تقصیر کرد، فردا که روز بازار و هنگام بار بود، او را از لطائف رحمت و کرائم مغفرت خود کى نومید گردانم.
فذلک قوله تعالى: أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً أَنْ کُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِینَ، من لا یقطع الیوم خطابه عمن تمادى فى عصیانه و اسرف فى اکثر شأنه، کیف یمنع غدا لطائف غفرانه و کرائم احسانه، عمن لم یقصر فى ایمانه، و لم یدخل خلل فى عرفانه، و ان تلطخ بعصیانه.
پیر طریقت در مناجات خویش گفته: الهى تو آنى که از بنده، ناسزا بینى، و بعقوبت، نشتابى. از بنده کفر میشنوى، و نعمت از وى بازنگیرى، توبت و عفو بروى عرضه میکنى، و به پیغام و خطاب خود، او را مىبازخوانى، و گر باز آید وعده مغفرت میدهى، که إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ. چون با دشمن بدکردار چنینى، چگویم که با دوستان نیکوکار چونى.وَ کَمْ أَرْسَلْنا مِنْ نَبِیٍّ فِی الْأَوَّلِینَ، وَ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ نَبِیٍّ إِلَّا کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ عجب کاریست. هر جا که حدیث دوستان درگیرد، داستان بیگانگان در آن پیوندد، هر جا که لطافتى و کرامتى نماید، قهرى و سیاستى در برابر آن نهد. هر جا حقیقتى است، مجازى آفریده، تا بر روى حقیقت گرد میافشاند. در هر حجتى شبهتى آمیخته تا رخساره حجت میخراشد. هر جا که علمى است، جهلى پیش آورده تا با سلطان علم برمیاویزد.
هر جا که توحیدیست شرکى پدید آورده تا با توحید طریق منازعت میسپرد. بعدد هر دوستى هزار دشمن آفریده، بعدد هر صدیقى صد هزار زندیق آورده، هر کجا مسجدیست کلیسایى در برابر او بنا کرده، هر کجا صومعهاى، خراباتى، هر کجا طیلسانى، زنارى، هر کجا اقرارى، انکارى، هر کجا عابدى، جاهلى، هر کجا دوستى، دشمنى، هر کجا صادقى، فاسقى. از شرق تا غرب پرزینت و نعمت کرده و در هر نعمتى تعبیه محنتى و بلیتى ساخته، من نکد الدنیا مضرة اللوزینج و منفعة الهلیلج، مسکین آدمى عاجز، میان اینکار متحیر فرومانده و زهره دم زدن نه.
میکشد این جور از آن رخان چو ماه
زهره آن نه و را که آه کند
از آنک رویش بسان آینه است
و آه آئینه را تباه کند.
پیر طریقت گفت: آدمى را سه حالت است که وى بآن مشغولست: یا طاعت است که او را از آن سودمندیست، یا معصیت است که او را از آن پشیمانیست، یا غفلت است، که او را از آن زیانکارى است، پند نیکوتر از قرآن چیست؟ ناصح مهربانتر از مولى کیست؟ سرمایه فراختر از ایمان چیست؟ رابحتر از تجارت با اللَّه چیست؟ مگر که آدمى را بزیان خرسندیست و بقطیعت رضا دادنى است، و او را از مولى بیزاریست، بیدار آن روز گردد که ببودیوى هر چه بود نیست. پند آن گه پذیرد که باو رسد هر چه رسید نیست. اینست صفت آن قوم که رب العزة گوید: فَأَهْلَکْنا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً وَ مَضى مَثَلُ الْأَوَّلِینَ، پیغامبران ما را دروغ زن گرفتند، و بایشان افسوس میکردند و پند ایشان مىنپذیرفتند، لا جرم ایشان را سیاست و قهر خود نمودیم، برانداختیم و از بیخ برکندیم، هر که با ما کاود، قهر ما با وى تاود، ما دادستان از گردن کشانیم و کین خواه از برگشتگانیم و جواب نماى از دشمنانیم.
رشیدالدین میبدی : ۴۳- سورة الزخرف- مکیه
۲ - النوبة الثالثة
قوله: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا صنادید قریش از سر سبکبارى و طیش میگفتند که از همه عالم کلاه نبوت و افسر رسالت بر یتیم بو طالب نهادند اگر این حدیث راست بودى و این پیغام درست، پیغام رسان ولید مغیره بودى سرور قریش و عظیم مکه، یا بو مسعود ثقفى سید ثقیف و عظیم طائف. ایشان چنین میگویند و منادى عزت ندا میکند که نَحْنُ قَسَمْنا ما آن را که نخواهیم در مفازه تحیر همى رانیم و آن را که خواهیم بسلسله لطف بدرگاه میکشیم، یکى را بهر لحظه در منازل درجات بدست ترقى جلوه میکنیم و آن را که نخواهیم هر ساعتى سرنگونتر همى داریم. نَحْنُ قَسَمْنا قسمت ما چنین است و حکم ما اینست.
شهریست بزرگ و من بدو درمیرم
تا خود زنم و خود کشم و خود گیرم
فرمان آمد: که اى جبرئیل بآن روضه رضا رو و رخش فضل را برگستوان عنایت، بر نه، یتیم بو طالب را بحضرت آر، عنان براق دولت او در شاخ سدرة بند، ما میخواهیم که از خزانه غیب، او را خلعتها روان کنیم، گفتند جلوهگرى فرزند با على علیین و خوارى ما در اسفل السافلین چیست؟ خطاب آمد که: نَحْنُ قَسَمْنا بر قسمت ما اعتراض نیست و کس را روى سؤال نیست لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ نوح پیغامبر بدرجات على، جنات مأوى، میان نعیم و فوز مقیم شادان و نازان و جگر گوشه نوح در درکات سفلى میان آتش عقوبت و خطیئة سوزان و گدازان چیست؟ نَحْنُ قَسَمْنا قسمت الهى را مرد نیست و حکمى که در ازل کرد آن را تغییر و تبدیل نیست. ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ. ابلیس مهجور را از آتش بیافرید و در سدره منتهى او را جاى داد و مقربان حضرت بطالب علمى بر وى فرستاد و صد هزار سال او را بر مقام خدمت بداشت آن گه زنار لعنت بر میان او بست، آدم خاکى را از خاک تیره برکشید و ناکرده خدمت، تاج کرامت و اصطفاء بر فرق وى نهاد، گفتند این عز و منقبت آدم از کجا و آن ذل و نومیدى ابلیس چرا، گفت نَحْنُ قَسَمْنا بر قسمت ما چون و چرا نیست و هر که چون و چرا گوید او را بر درگاه ما بار نیست.
او جل جلاله چون از کسى اعراض کرد جراحتى است که هیچ علاج نپذیرد و چون بر کسى اقبال کرد از خاک خانه او همه گدایان عالم توانگر گردند.
توانگران دو گروهند: توانگران مال و توانگران حال. توانگران مال بمال مینازند و توانگران حال با نَحْنُ قَسَمْنا میسازند و اگر از این باریکتر خواهى توانگران حال دو گروهند: گروهى را دیده بر قسمت قسام آمد، بهر چه یافتند رضا دادند و قانع گشتند، گروهى دیده بر نَحْنُ آمد قَسَمْنا ندیدند از شهود قسام نپرداختند، هر دو کون بر ایشان جلوه کردند در آن نیاویختند، بر سنت سید المرسلین و خاتم النبیین راست رفتند و بر سیرت وى که ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى، پى بردند لا جرم امروز مفتاح در رشاد گشتند و مصباح سراى سداد و فردا ایشان را آن ساختند که: لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر. بو بکر رضى شیخ شام وقتى در بادیهاى بود بتجرید و در اللَّه زارید و گفت: الهى از آن حقیقت خرد که مرا دادى بهره من بر دل من چیزى آشکارا کن تا جان من بیاساید، درى از آن حقایق قربت بر وى گشادند زارى بوى افتاد نزدیک بود که تباه گشتید. گفت: الهى بپوش که من طاقت آن ندارم، آن را بپوشیدند شیخ الاسلام انصارى گفت نهان: کردن غیب و پوشیدن حقایق آن از اللَّه تعالى رحمت است که آن در این جهان نگنجد. هر چه از آن آشکارا شود یا آن بود که آن کس را در وقت ببرند، یا عقل وى طاقت آن ندارد، احوال و رسوم وى متغیر شود غیب و حقیقت نهان به تا در سراى غیب و حقیقت بر سر آن شوى، که این دنیا سراى بهانه است و زندان اندوه تا روزى که این مدت بسر آید و این قوت مقدر خورده آید و در غیب باز شود.
اى درویش، بس نماند که این شب محنت بسر آید و این قوت مقدر خورده آید و در حقایق و غیب باز شود. اى درویش، بس نماند که این شب محنت بسر آید و صبح کرامت از مشرق قربت برآید، اشخاص پیروزى بدر آید، ظلمت فرقت را نور وصلت با برآید، گیر چنان که تو خواهى چنان برآید. بس نماند که آنچه خبر است عیان شود، آرزوها نقد و زیادت بیکران شود. دست علایق از دامن حقایق رهان شود، قصه آب و گل نهان شود و دوست ازلى عیان شود، دیده و دل و جان هر سه بدو نگران شود. مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ من لم یعرف قدر الخلوة مع اللَّه فحادّ عن ذکره و اخلد الى خواطره الردیئة، قیض اللَّه له من یشغله عن اللَّه. هر که قدر خلوت با حق نداند از ذکر او بازماند و هر که از ذکر او بازماند، حلاوت ایمان از کجا یابد. لا جرم بجاى ذکر رحمن وساوس شیطان نشیند و هواجس نفس بیند و هر که بر پى شیطان رود و هواء نفس پرستد قدر ذکر اللَّه چه داند و از درد دین چه خبر دارد، بلال سوخته باید و سلمان ریخته و معاذ کوفته تا حدیث درد دین و انس ذکر، با تو بگویند.
از این مشتى ریاست جوى رعنا هیچ نگشاید
مسلمانى ز سلمان جوى و درد دین ز بو دردا
اگر بلال است از تیمار مسلمانى بیمار و نحیف گشته، و معاذ است سراپرده عشق در صحراى درد نایافت، زده که: تعالوا نؤمن ساعة.، ور سلمان است جان و دل خویش غریب وار از اندوه دین و درد اسلام بگداخته سر در سرّ خود گم کرده، از وله و تحیر بدان جاى رسیده که بدر مسجد رسول (ص) برگذشت از خود چنان بیخود گشته و در مذکور چنان مستغرق شده که سلام بر رسول فراموش کرد، جلال و عظمت مرسل بجان و دل وى چنان تاختن آورده که جاى سلامى بر رسول نگذاشته.
مصراع: یعلم اللَّه گر همى دانم نگارا شب ز روز. چون برگذشت و سلام نکرد مصطفى (ص) تیز در وى نگریست دل وى را دید، چون کشتى در بحر غیب افکنده، باد جلال از مهب تجلى خاسته، کشتى بشکسته و سلمان سرگشته. زبان سلمان بزیارت دل رفته، دل در جان آویخته، جان در حق گریخته. مصطفى (ص) دانست که سلمان از خود رها شده و مرغش از روزن دل بعالم ملکوت پرواز کرده. اى جوانمرد، کار آن مرغ دارد. قفس که در او مرغ نبود بچه شاید. گفتهاند قفس، قالب است و امانت مرغ، پر او عشق، پرواز او ارادت، افق او غیب، منزل او درد، استقبال از راه اتیته هرولة. هر گه که این مرغ امانت از این قفس بشریت بر افق غیب پرواز کند، کروبیان عالم قدس دستها بدیده خویش باز نهند، تا برق این جمال دیدههاى ایشان نرباید. مصطفى (ص) هر چند که از احوال سلمان با خبر بود غیرتى بر صحراى سینه وى گذر کرد گفت: اى سلمان مىبرگذرى و سلام مىنکنى، سلمان جواب نداد، رسول فرمود اى سلمان آخر نه من راهت نمودم نه بشفاعت من همى امید دارى، سلمان هم جواب نداد، سرّ سلمان آن ساعت در اللَّه زارید که الهى یا زبانى بازده تا جواب دهم یا جوابى از بهر من بازده. جبرئیل آن ساعت از هواء قدرت بشتاب درآمد رسول فرمود: اى جبرئیل امروز بشتاب آمدى، گفت آرى که سلمان در غرقاب است. اى محمد اللَّه ترا سلام میکند میفرماید که با سلمان مىگویى نه راهت من نمودم؟ ترا راه که نمود؟ مىگویى نه امید بشفاعت من دارى؟ در کل عالم کرا زهره شفاعت بود تا دستورى من نباشد؟
اى محمد تو بر طور نبودى آن روز که ما ندا کردیم آن ذره سلمان در میان ذرهها متوارى، خیمه عشق بر صحرا زد و غیرت ارنى استقبال کرد، که یا موسى تو پندارى که در این مملکت، عاشق خود تویى، درنگر باین خاک طور، تا در زیر هر ذرهاى، عاشقى بینى ایستاده و میگوید: ارنى ارنى، قال النبى (ص): من أراد أن ینظر الى عبد نوّر اللَّه قلبه، فلینظر الى سلمان.
شهریست بزرگ و من بدو درمیرم
تا خود زنم و خود کشم و خود گیرم
فرمان آمد: که اى جبرئیل بآن روضه رضا رو و رخش فضل را برگستوان عنایت، بر نه، یتیم بو طالب را بحضرت آر، عنان براق دولت او در شاخ سدرة بند، ما میخواهیم که از خزانه غیب، او را خلعتها روان کنیم، گفتند جلوهگرى فرزند با على علیین و خوارى ما در اسفل السافلین چیست؟ خطاب آمد که: نَحْنُ قَسَمْنا بر قسمت ما اعتراض نیست و کس را روى سؤال نیست لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ نوح پیغامبر بدرجات على، جنات مأوى، میان نعیم و فوز مقیم شادان و نازان و جگر گوشه نوح در درکات سفلى میان آتش عقوبت و خطیئة سوزان و گدازان چیست؟ نَحْنُ قَسَمْنا قسمت الهى را مرد نیست و حکمى که در ازل کرد آن را تغییر و تبدیل نیست. ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ. ابلیس مهجور را از آتش بیافرید و در سدره منتهى او را جاى داد و مقربان حضرت بطالب علمى بر وى فرستاد و صد هزار سال او را بر مقام خدمت بداشت آن گه زنار لعنت بر میان او بست، آدم خاکى را از خاک تیره برکشید و ناکرده خدمت، تاج کرامت و اصطفاء بر فرق وى نهاد، گفتند این عز و منقبت آدم از کجا و آن ذل و نومیدى ابلیس چرا، گفت نَحْنُ قَسَمْنا بر قسمت ما چون و چرا نیست و هر که چون و چرا گوید او را بر درگاه ما بار نیست.
او جل جلاله چون از کسى اعراض کرد جراحتى است که هیچ علاج نپذیرد و چون بر کسى اقبال کرد از خاک خانه او همه گدایان عالم توانگر گردند.
توانگران دو گروهند: توانگران مال و توانگران حال. توانگران مال بمال مینازند و توانگران حال با نَحْنُ قَسَمْنا میسازند و اگر از این باریکتر خواهى توانگران حال دو گروهند: گروهى را دیده بر قسمت قسام آمد، بهر چه یافتند رضا دادند و قانع گشتند، گروهى دیده بر نَحْنُ آمد قَسَمْنا ندیدند از شهود قسام نپرداختند، هر دو کون بر ایشان جلوه کردند در آن نیاویختند، بر سنت سید المرسلین و خاتم النبیین راست رفتند و بر سیرت وى که ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى، پى بردند لا جرم امروز مفتاح در رشاد گشتند و مصباح سراى سداد و فردا ایشان را آن ساختند که: لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر. بو بکر رضى شیخ شام وقتى در بادیهاى بود بتجرید و در اللَّه زارید و گفت: الهى از آن حقیقت خرد که مرا دادى بهره من بر دل من چیزى آشکارا کن تا جان من بیاساید، درى از آن حقایق قربت بر وى گشادند زارى بوى افتاد نزدیک بود که تباه گشتید. گفت: الهى بپوش که من طاقت آن ندارم، آن را بپوشیدند شیخ الاسلام انصارى گفت نهان: کردن غیب و پوشیدن حقایق آن از اللَّه تعالى رحمت است که آن در این جهان نگنجد. هر چه از آن آشکارا شود یا آن بود که آن کس را در وقت ببرند، یا عقل وى طاقت آن ندارد، احوال و رسوم وى متغیر شود غیب و حقیقت نهان به تا در سراى غیب و حقیقت بر سر آن شوى، که این دنیا سراى بهانه است و زندان اندوه تا روزى که این مدت بسر آید و این قوت مقدر خورده آید و در غیب باز شود.
اى درویش، بس نماند که این شب محنت بسر آید و این قوت مقدر خورده آید و در حقایق و غیب باز شود. اى درویش، بس نماند که این شب محنت بسر آید و صبح کرامت از مشرق قربت برآید، اشخاص پیروزى بدر آید، ظلمت فرقت را نور وصلت با برآید، گیر چنان که تو خواهى چنان برآید. بس نماند که آنچه خبر است عیان شود، آرزوها نقد و زیادت بیکران شود. دست علایق از دامن حقایق رهان شود، قصه آب و گل نهان شود و دوست ازلى عیان شود، دیده و دل و جان هر سه بدو نگران شود. مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ من لم یعرف قدر الخلوة مع اللَّه فحادّ عن ذکره و اخلد الى خواطره الردیئة، قیض اللَّه له من یشغله عن اللَّه. هر که قدر خلوت با حق نداند از ذکر او بازماند و هر که از ذکر او بازماند، حلاوت ایمان از کجا یابد. لا جرم بجاى ذکر رحمن وساوس شیطان نشیند و هواجس نفس بیند و هر که بر پى شیطان رود و هواء نفس پرستد قدر ذکر اللَّه چه داند و از درد دین چه خبر دارد، بلال سوخته باید و سلمان ریخته و معاذ کوفته تا حدیث درد دین و انس ذکر، با تو بگویند.
از این مشتى ریاست جوى رعنا هیچ نگشاید
مسلمانى ز سلمان جوى و درد دین ز بو دردا
اگر بلال است از تیمار مسلمانى بیمار و نحیف گشته، و معاذ است سراپرده عشق در صحراى درد نایافت، زده که: تعالوا نؤمن ساعة.، ور سلمان است جان و دل خویش غریب وار از اندوه دین و درد اسلام بگداخته سر در سرّ خود گم کرده، از وله و تحیر بدان جاى رسیده که بدر مسجد رسول (ص) برگذشت از خود چنان بیخود گشته و در مذکور چنان مستغرق شده که سلام بر رسول فراموش کرد، جلال و عظمت مرسل بجان و دل وى چنان تاختن آورده که جاى سلامى بر رسول نگذاشته.
مصراع: یعلم اللَّه گر همى دانم نگارا شب ز روز. چون برگذشت و سلام نکرد مصطفى (ص) تیز در وى نگریست دل وى را دید، چون کشتى در بحر غیب افکنده، باد جلال از مهب تجلى خاسته، کشتى بشکسته و سلمان سرگشته. زبان سلمان بزیارت دل رفته، دل در جان آویخته، جان در حق گریخته. مصطفى (ص) دانست که سلمان از خود رها شده و مرغش از روزن دل بعالم ملکوت پرواز کرده. اى جوانمرد، کار آن مرغ دارد. قفس که در او مرغ نبود بچه شاید. گفتهاند قفس، قالب است و امانت مرغ، پر او عشق، پرواز او ارادت، افق او غیب، منزل او درد، استقبال از راه اتیته هرولة. هر گه که این مرغ امانت از این قفس بشریت بر افق غیب پرواز کند، کروبیان عالم قدس دستها بدیده خویش باز نهند، تا برق این جمال دیدههاى ایشان نرباید. مصطفى (ص) هر چند که از احوال سلمان با خبر بود غیرتى بر صحراى سینه وى گذر کرد گفت: اى سلمان مىبرگذرى و سلام مىنکنى، سلمان جواب نداد، رسول فرمود اى سلمان آخر نه من راهت نمودم نه بشفاعت من همى امید دارى، سلمان هم جواب نداد، سرّ سلمان آن ساعت در اللَّه زارید که الهى یا زبانى بازده تا جواب دهم یا جوابى از بهر من بازده. جبرئیل آن ساعت از هواء قدرت بشتاب درآمد رسول فرمود: اى جبرئیل امروز بشتاب آمدى، گفت آرى که سلمان در غرقاب است. اى محمد اللَّه ترا سلام میکند میفرماید که با سلمان مىگویى نه راهت من نمودم؟ ترا راه که نمود؟ مىگویى نه امید بشفاعت من دارى؟ در کل عالم کرا زهره شفاعت بود تا دستورى من نباشد؟
اى محمد تو بر طور نبودى آن روز که ما ندا کردیم آن ذره سلمان در میان ذرهها متوارى، خیمه عشق بر صحرا زد و غیرت ارنى استقبال کرد، که یا موسى تو پندارى که در این مملکت، عاشق خود تویى، درنگر باین خاک طور، تا در زیر هر ذرهاى، عاشقى بینى ایستاده و میگوید: ارنى ارنى، قال النبى (ص): من أراد أن ینظر الى عبد نوّر اللَّه قلبه، فلینظر الى سلمان.
رشیدالدین میبدی : ۴۳- سورة الزخرف- مکیه
۳ - النوبة الاولى
الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ، دوستان همه آن روز یکدیگر را دشمن باشند، إِلَّا الْمُتَّقِینَ (۶۷) مگر پرهیزندگان.
یا عِبادِ: اى بندگان من، لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ (۶۸) بر شما نه بیم است امروز و نه اندوه.
الَّذِینَ آمَنُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا مُسْلِمِینَ (۶۹) اى ایشان که بگرویدند و مسلمانان بودند.
ادْخُلُوا الْجَنَّةَ در روید در بهشت، أَنْتُمْ وَ أَزْواجُکُمْ شما و جفتان شما، تُحْبَرُونَ (۷۰) شما را شادان میدارند.
یُطافُ عَلَیْهِمْ بر ایشان میگردانند، بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَکْوابٍ، کاسههاى زرین و آبدستهاى زرین، وَ فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ، و در آن بهشت است هر چه دلها خواهد، وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ، و چشمها را خوش آید، وَ أَنْتُمْ فِیها خالِدُونَ (۷۱) و شما در آن جاویدان.
وَ تِلْکَ الْجَنَّةُ و آن بهشت آنست الَّتِی أُورِثْتُمُوها که شما را میراث دادند، بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۷۲) بآنچه میکردید.
لَکُمْ فِیها فاکِهَةٌ کَثِیرَةٌ شما راست در آن، میوههاى فراوان، مِنْها تَأْکُلُونَ (۷۳) از آن میخورید.
إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ (۷۴) ناگرویدگان در عذاب دوزخ جاویداناند.
لا یُفَتَّرُ عَنْهُمْ، هیچ کم نکنند و سست از ایشان عذاب آن، وَ هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ (۷۵) و ایشان در آن عذاباند فرومانده بیچاره و نومید و خوار.
وَ ما ظَلَمْناهُمْ و بر ایشان ستم نکردیم، وَ لکِنْ کانُوا هُمُ الظَّالِمِینَ (۷۶) لکن ایشان ستمکاران بودند.
وَ نادَوْا یا مالِکُ بآواز خوانند خازن دوزخ را مالک و گویند، لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ، تا مرگ راند بر ما، قالَ إِنَّکُمْ ماکِثُونَ (۷۷) مالک ایشان را جواب دهد که ایدر خواهید بود.
لَقَدْ جِئْناکُمْ بِالْحَقِّ پیغام راست آوردیم بشما در دنیا، وَ لکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ (۷۸) لکن بیشتر شما سخن راست را دشواردار بودید و ناخواه.
أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً یا ایشان کارى محکم میسازند فراهم، فَإِنَّا مُبْرِمُونَ (۷۹) ما نیز کارى محکم میسازیم فراهم.
أَمْ یَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ یا مىپندارند که ما نمىشنویم نهان ایشان در دلها، و راز ایشان در زبانها، بَلى، آرى، وَ رُسُلُنا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ (۸۰) و فرستادگان ما بنزدیک ایشان، مىنویسند.
قُلْ إِنْ کانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ، گوى اگر رحمن را فرزند بودى، فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِینَ (۸۱) من پیشین کسى بودمى که ننگ داشتمى از پرستش او.
سُبْحانَ رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ، پاکى و بىعیبى خداوند آسمان و زمین را خداوند عرش، عَمَّا یَصِفُونَ (۸۲) از آن صفتها.
فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا، گذار ایشان را تا همان نابکار میکنند و میگویند وَ یَلْعَبُوا و ببازى میزیند، حَتَّى یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ (۸۳) تا آن گاه که بآنروز رسند که ایشان را مى وعده دهند.
وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ، اوست که در آسمان خدا اوست، وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ و در زمین خدا، هم اوست، وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْعَلِیمُ (۸۴) و اوست آن راست کار راست دانش.
تَبارَکَ الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و برتر است و پاکتر و بزرگوارتر آن خداى که او راست پادشاهى هفت آسمان و هفت زمین وَ ما بَیْنَهُما و هر چه میان آن هر دو، وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ و بنزدیک اوست روز رستاخیز، وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۸۵) و همه آفریده را با او خواهند برد.
وَ لا یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ و نه پادشاهند ایشان که بخداى میخوانند ایشان را فرود از او بر شفاعت ایشان را، إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (۸۶) مگر کسى که گواهى دهد براستى و بدل میداند.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ، و اگر پرسى ایشان را، که آفرید ایشان را؟، لَیَقُولُنَّ اللَّهُ، ناچار گویند که اللَّه، فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ (۸۷) پس ایشان را از حق چون برمیگردانند.
وَ قِیلِهِ یا رَبِّ، میگوید: یا رب إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لا یُؤْمِنُونَ (۸۸) اینان گروهىاند پند بنمیگروند.
فَاصْفَحْ عَنْهُمْ، فراگذار از ایشان، وَ قُلْ سَلامٌ و گوى من از پاسخ نابکار گوى، بیزارم فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (۸۹) آرى آگاه شوند.
یا عِبادِ: اى بندگان من، لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ (۶۸) بر شما نه بیم است امروز و نه اندوه.
الَّذِینَ آمَنُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا مُسْلِمِینَ (۶۹) اى ایشان که بگرویدند و مسلمانان بودند.
ادْخُلُوا الْجَنَّةَ در روید در بهشت، أَنْتُمْ وَ أَزْواجُکُمْ شما و جفتان شما، تُحْبَرُونَ (۷۰) شما را شادان میدارند.
یُطافُ عَلَیْهِمْ بر ایشان میگردانند، بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَکْوابٍ، کاسههاى زرین و آبدستهاى زرین، وَ فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ، و در آن بهشت است هر چه دلها خواهد، وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ، و چشمها را خوش آید، وَ أَنْتُمْ فِیها خالِدُونَ (۷۱) و شما در آن جاویدان.
وَ تِلْکَ الْجَنَّةُ و آن بهشت آنست الَّتِی أُورِثْتُمُوها که شما را میراث دادند، بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۷۲) بآنچه میکردید.
لَکُمْ فِیها فاکِهَةٌ کَثِیرَةٌ شما راست در آن، میوههاى فراوان، مِنْها تَأْکُلُونَ (۷۳) از آن میخورید.
إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ (۷۴) ناگرویدگان در عذاب دوزخ جاویداناند.
لا یُفَتَّرُ عَنْهُمْ، هیچ کم نکنند و سست از ایشان عذاب آن، وَ هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ (۷۵) و ایشان در آن عذاباند فرومانده بیچاره و نومید و خوار.
وَ ما ظَلَمْناهُمْ و بر ایشان ستم نکردیم، وَ لکِنْ کانُوا هُمُ الظَّالِمِینَ (۷۶) لکن ایشان ستمکاران بودند.
وَ نادَوْا یا مالِکُ بآواز خوانند خازن دوزخ را مالک و گویند، لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ، تا مرگ راند بر ما، قالَ إِنَّکُمْ ماکِثُونَ (۷۷) مالک ایشان را جواب دهد که ایدر خواهید بود.
لَقَدْ جِئْناکُمْ بِالْحَقِّ پیغام راست آوردیم بشما در دنیا، وَ لکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ (۷۸) لکن بیشتر شما سخن راست را دشواردار بودید و ناخواه.
أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً یا ایشان کارى محکم میسازند فراهم، فَإِنَّا مُبْرِمُونَ (۷۹) ما نیز کارى محکم میسازیم فراهم.
أَمْ یَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ یا مىپندارند که ما نمىشنویم نهان ایشان در دلها، و راز ایشان در زبانها، بَلى، آرى، وَ رُسُلُنا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ (۸۰) و فرستادگان ما بنزدیک ایشان، مىنویسند.
قُلْ إِنْ کانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ، گوى اگر رحمن را فرزند بودى، فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِینَ (۸۱) من پیشین کسى بودمى که ننگ داشتمى از پرستش او.
سُبْحانَ رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ، پاکى و بىعیبى خداوند آسمان و زمین را خداوند عرش، عَمَّا یَصِفُونَ (۸۲) از آن صفتها.
فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا، گذار ایشان را تا همان نابکار میکنند و میگویند وَ یَلْعَبُوا و ببازى میزیند، حَتَّى یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ (۸۳) تا آن گاه که بآنروز رسند که ایشان را مى وعده دهند.
وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ، اوست که در آسمان خدا اوست، وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ و در زمین خدا، هم اوست، وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْعَلِیمُ (۸۴) و اوست آن راست کار راست دانش.
تَبارَکَ الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و برتر است و پاکتر و بزرگوارتر آن خداى که او راست پادشاهى هفت آسمان و هفت زمین وَ ما بَیْنَهُما و هر چه میان آن هر دو، وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ و بنزدیک اوست روز رستاخیز، وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۸۵) و همه آفریده را با او خواهند برد.
وَ لا یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ و نه پادشاهند ایشان که بخداى میخوانند ایشان را فرود از او بر شفاعت ایشان را، إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (۸۶) مگر کسى که گواهى دهد براستى و بدل میداند.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ، و اگر پرسى ایشان را، که آفرید ایشان را؟، لَیَقُولُنَّ اللَّهُ، ناچار گویند که اللَّه، فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ (۸۷) پس ایشان را از حق چون برمیگردانند.
وَ قِیلِهِ یا رَبِّ، میگوید: یا رب إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لا یُؤْمِنُونَ (۸۸) اینان گروهىاند پند بنمیگروند.
فَاصْفَحْ عَنْهُمْ، فراگذار از ایشان، وَ قُلْ سَلامٌ و گوى من از پاسخ نابکار گوى، بیزارم فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (۸۹) آرى آگاه شوند.
رشیدالدین میبدی : ۴۳- سورة الزخرف- مکیه
۳ - النوبة الثانیة
قوله: الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ مفسران را در این آیت دو قولست: یک قول آنست که مراد باین، کفار و احزاباند که روز قیامت همه از یکدیگر بیزار شوند و دشمن یکدیگر باشند، همانست که جاى دیگر فرمود: ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً روز قیامت بیکدیگر کافر شوید و یکدیگر را نفرین کنید.
قول دیگر آنست که: الا خلاء على المعصیة فى الدنیا یوم القیمة بعضهم لبعض عدو إِلَّا الْمُتَّقِینَ اى الا المتحابین فى اللَّه على طاعة اللَّه. ایشان که در دنیا بر معصیت و بر مخالفت شریعة با یکدیگر دوستى گیرند و دمساز یکدیگر باشند، فردا در قیامت ایشان را از آن دوستى نفعى نیاید بلکه دشمن یکدیگر شوند.
مجاهد گفت: اصحاب المعاصى متعادون یوم القیمة، آن گه استثنا کرد گفت: إِلَّا الْمُتَّقِینَ مگر ایشان که از معصیت بپرهیزند و در دنیا از بهر خدا، در طاعت خدا، دوست یکدیگر باشند. آن دوستى بپیوندد و در قیامت گسسته نشود.
قال النبى (ص): ان اللَّه تعالى یقول یوم القیمة: این المتحابّون بجلالى، الیوم اظلهم فى ظلى یوم لا ظل الا ظلى.
و فى روایة اخرى: یقول اللَّه تعالى المتحابّون فى جلالى لهم منابر من نور یغبطهم النبیون و الشهداء.
و قال ابن عباس: احبّ للَّه و ابغض للَّه و وال للَّه و عاد للَّه، فانه انما ینال ما عند اللَّه بهذا و لن ینفع احدا، کثرة صومه و صلاته و حجّه حتى یکون هکذا و قد صار الناس الیوم یحبون و یبغضون للدنیا و لن ینفع ذلک اهله، ثم قراء: الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ و قال على (ع) فى هذه الایة: خلیلان مؤمنان و خلیلان کافران، فمات احد المؤمنین فقال یا رب ان فلانا کان یأمرنى بطاعتک و طاعة رسولک و یأمرنى بالخیر و ینهانى عن الشر و یخبرنى انى ملاقیک، یا رب فلا تضلّنّه بعدى و اهده کما هدیتنى و اکرمه کما اکرمتنى، فاذا مات خلیله المؤمن، جمع بینهما فیقول لیثن احدکما على صاحبه فیقول نعم الاخ و نعم الخلیل و نعم الصاحب. قال و یموت احد الکافرین فیقول یا رب ان فلانا کان ینهانى عن طاعتک و طاعة رسولک و یأمرنى بالشر و ینهانى عن الخیر و یخبرنى انى غیر ملاقیک، فلا تهده بعدى و اضلله کما اضللتنى و اهنه کما اهنتنى، فاذا مات خلیله الکافر جمع بینهما فیقول لیذمّ احدکما، صاحبه، فیقول بئس الاخ و بئس الخلیل و بئس الصاحب. ثم قرأ: یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ یا عِبادِ لا خَوْفٌ القول هاهنا مضمر یعنى یقول اللَّه تعالى للمتقین: یا عِبادِ گفتهاند در روز قیامت در وقت بعث که رب العالمین خلق را زنده گرداند، همه ترسان و لرزان باشند، جانها از فزع قیامت بچنبر گردن رسیدهاند، ندا آید که: یا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ خلق همه امید دارند که این ندا عامست همگنان را، تا بر پى آن، ندا آید که: الَّذِینَ آمَنُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا مُسْلِمِینَ آن گه، کافران همه نومید شوند و مسلمانان از کافران جدا شوند و ایشان را گویند: ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنْتُمْ وَ أَزْواجُکُمْ تُحْبَرُونَ مفسران گفتند نظم این آیات بر دو وجه است: یکى بر تقدیم و تأخیر، یعنى یا عبادى الذین آمنوا بآیاتنا و کانوا مسلمین لا خوف علیکم و لا انتم تحزنون. اى بندگان من که بسخنان من بگرویدید و مسلمان بودید، شما را امروز نه بیم است و نه اندوه.
وجه دیگر: یا عِبادِ، لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ سخن اینجا تمام شد، آن گه بر معنى ندا گفت بىحرف ندا: الَّذِینَ آمَنُوا یعنى یا ایها الذین آمنوا کقوله: یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا یعنى یا یوسف، اى ایشان که بگرویدند بسخنان ما و مسلمان بودند، ادْخُلُوا الْجَنَّةَ درروید در بهشت، أَنْتُمْ وَ أَزْواجُکُمْ تُحْبَرُونَ اى تسرّون و تنعّمون و قیل الخبر، السماع.
یُطافُ عَلَیْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَکْوابٍ الطائف الخادم و الصحاف القصاع الواسعة، واحدتها: صحفة. و الاکواب: جمع کوب، و هو اناء مستدیر مدور الرأس، لا عروة له و لا اذن و لا خرطوم، و المعنى: بایدى الغلمان صحاف من ذهب فیها طعام، و اکواب من ذهب فیها شراب فِیها اى فى الجنة ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ هذا من جوامع القرآن لانه جمع بهاتین اللفظتین، ما لو اجتمع الخلق کلهم على وصف ما فیها على التفصیل، لم یخرجوا عنه. قرأ نافع و ابن عامر و حفص، ما تشتهیه الانفس، و کذلک هى فى مصاحفهم و قرأ الآخرون بحذف الهاء. و حذف الضمیر من الموصول، احسن من الاثبات، تقول: لذّا الشیء یلذ فهو ملذوذ و لذیذ، قال الشاعر:
و لقد هممت بقتلها من اجلها
کیما تکون خصیمتى فى المحشر
کیما یطول خصامنا و نزاعنا
فتلذّ عینى من لذیذ المنظر
تقول: هذا الشراب ملذوذ و لذیذ و لذّ و لذّة. قال اللَّه تعالى عز و جل: وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ و المصدر: اللذاذة، قال الحسن البصرى : لذاذة شهادة ان لا اله الا اللَّه فى الآخرة کلذاذة الماء البارد فى الدنیا و تَلَذُّ الْأَعْیُنُ اى تجد للنظر الیه لذة لافراط حسنه فى مرآها و ما التذ به العین، قبلته النفس، لانها رائد العین، وَ أَنْتُمْ فِیها خالِدُونَ لان نعیمها لا یزول و لا ینقطع. و فى الخبر: ان اعرابیا قال یا رسول اللَّه ا فى الجنة ابل فانى احبّ الإبل، فقال یا اعرابى ان ادخلک اللَّه الجنة، اصبت فیها ما اشتهت نفسک و لذّت عینک.
و عن ابى هریره قال: قال رسول اللَّه (ص): ان ادنى اهل الجنة منزلة، من له سبع درجات و هو على السادسة و فوقه السابعة، و ان له ثلاثمائة خادم و انه یغدى علیه و یراح فى کل یوم ثلاثمائة صحفة، فى کل صحفة لون من الطعام لیس فى الأخرى، و انه لیلذ اوّله کما یلذ آخره و ان له من الاشربة، ثلاثمائة اناء فى کل اناء شراب لیس فى الآخر، و انه لیقول یا رب، لو اذنت لى، لاطعمت اهل الجنة و سقیتهم و لم ینقص ذلک مما عندى شیئا، و ان له من الحور العین ثنتین و ستین زوجة، سوى ازواجه من الدنیا.
و عن ابى ظبیة السلمى قال: ان الشرب من اهل الجنة لتظلّهم سحابة، فتقول ما امطرکم، فما یدعو داع من القوم، بشیء، الا امطرته، حتى ان القائل منهم، لیقول: امطرینا کواعب اترابا. و عن ابى امامة قال ان الرجل من اهل الجنة لیشتهى الطائر و هو یطیر، فیقع متعلقا نضیجا فى کفه، فیأکل منه حى تنتهى نفسه ثم یطیر و یشتهى الشراب، فیقع الإبریق فى یده فیشرب منه ما یریده ثم یرجع الى مکانه.
وَ تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ یقال لهم: هذه الجنة التی وعدکم اللَّه فى کتابه انه یورثکموها فى قوله: تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا. و فى قوله: أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ قیل: ورّث اللَّه الذین قبلوا امره، منازل الذین لم یقبلوه.
لَکُمْ فِیها فاکِهَةٌ کَثِیرَةٌ تتعللون بها بعد الطعام و الشراب مِنْها تَأْکُلُونَ اى: ما اشتهیتم منها. و فى الخبر: لا ینزع رجل فى الجنة من ثمرها الا نبت مکانها مثلاها، ثم ذکر جزاء الکفار للتقابل، فقال: إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ رفع خالدون بالخبر لانه المقصود بالذکر و یجوز ان یکون خبرا بعد خبر.
لا یُفَتَّرُ عَنْهُمْ اى لا یخفف عنهم زمانا و لا نقصانا وَ هُمْ فِیهِ اى فى العذاب مُبْلِسُونَ آئسون من النجاة، متحیرون.
وَ ما ظَلَمْناهُمْ بالعذاب وَ لکِنْ کانُوا هُمُ الظَّالِمِینَ ظلموا انفسهم بکفرهم، وَ نادَوْا یا مالِکُ لما یئسوا من فتور العذاب، نادوا یا مالک و هو خازن النار، لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ یعنى لیمتنا ربک فنستریح فیجیبهم مالک بعد مائة سنة و قیل بعد الف سنة، إِنَّکُمْ ماکِثُونَ فى العذاب، لا تتخلصون عنه لا بموت و لا فتور. و قیل هذه تمنّ منهم لا طمع، لانّهم یعلمون انه لا مخلص لهم.
قال عبد اللَّه بن عمرو: ینادون مالکا اربعین سنة فیجیبهم بعدها إِنَّکُمْ ماکِثُونَ ثم ینادون رب العزة رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها، فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ فلا یجیبهم مثل عمر الدنیا ثم یقول اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ، فلیس بعدها الا کصیاح الحمیر اوّله زفیر و آخره شهیق.
لَقَدْ جِئْناکُمْ بِالْحَقِّ اى بالقرآن و النبى، وَ لکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ کرهتم ما جاءکم الرسول به و خفتم زوال ریاستکم.
أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ یعنى احکموا امرا فى المکر بمحمد (ص) فانا محکمون امرا فى مجازاتهم و ذلک حین اجتمع کفار قریش فى دار الندوة بعد موت ابى طالب، لیمکروا بالنبى، (ص) فنزل جبرئیل فاخبره بمکرهم و امره بالخروج، فخرج من لیلته الى الغار و قتل اولئک النفر ببدر فذلک قوله: انّا مبرمون.
أَمْ یَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ حدیث انفسهم وَ نَجْواهُمْ ما یتحدثون فیما بینهم و یخفونه عن غیرهم، بَلى نسمع ذلک و نعلم، وَ رُسُلُنا ایضا یعنى الحفظة، لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ ثم یعرض علیهم فى القیامة لیعلموا انه لا یخفى على ملائکتنا فکیف علینا.
این آیت در شأن سه کس فرو آمد: صفوان بن امیه و ربیعة و حبیب بن عمرو الثقفیین، بر در کعبه نشسته بودند و با یکدیگر راز میگفتند، حبیب گفت: محمد با اصحاب خویش میگوید که خداوند من راز نهانى که میان دو کس رود میداند و هر جا که سه کس فراهم آیند چهارم ایشان بود، گویى آنچ میان ما میرود میداند. ربیعة گفت: مگر بعضى داند همه نه، صفوان گفت و نه یک کلمه که اگر دانستید همه دانستید حبیب گفت: چنانست که صفوان میگوید، از این رازها و نهانیها هیچ نداند، بجواب ایشان این آیت آمد:، میپندارند که ما سرّ دل ایشان نمیدانیم و راز ایشان نمىشنویم، بلى میدانیم و میشنویم و فرشتگان نیز مینویسند که بر ایشان موکّلند. قُلْ إِنْ کانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فى قولکم و على زعمکم، فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِینَ اى فانا اول من عبده بانه واحد لا شریک له و لا ولد و اول من کذّبکم و خالفکم فیما قلتم. قال ابن عباس، ان، هاهنا بمعنى النفى و الجحد، اى ما کان للرحمن ولد و انا اول الشاهدین له بذلک، العابدین له و قیل العابدین، بمعنى الآنفین، یعنى انا اول الآنفین من هذا القول، المنکرین ان له ولدا، یقال عبد یعبد عبدا، اذا انف و غضب، و المعنى: انا اول من غضب للرحمن، ان یقال له ولد، قرأ حمزة و الکسائى، ولد بضم الواو و سکون اللام و قرأ الباقون ولد بفتحتین و الوجه انهما لغتان کالصلب و الصلب و یجوز ان یکون ولد جمع ولد کاسد لجمع الاسد. ثم نزّه نفسه عن الولد فقال: سُبْحانَ رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ اى عما یقولون من الکذب.
فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا، فى باطلهم وَ یَلْعَبُوا فى دنیاهم حَتَّى یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ یعنى یوم القیمة.
وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ قوله فى الارض، فى هاهنا زائدة، تأویله: و هو الذى فى السماء و الارض اله، قال قتاده: یعبد فى السماء و الارض تعبده الملائکة فى السماء و تعبده الانس و الجن فى الارض، لیس له فیهما ولد و لا شریک، وَ هُوَ الْحَکِیمُ فى تدبیر خلقه الْعَلِیمُ بمصالحهم.
تَبارَکَ الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما اى جل لم یزل و لا یزال الذى له ملک السماوات و الارض و ما بینهما یعنى ما فیهما من المخلوقات، و قیل و ما بینهما، هو الهواء، وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ اى تفرد بعلم قیام الساعة وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ. قرأ ابن کثیر و حمزة و الکسائى و یعقوب بروایة رویس، بالیاء و الوجه انه على الغیبة لان ما قبله کذلک و هو قوله: فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا و قرأ الباقون و یعقوب بروایة روح، ترجعون بالتاء، و الوجه انه على تقدیر قل، کانه قال: قل لهم و الیه ترجعون. و یجوز ان یراد به مخاطبون و غائبون، فغلب حکم الخطاب و کان یعقوب وحده یفتح اوله و یکسر الجیم، و الباقون یضمون اوله و یفتحون الجیم یعنى: الیه ترجعون للثواب و العقاب.
وَ لا یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ اى یدعونهم فهو عام فى المدعوین، من الملائکة و الانس و الجن و الاصنام، ثم استثنى فقال إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ و هو عیسى و عزیر و الملائکة فانهم یملکون الشفاعة لانهم یشهدون بالحق وَ هُمْ یَعْلَمُونَ. حقیقة ما شهدوا به، میگوید، روز رستاخیز این معبودان که ایشان را فرود از اللَّه مىپرستند، شفاعت نکنند و شفاعت نتوانند هیچ کس را مگر عیسى و عزیر و فرشتگان، اگر چه ایشان را فرود از اللَّه میپرستند، ایشان شفاعت توانند، زیرا که ایشان براستى، اللَّه را گواهى میدهند بیکتایى و بىهمتایى و بدل و اعتقاد و یقین، یکتایى و بىهمتایى وى میدانند. این قول قتاده است که: الَّذِینَ یَدْعُونَ بر عموم میراند، اما قول مجاهد آنست که: الَّذِینَ یَدْعُونَ خاص است بعیسى و عزیر و فرشتگان و معنى آنست که: لا یملک عیسى و عزیر و الملائکة الشفاعة إِلَّا مَنْ شَهِدَ اى الا لمن شهد بالحق فیقول لا اله الا اللَّه و یعلم بقلبه ما شهد به لسانه، میگوید: عیسى و عزیر و ملائکه که ایشان را فزود از اللَّه میپرستند، شفاعت نتوانند، مگر کسى را که گواهى دهد اللَّه را بیکتایى و بدل یقین داند که اللَّه یکى است.
قولى دیگر گفتهاند که: الَّذِینَ یَدْعُونَ عابدان میخواهد نه معبودان، و باین قول یملک بمعنى ینال است و الا بمعنى لکن و هو الاستثناء المنقطع میگوید ایشان که فزود از اللَّه کسى را میپرستند، شفاعت، هیچ شفیع در نیابند و بر هیچ شفاعت، پادشاه نهاند که هیچ کس از بهر ایشان شفاعت نکند، لکن کسى که براستى گواهى دهد که اللَّه یکى است و بدل داند که یکى است، او مالک شفاعت باشد و شفاعت شفیعان دریابد.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ، یعنى قریشا مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ یصرفون عن الحق الى الباطل.
وَ قِیلِهِ یا رَبِّ الهاء راجعة الى النبى (ص). عاصم و حمزة، و قیله بکسر لام خوانند عطف است بر ساعت، یعنى وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ و قیل النبى (ص): یا رب، میگوید آگاهى بنزدیک اللَّه است از سخن رسول که میگوید: یا رب باقى بفتح لام خوانند، عطف بر سرّ و نجوى، معناه: ام یحسبون انا لا نسمع سرهم و نجویهم و قیله یا رب. میپندارند که ما سر و نجوى ایشان نمىشنویم و سخن رسول که میگوید: یا رَبِّ إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لا یُؤْمِنُونَ رسول خدا از قریش به اللَّه نالید و گفت: یا رَبِّ إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لا یُؤْمِنُونَ اینان گروهىاند که بنمىگروند.
فَاصْفَحْ عَنْهُمْ القول هاهنا مضمر، التاویل فقلنا له فاصفح عنهم. و الصفح الاعراض و العفو و هو منسوخ بآیة القتال، وَ قُلْ سَلامٌ هذه براءة و لیست بتحیة، کقول ابراهیم لابیه، سَلامٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی و کقوله تعالى: سَلامٌ عَلَیْکُمْ لا نَبْتَغِی الْجاهِلِینَ ثم هدّدهم فقال: فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ. قرأ نافع و ابن عامر بالتاء على المخاطبة اى قل لهم یا محمد فسوف تعلمون و الباقون بالیاى للغیبة.
قول دیگر آنست که: الا خلاء على المعصیة فى الدنیا یوم القیمة بعضهم لبعض عدو إِلَّا الْمُتَّقِینَ اى الا المتحابین فى اللَّه على طاعة اللَّه. ایشان که در دنیا بر معصیت و بر مخالفت شریعة با یکدیگر دوستى گیرند و دمساز یکدیگر باشند، فردا در قیامت ایشان را از آن دوستى نفعى نیاید بلکه دشمن یکدیگر شوند.
مجاهد گفت: اصحاب المعاصى متعادون یوم القیمة، آن گه استثنا کرد گفت: إِلَّا الْمُتَّقِینَ مگر ایشان که از معصیت بپرهیزند و در دنیا از بهر خدا، در طاعت خدا، دوست یکدیگر باشند. آن دوستى بپیوندد و در قیامت گسسته نشود.
قال النبى (ص): ان اللَّه تعالى یقول یوم القیمة: این المتحابّون بجلالى، الیوم اظلهم فى ظلى یوم لا ظل الا ظلى.
و فى روایة اخرى: یقول اللَّه تعالى المتحابّون فى جلالى لهم منابر من نور یغبطهم النبیون و الشهداء.
و قال ابن عباس: احبّ للَّه و ابغض للَّه و وال للَّه و عاد للَّه، فانه انما ینال ما عند اللَّه بهذا و لن ینفع احدا، کثرة صومه و صلاته و حجّه حتى یکون هکذا و قد صار الناس الیوم یحبون و یبغضون للدنیا و لن ینفع ذلک اهله، ثم قراء: الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ و قال على (ع) فى هذه الایة: خلیلان مؤمنان و خلیلان کافران، فمات احد المؤمنین فقال یا رب ان فلانا کان یأمرنى بطاعتک و طاعة رسولک و یأمرنى بالخیر و ینهانى عن الشر و یخبرنى انى ملاقیک، یا رب فلا تضلّنّه بعدى و اهده کما هدیتنى و اکرمه کما اکرمتنى، فاذا مات خلیله المؤمن، جمع بینهما فیقول لیثن احدکما على صاحبه فیقول نعم الاخ و نعم الخلیل و نعم الصاحب. قال و یموت احد الکافرین فیقول یا رب ان فلانا کان ینهانى عن طاعتک و طاعة رسولک و یأمرنى بالشر و ینهانى عن الخیر و یخبرنى انى غیر ملاقیک، فلا تهده بعدى و اضلله کما اضللتنى و اهنه کما اهنتنى، فاذا مات خلیله الکافر جمع بینهما فیقول لیذمّ احدکما، صاحبه، فیقول بئس الاخ و بئس الخلیل و بئس الصاحب. ثم قرأ: یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ یا عِبادِ لا خَوْفٌ القول هاهنا مضمر یعنى یقول اللَّه تعالى للمتقین: یا عِبادِ گفتهاند در روز قیامت در وقت بعث که رب العالمین خلق را زنده گرداند، همه ترسان و لرزان باشند، جانها از فزع قیامت بچنبر گردن رسیدهاند، ندا آید که: یا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ خلق همه امید دارند که این ندا عامست همگنان را، تا بر پى آن، ندا آید که: الَّذِینَ آمَنُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا مُسْلِمِینَ آن گه، کافران همه نومید شوند و مسلمانان از کافران جدا شوند و ایشان را گویند: ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنْتُمْ وَ أَزْواجُکُمْ تُحْبَرُونَ مفسران گفتند نظم این آیات بر دو وجه است: یکى بر تقدیم و تأخیر، یعنى یا عبادى الذین آمنوا بآیاتنا و کانوا مسلمین لا خوف علیکم و لا انتم تحزنون. اى بندگان من که بسخنان من بگرویدید و مسلمان بودید، شما را امروز نه بیم است و نه اندوه.
وجه دیگر: یا عِبادِ، لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ سخن اینجا تمام شد، آن گه بر معنى ندا گفت بىحرف ندا: الَّذِینَ آمَنُوا یعنى یا ایها الذین آمنوا کقوله: یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا یعنى یا یوسف، اى ایشان که بگرویدند بسخنان ما و مسلمان بودند، ادْخُلُوا الْجَنَّةَ درروید در بهشت، أَنْتُمْ وَ أَزْواجُکُمْ تُحْبَرُونَ اى تسرّون و تنعّمون و قیل الخبر، السماع.
یُطافُ عَلَیْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَکْوابٍ الطائف الخادم و الصحاف القصاع الواسعة، واحدتها: صحفة. و الاکواب: جمع کوب، و هو اناء مستدیر مدور الرأس، لا عروة له و لا اذن و لا خرطوم، و المعنى: بایدى الغلمان صحاف من ذهب فیها طعام، و اکواب من ذهب فیها شراب فِیها اى فى الجنة ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ هذا من جوامع القرآن لانه جمع بهاتین اللفظتین، ما لو اجتمع الخلق کلهم على وصف ما فیها على التفصیل، لم یخرجوا عنه. قرأ نافع و ابن عامر و حفص، ما تشتهیه الانفس، و کذلک هى فى مصاحفهم و قرأ الآخرون بحذف الهاء. و حذف الضمیر من الموصول، احسن من الاثبات، تقول: لذّا الشیء یلذ فهو ملذوذ و لذیذ، قال الشاعر:
و لقد هممت بقتلها من اجلها
کیما تکون خصیمتى فى المحشر
کیما یطول خصامنا و نزاعنا
فتلذّ عینى من لذیذ المنظر
تقول: هذا الشراب ملذوذ و لذیذ و لذّ و لذّة. قال اللَّه تعالى عز و جل: وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ و المصدر: اللذاذة، قال الحسن البصرى : لذاذة شهادة ان لا اله الا اللَّه فى الآخرة کلذاذة الماء البارد فى الدنیا و تَلَذُّ الْأَعْیُنُ اى تجد للنظر الیه لذة لافراط حسنه فى مرآها و ما التذ به العین، قبلته النفس، لانها رائد العین، وَ أَنْتُمْ فِیها خالِدُونَ لان نعیمها لا یزول و لا ینقطع. و فى الخبر: ان اعرابیا قال یا رسول اللَّه ا فى الجنة ابل فانى احبّ الإبل، فقال یا اعرابى ان ادخلک اللَّه الجنة، اصبت فیها ما اشتهت نفسک و لذّت عینک.
و عن ابى هریره قال: قال رسول اللَّه (ص): ان ادنى اهل الجنة منزلة، من له سبع درجات و هو على السادسة و فوقه السابعة، و ان له ثلاثمائة خادم و انه یغدى علیه و یراح فى کل یوم ثلاثمائة صحفة، فى کل صحفة لون من الطعام لیس فى الأخرى، و انه لیلذ اوّله کما یلذ آخره و ان له من الاشربة، ثلاثمائة اناء فى کل اناء شراب لیس فى الآخر، و انه لیقول یا رب، لو اذنت لى، لاطعمت اهل الجنة و سقیتهم و لم ینقص ذلک مما عندى شیئا، و ان له من الحور العین ثنتین و ستین زوجة، سوى ازواجه من الدنیا.
و عن ابى ظبیة السلمى قال: ان الشرب من اهل الجنة لتظلّهم سحابة، فتقول ما امطرکم، فما یدعو داع من القوم، بشیء، الا امطرته، حتى ان القائل منهم، لیقول: امطرینا کواعب اترابا. و عن ابى امامة قال ان الرجل من اهل الجنة لیشتهى الطائر و هو یطیر، فیقع متعلقا نضیجا فى کفه، فیأکل منه حى تنتهى نفسه ثم یطیر و یشتهى الشراب، فیقع الإبریق فى یده فیشرب منه ما یریده ثم یرجع الى مکانه.
وَ تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ یقال لهم: هذه الجنة التی وعدکم اللَّه فى کتابه انه یورثکموها فى قوله: تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا. و فى قوله: أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ قیل: ورّث اللَّه الذین قبلوا امره، منازل الذین لم یقبلوه.
لَکُمْ فِیها فاکِهَةٌ کَثِیرَةٌ تتعللون بها بعد الطعام و الشراب مِنْها تَأْکُلُونَ اى: ما اشتهیتم منها. و فى الخبر: لا ینزع رجل فى الجنة من ثمرها الا نبت مکانها مثلاها، ثم ذکر جزاء الکفار للتقابل، فقال: إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ رفع خالدون بالخبر لانه المقصود بالذکر و یجوز ان یکون خبرا بعد خبر.
لا یُفَتَّرُ عَنْهُمْ اى لا یخفف عنهم زمانا و لا نقصانا وَ هُمْ فِیهِ اى فى العذاب مُبْلِسُونَ آئسون من النجاة، متحیرون.
وَ ما ظَلَمْناهُمْ بالعذاب وَ لکِنْ کانُوا هُمُ الظَّالِمِینَ ظلموا انفسهم بکفرهم، وَ نادَوْا یا مالِکُ لما یئسوا من فتور العذاب، نادوا یا مالک و هو خازن النار، لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ یعنى لیمتنا ربک فنستریح فیجیبهم مالک بعد مائة سنة و قیل بعد الف سنة، إِنَّکُمْ ماکِثُونَ فى العذاب، لا تتخلصون عنه لا بموت و لا فتور. و قیل هذه تمنّ منهم لا طمع، لانّهم یعلمون انه لا مخلص لهم.
قال عبد اللَّه بن عمرو: ینادون مالکا اربعین سنة فیجیبهم بعدها إِنَّکُمْ ماکِثُونَ ثم ینادون رب العزة رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها، فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ فلا یجیبهم مثل عمر الدنیا ثم یقول اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ، فلیس بعدها الا کصیاح الحمیر اوّله زفیر و آخره شهیق.
لَقَدْ جِئْناکُمْ بِالْحَقِّ اى بالقرآن و النبى، وَ لکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ کرهتم ما جاءکم الرسول به و خفتم زوال ریاستکم.
أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ یعنى احکموا امرا فى المکر بمحمد (ص) فانا محکمون امرا فى مجازاتهم و ذلک حین اجتمع کفار قریش فى دار الندوة بعد موت ابى طالب، لیمکروا بالنبى، (ص) فنزل جبرئیل فاخبره بمکرهم و امره بالخروج، فخرج من لیلته الى الغار و قتل اولئک النفر ببدر فذلک قوله: انّا مبرمون.
أَمْ یَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ حدیث انفسهم وَ نَجْواهُمْ ما یتحدثون فیما بینهم و یخفونه عن غیرهم، بَلى نسمع ذلک و نعلم، وَ رُسُلُنا ایضا یعنى الحفظة، لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ ثم یعرض علیهم فى القیامة لیعلموا انه لا یخفى على ملائکتنا فکیف علینا.
این آیت در شأن سه کس فرو آمد: صفوان بن امیه و ربیعة و حبیب بن عمرو الثقفیین، بر در کعبه نشسته بودند و با یکدیگر راز میگفتند، حبیب گفت: محمد با اصحاب خویش میگوید که خداوند من راز نهانى که میان دو کس رود میداند و هر جا که سه کس فراهم آیند چهارم ایشان بود، گویى آنچ میان ما میرود میداند. ربیعة گفت: مگر بعضى داند همه نه، صفوان گفت و نه یک کلمه که اگر دانستید همه دانستید حبیب گفت: چنانست که صفوان میگوید، از این رازها و نهانیها هیچ نداند، بجواب ایشان این آیت آمد:، میپندارند که ما سرّ دل ایشان نمیدانیم و راز ایشان نمىشنویم، بلى میدانیم و میشنویم و فرشتگان نیز مینویسند که بر ایشان موکّلند. قُلْ إِنْ کانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فى قولکم و على زعمکم، فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِینَ اى فانا اول من عبده بانه واحد لا شریک له و لا ولد و اول من کذّبکم و خالفکم فیما قلتم. قال ابن عباس، ان، هاهنا بمعنى النفى و الجحد، اى ما کان للرحمن ولد و انا اول الشاهدین له بذلک، العابدین له و قیل العابدین، بمعنى الآنفین، یعنى انا اول الآنفین من هذا القول، المنکرین ان له ولدا، یقال عبد یعبد عبدا، اذا انف و غضب، و المعنى: انا اول من غضب للرحمن، ان یقال له ولد، قرأ حمزة و الکسائى، ولد بضم الواو و سکون اللام و قرأ الباقون ولد بفتحتین و الوجه انهما لغتان کالصلب و الصلب و یجوز ان یکون ولد جمع ولد کاسد لجمع الاسد. ثم نزّه نفسه عن الولد فقال: سُبْحانَ رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ اى عما یقولون من الکذب.
فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا، فى باطلهم وَ یَلْعَبُوا فى دنیاهم حَتَّى یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ یعنى یوم القیمة.
وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ قوله فى الارض، فى هاهنا زائدة، تأویله: و هو الذى فى السماء و الارض اله، قال قتاده: یعبد فى السماء و الارض تعبده الملائکة فى السماء و تعبده الانس و الجن فى الارض، لیس له فیهما ولد و لا شریک، وَ هُوَ الْحَکِیمُ فى تدبیر خلقه الْعَلِیمُ بمصالحهم.
تَبارَکَ الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما اى جل لم یزل و لا یزال الذى له ملک السماوات و الارض و ما بینهما یعنى ما فیهما من المخلوقات، و قیل و ما بینهما، هو الهواء، وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ اى تفرد بعلم قیام الساعة وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ. قرأ ابن کثیر و حمزة و الکسائى و یعقوب بروایة رویس، بالیاء و الوجه انه على الغیبة لان ما قبله کذلک و هو قوله: فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا و قرأ الباقون و یعقوب بروایة روح، ترجعون بالتاء، و الوجه انه على تقدیر قل، کانه قال: قل لهم و الیه ترجعون. و یجوز ان یراد به مخاطبون و غائبون، فغلب حکم الخطاب و کان یعقوب وحده یفتح اوله و یکسر الجیم، و الباقون یضمون اوله و یفتحون الجیم یعنى: الیه ترجعون للثواب و العقاب.
وَ لا یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ اى یدعونهم فهو عام فى المدعوین، من الملائکة و الانس و الجن و الاصنام، ثم استثنى فقال إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ و هو عیسى و عزیر و الملائکة فانهم یملکون الشفاعة لانهم یشهدون بالحق وَ هُمْ یَعْلَمُونَ. حقیقة ما شهدوا به، میگوید، روز رستاخیز این معبودان که ایشان را فرود از اللَّه مىپرستند، شفاعت نکنند و شفاعت نتوانند هیچ کس را مگر عیسى و عزیر و فرشتگان، اگر چه ایشان را فرود از اللَّه میپرستند، ایشان شفاعت توانند، زیرا که ایشان براستى، اللَّه را گواهى میدهند بیکتایى و بىهمتایى و بدل و اعتقاد و یقین، یکتایى و بىهمتایى وى میدانند. این قول قتاده است که: الَّذِینَ یَدْعُونَ بر عموم میراند، اما قول مجاهد آنست که: الَّذِینَ یَدْعُونَ خاص است بعیسى و عزیر و فرشتگان و معنى آنست که: لا یملک عیسى و عزیر و الملائکة الشفاعة إِلَّا مَنْ شَهِدَ اى الا لمن شهد بالحق فیقول لا اله الا اللَّه و یعلم بقلبه ما شهد به لسانه، میگوید: عیسى و عزیر و ملائکه که ایشان را فزود از اللَّه میپرستند، شفاعت نتوانند، مگر کسى را که گواهى دهد اللَّه را بیکتایى و بدل یقین داند که اللَّه یکى است.
قولى دیگر گفتهاند که: الَّذِینَ یَدْعُونَ عابدان میخواهد نه معبودان، و باین قول یملک بمعنى ینال است و الا بمعنى لکن و هو الاستثناء المنقطع میگوید ایشان که فزود از اللَّه کسى را میپرستند، شفاعت، هیچ شفیع در نیابند و بر هیچ شفاعت، پادشاه نهاند که هیچ کس از بهر ایشان شفاعت نکند، لکن کسى که براستى گواهى دهد که اللَّه یکى است و بدل داند که یکى است، او مالک شفاعت باشد و شفاعت شفیعان دریابد.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ، یعنى قریشا مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ یصرفون عن الحق الى الباطل.
وَ قِیلِهِ یا رَبِّ الهاء راجعة الى النبى (ص). عاصم و حمزة، و قیله بکسر لام خوانند عطف است بر ساعت، یعنى وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ و قیل النبى (ص): یا رب، میگوید آگاهى بنزدیک اللَّه است از سخن رسول که میگوید: یا رب باقى بفتح لام خوانند، عطف بر سرّ و نجوى، معناه: ام یحسبون انا لا نسمع سرهم و نجویهم و قیله یا رب. میپندارند که ما سر و نجوى ایشان نمىشنویم و سخن رسول که میگوید: یا رَبِّ إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لا یُؤْمِنُونَ رسول خدا از قریش به اللَّه نالید و گفت: یا رَبِّ إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لا یُؤْمِنُونَ اینان گروهىاند که بنمىگروند.
فَاصْفَحْ عَنْهُمْ القول هاهنا مضمر، التاویل فقلنا له فاصفح عنهم. و الصفح الاعراض و العفو و هو منسوخ بآیة القتال، وَ قُلْ سَلامٌ هذه براءة و لیست بتحیة، کقول ابراهیم لابیه، سَلامٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی و کقوله تعالى: سَلامٌ عَلَیْکُمْ لا نَبْتَغِی الْجاهِلِینَ ثم هدّدهم فقال: فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ. قرأ نافع و ابن عامر بالتاء على المخاطبة اى قل لهم یا محمد فسوف تعلمون و الباقون بالیاى للغیبة.
رشیدالدین میبدی : ۴۳- سورة الزخرف- مکیه
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ بدان که مستحق دوستى بحقیقت خدا است و بس، زیرا که جمال بر کمال و جلال بىزوال او راست، ذات ازلى و صفات سرمدى او راست، و وجود بىغایت وجود بىنهایت او راست، علم بىآلت و قدرت بىحیلت او راست.
بو بکر صدّیق گفت: من ذاق من خالص محبة اللَّه عز و جل، منعه ذلک من طلب الدنیا و اوحشه من جمیع البشر.
هر که صفاء محبت حق در دل او منزل کرد، کدورت طلب دنیا و قبول خلق، از دل وى رخت برداشت، اگر کسى را دوست دارد از مخلوقان، از آن است که وى بحق تعالى تعلقى دارد، یا از روى دوستى با حق مناسبتى دارد. هر کرا دوستى بود، بحقیقت سرا و کوى و محلت او، او را دوست بود. قال الشاعر:
و ما عهدى بحب تراب ارض
و لکن ما یحلّ به الحبیب
مصراع: مقصود رهى ز کوى تو روى تو بود.
دوستى متقیان و پارسایان از آنست که حق جل جلاله میگوید: إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ دوستى رسول خدا از آنست که خود میفرماید: احبّونى لحب اللَّه عز و جل، پس منتهى همه دوستیها کمال جمال حضرت الهیت است و الیه الاشارة بقوله: وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى و نشان محبت آنست که هر مکروه طبیعت و نهاد که از دوست بتو آید آن را بر دیده نهى، مصطفى (ص) گفت: لخلوف فم الصائم اطیب عند اللَّه من ریح المسک.
بوى متغیر از دهن روزهدار عطر سراپرده قدوسیت است. بر همه عطرهاى عالم مقدم دار چون دوست آن را مىپسندد.
قال الشاعر:
زهرى که بیاد تو خورم نوش آید
و لو بید الحبیب سقیت سما
لکان السم من یده یطیب
آن دل که تو سوختى ترا شکر کند
و ان خون که تو ریختى بتو فخر کند
و ان دما اجریته لک شاکر
و ان فؤادا رعته لک جامد
دیوانه ترا بیند باهوش آید
و گفتهاند اى هر که ترا دید بشناخت و هر که بشناخت بیاویخت و هر که بیاویخت بسوخت. و سوخته را دیگر باره نسوزند، بلکه بنوازند، باین نداء کرامت که: یا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ.
چنان که در ازل گفت، عبادى، در ابد هم خود گوید، عبادى. در ازل گفت: عبادى انتم خلقى و انا ربکم الىّ فارفعوا حوائجکم، و در ابد گوید: عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ این خود خطاب است با عامه مؤمنان.
اما خطاب با صدّیقان و نزدیکان آنست که گوید: عبادى هل اشتقتم الىّ، عبادى هل احببتم لقایى. اینست عزیز حالتى و بزرگوار منزلتى، قاصد بمقصود رسیده و طالب بمطلوب و محب بمحبوب، درخت وصل ببرآمده و رسول مقصود بدر آمده، یار بشرط عشق درآمده.
یار هم آخر بشرط عشق درآید
رنج من از عاشقیش هم بسر آید
یُطافُ عَلَیْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَکْوابٍ این نصیب زاهدان و عابدان است که یکبارگى خود را با طاعت و عبارت دارند و بحکم ریاضت و مجاهدت بر وفق شریعت، روزگار بگرسنگى و تشنگى بسر آوردند. و ملذوذات اطعمه و اشربه دنیا بکار نداشتند، لا جرم فردا در بهشت غلمان و ولدان، پیالهاى زرین بر سر ایشان میگردانند و میگویند: کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِی الْأَیَّامِ الْخالِیَةِ وَ فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ این نصیب عارفانست و مشتاقان، که تا بودند در آرزوى دیدار جلال و جمال حق بودند، با دلى تشنه و نفسى سوخته و جانى بعشق افروخته، شمهاى از عالم دوستى بایشان رسیده و ایشان در آن شمه سراسیمه و متحیر گشته، تحیرى که درون پرده است نه برون پرده، تحیر که برون پرده باشد گمراهى است و تحیر درون پرده، از آثار کمال جلال الهى است.
هر که از خلق بحق نتواند شد متحیرى گمراهست، هر که از حق بخلق نتواند آمد، متحیر حضرت درگاهست، هر چند که رود جز بوى بازنگردد.
پیر طریقت ازینجا گفت: روزگارى او را مىجستم، خود را مییافتم، اکنون خود را میجویم او را مییابم. این آن تحیر است که آن جوانمردان طریقت بدعا خواستهاند که: یا دلیل المتحیرین، زدنى تحیرا و انشدوا.
قد تحیرت فیک خذ بیدى
یا دلیلا لمن تحیر فیکا
قومى خداى را پرستند بر بیم و طمع، دیده ایشان برین آمد که: یُطافُ عَلَیْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَکْوابٍ مزدوراناند در بند پاداش مانده و دل در غم خلد بسته، قومى او را بمهر و محبت پرستند، عارفاناند دل با مهر او داده و در آرزوى دیدار وى سوخته. پیر طریقت گفت: من چه دانستم که مزدور است، کسى کو را بهشت رأس المال است و عارف اوست که در آرزوى یک لحظه وصالست، من دانستم که حیرت بوصال تو طریق است و ترا او بیش جوید که در تو غریق است:
کى خندد اندر روى من بخت من از میدان تو
کى خیمه از صحراء جانم برکند هجران تو
تا کى روم بر بوى تو در کوى جست و جوى تو
با مهر و گفت و گوى تو از هر سویى جویان تو
به داود وحى آمد که: یاد اود، انّ اودّ الاودّاء الىّ، من عبدنى لغیر نوال و لکن لیعطى الربوبیة حقها. یاد اود من اظلم ممن عبدنى لجنة او نار، لو لم اخلق جنة و نارا لم اکن اهلا ان اطاع؟. و مر عیسى علیه السّلام بطائفة من العباد قد نحلوا و قالوا نخاف النار و نرجوا الجنة، فقال مخلوقا خفتم و مخلوقا رجوتم، و مر بقوم آخر، کذلک فقالوا نعبده حبّا له و تعظیما لجلاله، فقال انتم اولیاء اللَّه حقا، معکم امرت ان اقیم.
میگوید: عیسى (ع) بقومى عابدان برگذشت که از عبادت گداخته بودند و میگفتند از دوزخ میترسیم و بهشت امید داریم، گفت از مخلوقى میترسید و بمخلوقى امید دارید و بقومى دیگر برگذشت که میگفتند، ما او را بدوستى او میپرستیم، گفت شما دوستان خدائید بدرستى مرا فرمودند که با شما باشم نشینم، و اللَّه اعلم.
بو بکر صدّیق گفت: من ذاق من خالص محبة اللَّه عز و جل، منعه ذلک من طلب الدنیا و اوحشه من جمیع البشر.
هر که صفاء محبت حق در دل او منزل کرد، کدورت طلب دنیا و قبول خلق، از دل وى رخت برداشت، اگر کسى را دوست دارد از مخلوقان، از آن است که وى بحق تعالى تعلقى دارد، یا از روى دوستى با حق مناسبتى دارد. هر کرا دوستى بود، بحقیقت سرا و کوى و محلت او، او را دوست بود. قال الشاعر:
و ما عهدى بحب تراب ارض
و لکن ما یحلّ به الحبیب
مصراع: مقصود رهى ز کوى تو روى تو بود.
دوستى متقیان و پارسایان از آنست که حق جل جلاله میگوید: إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ دوستى رسول خدا از آنست که خود میفرماید: احبّونى لحب اللَّه عز و جل، پس منتهى همه دوستیها کمال جمال حضرت الهیت است و الیه الاشارة بقوله: وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى و نشان محبت آنست که هر مکروه طبیعت و نهاد که از دوست بتو آید آن را بر دیده نهى، مصطفى (ص) گفت: لخلوف فم الصائم اطیب عند اللَّه من ریح المسک.
بوى متغیر از دهن روزهدار عطر سراپرده قدوسیت است. بر همه عطرهاى عالم مقدم دار چون دوست آن را مىپسندد.
قال الشاعر:
زهرى که بیاد تو خورم نوش آید
و لو بید الحبیب سقیت سما
لکان السم من یده یطیب
آن دل که تو سوختى ترا شکر کند
و ان خون که تو ریختى بتو فخر کند
و ان دما اجریته لک شاکر
و ان فؤادا رعته لک جامد
دیوانه ترا بیند باهوش آید
و گفتهاند اى هر که ترا دید بشناخت و هر که بشناخت بیاویخت و هر که بیاویخت بسوخت. و سوخته را دیگر باره نسوزند، بلکه بنوازند، باین نداء کرامت که: یا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ.
چنان که در ازل گفت، عبادى، در ابد هم خود گوید، عبادى. در ازل گفت: عبادى انتم خلقى و انا ربکم الىّ فارفعوا حوائجکم، و در ابد گوید: عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ این خود خطاب است با عامه مؤمنان.
اما خطاب با صدّیقان و نزدیکان آنست که گوید: عبادى هل اشتقتم الىّ، عبادى هل احببتم لقایى. اینست عزیز حالتى و بزرگوار منزلتى، قاصد بمقصود رسیده و طالب بمطلوب و محب بمحبوب، درخت وصل ببرآمده و رسول مقصود بدر آمده، یار بشرط عشق درآمده.
یار هم آخر بشرط عشق درآید
رنج من از عاشقیش هم بسر آید
یُطافُ عَلَیْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَکْوابٍ این نصیب زاهدان و عابدان است که یکبارگى خود را با طاعت و عبارت دارند و بحکم ریاضت و مجاهدت بر وفق شریعت، روزگار بگرسنگى و تشنگى بسر آوردند. و ملذوذات اطعمه و اشربه دنیا بکار نداشتند، لا جرم فردا در بهشت غلمان و ولدان، پیالهاى زرین بر سر ایشان میگردانند و میگویند: کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِی الْأَیَّامِ الْخالِیَةِ وَ فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ این نصیب عارفانست و مشتاقان، که تا بودند در آرزوى دیدار جلال و جمال حق بودند، با دلى تشنه و نفسى سوخته و جانى بعشق افروخته، شمهاى از عالم دوستى بایشان رسیده و ایشان در آن شمه سراسیمه و متحیر گشته، تحیرى که درون پرده است نه برون پرده، تحیر که برون پرده باشد گمراهى است و تحیر درون پرده، از آثار کمال جلال الهى است.
هر که از خلق بحق نتواند شد متحیرى گمراهست، هر که از حق بخلق نتواند آمد، متحیر حضرت درگاهست، هر چند که رود جز بوى بازنگردد.
پیر طریقت ازینجا گفت: روزگارى او را مىجستم، خود را مییافتم، اکنون خود را میجویم او را مییابم. این آن تحیر است که آن جوانمردان طریقت بدعا خواستهاند که: یا دلیل المتحیرین، زدنى تحیرا و انشدوا.
قد تحیرت فیک خذ بیدى
یا دلیلا لمن تحیر فیکا
قومى خداى را پرستند بر بیم و طمع، دیده ایشان برین آمد که: یُطافُ عَلَیْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَکْوابٍ مزدوراناند در بند پاداش مانده و دل در غم خلد بسته، قومى او را بمهر و محبت پرستند، عارفاناند دل با مهر او داده و در آرزوى دیدار وى سوخته. پیر طریقت گفت: من چه دانستم که مزدور است، کسى کو را بهشت رأس المال است و عارف اوست که در آرزوى یک لحظه وصالست، من دانستم که حیرت بوصال تو طریق است و ترا او بیش جوید که در تو غریق است:
کى خندد اندر روى من بخت من از میدان تو
کى خیمه از صحراء جانم برکند هجران تو
تا کى روم بر بوى تو در کوى جست و جوى تو
با مهر و گفت و گوى تو از هر سویى جویان تو
به داود وحى آمد که: یاد اود، انّ اودّ الاودّاء الىّ، من عبدنى لغیر نوال و لکن لیعطى الربوبیة حقها. یاد اود من اظلم ممن عبدنى لجنة او نار، لو لم اخلق جنة و نارا لم اکن اهلا ان اطاع؟. و مر عیسى علیه السّلام بطائفة من العباد قد نحلوا و قالوا نخاف النار و نرجوا الجنة، فقال مخلوقا خفتم و مخلوقا رجوتم، و مر بقوم آخر، کذلک فقالوا نعبده حبّا له و تعظیما لجلاله، فقال انتم اولیاء اللَّه حقا، معکم امرت ان اقیم.
میگوید: عیسى (ع) بقومى عابدان برگذشت که از عبادت گداخته بودند و میگفتند از دوزخ میترسیم و بهشت امید داریم، گفت از مخلوقى میترسید و بمخلوقى امید دارید و بقومى دیگر برگذشت که میگفتند، ما او را بدوستى او میپرستیم، گفت شما دوستان خدائید بدرستى مرا فرمودند که با شما باشم نشینم، و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۴۴- سورة الدخان
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان
حم (۱) وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ (۲) باین نامه پیدا کننده حق از باطل إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ، ما فرو فرستادیم این نامه را در شبى با برکت خیر افزاى، إِنَّا کُنَّا مُنْذِرِینَ (۳) که ما مىآگاه کنیم خلق را باین نامه.
فِیها یُفْرَقُ درین شب حکم کنند و بر جاى خویش بنهند، کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ (۴) هر فرمانى نیکو و کارى راست.
أَمْراً مِنْ عِنْدِنا بفرمان از نزدیک ما، إِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ (۵) ما فرو فرستیم این شب فرشتگان خویش.
رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ، به بخشایشى از خداوند تو، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۶) که او خداوندیست شنوا و دانا.
رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما، خداوند آسمانها و زمین و هر چه میان آن، إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ (۷) اگر خداوندان یقیناید بىگمان بدانید که چنین است.
لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدایى جز او، یُحْیِی وَ یُمِیتُ، زنده میکند و میمیراند رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ (۸) خداوند شماست و خداوند پدران پیشینیان شما. بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ یَلْعَبُونَ (۹) آرى ایشان در گمان خویش بازى میکنند.
فَارْتَقِبْ، چشم دار، یَوْمَ تَأْتِی السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِینٍ (۱۰) آن روز که آسمان دودى آرد آشکارا.
یَغْشَى النَّاسَ پیچد در مردمان، هذا عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۱) اینست عذابى دردنماى.
رَبَّنَا اکْشِفْ عَنَّا الْعَذابَ خداوند ما، باز بر از ما این عذاب، إِنَّا مُؤْمِنُونَ (۱۲)، که ما بگرویدیم.
أَنَّى لَهُمُ الذِّکْرى ایشان را آن گه از کجا جاى پند پذیرفتن است و چه جاى عتاب نیوشیدن است، وَ قَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِینٌ (۱۳) و بایشان آمد فرستادهاى آشکارا.
ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ، آن گه برگشتند از او، وَ قالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ (۱۴) و گفتند بشریست مجنون، در وى آموخته آنچه میخواهد و میگوید.
إِنَّا کاشِفُوا الْعَذابِ قَلِیلًا، ما عذاب مىبازبریم از شما یک چندى اندک، إِنَّکُمْ عائِدُونَ (۱۵) و شما مىبازگردید با کفر.
یَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْکُبْرى آن روز که برکوبیم بر کوفتن مهترین، إِنَّا مُنْتَقِمُونَ (۱۶) ما کین ستانیم از ایشان.
وَ لَقَدْ فَتَنَّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ، و بیازمودیم پیش از ایشان قوم فرعون وَ جاءَهُمْ رَسُولٌ کَرِیمٌ (۱۷) و بایشان آمد فرستادهاى پاک راست نیکو آزاده.
أَنْ أَدُّوا إِلَیَّ عِبادَ اللَّهِ، گفت با من دهید بندگان خداى، إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۸) که من بشما رسولى استوارم.
وَ أَنْ لا تَعْلُوا عَلَى اللَّهِ، و که باللّه گردن مکشید، إِنِّی آتِیکُمْ بِسُلْطانٍ مُبِینٍ (۱۹) که من بشما برهانى آشکارا آورم.
وَ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ (۲۰). و من مىفریاد جویم بخداوند خویش و خداوند شما که مرا بکشید بسنگ.
وَ إِنْ لَمْ تُؤْمِنُوا لِی فَاعْتَزِلُونِ (۲۱) و اگر بنگروید بمن از من بازشید و مرا فروگذارید.
فَدَعا رَبَّهُ، پس موسى خداوند خویش را خواند و گفت، أَنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ مُجْرِمُونَ (۲۲) اینان گروهیند که بنه خواهند گروید.
فَأَسْرِ بِعِبادِی لَیْلًا، بندگان مرا بشب بر، إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ (۲۳) که دشمن پس شما بیرون خواهد آمد، بر پى شما.
وَ اتْرُکِ الْبَحْرَ رَهْواً و دریا را هم چنان آرمیده گذار، إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ (۲۴) که ایشان قومىاند بآب کشتنى.
کَمْ تَرَکُوا، چند فرو گذاشتند، مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ (۲۵) از رزان و چشمهها.
وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ (۲۶) و کشتزارها و نشستنگاههاى نیکو بشکوه.
وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِینَ (۲۷) و تن آسانى که در آن بودند، شادان و نازان و خندان.
کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ (۲۸) آن را هم چنان آراسته و ساخته از ایشان بازمانده، دادیم در دست قومى دیگر.
فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ نه آسمان بایشان بگریست و نه زمین، وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ (۲۹) و نه ایشان را هیچ درنگ دادند.
وَ لَقَدْ نَجَّیْنا بَنِی إِسْرائِیلَ، برهانیدیم فرزندان یعقوب را، مِنَ الْعَذابِ الْمُهِینِ (۳۰) از عذاب خوار کننده.
مِنْ فِرْعَوْنَ، از فرعون، إِنَّهُ کانَ عالِیاً مِنَ الْمُسْرِفِینَ (۳۱) که او برترى بود از گزاف کاران.
حم (۱) وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ (۲) باین نامه پیدا کننده حق از باطل إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ، ما فرو فرستادیم این نامه را در شبى با برکت خیر افزاى، إِنَّا کُنَّا مُنْذِرِینَ (۳) که ما مىآگاه کنیم خلق را باین نامه.
فِیها یُفْرَقُ درین شب حکم کنند و بر جاى خویش بنهند، کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ (۴) هر فرمانى نیکو و کارى راست.
أَمْراً مِنْ عِنْدِنا بفرمان از نزدیک ما، إِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ (۵) ما فرو فرستیم این شب فرشتگان خویش.
رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ، به بخشایشى از خداوند تو، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۶) که او خداوندیست شنوا و دانا.
رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما، خداوند آسمانها و زمین و هر چه میان آن، إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ (۷) اگر خداوندان یقیناید بىگمان بدانید که چنین است.
لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدایى جز او، یُحْیِی وَ یُمِیتُ، زنده میکند و میمیراند رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ (۸) خداوند شماست و خداوند پدران پیشینیان شما. بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ یَلْعَبُونَ (۹) آرى ایشان در گمان خویش بازى میکنند.
فَارْتَقِبْ، چشم دار، یَوْمَ تَأْتِی السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِینٍ (۱۰) آن روز که آسمان دودى آرد آشکارا.
یَغْشَى النَّاسَ پیچد در مردمان، هذا عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۱) اینست عذابى دردنماى.
رَبَّنَا اکْشِفْ عَنَّا الْعَذابَ خداوند ما، باز بر از ما این عذاب، إِنَّا مُؤْمِنُونَ (۱۲)، که ما بگرویدیم.
أَنَّى لَهُمُ الذِّکْرى ایشان را آن گه از کجا جاى پند پذیرفتن است و چه جاى عتاب نیوشیدن است، وَ قَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِینٌ (۱۳) و بایشان آمد فرستادهاى آشکارا.
ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ، آن گه برگشتند از او، وَ قالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ (۱۴) و گفتند بشریست مجنون، در وى آموخته آنچه میخواهد و میگوید.
إِنَّا کاشِفُوا الْعَذابِ قَلِیلًا، ما عذاب مىبازبریم از شما یک چندى اندک، إِنَّکُمْ عائِدُونَ (۱۵) و شما مىبازگردید با کفر.
یَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْکُبْرى آن روز که برکوبیم بر کوفتن مهترین، إِنَّا مُنْتَقِمُونَ (۱۶) ما کین ستانیم از ایشان.
وَ لَقَدْ فَتَنَّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ، و بیازمودیم پیش از ایشان قوم فرعون وَ جاءَهُمْ رَسُولٌ کَرِیمٌ (۱۷) و بایشان آمد فرستادهاى پاک راست نیکو آزاده.
أَنْ أَدُّوا إِلَیَّ عِبادَ اللَّهِ، گفت با من دهید بندگان خداى، إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۸) که من بشما رسولى استوارم.
وَ أَنْ لا تَعْلُوا عَلَى اللَّهِ، و که باللّه گردن مکشید، إِنِّی آتِیکُمْ بِسُلْطانٍ مُبِینٍ (۱۹) که من بشما برهانى آشکارا آورم.
وَ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ (۲۰). و من مىفریاد جویم بخداوند خویش و خداوند شما که مرا بکشید بسنگ.
وَ إِنْ لَمْ تُؤْمِنُوا لِی فَاعْتَزِلُونِ (۲۱) و اگر بنگروید بمن از من بازشید و مرا فروگذارید.
فَدَعا رَبَّهُ، پس موسى خداوند خویش را خواند و گفت، أَنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ مُجْرِمُونَ (۲۲) اینان گروهیند که بنه خواهند گروید.
فَأَسْرِ بِعِبادِی لَیْلًا، بندگان مرا بشب بر، إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ (۲۳) که دشمن پس شما بیرون خواهد آمد، بر پى شما.
وَ اتْرُکِ الْبَحْرَ رَهْواً و دریا را هم چنان آرمیده گذار، إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ (۲۴) که ایشان قومىاند بآب کشتنى.
کَمْ تَرَکُوا، چند فرو گذاشتند، مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ (۲۵) از رزان و چشمهها.
وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ (۲۶) و کشتزارها و نشستنگاههاى نیکو بشکوه.
وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِینَ (۲۷) و تن آسانى که در آن بودند، شادان و نازان و خندان.
کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ (۲۸) آن را هم چنان آراسته و ساخته از ایشان بازمانده، دادیم در دست قومى دیگر.
فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ نه آسمان بایشان بگریست و نه زمین، وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ (۲۹) و نه ایشان را هیچ درنگ دادند.
وَ لَقَدْ نَجَّیْنا بَنِی إِسْرائِیلَ، برهانیدیم فرزندان یعقوب را، مِنَ الْعَذابِ الْمُهِینِ (۳۰) از عذاب خوار کننده.
مِنْ فِرْعَوْنَ، از فرعون، إِنَّهُ کانَ عالِیاً مِنَ الْمُسْرِفِینَ (۳۱) که او برترى بود از گزاف کاران.